نامه ۷۸ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۷۸ از جمله نامه ‏هاى امام ( ع ) به سران لشکرها موقعى که به خلافت رسید .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا اَلنَّاسَ اَلْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْهُ

ترجمه

« اما بعد ، نابودى و هلاکت پیشینیان شما از آن جهت بود که مردم را از حق خود بازداشتند ، و مردم هم آن را فروختند ، و دیگر این که مردم را به باطل واداشتند و آنان نیز از آن پیروى کردند » .

شرح

امام ( ع ) فرماندهان را از بازداشتن افراد خود ، از حق و رفتار به باطل با آنان برحذر داشته است و خاطرنشان کرده است که همین امر باعث نابودى همگنان پیشین ایشان بوده است .

عبارت : فاشتروه

یعنى مردم حق را فروختند و در عوض ، چون آنان را از حق بازداشتند به جاى حق باطل را گرفتند ، مانند سخن خداى تعالى : وَ شَرَوهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ [ ۱ ] و همچنین عبارت : و اخذوهم بالباطل ، یعنى فرمانروایان پیشین با مردم بر باطل رفتار کردند ، آنان نیز از باطل پیروى نمودند ، یعنى از باطل پیروى کردند ، و راه کسانى را رفتند که آنها را به آن برده بودند . مانند قول خداى تعالى : فَبِهُدیهُمُ فَبِهُدیهُمُ اقْتَدِهُ [ ۲ ] . توفیق از جانب خداست .

بخش نامه‏ ها ، وصیتها و پیمان نامه‏ها پایان گرفت خدا را چنان که سزاوار اوست سپاس مى‏گوییم .

________________________

[ ۱ ] سوره انعام ( ۶ ) آیه ( ۹۰ ) یعنى : تو نیز از راه و روش آنها پیروى کن .

[ ۲ ] سوره انعام ( ۶ ) آیه ( ۹۰ ) یعنى : تو نیز از راه و روش آنها پیروى کن .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۲

نامه ۷۷ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۷۷ از نامه‏ هاى امام ( ع ) در پاسخ ابو موسى اشعرى درباره حکمین ، این نامه را سعید بن یحیى اموى در کتاب المغازى نقل کرده است .

فَإِنَّ اَلنَّاسَ قَدْ تَغَیَّرَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ عَنْ کَثِیرٍ مِنْ حَظِّهِمْ فَمَالُوا مَعَ اَلدُّنْیَا وَ نَطَقُوا بِالْهَوَى وَ إِنِّی نَزَلْتُ مِنْ هَذَا اَلْأَمْرِ مَنْزِلاً مُعْجِباً اِجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ وَ أَنَا أُدَاوِی مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ یَکُونَ عَلَقاً وَ لَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَى جَمَاعَهِ أُمَّهِ ؟ مُحَمَّدٍ ص ؟ وَ أُلْفَتِهَا مِنِّی أَبْتَغِی بِذَلِکَ حُسْنَ اَلثَّوَابِ وَ کَرَمَ اَلْمَآبِ وَ سَأَفِی بِالَّذِی وَأَیْتُ عَلَى نَفْسِی وَ إِنْ تَغَیَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِی عَلَیْهِ فَإِنَّ اَلشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِیَ مِنَ اَلْعَقْلِ وَ اَلتَّجْرِبَهِ وَ إِنِّی لَأَعْبَدُ أَنْ یَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ وَ أَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اَللَّهُ فَدَعْ مَا لاَ تَعْرِفُ فَإِنَّ شِرَارَ اَلنَّاسِ طَائِرُونَ إِلَیْکَ بِأَقَاوِیلِ اَلسُّوءِ

لغات

علق : خون بسته

وأیت : وعده دادم

أعبد : انکار مى‏کنم

ترجمه

« چه بسیارى از مردم که از بهره‏ هاى زیاد خود بى ‏نصیب ماندند ، پس رو به دنیا آوردند و از روى هواى نفس سخن گفتند ، و من در امر خلافت به جاى شگفت ‏آورى رسیده‏ام که در آنجا گروههایى گرد آمده‏اند که هواى نفس آنها را به خودبینى واداشته است ، و من زخمى از آنها را معالجه مى‏کنم که مى‏ترسم به خون بسته تبدیل شود .

پس بدان که هیچ مردى بر سر و سامان دادن کار امّت محمد ( ص ) و ایجاد محبّت و دوستى ما بین آنان مشتاق‏تر از من نیست ، و من بدین وسیله پاداش خوب و نتیجه نیکو خواستارم ، و بزودى به آنچه بر عهده گرفته‏ ام وفا خواهم کرد ، اگر چه تو از آن وضع شایسته که به هنگام جدایى از من داشتى برگردى ، زیرا بدبخت آن کسى است که از سود عقل و تجربه‏اى که در اختیار دارد ، بهره نگیرد ، و من از کسى که بیهوده سخن گوید بیزارم و از این که کارى را که خداوند سامان داده و اصلاح کرده است بر هم بزنم روى گردانم . پس تو هم آنچه را نمى‏دانى ترک کن زیرا بدکاران با سخنان ناروا به جانب تو مى‏ شتابند » .

شرح

عبارت : فانّ الناس . . . حظّهم ،

یعنى بهره‏اى که دیانت و هدایت سزاوار آنان بود . و عبارت : فمالوا . . . الهوى ، توضیحى براى انواع دگرگونیهاى آنهاست . و عبارت : و انّى نزلت من هذا الامر یعنى : در امر خلافت به موضع عجیبى رسیده ‏ام ، همان حالتى که کار امام ( ع ) با یارانش بدان‏جا منتهى شد ، و جاى تعجّب نسبت به عمل آنان شد که چگونه به قبول حکمیّت ، مجبور گشتند و تن به صلح دادند و دیگر رویدادها .

و جمله : اجتمع به اقوام صفت براى منزل است ،یعنى : این جایگاهى که از امر خلافت دارم که گروههایى با من همفکر و هم‏اندیشه شدند ، امّا هواى نفس و افکارشان آنان را به خودپسندى کشاند و کار را تباه کردند ، و من زخم آنها را معالجه مى‏کنم .

و کلمه : قرح استعاره است از این که اجتماع آنان بر حکمیّت سبب خرابى وضع وى شده است . و لفظ مداواه استعاره براى کوشش وى در اصلاح آنان است . و بعضى ، ادارى ، نقل کرده‏اند . و هم چنین کلمه علق استعاره براى ترس از نابسامانى کار آنان نسبت به امام ( ع ) است .

و عبارت : و لیس رجل احرص منه على الفه امّه محمد ( ص ) یعنى نسبت به هدف مورد نظر کسى علاقه‏مندتر از امام ( ع ) وجود ندارد .

و جمله : فاعلم ، معترضه خوبى میان کلمه لیس و خبر آن است ، و کلمه رجل ، هر چند که مفرد نکرده است ، چون در سیاق نفى است همان طورى که در اصول فقه ثابت شده افاده عموم مى‏کند .

آنگاه امام ( ع ) اعلام کرده است که آنچه را که از شرط صلح مطابق آنچه که پیش آمده است بر اساس تعهدى که کرده ، بزودى وفا خواهد کرد و اشعرى را بر نگون بختى تهدید کرده است در صورتى که از وضع مناسبى که هنگام جدایى از وى داشته یعنى پایبندى به داورى کتاب خدا و رویگردانى از هواى نفس ، و دورى از فریب همدمى بدکاران ، دگرگون شود .

و نگون بخت را امام ( ع ) به کسى تفسیر کرده است که از سود عقل و تجربه ‏اش بهره نگیرد ، بدین وسیله اشاره دارد بر این که اگر او گول بخورد و یا به سمت دیگرى تغییر جهت دهد ، خود را از بهره عقل و پیشینه تجربه‏اش محروم ساخته و در نتیجه پیوسته نگون‏بخت ساخته است .

آنگاه به ابو موسى هشدار داده است که او [ امام ( ع ) ] از سخن بیهوده ، و از تباه ساختن کارى که خداوند اصلاح کرده است یعنى امر دین ، بیزار است ، تا بدان وسیله از خشم امام ( ع ) برحذر شده و به درستى و راستى و حفظ جانب خدایى درباره او پایبند گردد ، و این مطلب را با سخنى دیگر تأکید فرموده است : فدع ما لا تعرف ، یعنى در داورى نسبت به این قضیه و ایجاد شبهه خوددارى کن .

و مقصود امام ( ع ) از عبارت : فانّ شرار الناس ، عمرو بن عاص و امثال اوست که با القاى وسوسه‏ها و شبهات دروغین یعنى همان سخنان ناپسند به جانب او مى‏ شتابند .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۳

نامه ۷۶ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۷۶ ایضا از جمله سفارشهاى امام ( ع ) به عبد اللّه بن عباس موقعى که او را براى اتمام حجت به جانب خوارج فرستاد .

لاَ تُخَاصِمْهُمْ ؟ بِالْقُرْآنِ ؟ فَإِنَّ ؟ اَلْقُرْآنَ ؟ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ یَقُولُونَ . . . وَ لَکِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّهِ فَإِنَّهُمْ لَنْ یَجِدُوا عَنْهَا مَحِیصاً

لغت

محیص : راه انحراف

ترجمه

« با آنان به وسیله قرآن بحث و مناظره نکن ، زیرا قرآن تأویلات و معانى مختلفى دارد ، تو یک چیز مى‏گویى و آنها چیز دیگر ، بلکه با سنت پیامبر ( ص ) سخن بگو زیرا آنان راه گریزى از سنت ندارند » .

شرح

امام ( ع ) ، ابن عباس را از احتجاج به قرآن با خوارج منع کرده است ، و بر این مطلب به وسیله قیاس مضمرى او را توجه داده است که صغراى آن : فان القرآن . . . و یقولون است ، یعنى : آیاتى که به وسیله آنها با ایشان احتجاج مى‏کنى ممکن است صراحت در مقصود نداشته باشند ، بلکه این آیات ، ظاهرى دارند و تأویلهاى احتمالى چندى که ممکن است در مقام جدل ، دستاویز آنان قرار بگیرد ، و کبراى مقدّر آن چنین است : و هر چیزى که آن چنان باشد ، در بحث و گفتگوى با آنان به نتیجه نمى‏ رسد . آنگاه دستور داده است تا به سنّت با ایشان استدلال کند ، و بر این مطلب به وسیله قیاس مضمرى توجّه داده است که صغراى آن عبارت :

فانهم لا یجدون عنها معدلا است ، از آن‏رو که سنّت ، صراحت در مقصود دارد مانند حدیث نبوى « جنگ با تو یا على جنگ با من است » [ ۱ ] و امثال آن . و کبراى مقدّر چنین است : و هر آنچه که خوارج راه گریز از آن نداشته باشند ،براى استدلال با آنها بهتر است . ما ، قبلا به مجادله و مناظره ابن عباس با خوارج اشاره کرده‏ایم .

____________________________

[ ۱ ] حربک یا على حربى .

بازدیدها: ۵

نامه ۷۵ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۷۵ از جمله سفارشهاى امام ( ع ) به عبد اللّه بن عباس هنگامى که او را در بصره به جاى خود گمارد .

سَعِ اَلنَّاسَ بِوَجْهِکَ وَ مَجْلِسِکَ وَ حُکْمِکَ وَ إِیَّاکَ وَ اَلْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَیْرَهٌ مِنَ اَلشَّیْطَانِ وَ اِعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَکَ مِنَ اَللَّهِ یُبَاعِدُکَ مِنَ اَلنَّارِ وَ مَا بَاعَدَکَ مِنَ اَللَّهِ یُقَرِّبُکَ مِنَ اَلنَّارِ

لغات

طیره بر وزن فعله : از طیران در مورد سبکى و آنچه بى‏قرار است به کار برده مى‏شود ، و طیره از تطیّر به معناى نامیمون بودن نیز آمده است .

ترجمه

« در برخورد با مردم و مجالست و حکومت خود گشاده‏ رو باش ، مبادا به خشم خدا رفتار کنى زیرا آن از کم خردى و از اعمال شیطان است ، و بدان که هر آنچه تو را به خدا نزدیک کند از آتش دورت مى‏کند ، و آنچه از خدا دورت سازد تو را به آتش نزدیک مى‏کند » .

شرح

امام ( ع ) ابن عبّاس را به چند فضیلت اخلاقى امر کرده است :

۱ با مردم گشاده‏رو باشد . مقصودش از آن ، خوش برخوردى و گشاده‏رویى است و همنشینى ، کنایه از فروتنى و حکم و داورى ، کنایه از دادگرى است ، زیرا دادگرى شامل تمام مردم مى‏شود ، اما ستمکارى ، تنگنایى است که همه کس آن را پذیرا نیست .

۲ او را از خشم برحذر داشته است ، این خود دستور به داشتن فضیلت پایدارى و بردبارى است . و او را با عبارت : فانّه طیره من الشّیطان از خشم برحذر داشته است ، یعنى [ خشم در اثر ] سبک مغزى است که از شیطان ریشه مى‏گیرد ، و یا از صفاتى است که مردم ، صاحب آن را نامیمون و ناپسند مى‏شمارند . خشم را به شیطان نسبت داده است تا از آن دورى کنند ، البته مقصود خشم بى‏مورد است و این عبارت صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر چه آن طور باشد دورى از آن لازم است .

آنگاه امام ( ع ) او را بر آنچه باعث نزدیکى وى به خدا ، و در نتیجه باعث دورى او از آتش جهنم مى‏گردد ، وادار ساخته است ، و همچنین از آنچه که او را از خداوند دور مى‏کند و در نتیجه باعث نزدیکى وى به آتش دوزخ است برحذر داشته است . و این هر دو قسمت عبارت صغرا براى دو قیاس مضمرى هستند که کبراى مقدّر نخستین قیاس چنین است : و هر چه باعث دورى تو از آتش دوزخ است باید بدان پایبند باشى ، و کبراى مقدّر قیاس دوم نیز چنین است و هر آنچه باعث نزدیکى تو به آتش دوزخ است باید از آن دورى کنى . توفیق به دست خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۲

نامه ۷۴ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۷۴ از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) در آغاز بیعت مردم با آن بزرگوار ، آن را واقدى [ ۱ ] در کتاب جمل نقل کرده است :

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ ؟ عَلِیٍّ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ ؟ إِلَى ؟ مُعَاوِیَهَ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ ؟ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِی فِیکُمْ وَ إِعْرَاضِی عَنْکُمْ حَتَّى کَانَ مَا لاَ بُدَّ مِنْهُ وَ لاَ دَفْعَ لَهُ وَ اَلْحَدِیثُ طَوِیلٌ وَ اَلْکَلاَمُ کَثِیرٌ وَ قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ فَبَایِعْ مَنْ قِبَلَکَ وَ أَقْبِلْ إِلَیَّ فِی وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِکَ

لغت

وفد : گروهى که بر سلطان وارد شوند .

ترجمه

« از بنده خدا ، على ، امیر مؤمنان به معاویه بن ابى سفیان : امّا بعد عذر مرا در مورد خود و دورى کردنم را از شما ، مى‏دانى . به هر حال اتفاقى افتاد که چاره‏اى از آن نبود [ قتل عثمان ] و جلوگیرى از آن امکان نداشت ، داستان طولانى و سخن فراوان است . روگرداند آن که روگرداند و آمد آن که آمد ، بنابر این از کسانى که نزد تو هستند بیعت بگیر ، و خود نیز با گروهى از یارانت نزد من بیا » .

شرح

نخست امام ( ع ) ، عذر خود را در مورد ایشان نزد خداى متعال بیان داشته ، یعنى عذر خود را اظهار نموده است . توضیح آن که کوشش خود را در نصیحت عثمان اولا ، و در یارى بنى امیه نسبت به دفاع از وى ثانیا ، و روى‏گردانى‏اش از ایشان پس از نومیدى از نصیحت پذیرى عثمان و ناتوانى امام ( ع ) از یارى و دفاع از وى ، تا این که شد آنچه که ناگزیر باید بشود ، و جلوگیرى از آن برایش غیر ممکن بود . آنگاه مى‏فرماید : داستان طولانى و سخن فراوان است ، درباره سرگذشت امام و از طرف او حرف زیاد است .

عبارت و قد ادبر . . . اقبل

احتمال دارد [ جمله خبریه باشد ] که جهت اطلاع به معاویه آمده که بعضى از مردم ، مانند طلحه و زبیر و پیروانشان از وى روگرداندند ، و بعضى از مردم به او روآوردند ، و احتمال دارد که جمله انشایى باشد یعنى کسانى در جمع روگردانان از من ، و افرادى در گروه روآورندگان بر من وارد شدند .

سپس او را امر کرده است تا از طرف وى از مردم بیعت بگیرد و نزد آن حضرت برود . و احتمال دارد که ضمیر در عبارت : فیکم و عنکم ، خطاب به معاویه و سایر مسلمانان از راه پرخاش و گله باشد ، یعنى با این که تو فهمیدى من عذر شما را پذیرفتم و گنهکاران شما را مجازات نکردم ، و بر خطاى شما چشم پوشیدم تا آنجا که حوادثى چون خروج طلحه و زبیر و پیروانشان اتّفاق افتاد و چاره‏اى هم جز وقوع آن حوادث نسبت به ایشان [ یعنى قلع و قمع آنها ] نبود و جلوگیرى از آن هم ممکن نبود ، و داستان درباره آنان طولانى و سخن در مورد شبهه ایشان فراوان است . و رفتند آنهایى که باید بروند یعنى این خروج کنندگان ، و آمدند کسانى که باید بیایند و تمام سخن درست و بجاست [ یعنى آنچه را که امام ( ع ) فرموده صحیح و بجاست ] . و خداوند داناتر است .

_____________________________

[ ۱ ] ابو عبد اللّه محمد بن واقدى ، متوفى ۲۰۷ ه . از دانشمندان بزرگ شیعه ، از مردم مدینه منوره است که بعدها به بغداد رفته و در همانجا زندگى را بدرود گفته است ، واقد نام جدّ وى بوده است به دلیل شهرت زیادش ، فرزندان او را واقدى مى‏گفتند م .

بازدیدها: ۸

نامه ۷۳ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۷۳ از پیمان نامه‏ هاى امام ( ع ) که براى قبیله ربیعه و مردم یمن نوشته و از روى دستنوشت هشام بن کلبى نقل شده است .

هَذَا مَا اِجْتَمَعَ عَلَیْهِ أَهْلُ ؟ اَلْیَمَنِ ؟ حَاضِرُهَا وَ بَادِیهَا وَ ؟ رَبِیعَهُ ؟ حَاضِرُهَا وَ بَادِیهَا أَنَّهُمْ عَلَى کِتَابِ اَللَّهِ یَدْعُونَ إِلَیْهِ وَ یَأْمُرُونَ بِهِ وَ یُجِیبُونَ مَنْ دَعَا إِلَیْهِ وَ أَمَرَ بِهِ لاَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً وَ لاَ یَرْضَوْنَ بِهِ بَدَلاً وَ أَنَّهُمْ یَدٌ وَاحِدَهٌ عَلَى مَنْ خَالَفَ ذَلِکَ وَ تَرَکَهُ أَنْصَارٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ دَعْوَتُهُمْ وَاحِدَهٌ لاَ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ لِمَعْتَبَهِ عَاتِبٍ وَ لاَ لِغَضَبِ غَاضِبٍ وَ لاَ لاِسْتِذْلاَلِ قَوْمٍ قَوْماً وَ لاَ لِمَسَبَّهِ قَوْمٍ قَوْماً عَلَى ذَلِکَ شَاهِدُهُمْ وَ غَائِبُهُمْ وَ حَلِیمُهُمْ وَ سَفِیهُهُمْ وَ عَالِمُهُمْ وَ جَاهِلُهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْهِمْ بِذَلِکَ عَهْدَ اَللَّهِ وَ مِیثَاقَهُ إِنَّ عَهْدَ اَللَّهِ کَانَ مَسْئُولاً وَ کَتَبَ ؟ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ؟

لغت

حلف : پیمان

ترجمه

« این پیمانى است که مردم یمن چه یکجانشین و چه صحراگردشان و اهل قبیله ربیعه چه یکجانشین و چه صحراگردشان بر سر آن توافق کردند که همگى به سوى کتاب خدا دعوت کنند و مطابق آن امر نمایند و سخن کسى را که آنان را به کتاب خدا دعوت کند و بر اساس آن امر نماید بپذیرند و آن را در مقابل بهایى نفروشند و به عوض کردن آن راضى نشوند و دیگر این که در برابر مخالف و فروگذارنده آن همدست و یار و یاور یکدیگر باشند ، دعوتشان همسو و یکى باشد ،به خاطر سرزنش ملامتگر و یا خشم خشمگیرنده نیز به جهت خوار ساختن گروهى ، گروه دیگر را و دشنام دادن جمعى به جمع دیگر پیمانشان را نشکنند ، به این پیمان‏نامه ، حاضر و غایب ، دانا و کم خرد ، پخته و نادانشان پایبند هستند .

وانگهى با این عهدنامه ، عهد و پیمان خدا بر آنها استوار گشت ، و البته از پیمان خدا مؤاخذه مى‏شوند . و این پیمان‏نامه را على بن ابى طالب نوشت » .

شرح

در این عهدنامه چند نکته به شرح زیر است :

۱ کلمه هذا ، مبتدا و ما ، موصول و صفت براى مبتدا و انّهم . . . ، خبر مبتدا است و ممکن است کلمه هذا مبتدا و جمله ما اجتمع علیه خبر آن و انّهم تفسیر [ ۱ ] براى هذا ، باشد ، گویا کسى گفته است که آنان بر سر چه چیز با هم متحد و هم‏پیمان شده‏اند ؟ در پاسخ گفته شده است : بر اساس کتاب خدا آنان اجتماع و توافق کرده‏اند . على کتاب اللّه خبر براى انّهم است ، و جمله یدعون حال ، و هم عامل و متعلّق جار و مجرور [ الیه ] مى‏باشد . و حاضر ( یکجانشینى ) و بادى صحراگرد از مردم یمن و هم چنین از قبیله ربیعه مى‏باشد .

۲ عبارت : لا یشترون به ثمنا کنایه از پایبندى و عمل ایشان به قرآن است .

۳ جمله : و انّهم ید واحد ، یعنى در برابر مخالفان قرآن ، یار و یاور یکدیگرند . نام ید دست را از باب اطلاق نام سبب بر مسبّب به طور مجاز بر شخص کم‏کار اطلاق کرده است ، و کلمه : انصار خبر دوّم براى انّ و بعضهم خبر براى انصار است .

۴ عبارت و لا لاستذلال قوم قوما یعنى ، بدان جهت که قبیله دیگر ، افراد قوم و قبیله آنان را خوار شمرده و یا دشنام داده است ، پیمان شکنى نمى‏کنند .

و بعضى عبارت را : لمشیئه قوم قوما نقل کرده ‏اند ، یعنى براى ارادت گروهى به گروه دیگر .

و در روایتى آمده است : کتب على بن ابو طالب ، و همین روایت [ ابو ، با واو ] از قول امام ( ع ) مشهور است ، و جهتش آن است که امام ( ع ) این کنیه [ ابو طالب ] را علم ، به منزله یک لفظ محسوب داشته که اعراب آن تغییر نمى‏ کند .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۳

نامه ۷۲ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۷۲ از جمله نامه ‏هاى امام ( ع ) به معاویه .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی عَلَى اَلتَّرَدُّدِ فِی جَوَابِکَ وَ اَلاِسْتِمَاعِ إِلَى کِتَابِکَ لَمُوَهِّنٌ رَأْیِی وَ مُخَطِّئٌ فِرَاسَتِی وَ إِنَّکَ إِذْ تُحَاوِلُنِی اَلْأُمُورَ وَ تُرَاجِعُنِی اَلسُّطُورَ کَالْمُسْتَثْقِلِ اَلنَّائِمِ تَکْذِبُهُ أَحْلاَمُهُ وَ اَلْمُتَحَیِّرِ اَلْقَائِمِ یَبْهَظُهُ مَقَامُهُ لاَ یَدْرِی أَ لَهُ مَا یَأْتِی أَمْ عَلَیْهِ وَ لَسْتَ بِهِ غَیْرَ أَنَّهُ بِکَ شَبِیهٌ وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَوْ لاَ بَعْضُ اَلاِسْتِبْقَاءِ لَوَصَلَتْ إِلَیْکَ مِنِّی قَوَارِعُ تَقْرَعُ اَلْعَظْمَ وَ تَهْلِسُ اَللَّحْمَ وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلشَّیْطَانَ قَدْ ثَبَّطَکَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِکَ وَ تَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِیحَتِکَ

لغات

موهن : تضعیف کننده

بهظه : آن را سنگین کرد

قوارع : سختى‏ها

تهلس اللحم : گوشت را بزداید ، آن را آب کند و به لاغرى انجامد

ثبّطه عن کذا : او را از فلان کار بازداشت

ترجمه

« امّا بعد ، من با پیاپى پاسخ گفتن به تو و گوش دادن به نامه‏ات ، رأى و اندیشه خویش را سست مى‏گردانم و زیرکى و تیز فهمى خود را گرفتار اشتباه و خطا مى‏کنم .

و تو در آن موقع که از من با زرنگى چیزهایى مى‏طلبى و نامه‏هایى براى گرفتن جواب مى‏فرستى به کسى مى‏مانى که در خواب سنگینى فرو رفته و خوابهاى پریشان مى‏بیند و نیز به آدم سرگردانى مى‏مانى که آن قدر از سرگردانى ایستاده که ایستادن او را بیچاره کرده است ، نمى‏داند آنچه پیش مى‏آید آیا به سود اوست یا به زیانش .

تو مانند او نیستى بلکه او به سان توست [ ۱ ] و سوگند به خدا اگر [ بنا به مصالحى ] نمى‏خواستم تو بمانى چنان ضربات کوبنده‏اى از جانب من دریافت مى‏کردى که استخوانت را درهم مى‏شکست و گوشتت را آب مى‏کرد و بدان که شیطان تو را از بازگشت به کارهاى نیک و گوش دادن به سخن کسى که تو را پند مى‏دهد باز مى‏دارد » .

شرح

محور این بخش از نامه‏ هاى امام ( ع ) بر زشتى و سرزنش معاویه است .

عبارت : امّا بعد . . . فراستى ،

یعنى من اندیشه و زیرکى و هوشمندى‏ام را درباره تو تضعیف و سست مى‏کنم ، براى این که ظنّ قوى دارم که نامه‏نگارى و پاسخ به تو بى‏فایده است .

آنگاه وى را در مقصود خود یعنى فرمانروایى شام ، و در فریبکارى‏اش که امام ( ع ) امر خلافت را پس از خود به او بسپارد ، و نامه‏نگاریهایش را در این مورد ، به رؤیاى کسى که در خواب سنگینى فرو رفته باشد تشبیه کرده است .

کلمه : السّطور منصوب به حذف حرف جرّ [ منصوب به نزع خافض ] حرف جر : فى ، و یا باء است . و با جمله تکذبه احلامه ، به وجه شبه اشاره فرموده است .

مقصود امام ( ع ) این است که خیالبافیها و آرزوهاى معاویه براى رسیدن به خلافت ، توسط او ، خیالات بى‏ اساسى است که از غلبه نادانى سرچشمه گرفته ، به سان رؤیاى دروغینى که شخص غرق در خواب مى‏ بیند و هنگامى که از خواب بیدار مى‏شود ، اثرى از آنها وجود ندارد ، و هم چنین او را به شخص سرگردانى که در یکجا ایستاده تشبیه نموده است ، و به وجه شبه آن با عبارت : یبهظه . . . علیه اشاره کرده ، با این توضیح که معاویه در امر خلافت بسیار کوشا بود امّا در راه به دست آوردن آن سرگردان ، و چون علم به نتیجه تلاش خود نداشت و نمى ‏دانست که نتیجه کارش خوب است ، یابد ،بى‏باکانه در پى آن مى‏رفت ، همانند شخص ایستاده سرگردان در یک کار که از ایستادن زیاد ، خسته شده و نمى‏داند که چرا ایستاده است .

آنگاه امام ( ع ) به این مقدار از تشبیه براى معاویه راضى نشده ، بلکه از باب مبالغه در غفلت و سرگردانى معاویه و فرو رفتن او در لاک خویش ،مى‏گوید : « و لست به » یعنى تو همانند او نیستى و او در شباهت نسبت به تو اصل نیست بلکه او شبیه تو است ، یعنى براستى تو در این تشبیه اصل مى‏باشى .

سپس ، سوگند یاد کرده است که اگر نبود بعضى جهاتى که بنابر آنها مى‏ خواهم تو بمانى ، یعنى براى ملاحظه پاره‏اى مصلحتها نبود هر آینه ضربات کوبنده [ از طرف امام ( ع ) ] به او مى‏رسید که مقصود از آن سختیهاى جنگ است ، و این که سختیهاى آن استخوان را درهم مى‏شکند و گوشت را مى‏ زداید ، کنایه آورده از شدّت و سختى جنگ .

آنگاه به عنوان سرزنش به او خبر داده که شیطان او را از بازگشت به کارهاى نیک ، یعنى سر در خط فرمان امام ( ع ) نهادن و ترک فتنه و آشوب و همچنین از این که به سخن پندآمیز گوش فرا دهد مانع شده است و این سخن نوعى فراخواندن معاویه است به این اعمال که وى به دلیل وسوسه و منع شیطان ترکشان کرده است . توفیق در دست خداست .

_____________________________

[ ۱ ] در تشبیه باید وجه شبه در مشبّه به اقوى از مشبّه باشد ، از این‏رو امام ( ع ) مى‏فرماید شخص سرگردان با آن ویژگى شبیه معاویه است ، زیرا سرگردانى ( وجه شبه ) در معاویه ( مشبّه به ) اقوى و افزونتر از اوست م .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

بازدیدها: ۳

نامه ۷۱ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۷۱ از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به عبد اللّه بن عباس .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّکَ لَسْتَ بِسَابِقٍ أَجَلَکَ وَ لاَ مَرْزُوقٍ مَا لَیْسَ لَکَ وَ اِعْلَمْ بِأَنَّ اَلدَّهْرَ یَوْمَانِ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ وَ أَنَّ اَلدُّنْیَا دَارُ دُوَلٍ فَمَا کَانَ مِنْهَا لَکَ أَتَاکَ عَلَى ضَعْفِکَ وَ مَا کَانَ مِنْهَا عَلَیْکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ

ترجمه

« امّا بعد ، تو پیش از فرا رسیدن اجل نمى ‏میرى ، و آنچه روزى نشده ، به تو نمى‏رسد . و بدان که روزگار دو روز است : یک روز به سود تو و روزى به زیان تو .

براستى که دنیا خانه‏ اى است که دست به دست مى‏ گردد ، پس آنچه از دنیا به سود تو باشد به تو مى‏ رسد اگر چه ناتوان باشى ، و از آنچه به ضرر تو است هر چه نیرومند باشى نیز نمى ‏توانى جلوگیرى کنى . »

شرح

این بخش از نامه‏ هاى امام ( ع ) موعظه است . و در این موعظه چند نکته را خاطرنشان ساخته است :

۱ پیش از فرا رسیدن اجل نمى ‏میرد . چون اجل همان وقت معینى است که خداوند مى ‏داند زیدى در آن وقت مى‏ میرد ، و امکان ندارد ، زید ، پیش از آن بمیرد ، زیرا لازمه آن تبدیل علم خداوند به جهل است و آن هم غیر ممکن است .

۲ آنچه را که روزى او نشده ، به او نمى ‏دهند : یعنى آنچه را که خداوند مى‏داندکه روزى وى نیست محال است که نصیب او بشود ، به همان دلیلى که بیان کردیم .

۳ به وى آگاهى داده است که روزگار دو روز است : روزى که به سود اوست و آن روزى است که منافعى چون لذّت و کمالات دارد ، و روزى که به زیان اوست و آن روزى است که براى او زیانهایى همچون درد و گرفتارى و پیامدهاى آن را همراه دارد . و همین است معناى این که دنیا خانه‏اى است که دست به دست مى‏گردد ، همان طورى که خداوند متعال فرموده است : وَ تِلْکَ الاَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ [ ۱ ] .

۴ او را آگاه ساخته است بر این که آنچه از خوبى دنیا سهم او باشد با همه ناتوانى‏اش هر چند چیز گرانى باشد به او مى‏دهند ، به خاطر این که از علم خداوند گذاشته است که به او برسد و همچنین آنچه از شر دنیا به او مربوط باشد ، هر چند توانمند باشد ، نمى ‏تواند آن را از خود دفع کند .

از ناتوانى و توانایى یاد کرده است تا بفهماند که تمامى امور و همه روزیها مربوط به مدبّر داناست ، اوست که تمام اینها را افاضه مى‏کند و به وجود آورنده وسائل همه و ناظم وجود تمامى اینها اوست ، قسمت کننده کمالات و بخشنده کمال خیر و یا شر به کسى به مقدار استعدادش ، اوست گاهى موجود زنده‏اى ناتوان است در صورتى که روزى فراوان نصیبش مى ‏گردد . و همین ناتوانى ‏اش یکى از اسباب زمینه‏ ساز براى زیادى روزى‏اش مى ‏شود ، و به عکس گاهى نیرومند است امّا همین نیرومندى یکى از وسایل محرومیتش مى‏ گردد . و خداوند مافوق همه است و بر همگان احاطه دارد و او روزى دهنده و بسیار تواناست .

____________________________

[ ۱ ] سوره آل عمران ( ۳ ) آیه ( ۱۴۰ ) یعنى : و این روزگار را به اختلاف احوال میان مردم مى‏گردانیم .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۳

نامه ۷۰ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۷۰ از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به منذر بن جارود عبدى که در پاره‏اى از وظایف خویش خیانت کرده بود .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلاَحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ وَ تَسْلُکُ سَبِیلَهُ فَإِذَا أَنْتَ فِیمَا رُقِّیَ إِلَیَّ عَنْکَ لاَ تَدَعُ لِهَوَاکَ اِنْقِیَاداً وَ لاَ تُبْقِی لِآخِرَتِکَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ وَ تَصِلُ عَشِیرَتَکَ بِقَطِیعَهِ دِینِکَ وَ لَئِنْ کَانَ مَا بَلَغَنِی عَنْکَ حَقّاً لَجَمَلُ أَهْلِکَ وَ شِسْعُ نَعْلِکَ خَیْرٌ مِنْکَ وَ مَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ فَلَیْسَ بِأَهْلٍ أَنْ یُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ أَوْ یُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ أَوْ یُعْلَى لَهُ قَدْرٌ أَوْ یُشْرَکَ فِی أَمَانَهٍ أَوْ یُؤْمَنَ عَلَى جِبَایَهٍ فَأَقْبِلْ إِلَیَّ حِینَ یَصِلُ إِلَیْکَ کِتَابِی هَذَا إِنْ شَاءَ اَللَّهُ

لغات

عتاد : آذوقه ، توشه 

شسع : بند وسط دو انگشت در کفشهاى عربى

ترجمه

« اما بعد ، درستکارى پدرت مرا فریفت و گمان بردم تو هم در راستى پیرو او هستى و راه او را مى‏روى و یک مرتبه ، به من خبر دادند که در پیروى از هوا و هوس ، قید و بندى نمى‏شناسى و توشه ‏اى براى آخرتت نمى‏ گذارى دنیایت را به قیمت ویرانى آخرتت آباد مى‏کنى و به بهاى بریدن از دینت به خویشاوندانت مى‏پیوندى .

براستى اگر آنچه از تو براى من نقل کرده‏اند راست باشد ، شتر اهلت و بند کفشت از تو بهترند ، و هر که به سان تو باشد شایستگى ندارد که مرزى به وسیله او محافظت شود ، و یا کارى توسط او انجام گیرد و یا منزلتى برایش قائل شوند و یا او را در امانت شرکت دهند و یا به منظور جلوگیرى از خیانتى بگمارندش ، وقتى که این نامه به دستت به خواست خدا رسید نزد من بیا » .

شرح

سید رضى مى‏گوید : این منذر همان کسى است که امیر مؤمنان ( ع ) درباره او فرموده است : به دو سمت خود زیاد نگاه مى‏کند ، و در دو برد یمانى خود با تکبّر راه مى‏رود و غبار کفشش را با فوت کردن مى‏زداید .

محور سخن این نامه سرزنش وى به خاطر خیانتش مى‏باشد . علت فریب خوردن خود را که همان مقایسه با درستى پدرش جارود عبدى بیان کرده است ، در این جهت که او هم راه درست پدرش را پى مى‏گیرد . آنگاه چهار مورد جدایى وى از پدرش را به طور مشخص ، خاطرنشان کرده است :

۱ پیروى او از هواى نفسش در هر چیزى که او را رهنمود باشد .

۲ غفلت او از اعمال شایسته که براى عالم آخرتش اهمیّت دارد .

۳ دنیایش را بدانچه که باعث ویرانى خانه آخرت است ، یعنى استفاده از مال حرام ، آباد مى‏سازد .

۴ به بهاى گسستن از دینش با خویشان خود مى‏ پیوندد .

در هر دو جمله همسان ، رعایت سجع را فرموده است . آنگاه شروع به سرزنش و حکم به کاستى و حقارت وى نموده است ، بدین ترتیب که اگر آنچه را به وى نسبت داده‏اند . راست باشد ، شتر اهل او ، و بند کفشش بر او رجحان دارند . و این شتر اهل از جمله چیزهایى است که در خوارى و پستى ضرب المثل است ، و اصل این مثل به طورى که نقل کرده ‏اند .

آن است که شترى از آن پدر قبیله ‏اى بود ، به ارث به افراد قبیله رسید ، هر کدام از آنها افسار آن را به راه مقصود خودش مى‏کشید و از آن استفاده مى‏کرد ، و این حیوان ذلیل و خوار دست آنها بود .

سپس در زمینه توبیخ و سرزنش نسبت به هر کس که ویژگى او را داشته باشد ،چنین حکم کرده است که او براى تصدّى کارى که مورد نظر والى است ،شایستگى ندارد . و در هر چهار جمله همسان سجع متوازى را رعایت کرده است ، کلمات : قدر ، در برابر ، امر ، و خیانت در مقابل امانت ، آمده است ، و این که امام ( ع ) فرموده است : « یا در امانت شرکت دهند » از آن جهت است که خلفاء از طرف خداوند در روى زمین امینند ، بنابر این آنان به هر کسى که از طرف خود سرپرستى جایى را واگذار مى‏کنند ، در حقیقت او را شریک امانت خود کرده‏اند .

عبارت : ا و یومن على خیانته

یعنى در حالى که تو خیانتکارى ، زیرا کلمه على مفید حالت و کیفیّت است . و پس از سرزنش ، به منظور برکنار ساختن او را به نزد خود طلبیده است .

آنچه را که سید رضى که خدایش بیامرزد درباره معرفى امیر مؤمنان ( ع ) از منذر نقل کرده است کنایه از خودخواهى منذر است .

التفل فی الشراک ،

زدودن گرد و غبار از روى کفش است و این عبارت مناسب با نامه است چون مشتمل بر نکوهش و مذمت است . توفیق در دست خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۲

نامه ۶۹ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۶۹ از جمله نامه‏هاى امام ( ع ) به سهل بن حنیف که از طرف وى حاکم مدینه بود ، در مورد گروهى از مردم آن جا که به معاویه پیوسته بودند .

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَکَ یَتَسَلَّلُونَ إِلَى ؟ مُعَاوِیَهَ ؟ فَلاَ تَأْسَفْ عَلَى مَا یَفُوتُکَ مِنْ عَدَدِهِمْ وَ یَذْهَبُ عَنْکَ مِنْ مَدَدِهِمْ فَکَفَى لَهُمْ غَیّاً وَ لَکَ مِنْهُمْ شَافِیاً فِرَارُهُمْ مِنَ اَلْهُدَى وَ اَلْحَقِّ وَ إِیضَاعُهُمْ إِلَى اَلْعَمَى وَ اَلْجَهْلِ فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْیَا مُقْبِلُونَ عَلَیْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَیْهَا وَ قَدْ عَرَفُوا اَلْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ وَ عَلِمُوا أَنَّ اَلنَّاسَ عِنْدَنَا فِی اَلْحَقِّ أُسْوَهٌ فَهَرَبُوا إِلَى اَلْأَثَرَهِ فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً إِنَّهُمْ وَ اَللَّهِ لَمْ یَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ وَ لَمْ یَلْحَقُوا بِعَدْلٍ وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِی هَذَا اَلْأَمْرِ أَنْ یُذَلِّلَ اَللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ وَ یُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

تسلل : یک به یک رفتن

ایضاع : شتافتن .الاهطاع ، نیز به همان معناست

اثره : خودبینى ، خود رأى بودن

« اما بعد اطلاع یافته ‏ام ، افرادى از مردم آن‏جا به معاویه مى‏ پیوندند ، نسبت به از دست دادن آنان و کاستى یارى آنها از تو ، افسرده مباش ، همین خود براى گمراهى آنها و شفا یافتن تو از آنها بس است . آنها از هدایت و رستگارى گریزان و به سمت گمراهى و جهالت شتابانند ، آنان به دنیا علاقمند هستند ، از آن‏روست که بدان روآورده و به طرف آن مى ‏تازند ، آنان عدل و داد را درک کردند ، دیدند ، شنیدندو در گوش گرفتند و دانستند که پیش ما همه مردم ، به طور برابر از حق برخوردارند ،با این حال به سمت نابرابرى و این که حقى را به خود اختصاص دهند ، گریختند ،خداوند آنها را از رحمتش دور کند و نابودشان سازد .

به خدا قسم که آنها از ظلم و ستم فرار نکرده و به عدل و داد نپیوسته‏اند ، و ما امیدواریم در امر خلافت که خداوند دشوارى‏اش را براى ما آسان و ناهموارى‏اش را بر ما هموار سازد ، اگر به تمام اینها اراده خدا و مصلحت تعلق بگیرد ، و السلام » .

 

شرح

عبارت : اما بعد . . . معاویه ،

اطلاع از آگاهى خود به جریان کار آنهاست .

و عبارت : فلا تأسف . . . مددهم ،

نوعى دلدارى از سوى امام ( ع ) به سهل است به خاطر از دست دادن افراد مدینه و کمک ایشان . و در عبارت : فکفى . . . العدل ،

از تأسف بر فرار و دورى افرادى از مردم مدینه ، سخن را به ذکر عیبهایشان ، در دو قیاس مضمر کشانده است که صغراى قیاس اول همان جمله : فکفى . . .

الجهل است ، و کبراى مقدّر آن نیز چنین است : و هر کسى که آن طور باشد ،جاى تأسف ندارد . کلمه : فرار فاعل کفى است ، کلمات : غیا ، شافیا تمیزند .

صغراى قیاس دوّم ، جمله : و انّما هم اهل الدنیا ، است . یعنى ، چون روش آنها چنین بود ، از عدالت نزد ما با خبر بودند ، و مى‏دانستند که مردم در نزد ما به طور مساوى از حق برخوردارند ، به سمت اختصاص دادن حقى براى خود و استبدادى که نزد معاویه بود ، فرار کردند . و کبراى مقدر آن نیز چنین است : و هر کس که داراى چنان حالتى است ، تأسّف بر او روا نیست . و از آن‏رو ،امام ( ع ) آنها را به دورى از رحمت خدا و هلاکت ، نفرین کرده است ، کلمات :

بعدا و سحقا . مصادرى هستند که براى نفرین وضع شده‏ اند .

آنگاه امام ( ع ) ، سوگند یاد کرده که آنان از ظلم و جور وى ، فرار نکرده و به عدل و داد معاویه نپیوسته‏اند ، تا مطلب خود را در مورد حالات این مردم که به خاطر چه چیز منحصرا از امام فاصله گرفته‏اند تأکید نماید .

سرانجام ، او را بر آنچه از خداوند آرزو دارد ، یعنى آسان ساختن دشوارى امر خلافت بر ایشان و هموار سازى ناهمواریها به خواست خدا امیدوار ساخته است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

بازدیدها: ۱

نامه ۶۸ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۶۸ از نامه‏ هاى امام ( ع ) به حارث همدانى

وَ تَمَسَّکْ بِحَبْلِ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ وَ اِنْتَصِحْهُ وَ أَحِلَّ حَلاَلَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ اَلْحَقِّ وَ اِعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ اَلدُّنْیَا لِمَا بَقِیَ مِنْهَا فَإِنَّ بَعْضَهَا یُشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرَهَا لاَحِقٌ بِأَوَّلِهَا وَ کُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ وَ عَظِّمِ اِسْمَ اَللَّهِ أَنْ تَذْکُرَهُ إِلاَّ عَلَى حَقٍّ وَ أَکْثِرْ ذِکْرَ اَلْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ اَلْمَوْتِ وَ لاَ تَتَمَنَّ اَلْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْطٍ وَثِیقٍ وَ اِحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَ یُکْرَهُ لِعَامَّهِ اَلْمُسْلِمِینَ وَ اِحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ یُعْمَلُ بِهِ فِی اَلسِّرِّ وَ یُسْتَحَى مِنْهُ فِی اَلْعَلاَنِیَهِ وَ اِحْذَرْ کُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْکَرَهُ أَوْ اِعْتَذَرَ مِنْهُ وَ لاَ تَجْعَلْ عِرْضَکَ غَرَضاً لِنِبَالِ اَلْقَوْلِ وَ لاَ تُحَدِّثِ اَلنَّاسَ بِکُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ فَکَفَى بِذَلِکَ کَذِباً وَ لاَ تَرُدَّ عَلَى اَلنَّاسِ کُلَّ مَا حَدَّثُوکَ بِهِ فَکَفَى بِذَلِکَ جَهْلاً وَ اِکْظِمِ اَلْغَیْظَ وَ اُحْلُمْ عِنْدَ اَلْغَضَبِ وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ اَلْمَقْدِرَهِ وَ اِصْفَحْ مَعَ اَلدَّوْلَهِ تَکُنْ لَکَ اَلْعَاقِبَهُ وَ اِسْتَصْلِحْ کُلَّ نِعْمَهٍ أَنْعَمَهَا اَللَّهُ عَلَیْکَ وَ لاَ تُضَیِّعَنَّ نِعْمَهً مِنْ نِعَمِ اَللَّهِ عِنْدَکَ وَ لْیُرَ عَلَیْکَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اَللَّهُ بِهِ عَلَیْکَ وَ اِعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَهً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ فَإِنَّکَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَیْرٍ یَبْقَ لَکَ ذُخْرُهُ وَ مَا تُؤَخِّرْهُ یَکُنْ لِغَیْرِکَ خَیْرُهُ  وَ اِحْذَرْ صَحَابَهَ مَنْ یَفِیلُ رَأْیُهُ وَ یُنْکَرُ عَمَلُهُ فَإِنَّ اَلصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ وَ اُسْکُنِ اَلْأَمْصَارَ اَلْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ اِحْذَرْ مَنَازِلَ اَلْغَفْلَهِ وَ اَلْجَفَاءِ وَ قِلَّهَ اَلْأَعْوَانِ عَلَى طَاعَهِ اَللَّهِ وَ اُقْصُرْ رَأْیَکَ عَلَى مَا یَعْنِیکَ وَ إِیَّاکَ وَ مَقَاعِدَ اَلْأَسْوَاقِ فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ اَلشَّیْطَانِ وَ مَعَارِیضُ اَلْفِتَنِ وَ أَکْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیْهِ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَبْوَابِ اَلشُّکْرِ وَ لاَ تُسَافِرْ فِی یَوْمِ جُمُعَهٍ حَتَّى تَشْهَدَ اَلصَّلاَهَ إِلاَّ فَاصِلاً فِی سَبِیلِ اَللَّهِ أَوْ فِی أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ وَ أَطِعِ اَللَّهَ فِی جَمِیعِ أُمُورِکَ فَإِنَّ طَاعَهَ اَللَّهِ فَاضِلَهٌ عَلَى مَا سِوَاهَا وَ خَادِعْ نَفْسَکَ فِی اَلْعِبَادَهِ وَ اُرْفُقْ بِهَا وَ لاَ تَقْهَرْهَا وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا إِلاَّ مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَیْکَ مِنَ اَلْفَرِیضَهِ فَإِنَّهُ لاَ بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا وَ إِیَّاکَ أَنْ یَنْزِلَ بِکَ اَلْمَوْتُ وَ أَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّکَ فِی طَلَبِ اَلدُّنْیَا وَ إِیَّاکَ وَ مُصَاحَبَهَ اَلْفُسَّاقِ فَإِنَّ اَلشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ وَ وَقِّرِ اَللَّهَ وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ وَ اِحْذَرِ اَلْغَضَبَ فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِیمٌ مِنْ جُنُودِ ؟ إِبْلِیسَ ؟

ترجمه

« به ریسمان قرآن چنگ بزن ، و از آن پندگیر ، حلالش را حلال و حرامش را حرام شمار و حقایقى را که در مورد پیشینیان گفته است ، تصدیق کن ، و از گذشته دنیا براى آینده عبرت بگیر ، زیرا بخشى از دنیا به بخش دیگر و پایانش به آغازش وابسته است ، و همه آنچه در میان است ، جدا شدنى و رفتنى است .

نام خدا را بزرگ شمار ، مبادا جز به حق و بجا سوگند خورى ، بسیار به یاد مرگ و حالات پس از مرگ باش ، و مرگ را آرزو مکن مگر آن که به اعمالت اطمینان داشته باشى ، از هر کارى که انجام دهنده ، آن را مى‏پسندد و براى دیگران نمى‏پسندد دورى کن ، از کارهایى که در نهان انجام شود و در ظاهر باعث شرمندگى باشد حذر کن .

و از کارهایى که اگر از انجام دهنده آن بپرسند ، انکار کند و یا عذرخواهى نماید ، پرهیز کن . آبروى خود را نشانه تیر گفتار دیگران قرار مده ، هر چه شنیدى براى دیگران بازگو مکن که این خود براى دروغگویى تو کافى است ، و آنچه مردم براى تو گفتند ، مردود نشمار ، که این براى نادانى تو بس است ، خشمت را فرو خور ، و به هنگام توانایى ، گذشت کن ، و در وقت تندخویى ، شکیبا باش ، وقتى که به دشمن دست یافتى ، از انتقام خوددارى کن ، تا پاداش نیک نصیبت شود ، هر نعمتى که خداوند به تو مرحمت کرد ، سپاسگزار باش ، و هیچ نعمتى از نعمتهایى را که خداوند به تو داده است ، ضایع مکن ، و شایسته است که اثر نعمتى را که خداوند به تو عطا کرده است از تو ببینند .

و بدان که بهترین مؤمنان ، کسى است که در بخشیدن جان و مال و کسان خود [ در راه خدا ] از دیگران پیشتر است . و بدان هر نیکى که پیش از خود مى‏فرستى اندوخته ‏اى است ، و هر چه وامى ‏گذارى ، نیکى آن نصیب دیگرى است ، وبپرهیز از آمیزش و کمک به کسى که اندیشه ‏اش سست و عملش ناپسند است چه هر کسى با رفیقش همخو مى‏ گردد .

ساکن شهرهاى بزرگ باش ، زیرا مسلمانان در آنجا مجتمعند ، از جاهایى که محل غفلت و ستمکارى است و در آنجا یارى کنندگان در اطاعت و بندگى خدا اندکند ، دورى کن . اندیشه‏ات را تنها متوجّه چیزى کن که به کارت مى ‏آید .

از نشستن سر بازارها بپرهیز ، زیرا آنجا جایگاه شیطان و آمادگاه فتنه است ، درباره کسى که تو از او بالاترى بیشتر فکر کن ، زیرا اندیشه تو درباره او یکى از راههاى شکرگزارى است . روز جمعه مسافرت نکن تا نماز جمعه را برگزار کنى ، مگر این که سفرت در راه خدا [ جهاد ] باشد ، و یا عذر دیگرى در کار باشد ، در هر کارى مطیع امر خدا باش ، زیرا اطاعت خدا بالاتر از هر چیز است ، و در بندگى و اطاعت خدا ، نفست را گول بزن ، و با آن مدارا کن ، و با آن به سختى رفتار نکن ، و به هنگام گذشت و شادمانى آن را دریاب ، مگر در امور واجب که ناگزیرى آن را در وقت مقرر انجام دهى .

بترس از آن که مرگ فرا رسد و تو به خاطر کسب دنیا از پروردگارت گریزان باشى . از همراهى با بدان بپرهیز زیرا بدى با بدى به هم پیوسته است ، و خدا را گرامى و بزرگ شمار ، دوستانش را دوست بدار ، و از غضب دورى کن که آن سپاهى بزرگ از سپاههاى شیطان است » .

شرح :

این بخشى است از نامه طولانى امام ( ع ) به حارث همدانى ، که اوامرى در آن فرموده ، و از چیزهایى نیز او را منع کرده است ، محور سخن بر اساس تعلیم اخلاق پسندیده و آداب نیکو است :

۱ به ریسمان قرآن چنگ زند . کلمه الحبل ( ریسمان ) استعاره است ،همان طورى که قبلا گذشت ، مقصود آن است که باید مطابق قرآن عمل کرد .

۲ از قرآن پند بگیرد : یعنى او را به گونه‏اى پند دهنده خود بداند که فرمان و نظر او را بپذیرد ، زیرا او راهنماى به حق و به راه راست است .

۳ حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام شمارد . توضیح آن که آنچه در قرآن از حلال و حرام وجود دارد باور داشته باشد که حلال و حرام است و پایبندبدین عقیده باشد و بدان عمل کند .

۴ امور حقى که پیش از او بوده است یعنى جریان گذشته روزگاران و حالات پیامبران با امتهایشان که قرآن کریم نقل کرده است ، باور و تصدیق کند ، تا بخوبى از آن درس عبرت بیاموزد .

۵ از گذشته دنیا براى آینده‏اش عبرت بگیرد و گذشته را اصل و باقیمانده را فرعى از آن بداند و قدر مشترک بین آنها را به عنوان برهانى در نظر بگیرد ، یعنى همان دگرگونى و ناپایدارى دنیا ، تا درباره فرع ، به حکم اصل ، به حتمى بودن زوال و ناپایدارى‏اش داورى کند ، امام ( ع ) به همین قدر مشترک توجه داده است آنجا که فرموده : برخى از دنیا همسان برخى دیگر است و به آنچه که در فرع هم حتمى است ، با این عبارت هشدار داده است : پایان آن به آغازش پیوسته است و تمامش از بین رفتنى و جدایى پذیر است .

۶ نام خدا را بزرگ شمارد ، مبادا جز به حق به نام خدا سوگند یاد کند .

۷ بسیار به یاد مرگ و پس از مرگ باشد ، زیرا یاد آنها بزرگترین پند دهنده و بازدارنده از دنیا پرستى است .

۸ او را نهى کرده است از این که مرگ را آرزو کند مگر با شرط محکمى از جانب خود که به اطاعت و دوستى خدا اطمینان حاصل کند ، زیرا بدون آن آرزوى مرگ از ابلهى و نادانى است .

۹ او را مأمور ساخته تا از هر کارى که براى خود مى‏پسندد و براى دیگر مسلمانان نمى‏پسندد دورى کند ، و این مطلب در حقیقت نهى از آن است که در بدیها دیگران را و در خوبیها خودش را مقدم بدارد و این سخن مانند سخن دیگر امام است : « براى مردم بخواه آنچه را که براى خود مى‏خواهى و براى آنها مپسند آنچه را که بر خود نمى‏پسندى » [ ۱ ] .

۱۰ مبادا کارى را در پنهانى انجام دهد که در حضور مردم از آن شرمنده باشد . اشاره دارد به نافرمانى از اوامر خداوند و دورى جستن از کارهاى مباحى که پست است ، و همچنین هر کارى که چنین زمینه‏اى دارد که اگر بپرسند ، انکار کند و از آن پوزش بطلبد .

۱۱ آبروى خود را حفظ کند و مبادا آن را هدف دیگران قرار دهد . کلمه :الغرض ( هدف ) النّبال ( تیر ) استعاره براى هر سخنى است که بگویند ، و جهت استعاره بودن آن قبلا گذشت .

۱۲ مبادا هر چه را شنید ، براى مردم بازگو کند ، به این ترتیب که بگوید :

چنین و چنان بود ، نه آن که بگوید از فلانى شنیدم که این طور مى‏گفت ، زیرا بین این دو نوع سخن تفاوت است ، به همین جهت فرموده است : این خود براى دروغگویى تو کافى است . زیرا ممکن است آنچه شنیده در واقع دروغ باشد ، در آن صورت ، سخنى که گفته است : چنان بود ، دروغ بوده است ، اما سخنى که مى‏گوید : این طور شنیدم ، دروغ نمى‏باشد ، مگر به دلیل دیگرى .

۱۳ مبادا هر چه را که مردم به او گفتند ، مردود شمارد ، و در برابر آن با نسبت به دروغ و انکار بایستد زیرا ممکن است آن گفته راست باشد ، و نتیجه انکار او ، ناآگاهى از حقیقت باشد . عبارت امام ( ع ) فکفى ، در هر دو مورد ،صغراى قیاس مضمرى است ، که کبراى مقدّر نخستین قیاس چنین است : و هر چیزى که بر دروغگویى دلیل کافى باشد ، شایسته گفتن نیست . و تقدیر کبراى دوم نیز چنین است : و هر آنچه مردود شمردنش ، دلیل کافى بر نادانى باشد ، نباید آن را مردود شمرد .

۱۴ او را مأمور به فروخوردن خشم کرده است . بردبارى ، گذشت و بخشش فضیلتهایى هستند در تحت عنوان خوى شجاعت ، و همین سه خصلت با وجود خشم ، قدرت و سلطه ، به نام بردبارى ، گذشت و بخشش موسومند ، اگرنه این نام بر آنها صادق نیست . قول امام ( ع ) : « تکن لک العاقبه » یعنى پاداش نیک نصیبت گردد ، و این جمله ، صغراى قیاس مضمرى است که در حقیقت چنین است : زیرا صاحب این خصلتهاست که پاداش نیک این خصال عایدش مى‏گردد ، و کبراى مقدّر آن نیز چنین است و هر کس که پاداش نیک این خصلتها عایدش شود باید پایبند بدانها باشد .

۱۵ هر نعمتى از نعمتهاى خداوندى را با سپاس دائم پاس دارد .

۱۶ هیچ نعمتى از نعمتهاى خداوند متعال را تباه نسازد . یعنى با کوتاهى از شکرگزارى و غفلت از آن .

۱۷ اثر نعمت الهى را وانمود کند به طورى که مردم آن را ببینند . وانمود کردن اثر نعمت به این ترتیب است که آن را بر خود و بر خویشاوندان آشکار سازد و مازاد آن را به مستحقان صرف کند . ضرورت این کار را به دو دلیل بازگو کرده است :۱ بهترین مؤمنان کسانى هستند که از دیگران جلوتر باشند ، یعنى با گفتار ، رفتار و اموال و همچنین خاندانش از دیگران جلوتر اقدام به صدقه دادن نماید . امام ( ع ) او را واداشته است تا خود را با صدقه دادن از بالاترین مؤمنان سازد .

۲ عبارت : و انّک . . . خیره ، یعنى آنچه از مال و ثروت پیش مى‏فرستى و یا به جاى مى‏گذارى و اندوخته مى‏کنى . و این عبارت صغراى قیاس مضمرى است که کبرایش چنین است : و هر چه که پیش از خود فرستى ، اندوخته مى‏ماند ، و هر گاه واگذارى ، سودش براى دیگران است ، بنابر این باید پیش از خود بفرستى .

۱۸ از مصاحبت کسى که سست اندیشه و بدکردار است بپرهیزد . و دلیل این پرهیز داشتن را چنین بیان کرده است : فانّ . . . بصاحبه ، یعنى چون تو را با او مقایسه مى‏ کنند ، تا کار تو و او را به هم مربوط سازند ، زیرا خوى انسانى بارفاقت ، عمل را پذیراتر است تا گفتار ، پس اگر با وى مصاحبت کرد ، عملش با وى همسان مى ‏شود .

۱۹ ساکن شهرهاى بزرگ شود ، مقصود اجتماعى است که بر اساس دین خدا باشد ، مانند این سخن پیامبر ( ص ) « علیکم بالسّواد الاعظم » [ ۲ ] و به همین جهت امام ( ع ) براى سکونت در شهرهاى بزرگ به این نکته استدلال کرده است که محل آنها اجتماع مسلمین مى‏باشند و اسم مصدر را بر اسم مکان از باب مجاز اطلاق کرده است ، و این جمله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر جایى که چنان باشد ، آنجا مناسب براى سکونت است .

۲۰ از جاهایى که نسبت به مردم خداپرست غفلت و ستم مى‏شود ، بپرهیزد .

۲۱ اندیشه ‏اش را در راهى که مورد نظر اوست متمرکز کند ، زیرا این کار او را از آنچه به او مربوط نیست منصرف مى‏ گرداند ، چرا که پرداختن بدان ، نادانى است .

۲۲ از نشستن سربازارها بپرهیزد . و به دلیل بد بودن این کار ، با این عبارت اشاره فرموده است : فانّها . . . الفتن ، و معناى این که آن‏جا جایگاه شیطان است ، این است که آن‏جا ، محل هواها و جاى دشمنیهایى است که آغازگر آنها شیطان است .

معاریض جمع معرض ، یعنى جاى بروز آشوبها و فتنه‏ها . و این جمله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر جا که چنان باشد ، نشستن در آن‏جا روا نیست .

۲۳ درباره زیردستان ، کسانى که او نسبت بدانها از نعمت بیشترى برخوردار است ، بیشتر فکر کند . و دلیل آن را چنین بیان کرده است : فانّ . . .الشّکر . و علت این که آن ، راهى است براى سپاس‏گویى ، همان است که این اندیشه باعث ورود به سپاسگزارى مى ‏گردد . و همین عبارت صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر چیزى که درى از درهاى سپاسگزارى باشد ، نباید از آن غفلت کرد .

۲۴ در روز جمعه مسافرت نکند ، مگر این که سفر به خاطر جهاد و یا به بهانه و عذر واضحى باشد . راز مطلب آن است که نماز جمعه در دین اسلام با اهمیت است و جمعه وقت نماز و عبادت است .

بنابر این ، مسافرت کردن در آن روز ، کارى نابجاست .

۲۵ در تمام کارهایش ، فرمانبردار خدا باشد . و بر این امر ، وسیله قیاس مضمرى او را تشویق کرده است که صغراى آن ، عبارت : فانّ . . . سواها ، و کبراى مقدّر آن نیز چنین است : و هر کارى که برتر از دیگر کارها باشد ، باید بدان پایبند شود و آن را بر دیگر کارها مقدّم بدارد .

۲۶ نفسش را در راه عبادت بفریبد ، از آن‏رو که روش نفس پیروى از هوا و همسویى با طبیعت است پس شایسته آن است که آن را گاهى با وعده خوب دادن و گاهى با ترساندن از خواسته خود به چیز دیگرى بفریبند ، و گاهى هم به وسیله مشاهده کسانى که زیردست اویند ،یعنى آن کسانى که مهیّا براى عبادتند ، و گاهى هم با سرزنش نفس بر این که او در برابر خدا کوتاهى مى‏کند .

امّا اگر نفس راه بندگى را پیمود ،سزاوار است که با مدارا بدون اجبار بر عبادت رفتار شود ، زیرا اجبار باعث افسردگى و بریدن است ، همان طورى که سرور رسولان ( ص ) فرموده است : « براستى که این دین ، ژرف و پر محتواست ، با مدارا در آن وارد شو ، و نفست را به عبادت خدا به زور وادار نکن ، زیرا کسى که در اثر سرعت خسته و مانده است نه مسافت را پیموده و نه براى خود ، مرکبى باقى مى‏ گذارد » [ ۳ ] بلکه به هنگام گذشت و نشاط نفس ، آن را به عبادت وابدارد ، مگر در عبادت واجب که سهل انگارى در آن جایز نیست .

۲۷ او را از این که مرگش فرا رسد در حالى که از پروردگارش گریزان باشد ، بر حذر داشته است . کلمه آبق گریزان را به اعتبار سرباز زدن وى از امر و نهى الهى در پى دنیا ، استعاره آورده است .

۲۸ از همدمى با بدان دورى کند ، و از آن کار به وسیله قیاس مضمرى بر حذر داشته است که صغراى آن جمله فان الشّرّ بالشّرّ ملحق است ، یعنى از آن‏رو که براى تو نیز هم چون دیگر مردم رفیق بد ، شرّى خواهد بود ، زیرا رفیق دنباله‏رو ، رفیق است . و کبراى مقدّر آن نیز چنین است : و هر چیزى که براى تو چنان پیامدى داشته باشد ، نباید آن را انجام دهى .

۲۹ بزرگداشت و تعظیم خداوند و محبّت دوستان و اولیایش را در خود جمع کند که این دو ، اصولى به هم پیوسته ‏اند .

۳۰ از خشم بپرهیزد ، و او را با این عبارت از خشم برحذر داشته است :

« فانّه . . . تا آخر » . و خشم از آن جهت سپاه شیطان است که از جمله چیزهایى است که شیطان را بر قلب انسان وارد مى‏کند و از این راه زمام اختیار او را به دست مى‏گیرد و در اختیاردارى او هم چون پادشاهى مى‏گردد که با سپاهى بزرگ وارد شهر شود ، و این عبارت صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر آنچه ، این خصوصیّت را داشته باشد ، باید از آن دورى جست و توفیق به دست خداست .

________________________________________

[ ۱ ] أرد للناس ما ترید لنفسک و اکره لهم ما تکرهه لها .

[ ۲ ] در میان جامعه بزرگ باشید .

[ ۳ ] انّ هذا الدین متین ، فاوغل فیه برفق و لا تبغّض فیه الى نفسک عباده اللّه فانّ المنبتّ لا ارضا قطع و لا ظهرا ابقى . در مجمع البحرین بجاى : لا تبغض ، لا تکرّه آمده است م .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۲

نامه ۶۷ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۶۷ از نامه‏ هاى امام ( ع ) است به سلمان فارسى خدایش بیامرزد پیش از رسیدنش به خلافت .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا مَثَلُ اَلدُّنْیَا مَثَلُ اَلْحَیَّهِ لَیِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا فَأَعْرِضْ عَمَّا یُعْجِبُکَ فِیهَا لِقِلَّهِ مَا یَصْحَبُکَ مِنْهَا وَ ضَعْ عَنْکَ هُمُومَهَا لِمَا أَیْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالاَتِهَا وَ کُنْ آنَسَ مَا تَکُونُ بِهَا أَحْذَرَ مَا تَکُونُ مِنْهَا فَإِنَّ صَاحِبَهَا کُلَّمَا اِطْمَأَنَّ فِیهَا إِلَى سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ

لغت

اشخصته : ببرد او را

ترجمه

« امّا بعد ، دنیا همانند مار است که بدنش را چون دست بمالى نرم است ولى زهرش کشنده است بنابر این از آنچه تو را در دنیا خوشحال مى ‏سازد ، برحذر باش ، زیرا متاع آن اندکى با تو مى‏ ماند . و غمهاى آن را از خود دور ساز ، چون به مفارقت از او و دگرگونیهایش ایمان دارى و هر مقدار با دنیا انس و علاقه‏ ات بیشتر شد ، ترس و هراست افزونتر باشد ، زیرا دنیادار وقتى که به دنیا دل بست و به آن شادمان شد دنیا او را به سختى مبتلا گرداند » .

شرح

محور این بخش از سخن امام ( ع ) موعظه و نکوهش دنیاست ، و بدین منظور مثلى زده است و دو مورد از چند وجه شبه را که در مشبه به وجود دارد ،بیان کرده است :

۱ مار ، نرم پوست است و همانندى‏اش با دنیا همان آسایش زندگى ولذتهاى دنیاست .

۲ زهرش کشنده است ، مشابهتش با دنیا در این است که کسانى که غرق در لذتهاى دنیایند روز رستاخیز هلاک شوند .

سپس در مورد اقامت وى در دنیا چند دستور به شرح زیر داده است :

۱ از آنچه او را خوشحال مى‏سازد روگردان باشد ، و دلیل ضرورت برحذر بودنش را چنین بیان کرده است : زیرا کالاى آن اندکى با تو همراه است ، و این جمله صغراى قیاس مضمرى است که در حقیقت چنین است : آنچه با تو از متاع دنیا همراه مى‏ماند اندک است . و کبراى مقدّر آن نیز چنین مى‏شود : و هر چه که این طور باشد ، سزاوار دورى کردن است .

۲ غمهاى دنیا را از خود دور ساز ، و ضرورت این کار را با قیاس مضمرى بیان کرده است که صغراى آن عبارت : لمّا ایقنت من فراقها است ، یعنى چون به مفارقت و دگرگونى‏اش اطمینان دارى ، و کبراى مقدر آن چنین است : هر چه را که اطمینان به مفارقتش داشتى باید غم جستن آن را از خود دورى کنى .

۳ هر مقدار با دنیا انس و علاقه‏اش بیشتر شود ، ترس و هراسش فزونتر گردد . کلمه ما مصدریه است ، و کلمه آنس بنابر این که حال است منصوب مى‏باشد ، و کلمه احذر خبر کان است یعنى در همان حالى که علاقمندترى ،ترس بیشترى هم باید داشته باشى ، مقصود آن است که هر چه مى‏تواند از آن دورى کند و بدان دل نبندد و دلیل ضرورت حذر داشتن را چنین بیان کرده است فانّ صاحبها فیها . . . که صغراى قیاس مضمرى است و در حقیقت چنین است : هر چه صاحب دنیا به دنیا بیشتر دل ببندد . . . و کبراى مقدّر آن نیز چنین است : و هر چیزى را که آن طور باشد باید صاحبش از آن حذر کند و به آن دل نبندد ، نتیجه مى‏دهد : پس باید شخص دنیادار از دنیا برحذر باشد .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۱

نامه ۶۶ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۶۶ از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به قثم بن عباس که از طرف او حاکم مکّه بود .

أَمَّا بَعْدُ فَأَقِمْ لِلنَّاسِ اَلْحَجَّ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اَللَّهِ ۱۳ ۱۶ ۱۴ : ۵ وَ اِجْلِسْ لَهُمُ اَلْعَصْرَیْنِ فَأَفْتِ اَلْمُسْتَفْتِیَ وَ عَلِّمِ اَلْجَاهِلَ وَ ذَاکِرِ اَلْعَالِمَ وَ لاَ یَکُنْ لَکَ إِلَى اَلنَّاسِ سَفِیرٌ إِلاَّ لِسَانُکَ وَ لاَ حَاجِبٌ إِلاَّ وَجْهُکَ وَ لاَ تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَهٍ عَنْ لِقَائِکَ بِهَا فَإِنَّهَا إِنْ ذِیدَتْ عَنْ أَبْوَابِکَ فِی أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِیمَا بَعْدُ عَلَى قَضَائِهَا وَ اُنْظُرْ إِلَى مَا اِجْتَمَعَ عِنْدَکَ مِنْ مَالِ اَللَّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَى مَنْ قِبَلَکَ مِنْ ذَوِی اَلْعِیَالِ وَ اَلْمَجَاعَهِ مُصِیباً بِهِ مَوَاضِعَ اَلْفَاقَهِ وَ اَلْخَلاَّتِ وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ إِلَیْنَا لِنَقْسِمَهُ فِیمَنْ قِبَلَنَا وَ مُرْ أَهْلَ ؟ مَکَّهَ ؟ أَلاَّ یَأْخُذُوا مِنْ سَاکِنٍ أَجْراً فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ سَواءً اَلْعاکِفُ فِیهِ وَ اَلْبادِ ۱۵ ۱۹ ۲۲ : ۲۵ فَالْعَاکِفُ اَلْمُقِیمُ بِهِ وَ اَلْبَادِی اَلَّذِی یَحُجُّ إِلَیْهِ مِنْ غَیْرِ أَهْلِهِ وَفَّقَنَا اَللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ لِمَحَابِّهِ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

ذیدت : بازگردانده شود

خلّه : نیازمندى

ترجمه

« اما بعد ، اعمال حج را با مردم انجام بده ، و ایام اللّه را یادآورى کن و صبح و شب با آنها بنشین و به مسائل شرعى آنها جواب بده و نادان را چیزى بیاموز ، و با دانا همصحبت باش . جز زبان خودت مبادا کسى را واسطه پیام قرار دهى ، و مبادا مردم را به جاى چهره خودت با چهره دربانى رو به رو سازى ، هیچ درخواست کننده‏اى را از دیدار خود منع نکن ، زیرا آن درخواست اگر از آغاز کار از طریق تو حل نشود ، هر چند که بعد خواسته‏اش روا شد ستوده نخواهى بود .

بر آنچه از مال خدا نزد تو جمع مى‏شود به دقت توجه کن و از آن به افراد عائله‏مند و گرسنگانى که نزد تو هستند بده و به آنان که تهى‏دست و نیازمندند برسان و آنچه را که افزون بود نزد ما بفرست تا بین کسانى که نزد مایند تقسیم کنیم .

به مردم مکه دستور بده تا از هیچ فردى که در آن جا فرود مى‏آید اجرتى نگیرند ، زیرا خداوند سبحان مى‏فرماید : سَواءٌ العاکِفُ فیه و الْباد [ ۱ ] . عاکف یعنى کسى که ساکن مکه است و بادى آن که به حج مى‏رود و اهل آن جا نیست خداوند ما و شما را به کارهاى شایسته که خود دوست دارد موفق کند ، درود بر کسانى که شایسته‏اند » .

شرح

در این نامه چند مطلب است .

۱ امام ( ع ) او را مأمور ساخته است تا حج را با مردم به جا آورد و مردم را وادار به انجام اعمال حج کند ، و به نادانان کیفیّت حجّ را بیاموزد ، و با آنها انجمن کند .

۲ ایام اللّه را به خاطر آنها بیاورد ، یعنى مجازاتى را که به پیشینیان رسیده از کسانى که سزاوار عذاب شدند خاطرنشان سازد تا به وسیله اطاعت امر خدا از امثال آن مجازات دورى کنند ، و از آن مجازات تعبیر به ایام اللّه کرده است از باب اطلاق نام متعلّق بر متعلّق .

۳ هر دو وقت با آنها بنشیند ، یعنى صبح و شام ، چون بهترین اوقات در حجاز این دو وقت است ، و به مهمترین فایده نشست در این دو وقت یعنى فائده علم اشاره کرده است ، و راههاى نیاز مردم را به او منحصر کرده و به وى دستور مسدود کردن این راهها را نیز داده است توضیح انحصار ، این است که مردم یا نادانند و یا دانا ، و نادان هم یا مقلّد است و یا در صدد آموزش ، و دانا هم یا خود اوست و یا دیگرى ، بنابر این چهار دسته‏اند .

امّا نیاز دسته اوّل یعنى نادانى که مقلّد است ، آن است که مسائلش را بپرسد ، پس دستور داده است که بدانها پاسخ دهد ، و جهت نیاز دسته دوم ، یعنى دانشجویى که آگاهى ندارد آنست که بیاموزد ، امام ( ع ) او را دستور داده است تا به وى تعلیم دهد ، و جهت نیاز دسته سوم ، وابسته به دسته چهارم ، یعنى داناست که با هم مذاکره نمایند و امام ( ع ) نیز او را مأمور ساخته است تا با چنین کسى مذاکره کند .

۴ او را نهى کرده است از این که بین خود و مردم ، کسى را به جز زبان خودش واسطه پیام قرار دهد ، تا مقصود او را به مردم برساند ، و دربانى قرار ندهد ، تا مردم جز با خودش روبرو نشوند . زیرا اینها موارد احتمال خودخواهى و ناآگاهى از حالات مردم است که بر فرمانروا لازم است تا در حدّ امکان از آنها مطّلع باشد . الاّ حرف حصر است ، و کلمات پس از آن خبر کان است .

۵ او را منع کرده است از این که کسى را که حاجتى دارد از ملاقات خود محروم سازد ، از باب تأکید مطلب قبل و به وسیله قیاس مضمرى او را وادار به ملاقات نیازمندان کرده است که صغراى آن ، عبارت : فانّها . . . قضائها یعنى هر چند که بعد حاجتش را برآورى جاى ستایش نخواهى داشت ، کبراى مقدّر آن نیز چنین است : هر کارى که این طور باشد ، سزاوار نیست که صاحب آن کار را از دیدار خود محروم کنى و او از درهاى خانه‏ات در نخستین مرحله ورودش بازگردد .

۶ دستور داده است بیت المال مسلمین را مورد توجّه قرار دهد ، و آن را با در نظر گرفتن اولویتها براى برآوردن حوائج نیازمندان مصرف کند و باقیمانده را نیز به نزد امام ( ع ) بفرستد . کلمه : مصیبا ، حال است . بعضى عبارت را : مواضع المفاقر نقل کرده‏اند ، و به صورت اضافه به دلیل مغایرت دو لفظ خوانده‏ اند .

۷ او را مأمور داشته است تا مردم مکّه را از گرفتن اجرت از کسانى که ساکن خانه‏هاى آنها مى‏شوند ، منع کند ، و در آن مورد به آیه مبارکه استدلال کرده ،و آن را تفسیر نموده است . این بخش از سخن امام ( ع ) صغراى قیاس مضمرى است ، و کبراى مقدّر آن این است : و هر چیزى را که خداوند متعال درباره آن چنین گوید ، مخالفت با آن روا نیست . و سرانجام ، نامه را با این دعا براى خویشتن و او پایان داده است که خداوند آنان را بر آنچه خود دوست مى‏دارد موفّق کند . و توفیق براى این کار به دست اوست .

__________________________________

[ ۱ ] سوره حج ( ۲۲ ) آیه ( ۲۵ ) یعنى : در آن ، مردم اهل آن جا و غریبه یکسانند .

 

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

بازدیدها: ۱۸

نامه ۶۴ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۶۴ یکى دیگر از نامه‏ هاى امام ( ع ) به معاویه

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ لَکَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ اَلْبَاصِرِ مِنْ عِیَانِ اَلْأُمُورِ فَقَدْ سَلَکْتَ مَدَارِجَ أَسْلاَفِکَ بِادِّعَائِکَ اَلْأَبَاطِیلَ وَ اِقْتِحَامِکَ غُرُورَ اَلْمَیْنِ وَ اَلْأَکَاذِیبِ وَ بِانْتِحَالِکَ مَا قَدْ عَلاَ عَنْکَ وَ اِبْتِزَازِکَ لِمَا قَدِ اُخْتُزِنَ دُونَکَ فِرَاراً مِنَ اَلْحَقِّ وَ جُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَکَ مِنْ لَحْمِکَ وَ دَمِکَ مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُکَ وَ مُلِئَ بِهِ صَدْرُکَ فَمَا ذَا بَعْدَ اَلْحَقِّ إِلاَّ اَلضَّلاَلُ اَلْمُبِینُ وَ بَعْدَ اَلْبَیَانِ إِلاَّ اَللَّبْسُ فَاحْذَرِ اَلشُّبْهَهَ وَ اِشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا فَإِنَّ اَلْفِتْنَهَ طَالَمَا أَغْدَفَتْ جَلاَبِیبَهَا وَ أَعْشَتِ اَلْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا وَ قَدْ أَتَانِی کِتَابٌ مِنْکَ ذُو أَفَانِینَ مِنَ اَلْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ اَلسِّلْمِ وَ أَسَاطِیرَ لَمْ یَحُکْهَا مِنْکَ عِلْمٌ وَ لاَ حِلْمٌ أَصْبَحْتَ مِنْهَا کَالْخَائِضِ فِی اَلدَّهَاسِ وَ اَلْخَابِطِ فِی اَلدِّیمَاسِ وَ تَرَقَّیْتَ إِلَى مَرْقَبَهٍ بَعِیدَهِ اَلْمَرَامِ نَازِحَهِ اَلْأَعْلاَمِ تَقْصُرُ دُونَهَا اَلْأَنُوقُ وَ یُحَاذَى بِهَا اَلْعَیُّوقُ وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ تَلِیَ لِلْمُسْلِمِینَ بَعْدِی صَدْراً أَوْ وِرْداً أَوْ أُجْرِیَ لَکَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً فَمِنَ اَلْآنَ فَتَدَارَکْ نَفْسَکَ وَ اُنْظُرْ لَهَا فَإِنَّکَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى یَنْهَدَ إِلَیْکَ عِبَادُ اَللَّهِ أُرْتِجَتْ عَلَیْکَ اَلْأُمُورُ وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْکَ اَلْیَوْمَ مَقْبُولٌ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

مدارج : راهها و روشها ، جمع مدرجه

اقحام : ورود در کارى به شتاب ، بدون فکر و اندیشه

انتحل الکلام : براى خود مدعى چیزى است که حق او نیست

ابتزار : ربودن

اغدفت المرأه جلبابها : آن زن چادرش را روى سرش کشید

تفنّن : آمیختن ، گوناگون ساختن

اساطیر : سخنان بیهوده ، جمع اسطوره به ضم همزه ، و اسطاره ، به کسر است

دهاس : جاى هموار نرم بى‏شن و سنگریزه دیماس : جایى که بسیار تاریک است ،مانند سرداب و نظیر آن

مرقبه : جاى بلندى که ستاره شناس بدانجا بالا مى‏رود

أنوق : عقاب

عیّوق : ستاره معروف

تنهد : یورش برد

أرتجت : بسته بود

ترجمه

« امّا بعد ، وقت آن رسیده است که با تیزبینى و ژرف نگرى ، در امور بنگرى [ و براى آگاهى به حقایق ] از آنها بهره بگیرى . زیرا تو با ادعاى باطلت ، به راههایى که پیشینیان تو رفته بودند ، رفتى ، و بى ‏باکانه خود را در منجلاب دروغها انداختى ، و چیزهایى را که بالاتر از حدّ تو بود ، به دروغ به خود بستى ، و چیزى را که نزد تو امانت سپرده بودند ، در ربودى ، از آن‏رو که منکر حق شوى و زیر بار چیزى که از گوشت و خونت براى تو مهمتر است نروى در حالى که فضاى گوشت از آن آکنده و سینه‏ات از آن پر است ، آیا اگر از حق و راستى بگذریم چیزى جز گمراهى آشکار هست ؟

و آیا پس از روشن شدن حق چیزى جز اشتباهکارى و آمیختن حق به باطل وجود دارد ؟ بنابر این از آمیختن حق و باطل برحذر باش ، زیرا فساد ، مدتى است که پرده‏هاى خود را آویخته و تاریکى‏اش چشمها را کور کرده است .

نامه‏اى از تو دریافت کردم ، که مطالبش آشفته و گفتارش سست‏تر از آن بود که معنى صلح و سازش از آن برخیزد ، در حالى که افسانه‏ هایى در آن بود که از حدّ دانش و حوصله تو بیرون است و بافته و ساخته تو نیست ، نسبت تو به این مطالب مانند کسى است که در زمین شنزار فرو رفته و خطاکارى که در جاى تاریک مرتکب اشتباه شده و خود را به جاى بلندى برده‏اى که رسیدن به آن بسیار دور و نشانه‏ هاى آن بر تو مستور است و عقاب بدانجا نرسد و ستاره عیّوق هم با آن برابر نشود .

پناه به خدا که بعد از من ، تو زمام کارهاى مسلمین را در دست بگیرى ، یا نسبت به کسى از آنان ، عقدى یا عهدى را به تو واگذارم ، بنابر این از هم اکنون خود را آماده ساز و دقّت کن ، که اگر کوتاهى کردى ، پیش از آن که مردم به جانب تو یورش برند ، درها به روى تو بسته خواهد شد و دیگر کارى که امروز از تو قابل قبول است ، پذیرفته نخواهد بود . درود بر کسانى که شایستگى دارند . »

شرح

این نامه نیز مانند نامه قبلى در پاسخ معاویه است .

عبارت : امّا بعد . . . الامور ،

از باب پندگیرى و برحذر داشتن معاویه از ادعاى چیزى که حق او نیست ، هشدار به اوست . مقصود آن است که هنگام سود گرفتن تو از کارهاى واضح و مشاهده آنها با چشمانت فرا رسیده است .

کلمه اللّمح استعاره از درک دقیق و سریع چیزهاى مفید است . بعضى عیون الامور نقل کرده‏اند ، یعنى واقعیت و حقیقت امورى که جاى دقت و عبرت گرفتن است . صفت : باصر را براى مبالغه در دیدن آورده است ، مانند قول عربها که مى‏گویند : لیل ألیل ( شب بسیار تاریک ) .

عبارت : فقد سلکت . . . اللبس ،

اشاره به دلیل نیازمندى معاویه به هشدارى است که قبلا بیان شد ، یعنى رفتن او به راهى که پیشینیانش رفته‏اند ، با چهار نشانه‏اى که یاد شد ، ادعاهاى بیهوده‏اش ، ادعاى چیزى که حق او نبود ، از قبیل خون عثمان ، طلحه ، زبیر و نظیر اینها ، ورودش در منجلابهاى دروغ ،ورودش در غفلت از پیامد بدانها . امّا دروغهاى وى در ادعاى خود روشن است ،و چیزى که از حد او بالاتر است همان امر خلافت مى‏باشد .

و چیزى که نزد او به امانت گذارده بودند و او در ربود ، عبارت از اموال و سرزمینهاى مسلمانان بود که بر آنها مسلط شده بود ، مقصود امام ( ع ) این است که از طرف خدا این امانت در نزد او بوده است .

کلمات : فرارا و جحودا مصدرهایى هستند که جایگزین حال گردیده‏اند .

چیزى که براى او از گوشت و خونش لازمتر بود ، عبارت است از سخنانى که از پیامبر خدا ( ص ) شنیده و سینه‏اش در موارد مختلف از علم بدانها مملو بود ، مانند سخنان پیامبر ( ص ) در غدیر خم و دیگر جاها که باید بدانها سر مى ‏نهاد ، از گوشت و خونش مهمتر بودند ، از آن‏رو که گوشت و خون همواره در تغییر و تبدیلند ، امّا ضرورت فرمان بردن از پیامبر ( ص ) امرى است لازم که هیچ گونه تغییر و دگرگونى در آن روا نیست ، کلمه صدر ( سینه ) را به طور مجاز از باب اطلاق نام متعلّق بر متعلّق به در قلب به کار برده است و با اشاره به آیه مبارکه ، بر این مطلب توجه داده است که آن حقى را که نسبت به من اطلاع دارى ، براى کسى که تجاوز به آن حق نماید ، جز گمراهى و هلاکت چیزى نیست ، زیرا حقّ مرزى است که اگر کسى از آن تجاوز نماید به یکى از دو سوى افراط یا تفریط مى‏افتد ، و همچنین پس از آن که جریان کار من براى تو واضح شد ، کار تو چیزى جز مغالطه کارى نیست .

آنگاه معاویه را از اشتباهکارى که مشتمل بر آمیختن حق و باطل است برحذر داشته و مقصود از اشتباهکارى همان خونخواهى عثمان است ، و کلمه : اللبسه ( پرده پوشى ) استعاره آورده شده ، براى آنچه در داخل آن اشتباهکارى قرار گرفته است از باب شباهت آن به پیراهن و نظایر آن . و دلیل برحذر داشتن وى از این کار و توقّف و تأمّل در برابر آن را ، چنین بیان کرده است . فانّ الفتنه . . . ظلمتها ، و این عبارت ، خود صغراى قیاس مضمرى است .

کلمه جلابیب ( روپوشها ) را براى کارهاى شبهه ناکى استعاره آورده است که چشمان اشتباهکاران را بر حقّ ، نابینا مى‏ سازد ، همان طورى که زن به هنگام آویختن چادر بر روى صورتش ، چیزى را نمى‏بیند . و هم چنین لفظ : الظّلمه ( تاریکى ) را از نظر مشتبه شدن کارها در جایى که حق و باطل به هم آمیخته مى‏شود ، و راهى به سمت حق برده نمى‏شود ، استعاره آورده است ، هم چون تاریکى که کسى در آن راه به جایى نمى‏ برد . کلمات اغداف و اعشاء را از باب ترشیح به کار برده است .

و بعد امام ( ع ) شروع به بیان چگونگى نامه معاویه نموده و ابتدا آن را نکوهش کرده است . و چون محور نامه هم لفظ بوده است و هم معنى امام ( ع ) نخست به نکوهش از لفظ آن پرداخته است به این ترتیب که آن از نوع الفاظ در هم ریخته یعنى الفاظ گوناگونى بود که قسمتى با قسمت دیگر ارتباط نداشت .

عبارت : ( ضعفت قواها عن السّلم )

یعنى نامه جنبه قوّتى نداشت که باعث صلح و سازش شود . و به نکوهش معناى آن نیز بدین گونه اشاره کرده است که افسانه‏هایى سست بافته بود که از جهت علمى استوار نبود ، زیرا مایه علمى نداشت ، و از نظر حلم و بردبارى نیز ضعیف بود از آن‏رو که ، از خشونتى برخوردار بود که با حلم و بردبارى و همچنین با هدف صلح ، سازش ندارد . کلمه : الحوک استعاره براى روشن سخن است .

جمله : اصبحت منها

صفت براى اساطیر است . وجه شباهت معاویه به خائض ( فرو رفته ) ، و خابط ( خطاکار ) ، گمراهى و راه نیافتن به طریق حق بوده است همان طورى که شخص فرو رفته در شنزار و مرتکب خطا در تاریکى چنین است .

سرانجام امام ( ع ) شروع به پاسخ دادن کرده است ، چه قصد معاویه در نامه خود آن بود که امام ( ع ) او را پس از خود به خلافت تعیین کند تا با امام بیعت کند ، این بود که امام ( ع ) او را نخست به سبب چنین درخواستى که شایستگى‏اش را نداشت ، سرزنش کرده با این عبارت : و ترقّیت . . . العیّوق .

کلمه : المرقبه استعاره براى امر خلافت آورده شده است . با کلمه ترقّى و چهار صفت پس از آن صنعت ترشیح به کار رفته زیرا که مرقبه . . . جاى بلندى که ستاره شناس بدان جا بالا مى‏رود باید داراى چنان اوصافى باشد .

امام ( ع ) از میان پرندگان عقاب را برگزیده چون این پرنده است که آهنگ جاهاى بلند از قبیل قلّه کوههاى سرسخت را مى‏کند و در آنجا آشیانه مى‏سازد .

و بعد با منزّه داشتن خداوند پاک از این که معاویه ، پس از امام ، در کارى از امور مسلمین دخالت داشته ، و یا درباره کسى عهدى و یا پیمانى را اجرا کند او را از خواسته خود منصرف کرده است . عقد مانند نکاح و معاملات و اجاره ، و عهد ، مانند بیعت ، امان دادن به کسى ، سوگند ، و بر عهد گرفتن چیزى ، یعنى هیچ کدام از اینها بر معاویه روا نیست .

و پس از این که او را از خواسته خود ناامید کرده به وى دستور داد ، تا خود را آماده نگرش درباره آن چیزى کند که به مصلحت اوست ، یعنى همان فرمانبردارى و اطاعت از امام ، و او را در صورت کوتاهى درباره مصلحت خود به پیامد تقصیرش یعنى حمله بندگان خدا بر او ، و بسته شدن درها بر روى او ، و پذیرفته نشدن بهانه‏اى که آن وقت پذیرفتنى بوده تهدید کرده است . توفیق از جانب خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۵

نامه ۶۳ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۶۳ از جمله نامه‏هاى امام ( ع ) در پاسخ نامه معاویه

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا کُنَّا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَلَى مَا ذَکَرْتَ مِنَ اَلْأُلْفَهِ وَ اَلْجَمَاعَهِ فَفَرَّقَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَ کَفَرْتُمْ وَ اَلْیَوْمَ أَنَّا اِسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُکُمْ إِلاَّ کَرْهاً وَ بَعْدَ أَنْ کَانَ أَنْفُ اَلْإِسْلاَمِ کُلُّهُ ؟ لِرَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ حِزْباً وَ ذَکَرْتَ أَنِّی قَتَلْتُ ؟ طَلْحَهَ ؟ وَ ؟ اَلزُّبَیْرَ ؟ وَ شَرَّدْتُ ؟ بِعَائِشَهَ ؟ وَ نَزَلْتُ بَیْنَ اَلْمِصْرَیْنِ وَ ذَلِکَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلاَ عَلَیْکَ وَ لاَ اَلْعُذْرُ فِیهِ إِلَیْکَ وَ ذَکَرْتَ أَنَّکَ زَائِرِی فِی جَمْعِ اَلْمُهَاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ قَدِ اِنْقَطَعَتِ اَلْهِجْرَهُ یَوْمَ أُسِرَ أَخُوکَ فَإِنْ کَانَ فِیکَ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ فَإِنِّی إِنْ أَزُرْکَ فَذَلِکَ جَدِیرٌ أَنْ یَکُونَ اَللَّهُ إِنَّمَا بَعَثَنِی إِلَیْکَ لِلنِّقْمَهِ مِنْکَ وَ إِنْ تَزُرْنِی فَکَمَا قَالَ أَخُو ؟ بَنِی أَسَدٍ ؟

مُسْتَقْبِلِینَ رِیَاحَ اَلصَّیْفِ تَضْرِبُهُمْ
بِحَاصِبٍ بَیْنَ أَغْوَارٍ وَ جُلْمُودِ

وَ عِنْدِی اَلسَّیْفُ اَلَّذِی أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّکَ وَ خَالِکَ وَ أَخِیکَ فِی مَقَامٍ وَاحِدٍ وَ إِنَّکَ وَ اَللَّهِ مَا عَلِمْتُ اَلْأَغْلَفُ اَلْقَلْبِ اَلْمُقَارِبُ اَلْعَقْلِ وَ اَلْأَوْلَى أَنْ یُقَالَ لَکَ إِنَّکَ رَقِیتَ سُلَّماً أَطْلَعَکَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَیْکَ لاَ لَکَ لِأَنَّکَ نَشَدْتَ غَیْرَ ضَالَّتِکَ وَ رَعَیْتَ غَیْرَ سَائِمَتِکَ وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لاَ فِی مَعْدِنِهِ فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَکَ مِنْ فِعْلِکَ وَ قَرِیبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ وَ أَخْوَالٍ حَمَلَتْهُمُ اَلشَّقَاوَهُ وَ تَمَنِّی اَلْبَاطِلِ عَلَى اَلْجُحُودِ ؟ بِمُحَمَّدٍ ص ؟

فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ حَیْثُ عَلِمْتَ لَمْ یَدْفَعُوا عَظِیماً وَ لَمْ یَمْنَعُوا حَرِیماً بِوَقْعِ سُیُوفٍ مَا خَلاَ مِنْهَا اَلْوَغَى وَ لَمْ تُمَاشِهَا اَلْهُوَیْنَى وَ قَدْ أَکْثَرْتَ فِی قَتَلَهِ ؟ عُثْمَانَ ؟ فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ اَلنَّاسُ ثُمَّ حَاکِمِ اَلْقَوْمَ إِلَیَّ أَحْمِلْکَ وَ إِیَّاهُمْ عَلَى کِتَابِ اَللَّهِ تَعَالَى وَ أَمَّا تِلْکَ اَلَّتِی تُرِیدُ فَإِنَّهَا خُدْعَهُ اَلصَّبِیِّ عَنِ اَللَّبَنِ فِی أَوَّلِ اَلْفِصَالِ وَ اَلسَّلاَمُ لِأَهْلِهِ

لغات

انف الاسلام : آغاز اسلام

تشرید : دور ساختن و تار و مار کردن

استرفه : به رفاه و گشایش حال خود ،

بشتاب اغوار : زمین پست

اغصصت السیف بفلان : شمشیر آن را در تنگنا قرار داد و او مغلوب گشت زیرا مضروب کسى است که با شمشیر در تنگنا قرار مى‏گیرد ، به این معنى که جلوش باز نیست و امید پیشرفت ندارد و بعضى با ضاد نقطه‏ دار نقل کرده ‏اند ،یعنى شمشیر را آهخته بر آنها قرار دادم

مقارب به کسر راء : ناتمام

ترجمه

« امّا بعد ، همان طورى که گفتى ما و شما الفتى داشتیم و با هم بودیم ، اما دیروز بین ما و شما جدایى افکند ، ما ایمان آوردیم و شما کافر شدید ، و امروز ما پایدار ماندیم ، و شما به آشوب و فتنه پرداختید و اگر کسى از شما مسلمان شد ، از روى اجبار و پس از آن بود که همه بزرگان اسلام در گروه پیامبر خدا ( ص ) گرد آمده بودند .

تو در نامه‏ات یادآور شده بودى که من طلحه و زبیر را کشتم و عایشه را تارومار کردم ، و میان آن دو شهر [ بصره و کوفه ] فرود آمدم ، این کارى است که به تو هیچ ارتباطى ندارد و نباید عذر و دلیل آن را به تو عرضه کرد .

و نیز متذکر شدى که در میان گروه مهاجران و انصار قصد مقابله با من را دارى در صورتى که در همان روز اسارت و دستگیرى برادرت ، رشته تو با مهاجر بودن قطع شد ، بنابر این اگر شتاب در جنگ دارى ، آرام بگیر ، زیرا اگر من با تو دیدار کنم ، آن دیدارى شایسته خواهد بود ، که خداوند براى انتقام گرفتن از تو مرا برانگیخته است و آمدن تو به مقابله من به سان گفته شاعر قبیله بنى اسد است :

مستقبلین ریاح السیف تضربهم
بحاصب بین اغوار و جلمود [ ۱ ]

شمشیرى که با آن دنیا ، دایى و برادرت را در یک جا ضربت زدم ، هنوز نزد من است ، به خدا قسم آن طور که من فهمیدم ، دلت در غلاف گمراهى و عقلت سست و بى‏مایه است .

بهتر آن که درباره تو بگویند : بر نردبانى بالا رفته‏اى که به تو جاى مرتفع ناهنجارى را وانمود کرده که هیچ به سود تو نیست ، بلکه به زیان تو است ، زیرا تو در صدد چیزى هستى که گمشده تو نیست و شترى را به چرا برده‏اى که از آن تو نیست ، و در پى کارى هستى که شایستگى‏اش را ندارى و از اصل آن دورى ، پس چقدر فاصله است بین گفتار و رفتار تو و زود همسان عموها و دائیهایت شدى که نگونبختى و آرزوهاى بیهوده آنان را بر انکار محمد ( ص ) واداشت ، در نتیجه به مهلکه‏ها افتادند . آنجا که تو خود مى‏دانى ، در مقابل شمشیرهایى که میدان نبرد از آنها خالى نبود و سستى و کندى در آنها راه نداشت ،ایستادگى چندانى نکردند و به حفظ حریم خود توفیق نیافتند [ ۲ ] .

درباره قاتلان عثمان سخن را به درازا کشاندى ، پس تو نیز در راهى که مردم وارد شده‏اند وارد شو [ و با من بیعت کن ] آنگاه با آنان [ قاتلان عثمان ] در نزد من به محاکمه برخیز تا بر تو و آنها کتاب خدا را داور قرار دهم . امّا آنچه تو قصد کرده‏اى ، بسان فریب دادن کودک هنگام گرفتن او از شیر است و درود بر کسانى که شایسته درودند » .

شرح

معاویه در نامه‏اى که به امام ( ع ) نوشته بود ، از الفت و اجتماع قدیمى که داشتند سخن به میان آورده ، پس از آن قتل طلحه و زبیر و تارومار کردن عایشه را به وى نسبت داده ، و او را تهدید به جنگ و قاتلان عثمان را از او طلب کرده است . و امام ( ع ) تمام اینها را به شرح زیر پاسخ مى‏دهد :

اما جواب اوّل : امام ( ع ) پس از پذیرش ادّعاى معاویه نسبت به قدر مشترک فى ما بین یعنى الفت و اجتماع پیش از اسلام ، از چند جهت ، جدایى را که وجود داشت یادآور شده است :

۱ امام ( ع ) در آغاز اسلام در میان جمعى از خویشاوندان خود اسلام آورد ، در حالى که معاویه و فامیلش در آن وقت کافر بودند .

۲ امام ( ع ) و خاندانش پیوسته در راه دین پایدار بودند ، در صورتى که معاویه و خاندانش منحرف بودند ، و نمى‏دانستند که منحرفند .

۳ هر کس از خاندان آن بزرگوار اسلام آورد از روى میل باطنى بود ، در صورتى که از خاندان معاویه کسى مسلمان نشد ، مگر پس از قوت گرفتن اسلام و از روى جبر و این هنگامى بود که گروهى از اشراف عرب در کنار پیامبر ( ص ) گرد آمده بودند .

کلمه : انف الاسلام را براى اینان از آن‏رو که بزرگان قبیله خود بودند ، استعاره آورده است از جمله کسانى که روى اجبار مسلمان شدند ،ابو سفیان بود ، توضیح آن که ، پیامبر خدا ( ص ) در جنگ فتح مکه ، شب هنگام به آنجا رسید ، و در زمین بطحا و نواحى آن فرود آمد ، عباس بن عبد المطّلب ، در حالى که سوار بر استر پیامبر خدا ( ص ) بود ، در اطراف مکّه ، در پى کسى مى‏ گشت ، که به نزد قریش بفرستد تا آنها را ، به معذرت خواهى نزد رسول خدا ( ص ) بخواند ، ابو سفیان را دید ، به او گفت : پشت سر من سوار شو ، تا تو را نزد پیامبر خدا ( ص ) ببرم ، و برایت امان‏نامه از آن بزرگوار بگیرم ، ابو سفیان وقتى که بر پیامبر خدا ( ص ) وارد شد ، پیامبر ( ص ) اسلام را بر او عرضه کرد ، او قبول نکرد ، عمر گفت : یا رسول اللّه اجازه بده تا گردنش را بزنم ؟

و عبّاس به دلیل خویشاوندى که با او داشت از او حمایت مى‏کرد ، عرض کرد : یا رسول اللّه ، او فردا اسلام مى‏آورد ، فردا که شد ، او را نزد رسول خدا ( ص ) آورد ، پیامبر ( ص ) اسلام را عرضه کرد ، باز هم خوددارى کرد ، عبّاس آهسته به او گفت : اى ابوسفیان ، هر چند به دل نمى‏گویى به زبان گواهى ده ، که خدایى جز اللّه نیست ، و محمّد فرستاده خداست ، زیرا اگر نگویى ، او الآن دستور قتل تو را مى‏دهد ، این بود که از روى جبر ، از ترس کشته شدن ، شهادتین را بر زبان آورد ، زیرا او در اطراف پیامبر ( ص ) بیش از ده‏ هزار نفر را مى‏دید که به یارى او برخاسته و گرد او را گرفته‏اند ، و این است معناى سخن امام ( ع ) : اما بعد . . . حزبا .

جواب دوم : به ادّعایى که معاویه نسبت به قتل طلحه و زبیر ، و تارومار کردن عایشه ، و فرود آمدن میان دو شهر بصره و کوفه ، در برابر او داشت : با این عبارت : پاسخ داده است : و ذالک . . . الیک و این عبارت به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى آن در حقیقت چنین است : و هر که در جریان کارى نبوده است ، و هیچ گونه دخالتى نداشته ، تکلیفى ندارد و عذر تقصیر و کوتاهى نسبت به آن کار متوجّه او نمى‏شود .

جواب سوم : به تهدید معاویه که امام ( ع ) را در میان جمعى از مهاجران و انصار ملاقات خواهد کرد دو پاسخ داده است :

۱ او وانمود کرده که خود از مهاجران است ، و امام ( ع ) با این عبارت او را تکذیب کرده است : و قد انقطعت الهجره یوم اسر ابوک [ ۳ ] ، یعنى به هنگام فتح مکّه .

توضیح آن که ، معاویه و پدرش و گروهى از خاندانش ، پس از فتح مکه ، اظهار اسلام کردند ، و پیامبر ( ص ) فرمود : بعد از فتح مکّه ، هجرت معنى ندارد .

بنابر این ، نام مهاجران بر ایشان ، صادق نیست . و امام ( ع ) این را که عباس ،ابوسفیان را به اجبار نزد پیامبر ( ص ) برد و او در معرض قتل قرار گرفت ،اسارت ، نامیده است .

بعضى این عبارت را : یوم اسر اخوک نقل کرده‏اند ، چون عمرو بن ابى سفیان برادر معاویه در روز جنگ بدر اسیر شد . بنابر این روایت ، سخن در جهت یادآورى به معاویه است که شأن وى و خاندانش این بوده است که نخست مى‏بایست اسیر شوند تا اسلام بیاورند ، پس چگونه با این وصف ،ادعاى هجرت دارند ، زیرا رابطه هجرت در این صورت از ایشان بریده است . و یوم اسر ، ظرف براى بریده شدن هجرت نمى‏شود ، زیرا هجرت بعد از فتح مکه منقطع گشته است .

۲ امام ( ع ) در برابر تهدید او ، تهدید به مثل کرده است ، با عبارت : فان کان . . . مقام واحد ، و مقصود این است که : معاویه ، اگر در آمدن نزد من شتاب دارى ، به فکر ایمنى جان خود باش ، زیرا تو به طرف چیزى مى‏شتابى که به ضرر توست و با این عبارت به وى هشدار داده است : فانّى . . . واحد که به منزله صغرا براى قیاس مضمرى است .

امّا علّت تمثیل امام ( ع ) به شعر این است که آمدن معاویه را در بین دار و دسته‏اش به سمت خود به روبه‏رویى با بادهاى تابستانى تشبیه کرده ، و خود را نیز به سان بادهاى تابستانى دانسته است و وجه شبه را چنین قرار داده : همانطورى که بادهاى تابستانى سنگ‏ریزه‏ها را برمى‏دارد و به صورت افرادى که به سمت باد مى‏آیند مى‏زند .

امام ( ع ) نیز در جنگ ، با شمشیرها و نیزه‏ها بر چهره آنها مى‏کوبد ، و ما قبلا گفتیم که امام ( ع ) ،عتبه ، جد معاویه و ولید بن عتبه ، دائى معاویه و حنظله بن ابوسفیان برادر معاویه را کشت و کبراى مقدر چنین است : و هر کس چنان باشد ، پس باید از او ترسید و او را تهدید به جنگ و ستیز نکرد .

عبارت و انّک و اللّه . . . الهوینا

سرزنشى آمیخته به تهدید است ، و ما در عبارت ما عملت ، موصوله است ، کلمه اغلف را استعاره از قلب معاویه آورده ،دلیل استعاره آن است که قلب وى ، وسیله ویژگیهاى جسمانى و پرده‏هاى باطل از پذیرش و درک حق به دور است ، گویى که در غلاف و پوششى از موانع قرار گرفته است . و صفت ناتمام و ناقص در مورد عقل معاویه ، از آن جهت است که او باطل را برگزیده است .

آنگاه امام ( ع ) چیزى را از باب سرزنش و ملامت به معاویه اعلام فرموده که سزاوار است تا درباره او بگویند ، کلمه السّلم را استعاره براى حالتى آورده است که معاویه مرتکب شده ، و جایگاهى که وى در صدد رسیدن بدان جاست ،و با ذکر عبارت ارتقاء و بالا رفتن ، صنعت ترشیح به کار برده است . کلمه مطلع مصدر میمى و احتمالا اسم مکان باشد .

امام ( ع ) براى اثبات درستى سخن خود ، با این عبارت : لانک . . . معدنه ،استدلال کرده و کلمات الضّاله السّایمه ، را براى موضعى که وى شایسته جستن و ایستادن در آن جاست استعاره آورده ، و جز این یعنى امر خلافت را او شایستگى ندارد .

عبارت : النشید و الراعى

( جوینده و چراننده ) را از باب صنعت ترشیح به کار برده است . سرانجام پس از بیان گفتار و رفتار وى ، از این تعجب کرده که محور سخن وى در ظاهر خونخواهى عثمان ، و به طورى که ادعا کرده ، ردّ خلاف شرع است ، در صورتى که محور رفتار و حرکاتش ، دست یافتن به حکومت و شورش در برابر امام عادل است ، و چه قدر فاصله است بین این دو محور .

آنگاه به شباهت نزدیک او با عموها و دائیهایش نظر داده است . ما در ما اشبهت مصدریه است ، و مصدر مبتدا و قریب خبر آن است .

از جمله شقاوتمندان از میان عموهاى معاویه ، حماله الحطب ، و از دائیهایش ولید بن عتبه است ، اعمام و اخوال را از آن رو نکرده آورده که معاویه عمو و دائى زیادى نداشته ، یکى و دو تا را نیز براى مبالغه ، به طور مجاز ، در مورد ناسزاگویى ،مى‏توان به صورت جمع نکرده آورد ، در صورتى که جمع معرفه چنین نیست .

ودر عبارت : « حملتهم . . . الهوینا » اشاره به وجه شبه ، نموده است .و جمله :حملتهم ، در موضع جر ، صفت اخوال است ، مقصود امام ( ع ) از شقاوت ،بدبختى است که در دنیا و آخرت براى آنها مسلّم و قطعى است ، و آنان به دلیل انکار حقانیّت محمد ( ص ) ، و آرزوى باطلى که همواره در سر مى‏پروراندند ، و جان و مال خود را در راه آن صرف مى‏کردند ، یعنى مغلوب ساختن پیامبر ( ص ) و خاموش کردن نور نبوّت و بر پا داشتن شرک آماده براى آن شقاوت بودند .

کلمه : بوقع متعلق به فصرعوا ، و عبارت : ما خلا صفت براى : سیوف ، و لفظ : مماشاه استعاره است ، مقصود آن است که ، بر ضربت آن شمشیرها سستى و کندى راه نداشت ، و بعضى لم یماسّها با سین بدون نقطه از مماسّه نقل کرده‏اند ، یعنى : چیزى از این اوصاف بدانها در نیامیزد .

چهارم : به مطالبه قاتلان عثمان توسط معاویه ، امام ( ع ) با عبارت :فادخل . . . پاسخ داده ، و مقصودش آن است که همان طورى که مردم ، اطاعت و بیعت کرده‏اند ، تو هم وارد جمع مردم باش درستى پاسخ روشن است .

زیرا براى دو مدّعى و مخالف ، حاکمى لازم است ، و امام ( ع ) آن روز ، حاکم بر حقّ بوده ، و معاویه حق نداشته ، گروهى از مهاجران و انصار را از او مطالبه کند تا به وى تسلیم کند و او بدون محاکمه آنها را بکشد ، بلکه او باید سر به فرمان امام ، نهاده و احکام او را در مورد خود جارى بداند ، تا دیگران را به محاکمه بطلبد ، چه به سود و چه به زیان وى باشد .

عبارت : و امّا تلک التى ترید

یعنى فریب از شام ، به منظور اعتراف امام به فرمانروایى معاویه بر شام است ، وجه شبه آن فریب به فریب کودک ، سستى و روشنى خدعه بودن آن براى هر کسى است . و امّا این که امام ( ع ) فرمود : درود بر شایستگان ، از آن روست که معاویه در نزد امام ( ع ) شایسته درود نبوده است .

_____________________________

[ ۱ ] به سمت بادهاى تابستانى آیند که سنگ ریزه‏ها را از میان زمینهاى پست و قلوه سنگها برمى‏دارد و بر آنها مى‏زند .

[ ۲ ] اشاره حضرت به جنگهاى بدر و حنین است که در آن جنگها بسیارى از خویشاوندان معاویه به دست مسلمین هلاک شدند م .

[ ۳ ] در نهج البلاغه‏ها اکثرا ( أخوک ) آمده است ، چنانکه در متن اینجا نیز ( اخوک ) بوده است امّا به طورى که ملاحظه مى‏شود ، ( ابوک ) مناسبتر با داستان فتح مکه و ( اخوک ) مناسب با ( جنگ بدر ) است م .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

بازدیدها: ۴

نامه ۶۲ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۶۲ از نامه‏ هاى امام ( ع ) به ابو موسى اشعرى که از طرف آن بزرگوار حاکم کوفه بود ،وقتى که خبر رسید ، مردم را از رفتن به کمک امام ( ع ) مانع مى‏ شود ، آن‏گاه که ایشان را براى جنگ با اصحاب جمل خواسته بود .

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ ؟ عَلِیٍّ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ ؟ إِلَى ؟ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ قَیْسٍ ؟ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ قَوْلٌ هُوَ لَکَ وَ عَلَیْکَ فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِی عَلَیْکَ فَارْفَعْ ذَیْلَکَ وَ اُشْدُدْ مِئْزَرَکَ وَ اُخْرُجْ مِنْ جُحْرِکَ وَ اُنْدُبْ مَنْ مَعَکَ فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ وَ اَیْمُ اَللَّهِ لَتُؤْتَیَنَّ مِنْ حَیْثُ أَنْتَ وَ لاَ تُتْرَکُ حَتَّى یُخْلَطَ زُبْدُکَ بِخَاثِرِکَ وَ ذَائِبُکَ بِجَامِدِکَ وَ حَتَّى تُعْجَلُ عَنْ قِعْدَتِکَ وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِکَ کَحَذَرِکَ مِنْ خَلْفِکَ وَ مَا هِیَ بِالْهُوَیْنَى اَلَّتِی تَرْجُو وَ لَکِنَّهَا اَلدَّاهِیَهُ اَلْکُبْرَى یُرْکَبُ جَمَلُهَا وَ یُذَلُّ صَعْبُهَا وَ یُسَهَّلُ جَبَلُهَا فَاعْقِلْ عَقْلَکَ وَ اِمْلِکْ أَمْرَکَ وَ خُذْ نَصِیبَکَ وَ حَظَّکَ فَإِنْ کَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَى غَیْرِ رَحْبٍ وَ لاَ فِی نَجَاهٍ فَبِالْحَرِیِّ لَتُکْفَیَنَّ وَ أَنْتَ نَائِمٌ حَتَّى لاَ یُقَالَ أَیْنَ فُلاَنٌ وَ اَللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ وَ مَا یُبَالِی مَا صَنَعَ اَلْمُلْحِدُونَ

ترجمه

« از بنده خدا على امیر مؤمنان به عبد اللّه بن قیس : اما بعد ، از قول تو مطلبى براى من نقل کردند که هم به سود تو و هم به زیان تو است . وقتى که پیک من نزد تو آمد ، دامن به کمر زن و کمربند خود را محکم ببند ، و از لانه‏ات بیرون بیا ، و هر کس با تو همراه است دعوت کن ، پس اگر باور داشتى به سمت ما بیا و اگر بیمناک بودى از ما دور شو .

به خدا قسم هر جا بروى تو را جلب مى‏کنند و تو را به حال خود نمى‏گذارند ، تا خوب و بد و گداخته و ناگداخته‏ات با هم مخلوط و وضعت روشن شود . و تا بر جایت بنشینى از روبرویت همچون پشت سرت بیمناک باشى .

فتنه اصحاب جمل فتنه‏اى نیست که تو ساده تصور کرده‏اى ، بلکه مصیبتى ناگوار و فاجعه‏اى بس بزرگ است ، که باید بر شتر آن سوار شد و سختى‏اش را آسان و ناهموارى‏اش را هموار گرداند ، بنابر این عقلت را به کار گیر و بر خود مسلّط باش ،و بهره و نصیبت را از فرصتى که دارى بگیر ، در آن صورت اگر نخواستى ، به تنگنایى برو که راه رستگارى نیست .

دیگران شایستگى کفایت این کار را دارند به حدّى که تو در خواب باشى و کسى نگوید که فلانى کجاست ؟ و به خدا قسم که این نبرد حق و باطل است و سرکرده آن کسى است که حق را مى‏طلبد و باکى ندارد که ملحدان و بى‏دینان چه مى‏کنند » .

شرح

از ابوموسى اشعرى نقل کرده‏اند که وى به هنگام حرکت على ( ع ) به جانب بصره ، و کمک خواهى آن حضرت از مردم کوفه ، مردم را از یارى آن حضرت باز مى‏داشته و مى‏گفته که این یک فتنه‏اى است و نباید وارد فتنه شد ، و روایاتى را از پیامبر نقل مى‏کرد ، متضمن این معنى که خوددارى و کناره‏گیرى از فتنه واجب است .

این بود که امام ( ع ) این نامه را به او نوشت و به وسیله فرزندش امام حسن ( ع ) نزد او فرستاد . و مطلبى که از قول ابو موسى به امام ( ع ) رسیده بود ،همان نهى مردم و برحذر داشتن ایشان از قیام بود ، و این همان سخنى است که به لحاظ ظاهر دین به سود ابو موسى بوده است ، و اما منع مردم از ورود در فتنه از چند جهت به زیان او بوده است .

۱ از تلاش و کوشش او پیدا بود که ، هدفى جز بازداشتن مردم از یارى امام ( ع ) نداشت و امام ( ع ) بخوبى از این مطلب آگاه بود . و در حقیقت این کار ،به خوارى کشیدن دین بود . و نتیجه زیانبخش آن از جانب امام ( ع ) و در آخرت از طرف خداوند متعال عاید خود وى مى‏شد .

۲ چون امام ( ع ) در پیکار خود بر حق بود ، منع ابو موسى از یارى مردم به او به دلیل ناآگاهى‏اش نسبت به موقعیت امام ( ع ) و ضرورت کمک به وى بوده است و زیان و ضرر سخن جاهلانه به گوینده آن برمى‏گردد .

۳ ابو موسى در این سخن به تناقض‏گویى پرداخته و سخن خویش را نقض کرده است ، زیرا از یک طرف از ورود در فتنه و همکارى با مردم در هنگام فتنه نهى کرده و خبرى را نقل کرده که در چنان موقعیتى ضرورت خوددارى از فتنه را مى‏طلبد ، در حالى که او فرمانروایى بود که در مخالفت با مقام ولایت سخن مى‏گفت ، و این عمل متناقض به زیان او بود ، نه به سود او .

آنگاه امام ( ع ) در وقت فرستادن پیک خود به نزد وى ، اوامرى چند از راه هشدار و تهدید صادر فرمود :

۱ دامن به کمر بزند و کمربندش را محکم ببندد ، و این دو جمله کنایه از آماده شدن براى اجراى فرمان قطعى و سرعت در کار است .

۲ از لانه‏اش بیرون بیاید ، مقصود امام ( ع ) ، بیرون آمدن وى از شهر کوفه است . و کلمه : جحر ( لانه ) را به ملاحظه همسانى وى با روباه و نظایر آن ،استعاره آورده است .

۳ بخواند : یعنى سپاهیانى را که همراه اوست بسیج کند ، و آنها را به خروج از کوفه بخواند . عبارت : فان حقّقت یعنى : حقیقت امر مرا باور داشتى و دانستى که من بر حقّم ، پس به طرف من بیا . یعنى آنچه دستور مى‏دهم اجرا کن ،و اگر سستى کردى : یعنى اگر بیمناک بودى و از این کار و شناخت آن عاجز بودى ، خوددارى کن .

سپس به فرض خوددارى ، او را تهدید کرده و سوگند یاد کرده است که هر جا باشد ، کسانى به سراغ او خواهند رفت و او را به حال خود نخواهند گذاشت ، تا خوب و بد ، گداخته و ناگداخته او را به هم مخلوط کنند .

و این دو عبارت دو مثلند ، کنایه از این که در آرامش او خلل وارد کنند و خاطرش رامشوش سازند ، چنان که سربلندى او را به خوارى بیامیزند و در شادى‏اش ، اندوه و در آسانى کارش ، سختى داخل کنند تا خیلى زود عاقبت خوددارى کردن براى او روشن شود ، مقصود امام ( ع ) از این که مى‏فرماید زود باشد که از روبرویش همچون پشت سرش بیمناک شود ، کنایه است از نهایت ترسى که او را فرا خواهد گرفت .

البتّه ترس از پشت سر را در تشبیه اصل قرار داده است ، از آن‏رو که انسان از پشت سر بیشتر مى‏ترسد . بعضى گفته‏اند : مقصود امام ( ع ) آن است که وى از دنیا آنچنان بترسد که از آخرت مى‏ترسد .

عبارت : و ما هى بالهوینا

یعنى این داستان مورد نظر تو [ فتنه جمل ] داستان ساده‏اى نیست که تو امیدوارى بر وفق مراد تو باشد ، بلکه مصیبت و حادثه بزرگى از مصائب و رویدادهاى زمان است .

عبارت : یرکب جملها

یعنى : بر آنها چیره شد ، و سختى آنها را به آسانى مبدّل کرد ، خلاصه آنکه ، کارهاى دشوار را ساده و آسان گرداند . و این سخن کنایه از دشوارى و سختى حادثه است .

آنگاه تهدید و اخطار خود را با چند دستور ، و نصیحت و اندرز به او ، ادامه داده است :

۱ عقل و اندیشه‏اش را به کار بندد . احتمال دارد ، کلمه : عقله به عنوان مصدر تأکیدى منصوب باشد ، فرمانى است مبنى بر این که وى نه به هواى نفس بلکه به عقل خود مراجعه کند ، و از این رویداد بزرگ عبرت بگیرد . و بعضى گفته‏اند : عقله مفعول به است ، یعنى عقلت را مهار کن و آن را بر تمیز حق از باطل وادار ، و بر چیزهاى ناروا مشغول نساز .

۲ بر کار خود ، یعنى موقعیّت و راه و روش خود ، مسلّط باشد ، و جریان کارش بر اساس عدل و حق باشد نه بر پایه باطل و ناروا .

۳ بهره و نصیب خود را از اطاعت دستور و انجام فرمان امام ( ع ) در راه یارى وى و دفاع از دین خدا ، بگیرد [ این فرصت را غنیمت شمارد ] . بعضى گفته ‏اند : مقصود این است که : مقدار بهره‏اى که نصیب تو است بگیر ، و از حدّ خود تجاوز نکن .

و بعد در دنباله فرمایش قبلى ، او را مأمور کرده ، که در صورت ناخشنودى از پیشنهاد امام ( ع ) و عدم اطاعت از فرمان وى ، از مقام ولایت و حکومت کنار رود .

عبارت : و بالحرىّ لتکفینّ

یعنى : چه قدر ترسناک است دیگران این کار را به عهده گیرند در حالى که تو از فرمان خدا غافل و در خواب باشى به حدّى که به دلیل بى‏ارزشى تو کسى از تو نپرسد ، و نگوید فلانى کجاست . آنگاه ، سوگند یاد کرده است که آن بر حق است ، یعنى : جریان مورد نظرى که عبارت از جنگ بصره است ، و او درگیر بوده ، بر حق بوده و خود نیز صاحب حق است یعنى :

نسبت به آنچه مدّعى است ، بر حق و با علم و آگاهى اقدام کرده ، نسبت به آنچه بى‏ دینان درباره دین خدا در راه مخالفت با وى مرتکب شده‏اند باکى ندارد ،از آن‏رو که وى به درستى راه خود نه راه آنان شناخت و آگاهى دارد .

 

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

بازدیدها: ۲

نامه ۶۱ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۶۱ از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به مردم مصر که توسط مالک اشتر ، موقعى که او را فرمانرواى مصر کرد فرستاد .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ ؟ مُحَمَّداً ص ؟ نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیْمِناً عَلَى اَلْمُرْسَلِینَ فَلَمَّا مَضَى ع تَنَازَعَ اَلْمُسْلِمُونَ اَلْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی وَ لاَ یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ اَلْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا اَلْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی إِلاَّ اِنْثِیَالُ اَلنَّاسِ عَلَى فُلاَنٍ یُبَایِعُونَهُ فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّى رَأَیْتُ رَاجِعَهَ اَلنَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ اَلْإِسْلاَمِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ ؟ مُحَمَّدٍ ص ؟

فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ اَلْإِسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ اَلْمُصِیبَهُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَیَتِکُمُ اَلَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلاَئِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ اَلسَّرَابُ وَ أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ اَلسَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ اَلْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ اَلْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اِطْمَأَنَّ اَلدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ وَ مِنْهُ إِنِّی وَ اَللَّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلاَعُ اَلْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ وَ لاَ اِسْتَوْحَشْتُ وَ إِنِّی مِنْ ضَلاَلِهِمُ اَلَّذِی هُمْ فِیهِ وَ اَلْهُدَى اَلَّذِی أَنَا عَلَیْهِ لَعَلَى بَصِیرَهٍ مِنْ نَفْسِی وَ یَقِینٍ مِنْ رَبِّی وَ إِنِّی إِلَى لِقَاءِ اَللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ لِحُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ وَ لَکِنَّنِی آسَى أَنْ یَلِیَ أَمْرَ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَیَتَّخِذُوا مَالَ اَللَّهِ دُوَلاً وَ عِبَادَهُ خَوَلاً وَ اَلصَّالِحِینَ حَرْباً وَ اَلْفَاسِقِینَ حِزْباً فَإِنَّ مِنْهُمُ اَلَّذِی قَدْ شَرِبَ فِیکُمُ اَلْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِی اَلْإِسْلاَمِ وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ یُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ اَلرَّضَائِخُ فَلَوْ لاَ ذَلِکَ مَا أَکْثَرْتُ تَأْلِیبَکُمْ وَ تَأْنِیبَکُمْ وَ جَمْعَکُمْ وَ تَحْرِیضَکُمْ وَ لَتَرَکْتُکُمْ إِذْ أَبَیْتُمْ وَ وَنَیْتُمْ أَ لاَ تَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِکُمْ قَدِ اِنْتَقَصَتْ وَ إِلَى أَمْصَارِکُمْ قَدِ اُفْتُتِحَتْ وَ إِلَى مَمَالِکِکُمْ تُزْوَى وَ إِلَى بِلاَدِکُمْ تُغْزَى اِنْفِرُوا رَحِمَکُمُ اَللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّکُمْ وَ لاَ تَثَّاقَلُوا إِلَى اَلْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ وَ یَکُونَ نَصِیبُکُمُ اَلْأَخَسَّ وَ إِنَّ أَخَا اَلْحَرْبِ اَلْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

مهین : گواه .

روع : قلب .

انثیال : ازدحام ،هجوم ، ریختن .

راح : رفت .

زهق : از بین رفت ، از هم پاشید

تنهنه : گسترش یافت

طلاع الارض : پر شدن زمین آسى : غمگین کرده است

الدّوله فى المال به ضم دال : مال یک بار دست این و یک بار دست آن باشد

خول : بردگان ، غلامان

رضخ : رشوه ، اصل واژه به معنى تیراندازى است تألیب : وادار ساختن

تأنیب : سرزنش کردن

ونى : سستى ، ناتوانى تزوى مى‏گیرد ، تصرف مى‏کند .

تبوءوا : بر مى‏گردید

خسف : کاستى

ترجمه

« امّا بعد ، خداوند پاک ، محمّد ( ص ) را به عنوان بیم دهنده جهانیان ، و گواه بر پیامبران ، برانگیخت ، و چون آن گرامى رحلت کرد ، پس از او ، مردم ، درباره خلافت با یکدیگر به کشمکش پرداختند ، به خدا قسم که به دلم نمى‏ نشست و از خاطرم نمى ‏گذشت که مردم عرب بعد از آن بزرگوار ، خلافت را از خاندان او به دیگرى واگذارند ، و بویژه آن را از من دریغ دارند ، چیزى مرا ناراحت نکرد ، مگر روى آوردن مردم به سوى فلان که با او به بیعت پردازند .

این بود که من دست نگه داشتم ، تا این که دیدم گروهى از مردم از اسلام برگشتند و دعوى از بین بردن دین محمد ( ص ) را کردند .

ترسیدم ، اگر به یارى اسلام و مسلمین نشتابم ، شاهد خرابى و ویرانى آن بشوم ، که در آن صورت غم و غصّه آن بر من بیشتر از دست نیافتن به حکومت بر شما باشد ، آن حکومتى که متاع چند روز دنیاست که همچون سراب نابود ، و یا چون ابر از هم پاشیده مى‏شود .

در نتیجه از میان آن همه رویدادها به پا خاستم تا نادرستیها مهار شد و از بین رفت ، و کشتى دین آرام گرفت و از تلاطم باز ایستاد . » و از همین نامه است :

« به خدا قسم ، اگر من به تنهایى با آنها [ لشگریان معاویه ] رودررو شوم در حالى که آنان همه روى زمین را پر کرده باشند نه باکى خواهم داشت و نه به هراسى مى‏افتم .

و من گمراهیى را که آنان گرفتار آنند و رستگاریى را که خود به آن رسیده ‏ام ، به چشم خویش مى‏بینم و از سوى خداى خود بدان باور دارم .

و من به دیدار پروردگارم مشتاق ، و به جزا و پاداش نیک او امیدوارم ، امّا غم من براى آن است که امر این امّت را نادانان و بدکارانشان بر عهده گیرند ، و مال خدا را بین خود ، دست به دست کنند ، و بندگان خدا را به صورت غلامان ، افراد خوب را به صورت دشمنان ، و بدان را دار و دسته و همکار خود قرار دهند .

براستى از ایشان کسى هست که در میان شما مسلمانان باده گسارى کرد و درباره او حدّى را که در اسلام تعیین شده ، اجرا کردند ، و برخى از آنان تا چیزکى بابت اسلام آوردن به آنان عطا نشد اسلام نیاورند ، پس اگر اینها نبود ، من شما را زیاد اصرار و سرزنش نمى‏کردم ، و بر جمع شدن و ترغیب شما پافشارى نمى‏کردم ، و اگر زیر بار نمى ‏رفتید و سستى مى‏کردید به حال خودتان مى‏گذاشتم .

آیا نمى‏بینید [ بر اثر غلبه دشمن ] سرزمینتان کم شد و بر شهرهاى شما استیلا یافته‏ اند و به اموال شما دست یازیده‏اند ، و در شهر و دیارتان جنگ و ستیز مى‏کنند .

خدا شما را بیامرزد ، به پیکار با دشمنتان رهسپار شوید ، و زمینگیر نباشید تا به پستى نیفتید ، و به خوارى و ذلّت برنگردید ، در نتیجه پست‏ترین چیز نصیب شما نگردد ، براستى حریف جنگ هوشیار و بیدار است ، هر کس بخوابد دشمن از او غافل نیست و بیدار است و السلام » .

شرح

امام ( ع ) نامه را با شرح حال پیامبر ( ص ) آغاز کرده است که او بیم دهنده همه مردم جهان به مجازات سخت الهى ، و گواه بر پیامبران بود که اینان از طرف خدا فرستاده شده‏ اند و در این جهت آنها را تصدیق و تایید مى‏کرد . و بعد از آن به شرح حال مسلمانان که در امر خلافت به کشمکش و نزاع با یکدیگر پرداختند ،و کم کم به شرح حال خود با مردم پرداخته ، به عنوان گله و شکایت از منحرف ساختن امر خلافت از وى با این که او بدان سزاوارتر بود ، و هجوم بر بیعت با فلان فلان کنایه از ابوبکر است و خوددارى از اقدام براى به دست آوردن حکومت تا زمان ابى بکر که به ارتداد مردم از اسلام و طمع بستن بنى امیّه به نابودى دین انجامید .

آنگاه به شرح حال خود از بیمناک بودنش بر اسلام و مسلمین پرداخته که مبادا رخنه در اسلام بیفتد و یا بناى اسلام ویران گردد ، در نتیجه غم و مصیبت او درباره ویرانى اساس دیانت بیشتر از دست نیافتن به حکومت کوتاه مدتى باشد که نتیجه‏اش اصلاح فروع و جزئیات دین است ، و نابودى حکومت را به نابودى سراب و از هم پاشیدن ابرها تشبیه کرده است .

وجه شبه ، سرعت زوال ، و بى‏ثباتى آن است چنان که حقیقت سراب ، وجود ابر ، بى‏ثبات و ناپایدار است . و ارتداد بعضى از مردم را جلوتر ذکر کرده است به منظور این که برترى خود در اسلام را بیان کند ، از این‏رو به دنبال آن داستان قیام خود را در میان آن حوادثى نقل کرده است که جنگهایى تا سرحدّ نابود شدن باطل و برقرارى و گسترش دین ، اتّفاق افتاد .

سپس سوگند یاد کرده است که اگر او تنهایى با سپاه معاویه در حالى که آنان تمام زمین را پر کرده باشند ، روبرو شود ، از آنها باکى نداشته و نمى‏ ترسد ، و این نترسیدنش به خاطر دو چیز است :

۱ آگاهى و یقین بر این که آنان در گمراهى‏اند و او بر هدایت .

[ ۳۳۹ ]

۲ علاقه و دلبستگى‏اش به دیدار پروردگار و انتظار و امیدوارى‏اش به اجر و ثواب او .و این دو مطلب به منزله دو قیاس مضمرى هستند که کبراى مقدر آنها چنین است : و هر کس که چنان باشد ، نباید از آنها بترسد و بیمناک باشد .

عبارت : و لکنّنى آسى . . .

به منزله پاسخ به پرسش مقدّرى است که گویا کسى پرسیده است : تو اگر مى‏دانى که حالات یاد شده را تو و آنها دارید ، پس چه غم از کار آنها ؟ گویا آن بزرگوار در جواب فرموده است : من از روبرو شدن با آنها و پیکار با آنان غمى ندارم ، بلکه از آن مى‏ترسم که زمام امور امّت محمّد را نادانان و بدکاران ایشان به دست گیرند .

تا کلمه : حربا ، و مقصود امام ( ع ) از نادانان ، بنى امیه و پیروانشان مى‏باشد . و بعد هشدار داده است که اگر آنان عهده‏دار امر حکومت گردند از ایشان برمى‏آید که چنان کارى را بکنند ، با این گفتار : فانّ منهم . . . الرّضائخ .

و مقصود امام ( ع ) از کسى از بنى امیّه که در بین مسلمین باده گسارى کرد اشاره به مغیره بن شعبه است که در زمان عمر ، وقتى که از طرف او والى کوفه بود ،شرب خمر کرد و در حال مستى با مردم نماز گزارد و بر عدد رکعات نماز افزود ،و در حال نماز قى کرد ، مردم بعدا گواهى دادند و حدّ میگسارى اجرا شد ، و هم چنین ، عنبسه [ عتبه ] بن ابى سفیان که خالد بن عبید اللّه او را در طایف حدّ شرب خمر زد و کسى که اسلام نیاورد تا به او بخششهاى اندکى رسید ، گفته ‏اند :

منظور ابوسفیان و پسرش معاویه است ، توضیح آن که آنان از جمله مؤلّفه قلوبهم بودند که به وسیله بخشش ، به دین اسلام گرایش یافته و به پیکار با دشمنان اسلام پرداختند ، و بعضى گفته‏اند : مقصود عمرو بن عاص است ، البتّه درباره او چنین چیزى شهرت ندارد ، جز همان داستان که امام ( ع ) از او نقل کرده است که با معاویه شرط کرد تا در برابر واگذاردن حکومت مصر ، او را در جنگ صفّین ، یارى کند ، همان طورى که قبلا شرح داستان گذشت .

آنگاه امام ( ع ) توجّه داده است بر این که همان تأسّف و ناراحتى که در سخنان خود بیان کرد ، علّت تامه سرزنش کردن و واداشتن آنان بر جهاد است ، و اگر آن نبود ، با وجود خود دارى و سستى آنان ، ایشان را به حال خود وامى‏گذاشت .

سپس کارى را که دشمن با آنها کرده و دستیازى دشمن به شهرهایشان و فریبکارى آنها را گوشزد کرده است تا بدان وسیله غیرت آنها را برانگیزاند ، از آن‏روست که پس از این سخنان ایشان را به پیکار با دشمن برانگیخته و از زمینگیر شدن و سهل انگارى نهى کرده است ، و به دلیل پیامدهایى از قبیل ، تن به پستى دادن و بازگشتن به خوارى و ذلّت ، و گرفتار فرومایگى شدن ، آنان را از خوددارى از جنگ برحذر داشته است و سرانجام بر این مطلب توجه داده است که هر کس اهل جنگ باشد ، بیدارتر است ، کنایه از این که بلند همّت‏تر است ،زیرا لازمه آن کم خوابى است . و نیز آنان را از دون همّتى و سستى در جهاد برحذر داشته است ، چه لازمه آن ، خمودى آنان و آسودگى از مقاومت در برابر دشمن و طمع بستن دشمن بدانهاست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۲

نامه ۶۰ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۶۰ از جمله نامه‏هاى امام ( ع ) به کمیل بن زیاد نخعى که از طرف آن بزرگوار کارگزار شهر هیت [ ۱ ] بود ، در سرزنش او به خاطر بازنداشتن سپاه دشمن از تاخت و تاز که از قلمرو او عبور کرده بودند .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْیِیعَ اَلْمَرْءِ مَا وُلِّیَ وَ تَکَلُّفَهُ مَا کُفِیَ لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْیٌ مُتَبَّرٌ وَ إِنَّ تَعَاطِیَکَ اَلْغَارَهَ عَلَى أَهْلِ ؟ قِرْقِیسِیَا ؟ وَ تَعْطِیلَکَ مَسَالِحَکَ اَلَّتِی وَلَّیْنَاکَ لَیْسَ بِهَا مَنْ یَمْنَعُهَا وَ لاَ یَرُدُّ اَلْجَیْشَ عَنْهَا لَرَأْیٌ شَعَاعٌ فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ اَلْغَارَهَ مِنْ أَعْدَائِکَ عَلَى أَوْلِیَائِکَ غَیْرَ شَدِیدِ اَلْمَنْکِبِ وَ لاَ مَهِیبِ اَلْجَانِبِ وَ لاَ سَادٍّ ثُغْرَهً وَ لاَ کَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْکَهً وَ لاَ مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لاَ مُجْزٍ عَنْ أَمِیرِهِ

لغات

متبّر : نابود و تباه

شعاع : پراکنده

ترجمه

« امّا بعد این که انسان چیزى را که بر آن گمارده شده از دست بدهد و در کارى که درخور آن نیست به زحمت بیفتد ، خود نشان ناتوانى آشکار و رأى و اندیشه ویرانگر و مرگ‏آور است .

براستى که تاخت و تاز تو نسبت به قرقیسیا [ ۲ ] و رها گذاشتن مرزهایى که مأمور حفاظت آنها بودى ، در حالى که کسى آنها را حفظ نمى‏کرد و سپاه دشمن را از آنها دور نمى‏ساخته ، تدبیرى آشفته است .

در حقیقت تو پلى براى عبور دشمنانت براى چپاول دوستانت گشته‏اى ، در حالى که نه پشتوانه محکمى بودى و نه کسى از تو ترس داشت . نه گذرگاه غارتگران را بستى و نه شکوه دشمن را درهم شکستى ، و نه کسى بودى که مردم شهر خود را بى‏نیاز کنى و نه از جانب فرمانده خود کارى انجام دادى و السلام » .

شرح عبارت : امّا بعد . . . متبّر

بدان که در آغاز نامه همان طور که روش یک گوینده است ، به طور اجمال ،مى‏ خواهد او را به خاطر انجام کارى و مسامحه‏اى که از او سرزده و مهمتر از آن بوده است ، سرزنش کند . آنگه هدف خود را از نامه به طور تفصیل بیان کرده است

با این عبارت : و انّ تعاطیک . . . شعاع وانگهى او را از چنین اندیشه‏اى به دلیل پیامدهاى فاسد و نارواییها برحذر داشته است :

۱ بودن او به صورت پلى ، لفظ : پل را به اعتبار عبور دشمن از قلمرو او به سمت هدفش استعاره آورده است . و بعضى : به جاى جسرا ، حسرا روایت کرده‏اند ، آن نیز مجاز است ، از آن جهت که پادگانهاى او از سربازهایى که دشمن را تعقیب کند ، تهى است ، پس وى مانند پوشش و لباس جنگ بى‏فایده است .

۲ پشت استوارى ندارد ، کنایه از این که او ناتوان است ، و هم چنین هیبتى ۳ کسى که گذرگاه مرز را نبسته .

۴ شکوه دشمن را درهم نشکسته .

۵ مردم شهرش را در دفع دشمنانشان بى‏نیاز نکرده ( اسباب دفاع از مردم را فراهم نساخته ) .

۶ و از جانب فرمانده خود کارى را انجام نداده .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۵

نامه ۵۹ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۵۹ از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به کارگزارانى است که سپاه امام ( ع ) از قلمرو آنها مى‏گذرد

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ ؟ عَلِیٍّ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ ؟ إِلَى مَنْ مَرَّ بِهِ اَلْجَیْشُ مِنْ جُبَاهِ اَلْخَرَاجِ وَ عُمَّالِ اَلْبِلاَدِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی قَدْ سَیَّرْتُ جُنُوداً هِیَ مَارَّهٌ بِکُمْ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ وَ قَدْ أَوْصَیْتُهُمْ بِمَا یَجِبُ لِلَّهِ عَلَیْهِمْ مِنْ کَفِّ اَلْأَذَى وَ صَرْفِ اَلشَّذَا وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَیْکُمْ وَ إِلَى ذِمَّتِکُمْ مِنْ مَعَرَّهِ اَلْجَیْشِ إِلاَّ مِنْ جَوْعَهِ اَلْمُضْطَرِّ لاَ یَجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً إِلَى شِبَعِهِ فَنَکِّلُوا مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ شَیْئاً ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ وَ کُفُّوا أَیْدِیَ سُفَهَائِکُمْ عَنْ مُضَادَّتِهِمْ وَ اَلتَّعَرُّضِ لَهُمْ فِیمَا اِسْتَثْنَیْنَاهُ مِنْهُمْ وَ أَنَا بَیْنَ أَظْهُرِ اَلْجَیْشِ فَارْفَعُوا إِلَیَّ مَظَالِمَکُمْ وَ مَا عَرَاکُمْ مِمَّا یَغْلِبُکُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ لاَ تُطِیقُونَ دَفْعَهُ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ بِی فَأَنَا أُغَیِّرُهُ بِمَعُونَهِ اَللَّهِ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ

لغات

الشذى : اذیت و آزار

معرّه الجیش : زیانى که از طرف سپاه مى‏رسد . عرّه معرّه یعنى به او بدى کرد

نکل ینکل : به ضم کاف : ترسید . نکّلوا ترساندند و به هراس واداشتند

عراه الامر : کارى را مخفى داشت

ترجمه

« از طرف بنده خدا على امیر مؤمنان به کسانى که باج و خراج از مردم مى‏گیرند و حاکم شهرهایى هستند که سپاه اسلام از آنجا مى‏گذرد .

اما بعد سپاهیانى را که گسیل داشتم اگر خدا خواهد از قلمرو شما گذر خواهند کرد ، به آنها مطالب لازم را در مورد آنچه خداوند برایشان واجب کرده ازقبیل نیازردن مردمان و خوددارى از شرارت سفارش کرده ‏ام ، و من از بدرفتارى سپاه با شما و آنان که در ذمّه شمایند بیزارم ، مگر کسى از سپاهیان که گرسنه و درمانده شود و براى سیر شدن راه چاره‏اى نداشته باشد .

بنابر این شما برحذر دارید و هر کس از سپاهیان که از روى ستم به مال مردم دست‏درازى کند ، مجازات کنید ، و همچنین نادانانتان را از آزردن افراد گرسنه‏اى که استثنا کردم بازدارید ، من خود در پس سپاه هستم ، اگر ستمهایى از طرف آنها به شما رسید و مشکلى از جانب ایشان متوجه شما شد که نتوانستید جز به یارى خدا و مراجعه به من آنها را باز دارید ، گزارش دهید تا من به کمک و یارى خدا آن را به سامان رسانم » .

شرح

خلاصه مضمون نامه عبارت است از اطلاع دادن به کسانى از خراج گیران و کارگزاران شهرها که در مسیر سپاه قرار داشتند تا آگاهى یافته و متوجه باشند و از آنها حذر کنند و همچنین سفارش لازم به سپاه نسبت به آنچه که براى آنان شایسته است و از سوى خدا برایشان مقرر شده ، از قبیل خوددارى از آزردن کسانى که در گذرگاه آنها قرار گرفته‏ اند تا از گستردگى عدالت وى آگاهى یابند و به اخلاق و آداب او متخلّق گردند .

سپس امام ( ع ) به ایشان اعلام کرده است که از بدرفتارى سپاه نسبت به آن گروه از اهل ذمه که هم‏پیمانند ، ناراضى و بیزار است ، زیرا جز به مقدار رفع گرسنگى یک شخص ناچار ، که هیچ راهى جز آن براى سیر شدن ندارد ، کس دیگرى از طرف او اجازه ندارد از اموال مردم ، استفاده کند .

تقدیر سخن امام ( ع ) چنین است : براستى که من از بدرفتارى سپاهیان نسبت به شما جز از سوى شخص گرسنه درمانده بیزارم . پس مضاف الیه را به جاى مضاف قرار داده است و یا از باب مجاز نام سبب را بر مسبّب اطلاق کرده است .

آنگاه ، ایشان را مأمور ساخته که سپاه را از دست درازى به چیزى از روى ظلم ، برحذر دارند و در حدّ امکان ایشان را از ارتکاب چنان ستمى بازدارند تا مبادا به دلیل قدرت داشتن آنها کارها درهم بریزد و از طرفى دست نادانان را از آزردن سپاهیان در موارد اجبار و اضطرار که استثنا فرموده است کوتاه کنند ،تا مبادا بین ایشان و سپاهیان آشوبى به پا شود .

و سرانجام به آنان اطّلاع داده است که خود نیز در پشت سپاهیان مواظب است ، کنایه از اینکه مرجع رسیدگى به کارهاى آنها به منظور دفع مظالم سپاهیان است و هر مشکلى را که از طرف سپاه متوجّه آنان شود و آنها جز به یارى خدا و به وسیله او نتوانند برطرف کنند ، او خود با کمک و ترس از خداوند اصلاح خواهد کرد .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۶

نامه ۵۸ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۵۸ از جمله نامه ‏هاى امام ( ع ) به اسود بن قطیبه سرلشکر سپاه حلوان

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلْوَالِیَ إِذَا اِخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِیراً مِنَ اَلْعَدْلِ فَلْیَکُنْ أَمْرُ اَلنَّاسِ عِنْدَکَ فِی اَلْحَقِّ سَوَاءً فَإِنَّهُ لَیْسَ فِی اَلْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ اَلْعَدْلِ فَاجْتَنِبْ مَا تُنْکِرُ أَمْثَالَهُ وَ اِبْتَذِلْ نَفْسَکَ فِیمَا اِفْتَرَضَ اَللَّهُ عَلَیْکَ رَاجِیاً ثَوَابَهُ وَ مُتَخَوِّفاً عِقَابَهُ وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلدُّنْیَا دَارُ بَلِیَّهٍ لَمْ یَفْرُغْ صَاحِبُهَا فِیهَا قَطُّ سَاعَهً إِلاَّ کَانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَیْهِ حَسْرَهً یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ وَ أَنَّهُ لَنْ یُغْنِیَکَ عَنِ اَلْحَقِّ شَیْ‏ءٌ أَبَداً وَ مِنَ اَلْحَقِّ عَلَیْکَ حِفْظُ نَفْسِکَ وَ اَلاِحْتِسَابُ عَلَى اَلرَّعِیَّهِ بِجُهْدِکَ فَإِنَّ اَلَّذِی یَصِلُ إِلَیْکَ مِنْ ذَلِکَ أَفْضَلُ مِنَ اَلَّذِی یَصِلُ بِکَ وَ اَلسَّلاَمُ

ترجمه

« امّا بعد ، اگر خواست حاکم نسبت به مردم یکنواخت نباشد ، این روش او را در بسیارى موارد از اجراى عدالت در بین مردم باز مى‏دارد ، بنابر این باید امر مردم ، در برابر حق نزد تو یکسان باشد ، زیرا هیچ وقت از ستمکارى نتیجه عدالت برنمى‏آید ، پس از کارى که مانند آن را دوست ندارى دورى کن ، و خود را به انجام آنچه خداوند بر تو واجب کرده است ، وادار کن در حالى که به پاداش او امیدوار ، و از کیفرش ترسانى .

و بدان که دنیا جاى گرفتارى و آزمون است ، هرگز کسى در آنجا دمى آسوده نبوده است مگر این که همان یک ساعت آسودگى باعث اندوه وى در قیامت گردد ، و بدان که هیچ چیز تو را بى‏نیاز از حق نمى‏گرداند ، و از جمله حقوق بر تو ،حفظ خویشتن ، و تلاش در راه اصلاح امور مردم است ، زیرا بیش از آنچه از طرف تو به مردم مى‏رسد ، پاداش الهى عاید تو مى‏گردد و السلام » .

شرح

در این بخش از نامه امام ( ع ) سخنان لطیفى است :

۱ امام ( ع ) بر ضرورت ترک خواستهاى گوناگون ، و خوددارى از پیروى خواستهاى جوراجور ، توجّه داده است ، به دلیل پیامد ناروایى که دارد ، یعنى بازماندن از اجراى موارد بسیارى از عدالت ، و جهت ارتباط آن روش با چنین پیامدى روشن است ، زیرا پیروى از خواسته‏هاى گوناگون باعث انحراف از میانه روى در کارها مى‏شود .

پس از این که بر پیامد نادرست ستمکارى توجه داده است ، امر به گسترش عدالت و برابر داشتن مردم در برابر حق ، فرموده ، آنگاه بر فضیلت عدل و داد با قیاس مضمرى اشاره کرده است که صغراى آن عبارت :فانّه . . . العدل است که تقدیر آن چنین است : زیرا در ستمکارى ، چیزى جاى عدالت را پر نمى‏کند ، و کبراى مقدر آن نیز چنین است : و هر چه را که ستم و جور جبران نکند ، باید آن را انجام داد و از آن پیروى کرد .

۲ چون پیروى از تمایلات گوناگون ، از امورى است که اگر مانند آن در حقّ خود وى و یا درباره کسى از کارگزاران وى اتّفاق بیفتد ، آن را زشت و ناروا مى‏شمارد و به منزله آزارى است که به او مى‏رسد ، از این‏رو امام ( ع ) او را مأمور به اجتناب کرده و دستور داده است که مبادا از جانب او درباره دیگران عملى سر بزند که مانند آن را از دیگران در حق خود نمى ‏پسندد . و عبارت امام ( ع ) مقصود را بخوبى مى ‏رساند ، و هدف بر حذر داشتن از چنان کارى است .

۳ وانگهى او را مأمور ساخته که خویشتن را براى اجراى واجبات الهى آماده سازد ، بنا به دو انگیزه امید به پاداش و ترس از عقوبت ، زیرا آنها انگیزه عملند .

۴ به وى هشدار داده است که دنیا جاى گرفتارى و آزمون است ، چنانکه خداى متعال فرموده است : الّذى خَلَقَ المَوْتَ وَ الحَیوهَ لِیَبْلُوَکُمْ ایُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً [ ۱ ] .

و چون عمل صالح در دنیا باعث آمادگى براى خوشبختى دائم است ،ناگزیر آسودگى از عمل در دنیا ، باعث واگذاشتن وسیله خوشبختى است که روز قیامت سعادت جز بدان وسیله میسّر نمى‏شود ، بنابر این از جمله پیامدهاى آسودگى در دنیا تأسّف خوردن بر نتیجه‏اى است که روز قیامت از فراغت عاید مى‏شود .

۵ او را متوجّه بر ضرورت انجام عمل حق ساخته است ، از آن‏رو که هیچ چیز او را از حق بى‏نیاز نمى‏ گرداند ، زیرا جز حق همه چیز ، بیهوده کارى است ، و بیهوده کارى باعث نیازمندى در آخرت است ، بنابر این باطل باعث بى ‏نیازى نمى‏ شود .

۶ او را بر این مطلب توجه داده است که از جمله حقوق واجب بر او حفظ خویشتن است ، یعنى خود را از لغزش بر صراط مستقیم و افتادن در راستاى جهنم حفظ کند ، سپس نسبت به مردم با کوشش و تلاش رسیدگى کند و دست آنها را در راه امر به معروف و نهى از منکر بگیرد ، و حفظ خویشتن را از آن‏رو مقدّم داشته که اهمیت بیشترى دارد و بر ضرورت هر دو مورد با این عبارت توجه داده است فانّ الّذى . . . مقصود آن است که آنچه از کمالات و پاداش به دلیل پایبندى دو امر مذکور در آخرت عایدت مى‏شود از آنچه که از طریق عدالت و احسان تو به مردم به صورت منفعت و یا دفع ضرر ، به آنها مى‏رسد ، برتر است . توفیق از آن خداست .

________________________

[ ۱ ] سوره ملک ( ۶۷ ) آیه ( ۲ ) یعنى : خدایى که مرگ و زندگى را آفرید که شما بندگان را بیازماید تا کدام نیکوکار ترید .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۳

نامه ۵۷ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۵۷ از جمله نامه ‏هاى امام ( ع ) به مردم شهرها که سرگذشت خود با مردم صفین را در این نامه بیان مى‏فرماید .

وَ کَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا اِلْتَقَیْنَا وَ اَلْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ ؟ اَلشَّامِ ؟ وَ اَلظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ وَ نَبِیَّنَا وَاحِدٌ وَ دَعْوَتَنَا فِی اَلْإِسْلاَمِ وَاحِدَهٌ وَ لاَ نَسْتَزِیدُهُمْ فِی اَلْإِیمَانِ بِاللَّهِ وَ اَلتَّصْدِیقِ بِرَسُولِهِ وَ لاَ یَسْتَزِیدُونَنَا اَلْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلاَّ مَا اِخْتَلَفْنَا فِیهِ مِنْ دَمِ ؟ عُثْمَانَ ؟ وَ نَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ فَقُلْنَا تَعَالَوْا نُدَاوِ مَا لاَ یُدْرَکُ اَلْیَوْمَ بِإِطْفَاءِ اَلنَّائِرَهِ وَ تَسْکِینِ اَلْعَامَّهِ حَتَّى یَشْتَدَّ اَلْأَمْرُ وَ یَسْتَجْمِعَ فَنَقْوَى عَلَى وَضْعِ اَلْحَقِّ مَوَاضِعَهُ فَقَالُوا بَلْ نُدَاوِیهِ بِالْمُکَابَرَهِ فَأَبَوْا حَتَّى جَنَحَتِ اَلْحَرْبُ وَ رَکَدَتْ وَ وَقَدَتْ نِیرَانُهَا وَ حَمِشَتْ فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِیَّاهُمْ وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِینَا وَ فِیهِمْ أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِکَ إِلَى اَلَّذِی دَعَوْنَاهُمْ إِلَیْهِ فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَى مَا دَعَوْا وَ سَارَعْنَاهُمْ إِلَى مَا طَلَبُوا حَتَّى اِسْتَبَانَتْ عَلَیْهِمُ اَلْحُجَّهُ وَ اِنْقَطَعَتْ مِنْهُمُ اَلْمَعْذِرَهُ فَمَنْ تَمَّ عَلَى ذَلِکَ مِنْهُمْ فَهُوَ اَلَّذِی أَنْقَذَهُ اَللَّهُ مِنَ اَلْهَلَکَهِ وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَى فَهُوَ اَلرَّاکِسُ اَلَّذِی رَانَ اَللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ وَ صَارَتْ دَائِرَهُ اَلسَّوْءِ عَلَى رَأْسِهِ

لغات

بدء الامر : آغاز کار ، بعضى بدى‏ء بر وزن فعیل نقل کرده‏اند به معناى آغازگر

نائره : دشمنى

جنحت : میل کرد رکدت : استوار گردید

حمست : پایدار شد ، بعضى با شین نقطه‏دار نقل کرده‏ اند یعنى آتش خشم شعله‏ ور شد انقذه : نجات داد او را

تمادى فى الشى‏ء : پافشارى در کارى ، و در صدد پایان و نتیجه کارى بودن

رکس : چیزى را وارونه بازگرداندن ، و اللّه ارکسهم ، یعنى خداوند آنان را به کیفر اعمالشان بازگرداند

رین : پوشاندن دایره : شکست ، گفته مى‏شود : علیهم الدائره :شکست نصیب آنها شد . و زشتى شکست با اضافه شدن کلمه دائره بر کلمه السوء مورد تأکید قرار مى‏گیرد

ترجمه

« آغاز کار ما بدین ترتیب بود ، که چون با مردم شام رودررو شدیم ، در ظاهر پروردگارمان یکى ، پیامبرمان یکى و و ادعا و سخنمان در اسلام یکى بود ، و ما از آنها نمى ‏خواستیم که به خدا و پیامبرش ایمان بیشترى داشته باشند و ایشان هم از ما آن را نمى‏ خواستند .

موضوع یکى بود و هیچ اختلافى در بین ما جز مسأله خون عثمان وجود نداشت در صورتى که ما از آن مبرا بودیم .

این بود که گفتیم بیایید تا کار را با خاموش کردن آتش فتنه و آرام کردن مردم پیش از آن که چاره ناپذیر گردد ، به نحوى چاره‏سازى کنیم که کار حکومت اسلامى استوار گردد و ما بتوانیم حق را در جایگاه خود به کار بندیم ، گفتند : نه ما راه چاره را در دشمنى و مبارزه مى‏دانیم ،در نتیجه سرپیچى کردند تا جنگ به پا شد و آتش پیکار مشتعل گردید ، و هنگامى که جنگ دندانهایش را بر ما تیز کرد و چنگالش را در ما و آنها فرو برد ، آنگاه چیزى را که ما پیشنهاد کرده بودیم قبول کردند ، ما هم دعوت آنها را پذیرفتیم و به خواسته‏ هاى آنها روآوردیم ، تا حجت بر آنها آشکار شود و عذرى براى آنها باقى نماند .

بنابر این هر کس از ایشان تا به آخر بر سر حجت باقى ماند خداوند او را از هلاکت نجات داد ، و هر کس در ستیز بود و به گمراهى خود ماند و بر حالت اول بازگشت که خدا دلش را تاریک ساخته بود ، حادثه شومى دور سر او مى‏گردد » .

شرح

این نامه بخشى از شرح حال امام ( ع ) با مردم شام و چگونگى آنهاست . و کلمه القوم عطف بر ضمیر در التقینا است و عبارت الظاهر اشاره است بر این که امام ( ع ) آنان را به خلاف در گفته خود ، متهم مى‏کند ، همان طورى که آن حضرت و همچنین عمار در صفین بروشنى آن را بیان کردند ، زیرا خود آن بزرگوار مى‏فرمود : به خدا قسم آنان مسلمان نبودند بلکه اظهار اسلام کردند ،ولى در باطن کفر را مخفى داشتند همین که یارانى پیدا کردند کفر خود را اظهار نمودند .

واو در والظاهر ، واو حالیه است عبارت : لا نستزیدهم یعنى ما از آنها ایمان بیشترى نمى‏خواستیم ، زیرا آنها به ظاهر ایمان کامل داشتند .

در شرح داستان ، امام ( ع ) یگانگى را که در امور نامبرده مابین آنها وجود داشت ، که با وجود آنها اختلاف روا نبود بیان کرده است تا حجت تمام شود .

امام ( ع ) مسأله مورد اختلاف یعنى شبهه خون عثمان و پاسخ از آن را به طور اجمال ، از آن یگانگى استثنا کرده است آنگاه راه و روش صحیحتر در نظام اسلامى و در امان بودن مسلمین ، و خیرخواهى و همفکرى با آنها و خوددارى ایشان از پذیرفتن پیشنهاد وى تا رسیدن به نتیجه مذکور را نقل کرده است .

حرف باء در جمله :باطفاء النّائره متعلّق به جمله نداوى ما لا یدرک است یعنى : آنچه را که پس از رویداد جنگ قابل جبران نیست ، و کشتار و نابودى مسلمانان که امکان تلافى ندارد .

عبارت : و قالوا : بل نداویه بالمکابره ،

نقل قول آنهاست به صورت زبان حال ، وقتى که آنها را به سر و سامان دادن امر دین ، از طریق بازگشت از راهى که مى‏رفتند دعوت کرد ، ولى آنان نپذیرفتند و بر جنگ و ستیز پافشارى کردند .

لغت جنحت را از باب مجاز و اطلاق اسم مضاف یعنى جویندگان حرب بر مضاف الیه یعنى جنگ به کار برده است . و لفظ نیران ( آتش ) را استعاره براى عملیات جنگى آورده است ، از آن‏رو که آتش و عملیات جنگى هر دو باعث اذیّت و نابودى هستند ، و کلمه : و قد ( برافروختن ) ، و هم چنین کلمات حمس ( استوارى ) ، تضریس ( دندان انداختن و گاز گرفتن ) ، و وضع المخالب ( چنگ انداختن ) را از باب ترشیح به کار برده است .

آنگاه جریان بازگشت آنها به نظر امام ( ع ) را که قبلا به آنان پیشنهاد کرده بود ، نقل مى‏کند . توضیح آن که بامداد لیله الهریر ، هنگامى که آنها قرآنها را بر سر نیزه‏ها کردند ، همواره به یاران امام ( ع ) مى‏گفتند : اى مردم مسلمان ، ما برادران دینى شماییم ، به خاطر خدا به زنان و دختران ما رحم کنید ، همان طورى که قبلا نقل کردیم ، این سخن آنها عین همان سخنى است که امام ( ع ) نسبت به حفظ خون مسلمانان و فرزندانشان به آنها یادآورى مى‏کرد ، و امّا پذیرش خواسته آنها توسط امام ، عبارت از قبول داورى قرآن بود ، وقتى که آنها چنین پیشنهادى را رد کردند ، و حجت بر آنها با بازگشتشان به همان چیزى که امام ( ع ) آنها را دعوت مى‏کرد ، روشن و آشکار شد ، یعنى حفظ خون مسلمانان ،

بدین وسیله راه بهانه خونخواهى عثمان بر آنها بسته شد ، زیرا خوددارى آنها از خونخواهى یک فرد صحابى که حق آنها نبود ، ساده‏تر است از ریختن خون هفتاد هزار تن از مهاجران ، انصار و تابعان با این پندار که کار نیکى انجام مى‏دهند .

عبارت : فمن تم على ذلک

یعنى هر کس به رضایت بر صلح و داور قرار دادن کتاب اللّه ، تن در داد ، که بیشتر مردم شام و اکثریت پیروان امام مورد نظر است .

مقصود از کسانى که پافشارى در ستیزه جوئى کردند ، خوارجند که پافشارى در جنگ نمودند و از امام ( ع ) به علّت قبول حکمیت فاصله گرفتند ، و دلهایشان در پوششهایى از شبهات باطل بود ، تا وقتى که حادثه شومى بر دور سر آنها گردید و همه آنها به جز اندکى به قتل رسیدند .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۲

نامه ۵۶ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۵۶ از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به مردم کوفه به هنگام حرکت از مدینه به سمت بصره .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی خَرَجْتُ مِنْ حَیِّی هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً وَ إِمَّا بَاغِیاً وَ إِمَّا مَبْغِیّاً عَلَیْهِ وَ إِنِّی أُذَکِّرُ اَللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی هَذَا لَمَّا نَفَرَ إِلَیَّ فَإِنْ کُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِی وَ إِنْ کُنْتُ مُسِیئاً اِسْتَعْتَبَنِی

لغت

حیّه : قبیله او

ترجمه

« امّا بعد ، من از میان قبیله خودم بیرون شدم ، [ در حالى که این حرکت من از دو صورت بیرون نیست : ] یا ستمگرم و یا ستمدیده ، یا سرکشم و یا رنج دیده .

در هر حال ، من هر کس را که این نوشته به او مى‏رسد ، به یاد خدا مى‏اندازم ، تا هر چه زودتر به جانب من حرکت کند ، اگر من نیکوکار بودم ، یارى‏ام کند ، و اگر تبهکار بودم ، مرا در کارم مورد سرزنش قرار دهد و از روشم باز دارد . »

شرح

هدف از این نامه ، اعلام بیرون شدن امام ( ع ) از مدینه به قصد پیکار با مردم بصره به مردم کوفه و درخواست حرکت آنان به سمت خود است . و نظیر این نامه در پیش گذشت .

عبارت : امّا ظالما . . . علیه

از باب تجاهل عارف است ، زیرا داستان هنوز براى مردم کوفه و دیگران روشن نشده بود تا بدانند که او ستمدیده و مظلوم است یا دیگران ، از این‏رو به آنان یادآور مى‏شود تا به سمت وى حرکت کنند ، آنگاه بین او و دشمنان داورى کنند و در نتیجه یا او را کمک کنند و یا از او بخواهند تا به راه حق برگردد .

اذکّر ، متعدّى به [ دو مفعول است ] : مفعول اوّل آن ، همان مذکّر و مفعول دومش ، مذکّر به یعنى خداى تعالى است . و او را مقدم داشته است چون غرض از یاد آورى ، اوست . کلمه : لمّا مشدّد به معنى : الاّ ، و یا بدون تشدید که ما زاید بوده ، و لام تأکید بر آن داخل شده است و معنایش چنین خواهد بود ، یعنى ، البتّه به جانب من حرکت کنید . توفیق از آن خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۴

نامه ۵۵ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۵۵ از سخنان امام ( ع ) در اندرز شریح بن هانى هنگامى که او را به سرکردگى سپاه عازم شام گمارد .

اِتَّقِ اَللَّهَ فِی کُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ وَ خَفْ عَلَى نَفْسِکَ اَلدُّنْیَا اَلْغَرُورَ وَ لاَ تَأْمَنْهَا عَلَى حَالٍ وَ اِعْلَمْ أَنَّکَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَکَ عَنْ کَثِیرٍ مِمَّا تُحِبُّ مَخَافَهَ مَکْرُوهِهِ سَمَتْ بِکَ اَلْأَهْوَاءُ إِلَى کَثِیرٍ مِنَ اَلضَّرَرِ فَکُنْ لِنَفْسِکَ مَانِعاً رَادِعاً وَ لِنَزْوَتِکَ عِنْدَ اَلْحَفِیظَهِ وَاقِماً قَامِعاً

لغات

نزوه : جهش ، یکباره جستن

حفیظه : خشم

واقم : کسى که چیزى را به بدترین صورت ردّ مى ‏کند ، مى ‏گویند : وقمه : یعنى او را با شدت و خشم باز پس زد .

وقم : خشم گرفتن و خوار ساختن

قمع : نیز به معناى خشم گرفتن و خوار ساختن است .

ترجمه

« هر صبح و شام از خدا بترس و از دنیاى فریبکار نسبت به جان خود برحذر باش ، و هرگز از او ایمن مباش .

و بدان که اگر خود را از بسیارى چیزهایى که دوست دارى ، به دلیل ناروائى آنها ، باز ندارى ، کششهاى نفسانى زیانهاى فراوانى به تو خواهد رساند . بنابر این جلو هواى نفست را بگیر ، و به هنگام خشم ،دست ردّ بر سینه طغیان قوّه غضب بزن و آن را از خود دور کن » .

شرح

بخشى از جریان فرستادن شریح بن هانى را به همراه زیاد بن نضیر به سرکردگى سپاه دوازده هزار نفرى که راهى شام بودند قبلا نقل کردیم .

 

امام ( ع ) او را به ترس دائم از خدا امر کرده است ، و چون لازمه ترس از خدا ، انجام اعمال نیک است ، از این‏رو به تفصیل آن اعمال پرداخته است ، یعنى از دنیاى فریبنده نسبت به خود ، حذر کند ، و نسبت فریبکارى را از آن جهت به دنیا داده است که دنیا وسیله مادّى فریب است .

و دیگر این که نباید به هیچ وجه از طرف دنیا آسوده خاطر باشد ، زیرا که لازمه آن غفلت از آخرت است .

آنگاه امام ( ع ) او را آگاه ساخته است بر این که اگر جلو نفس اماره بالسوء ، را از غرق شدن در بسیارى از خواسته‏هاى خود نگیرد که از پیآمدهاى نارواى آنها در هراس است و به سبب همانها در توقّفگاههاى الهى متوقّف مى‏ شود ، و با همان خواستها در صراط مستقیم باید حرکت کند ، هواى نفس و تمایلات نفسانى او ، کم کم رشد مى‏ کند ، تا بدانجا که او را به ورطه هلاکت مى‏اندازد .

سپس سفارش و نصیحت خود را با دستور به جلوگیرى و منع هواى نفس به هنگام جهش و برآشفتگى در حال خشم ، مورد تأکید قرار داده است . و قبلا معلوم شد که آزاد گذاشتن هواى نفس سرچشمه همه بدیهایى است که در دنیا و آخرت عاید انسان مى‏شود .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۶

نامه ۵۴ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۵۴ از جمله نامه‏هاى امام ( ع ) به معاویه

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ اَلدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا وَ اِبْتَلَى فِیهَا أَهْلَهَا لِیَعْلَمَ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَسْنَا لِلدُّنْیَا خُلِقْنَا وَ لاَ بِالسَّعْیِ فِیهَا أُمِرْنَا وَ إِنَّمَا وُضِعْنَا فِیهَا لِنُبْتَلَی بِهَا وَ قَدِ اِبْتَلاَنِی اَللَّهُ بِکَ وَ اِبْتَلاَکَ بِی فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّهً عَلَى اَلْآخَرِ فَعَدَوْتَ عَلَى طَلَبِ اَلدُّنْیَا بِتَأْوِیلِ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟

فَطَلَبْتَنِی بِمَا لَمْ تَجْنِ یَدِی وَ لاَ لِسَانِی وَ عَصَبْتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ ؟ اَلشَّامِ ؟ بِی وَ أَلَّبَ عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ وَ قَائِمُکُمْ قَاعِدَکُمْ فَاتَّقِ اَللَّهَ فِی نَفْسِکَ وَ نَازِعِ اَلشَّیْطَانَ قِیَادَکَ وَ اِصْرِفْ إِلَى اَلْآخِرَهِ وَجْهَکَ فَهِیَ طَرِیقُنَا وَ طَرِیقُکَ وَ اِحْذَرْ أَنْ یُصِیبَکَ اَللَّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَهٍ تَمَسُّ اَلْأَصْلَ وَ تَقْطَعُ اَلدَّابِرَ فَإِنِّی أُولِی لَکَ بِاللَّهِ أَلِیَّهً غَیْرَ فَاجِرَهٍ لَئِنْ جَمَعَتْنِی وَ إِیَّاکَ جَوَامِعُ اَلْأَقْدَارِ لاَ أَزَالُ بِبَاحَتِکَ حَتَّى یَحْکُمَ اَللَّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ اَلْحاکِمِینَ ۱۵ ۲۲ ۷ : ۸۷

لغات

عصبه به : در آویخت او را به بهانه‏اى

تألیب : شوراندن ، وادار کردن

قارعه : مصیبت ،

بلا دابر : نسل آینده

الیّه : سوگند

ترجمه

« امّا بعد ، خداوند پاک دنیا را مقدمه آخرت قرار داده است و مردم دنیا را در آن ، مورد آزمون قرار داده است ، تا بدانند کدام یک نیکوکارترند ، و ما براى دنیا آفریده نشده‏ ایم و براى تلاش به خاطر دنیا مأمور نشده ‏ایم ما را به دنیا آورده‏ اند تا آزموده شویم ، این است که خداوند مرا به تو ، و تو را به وسیله من مى‏آزماید ، و هریک از ما را بر دیگرى حجت قرار داده است ، پس تو براى رسیدن به دنیا به تأویل و توجیه قرآن پرداختى [ ۱ ] ، و از من چیزى را مطالبه کردى که نه دستم به آن جنایت آلوده است و نه زبانم ، در حالى که تو و مردم شام ، در برابر من سر به شورش گذاشتید ، داناى شما ، نادان را و ایستاده شما نشسته را بر من شوراند .

پس از خدا بترس و مهار خود را از دست شیطان بیرون کن ، و به سمت آخرت روبرگردان که این راهى است که من و تو باید برویم ، و بترس از آن که خداوند تو را به بلایى ناگهانى گرفتار کند که ریشه‏ات را برکند و نسلت را قطع کند . من براى تو به خدا سوگندى یاد مى‏کنم که خلاف ندارد ، که اگر دست روزگار من و تو را جمع کند ، همواره با تو پایدار مى‏ایستم حَتّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمینَ [ ۲ ]

شرح

عبارت : اما بعد . . . لنبتلى بها

اشاره به هدف از آفرینش دنیا و فایده آن است ، تا بدان وسیله او به خود آید و براى خدا کار کند ، و مقصود از تلاش در دنیا آن است که انسان مأمور به تلاش براى کسب دنیا تنها به خاطر دنیا نشده است مگر به قدر ضرورت ، مورد امر و دستور الهى در این آیه مبارکه است :فَامْشُوا فى مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ [ ۳ ]

در عبارت : و قد ابتلانى . . . تا آخر

بعضى از هدفهاى دنیا را بیان مى‏کند ،در پیش چگونگى آزمایش خداوند بندگان خود را دانستیم ، منظور از آزمایش امام ( ع ) به وسیله معاویه ، همان نافرمانى و ستیز وى با امام ( ع ) است ، به طورى که اگر امام از مقاومت در برابر او کوتاهى کند و رودرروى او نایستد مورد سرزنش خواهد بود ، بنابر این معاویه از طرف خدا وسیله امتحان و اتمام حجّت ،براى امام ( ع ) است ، و جهت آزمایش معاویه به وسیله امام ( ع ) ، دعوت امام از وى به طرف حق ، و بر حذر داشتن او از پیآمدهاى بد گناه و نافرمانى اوست به حدّى که اگر دعوت خدایى امام ( علیه السّلام ) را لبیک نگوید ، مستوجب نکوهش و مجازات خواهد بود و امام ( ع ) حجّت خدا در برابر او بود . و همین است معناى سخن امام ( ع ) که فرمود : « خداوند هر یک از ما را بر دیگرى حجّت قرار داده است » .

عبارت : فعدوت . . . قاعدکم ،

اشاره دارد به بعضى از مواردى که امام ( ع ) به وسیله معاویه ، آزمایش مى‏شود ، و توضیح مطلب آن که تنها انگیزه خروج معاویه بر امام ( ع ) دنیا بود ، و امام ( ع ) علّت آن را تأویل و توجیه قرآن [ به وسیله معاویه ] دانسته مانند آیه مبارکه : یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمْ القِصاصُ فِى الْقَتْلى‏ [ ۴ ] و دیگر آیاتى که بر وجوب قصاص دلالت دارند ، معاویه با وارد ساختن خود در زمره افراد مشمول این آیه ، آیه را تأویل کرده ، و در پى خون عثمان برآمده است ،ورود وى در این جمع با تأویل و توجیه آیه بوده است ، چون خطاب آیه ، ویژه کشتگان و نزدیکان آنان مى‏ باشد .

در صورتى که معاویه خارج از اینهاست ، زیرا او از وارثان خون عثمان نبوده است ، و او آیه را به صورت عام تفسیر کرده تا خود را وارد آن جمع کند . چیزى را که دست و زبان امام به عنوان یک جنایت مرتکب نشده بود ، به آن حضرت نسبت دادند ، یعنى قتل عثمان ، و بعضى از آنها نیز بعضى دیگر را بر امام ، به خاطر این انتساب شوراندند ، مقصود آن است که :داناى شما به حال من ، نادان را و کسانى از شما که به جنگ با من برخاسته‏ اند ،نشستگان از جنگ را ، بر من شوراندند .
و بعد از آن که امام ( ع ) بر سرانجام کار دنیا توجّه داده است ، و هم بر این که خداوند هر یک از آنها را حجّتى بر دیگرى قرار داده تا معلوم شود که کدام یک نیکوکارترند ، به موعظه و برحذر داشتن او برگشته است ، از این‏رو دستور داده تا درباره جان خود از خدا بترسد که مبادا با نافرمانى خدا و مخالفت امر او ،دچار هلاکت شود ، و زمام اختیارش را از دست شیطان بیرون کند .
لفظ قیاد ( افسار ) را براى امیال طبیعى استعاره آورده است ، و جهت این استعاره ، آن است که این امیال در حقیقت افسارى است که انسان را به سمت معصیت و گناه مى‏کشد ، وقتى که به دست شیطان سپرده شده باشد ، و بدان وسیله غرق در لذّتهاى کشنده و مهلک گردیده باشد . و ستیز او با شیطان عبارت است از ایستادگى در مقابل هواى نفس و انتقال از سمت افراط به حدّ اعتدال در مورد شهوت و غضب ، و دیگر این که به آخرت توجّه کند یعنى روى خود را به سمت آخرت برگرداند ، در حالى که خوبى و بدى و سعادت و شقاوتى را که در آخرت آماده شده مورد بررسى قرار دهد و با چشم بصیرت آن را بنگرد تا براى آنجا کار و کوشش کند .

جمله : فهى طریقنا و طریقک ،

مقدمه صغراى قیاس مضمرى است که بدان وسیله بر ضرورت توجه به عالم آخرت ، هشدار داده شده است . و کبراى مقدر آن نیز چنین است : و هر چه که مسیر حرکت انسان باشد باید مورد توجه قرار گیرد . و آخرت را راه و مسیر نامیده است به عنوان مجاز از پایان راه ، از باب اطلاق غایت بر مغیّا .

بعد امام ( ع ) معاویه را از خدا ترسانده است که مبادا او را به بلایى گرفتار سازد ، که تا ریشه او نفوذ کند و ریشه‏اش را از بیخ و بن برکند ، مقصود امام ( ع ) منع او از حرکت به سمت وى و جنگ با اوست ، و از آن روست که سوگند یاد کرده است ، بر فرض آن که دست روزگار آنها را در یکجا گرد آورد ، در برابر او استوار بماند تا خداوند ما بین آنها داورى کند و در این بیان ، وعده قطعى به عذابى سخت و دشوار است .
 _________________________
[ ۱ ] چون معاویه به مردم مى‏گفت من به خونخواهى عثمان قیام کرده‏ام و آیه « وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلوُماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلیِّه سُلْطاناً » بر آنها قرائت مى‏کرد و به آیه قصاص تمسک مى‏جست م .
[ ۲ ] سوره اعراف ( ۷ ) آیه ( ۸۷ ) یعنى : تا خدا بین من و تو داورى کند ، و خداوند بهترین داوران است .
[ ۳ ] سوره ملک ( ۶۷ ) آیه ( ۱۵ ) یعنى : پس شما در پستى و بلندى زمین حرکت کنید و از روزى او بخورید .
[ ۴ ] سوره بقره ( ۲ ) آیه ( ۱۷۷ ) یعنى : اى مؤمنان براى شما حکم قصاص کشتگان چنین تعیین شده است .
ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

بازدیدها: ۱

نامه ۵۲ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۵۲ از جمله عهد و پیمانهاى امام ( ع ) که براى مالک اشتر نخعى خدایش بیامرزد آن را نوشته است ، موقعى که او را بر مصر ، و توابع آن فرمانروا کرد ،

در آن هنگام که فرمانروایى محمد بن ابى بکر متزلزل گشته بود ، و این نامه طولانى‏ترین و پرمحاسنترین و جامعترین نامه‏اى است که آن بزرگوار نوشته است .

این شخص همان مالک بن حرث اشتر نخعى از مردم یمن است ، وى از جمله بزرگترین اصحاب امام ( ع ) و یاران با فضیلت و دلاورانى است که آن حضرت در جنگها بدانها تکیه داشت .

نقل کرده ‏اند ، طرمّاح وقتى بر معاویه وارد شد ، معاویه به او گفت : به على بن ابى طالب بگو : من به تعداد دانه‏ هاى کنجد کوفه سرباز آماده کرده ‏ام و قصد حمله دارم .

طرماح در جواب او گفت : على ( ع ) خروسى به نام اشتر دارد که تمام این دانه‏ هاى کنجد تو را از روى زمین مى‏ چیند .

روحیه معاویه از این سخن در هم شکست . در این پیمان چند فصل است :

فصل اول

بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِیمِ هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اَللَّهِ ؟ عَلِیٌّ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ ؟ ؟ مَالِکَ بْنَ اَلْحَارِثِ اَلْأَشْتَرَ ؟ فِی عَهْدِهِ إِلَیْهِ حِینَ وَلاَّهُ ؟ مِصْرَ ؟ جِبَایَهَ خَرَاجِهَا وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا وَ اِسْتِصْلاَحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَهَ بِلاَدِهَا أَمَرَهُ بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ إِیْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اِتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِی کِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ اَلَّتِی لاَ یَسْعَدُ أَحَدٌ إِلاَّ بِاتِّبَاعِهَا وَ لاَ یَشْقَى إِلاَّ مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا وَ أَنْ یَنْصُرَ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَإِنَّهُ جَلَّ اِسْمُهُ قَدْ تَکَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَکْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ اَلشَّهَوَاتِ وَ یَزَعَهَا عِنْدَ اَلْجَمَحَاتِ فَإِنَّ اَلنَّفْسَ أَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ اَللَّهُ

لغت

یزعها : باز دارد آن را

ترجمه

« به نام خداوند بخشنده مهربان این فرمانى است که بنده خدا على ، امیر مؤمنان به مالک بن حارث اشتر ،در پیمان خویش با او ، مقرّر فرموده ، موقعى که او را والى مصر کرد ، تا مالیات آنجا را جمع آورد ، با دشمن پیکار کند ، و به اصلاح امور مردم آن سامان بپردازد و شهرهاى آنجا را آباد کند .

فرمان مى‏دهد او را به تقوا و ترس از خدا ، و پذیرش فرمان خدا به جان و دل ، و پیروى از آنچه خداوند در کتاب خود از واجب و مستحب امر فرموده است که هیچ کس به سعادت نمى‏رسد مگر به پیروى از آنها و هیچ کسى بدبخت نمى ‏شود ، مگر با انکار و تباه ساختن آنها ، و دیگر آن که خدا را با دل و دست و زبانش یارى کند ، زیرا خداوند بزرگ بر خود واجب شمرده است که هر که او را یارى کند ، یارى نماید ، و هر کس عزّت او را پاس بدارد ، ارجمند گرداند . و او را فرمان مى‏دهد که خواهشهاى نفسش را فرونشاند ، و به هنگام سرکشى نفس ، آن را سرکوب کند ، چه آن که نفس وادارنده به بدى است ، مگر کسى را که مورد لطف خداست . »

شرح

امام ( ع ) ، این پیمان را با یادآورى چند چیز که هدف اصلى فرمانروایى و ولایت ، مى‏باشد و نظام حکومت بدانها وابسته است ، شروع کرده است ، از جمله آن امور ، چیزى است که سود آن به والى مى‏رسد ، یعنى جمع آورى مالیات ، و از جمله آنها چیزهایى است که به سود رعیّت است ، و آن عبارت است از پیکار با دشمنان مردم و اصلاح امور آنها با سیاست و حسن سرپرستى ، و از جمله آن امور ، مواردى است که نفعش هم به والى و هم به رعیّت مى‏رسد از قبیل آباد سازى شهرها و نواحى .

آنگاه ، نخست پنج دستور براى خودسازى شخص مالک داده است :

۱ تقوا و ترس از خدا ، قبلا بیان این مطلب گذشت که تقوا اساس هر فضیلتى است .

۲ پیروى اوامر الهى از واجب و مستحب که در کتاب خدا ، آمده است ، و با عبارت : لا یسعد ( به خوشبختى نمى ‏رسد ) تا کلمه : اضاعتها ( تباه ساختن آنها ) ،او را ترغیب و وادار به اطاعت از اوامر الهى کرده است . و بیان این مطلب به تکرار انجام شده است .

۳ در نبرد با دشمن ، و مبارزه با منکرات ، خداوند سبحان را با دست ، دل ،و زبانش ، یارى کند ، و با عبارت : قد تکفّل ( خداوند بر خود واجب شمرده است ) تا جمله : اعزّه ( او را عزیز و ارجمند گرداند ) او را به یارى خدا وادار کرده است همان طورى که در آیه شریفه آمده : اِنْ تَنصُرُ اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أقْدامَکُمْ [ ۱ ] .

۴ به هنگام خواسته‏ ها و خواهشها ، نفس را سرکوب کند . و این فرمان ،دستور به داشتن فضیلت عفت نفس است .

۵ هنگام سرکشى نفس ، جلو آن بایستد و او را باز دارد . این دستور به فضیلت صبر و شکیبایى از پیروى هواى نفس است که خود فضیلتى در تحت فضیلت پاکى و عفت است . و از هواى نفس با عبارت : انّ النّفس تا آخر ، برحذر داشته است ، و آن عبارت گرفته شده از آیه مبارکه : اِنَّ النَّفْسَ لَأمَّارَهٌ بالسُّوء [۲] است . ما در سخن امام ( ع ) به معنى « من » یعنى کسى که ، و در محل نصب مى‏باشد چون مستثنى است یعنى به جز کسى که مورد لطف و شفقت خداوند قرار گیرد .

فصل دوم : در مورد اوامر و سفارشهاى امام ( ع ) نسبت به اعمال شایسته مربوط به کیفیت فرمانروایى و اداره مملکت و شهر به شرح زیر است :

ثُمَّ اِعْلَمْ یَا ؟ مَالِکُ ؟ أَنِّی قَدْ وَجَّهْتُکَ إِلَى بِلاَدٍ قَدْ جَرَتْ عَلَیْهَا دُوَلٌ قَبْلَکَ مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ وَ أَنَّ اَلنَّاسَ یَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِکَ فِی مِثْلِ مَا کُنْتَ تَنْظُرُ فِیهِ مِنْ أُمُورِ اَلْوُلاَهِ قَبْلَکَ وَ یَقُولُونَ فِیکَ مَا کُنْتَ تَقُولُ فِیهِمْ وَ إِنَّمَا یُسْتَدَلُّ عَلَى اَلصَّالِحِینَ بِمَا یُجْرِی اَللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ فَلْیَکُنْ أَحَبَّ اَلذَّخَائِرِ إِلَیْکَ ذَخِیرَهُ اَلْعَمَلِ اَلصَّالِحِ فَامْلِکْ هَوَاکَ وَ شُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لاَ یَحِلُّ لَکَ فَإِنَّ اَلشُّحَّ بِالنَّفْسِ اَلْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْ کَرِهَتْ وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ اَلرَّحْمَهَ لِلرَّعِیَّهِ وَ اَلْمَحَبَّهَ لَهُمْ وَ اَللُّطْفَ بِهِمْ وَ لاَ تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی اَلدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی اَلْخَلْقِ یَفْرُطُ مِنْهُمُ اَلزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ اَلْعِلَلُ وَ یُؤْتَى عَلَى أَیْدِیهِمْ فِی اَلْعَمْدِ وَ اَلْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِکَ وَ صَفْحِکَ مِثْلِ اَلَّذِی تُحِبُّ وَ تَرْضَى أَنْ یُعْطِیَکَ اَللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ فَإِنَّکَ فَوْقَهُمْ وَ وَالِی اَلْأَمْرِ عَلَیْکَ فَوْقَکَ وَ اَللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلاَّکَ وَ قَدِ اِسْتَکْفَاکَ أَمْرَهُمْ وَ اِبْتَلاَکَ بِهِمْ وَ لاَ تَنْصِبَنَّ نَفْسَکَ لِحَرْبِ اَللَّهِ فَإِنَّهُ لاَ یَدَیْ لَکَ بِنِقْمَتِهِ وَ لاَ غِنَى بِکَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ وَ لاَ تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْوٍ وَ لاَ تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَهٍ وَ لاَ تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَهٍ وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَهً وَ لاَ تَقُولَنَّ إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ فِی اَلْقَلْبِ وَ مَنْهَکَهٌ لِلدِّینِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ اَلْغِیَرِ وَ إِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَهً أَوْ مَخِیلَهً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْکِ اَللَّهِ فَوْقَکَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَى مَا لاَ تَقْدِرُ عَلَیْهِ مِنْ نَفْسِکَ فَإِنَّ ذَلِکَ یُطَامِنُ إِلَیْکَ مِنْ طِمَاحِکَ وَ یَکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبِکَ وَ یَفِی‏ءُ إِلَیْکَ بِمَا

عَزَبَ عَنْکَ مِنْ عَقْلِکَ إِیَّاکَ وَ مُسَامَاهَ اَللَّهِ فِی عَظَمَتِهِ وَ اَلتَّشَبُّهَ بِهِ فِی جَبَرُوتِهِ فَإِنَّ اَللَّهَ یُذِلُّ کُلَّ جَبَّارٍ وَ یُهِینُ کُلَّ مُخْتَالٍ أَنْصِفِ اَللَّهَ وَ أَنْصِفِ اَلنَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ وَ مِنْ خَاصَّهِ أَهْلِکَ وَ مَنْ لَکَ فِیهِ هَوًى مِنْ رَعِیَّتِکَ فَإِنَّکَ إِلاَّ تَفْعَلْ تَظْلِمْ وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اَللَّهِ کَانَ اَللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وَ مَنْ خَاصَمَهُ اَللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ وَ کَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى یَنْزِعَ أَوْ یَتُوبَ وَ لَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْیِیرِ نِعْمَهِ اَللَّهِ وَ تَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَهٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اَللَّهَ سَمِیعٌ دَعْوَهَ اَلْمُضْطَهَدِینَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ وَ لْیَکُنْ أَحَبَّ اَلْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا فِی اَلْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِی اَلْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَا اَلرَّعِیَّهِ فَإِنَّ سُخْطَ اَلْعَامَّهِ یُجْحِفُ بِرِضَا اَلْخَاصَّهِ وَ إِنَّ سُخْطَ اَلْخَاصَّهِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَا اَلْعَامَّهِ وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ اَلرَّعِیَّهِ أَثْقَلَ عَلَى اَلْوَالِی مَئُونَهً فِی اَلرَّخَاءِ وَ أَقَلَّ مَعُونَهً لَهُ فِی اَلْبَلاَءِ وَ أَکْرَهَ لِلْإِنْصَافِ وَ أَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ وَ أَقَلَّ شُکْراً عِنْدَ اَلْإِعْطَاءِ وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ اَلْمَنْعِ وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ اَلدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ اَلْخَاصَّهِ وَ إِنَّمَا عِمَادُ اَلدِّینِ وَ جِمَاعُ اَلْمُسْلِمِینَ وَ اَلْعُدَّهُ لِلْأَعْدَاءِ اَلْعَامَّهُ مِنَ اَلْأُمَّهِ فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ وَ لْیَکُنْ أَبْعَدَ رَعِیَّتِکَ مِنْکَ وَ أَشْنَأَهُمْ عِنْدَکَ أَطْلَبُهُمْ لِمَعَایِبِ اَلنَّاسِ فَإِنَّ فِی اَلنَّاسِ عُیُوباً اَلْوَالِی أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلاَ تَکْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْکَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَیْکَ تَطْهِیرُ مَا ظَهَرَ لَکَ وَ اَللَّهُ یَحْکُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْکَ فَاسْتُرِ اَلْعَوْرَهَ مَا اِسْتَطَعْتَ یَسْتُرِ اَللَّهُ مِنْکَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِیَّتِکَ أَطْلِقْ عَنِ اَلنَّاسِ عُقْدَهَ کُلِّ حِقْدٍ وَ اِقْطَعْ عَنْکَ سَبَبَ کُلِّ وِتْرٍ وَ تَغَابَ عَنْ کُلِّ مَا لاَ یَضِحُ لَکَ وَ لاَ تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِیقِ سَاعٍ فَإِنَّ اَلسَّاعِیَ غَاشٌّ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِینَ وَ لاَ تُدْخِلَنَّ فِی مَشُورَتِکَ بَخِیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ اَلْفَضْلِ وَ یَعِدُکَ اَلْفَقْرَ وَ لاَ جَبَاناً یُضْعِفُکَ عَنِ اَلْأُمُورِ وَ لاَ حَرِیصاً یُزَیِّنُ لَکَ اَلشَّرَهَ بِالْجَوْرِ فَإِنَّ اَلْبُخْلَ وَ اَلْجُبْنَ وَ اَلْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى یَجْمَعُهَا سُوءُ اَلظَّنِّ بِاللَّهِ إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَکَ وَزِیراً وَ مَنْ شَرِکَهُمْ فِی اَلْآثَامِ فَلاَ یَکُونَنَّ لَکَ بِطَانَهً فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ اَلْأَثَمَهِ وَ إِخْوَانُ اَلظَّلَمَهِ وَ أَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَیْرَ اَلْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَ نَفَاذِهِمْ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ وَ أَوْزَارِهِمْ وَ آثَامِهِمْ مِمَّنْ لَمْ یُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَى ظُلْمِهِ وَ لاَ آثِماً عَلَى إِثْمِهِ أُولَئِکَ أَخَفُّ عَلَیْکَ مَئُونَهً وَ أَحْسَنُ لَکَ مَعُونَهً وَ أَحْنَى عَلَیْکَ عَطْفاً وَ أَقَلُّ لِغَیْرِکَ إِلْفاً فَاتَّخِذْ أُولَئِکَ خَاصَّهً لِخَلَوَاتِکَ وَ حَفَلاَتِکَ ثُمَّ لْیَکُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَکَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ اَلْحَقِّ لَکَ وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَهً فِیمَا یَکُونُ مِنْکَ مِمَّا کَرِهَ اَللَّهُ لِأَوْلِیَائِهِ وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ هَوَاکَ حَیْثُ وَقَعَ وَ الْصَقْ بِأَهْلِ اَلْوَرَعِ وَ اَلصِّدْقِ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاَّ یُطْرُوکَ وَ لاَ یَبْجَحُوکَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ کَثْرَهَ اَلْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ اَلزَّهْوَ وَ تُدْنِی مِنَ اَلْعِزَّهِ وَ لاَ یَکُونَنَّ اَلْمُحْسِنُ وَ اَلْمُسِی‏ءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَهٍ سَوَاءٍ فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لِأَهْلِ اَلْإِحْسَانِ فِی اَلْإِحْسَانِ وَ تَدْرِیباً لِأَهْلِ اَلْإِسَاءَهِ عَلَى اَلْإِسَاءَهِ وَ أَلْزِمْ کُلاًّ مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ وَ اِعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ شَیْ‏ءٌ بِأَدْعَى إِلَى حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِیَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَیْهِمْ وَ تَخْفِیفِهِ اَلْمَئُونَاتِ عَلَیْهِمْ وَ تَرْکِ اِسْتِکْرَاهِهِ إِیَّاهُمْ عَلَى مَا لَیْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ فَلْیَکُنْ مِنْکَ فِی ذَلِکَ أَمْرٌ یَجْتَمِعُ لَکَ بِهِ حُسْنُ اَلظَّنِّ بِرَعِیَّتِکَ فَإِنَّ حُسْنَ اَلظَّنِّ یَقْطَعُ عَنْکَ نَصَباً طَوِیلاً وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلاَؤُکَ عِنْدَهُ وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّکَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلاَؤُکَ عِنْدَهُ وَ لاَ تَنْقُضْ سُنَّهً صَالِحَهً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ اَلْأُمَّهِ وَ اِجْتَمَعَتْ بِهَا اَلْأُلْفَهُ وَ صَلَحَتْ عَلَیْهَا اَلرَّعِیَّهُ وَ لاَ تُحْدِثَنَّ سُنَّهً تَضُرُّ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ مَاضِی تِلْکَ اَلسُّنَنِ فَیَکُونَ اَلْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا وَ اَلْوِزْرُ عَلَیْکَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا وَ أَکْثِرْ مُدَارَسَهَ اَلْعُلَمَاءِ وَ مُنَاقَشَهَ اَلْحُکَمَاءِ فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیْهِ أَمْرُ بِلاَدِکَ وَ إِقَامَهِ مَا اِسْتَقَامَ بِهِ اَلنَّاسُ قَبْلَکَ

لغات

ضارى : آماده شکار ، و نسبت به شکار بى‏باک و جسور .

صفح : دورى از گناه بجح به سکون جیم : خوشحالى ، شادى بادره : تندى ، تیزى

مندوحه : گشایش

ادغال : وارد ساختن فساد و خرابى در کار

نهک : ناتوانى ، سستى

ینزع : بر مى‏گردد .

اجحف : آن را برد

مسلمّات الدهر : سختیها و ناگواریهاى روزگار جماع المسلمین : انبوه مسلمانان

صغوه : میل ، علاقه

اشنأهم : دشمنترین مردم

وتر : کینه 

ابهّه ، و المخیّله : خودبینى

یطامن : آرام مى‏گیرد

طماح النفس : سرکشى نفس .

طمح البصر : از بالا نگاه کرد

غرب الفرس : تندروى و آغاز دویدن اسب

مساماه : وزن مفاعله از سمّو به معنى بلندى جبروت : بزرگى زیاد ادحض حجّته : بهانه و حجت او را از بین برد و درهم شکست

تغابى : خود را به نادانى و ناآگاهى زدن

بطانه الرّجل : نزدیکان شخص

آصار : گناهان

حفلاتک : نشستهاى تو در مجالس و انجمنها

اطراء : ستایش زیاد

زهو : خودبینى

تدریب : عادت کردن

منافثه : گفتگو

ترجمه

« پس بدان اى مالک من تو را به شهرهایى فرستادم که پیش از تو حکومتهاى داد و بیداد را در خود دیده ‏اند ، و براستى مردم همان طور به کارهاى تو مى ‏نگرند که تو به کارهاى فرمانروایان پیش از خود مى ‏نگرى ، و همان را درباره تو مى ‏گویند که تو درباره آنان مى‏گویى و به وسیله سخنانى که خداوند درباره اشخاص با ایمان به زبان بندگانش جارى مى ‏سازد ، مى ‏توان به نیکى نیکوکاران پى برد و استدلال کرد بنابر این بهترین اندوخته‏ هاى تو باید عمل صالحت باشد پس بر هواى نفست مسلّط باش و بر نفس خویش در برابر آنچه بر تو حلال نیست سختگیر باش ، زیرا سختگیرى و بخل نسبت به هواى نفس ، عین انصاف و میانه ‏روى نسبت به خوشایند و ناخوشایند آن است دلت را کانون مهر و محبت رعیّت ساز و با آنها به مهربانى رفتار کن مبادا نسبت به ایشان چون درنده‏اى خون آشام باشى که خوردنشان را غنیمت شمرى زیرا آنان دو دسته‏اند یا برادر دینى تواند ، و یا مخلوقى چون تو هستند ، لغزشهایى از آنان سر مى‏زند و نارواییهایى از اجتماع به آنها سرایت مى‏کند چه به عمد یا به خطا ، به خلافى دست مى ‏آلایند .

بنابر این تو نسبت به آنان با عفو و بخشش رفتار کن همان طورى که دوست دارى خداوند با تو به عفو و بخشش رفتار کند ، زیرا تو ما فوق آنهایى و فرمانرواى توما فوق توست ، و خداوند مافوق کسى است که تو را حاکم قرار داده .

البته اوست که حکومت را به تو سپرده و مردم را وسیله آزمون تو ساخته است . مبادا خود را در معرض ستیز با خدا قرار دهى زیرا تو را توانایى تحمّل خشم او نیست و از عفو و بخشندگى‏اش بى‏نیاز نیستى ، هرگز از گذشت پشیمان مباش و از مجازات دیگران شاد مشو و به هنگام خشم اگر راه گریزى مى‏یابى در تندخویى شتاب مکن ، و مبادا بگویى من مأمورم [ معذورم ] امر مى‏کنم باید فرمان مرا ببرید ، که این روش باعث خرابى دل و ضعف دیانت و نزدیک شدن به غیر خداست . و هر گاه قدرت باعث بزرگمنشى و یا خود پسندى تو شد ، به عظمت سلطنت و قدرت خدا که مافوق قدرت توست نگاه کن که نسبت به تو به آنچه تو ناتوانى او تواناست ، زیرا این نگرش خودبینى و سرکشى تو را فرونشاند و تو را از خود فراموشى باز مى‏دارد و عقل و درایت از دست رفته را به تو باز مى‏گرداند .

مبادا خود را در بزرگى با خدا همسان بینى ، و در توانایى و عظمت نظیر او بدانى زیرا خداوند هر ستمگرى را خوار و هر گردنکشى را پست و بیچاره مى‏ سازد .

با خدا و با مردم نسبت به خود و خویشاوندان نزدیک ، و رعایایى که هواخواه آنها هستى به انصاف رفتار کن ، زیرا اگر رعایت انصاف نکنى ستم کرده اى ، و هر کس با بندگان خدا به ستم رفتار کند ، خداوند به جاى بندگان ، خود با او دشمنى خواهد کرد و خدا استدلال هر که را با او در ستیز باشد نادرست گرداند ، و چنان کسى تا خود دارى نکند و توبه ننماید ، با خداوند در ستیز است ، و هیچ چیز مانند ستمکارى ، باعث تغییر نعمت خدا و زود به خشم آوردن او نمى‏ شود ، زیرا خداوند ، دعاى ستمدیدگان را مى‏ شنود و در کمین ستمکاران است .

باید بهترین کارها در نزد تو اعتدال در راه حق ، و همگانى بودن در عدل و داد و آن عملى که بیشتر باعث خوشنودى توده مردم مى‏گردد ، باشد . زیرا خشم توده مردم ، خوشنودى خواص را از بین مى‏برد ، و خشم خواص در برابر خوشنودى عموم مردم ، قابل چشمپوشى است . هیچ کسى از رعیّت براى فرمانروا در موقع رفاه ،سنگینتر و پرخرجتر ، و در وقت گرفتارى کم فایده‏تر ، و در وقت انصاف و عدالت ناراضى‏تر ، و به هنگام درخواست مصرّتر ، و وقت بخشش کم سپاستر ، و در وقت ندادن چیزى ، عذر ناپذیرتر ، و در شداید روزگار کم صبرتر ، از خواصّ نیست در صورتى که ستون دین و اجتماع مسلمانان ، و نیروى در برابر دشمن ، همین توده مردم جامعه هستند . بنابر این باید با آنها همراه و میل قلبى‏ات به آنها باشد .

و باید دورترین فرد از رعیّت نسبت به تو و دشمنترین ایشان ، کسانى باشند که بیشتر در پى عیبجویى مردمانند ، زیرا مردم ، عیب و نقصهایى دارند که شایسته است فرمانروا بیش از هر کس ، آنها را پوشیده بدارد . و مبادا آن معایبى را از مردم که بر تو پوشیده است ، پیگیرى کنى ، زیرا بر تو لازم است عیبهاى ظاهر را از بین ببرى ، و خداوند نسبت به عیبهاى پنهانى خود حکم مى‏کند ، بنابر این تا مى‏توانى عیب پوشى کن تا خداوند عیبهایى را که دوست دارى از مردم مخفى بدارى ، بپوشاند ، از مردم هر نوع کینه‏اى را عقده گشایى کن و رشته هر نوع بازخواست مردمى را از خود بگسل ، و هر چه به نظر تو ناپسند است از خود دور کن ، و به سخن بدگو و سخن چین زودباور مباش زیرا سخن‏چین ، هر چند خود را در پوشش پند دهندگان و خیر خواهان در آورد ، فریبکار است .

افراد تنگ نظر را در مشورت خود دخالت مده ، چه تو را از نیکى باز مى‏دارند و از تهى‏دستى مى‏ترسانند ، و همچنین افراد ترسو را طرف مشورت قرار مده ، زیرا باعث سستى تو در کارها مى‏شوند و نیز حریص را وارد شور خود نکن زیرا از بسیارى حرص ، تو را وادار به ظلم مى‏کند و ستم را در نظرت جلوه مى‏دهد ،بنابر این ، بخل ، ترس و حرص ، خصلتهاى گوناگونى هستند که در جهت بدگمانى به خدا همسویند بدترین وزیرانت کسانى هستند که پیش از تو وزیر اشرار بوده و به همراهى با آنان در گناهانشان شرکت داشته‏اند ، پس نباید از خواصّ تو باشند ، چه آنان یار و یاور گناهکاران و همدم ستمگران بوده‏اند ، در صورتى که تو به جاى آنها کسانى را مى‏توانى پیدا کنى که داراى اندیشه و تدبیر آنها باشند امّا گناهان و زشتیهاى آنها را نداشته باشند ، از آن کسانى که نه ستمگرى را در راه ستمکاریش یارى کرده و نه با گنهکارى در گناهش همراهى نموده است :

چنین کسانى بار توقّعاتشان براى تو سبکتر و علاقمندیشان به تو بیشتر و گرایششان بدیگران کمتر است ، بنابر این آنها را در خلوتها و انجمنهاى خود از نزدیکان قرار بده ، و باید منتخب ایشان نزد تو کسى باشد که سخن حق را هر چند تلخ به تو بیشتر بگوید ، و کمتر تو را در مورد گفتار و رفتارى که خدا از دوستانش نمى‏ پسندد ، ستایش و کمک کند ، هر چند که آن سخن تلخ و ناستودنها بر خلاف هواى نفس تو باشد خود را به پرهیزگاران و راستگویان نزدیک کن و آنان را قانع کن که تو را زیاد ستایش نکنند ، و از این که تو خلافى نکرده‏اى آن را باعث خوشحالى تو قرار ندهند ، زیرا زیاد ستودن شخص ، باعث خود پسندى و سرکشى مى‏ گردد .

و نباید نیکوکار و بدکار پیش تو یکسان و در یک مرتبه باشند ، زیرا در آن صورت نیکوکار به نیکى بى‏میل و بدکار وادار به بدى مى‏گردد و هر کسى را بدانچه خود انتخاب کرده پاداش و کیفر بده . و بدان که هیچ چیز بهتر از نیکى و بخشش به رعیّت و سبکبار کردن ایشان و وادار نکردن ایشان به آنچه که قادر بر انجام آن نیستند ، سبب خوش‏بینى حاکم به رعیّت نمى‏گردد .

بنابراین ، باید طورى در این مورد رفتار کنى که باعث خوش بینى تو نسبت به رعیّت گردد ، زیرا خوش بینى به رعیّت ، رنجش طولانى را از تو دور مى‏ سازد .

براستى شایسته‏ترین فرد براى خوش‏بینى تو ، کسى است که از آزمون تو خوب بیرون آمده ، و سزاوارترین فرد به بدبینى کسى است که از بوته آزمون تو خوب در نیامده است .

هرگز روش خوبى را که بزرگان این امّت داشته‏اند و باعث انس و اتحاد مردم شد و رشته رعیّت با آن منظم گردیده ، از بین نبر ، و روش نوى را پیش نگیر که به سنّتهاى گذشته مضرّ باشد ، در آن صورت اجر و مزد براى کسى است که آن سنتها را به وجود آورده و گناه سنت شکنى به گردن تو خواهد بود . با دانشمندان بیشتر همصحبت باش و با دانایان درباره آنچه که صلاح مملکت است و پیش از تو امور ملّت بر آنها راست مى‏شد گفتگو و مشورت کن » .

شرح

بدان که محور سخن چون در این فصل ، بر اساس فرمان امام ( ع ) نسبت به عمل صالح در شهرها و در میان بندگان بود ، نخست او را به بخشى از علل غایى آن توجه داده از قبیل : نام نیک در آخرت و از زمره شایستگان بودن ، تا به دستور عمل کند ، و این مطلب را با عبارت :

انّى قد وجّهتک

( من تو را فرستادم ) تا جمله : تقول فیهم ( درباره آنان مى‏گویى ) بیان فرموده که خود به منزله صغراى قیاس مضمرى است و تقدیر آن چنین است : تو به سمت شهرى گسیل شده‏اى ، چنین و چنان ، و حالت مردم درباره عمل تو در آنجا چنین است و کبراى مقدّر آن نیز این طور است : و هر کسى که به شهرى چنین فرستاده شود ، و مردم آن طور ناظر بر اعمال او هستند که او بر عمل فرمانروایان پیش از خود مى‏نگرد ، و مردم درباره او همان حرفهایى را مى‏زنند ، که او درباره حاکمان قبل مى‏زند ، بنابر این لازم است که محبوبترین کارها در نزد او عمل صالح باشد ، تا خوشنامى میان مردم حاصل شود که خود دلیل بر ذکر نام او از جمله صالحان در نزد خداست ، و بر این معنى با عبارت :

و انّما یستدل على الصّالحین بما یجرى اللّه لهم على ألسن عباده ،اشاره فرموده است . اینکه امام ( ع ) اجراى قول را به خدا نسبت داده ( و فرموده : خدا به زبان بندگان مى‏اندازد ) ، تشویق زیادى است به کسب نام نیک .

سپس به دنبال مطالب قبل ، این دستور را داده است که عمل خوب را بهترین اندوخته‏ هاى خود قرار دهد ، و کلمه ذخیره ، را براى عمل صالح استعاره آورده است از آن جهت که همچون اندوخته‏اى آن را در دنیا کسب مى‏کند تا در آخرت ، از آن بهره‏مند گردد .

و چون او را به طور اجمال مأمور به انجام کار نیک کرده ، شروع به تفصیل آن نموده و چند قسم از اعمال شایسته را یادآور شده است :

اوّل : بر هواى نفسش در مورد خواسته‏ها و خشمش مسلّط باشد و از آن پیروى نکند ، و نسبت به هواى نفس در مورد محرماتى که بر او حلال نیست سختگیر باشد .

عبارت امام ( ع ) : فانّ الشّح تا جمله کرهت

تفسیر و توضیح براى همین سختگیرى نسبت به هواى نفس به وسیله اسباب سختگیرى از قبیل رعایت انصاف و ایستادن در موضع عدل و داد ، در حد دوست داشتنى و پسندیده است ، تا هواى نفس او را به طرف افراط نکشاند در نتیجه به ورطه فسق و فجور نیفکند ، و همچنین در دفع یک امر ناگوار ، قوه غضب او را به افراط از فضیلت عدالت نکشاند ، تا به صفت ناپسند ظلم و بى‏باکى دچار شود ، بدیهى است که این عمل سختگیرى نسبت به نفس و در تنگنا قرار دادن نفس از افتادن در پرتگاههاى هلاکت است .

دوم قلبش را کانون مهر محبت و لطف نسبت به رعیت قرار دهد که تمام اینها برجستگیهاى اخلاقى زیر چتر ملکه عفتند ، یعنى این فضیلتها را شعار قلبت قرار بده . الفاظ شعار و سبع ( درنده ) استعاره‏اند . و به جهت استعاره سبع با عبارت : « خوردن ایشان را غنیمت شمارى » اشاره فرموده است .

سوم : نسبت به مردم ، با گذشت و بخشش رفتار کند ، و این فضیلتى است از فضایل مربوط به شجاعت .

عبارت امام ( ع ) : فانّهم فى الخلق ،توضیحى است براى دو سبب از اسباب گذشت و محبت نسبت به مردم .

عبارت : یفرط منهم الزلل . . . و الخطاء ،تفسیرى براى همسان بودن مردم با وى و دوّمین سبب از اسباب محبت و گذشت است و این عبارت به منزله صغراى قیاس مضمرى است که درباره نیکى ، گذشت ، و بخشندگى مى‏باشد و مقصود امام ( ع ) از بیماریها و نارواییهایى که در اجتماع بر آنان عارض مى‏شود همان کارهاى سرگرم کننده‏اى است که آنها را از اجراى اوامر مختلف حاکم آن طور که شایسته است باز مى‏دارد .

و عبارت : یؤتى على ایدیهم

( دستشان باز گذاشته شده است ) ، کنایه از اینست که مردم معصوم نیستند بلکه آنها کسانى هستند که خواه و ناخواه مرتکب گناه و لغزش مى‏شوند و دستورهاى فرمانروایان و مؤاخذه مردم به خاطر آنچه به عمد و یا خطا انجام دهند ، به دست آنان انجام مى‏پذیرد کبراى قیاس نیز در حقیقت چنین است : و هر کس آنچنان باشد ، سزاوار است که بخشیده شود و مشمول محبّت شخص بخشنده و مهربان قرار گیرد ، و خطایش را با عفو و گذشت پاسخ دهند .

امام ( ع ) مالک اشتر را به گذشت امر فرموده ،همچون کسى که دوست مى‏دارد که خداوند با او به عفو و بخشندگى رفتار کند ، که این بالاترین تشویق به گذشت و مهمترین کشش به سمت آن است .

و همچنین عبارت : فانک فوقهم . . . و ابتلاک بهم ، ترساندن از خدا در مقام امر به گذشت و محبّت است ، و خود ، صغراى قیاس مضمر دیگرى در این باره است .

چهارم : او را از این که خود را در معرض نبرد با خدا قرار دهد ، منع فرموده و مقصود از نبرد با خدا کنایه از درشتى نسبت به بندگان خدا و ظلم به آنهاست ، مبارزه با خدا درباره مردم همان سرکشى و نافرمانى اوست .

عبارت : فانه لا یدى لک . . . و رحمته

صغراى قیاس مضمرى است که بدان وسیله توجّه داده است بر این که ستم کردن به بندگان خدا و جنگ با خدا روا نیست ، و نداشتن دست کنایه از نداشتن قدرت است . گفته مى‏شود : مالى بهذا لا مرید وقتى که آن کار از کارهایى باشد که در خور توان نیست . و حذف « ن » از کلمه : الیدین به دلیل شبه مضاف بودن آن است ، و بعضى گفته‏اند به دلیل کثرت استعمال است .

و کبراى مقدّر قیاس نیز چنین است : و هر کس چنان باشد روا نیست که خود را با ظلم به بندگان خدا در معرض جنگ با خدا قرار دهد .

پنجم : او را از پشیمانى بر گذشتى که کرده ، منع نموده و همچنین از خوشحالى به مجازات دیگران و شتاب کردن در خشم و تندخویى ، در حالى که راه گریز از آن را دارد ، نهى فرموده است ، زیرا همه اینها از او از افسار گسیختگى قوّه غضب است ، در حالى که مى‏دانى این قوّه به منزله شیطانى است که انسان را به سمت آتش دوزخ مى‏کشد .

ششم او را از فرمان دادن به کارى که سزاوار فرمان نبوده و مخالف دین ماست نهى کرده و همچنین او را از امرى که ممکن است باعث بددلى او شود نهى کرده است . از قبیل این که با خود بیندیشد مردم باید فرمان او را اجرا کنند چون بر مردم اطاعت و شنوایى دستور و امر او ، و بر او صدور فرمان است و بس ، براستى این باعث خرابى دل و دین است ، و به این خرابى اشاره فرموده است در عبارت فانّه ادغال . . . الغیر ، فساد و خرابى دل از سه راه به شرح زیر امکان پذیر است :

اول ، آن که این گونه تصوّر [ که من فرمانروا هستم پس باید اطاعت شوم ] ویرانگر قلب و منصرف کننده آن از راه خداست و معناى تباه ساختن قلب نیز .

دوم ، این که [ چنین طرز فکرى ] باعث خرابى دین و سست شدن بنیاد آن است .

سوم ، آن که باعث نزدیکى به غیر خداست زیرا ستمکارى از مهمترین عواملى است که زمینه‏ساز است براى این که مردم تمام نیروى خود را در جهت نابودى او به کار ببرند و به همین مطلب اشاره دارد آیه مبارکه : إنَّ اللَّهَ لا یُغیِّرُ ما بِقَوْمٍ حتّى یُغَیِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ [ ۳ ] . و این بخش از سخنان امام ( ع ) به منزله سه مقدمه صغرا براى قیاسات مضمرى است که کبراى مقدّر در تمام آنها چنین است : و هر چه که از این قبیل باشد انجام آن روا نیست .

هفتم : امام ( ع ) او را به داورى درد خودخواهى و خود پسندى که ممکن است در طول حکومت و فرمانروایى‏اش دامن او را بگیرد ، راهنمایى فرموده است ، به این ترتیب که به عظمت خدا که مافوق او و مافوق قدرت او است و نسبت به آنچه که خود او در مورد خود ، توانایى آن را نداشته ، نه توان جلب منفعتى و نه دفع زیانى از خود دارد ، بیندیشد ، که همین داروى آرامبخش خودخواهیى است که به سراغ او آمده است ، و آن را فرو مى‏نشاند و شدّت خشم او را درهم مى‏شکند ، و آن مقدار از عقل و اندیشه او را که تحت تأثیر قوه خشم وى قرار گرفته و با یورش قوه غضب از دست رفته بود ، به او باز مى‏گرداند . و این قسمت از سخنان امام ( ع ) نیز سه مقدمه صغرا براى سه قیاس مضمرى هستند که در آنها بر ضرورت انجام کارى که به منزله داروى شفابخش است ، راهنمایى فرموده است . و مقدّمات کبراى قیاسات نیز چنین است : و هر چه که آن چنان باشد ، انجام دادنش بر تو لازم است .

هشتم : او را از خود بزرگ بینى و اظهار جبروت بر کنار داشته و بدان جهت که اینها نوعى همسان بینى و خود را نظیر خدا شمردن است ، برحذر فرموده است ،چه آن که تکبّر باعث این مى‏شود تا خداوند متکبّر را ذلیل و خوار گرداند . و حقیقت استدلال چنین است : براستى تو اى مالک اگر تکبّر و خود بزرگ بینى داشته باشى ، خداوند خوار و ذلیلت خواهد ساخت ، و همین به منزله مقدمه صغراى قیاس مضمرى است که کبراى آن چنین است : و هر کس چنان باشد ،باید با ترک خود بزرگ بینى از خدا بترسد ، [ نتیجه این مى‏شود : پس تو اى مالک ، از خدا بترس و تکبر نورز ] .

نهم : امام ( ع ) او را به انصاف با خدا و مردم ، نسبت به خود و رعایایى که طرفدار اوست امر کرده است . امّا انصاف با خدا عمل به اوامر و خوددارى ازمنهیّات او ، در برابر نعمتهاى خداست . و اما انصاف با مردم ، به عدالت رفتار کردن میان مردم و دادن حقوقى که بر او و بر خویشان و نزدیکان او دارند . و در مورد وجوب چنین انصافى ، به قیاس مفصولى [ قیاسى که نتیجه‏اش صغراى قیاس دیگرى مى‏گردد ] ، استدلال کرده است ، صغراى قیاس اوّل : براستى تو اگر آن کار را نکنى ظالمى ، یعنى به بندگان خدا ستم کرده‏اى ، و کبراى آن : و هر کس به بندگان خدا ستم روا دارد ، خداوند به جاى بندگانش دشمن اوست ، و نتیجه مقدّر آن چنین مى‏شود : پس اگر چنان نکنى خداوند به جاى بندگانش دشمن تو است . و همین نتیجه ، خود ، صغرا براى قیاس دیگرى است که کبرایش سخن امام ( ع ) : و هر کس که خدا با او در ستیزد و . . . ( و من خاصمه اللَّه . . . ) و نتیجه مقدّر آن چنین مى‏شود : زیرا تو اگر آن کار را نکردى ، هنگام در ستیز بودن با او ، عذرت را نپذیرفته و تا وقتى که از ظلم و ستم خوددارى و توبه نکرده‏اى در جنگ با خدا هستى .

گفتار امام ( ع ) : و لیس شى‏ء . . . على ظلم ،

هشدار بر پیامد دیگرى براى نداشتن انصاف و یا ستم‏پیشگى است و این پیامد ، عبارت از آن است که ستمگرى بیش از هر چیز باعث تغییر نعمت خدا و سرعت در خشم اوست .

عبارت امام ( ع ) : فانّ اللَّه . . . بالمرصاد ،

بیان ضرورت پیامد مذکور است ،توضیح آن که خداى سبحان هرگاه دعاى ستمدیده را بشنود و بر کار ستمگر اطلاع یابد ، در صورتى که زمینه تغییر نعمت فراهم باشد ، زود نعمتش را دگرگون مى‏سازد .

دهم : امام ( ع ) او را مأمور ساخته است که بهترین کارها در نزد او کارى باشد که به اعتدال در راه حق از دو طرف افراط و تفریط نزدیکتر باشد و از همه امور بیشتر شامل عدالت بوده ، و نسبت به جلب رضاى مردم ، جامعتر باشد ، زیرا عدالت گاهى به نحوى است که شامل حال توده مردم نمى‏گردد ، بلکه تنها خوشنودى خواص را همراه دارد .

امام ( ع ) به دو جهت ، ضرورت عدالت همگانى را براى مردم ، و دل به دست آوردن و در پى خوشنودى آنها بودن را توجه داده است :

یکى آن که در برابر خشم توده ، به دلیل زیادى جمعیتشان ، خوشحالى خواص به دلیل کمى جمعیتشان نمى‏تواند مقاومت کند ، بلکه اکثریت به او خواهند تاخت و رضایت خواص به هنگام خشم توده مردم سودى به حال او نخواهد داشت ، و این خود باعث سستى و ناتوانى دین مى‏گردد . اما خشم خواص موقعى که توده مردم راضى باشند ، قابل چشم‏پوشى و گذشت است ،بنابر این رضایت توده مردم مهمتر است . دوم این که امام ( ع ) خواصّ را با صفات نکوهیده معرّفى کرده که خود باعث کم اهمیّت دادن به آنها نسبت به توده مردم است ، و توصیف توده به صفات پسندیده ، دلیل بر توجّه بیشتر به آنهاست .

امّا صفات خواصّ :

۱ پر هزینه بودن آنها براى حاکم در موقع رفاه ، از جهت زحمتى که به خاطر آنها به دوش حاکم مى‏افتد ، نه توده مردم .

۲ کم فایده بودن آنها موقع گرفتارى حاکم ، به جهت علاقمندى آنها به دنیا و حفظ موقعیّتى که دارند .

۳ به هنگام انصاف و عدالت ناراضى‏تر بودنشان ، به دلیل آزمندى بیشتر آنها در دنیا نسبت به توده مردم .

۴ به هنگام درخواست پافشارترند ، زیرا آنها وقتى که نیاز به درخواستى داشته باشند ، جرأت بیشترى نسبت به حاکم داشته ، و بیش از مردم عادى ، در نزد او خودنمایى و در گوش او زمزمه مى‏کنند .

۵ آنان به هنگام بخشش از طرف حاکم کم سپاستر هستند ، به دلیل اینکه معتقدند آنها از توده مردم حق بیشترى دارند ، و به آنچه مى ‏دهند سزاوارترند ، واعتقاد دارند که حاکم به آنها نیاز دارد و از آنها مى ‏ترسد .

۶ اگر والى چیزى به آنها ندهد ، دیرتر از توده مردم ، عذر حاکم را پذیرایند : یعنى این که اگر حاکم در کارى از آنها معذرت خواهى کند ، آنها کم گذشت‏ترند ، به این اعتقاد که آنها از دیگران برترند و دادن حقوق بر آنها واجب و لازم و حق آنهاست .

۷ آنان به هنگام سختیهاى روزگار ، کم صبرترند ، به خاطر عادتى که به رفاه و آسایش دارند ، و نسبت به آنچه از مال دنیا در دست دارند ناراضى و بى‏تابند .

اما ویژگیهاى توده مردم :

۱ آنان ستون دینند ، لفظ عمود ( ستون ) را به اعتبار برپایى دین به وجود آنها مانند استوارى خانه به ستون ، استعاره از توده مردم آورده است .

۲ توده مردم ، همان توده مسلمانانند ، زیرا آنها هستند که اکثریّت جامعه را تشکیل مى‏دهند .

۳ آنان به دلیل زیادى جمعیّت ، نیرویى در برابر دشمنانند ، و نیز از آن‏رو که هم ایشان در آن زمان اهل کارزار بودند .

و این ویژگیها براى هر دو دسته ، خود انگیزه‏اى براى جلب محبّت توده مردم ، و مقدم داشتن آنها بر جلب نظر خواص است ، و به همین دلیل امام ( ع ) او را مأمور به همراهى و همدلى با توده مردم فرموده است .

یازدهم : امام ( ع ) دستور داده است بر این که ، دورترین و دشمنترین فرد رعیّت در نزد او ، کسانى باشند که بیشتر در پى عیبجویى دیگرانند ، و بر ضرورت این مطلب با این عبارت : فانّ فى النّاس . . . سترها هشدار داده است . و چون فرمانروا از هر کسى سزاوارتر به عیب‏پوشى مردم است ، پس نباید عیبهاى پوشیده مردم را برملا کند ، و این هم ممکن نیست مگر با از بین بردن سخن‏چینان و دورداشتن آنها از خود ، و دیگر آن که عیبهاى ظاهرى مردم نه معایب پنهانى را باید از بین ببرد ، و این مطلب را از راه عیب‏پوشى در حدّ توان ، مورد تأکید قرار داده است ، زیرا هر نوع عیبى به منزله ناموس است ، و براى تشویق به این کار ،توجّه به پیآمد آن عمل داده است که خداوند عیبهایش را که او دوست دارد از مردم پنهان بدارد ، در مقابل پنهان داشتن گناهان و معایب مردم ، مخفى مى‏دارد .

دوازدهم : به او دستور داده است تا هر نوع کینه و رنجش قلبى خود را از مردم به دلیل این که اینها از اخلاق رذیله است ، از خود دور کرده ، و وسایل آن را از قبیل باور داشتن سخن‏چینى و پذیرفتن سخن‏چینان ، از بین ببرد .

سیزدهم : مبادا هر سخن مبهم و بى‏دلیل را باور کند ، و از باور داشتن عجولانه سخن سخن‏چینان وى را منع کرده و به وسیله قیاس مضمرى بر این مطلب توجه داده است که صغراى آن عبارت « فانّ الساعى . . . الناصحین » است و دلیل فریبکارى آنان ، ایجاد کینه توزیها و عداوتهاى میان مردم و گسترش فحشا و فساد روى زمین است . و کبراى مقدّر قیاس چنین است : و هر که فریبکار باشد ، نباید مورد توجه قرار گیرد .

چهاردهم : وى را از طرف مشورت قرار دادن سه دسته نهى فرموده است :

تنگ نظر ، ترسو و حریص ، و به دلیل پیامد بد ، مشورت کردن با هر کدام از این سه گروه به وسیله قیاس مضمرى اشاره فرموده است که صغراى قیاس اول ، عبارت :

یعدل بک . . . الفقر است . توضیح آن که شخص تنگ نظر ، جز بر آنچه که در نظر وى مصلحت دارد ، یعنى تنگ نظرى و آنچه لازمه آن از قبیل ترساندن از بیچارگى است ، رأى نمى‏دهد ، و این خود باعث دور داشتن شخص مشورت کننده از کار خیر است .

صغراى قیاس دوم ، جمله : لیضعّفک عن الامور است ، زیرا شخص ترسو نظر نمى‏دهد مگر به لزوم حفظ نفس و ترس از دشمن که در نظر او مصلحت همین است ، و تمام اینها باعث سستى از نبرد و ضعف در ایستادگى در برابر دشمن مى ‏گردد .

صغراى قیاس سوم : جمله : یزیّن لک الشره بالجور است ، توضیح آن که مصلحت از نظر آدم حریص ، جمع آورى مال و نگهدارى آن است ، و این خود باعث تجاوز از طریق ارزشمند عدالت و انصاف است .

کبراى مقدّر در هر سه قیاس چنین است : هر کس چنان باشد مشورت خواهى از او روا نیست .

آنگاه با قیاس مضمر دیگرى وى را از هر سه گروه بر حذر داشته است ، که با صغراى آن اشاره به ریشه صفات ناپسند هر سه دسته ، یعنى تنگ نظرى ، ترس و حرص نموده تا آنها را بشناسد و در نتیجه از صاحبان آنها دورى کند ، یادآور شده است که آنها غریزه‏هایى یعنى خویهاى گوناگون هستند که از یک ریشه نشأت گرفته و عاید نفس مى ‏شوند و به سرانجامى مى‏رسند که همانا بدگمانى به خداست .

توضیح آن که ریشه سوء ظن به خدا ، ناآشنایى با خداست زیرا کسى که ناآگاه است خدا را از جهتى که او بسیار بخشنده و دهنده همه نیکیها به کسى است که از راه اطاعت فرمان او قابلیت یافته است ، نمى‏شناسد و در نتیجه به خدا بدگمان است ، و این که خداوند چیزى را که بنده بذل و بخشش کرده ، جبران نمى ‏کند ، بنابر این با جلوه دادن تنگدستى او را از بذل و بخشش باز مى‏دارد ، و با خوى پست تنگ‏نظرى هم‏سو مى ‏سازد ، و همچنین شخص ترسو خدا را از نظر لطف و عنایتى که به هستى بندگان خود دارد ، نشناخته ، و نسبت به راز مقدّرات او ناآگاه است ، بنابر این به خدا بدگمان است و او را نگهدار خود از نابودى نمى‏ داند ، و نگران مرگ است و این حالت وى را از اقدام به جنگ و امثال آن باز مى‏دارد که این خود لازمه خوى ناپسند ترس است و همچنین حریص خدا را از دو جنبه یاد شده نشناخته و نسبت به او بدگمان است و عقیده دارد که اگرحرص ناپسند را پیشه خود نسازد خداوند او را بدانچه مورد علاقه اوست و نسبت به آن حرص مى‏ورزد نمى‏رساند در نتیجه او را وادار به حرص و آز مى‏گرداند و نفس آدمى چنین است .

پس این سه دسته اخلاق ناپسند ، به همان ریشه سوء ظن که امام ( ع ) فرمود منتهى مى‏شوند .

پانزدهم : چون از جمله کارهاى خوب انتخاب وزیران و دستیاران است از این‏رو امام ( ع ) هشدار داده است ، هم نسبت به کسانى که شایستگى براى انتخاب ندارند و هم نسبت به کسانى که شایسته‏اند تا توجه و تمایل به انتخاب آنها بشود .

غیر شایستگان همان کسانى هستند که پیش از وى وزیر و شریک جرم حاکمان فاسد و شرور بودند و او را از این که چنین افرادى را از ندیمان و خواص خود قرار دهد ، نهى کرده است ، و هم به وسیله قیاس مضمرى که صغرایش عبارت : فانّهم . . . الخلف است او را برحذر داشته و کبراى مقدّر قیاس چنین است : و هر کسى که چنان باشد او را ندیم خود قرار مده .

عبارت : ممّن له مثل آرائهم ،تمیز است براى کسانى که بهتر از آن اشرار و افراد فاسدند و آنان افرادى هستند که شایسته است از ایشان کمک خواهى شود ،و هم دلیل نیکى آنها نسبت به اشرار است ، به این معنى که این افراد تدبیر و نفوذ کلامى همانند آنها در انجام امور دارند ولى گناهان و زشتیهاى آنها را ندارند ، و ستمگرى را در راه ستمکارى‏اش یارى نکرده‏اند .

آنگاه امام ( ع ) ، او را به وسیله قیاس مضمرى تشویق فرموده است تا آنها را یار و یاور خود قرار دهد ، که عبارت : « اولئک اخف . . . الفا » صغراى آن قیاس است .

امّا این که آنان کم هزینه‏اند ، از آن جهت که آنها نسبت به هر مال یا وضعى که سزاوار آنها نیست خویشتندارند بنابر این در مورد راضى کردن و یابازداشتن آنها از کارهاى ناشایست نیازى به زحمت زیاد ندارد بر خلاف اشرار و آزمندان در مال و حال ناشایست . و از طرفى نسبت به مقام قربى که در پیشگاه حق ، و بعدى که از اشرار دارند ، یارى رسان‏تر و دلبسته‏تر به او مى‏باشند و به دیگران ، دلبستگى و گرایششان کمتر است .

و کبراى مقدّر قیاس نیز چنین است : و هر کس که چنان باشد شایستگى براى یار و یاور گرفتن و وزارت را دارد . از این‏رو فرمود : آنها را در خلوت و انجمن خود از نزدیکان خود قرار بده .

سپس آنانى را که شایستگى دارند از همگان نزدیکتر و مورد اعتماد بیشترى باشند با ویژگیهاى زیر مشخّص کرده است :

۱ آنانى که سخن حق را هر چند تلخ باشد بیشتر به او ، بگویند .

۲ او را در آن گونه از گفتار و رفتارش که خداوند از اولیایش نمى‏پسندد کمتر کمک و یارى کنند . کلمه : واقعا حال و منصوب است ، یعنى : در حال سرزدن چنان سخنى از او ، و آنگاه که سخن ، کم و بیش از هواى نفست برخاسته و یا آنچه که بدان گرایش دارى مهمّ باشد یا نباشد باید به کسى اعتماد کنى که تو را بیشتر نصیحت کند و کمتر مساعدت نماید ، احتمال دارد که منظور امام ( ع ) از این سخن [ واقعا . . . ] چنین باشد : چه این رویداد مهم باشد یا غیر مهم . . . و ممکن است مقصود امام ( ع ) این باشد که آن شخص نصیحتگر نسبت به خواست و علاقه قلبى تو هر طور که باشد ، یعنى هر موقعیتى نسبت به تو و در برابر خواسته باطنى تو داشته باشد .

آنگاه در مورد ارزشیابى و گزینش آنان دستوراتى داده است :

۱ خود را به پرهیزکاران و صاحبان اعمال نیک نزدیک سازد که اینها صفاتى در ذیل فضیلت پاکى و پاکدامنى‏اند .

۲ مردم را عادت و تمرین دهد بر این که از ستایش او خود دارى کنند ویا با سخن گفتن درباره کارى که او انجام نداده است ، باعث خوشحالى نشوند ،و در نتیجه او را وارد در جمع نکوهش شده در آیه مبارکه : وَ یُحِبُّونَ اَنْ یُحْمَدوُا بِما لَمْ یَفْعَلوُا [ ۴ ] نکنند . و از ستایش زیاد او را بر حذر داشته است . به وسیله قیاس مضمرى که صغرایش عبارت : فانّ کثره الاطراء . . . الغره است و پیوند ستایش با صفات ناپسند یاد شده ، روشن است . و کبراى مقدّر چنین است : هر چیزى که آن چنان باشد اجتناب از آن ضرورى است .

۳ او را از این که نیکوکار و بدکار در نزد وى یکسان باشند ، نهى کرده و به دلیل پیامد بد این کار او را از چنان عملى در ضمن قیاس مضمرى برحذر داشته است که صغراى آن عبارت : فانّ ذلک . . . الاساءه مى‏باشد ، و راز مطلب آن است که بیشتر کارهاى نیک به خاطر پاداش نیک آن است به خصوص از فرمانروایان که چنین انتظارى دارند و میل دارند که آنان از دیگران مقامشان بالاتر باشد و به خاطر آن همه زحمات و مشکلاتى که دارند خوشنامتر باشند . و هر گاه نیکوکار مقام خود را با مقام و منزلت بدکار یکسان ببیند ، این خود باعث انصراف او از نیکى و انگیزه‏اى براى رویگردانى از رنج و زحمتش خواهد بود ،

و همین طور چون بیشتر کسانى که بدکارى را ترک مى‏کنند تنها از ترس حاکمان است و به خاطر این است که مبادا در نظر آنها تنزّل مقام پیدا کنند ، در صورتى که اگر بدکاران مقام خود را با نیکوکاران همسان ببیند ، بیشتر در مقام انجام وظیفه کوتاهى خواهند کرد . کبراى مقدّر قیاس چنین است : و هر چه باعث از بین بردن نیکوکارى و تشویق به بدکارى گردد ، سزاوار اجتناب است .

سپس امام ( ع ) در تأیید فرمان خود مى‏فرماید : نیکوکار و بدکار باید خود را در معرض نیکى و بدیى که سزاوار آنند ، بدانند و براى نتیجه عمل خود آماده باشند ، بنابر این براى نیکوکار نیکى و براى بدکار بدى در نظر داشته باشد .

شانزدهم : او را نسبت به نیکى بر رعیت و سبکبار کردن آنان و مجبور نکردن بر چیزى که حقى بر آنها نداشته ، توجّه داده است ، به دلیل این که اینها باعث خوشبینى حاکم بدیشان است که خود مستلزم از بین رفتن رنجش و زحمت طولانى وى و آسایش از جانب ایشان است توضیح آن که حاکم وقتى که به مردم خوشرفتارى کند ، مردم بیشتر به او علاقه‏مند شده و در باطن به محبّت و اطاعت گرایش پیدا مى‏کنند ، و این خود باعث خوشبینى وى به آنها گردیده و در نتیجه نیازى به زحمت در هواخواه ساختن آنها و احساس خطر از طرف آنها نمى‏کند ،امام ( ع ) این مطلب را با عبارت : و ان احقّ من یحسن ظنک به . . . عنده مورد تأکید قرار داده است .

هفدهم : او را از سنت شکنى نسبت به راه و روش نیکى که بزرگان امّت قبل از او داشته‏اند ، و باعث انس و اتّحاد و به نفع مردم بوده است ، برحذر داشته ، زیرا این باعث صدمه و فساد آشکارى در دین است .

هیجدهم : وى را از پیش گرفتن روش نوى که به سنّتهاى گذشته صدمه بزند ، منع فرموده است . و به دلیل نادرستى این کار به وسیله قیاس مضمرى اشاره کرده است ، که صغراى قیاس عبارت : فیکون . . . سنتها است ، و ضمیر در منها بر مى‏گردد به سننى که ضرر بر آنها رسیده و اجر و مزد براى کسى است که آن سنتهاى گذشته را به وجود آورده و سنّت جدید تو به آنها صدمه زده ، و گناه سنّت شکنى به گردن تو خواهد بود . و کبراى مقدّر چنین است : پس هر چه آن چنان باشد سزاوار اجتناب است و باید از آن دورى کرد .

نوزدهم : به مالک دستور داده است که با دانشمند زیاد رفت و آمد کند ،یعنى راجع به احکام شرعى و قوانین دینى با آنها صحبت کند ، و با مردمان دانا یعنى کسانى که خداشناس ، و در میان بندگان و شهرها به اسرار الهى آشنا و به قوانین تجربى و غیر تجربى عمل کرده‏اند و درباره استوارى ارکان و قوانینى که اصلاح کننده امور کشور است ، و در مورد به پا داشتن مراسمى که مردم پیش از او به پا داشته‏اند گفتگو و مشورت کند . توفیق از جانب خداست .

فصل سوم : در توجه دادن به گروههاى مردمى که امر شهر به آنها وابسته است و قرار دادن هر کدام در جاى خود ،و در مرتبه‏اى که حکمت نبوى اقتضا کرده تا در آن مرتبه قرار داده شود ، و اشاره بر این مطلب که هر طبقه‏اى به طبقه دیگر وابسته است ، چه آن که صلاح هر کدام جز به وسیله دیگرى میسر نیست و بنیاد شهرنشینى و جامعه بر آن است .

آنگاه اشاره به کسانى دارد که از هر صنف و طبقه ‏اى شایستگى دارند و سزاوار آن مقامند ، و سفارش درباره هر آنچه که آن طبقه شایسته آن است به شرح زیر :

وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلرَّعِیَّهَ طَبَقَاتٌ لاَ یَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلاَّ بِبَعْضٍ وَ لاَ غِنَى بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ فَمِنْهَا جُنُودُ اَللَّهِ وَ مِنْهَا کُتَّابُ اَلْعَامَّهِ وَ اَلْخَاصَّهِ وَ مِنْهَا قُضَاهُ اَلْعَدْلِ وَ مِنْهَا عُمَّالُ اَلْإِنْصَافِ وَ اَلرِّفْقِ وَ مِنْهَا أَهْلُ اَلْجِزْیَهِ وَ اَلْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ اَلذِّمَّهِ وَ مُسْلِمَهِ اَلنَّاسِ وَ مِنْهَا اَلتُّجَّارُ وَ أَهْلُ اَلصِّنَاعَاتِ وَ مِنْهَا اَلطَّبَقَهُ اَلسُّفْلَى مِنْ ذَوِی اَلْحَاجَهِ وَ اَلْمَسْکَنَهِ وَ کُلٌّ قَدْ سَمَّى لَهُ اَللَّهُ سَهْمَهُ وَ وَضَعَ عَلَى حَدِّهِ وَ فَرِیضَتَهُ فِی کِتَابِهِ أَوْ سُنَّهِ نَبِیِّهِ ص عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اَللَّهِ حُصُونُ اَلرَّعِیَّهِ وَ زَیْنُ اَلْوُلاَهِ وَ عِزُّ اَلدِّینِ وَ سُبُلُ اَلْأَمْنِ وَ لَیْسَ تَقُومُ اَلرَّعِیَّهُ إِلاَّ بِهِمْ ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلاَّ بِمَا یُخْرِجُ اَللَّهُ لَهُمْ مِنَ اَلْخَرَاجِ اَلَّذِی یَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ وَ یَعْتَمِدُونَ عَلَیْهِ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ وَ یَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِهَذَیْنِ اَلصِّنْفَیْنِ إِلاَّ بِالصِّنْفِ اَلثَّالِثِ مِنَ اَلْقُضَاهِ وَ اَلْعُمَّالِ وَ اَلْکُتَّابِ لِمَا یُحْکِمُونَ مِنَ اَلْمَعَاقِدِ وَ یَجْمَعُونَ مِنَ اَلْمَنَافِعِ وَ یُؤْتَمَنُونَ عَلَیْهِ مِنْ خَوَاصِّ اَلْأُمُورِ وَ عَوَامِّهَا وَ لاَ قِوَامَ لَهُمْ جَمِیعاً إِلاَّ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِی اَلصِّنَاعَاتِ فِیمَا یَجْتَمِعُونَ عَلَیْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ وَ یُقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَ یَکْفُونَهُمْ مِنَ اَلتَّرَفُّقِ بِأَیْدِیهِمْ مَا لاَ یَبْلُغُهُ رِفْقُ غَیْرِهِمْ ثُمَّ اَلطَّبَقَهُ اَلسُّفْلَى مِنْ أَهْلِ اَلْحَاجَهِ وَ اَلْمَسْکَنَهِ اَلَّذِینَ یَحِقُّ رِفْدُهُمْ وَ مَعُونَتُهُمْ وَ فِی اَللَّهِ لِکُلٍّ سَعَهٌ وَ لِکُلٍّ عَلَى اَلْوَالِی حَقٌّ بِقَدْرِ مَا یُصْلِحُهُ وَ لَیْسَ یَخْرُجُ اَلْوَالِی مِنْ حَقِیقَهِ مَا أَلْزَمَهُ اَللَّهُ تَعَالَى مِنْ ذَلِکَ إِلاَّ بِالاِهْتِمَامِ وَ اَلاِسْتِعَانَهِ بِاللَّهِ وَ تَوْطِینِ نَفْسِهِ عَلَى لُزُومِ اَلْحَقِّ وَ اَلصَّبْرِ عَلَیْهِ فِیمَا خَفَّ عَلَیْهِ أَوْ ثَقُلَ فَوَلِّ مِنْ جُنُودِکَ أَنْصَحَهُمْ فِی نَفْسِکَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِإِمَامِکَ وَ أَنْقَاهُمْ جَیْباً وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً مِمَّنْ یُبْطِئُ عَنِ اَلْغَضَبِ وَ یَسْتَرِیحُ إِلَى اَلْعُذْرِ وَ یَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ وَ یَنْبُو عَلَى اَلْأَقْوِیَاءِ وَ مِمَّنْ لاَ یُثِیرُهُ اَلْعُنْفُ وَ لاَ یَقْعُدُ بِهِ اَلضَّعْفُ ثُمَّ اِلْصَقْ بِذَوِی اَلْمُرُوءَاتِ وَ اَلْأَحْسَابِ وَ أَهْلِ اَلْبُیُوتَاتِ اَلصَّالِحَهِ وَ اَلسَّوَابِقِ اَلْحَسَنَهِ ثُمَّ أَهْلِ اَلنَّجْدَهِ وَ اَلشَّجَاعَهِ وَ اَلسَّخَاءِ وَ اَلسَّمَاحَهِ فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ اَلْکَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ اَلْعُرْفِ ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا یَتَفَقَّدُ اَلْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا وَ لاَ یَتَفَاقَمَنَّ فِی نَفْسِکَ شَیْ‏ءٌ قَوَّیْتَهُمْ بِهِ وَ لاَ تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَ إِنْ قَلَّ فَإِنَّهُ دَاعِیَهٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ اَلنَّصِیحَهِ لَکَ وَ حُسْنِ اَلظَّنِّ بِکَ وَ لاَ تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِیفِ أُمُورِهِمُ اِتِّکَالاً عَلَى جَسِیمِهَا فَإِنَّ لِلْیَسِیرِ مِنْ لُطْفِکَ مَوْضِعاً یَنْتَفِعُونَ بِهِ وَ لِلْجَسِیمِ مَوْقِعاً لاَ یَسْتَغْنُونَ عَنْهُ وَ لْیَکُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِکَ عِنْدَکَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِی مَعُونَتِهِ وَ أَفْضَلَ عَلَیْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ بِمَا یَسَعُهُمْ وَ یَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِیهِمْ حَتَّى یَکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِی جِهَادِ اَلْعَدُوِّ فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَیْهِمْ یَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَیْکَ وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّهِ عَیْنِ اَلْوُلاَهِ اِسْتِقَامَهُ اَلْعَدْلِ فِی اَلْبِلاَدِ وَ ظُهُورُ مَوَدَّهِ اَلرَّعِیَّهِ و إِنَّهُ لاَ تَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلاَّ بِسَلاَمَهِ صُدُورِهِمْ وَ لاَ تَصِحُّ نَصِیحَتُهُمْ إِلاَّ بِحِیطَتِهِمْ عَلَى وُلاَهِ أُمُورِهِمْ وَ قِلَّهِ اِسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ وَ تَرْکِ اِسْتِبْطَاءِ اِنْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ فَافْسَحْ فِی آمَالِهِمْ وَ وَاصِلْ مِنْ حُسْنِ اَلثَّنَاءِ عَلَیْهِمْ وَ تَعْدِیدِ مَا أَبْلَى ذَوُو اَلْبَلاَءِ مِنْهُمْ فَإِنَّ کَثْرَهَ اَلذِّکْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ اَلشُّجَاعَ وَ تُحَرِّضُ اَلنَّاکِلَ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ ثُمَّ اِعْرِفْ لِکُلِّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى وَ لاَ تَضُمَّنَّ بَلاَءَ اِمْرِئٍ إِلَى غَیْرِهِ وَ لاَ تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَایَهِ بَلاَئِهِ وَ لاَ یَدْعُوَنَّکَ شَرَفُ اِمْرِئٍ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا کَانَ صَغِیراً وَ لاَ ضَعَهُ اِمْرِئٍ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا کَانَ عَظِیماً وَ اُرْدُدْ إِلَى اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ مَا یُضْلِعُکَ مِنَ اَلْخُطُوبِ وَ یَشْتَبِهُ عَلَیْکَ مِنَ اَلْأُمُورِ فَقَدْ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللَّهَ وَ أَطِیعُوا ؟ اَلرَّسُولَ ؟ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اَللَّهِ وَ ؟ اَلرَّسُولِ ؟ ۱ ۲۲ ۴ : ۵۹ فَالرَّدُّ إِلَى اَللَّهِ اَلْأَخْذُ بِمُحْکَمِ کِتَابِهِ وَ اَلرَّدُّ إِلَى ؟ اَلرَّسُولِ ؟ اَلْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ اَلْجَامِعَهِ غَیْرِ اَلْمُفَرِّقَهِ :

ثُمَّ اِخْتَرْ لِلْحُکْمِ بَیْنَ اَلنَّاسِ أَفْضَلَ رَعِیَّتِکَ فِی نَفْسِکَ مِمَّنْ لاَ تَضِیقُ بِهِ اَلْأُمُورُ وَ لاَ تُمَحِّکُهُ اَلْخُصُومُ وَ لاَ یَتَمَادَى فِی اَلزَّلَّهِ وَ لاَ یَحْصَرُ مِنَ اَلْفَیْ‏ءِ إِلَى اَلْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَ لاَ تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ وَ لاَ یَکْتَفِی بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ وَ أَوْقَفَهُمْ فِی اَلشُّبُهَاتِ وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَهِ اَلْخَصْمِ وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَى تَکَشُّفِ اَلْأُمُورِ وَ أَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اِتِّضَاحِ اَلْحُکْمِ مِمَّنْ لاَ یَزْدَهِیهِ إِطْرَاءٌ وَ لاَ یَسْتَمِیلُهُ إِغْرَاءٌ وَ أُولَئِکَ قَلِیلٌ ثُمَّ أَکْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ وَ اِفْسَحْ لَهُ فِی اَلْبَذْلِ مَا یُزِیلُ عِلَّتَهُ وَ تَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى اَلنَّاسِ وَ أَعْطِهِ مِنَ اَلْمَنْزِلَهِ لَدَیْکَ مَا لاَ یَطْمَعُ فِیهِ غَیْرُهُ مِنْ خَاصَّتِکَ لِیَأْمَنَ بِذَلِکَ اِغْتِیَالَ اَلرِّجَالِ لَهُ عِنْدَکَ فَانْظُرْ فِی ذَلِکَ نَظَراً بَلِیغاً فَإِنَّ هَذَا اَلدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی اَلْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ بِهِ اَلدُّنْیَا ثُمَّ اُنْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ وَ لاَ تُوَلِّهِمْ مُحَابَاهً وَ أَثَرَهً فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ اَلْجَوْرِ وَ اَلْخِیَانَهِ وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ اَلتَّجْرِبَهِ وَ اَلْحَیَاءِ مِنْ أَهْلِ اَلْبُیُوتَاتِ اَلصَّالِحَهِ وَ اَلْقَدَمِ فِی اَلْإِسْلاَمِ اَلْمُتَقَدِّمَهِ فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلاَقاً وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً وَ أَقَلُّ فِی اَلْمَطَامِعِ إِشْرَافاً وَ أَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ اَلْأُمُورِ نَظَراً ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَیْهِمُ اَلْأَرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّهٌ لَهُمْ عَلَى اِسْتِصْلاَحِ أَنْفُسِهِمْ وَ غِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ وَ حُجَّهٌ عَلَیْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَکَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَکَ ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ وَ اِبْعَثِ اَلْعُیُونَ مِنْ أَهْلِ اَلصِّدْقِ وَ اَلْوَفَاءِ عَلَیْهِمْ فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِی اَلسِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَهٌ لَهُمْ عَلَى اِسْتِعْمَالِ اَلْأَمَانَهِ وَ اَلرِّفْقِ بِالرَّعِیَّهِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ اَلْأَعْوَانِ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یَدَهُ إِلَى خِیَانَهٍ اِجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَیْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُیُونِکَ اِکْتَفَیْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَیْهِ اَلْعُقُوبَهَ فِی بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ اَلْمَذَلَّهِ وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِیَانَهِ وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ اَلتُّهَمَهِ وَ تَفَقَّدْ أَمْرَ اَلْخَرَاجِ بِمَا یُصْلِحُ أَهْلَهُ فَإِنَّ فِی صَلاَحِهِ وَ صَلاَحِهِمْ صَلاَحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ وَ لاَ صَلاَحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلاَّ بِهِمْ لِأَنَّ اَلنَّاسَ کُلَّهُمْ عِیَالٌ عَلَى اَلْخَرَاجِ وَ أَهْلِهِ وَ لْیَکُنْ نَظَرُکَ فِی عِمَارَهِ اَلْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِکَ فِی اِسْتِجْلاَبِ اَلْخَرَاجِ لِأَنَّ ذَلِکَ لاَ یُدْرَکُ إِلاَّ بِالْعِمَارَهِ وَ مَنْ طَلَبَ اَلْخَرَاجَ بِغَیْرِ عِمَارَهٍ أَخْرَبَ اَلْبِلاَدَ وَ أَهْلَکَ اَلْعِبَادَ وَ لَمْ یَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلاَّ قَلِیلاً فَإِنْ شَکَوْا ثِقَلاً أَوْ عِلَّهً أَوِ اِنْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّهٍ أَوْ إِحَالَهَ أَرْضٍ اِغْتَمَرَهَا غَرَقٌ أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ یَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ وَ لاَ یَثْقُلَنَّ عَلَیْکَ شَیْ‏ءٌ خَفَّفْتَ بِهِ اَلْمَئُونَهَ عَنْهُمْ فَإِنَّهُ ذُخْرٌ یَعُودُونَ بِهِ عَلَیْکَ فِی عِمَارَهِ بِلاَدِکَ وَ تَزْیِینِ وِلاَیَتِکَ مَعَ اِسْتِجْلاَبِکَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ وَ تَبَجُّحِکَ بِاسْتِفَاضَهِ اَلْعَدْلِ فِیهِمْ مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِکَ لَهُمْ وَ اَلثِّقَهَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیْهِمْ وَ رِفْقِکَ بِهِمْ فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ اَلْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِیهِ عَلَیْهِمْ مِنْ بَعْدُ اِحْتَمَلُوهُ طَیِّبَهً أَنْفُسُهُمْ بِهِ فَإِنَّ اَلْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ وَ إِنَّمَا یُؤْتَى خَرَابُ اَلْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا وَ إِنَّمَا یُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ اَلْوُلاَهِ عَلَى اَلْجَمْعِ وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ وَ قِلَّهِ اِنْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ ثُمَّ اُنْظُرْ فِی حَالِ کُتَّابِکَ فَوَلِّ عَلَى أُمُورِکَ خَیْرَهُمْ وَ اُخْصُصْ رَسَائِلَکَ اَلَّتِی تُدْخِلُ فِیهَا مَکَایِدَکَ وَ أَسْرَارَکَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُودِ لِوُجُوهِ صَالِحِ اَلْأَخْلاَقِ مِمَّنْ لاَ تُبْطِرُهُ اَلْکَرَامَهُ فَیَجْتَرِئَ بِهَا عَلَیْکَ فِی خِلاَفٍ لَکَ بِحَضْرَهِ مَلَإٍ وَ لاَ تَقْصُرُ بِهِ اَلْغَفْلَهُ عَنْ إِیرَادِ مُکَاتَبَاتِ عُمِّالِکَ عَلَیْکَ وَ إِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَى اَلصَّوَابِ عَنْکَ فِیمَا یَأْخُذُ لَکَ وَ یُعْطِی مِنْکَ وَ لاَ یُضْعِفُ عَقْداً اِعْتَقَدَهُ لَکَ وَ لاَ یَعْجِزُ عَنْ إِطْلاَقِ مَا عُقِدَ عَلَیْکَ وَ لاَ یَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِی اَلْأُمُورِ فَإِنَّ اَلْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ یَکُونُ بِقَدْرِ غَیْرِهِ أَجْهَلَ ثُمَّ لاَ یَکُنِ اِخْتِیَارُکَ إِیَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِکَ وَ اِسْتِنَامَتِکَ وَ حُسْنِ اَلظَّنِّ مِنْکَ فَإِنَّ اَلرِّجَالَ یَتَعَرَّفُونَ لِفِرَاسَاتِ اَلْوُلاَهِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَ حُسْنِ خِدْمَتِهِمْ وَ لَیْسَ وَرَاءَ ذَلِکَ مِنَ اَلنَّصِیحَهِ وَ اَلْأَمَانَهِ شَیْ‏ءٌ وَ لَکِنِ اِخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِینَ قَبْلَکَ فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ کَانَ فِی اَلْعَامَّهِ أَثَراً وَ أَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَهِ وَجْهاً فَإِنَّ ذَلِکَ دَلِیلٌ عَلَى نَصِیحَتِکَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ وُلِّیتَ أَمْرَهُ وَ اِجْعَلْ لِرَأْسِ کُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِکَ رَأْساً مِنْهُمْ لاَ یَقْهَرُهُ کَبِیرُهَا وَ لاَ یَتَشَتَّتُ عَلَیْهِ کَثِیرُهَا وَ مَهْمَا کَانَ فِی کُتَّابِکَ مِنْ عَیْبٍ فَتَغَابَیْتَ عَنْهُ أُلْزِمْتَهُ ثُمَّ اِسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِی اَلصِّنَاعَاتِ وَ أَوْصِ بِهِمْ خَیْراً اَلْمُقِیمِ مِنْهُمْ وَ اَلْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ وَ اَلْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ اَلْمَنَافِعِ وَ أَسْبَابُ اَلْمَرَافِقِ وَ جُلاَّبُهَا مِنَ اَلْمَبَاعِدِ وَ اَلْمَطَارِحِ فِی بَرِّکَ وَ بَحْرِکَ وَ سَهْلِکَ وَ جَبَلِکَ وَ حَیْثُ لاَ یَلْتَئِمُ اَلنَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا وَ لاَ یَجْتَرِءُونَ عَلَیْهَا فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لاَ تُخَافُ بَائِقَتُهُ وَ صُلْحٌ لاَ تُخْشَى غَائِلَتُهُ وَ تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِکَ وَ فِی حَوَاشِی بِلاَدِکَ

وَ اِعْلَمْ مَعَ ذَلِکَ أَنَّ فِی کَثِیرٍ مِنْهُمْ ضِیقاً فَاحِشاً وَ شُحّاً قَبِیحاً وَ اِحْتِکَاراً لِلْمَنَافِعِ وَ تَحَکُّماً فِی اَلْبِیَاعَاتِ وَ ذَلِکَ بَابُ مَضَرَّهٍ لِلْعَامَّهِ وَ عَیْبٌ عَلَى اَلْوُلاَهِ فَامْنَعْ مِنَ اَلاِحْتِکَارِ فَإِنَّ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ مَنَعَ مِنْهُ وَ لْیَکُنِ اَلْبَیْعُ بَیْعاً سَمْحاً بِمَوَازِینِ عَدْلٍ وَ أَسْعَارٍ لاَ تُجْحِفُ بِالْفَرِیقَیْنِ مِنَ اَلْبَائِعِ وَ اَلْمُبْتَاعِ فَمَنْ قَارَفَ حُکْرَهً بَعْدَ نَهْیِکَ إِیَّاهُ فَنَکِّلْ بِهِ وَ عَاقِبْهُ مِنْ غَیْرِ إِسْرَافٍ ثُمَّ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی اَلطَّبَقَهِ اَلسُّفْلَى مِنَ اَلَّذِینَ لاَ حِیلَهَ لَهُمْ مِنَ اَلْمَسَاکِینِ وَ اَلْمُحْتَاجِینَ وَ أَهْلِ اَلْبُؤْسَى وَ اَلزَّمْنَى فَإِنَّ فِی هَذِهِ اَلطَّبَقَهِ قَانِعاً وَ مُعْتَرّاً وَ اِحْفَظِ لِلَّهِ مَا اِسْتَحْفَظَکَ مِنْ حَقِّهِ فِیهِمْ وَ اِجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَیْتِ مَالِکِ وَ قِسْماً مِنْ غَلاَّتِ صَوَافِی اَلْإِسْلاَمِ فِی کُلِّ بَلَدٍ فَإِنَّ لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ اَلَّذِی لِلْأَدْنَى وَ کُلٌّ قَدِ اِسْتُرْعِیتَ حَقَّهُ وَ لاَ یَشْغَلَنَّکَ عَنْهُمْ بَطَرٌ فَإِنَّکَ لاَ تُعْذَرُ بِتَضْیِیعِکَ اَلتَّافِهَ لِإِحْکَامِکَ اَلْکَثِیرَ اَلْمُهِمَّ فَلاَ تُشْخِصْ هَمَّکَ عَنْهُمْ وَ لاَ تُصَعِّرْ خَدَّکَ لَهُمْ وَ تَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لاَ یَصِلُ إِلَیْکَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ اَلْعُیُونُ وَ تَحْقِرُهُ اَلرِّجَالُ فَفَرِّغْ لِأُولَئِکَ ثِقَتَکَ مِنْ أَهْلِ اَلْخَشْیَهِ وَ اَلتَّوَاضُعِ فَلْیَرْفَعْ إِلَیْکَ أُمُورَهُمْ ثُمَّ اِعْمَلْ فِیهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَى اَللَّهِ یَوْمَ تَلْقَاهُ فَإِنَّ هَؤُلاَءِ مِنْ بَیْنِ اَلرَّعِیَّهِ أَحْوَجُ إِلَى اَلْإِنْصَافِ مِنْ غَیْرِهِمْ وَ کُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَى اَللَّهِ فِی تَأْدِیَهِ حَقِّهِ إِلَیْهِ وَ تَعَهَّدْ أَهْلَ اَلْیُتْمِ وَ ذَوِی اَلرِّقَّهِ فِی اَلسِّنِّ مِمَّنْ لاَ حِیلَهَ لَهُ وَ لاَ یَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَهِ نَفْسَهُ وَ ذَلِکَ عَلَى اَلْوُلاَهِ ثَقِیلٌ وَ اَلْحَقُّ کُلُّهُ ثَقِیلٌ وَ قَدْ یُخَفِّفُهُ اَللَّهُ عَلَى أَقْوَامٍ طَلَبُوا اَلْعَاقِبَهَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اَللَّهِ لَهُمْ

لغات

مقاعد : جمع مقعد ( مصدر میمى ) :نشستها

مرافق : سودها ، منفعتها

تفاقم الامر : کارى بزرگ

خلوف : جمع خلف ، فرزندان ،بازماندگان

حیطه : مهربانى

یضلعک : سنگین و مشکل باشد براى تو

محک : لجاجت

حصر : درماندگى ، ناتوانى

تبرّم : خستگى ، بى‏تابى

ازدهاء : مصدر باب افتعال از « زهو » :خودخواهى

اطراء : ثناگویى و مدح زیاد

اغتیال : گول خوردن ، بدگویى

محاباه : بخشندگى و نزدیک شدن دو کس از طریق بذل و بخشش به یکدیگر

أثره : خودرأیى ، کارى از روى هواى نفس انجام دادن

جماع : گروه ، جمع

توخى : بررسى و جستجو

حدوه : انگیزه ، وادار ساختن

شرب : بهره و سهمى از آب آشامیدنى

بالّه : اندکى از آب که زمین را تر کند

احالت الارض : زمین ناهموار و نامساعد شده ، زراعتش بى ‏محصول و درختانش بى ‏ثمر گردد .

إجمام : آسوده کردن

معتمد : هدفدار

إعواز : تنگدستى ، فقر

استنام الى کذا : بدان وسیله آرام گرفت

مترفّق : خواهان مداراى در کسب و تجارت

مطارح جمع مطرح : سرزمینهاى دور

بائقه : مصیبت ، ناگوارى ، سختى

غائله : شرّ ، بدى

احتکار : جلو منافع مردم را در هنگام نیازمندى گرفتن

بؤسى : سخت ، شدت

قانع : گدا ، سائل

معترّ : کسى که بدون درخواست آماده پذیرش کمک است

صوافى ، جمع صافیه : زمینى که به غنیمت گرفته شده

تافه : ناچیز اشخص همّه : همّت خود را از آن برداشت ، بى ‏توجهى کرد

تصعیر الخدّ : از روى خودخواهى صورت را برگرداندن

تقتحمه : ( در انظار خوار است ) ، خوار مى ‏شمارد او را

اعذر فى الامر : بهانه‏اى در موردى دارد

ترجمه

« و بدان که رعیّت چند دسته‏اند که کارشان انجام نمى‏گیرد مگر به کمک یکدیگر ، و از هم بى‏نیاز نیستند ، برخى از آنها سپاهیان خداوندند ، و بعضى دبیران و منشیان عادى و محرمانه‏اند و بعضى دیگر داوران عدالت‏گستر و برخى کارکنانى که با انصاف و مدارا رفتار مى‏کنند ، و بعضى از مردم جزیه دهندگان و مالیات دهندگانند از اهل ذمّه و مردم مسلمان و گروهى از بازرگانان ، صنعتگران ،و برخى از طبقه پایین که نیازمندان و تهیدستانند ، و خداوند براى هر گروهى از اینان سهمى و بهره‏اى معیّن کرده است ، که اندازه و مقدار آن را در کتاب خود و یا در سنّت پیامبرش درود و سلام خدا بر او و بر خاندان او باد مقرر کرده است که در نزد ما [ اهل بیت ] محفوظ است .

امّا سپاهیان به امر خدا ، براى مردم به منزله دژها ، و براى حکمرانان باعث زینت و براى دین عزّت و وسایل آرامش و امنیّتند ، و رعیّت پایدار نمى‏ماند مگر به وسیله سپاهیان ، و سپاه نظم نپذیرد مگر به وسیله مالیات و حقوقى که خداوند براى ایشان مقرّر فرموده است تا بدان وسیله توانایى نبرد با دشمنان را داشته و در آرایش و نظام کار خود بدان متّکى باشند ، و نیاز خود را به وسیله آن برطرف سازند .

وانگهى براى این دو گروه [ رعیت و سپاه ] نیز سر و سامانى نخواهد بود مگر به وسیله گروه سوّم که عبارتند از قضاه ، کارکنان ، و نویسندگان که در اختلاف میان مردم قضاوت کرده ، و مالیاتها را جمع آورى کرده و امور خاص و عام را ثبت و ضبط مى‏کنند .

و باز همه اینان استوار نمى‏مانند مگر به وسیله بازرگانان و صنعتگرانى که باعث جمع آورى سود و پایدارى بازاراند و کارهایى را انجام مى‏دهند که از دیگران ساخته نیست و بعد از اینها طبقه پایین از تهیدستان و بیچارگان که بخشش و کمک به آنها لازم است و نزد خداوند براى هر کدام از این طبقات مردم ، رفاه و گشایشى مقدر است ، و هر کدام از آنها در حد خود بر حکمران حق دارند که به کارشان سامان دهد و از طرفى حکمران قادر بر انجام این کار نیست مگر با تلاش و کوشش و یارى طلبیدن از خداوند و آمادگى براى اجراى حق و استقامت در هر کارى ، آسان یا گران اى مالک از سپاهیانت براى خاطر خدا و پیامبر ( ص ) ، و امام ، براى خود کسى را انتخاب کن که پندپذیرتر ، پاکدل‏تر ، عاقلتر و بردبارتر از همه باشد ، از آن افرادى که دیر خشمگین شود و زود عذر گناه را بپذیرد ، به زیر دستان مهربان و به زورمندان سختگیر و حریف باشد . از آن کسانى نباشد که اظهار درشتى کند و یا از ناتوانى و سستى زمینگیر شود .

وانگهى با افرادى که ریشه‏دار و از خانواده‏هاى شریف و خوش سابقه‏اند همدم باش با بزرگواران ، دلیران ، بخشندگان و جوانمردان همنشینى کن زیرا آنها جامع بزرگوارى و در شمار مردم با احسان و حق شناسند . و بعد ، به کارهاى مردم ،مانند یک پدر و مادر نسبت به فرزندان رسیدگى کن و نیکیى را که به مردم روا داشته و باعث توانمندى آنها شده‏اى ، نزد خود بزرگ جلوه مده و وعده محبتى را که به آنها داده‏اى ، هر چند ناچیز باشد ، کوچک مشمار ، زیرا این عمل تو باعث خیرخواهى آنان نسبت به تو و خوشبینى آنان مى‏گردد . و کمک در کارهاى کم اهمیت را به دلیل رسیدگى به کارهاى مهم ایشان ترک نکن ، زیرا کمک ناچیز تو چنانست که از آن سود مى‏برند و کمکهاى مهم جاى خود را دارد که مردم بى‏نیاز از آن نیستند .

باید منتخبین از سران سپاهت کسانى باشند که با افراد سپاه در زندگى برابر باشند ، و از امکانات خود [ به زیردستانشان ] ، به اندازه‏اى که آنان و خانواده‏هایشان در رفاه زندگى کنند ، کمک نمایند ، تا این که آنان در راه پیکار با دشمن همسو باشند ، زیرا محبّت و یارى تو به ایشان باعث جلب قلوب آنان مى‏گردد .

و براستى ، بالاترین چیزى که باعث افتخار و چشم‏روشنى حکمرانان مى‏شود به پا داشتن عدالت در سراسر کشور ، و بروز دوستى و محبّت مردم است ، و دوستى و محبّت آنان بروز نمى‏کند ، مگر این که سینه‏هایشان از کینه تهى باشد . و خیرخواه حاکم خود نیستند جز این که از او ایمن گردند و سنگینى بار حکومت را بر پشتشان کمتر احساس کنند و به انتظار پایان حکومت ایشان نباشند بنابر این خواسته‏هاى آنان را برآور ، و از آنها به نیکى یاد کن ، و کسانى را که آزموده‏اى از زحماتشان قدردانى کن ، زیرا قدرشناسى و یاد از اعمال نیک آنها باعث هیجان و جنبش ، و تشویق افراد خمود مى‏گردد ، با خواست خدا علاوه بر اینها ، رنج و زحمت هر کسى را به حساب خودش بگذار ، مبادا رنج و تلاش کسى را به حساب دیگرى بگذارى ، و در موقع پاداش در پایان کارش مبادا کوتاهى کنى ، نباید بزرگى کسى باعث آن شود که رنج و کار کم او را بزرگ ، و پستى مقام کسى باعث آن شود که رنج و کار بزرگ او را ناچیز بشمرى .

در کارهاى مشکلى که در مى‏مانى و نمى‏دانى چه کنى باید به خدا و پیامبرش رجوع کنى که خداوند هدایت بندگان را دوست مى‏دارد و چنین مى‏فرماید :

« یا ایُّها الّذینَ آمَنُوا اَطیعو اللَّهِ و اَطیعُوا الرَّسُول وَ اُولِى الاَمْرِ مِنْکُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فى شَى‏ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ » . رجوع به خدا یعنى عمل کردن به محکمات قرآن ، و رجوع به پیامبر ( ص ) ، یعنى عمل کردن به سنّت او ، سنّتى که باعث از بین بردن اختلاف است نه باعث تفرقه و پراکندگى .

وانگهى براى قضاوت میان مردم بهترین افراد رعیّت را انتخاب کن ، از آن کسانى که کارها بر او سخت و مشکل جلوه نکند ، و طرفهاى نزاع ، نظر خود را با لجاجت بر او تحمیل نکنند و او در اشتباه خود پافشارى نکند ، و به هنگام شناخت حق از بازگشت بدان درمانده نباشد ، و هواى نفسش متمایل به حرص و طمع نباشد ، و به اندک فهم و درک از مسائل ، بدون زحمت فکر و اندیشه زیاد ، بسنده نکند .

از آن کسان که در برابر شبهات ، بیشتر تأمل مى‏کنند ، و بیشتر از همه سراغ دلیل و برهان مى‏روند ، و از همگان کمتر از مراجعه دادخواهان خسته مى‏شوند و براى کشف واقعیتها از همه با حوصله‏تر و به هنگام روشن شدن حکمى از همه کس قاطعترند . کسى که ستایش زیاد او را وادار به خودبینى نسازد و تشویق و فریب او را از اعتدال بیرون نکند ، و این چنین افراد شایسته و قضات آراسته به چنین ویژگیها کم‏اند .

و بعد از همه اینها ، قضاوت او را بسیار وارسى کن و به قدرى از مال دنیا به او بده که زندگى‏اش در رفاه باشد و جلو عذر و بهانه او را بگیرد و نیاز به مردم نداشته باشد ، و او را در نزد خود مقام و جایگاهى بده که دیگر نزدیکان تو در آن مقام طمع نکنند تا بدین وسیله او از بدگویى افراد در نزد تو ایمن باشد . پس این امر [ قضاوت ] را کاملا زیر نظر داشته باش ، زیرا این قضا در دست بدکارانى گرفتار بود که در آن از روى هوا و هوس رفتار مى‏کردند و آن را وسیله رسیدن به دنیا قرار داده بودند .

وانگهى در اعمال کارکنانت دقیق باش ، وقتى که آنها را آزمودى به کار بگمار ، مبادا ایشان را از روى هواى نفس و یا به قصد کمکى به ایشان ، بى‏حساب مشغول کار کنى زیرا اینها رشته‏هایى از ستمکارى و خیانت به مردم است و چنین افرادى را از میان آزمودگان و افراد با آزرم از خانواده‏هاى نجیب و پیشقدم در اسلام جستجو کن ، زیرا اینان داراى ویژگیها و خصلتهاى ارزشمند و با ناموس‏تر و کم طمعتر و بیشتر در اندیشه عواقب کارند .

بنابر این وسایل خورد و خوراک آنها را فراوان کن ، که این عمل باعث تقویت آنها در خودسازى و بى ‏نیازى از خوردن حق زیر دستان خواهد شد ، و هم حجّتى است بر ایشان ، اگر فرمان تو را نبرند و یا امانت تو را خدشه ‏دار کنند .آنگاه در کارهایشان بررسى کن ، و بازرسان راستگو ووفادار از طرف خود بر آنان بگمار ، زیرا بازرسى نهانى باعث وادار ساختن آنها به امانتدارى و مداراى با مردم و حفظ تو از خیانت یاران مى‏شود ، اگر یکى از آنان دستش را به خیانت آلود و گزارش همه بازرسان آن را تأیید کرد به همان گزارشها اکتفا کن و بى‏درنگ گنهکار را مجازات کن و از کارش بازخواست نما و او را بى‏اعتبار و خوار گردان و داغ خیانت بر پیشانى او بزن و حلقه ننگ تهمت و بدنامى را برگردن او درآویز .

در مورد مالیات به نفع مالیات دهندگان قدم بردار ، زیرا صلاح مالیات و مصلحت مالیات دهندگان باعث آسایش و راحتى دیگران است ، و آسایش دیگران میسّر نیست مگر به وسیله مالیات پردازان ، چون مردم همه مرهون مالیات و مالیات دهندگانند ، و باید تو بیشتر به فکر آبادى زمین تا گرفتن مالیات باشى زیرا مالیات جز با آبادى زمین به دست نمى‏آید و کسى که بدون آبادانى ، مالیات بخواهد ، در حقیقت دست به کار ویرانى کشور ، و از بین بردن مردم زده و کار او دیرى نخواهد پایید .

بنابر این اگر مالیات دهندگان از سنگینى مالیات یا از رسیدن آفت و علّتى و یا از بى‏ آبى و کم‏آبى و یا نیامدن باران و یا دگرگونى و تغییر وضع زمین که آن را آب گرفته یا از بى‏آبى خراب شده است ، شکوه کردند ، به اندازه‏اى که امید به اصلاح کار را در ایشان برانگیزد ، از مالیات تخفیف بده ، و نباید این تخفیف بر تو گران و سنگین بیاید ، زیرا این تخفیف تو نوعى اندوخته است که با آبادانى شهرها و آراستگى وضع حکومت ، به تو باز خواهد گشت و نیز ستایش آنان را نسبت به تو برمى‏ انگیزد و از انتشار عدل و داد در میان آنان شادمان مى‏ شوى و به خاطر آنچه در اثر رفاه و آسایش ، نزد آنان اندوخته ‏اى و از آن عدالتى که نسبت به ایشان روا داشته‏اى و مهرى که دلها را بر آن عادت داده و تقویت کرده‏اى با اطمینان بر آنها اعتماد کن چه بسا که پس از نیکى و اعتماد به آنها کارهایى پیش آید که وقتى به آنان واگذار کنى ، با طیب خاطر و علاقه ‏مندى و خوشحالى انجام دهند زیرا به مملکتى که آباد است ، هر چه بار کنى ، مى‏ کشد ، و همیشه ویرانى یک سرزمین در گرو تنگدستى مردم آنجاست . و مردم زمانى دچار تنگدستى مى‏گردند که حکمرانانشان دل به مال اندوزى سپارند و به پایدارى حکومت خود بدگمان شوند و از دگرگونیهاى زمان کمتر عبرت بگیرند .

و بعد درباره منشیان و دبیران خود ، بیندیش و بهترین آنها را به کارهاى خویش بگمار و نوشتن نامه‏هایى را که در آنها سرنوشت کارها و اسرار حکومتى نوشته مى‏شود ، به دبیرى اختصاص ده که در تمام صفات خوب ، خیر اندیشى و پاکدامنى از نویسندگان دیگر جامعتر باشد کسى که عظمت تو او را از راه بیرون نبرد تا با مخالفت با تو در حضور مردم و بزرگان جسور باشد و کسى که غفلت و بى‏توجّهى او باعث شود که در رساندن نامه ‏ها به کارگزارانت کوتاهى کند و یا از طرف تو پاسخ درست را به آنها نرساند و از آنچه از جانب تو داد و ستد مى‏کند تو را بى‏خبر گذارد و هم چنین کسى که در بستن قراردادى به نفع تو سستى نکند ، و از الغاء قراردادى که به زیان تو است ناتوان نماند ، و اندازه ارزش و مقام خود را در کارها بشناسد ، زیرا کسى که موضع خود را نشناسد مقام و موضع دیگران را هرگز نخواهد شناخت ، و مبادا که آنان را با فراست و دریافت خود و اطمینان و خوشبینى که دارى انتخاب کنى ، زیرا افراد براى جلب نظر فرمانروایان ، خودنمایى مى‏کنند و خدمت خود را خوب جلوه مى ‏دهند و نیک نفسى و خیر اندیشى مى‏نمایانند و عیبهاى خود را از حاکم مى‏ پوشانند تا او را بفریبند ، در حالى که غیر از آنچه وانمود مى‏کنند ، در باطن چیزى از خیرخواهى و امانت در آنان وجود ندارد .

بنابر این باید آنها را به کارهایى که نیکان پیش از تو انجام مى ‏دادند ، بیازمایى ، آنگاه بهترین آنها را که بین مردم درستکاریشان آشکار و بر سر زبانهاست ، انتخاب کن ، و این نوع امتحان دلیل اطاعت تو از خدا و کسى است که کار را به تو سپرده است و براى هر کارى از کارها فردى کارگردان از دبیران خود را بگمار ، که عظمت کار ، او را از پا در نیاورد و ناتوان نسازد و زیادى کار او را نلرزاند . و اگر در منشیان تو عیبى باشد که از چشم تو پنهان بماند ، تو مسؤول آن هستى .

دیگر آن که سفارش مرا درباره بازرگانان و صنعتگران پذیرا باش ، و درباره آنان پند و نصیحت خود را دریغ مکن چه آنان که در شهرها مقیمند و چه آنان که با سرمایه خود در رفت و آمدند و یا آن که با نیروى بدنى سود مى‏رسانند ، زیرا اینان سرچشمه منافع و فراهم آورنده آن از راههاى سخت و جاهاى دور ، در بیابان ،دریا ، زمین هموار و کوهستانهاى کشور تو و از جاهایى که اجتماع مردم آنجا کم است و جرأت رفتن آنجاها را ندارند ، بنابر این بازرگانان مایه آسایشى هستند که بیم سختى در آن نیست و سبب صلحى هستند که خوف فتنه در آن نیست .

اعمال آنها را در نزدیکى خود و در اطراف کشور مورد بررسى قرار بده ، و با تمام این سفارشها که درباره ایشان شد ، بدان که در مورد اکثر آنها سختگیرى بسیار و تنگ نظرى زشت و احتکار براى گرانفروشى و از پیش خود نرخ گذارى درباره اجناس مورد فروش ،وجود دارد ، و این کارها سبب زیان رساندن به مردم و بد جلوه دادن فرمانروایان است ، بنابر این از احتکار جلوگیرى کن که پیامبر ( ص ) از احتکار نهى فرموده است . و خرید و فروش باید آسان و ساده و بى‏کم و کاست با ترازو ، و با نرخهایى صورت گیرد که به فروشنده و خریدار اجحاف نشود . آنگاه اگر کسى پس از جلوگیرى تو ، احتکار کند ، مجازات کن ، مجازاتى که باعث رسوایى او گردد ولى از حدّ و اندازه بیرون نباشد .

سپس خدا را خدا را درباره گروه زیردستان درمانده و تهى‏دست و گرفتار رنج و زحمت و ناتوانى ، زیرا بعضى از افراد این گروه دست نیاز پیش این و آن دراز مى‏کنند و برخى دیگر چنین نیستند روى ابراز نیاز ندارند و اظهار نیاز نمى‏کنند . و براى رضاى خدا آنچه را که درباره حقوق ایشان بدان مأمورى ، انجام بده ، و بخشى از بیت المال را که از غلاّت و منافعى که از زمینهاى به غنیمت گرفته شده به دست آمده است ، در هر شهرى براى آنان معیّن کن ، زیرا دورترین ایشان همان سهم را دارند که نزدیکترین آنها دارند .

به رعایت حق هر کدام از آنها تو مسؤولى مبادا تو را غرور شادى و غرق شدن در ناز و نعمت از حال آنان غافل نگه دارد ، زیرا تو به خاطر انجام کارهاى مهمّ ، از این که موارد کم ارزش را فراموش کنى ،معذور نخواهى بود ، بنابر این همّت خود را از آنان دریغ مدار ، و از روى غرور ،صورت از آنها بر مگردان ، و کار کسانى از ایشان را که از تو دورند مورد توجه قراربده آن کسانى که در انظار مردم خوارند و مردم آنها را کوچک مى‏شمارند ، پس کسى را که امین تو است و خداترس و فروتن است بر ایشان بگمار تا به کارهاى آنان رسیدگى کند و به تو ابلاغ نماید ، آنگاه تو درباره ایشان چنان رفتار کن تا روزى که خدا را ملاقات مى‏کنى ، عذرت را بپذیرد ، زیرا آنان در میان مردم به عدالت و دادگرى از دیگران نیازمندترند ، بنابر این در اداى حقوق هر کدام از آنها عذر و دلیلى داشته باش ، و به یتیمان و سالخوردگان که راه چاره‏اى ندارند ، و خود را براى درخواست آماده نکرده ‏اند رسیدگى کن ، و آنچه گفتیم براى فرمانروایان سنگین است و هر گونه حقّى گران و سنگین است ، و گاهى خداوند آن را سبک مى‏گرداند به کسانى که فقط از او پاداش نیکو و رستگارى مى‏خواهند و در برابر مشکلات صبورند و براستى آنچه خدا وعده داده است اطمینان دارند » .

شرح

باید توجه داشت که در این بخش از فرمان امام ( ع ) چند مطلب است :

اول : امام ( ع ) مردم شهرها را به هفت دسته تقسیم کرده ، و مطابق توضیحى که داده است هیچ دسته‏اى جز به کمک دسته دیگر استوار نمى‏ماند .

عبارت امام ( ع ) : من اهل الذمه و مسلمه النّاس ،

( از اهل ذمه و مسلمانان ) تفصیلى براى دسته اوّل است . اما عبارت « اهل ذمّه » تفسیر و توضیح است براى اهل جزیه و عبارت مسلمه النّاس ، بیانگر مالیات دهندگان ، و ممکن است عبارت مذکور ، توضیح اهل جزیه و خراج بوده باشد به این ترتیب که امام ( ع ) حق دارد که زمین خراج را از دیگر مسلمانان و اهل ذمّه ، قبول کند .

و مقصود امام ( ع ) از سهمى که خداوند براى هر کسى تعیین کرده است ، حق هر یک از صاحبان حق از صدقات است مانند : فقرا ، مساکین ، جمع آورندگان مالیات و صدقه ، که به طور اجمال در قرآن و به طور تفصیل در سنّت پیامبر ( ص ) بیان شده است . و موضع هر کسى که خداوند به عنوان عهد و پیمانى از جانب خود ، در نزد خاندان پیامبرش تعیین کرده است عبارت است از مقام و مرتبه هر یک از مردم جامعه که تنها به خود آنها مربوط است ، زیرا سپاهى مقام و موضع خاصّى دارد که نباید از آن تجاوز کند ، و وظیفه اوست که در حدّ و موضع خود بماند و آنچه لازمه آن مقام است انجام دهد ، و هم چنین منشیان ، کارکنان ، قضاه و دیگران ، که هر کدام موضع خاصّى دارند که باید در آن حدّ بمانند ، و وظیفه‏اى است که به عنوان پیمانى از جانب خدا بر عهده آنهاست که این پیمان نزد پیامبر ( ص ) و خاندانش محفوظ و شریعت اسلامى جامع آن وظایف است .

دوم : امام ( ع ) با عبارت : فالجنود باذن اللّه . . . معونتهم ،

بر این مطلب توجه داده است که هر کدام از گروههاى نامبرده وابسته به دیگرى است به طورى که بدون آن استوار نیست و نیازمندى‏اش بدان حتمى است . و صورت و هیأت جامعه شهر به مجموعه آنها وابسته است . آنگاه امام ( ع ) نخست از سپاهیان شروع کرده است به دلیل این که اصل در نظام جامعه آنهایند ، و دلیل نیازمندى به سپاهیان را در چهار ویژگى بیان کرده است :

۱ سپاهیان به منزله دژهاى مردمند . کلمه : الحصون ( دژها ) را به لحاظ آن که آنها همچون دژى از رعیت نگهدارى و مراقبت مى‏کنند ، استعاره از سپاه آورده است .

۲ سپاهیان زینت حکمرانانند ، زیرا حاکم بدون سپاه مثل فردى از مردم است که هیچ کس به او اعتنا نمى‏کند و فرمان او را نمى‏برد و پیامد فاسد آن نیز روشن است .

۳ آنان باعث عزّت و حرمت دینند ، کلمه عزت را بر سپاهیان از باب تسمیه لازم بر ملزوم ، اطلاق فرموده ، زیرا وجود آنان براى عزت لازم و ضرورى است .

۴ کلمه « أمن » را از باب این که در جاده‏ها و دیگر جاها وجود سپاه باعث امنیت است ، استعاره از سپاهیان آورده است و این عبارت به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر کس چنین باشد ، کار رعیت بدون او استوار نگردد .

عبارت : و لیس یقوم الرعیه الاّ بهم

یعنى رعیت جز با سپاهیان پایدار نمى‏ماند ، نتیجه قیاس مورد ذکر است . و امام ( ع ) : باذن اللّه فرموده تا روشن کند منظور وى سپاهیان حق است که بر پایه مصلحت و حکمت به وجود آمده‏اند ، نه هر نوع سپاهى .

دسته دوم ، مالیات دهندگان و کسانى هستند که مالیات از آنها گرفته مى‏شود و به دلیل این که لازمه نیاز به سپاه ، نیاز به این گروه است ،

در عبارت :ثم لا قوام للجنود . . . حاجتهم ، اشاره دارد .

بنابر این عبارت : لا قوام . . . الخراج ،

مدعایى است که عبارت : الذین یقوون . . . حاجتهم ، به منزله صغراى قیاس مضمرى است که آن را براى اثبات این مدعا آورده است ، و کبراى مقدّر نیز چنین است : و هر چه چنان باشد ، بدون آن سپاه پایدار نمى‏ماند . بنابر این سپاه بدون مالیاتى که خداوند براى آنان تعیین فرموده است ، استوار نمى‏ماند و از طرفى مالیات از دسته‏اى از توده مردم گرفته مى‏شود و سپاه بدون آنان پایدار نمى ‏ماند .

دسته سوم : قضاه ، کارکنان و منشیان مى‏باشند و نیز امام ( ع ) وجه مشترک این گروهها را بیان مى‏کند ، زیرا علّت نیازمندى به اینان یکى است ، و به همین علّت اشاره فرموده در عبارت : لما یحکمون به . . . و عوامّها ، زیرا هر کدام آنها از طرف حاکم و مردم بر تمام کارهاى عمومى و یا خصوصى امینند ، و تنظیم احکام قراردادها ، و جمع‏آورى منافع ، به دست آنهاست . و این عبارت به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر کس آن چنان باشد پس نیازمندى سپاه و مردم به او حتمى است .

دسته چهارم : بازرگانان و صنعتگران ، امام ( ع ) مدّعى است که کارگروههاى قبل بدون اینها به سامان نمى‏رسد ، و به این مطلب توجّه داده است در عبارت : فیما یجتمعون علیه من مرافقهم ( اینان باعث جمع‏آورى فایده و سودند ) ، زیرا کار بازرگانان از فراهم ساختن کالا و خرید و فروش و به پا داشتن بازارهاى کسب ، و همچنین کار صنعتگران ، یعنى همان فایده نیروى بازویشان ،چیزهایى هستند که از دیگران چنین سودى عاید نمى‏شود ، بنابر این در مقام برآوردن نیاز توده مردم و اهمیّت کار آنها اینان باعث رسیدن فایده و منفعت به مردمند ، و آن جمله به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى آن عبارات پیش از آنست .

دسته پنجم : طبقه پایین جامعه که از مردم نیازمند و تهى‏دست تشکیل مى‏شود ، و به جهت نیازمندى به ایشان توجه داده است در عبارت : الّذین یحقّ رفدهم و معونتهم ( کسانى که کمک و بخشش به آنها لازم است ) توضیح مطلب آن که کمک و بخشش بدانها باعث جلب نظر و پشتیبانى آنها از کسى مى‏شود که بدانها یارى و کمک رسانده ، و به وسیله آنهاست که رحمت خدا نازل مى‏شود و همواره برکت از جانب خداوند به شهروندان مى‏رسد ، و به پاداش اخروى نائل مى‏گردند ، بنابر این ، نیاز به این دسته از مردم ، ایجاب مى‏کند تا به آنها کمک و یارى شود .

پس از آن که امام ( ع ) به دلیل احتیاج به تمام قشرهاى مردم ، اشاره کرد ،آنگاه مى‏فرماید : براى هر کدام از این طبقات مردم ، نزد خداوند ، رفاه و گشایشى مقدّر است ، یعنى در ذات خدا و در عنایت و لطف پروردگار ملحوظ است ، تا این که در تدبیر امور مردم ، اعتماد به خدا کند ، زیرا سرآغاز عنایت از اوست . و نیز مى‏فرماید : هر طبقه‏اى از مردم بر حاکم حقى درخور دارند تا حاکم بداند که رعایت حال هر یک از این گروهها بر او لازم است و از آن غفلت نورزد . توفیق از آن خداست .

مطلب سوم ، دستور به آراستن هر دسته‏اى از مردم به صفات و ویژگیهایى است که باید واجد آن اوصاف باشند ، و هر کدام را در جایگاه مناسب خود قرار دهد :

امّا دسته اوّل یعنى سپاهیان : امام ( ع ) به تعیین کسانى اشاره فرموده است که آنان با داشتن ویژگیهایى ، شایستگى رسیدن به این مقام را احراز مى‏کنند . و درباره آنان دستورهایى اعم از اوامر و نواهى داده است .

امّا اوصاف و ویژگیها :

۱ کسى که نسبت به خدا و پیامبر خدا ( ص ) و پیشوا و رهبرش پندپذیرتر و پاکدلتر است ، یعنى در عمل بر طبق فرمان خدا ، رسول خدا و رهبر خود ، امینتر است . اصطلاح ناصح الجیب ، کنایه از امانتدارى است .

۲ بردبارترین مردم باشد . آنگاه چنین فرد برتر را معرّفى کرده و فرموده است : از کسانى که دیر خشمگین مى‏شوند ، و اگر کسى از آنان عذرخواهى کند ،زود عذر پذیرند و به زیردستان مهربانند و نسبت به آنها درشتى نمى‏کنند ، امّا با زورمندان گردن فرازى مى‏نمایند یعنى بر آنها برترى مى‏جویند و با اعراض از ضعیفان به زورمندان رو نیاورند از آن کسانى که خشونت آنان را از جا نکند ، یعنى خصلت درشتى و خشونت ندارند تا آنان را به هر جا که خواهد بکشد ، مانند این سخن : دوشیدن شتر با همه نیرو و تمام کف دست مصلحت نیست ، که باعث پس زدن شیر مى‏شود [ ۵ ] و بعضى گفته‏اند : هیجان او را وادار به عملى نکند ، و اگر کارى را انجام داد ، باعث رنجش او نگردد ، و نرمش و ناتوانى او را از اجراى حدود الهى و گرفتن حق ستمدیدگان از ستمکاران باز ندارد .

۳ کسانى که از خانواده‏هاى شریف و خاندانهاى درستکار و خوشنام وخوش سابقه از نظر حالات ، رفتار و گفتار نیک باشند .

۴ کسانى از جنگجویان و دلیران باشند .

۵ از بخشندگان و جوانمردان باشند امّا اوامر :

۱ فردى از سپاهیان را به ریاست برگمارد که داراى این ویژگیها باشد .

۲ با افراد یاد شده نزدیک و همنشین شود ، یعنى در این پست و مقام با آنها همراه باشد و درباره آنان او را ترغیب و تشویق نموده است

با این عبارت :فانّهم . . . من العرف ، یعنى زیرا آنان جامع بزرگوارى و شاخسار احسانند . و آنان را با صفت : جامع بزرگوارى و شاخه ‏هایى از نیکى ، ستوده است ، از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم خود ، زیرا انبوهى از بزرگوارى یعنى فضیلتهاى یاد شده لازم و همراه چنان افرادى است ، امانتدارى ، بخشندگى و جوانمردى خصلتهاى خوبى هستند که تحت عنوان پاکى و پاکدامنى قرار دارند . بردبارى و دلاورى دو فضیلت از فضایل اخلاقى و در ذیل عنوان شجاعت هستند . و احتمال دارد مرجع ضمیر در عبارت : فانهم ، فضایل یاد شده باشد ، همان طور که در آیه مبارکه آمده است :« فَاِنَّهُمْ عَدُوٌ لى » که مرجع ضمیر بتهایند .

۳ همانند پدر و مادرى ، به کارهاى آنها و آنچه مربوط به مصلحت آنهاست ، رسیدگى کند ، و این سخن کنایه از نهایت مهربانى نسبت به آنهاست .

۴ او را از این که کمک مالى و یا هر نوع منفعت رسانى را که باعث تقویت آنها مى‏گردد در نزد خود بزرگ شمارد ، نهى فرموده است ، بدان جهت که این عمل باعث کوتاهى او در حق ایشان مى‏گردد .

۵ مبادا وعده محبّتى که به آنها داده است ، ناچیز شمارد ، و این کوچک شمردن باعث شود تا او به وعده خود عمل نکند ، و به رجحان انجام وعده‏اى که به آنها داده است ، هر چند که ناچیز باشد ، با این عبارت استدلال کرده : فانه داعیه . . . الظّن بک ( زیرا این عمل تو باعث خیرخواهى و خوشبینى آنان نسبت به تو مى‏گردد ) . و کبراى مقدّر این قیاس مضمر ، چنین است : و هر چه که این طور باشد ، سزاوار است انجام دهى .

۶ او را از این که به دلیل رسیدگى به کارهاى مهمّ ، به کارهاى کم اهمیّت نپردازد ، بازداشته است ، و براى اولویّت عمل وى با این عبارت استدلال کرده است : فان الیسیر . . . موقعا لا یستغنون عنه ( زیرا کمک تو در مورد کارهاى کم اهمیّت آنقدر ارزش دارد که مورد استفاده آنها باشد ) ، و معناى عبارت روشن است ، زیرا کمک در کارهاى مهمّ از ارزش کمک مفیدى که اندک و ناچیز باشد نمى‏کاهد ، [ هر نوع کمکى جاى خود را دارد ] .

۷ امام ( ع ) او را مأمور کرده است ، بر این که از سران سپاه کسانى را در نزد خود برگزیند که واجد صفات مزبورند ، آن کسى که با زیردستان از سپاه در زندگى برابر بوده ، و از امکانات خود به اندازه‏اى که آنها و خانواده و فرزندانشان در رفاه باشند کمک مى‏کند ، تا بدین وسیله عزمشان یکى شود و در راه پیکار با دشمن به منزله یک فرد گردند .

آنگاه امام ( ع ) در زمینه توجّه به زیردستان ، با بیان این که پیامد این توجّه و یارى جلب قلوب آنان است ، او را تشویق به محبّت بدانها کرده است . و این بخش از عبارت به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر چه که باعث جلب قلوب آنان شود ، انجام دادنش مصلحت و واجب است . و از طرفى چون محبت صحیح بدانها از مهمترین هدفها بوده است ، امام ( ع ) اظهار داشته که کمک و محبت به آنها جز با انجام سه امر انجام‏پذیر نیست :

۱ شفقت مردم به فرمانروایان و مراقبت از ایشان .

۲ بارسنگین نشمردن حکومت آنان .

۳ به انتظار پایان گرفتن مدت حکومت ایشان نبودن .

این امور به منزله صغراى قیاس مضمرى هستند که کبراى مقدّر آن چنین است : و آنچه که مهمترین خواسته‏ها جز به وسیله آن انجام پذیر نباشد ، خود از مهمترین خواسته ‏هاست .

۸ امام ( ع ) دستور بر آوردن نیاز مردم را به وى داده است : به این ترتیب که از طرف خود امکانى به آنها بدهد که آرمانهاى ایشان بدان وسیله برآورده شود ،زیرا این خود از چیزهایى است که موارد سه گانه بالا جز به این وسیله انجام نمى‏پذیرد . و از این روست که امام ( ع ) این مطلب را با فاى نتیجه ایراد کرده است .

۹ فرمان داده است تا با تمجید از آنها و قدردانى از زحمات کسانى که آنها را آزموده است رابطه خود را با آنها استوار سازد ، و براى ضرورت این کار با این عبارت خود استدلال فرموده است : فانّ کثره الذکر . . . انشاء اللّه ، زیرا یاد کردن اعمال نیک آنها به خواست خدا باعث جنب و جوش آنها و تشویق افراد خمود مى‏گردد . و این مطلب واضحى است و این قضیه به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدر آن چنین است : و هر چه آن چنان باشد ، ضرورت دارد .

۱۰ امر کرده است تا موقعیت هر کسى را با رنجى و زحمتى که کشیده بشناسد ، و زحمت هر کسى را به حساب خود او بگذارد .

۱۱ او را نهى کرده است از این که زحمت و تلاش کسى را به حساب دیگرى بگذارد .

۱۲ مبادا در پاداش زحمات او کوتاهى کند و در نتیجه مقدارى از آن را به حساب آورد . و یا ناچیز قلمداد کند .

۱۳ و نباید بزرگى کسى باعث آن شود که زحمات کم او را بزرگ شمارد و یا پستى مقام کسى باعث شود که رنج و زحمت بزرگ او را کوچک به حساب آورد ، زیرا تمام اینها انگیزه سستى و تنبلى نسبت به جهاد در راه خدا مى‏گردد .

۱۴ فرمان داده است تا در کارهاى مشکلى که باعث درماندگى او مى‏شود و کارها را بر او مشتبه مى‏سازد به خدا و پیامبر رجوع دهد ، با استدلال به آیه مبارکه ، و بعد هم ، رجوع دادن به خدا را ، تفسیر به فراگیرى محکمات قرآن ، و رجوع به پیامبر را تفسیر به فرا گرفتن سنّت او ، فرموده است ، و سنّت را با این ویژگى تعریف کرده است که جامع و گردآورنده باشد ، زیرا محور و هدف سنّت بر ضرورت اتّحاد و اجتماع مردم بر بندگى خدا و رفتن به راه اوست .

دسته دوم : قاضیانى که به عدل و داد حکم مى‏کنند ، و آنان را با ویژگیهایى معرّفى فرموده و درباره ایشان اوامرى صادر کرده است :

امّا در مورد انتخاب قاضى ، باید از نظر او بهترین فرد رعیّت باشد ، و این برترى را با چند ویژگى مشخّص کرده است :

۱ از آن کسانى نباشد که به هنگام مراجعه ، کارها بر او سخت و مشکل جلوه کنند .

۲ از کسانى نباشد که طرفهاى دعوا ، نظر خود را بر او تحمیل کنند ، یعنى او را با لجاجت وادار کنند تا بر خلاف حق داورى کند . بعضى گفته‏اند ، این سخن کنایه است از این که ، قاضى از آن کسانى باشد که طرفهاى نزاع او را راضى کنند و او اقدام به بحث و بررسى نکند ، و حرف اوّل آنها را بپذیرد .

۳ اگر اشتباهى از او سرزد ، به اشتباه خود پافشارى نکند ، زیرا بازگشت به حق بهتر از ادامه در گمراهى است .

۴ به هنگام شناخت حق از بازگشت به حق در نماند ، آن طورى که قضاه بد به خاطر حفظ مقام و از ترس زشتى کار غلط خود رفتار مى‏کنند .

۵ هواى نفسش میل به حرص و آز نکند ، زیرا چشم طمع داشتن به مردم باعث احساس نیاز به ایشان و انحراف از راه حق مى‏گردد .

۶ به اندک فهم و درک از مسائل بدون فکر و اندیشه زیاد بسنده نکند ،

زیرا این خود زمینه خطا و اشتباه است .

۷ از همه کس بیشتر در مسائل شبهه‏ناک تأمّل کند ، زیرا این قبیل مسائل جاى احتمال وقوع در گناه است .

۸ بیش از همه کس به سراغ دلیل و برهان برود .

۹ از همه کس کمتر از مراجعه دادخواهان خسته شود ، زیرا لازمه خستگى و دلتنگى از کار ، ضایع کردن حقوق است .

۱۰ همچنین از همه کس در کشف واقعیتها با حوصله‏تر باشد .

۱۱ به هنگام کشف حقیقت ، قاطع‏تر از همه باشد ، زیرا که تأخیر در اجراى حق ، آفتها دارد .

۱۲ از کسانى نباشد که ستایش زیاد دیگران ، او را به سوى خودخواهى سوق دهد .

۱۳ از آن کسانى نباشد که از روى ناآگاهى و فریب ، از راه حق و اعتدال منحرف شود .

آنگاه امام ( ع ) ، بر این مطلب که شمار افراد واجد این شرایط اندک است حکم کرده تا توجه دهد که واجدین این شرایط سزاوارترند نه آن که اینها شرط قضاوت است .

اما اوامر :

نخست ، آن که کس را انتخاب کند که واجد صفات یاد شده است .

دوم ، آنکه کارهاى قضایى او را مورد وارسى بسیار قرار دهد ، تا ریشه طمع او را به انحراف از راه حقّ اگر موردى به قلبش خطور کند از بن بر کند .

سوم : به قدرى از مال دنیا به او بدهد که دیگر بهانه‏اى براى او نماند . و این مطلب کنایه از مقدار کفایت و آن اندازه‏اى است که نیازمندى او به مردم رابه حداقلّ برساند تا به آنها چشم طمع نداشته باشد . احتمال دارد کلمه : ما در جمله : ما یزیل بدل از البذل ، و مفعول براى فعل محذوفى باشد که کلمه البذل بر آن دلالت دارد ، گویا فرموده باشد : چیزى را که عذر و بهانه او را از بین ببرد ، به او بدهد ، و احتمال مى‏رود که مفعول براى یفسح باشد ، یعنى به قدرى از مال دنیا به او دهد که در رفاه زندگى کند . و ممکن است در معناى مصدر یفسح باشد ، یعنى : به نوعى زندگى او را گشایش بخشد که عذر و بهانه‏اى نماند .

چهارم : او را در نزد خود جایگاهى دهد ، که دیگر نزدیکان وى با وجود آن ، از وى چشم طمع نداشته باشند ، تا بدان وسیله از بدگویى دشمنان در امان باشد . و کبراى مقدّر این قیاس مضمر چنین است : و هر چه این فواید را دارد ،دادن آن به قاضى لازم و ضرورى است .

پنجم : در انتخاب کسانى با این ویژگیها و اجراى اوامر امام ( ع ) ، دقّت بیشترى کند ، تا به نتیجه نهایى برسد . و در این مورد چنین استدلال فرموده است :فانّ هذا الدّین . . الدّنیا . و کلمه الاسیر را به این لحاظ استعاره آورده است که بدکاران ، قضاوت را چون اسیرى در اختیار مى‏گیرند . و این عبارت صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر گاه چنان است ، پس دقّت در انتخاب کسى که مطابق حقّ عمل کند و آن را از اسارت اشرار و تبهکاران نجات دهد ، ضرورت دارد . توفیق از آن خداست .

دسته سوم : کارکنان امام ( ع ) آنان را با ویژگیهایى مشخص کرده و دستورات سازنده‏اى درباره آنان صادر فرموده است .

امّا ویژگیها :

۱ یک کارمند براى کارهاى حکومتى و استانداریها از میان مردم کارآزموده و آگاه به مقررات و قوانین انتخاب شود . و سخن را به دلیل این که این اصل مهم کار است از همین جا شروع کرده است .

۲ از اهل شرم و حیا باشد ، نه آن چنان که در کمرویى در حدّى باشد که آلت دست دیگران گردد که طرف تفریط است در نتیجه به وسیله او حقوق و منافع اشخاص را از بین ببرند ، و نه به مرز بى‏حیایى برسد ، که موضع افراط است ،و باعث بى‏اعتبارى او نزد مردم و نفرت دلها از وى شود .

۳ از اعضاى خانواده‏هاى خوشنام و پیشقدم در اسلام باشند ، در این عبارت کنایه از خانواده‏هاى با سابقه در دیانت و خوبى است ، که ریشه‏دار در این امورند . و به دلیل مصلحت و حکمت در به کار گماردن کسانى با این ویژگیها با این عبارت اشاره فرموده است : فانّهم . . . نظرا ، توضیح آن که شرم و حیا و درستى و اصالت خانوادگى و پیشقدم بودن در اسلام ، باعث بزرگوارى و حفظ نوامیس از تعرض دیگران ، و کم اعتنایى و بى‏توجهى به چشم اندازهاى دنیوى مى‏ گردد ، و همچنین آزمودگى باعث تیزبینى و دور اندیشى درباره نتایج و پیامد کارها مى‏گردد . این عبارت به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر کس چنان باشد ، شایسته‏تر براى والیگرى و کارمندى است .

اما دستورها :

اول آن که در اعمال کارکنان دقت کند ، تا پس از آزمون و بررسى آنها را به کار گمارد و آنها را معامله گرانه و از روى هواى نفس مشغول کارى نکند ، مثل این که در برابر تقاضاى مقام و ریاست چیزى به او بدهند و در مقابل ، ایشان را به شغلى بگمارد و بدون هیچ مشورتى در این باره به میل خود عمل کند ، زیرا این بى‏حسابى و به میل خود رفتار کردن چنان که در بعضى نسخه‏ها به جاى ضمیر ،این کلمات عینا آمده است رشته‏ هایى از ستمکارى و خیانت است : امّا ستمکارى ، از آن جهت است که رفتار آنچنانى ، انسان را از عدالت لازمى که ازنظر شرع موظف به انجام آن است ، بیرون مى‏کند .

و اما خیانت براى آن است که اولویت در انتخاب کارکنان و والیان از وظایف دینى است ، و دین هم امانتى است در دست کسى که آنان را به کار مى‏گمارد ، بنابر این اگر بدون رعایت این امانت ، بى‏حساب و از روى هوا و هوس انتخاب کند به دور از امانتدارى ، و خود نوعى خیانت است .

دوم این که اشخاصى را با ویژگیهاى یاد شده به دلایلى که ذکر شد ، براى کارها در نظر بگیرد .

سوم وسایل خورد و خوراک آنان را فراوان کند ، در این مورد از سه جهت مصلحت کار را بیان فرموده است :

۱ فراوان داشتن خورد و خوراک ، انگیزه‏اى براى خود سازى آنهاست ،که خود امرى ضرورى است .

۲ این کار باعث بى‏نیازى آنان از دست‏درازى به مال مسلمانانى است که در تحت اختیار آنها قرار دارند .

۳ این عمل ، دلیلى براى او در برابر آنها خواهد بود که فرمان او را نبرند و یا در امانت ایجاد خدشه کنند ، کلمه : الثّلم به معنى ایجاد خدشه استعاره براى خیانت است .

جهات سه‏گانه ، مقدّمات صغراى قیاسات مضمرى هستند که کبراى هر کدام از آنها چنین است : و هر چه آن چنان باشد ، انجامش داراى مصلحت لازم و فایده قطعى است .

چهارم ، آن که کارهاى آنها را بررسى کن ، و بازرسان و جاسوسانى از مردم راستگو و باوفا بر آنان بگمار . و به جهت مصلحت این کار ، با این بیان اشاره فرموده است : فانّ تعاهدک . . . بالرّعیه زیرا بررسى کارهاى ایشان ، با اطّلاع و آگاهى آنها بر این که این بررسى از طرف اوست انگیزه‏اى براى امانتدارى درانجام وظایفى که به عهده دارند ، و مداراى با مردم ، مى‏گردد . عبارت مذکور صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر چه بر این منوال باشد انجامش لازم است .

پنجم : آن که خود را از خیانت یار و یاورانى که از جمله کارکنان هستند ،دور نگه دارد ، او را با این عبارت : فان احد منهم بسط . . . التّهمه ، به روشى که شایسته است آنها را ادب کند و سنّت الهى را درباره آنها اجرا نماید ، راهنمایى فرموده است .

کلمه : « تقلید » را استعاره آورده است ، براى آویختن ننگ تهمت به گردن او ، از آن جهت که تهمت همچون شعارى محسوس ( یوغى ) به گردن مى‏افتد .

و عبارت در نهایت رسایى و روانى است . میزان این مجازات بر حسب عرف و نظر امام ، و یا شخص منتخب او تعیین مى‏شود .

دسته چهارم مالیات دهندگان است ، امام ( ع ) درباره آنان اوامرى به شرح زیر صادر فرموده است :

اوّل : مسأله مالیات آنها را بررسى کرده و در مواردى که شرح مى‏دهد طورى رفتار کند که به نفع و مصلحت مالیات دهندگان تمام شود .

آنگاه به جنبه مصلحت مالیات دهنده با قیاس مضمرى اشاره فرموده است که صغراى آن ، عبارت : فانّ صلاحه . . . الاّ بهم است . و با عبارت : لا صلاح لمن سواهم الاّ بهم ، یعنى آسایش دیگران میسر نیست مگر به وسیله مالیات دهندگان ،به منظور تأکید توجه داده است که آسایش دیگران جز به وسیله آنان میسر نیست .

و کبراى مقدّر نیز چنین است : و هر کس که آسایش مردم جز به وسیله او میسر نگردد ، توجّه به کارهاى او و بررسى حالات وى لازم است . و بعد در توضیح صغراى قیاس فرموده است : چون مردم همه مرهون مالیات و مالیات دهندگانند ،و این مطلب امروز براى ما روشن است .

دوم : آن که توجهش به آبادى زمین از گرفتن و جمع آورى مالیات بیشتر باشد ، و به جنبه مصلحتى که در آن عمل وجود دارد ، با این گفتار توجه داده است : زیرا آن ، یعنى پرداخت مالیات جز به آبادانى زمین میسر نیست . و این عبارت به منزله صغراى قیاس مضمر است .

و بعد آن را با جمله : و من طلب . . .قلیلا ، توضیح داده است . و همین سخن امام ( ع ) اشارتى است بر پیآمد نقیض مطلب مورد ادعاى آن بزرگوار ، و آن عبارت از مفاسد سه گانه زیر مى ‏باشد :

۱ ویران سازى کشور از طریق نپرداختن به آبادانى آن .

۲ از بین بردن مردم ، به جهت مکلّف کردنشان به چیزى که در توان آنها نیست .

۳ ناپایدارى کار مالیات گیرنده و حاکم نسبت به مردم ، که این خود لازمه دو مورد قبلى است . و کبراى مقدّر چنین است : و هر چیزى که جز با آبادانى میسر نگردد ، لازم است ، درباره آبادانى دقت بیشترى به عمل آید تا درباره آن چیز . نتیجه این مى‏شود که توجه به آبادانى کشور باید بیش از توجه به گرفتن مالیات باشد .

سوم به او دستور داده است تا از مالیات آنها به مقدارى که امید مصلحت کارشان مى‏رود ، تخفیف دهد ، البته در صورتى که مالیات دهندگان از جریان حال خود شکایت داشتند که به دلیل وضعى که زمینشان پیدا کرده مالیات سنگین است ، یا آفتى به آن رسیده و یا به دلیل کم آبى و نیامدن باران و یا به علّت آمدن سیل و نرسیدن آب ، دگرگونى و خرابى در زمین پدید آمده است . و به دنبال آن ،وى را نهى کرده است از این که مبادا این تخفیف دادن مالیات را ، گران و سنگین تلقّى کند .

و در عبارت خود : فانّه ذخرء . . . العدل فیهم اشاره به مصلحتى فرموده است که در تخفیف دادن مالیات وجود دارد ، و معناى عبارت واضح است .

کلمه : معتمدا منصوب است بنابر این که حال است و عامل آن خفّفت مى‏ باشد .

و کلمه : فضل منصوب است چون مفعول معتمدا است . و عبارت : و الثّقه عطف بر همان مفعول مى‏باشد .

امام ( ع ) به جنبه مصلحتى که در اعتماد به افزایش توانمندى مردم از طریق رفاه و آسایش ایشان و اطمینان آنها به برخوردارى از عدالت وى ، وجود دارد ، با این عبارت خود توجّه داده است : فربما حدث . . . انفسهم به . و در حقیقت سخن امام ( ع ) چنین است : مالیات را از آنها سبک بگیر به خاطر آن که افزایش توان آنها را تأمین کرده‏اى ، زیرا این لازمه آن رویدادهاى احتمالى است که براى آنها پیش مى‏آید ، بنابر این اگر با آنها مدارا کنى با طیب خاطر مى ‏پذیرند .

همین بخش از سخن امام ( ع ) به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى آن چنین است : و هر کسى که چنان وضعى داشته باشد باید بر آنها سبک گرفته شود ، تا توانشان افزایش یابد . و عبارت : فان العمران محتمل ما حمّلته ( زیرا به مملکت آباد هر چه بار کنى ، بار را مى‏کشد ) توضیحى براى صغراى قیاس مذکور است ، به این ترتیب که تخفیف مالیات مردم باعث آبادانى زمین است و آبادى زمین باعث تحمّل هر نوع حوادث و پیشآمدى است که براى مردم پیش بیاید .

آنگاه به وسیله عبارت : و انّما یؤتى خراب الارض . . . اهلها

( ویرانى یک سر زمین در گرو تنگدستى مردم آن است ) به جهت ویرانى کشور توجّه داده است ، و هم چنین در عبارت : ( و انّما یعوز . . . العبر ) توجّه به همین علّت خرابى مملکت دارد ، که خود از سه بخش تشکیل شده است :

۱ توجه حکمرانان بر جمع آورى مال و ثروت .

۲ بدگمانى آنها بر این که در پست خود نمى‏مانند .

۳ استفاده نکردن آنها از دگرگونى زمان ، به دلیل کم توجهیشان بر این مسئله .

بدیهى است وقتى که این ویژگیها در فرمانروایى جمع شد ، انگیزه‏اى براى جمع آورى ثروت و کوتاهى او نسبت به رعیت و در نتیجه باعث تنگدستى و فقر مردم مى‏گردد ، و آن هم ویرانى سرزمین و از بین رفتن عمران و آبادى کشور را در پى مى‏آورد .

دسته پنجم : منشیان است ، امام ( ع ) اوامرى به شرح زیر درباره آنان صادر فرموده است :اول آن که بهترین فرد آنها را به کار بگمارد ، و منظور از بهترین در اینجا کسى است که با تقوا باشد و به بهترین وجهى از عهده کار برآید .

دوم این که نامه‏ ها و اسرار حکومتى و تمام امور سرنوشت ساز را به کسى بسپار که جامع صفات پسندیده است ، و شما بارها با این صفات پسندیده و اصول اخلاقى آشنا شده‏اید . آن صفات عبارتند از آگاهى به روشهاى خیراندیشى و آشنایى با قرار دادن هر چیزى در جاى خود ، علاوه بر اینها پاکدامنى ، شجاعت ،عدالت ، با همه صفات دیگرى که زیر پوشش این چهار اصل اخلاقى قرار دارند .

آنگاه امام ( ع ) براى این که مبادا بعضى فضایل اخلاقى روشن نباشد به توضیح و تفسیر آنها پرداخته و پنج مورد از آنها را بیان کرده است :

۱ مقام او را از راه بیرون نبرد ، و این فضیلتى است همراه با فضیلت سپاسگزارى و آن هم شعبه‏اى از پاکدامنى است . امام ( ع ) از این کسى که مقام او را از راه بیرون کرده با جمله : فیجرء . . . ملاء ، بر حذر داشته است . و این جمله به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر کس که در حضور مردم با مخالفت تو این چنین جسور باشد ، شایسته نمایندگى تو نیست .

۲ زیرکى و هوشیارى در امورى که باید انجام دهد ، و به کنایه این مطلب را با سخن خود : ممّن لا تقصر به الغفله . . . منک ( کسى که غفلت باعث کوتاهى در انجام وظیفه محوّله نگردد ) بیان داشته است . زیرکى ، خود ، فضیلتى است تحت عنوان حکمت و دانایى .

۳ از آن کسانى نباشد که هر نوع قراردادى را که به نفع تو است ، به سستى منعقد کند ، بلکه آن را محکم و استوار سازد .

۴ از گشودن گره قراردادهایى که دشمنان تو با مکر و فریب به زیان تو بسته‏اند ، باز نماند . و این دو ویژگى لازمه اصالت اندیشه آدمى بوده و آن فضیلتى زیر پوشش حکمت و درایت آدمى است .

۵ اندازه ارزش و مقام خود را در کارها بشناسد ، تا هر کارى را در مرتبه خود و جاى مناسب قرار دهد . و این فضیلت هم از فضایل زیر پوشش حکمت اخلاقى است . و نیز او را به دورى گزیدن از نادان با این عبارت هشدار داده است : فان الجاهل . . . اجهل ( زیرا کسى که موضع خود را نشناسد موضع دیگران را هرگز نخواهد شناخت ) ، و این مقدمه صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر کس آن طور باشد اجتناب از او لازم و ضرورى است .

سوم : نهى کرده است از اینکه گزینش کارکنان بر مبناى فراست و برداشت خود ، و اطمینان و خوشبینى بدانها باشد . و به دلیل نادرستى آن در این عبارت اشاره کرده است : فانّ الرّجال . . . شى‏ء ( زیرا افراد براى جلب نظر فرمانروایان ،خوش خدمتى مى‏کنند . . . ) به این معنى ، که افراد ، خدمت خود را خوب جلوه مى‏دهند ، و خودنمایى مى‏کنند تا نظر فرمانروایان را جلب کنند . و فرمانروایان به آنها خوش بین شوند ، در حالى که پشت پرده ، از خیر خواهى و امانت خبرى نیست . و این عبارت ، صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر چه که آن طور باشد ، شایسته نیست در گزینش آن بر اساس فراست و دریافت خود تکیه کنى .

چهارم : پس از این که امام ( ع ) او را از انجام گزینش آن چنانى نهى کرده است ، به منظور راهنمایى به روش انتخاب کارکنان ، دستور داده است تا آنها را به روشى که نیکان پیش از او ، مى‏آزمودند ، بیازماید . و در تأیید ویژگیهاى قبل مى‏فرماید : آنانى را که بین مردم درستکارتر و به امانتدارى در دین مشهورترند ،انتخاب کن . و به وسیله قیاس مضمرى او را تشویق به انجام این دستورها فرموده است که صغراى قیاس ، جمله : فانّ ذلک . . . امره ، و کبراى مقدر آن نیز چنین است : و هر چه آن طور باشد ، باید انجام داد .

پنجم : امر کرده است تا در رأس هر کارى از کارها یکى از منشیان واجد شرایط مناسب با آن کار را قرار دهد ، به طورى که عظمت کار او را از پا در نیاورد و در انجام آن کوتاه نیاید و زیادى کار باعث آن نشود ، شیرازه کارها از هم بپاشد و به کارها نرسد .

ششم : نهى فرموده است از این که مبادا از عیب منشیانش غافل بماند ، و با این عبارت او را هشدار داده است : مهما . . . الزمته ( هر عیبى که در منشیانت باشد و تو از آن غافل بمانى ، مسؤول آن عیب هستى ) ، و این صغراى قیاس مضمرى است که تقدیر آن چنین است : زیرا هر چه ، از معایب مورد غفلت قرار گیرد ، تو مسؤول هستى . و کبراى مقدّر نیز مى‏شود : و هر چیزى را که تو مسؤول آنى ، غفلت از آن روا نیست .

دسته ششم ، بازرگانان و صنعتگرانند ، و درباره آنان اوامرى به شرح زیر صادر کرده است :

۱ نسبت به آنان خیرخواه باشد .

۲ سفارش لازم را نسبت به آنها چه آنانى که در یک جا مقیمند و چه آنها که با سرمایه خود ، دوره گردند ، و چه آنها که با نیروى بدنى خدمت مى‏کنند دریغ نورزد ، زیرا آنها سرچشمه سازندگى‏اند . و به جنبه مصلحتى که در سفارش نسبت به آنها و توجّه به حال آنها وجود دارد ، از دو جهت اشاره فرموده است :

یکى جهت سود و منفعت آنهاست ،در عبارت : فانّهم . . . علیها ، و ضمیر در کلمات : مواضعها و علیها به منافع برمى‏گردد ، و « حیث » یعنى از جایى که مردم براى چنان منافعى آنجاها اجتماع نکرده و جرأت رفتن آنجاها را ندارند ، و چنان جایى مثل دریاها ، کوهها و امثال آنهاست .

دوم جهت بى ‏زیان بودن آنهاست که در عبارت : فانّهم . . . غائلته ، آمده است . و کبراى مقدّر هر دو قیاس مضمر چنین است : و هر کس که چنان باشد ،خیرخواهى و سفارش نیکو درباره او ، لازم و ضرورى است .

۳ اعمال آنان را از نزدیک و اطراف کشور ، زیر نظر داشته باشد ، تا در صورت پیشامد مظالم و مشکلاتى براى آنها ، از ایشان برطرف نماید .

۴ از معایب انگشت شمارى که دارند از قبیل تنگ نظرى و بخل ، آگاه باشد ، تنگ نظرى در این جا همان بخل است ، و پس از آن احتکار مایحتاج عمومى ، از قبیل احتکار گندم ، جو ، خرما ، کشمش ، روغن و نمک ، علاوه بر اینها ،نرخ گذارى درباره اجناس ، یعنى فروش اجناس به نرخ دلخواه خود بدون پایبندى به اصول شرع و یا عرف مردم ، زیرا تمام اینها انحراف از مرز عدالت به سمت صفت ناپسند ظلم و جور است .

آنگاه به جنبه پیامد ناروایى که این معایب دارند ، با این عبارت هشدار داده است : و ذلک . . . الولاه ، اما این مطلب که آن معایب براى مردم زیانبخش‏اند واضح ، و اما این که خود عیبى براى فرمانروایان است ، از آن‏رو که قانون عدالت به دست آنها اجرا مى‏شود . و اگر آنان در بازداشتن این قبیل افراد از راه تجاوز و ستمکارى سهل انگارى کنند ، سرزنش و ملامت متوجه ایشان مى‏گردد . و این عبارت صغراى قیاس مضمر است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر چیزى که آن طور باشد ، ردّ و دفع آن لازم و ضرورى است .

۵ پس از این که دلیل پیامد بد آن معایب را بیان داشت ، او را مأمور به جلوگیرى از احتکار نموده و به نهى پیامبر ( ص ) از احتکار استدلال فرموده است .

۶ دستور آسانى و سادگى خرید و فروش را داده و هم این که با ترازوى عدل ، بدون کم و کاست باشد ، و نرخهایى که نه به فروشنده اجحاف شود ، تا اصل کالا از بین برود و نه به مشترى تا اصل سرمایه‏اش را از دست دهد .

۷ دستور داده تا محتکرین را پس از نهى از کار زشتشان مجازات کند ،امّا در مجازات زیاده روى نکند .

دسته هفتم : گروه زیردستان است ، و آنها را با ویژگیهایى معین کرده و امر و نهى‏هایى درباره آنها بیان فرموده است :

امّا ویژگیها :

بیچاره ، ناتوان از کسب و کار ، تهیدست ، نیازمند و گرفتار رنج و زحمتند .

و تمام اینها هر چند که بعضى ویژگیها در ضمن بعضى دیگر وجود دارد ، جز این که امام ( ع ) بر حسب صفات مختلف تمام آنها را به جهت توجه زیادى که به اینان داشته ، بر شمرده است ، تا مبادا حتى یک مورد آنها را فراموش و سهل انگارى کند .

اما اوامر :

۱ مالک را درباره ایشان از خدا ترسانده ، و به جنبه حکمتى که در این ترساندن وجود داشته با این سخن اشاره فرموده است : زیرا در میان آنان افراد نیازمند و محتاج هستند ، و این عبارت : مقدمه صغرا براى قیاس مضمرى است که کبراى مقدر آن چنین است : و هر که آن چنان باشد ، باید از خدا درباره او ترسید ، و حقى که از طرف خدا براى او معین شده است باید حفظ کرد .

۲ بخشى از بیت المال خود و اموالى را که از راه غلاّت زمینهاى غنیمت گرفته شده در هر شهر ، وجود دارد ، بدیشان اختصاص دهد . بیت المال را به وى نسبت داده ، از آن‏رو که سرپرستى آن را حاکم اسلام بر عهده دارد ، و عبارت : فانّ للاقصى . . . حقّه اشاره به همان مطلب دارد . کبراى مقدّر این قیاس مضمر چنین است : هر کس در آن شرایط باشد ، باید با پرداخت حق او ، رعایت حالش بخوبى بشود .

۳ او را نهى کرده است از این که مبادا غرور مقام و شادى ناز و نعمت او را از حال آنان غافل نگه دارد . و با این عبارت او را از غافل ماندن از احوال ایشان بر حذر داشته است : فانّک لا تعذر . . . المهمّ ( زیرا به دلیل انجام کارهاى مهمّ ، از غفلت نسبت به کارهاى غیر مهمّ معذور نخواهى بود ) . مقصود امام ( ع ) از کلمه : التّافه ، امور ناچیز و کمترین حالات مردم ضعیف است . و همین عبارت به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدر آن مى‏شود : و هر کسى را که عذر و بهانه‏اش پذیرفته نباشد ، نباید از حال فقرا غفلت ورزد .

۴ او را منع کرده است از این که توجّه و عنایت خود را از ایشان دریغ ورزد ، یعنى آنقدر عنایت به مسائل مهمّ داشته باشد که هرگز شامل حال آنان نگردد و به آنها نرسد .

۵ او را از این که با غرور ، صورت از آنها برگرداند ، منع کرده است ، کنایه از تکبّر و گردن فرازى نمودن نسبت به ایشان .

۶ دستور داده است تا نسبت به امور کسانى که به دلیل ناتوانى و حقارت در انظار دولتمردان و سربازان ، دسترسى به او ندارند ، بررسى کند ، و فردى مورد اعتماد از مردم خدا ترس ، و فروتن را از جانب خود بر ایشان بگمارد تا به کارهاى ایشان رسیدگى کند و نتیجه را به اطلاع وى برساند .

۷ با آنان طورى رفتار کند که روز ملاقات با پروردگارش ، عذر و بهانه‏اى داشته باشد . یعنى درباره آنها آن طور رفتار کند که خداوند دستور داده است ، به نحوى که عذرش پذیرفته باشد . به این ترتیب که اگر خداوند از نحوه رفتارش نسبت به آنها پرسید ، عذرى در پیشگاه خدا داشته باشد ، و به جنبه مصلحتى که در عنایت زیاد نسبت به آنها وجود دارد ، با این عبارت توجّه داده است : فانّ هؤلاء . . . غیرهم زیرا اینان به عدالت و دادگسترى از دیگر مردم نیازمندترند .

۸ نسبت به داشتن عذر و بهانه‏اى در نزد خداوند در مورد پرداخت حق هر کدام از قشرهاى نامبرده تأکید بیشترى فرموده است .

۹ به وى دستور رسیدگى به حال رقّت‏بار یتیمان و سالخوردگان را داده است ، یعنى سالخوردگانى که از پیرى به حدّى رسیده‏اند که مقاومتشان اندک شده و ناتوان از حرکتند و راه چاره‏اى ندارند ، و به دلیل آبرومندى با همه فقر و تهیدستى خود را براى گدایى آماده نکرده ‏اند .

آنگاه به سنگینى وظیفه انجام تمام دستورهایى که گذشت با این عبارت اشاره فرموده است : و ذالک على الولاه ثقیل ( آنچه گفتیم براى فرمانروایان سنگین است ) ، و هم چنین با عبارت : و الحق کلّه ثقیل ( و هر گونه حقى سنگین است ) ، تا مطلب کاملا مؤثّر افتد و در قلب طرف جایگزین شود . و بعد با این عبارت او را وادار به انجام وظیفه نموده است : و قد یخفّف اللّه . . . لهم ( و گاهى خداوند آن را سبک مى‏سازد ) ، نسبت سبک کردن را به خدا داده است تا او را علاقمند به انجام وظیفه کند و براى وادار ساختن به انجام وظیفه و ساده شمردن آن ، به بیان ویژگیهاى افراد شایسته پرداخته است ، و اینان کسانى هستند که تنها برکنارى از عذاب خدا در آخرت را طالبند ، و سختیهاى وظایف دنیوى را نسبت به عذاب اخروى آسان شمرده و به درستى وعده‏هاى الهى در آخرت اطمینان دارند . توفیق از آن خداست .

فصل چهارم : درباره اوامر و نواهى سازنده و آداب اخلاقى و سیاسى که بعضى عمومى و بعضى ویژه کارکنان ، نزدیکان ، ندیمان و خود اوست و همچنین در کیفیت عبادت و امثال آن است .

وَ اِجْعَلْ لِذَوِی اَلْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِیهِ شَخْصَکَ وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِیهِ لِلَّهِ اَلَّذِی خَلَقَکَ وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَ أَعْوَانَکَ مِنْ أَحْرَاسِکَ وَ شُرَطِکَ حَتَّى یُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ فَإِنِّی سَمِعْتُ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟

یَقُولُ فِی غَیْرِ مَوْطِنٍ لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّهٌ لاَ یُؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقُّهُ مِنَ اَلْقَوِیِّ غَیْرَ مُتَتَعْتِعٍ ثُمَّ اِحْتَمِلِ اَلْخُرْقَ مِنْهُمْ وَ اَلْعِیَّ وَ نَحِّ عَنْهُمُ اَلضِّیقَ وَ اَلْأَنَفَ یَبْسُطِ اَللَّهُ عَلَیْکَ بِذَلِکَ أَکْنَافَ رَحْمَتِهِ وَ یُوجِبْ لَکَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ وَ أَعْطِ مَا أَعْطَیْتَ هَنِیئاً وَ اِمْنَعْ فِی إِجْمَالٍ وَ إِعْذَارٍ ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِکَ لاَ بُدَّ لَکَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا مِنْهَا إِجَابَهُ عُمَّالِکَ بِمَا یَعْیَا عَنْهُ کُتَّابُکَ وَ مِنْهَا إِصْدَارُ حَاجَاتِ اَلنَّاسِ یَوْمَ وُرُودِهَا عَلَیْکَ بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِکَ وَ أَمْضِ لِکُلِّ یَوْمٍ عَمَلَهُ فَإِنَّ لِکُلِّ یَوْمٍ مَا فِیهِ : وَ اِجْعَلْ لِنَفْسِکَ فِیمَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اَللَّهِ أَفْضَلَ تِلْکَ اَلْمَوَاقِیتِ وَ أَجْزَلَ تِلْکَ اَلْأَقْسَامِ وَ إِنْ کَانَتْ کُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِیهَا اَلنِّیَّهُ وَ سَلِمَتْ مِنْهَا اَلرَّعِیَّهُ وَ لْیَکُنْ فِی خَاصَّهِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِینَکَ إِقَامَهُ فَرَائِضِهِ اَلَّتِی هِیَ لَهُ خَاصَّهً فَأَعْطِ اَللَّهَ مِنْ بَدَنِکَ فِی لَیْلِکَ وَ نَهَارِکَ وَ وَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَى اَللَّهِ مِنْ ذَلِکَ کَامِلاً غَیْرَ مَثْلُومٍ وَ لاَ مَنْقُوصٍ بَالِغاً مِنْ بَدَنِکَ مَا بَلَغَ وَ إِذَا قُمْتَ فِی صَلاَتِکَ لِلنَّاسِ فَلاَ تَکُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لاَ مُضَیِّعاً فَإِنَّ فِی اَلنَّاسِ مَنْ بِهِ اَلْعِلَّهُ وَ لَهُ اَلْحَاجَهُ وَ قَدْ سَأَلْتُ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟

حِینَ وَجَّهَنِی إِلَى ؟ اَلْیَمَنِ ؟ کَیْفَ أُصَلِّی بِهِمْ فَقَالَ صَلِّ بِهِمْ کَصَلاَهِ أَضْعَفِهِمْ وَ کُنْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً وَ أَمَّا بَعْدَ فَلاَ تُطَوِّلَنَّ اِحْتِجَابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ فَإِنَّ اِحْتِجَابَ اَلْوُلاَهِ عَنِ اَلرَّعِیَّهِ شُعْبَهٌ مِنَ اَلضِّیقِ وَ قِلَّهُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ وَ اَلاِحْتِجَابُ مِنْهُمْ یَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا اِحْتَجَبُوا دُونَهُ فَیَصْغُرُ عِنْدَهُمُ اَلْکَبِیرُ وَ یَعْظُمُ اَلصَّغِیرُ وَ یَقْبُحُ اَلْحَسَنُ وَ یَحْسُنُ اَلْقَبِیحُ وَ یُشَابُ اَلْحَقُّ بِالْبَاطِلِ وَ إِنَّمَا اَلْوَالِی بَشَرٌ لاَ یَعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ اَلنَّاسُ بِهِ مِنَ اَلْأُمُورِ وَ لَیْسَتْ عَلَى اَلْحَقِّ سِمَاتٌ تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ اَلصِّدْقِ مِنَ اَلْکَذِبِ وَ إِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَیْنِ إِمَّا اِمْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُکَ بِالْبَذْلِ فِی اَلْحَقِّ فَفِیمَ اِحْتِجَابُکَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِیهِ أَوْ فِعْلٍ کَرِیمٍ تُسْدِیهِ أَوْ مُبْتَلًى بِالْمَنْعِ فَمَا أَسْرَعَ کَفَّ اَلنَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِکَ إِذَا أَیِسُوا مِنْ بَذْلِکَ مَعَ أَنَّ أَکْثَرَ حَاجَاتِ اَلنَّاسِ إِلَیْکَ مِمَّا لاَ مَئُونَهَ فِیهِ عَلَیْکَ مِنْ شَکَاهِ مَظْلِمَهٍ أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَهٍْ ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّهً وَ بِطَانَهً فِیهِمُ اِسْتِئْثَارٌ وَ تَطَاوُلٌ وَ قِلَّهُ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَهٍ فَاحْسِمْ مَادَّهَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ اَلْأَحْوَالِ وَ لاَ تُقْطِعَنَّ لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِیَتِکَ وَ حَامَّتِکَ قَطِیعَهً وَ لاَ یَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِی اِعْتِقَادِ عُقْدَهٍ تَضُرُّ بِمَنْ یَلِیهَا مِنَ اَلنَّاسِ فِی شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَکٍ یَحْمِلُونَ مَئُونَتَهُ عَلَى غَیْرِهِمْ فَیَکُونَ مَهْنَأُ ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ وَ عَیْبُهُ عَلَیْکَ فِی اَلدُّنْیَا وَ اَلْآخِرَهِ وَ أَلْزِمِ اَلْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ اَلْقَرِیبِ وَ اَلْبَعِیدِ وَ کُنْ فِی ذَلِکَ صَابِراً مُحْتَسِباً وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَ خَاصَّتِکَ حَیْثُ وَقَعَ وَ اِبْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا یَثْقُلُ عَلَیْکَ مِنْهُ فَإِنَّ مَغَبَّهَ ذَلِکَ مَحْمُودَهٌ وَ إِنْ ظَنَّتِ اَلرَّعِیَّهُ بِکَ حَیْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِکَ وَ اِعْدِلْ عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ فَإِنَّ فِی ذَلِکَ رِیَاضَهً مِنْکَ لِنَفْسِکَ وَ رِفْقاً بِرَعِیَّتِکَ وَ إِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِیمِهِمْ عَلَى اَلْحَقِّ وَ لاَ تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ و لِلَّهِ فِیهِ رِضًا فَإِنَّ فِی اَلصُّلْحِ دَعَهً لِجُنُودِکَ وَ رَاحَهً مِنْ هُمُومِکَ وَ أَمْناً لِبِلاَدِکَ وَ لَکِنِ اَلْحَذَرَ کُلَّ اَلْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ اَلْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اِتَّهِمْ فِی ذَلِکَ حُسْنَ اَلظَّنِّ وَ إِنْ عَقَدْتَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَهً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّهً فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ وَ اِرْعَ ذِمَّتَکَ بِالْأَمَانَهِ وَ اِجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّهً دُونَ مَا أَعْطَیْتَ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ فَرَائِضِ اَللَّهِ شَیْ‏ءٌ اَلنَّاسُ أَشَدُّ عَلَیْهِ اِجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِیمِ اَلْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِکَ اَلْمُشْرِکُونَ فِیمَا بَیْنَهُمْ دُونَ اَلْمُسْلِمِینَ لِمَا اِسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ اَلْغَدْرِ فَلاَ تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ وَ لاَ تَخِیسَنَّ بِعَهْدِکَ وَ لاَ تَخْتِلَنَّ عَدُوَّکَ فَإِنَّهُ لاَ یَجْتَرِئُ عَلَى اَللَّهِ إِلاَّ جَاهِلٌ شَقِیٌّ وَ قَدْ جَعَلَ اَللَّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَیْنَ اَلْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ وَ حَرِیماً یَسْکُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ وَ یَسْتَفِیضُونَ إِلَى جِوَارِهِ فَلاَ إِدْغَالَ وَ لاَ مُدَالَسَهَ وَ لاَ خِدَاعَ فِیهِ وَ لاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِیهِ اَلْعِلَلَ وَ لاَ تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْلٍ بَعْدَ اَلتَّأْکِیدِ وَ اَلتَّوْثِقَهِ وَ لاَ یَدْعُوَنَّکَ ضِیقُ أَمْرٍ لَزِمَکَ فِیهِ عَهْدُ اَللَّهِ إِلَى طَلَبِ اِنْفِسَاخِهِ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَى ضِیقِ أَمْرٍ تَرْجُو اِنْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ خَیْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ وَ أَنْ تُحِیطَ بِکَ مِنَ اَللَّهِ فِیهِ طِلْبَهٌ لاَ تَسْتَقِیلُ فِیهَا دُنْیَاکَ وَ لاَ آخِرَتَکَ إِیَّاکَ وَ اَلدِّمَاءَ وَ سَفْکَهَا بِغَیْرِ حِلِّهَا فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَدْعَى لِنِقْمَهٍ وَ لاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَهٍ وَ لاَ أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَهٍ وَ اِنْقِطَاعِ مُدَّهٍ مِنْ سَفْکِ اَلدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا وَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ اَلْعِبَادِ فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ اَلدِّمَاءِ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ فَلاَ تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَ یُوهِنُهُ بَلْ یُزِیلُهُ وَ یَنْقُلُهُ وَ لاَ عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اَللَّهِ وَ لاَ عِنْدِی فِی قَتْلِ اَلْعَمْدِ لِأَنَّ فِیهِ قَوَدَ اَلْبَدَنِ وَ إِنِ اُبْتُلِیتَ بِخَطَإٍ وَ أَفْرَطَ عَلَیْکَ سَوْطُکَ أَوْ سَیْفُکَ أَوْ یَدُکَ بِالْعُقُوبَهِ فَإِنَّ فِی اَلْوَکْزَهِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَهً فَلاَ تَطْمَحَنَّ بِکَ نَخْوَهُ سُلْطَانِکَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّیَ إِلَى أَوْلِیَاءِ اَلْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ : وَ إِیَّاکَ وَ اَلْإِعْجَابَ بِنَفْسِکَ وَ اَلثِّقَهَ بِمَا یُعْجِبُکَ مِنْهَا وَ حُبَّ اَلْإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ اَلشَّیْطَانِ فِی نَفْسِهِ لِیَمْحَقَ مَا یَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ اَلْمُحْسِنِینَ وَ إِیَّاکَ وَ اَلْمَنَّ عَلَى رَعِیَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ أَوِ اَلتَّزَیُّدَ فِیمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ فَإِنَّ اَلْمَنَّ یُبْطِلُ اَلْإِحْسَانَ وَ اَلتَّزَیُّدَ یَذْهَبُ بِنُورِ اَلْحَقِّ وَ اَلْخُلْفَ یُوجِبُ اَلْمَقْتَ عِنْدَ اَللَّهِ وَ اَلنَّاسِ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ ۱ ۹ ۶۱ : ۳

وَ إِیَّاکَ وَ اَلْعَجَلَهَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا أَوِ اَلتَّسَقُّطَ فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا أَوِ اَللَّجَاجَهَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ أَوِ اَلْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اِسْتَوْضَحَتْ فَضَعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أَوْقِعْ کُلَّ عَمَلٍ مَوْقِعَهُ وَ إِیَّاکَ وَ اَلاِسْتِئْثَارَ بِمَا اَلنَّاسُ فِیهِ أُسْوَهٌ وَ اَلتَّغَابِیَ عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُیُونِ فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَیْرِکَ وَ عَمَّا قَلِیلٍ تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِیَهُ اَلْأُمُورِ وَ یُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ اِمْلِکْ حَمِیَّهَ أَنْفِکَ وَ سَوْرَهَ حَدِّکَ وَ سَطْوَهَ یَدِکَ وَ غَرْبَ لِسَانِکَ وَ اِحْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ اَلْبَادِرَهِ وَ تَأْخِیرِ اَلسَّطْوَهِ حَتَّى یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ اَلاِخْتِیَارَ وَ لَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى تُکْثِرَ هُمُومَکَ بِذِکْرِ اَلْمَعَادِ إِلَى رَبِّکَ وَ اَلْوَاجِبُ عَلَیْکَ أَنْ تَتَذَکَّرَ مَا مَضَى لِمَنْ تَقَدَّمَکَ مِنْ حُکُومَهٍ عَادِلَهٍ أَوْ سُنَّهٍ فَاضِلَهٍ أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِیِّنَا ص أَوْ فَرِیضَهٍ فِی کِتَابِ اَللَّهِ فَتَقْتَدِیَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِیهَا وَ تَجْتَهِدَ لِنَفْسِکَ فِی اِتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَیْکَ فِی عَهْدِی هَذَا وَ اِسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ اَلْحُجَّهِ لِنَفْسِی عَلَیْکَ لِکَیْلاَ تَکُونَ لَکَ عِلَّهٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِکَ إِلَى هَوَاهَا

لغات

شرط : گروهى که خود را با علامتهاى خدمتگزارى مشخّص مى‏کنند و با آن علامات از دیگران بازشناخته مى‏شوند

خرق : خلاف مدارا

انف : درشتى ، خویى که با خودبینى همراه است .

اکناف : اطراف و جوانب

اسداء : بخشش حامّه : خویشاوندى

عقده : زمین زراعتى عقده : جاى پر درخت و نخلستان

اعتقد الضّیعه : زمین و باغى فراهم آورد مغبّه : سرانجام کار نتیجه

اصحر : آشکار ساخت

دعه : آسودگى آسایش

استوبلوا الامر : سنگین شمردند آن کار را

وبال : بدى ، سنگینى ،

استوبلت البلد :وضع شهر بد شد و شهروندان ناراضى شدند

خاس بالوعد : عهد و پیمان را شکست

ختل : نیرنگ

افضاه : گسترد .

استفاض بالماء : آب جریان یافت

ادغال : تباه کردن دغل : فساد مدالسه : مصدر باب مفاعله از تدلیس و فریبکارى در فروش و غیره مانند نیرنگ زدن لحن القول : مانند در پرده سخن گفتن و اشاره داشتن و پهلو زدن در کارى وکزه : یک باره زدن ، یکبارگى . بعضى گفته ‏اند به معنى دست را بر چانه جمع کردن است

فرصه : نوبت ، مقدار ممکن از یک کار .

سوره الرّجل : حمله و تندى و بى ‏باکى یک مرد غرب

اللسان : تندزبانى بادره : حمله شتابزده و مجازات کردن

ترجمه

« قسمتى از وقت خود را به کسانى اختصاص ده که به تو نیاز دارند ، تا در آن وقت خود را آماده کرده و در انجمن عمومى براى انجام کار آنها بنشینى ، پس به خاطر خدا در آن انجمن فروتن باش ، و جلو سپاهیان ، دربانان ، نگهبانان و محافظان خود را بگیر تا کسى که از طرف آنها حرف مى‏زند بى‏دغدغه و لکنت زبان و ترس و نگرانى ، حرف بزند ، زیرا من از پیامبر خدا ( ص ) شنیدم که فرمود « هرگز امتى آراسته نخواهد بود ، مگر این که حق ناتوان بدون ترس و نگرانى از توانا گرفته شود » [ ۶ ] .

بنابر این تندى و تندخویى و بى‏ادبى در سخن گفتن را از طرف آنها بپذیر و بر خود مگیر ، و مبادا تو با آنان تندى و خودپسندى روا دارى ، تا خدا درهاى رحمتش را بر روى تو بگشاید . و اجر اطاعت و فرمانبردارى را به تو مرحمت کند .

و هر چه به کسى مى‏دهى با روى باز بده و اگر به کسى چیزى نمى‏دهى و مانع ازکارى مى‏شوى با مهربانى و معذرت خواهى عمل کن .

وانگهى بعضى از کارها را ناگزیر باید خود انجام دهى ، از آن جمله پاسخ دادن به کارکنان در جایى که از عهده منشیانت بر نیاید ، و از جمله درخواستهاى مردم که باعث تنگدلى یارانت مى‏گردد ، تو خود باید رسیدگى کنى . در هر روز کار مخصوص همان روز را انجام بده ، زیرا هر روز کار ویژه‏اى دارد . و بهترین فرصتها و با ارزشمندترین اوقات را بین خود و خدا قرار بده ، اگر چه همه فرصتها اگر نیت انسان خالص و مردم در آسایش باشند از آن خدا و متعلق به اوست .

باید در آن فرصتى که ویژه خدا قرار داده‏اى ، واجباتى را که تنها براى اوست ، صمیمانه براى او انجام دهى ، بنابر این در شبانه‏روز بخشى از آسایش تنت را به خدا بسپار و بدان وسیله عملى را به طور کامل انجام دهد که باعث نزدیکى تو به خدا شده و بدون عیب و نقص باشد هر چند که موجب فرسایش و ناراحتى بدنت گردد . و هنگامى که با مردم نماز مى‏گزارى کارى نکن که مردم را از خود برنجانى و نماز را ضایع گردانى ، زیرا میان مردم افرادى بیمار و گرفتارند .

من از پیامبر خدا ( ص ) هنگامى که مرا به یمن اعزام داشت از نحوه برگزارى نماز با مردم آنجا پرسیدم فرمود : با آنان همچون ناتوانترین فرد نماز را به پا دار ، و نسبت به مؤمنان مهربان باش . و بعد از تمام این دستورها مبادا بیش از اندازه خود را از نظر مردم دور نگهدارى . زیرا دورى فرمانروایان از انظار مردم ، بخشى از تنگ‏نظرى و کم آگاهى به کارهاست ، و همین ، رو نشان ندادن است که حکمرانان را از کارهاى پوشیده مردم بیگانه مى‏سازد و در نتیجه کارهاى بزرگ مردم را کوچک و کارهاى کوچک را بزرگ ، و کارهاى خوب را بد ، و کارهاى زشت را زیبا جلوه مى‏دهد و حق و باطل را به هم آمیخته مى‏کند .

براستى حکمران بشر است و از کارهایى که مردم در خفا انجام مى‏دهند آگاه نیست . و روى حق و حقیقت نشانه گذاریهایى نشده تا راست از دروغ بازشناخته شود و در واقع تو یکى از دو نوع مردان هستى : یا مردى هستى که در راه حق ، دست و دلبازى و کوتاهى ندارى ، در این صورت ، رو پنهان داشتنت از اداى حق واجب و یا انجام کار نیک براى چیست ؟ و یا فردى گرفتارخسّت و تنگ‏نظرى هستى که در این صورت دیرى نخواهد پایید که مردم از بذل و بخشش تو ناامید شوند و چیزى از تو نخواهند خواست ، در صورتى که بیشترین درخواستهاى مردم ، چیزهاى بى‏مایه از قبیل شکایت از ستم و یا دادخواهى درباره برخوردى و بى‏زحمت است .

وانگهى چون حکمران نزدیکان و ندیمانى دارد که خودسر و دراز دست و در رفتارشان با مردم کم‏انصافند ، تو کارى بکن که با از میان برداشتن انگیزه‏هاى آن صفات ریشه آنها را از بیخ و بن برکنى ، و به هیچ کدام از اطرافیان و خویشاوندانت ، قطعه زمینى واگذار مکن ، و مبادا کسى به این طمع بیفتد که در آبادانى زمین و باغ خود به مردم همسایه زیان رساند و در آب دادن مزرعه و یا در کارى که با مردم باید همکارى کند ، هزینه آن را بر دیگران تحمیل کند ، در نتیجه گوارایى آن کار براى ایشان خواهد بود نه براى تو ، ولى ننگ آن در دنیا و آخرت براى تو خواهد ماند .

حق را نسبت به هر که شایستگى دارد چه نزدیک و چه دور اجرا کن ، و در این راه استوار باش و پاداشت را از خدا بخواه ، هر چند که از اجراى حق ، به خویشان و نزدیکانت برسد آنچه باید برسد . و نتیجه اجراى حق را با همه سنگینى‏اش براى خود ، در نظر بگیر ، که پیآمدى خوش و پسندیده دارد . آنجا که مردم تو را ستمگر پندارند ، اگر بهانه‏اى دارى ، آشکارا بگو ، و با بیان روشن و آشکار عذر و بهانه خود ، پندار آنها را زایل گردان ، زیرا با این عمل هم خویشتن را تربیت و هم با مردم به مدارا رفتار کرده‏اى ، و این اظهار عذر و بهانه باعث رسیدن تو به خواسته‏اى که همان حق‏جویى مردم است خواهد شد .

مبادا صلح و سازشى را که رضاى خدا در آن است اگر دشمن تو را دعوت کرد از دست بدهى ، زیرا که صلح و سازش باعث آسایش سپاهیان و برطرف شدن غمها و امنیّت کشور است . ولى پس از صلح با دشمن ، سخت بر حذر باش ، زیرا چه بسا که دشمن هدفش از سازش و نزدیکى غافلگیر ساختن بوده باشد . بنابر این جانب احتیاط را بگیر ، و خوش‏گمان مباش و اگر بین خود و دشمن پیمانى بستى و لباس پیمان امنیّت را از جانب خود بر او پوشاندى به پیمان خود وفادار باش و به عهد خود وفا کن ، و خود را سپر دفاع پیمانى که بسته‏اى قرار بده ، زیرا که هیچ چیز در نزد خدا از واجبات الهى در بین مردم با همه اختلاف نظر و افکار گوناگون آنها از وفاى به عهد ، مهمتر نیست ، حتّى مشرکان هم ، پیش از اسلام و مسلمین ، در بین خود ، وفاى به عهد را مهم مى‏گرفتند ، از آن‏رو که سرانجام بد پیمان شکنى را دریافته بودند .

پس مبادا به پیمانت خیانت کنى و پیمان شکن باشى ، و مبادا در صدد فریب دشمنت باشى ، زیرا آن نوعى جسارت بر خداست ، و بر خداست گستاخ نمى‏شود مگر نادان بدبخت . و خداوند عهد و پیمان خود را که باعث امنیّت است ، میان بندگان گسترده است ، و آن را محلى امنى براى زیستن در پناه لطفش قرار داده است ، بنابر این فریبکارى ، گول زدن و نیرنگبازى در آن راه ندارد .

از اوّل قراردادى منعقد نکن ، تا به عذر و بهانه گیریها متوسّل شوى ، و نباید پس از عهد و پیمان ، سخنى مبهم و دو پهلو به کار ببرى ، و نباید تنگناى کارى که باید پیمان الهى را درباره آن رعایت کنى تو را وادار به پیمان شکنى نابجا کند ، زیرا نستوه بودن در برابر کار دشوارى که به انجام آن امیدوارى و پیآمد نیک آن را انتظار مى‏برى بهتر از نیرنگى است که از مجازات و کیفر الهى آن مى‏ترسى ، و هم چنین بهتر از ترس بازخواست خداوند است که هیچ راهى در دنیا و آخرت براى عفو و بخشش آن در پیش ندارى .

از خونها و خونریزى به ناحق برحذر باش ، زیرا هیچ چیز بیشتر از خونریزى به ناحق ، باعث عذاب و سزاوار بازخواست و موجب از بین رفتن نعمت و کوتاهى عمر نیست . و خداوند پاک در روز رستاخیز ، اوّلین حکمى که میان بندگانش مى‏ فرماید درباره خونهایى است که مردم ریخته‏اند ، بنابر این هرگز با خونریزى خلاف بنیاد حکومتت را استوار نکن ، زیرا ریختن خون حرام پایه حکومت را سست و لرزان مى‏ کند بلکه آن را از بین مى‏برد و به دیگران منتقل مى‏سازد ، و از تو در نزد خدا و هم چنین در نزد من هیچ عذر و بهانه‏اى در قتل عمد ، پذیرفته نیست زیرا در قتل عمد ، قصاص تن لازم است و اگر هم از روى خطا دیگرى را کشتى و تازیانه و یا شمشیر و یا دستت ، در مجازات ، افراط کرد ،مبادا غرور قدرت تو را از پرداخت خونبها به اولیاى مقتول مانع شود .

از خود پسندى و اعتماد به چیزى که تو را وادار به خودپسندى کند ، بپرهیز ،و از این که مردم تو را زیاد ستایش کنند بر حذر باش ، زیرا چنین حالتى از بهترین فرصتها براى شیطان است تا بتواند آثار نیک نیکوکاران را از بین ببرد . و مبادا در برابر خوبى که به مردم مى‏کنى بر سر آنها منّت بگذارى ، و یا کارى را که مى‏کنى ،بیش از آنچه هست جلوه دهى ، و مبادا به آنان وعده‏اى بدهى که وفا نکنى ، زیرا منّت گذارى نتیجه خوبى را زایل مى‏کند ، و کار را بیش از آنچه هست تلقى کردن ،نور حق را از دل مى‏زداید ، و به وعده وفا نکردن باعث خشم خدا مى‏گردد ، خداى بزرگ مى‏فرماید : کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ اَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ [ ۷ ] پرهیز کن از شتاب در کارها پیش از فرا رسیدن وقت آن و یا وانهادن آن به هنگام فراهم شدن مجال انجام آن ، و یا پافشارى بیجا در کارى که آن را در نمى‏یابى ، و یا سبک شمردن کار به هنگامى که برایت روشن شده است . پس هر چیز را در جاى خود قرار بده ، و هر کارى را به موقع خود به جاى آور .

مبادا آنچه را که همه مردم در آن حق یکسان دارند به خود اختصاص دهى ،و مبادا در جایى که دقت و توجه لازم است و همه مى‏دانند تو خود را به نادانى بزنى ، زیرا آن [ حق ] از تو به نفع دیگرى گرفته خواهد شد ، همه چیز روشن شده و دیرى نخواهد پایید که داد ستمدیده را از تو خواهند گرفت . به هنگام خشم بر خود مسلط باش ، و جلو تندى و تیزى خودت و حمله دست و بازو و بدزبانى‏ات را بگیر ، از همه این کارها با چشم پوشى از شتاب ، و تأخیر در اعمال قدرت ،خوددارى کن ، تا آتش خشمت فرو نشیند و بر خود مسلط گردى ، و هرگز بر خود مسلط نمى‏شوى مگر آن که درباره بازگشت به سوى پروردگارت بسیار دلمشغول باشى .

بر تو لازم است از احکامى که پیشینیان ، قبل از تو به عدل و داد صادر کرده ، و یا راه و روش نیکى که به کار برده‏اند ، و یا خبرى را که از پیامبرمان نقل کرده‏اند و فریضه‏اى که از کتاب خدا عمل کرده‏اند ، یاد کنى ، بنابر این آنچه را که دیدى مورد عمل ماست پیروى کن و با تمام وجودت در به جاى آوردن آنچه در این عهدنامه ، به عهده‏ات گذاردم کوشا باش که من در این عهدنامه حجت را بر تو تمام کردم ، تا به هنگام حمله و فشار هوا و خواهش نفست ، عذر و بهانه‏اى نداشته باشى . »

شرح

اما کارهایى که به نفع توده مردم است :

اول ، آن که بخشى از وقت خود را مخصوص کسانى کند که به او نیاز دارند ، تا در آن فرصت خود را فارغ از هر کارى آماده سازد و هفته‏اى یا کمتر یا بیشتر به هر اندازه که ممکن شود در یک انجمن عمومى به خاطر آنها نشستى داشته باشد .

دوم ، به خاطر خدا در انجمن و نشست با ارباب حاجت و کسانى که به او نیاز دارند ، فروتنى کند . امام ( ع ) او را در ارتباط با خدا وادار به فروتنى کرده است از آن‏رو که خداوند آفریدگار اوست ، و وظیفه‏اش نسبت به خدا فروتنى است .

سوم : سپاه و یار و یاورانش را از مردم نیازمند باز دارد [ مبادا مانع از مراجعه آنان شوند ] و دلیل این مصلحت و فایده آن کار را با این عبارت بیان فرموده است : تا کسى که از طرف آنها حرف مى‏زند بدون دغدغه و لکنت زبان حرف بزند . و به دلیل ضرورت این کار با این بیان اشاره کرده است : فانى سمعت . . . القوى ، و جهت استدلال امام ( ع ) به این خبر آن است که دلالت مطابقى بر مجازات امتى دارد که در میان آنها به دلیل ناپاکیشان حق ناتوان از توانا گرفته نمى‏شود ، و همین خود باعث عذاب اخروى است و به دلالت التزامى دلالت دارد بر این که در میان مردم به طور قطع چنین چیزى وجود دارد . وانگهى چون این امورى که امام ( ع ) دستور انجام آنها را مى‏دهد ، چون زمینه و مقدمه واجبند ،بنابر این انجام تمام این کارها واجب خواهد بود .

چهارم ، کارهایى که هر چند به مصلحت عموم مردم و به نفع همه است او خود باید بدون واسطه انجام دهد . کلمه امور ، مبتدا و خبر آن محذوف است :

و هناک امور یعنى در اینجا امورى هست ، و یا عباراتى نظیر آن . از جمله آن امور پاسخ دادن به کارکنان است ، در جایى که این کار از عهده منشیان برنیاید ، او خود آن طور که مصلحت مى‏بیند پاسخ دهد . و از جمله رسیدگى به نیازهاى مردم در موردى است که یارانش در انجام آن سعه صدر نشان نمى‏دهند ، و شایسته نیست که به آنها واگذار کند ، زیرا در نهایت اگر آنها برآورده کنند باز هم رضایت بخش نخواهد بود .

پنجم : باید هر روز کار همان روز را انجام دهد و بر این مطلب با این عبارت توجه داده است : فإنّ لکل یوم ما فیه یعنى زیرا هر روز کار مخصوص به خود دارد . و این جمله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و اگر هر روزى کار مخصوص به خود دارد پس باید در همان روز انجام گیرد .

ششم : بهترین فرصتها را در کارها و اعمال بین خود و خدا صرف کند ،یعنى اوقات لازم براى اعمال واجب ، و بهترین نوع کارها آن کارى است که در وقت معین انجام گیرد پس با فضیلت‏ترین اوقات وقتى است که از گرفتاریهاى دنیایى فارغ و به خلوت با خدا مقرون باشد .

و در عبارت :و ان کانت . . . الرّعیه

توجّه بر این مطلب داده است که بالاترین اعمال ،عملى است که تنها براى خدا باشد .

هفتم : در آن فرصت معیّن ، که ویژه خدا و مخصوص عمل دینى قرار داده ،واجبات الهى را با اخلاص و توجّه خاصّى انجام دهد .

هشتم : قسمتى از آسایش جسمى خود را در شبانه روز براى خدا ، یعنى در راه طاعت و بندگى او صرف کند . مفعول دوم چون معلوم بوده است حذف شده ، قرینه همان بودن شبانه روز است که دو ظرف مکان براى افعال به قرینه ذکر بدن ، مى‏باشند .

نهم : عملى را که براى تقرّب به خدا انجام مى‏دهد ، به طور کامل و بدون عیب و نقص باشد . کلمات کاملا ، غیر مثلوم ، و بالغا هر سه حالند . و ما منصوب است بنابر این که حرف مصدرى است و نصبش به وسیله کلمه : بالغا . . .

است که در ضمن سخنان امام ( ع ) آمده است : بالغا ما بلغ من القوّه و الطّاعه یعنى : هر چند که فشار عبادت باعث فرسودگى بدنت گردد .

دهم : از جمله آدابى که به امامت مردم در نماز جماعت مربوط مى‏شود ،این است که در نماز خود حد وسطى را انتخاب کند ، ما بین نماز طولانى که طول دادن آن باعث نفرت مردم مى‏گردد ، و بین کوتاه خواندن که باعث تباه سازى ارکان نماز و از بین بردن فضیلت آن مى‏گردد ، و براى ردّ سنگینى و طولانى خواندن نماز به دلیل عقلى و نقلى استدلال جسته است :

امّا دلیل عقلى یک قیاس مضمرى است که صغراى آن عبارت است از : فانّ فى النّاس . . . الحاجه زیرا میان مردم افرادى وجود دارند که بیمار و گرفتارند و کبراى مقدّر آن نیز چنین است : و هر جامعه‏اى که افراد مزبور میان آنها باشد نیازمند مدارا و سبک گرفتن است . و اما دلیل نقلى ، روایتى است که از پیامبر خدا ( ص ) نقل کرده است ، و جهت تشبیه نماز جماعت به نماز ناتوانترین نمازگزار ، سبک گرفتن نماز به حفظ ارکان و واجبات نماز است .

یازدهم : از جمله آداب سازنده براى اداره شهر ، خوددارى از طول غیبت از انظار توده مردم است ، و براى تشویق به خوددارى از آن عمل به چند جهت اشاره فرموده است :

۱ طول غیبت نوعى سختگیرى نسبت به رعیت و تنگ نظرى است .چون دیدار آنان با حاکمشان باعث برطرف شدن اندوه ناشى از مشکلاتشان مى‏گردد .

۲ طول غیبت باعث اطلاع کمتر از امور مى‏شود ، یعنى لازمه مخفى بودن طولانى از انظار ، بى‏اطلاعى از امور است ، بنابر این نام لازم را بر ملزوم اطلاق فرموده است . و با این عبارت مطلب را تأکید کرده است : و همین‏رو پنهان کردن از مردم است که باعث بریدن از مردم مى‏شود ، یعنى مانع اطلاع بعضى از فرمانروایان از امور پنهانى رعیت مى‏گردد . آنگاه به پیامدهاى نارواى آن ناآگاهى اشاره فرموده است .

به این ترتیب که کارهاى بزرگ مردم را کوچک مى‏بیند ، مثل این که اگر یکى از اطرافیان حاکم ، دست به ستمکارى بزند ، دستیاران جرم او را کوچک قلمداد مى‏کنند و حاکم هم آن را کوچک مى‏بیند ، و همچنین کارهاى کوچک را بزرگ مى‏بیند . مثلا یک نافرمانى کوچک که از مقام پایین‏تر نسبت به بالاتر سر بزند .

و همین طور کارهاى خوب مردم را بد ، و کارهاى بد را خوب مى‏بیند ، و حق و باطل با هم درآمیخته و مشتبه مى‏شوند ، و این است معناى عبارت امام ( ع ) : فیصغر . . . بالباطل .

آنگاه چند دلیل آورده است بر این که لازمه رو پنهان کردن از مردم به مدّت زیاد ناآگاهى است ، با این عبارت : و انّما الوالى بشر . . . الصدق و الکذب ،که در حقیقت چنین است : زیرا حاکم یک فرد از بشر است و از ویژگیهاى بشر آن است که هیچ چیز را جز به وسیله نشانه ، نشناسد ، و از طرفى ، حق نشانه‏هایى ندارد ، تا بدان وسیله انواع سخنان راست از نادرست بازشناخته شود .

۳ امام ( ع ) وى را به خوددارى از رو پنهان کردن از مردم به وسیله قیاس مضمرى تشویق کرده است که مقدّمه صغراى آن یک قضیه شرطیه منفصله است و آن عبارت است از : و انّما انت . . . بذلک و خلاصه معناى آن چنین است : یا تو فردى با سخاوت طبع و در راه حق ، دست و دل‏بازى ، و یا شخصى گرفتار تنگ نظرى هستى ، کبراى مقدّر آن نیز چنین است : هر کس که با این ویژگیها باشد روا نیست که از مردم مدّتى دور زندگى کند ، توضیح مقدّمه کبرا این طور مى‏شود : یا او در راه اداى حق دست و دل باز است ، چنان که به هنگام درخواست حقى ، یا حق واجب را ادا مى‏کند ، و یا همچون افراد کریم و بزرگوار برخورد مى‏کند که در این صورت رو پنهان کردن از مردم روا نیست ، و یا گرفتار تنگ نظرى است که در این صورت هم ، مردم وقتى از بذل و بخشش او ناامید شدند ، دیگر چیزى از او درخواست نخواهند کرد ، در این صورت هم ،رو پنهان کردن از مردم معنایى ندارد .

۴ سخن امام ( ع ) : مع انّ اکثر . . .

معامله مقدمه صغراى قیاس مضمرى است که کبراى آن چنین است : و هر کسى که بیشترین نیازهاى مردم از قبیل موارد یاد شده ، زحمت و هزینه‏اى براى او نداشته باشد ، رو پنهان کردن وى از مردم بى‏ معناست .

دوازدهم : از جمله امور سازنده که مربوط به نزدیکان حاکم است ، آن است که بار هزینه آنها را از دوش مردم بردارد ، بنابر این عبارت : بقطع اسباب . . .

مؤونته رهنمودى است به طریق از میان برداشتن آن ، و به دلیل آن عمل با یادآورى پیآمدهایى از قبیل این که خود را در منافعى بر رعیّت مقدّم داشته و دست اذیّت و آزار و کم انصافى بر آنها دراز کنند اشاره فرموده است . و آن عبارت به منزله مقدمه صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر کس چنان باشد گسستن رشته زحمت و هزینه وى از مردم ضرورت دارد . صفات و حالاتى که امام ( ع ) دستور برکندن ریشه‏هاى آنها را داده است عبارتند از : انواع زحمتهاى نامبرده از قبیل خودسرى ، دراز دستى و کم انصافى .

عبارت : و لا تقطعنّ . . . مشترک ،توضیح و تفصیل راههاى از بین بردن انگیزه‏هاى یاد شده است ، زیرا واگذار کردن قطعه زمینى به یکى از آنها و به طمع واداشتن وى در فراهم آوردن زمین و باغ بر ضرر رساندن به همسایگان در آب ،و یا در کار مشترک با مردم مانند عمران و آبادانى ، موجب مى‏شود که هزینه آن را بر دیگران تحمیل کند ، اینها انگیزه‏هاى صفات یاد شده از انواع زحمت هستند ، و قهرا از میان برداشتن اینها در گرو برکندن ریشه‏هاى آنهاست .

آنگاه از انگیزه‏هاى زحمت بر مردم ، به دلیل پیامدهاى ناروا که براى حاکم دارد او را بر حذر داشته است ، پیامدهایى از قبیل گوارایى آن کارها براى ایشان نه براى او ، و باقى ماندن ننگ آن در دنیا و آخرت براى او ، و همین عبارت به منزله مقدمه صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر چه که گوارائى‏اش براى دیگران و ننگش براى تو باشد ، انجامش بر تو روا نیست .

سیزدهم : حق را درباره همه افرادى که سزاوار آنند ، چه دور و چه نزدیک اجرا کند و اگر در اثر اجراى حق ، احتمالا به خویشاوندان و نزدیکانش مرارت و تلخى برسد ، او به خاطر دستاوردى که باعث قرب به خدا و تنها براى رضاى اوست ، بردبار و شکیبا باشد ، هر چند که از اجراى حق به خویشان و نزدیکانش ،به اقتضاى شریعت ، برسد آنچه باید برسد . و او در « و لکن » براى حال و « واقعا » نیز حال است و عامل حال فعل : « و الزم » مى‏باشد .

چهاردهم : نتیجه این اجراى حق را با همه سنگینى که براى او در مورد نزدیکان خود دارد در نظر بگیرد . گویا وى با اجراى حق ، سرانجام از آسیب دنیا و عذاب آخرت ایمن مى‏گردد . و به این کار او را چنین تشویق کرده است : زیرا پیامد آن اجراى حق پسندیده است ، یعنى همان عافیت و ایمنى و بالأخره ،سعادت جاوید ، که خوش و پسندیده است . و همین عبارت مقدمه صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن چنین است : و هر چیزى که پیامدى خوش و پسندیده داشته باشد ، علاقه‏مندى به انجام آن ضرورى است .

پانزدهم : بر فرض این که توده مردم او را ستمگر و ظالم پندارند ، امام ( ع ) به او دستور مى‏دهد که به طور روشن و آشکار درباره پندار ایشان که او را ظالم تصور کرده‏اند ، دلیل و انگیزه خود را ابراز کند و با اظهار خود ، پندار آنها را از بین ببرد . و در این مورد نیز او را به وسیله قیاس مضمرى ترغیب نموده است که عبارت : فانّ . . . الحقّ صغراى آن است ، یعنى این که با این اظهار دلیل و انگیزه در صورتى که عذر و دلیلى دارى به خواسته‏اى که دارى ، خواهى رسید ، به این معنى که با آگاه شدن آنها از کار تو که از روى حق بوده است ، نه از روى ستم ،آنها را بر طریق حق استوار خواهى ساخت . و کبراى مقدّر آن چنین است : و هر چه که آن چنان باشد ، شایسته انجام دادن است .

شانزدهم : او را از ردّ صلح خداپسندانه‏اى که دشمن به آن دعوتش مى‏کند برحذر داشته و او را به مصالح و فوایدى که این عمل دارد به وسیله قیاس مضمرى توجّه داده است ، که مقدمه صغراى قیاس ، عبارت : فانّ فى الصّلح . . .لبلادک است ، و آنها سه مصلحت روشن و آشکارى است که در اثر صلح و سازش به دست مى‏آید . و کبراى مقدّر آن ، چنین است : و هر چیزى که مشتمل بر چنین مصالحى باشد پذیرفتنش لازم و واجب است .

هفدهم : او را پس از سازش ، سخت از دشمن بر حذر داشته ، و امر به گرفتن جانب احتیاط نموده است ، و نیز دستور داده به حسن ظنّى که ممکن است از صلح و سازش با دشمن پیدا شده باشد ، متکى نباشد . و بر ضرورت این احتیاط و حذر داشتن با قیاس مضمرى توجه داده است که مقدمه صغراى آن ، جمله : فانّ العدوّ ربّما یتقارب لیتغفّل یعنى : چه بسا دشمن با صلح و سازش به او نزدیک شده تا او را غافلگیر سازد و بر او پیروز گردد . و امام ( ع ) خود در این باره دلایل و شواهدى آزموده دارد . و هر دو مفعول به دلیل وضوح و روشن بودن آنها حذف شده ‏اند . و کبراى مقدر نیز چنین است : و هر کس چنان باشد بر حذر بودن از او لازم و واجب است .

هیجدهم : به او امر کرده که چنانچه بین او و دشمنش پیمان بسته شد به پیمان خود وفادار باشد و امانتى را که بر عهده گرفته است رعایت کند و خود را همچون سپر دفاعى براى پیمانى که بسته است قرار دهد ، یعنى به قیمت جان خود هر چند به ضرر او باشد از آن دفاع کند کلمه « اللبس یعنى پوشش » را استعاره آورده است براى وارد شدن دشمن زیر پوشش امنیت ، نظر به شباهتى که پوشش امنیت به پیراهن و امثال آن دارد . و همچنین کلمه : « الجنّه » یعنى سپر را استعاره براى جان وى آورده است ، از نظر شباهتى که جان او در نگهبانى به سپر و نظیر آن دارد . و بر این وفادارى به دو دلیل که عبارت زیر مشتمل بر آنهاست او را وادار نموده است : فانّه . . . الغدر .

۱ براستى که مردم با همه اختلاف نظر و افکار گوناگون خود بر هیچ واجبى از واجبات الهى اینقدر اهمیت نمى‏دهند .

۲ حتى مشرکان پیش از اسلام به وفاى عهد پایبند بوده و پیامد نادرست پیمان‏شکنى و فریبکارى را ناگوار مى‏دانستند .

دو جمله یاد شده دو مقدمه صغرا براى قیاس مضمرى هستند که کبراى مقدّر آنها چنین است : و هر چه که آن طور باشد پایبندى و نگهدارى آن لازم و ضرورى است .

آنگاه با نهى از خیانت در عهد و پیمان و پیمان‏شکنى ، و فریفتن دشمن با بستن پیمان و بعد گول زدن او مطلب را مورد تأکید قرار داده است . و به دو جهت از پیمان‏شکنى بر حذر داشته است :

۱ جمله : فانّه . . . الاشقى به منزله صغراى قیاس مضمرى است که خلاصه آن چنین مى‏شود : زیرا کسى که بر خدا گستاخى کند بیچاره و بدبخت است ، و کبراى مقدّر آن نیز چنین است : هر پیمان‏شکن و فریبکارى گستاخ بر خداست ، از چهارمین مقدمه این نتیجه گرفته مى‏شود : پس شخص نگونبخت آن کسى است که پیمان‏شکن و فریبکار است . و ممکن است مقدّمه صغرا چنین باشد : زیرا آن عمل ، گستاخى بر خدا و باعث بدبختى است ، و کبراى مقدّر نیز چنین است : و هر چه آن طور باشد ، اجتناب از آن ضرورى و لازم است . به این ترتیب از اوّل به نتیجه مورد نظر مى‏رسیم .

۲ عبارت : و قد جعل . . . جواره و امنا یعنى : خداوند عهد و پیمان را . . .

محل امنى براى زیستن در سایه لطف خود قرار داده است . لفظ : « الحریم » را استعاره براى عهد و پیمان آورده و با کاربرد کلمه : « السکون » به طور استعاره ترشیحى به برخوردارى بنده از نعمت و بهره‏بردارى از جوار رحمت او اشاره نموده ، و بدین وسیله بر جهت استعاره که همان اعتماد و اطمینان به خدا و در امان ماندن از فتنه است ، توجّه داده ، و حریم را به نوعى مانع تشبیه کرده است ،و این سخن به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى آن مى‏شود : و هر چیزى که آن چنان باشد ، شکستن آن و فریبکارى در آن روا نیست .

نوزدهم : او را از انعقاد قرار دادى که راههاى عذر و بهانه در آن باز باشد ،یعنى پیآمدهاى ناروا داشته باشد نهى کرده است . و این کنایه از دستور به استوار نمودن قرار دادهاست .

بیستم : او را از اعتماد بر گفتار مبهم ، در سوگندها و پیمانها ، پس از آن که پیمان محکم و استوارى از دیگرى گرفته و یا شخص دیگر چنین پیمان محکمى با او بسته است ، منع کرده است و نمونه گفتار دو پهلو و مبهم ، سخنى است که طلحه و زبیر در بیعت خود با على ( ع ) در لفافه و از سر تزویر بیان کردند . یعنى نه از خودت باید چنین کارى سر بزند و نه به ادّعاى دیگران توجّه داشته باش .

بیست و یکم : او را نهى کرده است از این که تنگناى کار مربوط به پیمان الهى باعث آن شود که پیمان را به ناحق نادیده بگیرد . و در این مورد با عبارت :فانّ صبرک . . . آخرتک او را وادار به استقامت و پایدارى کرده است ، و آن عبارت به منزله صغراى قیاس مضمرى است . و مقصود امام ( ع ) از پیامد آن ، همان کیفر الهى است که به دنبال دارد ، و مقصود از بازخواست ، همان بازخواست نسبت به وفاى عهد در روز قیامت است ، و منظور از منحصر بودن راه ، به بازخواست از پیمان کنایه از پایبندى بدان است ، و متّصف کردن بازخواست بر این که ، در دنیا و آخرت راهى براى عفو از پیمان شکنى ندارى ، به این منظور است که در مقابل آن بازخواست ، نه دنیایى در کار است که راهى داشته باشى و به امید خیر دنیا باشى ، زیرا آن روز دنیایى وجود ندارد ، و نه راه آخرتى هست ، زیرا در آخرت جز براى کارهاى خوب راه پذیرشى نیست . و هر کسى که مورد بازخواست الهى واقع شود ، خیر قابل قبولى در آخرت ندارد . و بعضى ، « تستقیل » با یاء روایت کرده‏اند :

یعنى تو راه بازگشت از آن بازخواست و پیامد ناروا را ندارى ، نه در دنیا و نه در آخرت .

بیست و دوم : او را از آلودن دستش به خونها و خونریزى به ناحق ، یعنى از قتل نفس برحذر داشته است ، و با دو دلیل زیر او را از این کار بیم داده است :

۱ عبارت : فانّه . . . حقّها 

که خود مقدمه صغراى قیاس مضمرى است به این ترتیب : زیرا خونریزى به ناحق ، نزدیکترین انگیزه براى فرا رسیدن عذاب خدا ،و مهمترین سبب مجازات و بالاترین موجب از دست دادن نعمت ، و کوتاهى دوران حکومت و عمر انسانى است . بدیهى است که خون به ناحق مهمترین علت براى هر سه مورد است ، از آن‏رو که باعث توجّه و انگیزش مردم بر نابودى قاتل شده و موجب نزول خشم خداوند براى او مى‏گردد ، چون قتل بزرگترین نوع مصائب ، نفرت انگیز است ، و کبراى مقدّر نیز چنین است : و هر چه آن چنان باشد دورى جستن از آن واجب است .

۲ عبارت : و اللّه سبحانه . . . القیامه ،

با ذکر این مطلب که نخستین حکم خداوند میان بندگانش درباره خونهایى است که مردم ریخته‏اند ، توجه داده است بر این که قتل از سایر گناهان کبیره در نزد خداوند متعال ، بزرگتر است ، و این عبارت به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن نیز چنین است : و هر چه را که خداوند نخست درباره آن حکم کند ، پس بررسى و توجه به آن لازم ، و دورى و اجتناب از آنچه مورد عدم رضاى اوست ، واجب است .

بیست و سوم : او را نهى کرده است از این که مبادا بنیاد حکومت و قدرت خود را با ریختن خونهاى به ناحق استوار سازد ، و از این عمل با عبارت : فانّ ذلک . . . و ینقله بر حذر داشته است . که خود به منزله صغراى قیاس مضمرى است ، با بیانى که گذشت ، چون ریختن خون به ناحق مستلزم آن سه نوع پیامدى است که گفتیم ، بنابر این باعث سستى بنیاد قدرت و حکومت بلکه نابودى آن است . کبراى مقدّر قیاس نیز چنین است : و هر چه داراى این ویژگیها باشد اجتناب از آن لازم است .

بیست و چهارم : او را از قتل عمد به ناحق منع کرده و به دو جهت او را از ارتکاب چنان عملى بر حذر داشته است :

۱ هیچ عذر و بهانه‏اى در قتل عمد در نزد خدا و در نزد وى از او قابل قبول نیست .

۲ دیگر آن که در قتل عمد ، قصاص تن لازم است .

این دو عبارت ، دو مقدمه صغرا براى قیاس مضمرى هستند که کبراى مقدّر آنها چنین است : و هر چه با آن خصوصیات باشد ، دورى از آن لازم است .

بیست و پنجم : از صفت ناپسند خودخواهى و غرور به هنگام ارتکاب قتل غیر عمد و یا افراط در مجازات افراد از طریق زدن با تازیانه و یا دست بر حذر داشته تا مبادا قدرت و خودخواهى مانع پرداخت خونبهایى که حق آنهاست به ایشان گردد . و با عبارت : فانّ . . . مقتله ، بر این مطلب توجه داده است که یک نوع زدن با دست که به آن وکز یعنى زدن با تمام کف دست ، مى‏گویند ، گاهى باعث قتل مى‏شود ، و احتمال قتل در آن حتمى است .

بیست و ششم : از خود پسندى و اعتماد به چیزى که او را به خود پسندى بکشاند و همچنین از دوست داشتن ستایش زیاد ، برحذر داشته است . دو مورد آخرى باعث دوام خودپسندى و ریشه آنند . و از هر سه مورد با عبارت : فانّ ذلک . . . المحسنین ، او را بر حذر داشته است : جمله : و فى نفسه ، متعلق به « أوثق » است .

دو احتمال در اینجا وجود دارد :

۱ چون خود پسندى از موارد هلاکت است ، نیکى نیکوکاران ، با وجود آن بى‏فایده است بنابر این اگر شیطان فرصتى به دست آورد ، و خود پسندى را براى انسان جلوه دهد و او هم باور کند هر چه احسان کرده ، بتمام از بین مى‏رود .

۲ شخص خودپسند هر کس هر احسانى هم نسبت به او کند احسان تلقى نمى‏کند و در نتیجه خودپسندى وى باعث نادیده گرفتن احسان کسى مى‏شود که به او نیکى کرده است . و چون منشأ خودپسندى ، شیطان است ، نابود کننده نیکى نیکوکاران نیز ، شیطان خواهد بود ، از این‏رو ، امام ( ع ) این عمل را عمل شیطانى دانسته و دورى از آن را لازم شمرده است .

بیست و هفتم : از سه صفت ناپسند او را بر حذر داشته است :

۱ از منّت گذاردن بر سر رعیت در برابر احسانى که به آنان مى‏کند .

۲ بزرگ جلوه دادن کارى که درباره مردم انجام داده است ، یعنى احسانى را که نسبت به مردم کرده است بیش از آنچه هست به خود نسبت دهد .

۳ مبادا به مردم وعده‏اى بدهد که وفا نکند .

آنگاه وى را از منّت‏گذارى بر حذر داشته است با این عبارت : فانّ المنّ یبطل الاحسان ( زیرا منّت گذارى نتیجه احسان را از بین مى‏برد ) و این سخن اشارتى است به آیه مبارکه : یا اَیُّهَا الّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الاَذى‏ [ ۸ ] .

و نیز او را از بزرگ جلوه دادن احسان به دور داشته با این گفتار : زیرا کار را بیش از آنچه هست جلوه دادن نور حق را از دل مى‏زداید . و مقصود امام ( ع ) از حق در اینجا همان احسان به مردم و یا صداقت در گفتار است آنجا که نیاز به گفتن باشد ، زیرا اینها داراى جلوه‏اى عقلانى هستند که نفوس متمایل بدان بوده ،از آن لذّت مى‏برد . و چون بزرگ جلوه دادن عمل ، نوعى از دروغ است ، و دروغ هم صفتى فوق العاده ناپسند است ، ناگزیر از عواملى است که نور حقّ را از بین مى‏برد و خاموش مى‏سازد ، و در نتیجه ارزشى براى آن عمل در دل مردم نمى‏ماند . امام ( ع ) وى را از خلف وعده ، با این بیان بر حذر داشته است : « به وعده وفا نکردن باعث خشم خدا و مردم مى‏گردد . » امّا خشم مردم ، واضح و روشن است ، و امّا خشم خدا به دلیل قول خداى تعالى است که مى‏فرماید :کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّه . . . [ ۹ ] سه مورد بالا مقدّمات صغرا براى قیاسات مضمرى هستند که کبراى مقدّر آنها چنین است : و هر چه داراى این ویژگیها باشد ، باید از آن دورى جست .

بیست و هشتم : او را از قرار دادن کارها در یکى از دو سوى افراط و تفریط بر حذر داشته است اما جانب افراط ، عبارت است از : شتابزدگى در کارى پیش از فرا رسیدن وقت آن و یا لجاجت و پافشارى در مورد کارى که سررشته آن در دست انسان نیست و یا مورد آن تغییر کرده است . و یا وقتى که راه کار ، روشن نیست ، و همچنین سهل انگارى در کار . و امّا طرف تفریط ، خوددارى و عقب نشینى ازکارى به هنگام دستیازى بدان است که نقطه مقابل شتابزدگى در کار مى‏باشد ، و یا ناتوانى از کار هنگامى که راه انجام آن روشن است که نقطه مقابل پافشارى در کارى است که سر رشته آن در دست انسان نیست . و لازمه نهى از دو طرف افراط و تفریط ، خود به معنى دستور انجام کارها بر اساس عدل یعنى حدّ وسط از دو طرف و در جایگاه صحیح و حق است . بدان جهت فرموده است : بنابر این هر چیز را به جاى خود قرار بده و هر کارى را به وقت خود انجام ده .

بیست و نهم : او را از اختصاص دادن چیزى که لازم است همه مردم در آن حق برابرى داشته باشند ، از اموال مسلمانان و دیگر چیزهاى خوب به خویشتن برحذر داشته است .

سى‏ام : او را از غفلت نسبت به چیزهایى که توجه و آگاهى به آن لازم است یعنى حقوق مردم که به ستم از دست آنها گرفته‏اند ، و همه مى‏دانند که تو سهل انگارى کرده‏اى ، نهى فرموده و از چنین حالتى با عبارت : التّغابى . . .للمظلوم ، بر حذر داشته است ، و مقصود امام ( ع ) از این عبارت آن مقدار از حقوق مردم است که وى به خود اختصاص داده و اظهار نادانى و غفلت از آن مى‏کند . کلمه « ما » در « عمّا » زایده است . مقصود امام ( ع ) از « القلیل » مدت زندگى در دنیاست . و با عبارت : اغطیه الامور ، اشاره به ساختمان بدن و جسم دارد که مانع از درک امور با دیده بصیرتند . و قبلا دانستیم که برطرف شدن این حجابها با دور انداختن کالبد میسر است و در آن صورت است که تمام آنچه را که از خوبى و بدى براى او آماده شده ، مى‏بیند ، همان طورى که خداى متعال فرموده است : یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً [ ۱۰ ] .

سى و یکم : او را دستور داده است تا به هنگام خشم ، برخویشتن مسلط باشد ، یعنى جلو خشم خود را نسبت به آنچه از کارها بر خلاف میل او اتفاق مى‏افتد ، و جلو تندروى خود ، و تند زبانى‏اش را بگیرد ، و تسلّط وى بر این امور ،تنها با خوددارى از طغیان قوه غضبیّه ، و ایستایى او در کاربرد آن قوّه در حد اعتدال است ، به طورى که تا سرحدّ افراط آن را به کار نبرد تا در صفت ناپسند تهوّر و بى‏باکى نیفتد و در نتیجه این خوى ناپسند او را گرفتار ستمکارى نکند .

سى و دوم : او را امر به خوددارى از این امور کرده و به وسائل و ابزار این خویشتندارى نیز راهنمایى کرده است که همان خوددارى از شتابزدگى و به تأخیر انداختن اعمال قدرت مى‏باشد تا وقتى که آتش خشم فرو نشیند و در نتیجه حالت اختیار و انتخاب انجام دادن و یا انجام ندادن کارى که امید مصلحت مى‏رود ، برایش ، فراهم آید . و به دلیل استوارى و درستى این ابزار و وسائل با این سخن خود اشاره فرموده است : و لن تحکم ذلک . . . علیک ، توضیح آن که ، زیاد در غم رستاخیز بودن و در امور آخرت اندیشیدن ، باعث بى‏میلى به امور دنیایى سراسر جنجال و طغیان قوّه غضبیّه است .

سى و سوم : بر وى دو چیز را لازم و واجب شمرده است که به طور اجمال تمام سفارشهاى این عهدنامه را شامل است :

۱ آنچه را بر پیشینیان رفته ، یعنى احکامى که به عدل و داد از طرف حاکمان پیش از او صادر شده ، و یا کارهایى را که به پیروى از پیامبرمان ( ص ) و یا بر اساس واجبات الهى انجام گرفته ، مورد توجه قرار دهد ، تا آن کارهایى که مورد عمل امام ( ع ) است ، پیروى نماید .

۲ خویشتن را به پیروى از آنچه در این عهدنامه آمده است ، و حجّت خود را بر او تمام کرده ، یعنى همان موعظه و یادآورى اوامر الهى ، وادار سازد ، تا به هنگام حمله و فشار هواى نفسش ، عذر و بهانه در برابر امام ( ع ) نداشته باشد ،همان طورى که خداى متعال فرموده است : لِئلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُل [ ۱۱ ] .

بخشى از همان عهدنامه چنین است :

وَ أَنَا أَسْأَلُ اَللَّهَ بِسَعَهِ رَحْمَتِهِ وَ عَظِیمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ کُلِّ رَغْبَهٍ أَنْ یُوَفِّقَنِی وَ إِیَّاکَ لِمَا فِیهِ رِضَاهُ مِنَ اَلْإِقَامَهِ عَلَى اَلْعُذْرِ اَلْوَاضِحِ إِلَیْهِ وَ إِلَى خَلْقِهِ مَعَ حُسْنِ اَلثَّنَاءِ فِی اَلْعِبَادِ وَ جَمِیلِ اَلْأَثَرِ فِی اَلْبِلاَدِ وَ تَمَامِ اَلنِّعْمَهِ وَ تَضْعِیفِ اَلْکَرَامَهِ وَ أَنْ یَخْتِمَ لِی وَ لَکَ بِالسَّعَادَهِ وَ اَلشَّهَادَهِ إِنَّا إِلَیْهِ ۹ ۱۱ ۲ : ۱۵۶ رَاغِبُونَ وَ اَلسَّلاَمُ عَلَى ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ؟ صَلَّى اَللَّهِ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ اَلطَّیِّبِینَ اَلطَّاهِرِینَ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً

ترجمه

« و از خدا به گستردگى دامنه رحمتش ، و توانایى بسیارش بر بخشش هر درخواستى مسألت دارم که من و تو را بدانچه رضا و خوشنودى وى در اوست ، از داشتن عذر و بهانه‏اى روشن در برابر او و بندگانش ، با خوشنامى در میان مردم ، و آثار نیک در شهرها و زیادى نعمت ، و افزایش کرامت موفّق گرداند و این که در پایان کار ، خوشبختى و شهادت را نصیب من و تو بفرماید ، براستى که ما به سوى او باز مى‏گردیم .و سلام بر پیامبر خدا ، که درود خدا بر او و خاندان پاک و پاکیزه او باد ، و خداوند درود فراوان بر او فرستاده است . »

شرح

امام ( ع ) این عهدنامه را با درخواست توفیق بر آنچه رضا و خوشنودى خدا در آن است براى خود و هم براى مالک ، به پایان برده است ، و در قبول درخواست خود ، خداوند را به رحمت گسترده‏اش که همه چیز را فرا گرفته و به توانایى بسیارش بر بخشش هر درخواستى ، سوگند داده است . و بدیهى است که این صفات پروردگار ، سرچشمه پذیرش و اجابت درخواست کنندگان است .سپس آنچه را که مورد درخواست امام ( ع ) از رضاى پروردگار بوده است به تفصیل آنها به شرح زیر پرداخته است :

۱ عذر و بهانه‏اى آشکار در برابر خدا و بندگان خدا داشتن .

اگر کسى اشکال کند که عذر و بهانه وقتى است که گناهى در کار باشد ،امّا کسى که سر بر فرمان خداست ، عذر و بهانه در کار او چه معنى دارد ؟پاسخ این است که ، احتمالا عذر اسم از اعذار در نزد خدا یعنى زیاد انجام دادن اوامر الهى باشد ، گویا فرموده است : استوارى در انجام اوامر به طور فراوان به جاى آوردن هر چه بیشتر دستورات او .

۲ خوشنامى میان بندگان ، و آثار نیک ، یعنى کارهاى خوبى که منشأ اثر در شهرها باشد ، و اینها از جمله درخواستهایى هستند که پیامبرانى همچون ابراهیم ( ع ) درخواست مى‏کردند وَ اجْعَلْ لى لِسانَ صِدْقٍ فِى الاخَرینَ [ ۱۲ ] . بعضى گفته‏اند مقصود خوشنامى میان مردم است .

۳ خداوند نعمت خود را بر آن دو کامل گرداند .

۴ افزایش کرامت خود براى آنها .

۵ پایان خوش با سعادت و آنچه که باعث سعادت است یعنى کشته شدن در راه خدا . و با عبارت : وَ انّا اِلیهِ راجعون . بر درستى نیت خود در این درخواست ، توجه داده است و بعد سخن خود را با درود و سلام بر پیامبر و خاندان او پایان برده است .

___________________________________

[ ۱ ] سوره محمد ( ۴۷ ) آیه ( ۷ ) یعنى : اگر شما خدا را یارى کنید خدا هم شما را یارى مى‏کند و ثابت قدم مى‏گرداند .

[ ۲ ] سوره یوسف ( ۱۲ ) آیه ( ۵۳ ) .

[ ۳ ] سوره رعد ( ۱۳ ) آیه ( ۱۱ ) یعنى : براستى که خداوند حال هیچ قومى را دگرگون نخواهد کرد تا زمانى که خود آنها حال خود را دگرگون سازند .

[ ۴ ] سوره آل عمران ( ۳ ) آیه ( ۱۸۸ ) یعنى : دوست دارند که مردم به اوصاف پسندیده‏اى که در آنها وجود ندارد آنان را ستایش کنند .

[ ۵ ] احتمالا این عبارت : « و لا أرى الضّب بها فینحجر » ضرب المثلى باشد ، کنایه از اینکه خشونت و شدّت زیاد ، اثر منفى دارد م .

[ ۶ ] لن تقدس امه لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متتعتع .

[ ۷ ] سوره صف ( ۶۱ ) آیه ( ۳ ) یعنى : بسیار سخت خدا را به خشم مى‏آورد آنکه سخنى بگوید و خلاف آن کند .

[ ۸ ] سوره بقره ( ۲ ) آیه ( ۲۶۴ ) یعنى : اى مردم با ایمان صدقات خود را به سبب منت گذارى و آزار تباه نسازید .

[ ۹ ] سوره مؤمن ( ۴۰ ) آیه ( ۳۵ ) یعنى : این کار سخت باعث خشم خداست .

[ ۱۰ ] سوره آل عمران ( ۳ ) آیه ( ۳۰ ) یعنى : روزى که هر کس هر کار نیکویى انجام داده است ، پیش روى خود حاضر مى‏بیند .

[ ۱۱ ] سوره نساء ( ۴ ) آیه ( ۱۶۵ ) یعنى : تا این که پس از فرستادن پیامبران مردم در برابر خدا بهانه‏اى نداشته باشند .

[ ۱۲ ] سوره شعرا ( ۲۶ ) آیه ( ۸۴ ) یعنى : در میان آیندگان سخن مرا دلپذیر گردان .

 

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

بازدیدها: ۲۰

نامه ۵۱ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۵۱ از نامه‏ هاى امام ( ع ) به فرمانروایان شهرها درباره نماز .

أَمَّا بَعْدُ فَصَلُّوا بِالنَّاسِ اَلظُّهْرَ حَتَّى تَفِی‏ءَ اَلشَّمْسُ مِثْلَ مَرْبِضِ اَلْعَنْزِ وَ صَلُّوا بِهِمُ اَلْعَصْرَ وَ اَلشَّمْسُ بَیْضَاءُ حَیَّهٌ فِی عُضْوٍ مِنَ اَلنَّهَارِ حِینَ یُسَارُ فِیهَا فَرْسَخَانِ وَ صَلُّوا بِهِمُ اَلْمَغْرِبَ حِینَ یُفْطِرُ اَلصَّائِمُ وَ یَدْفَعُ اَلْحَاجُّ إِلَى ؟ مِنًى ؟ وَ صَلُّوا بِهِمُ اَلْعِشَاءَ حِینَ یَتَوَارَى اَلشَّفَقُ إِلَى ثُلُثِ اَللَّیْلِ وَ صَلُّوا بِهِمُ اَلْغَدَاهَ وَ اَلرَّجُلُ یَعْرِفُ وَجْهَ صَاحِبِهِ وَ صَلُّوا بِهِمْ صَلاَهَ أَضْعَفِهِمْ وَ لاَ تَکُونُوا فَتَّانِینَ

ترجمه

« امّا بعد ، با مردم نماز ظهر را به پا دارید ، آن وقتى که سایه به قدر آغل بز امتداد یابد و همچنین نماز عصر را در باقیمانده روز ، آن وقتى که آفتاب هنوز روشن و جلوه‏گر است به پا دارید به طورى که بشود دو فرسخ راه را تا غروب پیمود ، و با مردم نماز مغرب را بخوانید در هنگامى که روزه‏داران افطار مى‏کنند و حاجیان [ از عرفات ] رهسپار منى مى‏شوند و نماز عشا را از هنگام ناپدید شدن سرخى مغرب تا هنگام سپرى شدن یک سوّم شب به پادارید و نماز صبح را هنگامى برگزار کنید که شخص ، چهره رفیق و همراهى خود را ببیند و او را بشناسد ، و با آنها همچون ناتوانترین فردشان نماز بخوانید و باعث فتنه و فساد نگردید . »

شرح

در این نامه امام ( ع ) اوقات نماز فریضه را بیان کرده است :

اوّل : وقت نماز ظهر و تعیین آن با وقت بازگشت خورشید ، یعنى بازگشت و میل خورشید به جانب مغرب ، آنگاه اندازه‏گیرى با آغل بز کرده و آن را اوّل ظهر دانسته است ، با توجه بر این که وقت ظهر با اختلاف افق در شهرهاى مختلف تغییر مى‏ کند .

دوم : وقت نماز عصر ، و آن را به باقى ماندن خورشید در حال روشنى و درخشندگى که به دلیل غروب به زردى نگراید ، تعیین کرده است . لفظ حیاه حیّه را که براى تابش خورشید بر روى زمین از باب تشبیه [ به موجود زنده ] در قسمتى از روز ، استعاره آورده است ، و مقصود همان قسمتى و بخشى از روز است . و بعد ، امام ( ع ) آن قسمت از روز را با مدّتى که مسافر به طور عادى دو فرسخ راه را در آن مدت مى‏تواند بپیماید ، مشخّص کرده است .

سوم : وقت نماز مغرب که به دو وسیله معرّفى فرموده است : یکى آنکه :هنگام افطار روزه‏دار ، یعنى وقت ناپدید شدن قرص خورشید . دوم : موقعى که حاجیان رهسپار مى‏شوند و از عرفات برمى‏گردند . به خاطر روشن بودن این دو علامت و شناخت مردم طرف سخن امام ( ع ) با آن علامتها وقت مغرب را معرّفى کرده است .

چهارم : وقت نماز عشاء ، آن را به رفتن سرخى آفتاب از طرف مغرب ،معرّفى کرده است . و آخر وقت نماز عشاء را تا یک سوم از شب رفته تعیین کرده است ، تنها پایان وقت نماز عشاء را تعیین فرموده است نه بقیه نمازها را ، چون آخر وقت هر نماز از نمازهاى یومیه با اول وقت نماز دیگر روشن مى‏گردد ، جز آخر وقت نماز عشاء که پیوسته به شب است و آن هم نمازى از نمازهاى واجب ندارد ، و اما آخر وقت نماز صبح که مرزش را طلوع خورشید تعیین فرموده است ،آن هم واضح است .

پنجم : وقت نماز صبح ، و تعیین آن ، به موقعى که شخص صورت رفیق و همراهش را ببیند و بشناسد و آن هنگام طلوع فجر دوم است ، همان سرخى که ازطرف مشرق پیدا مى‏شود ، و نشانه‏اى که امام ( ع ) یادآور شده ، روشنترین نشانى براى عموم مردم است .

آنگاه فرمانروایان را به انجام کارى و نهى از کارى سفارش کرده است : اما انجام کار ، آن است که نماز را همچون ناتوانترین فردشان بخواند ، یعنى قرائت و واجبات نماز را طول ندهد و سوره بقره و دیگر سوره ‏هاى طولانى را نخواند ، زیرا همه مردم توان انجام چنان نمازى را ندارند و در نتیجه باعث زحمت آنها مى‏شود و بعضى از آنها را از انجام نماز با جماعت باز مى‏دارد و این زیانى است که در اسلام نفى شده است . امّا سفارش به ترک کارى ، آن است که با طول دادن نماز باعث فتنه نشوند ، و دلیل فتنه و فساد در این جا همان است که ایشان با طول دادن نماز که لازمه‏اش عقب ماندن و شرکت نکردن ناتوانان و ضعیفان است ،باعث منصرف شدن مردم از همسویى و همراهى در نماز جماعت مى‏گردند .خداوند داناتر است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۴

نامه ۵۰ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۵۰ از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به مأموران مالیات خود
 
مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ ؟ عَلِیٍّ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ ؟ إِلَى أَصْحَابِ اَلْخَرَاجِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَمْ یَحْذَرْ مَا هُوَ سَائِرٌ صَائِرٌ إِلَیْهِ لَمْ یُقَدِّمْ لِنَفْسِهِ مَا یُحْرِزُهَا وَ اِعْلَمُوا أَنَّ مَا کُلِّفْتُمْ یَسِیرٌ وَ أَنَّ ثَوَابَهُ کَثِیرٌ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِیمَا نَهَى اَللَّهُ عَنْهُ مِنَ اَلْبَغْیِ وَ اَلْعُدْوَانِ عِقَابٌ یُخَافُ لَکَانَ فِی ثَوَابِ اِجْتِنَابِهِ مَا لاَ عُذْرَ فِی تَرْکِ طَلَبِهِ فَأَنْصِفُوا اَلنَّاسَ مِنْ أَنْفُسِکُمْ وَ اِصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ فَإِنَّکُمْ خُزَّانُ اَلرَّعِیَّهِ وَ وُکَلاَءُ اَلْأُمَّهِ وَ سُفَرَاءُ اَلْأَئِمَّهِ وَ لاَ تُحْشِمُوا أَحَداً عَنْ حَاجَتِهِ وَ لاَ تَحْبِسُوهُ عَنْ طَلِبَتِهِ وَ لاَ تَبِیعُنَّ لِلنَّاسِ فِی اَلْخَرَاجِ کِسْوَهَ شِتَاءٍ وَ لاَ صَیْفٍ وَ لاَ دَابَّهً یَعْتَمِلُونَ عَلَیْهَا وَ لاَ عَبْداً وَ لاَ تَضْرِبُنَّ أَحَداً سَوْطاً لِمَکَانِ دِرْهَمٍ وَ لاَ تَمَسُّنَّ مَالَ أَحَدٍ مِنَ اَلنَّاسِ مُصَلٍّ وَ لاَ مُعَاهَدٍ إِلاَّ أَنْ تَجِدُوا فَرَساً أَوْ سِلاَحاً یُعْدَى بِهِ عَلَى أَهْلِ اَلْإِسْلاَمِ فَإِنَّهُ لاَ یَنْبَغِی لِلْمُسْلِمِ أَنْ یَدَعَ ذَلِکَ فِی أَیْدِی أَعْدَاءِ اَلْإِسْلاَمِ فَیَکُونَ شَوْکَهً عَلَیْهِ وَ لاَ تَدَّخِرُوا أَنْفُسَکُمْ نَصِیحَهً وَ لاَ اَلْجُنْدَ حُسْنَ سِیرَهٍ وَ لاَ اَلرَّعِیَّهَ مَعُونَهً وَ لاَ دِینَ اَللَّهِ قُوَّهً وَ أَبْلُوا فِی سَبِیلِ اَللَّهِ مَا اِسْتَوْجَبَ عَلَیْکُمْ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ اِصْطَنَعَ عِنْدَنَا وَ عِنْدَکُمْ أَنْ نَشْکُرَهُ بِجُهْدِنَا وَ أَنْ نَنْصُرَهُ بِمَا بَلَغَتْ قُوَّتُنَا وَ لاَ قُوَّهَ إِلاَّ بِاللَّهِ

لغات

سفیر : فرستاده حشمته و احشمته : اذیت کردى او را و خجالت دادى او را شوکه : نیرومندى ابلیته معروفا : خیرى به او رساندم ، از نیکى به او کوتاهى نکردم .

ترجمه

« این نامه از بنده خدا امیر المؤمنین على به مأموران مالیات است : امّا بعد ،هر کس از عکس العمل و حساب کارش نترسد ، براى خود ، چیزى پیش نفرستاده است که باعث نگهدارى او از عذاب گردد .بدانید آنچه که شما مأمور به انجام آن هستید ، اندک و ناچیز است ، امّا پاداش آن زیاد ، اگر در مواردى که خداوند نهى کرده از قبیل ظلم و تجاوز کیفر سهمگین نبود ، هر آینه پاداش خوددارى از آن به قدرى بزرگ است که براى نرفتن در پى آن ، نمى‏شود از آن همه پاداش چشم پوشید .

 
بنابر این با مردم بانصاف رفتار کنید و در برابر خواسته‏هایشان با حوصله برخورد کنید ، زیرا شما خزانه‏داران مردمید و هم وکیل آنها و نمایندگان رهبر ، هیچکس را در مقابل درخواستش خشمگین نسازید و از هدفش باز ندارید ، هنگام گرفتن مالیات ، لباسهاى زمستانى و تابستانى ، چارپایانى که وسیله کار آنهاست ، و غلام و خدمتگزار آنها را به فروش نرسانید ، و هرگز کسى را به خاطر پول تازیانه نزنید ، به مال هیچ کس از به پا دارندگان نماز و کسانى که با حکومت اسلامى هم پیمانند ، دست نزنید ، مگر اسب و اسلحه‏ اى را که به وسیله آنها بر مسلمانان ستم کنند که سزاوار نیست مسلمان آنها را در دست دشمنان اسلام ببیند و به حال خود باقى گذارد تا بر او غالب شوند ،از نصیحت به خویشتن و خیرخواهى براى سپاهیان و کمک به مردم و قوّت دین خدا ، خوددارى نکنید و در راه خدا آنچه لازم است انجام دهید و کوتاهى نکنید ،زیرا خداوند پاک از ما و شما در برابر احسان و نیکى خواسته است تا او را سپاس فراوان گوییم و تا سر حد توان او را یارى کنیم ، و هیچ نیرو و توانى جز به یارى خداوند بزرگ وجود ندارد » .

شرح

این نامه را امام ( ع ) با یک مقدمه کلى شروع فرموده ، عبارت از آن که هر کس از پیامدهاى ترسناک سرانجام کارش نترسد ، براى خودش چیزى پیش نمى‏فرستد تا زمینه‏اى جهت نگهدارى او از عذاب و آن پیامدهاى ناگوار باشد ،زیرا انسان تنها براى کار دلخواه و یا کار ترسناکش در صورتى که مایل به آن کار و خائف از آن باشد ، آماده مى‏شود .

این مقدمه در مورد سرزنش بر نداشتن جانب احتیاط نسبت به هدفى از قبیل پیش فرستادن عمل خیرى ، و هر آنچه انسان خویشتن را با او از عذاب خدا نگه مى‏دارد و انسان بدان وسیله آمادگى براى رفع خطر پیدا مى‏کند مى‏باشد.
آنگاه امام ( ع ) به منظور سهل و ساده جلوه دادن تکلیف و تشویق بدان اعلام فرموده : با این که تکلیف ایشان اندک و ناچیز است ، اجر و مزد آن فراوان است . و این عبارت به منزله صغراى قیاس مضمرى است که آنان را تشویق بر انجام امورى که مکلفند نموده است ، و کبراى مقدّر آن نیز چنین است : و هر چیزى که این طور باشد ، اقدام به آن و کوشش در راه انجام آن ضرورت دارد .
 
سپس توجه داده است بر لزوم ترک تجاوز و ستم به دلیل آن که ارتکاب آنها باعث عذاب دردناکى مى‏شود و ترک آنها موجب اجر فراوانى که اگر هم در انجام آن مجازاتى نمى‏بود ، هیچ عذرى بر این انصراف از کسب آن اجر و مزد پذیرفته نبود .
به این معنى که اگر هم در انجام ظلم ، مجازات هولناکى نبود تا باعث ترک آن شود ، اجر و مزد ترک آن ایجاب مى‏کرد تا مرتکب آن اعمال نشویم ، تا چه رسد بر این که در ارتکاب ظلم و تجاوز عذاب دردناک وجود دارد پس به طریق اولى باید مرتکب نشویم . و این عبارت از فصیحترین و زیباترین سخنان است ، و هدف بر حذر داشتن از گرفتارى در صفت ناپسند ستمکارى است .
بعد در پى مطالب قبل چند امر و چند نهى بیان کرده که از جمله اوامر ، دو امر ذیل است :اوّل نسبت به مردم و خواسته‏هایشان ، به انصاف و مدارا رفتار کنند .دوم نسبت به درخواستهاى مردم با حوصله برخورد کنند تا کارها به مصلحت آنها در جریان باشد ، و دلیل مطلب را چنین بیان کرده است که ایشان خزانه داران مردم و نمایندگان ایشان در بیت المال و فرستادگان رهبرانشان به نزدآنانند .این سخن به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى آن در حقیقت چنین است : و هر کس آن چنان باشد ، باید در برابر نیازمندیها و خواسته‏هاى مردم با انصاف و حوصله رفتار کند .
و از مواردى که امام ( ع ) نهى فرموده است شش مورد زیر است :
۱ مبادا کسى را به خشم آورند ، و جلو هدف او بایستند تا او از نیاز خود احساس خجلت کند و ناامید شود .
۲ مانع از رسیدن کسى به نیاز خود نشوند و او را باز ندارند .
۳ در وقت گرفتن مال ، کسى را مجبور نکنند تا اشیاء مورد نیاز از قبیل لباس و یا مرکب سوارى که در کار زندگى او مفید است و یا خدمتکار و غلام خود را به فروش برساند .
۴ مال [ ۱ ] کسى را از مردم مسلمان ، و یا از اهل کتاب که با حکومت اسلامى پیمان بسته‏اند ، حق ندارند بگیرند مگر این که اسب و اسلحه‏اى باشد که بدان وسیله بر اسلام و مسلمین تجاوز کنند ، زیرا گرفتن آنها از دست دشمنان واجب و لازم است تا مبادا باعث عزّت و قوّت آنها گردد .
۵ از نصیحت به یکدیگر از خودشان کوتاهى نکنند بلکه بعضى از فرماندهان بعضى دیگر را نصیحت کنند ، و هم چنین از خیرخواهى نسبت به سپاهیان و کمک و یارى به رعیّت و تقویت دین خدا مضایقه نکنند ، آنگاه به ایشان دستور داده است تا در راه خدا تا سر حدّ توان بکوشند ، و از شکر و سپاس نعمت و طاعت خدا آنچه بر گردن آنهاست ادا کنند .
و بعد براى وجوب و ضرورت آن با عبارت : فان اللّه . . . استدلال کرده است ، و آن عبارت به منزله صغراى قیاس مضمرى است که معناى آن چنین است : خداى بزرگ سپاس خود را به تلاش و کوشش ما و یارى خود را به اندازه قدرت و توان ما قرار داده است ،زیرا شکر و سپاس او ، و همچنین کمک و یارى او نسبت به ما از بزرگترین نعمتهاى او براى ماست ، و این مطلب قبلا گفته شده است .
بعضى گفته‏ اند مقصود امام ( ع ) این بوده است که ما سپاسگزار حق تعالى [ ۲ ] باشیم . و کبراى مقدّر چنین است : هر که ما را راهنمایى کند باید او را سپاس گوییم . توفیق از آن خداست .
______________________________________________
[ ۱ ] احتمال مى‏رود که در شماره ترتیب اشتباه شده و در متن به جاى ( ۴ ) ، ( ۵ ) آمده باشد م .
[ ۲ ] ما در ترجمه نیز این معنى را برگزیدیم م .
 

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

بازدیدها: ۱۲

نامه ۴۹ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۴۹ از نامه ‏هاى امام ( ع ) به سرلشکریانش

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ ؟ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ ؟ إِلَى أَصْحَابِ اَلْمَسَالِحِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ حَقّاً عَلَى اَلْوَالِی أَلاَّ یُغَیِّرَهُ عَلَى رَعِیَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ وَ لاَ طَوْلٌ خُصَّ بِهِ وَ أَنْ یَزِیدَهُ مَا قَسَمَ اَللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ وَ عَطْفاً عَلَى إِخْوَانِهِ أَلاَ وَ إِنَّ لَکُمْ عِنْدِی أَلاَّ أَحْتَجِزَ دُونَکُمْ سِرّاً إِلاَّ فِی حَرْبٍ وَ لاَ أَطْوِیَ دُونَکُمْ أَمْراً إِلاَّ فِی حُکْمٍ وَ لاَ أُؤَخِّرَ لَکُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ وَ لاَ أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ وَ أَنْ تَکُونُوا عِنْدِی فِی اَلْحَقِّ سَوَاءً فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِکَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَیْکُمُ اَلنِّعْمَهُ وَ لِی عَلَیْکُمُ اَلطَّاعَهُ وَ أَلاَّ تَنْکُصُوا عَنْ دَعْوَهٍ وَ لاَ تُفَرِّطُوا فِی صَلاَحٍ وَ أَنْ تَخُوضُوا اَلْغَمَرَاتِ إِلَى اَلْحَقِّ فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِیمُوا لِی عَلَى ذَلِکَ لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَیَّ مِمَّنِ اِعْوَجَّ مِنْکُمْ ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ اَلْعُقُوبَهَ وَ لاَ یَجِدُ عِنْدِی فِیهَا رُخْصَهً فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِکُمْ وَ أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ مَا یُصْلِحُ اَللَّهُ بِهِ أَمْرَکُمْ

لغات

احتجز : منع کرد ، بازداشت

نکوص : به عقب برگشتن

غمره : سختى

ترجمه

« این نامه از بنده خدا على بن ابى‏طالب به مرزبانان است ، اما بعد ، شایسته است که حاکم و والى به خاطر برتریى که به آن نائل شده است به رعیّت تندى نکند و بر زیردستان فخر نفروشد ، بلکه باید نعمتهایى که خدا تنها نصیب او کرده است باعث نزدیکى بیشتر و محبت فزونتر او نسبت به بندگان خدا و مهربانى با برادرانش شود .

بدانید که حق شما بر من آن است که هیچ رازى را از شما پنهان ندارم مگر اسرار جنگ را ، و هیچ کارى را بدون مشورت شما انجام ندهم ، مگر احکام شرعى را ، در رساندن هیچ حقى به موقع خود کوتاهى نکنم ، و تا پایان آن حق بایستم ، و تمام شما در نزد من حق مساوى داشته باشید ، پس اگر رفتار من با شما این چنین بود بر خداست که نعمت را بر شما تمام کند ، و من حق اطاعت و فرمانبرى بر شما دارم ، و نباید شما از فرمان من سرپیچى کنید و در هر کارى که من صلاح بدانم کوتاهى کنید و در راه حق شدائد را با تمام وجود تحمل کنید .

اما اگر شما نسبت به من این کارها را نکنید ، هیچ کس در نزد من ، از آن که سرپیچى مى‏کند خوارتر نیست ، پس او را به سختى مجازات مى‏کنم و هیچ عذرى و بهانه‏اى از او پذیرفته نیست و شما این پیمان را از فرماندهان [ زبردست ] خود بگیرید ، و از طرف خود نیز چنین قولى به آنها بدهید ، که اصلاح امور شما را خداوند در این قرار داده است » .

شرح

بدان که امام ( ع ) ابتدا به صورت کلى همان طورى که روش خطباست آنچه را که بر حاکم نسبت به رعیت واجب است بیان کرده ، و آنگاه دوباره همان مطلب کلّى را به صورت تفصیلى و هم آنچه را که بر رعیت نسبت به حاکم لازم است که رعایت کند بازگو نموده است و بعد ایشان را به پایبندى بر آنچه که واجب است امر فرموده است .

امّا اوّل : در عبارت : اما بعد . . . اخوانه به دو امر اشاره فرموده است :

۱ برترى و فرادستیى که به او [ والى ] اختصاص یافته ، باعث بدرفتارى او نسبت به رعیّت نشود ، زیرا بدرفتارى او با مردم به معنى بیرون رفتن از شرایط و حدود ولایت است .

۲ نعمتهاى خداداده باعث نزدیکى و محبّت بیشتر او نسبت به برادران دینى گردد ، زیرا شرط کامل شکر نعمت همین است .

امّا دوم : پنج چیز را بر خود لازم شمرده است .

۱ هیچ رازى را در امورى که مصلحت باشد جز اسرار جنگى از ایشان پنهان ندارد . و احتمال ترک مشورت با آنها در مسأله جنگ به دو دلیل است : یکى آنکه ، چه بسا بیشتر آنان در میدان جنگ حاضر نمى‏شدند ، و اگر امام ( ع ) جنگ را موکول به مشورت با آنها کند ، هرگز امر جنگ سامان پیدا نمى‏کند . از آن‏رو بیشتر وقتها امام ( ع ) چنانکه قبلا گذشت آنان را وادار به جهاد مى‏کرد و از کوتاهى و مسامحه آنها در حالى که اظهار ناراحتى مى‏کردند ، رنج مى ‏برد .

دوم : این پنهان‏دارى راز جنگ از ترس انتشار آن و رسیدن به گوش دشمن بود که باعث آمادگى و تدارک دشمن براى جنگ مى‏شد ، از این‏رو پیامبر خدا ( ص ) وقتى که عازم جبهه جنگ مى‏شد ، از باب توریه جاى دیگرى را وانمود مى ‏کرد ، چنان که نقل کرده ‏اند ، هنگامى که عازم جنگ بدر بود ، نامه‏اى براى سپاهیان نوشت و به آنان دستور داد که مدینه را ترک گفته و به مدت دو یا سه روز به سمت مکّه حرکت کنند ، آنگاه به آن نوشته نگاه کنند و مطابق آن عمل نمایند ، وقتى که این مدّت را سپاهیان حرکت کردند ، به نامه نگاه کردند ، دیدند در نامه دستور رفتن به سمت نخله محمود ، داده شده و این که چنین و چنان کنند ، آنها هم طبق دستور عمل کردند ، و خود پیامبر ( ص ) پس از آنها رهسپار بدر شد . و پیروزى از آن سپاهیان اسلام گردید . در صورتى که اگر موقع فرمان گسیل ، به آنها مى‏گفت که قصد رفتن به جنگ قریش را دارد ، مطلب به گوش مردم قریش مى‏رسید ، و آمادگى بیشتر در برابر مسلمین پیدا مى‏کردند . و ممکن است در صورت پنهان نداشتن راز جنگ ، ترس و هیبتى که از مردم مکّه در دل برخى از اصحاب بود ، مانع اقدام به جنگ مى‏ شد .

۲ هیچ کارى را بدون مشورت ایشان جز در احکام شرعى انجام ندهد ، کلمه « اطوى » از مصدر طىّ را استعاره براى کتمان امرى آورده است ،یعنى هیچ کارى را پنهان از ایشان انجام نمى‏دهد ، مگر این که حکمى از احکام الهى بوده باشد ، زیرا من هستم که حکم الهى ، مانند حدود و امثال آن را بدون مشورت و مراقبت کسى انجام مى‏دهم نه شما .

۳ امام ( ع ) هیچ حقى از حقوق ایشان را از وقت خودش تأخیر نمى‏اندازد مانند مقررى از بیت المال و سایر حقوق واجبى که بر وى دارند ، و جز در مقطع و موضع خود مانند احکام مربوط به دو طرف نزاع که نیاز به فیصله دارد نسبت به اداى آن حق درنگ نخواهد کرد .

۴ براى همه حق برابرى قائل شود . دو مورد اوّل به مقتضاى فضیلت حکمت و موارد سه و چهار به اقتضاى صفت عدالت است .

امّا امر سوم ، از امورى که امام ( ع ) بر آنان [ فرماندهان ] حق دارد : نخست از ضرورت حق اللّه ، یاد کرده است زیرا حکم قطعى خداوندى است که او را پیشوا و رهبر ایشان قرار داده و از کاملترین نعمتهاى الهى کارهایى است که او نسبت به ایشان چنان که گفته شد ، انجام مى‏دهد ، آنگاه دوباره آنچه بر آنها نسبت به آن بزرگوار واجب بوده است بازگو کرده و چند چیز را یادآور شده است :

۱ سر به فرمان او باشند زیرا هیچ دلیلى وجود ندارد تا نافرمانى او را بکنند .

۲ از دعوت او به هنگامى که دعوت به کارى کند سرپیچى نکنند ، که آن دلیل بر کمال اطاعت است .

۳ در انجام کارى که مصلحت ببیند و یا براى خود آنها مصلحتش روشن باشد مسامحه و کوتاهى نورزند .

۴ با تمام وجود سختیها و گرفتاریها را در یارى حق و در راه به دست آوردن آن بپذیرند . آنگاه به دنبال مطالب قبل آنها را تهدید کرده است که اگرنسبت به وظایفى که برشمرد و بر گردن آنهاست به پا نخیزند ، به دو عقوبت گرفتار آیند : یکى خوارى و بى‏اعتبارى کسى که از فرمان او سرپیچى کند ، و دومى ، سختى مجازات و پذیرفته نشدن بهانه او ، در نزد امام ( ع ) .

پس از این که وظایف لازم آنها را گوشزد کرد ، به آنها دستور داده است که آن گفته و پند را از وى و دیگر فرمانروایان دادگر بپذیرند ، و از جانب خود ، نیز ، اطاعت و فرمانبردارى و انجام آنچه را که بدان مأمور شده‏اند و باعث مى‏شود که خداوند بدان وسیله کارهاى آنها را اصلاح کند ، به زیردستان خود منتقل سازند . توفیق از جانب خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

بازدیدها: ۷

نامه ۴۸ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۴۸ از جمله نامه ‏هاى آن حضرت به دیگران [ ۱ ]

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلدُّنْیَا مَشْغَلَهٌ عَنْ غَیْرِهَا وَ لَمْ یُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَیْئاً إِلاَّ فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَیْهَا وَ لَهَجاً بِهَا وَ لَنْ یَسْتَغْنِیَ صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِیهَا عَمَّا لَمْ یَبْلُغْهُ مِنْهَا وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ وَ نَقْضُ مَا أَبْرَمَ وَ لَوِ اِعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَى حَفِظْتَ مَا بَقِیَ وَ اَلسَّلاَمُ

لغت

لهج : حرص زیاد

ترجمه

« امّا بعد ، دنیا جاى سرگرمى و جلوگیرى از آخرت است و دنیاجو ، از متاع دنیا بهره‏اى نمى‏گیرد ، جز این که بر حرص و آزش افزوده مى‏شود . و طالب دنیا به وسیله آنچه از دنیا به دست آورده هرگز از آنچه به دست نیاورده بى‏نیاز نمى‏شود ،در حالى که پس از جمع‏آورى ، جدایى و پس از پابرجایى درهم ریختن است . و اگر از گذشته عبرت گیرى در باقیمانده از دنیاى خود محفوظ خواهى بود و سر و سامانى خواهى داشت و السلام » .

شرح

نامه را با توجه به عیبها و کاستیهاى دنیا آغاز کرده تا میل و رغبت به دنیا را کم کند و چند مورد از معایب دنیا را یادآور شده است :

اول : دنیا باعث سرگرمى و اعراض از غیر دنیا یعنى آخرت است و این مطلب از آنچه گذشت روشن و آشکار است .

دوم : دنیادار به چیزى از دنیا نمى ‏رسد مگر این که براى حرص و آز دنیا و فریفتگى آماده‏تر مى‏ گردد . و به همین مطلب اشاره فرموده است در حدیث : « اگر فرزند آدم صاحب دو بیابان پر از طلا باشد در پى فراهم سومى خواهد بود و درون آدمیزاد را چیزى پر نکند مگر خاک » [ ۲ ] .

سوم : دنیادار بدآنچه به دست آورده ، از آنچه به دست نیاورده است بى‏نیاز نمى‏شود و این خود از لوازم نقص دنیاست ، دیگر این که رسیدن به مقدارى از دنیا اگر باعث بى‏نیازى نشود ، پس دنیا طلب هرگز روى بى‏نیازى را نخواهد دید و بعد امام ( ع ) به دنبال آن چند مطلب را براى دورى و نفرت از دنیا بیان مى‏ فرماید :

۱ به دنبال تحصیل مال دنیا ، جدایى از مالى که جمع آورى شده ، خواهد رسید .

۲ آنچه پابرجا و استوار کرده ‏اند درهم خواهد شکست .

آنگاه امام ( ع ) بر ضرورت عبرت گیرى از گذشته عمر ، یا از دگرگونیهاى دنیا و روزگاران گذشته براى بهره‏گیرى از باقیمانده عمر ، هشدار داده است که مى‏تواند آن را هدر دهد و یا با تلاش و کوشش ، سعادت اخروى را بدان وسیله تحصیل کند . توفیق از خداست .

_______________________________________

[ ۱ ] بعضى این نامه را نیز از طرف امام ( ع ) به معاویه مى‏دانند م .

[ ۲ ] قال ( ص ) : لو کان لابن آدم و ادیین من ذهب لابتغى لهما ثالثا و لا یملاء جوف بن آدم الاّ التراب .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

بازدیدها: ۷

نامه ۴۷ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۴۷ از جمله نامه ‏هاى امام ( ع ) به معاویه

فَإِنَّ اَلْبَغْیَ وَ اَلزُّورَ یُوتِغَانِ اَلْمَرْءَ فِی دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ وَ یُبْدِیَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ یَعِیبُهُ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیْرُ مُدْرِکٍ مَا قُضِیَ فَوَاتُهُ وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَیْرِ اَلْحَقِّ فَتَأَلَّوْا عَلَى اَللَّهِ فَأَکْذَبَهُمْ فَاحْذَرْ یَوْماً یَغْتَبِطُ فِیهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَهَ عَمَلِهِ وَ یَنْدَمُ مَنْ أَمْکَنَ اَلشَّیْطَانَ مِنْ قِیَادِهِ فَلَمْ یُجَاذِبْهُ وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُکْمِ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَسْنَا إِیَّاکَ أَجَبْنَا وَ لَکِنَّا أَجَبْنَا ؟ اَلْقُرْآنَ ؟ فِی حُکْمِهِ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

وتغ : هلاکت ، نابودى .

اوتغ فلان دینه بالاثم : فلانى دین خود را با انجام گناه تباه ساخت و از بین برد . در نسخه سید رضى ( ره ) یذیعان یعنى آشکار مى‏سازند آمده است .

غبطه : شادمانى ، آرزوى حالتى مثل حالت دیگران .

ترجمه

« براستى ستمگرى و دروغگویى آدمى را در دین و دنیایش تباه مى‏سازد ، و کاستى و بى‏مقداریش را نزد عیبجویش آشکار مى‏کند ، و تو خود مى‏دانى آنچه که از دست رفتنش مقدّر شده باشد به دست نخواهى آورد ، و مردمان و اقوامى که کار ناروایى را اراده کردند و فرمان صریح آفریدگار را توجیه کردند خداوند ایشان را دروغگو شمرده است ، پس بترس از آن روزى که در آن روز ، آن که سر انجام کارش پسندیده است ، خوشحال ، و هر که زمام اختیارش را به دست شیطان داده و با او در ستیز نبوده است پشیمان است .

تو ما را به حکم قرآن دعوت کردى با این که خود از اهل قرآن نیستى ، و ما به تو پاسخ مثبت ندادیم ، بلکه ما حکم قرآن را پذیرا شدیم . والسلام » .

شرح

این بخش از نامه امام ( ع ) به معاویه پس از حکمیت ، و پس از آن است که معاویه به حکم آن دو نفر حکم تمسک جسته است ، و احتمال دارد نامه موقعى باشد که امام ( ع ) حکمیت را پذیرفت .

امام ( ع ) این بخش از نامه را با تذکر درباره ستم ، دروغ و دورى از آنها به دلیل پیامدى که دارند یعنى نابودى دین و دنیاى انسانى و نیز فاش ساختن کاستى و عیب او در نزد عیبجویش آغاز کرده است .

اما در مورد دینش چون آن دو [ ستم و دروغ ] صفات رذیله‏اى هستند بر ضد عدالت و عفّت ، و مخالف با ایمان و دیانت . و امّا در مورد دنیایش ، چون بزرگترین هدفهاى دنیایى براى خردمندان ، نام نیک است و نام نیک تنها در سایه بروز مکارم اخلاقى به دست مى‏آید نه رذایل اخلاقى .

مقصود امام ( ع ) از چیزى که فوت آن مقدّر شده است ،همان است که معاویه آن را در جنگ با امام ( ع ) بهانه ‏اى براى خود ساخته بود ،یعنى خونخواهى عثمان که به منزله صغراى قیاس مضمرى است که امام ( ع ) به آن استدلال بر ضرورت ترک زحمت و لزوم خوددارى از مشقّت را نموده است ، و کبراى مقدّر قیاس چنین است : هر کس چنان باشد چاره‏اى جز ترک خونخواهى ندارد .

آنگاه معاویه را از حال کسانى که در پى کار بیهوده‏اى برآمدند و امر خدا را در آن باره توجیه کردند ، با خبر ساخته است . و آن اشاره به اصحاب جمل است که طالب حکومت و سلطنت بودند ، و امر خدا را تأویل کردند ، یعنى در مورد حکومت خداوند و خلافت حقّه توجیه کردند ، و خروج و سرکشى خود را در برابر خلافت حقّه ، با خونخواهى عثمان و امثال آن از شبهه ‏هاى بیهوده تأویل کردند .

پس خداوند با پیروزى و یارى على در برابر آنان و نقش بر آب ساختن شبهه آنان ،آنان را تکذیب کرد . و تکذیب کردن همان طورى که در گفتار است همچنان در رفتار و عمل نیز میسّر است .

قطب راوندى خدایش بیامرزد مى ‏گوید : معناى سخن امام ( ع ) چنین است : گروهى طالب حکومت و فرمانروایى بر این امّت بودند ، پس به تأویل قرآن پرداختند ، از قبیل تأویل این آیه اَطیعُوا اللّهَ وَ اطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولىِ الاَمْرِ مِنْکُمْ [ ۱ ] آنگاه کسانى از فرمانروایان را که خود نصب کردند ، فرمانروایانى شمردند که از جانب خداوند حکومت مى‏کنند ، پس خداوند آنها را با عنوان ستمکاران و سرکشان ، دروغگو دانست ، در حالى که فرمانروایى که از جانب خدا منصوب شده باشد ، چنین نیست .

سپس امام ( ع ) ، معاویه را از روز قیامت ترسانده است با توجه دادن او بر این که شادمانى در آن روز از آن کسانى است که در نتیجه کار خوبشان ، سعادت جاودانه را به دست آوردند و دیگران را به رشک افکندند چنان که آرزو کردند مقام و مرتبه‏اى مانند ایشان داشته باشند ، و آن که زمام اختیارش را به دست شیطان سپرد تا هر جا که بخواهد بکشد و با او ستیزه نکرد ، پشیمان گردید .

عبارت : دادن زمام اختیار به شیطان کنایه از اطاعت نفس امّاره است . و هدف از ترساندن آن است که معاویه مانند افراد پیش از خود نباشد که طالب حکومت ، از طریق توجیه امر الهى بودند .

سخن امام ( ع ) : و قد دعوتنا تا آخر نامه ، صورت سؤال معاویه و پاسخ آن است و این که وى [ معاویه ] از اهل قرآن نیست ، زیرا شایستگى براى رهبرى نداشته است ، چنان که در مواردى بیان این مطلب گذشت و این جهت را که او شایستگى براى پاسخ‏گویى نداشته تا امام به او پاسخ دهد که به حکمیّت او راضى است ، و هم این مطلب را که تنها به حکم قرآن ، او پاسخ مثبت داده [ نه به تقاضاى معاویه ] ، به اطلاع او رسانده است .

توضیح مطلب در آیه مبارکه که خداوند در حق دو همسر فرموده ، آمده است : وَ اِنْ خفْتُمْ شِقاقَ بَیْنَهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ اَهْلِهِ و حَکَماً مِنْ اَهْلِها [ ۲ ] ، امام ( ع ) آن را اصل قرار داده و حال امّت را به طریق اولى در هنگام اختلاف و نزاع بدان مقایسه کرده است .

ابن عبّاس خدایش از او راضى باد این برهان را بعینه براى خوارج ، موقعى که بر حکمیّت اعتراض کردند ، به کار برد ، آنها گفتند : چگونه على مى‏تواند در دین خدا به مردم حکم کند ؟ او جواب داد : این حکم ، در حقیقت حکم على نیست بلکه فرمانى از جانب خدا در کتاب خداست ، آنجا که درباره دو همسر مى‏گوید : وَ اِن خفتم ( اگر بیم داشتید ) تا آخر آیه ، آیا نظر شما این است که خداوند درباره یک مرد و همسرش به لحاظ مصلحت آنها چنین دستورى بدهد ، امّا درباره یک امّت نظر به مصلحت آنها چنان فرمانى ندهد ؟ این بود که بسیارى از آنان با سخن وى بازگشتند . توفیق از طرف خداست .

_________________________

[ ۱ ] سوره نساء ( ۴ ) آیه ( ۵۹ ) یعنى : از خداوند اطاعت کنید و مطیع پیامبر و فرمانروایان از خودتان باشید .

[ ۲ ] سوره نساء ( ۴ ) آیه ( ۳۵ ) یعنى : اگر از آن بیم داشتید که نزاع سختى بین زن و شوهر پدید آید از طرف کسان مرد و کسان زن داورى برگزینید .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

بازدیدها: ۴

نامه ۴۶ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۴۶ از وصایاى امام ( ع ) به امام حسن و امام حسین ( ع ) موقعى که ابن ملجم ( خدایش او را از رحمت خود دور کند ) آن بزرگوار را ضربت زد :

أُوصِیکُمَا بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ أَلاَّ تَبْغِیَا اَلدُّنْیَا وَ إِنْ بَغَتْکُمَا وَ لاَ تَأْسَفَا عَلَى شَیْ‏ءٍ مِنْهَا زُوِیَ عَنْکُمَا وَ قُولاَ بِالْحَقِّ وَ اِعْمَلاَ لِلْأَجْرِ وَ کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً أُوصِیکُمَا وَ جَمِیعَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِکُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا ص یَقُولُ صَلاَحُ ذَاتِ اَلْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّهِ اَلصَّلاَهِ وَ اَلصِّیَامِ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی اَلْأَیْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لاَ یَضِیعُوا بِحَضْرَتِکُمْ وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی جِیرَانِکُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِیَّهُ نَبِیِّکُمْ مَا زَالَ یُوصِی بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی ؟ اَلْقُرْآنِ ؟

لاَ یَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی اَلصَّلاَهِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی اَلْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اَللَّهِ وَ عَلَیْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ اَلتَّبَاذُلِ وَ إِیَّاکُمْ وَ اَلتَّدَابُرَ وَ اَلتَّقَاطُعَ لاَ تَتْرُکُوا اَلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنَّهْیَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ فَیُوَلَّى عَلَیْکُمْ شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ یُسْتَجَابُ لَکُمْ ثُمَّ قَالَ یَا ؟ بَنِی عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ ؟ لاَ أُلْفِیَنَّکُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ اَلْمُسْلِمِینَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ ؟ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ ؟ أَلاَ لاَ تَقْتُلُنَّ بِی إِلاَّ قَاتِلِی اُنْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَهً بِضَرْبَهٍ وَ لاَ تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّی سَمِعْتُ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ یَقُولُ إِیَّاکُمْ وَ اَلْمُثْلَهَ وَ لَوْ بِالْکَلْبِ اَلْعَقُورِ

لغات

بغیت کذا : چنین خواستم ،

اغباب أفواههم :روزى به آنان غذا دهند و روزى ندهند .

مناظره : نگهدارى و مراقبت تدابر : از یکدیگر بریدن و دورى کردن .

مثله : اعضاى بدن کسى را بریدن ، مورد عبرت قرار دادن .

ترجمه

« شما را به ترس از خدا سفارش مى‏کنم . و این که مبادا شما به دنبال دنیا بروید ، هر چند که دنیا در پى شما بیاید و مبادا به چیزى از دنیا که از دست داده‏اید اندوهگین شوید ، و سخن راست و درست بگویید و براى پاداش اخروى کار کنید ،دشمن ستمکار و یار ستمدیده باشید .

شما و تمام فرزندان و خاندانم و هر که را که نامه‏ام به او برسد ، به تقوى و ترس از خدا ، و نظم و ترتیب کارتان و اصلاح و آشتى در اختلاف میان خود ،سفارش مى‏کنم ، زیرا من از جد شما شنیدم که مى‏فرمود : « اصلاح ذات البین از نماز و روزه بالاتر است » [ ۱ ] خدا را خدا را در حق یتیمان ، آنها را یک دهان سیر و یک دهان گرسنه به صورت نوبتى نگاه ندارید ، و مبادا در نزد شما ضایع و تباه شوند .

خدا را درباره همسایگانتان ، زیرا آنان مورد وصیت و سفارش پیامبرتان هستند ،پیامبر ( ص ) همواره درباره آنان سفارش مى‏کرد تا آنجا که ما گمان بردیم براى آنان مى‏خواهد میراث قائل شود . خدا را خدا را درباره قرآن ، مبادا دیگران در عمل بدان بر شما پیشى گیرند . خدا را خدا را درباره نماز که ستون دین شماست .

خدا را خدا را درباره خانه خدا [ مکه ] مبادا تا زنده‏اید آنجا را خالى گذارید ، زیرا اگر آن به حال خود رها شود بى‏درنگ عذاب خواهید دید . خدا را خدا را در مورد جهاد با ثروتها و جانها و زبان و بیانتان در راه خدا . به شما دوستى با هم و بخشش به یکدیگر را توصیه مى‏کنم و از دورى و جدایى از هم ، شما را برحذر مى‏دارم ، مبادا امر به معروف و نهى از منکر را ترک کنید که بدکرداران بر شما مسلّط خواهند شد ، آنگاه هر چه دعا کنید به اجابت نخواهد رسید .

آنگاه فرمود : اى فرزندان عبد المطلب هرگز من راضى نیستم که شما را در حالى ببینم که در خون مسلمانان دستتان را به سختى فرو برده‏اید به بهانه این که مى‏گویید : امیر المؤمنین را کشتند ، امیر المؤمنین را کشتند بدانید که در عوض من به جز کشنده من کسى دیگر را نباید بکشید .

به دقت توجه کنید اگر من بر اثر ضربت ابن ملجم به شهادت رسیدم ، در عوض یک ضربت او شما هم به او یک ضربت بزنید ، و مبادا او را مثله کنند ، زیرا من از پیامبر خدا ( ص ) شنیدم که مى‏فرمود : « مبادا کسى را مثله کنید هر چند که سگ هار باشد » [ ۲ ] .

شرح

امام ( ع ) آنان را به چند چیز سفارش کرده است :

اول چیزى که سفارش فرموده است ، تقواى الهى است که اساس همه کارهاى خیر است .

دوم : پارسایى در دنیا ، و مبادا که آنها در پى دنیا باشند ، هر چند که دنیا در پى آنان برآید ، یعنى با آنچه که به صورت خیر و نیکى در خود آماده ساخته و بر آنها رو آورد . کلمه « البغیه : رغبت » را به اعتبار آسان قرار گرفتن دنیا در اختیار آنان یعنى فراهم آمدن وسایل خیر دنیایى براى ایشان ، استعاره آورده است ، از آن‏رو که دنیا به این اعتبار گویى طالب و راغب آنهاست .

سوم : مبادا بر آنچه از دست داده و از خیرات دنیا محروم مانده‏اند افسوس خورند ، که این تأسف نخوردن خود از لوازم پارسایى واقعى در دنیاست .

چهارم : آن که نباید جز حقّ را بگویند ، و آن همان چیزى است که از اوامر و نواهى خداوند شایسته گفتن است ، و دیگر آن که کار را براى اجر اخروى انجام دهند : یعنى گفتار و رفتارشان به این دو محدود گردد .

پنجم : آنکه با ستمگر دشمن ، و یاور ستمدیده باشند ، و این خود از لوازم گفتن حرف حقّ و عمل کردن به خاطر حق است ، زیرا کسى که طرفدار عدالت راستین است ناگزیر باید از ستمگر متمایل به سمت ظلم و جور دورى کند ، و با او بستیزد تا این که او را به راه فضیلت عدالت بازگرداند ، پس در این صورت یار و یاور ستمدیده خواهد بود . سپس دوباره براى تأکید برمى‏گردد ، و امام حسن و امام حسین ( ع ) و تمام فرزندان ، خاندان و هر کس از بندگان خدا را که وصیّتنامه ‏اش به او برسد را ، به تقوا و ترس از خدا سفارش مى‏کند ، در حالى که آن را تکرار نموده و در ادامه آن صفات و خصال دیگرى را نیز به شرح ذیل بیان مى‏کند :

۱ اصلاح و آشتى میان دو طرف اختلاف . و کلمه : ذات کنایه از حالتى است که باعث جدایى و دورى گردد . بعضى گفته‏اند : حالتى است بین دو کس ،

دو قبیله و یا مردى با خانواده‏اش . امام ( ع ) دستور آشتى دادن بین آن دو از فساد و تباهى داده است . و بعضى گفته اند : احتمال دارد ، مقصود از بین در اینجا وصل و مقصود از : ذات ، هواى نفس باشد ، یعنى هواى نفسى را که به شما ارتباط دارد ، از فسادى که گرفتار است نجات دهید . و گفته شده است : که کلمه : ذات کلمه‏اى است در غیر محل و زاید ، مانند آیه مبارکه : وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ أصْلَحُوا ذاتَ بَیْنِکُم [ ۳ ] .

آشتى و اصلاح ذات البین از لوازم انس و محبّت در راه خداست ، و آن خود فضیلتى است زیر پوشش صفت عفّت و پاک نفسى .

امام ( ع ) آنان را به اصلاح ذات البین وادار کرده است ، به دلیل روایتى که خود از پیامبر خدا ( ص ) شنیده است و آن روایت این است : « اصلاح ذات البین از نماز و روزه تمام عمر بالاتر است » و دلیل برترى در اینجا همان است که قبلا به اطّلاع رسید که مهمترین هدف شارع ( ص ) جمع آورى مردم در مسیر حرکت به سوى خدا و پیوند آنان در رشته دین خداست ، و این کار با رودررو شدن و اختلاف بین آنها و وجود فتنه در میان آنها امکان ندارد ، بنابر این ، سازش و صلح میان مردم از جمله مهمترین چیزهایى است که وصول به هدفهاى شارع مقدس جز به وسیله آنها میّسر نمى ‏شود ، و این جهت در نماز و روزه ، وجود ندارد ، زیرا بدون نماز و روزه ، رسیدن به هدف نام برده امکان پذیر است ، از این‏رو برترى آن بر نماز و روزه ثابت شد . این خبر به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى آن چنین است : هر چه که این طور باشد ، پس باید انجام داد .

۲ امام ( ع ) آنان را در باره یتیمان از خداوند ترسانده و از گرسنه نگهداشتن آنان نهى کرده است . و این مطلب را با تعبیر : « اغباب افواههم » ، یعنى به نوبت نگهدارى دهانهایشان ، در کنایه بیان کرده است ، زیرا در چنین حالتى احتمال گرسنه ماندن آنهاست . سپس ایشان را از تباه ساختن یتیمان بر حذر داشته است ، چرا که لازمه آن ، امر به نیکى و احسان بدیشان است ، و آن خود فضیلتى است از فضایل عفّت و پاکى .

۳ سفارش درباره همسایگان و ترس از خدا درباره آنها کرده و در خصوص به دست آوردن دل آنها و گرامى داشت ایشان به دلیل سفارش پیامبر خدا ( ص ) درباره آنان ، توجّه داده است ، و به خاطر تأکید نسبت به حفظ حقوق همسایگان مانند حفظ وصیّت پیامبر ( ص ) درباره ایشان ، آنان را عین وصیّت تعبیر فرموده است . این نوع مجاز از باب تسمیه شى‏ء به نام متعلّق است .

سخن امام ( ع ) : ما زال . . . سیورثّهم ، تفسیرى براى وصیّت مورد ذکر است ، و آن عبارت نیز به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى آن در حقیقت چنین است : و هر چه پیامبر ( ص ) درباره آن این چنین سفارش کرده باشد به طورحتم باید حفظ شود .

۴ سفارش درباره محتواى قرآن کریم ، یعنى قوانین و دستورها و ترس از خدا در صورت ترک آنها ، و نهى از این که مبادا دیگران در عمل به قرآن پیشى گیرند ، که این خود باعث شتافتن و پیشى گرفتن بدوست .

۵ سفارش به فرمان نماز و ترس از خدا درباره آن ، و بر فضیلت نماز به وسیله قیاس مضمرى توجه داده است که صغراى آن جمله : فانّها عمود الدّین ،

مى‏باشد ، و آن عین حدیثى است که ما قبلا نقل کردیم و کبراى مقدّر نیز چنین است : و هر آنچه آن طور باشد لازم است که با به پاداشتن آن دین به پاداشته شود .

۶ سفارش درباره خانه خدا و نهى از ترک زیارت آن در تمام طول عمر ، و راز مطلب قبلا گذشت . و بر فضیلت دیگرى براى خانه خدا توجه داده است که باعث مى‏شود تا انسان همیشه در ملازمت آن باشد و آن این که ترک زیارت خانه خدا ، موجب مى ‏شود که خداوند به کسانى که زیارت خانه او را ترک کرده‏اند به دیده رحمت ننگرد ، و از آنان محافظت و مراقبت نکند ، زیرا کسى که حرمت خدا را درباره خانه‏ اش نگه ندارد ، و به خاطر خدا از خانه ‏اش پاسدارى نکند ،خداوند نیز او را حفظ و نگهدارى نخواهد کرد ، و احتمال دارد که مقصود امام ( ع ) این باشد که در آن صورت دشمنان به شما مهلت نخواهند داد و حرمت شما را نگاه نخواهند داشت ، زیرا گرد آمدن مسلمانان در بیت اللّه و مراقبت از آن جا باعث عزّت آنان با لطف خدا خواهد شد و چنگ زدن به ریسمان خدا باعث جلب عنایت خداوند نسبت به مردم چنگ زننده و ترس دشمنان از آنان و فزونى جمعیت و همسویى ایشان مى‏ گردد .

۷ سفارش به جهاد با مال و جان و زبان در راه خدا و ترس از خدا بابت فروگذاردن آن ، و جهاد از چیزهایى است که قبلا فضیلت آن را دانستى .

۸ سفارش به پیوند و بخشش نسبت به یکدیگر ، یعنى هر کدام نسبت به دیگرى در راه خدا از کمک خود دریغ ندارد .

۹ بر حذر داشتن از دورى و جدایى از یکدیگر و دلیل آن نیز روشن است .

۱۰ نهى از ترک امر به معروف و نهى از منکر ، که این خود به معنى دستور به انجام آنهاست . و به دلیل پیآمد بدآن ، و فراهم آمدن زمینه تسلّط اشرار بر آنها ،و قبول نشدن دعایشان ، آنان را از ترک این دو فریضه برحذر داشته است . و دلیل فراهم آمدن چنین زمینه‏اى این است که اگر جامعه امر به معروف و نهى از منکر را ترک کند این امر باعث بروز منکر و کاستى معروف از طبیعت افراد بدکردار شده و زمینه تسلّط و غلبه آنان و زمامدارى تبهکاران فراهم مى‏آید . و این خود باعث فزونى بدى و بدکاران و کاستى شایستگان و سستى همّت آنها از تقاضاى نزول رحمت پروردگار وسیله دعایشان مى‏گردد و در نتیجه هر چه دعا مى‏کنند مستجاب نمى‏شود . آنگاه امام ( ع ) به دنبال این سخنان ، افراد خویشاوند خود از فرزندان عبد المطّلب را بخصوص در مورد خون خویش و سفارش به چند مطلب زیر ، مخاطب قرار داده است :

اوّل : آنها را از ایجاد آشوب به بهانه کشته شدن او ، منع کرده و فرموده است : مبادا شما را در حالى ببینم که دستتان را در خون مسلمانان به شدّت فرو برده‏اید ، کنایه از این که دست به کشتار زده‏ اید .

عبارت : تقولون : قتل امیر المؤمنین مى‏گویید : امیر المؤمنین را کشتند ،حکایت از جریان عادى و معمول است که هر فرد خونخواه به هنگام هیجان‏زدگى براى اظهار بهانه و دلیلى که انگیزه او بر ایجاد آشوب است بر زبان مى‏ آورد .

دوم : آنان را از کشتن کسى جز قاتل خود نهى کرده است ، زیرا اقتضاى عدل و داد همین است .

سوم : آنها را با عبارت : انظروا . . . هذه هشدار داده است که ابن ملجم را به صرف ضربت زدن جایز نیست بکشند ، چه ممکن است به دلیل دیگر مرگ فرا رسد ، مگر این که یقین کنند علّت مرگ همان ضربت بوده است .

چهارم : به آنان دستور داده است ، ابن ملجم را در برابر یک ضربت که زده است ، تنها یک ضربت بزنند ، زیرا اقتضاى عدل و داد باز همین است .

پنجم : از مثله کردن او به دلیل روایتى که خود از پیامبر ( ص ) شنیده است ، نهى فرموده . توضیح آن که در مثله کردن نوعى تجاوز حتمى و سنگدلى و فرونشاندن آتش خشم وجود دارد ، که تمام اینها از اخلاق ناپسند و پستى است که باید از آنها خوددارى کرد . این نقل قول پیامبر ( ص ) به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن نیز چنین است : و هر چه را که پیامبر خدا ( ص ) نهى کرده است نباید آن را انجام داد . توفیق از جانب خداست .

______________________________________

[ ۱ ] صلاح ذات البین افضل من عامه الصلاه و الصّیام .

[ ۲ ] ایّاکم و المثله و لو بالکلب العقور .

[ ۳ ] سوره انفال ( ۸ ) آیه ( ۱ ) یعنى : از خدا بترسید و میان خودتان با صلح و سازش رفتار کنید .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

بازدیدها: ۴

نامه ۴۵ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۴۵ از جمله نامه‏ هاى آن حضرت به یکى از کارگزاران

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّکَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى إِقَامَهِ اَلدِّینِ وَ أَقْمَعُ بِهِ نَخْوَهَ اَلْأَثِیمِ وَ أَسُدُّ بِهِ لَهَاهَ اَلثَّغْرِ اَلْمَخُوفِ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَى مَا أَهَمَّکَ وَ اِخْلِطِ اَلشِّدَّهَ بِضِغْثٍ مِنَ اَللِّینِ وَ اُرْفُقْ مَا کَانَ اَلرِّفْقُ أَرْفَقَ وَ اِعْتَزِمْ بِالشِّدَّهِ حِینَ لاَ تُغْنِی عَنْکَ إِلاَّ اَلشِّدَّهُ وَ اِخْفِضْ لِلرَّعِیَّهِ جَنَاحَکَ وَ اُبْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ وَ آسِ بَیْنَهُمْ فِی اَللَّحْظَهِ وَ اَلنَّظْرَهِ وَ اَلْإِشَارَهِ وَ اَلتَّحِیَّهِ حَتَّى لاَ یَطْمَعَ اَلْعُظَمَاءُ فِی حَیْفِکَ وَ لاَ یَیْأَسَ اَلضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ

لغات

نخوه : کبر و خودخواهى .

اثیم : گناهکار

ضغث : پاره‏اى از چیزى که با چیز دیگر مخلوط شده باشد و اصل این واژه به معناى مشتى از خاشاک است که خشک و تر توأمند .

اعتزم بکذا : واجب شمرد و بدان پایبند شد .

ترجمه

« امّا بعد ، تو از جمله کسانى هستى که من براى حفظ دین از آنان کمک مى‏طلبم و به دست آنان سرکشى بدکاران را درهم مى‏شکنم ، و راه ترسناک مرزى را به یارى آنان مى‏بندم . بنابر این در هر کارى که در چشم تو بزرگ جلوه کند از خدا یارى بطلب ، سختى و ناراحتى را با مقدارى از نرمى و ملایمت بیامیز ، و آنگاه که مدارا کردن مناسب است ، به مدارا رفتار کن ، و هنگامى که سختى و سختگیرى به کار مى‏آید ، به درشتى و سختگیرى بپرداز .

براى توده مردم فروتن و گشاده‏رو باش ، و با آنان به خوشرویى رفتار کن و در نگاه کردن با گوشه چشم و نگاه خیره و اشاره وسلام دادن ، رفتار یکسان داشته باش ، تا بزرگان و قدرتمندان به ستم تو چشم طمع نبندند و زیر دستان و ناتوانان از عدالت تو ناامید نشوند . »

شرح

نخست امام ( ع ) او را با سه مطلبى که از جانب خود اعلام کرده ، دلجویى نموده و براى پذیرش فرمانهایش آماده ساخته است ، آن سه مطلب عبارت است از این که وى از جمله کسانى است که امام ( ع ) براى حفظ دین از ایشان کمک مى‏طلبد و با آنان سرکشى گنهکاران را در هم مى‏کوبد و مرزهاى ناامن را مى‏بندد .

کلمه اللّهاه [ ۱ ] را استعاره آورده است براى آنچه از مرزهاى کشور که در صورت باز بودن احتمال فساد در آنها مى‏رود و براى بستن آن نیاز به سپاه و ساز و برگ است ، از باب تشبیه به شیرى که دهانش را براى دریدن شکار خود باز کرده است ،آنگاه به دنبال آن به مطالبى از مکارم اخلاق دستور داده است :

اوّل : آن که در هر کارى از کارهایش که در نظر او مهمّ و بزرگ جلوه مى‏کند از خدا کمک بخواهد ، زیرا زارى در پیشگاه او و کمک‏خواهى از او بهترین وسیله کمک بر رفع گرفتاریهاست .

دوم : آن که سختى و درشتى را با نوعى از نرمى و ملایمت درآمیزد ، و هر سخن را در جاى خود به کار ببرد تا وقتى که مدارا و نرمش مناسب است ، نرمى و مدارا کند و هنگامى که راهى جز درشتى و سختى نیست درشتى کند .

سوم : براى توده مردم بال خود را بگسترد ، کنایه از فروتنى براى آنهاست .

چهارم : با رعیّت گشاده‏رو باشد ، و این عبارت کنایه از برخورد با گشاده‏رویى و چهره باز با رعیّت است نه در هم‏ کشیدگى و گرفته بودن چهره .

پنجم : آن که پهلوى خود را براى آنان نرم گرداند ، و این کنایه از آسان گرفتن و سختگیرى نداشتن با آنهاست .

ششم : در نگاه با گوشه چشم و نگاه تند ، اشاره و سلام میان مردم ، رفتار همسان داشته باشد . واژه لحظه اخصّ از نظره است . و این عبارت دستور به صفت پسندیده عدالت در بین مردم است تا قدرتمندان چشم طمع به ستمکارى او نداشته باشند تا از این راه بر او چیره شوند و ناتوانان از اجراى عدالت او در حق قدرتمندان ناامید نباشند تا در نتیجه خود را ناتوان سازد و از انجام اعمال شایسته درمانده شود ، توفیق از آن خداست .

______________________________

[ ۱ ] در لغت به معناى زبان کوچک یعنى همان گوشتى است که در انتهاى حلق قرار گرفته که اگر نباشد نفس قطع مى‏گردد م .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

بازدیدها: ۱۷

نامه ۴۴ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۴۴ از نامه‏ هاى امام ( ع ) به عثمان بن حنیف انصارى که از طرف آن بزرگوار حاکم بصره بود و به امام ( ع ) خبر رسید که گروهى از مردم بصره او را به میهمانى خوانده‏اند و او دعوت آنها را پذیرفته است .

أَمَّا بَعْدُ یَا ؟ اِبْنَ حُنَیْفٍ ؟ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْیَهِ أَهْلِ ؟ اَلْبَصْرَهِ ؟ دَعَاکَ إِلَى مَأْدُبَهٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَیْهَا تُسْتَطَابُ لَکَ اَلْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَیْکَ اَلْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّکَ تُجِیبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِیُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا اَلْمَقْضَمِ فَمَا اِشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَیْقَنْتَ بِطِیبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ أَلاَ وَ إِنَّ لِکُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً یَقْتَدِی بِهِ وَ یَسْتَضِی‏ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلاَ وَ إِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اِکْتَفَى مِنْ دُنْیَاهُ بِطِمْرَیْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیْهِ أَلاَ وَ إِنَّکُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِکَ وَ لَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اِجْتِهَادٍ وَ عِفَّهٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللَّهِ مَا کَنَزْتُ مِنْ دُنْیَاکُمْ تِبْراً وَ لاَ اِدَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لاَ أَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً بَلَى کَانَتْ فِی أَیْدِینَا ؟ فَدَکٌ ؟ مِنْ کُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ اَلسَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَیْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِینَ وَ نِعْمَ اَلْحَکَمُ اَللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ ؟ بِفَدَکٍ ؟ وَ غَیْرِ ؟ فَدَکٍ ؟

وَ اَلنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِی غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِی ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِیبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَهٌ لَوْ زِیدَ فِی فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ یَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا اَلْحَجَرُ وَ اَلْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا اَلتُّرَابُ اَلْمُتَرَاکِمُ وَ إِنَّمَا هِیَ نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِیَ آمِنَهً یَوْمَ اَلْخَوْفِ اَلْأَکْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ اَلْمَزْلَقِ وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَیْتُ اَلطَّرِیقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا اَلْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا اَلْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا اَلْقَزِّ وَ لَکِنْ هَیْهَاتَ أَنْ یَغْلِبَنِی هَوَایَ وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إِلَى تَخَیُّرِ اَلْأَطْعِمَهِ وَ لَعَلَّ ؟ بِالْحِجَازِ ؟ أَوْ ؟ اَلْیَمَامَهِ ؟ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِی اَلْقُرْصِ وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِیتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِی بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَکْبَادٌ حَرَّى أَوْ أَکُونَ کَمَا قَالَ اَلْقَائِلُ

وَ حَسْبُکَ دَاءً أَنْ تَبِیتَ بِبِطْنَهٍ
وَ حَوْلَکَ أَکْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى اَلْقِدِّ

أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ هَذَا ؟ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ ؟ وَ لاَ أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ اَلدَّهْرِ أَوْ أَکُونَ أُسْوَهً لَهُمْ فِی جُشُوبَهِ اَلْعَیْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ اَلطَّیِّبَاتِ کَالْبَهِیمَهِ اَلْمَرْبُوطَهِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ اَلْمُرْسَلَهِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلاَفِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَکَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ اَلضَّلاَلَهِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِیقَ اَلْمَتَاهَهِ وَ کَأَنِّی بِقَائِلِکُمْ یَقُولُ إِذَا کَانَ هَذَا قُوتُ ؟ اِبْنِ أَبِی طَالِبٍ ؟ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ اَلضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ اَلْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَهِ اَلشُّجْعَانِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلشَّجَرَهَ اَلْبَرِّیَّهَ أَصْلَبُ عُوداً وَ اَلرَّوَاتِعَ اَلْخَضِرَهَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ اَلنَّابِتَاتِ اَلْعِذْیَهَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً .

وَ أَنَا مِنْ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ؟ کَالصِّنْوِ مِنَ اَلصِّنْوِ وَ اَلذِّرَاعِ مِنَ اَلْعَضُدِ وَ اَللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ اَلْعَرَبُ عَلَى قِتَالِی لَمَا وَلَّیْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْکَنَتِ اَلْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَیْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِی أَنْ أُطَهِّرَ اَلْأَرْضَ مِنْ هَذَا اَلشَّخْصِ اَلْمَعْکُوسِ وَ اَلْجِسْمِ اَلْمَرْکُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ اَلْمَدَرَهُ مِنْ بَیْنِ حَبِّ اَلْحَصِیدِ إِلَیْکِ عَنِّی یَا دُنْیَا فَحَبْلُکِ عَلَى غَارِبِکِ قَدِ اِنْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِکِ وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِکِ وَ اِجْتَنَبْتُ اَلذَّهَابَ فِی مَدَاحِضِکِ أَیْنَ اَلْقُرُونُ اَلَّذِینَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِکِ أَیْنَ اَلْأُمَمُ اَلَّذِینَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِکِ فَهَا هُمْ رَهَائِنُ اَلْقُبُورِ وَ مَضَامِینُ اَللُّحُودِ وَ اَللَّهِ لَوْ کُنْتِ شَخْصاً مَرْئِیّاً وَ قَالَباً حِسِّیّاً لَأَقَمْتُ عَلَیْکِ حُدُودَ اَللَّهِ فِی عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِیِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَیْتِهِمْ فِی اَلْمَهَاوِی وَ مُلُوکٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى اَلتَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ اَلْبَلاَءِ إِذْ لاَ وِرْدَ وَ لاَ صَدَرَ هَیْهَاتَ مَنْ وَطِئَ دَحْضَکِ زَلِقَ وَ مَنْ رَکِبَ لُجَجَکِ غَرِقَ وَ مَنِ اِزْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِکِ وُفِّقَ وَ اَلسَّالِمُ مِنْکِ لاَ یُبَالِی إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ اَلدُّنْیَا عِنْدَهُ کَیَوْمٍ حَانَ اِنْسِلاَخُهُ اُعْزُبِی عَنِّی فَوَاللَّهِ لاَ أَذِلُّ لَکِ فَتَسْتَذِلِّینِی وَ لاَ أَسْلَسُ لَکِ فَتَقُودِینِی وَ اَیْمُ اَللَّهِ یَمِیناً أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیئَهِ اَللَّهِ لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَهً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى اَلْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَیْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِی کَعَیْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِینُهَا مُسْتَفْرِغَهً دُمُوعَهَا أَ تَمْتَلِئُ اَلسَّائِمَهُ مِنْ رِعْیِهَا فَتَبْرُکَ وَ تَشْبَعُ اَلرَّبِیضَهُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ یَأْکُلُ ؟ عَلِیٌّ ؟ مِنْ زَادِهِ فَیَهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ إِذَا اِقْتَدَى بَعْدَ اَلسِّنِینَ اَلْمُتَطَاوِلَهِ بِالْبَهِیمَهِ اَلْهَامِلَهِ وَ اَلسَّائِمَهِ اَلْمَرْعِیَّهِ طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَکَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِی اَللَّیْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ اَلْکَرَى عَلَیْهَا اِفْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ کَفَّهَا فِی مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُیُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِکْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اِسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ أُولئِکَ حِزْبُ اَللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اَللَّهِ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ ۴۹ ۵۷ ۵۸ : ۲۲ فَاتَّقِ اَللَّهَ یَا ؟ اِبْنَ حُنَیْفٍ ؟ وَ لْتَکْفُفْ أَقْرَاصُکَ لِیَکُونَ مِنَ اَلنَّارِ خَلاَصُکَ

لغات

مأدبه ، به ضمّ دال : ولیمه‏اى که به آن دعوت کنند .

عائل : فقیر ، بینوا

قضم : خوردن با جلو دهان

طمر : جامه کهنه وفر : مال فراوان

فدک : نام روستایى است که مال پیامبر خدا ( ص ) بوده است

جدث : قبر ، آرامگاه

اضغطها : آن را تنگ گرداند

قمح : گندم نسائج : جمع نسجه ، به معنى بافته

جشع : حرص و علاقه زیاد به غذا مبطان : کسى که به دلیل پرخورى شکمش بزرگ است

غرثى : گرسنه

بطنه الکظّه : پر بودن شکم از غذا

تقمّم : جستجو و زیرورو کردن زباله

سدى : بیهوده و مهمل رها شده

دوائع : درختانى که داراى سرسبزى و خرمى دل انگیزند

بدویّه : گیاهانى که جز با آب باران آبیارى نمى‏شوند

مرکوس : مردود ، واژگونه مانند کسى که سرش به طرف زمین است

مداحض : شخص کناره ‏گیر

ازورّ : کناره گرفت

اعزبى : دورشو ، گفته مى‏شود :عزب الرّجل به فتح زاء هرگاه دورى گزیند .

سلسل الرّجل یسلس به کسر لام :شل کرد افسارش را .

ریاضه : تربیت کردن ، عادت دادن .

ربیضه : گله چرا کننده از گوسفندان

تجافت : خالى شد و برخاست .

همهمه : صداى آهسته .

تکترش : پر مى‏کند شکمبه‏ اش را

ترجمه

« امّا بعد اى پسر حنیف ، به من اطلاع دادند که مردى از جوانان بصره تو را به مهمانى عروسى دعوت کرده است و تو با شتاب به آن مهمانى رفته‏اى و غذاهاى رنگارنگ گوارا در اختیارت بوده و کاسه ‏هاى بزرگ برایت مى‏ آوردند ، و من چنین گمانى نداشتم که تو به مهمانى گروهى بروى که نیازمندان را دور مى‏ سازند و توانگران را دعوت مى ‏کنند بنابر این در آنچه از آن خوردنیها که میل مى‏کنى خوب دقّت کن ، و هر چه را که حلال یا حرام بودن آن بر تو نامعلوم است ، به دور بینداز و هر چه را که به پاکى و درستى راههاى به دست آوردن آن ، اطمینان دارى میل کن .

بدان که هر مأمومى امام و رهبرى دارد که از او پیروى مى‏کند و از پرتو دانش او روشنى مى‏گیرد ، آگاه باش که رهبر شما از دنیاى خود به دو جامه کهنه و از خوراکیها به دو قرص نان بسنده کرده است ، هان ، شما به عمل کردن بر روشى این چنین ناتوانید ، ولى به تقوا و مجاهدت ، پاکى و درستى مرا کمک کنید . به خدا سوگند ، از دنیاى شما زرى نیندوخته و از غنایم آن ثروت فراوانى جمع نکرده‏ام ، و به علاوه جامه‏اى که [ در بر ] دارم جامه کهنه دیگرى مهیّا نکرده ‏ام .

آرى از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است ، فدک در دست ما بود که در واگذاشتن آن به ما ، گروهى بخل ورزیدند و گروه دیگر نیز دست از آن شستند .

خداوند نیکوداورى است مرا به فدک و غیر فدک چه کار ، در حالى که جایگاه انسان فردا قبرى است که در تاریکى آن آثارش منقطع و خبرهاى مربوط به او گم مى‏شود ، حفره‏اى که اگر زیاد وسعت داشته باشد و دستهاى کسى که آن حفره را مى‏کند گشایشى بخشد باز هم سنگ و کلوخ قبر او را بفشرد ، و خاکهاى انبوه روزنه‏ هاى آن را پر کند ، براستى که من در این اندیشه ‏ام تا نفس خود را با پرهیزگارى تربیت کنم تا در روزى که ترس و بیم آن فراوان است آسوده باشد ، و در اطراف لغزشگاه استوار بماند در صورتى که اگر بخواهم به عسل خالص و مغز گندم و پارچه‏ هاى ابریشمى دست پیدا کنم مى‏توانم ، امّا هیهات که هواى نفس بر من غلبه کند ، و طمع زیاد مرا به انتخاب خوردنیها وادارد ، در حالى که ممکن است در حجاز یا یمامه کسى باشد که به قرص نانى هم طمع نبسته و به سیر شدن عادت نکرده است و یا من با شکم سیر بخوابم در صورتى که اطراف من شکمهاى گرسنه و جگرهاى تفدیده باشد و یا آن چنان باشم که گوینده‏اى گفته است :

« این درد برایت بس که تو با شکم سیر بخوابى ، و در پیرامونت جگرهایى آرزومند ظرفى از سبوس باشند » آیا من به این مقدار قانع باشم که بگویند این فرمانرواى مؤمنان است بدون این که در سختیهاى روزگار با مردم همدرد و شریک باشم ؟ و یا در فشارهاى زندگى الگو و در پیشاپیش آنها باشم ؟

من براى این آفریده نشده ‏ام که خوردن غذاهاى خوب مانند چهارپاى بسته که اندیشه ‏اش علف است مرا سرگرم سازد ، و یا همچون چهارپایى از بند رها شده باشم که خاکروبه ‏ها را به هم مى ‏زند تا شکم خود را پر کند و از سرانجام کارش غافل است و یا این که بى ‏هدف و بیهوده رها شوم و یا ریسمان گمراهى را بکشم ، و یا بدون اندیشه راه انحراف را در پیش گیرم .

گویا گوینده‏اى از جانب شما مى‏گوید : اگر خوراک پسر ابوطالب این است ، پس ناتوانى و سستى او را از نبرد با همگان و ایستادگى در برابر دلاوران باز مى‏دارد ؟ بدان که درخت بیابان چوبش مقاومتر ، و درختان سرسبز و خرّم نازکتر و کم مقاومت‏ترند ، و شعله گیاهان در دشت فروزانتر است و دیرتر خاموش مى‏شود براستى که من نسبت به پیامبر خدا ( ص ) همچون درخت خرما نسبت به درخت خرماى به هم پیوسته و چون دست به بازوى آنم .

به خدا قسم اگر تمام مردم عرب به نبرد با من هماهنگ شوند من رو از ایشان برنمى‏گردانم و اگر فرصتهایى به دستم آید بر ایشان یورش خواهم برد . بزودى خواهم کوشید تا صفحه زمین را از این شخص واژگونه و جسم سرنگون [ معاویه ] پاک سازم تا دانه کلوخ از بین دانه‏هاى گندم درو شده بیرون شود .

اى دنیا دور شو از من که مهار تو را بر کوهانت انداخته‏ام ، از چنگت رها شده‏ ام و از دامهایت رسته ‏ام ، و از این که در پرتگاهایت قرار گیرم پرهیز کرده‏ام ، کجا هستند آن گروهى که با بازیچه‏ هایت آنان را فریفتى ، کجایند ملتهایى که با زیورهایت آنان را به فتنه انداخته‏اى ؟ هم اکنون آنان در گرو گورها و در جوف قبرهایند به خدا قسم اگر تو یک موجود محسوس و یک جسم قابل حس بودى حدود الهى را درباره تو اجرا مى‏کردم ، در مقابل آن بندگانى که به وسیله آرمانها فریفتى و ملتهایى که در پرتگاهاى سقوط انداختى و سلاطینى که به نابودى کشاندى و در غرقاب مصائب غرق کردى آنجایى که دیگر رفت و برگشت نبود .

هیهات هر کس در پرتگاهایت گام نهاد لغزید و هر کس در انبوه امواج دریایت سوار شد غرق گردید ، هر کس از طنابهاى دامت فاصله گرفت نجات یافت ، هر کس از دست تو جان سالم به در برد ، باکى از تنگى خوابگاهش ندارد ، و نزد او دنیا چون روزى است که وقت جدایى از آن فرا رسیده است .

اى دنیا از من فاصله بگیر ، به خدا قسم من تسلیم تو نمى‏شوم تا مرا دچار ذلّت و خوارى کنى ، و تن به فرمان تو نمى‏سپارم تا زمام اختیار مرا به دست گیرى ،سوگند به خدا سوگندى نیکو که خواست خدا را از آن استثنا مى‏کنم نفس خود را چنان ریاضتى مى‏دهم که با قرص نانى اگر برایش فراهم آورم شادمان گردد ، و به خورش نمکى قانع شود ، و کاسه چشم را همچون چشمه‏اى که آبش پایان گرفته به حال خود رها مى‏کنم تا از رشک تهى گردد آیا حیوان علفخوار از چرا شکمش پر مى‏شود ، تا به پهلو بیفتد ؟ و آیا گله گوسفند از علف سیر مى‏شود تا به خوابگاهش برود ؟ و على اگر از توشه خود بخورد و بخواهد ، پس چشمش روشن که پس از سالهاى دراز ، از چهار پایان بى‏بند و بار و گلّه به چرا برده پیروى کند .

خوشا به حال کسى که واجبات پروردگارش را ادا کند و در سختى آن بردبار باشد و به هنگام شب از خواب خوددارى کند تا وقتى که خواب بر او غلبه کند ،آنگاه زمین را فرش و کف دستش را بالش خود سازد ، در زمره کسانى که ترس معاد خواب را از چشمشان ربوده و پهلوهایشان را از بستر خواب دور نگاهداشته و لبهایشان به یاد پروردگار به آرامى در حرکت است و با استغفار زیاد گناهانشان پراکنده است : اُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ المُفْلِحُونَ [ ۱ ] پس اى پسر حنیف از خدا بترس و باید چند قرص نان تو را بس باشد تا باعث نجات تو از آتش دوزخ گردد » .

شرح

این نامه مشتمل بر چند هدف است :

اول : امام ( ع ) به آن چیزى اشاره کرده است که مى‏خواسته به خاطر آن عثمان بن حنیف را مورد پرخاش قرار دهد ، یعنى پذیرش فورى مهمانیى که در آن براى او غذاهاى رنگارنگ گوارا آماده کرده بودند و کاسه ‏هاى بزرگ را مى‏بردند و مى‏آوردند ، و به او اعلام کرده است که از این مطلب با خبر شده است و موضوع برایش به ثبوت رسیده است تا او را سزاوار توبیخ کند .

و توضیح این مطالب در عبارت آن حضرت : اما بعد . . . الجفان آمده است .

دوم : امام ( ع ) به عنوان سرزنش عثمان بن حنیف را در این کار تخطئه مى‏ کند ، با این عبارت : و ما ظننت انّک کذا . . . یعنى : گمان من نسبت به پارسایى تو این بود که تو خود را پاکتر از آن مى‏دانى که دعوت به مهمانى گروهى را پذیرا شوى که به مستمندانشان اعتنا نمى‏ کنند و دعوت و بخشش آنان منحصر به ثروتمندان و فرمانروایان است ، و دلیل خطاى عثمان در قبول دعوت ایشان آن است که منحصر ساختن کرامت و ضیافت به ثروتمندان بدون مستمندان ، دلیل روشنى است بر این که هدف ایشان [ اشراف بصره ] از این عمل ، جلب دنیا و ریا و سمعه است [ ۲ ] نه رضا و خوشنودى خدا ، و هر کس چنین باشد ، پذیرفتن پیشنهاد و قبول دعوت او موافقت با او و رضایت به فعل اوست ، و این خود اشتباه بزرگى است بویژه از فرمانروایان دینى که قادر بر جلوگیرى از کارهاى خلافند .

سوّم : به وى دستور داده است تا از این گونه مواردى که برایش پیش مى‏آید ، دورى کند و از غذایى که برایش آماده مى‏کنند که احتمال حرمت آن مى‏رود و کیفیّت آن معلوم نیست باید احتراز کند ، و آنچه را که یقین به حلال بودن آن و پاکى و درستى راه کسب آن دارد که بدون شبهه است ، میل کند . و به کنایه از آن ،تعبیر به مقضم کرده است ، تا آن را ناچیز و اندک جلوه دهد ، و از این عبارت بر حسب تأدیب اوّل این طور فهمیده مى‏شود که خوددارى از این غذاى مباح براى او بهتر از تناول آن است .

چهارم : امام ( ع ) پس از مقدمات قبلى با عبارت : الا و انّ . . . علمه توجّه داده است بر این که وى امام و پیشوایى دارد که باید از او پیروى کند ، و این سخن امام ، تمثیلى به منزله قیاس کاملى مى‏باشد که صغراى آن حذف شده است . اصل تمثیل مربوط به مطلق امام و مأموم است و علّت تمثیل آن است که آن دو تن امام و مأمومند ، امّا فرع این تمثیل شخص امام على ( ع ) و کارگزار او ( عثمان بن حنیف ) است و حکم تمثیل همان لزوم پیروى است ، قیاس مورد نظر چنین است :

تو مأموم امامى هستى و هر مأموم ، باید از امام خود پیروى کند ، نتیجه این مى‏شود که تو باید از امام خود پیروى کنى و از پرتو دانش و آگاهى او استفاده نمایى .

پنجم : به دنبال آن ، دلیل آورده است که او باید از حال امام در امور دنیا پیروى کند ، حال امام آن بود که از پوشیدنیهاى دنیا به مقدارى که بدنش را بپوشاند یعنى دو جامه کهنه ، و از خوراکیها به اندازه‏اى که شدّت گرسنگى او را برطرف سازد یعنى دو قرص نان ، بسنده مى‏کرد ، بدون اعتنا به زینت و آرایش پوشیدنیها ، زیرا دو جامه کهنه آن بزرگوار ، عمامه و یک قبایى بود که در اثر زیادى مراجعه از پاره دوزى که آن را وصله مى‏زد شرم داشت و در خوراک خود به لذت و گوارایى آن اعتنا نمى‏کرد ، زیرا آن دو گرده نان از جو سبوس ناگرفته‏اى بود که یکى را به عنوان ناهار و دیگرى را شام میل مى‏فرمود .

ششم : به اصحاب ، این نکته را نیز خاطرنشان کرده است که این نوع ریاضت در حد توان آنها نیست ، زیرا آن نوع توانایى مشروط به داشتن استعداد و آمادگیى است که آنان بدان مرحله از استعداد نرسیده ‏اند . آنگاه به ایشان امر فرموده است اگر جریان بر این منوال است تا با ریاضت و تلاش خود در راه پرهیزگارى ، به یارى او اکتفا کنند و مقصود آن بزرگوار خوددارى از کارهاى حرام و بعد کوشش در راه طاعت پروردگار است و شاید مقصود امام ( ع ) از ورع و پرهیزگارى انجام مداوم کارهاى شایسته و پس از آن تلاش و کوشش درباره آن بوده باشد .

هفتم : به وسیله سوگند نیکو بر نادرستى چیزى توجه داده است که احتمال مى‏داده بر بعضى از اذهان ناپاک درباره آن بزرگوار خطور کند و آن این که پارسایى وى در دنیا آمیخته به ریا و سمعه است و در وراى آن پارسایى ظاهرى ،علاقه به دنیا و مال اندوزى دنیا وجود دارد ، بخصوص که او امام زمان و خلیفه روى زمین است ، پس از آن که انواع چیزهایى را که خداوند از مال دنیا مباح ساخته ، بر شمرده ، آنگاه سوگند یاد کرده است که وى به جز قوتى از آن برنگرفته است ، و آن مقدار را از نظر اندکى و حقارت به خوراک چارپایان بارکشى که از زیادى بار پشت آنها زخم برداشته است ، تشبیه کرده و این ویژگى را براى آنها آورده است که ناتوانى آنها به دلیل زخم پشت ، و گرفتارى آنها به درد و رنج باعث کم شدن خوراک آنها شده است سپس در تعریف بى‏ارزش بودن دنیاى ایشان در نظر خود ، افزوده و بیان کرده است که دنیا و ارزش آن در نظر وى پست‏تر از یک برگ تلخ است که حیوانى آن را بخورد ، بدیهى است کسى که چنان باشد چگونه قابل تصوّر است که علاقه‏مند به دنیا باشد و براى دنیا کار کند .

هشتم : پس از آن که امام ( ع ) درباره دنیا سوگند یاد کرد و بیان فرمود که حتّى یک وجب از زمین این دنیا را مالک نیست ، فدک را با این جمله استثنا کرد :

« آرى از تمام آنچه که آسمان بر آنها سایه افکنده ، فدک در دست ما بود » [ ۳ ] ، این مطلب را در مورد بیان حال خود و مردمى که همزمان با امام ( ع ) بودند از باب شکایت و اظهار تظلّم به خداى متعال از دست کسانى که فدک را از ایشان گرفتند ، بازگو کرده و خود را تسلیم امر او و راضى بر داورى و حکومت وى دانسته است . ناگفته نماند ، که فدک ملک خاصّ پیامبر ( ص ) بوده است ، توضیح آن که چون پیامبر ( ص ) کار یهودیان خیبر را یکسره کرد ، خداوند در دل مردم فدک ترسى انداخت که همان انگیزه‏اى شد تا قاصدى خدمت پیامبر فرستادند و تقاضاى صلح بر نصف زمین فدک [ ۴ ] کردند ، و پیامبر ( ص ) پذیرفت ، بنابر این [ آن ملک ] متعلق به شخص پیامبر بود ، چون نه لشکر کشى در کار بود و نه نبردى اتّفاق افتاد . و بعضى گفته‏اند که پیامبر در مقابل تمام فدک با آنها صلح کرد .

مشهور میان شیعیان و مورد اتّفاق دانشمندان شیعه آن است که پیامبر خدا ( ص ) ،آن را به فاطمه ( ع ) بخشید ، و این مطلب را از طرق مختلف روایت کرده‏اند : از جمله از ابو سعید خدرى نقل کرده ‏اند که : چون آیه مبارکه وَ آتِ ذَى القُرْبى حَقّه [ ۵ ] نازل شد ، پیامبر خدا ( ص ) فدک را به فاطمه ( ع ) مرحمت کرد و چون ابو بکر به خلافت رسید ، تصمیم گرفت فدک را از آن بزرگوار بگیرد . فاطمه ( ع ) کسى را نزد ابوبکر فرستاد و میراث خود از پیامبر خدا را از وى مطالبه کرد و مى‏فرمود که پدرم در زمان حیات خود فدک را به من مرحمت کرده است ، و در آن باره على ( ع ) و امّ ایمن را به گواهى طلبید و آن دو گواهى دادند ، ابوبکر راجع به این که فدک میراث پیامبر است با خبرى که از پیامبر نقل کرد پاسخ داد ، که آن خبر چنین است : ما گروه پیامبران میراثى پس از خود نمى‏گذاریم آنچه به جاى گذاریم صدقه است .

و در مورد فدک نیز چنین پاسخ داد که آن متعلق به پیامبر ( ص ) نبوده است بلکه از آن تمام مسلمانان و در دست آن بزرگوار بوده است که بدان وسیله به افراد کمک مى‏کرد و در راه خدا انفاق مى‏نمود و من هم به دنبال او همان کارها را انجام مى‏دهم . هنگامى که این سخنان ابوبکر به اطلاع حضرت زهرا ( ع ) رسید ،حجاب خود را بر تن پوشید و در میان تعدادى از اطرافیان و زنان فامیل که در پشت سرش حرکت مى‏کردند آمد تا بر ابوبکر وارد شد در حالى که بیشتر مهاجران و انصار در حضور او بودند ، پس از این که بین آن بزرگوار و مردان پرده‏اى آویخته شد چنان ناله جانسوزى از دل برآورد که تمام مردم را به گریه درآورد .

سپس مدتى سکوت کرد تا احساسات مردم فرو نشست [ ۶ ] و فرمود : سخن را با سپاس آن که سزاوار ستایش و رفعت و عظمت است آغاز مى‏کنم ، سپاس از آن خداست در برابر نعمتهایى که داده و شکر او را در مقابل آگاهى و درکى که به ما مرحمت کرده است به جا مى‏آورم . پس از آن که خطبه‏اى طولانى ایراد کرد ، در پایان خطبه فرمود : چنان که سزاوار است تقواى الهى را پیشه کنید و در مورد اوامر او مطیع باشید ، زیرا که تنها از میان بندگان خدا ، دانشمندان از خدامى‏ترسند . و خدایى را سپاس گویید که با عظمت و نور او تمام موجودات آسمان و زمین وسیله ارتباط با او را مى‏جویند ، و ماییم واسطه او در میان مردم ، ماییم برگزیدگان و مرکز قدس او ، و ماییم حجّت او در جایى که از انظار نهان است و ما وارثان پیامبران او هستیم ، آنگاه فرمود : من فاطمه دختر محمدم ، بر پایه و اساس سخن مى‏گویم ، روى فخر و بیهودگى سخن نمى‏گویم ، پس با گوش باز سخن مرا بشنوید . بعد فرمود : لَقَدْ جائَکُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمَ [ ۷ ] .

اگر پیوند او را بجوئید خواهید دید که او پدر من است ، نه پدر هیچ یک از شما . و برادر پسر عموى من است نه هیچ یک از مردان شما . سپس فرمود شما گمان مى‏برید که من از پدرم ارث نمى‏برم ، آیا داورى زمان جاهلیت را پى مى‏گیرید ؟ براى گروهى که ایمان و یقین دارند چه کسى از خدا در داورى بهتر و نیکوتر است ؟ هیهات اى توده ملّت ، چنان تصوّرى آیا در کتاب خداست اى پسر ابو قحافه که تو از پدرت ارث ببرى و من ارث نبرم ؟

براستى اگر چنان تصورى داشته باشى ، دروغ و افتراى بزرگى به قرآن نسبت داده‏اى اینک این فدک ارزانى تو باد ، و این مرکب سوارى زین شده و آماده براى سوارى است روز قیامت فراخواهد رسید ، پس خداوند داورى نیکو ، محمد سرپرستى خوب و قیامت وعده‏گاه ماست و در قیامت است که بیهوده کاران زیان مى‏برند لِکُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ [ ۸ ] و بزودى خواهى دانست که چه کسى دچار عذاب دردناک مى‏گردد .

راوى مى‏گوید : آنگاه نگاهى به قبر پدر بزرگوارش نمود و به عنوان گواه و مثال شعر هند دختر امامه را در حالى که پدر بزرگوارش را مخاطب قرار داده بود بیان کرد :

قد کان بعدک انباء و هنبثه
لو کنت شاهد هالم تکثر الخطب

ابدت رجال لنا نجوى صدورهم
لمّا قضیت و حالت دونک الترب

تجهّمتنا رجال و استخفّ بنا
اذ غبت عنّا فنحن الیوم مغتصب [ ۹ ]

راوى مى‏گوید ، هیچ روزى سابقه نداشت که مثل آن روز ، مردم و آن بانوى بزرگوار آن همه گریسته باشند . سپس رو به گروه انصار حاضر در مسجد کرد و فرمود :

اى گروه یاران پیامبر [ ۱۰ ] و اى بازوان ملّت و نگهبانان اسلام باعث این سستى شما از یارى من ، و سهل انگارى از کمک به من و چشمپوشى از حق من و نادیده گرفتن ستم به من چیست ؟ مگر سخن پیامبر را نشنیدید که فرمود :

« احترام به فرزند ، احترام به پدر است . » ؟ چه زود عوض شدید ، و چه زود به چنین وضعى در آمدید ، پیامبر از دنیا رفت شما هم دین او را فراموش کردید ؟ آرى مرگ او مصیبتى جانگداز بوده است ، با رفتن او شکافى عمیق به وجود آمده که همواره در حال فزونى است و هرگز التیام نپذیرد .

زمین از فقدان او تاریک و کوهها زیر و زبر شد و آرزوها بر باد رفته‏اند . پس از آن بزرگوار حرمتها شکسته و حریمى بر جاى نمانده است ، و آن رویدادى ناگوار بود که قرآن پیش از رحلتش بر ملا ساخته و قبل از وفاتش بدان آگاهى داده و فرموده است : وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ اَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبُ عَلى‏ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجزِى اللَّهُ الشّاکِرینَ [ ۱۱ ] اى فرزندان قبیله آیا سزاوار است مقابل چشم شما میراث پدر مرا از من بازستانند و شما فریاد مرا بشنوید و نداى من به گوش همه شما برسد ؟

در حالى که جمعیّت شما و قدرت و توان شما زیاد و ساز و برگ و امکانات شما فراوان است ، شما همان درستکارانى هستید که خداوند شما را از میان مردم برگزید و نیکمردانى که خداوند شما را انتخاب کرد ، شما بودید که با عرب نبرد کردید و در برابر ملّتها استوار بر جاى ماندید و قهرمانان را به خاک مذلّت نشاندید تا آنجا که آسیاب اسلام به وسیله شما به گردش درآمد و بر وفق مراد گردید و آشوب و فتنه از میان رخت بربست و آتش کفر خاموش شد و بى‏سر و سامانیها به سامان رسید و رشته دین استوار گشت .

آیا پس از آن همه پیشروى عقب نشستید ؟ و بعد از آن همه دلاورى از گروهى که پس از ایمان پیمان شکنى کردند و دین شما را بمسخره گرفتند ترسیدید ؟ هم اکنون با سران کفر پیکار کنید زیرا که آنان به پیمان و قسم خود پاى بند نیستند ، تا شاید از فساد خوددارى کنند ولى مى‏بینم که با همه اینها خوارى و ذلّت در وجود شما رخنه کرده و مکر و حیله به قلبهایتان چیره شده و دین خدا را منکر شده‏اید و اعمال ناشایستى را که تجویز مى‏کردید گس