خطبه179 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه180صبحی صالح)

 و من خطبة له ( عليه‏ السلام  ) في ذم العاصين من أصحابه‏

 

أَحْمَدُ اللَّهَ عَلَى مَا قَضَى مِنْ أَمْرٍ وَ قَدَّرَ مِنْ فِعْلٍ-  وَ عَلَى ابْتِلَائِي بِكُمْ أَيَّتُهَا الْفِرْقَةُ الَّتِي إِذَا أَمَرْتُ لَمْ تُطِعْ-  وَ إِذَا دَعَوْتُ لَمْ تُجِبْ-  إِنْ أُمْهِلْتُمْ خُضْتُمْ وَ إِنْ حُورِبْتُمْ خُرْتُمْ-  وَ إِنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى إِمَامٍ طَعَنْتُمْ-  وَ إِنْ أُجِئْتُمْ إِلَى مُشَاقَّةٍ نَكَصْتُمْ- . لَا أَبَا لِغَيْرِكُمْ مَا تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِكُمْ-  وَ الْجِهَادِ عَلَى حَقِّكُمْ-  الْمَوْتَ أَوِ الذُّلَّ لَكُمْ-  فَوَاللَّهِ لَئِنْ جَاءَ يَومِي وَ لَيَأْتِيَنِّي لَيُفَرِّقَنَّ بَيْنِي وَ بَيْنِكُمْ-  وَ أَنَا لِصُحْبَتِكُمْ قَالٍ وَ بِكُمْ غَيْرُ كَثِيرٍ-  لِلَّهِ أَنْتُمْ أَ مَا دِينٌ يَجْمَعُكُمْ وَ لَا حَمِيَّةٌ تَشْحَذُكُمْ-  أَ وَ لَيْسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِيَةَ يَدْعُو الْجُفَاةَ الطَّغَامَ-  فَيَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَيْرِ مَعُونَةٍ وَ لَا عَطَاءٍ-  وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ وَ أَنْتُمْ تَرِيكَةُ الْإِسْلَامِ-  وَ بَقِيَّةُ النَّاسِ إِلَى الْمَعُونَةِ أَوْ طَائِفَةٍ مِنَ الْعَطَاءِ-  فَتَفَرَّقُونَ عَنِّي وَ تَخْتَلِفُونَ عَلَيَّ-  إِنَّهُ لَا يَخْرُجُ إِلَيْكُمْ مِنْ أَمْرِي رِضًا فَتَرْضَوْنَهُ-  وَ لَا سُخْطٌ فَتَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ-  وَ إِنَّ أَحَبَّ مَا أَنَا لَاقٍ إِلَيَّ الْمَوْتُ-  قَدْ دَارَسْتُكُمُ الْكِتَابَ وَ فَاتَحْتُكُمُ الْحِجَاجَ-  وَ عَرَّفْتُكُمْ مَا أَنْكَرْتُمْ وَ سَوَّغْتُكُمْ مَا مَجَجْتُمْ-  لَوْ كَانَ الْأَعْمَى يَلْحَظُ أَوِ النَّائِمُ يَسْتَيْقِظُ-  وَ أَقْرِبْ بِقَوْمٍ مِنَ الْجَهْلِ بِاللَّهِ قَائِدُهُمْ مُعَاوِيَةُ-  وَ مُؤَدِّبُهُمُ ابْنُ النَّابِغَةِ

 

 

لغات

خور: سستى و محتمل است فعل «خرتم» مشتقّ از خوار باشد كه به معناى فرياد است

قالى: دشمن

تريكة: تخم شتر مرغ

أ جئتم: كشانيده شده ‏ايد، خوانده شده ‏ايد

نكص: بازگشت به عقب

طغام: اوباش مجّه: آن را از دهان انداخت

 

ترجمه

  از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در سرزنش ياران خود بيان فرموده است:

ستايش مى‏ كنم خداى را، بر هر امرى كه مقرر ساخته و بر هر كارى كه مقدّر فرموده. و بر اين كه مرا مبتلاى شما نموده است. اى گروهى كه اگر فرمانتان دهم، اطاعت نمى‏كنيد و اگر بخوانمتان پاسخ نمى ‏دهيد

و اگر مهلت يابيد سرگرم سخنان بيهوده مى‏ شويد، اگر به جنگتان كشند، سستى مى‏ كنيد

و اگر مردم بر پيشواى خود گرد آيند، آنان را سرزنش مى‏ كنيد و طعنه مى زنيد

و اگر در كشاكش دشوارى افتيد، بازپس مى‏ نشينيد.

نه شما بى ‏پدر از چيست كه در يارى كردن من درنگ مى ‏كنيد و انتظار مى‏ بريد و براى گرفتن حقتان جهاد نمى‏ كنيد.

مرگ و خوارى بر شما خواهد بود.

به خدا سوگند، اگر مرگ من فرا رسد-  و فرا خواهد رسيد-  ميان من و شما جدايى افكند.

در حالى كه، من از مصاحبت با شما بيزارم و با شما چنانم كه گويى ياورى ندارم.

خدا را، شما چگونه مردمى هستيد نه دين، شما را گرد مى ‏آورد و نه‏ حميت و غيرت شما را بر مى‏ انگيزد.

آيا اين شگفت نيست كه معاويه مشتى بلاجوى بى‏ سر و پا را فرا مى‏ خواند، بى ‏آنكه هزينه يا عطايى به ايشان دهد، از او پيروى مى‏ كنند.

و من شما را كه يادگار اسلام و باقى ‏مانده مؤمنان نخستين هستيد، دعوت مى‏كنم و هزينه و عطا مى‏ دهم و شما از گرد من پراكنده مى‏ گرديد و با من مخالفت مى ‏ورزيد.

هر چه مى ‏گويم نمى ‏پذيريد، خواه چيزى باشد كه خشنودتان سازد يا به خشمتان آورد. كار شما، در هر حال، مخالفت با من و سرپيچى از من است.

چيزى را كه بيش از هر چيز دوست دارم، مرگ است كه به سراغم آيد.

من كتاب خدا را به شما آموختم و باب حجت را بر رختان گشودم

و آنچه نمى ‏شناختيد به شما شناساندم و شربتى را كه از دهن مى ‏افكنديد، جرعه جرعه به كامتان ريختم.

اى كاش كور بينا مى ‏شد و به خواب رفته بيدار مى‏ گرديد.

چه نادان مردمى هستند، اينان كه پيشوايشان معاويه است و آموزگارشان فرزند نابغه«»

 

شرح

اين خطبه بر پرسش از كوچ كردن آن گروه و يا انصراف آنها از آن و علّت هر يك از اين دو امر كه احساس امنيّت و ترس است مشتمل مى‏باشد، و نيز شامل دعا براى نابودى آنهاست، واژه بعدا بنا بر اين كه مفعول مطلق است منصوب شده است، همچنين مشعر بر اين است كه اگر بر اين گروه هجوم برده مى‏شد و كسانى از آنها كه قصد پيوستن به اولياى شيطان را داشتند زبون و ناتوان مى‏شدند موجبات پشيمانى آنها از كارهايى كه در گذشته انجام داده‏اند فراهم مى‏شد، و نيز علّت پيوستن اين قوم را بيان مى‏كند، و آن اين است كه شيطان از آنها خواسته است راه گريز را انتخاب كنند و جمعيّت خود را پراكنده سازند، به جاى استفلّهم، استفزّهم (آنها را به سبكسرى واداشت) و استقبلهم (پذيرفت و از آنها خشنود گشت) نيز روايت شده و قرينه واژه اخير قويتر است.

فرموده است: و هو غدا متبرئ منهم و متخلّ عنهم.

يعنى فرداى قيامت شيطان آنان را رها مى ‏كند، واژه تبرّى، كه به معناى بيزارى است مقابل استقبال (پذيرفتن) است كه در پيش ذكر شد و مى‏تواند واژه مذكور قرينه صحّت آن روايت باشد، خداوند متعال فرموده است: «وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ‏ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ… تا وَ إِذْ زَيَّنَ«»».

فرموده است: فحسبهم بخروجهم من الهدى.

يعنى اين براى كيفر و عذاب آنها بس است كه از شاهراه هدايت بيرون رفته ‏اند، حرف باء در واژه بخروجهم، مانند قول خداوند متعال: «وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً» مراد از ارتكاسهم في الضَّلال و العمى بازگشت آنها به گمراهى قديم و كورى جهالت است كه پس از آن كه به نور هدايت آن حضرت از آن رهايى يافته بودند بدان بازگشته‏اند، و معناى صدّهم عن الحقّ خروج آنها از طاعت آن بزرگوار، و سرگردانى آنها در وادى جهل و هواپرستى است پس از آن كه در مدينه علم و عقل جا گرفته بودند، واژه جماح (سركشى) براى خروج آنها از صفت پسنديده عدالت و سركشى و طغيان آنان چنان كه پيش از اين گفته شد و تجاوز آنان از مرز حقّ و صراط مستقيم استعاره شده است. و توفيق از خداوند است.

 

                         ترجمه‏شرح‏نهج‏البلاغه(ابن‏ميثم)، ج 3    ، صفحه‏ى 696

 

خطبه178 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه179صبحی صالح)

 و من خطبة له ( عليه‏ السلام  ) في الشهادة و التقوى.

و قيل إنه خطبها بعد مقتل عثمان في أول خلافته‏ اللّه و رسوله

لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ وَ لَا يُغَيِّرُهُ زَمَانٌ-  وَ لَا يَحْوِيهِ مَكَانٌ وَ لَا يَصِفُهُ لِسَانٌ-  لَا يَعْزُبُ عَنْهُ عَدَدُ قَطْرِ الْمَاءِ وَ لَا نُجُومِ السَّمَاءِ-  وَ لَا سَوَافِي الرِّيحِ فِي الْهَوَاءِ-  وَ لَا دَبِيبُ النَّمْلِ عَلَى الصَّفَا-  وَ لَا مَقِيلُ الذَّرِّ فِي اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ-  يَعْلَمُ مَسَاقِطَ الْأَوْرَاقِ وَ خَفِيَّ طَرْفِ الْأَحْدَاقِ-  وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ غَيْرَ مَعْدُولٍ بِهِ-  وَ لَا مَشْكُوكٍ فِيهِ وَ لَا مَكْفُورٍ دِينُهُ-  وَ لَا مَجْحُودٍ تَكْوِينُهُ شَهَادَةَ مَنْ صَدَقَتْ نِيَّتُهُ-  وَ صَفَتْ دِخْلَتُهُ وَ خَلَصَ يَقِينُهُ وَ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ-  وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ الَمْجُتْبَىَ مِنْ خَلَائِقِهِ-  وَ الْمُعْتَامُ لِشَرْحِ حَقَائِقِهِ وَ الْمُخْتَصُّ بِعَقَائِلِ كَرَامَاتِهِ-  وَ الْمُصْطَفَى لِكَرَائِمِ رِسَالَاتِهِ-  وَ الْمُوَضَّحَةُ بِهِ أَشْرَاطُ الْهُدَى وَ الْمَجْلُوُّ بِهِ غِرْبِيبُ الْعَمَى أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ الدُّنْيَا تَغُرُّ الْمُؤَمِّلَ لَهَا وَ الْمُخْلِدَ إِلَيْهَا-  وَ لَا تَنْفَسُ بِمَنْ نَافَسَ فِيهَا وَ تَغْلِبُ مَنْ غَلَبَ عَلَيْهَا-  وَ ايْمُ اللَّهِ مَا كَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِي غَضِّ نِعْمَةٍ مِنْ عَيْشٍ-  فَزَالَ عَنْهُمْ إِلَّا بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا-  لِ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ-  وَ لَوْ أَنَّ النَّاسَ حِينَ تَنْزِلُ بِهِمُ النِّقَمُ وَ تَزُولُ عَنْهُمُ النِّعَمُ-  فَزِعُوا إِلَى رَبِّهِمْ بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ وَ وَلَهٍ مِنْ قُلُوبِهِمْ-  لَرَدَّ عَلَيْهِمْ كُلَّ شَارِدٍ وَ أَصْلَحَ لَهُمْ كُلَّ فَاسِدٍ-  وَ إِنِّي لَأَخْشَى عَلَيْكُمْ أَنْ تَكُونُوا فِي فَتْرَةٍ-  وَ قَدْ كَانَتْ أُمُورٌ مَضَتْ مِلْتُمْ فِيهَا مَيْلَةً-  كُنْتُمْ فِيهَا عِنْدِي غَيْرَ مَحْمُودِينَ-  وَ لَئِنْ رُدَّ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ إِنَّكُمْ لَسُعَدَاءُ-  وَ مَا عَلَيَّ إِلَّا الْجُهْدُ-  وَ لَوْ أَشَاءُ أَنْ أَقُولَ لَقُلْتُ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ

امام (ع) اين خطبه را پس از كشته شدن عثمان، و در آغاز خلافت خود ايراد فرموده است.

 

لغات

دخلة: به كسر و ضمّ اوّل، باطن هر چيزى است

عقائل الشّي‏ء: بهترين هر چيز

غربيب: سياه

لا تنفس: بخل نمى ‏ورزد

معتام: انتخاب شده

أشراط الهدى: نشانه‏ هاى هدايت 

مخلد: تسليم كننده

غضّ: تر و تازه

 

ترجمه

 

  از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است:

خداوند را هيچ كارى از كار ديگر باز ندارد. زمان دگرگونش نكند و مكان را گنجاى او نباشد.

زبانها از وصفش ناتوان‏ اند. شماره قطره‏ هاى آب و شمار ستارگان آسمان و ذرات خاك را كه باد به هوا برمى ‏دارد، مى‏ داند. و رفتن مورى بر سنگى صاف و خوابگاه مورى در شبى تاريك بر او پوشيده نيست.

افتادن برگهاى درختان و بسته شدن و باز شدن آهسته پلكها را مى‏ داند.

شهادت مى‏ دهم كه جز الله خدايى نيست. هيچ چيز همتاى او نيست و در او ترديد روا نبود، نه دينش را توان پوشيده داشت و نه آفرينش را انكار توان كرد.

شهادت مى‏ دهم، شهادت كسى كه نيتش صادق است و باطنش از هر شائبه مبرّاست و يقينش خالص است و كفّه ترازوى عملش به نيكى سنگين است.

شهادت‏ مى‏ دهم كه محمد (صلى الله عليه و آله) بنده او و پيامبر اوست كه از ميان همه آفريدگانش برگزيد و براى شرح حقايق دينش، اختيار كرد

و به گراميترين كراماتش مخصوص گردانيد و براى رسانيدن پيامهاى نيكو انتخاب نمود.

به وجود او نشانه‏ هاى هدايت آشكار شد و ظلمت كورى و گمراهى روشنى گرفت.

اى مردم، دنيا كسى را كه آرزوى او را در دل پرورد و خواستار او باشد مى ‏فريبد و با كسى كه براى به دست آوردن آن با ديگران رقابت و همچشمى كند بخل نمى‏ ورزد.

و مغلوب مى ‏سازد كسى را كه بر او چيره گردد.

به خدا سوگند، قومى كه در فراخى نعمت و كاميابى بوده ‏اند و نعمتشان روى به زوال نهاده، زوال نعمت را سببى جز ارتكاب گناهان نبوده است،زيرا خدا بر بندگانش ستم روا ندارد.

اگر مردم هنگامى كه محنت و بلايى بر آنها فرود مى ‏آيد و نعمتهايشان زوال مى ‏يابد، از روى صدق و صفاى نيت و شيفتگى دل به درگاه خداوندى زارى كنند، خداوند نعمت رميده را به آنان بازمى‏گرداند و كارهاى تباهشان را به صلاح مى‏ آورد.

مى‏ ترسم از مهلت داده شدگانى باشيد كه غافلگير مى‏ شوند.

كارهايى صورت پذيرفت و شما به آنها مايل شديد كه در آن هنگام نزد من ناستوده بوديد.

اگر راه و روشى كه در روزگاران گذشته داشته ‏ايد به شما بازگردد، اهل سعادت خواهيد بود.

بر من جز كوشش نيست.

اگر خواهم كه بگويم مى‏ گويم. خدا آنچه را گذشته است ببخشايد.

 

شرح

 

اين خطبه را با اشاره به مسائلى از توحيد و خداشناسى به شرح زير آغاز فرموده است:

1-  لا يشغله شأن عن شأن:

هيچ كارى او را از كار ديگر باز نمى‏ دارد زيرا باز ماندن از كارى يا به سبب نقص قدرت و يا نارسايى دانش است، در حالى كه علم و قدرت حقّ تعالى بر همه چيز احاطه دارد، در اين صورت هيچ مقدور و معلومى او را از مقدور و معلوم ديگر باز نمى‏ دارد، اين دو مسأله در كتابهاى كلام و حكمت به تفصيل توضيح داده شده است.

2-  لا يغيّره زمان:

گذشت روزگار در او دگرگونى پديد نمى‏ آورد، زيرا او آفريننده زمان و منزّه از آن است كه اين پديده بر او عارض گردد، از اين رو دگرگونى و تغيير به ساحت مقدّس او راه ندارد، ديگر اين كه خداوند متعال واجب الوجود است، و هر چيزى كه در ذات يا صفات دستخوش دگرگونى شود واجب الوجود نيست، بنا بر اين «آن كه تغيّر نپذيرد تويى».

3-  و لا يحويه مكان:

هيچ جايى او را در بر نمى‏ گيرد، زيرا خداوند متعال مبرّا از جسميّت و لوازم آن است، و هر چه جسم نباشد بى‏ نياز از امكان است، نتيجه اين است كه بارى تعالى منزّه از مكان و لواحق آن است.

4-  و لا يصفه لسان:

يعنى هيچ زبانى نمى ‏تواند خدا را آن چنان كه هست توصيف كند، زيرا خداوند از هر گونه تركيب منزّه است، و در نتيجه عقل نمى‏ تواند چگونگى او را درك كند چه رسد به زبان كه ترجمان عقل است.

5-  و لا يعزب عنه عدد قطر الماء… تا الأحداق.

اين گفتار اشاره است به علم خداوند كه به همه امور كلى و جزيى احاطه دارد، و اين موضوعى مهمّ و شگرف است كه خردها از آن در حيرتند، و ما در كتاب مختصر خود به نام «القواعد الإلهيّة» بدان اشاره كرده ‏ايم.

 

امام (ع) پس از تنزيه بارى تعالى به كلمه توحيد شهادت مى‏ دهد و بر وحدانيّت او به داشتن صفاتى كه براى خداوند بر شمرده و به شرح زير است گواهى داده است:

اوّل-  غير معدول به است

يعنى: همتا و مانندى ندارد.

دوّم-  و لا مشكوك فيه

يعنى: در وجود و هستى او هيچ گونه شكّ و ريبى نيست، زيرا شكّ، با اقرار به وحدانيّت او منافات دارد.

سوّم-  و لا مكفور دينه:

زيرا انكار دين خدا متضمّن نقصان در شناخت اوست، پس اعتراف به دين، نشانه كمال معرفت، و تماميّت شهادت بر وحدانيّت اوست.

چهارم-  و لا مجحود تكوينه

يعنى: در اين كه او موجودات را آفريده و پروردگار آنهاست انكارى نيست.

سپس به دنبال ذكر كلمه توحيد و توصيف وحدانيّت او، حال گوينده اين شهادت را در هنگام اداى آن بيان مى ‏كند كه او در اين گواهى نيّتش صادق است يعنى اعتقادش قطعى است، و درونش پاكيزه است يعنى پاك از ريا و نفاق است، و يقين او در باره وجود پروردگار جهان و يگانگى او از هر گونه شكّ و شبهه صافى و خالص است، و با اداى اين شهادت و ايفاى حقوق آن كه انجام دادن كارهاى شايسته است وزنه اعمال او سنگين است. پس از اين به ذكر جزء ديگر شهادتين كه گواهى بر حقانيّت رسالت پيامبر اكرم (ص) است مى ‏پردازد، و اوصافى به شرح زير براى آن حضرت بيان مى‏ كند:

1-  او پسنديده و برگزيده خداوند از ميان خلايق است،

اين سخن به تكريم و گراميداشت پيامبر اكرم (ص) برگشت دارد، به سبب اين كه وجود مقدّس او را شايسته و آماده پذيرش انوار رسالت حقّ و تحمّل بار نبوّت شمرده است.

2-  المعتام لشرح حقائقه

يعنى: براى روشن ساختن حقايق الهى كه بر مردم پوشيده است و بيان احكام شرع خود او را انتخاب كرده است.

3-  المختصّ بعقائل كراماته

يعنى: او به كرامات و عطاياى نفيس و گرانقدر اختصاص يافته كه عبارت از كمالات نفسانى و علوم و مكارم اخلاق است تا به وسيله اينها نفوس ناقص را كامل گرداند و درماندگان طريق معرفت را به مقصد برساند.

4-  و المصطفى لكرائم رسالاته

يعنى: او برگزيده شده تا رسالتهاى كريمانه خداوند را به مردم ابلاغ فرمايد، اين كه رسالت به صورت جمع آمده و رسالتها گفته شده از نظر تعدّد اوامرى است كه از جانب خداوند بر او نازل شده، بديهى است هر دستورى كه به او داده شده تا به مردم ابلاغ كند رسالتى گرامى و پيامى ارزشمند بوده است.

5-  الموضّحة به أشراط الهدى:

منظور از اشراط يا نشانه‏ هاى هدايت، قانونهاى شريعت و دلايل كتاب و سنّت است.

6-  المجلّوبه غربيب العمى:

واژه غربيب براى شدّت تاريكى جهل، و واژه جلا را براى از ميان رفتن اين تاريكى بر اثر تابش انوار نبوّت، استعاره آورده است.

پس از اين مردم را مخاطب قرار داده، آنان را به زشتيها و عيبهاى دنيا آگاه مى‏ كند، از جمله اين كه روزگار آرزومندان و شيفتگان خود را كه دل به آن خوش داشته و بر آن اعتماد كرده ‏اند مى‏ فريبد، زيرا كسى كه به دنيا دل بسته و آرزوهايى را در سر مى‏ پروراند پيوسته در باره آنچه در انديشه دارد نشانه ‏هايى خيالى و دلايل موهومى به ذهن او مى‏ رسد و مى‏ پندارد كه خواستهاى او قابل‏ حصول و ثمر بخش است و همين پندار موجب درازى آرزوهاى او مى‏ گردد، امّا گاهى پيش از آن كه به اين آرزوها برسد نابود مى‏ شود. و گاهى هم پس از تحمّل رنجهاى دراز پوچى و بطلان اين دلائل و خيالات بر او آشكار مى‏ گردد.

 

يكى ديگر از زشتيهاى دنيا اين است كه هر كس در راه رسيدن به آن بكوشد و آن را دوست بدارد، دنيا در باره او بخل نمى ‏ورزد، و راه رسيدن او را به سر منزل نابودى آسان مى‏ گرداند، و وى را هدف تير مصيبتهاى شگرف و نابهنگام قرار مى‏ دهد.

ديگر اين كه هر كس به دنيا دست يابد، دنيا بر او چيره مى‏ شود، يعنى هر كس در اين جهان سلطنت و قدرتى پيدا كند دنيا بزودى بر او غلبه يافته به هلاكتش مى ‏رساند.

صفات مذكور از قبيل اين كه دنيا آرزومندان خود را مى ‏فريبد، و هر جا غلبه يابند بر آنها چيره مى‏ شود و بر دوستان خود رحم نمى‏ كند كه همه از شئون دشمنى حيله ‏گر است، استعاره ‏اند، وجه مناسبت اين است كه زندگى دنيا و شيفتگى و دلبستگى به آن، و دولت و قوّت يافتن در آن همگى مستلزم نابودى در دنيا و آخرت است همچنان كه فريفته شدن به دشمن مكّارى كه دوستى هيچ كس را در دل ندارد و بر كسى اعتماد نمى‏ كند موجب هلاكت و نابودى است.

سپس تذكّر مى ‏دهد كه شكر منعم واجب است، و بايد از قصور خود در سپاس نعمتهاى خداوند به او پناه برد، و سوگند ياد مى ‏كند كه نعمت از مردم گرفته نمى‏ شود جز به سبب گناهانى كه مرتكب مى‏ شوند، و اين سخن اشاره است به اين كه گناه، موجب زوال نعمت و نزول عذاب و انتقام خداوند است، زيرا اگر مردمى با وجود ارتكاب گناه، مستحقّ افاضه نعمت و بخشش باشند، سلب و منع نعمت از اين مردم كه شايستگى و آمادگى آن را دارند عين ظلم است، و اين از خداوند كه فيّاض مطلق است محال است، چنان كه فرموده است: «وَ ما رَبُّكَ‏ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ«»» و نيز اشاره به همين معنا دارد آيه شريفه: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ«»» يعنى خداوند آنچه را به قومى داده دگرگون نمى ‏كند مگر آن گاه كه در نتيجه به جا آوردن گناه استعداد دگرگونى پيدا كنند.

فرموده است: و لو أنّ النّاس… تا كلّ فاسد.

اين سخنان گوياى اين است كه با نيّت راست و قلب مشتاق به خدا پناه بردن، و از هر چه جز اوست گسستن، انسان را آماده مى‏ كند كه خداوند خواستهاى او را بر آورد، خواه اين كه مطلوب او برگشت نعمت از دست رفته و يا درخواست نعمتهايى تازه باشد و يا خواهان اين باشد كه سختى و بدبختى از او دور شود، و يا بخواهد اينها بر دشمنش فرود آيد، مراد از ردّ شارد برگشت نعمت از دست رفته، و منظور از اصلاح فاسد، به صلاح آوردن ساير احوال است.

فرموده است: و إنّي لأخشى عليكم أن تكونوا في فترة.

واژه فترت (دوران) كنايه از وضع جاهليّت است و مجازا نام ظرف به مظروف داده شده است يعنى بيم دارم در تعصّبات نادرستى كه داريد و برخاسته از هوا و هوسهاى گوناگون است احوال دوران جاهليّت را داشته باشيد.

فرموده است: و قد كانت امور… تا محمودين.

طايفه اماميّه گفته ‏اند: منظور از امورى كه مردم بدان رغبت كردند مقدّم داشتن خلفاى پيشين بر آن حضرت است، ديگران گفته ‏اند: مراد تمايلات و اقدامات آنان در قبال آن حضرت است كه به هنگام تشكيل شورا عثمان را بر او مقدّم داشته و به خلافت برگزيدند، و گفتارها و كارهايى كه در اين شورا جريان يافت.

فرموده است: و لئن ردّ عليكم امركم.

يعنى: اگر صلاح حال و روش درستى كه در زمان پيامبر خدا (ص) داشتيد به شما باز گردد بى‏شكّ نزد خداوند از سعادتمندان و در دنيا از نيكبختان خواهيد بود، و ما علىّ إلّا الجهد يعنى: بر من جز اين نيست كه در بازگردانيدن آن احوال و دگرگونى اوضاع كنونى كوشش كنم.

فرموده است: و لو أشاء أن أقول لقلت.

از اين گفتار چنين دانسته مى‏شود كه اگر آن حضرت در اين باره سخن گفته بود، مقتضاى سخنش اين بود كه بگويد: كسانى كه بر وى پيشى گرفتند بر او ستم كردند، و در اين عمل مرتكب خطا شدند، و معايبى از آنها ذكر كند كه از نظر آن حضرت مقتضى وجوب تأخّر آنها از اوست، و در واقع اين كه مى‏فرمايد: اگر بخواهم بگويم مى‏گفتم، اين تتمّه در درون اين گفتار است كه: نمى‏گويم و نخواسته ‏ام بگويم.                                

فرموده است: عفا اللّه عمّا سلف.

اين عبارت قرآنى اشاره به گذشت و بردبارى آن حضرت در باره آنهاست نسبت به آنچه پيش از اين انجام داده ‏اند، عادت بر اين است هنگامى كه كسى قصد چشم پوشى از گناه ديگرى دارد چنين كلماتى را بر زبان مى ‏آورد، و بهترين عبارات در اين مورد الفاظ قرآن است كه آن بزرگوار همان را بر زبان جارى ساخته‏ اند. و توفيق از خداوند است.

 

ترجمه شرح نهج البلاغه (ابن میثم بحرانی)، ج ۳

 

 

خطبه177 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه178صبحی صالح)

 و من كلام له ( عليه‏ السلام  ) في معنى الحكمين‏

فَأَجْمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى أَنِ اخْتَارُوا رَجُلَيْنِ-  فَأَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَنْ يُجَعْجِعَا عِنْدَ الْقُرْآنِ وَ لَا يُجَاوِزَاهُ-  وَ تَكُونُ أَلْسِنَتُهُمَا مَعَهُ وَ قُلُوبُهُمَا تَبَعَهُ فَتَاهَا عَنْهُ-  وَ تَرَكَا الْحَقَّ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ وَ كَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا وَ الِاعْوِجَاجُ رَأْيَهُمَا-  وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي الْحُكْمِ بِالْعَدْلِ-  وَ الْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا-  وَ الثِّقَةُ فِي أَيْدِينَا لِأَنْفُسِنَا حِينَ خَالَفَا سَبِيلَ الْحَقِّ-  وَ أَتَيَا بِمَا لَا يُعْرَفُ مِنْ مَعْكُوسِ الْحُكْمِ اين سخنان بخشى از خطبه‏اى است كه امام (ع) پس از ابلاغ رأى حكمين و آگاهى از كار آنها ايراد فرموده است.

لغات

إجماع: با قاطعيّت تصميم گرفتن

يجعجعا: خود را به قرآن پايبند مى‏ كنند.

ترجمه

 از سخنان آن حضرت عليه السّلام در باره حكمين است:

 

رأى سرانتان بر آن قرار گرفت كه دو مرد را برگزينند. و ما از آن دو پيمان گرفتيم كه هرچه قرآن گويد همان كنند و از آن تجاوز ننمايند.

زبانشان با قرآن باشد و دلشان پيرو قرآن.

ولى آن دو گمراه شدند و با آنكه حق را به عيان مى‏ديدند تركش گفتند و دلشان به ستم متمايل بود و كجروى شيوه آنها.

شرط كرده بوديم كه در داورى به عدالت گرايند و به حق عمل كنند و اين پيش از آن بود كه چنان رأى بد و ستمكارانه‏ اى بدهند.

اكنون كه آن دو پاى از جاده حق بيرون نهاده ‏اند و حكمى واژگونه داده ‏اند تا به رأيشان وقعى ننهيم، حجت به سود ما و در دست ماست.

 

شرح

خطاب آن حضرت به كسانى است كه از اقدام آن بزرگوار در پذيرش حكمين انتقاد مى‏ كردند و خود آنها پيش از اين به آن رضا داده بودند، اين كه فرموده است: جمعيّت آنها بر اين اتّفاق كردند كه دو نفر به داورى برگزيده شوند، مراد ابو موسى اشعرى و عمرو بن عاص است، و آن حضرت شرط كرده بود كه اين دو نفر پايبند حكم قرآن باشند، و از آن تجاوز نكنند و زبان و دل آنها با كتاب خدا باشد، واژه قلوب مجازا از باب ناميدن مسبّب به نام سبب بر خواستهاى اختيارى اطلاق شده است چنان كه خداوند متعال فرموده است: «فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما»، و موافقت آن بزرگوار با حكميّت مشروط به اين شرط بود، و اينك اعلام مى‏ كند كه اينها شرط مذكور را رعايت نكرده، و از كتاب خدا دور شده، و حقّ را با اين كه مى‏ ديده و مى‏ دانسته‏ اند رها ساخته، به پيروى از خواهش نفس از راه عدل و حقّ بيرون رفته و به جور و انحراف گراييده ‏اند.

فرموده است: و قد سبق استثناؤنا.

اين جمله تذكارى است مجدّد بر اين مطلب كه: شرط ما بر اين كه به عدالت داورى كنند و از صدور رأى بد و نادرست دورى ورزند، پيش از آن كه به داورى بنشينند با آنها انجام گرفته است، واژه سوء منصوب است زيرا مفعول سبق مى‏باشد.

فرموده است: و الثّقة في أيدينا لأنفسنا.

يعنى: ما در كار خود دليل مطمئنّ داريم، و پذيرش حكم اين دو نفر بر ما واجب نيست، زيرا آنها مطابق شرط رفتار نكرده و حكمى بى‏دليل و عكس آن صادر كرده‏اند. و ما پيش از اين شمّه‏ اى از جريان حكميّت، و فريب خوردن ابو موسى اشعرى را از عمرو بن عاص بيان كرده‏ايم. و توفيق از خداوند است.

 

ترجمه شرح نهج البلاغه (ابن میثم بحرانی)، ج ۳

 

 

 

خطبه176 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه177صبحی صالح)

 

 و من كلام له ( عليه ‏السلام ) في معنى الحكمين‏
فَأَجْمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى أَنِ اخْتَارُوا رَجُلَيْنِ- فَأَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَنْ يُجَعْجِعَا عِنْدَ الْقُرْآنِ وَ لَا يُجَاوِزَاهُ- وَ تَكُونُ أَلْسِنَتُهُمَا مَعَهُ وَ قُلُوبُهُمَا تَبَعَهُ فَتَاهَا عَنْهُ- وَ تَرَكَا الْحَقَّ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ وَ كَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا وَ الِاعْوِجَاجُ رَأْيَهُمَا- وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي الْحُكْمِ بِالْعَدْلِ- وَ الْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا- وَ الثِّقَةُ فِي أَيْدِينَا لِأَنْفُسِنَا حِينَ خَالَفَا سَبِيلَ الْحَقِّ- وَ أَتَيَا بِمَا لَا يُعْرَفُ مِنْ مَعْكُوسِ الْحُكْمِ

اين سخنان بخشى از خطبه‏ اى است كه امام (ع) پس از ابلاغ رأى حكمين و آگاهى از كار آنها ايراد فرموده است.

لغات

إجماع: با قاطعيّت تصميم گرفتن

يجعجعا: خود را به قرآن پايبند مى ‏كنند.

ترجمه

 از سخنان آن حضرت عليه السّلام در باره حكمين است:

«رأى جمعيّت شما بر اين قرار گرفت كه دو نفر را برگزيدند (تا ميان ما و معاويه داورى كنند) ما از آن دو نفر پيمان گرفتيم كه خود را تسليم قرآن كنند و از آن نگذرند، زبانشان با قرآن و دلشان پيرو آن باشد، ليكن آنان از راه قرآن بيرون رفتند، و با اين كه حق را مى‏ ديدند آن را رها كردند، خواسته آنها ستم و رأيشان كژى و نادرستى بود، و ما پيش از آن كه آنها رأى بد خود را اظهار و حكم ظالمانه خويش را صادر كنند با آنان شرط كرديم كه به‏ مقتضاى عدل داورى و به حقّ عمل كنند در اين هنگام كه پا از راه حقّ بيرون نهاده و بر خلاف شرط مقرّر حكم داده‏ اند. ما در بطلان رأى آنها، حجّت و اعتماد خود را در اختيار داريم.»

شرح

خطاب آن حضرت به كسانى است كه از اقدام آن بزرگوار در پذيرش حكمين انتقاد مى‏ كردند و خود آنها پيش از اين به آن رضا داده بودند، اين كه فرموده است: جمعيّت آنها بر اين اتّفاق كردند كه دو نفر به داورى برگزيده شوند، مراد ابو موسى اشعرى و عمرو بن عاص است، و آن حضرت شرط كرده بود كه اين دو نفر پايبند حكم قرآن باشند، و از آن تجاوز نكنند و زبان و دل آنها با كتاب خدا باشد، واژه قلوب مجازا از باب ناميدن مسبّب به نام سبب بر خواستهاى اختيارى اطلاق شده است چنان كه خداوند متعال فرموده است: «فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما»، و موافقت آن بزرگوار با حكميّت مشروط به اين شرط بود، و اينك اعلام مى‏كند كه اينها شرط مذكور را رعايت نكرده، و از كتاب خدا دور شده، و حقّ را با اين كه مى‏ديده و مى‏دانسته‏اند رها ساخته، به پيروى از خواهش نفس از راه عدل و حقّ بيرون رفته و به جور و انحراف گراييده‏ اند.

فرموده است: و قد سبق استثناؤنا.

اين جمله تذكارى است مجدّد بر اين مطلب كه: شرط ما بر اين كه به عدالت داورى كنند و از صدور رأى بد و نادرست دورى ورزند، پيش از آن كه به داورى بنشينند با آنها انجام گرفته است، واژه سوء منصوب است زيرا مفعول سبق مى ‏باشد.

فرموده است: و الثّقة في أيدينا لأنفسنا.

يعنى: ما در كار خود دليل مطمئنّ داريم، و پذيرش حكم اين دو نفر بر ما واجب نيست، زيرا آنها مطابق شرط رفتار نكرده و حكمى بى‏دليل و عكس آن صادر كرده‏اند. و ما پيش از اين شمّه‏اى از جريان حكميّت، و فريب خوردن ابو موسى اشعرى را از عمرو بن عاص بيان كرده ‏ايم. و توفيق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏ميثم بحرانی، ج 3

خطبه175 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه176صبحی صالح)

 و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) و فيها يعظ و يبين فضل القرآن و ينهى عن البدعةعظة الناس‏
انْتَفِعُوا بِبَيَانِ اللَّهِ وَ اتَّعِظُوا بِمَوَاعِظِ اللَّهِ- وَ اقْبَلُوا نَصِيحَةَ اللَّهِ- فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعْذَرَ إِلَيْكُمْ بِالْجَلِيَّةِ وَ أَخَذَ عَلَيْكُمُ الْحُجَّةَ- وَ بَيَّنَ لَكُمْ مَحَابَّهُ مِنَ الْأَعْمَالِ وَ مَكَارِهَهُ مِنْهَا- لِتَتَّبِعُوا هَذِهِ وَ تَجْتَنِبُوا هَذِهِ- فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ يَقُولُ- إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهِ- وَ إِنَّ النَّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ.

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَا مِنْ طَاعَةِ اللَّهِ شَيْ‏ءٌ إِلَّا يَأْتِي فِي كُرْهٍ- وَ مَا مِنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ شَيْ‏ءٌ إِلَّا يَأْتِي فِي شَهْوَةٍ- فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً نَزَعَ عَنْ شَهْوَتِهِ وَ قَمَعَ هَوَى نَفْسِهِ- فَإِنَّ هَذِهِ النَّفْسَ أَبْعَدُ شَيْ‏ءٍ مَنْزِعاً- وَ إِنَّهَا لَا تَزَالُ تَنْزِعُ إِلَى مَعْصِيَةٍ فِي هَوًى.

 اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُمْسِي وَ لَا يُصْبِحُ- إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ- فَلَا يَزَالُ زَارِياً عَلَيْهَا وَ مُسْتَزِيداً لَهَا- فَكُونُوا كَالسَّابِقِينَ قَبْلَكُمْ وَ الْمَاضِينَ أَمَامَكُمْ- قَوَّضُوا مِنَ الدُّنْيَا تَقْوِيضَ الرَّاحِلِ وَ طَوَوْهَا طَيَّ الْمَنَازِلِ

وَ اعْلَمُوا أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لَا يَغُشُّ- وَ الْهَادِي الَّذِي لَا يُضِلُّ وَ الْمُحَدِّثُ الَّذِي لَا يَكْذِبُ- وَ مَا جَالَسَ هَذَا الْقُرْآنَ أَحَدٌ إِلَّا قَامَ عَنْهُ بِزِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ- زِيَادَةٍ فِي هُدًى أَوْ نُقْصَانٍ مِنْ عَمًى.

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَةٍ- وَ لَا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ 19 غِنًى- فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ- وَ اسْتَعِينُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِكُمْ- فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ- وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَيُّ وَ الضَّلَالُ- فَاسْأَلُوا اللَّهَ بِهِ وَ تَوَجَّهُوا إِلَيْهِ بِحُبِّهِ- وَ لَا تَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَهُ- إِنَّهُ مَا تَوَجَّهَ الْعِبَادُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِمِثْلِهِ.

 

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ قَائِلٌ مُصَدَّقٌ- وَ أَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ الْقُرْآنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ شُفِّعَ فِيهِ- وَ مَنْ مَحَلَ بِهِ الْقُرْآنُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ صُدِّقَ عَلَيْهِ- فَإِنَّهُ يُنَادِي مُنَادٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ- أَلَا إِنَّ كُلَّ حَارِثٍ مُبْتَلًى فِي حَرْثِهِ وَ عَاقِبَةِ عَمَلِهِ- غَيْرَ حَرَثَةِ الْقُرْآنِ- فَكُونُوا مِنْ حَرَثَتِهِ وَ أَتْبَاعِهِ- وَ اسْتَدِلُّوهُ عَلَى رَبِّكُمْ
وَ اسْتَنْصِحُوهُ عَلَى أَنْفُسِكُمْ- وَ اتَّهِمُوا عَلَيْهِ آرَاءَكُمْ وَ اسْتَغِشُّوا فِيهِ أَهْوَاءَكُمْ

الْعَمَلَ الْعَمَلَ ثُمَّ النِّهَايَةَ النِّهَايَةَ- وَ الِاسْتِقَامَةَ الِاسْتِقَامَةَ ثُمَّ الصَّبْرَ الصَّبْرَ وَ الْوَرَعَ الْوَرَعَ- إِنَّ لَكُمْ نِهَايَةً فَانْتَهُوا إِلَى نِهَايَتِكُمْ- وَ إِنَّ لَكُمْ عَلَماً فَاهْتَدُوا بِعَلَمِكُمْ- وَ إِنَّ لِلْإِسْلَامِ غَايَةً فَانْتَهُوا إِلَى غَايَتِهِ- وَ اخْرُجُوا إِلَى اللَّهِ بِمَا افْتَرَضَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَقِّهِ- وَ بَيَّنَ لَكُمْ مِنْ وَظَائِفِهِ- أَنَا شَاهِدٌ لَكُمْ وَ حَجِيجٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنْكُمْ

أَلَا وَ إِنَّ الْقَدَرَ السَّابِقَ قَدْ وَقَعَ- وَ الْقَضَاءَ الْمَاضِيَ قَدْ تَوَرَّدَ- وَ إِنِّي مُتَكَلِّمٌ بِعِدَةِ اللَّهِ وَ حُجَّتِهِ- قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا- تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا- وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ- وَ قَدْ قُلْتُمْ رَبُّنَا اللَّهُ فَاسْتَقِيمُوا عَلَى كِتَابِهِ- وَ عَلَى مِنْهَاجِ أَمْرِهِ وَ عَلَى الطَّرِيقَةِ الصَّالِحَةِ مِنْ عِبَادَتِهِ- ثُمَّ لَا تَمْرُقُوا مِنْهَا وَ لَا تَبْتَدِعُوا فِيهَا- وَ لَا تُخَالِفُوا عَنْهَا- فَإِنَّ أَهْلَ الْمُرُوقِ مُنْقَطَعٌ بِهِمْ عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ

ثُمَّ إِيَّاكُمْ وَ تَهْزِيعَ الْأَخْلَاقِ وَ تَصْرِيفَهَا- وَ اجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً وَ لْيَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ- فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ- وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً يَتَّقِي تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى يَخْتَزِنَ لِسَانَهُ- وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ- وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ- لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِكَلَامٍ تَدَبَّرَهُ فِي نَفْسِهِ- فَإِنْ كَانَ خَيْراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ كَانَ شَرّاً وَارَاهُ- وَ إِنَّ الْمُنَافِقَ يَتَكَلَّمُ بِمَا أَتَى عَلَى لِسَانِهِ- لَا يَدْرِي مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَيْهِ- وَ لَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص- لَا يَسْتَقِيمُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَسْتَقِيمَ قَلْبُهُ- وَ لَا يَسْتَقِيمُ قَلْبُهُ حَتَّى يَسْتَقِيمَ لِسَانُهُ- فَمَنِ اسْتَطَاعَ مِنْكُمْ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ تَعَالَى- وَ هُوَ نَقِيُّ الرَّاحَةِ مِنْ دِمَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَ أَمْوَالِهِمْ- سَلِيمُ اللِّسَانِ مِنْ أَعْرَاضِهِمْ فَلْيَفْعَلْ

وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ يَسْتَحِلُّ الْعَامَ- مَا اسْتَحَلَّ عَاماً أَوَّلَ وَ يُحَرِّمُ الْعَامَ مَا حَرَّمَ عَاماً أَوَّلَ- وَ أَنَّ مَا أَحْدَثَ النَّاسُ لَا يُحِلُّ لَكُمْ شَيْئاً- مِمَّا حُرِّمَ عَلَيْكُمْ- وَ لَكِنَّ الْحَلَالَ مَا أَحَلَّ اللَّهُ وَ الْحَرَامَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ- فَقَدْ جَرَّبْتُمُ الْأُمُورَ وَ ضَرَّسْتُمُوهَا- وَ وُعِظْتُمْ بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ وَ ضُرِبَتِ الْأَمْثَالُ لَكُمْ- وَ دُعِيتُمْ إِلَى الْأَمْرِ الْوَاضِحِ فَلَا يَصَمُّ عَنْ ذَلِكَ إِلَّا أَصَمُّ- وَ لَا يَعْمَى عَنْ ذَلِكَ إِلَّا أَعْمَى- وَ مَنْ لَمْ يَنْفَعْهُ اللَّهُ بِالْبَلَاءِ وَ التَّجَارِبِ- لَمْ يَنْتَفِعْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْعِظَةِ وَ أَتَاهُ التَّقْصِيرُ مِنْ أَمَامِهِ- حَتَّى يَعْرِفَ مَا أَنْكَرَ وَ يُنْكِرَ مَا عَرَفَ-

وَ إِنَّمَا النَّاسُ‏ رَجُلَانِ مُتَّبِعٌ شِرْعَةً وَ مُبْتَدِعٌ بِدْعَةً- لَيْسَ مَعَهُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ بُرْهَانُ سُنَّةٍ وَ لَا ضِيَاءُ حُجَّةٍ

وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يَعِظْ أَحَداً بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ- فَإِنَّهُ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ وَ سَبَبُهُ الْأَمِينُ- وَ فِيهِ رَبِيعُ الْقَلْبِ وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ- وَ مَا لِلْقَلْبِ جِلَاءٌ غَيْرُهُ مَعَ أَنَّهُ قَدْ ذَهَبَ الْمُتَذَكِّرُونَ- وَ بَقِيَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُونَ- فَإِذَا رَأَيْتُمْ خَيْراً فَأَعِينُوا عَلَيْهِ- وَ إِذَا رَأَيْتُمْ شَرّاً فَاذْهَبُوا عَنْهُ- فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ يَقُولُ- يَا ابْنَ آدَمَ اعْمَلِ الْخَيْرَ وَ دَعِ الشَّرَّ- فَإِذَا أَنْتَ جَوَادٌ قَاصِدٌ

أَلَا وَ إِنَّ الظُّلْمَ ثَلَاثَةٌ- فَظُلْمٌ لَا يُغْفَرُ وَ ظُلْمٌ لَا يُتْرَكُ- وَ ظُلْمٌ مَغْفُورٌ لَا يُطْلَبُ

– فَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لَا يُغْفَرُ فَالشِّرْكُ بِاللَّهِ- قَالَ اللَّهُ تَعَالَى إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ-

وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي يُغْفَرُ- فَظُلْمُ الْعَبْدِ نَفْسَهُ عِنْدَ بَعْضِ الْهَنَاتِ- وَ أَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لَا يُتْرَكُ- فَظُلْمُ الْعِبَادِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً

الْقِصَاصُ هُنَاكَ شَدِيدٌ لَيْسَ هُوَ جَرْحاً بِاْلمُدَى- وَ لَا ضَرْباً بِالسِّيَاطِ وَ لَكِنَّهُ مَا يُسْتَصْغَرُ ذَلِكَ مَعَهُ

فَإِيَّاكُمْ وَ التَّلَوُّنَ فِي دِينِ اللَّهِ- فَإِنَّ جَمَاعَةً فِيمَا تَكْرَهُونَ مِنَ الْحَقِّ- خَيْرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فِيمَا تُحِبُّونَ مِنَ الْبَاطِلِ- وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَيْراً مِمَّنْ مَضَى- وَ لَا مِمَّنْ بَقِيَ

يَا أَيُّهَا النَّاسُ- طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ- وَ طُوبَى لِمَنْ لَزِمَ بَيْتَهُ وَ أَكَلَ قُوتَهُ- وَ اشْتَغَلَ بِطَاعَةِ رَبِّهِ وَ بَكَى عَلَى خَطِيئَتِهِ- فَكَانَ مِنْ نَفْسِهِ فِي شُغُلٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَةٍ

لغات

ظنون: متّهم تقويض

البناء: ويران كردن ساختمان محل

به السّلطان: شاه را فريفت و نزد او از وى سعايت كرد

تورّدت الخيل: اسبان دسته دسته وارد شدند

ضرّست الأمر: آن كار را به خوبى آزمودم

زارى: عيب كننده

لأواء: سختى

تهزيع الاخلاق: شكستن و پراكندن آن

 

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است.
«از گفتار خداوند سود بريد، و از پندهاى او بهره گيريد و اندرزهاى او را بپذيريد زيرا خداوند با دليلهاى روشن عذرى برايتان باقى نگذاشته و حجّت رابر شما تمام كرده، و اعمالى را كه دوست مى‏ دارد و كارهايى را كه زشت مى‏ شمارد براى شما روشن ساخته است تا از آنها پيروى و از اينها دورى جوييد، براى اين كه پيامبر خدا (ص) مى ‏فرمود: «بهشت را ناملايمات احاطه كرده و دور دوزخ را شهوات فرا گرفته است.

بدانيد هيچ طاعتى نيست جز اين كه انجام دادن آن با دشوارى همراه است، و هيچ گناهى نيست مگر اين كه نفس آن را خواهان و بدان راغب است، پس خداوند بيامرزد كسى را كه از شهوتهاى خويش دورى جويد و هوسها را از دل ريشه كن سازد، زيرا بركندن شهوتها از دل دشوارترين كارهاست و نفس همواره به گناه مايل و مشتاق آن است.
اى بندگان خدا بدانيد مؤمن صبح را به شام و شام را به صبح نمى‏ رساند مگر اين كه به خويشتن بد گمان است، و نفس خود را پيوسته مورد عيبجويى قرار مى ‏دهد، و از او مى‏ خواهد بيشتر در راه حقّ كوشا باشد، پس مانند آنانى باشيد كه بر شما سبقت گرفتند و پيشاپيش شما در گذشتند، آنها مانند مسافر، عمود خيمه زندگى را برچيدند و دنيا را منزلگاهى در راه خود دانسته بدين سان آن را سپرى كردند.
بدانيد اين قرآن اندرزگويى است كه كسى را نمى ‏فريبد، و راهنمايى است كه گمراه نمى ‏كند، و سخنگويى است كه دروغ نمى‏ گويد، كسى با قرآن همنشين نشده مگر اين كه چون از كنار آن برخاسته در او فزونى يا كاهش پديد آمده است، فزونى در هدايت و صلاح و كاهش در كوردلى و فساد.
و بدانيد هيچ كس را پس از تمسّك به قرآن بينوايى و تهيدستى نيست، و پيش از آن، كسى را توانگرى و بى‏ نيازى ميّسر نمى‏ باشد، بنا بر اين براى دردهاى خود از آن بهبودى بخواهيد و براى رفع سختيها و گرفتاريهاى خويش از آن كمك بجوييد، زيرا شفاى بزرگترين دردها در قرآن است، و آن درد كفر و نفاق و تباهى و گمراهى است، پس خواستهاى خود را به وسيله آن از
خداوند بخواهيد، و با مهر قرآن به سوى خدا رو آوريد، و آن را وسيله خواهش از بندگانش قرار ندهيد، زيرا بندگان خدا نمى‏ توانند با چيزى گراميتر از قرآن به پروردگار رو آورند،

و هم بدانيد كه قرآن شفاعت كننده ‏اى است كه شفاعتش مقبول است و گوينده ‏اى است كه سخنش پذيرفته است و كسى را كه قرآن در روز رستاخيز شفيع شود مورد شفاعت قرار گرفته، و هر كس قرآن در قيامت از او بدگويى كند گفتارش به ضرر او مورد قبول قرار مى‏ گيرد، زيرا در روز قيامت ندا كننده ‏اى فرياد مى‏ كند: «آگاه باشيد امروز هر كشت كننده‏ اى گرفتار كشته خود و دچار فرجام كار خويش است جز آنان كه بذر قرآن را كشته و آن را ذخيره خود ساخته ‏اند، بنا بر اين شما از كشت كنندگان و پيروان آن باشيد، و آن را راهنماى راه پروردگارتان قرار دهيد و براى اصلاح نفس خود از آن اندرز بگيريد و در صورت مخالفت، انديشه‏ هايتان را متّهم سازيد، و خواستهاى خود را نادرست بدانيد.

كار كنيد، كار كنيد، پس از آن توجّه به پايان كار، به پايان كار، استوارى استوارى، سپس شكيبايى شكيبايى، پرهيزگارى پرهيزگارى، همانا براى شما عاقبتى است كه بايد خود را به آن برسانيد، و نيز براى شما نشانه و راهنمايى است كه بايد بدان راه جوييد، و براى اسلام مقصد و هدفى است كه بايد به آن برسيد، و با به جا آوردن آنچه خداوند بر شما واجب كرده و تكاليفى كه بيان و مقرّر فرموده از گرو حقّ او بيرون آييد، من شاهد و گواه شما هستم و در روز رستاخيز از جانب شما اقامه حجّت مى‏ كنم.
آگاه باشيد آنچه از پيش مقدّر شده بود واقع گشته و قضاى جارى خداوند به تدريج ظهور يافته است، و من بنا به وعده خداوند و حجّت او سخن مى ‏گويم كه فرموده است: «إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» و شما ربَّنا اللّه (پروردگار ما خداست) را گفته‏ ايد پس در عمل به كتاب او استقامت ورزيد و در انجام دادن اوامر او استوار، و در طريقى كه شايسته بندگى اوست پا بر جا باشيد و از آن پا بيرون ننهيد و در اين راه بدعت پديد نياوريد و بادستورهاى دين مخالفت نكنيد، زيرا آنها كه از راه دين بيرون مى‏ روند در روز رستاخيز از رحمت الهى بريده و بى ‏بهره ‏اند.

پس از اين از شكستن آيينه اى ارزنده اخلاقى و دگرگون ساختن آنها بپرهيزيد و يك زبان داشته باشيد، و نيز بايد هر كسى زبان خود را نگاه دارد، زيرا اين زبان نسبت به صاحبش سركش است، سوگند به خدا من بنده ‏اى نمى ‏بينم كه پرهيزگاريش به او سودى برساند مگر آن گاه كه زبانش را نگاه بدارد همانا زبان مؤمن در پس دل او جاى دارد و دل منافق در پس زبان اوست. براى اين كه مؤمن هنگامى كه مى‏ خواهد سخن گويد در باره آن مى ‏انديشد اگر نيكو بود آن را اظهار مى‏ كند و اگر زشت بود آن را پنهان مى ‏دارد، ليكن منافق و دو رو آنچه به زبانش برسد مى ‏گويد بى آن كه بداند كدام سخن به سود او و كدام يك به زيان اوست.
آن پا بيرون ننهيد و در اين راه بدعت پديد نياوريد و با دستورهاى دين مخالفت نكنيد، زيرا آنها كه از راه دين بيرون مى‏روند در روز رستاخيز از رحمت الهى بريده و بى‏ بهره‏ اند.
همانا پيامبر خدا (ص) فرموده است: «ايمان بنده كامل و درست نمى‏شود مگر آن گاه كه دل او درست گردد، و دل او درست نمى‏شود مگر هنگامى كه زبان او درست شده باشد.

بنا بر اين اگر كسى از شما بتواند خدا را ديدار كند در حالى كه دستش به خون و دارايى مسلمانان آلوده نبوده و زبانش از هتك آبروى آنان سالم مانده باشد بايد چنين كند.

اى بندگان خدا بدانيد مؤمن چيزى را كه امسال حلال مى‏ داند همان است كه در سال گذشته حلال دانسته، و چيزى را كه امسال حرام مى ‏شمارد همان است كه در سال اوّل حرام دانسته است، بدعتهايى را كه مردم پديد آورده ‏اند چيزى را از آنچه بر شما حرام شده حلال نمى ‏گرداند بلكه حلال آن است كه خداوند آن را حلال كرده و حرام آن چيزى است كه خداوند آن را حرام و ممنوع كرده باشد. شما كارها را سنجيده و آزموده‏ ايد و به آنچه بر پيشينيان شما گذشته پند داده شده ‏ايد و مثلها برايتان زده شده است و به امرى روشن خوانده شده‏ ايد، پس جز كر از شنيدن آن ناشنوا نيست و جز كور از ديدن آن نابينا نمى ‏باشد كسى كه خداوند با نزول بلا و آزمونها به او سودنرساند از هيچ پند و اندرزى بهره نخواهد برد، و خطا و تقصير پياپى جلو رويش ظاهر شود تا آن جا كه خوب را بد و بد را نيكو پندارد

 

همانا مردمان دو دسته ‏اند گروهى از شريعت پيروى مى‏ كنند و دسته ‏اى بدعتگذارند كه نه برهانى الهى از سنّت پيامبران در دست دارند و نه از حجّت و دليل روشنى برخوردارند.

خداوند سبحان هيچ كس را به مانند آنچه در قرآن است پند نداده است، زيرا قرآن ريسمان محكم خداوند و واسطه امين اوست، در آن، بهار دل و چشمه ‏هاى دانش است، براى قلب، صيقل و جلايى جز آن نتوان يافت با اين كه هشياران رفته ‏اند و آنانى كه مانده ‏اند يا غافل و فراموشكارند و يا خود را به فراموشى مى‏ زنند، هر كجا كار نيكى ديديد به آن كمك كنيد و اگر كار بدى مشاهده كرديد از آن دورى جوييد، زيرا پيامبر خدا كه درود بر او و خاندانش باد مى‏ فرمود: «اى فرزند آدم كار نيك به جاى آور و بدى را رها كن كه در اين صورت همچون اسبى خوشرفتار به مقصد خواهى رسيد.

بدانيد ظلم و ستم سه گونه است: ستمى كه آمرزيده نمى ‏شود، ستمى كه از آن بازخواست خواهد شد و ستمى كه بخشوده مى ‏شود و از آن باز پرسى نخواهد شد، امّا ستمى كه آمرزيده نمى‏ شود شرك به خداست كه فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ«»» و ستمى كه مورد آمرزش قرار مى‏ گيرد ظلمى است كه بنده با ارتكاب برخى گناهان كوچك به نفس خويش روا مى‏ دارد، و ستمى كه از آن باز خواست مى ‏شود ظلم بندگان به يكديگر است، قصاص و كيفر در آن جا بسيار سخت است، و زخم كارد و ضربه تازيانه نيست بلكه اينها در برابر آن كوچك است.

زينهار از اين كه در دين خدا هر زمان به رنگى در آييد، زيرا اجتماع و همبستگى در چيزى كه حقّ است اگر چه آن را خوش نداشته باشيد بهتر است از جدايى و پراكندگى نسبت به آنچه باطل است و شما آن را دوست‏ مى‏ داريد، همانا خداوند سبحان به هيچ كس از گذشتگان و بازماندگان به سبب جدايى و تفرقه خيرى نبخشوده است.

اى مردم خوشا به حال كسى كه توجّه او به عيبهاى خويش، وى را از ديدن عيبهاى ديگران باز داشته است و نيز خوشا به حال آن كس كه در خانه‏ اش بيارامد و روزى خود را بخورد، و به طاعت پروردگارش بپردازد و بر گناهان خويش بگريد، تا هم او سر گرم كار خويش بوده و هم مردم از او در آسايش باشند.»

شرح

امام (ع) به شنوندگان دستور مى ‏دهد كه از آنچه خداوند در كتاب خود بيان فرموده، و بر زبان پيامبرش (ص) جارى گشته است استفاده كنند و اندرزهاى الهى و راهنماييهاى او را به منظور رسيدن به هدفى كه براى آن آفريده شده‏اند بپذيرند و پند گيرند، اين كه در جملات مذكور لفظ جلاله «اللّه» تكرار و از آوردن ضمير به جاى نام، خوددارى شده براى تعظيم و بزرگداشت امورى است كه در باره آنها سفارش شده است، پس از اين به دلائل وجوب امتثال و فرمانبردارى از اوامر خداوند اشاره و يادآورى مى‏ كند كه خداوند با بيان آيات روشن و هشدارهاى آشكار عذر خود را در تنبيه و مجازات خطاكاران اعلام و با فرستادن پيامبران حجّت را بر بندگان تمام كرده، و در كتاب خود با ذكر اعمال شايسته ‏اى كه پسنديده اوست و كارهاى ناروايى كه مكروه اوست بندگان خويش را ارشاد فرموده كه از آنچه محبوب اوست پيروى كنند و از هر چه پسنديده او نيست دورى ورزند، سپس تذكّر مى ‏دهد كه طاعت حقّ و امتثال اوامر او توأم با سختى و كراهت طبع است و حديث نبوى (ص) را در اين باره ذكر مى‏ كند، و چه نيكوست محتواى اين خبر كه در آن تنها از سختى طاعات نام برده نشده بلكه طبق آن، بهشت با سختيها قرين گشته، و در شدايد و ناملايمات محجوب گرديده است تا براى به دست آوردن آن، شوق و رغبت انسانها بر انگيخته شود و در بر طرف ساختن‏ حجاب مكروهات و تحمّل سختيها و ناگواريها كوشش به عمل آيد، همچنين در اين حديث آمده كه شهوات، دوزخ را احاطه كرده و هوسها گرد آتش را فرا گرفته است تا مردم از هوسها بپرهيزند و از شهوتهاى نفسانى و هواهاى شيطانى دورى جويند.

امام (ع) پس از آن كه با ذكر حديث نبوى (ص) و ياد آورى بهشت سختيهايى را كه ملازم با طاعت است آسان مى‏ گرداند و با اشاره به دوزخ هوسها و خواستهايى را كه دورى از آنها را لازم مى‏ داند تحقير مى‏ كند، توضيح مى‏ دهد كه هيچ طاعتى نيست مگر اين كه نفس انسان از آن كراهت دارد و گناهى نيست مگر اين كه طبع آدمى خواهان آن است، و راز اين مطلب را پيش از اين دانستى زيرا نفس انسان از نيروى شهوانى بيش از نيروى عقلانى پيروى مى‏ كند بويژه در مورد لذّات‏ محسوسى كه در دسترس اويند، ليكن عذاب خدا را به دنبال دارند، سپس آن حضرت از خداوند مى‏ خواهد كه رحمت كند كسى را كه از شهوات و هوسهاى خود دست بردارد،

نزع عن شهواته

يعنى: از افتادن در شهوات باز ايستد و نفس امّاره ‏اش را سركوب سازد، زيرا خواستهاى آن از هر چيزى نسبت به خداوند دورتر، و سركوب آن از هر چيز ديگر دشوارتر است. پس از اين توضيح مى‏ دهد كه كارى را كه نفس بدان مشتاق و خواستار آن است گناه و نافرمانى پروردگار است، پس از آن از احوال مؤمن راستين آگاهى مى‏دهد، كه او در شب و روز پيوسته نفس خويش را متّهم مى‏ گرداند و آن را دچار نقص و عيب مى‏بيند و سرزنش مى‏ كند، و احوال آن را زير نظر مى‏ گيرد و از آن خواهان اعمال شايسته بيشتر است، و ما به اين مطلب پيش از اين اشاره كرده ‏ايم. بعد از آن به شنوندگان دستور مى‏ دهد كه در روگردانيدن از شهوتها و لذّتهاى دنيا همانند بزرگان اصحاب كه بر شما پيشى گرفته ‏اند و آنانى كه از پيش روى شما در گذشته و به بهشت رفته ‏اند باشيد، واژه ‏هاى تقويض (ويران كردن، عمود خيمه را بر چيدن) و طىّ (پيچانيدن، در نور ديدن) را براى آنها استعاره فرموده است، زيرا آنان مانند مسافر كه براى سفر دارايى خود را رها مى‏ كند و خيمه ‏اش را بر مى ‏چيند، از علايق و دلبستگيهاى دنيا بريدند و به سوى آخرت كوچ كردند.

 

پس از اين امام (ع) به ذكر قرآن و فضايل آن مى ‏پردازد تا شنوندگان را به پيروى از آن برانگيزد، صفت ناصح را براى قرآن استعاره آورده است، بدين مناسبت كه قرآن پيرو خود را مانند خيرخواهى اندرزگو به انواع مصالح راهنمايى مى‏ كند، جمله ‏هاى لا يغشّ و هادى الّذي لا يضلّ ترشيح اين استعاره است يعنى قرآن پند دهنده ‏اى است كه فريب نمى‏ دهد و راهنمايى است كه گمراه نمى‏ كند، همچنين صفت محدّث (سخنگو) را براى قرآن استعاره آورده است، و با جمله لا يكذب (دروغ نمى‏ گويد) ترشيح داده است، مناسبت استعاره اخير براى اين است كه قرآن مانند سخنگويى راست گفتار، مشتمل بر اخبار و سرگذشتهاى راست و درستى است كه از آن فهميده و دانسته مى‏ شود، منظور از مجالست با قرآن همنشينى با حافظان و قاريان آن است كه به وسيله آنها آيات آن استماع مى‏ گردد، و در آنها تأمّل و انديشه به عمل مى ‏آيد، زيرا در قرآن آيات روشن و نواهى هشدار دهنده ‏اى است كه بر بينش كسى كه خواهان آگاهى و بصيرت است مى ‏افزايد، و از كورى جهل و ظلمت نادانى مى‏ كاهد. پس از اين امام (ع) تذكّر مى ‏دهد كه پس از قرآن براى كسى نادارى و فقرى باقى نيست، يعنى پس از نزول قرآن و بيان روشن آن، مردم براى اصلاح امور معاش و معاد خود به هيچ حكم و دستورى نياز ندارند، همچنين فرموده است براى كسى پيش از قرآن هيچ گونه غنا و توانمندى وجود نداشت، مراد اين است كه پيش از نزول قرآن براى نفوس گمراه و نادان هيچ گونه بى ‏نيازى از آن وجود نداشته است، بنا بر اين ويژگى است كه به آنان دستور مى‏دهد بهبود دردهاى خود را از قرآن بخواهند و مقصود از دردها بيمارى جهالت است، و براى رفع سختيها و بدبختيهاى خويش از آن كمك جويند، تا آن جا كه بينايى بر مصالح دنيا و آخرت و شناخت خوب و بد امور را از قرآن طلب كنند، سپس امير مؤمنان (ع) بزرگترين دردهاى ناشى ازجهالت را به شرح زير نام مى ‏برد و سخن خود را كه قرآن شفا بخش اين دردهاست تكرار مى‏ كند:

1- كفر به خداوند يكى از بزرگترين بيماريهاى حاصل از جهل و نادانى است، و اين عبارت است از كورى دل و ناتوانى نيروى انديشه كه يكى از قواى نفس است از اين كه آفريننده و پديد آورنده خود را بشناسد و كوردلى و سست انديشى او به آن جا برسد كه به انكار وجود خالق بپردازد و يا شريكى براى او قائل شود و يا صفات آفريدگان را به او نسبت دهد.

2- ديگر از بيماريهاى ناشى از جهالت نفاق و دورويى است و اين با صفت زشت دروغگويى كه مقابل خوى پسنديده راستگويى است، همراه است همچنين از لوازم و آثار نفاق غدر و خيانت است كه در برابر صفت وفا قرار دارد، ما پيش از اين در باره احوال نفس هنگامى كه دچار كفر و نفاق شود سخن گفته ‏ايم.

3- ديگر از عوارض نادانى، غوايت و سرگردانى است، و اين پديده‏اى است برخاسته از كوتاهى در به دست آوردن صفت پسنديده حكمت.

4- ديگر گمراهى و ضلالت است و اين نتيجه انحراف از طريق اعتدال است.
اين كه امام (ع) فرموده است قرآن شفاى بيماريهاست اشاره است به گفتار پيامبر اكرم (ص) كه فرموده است: دلها مانند آهن زنگار مى‏گيرد، گفته شد: اى رسول خدا اين زنگار با چه چيزى زدوده مى ‏شود فرمود: با تلاوت قرآن و در ياد مرگ بودن، و ما مى ‏دانيم كه در بسيارى از جاهاى قرآن ذكر مرگ آمده است.

پس از اين دستور مى ‏دهد كه به وسيله قرآن خواستهاى خود را از خداوند بخواهيد، منظور اين است كه نفوس خود را به كمالاتى كه قرآن مشتمل بر آنهاست آراسته و آماده كنيد تا درخواستهاى شما از جانب خداوند بر آورده شود و با دلبستگى به قرآن و دوستى آن به خداوند رو آوريد، زيرا هر كس قرآن را دوست بدارد به آنچه در آن دستور داده شده خود را آراسته و كامل مى‏گرداند، و دراين صورت به گونه‏ اى شايسته و نيكو به خدا رو مى‏ آورد.

 

فرموده است: و لا تسئلوا به خلقه.

يعنى: فرا گرفتن قرآن را وسيله كسب روزى از مخلوقاتى همچون خودتان قرار ندهيد زيرا اگر چنين كنيد از روزى خود محروم خواهيد شد.

فرموده است: إنّه (فإنّه خ) ما توجّه العباد إلى اللّه بمثله.

يعنى: هيچ چيزى مردم را مانند قرآن به خدا متوجّه نمى‏كند، زيرا قرآن كريم همگى علومى را كه از كمالات نفس شمرده مى‏شوند در بر دارد، همچنين مشتمل بر همه مكارم اخلاق و صفات عالى انسانى است و نيز از همه زشتيها و پليديها كه مايه هلاكت و نابودى آدمى است منع مى‏كند، واژه‏ هاى شافع و مشفّع را بطور استعاره آورده است و وجه مناسبت اين است كه تدبّر و انديشيدن در آيات قرآن و عمل به احكام آن، موجب محو عوارض زشتى است كه در نتيجه ارتكاب گناه بر نفس عارض مى‏گردد، و زدوده شدن آنها از قلب، سبب محو خشم خداوند است و به منزله عمل شفيعى است كه شفاعت او مقبول افتاده و توانسته است اثر خطا را از دل كسى كه نزد او به شفاعت او مقبول افتاده و توانسته است اثر خطا را از دل كسى كه نزد او به شفاعت رفته بزدايد، راز اين حديث مرفوع كه فرموده است: «هيچ شفيعى از فرشته و پيامبر و جز اينها برتر از قرآن نيست«».» نيز همين است، همچنين كلمه ‏هاى قائل و مصّدق نيز استعاره است زيرا قرآن مانند گوينده ‏اى راست گفتار داراى الفاظ است كه چون آن كلمات ادا شود تكذيب آنها ممكن نيست، سپس معناى شافعا مشفّعا را بازگو مى‏ كند كه اين شفاعت در روز قيامت است، پس از آن فعل محل به (نزد كسى از او بد گويى كرد) را براى قرآن به طريق استعاره آورده است، زيرا قرآن به زبان حال در پيشگاه علم خداوند و محضر ربوبى او بر ضدّ كسى كه با خوددارى از پيروى، و مخالفت با احكام و آياتش از آن روى گردانيده گواهى مى‏دهد و اين شهادتى است كه نه تنها تكذيب نمى‏شود، بلكه تصديق آن واجب است بنا بر اين قرآن در اين جا مانند شخصى است كه نزد پادشاه رود و در باره ديگرى بدگويى كند.
فرموده است: فإنّه لا ينادي مناد يوم القيامة… تا آخر.

منظور از فرياد كننده، زبان حال اعمال آدمى است، و مراد از حرث يا زرع، هر عملى است كه از آن فايده‏اى خواسته مى‏شود و ثمره ‏اى از آن به دست مى‏ آيد، غرض از ابتلا در اين جا آثار اعمال زشت و عواقب بد آنهاست كه نفس به آنها دچار مى‏شود، و به اندازه انحراف و خروج از طاعت پروردگار گرفتار كيفر و عذاب مى‏گردد، و آشكار است كسى كه عمل به قرآن را مزرعه آخرت خود سازد، و كوشش در فهم معانى و مقاصد آن را وسيله تكميل و تهذيب نفس خود قرار دهد از ابتلاى به كيفرها و عذابها مصون خواهد بود، پس از آن آنان را تشويق مى‏كند كه از كشت كنندگان بذر قرآن و پيروان آن باشند،

اين كه فرموده است: استدلّوه على ربّكم

يعنى قرآن را دليلى حاضر در راه خود به سوى پروردگار قرار دهيد و استنصحوه على أنفسكم يعنى در برابر نفس امّاره كه انسان را به گناه مى‏ كشاند و ديده دل را از مشاهده حقايق مى‏پوشاند، قرآن را خيرخواه و راهنماى خود گردانيد و آن را وسيله سركوبى اين نفس سركش قرار دهيد، و چون قرآن انسان را از پيروى خواهشهاى نفس منع مى‏ك ند لازم مى ‏آيد كه اندرزهاى او در جهت سركوب آن پذيرفته شود، معناى جمله اتّهموا عليه آراءكم اين است كه اگر نظريّه‏اى بر خلاف قرآن يافتيد آن را متّهم به بطلان كنيد زيرا برخاسته از نفس امّاره است، معناى جمله و استغشّوا فيه أهوائكم نيز همين است، جز اين كه در جمله پيش اتّهموا و در اين جا استغشّوا فرموده است زيرا هوى عبارت از خواهش نفس امّاره است بى آن كه در باره جواز آن به عقل مراجعه شود، و اگر انسان بنا به حكمى از احكام از پيروى آن ممنوع باشد، اين خواهش، غشّ و فريبى آشكار خواهد بود، امّا رأى را انسان گاهى با رجوع به عقل و زمانى بدون آن اتّخاذ مى‏كند و ممكن است حقّ و يا باطل باشد، در اين صورت چون در مظنّه بطلان است اطلاق تهمت به آن سزاوارتر است.

پس از اين امام (ع) شنوندگان را به ملازمت در عمل و مداومت در به جا آوردن كارهاى شايسته سفارش مى‏ كند، سپس از آنها مى‏ خواهد كه با سعى در انجام دادن وظايف الهى خود براى رسيدن به عاقبتى نيكو و فرجامى پسنديده تلاش كنند، يعنى پايان كار خود و سر انجام اعمال و هدف از آنها را در نظر گيرند زيرا چگونگى كارها بسته به پايان آنهاست، بعد به استقامت يعنى پايدارى در عمل و شكيبايى بر آن دستور مى ‏دهد، و مراد از شكيبايى بر طاعت ايستادگى در برابر خواهشهاى نفس است، تا مبادا انسان در برابر لذّات ناشايست گردن نهد و در نتيجه از راه راست بيرون رود، پس از آن امام (ع) به ورع سفارش مى‏ كند، ورع، عبارت از ملازمت در انجام دادن اعمال خوب و پسنديده است، اين كه آن بزرگوار، «نهايت» و «صبر» را با ادات «ثمّ» كه براى تراخى مى‏آيد عطف كرده براى اين است كه نهايت و عاقبت، متأخّر از صبر و مرحله پايانى كار است، علاوه بر اين صبر امرى عدمى و جدا از عمل است كه معنايى وجودى دارد، بر خلاف استقامت در كار كه كيفيّت عمل مى‏باشد و بر خلاف ورع كه جزيى از عمل است، تكرار اين الفاظ براى تأكيد مى ‏باشد و نصب آنها بنا به قاعده اغراء است«».

سپس امام (ع) به منظور خود از ذكر «نهايت» اشاره مى‏ كند كه آن عبارت از غايت و مقصدى است كه براى انسان تعيين شده، و به آنها سفارش مى‏كند كه خود را به اين مقصد برسانند. اين هدف همان چيزى است كه آدميان براى رسيدن به آن آفريده شده‏اند و عبارت از اين است كه آدمى در اين جهان خود را از پليديهاى شيطان پاكيزه كرده و خويشتن را لايق وصول به آستانه كبريايى حقّ گرداند، و اين سخن مدلول حديث نبوى (ص) است كه فرموده است: «اى مردم براى شما نشانه‏ هايى است، خود را به آنها برسانيد، و در آفرينش شما غايت وهدفى است به آن دست يابيد«».» مراد از غايت همان نهايت است كه امير مؤمنان (ع) ذكر فرموده است، و منظور از معالم، مقامات بهشت و منازل فرشتگان است، همچنين در عبارت إنّ لكم علما فاهتدوا بعلمكم مقصود همين نهايت و غايت است، واژه علم را در اين جا براى نفس نفيس خويش استعاره فرموده است، پس از اين گوشزد مى‏كند كه براى اسلام مقصد و هدفى است و بايد خود را به آن برسانند و اين غايت همان سرانجام كار است كه در بالا توضيح داده شد.

فرموده است: و اخرجوا إلى اللّه… تا وظائفه.

مقصود اين است كه در آنچه خداوند بر شما واجب گردانيده حقّ او را ادا كنيد و ايفاى حق او را در واجبات و تكاليف اين است كه عمل از روى اخلاص و براى رضاى او انجام گردد. پس از اين شنوندگان را به فرمانبردارى و پيروى از دستورهاى خود ترغيب مى‏كند و تذكّر مى‏ دهد كه او در روز رستاخيز گواه و مدافع آنها خواهد بود.
برخى از شارحان گفته ‏اند: اگر چه روز قيامت جاى احتجاج و مجال استدلال نيست، ليكن ذكر آن بدين جهت است كه اگر امام (ع) در آن روز شاهد و گواه آنها باشد مانند اين است كه به سود آنها اثبات دليل كرده و احتجاج به عمل آورده است.
ما در اين باره مى‏ گوييم: چون در قيامت، امام هر قومى از جانب آنها طرف خطاب الهى و شاهد بر اعمال آنان است، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ«»» و نيز «وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ«» و اين همان موقفى است كه اعمال، مورد باز خواست خداوند و سؤال وجواب قرار مى ‏گيرد، لذا مقصود امير مؤمنان (ع) از احتجاج، همين موقف بازپرسى و پاسخگويى است، و رهايى از اين بازخواستها و خلاصى از پاسخ اين پرسشها شبيه اين است كه كسى مورد بازپرسى قرار گرفته با حجّت و دليل مقبول از بازخواست، رهايى و پيروزى يافته باشد، و بر حسب عادت، برهان زمانى اقامه مى‏شود كه انسان در مقام احتجاج و مورد مؤاخذه قرار گرفته باشد و اگر از دادن پاسخ خوددارى كند نشانه اين است كه از ارائه دليل درمانده است و در باره اين كه احتجاج و گواهى چگونه صورت مى‏گيرد آنانى كه به معاد جسمانى معتقدند آن را مقاليّه يعنى از طريق گفتگو و مكالمه مى‏دانند و ديگران آن را حاليّه دانسته‏اند، يعنى زبان حال آنها گوياى اين مقال است.

سپس امام (ع) اعلام مى‏ كند كه آنچه از پيش در علم خداوند مقدّر شده واقع گشته، و قضاى نافذ او اندك اندك تحقّق يافته است، ما پيش از اين گفته ‏ايم كه قضاى الهى عبارت از علم اوست به آنچه هست و آنچه خواهد بود، و قدر تفصيل آنهاست كه بر طبق علم او واقع مى‏شود، ليكن مراد آن حضرت از قدر در اين جا رويداد خلافت او و حوادث و فتنه‏هايى است كه به همراه دارد، نقل شده كه اين خطبه از نخستين خطبه‏هايى است كه آن حضرت پس از كشته شدن عثمان و بيعت مردم با او ايراد فرموده است، يكى از شارحان گفته است: كه در اين سخنان اشاره است به آنچه پيامبر اكرم (ص) به او خبر داده است كه خلافت سرانجام به تو خواهد رسيد، من مى‏ گويم: شكّى نيست كه اين امر از پيش در علم خداوند مقدّر بوده و بر وفق قضاى او جارى گشته است، ليكن در الفاظ خطبه چيزى كه گفته اين مرد فاضل را تأييد كند وجود ندارد زيرا امام (ع) به اين امر دانا بود كه آنچه در جهان هستى روى مى‏دهد بر حسب قضا و قدر الهى است.

فرموده است: و إنّي متكلّم بعدة اللّه و حجّته.

يعنى: در اين هنگام كه امر خلافت به من منتقل گشته بنا به آنچه خداوند وعده فرموده و حجّت قرار داده است سخن مى‏گويم، منظور از وعده خداوند مژده‏ اوست به اين كه بر بندگانى كه به پروردگارى او اعتراف كنند و در راه فرمانبردارى او استقامت ورزند فرشتگان بر آنها فرود آيند و بيم و اندوه را از دل آنها ببرند و مژده بهشت به آنها بدهند، امّا حجّتى كه بر اساس آن سخن مى‏ گويد اين است كه مى ‏فرمايد: شما گفته ‏ايد ربّنا اللّه«» (پروردگار ما خداست) يعنى به خداوندى پروردگار اعتراف كرده‏ايد، پس در پيروى از كتاب او، و فرمانبردارى از دستورهاى او، و سپردن طريقه‏اى كه شايسته بندگى اوست استقامت ورزيد، يعنى عبادت وطاعت او را از روى دانش و يقين و خالص از هر گونه ريا و نفاق انجام دهيد و از طريق صحيح عبادت پا بيرون نگذاريد، يعنى با لاف دانايى در علوم دين و سختگيرى در تكاليف و گرايش به سوى افراط و زياده‏روى كه نتيجه نادانى است از مرز بندگى خارج نشويد، و در طريق عبادت او بدعت پديد نياوريد و با احكام آن مخالفت نورزيد، و به جانب راست و چپ و افراط و تفريط منحرف نشويد تا در وادى هلاكت نيفتيد، اگر به اين دستورها عمل كنيد شرط استحقاق را انجام داده و شايستگى آن را به دست آورده ‏ايد كه خداوند وعده خود را كه ذكر شد بر آورد، زيرا شرط استحقاق مركّب از دو امر است يكى اقرار به ربوبيّت اوست و ديگرى استقامت بر امورى كه بيان گرديد، و هنگامى كه امور مذكور انجام شود ايفاى وعده خداوند واجب مى‏گردد، و چنانچه جزيى از شرط انجام نشود مشروط واقع نخواهد شد و آنچه وعده داده شده متحقّق نخواهد گرديد، و اين كه گفته شد

معناى اين گفتار امام (ع) است كه فرموده است: أهل المروق… منقطع بهم يعنى: آنهايى كه از دايره دين و حدود احكام الهى پا بيرون مى‏نهند در روز رستاخيز مشمول رحمت خداوند نخواهند شد و وسيله‏اى كه آنها را به اين مقصد برساند نخواهند يافت، زيرا آنچه شرط است رسيدن به اين هدف اصلى است.

پس از اين امير مؤمنان (ع) از نفاق و دورويى نهى مى‏ كند زيرا (تهزيع‏ اخلاق) عبارت از تغيير دادن و از حالى به حالى در آوردن آن است و اين گوناگونى در اخلاق همان نفاق است، زيرا منافق و دو رو، اخلاقى يك نواخت ندارد، گاهى راستگو و زمانى دروغگو است، گاهى وفادار و هنگامى عهد شكن و خيانتكار است، اگر با ستمكاران باشد ستمكار است و اگر با دادپيشگان باشد عادل و دادگر است، و به همين مناسبت است كه فرموده است: و اجعلوا اللّسان واحدا يعنى يك زبان داشته باشيد، اين جمله آغاز سفارش آن حضرت در باره زبان و لزوم حفظ عدالت آن است و به اين معناست كه هيچ يك از شما نبايد داراى دو زبان باشد و به دو گونه سخن گويد زيرا در اين صورت منافق است، پس از اين دستور مى‏دهد كه زبان خود را نگه داريد، اين دستور مستلزم نهى از امورى چند مى‏باشد كه عبارت است از پرگويى و بيهوده گويى و غيبت و سخن چينى و بدگويى از ديگران و ناسزاگويى و تهمت و مانند اينها، و همه، صفات زشتى است كه از حدّ صفت نيكوى عدالت خارج و در طرف افراط آن جاى دارد.

فرموده است: فإنّ اللّسان جموح بصاحبه.

اين سخن در بيان علّت لزوم نگهداشتن زبان است، و اشاره به اين است كه زبان مانند اسب سركش كه صاحب خود را در پرتگاه هلاكت سرنگون مى‏كند، انسان را از مدار صفت فاضله عدالت بيرون مى‏برد و به وادى صفات زشت و ناپسنديده كه موجب هلاكت در دنيا و آخرت است مى ‏كشاند، از اين رو واژه جموح (سركش) براى زبان استعاره است، سپس سوگند ياد مى‏كند كه تقوا براى هيچ پرهيزگارى سودى به بار نمى‏آورد مگر آن گاه كه زبان خود را نگه دارد، و اين سخن، حقّ و درست است، زيرا تقوايى كه داراى سود و فايده است آن است كه تمام و كامل باشد و نگهدارى زبان و بازداشتن آن از آلودگى به صفات زشتى كه نام برده شد از اجزاى مهمّ تقواست و بدون پرهيز از اين صفات بد، تقوا تحقّق نمى‏يابد. بنا بر اين جز با نگهداشتن زبان از تقوا سودى حاصل نيست. پس از اين تذكّر مى‏دهد كه در هنگام سخن گفتن در باره آنچه مى‏خواهند بگويند و آنچه‏ گفتن آن را سزاوار نمى‏دانند درنگ و انديشه كنند و پيش از سنجش آن در ترازوى عقل از گفتار دم فرو بندند، در اين جا به كسى كه انديشيده سخن مى‏گويد اطلاق مؤمن شده و ايمان با او قرين گشته تا مردم به تفكّر و انديشيدن ترغيب شوند و كسى را كه ناسنجيده لب به سخن مى‏گشايد منافق ناميده تا از اين شيوه دورى جويند.

فرموده است: لأنّ المؤمن… تا و ما ذا عليه.

اين جملات معناى اين را كه فرموده است: زبان مؤمن در پشت دل او، و زبان منافق در جلو زبان اوست توضيح مى‏دهد، و خلاصه‏ اش اين است كه واژه وراء در هر دو جا كنايه از متابعت است، زيرا زبان مؤمن پيرو دل و خرد اوست و هنگامى لب به سخن مى‏گشايد كه آنچه را سزاوار گفتن مى‏ داند از پيش انديشيده و سنجيده باشد، ليكن زبان منافق و آنچه را مى‏ گويد بر دل و فكر او پيشى دارد، و زبانش پيرو انديشه‏اش نيست، بنا بر اين واژه وراء (پشت) از معناى محسوس آن براى اين مفهوم معقول استعاره شده است، امّا حديث نبوى (ص) مذكور گواه و گوياى اين است كه ايمان، كامل نمى‏شود مگر آن گاه كه زبان جز به حقّ سخن نگويد و بر آن استقامت ورزد و از زشتگوييهايى كه بر شمرديم باز ايستد، و اين با گفتار امام (ع) يكى است كه فرموده است: تقوا آن گاه به بنده سود مى ‏رساند كه زبانش را نگه دارد، برهان صحّت مضمون حديث مذكور نيز اين است كه استقامت قلب عبارت از اين است كه خدا و پيامبرش (ص) را تصديق كند و به حقانيّت اوامر و منهيّاتى كه از طريق شرع مقدس رسيده معتقد شود، و اين عين ايمان و حقيقت آن است، و بنا بر اين ايمان مستقيم نمى‏شود مگر هنگامى كه دل مستقيم گردد، امّا دليل اين كه دل راست و درست نمى‏شود مگر زمانى كه زبان مستقيم شود آن است كه استقامت زبان عبارت از اين است كه انسان به خدا و پيامبرش (ص) گواهى دهد و آنچه را لازمه اين گواهى است به جاى آورد، و از ارتكاب كارهاى ناشايستى كه در شرع مقدّس نام برده شده و از موانع استقامت‏ قلب است خوددارى كند، زيرا ارتكاب اين اعمال را نشانه عدم اقرار و اعتقاد به شهادتين و نداشتن ايمان كامل مى‏دانيم، و آشكار است كه هيچ كارى بى آن كه لوازم آن فراهم شود استقامت نمى‏يابد.

فرموده است: فمن استطاع… تا فليفعل.

امام (ع) در اين بيان دستور مى ‏دهد كه كوشش كنند خداوند را با حالاتى كه او ذكر مى ‏كند ديدار كنند، حالات مذكور اين است كه دست او به خون مسلمانان آلوده نباشد، يعنى: كسى از مسلمانان را نكشته باشد، همچنين دست تعدّى به اموال مسلمانان دراز نكرده باشد، يعنى از ارتكاب ظلم و ستم مصون بوده باشد، ديگر اين كه زبان تعرّض به آبرو و حيثيّت مسلمانان نگشوده باشد و مراد از اين غيبت و ناسزاگويى است، و خوددارى از اين امور را به استطاعت و امكان موكول فرموده است، زيرا توانايى بر ترك اين امور بر حسب افراد و زمان و مكان شدّت و ضعف دارد هر چند واجب است اين اعمال در همه احوال ترك شود و سخت‏ترين اين احوال، غيبت و بدگويى است زيرا گاهى پرهيز از آن ممكن نيست، حديث پيامبر اكرم (ص) كه فرموده است: مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند«» اشاره به همين موضوع است، منظور از آسودگى از دست او اين است كه به خون و مال مسلمانان، دست دراز نكند، و آسودگى از زبانش عبارت از مصون ماندن مسلمانان از تعرّض او به آبرو و اعراض آنها و غيره است كه اعمّ از آن مى‏باشد. يكى از حكما گفته است: اگر كسى بداند كه زبان عضوى از اعضاى اوست كمتر آن را به كار مى‏گيرد، و حركت دادن پى در پى آن را زشت مى‏شمارد چنان كه ناپسند مى‏شمارد كه سر و شانه خود را پياپى به حركت در آورد.

فرموده است: و اعلموا… تا حرّم عليكم.

برخى از شارحان گفته ‏اند: اين سخن اشاره است به اين كه آنچه از طريق نصّ، ثابت شده و هر عملى كه عرف زمان پيامبر اكرم (ص) بوده و از طريق نصّ تأييد گرديده است نقض آن با قياس و اجتهاد جايز نيست، بلكه بطور كلّى نسبت به هر چيزى كه نصّى وارد شده بايد از همان متابعت شود و عدول از آن روا نيست، از اين رو آنچه به مقتضاى نصّ و عموم آن، در سال گذشته حلال بوده، در امسال نيز حلال است، و حرام نيز همين گونه است، و به مقتضاى عمومى كه اين موضوع دارد نسخ نصّ و يا تخصيص آن با قياس جايز نيست، و اين بنا بر مذهب طايفه اماميّه است كه قياس متعارف اهل سنّت را باطل مى‏دانند، همچنين گروهى از علماى علم اصول با اين كه قياس را صحيح دانسته‏اند در اين مورد از همين نظريّه پيروى كرده‏اند، و كسانى كه تخصيص نصّ را از طريق قياس جايز شمرده‏اند اين گفتار امير مؤمنان (ع) را بر عدم جواز نسخ نصّ وارد از كتاب و سنّت حمل كرده‏اند، جمله ما أحدثه النّاس اشاره به همين قياس متعارف است.

فرموده است: و لكن الحلال ما أحلّ اللّه و الحرام ما حرّم اللّه.

اين گفتار تأكيد است بر ضرورت پيروى از نصّ و آنچه نزد اصحاب، معلوم و مسلّم بوده و بدان عمل كرده‏اند، نه آنچه را كه آراء و مذاهب، از پيش خود پديد آورده ‏اند.

فرموده است: و قد جرّبتم الامور و ضرّستموها… تا الأمر الواضح.

اين سخنان به طرق تحصيل علم و آگاهى، و منابع اخذ آن اشاره دارد، رابطه آن با سخنان پيش اين است كه چون امور را به خوبى تجربه كرده‏اند، و از سرگذشت و فرجام كار گذشتگان خود پند گرفته‏ اند، و مثلها براى آنها زده شده است، و به امرى روشن كه همان دين و طريقه آن است فراخوانده شده‏اند، ناگزير نفوس آنها براى دانستن احكام شرع و مقاصد آن از كتاب و سنت و روش پيامبر اكرم (ص) مجهّز شده و بدعتهايى كه پس از اين پديد آمده بر آنان پوشيده نيست، و مى‏دانند كه هر بدعتى در دين حرام است چه رسد به اين كه بتوان حكمى را كه‏ صريح نصّ و مطابق سنّت، قطعى و مسلّم است به وسيله آن از ميان برد، لذا كسى از اين موعظه‏ها و مثلها و دعوتهايى كه در امر دين مى‏شود ناشنواست كه به شدّت كر باشد، أصمّ به كسى گويند كه سخت كر باشد، و عبارت لا يصمّ… إلّا أصمّ از قبيل اين است كه گفته مى‏ شود: لا يجهل بهذا الأمر إلّا جاهل يعنى: كسى اين امر را نمى‏داند كه سخت نادان باشد، معناى لا يعمى عنه إلّا أعمى نيز همين گونه است يعنى: ديده دل هيچ كس از آن كور نيست جز كسى كه چشم باطنش سخت كور شده باشد.

فرموده است: من لم ينفعه… تا من أمامه.

سخنى حقّ و درست است، زيرا انسان در آغاز پيدايش از هر گونه علم و دانشى تهى است، و آنچه باعث آفرينش اعضا و جوارح براى او شده اين است كه بتواند به وسيله آنها صور محسوسات و معانى آنها را دقّت و بررسى كند و به روابط مثبت و منفىّ يا به موارد اشتراك و اختلافى كه ميان اشيا وجود دارد آشنا گردد و براى او تجربه حاصل شود، و ديگر علوم ضرورى و اكتسابى را بداند و فرا گيرد.
فمن لم ينتفع بالبلاء يعنى كسى كه از آزمونها و تجربه‏ ها سود نبرد، (اين سخن اشاره است به اين كه بايد از امور عبرت گرفت و در آنها انديشيد) و از گرفتاريها و رنجها و تحمّل سختيها چيزى نياموزد، پيداست كه پند و اندرز نيز فايده‏اى به او نمى‏رساند، زيرا پندها و موعظه‏ها نتيجه دقّت در امور و ملاحظه تجلّى آيات الهى در آنهاست و آشكار است كه هرگز فرع بدون اصل حاصل نمى‏شود و چنين انسانى از تكميل نفس خود عاجز و از تشخيص مصالح خويش ناتوان است، احتمال دارد كه مراد از عظة پند گرفتن نباشد بلكه مطلق پند و اندرز باشد، در اين صورت نيز روشن است كه پند و موعظه به او فايده‏اى نمى‏رساند، زيرا گرفتاريها و رويدادها بيش از هر چيز نفس را متأثّر و متوجّه مى‏سازد و اگر كسى از شدايد و گرفتاريها عبرت نياموزد و تجربه‏اى نيندوزد به طريق اولى از وعظ و اندرز سودى نخواهد برد.

فرموده است: من أمامه.

امام (ع) متذكّر مى‏شود: چنين كسى تقصير و گناه از پيش روى او در مى‏آيد، زيرا كمالاتى را كه او بر حسب درك خود در پى آنهاست به سبب نقصان تجربه و نارسايى انديشه و ناآگاهى به آنها دست نمى‏يابد، اين ناكامى او در رسيدن به مقصود، و تكاپوى او در اين راه به در آمدن گناه و تقصير از پيش روى او تشبيه و تعبير شده است.

فرموده است: حتّى يعرف ما أنكر و ينكر ما عرف.

اين بيان به آثار و نتايجى اشاره دارد كه نارسايى و ناآگاهى او به بار مى‏آورد، و آن عبارت از درهم ريختگى فكر، و صدور حكم، بدون داشتن بينش لازم مى‏باشد، گاهى مى‏پندارد چيزى را كه انكار كرده و نمى‏شناسد كاملا به حقيقت آن دانا و آگاه است، و زمانى ديگر آنچه را مى‏ شناخته و حكم به صحّت آن داده بر اثر خيالى كه در او پديد آمده انكار مى‏ كند.
سپس امير مؤمنان (ع) مردم را به دو دسته تقسيم مى‏كند، دسته‏اى كه پيرو شريعتند، شرعة يعنى راه و روش، و مراد از آن راه دين است و دسته ديگر بدعتگذارند، اين دسته براى آنچه از پيش خود پديد آورده‏اند، هيچ گونه دليل قابل اعتمادى از كتاب خدا و سنّت ندارند، و هيچ پرتوى از برهان كه بتواند در ظلمات جهل راهنما و رهگشا باشد به همراه آنها نيست،تقسيم مردم به اين دو دسته براى اين است كه شنوندگان به گروهى كه برترى دارند بپيوندند.

فرموده است: إنّ اللّه سبحانه لم يعظ أحدا بمثل هذا القران.

اين سخن بازگشت به بيان فضايل قرآن است، و در اين باره واژه‏هايى استعاره فرموده است: 1- واژه حبل (ريسمان) است كه با صفت متين (استوار) آن را ترشيح داده است، مناسبت اين استعاره را ما بارها گفته ‏ايم.
2- ديگر صفت أمين (امانت‏دار) است كه وجه استعاره اين كلمه را نيز پيش‏ از اين شرح داده ‏ايم.
3- لفظ ربيع (بهار) است، استعاره آن بدين مناسبت است كه دلها به سبب قرآن زنده و شكوفا مى‏شود همچنان كه چهار پايان در فصل بهار به زندگى نوى دست مى ‏يابند.
4- واژه ينابيع (سرچشمه‏ ها) براى قرآن استعاره شده است، زيرا هنگامى كه در قرآن تدبّر شود، و در آيات آن دقّت و بررسى گردد، مانند آب كه از چشمه ‏ها جوشان و سرازير مى‏گردد، دانشهاى بسيارى از آن ريزان مى ‏شود كه مى‏تواند انسان از آنها سود برد.
5- ديگر واژه جلاء (روشنى) است، وجه استعاره اين لفظ براى قرآن اين است كه همان گونه كه صيقل به آينه جلا و روشنى مى‏ دهد قرآن هم هنگامى كه مورد تدبّر و انديشه قرار گيرد و معانى آن فهم گردد زنگار جهالت را از صفحه دل مى‏زدايد و به آن روشنى مى‏ بخشد.
اگر گفته شود: چرا فرموده است: براى دل، غير از قرآن روشنى و جلايى نيست با اين كه علوم ديگر نيز مايه روشنى قلب است به اين پرسش به دو گونه مى‏توان پاسخ داد:

اوّل- دانشهايى كه دل را جلا مى‏دهد و زنگار اوهام را از آن مى‏زدايد دانشهايى است كه انسان را براى سير الى اللّه آماده مى‏كند، و به منتها درجه كمال نفسانى مى‏رساند مانند علوم الهى و علم اخلاق و علم احوال معاد، و در اين زمينه دانشى نيست مگر اين كه اصل و ريشه آن در قرآن موجود بوده و از آن گرفته شده است.
دوّم- اين كه آن حضرت زمانى اين مطلب را بيان فرموده است كه علمى مدوّن و در دسترس نبوده و براى مسلمانان جز قرآن كريم راهى براى استفاده اين مطالب وجود نداشته است، در اين صورت جز قرآن چيزى براى زدودن زنگار دل و روشنى آن نيست.
فرموده است: مع أنّه قد ذهب المتذكّرون.

يعنى: اگر چه كسانى كه در مقاصد قرآن مى‏انديشيدند رفته‏ اند، و آنانى باقى مانده‏اند كه قرآن را به دست فراموشى سپرده، و يا به عمد خود را به فراموشى زده و از نداى الهى سر برتافته خود را سرگرم دنيا ساخته‏ اند، بديهى است اين گفتار براى شنوندگان مايه توبيخ و سرزنش است.
پس از اين امام (ع) دستور مى‏دهد به كسى كه عمل نيكى انجام مى‏دهد در اين كار به او كمك كنند، بديهى است كمك انواع بسيارى دارد، همچنين هنگامى كه با عمل بدى روبرو مى ‏شوند آن را زشت شمارند، و از آن روى گردانند. آن بزرگوار براى اثبات وجوب اوامرش به حديث نبوى (ص) استشهاد مى‏ كند، اين حديث شريف گوياى اين است كه اقدام بر كار نيك و خوددارى از انجام دادن كار بد واجب است و در اين صورت است كه انسان، نيكوكردار و ميانه رفتار خواهد بود. صفت جواد و قاصد هر دو استعاره‏اند وجه مناسبت اين است: كسى كه كار نيك انجام مى‏دهد و از اقدام به كار بد خوددارى مى‏كند، در صراط مستقيم قرار دارد و رو به خدا گام برمى‏دارد و كژى و انحرافى در كار و روش او نيست و مانند اسب رهوارى كه در جادّه مستقيم به حركت در آمده است در سلوك الى اللّه و طىّ مدارج راه حقّ از هر كس ديگر رهروتر و تيزپاتر خواهد بود.
سپس آن حضرت ظلم را بر سه گونه تقسيم مى‏كند: 1- ستمى كه هرگز آمرزيده نمى‏شود، و اين ظلمى است كه آدمى با شرك ورزيدن به خدا به خويشتن روا مى‏دارد، اين كه خداوند هرگز از اين ظلم در نمى‏گذرد، هم به دليل نصّ است و هم به برهان عقل، امّا نصّ، قول خداوند متعال است كه «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ»«» و دليل عقل اين است كه آمرزش يا عبارت از محو آثار گناه از لوح نفوس است، و يا چيزى است كه مستلزم اين معنا و شامل حفظ الهى از دچار شدن آدمى به آتش دوزخ است، ليكن حالات بدنى متمركز در نفوس مشركان كه آنها را از خداوند دور كرده و مانع آنها از شناخت خداوند گرديده است حالاتى است كه در نفوس آنها راسخ گشته و ملكه آنها شده و زدودن و از ميان بردن آنها با ملاحظه اين كه گوش شنوا براى شنيدن معارف دينى ندارند ممكن نيست، از اين رو بايد در دوزخ به سر برند و به غلّ و زنجير حالات خود كشيده شوند، در اين صورت آمرزش خداوند شامل آنها نمى‏شود، زيرا نمى‏توانند از حالاتى كه ملكه آنها شده و در ژرفاى وجود آنها ريشه دوانيده رهايى يابند و در حوزه جاذبه معارف الهى نيز در نمى‏آيند تا در پناه عصمت معرفت قرار گيرند.
2- ظلمى است كه ترك نمى‏گردد يعنى ناديده گرفته نمى‏شود و ناگزير بايد به جا آورنده آن مورد عقوبت و كيفر قرار گيرد، و اين ستمى است كه مردم در باره يكديگر روا مى‏دارند، حديث آن حضرت كه فرموده است: «روزى كه انتقام گوسفند بى‏شاخ از شاخدار گرفته مى‏شود» اشاره به همين نوع ستم است، اين نوع ستمكاران اگر به معارف دينى رو آورند و به آنچه مايه رستگارى است چنگ زنند پس از گذشت زمانى، از عذاب رهايى مى‏يابند، ليكن دوران عذاب آنها بر حسب شدّت و ضعف صفات زشتى كه در آنها رسوخ يافته و درجه ظلمى كه مرتكب شده‏ اند متفاوت است، حديث پيامبر اكرم (ص) كه فرموده است: «از آتش بيرون آورده مى‏ شوند پس از آن كه سوخته و زغال شده باشند«»» اشاره به همين دسته است.
3- ستمى است كه بخشيده و از آن صرف نظر مى‏شود، و اين ظلمى است كه بنده با ارتكاب گناهان و لغزشهاى كوچك به خود روا مى‏دارد، و اين‏ گناهان به آن درجه نيست كه آثار زشت آنها براى هميشه در نفس باقى بماند و ملكه آن شود بلكه عوارض ناشى از اين لغزشها بزودى از نفس زايل و زدوده مى‏گردد، خداوند متعال در اين باره فرموده است: «وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلى‏ ظُلْمِهِمْ«»» يعنى در حالى كه آنها ستمكارند خداوند از ستم آنان در مى‏گذرد و آنان را مى‏ آمرزد.
پس از اين امام (ع) با ذكر اين كه كيفر ستم در آخرت بسيار سخت است مردم را از آن پرهيز مى‏دهد، و درست فرموده است كه عقوبت آن جا مانند قصاص دنيا از قبيل زخم كارد و ضربه تازيانه نيست، بلكه سوختن در آتش دنيا كه طبق مشهور سخت‏ترين عقوبت است در برابر عذاب آخرت اندك و ناچيز است، روايت شده است پيامبر خدا (ص) در ميان يارانش نشسته بود كه صداى افتادن چيزى را شنيد، فرمود: «اين صداى سنگى است كه خداوند متعال از كنار جهنّم به درون آن فرستاده و هفتاد پاييز است پايين مى‏رود و هم اكنون به قعر آن رسيده است» بديهى است اين يكى از اوصاف‏ محسوس جهنّم است.
بايد دانست كه اين روايت دنباله ‏اى دارد كه معناى آن را روشن مى‏ كند، و آن اين است كه راوى گفته است: پس از اين، بانگ و فريادى را شنيديم، گفتيم اين چيست گفتند فلان منافق مرده است و در اين روز عمر او هفتاد سال بود، يكى از نكته گويان گفته است: مراد از جهنم در اين حديث همين دنيا و خوشيهاى آن است، و سنگ براى آن شخص منافق استعاره شده بدين مناسبت كه او در مدّت زندگى از وجود خويش سودى نبرده و خيرى براى آخرت خود به دست نياورده و از اين نظر به سنگ شباهت داشته است، مقصود از فرو فرستادن او از جانب خدا، افاضه نعمتهاى دنيوى به اوست كه اسباب كاميابيها را در دنيا براى وى فراهم ساخته، و در كامرانيها و شهوتهاى خود فرو رفته و سرگردان به وادى‏ گمراهى در افتاده است، چنان كه در قرآن فرموده است: «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ» امّا شفير جهنّم لبه و آغاز آن است، و در مورد منافق زمانى است كه براى فرو رفتن در شهوات آماده مى‏شود، و بهره‏گيرى از خوشيها و لذّات دنيا را كه سبب كشانيده شدن او به وادى گمراهى و تباهى است آغاز مى‏كند، و منظور از اين كه هفتاد پاييز گذشته تا به قعر جهنّم رسيده است مدّت عمر اين منافق است كه همه آن را صرف بهره‏بردارى از لذّات و شهوات كرده است، و مراد از رسيدن او به ته جهنم، رسيدن مرگ وى و روبرو شدن او با سخت‏ترين عذابها به سبب دستاورد بد و صفات زشتى كه از دنيا به همراه آورده است و ما بارها در اين كتاب بدان اشاره كرده ‏ايم.

سپس آن بزرگوار شنوندگان را از تلوّن و رنگارنگ بودن در دين خدا بر حذر مى‏دارد و اين سخن كنايه از نفاق آنها نسبت به يكديگر است، زيرا اين صفت موجب تفرقه و پراكندگى اجتماع است از اين رو فرموده است: اجتماع بر حقّى كه شما آن را دوست نمى‏داريد بهتر است از جدايى بر باطلى كه شما آن را دوست مى‏داريد، يعنى اجتماع بر حقّى مانند جنگ كه مكروه شماست بهتر از پراكندگى بر باطل است كه محبوب شماست مانند سرگرم شدن به خوشيها و لذّات دنيا، و براى تكميل و تأكيد منع از پراكندگى و تفرقه فرموده است: خداوند هرگز در سايه پراكندگى و جدايى خيرى به كسى عطا نكرده است، نه از ميان گذشتگان و نه از كسانى كه باقى هستند، و چون خير و خوبى در گردهمايى و الفت و محبّت است تا اين كه جامعه يك پارچه و همچون تن واحدى شود، و نظام جهان كامل گردد، لذا آثارى كه بر جدايى و پراكندگى مترتّب است درست عكس اينهاست، همچنين از پيامبر گرامى (ص) نقل شده است كه: هر كس از جماعت به اندازه يك وجب دورى گزيند طوق اسلام را از گردن خويش برداشته است، و ما پيش از اين در باره فضيلت اتّحاد و اجتماع سخن گفته‏ايم.
پس از اين امام (ع) براى بار ديگر نهى مى‏كند از اين كه مردم در پشت سر يكديگر سخن گويند و عيبهاى يكديگر را بازگو كنند، و به كسى كه ممكن است در صدد حفظ خود از اين گناه برآيد گوشزد مى‏كند كه براى هر يك از مردمان عيبهايى است و سزاوار اين است كه هر كسى به بر طرف كردن عيبهاى خود مشغول گردد و از ذكر عيوب ديگران باز ايستد، واژه طوبى بر وزن فعلى از طيب (بوى خوش) مشتقّ است، و واو آن منقلب از ياست، نيز گفته شده كه طوبى اسم درختى است در بهشت، و به هر دو صورت در اين جا مبتداست، پس از اين تذكّر مى‏دهد كه عزلت گزيدن و در خانه نشستن و به طاعت خدا مشغول بودن و بر گناهان خويش گريه كردن و از كردار خود پشيمان شدن بهتر است.

فرموده است: و كان من نفسه في شغل… تا آخر

آنچه در باره ثمرات عزلت ذكر كرده است.
بايد دانست در مورد اين كه عزلت و گوشه نشينى بهتر است يا معاشرت و آميزش اختلاف است، گروهى از مشاهير صوفيّه و عرفا مانند ابراهيم بن ادهم، سفيان ثورى، داود طايى، فضيل بن عياض، سليمان خواصّ و بشر حافى عزلت را ترجيح داده‏اند و گروهى ديگر مانند شعبى، ابن ابى ليلى، هشام بن عروه، ابن شبرمه، ابن عيينه و ابن مبارك معاشرت و اختلاط با مردم را برتر دانسته‏اند، دسته نخست به دلايلى از عقل و نقل استدلال كرده‏اند، امّا دليل نقل، گفتار پيامبر اكرم (ص) به عبد اللّه بن عامر جهنى است هنگامى كه از آن حضرت پرسيد: راه رستگارى چيست در پاسخ فرمود: اين كه به خانه‏ات بسنده كنى و زبانت را نگه دارى و بر گناهانت گريه كنى، و به آن حضرت عرض شد: كدام كس بهتر است فرمود: «مردى كه در يكى از شكافهاى كوه عزلت كند، و به عبادت پروردگار خويش مشغول باشد و مردم را از شرّ خود رها سازد» و همچنين فرموده است: «او پرهيزگار پاكيزه ناپيدا را دوست مى‏دارد» و دليل عقل اين است كه در گوشه گيرى فوايد خدا پسندى موجود است كه در معاشرت به دست نمى‏آيد بهترين فايده‏ اش اين است كه انسان فراغت مى‏يابد كه به عبادت پروردگار و ياد او و راز و نياز با وى پردازد و از پادشاه آسمانها و زمين بخواهد اسرارى را در امور دنيا و آخرت بر او منكشف فرمايد، از اين رو پيامبر خدا (ص) تا آن گاه كه به پيامبرى برگزيده شد، در كوه حرا، عزلت مى‏جست و به عبادت خداوند مى‏پرداخت.
دسته ديگر كه معاشرت و آميزش را برترى داده ‏اند به قرآن و سنّت استدلال كرده ‏اند، امّا دليل قرآن گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً«»» و نيز «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا«»» و آشكار است كه گوشه نشينى و كناره جويى خلاف الفت و دلجويى و موجب تفرقه و پراكندگى است، دليل اين گروه از سنّت، گفتار پيامبر اكرم (ص) كه فرموده است: هر كس از جماعت هر چند به اندازه يك وجب جدا شود طوق اسلام را از گردن خود برداشته است، و همچنين نقل شده است كه: مردى به كوه رفته خداوند را در آن جا عبادت مى‏كرد كسانش او را نزد پيامبر گرامى (ص) آوردند، آن حضرت او را از اين كار منع كرد و به او فرمود: همانا شكيبايى يك روز مسلمانان در يكى از گيرودارهاى جهاد بهتر از چهل سال عبادت است.
من مى‏ گويم استدلال هر دو دسته صحيح است، ليكن برترى عزلت بر معاشرت يا به عكس به طور مطلق و بى‏قيد و شرط درست نيست، بلكه هر كدام بر حسب مصلحت و به مقتضاى وقت در باره بعضى از مردم درست است.
بايد دانست كه اگر كسى بخواهد اهداف پيامبران (ع) را در دستورها و تدبيرهاى آنان بداند بايد با شمّه‏اى از آيينهاى پزشكان آشنا، و به مقاصدى كه در عبارات مطلق خود دارند اندكى دانا باشد، زيرا همان گونه كه پزشكان، بدن را با انواع داروها و چاره جوييها درمان مى‏ كنند تا بر سلامت خود باقى بماند و يا از بيمارى رهايى و صحّت خود را بازيابد همين گونه پيامبران و جانشينان آنان كه پزشكان نفوسند بر انگيخته شده‏ اند تا بيماريهاى روح مانند نادانى و خويهاى زشت اخلاقى را با آداب و مواعظ و منع، و زدن و كشتن معالجه كنند، و همان طور كه پزشك گاهى مى‏گويد: اين دارو براى فلان بيمارى سودمند است مقصود او سودمند بودن آن براى همه مزاجها نيست بلكه مراد مفيد بودن آن در برخى طبايع است، پيامبران و پيشوايان دين (ع) نيز هنگامى كه بطور اطلاق مى‏گويند فلان چيز، مثلا عزلت و گوشه‏ نشينى مفيد است منظور آنها اين نيست كه اين روش براى همه انسانها سودمند است، و همان گونه كه پزشك در برخى اوقات دارويى را به يكى از بيماران سفارش مى‏ كند و بهبود او را در آن تشخيص مى‏دهد كه براى بيمار ديگر آن دارو را زهر كشنده مى ‏داند و براى درمان او از داروى ديگر استفاده مى ‏كند.
پيامبران (ع) نيز گاهى برخى از كارها را درمان بعضى از نفوس مى‏ دانند، و به سفارش آن بسنده مى‏كنند، و زمانى پاره‏اى از امور مانند گوشه‏گيرى را درمان بعضى از نفوس مى‏شناسند و برخى از مردم را به آن تشويق مى‏كنند، در حالى كه همين معالجه را نسبت به گروهى ديگر زيانبار دانسته، به ضدّ آن دستور مى‏ دهند مانند سفارشهايى كه در باره لزوم معاشرت و آميزش شده است و آنچه به نظر مى‏رسد اين است كه آنان گوشه‏ گيرى را بيشتر براى كسانى جايز مى‏شمارند كه قواى نظرى و عملى آنها به مرتبه‏اى از كمال رسيده كه آنان را از معاشرت با بسيارى از مردم بى‏ نياز ساخته است، زيرا علوم و اخلاق و بيشتر كمالات انسانى تنها از راه آميزش با ديگران به دست مى‏آيد، بويژه اگر كسى كه مكلّف به گوشه‏ گيرى و اختيار عزلت است عايله ‏اى نداشته باشد تا براى زندگى آنان ناگزير باشد به كسب و كار بپردازد، امّا معاشرت و گردهمايى را بيشتر از اين نظر سفارش كرده‏اند كه از طريق محبّت، ميان مردم الفت و اتّحاد برقرار شود، و اتّحاد نيز دو فايده كلّى و عمده دارد، اوّل حفظ اساس دين و تقويت آن به وسيله جهاد.
دوّم تحصيل كمالاتى كه نظام امور، و سعادت انسان در دنيا و آخرت بر آنها استوار است، و چنان كه گفته شد بيشتر علوم و اخلاق و كمالات از راه معاشرت و آميزش با مردم به دست مى‏آيد. و توفيق با خداست.

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحراني ج ۳

خطبه174 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه175صبحی صالح)

من خطبة له ( عليه‏السلام ) في الموعظة و بيان قرباه من رسول اللّه

أَيُّهَا اَلْغَافِلُونَ غَيْرُ اَلْمَغْفُولِ عَنْهُمْ وَ اَلتَّارِكُونَ اَلْمَأْخُوذُ مِنْهُمْ مَا لِي أَرَاكُمْ عَنِ اَللَّهِ ذَاهِبِينَ وَ إِلَى غَيْرِهِ رَاغِبِينَ كَأَنَّكُمْ نَعَمٌ أَرَاحَ بِهَا سَائِمٌ إِلَى مَرْعًى وَبِيٍّ وَ مَشْرَبٍ دَوِيٍّ وَ إِنَّمَا هِيَ كَالْمَعْلُوفَةِ لِلْمُدَى لاَ تَعْرِفُ مَا ذَا يُرَادُ بِهَا إِذَا أُحْسِنَ إِلَيْهَا تَحْسَبُ يَوْمَهَا دَهْرَهَا وَ شِبَعَهَا أَمْرَهَا وَ اَللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ ؟ بِرَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ أَلاَ وَ إِنِّي مُفْضِيهِ إِلَى اَلْخَاصَّةِ مِمَّنْ يُؤْمَنُ ذَلِكَ مِنْهُ وَ اَلَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ وَ اِصْطَفَاهُ عَلَى اَلْخَلْقِ مَا أَنْطِقُ إِلاَّ صَادِقاً وَ قَدْ عَهِدَ إِلَيَّ بِذَلِكَ كُلِّهِ وَ بِمَهْلِكِ مَنْ يَهْلِكُ وَ مَنْجَى مَنْ يَنْجُو وَ مَآلِ هَذَا اَلْأَمْرِ وَ مَا أَبْقَى شَيْئاً يَمُرُّ عَلَى رَأْسِي إِلاَّ أَفْرَغَهُ فِي أُذُنَيَّ وَ أَفْضَى بِهِ إِلَيَّ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنِّي وَ اَللَّهِ مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَ أَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا وَ لاَ أَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَ أَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا


لغات

سائم: شبان

دويّ: محلّ دردزا

وبّي: جاى آلوده به وبا

مدى: جمع مدية به معناى كارد است.

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است :

«اى غفلت زدگانى كه از شما غافل نيستند، و اى رها كنندگانى كه رها نمى‏شويد، چه شده است شما را مى‏بينم از خداوند دورى گزيده و به سوى غير او رو آورده‏ايد، گويا شما همچون گوسپندان يا شترانى هستيد كه‏ شبان، آنها را به چراگاهى وبا خيز، و به آبشخورى بيمارى‏زا برده است، آنها مانند دامهايى مى‏باشند كه پروار شده و براى كارد آماده گشته‏اند و نمى‏دانند در باره آنها چه اراده‏اى دارند، اگر به آنها احسان شود روز خود را روزگارى مى‏پندارند و سيرى را هدف زندگى خود مى‏شمارند، به خدا سوگند اگر بخواهم مى‏توانم هر كدام از شما را به آغاز و فرجام و همگى امور او آگاه سازم ليكن بيم دارم به سبب من به پيامبر خدا (ص) كه درود خداوند بر او و خاندانش باد كافر شويد.
آگاه باشيد من اين آگاهيها را به خواصّ اصحاب خود كه در باره آنها بيمى ندارم خواهم رسانيد، سوگند به خدايى كه او را به حقّ برانگيخت، و او را از ميان خلايق برگزيد، جز به راستى سخن نمى‏گويم، و پيامبر خدا (ص) همه اينها را به من آموخته، و محلّ نابودى كسى را كه نابود مى‏گردد و جاى رهايى آن كس را كه رستگار مى‏شود و فرجام امر خلافت را به من آگاهى داده است، و چيزى باقى نگذاشته كه بر سرم بگذرد مگر اين كه به من گوشزد فرموده و خبر آن را به من رسانيده است.
اى مردم به خدا سوگند من شما را به انجام دادن طاعتى ترغيب نمى‏كنم مگر اين كه خود در به جاى آوردن آن بر شما پيشى مى‏گيرم، و از ارتكاب گناهى منع نمى‏كنم جز اين كه پيش از شما از آن باز ايستم.»

شرح

خطاب امام (ع) عامّ و به همگان است، و اين كه آنان را غافل خوانده براى اين است كه از سرنوشت آخرت خود ناآگاهند، مراد از اين كه از آنها غفلت و فراموشى نيست اين است كه اعمال آنها در لوح محفوظ ثبت شده است، اين كه مردم ترك كنندگانند، يعنى طاعت و آنچه را بدان دستور داده شده‏اند رها مى‏كنند، معناى المأخوذ منهم اين است كه از عمر و دارايى دنياى آنها كاسته مى‏شود.

سپس در باره اين كه روى از خدا بر تافته‏اند، يعنى از فرمانبردارى او روى گردانده و به غير او يعنى به زندگى اين جهان و زيب و زيور آن دل بسته‏اند هشدار مى‏دهد

و پس از آن آنها را به رمه گوسفندان يا شترانى تشبيه فرموده كه چوپان يا شتربان آنها را به چراگاهى پر از درد و وبا، رانده باشد، وجه مشابهت، غفلت آنها همچون چهار پايان است و نفس امّاره مانند چوپانى كه دامها را به چراگاهى پر از درد و وبا براند آنان را به ارتكاب معاصى و بهره‏بردارى از لذّات و شهوات دنيا مى‏كشاند و چون لذّات و خوشيهاى اين جهان منشأ گناهانى است كه انسان را در معرض هلاكت اخروى و دردهاى درمان ناپذير جهان واپسين قرار مى‏دهد به چراگاهى آن چنان تشبيه شده است.
فرموده است: و إنّما هي كالمعلوفة.
اين تشبيه ديگرى است كه در باره مردم فرموده و آنان را به گاو و گوسفند پروارى همانند كرده است، مناسبت اين تشبيه از چند جهت است، يكى توجّه و دلبستگى مردم به لذّات دنيا و خوردنيها و نوشيدنيهاى آن است كه از اين جهت به حيوانى شباهت دارند كه آن را پروار كنند و در علوفه دادن آن بكوشند و از اين نظر كه پايان همه لذّتها و خوشيها مرگ است نيز شبيه اينهايند، زيرا اين دامهاى پروارى نيز پس از چاقى و فربهى فرجامى جز كشتن و سر بريدن ندارند، غفلت مردم از مرگ و سرنوشتى كه در پيش دارند وجه ديگر اين تشبيه است چه مردم از اين جهت مانند گاو و گوسفندند كه از سر انجام خود كه ذبح و كشتن است غافل و بى‏خبرند، مناسبت ديگر اين كه وقتى خوشبختى به انسان رو مى‏آورد، و از خوشيها و لذّات دنيا كامياب مى‏گردد مى‏پندارد كه اين بهره‏منديها براى او هميشه اوقات برقرار خواهد بود و خيال مى‏كند كه هدف از آفرينش او در اين جهان تنها سير خوردن و سيراب شدن است، و اين درست حالت گاو و گوسفند است كه وقتى علف جلو او ريخته مى‏شود، با شتاب فراوان آنها را مى‏خورد و انديشه فرداى خود را ندارد، و مى‏پندارد كه غرض از آفرينش او همين است و بس. وجه اين تشبيه مناسبتهايى است كه ياد كرديم.
پس از اين امير مؤمنان (ع) سوگند ياد مى‏كند كه اگر بخواهد مى‏تواند هر يك‏ از آنها را به مقاصدى كه دنبال مى‏كنند و كارهايى كه انجام مى‏دهند و همه احوالى كه دارند خبر دهد، و اين سخن همانند گفتار مسيح (ع) مى‏باشد كه در قرآن آمده است: «وَ رَسُولًا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ«»» و ما در مقدّمه اين كتاب امكان و سبب اين علم را در باره پيامبران و دوستان خدا بيان كرده‏ايم.
فرموده است: و لكن أخاف أن تكفروا فيّ برسول اللّه (ص).
يعنى بيم دارم در باره من غلوّ كنيد و مرا بر پيامبر خدا (ص) برترى دهيد، بلكه بيم داشت كه با غلوّ در باره او به خدا كافر شوند چنان كه نصارا هنگامى كه مسيح (ع) آنان را از امور غيبى خبر مى‏داد مدّعى خدايى او شدند. سپس فرموده است: ألا و إنّى مفضيه إلى الخاصّة يعنى من اين اخبار و اسرار را به خواصّ اصحاب خود مى‏رسانم، منظور از خواصّ اصحاب، ياران دانشمند و ثابت قدم اوست كه به رسوخ و استحكام ايمان آنها مطمئن، و از انحراف آنها به كفر ايمن است، و اين روش همه بزرگان علم و حكمت است كه ودايع دانش خود را جز به كسانى كه شايستگى آن را داشته باشند نمى‏سپارند، با اين همه چنان كه مى‏دانيم برخى از مردم براى على (ع) مقام نبوّت قائل شدند، و او را در رسالت شريك حضرت محمّد (ص) دانستند و گروهى از اين بالاتر رفته در باره او ادّعاى الوهيّت كردند و مدّعى شدند كه او محمّد (ص) را به پيامبرى فرستاده است، و ادّعاهاى باطل ديگرى كه غلاة و گمراهان در باره آن حضرت گفته و رواج داده‏اند، يكى از شاعران اينها گفته است:
و من أهلك عادا و ثمود بدواهيه و من كلّم موسى فوق طور إذ يناديه‏
و من قال على المنبر يوما و هو راقيه:
سلونى أيّها النّاس فحاروا في معانيه«»

و ديگرى گفته است:
إنّما خالق الخلائق من زعزع أركان خيبر جذبا
قد رضينا به إماما و مولى‏
و سجدنا له إلها و ربّا«»

پس از اين امام (ع) سوگند ياد مى‏كند كه جز به راستى سخن نگفته و آنچه در باره اين امور خبر مى‏دهد غير از اين نيست، و اعلام مى‏كند كه پيامبر خدا (ص) اين اسرار را به او آموخته و محلّ نابودى آن كسى را كه نابود مى‏شود و… به او خبر داده است، أفضى به إلىّ يعنى آن را به من رسانيده و مرا بدان آگاه ساخته است.
بايد دانست كه آنچه را پيامبر خدا (ص) به على (ع) آموخته برخى به صورت جزيى بوده و فرد فرد وقايع را به او خبر داده است، و بعضى به گونه كلّى بوده، به اين معنا كه اصولى كلّى به آن حضرت القا مى‏فرموده است كه ذهن آن حضرت را آماده مى‏كرده تا صور امور جزيى از جانب حقّ تعالى به او افاضه شود چنانكه پيش از اين گفته‏ايم، و آنچه در اين زمينه از آن حضرت نقل شده خطبه‏اى است كه در آن از حوادث دردناك آينده سخن گفته و به قرامطه اشاره كرده و فرموده است: دوستى و هواخواهى ما را مدّعى مى‏شوند و كينه و دشمنى ما را در دل پنهان مى‏دارند به دليل اين كه وارثان ما را مى‏كشند و از سنّتهاى ما دورى مى‏گزينند. و آنچه در اين باره اتّفاق افتاد به همان گونه بود كه آن حضرت خبر داده بود، چه قرامطه شمار زيادى از خاندان ابو طالب را كشتند كه نامهاى آنها در كتاب مقاتل الطالبيّين نوشته ابو الفرج اصفهانى«» مذكور است.
برخى از شارحان گفته‏اند: امام (ع) در خطبه‏اى كه ذكر شد به ستونى كه در مسجد كوفه به آن تكيه مى‏داد اشاره مى‏كند و مى‏گويد: گويا حجر الاسود را مى‏بينم كه در اين جا نصب شده است، واى بر آنها فضيلت حجر الاسود در ذات آن نيست بلكه به سبب جايگاه و موضع آن است، و آن، مدّتى در اين جا و مدّت ديگرى در اين جا (به محلّهايى اشاره فرمود) باقى مى‏ماند سپس آهنگ جايگاه خود كرده و به محلّ نخستين خود باز مى‏گردد، و آنچه قرامطه«» نسبت به حجر الاسود كردند به همان گونه بود كه آن حضرت بدان آگاهى داده بود.

ما در باره درستى اين گفته ايراد داريم، زيرا مشهور اين است كه قرامطه حجر الاسود را به سرزمين بحرين منتقل و براى آن محلّى بر پا و ساختمان كردند كه تا هم اكنون كعبه ناميده مى‏شود، حجر الاسود مدّتى در اين محلّ نگهدارى و سپس به مكّه باز گردانيده شد. گفته شده كه در هنگام آوردن حجر الاسود از مكّه بيست و پنج شتر بر اثر حمل آن مرد، و اعاده آن به خانه كعبه تنها به وسيله يك شتر كه نيرومند هم نبود انجام گرفت، و اين شواهد از اسرار دين خداست، براى نقل نشده كه قرامطه دو بار حجر الاسود را از مكّه به جاى ديگر نقل كرده باشند. و خدا داناتر است.

ترجمه شرح نهج البلاغه (ابن ميثم)، ج 3

خطبه173 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه174صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام ) في معنى طلحة بن عبيد الله
و قد قاله حين بلغه خروج طلحة و الزبير إلى البصرة لقتاله

قَدْ كُنْتُ وَ مَا أُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ وَ لاَ أُرَهَّبُ بِالضَّرْبِ وَ أَنَا عَلَى مَا قَدْ وَعَدَنِي رَبِّي مِنَ اَلنَّصْرِ وَ اَللَّهِ مَا اِسْتَعْجَلَ مُتَجَرِّداً لِلطَّلَبِ بِدَمِ ؟ عُثْمَانَ ؟ إِلاَّ خَوْفاً مِنْ أَنْ يُطَالَبَ بِدَمِهِ لِأَنَّهُ مَظِنَّتُهُ وَ لَمْ يَكُنْ فِي اَلْقَوْمِ أَحْرَصُ عَلَيْهِ مِنْهُ فَأَرَادَ أَنْ يُغَالِطَ بِمَا أَجْلَبَ فِيهِ لِيَلْتَبِسَ اَلْأَمْرُ وَ يَقَعَ اَلشَّكُّ . وَ وَ اَللَّهِ مَا صَنَعَ فِي أَمْرِ ؟ عُثْمَانَ ؟ وَاحِدَةً مِنْ ثَلاَثٍ لَئِنْ كَانَ ؟ اِبْنُ عَفَّانَ ؟ ظَالِماً كَمَا كَانَ يَزْعُمُ لَقَدْ كَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يُوَازِرَ قَاتِلِيهِ وَ أَنْ يُنَابِذَ نَاصِرِيهِ . وَ لَئِنْ كَانَ مَظْلُوماً لَقَدْ كَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَكُونَ مِنَ اَلْمُنَهْنِهِينَ عَنْهُ وَ اَلْمُعَذِّرِينَ فِيهِ وَ لَئِنْ كَانَ فِي شَكٍّ مِنَ اَلْخَصْلَتَيْنِ لَقَدْ كَانَ يَنْبَغِي لَهُ أَنْ يَعْتَزِلَهُ وَ يَرْكُدَ جَانِباً وَ يَدَعَ اَلنَّاسَ مَعَهُ فَمَا فَعَلَ وَاحِدَةً مِنَ اَلثَّلاَثِ وَ جَاءَ بِأَمْرٍ لَمْ يُعْرَفْ بَابُهُ وَ لَمْ تَسْلَمْ مَعَاذِيرُهُ

 

لغات

نهنه عنه: او را از آن بازداشت و منع كرد.

معذرين: با تخفيف، پوزشخواهان و با تشديد به كسانى گفته مى‏شود كه اظهار عذر كنند و براى آنها عذرى نباشد.

ركد: از حركت ايستاد.

ترجمه

از خطبه‏هاى آن حضرت عليه السّلام است ، كه درباره طلحة بن عبيد الله ايراد فرموده است :

«من تا كنون به جنگ تهديد نمى‏شدم و كسى مرا از ضربت شمشير نمى‏ترسانيد، و من به وعده نصرت پروردگارم يقين دارم، به خدا سوگند او (طلحه) شتابان براى خونخواهى عثمان بيرون نيامده جز از بيم اين كه خون او از وى مطالبه شود زيرا وى مورد اين گمان است، و در ميان گروهى كه بر عثمان شوريدند كسى به اين كار از او حريصتر نبوده است، از اين رو خواسته است تا با گردآورى سپاهى به عنوان خونخواهى امر را مشتبه سازد و ايجاد شك كند، به خدا سوگند او در باره عثمان هيچ يك از اين سه كار را انجام نداد، اين كه اگر فرزند عفّان چنان كه او گمان مى‏كرد ستمكار بود، برايش سزاوار بود كه كشندگان او را بارى و از ياران وى دورى و با آنان دشمنى كند، و اگر ستمديده و مظلوم بود برايش شايسته بود كه از بازدارندگان قتل او باشد و عذر او را براى مردم بيان كند، و چنانچه در باره اين دو امر ترديد داشت وظيفه‏اش اين بود از او كناره‏گيرى كند و به گوشه‏اى بنشيند و مردم را با او واگذارد، ليكن هيچ يك از اين سه كار را نكرد، و به كارى دست زد كه دليل آن شناخته نيست و عذر درستى براى آن ندارد.»

شرح

بايد دانست امير مؤمنان (ع) هنگامى اين سخنان را بيان فرموده كه به او خبر رسيد طلحه و زبير خروج كرده و به بصره رهسپار شده و او را به جنگ تهديد كرده‏اند.
فرموده است: و قد كنت تا النّصر.
اين جملات پاسخى به تهديد سران جنگ جمل است، و پيش از اين همين الفاظ عينا آمده و شرح داده شده است جز اين كه در آن جا «و إنّي على يقين من ربّى» فرموده و در اين جا «و أنا على ما قد وعدني ربّي من النّصر» گفته است، و آنچه آن حضرت بر آن اطمينان داشت يقين بر پيروزى بود كه از زبان پيامبر گرامى (ص) به او رسيده بود، واو در جمله و ما أهدّد براى حال و فعل كنت تامّه است.
فرموده است: و اللّه ما استعجل… تا و يقع الشّكّ.
اين سخن به سران جنگ جمل اشاره دارد كه براى اين كه مردم را در باره كشندگان عثمان به شكّ و شبهه اندازند خونخواهى او را دستاويز خود كرده روانه‏ بصره شدند. سپس در ردّ اين شبهه بيان مى‏كند كه طلحه جز از بيم اين كه خون عثمان را از او مطالبه كنند خروج نكرده است، زيرا او مورد اين گمان و متّهم به قتل عثمان است، و ما پيش از اين در باره اين كه طلحه مردم را بر كشتن عثمان بر مى‏انگيخت و آنان را از هر سو در خانه او گرد مى‏آورد سخن رانده‏ايم، نقل شده كه طلحه سه روز تمام مردم را از به خاك سپردن عثمان بازداشت، و حكيم بن حزام و جبير بن مطعم براى دفن او از على (ع) كمك خواستند امّا طلحه عدّه‏اى را سر راه آنها نشانيد تا آنان را با سنگ مورد تعرّض قرار دهند، پس چند تن از ياران طلحه جنازه عثمان را بيرون برده تا در كنار ديوارى كه به حشّ كوكب معروف و گورستان يهود بود برسانند، هنگامى كه جنازه را به آن جا منتقل ساختند نخست آن را سنگباران كردند سپس تصميم گرفتند آن را به كنارى اندازند ليكن على (ع) به آنها پيغام داد و آنها را از اين كار بازداشت تا اين كه در همان حشّ كوكب به خاك سپرده شد، روايت شده طلحه براى جلوگيرى از دفن عثمان در گورستان مسلمانان به جنگ و جدال پرداخت و گفت: سزاوار اين است كه در دير سلع يعنى گورستان يهود به خاك رود.
خلاصه چنان كه آن بزرگوار فرموده است: در ميان قوم، هيچ كس بر كشتن عثمان از او حريصتر نبود ليكن اكنون در صدد بر آمده حقيقت را دگرگون كند و با گردآورى شمارى از مردم زير عنوان قيام براى خونخواهى عثمان امر را بر مردم مشتبه كرده، آنها را در باره دخالت او در اين امر به شكّ و ترديد اندازد.
فرموده است: و و اللّه ما صنع في أمر عثمان… تا آخر.
اين گفتار به گونه قياس شرطى منفصل«» در استدلال عليه طلحه و ردّ هر گونه عذر و بهانه او در خروج براى خونخواهى عثمان است، توضيح مطلب اين است كه‏ وضع طلحه در مورد عثمان و خروج او براى انتقام از كشندگانش از سه حال بيرون نيست: يا عثمان را ستمكار مى‏داند و يا او را ستمديده و مظلوم مى‏شناسد و يا نسبت به اين دو امر ترديد و تأمّل دارد، در صورت اوّل بر او واجب بود كشندگان وى را يارى و با آنها همكارى كند و با يارى كنندگان او به مبارزه پردازد، زيرا ردّ منكر بر او واجب است در حالى كه به گمان كسانى كه اين باور را دارند او به دشمنى با كشندگان عثمان پرداخته و به همراه آنانى كه او را يارى داده‏ اند به خونخواهى وى برخاسته است، در صورت دوّم بر او واجب بود كه مردم را از كشتن او باز دارد و از طرف او نسبت به كارهاى خلافى كه كرده است عذر بخواهد، زيرا انكار منكر نيز بر او واجب است در صورتى كه طبق آنچه در باره طلحه نقل شده و مشهور است او مردم را بر ضدّ عثمان پشتيبانى و بدعتهاى او را فاش كرد و انحرافات او را بزرگ شمرد، و در صورت سوّم بر او واجب بود از او كناره‏گيرى، و از دخالت در امر وى خوددارى كند، و چنين نكرده بلكه به جنبش در آمده و انتقام خون او را مى‏خواهد، و در همه اين احوال طلحه و در خروج خود بر ضدّ امير مؤمنان (ع) و شكستن بيعت آن حضرت محكوم است، بنا بر اين براى كارى كه او به آن دست زده هيچ دليلى متصوّر نيست، أمر لا يعرف بابه يعنى دليل ورود او در اين امر شناخته نبوده و عذر او پذيرفته نيست. و توفيق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی ج 3 ،

خطبه172 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه173صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه‏السلام ) في رسول اللّه، ( صلى‏الله‏عليه‏وسلم )، و من هو جدير بأن يكون للخلافة و في هوان الدنيا رسول الله‏

أَمِينُ وَحْيِهِ وَ خَاتَمُ رُسُلِهِ وَ بَشِيرُ رَحْمَتِهِ وَ نَذِيرُ نِقْمَتِهِ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ اَلنَّاسِ بِهَذَا اَلْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اَللَّهِ فِيهِ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اُسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ كَانَتِ اَلْإِمَامَةُ لاَ تَنْعَقِدُ حَتَّى يَحْضُرَهَا عَامَّةُ اَلنَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ وَ لَكِنْ أَهْلُهَا يَحْكُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَيْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَرْجِعَ وَ لاَ لِلْغَائِبِ أَنْ يَخْتَارَ أَلاَ وَ إِنِّي أُقَاتِلُ رَجُلَيْنِ رَجُلاً اِدَّعَى مَا لَيْسَ لَهُ وَ آخَرَ مَنَعَ اَلَّذِي عَلَيْهِ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اَللَّهِ بِتَقْوَى اَللَّهِ فَإِنَّهَا خَيْرُ مَا تَوَاصَى اَلْعِبَادُ بِهِ وَ خَيْرُ عَوَاقِبِ اَلْأُمُورِ عِنْدَ اَللَّهِ وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ اَلْحَرْبِ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ اَلْقِبْلَةِ وَ لاَ يَحْمِلُ هَذَا اَلْعَلَمَ إِلاَّ أَهْلُ اَلْبَصَرِ وَ اَلصَّبْرِ وَ اَلْعِلْمِ بِمَوَاقِعِ اَلْحَقِّ فَامْضُوا لِمَا تُؤْمَرُونَ بِهِ وَ قِفُوا عِنْدَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ وَ لاَ تَعْجَلُوا فِي أَمْرٍ حَتَّى تَتَبَيَّنُوا فَإِنَّ لَنَا مَعَ كُلِّ أَمْرٍ تُنْكِرُونَهُ غِيَراً أَلاَ وَ إِنَّ هَذِهِ اَلدُّنْيَا اَلَّتِي أَصْبَحْتُمْ تَتَمَنَّوْنَهَا وَ تَرْغَبُونَ فِيهَا وَ أَصْبَحَتْ تُغْضِبُكُمْ وَ تُرْضِيكُمْ لَيْسَتْ بِدَارِكُمْ وَ لاَ مَنْزِلِكُمُ اَلَّذِي خُلِقْتُمْ لَهُ وَ لاَ اَلَّذِي دُعِيتُمْ إِلَيْهِ أَلاَ وَ إِنَّهَا لَيْسَتْ بِبَاقِيَةٍ لَكُمْ وَ لاَ تَبْقَوْنَ عَلَيْهَا وَ هِيَ وَ إِنْ غَرَّتْكُمْ مِنْهَا فَقَدْ حَذَّرَتْكُمْ شَرَّهَا فَدَعُوا غُرُورَهَا لِتَحْذِيرِهَا وَ أَطْمَاعَهَا لِتَخْوِيفِهَا وَ سَابِقُوا فِيهَا إِلَى اَلدَّارِ اَلَّتِي دُعِيتُمْ إِلَيْهَا وَ اِنْصَرِفُوا بِقُلُوبِكُمْ عَنْهَا وَ لاَ يَخِنَّنَّ أَحَدُكُمْ خَنِينَ اَلْأَمَةِ عَلَى مَا زُوِيَ عَنْهُ مِنْهَا وَ اِسْتَتِمُّوا نِعْمَةَ اَللَّهِ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ عَلَى طَاعَةِ اَللَّهِ وَ اَلْمُحَافَظَةِ عَلَى مَا اِسْتَحْفَظَكُمْ مِنْ كِتَابِهِ أَلاَ وَ إِنَّهُ لاَ يَضُرُّكُمْ تَضْيِيعُ شَيْ‏ءٍ مِنْ دُنْيَاكُمْ بَعْدَ حِفْظِكُمْ قَائِمَةَ دِينِكُمْ أَلاَ وَ إِنَّهُ لاَ يَنْفَعُكُمْ بَعْدَ تَضْيِيعِ دِينِكُمْ شَيْ‏ءٌ حَافَظْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاكُمْ أَخَذَ اَللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِكُمْ إِلَى اَلْحَقِّ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاكُمُ اَلصَّبْرَ

ترجمه

از خطبه‏هاى آن حضرت عليه السّلام است :

«پيغمبر اكرم (ص) امين وحى خداوند، و خاتم پيامبران، و مژده آور رحمت و بيم دهنده عذاب او بود.
اى مردم سزاوارترين مردم براى اين امر (خلافت) كسى است كه نسبت به آن از همگى نيرومندتر و به دستورهاى خداوند در اين باره، از همه كس داناتر باشد، پس اگر فتنه‏جويى به آشوبگرى پردازد بايد از او خواسته شود دست از آن باز دارد و اگر باز نايستد بايد كشته شود، به جان خودم سوگند اگر امامت و پيشوايى جز با حضور همگى مردم منعقد نمى‏شود براى تحقّق آن راهى نيست ليكن كسانى كه شايستگى حلّ و عقد امور را دارند از جانب كسانى كه حضور ندارند رايزنى مى‏كنند و خليفه را برمى‏گزينند، پس از آن كسى كه حاضر بوده نمى‏تواند از رأى خود باز گردد، و آن كه غائب بوده نبايد راهى ديگر برگزيند، آگاه باشيد من با دو كس مى‏جنگم، يكى آن كه ادّعاى چيزى كند كه در آن حقّى ندارد و ديگر كسى كه از اداى حقّى كه بر اوست شانه تهى كند.

اى بندگان خدا شما را به پرهيزكارى سفارش مى‏كنم، زيرا اين بهترين چيزى است كه بندگان خدا بايد آن را به همديگر سفارش كنند، و نيكوترين سرانجامى براى كارها در نزد خداوند است، اينك باب جنگ و ستيز ميان اهل قبله گشوده شده است، و كسى نمى‏تواند پرچمدار مقابله با آن شود مگر اين كه اهل بينش و شكيبايى بوده و به موارد حقّ دانا باشد. پس به آنچه فرمان داده مى‏شويد اقدام كنيد و از آنچه نهى مى‏شويد باز ايستيد و تا امرى را روشن و معلوم نكرده‏ايد در باره آن شتاب نكنيد، زيرا براى ماست كه آنچه را شما نمى‏پسنديد تغيير دهيم.

بدانيد اين دنيايى كه آرزومند آنيد، و به آن دلبستگى داريد، و گاهى شما را خشمگين و زمانى خشنود مى‏سازد، سرا و منزلگاهى كه شما براى آن‏ آفريده شده و به آن دعوت شده باشيد نيست، آگاه باشيد كه نه دنيا براى شما باقى مى‏ماند و نه شما براى آن، و اگر دنيا شما را فريب مى‏دهد از شرّ خود نيز بر حذر مى‏دارد، پس با توجّه به هشدار او آنچه را مايه فريب است رها كنيد و با بيمى كه مى‏دهد از طمع برانگيزيهاى آن دورى ورزيد، براى رسيدن به سرايى كه به آن دعوت شده‏ايد بر يكديگر سبقت جوييد، و از ته دل از دنيا روگردان باشيد، هيچ يك از شما نبايد بر چيزى از دنيا كه از او گرفته شده همچون كنيزكان گريه و ناله سر دهد، و نعمتهايى را كه خداوند بر شما ارزانى داشته با شكيبايى بر طاعت و محافظت بر احكامى كه در كتابش اجراى آنها را از شما خواسته است بر خويشتن كامل گردانيد، آگاه باشيد اگر پايه دين خود را استوار سازيد، تباهى چيزى از دنيايتان به شما زيانى نمى‏رساند، و هم بدانيد اگر دين خود را تباه گردانيد آنچه از دنيا براى خويش نگه داشته‏ايد سودى براى شما نخواهد داشت، خداوند دلهاى ما و شما را به سوى حقّ متوجّه گرداند، و به ما و شما شكيبايى مرحمت فرمايد.»

شرح

آغاز اين خطبه در ستايش پيامبر اكرم (ص) است، گواه اين كه آن حضرت امين وحى و تنزيل است و آن را از تحريف و تبديل حفظ مى‏كند عصمت اوست، و گواه اين كه خاتم پيامبران است قول خداوند متعال است كه فرموده است «وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ» و دليل اين كه مژده دهنده رحمت الهى به دادن ثوابهاى فراوان و بيم دهنده كيفر او به وسيله عذابهاى سخت و دردناك است آيه شريفه «إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً«»» مى‏باشد. سپس امام (ع) نكاتى را به شرح زير بيان كرده است:

1- احكامى كه بر طبق آنها آن حضرت از همگان براى خلافت سزاوار و شايسته‏تر است، حصر حقانيّت و شايستگى به آن بزرگوار از دو نظر است: اوّل اين كه بايد نيرومندترين مردم، عهده‏دار امر خلافت شود، و آن حضرت در سياست و اداره امور مملكت از همگان نيرومندتر، و در شناخت شرايط و موقعيّتها و چگونگى تدبير امور شهرها و اداره جنگها از همه كس داناتر، و به سبب داشتن اين صفات شجاعترين و دليرترين مردم بوده است. دوم اين كه زمامدار بايد بيش از ديگران دستورهاى خداوند را در امور خلافت به كار بندد.
و اين كار مستلزم آن است كه امام در اصول و فروع دين داناتر از ديگران باشد تا هر كارى را در جاى خود انجام دهد، همچنين لازمه اين امر، حفظ و مراعات شديد حدود الهى و عمل به آنهاست و اين خود مستلزم آن است كه از همه افراد مردم زاهدتر و پارساتر و عادلتر باشد، و چون همه اين فضيلتها در وجود آن حضرت مجتمع بود، با اين سخن اشاره به نفس نفيس خويش فرموده است.

2- احكامى است در باره كسى كه پس از انعقاد بيعت با امام فتنه انگيزى و آشوبگرى كند كه بايد در آغاز به نرمى او را راضى كنند و بخواهند كه به راه حقّ باز گردد، پس از اين اگر امتناع ورزد بايد با او پيكار شود، و اين حكم به مقتضاى گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما«»».

3- در چگونگى برگزيدن امام از طريق اجماع است كه آن را طىّ عبارت: و لعمري تا ما إلى ذلك سبيل بيان فرموده است، و مفهوم آن اين است كه در اجماع شرط نيست همه مردم حتّى مردم عامى در آن شركت داشته باشند، زيرا اگر مشروط به اين شرط باشد هرگز اجماع متحقّق و منعقد نخواهد شد، و لازم مى‏آيد امامت هيچكس به صحّت صورت نگيرد، براى اين كه اجتماع همگى مسلمانان از اطراف و اكناف روى زمين امرى متعذّر و غير ممكن است، بلكه آنچه دراجماع شرط و معتبر است اين است كه اهل حلّ و عقد از امّت محمّد (ص) در يكى از امور اتّفاق كنند«»، و اهل حلّ و عقد همان علما و دانشمندان امّتند، و اينها همگى در هنگام بيعت با آن حضرت اجتماع و اتّفاق داشته‏اند و هيچ كس از آنها و غير آنها از عوام مردم نمى‏تواند پس از انعقاد امامت از اطاعت سر باز زند، همچنين كسى كه غايب بوده و در اجماع حضور نداشته نمى‏تواند راهى غير از آنچه اهل حلّ و عقد بر آن اتّفاق كرده‏اند، برگزيند.

 

اگر گفته شود امير مؤمنان (ع) تنها به اجماع مردم بر بيعت خود استدلال كرده است و اگر نص يا دليل ديگرى بر صحّت امامت او وجود داشت استدلال به نصّ سزاوارتر بود و از اجماع سخن نمى‏فرمود.
پاسخ اين است كه استدلال آن حضرت به اجماع، افاده نفى نصّ و يا اثبات آن را نمى‏كند، بلكه جايز است ضمن احتجاج به اجماع، نصّ هم موجود باشد، و به مناسبت سابقه عمل نسبت به خلفاى پيشين تنها به اجماع استدلال فرموده باشد، و هم محتمل است كه خوددارى آن حضرت از استدلال به نصّ براى اين بوده كه مى‏دانسته است با وجود آن، به ذكر و يادآورى نصّ التفات و توجّهى نمى‏شود زيرا وقتى كه در ابتداى كار و هنگام رحلت رسول خدا (ص) به آن اعتنا نشده است پس از گذشت مدّتى طولانى از صدور آن، و دگرگونى اوضاع، در ذكر آن سودى متصوّر نيست.

4- بيان اين است كه جنگ با دو كس واجب است، اوّل آن كسى كه پس‏ از انجام يافتن بيعت با امام عادل، بر او خروج كرده سر به نافرمانى بردارد و ادّعا كند كه پيشوايى حقّ اوست در حالى كه براى ديگران به اجماع ثابت است كه حقّ او نيست، دوّم مردى كه در برابر امام سركشى و طغيان كند و هيچ يك از احكام و فرمانهاى او را نپذيرد، روشن است كه مراد از دسته اوّل اصحاب جمل است و دوّمين اشاره به معاويه و ياران اوست.
امام (ع) در دنباله اين سخنان به تقوا و پرهيزگارى سفارش مى‏كند، زيرا پرهيزگارى و دورى جستن از معصيت خداوند بهترين توشه‏اى است كه انسان آن را در كوششها و جنبشهاى زندگيش دنبال مى‏كند، از اين رو تقوا نيكوترين چيزى است كه بايد بندگان خدا به يكديگر سفارش كنند.

فرموده است: و قد فتح باب الحرب… تا غيرا.
اين گفتار مشتمل بر اعلام حكم متجاوزان و سركشان از اهل قبله است كه بطور اجمال بيان، و تفصيل آن را به اوامرى كه در باره جنگ با آنان صادر مى‏كند احاله فرموده است، زيرا مردم پيش از رويداد جنگ جمل تكليف خود را در باره جنگ با اهل قبله نمى‏دانستند و آگاه نبودند كه سنّت و حكم شرعى در اين باره چيست تا اين كه مسائل آن را از آن حضرت فرا گرفتند، از شافعى«» نقل شده كه گفته است: اگر على (ع) نمى‏بود احكامى كه در باره متجاوزان از اهل اسلام است به هيچ وجه شناخته نمى‏شد.
فرموده است: و لا يحمل هذا العلم إلّا أهل البصر.
يعنى پرچم مقابله با ستمكاران و متجاوزان اهل قبله را جز صاحبان بينش و خردهاى برتر كسى نمى‏تواند به دوش كشد، و آنانى كه در برابر رويدادهاى‏ ناگوار شكيبايى، و در قبال وسوسه‏ها از شتاب خوددارى و به موارد حقّ آگاهى دارند مى‏توانند آن را رهبرى كنند، بايد دانست كه در آن زمان مسلمانان جنگ با اهل قبله يعنى نبرد با يكديگر را گناهى بزرگ و مهمّ مى‏شمردند، و با ترس و بيم در اين امر شركت مى‏كردند، از اين رو امام (ع) فرموده است كه پرچم قيام عليه متجاوزان اهل اسلام را جز آنانى كه بر شمرده كسى نمى‏تواند به دوش كشد، و واژه علم (پرچم) در خطبه به فتح لام روايت شده است. و معناى آن روشن است زيرا در جنگ، پرچمدار، به منزله مدار و محور است و دلهاى رزمندگان به آن بسته است، لذا لازم است كسى كه رايت اين كار را بر عهده دارد به صفاتى كه ذكر فرموده آراسته باشد تا بتواند هر كارى را در محلّ و موقع خود انجام دهد.

سپس امام (ع) مردم را به اصولى كلّى توجّه مى‏دهد كه در هنگام عزيمت براى نبرد با متجاوزان اهل قبله رعايت كنند، و عبارت است از اين كه به هر چه فرمان داده مى‏شوند اقدام كنند و از هر چه نهى مى‏شوند دست باز دارند، و در باره كارى كه آن را به خوبى روشن و مشخّص نكرده‏اند شتاب نورزند، مراد از جمله اخير اين است كه در انكار امرى كه آن حضرت انجام و يا فرمان داده، پيش از آن كه چگونگى و فايده آن را از او جويا شوند شتاب نكنند، زيرا آن حضرت مى‏تواند هر امرى را كه ناپسند آنهاست تغيير دهد يعنى اگر حقيقة در آن امر مصلحت و سودى نباشد در آن دگرگونى به عمل آورد، اين كه امام (ع) دستور مى‏دهد اگر امرى مورد ناخشنودى و انكار آنهاست چگونگى آن را روشن سازند براى اين است كه امكان دارد آنچه ناپسند آنهاست در حقيقت زشت و ناپسند نباشد، و به سبب ناآگاهى به علل و مصالح، آن را زشت شمارند و با زبان يا عمل به انكار آن بشتابند و در نتيجه دچار خطا و لغزش شوند.
يكى از شارحان در باره گفتار آن حضرت كه فرموده است: فإنّ لنا عند كلّ أمر ينكرونه غيرا گفته است: اين سخن اشاره دارد به اين كه او مانند عثمان نيست كه آنچه را نهى مى‏كرد و مردم اعتنا نكرده مرتكب آن مى‏شدند درنگ كند، بلكه‏ هر چيزى را كه مسلمانان ناخوش مى‏دارند و عرف و شرع اقتضاى دگرگونى آن را دارد نسبت به تغيير آن اقدام مى‏كند

 

پس از اين امير مؤمنان (ع) با ذكر امورى چند لزوم نفرت و بيزارى جستن از دنيا را بدين شرح گوشزد مى‏كند:

1- از اين كه مردم آرزومند و مايل به دنيا باشند و در برابر محروميّت از خوشيها و نعمتهاى آن خشمگين و هنگام برخوردارى از آنها خشنود شوند دستور بيزارى مى‏دهد، زيرا دنيا خانه و منزلگاهى نيست كه انسان‏ها براى آن آفريده شده و بدان خوانده شده باشند، و اين خود هشدارى است بر لزوم توجّه به جهان واپسين و كار و كوشش براى آن.

2- با ذكر اين كه مال و متاع دنيا براى كسى باقى نمى‏ماند، و مردم هم در اين جهان پايدار نمى‏مانند از شيفتگى و دلبستگى به دنيا دستور نفرت و بيزارى مى‏دهد.

3- تذكّر مى‏دهد كه در دنيا حقيقة سودى نيست، و اگر چه انسان را با زرق و برق خود فريب مى‏دهد و معتقد مى‏گرداند كه در آن خير و كمالى است امّا در برابر به حدوث آفات و بروز دگرگونيهاى ناگوار و گوناگون نيز هشدار مى‏دهد، از اين رو سزاوار است مردمان، خير اندك آن را به خاطر شرّ بسيارى كه دارد رها كنند و با توجّه به بيمهايى كه مى‏دهد از دواعى دل انگيز آن چشم پوشند، و در راه به دست آوردن سود واقعى و سرايى كه به آن دعوت شده و براى آن آفريده شده‏اند بر يكديگر سبقت جويند، و از ته دل از دنيا منصرف باشند يعنى در آن زهد حقيقى پيشه كنند، زيرا زهد ظاهرى كسى كه در برابر محروميّت از متاع دنيا و ناكاميهاى آن آه و ناله سر مى‏دهد سودى ندارد، امام (ع) اين آه و فغان زاهد نمايان را به بانگ و ناله كنيزكان تعبير فرموده است، زيرا اين آواز، بيشتر از آنها كه معمولا مورد ضرب و شتم قرار مى‏گيرند شنيده مى‏شود، و بر اثر آن به ناله و زارى مى‏پردازند. بايد دانست به جاى واژه حنين كه به معناى بانگ زارى است خنين‏ با خاى نقطه‏دار نيز روايت شده كه به معناى از توى دماغ گريه كردن است.

پس از آن كه امام (ع) سفارش فرمود كه مردم زهد حقيقى را پيشه سازند آنها را به شكيبايى بر فرمانبردارى و بندگى خداوند و محافظت بر اجراى اوامر و نواهى كتاب او توصيه مى‏كند، زيرا انسان با در پيش گرفتن زهد و بى‏ميلى و بيزارى از دنيا مى‏تواند موانع درون و برون را بر طرف سازد، و با طاعت و عبادت نفس بد كنش را فرمانبردار نفس مطمئنّه گرداند، و اين نتيجه و پاداش تحمّل سختى در تهذيب نفس و سلوك در راه خداست، امام (ع) به صبر بر طاعت خدا ترغيب فرموده چون موجب كامل شدن نعمت الهى است و روشن است كه فرمانبردارى خداوند سبب بزرگى در افاضه نعمتهاى دنيوى و اخروى پروردگار به انسان است.
سپس آن بزرگوار تأكيد مى‏كند كه در نگهدارى آنچه دين بدان پا بر جا و برقرار است كوشا باشند و بدانند كه اگر چيزى از نعمتهاى دنيا را از دست دهند و يا از آن بى‏بهره باشند با محافظت بر دين و سلامت آن زيانى نكرده‏اند، زيرا نگهدارى دين و عمل به آن متضمّن خير كامل و ابدى اخروى است و آن را با خير دنيا نمى‏توان مقايسه كرد، و در حفظ متاع دنيا سودى نيست، يعنى چنانچه انسان دين خود را تباه و خود را از قيد آن رها سازد كوشش در حفظ آنچه از دنيا در دست دارد براى او سودى ندارد، و اين امرى مسلّم و بى‏نياز از توضيح و اثبات است.

سپس امام (ع) گفتار خود را با دعا براى خود و آنان پايان داده از خدا مى‏خواهد كه دلهاى آنها را به سوى حقّ متوجّه سازد، يعنى آنان را ملهم فرمايد كه حقّ را طلب كنند و به آن هدايت شوند و در راه آن گام بردارند، پس از آن صبر و شكيبايى براى آنان از خداوند درخواست مى‏كند، يعنى صبر بر طاعت و شكيبايى از ارتكاب معصيت. و توفيق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏ميثم بحرانی ج 3

خطبه171 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه 172صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه‏السلام ) حمد الله‏

بخش اول

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا تُوَارِي عَنْهُ سَمَاءٌ سَمَاءً- وَ لَا أَرْضٌ أَرْضاً

ترجمه

از خطبه‏هاى آن حضرت عليه السّلام است:

«ستايش ويژه خداوندى است كه آسمانى آسمان ديگر، و زمينى زمين ديگر را از او نمى‏پوشاند.»
شرح
امير مؤمنان (ع) خداوند را از نظر احاطه‏اى كه دانش او به آسمانها و زمينها دارد مورد حمد و سپاس قرار داده، و اين خود مستلزم تنزيه حقّ تعالى از صفات آفريدگان است. زيرا اعتقاد مردم اين بود كه برخى اجرام آسمانى و زمينى از آنچه در پشت آنها قرار دارد پنهان و پوشيده‏اند امّا علم پروردگار متعال بر همه چيز احاطه دارد، نه چيزى مى‏تواند حايل و مانع آن شود، و نه رازى بر او پوشيده و نهفته مى‏باشد.
بخشى از اين خطبه است:
وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ- فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللَّهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ- وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ- وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ- فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِي الْمَلَإِ الْحَاضِرِينَ- هَبَّ كَأَنَّهُ بُهِتَ لَا يَدْرِي‏ مَا يُجِيبُنِي بِهِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ- فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ- وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي- ثُمَّ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تَتْرُكَهُ

ترجمه

«گوينده ‏اى به من گفت اى فرزند ابو طالب تو به خلافت خيلى حرص مى‏ورزى، پاسخ دادم بلكه به خدا سوگند شما به اين امر حريصتر و از شايستگى دورتريد، و من به آن سزاوارتر و نزديكترم، تنها من حقّى را كه از آنم مى‏باشد مطالبه مى‏كنم، و شما ميان من و آن حايل مى‏شويد و مرا از آن دور مى‏گردانيد، و هنگامى كه در ميان حاضران دليل آن را گوشزد او كردم مبهوت شد و نمى‏دانست در پاسخ من چه بگويد بار خدايا من در برابر قريش و كسانى كه آنها را كمك مى‏كنند از تو يارى مى‏جويم زيرا اينان پيوند خويشى مرا بريدند، و مقام بزرگ مرا كوچك شمردند، و در امرى كه ويژه من است براى دشمنى با من همدست شدند، پس از آن گفتند: آگاه باش حقّ آن است كه آن را بگيرى يا آن را رها كنى.»

شرح

امير مؤمنان (ع) در اين بخش از خطبه به آنچه در شورا پس از كشته شدن عمر جريان يافت اشاره مى‏كند، كسى كه سخن مذكور را به امام (ع) گفته سعد بن ابى وقّاص است، با اين كه سعد مذكور از كسانى است كه حديث رسول اكرم (ص) در باره على (ع) را روايت كرده كه فرموده است: «أنت منّى بمنزلة هرون من موسى«»» و اين مايه شگفتى است.
پاسخ امام (ع) به او كه فرموده است: بلكه به خدا سوگند شما حريصتر و دورتريد به اين معناست كه براى رسيدن به خلافت آزمندتر، و از شايستگى و استحقاق دورتريد، و اين گفتار به گونه استدلال و به صورت قياس ضمير از شكل اوّل است كه مخاطب را خاموش مى‏كند، صغراى اين قياس همان است كه ذكر شده و كبراى آن كه محذوف است اين است: هر كس به اين امر حريصتر و از آن دورتر باشد نمى‏تواند ديگرى را كه به آن نزديكتر و شايسته‏تر است حريصتر خوانده و او را سرزنش كند.
فرموده است: و أنا أخصّ و أقرب.
اين نيز صغراى قياس ضمير است كه امير مؤمنان (ع) در اثبات اولويّت خود براى طلب خلافت بيان فرموده و كبراى قياس مذكور اين است كه: هر كس به اين امر بيشتر اختصاص دارد و بدان نزديكتر است به مطالبه آن اولى و سزاوارتر مى‏باشد.

روايت شده كه اين سخنان را امير مؤمنان (ع) در روز سقيفه فرموده، و كسى كه به آن حضرت گفته است بر اين امر حرص مى‏ورزى ابو عبيدة بن جرّاح بوده است، ليكن روايت پيش درست‏تر به نظر مى‏آيد و مشهورتر است، و نيز به جاى‏ فعل «بهت» هبّ نيز روايت شده است يعنى بيدار شد، گويى از دلايلى كه اقامه گرديد بكلّى فراموشى و غفلت داشته و پس از آن بيدار و هشيار گرديده است.
پس از اين امير مؤمنان (ع) براى دفع آزار قريش و كسانى كه به آنها كمك و مساعدت مى‏كنند از خداوند متعال درخواست يارى و از اعمال آنها به او شكايت مى‏كند، از جمله اعمال آنها اين كه پيوند خويشاوندى را بريده و قرابت او را با پيامبر خدا (ص) ناديده گرفته‏اند، ديگر اين كه مقام و منزلت او را كوچك شمرده، و به سخنان صريح رسول اكرم (ص) در باره او توجّه نكرده‏اند و بر دشمنى با او در امر خلافت كه خود را سزاوارتر از آنها بدان مى‏داند همدست شده يار و متّفق گشته‏اند:
فرموده است: ثمّ قالوا… تا آخر.

يعنى: قريش به اين بسنده نكردند كه حقّ مرا بگيرند و خاموش مانده نگويند حقّ ماست، بلكه آن را از من گرفتند و مدّعى شدند كه اين حقّ خود آنهاست، و اين در حالى بود كه بر خود واجب مى‏ديدم از كشمكش و نزاع بر سر خلافت دورى جويم، و اى كاش آنهايى كه به غصب حقّ من پرداختند، حقانيّت مرا اعتراف مى‏كردند كه در اين صورت درد سبكتر و مصيبت آسانتر بود.
در عبارت إنّ في الحقّ أن تأخذه فعل تأخذه و همچنين فعل تتركه در جمله بعد هر دو با نون متكلم نيز روايت شده، و نسخه شريف رضىّ رضوان اللّه عليه به همين گونه است و مراد اين است كه سران قريش پس از آن كه حقّ مرا غصب كردند گفتند: ما در اين امر هر گونه بخواهيم رفتار مى‏كنيم، و آن را به هر كس جز تو بخواهيم مى‏دهيم و مى‏گيريم.
بخشى از اين خطبه است كه در باره اصحاب جمل است:
فَخَرَجُوا يَجُرُّونَ حُرْمَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص- كَمَا تُجَرُّ الْأَمَةُ عِنْدَ شِرَائِهَا- مُتَوَجِّهِينَ بِهَا إِلَى الْبَصْرَةِ- فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِي بُيُوتِهِمَا- وَ أَبْرَزَا حَبِيسَ رَسُولِ اللَّهِ ص لَهُمَا وَ لِغَيْرِهِمَا- فِي جَيْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَانِي الطَّاعَةَ- وَ سَمَحَ لِي بِالْبَيْعَةِ طَائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ- فَقَدِمُوا عَلَى عَامِلِي بِهَا- وَ خُزَّانِ بَيْتِ مَالِ الْمُسْلِمِينَ وَ غَيْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا- فَقَتَلُوا طَائِفَةً صَبْراً وَ طَائِفَةً غَدْراً- فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ- إِلَّا رَجُلًا وَاحِداً مُعْتَمِدِينَ لِقَتْلِهِ- بِلَا جُرْمٍ جَرَّهُ لَحَلَّ لِي قَتْلُ ذَلِكَ الْجَيْشِ كُلِّهِ- إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ يُنْكِرُوا- وَ لَمْ يَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لَا بِيَدٍ- دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ- مِثْلَ الْعِدَّةِ الَّتِي دَخَلُوا بِهَا عَلَيْهِمْ

لغت

بلا جرم جرّه: بى آن كه گناهى را مرتكب شده باشد.

ترجمه

«اينان از (مكّه) بيرون شده به سوى بصره رو آوردند و همسر پيامبر خدا (ص) را مانند كنيزى كه خريدارى شده باشد به همراه خود مى‏كشاندند، طلحه و زبير زنان خويش را در خانه‏هاى خود مستور نگه داشته، و حرم رسول خدا (ص) را از پشت پرده بيرون آورده، در برابر ديدگان خود و ديگران قرار دادند، اينها با سپاهى بدان سو رفته‏اند كه هيچ يك از آنها نيست مگر اين كه فرمان مرا گردن نهاده، و با رغبت و بى‏هيچ اكراه و اجبارى بيعت مرا پذيرفته است، اينها به فرماندار من در آن جا و كارگزاران بيت المال مسلمانان و مردم اين شهر يورش برده گروهى را به زندان انداخته و كشتند و برخى را با حيله و نيرنگ از پاى در آوردند، به خدا سوگند اگر تنها به يك تن از مسلمانان دست يافته و بى آن كه گناهى كرده باشد از روى عمد او را كشته بودند، كشتن همه آنان براى من روا بود، زيرا اينها حضور داشتند، و جلو اين كار زشت را نگرفتند و با زبان و دست از آن مسلمان دفاع نكردند، بگذريم از اين كه آنها گروهى از مسلمانان را به اندازه شمار خودشان كه وارد آن شهر شدند كشته‏اند.»

شرح

امير مؤمنان (ع) در اين بخش از خطبه عذر خود را در جنگ با اصحاب جمل بيان كرده و سه گناه بزرگ آنها را كه موجب جواز قتل و جنگ با آنهاست بر شمرده است:

1- حرم پيامبر خدا (ص) و پرده‏نشين خانه او را مانند كنيزكان در هنگام خريد و فروش، به همراه خود كشانده و زنان خويش را در پرده نگه داشته و محافظت مى‏كنند، ضمير تثنيه در فعل حبسا براى طلحه و زبير است، وجه تشبيه، از ميان بردن و كاهش يافتن حرمت رسول خدا (ص) به سبب بيرون آوردن او از خانه است، و اين عمل، جسارت و گستاخى به پيامبر خداست (ص).

عكرمه از ابن عبّاس نقل كرده است كه روزى پيامبر اكرم (ص) به زنانش كه همگى نزد او گرد آمده بودند فرمود: «كاش مى‏دانستم كدام يك از شما دارنده آن شتر پر مو است كه سگان حوأب بر او بانگ زنند، و مردم بسيارى از راست‏ و چپ آن كشته گردند كه همگى به دوزخ در آيند و او جان بدر برد پس از آن كه به هلاكت نزديك شود». و نيز حبيب بن عمير روايت كرده است: هنگامى كه عايشه و طلحه و زبير از مكّه به سوى بصره روان گرديدند، شب هنگام بر آب حوأب وارد شدند، و اين جوى آبى متعلّق به قبيله بنى عامر بن صعصعه بود، در اين موقع سگان بر آنها بانگ زدند و در نتيجه پارس آنها شتران سركش و چموش رميده و گريختند، يكى از آنان گفت: خدا لعنت كند حوأب را كه چه قدر سگانش زياد است، در اين هنگام كه عايشه نام حوأب را شنيد، پرسيد: آيا اين آب حوأب است. آن مرد پاسخ داد بلى، عايشه گفت: مرا باز گردانيد، مردم پرسيدند چه شده و او را چه پيش آمده است، عايشه گفت: من از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى‏گفت: سگان حوأب را مى‏بينم كه به يكى از زنان من بانگ برآورده‏اند و پس از آن به من فرمود: اى حميراء زنهار از اين كه آن زن تو باشى، زبير در پاسخ عايشه گفت: خدا تو را رحمت كند آسوده باش كه ما فرسنگهاى بسيارى است كه از آب حوأب گذشته و دور شده‏ايم عايشه گفت: كسانى را نزد خوددارى كه گواهى دهند اين سگانى كه بانگ بر آورده‏اند سگان آب حوأب نيستند طلحه و زبير به فريب و اغفال او پرداختند، و پنجاه نفر از عربهاى بيابان نشين را حاضر كردند و در برابر پاداشى كه براى آنها قرار دادند، نزد عايشه رفتند و پس از سوگند گواهى دادن كه اين آب حوأب نيست، و اين را نخستين گواهى دروغى مى‏دانم كه در اسلام اتّفاق افتاده است.
بارى عايشه پذيرفت، و به راه خود ادامه داد.
در باره جمله «و تنجو بعد ما كادت» كه در حديث پيامبر اكرم (ص) آمده است، طايفه اماميّه گفته‏اند: مراد رهايى از قتل است بعد از آن كه نزديك بود كشته شود، و آنانى كه خواسته‏اند او را معذور بدارند چنين معنا كرده‏اند كه: به وسيله توبه از آتش رهايى مى‏يابد پس از آن كه به سبب عملى كه انجام داده نزديك بوده دچار آتش دوزخ گردد.

2- يكى ديگر از گناهان بزرگ جنگ افروزان واقعه جمل، شكستن بيعت آن‏ بزرگوار است كه پس از آن كه طاعت او را گردن نهادند، با جمعيّتى كه همگى دست بيعت به آن حضرت داده بودند، سر به طغيان و سركشى برداشتند.

3- گناه بزرگ ديگر اينها كشتن فرماندار آن حضرت در بصره و كارگزاران بيت المال مسلمانان در آن شهر بود كه برخى‏

را صبرا كشتند يعنى اسير كرده و كشتند و بعضى را غدرا به شهادت رسانيدند يعنى غدر و خيانت به كار برده پس از دادن امان به كشتار آنها پرداختند.

خلاصه قضيّه بنا بر آنچه نقل كرده‏اند اين است كه: طلحه و زبير و عايشه هنگامى كه در مسير خود به چاه ابو موسى كه نزديك بصره بود رسيدند، به عثمان بن حنيف انصارى كه در اين هنگام از سوى على (ع) فرماندار بصره بود نوشتند كه سراى حكومتى را براى ما خالى كن، عثمان بن حنيف وقتى نامه آنان را خواند احنف بن قيس و حكيم بن جبلّه عبدى را نزد خود فرا خواند و نامه را براى آنان قرائت كرد، احنف گفت: اينها اگر براى خونخواهى از كشندگان عثمان به اين كوشش برخاسته‏اند، آنها خود همان كسانى هستند كه بر سر عثمان ريخته و او را كشته‏اند، به خدا سوگند من اينها را چنين مى‏بينم كه از ما جدا نمى‏شوند مگر اين كه ميان ما دشمنى انداخته و خون ما را بر زمين بريزند، و گمانم اين است كه بويژه نسبت به تو رفتارى در پيش گيرند كه تاب تحمّل آن را ندارى، بنا بر اين اعتقاد من اين است كه براى مقابله با آنها آماده شوى، و به اتّفاق كسانى از مردم بصره كه با تو همراه و همگامند به سوى آنها بشتابى، زيرا تو امروز حاكم و فرماندار آنانى و همگى فرمان تو را پذيرايند، پس به همراه اين مردم به سوى آنان روان شو، و قبل از آن كه تو را در يك خانه ديدار كنند و مردم از آنها نسبت به تو فرمانبردارتر شوند، بر آنها پيشدستى كن، حكيم بن جبلّه نيز همين سخنان را گفت، پس از اين عثمان بن حنيف گفت: رأى درست همين است ليكن من شرّ و بدى را خوش نمى‏دارم و نمى‏خواهم آن را آغاز كنم و اميدوارم تا آن هنگام كه نامه امير المؤمنين (ع) به من برسد و فرمان او را بدانم و به كار بندم عافيت و سلامت برقرار باشد، حكيم بن جبلّه گفت: پس به من اجازه ده به همراه مردم به سوى آنان بروم و با آنها گفتگو كنم اگر فرمانبردارى از امير المؤمنين (ع) را پذيرفتند چه بهتر و گرنه متقابلا مخالفت و دشمنى خود را به آنان اعلام كنيم و از آنها جدا شويم، عثمان گفت: اگر من اين اجازه را داشتم خود به سوى آنان مى‏رفتم، حكيم گفت: امّا به خدا سوگند اگر در اين شهر بر تو در آيند دلهاى بسيارى از اين مردم به اينها گرايش خواهد يافت و بى‏ترديد تو را از مقامى كه دارى بر كنار خواهند كرد، با اين حال تو بهتر مى‏دانى چه كنى، امّا عثمان سخن او را نپذيرفت.

از طرفى چون على (ع) خبر حركت بيعت شكنان را به بصره شنيد، به عثمان ابن حنيف نامه‏اى بدين شرح نوشت: از بنده خدا على امير المؤمنين به سوى عثمان بن حنيف امّا بعد، همانا ستمكارانى كه با خدا پيمان بستند و آن را شكستند به سوى شهر تو رهسپار شده‏اند، و شيطان آنان را به سوى آنچه خداوند بدان خشنودى ندارد كشانيده است، فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلَّا«».
اينك هنگامى كه بر تو وارد شوند آنان را به فرمانبردارى و وفاى به عهد دعوت كن تا به پيمان و ميثاقى كه از آن كناره‏گيرى كرده‏اند باز گردند و بدان وفادار باشند، اگر دعوتت را پذيرفتند تا هنگامى كه نزد تو هستند با آنان به نيكى رفتار كن، و اگر سرباز زدند، و جز عهد شكنى و سرپيچى و مخالفت را نخواهند با آنان كارزار كن تا خداوند ميان تو و آنان حكم كند و او بهترين داوران است، اين نامه را از محلّ ربذه نوشته و فرستادم و به خواست خداوند شتابان به سوى تو رهسپارم اين نامه دستخط عبد اللّه بن ابى رافع و به تاريخ ماه صفر سال سى و شش است.
چون اين نامه به عثمان رسيد ابى الاسود الدؤلى و عمران بن الحصين را به سوى‏ آن گروه بيعت شكن فرستاد، آنان بر عايشه وارد شدند و از انگيزه آمدن او به همراه آن گروه پرسش كردند، عايشه به آنها گفت: شما طلحه و زبير را ديدار كنيد، آنها زبير را ديدار و با او سخن گفتند، زبير گفت: ما آمده‏ايم كه خون عثمان را مطالبه و مردم را دعوت كنيم كه امر خلافت را به شورا باز گردانند تا مردم به ميل خود خليفه را برگزينند، فرستادگان به او گفتند: عثمان در بصره كشته نشده تا شما خون او را در اين جا مطالبه كنيد، و تو كشندگان عثمان را مى‏شناسى و مى‏دانى در كجايند، و تو و همكارت و عايشه بيش از همه بر او سخت گرفتيد و مردم را به كشتن او بر انگيختيد پس خودتان را قصاص كنيد، امّا اين كه مى‏گوييد خلافت به شورا ارجاع شود اين چگونه ممكن است با آن كه شما از روى ميل و رغبت و بى‏هيچ اكراه و اجبار با على (ع) بيعت كرده‏ايد، اى ابا عبد اللّه (كنيه زبير است) هنوز ديرى از آن زمان نگذشته كه پيامبر خدا (ص) رحلت كرده بود، و تو در پيش روى اين مرد ايستاده و دست به شمشير خود برده بودى و مى‏گفتى: هيچ كس براى خلافت از او سزاوارتر نيست، و از بيعت با ابى بكر سرباز زدى، آن كردار با اين گفتار چگونه سازگار است زبير در پاسخ آنها گفت نزد طلحه برويد، فرستادگان نزد طلحه رفتند ديدند او با برخوردى خشن و رفتارى تند و اراده‏اى استوار در پى برانگيختن فتنه و آشوب است، آنان به سوى عثمان باز گشته و او را از آنچه گذشته بود آگاه كردند، ابو الاسود گفت: اى پسر حنيف من آمده‏ام و مى‏گويم به سوى اينان كوچ كن و آنها را طعمه نيزه و شمشير خود قرار ده و شكيبا و استوار باش، و با زره پوشيده و آستين بالا زده براى جنگ، در برابر آنها نمايان شو، ابن حنيف گفت: آرى به حرمين سوگند همين كار را خواهم كرد، و به جارچيان خود فرمان داد كه در ميان مردم فرياد برآوردند السّلاح، السّلاح يعنى هر چه زودتر و بيشتر سلاح برگيريد، در نتيجه مردم نزد او گرد آمده و به سوى آن طاغيان حركت كردند تا به محلّى كه مربد نام داشت رسيدند، و اين محلّ پر از سپاهيان سواره و پياده شده بود، در اين هنگام طلحه به پا خاست و اشاره كرد كه مردم خاموش باشند تا سخن بگويد، و پس از مدّتى سعى و كوشش، مردم سكوت اختيار كردند، طلحه گفت: امّا بعد، همانا عثمان بن عفّان در اسلام از پيشتازان و دارندگان برترى و هجرت گزيدگان نخستينى بود كه خداوند از آنان خرسند بوده و آنها نيز از او خشنودند، و قرآن گوياى فضيلت آنهاست، و هم يكى از پيشوايان و زمامدارانى است كه پس از ابو بكر و عمر دو يار پيامبر خدا (ص) بر شما حكومت كرده است، او كارهايى مرتكب شد كه ما را بر او خشمگين كرد از اين رو نزد او رفتيم و از وى خواستيم خشنودى ما را فراهم كند، پس از آن او خشم ما را بر طرف ساخت، ليكن مردى بر او يورش برد، و بى آن كه رضايت و موافقت مردم را به دست آورد، و با مردم كنكاش و مشورت كند زمام خلافت را از چنگ او ربود و او را كشت، و در اين كار گروهى ناپاك و ناپرهيزكار او را يارى دادند و عثمان مظلومانه و بى‏گناه و توبه كار كشته شد، اينك اى مردم ما به سوى شما آمده‏ايم كه خون او را مطالبه و شما را دعوت كنيم كه براى خونخواهى او قيام كنيد، اگر خداوند ما را بر كشتن آنها توانايى داد، به قصاص خون عثمان آنها را خواهيم كشت، و امر خلافت را در ميان مسلمانان به صورت شورا قرار خواهيم داد، و خليفه‏گرى عثمان براى همگى اين امّت رحمت بود، زيرا هر كس اين امر را بى‏موافقت و خشنودى همگى مردم و مشورت با آنها به چنگ آورده باشد حكومت او گزنده و درد آور بوده و مصيبتى بزرگ مى‏باشد.
پس از طلحه، زبير به پا خاست و مانند او سخن گفت، گروهى از مردم بصره در برابر اين دو نفر برخاسته و گفتند: آيا شما در زمره كسانى كه با على (ع) بيعت كرده‏اند نبوده‏ايد چرا با او بيعت كرديد و سپس آن را شكستيد گفتند: ما با او بيعت نكرده‏ايم و در برابر هيچ كس تعهّدى نداريم، و او ما را مجبور كرد كه دست بيعت به او دهيم، پس از اين گروهى از مردم گفتند اين دو نفر از روى راستى و درستى سخن گفتند. و دسته ديگر فرياد برآوردند كه اينها نه راست گفتند نه درست، بدين گونه فريادها بلند شد، و عايشه در حالى كه بر شترش سوار بود به ميان مردم در آمد و به آواز بلند ندا داد كه اى مردم سخن كوتاه كنيد و خاموش شويد، مردمان براى او سكوت كردند، آن گاه عايشه گفت: همانا امير المؤمنين عثمان در سنّتها، دگرگونيها و بدعتهايى پديد آورد، ولى همين كه با آب توبه به شستشوى اعمال نارواى خود پرداخت مظلوم و توبه كار كشته شد، و تنها به اين سبب بر او خشمگين شدند كه با تازيانه مى‏زد و جوانان را امير و حاكم مى‏كرد و دسته محدودى را زير نظر و حمايت خود داشت، از اين رو او را به ناحقّ در ماه حرام و شهرى كه رعايت حرمت آن واجب است مانند شتر به قتل رسانيدند، آگاه باشيد قريش خودش را نشانه تيرهايش قرار داده، و دستهايش را نانخورش خويش ساخته و با كشتن عثمان به چيزى دست نيافته، و راه درستى را نپيموده است، آگاه باشيد به خدا سوگند بر قريش حوادث ناگوار و بلاهاى سختى وارد خواهد شد آن چنان كه خفته را بيدار كند و نشسته را بر پاى دارد، طايفه‏اى بر آنها چيره خواهد شد كه بر آنها رحم نمى‏كند و آنها را به بدترين عذاب دچار مى‏سازد، اى مردم گناه عثمان به آن اندازه نرسيده بود كه كشتن او را واجب گرداند و شما مانند جامه‏اى كه شسته شود خون او را محو كرده از ميان برديد، آرى شما به او ستم كرديد و پس از آن كه توبه كرده و از گناه بيرون آمده بود او را كشتيد، سپس بى‏مشورت مردم از طريق زور و غلبه و بر خلاف حقّ خلافت را به فرزند ابو طالب منتقل و با او بيعت كرديد، آيا شما مى‏پنداريد كه من براى تازيانه عثمان و زبان او از شما جانبدارى و به وى خشمناك مى‏شوم، ليكن در برابر شمشيرهاى شما كه بر عثمان فرود آمد خشمگين نمى‏شوم هان اى مردم، عثمان مظلومانه كشته شده است، كشندگان او را بخواهيد و پس از آن كه بر آنها دست يافتيد همگى آنان را بكشيد، سپس خلافت را بر عهده شورايى بگذاريد كه افراد آن از گروهى باشند كه امير المؤمنين عمر آنها را برگزيده بود، و آنانى كه در ريختن خون عثمان شركت داشته‏اند نبايد در اين شورا داخل شوند، راوى گفته است: در اين هنگام جمعيّت به تلاطم در آمد و اوضاع درهم شد، گروهى مى‏گفتند: سخن درست همين است، دسته ‏اى مى‏گفتند: اين را با خلافت چه كار او زنى بيش نيست، و وظيفه‏اش نشستن در خانه‏اش مى‏باشد، بالاخره سر و صداها زياد شد و جار و جنجالها بالا گرفت تا آن جا كه با كفشهاى خود همديگر را مى‏زدند، و سنگريزه به هم پرتاب مى‏كردند، بدين گونه مردم دو پاره شدند، پاره‏اى با عثمان بن حنيف بودند، و دسته‏اى با طلحه و زبير، سپس طلحه و زبير براى دستگيرى عثمان بن حنيف از مربد به شهر رو آوردند، ليكن متوجّه شدند كه عثمان و يارانش تمام راهها و كوچه‏ها را گرفته و راه ورود آنها را بسته‏اند، ناگزير به حركت ادامه داده به جايى كه محلّ دبّاغان بود رسيدند، در اين جا ياران پسر حنيف با آنها روبرو شدند، طلحه و زبير و همراهان آنها با نيزه به جنگ پرداختند.

در اين هنگام حكيم بن جبلّه به آنها يورش برد و او و يارانش آن قدر با آنها جنگيدند تا آنان را از همه راهها و كوچه‏ها بيرون كردند، و در آن ميان زنها نيز از پشت بامها متجاوزان را سنگباران مى‏كردند، ناگزير به قبرستان بنى مازن روى آوردند، و در آن جا مدّت درازى درنگ كردند تا سوارانشان به آنها بپيوندند، سپس از مسيرى كه سيل شكن شهر بصره بود حركت كرده تا به محلّى كه رابوقه نام داشت رسيدند و از آن جا به سبخه دار الرزق آمدند، و در اين محلّ فرود آمدند، هنگامى كه طلحه و زبير به سبخه وارد شدند، عبد اللّه بن حكيم تميمى به همراه نامه‏هايى كه طلحه و زبير به او نوشته بودند نزد آنها آمد، پس از ورود رو به طلحه كرده، گفت: اى ابا محمّد آيا اين نامه‏هاى تو نيست طلحه پاسخ داد آرى.

عبد الله گفت: تو ديروز ما را به سرنگونى عثمان از خلافت و كشتن او دعوت مى‏كردى و پس از آن كه او را به قتل رسانيده‏اى نزد ما آمده و خونخواه او شده‏اى، به جانم سوگند اين اعمال را به خاطر عقيده‏ات انجام نمى‏دهى، و در اين كارها جز دنيا را نمى‏خواهى، آرام باش تا بگويم كه اگر هم كارهايت از روى رأى و اعتقاد بوده است تو بيعت على (ع) و تعهّدات ناشى از آن را پذيرفته و با رضا و رغبت دست بيعت به او داده‏اى، سپس بيعت خويش را شكسته و نزد ما آمده‏اى‏ تا در فتنه و آشوب خود ما را داخل گردانى، طلحه گفت: همانا علىّ (ع) هنگامى مرا به بيعت خويش فرا خواند كه مردم با او بيعت كرده بودند، از اين رو دانستم كه اگر نپذيرم موضوع پايان نخواهد يافت، و علىّ (ع) يارانش را بر من خواهد شورانيد.

بارى در بامداد روز بعد طلحه و زبير صفوف خود را براى جنگ آراسته و آماده كردند، عثمان بن حنيف با يارانش نيز بيرون آمده، در برابر آنها قرار گرفتند، عثمان طلحه و زبير را مخاطب قرار داده آنها را به خداوند و اسلام سوگند داد كه از جنگ و برادر كشى دست بردارند، و آنان را به بيعتى كه كرده‏اند يادآورى و سخنانش را سه بار تكرار كرد، طلحه و زبير او را به سختى به باد فحش و ناسزا گرفتند، و مادرش را به زشتى نام بردند، عثمان به زبير گفت: بدان به خدا سوگند اگر مادرت صفيّه«» و خويشاوندى او با پيامبر خدا (ص) نبود پاسخت را مى‏دادم ليكن او تو را در سايه شير خود قرار داده است، امّا تو اى پسر زن چموش (مقصودش طلحه است) امرى كه ميان من و تو است دشوار، و بالاتر از گفتار است، من سرانجام تلخ و اندوهبارى را كه اين كار براى تو و زبير دارد به شما اعلام مى‏كنم، سپس گفت: بار خدايا من حجّت را به اين دو مرد تمام كردم و سعى خود را به كار بردم، سپس به آنها يورش برد و نبرد سختى ميان دو طرف در گرفت، ليكن گروهى مانع ادامه زد و خورد شده موافقت كردند كه صلحنامه‏اى ميان آنها منعقد شود، قرار داد صلح به شرح زير نوشته شد: «اين موافقتنامه‏اى است كه ميان عثمان بن حنيف انصارى و مؤمنانى كه شيعه علىّ بن ابى طالب (ع) بوده و پيرو اويند از يك سو، و طلحه و زبير و مؤمنان و مسلمانانى كه شيعه و پيرو آنهايند از سوى ديگر منعقد مى‏شود بدين قرار كه:
دار الامارة (سراى حكومتى) و رحبه (ميدان يا دو كناره رودخانه) و مسجد و بيت المال و منبر در اختيار عثمان بن حنيف انصارى باشد، طلحه و زبير و همراهان آنها مى‏توانند در بصره به هر كجا بخواهند فرود آيند، و بايد در راه و بازار و لنگرگاه و آبشخور و مؤسّسات عمومى به يكديگر زيان نرسانند و وضع به همين قرار باشد تا زمانى كه امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب وارد شود، در آن هنگام چنانچه طلحه و زبير و ياران آنها بخواهند مى‏توانند به امت اسلام كه راه خود را برگزيده و بيعت على (ع) را پذيرفته بپيوندند و يا هر كدام از آنها راهى را كه خواهان آنند در پيش گيرند و به جنگ و صلح يا خروج و اقامت اقدام كنند، هر دو طرف در اجراى آنچه در اين موافقتنامه نوشته شده در برابر خداوند و ميثاق محكمى كه در باره وفاى به عهد و پيمان از هر يك از پيامبران خود گرفته مسئول و متعهّد مى‏باشند»، سپس موافقتنامه مهر و عثمان به سراى حكومتى وارد شد و به ياران خود فرمان داد كه به نزد مردم خود بازگردند و به درمان زخمهاى آنان پردازند، چند روزى بدين گونه گذشت، پس از آن چون طلحه و زبير نيروى خود را كمتر و دچار ضعف و سستى مى‏ديدند و از ورود على (ع) به بصره بيمناك بودند به قبايل و طوايف عرب نامه نوشته آنها را به خونخواهى عثمان و خلع على (ع) از خلافت دعوت كردند، قبايل ازد وضبّه و قيس غيلان به جز يك يا دو مرد كه كار آنها را ناخوش داشته و از آنها دورى گزيدند همگى با اين كارها موافقت و با آنها بيعت كردند، همچنين هلال بن وكيع با افراد خود از قبيله بنى عمرو بن تميم و بيشتر مردم بنى حنظله و بنى دارم دست بيعت به آنان دادند، هنگامى كه كارها براى طلحه و زبير روبراه و مطابق دلخواه شد، در شبى تاريك كه باد مى‏وزيد و باران مى‏باريد با ياران خود كه همه در زير جامه زره پوشيده بودند از محلّ خود بيرون آمده و در وقت برگزارى نماز صبح به مسجد رسيدند، ليكن عثمان بن حنيف پيش از آنها به مسجد وارد شده بود، و چون اقامه نماز گفته شد عثمان پيش رفت تا نماز جماعت را برگزار كند، ياران طلحه و زبير او را عقب زدند و زبير را جلو آوردند، پس از آن پاسبانهاى بيت المال مداخله كرده، زبير را عقب زده، عثمان را مقدّم كردند و بالاخره ياران زبير غلبه يافته او را پيش آورده و عثمان را پس زدند، و وضع به همين گونه ادامه داشت تا اين كه نزديك بود آفتاب طلوع كند، در اين هنگام مردم فرياد برآوردند: اى ياران محمّد (ص) آيا از خداوند نمى‏ترسيد اينك آفتاب بر آمده است، و چون در اين كشمكش زبير پيروز شده بود نماز را او با مردم به جا آورد و هنگامى كه از نماز باز مى‏گشت به يارانش كه همگى مسلّح بودند فرياد زد كه عثمان را دستگير كنيد و يارانش پس از زد و خوردى كه ميان او و مروان بن حكم با شمشير انجام گرفت وى را اسير و تا سر حدّ مرگ مورد ضرب قرار دادند، سپس موهاى ابرو و مژه‏ها و ديگر موهاى سر و صورت او را كندند، و افراد مسلّح او را كه هفتاد نفر بودند دستگير و به همراه عثمان بن حنيف نزد عايشه روانه كردند، عايشه به يكى از فرزندان عثمان بن عفّان گفت گردن او را بزند، زيرا طايفه انصار به قتل پدرش كمك كرده و او را كشته‏اند امّا عثمان بن حنيف فرياد زد اى عايشه و اى طلحه و زبير برادر من سهل ابن حنيف خليفه علىّ بن ابى طالب (ع) در مدينه است، سوگند به خدا اگر مرا بكشيد او در ميان پدر زادگان و قوم و خويش و قبيله شما شمشير را روان خواهد ساخت و كسى از شما باقى نخواهد گذاشت، از اين رو از گفتار او بيمناك شدند و دست از كشتن او بازداشته وى را رها كردند.

عايشه نزد زبير پيغام فرستاد كه: خبر چگونگى رفتار افراد مسلّح عثمان با تو پيش از اين به من رسيده همه را از دم تيغ بگذران، به خدا سوگند زبير همگى آنان را مانند گوسفند سر بريد، تعداد آنها هفتاد نفر بود و عبد اللّه پسر زبير سرپرستى اين كار را داشت، از پاسداران مسلّح عدّه اندكى باقى مانده بود كه بيت المال را در محافظت خود گرفته و گفتند: تا هنگامى كه امير المؤمنين وارد نشده بيت المال را تسليم نمى‏كنيم، زبير با دسته‏اى از سپاهيان خود شبانه به آنها يورش برد و پس از جنگ و پيكار آنها را كشت و پنجاه تن را به اسارت گرفت و اين اسيران را نيز پس از شكنجه و آزار به قتل رسانيد، نقل شده كه شمار پاسداران مسلّحى كه در آن روز كشته شده‏اند چهار صد نفر بوده است.

غدر و پيمان شكنى طلحه و زبير نسبت به عثمان بن حنيف غدر و خيانتى بود كه پس از شكستن بيعت خود با على (ع) انجام دادند و خيانت در خيانت بود، و اين پاسداران مسلّحى كه كشته شدند نخستين گروه مسلمانى هستند كه پس از اسارت و شكنجه و آزار، گردن آنها زده شده است.
بارى عثمان بن حنيف را مخيّر كردند كه در بصره اقامت كند و يا به على (ع) بپيوندد. او كوچ كردن از آن جا را برگزيد و آنان نيز او را رها كردند و به على (ع) پيوست، هنگامى كه آن حضرت را ديدار كرد گريست و عرض كرد من پيش از اين مردى سالخورده بودم و اكنون كه بر تو وارد شده‏ام جوانى ساده و ا مردم، امام (ع) فرمود: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ و آن را سه بار تكرار كرد، اين كه امام (ع) در خطبه مذكور فرموده است كه به كارگزار من در بصره و خازنان بيت المال مسلمانان يورش بردند و سخنانى كه به دنبال آن فرموده اشاره به همين ماجراست، پس از اين امام (ع) سوگند ياد مى‏كند كه اگر تنها يك تن از مسلمانان را به عمد و بى آن كه گناهى مرتكب شده باشد كشته بودند، كشتن همگى اين سپاه ياغى براى او روا بود، واژه إن در جمله و إن لو لم يصيبوا… زايده است«».

 

اگر گفته شود: آنچه از اين گفتار امام (ع) دانسته مى‏شود اين است كه قتل همگى اين سپاه به اين علّت كه انكار منكر نكردند و از اعمال زشت طلحه و زبير جلوگيرى به عمل نياوردند جايز بوده است، بنا بر اين آيا كشتن هر كسى كه انكار منكر نكند رواست عبد الحميد بن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه پاسخ داده است كه: كشتن آنان جايز بوده، زيرا آنها اعتقاد داشته‏اند كشتارهايى كه به دست اين بيعت‏ شكنان انجام گرفته مباح بوده، در حالى كه خداوند چنين اعمالى را حرام فرموده است لذا اين اعتقاد آنها به منزله اعتقاد به مباح بودن زنا و جواز شرب خمر مى‏باشد.

 

قطب راوندى«» كه يكى ديگر از شارحان نهج البلاغة مى‏باشد گفته است: جواز قتل آنها به سبب اين است كه آنان داخل در عموم آيه شريفه: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا«»…» بوده و از مصاديق آن مى‏باشند، زيرا آنها با خدا و پيامبرش (ص) به جنگ برخاستند و جنگ با على (ع) جنگ با پيامبر (ص) است، چنان كه آن حضرت فرموده است: حربك يا علىّ حربي ديگر اين كه در زمين به ايجاد فساد و تباهى پرداختند، ابن ابى الحديد به اين پاسخ اعتراض كرده گفته است: اشكال در جواز قتل همه سپاهيان است به جرم اين كه از كشتن يك تن مسلمان جلوگيرى نكردند، و تعليلى كه در سخن امام (ع) براى روا بودن اين امر شده، عدم انكار منكر است نه شمول آيه شريفه.
آنچه من در اين باره مى‏گويم اين است كه پاسخ دوّم قويتر و پاسخ نخستين ضعيف است، زيرا اگر چه كشتن كسى كه معتقد به مباح بودن آنچه حرمت آن از ضروريّات دين است مانند زنا و شرب خمر، واجب است ليكن نمى‏توانم بگويم اين وجوب شامل كسى است كه از طريق تأويل آيات، محرّماتى از دين را حلال بداند مانند وجوب كشتن اين سپاهيان به سبب كشتارى كه كرده و طغيانى كه‏ مرتكب شده‏اند، زيرا اگر چه فساد اعمال آنها روشن و مسلّم است ليكن همه اين كارها را بر اساس تأويلاتى كه براى خود داشته‏اند به جا آورده‏اند بنا بر اين تفاوت ميان اعتقاد به حلال بودن شرب خمر و زنا، و اعتقاد اينها به مباح بودن آنچه مرتكب شده‏اند روشن است.
امّا اعتراضى كه بر پاسخ دوّم شده نيز ضعيف است، زيرا در پاسخ اين معترض مى‏توان گفت: اگر يك تن مسلمان بى‏گناه از روى عمد به وسيله يكى از افراد سپاهى كشته شود و ديگر افراد اين سپاه حضور داشته و با وجود قدرت، از اين عمل زشت جلوگيرى نكنند، خود دارى آنها نشانه رضاى خاطر آنان بوده و كسى كه راضى به قتل ديگرى است شريك قاتل اوست، بويژه اگر همنشين و يار و همكار او باشد، مانند همبستگى و يك پارچگى كه در ميان سپاهيان برقرار است، امّا خروج و سركشى اين سپاه بر ضدّ امام عادل به منزله جنگ با خدا و پيامبر (ص) است و كشتن كارگزار آن حضرت و خازنان بيت المال و تاراج آن، و ايجاد تفرقه و اختلاف ميان مسلمانان و به تباهى كشانيدن نظام اجتماعى آنان همان سعى در فساد بر روى زمين است كه مدلول آيه شريفه مى‏باشد.
فرموده است: دع… تا آخر.
يعنى: اگر تنها يك تن از مسلمانان به دست آنها كشته شده بود قتل همگى آنان براى من روا بود چه رسد به اين كه به اندازه عدّه‏اى كه به همراه آنها وارد بصره شدند، از مسلمانان كشته‏اند، كلمه ما در جمله: دع ما أنّهم، زايده است، و اين شباهت و همگونى در اين جا از نظر كثرت كشتار مسلمانها به وسيله آنهاست، و سخن امام (ع) درست است زيرا آنها جمعيّت بسيارى از دوستان آن حضرت و نگهبانان بيت المال را كشتند، و چنان كه ذكر شد و امام (ع) در گفتار خود بدان اشاره فرمود، برخى را از طريق غدر و پيمان شكنى و بعضى را پس از اسارت و شكنجه و آزار به قتل رسانيدند. و توفيق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏ميثم بحرانی ج 3 ،

خطبه170 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه 171 صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام ) لما عزم على لقاء القوم بصفين‏ الدعاء

اَللَّهُمَّ رَبَّ اَلسَّقْفِ اَلْمَرْفُوعِ وَ اَلْجَوِّ اَلْمَكْفُوفِ اَلَّذِي جَعَلْتَهُ مَغِيضاً لِلَّيْلِ وَ اَلنَّهَارِ وَ مَجْرًى لِلشَّمْسِ وَ اَلْقَمَرِ وَ مُخْتَلَفاً لِلنُّجُومِ اَلسَّيَّارَةِ وَ جَعَلْتَ سُكَّانَهُ سِبْطاً مِنْ مَلاَئِكَتِكَ لاَ يَسْأَمُونَ مِنْ عِبَادَتِكَ وَ رَبَّ هَذِهِ اَلْأَرْضِ اَلَّتِي جَعَلْتَهَا قَرَاراً لِلْأَنَامِ وَ مَدْرَجاً لِلْهَوَامِّ وَ اَلْأَنْعَامِ وَ مَا لاَ يُحْصَى مِمَّا يُرَى وَ مَا لاَ يُرَى وَ رَبَّ اَلْجِبَالِ اَلرَّوَاسِي اَلَّتِي جَعَلْتَهَا لِلْأَرْضِ أَوْتَاداً وَ لِلْخَلْقِ اِعْتِمَاداً إِنْ أَظْهَرْتَنَا عَلَى عَدُوِّنَا فَجَنِّبْنَا اَلْبَغْيَ وَ سَدِّدْنَا لِلْحَقِّ وَ إِنْ أَظْهَرْتَهُمْ عَلَيْنَا فَارْزُقْنَا اَلشَّهَادَةَ وَ اِعْصِمْنَا مِنَ اَلْفِتْنَةِ أَيْنَ اَلْمَانِعُ لِلذِّمَارِ وَ اَلْغَائِرُ عِنْدَ نُزُولِ اَلْحَقَائِقِ مِنْ أَهْلِ اَلْحِفَاظِ اَلْعَارُ وَرَاءَكُمْ وَ اَلْجَنَّةُ أَمَامَكُمْ

لغات

مغيضا للّيل و النّهار: جاى نهان شدن شب و روز

سبط: قبيله

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در هنگامى كه تصميم گرفت با سپاه شام در صفّين روبرو شود ايراد فرموده است :

«بار خدايا اى پروردگار اين آسمان بر افراشته، و هواى نگاه داشته شده، كه آن را جاى پيدا و پنهان شدن شب و روز و محلّ گردش خورشيد و ماه، و رفت و آمد ستارگان گردان ساخته‏اى، و ساكنان آن را گروهى از فرشتگانت قرار داده‏اى كه از پرستش و اداى وظيفه بندگى تو خسته و درمانده نمى‏شوند.

و اى پروردگار اين زمين كه آن را جاى آرميدن مردمان و محلّ حركت خزندگان و گزندگان خرد و كلان و چهار پايان و انواع آفريدگان بى‏شمار خود از آنچه ديده مى‏شود و آنچه ديده نمى‏شود گردانيده ‏اى.
و اى پروردگار كوههاى استوارى كه آنها را ميخهاى زمين قرار داده و پناهگاه آفريدگان خود ساخته‏اى، اگر ما را بر دشمنانمان پيروز فرمايى، ما را از ستم و تعدّى بر كناردار، و بر راه حقّ استوار گردان، و اگر آنان را بر ما چيره گردانى شهادت را روزى ما فرما، و از فتنه شكّ و بد دلى ما را نگه دار.

كجايند آنانى كه براى آنچه محافظت از آن واجب است سر سختانه دفاع مى‏كنند، و كجايند آن غيرتمندانى كه در هنگام نزول بلاها و روبرو شدن با سختيها پاسدارى و پايدارى مى‏ورزند. ننگ در پشت سر شما و بهشت در پيش رويتان است.»

شرح

امير مؤمنان (ع) پروردگار را به نام اين كه آفريننده آسمان و زمين است مى‏خواند، زيرا آيات و نشانه‏هاى او كه گوياى كمال عظمت و لطف وى به آفريدگانش مى‏باشد در آسمان و زمين جلوه‏گر است، از اين رو بدين گونه خدا را خواندن، دل را آمادگى و تن را توانمندى مى‏دهد تا غلبه و پيروزى را بر دشمن به دست آورد، منظور از سقف مرفوع آسمان است و مراد از جوّ مكفوف نيز همين است و در خطبه نخست نيز بدين اشاره شده است، اين كه فرموده است: آسمان محلّ پيدا و پنهان شدن شب و روز است، زيرا جنبش افلاك مستلزم حركت خورشيد بر روى زمين است و اين موجب پنهان شدن شب، و از ادامه حركات زمين و جنبش خورشيد نيز روز ناپديد مى‏شود، به همين سبب آسمان همچون نهانگاه شب و روز مى‏باشد، و واژه مغيض را براى آنها استعاره آورده است كه آسمان محلّ گردش خورشيد و ماه و آمد و شد ستارگان سيّار است آشكار است، ولى اين سخن دلالت بر آن ندارد كه گردش ستارگان ذاتى آنها بوده و آسمان را جنبش و حركتى نيست، منظور از گروه فرشتگانى كه بدانها اشاره فرموده ارواح فلكى است كه‏ اجرام آسمانى را به حركت در مى‏آورند، و پيش از اين نيز به آنها اشاره و در خطبه نخست بيان شده كه اين فرشتگان از پرستش خدا و اداى وظيفه بندگى خسته و فرسوده نمى‏شوند.

پس از اين امام (ع) خداوند را بر حسب اين كه پروردگار زمين است مى‏خواند، پروردگارى كه زمين را گسترانيده و جاى آرميدن مردمان، و محلّ جنبش جانداران خرد و كلان و چهار پايان و انواع آفريدگان بى‏شمارى قرار داده كه بعضى ديده مى‏شوند و برخى از چشم ما پنهانند، يكى از دانشمندان گفته است: اگر كسى بخواهد حقيقت گفتار امير مؤمنان را بداند در آن جا كه فرموده است: جانوران گوناگون بى‏شمارى كه ديده مى‏شوند و ديده نمى‏شوند، در يكى از شبهاى تابستانى در بيابان اندكى آتش روشن كند و بنگرد كه چه جانداران گوناگون ناشناخته‏اى با شكلهاى ترس‏آور گرد آن آتش را مى‏گيرد كه نه او آنها را پيش از اين ديده و نه جز او. بارى محتمل است منظور امام (ع) از آفريدگانى كه ديده نمى‏شوند جاندارانى باشد كه به سبب خردى و يا باريكى به چشم در نمى‏آيند.

سپس امام (ع) خداوند را بر حسب اين كه آفريننده كوههاست ندا مى‏كند، معناى اين را كه كوهها ميخهاى زمينند پيش از اين دانسته‏ايم، و اين كه تكيه‏گاه مردمند براى اين است كه بشر در آنها سكنا مى‏گزيند و خانه خود را با استفاده از آنها بنا مى‏كند، و سودهايى كه از نظر انواع درختان و ميوه‏ها و ديگر چيزها از كوهها به دست مى‏آيد هرگز از دشتها و درّه‏ها حاصل نمى‏شود، همچنين معدنها در دل كوهها نهفته شده است و چشمه‏ها از اندرون آنها جوشان و سرازير مى‏گردد، بنا بر اين روشن است كوهها كه چراگاه دامها و مركز منافع مردم و براى آنان تكيه‏گاه و پشتوانه است.

پس از اين امير مؤمنان (ع) از خداوند درخواست مى‏كند كه اگر بر دشمن پيروز شود او را از دست زدن به بغى و ستم بر كنار دارد، بغى به معناى ستمگرى و سركشى و سبب خروج از مرز صفت فاضله عدالت مى‏باشد، و نيز از خداوند مى‏خواهد او را راهنمايى كند و در طريق عدل و حق پايدارى و استوارى بخشد، و اگر دشمن بر او پيروز شود شهادت را روزى او گرداند، و از آزمون زيان و شكست محفوظ بدارد، زيرا كسى كه در مبارزه معتقد به حقّانيّت خود باشد و دچار شكست شود غالبا بر بخت و اقبال خود خشمناك و نسبت به پروردگارش گستاخ مى‏گردد، و چه بسا مردمى كه هنگام دچار شدن به سختيها و گرفتاريها ايمان خود را از كف داده و كافر مى‏شوند، و اين كه امام (ع) شكست از دشمن و آثار آن را به فتنه و آزمون تعبير فرموده براى اين است كه موجب انصراف از حقّ و روگردانيدن از خداوند مى‏شود، از اين رو از حقّ تعالى درخواست كرده كه او را از اين فتنه و امثال آن نگهدارى فرمايد، تا هم براى خويش، ثبات و پايدارى در راه حقّ را مسألت كند، و هم به شنوندگان ادب و تربيت آموزد.

پس از اين سخنان برابر آنچه معمول است كه انسان در هنگام جنگ از ياران خود مى‏خواهد در راه حفظ هدفى كه لازم است فداكارى و از جان گذشتگى كنند، و غيرت و حميّت آنان را بر انگيخته، آنها را آماده كارزار مى‏كند، امام (ع) نيز به همين منظور مى‏پرسد: آنانى كه در راه آنچه حفظ آن واجب است استوار، و در برابر نزول حقايق غيرت و احساس داشته باشند كجايند مراد از نزول حقايق، رويدادهاى بزرگ و پيشامدهاى سخت و دشوار است.

سپس فرموده است: آتش در پشت سر شماست، يعنى اگر در برابر دشمن هزيمت كنيد و عقب نشينى كنيد خود را مستحقّ دخول در آتش و مستوجب دوزخ كرده‏ايد، و پس از آن فرموده است: بهشت در پيش روى شماست، يعنى: اگر بر دشمن يورش بريد و در جنگ پيش برويد، و اين سخن در كمال ايجاز و بلاغت است.

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم‏ بحرانی ج 3

خطبه169 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه170صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام ) في وجوب اتباع الحق عند قيام الحجة :

كلّم به بعض العرب‏ و قد أرسله قوم من أهل البصرة لما قرب ( عليه‏السلام ) منها ليعلم لهم منه حقيقة حاله مع أصحاب الجمل لتزول الشبهة من نفوسهم فبين له ( عليه‏السلام ) من أمره معهم ما علم به أنه على الحق

ثم قال له بايع فقال إني رسول قوم و لا أحدث حدثا حتى أرجع إليهم فقال ( عليه‏ السلام )

 

أَ رَأَيْتَ لَوْ أَنَّ اَلَّذِينَ وَرَاءَكَ بَعَثُوكَ رَائِداً تَبْتَغِي لَهُمْ مَسَاقِطَ اَلْغَيْثِ فَرَجَعْتَ إِلَيْهِمْ وَ أَخْبَرْتَهُمْ عَنِ اَلْكَلَإِ وَ اَلْمَاءِ فَخَالَفُوا إِلَى اَلْمَعَاطِشِ وَ اَلْمَجَادِبِ مَا كُنْتَ صَانِعاً

قَالَ كُنْتُ تَارِكَهُمْ وَ مُخَالِفَهُمْ إِلَى اَلْكَلَإِ وَ اَلْمَاءِ

فَقَالَ ع فَامْدُدْ إِذاً يَدَكَ

فَقَالَ الرَّجُلُ فَوَاللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُ أَنْ أَمْتَنِعَ عِنْدَ قِيَامِ الْحُجَّةِ عَلَيَّ فَبَايَعْتُهُ ( عليه‏السلام )

قال السید الرضی :وَ الرَّجُلُ يُعْرَفُ بِكُلَيْبٍ الْجَرْمِيِّ

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه خطاب به يكى از اعراب بصره فرموده است :

هنگامى كه آن حضرت به نزديكى بصره رسيد، گروهى از مردم آن براى اين كه چگونگى نظر آن حضرت را در باره اصحاب جمل بدانند، و شبهه را از دل خود بزدايند، كسى را نزد آن بزرگوار فرستادند، امام (ع) وضع خود را در برابر آن ياغيان بيان فرمود چنان كه فرستاده مذكور دانست كه حقّ با آن حضرت است، از اين رو امام (ع) به او فرمود: بيعت كن، او گفت من فرستاده گروهى هستم و كارى بى‏نظر آنان انجام نمى‏دهم تا به نزد آنان باز گردم. آنچه در بسيارى از نسخه‏هاى نهج البلاغه آمده است همين است كه ذكر شد، ليكن در برخى از آنها پس از پايان گفتار آن مرد عرب، جمله «فبا يعته عليه السّلام» را نقل كرده ‏اند، يعنى آن مرد گفته است كه با آن حضرت بيعت كردم. و اين عرب به نام كليب جرمىّ معروف است.
«به من بگو اگر آنانى كه در پشت سردارى تو را پيشتاز كاروان قرار دهند تا جاهايى را كه باران در آن فرود آمده بيابى، و تو پس از بازگشت به سوى آنان، از محلّهايى كه داراى آب و گياه است آنها را آگاه گردانى، ليكن آنان مخالفت كنند و در جاهايى كه خشك و بى‏آب و علف است فرود آيند چه كار خواهى كرد گفت من آنان را رها مى‏كنم و بر خلاف آنها به جايى كه آب و گياه است مى‏روم، امير مؤمنان (ع) فرمود: بنا بر اين دستت را دراز كن آن مرد گفت به خدا سوگند در اين هنگام كه حجّت بر من تمام گشته بود نتوانستم دست باز دارم، از اين رو با آن حضرت بيعت كردم.»

شرح

جرمّى منسوب به بنى جرم است، و اينها طايفه‏ اى از مردم بصره بودند، كه اين مرد را نزد آن حضرت فرستادند، تا چگونگى نظر آن بزرگوار را در باره اصحاب جمل به دست آورند و بدانند كه آن حضرت نسبت به اقدامات خود در برابر آنان از حجّت و دليل برخوردار، و يا در شكّ و ترديد است، اين مرد هنگامى كه امام (ع) را ديد و سخنانش را شنيد هيچ‏گونه شكّى در صدق گفتار آن حضرت در دلش باقى نماند، و با آن بزرگوار بيعت كرد، و سخنانى كه ذكر شد در ميان آنان گذشت، به راستى تمثيلى لطيف‏تر و دلپذيرتر از آنچه آن حضرت بيان فرموده است ديده نمى‏شود، با توجّه به اركان تمثيل، بر حسب اصطلاح حالت مخاطب اصل است بنا بر فرض اين كه پيشتاز كاروان بوده و در پى جايى داراى آب و گياه است و فرع، وضع اوست كه در صدد به دست آوردن آگاهى و فضيلت و هدايت از آن حضرت است حكم، مخالفت او با يارانش مى‏باشد كه آنها را به جايى كه داراى آب و گياه بوده رهنمون شده و آنان نپذيرفته‏اند، و علّت حكم، دست يافتن او به جايى با سبزه و آب است، و چون دستيابى به دانش و فضيلت كه همچون سبزه و آب كه غذاى تن و سبب بقاى آن است خوراك جان و مايه زندگى است براى اين فرستاده حاصل شده و اين شبيه دست يافتن پيشتاز كاروان به جايى است كه داراى آب و گياه باشد، لذا علّت حكم كه لزوم مخالفت با يارانش به سبب‏ دسترسى به معدن فضيلت و علم و هدايت است لازم، و بيعت با آن حضرت واجب مى‏گردد، از اين رو امير مؤمنان (ع) به او فرمود: بنا بر اين دستت را دراز كن، و چون هنگامى كه عقل سالم اين تمثيل روشن را مى‏شنود نمى‏تواند خوددارى كند و آن را نپذيرد و در برابر آن تسليم نگردد، لذا اين مرد سوگند مى‏خورد كه در برابر اقامه اين دليل نتوانست سرباز زند، و با آن حضرت بيعت كرد.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی ج 3

خطبه168 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه169صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) عند مسير أصحاب الجمل إلى البصرة الأمور الجامعة للمسلمين‏

إِنَّ اَللَّهَ بَعَثَ رَسُولاً هَادِياً بِكِتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائِمٍ لاَ يَهْلِكُ عَنْهُ إِلاَّ هَالِكٌ وَ إِنَّ اَلْمُبْتَدَعَاتِ اَلْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ اَلْمُهْلِكَاتُ إِلاَّ مَا حَفِظَ اَللَّهُ مِنْهَا وَ إِنَّ فِي سُلْطَانِ اَللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِكُمْ فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لاَ مُسْتَكْرَهٍ بِهَا وَ اَللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَيَنْقُلَنَّ اَللَّهُ عَنْكُمْ سُلْطَانَ اَلْإِسْلاَمِ ثُمَّ لاَ يَنْقُلُهُ إِلَيْكُمْ أَبَداً حَتَّى يَأْرِزَ اَلْأَمْرُ إِلَى غَيْرِكُمْ إِنَّ هَؤُلاَءِ قَدْ تَمَالَئُوا عَلَى سَخْطَةِ إِمَارَتِي وَ سَأَصْبِرُ مَا لَمْ أَخَفْ عَلَى جَمَاعَتِكُمْ فَإِنَّهُمْ إِنْ تَمَّمُوا عَلَى فَيَالَةِ هَذَا اَلرَّأْيِ اِنْقَطَعَ نِظَامُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ إِنَّمَا طَلَبُوا هَذِهِ اَلدُّنْيَا حَسَداً لِمَنْ أَفَاءَهَا اَللَّهُ عَلَيْهِ فَأَرَادُوا رَدَّ اَلْأُمُورِ عَلَى أَدْبَارِهَا وَ لَكُمْ عَلَيْنَا اَلْعَمَلُ بِكِتَابِ اَللَّهِ تَعَالَى وَ سُنَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ ص وَ اَلْقِيَامُ بِحَقِّهِ وَ اَلنَّعْشُ لِسُنَّتِهِ

لغات

يأرز: جانب ديگر مى‏رود، و دامن جمع مى‏كند

فيالة: سستى

تمالئوا: گرد آمدند

نعش: بلند كردن

ترجمه

از خطبه‏هاى آن حضرت عليه السّلام است كه هنگام رفتن اصحاب جمل به بصره ايراد فرموده است :
«خداوند متعال پيامبرى راهنما با كتابى گويا و دستورى استوار برانگيخت كه به وسيله آن جز بد سرشت هلاك نمى‏گردد همانا آنچه نابود كننده است بدعتهايى است كه باطل را به صورت حقّ جلوه داده و مشتبه مى‏سازد، مگر آنچه خداوند از آن نگه دارد، بى‏گمان پيروى از حكومت الهى مايه حفظ و نگهدارى شماست، پس بى آن كه خود را مورد سرزنش قرار دهيد و ناگزير بدانيد اطاعت خود را تقديم پيشگاه حق كنيد، به خدا سوگند بايد اين كار را بكنيد، و گرنه خداوند سلطنت اسلام را از شما به ديگران منتقل خواهد كرد و پس از آن هرگز به سوى شما باز نخواهد گشت تا اين كه به كسانى غير از شما منتقل گردد.
اين گروه به سبب ناخشنودى از حكومت من به يكديگر پيوسته‏اند، و من تا هنگامى كه از گسيختن جمعيّت شما بيم نداشته باشم شكيبايى خواهم كرد، زيرا اگر آنان انديشه سست و رأى نادرست خود را به كار بندند، نظام امور مسلمانان گسيخته خواهد شد، اينان از آن رو به طلب دنيا برخاسته‏اند كه بر كسى كه خداوند حقّ او را به وى باز گردانيده رشك مى‏ورزند، و مى‏خواهند اوضاع را دگرگون و به حال پيشين باز گردانند، حقّ شما بر ما به كار بستن كتاب خدا و پيروى از پيامبر اوست كه درود خداوند بر او و خاندانش باد و اين كه حقّ او را ادا كنيم، و سنّت او را بر پا داريم.»

شرح

فرموده است: إنّ اللّه بعث… تا هالك.
اين جملات كه مربوط به عموم مسلمانان و پايه دين و اساس حكومت آنان است سر آغاز خطبه قرار داده شده تا براى شنوندگان يادآورى، و موجب توجّه و بازگشت آنان به اين اصول و مبانى باشد. واژه قائم در جمله أمر قائم به معناى راست و پايدار است.
فرموده است: لا يهلك عنه إلّا هالك.
يعنى: در اين دين كسى هلاك نمى‏شود مگر آن كه در اوج مخالفت با آن بوده، و سرنوشتى جز هلاكت و نابودى براى خود فراهم نكرده باشد، چنان كه اگر گفته شود: اين رشته از دانش را جز دانشمند نمى‏داند يعنى دانشمندى آن را مى‏داند كه به منتهاى فضل و دانش رسيده باشد.
فرموده است: و إنّ المبتدعات المشبّهات… إلّا ما حفظ اللّه.

زيرا بدعتها و شبه ه‏هايى كه در ميان مردم پديد مى‏آيد با كتاب خدا و سنّت پيامبر گرامى (ص) كه تمامى حدود و احكام خداوند را شاملند، منافات و مخالفت دارند و پيروى از آنها موجب خروج از دين و ترك متابعت از كتاب و سنّت مى‏باشد، منظور از هلاكت در اين عبارت نابودى در آخرت است.
فرموده است: إلّا ما حفظ اللّه.
اين جمله مستثناى المهلكات است يعنى مگر آنچه خداوند حفظ كند و انسان را از دچار شدن به اين مهلكات باز دارد، زيرا مهلكات يا اعمالى كه موجب نابودى و هلاكت انسان است تنها دامنگير كسى مى‏شود كه آنها را به جاى آورد، امّا مشبّهات عبارت از چيزهايى است كه شبيه سنّت است ليكن سنّت و سيرت رسول اكرم (ص) نيست، در برخى نسخه‏ها به جاى مشبّهات مشتبهات يعنى آنچه مايه اشتباه و التباس گردد نقل شده است، مراد از عبارت سلطان اللّه سلطه و قدرت اسلام است و منظور از آن سلطان دين اللّه است كه مضاف (دين) حذف شده است و ممكن است مقصود آن حضرت نفس نفيس خودش باشد، زيرا او جانشين خداوند در روى زمين است، و براى بيان اين كه حكومت و قدرت او، سلطنت حقّ و مظهر عزّت و شوكت خداوند است واژه سلطان به اللّه اضافه شده است، و اين روشن است كه پيروى از حكومت حقّ مايه توانمندى و مصونيّت از گناه است، زيرا كسى كه پيروان حقّ را در حالى كه شمار آنها اندك بوده در برابر دشمنان بسيار يارى داده زنده جاويد است، و اكنون با اين كثرت عدد اگر او را خالصانه فرمانبردارى و از حكومت او پيروى كنند هر چه بيشتر و شايسته‏تر آنان را يارى و پيروزى خواهد داد، از اين رو فرموده است: فأعطوه طاعتكم غير ملوّمة يعنى خداوند را آن چنان فرمانبردارى و بندگى كنيد كه به سبب آلودگى به نفاق و ريا مستوجب سرزنش و نكوهش نباشيد

و پس از آن فرموده است: و لا مستكره بها يعنى طاعت و عبادت شما از روى بى‏ميلى و اجبار نباشد، به جاى عبارت غير ملوم غير ملويّة نيز روايت شده است، يعنى طاعت شما كژ و نادرست نباشد. پس از اين امير مؤمنان (ع) آنان را بيم مى‏دهد كه اگر فرمانبردارى نكنيد خداوند قدرت و حكومت اسلام را از شما خواهد گرفت، و هرگز به شما باز نمى‏گرداند تا اين كه آن را به جاى ديگر منتقل، و در ميان كسانى غير از شما مستقرّ سازد، منظور آن حضرت از اين سخن امر خلافت است، بايد دانست كه اگر در جمله حتّى يأرز الأمر إلى غيركم واژه حتّى و آنچه پس از آن آمده غايت و نهايت نقل سلطنت حقّ از آنها دانسته شود برگشت و استقرار دوباره آن چنان كه گفته شد از عبارت فهميده نمى‏شود، ليكن اگر حتّى را غايت و پايان عدم انتقال حكومت حقّه اسلام به آنان بدانيم، برگشت آن را به آنان مى‏توان از سخن دريافت.
اگر گفته شود: چرا امام (ع) فرموده است: پس از آن حكومت اسلام هرگز به آنان باز نخواهد گشت، در حالى كه با پديد آمدن دولت عبّاسى حكومت به آنان بازگشته است اين پرسش را مى‏توان به چند گونه پاسخ داد: 1- گروهى كه در اين گفتار طرف خطاب آن حضرت و از اصحاب و ياران او بشمارند هرگز دولت و قدرت به آنها باز نگشته است، زيرا پس از انقضاى حكومت بنى اميّه هيچ يك از اينها زنده نمانده بود، و پس از آن هم در هيچ موقع قدرت به كسانى از فرزندان اينها منتقل نشده است.
2- سخن امير مؤمنان (ع) مقيّد به واژه حتّى است كه به اصطلاح نحويان براى غايت و نهايت مى‏آيد، و فرموده است قدرت و حكومت اسلام هرگز به شما باز نمى‏گردد تا اين كه به گروه ديگرى منتقل گردد، چنان كه قضيّه به همين صورت واقع شد، و حكومت از دست آنها بيرون رفت و به چنگ بنى اميّه افتاد.
3- برخى از شارحان گفته‏اند، گفتار امام (ع) كه «حكومت هرگز به شما باز نمى‏گردد تا اين كه…» به دنبال اين شرط است: «اگر خدا را فرمانبردار نباشيد»، و چون اين شرط واقع نشده و بسيارى از مسلمانان بدون آلودگى به ريا و نفاق و بى‏اكراه و اجبار خداوند را بندگى و فرمانبردارى كرده‏اند، حكومت به‏ آنها باز گشته است.
4- گروهى گفته‏اند: واژه ابدا براى مبالغه آمده است، چنان كه به بدهكارى كه وام خود را نمى‏پردازد گفته مى‏شود: لأحبسنّك أبدا يعنى تو را براى هميشه زندانى خواهم كرد.
بارى مراد از قومى كه خلافت در كنار آنها قرار خواهد گرفت، بنى اميّه است چنان كه رويدادها به همين نحو اتّفاق، و اين امر به دست آنها افتاد.
فرموده است: إنّ هؤلاء قد تمالاؤا.
منظور از اين گروه، طلحه و زبير و عايشه و پيروان آنهاست، و اين سخن اشاره دارد به اين كه رفتن اينان به بصره بر خلاف آنچه ادّعا و اظهار مى‏كنند براى خونخواهى عثمان نيست، بلكه به سبب ناخشنودى و خشمى است كه از خلافت و حكومت آن حضرت دارند، پس از اين امام (ع) وعده مى‏دهد: تا هنگامى كه بيم تفرقه امّت و گسيختگى امور كشور پيش نيايد در برابر اعمال اينها بردبارى و شكيبايى خواهد كرد، و هشدار مى‏دهد كه اگر اينها در راهى كه در پيش گرفته‏اند همچنان بر انديشه سست و خيال خام و سركشى و نافرمانى خود ادامه دهند نظام امور مسلمانان گسيخته و جمعيّت آنان پراكنده خواهد شد.
فرموده است: إنّما طلبوا… تا عليه.
اين سخن در بيان انگيزه ناخشنودى و خشم اينها از رسيدن آن حضرت به حكومت و خلافت است، و اين به سبب دنيا طلبى و حسد ورزى آنها بر كسى است كه خداوند دنيا را در اختيار او نهاده است، و اين گفته به خاندان پيامبر اكرم (ص) اشاره دارد.
فرموده است: فأرادوا ردّ الأمور على أدبارها.
يعنى اينها مى‏خواهند اكنون هم خلافت را از خاندان پيامبر (ص) بيرون برند همان گونه كه در نخست اين كار را كردند يا حقّى را كه به آنان بازگشته، همچون گذشته از آنها سلب كنند.

پس از اين امام (ع) اعلام مى‏كند حقوقى را كه مردم بر او دارند و اين در صورتى است كه صادقانه و دور از شائبه فرمانبردار باشند اين است كه در ميان آنان به كتاب خدا عمل و از روش پيامبر گرامى (ص) پيروى كند، و نسبت به اداى حقوقى كه خداوند واجب گردانيده اقدام، و سنّتهاى خداوند را جارى و بر پا دارد، و آنچه بر امام و پيشوا واجب است همين است، و توفيق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی ج 3 ،

خطبه167 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه168صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام ) بعد ما بويع له بالخلافة، و قد قال له قوم من الصحابة لو عاقبت قوما ممن أجلب على عثمان فقال ( عليه ‏السلام ):

يَا إِخْوَتَاهْ إِنِّي لَسْتُ أَجْهَلُ مَا تَعْلَمُونَ وَ لَكِنْ كَيْفَ لِي بِقُوَّةٍ وَ اَلْقَوْمُ اَلْمُجْلِبُونَ عَلَى حَدِّ شَوْكَتِهِمْ يَمْلِكُونَنَا وَ لاَ نَمْلِكُهُمْ وَ هَا هُمْ هَؤُلاَءِ قَدْ ثَارَتْ مَعَهُمْ عِبْدَانُكُمْ وَ اِلْتَفَّتْ إِلَيْهِمْ أَعْرَابُكُمْ وَ هُمْ خِلاَلَكُمْ يَسُومُونَكُمْ مَا شَاءُوا وَ هَلْ تَرَوْنَ مَوْضِعاً لِقُدْرَةٍ عَلَى شَيْ‏ءٍ تُرِيدُونَهُ إِنَّ هَذَا اَلْأَمْرَ أَمْرُ جَاهِلِيَّةٍ وَ إِنَّ لِهَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ مَادَّةً إِنَّ اَلنَّاسَ مِنْ هَذَا اَلْأَمْرِ إِذَا حُرِّكَ عَلَى أُمُورٍ فِرْقَةٌ تَرَى مَا تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ تَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ وَ فِرْقَةٌ لاَ تَرَى هَذَا وَ لاَ ذَاكَ فَاصْبِرُوا حَتَّى يَهْدَأَ اَلنَّاسُ وَ تَقَعَ اَلْقُلُوبُ مَوَاقِعَهَا وَ تُؤْخَذَ اَلْحُقُوقُ مُسْمَحَةً فَاهْدَءُوا عَنِّي وَ اُنْظُرُوا مَا ذَا يَأْتِيكُمْ بِهِ أَمْرِي وَ لاَ تَفْعَلُوا فَعْلَةً تُضَعْضِعُ قُوَّةً وَ تُسْقِطُ مُنَّةً وَ تُورِثُ وَهْناً وَ ذِلَّةً وَ سَأُمْسِكُ اَلْأَمْرَ مَا اِسْتَمْسَكَ وَ إِذَا لَمْ أَجِدْ بُدّاً فَآخِرُ اَلدَّوَاءِ اَلْكَيُّ

لغات

أجلب عليه: بر ضدّ او گرد آورد.

عبدان: با تشديد دال و تخفيف آن و كسر عين و ضمّ آن جمع عبد: بردگان

التفّت: ملحق شد

مسمحة: آسان

شوكت: نيرو

يسومونكم: شما را وادار مى‏كنند

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :

پس از آن كه با آن بزرگوار به خلافت بيعت شد، گروهى از يارانش به آن حضرت گفتند: كاش آنانى را كه بر ضدّ عثمان مردم را شورانيدند كيفر مى‏ دادى، امام (ع) فرمود:

«اى برادران من از آنچه شما مى‏دانيد ناآگاه نيستم، ليكن چگونه مرا بر اين توانايى است و حال آن كه گروهى كه مردم را بر ضدّ عثمان گرد آوردند همچنان در حدّ قدرت و شوكت خود باقى هستند، آنان بر ما فرمان مى‏رانند و ما بر آنان چيرگى نداريم، آرى آنها همان كسانى هستند كه غلامان شما با آنها قيام كرده و باديه نشينان به آنها پيوسته‏اند، آنها هم اكنون در ميان شما هستند، و به هر كارى كه بخواهند مى‏توانند شما را وادار كنند و آزار برسانند، آيا شما راهى براى قدرت يافتن برخواسته‏هاى خود مى‏بينيد همانا دست به اين كار زدن نادانى و جاهليّت است، اين گروه داراى قدرت و يار و ياورند، مردم در باره اين امر اگر به جنبش در آيند بر چند دسته خواهند شد، گروهى با شما همراه و همداستانند و دسته‏اى خلاف آنچه را شما مى‏خواهيد خواهانند، و عدّه ديگر نه طالب اينند و نه خواهان آن، بنا بر اين شكيبايى كنيد تا مردم آرام شوند، و دلها بر جاى خود قرار گيرد، و باز گرفتن حقّ آسان و ميسّر گردد، پس شتاب نكنيد و بنگريد به شما چه فرمان مى‏دهم، و كارى نكنيد كه نيروى ما ضعيف شود، و قدرت ما از ميان برود، و سستى و زبونى به بار آيد، من در باره اين امر تا آن جا كه ممكن است خويشتن‏دارى خواهم كرد و اگر چاره‏اى نيابم آخرين دارو داغ كردن است.»

شرح

الف، در واژه إخوتاه بدل از ياى متكلم است كه مضاف اليه مى‏باشد، و ها در آخر آن براى سكت است.
بايد دانست كه امير مؤمنان (ع) اين سخنان را در باره عذر تأخير قصاص از كشندگان عثمان ايراد كرده است.
فرموده است: إنّي لست أجهل ما تعلمون.
اين جمله دليل بر اين است كه آن حضرت اجراى اين امر را در نظر داشته است، امّا خلاصه آنچه در باره علل تأخير اين كار بيان فرموده عدم امكان لازم براى انجام دادن آن است، از اين رو فرموده است چگونه مى‏توان به اين كار دست‏ زد و حال اين كه گروهى كه عثمان را كشته‏اند در حدّ قدرت خود باقى هستند، صدق گفتار آن حضرت روشن است، زيرا بيشتر مردم مدينه همان كسانى بودند كه بر عثمان شوريده، براى كشتن او گرد آمده بودند، همچنين گروههاى انبوهى از مردم مصر و كوفه براى اين منظور از شهرهاى خود حركت كرده و پس از پيمودن مسافت‏هاى طولانى خود را به مدينه رسانيده، و نيز دسته‏هاى بسيارى از باديه نشينان ناآگاه و بردگان مدينه نيز به آنها پيوسته بودند و با اجتماع اين گروهها نيروى عظيمى تشكيل داده، و همدست و همسو انقلابى يك پارچه به وجود آورده بودند، به همين سبب آن حضرت مى‏گويد: و القوم المجلبون… تا يسومونكم ما شاءوا.
روايت شده كه آن حضرت مردم را جمع كرده به وعظ و اندرز آنان پرداخت و سپس فرمود: كشندگان عثمان به پا خيزند، همگى مردم جز اندكى به پا خاستند، اين عمل گواه صدق اين گفتار است كه فرموده است: كشندگان عثمان همچنان در حدّ قدرت و نيروى خود قرار دارند.
با توجّه به اوضاع و احوال مذكور براى آن حضرت امكانى فراهم نبوده كه بتواند در برابر اين جمعيّت دست به اقدامى بزند.

سپس امام (ع) براى پايان دادن به اصرار خونخواهان عثمان، آنان را مخاطب قرار داده و مى‏فرمايد: همانا اين امر كارى نابخردانه و جاهليّت است، و مقصود آن حضرت از اين سخن عمل شورش كنندگان و كشندگان عثمان است، زيرا كشتن او به مقتضاى شرع نبوده، و اعمال و خلافكاريهايى كه مرتكب شده قتل او را واجب نمى‏كرده است«»، پس از آن مى‏فرمايد اين قوم كه در صدد انتقام از آنها بر آمده‏ايد داراى عوامل و قدرتند يعنى يار و ياور دارند، و اگر بنا شود از اينها قصاص به عمل آيد، در اين صورت مردم بطور كلّى سه دسته خواهند شد، اين‏
سخن امام (ع) كه بر سبيل استدلال عليه خونخواهان عثمان و اثبات ضعف نظريّه آنهاست در حكم قياس ضمير از شكل اوّل است و مركّب از دو قضيّه شرطيّه متّصله مى‏باشد صغراى اين دو، اين جمله است كه فرموده است: اگر دست به اين كار زده شود، مردم در برابر اين امر به چند دسته منقسم خواهند شد و كبراى آن كه محذوف است اين است كه: هرگاه مردم براى اجراى اين امر دچار چند دستگى شوند انجام دادن آن ممكن نيست، نتيجه اين است كه اگر به اين كار دست زده شود انجام نخواهد شد، پس از اين، اختلاف نظر مردم و چند دستگى آنها را در باره اين امر بيان مى‏كند، و مى‏فرمايد: گروهى خونخواهى از كشندگان عثمان را كارى درست دانسته و با اينان هم عقيده‏اند، دسته ديگر اين عمل را نادرست مى‏دانند و اينها ياران كسانى هستند كه بايد آنها را قصاص كرد، گروهى هم نه با آن عقيده همراهى دارند و نه با اين، بلكه در اين باره مانند موضوع حكميّت بى‏طرفى اختيار كرده، و خويشتن را كنار مى‏كشند، پس از اين امام (ع) دستور مى‏دهد: شكيبايى كنند تا آرامش در ميان مردم برقرار شود، زيرا براى آنان روشن فرمود كه اقدام در باره اين امر در اين هنگام به مصلحت نيست، و زمانى كه مردم آسودگى يابند و دلها آرام شود گرفتن حقّ آسان خواهد شد.

فرموده است: فاهدءو عنّى و انظروا ما ذا يأتيكم به من أمري.
اين گفتار دلالت دارد كه آن حضرت در اين باره منتظر به دست آمدن فرصت بود، پس از اين آنان را از شتاب در اقدام به كارى كه موجب تضعيف قدرت دين و موجب سستى و زبونى آن مى‏گردد بيم مى‏دهد زيرا اگر آن حضرت در اين موقع، دستگيرى و مجازات كشندگان عثمان را آغاز مى‏كرد، از بروز و تجديد فتنه‏اى كه از آشوب نخستين يعنى فتنه قتل عثمان بزرگتر و دامنه‏اش گسترده‏تر باشد ايمنى حاصل نبوده و احتمال آن بسيار قوى بود، بنا بر اين آنچه مقتضاى تدبير و موافق عقل و شرع به نظر مى‏رسيد، خوددارى از دست زدن به اين كار تا برقرارى آرامش و فرو نشستن فتنه و خشم انقلابيها و بازگشت آنها به شهر و ديار خود بود، با اين حال دور نيست كه امام (ع) در اين انتظار بود كه فرزندان و بستگان عثمان طبق معمول براى دادرسى و خونخواهى مراجعه و اشخاصى را كه در كشتن عثمان دست داشته و او را محاصره كرده بودند به نام معرفى كنند تا حاكم بتواند حكم خدا را در باره آنها اجرا كند، ليكن اين امر صورت نگرفت، و معاويه به همراه مردم شام سر به طغيان برداشت، و بازماندگان عثمان نيز نزد او رفته دست به دامن او زدند، و از حوزه فرمانروايى امير مؤمنان (ع) جدا گرديدند، و به صورت شرعى براى خونخواهى قتل عثمان اقدام نكردند، و تنها با ستيزه‏گرى و غلبه جويى خواستار قصاص بودند، و معاويه نيز اين قضيّه را وسيله‏اى براى برانگيختن تعصّبهاى جاهلى و احساسات قبيله‏اى قرار داد، و هيچ كدام از اينها براى قصاص از راه درست وارد نشدند، برخى گفته‏اند قيام طلحه و زبير و نقض بيعت آنها با امير مؤمنان (ع) و شروع آنها به غارت اموال مسلمانان در بصره و كشتار صلحاى مسلمانان آن جا و ديگر وقايعى كه در اين هنگام اتّفاق افتاد، مانع آن شد كه امام (ع) كشندگان عثمان را قصاص كند و از اين روست كه آن حضرت ضمن برخى از سخنان خود به معاويه مى‏فرمايد: امّا اين كه خونخواهى عثمان را در خواست مى‏كنى، به فرمان در آى و خونخواهان عثمان را براى داورى به نزد من روانه كن، تا برابر كتاب خدا و سنّت پيامبرش (ص) در باره تو و آنها رفتار شود.

امّا اين كه فرموده است: و سأمسك الأمر ما استمسك… تا آخر.
بايد دانست كه آن حضرت زمانى اين سخنان را ايراد فرموده كه گفتگو عليه آن حضرت در باره قضيّه عثمان بالا گرفته و شورش طلحه و زبير كه از بزرگان صحابه بودند و شكستن بيعت خود با آن حضرت به اين بهانه، امور مسلمانان را دستخوش اضطراب و بسيارى از آنان را پراكنده و پريشان خاطر ساخته بود، و به همين مناسبت است كه برخى از ياران آن حضرت به منظور آرام كردن فتنه طلحه و زبير و جلوگيرى از آشوبى كه از ناحيه معاويه و بروز اختلال در امور شام، انتظار مى‏رفت، از آن حضرت درخواست كردند كه كشندگان عثمان قصاص شوند، و آن بزرگوار در پاسخ فرموده است كه من عذر خود را بيان، و موانع را توضيح داده‏ام اگر نپذيرند من رشته اين امر را در دست خود همچنان نگه خواهم داشت يعنى با تمام نيرو خلافت را حفظ خواهم كرد، و اگر براى آرام كردن آنان چاره‏اى نيابم، يعنى چاره‏اى جز نبرد با سركشان و بيعت شكنان نبينم آخرين دارو را كه داغ كردن است به كار خواهم برد يعنى با آنان به نبرد خواهم پرداخت، زيرا پايان كار كسانى كه به نافرمانى و سركشى برخيزند جز اين نيست، و دلهاى بيمار آنها جز به اين دارو درمان نخواهد يافت، همچنان كه آخرين داروى تن بيمار جز داغ كردن نيست. و توفيق از خداست.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏ميثم بحرانی ج 3

خطبه166 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه167صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه‏ السلام ) في أوائل خلافته

إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى أَنْزَلَ كِتَاباً هَادِياً بَيَّنَ فِيهِ اَلْخَيْرَ وَ اَلشَّرَّ فَخُذُوا نَهْجَ اَلْخَيْرِ تَهْتَدُوا وَ اِصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ اَلشَّرِّ تَقْصِدُوا اَلْفَرَائِضَ اَلْفَرَائِضَ أَدُّوهَا إِلَى اَللَّهِ تُؤَدِّكُمْ إِلَى اَلْجَنَّةِ إِنَّ اَللَّهَ حَرَّمَ حَرَاماً غَيْرَ مَجْهُولٍ وَ أَحَلَّ حَلاَلاً غَيْرَ مَدْخُولٍ وَ فَضَّلَ حُرْمَةَ اَلْمُسْلِمِ عَلَى اَلْحُرَمِ كُلِّهَا وَ شَدَّ بِالْإِخْلاَصِ وَ اَلتَّوْحِيدِ حُقُوقَ اَلْمُسْلِمِينَ فِي مَعَاقِدِهَا فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ اَلْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لاَ يَحِلُّ أَذَى اَلْمُسْلِمِ إِلاَّ بِمَا يَجِبُ بَادِرُوا أَمْرَ اَلْعَامَّةِ وَ خَاصَّةَ أَحَدِكُمْ وَ هُوَ اَلْمَوْتُ فَإِنَّ اَلنَّاسَ أَمَامَكُمْ وَ إِنَّ اَلسَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ مِنْ خَلْفِكُمْ تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ آخِرُكُمْ اِتَّقُوا اَللَّهَ فِي عِبَادِهِ وَ بِلاَدِهِ فَإِنَّكُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّى عَنِ اَلْبِقَاعِ وَ اَلْبَهَائِمِ وَ أَطِيعُوا اَللَّهَ وَ لاَ تَعْصُوهُ وَ إِذَا رَأَيْتُمُ اَلْخَيْرَ فَخُذُوا بِهِ وَ إِذَا رَأَيْتُمُ اَلشَّرَّ فَأَعْرِضُوا عَنْهُ


لغات

أصدفوا: روى گردانيد

معاقدها: جاهاى آن

تقصدوا: ميانه رو باشيد

ترجمه

«خداوند متعال كتابى فرو فرستاد كه راهنماست، و در آن خوبيها و بديها را بيان فرموده است، پس راه خوبيها را در پيش گيريد تا هدايت يابيد، و از بديها روى گردانيد تا رهرو راه راست باشيد، بر شما باد به انجام دادن واجبات الهى آنها را سخت مواظب باشيد و براى خدا به جا آوريد تا شما را به بهشت برسانند، آنچه را خداوند متعال حرام كرده مجهول و ناشناخته نيست، و آنچه را حلال فرموده، از فساد و تباهى پاك است، او حرمت فرد مسلمان را بر همه آنچه محترم است برترى داده و حقوق مسلمانان را با پيوند اخلاص و توحيد به يكديگر بستگى داده است، پس مسلمان كسى است كه مسلمان از زبان و دست او جز به حكم حقّ ايمن و آسوده باشند، و آزار هيچ مسلمانى جز مطابق آنچه خداوند واجب ساخته است روا نيست.
براى آمادگى در برابر امرى كه دامنگير همگى شما مى‏شود و آن مرگ است بشتابيد، زيرا مردم پيشاپيش شما در حركتند، و قيامت از پشت سر، شما را به پيش مى‏راند، سبكبار باشيد تا به ياران بپيونديد، زيرا پيشينيان در انتظار پسينيانند.
از خداوند در باره بندگان و شهرهاى او بترسيد، زيرا شما حتّى از زمينها و دامها سؤال خواهيد شد، خداوند را فرمانبردار باشيد و نافرمانى او نكنيد، هنگامى كه كارى را خوب يافتيد آن را به كار بنديد، و زمانى كه با امر بدى برخورد كرديد از آن روى گردانيد.»

شرح

امير مؤمنان (ع) اين خطبه را با ذكر فضيلت كتاب خدا كه راهنما و بيانگر طريق خوبيها و بديهاست آغاز فرموده، و سپس دستور داده كه راه خوبى و نيكى را برگزينند، زيرا اين راه هدايت و طريق وصول به اهداف و مقاصد پايدار است و از شرّ و بدى و اثرات آن دورى كنند، زيرا اختيار طريق حقّ و پايدارى و استقامت در آن، منوط به دورى جستن از شرّ و تباهى است. پس از آن در باره اداى واجبات الهى تأكيد مى‏كند، زيرا مهمّترين راه خوبى و نيكى همين است و به همين سبب فرموده است كه اداى واجبات، شما را به بهشت مى‏رساند، زيرا بهشت پايان و سرانجام همه نيكيهاست، بعد از آن بيان مى‏كند كه آنچه را خداوند حرام و مردم را از آن ممنوع فرموده غير معلوم و ناشناخته نيست، بلكه در نهايت وضوح است، همچنين چيزى را كه حلال اعلام فرموده روشن و از هر بدى به دور است، يعنى در آن هيچ عيبى و شبهه‏اى نبوده و براى ترك كننده‏اش عذرى نيست، اين كه حرمت فرد مسلمان را بر هر چه محترم است برترى داده، مستند به حديث پيامبر اكرم (ص) است كه بدين عبارت مى‏باشد: «حرمة المسلم فوق كلّ حرمة دمه و عرضه و ماله» يعنى: حرمت جان و آبرو و مال مسلمان از هر حرمتى بالاتر است. 
در باره اين كه امير مؤمنان (ع) فرموده است: خداوند حقوق مسلمانان را به وسيله اخلاص و توحيد به يكديگر پيوند داده است، مراد اين است كه خداوند اخلاص و توحيد را به هم مربوط ساخته و بر خدا پرستان با اخلاص حفظ حقوق مسلمانان و رعايت جانب آنان را واجب گردانيده و محافظت حقوق مسلمانان را با توحيد خود قرين ساخته، تا آن حدّ كه در فضيلت با آن برابر گرديده است.

پس از اين امام (ع) مسلمان راستين و برخى از صفات شايسته او را معرّفى مى‏كند، كه وى كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش ايمن و آسوده باشند مگر اين كه دست و زبانش، به حق، سبب آزار مسلمانى شود و آنچه آن حضرت در اين باره فرموده نيز عين حديث نبوى است.
فرموده است: لا يحلّ أذى المسلم الّا بما يجب.
اين سخن كه آزار مسلمان جز در جايى كه خدا واجب فرموده روا نيست مانند گفتار پيش آن حضرت است كه فرمود:… إلّا بالحقّ، و استثناى إلّا بما يجب در اين جمله براى تأكيد آن است، پس از اين سخنان به مرگى كه همگان را بطور عموم فرا مى‏گيرد و هر كسى را به گونه‏اى خاصّ دامنگير مى‏شود، هشدار مى‏دهد، يعنى آن چيزى كه هيچ كس از آن رهايى ندارد مردن است، و با اين كه همه جانداران در گرو آنند و ميان آنان عموميّت دارد با اين حال هر كس را مرگى خاصّ خود اوست و ويژگى و چگونگى آن با مرگ ديگران تفاوت دارد، اين كه آن حضرت دستور مى‏دهد كه به سوى آن بشتابند و بر آن مبادرت و پيشدستى‏ كنند، مراد اين است كه پيش از آن كه مرگ بر انسان سبقت گيرد به عمل پردازد و براى جهان بعد از آن آماده شود، و گوشزد مى‏فرمايد كه مردمان در پيشاپيش شمايند يعنى آنان در اين سفر آخرت بر شما سبقت گرفته‏اند، و قيامت پشت سر آنان، شما را به پيش مى‏راند و به دنبال اين سخن دستور مى‏دهد كه سبكبار باشيد تا به آنان بپيونديد و براى اين كه آنان را در اين راه برانگيزاند و بر سر شوق آورد مى‏فرمايد پيشينيان شما در انتظار پسينيانند يعنى آنانى كه به ديار آخرت پيوسته‏اند چشم به راه بازماندگان خويشند تا همگى در روز رستاخيز برانگيخته شوند. ناگفته نماند كه عين الفاظ مذكور پيش از اين در برخى از خطبه‏ها آمده و بطور كامل شرح داده شده است، پس از اين آن بزرگوار دستور مى‏دهد كه در باره بندگان خدا از او بترسيد، و در باره آنچه بايد نسبت به يكايك افراد رعايت كرد از خداوند بيمناك باشيد، همچنين با ترك فساد در زمين و ايجاد تباهى در شهرهايش از نافرمانى او بپرهيزيد، و گوشزد مى‏كند كه رعايت اين امور واجب است، زيرا هر عملى كه آدمى انجام مى‏دهد هر چند اندك و ناچيز باشد پرسش و بازخواست به دنبال خود دارد، و به سختى مورد بررسى و بازپرسى قرار مى‏گيرد تا آن اندازه كه در باره جاها و مكانها نيز پرسش، و گفته مى‏شود: چرا در اين جا وطن كرده و از آن جا دورى گزيديد، و نيز در باره رفتار با دامها و چهار پايان نيز بازخواست مى‏شود، و گفته خواهد شد: چرا اين حيوان را زدى و آن ديگر را كشتى و آنها را آزار دادى، اين گفتار اشاره به قول خداوند متعال دارد كه فرموده است: «وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ«»» همچنين «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ«»» در باره تفسير آيه اخير و نعمتهايى كه از آن پرسش مى‏شود گفته‏اند كه نعيم عبارت است از سيرى شكم و آشاميدن آب سرد و لذّت خواب و آسايش مسكن و خوى خوش است، نيز خداوند متعال فرموده است: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَ‏ السَّمْعَ وَ«»» در باره اين آيه گفته شده از انسان مى‏پرسند: چرا دل و گوش خود را غافل و مشغول داشتى در حديث صحيح از پيامبر اكرم (ص) آمده است كه: خداوند انسانى را بدين سبب كه گربه‏اى را در خانه زندانى و گرسنه نگهدارى كرد تا بمرد مورد عذاب قرار داده است.
پس از بيان اين سخنان امام (ع) گفتار خود را خلاصه فرموده و به فرمانبردارى خداوند امر، و از نافرمانى او نهى، و سفارش مى‏كند كه هنگامى كه با كار نيكى روبرو شويد آنرا به كار بنديد، و زمانى كه با شرّ و بدى برخورد كنيد از آن دورى جوييد.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی ج 3

خطبه165 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه166صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه‏ السلام ) الحث على التآلف‏

بخش اول
لِيَتَأَسَّ صَغِيرُكُمْ بِكَبِيرِكُمْ- وَ لْيَرْأَفْ كَبِيرُكُمْ بِصَغِيرِكُمْ- وَ لَا تَكُونُوا كَجُفَاةِ الْجَاهِلِيَّةِ- لَا فِي الدِّينِ يَتَفَقَّهُونَ وَ لَا عَنِ اللَّهِ يَعْقِلُونَ- كَقَيْضِ بَيْضٍ فِي أَدَاحٍ- يَكُونُ كَسْرُهَا وِزْراً وَ يُخْرِجُ حِضَانُهَا شَرّاً

لغات

قيض البيض: شكستن تخم است، قضت البيضة يعنى تخم را شكستم

أداح: جمع أدحىّ بر وزن افعول و مصدر آن دحو است و آن جايى است كه شتر مرغ در آن جوجه مى‏گذارد.

انقاضت: بى‏آن كه آن را بشكنند شكافته شد.

تقيّضت: بر اثر شكافتگى شكسته شد

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:
«بايد كوچك شما به بزرگ شما اقتدا كند، و بزرگ شما به كوچك شما مهربان باشد، شما مانند ستم پيشگان جاهليّت نباشيد كه نه در دين آگاهى به دست مى‏آوردند، و نه در شناختن خداوند مى‏انديشيدند، همچون تخم پرندگان در آشيانه شتر مرغ بودند كه شكستن آن گناه است، و (چون ممكن است تخم مار باشد) جوجه آن مايه شرّ و فساد.»

شرح

امير مؤمنان (ع) در اين سخنان دستور مى‏دهد كه كوچك آنان به بزرگشان‏ تأسّى كند، زيرا بزرگترها از آزمودگى و زيركى و عاقبت انديشى بيشترى برخوردارند و به اين كه نمونه و سرمشق باشند سزاوارترند، همچنين به بزرگسالان سفارش مى‏كند كه به خردسالان و كوچكترهاى خود مهربان باشند، زيرا به كوچكترها گمان ضعف مى‏رود و در معرض اين احتمالند و شايسته نوازش و مهربانى‏اند، و به سبب كم تجربگى در كارها معذور مى‏باشند، اين كه امام (ع) نخست به كوچكترها فرمان مى‏دهد كه از بزرگترها پيروى كنند چون آنها به تأديب و آموزش نيازمندترند، و هدف از به كار بستن اين دستورها انتظام امور، و ايجاد دوستى و همبستگى ميان آنهاست، پس از اين آنان را منع مى‏كند از اين كه همانند جفاكاران و ستم پيشگان دوران جاهليّت باشند كه نه در صدد آموختن و فهميدن دين بودند و نه اوامر الهى را درك مى‏كردند، و درست به تخم افعى در لانه خود شبيه بودند، كه اگر كسى آن را بشكند بدين سبب كه اين جانور را آزار داده و يا بنا بر آنچه گفته شده به گمان اين كه تخم حيوان ديگرى مثلا مرغ سنگخواره باشد گناه كرده است و اگر آن را رها كند و نشكند نگهدارى آن شر و فسادى بر پا مى‏كند، زيرا اژدهايى كشنده از آن بيرون خواهد آمد، اينان هم اگر شبيه همان ستمگران دوران جاهليّت باشند همين وضع را دارند، زيرا آزار و اهانت آنها از نظر حفظ حرمت اسلام ظاهرى آنان روا نيست، و اگر بدين حال رها و به دست نادانى و نابخردى خود سپرده شوند، شيطانهايى به بار خواهند آمد. و توفيق از خداوند است.

 

بخشى از اين خطبه است:

 

افْتَرَقُوا بَعْدَ أُلْفَتِهِمْ وَ تَشَتَّتُوا عَنْ أَصْلِهِمْ- فَمِنْهُمْ آخِذٌ بِغُصْنٍ أَيْنَمَا مَالَ مَالَ مَعَهُ- عَلَى أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى سَيَجْمَعُهُمْ لِشَرِّ يَوْمٍ لِبَنِي أُمَيَّةَ- كَمَا تَجْتَمِعُ قَزَعُ الْخَرِيفِ- يُؤَلِّفُ اللَّهُ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَجْمَعُهُمْ رُكَاماً كَرُكَامِ السَّحَابِ- ثُمَّ يَفْتَحُ اللَّهُ لَهُمْ أَبْوَاباً- يَسِيلُونَ مِنْ مُسْتَثَارِهِمْ كَسَيْلِ الْجَنَّتَيْنِ- حَيْثُ لَمْ تَسْلَمْ عَلَيْهِ قَارَةٌ- وَ لَمْ تَثْبُتْ عَلَيْهِ أَكَمَةٌ- وَ لَمْ يَرُدَّ سَنَنَهُ رَصُّ طَوْدٍ وَ لَا حِدَابُ أَرْضٍ- يُذَعْذِعُهُمُ اللَّهُ فِي بُطُونِ أَوْدِيَتِهِ- ثُمَّ يَسْلُكُهُمْ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ- يَأْخُذُ بِهِمْ مِنْ قَوْمٍ حُقُوقَ قَوْمٍ- وَ يُمَكِّنُ لِقَوْمٍ فِي دِيَارِ قَوْمٍ- وَ ايْمُ اللَّهِ لَيَذُوبَنَّ مَا فِي أَيْدِيهِمْ بَعْدَ الْعُلُوِّ وَ التَّمْكِينِ- كَمَا تَذُوبُ الْأَلْيَةُ عَلَى النَّارِ أَيُّهَا النَّاسُ لَوْ لَمْ تَتَخَاذَلُوا عَنْ نَصْرِ الْحَقِّ- وَ لَمْ تَهِنُوا عَنْ تَوْهِينِ الْبَاطِلِ- لَمْ يَطْمَعْ فِيكُمْ مَنْ لَيْسَ مِثْلَكُمْ- وَ لَمْ يَقْوَ مَنْ قَوِيَ عَلَيْكُمْ- لَكِنَّكُمْ تِهْتُمْ مَتَاهَ بَنِي إِسْرَائِيلَ- وَ لَعَمْرِي لَيُضَعَّفَنَّ لَكُمُ التِّيهُ مِنْ بَعْدِي أَضْعَافاً- بِمَا خَلَّفْتُمُ الْحَقَّ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ- وَ قَطَعْتُمُ الْأَدْنَى وَ وَصَلْتُمُ الْأَبْعَدَ- وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِنِ اتَّبَعْتُمُ الدَّاعِيَ لَكُمْ- سَلَكَ بِكُمْ مِنْهَاجَ الرَّسُولِ وَ كُفِيتُمْ مَئُونَةَ الِاعْتِسَافِ- وَ نَبَذْتُمُ الثِّقْلَ الْفَادِحَ عَنِ الْأَعْنَاقِ

لغات

قزع: پاره ابرهاى پراكنده

قارّة: قرارگاه

حداب: جمع حدب، زمين بلند

تهنوا: سست مى‏شويد،

توهين الباطل: خوار گردانيدن باطل

فادح: سنگين

مستثارهم: جاى جوش و خروش ابرها

أكمة: تپّه

ذعذعة: با هر دو ذال نقطه‏دار، پراكندن

ترجمه

«پس از انس و همدمى از يكديگر جدا گشتند، و از اصل و ريشه خود دور و پراكنده شدند، برخى به شاخه‏اى آويختند و به هر سو كه مايل گشت مايل شدند، تا اين كه خداوند آنان را براى بدترين روزى كه بنى اميّه در پيش دارند مانند ابر پاييزى گرد خواهد آورد، و مانند ابرهاى به هم پيوسته و انبوه ميان آنان سازش و همبستگى برقرار مى‏سازد، سپس درهايى بر روى آنها مى‏گشايد، و از جايى كه برانگيخته مى‏شوند مانند سيل ميان دو باغ (شهر مآرب) سرازير مى‏شوند آن چنان كه هيچ‏ پشته و تپّه‏اى به حال خود بر جاى نمى‏ماند، و اين سيل را استوارى و پا برجايى كوه و بلنداى زمين از راه خود بر نمى‏گرداند، خداوند آنان را در درون درّه‏ها پراكنده، و سپس مانند چشمه- سارها در زمين روان مى‏سازد، و به وسيله آنها حقوق گروهى را از گروه ديگر باز مى‏ستاند و مردمانى را در جاى مردمان ديگر مى‏نشاند، به خدا سوگند آنها پس از برترى و قدرتمندى مانند دنبه كه بر روى آتش آب مى‏شود گداخته و نابود خواهند شد.

اى مردم اگر در يارى حقّ از كمك به يكديگر دست باز نمى‏داشتيد، و در پست كردن و زبون ساختن باطل سستى نمى‏كرديد، كسى كه همپايه شما نيست بر شما طمع نمى‏كرد، و آن كه در برابر شما قوّت يافته بر شما توان و نيرو نمى‏يافت، ليكن شما مانند قوم بنى اسرائيل سرگردان شديد، و به جان خودم سوگند پس از من سرگردانى شما چند برابر خواهد شد، زيرا شما حقّ را رها و به پشت سر انداختيد، و از كسى كه نزديكتر است بريديد و به دورترين پيوستيد و بدانيد اگر از رهنماى خود پيروى مى‏كرديد شما را به راه پيامبر خدا (ص) مى‏برد، و از رنج بيراهه روى آسوده مى‏گشتيد و اين بار گران دشواريها را از دوش خود به دور مى‏انداختيد.»

شرح

در اين بخش از خطبه روى سخن امير مؤمنان (ع) با اصحاب و يارانش مى‏باشد، مراد از اصل در عبارت و تشتّتوا عن أصلهم خود آن حضرت عليه السّلام است، و جدايى آنها پس از انس و الفت، كناره‏گيرى آنها از جمعيّت آن بزرگوار و پيوستن آنها به خوارج و جز آنهاست.

فرموده است: فمنهم آخذ بغصن.
يعنى برخى از اين يارانش به كسى كه پس از او از خاندان پيامبر گرامى (ص) جانشين او خواهد شد تمسّك خواهند جست و به راه او خواهند رفت مانند شيعيان، و اين كه برخى ديگر به راه ديگر خواهند رفت گفته نشده و در تقدير است به سبب اين است كه با بيان حال دسته نخست، به ذكر احوال دسته دوم نيازى نبوده است.

فرموده است: على أنّ اللّه سيجمعهم.
يعنى كسانى كه بر اعتقاد خود نسبت به ما پايدار بوده، و در بدترين‏ سرنوشتى كه بنى اميّه در پيش دارد شركت نداشته باشند خداوند آنان را به دور هم گرد خواهد آورد، گرد آمدن اين گروه و پيوستن آنها را به يكديگر به پاره‏هاى ابر پراكنده در پاييز تشبيه فرموده است كه به هم پيوسته و انبوه و متراكم مى‏گردد، و مناسبت اين تشبيه، اجتماع اين گروه پس از جدايى و پراكندگى آنهاست، مراد از درهايى كه خداوند به روى آنان باز مى‏كند يا عبارت از نوع آراء و اعتقادهايى است كه موجب غلبه و بر انگيختن آنها به گردهمايى و اجتماع آنها شده، و يا اسباب و انگيزه‏هايى اعمّ از اينهاست مانند ديگر عواملى كه موجب چيرگى و غلبه است از قبيل هميارى يكديگر و ايثار در جان و مال و مانند اينها.

امام (ع) براى قيام و خروج اين جمعيّت، واژه سيل را استعاره فرموده، و جنبش آنها را به سيل عرم كه موجب نابودى دو باغستانى كه اين سيل از ميان آنها گذشته و سدّ مآرب را ويران ساخته تشبيه فرموده است، و اين دو باغستان در شهر سبا (در يمن) بوده و قرآن كريم از آن خبر داده كه «فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ«»» وجه مناسبت در اين تشبيه قيام و خروج شديد اينها و ويرانى و تباهى است كه به وسيله آنان به وجود مى‏آيد همانند سيل كه زمينهاى بلند هم از آسيب آن مصون نمى‏ماند، و كوههاى استوار آن را از راه و جريان خود باز نمى‏گرداند، يعنى رويدادى سخت فراگير است.

پس از اين فرموده است: يذعذعهم اللّه في بطون أوديته، ثمّ يسلكهم ينابيع فى الأرض.
جمله دوّم از الفاظ قرآن است، و منظور اين است: همان گونه كه خداوند باران را از آسمان فرود آورده، و در لابلاى زمين جا مى‏دهد، و سپس از دهانه چشمه‏ها سرازير مى‏گرداند، اين گروه را نيز به همين گونه در دل درّه‏ها و تنگناهاى زمين پراكنده و پنهان ساخته و پس از اين آنان را ظاهر گردانيده به وسيله آنان‏ حقوق از دست رفته گروهى را از گروه ديگر باز مى‏ستاند، و قومى را در سرزمين و ديار قوم ديگر جا داده استيلا مى‏بخشد، سپس سوگند ياد مى‏كند كه آنچه بنى اميّه دارند همچون دنبه كه بر روى آتش آب مى‏شود گداخته مى‏گردد، وجه مشابهت نابودى و از ميان رفتن آنها مى‏باشد، مصداق اين وقايع كه امير مؤمنان (ع) از آنها خبر داده، نهضت شيعيان هاشمى و اتّفاق آنها در بر انداختن حكومت بنى اميّه است، و در اين دعوت و قيام كه در اواخر دوران حكومت مروان حمار آخرين فرمانرواى اموى واقع شد آنهايى كه در دوستى على (ع) و خاندان او ثابت قدم بودند و هم غير اينان شركت داشتند.

امام (ع) پس از اين سخنان به نكوهش شنوندگان مى‏پردازد، و به عواملى كه موجب برانگيختن طمع و چيرگى كسانى بر آنها شده كه از نظر قدرت و منزلت از آنان پست‏ترند اشاره مى‏فرمايد و منظور آن حضرت معاويه و ياران اوست، و اين عوامل عبارت از خوددارى آنها از يارى حقّ، و ضعف و سستى آنان در زبون گردانيدن باطل است، و اين سخنان را براى سرزنش و توبيخ آنان بيان مى‏كند، سپس امام (ع) سرگشتگى و حيرتزدگى آنها را به سرگردانى قوم بنى اسرائيل تشبيه مى‏كند، و آنچه سبب اين شباهت است، سستى و خوارى و زبونى اينهاست همان گونه كه بنى اسرائيل به سبب نافرمانى و خوددارى از اجراى اوامر الهى، خداوند آنها را در وادى سرگردانى گرفتار، و به خوارى و زبونى دچار ساخت، پس از اين آنان را از فرجام اين سستى و سر انجام خوددارى آنان از يارى يكديگر خبر داده و هشدار مى‏دهد كه ادامه اين روش مايه مزيد حيرت، و پس از درگذشت آن حضرت موجب پراكندگى و روگردانيدن آنان از حقّ، و بريدن از آن بزرگوار است با همه خويشى و پيوستگى كه با پيامبر خدا (ص) دارد، و باعث پيوستن به معاويه و جز اوست با همه دورى نسبتى كه معاويه را با پيامبر (ص) است. سپس آن حضرت به ارشاد شنوندگان و جلب آنان براى پيروى و فرمانبردارى از خود پرداخته و فرموده است: اگر دعوت كننده را فرمانبردار باشيد و مراد او از دعوت كننده خود آن حضرت است، شما را به شيوه و طريقه پيامبر گرامى (ص) سوق داده و به آن راه، خواهد برد، و از رنج گمراهى و سرگشتگى رهايى خواهيد يافت، و بار گناهان آخرت را از دوش خود بر خواهيد داشت، گناهانى كه بسيار سنگين است، شايد مراد آن حضرت از بار سنگين، گرفتاريهاى همين اوقات و رويدادهاى دشوارى باشد كه به سبب سرپيچى و نافرمانى مردم از اوامر آن حضرت به آنها رو آورده بود. و توفيق از خداوند است.

 

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏ميثم بحرانی ج 3 

خطبه164 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه165صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) يذكر فيها عجيب خلقة الطاوس‏ خلقة الطيور

اِبْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِيباً مِنْ حَيَوَانٍ وَ مَوَاتٍ وَ سَاكِنٍ وَ ذِي حَرَكَاتٍ وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِدِ اَلْبَيِّنَاتِ عَلَى لَطِيفِ صَنْعَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ مَا اِنْقَادَتْ لَهُ اَلْعُقُولُ مُعْتَرِفَةً بِهِ وَ مَسَلِّمَةً لَهُ وَ نَعَقَتْ فِي أَسْمَاعِنَا دَلاَئِلُهُ عَلَى وَحْدَانِيَّتِهِ وَ مَا ذَرَأَ مِنْ مُخْتَلِفِ صُوَرِ اَلْأَطْيَارِ اَلَّتِي أَسْكَنَهَا أَخَادِيدَ اَلْأَرْضِ وَ خُرُوقَ فِجَاجِهَا وَ رَوَاسِيَ أَعْلاَمِهَا مِنْ ذَاتِ أَجْنِحَةٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ هَيْئَاتٍ مُتَبَايِنَةٍ مُصَرَّفَةٍ فِي زِمَامِ اَلتَّسْخِيرِ وَ مُرَفْرِفَةٍ بِأَجْنِحَتِهَا فِي مَخَارِقِ اَلْجَوِّ اَلْمُنْفَسِحِ وَ اَلْفَضَاءِ اَلْمُنْفَرِجِ كَوَّنَهَا بَعْدَ إِذْ لَمْ تَكُنْ فِي عَجَائِبِ صُوَرٍ ظَاهِرَةٍ وَ رَكَّبَهَا فِي حِقَاقِ مَفَاصِلَ مُحْتَجِبَةٍ وَ مَنَعَ بَعْضَهَا بِعَبَالَةِ خَلْقِهِ أَنْ يَسْمُوَ فِي اَلْهَوَاءِ خُفُوفاً وَ جَعَلَهُ يَدِفُّ دَفِيفاً وَ نَسَقَهَا عَلَى اِخْتِلاَفِهَا فِي اَلْأَصَابِيغِ بِلَطِيفِ قُدْرَتِهِ وَ دَقِيقِ صَنْعَتِهِ فَمِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي قَالَبِ لَوْنٍ لاَ يَشُوبُهُ غَيْرُ لَوْنِ مَا غُمِسَ فِيهِ وَ مِنْهَا مَغْمُوسٌ فِي لَوْنِ صِبْغٍ قَدْ طُوِّقَ بِخِلاَفِ مَا صُبِغَ بِهِ وَ مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً اَلطَّاوُسُ اَلَّذِي أَقَامَهُ فِي أَحْكَمِ تَعْدِيلٍ وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِي أَحْسَنِ تَنْضِيدٍ بِجَنَاحٍ أَشْرَجَ قَصَبَهُ وَ ذَنَبٍ أَطَالَ مَسْحَبَهُ إِذَا دَرَجَ إِلَى اَلْأُنْثَى نَشَرَهُ مِنْ طَيِّهِ وَ سَمَا بِهِ مُطِلاًّ عَلَى رَأْسِهِ كَأَنَّهُ قِلْعُ دَارِيٍّ عَنَجَهُ نُوتِيُّهُ يَخْتَالُ بِأَلْوَانِهِ وَ يَمِيسُ بِزَيَفَانِهِ يُفْضِي كَإِفْضَاءِ اَلدِّيَكَةِ وَ يَؤُرُّ بِمَلاَقِحِهِ أَرَّ اَلْفُحُولِ اَلْمُغْتَلِمَةِ لِلضِّرَابِ أُحِيلُكَ مِنْ ذَلِكَ عَلَى مُعَايَنَةٍ لاَ كَمَنْ يُحِيلُ عَلَى ضَعِيفٍ إِسْنَادُهُ وَ لَوْ كَانَ كَزَعْمِ مَنْ يَزْعُمُ أَنَّهُ يُلْقِحُ بِدَمْعَةٍ تَسْفَحُهَا مَدَامِعُهُ فَتَقِفُ فِي ضَفَّتَيْ جُفُونِهِ وَ أَنَّ أُنْثَاهُ تَطْعَمُ ذَلِكَ ثُمَّ تَبِيضُ لاَ مِنْ لِقَاحِ فَحْلٍ سِوَى اَلدَّمْعِ اَلْمُنْبَجِسِ لَمَا كَانَ ذَلِكَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ اَلْغُرَابِ تَخَالُ قَصَبَهُ مَدَارِيَ مِنْ فِضَّةٍ وَ مَا أُنْبِتَ عَلَيْهَا مِنْ عَجِيبِ دَارَاتِهِ وَ شُمُوسِهِ خَالِصَ اَلْعِقْيَانِ وَ فِلَذَ اَلزَّبَرْجَدِ فَإِنْ شَبَّهْتَهُ بِمَا أَنْبَتَتِ اَلْأَرْضُ قُلْتَ جَنًى جُنِيَ مِنْ زَهْرَةِ كُلِّ رَبِيعٍ وَ إِنْ ضَاهَيْتَهُ بِالْمَلاَبِسِ فَهُوَ كَمَوْشِيِّ اَلْحُلَلِ أَوْ كَمُونِقِ عَصْبِ ؟ اَلْيَمَنِ ؟ وَ إِنْ شَاكَلْتَهُ بِالْحُلِيِّ فَهُوَ كَفُصُوصٍ ذَاتِ أَلْوَانٍ قَدْ نُطِّقَتْ بِاللُّجَيْنِ اَلْمُكَلَّلِ يَمْشِي مَشْيَ اَلْمَرِحِ اَلْمُخْتَالِ وَ يَتَصَفَّحُ ذَنَبَهُ وَ جَنَاحَيْهِ فَيُقَهْقِهُ ضَاحِكاً لِجَمَالِ سِرْبَالِهِ وَ أَصَابِيغِ وِشَاحِهِ فَإِذَا رَمَى بِبَصَرِهِ إِلَى قَوَائِمِهِ زَقَا مُعْوِلاً بِصَوْتٍ يَكَادُ يُبِينُ عَنِ اِسْتِغَاثَتِهِ وَ يَشْهَدُ بِصَادِقِ تَوَجُّعِهِ لِأَنَّ قَوَائِمَهُ حُمْشٌ كَقَوَائِمِ اَلدِّيَكَةِ اَلْخِلاَسِيَّةِ وَ قَدْ نَجَمَتْ مِنْ ظُنْبُوبِ سَاقِهِ صِيصِيَةٌ خَفِيَّةٌ وَ لَهُ فِي مَوْضِعِ اَلْعُرْفِ قُنْزُعَةٌ خَضْرَاءُ مُوَشَّاةٌ وَ مَخْرَجُ عَنُقِهِ كَالْإِبْرِيقِ وَ مَغْرِزُهَا إِلَى حَيْثُ بَطْنُهُ كَصِبْغِ اَلْوَسِمَةِ اَلْيَمَانِيَّةِ أَوْ كَحَرِيرَةٍ مُلْبَسَةٍ مِرْآةً ذَاتَ صِقَالٍ وَ كَأَنَّهُ مُتَلَفِّعٌ بِمِعْجَرٍ أَسْحَمَ إِلاَّ أَنَّهُ يُخَيَّلُ لِكَثْرَةِ مَائِهِ وَ شِدَّةِ بَرِيقِهِ أَنَّ اَلْخُضْرَةَ اَلنَّاضِرَةَ مُمْتَزِجَةٌ بِهِ وَ مَعَ فَتْقِ سَمْعِهِ خَطٌّ كَمُسْتَدَقِّ اَلْقَلَمِ فِي لَوْنِ اَلْأُقْحُوَانِ أَبْيَضُ يَقَقٌ فَهُوَ بِبَيَاضِهِ فِي سَوَادِ مَا هُنَالِكَ يَأْتَلِقُ وَ قَلَّ صِبْغٌ إِلاَّ وَ قَدْ أَخَذَ مِنْهُ بِقِسْطٍ وَ عَلاَهُ بِكَثْرَةِ صِقَالِهِ وَ بَرِيقِهِ وَ بَصِيصِ دِيبَاجِهِ وَ رَوْنَقِهِ فَهُوَ كَالْأَزَاهِيرِ اَلْمَبْثُوثَةِ لَمْ تُرَبِّهَا أَمْطَارُ رَبِيعٍ وَ لاَ شُمُوسُ قَيْظٍ وَ قَدْ يَنْحَسِرُ مِنْ رِيشِهِ وَ يَعْرَى مِنْ لِبَاسِهِ فَيَسْقُطُ تَتْرَى وَ يَنْبُتُ تِبَاعاً فَيَنْحَتُّ مِنْ قَصَبِهِ اِنْحِتَاتَ أَوْرَاقِ اَلْأَغْصَانِ ثُمَّ يَتَلاَحَقُ نَامِياً حَتَّى يَعُودَ كَهَيْئَتِهِ قَبْلَ سُقُوطِهِ لاَ يُخَالِفُ سَالِفَ أَلْوَانِهِ وَ لاَ يَقَعُ لَوْنٌ فِي غَيْرِ مَكَانِهِ وَ إِذَا تَصَفَّحْتَ شَعْرَةً مِنْ شَعَرَاتِ قَصَبِهِ أَرَتْكَ حُمْرَةً وَرْدِيَّةً وَ تَارَةً خُضْرَةً زَبَرْجَدِيَّةً وَ أَحْيَاناً صُفْرَةً عَسْجَدِيَّةً فَكَيْفَ تَصِلُ إِلَى صِفَةِ هَذَا عَمَائِقُ اَلْفِطَنِ أَوْ تَبْلُغُهُ قَرَائِحُ اَلْعُقُولِ أَوْ تَسْتَنْظِمُ وَصْفَهُ أَقْوَالُ اَلْوَاصِفِينَ وَ أَقَلُّ أَجْزَائِهِ قَدْ أَعْجَزَ اَلْأَوْهَامَ أَنْ تُدْرِكَهُ وَ اَلْأَلْسِنَةَ أَنْ تَصِفَهُ فَسُبْحَانَ اَلَّذِي بَهَرَ اَلْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلاَّهُ لِلْعُيُونِ فَأَدْرَكَتْهُ مَحْدُوداً مُكَوَّناً وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً وَ أَعْجَزَ اَلْأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِيصِ صِفَتِهِ وَ قَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِيَةِ نَعْتِهِ وَ سُبْحَانَ مَنْ أَدْمَجَ قَوَائِمَ اَلذَّرَّةِ وَ اَلْهَمَجَةِ إِلَى مَا فَوْقَهُمَا مِنْ خَلْقِ اَلْحِيتَانِ وَ اَلْفِيَلَةِ وَ وَأَى عَلَى نَفْسِهِ أَلاَّ يَضْطَرِبَ شَبَحٌ مِمَّا أَوْلَجَ فِيهِ اَلرُّوحَ إِلاَّ وَ جَعَلَ اَلْحِمَامَ مَوْعِدَهُ وَ اَلْفَنَاءَ غَايَتَهُ

بخش اول
لغات

نعقت: فرياد زد

عبالة: ستبرى بدن

اخاديد: شكافها و درّه‏هاى زمين

نسق: نظم

زيفان: با كبر و ناز خراميدن

ملاقح: آلات پيوند و اعضاى تناسلى

قلع الدّاري: بادبان منسوب به دارين، و آن جزيره‏اى است در سواحل قطيف از شهرهاى بحرين كه گفته مى‏شود عطريّات از هند به آن جا آورده مى‏شده و اكنون ويران است و در آن آبادى و سكنه‏اى نيست، و داراى آثار باستانى است.

عنجه: آن را كج كرد

يختال: دچار خودپسندى مى‏شود.

ضفّتى جفونه: دو سوى پلكهايش

داراته: خطهاى دايره مانند نى پرهايش

فلذ: جمع فلذة، تكّه يا قطعه

عصب: جامه‏هايى است كه در يمن بافته مى‏شود

نطّقت باللّجين: به نقره آراسته و به او بسته شده است

معول: ناله كننده

نجمت: پديدار شد.

قنزعة: كاكل سر

تلّفع: لباس پوشيدن

يأتلق: مى‏درخشد

أدمجه: استوار گردانيد آن را

ذرّه: مورچه

مداري: جمع مدرى، چوبى است كه مانند انگشتان دست شاخه‏هاى نوك تيزى دارد كه موادّ خوراكى را با آن پاك مى‏كردند

جنىّ: بر وزن فعيل به معناى مفعول، چيده شده

حمش: باريكى الدّيكة الخلاسيّة: خروس دو رگه كه از نژاد مرغ هندى و ايرانى به وجود آمده باشد.

صيصية: ناخن پشت پاى خروس

أرّ: عمل زناشويى

نوتيّ: ناخداى كشتى

فجاج: جمع فجّ، راه ميان دو كوه

إغتلام: شهوت شديد

منبجس: منفجر

يقق: سپيدى خالص

همجة: مگسهاى ريز كه مانند پشّه‏اند.
تترى: پياپى

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است ، در آن شگفتيهاى آفرينش طاووس را بيان مى‏فرمايد :

«خداوند آفريدگانى شگفت‏انگيز از جاندار و بى‏جان و آرام و جنبان پديد آورده، و دلايلى روشن بر لطف آفرينش و عظمت توانايى خويش اقامه كرده است، آن چنان كه خردها در برابر او رام گشته و زبان به اعتراف گشوده و سر بر فرمان او نهاده، و آواى نشانه‏هاى يگانگى او در گوشهاى ما طنين انداخته است، مرغان را به اشكال گوناگون بيافريد، برخى را در شكافهاى زمين، و گروهى را در زمينهاى پهناور، و دسته‏اى را بر ستيغ كوهها جاى داده است، پرندگانى كه داراى بالهاى گوناگون و شكلهاى متفاوتند، همه رشته فرمانبردارى او را بر گردن دارند، و در امواج هواى باز و فضاى پهناور پر و بال مى‏زنند، آنها را با اشكال شگرف و نمايان، از نيستى به هستى در آورد، و كالبدشان را با استخوانهاى مفاصل كه پنهان است پيوست داد، و برخى از آنها را به سبب ستبرى و سنگينى اندام از اين كه به آسانى و سرعت اوج گيرند بازداشت، و آنها را آن چنان قرار داد كه نزديك زمين به پرواز در آيند، و آنها را با همه اختلافى كه دارند به لطف قدرت، و دقّت صنعت خود به رنگهاى گوناگون در آورد، برخى از آنها را در قالب رنگى قرار داده كه رنگ ديگرى با آن آميخته نيست، و دسته‏اى را به گونه ديگرى رنگ آميزى كرده و طوقى به رنگ ديگر بر گردن آنها قرار داده است.
و از شگفت انگيزترين اينها آفرينش طاوس است كه آن را به بهترين نحو موزون و متناسب بيافريده، و رنگهاى آن را به نيكوترين وجهى در كنار هم چيده و تنظيم كرده است، با بالى كه ريشه‏هاى آن را به هم پيوسته و با دمى كه دنباله آن را طولانى قرار داده است، هنگامى كه به سوى جفت خود گام بر مى‏دارد، دم تا شده‏اش را مى‏گشايد، و آن را بالا برده، سايبان خود مى‏گرداند، در اين موقع دمش به بادبان كشتى شهر دارين«» مى‏ماند كه ناخدايش هر لحظه آن را به سويى مى‏چرخاند، به رنگهاى خود مى‏بالد، و با حركت دادن دم به خويش مى‏نازد، مانند خروس با ماده‏اش مى‏آميزد و مانند نرهاى پر شهوت با او در آميخته باردارش مى‏كند، من شما را حواله مى‏دهم كه اين را به چشم ببينيد، و مانند كسى ديگر به سند ضعيفى رجوع نمى‏دهم، و اگر چنان باشد كه برخى گمان مى‏كنند آبستنى طاوس به سبب قطره‏هاى اشكى است كه از چشمان جنس نر سرازير مى‏گردد و به دور پلكهاى آن حلقه مى‏زند، و طاوس ماده آن را مى‏نوشد، و بدون اين كه نر با آن بياميزد تخم گذارى مى‏كند، پندارى است كه از آنچه در باره منقار در منقار نهادن و جفتگيرى كلاغ مى‏گويند شگفت‏تر نيست.

بارى به نظر مى‏آيد نى پرهاى طاوس ميله‏هايى از نقره است، و آنچه بر آنها روييده دايره‏هايى شگفت‏انگيز همچون هاله به گرد ماه است، و خورشيدهايى كه بر آنها نقش بسته از زرناب و پاره‏هايى از زبرجد است، و اگر پرهايش را به آنچه از زمين مى‏رويد تشبيه كنى، بايد گفت دسته گلى است كه از همه گلهاى بهاران چيده شده است، و اگر آن را به پوشيدنيها مانند كنى همچون حلّه‏هاى پر نقش و نگار، و يا جامه‏هاى خوشرنگ و زيباى يمانى است، و چنانچه آن را به زر و زيورها همانند گردانى شبيه نگينهاى رنگارنگى است كه در ميان نقره جواهرنشان نصب شده باشد، اين مرغ رنگين بال، خود پسندانه و متكبّرانه مى‏خرامد، و به دم و بالهايش مى‏نگرد، و از زيبايى پوشش و دلارايى رنگهايش قهقهه سر مى‏دهد.
امّا هنگامى كه به پاهايش نظر مى‏اندازد، به زارى فغان مى‏كشد، و به آوازى كه بيانگر درخواست كمك و يارى و گوياى درد واقعى اوست ناله مى‏كند، زيرا پاهايش مانند پاهاى خروس خلاسىّ«» باريك و زشت است و در يك سوى پايش ناخنكى پنهان روييده شده است.
در محلّ يال آن كاكلى سبز رنگ و پر نقش و نگار قرار گرفته، و برآمدگى گردنش همچون ابريق، و از گلوگاه تا روى شكمش به رنگ وسمه يمانى و يا همچون لباس ديبايى است كه مانند آينه صيقلى شده باشد، و گويى چادر سياهى به خود پيچيده كه از بسيارى شادابى و برّاقى، رنگ سبز پر طراوتى به آن آميخته شده است، و در كنار شكاف گوش آن خطّى است به رنگ گل بابونه بسيار سفيد و به باريكى سر قلم كه سفيدى اين خطّ در ميان آن سياهى مى‏درخشد، و كمتر رنگى است كه طاوس را از آن بهره‏اى نباشد، و رنگهاى آن به سبب جلا و برّاقى و درخشش حرير گونه و شادابى بر ديگر رنگها برترى دارد، او مانند گلهاى پراكنده‏اى است كه بارانهاى بهارى و گرماى تابستان آنها را پرورش نداده است.

طاوس گاهى از پرهاى خود جدا مى‏شود، و از جامه خود بيرون مى‏آيد، پرهاى آن پياپى ريخته مى‏شود ولى پس از آن پى در پى مى‏رويند، و همچون برگ درختانند كه از بيخ فرو مى‏ريزند و دوباره پشت سر هم مى‏رويند، تا اين كه طاوس به شكل نخستين خود باز مى‏گردد، رنگ پرهاى نو با كهنه آن هيچ تفاوتى پيدا نمى‏كند، و رنگى در جاى رنگ ديگر قرار نمى‏گيرد، و اگر يك مو از پرهاى آن را بررسى كنى، گاهى به رنگ گلى و بار ديگر به رنگ سبز زبرجدى و ديگر بار زرد طلايى رنگ نشان داده مى‏شود.
بنا بر اين چگونه مى‏تواند ژرفاى انديشه‏ها، و ذوق و درك خردها، به راز آفرينش اين مخلوق دست يابد، و يا سخن پردازان اوصاف آن را به رشته نظم در آورند، و حال آن كه كوچكترين اجزاى آن، انديشه‏ها را از درك چگونگى خود زبون، و زبانها را از توصيف آن ناتوان ساخته است.

پس منزّه است خداوندى كه خردها را از وصف آفريده‏اى كه در پيش ديده آنها جلوه‏گر است حيران گردانيده، با اين كه آن را محدود، مخلوق، مركّب و رنگين مى‏بينند، و زبانها را از بيان فشرده‏اى از حال آن ناتوان، و از اداى وصف آن درمانده ساخته است.

پاك و منزّه است خداوندى كه براى مورچگان خرد و پشّه‏هاى ريز، دست‏ و پا قرار داده، و بزرگتر از اينها مانند ماهيهاى بزرگ و فيلها را بيافريده است، و بر خويش واجب فرمود هر جسمى كه روح در آن دميده نجنبد مگر اين كه مرگ وعده‏گاه آن و نيستى پايان آن باشد.»

شرح

هدف از اين خطبه بيان عجايب خلقت و شگفتيهاى آفرينش إلهى به منظور توجّه به آنها و تفكّر در عظمت و قدرت اوست، معناى واژه ابتداع را پيش از اين گفته‏ايم، و مراد از موات هر چيزى است كه جاندار نيست، و مقصود از ساكن آنچه مانند زمين است مى‏باشد، و دارندگان حركت، افلاك و ستارگانند، شواهد البيّنات عبارت از دلايلى است كه در نزد عقول بشرى با مشاهده ظرافتهايى كه در آفرينش آفريدگان به كار رفته، و گوياى لطف صفت و كمال قدرت اوست ثابت و محقّق گشته است، و در برابر اين دلايل و راههاى روشنى كه براى شناخت خداوند و اقرار به وجود او و لزوم فرمانبردارى از اوامرش موجود است سر تسليم فرود آورده‏اند، و چون اين دلايل شدّت ظهور و بانگ بلندى در گوش عقل دارد براى اين آواز و رسوخ آن در گوشها واژه نعيق را استعاره فرموده است، نخستين ما در جمله ما انقادت له مفعول فأقام در جمله پيش است، و ضمير له به ما در جمله مذكور باز مى‏گردد، و ضمير به در جمله معترفة به و له در عبارت مسلّمة له به الى اللّه برگشت دارد، و ضمير دلائله محتمل است به هر يك از اين دو باز گردد، دوّمين ما در جمله و ما ذرأ بنا بر اين كه به ضمير دلائله كه مضاف اليه است عطف شده است، محّلا مجرور است، و معنا چنين است كه: دلايل يگانگى او و براهين آنچه را بيافريده در گوشهاى ما بانگ برآورده است، و ما پيش از اين بيان كرده‏ايم كه چگونه كثرت مخلوقات و تنوّع و اختلاف آنها دليل بر يگانگى و يكتايى او است، پرندگانى را كه خداوند در شكافهاى زمين جاى داده از قبيل مرغ سنگخواره و نوعى جغد است، و آنها را كه در زمينهاى پهناور سكنا بخشيده امثال كبك است، و مرغانى را كه بر ستيغ كوهها نشيمن داده مانند شاهين و صقر (به فارسى آن را چرغ گويند) و ديگر مرغان بلند پرواز است.

پس از اين امام (ع) اختلاف مرغان را از نظر چگونگى بالها و شكل، و كيفيّت آفرينش آنها بر حسب قدرت و حكمتى كه خداوند دارد بيان مى‏كند، و سپس به نحوه پيدايش و ايجاد آنها به صورتهاى گوناگون و رنگهاى متفاوت و به هم پيوستن اجزاى بدن آنها، و درشتى و ستبرى برخى از اين مرغان اشاره مى‏كند كه به سبب سنگينى جثّه مانند شتر مرغ قادر به پرواز در هوا نيستند، و به دنبال اين گفتار از لطف حكمت و ظرافتى كه در تنظيم رنگهاى گوناگون اين مرغان به كار رفته و رنگ آميزيهاى شگفت‏آورى كه از آنها شده سخن گفته و مى‏فرمايد برخى از اينها در قالب يك رنگ آفريده گرديده امّا بر گردن آنها طوقى به رنگ ديگر قرار داده شده است همانند فاختگان، سپس بيان حال طاوس را آغاز مى‏كند، و از لطافت و ظرافت آفرينش آن، و اين كه همه رنگها در خلقت آن به كار رفته سخن مى‏گويد، و چه نيكو و كامل آن را توصيف فرموده به گونه‏اى كه بيانى رساتر و بليغتر از اين سخنان كه مشتمل بر همه حكمتها و لطايف موجود در اين مخلوق است ممكن نيست، امّا برخى از الفاظ آن حضرت نيازمند توضيح است كه در زير بيان مى‏شود: مراد از قصب (نى) نى پرهاى دم و دو بال طاوس است، و مقصود از إشراج به هم پيوند دادن و پيوسته كردن بن و ريشه آنها به اعصاب و استخوانهاى اين حيوان و در آوردن آنها در يكديگر است، گفتار آن حضرت در باره چگونگى به جنبش در آمدن طاوس نر براى آميزش با ماده خود توصيف كسى است كه آن را به چشم ديده و با دقّت آن را مورد بررسى قرار داده باشد، تشبيه دم آن در هنگامى كه در صدد جماع و آميزش است به بادبان كشتى دارين تشبيهى بسيار زيباست، زيرا طاوس در اين حالت پرهاى دمش را مى‏گشايد و آن را پخش، و سپس آن را بلند كرده و راست نگه مى‏دارد و در اين موقع درست همچون بادبان كشتى مى‏ماند كه بر پا شده باشد، و اين تشبيه را با ذكر جمله عنجه نوتيّه (ناخدا بادبان‏ را به هر سو مى‏گرداند) كامل فرموده است، زيرا كشتيبانان شراع يا بادبان كشتى را گاهى سخت و محكم، و زمانى سست و رها مى‏كنند و در موقعى آن را به سوى راست و زمانى به سمت چپ مى‏چرخانند، و اين به مقتضاى مسير و مقصد آنهاست كه لازم مى‏آيد از سويى به سوى ديگر حركت كنند، از اين رو اين حيوان را در هنگامى كه براى آميزش با ماده‏اش مى‏خرامد و با عشوه و ناز دمش را مى‏گشايد و به هر سو مى‏گرداند به كشتيبانان و كارى كه در گشودن و گردانيدن بادبان كشتى مى‏كنند تشبيه كرده است، اين مشابهت را آن چنان كه بايد، كسانى مى‏توانند درك كنند كه طاوس را در اين حال ديده، و كشتى را در پيمودن دريا مشاهده كرده باشند، و به همين سبب فرموده است كه من تو را به ديدن اين جريان حواله مى‏دهم، نه مانند آن كس كه تو را به سندى ضعيف رجوع دهد، اين كه امام (ع) در جمله كأنّه قلع دارىّ واژه دارين را ذكر فرموده براى اين است كه اين كلمه نام بندرى بوده كه در زمان آن حضرت آباد و معمور بوده است.

فرموده است: و لو كان كزعم من يزعم… تا المنجس.

يعنى اگر حال طاوس در آميزش با ماده خود آن چنان باشد كه مى‏پندارند، و اين اشاره به گفتار كسانى است كه پنداشته‏اند اشك طاوس نر سرازير شده بر گرد پلكهاى آن حلقه مى‏زند سپس طاوس ماده مى‏آيد و از آن مى‏نوشد و در نتيجه باردار مى‏گردد، در برخى از نسخه‏ها به جاى تسفحها مدامعه، تنجشها مدامعه روايت شده كه در اين صورت به معناى اين است كه چشمانش پر از اشك مى‏شود و در آن حلقه مى‏زند، بارى امام (ع) اين پندار را درست نمى‏داند و فرموده است: اين گمان از آنچه در باره آبستنى كلاغ مى‏گويند شگفت‏آورتر نيست، در باره آبستن شدن كلاغ، عربها بر اين گمان بودند كه اين حيوان جفت‏گيرى نمى‏كند، و از مثلهاى عرب است كه: أخفى من سفاد الغراب يعنى فلان چيز پوشيده‏تر از جفت‏گيرى كلاغ است، چنين گمان مى‏كردند كه آبستنى كلاغ بر اثر اين است كه نر و ماده آن، منقار در منقار يكديگر مى‏نهند، و ماده آن باچشيدن جزيى از آبى كه در سنگدان نر است باردار مى‏شود. البتّه اين كار در بسيارى از پرندگان مانند كبوتر و جز آن مقدّمه نزديكى و آميزش آنهاست، و در طاوس و كلاغ نيز غير ممكن نيست امّا امكان آن در اينها بعيد به نظر مى‏رسد.

علاوه بر اين شيخ در كتاب شفا نقل كرده كه: آبستن شدن كبك به سبب شنيدن صداى كبك نر و بادى است كه از سوى آن به ماده مى‏وزد، و گفته است: گروهى از اين پرندگان كه نام برده شد، هنگامى كه نر و ماده آنها با يكديگر برخورد مى‏كنند، منقارهاى خود را به يكديگر چسبانده و درهم فرو مى‏برند و اين همان جفتگيرى و آميزش آنهاست، جاحظ«» در كتاب الحيوان نقل كرده است كه: طاوس ماده گاهى بر اثر وزش باد تخمگذارى مى‏كند، و اين به سبب آن است كه باد در عبور خود از پستيها و بلنديها از كنار طاوس نر مى‏گذرد و بوى آن را به همراه خود مى‏برد و طاوس ماده بر اثر آن تخم مى‏گذارد. و هم گفته است كه اين گونه تخمها به ندرت مبدّل به جوجه مى‏گردد. بايد بگويم كه اين جريان در مرغ خانگى نيز ديده مى‏شود، ولى همان گونه كه جاحظ گفته است اين قبيل تخمها خيلى كم به جوجه تبديل مى‏شود.
سپس امام (ع) نى دم طاوس را به دايره‏هايى سيمين تشبيه فرموده است، و كسانى كه شكل دم طاوس را هنگام برخاستن، و سپيدى ته پرها و پخش و گستردگى آنها را براى آميزش با ماده‏اش ديده‏اند مى‏دانند كه اين تشبيه تا چه اندازه درست و بجاست. همچنين خطوط زرد دايره مانندى را كه بر پهناى پرهاى دم آن نقش بسته در شدّت و صافى، زردى و تابش و درخشش آن به زرناب تشبيه فرموده، و دايره‏هاى سبز رنگى را كه در وسط دواير زرد مذكور قرار گرفته به پاره‏هاى زبرجد همانند فرموده و به سبب گردى و درخشندگى كه دارند واژه‏
شموس (خورشيدها) را براى آنها استعاره كرده است
سپس فرموده است: فإن شبّهته بما… تا كلّ ربيع.

وجه شباهت رنگهاى جوراجور پر و بال و دم و يال طاوس به گلهاى بهارى، اجتماع رنگهاى گوناگون و زيبايى و خرّمى و تر و تازگى آنهاست، و همينها نيز وجه مشابهت آن به جامه‏هاى پر نقش و نگار، و بردهاى دل انگيز يمانى، و زر و زيور آلات و نگينهاى رنگارنگى است كه در ميان نقره جا داده شده و به انواع جواهر آراسته و همچون تاجى مرصّع در آن ميان باشد.
پس از اين امام (ع) از خراميدن و آواز و قهقهه طاوس سخن مى‏گويد، و اين هنگامى است كه اين مرغ، به پر و بال رنگين خود مى‏نگرد، و به زيبايى جامه پر نقش و نگار خود به شگفت مى‏آيد، واژه‏هاى ضحك (خنده) و قهقهه (خنده صدا دار) و سربال (جامه) همه استعاره‏اند، اين كه فرموده است زمانى كه طاوس به پاهايش مى‏نگرد و به سبب مشاهده زشتى و باريكى پاهاى خود مانند دردمندان فرياد مى‏كشد و پس از اظهار كبر و غرور ابراز فروتنى و زبونى مى‏كند نيز همه بر سبيل استعاره است، و اين كه پاهاى طاوس به پاهاى خروس خلاسىّ تشبيه شده به سبب باريكى و درازى و ناهموارى و برآمدگى پشت پاى آن است، و در ادامه اين سخنان به ناخن پشت پا و كاكل آن اشاره مى‏كند، كاكل طاوس عبارت از پرهاى اندك و درازى است كه در ميان پرهاى سر طاوس به رنگ سبز و پر نقش و نگار تقريبا در قسمت ثلث عقب سر آن ظاهر مى‏گردد، و در باره گردنش محلّ برآمدگى آن را به ابريق تشبيه مى‏كند كه وجه شباهت آن روشن است، همچنين از فرق سر تا شكمش در سياهى و برّاقى رنگ وسمه و يا ديباى سياهرنگى را دارد كه آن را پوشيده و مانند آيينه صيقلى شده، و با درخشندگى به تابش و نمايش در آمده، و يا همچون چادر سياهى است كه بر خود پيچيده باشد، جز اين كه بيننده به سبب بسيارى شادابى‏ و درخشندگى، آن را آميخته به رنگ سبز تر و تازه‏اى مشاهده مى‏كند.
سپس امام (ع) آميزه سپيدى را كه در كنار گوش طاوس نقش بسته، و در باريكى و استقامت به خطّ نازكى مى‏ماند كه قلم آن را ترسيم كرده باشد، و در سپيدى به رنگ گل بابونه مى‏ماند بيان مى‏كند، و در باره رنگهاى گوناگون و فراوان آن به اجمال مى‏فرمايد: كمتر رنگى است كه طاوس از آن بهره‏مند نبوده، و بر آن برترى نداشته باشد، منظور از اين برترى بسيارى جلا و برّاقى و درخشندگى ديبا گونه آن است، و واژه ديبا براى پرهاى آن استعاره شده است، پس از اين امام (ع) پرهاى رنگارنگ طاوس را به انواع گلهايى پراكنده تشبيه مى‏كند، و با ذكر اين كه اين گلها را بارانهاى بهارى به بار نياورده و پرورش نداده است به كمال قدرت آفريننده آنها اشاره مى‏كند و منظور از اين سخن اين است كه چون پرهاى رنگين طاوس را به انواع گلها تشبيه كرده، و گلها بر حسب معمول و آنچه در ذهن آدمى است بر اثر بارانهاى بهارى و تابش نور خورشيد پديد مى‏آيد، تذكّر مى‏دهد كه اينها را بارانهاى بهار و آفتاب تابستان به وجود نياورده، و با اين گفتار عظمت صانع متعال را بيان مى‏كند كه بدون ريزش باران و تابش خورشيد اين همه رنگهاى گوناگون را در اين حيوان آفريده است.
پس از اين حالت ديگر طاوس را كه اين نيز موجب عبرت و توجّه به حكمت و قدرت صانع متعال است تذكّر مى‏دهد و آن فرو ريختن و برهنه شدن طاوس اندك اندك از اين پرهاى زيباى خويش است، و اين كه پرهاى آن همگى بى‏كم و كاست دوباره با همان رنگهاى نخستين در جاى خود مى‏رويد تا آن جا كه تصوّر مى‏شود اين همان است كه بوده است، و اين ريختن و روييدن پرهاى طاوس را به فرو ريختن برگهاى شاخه‏هاى درختان و روييدن دوباره آنها تشبيه فرموده است.
سپس به مراتب حكمت و عظمت قدرت حقّ تعالى در پديد آوردن هر مويى از موهاى طاوس اشاره مى‏كند كه اگر نيكو مورد دقّت و بررسى قرار گيرد، از نظر تابندگى و درخشندگى كه دارد گاهى همچون گل، سرخ، و زمانى مانند زبرجد سبز و موقعى همانند طلا زرد به نظر مى‏آيد.
پس از اين گفتار شيوا و رسا، به ژرفاى انديشه انديشمندان و عمق افكار دانايان اشاره مى‏كند كه دور است از اين كه بتوانند اين آفريده را توصيف كنند، يعنى ناتوانند از اين كه علّت اين رنگها و سبب اختلاف آنها، و اختصاص هر رنگى را در جاى خود و علل هيأت و شكل آنها و ديگر ويژگيهايى را كه آن حضرت شمرده دريابند و شرح دهند، زيرا كمترين جزء آن مايه سرگشتگى انديشه‏ها در درك علل، و فروماندن زبانها از بيان چگونگى آن است، و احتمال دارد منظور آن بزرگوار عجز و ناتوانى انسان از دقّت و بررسى و شرح صفات ظاهرى اين حيوان باشد، زيرا هر چند گفتار آن حضرت در اين باره در كمال بلاغت و منتهاى گويايى و رسايى است، امّا با اين همه در خلال اين اوصاف نكات و دقايقى است كه به وصف در نمى‏آيد، و در الفاظ نمى‏گنجد، و اين به مقصود آن حضرت نزديكتر است، زيرا آنچه پس از اين بعد از تنزيه حق تعالى فرموده كه پروردگار خردها را از توصيف آفريده‏اى كه آن را در معرض ديد آنها قرار داده و آن را محدود و رنگين و مركّب و مخلوق مى‏بينند، ناتوان، و زبانها را از بيان فشرده‏اى از چگونگى و بيان اوصاف آن عاجز و زبون ساخته مؤيّد اين گفتار است، پس از اين سخنان دوباره با توجّه به يكى ديگر از مظاهر حكمت و آثار قدرت حقّ تعالى به تقديس ذات لا يزال او مى‏پردازد، كه به مورچگان خرد و مگسهاى ريز دست و پا بخشيده و بدين وسيله به آنها توانايى داده و همچنين ديگر جاندارانى كه از اينها برتر و بزرگترند همچون ماهيهاى نهنگ آسا و حيوانات بيابانى مانند فيل كه به آنها اسباب نيرومندى و قدرت عطا فرموده است، سپس در باره اين كه خداوند متعال به مقتضاى حكمت و تقدير خود، مرگ را براى هر زنده و جاندارى ضرورى قرار داده است اشاره، و با اين سخن مرگ را كه نابود كننده لذّتهاست يادآورى مى‏كند.
بايد دانست كه براى طاوس احوال ديگرى كه بيشتر آنها به اين حيوان‏ ويژگى دارد ذكر شده و گفته‏اند: حدّاكثر عمر طاوس بيست و پنج سال است، و در سال سوّم عمر خود شروع به تخمگذارى مى‏كند، و در سال فقط يك بار در طول سه روز دوازده دانه تخم مى‏گذارد، و پس از سى روز كه آنها را زير بال و پر خود مى‏گيرد بدل به جوجه مى‏شوند. پرهاى اين حيوان هنگام فرو ريختن برگ درختان مى‏ريزد، و زمانى كه پيدايش برگ درختان آغاز مى‏شود، پرهاى آن شروع به روييدن مى‏كند.

 
بخشى از اين خطبه است كه در اوصاف بهشت است:
فَلَوْ رَمَيْتَ بِبَصَرِ قَلْبِكَ نَحْوَ مَا يُوصَفُ لَكَ مِنْهَا- لَعَزَفَتْ نَفْسُكَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَى الدُّنْيَا- مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا- وَ لَذَهِلَتْ بِالْفِكْرِ فِي اصْطِفَاقِ أَشْجَارٍ- غُيِّبَتْ عُرُوقُهَا فِي كُثْبَانِ الْمِسْكِ عَلَى سَوَاحِلِ أَنْهَارِهَا- وَ فِي تَعْلِيقِ كَبَائِسِ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فِي عَسَالِيجِهَا وَ أَفْنَانِهَا- وَ طُلُوعِ تِلْكَ الثِّمَارِ مُخْتَلِفَةً فِي غُلُفِ أَكْمَامِهَا- تُجْنَى مِنْ غَيْرِ تَكَلُّفٍ فَتَأْتِي عَلَى مُنْيَةِ مُجْتَنِيهَا- وَ يُطَافُ عَلَى نُزَّالِهَا فِي أَفْنِيَةِ قُصُورِهَا- بِالْأَعْسَالِ الْمُصَفَّقَةِ وَ الْخُمُورِ الْمُرَوَّقَةِ- قَوْمٌ لَمْ تَزَلِ الْكَرَامَةُ تَتَمَادَى بِهِمْ- حَتَّى حَلُّوا دَارَ الْقَرَارِ وَ أَمِنُوا نُقْلَةَ الْأَسْفَارِ- فَلَوْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ- بِالْوُصُولِ إِلَى مَا يَهْجُمُ عَلَيْكَ مِنْ تِلْكَ الْمَنَاظِرِ الْمُونِقَةِ- لَزَهِقَتْ نَفْسُكَ شَوْقاً إِلَيْهَا- وَ لَتَحَمَّلْتَ مِنْ مَجْلِسِي هَذَا- إِلَى مُجَاوَرَةِ أَهْلِ الْقُبُورِ اسْتِعْجَالًا بِهَا- جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ يَسْعَى بِقَلْبِهِ- إِلَى مَنَازِلِ الْأَبْرَارِ بِرَحْمَتِهِ

لغات

عزفت: رها كرد و منصرف شد

عساليج: مفرد آن عسلوج به معناى شاخه است

أكمام: جمع كمامه به كسر كاف پوسته خوشه خرما

العسل المصفّق: عسل مصفّا

كبائس: جمع كباسه به معناى خوشه است

أفنان: مفرد آن فنن نيز به معناى شاخه است

ترجمه

«اگر با ديده دل خويش به آنچه در باره بهشت برايت گفته شده است بنگرى، نفس تو از شهوتها و لذّتها و ديدنيهاى بديع و فريباى دنيا دلزده‏ مى‏شود و انديشه‏ات مدهوش به هم خوردن شاخسارهاى درختانى مى‏گردد كه ريشه‏هاى آنها در تپه‏هايى از مشك بر كنار جويبارهاى بهشت پنهان گشته، و بر خوشه‏هاى مرواريد تازه كه بر شاخه‏هاى كوچك و بزرگ آن آويزان است، و پيدايش ميوه‏هاى گوناگون كه از درون غلافهاى خود سر بيرون كرده و بى‏هيچ رنجى به دلخواه در دسترس قرار مى‏گيرد واله و دلباخته مى‏شوى، كسانى كه به بهشت در مى‏آيند بر آستانه كاخهاى آن (جامهاى) عسل مصفّا و آشاميدنيهاى روح افزا به دور آنها به گردش در مى‏آيد، اينها گروهى هستند كه كرامت و بخشش إلهى، پيوسته شامل حال آنهاست، تا آن گاه كه به سراى جاويد در آيند و از رنج سفرها و زحمت نقل و انتقالها آسوده شوند.

پس اى شنونده اگر دل را به ياد ديدنيها و مناظر دلربايى كه در آن جا به تو رو مى‏آورد مشغول بدارى، از شوق وصول به آنها جان از تن تهى خواهى كرد، و براى رسيدن به آنها از اين جا با شتاب به ديار مردگان و همسايگى آنان خواهى شتافت، خداوند به لطف و رحمت خويش ما و شما را از آنانى قرار دهد كه براى رسيدن به سر منزل نيكان از دل و جان مى‏كوشند.»

شرح

فرموده است: فلو رميت ببصر قلبك.

اين جمله استعاره لطيفى است، يعنى اگر با ديده بصيرت بنگرى، و در معناى آنچه از لذّتها و خوشيهاى بهشت برايت تعريف و توصيف مى‏شود بينديشى، بهره‏ها و خوشيهاى دنيا را هر چه هم زيبا و شگرف باشد، با كاميابيها و لذّتهاى بهشت در خور مقايسه و برابرى نديده، و در ميان آنها جز نيستى كه زاييده وهم و خيال است نمى‏يابى، و در اين هنگام مى‏بينى كه نفس تو از دنيا بيزار، و از متاع آن و آنچه در آن خوشى و لذّت شمرده مى‏شود روگردان است، و انديشه‏ات سرتاسر متوجّه به هم خوردن برگها و خم شدن شاخه‏هاى پربار درختان بهشت است، پس از اين امام (ع) به گونه‏اى درختان و نهرها و جويبارهاى بهشت و ديگر چيزهايى كه آنها را بر شمرده توصيف مى‏كند كه رساتر و گوياتر از آن‏ ممكن نيست.

اينك باغهاى محسوس دنيا در پيش روى ماست، اگر از قواعد تأويل و حقايق الفاظ عرب و مجازات و استعارات و تشبيهات و تمثيلات و ديگر صنايع علم بيان كه در آغاز اين كتاب شرح داده شده آگاهى و از درك علوم الهى بهره‏اى داشته باشى مى‏توانى همين بهشت محسوس را نمونه و نردبانى براى شناخت و درك بهشت معقول و لذايذ آن قرار دهى، مثلا درختان بهشت را استعاره براى فرشتگان آسمانها بدانى و به هم خوردن برگهاى آنها ترشيح اين استعاره باشد و تپّه‏هاى مشك براى معارف و كمالاتى كه از سوى پروردگار بخشنده به آنان عطا شده و در آنها فرو رفته، و براى آنها آفريده شده‏اند و مانند درختان كه بر پشته‏ها مى‏رويند از آنها به وجود آمده‏اند استعاره باشد، همچنين واژه انهار (رودها) براى آن دسته از فرشتگان كه از تعلّق به اجرام فلكى مجرّدند، و مانند نهرها كه مبدأ حيات و سبب بقاى درختانند، به منزله اصول و مبادى فرشتگان آسمانى مى‏باشند، استعاره مى‏باشد، و مرواريد تازه و ثمراتى كه ذكر شده استعاره براى علوم و كمالاتى مى‏باشد كه از اين ارواح عاليه بر نفوس مستعدّ بى‏هيچ مضايقه افاضه مى‏شود، و اين علوم و معارف همان ثمرات و ميوه‏هايى مى‏باشد كه هر كدام بر طبق ميل خواهنده و بر حسب استعداد چيننده در دسترس او قرار مى‏گيرد.
بايد گفته شود كه نيروى بلند پرواز خيال از عبارات مذكور و اشياى محسوسى كه در خلال آنها نام برده شده افاضات مذكور را نقل و برداشت مى‏كند و هر كس به مقتضاى ميل و رغبت خود صورت آنچه را كه مرغوب و مطلوب اوست به آنها مى‏پوشاند، از اين رو در بهشت آنچه دل مى‏خواهد و چشم از آن لذّت مى‏برد موجود است، و هر كس شايستگى چيزى را دارد به محض اراده براى او حاضر مى‏گردد. همچنين واژه عسل و خمر براى افاضاتى كه مورد رغبت و موجب لذّت نفس است استعاره شده، و ذكر اينها براى اين است كه برخى نفوس كه به‏ اين گونه آشاميدنيها رغبت دارند آن مشروبات بهشتى را شبيه اينها انگاشته و آن را به صورتى كه دلخواه آنان است تصوّر كنند.  

 

فرموده است: ثمّ قوم لم تزل الكرامة… تا الأسفار.

امام (ع) واژه تمادى را كه از افعال عقلاست براى تأخير بخشش و كرامت الهى نسبت به مؤمنان و به درازا كشيدن انتظار آنان در دنيا تا ورود به سراى جاويد و رسيدن به بخششهاى خداوند و آسودگى از سفرها استعاره فرموده است.
آن بزرگوار پس از ذكر اين سخنان، شنوندگان را به آنچه در ديار آخرت است تشويق مى‏كند.

فرموده است: فلو شغلت قلبك.

يعنى: هرگاه دل خويش را براى رسيدن به آنچه به تو هجوم خواهد آورد آماده و مشغول گردانى (منظور از اين هجوم، و عبارت ما يهجم عليك افاضه و سرازير شدن اين حالات روح‏افزا و شگرف است) در اين صورت قالب از جان تهى خواهى كرد يعنى از شوق وصول به اينها خواهى مرد، و با شتاب براى همسايگى مردگان كوچ خواهى كرد، زيرا آنان به آنچه تو مشتاق آنى نزديكند.
سپس امام (ع) سخنانش را با دعا براى خود و شنوندگان پايان مى‏دهد، و از خداوند متعال مى‏خواهد آنان را براى سلوك در راه او، و سپردن مراحلى كه آنان را به سر منزل پاكان و نيكوكاران برساند آمادگى و توفيق دهد، بديهى است منازل پاكان همان درجات و مقامات بهشت است. و توفيق از خداوند است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی ج 3

خطبه163 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه 164صبحی صالح)

لما اجتمع الناس عليه و شكوا ما نقموه على عثمان ، و سألوه مخاطبته عنهم و استعتابه لهم ،

فدخل عليه فقال :

إِنَّ اَلنَّاسَ وَرَائِي وَ قَدِ اِسْتَسْفَرُونِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ وَ وَ اَللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ وَ لاَ أَدُلُّكَ عَلَى أَمْرٍ لاَ تَعْرِفُهُ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْ‏ءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ وَ لاَ خَلَوْنَا بِشَيْ‏ءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ وَ قَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا وَ سَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا وَ صَحِبْتَ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ كَمَا صَحِبْنَا وَ مَا ؟ اِبْنُ أَبِي قُحَافَةَ ؟ وَ لاَ ؟ اِبْنُ اَلْخَطَّابِ ؟ بِأَوْلَى بِعَمَلِ اَلْحَقِّ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى أَبِي ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالاَ فَاللَّهَ اَللَّهَ فِي نَفْسِكَ فَإِنَّكَ وَ اَللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًى وَ لاَ تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ وَ إِنَّ اَلطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ وَ إِنَّ أَعْلاَمَ اَلدِّينِ لَقَائِمَةٌ فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اَللَّهِ عِنْدَ اَللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِيَ وَ هَدَى فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً وَ إِنَّ اَلسُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ لَهَا أَعْلاَمٌ وَ إِنَّ اَلْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ لَهَا أَعْلاَمٌ وَ إِنَّ شَرَّ اَلنَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً وَ إِنِّي سَمِعْتُ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ يَقُولُ يُؤْتَى يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ اَلْجَائِرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لاَ عَاذِرٌ فَيُلْقَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ اَلرَّحَى ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا وَ إِنِّي أَنْشُدُكَ اَللَّهَ أَنْ لاَ تَكُونَ إِمَامَ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ اَلْمَقْتُولَ فَإِنَّهُ كَانَ يُقَالُ يُقْتَلُ فِي هَذِهِ اَلْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا اَلْقَتْلَ وَ اَلْقِتَالَ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ وَ يَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا وَ يَبُثُّ اَلْفِتَنَ فِيهَا

فَلاَ يُبْصِرُونَ اَلْحَقَّ مِنَ اَلْبَاطِلِ يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً وَ يَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً فَلاَ تَكُونَنَّ ؟ لِمَرْوَانَ ؟

سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلاَلِ اَلسِّنِّ وَ تَقَضِّي اَلْعُمُرِ فَقَالَ لَهُ ؟ عُثْمَانُ ؟ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ كَلِّمِ اَلنَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي حَتَّى أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ فَقَالَ ع مَا كَانَ ؟ بِالْمَدِينَةِ ؟ فَلاَ أَجَلَ فِيهِ وَ مَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِكَ إِلَيْهِ

لغات

استسفروني : مرا سفير يعنى فرستاده خود قرار دادند .

وشيجه : ريشه ‏هاى درخت

سيّقة : با ياى مشدّد چهار پايانى كه دشمن به يغما برده و آنها را مى ‏راند .

جلال السنّ : سالخوردگى ، بالايى سنّ

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :

هنگامى كه مردم نزد آن بزرگوار گرد آمدند و از عثمان شكايت كرده خواستند از جانب آنان با او گفتگو كند و از او بخواهد رضايت آنان را فراهم سازد ، امام ( ع ) بر عثمان وارد شد و به او فرمود :

« مردم پشت سر من هستند ، و مرا ميان خودشان و تو سفير قرار داده‏ اند ، به خدا سوگند نمى‏دانم به تو چه بگويم چون چيزى سراغ ندارم كه تو آن را ندانى ، و به چيزى نادان نيستى تا تو را به آن راهنمايى كنم ، آنچه را مى‏دانيم تو خود مى‏دانى ، ما به چيزى بر تو پيشى نگرفته ‏ايم كه تو را از آن آگاه سازيم ، و چيزى را در پنهانى نيافته‏ايم كه آن را به تو برسانيم ، ديده‏اى آنچه ما ديده ‏ايم ، و شنيده‏اى آنچه ما شنيده‏ايم ، و همان گونه كه ما همنشين پيامبر ( ص ) بوده‏ايم تو نيز او را همنشين بوده‏اى ، فرزند ابى قحافه و پسر خطّاب در به كار بستن حقّ از تو سزاوارتر نبودند ، و تو از نظر خويشاوندى از آن دو به پيامبر خدا ( ص ) نزديكترى ، و به شرف دامادى او كه آنها به آن نرسيدند تو رسيده ‏اى ، زينهار زينهار درباره خويش از خدا بترس ، به خدا سوگند نابينايى تو از كورى ، و نادانى تو از جهالت نيست ، زيرا راهها روشن و نشانه‏ هاى دين برقرار است ، آگاه باش برترين بندگان خدا نزد او پيشوايى است كه خود بر طريق هدايت بوده و ديگران را نيز هادى و راهنما باشد ، و سنّتهاى شناخته شده را بر پا دارد ، و بدعتهاى پديد آمده را از ميان ببرد .

بى‏ گمان سنّتها روشن و براى آنها نشانه‏ هايى است ، و بدعتها نيز پيدا و داراى علامتهايى است . بدترين مردم نزد خداوند پيشواى ستمگر گمراهى است كه ديگران نيز به سبب او دچار گمراهى مى ‏شوند ، سنّتهاى مأخوذ را از ميان مى‏برد و بدعتهاى رها شده را زنده مى‏ گرداند ، همانا من از پيامبر خدا ( ص ) شنيدم كه مى‏فرمود : در روز رستاخيز پيشواى ستمكار را مى ‏آورند در حالى كه او را هيچ ياور و عذر خواهى نيست ، او را در آتش دوزخ مى‏ افكنند و او مانند سنگ آسيا در آتش به گردش در مى‏آيد ، پس از آن در ژرفاى دوزخ مى‏ افتد و زندانى مى‏شود .

و من تو را به خداوند سوگند مى‏دهم مبادا تو آن پيشواى اين امّت باشى كه كشته مى‏شود ، زيرا پيش از اين گفته مى‏شد : در اين امّت پيشوايى كشته مى‏شود كه درهاى كشت و كشتار تا روز قيامت به روى اين امّت باز مى‏گردد ،

و اين رويداد كارها را بر آنها مشتبه مى‏كند و فتنه‏ ها را در ميان آنها مى ‏گستراند ، بطورى كه حقّ را از باطل تميز نمى‏دهند و در امواج اين فتنه ‏ها غوطه ‏ور شده ، درهم و برهم و آميخته مى‏گردند . پس تو با اين سنّ بالا و گذشت عمر براى مروان ، مركب سوارى مباش كه هر جا بخواهد تو را براند .

عثمان در پاسخ آن حضرت گفت : با مردم گفتگو كن مرا مهلت دهند تا ستمهايى را كه بر آنان شده بر طرف كنم ، امام ( ع ) فرمود : آنچه مربوط به مدينه است مهلتى در آن لازم نيست ، و آنچه بيرون آن است ، مهلت آن تا وصول دستور تو به آن جاست . »

شرح

خلاصه اين گفتار اين است كه امام ( ع ) با نرمى از عثمان مى‏خواهد كه خشنودى مردم را فراهم كند ، از اين رو او را در علم داراى مقام و منزلت مى‏ خواند ، و او را به احكام شرع دانا و به سنّتهاى جارى در زمان پيامبر اكرم ( ص ) آگاه مى‏شمارد ، و آنچه از ديدنيها و شنيدنيها براى او آشكار گشته براى عثمان نيز آشكار قلمداد مى‏كند ، و مانند خود او را از مصاحبت رسول اكرم ( ص ) بهره‏مند مى‏شمارد ، و سپس تذكّر مى‏دهد كه ابو بكر و عمر در عمل و اجراى حقّ از او سزاوارتر نبودند ، و او را بر آن دو رجحان مى ‏نهد كه با پيامبر خدا ( ص ) پيوند خويشى و افتخار دامادى او را داشته و آن دو از اين امتياز محروم بوده‏ اند ، واژه وشيجة براى پيوند خويشاوندى استعاره شده است ، امّا اين كه عثمان به پيامبر خدا از آن دو نفر نزديكتر بوده براى اين است كه عثمان بر خلاف آن دو از تيره عبد مناف بوده است ، سپس امام ( ع ) عثمان را از مخالفت با اوامر خداوند بيم ، و پس از آن پرهيز و هشدار مى‏دهد كه با روشن بودن طريق شرع و برپا بودن نشانه ‏هاى دين ، نيازى به تعليم آنچه از او مى‏ خواهند ندارد ، و در ادامه سخن به برترى پيشواى عادل و دادگر اشاره مى‏كند و صفات او را مى‏شمارد ، و بيان مى‏كند كه سنّتها و بدعتها نشانه‏ها و علامتهايى دارد تا به سنّتها اقتدا و از بدعتها دورى شود ، سپس بنا به آنچه از پيامبر اكرم ( ص ) روايت شده است چگونگى احوال پيشواى ستمكار را در روز رستاخيز بيان مى‏كند . پس از آن عثمان را به خداوند سوگند مى‏دهد كه مبادا او آن پيشوايى باشد كه در اين امّت كشته مى‏شود ، و پيامبر گرامى ( ص ) با همين عباراتى كه امام ( ع ) پس از جمله « يقال » بيان فرموده است ، يا با الفاظى مناسب با اين معنا از اين قضيّه خبر داده است . آن گاه حضرت ، عثمان را نهى مى‏كند از اين كه مركب رهوار مروان بن حكم باشد ، يعنى پس از رسيدن به سنين بالاى عمر و گذرانيدن آن ، اجرا كننده مقاصد و اهداف مروان نباشد ، و مى‏دانيم كه مروان از مهمترين اسباب و انگيزه‏هاى برانگيختن مردم بر كشتن عثمان بود ، او آراء و تصميماتى را كه عثمان در نتيجه مشورت با على ( ع ) و جز او اتّخاذ مى‏كرد وارونه جلوه داده و خلاف آن را اجرا مى‏كرد ، همچنين او با مهمترين صحابه كينه و دشمنى داشت ، و بالاخره مروان طريد رسول خدا ( ص ) و رانده شده از جانب آن حضرت به بيرون مدينه بود .

فرموده است : ما كان بالمدينة فلا أجل فيه . . . تا آخر .

اين سخنى فشرده و قاطع است در برابر اين تصوّر كه ممكن است در پذيرش درخواست عثمان براى مهلت ، كوتاهى و مسامحه‏اى وجود داشته باشد ، زيرا تأخير در جلب رضايت كسانى كه در مدينه حضور دارند معنايى ندارد ، و در مورد مردمى كه در نقاط ديگرند پس از روشن شدن درخواست آنان عذرى براى تأخير و مسامحه نيست ، مانند اين كه او از بيت المال مسلمانان اموالى بناحقّ به خويشاوندان خود مى‏بخشيد كه مورد شكايت مسلمانان بود . ما در بخشهاى پيش درباره عثمان و رفتار او با صحابه و آنچه باعث خشم مسلمانان بر او شد به اندازه كفايت سخن گفته‏ايم . و توفيق از خداوند است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی جلد3

خطبه162 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه163صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام )الخالق جل و علا

 

بخش اول

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ اَلْعِبَادِ وَ سَاطِحِ اَلْمِهَادِ وَ مُسِيلِ اَلْوِهَادِ وَ مُخْصِبِ اَلنِّجَادِ لَيْسَ لِأَوَّلِيَّتِهِ اِبْتِدَاءٌ وَ لاَ لِأَزَلِيَّتِهِ اِنْقِضَاءٌ هُوَ اَلْأَوَّلُ وَ لَمْ يَزَلْ وَ اَلْبَاقِي بِلاَ أَجَلٍ خَرَّتْ لَهُ اَلْجِبَاهُ وَ وَحَّدَتْهُ اَلشِّفَاهُ حَدَّ اَلْأَشْيَاءَ عِنْدَ خَلْقِهِ لَهَا إِبَانَةً لَهُ مِنْ شَبَهِهَا لاَ تُقَدِّرُهُ اَلْأَوْهَامُ بِالْحُدُودِ وَ اَلْحَرَكَاتِ وَ لاَ بِالْجَوَارِحِ وَ اَلْأَدَوَاتِ لاَ يُقَالُ لَهُ مَتَى وَ لاَ يُضْرَبُ لَهُ أَمَدٌ بِحَتَّى اَلظَّاهِرُ لاَ يُقَالُ مِمَّ وَ اَلْبَاطِنُ لاَ يُقَالُ فِيمَ لاَ شَبَحٌ فَيُتَقَصَّى وَ لاَ مَحْجُوبٌ فَيُحْوَى لَمْ يَقْرُبْ مِنَ اَلْأَشْيَاءِ بِالْتِصَاقٍ وَ لَمْ يَبْعُدْ عَنْهَا بِافْتِرَاقٍ وَ لاَ يَخْفَى عَلَيْهِ مِنْ عِبَادِهِ شُخُوصُ لَحْظَةٍ وَ لاَ كُرُورُ لَفْظَةٍ وَ لاَ اِزْدِلاَفُ رَبْوَةٍ وَ لاَ اِنْبِسَاطُ خُطْوَةٍ فِي لَيْلٍ دَاجٍ وَ لاَ غَسَقٍ سَاجٍ يَتَفَيَّأُ عَلَيْهِ اَلْقَمَرُ اَلْمُنِيرُ وَ تَعْقُبُهُ اَلشَّمْسُ ذَاتُ اَلنُّورِ فِي اَلْأُفُولِ وَ اَلْكُرُورِ وَ تَقَلُّبِ اَلْأَزْمِنَةِ وَ اَلدُّهُورِ مِنْ إِقْبَالِ لَيْلٍ مُقْبِلٍ وَ إِدْبَارِ نَهَارٍ مُدْبِرٍ قَبْلَ كُلِّ غَايَةٍ وَ مُدَّةِ وَ كُلِّ إِحْصَاءٍ وَ عِدَّةٍ تَعَالَى عَمَّا يَنْحَلُهُ اَلْمُحَدِّدُونَ مِنْ صِفَاتِ اَلْأَقْدَارِ وَ نِهَايَاتِ اَلْأَقْطَارِ وَ تَأَثُّلِ اَلْمَسَاكِنِ وَ تَمَكُّنِ اَلْأَمَاكِنِ فَالْحَدُّ لِخَلْقِهِ مَضْرُوبٌ وَ إِلَى غَيْرِهِ مَنْسُوبٌ لَمْ يَخْلُقِ اَلْأَشْيَاءَ مِنْ أُصُولٍ أَزَلِيَّةٍ وَ لاَ مِنْ أَوَائِلَ أَبَدِيَّةٍ بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ فَأَقَامَ حَدَّهُ وَ صَوَّرَ فَأَحْسَنَ صُورَتَهُ لَيْسَ لِشَيْ‏ءٍ مِنْهُ اِمْتِنَاعٌ وَ لاَ لَهُ بِطَاعَةِ شَيْ‏ءٍ اِنْتِفَاعٌ عِلْمُهُ بِالْأَمْوَاتِ اَلْمَاضِينَ كَعِلْمِهِ بِالْأَحْيَاءِ اَلْبَاقِينَ وَ عِلْمُهُ بِمَا فِي اَلسَّمَاوَاتِ اَلْعُلَى كَعِلْمِهِ بِمَا فِي اَلْأَرَضِينَ اَلسُّفْلَى

لغات

ساطح: گستراننده

وهاد: جمع وهدة، درّه

مهاد: زمين

نجاد: جمع نجد، زمين بلند

إزدلاف الرّبوة: پيش رفتن به سوى بلندى

تفيّوء القمر: حركت ماه تا آن گاه كه بدر كامل شود و شروع به نقصان كند تا گاهى كه به حالت محاق«» در آيد.
ساجى: آرام

مجد مؤثّل يا بيت مؤثّل: ريشه‏ دار و كهن

ترجمه

«ستايش ويژه خداوند است كه آفريننده بندگان، و گستراننده زمين و روان كننده سيل در درّه‏ها و گودالها و روياننده گياهان در بلنديها و تپه‏ هاست، نه آغازش را آغازى است و نه ابديّتش را پايانى، او اوّلى است كه هميشه بوده و پاينده‏اى است كه سرآمدى براى او نيست، پيشانيها براى او به خاك افتاده، و لبها به يگانگى او گويا گشته است. براى هر چيزى كه آفريده حدودى قرار داده تا از شباهت به آنها ممتاز باشد، انديشه‏ ها نمى‏توانند با حدود و حركات و اعضا و ادوات او را اندازه‏ گيرى كنند، در باره او گفته نمى‏شود از «كى» بوده، و نمى‏توان براى او نهايتى تعيين كرد و گفت تا «كى» خواهد بود، پيدايى است كه نمى‏توان گفت از چه چيزى پديد آمده و پنهانى است كه نشايد گفت در چه پنهان شده است، جسم نيست كه جلوه كند و سپس از ميان برود، و در پرده نيست تا چيزى او را احاطه كند، نزديكى او به اشيا به سبب چسبيدگى نيست، و دورى او از آنها بر اثر فاصله و جدايى نمى‏باشد، خيره شدن نگاه بندگان، و تكرار الفاظ آنان، و پيش رفتن آنها بر تپه‏ها، و برداشتن گامها در شبهاى تار، و شبهاى آرامى كه ماه رخشان بر آن مى‏تابد و خورشيد تابان با طلوع و غروب خود از پى آن در مى‏آيد، و دگرگونى دورانها و روزگارها، و رو آوردن شبها، و پشت كردن روزها هيچ كدام بر او پوشيده نيست، آرى او پيش از هر نهايت و مدّت، و قبل از هر شمارش و شماره‏اى بوده است، برتر و بالاتر است از داشتن صفات اندازه و ابعاد، و قرار داشتن در محلّ و جا گرفتن در مسكن كه محدود كنندگان (مانند مشبّهه و مجسّمه) به او نسبت مى‏دهند، زيرا حدّ و اندازه براى آفريدگان او مقرّر گرديده و به هر چه‏ جز اوست نسبت داده مى‏شود.

آفريدگان را از عناصرى ازلى و مايه ‏هايى ابدى نيافريده بلكه آنها را از نيستى به هستى در آورده، و براى هر چيزى اندازه‏اى برقرار ساخته، و هر چه را صورتگرى كرده صورت نيكو به او بخشيده است، هيچ چيزى در برابر او ياراى سرباز زدن ندارد، و از فرمانبردارى هيچ چيزى سودى براى او حاصل نيست، دانش او به مردگانى كه در گذشته‏اند همچون دانش او به زنده‏هايى است كه باز مانده‏اند، و آگاهى او به آنچه در آسمانهاى بلند است مانند آگاهى اوست به آنچه در زمينهاى پست است.»

شرح

اين خطبه مشتمل بر مباحثى از علم توحيد است، و با حمد خداوند در باره آنچه ذكر فرموده و در زير توضيح داده مى‏شود آغاز شده است.

1- فرموده است: خالق العباد… تا النّجاد.
اين گفتار اشاره به اين است كه خداوند مبدأ همگى موجودات است، توضيح داده مى‏شود كه واژه عباد شامل همه آنانى است كه در آسمانها و زمينند، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً«»» و اجسام فلكى نيز از عباد رحمان به شمارند، زيرا براى فرشتگان به منزله اجسامند، و مسطّح گردانيدن و گسترانيدن زمين اشاره به آفرينش زمين، و اين كه آن را بستر جاندارانى كه آفريده قرار داده است و مسيل الوهاد (سرازير كننده سيل آب به گودالها) و مخصب النّجاد (روياننده گياه در بلنديها و تپّه‏ها) اشاره به آفرينش ديگر چيزهايى است كه مايه سود و بهره‏بردارى انسان از آنها در اين دنيا مى‏گردد.
با توجّه به نكات فوق دانسته مى‏شود كه اين عبارات و الفاظ همگى موجوداتى را كه ممكن الوجودند شامل مى‏گردد و اين ثابت و محقق است كه‏ آفريننده ممكنات نمى‏تواند ممكن الوجود باشد و در نتيجه لازم مى‏آيد كه خالق متعال واجب الوجود باشد.
2- از صفات سلبى خداوند است كه اوّليّت او را ابتدايى نيست يعنى براى اوّليّت او حدّى نيست كه اشيا در آن حدّ متوقّف و به آن منتهى گردد و اگر چنين بود لازم مى‏آمد كه خداوند متعال محدث باشد و هر محدثى ممكن الوجود است، و در اين صورت واجب الوجود نبود، و اين خلف است، زيرا ثابت است كه خداوند متعال واجب الوجود است.
3- اين كه ازليّت او را پايانى نيست، يعنى هيچ پايان و آخرى براى خداوند وجود ندارد، زيرا در غير اين صورت پذيرنده عدم بود و واجب الوجود نبود، و اين نيز خلف است.
فرموده است: هو الأوّل لم يزل و الباقي بلا أجل.
اين سخن تأكيدى است در اثبات آنچه در قسمت دوّم و سوّم گفته شده است.
4- پيشانيها براى او به خاك افتاده است، و لبها يگانگى او را بيان مى‏كند، اين گفتار اشاره به كمال الوهيّت و استحقاق او براى عبادت و بندگى است.
5- اين كه هيچ چيزى شبيه خداوند نيست، زيرا هر چيزى جز او محدود است، و عقل آن را برآورد و اندازه‏ گيرى مى‏كند و با احاطه به آن حدود و اندازه آن را معيّن مى‏سازد، و خداوند متعال از اين بكلّى منزّه است، زيرا اگر وهم به مقتضاى روش خود در ادراك مسائل بخواهد اندازه و حركت و عضو و ابزار براى او در نظر گيرد، در تصوّر خود سخت به خطا رفته و گمراه شده است، و در اين باره ما پيش از اين سخن گفته‏ ايم.
6- خداوند متعال منزّه است از اين كه در محدوده زمان قرار داشته و پرسيده شود كه از چه زمان بوده و براى او مدّتى تعيين و گفته شود تا كى خواهد بود.
7- خداوند متعال ظاهر و پديدار است، و با همه شدّت ظهورى كه دارد منزّه از مادّه و وابستگى به اصل و منشأ است، از اين رو نمى‏توان گفت از چه چيزى به وجود آمده است.
8- خداوند باطن و از ديده‏ها پنهان است ليكن با همه پوشيدگى و نهانى داراى جا و مكان نيست، و مانند اشياء و اجسام، اطلاق خفا و پوشيدگى بر او روا نمى‏باشد، و ما در باره اين كه خداوند ظاهر و باطن است پيش از اين مكرّر سخن گفته ‏ايم.
9- خداوند شخص نيست و داراى تعيّن نمى‏باشد تا دستخوش دگرگونى گردد و پايان پذيرد.
10- پروردگار متعال محجوب و در پرده نيست، زيرا تشخّص و پيدايى در باره چيزى زمانى درست است كه بتوان آن را ديد. و حجاب نيز از لوازم جسم است كه ساحت قدس او از آن منزّه است.
11- قرب حق تعالى به اشياء از طريق چسبيدگى و تماس نيست، و قرب از صفات اضافى پروردگار است.
12- حقّ جلّ و علا دور از اشياست امّا نه بر اثر فاصله و جدايى، و ما در ضمن تفسير خطبه اول معناى قرب و بعد خداوند را شرح داده‏ايم، و چون تماس و جدايى از لوازم جسم است لذا قرب و بعد حق تعالى نسبت به اشياء از اين معانى منزّه است.
13- اين كه فرموده است نگاههاى بندگان و نظر افكندن آنان بر او پوشيده نيست تا عبارت و إدبار نهار مدبر همه اشاره است به احاطه علم بارى تعالى بر همه معلومات و موجودات، شخوص لحظة به معناى خيره شدن چشم است بى‏آن كه پلكها به حركت در آيد، كرور لفظة عبارت از تكرار الفاظ و بازگويى واژه‏هاست، إزدلاف الرّبوة يعنى پيشى گرفتن بر تپّه‏ها و بلنديها و مراد از اين پيشى گرفتن چشم است زيرا هنگامى كه چشم خيره مى‏شود، نخست بلنديها و تپه ‏هاى زمين را مى‏بيند، ضمير عليه در جمله يتفيّأ عليه… به غسق در جمله پيش باز مى‏گردد.
فرموده است: و تعقّبه الشّمس
به معناى تتعقّبه مى‏باشد كه يك تاى آن حذف شده است، چنان كه در گفتار خداوند متعال است كه «تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ» و تعقبه نيز روايت شده و ضمير متّصل به آن به قمر برگشت دارد.
فرموده است: من إقبال ليل.
جار و مجرور متعلّق به تقلّب مى‏باشد و معنايش اين است كه آفتاب ماه را دنبال مى‏كند، و به هنگام افول آن، خورشيد طلوع، و در موقع افول خورشيد، ماه نمودار مى‏گردد.
14- خداوند پيش از هر زمان و مدّت و شمارش و عدد است، زيرا او آفريننده و مبدأ همه اشياء است و تقدّم و پيشى داشتن او بر همه چيز ضرورى است.

15- پروردگار متعال از آنچه مشبّهه و پيروان انديشه‏ هاى باطلشان در باره ذات مقدّس حق گفته و وى را داراى اندازه و ابعاد و نهايت و سو دانسته، و او را به در آمدن در محلّ و قرار گرفتن در مسكن و ديگر صفاتى كه از لوازم و ويژگيهاى دارندگان جسم است نسبت داده‏اند منزّه است، زيرا همه اينها صفات و حدودى است كه خالق متعال براى آفريدگانش قرار داده و از آن آنهاست.
16- خداوند آفريدگان را بى‏آن كه مايه‏ هايى ازلى و موادّى ابدى و اصولى از پيش ساخته داشته باشند پديد آورده است، معناى گفتار مذكور اين است كه آنچه را آفريده بر طبق نمونه‏اى كه از پيش موجود باشد به وجود نياورده است، زيرا هيچ چيزى با او همآغاز نيست، گفته شده كه معنايش اين است كه آفريدگان را از اصلى ازلى و ابدى يعنى چيزى كه هميشه بوده و خواهد بود، و به قول فلاسفه داراى صورت و مادّه باشد نيافريده است. در برخى از نسخه‏ ها: و لا من أوائل أبديّة روايت شده است.
فرموده است: بل خلق ما خلق فأقام حدّه.
يعنى: آنچه را بيافريده از نيستى به هستى در آورده و بر طبق حكمت و مصلحت، اندازه و شكل و نهايت و مدّت و فايده براى آن قرار داده، و آنچه را صورتگرى كرده صورت نيكو به آن بخشيده، و آن را از اعتدال و استحكام بهره‏مند ساخته است.
17- اين كه هر چه جز اوست سر بر فرمان او دارد اشاره به كمال قدرت و احاطه علم خداوند به همه اشياست.
18- فرموده است از اين كه چيزى او را فرمانبردار باشد سودى براى او حاصل نيست، زيرا لازمه سودبرى نيازمندى است كه در مورد خداوند متعال ممتنع است. و اين توصيف به غنا و بى‏نيازى خداوند اشاره دارد.
19- اين كه دانش خداوند به درگذشتگان مانند دانش او به بازماندگان، و علم او به آسمانها و جهان بالا همانند علم او به زمينها و جهان پايين است، اشاره است به اين كه علم خداوند به دست آمده از غير نيست، و در آن هيچگونه دگرگونى و بازيابى حاصل نمى‏شود، و چيزى براى او نادانسته نيست تا از نو دانسته شود، بلكه علم خداوند متعال ازلى و ابدى و هميشگى و سرمدى است، و در حدّ تمام و كمال، و دور از كاستى و نقصان است و نسبت همه ممكنات و موجودات در پيشگاه علم خداوند مساوى و يكسان مى‏باشد، و ما تحقيق در باره اين مطلب را در موارد مناسب از مباحث علم إلهى شرح داده‏ايم. و توفيق از خداوند است.

بخشى از اين خطبه است:

أَيُّهَا الْمَخْلُوقُ السَّوِيُّ وَ الْمُنْشَأُ الْمَرْعِيُّ- فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْحَامِ وَ مُضَاعَفَاتِ الْأَسْتَارِ- .
بُدِئْتَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ- وَ وُضِعْتَ فِي قَرارٍ مَكِينٍ- إِلى‏ قَدَرٍ مَعْلُومٍ وَ أَجَلٍ مَقْسُومٍ- تَمُورُ فِي بَطْنِ أُمِّكَ جَنِيناً لَا تُحِيرُ دُعَاءً وَ لَا تَسْمَعُ نِدَاءً- ثُمَّ أُخْرِجْتَ مِنْ مَقَرِّكَ إِلَى دَارٍ لَمْ تَشْهَدْهَا- وَ لَمْ تَعْرِفْ سُبُلَ مَنَافِعِهَا- فَمَنْ هَدَاكَ لِاجْتِرَارِ الْغِذَاءِ مِنْ ثَدْيِ أُمِّكَ- وَ عَرَّفَكَ عِنْدَ الْحَاجَةِ مَوَاضِعَ طَلَبِكَ وَ إِرَادَتِكَ- هَيْهَاتَ إِنَّ مَنْ يَعْجِزُ عَنْ صِفَاتِ ذِي الْهَيْئَةِ وَ الْأَدَوَاتِ- فَهُوَ عَنْ صِفَاتِ خَالِقِهِ أَعْجَزُ- وَ مِنْ تَنَاوُلِهِ بِحُدُودِ الْمَخْلُوقِينَ أَبْعَدُ

لغات

سوىّ: درست و معتدل

مرعىّ: مورد توجّه

ترجمه

«اى مخلوق كامل و درست، و اى پديد آمده و نگهدارى شده در زهدانهاى تاريك و پرده‏هاى تو در تو، هستى تو از گلى فشرده آغاز شد، و در جايگاهى امن و آرام، براى زمانى مشخّص و مدّتى معيّن قرار داده شدى، در شكم مادر كه جنين بودى مى‏جنبيدى ليكن نه سخنى را پاسخ مى‏گفتى و نه آوازى مى‏شنيدى، سپس از جايگاهت به سرايى كه آن را نديده، و راههاى استفاده از آن را نشناخته بودى بيرون آورده شدى، چه كسى تو را به مكيدن شير از پستان مادرت راهنمايى كرد و كى تو را به هنگام نياز به آنچه مى‏خواستى آشنا گردانيد هيهات آن كسى كه از بيان چگونگى آنچه داراى شكل و اندام مى‏باشد ناتوان است از توصيف آفريننده خويش ناتوانتر، و از شناخت او به وسيله حدود و صفاتى كه آفريدگان بدانها شناخته مى‏شوند، دورتر است.»

شرح

در اين بخش از خطبه روى سخن امام (ع) به مطلق انسان است، و او را گوشزد مى‏كند به اين كه آفرينش او در حدّ كمال و اعتدال و مورد رعايت و محافظت بودن او دليل بر وجود آفريننده دانا و مهربان است، و مى‏دانيم كه خداوند انسان را چگونه مى‏آفريند، و به او اندك اندك شكل و صورت مى‏دهد، و تكامل مى‏بخشد تا پا در اين جهان مى‏نهد، همچنين امام (ع) دگرگونيهاى احوال، و تغييرات خلقت او را پس از آن يادآورى مى‏كند و مى‏پرسد چه كسى او را به مكيدن غذا از پستان مادرش راهنمايى، و در هنگام نياز به طريق وصول به آنچه مى‏خواهد يعنى پستان مادر آشنا مى‏كند، و آن حضرت با اين گفتار انسان را به وجود آفريننده‏اى كه او را به همه نيازمنديهايش هدايت مى‏كند راهنمايى‏ مى‏فرمايد، آشكار است كه شناخت پروردگار تا اين حدّ براى هر كس ضرورى و لازم است هر چند نيازمند اندكى كسب آگاهى باشد، امّا افزون بر اين يعنى دانستن صفات كمال و جلال پروردگار امورى است كه خرد بشرى به كنه و حقيقت آن دست نمى‏يابد و آنچه از اين مسائل مى‏داند تعبيرها و مقايسه‏هايى است كه ميان خود و خالق برقرار كرده و در باره آنها نيازمند دليل و برهان است، و ما پيشتر در اين باره سخن گفته ‏ايم.

امام (ع) با ذكر واژه هيهات (چه دور است) و جمله تا… و الأدوات دورى و تهيدستى انسان را از درك صفات حق تعالى و ناتوانى او را در اين راه گوشزد مى‏كند و بيان مى‏فرمايد: كسى كه از بيان چگونگى آفرينش خويش، و آگاهى بر سود و زيان جزئيّات اعضاى خود با اين كه اينها محسوس و در دسترس اويند ناتوان است، از بيان صفات آفريننده خود كه دورترين تناسب را با او دارد ناتوانتر، و از درك كنه وى، با مقايسه و تشبيه او به حدود و صفات مخلوق، از هر چيزى به آفريدگار خود دورتر است. و عصمت از خطا و توفيق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی ج 3

خطبه161 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه 162صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام ) لبعض أصحابه و قد سأله كيف دفعكم قومكم عن هذا المقام و أنتم أحق به فقال:

يَا أَخَا ؟ بَنِي أَسَدٍ ؟ إِنَّكَ لَقَلِقُ اَلْوَضِينِ تُرْسِلُ فِي غَيْرِ سَدَدٍ وَ لَكَ بَعْدُ ذِمَامَةُ اَلصِّهْرِ وَ حَقُّ اَلْمَسْأَلَةِ وَ قَدِ اِسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ أَمَّا اَلاِسْتِبْدَادُ عَلَيْنَا بِهَذَا اَلْمَقَامِ وَ نَحْنُ اَلْأَعْلَوْنَ نَسَباً وَ اَلْأَشَدُّونَ ؟ بِالرَّسُولِ ص ؟ نَوْطاً فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ وَ اَلْحَكَمُ اَللَّهُ وَ اَلْمَعْوَدُ إِلَيْهِ يَوْمُ اَلْقِيَامَةِ .

وَ دَعْ عَنْكَ نَهْباً صِيحَ فِي حَجَرَاتِهِ

وَ هَلُمَّ اَلْخَطْبَ فِي ؟ اِبْنِ أَبِي سُفْيَانَ ؟ فَلَقَدْ أَضْحَكَنِي اَلدَّهْرُ بَعْدَ إِبْكَائِهِ وَ لاَ غَرْوَ وَ اَللَّهِ فَيَا لَهُ خَطْباً يَسْتَفْرِغُ اَلْعَجَبَ وَ يُكْثِرُ اَلْأَوَدَ حَاوَلَ اَلْقَوْمُ إِطْفَاءَ نُورِ اَللَّهِ مِنْ مِصْبَاحِهِ وَ سَدَّ فَوَّارِهِ مِنْ يَنْبُوعِهِ وَ جَدَحُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ شِرْباً وَبِيئاً فَإِنْ تَرْتَفِعْ عَنَّا وَ عَنْهُمْ مِحَنُ اَلْبَلْوَى أَحْمِلْهُمْ مِنَ اَلْحَقِّ عَلَى مَحْضِهِ وَ إِنْ تَكُنِ اَلْأُخْرَى

فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اَللَّهَ عَلِيمٌ بِما يَصْنَعُونَ 

لغات

وضين : تنگ زين شتر يا اسب

ذمامة : به كسر ذال ، حرمت و به جاى اين كلمه ماتّة الصّهر نيز روايت شده است و ماتّة به معناى وسيله وصهر به معناى خويشاوندى است .

نوط : وابستگى

أثرة : با حركت حروف ، ويژه خود گردانيدن و براى خود برگزيدن

حجرة : با فتح حا يعنى ناحيه و حجرات با فتح و يا سكون جيم جمع آن است

قلق : ناآرامى

هلمّ : معناى تعال را دارد يعنى بيا مانند آنچه خداوند فرموده است : « هَلُمَّ إلَيْنَا » وگاهى به معناى هات ( بده ) آمده و در اين جا به همين معناست و گاهى هم متعدّى مى‏شود مانند هلمّوا شهدائكم يعنى گواهان خود را بياوريد .

لا غرو : هيچ شگفتى نيست .

جدح : آميخته كردن و آلوده ساختن

وبيى‏ء : وبادار و واگير

أود : كژى

شرب : بهره‏ اى از آب

ترجمه

در پاسخ يكى از يارانش كه پرسيده است چگونه شما را از اين مقام كه به آن سزاوارتريد بر كنار داشتند ايراد فرموده است :

« اى برادر بنى اسدى تنگ ، مركبت سست است و جنبان ، و مهار آن را نابهنگام رها مى‏كنى [ 1 ] ، با اين همه حرمت خويشاوندى تو بر قرار ، و حقّ پرسش پا برجاست ، و اكنون كه خواسته‏اى بدان : امّا اين كه در موضوع خلافت بر ما تسلّط يافتند ، در حالى كه ما در نسب از آنها برتر ، و پيوندمان با پيامبر خدا ( ص ) استوارتر است براى اين بود كه خلافت امرى مرغوب و برگزيده بود ، گروهى نسبت به آن حرص ورزيدند ، و گروهى ديگر بخشش كرده از آن چشم پوشيدند ، و داور ميان ما و آنها خداوند است و بازگشت در روز رستاخيز به سوى اوست . ( در اين جا امام ( ع ) به شعر زير تمثّل جست ) :

ودع عنك نهبا صيح في حجراته
و هلمّ الخطب في ابن أبي سفيان [ 2 ]

همانا روزگار پس از آن كه مرا گريانيد به خنده درآورد ، به خدا سوگند آن شگفت نيست ، اى واى از اين امر عجيب كه شگفتى را به آخر مى‏رساند و بر كژى مى‏افزايد ، اين گروه كوشيدند نور خدا را كه در جايگاه خود مى‏درخشيد خاموش كنند ، و راه جوشش چشمه آلهى را مسدود گردانند ،

و ميان من و خودشان آب را گل آلود و زهرآگين سازند ، اكنون اگر از ما و آنها

محنتهاى اين مصيبت برطرف شود ، آنان را به سوى حقّ خالص خواهم كشانيد ، و اگر پيشامد چيز ديگرى بود « فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ ،إنَّ اللّهَ عَلِيْمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ [ 3 ] »

شرح

در باره پاسخ امام (ع) به اسدى، بايد دانست اگر كسى دچار شوريدگى عقل و آشفتگى رفتار باشد به گونه‏اى كه از هر چه به او مربوط نيست بپرسد، يا بى‏جا به پرسش پردازد، و در كارها شتاب كند به او قلق الوضين گفته مى‏شود، و علّت اين است كه وضين يعنى تنگ زين هنگامى كه سست گردد زين لرزان و بى‏ثبات مى‏شود، از اين رو به احوال كسى مى‏ماند كه در گفتار و رفتار خود پايدارى و استقامت ندارد، و اين جمله براى اين گونه افراد مثل گشته است، جمله ترسل في غير سدد نيز در زمينه همين مطلب و به اين معناست كه بى‏ رويّه و بى‏ جا سخن مى‏گويد، و اين سخن را امام (ع) براى تأديب آن مرد گفته است.

فرموده است: و لك بعد… تا استعملت.
اين جمله در اظهار عذر و بيان لزوم ردّ پاسخ نيكو به اوست، زيرا خويشاوند را حقوقى است، و كسى كه از ديگرى پرسش مى‏كند نيز اين حقّ را دارد كه پاسخ او داده شود و به راه صواب ارشاد گردد، امّا خويشاوندى اين مرد اسدى براى اين بود كه زينب دختر جحش همسر پيامبر خدا (ص) از طايفه بنى اسد بود. و او زينب دختر جحش بن رئاب بن يعمر بن صبرة بن مرّة بن كثير بن غنم بن ذوذان بن اسد بن خزيمة است، مادر زينب أميمه دختر عبد المطّلب بن هاشم بن عبد مناف مى‏باشد، و زينب دختر عمّه پيامبر خداست (ص). گفته‏اند غرض از مصاهرت (دامادى) در اين جا همين است، و قطب راوندى گفته است كه على (ع) از طايفه بنى اسد همسر داشته است، ليكن ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه اين‏ سخن را انكار كرده و گفته است چنين خبرى به ما نرسيده است، و انكار او بى‏مورد است، زيرا نمى‏توان گفت آنچه از احوال ائمه (ع) به ما نرسيده، به ديگرى هم نرسيده است و حقيقت ندارد.

 

فرموده است: أمّا الاستبداد.

اين آغاز پاسخ آن حضرت به پرسش كننده است، ضمير در كلمه إنّها به معناى استبداد كه عبارت از أثره و به خود اختصاص دادن است برگشت دارد، مراد از گروهى كه به خلافت حرص ورزيدند از نظر طايفه اماميّه همه آنهايى هستند كه پيش از آن حضرت خلافت را در اختيار گرفتند، ليكن برخى از غير طايفه شيعه گفته‏اند كه مراد اهل شورا مى‏باشند كه پس از كشتن عمر تشكيل شد.

فرموده است: و الحكم اللّه و المعود إليه.

يعنى مرجع تظلّم و شكايت در روز قيامت خداوند است. المعود مبتدا و خبر آن قيامت است. امّا مصرع شعر از امرء القيس است و داستان آن اين است كه پس از كشته شدن پدرش در ميان قبايل عرب مى‏گشت تا اين كه بر مردى از قبيله بنى خذيله طىّ كه او را طريف مى‏گفتند وارد شد، او امرء القيس را گرامى داشت و او نيز طريف را مدح گفت و چندى نزدش بماند و چون پس از اين بيمناك شد كه طريف نتواند از او حمايت كند از نزد او رفت و بر خالد بن سدوس بن اسمع نبهانى وارد شد، و در همان هنگام كه او به خالد پناه آورده بود بنو خذيله يورش برده شتران او را به يغما بردند، هنگامى كه امرء القيس از غارت شتران خود آگاه شد قضيّه را به خالد شكايت كرد، خالد به او گفت: شتران سوارى خود را به من بده تا غارتگران را تعقيب كنم و شتران تو را از آنها گرفته باز گردانم، امرء القيس پيشنهاد خالد را پذيرفت و شتران سوارى خود را در اختيار خالد گذاشت، خالد در پى آنها شتافت، چون به آنها رسيد گفت: اى بنى خذيله شما شتران كسى را كه به من پناه آورده به غارت برده‏ايد، آنها پاسخ دادند: او در پناه تو نيست، خالد گفت: سوگند به خدا او به من پناه آورده و اينها هم شتران سوارى اوست، بنو خذيله چون اين را شنيدند به خالد و همراهانش يورش برده همه آنان را از شتران فرود آورده و آن شتران را با شتران اولى به يغما بردند، امرء القيس در اين باره چكامه ‏اى سروده كه بيت نخست آن اين است:
فدع عنك نهبا صيح في حجراته و لكن حديث ما حديث الرّواحل‏

يعنى: داستان غارت شتران را كه در پيرامون آن فريادها برآورده شد رها كن، و ليكن داستانى كه شگفت انگيز و مبهم است داستان شتران سوارى است.
نهب در اين جا به معناى چيزى است كه به غارت رفته باشد، و حجرات به معناى اطراف است، حديث دوّمى مبتدا و حديث اوّل خبر آن است، ما براى تنكير است و اگر به اسم ملحق شود بر ابهام آن مى‏افزايد مانند عبارت: لأمر ما جدع قصير أنفه يعنى قصير براى امر مبهمى بينى خود را بريد، در اين شعر هم معناى مصرع نخست كه گفته است ياد شتران به يغما رفته را كه معلوم است رها كن، و ليكن داستانى كه پيچيده است و روشن نيست داستان شتران سوارى است، يعنى حديثى مبهم است كه چگونگى آن دانسته نيست، ابهام به يغما رفتن شتران سوارى از اين لحاظ است كه گفته شده: خالد بوده كه شتران سوارى امرء القيس را ربوده است و اين امر از نظر شاعر مشتبه و مشكوك بوده است، امّا امام (ع) آنچه در استشهاد خود آورده و به آن تمثّل جسته مصرع نخست شعر است، و مطابقت آن با واقعيّتى كه آن حضرت در گذشته با آن روبرو شده بود روشن است، زيرا خلفاى پيشين هر چند استبداد ورزيدند و خلافت را به خود تخصيص دادند ليكن داستان آنها را همه مى‏دانند و بر كسى پوشيده نيست، زيرا آنها به سابقه خود در اسلام و هجرت و موقعيّت خود در نزد رسول اكرم (ص) و بودن آنها از طايفه قريش تمسّك جسته و استدلال كرده بودند، و امام (ع) در مصرع دوم خطاب مى‏كند كه ياد آنها و داستان به يغما رفتن خلافت را در گذشته رها كن، و از آنچه هم اكنون در گير و دار اين حادثه معاوية بن ابى سفيان هستيم سخن گوى، خطب كه در مصرع و هلمّ الخطب في ابن أبى سفيان به كار رفته به معناى رويدادبزرگ است، و مراد ذكر خطب و بيان چگونگى آن است، و چون اين مقصود روشن است، مضاف خطب كه ذكر است حذف شده است، امام (ع) با بيان مصرع دوّم اشاره به احوال و اوضاع تأسّف آورى فرموده كه موجب شده معاويه در برابر او قرار گيرد، و با همه دورى و ناشايستگى او براى خلافت با آن بزرگوار به نزاع و پيكار پردازد، تا آن جا كه نزد بسيارى از مردم نادان، همطراز آن حضرت قرار گرفته است.

فرموده است: فلقد أضحكني ألدّهر بعد إبكائه.

اين سخن اشاره به محروميّت آن حضرت از خلافت در گذشته است، و خنده آن حضرت پس از سپرى شدن آن واقعه ناشى از شگفتى او از گردشهاى روزگار و وقوع اين اوضاع و احوال است، پس از اين فرموده است: تعجّبى نيست، يعنى اين امر بزرگتر از اين است كه در برابر آن اظهار شگفتى شود، و در برابر عظمت و اهميّت اين رويداد فرموده است اى واى حادثه‏اى است كه شگفتى را به آخر مى‏رساند، و اين حالت نفسانى را به كلّى از ميان مى‏برد آن چنان كه گويى اصلا شگفتى در عالم وجود ندارد، و اين سخن از باب اغراق و مبالغه است، چنان كه ابن هانى گفته است:
قد سرت في الميدان يوم طرادهم فعجبت حتّى كدت لا أتعجّب«»

و هم ممكن است منظور آن حضرت كه فرموده است: و لا غزو و اللّه اين باشد كه به خدا سوگند اگر انسان به حقيقت دنيا و دگرگونى اوضاع آن بنگرد هيچ تعجّبى نيست، و آنچه پس از اين فرموده كه: فيا له (يعنى اى واى از اين) از سرگرفتن سخن در باره عظمت رويداد گذشته باشد، گفتار آن حضرت كه اين اتّفاق كژيها را افزون مى‏كند روشن است، زيرا هر كس از دين دورى گيرد به سبب وجود او كژيها و انحرافها افزوده مى‏ گردد.

فرموده است: حاول القوم… تا ينبوعه.

منظور از قوم، طايفه قريش است، و مصباح انوار إلهى استعاره براى برگزيدگان خاندان پيامبر اكرم (ص) است. همچنين ينبوعه (چشمه آن) براى آنها استعاره است زيرا آنان معدن دين و پايه‏ هاى آنند، و مناسبت هر دو استعاره روشن است. مقصود آن حضرت از اين سخنان اين است كه آنان كوشيدند خلافت را از جايگاه خود بيرون برند، و اين امر را از معدن آن و شايسته‏ترين محلّ خود كه خاندان پيامبر (ص) است زايل و خارج سازند. واژه شرب (آبشخور) براى امر خلافت، و لفظ جدح (آميختن) براى تيرگى و كشمكش واقع ميان مردم به خاطر اين امر، و واژه و بيى‏ء (وبادار) به ملاحظه اين كه موضوع خلافت سبب بروز نابودى و كشتار ميان آنان مى‏گردد، استعاره شده است.

فرموده است: فإن ترتفع… تا آخر.

يعنى اگر بر من گرد آيند و اين محنتها و كينه‏ هايى كه دچار آن گشته‏ ايم از ميان ما بر طرف شود من آنها را به سرچشمه زلال حقّ رهبرى خواهم كرد، و اگر از دشمنى خود دست باز ندارند و بخواهند بدين احوال باقى باشند، هيچ تأسّف و اندوهى بر آنها روا نيست، در اين جا امام (ع) به آيه‏اى از قرآن كريم استشهاد مى‏كند كه حاكى تأديب نفس و وادار كردن آن به ترك تأسف و اندوه برايمان نياوردن آنهاست، و چون آيه مشتمل بر اين است كه خداوند به كردار زشت آنها آگاه است مشعر بر تهديد و وعده عذاب به آنها نيز مى‏باشد.

 

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏ميثم بحرانی ج 3 ،

 

[ 1 ] اين مرد در روزهاى نبرد صفّين به اين پرسش پرداخته بود . ( مترجم )

[ 2 ] يعنى حادثه غارتگرى را كه فريادها در پيرامون آن سر داده شد فروگذار و بيا اين حادثه مهمّ راجع به پسر ابى سفيان را بشنو . مصرع نخست اين شعر از امرء القيس است . ( مترجم )

خطبه160 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه161صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) في صفة النبي و أهل بيته و أتباع دينه، و فيها يعظ بالتقوى‏
الرسول و أهله و أتباع دينه‏

بَعَثَهُ بِالنُّورِ اَلْمُضِي‏ءِ وَ اَلْبُرْهَانِ اَلْجَلِيِّ وَ اَلْمِنْهَاجِ اَلْبَادِي وَ اَلْكِتَابِ اَلْهَادِي أُسْرَتُهُ خَيْرُ أُسْرَةٍ وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ شَجَرَةٍ أَغْصَانُهَا مُعْتَدِلَةٌ وَ ثِمَارُهَا مُتَهَدِّلَةٌ مَوْلِدُهُ ؟ بِمَكَّةَ ؟ وَ هِجْرَتُهُ ؟ بِطَيْبَةَ ؟ عَلاَ بِهَا ذِكْرُهُ وَ اِمْتَدَّ مِنْهَا صَوْتُهُ أَرْسَلَهُ بِحُجَّةٍ كَافِيَةٍ وَ مَوْعِظَةٍ شَافِيَةٍ وَ دَعْوَةٍ مُتَلاَفِيَةٍ أَظْهَرَ بِهِ اَلشَّرَائِعَ اَلْمَجْهُولَةَ وَ قَمَعَ بِهِ اَلْبِدَعَ اَلْمَدْخُولَةَ وَ بَيَّنَ بِهِ اَلْأَحْكَامَ اَلْمَفْصُولَةَ فَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اَلْإِسْلاَمِ دَيْناً تَتَحَقَّقْ شِقْوَتُهُ وَ تَنْفَصِمْ عُرْوَتُهُ وَ تَعْظُمْ كَبْوَتُهُ وَ يَكُنْ مَآبُهُ إِلَى اَلْحُزْنِ اَلطَّوِيلِ وَ اَلْعَذَابِ اَلْوَبِيلِ وَ أَتَوَكَّلُ عَلَى اَللَّهِ تَوَكُّلَ اَلْإِنَابَةِ إِلَيْهِ وَ أَسْتَرْشِدُهُ اَلسَّبِيلَ اَلْمُؤَدِّيَةَ إِلَى جَنَّتِهِ اَلْقَاصِدَةَ إِلَى مَحَلِّ رَغْبَتِهِ أُوصِيكُمْ عِبَادَ اَللَّهِ بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَإِنَّهَا اَلنَّجَاةُ غَداً وَ اَلْمَنْجَاةُ أَبَداً رَهَّبَ فَأَبْلَغَ وَ رَغَّبَ فَأَسْبَغَ وَ وَصَفَ لَكُمُ اَلدُّنْيَا وَ اِنْقِطَاعَهَا وَ زَوَالَهَا وَ اِنْتِقَالَهَا فَأَعْرِضُوا عَمَّا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا أَقْرَبُ دَارٍ مِنْ سَخَطِ اَللَّهِ وَ أَبْعَدُهَا مِنْ رِضْوَانِ اَللَّهِ فَغُضُّوا عَنْكُمْ عِبَادَ اَللَّهِ غُمُومَهَا وَ أَشْغَالَهَا لِمَا قَدْ أَيْقَنْتُمْ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالاَتِهَا فَاحْذَرُوهَا حَذَرَ اَلشَّفِيقِ اَلنَّاصِحِ وَ اَلْمُجِدِّ اَلْكَادِحِ وَ اِعْتَبِرُوا بِمَا قَدْ رَأَيْتُمْ مِنْ مَصَارِعِ اَلْقُرُونِ قَبْلَكُمْ قَدْ تَزَايَلَتْ أَوْصَالُهُمْ وَ زَالَتْ أَبْصَارُهُمْ وَ أَسْمَاعُهُمْ وَ ذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَ عِزُّهُمْ وَ اِنْقَطَعَ سُرُورُهُمْ وَ نَعِيمُهُمْ فَبُدِّلُوا بِقُرْبِ اَلْأَوْلاَدِ فَقْدَهَا وَ بِصُحْبَةِ اَلْأَزْوَاجِ مُفَارَقَتَهَا لاَ يَتَفَاخَرُونَ وَ لاَ يَتَنَاسَلُونَ وَ لاَ يَتَزَاوَرُونَ وَ لاَ يَتَحَاوَرُونَ فَاحْذَرُوا عِبَادَ اَللَّهِ حَذَرَ اَلْغَالِبِ لِنَفْسِهِ اَلْمَانِعِ لِشَهْوَتِهِ اَلنَّاظِرِ بِعَقْلِهِ فَإِنَّ اَلْأَمْرَ وَاضِحٌ وَ اَلْعَلَمَ قَائِمٌ وَ اَلطَّرِيقَ جَدَدٌ وَ اَلسَّبِيلَ قَصْدٌ

لغات

أسرة : خانواده

طيبة : نام شهر مدينه است كه پيامبر خدا ( ص ) آن را بدان ناميده است و پيش از آن يثرب نام داشته است و نقل شده كه يزيد بن معاويه مدينه را خيبة ( نوميدى ) نام نهاده بود .

تلافيت الشّى‏ء : آن چيز را جبران و اصلاح كردم .

وبيل : نابود كننده

متهدّلة : آويزان

كبوة : لغزش

كدح : تلاش و كوشش

ترجمه

« او را با نورى روشنى بخش ، و برهانى آشكار ، و راهى نمايان ، و كتابى رهنما برانگيخت ، خاندانش بهترين خاندان ، و تبارش خوبترين تبار بود ،شاخه ‏هاى شجره وجودش موزون ، و ثمرات آن در دسترس همگان است ،زادگاهش مكّه و هجرتش به مدينه بود ، در اين شهر نامش بلند گرديد ، و آوازه دعوتش گسترش يافت ، خداوند او را با دليلى كافى و رهنمودى شفا بخش و دعوتى سازنده فرستاد ، به وسيله او آيينهاى ناشناخته را آشكار ، و بدعتهاى فاسد را ريشه كن ساخت ، و احكامى را كه بر قرار فرموده به وسيله او براى ما بيان داشت ، پس كسى كه دينى جز اسلام بخواهد بدبختى او مسلّم و چاره‏اش منقطع ، و سقوط او سخت و شديد خواهد بود ، و بازگشت او به سوى اندوهى دراز و عذابى دردناك است .

به خدا توكّل مى‏كنم ، توكّل براى انابه و بازگشت به سوى او ، و از او مى‏خواهم راهى را ارشاد فرمايد كه به بهشت منتهى گردد ، و به سر منزل رضا و خشنوديش پايان يابد .

بندگان خدا شما را به پرهيزگارى و فرمانبردارى خدا سفارش مى‏كنم كه سبب نجات فردا و رستگارى ابدى است ، او شما را ( از عذاب خود ) ترسانيد ، ( و احكام خود را ) به شما رسانيد ، و شما را ( به بهشت ) ترغيب كرد و ( نعمت خود را بر شما ) كامل گردانيد ، و چگونگى و ناپايدارى و دگرگونى و زوال آن را براى شما بيان فرمود ، از زرق و برق دنيا كه براى شما دل انگيز و خوشايند است ، و ديرى با شما نمى‏پايد رو بگردانيد ، دنيا نزديكترين سرا به خشم خدا و دورترين آن به خشنودى و رضاى اوست ، پس اى بندگان خدا اندوه آن را نخوريد ، و خويشتن را به آن سرگرم نسازيد ، چون شما به جدايى و دگرگونى احوال آن يقين داريد ، بنابراين همچون كسى كه نسبت به خود ترسان و خيرخواه و جدّى و كوشا باشد خويشتن را از آن بر حذر داريد ، و به آنچه از نابودى پيشينيان ديده‏ايد عبرت گيريد ، آنها كه بندهاى كالبدشان از هم گسيخته ، و چشمها و گوشهايشان نابود گشته ، و شرافت و بزرگوارى آنها از ميان رفته ، و شادمانى و خوشى آنان به پايان رسيده است ، آنان كه قرب فرزندان را به دورى از آنها بدل كرده‏اند ، و به جاى همدمى با همسران به فراق آنها دچار گشته‏اند ، اكنون به يكديگر فخر نمى‏فروشند ، و زاد و ولد نمى‏ كنند ، و به ديدن هم نمى‏روند ، و همنشين يكديگر نمى‏شوند .

بندگان خدا بر حذر باشيد همچون حذر كسى كه بر نفس خويش چيره شده ، و جلو هوسش را گرفته است ، و با چشم خرد مى‏نگرد ، زيرا امر ، روشن ،و نشانه ‏ها برقرار ، و راه هموار و مستقيم است . »

شرح

خلاصه اين خطبه در ذكر مناقب رسول اكرم ( ص ) و سپس موعظه حسنه و نفرت دادن از دنياست ، مراد از نور روشنى بخش ، نور نبوّت است ، و مقصود از برهان آشكار ، معجزات و آياتى است كه روشنگر صحّت پيامبرى اوست ، منهاج البادى يا راه آشكار عبارت از شريعت و دين روشن آن حضرت است ، و كتاب هادى ، قرآن كريم است كه به سوى بهشت راهنمايى مى‏كند . معناى اين كه خاندان او بهترين خاندان مى‏باشد روشن است ، واژه شجره براى اصل و تبار آن حضرت استعاره شده و معلوم است كه قبيله قريش برترين قبايل عرب است ، واژه أغصان ( شاخه ‏ها ) براى افراد اهل بيت او مانند على و همسر و فرزندانش ( ع ) و همچنين عموها و برادرانش استعاره شده است ، و اعتدال اين شاخه‏ ها نزديك بودن آنها به آن حضرت در فضل و شرف است ، ثمرات اين شاخه‏ ها استعاره براى فضيلتهاى علمى و عملى آنهاست ، و تهدّل ثمرات ( آويزان بودن ) آنها كنايه است از ظهور و كثرت اين فضايل و سهولت دسترسى و استفاده از آنها ، اين كه مكّه زادگاه آن حضرت ، و مدينه محلّ هجرت او در شمار مناقب آن بزرگوار ذكر شده براى اين است كه مكّه به سبب قرار داشتن خانه خدا يا بيت عتيق در آن داراى شرف ، و مدينه به واسطه مردمش كه پيامبر اكرم ( ص ) را در هنگامى كه به آنجا هجرت فرمود جا و پناه دادند و به ياريش برخاستند ، داراى شرافت و مزيّت است زيرا در همين شهر بود كه نامش بلند و آوازه‏اش پخش گرديد و دعوتش گسترش يافت ، و در زمانى كه پيامبر خدا ( ص ) به اين شهر هجرت فرمود مدينه شهرى بى‏آب و گياه ، و از نعمت و آبادانى كمى برخوردار بود ، و مردمى ضعيف و ناتوان داشت كه دشمنان آنها بر آنان چيره شده و مشركان بر آنها قوّت و قدرت يافته بودند ، با اين همه در اين شهر بود كه نام آن حضرت بالا گرفت و آوازه‏اش پيچيد و اين نيز از آيات و دلائل صدق نبوّت آن پيامبر گرامى ( ص ) است .

مراد از حجّت كافيه در جمله : أرسله بحجّة كافية آياتى است كه در سركوب دشمنان خدا بر او نازل شده و همچنين موعظه‏ ها و رهنمودهاى حياتبخشى است كه قرآن كريم مشتمل بر آنهاست ، و نيز وعد و وعيدها و سنّتهاى عالى و حكم و امثال و ذكر سرگذشت ملّتهاى گذشته و دستورهاى پسنديده‏اى است كه قرآن مردم را به بهترين نحو به سوى پروردگار راهنمايى مى‏كند ، و همين بس كه دلها را از بيمارى جهل و نادانى شفا مى‏ بخشد ، اين كه فرموده است : و دعوة متلافية براى اين است كه اسلام نظام اجتماع را كه دچار ويرانى و فساد شده بود ترميم و اصلاح كرد ، و تباهى دلهاى آنان را تلافى فرمود ، و سياهى پليدى را از صفحه قلوب آنها بزدود .

شرائع مجهولة عبارت از طرق دين و قوانين شريعت آلهى است كه تا پيش از ظهور پيامبر اكرم ( ص ) دسترسى به آنها ممكن نبوده و بدع مدخوله آيينهاى اهل جاهليّت و گناهها و تبهكاريهايى است كه در روى زمين مرتكب مى‏شدند ، أحكام مفصوله عبارت از احكام دين اسلام است كه در شرع تفصيل داده شده و بيان گرديده و اگر كسى دينى جز اينها خواهان شود ، از راه راست منحرف شده ، و بدبختى او در آخرت محقّق گرديده است ، و تنفصم عروته يعنى رشته تمسّكى را كه براى نجات خود در دست داشته بريده ، و لغزش و خطاى او براى سفر آخرت بس بزرگ گشته و در نتيجه بر اثر قصورى كه در قبال خداوند متعال مرتكب شده خود را دچار اندوهى دراز ساخته و به عذاب جانفرساى دوزخ گرفتار گردانيده است .

سپس امام ( ع ) بر خدا توكّل مى‏ كند توكّلى كه همراه با انابه و بازگشت به سوى اوست ، يعنى آن چنان توكّلى كه با تمام وجود و سراسر دل از غير او روى گردانيده و تمام امور خويش را به او تفويض كرده است ، و از او مى‏خواهد كه وى را به راهى كه به بهشت منتهى مى‏شود و موجب خشنودى اوست رهنمون گردد .

پس از اين به وعظ و اندرز مى‏پردازد و نخست به تقوا و فرمانبردارى از خداوند سفارش مى‏كند ، واژه نجات را بطور مجاز بر تقوا اطلاق فرموده و اين از باب گذاردن اسم مسبّب بر سبب مادّى آن است كه موجب حصول آمادگى براى رستگارى از عذاب روز قيامت است ، گفته شده كه نجات به معناى شتر ماده است كه سبب خلاصى و رهايى مى‏شود ، و آن را بطور استعاره بر واژه طاعت ( فرمانبردارى ) اطلاق كرده ‏اند زيرا طاعت مانند مركبى است كه مطيع به وسيله آن از هلاكت رهايى مى‏يابد ، واژه منجاة به معناى محلّ است ، زيرا تقوا هميشه مايه و محلّ رستگارى است . ضمير فعلهاى رغّب و رهّب به خداوند برگشت دارد ،

يعنى مردم را كاملا از عذابهاى خود ترسانيد ، و به ثوابهاى خود ترغيب كرد و اين را به كمال رسانيد ، و دنيا را به گونه‏اى كه موجب اعراض از آن مى‏شود توصيف فرمود .

ديگر بار امام ( ع ) دستور مى‏دهد كه از زينتهاى دنيا اعراض كنند و درباره علّت ضرورت اين امر و محاسن آن مى‏فرمايد در راهى كه انسان به سوى آخرت مى‏پيمايد اينها جز مدّت اندكى همراه او نيست ، و منظور آن بزرگوار از اعراض ، انصراف قلبى است و اين همان زهد حقيقى است ، و اين كه فرموده است مدّت اندكى با شما خواهند بود و نگفته است اصلا با شما نخواهند بود براى اين است كه سالكان راه خدا ناگزير چيزى از آن را به همراه خواهند برد ، و اين درباره كسى از آنهاست كه به قصد تحصيل آخرت ، مكنت و ثروتى در دنيا به دست آورده باشد ليكن آن مقدار مال و منالى كه دولتمندان و متنعّمان در دنيا به دست مى‏آورند ،

اگر هم مقصودشان وصول به مراتب قرب آلهى باشد بهره آنها اندك ، و در عين حال در غايت خطر بوده و در هر حركت و جنبش در معرض لغزش و سقوط مى‏باشند .

بر خلاف اهل زهد كه از متاع دنيا به مقدار ضرورت و نياز بدن اكتفا ، و بدين نحو زندگى خود را سپرى كرده‏اند ، شايد هم مراد از آن اندكى كه آنان را همراهى خواهد كرد كفن و نظاير آن باشد ، اين كه دنيا نزديكترين سرا به خشم خداوند و دورترين محلّ به سراى طاعت اوست براى اين است كه تمايلات انسان در دنيا متوجّه لهو و لعب و بهره‏ بردارى از زخارف و زر و زيور آن است ، و اينها بيشتر از اين كه در راه رضاى خداوند مورد استفاده قرار گيرند موجب خشم و غضب پروردگار مى ‏شوند .

فرموده است : فغضّوا .

يعنى با توجّه به اين احوال براى دنيا غم و اندوه نخوريد ، و خود را بدان سرگرم نسازيد زيرا ترديدى نيست كه از آن جدا خواهيد شد و براى چيزى كه پايدار نيست غم و اندوه روا نيست .

پس از اين امام ( ع ) مردم را از گرايش به دنيا بر حذر داشته و تذكّر مى‏دهد مانند آن كس كه نسبت به خود مهربان و خيرانديش و جدّى و كوشا باشد از آن پرهيز داشته باشيد ، و سپس گوشزد مى‏كند كه از مشاهده پايان حال و زوال آثار ملّتهاى گذشته عبرت گيريد ، كه اينك پيوند اعضاى آنها گسسته و چشمها و گوشهايشان از ميان رفته ، و اوضاع خوب آنها در دنيا به بدى و سختى مبدّل گشته و ديگر احوالى كه بر آنها وارد شده و آن حضرت آنها را بر شمرده است . سپس تأكيد مى‏كند همچون كسى كه بر نفس امّاره چيره و عنان آن را در دست داشته و به ديده خرد زشتى و پستى شهوات را بنگرد و مانع زياده روى و تجاوز آنها از مرز عفّت گردد از آلودگيها و نارواييهاى دنيا بپرهيزند ، زيرا براى كسى كه عبرت گيرد و به ديده بصيرت بنگرد ، مسأله دنيا و آخرت روشن است ، و علم دين كه راهنماى به سوى حقّ است بر پا و برقرار ، و راه خدا هموار و مستقيم و كوتاه است يعنى امر بر شما پوشيده و مبهم نيست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی جلد3