نامه ۴9 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

49 از نامه ‏هاى امام ( ع ) به سرلشكريانش

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ ؟ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ إِلَى أَصْحَابِ اَلْمَسَالِحِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ حَقّاً عَلَى اَلْوَالِي أَلاَّ يُغَيِّرَهُ عَلَى رَعِيَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ وَ لاَ طَوْلٌ خُصَّ بِهِ وَ أَنْ يَزِيدَهُ مَا قَسَمَ اَللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ وَ عَطْفاً عَلَى إِخْوَانِهِ أَلاَ وَ إِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَلاَّ أَحْتَجِزَ دُونَكُمْ سِرّاً إِلاَّ فِي حَرْبٍ وَ لاَ أَطْوِيَ دُونَكُمْ أَمْراً إِلاَّ فِي حُكْمٍ وَ لاَ أُؤَخِّرَ لَكُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ وَ لاَ أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ وَ أَنْ تَكُونُوا عِنْدِي فِي اَلْحَقِّ سَوَاءً فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِكَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيْكُمُ اَلنِّعْمَةُ وَ لِي عَلَيْكُمُ اَلطَّاعَةُ وَ أَلاَّ تَنْكُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ وَ لاَ تُفَرِّطُوا فِي صَلاَحٍ وَ أَنْ تَخُوضُوا اَلْغَمَرَاتِ إِلَى اَلْحَقِّ فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِيمُوا لِي عَلَى ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِمَّنِ اِعْوَجَّ مِنْكُمْ ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ اَلْعُقُوبَةَ وَ لاَ يَجِدُ عِنْدِي فِيهَا رُخْصَةً فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِكُمْ وَ أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ مَا يُصْلِحُ اَللَّهُ بِهِ أَمْرَكُمْ

لغات

احتجز : منع كرد ، بازداشت

نكوص : به عقب برگشتن

غمرة : سختى

ترجمه

« اين نامه از بنده خدا على بن ابى‏طالب به مرزبانان است ، اما بعد ، شايسته است كه حاكم و والى به خاطر برتريى كه به آن نائل شده است به رعيّت تندى نكند و بر زيردستان فخر نفروشد ، بلكه بايد نعمتهايى كه خدا تنها نصيب او كرده است باعث نزديكى بيشتر و محبت فزونتر او نسبت به بندگان خدا و مهربانى با برادرانش شود .

بدانيد كه حق شما بر من آن است كه هيچ رازى را از شما پنهان ندارم مگر اسرار جنگ را ، و هيچ كارى را بدون مشورت شما انجام ندهم ، مگر احكام شرعى را ، در رساندن هيچ حقى به موقع خود كوتاهى نكنم ، و تا پايان آن حق بايستم ، و تمام شما در نزد من حق مساوى داشته باشيد ، پس اگر رفتار من با شما اين چنين بود بر خداست كه نعمت را بر شما تمام كند ، و من حق اطاعت و فرمانبرى بر شما دارم ، و نبايد شما از فرمان من سرپيچى كنيد و در هر كارى كه من صلاح بدانم كوتاهى كنيد و در راه حق شدائد را با تمام وجود تحمل كنيد .

اما اگر شما نسبت به من اين كارها را نكنيد ، هيچ كس در نزد من ، از آن كه سرپيچى مى‏كند خوارتر نيست ، پس او را به سختى مجازات مى‏كنم و هيچ عذرى و بهانه‏اى از او پذيرفته نيست و شما اين پيمان را از فرماندهان [ زبردست ] خود بگيريد ، و از طرف خود نيز چنين قولى به آنها بدهيد ، كه اصلاح امور شما را خداوند در اين قرار داده است » .

شرح

بدان كه امام ( ع ) ابتدا به صورت كلى همان طورى كه روش خطباست آنچه را كه بر حاكم نسبت به رعيت واجب است بيان كرده ، و آنگاه دوباره همان مطلب كلّى را به صورت تفصيلى و هم آنچه را كه بر رعيت نسبت به حاكم لازم است كه رعايت كند بازگو نموده است و بعد ايشان را به پايبندى بر آنچه كه واجب است امر فرموده است .

امّا اوّل : در عبارت : اما بعد . . . اخوانه به دو امر اشاره فرموده است :

1 برترى و فرادستيى كه به او [ والى ] اختصاص يافته ، باعث بدرفتارى او نسبت به رعيّت نشود ، زيرا بدرفتارى او با مردم به معنى بيرون رفتن از شرايط و حدود ولايت است .

2 نعمتهاى خداداده باعث نزديكى و محبّت بيشتر او نسبت به برادران دينى گردد ، زيرا شرط كامل شكر نعمت همين است .

امّا دوم : پنج چيز را بر خود لازم شمرده است .

1 هيچ رازى را در امورى كه مصلحت باشد جز اسرار جنگى از ايشان پنهان ندارد . و احتمال ترك مشورت با آنها در مسأله جنگ به دو دليل است : يكى آنكه ، چه بسا بيشتر آنان در ميدان جنگ حاضر نمى‏شدند ، و اگر امام ( ع ) جنگ را موكول به مشورت با آنها كند ، هرگز امر جنگ سامان پيدا نمى‏كند . از آن‏رو بيشتر وقتها امام ( ع ) چنانكه قبلا گذشت آنان را وادار به جهاد مى‏كرد و از كوتاهى و مسامحه آنها در حالى كه اظهار ناراحتى مى‏كردند ، رنج مى ‏برد .

دوم : اين پنهان‏دارى راز جنگ از ترس انتشار آن و رسيدن به گوش دشمن بود كه باعث آمادگى و تدارك دشمن براى جنگ مى‏شد ، از اين‏رو پيامبر خدا ( ص ) وقتى كه عازم جبهه جنگ مى‏شد ، از باب توريه جاى ديگرى را وانمود مى ‏كرد ، چنان كه نقل كرده ‏اند ، هنگامى كه عازم جنگ بدر بود ، نامه‏اى براى سپاهيان نوشت و به آنان دستور داد كه مدينه را ترك گفته و به مدت دو يا سه روز به سمت مكّه حركت كنند ، آنگاه به آن نوشته نگاه كنند و مطابق آن عمل نمايند ، وقتى كه اين مدّت را سپاهيان حركت كردند ، به نامه نگاه كردند ، ديدند در نامه دستور رفتن به سمت نخله محمود ، داده شده و اين كه چنين و چنان كنند ، آنها هم طبق دستور عمل كردند ، و خود پيامبر ( ص ) پس از آنها رهسپار بدر شد . و پيروزى از آن سپاهيان اسلام گرديد . در صورتى كه اگر موقع فرمان گسيل ، به آنها مى‏گفت كه قصد رفتن به جنگ قريش را دارد ، مطلب به گوش مردم قريش مى‏رسيد ، و آمادگى بيشتر در برابر مسلمين پيدا مى‏كردند . و ممكن است در صورت پنهان نداشتن راز جنگ ، ترس و هيبتى كه از مردم مكّه در دل برخى از اصحاب بود ، مانع اقدام به جنگ مى‏ شد .

2 هيچ كارى را بدون مشورت ايشان جز در احكام شرعى انجام ندهد ، كلمه « اطوى » از مصدر طىّ را استعاره براى كتمان امرى آورده است ،يعنى هيچ كارى را پنهان از ايشان انجام نمى‏دهد ، مگر اين كه حكمى از احكام الهى بوده باشد ، زيرا من هستم كه حكم الهى ، مانند حدود و امثال آن را بدون مشورت و مراقبت كسى انجام مى‏دهم نه شما .

3 امام ( ع ) هيچ حقى از حقوق ايشان را از وقت خودش تأخير نمى‏اندازد مانند مقررى از بيت المال و ساير حقوق واجبى كه بر وى دارند ، و جز در مقطع و موضع خود مانند احكام مربوط به دو طرف نزاع كه نياز به فيصله دارد نسبت به اداى آن حق درنگ نخواهد كرد .

4 براى همه حق برابرى قائل شود . دو مورد اوّل به مقتضاى فضيلت حكمت و موارد سه و چهار به اقتضاى صفت عدالت است .

امّا امر سوم ، از امورى كه امام ( ع ) بر آنان [ فرماندهان ] حق دارد : نخست از ضرورت حق اللّه ، ياد كرده است زيرا حكم قطعى خداوندى است كه او را پيشوا و رهبر ايشان قرار داده و از كاملترين نعمتهاى الهى كارهايى است كه او نسبت به ايشان چنان كه گفته شد ، انجام مى‏دهد ، آنگاه دوباره آنچه بر آنها نسبت به آن بزرگوار واجب بوده است بازگو كرده و چند چيز را يادآور شده است :

1 سر به فرمان او باشند زيرا هيچ دليلى وجود ندارد تا نافرمانى او را بكنند .

2 از دعوت او به هنگامى كه دعوت به كارى كند سرپيچى نكنند ، كه آن دليل بر كمال اطاعت است .

3 در انجام كارى كه مصلحت ببيند و يا براى خود آنها مصلحتش روشن باشد مسامحه و كوتاهى نورزند .

4 با تمام وجود سختيها و گرفتاريها را در يارى حق و در راه به دست آوردن آن بپذيرند . آنگاه به دنبال مطالب قبل آنها را تهديد كرده است كه اگرنسبت به وظايفى كه برشمرد و بر گردن آنهاست به پا نخيزند ، به دو عقوبت گرفتار آيند : يكى خوارى و بى‏اعتبارى كسى كه از فرمان او سرپيچى كند ، و دومى ، سختى مجازات و پذيرفته نشدن بهانه او ، در نزد امام ( ع ) .

پس از اين كه وظايف لازم آنها را گوشزد كرد ، به آنها دستور داده است كه آن گفته و پند را از وى و ديگر فرمانروايان دادگر بپذيرند ، و از جانب خود ، نيز ، اطاعت و فرمانبردارى و انجام آنچه را كه بدان مأمور شده‏اند و باعث مى‏شود كه خداوند بدان وسيله كارهاى آنها را اصلاح كند ، به زيردستان خود منتقل سازند . توفيق از جانب خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 47 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

47 از جمله نامه ‏هاى امام ( ع ) به معاويه

فَإِنَّ اَلْبَغْيَ وَ اَلزُّورَ يُوتِغَانِ اَلْمَرْءَ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ وَ يُبْدِيَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ يَعِيبُهُ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّكَ غَيْرُ مُدْرِكٍ مَا قُضِيَ فَوَاتُهُ وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَيْرِ اَلْحَقِّ فَتَأَلَّوْا عَلَى اَللَّهِ فَأَكْذَبَهُمْ فَاحْذَرْ يَوْماً يَغْتَبِطُ فِيهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ وَ يَنْدَمُ مَنْ أَمْكَنَ اَلشَّيْطَانَ مِنْ قِيَادِهِ فَلَمْ يُجَاذِبْهُ وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُكْمِ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَسْنَا إِيَّاكَ أَجَبْنَا وَ لَكِنَّا أَجَبْنَا ؟ اَلْقُرْآنَ ؟ فِي حُكْمِهِ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

وتغ : هلاكت ، نابودى .

اوتغ فلان دينه بالاثم : فلانى دين خود را با انجام گناه تباه ساخت و از بين برد . در نسخه سيد رضى ( ره ) يذيعان يعنى آشكار مى‏سازند آمده است .

غبطه : شادمانى ، آرزوى حالتى مثل حالت ديگران .

ترجمه

« براستى ستمگرى و دروغگويى آدمى را در دين و دنيايش تباه مى‏سازد ، و كاستى و بى‏مقداريش را نزد عيبجويش آشكار مى‏كند ، و تو خود مى‏دانى آنچه كه از دست رفتنش مقدّر شده باشد به دست نخواهى آورد ، و مردمان و اقوامى كه كار ناروايى را اراده كردند و فرمان صريح آفريدگار را توجيه كردند خداوند ايشان را دروغگو شمرده است ، پس بترس از آن روزى كه در آن روز ، آن كه سر انجام كارش پسنديده است ، خوشحال ، و هر كه زمام اختيارش را به دست شيطان داده و با او در ستيز نبوده است پشيمان است .

تو ما را به حكم قرآن دعوت كردى با اين كه خود از اهل قرآن نيستى ، و ما به تو پاسخ مثبت نداديم ، بلكه ما حكم قرآن را پذيرا شديم . والسلام » .

شرح

اين بخش از نامه امام ( ع ) به معاويه پس از حكميت ، و پس از آن است كه معاويه به حكم آن دو نفر حكم تمسك جسته است ، و احتمال دارد نامه موقعى باشد كه امام ( ع ) حكميت را پذيرفت .

امام ( ع ) اين بخش از نامه را با تذكر درباره ستم ، دروغ و دورى از آنها به دليل پيامدى كه دارند يعنى نابودى دين و دنياى انسانى و نيز فاش ساختن كاستى و عيب او در نزد عيبجويش آغاز كرده است .

اما در مورد دينش چون آن دو [ ستم و دروغ ] صفات رذيله‏اى هستند بر ضد عدالت و عفّت ، و مخالف با ايمان و ديانت . و امّا در مورد دنيايش ، چون بزرگترين هدفهاى دنيايى براى خردمندان ، نام نيك است و نام نيك تنها در سايه بروز مكارم اخلاقى به دست مى‏آيد نه رذايل اخلاقى .

مقصود امام ( ع ) از چيزى كه فوت آن مقدّر شده است ،همان است كه معاويه آن را در جنگ با امام ( ع ) بهانه ‏اى براى خود ساخته بود ،يعنى خونخواهى عثمان كه به منزله صغراى قياس مضمرى است كه امام ( ع ) به آن استدلال بر ضرورت ترك زحمت و لزوم خوددارى از مشقّت را نموده است ، و كبراى مقدّر قياس چنين است : هر كس چنان باشد چاره‏اى جز ترك خونخواهى ندارد .

آنگاه معاويه را از حال كسانى كه در پى كار بيهوده‏اى برآمدند و امر خدا را در آن باره توجيه كردند ، با خبر ساخته است . و آن اشاره به اصحاب جمل است كه طالب حكومت و سلطنت بودند ، و امر خدا را تأويل كردند ، يعنى در مورد حكومت خداوند و خلافت حقّه توجيه كردند ، و خروج و سركشى خود را در برابر خلافت حقّه ، با خونخواهى عثمان و امثال آن از شبهه ‏هاى بيهوده تأويل كردند .

پس خداوند با پيروزى و يارى على در برابر آنان و نقش بر آب ساختن شبهه آنان ،آنان را تكذيب كرد . و تكذيب كردن همان طورى كه در گفتار است همچنان در رفتار و عمل نيز ميسّر است .

قطب راوندى خدايش بيامرزد مى ‏گويد : معناى سخن امام ( ع ) چنين است : گروهى طالب حكومت و فرمانروايى بر اين امّت بودند ، پس به تأويل قرآن پرداختند ، از قبيل تأويل اين آيه اَطيعُوا اللّهَ وَ اطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولىِ الاَمْرِ مِنْكُمْ [ 1 ] آنگاه كسانى از فرمانروايان را كه خود نصب كردند ، فرمانروايانى شمردند كه از جانب خداوند حكومت مى‏كنند ، پس خداوند آنها را با عنوان ستمكاران و سركشان ، دروغگو دانست ، در حالى كه فرمانروايى كه از جانب خدا منصوب شده باشد ، چنين نيست .

سپس امام ( ع ) ، معاويه را از روز قيامت ترسانده است با توجه دادن او بر اين كه شادمانى در آن روز از آن كسانى است كه در نتيجه كار خوبشان ، سعادت جاودانه را به دست آوردند و ديگران را به رشك افكندند چنان كه آرزو كردند مقام و مرتبه‏اى مانند ايشان داشته باشند ، و آن كه زمام اختيارش را به دست شيطان سپرد تا هر جا كه بخواهد بكشد و با او ستيزه نكرد ، پشيمان گرديد .

عبارت : دادن زمام اختيار به شيطان كنايه از اطاعت نفس امّاره است . و هدف از ترساندن آن است كه معاويه مانند افراد پيش از خود نباشد كه طالب حكومت ، از طريق توجيه امر الهى بودند .

سخن امام ( ع ) : و قد دعوتنا تا آخر نامه ، صورت سؤال معاويه و پاسخ آن است و اين كه وى [ معاويه ] از اهل قرآن نيست ، زيرا شايستگى براى رهبرى نداشته است ، چنان كه در مواردى بيان اين مطلب گذشت و اين جهت را كه او شايستگى براى پاسخ‏گويى نداشته تا امام به او پاسخ دهد كه به حكميّت او راضى است ، و هم اين مطلب را كه تنها به حكم قرآن ، او پاسخ مثبت داده [ نه به تقاضاى معاويه ] ، به اطلاع او رسانده است .

توضيح مطلب در آيه مباركه كه خداوند در حق دو همسر فرموده ، آمده است : وَ اِنْ خفْتُمْ شِقاقَ بَيْنَهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ اَهْلِهِ و حَكَماً مِنْ اَهْلِها [ 2 ] ، امام ( ع ) آن را اصل قرار داده و حال امّت را به طريق اولى در هنگام اختلاف و نزاع بدان مقايسه كرده است .

ابن عبّاس خدايش از او راضى باد اين برهان را بعينه براى خوارج ، موقعى كه بر حكميّت اعتراض كردند ، به كار برد ، آنها گفتند : چگونه على مى‏تواند در دين خدا به مردم حكم كند ؟ او جواب داد : اين حكم ، در حقيقت حكم على نيست بلكه فرمانى از جانب خدا در كتاب خداست ، آنجا كه درباره دو همسر مى‏گويد : وَ اِن خفتم ( اگر بيم داشتيد ) تا آخر آيه ، آيا نظر شما اين است كه خداوند درباره يك مرد و همسرش به لحاظ مصلحت آنها چنين دستورى بدهد ، امّا درباره يك امّت نظر به مصلحت آنها چنان فرمانى ندهد ؟ اين بود كه بسيارى از آنان با سخن وى بازگشتند . توفيق از طرف خداست .

_________________________

[ 1 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 59 ) يعنى : از خداوند اطاعت كنيد و مطيع پيامبر و فرمانروايان از خودتان باشيد .

[ 2 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 35 ) يعنى : اگر از آن بيم داشتيد كه نزاع سختى بين زن و شوهر پديد آيد از طرف كسان مرد و كسان زن داورى برگزينيد .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد 5

نامه 46 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

46 از وصاياى امام ( ع ) به امام حسن و امام حسين ( ع ) موقعى كه ابن ملجم ( خدايش او را از رحمت خود دور كند ) آن بزرگوار را ضربت زد :

أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ أَلاَّ تَبْغِيَا اَلدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا وَ لاَ تَأْسَفَا عَلَى شَيْ‏ءٍ مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا وَ قُولاَ بِالْحَقِّ وَ اِعْمَلاَ لِلْأَجْرِ وَ كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا ص يَقُولُ صَلاَحُ ذَاتِ اَلْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ اَلصَّلاَةِ وَ اَلصِّيَامِ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي اَلْأَيْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لاَ يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي جِيرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيِّكُمْ مَا زَالَ يُوصِي بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي ؟ اَلْقُرْآنِ ؟

لاَ يَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي اَلصَّلاَةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِكُمْ وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي اَلْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَلْسِنَتِكُمْ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ اَلتَّبَاذُلِ وَ إِيَّاكُمْ وَ اَلتَّدَابُرَ وَ اَلتَّقَاطُعَ لاَ تَتْرُكُوا اَلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنَّهْيَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ يُسْتَجَابُ لَكُمْ ثُمَّ قَالَ يَا ؟ بَنِي عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ ؟ لاَ أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ اَلْمُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ ؟ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ أَلاَ لاَ تَقْتُلُنَّ بِي إِلاَّ قَاتِلِي اُنْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ وَ لاَ تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّي سَمِعْتُ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ اَلْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ اَلْعَقُورِ

لغات

بغيت كذا : چنين خواستم ،

اغباب أفواههم :روزى به آنان غذا دهند و روزى ندهند .

مناظره : نگهدارى و مراقبت تدابر : از يكديگر بريدن و دورى كردن .

مثله : اعضاى بدن كسى را بريدن ، مورد عبرت قرار دادن .

ترجمه

« شما را به ترس از خدا سفارش مى‏كنم . و اين كه مبادا شما به دنبال دنيا برويد ، هر چند كه دنيا در پى شما بيايد و مبادا به چيزى از دنيا كه از دست داده‏ايد اندوهگين شويد ، و سخن راست و درست بگوييد و براى پاداش اخروى كار كنيد ،دشمن ستمكار و يار ستمديده باشيد .

شما و تمام فرزندان و خاندانم و هر كه را كه نامه‏ام به او برسد ، به تقوى و ترس از خدا ، و نظم و ترتيب كارتان و اصلاح و آشتى در اختلاف ميان خود ،سفارش مى‏كنم ، زيرا من از جد شما شنيدم كه مى‏فرمود : « اصلاح ذات البين از نماز و روزه بالاتر است » [ 1 ] خدا را خدا را در حق يتيمان ، آنها را يك دهان سير و يك دهان گرسنه به صورت نوبتى نگاه نداريد ، و مبادا در نزد شما ضايع و تباه شوند .

خدا را درباره همسايگانتان ، زيرا آنان مورد وصيت و سفارش پيامبرتان هستند ،پيامبر ( ص ) همواره درباره آنان سفارش مى‏كرد تا آنجا كه ما گمان برديم براى آنان مى‏خواهد ميراث قائل شود . خدا را خدا را درباره قرآن ، مبادا ديگران در عمل بدان بر شما پيشى گيرند . خدا را خدا را درباره نماز كه ستون دين شماست .

خدا را خدا را درباره خانه خدا [ مكه ] مبادا تا زنده‏ايد آنجا را خالى گذاريد ، زيرا اگر آن به حال خود رها شود بى‏درنگ عذاب خواهيد ديد . خدا را خدا را در مورد جهاد با ثروتها و جانها و زبان و بيانتان در راه خدا . به شما دوستى با هم و بخشش به يكديگر را توصيه مى‏كنم و از دورى و جدايى از هم ، شما را برحذر مى‏دارم ، مبادا امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنيد كه بدكرداران بر شما مسلّط خواهند شد ، آنگاه هر چه دعا كنيد به اجابت نخواهد رسيد .

آنگاه فرمود : اى فرزندان عبد المطلب هرگز من راضى نيستم كه شما را در حالى ببينم كه در خون مسلمانان دستتان را به سختى فرو برده‏ايد به بهانه اين كه مى‏گوييد : امير المؤمنين را كشتند ، امير المؤمنين را كشتند بدانيد كه در عوض من به جز كشنده من كسى ديگر را نبايد بكشيد .

به دقت توجه كنيد اگر من بر اثر ضربت ابن ملجم به شهادت رسيدم ، در عوض يك ضربت او شما هم به او يك ضربت بزنيد ، و مبادا او را مثله كنند ، زيرا من از پيامبر خدا ( ص ) شنيدم كه مى‏فرمود : « مبادا كسى را مثله كنيد هر چند كه سگ هار باشد » [ 2 ] .

شرح

امام ( ع ) آنان را به چند چيز سفارش كرده است :

اول چيزى كه سفارش فرموده است ، تقواى الهى است كه اساس همه كارهاى خير است .

دوم : پارسايى در دنيا ، و مبادا كه آنها در پى دنيا باشند ، هر چند كه دنيا در پى آنان برآيد ، يعنى با آنچه كه به صورت خير و نيكى در خود آماده ساخته و بر آنها رو آورد . كلمه « البغيه : رغبت » را به اعتبار آسان قرار گرفتن دنيا در اختيار آنان يعنى فراهم آمدن وسايل خير دنيايى براى ايشان ، استعاره آورده است ، از آن‏رو كه دنيا به اين اعتبار گويى طالب و راغب آنهاست .

سوم : مبادا بر آنچه از دست داده و از خيرات دنيا محروم مانده‏اند افسوس خورند ، كه اين تأسف نخوردن خود از لوازم پارسايى واقعى در دنياست .

چهارم : آن كه نبايد جز حقّ را بگويند ، و آن همان چيزى است كه از اوامر و نواهى خداوند شايسته گفتن است ، و ديگر آن كه كار را براى اجر اخروى انجام دهند : يعنى گفتار و رفتارشان به اين دو محدود گردد .

پنجم : آنكه با ستمگر دشمن ، و ياور ستمديده باشند ، و اين خود از لوازم گفتن حرف حقّ و عمل كردن به خاطر حق است ، زيرا كسى كه طرفدار عدالت راستين است ناگزير بايد از ستمگر متمايل به سمت ظلم و جور دورى كند ، و با او بستيزد تا اين كه او را به راه فضيلت عدالت بازگرداند ، پس در اين صورت يار و ياور ستمديده خواهد بود . سپس دوباره براى تأكيد برمى‏گردد ، و امام حسن و امام حسين ( ع ) و تمام فرزندان ، خاندان و هر كس از بندگان خدا را كه وصيّتنامه ‏اش به او برسد را ، به تقوا و ترس از خدا سفارش مى‏كند ، در حالى كه آن را تكرار نموده و در ادامه آن صفات و خصال ديگرى را نيز به شرح ذيل بيان مى‏كند :

1 اصلاح و آشتى ميان دو طرف اختلاف . و كلمه : ذات كنايه از حالتى است كه باعث جدايى و دورى گردد . بعضى گفته‏اند : حالتى است بين دو كس ،

دو قبيله و يا مردى با خانواده‏اش . امام ( ع ) دستور آشتى دادن بين آن دو از فساد و تباهى داده است . و بعضى گفته اند : احتمال دارد ، مقصود از بين در اينجا وصل و مقصود از : ذات ، هواى نفس باشد ، يعنى هواى نفسى را كه به شما ارتباط دارد ، از فسادى كه گرفتار است نجات دهيد . و گفته شده است : كه كلمه : ذات كلمه‏اى است در غير محل و زايد ، مانند آيه مباركه : وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ أصْلَحُوا ذاتَ بَيْنِكُم [ 3 ] .

آشتى و اصلاح ذات البين از لوازم انس و محبّت در راه خداست ، و آن خود فضيلتى است زير پوشش صفت عفّت و پاك نفسى .

امام ( ع ) آنان را به اصلاح ذات البين وادار كرده است ، به دليل روايتى كه خود از پيامبر خدا ( ص ) شنيده است و آن روايت اين است : « اصلاح ذات البين از نماز و روزه تمام عمر بالاتر است » و دليل برترى در اينجا همان است كه قبلا به اطّلاع رسيد كه مهمترين هدف شارع ( ص ) جمع آورى مردم در مسير حركت به سوى خدا و پيوند آنان در رشته دين خداست ، و اين كار با رودررو شدن و اختلاف بين آنها و وجود فتنه در ميان آنها امكان ندارد ، بنابر اين ، سازش و صلح ميان مردم از جمله مهمترين چيزهايى است كه وصول به هدفهاى شارع مقدس جز به وسيله آنها ميّسر نمى ‏شود ، و اين جهت در نماز و روزه ، وجود ندارد ، زيرا بدون نماز و روزه ، رسيدن به هدف نام برده امكان پذير است ، از اين‏رو برترى آن بر نماز و روزه ثابت شد . اين خبر به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن چنين است : هر چه كه اين طور باشد ، پس بايد انجام داد .

2 امام ( ع ) آنان را در باره يتيمان از خداوند ترسانده و از گرسنه نگهداشتن آنان نهى كرده است . و اين مطلب را با تعبير : « اغباب افواههم » ، يعنى به نوبت نگهدارى دهانهايشان ، در كنايه بيان كرده است ، زيرا در چنين حالتى احتمال گرسنه ماندن آنهاست . سپس ايشان را از تباه ساختن يتيمان بر حذر داشته است ، چرا كه لازمه آن ، امر به نيكى و احسان بديشان است ، و آن خود فضيلتى است از فضايل عفّت و پاكى .

3 سفارش درباره همسايگان و ترس از خدا درباره آنها كرده و در خصوص به دست آوردن دل آنها و گرامى داشت ايشان به دليل سفارش پيامبر خدا ( ص ) درباره آنان ، توجّه داده است ، و به خاطر تأكيد نسبت به حفظ حقوق همسايگان مانند حفظ وصيّت پيامبر ( ص ) درباره ايشان ، آنان را عين وصيّت تعبير فرموده است . اين نوع مجاز از باب تسميه شى‏ء به نام متعلّق است .

سخن امام ( ع ) : ما زال . . . سيورثّهم ، تفسيرى براى وصيّت مورد ذكر است ، و آن عبارت نيز به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن در حقيقت چنين است : و هر چه پيامبر ( ص ) درباره آن اين چنين سفارش كرده باشد به طورحتم بايد حفظ شود .

4 سفارش درباره محتواى قرآن كريم ، يعنى قوانين و دستورها و ترس از خدا در صورت ترك آنها ، و نهى از اين كه مبادا ديگران در عمل به قرآن پيشى گيرند ، كه اين خود باعث شتافتن و پيشى گرفتن بدوست .

5 سفارش به فرمان نماز و ترس از خدا درباره آن ، و بر فضيلت نماز به وسيله قياس مضمرى توجه داده است كه صغراى آن جمله : فانّها عمود الدّين ،

مى‏باشد ، و آن عين حديثى است كه ما قبلا نقل كرديم و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر آنچه آن طور باشد لازم است كه با به پاداشتن آن دين به پاداشته شود .

6 سفارش درباره خانه خدا و نهى از ترك زيارت آن در تمام طول عمر ، و راز مطلب قبلا گذشت . و بر فضيلت ديگرى براى خانه خدا توجه داده است كه باعث مى‏شود تا انسان هميشه در ملازمت آن باشد و آن اين كه ترك زيارت خانه خدا ، موجب مى ‏شود كه خداوند به كسانى كه زيارت خانه او را ترك كرده‏اند به ديده رحمت ننگرد ، و از آنان محافظت و مراقبت نكند ، زيرا كسى كه حرمت خدا را درباره خانه‏ اش نگه ندارد ، و به خاطر خدا از خانه ‏اش پاسدارى نكند ،خداوند نيز او را حفظ و نگهدارى نخواهد كرد ، و احتمال دارد كه مقصود امام ( ع ) اين باشد كه در آن صورت دشمنان به شما مهلت نخواهند داد و حرمت شما را نگاه نخواهند داشت ، زيرا گرد آمدن مسلمانان در بيت اللّه و مراقبت از آن جا باعث عزّت آنان با لطف خدا خواهد شد و چنگ زدن به ريسمان خدا باعث جلب عنايت خداوند نسبت به مردم چنگ زننده و ترس دشمنان از آنان و فزونى جمعيت و همسويى ايشان مى‏ گردد .

7 سفارش به جهاد با مال و جان و زبان در راه خدا و ترس از خدا بابت فروگذاردن آن ، و جهاد از چيزهايى است كه قبلا فضيلت آن را دانستى .

8 سفارش به پيوند و بخشش نسبت به يكديگر ، يعنى هر كدام نسبت به ديگرى در راه خدا از كمك خود دريغ ندارد .

9 بر حذر داشتن از دورى و جدايى از يكديگر و دليل آن نيز روشن است .

10 نهى از ترك امر به معروف و نهى از منكر ، كه اين خود به معنى دستور به انجام آنهاست . و به دليل پيآمد بدآن ، و فراهم آمدن زمينه تسلّط اشرار بر آنها ،و قبول نشدن دعايشان ، آنان را از ترك اين دو فريضه برحذر داشته است . و دليل فراهم آمدن چنين زمينه‏اى اين است كه اگر جامعه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كند اين امر باعث بروز منكر و كاستى معروف از طبيعت افراد بدكردار شده و زمينه تسلّط و غلبه آنان و زمامدارى تبهكاران فراهم مى‏آيد . و اين خود باعث فزونى بدى و بدكاران و كاستى شايستگان و سستى همّت آنها از تقاضاى نزول رحمت پروردگار وسيله دعايشان مى‏گردد و در نتيجه هر چه دعا مى‏كنند مستجاب نمى‏شود . آنگاه امام ( ع ) به دنبال اين سخنان ، افراد خويشاوند خود از فرزندان عبد المطّلب را بخصوص در مورد خون خويش و سفارش به چند مطلب زير ، مخاطب قرار داده است :

اوّل : آنها را از ايجاد آشوب به بهانه كشته شدن او ، منع كرده و فرموده است : مبادا شما را در حالى ببينم كه دستتان را در خون مسلمانان به شدّت فرو برده‏ايد ، كنايه از اين كه دست به كشتار زده‏ ايد .

عبارت : تقولون : قتل امير المؤمنين مى‏گوييد : امير المؤمنين را كشتند ،حكايت از جريان عادى و معمول است كه هر فرد خونخواه به هنگام هيجان‏زدگى براى اظهار بهانه و دليلى كه انگيزه او بر ايجاد آشوب است بر زبان مى‏ آورد .

دوم : آنان را از كشتن كسى جز قاتل خود نهى كرده است ، زيرا اقتضاى عدل و داد همين است .

سوم : آنها را با عبارت : انظروا . . . هذه هشدار داده است كه ابن ملجم را به صرف ضربت زدن جايز نيست بكشند ، چه ممكن است به دليل ديگر مرگ فرا رسد ، مگر اين كه يقين كنند علّت مرگ همان ضربت بوده است .

چهارم : به آنان دستور داده است ، ابن ملجم را در برابر يك ضربت كه زده است ، تنها يك ضربت بزنند ، زيرا اقتضاى عدل و داد باز همين است .

پنجم : از مثله كردن او به دليل روايتى كه خود از پيامبر ( ص ) شنيده است ، نهى فرموده . توضيح آن كه در مثله كردن نوعى تجاوز حتمى و سنگدلى و فرونشاندن آتش خشم وجود دارد ، كه تمام اينها از اخلاق ناپسند و پستى است كه بايد از آنها خوددارى كرد . اين نقل قول پيامبر ( ص ) به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چه را كه پيامبر خدا ( ص ) نهى كرده است نبايد آن را انجام داد . توفيق از جانب خداست .

______________________________________

[ 1 ] صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة و الصّيام .

[ 2 ] ايّاكم و المثلة و لو بالكلب العقور .

[ 3 ] سوره انفال ( 8 ) آيه ( 1 ) يعنى : از خدا بترسيد و ميان خودتان با صلح و سازش رفتار كنيد .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد 5

نامه 45 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

45 از جمله نامه‏ هاى آن حضرت به يكى از كارگزاران

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى إِقَامَةِ اَلدِّينِ وَ أَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ اَلْأَثِيمِ وَ أَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ اَلثَّغْرِ اَلْمَخُوفِ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَى مَا أَهَمَّكَ وَ اِخْلِطِ اَلشِّدَّةَ بِضِغْثٍ مِنَ اَللِّينِ وَ اُرْفُقْ مَا كَانَ اَلرِّفْقُ أَرْفَقَ وَ اِعْتَزِمْ بِالشِّدَّةِ حِينَ لاَ تُغْنِي عَنْكَ إِلاَّ اَلشِّدَّةُ وَ اِخْفِضْ لِلرَّعِيَّةِ جَنَاحَكَ وَ اُبْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي اَللَّحْظَةِ وَ اَلنَّظْرَةِ وَ اَلْإِشَارَةِ وَ اَلتَّحِيَّةِ حَتَّى لاَ يَطْمَعَ اَلْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ وَ لاَ يَيْأَسَ اَلضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ

لغات

نخوة : كبر و خودخواهى .

اثيم : گناهكار

ضغث : پاره‏اى از چيزى كه با چيز ديگر مخلوط شده باشد و اصل اين واژه به معناى مشتى از خاشاك است كه خشك و تر توأمند .

اعتزم بكذا : واجب شمرد و بدان پايبند شد .

ترجمه

« امّا بعد ، تو از جمله كسانى هستى كه من براى حفظ دين از آنان كمك مى‏طلبم و به دست آنان سركشى بدكاران را درهم مى‏شكنم ، و راه ترسناك مرزى را به يارى آنان مى‏بندم . بنابر اين در هر كارى كه در چشم تو بزرگ جلوه كند از خدا يارى بطلب ، سختى و ناراحتى را با مقدارى از نرمى و ملايمت بياميز ، و آنگاه كه مدارا كردن مناسب است ، به مدارا رفتار كن ، و هنگامى كه سختى و سختگيرى به كار مى‏آيد ، به درشتى و سختگيرى بپرداز .

براى توده مردم فروتن و گشاده‏رو باش ، و با آنان به خوشرويى رفتار كن و در نگاه كردن با گوشه چشم و نگاه خيره و اشاره وسلام دادن ، رفتار يكسان داشته باش ، تا بزرگان و قدرتمندان به ستم تو چشم طمع نبندند و زير دستان و ناتوانان از عدالت تو نااميد نشوند . »

شرح

نخست امام ( ع ) او را با سه مطلبى كه از جانب خود اعلام كرده ، دلجويى نموده و براى پذيرش فرمانهايش آماده ساخته است ، آن سه مطلب عبارت است از اين كه وى از جمله كسانى است كه امام ( ع ) براى حفظ دين از ايشان كمك مى‏طلبد و با آنان سركشى گنهكاران را در هم مى‏كوبد و مرزهاى ناامن را مى‏بندد .

كلمه اللّهاة [ 1 ] را استعاره آورده است براى آنچه از مرزهاى كشور كه در صورت باز بودن احتمال فساد در آنها مى‏رود و براى بستن آن نياز به سپاه و ساز و برگ است ، از باب تشبيه به شيرى كه دهانش را براى دريدن شكار خود باز كرده است ،آنگاه به دنبال آن به مطالبى از مكارم اخلاق دستور داده است :

اوّل : آن كه در هر كارى از كارهايش كه در نظر او مهمّ و بزرگ جلوه مى‏كند از خدا كمك بخواهد ، زيرا زارى در پيشگاه او و كمك‏خواهى از او بهترين وسيله كمك بر رفع گرفتاريهاست .

دوم : آن كه سختى و درشتى را با نوعى از نرمى و ملايمت درآميزد ، و هر سخن را در جاى خود به كار ببرد تا وقتى كه مدارا و نرمش مناسب است ، نرمى و مدارا كند و هنگامى كه راهى جز درشتى و سختى نيست درشتى كند .

سوم : براى توده مردم بال خود را بگسترد ، كنايه از فروتنى براى آنهاست .

چهارم : با رعيّت گشاده‏رو باشد ، و اين عبارت كنايه از برخورد با گشاده‏رويى و چهره باز با رعيّت است نه در هم‏ كشيدگى و گرفته بودن چهره .

پنجم : آن كه پهلوى خود را براى آنان نرم گرداند ، و اين كنايه از آسان گرفتن و سختگيرى نداشتن با آنهاست .

ششم : در نگاه با گوشه چشم و نگاه تند ، اشاره و سلام ميان مردم ، رفتار همسان داشته باشد . واژه لحظه اخصّ از نظره است . و اين عبارت دستور به صفت پسنديده عدالت در بين مردم است تا قدرتمندان چشم طمع به ستمكارى او نداشته باشند تا از اين راه بر او چيره شوند و ناتوانان از اجراى عدالت او در حق قدرتمندان نااميد نباشند تا در نتيجه خود را ناتوان سازد و از انجام اعمال شايسته درمانده شود ، توفيق از آن خداست .

______________________________

[ 1 ] در لغت به معناى زبان كوچك يعنى همان گوشتى است كه در انتهاى حلق قرار گرفته كه اگر نباشد نفس قطع مى‏گردد م .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد 5

نامه 44 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

44 از نامه‏ هاى امام ( ع ) به عثمان بن حنيف انصارى كه از طرف آن بزرگوار حاكم بصره بود و به امام ( ع ) خبر رسيد كه گروهى از مردم بصره او را به ميهمانى خوانده‏اند و او دعوت آنها را پذيرفته است .

أَمَّا بَعْدُ يَا ؟ اِبْنَ حُنَيْفٍ ؟ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ ؟ اَلْبَصْرَةِ ؟ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ اَلْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ اَلْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا اَلْمَقْضَمِ فَمَا اِشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ أَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِي‏ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلاَ وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اِكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلاَ وَ إِنَّكُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اِجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لاَ اِدَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لاَ أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا ؟ فَدَكٌ ؟ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ اَلسَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ اَلْحَكَمُ اَللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ ؟ بِفَدَكٍ ؟ وَ غَيْرِ ؟ فَدَكٍ ؟

وَ اَلنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا اَلْحَجَرُ وَ اَلْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا اَلتُّرَابُ اَلْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ اَلْخَوْفِ اَلْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ اَلْمَزْلَقِ وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَيْتُ اَلطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا اَلْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا اَلْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا اَلْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ اَلْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ ؟ بِالْحِجَازِ ؟ أَوْ ؟ اَلْيَمَامَةِ ؟ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِي اَلْقُرْصِ وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ اَلْقَائِلُ

وَ حَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ
وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى اَلْقِدِّ

أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هَذَا ؟ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ وَ لاَ أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ اَلدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ اَلْعَيْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ اَلطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ اَلْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ اَلْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلاَفِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ اَلضَّلاَلَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ اَلْمَتَاهَةِ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ ؟ اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ ؟ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ اَلضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ اَلْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ اَلشُّجْعَانِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلشَّجَرَةَ اَلْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ اَلرَّوَاتِعَ اَلْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ اَلنَّابِتَاتِ اَلْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً .

وَ أَنَا مِنْ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ؟ كَالصِّنْوِ مِنَ اَلصِّنْوِ وَ اَلذِّرَاعِ مِنَ اَلْعَضُدِ وَ اَللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ اَلْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ اَلْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ اَلْأَرْضَ مِنْ هَذَا اَلشَّخْصِ اَلْمَعْكُوسِ وَ اَلْجِسْمِ اَلْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ اَلْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ اَلْحَصِيدِ إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ قَدِ اِنْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِكِ وَ اِجْتَنَبْتُ اَلذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِكِ أَيْنَ اَلْقُرُونُ اَلَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ أَيْنَ اَلْأُمَمُ اَلَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ فَهَا هُمْ رَهَائِنُ اَلْقُبُورِ وَ مَضَامِينُ اَللُّحُودِ وَ اَللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً وَ قَالَباً حِسِّيّاً لَأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اَللَّهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي اَلْمَهَاوِي وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى اَلتَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ اَلْبَلاَءِ إِذْ لاَ وِرْدَ وَ لاَ صَدَرَ هَيْهَاتَ مَنْ وَطِئَ دَحْضَكِ زَلِقَ وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ وَ مَنِ اِزْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِكِ وُفِّقَ وَ اَلسَّالِمُ مِنْكِ لاَ يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ اَلدُّنْيَا عِنْدَهُ كَيَوْمٍ حَانَ اِنْسِلاَخُهُ اُعْزُبِي عَنِّي فَوَاللَّهِ لاَ أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّينِي وَ لاَ أَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِينِي وَ اَيْمُ اَللَّهِ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اَللَّهِ لَأَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى اَلْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِي كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا أَ تَمْتَلِئُ اَلسَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ وَ تَشْبَعُ اَلرَّبِيضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ يَأْكُلُ ؟ عَلِيٌّ ؟ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اِقْتَدَى بَعْدَ اَلسِّنِينَ اَلْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ اَلْهَامِلَةِ وَ اَلسَّائِمَةِ اَلْمَرْعِيَّةِ طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اَللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ اَلْكَرَى عَلَيْهَا اِفْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِكْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اِسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ أُولئِكَ حِزْبُ اَللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اَللَّهِ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ 49 57 58 : 22 فَاتَّقِ اَللَّهَ يَا ؟ اِبْنَ حُنَيْفٍ ؟ وَ لْتَكْفُفْ أَقْرَاصُكَ لِيَكُونَ مِنَ اَلنَّارِ خَلاَصُكَ

لغات

مأدبة ، به ضمّ دال : وليمه‏اى كه به آن دعوت كنند .

عائل : فقير ، بينوا

قضم : خوردن با جلو دهان

طمر : جامه كهنه وفر : مال فراوان

فدك : نام روستايى است كه مال پيامبر خدا ( ص ) بوده است

جدث : قبر ، آرامگاه

اضغطها : آن را تنگ گرداند

قمح : گندم نسائج : جمع نسجه ، به معنى بافته

جشع : حرص و علاقه زياد به غذا مبطان : كسى كه به دليل پرخورى شكمش بزرگ است

غرثى : گرسنه

بطنة الكظّة : پر بودن شكم از غذا

تقمّم : جستجو و زيرورو كردن زباله

سدى : بيهوده و مهمل رها شده

دوائع : درختانى كه داراى سرسبزى و خرمى دل انگيزند

بدويّه : گياهانى كه جز با آب باران آبيارى نمى‏شوند

مركوس : مردود ، واژگونه مانند كسى كه سرش به طرف زمين است

مداحض : شخص كناره ‏گير

ازورّ : كناره گرفت

اعزبى : دورشو ، گفته مى‏شود :عزب الرّجل به فتح زاء هرگاه دورى گزيند .

سلسل الرّجل يسلس به كسر لام :شل كرد افسارش را .

رياضة : تربيت كردن ، عادت دادن .

ربيضة : گله چرا كننده از گوسفندان

تجافت : خالى شد و برخاست .

همهمة : صداى آهسته .

تكترش : پر مى‏كند شكمبه‏ اش را

ترجمه

« امّا بعد اى پسر حنيف ، به من اطلاع دادند كه مردى از جوانان بصره تو را به مهمانى عروسى دعوت كرده است و تو با شتاب به آن مهمانى رفته‏اى و غذاهاى رنگارنگ گوارا در اختيارت بوده و كاسه ‏هاى بزرگ برايت مى‏ آوردند ، و من چنين گمانى نداشتم كه تو به مهمانى گروهى بروى كه نيازمندان را دور مى‏ سازند و توانگران را دعوت مى ‏كنند بنابر اين در آنچه از آن خوردنيها كه ميل مى‏كنى خوب دقّت كن ، و هر چه را كه حلال يا حرام بودن آن بر تو نامعلوم است ، به دور بينداز و هر چه را كه به پاكى و درستى راههاى به دست آوردن آن ، اطمينان دارى ميل كن .

بدان كه هر مأمومى امام و رهبرى دارد كه از او پيروى مى‏كند و از پرتو دانش او روشنى مى‏گيرد ، آگاه باش كه رهبر شما از دنياى خود به دو جامه كهنه و از خوراكيها به دو قرص نان بسنده كرده است ، هان ، شما به عمل كردن بر روشى اين چنين ناتوانيد ، ولى به تقوا و مجاهدت ، پاكى و درستى مرا كمك كنيد . به خدا سوگند ، از دنياى شما زرى نيندوخته و از غنايم آن ثروت فراوانى جمع نكرده‏ام ، و به علاوه جامه‏اى كه [ در بر ] دارم جامه كهنه ديگرى مهيّا نكرده ‏ام .

آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده است ، فدك در دست ما بود كه در واگذاشتن آن به ما ، گروهى بخل ورزيدند و گروه ديگر نيز دست از آن شستند .

خداوند نيكوداورى است مرا به فدك و غير فدك چه كار ، در حالى كه جايگاه انسان فردا قبرى است كه در تاريكى آن آثارش منقطع و خبرهاى مربوط به او گم مى‏شود ، حفره‏اى كه اگر زياد وسعت داشته باشد و دستهاى كسى كه آن حفره را مى‏كند گشايشى بخشد باز هم سنگ و كلوخ قبر او را بفشرد ، و خاكهاى انبوه روزنه‏ هاى آن را پر كند ، براستى كه من در اين انديشه ‏ام تا نفس خود را با پرهيزگارى تربيت كنم تا در روزى كه ترس و بيم آن فراوان است آسوده باشد ، و در اطراف لغزشگاه استوار بماند در صورتى كه اگر بخواهم به عسل خالص و مغز گندم و پارچه‏ هاى ابريشمى دست پيدا كنم مى‏توانم ، امّا هيهات كه هواى نفس بر من غلبه كند ، و طمع زياد مرا به انتخاب خوردنيها وادارد ، در حالى كه ممكن است در حجاز يا يمامه كسى باشد كه به قرص نانى هم طمع نبسته و به سير شدن عادت نكرده است و يا من با شكم سير بخوابم در صورتى كه اطراف من شكمهاى گرسنه و جگرهاى تفديده باشد و يا آن چنان باشم كه گوينده‏اى گفته است :

« اين درد برايت بس كه تو با شكم سير بخوابى ، و در پيرامونت جگرهايى آرزومند ظرفى از سبوس باشند » آيا من به اين مقدار قانع باشم كه بگويند اين فرمانرواى مؤمنان است بدون اين كه در سختيهاى روزگار با مردم همدرد و شريك باشم ؟ و يا در فشارهاى زندگى الگو و در پيشاپيش آنها باشم ؟

من براى اين آفريده نشده ‏ام كه خوردن غذاهاى خوب مانند چهارپاى بسته كه انديشه ‏اش علف است مرا سرگرم سازد ، و يا همچون چهارپايى از بند رها شده باشم كه خاكروبه ‏ها را به هم مى ‏زند تا شكم خود را پر كند و از سرانجام كارش غافل است و يا اين كه بى ‏هدف و بيهوده رها شوم و يا ريسمان گمراهى را بكشم ، و يا بدون انديشه راه انحراف را در پيش گيرم .

گويا گوينده‏اى از جانب شما مى‏گويد : اگر خوراك پسر ابوطالب اين است ، پس ناتوانى و سستى او را از نبرد با همگان و ايستادگى در برابر دلاوران باز مى‏دارد ؟ بدان كه درخت بيابان چوبش مقاومتر ، و درختان سرسبز و خرّم نازكتر و كم مقاومت‏ترند ، و شعله گياهان در دشت فروزانتر است و ديرتر خاموش مى‏شود براستى كه من نسبت به پيامبر خدا ( ص ) همچون درخت خرما نسبت به درخت خرماى به هم پيوسته و چون دست به بازوى آنم .

به خدا قسم اگر تمام مردم عرب به نبرد با من هماهنگ شوند من رو از ايشان برنمى‏گردانم و اگر فرصتهايى به دستم آيد بر ايشان يورش خواهم برد . بزودى خواهم كوشيد تا صفحه زمين را از اين شخص واژگونه و جسم سرنگون [ معاويه ] پاك سازم تا دانه كلوخ از بين دانه‏هاى گندم درو شده بيرون شود .

اى دنيا دور شو از من كه مهار تو را بر كوهانت انداخته‏ام ، از چنگت رها شده‏ ام و از دامهايت رسته ‏ام ، و از اين كه در پرتگاهايت قرار گيرم پرهيز كرده‏ام ، كجا هستند آن گروهى كه با بازيچه‏ هايت آنان را فريفتى ، كجايند ملتهايى كه با زيورهايت آنان را به فتنه انداخته‏اى ؟ هم اكنون آنان در گرو گورها و در جوف قبرهايند به خدا قسم اگر تو يك موجود محسوس و يك جسم قابل حس بودى حدود الهى را درباره تو اجرا مى‏كردم ، در مقابل آن بندگانى كه به وسيله آرمانها فريفتى و ملتهايى كه در پرتگاهاى سقوط انداختى و سلاطينى كه به نابودى كشاندى و در غرقاب مصائب غرق كردى آنجايى كه ديگر رفت و برگشت نبود .

هيهات هر كس در پرتگاهايت گام نهاد لغزيد و هر كس در انبوه امواج دريايت سوار شد غرق گرديد ، هر كس از طنابهاى دامت فاصله گرفت نجات يافت ، هر كس از دست تو جان سالم به در برد ، باكى از تنگى خوابگاهش ندارد ، و نزد او دنيا چون روزى است كه وقت جدايى از آن فرا رسيده است .

اى دنيا از من فاصله بگير ، به خدا قسم من تسليم تو نمى‏شوم تا مرا دچار ذلّت و خوارى كنى ، و تن به فرمان تو نمى‏سپارم تا زمام اختيار مرا به دست گيرى ،سوگند به خدا سوگندى نيكو كه خواست خدا را از آن استثنا مى‏كنم نفس خود را چنان رياضتى مى‏دهم كه با قرص نانى اگر برايش فراهم آورم شادمان گردد ، و به خورش نمكى قانع شود ، و كاسه چشم را همچون چشمه‏اى كه آبش پايان گرفته به حال خود رها مى‏كنم تا از رشك تهى گردد آيا حيوان علفخوار از چرا شكمش پر مى‏شود ، تا به پهلو بيفتد ؟ و آيا گله گوسفند از علف سير مى‏شود تا به خوابگاهش برود ؟ و على اگر از توشه خود بخورد و بخواهد ، پس چشمش روشن كه پس از سالهاى دراز ، از چهار پايان بى‏بند و بار و گلّه به چرا برده پيروى كند .

خوشا به حال كسى كه واجبات پروردگارش را ادا كند و در سختى آن بردبار باشد و به هنگام شب از خواب خوددارى كند تا وقتى كه خواب بر او غلبه كند ،آنگاه زمين را فرش و كف دستش را بالش خود سازد ، در زمره كسانى كه ترس معاد خواب را از چشمشان ربوده و پهلوهايشان را از بستر خواب دور نگاهداشته و لبهايشان به ياد پروردگار به آرامى در حركت است و با استغفار زياد گناهانشان پراكنده است : اُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ المُفْلِحُونَ [ 1 ] پس اى پسر حنيف از خدا بترس و بايد چند قرص نان تو را بس باشد تا باعث نجات تو از آتش دوزخ گردد » .

شرح

اين نامه مشتمل بر چند هدف است :

اول : امام ( ع ) به آن چيزى اشاره كرده است كه مى‏خواسته به خاطر آن عثمان بن حنيف را مورد پرخاش قرار دهد ، يعنى پذيرش فورى مهمانيى كه در آن براى او غذاهاى رنگارنگ گوارا آماده كرده بودند و كاسه ‏هاى بزرگ را مى‏بردند و مى‏آوردند ، و به او اعلام كرده است كه از اين مطلب با خبر شده است و موضوع برايش به ثبوت رسيده است تا او را سزاوار توبيخ كند .

و توضيح اين مطالب در عبارت آن حضرت : اما بعد . . . الجفان آمده است .

دوم : امام ( ع ) به عنوان سرزنش عثمان بن حنيف را در اين كار تخطئه مى‏ كند ، با اين عبارت : و ما ظننت انّك كذا . . . يعنى : گمان من نسبت به پارسايى تو اين بود كه تو خود را پاكتر از آن مى‏دانى كه دعوت به مهمانى گروهى را پذيرا شوى كه به مستمندانشان اعتنا نمى‏ كنند و دعوت و بخشش آنان منحصر به ثروتمندان و فرمانروايان است ، و دليل خطاى عثمان در قبول دعوت ايشان آن است كه منحصر ساختن كرامت و ضيافت به ثروتمندان بدون مستمندان ، دليل روشنى است بر اين كه هدف ايشان [ اشراف بصره ] از اين عمل ، جلب دنيا و ريا و سمعه است [ 2 ] نه رضا و خوشنودى خدا ، و هر كس چنين باشد ، پذيرفتن پيشنهاد و قبول دعوت او موافقت با او و رضايت به فعل اوست ، و اين خود اشتباه بزرگى است بويژه از فرمانروايان دينى كه قادر بر جلوگيرى از كارهاى خلافند .

سوّم : به وى دستور داده است تا از اين گونه مواردى كه برايش پيش مى‏آيد ، دورى كند و از غذايى كه برايش آماده مى‏كنند كه احتمال حرمت آن مى‏رود و كيفيّت آن معلوم نيست بايد احتراز كند ، و آنچه را كه يقين به حلال بودن آن و پاكى و درستى راه كسب آن دارد كه بدون شبهه است ، ميل كند . و به كنايه از آن ،تعبير به مقضم كرده است ، تا آن را ناچيز و اندك جلوه دهد ، و از اين عبارت بر حسب تأديب اوّل اين طور فهميده مى‏شود كه خوددارى از اين غذاى مباح براى او بهتر از تناول آن است .

چهارم : امام ( ع ) پس از مقدمات قبلى با عبارت : الا و انّ . . . علمه توجّه داده است بر اين كه وى امام و پيشوايى دارد كه بايد از او پيروى كند ، و اين سخن امام ، تمثيلى به منزله قياس كاملى مى‏باشد كه صغراى آن حذف شده است . اصل تمثيل مربوط به مطلق امام و مأموم است و علّت تمثيل آن است كه آن دو تن امام و مأمومند ، امّا فرع اين تمثيل شخص امام على ( ع ) و كارگزار او ( عثمان بن حنيف ) است و حكم تمثيل همان لزوم پيروى است ، قياس مورد نظر چنين است :

تو مأموم امامى هستى و هر مأموم ، بايد از امام خود پيروى كند ، نتيجه اين مى‏شود كه تو بايد از امام خود پيروى كنى و از پرتو دانش و آگاهى او استفاده نمايى .

پنجم : به دنبال آن ، دليل آورده است كه او بايد از حال امام در امور دنيا پيروى كند ، حال امام آن بود كه از پوشيدنيهاى دنيا به مقدارى كه بدنش را بپوشاند يعنى دو جامه كهنه ، و از خوراكيها به اندازه‏اى كه شدّت گرسنگى او را برطرف سازد يعنى دو قرص نان ، بسنده مى‏كرد ، بدون اعتنا به زينت و آرايش پوشيدنيها ، زيرا دو جامه كهنه آن بزرگوار ، عمامه و يك قبايى بود كه در اثر زيادى مراجعه از پاره دوزى كه آن را وصله مى‏زد شرم داشت و در خوراك خود به لذت و گوارايى آن اعتنا نمى‏كرد ، زيرا آن دو گرده نان از جو سبوس ناگرفته‏اى بود كه يكى را به عنوان ناهار و ديگرى را شام ميل مى‏فرمود .

ششم : به اصحاب ، اين نكته را نيز خاطرنشان كرده است كه اين نوع رياضت در حد توان آنها نيست ، زيرا آن نوع توانايى مشروط به داشتن استعداد و آمادگيى است كه آنان بدان مرحله از استعداد نرسيده ‏اند . آنگاه به ايشان امر فرموده است اگر جريان بر اين منوال است تا با رياضت و تلاش خود در راه پرهيزگارى ، به يارى او اكتفا كنند و مقصود آن بزرگوار خوددارى از كارهاى حرام و بعد كوشش در راه طاعت پروردگار است و شايد مقصود امام ( ع ) از ورع و پرهيزگارى انجام مداوم كارهاى شايسته و پس از آن تلاش و كوشش درباره آن بوده باشد .

هفتم : به وسيله سوگند نيكو بر نادرستى چيزى توجه داده است كه احتمال مى‏داده بر بعضى از اذهان ناپاك درباره آن بزرگوار خطور كند و آن اين كه پارسايى وى در دنيا آميخته به ريا و سمعه است و در وراى آن پارسايى ظاهرى ،علاقه به دنيا و مال اندوزى دنيا وجود دارد ، بخصوص كه او امام زمان و خليفه روى زمين است ، پس از آن كه انواع چيزهايى را كه خداوند از مال دنيا مباح ساخته ، بر شمرده ، آنگاه سوگند ياد كرده است كه وى به جز قوتى از آن برنگرفته است ، و آن مقدار را از نظر اندكى و حقارت به خوراك چارپايان باركشى كه از زيادى بار پشت آنها زخم برداشته است ، تشبيه كرده و اين ويژگى را براى آنها آورده است كه ناتوانى آنها به دليل زخم پشت ، و گرفتارى آنها به درد و رنج باعث كم شدن خوراك آنها شده است سپس در تعريف بى‏ارزش بودن دنياى ايشان در نظر خود ، افزوده و بيان كرده است كه دنيا و ارزش آن در نظر وى پست‏تر از يك برگ تلخ است كه حيوانى آن را بخورد ، بديهى است كسى كه چنان باشد چگونه قابل تصوّر است كه علاقه‏مند به دنيا باشد و براى دنيا كار كند .

هشتم : پس از آن كه امام ( ع ) درباره دنيا سوگند ياد كرد و بيان فرمود كه حتّى يك وجب از زمين اين دنيا را مالك نيست ، فدك را با اين جمله استثنا كرد :

« آرى از تمام آنچه كه آسمان بر آنها سايه افكنده ، فدك در دست ما بود » [ 3 ] ، اين مطلب را در مورد بيان حال خود و مردمى كه همزمان با امام ( ع ) بودند از باب شكايت و اظهار تظلّم به خداى متعال از دست كسانى كه فدك را از ايشان گرفتند ، بازگو كرده و خود را تسليم امر او و راضى بر داورى و حكومت وى دانسته است . ناگفته نماند ، كه فدك ملك خاصّ پيامبر ( ص ) بوده است ، توضيح آن كه چون پيامبر ( ص ) كار يهوديان خيبر را يكسره كرد ، خداوند در دل مردم فدك ترسى انداخت كه همان انگيزه‏اى شد تا قاصدى خدمت پيامبر فرستادند و تقاضاى صلح بر نصف زمين فدك [ 4 ] كردند ، و پيامبر ( ص ) پذيرفت ، بنابر اين [ آن ملك ] متعلق به شخص پيامبر بود ، چون نه لشكر كشى در كار بود و نه نبردى اتّفاق افتاد . و بعضى گفته‏اند كه پيامبر در مقابل تمام فدك با آنها صلح كرد .

مشهور ميان شيعيان و مورد اتّفاق دانشمندان شيعه آن است كه پيامبر خدا ( ص ) ،آن را به فاطمه ( ع ) بخشيد ، و اين مطلب را از طرق مختلف روايت كرده‏اند : از جمله از ابو سعيد خدرى نقل كرده ‏اند كه : چون آيه مباركه وَ آتِ ذَى القُرْبى حَقّه [ 5 ] نازل شد ، پيامبر خدا ( ص ) فدك را به فاطمه ( ع ) مرحمت كرد و چون ابو بكر به خلافت رسيد ، تصميم گرفت فدك را از آن بزرگوار بگيرد . فاطمه ( ع ) كسى را نزد ابوبكر فرستاد و ميراث خود از پيامبر خدا را از وى مطالبه كرد و مى‏فرمود كه پدرم در زمان حيات خود فدك را به من مرحمت كرده است ، و در آن باره على ( ع ) و امّ ايمن را به گواهى طلبيد و آن دو گواهى دادند ، ابوبكر راجع به اين كه فدك ميراث پيامبر است با خبرى كه از پيامبر نقل كرد پاسخ داد ، كه آن خبر چنين است : ما گروه پيامبران ميراثى پس از خود نمى‏گذاريم آنچه به جاى گذاريم صدقه است .

و در مورد فدك نيز چنين پاسخ داد كه آن متعلق به پيامبر ( ص ) نبوده است بلكه از آن تمام مسلمانان و در دست آن بزرگوار بوده است كه بدان وسيله به افراد كمك مى‏كرد و در راه خدا انفاق مى‏نمود و من هم به دنبال او همان كارها را انجام مى‏دهم . هنگامى كه اين سخنان ابوبكر به اطلاع حضرت زهرا ( ع ) رسيد ،حجاب خود را بر تن پوشيد و در ميان تعدادى از اطرافيان و زنان فاميل كه در پشت سرش حركت مى‏كردند آمد تا بر ابوبكر وارد شد در حالى كه بيشتر مهاجران و انصار در حضور او بودند ، پس از اين كه بين آن بزرگوار و مردان پرده‏اى آويخته شد چنان ناله جانسوزى از دل برآورد كه تمام مردم را به گريه درآورد .

سپس مدتى سكوت كرد تا احساسات مردم فرو نشست [ 6 ] و فرمود : سخن را با سپاس آن كه سزاوار ستايش و رفعت و عظمت است آغاز مى‏كنم ، سپاس از آن خداست در برابر نعمتهايى كه داده و شكر او را در مقابل آگاهى و دركى كه به ما مرحمت كرده است به جا مى‏آورم . پس از آن كه خطبه‏اى طولانى ايراد كرد ، در پايان خطبه فرمود : چنان كه سزاوار است تقواى الهى را پيشه كنيد و در مورد اوامر او مطيع باشيد ، زيرا كه تنها از ميان بندگان خدا ، دانشمندان از خدامى‏ترسند . و خدايى را سپاس گوييد كه با عظمت و نور او تمام موجودات آسمان و زمين وسيله ارتباط با او را مى‏جويند ، و ماييم واسطه او در ميان مردم ، ماييم برگزيدگان و مركز قدس او ، و ماييم حجّت او در جايى كه از انظار نهان است و ما وارثان پيامبران او هستيم ، آنگاه فرمود : من فاطمه دختر محمدم ، بر پايه و اساس سخن مى‏گويم ، روى فخر و بيهودگى سخن نمى‏گويم ، پس با گوش باز سخن مرا بشنويد . بعد فرمود : لَقَدْ جائَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمَ [ 7 ] .

اگر پيوند او را بجوئيد خواهيد ديد كه او پدر من است ، نه پدر هيچ يك از شما . و برادر پسر عموى من است نه هيچ يك از مردان شما . سپس فرمود شما گمان مى‏بريد كه من از پدرم ارث نمى‏برم ، آيا داورى زمان جاهليت را پى مى‏گيريد ؟ براى گروهى كه ايمان و يقين دارند چه كسى از خدا در داورى بهتر و نيكوتر است ؟ هيهات اى توده ملّت ، چنان تصوّرى آيا در كتاب خداست اى پسر ابو قحافه كه تو از پدرت ارث ببرى و من ارث نبرم ؟

براستى اگر چنان تصورى داشته باشى ، دروغ و افتراى بزرگى به قرآن نسبت داده‏اى اينك اين فدك ارزانى تو باد ، و اين مركب سوارى زين شده و آماده براى سوارى است روز قيامت فراخواهد رسيد ، پس خداوند داورى نيكو ، محمد سرپرستى خوب و قيامت وعده‏گاه ماست و در قيامت است كه بيهوده كاران زيان مى‏برند لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ [ 8 ] و بزودى خواهى دانست كه چه كسى دچار عذاب دردناك مى‏گردد .

راوى مى‏گويد : آنگاه نگاهى به قبر پدر بزرگوارش نمود و به عنوان گواه و مثال شعر هند دختر امامه را در حالى كه پدر بزرگوارش را مخاطب قرار داده بود بيان كرد :

قد كان بعدك انباء و هنبثة
لو كنت شاهد هالم تكثر الخطب

ابدت رجال لنا نجوى صدورهم
لمّا قضيت و حالت دونك الترب

تجهّمتنا رجال و استخفّ بنا
اذ غبت عنّا فنحن اليوم مغتصب [ 9 ]

راوى مى‏گويد ، هيچ روزى سابقه نداشت كه مثل آن روز ، مردم و آن بانوى بزرگوار آن همه گريسته باشند . سپس رو به گروه انصار حاضر در مسجد كرد و فرمود :

اى گروه ياران پيامبر [ 10 ] و اى بازوان ملّت و نگهبانان اسلام باعث اين سستى شما از يارى من ، و سهل انگارى از كمك به من و چشمپوشى از حق من و ناديده گرفتن ستم به من چيست ؟ مگر سخن پيامبر را نشنيديد كه فرمود :

« احترام به فرزند ، احترام به پدر است . » ؟ چه زود عوض شديد ، و چه زود به چنين وضعى در آمديد ، پيامبر از دنيا رفت شما هم دين او را فراموش كرديد ؟ آرى مرگ او مصيبتى جانگداز بوده است ، با رفتن او شكافى عميق به وجود آمده كه همواره در حال فزونى است و هرگز التيام نپذيرد .

زمين از فقدان او تاريك و كوهها زير و زبر شد و آرزوها بر باد رفته‏اند . پس از آن بزرگوار حرمتها شكسته و حريمى بر جاى نمانده است ، و آن رويدادى ناگوار بود كه قرآن پيش از رحلتش بر ملا ساخته و قبل از وفاتش بدان آگاهى داده و فرموده است : وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبُ عَلى‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجزِى اللَّهُ الشّاكِرينَ [ 11 ] اى فرزندان قبيله آيا سزاوار است مقابل چشم شما ميراث پدر مرا از من بازستانند و شما فرياد مرا بشنويد و نداى من به گوش همه شما برسد ؟

در حالى كه جمعيّت شما و قدرت و توان شما زياد و ساز و برگ و امكانات شما فراوان است ، شما همان درستكارانى هستيد كه خداوند شما را از ميان مردم برگزيد و نيكمردانى كه خداوند شما را انتخاب كرد ، شما بوديد كه با عرب نبرد كرديد و در برابر ملّتها استوار بر جاى مانديد و قهرمانان را به خاك مذلّت نشانديد تا آنجا كه آسياب اسلام به وسيله شما به گردش درآمد و بر وفق مراد گرديد و آشوب و فتنه از ميان رخت بربست و آتش كفر خاموش شد و بى‏سر و سامانيها به سامان رسيد و رشته دين استوار گشت .

آيا پس از آن همه پيشروى عقب نشستيد ؟ و بعد از آن همه دلاورى از گروهى كه پس از ايمان پيمان شكنى كردند و دين شما را بمسخره گرفتند ترسيديد ؟ هم اكنون با سران كفر پيكار كنيد زيرا كه آنان به پيمان و قسم خود پاى بند نيستند ، تا شايد از فساد خوددارى كنند ولى مى‏بينم كه با همه اينها خوارى و ذلّت در وجود شما رخنه كرده و مكر و حيله به قلبهايتان چيره شده و دين خدا را منكر شده‏ايد و اعمال ناشايستى را كه تجويز مى‏كرديد گسترش داديد إنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فىِ الاَرضِ جَميعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌ حَميدٌ [ 12 ] بدانيد كه من با همه خوارى و پستى كه شما را فرا گرفته و ضعف ايمانتان گفتنيها را گفتم ،اين شما و اين فدك لجام آن مركب را بگيريد و بر پشت آن سوار شويد و به هر سو مى‏خواهيد بتازيد ، ولى بدانيد كه ننگ حق كشى را بر خود خريديد و خشم خدا را برانگيختيد آتش دوزخ را كه بر جانها احاطه دارد پذيرا شديد همه كارهاتان در محضر خداست سَيَعْلَمُ الّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلِبٍ يَنْقَلِبُونَ [ 13 ] .

آنگاه حضرت زهرا ( ع ) به خانه برگشت و سوگند ياد كرد كه هرگز با ابوبكر سخن نگويد و از خداوند مى‏خواست تا حق او را بگيرد ، اين چنين بود تا وقتى اجلش فرا رسيد ، وصيت كرد كه مبادا ابوبكر بر جنازه او نماز گزارد ، اين بود كه عباس بر جنازه آن بزرگوار نماز خواند و شب هنگام به خاك سپرده شد .

بعضى نقل كرده‏اند : وقتى كه ابوبكر سخنان حضرت زهرا ( ع ) را شنيد ، حمد و سپاس خدا را گفت و درود بر پيامبرش فرستاد ، سپس گفت اى بهترين بانوان و دختر بهترين پدران به خدا قسم كه من از نظر رسول خدا تجاوز ننموده‏ام و جز به فرمان او عمل نكرده‏ام ، البته كه زمامدار و رهبر به كسان خود دروغ نمى‏گويد تو گفتنى را گفتى و آنچه لازم بود ابلاغ كردى و درشتى نمودى و از ما دورى كردى ، پس خداوند ما و شما را بيامرزد ، اما بعد ، سلاح و مركب سوارى و نعلين پيامبر ( ص ) را به على دادم ، من از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود : ما گروه پيامبران هيچ طلا و نقره ، زمين ، باغ ، و منزلى پس از خود به ارث نمى‏گذاريم و ليكن ما ايمان ، حكمت ، علم و سنت را به ارث مى‏نهيم . البته آنچه را كه پيامبر مرا بدان مأمور كرده بود شنيدم و اطاعت كرده و انجام دادم .

حضرت زهرا ( ع ) گفت : پيامبر ( ص ) فدك را به من بخشيده بود .

ابوبكر گفت : چه كسى شهادت مى‏دهد كه پيامبر آن را به تو بخشيده است ؟

على ( ع ) و امّ ايمن آمدند و شهادت دادند كه پيامبر ( ص ) فدك را به حضرت زهرا ( ع ) بخشيد ، از طرفى عمر بن خطاب و عبد الرّحمن بن عوف شهادت دادند كه رسول خدا ( ص ) ، فدك را ميان مسلمانان تقسيم مى‏كرد .

ابوبكر گفت : دختر پيامبر خدا ( ص ) تو ، على و ام ايمن راست گفتيد ، و عمر ، و عبد الرّحمن هم راست گفتند مطلب از اين قرار است كه آنچه متعلّق به پدرت بوده است حق تو است ، پيامبر خدا ( ص ) از فدك به مقدار خوراك شما برداشت مى‏كرد و باقى مانده را ميان مسلمانان تقسيم مى‏كرد و در راه خدا مى‏داد ، و اين مقدار حق الهى تو است ، من هم با فدك همان كارى را مى‏كنم كه پيامبر ( ص ) مى‏كرد .

اين بود كه حضرت زهرا ( ع ) بدان راضى شد و عهد و پيمانى بر آن اساس گرفت ، و ابو بكر محصول فدك را كه جمع مى‏كرد و به مقدار كفايت به ايشان مى‏داد . بعدها ، خلفاى پس از ابوبكر ، چنان رفتار مى‏كردند ، تا اين كه معاويه سر كار آمد ، مروان پس از امام حسن ( ع ) يك سوم آن را بريد . و بعد آن را در زمان خلافت خود خالصه قرار داد و متعلّق به خود دانست و ميان فرزندان او دست به دست مى‏شد تا اين كه نوبت خلافت به عمر بن عبد العزيز رسيد ، او در زمان خلافت خود ، فدك را به فرزندان فاطمه برگرداند . شيعه معتقد است كه آن نخستين مالى بود كه به ستم گرفته شده بود و به صاحبش بازگردانده شد .

اهل سنّت مى‏گويند : نه ، بلكه عمر بن عبد العزيز اوّل آن را ملك خالص خود گرداند ،آنگاه بديشان بخشيد . بعد از عمر بن عبد العزيز فدك را از دست اهل بيت گرفتند و زمانى كه حكومت بنى اميّه منقرض گرديد ، ابو العباس سفّاح فدك را بازگرداند ،سپس منصور گرفت و پسرش مهدى برگرداند ، و بعد از آن ، موسى و هارون پسران مهدى عباسى آن را گرفتند ، همين طور در دست بنى عباس بود تا زمان مأمون كه او به اهل بيت پيامبر ( ص ) باز پس داد و تا زمان متوكّل در دست آنها ماند تا اين كه عبد اللّه بن عمر بازيار آن را قسمت به قسمت كرد .

نقل كرده‏اند كه يازده درخت خرما در فدك وجود داشت كه پيامبر ( ص ) آنها را به دست مبارك خود كاشته بود ، و فرزندان فاطمه ( ع ) محصول آنها را به حاجيان هديه مى‏كردند و خود از اين راه به ثروت زيادى مى‏رسيدند ، بازيار كسى را فرستاد آن درختان را بريدند و خود به بصره برگشت و در آن جا به فلج مبتلا شد .

در اين داستان ميان شيعه و مخالفان موارد ابهام فراوانى وجود دارد ، و هر كدام از دو گروه سخنان زيادى دارند ، و اما اكنون بايد به متن نهج البلاغه بازگرديم :بيان امام ( ع ) : گروهى بر آن بخل ورزيدند ، اشاره دارد به ابو بكر ، عمر ، و پيروان آنها و نيز اين سخن حضرت : گروهى ديگر آن را بخشش نموده و از آن گذشتند ، اشاره دارد به سران بنى هاشم و هواداران آنها .

نهم : امام ( ع ) به نحو استفهام انكارى پرسيده كه او را به فدك و غير فدك از زر و زيور دنيا چه كار ؟ از باب انكار نيازمندى به فدك ، تا اين كه نفس خود را نسبت به آن آرامش داده و نيز خود را با ياد هدف نهايى مردم از دنيا يعنى سرانجام مدفون شدن آنها در گور و آنچه كه لازمه آن است از قبيل قطع آثار و فراموش شدن آنان از امور دنيا به اعمال شايسته توجه دهد .

البته امام ( ع ) اين موارد را برشمرده است براى اين كه انديشه انسانى از آن نفرت دارد و دلها با ياد آنها مى‏شكند ، در نتيجه به درگاه خدا مى‏نالد و به سمت اعمال خوبى كشيده مى‏شود كه نجات از گرفتاريهاى حالت مرگ و بعد از آن در گروه آنهاست . « واو » در عبارت « و النفس » واو حاليه است .

دهم بعد از آن كه بيان فرموده است ، به فدك و غير فدك از زيورهاى دنيا نيازى نيست آنگاه به حدّ و مرز نياز خود ، يعنى رياضت و تربيت نفس به وسيله تقوا اشاره كرده است . اين ضمير [ 14 ] مانند ضمير در عبارت « و انما هى الكوفه » است كه قبلا گذشت ، و در حقيقت عبارت چنين است : تنها همّت و حاجت من تمرين و تربيت نفسم به تقواست .

بدان كه تربيت نفس برمى‏گردد به بازداشتن آن از خواسته‏ها و وادار ساختن آن به اطاعت از مولايش ، و آن از تربيت چارپايان گرفته شده است ،يعنى همان طور كه چارپايان را از اقدام بر حركات ناشايست نسبت به صاحبش و كارهايى كه خلاف نظر اوست باز مى‏دارند ، همچنين قوّه حيوانى كه مبدأ حركات و كارهاى حيوانى در وجود انسان است ، اگر به اطاعت از قوّه عاقله عادت نكند به منزله چارپاى خواهد بود كه باعث ناخشنودى صاحبش مى‏ گردد ، در آن صورت گاهى قوّه حيوانى از شهوت و گاهى از غضب پيروى مى‏ كند و بيشتر وقتها در حركات و رفتار خود از مرز عدالت به يكى از دو طرف افراط و تفريط بر اثر انگيزه‏هاى مختلف قواى متخيّله و متوهّمه منحرف مى‏ گردد ، و قوّه عاقله را در جهت برآوردن خواسته‏ هاى خود به خدمت مى‏ گيرد ، در نتيجه او همواره فرمانده ( امّاره ) و قوّه عاقله فرمانبر او مى‏شود .

امّا اگر قوّه عاقله او را رام كند و از تخيّلات و توهّمات ، و احساسات و كارهاى شهوتزا و خشم‏انگيز باز دارد ، و مطابق خواست عقل عملى تمرين دهد و بر اطاعت امر خود تربيت كند به طورى كه به امر و نهى او عمل كند ، قوّه عقليّه مطمئنّه خواهد بود ، كارهايى با انگيزه‏ها و پايه‏ هاى گوناگون انجام نخواهد داد ، و ديگر قوا سر به فرمان او و تسليم وى خواهند شد .

اكنون كه مطلب روشن شد در نتيجه مى‏گوييم : چون هدف نهايى از رياضت و تمرين نفس رسيدن به كمال حقيقى است و آن هم در گرو آمادگى لازم است ، و اين آمادگى نيز متوقّف است بر نابودى موانع برونى و درونى بنابر اين براى رياضت و تربيت نفس سه هدف وجود دارد :

1 ناديده گرفتن و بى‏اثر شمردن هر چه را كه مورد علاقه و دوست داشتنى است ، يعنى همه موانع خارجى ، به جز ذات حق تعالى .

2 واداشتن نفس امّاره به پيروى از نفس مطمئنّه ، تا اين كه دو قوّه تخيّل و توهّم را از عالم پست حيوانى به جانب كمال بكشاند ، و ديگر قوا نيز از آنها دنباله روى كنند ، در نتيجه انگيزه‏هاى حيوانى يعنى موانع داخلى برطرف شوند .

سوم : بيدارى دل و توجّه قلب به بهشت برين ، براى تحمّل سختيهايى كه از جانب حق مى‏رسد و آمادگى براى پذيرش آنها .

پارسايى واقعى يعنى دورى قلب از متاع دنيا و خوشيها و لذايذ آن براى وصول به هدف اوّل مى‏تواند ما را يارى كند . و همچنين عبادت آميخته با انديشه و تفكّر در ملكوت آسمان و زمين و مخلوقات خدا و عظمت آفريدگار پاك و كارهاى شايسته با نيّت خالص براى رضاى خدا به هدف دوم كمك مى‏كند .

امام ( ع ) به جاى تقوايى كه نفس خود را به آن تربيت كرده و خو داده است ، اين امور معيّن و وسايل مقدّماتى را نام برده است ، و به جاى هدف نهايى تربيت ، يعنى كمال حقيقى و لذّت مربوط به آن ، به ذكر بعضى از لوازم آن توجّه داده است يعنى همان كه نفس آدمى از ناآرامى روز قيامت در امان باشد و در لبه ‏هاى پرتگاه يعنى صراط مستقيم استوار بماند ، و انگيزه‏هاى مختلف ، آن را به سمت درهاى جهنّم و پرتگاههاى هلاكت نكشاند . كلمه مزالق را استعاره آورده است براى لغزشگاههايى كه پاى خرد در راه سير الى اللّه در آن بلغزد و تمايلات شهوت و غضب انسان را به سمت پستيها و صفات زشت سوق دهد .

دهم : بر اين مطلب توجه داده است كه پارسايى وى در دنيا و بسنده كردنش به دو جامه كهنه و دو قرص نان ، و رها كردن جز آنها ، به دليل ناتوانى ازفراهم آوردن خوردنيها و پوشيدنيهاى حلال نبوده است ، و براستى كه او اگر مى‏خواست امكان فراهم آوردن آن چيزهاى خوب ، و مغز گندم و عسل خالص را داشت ، زيرا غذاى مغز گندم و عسل از متداولترين خوراكيهاى آن روز مردم مكه و حجاز بود و صرف نظر امام از اين گونه غذاها با توان و قدرتى كه بر تهيّه آنها داشت از روى رياضت نفس و آماده سازى آن براى كسب كمالات جاودانه بوده است .

امام ( ع ) در اينجا نقيض ملزوم را يعنى غلبه نكردن هواى نفس او بر عقلش و وادار نكردن زيادى حرص او را برگزينش خوراكيها استثنا كرده است و بر اين جنبه عدمى با عبارت : هيهات ( چه بسيار دور است ) ، توجّه داده است ، زيرا آنچه را كه امام ( ع ) انجامش را از جانب خود بعيد شمرده و ناپسند دانسته ، از خود نفى كرده و حكم به نيستى آن فرموده است .

اما اين كه آن عدم ، خود به عينه نقيض ملزوم است براى اين است كه ملزوم در اين جا اراده انتخاب غذاهاى خوب و غلبه هواى نفس بر عقل با اين كه مقتضاى عقل مخالفت و دورى از آن غذاهاست و نيز وادار ساختن شهوت او را بر موافقت با بهره‏گيرى از غذاهاست « مستثنى » در اين جا عدم اين چيزهاست ، و امّا جواز استثناى نقيض مقدم [ ملزوم ] از آن روست ، كه اراده اين امور شرطى است مساوى با انتخاب غذا و لباس خوب و فراهم آوردن آنها و عدم اراده آن شرط مستلزم عدم مشروط است .

موارد زيادى در زبان عربى وجود دارد كه كلمه لو به گونه‏اى استعمال شده است كه ملزوم علت و يا شرط مساوى براى لازم است ، نقيض ملزوم از آن استفاده مى‏شود .

حرف « و » در لعلّ براى حال است ، يعنى بسيار دور است كه هواى نفسم مرا وادارد بر انتخاب خوراكيها در حالتى كه ممكن است در حجاز و يمامه كسى با اين اوصاف [ كه در ضمن سخنان حضرت بيان شد ] وجود داشته باشد .

جمله او ابيت ، عطف بر يقودنى است و از امورى است كه امام ( ع ) آنها را از خود بعيد دانسته است ، و واو در عبارت و حولى براى حال و عامل حال ابيت است و همچنين عبارت او ان اكون عطف بر ابيت است و آن دو از لوازم نتيجه قياس استثنائى‏اند زيرا اراده نكردن وى بر گزينش خوراكيها مستلزم نخوردن و بهره نگرفتن از آنها است و اين خود مستلزم آن است كه با شكمى پر و در حالى نخوابد كه در اطرافش شكمهاى گرسنه باشد تا بدان وسيله دچار ننگ و عار گردد .

اما شعر از باب تمثيل است و هدف دورى از ننگ و عارى است كه لازمه استفاده از خوردنيهاى لذيذ است با وجود نيازمندانى كه نياز به اندك غذايى دارند و بر درستى و خوبى اين لوازم به وسيله پيامدهاى نقيضهاشان يعنى همان حالات مذكور ، توجه داده است ، شعر از حاتم بن عبد اللّه طايى و از قطعه ‏اى است كه آغاز آن چنين است :

اى دختر عبد اللّه و دختر مالك و اى دختر ذى البردين و صاحب اسب تندرو وقتى كه توشه‏اى فراهم كردى كسى را بجوى تا آن را بخورد چون كه من به تنهايى غذا نمى‏خورم چه او شخصى از راه دور آمده و بيگانه و يا نزديك و از خويشاوندان باشد ، مى‏ترسم كه پس از مرگ مرا به بدى ياد كنند اين ننگ تو را بس كه شب با شكم پر بخوابى در صورتى كه پيرامون تو دلهايى محتاج به ظرفى سبوس باشند و براستى من با آنچه در اختيار دارم ، تا وقتى كه مهمان دارم ، بنده او هستم ، هر چند كه اين روش ، روش بردگى نيست [ 15 ] حسبك داء [ 16 ] نيز روايت شده است ، اطلاق واژه درد بر آن عمل ، از آن روست كه آن كار پستى است و بايد از آن دورى جست .

در عبارت امام ( ع ) : او ابيت ، و او اكون را بعضى به ضم آخر و مرفوع خوانده‏اند ، به اين دليل كه او حرف عطف نيست بلكه همزه براى استفهام و واو پس از آن مانند فاء در آيه مباركه : اَفَاَصفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنين [ 17 ] متحرك است ، و استفهام انكارى و بيانگر اين مطلب است كه شكم او پر و آن چنان است كه گوينده شعر گفته است ، و همچنين استفهام در عبارت : و اقنع من نفسى ، در معرض انكار اين مطلب است كه نفس امام ( ع ) بر اين دلخوش مى‏دارد كه به او امير المؤمنين گويند در صورتى كه در سختيهاى روزگار و تلخكاميها با آنان همدرد نباشد ، واو در عبارت : و لا يشاركهم . . . واو حاليه ، و او اكون ، عطف بر : اشاركهم ، و به منزله نفى است .

يازدهم : امام ( ع ) به پاره‏اى از انگيزه‏ هايى كه باعث پارسايى و ترك غذاهاى لذيذ در دنيا شده است توجّه داده از جمله آن كه وى براى اين آفريده نشده است تا خوردن غذاهاى خوب ، او را از هدف اصلى بازدارد ، و توضيح اين مطلب درعبارت : فما خلقت . . . المتاهة ، آمده است .

همچنين از سرگرم شدن به خوردن غذاهاى لذيذ با خاطرنشان ساختن پيامد چنان سرگرميى يعنى همانندى با چارپايان ، برحذر داشته است ، و با عبارت : همّها علفها ، تا جمله يرادبها ، به وجه شبه به بهايم اشاره فرموده است ، توضيح آن كه شخص سرگرم به خوردن غذاهاى لذيذ ، اگر از نوع خورشهاى ثروتمندان و بى‏نيازان باشد ، به سان چارپاى علفخوارى خواهد بود در همّت گماردن به علفى كه در اختيار دارد ، يعنى همان غذاى موجود ، و اگر فردى نيازمند باشد ، همتش وابسته خواهد بود به هر آنچه كه از متاع دنيا به دست آورد ، و تا آخر آن را بخورد و پرخورى كند و شكمبه خود را با غفلت از هدف اصلى همچون حيوان علفخوار پر كند كه همتش پر كردن شكم از آشغال و زباله‏هاست بدون توجه به سرانجام كار خود و مقصود اصلى ديگران از او ، يعنى سر بريدن و كار كشيدن از او . كلمه ريسمان و كشيدن آن را ، استعاره آورده و كنايه از رها كردن و يله نمودن ، همانند رها گذاشتن چارپايان است .

دوازدهم : به بعضى از شبهاتى كه احتمال داده است شايد در ذهنهاى سست وارد شود ، يعنى اعتماد بر ناتوانى امام ( ع ) به علت خوردن خوارك ناچيز ، از پيكار با دشمنان ، اشاره فرموده است و توضيح آن را در عبارت : و كانّى . . .

الشجعان ، آورده ، آنگاه به پنج طريق در مقام جواب برآمده است :

1 تمثيل به درخت بيابانى ، و مقايسه خود با آن در توانمندى ، بنابر اين اصل در تمثيل همان درخت بيابانى و فرع آن امام ( ع ) و وجه اشتراك كمى تغذيه و خشونت غذا همانند غذاى درخت بيابانى و بد تغذيه شدن آن است ، و حكم در تمثيل همان استوارى اعضاى بدن و نيرومندى او همچون صلابت چوب درخت بيابانى و توانمندى آن است ، اين يك پاسخ است بر ردّ شبهه ياد شده .

2 همانند كردن دشمنان و همگنان خود ، همچون معاويه با درختان سرسبز و خرم باغها ، در اين تمثيل درختان اصلند و دشمنان و همگنان آن حضرت فرع ، و وجه اشتراك همان سرسبزى و شادابى است كه در اثر رفاه و خوراك لذيذ به دست مى‏آيد و حكم قطعى آن نرم و نازك بودن پوست و ناتوانى از مقاومت و كمى استقامت در برابر رويدادها و علاقه به ناز و نعمت و رفاه است و غرض امام ( ع ) آن است كه ديگران بدانند همگنان او از وى ناتوانترند و در نتيجه شبهه مزبور برطرف گردد .

3 تمثيل آن بزرگوار به گياهان ديم مانند تمثيل به درخت بيابانى است ، و حكم در اينجا آن است كه امام ( ع ) در برافروختن آتش جنگ تواناتر و در شعله‏ور ساختن آن مقاومتر و پايدارتر ، و همچون نباتات ديم در آتش ديرپا است .

4 تمثيل خود ، نسبت به پيامبر خدا ( ص ) ، به درخت خرمايى نسبت به درخت خرماى ديگر ، اصل اين تمثيل ، درخت خرما نسبت به درخت خرماى ديگر ، و فرع آن ، جايگاه امام ( ع ) نسبت به رسول خداست وجه اشتراك اين است كه امام ( ع ) علوم و كمالات نفسانى خود را از چراغ دانش و كمالات پيامبر ( ص ) اقتباس كرده ، به سان بهره گرفتن معلول از علت و چراغ از شعله .

5 امام ( ع ) خود را نسبت به پيامبر ( ص ) چون ذراع نسبت به بازو مى‏داند ،بنابر اين اصل [ مشبه به ] : ذراع نسبت به بازو و [ مشبه ] ، فرع : امام ( ع ) نسبت به پيامبر ( ص ) است . و وجه اشتراك نزديكى امام نسبت به پيامبر و پشتيبانى از او ، و وسيله بودن براى رسيدن پيامبر به مقصود خود يعنى اتمام و اكمال دين است و اصل بودن پيامبر در همه اين موارد مانند نزديكى دست به بازو ، و اصل بودن بازو نسبت به دست است ، و اين كه دست نسبت به بازو وسيله ‏اى براى تصرّف و حمله مى ‏باشد ، امّا حكم در اين دو تمثيل يكى و آن ناتوان نبودن امام ( ع ) از مبارزه با همگنان و نبرد با دلاوران است ، و دليل قطعيّت اين حكم ، وجه اشتراك اوّل آن است كه چون علوم يقينى و بينش دينى امام ( ع ) با بينش پيامبر ( ص ) متناسب بوده است اين خود بزرگترين چيزى است كه به منظور حمايت از دين او را به شجاعت واداشته و بر مبارزه امثال و اقران نيرو مى‏بخشيد ، و ثبوت حكم از وجه اشتراك دوم نيز همين طور است .

بعد از آن كه امام ( ع ) آن حكم را ثابت كرد و ناتوانيى را كه درباره‏اش تصور مى‏رفت از خود سلب كرد ، با سوگند جلاله آن را مورد تأكيد قرار داده است به اين ترتيب كه اگر تمام عرب براى مبارزه با او پشت به پشت هم دهند هر آينه رو از آنها برنخواهد گرداند ، و اگر فرصت گردن زدن آنان را بيابد به سوى ايشان خواهد شتافت ، يعنى به هنگام نبرد و استحقاق آنان براى كشته شدن به دليل دشمنى آنان با دين و نادرستى عفو و چشمپوشى از آنان ، به خاطرشباهت امام ( ع ) به رسول خدا ( ص ) در آغاز اسلام است زيرا پيامبر ( ص ) گذشت و عفو را جز در جاى خود به كار نمى‏برد . نقل كرده‏اند كه امام ( ع ) در يك روز چون مصلحت دين را تشخيص داد هزار نفر را يكجا از پا درآورد .

سيزدهم : امام ( ع ) وعده داد كه بكوشد تا روى زمين را از آن شخص واژگون و كالبد سرنگون پاك سازد ، مقصود امام ( ع ) از آن شخص معاويه بود ، و اين كه امام ( ع ) تعبير به شخص و جسم كرد به دليل رجحان جنبه بدنى معاويه بر جنبه روانى‏اش بود ، از آن‏رو كه وى به كمال بدن خود بيش از كمال روحش توجه داشت به حدى كه گويا او تنها جسم و كالبد بوده است و با بيان اين كه معاويّه كسى است واژگونه و كالبدى سرنگون ، اشاره فرموده است به توجه داشتن معاويه از جنبه عالى ، و سرپيچى او از دريافت كمالات روحى به جنبه پست ، و واژگونگى او در دنيا و سرنگونى چهره عقل او به سمت كسب دنيا براى دنيا و توجه به گرد آورى مال دنياست ، زيرا كه هدف نهايى از عنايت خداوندى به آفرينش انسان اين است كه با مصون داشتن فطرت اصلى خود از آلودگى به رذايل اخلاقى ، راه مدارج كمال را بپيمايد و اگر انگيزه‏هاى پر كشش او را به سمت دنيا بكشد و فريفته محبت دنيا شود تا آن جا كه يكسره متوجه دنيا گردد و همواره در مراحل انحطاط محبت دنيا سقوط كند ، بدين ترتيب نگونسارى از مراتب كمال و واژگونى‏اش در پستيها و پرتگاههاى ضلالت و گرفتارى‏اش با غل و زنجيرهاى آن ، تحقق مى‏ يابد .

در عبارت امام ( ع ) : تا دانه كلوخ از ميان دانه گندم دور شده و جدا گردد ،دانه كلوخ يعنى معاويه و دانه دور شده يعنى مؤمنان ، و وجه تشبيه آن است كه امام ( ع ) مؤمنان را از وجود معاويه خالص و آنها را جدا مى‏كند ، تا ايمانشان رشد كند و دينشان استوار گردد ، زيرا وجود معاويه در بين آنها وسيله مهمى براى تباه ساختن عقيده‏شان و نابودى دينشان است ، همان طور كه صاحب خرمن ،غله‏ هاى خود را پاك و آميخته‏هاى آنها و هر چه كه از كلوخ و امثال آن باعث فساد غلّه مى‏گردد ، از ميان بيرون مى‏كند .

شارح نهج البلاغه عبد الحميد بن ابى الحديد گفته است همان طورى كه كشاورزان در بيرون آوردن كلوخ ، سنگ ،خار و امثال آنها از ميان كشت ، تلاش مى‏كنند تا باعث فساد در رويش زراعت نشود و محصول را تباه نسازد .

اين گفتار ابن ابى الحديد محلّ نظر است ، زيرا كه بيرون بردن گل از ميان زراعت معنايى ندارد و از طرفى عبارت : دانه گندم درو شده ( حبّ الحصيد ) ، آن معنا را نمى‏رساند .

چهاردهم : دنيا را به صورت موجودى با خرد وانمود كرده و او را بمانند خردمندان ، مخاطب قرار داده ، تا به خاطر شگفت آميزى اين خطاب ، در دلها بهتر جايگزين شود . آنگاه به كناره‏گيرى و دورى از آن همانند زنى كه طلاق داده‏اند ، امر فرموده است . و عبارت : حبلك على غاربك مهار تو بر كوهانت آويخته است ، به عنوان تمثيل ، كنايه از طلاق است ، و اصل اين تمثيل ، آن است كه هر وقت بخواهند شتر را براى چرا رها كنند ، مهارش را بر كوهانش مى‏آويزند ،و اين به صورت مثلى درآمده است ، براى هر كسى كه از حكمى آزاد و رها شود .

سپس دنيا را صاحب چنگالهايى دانسته است ، كنايه از اين كه دنيا انسان را به طرف خواسته‏ها و زينتها تا سر حدّ هلاكت ابدى مى‏كشاند همچنان كه شير طعمه خود را مى‏كشد ، و همچنين دنيا را صاحب رشته‏ها و طنابها دانسته و به وسيله آن صفت استعارى ، خواسته است بگويد دنيا دل مردم را با خواهشهاى خيالى مى‏ربايد همان طور كه طنابهاى دام صيّاد ، صيد را به دام مى‏اندازد ، و نيز كلمه : ( مداحض ) لغزشگاهها ، را براى شهوات و لذّتهاى دنيايى ، از آن جهت استعاره آورده است كه پاى خرد در آنجا از راه حق مى‏لغزد و آنجا ، جاى زمين خوردن عقول است ، و مقصود امام ( ع ) از تمام اينها ، پارسايى در دنيا و دورى خود از دنياست .

آنگاه شروع به پرسش از مردمانى كرده است كه دنيا آنها را با بازيچه‏هاى خود فريفته و از ملّتهايى كه با زر و زيور خود آنان را شيفته خود كرده است ،پرسشى بر سبيل سرزنش ، و نكوهش در مورد اين نحو برخورد دنيا با ايشان ، تا اين كه آنها را از دنيا بيزار و برحذر كند ، البتّه اين سخن از باب تجاهل عارف است ، كلمه : مداعب ، جمع مدعبة به معنى بازيچه را براى دنيا استعاره آورده است ، و جهت شباهت آن است كه دنيا موقع خالص بودن لذتهايش براى مردم و فريفتن آنها و بعد حمله‏ور شدن بديشان به صورت جدّى ، مانند كسى است كه با ديگرى شوخى مى‏كند و مى‏خندد و با حرفها و كارهاى چرب و نرم او را مى‏فريبد ، آنگاه از راه جدّى وارد شده و طرف را مى‏آزارد و يا نابود مى‏سازد ، كلمه غرور ، گول زدن را به دنيا از آن جهت نسبت داده است كه دنيا يك وسيله مادّى براى گول خوردن آدمى است .

در نسخه سيد رضى رحمه اللّه غرّرتيهم با ياء آمده است ، دليلش آن است كه ياء از اشباع كسره توليد شده است .

پانزدهم : اشاره به سرانجام مردم دنيا كرده است كه به سمت آن در حركتند ، يعنى گروگان قبرها و فرورفته در زير لحدهايند و در اين سخن توجه داده است كه فريب خوردن و شيفتگى آنها به چيزى است كه تا اين حد با آنها ناخالص است ، تمام اينها براى بيزار كردن و دور ساختن آنان از دنياست ، كلمه هاء براى تنبيه است ، و لفظ رهائن ، يعنى گروگانها را براى مردم از آن جهت عاريه آورده است كه اينان در قبرها مانند گروگانى محكم گرفته شده‏اند ، و احتمال دارد كه حقيقت باشد نه استعاره ، و رهينه به معناى گروگزار يعنى همان كالبدهاى مقيم در قبرها .

شانزدهم : امام ( ع ) سوگند ياد كرده است كه اگر دنيا شخصى قابل رؤيت و كالبدى محسوس بود ، حدود الهى را در قبال بندگانى كه به سبب آرزوها آنها را فريب داده و به مشقتهايى گرفتار كرده است كه نه راه رفتن دارد و نه راه برگشت يعنى اين كه آن موارد از جاهايى است ورود و خروج از آن ممكن نيست درباره او اجرا مى‏كردم .

چون امام ( ع ) در اين گفتگو ، همچون آموزگارى براى دنيا كه از نيرنگ و فريب او اطلاع يافته و مانند كسى كه او را از خود نااميد مى ‏سازد مى‏گويد : چه دور است كه حال از تو فريب بخورم .

يعنى پس از گول خوردن و اعتمادم به تو آنگاه به بعضى از دلايل دورى از دنيا و بيزارى از نزديك شدن به آن ، توجه مى‏دهد ، كه عبارتند از : گام نهادن در لغزشگاه دنيا باعث لغزيدن و سوار شدن بر امواج آبهاى دنيا باعث غرق شدن ، و دورى از بندهاى دنيا باعث رسيدن به سلامتى است ، و اين كه شخص سالم از دست دنيا ، باكى از تنگى خوابگاهش ندارد و هر تنگنايى از قبيل تهيدستى ، زندان ، بيمارى و گرفتارى پس از سلامت از دست دنيا هر چه تنگ باشد در برابر آن آسايش كه از گشايش در دنيا و تاخت و تاز در ميدانهاى شهوانى دنيا ، از عذاب دردناك در آخرت نصيب انسان مى‏شود ، گشايش محسوب مى‏ شود و دنيا در كوتاهى و بى‏توجهى امام ( ع ) بدان ، همچون روزى است كه وقت پايان يافتن آن فرا رسيده باشد .

كلمات مداحض ، لجج ، حبال استعاره‏اند براى شهوتها و لذتهاى دنيا : اول : از آن جهت كه شهوتهاى دنيا زمينه آن را دارند كه باعث دلبستگى شوند و انسان را به افزون طلبى ، يا تجاوز از حد اعتدال به مرز حرام بكشانند ، و در نتيجه پاى نفس انسانى از راه حق بلغزد و در پرتگاههاى هلاكت و موارد گناه بيفتد .

دوم : از آن‏رو كه خواسته‏ها و آرمانهاى دنيايى بى‏پايان است و از پيامدهاى حتمى كسى كه سرگرم بدان و غرق در آن شده ، آن است كه خويشتن را در دريايى غرق مى‏كند كه كناره ندارد ، و در نتيجه از قبول رحمت حق سرباززده ، همچون كسى كه خود را در دريايى ژرف افكند ، به هلاكت ابدى مبتلا شود .

سوم : از نظر اين كه انسان وقتى فريب دنيا را خورد و در راه علاقه به دنيا به خواسته‏هاى خود رسيد ، دنيا مانع جهش و پرش او به ساحت قدس خداوندى شده و از پريدن با دو بال نيروى عقلانى در ساحت قدس حق و منزلگاههاى اولياى بزرگ خدا باز مى‏دارد ، همان طور كه بندهاى صياد بال پرنده را از پريدن باز مى‏دارند . استعمال كلمات وطى ، ركوب ، زلق و غرق از باب استعاره ترشيحى است .

سپس امام ( ع ) موضوع دورى خود از دنيا را تكرار و سوگند ياد كرده است كه در برابر دنيا سر فرود نخواهد آورد تا دنيا او را خوار سازد ، و زمام اختيارش را به دست او نخواهد داد تا هر جا كه مى‏خواهد بكشد ، در اين عبارت توجّه بر اين مطلب است كه كسى در دنيا خوار نمى‏شود مگر اين كه خود را خوار ساخته و دنيا را بپرستد و دنيا نمى‏تواند زمام اختيار كسى را به دست گيرد مگر اين كه كسى خود زمام اختيارش را به دست آن سپارد ، و اين مطلب واضحى است ، زيرا انسان تا وقتى كه نيروى حيوانى را مغلوب كرده و اختيار آن را به دست عقل سپرده است محال است كه دنيا بتواند او را خوار سازد و به بندگى اهل دنيا بكشد ، امّا هر وقت از شهوت خود در برابر جلوه‏هاى دنيا پيروى كند ، دنيا او را به پست‏ترين صورت خوار مى‏سازد و به بدترين نوع بردگى مى‏كشاند ، چنان كه امام ( ع ) فرموده است : بندگى شهوت پست‏تر از بندگى بردگان است [ 18 ] . صفت : رها كردن افسار ، را براى سهولت پيروى كردن قوّه عاقله از نفس امّاره و سخت نگرفتن در خوددارى از به كار گرفتن عقل در خدمت نفس استعاره آورده است .

هفدهم : امام ( ع ) سوگند ياد كرده است ، تا آنچه را كه بدان تصميم قطعى گرفته و در صدد انجام آن است يعنى رياضت نفس خود در ذهن طرف جايگزين كند ، و توصيف اين رياضت نفس بالقوه مستلزم دو مطلب است :

نخست آن كه وى نفس خود را به قرص نانى خرسند سازد و اگر به آن دسترسى پيدا كرد چون غذاى دلپسندش آن را بپذيرد . و از خورش به نمكى بسنده كند . اين رياضت ، رياضت قوه شهوت است ، و چون قوه شهوانى دشمن نفس انسانى است و بيشترين فساد از طرف آن قوه به آدمى وارد مى‏ شود ، از اين‏رو ، امام ( ع ) ،مخصوصا آن را نام برده و با تصميم قاطع به مقابله آن برخاسته است ، و احتمال دارد كه مقصود امام ( ع ) ، تربيت همه قواى نفسانى باشد ، كه امام چنين توصيف كرده است ، نفس با وجود رياضت و تمرين به قرص نانى خرسند است ، زيرا كنترل شهوت از كنترل ساير قوا مهمتر و دشوارتر است ، و اشاره به كنترل قوه شهوانى تا به حدّى كه بيان شده است ، رساتر از آن است كه تربيت و رياضت را با وصف سخت و شديد بيان مى‏كرد . امام ( ع ) در سوگند خود به عنوان ادب در گفتار ، مشيّت و اراده خدا را استثنا كرده است ، به دليل آيه مباركه : لا تَقُولنَّ لِشَى‏ءٍ اِنّى فاعِلٌ ذلِكَ غَداً اِلاَّ اَنْ يَشاء اللَّه [ 19 ] و براى جلب توجه به اين مطلب كه امور در سلسله نيازمندى و احتياج ، به خداوند منتهى مى‏ شوند .

دوم امام ( ع ) كاسه چشم خود را همچون چشمه آبى به حال خود وامى‏گذارد كه آبش خشكيده باشد وجه شبه آن است كه اشكهاى چشم تمام شده ، و در اشتياق به ملأ اعلى و آنچه از خوشبختى ابدى براى اولياى خدا آماده شده و همچنين از ترس محروم ماندن از آنها ، با گريه از اشك تهى گردد . و آن كس كه در جايى غريب مانده و در موضع ترس و وحشت است چگونه شوق ديدار وطن اصلى و نخستين جايى نباشد كه با آنجا انس داشته است . الفاظ مطعوما ، مأدوما و مستفرغة [ از نظر تركيبى ] حال مى‏باشند .

آنگاه امام ( ع ) به تشبيه و تمثيل خود به حيوان چرنده و گله گوسفند پرداخته است ، با اين فرض كه او نيز حالتى مانند اين حيوانات داشته باشد و هدفش از دنيا همان هدف باشد . البته اين مطلب را به عنوان انكار از اين كه آن بزرگوار نسبت به نفس خود چنان حالتى را بپسندد . اصل در اين تمثيل حيوان چهارپاست ، و فرع آن بزرگوار است . و چون اصل مورد قياس نسبت به انسان كامل در نهايت پستى بوده چنين تشبيهى باعث نفرت زيادى نسبت به صفاتى است كه تشبيه مستلزم داشتن آن صفات است .

عبارت امام ( ع ) قرّت اذن عينه يعنى در چنين حالتى چشمش روشن جمله خبرى در معرض انكار و به مسخره گرفتن چنان لذتى است همانند آيه مباركه : ذقْ اِنّكَ اَنْتَ العَزيزُ الْكَريمُ [ 20 ] هيجدهم : امام ( ع ) توجه داده است كه اگر نفس داراى صفات نام برده باشد ، سزاوار آن است كه گفته شود ، خوشا به حال او و بيشترين صفات پسنديده را در چنان نفسى جمع كرده است :

اوّل اداى فرمان واجب خداوند و آنچه را كه خداوند بر او فرض دانسته است .

دوم عبارت : و عركت بجنبها بؤسها [ در سختيها بردبار و نستوه باشد ] ،كنايه از پايدارى در برابر ناگواريهاست . مى‏گويند : عرك فلان بجنبه الاذى ،هر گاه كسى را كه باعث اذيّت اوست ناديده گرفته و در برابر آزار او شكيبا باشد .

و اين عمل خود مستلزم شمارى از فضايل اخلاقى از قبيل : بردبارى ،بخشندگى ، گذشت ، چشم‏پوشى ، و فروخوردن خشم ، و همچنين تحمّل ناراحتى ،پاكدامنى و امثال اينهاست .

سوم جمله : ان تهجر باللّيل غمضها ( در شب از خواب دورى گزيند ) ،كنايه است از شب زنده‏دارى با عبادت پروردگار و سرگرم بودن به ذكر خدا تا وقتى كه خواب بر او غلبه كند آنگاه زمين را فرش و كف دستش را بالش خود قرار دهد : يعنى هيچ زحمتى براى آماده ساختن بستر و بالش نرم به خود راه نمى‏دهد ،بلكه از هر نوع زحمتى به دور ، و از هر نوع آرايشى بركنار و از هر رفاه و آسايشى منزّه است .

عبارت : فى معشر مى‏تواند متعلّق به هر يك از افعالى كه مربوط به نفس است ، بوده باشد ، يعنى : من كه اين كارها را انجام دادم از جمله كسانى هستم كه شأن اينان چنين است ، و آنها را با چهار ويژگى معرّفى فرموده است :

اوّل : ترس از معاد ، خواب را از چشمهاى آنان ربوده است .

دوم : آنان خواب و استراحت ندارند ، اين عبارت كنايه از مشغول بودن آنها در تمام شب به ذكر پروردگارشان است ، مثل آيه مباركه : تَتَجافى‏ جُنُوبُهُم عَنِ المَضاجع [ 21 ] .

سوم : و لبهاى آنان آهسته به ذكر پروردگارشان گوياست مثل آيه مباركه :يَدعُون رَبَّهُمْ خَوفاً و طَمَعاً [ 22 ] .

چهارم : و با استغفار فراوان گناهانشان را پراكنده سازند ، و اين قسمت چهارم لازمه و يا نتيجه سه قسمت اوّل است ، كلمه تقشّع ، [ پراكندگى ابرها ] را براى از بين رفتن گناهان ، استعاره آورده است ، و وجه مشابهت آن است كه گناهان و هيأتهاى جسمانى در سياه كردن صفحه‏هاى جانها و پوشاندن و ممانعت آنها از پذيرش انوار الهى ، نظير ابرهاى متراكمى است كه صفحه زمين را از پذيرش نور خورشيد و آمادگى براى روييدن گياه ، و امثال آن ، مانع گردد .

پس كلمه : ( تقشّع ) را استعاره آورده است براى از بين رفتن و محو شدن گناهان از صفحات دلها . همه اين عبارات براى آن است كه امام ( ع ) مى‏خواهد مردم را وادار به اطاعت پروردگار كند و آنان را به ورود در جرگه اولياى خدا جذب نمايد . توفيق در دست خداست .

_________________________________

[ 1 ] سوره مجادله ( 58 ) آيه ( 22 ) يعنى : اينان به حقيقت حزب خدا هستند . الا اى اهل ايمان بدانيد كه حزب خدا رستگاران عالمند .

[ 2 ] فرق سمعه و ريا آن است كه رياكار گاهى در منظر مردم كار نيكى را انجام مى‏دهد تا مردم ببينند ،اين ريا است امّا گاهى مى‏خواهد به گوش مردم برسد و مردم بشنوند كه او چنان كار نيكى را انجام داده است ،اين سمعه است م .

[ 3 ] بلى قد كانت لنا فدك من كلّ ما اظلّته السّماء . در متن نامه امام ( ع ) بجاى « لنا » ، « ايدينا » مى‏باشد م .

[ 4 ] فدك نام قريه‏اى بود در دو منزلى مدينه و تا خيبر يك منزل فاصله داشت ، همان طور كه در متن آمده است با پيشنهاد صلح از جانب اهل فدك بدون جنگ و پيكار نصف آن تسليم پيامبر شد و پيامبر نيز به دخترش مرحمت فرمود اما بعد از رحلت پيامبر ، شد آنچه كه شد م .

[ 5 ] سوره بنى اسرائيل ( 17 ) آيه ( 26 ) يعنى : حق خويشاوندان را به ايشان ادا كن .

[ 6 ] اين خطبه شريفه حضرت زهرا ( ع ) در جلد 5 از كتاب « المنظوم و المنثور فى كلام نسوان العرب من الخطب و الشّعر » آورده شده است مؤلف كتاب از علماى قديم عامه است و كتاب متعلق به كتابخانه دربار متوكل عباسى بوده است .

[ 7 ] سوره توبه ( 9 ) آيه ( 128 ) يعنى : براستى كه پيامبرى از جنس خودتان آمد سختى و رنج شما بر او گران بود و او نسبت به مؤمنان مهربان و دلسوز بود .

[ 8 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 67 ) يعنى : هر خبرى جايگاه حتمى و مسلمى دارد و بزودى به صدق آن آگاه خواهيد شد .

[ 9 ] بعد از تو فتنه و آشوبهايى بر پا شد كه اگر تو شاهد آنها بودى تاب نمى‏آوردى افرادى كه نقشه‏هاى شومى در دل پنهان داشتند به محض رحلت تو طرحها و نقشه ‏هايشان را اجرا كردند . مردانى بر ما يورش آوردند و ما را خوار ساختند . همين كه تو از ميان ما رفتى حق ما را غصب كردند .دركشف الغمه چند شعر ديگر نيز آمده و همه آنها را از حضرت زهرا ( ع ) نقل كرده است .

[ 10 ] در بعضى كتب « يا معشر الفتيه » و در بعضى « يا معشر البقيه » آمده است م .

[ 11 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 144 ) يعنى : محمد فرستاده‏اى بيش نيست كه فرستادگان ديگر پيش از او آمدند و رفتند ، حال اگر او بميرد و يا كشته شود شما به گذشته خود باز مى‏گرديد ؟ هر كس به آيين قبلى خويش برگردد زيانى به خداى يكتا وارد نمى‏سازد ، و پروردگار بزودى سپاسگزاران را پاداش عطا فرمايد .

[ 12 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 8 ) يعنى : اگر شما و همه مردم روى زمين كفر ورزيد خداوند بى‏نياز و ستوده است .

[ 13 ] سوره شعرا ( 26 ) آيه ( 227 ) يعنى : ستمكاران بزودى خواهد دانست كه سرانجام كارشان چيست .

[ 14 ] ظاهرا منظور ابن ميثم از الضمير ، كلمه هى در عبارت انّما هى نفسى ، است . م .

[ 15 ] مخاطب در اين اشعار « ماويه » همسر حاتم است و مقصود از ذى البردين لقب عامر بن احيمر بن بهدله جدّ ماويه است م .

[ 16 ] اگر به جاى : « كفى بك عارا » ، حسبك داء باشد معنى چنين است : اين درد تو را بس كه . . . م .

[ 17 ] قسمتى از آيه 40 سوره اسراء ( 17 ) يعنى : آيا خدا شما را به فرزندان پسر برگزيده است .

[ 18 ] عبد الشهوة اذلّ من عبد الرقّ

[ 19 ] سوره كهف ( 18 ) آيه ( 23 ) يعنى : هرگز مگو من اين كار را فراد انجام خواهم داد مگر اين كه بگويى اگر خدا بخواهد .

[ 20 ] سوره دخان ( 44 ) آيه ( 49 ) يعنى : بچش عذاب دوزخ را كه تو بسيار عزيز و گرامى هستى .

[ 21 ] سوره سجده ( 32 ) آيه ( 16 ) يعنى : پهلوهايشان را از بستر خواب به دور نگهدارند و در دل شب با بيم و اميد پروردگار خود را مى‏خوانند .

[ 22 ] سوره سجده ( 32 ) آيه ( 16 ) يعنى : پهلوهايشان را از بستر خواب به دور نگهدارند و در دل شب با بيم و اميد پروردگار خود را مى‏خوانند .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد 5

نامه 43 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

43 از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به زياد بن ابيه آنگاه كه به او خبر دادند معاويه نامه‏اى به زياد نوشته و مى‏ خواهد او را با پيوند دادن به خود بفريبد :

وَ قَدْ عَرَفْتُ أَنَّ ؟ مُعَاوِيَةَ ؟ كَتَبَ إِلَيْكَ يَسْتَزِلُّ لُبَّكَ وَ يَسْتَفِلُّ غَرْبَكَ فَاحْذَرْهُ فَإِنَّمَا هُوَ اَلشَّيْطَانُ يَأْتِي اَلْمَرْءَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ لِيَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ وَ يَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ وَ قَدْ كَانَ مِنْ ؟ أَبِي سُفْيَانَ ؟ فِي زَمَنِ ؟ عُمَرَ بْنِ اَلْخَطَّابِ ؟ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِيثِ اَلنَّفْسِ وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ اَلشَّيْطَانِ لاَ يَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لاَ يُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ وَ اَلْمُتَعَلِّقُ بِهَا كَالْوَاغِلِ اَلْمُدَفَّعِ وَ اَلنَّوْطِ اَلْمُذَبْذَبِ

لغت

غرب السيف : شمشير تيز شد .

ترجمه

« اطلاع يافتم كه معاويه نامه‏اى به تو نوشته تا عقلت را از راه برگرداند و در تيزهوشى تو رخنه كند ، بنابر اين از او برحذر باش زيرا او شيطانى است كه از پيش رو ، پشت سر و از طرف چپ مؤمن مى‏آيد تا از فرصت غفلت او استفاده كند و ناگهان عقل او را بربايد . از ابوسفيان در زمان عمر بن خطاب سخن ناسنجيده‏اى از روى هواى نفس و وسوسه شيطانى در آمد ، نه با گفتن آن حرف نسبتى ثابت شده ، و نه حق ارثى ثابت مى‏شود [ 1 ] و هر كس به چنان سخن نادرستى دلخوش

ترجمه

« اطلاع يافتم كه معاويه نامه‏اى به تو نوشته تا عقلت را از راه برگرداند و در تيزهوشى تو رخنه كند ، بنابر اين از او برحذر باش زيرا او شيطانى است كه از پيش رو ، پشت سر و از طرف چپ مؤمن مى‏آيد تا از فرصت غفلت او استفاده كند و ناگهان عقل او را بربايد . از ابوسفيان در زمان عمر بن خطاب سخن ناسنجيده‏اى از روى هواى نفس و وسوسه شيطانى در آمد ، نه با گفتن آن حرف نسبتى ثابت شده ، و نه حق ارثى ثابت مى‏شود [ 1 ] و هر كس به چنان سخن نادرستى دلخوش باشد ، مانند كسى است كه ناخوانده وارد جمع باده گساران شود و آنها وى را طرد كنند و به كاسه چوبينى ماند كه بر ترك سوارى آويخته باشد و با حركت سوار در حركت است . »

شرح

وقتى كه زياد نامه امام ( ع ) را خواند گفت : سوگند به پروردگار كعبه ، ابو سفيان با آن سخن خود گواهى داده است ، و اين سخن همواره در نظر وى بود تا معاويه او را برادر خود خواند .

سيد رضى مى‏گويد : كلمه واغل يعنى كسى كه ناخوانده بر مجلس باده گساران حمله برد تا با آنها در ميگسارى شريك شود در صورتى كه از آنها نبوده است ، در نتيجه آنها پيوسته او را دفع و منع كنند . « النوط المذبذب » چيزى از قبيل كاسه يا قدح چوبى و مانند اينها كه به بار سوار مى‏آويزند كه پيوسته در حركت است و تا وقتى كه به پشت بار آن سوار است و او مركب را تند مى‏راند در حال جنبيدن است . ابن زياد ، زنازاده ابو سفيان است كه او را زياد بن عبيد هم مى‏ گويند .

بعضى از مردم مى‏گفتند مقصود عبيد بن فلان ثقفى است بيشتر عقيده دارند كه عبيد نام برده‏اى بود كه تا زمان زياد به بردگى باقى ماند و زياد او را خريد و آزاد كرد . اما ادعاى ابو سفيان نسبت به زياد نقل كرده‏اند كه او روزى در حضور عمر سخن گفت و سخنش شنوندگان را به شگفت واداشت عمرو بن عاص گفت شگفتا از پدر او كه اگر از قريش بود مردم عرب را مانند گله گوسفندان با چوب دستى‏اش مى‏راند پس ابو سفيان گفت : هان سوگند به خدا كه او قرشى است و تو اگر او را مى‏شناختى مى‏دانستى كه او از بهترين فاميل تو است ، عمرو گفت :للعاهر الحجر » فرزند به نكاح مربوط است و زناكار از اين حق محروم است ، چنين نسبتى براى كودك حاصل از زنا معتبر نيست م .

پدر او كيست ؟ ابو سفيان جواب داد : به خدا قسم من او را در رحم مادرش قرار دادم . عمرو گفت : پس چرا او را به خود ملحق نمى‏كنى ؟ ابو سفيان گفت : از اين شخص بزرگى كه اينجا نشسته است مى‏ترسم ، يعنى عمر كه پوست مرا مى‏كند .

وقتى كه على ( ع ) به خلافت رسيد ، زياد را حاكم فارس كرد و او آنجا را بخوبى نگهدارى و سرپرستى نمود ، اين بود كه معاويه نامه‏اى به وى نوشته و او را به عنوان برادر خود مى ‏خواهد به خود ملحق كند و بدين وسيله بفريبدش : از امير مؤمنان ، معاويه بن ابو سفيان ، امّا بعد ، براستى بسا كه هواى نفس ، شخص را به ورطه‏هاى هلاكت اندازد ، و تو كسى هستى كه ضرب المثل مردم شده ، زيرا قطع رحم كرده و به دشمن ما پيوسته است ، بدگمانى و خشم تو نسبت به من ، تو را واداشت تا خويشاوندى مرا ناديده بگيرى و قطع رحم كنى ، و نسبت و احترام مرا به فراموشى سپارى ، گويى كه تو برادر من نيستى ، و صخر بن حرب نياى تو و من نيست ، و فرقى بين من و تو نيست كه من خون ابوالعاص را مطالبه كنم و تو با من بجنگى ، امّا تو را عرق سستى از طرف مادر گرفته ، همچون مرغى كه تخم خود را در بيابانى بگذارد و در عوض تخم ديگرى را زير بال بگيرد ، و من مصلحت ديدم كه به تو توجّه كنم و تو را به تلاشهاى ناروايت مؤاخذه نكنم و پيوند رحم كنم و اجر و ثوابى از اين كار به دست آورم .

بدان اى ابو مغيره اگر تو خود را در اطاعت اين مردم ( بنى هاشم ) به دريا فرو برى و به حدّى شمشير بزنى كه دريا را دو نيم كنى ، جز بر دورى خود از آنها نيفزوده‏اى ، زيرا دشمنى بنى عبد شمس به بنى هاشم از دشمنى گاو نر آماده ذبح ،نسبت به كارد قصّاب بيشتر است . پس خدا تو را بيامرزد ، به اصل خود برگرد و به فاميل خود بپيوند ، همچون آن حشره [ 2 ] مباش كه به بال ديگرى پرواز كند و در نتيجه اصل و نسبت را گم كنى و بى‏ اصل و نسب بمانى .

به جان خودم كه چيزى باعث اين كار نشده است جز لجاجت ، پس ترك لجاجت كن تا نسبت به كار خود روشن شوى و به دليل آشكار برسى ، اگر طرف مرا دوست داشتى و به من اعتماد كردى پس سر به فرمان من بگذار و اگر راضى نبودى و به گفته من اطمينان نكردى ، پس باز هم كار خوبى است نه به زيان من و نه به سود من است ،و السلام .

اين نامه را بوسيله مغيرة بن شعبه نزد زياد فرستاد ، و دليل بد شدن او پس از على ( ع ) ، با امام حسن ( ع ) و گرايشش به معاويه همين نامه بود . و چون حضرت على ( ع ) از اين نامه مطّلع شد به وى نوشت : امّا بعد ، من به تو نسبت به آنچه مى‏خواستم ولايت دهم ، ولايت دادم ، و تو را شايسته آن ديدم ، و آگاه شدم كه معاويه . . . تا آخر نامه . [ اكنون ] بايد به متن نامه باز گرديم :الاستفلال يعنى طلب فلّ ، يعنى درصدد رخنه انداختن در تيزى شمشير و كند ساختن آن بودن .

محور نامه اعلام حضرت على است او را از آنچه كه از نامه معاويه به زياد ، اطّلاع يافته بود ، و بعد ، هشدار دادن به زياد نسبت به هدف معاويه از آن نامه و اين كه وى در صدد غافلگير ساختن او و به بيراهه كشاندن عقل و بينش وى از راه و روش صحيحى است كه در مورد يارى حقّ و علاقه‏مندى به امام خود دارد ، و مى‏خواهد تيز هوشى او را درهم بشكند .

كلمه : الغرب را استعاره براى عقل و انديشه آورده و الاستفلال استعاره است براى منصرف ساختن وى از آن اراده و تصميم پسنديده با توجه به شباهت آن به شمشير . آنگاه امام ( ع ) وى را از معاويه با اين عبارت برحذر داشته است : براستى كه او شيطان است ، از جهت وسوسه و جلوگيرى از راه حق ، بر اساس وجه شبهى كه مى‏فرمايد : به سراغ انسان مى‏آيد . . . از راست و چپش . و اين عبارت مانند آيه مباركه است كه مى‏فرمايد :ثُمَّ لآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ و عَنْ اَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائلِهِمْ [ 3 ] يعنى معاويه ، از هر طرف همچون شيطان به سراغ او مى‏آيد ، و جهات را به چهار سو اختصاص داده است ، زيرا معمولا از آن چهار جهت رفت و آمد مى‏شود .

بعضى از مفسّرين گفته ‏اند : شيطان از روبه‏رو كه مى‏آيد مردم را اميدوار به عفو و بخشش مى‏كند و به نافرمانى و معصيت وامى‏دارد ، و از پشت سر ، آنها را به ياد بازماندگان مى‏اندازد و جمع ‏آورى مال و ثروت و به جا گذاشتن آن براى بازماندگان را جلوه مى‏ دهد ، و از طرف راست آنها كه مى ‏آيد ، رياست و تعريف ديگران از آنها را جلوه‏گر مى‏سازد و از طرف چپ كه مى‏ آيد علاقه به بيهوده كارى و لذتها را در آنها ايجاد مى‏ كند .

از شقيق نقل شده است : هيچ بامدادى نشد مگر اين كه شيطان چهار دام براى من مى‏گسترد و در پيش رويم كمين مى‏ كرد و مى‏گفت نترس كه خداوند بخشاينده و آمرزنده است ، و من اين عبارت را مى‏ خواندم : اِنّى لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏ [ 4 ] و از پشت سر كمين مى‏كرد و مرا از تباهى بازماندگانم مى‏ترساند و من اين آيه را مى‏خواندم : و ما مِنْ دابَّةٍ فِى الاَرْضِ اِلاَّ علَى اللَّهِ رِزقُها [ 5 ] و يا از طرف راستم كه از راه تعريف و ثناگويى ديگران از من وارد مى‏ شد كه من اين جمله را مى‏خواندم وَ العاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ [ 6 ] و يا از جانب چپم كه از طريق خواسته‏ ها و شهواتم وارد مى‏شد ، و من اين عبارت را مى‏خواندم : وَ حيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشتَهوُنَ [ 7 ] .

آنگاه امام ( ع ) زياد را متوجه علّت نادرستى فريبكارى معاويه ساخته است ، به اين ترتيب كه معاويه خواسته است او را با پيوند دادن به خود به عنوان اين كه برادر اوست ، غافلگير كند ، پس امام ( ع ) به وى هشدار داده است كه اين رابطه برادرى كه معاويه در پى آن است در صورتى درست است كه نسبت پسرى زياد از قول ابو سفيان صحيح باشد در حالى كه ادعاى فرزندى او براى ابوسفيان به ثبوت نپيوسته است بلكه سخن ابوسفيان ، كه من چنين و چنان كردم سخنى ناسنجيده و از روى هواى نفس بوده كه بدون دقّت و فكر بر زبان آورده .

و اقرار به زناكارى در عبارت ابوسفيان كه من نطفه او را در رحم مادرش نهادم ، اين خود ، وسوسه‏اى از وسوسه‏ هاى شيطانى است كه شيطان به زبان او جارى ساخته . با گفتن آن سخن ، نه نسبتى ثابت مى‏شود و نه كسى سزاوار بردن ارث مى‏ گردد ، به دليل سخن پيامبر ( ص ) : « فرزند از آن صاحب بستر است و زناكار از فرزند و ارث محروم است » آنگاه امام ( ع ) ارتباط فاميلى او را به وسيله اين سخن ناسنجيده و وسوسه شيطانى ، به كسى كه ناخوانده در اجتماع ميگساران حاضر شود و آنها او را از خود برانند ، تشبيه كرده است .

و وجه شبه همان است كه پيوسته مردود و رانده شده است ، و نيز تشبيه به كاسه چوبينى فرموده است كه در حال تزلزل و لرزان است ، وجه شبه همان تزلزل و نپيوستن وى به فاميل مشخص و ناآرامى اوست چنان كه كاسه چوبين در حال لرزش مى‏باشد و برقرار و ثابت نيست . و توفيق از جانب خداست

_______________________________

[ 1 ] اعراب جاهليت نسبت را با زنا هم درست مى‏دانستند ، ولى در اسلام طبق قاعده « الولد للفراش »

[ 2 ] حشره‏اى مانند زنبور و داراى نيش و زهر است و نيش مى‏زند . ( منجد الطلاّب ) م .

[ 3 ] اعراف ( 7 ) آيه ( 17 ) يعنى : آنگاه از پيش‏رو و پشت‏سر و طرف راست و چپ آنان در مى‏آيم .

[ 4 ] سوره طه ( 20 ) آيه ( 82 ) يعنى : البته بر آن كس كه توبه كند و به خدا ايمان آورد و نيكوكار گردد و به راه هدايت رود مغفرت و آمرزش من بسيار است .

[ 5 ] سوره هود ( 11 ) آيه ( 6 ) يعنى : هيچ جنبنده‏اى روى زمين نيست مگر اين كه روزى‏اش با خداست .

[ 6 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 128 ) يعنى : سرانجام به سود پرهيزكاران است .

[ 7 ] سوره سبأ ( 34 ) آيه ( 54 ) يعنى : و ( امروز ) ميان آنها و آرزوهايشان فاصله افكنده‏اند .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد 5

نامه 42 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

42 از نامه‏ هاى آن حضرت به مصقلة بن هبيره شيبانى كه از جانب او بر « اردشير خرّه » [ 1 ] حاكم بود .

بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَكَ وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ أَنَّكَ تَقْسِمُ فَيْ‏ءَ اَلْمُسْلِمِينَ اَلَّذِي حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَ خُيُولُهُمْ وَ أُرِيقَتْ عَلَيْهِ دِمَاؤُهُمْ فِيمَنِ اِعْتَامَكَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِكَ فَوَالَّذِي فَلَقَ اَلْحَبَّةَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَةَ لَئِنْ كَانَ ذَلِكَ حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَكَ عَلَيَّ هَوَاناً وَ لَتَخِفَّنَّ عِنْدِي مِيزَاناً فَلاَ تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّكَ وَ لاَ تُصْلِحْ دُنْيَاكَ بِمَحْقِ دِينِكَ فَتَكُونَ مِنَ اَلْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً أَلاَ وَ إِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَكَ وَ قِبَلَنَا مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ فِي قِسْمَةِ هَذَا اَلْفَيْ‏ءِ سَوَاءٌ يَرِدُونَ عِنْدِي عَلَيْهِ وَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ وَ اَلسَّلاَمُ

لغت

اعتامك : برگزيدگان تو از بين مردم .

ترجمه

« در مورد تو خبرى به من رسيده است كه اگر تو چنان كارى را كرده باشى ،باعث خشم خداى خود شده‏اى و امام خويش را غضبناك كرده‏اى .

تو اموال مسلمانان را كه با سرنيزه‏ها و اسبهاى خود فراهم آورده‏اند و در راه آن خونها داده‏اند بين مردم عرب خويشاوند خود تقسيم مى‏كنى ، پس به خدايى كه هسته را شكافته وانسان را آفريده اگر چنين كارى از تو سرزده باشد ، از جانب من خوارى و زبونى خواهى ديد و عزّت و ارزش تو نزد من كاسته خواهد شد .

پس حق پروردگارت را كوچك مشمار و دنيايت را با از بين بردن دينت آباد مكن كه از جمله زيانكارترين افراد خواهى بود .

بدان كه حق مردم مسلمانى كه نزد تو و ماست همگان در سهم بردن از آن برابرند ، همه آنان پيش من مى‏آيند و سيراب و برخوردار بيرون مى‏روند » .

شرح

امام ( ع ) او را مطّلع ساخته است از آنچه كه از وى سر زده به طور اجمال آن حضرت از آن با خبر شده است تا هشدار داده و او را آگاه سازد كه آن كار ناپسندى بود به دليل پيامدى كه داشته يعنى خشم پروردگار و غضب امامش ، و او را با عبارت : اگر چنان كارى كرده باشى ، متوجه ساخته كه اين امر هنوز ثابت نشده است . سپس اين كار را براى او توضيح داده كه بخشش مال مسلمانان است به خويشاوندان عرب خود كه او را به رياست برگزيده‏اند .

و آن مال را معرّفى كرده است كه فراهم آمده سرنيزه‏ها و اسبان آنهاست و به خاطر آن خونهايشان ريخته شده است ، تا مطلب درست فهمانده شود و علت استحقاق آنها نسبت به اين مال روشن گردد و به همان نسبت نادرستى تقسيم مال بين ديگران محقق شود .

آنگاه به سوگندى كه معمولا در هنگام تهديد مى‏خورده سوگند ياد كرده ، اگر آن خبر درست باشد از جانب وى به خوارى و زبونى رسد و ارزش و اعتبارش كاسته شود ، و قصد امام از اين جمله كنايه از ناچيز بودن مقام اوست ، كلمه : « ميزانا » منصوب است به عنوان تميز .

آنگاه وى را از كوچك شمردن حقّ پروردگار و از آباد ساختن دنيايش به قيمت خرابى دين ، نهى كرده است ، تا او را به عظمت پروردگار و لزوم مراقبت بر اطاعت وى متوجّه كند ، و او را نسبت به پيامد آن كار ، يعنى : ورود او در زمره زيانكارترين افرادى كه تلاش خود را در زندگانى دنيا تباه مى‏سازند و گمان مى‏برند كه كار خوبى انجام داده ‏اند ، هشدار داده است .

و بعد او را بر زشتى كار يعنى اختصاص دادن آن اموال به خويشاوندان خود توجّه داده با اين گفتار خود : بدان كه . . . برابرند ، و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمر است . و عبارت : آنان به خاطر اين اموال پيش من مى‏ آيند و بهره‏مند برمى‏گردند ، تأكيدى است براى برابرى مردم در استحقاق و هم اين كه آن مال مثل چشمه آب مشتركى است ، و كبراى مقدّر چنين است : و هر حقّى كه تمام مسلمانان به طور برابر ، و يكسان بدان استحقاق دارند ، تخصيص بعضى نسبت به آن حق روا نيست . ما پيش از اين شرح حال مصقله را نقل كرديم . توفيق از طرف خداست .

 

نامه 41 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

41 از جمله نامه ‏هاى امام ( ع ) به عمر بن ابى سلمه مخزومى كه از طرف آن بزرگوار حاكم بحرين بود و او را بركنار كرد ، و به جاى او نعمان بن عجلان زرقى را گماشت .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ وَلَّيْتُ ؟ اَلنُّعْمَانَ بْنِ عَجْلاَنَ اَلزُّرَقِيَّ ؟ عَلَى ؟ اَلْبَحْرَيْنِ ؟ وَ نَزَعْتُ يَدَكَ بِلاَ ذَمٍّ لَكَ وَ لاَ تَثْرِيبٍ عَلَيْكَ فَلَقَدْ أَحْسَنْتَ اَلْوِلاَيَةَ وَ أَدَّيْتَ اَلْأَمَانَةَ فَأَقْبِلْ غَيْرَ ظَنِينٍ وَ لاَ مَلُومٍ وَ لاَ مُتَّهَمٍ وَ لاَ مَأْثُومٍ فَلَقَدْ أَرَدْتُ اَلْمَسِيرَ إِلَى ظَلَمَةِ أَهْلِ ؟ اَلشَّامِ ؟ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ تَشْهَدَ مَعِي فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى جِهَادِ اَلْعَدُوِّ وَ إِقَامَةِ عَمُودِ اَلدِّينِ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ

لغات

تعفيف : درشتى و نهايت سرزنش

استظهرت بفلان : او را پشتيبان خود قرار دادم .

ظنين : مورد تهمت

ترجمه

« امّا بعد ، من نعمان بن عجلان زرقى را والى و حاكم بحرين گردانيدم و بدون هيچ گونه نكوهشى نسبت به تو ، دست تو را [ از حكومت ] كوتاه كردم ، البته تو خوب حكومت كردى و شرط امانت را به جاى آوردى پس به دور از بدگمانى و برى از سرزنش و عارى از اتهام و منزه از گناه نزد ما بيا .

من تصميم رفتن به جانب ستمگران شام را دارم و مايلم كه تو همراه من باشى ، زيرا تو از كسانى هستى كه براى پيكار با دشمن و به پا داشتن ستون دين ، اگر خدا بخواهد ، باعث پشتگرمى من خواهى بود . »

شرح

مى‏گويم ( ابن ميثم ) : اين شخص ، عمر بن ابى سلمه ، پسر همسر پيامبر ( ص ) ، مادرش ام سلمه و پدرش ابو سلمه پسر عبد الاسد بن هلال بن عمر بن مخزوم است ، و امّا نعمان بن عجلان از جمله بزرگان انصار از قبيله بنى زريق است .

موضوع نامه اطّلاع عمر بن ابى سلمه ، است بر تعيين نعمان به جاى او ، و نيز اطّلاع بر اين كه اين عمل به خاطر خلافى نبوده است كه از او سرزده باشد تا او را مستحقّ نكوهش و بركنارى سازد بلكه امام ( ع ) از او سپاسگزار است از آن‏رو كه بخوبى حكومت كرده و رعايت امانت را نموده است .

آنگاه هدف خود ، از بركنارى و احضار وى را به اطّلاع رسانده كه عبارت از يارى و كمك گرفتن از او در برابر دشمن است ، تا دلش آرام گيرد و از مقام حكومت با ميل و رغبت جدا شود ، و او را به جهت علاقه‏مندى امام به حضورش در معيّت امام ( ع ) با اين عبارت توجّه داده است : زيرا تو . . . ، و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن در حقيقت چنين است : و هر كه باعث پشتگرمى در مقابل دشمن و استوارى ستون دين باشد ، پس بايد به حضور او علاقه‏مند باشم و او همراه من باشد كلمه عمود را براى اصولى كه مانند عمود خيمه با حفظ و به پا داشتن آنها استوار مى‏ شود عاريه آورده شده .

 

 

نامه 40 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

40 و من كتاب له ع إلى بعض عماله

40 از نامه‏ هاى امام ( ع ) به يكى از كارگزارانش

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّكَ وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ وَ أَخْزَيْتَ أَمَانَتَكَ بَلَغَنِي أَنَّكَ جَرَّدْتَ اَلْأَرْضَ فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَيْكَ وَ أَكَلْتَ مَا تَحْتَ يَدَيْكَ فَارْفَعْ إِلَيَّ حِسَابَكَ وَ اِعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اَللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ اَلنَّاسِ وَ اَلسَّلاَمُ

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي وَ لَمْ يَكُنْ فِي أَهْلِي رَجُلٌ أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي لِمُوَاسَاتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أَدَاءِ اَلْأَمَانَةِ إِلَيَّ فَلَمَّا رَأَيْتَ اَلزَّمَانَ عَلَى اِبْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ وَ اَلْعَدُوَّ قَدْ حَرِبَ وَ أَمَانَةَ اَلنَّاسِ قَدْ خَزِيَتْ وَ هَذِهِ اَلْأُمَّةَ قَدْ فَنَكَتْ وَ شَغَرَتْ قَلَبْتَ لاِبْنِ عَمِّكَ ظَهْرَ اَلْمِجَنِّ فَفَارَقْتَهُ مَعَ اَلْمُفَارِقِينَ وَ خَذَلْتَهُ مَعَ اَلْخَاذِلِينَ وَ خُنْتَهُ مَعَ اَلْخَائِنِينَ فَلاَ اِبْنَ عَمِّكَ آسَيْتَ وَ لاَ اَلْأَمَانَةَ أَدَّيْتَ وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنِ اَللَّهَ تُرِيدُ بِجِهَادِكَ وَ كَأَنَّكَ لَمْ تَكُنْ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ كَأَنَّكَ إِنَّمَا كُنْتَ تَكِيدُ هَذِهِ اَلْأُمَّةَ عَنْ دُنْيَاهُمْ وَ تَنْوِي غِرَّتَهُمْ عَنْ فَيْئِهِمْ فَلَمَّا أَمْكَنَتْكَ اَلشِّدَّةُ فِي خِيَانَةِ اَلْأُمَّةِ أَسْرَعْتَ اَلْكَرَّةَ وَ عَاجَلْتَ اَلْوَثْبَةَ وَ اِخْتَطَفْتَ مَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنْ أَمْوَالِهِمُ اَلْمَصُونَةِ لِأَرَامِلِهِمْ وَ أَيْتَامِهِمُ اِخْتِطَافَ اَلذِّئْبِ اَلْأَزَلِّ دَامِيَةَ اَلْمِعْزَى اَلْكَسِيرَةَ فَحَمَلْتَهُ إِلَى ؟ اَلْحِجَازِ ؟

رَحِيبَ اَلصَّدْرِ بِحَمْلِهِ غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ مِنْ أَخْذِهِ كَأَنَّكَ لاَ أَبَا لِغَيْرِكَ حَدَرْتَ إِلَى أَهْلِكَ تُرَاثَكَ مِنْ أَبِيكَ وَ أُمِّكَ فَسُبْحَانَ اَللَّهِ أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ أَ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ اَلْحِسَابِ أَيُّهَا اَلْمَعْدُودُ كَانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِي اَلْأَلْبَابِ كَيْفَ تُسِيغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ تَأْكُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً وَ تَبْتَاعُ اَلْإِمَاءَ وَ تَنْكِحُ اَلنِّسَاءَ مِنْ أَمْوَالِ اَلْيَتَامَى وَ اَلْمَسَاكِينِ وَ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ اَلْمُجَاهِدِينَ اَلَّذِينَ أَفَاءَ اَللَّهُ عَلَيْهِمْ هَذِهِ اَلْأَمْوَالَ وَ أَحْرَزَ بِهِمْ هَذِهِ اَلْبِلاَدَ فَاتَّقِ اَللَّهَ وَ اُرْدُدْ إِلَى هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْكَنَنِي اَللَّهُ مِنْكَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَى اَللَّهِ فِيكَ وَ لَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي اَلَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلاَّ دَخَلَ اَلنَّارَ وَ وَ اَللَّهِ لَوْ أَنَّ ؟ اَلْحَسَنَ ؟ وَ ؟ اَلْحُسَيْنَ ؟ فَعَلاَ مِثْلَ اَلَّذِي فَعَلْتَ مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ وَ لاَ ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ حَتَّى آخُذَ اَلْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أُزِيحَ اَلْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ اَلْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أَخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلاَلٌ لِي أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي فَضَحِّ رُوَيْداً فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ اَلْمَدَى وَ دُفِنْتَ تَحْتَ اَلثَّرَى وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالْمَحَلِّ اَلَّذِي يُنَادِي اَلظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ وَ يَتَمَنَّى اَلْمُضَيِّعُ فِيهِ اَلرَّجْعَةَ وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ 8 11 38 : 3

لغات

شعار : قسمتى از لباس است كه به بدن مرتبط است ( آستر لباس زيرپوش )

بطانة الرجل : نزديكان و خواص مرد .

كلب الزّمان : سختى روزگار

حرب العدوّ : دشمن سخت به خشم آمد

فتك : قتل فريبكارانه و ناگهانى

شغرت : پراكنده شد

مجنّ : سپر ازلّ : سبك ، چابك

هواده : سازش

ضحّ رويدا : كلمه‏اى است كه به كسى گفته مى‏شود كه مأمور به ايجاد آرامش است ، اصل اين كلمه درباره مردى بوده است كه شترش را به هنگام ظهر علف مى‏دهد و او را سير نكرده تند مى ‏راند ،مى‏گويند ضحّ رويدا

مناص : فرارگاه ، جاى رهايى ، رها شدن .

نصوص : فرار كردن ، رها شدن

ترجمه

« امّا بعد ، من تو را در امانت خود شريك ساختم و همچون جامه زيرين و آستر لباسم محرم رازم قرار دادم ، و هيچ كس از خويشاوندانم براى يارى و مشورت با من و رساندن امانت از تو مورد اطمينان‏تر نبود ، پس چون ديدى كه روزگار به پسر عمويت سخت گرفته است و دشمن با او در نبرد است ، و امانت مردم [ حكومت ] در معرض خطر تباهى است ، و اين امّت سرگشته و پراكنده شده‏اند ،تو هم به پسر عمويت پشت كردى و سپر را وارونه گرفتى ، و با كسانى كه از او جدا شده‏اند ، جدا شدى و با بدانديشان همراهى كردى ، و با خيانتكاران تو هم به او خيانت كردى ،

بنابر اين نه به پسر عمويت يارى و همراهى كردى و نه حق امانتدارى به جا آوردى ، و گويا در جهاد خود خدا را در نظر نداشتى ، و گويا دليل روشن از سوى پروردگارت نداشتى و گويا تو با دنياى اين مردم با مكر و فريب عمل مى‏كردى ، و مى‏خواستى از راه فريب اموالشان را به غارت ببرى ، و چون زيادى خيانت به امّت ، تو را قادر ساخت ، تو هم زود حمله‏ور شدى ، و هر چه را توانستى از اندوخته‏هاى امّت و از آن بيوه زنان و يتيمانشان ، همچون گرگ چابك ،ران بز از كار افتاده را ربودى ،

و آنها را با سينه فراخ به حجاز حمل كردى بدون احساس گنهكارى ، افّ بر تو گويا تو ارث پدر ومادرت را براى كسانت فرستاده‏اى ، سبحان اللَّه ، آيا تو به رستاخيز ايمان ندارى ؟ و يا از حساب دقيق روز قيامت نمى‏ترسى ؟ اى كسى كه نزد ما از خردمندان محسوب مى‏شدى ، چگونه آشاميدن و خوردن را گوارا مى‏شمارى در صورتى كه مى‏دانى از حرام مى ‏خورى و از حرام مى‏ آشامى ؟

كنيزان را مى‏ خرى و با زنان ازدواج مى ‏كنى از مال يتيمان و بيچارگان و مؤمنان و مجاهدانى كه خداوند اين اموال را براى آنها قرار داده و به وسيله آنان اين كشور را حفظ كرده است از خدا بترس و اموال اينان را به خودشان برگردان ، كه اگر اين كار را نكردى و خدا مرا بر تو مسلّط كرد ، البتّه نزد خدا عذرم پذيرفته است ، تو را با شمشيرم ، آن شمشيرى كه كسى را با آن نزده‏ام مگر اين كه داخل آتش جهنّم شده است ، از پا درآورم .

و به خدا سوگند اگر چنان كارى را حسن و حسين ( ع ) كرده بودند با ايشان در صلح نمى‏شدم ، و هيچ خواسته آنان از من برآورده نمى‏شد ، مگر اين كه حقّ را از ايشان باز پس مى‏گرفتم ، و باطلى را كه از ظلم آنها پيدا شده بركنار مى‏كردم .

به خداوند پروردگار جهان سوگند ، اگر آنچه را كه از مال مردم برده‏اى ، به حلال از آن من باشد باعث خوشحالى من نمى‏شود كه براى كسان بعد از خود به ارث واگذارم .

پس آهسته بران و چنين تصوّر كن كه گويى به پايان كار رسيده‏اى و زير خاك دفن شده‏اى و اعمالت را به تو عرضه كرده‏اند ، آنجا كه ستمكار از روى تأثّر و حسرت و اندوه فرياد مى‏زند ، و تبهكار آرزوى برگشتن به دنيا را مى‏كشد ، در صورتى كه هنگام ، هنگام فرار نيست » .

شرح

مى‏گويم ( ابن ميثم ) : مشهور اين است كه اين نامه ، خطاب به ابن عباس است ، موقعى كه والى بصره بود . عبارات نامه خود ، مشعر بر اين مطلب است ،مثل عبارت : تو هم نسبت به پسر عمويت سپر را وارونه گرفتى ، و مانند جمله :

پس پسر عمويت را يارى و همراهى نكردى ، و همچنين مطلبى كه نقل كرده‏ اند ،ابن عبّاس در پاسخ اين نامه به امام ( ع ) نوشت : « امّا بعد ، نامه شما رسيد ، نامه ‏اى كه دريافتى مرا از بيت المال بصره ، بزرگ قلم داد كرده بود ، به جان خودم كه حقّ من در بيت المال بيشتر از مقدار دريافتى ‏ام بوده است والسّلام » . پس امام ( ع ) در پاسخ آن نامه نوشت :

« امّا بعد ، براستى شگفت‏ آور است كه تو خود را مى ‏ستايى بر اين كه در بيت المال بيشتر از يك فرد معمولى از مسلمين ، حق دارى ، و خود رستگارى هر چند كه آرزوى باطل داشته و مدّعى چيزى باشى كه تو را از گناهان نجات ندهد و حرامها را بر تو حلال نكند . با اين حال پندارى كه تو هدايت يافته و خوشبختى ؟ ،

به من اطّلاع دادند كه تو مكّه را وطن انتخاب كرده ‏اى ، و به آنجا سخت دل بسته ‏اى چيزهاى تازه‏اى در مكّه ، مدينه و طايف مى ‏خرى و آنها را بوسيله نماينده‏ ات انتخاب مى‏ كنى و از پول ديگران بهاى آنها را مى ‏پردازى ، پس برگرد و تجديد نظر كن خدا تو را هدايت كند و به جانب خداوند پروردگارت برگرد و اموال مسلمانان را به خودشان برگردان ، ديرى نخواهد پاييد كه تو از دوستانت جدا خواهى شد و آنچه را كه جمع آورده ‏اى رها خواهى كرد ، و در قطعه ‏اى از زمين بدون متكى و فرش دفن خواهى شد ، از دوستان جدا و مقيم خاك مى‏گردى ، از آنچه به وجود آورده‏ اى بى ‏نياز ، و به آنچه قبل از خود فرستاده‏اى نيازمند خواهى شد . والسّلام » .

گروهى اين مطلب را منكر شده و گفته ‏اند : كه عبد اللّه بن عباس هيچ‏گاه از على ( ع ) فاصله نگرفته است و روا نيست كه درباره او ، چيزى را بگوييم كه قطب راوندى خدايش بيامرزد گفته است ، بلكه اين نامه به عبيد اللّه نوشته شده است . و اين عقيده صحيح‏تر و نسبت نامه به عبيد اللّه مناسبتر است .

بدان كه هيچ كدام از اين دو گفته سندى ندارد : امّا گفتار اوّل ، تنها اين مطلب كه ابن عبّاس بعيد است چنين كارى را كرده باشد كه به او نسبت داده‏اند ،روشن است كه ابن عبّاس معصوم نبوده و على ( ع ) هم كسى نبود كه در راه حق از احدى بترسد ، هر چند كه محبوبترين فرزندان او باشد همان طور كه در اين مورد به حسن و حسين ( ع ) در اين مثال زده تا چه رسد به پسر عمويش ، بلكه لازم است به خويشاوندان نزديك در چنين مورد سخت‏تر بگيرد ، وانگهى سختگيرى و سرزنش و درشتى بر او باعث جدايى ابن عباس از امام ( ع ) نمى ‏شود ، زيرا روش امام ( ع ) اين بود كه هر گاه كسى از يارانش استحقاق مؤاخذه داشت ، مؤاخذه مى ‏كرد ، چه بزرگ بود يا كوچك ، چه نزديك بود يا دور ، و هنگامى كه حقّ اللّه را از او باز پس مى‏گرفت ، و يا آن شخص از كرده خود پشيمان مى‏ شد ، به همان حال قبلى نسبت به او باز مى‏گشت ، چنان كه فرموده است : عزيز نزد من خوار است تا وقتى كه حقّ را از او بازستانم و ذليل نزد من عزيز است تا وقتى كه حقّ او را بازگيرم .

بنابر اين با محبّت عميق و پيوند خويشاوندى كه ما بين ايشان وجود داشته ، درشتى و رودررويى ناخوشايند على ( ع ) با ابن عباس ، جدايى و اختلافى را در ميان ايشان ايجاد نمى‏كرده است .

و اما مطلب دوم : عبيد اللّه كارگزار امام ( ع ) در يمن بود و چنين حرفى درباره او نقل نشده است .

در اين نامه چند مطلب است :اول : احسان خود را در مقام منّت‏گزارى بر او از چند جهت ياد آورى كرده است

1 او را در امانتى كه خداوندش او را بر آن امين دانسته ، شركت داده است يعنى ولايت امر رعيت و اقدام به اصلاح امور دنيا و آخرت ايشان .

2 او را از جمله خواص و نديمان خود قرار داده است ، و كلمه شعار را به همين منظور استعاره آورده است ، از آن‏رو كه شعار چسبيده به او و همراه جسم و تن اوست .

3 او مطمئن‏ترين فرد از كسان وى در نزد او و نزديكترين كس به او بوده است ، به دليل يارى و مشورت و سپردن امانت به وى .

مطلب دوم : امام ( ع ) پس از يادآورى نيكى خود نسبت به او ، بديهاى او را نسبت به خود در فاصله گرفتنش از امام و خوار گذاشتن و خيانت كردنش در مورد امانتى كه در اختيار داشته يادآورى كرده است آن هم در وقتى كه مى‏بيند روزگار بر امام سخت گرفته و دشمن رودرروى او ايستاده و كلمه امامت و رهبرى از مسير حقّ خارج شده است تا روشن شود كه او در برابر نيكى امام ( ع ) ناسپاسى كرده است ، تا نكوهش و سرزنش او وجه صحّتى داشته باشد آنگاه او را نكوهش و سرزنش كند ، مقصود امام ( ع ) از اين نكوهش آن است كه وى از راه منحرف گشته و رعايت عدالت را نكرده است .

عبارت امام ( ع ) : تو نسبت به پسر عمويت سپر را وارونه گرفتى ،ضرب المثلى است در مورد كسى كه با دوست و برادر خود همراه باشد ، بعد نسبت به او تغيير جهت دهد و دشمن او گردد ، و اصل اين عبارت براى كسى بوده است كه با برادر خود يكرنگ و موافق بوده و روى سپرش به طرف او بود ، و موقعى كه از او جدا و با او در ستيز شد ، پشت سپرش را به جانب او گرفت تا خود را از شرّ او حفظ كند . در نتيجه اين عبارت كنايه از دشمنى بعد از دوستى شده است ، و براى كسى كه چنين كارى بكند ضرب المثل گشته است .

مطلب سوم : امام ( ع ) به توبيخ و سرزنش وى مى‏پردازد و حالت او را در مورد خيانتكارى‏اش با اين عبارت بازگو مى‏كند : فلا ابن عمّك . . . هذه البلاد ، واو را تشبيه كرده است به كسى كه در كوشش و تلاش خود ، خدا را منظور نداشته بلكه هدفش دنيا بوده است ، و نيز به كسى كه پروردگار خود را از روى دليل نشناخته بلكه نسبت به او و به وعد و وعيد او ناآگاه است . وجه شبه ، همان مشاركت او با كسانى است كه غير خدا را مى‏جويند و نسبت به او جاهلند و در پى غير خدايند ، در اين كه آنان از خدا اعراض كرده‏اند . و همچنين او را تشبيه به كسى كرده است كه از عبارت خود هدفى جز فريب مردم مسلمان و به چنگ آوردن دنياى آنها ندارد .

و در عبارت : فلمّا امكنتك الشّدّة . . . الكبيرة به وجه شبه اشاره فرموده است ، يعنى همان طور كه شخصى كه ديگرى را نسبت به چيزى فريب مى‏دهد ، به دنبال فرصتى است تا آن چيز را به هنگام فرصت بربايد ، تو نيز در سرعت اقدام به خيانت چنين بودى . و عمل وى را در ربودن مالى كه به چنگ آورده است ، تشبيه كرده به ربودن ران بز از كار افتاده توسط گرگى چالاك ، و وجه شبه به سرعت ربودن و خفّت و پستى او است . اما اين كه امام ( ع ) در اين تشبيه گرگ چابك را انتخاب كرده از آنروست كه لاغرى رانهاى وى او را كمك مى‏كند تا به تندى بجهد و طعمه را به سرعت بربايد و همچنين [ به عنوان مشبّه به ] ران بز لاغر اندام را از آن جهت آورده است كه ممانعتى در كار نيست و آن براى ربودن آماده‏تر است .

آنگاه به عنوان توبيخ و سرزنش به او اطّلاع داده است كه وى آن اموال را به وطن خود ، مكّه ، منتقل كرده است ، عبارت رحيب الصّدر كنايه است از شادمانى و خوشحالى وى به سبب اين اموال و يا كثرت اموالى كه او به اختيار خود گرفته است ، زيرا طبيعى است كه هر گاه انسان چيزى را در دل بپرورد و دست يا زد ، هر چه ممكنش باشد برداشت مى‏كند و به اختيار مى‏گيرد .

كلمات : رحيب ، و غير ، منصوبند بنابر اين كه حال مى‏باشند ، و اضافه رحيب به صدر ، در تقدير انفصال است .

سپس در مقام سرزنش و كوبيدن طرف در انتقال اموال ، او را به كسى كه ارث پدر و مادرى‏اش را براى خانواده خود منتقل كند ، تشبيه كرده است ، و از باب تعجّب نسبت به جريان كار و اعتراض به او از دو مطلب پرسيده است :

1 از باب تذكّر به او ، از ايمان وى به رستاخيز و بيم او از خشم خدا در روز حساب پرسيده است . و به او خاطرنشان كرده است كه وى در نظر امام از خردمندان به حساب آمده است و نيز او را در موضعى قرار داده است كه متوجّه شود ، ديگر نزد امام ( ع ) جايگاه قبلى خود را ندارد .

2 از كيفيت گوارايى خوردن و آشاميدن او پرسيده است ، با علم به اين كه آنچه مى‏خورد و مى‏آشامد و نكاحى كه مى‏كند ، از همين مال حرامند ، زيرا اين مال مال يتيمان و بيچارگان و مجاهدان مسلمان است كه خداوند بر آنها روا داشته است تا بدان وسيله بندگان و شهرهايش را حراست كنند ، البته اين استفهام در سخن امام ( ع ) به معناى انكار و سرزنش است ، زيرا كه امام ( ع ) با ياد آورى معصيت خدا او را نكوهش مى‏ كند .

مطلب چهارم : او را پس از سرزنش طولانى به تقواى الهى و باز گرداندن اموال مسلمين به صاحبانشان فرمان داده است ، و او را تهديد كرده است كه اگر اين كار را نكرد و بعد خداوند دست امام ( ع ) را بر او باز كرد درباره او نزد خدا معذور است يعنى درباره او و حتى كشتن او معذور خواهد بود . توصيف ضربت شمشير با ذكر صفاتى كه آورده است تهديد شديدترى و منع گوياترى است .

مطلب پنجم : سوگند ياد كرده است كه فرزندانش با همه نزديكى و ارجى كه نزد او دارند اگر همانند او خيانتى را مرتكب شده بودند ، ملاحظه آنها را نمى‏كرد تا اين كه حق را از آنها باز ستانده ، و باطل را نسبت به مال ، يا غير مالى كه مورد ظلم آنها قرار گرفته بود مى ‏زدود . و مقصود امام ( ع ) آن است كه حسنين ( ع ) را ملاحظه نكند ، ديگران را به طريق اولى ملاحظه نخواهد كرد . آنگاه به پروردگار سوگند ياد كرده است كه آنچه را ابن عباس از اموال مسلمين برده است ، اگر به حلال از آن او مى‏شد و براى كسان پس از خود به ارث مى ‏نهاد باعث خوشحالى او نمى‏شد . زيرا او مى‏دانست جمع آورى و اندوختن مال باعث عذاب اخروى است .

همان طور كه خداوند متعال فرموده است : وَ الّذينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ [ 1 ] سوگند اول امام ( ع ) همچون عذرى براى شدت پرخاش بر اوست ، و سوگند دوم براى بى‏ارزش جلوه دادن چيزهايى است كه او از بيت المال برداشته و بيان اين مطلب است كه اگر او از راه حلال هم آن مالها را دريافت كرده بود ، ارزش اندوختن نداشت تا چه رسد كه از حرام است .و آن را به ارث خواهد گذاشت و از اختيار او خارج مى‏ شود و براى خانواده‏ اش خواهد ماند .

مطلب ششم : او را امر به آرامش كرده است ، از باب تهديد بر نزديك بودن رسيدن به آخر كار كه همان مرگ و دفن و عرضه اعمال در جايى است كه ستمگران از روى حسرت فرياد برمى‏آورند ، و آنانى كه امر خدا و عمل صالح را از دست داده‏اند آرزوى بازگشت به دنيا را دارند ، آنگاه كه راه فرارى براى آنان از آنچه بدان گرفتار آمده‏اند وجود ندارد ، و آنجا همان عرصه رستاخيز است .

امام ( ع ) « فرياد با حسرت » را به هنگامى كه راه برگشت نيست ، در سخنان خود آورده است تا بر ترساندن و تهديد با شمارى از امور نفرت آميز تأكيد كند ، و امّا امام ( ع ) در اين عبارت در صورتى كه هنگام ، هنگامه فرارنيست ، لات را تشبيه به ليس كرده و اسم فاعل را در آن مقدّر دانسته است [ 2 ] .

و لات جز با كلمه « حين » استعمال ندارد ، و حين ، مرفوع است ، چون اسم لات است، و بعضى گفته‏اند : تاى در لات مانند تاى در ثمّة و ربّة زايده است ،البتّه اين مطلب قبلا هم گذشت .

____________________________________________

[ 1 ] سوره توبه ( 9 ) آيه ( 34 ) يعنى : كسانى كه طلا و نقره را اندوخته مى‏كنند .

[ 2 ] لات ، از جمله حروف مشبّهه به ليس است و ليس خود از افعال ناقصه است ، اين افعال نه فاعل دارند و نه فاعل را رفع مى‏دهند بلكه از نواسخند و مبتدا را به عنوان اسم رفع مى‏دهند ، كه در جمله مزبور آن ،« حين » مقدّر و محذوف است م .