خطبه139 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه140صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام ) في النهي عن غيبة الناس‏

وَ إِنَّمَا يَنْبَغِي لِأَهْلِ اَلْعِصْمَةِ وَ اَلْمَصْنُوعِ إِلَيْهِمْ فِي اَلسَّلاَمَةِ أَنْ يَرْحَمُوا أَهْلَ اَلذُّنُوبِ وَ اَلْمَعْصِيَةِ وَ يَكُونَ اَلشُّكْرُ هُوَ اَلْغَالِبَ عَلَيْهِمْ وَ اَلْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُمْ فَكَيْفَ بِالْعَائِبِ اَلَّذِي عَابَ أَخَاهُ وَ عَيَّرَهُ بِبَلْوَاهُ أَ مَا ذَكَرَ مَوْضِعَ سَتْرِ اَللَّهِ عَلَيْهِ مِنْ ذُنُوبِهِ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنَ اَلذَّنْبِ اَلَّذِي عَابَهُ بِهِ وَ كَيْفَ يَذُمُّهُ بِذَنْبٍ قَدْ رَكِبَ مِثْلَهُ فَإِنْ لَمْ يَكُنْ رَكِبَ ذَلِكَ اَلذَّنْبَ بِعَيْنِهِ فَقَدْ عَصَى اَللَّهَ فِيمَا سِوَاهُ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهُ وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَئِنْ لَمْ يَكُنْ عَصَاهُ فِي اَلْكَبِيرِ وَ عَصَاهُ فِي اَلصَّغِيرِ لَجُرْأَتُهُ عَلَى عَيْبِ اَلنَّاسِ أَكْبَرُ يَا عَبْدَ اَللَّهِ لاَ تَعْجَلْ فِي عَيْبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُورٌ لَهُ وَ لاَ تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِكَ صَغِيرَ مَعْصِيَةٍ فَلَعَلَّكَ مُعَذَّبٌ عَلَيْهِ فَلْيَكْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْكُمْ عَيْبَ غَيْرِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ عَيْبِ نَفْسِهِ وَ لْيَكُنِ اَلشُّكْرُ شَاغِلاً لَهُ عَلَى مُعَافَاتِهِ مِمَّا اُبْتُلِيَ بِهِ غَيْرُهُ

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در نهى از غيبت بيان فرموده است :

« سزاوار است كسانى كه از گناه دورى گزيده و خداوند آنان را از آلودگى به آن مصون داشته است ، به گنهكاران و اهل معصيت ترحّم كنند ، و سپاس خداوند بر آنها غالب ، و مانع آن باشد كه به عيبجويى از آنان بپردازند ،چگونه است حال غيبت كننده‏ اى كه عيب برادر غايبش را بازگو مى‏ كند ، و بر گناهى كه دامنگير او شده به سرزنش وى مى ‏پردازد . آيا به ياد نمى ‏آورد كه خداوند گناهانى را از او پوشيده است كه بسيار بزرگتر از گناهى است كه برادر خود را بدان سرزنش كرده است ؟ و چگونه او را بر گناهى نكوهش مى‏كند كه خودش همانند آن را به جا آورده است ، و اگر او همان گناه را به جا نياورده ، خدا را به طرق ديگرى معصيت كرده كه از گناه برادرش بزرگتر بوده است ، سوگند به خدا كه اگر هم گناه بزرگى را مرتكب نشده ، و عصيان او اندك و كوچك باشد ، همين جرأت و گستاخى او بر بازگويى عيب مردم ،گناهى بس بزرگتر است .

اى بنده خدا در عيبجويى و نكوهش گناه هيچ كس شتاب مكن ، شايد خداوند گناه او را آمرزيده باشد ، و بر نفس خويش از گناه كوچك خود ايمن مباش ، شايد بر آن كيفر و مجازات شوى ، بنابراين هر كدام از شما به خاطر عيبى كه در خود مى‏بيند از ذكر عيبى كه در ديگرى سراغ دارد باز ايستد ، و شكر اين نعمت كه خداوند او را بدان عيب دچار نساخته او را از توجّه به كسى كه بدان گرفتار است باز دارد . »

شرح

منظور از اهل عصمت و كسانى كه داراى ملكه خوددارى از گناه مى‏باشند ،همان كسانى هستند كه خداوند آنان را يارى كرده است ، تا بر نفس امّاره پيروز شوند ، و آن را اسير نيروى عاقله خود گردانند ، و در نتيجه داراى ملكه ترك گناه و قدرت خوددارى از ارتكاب حرام شوند ، اينها همانهايى هستند كه خداوند نعمت سلامت از انحراف ، و سلوك در راه خودش را به آنها بخشيده ، و آنان را از افتادن در پرتگاه نابودى مصون داشته است .

امام ( ع ) نخست آنان را به وظايفى كه دارند آگاه مى‏سازد ، و تذكّر مى‏دهد كه به اهل معصيت ترحّم داشته باشند ، اين ترحّم و دلسوزى هنگامى در آنها پديد مى‏آيد كه از احوال گنهكاران و وقوع آنها در پرتگاه نابودى عبرت گيرند ، بديهى است اين خوى بندگان شايسته خداوند است كه هنگامى كه كسى را در سراشيب خطر مى‏بينند ، او را دستگيرى و نسبت به رهايى او اقدام مى‏كنند ، ديگر اين كه شكر نعمتهاى خداوند بر وجود آنها غالب باشد و آنها را از آلودگى وانحراف باز دارد ، و اين زمانى ميسّر است كه از مشاهده احوال گنهكاران عبرت گيرند ، و از اين كه خداوند به آنها بخشش فرموده ، و در سركوبى شيطان كه مادّه گناه و ريشه انحراف است ، آنها را يارى كرده است به سپاس او مشغول باشند .

فرموده است : فكيف بالغائب .

اين آغاز تذكّرى است به افرادى كه رتبه آنان از كسانى كه داراى ملكه خوددارى از گناهند پايين‏تر مى‏باشد و كم و بيش مرتكب گناهان كوچك يا بزرگ مى‏شوند ، مشعر بر اين كه بدگويى از ديگران را ترك كنند ، و مانند اين است كه فرموده است : اين اظهار ترحّم و دلسوزى نسبت به گنهكاران شايسته كسانى است كه خداوند آنان را از آلودگى به گناه مصون و در امان داشته است امّا جز آنها از قبيل كسى كه به عيبجويى برادر خود مى‏پردازد و بر مصيبت و بلايى كه دچار است او را سرزنش مى‏كند در خور اين امر نيستند بلكه آنچه بر هر يك از اين افراد لازم است اين است كه غيبت و عيبجويى از ديگران را ترك كند و خدا را هر چه بيشتر شكر و سپاس گويد ، زيرا خداوند پرده بر روى گناهان او افكنده ، و آنچه را كه در اوست و از عيب برادرش كه او را به سبب آن سرزنش مى‏كند بزرگتر و زشت‏تر است از ديگران مستور و پوشيده داشته است ، و اين نعمتى است كه بايد خدا را بدان شكر گويد ، و با ذكر موضع ستر اللّه عليه من ذنوبه به نعمتى كه خداوند به چنين كسى بخشيده و به او اين شايستگى و آمادگى را داده كه پرده بر عيبش افكند و گناهش را پوشيده بدارد اشاره فرموده است . در جمله و كيف يذمّه بذنب . . . ، استفهام بر سبيل انكار است ، و با اظهار شگفتى كه صورت احتجاج و استدلال را دارد مى‏پرسد : چگونه كسى ديگرى را بر گناهى سرزنش مى‏كند و حال اين كه خود ، آن را به جا مى‏آورد ، مفاد اين عبارت تا جمله يا عبد اللّه اين است كه جايز نيست كسى ديگرى را به گناهى كه خود مرتكب آن مى‏شود عيبجويى و سرزنش كند ، زيرا گناهى را كه او مرتكب شده يا مانند همان گناهى است كه خود آن را به جا مى‏آورد ، يا بزرگتر و يا كوچكتر از آن است

اگر او را به سبب گناهى عيبجويى كرده كه خود مانند آن يا بزرگتر از آن را مرتكب شده است ، بر اوست كه به سرزنش خويش پردازد ، و اين امر او را از نكوهش ديگران باز دارد ، و اگر گناه كسى كه مورد عيبجويى اوست از گناه او كوچكتر است حقّ چنين كارى را ندارد ، زيرا با توجّه به اين كه خود او آن گناه را به جا آورده ، مرتكب غيبت شده و يكى از معاصى كبيره را به عمل آورده است .

اين كه فرموده است : جرأت به عيبجويى و بازگويى گناه ديگران ، در نزد خداوند گناهى بزرگتر است ، يا براى مبالغه در نكوهش اين گناه است ، و يا به سبب اين است كه آثار زشتى كه بر ديگر محرّمات مترتّب مى‏شود كمتر از مفاسدى است كه در نتيجه غيبت و بدگويى مردم از يكديگر در جامعه پديد مى‏آيد ، زيرا يكى از مقاصد مهمّ شارع مقدّس ايجاد وحدت و هماهنگى در جامعه و همسو كردن مردم به وسيله اجراى اوامر و نواهى خداوند براى حركت در راه اوست ، و اين غرض هنگامى تحقّق پيدا مى‏كند كه همكارى و همدلى و الفت و محبّت در ميان مردم برقرار باشد ، و همگى يكدل و يك جهت مانند يك بنده فرمانبردار در خدمت آقا و مولاى خود باشند ، و دلهاى آنها از زنگار كينه و دشمنى و حسد و مانند اينها پاك باشد و چون بدگويى از ديگران ، نشانه كينه و باعث اين است كه كسى كه مورد غيبت قرار گرفته نيز به بدگويى از غيبت كننده خود بپردازد ، و دامنه اين فساد ، گسترش يابد ، و اين كاملا ضدّ مقصود شارع مقدّس است لذا اين عمل مفسده ‏اى بزرگ و اجتماعى به شمار آمده است ، به همين سبب در قرآن كريم و احاديث نبوى از آن نهى بسيار شده است ، چنان كه در قرآن كريم است كه « وَ لاَ يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً [ 1 ] » و تا آن اندازه در اين باره تأكيد وارد شده كه در قرآن براى آن بخش از آبروى انسان كه بر اثر غيبت تضييع مى‏شود ، واژه لحم ( گوشت ) استعاره شده و براى بيان شدّت كراهت و زشتى اين عمل صفت مرده به آن داده و به گوشت مردگان تعبير شده و فرموده است : « أيُحِبُّ أحَدُكُمْ أنْ يَأكُلَ لَحْمَ أخِيْهِ مَيْتاً [ 2 ] » و پيامبر گرامى ( ص ) فرموده است : « از غيبت بپرهيزيد ، چه غيبت از زنا بدتر است ، همانا مردى كه زنا مى‏كند ممكن است خداوند از گناه او در گذرد ، امّا غيبت كننده را نمى‏آمرزد تا آن گاه كه رفيق وى كه مورد غيبت او قرار گرفته او را ببخشد » و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرموده است : « در شبى كه به معراج برده شدم گذرم به گروهى افتاد كه با ناخنهاى خويش صورتهاشان را مى‏خراشيدند ، از جبرائيل ( ع ) درباره آنها پرسيدم گفت : اينها كسانى هستند كه از مردم بدگويى و غيبت مى‏كنند » ، براء بن عاذب روايت كرده است كه پيامبر خدا ( ص ) ما را موعظه فرمود ، و آواز خود را در آن حال چنان بلند كرد كه سخنان خود را به گوش دختران تازه بالغ كه در خانه‏هايشان بودند نيز رسانيد ، فرمود : زنهار مسلمانان را غيبت نكنيد و پرده از عيبهاى آنها بر مداريد ،

زيرا هر كس از برادر مسلمان خود عيبجويى كند ، خداوند عيب او را پيگيرى مى‏كند و كسى كه خداوند پيگير عيب اوست او را رسوا مى‏گرداند هر چند در درون خانه‏اش خزيده باشد » .

پس از اين امام ( ع ) از شتاب در سرزنش گنهكاران و عيبجويى از آنان نهى مى‏كند و هشدار مى‏دهد كه لازم است اين احتمال داده شود كه گناهى را كه در برادر مسلمانش سراغ دارد ، و به سبب آن او را مورد نكوهش قرار داده از جانب خداوند آمرزيده شده باشد ، هر چند از جمله گناهان بزرگ باشد ، براى اين كه مى‏توان احتمال داد كه اين گناه را به سبب حالتى كه بر او چيره شده ، انجام داده و قدرت بر ترك آن نداشته است . همچنين نهى فرموده است از اين كه كسى گناه كوچك خود را ناچيز شمرده و از كيفر آن خود را ايمن بداند ، زيرا ممكن است همين گناه صغيره ملكه او گردد و در وجود او راسخ شود ، و به سبب آن موردعذاب و عقوبت خداوند قرار گيرد ، پس از اين به دستور خود در موضوع لزوم خوددارى از عيبجويى ديگران ادامه داده و تذكّر مى‏دهد كه هر كسى به اعتبار عيبهايى كه در خويشتن سراغ دارد بايد از پيگيرى عيبهاى ديگران باز ايستد ، و شكر خدا را پيشه خود كند كه وى را از افتادن در ورطه گمراهى و هلاكت كه گنهكاران در آن گرفتار و مورد آزمونند مصون داشته است .

بايد دانست كه غيبت عبارت از اين است كه كسى درباره ديگرى سخنى گويد كه او نسبت آن را به خود ناخوش مى‏دارد و در عرف مردم هم اين سخن دلالت بر نقصان داشته ، و نيز گوينده به قصد عيبجويى و نكوهش آن را گفته باشد ، خواه اين نقصان مربوط به نارساييهاى جسمانى مانند كورى و يا يك چشمى بودن ، و يا حاكى از كمبودهاى روحى باشد مانند نادانى و حرص و ستمكارى يا اين كه خارج از اين دو باشد ، مانند نداشتن اصل و نسب و يا پستى خانواده و تبار . اين كه در اين تعريف گفته شد كه بايد گوينده قصد عيبجويى داشته باشد براى اين است كه مواردى از قبيل بيان عيب بيمار جهت پزشك ،

غيبت به شمار نمى‏آيد ، همچنين است درخواست ترحّم و دستگيرى از صاحبان قدرت نسبت به كور و زمينگير كه گفتن نقص آنها غيبت محسوب نيست ، بارى غيبت گاهى به زبان انجام مى‏شود كه معناى حقيقى آن است و گاهى هم به اشاره و ديگر چيزهايى است كه مى‏توان به وسيله آنها عيب برادر مسلمان خود را اعلام كرد و به ديگران فهمانيد كه اين هم مجازا غيبت گفته مى‏شود زيرا همان كاربرد را دارد . غيبت را انگيزه‏ هاى مختلفى به شرح زير است :

1 فرو نشاندن خشم . در بسيارى از اوقات انسان با گفتن بديها و عيبهاى ديگران خشم خود را فرو مى‏نشاند .

2 فخر فروشى و برتريجويى . چنان كه كسى كه به كار نويسندگى اشتغال دارد ، و شعر مى‏سرايد بگويد : سخن فلانى ركيك و شعر او خنك است .

3 شوخى و مسخرگى و وقت گذرانى يكى از اسباب ديگر غيبت است ، كه هر چه مايه خنده حاضران مى ‏شود درباره ديگران مى‏گويد .

4 از انگيزه‏هاى ديگر غيبت اين است كه بطور مثال كسى احساس كند كه ديگرى در نظر دارد از او در نزد حاكم بدگويى كند ، او بر وى پيشى مى‏گيرد تا گفتار او را از اعتبار ساقط سازد .

گاهى ممكن است غيبت انگيزه‏هاى ديگرى جز اينها كه ذكر شد نيز داشته باشد .

غيبت و بدگويى متجاهر به فسق يعنى كسى كه آشكارا محرّمات را به جا مى‏آورد اجازه داده شده است ، همچنين غيبت ميفروش و مخنّث ( مرد زن صفت ) و عشّار ( عشريّه‏ گير ) كه بسا به كار ناشايست خود ببالند و از ارتكاب آن شرم نمى‏كنند ، رخصت داده شده است ، چنان كه پيامبر اكرم ( ص ) فرموده است : هر كس نقاب شرم را از رخسار خود به دور اندازد ، سخن گفتن از او غيبت نيست ليكن ترك غيبت و خاموشى سزاوارتر است ، و توفيق از خداوند است .

ترجمه نهج البلاغه شرح ابن میثم بحرانی جلد3


[ 1 ] سوره حجرات ( 49 ) آيه ( 12 ) يعنى : هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند .

[ 2 ] سوره حجرات ( 49 ) آيه ( 12 ) يعنى : آيا كسى از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد ؟

خطبه138 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه139صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه‏ السلام ) في وقت الشورى‏

لَنْ يُسْرِعَ أَحَدٌ قَبْلِي إِلَى دَعْوَةِ حَقٍّ وَ صِلَةِ رَحِمٍ وَ عَائِدَةِ كَرَمٍ فَاسْمَعُوا قَوْلِي وَ عُوا مَنْطِقِي عَسَى أَنْ تَرَوْا هَذَا اَلْأَمْرَ مِنْ بَعْدِ هَذَا اَلْيَوْمِ تُنْتَضَى فِيهِ اَلسُّيُوفُ وَ تُخَانُ فِيهِ اَلْعُهُودُ حَتَّى يَكُونَ بَعْضُكُمْ أَئِمَّةً لِأَهْلِ اَلضَّلاَلَةِ وَ شِيعَةً لِأَهْلِ اَلْجَهَالَةِ

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در هنگام شورا ايراد فرموده است :

« هيچ كس پيش از من به اجابت دعوت حقّ ، و پيوند با خويشان ، و بخشش و احسان نشتافته است . پس سخن مرا بشنويد ، و گفتارم را به خاطر بسپاريد ، شايد شاهد اين باشيد كه پس از اين براى امر خلافت شمشيرها از نيام كشيده شود و عهد و پيمانها شكسته گردد ، تا آن جا كه برخى از شما پيشواى گمراهان ، و برخى ديگر دوستدار و پيرو نادانان باشيد . »

شرح

اين قسمتى از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه خطاب به اعضاى شورا ايراد فرموده است ، و ما بخشى از اخبار آن را پيش از اين بيان كرده‏ ايم .

فرموده است : لن يسرع أحد . . . تا و عائدة كرم .

جملات مذكور را كه مبتنى بر ذكر فضايل خود آن حضرت است ، براى اين منظور بيان كرده است كه سخنان او را گوش دهند چنان كه پس از آن مى‏فرمايد :

سخنم را بشنويد ، و گفتارم را به خاطر بسپاريد .

امام ( ع ) سه فقره از فضايل خود را بيان فرموده است ، يكى اين كه در قبول دعوت حقّ و پيشبرد آن هيچ كس بر او پيشى نگرفته است ، و اين نتيجه ملكه عدالت است ، ديگر صله رحم و حفظ پيوند خويشاوندى ، و ديگر بخشش و احسان است ، و اين دو فضيلت از فروع ملكه عفّتند ، پس آنچه را دستور مى‏دهد بشنوند و در خاطر نگهدارند ، هشدار آن حضرت درباره امر خلافت و عواقب آن ، و آشفتگيهايى است كه پس از آنها به خاطر رسيدن به آن روى خواهد داد ، چنان كه هم اكنون اين امر دستخوش اشتباه و ناهنجاريهايى شده است ، و مانند اين است كه مى‏ گويد : اگر كار خلافت بدينسان دچار اشتباه و مورد كشمكش و طمع كسانى باشد كه شايستگى آن را ندارند ، و بر اساس غلبه جستن بر آنانى باشد كه داراى استحقاق آنند ، شايد ديرى نگذرد كه ببينيد مردم براى به دست آوردن آن بر روى يكديگر شمشير مى‏ كشند ، و به پيمانها خيانت مى ‏شود ، اين گفتار به طلحه و زبير و معاويه و ياران آنها و گروه خوارج و حوادثى كه در آينده پديد مى‏آورند و بر آن حضرت پوشيده نيست اشاره دارد .

فرموده است : حتّى يكون بعضكم . . . تا الجهالة .

يعنى : تا اين كه برخى از شما رهبر گمراهان ، و بعضى پيرو نادانان باشيد ، مراد بيان نتيجه و حاصل درگيرى و ستيزگى براى به چنگ آوردن مقام خلافت است ، منظور از اين كه برخى از آنها رهبر گمراهان شوند ، طلحه و زبير است ، و مقصود از أهل الضّلالة پيروان اينها مى‏باشد . مراد از أهل الجهالة معاويه و سران خوارج و ديگر حكّام بنى اميّه است و شيعة أهل الجهالة عبارت از ياران و پيروان اينهاست . و توفيق از خداوند است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم [3]

خطبه137 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه138صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه‏ السلام ) يومئ فيها إلى ذكر الملاحم‏

يَعْطِفُ اَلْهَوَى عَلَى اَلْهُدَى إِذَا عَطَفُوا اَلْهُدَى عَلَى اَلْهَوَى وَ يَعْطِفُ اَلرَّأْيَ عَلَى ؟ اَلْقُرْآنِ ؟

إِذَا عَطَفُوا ؟ اَلْقُرْآنَ ؟ عَلَى اَلرَّأْيِ

بخش اول

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است در آن به رويدادهاى مهمّ آينده اشاره مى‏ فرمايد :

« در آن هنگام كه مردم زمانه رستگارى را به هواى نفس بدل كرده باشند او هواى نفس را به رستگارى باز مى‏گرداند و در آن زمان كه قرآن را به رأى و انديشه خود مبدّل ساخته‏ اند او آرا و انديشه‏ ها را به قرآن بازگشت مى ‏دهد . »

شرح

اين خطبه در توصيف امام منتظر ( ع ) است كه طبق احاديث و اخبار ، ظهور آن حضرت در آخر الزّمان وعده داده شده است .

فرموده است : يعطف الهوى على الهدى .

يعنى : نفوس سرگردانى را كه از راه حق باز مانده ، و در وادى ظلمانى هوسها و خواهشهاى نفسانى گام بر مى‏ دارند ، به راه خويش باز مى‏گرداند . و آنها را از تباهيها و اعتقادهاى فاسد گوناگون مى‏ رهاند و به پيروى از انوار هدايت خويش ، وا مى‏دارد ، اين دگرگونى در آخر الزّمان واقع خواهد شد كه مردم از پيروى انوار هدايت آلهى ، و حركت در راه روشن حقّ برمى‏ گردند ، و به تبعيّت ازخواهشهاى نفسانى و اعتقادهاى باطل مى‏پردازند ، و دين ضعيف و ناتوان خواهد شد ، و مردم گمان مى‏ كنند كه حقّ و هدايت همين گمراهيهايى است كه به آنها دچارند .

همچنين درباره اين كه فرموده است : و يعطف الّرأي على القران إذا عطفوا القران على الرّأي يعنى : او هر نظريّه‏اى را كه با قرآن سازگار نباشد ، طرد مى‏ كند ، و مردم را به آنچه موافق قرآن است و با كتاب الهى مخالفت ندارد ، برمى‏گرداند و اين تحوّلات هنگامى روى خواهد داد كه مردم قرآن را بر طبق آرا و افكار خويش تأويل كنند ، و آيات آن را با انديشه‏ ها و خواهشهاى نفسانى خود تطبيق دهند ، چنان كه ارباب مذاهب مختلف اسلامى چنين كرده ، هر كدام به دنبال خيالات و اوهام خويش به راه افتاده‏اند ، و هر يك از آنها مى‏پندارند كه آنچه را قرآن حقّ و صحيح معرّفى مى‏كند همان است كه او يافته و تشخيص داده است ، و جز آن حقّى وجود ندارد . و توفيق از خداست .

بخشى از اين خطبه است :

حَتَّى تَقُومَ اَلْحَرْبُ بِكُمْ عَلَى سَاقٍ بَادِياً نَوَاجِذُهَا مَمْلُوءَةً أَخْلاَفُهَا حُلْواً رَضَاعُهَا عَلْقَماً عَاقِبَتُهَا أَلاَ وَ فِي غَدٍ وَ سَيَأْتِي غَدٌ بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ يَأْخُذُ اَلْوَالِي مِنْ غَيْرِهَا عُمَّالَهَا عَلَى مَسَاوِئِ أَعْمَالِهَا وَ تُخْرِجُ لَهُ اَلْأَرْضُ أَفَالِيذَ كَبِدِهَا وَ تُلْقِي إِلَيْهِ سِلْماً مَقَالِيدَهَا فَيُرِيكُمْ كَيْفَ عَدْلُ اَلسِّيرَةِ وَ يُحْيِي مَيِّتَ اَلْكِتَابِ وَ اَلسُّنَّةِ

لغات

أخلاف النّاقة : نوكهاى پستان ماده شتر

أفاليذ : جمع بر جمع است و مفرد آن فلذه است كه به معناى پاره جگر مى‏باشد .

ترجمه

« تا اين كه جنگ در منتهاى شدّت خود به شما رو آورد . و چون شير خشمگين دندانهايش را بنماياند ، آن مانند شترى است كه پستانهايش از شير پر شده است و نوشيدن آن در آغاز شيرين و در پايان تلخ باشد ، آگاه باشيد در فردا ، فردايى كه نمى‏دانيد با چه رويدادهايى همراه خواهد بود ، آن حاكم كه از غير آن طايفه است ، كارگزاران آنها را بر بدى كردارشان بازخواست مى‏ كند ، و زمين بهترين اندوخته‏ هايش را براى او بيرون مى‏آورد ، و كليدهايش را به او تسليم مى ‏كند ، در آن هنگام روش عدل و داد را به شما نشان خواهد داد ، و آنچه را از كتاب و سنّت مرده و از ميان رفته زنده خواهد كرد . »

شرح

فرموده است : حتّى تقوم الحرب بكم على ساق . . . تا عاقبتها .

يعنى : تا اين كه جنگ با منتهاى شدّت به شما رو آورد ، گويا مراد ، بيان نتيجه سستى آنها در يارى و فرمانبردارى از آن حضرت در راه پيشبرد جنگ و روبرو شدن با دشمن است ، و مانند اين است كه گفته باشد : شما پيوسته از يارى و كمك دست باز داشته‏ايد و از رفتن به سوى جنگ خوددارى و كناره‏گيرى مى‏كنيد تا اين كه دشمن نيرو يابد ، و جنگ را در نهايت سختى بر شما تحميل كند اصطلاح قيامها على السّاق به معناى اين است كه جنگ به منتهاى شدّت و اوج خود برسد ، و جمله باديا نواجذها يعنى دندانهاى خود را آشكار مى‏سازد كنايه از سختيها و مصيبتهايى است كه با جنگ همراه است ، و اين از اوصاف شير است كه در هنگام خشم دندانهايش ظاهر مى‏شود ، و ذكر اين وصف براى اين است كه امام ( ع ) براى جنگ واژه اسد را كه به معناى شير است استعاره فرموده است .

برخى از شارحان گفته‏ اند كه دندانها در هنگام خنديدن نمايان مى‏شود ، و در اين جا مراد اين است كه همان گونه كه در موقع شدّت خنده ، دندانها آشكار مى‏شود ، جنگ نهايت حدّت خود را نمايان ، و سختيهاى خود را بر آنان وارد خواهد ساخت ، نواجذ عبارت از دندانهاى آسياست كه از همه دندانها كناره‏تر و دورترند ، و اين خود كنايه از اين است كه آنچه را دور مى‏پندارند به آنها روى خواهد آورد .

مى‏ گويم اگر چه اين سخن خالى از احتمال نيست ، ليكن جنگ ميدان خشم و كين است ، و جاى خنديدن نيست ، از اين رو آنچه در پيش گفته شد ، به نظر مناسبتر مى‏ آيد .

جمله مملوّة أخلافها

در توصيف ناقه ( شتر ماده ) است كه براى بيان آمادگى جنگ استعاره شده است ، يعنى : همان گونه كه پستانهاى ناقه از شير پر گشته ، آماده دوشيدن است ، جنگ نيز افراد و وسايل خود را به حدّ كمال فراهم ساخته مهيّاى درگيرى است .

فرموده است : حلوا رضاعها ،

اين جمله نيز براى شيرخوارگان از اين ناقه استعاره شده ، و اين كه گفته شده در آغاز شير آن شيرين است ، اشاره به اين است كه دلير مردان و پيكارگران ، در آغاز نبرد به سوى آن رو مى‏آورند ، و هر كدام از آنها دوست دارد كه با همآورد خويش بجنگد ، و مانند شيرخواره كه مى‏كوشد از شير مادر شيرين كام شود ، براى به دست آوردن حلاوت پيروزى تلاش مى‏ كند .

همچنين واژه علقم ( حنظل ) را براى تلخى فرجام اين جنگ استعاره آورده است .

جهت مناسبت ، شباهت تلخى حنظل و تلخكامى حاصل از سرانجام اين جنگ ، و همگونى است كه در اين دو تلخى حسّى و روحى وجود دارد ، واژه‏هاى باديا ،مملوّة ، حلوا و علقما بنابراين كه حالند منصوبند ، و كلمات پس از آنها بر حسب اين كه فاعلند مرفوع شده‏اند ، و درباره اين كه واژه علقما كه اسم جامد است چگونه ممكن است لفظ عاقبتها را كه پس از آن است رفع داده باشد بايد گفت كه اين واژه جانشين اسم فاعل شده و مانند اين است كه : مريرة عاقبتها گفته شده باشد .

فرموده است : ألا و في غد ،

اين عبارت مبتنى بر آگاهى دادن از امورى است كه در آينده واقع خواهد شد .

فرموده است : و سيأتى غد بما لا تعرفون

يعنى : فردايى خواهد آمد ، كه به چگونگى آن آگاهى نداريد ، اين جمله براى بزرگ شمردن رويدادهايى است كه وقوع آنها وعده داده شده ، همچنين نمايانگر مقام فضيلت آن بزرگوار است كه آنچه را ديگران نمى‏ دانند مى‏ داند ، و نيز در حكم جمله معترضه است مانند آنچه خداوند متعال فرموده است : « فلا اُقسِمُ بِمَواقِعِ الْنُّجُوْمِ وَ إنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُوْنَ عَظِيْمٌ إنّه لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ [ 1 ] » كه جمله و إنّه لقسم معترضه است .

فرموده است : يأخذ الوالى من غيرها عمّالها .

گويا امام ( ع ) پيش از اين ، درباره اقوامى كه داراى پادشاهى و فرمانروايى بوده‏ اند سخن رانده ، و در دنباله آن بيان مى‏ كند كه آن حكمرانى كه خواهد آمد از آن اقوام و طايفه ‏ها نيست ، و بدين طريق به امام منتظر ( ع ) اشاره مى‏ كند . يأخذ عمّالها على مساوى أعمالها يعنى : آنان را مورد بازخواست قرار داده ، گناهان و خطاهاى آنها را كيفر مى ‏دهد .

فرموده است : و تخرج الأرض أفاليذ كبدها .

امام ( ع ) واژه كبد ( جگر ) را براى گنجها و خزاين زمين استعاره فرموده است ، براى اين كه گنجهايى كه در اندرون زمين نهفته است ، مانند كبد يا جگر در بدن انسان پنهان و پر ارج است ، ذكر افاليذ ( پاره‏ها ) براى ترشيح اين استعاره است ، در حديثى كه از پيامبر خدا ( ص ) نقل شده عينا چنين آمده است كه « و قادت له الأرض أفلاذ كبدها » يعنى : زمين پاره ‏هاى جگرش را براى او مى ‏برد ،

برخى از مفسّران آيه شريفه « و أخْرَجَتِ ألأرْضُ أَثْقَالَهَا [ 2 ] » را بر همين معنا تفسير كرده ‏اند ، درباره اين كه چگونه زمين گنجها و وديعه ‏هاى گرانبهاى خود را بيرون مى ‏آورد ، برخى از پژوهشگران گفته‏ اند : گفتار امام ( ع ) اشاره به اين است كه همه پادشاهان و فرمانروايان روى زمين كليدهاى كشور و قلمرو حكومت خود را خواه و ناخواه به او تسليم ، و گنجينه‏ ها و ذخاير خود را به سوى وى فرستاده تقديم او مى‏ كنند ، و بطور مجاز اخراج اين اشيا به زمين نسبت داده شده است ، زيرا منابع و معادن هر سرزمين به وسيله مردم آن استخراج مى‏شود ، و بعيد دانسته‏اند كه زمين خود ، بيرون آورنده گنجها و نهفته‏هاى ارزنده‏اش باشد ، امّا آنهايى كه ظواهر آيات و اخبار را رها نمى‏كنند ، و به آنها پايبندى دارند مى‏توانند بگويند خداوند بيرون آورنده حقيقى اين اشيا از اندرون زمين است ، و اين خود از جمله معجزات امام منتظر ( ع ) خواهد بود ، و هيچ منعى هم وجود ندارد .

فرموده است : و تلقى إليه سلما مقاليدها

يعنى : زمين كليدهايش را به او تسليم مى‏كند ، در اين جا نيز القاى كليدها بطور مجاز ، به زمين نسبت داده شده است ، زيرا مردم زمينند كه سر تسليم فرود آورده و كليد گنجها و ذخاير سرزمينهاى خود را تقديم او مى‏كنند ، اين عبارت اشاره دارد به اين كه همگى مردم روى زمين مطيع او مى‏شوند ، و اوامر او را گردن مى‏نهند ، و به زير فرمان او در مى‏آيند ، واژه سلما مصدرى است كه جانشين حال شده است . سپس امام ( ع ) آگاهى مى‏دهد كه او شيوه عدل و دادگرى خويش را به مردم نشان خواهد داد ، و آنچه را از كتاب خدا و سنّت پيامبر ( ص ) مرده و ترك شده ، زنده و بر پا خواهد داشت . واژه ميّت براى آنچه از كتاب و سنّت متروك مانده ، و آثار و فوايد آن مانند مردگان منقطع گشته استعاره شده است .

اگر گفته شود : كه فعل ويريكم دلالت مى‏ كند بر اين كه مردمى كه طرف خطابند وقايعى را كه آن حضرت خبر داده است ، درك و لمس خواهند كرد و حال اين كه در اين جا گفته شده كه اين حوادث در آخر الزّمان روى خواهد داد ،

سبب اين چيست ؟

پاسخ اين است كه خطاب به حاضران امّت ، به منزله خطاب به همگى امّت اسلام مى‏باشد ، و اين مانند خطابهايى است كه قرآن كريم با مردم همزمان پيامبر اكرم ( ص ) دارد ، و همه انسانها را تا روز رستاخيز شامل مى‏شود ، در اين جا نيز چنين است ، بديهى است عمر افرادى كه در آن زمان مخاطب قرار گرفته ‏اند ، بر حسب معمول تا ظهور امام منتظر ( ع ) امتداد پيدا نمى‏ كند و از جمع امّت ، به تدريج خارج مى‏ شوند ، و همانها كه زمان آن حضرت را درك خواهند كرد باقى مى‏مانند و طرف خطاب خواهند بود . و توفيق از خداوند است .

بخشى از اين خطبه است :

كَأَنِّي بِهِ قَدْ نَعَقَ ؟ بِالشَّامِ ؟ وَ فَحَصَ بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي ؟ كُوفَانَ ؟ فَعَطَفَ عَلَيْهَا عَطْفَ اَلضَّرُوسِ وَ فَرَشَ اَلْأَرْضَ بِالرُّءُوسِ قَدْ فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ وَ ثَقُلَتْ فِي اَلْأَرْضِ وَطْأَتُهُ بَعِيدَ اَلْجَوْلَةِ عَظِيمَ اَلصَّوْلَةِ وَ اَللَّهِ لَيُشَرِّدَنَّكُمْ فِي أَطْرَافِ اَلْأَرْضِ حَتَّى لاَ يَبْقَى مِنْكُمْ إِلاَّ قَلِيلٌ كَالْكُحْلِ فِي اَلْعَيْنِ فَلاَ تَزَالُونَ كَذَلِكَ حَتَّى تَئُوبَ إِلَى اَلْعَرَبِ عَوَازِبُ أَحْلاَمِهَا فَالْزَمُوا اَلسُّنَنَ اَلْقَائِمَةَ وَ اَلْآثَارَ اَلْبَيِّنَةَ وَ اَلْعَهْدَ اَلْقَرِيبَ اَلَّذِي عَلَيْهِ بَاقِي اَلنُّبُوَّةِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَلشَّيْطَانَ إِنَّمَا يُسَنِّي لَكُمْ طُرُقَهُ لِتَتَّبِعُوا عَقِبَهُ

لغات

نعق : با عين و غين ، فرياد زد

فحص المطر التّراب : باران خاك را زير و رو كرد ،

فحص : كاوش

كوفان : يكى از نامهاى كوفه است

ضروس : شتر ماده بدخو كه دوشنده شيرش را مى‏ گزد

فغرت فاغرته : دهانش سخت گشوده است ، با آوردن فاعل از لفظ فعل معنا تأكيد شده است .

يسنّي : آسان مى‏ گرداند

ضواحى : اطراف شهر كه ديده مى‏ شود .

عقب : با قاف مكسور ، پاشنه پا

ترجمه

« گويا او را مى ‏نگرم كه چون حيوانى در شام بانگ بر آورده ، و پرچمهايش را در پيرامون كوفه بر زمين نشانده و همچون شترى گزنده و بدخو به سوى آن رو آورده ، و زمين را از سرهاى كشتگان مفروش ساخته است ، دهان حرص خود را سخت گشوده ، و جاى پايش در زمين استوار گشته است ، تاخت و تاز او گسترده و هجومش سخت و بزرگ است ، به خدا سوگند شما را در اطراف زمين تار و مار مى‏ كند تا اين كه مانند اندك سرمه ‏اى كه در چشم مى‏ماند جز كمى از شما باقى نماند ، اين وضع همچنان ادامه مى‏يابد تا آن گاه كه خرد و انديشه از دست رفته عرب به آنها باز گردد .

پس سنّتهاى جاودانه و آثار روشن اسلام را به كار بنديد ، و به پيمان نزديكى كه نبوّت بدان كامل و استوار است پايدار باشيد ، و بدانيد شيطان راههاى خود را براى شما هموار مى‏سازد ، تا از او پيروى كنيد . »

شرح

امام ( ع ) در اين بخش از خطبه از پيدايش مردى به اين صفات خبر مى‏ دهد ،

برخى از شارحان گفته‏ اند : اين مرد عبد الملك بن مروان است ، براى اين كه پدرش او را جانشين خويش ساخت و پس از درگذشت او به حكومت شام رسيد ، و پس از آن كه مصعب بن زبير ، مختار بن ابى عبيده ثقفى را به قتل رسانيد ، او براى جنگ با مصعب رهسپار كوفه شد ، سپاهيان آنها در محلّى به نام مسكن ( با كسر كاف ) كه از توابع كوفه است با يكديگر به كارزار پرداختند ، در اين جنگ مصعب كشته ، و عبد الملك وارد كوفه شد ، مردم اين شهر با او بيعت كردند ، سپس عبد الملك ، حجّاج بن يوسف را براى پيكار با عبد اللّه بن زبير به مكّه فرستاد ، حجّاج عبد اللّه را كشت و خانه كعبه را ويران كرد ، و اين اتفاق در سال 73 هجرى روى داد ، سپس عبد الملك در جريان وقايع عبد الرّحمان بن اشعث گروه بسيار زيادى از اعراب را به قتل رسانيد و به وسيله حجّاج بن يوسف مردم را مورد آزار و كشتار بسيار قرار داد .

در اين خطبه نكات و لطايفى به شرح زير است :

1 امام ( ع ) براى اين مرد و دعوت و تبليغ او در شام و فرمانهايى كه صادر مى‏ كند ، واژه نعيق را بطور مجاز به كاربرده ، و نيز واژه فحص را براى جنايات آن مرد در كوفه و اين كه اوضاع مردم آن جا را واژگون مى‏ كند ، و نيز براى نارسايى او در درك احوال مردم ، استعاره آورده است ، سپس توجّه و هجوم او را به شهر كوفه به حمله شتر گزنده تشبيه فرموده ، و وجه تشبيه ، شدّت خشم و كينه و آزارى است كه در نتيجه يورش او حاصل مى‏شود .

2 اين كه زمين را از سرها مفروش مى‏ كند ، اشاره است به كشتار زيادى كه در كوفه به عمل خواهد آورد كه تاريخ گوياى آن است ، با به كار بردن واژه فغر برخى از صفات درّندگان براى او استعاره شده كه كنايه است از اين كه نفوس بسيارى را كشتار ، و با مردم با درّنده خويى و خشم و آزار رفتار خواهد كرد ،

همچنين واژه ثقلت وطأته في الأرض ، اشاره است به اين كه در زمين نيرومندى و توانايى بسيار خواهد يافت .

3 عبارت بعيد الجولة : حاكى از اين است كه قلمرو فرمانروايى او وسيع بوده ، و كشورهاى دور دست نيز عرصه تاخت و تاز سواره ‏ها و پياده ‏هاى سپاه او خواهد شد ، واژه‏هاى بعيد و عظيم هر دو حال و منصوبند و كسانى كه آنها را مرفوع روايت كرده‏اند آنها را خبر مبتداى محذوفى دانسته ‏اند .

4 امام ( ع ) پس از بيان صفات عمومى او ، به شرح آنچه اين ستمگر در آينده با مردم خواهد كرد ، و آنها را در اطراف شهرها و نقاط دور پراكنده و آواره خواهد ساخت پرداخته ، و گفتار خود را با سوگند به خداوند متعال تأكيد فرموده است ، اين سخنان به عبد الملك بن مروان و فرزندانش كه جانشين وى شدند ، و رفتار آنها با صحابه و تابعانى كه تا زمان آنها در قيد حيات بودند اشاره دارد ، و كارهاى آنها در مورد بدگويى و تحقير و طرد و كشتار صحابه و تابعان روشن است ، اين كه بازمانده آنها را به غبارى كه از سرمه در چشم باقى مى‏ماند تشبيه فرموده براى بيان اين است كه شمار بسيار كمى از اين دسته باقى خواهد ماند .

5 اين كه امام ( ع ) خبر داده است كه فلا تزالون كذلك ( پيوسته چنين خواهيد بود ) مراد اين است كه احوال مردم در روزگار حكومت عبد الملك و فرزندانش كه جانشين او شدند به گونه‏اى كه توصيف شد ادامه خواهد داشت تا اين كه اعراب خرد از دست رفته خود را بازيابند ، يعنى عقل عملى خويش را كه رها كرده بودند ، براى برقرارى نظام احوال خود به كار گيرند ، منظور از عرب ، بنى عبّاس و عربهايى است كه در روزگار حكومت خاندان عبّاس آنها را يارى و پيروى كردند مانند قحطبة بن شبيب الطّائى و دو فرزندش حميد و حسن . همچنين بنى زريق ابى طاهر بن الحسين ، و اسحاق بن ابراهيم مصعبى و امثال اينها از قبيله خزاعه و ديگر عربها ، گفته شده كه ابو مسلم نيز از نژاد عرب بوده است ، در هر حال همه اينها در زمان حكومت بنى اميّه خوار و تهيدست و مقهور بودند ، و هيچ كدام از اينها نمى‏ توانست حركت يا نهضتى به پا كند ، تا اين كه خداوند حميّت و غيرت آنها را به آنان باز گردانيد ، و براى حفظ دين و رهايى مسلمانان از ستم بنى مروان به جنبش درآمدند ، و توانستند حكومت آنها را سرنگون و دولت بنى عبّاس را بر پا دارند .

اگر گفته شود كه فعل تؤوب كه در خطبه است دلالت دارد كه دولت بنى مروان به سبب قيام اعراب و بيدارى و بازگشت عقول خفته آنها ، ساقط خواهد شد ،

در حالى كه عبد الملك پس از مدّتى فرمانروايى مرد ، و پس از او فرزندانش حكومت كردند ، و دولت آنها به وسيله قيام اعراب از ميان نرفت ، در اين صورت دخول حتّى بر فعل مذكور كه براى انتهاى غايت و به پايان رسيدن مدّت به كار مى‏رود چه سودى دارد ؟

پاسخ اين است كه مراد از اين انتهاى غايت ، به نهايت رسيدن دولت عبد الملك نيست ، بلكه منظور از آن به پايان رسيدن روزگار پريشانى و آوارگى مردم در اطراف و اكناف شهرها و كشورهاست ، اين بيچارگى و پريشانى احوال اگر چه مربوط به عبد الملك و دوران فرمانروايى اوست ، ليكن در زمان حكومت فرزندانش نيز ادامه داشته و تا زمان انقراض حكومت اين خاندان همچنان برقرار بوده است ، و در اين جا مقصود به پايان رسيدن تمام اين دوران است . برخى از شارحان چنين پاسخ داده‏اند كه : حكومت فرزندان عبد الملك به منزله حكومت خود اوست ، و حكمرانى آنها زمانى به پايان رسيد كه عقول خفته اعراب بيدار گشت و در برابر آنها به پا خاستند ، ليكن اين پاسخ را كسانى داده‏اند كه در سخنان آن حضرت دقّت به كار نبرده ، و الفاظ خطبه را بررسى نكرده‏اند تا بدانند حتّى كه انتهاى مدّت را مى‏رساند براى چه منظورى در اين جا به كار رفته و متعلّق به چيست ؟

پس از اين امام ( ع ) دستور مى‏دهد كه احكام خداوند را اجرا و سنّتهاى پيامبر ( ص ) را كه از او به جا مانده و برقرار است مواظبت ، و آثار روشن ، و ميثاق نزديكى را كه ميان او و آنهاست رعايت كنند ، صدور دستور مذكور براى اين است كه هم در زمان حال و هم در هنگامى كه سختيها و بدبختيها به آنها هجوم مى‏آورد اين امور را رعايت كنند ، و به اين معناست كه در هنگام وقوع رويدادهاى مذكور وظيفه آنها انجام دادن اين كارهاست .

پس از آن امام ( ع ) درباره اين كه دسترسى به اسباب ارتكاب گناه آسان است تذكّر مى‏دهد ، كه نفس امّاره راههاى آن را هموار مى‏كند ، و موانع به جا آوردن اعمال حرام را از پيش پاى انسان بر مى ‏دارد ، به اين صورت كه نخست خرد او را فرمانبردار خويش مى‏گرداند ، و سپس او را از راه خدا بيرون برده به وادى گمراهى مى‏كشاند و در آنجا او را دچار هلاكت ابدى مى‏ سازد .

ترجمه نهج البلاغه شرح ابن میثم بحرانی جلد3


[ 1 ] سوره واقعه ( 56 ) آيه ( 75 ) يعنى : سوگند به موقع نزول ستارگان ، و اين قسم اگر بدانيد سوگند بزرگى است ، همانا اين قرآن بسيار گرامى است .

[ 2 ] سوره زلزلة ( 99 ) آيه ( 2 ) يعنى : و زمين بارهاى سنگين خود را بيرون افكند .

خطبه136ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه137صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام ) في شأن طلحة و الزبير و في البيعة له‏ طلحة و الزبير

وَ اَللَّهِ مَا أَنْكَرُوا عَلَيَّ مُنْكَراً وَ لاَ جَعَلُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ نِصْفاً وَ إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوهُ فَإِنْ كُنْتُ شَرِيكَهُمْ فِيهِ فَإِنَّ لَهُمْ نَصِيبَهُمْ مِنْهُ وَ إِنْ كَانُوا وَلُوهُ دُونِي فَمَا اَلطَّلِبَةُ إِلاَّ قِبَلَهُمْ وَ إِنَّ أَوَّلَ عَدْلِهِمْ لَلْحُكْمُ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي مَا لَبَسْتُ وَ لاَ لُبِسَ عَلَيَّ وَ إِنَّهَا لَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ فِيهَا اَلْحَمَأُ وَ اَلْحُمَّةُ وَ اَلشُّبْهَةُ اَلْمُغْدِفَةُ وَ إِنَّ اَلْأَمْرَ لَوَاضِحٌ وَ قَدْ زَاحَ اَلْبَاطِلُ عَنْ نِصَابِهِ وَ اِنْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ شَغْبِهِ وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ لاَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ بِرِيٍّ وَ لاَ يَعُبُّونَ بَعْدَهُ فِي حَسْيٍ

بخش اول

لغات

نصف : عدل و انصاف

طلبة : به كسر لام ، مطلوب

حما : گل سياه گنديده چنان كه خداوند متعال فرموده است : « مِنْ حَمَأٍ مَسْنُون [ 1 ] » و حما با الف مقصور نيز روايت شده است .

حمة : با حاى مضموم و تخفيف ميم و فتح آن ، كژدم

مغدفة : با دال و فا ، تاريك ، گفته مى‏شود

اغدف الّليل يعنى : شب سخت تاريك شد مغدف با فتح دال نيز روايت شده كه به معناى پوشيده و از جمله أنّ المرء تغدف وجه ها بالقناع ، مأخوذ است ، يعنى : آن زن رخسارش را با روسرى پوشانيد .

زاح الباطل : باطل كنار رفت

نصاب : قرارگاه

لافرطنّ : هر آينه پر مى‏ كنم

ماتح : با دو نقطه بالا ، آبكش و با دو نقطه زير كسى كه در درون چاه دلو را پر مى‏ كند .

عبّ : آشاميدن

شغب : به معناى مشاغبة ، فتنه ‏انگيزى

حسى : با كسر حا و سكون سين ، آبى است كه در شنزار ته‏نشين مى ‏شود و پس از رسيدن به جاى سفت و سخت زمين ، گرد آمده و بيرون كشيده مى‏ شود .

ترجمه

از سخنان امام عليه السّلام است درباره چگونگى هدف طلحه و زبير ايراد فرموده است :

« به خدا سوگند از نسبت دادن هيچ منكرى به من خوددارى نورزيدند ، و ميان من و خودشان انصاف را مراعات نكردند ، آنان حقّى را درخواست مى‏كنند كه خودشان آن را ترك كرده‏اند ، و خونى را مطالبه مى‏كنند كه آن را خود آنها ريخته‏ اند اگر من در ريختن اين خون با آنها شركت داشته‏ ام ، پس آنان نيز در آن شريك و انبازند ، و اگر به تنهايى اين خون را ريخته ‏اند ، از هيچ كس جز از آنها خونخواهى نبايد كرد ، براى آنها نخستين حكم عادلانه اين است كه عليه خود داورى كنند ، من بينش خود را به همراه دارم ، نه امرى را بر كسى مشتبه و نادرست جلوه داده‏ام ، و نه بر خودم چيزى دگرگون و مشتبه شده است ، آنها گروهى ستمگر و ياغى هستند ، كه گل سياه ( كينه و حسد ) و زهر كژدم ( جفا و نفاق ) و شبه ه‏اى ظلمانى در ميان آنهاست . در حالى كه حقيقت امر روشن است ، و باطل از بيخ و بن كنده شده ، و زبان هياهو و فتنه انگيزى بريده گرديده است ، سوگند به خدا حوضى را براى آنها ( از شربت مرگ ) پر كنم كه خود آبكش آن باشم ، و هرگز از آن سير آب باز نگردند ، و پس از آن ديگر آب ننوشند . »

شرح

چون عبارت و اللّه . . . تا آن جا كه فرموده است : و لا لبّس علّى

در ذيل گفتار آن حضرت كه :

ألا و إنّ الشّيطان قد ذمّر حزبه و همچنين در خطبه پيش از آن ، بنا به روايت ديگرى كه در اين باره موجود بود سابقا شرح و تفسير شده است ، نيازى به توضيح دوباره نيست ، امّا اين كه فرموده است :

و إنّها للفئة الباغية فيها الحما و الحمة ،

برخى از شارحان درباره فئة كه با الف و لام تعريف آمده گفته ‏اند كه اين اشاره است به آنچه پيامبر گرامى ( ص ) به او خبر داده بود كه گروهى در آينده بر او ستم و سركشى خواهند كرد ، بى‏آن كه نام آن گروه را بيان فرموده باشد ، و هنگامى كه اينها بر ضدّ او خروج كردند با نشانه‏ هايى كه در آنها بود ، دانست كه اين همان فئه باغيه يا گروه ستمگرى است كه پيامبر ( ص ) پيش از اين به او خبر داده است ، و نيز درباره حمأ و حمة طبق برخى روايات و اقوال ، پيش از اين سخن گفته‏ايم ، امّا در اين جا براى كينه‏ها و تيرگيهاى درونى اين گروه استعاره شده است ، زيرا همان گونه كه گل و لاى ، آب را تيره و گنديده مى‏كند ، فتنه‏اى كه اين گروه پا كرده است نيز موجب پيدايش تيرگى در اوضاع جهان اسلام ، و پديد آمدن بى‏نظمى و آشوب در ميان مسلمانان ، و مانند زهر كژدم سبب آزار و كشتار است ، ذكر شبهه مغدفه اشاره است به اين كه اينها دست به شبه ه‏كارى زده و براى عثمان به خونخواهى برخاسته ، و امر را بر مردم مشتبه ساخته ‏اند ، براى اين اقدام آنها صفت مغدفه را كه به معناى تاريكى است استعاره آورده است ، براى اين كه مانند شب تاريك كه انسان در آن راه به جايى نمى‏برد ، اكثر مردم در اين فتنه دچار شبهه و فريب گرديده تا حدّى كه در اين راه كشته شده و جان خود را از دست داده ‏اند .

فرموده است : و إنّ الأمر لواضح . . . تا شغبه .

امام ( ع ) آنچه در خلال جملات مذكور بيان كرده براى ردّ افترا از شخص خود ، و رفع هر گونه شبهه درباره حقّانيّت حكومتش مى‏باشد ، زيرا در اين مورد حقّ روشن است و باطل را بدان راه ، و زبان را ياراى ياوه گويى و فتنه‏انگيزى نيست ، واژه زبان به گونه استعاره ذكر شده و شغب ترشيحى براى آن است ، بقيّه اين خطبه نيز در ذيل فصولى كه ذكر شد ، پيش از اين شرح داده شده است .

از اين خطبه است :

فَأَقْبَلْتُمْ إِلَيَّ إِقْبَالَ اَلْعُوذِ اَلْمَطَافِيلِ عَلَى أَوْلاَدِهَا تَقُولُونَ اَلْبَيْعَةَ اَلْبَيْعَةَ قَبَضْتُ كَفِّي فَبَسَطْتُمُوهَا وَ نَازَعَتْكُمْ يَدِي فَجَاذَبْتُمُوهَا اَللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَطَعَانِي وَ ظَلَمَانِي وَ نَكَثَا بَيْعَتِي وَ أَلَّبَا اَلنَّاسَ عَلَيَّ فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا وَ لاَ تُحْكِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا وَ أَرِهِمَا اَلْمَسَاءَةَ فِيمَا أَمَّلاَ وَ عَمِلاَ وَ لَقَدِ اِسْتَثَبْتُهُمَا قَبْلَ اَلْقِتَالِ وَ اِسْتَأْنَيْتُ بِهِمَا أَمَامَ اَلْوِقَاعِ فَغَمَطَا اَلنِّعْمَةَ وَ رَدَّا اَلْعَافِيَةَ

لغات

عوذ : جمع عوذة ، ماده شتر پير

مطافيل : جمع مطفل با ضمّ ميم ، انسان يا حيوان ماده‏ اى كه تازه زاييده باشد .

تاليب : بر انگيختن

استثبتّهما : با ثاى معجمه سه نقطه ، بازگشت آنها را خواستم . با تاء نيز روايت شده كه در اين صورت مشتق از توبه است .

أبرمت الأمر : كار را محكم كردم

إستأنيت : منتظر ماندم

ترجمه

« همچون شتران نوزاييده كه به سوى نوزادهاى خود مى‏شتابند ، به سوى من رو آورديد ، و پى در پى مى‏ گفتيد بيعت ، بيعت من دستم را بستم و شما آن را گشوديد ، دستم را واپس كشيدم شما آن را به سوى خود كشيديد .

بار پروردگارا آن دو ( طلحه و زبير ) قطع رحم كرده از من بريدند ، و به من ستم كردند ، و بيعت خود را با من شكستند ، و مردم را بر من شوراندند ، پس بگسلان آنچه را بر ضدّ من مى‏بندند ، و سست گردان آنچه را عليه من استوار مى‏كنند در آنچه آرزو كرده‏اند و براى آن مى‏كوشند بدى و ناكامى را به آنها بنما ، پيش از جنگ از آنها خواستم به بيعت خود باز گردند ، و از آن پيش كه كار به كارزار انجامد انتظار آنها را كشيدم ، امّا آنها نعمت را ناديده گرفتند و عافيت را نپذيرفتند . »

شرح

امام ( ع ) در اين خطبه بر طلحه و زبير و پيروان آنها كه بيعت خود را با آن حضرت شكسته ‏اند اعتراض و استدلال كرده است .

فرموده است : فأقبلتم . . . تا فجذبتموها .

اين جملات به منزله صغراى شكل اوّل قياس ضمير است ، و خلاصه‏اش اين است كه شما براى بيعت با من كوشيديد تا اين كه ناگزير با شما بيعت كردم و ميثاق شما را پذيرفتم ، كبراى قياس كه در تقدير است اين است كه « هر كس به اندازه شما در راه اين مقصود بكوشد بر او لازم است كه به عهد خود وفا كند و بر پيمان خود استوار باشد » صغراى اين قضيّه مورد ترديد آنها نيست ، و براى صدق كبراى آن ، كتاب خداوند دليل و حجّت است كه فرموده است : « يَا أيُّها الَّذِيْنَ آمَنُوْا أوْفُوْا بِالعُقُودِ [ 2 ] » و « أوفُوْا بِعَهْدِ اللّهِ إذَا عَاهَدْتُم [ 3 ] » . امام ( ع ) هجوم آنان را براى عقد بيعت با آن حضرت به هجوم شتران پير به سوى بچّه‏ هايشان ، تشبيه فرموده است ، وجه مشابهت ، شدّت شتاب و ميل زياد مردم در بيعت با آن بزرگوار براى خلافت بوده است ، و اين كه آنان را به ماده شتران كهنسال تشبيه فرموده ، براى اين است كه شتران پير به بچّه ‏هايشان مهربانترند ، واژه ألبيعة بنابر قاعده اغراء منصوب شده و تكرار آن بنا بر همين قاعده نحوى است ، فايده ‏اش تأكيد در تشويق ، و دالّ بر اين است كه گوينده درباره آنچه سفارش مى‏ كند اهتمام و توجّه زياد دارد ، برخى از شارحان گفته ‏اند فايده تكرار چيزى كه مورد اغراء و تشويق است ، اين است كه گفتن آن در مرتبه اوّل دلالت بر سفارش انجام دادن آن در زمان حال دارد ، و تكرار آن عمل به آن چيز را ، در زمان آينده نيز سفارش مى‏ كند ، بنابر اين معناى ألبيعة البيعة اين است كه هم اكنون و نيز در آينده بيعت را پذيرا باش و گفته ‏اند ، در آن جا كه امام ( ع ) فرموده است أللّه أللّه يعنى هم در حال و هم در آينده از خدا بترسيد و از نافرمانى او بپرهيزيد ، ولى الفاظ ، هيچ گونه دلالتى بر آنچه آنها گفته ‏اند ندارد .

فرموده است : أللّهم . . . تا علّى .

امام ( ع ) در خلال اين سخنان به سبب سه چيز از اينها به درگاه حق تعالى شكايت مى‏كند . نخست اين كه طلحه و زبير پيوند خويشاوندى خود را با او بريده و با درخواستهاى نابحقّ خود ، ستم به وى روا داشته ‏اند ، دوّم اين كه بيعت خود را با او شكسته‏ اند و سوّم اين كه مردم را گردآورده و به جنگ با او واداشته ‏اند .

فرموده است : فاحلل . . .

درباره سه چيز نيز به اين دو تن ، نفرين كرده است : اين كه خداوند رشته تصميمات فاسد آنها را كه موجب تباهى و نابودى مسلمانان است از هم بگسلاند ديگر اين كه بنيان تبليغات و نقشه ‏هايى را كه براى به راه انداختن جنگ با او طرح ريزى كرده‏اند ويران و واژگون فرمايد ، ديگر اين كه بدى فرجام خواستها و كردار ناهنجار آنها را به آنان بنماياند ، يعنى عكس آنچه را مى‏ خواهند بهره آنها گرداند ، و با كشته شدن اين دو تن در جنگ جمل نفرين آن حضرت درباره آنها به اجابت رسيد .

فرموده است : و لقد استثبتّهما . . . تا الوقاع .

امام ( ع ) در اين گفتار عذر خود را در مورد طلحه و زبير ، پيش از شروع جنگ با آنها براى مردم بيان مى‏كند و تذكّر مى‏دهد كه براى جنگ با اينها پيش از اين خوددارى و بردبارى بسيار كرده ، و با مهربانى از آنها خواسته است كه به سوى حقّ باز گردند ، و از گناهى كه به سبب شكستن بيعت خود مرتكب شده ‏اند توبه كنند .

فرموده است : فغمط . . . تا آخر .

اين مطلب درباره چگونگى پاسخى است كه آنها به درخواست آن حضرت داده‏اند كه عبارت از ناسپاسى در برابر نعمت پروردگار است . و منظور از آن سهمى است كه از غنايم ، نصيب طلحه و زبير مى‏ شده است ، و آنها سهم خود را اندك شمرده و به ديده حقارت بدان نگريسته ‏اند ، زيرا يكى از انگيزه‏ هاى كناره‏ گيرى و طغيان آنها اين بود ، كه آن حضرت عطاياى بيت المال را ميان آنها و ديگران به تساوى بخش مى‏كرد ، همچنين نعمت سلامت و عافيت را كه موجب ايمنى از بلاى جنگ و اختلاف و تباهى دين و از ميان رفتن نفوس است كفران كرده نپذيرفتند ، و بر نبرد اصرار و بى‏آن كه در فرجام كار بينديشند اعلام جنگ كردند . و توفيق از خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم جلد3


 

[ 1 ] سوره حجر ( 15 ) آيه ( 26 ) يعنى : . . . از گل بد بوى تيره رنگى . . .

[ 2 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 1 ) يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به عهد و پيمانهاى خود وفا كنيد .

[ 3 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 91 ) يعنى : اگر عهد و پيمانى بستيد به آن وفا كنيد .

خطبه135ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه136صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام ) في أمر البيعة

لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً وَ لَيْسَ أَمْرِي وَ أَمْرُكُمْ وَاحِداً إِنِّي أُرِيدُكُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لِأَنْفُسِكُمْ أَيُّهَا اَلنَّاسُ أَعِينُونِي عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَأُنْصِفَنَّ اَلْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ وَ لَأَقُودَنَّ اَلظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ حَتَّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ اَلْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ كَارِهاً

لغات

فلتة : كارى كه نا انديشيده انجام گردد .

خزامة : حلقه ‏اى است از مو كه در بينى شتر قرار داده مى‏شود .

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :

« بيعت شما با من نينديشيده و ناگهانى نبود ، و كار من و شما يكسان نيست ، من شما را براى خدا مى‏خواهم ، و شما مرا براى سود خويش مى‏خواهيد .

اى مردم براى اصلاح حال خودتان ، به من كمك كنيد ، سوگند به خدا من حقّ ستمديده را از كسى كه به او ستم كرده باز مى‏ستانم و ستمگر را مهار كرده مى‏ كشانم ، تا او را بر آبشخور حقّ وارد سازم هر چند خوش نداشته باشد » .

شرح

مفهوم گفتار امام ( ع ) كه فرموده است : بيعت شما با من بى ‏انديشه و ناگهانى نبود اين است كه چون بيعت آنها از روى تدبّر و انديشه بوده كسى نمى‏تواند پس از انجام يافتن بيعت مخالفت كند ، و يا از آن پشيمان گردد ، در اين عبارت اشاره به بيعت مردم با ابى بكر شده كه عمر درباره آن گفت : كانت بيعة أبى بكر فلتة وقى اللّه شرّها يعنى : بيعت مردم با ابى بكر ناسنجيده و بدون انديشه بود ، و خداوند مردم را از شرّ آن محفوظ داشت .

 

فرموده است : و ليس أمري و أمركم واحدا .

اين بيان اشاره است به تفاوتى كه ميان اقدامات امام ( ع ) و خواستهاى آنها وجود دارد ، و اين تفاوت و اختلاف را با ذكر اين كه من شما را براى خدا مى‏خواهم روشن مى‏گرداند ، و معناى سخن مزبور اين است كه من از شما پيروى و فرمانبردارى مى‏خواهم تا به يارى شما دين خدا را بر پاى دارم ، و احكام و حدود او را اجرا كنم و شما مرا براى خودتان مى‏خواهيد يعنى براى اين كه از عطايا و مقام و منزلت و منافع ديگر دنيوى برخوردار شويد ، و پس از اين گفتار توبيخ آميز آنان را مخاطب قرار داده از آنها مى‏ خواهد كه براى اصلاح احوال خودشان او را يارى كنند ، و فرمانبردار او باشند و دستورهايش را به كار بندند ، سپس سوگند مى‏خورد كه انتقام ستمديده را خواهد گرفت ، و ستمگر را مهار خواهد كرد ،استعاره واژه قود كه به معناى كشيدن است براى توصيف اين معناست كه او ستمكار را به ذلّت خواهد كشانيد ، و او را وادار خواهد كرد كه حقّ را اذعان كند و به آن تن در دهد ، واژه خزامه ترشيحى بر اين استعاره است ، همچنين واژه منهل ( آبشخور ) را براى حقّ ، استعاره فرموده است ، بدين مناسبت كه آبشخور محلّى است كه تشنه كامان با رسيدن به آن از رنج تشنگى آسوده مى ‏شوند ، حقّ نيز چشمه زلالى است كه سينه ستمديدگان به آن شفا مى‏ يابد و با رسيدن بدان درد و رنج آنان بر طرف مى‏ شود ، و توفيق از خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم جلد3

خطبه134ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه135صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام ) و قد وقعت مشاجرة بينه و بين عثمان فقال المغيرة بن الأخنس لعثمان أنا أكفيكه، فقال علي ( عليه‏ السلام ) للمغيرة

يَا اِبْنَ اَللَّعِينِ اَلْأَبْتَرِ وَ اَلشَّجَرَةِ اَلَّتِي لاَ أَصْلَ لَهَا وَ لاَ فَرْعَ أَنْتَ تَكْفِينِي فَوَ اللَّهِ مَا أَعَزَّ اَللَّهُ مَنْ أَنْتَ نَاصِرُهُ وَ لاَ قَامَ مَنْ أَنْتَ مُنْهِضُهُ اُخْرُجْ عَنَّا أَبْعَدَ اَللَّهُ نَوَاكَ ثُمَّ اُبْلُغْ جَهْدَكَ فَلاَ أَبْقَى اَللَّهُ عَلَيْكَ إِنْ أَبْقَيْتَ

لغات

أبتر : هر چيزى كه اثر خوبى از آن به جا نمانده باشد .

نوى : مقصدى كه مسافر از دور يا نزديك ، در نظر مى‏گيرد و نوى از نأى كه به معناى دورى است نيز مى‏آيد .

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است .

هنگامى كه ميان آن بزرگوار و عثمان مشاجره‏اى در گرفته بود ، مغيرة بن اخنس [ 1 ] به عثمان گفت ، من براى دفاع از تو ، او را بس خواهم بود ، امام ( ع ) به مغيرة فرمود :

« اى فرزند ملعون بلا عقب و اى زاده همان درختى كه نه ريشه‏ اى دارد و نه شاخه ‏اى ، تو مرا بس خواهى بود ؟ به خدا سوگند خداوند كسى را كه تو ياورش باشى عزيز نمى‏گرداند ، و كسى كه تو دستگيرش باشى از جاى بر نخواهد خاست ، خداوند خوبى را از تو دور فرمايد ، از نزد ما بيرون شو ، هر كارى كه مى‏توانى بكن ، خداوند رحمتش را از تو دريغ بدارد اگر در انجام دادن آنچه از دستت بر مى‏آيد دريغ كنى . »

شرح

اين منازعه ميان امام ( ع ) و عثمان در زمانى واقع شد ، كه آتش فتنه بر ضدّ عثمان بالا گرفته بود ، و مردم از امام ( ع ) درخواست مى‏كردند ، كه به نمايندگى آنها با عثمان گفتگو كند .

امام ( ع ) مغيره را به نداشتن ريشه و تبار نكوهش كرده و همچنين او را مورد لعنت قرار داده ، و براى خاندانش واژه شجره را استعاره فرموده و بدين وسيله او را زاده درختى بى‏شاخ و بن و فاقد حسب و نسب خوانده ، و پستى و زبونى او را يادآور شده است ، سپس درباره ادّعايش كه از جانب عثمان او را بس است ، به گونه انكار و تحقير ، وى را مورد پرسش قرار مى‏دهد و سوگند مى‏خورد كسى را كه او يار و ياورش باشد ، خداوند عزيز نمى‏گرداند ، بلكه خداوند نصرت را نصيب كسى مى‏كند كه دوستان و خاصّان او يار و ياورش باشند ، و بى‏شكّ كسى را كه خدا دستگيرى و يارى نكند از جاى بر نخواهد خاست چنان كه خداوند متعال فرموده است : « إنْ يَنْصُرْكُمُ اللّهُ فَلا غَالِبَ لَكُمْ وَ إنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الّذِيْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ [ 2 ] » سپس امام ( ع ) به او نفرين مى‏كند و از خدا مى‏خواهد كه او را به آرزوى خود نرساند .

فرموده است : ابلغ جهدك .

يعنى : كوشش خود را در اذيّت و آزار به كار ببر ، فلا أبقى اللّه عليك إن أبقيت يعنى : خداوند تو را حافظ و نگهدار نباشد ، و مورد ترحّم قرار ندهد اگر در اين مورد رعايت و كوتاهى كنى ، گفته مى‏شود : أبقيت على فلان يعنى : او را مورد رعايت و ترحّم قرار دادى .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی جلد3


[ 1 ] دشمنى مغيره با امام ( ع ) بدين سبب بود كه برادرش ابو الحكم بن اخنس در جنگ احد به دست آن حضرت كشته شده بود . ( مترجم )

[ 2 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 160 ) يعنى : اگر خداوند شما را يارى كند ، هيچ كس بر شما پيروز نخواهد شد . و اگر شما را واگذارد كيست كه بتواند از آن پس شما را يارى كند .

خطبه133ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه134صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام ) و قد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلى غزو الروم‏

وَ قَدْ تَوَكَّلَ اَللَّهُ لِأَهْلِ هَذَا اَلدِّينِ بِإِعْزَازِ اَلْحَوْزَةِ وَ سَتْرِ اَلْعَوْرَةِ وَ اَلَّذِي نَصَرَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لاَ يَنْتَصِرُونَ وَ مَنَعَهُمْ وَ هُمْ قَلِيلٌ لاَ يَمْتَنِعُونَ حَيٌّ لاَ يَمُوتُ إِنَّكَ مَتَى تَسِرْ إِلَى هَذَا اَلْعَدُوِّ بِنَفْسِكَ فَتَلْقَهُمْ فَتُنْكَبْ لاَ تَكُنْ لِلْمُسْلِمِينَ كَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلاَدِهِمْ لَيْسَ بَعْدَكَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إِلَيْهِ فَابْعَثْ إِلَيْهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً وَ اِحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ اَلْبَلاَءِ وَ اَلنَّصِيحَةِ فَإِنْ أَظْهَرَ اَللَّهُ فَذَاكَ مَا تُحِبُّ وَ إِنْ تَكُنِ اَلْأُخْرَى كُنْتَ رِدْءاً لِلنَّاسِ وَ مَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ

لغات

حوزة : مركز جمعيّت

محرب : با كسر ميم ، مرد جنگديده

حفز كذا : اين گونه راند ،

حفزه : او را با ديگرى همراه كرد

أظهر اللّه على فلان : خداوند او را بر فلان پيروز كرد .

ردء : ياور كنفه : او را نگهدارى كرد و پناه داد .

مثابة : محلّ بازگشت .

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در هنگامى كه عمر بن خطّاب درباره رفتن خود به جنگ با روميان با آن حضرت مشورت كرد ، امام ( ع ) چنين فرمود :

« خداوند بر عهده خويش گرفته كه حدود و مناطق مسلمانان را قوّت و عزّت بخشد ، و ضعف آنها را بر طرف سازد ، خداوندى كه در آن هنگام كه مسلمانان اندك بودند ، و توان به دست آوردن پيروزى را نداشتند آنان را يارى كرد ، و در زمانى كه به سبب كمى عدّه ، بر دفع دشمنان توانا نبودند ، از آنان دفاع فرمود همو زنده‏ اى است كه نمى‏ ميرد .

اينك اگر تو خود به سوى دشمن روى ، و در برخورد با آنها دچار شكست شوى ، براى مسلمانان نقاط دور دست پناهى نمى‏ماند ، و پس از تو مرجعى براى آنها باقى نيست ، بنابراين مرد جنگديده و دليرى را به سوى آنها گسيل دار ، و با او مردانى آزموده و سختى كشيده و خير انديش را روانه كن ،

اگر خداوند پيروزى داد همان شده است كه مى‏خواهى ، و اگر پيشآمد ، چيز ديگرى بود ، تو همچنان پناه مسلمانان و مرجع آنها مى ‏باشى . »

شرح

اين مشورت در هنگامى انجام گرفت كه پادشاه روم با انبوهى از لشكريان و مردم آن ديار به سوى مسلمانان شتافته ، و خالد بن وليد در خانه‏اش انزوا اختيار كرده ، و كار بر ابى عبيدة بن جرّاح و شرحبيل بن حسنه و ديگر فرماندهان سپاه اسلام دشوار شده بود .

فرموده است : و قد توكّل اللّه . . . تا لا يموت .

اين جملات سرآغاز سخنان امام ( ع ) و مقدّمه‏اى بر اظهار نظر اوست در اين گفتار دلايل لزوم توكّل بر خدا و اطمينان و اعتماد بر او را در اين مهمّ تذكّر مى‏دهد . فشرده سخنان آن حضرت اين است كه خداوند برپايى اين دين و عزّت و قدرت مردم سرزمينهاى آن را تضمين كرده است ، واژه عورة كنايه از هتك حرمت زنان است ، و ممكن است براى سرافكندگى و خوارى ناشى از مغلوبيّت و شكست ، استعاره شده باشد ، كه خداوند با وعده يارى و پيروزى كه داده ،جلوگيرى از پاره شدن پرده حرمت مسلمانان را تضمين فرموده است ، و اين سخن بنابر گفتار خداوند متعال مى‏باشد ، كه فرموده است : « وَعَدَ اللّهُ الّذِيْنَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الْصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِيْ الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الّذِيْنَ مِنْ قَبْلِهِمْ و لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِيْنَهُمُ الَّذِيْ ارْتَضَى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً [ سوره نور آیه55 ] » .

فرموده است : و الّذي نصرهم تا پايان مقدّمه ،

استدلالى است بطور تمثيل بر آنچه بيان مى‏فرمايد كه خلاصه‏اش اين است : كسى كه مسلمانان را در آن زمان كه اندك بودند يارى و پيروزى بخشيد ، زنده‏اى است كه نمى‏ميرد ، و در اين هنگام كه مسلمانان از كثرت و فزونى برخوردارند نيز آنان را يارى و پيروزى خواهد داد ،

اصل تمثيل ، حال كمى مسلمانان و فرع آن ، حال كثرت آنان ، و حكم تمثيل [ 1] ،

پيروزى ، و علّت آن بقاى ذات پروردگار ، و دوام حيات زنده جاويدى است كه مرگى براى او نيست .

فرموده است : إنّك متى تسر تا آخر خطبه

مبتنى است بر رأى آن حضرت و خلاصه اين مشورت كه عبارت است از عدم صلاحديد آن بزرگوار به اين كه عمر شخصا از مركز خلافت بيرون رود و همراه لشكريان رهسپار جنگ با روميان شود . دليل اين رأى اين كه ممكن است در برخورد با دشمن دچار مصيبت و شكست گردد ، و چون او امروز تكيه‏گاه مسلمانانى است كه به او پناه مى‏برند ، و در صورت وقوع نابودى و شكست وى ، براى آنان پايگاه استوارى كه به دور آن گردآيند ، و مركز قدرتى كه بدان اعتماد كنند باقى نمى‏ماند ، لذا تذكّر مى‏دهد كه يكى از دلير مردان را كه به شجاعت و دلاورى شناخته شده ، و سابقه فراوانى در نبرد و پيكار داشته ، و از تجربه و بينش در اين كار برخوردار باشد ، به جاى خود روانه جنگ كند ، و معناى اين كه أهل البلاء را با او همراه سازد اين است كه كسانى را كه در اخلاص و خيرانديشى آنها ترديدى نيست ، و در جنگها آزموده و صاحب تجربه‏اند به همراهى او گسيل دارد ، سپس امام ( ع ) از بيانات خودداده ‏اند وعده مى‏دهد كه آنها را قطعا خليفه روى زمين خواهد كرد همان گونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد و دينى را كه براى آنها پسنديده تمكين و تسلّط دهد و ترس و بيم آنها را به امنيّت و آرامش مبدّل گرداند .

نتيجه ‏گيرى مى‏كند ، و مى ‏فرمايد : اگر خداوند مسلمانان را پيروز كند اين همان است كه آرزوى توست ، و اگر پيشآمد به گونه ديگرى باشد ، يعنى شكست و ناكامى پيش آيد ، او براى مسلمانان همچنان پشتوانه ‏اى است كه بدو اعتماد مى‏كنند ، و پناهگاهى است كه به او آرامش خواهند يافت .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی جلد3


[1 ] تمثيل در اصطلاح منطق داراى چهار ركن بدين قرار است : 1 اصل 2 فرع 3 جامع يا علّت 4 حكم . منطق مظفّر ( مترجم )

خطبه132ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه133صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) يعظم اللّه سبحانه و يذكر القرآن و النبي و يعظ الناس‏
عظمة اللّه تعالى‏

وَ اِنْقَادَتْ لَهُ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةُ بِأَزِمَّتِهَا وَ قَذَفَتْ إِلَيْهِ اَلسَّمَاوَاتُ وَ اَلْأَرَضُونَ مَقَالِيدَهَا وَ سَجَدَتْ لَهُ بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصَالِ اَلْأَشْجَارُ اَلنَّاضِرَةُ وَ قَدَحَتْ لَهُ مِنْ قُضْبَانِهَا اَلنِّيرَانَ اَلْمُضِيئَةَ وَ آتَتْ أُكُلَهَا بِكَلِمَاتِهِ اَلثِّمَارُ اَلْيَانِعَةُ

بخش اول

لغات

مقاليد : جمع مقلد به كسر ميم به معناى كليدها

يانع : ميوه رسيده

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است :

« دنيا و آخرت زمام خود را به دست قدرت او سپرده ، و آسمانها و زمينها كليدهاى خود را تسليم او كرده‏اند و درختان سرسبز در بامداد و شامگاه به او سجده مى‏كنند ، و از شاخه‏هاى آنها به فرمان او آتش روشنى بخش مى‏افروزند ، و به خواست او ميوه‏هاى رسيده براى خوردن به دست مى ‏دهند . »

شرح

اين خطبه مشتمل بر ستايش خداوند سبحان ، و بيان عظمت قدرت اوست ،

اين كه دنيا و آخرت زمام خود را به دست قدرت او سپرده ، بدين معناست كه طوق امكان را به گردن گرفته و نيازمند اويند .

فرموده است : و قذفت إليه السّموات و الأرضون مقاليدها .

اين اشاره است به آنچه خداوند متعال فرموده كه : « لَهُ مَقَالِيْدُ السَّماوَاتِ وَ الْأرضِ [ 1 ] » ابن عبّاس و مقاتل [ 2 ] گفته ‏اند : مراد از كليدهاى آسمانها و زمين ، روزى و رحمت پروردگار است ، ليث [ 3 ] گفته است : قلاد به معناى خزانه است ، و مراد از مقاليد آسمانها و زمين ، خزانه ‏هاى آنهاست .

واژه قذف ( انداختن ) بطور مجاز براى اين معنا به كار رفته كه : آسمانها و زمينها و همگى اسباب و عواملى كه در ارتباط با آنها در اين جهان وجود پيدا مى‏كند ، و مايه رزق و روزى و شمول رحمت و بركت براى آفريدگان مى‏گردد همه تسليم قدرت اويند ، و يوغ امكان و نياز به ساحت قدس او را در گردن دارند .

همچنين بنابر رأى ابن عبّاس واژه مفاتيح ( كليدها ) براى اسباب و انگيزه‏ هايى كه باعث پيدايش روزى و رحمت براى آفريدگان مى‏شود استعاره شده است مانند حركات آسمانى و اتّصال برخى ستارگان به يكديگر ، و استعدادهايى كه در زمين براى روييدن نباتات و جز اينها قرار داده شده است و جهت استعاره اين است كه اين اسباب و عوامل با آماده ساختن موادّ ارضى ، ابواب خزاين جود و بخشش الهى را بر روى آفريدگان مى‏گشايند ، و به منزله كليد درهاى بسته در جهان محسوس مى‏باشند ، بديهى است همه اين كليدها به دست پروردگارند ، و گردش همه اين اوضاع بسته به مشيّت و اراده اوست ، و بنابر گفتار ليث واژه خزاين براى موادّ و استعدادهاى آسمانها و زمينها استعاره شده و جهت آن اين است كه تمام پديده‏ها و رخدادها مانند ارزاق و جز آن بالقوّة يا بالفعل در آنها وجود دارد ، همان گونه كه در خزانه‏ها آنچه مورد نياز است موجود مى‏باشد ، و اين كه درختان سر سبز در بامداد و شامگاه او را سجده و نيايش مى‏كنند ، مراد خضوع و تذلّل آنها در برابر قدرت پروردگار و نياز آنها به بخشش و كرم اوست ، نسبت افروختن آتش به درختان براى اين است كه آنها سبب مادّى آن بشمار مى‏آيند ، هر چند در حقيقت اين عمل از افعال سبب فاعلى قريب شمرده مى‏شود ، و اين كه قدحت له فرموده و آتش روشنايى بخش را به خداوند متعال نسبت داده براى اين است كه او فاعل اوّل و حقيقى است .

فرموده است : و آتت ، . . . تا آخر .

منظور از كلمات ، اوامر و احكام قدرت پروردگار است كه به لفظ « كن » از آن تعبير فرموده است ، و اطلاق كلمات بر آنها استعاره است ، جهت مناسبت اين است كه نفوذ اين احكام كه از مصدر قدرت خدا صادر مى‏شود ، مانند صدور فرمانهايى است كه از راه زبان و بيان به عهده مأموران گذاشته مى‏شود ، و مراد از به هم رسيدن ثمرات ، فرمانبردارى آنها از امر « كن » در ظهور و وجود است ،

و تعبيرى از جمله « فيكون » مى‏باشد . و توفيق و مصونيّت از خطا و گناه بسته به لطف خداوند است .

از اين خطبه است :

وَ كِتَابُ اَللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ نَاطِقٌ لاَ يَعْيَا لِسَانُهُ وَ بَيْتٌ لاَ تُهْدَمُ أَرْكَانُهُ وَ عِزٌّ لاَ تُهْزَمُ أَعْوَانُهُ

ترجمه

« كتاب خدا در ميان شماست ، گوينده‏اى است كه زبانش خسته نمى‏شود ، و خانه امنى است كه پايه ‏هايش فرو نمى‏ريزد ، و نيرويى است كه يارانش شكست نمى‏خورند » .

شرح

گويا اين بخش از خطبه در زمينه نكوهش بر ترك اوامر خداوند و مخالفت با احكام اوست ، و ظاهرا واو در آغاز كلام براى حال است ، و مانند اين است كه مى‏ فرمايد : شما مرتكب اين كارها مى‏شويد و حال اين كه كتاب خداوند در ميان شما گوياست ، و تعبير بين أظهركم كنايه از وجود قرآن در ميان آنان است كه سزاوار است بر آن اعتماد كنند و بدان استناد جويند ، استعاره واژه ناطق براى قرآن به اعتبار اين است كه نوشته همواره حكايت از مقصود دارد همچنان كه ناطق نيز گوينده مقصود است ، و اين كه زبان قرآن خسته نمى‏شود و از گفتار باز نمى‏ ماند ،

ترشيحى بر اين استعاره ، و كنايه از اين است كه كتاب خدا همواره گويا ، و در تمام زمانها و دورانها بيانگر و روشنگر است ، احتمال مى‏رود كه مراد از زبان قرآن ، خود آن حضرت باشد كه مجازا اطلاق فرموده است ، زيرا در واقع اوست زبان قرآن كه سست نمى‏شود ، و در بيان مقاصد و اهداف آن كوتاهى نمى‏كند ،

همچنين استعاره واژه بيت ( خانه ) به اعتبار اين است كه قرآن مانند خانه كه از ساكنانش حفاظت مى‏كند ، نگهدار كسانى است كه در حفظ حدود آن مى‏كوشند ،

و به احكام آن عمل مى‏كنند ، و مراد از أركان قرآن : قانونهاى كلّى ، و اوامر و نواهى و رهنمونها و پندهايى است كه نظام جهان بر اساس آنها پايه گذارى شده است ، و اين قاعده‏ها و قانونها هيچ گاه از ميان نخواهد رفت ، زيرا اين احكام و نظام كلّى صلاحيّت و شايستگى دارد كه در همه زمانها پا بر جا و بر قرار باشد ،

واژه عزّ بر سبيل مجاز به كار رفته و از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم آن است ، زيرا حفظ و عمل به قرآن مستلزم عزّت و شرفى جاويد است كه هرگز گرد خوارى و مذلّت بر دامن آن نمى‏نشيند ، مقصود از أعوانه ( ياران آن ) خداوند و فرشتگان و پيامبران و دوستان خداوند است ، و آنها هستند كه هيچ بيمى بر آنها نيست و هرگز نمى‏تواند چيزى اين گروه را شكست دهد . و توفيق از خداوند است .

نيز از اين خطبه است :

أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ تَنَازُعٍ مِنَ اَلْأَلْسُنِ فَقَفَّى بِهِ اَلرُّسُلَ وَ خَتَمَ بِهِ اَلْوَحْيَ فَجَاهَدَ فِي اَللَّهِ اَلْمُدْبِرِينَ عَنْهُ وَ اَلْعَادِلِينَ بِهِ

 

لغت

قفّى به : او را به دنبال پيشينيان فرستاد .

ترجمه

« او ( پيامبر ( ص ) را هنگامى فرستاد كه مدّتى از بعثت پيامبران گذشته ، و نزاع و مجادله بر زبانها جريان داشت او را در پس همه پيامبران فرستاد ، و نزول وحى را بدو پايان داد ، او با آنانى كه به خداوند پشت كرده ، و براى او شريك و مانند قرار داده بودند ، به جهاد پرداخت . »

شرح

مقصود از اين خطبه ستايش پيامبر گرامى است ( ص ) .

فرموده است : أرسله . . . تا الألسن .

اين عبارات درباره نشانه‏ها و انگيزه‏هاى نبوّت پيامبر ( ص ) است ، از جمله اينها گذشتن زمانى دراز از شريعت پيشين است ، زيرا قواعد و احكام آن كه مايه نظام جهان و انتظام خلق بوده به مرور زمان كهنه و مندرس شده بود ، و مردم به قانونهاى تازه و نظام نوى كه امور آنها را حيات تازه بخشد ، نياز داشتند ، و به اين سبب بعثت پيامبر ( ص ) واجب و ضرورى بود ، و بايد دانست كه فاصله ميان عيسى ( ع ) و پيامبر ما ( ص ) ششصد و بيست سال بوده است ، ديگر جدال و منازعه‏اى بود كه بر زبانها جريان داشت ، و اختلاف مردم در آراء و مذاهب و ناهماهنگى آنها بر شرع و قانون واحدى بود كه بتواند آنها را مجتمع و متفّق سازد .

فرموده است : فقفّى به الرّسل

نظير گفتار خداوند متعال است كه فرموده است : « و قَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بالرُّسُلِ [ 4 ] » فرموده است : و ختم به الوحى مانند قول خداوند تعالى است كه « و خاتم النبيّين » فرموده ، و دلايل ختم نبوّت به پيامبر اكرم ( ص ) مستفاد از شرع است ، و عقل را درباره ختم پيامبران پس از پيامبر اكرم ( ص ) مجالى براى حكم نيست بلكه آن را از امور ممكن مى‏داند ، مراد از المدبرين عن اللّه كسانى است كه از خداوند روى گردانيده اوامر و نواهى او را پيروى نمى‏كنند ، و مقصود از العادلين به ، آنانى هستند كه براى خدا مانند مشركان مثل و مانند قرار مى‏دهند . تعالى عمّا يقولون علوّا كبيرا ( خداوند بسيار برتر و بالاتر است از آنچه مى‏گويند ) در جمله فجاهد في اللّه نسبت مجاهدت براى خدا استعاره است ، بدين مناسبت كه خداوند متعال به وسيله پيامبر ( ص ) مشركان را هدف تير خود قرار داده ، همچنان كه رزمنده به وسيله خود و يارانش با آنانى كه با او مى‏جنگند پيكار مى‏كند . و توفيق از خداست .

نيز از اين خطبه است :

وَ إِنَّمَا اَلدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ اَلْأَعْمَى لاَ يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً وَ اَلْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ وَ يَعْلَمُ أَنَّ اَلدَّارَ وَرَاءَهَا فَالْبَصِيرُ مِنْهَا شَاخِصٌ وَ اَلْأَعْمَى إِلَيْهَا شَاخِصٌ وَ اَلْبَصِيرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ وَ اَلْأَعْمَى لَهَا مُتَزَوِّدٌ

لغت

شاخص : غافل و مسافر ، و نيز به معناى نگريستن و چشم دوختن به چيزى است .

ترجمه

« دنيا نهايت ديد كور دل است ، و آنچه را در پس آن است نمى‏بيند ، امّا كسى كه داراى بينش است ديدش از آن مى‏گذرد ، و مى‏داند كه در پس آن ،سراى ديگرى است ، از اين رو صاحب بينش در انديشه كوچ كردن از آن ، و كور دل در پى چشم دوختن و دلبستن به آن است ، بينا از آن توشه برمى‏گيرد ، و نابينا براى آن توشه گرد مى‏آورد . »

شرح

اين بخش از خطبه با اين كه فشرده و كوتاه است ، داراى دقايق و نكات بسيار است :

1 اين كه دنيا غايت نظر كوردلان و منتهاى هدف آنان است ،واژه اعمى ( كور ) را براى نادان استعاره فرموده ، همچنان كه خداوند متعال فرموده است :

« فَإنَّها لاَ تَعْمَي الْأبْصَارُ وَ لَكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِيْ فِي الصُّدُورِ [ 5 ] » وجه مناسبت اين است كه نادان حقّ را با چشم دل نمى‏نگرد ، همچنان كه كور نمى‏تواند اشيا را با چشم سر بنگرد ، و با ذكر اين كه كوردلان در پشت سر اين جهان چيزى نمى‏بينند ، به نادانى آنها به چگونگى مرگ و احوال پس از آن و سعادت و شقاوت جهان آخرت اشاره فرموده است .

اگر گفته شود : امام ( ع ) در همان حالى كه به كور نسبت نابينايى داده او را بينا به دنيا خوانده است ، و اين سخن تناقض دارد ، پاسخ اين است كه مراد آن حضرت از كورى ، عدم بينش و كورى دل است كه اين احوال نادانان و بى‏خبران است ، و بر سبيل استعاره ذكر شده ، لذا براى نابينا اثبات چشم سر نشده است تا با گفتن اين كه او دنيا را مى‏بيند تناقض داشته باشد ، و نيز محتمل است كه مراد از ديدن كور ، بطور استعاره ديدن چشم بصيرت او باشد ، آشكار است كه منتهاى شعاع بينش نادان ، تلاش در امور دنيا ، و كوشش در جهت به دست آوردن و كاميابى از آن است ، بى‏آن كه براى جهان پس از اين عبرتى بيندوزد ، و پند و اندرز به حال او سودمند واقع گردد .

2 و البصير ينفذها بصره ، واژه بصير را براى دانا استعاره آورده ، و نفوذ و تأثير بينش او عبارت از ادراك او به چگونگى احوال آخرت و جهانى است كه پس از اين دنياست و همچنين يقين او به اين كه آن جهان سراى هميشگى و خانه دايمى اوست .

 3 فالبصير منها شاخص ،يعنى : آن كسى كه داراى بصيرت و بينش است

مى‏داند كه از اين جا كوچ كننده و مسافر است و دنيا را راهى براى رسيدن به درجات آخرت قرار مى‏دهد ، و الاعمى إليها شاخص يعنى : غافل و كوردل همواره دل به سوى دنيا دارد ، و انديشه‏اش متوجّه آن است هر چند به مصالح حقيقى خود نابينا ، و از رويدادهاى هولناكى كه در پيش روى خود دارد ناآگاه است ، در اين جمله و جملات پيش از آن نكات بسيارى از فنون بلاغت از قبيل تجنيس تام [ 6 ] و همچنين مطابقه [ 7 ] ميان اعمى ( نابينا ) و بصير ( بينا ) وجود دارد .

4 و البصير منها متزوّد :يعنى : كسى كه داراى بصيرت و بينش است ، با اندوختن تقوا و پرهيزگارى و به جا آوردن كارهاى نيك ، براى سفر به ديار آخرت و لقاى پروردگار ، از آن توشه برمى‏دارد ، و الأعمى لها متزوّد يعنى : آن كه چشم باطن او كور است ، براى گذراندن روزهاى كوتاه عمر خود در دنيا ، از لذّات و زر و زيورهاى آن توشه برمى‏گيرد ، و همينها را زاد و توشه حقيقى خود مى‏داند ، و كمال مطلوب خود مى‏شمارد ، در اين جملات نيز مانند عبارات پيش لطايفى از نظر فنّ بديع موجود است . و توفيق از خداوند است .

نيز از اين خطبه است :

وَ اِعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ وَ يَكَادُ صَاحِبُهُ يَشْبَعُ مِنْهُ وَ يَمَلُّهُ إِلاَّ اَلْحَيَاةَ فَإِنَّهُ لاَ يَجِدُ فِي اَلْمَوْتِ رَاحَةً وَ إِنَّمَا ذَلِكَ بِمَنْزِلَةِ اَلْحِكْمَةِ اَلَّتِي هِيَ حَيَاةٌ لِلْقَلْبِ اَلْمَيِّتِ وَ بَصَرٌ لِلْعَيْنِ اَلْعَمْيَاءِ وَ سَمْعٌ لِلْأُذُنِ اَلصَّمَّاءِ وَ رِيٌّ لِلظَّمْآنِ وَ فِيهَا اَلْغِنَى كُلُّهُ وَ اَلسَّلاَمَةُ

كِتَابُ اَللَّهِ تُبْصِرُونَ بِهِ وَ تَنْطِقُونَ بِهِ وَ تَسْمَعُونَ بِهِ وَ يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ يَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ وَ لاَ يَخْتَلِفُ فِي اَللَّهِ وَ لاَ يُخَالِفُ بِصَاحِبِهِ عَنِ اَللَّهِ قَدِ اِصْطَلَحْتُمْ عَلَى اَلْغِلِّ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ نَبَتَ اَلْمَرْعَى عَلَى دِمَنِكُمْ وَ تَصَافَيْتُمْ عَلَى حُبِّ اَلْآمَالِ وَ تَعَادَيْتُمْ فِي كَسْبِ اَلْأَمْوَالِ لَقَدِ اِسْتَهَامَ بِكُمُ اَلْخَبِيثُ وَ تَاهَ بِكُمُ اَلْغُرُورُ وَ اَللَّهُ اَلْمُسْتَعَانُ عَلَى نَفْسِي وَ أَنْفُسِكُمْ

لغات

دمن جمع دمنة : آثار خانه و زندگانى مردم كه در زمينى باقى مانده و كهنه شده باشد ، و نيز به معناى مزبله يا جايى كه در آن خاكروبه ريزند .

غلّ : كينه و دغلكارى

ترجمه

« بدانيد در دنيا جز حيات و زندگى چيزى وجود ندارد جز اين كه دارنده‏اش از آن سير و دلتنگ مى‏شود ، زيرا در مرگ براى خود آسايشى نمى‏يابد ، و جز اين نيست كه آن ( باور داشتن آنچه پس از مرگ واقع مى‏شود ) به منزله حكمتى است كه دل مرده را زندگى ، و كور را بينايى ، و كر را شنوايى مى‏بخشد ، و تشنه را سيرآب مى‏كند و كمال بى‏نيازى و سلامت در آن است ، به وسيله كتاب خدا حقايق را مى‏بينيد ، و با آن سخن مى‏گوييد و با آن مى‏شنويد ، بخشى از آن مفسّر و روشنگر بخش ديگر آن است ، و برخى از آن بر بعض ديگر آن گواه است ، درباره خداوند اختلافى ندارد ، و كسى را كه با آن يار و دمساز است از خداوند جدا نمى‏گرداند .

شما در كينه ورزى و دغلكارى ميان خودتان همداستان شده‏ايد ، و اين همدستى و اتّفاق شما مانند گياهى است كه بر سرگين حقد و حسد روييده باشد ، شما در دلبستگى به آرزوهاى دور و دراز با يكديگر به دوستى ، و در به دست آوردن مال و منال با همديگر به دشمنى پرداخته ‏ايد ، بى‏شكّ شيطان پليد شما را شيفته و دلباخته كرده ، و غرور و فريب ، شما را گمراه و سرگردان ساخته است ، و من براى خود و شما از خداوند يارى مى‏ طلبم . »

شرح

امام ( ع ) حيات و زندگى را از همگى آنچه انسان از آنها سير و دلزده مى‏شود ، استثنا فرموده ، و علّت ملول نشدن از زندگى را احساس ناآسودگى در مرگ ، بيان كرده است ، برخى از شارحان گفته‏ اند كه : فقدان آسايش در مرگ ،ويژه اهل شقاوت است كه در آخرت بدان دچار خواهند شد ، امّا مرگ براى دوستان خدا و بندگان شايسته او ، راحتى و آسايشى بزرگ است ، همچنان كه سرور پيامبران ( ص ) فرموده است : ليس للمؤمن راحة دون لقاء اللّه يعنى براى مؤمن جز با لقاى رحمت خداوند آسودگى نيست ، برخى ديگر گفته‏ اند : بنابر ظاهر ، عبارت به دو دليل زير بايد حمل بر عموم شود :

1 اين كه با فرا رسيدن مرگ ، فرصت به دست آوردن ثوابهاى آخرت ، و سوداگرى در ميدان عمل ، و تحصيل آمادگى براى وصول به درجات بالاتر ، كه براى هر مرده‏اى ، هر چند از اولياى خدا باشد قابل حصول است از دست او رفته است ،و ناچار به سبب اين كه مرگ ، موجب از دست رفتن اين كمالات است ، در آن احساس آسودگى نمى‏كند .

2 چون علوم و معارف براى بشر به گونه غريزى و بديهى حاصل نمى‏شود ، و تا هنگامى كه در قفس تن قرار دارد ، نمى‏تواند به رويدادهاى پس از مرگ و به سعادت و شقاوت آن جهانى خود آگاه شود ، لذا سزاوار همين است كه در مردن تصوّر راحتى و آسودگى نكند .

اين دسته گفته‏ اند توجيهات مذكور با حديث : ليس للمؤمن راحة دون لقاء اللّه منافات ندارد ، زيرا بنابر وجه اوّل اگر چه مرگ براى اهل طاعت به اندازه طاعاتى كه سابقا به جا آورده ، آسايشى است ، ليكن آسودگى و سعادتى كه نتيجه كمالات از دست رفته وى مى‏باشد ، براى او حاصل نشده است ، و بنابر توجيه دوّم روشن است كه مؤمن تا هنگامى كه در دنيا زيست مى‏كند روى آسودگى نمى‏بيند ، و منافاتى نيست كه پس از مردن از آسايش و سعادت بهره‏مند شود . چنان كه نقل شده امام حسن ( ع ) در ساعت مرگ گريه كرد ، برادرش امام حسين ( ع )به آن حضرت گفت : براى چه تو را در حال بى‏تابى مى‏بينم ، در صورتى كه تو يقين دارى چگونه و در كجا بر جدّ و پدرت وارد خواهى شد ، امام حسن ( ع ) فرمود : آرى اى برادر اين درست است و در آن هيچ شكّ نيست ، ليكن من رهسپار راهى هستم كه آن را پيش از اين نرفته‏ ام .

بارى اگر منظور پيامبر ( ص ) در حديث مذكور همان خود مرگ ، قطع نظر از پيامدها و رويدادهاى آخرت باشد گفتار كسانى كه حديث را تعميم داده ، و آن را براى همه مايه سلب راحتى و آسايش دانسته‏اند درست است ، زيرا مرگ از نظر اين كه موجب نابودى و پايان دادن به زندگى است ، براى هيچ كس مطلوب و مايه آسودگى نيست ، ليكن اگر مراد آن حضرت فقدان راحتى به سبب فرا رسيدن مرگ و احوال پس از آن باشد ، تخصيص آن درست است و بايد آن را به اهل شقاوت و كسانى كه دچار عذاب جاويد خواهند شد اختصاص داد ، زيرا ميزان دلبستگى به زندگى دنيا در افراد انسان متفاوت است ، و بستگى به تصوّر انسان درباره زياده و نقصان راحتى خود در جهان آخرت دارد ، و ما هنگامى كه به احوال كسانى كه از هر جهت دنيا را برگزيده و بدان روى آورده‏اند و همچنين آنانى كه بكلّى از دنيا روى گردانيده و آخرت را اختيار كرده‏اند ، و نيز ملاحظه احوال افراد و طبقاتى كه در ميان اين دو طبقه قرار دارند بنگريم اين مطلب روشن مى‏شود .

فرموده است : و إنّما ذلك .

يعنى : آنچه سزاوارتر است به اين كه انسان از آن سير و افسرده نشود ، و به منزله حكمت است يعنى آنچه مرتبه حكمت را داراست ، و حكمت در لسان شرع به معناى دانشى است كه براى آخرت سودمند باشد ، و گاهى هم در معنايى اعمّ و فراگيرتر از اين به كار برده مى‏شود ،

امام ( ع ) پس از آن به شرح زير به ذكر اوصاف اين حكمت مى‏ پردازد :

 

1 أنّها حياة للقلب الميّت ،

پيش از اين گذشت كه در عرف ارباب معرفت ، قلب عبارت از نفس انسانى است ، واژه حيات يا زندگى را براى حكمت استعاره فرموده ، و مناسبت تشبيه اين است كه وجود و دوام حيات بسته به وجود دل است ، همچنان كه بقاى انسان و سعادت دنيا و آخرت او بستگى به حكمت دارد ،

همچنين واژه ميّت يا مرده را از اين نظر براى قلب نادان استعاره آورده است ، كه نادان بر مصالح و مفاسد دنيا و آخرت خويش آگاه نيست ، و مانند مردگان توان جلب منفعت يا دفع ضررى را ندارد .

 

2 امام ( ع ) واژه بصر را براى حكمت استعاره كرده و چشم انسان نادان را كور ، توصيف فرموده است ، نيز مى‏توان وصف كورى را براى چشم بصيرت و ديده باطن نادان استعاره دانست ، و نيز ممكن است مراد حقيقت و واقعيّت انسان جاهل و ناآگاه باشد ، مناسبت استعاره نخست اين است : همان گونه كه انسان بينا مى‏تواند به وسيله چشم راه خود را تميز دهد ، و به سوى مقصدى كه دارد گام بردارد ، انسانى هم كه از موهبت حكمت بهره‏مند است ، با بصيرت ، مقاصد خود را برمى‏گزيند ، و با بينشى كه دارد به مصالح دنيا و آخرت خويش آگاه و بينا مى‏باشد ، و در استعاره دوّم وجه مناسبت اين است كه انسان نادان بصيرت و بينشى كه بتواند امور مذكور را تشخيص دهد ندارد و مانند كور است كه راه را از چاه نمى‏شناسد . وجه استعاره سوّم اين است كه چشم انسان نادان پيرو دل اوست ، و به هر كارى كه دست مى‏زند ، و از هر چه رو مى‏گرداند و بالاخره در تمام امورى كه از طريق چشم و ديگر حواسّ خود انجام مى‏دهد ، از انديشه و تصوّرى كه دارد پيروى مى‏كند ، و چون اين اعمال غالبا ناسودمند بلكه زيانبخش است ، از اين رو چشم نادان كه وسيله وقوع اين اعمال ناپسند مى‏باشد به چشم كور تشبيه ، و واژه مذكور براى آن استعاره شده است .

همچنين واژه سمع و صمّاء را براى گوش استعاره فرموده است ، و دليل اين استعاره‏ها همان مطالبى است كه ذكر شد ، زيرا مراد از سمع ، شنوايى دل و ادراك بينش است ، واژه اذن ( گوش ) ممكن است براى همين معنا و يا گوش ظاهر استعاره شده باشد ، نيز واژه رىّ براى حكمت ، و ظمآن را براى نادان استعاره آورده است ، مناسبت استعاره نخست اين است كه همانسان كه آب ، اندرون انسان تشنه را پر مى‏سازد و تشنگى او را فرو مى‏نشاند ، و او را از اين رنج آسوده مى‏گرداند ، حكمت نيز جان انسان را از فوايد خود پر بار و نيرومند مى‏سازد ، و او را از بيمارى جهل و نادانى مى‏رهاند . امّا مناسبت استعاره دوّم اين است كه همان گونه كه انسان تشنه كام از تشنگى دچار رنج و درد مى‏شود ، انسان نادان نيز گرفتار درد جهالت است ، و همين نادانى نيز سبب نابودى او در آخرت مى‏باشد .

3 اين كه فرموده است همه توانگرى و بى ‏نيازى و سلامت در اين حكمت است ، منظور از توانگرى بى‏نيازى انسان از همه چيز و به كمال رسيدن نفس به وسيله آن است ، زيرا هدف و غايت حكمت رسيدن به آستان قرب حقّ تعالى و فرو رفتن در انوار معرفت اوست ، و تنها بدين وسيله است كه عارفان به خدا ، از هر چيزى بى‏نيازى مى‏يابند ، منظور امام ( ع ) از سلامت در اين عبارت ، سلامت نفس از عذاب جهل است ، زيرا در اصول حكمت ثابت است كه جهالت بزرگترين سبب هلاكت انسان در آخرت مى‏باشد .

فرموده است : كتاب اللّه .

كتاب خبر مبتداست به اين گونه كه يا خبر دوّم واژه لذلك مى‏باشد كه در اين صورت و ما كان بمنزلة الحكمة خبر اوّل آن است ، و يا خبر براى مبتداى محذوفى است كه تقدير آن و هو كتاب اللّه است ، و ممكن است هم عطف بيان براى ما كان بمنزلة الحكمة باشد ، امام ( ع ) براى كتاب خدا اوصافى به شرح زير بيان فرموده است :

1 تبصرون به يعنى : به وسيله كتاب خدا مى‏بينيد ، اين جمله اشاره است به اين كه قرآن مشتمل بر حكمت است ، و وجه شباهت قرآن به حكمت اين است كه نادانان به وسيله كتاب خدا و حكمتها و موعظه ‏هايى كه در آن است به مقاصد و مصالح دنيا و آخرت خود راهنمايى و بينا مى‏شوند .

2 تنطقون به يعنى : به وسيله آن سخن مى‏گوييد ، نيز به همان معناست .

3 و تسمعون به يعنى : بدان مى‏شنويد ، نيز در پيرامون همان مطلب است .

4 فرموده است : ينطق بعضه ببعض ، يعنى : برخى از آيات قرآن ، مفسّر آيات ديگر است مانند آياتى كه آيه‏ هاى مجمل را و مبيّن ، و مطلق را مقيّد مى‏كند ، و عامّ را تخصيص مى‏دهد

5 و يشهد بعضه على بعض يعنى : برخى از آيات قرآن گواه برخى ديگر است ، و اين معنا به مضمون پيش نزديك است هر چند مراد بخش ديگرى از آيات است .

6 فرموده است : و لا يختلف في اللّه يعنى . در قرآن اختلافى درباره خداوند وجود ندارد ، زيرا اين كتاب آلهى بر اساس بيان اصول و قوانين كلّى و جامعى كه متضمّن صلاح امور دنيا و آخرت انسان است قرار دارد ، و هدف اين قوانين ،كشانيدن و سوق دادن مردم به سوى حقّ ، و وصول به آستان قرب و جوار رحمت خداوند است ، از اين رو هيچ واژه‏اى در قرآن يافت نمى‏شود كه دلالت بر خلاف اين مقصود داشته باشد ، بلكه همه الفاظ و مطالب آن گوياى وحدت مقصد ،و بيانگر هدف واحدى است كه همان وصول به درگاه قرب آلهى پس از پاك شدن از ناپاكيها و پليديهاى اين دنياست ، هر چند اسباب وصول به اين مقصود و رسيدن به اين هدف ، گوناگون و متعدّد است .

7 فرموده است : و لا يخالف بصاحبه عن اللّه يعنى : قرآن كسانى را كه در سايه انوار پر فروغ آن گام برمى‏دارند از راه حقّ بيرون نمى‏برد ، و از رسانيدن آنها به مقصد اصلى و هدف نهايى كه خداوند متعال است تخلّف نمى ‏ورزد .

فرموده است : قد أصطلحتم . . . تا آخر .

عبارات مذكور دلالت بر نكوهش شنوندگان به سبب ارتكاب كارهاى ناپسند دارد ، واژه اصطلاح ( سازش كردن ) براى سكوت آنها در برابر كسانى كه مرتكب كارهاى زشت مانند دغلكارى و كينه‏ توزى و حسادت مى‏شوند ، و خودنيز در اين كارها با آنها مشاركت مى‏كنند استعاره شده است .

فرموده است : و نبت المرعى على دمنكم .

اين مثل براى كسانى كه در ظاهر با يكديگر سازش و آشتى ، و در دل كينه همديگر را دارند آورده مى‏شود ، مطابقت اين مثل با احوال شنوندگان از اين روست كه چنين صلح و سازشى مانند گياهى كه در مزبله مى‏رويد و بزودى خشك مى‏شود ، گذرا و ناپايدار است .

فرموده است : تصافيتم على حبّ الآمال ،

يعنى : به داشتن آرزوهاى دور و دراز با يكديگر همدلى داريد .

اين عبارت اشاره است به انگيزه سازش آنها كه در پيش ذكر فرموده و بدين سبب واو عطف در اين جا آورده نشده است .

فرموده است : و تعاديتم فى كسب الأموال

يعنى : براى به دست آوردن مال و منال با يكديگر دشمنى مى‏ورزيد .

اين جمله علّت كينه ورزى و دغلبازى آنها را بيان مى‏كند . توضيح داده مى‏شود كه در مورد جمله نخست روشن است كه آنچه مردم را در ظاهر به هم نزديك مى‏گرداند ، اغراض و مطامع مادّى و يا نيازمنديهايى است كه براى دست يافتن به مقاصد و آمال دنياى خود به يكديگر دارند ، هر چند درون آنها آكنده از دشمنى و كينه و خيانت باشد ، چنان كه معمول روزگار ما همين است . و درباره عبارت دوّم نيز مى‏دانيم كه انگيزه پيدايش دشمنيها و كينه‏ها و كشمكشها غالبا به سبب مال و منال دنيا و رسيدن به خوشيها و لذّات آن است .


فرموده است : لقد استهام بكم الخبيث

يعنى : شيطان شما را شيفته و دلباخته كرده و از شما جدا نمى‏شود ، و مراد از خبيث ، شيطان است ، و اين گفتار مشعر بر سرزنش آنهاست ، كه آثار وسوسه‏هاى شيطان در آنها نمايان است و از آنچه منع مى‏شوند دست باز نمى‏دارند ، درباره اين كه فرموده است : وتاة بكم الغرور يعنى : شيطان شما را غافلگير كرده و در نتيجه از راه راست منحرف ، و در وادى گمراهى سرگردان مانده‏ايد ، مراد از غرور ، شيطان است چنان كه خداوند متعال فرموده است : « وَ لا يَغُرَّنَكُمْ بِاللّهِ الْغَرُورُ [ 8 ] » .

امام ( ع ) در پايان سخنان خويش ، براى خود و آنان در غلبه بر نفس امّاره ، از خداوند درخواست يارى مى‏كند ، دعاى آن حضرت درباره خودش براى دوام مقهوريّت نفس او در برابر عقلش مى‏باشد و در مورد آنان براى اين است كه به آنها قدرت دهد تا نفس امّاره را سركوب و انحراف را ريشه كن سازند . و توفيق از خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم جلد3


[ 1 ] سوره شورى ( 42 ) آيه ( 12 ) يعنى : كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست .

[ 2 ] ابو الحسن مقاتل بن سليمان بن بشر خراسانى مروزى از مفسّران مشهور است كه مذهب زيديّه داشته و در سال 150 ه در بصره در گذشته است ، به فرهنگ دهخدا رجوع شود . ( مترجم )

[ 3 ] ليث بن مظفّر بن نصر بن سيّار از ياران خليل بن احمد نحوى عروضى بصرى است و خليل در سال 175 ه وفات كرده است . همان مأخذ ( مترجم )

[ 4 ] سوره بقرة ( 2 ) آيه ( 87 ) يعنى : و از پى او پيامبران ديگر فرستاديم .

[ 5 ] سوره حجّ ( 22 ) آيه ( 46 ) يعنى : چشمهاى آنها كور نيست . ليكن دلهايى كه در سينه‏ها جا دارد كور است .

[ 6 ] تجنيس تامّ اصطلاح بديعى است و عبارت از اين است كه در سخن دو كلمه يا زيادتر آورده شود كه در خواندن و نوشتن يكسان و در معنا مختلف باشند و در آنها تركيب و اختلاف حركات و تفاوت و زيادت و نقصان نباشد . فرهنگ معارف اسلامى ( مترجم )

[ 7 ] مطابقه از اصطلاحات ادبى و عبارت از مقابله الفاظ متضادّ است مانند سردى و گرمى ، همان مأخذ ( مترجم )

[ 8 ] سوره لقمان ( 31 ) آيه ( 33 ) يعنى : و شيطان شما را ( به بخشندگى خدا ) فريب ندهد .

خطبه131ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه132صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) يعظ فيها و يزهد في الدنيا حمد اللّه

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا أَخَذَ وَ أَعْطَى وَ عَلَى مَا أَبْلَى وَ اِبْتَلَى اَلْبَاطِنُ لِكُلِّ خَفِيَّةٍ وَ اَلْحَاضِرُ لِكُلِّ سَرِيرَةٍ اَلْعَالِمُ بِمَا تُكِنُّ اَلصُّدُورُ وَ مَا تَخُونُ اَلْعُيُونُ وَ نَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ غَيْرُهُ وَ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً نَجِيبُهُ وَ بَعِيثُهُ شَهَادَةً يُوَافِقُ فِيهَا اَلسِّرُّ اَلْإِعْلاَنَ وَ اَلْقَلْبُ اَللِّسَانَ

بخش اول

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :

« ستايش مى‏ كنيم خداوند را بر آنچه گرفته و به آنچه داده ، و بر نعمتهايى كه بخشيده ، و آزمونهايى كه فرموده است ، خداوندى كه بر هر نهانى آگاه است ، و هر رازى نزد او آشكار است ، به آنچه درون سينه ‏ها نهفته است داناست ، و به نگاههاى دزدانه چشمها بيناست ، گواهى مى‏دهيم كه هيچ معبودى جز او نيست ، و اين كه محمّد ( ص ) برگزيده و برانگيخته اوست ، آن چنان گواهى كه درون با برون و دل با زبان همراه است » .

شرح

ضمير نحمده به اللّه كه در پيش آمده و در اين جا ذكر نشده بازگشت دارد .

امام ( ع ) اين درس را به ما مى‏ آموزد كه خداوند را بر هر چه از ما گرفته ، و آنچه به ما داده ، و بر هر خير و خوبى كه به ما احسان فرموده ، و در هر شرّ و مصيبتى كه ما را به آن آزموده او را شكر گزار باشيم ، و گوشزد مى‏سازد كه شكر او در همه احوال چه خوشى و ناخوشى و چه سختى و رفاه واجب است ، اين كه خداوند را به باطن و حاضر و عالم توصيف فرموده ، ما پيش از اين مكرّر شرح اين صفات را داده ‏ايم ، وگواه دو صفت نخست گفتار خداوند متعال است كه فرموده است : « يَعْلَمُ السِرَّ وَ أخْفى‏ [ 1 ] » و مصداق دو صفت بعدى آيه شريفه « يَعْلَمُ خَائنَةَ الأعْيُنِ وَ مَا تَخْفِي الْصُّدُورُ [ 2 ] » مى‏باشد ، درباره رمز شهادتين نيز پيش از اين اشاراتى كرده‏ايم ، معناى نجيب برگزيده و بعيث برانگيخته شده است و هر دو از باب فعيل به معناى مفعولند .

فرموده است : شهادة يوافق فيها . . . تا آخر .

يعنى : شهادتى كه از ريا و نفاق پاك و خالص باشد . و توفيق از خداوند است .

نيز بخشى از اين خطبه است :

فَإِنَّهُ وَ اَللَّهِ اَلْجِدُّ لاَ اَللَّعِبُ وَ اَلْحَقُّ لاَ اَلْكَذِبُ وَ مَا هُوَ إِلاَّ اَلْمَوْتُ أَسْمَعَ دَاعِيهِ وَ أَعْجَلَ حَادِيهِ فَلاَ يَغُرَّنَّكَ سَوَادُ اَلنَّاسِ مِنْ نَفْسِكَ وَ قَدْ رَأَيْتَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِمَّنْ جَمَعَ اَلْمَالَ وَ حَذِرَ اَلْإِقْلاَلَ وَ أَمِنَ اَلْعَوَاقِبَ طُولَ أَمَلٍ وَ اِسْتِبْعَادَ أَجَلٍ كَيْفَ نَزَلَ بِهِ اَلْمَوْتُ فَأَزْعَجَهُ عَنْ وَطَنِهِ وَ أَخَذَهُ مِنْ مَأْمَنِهِ مَحْمُولاً عَلَى أَعْوَادِ اَلْمَنَايَا يَتَعَاطَى بِهِ اَلرِّجَالُ اَلرِّجَالَ حَمْلاً عَلَى اَلْمَنَاكِبِ وَ إِمْسَاكاً بِالْأَنَامِلِ أَ مَا رَأَيْتُمُ اَلَّذِينَ يَأْمُلُونَ بَعِيداً وَ يَبْنُونَ مَشِيداً وَ يَجْمَعُونَ كَثِيراً كَيفَ أَصْبَحَتْ بُيُوتُهُمْ قُبُوراً وَ مَا جَمَعُوا بُوراً وَ صَارَتْ أَمْوَالُهُمْ لِلْوَارِثِينَ وَ أَزْوَاجُهُمْ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لاَ فِي حَسَنَةٍ يَزِيدُونَ وَ لاَ مِنْ سَيِّئَةٍ يَسْتَعْتِبُونَ فَمَنْ أَشْعَرَ اَلتَّقْوَى قَلْبَهُ بَرَّزَ مَهَلُهُ وَ فَازَ عَمَلُهُ فَاهْتَبِلُوا هَبَلَهَا وَ اِعْمَلُوا لِلْجَنَّةِ عَمَلَهَا فَإِنَّ اَلدُّنْيَا لَمْ تُخْلَقْ لَكُمْ دَارَ مُقَامٍ بَلْ خُلِقَتْ لَكُمْ مَجَازاً لِتَزَوَّدُوا مِنْهَا اَلْأَعْمَالَ إِلَى دَارِ اَلْقَرَارِ فَكُونُوا مِنْهَا عَلَى أَوْفَازٍ وَ قَرِّبُوا اَلظُّهُورَ لِلزِّيَالِ

لغات

مشيد : بلند أوفاز : جمع وفز به معناى شتاب است .

اهتبال : در كار به معناى كوشش در خوب انجام دادن آن است ، هبل مصدر مطلق تأكيدى است كه به ضمير تقوا اضافه شده است يعنى آن را خوب و اساسى انجام دهيد .

ترجمه

« به خدا سوگند ياد مى‏كنم اين كه مى‏ گويم جدّى است نه شوخى ، و راست است نه دروغ ، و اين موضوعى جز مرگ نيست كه آواى خود را به گوش همه زندگان رسانيده ، و همگى را با شتاب به سوى خود مى ‏راند ،بسيارى زنده‏ ها تو را از خويشتن غافل نسازد ، تو خود ديده‏اى كسى كه پيش از تو به گردآورى مال پرداخت ، و از فقر و تهيدستى دورى جست ، و با آرزوهاى دور و دراز ، و دور پنداشتن مرگ ، خود را از عواقب امور ايمن ديد ، چگونه مرگ او را فرا گرفت ، و از وطنش بر كند ، و از جاى امنش بربود ، در حالى كه بر تخته چوبهاى مرگ حمل شده ، و از اين دست به آن دست داده مى‏شد ، براى اين كه آن را بر دوشها حمل كنند ، و با سرانگشتان بگيرند ، آيا نديدى آنهايى را كه آرزوهاى دراز داشتند ، و كاخهاى استوار برافراشتند ، و مالهاى بسيار انباشتند ، چگونه خانه‏هاى آنها گور ، و آنچه را گرد آورده بودند نابود ، و اموالشان به وارثانشان منتقل گرديد ، و زنانشان به همسرى ديگران درآمدند ، ديگر نه توان آن را دارند كه بر حسنات خود بيفزايند ، و نه مى‏توانند از گناهان خود پوزش بخواهند ، هر كس پرهيزگارى را شعار قلب خويش ساخت ، بر ديگران سبقت جست ، و عملش مايه رستگارى او شد ، پس تقوا و ثمره‏هاى نيك آن را مغتنم شماريد ، و براى دست يافتن به بهشت ، سخت كار كنيد ، زيرا دنيا براى اقامت هميشگى شما آفريده نشده ، بلكه گذرگاهى است كه براى شما خلق شده ، تا اعمال نيك در آن به جاى آوريد و آنها را توشه سراى هميشگى خويش سازيد ، بنابراين در كار آخرت شتاب ورزيد ، و مركبها را براى كوچ كردن آماده كنيد . »

شرح

بايد دانست ضمير فإنّه كه در آغاز خطبه است يا به سخن پيش برگشت دارد و يا مرجع آن مدلول گفتار آن حضرت است كه بر اساس تحذير و انذار مى‏باشد ، يعنى آن چيزى كه از هجوم آن شما را بيم مى‏دهم چيزى جز مرگ نيست ، أسمع و أعجل هر دو حالند از معنايى كه بدان اشاره شد و بدين سبب محلاّ منصوبند .

فرموده است : فلا يغرّنك . . . تا و أمن العواقب .

يعنى نفس بد كنش ، تو را با ديدن انبوه مردم به وسوسه نيندازد ، و از ياد مرگ غافل نسازد ، مراد از سواد النّاس كثرت و انبوهى مردم است ، زيرا بسيارى از اوقات ، انسان ، مرده‏اى را مى‏بيند كه او را بر دوش گرفته به گورستان مى‏برند و با مشاهده آن نرمشى در دل و بيمى در خاطر پيدا مى‏كند ، امّا ديرى نمى‏گذرد كه وسوسه شيطان دوباره او را فرا مى‏گيرد و به او القا مى‏كند كه اين انبوه مردم مشايعت كننده‏اند كه زنده‏اند ، و خود او نيز با داشتن جوانى و برخوردارى از تندرستى از همين خيل زنده‏هاست ، و آنچه سبب مرگ اين مرده شده قتل يا بيمارى و اسباب ديگرى بوده كه او از آنها آسوده و فارغ است ، و خلاصه به حيله‏ها و نيرنگهاى مختلف او را از عبرت گرفتن از حال مردگان دور و محروم مى‏كند ، از اين رو امام ( ع ) شنوندگان را از دچار شدن به چنين فريب و نيرنگى نهى مى‏كند ، و اين كه غرور را به سواد ناس يعنى انبوه مردم نسبت داده به سبب اين است كه مشاهده كثرت و زيادى مردم مايه پيدايش اين غرور و غفلت است ، سپس با عبارات فقد رأيت . . . تا يستعتبون آنها را توجّه مى‏دهد كه اين ريو و فريب را ، خود مى‏بينند و واو در اين جا براى حال است ، و من جمع بدل بعض از كلّ است كه من كان قبلك مى‏باشد ، و معناى آن اين است كه همان گونه كه مرگ آنها را فرو گرفت و از جايشان بركند ، فرجام كار شما نيز چنين خواهد بود .

فرموده است : طول أمل

واژه طول بنا به اين كه مفعول له است منصوب مى‏باشد .

يعنى به سبب آرزوهاى دور و دراز اين كارها را مرتكب مى‏شدند ، و ممكن است مفعول مطلق توكيدى به جاى حال باشد ، و نيز محتمل است ظرف و عامل آن أمن ، و يا چنان كه گفته شده بدل از من كان قبلك دانسته شود يعنى : آرزوى كسى را كه پيش از تو بوده ديده‏ اى ، علاوه بر اين به صورت بطول أمل نيز روايت شده است ، مراد از أعواد المنايا تابوتهاست ، و مقصود از يتعاطى به الرّجال الرّجال اين است كه بردارندگان تابوت ، او را به يكديگر وا مى‏گذارند ، و كاف خطاب در ممّن قبلك ممكن است براى عموم كسانى باشد كه طرف خطاب قرار مى‏گيرند يا شخص معيّنى باشد كه بنابر مثل معروف عرب ، إيّاك أعنى و اسمعى يا جارة ( به تو مى‏گويم و تو اى همسايه بشنو ) آمده است .

فرموده است : أ ما رأيتم ؟

استفهام بر سبيل تقرير است يعنى : اينها را ديده‏ايد ، و اين كه نمى‏توانند بر حسنه‏اى بيفزايند ، و از بديهاى خود پوزش بخواهند براى اين است كه دنيا جاى عمل و كار است و پس از آن ديگر امكانى براى عمل نيست .

فرموده است : فمن اشعر التّقوى قلبه .

يعنى : كسى كه حقيقة پرهيزگارى را پيشه خود كند ، پايدارى و استقامت او آشكار مى‏شود ، و آثار رحمت الهى در رفتار و حالات او نمايان مى‏گردد ، بطورى كه در طلب دنيا داراى حلم و بردبارى و وقار و شكيبايى مى‏شود ، و آسايش خود را در سراى آخرت جستجو مى‏كند ، و در نتيجه كاملترين پاداش آخرت نصيب او مى‏گردد ، سپس امام ( ع ) آنان را به استوارى در تقوا و استقامت در پرهيزگارى دستور مى‏دهد و مى‏فرمايد از نافرمانى خدا با تمام نيرو بپرهيزيد و به راستى پرهيزگار باشيد ، زيرا آنچه استحقاق ثواب دايم و پاداش جاويد دارد ، همين نوع تقواست ، و براى رسيدن به بهشت جاويدان ، آن چنان كه سزاوار آن است بكوشيد ، و صريحا متذكّر مى‏شود كه كوشش براى رسيدن به بهشت واجب است به سبب اين كه دنيا براى همين منظور آفريده شده است ، و اين سراى اقامت نيست بلكه راهى است كه مانند مسافران از آن عبور و با به جا آوردن كارهاى نيكى كه موجب رسيدن انسان به بهشت باشد از آن توشه‏بردارى مى‏شود ، و به آنان دستور مى‏دهد كه در پيمودن دشواريهاى اين راه شتاب كنيد ، و در آمادگى براى كوچ كردن از اين سراى فانى سرعت ورزيد ، زيرا تأنّى و درنگ مستلزم توجّه به لذّات و خوشيهاى اين دنيا و غفلت از مقصد حقّ است كه بايد به سوى آن شتافت ، واژه ظهور ، در جمله و قرّبوا الظّهور للزّيال براى سوار شدن بر مركب آخرت كه همان اعمال صالحه است ، استعاره شده است ، و نزديك گردانيدن مركب براى زيال يعنى كوچ كردن از دنيا اين است كه عنايات خداوند شامل حال انسان گردد تا بتواند اعمالى را كه مايه رستگارى او در آخرت ، و دورى گزيدن و روى گردانيدن و جدايى از تباهيهاى اين دنياست به جاى آورد .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم [3]


[ 1 ] سوره طه ( 7 ) آيه ( 7 ) يعنى : خداوند راز و ناپيداترين امور را مى‏داند .

[ 2 ] سوره غافر ( 40 ) آيه ( 19 ) يعنى : خداوند چشمان خيانتكار و آنچه را در سينه ‏ها نهفته است مى‏داند

خطبه130ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه131صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام ) و فيه يبين سبب طلبه الحكم و يصف الإمام الحق‏  :

أَيَّتُهَا اَلنُّفُوسُ اَلْمُخْتَلِفَةُ وَ اَلْقُلُوبُ اَلْمُتَشَتِّتَةُ اَلشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ وَ اَلْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ أَظْأَرُكُمْ عَلَى اَلْحَقِّ وَ أَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ اَلْمِعْزَى مِنْ وَعْوَعَةِ اَلْأَسَدِ هَيْهَاتَ أَنْ أَطْلَعَ بِكُمْ سَرَارَ اَلْعَدْلِ أَوْ أُقِيمَ اِعْوِجَاجَ اَلْحَقِّ اَللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ اَلَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَ لاَ اِلْتِمَاسَ شَيْ‏ءٍ مِنْ فُضُولِ اَلْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنَرِدَ اَلْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ اَلْإِصْلاَحَ فِي بِلاَدِكَ فَيَأْمَنَ اَلْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ تُقَامَ اَلْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ اَللَّهُمَّ إِنِّي أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ وَ سَمِعَ وَ أَجَابَ لَمْ يَسْبِقْنِي إِلاَّ ؟ رَسُولُ اَللَّهِ ص ؟

بِالصَّلاَةِ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لاَ يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ اَلْوَالِي عَلَى اَلْفُرُوجِ وَ اَلدِّمَاءِ وَ اَلْمَغَانِمِ وَ اَلْأَحْكَامِ وَ إِمَامَةِ اَلْمُسْلِمِينَ اَلْبَخِيلُ فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَ لاَ اَلْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَ لاَ اَلْجَافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ وَ لاَ اَلْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ وَ لاَ اَلْمُرْتَشِي فِي اَلْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بِهَا دُونَ اَلْمَقَاطِعِ وَ لاَ اَلْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ اَلْأُمَّةَ

لغات

أظأركم : با شما مهربانى دارم .

سرار العدل : رمز دادگرى

وعوعة الأسد : آواز شير نهمة : حرص بر دنيا

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :

« اى مردم پراكنده و پريشاندل كه بدنهايتان حاضر و خردهايتان غايب است ، من با مهربانى شما را به سوى حقّ مى‏كشانم ، و شما مانند بز كه از آواز شير مى‏رمد از من مى‏گريزيد ، چه بسيار دور است كه بتوانم به كمك شما پرده از چهره بنهفته عدالت بردارم ، و يا كژيهايى را كه در حقّ پديد آمده راست گردانم .

بار خدايا تو مى‏دانى آنچه را انجام داده‏ام ، براى دست يافتن به قدرت و خلافت ، و خواستن مال و ثروت پست اين دنيا نبوده ، بلكه براى اين بوده كه نشانه‏ هاى دين تو را به جاى خود باز گردانيم ، و صلاح و آرامش را در شهرهايت برقرار سازيم ، تا بندگان ستمديده تو ايمنى يابند ، و احكام دين تو كه متروك مانده اجرا گردد .

بار خدايا من نخستين كسم كه به تو رجوع كردم و فرمان تو را شنيدم و پذيرفتم ، هيچ كس جز پيامبر كه درود بر او و خاندانش باد ، در نماز بر من پيشى نگرفت .

شما مى‏ دانيد سزاوار نيست كسى كه بر نواميس و جان مردم و غنايم و احكام دين سرپرستى و پيشوايى مسلمانان را دارد بخيل باشد ، تا در جمع‏آورى اموال آنان حرص و طمع ورزد ، و نبايد نادان باشد تا با جهل خويش آنان را به گمراهى بكشاند ، و نه ستمگر باشد تا پيوندهاى آنان را از هم بگسلد و به نيازهاى آنها پاسخ نگويد ، و نه جفا كار تا در اموال و ثروت آنان حيف و ميل كند و گروهى را بر گروه ديگر مقدّم دارد ، و در حكم و قضاوت رشوه‏گير نباشد ، تا اين كه حقوق مردم را از ميان ببرد ، و در رسانيدن حقّ به صاحبانش كوتاهى كند ، و نيز نبايد سنّت پيامبر خدا ( ص ) را مهمل گذارد ، تا بدين سبب امّت دچار تباهى و نابودى شود . »

شرح

امام ( ع ) مردم را با صفت اختلاف و پراكندگى مورد ندا و خطاب قرار داده است ، و منظور آن بزرگوار پراكندگى رأيها و پريشانى دلها و بى‏اعتنايى آنها نسبت به مصالح خود و هدفى است كه براى آن آفريده شده‏اند و مقصود از غيبت خردهاى آنها غفلت آنها از راه راست ، و درك حقّ ، و انصراف آنهاست از دعوت آن بزرگوارآن چنان كه شايسته است ، نفرت آنها را از حقّ به گريز بز از آواز شير تشبيه فرموده است و اين تشبيه به سبب شدّت نفرت آنها از حقّ بوده است ، سپس امام ( ع ) دور مى‏شمارد از اين كه بتواند به كمك اينها با اوضاع و احوالى كه دارند و سستى و اهمالى كه در فرمانبردارى او مى‏ورزند ، عدالت و دادگسترى را برپاى دارد ، و احكام دين را برقرار سازد . در دنباله اين سخنان ، خداوند سبحان را گواه مى‏گيرد كه نيّت او در پذيرش خلافت براى تحصيل سلطنت و قدرت و به دست آوردن حطام دنيوى نبوده ، بلكه چنان كه بيان فرمود ، براى اين بوده كه معالم و نشانه‏هاى دين را به جاى خود بازگرداند ، و مراد از معالم دين همان آثارى است كه مايه هدايت خلقند و همچنين به منظور مصالح ديگرى بوده كه آن حضرت بر شمرده است ، پس از آن در تأييد سخن خود استشهاد فرموده است به اين كه او نخستين كسى بوده كه به سوى خدا بازگشته و به او إنابه كرده است ، واژه إنابه كه به معناى رجوع است ، شايد به اين ملاحظه به كار رفته است كه او اوّلين كس بوده كه از آنچه شايد نسبت به او گناه به حساب آيد به خداوند رجوع كرده است ، واژه سمع كه پس از آن به كار رفته به معناى اين است كه فرمان خدا را پذيرفته و دعوت او را اجابت كرده است ، و اين كه سبقت پيامبر گرامى ( ص ) را در دين و نماز استثنا فرموده امرى روشن است ، برخى از دشمنان آن حضرت گفته‏اند هنگامى كه على ( ع ) پيروى از پيامبر خدا ( ص ) را پذيرفت كودك بوده و آن دوران قابل توجّه و محاسبه نيست ، و ما در محلّ خود ذيل خطبه موسوم به قاصعه در اين باره سخن خواهيم گفت .

منظور امام ( ع ) از اين استشهاد و آنچه درباره دورى خود از صفات زشتى كه شايسته است امام و پيشوا از آنها به دور باشد اثبات فضيلت خويش است ، و تذكّر مى‏دهد كه در برابر چنين صفات زشتى كه بر شمرده ، و در خور كسى كه امام و سرپرست امور مسلمانان مى‏باشد نيست ، فضيلتها و برتريهايى در او موجود است ، و با بيان مقاصد و نتايجى كه در جهت لزوم اين شرايط و صفات ، در حاكم مسلمانان وجود دارد ، و يادآورى مردم به آنچه در اين باره مى ‏دانند ،

فرموده است :و قد علمتم . . . تا آخر .

اينك اگر حاكم مسلمانان بخيل باشد ، پيداست كه مردم به سبب حرص زيادش به اموالى كه در دست رعيّت است از او بيزارى جسته و در نتيجه نظام امور از هم گسيخته مى ‏شود .

اگر حاكم نادان باشد به سبب جهل او به احكام و قوانين دين و ناآگاهى در تدبير امور ، دچار انحراف و گمراهى مى‏شود ، و ضلالت او باعث گمراهى همه كسانى است كه از او پيروى مى‏كنند ، و اين درست خلاف مقصود شارع مى‏ باشد .

اگر حاكم مسلمانان ستمگر و جفاكار باشد ، ظلم و جور او مايه نفرت و بيزارى مردم ، و بريدن آنان از وى مى‏شود ، و اين خلاف وحدت و همدلى مطلوبى است كه منظور نظر شارع است .

اگر حاكم مسلمانان ترسو ، و از دگرگونيهاى روزگار در بيم و هراس باشد ،دسته‏ اى را كه از آنها بيمناك است مورد توجّه و عنايت خود قرار مى‏دهد ، و به غير آنها اعتنايى ندارد ، و اين ستمى است كه با وجود آن ، جامعه سامان و انتظام نمى‏پذيرد .

اگر حاكم مسلمانان در حكمرانى و داورى رشوه‏گير باشد ، در نتيجه بيدادگرى ، و از ميان بردن حقوق مردم و ادامه راه تعدّى ، و عدم توجّه به موارد حقّه ، آن چنان مى‏شود كه اگر بخواهد در قضيّه‏اى داورى كند ، دفاع را آن قدر طولانى ، و حقّ را مبهم و دشوار مى‏گرداند ، تا با همه روشن بودن حقّانيّت ، هر دو طرف دعوا ناگزير از مصالحه شوند ، و غرض او در اين كار ، مرعوب كردن صاحب حقّ است به اين كه در صورت عدم مصالحه ، حقّ او بكلّى ضايع خواهد شد تا در نتيجه تن به سازش دهد ، و به بخشى از حقّ خود قانع گردد ، و با اين حال نيز از او رشوه دريافت مى‏كند ، و بسا مى‏ شود به اندازه‏اى كه از طرف غير ذيحقّ رشوه مى ‏گيرد ، از صاحب حقّ نيز مى‏گيرد ، و در هر حال اين گونه حاكمان و داوران حيله‏ها و ترفندهايى به كار مى‏برند كه كسانى كه به اين قضايا دچار شده‏اند به آن آگاهند ، و اللّه المستعان على ما يصفون ( و بر آنچه مى‏ گويند از خدا يارى خواسته مى ‏شود ) .

امّا اگر حاكم مسلمانان سنّت پيامبر را رها سازد و اجرا نكند ، و قانونهاى شريعت را مهمل گذارد ، موجبات تباهى نظام اجتماع مردم را در دنيا ، و نابودى و عذاب آنها را در آخرت فراهم كرده است ، و توفيق از خداست .

ترجمه شرح ابن میثم بحرانی جلد 3

خطبه129ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه130صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه‏ السلام ) لأبي ذر رحمه الله لما أخرج إلى الربذة

يَا ؟ أَبَا ذَرٍّ ؟ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ اَلْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ وَ اُهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ وَ مَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ وَ سَتَعْلَمُ مَنِ اَلرَّابِحُ غَداً وَ اَلْأَكْثَرُ حُسَّداً وَ لَوْ أَنَّ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اِتَّقَى اَللَّهَ لَجَعَلَ اَللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً لاَ يُؤْنِسَنَّكَ إِلاَّ اَلْحَقُّ وَ لاَ يُوحِشَنَّكَ إِلاَّ اَلْبَاطِلُ فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لَأَحَبُّوكَ وَ لَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لَأَمَّنُوكَ

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است به ابا ذر رحمة اللّه هنگامى كه به ربذه«» تبعيد شد، چنين فرمود:

« اى اباذر تو به خاطر خدا خشمگين شدى ، پس به او اميدوار باش ، اين گروه براى حفظ دنياى خود از تو ترسيدند ، و تو براى حفظ دين خويش از آنها بيمناك شدى ، پس آنچه را كه به سبب آن از تو ترسيدند به خودشان واگذار ،و براى حفظ آنچه از جهت آن از تو مى‏ ترسند كه دين توست از آنها بگريز ،آرى چه بسيار نيازمندند به آنچه تو آنها را از آن منع كردى و چه قدر بى‏نيازى از آنچه تو را از آن منع كردند ، و بزودى خواهى دانست چه كسى فردا سود

مى‏ برد ، و كدام كس بيشتر مورد رشك خواهد بود ؟ ؟ ، و اگر درهاى آسمانها و زمينها به روى بنده‏اى بسته شود ، و او پرهيزگارى را پيشه كند ، خداوند در آن ميان راه خلاصى براى او خواهد گشود ، جز حقّ ، كسى با تو دمساز نمى‏ شود ، و جز باطل چيزى تو را به وحشت نمى‏ افكند . اگر دنياى آنان را مى پذيرفتى تو را دوست مى‏ داشتند ، و اگر چيزى از آن به خود اختصاص مى ‏دادى تو را در امان مى‏ گذاشتند . »

شرح

نام ابو ذرّ جندب بن جناده از بنى غفار است كه قبيله ‏اى از كنانه مى ‏باشد ،او در مكّه اسلام آورد ، چون هنگامى كه مسلمان شد به ديار خود بازگشت و در آن جا اقامت گزيد ، نتوانست در جنگ بدر و خندق حضور يابد ، و پس از اين وقايع بود كه در مدينه به خدمت پيامبر اكرم ( ص ) رسيد . او على ( ع ) و اهل بيت پيامبر ( ص ) را دوست مى‏داشت و كسى است كه پيامبر خدا ( ص ) درباره او فرموده است : ما أقلّت الغبراء و لا أظلّت الخضراء على ذي لهجة أصدق من أبى ذرّ يعنى : زمين كسى را برنداشت و آسمان سايه نيفكند بر گوينده‏اى كه از ابى ذرّ راستگوتر باشد . ابن معمّر درباره ابى ذرّ روايت كرده است كه گفت : ابا ذرّ را ديدم حلقه در خانه كعبه را گرفته مى‏گفت : من ابوذر غفارى هستم ، هر كس مرا نمى‏ شناسد ، بداند من جندب صحابى پيامبر خدايم ( ص ) شنيدم از رسول خدا ( ص ) كه مى‏فرمود : مثل خاندان من مثل كشتى نوح است ، هر كس بر آن سوار شود رهايى مى‏ يابد و كسى كه تخلّف ورزد غرق مى‏ گردد . عثمان ابوذرّ را از مدينه بيرون و به ربذه تبعيد كرد و اين محلّى نزديك مدينه بوده است . در باره علّت تبعيد او اقوال مختلفى نقل شده است : از زيد بن وهب روايت شده كه گفته است : به ابى ذرّ رحمة اللّه عليه در هنگامى كه در ربذه اقامت داشت گفتم :

چه چيز باعث شده كه تو در اين جا منزل كرده ‏اى ؟ گفت : علّت را به تو مى‏ گويم و آن اين است كه من در روزگار حكومت معاويه در شام بودم و در آن جا گفتار خداوند متعال را يادآور شدم كه فرموده است : « وَ الَّذِينَ يَكْنِزُوْنَ الْذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاَيُنْفِقُونَها فِيْ سَبِيلِ اللّهِ » [ 2 ] معاويه گفت : اين آيه درباره اهل كتاب نازل شده است ، گفتم بلكه درباره ما و آنهاست ، در نتيجه معاويه نامه ‏اى به عثمان نوشت و در اين باره از من به او شكايت كرد ، عثمان به من نوشت كه به سوى من بيا من هم به نزد او رفتم ، در اين هنگام ديدم مردم را بر من شورانيده چنان كه گويى مرا نمى‏ شناسند . من در اين باره به عثمان شكايت كردم ، او مرا مخيّر داشت كه در هر جا بخواهم سكنا گزينم ، من ربذه را برگزيدم .

اين گفتار كسانى است كه خواسته ‏اند عثمان را در ستم به ابى ذرّ و تبعيد او بى‏ گناه قلمداد كنند ، و بگويند رفتن وى به ربذه به اختيار خود او بوده است ، امّا گفته شده كه ابى ذرّ در ردّ و انكار آنچه را زشت و ناروا ديده ، و همچنين درباره عثمان ، سخن به درشتى گفته ، و اظهار مى‏ داشته كه اصحاب محمّد ( ص ) بر عهد و ميثاق خود پايدار نمانده ‏اند ، و با اين گونه سخنان مردم را از عثمان دور و پراكنده مى‏ ساخته ، و به همين سبب بوده كه عثمان او را از مدينه بيرون و به ربذه تبعيد كرده است و آنچه را على ( ع ) در اين خطبه به ابى ذرّ خطاب كرده با روايت دوّم سازگارتر است .

فرموده است : إنّك غضبت للّه ،

تو براى خدا خشمگين شدى .

اين گواهى است بر اين كه انكار و ردّ ابوذر نسبت به آنچه را كه زشت و ناروا مى‏ ديده تنها براى خشنودى خداوند بوده است .

فرموده است : إنّ القوم خافوك على دنياهم

يعنى : اين گروه از نظر حفظ دنياى خودشان از تو بيم دارند و از اين كه مردم را از اطراف آنان دور مى‏ گردانى ،مى‏ ترسند كه خلافت و حكومت از چنگ آنها بيرون رود ، امّا تو از اين كه با كارهاى آنان موافقت كنى ، و بر خلاف سنّت ، از عطاياى آنان چيزى دريافت دارى از آنان بيمناكى .

فرموده است : فاترك تا . . . منعوك .

يعنى : دنيايشان را به خودشان واگذار ، و دينت را برهان ، چه بسيار است نياز آنها به دين تو ، و چه بسيار است بى‏نيازى تو از دنياى آنها .

فرموده است : ستعلم من الرّابح غدا و الأكثر حسّدا

يعنى : خواهى دانست كه چه كسى فردا سود مى ‏برد و به چه كسى بيشتر رشك و حسد مى‏ ورزند ، اين سخن اشاره به روز رستاخيز است ، و اين روشن است كسى كه دنيا را رها مى‏ كند و بدان اعتنا ندارد ، نسبت به كسى كه خواستار و دوستدار آن است سود بيشتر را برده ، و هر چه سود بيشتر باشد حسودان نيز زيادترند .

فرموده است : و لو انّ السّماوات . . . تا مخرجا .

اين بيان ، مژده‏اى است كه امام ( ع ) بر خلاصى ابى ذرّ از سختى حال و بدى اوضاعى مى‏ دهد كه در نتيجه تبعيد براى او پيش آمده است و اين كه تبدّل احوال را مشروط به پرهيزگارى كرده اشاره است به آنچه خداوند متعال فرموده كه « و مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً [ 3 ] » ابن عبّاس گفته است كه پيامبر خدا ( ص ) اين آيه را قراءت كرد و فرمود كسى كه پرهيزگار باشد خداوند از شبهات دنيا و سكرات مرگ و سختيهاى روز قيامت مخرج و مفرّى براى او قرار مى‏ دهد ، آشكار است كه تقوا را شعار خود گردانيدن ، و پرهيزگارى را شيوه خود ساختن ، سبب قاطعى است كه انسان بتواند از دنيا و خوشيهاى آن چشم طمع بردارد ، و نفس امّاره را از وقوع در شبهات باز دارد ، و در اين صورت رهايى او از سكرات مرگ و سختيهاى روز رستاخيز آشكارتر و قطعى‏تر است ، و اين كه امام ( ع ) در بيان تنگى و بد حالى انسان مبالغه كرده ، و از آن به بستن درهاى آسمانها و زمين برروى او تعبير فرموده ، براى روشن كردن فضيلت تقوا و اهميّت آن است .

پس از آن امام ( ع ) به ابى ذرّ دستور مى‏ دهد كه جز با حقّ انس نگيرد ، و جز از باطل نهراسد ، و اين كه با ذكر إلاّ انس را به حقّ ، و وحشت را به باطل ، منحصر ساخته ، براى اين است كه پرهيز دهد از اين كه انسان از حقّى در هراس افتد ، و در نتيجه آن را رها و از آن دورى كند هر چند اين حقّ براى او سخت و دشوار باشد و يا اين كه به باطلى انس گيرد و آن را به جا آورد ، يا در برابر انجام دادن آن سكوت اختيار كند هر چند اين باطل براى او لذّتبخش باشد .

امام ( ع ) به ابى ذرّ گوشزد مى‏ كند ، كه دشمنى گروه حاكم و ارعاب او به سبب اين است كه در كار دنيا با آنها مشاركت و همكارى نمى ‏كند ، و همچنين به علّت تنهايى او در انكار و مخالفت ، و نيز سخنان تند و خشن او بر ضدّ آنهاست .

واژه قرض در جمله « و لو قرضت لأمنوك » به معناى اخذ يعنى گرفتن است . و توفيق از خداست .

ترجمه شرح ابن میثم بحرانی جلد3


[ 1 ] ربذه : محلى بى‏آب و علف در چهار يا پنج فرسنگى مدينه بوده كه قبر ابوذر غفارى در آن جاست . ( مترجم )

[ 2 ] سورة توبه ( 9 ) آيه ( 34 ) يعنى : و كسانى كه زر و سيم را انباشته مى‏ كنند ، و در راه خدا انفاق نمى ‏كنند . . .

[ 3 ] سوره طلاق ( 65 ) آيه ( 2 ) يعنى : و هر كس خدا ترس شود خداوند راه بيرون شدن ( از گناهان و بلا و حوادث سخت را ) براى او مى ‏گشايد .

خطبه128ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه129 صبحي صالح)

 و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) في ذكر المكاييل و الموازين‏

 عِبَادَ اَللَّهِ إِنَّكُمْ وَ مَا تَأْمُلُونَ مِنْ هَذِهِ اَلدُّنْيَا أَثْوِيَاءُ مُؤَجَّلُونَ وَ مَدِينُونَ مُقْتَضَوْنَ أَجَلٌ مَنْقُوصٌ وَ عَمَلٌ مَحْفُوظٌ فَرُبَّ دَائِبٍ مُضَيَّعٌ وَ رُبَّ كَادِحٍ خَاسِرٌ وَ قَدْ أَصْبَحْتُمْ فِي زَمَنٍ لاَ يَزْدَادُ اَلْخَيْرُ فِيهِ إِلاَّ إِدْبَاراً وَ اَلشَّرُّ فِيهِ إِلاَّ إِقْبَالاً وَ اَلشَّيْطَانُ فِي هَلاَكِ اَلنَّاسِ إِلاَّ طَمَعاً فَهَذَا أَوَانٌ قَوِيَتْ عُدَّتُهُ وَ عَمَّتْ مَكِيدَتُهُ وَ أَمْكَنَتْ فَرِيسَتُهُ اِضْرِبْ بِطَرْفِكَ حَيْثُ شِئْتَ مِنَ اَلنَّاسِ فَهَلْ تُبْصِرُ إِلاَّ فَقِيراً يُكَابِدُ فَقْراً أَوْ غَنِيّاً بَدَّلَ نِعْمَةَ اَللَّهِ كُفْراً أَوْ بَخِيلاً اِتَّخَذَ اَلْبُخْلَ بِحَقِّ اَللَّهِ وَفْراً أَوْ مُتَمَرِّداً كَأَنَّ بِأُذُنِهِ عَنْ سَمْعِ اَلْمَوَاعِظِ وَقْراً أَيْنَ أَخْيَارُكُمْ وَ صُلَحَاؤُكُمْ وَ أَحْرَارُكُمْ وَ سُمَحَاؤُكُمْ وَ أَيْنَ اَلْمُتَوَرِّعُونَ فِي مَكَاسِبِهِمْ وَ اَلْمُتَنَزِّهُونَ فِي مَذَاهِبِهِمْ أَ لَيْسَ قَدْ ظَعَنُوا جَمِيعاً عَنْ هَذِهِ اَلدُّنْيَا اَلدَّنِيَّةِ وَ اَلْعَاجِلَةِ اَلْمُنَغِّصَةِ وَ هَلْ خُلِقْتُمْ إِلاَّ فِي حُثَالَةٍ لاَ تَلْتَقِي بِذَمِّهِمُ اَلشَّفَتَانِ اِسْتِصْغَاراً لِقَدْرِهِمْ وَ ذَهَاباً عَنْ ذِكْرِهِمْ فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ 6 11 2 : 156 ظَهَرَ اَلْفَسَادُ فَلاَ مُنْكِرٌ مُغَيِّرٌ وَ لاَ زَاجِرٌ مُزْدَجِرٌ أَ فَبِهَذَا تُرِيدُونَ أَنْ تُجَاوِرُوا اَللَّهَ فِي دَارِ قُدْسِهِ وَ تَكُونُوا أَعَزَّ أَوْلِيَائِهِ عِنْدَهُ هَيْهَاتَ لاَ يُخْدَعُ اَللَّهُ عَنْ جَنَّتِهِ وَ لاَ تُنَالُ مَرْضَاتُهُ إِلاَّ بِطَاعَتِهِ لَعَنَ اَللَّهُ اَلْآمِرِينَ بِالْمَعْرُوفِ اَلتَّارِكِينَ لَهُ وَ اَلنَّاهِينَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ اَلْعَامِلِينَ بِهِ

لغات

أثوياء : جمع آن ثوى بر وزن فعيل : مهمان

كدح : كوشش

حثاله : درد ، پست از هر چيزى

دائب : كوشا

وقر : كرى

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است . درباره پيمانه‏ ها و ترازوهاست :

« اى بندگان خدا شما و هر چه از اين دنيا آرزو داريد ، به منزله ميهمانانى هستيد براى مدّتى معيّن ، و بدهكارانى مى‏ باشيد كه مورد مطالبه ‏ايد ، مدّت عمر ، اندك و اعمالتان محفوظ است ، چه بسا كوشايى كه كوشش او تباه است ، و زحمتكشى كه زيانكار است ، شما در روزگارى به سر مى‏ بريد كه خير و نيكى به آن پشت كرده ، و شرّ و بدى به آن رو آورده ، و شيطان بر هلاكت مردم كمر بسته است ، اكنون زمانى است كه ساز و برگ شيطان فراوان شده و فريبش فراگير گرديده ، و شكار برايش سهل و آسان گشته است ، شما مردم ، هر جا را كه مى‏ خواهيد بنگريد ، آيا جز بينوايى كه از تهيدستى رنج مى‏ برد ، يا توانگرى كه نعمت خدا را به كفران بدل كرده ، يا بخيلى كه با بخل ورزيدن در اداى حقوق الهى ثروت فراوانى جمع كرده ، يا گردنكشى كه گوشش از شنيدن پند و اندرز كر است مى‏ بينيد ؟

كجايند نيكان و شايستگان شما ، و كجايند آزادگان و جوانمردان شما و كجا رفته ‏اند آنانى كه در كسب و پيشه پرهيزگار ، و در مذهب و رفتار از بديها به دور بوده ‏اند ، آيا جز اين است كه همه از اين دنياى پست و اين جهان گذرا و درد آلود كوچ كردند ؟ مگر نه اين است شما وارث انسانهاى بى ‏ارزشى شده‏ ايد كه به سبب پستى و فرومايگى آنها ، لبها جز به مذمّت آنان گشوده نمى‏ شود ، « فَاِنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَيْهِ رَاجِعون » تباهيها آشكار شده است ، نه كسى هست كه با اين مفاسد مخالفت و آنها را دگرگون كند ، و نه منع كننده ‏اى كه مردم را از اين كارها باز دارد ، آيا با اين وضع مى ‏خواهيد در سراى قدس الهى و در جوار رحمتش قرار گيريد ، و از ارجمندترين دوستانش باشيد ، و چه دور است اين خداوند را براى به دست آوردن بهشتش نمى‏ توان فريب داد ، و خشنودى او را جز به فرمانبردارى از او نمى‏ توان به دست آورد ، لعنت خدا بر آن كسانى باد كه به كارهاى نيك فرمان مى‏ دهند ليكن خود آن را ترك مى ‏كنند ، و از كارهاى بد نهى مى‏ كنند و خود آن را به جا مى ‏آورند . »

شرح

امام ( ع ) در اين خطبه مردم را با ذكر برخى از زشتيهاى دنيا به شرح زير ، ازآن پرهيز مى‏ دهد :

1 اين كه مردم در دنيا مهمانند ، واژه ضيف را كه به معناى مهمان است براى مردم و آنچه از دنيا آرزو دارند استعاره فرموده ، و جهت مشابهت اين است كه ، مدّت اقامت مردم مانند مهمان در دنيا محدود ، و دوران توقّف آنها پايان يافتنى ، و كوچ كردنشان از آن نزديك است ، و واژه مؤجّلون ترشيح اين استعاره است .

2 اين كه مردم در دنيا بدهكارانى هستند ، واژه مدين را كه به معناى بدهكار است از آن نظر استعاره آورده كه بر انسان اعمالى واجب شده كه از او خواسته مى‏ شود ، و پيمان از او گرفته شده كه خود را از پليدى الحاد و كفر پاكيزه سازد ، واژه مقتضون ترشيح اين استعاره است ، زيرا وظيفه وامدار اين است كه وام خود را بپردازد ، سپس با توجّه به اين كه انسان را مؤجّل يعنى در گرو وقتى معيّن و مدين يعنى بدهكار خوانده ، ذكر أجل را تكرار ، و به اين كه پيوسته در حال نقصان است توصيف فرموده است ، و در اين هم شكّى نيست كه آنچه ماندنى نيست در حال كمى و كاستى است ، و ذكر عمل كه بايد خالص و شايسته براى خداوند انجام شود ، و اين كه وامى است كه بر ذمّه انسان است و بايد آن را ادا كند و از آن به عمل محفوظ تعبير شده است ، براى اين است كه با توجّه به نقصان عمر به كار آخرت بپردازند ، و در محافظت بر اعمال و اصلاح و اخلاص در عمل بكوشند ،

واژه‏ هاى أجل و عمل هر دو خبر براى مبتداى محذوفند ، يعنى أجلكم أجل منقوض ، و عملكم عمل محفوظ . عمرتان كوتاه و كردارتان محفوظ مى‏ باشد .

امام ( ع ) با بيان فربّ دائب مضيّع و كادح خاسر هشدار داده است ،

كه عمل عبادى هر چند ممكن است به قصد صلاح و نيّت خير انجام گردد ليكن گاهى ممكن است غلط و نادرست واقع شود ، و موجب انحراف از دين و گمراهى از طريق حقّ باشد ، و در نتيجه عمل ، فاسد و عامل ، زيانكار شود ، مانند اعمال و عباداتى كه خوارج و فرقه‏ هاى گمراه ديگر انجام مى‏ دهند ، و بسا مى ‏شود كه اين نوع عابدان و عاملان در زمره كسانى قرار گيرند كه خداوند متعال در اين آيه شريفه از آنها ياد فرموده است : هَلْ نُنَبِّئكُمْ بِالْأخْسَرِيْنَ أعْمَالاً اَلَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِيْ الْحَيَاةِ الْدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُوْنَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُوْنَ صُنْعاً [ 1 ] و همين گونه است زحمات و كوششهايى كه اهل كتاب ( يهود و نصارا ) و جز آنها متحمّل مى‏ شوند .

فرموده است : و قد أصبحتم . . . تا إقبالا .

اين گفتار مبتنى بر شكوه از روزگار و بدگويى از آن است ، و مانند آنچه پيش از اين فرموده است مى ‏باشد كه : إنّا قد أصبحنا في زمن كنود ، و دهر عنود ( ما در زمانه‏اى ناسپاس ، و روزگارى ستيزه ‏گر قرار گرفته ‏ايم ) و اين ناهموارى و ناسپاسى زمانه بدين سبب است كه روزگار از عصر ظهور دين و تازگى و شكوفايى آن دورى گرفته ، و مردم بر هتك حرمت آن گستاخ شده ، و بر ارتكاب منهيّات و محرّمات جرأت يافته ‏اند ، همچنين معناى طمع شيطان در هلاك ساختن مردم ، طمع او در نابود گردانيدن دين آنهاست كه نتيجه ‏اش هلاكت آنها در آخرت است ، و اشاره فرموده است كه اين دورانى است كه ساز و برگ و آمادگى شيطان بيشتر ، و كيد و مكر او فراگيرتر ، و توانايى و امكان او زيادتر گشته است ، بنابراين بدين زمانه و روزگار پس از آن ، چه گمان دارى ، واژه فريسه را كه به معناى شكار است براى كسانى كه از شيطان پيروى مى‏ كنند و دستخوش تأثيرات او مى‏ شوند استعاره فرموده است ، جهت شباهت اين است كه همان‏گونه كه شير شكار خود را هلاك و از آن كامياب مى‏ شود ، شيطان نيز مراد خود را از مردم مى ‏گيرد و آنها را به وادى هلاكت منتقل ، و در آن سرنگون مى‏ سازد .

فرموده است : إضرب بطرفك . . . تا وقرا .

اين عبارت شرحى است بر آنچه به اجمال فرمود كه : بدى ، هر چه بيشتر روآورده ، و خوبى پشت كرده است ، و توانگران نعمتهاى خداوند را كفران كرده و شكرش را به جا نمى‏ آورند .

گفته امام ( ع ) كه فرموده است : بحقّ اللّه جار و مجرور متعلّق به بخل است ، يعنى : بخيل بخل ورزيدن در ردّ حقوق الهى به مستحقّان را مايه جمع مال و افزايش ثروت مى ‏انگارد .

فرموده است : أين خياركم . . . تا مذاهبهم .

اين پرسشى است كه به اصطلاح ، از باب تجاهل العارف به عمل آمده تا آنها را متذكّر سازد كه آن گروه چگونه از اين سراى فانى به ديار ديگر منتقل ، و دنيا را ترك كردند و حتى در ميانشان يكى از نيكوكاران باقى نماند تا اينها براى درك ضرورت پيروى از اعمال صالحه و كارهاى نيك ، به او مراجعه كنند ، منظور از أحرار جوانمردان و بخشندگان است و مقصود از جمله المتورّعون في مكاسبهم كسانى است كه در كار و كسب خود بر پرهيزگارى و خوشرفتارى و نيكوكارى پايدارند و حقوق خداوند را از اموال خود ، اخراج و پرداخت مى‏ كنند ، و مراد از المتنزّهون في مذاهبهم آنانند كه در سلوك و رفتار خود از داخل شدن در كارهاى حرام و آلودگى به شبهات دورى مى ‏ورزند .

فرموده است : أليس . . . تا المنغّصة .

سؤال بر سبيل تقرير است [ 2 ] براى اين كه آنان را به لزوم جدايى از دنيا و پستى و زبونى آن در مقايسه با ثوابهاى آخرت متذكّر ساخته ، و آلودگى لذّات اين جهان را به انواع كدورتها و آلام و دردها و غيره به آنها يادآورى فرموده بود ، تا آنجا كه يكى از حكيمان گفته است هر لذّتى كه در دنيا هست در حقيقت لذّت نيست بلكه خلاصى از درد است .

فرموده است : و هل خلقتم . . . تا عن ذكرهم .

اين پرسش نيز بنابر آنچه پيش از اين ذكر شد بر سبيل تقرير است . واژه حثاله براى مردم سفله و فرومايه به كار رفته است .

فرموده است : لا تلتقي بذمّهم الشّفتان ،

يعنى : اينان كوچكتر از آنند كه انسان به مذمّت آنها پردازد . واژه استصغارا و ذهابا بنابراين كه مفعول له مى‏باشند منصوب شده‏ اند ، استشهاد به آيه شريفه و استرجاع امام ( ع ) در اين جا بسيار به جا و نيكوست ، زيرا چگونگى احوال ، و فقدان نيكان و بقاى اشرار و فرومايگان آنان مصيبتى است كه دامنگير آنها شده ، و يكى از آدابى كه خدا براى صابران در برابر مصيبتها تعيين فرموده اين است كه خود را تسليم ذات حق كنند و در برابر مصيبتها بگويند : إنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَيْهِ رَاجِعُوْنَ چنان كه خداوند متعال فرموده است :

« و بَشِّرِ الصَّابِريْنَ » سپس با اظهار درد و اندوه درباره تباهيهاى اجتماعى و نبودن كسانى كه جلو اين مفاسد را بگيرند و اين اوضاع را دگرگون كنند ، و مردم را از اين آلودگيها باز دارند ياد مى‏ كند ، و اين تذكّر براى بيدارى و هشيارى آنهاست كه اگر چه در ميان آنان كسانى هستند كه از اين تباهيها به دور و آنها را ناخوش مى‏ دارند امّا در صدد دگرگونى اوضاع و جلوگيرى از منكرات و بازداشتن تبهكاران از ارتكاب مفاسد نيستند ، و اين خود رياكارى و از اعمال زشت است .

فرموده است : أ فبهذا . . .

يعنى : با اين تبهكاريها و كوتاهيها مى‏ خواهيد در جوار قدس الهى قرار گيريد و به مقام قرب او دست يابيد ، و در بهشتى كه از پليديهاى اين قالب بدنى پاك ، و مقام تنزيه حقّ تعالى از هر گونه مانند و شريك است جاى گيريد ، و اين از قبيل استفهام انكارى است ، چنان كه در دنباله آن مى‏ فرمايد هيهات . . . و چون اين اعمال فاسد آنها كه كار زشت را بد مى ‏شمارند ، ولى از ارتكاب آن جلوگيرى نمى‏ كنند ، نوعى زهد ظاهرى و نفاق باطنى است ، لذا به آنها هشدار مى ‏دهد كه عمل آنها مانند اين است كه بخواهيد خداوند را براى به دست آوردن بهشت اوفريب دهيد ، و تصريح مى‏ كند به اين كه خداوند رازهاى درون را مى‏ داند و فريب نمى‏ خورد ، و بى‏شكّ بهشت او را جز به وسيله طاعت و جلب رضايت او نمى‏ توان به دست آورد ، طاعتى مخلصانه و حقيقى و دور از رياكارى و ظاهرسازى . سپس سخنان خود را به لعن كسانى كه به كار نيك فرمان مى‏ دهند و خود بدان عمل نمى‏ كنند ، و از كار زشت نهى مى‏ كنند و خود آن را به جا مى‏ آورند پايان مى‏ دهد ،زيرا اينان منافقانى هستند كه پيروان خود را مى ‏فريبند ، و شخصى كه نفاق دارد مستحقّ لعن و دورى از رحمت پروردگار است ، و توفيق از خداوند است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحراني جلد 3


[ 1 ] سوره كهف ( 18 ) آيه ( 103 ) يعنى : آيا شما را خبر دهم كه زيانكارترين مردم كيانند ؟ آنهايى كه كوشششان را در زندگى دنيا تباه كردند و گمان مى‏كنند كار خوب انجام مى‏دهند .

[ 2 ] استفهام تقريرى اين است كه مورد پرسش مقرّر و مثبت باشد ، مانند : « اَلَمْ نَشْرَح لَكَ صَدْرَكَ » كه ثابت است خداوند به پيامبر ( ص ) انشراح صدر داده است . جواهر البلاغه ( مترجم )

خطبه127ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه128صبحی صالح)

 و من كلام له ( عليه‏ السلام  منه في وصف الأتراك‏

يؤمى به إلى وصف الأتراك كَأَنِّي أَرَاهُمْ قَوْماً كَأَنَّ وُجُوهَهُمُ اَلْمَجَانُّ اَلْمُطْرَقَةُ يَلْبَسُونَ اَلسَّرَقَ وَ اَلدِّيبَاجَ وَ يَعْتَقِبُونَ اَلْخَيْلَ اَلْعِتَاقَ وَ يَكُونُ هُنَاكَ اِسْتِحْرَارُ قَتْلٍ حَتَّى يَمْشِيَ اَلْمَجْرُوحُ عَلَى اَلْمَقْتُولِ وَ يَكُونَ اَلْمُفْلِتُ أَقَلَّ مِنَ اَلْمَأْسُورِ

فَقَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ لَقَدْ أُعْطِيتَ يَا ؟ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ عِلْمَ اَلْغَيْبِ فَضَحِكَ ع وَ قَالَ لِلرَّجُلِ وَ كَانَ كَلْبِيّاً يَا أَخَا ؟ كَلْبٍ ؟ لَيْسَ هُوَ بِعِلْمِ غَيْبٍ وَ إِنَّمَا هُوَ تَعَلُّمٌ مِنْ ذِي عِلْمٍ وَ إِنَّمَا عِلْمُ اَلْغَيْبِ عِلْمُ اَلسَّاعَةِ وَ مَا عَدَّدَهُ اَللَّهُ بِقَوْلِهِ إِنَّ اَللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلسَّاعَةِ [ 1 ] 28 31 : 34 اَلْآيَةَ فَيَعْلَمُ سُبْحَانَهُ مَا فِي اَلْأَرْحَامِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ قَبِيحٍ أَوْ جَمِيلٍ وَ سَخِيٍّ أَوْ بَخِيلٍ وَ شَقِيٍّ أَوْ سَعِيدٍ وَ مَنْ يَكُونُ فِي اَلنَّارِ حَطَباً أَوْ فِي اَلْجِنَانِ لِلنَّبِيِّينَ مُرَافِقاً فَهَذَا عِلْمُ اَلْغَيْبِ اَلَّذِي لاَ يَعْلَمُهُ أَحَدٌ إِلاَّ اَللَّهُ وَ مَا سِوَى ذَلِكَ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اَللَّهُ نَبِيَّهُ ص فَعَلَّمَنِيهِ وَ دَعَا لِي بِأَنْ يَعِيَهُ صَدْرِي وَ تَضْطَمَّ عَلَيْهِ جَوَانِحِي

لغات

مجانّ : به فتح جمع مجنّ به كسر ميم به معناى سپر است .

مطرقة : به فتح راء و تخفيف ، كفشى كه تو در تو دوخته شده باشد ، گفته مى‏ شود : أطرقت بالجلد يعنى پوست را پوشيدم .

سرق : به فتح سين و راء قطعه‏ هاى ابريشم ،مفرد آن سرقه است ، ابو عبيده گفته است : نام ابريشم سفيد است ، و اين واژه فارسى است و اصل آن سره است يعنى خوب مانند پارچه زريد وزستبر ابريشمى .

يعتقبون الخيل : اسبها را نگهدارى مى‏ كنند و مى ‏بندند .

استحرّ القتل يا حرّ : جنگ سخت شد .

 

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است . به احوال تركان مغول اشاره فرموده است :

« گويا قومى را مى ‏نگرم كه چهره ‏هاشان به نظر مانند سپرى است كه بر آن پوستى دوخته و پينه زده باشند ، جامه ‏هاى ديبا و ابريشمين مى ‏پوشند و اسبهاى اصيل يدك مى‏ كشند ، در آن جا كشتارى سخت روى مى ‏دهد به گونه ‏اى كه زخميها از روى كشته ‏ها عبور مى‏ كنند و فراريان كمتر از اسيرانند .

در اين هنگام يكى از يارانش گفت اى امير مؤمنان مگر علم غيب به تو داده شده است ؟ امام ( ع ) خنديد ، و در پاسخ آن مرد كه از قبيله كلب بود فرمود :

اى برادر كلبى آنچه گفتم علم غيب نيست بلكه از صاحب دانشى فرا گرفته شده است ، علم غيب دانستن زمان قيامت ، و آن چيزهايى است كه خداوند سبحان در قرآن بر شمرده است : « اِنّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ . . . » [ 1 ] همچنين خداوند آنچه را در رحم مادران است مى ‏داند كه پسر است يا دختر ،زشت است يا زيبا ، جوانمرد است يا بخيل ، بدبخت است يا نيكبخت ، هيزم جهنّم است يا يار و همنشين پيامبران ، اينها علم غيبى است كه جز خداوند كسى آنها را نمى‏ داند امّا آنچه جز اينهاست دانشى است كه جز خداوند آن را به پيامبرش آموخته ، و او هم به من تعليم داده است ، و برايم دعا فرمود كه سينه ‏ام آن را نگه دارد ، و اندرونم را از آن پر سازد . »

 

شرح

بايد دانست كه روش امام ( ع ) در هنگامى كه مى ‏خواهد از وقايع آينده خبر دهد اين است كه سخن خود را با عبارت كأنّي آغاز مى‏ كند ، همچنان كه پيش از اين در مورد آينده كوفه فرمود : كأنّى بك يا كوفة و نيز در موقعى كه شاميان را صدازد ، فرمود كأنّي به ، علّت اين است كه آنچه را آن حضرت از آينده مى‏ داند به چشم بصيرت آن را ديده ، و انوار غيبى آن را از طريق مرشد و استادش پيامبر گرامى ( ص ) بر نفس قدسى او افاضه و الهام فرموده است از اين رو آنچه را به چشم باطن ديده به سبب جلوه و ظهور آن كه خالى از هر شكّ و ريب است به رؤيت چشم سر تشبيه فرموده است لذا به كار بردن حرف تشبيه در آغاز سخن زيبا و نيكوست ، و ضميرهاى جمع در خطبه به تركان برگشت دارد ، اين كه چهره ‏هاى آنها را به سپرهاى پينه خورده و پوست بردوخته تشبيه فرموده ، جهت مشابهت ، گردى و استخوان بندى و فراخى صورت آنهاست ، و مراد از آن خشونت و ستبرى چهره‏ هاى آنهاست ، و اين تشبيه محسوس به محسوس است . امّا توصيف آنها به اين كه جامه ابريشمين و حرير مى‏ پوشند ، و اسبان را نگهدارى و آماده مى‏ كنند ، بررسى چگونگى احوال تركان به صدق اين گفتار گواهى مى‏ دهد ، و خبر آن حضرت در باره كشتار سخت آنها به شرحى كه ذكر فرموده در آن هنگام كه هجوم مى ‏آورند نيز از جمله مطالبى است كه تاريخ بر آن گواه است ، وقايعى كه ميان تركان و اعراب و ديگر مسلمانان در روزگار عبد اللّه بن زبير و قتيبة بن مسلم روى داده مشهور است ، همچنين جنگهاى مغولان با مسلمانان و كشتار بى‏رحمانه آنان در عراق عرب و خوزستان و خراسان و ديگر شهرها براى صدق گفتار امام ( ع ) بدان شرح كه بيان فرموده كافى است .

امّا پاسخ آن بزرگوار به مرد كلبى مشعر بر اين كه آنچه فرموده است علم غيب نيست ، و آن را از صاحب علم فرا گرفته و اين كه امام ( ع ) دانشهايى را علم غيب شمرده كه جز خداوند كسى آنها را نمى‏داند ، همه گفتارى حقّ و صدق است ، و با اين توضيح ما را به تفاوت ميان علم غيب و خبر دادن از آنچه در آينده روى خواهد داد آگاه فرموده است ، ليكن سزاوار است دانسته شود كه فراگيرى او از پيامبر گرامى ( ص ) بدين طريق نبوده كه صور و وقايع جزيى به آن بزرگوار القا شده باشد ، بلكه معنايش اين است كه بر اثر طول مصاحبت با پيامبر اكرم ( ص ) ازدوران كودكى تا زمان وفات آن حضرت ، همچنين بر اثر رياضات كامله و تعليمات تامّه و آگاهى به كيفيّت سلوك و اسبابى كه موجب رام شدن نفس امّاره براى نفس مطمئنّه است ، نفس قدسى او داراى آن مرتبه گرديد كه امور غيبى در آن نقش بندد ، و صور كلّى در آن منعكس شود ، و توانايى يافت كه از مغيبات خبر دهد و مردم را بدان آگاه سازد ،

از اين رو فرمود : و دعا لي بأن يعيه صدرى و تضطمّ عليه جوانحي يعنى : دعا فرمود كه دلم آن را نگهدارد و سينه‏ ام آن را فرا گيرد ، واژه جوانح كه به معناى پهلوهاست كنايه از قلب است زيرا ميان دو پهلو قرار دارد ، و اگر علومى كه از جانب پيامبر اكرم ( ص ) به آن حضرت القا شده مشتمل بر صور جزيى بود نيازى به اين دعا نداشت ، زيرا فهم صور جزيى و حفظ آنها براى هر صحابى عامى و غير عامى ميسّر بود ، بلكه آنچه نگهدارى آن مشكل ، و نياز به دعا به درگاه خداوند دارد تا دل ، آن را نگه دارد ، و ذهن براى قبول آن آماده شود ، قوانين كلّى جهان خلقت و كيفيّت انشعاب و تفصيل آنها و فراهم شدن اسبابى است كه ادراك آنها را ممكن سازد تا نفس آماده شود كه صور جزيى به آن افاضه ، و در آن منعكس شود ، چنان كه پيش از اين به آن اشاره كرده ‏ايم .

ترجمه شرح ابن میثم بحرانی جلد3

 

[ 1 ] علم زمان وقوع رستاخيز نزد اوست . . .

 

 

 

 

 

خطبه126ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه128صبحی صالح)

 و من كلام له ( عليه ‏السلام  ) فيما يخبر به عن الملاحم بالبصرة   

يَا ؟ أَحْنَفُ ؟ كَأَنِّي بِهِ وَ قَدْ سَارَ بِالْجَيْشِ اَلَّذِي لاَ يَكُونُ لَهُ غُبَارٌ وَ لاَ لَجَبٌ وَ لاَ قَعْقَعَةُ لُجُمٍ وَ لاَ حَمْحَمَةُ خَيْلٍ يُثِيرُونَ اَلْأَرْضَ بِأَقْدَامِهِمْ كَأَنَّهَا أَقْدَامُ اَلنَّعَامِ يومى‏ء بذلك إلى صاحب الزنج . ثُمَّ قَالَ ع وَيْلٌ لِسِكَكِكُمُ اَلْعَامِرَةِ وَ اَلدُّورِ اَلْمُزَخْرَفَةِ اَلَّتِي لَهَا أَجْنِحَةٌ كَأَجْنِحَةِ اَلنُّسُورِ وَ خَرَاطِيمُ كَخَرَاطِيمِ اَلْفِيَلَةِ مِنْ أُولَئِكَ اَلَّذِينَ لاَ يُنْدَبُ قَتِيلُهُمْ وَ لاَ يُفْقَدُ غَائِبُهُمْ أَنَا كَابُّ اَلدُّنْيَا لِوَجْهِهَا وَ قَادِرُهَا بِقَدْرِهَا وَ نَاظِرُهَا بِعَيْنِهَا

لغت

ملحمة : رويداد بزرگ .

 

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است . از حوادث سختى كه در بصره روى خواهد داد خبر مى‏ دهد :

« اى احنف گويا او را مى‏ بينم با سپاهى حركت كرده كه گرد و غبار و بانگ و خروشى ندارد ، و صداى لگام و شيهه اسبان ، از آن به گوش نمى ‏رسد ، آنها با گامهاى خود كه مانند گامهاى شتر مرغان است زمين را مى ‏پيمايند .

شريف رضىّ مى‏ گويد : اين سخنان اشاره به صاحب زنج است .

سپس امام ( ع ) فرمود : واى بر كوچه‏ هاى آباد و خانه‏ هاى آراسته‏ اى كه بالهايى همچون بال كركسان و خرطومهايى مانند خرطوم پيلان دارند . سپاهى كه كسى بر كشته‏ هاى آنها نمى‏ گريد و از غايب آنها خبر نمى‏ گيرد ، آرى من دنيا را به رو در افكنده ‏ام ، و اندازه آن را سنجيده ‏ام و با چشم دل به آن نظر كرده ‏ام ، و به حقيقت آن بينا مى باشم . »

 

شرح

امام ( ع ) اين خطبه را پس از جنگ جمل در بصره ايراد فرموده است ، و ما بخشهايى از آن را پيش از اين ذكر كرده ‏ايم ، روى سخن با احنف بن قيس است كه از رهبران و خردمندان و برجستگان طايفه خود بود ، نام او صخر بن قيس بن معاوية بن حصن بن عباد بن مرّة بن عبيد بن تميم است ، گفته شده كه نامش ضحّاك ، و كنيه ‏اش ابو بحر مى‏ باشد ، افراد قبيله بنى تميم به سبب او مسلمان شدند ، زيرا هنگامى كه پيامبر خدا ( ص ) آنان را به اسلام دعوت فرمود ، آنها نپذيرفتند ، احنف به آنها گفت : او شما را به اخلاق كريمه مى ‏خواند ، و از صفات ناپسند نهى مى‏ كند پس اسلام بياوريد ، و احنف خود مسلمان شد و در ركاب على ( ع ) در جنگ صفّين حضور داشت ، ولى در جنگ جمل در هيچ يك از دو سپاه نبود ، در جمله كأنّي به ضمير به صاحب زنج برگشت دارد ، نام او علىّ بن محمّد و منسوب به علويان است [ 1 ] ، سپاهى كه به آن اشاره شده همان سپاه زنج است ، و حوادثى كه در بصره پديد آوردند ، مشهور است ، تفصيل اخبار و وقايع آنها نيازمند كتابى است مشتمل بر بيست جلد كه مستقلاّ در اين باره نوشته شود ، و بايد آگاهى بر احوال آنها را به چنين كتابى ارجاع داد ،

 

امّا اين كه سپاهيان زنج به چنين صفاتى تعريف شده‏ اند ، براى اين است كه آنها پيش از آن اهل اسب و سپاه نبوده ‏اند ، تا اين كه بدين اوصاف شناخته شوند ، اين كه فرموده است ، خاك زمين را با پاهاى خود بر مى ‏انگيزند ، كنايه از اين است كه اكثر آنها پابرهنه‏ اند و پياده زمين را مى ‏پيمايند ، و چون پا برهنگى مستلزم تماس پا با زمين و آنچه در روى زمين افتاده مانند چوب و جز آن است لذا آنها با پاهاى برهنه خود به جاى سمّ ستوران ، خاك زمين را بر مى ‏انگيزانند ، امّا جهت مشابهت پاهاى آنها به پاى شتر مرغ اين است كه پاهاى آنها غالبا كوتاه و كف پاى آنها پهن و ميان انگشتان آنان باز بوده چنان كه ميان طول و عرض آن تفاوتى نبوده است ، از اين رو پاهاى آنها تقريبا به پاى شتر مرغان شباهت داشته است ، پس از آن امام ( ع ) از نابودى اماكن بصره و خانه ‏هاى آراسته و پر نقش و نگار آنها خبر مى‏ دهد ، و براى خانه‏ هاى آنها واژه أجنحة ( بالها ) را استعاره فرموده است ، و منظور از آن بالكنها يا كنگره‏ هايى است كه از چوب و بوريا ساخته مى‏ شده ، كه از سقف بام بيرون بوده ، و مانند حفاظى براى ساختمان بلند و ديوارها از اثرات باران بوده است و اينها در شكل و وضع از هر چه بيشتر به بال پرندگان بزرگ مانند كركس شباهت داشته است ، همچنين واژه خرطوم پيلان را براى ناودان‏هايى استعاره فرموده ، كه آنها را از شاخه درخت خرما مانند خرطوم فيل مى‏ ساخته‏ اند ، و روى آن قير ماليده مى ‏شده است و طول آنها نزديك به پنج ذرع يا بيشتر مى ‏رسيده ، كه نيز براى حفظ ديوارها از آسيب سرازير شدن آب ، از پشت‏بام به پايين آويزان مى ‏شده ، و هر چه بيشتر به خرطوم فيل شباهت داشته است

 

درباره اين كه فرموده است كسى بر كشته آنها نمى‏ گريد و از احوال آنها نمى‏ پرسد ، برخى از شارحان گفته ‏اند مراد سرسختى و دليرى و شيفتگى آنها به جنگ بوده است زيرا به مرگ اعتنا نداشتند ،و بر فقدان افراد خود اندوهگين نمى ‏شدند ، ولى آنچه به نظر من درست‏تر مى ‏آيد اين است كه زنگيان داراى عشيره و طايفه ‏اى نبودند و بسيارى از آنها مادر و خواهر يا قوم و خويشى نداشتند ، تا بر حسب معمول بر كشته آنها گريه و زارى كند ، و از ناپديد شدگان جستجو شود ، زيرا بيشتر اينها در بصره غريب و بى‏كس بودند ، از اين رو اگر كسى از آنها كشته مى ‏شد گريه كننده ‏اى نداشت ، واگر كسى از آنها ناپديد مى ‏شد كسى در جستجوى او نبود .

 

فرموده است : أنا كابّ الدّنيا لوجهها

يعنى : من دنيا را به رو در افكنده‏ ام اشاره است به زهد و بى‏ رغبتى آن حضرت به دنيا ، و مرتبه فضيلت آن بزرگوار ،گفته مى‏ شود : كببت فلانا لوجهه يعنى او را رها كردم و به او توجّه نكردم ،

و قادرها بقدرها يعنى به اندازه ارجى كه دنيا دارد با او رفتار مى‏ كنم ، و چون ارزش آن نزد آن حضرت كم و ناچيز است ، توجّه آن بزرگوار نيز به آن اندك ، و به اندازه ‏اى است كه ضرورت بقاى در آن ايجاب مى‏ كند ، همچنين جمله ناظرها بعينها يعنى دنيا را با ديده‏ اى واقع بينانه ارزيابى ، و آن را چنان كه حقيقت آن است فريبنده و غدّار و حيله ‏گر و امثال آن شناسايى كرده است ، و اين كه دنيا كشتزار آخرت و راهى به سوى آن است ، و خود آن ، هدف و مطلوب بالذّات نيست . و توفيق از خداوند است .

ترجمه شرح ابن میثم بحرانی جلد3

 


[ 1 ] بسيارى از مورّخان بويژه آل ابى طالب ، صاحب رنج را علوى ندانسته ‏اند و چنان كه ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه ( جلد 8 صفحه 126 ) نوشته است ، نام او علىّ بن محمّد بن عبد الرّحيم و از طايفه عبد القيس است ، و مذهب ازارقه را كه فرقه ‏اى از خوارج بوده ‏اند داشته است . او در سال 255 ه قيام و پس از ايجاد آشوب و كشتار بسيار در سال 270 ه كشته شده است . ( مترجم )

خطبه125ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه127صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام  ) و فيه يبين بعض أحكام الدين و يكشف للخوارج الشبهة و ينقض حكم الحكمين

 

أيضا للخوارج فَإِنْ أَبَيْتُمْ إِلاَّ أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّي أَخْطَأْتُ وَ ضَلَلْتُ فَلِمَ تُضَلِّلُونَ عَامَّةَ أُمَّةِ ؟ مُحَمَّدٍ ص ؟

بِضَلاَلِي وَ تَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَئِي وَ تُكَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبِي سُيُوفُكُمْ عَلَى عَوَاتِقِكُمْ تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ اَلْبُرْءِ وَ اَلسُّقْمِ وَ تَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ يُذْنِبْ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ رَجَمَ اَلزَّانِيَ اَلْمُحْصَنَ ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ وَ قَتَلَ اَلْقَاتِلَ وَ وَرَّثَ مِيرَاثَهُ أَهْلَهُ وَ قَطَعَ اَلسَّارِقَ وَ جَلَدَ اَلزَّانِيَ غَيْرَ اَلْمُحْصَنِ ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِمَا مِنَ اَلْفَيْ‏ءِ وَ نَكَحَا اَلْمُسْلِمَاتِ فَأَخَذَهُمْ ؟ رَسُولُ اَللَّهِ ص ؟ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَقَامَ حَقَّ اَللَّهِ فِيهِمْ وَ لَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ اَلْإِسْلاَمِ وَ لَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ اَلنَّاسِ وَ مَنْ رَمَى بِهِ اَلشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ وَ ضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ

وَ سَيَهْلِكُ فِيَّ صِنْفَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ اَلْحُبُّ إِلَى غَيْرِ اَلْحَقِّ وَ مُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ اَلْبُغْضُ إِلَى غَيْرِ اَلْحَقِّ وَ خَيْرُ اَلنَّاسِ فِيَّ حَالاً اَلنَّمَطُ اَلْأَوْسَطُ فَالْزَمُوهُ وَ اِلْزَمُوا اَلسَّوَادَ اَلْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اَللَّهِ عَلَى اَلْجَمَاعَةِ وَ إِيَّاكُمْ وَ اَلْفُرْقَةَ فَإِنَّ اَلشَّاذَّ مِنَ اَلنَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ اَلشَّاذَّ مِنَ اَلْغَنَمِ لِلذِّئْبِ أَلاَ مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا اَلشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِهِ وَ إِنَّمَا حُكِّمَ اَلْحَكَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيَا ؟ اَلْقُرْآنُ ؟ وَ يُمِيتَا مَا أَمَاتَ ؟ اَلْقُرْآنُ ؟ وَ إِحْيَاؤُهُ اَلاِجْتِمَاعُ عَلَيْهِ وَ إِمَاتَتُهُ اَلاِفْتِرَاقُ عَنْهُ فَإِنْ جَرَّنَا ؟ اَلْقُرْآنُ ؟ إِلَيْهِمُ اِتَّبَعْنَاهُمْ وَ إِنْ جَرَّهُمْ إِلَيْنَا اِتَّبَعُونَا فَلَمْ آتِ لاَ أَبَا لَكُمْ بُجْراً وَ لاَ خَتَلْتُكُمْ عَنْ أَمْرِكُمْ وَ لاَ لَبَّسْتُهُ عَلَيْكُمْ إِنَّمَا اِجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى اِخْتِيَارِ رَجُلَيْنِ أَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَلاَّ يَتَعَدَّيَا ؟ اَلْقُرْآنَ ؟ فَتَاهَا عَنْهُ وَ تَرَكَا اَلْحَقَّ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ وَ كَانَ اَلْجَوْرُ هَوَاهُمَا فَمَضَيَا عَلَيْهِ وَ قَدْ سَبَقَ اِسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي اَلْحُكُومَةِ بِالْعَدْلِ وَ اَلصَّمْدِ لِلْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا

لغات

بجر : شرّ و كار بزرگ

صمد : آهنگ

ختل : فريب

 

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است . اين گفتار نيز درباره خوارج است :

« اگر مخالفت شما با من از اين است كه مى ‏پنداريد من خطا كرده و گمراه شده‏ ام ، چرا همگى امّت محمّد ( ص ) را به سبب گمراهى من گمراه مى‏ شماريد ، و آنان را به خطاى من مؤاخذه مى‏ كنيد ، و به گناه من كافر مى‏ شماريد ، شمشيرهاى خود را بر دوش خود گرفته ، آن را بر درست و نادرست فرود مى‏ آوريد ، و ميان گناهكار و بى‏ گناه فرق نمى‏ گذاريد ، شما مى‏ دانيد كه پيامبر خدا ( ص ) مرد داراى همسر را كه زنا مى‏ كرد سنگسار مى‏ فرمود ، ولى بر جنازه او نماز مى‏ گزارد ، همچنين قاتل را مى‏ كشت و ارث او را به وارثانش مى‏ داد ، و نيز دست دزد را مى ‏بريد ، و زنا كار بى‏ همسر را تازيانه مى ‏زد ، سپس سهم آنان را از غنائم مى‏ داد ، و مى‏ توانستند با زنان مسلمان ازدواج كنند ، بنابراين پيامبر خدا ( ص ) گناهان آنان را كيفر مى ‏داد و حدود الهى را درباره آنها اجرا مى‏ كرد ، امّا آنان را از حقّ مسلمانى خود محروم نمى ‏فرمود ، و نام آنان را از جرگه مسلمانان خارج نمى‏ ساخت .

آرى شما بدترين مردميد و كسانى هستيد كه شيطان شما را آلت اجراى مقاصد و نيرنگهاى خود ساخته ، و در وادى گمراهى و سرگردانى گرفتار كرده است .

بزودى دو دسته درباره من دچار هلاكت شوند ، دوستى كه زياده‏ روى كند و به خاطر دوستى من ، پا را از مرز حقّ فراتر بگذارد ، و دشمن كينه‏ توزى كه در راه دشمنى با من حقّ را ناديده انگارد ، درباره من بهترين احوال را كسانى دارند كه ميانه ‏رو باشند ، و بايد به آنها بپيونديد ، و همراه جماعت طرفدار حقّ باشيد ، زيرا دست خدا با جماعت است . از جدايى و پراكندگى بپرهيزيد ، زيرا انسان تنها ، طعمه شيطان است ، همچنان كه گوسپند دور افتاده ، شكار گرگ است . آگاه باشيد هر كس به اين شعار دعوت كند هر چند در زير اين دستار من باشد او را بكشيد .

همانا دو نفر به داورى برگزيده شدند تا آنچه را قرآن زنده داشته زنده كنند ، و آنچه را ميرانيده محكوم كرده بميرانند ، زنده كردن قرآن اين است كه بر حكم آن متّفق شوند و به مضمون آن عمل كنند ، و ميرانيدن آن دورى جستن و تن ندادن به حكم آن است ، پس اگر قرآن ما را به سوى آنها بكشاند از آنها پيروى مى‏ كنيم ، و اگر آنان را به سوى ما بياورد بايد از ما پيروى كنند .

بنابراين اى ناكسان ، من شرّ و مصيبتى به راه نينداخته‏ ام ، و شما را در كار خود فريب نداده ، و امر را بر شما مشتبه نساخته ‏ام ، بلكه رأى جمعيّت شما بر اين شد كه اين دو نفر انتخاب شوند ، و ما هم از آنها تعهّد گرفتيم كه از حدود قرآن تجاوز نكنند ، ليكن آنها بيراهه رفتند و حقّ را با اين كه به آن بينا بودند رها كردند ، و چون هواخواه ظلم و ستم بودند همين را اختيار كردند ، در حالى كه ما پيش از اين شرط كرده بوديم كه داورى آنها مطابق عدل و با رعايت حقّ باشد ، ليكن رأى خلاف و داورى ظالمانه آنها ميان ما تفرقه انداخت . »

 

شرح

اين خطبه مبتنى بر احتجاج امير المؤمنين على ( ع ) با خوارج است ، و ضمن آن شبهه آنها را كه بدان وسيله اصحاب حضرت را تكفير مى‏ كردند ردّ فرموده است ،

شبهه خوارج اين بود كه مى ‏گفتند شما با پذيرش حكميّت گمراه شده ‏ايد و هر گمراهى كافر است و در نتيجه شما كافريد .

 

فرموده است : فإن أبيتم . . . تا وضللت .

اين جمله به منزله مقدمه قياس جدل ، و صغراى شبهه خوارج است كه امام ( ع ) در خطبه‏ هاى پيش آن را انكار ، و بيان فرموده كه او با پذيرش حكميّت دچار خطا و ضلالتى نشده است ، و در اين جا مانند اين است كه مى‏گويد : آن چنان كه شما مى ‏پنداريد فرض شود من خطا كرده ‏ام .

 

فرموده است : فلم تضلّلون عامّة امّة محمّد ( ص ) بضلالي ،

اين استدلال است بر بطلان صغراى شبهه خوارج و عبارت : و تكفّرونهم بذنوبى . . . تا بمن لم يذنب استدلال است بر بطلان كبراى شبهه آنها ، و گويا چنين مى‏ فرمايد كه : گيرم اين كه شما آنها را به سبب گمراهى من گمراه بدانيد چرا آنها را كافر مى ‏شماريد [ 1 ] ،

و به اين انگيزه گناهكار و بى‏ گناه را مى‏ كشيد ؟

 

فرموده است : و قد علمتم . . . تا بين أهله .

اين سخنان را امام ( ع ) بر سبيل استشهاد بيان فرموده ، و رفتار پيامبر خدا ( ص ) را گواه آورده است كه آن حضرت حدود و احكام الهى را درباره گنهكاران اجرا مى‏ كرد ، ليكن آنها را به سبب گناهشان كافر نمى‏ شمرد ، و نام آنان را از زمره مسلمانان حذف نمى‏ كرد ، اين استشهاد به منزله مستند بطلان عمل آنها ذكر شده است زناكارى را كه پيامبر خدا ( ص ) سنگسار كرده مرد داراى همسر بوده ، و ارتكاب اين گناه و اجراى حدّ درباره او مانع اين نشده كه همچنان بر مسلمانى باقى و احكام اسلام بر او جارى و بر جنازه‏ اش نماز گزارده شود ، و ميراثش ميان كسانش تقسيم گردد . همچنين حال ديگر مسلمانان كه مرتكب معاصى كبيره شده ‏اند بر همين منوال است ، و ارتكاب كبائر ، مانع جريان احكام اسلام درباره آنها و صدق نام مسلمانى بر آنان نگرديده است ، هرگز چنين كسانى كافر خوانده نشده ‏اند . ضمير تثنيه در نكحا به واژه‏ هاى سارق و الزّاني باز مى‏ گردد ، يعنى استحقاق دزد به بريدن دست و زناكار به خوردن تازيانه ، آنان را از گرفتن سهم خود از غنائم و ازدواج با زنان مسلمان محروم و ممنوع نكرده است ، ضميرهاى جمع در جملات فأخذهم اللّه بذنوبهم . . . تا بين اهله ، به هر يك از گنهكارانى كه ذكر شده ‏اند بازگشت مى‏ كند ، و اين جملات بيان حال آنهاست ، ضمير فى أهله به اسلام برگشت دارد .

امام ( ع ) پس از بيان خطا و اشتباه خوارج ، به نكوهش آنان مى‏ پردازد و آنها را آلت دست شيطان معرّفى مى‏ كند ، زيرا وسوسه‏ هاى شيطان اساس و پايه خطاها و اشتباهات است . سپس در دنبال سخنان خود از هلاكت كسانى كه در دوستى يا دشمنى او راه افراط و زياده‏ روى را مى‏ سپرند خبر مى ‏دهد ، زيرا اينها از طريق حقّ و اعتدال خارج ، و به باطل و انحراف گرايش پيدا كرده ‏اند ، چنان كه فرقه نصيريّه و دسته ‏هاى ديگرى از غلات در دوستى آن حضرت افراط كرده و او را خدا دانسته‏ اند ، و گروهى در دشمنى او تا آن حدّ پيش رفته‏اند كه او را به كفر منسوب داشته‏ اند ، مانند آنچه از خوارج درباره آن حضرت نقل شده است . امام ( ع ) بهترين مردم از نظر رابطه اعتقادى با او را كسانى مى ‏داند كه در دوستى او نمط أوسط يا راه ميانه را برگزينند ، و اينها هستند كه اعتدال را در مورد آن بزرگوار رعايت كرده « أهل العدل » به شمار مى‏ آيند ، نمط اوسط به جمعيّتى اطلاق مى‏ شود كه نظريّه واحدى داشته باشند ، و در حديث آمده است كه « خير هذه الامّة النّمط الأوسط يلحق بهم التّالي و يرجع إليهم الغالي » يعنى : بهترين اين امّت نمط اوسط است ،

بايد عقب مانده به آنها بپيوندد و تندرو به سوى آنها بازگردد ، مراد از تالى آن مقصّرى است كه كوتاهى كرده و در طرف تفريط قرار گرفته ، و غالى كسى است كه به سوى افراط و زياده‏ روى پيش رفته است ، امام ( ع ) دستور داده است كه بايد به نمط اوسط يا دسته ميانه ‏رو ملحق شد و ملازم راه سواد اعظم يعنى اكثريّت مسلمانان كه بر يك رأى اتّفاق دارند بود ، و براى برانگيختن رغبت مردم در پيوستن به اكثريّت فرموده است : يد اللّه على الجماعة يعنى : دست قدرت خداوند نگهبان جماعت است ، واژه يد بطور مجاز براى قدرت و حراست خداوند از جماعت به كار رفته است . زيرا اكثريّت در برابر دشمن ، نيرومندتر و انعطاف ناپذيرتر است ، و به سبب وجود آراى زياد و اتّفاق و هماهنگى آنها ،مصونيّت آنها از خطا و اشتباه بيشتر است ، و به سبب كثرت افراد و تنوّع و اختلاف آرا ، درباره امرى كه خير و مصلحتى در آن نيست ، اتّفاق رأى كمتر است ،همچنين براى احتراز از تفرقه و كناره گيرى از جماعت پرهيز داده و فرموده است :

 

كسى كه از مردم دورى گزيده ، رأى جداگانه و مستبدّانه ‏اش را در اختيار شيطان قرار داده ، و به سبب جدايى از ديگران خود را در دسترس او گذاشته است ، و چنين كسى را به گوسپندى كه از گله به دور افتاده باشد تشبيه فرموده است ، وجه مشابهت اين است كه كناره ‏گيرى از جمعيّت و تنهايى ، او را در معرض اغواى شيطان و در محلّ هلاكت و نابودى قرار داده است ، همچنان كه گوسپندى كه از گله جدا شده و تنها مانده در معرض هجوم گرگ و نابودى است ، سپس امام ( ع ) دستور مى‏ دهد كه هر كس به اين شعار دعوت كند او را به قتل برسانيد ، و مراد از اين شعار ، دورى جستن از جماعت و بر رأى خود بودن و خودكامه زيستن است .

 

فرموده است : و لو كان تحت عما متي هذه :

اين عبارت براى مبالغه در بيان مقصود است ، و اشاره است به اين كه اگر دعوت كننده تا اين حدّ به من نزديك و مورد عنايت و توجّه من باشد ، و گفته شده يعنى : اگر چه دعوت كننده من باشم .

 

فرموده است : و إنّما حكّم الحكمان .

اين جمله در بيان اين مطلب است كه چرا حكميّت پذيرفته شده است ،واژه ‏هاى إحياء ( زنده گردانيدن ) و إماته ( ميرانيدن ) بر سبيل مجاز به داوران اين حكميّت نسبت داده شده ، بدين مناسبت كه اگر اين داوران بر قرآن اتّفاق ، و مطابق آن عمل كنند مانند اين است كه حياتبخشى كرده و منافع و فوايد احكام آن را زنده ساخته ‏اند و اگر اين وظايف را ترك كنند ، و از حكم قرآن روى گردانند ، مانند كسى كه به زندگى چيزى پايان داده باشد ، منافع و فوايد قرآن را از ميان برده‏ اند .

 

فرموده است : فلم آت لا أبا لكم بجرا . . . تا آخر .

پس از آن كه امام ( ع ) دليل و عذر خود را در پذيرش حكميّت ، براى آنان توضيح داده تذكّر مى‏ دهد كه او در اين كار شرّى را نخواسته ، و خدعه و فريبى را به كار نبرده ، و امر را بر آنان مشتبه نساخته ، و بدون جلب نظر و موافقت آنان به اين امر اقدام نكرده است ، بلكه اتّخاذ اين تصميم در نتيجه اين بوده كه رأى قوم بر اين قرار گرفته بود كه دو نفر به داورى برگزيده شوند و تعهّداتى از آنها گرفته شد كه در پيمان نامه متاركه جنگ قيد شده است .

اين كه امام ( ع ) اختيار دو نفر داور را تنها به قوم نسبت داده ، و اخذ تعهّد از آنان را در لزوم پيروى از كتاب خدا ، به خود و جمعيّت هر دو ، منسوب گردانيده هشدارى است بر اين كه اخذ اين تعهّد از داوران از جانب خود آن بزرگوار ، يا با مشاركت او و جمعيّت صورت گرفته ، ليكن مسأله انتخاب آنها به حكميّت بنابر رأى و پافشارى قوم بوده است ، زيرا نقل شده است كه آن حضرت با نصب ابو موسى به نمايندگى از جانب او ، رضايت نداشت ، ليكن به اين امر مجبور گرديد ، و نظر و تمايل آن بزرگوار اين بود كه ابن عبّاس به نمايندگى برگزيده شود .

بارى خلاصه سخن اين است كه : ما به حكميّت رضايت داديم به شرط اين كه به كتاب خدا عمل كنند ، بديهى است اگر شرط به عمل نيايد ، مشروط در حكم معدوم است ، و با توجّه به اين كه ما از آنها تعهد گرفته بوديم كه بدانديشى نكنند و رأى شخصى خود را در اين كار دخالت ندهند چون عمدا با شرايط مخالفت كرده‏اند ، ردّ حكم و مخالفت با رأى آنها واجب است ، عبارت سوء رأيهما بنا به اين كه مفعول به فعل سبق مى‏ باشد منصوب است . توفيق و دور ماندن از لغزش با خداست .

ترجمه شرح ابن میثم بحرانی جلد3

 


[ 1 ] از جمله اعتقادات فقه خوارج اين بود كه هر كس مرتكب خطا و گناهى شود كافر شده است ،و امام ( ع ) با آنچه از پيامبر اكرم ( ص ) روايت كرده بر بطلان اعتقاد آنها اقامه حجّت فرموده است . شرح شيخ محمّد عبده بر نهج البلاغه . چاپ بيروت جلد دوّم صفحه 9 . ( مترجم ) .

خطبه124ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه126صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام  ) لما عوتب على التسوية في العطاء

 

أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ اَلنَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ وَ اَللَّهِ لاَ أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِي اَلسَّمَاءِ نَجْماً وَ لَوْ كَانَ اَلْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا اَلْمَالُ مَالُ اَللَّهِ أَلاَ وَ إِنَّ إِعْطَاءَ اَلْمَالِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَ إِسْرَافٌ وَ هُوَ يَرْفَعُ صَاحِبَهُ فِي اَلدُّنْيَا وَ يَضَعُهُ فِي اَلْآخِرَةِ وَ يُكْرِمُهُ فِي اَلنَّاسِ وَ يُهِينُهُ عِنْدَ اَللَّهِ وَ لَمْ يَضَعِ اِمْرُؤٌ مَالَهُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَ لاَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ إِلاَّ حَرَمَهُ اَللَّهُ شُكْرَهُمْ وَ كَانَ لِغَيْرِهِ وُدُّهُمْ فَإِنْ زَلَّتْ بِهِ اَلنَّعْلُ يَوْماً فَاحْتَاجَ إِلَى مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خَلِيلٍ وَ أَلْأَمُ خَدِينٍ

لغات

ما أطور به : به آن نزديك نمى‏ شوم

سمير : روزگار ، لا أفعله ما سمر سمير : در تمام روزگار آن كار را به جا نمى ‏آورم ، همچنين است جمله ما أفعله ما سمر إبنا سمير ، مراد از دو فرزند روزگار ، روز و شب است .

خدين : دوست .

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :

هنگامى كه به آن حضرت اعتراض كردند كه چرا عطايا را به تساوى تقسيم مى‏ كند اين سخنان را ايراد فرموده است :

« آيا به من دستور مى‏ دهيد كه با ستم به كسى كه فرمانرواى او شده‏ ام پيروزى به دست آورم ؟ به خدا سوگند تا روزگار افسانه بقا مى‏ سرايد و ستارگان از پى هم طلوع و غروب مى‏ كنند ، دست به چنين كارى نمى ‏زنم ، به راستى اگر اين مال هم از آن خود من بود آن را به مساوات ميان مردم پخش مى‏ كردم چه رسد به اين كه مال خداست .

آگاه باشيد بخشش مال به كسى كه مستحقّ آن نيست اسراف و تبذير است ، اين كار ، آدمى را در دنيا سربلند ولى در آخرت سرافكنده و پست مى‏ گرداند ، او را در نزد مردم محترم و گرامى مى‏ كند امّا در نزد خدا خوار و زبون مى‏ سازد ، هر كس مالش را جز در راه خشنودى خداوند صرف كند و به غير اهل آن دهد خداوند او را از سپاس آنان بى‏ بهره مى‏ گرداند و دوستى آنها را نصيب غير او مى‏ سازد ، و اگر روزى پاى او بلغزد و به كمك آنان نيازمند شود آنها بدترين يار و سرزنش كننده ‏ترين دوست مى‏ باشند . »

شرح

تقسيم عطايا بطور برابر ميان مسلمانان ، از سنّتهاى پيامبر گرامى ( ص ) است .

ابو بكر نيز در زمان خلافت خود از همين سنّت پيروى مى‏ كرد ، ولى پس از دوران ابو بكر كسانى كه در اسلام سبقت و شرف نسب داشتند بر ديگران برترى داده شدند ، از اين رو كسانى كه از اين برترى و تفضيل بهره‏مند مى‏ شدند به اين شيوه عادت كردند ، و تا زمان خلافت آن حضرت از آن برخوردار بودند ، ليكن چون آن بزرگوار در تمام امور از پيامبر اكرم ( ص ) پيروى و سنّتهاى او را تعقيب مى ‏كرد و براى او ممكن نبود كه در تقسيم عطايا رويّه ‏اى جز تساوى اختيار كند ، لذا در هنگامى كه خلافت به آن حضرت منتقل شد ، كسانى كه به اين امتيازات عادت كرده بودند از آن بزرگوار درخواست كردند كه امتيازهاى آنان را منظور بدارد ، و امام ( ع ) در پاسخ آنها فرمود :

أ تأمرونّى أطلب النّصر بالجور ،

اين سخن پاسخ كسى است كه از امام ( ع ) خواسته است تقسيم بالسويّه را ترك كند و عدّه ‏اى را برترى دهد ، گويى گفته است كه اگر آنان را برترى دهى با دل و جان تو را همراهى و يارى خواهند كرد ، و آن حضرت به او اين پاسخ را داده است و مراد از جور عدول از راه خداوند است ، به سبب برترى دادن بعضى از مسلمانان بر بعضى ديگر ، زيرا اين عمل خلاف سنّت پيامبر اكرم ( ص ) مى‏ باشد ،

سپس سوگند ياد مى‏ كند كه هرگز دست به چنين كارى نخواهد زد ، چه اگر اين مال از آن خود او بود ، عدالت اقتضا داشت كه آن را بطور برابر ميان مردم قسمت كند ، چه رسد كه از آن خدا و مردم است . دليل عمل مذكور اين است كه مساوات همان عدل و قسطى است كه به وسيله آن مى‏توان نفوس را از هر سو براى يارى حقّ گرد آورد ، و اراده آنها را براى مقاومت در برابر دشمن همآهنگ ساخت ، در حالى كه تبعيض مستلزم دلشكستگى محرومان است كه تعداد آنها بيشتر و جمعيّت آنها انبوهتر است ، و اگر اين مال تعلّق به خود او داشت ، با اين كه به مقتضاى طبع بشرى كه مايل به تبعيض و ترجيح يكى بر ديگرى است ،

رعايت مساوات مى ‏كرد ، پس در مالى كه تعلّق به خداوندى دارد كه نسبت خلق به او برابر و يكسان است ، و خداوند حقّ آنان را در آن برابر منظور داشته ، چگونه ممكن بود رعايت تساوى نكند ؟ امام ( ع ) با اين سخن اميد آنان را به اين كه امتيازات گذشته آنها را منظور و عطايا را نابرابر تقسيم كند قطع كرده است ، سپس هشدار مى ‏دهد به اين كه بذل مال به غير مستحقّ ، و صرف آن در راهى جز آنچه خداوند دستور داده كارى زشت و نارواست ، و مراد از غير أهله كسانى هستند كه دادن مال به آنها مقرّر نشده است ، و منظور از غير وجهه در راهى كه شارع دستور داده آن را صرف نكند ، و به مفاسد اين عمل نيز اشاره فرموده است ، به اين طريق كه بذل مال به غير مستحقّ تبذير ( ولخرجى ) و صرف آن در راهى جز آنچه خداوند دستور داده ، اسراف ( زياده روى ) است ، و مى‏ دانيم كه اسراف و تبذير يكى از دو طرف افراط و تفريط ، صفت پسنديده سخاوتند كه زشت و مذمومند .

فرموده است : يرفع صاحبه في الدّنيا ،

مراد اين است كه با تبذير و ولخرجى مى ‏توان ميان نادانان و فرومايگان و كسانى كه حقيقت كرم و بخشش را نمى‏ دانند خوشنامى به دست آورد ليكن اين عمل او را در آخرت پست و ذليل خواهد كرد ، زيرا به وسيله تبذير گرفتار كارى زشت شده است ، همچنين ممكن است ولخرجى و زياده ‏روى موجب جلب احترام مردم و تكريم آنان نسبت به او شود ، ولى اين اعمال او را در نزد خداوند خوار و زبون خواهد ساخت ، امّا اين كه فرموده است كسى كه مالش را در غير رضاى خداوند صرف و به نا مستحقّ بذل كند ، از سپاس آنان محروم و از دوستى آنان بى‏ بهره خواهد شد ، و اگر لغزشى برايش پيش آيد كه به كمك آنان نيازمند گردد ، مساعدت خود را از او دريغ خواهند داشت . مطلبى است كه بررسى كامل ، آن را معلوم كرده و چه بسا كه به سرحدّ تجربه هم رسيده باشد ، و علّت آن محتمل است اين باشد كه چون مال گيرندگان ، خود را مستحقّ بذل و بخشش نمى‏بينند ، در خور خود نمى‏ دانند كه به حقّ شناسى از او پردازند ، و ممكن است به سبب نادانى و غفلت ، و يا ناشى از اين اعتقاد باشد كه خود را در مرتبه بخشنده مال مى‏ دانند ، و در نتيجه او را در خور ستايش خود نمى‏ بينند ، بلكه خويشتن را به داشتن مال و دارايى از او سزاوارتر مى‏ شناسند ، ولى ناسپاسى آنها بيشتر بر اثر اين است كه هر يك از اينها فكر مى‏ كند كه آن ديگرى كه مورد بذل و بخشش قرار گرفته استحقاق آن را نداشته و خود او سزاوارتر به آن بخشش بوده است . از اين رو اينها هميشه خود را در برابر بخشش كننده مورد تبعيض دانسته و بهره خود را از او اندك مى‏ شمارند و پيوسته بر او خشمگين بوده و وى را مورد سرزنش قرار مى ‏دهند و به بدگويى از زمانه مى ‏پردازند ، بدين ترتيب شكر بخشش او را به جا نمى ‏آورند ، ليكن اگر يكى از اينها از ديگرى به او اندك احسانى شود ، و يا اين كه بشنود كه مردم ، ديگرى را مدح و از جود و سخاى او ستايش مى‏ كنند ، او نيز با آنان همصدا شده و به تمجيد او مى ‏پردازد ، و اخبار بذل و بخشش وى را منتشر مى‏ كند و مى‏ گويد : او كسى است كه نيكى و احسان را درباره كسانى كه استحقاق آن را دارند به جا مى‏آورد ، و اين سخن براى بخشنده مال بر حسب نيّاتى كه دارد يا موجب تشويق است و يا اين كه تحقير و سرزنش ، و اظهار مخالفت با اوست ، عبارت فإن زلّت به النّعل كنايه است از اين كه در سختيها و پيشآمدها مرتكب خطا و لغزش مى‏ شود . و توفيق با خداست .

ترجمه شرح ابن میثم بحرانی جلد3

خطبه123ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه125صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه‏ السلام ) في التحكيم و ذلك بعد سماعه لأمر الحكمين‏

 إِنَّا لَمْ نُحَكِّمِ اَلرِّجَالَ وَ إِنَّمَا حَكَّمْنَا ؟ اَلْقُرْآنَ ؟ هَذَا ؟ اَلْقُرْآنُ ؟ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَيْنَ اَلدَّفَّتَيْنِ لاَ يَنْطِقُ بِلِسَانٍ وَ لاَ بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ وَ إِنَّمَا يَنْطِقُ عَنْهُ اَلرِّجَالُ وَ لَمَّا دَعَانَا اَلْقَوْمُ إلَى أَنْ نُحَكِّمَ بَيْنَنَا ؟ اَلْقُرْآنَ ؟ لَمْ نَكُنِ اَلْفَرِيقَ اَلْمُتَوَلِّيَ عَنْ كِتَابِ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى وَ قَدْ قَالَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اَللَّهِ وَ ؟ اَلرَّسُولِ ؟ 14 22 4 : 59 فَرَدُّهُ إِلَى اَللَّهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتَابِهِ وَ رَدُّهُ إِلَى ؟ اَلرَّسُولِ ؟ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ فَإِذَا حُكِمَ بِالصِّدْقِ فِي كِتَابِ اَللَّهِ فَنَحْنُ أَحَقُّ اَلنَّاسِ بِهِ وَ إِنْ حُكِمَ بِسُنَّةِ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ فَنَحْنُ أَحَقُّ اَلنَّاسِ وَ أَوْلاَهُمْ بِهَا وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ لِمَ جَعَلْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ أَجَلاً فِي اَلتَّحْكِيمِ فَإِنَّمَا فَعَلْتُ ذَلِكَ لِيَتَبَيَّنَ اَلْجَاهِلُ وَ يَتَثَبَّتَ اَلْعَالِمُ وَ لَعَلَّ اَللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ فِي هَذِهِ اَلْهُدْنَةِ أَمْرَ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ وَ لاَ تُؤْخَذَ بِأَكْظَامِهَا فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَيُّنِ اَلْحَقِّ وَ تَنْقَادَ لِأَوَّلِ اَلْغَيِّ إِنَّ أَفْضَلَ اَلنَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ مَنْ كَانَ اَلْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَيْهِ وَ إِنْ نَقَصَهُ وَ كَرَثَهُ مِنَ اَلْبَاطِلِ وَ إِنْ جَرَّ إِلَيْهِ فَائِدَةً وَ زَادَهُ وَ أَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَ مِنْ أَيْنَ أُتِيتُمْ اِسْتَعِدُّوا لِلْمَسِيرِ إِلَى قَوْمٍ حَيَارَى عَنِ اَلْحَقِّ لاَ يُبْصِرُونَهُ وَ مُوزَعِينَ بِالْجَوْرِ لاَ يَعْدِلُونَ بِهِ جُفَاةٍ عَنِ اَلْكِتَابِ نُكُبٍ عَنِ اَلطَّرِيقِ مَا أَنْتُمْ بِوَثِيقَةٍ يُعْلَقُ بِهَا وَ لاَ زَوَافِرَ عِزٍّ يُعْتَصَمُ إِلَيْهَا لَبِئْسَ حُشَّاشُ نَارِ اَلْحَرْبِ أَنْتُمْ أُفٍّ لَكُمْ لَقَدْ لَقِيتُ مِنْكُمْ بَرْحاً يَوْماً أُنَادِيكُمْ وَ يَوْماً أُنَاجِيكُمْ فَلاَ أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اَلنِّدَاءِ وَ لاَ إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ اَلنَّجَاءِ

لغات

كرثه الأمر : آن كار او را دچار دشوارى و اندوه ساخت .

موزع : فريب خورده

زوافر الرّجل : ياران و افراد قبيله

نكّب : به تشديد كاف جمع ناكب به معناى منحرف است مانند با ذل و بذّل

حشّاش : جمع حاشّ ، آتش افروز و نيز حشاش به كسر حاء و تخفيف شين جمع ديگر آن است مانند نائم و نوّام و نيام ، و گفته شده به معناى چيزى است كه آتش به آن افروخته مى‏ شود .

برح : به سكون راء : سختى و آزار ، گفته مى‏ شود : لقيت منه برحا بارحا يعنى آزار زيادى از او ديدم ، ترحا نيز روايت شده است و به معناى اندوه مى ‏باشد .

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است . اين گفتار را درباره حكميّت ايراد فرموده است :

« ما اشخاص را حكم قرار نداده‏ ايم ، بلكه قرآن را حكم گردانيده‏ ايم ،اين قرآن نوشته ‏اى است در ميان دو قطعه جلد كه به زبان سخن نمى‏ گويد ، و ناگزير ترجمانى براى آن لازم است . و بايد مردانى شايسته از آن سخن گويند و ترجمان آن باشند ، هنگامى كه آن قوم ما را دعوت كردند كه قرآن را ميان خود داور قرار دهيم ، ما از آن گروه نبوديم كه از كتاب خداوند متعال روگردان باشيم ، در حالى كه خداوند سبحان فرموده است : « فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِيْ شَي‏ءٍ فَرُدُّوْهُ إلَى اللّهِ وَ الرَّسُوْلِ [ 1 ] » ارجاع اين امر به خدا اين است كه مطابق كتابش حكم كنيم ، و باز گردانيدن آن به پيامبرش اين است كه به سنّت او چنگ زنيم ، اينك اگر به راستى از كتاب خدا داورى خواسته شود ، ما از همه مردم به اين امر سزاوارتريم ، و اگر به سنّت پيامبر حكم شود ، ما از هر كس به آن شايسته ‏تريم .

امّا درباره اين گفتار شما كه چرا براى داورى ميان ما و آنان ، مدّت قرار دادى ، اين كار را براى آن انجام دادم كه نادان آگاهى پيدا كند ، و دانا بر اعتقاد خود ثبات و پايدارى ورزد ، شايد خداوند با اين سازش و متاركه كار اين امّت را اصلاح فرمايد ، و مجال تنفّس و آزادى مردم گرفته نشود تا در نتيجه شتابزدگى در تشخيص حقّ ، گمراهى نخست را دنبال كنند .

همانا برترين مردم نزد خداوند كسى است كه عمل به حقّ را از باطل بيشتر دوست بدارد هر چند موجب زيان و اندوه او گردد ، و عمل به باطل براى او مايه زيادتى و بهره‏مندى باشد .

چرا حيران و سرگردانيد ، اين شكّ و شبهه از كجا به شما رسيده است ،

آماده شويد براى حركت به سوى گروهى حيرتزده كه از ديدن حقّ درمانده ، و به جور و ستم گستاخى يافته و از آن باز نمى‏ گردند . از كتاب خدا دور ، و از راه حقّ منحرفند ، دريغا كه شما وسيله‏ اى نيستيد كه بتوان بدان اطمينان كرد ، و نه ياران نيرومندى كه بتوان از آنها يارى جست ، شما آتش افروزان بدى براى جنگ هستيد ، اف بر شما باد كه سختى و آزار بسيار از شما ديده‏ ام ، يك روز شما را ندا مى‏ دهم ، و روز ديگر اسرار را به شما مى‏ گويم ، نه در آن هنگام كه شما را آواز مى‏دهم آزادگان راست كردارى هستيد ، و نه در وقتى كه با شما راز مى‏ گويم ، برادران مورد اعتماد . »

شرح

امام ( ع ) اين خطبه را پس از شنيدن رأى حكمين و فريب خوردن ابو موسى به وسيله عمرو بن عاص ايراد فرموده است .

اين خطبه از آغاز تا جمله . . . أولاهم به پاسخ آن حضرت به خوارج درباره شبهه حكميّت است و اين كه چرا پس از رضايت دادن به آن فرمان جنگ داده است . شبهه خوارج اين بود كه مى‏ گفتند : تو به داورى آن دو تن در اين امر رضايت دادى و پيمان بستى ، و هر كس به كارى رضايت داد و پيمان بست ، نمى‏ تواند نقض عهد كند و پيمان را بشكند ، از اين رو امام ( ع ) با بيان إنّا لم نحكّم الرّجال ،و إنّما حكّمنا القرآن صغراى اين شبهه را ردّ مى‏ كند ، يعنى ما مردان را از نظر اين كه رجال امتند به داورى برنگزيديم بلكه قرآن را داور قرار داديم ، ليكن قرآن ناگزير ترجمانى لازم دارد كه مقاصدش را بيان كند ، و اين قوم از ما خواستند كه داورى قرآن را بپذيريم ، و ما گروهى نبوديم كه از حكم قرآن ناخشنود باشيم و روى از آن بگردانيم ، زيرا خداوند در آن دستور داده است كه در امور مورد اختلاف ، از طريق كتاب و سنّت ، به او و پيامبرش ( ص ) رجوع كنيم ، چنان كه فرموده است : « فَإنْ تَنَازَعْتُمْ . . . » پس اگر از روى علم و راستى با كتاب خدا داورى شود ، ما از همه مردم بدان سزاوارتر و به فرمانبردارى از حكم آن شايسته ‏تريم ، و استحقاق ما به اين كه قرآن حقّانيّت ما را تصديق كند از همه بيشتر است ، زيرا خداوند متعال فرموده است : « وَ إنْ طَائفَتَانِ مِنَ المُؤْمِنِينَ . . . تا حَتَّى تَفِى‏ءَ إلَى أمْرِ اللّهِ [ 2 ] » و روشن است كه پس از عقد امامت و بيعت مسلمانان به خلافت با آن بزرگوار ، معاويه و يارانش از باغيانى كه در اين آيه بدانها اشاره شده و از ياغيانى هستند كه بر آن حضرت شوريده ‏اند ، و بر طبق همين نصّ صريح كتاب خدا و همچنين آياتى كه دلالت بر وجوب وفاى به عهد و پيمان و عقد و ميثاق دارد ،جنگ با آنها واجب است ، و او برتر از اين است كه جنگ آنها با او واجب شمرده شود ، بنابراين آن داورى كه به سود آنها رأى دهد خطا كار و مخالف كتاب خدا بوده ، و مخالفت با حكم او واجب است .

حال اگر با توجّه به سنّت پيامبر خدا ( ص ) درباره اين اختلاف حكم شود ، به دلائل خويشاوندى ما با پيامبر ( ص ) و عمل به سنّت او از جهت اين كه با كتاب خدا موافقت دارد ، و قول صريح او درباره وجوب پيروى از امام عادل ، ما از همه مردم به او نزديكتر و به اين امر شايسته‏ تريم ، پس اگر داورى به سود ديگرى بر ضدّ ما حكم دهد نيز با سنّت پيامبر ( ص ) مخالفت كرده است ، خلاصه پاسخ اين است كه ما به داورى اين دو مرد خشنودى نداده‏ ايم ، بلكه راضى شده‏ ايم كه اين دو نفر مطابق كتاب خدا حكم كنند و سخنگوى آن باشند ، و آنچه دشمن ، ما را بدان فرا خوانده و از ما خواسته است همين ، حكومت قرآن است ، و چون اين دو با كتاب خدا مخالفت كرده‏ اند ، پذيرش گفتار اينها بر ما واجب نيست .

فرموده است : و أمّا قولكم . . . تا : لأوّل الغىّ .

اين گفتار نيز در حقيقت ، پاسخ اين پرسش است كه هنگامى كه دو گروه بر داورى قرآن اتّفاق كردند ، پيمان صلحى نوشته شد ، و براى داوران يك سال مهلت مقرّر گرديد تا در طول آن حكم خود را صادر كنند ، پيمان نامه صلح به شرح زير است :

اين است آنچه علىّ بن ابى طالب و معاوية بن ابى سفيان بر آن توافق كردند ، على از طرف مردم عراق و شيعيان و پيروان خود ، و معاوية بن ابى سفيان نيز از جانب مردم شام و اتباع خود رضايت دادند كه حكم خداوند متعال را گردن نهيم و به كتاب خدا داورى بريم ، و بر چيزى جز آن اتّفاق نكنيم ، همانا كتاب خدا از آغاز تا پايان ميان ما حاكم است ، هر چه را قرآن زنده مى‏خواهد زنده بداريم ، و آنچه را ميرانده و از ميان برده ، بميرانيم و از ميان برداريم ، اگر داوران حكم مورد اختلاف را در قرآن بيابند از آن پيروى كنند ، و اگر نيافتند به سنّت عادلانه پيامبر ( ص ) كه جلوگير تفرقه و جدايى است تمسّك جويند ، عبد اللّه بن قيس [ 3 ] ( ابو موسى ) و عمرو بن عاص به داورى برگزيده شده‏ اند و اين دو نفر از على و معاويه و هر دو سپاه تعهّد گرفتند كه بر جان و دارايى خويش ايمن باشند ، و امّت از آنها پشتيبانى كند ، همچنين كسى كه حكم درباره او صادر مى ‏شود و همه مؤمنان و مسلمانان هر دو گروه ، در پيشگاه خداوند متعهّدند كه آنچه از حكم داوران موافق كتاب خداوند و سنّت پيامبر ( ص ) باشد بدان عمل كنند ، و هر دو طرف موافقت كردند تا هنگامى كه حكم داوران صادر شود ، ميان آنها امنيّت و ترك مخاصمه و آتش بس برقرار باشد ، و نيز اين دو نفر داور در پيشگاه خداوند متعهّدند كه ميان امّت به حقّ داورى كنند ، و پيرو خواهشهاى نفسانى خويش نباشند ، مدّت اين توافق و آتش بس يك سال تمام است ، و داورها مى ‏توانند

حكم خود را زودتر و پيش از به سر آمدن اين مدّت صادر كنند ، و اگر يكى از اين دو تن پيش از صدور حكم بميرد بايد زمامدار مربوط مردى را كه در اجراى حقّ و برقرارى عدالت كوتاهى نداشته باشد به جاى او تعيين كند ، و اگر يكى از دو زمامدار در طول اين مدّت بميرد ، بر عهده اصحاب اوست كسى را كه از كار و عمل او خشنودى دارند و راه و روش او را مى‏پسندند ، به جاى او برگزينند .

بار خدايا از تو مى‏ خواهيم كه ما را عليه كسى كه مفاد اين موافقتنامه را ناديده انگارد ، و در آن انحراف و تجاوزى روا دارد يارى فرمايى . اين موافقتنامه را ده نفر از اصحاب على ( ع ) و ده نفر از ياران معاويه گواهى كرده ‏اند .

اين بود معناى اجل يا مدّتى كه براى حكميّت تعيين شده بود ، و در حقيقت پرسش خوارج اين است : كه پس از آن كه به حكميّت رضايت دادى چرا مدّت تعيين كردى ، و حكمت و دليل آن چه بوده است ؟ امام ( ع ) پاسخ داده است كه من براى اين منظور اين كار را كردم كه ناآگاه آگاهى پيدا كند ، و حقّ بر او آشكار شود ، و دانا در كار خود تأمّل و بررسى كند و خود را از شبهه و ترديد برهاند ، و نيز به اين اميد بوده كه با اين موافقت اصلاحى در كار اين امّت پديد آيد .

فرموده است : و لا تؤخذ بأكظامها فتعجل . . . تا آخر ،

زيرا اين مردم هنگامى كه قرآنها را بر سر نيزه‏ها ديدند ، اوّلين شبهه به آنان دست داد ، و اين سرآغاز گمراهى آنها بود ، زيرا در اين كار تأمّل و انديشه نكردند ، از اين رو به كسى تشبيه شده‏اند كه گلوى او را بگيرند و نتواند به آسودگى تنفّس كند و براى توصيف اين حالت واژه كظم ( مجراى تنفّس ) استعاره شده است .

فرموده است : إنّ أفضل النّاس . . . تا و زاده .

منظور امام ( ع ) در اين بيان اين است كه مردم را به سوى حقّ به كشاند ، و آنان را به حركت در اين راه تشويق كند ، هر چند اتّخاذ اين رويّه براى آنان مستلزم نتايج و آثارى باشد كه ذكر فرموده است . همچنين آنان را از باطل پرهيز دهد اگر چه دورى جستن از آن مايه زيان و غم و اندوه آنان باشد ، از اين رو گوشزدفرموده است كه پيروى از اين شيوه در نزد خداوند افضل و برتر است . من الباطل جار و مجرور است و متعلّق به احبّ اليه مى‏ باشد .

فرموده است : و إن نقصه و كرثه

يعنى : هر چند اختيار حقّ براى او مايه نقصان و رنج و اندوه باشد ، اين عبارت به صورت جمله معترضه آمده است ، صدق اين گفتار روشن است ، زيرا كسى كه حقّ را برگزيده و به باطل پشت پا زده از همه پرهيزگارتر است و كسى كه پرهيزگارتر است در نزد خداوند افضل است ،

چنان كه فرموده است : « إنَّ أكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أتْقَاكُمْ [ 4 ] » .

فرموده است : فأين يتاه بكم ؟

منظور اين است كه سرگشتگى و بيراهه ‏روى شما به چه منظورى است ، و اشاره است كه اين تحيّر و سرگردانى از ديگران به آنها رسيده است ، و من أين أتيتم يعنى : اين شبهه از كجا براى شما حاصل شده است . اين پرسش را مى‏توان تجاهل العارف گفت ، زيرا امام ( ع ) آگاه است كه اين شبهه از كجا بر آنها وارد شده است . سپس به دنبال اين توبيخ و نكوهش ،

آنان را فرمان مى‏ دهد كه به سوى شام حركت كنند ، و بيان مى‏فرمايد كه شاميان در عدم شناخت حقّ و ناآگاهى از آن و وادار شدن به انحراف از راه راست مانندى برايشان نيست ، و كژ طبعى آنها در فهم كتاب خدا و نقصان درك و عدول آنها از راه قرآن همه اسبابى است كه آنان را به باطل گرايش داده و تشويق كرده است .

فرموده است : ما أنتم بوثيقة مقصود بعروة وثيقة

مى ‏باشد كه به معناى دستگيره يا وسيله استوار و مطمئن است ، و اين جمله تا آخر خطبه مشعر بر سرزنش آنان و اظهار دلتنگى است ، از اين كه در اجراى اوامر آن بزرگوار كوتاهى مى‏ كنند .

فرموده است : يوما أناديكم

يعنى : يك روز شما را به يارى مى‏ خوانم و به كمك مى‏ طلبم ، و يوما أنا جيكم يعنى : روزى ديگر شما را مورد خشم و سرزنش خود قرار مى‏دهم و از كوتاهى شما باز خواست مى‏ كنم .

فرموده است : فلا أحرار صدق عند النّداء ،

زيرا مردان آزاده دعوت را اجابت و به وعده خود وفا مى‏ كنند و شما چنين نيستيد ، و لا إخوان ثقة عند النّجاء براى اين كه دوست و برادر قابل اعتماد ، اگر دچار لغزش شود در آن هنگام كه از طرف برادر خود مورد عتاب و سرزنش قرار گيرد ، سخن او را مى‏ پذيرد و از راه خود باز مى‏ گردد ، و موقعى كه به او نياز پيدا كند و از او پوزش بخواهد ، صفاى برادرى برگشت مى ‏كند ، زيرا پيوند برادرى محكم است ، امّا شما ابدا چنين نيستيد . و توفيق از خداوند است .

 ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی جلد3

 


[ 1 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 59 ) يعنى : اگر در چيزى اختلاف كرديد ، آن را به خدا و پيامبرش

ارجاع دهيد .

[ 2 ] سوره حجرات ( 49 ) آيه ( 9 ) يعنى : اگر دو گروه از مؤمنان به جنگ يكديگر برخيزند با گروهى كه ستمكار است بجنگيد تا به فرمان خدا باز گردد .

[ 3 ] ابو موسى اشعرى ، نام او عبد اللّه بن قيس بن سليم است ، او را عثمان در سال 34 ه به حكومت كوفه منصوب كرد ، و هنگامى كه على ( ع ) كوفه را پايتخت خويش قرار داد ، ابو موسى از حكومت معزول شد ، و همچنان بر كنار بود تا در جنگ صفّين به اصرار جمعى از كوفيان از طرف مردم عراق حكم گرديد و از عمرو بن عاص فريب خورد و چون همه از او ناراضى شدند به مكّه گريخت و در سال 42 يا 52 ه .درگذشت . ( مترجم )

[ 4 ] سوره حجرات ( 49 ) آيه ( 13 ) يعنى : همانا گراميترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست .

خطبه122ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه124صبحی صالح)

فَقَدِّمُوا اَلدَّارِعَ وَ أَخِّرُوا اَلْحَاسِرَ وَ عَضُّوا عَلَى اَلْأَضْرَاسِ فَإِنَّهُ أَنْبَى لِلسُّيُوفِ عَنِ اَلْهَامِ وَ اِلْتَوُوا فِي أَطْرَافِ اَلرِّمَاحِ فَإِنَّهُ أَمْوَرُ لِلْأَسِنَّةِ وَ غُضُّوا اَلْأَبْصَارَ فَإِنَّهُ أَرْبَطُ لِلْجَأْشِ وَ أَسْكَنُ لِلْقُلُوبِ وَ أَمِيتُوا اَلْأَصْوَاتَ فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ وَ رَايَتَكُمْ فَلاَ تُمِيلُوهَا وَ لاَ تُخِلُّوهَا وَ لاَ تَجْعَلُوهَا إِلاَّ بِأَيْدِي شُجْعَانِكُمْ وَ اَلْمَانِعِينَ اَلذِّمَارَ مِنْكُمْ فَإِنَّ اَلصَّابِرِينَ عَلَى نُزُولِ اَلْحَقَائِقِ هُمُ اَلَّذِينَ يَحُفُّونَ بِرَايَاتِهِمْ وَ يَكْتَنِفُونَهَا حِفَافَيْهَا وَ وَرَاءَهَا وَ أَمَامَهَا لاَ يَتَأَخَّرُونَ عَنْهَا فَيُسْلِمُوهَا وَ لاَ يَتَقَدَّمُونَ عَلَيْهَا فَيُفْرِدُوهَا أَجْزَأَ اِمْرُؤٌ قِرْنَهُ وَ آسَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ وَ لَمْ يَكِلْ قِرْنَهُ إِلَى أَخِيهِ فَيَجْتَمِعَ عَلَيْهِ قِرْنُهُ وَ قِرْنُ أَخِيهِ وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَئِنْ فَرَرْتُمْ مِنْ سَيْفِ اَلْعَاجِلَةِ لاَ تَسْلَمُوا مِنْ سَيْفِ اَلْآخِرَةِ وَ أَنْتُمْ لَهَامِيمُ اَلْعَرَبِ وَ اَلسَّنَامُ اَلْأَعْظَمُ إِنَّ فِي اَلْفِرَارِ مَوْجِدَةَ اَللَّهِ وَ اَلذُّلَّ اَللاَّزِمَ وَ اَلْعَارَ اَلْبَاقِيَ وَ إِنَّ اَلْفَارَّ لَغَيْرُ مَزِيدٍ فِي عُمُرِهِ وَ لاَ مَحْجُوزٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ يَوْمِهِ اَلرَّائِحُ إِلَى اَللَّهِ كَالظَّمْآنِ يَرِدُ اَلْمَاءَ اَلْجَنَّةُ تَحْتَ أَطْرَافِ اَلْعَوَالِي اَلْيَوْمَ تُبْلَى اَلْأَخْبَارُ وَ اَللَّهِ لَأَنَا أَشْوَقُ إِلَى لِقَائِهِمْ مِنْهُمْ إِلَى دِيَارِهِمْ اَللَّهُمَّ فَإِنْ رَدُّوا اَلْحَقَّ فَافْضُضْ جَمَاعَتَهُمْ وَ شَتِّتْ كَلِمَتَهُمْ وَ أَبْسِلْهُمْ بِخَطَايَاهُمْ إِنَّهُمْ لَنْ يَزُولُوا عَنْ مَوَاقِفِهِمْ دُونَ طَعْنٍ دِرَاكٍ يَخْرُجُ مِنْهُ اَلنَّسِيمُ وَ ضَرْبٍ يَفْلِقُ اَلْهَامَ وَ يُطِيحُ اَلْعِظَامَ وَ يُنْدِرُ اَلسَّوَاعِدَ وَ اَلْأَقْدَامَ وَ حَتَّى يُرْمَوْا بِالْمَنَاسِرِ تَتْبَعُهَا اَلْمَنَاسِرُ وَ يُرْجَمُوا بِالْكَتَائِبِ تَقْفُوهَا اَلْحَلاَئِبُ وَ حَتَّى يُجَرَّ بِبِلاَدِهِمُ اَلْخَمِيسُ يَتْلُوهُ اَلْخَمِيسُ وَ حَتَّى تَدْعَقَ اَلْخُيُولُ فِي نَوَاحِرِ أَرْضِهِمْ وَ بِأَعْنَانِ مَسَارِبِهِمْ وَ مَسَارِحِهِمْ

لغات

أمور : سريعتر و با نفوذتر

حفافا الشّى‏ء : دو سوى آن

أبسلهم : آنان را تسليم نابودى گردان

منسر : بخشى از سپاهيان

أعنان مساربهم : اطراف چراگاهها ، و مفرد آن مسربه است

ذمار : آنچه حمايت آن بر انسان واجب است

نسيم : نفس

جأش : تپش و اضطراب دل در هنگام ترس

لهاميم العرب : اشراف عرب

عوالى : جمع عاليه ، نيزه‏اى كه در هنگام زدن تا يك سوّم آن در بدن فرو رود

خميس : لشكر

مسارح : چراگاه و مفرد آن مسرحه است

موجدة : خشم

نواحر : جمع نحيره ، آخرين شب و روز ، هر ماه ،مانند اين است كه اين شب و روز ، ماه آينده را سر مى ‏برد ، و در اين جا به معناى سرزمينهاى دور دست است .

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در ترغيب ياران خود به جهاد ايراد فرموده است :

« زرهداران در جلو ، و بى‏ زرهان را در پشت سر قرار دهيد ، دندانها را به هم بفشاريد ، زيرا اين كار خطر شمشير را از سر بيشتر دور مى ‏كند ، در وقت نيزه زدن بر دشمن ، در پيچ و تاب باشيد كه كاربرد آن بيشتر و در دفع نيزه خصم مؤثّرتر است ، چشمها را پايين اندازيد ، زيرا دل قويتر و روح آرامتر مى‏ شود ، سر و صداها را خاموش كنيد ، كه سستى و ترس را بيشتر دور مى‏ سازد ،پرچم را نگهبان باشيد ، و آن را از جايش تكان ندهيد ، و پيرامونش را خالى نگذاريد ، و آن را جز به دلاوران و پاسدارانى كه از ايثار جان دريغ ندارند نسپاريد ، زيرا آنانى كه در برابر رويدادهاى سخت و حقايق تلخ شكيبايند ،

مى‏ توانند گرداگرد پرچم قرار گرفته راست و چپ و جلو و عقب آن را پاسدارى كنند ، نه از آن عقب مى‏ افتند كه آن را تسليم دشمن كنند ، و نه بر آن پيشى مى‏ گيرند كه آن را تنها گذارند ، هر كس بايد با همآورد خود گلاويز شود ، و با برادر همرزمش مواسات كند ، و همآورد خود را به برادرش وانگذارد ،

تا با حريف برادرش همدست شود ، و وى را از پا در آورند ، به خدا سوگند اگر از شمشير دنيا بگريزيد ، از شمشير آخرت در امان نمى‏مانيد ، شما سران عرب و برجستگان قوميد ، بى‏شكّ فرار از جنگ موجب خشم خداوند و ذلّت جاويد وننگ هميشگى است ، فرار كننده بر عمر خويش نمى ‏افزايد ، و ميان خود و مرگش فاصله‏اى پديد نمى ‏آورد ، كيست كه مانند تشنه كامى كه به آب برسد ، به سوى خدا بشتابد ، بهشت زير سايه نيزه‏هاست . امروز گفته‏ ها به محك آزمايش زده مى‏ شود ، به خدا سوگند اشتياق من به مبارزه با اينها از شوق آنها به خانه و ديارشان بيشتر است .

بار خدايا اگر حقّ را نمى ‏پذيرند ، جمعيّت آنها را پراكنده و وحدت آنها را به تفرقه بدل فرما ، و آنها را به كيفر گناهانشان به دست هلاكت سپار .

بى‏ گمان اينها از اين جا دور نمى ‏شوند ، بى‏ آن كه نيزه ‏هاى پياپى بدنهاى آنها را سوراخ كند ، آن چنان كه نفس از آن برآرند و ضربه ‏هاى شمشير سرهاى آنها را بشكافد ، و استخوانهاى آنها را درهم كوبد ، و بازوها و قدمهاى آنها را قلم كند ، اينها مواضع خويش را رها نمى‏ كنند مگر اين كه پيشتازان سپاه از پس هم آنها را زير باران تير خود گيرند ، و دسته‏ هاى سپاه با نيروهاى كمكى بسيار با آنها به نبرد پردازند ، و لشكرها به دنبال هم بر آنها بتازند ، و تا شهرهايشان آنها را عقب زنند ، و زمينهاى آنها را لگد كوب اسبان خويش سازند ، و به نواحى و راهها و چراگاههاى آنها در آيند . »

شرح

شريف رضىّ گفته است : دعق به معناى كوبيدن است يعنى تا اين كه اسبان زمينهاى آنان را لگد كوب سازند ، نواحر أرضهم زمينهاى روبروى هم ،

گفته مى‏ شود : منازل بنى فلان تتناحر يعنى : منزلهاى فرزندان فلان روبروى هم قرار دارد امام ( ع ) اين سخنان را در صفّين ايراد ، و درباره ضرورتهاى جنگ و كيفيّت نبرد دستورهايى به اين شرح صادر فرموده است :

1 -اين كه زرهدار در جلو ، و بى زره در عقب قرار گيرد ، فوايد اين امر روشن است .

2- دندانها بر هم فشرده شود . حكمت اين كار در خطبه‏ هاى پيش در آن جا كه فرموده است : معاشر المسلمين استشعروا الخشية ، و همچنين در گفتار آن حضرت به محمّد بن حنفيّه كه اگر كوهها از جا كنده شود تو بر جاى خود باش بيان ، و در اين جا نيز تكرار شده است .

3- در پيرامون نيزه‏ها پيچ و تاب داشتن ، علّت آن را امام ( ع ) در همان جا ذكر فرموده ، و آن اين است كه هرگاه انسان در هنگامى كه نيزه را حواله دشمن مى‏ كند ، پيچ و خم و جست و خيز داشته باشد ، كاربرد نيزه بيشتر و فشار آن سخت‏تر خواهد شد ، زيرا جهش و پيچش هنگام زدن نيزه باعث مى‏ شود كه سينه انسان نيز به همراه دستش به حركت درآيد و نيزه با حركتى شديدتر و كاربردى بيشتر بر دشمن فرود آيد .

4 -فرو خواباندن چشمها ، فايده آن همان گونه كه ذكر فرموده قويتر شدن دل ، و به دست آمدن آرامش بيشتر است ، و ضدّ آن خيره شدن و چشم دوختن به سپاه دشمن است ، كه موجب ترس و سستى مى‏ شود ، و دشمن آن را نشانه اين دو مى‏ داند .

5 -بى ‏سر و صدا بودن ، و اين نيز موجب جلوگيرى از شكست است ، زيرا زيادى سر و صدا و فزونى داد و فرياد نشانه هراس فرياد كنندگان است ، و اين نيز دشمن را به طمع مى ‏اندازد و بر جرأت و گستاخى او مى ‏افزايد .

6 -اين كه پرچم را خم نكنيد ، زيرا خم كردن پرچم باعث مى ‏شود كه دشمن گمان كند ، پريشانى و ناآرامى در صفوف شما پديد آمده است ، در نتيجه به طمع افتد و دست به پيشروى زند ، علاوه بر اين اگر پرچم خم شود از ديد سپاهيان ناپديد مى ‏گردد ، و ممكن است بسيارى از لشكريان نتوانند راه مقصد را تشخيص دهند .

7- پرچم را رها نكنيد ، در عبارت بعد رها كردن پرچم به معناى خالى گذاردن پيرامون آن تفسير شده است .

8 -اين كه فرموده است : لا تجعلوها . . . تا منكم

يعنى : پرچم را جز به دست دلير مردان خود نسپاريد ، و . . . زيرا پرچم ، محور نظم سپاه ، و اساس كار و فعاليّت آن است ، و مادام كه پرچم برپا و در اهتزاز است ، سپاهيان دلگرم و قويدل مى ‏باشند ، از اين رو در نظام جنگ ضرورى است پرچم به دست دليرترين مردان سپاه داده شود ، و گفتار آن بزرگوار كه : فإنّ الصّابرين . . . تا فيفردوها در مقام بيان ويژگيهاى پرچمدار و رزمندگانى است كه در گرداگرد پرچم از آن نگهبانى مى‏ كنند ، امام ( ع ) مى ‏فرمايد : اينان بايد در برابر حقايق تلخ و واقعيّتهاى سختى كه بى‏ترديد در پيش دارند از بردبارى و شكيبايى بسيار برخوردار باشند ، تا بتوانند با چالاكى و پايدارى پرچم را نگهبانى و اطراف آن را پاسدارى كنند ، و اين سخن به منظور برانگيختن اين صفات در آنهاست ، عبارت لا يتأخّرون عنها . . . تا فيفردوها ، بيان چگونگى معناى خالى گذاردن پيرامون پرچم است كه پيش از اين از آن نهى فرموده بود ، واژه ‏هاى فيسلموها فيفردوها بنا به تقدير أن منصوبند ،زيرا جواب نفى مى ‏باشند .

9 -فرموده است أجزء امرؤ قرنه

هر كس با هماوردش بجنگد و او را از پاى درآورد .

10- آسى أخاه بنفسه

و فعل أجزء در جمله پيش هر دو ماضى بوده و معناى امر دارند ، و تقدير جمله قبل ليجزى امرؤ قرنه مى ‏باشد و قرن به معناى دشمن و حريف جنگى است ، يعنى هر كسى بايد با حريف خود درگير و در برابر او ايستادگى كند ، و در جمله دوم تقدير آن ليواس أخاه بنفسه مى ‏باشد ، يعنى : با جان خويش نسبت به برادرش هميارى و مواسات كند ، و بر اثر اعتماد به برادر همرزمش از برابر حريف خود نگريزد تا اين كه حريف او با همآورد برادرش همدست شود و او را از پاى درآورد . سپس بى‏فايده بودن فرار را در جنگ به آنان يادآورى مى‏ كند ، براى اين كه فايده‏اى كه در فرار تصوّر مى ‏شود در امان ماندن از مرگ است در حالى كه انسان هيچ‏گاه از مرگ مصون و در امان نيست ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : « قُلْ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الفِرَارُ إنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أوِ الْقَتْلِ وَ إذاً لاَتُمَتَّعُوْنَ اِلاَّ قَلِيْلاً [ 1 ] » ، شمشير آخرت را براى مرگ استعاره فرموده ، و جهت تشبيه اين است كه مرگ و شمشير هر دو به زندگى آدمى پايان مى‏ دهند ، و رشته حيات انسان سرانجام با همين شمشير منقطع خواهد شد .

امام ( ع ) پس از بيان اين مطالب ، آنان را به صفاتى مى‏ ستايد ، كه با داشتن آن اوصاف ، فرار براى آنان ننگ‏آور است : اين كه آنان اشراف عرب ، و سنام اعظم يعنى كوهان بزرگتر يا برجستگان اين قومند ، اين كه واژه سنام را براى آنان استعاره آورده از جهت شباهتى است كه در بلندى قدر و رفعت مقام به كوهان شتر دارند . سپس با ذكر زشتيهاى فرار ، تقبيح خود را نسبت به اين عمل ناپسند كه نيز در آن سودى نيست تأكيد مى ‏كند ، امّا عيبهاى آن يكى اين كه مستلزم خشم پروردگار است ، زيرا كسى كه از جهاد در راه خدا شانه خالى مى‏ كند و مى‏ گريزد ،مرتكب معصيت پروردگار شده و از فرمان او سرپيچى كرده است و مستحقّ عذاب و كيفر او مى ‏باشد ، ديگر اين كه متضمّن ذلّت و سرافكندگى هميشگى و ننگ دائمى در اولاد و اعقاب اوست ، و اين نيازى به توضيح ندارد ، و اين كه در فرار سودى نيست براى اين است كه فرار چيزى بر عمر او نمى ‏افزايد ، زيرا مى‏ دانيم كه با فرار خود نمى‏ تواند اجل محتوم خود را تغيير دهد ، و مدّتى را هم كه در فرار گذرانده جزء عمر او بوده ، و از اين راه چيزى بر عمر خود نيفزوده است ، و بى ‏ترديد براى او در لوح قضاى آلهى اجلى تعيين شده است كه فرار نمى ‏تواند ميان او و آن مانع شود و مرگش را به تأخير اندازد ، اين گفتار هشدارى است به آنان كه مرگ را فراموش نكنند .

اين كه فرموده است : رائح إلى اللّه كالظّمآن يرد الماء

اين استفهامى است بر سبيل عرض [ 2 ] ، يعنى از كسى كه در راه خدا گام برمى‏ دارد ، و در طريق او حركت مى‏ كند ، خواسته شده كه مانند تشنه‏اى كه براى دست يافتن به آب در حركت است ، به سوى او بشتابد ، و وجه مشابهت ميان اين دو ، لزوم شتاب در حركت و كوشش مشتاقانه براى وصول به مطلوب است . در عبارت الجنّة تحت أطراف العوالي اشاره است به اين كه خواست آن بزرگوار ، رهسپار شدن مردم به سوى خدا به وسيله جهاد است ، و با ذكر بهشت آنان را به آن جذب و تشويق فرموده است ،

اين كه در عبارت مذكور بهشت تحت . . . نيزه‏ها گفته شده و از جهات ششگانه تنها اين جهت ذكر گرديده براى اين است كه غرض از كوششها و مجاهدتها براى نيزه زدن در راه خدا داخل شدن به بهشت است ، و اين كوششها و تلاشها در زير نيزه‏ها انجام مى‏ گيرد ، از اين رو واژه بهشت بر همين حركات و اعمال كه هدف آنها رسيدن به بهشت است اطلاق شده است ، و اين از باب نامگذارى شى‏ء است به نام غايت و نتيجه آن ، سپس امام ( ع ) در دنبال بيانات خود به كسانى كه با او به جنگ برخاسته ‏اند نفرين مى‏ كند كه چنانچه دعوت حقّ او را نپذيرند ، خداوند آنان را به پريشانى و نابودى گرفتار فرمايد ، پس از آن آنها را بيم مى ‏دهد كه بدون آنچه ذكر فرموده شاميان مواضع خود را ترك نخواهند كرد ، و از جنگ دست باز نخواهند داشت ، الطّعن الدّارك يعنى : نيزه پى در پى ، عبارت يخرج منه النّسيم كنايه است از اين كه بدنهاى آنها با زدن نيزه‏هاى پياپى آن چنان دريده و سوراخ شود كه نفس از آن برآورند ، اين واژه به صورت نسم ، همچنين قشم با قاف و شين معجمه نيز روايت شده و اين به معناى گوشت و پيه است ، ولى اين روايت بعيد به نظر مى ‏آيد .


[ 1 ] سوره احزاب ( 33 ) آيه ( 16 ) يعنى : بگو اگر از مرگ يا كشته شدن فرار كنيد سودى به حال شما نخواهد داشت و در آن هنگام جز اندك زمانى از زندگانى بهره‏مند نخواهيد شد .

[ 2 ] عرض با نرمى چيزى خواستن است . ( مترجم )

خطبه121ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه123صبحی صالح)

وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْكُمْ تَكِشُّونَ كَشِيشَ اَلضِّبَابِ لاَ تَأْخُذُونَ حَقّاً وَ لاَ تَمْنَعُونَ ضَيْماً قَدْ خُلِّيتُمْ وَ اَلطَّرِيقَ فَالنَّجَاةُ لِلْمُقْتَحِمِ وَ اَلْهَلَكَةُ لِلْمُتَلَوِّمِ

لغات

كشيش الضّباب : ساييده شدن پوست سوسماران به يكديگر بر اثر ازدحام

تلوّم : درنگ و انتظار

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است . اين گفتار را در تشويق يارانش به جهاد ايراد فرموده است :

« گويا مى ‏بينم شما را مانند آواز برخورد سوسماران در هنگام ازدحام و گريز ، هم همه و سر و صدا مى‏ كنيد ، نه حقّى را باز مى ‏ستانيد ، و نه از ستمى جلوگيرى مى‏ كنيد ، اين شما و اين راه راست رستگارى از آن كسى است كه بى‏ پروا به اين راه درآيد ، و نابودى براى كسى است كه سستى و درنگ كند . »

شرح

امام ( ع ) با اين سخنان به آنان گوشزد مى ‏فرمايد كه از جانب دشمن شكستى بر آنها وارد خواهد شد ، و جنگ گزند خود را بر آنان وارد خواهد ساخت ،به گونه ‏اى كه آزرده و سست و ناتوان خواهند شد ، و روبه گريز و اختفا خواهند گذاشت ، از اين رو در گرفتن حقّى يا دفع ستمى ، سودى از اينان حاصل نيست .

امام ( ع ) واژه كشيش را براى توصيف نحوه فرار آنها از دشمن استعاره فرموده ، و همين امر وجه مشابهت آنها به سوسماران است .

فرموده است : قد خلّيتم و الطّريق ،

منظور از طريق ، راه آخرت است ، فالنّجاة للمقحم يعنى : رستگارى از آن كسى است كه به آن درآيد ، و در پيمودن اين راه پيشى گيرد ، و نابودى براى آن كسى است كه از درآمدن به اين راه خوددارى و درنگ كند ، واژه طريق بنا به اين كه مفعول معه است منصوب است .

ترجمه شرح ابن میثم بحرانی ،جلد3

خطبه120ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه123صبحی صالح)

 و من كلام له ( عليه ‏السلام  ) قاله لأصحابه في ساحة الحرب بصفين‏

قوله لأصحابه فى ساعة الحرب وَ أَيُّ اِمْرِئٍ مِنْكُمْ أَحَسَّ مِنْ نَفْسِهِ رَبَاطَةَ جَأْشٍ عِنْدَ اَللِّقَاءِ وَ رَأَى مِنْ أَحَدٍ مِنْ إِخْوَانِهِ فَشَلاً فَلْيَذُبَّ عَنْ أَخِيهِ بِفَضْلِ نَجْدَتِهِ اَلَّتِي فُضِّلَ بِهَا عَلَيْهِ كَمَا يَذُبُّ عَنْ نَفْسِهِ فَلَوْ شَاءَ اَللَّهُ لَجَعَلَهُ مِثْلَهُ إِنَّ اَلْمَوْتَ طَالِبٌ حَثِيثٌ لاَ يَفُوتُهُ اَلْمُقِيمُ وَ لاَ يُعْجِزُهُ اَلْهَارِبُ إِنَّ أَكْرَمَ اَلْمَوْتِ اَلْقَتْلُ وَ اَلَّذِي نَفْسُ ؟ اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ ؟ بِيَدِهِ لَأَلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّيْفِ أَهْوَنُ عَلَيَّ مِنْ مِيتَةٍ عَلَى اَلْفِرَاشِ

لغات

نجدته : دليرى او

تذبيب : دفاع و جلوگيرى

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است . اين گفتار را هنگام نبرد براى ياران خود ايراد فرموده است :

« هر مردى از شما هنگام برخورد با دشمن ، در خود احساس دليرى مى‏ كند ، و در يكى از برادرانش ترس و سستى بيند به شكرانه دلاورى بيشترى كه خداوند به او بخشيده ، بايد همان گونه كه از خويشتن دفاع مى‏ كند ، از او نيز دفع خطر كند ، زيرا اگر خدا مى‏ خواست ، اين مرد را نيز در دليرى مانند او قرار مى‏ داد .

مرگ ، جوينده ‏اى است شتابان ، آن كسى را كه بر جاى خود ايستاده مقاومت مى‏ كند از دست نمى ‏دهد ، و كسى كه از آن مى‏ گريزد وى را ناتوان نمى‏ سازد ، شرافتمندانه‏ ترين مرگها شهادت است ، به خدايى كه جان فرزند ابو طالب در دست اوست سوگند مى‏ خورم ، هزار ضربه شمشير بر من آسانتر است از مرگ در بستر كه در غير طاعت پروردگار باشد . »

شرح

امام ( ع ) در اين گفتار به ياران خود دستور مى‏ دهد ، كه در جنگ يكديگر را كمك كنند . و همان‏گونه كه از خويشتن دفاع مى ‏كنند ، از برادر همرزم خود نيز دفاع كنند و دشمن را از او دور گردانند ، زيرا با اين شيوه است كه اجتماع و اتّفاق وجود پيدا مى‏ كند ، و انسجام و همآهنگى صورت مى‏ گيرد ، و به آن جا مى ‏رسد كه تمام جامعه مانند يك فرد تجلى مى‏ كند ، و پيروزى و غلبه به دست مى ‏آيد . امام ( ع ) پس از بيان اين مطالب ، با ذكر برترى دلاورانى كه در ميان كسانى كه در ركاب او مى‏ جنگيدند به دليرى ممتاز بودند از آنان دلجويى مى‏ كند تا شجاعت آنها را برانگيزد و آنها را به جنبش و جوشش وادارد ، و نيز عنايت و توجّه خود را به آنها ابراز فرمايد .

فرموده است : إنّ الموت طالب حثيث تا . . . إنّ أكرم الموت القتل ،

امام ( ع ) با ذكر اين كه مرگ امرى اجتناب ناپذير ، و انسان از تن دادن بدان ناگزير است ،

جنگ را براى آنان سهل ، و كشتن و مردن را براى آنها آسان مى ‏گرداند ، و اين كه فرموده است شرافتمندانه ‏ترين مرگ ، قتل است ، مراد آن حضرت كشته شدن در راه خداست ، زيرا شهادت ، در دنيا موجب نيكنامى ، و در آخرت مستلزم پاداشهاى هميشگى است ، سپس امام ( ع ) گفتار خود را با سوگند ، همراه و تأكيد مى‏ كند كه تحمّل هزار ضربه شمشير براى او آسانتر از مردن بر روى بستر است ، و صدق اين سخن درباره كسى كه به دنيا با ديده حقارت مى‏ نگرد ، و آن را در برابر نعمتهاى آخرت ، و نيكنامى دنيا ناچيز مى‏ شمارد ، و شجاعت و دلاورى ملكه و سرشت او گشته ، روشن و آشكار است ، و توفيق از خداست .

ترجمه شرح ابن میثم بحرانی ،جلد3