بنابر اين عبارت : لا قوام . . . الخراج ،
مدعايى است كه عبارت : الذين يقوون . . . حاجتهم ، به منزله صغراى قياس مضمرى است كه آن را براى اثبات اين مدعا آورده است ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه چنان باشد ، بدون آن سپاه پايدار نمىماند . بنابر اين سپاه بدون مالياتى كه خداوند براى آنان تعيين فرموده است ، استوار نمىماند و از طرفى ماليات از دستهاى از توده مردم گرفته مىشود و سپاه بدون آنان پايدار نمى ماند .
دسته سوم : قضاة ، كاركنان و منشيان مىباشند و نيز امام ( ع ) وجه مشترك اين گروهها را بيان مىكند ، زيرا علّت نيازمندى به اينان يكى است ، و به همين علّت اشاره فرموده در عبارت : لما يحكمون به . . . و عوامّها ، زيرا هر كدام آنها از طرف حاكم و مردم بر تمام كارهاى عمومى و يا خصوصى امينند ، و تنظيم احكام قراردادها ، و جمعآورى منافع ، به دست آنهاست . و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر كس آن چنان باشد پس نيازمندى سپاه و مردم به او حتمى است .
دسته چهارم : بازرگانان و صنعتگران ، امام ( ع ) مدّعى است كه كارگروههاى قبل بدون اينها به سامان نمىرسد ، و به اين مطلب توجّه داده است در عبارت : فيما يجتمعون عليه من مرافقهم ( اينان باعث جمعآورى فايده و سودند ) ، زيرا كار بازرگانان از فراهم ساختن كالا و خريد و فروش و به پا داشتن بازارهاى كسب ، و همچنين كار صنعتگران ، يعنى همان فايده نيروى بازويشان ،چيزهايى هستند كه از ديگران چنين سودى عايد نمىشود ، بنابر اين در مقام برآوردن نياز توده مردم و اهميّت كار آنها اينان باعث رسيدن فايده و منفعت به مردمند ، و آن جمله به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن عبارات پيش از آنست .
دسته پنجم : طبقه پايين جامعه كه از مردم نيازمند و تهىدست تشكيل مىشود ، و به جهت نيازمندى به ايشان توجه داده است در عبارت : الّذين يحقّ رفدهم و معونتهم ( كسانى كه كمك و بخشش به آنها لازم است ) توضيح مطلب آن كه كمك و بخشش بدانها باعث جلب نظر و پشتيبانى آنها از كسى مىشود كه بدانها يارى و كمك رسانده ، و به وسيله آنهاست كه رحمت خدا نازل مىشود و همواره بركت از جانب خداوند به شهروندان مىرسد ، و به پاداش اخروى نائل مىگردند ، بنابر اين ، نياز به اين دسته از مردم ، ايجاب مىكند تا به آنها كمك و يارى شود .
پس از آن كه امام ( ع ) به دليل احتياج به تمام قشرهاى مردم ، اشاره كرد ،آنگاه مىفرمايد : براى هر كدام از اين طبقات مردم ، نزد خداوند ، رفاه و گشايشى مقدّر است ، يعنى در ذات خدا و در عنايت و لطف پروردگار ملحوظ است ، تا اين كه در تدبير امور مردم ، اعتماد به خدا كند ، زيرا سرآغاز عنايت از اوست . و نيز مىفرمايد : هر طبقهاى از مردم بر حاكم حقى درخور دارند تا حاكم بداند كه رعايت حال هر يك از اين گروهها بر او لازم است و از آن غفلت نورزد . توفيق از آن خداست .
مطلب سوم ، دستور به آراستن هر دستهاى از مردم به صفات و ويژگيهايى است كه بايد واجد آن اوصاف باشند ، و هر كدام را در جايگاه مناسب خود قرار دهد :
امّا دسته اوّل يعنى سپاهيان : امام ( ع ) به تعيين كسانى اشاره فرموده است كه آنان با داشتن ويژگيهايى ، شايستگى رسيدن به اين مقام را احراز مىكنند . و درباره آنان دستورهايى اعم از اوامر و نواهى داده است .
امّا اوصاف و ويژگيها :
1 كسى كه نسبت به خدا و پيامبر خدا ( ص ) و پيشوا و رهبرش پندپذيرتر و پاكدلتر است ، يعنى در عمل بر طبق فرمان خدا ، رسول خدا و رهبر خود ، امينتر است . اصطلاح ناصح الجيب ، كنايه از امانتدارى است .
2 بردبارترين مردم باشد . آنگاه چنين فرد برتر را معرّفى كرده و فرموده است : از كسانى كه دير خشمگين مىشوند ، و اگر كسى از آنان عذرخواهى كند ،زود عذر پذيرند و به زيردستان مهربانند و نسبت به آنها درشتى نمىكنند ، امّا با زورمندان گردن فرازى مىنمايند يعنى بر آنها برترى مىجويند و با اعراض از ضعيفان به زورمندان رو نياورند از آن كسانى كه خشونت آنان را از جا نكند ، يعنى خصلت درشتى و خشونت ندارند تا آنان را به هر جا كه خواهد بكشد ، مانند اين سخن : دوشيدن شتر با همه نيرو و تمام كف دست مصلحت نيست ، كه باعث پس زدن شير مىشود [ 5 ] و بعضى گفتهاند : هيجان او را وادار به عملى نكند ، و اگر كارى را انجام داد ، باعث رنجش او نگردد ، و نرمش و ناتوانى او را از اجراى حدود الهى و گرفتن حق ستمديدگان از ستمكاران باز ندارد .
3 كسانى كه از خانوادههاى شريف و خاندانهاى درستكار و خوشنام وخوش سابقه از نظر حالات ، رفتار و گفتار نيك باشند .
4 كسانى از جنگجويان و دليران باشند .
5 از بخشندگان و جوانمردان باشند امّا اوامر :
1 فردى از سپاهيان را به رياست برگمارد كه داراى اين ويژگيها باشد .
2 با افراد ياد شده نزديك و همنشين شود ، يعنى در اين پست و مقام با آنها همراه باشد و درباره آنان او را ترغيب و تشويق نموده است
با اين عبارت :فانّهم . . . من العرف ، يعنى زيرا آنان جامع بزرگوارى و شاخسار احسانند . و آنان را با صفت : جامع بزرگوارى و شاخه هايى از نيكى ، ستوده است ، از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم خود ، زيرا انبوهى از بزرگوارى يعنى فضيلتهاى ياد شده لازم و همراه چنان افرادى است ، امانتدارى ، بخشندگى و جوانمردى خصلتهاى خوبى هستند كه تحت عنوان پاكى و پاكدامنى قرار دارند . بردبارى و دلاورى دو فضيلت از فضايل اخلاقى و در ذيل عنوان شجاعت هستند . و احتمال دارد مرجع ضمير در عبارت : فانهم ، فضايل ياد شده باشد ، همان طور كه در آيه مباركه آمده است :« فَاِنَّهُمْ عَدُوٌ لى » كه مرجع ضمير بتهايند .
3 همانند پدر و مادرى ، به كارهاى آنها و آنچه مربوط به مصلحت آنهاست ، رسيدگى كند ، و اين سخن كنايه از نهايت مهربانى نسبت به آنهاست .
4 او را از اين كه كمك مالى و يا هر نوع منفعت رسانى را كه باعث تقويت آنها مىگردد در نزد خود بزرگ شمارد ، نهى فرموده است ، بدان جهت كه اين عمل باعث كوتاهى او در حق ايشان مىگردد .
5 مبادا وعده محبّتى كه به آنها داده است ، ناچيز شمارد ، و اين كوچك شمردن باعث شود تا او به وعده خود عمل نكند ، و به رجحان انجام وعدهاى كه به آنها داده است ، هر چند كه ناچيز باشد ، با اين عبارت استدلال كرده : فانه داعية . . . الظّن بك ( زيرا اين عمل تو باعث خيرخواهى و خوشبينى آنان نسبت به تو مىگردد ) . و كبراى مقدّر اين قياس مضمر ، چنين است : و هر چه كه اين طور باشد ، سزاوار است انجام دهى .
6 او را از اين كه به دليل رسيدگى به كارهاى مهمّ ، به كارهاى كم اهميّت نپردازد ، بازداشته است ، و براى اولويّت عمل وى با اين عبارت استدلال كرده است : فان اليسير . . . موقعا لا يستغنون عنه ( زيرا كمك تو در مورد كارهاى كم اهميّت آنقدر ارزش دارد كه مورد استفاده آنها باشد ) ، و معناى عبارت روشن است ، زيرا كمك در كارهاى مهمّ از ارزش كمك مفيدى كه اندك و ناچيز باشد نمىكاهد ، [ هر نوع كمكى جاى خود را دارد ] .
7 امام ( ع ) او را مأمور كرده است ، بر اين كه از سران سپاه كسانى را در نزد خود برگزيند كه واجد صفات مزبورند ، آن كسى كه با زيردستان از سپاه در زندگى برابر بوده ، و از امكانات خود به اندازهاى كه آنها و خانواده و فرزندانشان در رفاه باشند كمك مىكند ، تا بدين وسيله عزمشان يكى شود و در راه پيكار با دشمن به منزله يك فرد گردند .
آنگاه امام ( ع ) در زمينه توجّه به زيردستان ، با بيان اين كه پيامد اين توجّه و يارى جلب قلوب آنان است ، او را تشويق به محبّت بدانها كرده است . و اين بخش از عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چه كه باعث جلب قلوب آنان شود ، انجام دادنش مصلحت و واجب است . و از طرفى چون محبت صحيح بدانها از مهمترين هدفها بوده است ، امام ( ع ) اظهار داشته كه كمك و محبت به آنها جز با انجام سه امر انجامپذير نيست :
1 شفقت مردم به فرمانروايان و مراقبت از ايشان .
2 بارسنگين نشمردن حكومت آنان .
3 به انتظار پايان گرفتن مدت حكومت ايشان نبودن .
اين امور به منزله صغراى قياس مضمرى هستند كه كبراى مقدّر آن چنين است : و آنچه كه مهمترين خواستهها جز به وسيله آن انجام پذير نباشد ، خود از مهمترين خواسته هاست .
8 امام ( ع ) دستور بر آوردن نياز مردم را به وى داده است : به اين ترتيب كه از طرف خود امكانى به آنها بدهد كه آرمانهاى ايشان بدان وسيله برآورده شود ،زيرا اين خود از چيزهايى است كه موارد سه گانه بالا جز به اين وسيله انجام نمىپذيرد . و از اين روست كه امام ( ع ) اين مطلب را با فاى نتيجه ايراد كرده است .
9 فرمان داده است تا با تمجيد از آنها و قدردانى از زحمات كسانى كه آنها را آزموده است رابطه خود را با آنها استوار سازد ، و براى ضرورت اين كار با اين عبارت خود استدلال فرموده است : فانّ كثرة الذكر . . . انشاء اللّه ، زيرا ياد كردن اعمال نيك آنها به خواست خدا باعث جنب و جوش آنها و تشويق افراد خمود مىگردد . و اين مطلب واضحى است و اين قضيه به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدر آن چنين است : و هر چه آن چنان باشد ، ضرورت دارد .
10 امر كرده است تا موقعيت هر كسى را با رنجى و زحمتى كه كشيده بشناسد ، و زحمت هر كسى را به حساب خود او بگذارد .
11 او را نهى كرده است از اين كه زحمت و تلاش كسى را به حساب ديگرى بگذارد .
12 مبادا در پاداش زحمات او كوتاهى كند و در نتيجه مقدارى از آن را به حساب آورد . و يا ناچيز قلمداد كند .
13 و نبايد بزرگى كسى باعث آن شود كه زحمات كم او را بزرگ شمارد و يا پستى مقام كسى باعث شود كه رنج و زحمت بزرگ او را كوچك به حساب آورد ، زيرا تمام اينها انگيزه سستى و تنبلى نسبت به جهاد در راه خدا مىگردد .
14 فرمان داده است تا در كارهاى مشكلى كه باعث درماندگى او مىشود و كارها را بر او مشتبه مىسازد به خدا و پيامبر رجوع دهد ، با استدلال به آيه مباركه ، و بعد هم ، رجوع دادن به خدا را ، تفسير به فراگيرى محكمات قرآن ، و رجوع به پيامبر را تفسير به فرا گرفتن سنّت او ، فرموده است ، و سنّت را با اين ويژگى تعريف كرده است كه جامع و گردآورنده باشد ، زيرا محور و هدف سنّت بر ضرورت اتّحاد و اجتماع مردم بر بندگى خدا و رفتن به راه اوست .
دسته دوم : قاضيانى كه به عدل و داد حكم مىكنند ، و آنان را با ويژگيهايى معرّفى فرموده و درباره ايشان اوامرى صادر كرده است :
امّا در مورد انتخاب قاضى ، بايد از نظر او بهترين فرد رعيّت باشد ، و اين برترى را با چند ويژگى مشخّص كرده است :
1 از آن كسانى نباشد كه به هنگام مراجعه ، كارها بر او سخت و مشكل جلوه كنند .
2 از كسانى نباشد كه طرفهاى دعوا ، نظر خود را بر او تحميل كنند ، يعنى او را با لجاجت وادار كنند تا بر خلاف حق داورى كند . بعضى گفتهاند ، اين سخن كنايه است از اين كه ، قاضى از آن كسانى باشد كه طرفهاى نزاع او را راضى كنند و او اقدام به بحث و بررسى نكند ، و حرف اوّل آنها را بپذيرد .
3 اگر اشتباهى از او سرزد ، به اشتباه خود پافشارى نكند ، زيرا بازگشت به حق بهتر از ادامه در گمراهى است .
4 به هنگام شناخت حق از بازگشت به حق در نماند ، آن طورى كه قضاة بد به خاطر حفظ مقام و از ترس زشتى كار غلط خود رفتار مىكنند .
5 هواى نفسش ميل به حرص و آز نكند ، زيرا چشم طمع داشتن به مردم باعث احساس نياز به ايشان و انحراف از راه حق مىگردد .
6 به اندك فهم و درك از مسائل بدون فكر و انديشه زياد بسنده نكند ،
زيرا اين خود زمينه خطا و اشتباه است .
7 از همه كس بيشتر در مسائل شبههناك تأمّل كند ، زيرا اين قبيل مسائل جاى احتمال وقوع در گناه است .
8 بيش از همه كس به سراغ دليل و برهان برود .
9 از همه كس كمتر از مراجعه دادخواهان خسته شود ، زيرا لازمه خستگى و دلتنگى از كار ، ضايع كردن حقوق است .
10 همچنين از همه كس در كشف واقعيتها با حوصلهتر باشد .
11 به هنگام كشف حقيقت ، قاطعتر از همه باشد ، زيرا كه تأخير در اجراى حق ، آفتها دارد .
12 از كسانى نباشد كه ستايش زياد ديگران ، او را به سوى خودخواهى سوق دهد .
13 از آن كسانى نباشد كه از روى ناآگاهى و فريب ، از راه حق و اعتدال منحرف شود .
آنگاه امام ( ع ) ، بر اين مطلب كه شمار افراد واجد اين شرايط اندك است حكم كرده تا توجه دهد كه واجدين اين شرايط سزاوارترند نه آن كه اينها شرط قضاوت است .
اما اوامر :
نخست ، آن كه كس را انتخاب كند كه واجد صفات ياد شده است .
دوم ، آنكه كارهاى قضايى او را مورد وارسى بسيار قرار دهد ، تا ريشه طمع او را به انحراف از راه حقّ اگر موردى به قلبش خطور كند از بن بر كند .
سوم : به قدرى از مال دنيا به او بدهد كه ديگر بهانهاى براى او نماند . و اين مطلب كنايه از مقدار كفايت و آن اندازهاى است كه نيازمندى او به مردم رابه حداقلّ برساند تا به آنها چشم طمع نداشته باشد . احتمال دارد كلمه : ما در جمله : ما يزيل بدل از البذل ، و مفعول براى فعل محذوفى باشد كه كلمه البذل بر آن دلالت دارد ، گويا فرموده باشد : چيزى را كه عذر و بهانه او را از بين ببرد ، به او بدهد ، و احتمال مىرود كه مفعول براى يفسح باشد ، يعنى به قدرى از مال دنيا به او دهد كه در رفاه زندگى كند . و ممكن است در معناى مصدر يفسح باشد ، يعنى : به نوعى زندگى او را گشايش بخشد كه عذر و بهانهاى نماند .
چهارم : او را در نزد خود جايگاهى دهد ، كه ديگر نزديكان وى با وجود آن ، از وى چشم طمع نداشته باشند ، تا بدان وسيله از بدگويى دشمنان در امان باشد . و كبراى مقدّر اين قياس مضمر چنين است : و هر چه اين فوايد را دارد ،دادن آن به قاضى لازم و ضرورى است .
پنجم : در انتخاب كسانى با اين ويژگيها و اجراى اوامر امام ( ع ) ، دقّت بيشترى كند ، تا به نتيجه نهايى برسد . و در اين مورد چنين استدلال فرموده است :فانّ هذا الدّين . . الدّنيا . و كلمه الاسير را به اين لحاظ استعاره آورده است كه بدكاران ، قضاوت را چون اسيرى در اختيار مىگيرند . و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر گاه چنان است ، پس دقّت در انتخاب كسى كه مطابق حقّ عمل كند و آن را از اسارت اشرار و تبهكاران نجات دهد ، ضرورت دارد . توفيق از آن خداست .
دسته سوم : كاركنان امام ( ع ) آنان را با ويژگيهايى مشخص كرده و دستورات سازندهاى درباره آنان صادر فرموده است .
امّا ويژگيها :
1 يك كارمند براى كارهاى حكومتى و استانداريها از ميان مردم كارآزموده و آگاه به مقررات و قوانين انتخاب شود . و سخن را به دليل اين كه اين اصل مهم كار است از همين جا شروع كرده است .
2 از اهل شرم و حيا باشد ، نه آن چنان كه در كمرويى در حدّى باشد كه آلت دست ديگران گردد كه طرف تفريط است در نتيجه به وسيله او حقوق و منافع اشخاص را از بين ببرند ، و نه به مرز بىحيايى برسد ، كه موضع افراط است ،و باعث بىاعتبارى او نزد مردم و نفرت دلها از وى شود .
3 از اعضاى خانوادههاى خوشنام و پيشقدم در اسلام باشند ، در اين عبارت كنايه از خانوادههاى با سابقه در ديانت و خوبى است ، كه ريشهدار در اين امورند . و به دليل مصلحت و حكمت در به كار گماردن كسانى با اين ويژگيها با اين عبارت اشاره فرموده است : فانّهم . . . نظرا ، توضيح آن كه شرم و حيا و درستى و اصالت خانوادگى و پيشقدم بودن در اسلام ، باعث بزرگوارى و حفظ نواميس از تعرض ديگران ، و كم اعتنايى و بىتوجهى به چشم اندازهاى دنيوى مى گردد ، و همچنين آزمودگى باعث تيزبينى و دور انديشى درباره نتايج و پيامد كارها مىگردد . اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر كس چنان باشد ، شايستهتر براى واليگرى و كارمندى است .
اما دستورها :
اول آن كه در اعمال كاركنان دقت كند ، تا پس از آزمون و بررسى آنها را به كار گمارد و آنها را معامله گرانه و از روى هواى نفس مشغول كارى نكند ، مثل اين كه در برابر تقاضاى مقام و رياست چيزى به او بدهند و در مقابل ، ايشان را به شغلى بگمارد و بدون هيچ مشورتى در اين باره به ميل خود عمل كند ، زيرا اين بىحسابى و به ميل خود رفتار كردن چنان كه در بعضى نسخهها به جاى ضمير ،اين كلمات عينا آمده است رشته هايى از ستمكارى و خيانت است : امّا ستمكارى ، از آن جهت است كه رفتار آنچنانى ، انسان را از عدالت لازمى كه ازنظر شرع موظف به انجام آن است ، بيرون مىكند .
و اما خيانت براى آن است كه اولويت در انتخاب كاركنان و واليان از وظايف دينى است ، و دين هم امانتى است در دست كسى كه آنان را به كار مىگمارد ، بنابر اين اگر بدون رعايت اين امانت ، بىحساب و از روى هوا و هوس انتخاب كند به دور از امانتدارى ، و خود نوعى خيانت است .
دوم اين كه اشخاصى را با ويژگيهاى ياد شده به دلايلى كه ذكر شد ، براى كارها در نظر بگيرد .
سوم وسايل خورد و خوراك آنان را فراوان كند ، در اين مورد از سه جهت مصلحت كار را بيان فرموده است :
1 فراوان داشتن خورد و خوراك ، انگيزهاى براى خود سازى آنهاست ،كه خود امرى ضرورى است .
2 اين كار باعث بىنيازى آنان از دستدرازى به مال مسلمانانى است كه در تحت اختيار آنها قرار دارند .
3 اين عمل ، دليلى براى او در برابر آنها خواهد بود كه فرمان او را نبرند و يا در امانت ايجاد خدشه كنند ، كلمه : الثّلم به معنى ايجاد خدشه استعاره براى خيانت است .
جهات سهگانه ، مقدّمات صغراى قياسات مضمرى هستند كه كبراى هر كدام از آنها چنين است : و هر چه آن چنان باشد ، انجامش داراى مصلحت لازم و فايده قطعى است .
چهارم ، آن كه كارهاى آنها را بررسى كن ، و بازرسان و جاسوسانى از مردم راستگو و باوفا بر آنان بگمار . و به جهت مصلحت اين كار ، با اين بيان اشاره فرموده است : فانّ تعاهدك . . . بالرّعية زيرا بررسى كارهاى ايشان ، با اطّلاع و آگاهى آنها بر اين كه اين بررسى از طرف اوست انگيزهاى براى امانتدارى درانجام وظايفى كه به عهده دارند ، و مداراى با مردم ، مىگردد . عبارت مذكور صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چه بر اين منوال باشد انجامش لازم است .
پنجم : آن كه خود را از خيانت يار و ياورانى كه از جمله كاركنان هستند ،دور نگه دارد ، او را با اين عبارت : فان احد منهم بسط . . . التّهمة ، به روشى كه شايسته است آنها را ادب كند و سنّت الهى را درباره آنها اجرا نمايد ، راهنمايى فرموده است .
كلمه : « تقليد » را استعاره آورده است ، براى آويختن ننگ تهمت به گردن او ، از آن جهت كه تهمت همچون شعارى محسوس ( يوغى ) به گردن مىافتد .
و عبارت در نهايت رسايى و روانى است . ميزان اين مجازات بر حسب عرف و نظر امام ، و يا شخص منتخب او تعيين مىشود .
دسته چهارم ماليات دهندگان است ، امام ( ع ) درباره آنان اوامرى به شرح زير صادر فرموده است :
اوّل : مسأله ماليات آنها را بررسى كرده و در مواردى كه شرح مىدهد طورى رفتار كند كه به نفع و مصلحت ماليات دهندگان تمام شود .
آنگاه به جنبه مصلحت ماليات دهنده با قياس مضمرى اشاره فرموده است كه صغراى آن ، عبارت : فانّ صلاحه . . . الاّ بهم است . و با عبارت : لا صلاح لمن سواهم الاّ بهم ، يعنى آسايش ديگران ميسر نيست مگر به وسيله ماليات دهندگان ،به منظور تأكيد توجه داده است كه آسايش ديگران جز به وسيله آنان ميسر نيست .
و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر كس كه آسايش مردم جز به وسيله او ميسر نگردد ، توجّه به كارهاى او و بررسى حالات وى لازم است . و بعد در توضيح صغراى قياس فرموده است : چون مردم همه مرهون ماليات و ماليات دهندگانند ،و اين مطلب امروز براى ما روشن است .
دوم : آن كه توجهش به آبادى زمين از گرفتن و جمع آورى ماليات بيشتر باشد ، و به جنبه مصلحتى كه در آن عمل وجود دارد ، با اين گفتار توجه داده است : زيرا آن ، يعنى پرداخت ماليات جز به آبادانى زمين ميسر نيست . و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمر است .
و بعد آن را با جمله : و من طلب . . .قليلا ، توضيح داده است . و همين سخن امام ( ع ) اشارتى است بر پيآمد نقيض مطلب مورد ادعاى آن بزرگوار ، و آن عبارت از مفاسد سه گانه زير مى باشد :
1 ويران سازى كشور از طريق نپرداختن به آبادانى آن .
2 از بين بردن مردم ، به جهت مكلّف كردنشان به چيزى كه در توان آنها نيست .
3 ناپايدارى كار ماليات گيرنده و حاكم نسبت به مردم ، كه اين خود لازمه دو مورد قبلى است . و كبراى مقدّر چنين است : و هر چيزى كه جز با آبادانى ميسر نگردد ، لازم است ، درباره آبادانى دقت بيشترى به عمل آيد تا درباره آن چيز . نتيجه اين مىشود كه توجه به آبادانى كشور بايد بيش از توجه به گرفتن ماليات باشد .
سوم به او دستور داده است تا از ماليات آنها به مقدارى كه اميد مصلحت كارشان مىرود ، تخفيف دهد ، البته در صورتى كه ماليات دهندگان از جريان حال خود شكايت داشتند كه به دليل وضعى كه زمينشان پيدا كرده ماليات سنگين است ، يا آفتى به آن رسيده و يا به دليل كم آبى و نيامدن باران و يا به علّت آمدن سيل و نرسيدن آب ، دگرگونى و خرابى در زمين پديد آمده است . و به دنبال آن ،وى را نهى كرده است از اين كه مبادا اين تخفيف دادن ماليات را ، گران و سنگين تلقّى كند .
و در عبارت خود : فانّه ذخرء . . . العدل فيهم اشاره به مصلحتى فرموده است كه در تخفيف دادن ماليات وجود دارد ، و معناى عبارت واضح است .
كلمه : معتمدا منصوب است بنابر اين كه حال است و عامل آن خفّفت مى باشد .
و كلمه : فضل منصوب است چون مفعول معتمدا است . و عبارت : و الثّقة عطف بر همان مفعول مىباشد .
امام ( ع ) به جنبه مصلحتى كه در اعتماد به افزايش توانمندى مردم از طريق رفاه و آسايش ايشان و اطمينان آنها به برخوردارى از عدالت وى ، وجود دارد ، با اين عبارت خود توجّه داده است : فربما حدث . . . انفسهم به . و در حقيقت سخن امام ( ع ) چنين است : ماليات را از آنها سبك بگير به خاطر آن كه افزايش توان آنها را تأمين كردهاى ، زيرا اين لازمه آن رويدادهاى احتمالى است كه براى آنها پيش مىآيد ، بنابر اين اگر با آنها مدارا كنى با طيب خاطر مى پذيرند .
همين بخش از سخن امام ( ع ) به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن چنين است : و هر كسى كه چنان وضعى داشته باشد بايد بر آنها سبك گرفته شود ، تا توانشان افزايش يابد . و عبارت : فان العمران محتمل ما حمّلته ( زيرا به مملكت آباد هر چه بار كنى ، بار را مىكشد ) توضيحى براى صغراى قياس مذكور است ، به اين ترتيب كه تخفيف ماليات مردم باعث آبادانى زمين است و آبادى زمين باعث تحمّل هر نوع حوادث و پيشآمدى است كه براى مردم پيش بيايد .
آنگاه به وسيله عبارت : و انّما يؤتى خراب الارض . . . اهلها
( ويرانى يك سر زمين در گرو تنگدستى مردم آن است ) به جهت ويرانى كشور توجّه داده است ، و هم چنين در عبارت : ( و انّما يعوز . . . العبر ) توجّه به همين علّت خرابى مملكت دارد ، كه خود از سه بخش تشكيل شده است :
1 توجه حكمرانان بر جمع آورى مال و ثروت .
2 بدگمانى آنها بر اين كه در پست خود نمىمانند .
3 استفاده نكردن آنها از دگرگونى زمان ، به دليل كم توجهيشان بر اين مسئله .
بديهى است وقتى كه اين ويژگيها در فرمانروايى جمع شد ، انگيزهاى براى جمع آورى ثروت و كوتاهى او نسبت به رعيت و در نتيجه باعث تنگدستى و فقر مردم مىگردد ، و آن هم ويرانى سرزمين و از بين رفتن عمران و آبادى كشور را در پى مىآورد .
دسته پنجم : منشيان است ، امام ( ع ) اوامرى به شرح زير درباره آنان صادر فرموده است :اول آن كه بهترين فرد آنها را به كار بگمارد ، و منظور از بهترين در اينجا كسى است كه با تقوا باشد و به بهترين وجهى از عهده كار برآيد .
دوم اين كه نامه ها و اسرار حكومتى و تمام امور سرنوشت ساز را به كسى بسپار كه جامع صفات پسنديده است ، و شما بارها با اين صفات پسنديده و اصول اخلاقى آشنا شدهايد . آن صفات عبارتند از آگاهى به روشهاى خيرانديشى و آشنايى با قرار دادن هر چيزى در جاى خود ، علاوه بر اينها پاكدامنى ، شجاعت ،عدالت ، با همه صفات ديگرى كه زير پوشش اين چهار اصل اخلاقى قرار دارند .
آنگاه امام ( ع ) براى اين كه مبادا بعضى فضايل اخلاقى روشن نباشد به توضيح و تفسير آنها پرداخته و پنج مورد از آنها را بيان كرده است :
1 مقام او را از راه بيرون نبرد ، و اين فضيلتى است همراه با فضيلت سپاسگزارى و آن هم شعبهاى از پاكدامنى است . امام ( ع ) از اين كسى كه مقام او را از راه بيرون كرده با جمله : فيجرء . . . ملاء ، بر حذر داشته است . و اين جمله به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر كس كه در حضور مردم با مخالفت تو اين چنين جسور باشد ، شايسته نمايندگى تو نيست .
2 زيركى و هوشيارى در امورى كه بايد انجام دهد ، و به كنايه اين مطلب را با سخن خود : ممّن لا تقصر به الغفلة . . . منك ( كسى كه غفلت باعث كوتاهى در انجام وظيفه محوّله نگردد ) بيان داشته است . زيركى ، خود ، فضيلتى است تحت عنوان حكمت و دانايى .
3 از آن كسانى نباشد كه هر نوع قراردادى را كه به نفع تو است ، به سستى منعقد كند ، بلكه آن را محكم و استوار سازد .
4 از گشودن گره قراردادهايى كه دشمنان تو با مكر و فريب به زيان تو بستهاند ، باز نماند . و اين دو ويژگى لازمه اصالت انديشه آدمى بوده و آن فضيلتى زير پوشش حكمت و درايت آدمى است .
5 اندازه ارزش و مقام خود را در كارها بشناسد ، تا هر كارى را در مرتبه خود و جاى مناسب قرار دهد . و اين فضيلت هم از فضايل زير پوشش حكمت اخلاقى است . و نيز او را به دورى گزيدن از نادان با اين عبارت هشدار داده است : فان الجاهل . . . اجهل ( زيرا كسى كه موضع خود را نشناسد موضع ديگران را هرگز نخواهد شناخت ) ، و اين مقدمه صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر كس آن طور باشد اجتناب از او لازم و ضرورى است .
سوم : نهى كرده است از اينكه گزينش كاركنان بر مبناى فراست و برداشت خود ، و اطمينان و خوشبينى بدانها باشد . و به دليل نادرستى آن در اين عبارت اشاره كرده است : فانّ الرّجال . . . شىء ( زيرا افراد براى جلب نظر فرمانروايان ،خوش خدمتى مىكنند . . . ) به اين معنى ، كه افراد ، خدمت خود را خوب جلوه مىدهند ، و خودنمايى مىكنند تا نظر فرمانروايان را جلب كنند . و فرمانروايان به آنها خوش بين شوند ، در حالى كه پشت پرده ، از خير خواهى و امانت خبرى نيست . و اين عبارت ، صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چه كه آن طور باشد ، شايسته نيست در گزينش آن بر اساس فراست و دريافت خود تكيه كنى .
چهارم : پس از اين كه امام ( ع ) او را از انجام گزينش آن چنانى نهى كرده است ، به منظور راهنمايى به روش انتخاب كاركنان ، دستور داده است تا آنها را به روشى كه نيكان پيش از او ، مىآزمودند ، بيازمايد . و در تأييد ويژگيهاى قبل مىفرمايد : آنانى را كه بين مردم درستكارتر و به امانتدارى در دين مشهورترند ،انتخاب كن . و به وسيله قياس مضمرى او را تشويق به انجام اين دستورها فرموده است كه صغراى قياس ، جمله : فانّ ذلك . . . امره ، و كبراى مقدر آن نيز چنين است : و هر چه آن طور باشد ، بايد انجام داد .
پنجم : امر كرده است تا در رأس هر كارى از كارها يكى از منشيان واجد شرايط مناسب با آن كار را قرار دهد ، به طورى كه عظمت كار او را از پا در نياورد و در انجام آن كوتاه نيايد و زيادى كار باعث آن نشود ، شيرازه كارها از هم بپاشد و به كارها نرسد .
ششم : نهى فرموده است از اين كه مبادا از عيب منشيانش غافل بماند ، و با اين عبارت او را هشدار داده است : مهما . . . الزمته ( هر عيبى كه در منشيانت باشد و تو از آن غافل بمانى ، مسؤول آن عيب هستى ) ، و اين صغراى قياس مضمرى است كه تقدير آن چنين است : زيرا هر چه ، از معايب مورد غفلت قرار گيرد ، تو مسؤول هستى . و كبراى مقدّر نيز مىشود : و هر چيزى را كه تو مسؤول آنى ، غفلت از آن روا نيست .
دسته ششم ، بازرگانان و صنعتگرانند ، و درباره آنان اوامرى به شرح زير صادر كرده است :
1 نسبت به آنان خيرخواه باشد .
2 سفارش لازم را نسبت به آنها چه آنانى كه در يك جا مقيمند و چه آنها كه با سرمايه خود ، دوره گردند ، و چه آنها كه با نيروى بدنى خدمت مىكنند دريغ نورزد ، زيرا آنها سرچشمه سازندگىاند . و به جنبه مصلحتى كه در سفارش نسبت به آنها و توجّه به حال آنها وجود دارد ، از دو جهت اشاره فرموده است :
يكى جهت سود و منفعت آنهاست ،در عبارت : فانّهم . . . عليها ، و ضمير در كلمات : مواضعها و عليها به منافع برمىگردد ، و « حيث » يعنى از جايى كه مردم براى چنان منافعى آنجاها اجتماع نكرده و جرأت رفتن آنجاها را ندارند ، و چنان جايى مثل درياها ، كوهها و امثال آنهاست .
دوم جهت بى زيان بودن آنهاست كه در عبارت : فانّهم . . . غائلته ، آمده است . و كبراى مقدّر هر دو قياس مضمر چنين است : و هر كس كه چنان باشد ،خيرخواهى و سفارش نيكو درباره او ، لازم و ضرورى است .
3 اعمال آنان را از نزديك و اطراف كشور ، زير نظر داشته باشد ، تا در صورت پيشامد مظالم و مشكلاتى براى آنها ، از ايشان برطرف نمايد .
4 از معايب انگشت شمارى كه دارند از قبيل تنگ نظرى و بخل ، آگاه باشد ، تنگ نظرى در اين جا همان بخل است ، و پس از آن احتكار مايحتاج عمومى ، از قبيل احتكار گندم ، جو ، خرما ، كشمش ، روغن و نمك ، علاوه بر اينها ،نرخ گذارى درباره اجناس ، يعنى فروش اجناس به نرخ دلخواه خود بدون پايبندى به اصول شرع و يا عرف مردم ، زيرا تمام اينها انحراف از مرز عدالت به سمت صفت ناپسند ظلم و جور است .
آنگاه به جنبه پيامد ناروايى كه اين معايب دارند ، با اين عبارت هشدار داده است : و ذلك . . . الولاة ، اما اين مطلب كه آن معايب براى مردم زيانبخشاند واضح ، و اما اين كه خود عيبى براى فرمانروايان است ، از آنرو كه قانون عدالت به دست آنها اجرا مىشود . و اگر آنان در بازداشتن اين قبيل افراد از راه تجاوز و ستمكارى سهل انگارى كنند ، سرزنش و ملامت متوجه ايشان مىگردد . و اين عبارت صغراى قياس مضمر است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چيزى كه آن طور باشد ، ردّ و دفع آن لازم و ضرورى است .
5 پس از اين كه دليل پيامد بد آن معايب را بيان داشت ، او را مأمور به جلوگيرى از احتكار نموده و به نهى پيامبر ( ص ) از احتكار استدلال فرموده است .
6 دستور آسانى و سادگى خريد و فروش را داده و هم اين كه با ترازوى عدل ، بدون كم و كاست باشد ، و نرخهايى كه نه به فروشنده اجحاف شود ، تا اصل كالا از بين برود و نه به مشترى تا اصل سرمايهاش را از دست دهد .
7 دستور داده تا محتكرين را پس از نهى از كار زشتشان مجازات كند ،امّا در مجازات زياده روى نكند .
دسته هفتم : گروه زيردستان است ، و آنها را با ويژگيهايى معين كرده و امر و نهىهايى درباره آنها بيان فرموده است :
امّا ويژگيها :
بيچاره ، ناتوان از كسب و كار ، تهيدست ، نيازمند و گرفتار رنج و زحمتند .
و تمام اينها هر چند كه بعضى ويژگيها در ضمن بعضى ديگر وجود دارد ، جز اين كه امام ( ع ) بر حسب صفات مختلف تمام آنها را به جهت توجه زيادى كه به اينان داشته ، بر شمرده است ، تا مبادا حتى يك مورد آنها را فراموش و سهل انگارى كند .
اما اوامر :
1 مالك را درباره ايشان از خدا ترسانده ، و به جنبه حكمتى كه در اين ترساندن وجود داشته با اين سخن اشاره فرموده است : زيرا در ميان آنان افراد نيازمند و محتاج هستند ، و اين عبارت : مقدمه صغرا براى قياس مضمرى است كه كبراى مقدر آن چنين است : و هر كه آن چنان باشد ، بايد از خدا درباره او ترسيد ، و حقى كه از طرف خدا براى او معين شده است بايد حفظ كرد .
2 بخشى از بيت المال خود و اموالى را كه از راه غلاّت زمينهاى غنيمت گرفته شده در هر شهر ، وجود دارد ، بديشان اختصاص دهد . بيت المال را به وى نسبت داده ، از آنرو كه سرپرستى آن را حاكم اسلام بر عهده دارد ، و عبارت : فانّ للاقصى . . . حقّه اشاره به همان مطلب دارد . كبراى مقدّر اين قياس مضمر چنين است : هر كس در آن شرايط باشد ، بايد با پرداخت حق او ، رعايت حالش بخوبى بشود .
3 او را نهى كرده است از اين كه مبادا غرور مقام و شادى ناز و نعمت او را از حال آنان غافل نگه دارد . و با اين عبارت او را از غافل ماندن از احوال ايشان بر حذر داشته است : فانّك لا تعذر . . . المهمّ ( زيرا به دليل انجام كارهاى مهمّ ، از غفلت نسبت به كارهاى غير مهمّ معذور نخواهى بود ) . مقصود امام ( ع ) از كلمه : التّافه ، امور ناچيز و كمترين حالات مردم ضعيف است . و همين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدر آن مىشود : و هر كسى را كه عذر و بهانهاش پذيرفته نباشد ، نبايد از حال فقرا غفلت ورزد .
4 او را منع كرده است از اين كه توجّه و عنايت خود را از ايشان دريغ ورزد ، يعنى آنقدر عنايت به مسائل مهمّ داشته باشد كه هرگز شامل حال آنان نگردد و به آنها نرسد .
5 او را از اين كه با غرور ، صورت از آنها برگرداند ، منع كرده است ، كنايه از تكبّر و گردن فرازى نمودن نسبت به ايشان .
6 دستور داده است تا نسبت به امور كسانى كه به دليل ناتوانى و حقارت در انظار دولتمردان و سربازان ، دسترسى به او ندارند ، بررسى كند ، و فردى مورد اعتماد از مردم خدا ترس ، و فروتن را از جانب خود بر ايشان بگمارد تا به كارهاى ايشان رسيدگى كند و نتيجه را به اطلاع وى برساند .
7 با آنان طورى رفتار كند كه روز ملاقات با پروردگارش ، عذر و بهانهاى داشته باشد . يعنى درباره آنها آن طور رفتار كند كه خداوند دستور داده است ، به نحوى كه عذرش پذيرفته باشد . به اين ترتيب كه اگر خداوند از نحوه رفتارش نسبت به آنها پرسيد ، عذرى در پيشگاه خدا داشته باشد ، و به جنبه مصلحتى كه در عنايت زياد نسبت به آنها وجود دارد ، با اين عبارت توجّه داده است : فانّ هؤلاء . . . غيرهم زيرا اينان به عدالت و دادگسترى از ديگر مردم نيازمندترند .
8 نسبت به داشتن عذر و بهانهاى در نزد خداوند در مورد پرداخت حق هر كدام از قشرهاى نامبرده تأكيد بيشترى فرموده است .
9 به وى دستور رسيدگى به حال رقّتبار يتيمان و سالخوردگان را داده است ، يعنى سالخوردگانى كه از پيرى به حدّى رسيدهاند كه مقاومتشان اندك شده و ناتوان از حركتند و راه چارهاى ندارند ، و به دليل آبرومندى با همه فقر و تهيدستى خود را براى گدايى آماده نكرده اند .
آنگاه به سنگينى وظيفه انجام تمام دستورهايى كه گذشت با اين عبارت اشاره فرموده است : و ذالك على الولاة ثقيل ( آنچه گفتيم براى فرمانروايان سنگين است ) ، و هم چنين با عبارت : و الحق كلّه ثقيل ( و هر گونه حقى سنگين است ) ، تا مطلب كاملا مؤثّر افتد و در قلب طرف جايگزين شود . و بعد با اين عبارت او را وادار به انجام وظيفه نموده است : و قد يخفّف اللّه . . . لهم ( و گاهى خداوند آن را سبك مىسازد ) ، نسبت سبك كردن را به خدا داده است تا او را علاقمند به انجام وظيفه كند و براى وادار ساختن به انجام وظيفه و ساده شمردن آن ، به بيان ويژگيهاى افراد شايسته پرداخته است ، و اينان كسانى هستند كه تنها بركنارى از عذاب خدا در آخرت را طالبند ، و سختيهاى وظايف دنيوى را نسبت به عذاب اخروى آسان شمرده و به درستى وعدههاى الهى در آخرت اطمينان دارند . توفيق از آن خداست .
فصل چهارم : درباره اوامر و نواهى سازنده و آداب اخلاقى و سياسى كه بعضى عمومى و بعضى ويژه كاركنان ، نزديكان ، نديمان و خود اوست و همچنين در كيفيت عبادت و امثال آن است .
وَ اِجْعَلْ لِذَوِي اَلْحَاجَاتِ مِنْكَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَكَ وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِيهِ لِلَّهِ اَلَّذِي خَلَقَكَ وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَكَ وَ أَعْوَانَكَ مِنْ أَحْرَاسِكَ وَ شُرَطِكَ حَتَّى يُكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ فَإِنِّي سَمِعْتُ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟
يَقُولُ فِي غَيْرِ مَوْطِنٍ لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لاَ يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ اَلْقَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ ثُمَّ اِحْتَمِلِ اَلْخُرْقَ مِنْهُمْ وَ اَلْعِيَّ وَ نَحِّ عَنْهُمُ اَلضِّيقَ وَ اَلْأَنَفَ يَبْسُطِ اَللَّهُ عَلَيْكَ بِذَلِكَ أَكْنَافَ رَحْمَتِهِ وَ يُوجِبْ لَكَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ وَ أَعْطِ مَا أَعْطَيْتَ هَنِيئاً وَ اِمْنَعْ فِي إِجْمَالٍ وَ إِعْذَارٍ ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِكَ لاَ بُدَّ لَكَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِكَ بِمَا يَعْيَا عَنْهُ كُتَّابُكَ وَ مِنْهَا إِصْدَارُ حَاجَاتِ اَلنَّاسِ يَوْمَ وُرُودِهَا عَلَيْكَ بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِكَ وَ أَمْضِ لِكُلِّ يَوْمٍ عَمَلَهُ فَإِنَّ لِكُلِّ يَوْمٍ مَا فِيهِ : وَ اِجْعَلْ لِنَفْسِكَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَللَّهِ أَفْضَلَ تِلْكَ اَلْمَوَاقِيتِ وَ أَجْزَلَ تِلْكَ اَلْأَقْسَامِ وَ إِنْ كَانَتْ كُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِيهَا اَلنِّيَّةُ وَ سَلِمَتْ مِنْهَا اَلرَّعِيَّةُ وَ لْيَكُنْ فِي خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِينَكَ إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ اَلَّتِي هِيَ لَهُ خَاصَّةً فَأَعْطِ اَللَّهَ مِنْ بَدَنِكَ فِي لَيْلِكَ وَ نَهَارِكَ وَ وَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَى اَللَّهِ مِنْ ذَلِكَ كَامِلاً غَيْرَ مَثْلُومٍ وَ لاَ مَنْقُوصٍ بَالِغاً مِنْ بَدَنِكَ مَا بَلَغَ وَ إِذَا قُمْتَ فِي صَلاَتِكَ لِلنَّاسِ فَلاَ تَكُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لاَ مُضَيِّعاً فَإِنَّ فِي اَلنَّاسِ مَنْ بِهِ اَلْعِلَّةُ وَ لَهُ اَلْحَاجَةُ وَ قَدْ سَأَلْتُ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟
حِينَ وَجَّهَنِي إِلَى ؟ اَلْيَمَنِ ؟ كَيْفَ أُصَلِّي بِهِمْ فَقَالَ صَلِّ بِهِمْ كَصَلاَةِ أَضْعَفِهِمْ وَ كُنْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً وَ أَمَّا بَعْدَ فَلاَ تُطَوِّلَنَّ اِحْتِجَابَكَ عَنْ رَعِيَّتِكَ فَإِنَّ اِحْتِجَابَ اَلْوُلاَةِ عَنِ اَلرَّعِيَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ اَلضِّيقِ وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ وَ اَلاِحْتِجَابُ مِنْهُمْ يَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا اِحْتَجَبُوا دُونَهُ فَيَصْغُرُ عِنْدَهُمُ اَلْكَبِيرُ وَ يَعْظُمُ اَلصَّغِيرُ وَ يَقْبُحُ اَلْحَسَنُ وَ يَحْسُنُ اَلْقَبِيحُ وَ يُشَابُ اَلْحَقُّ بِالْبَاطِلِ وَ إِنَّمَا اَلْوَالِي بَشَرٌ لاَ يَعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ اَلنَّاسُ بِهِ مِنَ اَلْأُمُورِ وَ لَيْسَتْ عَلَى اَلْحَقِّ سِمَاتٌ تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ اَلصِّدْقِ مِنَ اَلْكَذِبِ وَ إِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَيْنِ إِمَّا اِمْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُكَ بِالْبَذْلِ فِي اَلْحَقِّ فَفِيمَ اِحْتِجَابُكَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِيهِ أَوْ فِعْلٍ كَرِيمٍ تُسْدِيهِ أَوْ مُبْتَلًى بِالْمَنْعِ فَمَا أَسْرَعَ كَفَّ اَلنَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِكَ إِذَا أَيِسُوا مِنْ بَذْلِكَ مَعَ أَنَّ أَكْثَرَ حَاجَاتِ اَلنَّاسِ إِلَيْكَ مِمَّا لاَ مَئُونَةَ فِيهِ عَلَيْكَ مِنْ شَكَاةِ مَظْلِمَةٍ أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍْ ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِي خَاصَّةً وَ بِطَانَةً فِيهِمُ اِسْتِئْثَارٌ وَ تَطَاوُلٌ وَ قِلَّةُ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍ فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِكَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْكَ اَلْأَحْوَالِ وَ لاَ تُقْطِعَنَّ لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِيَتِكَ وَ حَامَّتِكَ قَطِيعَةً وَ لاَ يَطْمَعَنَّ مِنْكَ فِي اِعْتِقَادِ عُقْدَةٍ تَضُرُّ بِمَنْ يَلِيهَا مِنَ اَلنَّاسِ فِي شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَكٍ يَحْمِلُونَ مَئُونَتَهُ عَلَى غَيْرِهِمْ فَيَكُونَ مَهْنَأُ ذَلِكَ لَهُمْ دُونَكَ وَ عَيْبُهُ عَلَيْكَ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ وَ أَلْزِمِ اَلْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ اَلْقَرِيبِ وَ اَلْبَعِيدِ وَ كُنْ فِي ذَلِكَ صَابِراً مُحْتَسِباً وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ قَرَابَتِكَ وَ خَاصَّتِكَ حَيْثُ وَقَعَ وَ اِبْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا يَثْقُلُ عَلَيْكَ مِنْهُ فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِكَ مَحْمُودَةٌ وَ إِنْ ظَنَّتِ اَلرَّعِيَّةُ بِكَ حَيْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِكَ وَ اِعْدِلْ عَنْكَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِكَ فَإِنَّ فِي ذَلِكَ رِيَاضَةً مِنْكَ لِنَفْسِكَ وَ رِفْقاً بِرَعِيَّتِكَ وَ إِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَكَ مِنْ تَقْوِيمِهِمْ عَلَى اَلْحَقِّ وَ لاَ تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاكَ إِلَيْهِ عَدُوُّكَ و لِلَّهِ فِيهِ رِضًا فَإِنَّ فِي اَلصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِكَ وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِكَ وَ أَمْناً لِبِلاَدِكَ وَ لَكِنِ اَلْحَذَرَ كُلَّ اَلْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ اَلْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِيَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اِتَّهِمْ فِي ذَلِكَ حُسْنَ اَلظَّنِّ وَ إِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوِّكَ عُقْدَةً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوَفَاءِ وَ اِرْعَ ذِمَّتَكَ بِالْأَمَانَةِ وَ اِجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اَللَّهِ شَيْءٌ اَلنَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اِجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ اَلْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِكَ اَلْمُشْرِكُونَ فِيمَا بَيْنَهُمْ دُونَ اَلْمُسْلِمِينَ لِمَا اِسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ اَلْغَدْرِ فَلاَ تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِكَ وَ لاَ تَخِيسَنَّ بِعَهْدِكَ وَ لاَ تَخْتِلَنَّ عَدُوَّكَ فَإِنَّهُ لاَ يَجْتَرِئُ عَلَى اَللَّهِ إِلاَّ جَاهِلٌ شَقِيٌّ وَ قَدْ جَعَلَ اَللَّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَيْنَ اَلْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ وَ حَرِيماً يَسْكُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ وَ يَسْتَفِيضُونَ إِلَى جِوَارِهِ فَلاَ إِدْغَالَ وَ لاَ مُدَالَسَةَ وَ لاَ خِدَاعَ فِيهِ وَ لاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِيهِ اَلْعِلَلَ وَ لاَ تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْلٍ بَعْدَ اَلتَّأْكِيدِ وَ اَلتَّوْثِقَةِ وَ لاَ يَدْعُوَنَّكَ ضِيقُ أَمْرٍ لَزِمَكَ فِيهِ عَهْدُ اَللَّهِ إِلَى طَلَبِ اِنْفِسَاخِهِ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ فَإِنَّ صَبْرَكَ عَلَى ضِيقِ أَمْرٍ تَرْجُو اِنْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ خَيْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ وَ أَنْ تُحِيطَ بِكَ مِنَ اَللَّهِ فِيهِ طِلْبَةٌ لاَ تَسْتَقِيلُ فِيهَا دُنْيَاكَ وَ لاَ آخِرَتَكَ إِيَّاكَ وَ اَلدِّمَاءَ وَ سَفْكَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى لِنِقْمَةٍ وَ لاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ وَ لاَ أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَةٍ وَ اِنْقِطَاعِ مُدَّةٍ مِنْ سَفْكِ اَلدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا وَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُكْمِ بَيْنَ اَلْعِبَادِ فِيمَا تَسَافَكُوا مِنَ اَلدِّمَاءِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَلاَ تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَكَ بِسَفْكِ دَمٍ حَرَامٍ فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَ يُوهِنُهُ بَلْ يُزِيلُهُ وَ يَنْقُلُهُ وَ لاَ عُذْرَ لَكَ عِنْدَ اَللَّهِ وَ لاَ عِنْدِي فِي قَتْلِ اَلْعَمْدِ لِأَنَّ فِيهِ قَوَدَ اَلْبَدَنِ وَ إِنِ اُبْتُلِيتَ بِخَطَإٍ وَ أَفْرَطَ عَلَيْكَ سَوْطُكَ أَوْ سَيْفُكَ أَوْ يَدُكَ بِالْعُقُوبَةِ فَإِنَّ فِي اَلْوَكْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً فَلاَ تَطْمَحَنَّ بِكَ نَخْوَةُ سُلْطَانِكَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى أَوْلِيَاءِ اَلْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ : وَ إِيَّاكَ وَ اَلْإِعْجَابَ بِنَفْسِكَ وَ اَلثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُكَ مِنْهَا وَ حُبَّ اَلْإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ اَلشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مَا يَكُونُ مِنْ إِحْسَانِ اَلْمُحْسِنِينَ وَ إِيَّاكَ وَ اَلْمَنَّ عَلَى رَعِيَّتِكَ بِإِحْسَانِكَ أَوِ اَلتَّزَيُّدَ فِيمَا كَانَ مِنْ فِعْلِكَ أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَكَ بِخُلْفِكَ فَإِنَّ اَلْمَنَّ يُبْطِلُ اَلْإِحْسَانَ وَ اَلتَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ اَلْحَقِّ وَ اَلْخُلْفَ يُوجِبُ اَلْمَقْتَ عِنْدَ اَللَّهِ وَ اَلنَّاسِ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ 1 9 61 : 3
وَ إِيَّاكَ وَ اَلْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا أَوِ اَلتَّسَقُّطَ فِيهَا عِنْدَ إِمْكَانِهَا أَوِ اَللَّجَاجَةَ فِيهَا إِذَا تَنَكَّرَتْ أَوِ اَلْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اِسْتَوْضَحَتْ فَضَعْ كُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أَوْقِعْ كُلَّ عَمَلٍ مَوْقِعَهُ وَ إِيَّاكَ وَ اَلاِسْتِئْثَارَ بِمَا اَلنَّاسُ فِيهِ أُسْوَةٌ وَ اَلتَّغَابِيَ عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُيُونِ فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْكَ لِغَيْرِكَ وَ عَمَّا قَلِيلٍ تَنْكَشِفُ عَنْكَ أَغْطِيَةُ اَلْأُمُورِ وَ يُنْتَصَفُ مِنْكَ لِلْمَظْلُومِ اِمْلِكْ حَمِيَّةَ أَنْفِكَ وَ سَوْرَةَ حَدِّكَ وَ سَطْوَةَ يَدِكَ وَ غَرْبَ لِسَانِكَ وَ اِحْتَرِسْ مِنْ كُلِّ ذَلِكَ بِكَفِّ اَلْبَادِرَةِ وَ تَأْخِيرِ اَلسَّطْوَةِ حَتَّى يَسْكُنَ غَضَبُكَ فَتَمْلِكَ اَلاِخْتِيَارَ وَ لَنْ تَحْكُمَ ذَلِكَ مِنْ نَفْسِكَ حَتَّى تُكْثِرَ هُمُومَكَ بِذِكْرِ اَلْمَعَادِ إِلَى رَبِّكَ وَ اَلْوَاجِبُ عَلَيْكَ أَنْ تَتَذَكَّرَ مَا مَضَى لِمَنْ تَقَدَّمَكَ مِنْ حُكُومَةٍ عَادِلَةٍ أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِيِّنَا ص أَوْ فَرِيضَةٍ فِي كِتَابِ اَللَّهِ فَتَقْتَدِيَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِيهَا وَ تَجْتَهِدَ لِنَفْسِكَ فِي اِتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَيْكَ فِي عَهْدِي هَذَا وَ اِسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ اَلْحُجَّةِ لِنَفْسِي عَلَيْكَ لِكَيْلاَ تَكُونَ لَكَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِكَ إِلَى هَوَاهَا
لغات
شرط : گروهى كه خود را با علامتهاى خدمتگزارى مشخّص مىكنند و با آن علامات از ديگران بازشناخته مىشوند
خرق : خلاف مدارا
انف : درشتى ، خويى كه با خودبينى همراه است .
اكناف : اطراف و جوانب
اسداء : بخشش حامّة : خويشاوندى
عقدة : زمين زراعتى عقدة : جاى پر درخت و نخلستان
اعتقد الضّيعة : زمين و باغى فراهم آورد مغبّه : سرانجام كار نتيجه
اصحر : آشكار ساخت
دعة : آسودگى آسايش
استوبلوا الامر : سنگين شمردند آن كار را
وبال : بدى ، سنگينى ،
استوبلت البلد :وضع شهر بد شد و شهروندان ناراضى شدند
خاس بالوعد : عهد و پيمان را شكست
ختل : نيرنگ
افضاه : گسترد .
استفاض بالماء : آب جريان يافت
ادغال : تباه كردن دغل : فساد مدالسة : مصدر باب مفاعله از تدليس و فريبكارى در فروش و غيره مانند نيرنگ زدن لحن القول : مانند در پرده سخن گفتن و اشاره داشتن و پهلو زدن در كارى وكزة : يك باره زدن ، يكبارگى . بعضى گفته اند به معنى دست را بر چانه جمع كردن است
فرصة : نوبت ، مقدار ممكن از يك كار .
سورة الرّجل : حمله و تندى و بى باكى يك مرد غرب
اللسان : تندزبانى بادرة : حمله شتابزده و مجازات كردن
ترجمه
« قسمتى از وقت خود را به كسانى اختصاص ده كه به تو نياز دارند ، تا در آن وقت خود را آماده كرده و در انجمن عمومى براى انجام كار آنها بنشينى ، پس به خاطر خدا در آن انجمن فروتن باش ، و جلو سپاهيان ، دربانان ، نگهبانان و محافظان خود را بگير تا كسى كه از طرف آنها حرف مىزند بىدغدغه و لكنت زبان و ترس و نگرانى ، حرف بزند ، زيرا من از پيامبر خدا ( ص ) شنيدم كه فرمود « هرگز امتى آراسته نخواهد بود ، مگر اين كه حق ناتوان بدون ترس و نگرانى از توانا گرفته شود » [ 6 ] .
بنابر اين تندى و تندخويى و بىادبى در سخن گفتن را از طرف آنها بپذير و بر خود مگير ، و مبادا تو با آنان تندى و خودپسندى روا دارى ، تا خدا درهاى رحمتش را بر روى تو بگشايد . و اجر اطاعت و فرمانبردارى را به تو مرحمت كند .
و هر چه به كسى مىدهى با روى باز بده و اگر به كسى چيزى نمىدهى و مانع ازكارى مىشوى با مهربانى و معذرت خواهى عمل كن .
وانگهى بعضى از كارها را ناگزير بايد خود انجام دهى ، از آن جمله پاسخ دادن به كاركنان در جايى كه از عهده منشيانت بر نيايد ، و از جمله درخواستهاى مردم كه باعث تنگدلى يارانت مىگردد ، تو خود بايد رسيدگى كنى . در هر روز كار مخصوص همان روز را انجام بده ، زيرا هر روز كار ويژهاى دارد . و بهترين فرصتها و با ارزشمندترين اوقات را بين خود و خدا قرار بده ، اگر چه همه فرصتها اگر نيت انسان خالص و مردم در آسايش باشند از آن خدا و متعلق به اوست .
بايد در آن فرصتى كه ويژه خدا قرار دادهاى ، واجباتى را كه تنها براى اوست ، صميمانه براى او انجام دهى ، بنابر اين در شبانهروز بخشى از آسايش تنت را به خدا بسپار و بدان وسيله عملى را به طور كامل انجام دهد كه باعث نزديكى تو به خدا شده و بدون عيب و نقص باشد هر چند كه موجب فرسايش و ناراحتى بدنت گردد . و هنگامى كه با مردم نماز مىگزارى كارى نكن كه مردم را از خود برنجانى و نماز را ضايع گردانى ، زيرا ميان مردم افرادى بيمار و گرفتارند .
من از پيامبر خدا ( ص ) هنگامى كه مرا به يمن اعزام داشت از نحوه برگزارى نماز با مردم آنجا پرسيدم فرمود : با آنان همچون ناتوانترين فرد نماز را به پا دار ، و نسبت به مؤمنان مهربان باش . و بعد از تمام اين دستورها مبادا بيش از اندازه خود را از نظر مردم دور نگهدارى . زيرا دورى فرمانروايان از انظار مردم ، بخشى از تنگنظرى و كم آگاهى به كارهاست ، و همين ، رو نشان ندادن است كه حكمرانان را از كارهاى پوشيده مردم بيگانه مىسازد و در نتيجه كارهاى بزرگ مردم را كوچك و كارهاى كوچك را بزرگ ، و كارهاى خوب را بد ، و كارهاى زشت را زيبا جلوه مىدهد و حق و باطل را به هم آميخته مىكند .
براستى حكمران بشر است و از كارهايى كه مردم در خفا انجام مىدهند آگاه نيست . و روى حق و حقيقت نشانه گذاريهايى نشده تا راست از دروغ بازشناخته شود و در واقع تو يكى از دو نوع مردان هستى : يا مردى هستى كه در راه حق ، دست و دلبازى و كوتاهى ندارى ، در اين صورت ، رو پنهان داشتنت از اداى حق واجب و يا انجام كار نيك براى چيست ؟ و يا فردى گرفتارخسّت و تنگنظرى هستى كه در اين صورت ديرى نخواهد پاييد كه مردم از بذل و بخشش تو نااميد شوند و چيزى از تو نخواهند خواست ، در صورتى كه بيشترين درخواستهاى مردم ، چيزهاى بىمايه از قبيل شكايت از ستم و يا دادخواهى درباره برخوردى و بىزحمت است .
وانگهى چون حكمران نزديكان و نديمانى دارد كه خودسر و دراز دست و در رفتارشان با مردم كمانصافند ، تو كارى بكن كه با از ميان برداشتن انگيزههاى آن صفات ريشه آنها را از بيخ و بن بركنى ، و به هيچ كدام از اطرافيان و خويشاوندانت ، قطعه زمينى واگذار مكن ، و مبادا كسى به اين طمع بيفتد كه در آبادانى زمين و باغ خود به مردم همسايه زيان رساند و در آب دادن مزرعه و يا در كارى كه با مردم بايد همكارى كند ، هزينه آن را بر ديگران تحميل كند ، در نتيجه گوارايى آن كار براى ايشان خواهد بود نه براى تو ، ولى ننگ آن در دنيا و آخرت براى تو خواهد ماند .
حق را نسبت به هر كه شايستگى دارد چه نزديك و چه دور اجرا كن ، و در اين راه استوار باش و پاداشت را از خدا بخواه ، هر چند كه از اجراى حق ، به خويشان و نزديكانت برسد آنچه بايد برسد . و نتيجه اجراى حق را با همه سنگينىاش براى خود ، در نظر بگير ، كه پيآمدى خوش و پسنديده دارد . آنجا كه مردم تو را ستمگر پندارند ، اگر بهانهاى دارى ، آشكارا بگو ، و با بيان روشن و آشكار عذر و بهانه خود ، پندار آنها را زايل گردان ، زيرا با اين عمل هم خويشتن را تربيت و هم با مردم به مدارا رفتار كردهاى ، و اين اظهار عذر و بهانه باعث رسيدن تو به خواستهاى كه همان حقجويى مردم است خواهد شد .
مبادا صلح و سازشى را كه رضاى خدا در آن است اگر دشمن تو را دعوت كرد از دست بدهى ، زيرا كه صلح و سازش باعث آسايش سپاهيان و برطرف شدن غمها و امنيّت كشور است . ولى پس از صلح با دشمن ، سخت بر حذر باش ، زيرا چه بسا كه دشمن هدفش از سازش و نزديكى غافلگير ساختن بوده باشد . بنابر اين جانب احتياط را بگير ، و خوشگمان مباش و اگر بين خود و دشمن پيمانى بستى و لباس پيمان امنيّت را از جانب خود بر او پوشاندى به پيمان خود وفادار باش و به عهد خود وفا كن ، و خود را سپر دفاع پيمانى كه بستهاى قرار بده ، زيرا كه هيچ چيز در نزد خدا از واجبات الهى در بين مردم با همه اختلاف نظر و افكار گوناگون آنها از وفاى به عهد ، مهمتر نيست ، حتّى مشركان هم ، پيش از اسلام و مسلمين ، در بين خود ، وفاى به عهد را مهم مىگرفتند ، از آنرو كه سرانجام بد پيمان شكنى را دريافته بودند .
پس مبادا به پيمانت خيانت كنى و پيمان شكن باشى ، و مبادا در صدد فريب دشمنت باشى ، زيرا آن نوعى جسارت بر خداست ، و بر خداست گستاخ نمىشود مگر نادان بدبخت . و خداوند عهد و پيمان خود را كه باعث امنيّت است ، ميان بندگان گسترده است ، و آن را محلى امنى براى زيستن در پناه لطفش قرار داده است ، بنابر اين فريبكارى ، گول زدن و نيرنگبازى در آن راه ندارد .
از اوّل قراردادى منعقد نكن ، تا به عذر و بهانه گيريها متوسّل شوى ، و نبايد پس از عهد و پيمان ، سخنى مبهم و دو پهلو به كار ببرى ، و نبايد تنگناى كارى كه بايد پيمان الهى را درباره آن رعايت كنى تو را وادار به پيمان شكنى نابجا كند ، زيرا نستوه بودن در برابر كار دشوارى كه به انجام آن اميدوارى و پيآمد نيك آن را انتظار مىبرى بهتر از نيرنگى است كه از مجازات و كيفر الهى آن مىترسى ، و هم چنين بهتر از ترس بازخواست خداوند است كه هيچ راهى در دنيا و آخرت براى عفو و بخشش آن در پيش ندارى .
از خونها و خونريزى به ناحق برحذر باش ، زيرا هيچ چيز بيشتر از خونريزى به ناحق ، باعث عذاب و سزاوار بازخواست و موجب از بين رفتن نعمت و كوتاهى عمر نيست . و خداوند پاك در روز رستاخيز ، اوّلين حكمى كه ميان بندگانش مى فرمايد درباره خونهايى است كه مردم ريختهاند ، بنابر اين هرگز با خونريزى خلاف بنياد حكومتت را استوار نكن ، زيرا ريختن خون حرام پايه حكومت را سست و لرزان مى كند بلكه آن را از بين مىبرد و به ديگران منتقل مىسازد ، و از تو در نزد خدا و هم چنين در نزد من هيچ عذر و بهانهاى در قتل عمد ، پذيرفته نيست زيرا در قتل عمد ، قصاص تن لازم است و اگر هم از روى خطا ديگرى را كشتى و تازيانه و يا شمشير و يا دستت ، در مجازات ، افراط كرد ،مبادا غرور قدرت تو را از پرداخت خونبها به اولياى مقتول مانع شود .
از خود پسندى و اعتماد به چيزى كه تو را وادار به خودپسندى كند ، بپرهيز ،و از اين كه مردم تو را زياد ستايش كنند بر حذر باش ، زيرا چنين حالتى از بهترين فرصتها براى شيطان است تا بتواند آثار نيك نيكوكاران را از بين ببرد . و مبادا در برابر خوبى كه به مردم مىكنى بر سر آنها منّت بگذارى ، و يا كارى را كه مىكنى ،بيش از آنچه هست جلوه دهى ، و مبادا به آنان وعدهاى بدهى كه وفا نكنى ، زيرا منّت گذارى نتيجه خوبى را زايل مىكند ، و كار را بيش از آنچه هست تلقى كردن ،نور حق را از دل مىزدايد ، و به وعده وفا نكردن باعث خشم خدا مىگردد ، خداى بزرگ مىفرمايد : كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ اَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ [ 7 ] پرهيز كن از شتاب در كارها پيش از فرا رسيدن وقت آن و يا وانهادن آن به هنگام فراهم شدن مجال انجام آن ، و يا پافشارى بيجا در كارى كه آن را در نمىيابى ، و يا سبك شمردن كار به هنگامى كه برايت روشن شده است . پس هر چيز را در جاى خود قرار بده ، و هر كارى را به موقع خود به جاى آور .
مبادا آنچه را كه همه مردم در آن حق يكسان دارند به خود اختصاص دهى ،و مبادا در جايى كه دقت و توجه لازم است و همه مىدانند تو خود را به نادانى بزنى ، زيرا آن [ حق ] از تو به نفع ديگرى گرفته خواهد شد ، همه چيز روشن شده و ديرى نخواهد پاييد كه داد ستمديده را از تو خواهند گرفت . به هنگام خشم بر خود مسلط باش ، و جلو تندى و تيزى خودت و حمله دست و بازو و بدزبانىات را بگير ، از همه اين كارها با چشم پوشى از شتاب ، و تأخير در اعمال قدرت ،خوددارى كن ، تا آتش خشمت فرو نشيند و بر خود مسلط گردى ، و هرگز بر خود مسلط نمىشوى مگر آن كه درباره بازگشت به سوى پروردگارت بسيار دلمشغول باشى .
بر تو لازم است از احكامى كه پيشينيان ، قبل از تو به عدل و داد صادر كرده ، و يا راه و روش نيكى كه به كار بردهاند ، و يا خبرى را كه از پيامبرمان نقل كردهاند و فريضهاى كه از كتاب خدا عمل كردهاند ، ياد كنى ، بنابر اين آنچه را كه ديدى مورد عمل ماست پيروى كن و با تمام وجودت در به جاى آوردن آنچه در اين عهدنامه ، به عهدهات گذاردم كوشا باش كه من در اين عهدنامه حجت را بر تو تمام كردم ، تا به هنگام حمله و فشار هوا و خواهش نفست ، عذر و بهانهاى نداشته باشى . »
شرح
اما كارهايى كه به نفع توده مردم است :
اول ، آن كه بخشى از وقت خود را مخصوص كسانى كند كه به او نياز دارند ، تا در آن فرصت خود را فارغ از هر كارى آماده سازد و هفتهاى يا كمتر يا بيشتر به هر اندازه كه ممكن شود در يك انجمن عمومى به خاطر آنها نشستى داشته باشد .
دوم ، به خاطر خدا در انجمن و نشست با ارباب حاجت و كسانى كه به او نياز دارند ، فروتنى كند . امام ( ع ) او را در ارتباط با خدا وادار به فروتنى كرده است از آنرو كه خداوند آفريدگار اوست ، و وظيفهاش نسبت به خدا فروتنى است .
سوم : سپاه و يار و ياورانش را از مردم نيازمند باز دارد [ مبادا مانع از مراجعه آنان شوند ] و دليل اين مصلحت و فايده آن كار را با اين عبارت بيان فرموده است : تا كسى كه از طرف آنها حرف مىزند بدون دغدغه و لكنت زبان حرف بزند . و به دليل ضرورت اين كار با اين بيان اشاره كرده است : فانى سمعت . . . القوى ، و جهت استدلال امام ( ع ) به اين خبر آن است كه دلالت مطابقى بر مجازات امتى دارد كه در ميان آنها به دليل ناپاكيشان حق ناتوان از توانا گرفته نمىشود ، و همين خود باعث عذاب اخروى است و به دلالت التزامى دلالت دارد بر اين كه در ميان مردم به طور قطع چنين چيزى وجود دارد . وانگهى چون اين امورى كه امام ( ع ) دستور انجام آنها را مىدهد ، چون زمينه و مقدمه واجبند ،بنابر اين انجام تمام اين كارها واجب خواهد بود .
چهارم ، كارهايى كه هر چند به مصلحت عموم مردم و به نفع همه است او خود بايد بدون واسطه انجام دهد . كلمه امور ، مبتدا و خبر آن محذوف است :
و هناك امور يعنى در اينجا امورى هست ، و يا عباراتى نظير آن . از جمله آن امور پاسخ دادن به كاركنان است ، در جايى كه اين كار از عهده منشيان برنيايد ، او خود آن طور كه مصلحت مىبيند پاسخ دهد . و از جمله رسيدگى به نيازهاى مردم در موردى است كه يارانش در انجام آن سعه صدر نشان نمىدهند ، و شايسته نيست كه به آنها واگذار كند ، زيرا در نهايت اگر آنها برآورده كنند باز هم رضايت بخش نخواهد بود .
پنجم : بايد هر روز كار همان روز را انجام دهد و بر اين مطلب با اين عبارت توجه داده است : فإنّ لكل يوم ما فيه يعنى زيرا هر روز كار مخصوص به خود دارد . و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و اگر هر روزى كار مخصوص به خود دارد پس بايد در همان روز انجام گيرد .
ششم : بهترين فرصتها را در كارها و اعمال بين خود و خدا صرف كند ،يعنى اوقات لازم براى اعمال واجب ، و بهترين نوع كارها آن كارى است كه در وقت معين انجام گيرد پس با فضيلتترين اوقات وقتى است كه از گرفتاريهاى دنيايى فارغ و به خلوت با خدا مقرون باشد .
و در عبارت :و ان كانت . . . الرّعية
توجّه بر اين مطلب داده است كه بالاترين اعمال ،عملى است كه تنها براى خدا باشد .
هفتم : در آن فرصت معيّن ، كه ويژه خدا و مخصوص عمل دينى قرار داده ،واجبات الهى را با اخلاص و توجّه خاصّى انجام دهد .
هشتم : قسمتى از آسايش جسمى خود را در شبانه روز براى خدا ، يعنى در راه طاعت و بندگى او صرف كند . مفعول دوم چون معلوم بوده است حذف شده ، قرينه همان بودن شبانه روز است كه دو ظرف مكان براى افعال به قرينه ذكر بدن ، مىباشند .
نهم : عملى را كه براى تقرّب به خدا انجام مىدهد ، به طور كامل و بدون عيب و نقص باشد . كلمات كاملا ، غير مثلوم ، و بالغا هر سه حالند . و ما منصوب است بنابر اين كه حرف مصدرى است و نصبش به وسيله كلمه : بالغا . . .
است كه در ضمن سخنان امام ( ع ) آمده است : بالغا ما بلغ من القوّة و الطّاعة يعنى : هر چند كه فشار عبادت باعث فرسودگى بدنت گردد .
دهم : از جمله آدابى كه به امامت مردم در نماز جماعت مربوط مىشود ،اين است كه در نماز خود حد وسطى را انتخاب كند ، ما بين نماز طولانى كه طول دادن آن باعث نفرت مردم مىگردد ، و بين كوتاه خواندن كه باعث تباه سازى اركان نماز و از بين بردن فضيلت آن مىگردد ، و براى ردّ سنگينى و طولانى خواندن نماز به دليل عقلى و نقلى استدلال جسته است :
امّا دليل عقلى يك قياس مضمرى است كه صغراى آن عبارت است از : فانّ فى النّاس . . . الحاجة زيرا ميان مردم افرادى وجود دارند كه بيمار و گرفتارند و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر جامعهاى كه افراد مزبور ميان آنها باشد نيازمند مدارا و سبك گرفتن است . و اما دليل نقلى ، روايتى است كه از پيامبر خدا ( ص ) نقل كرده است ، و جهت تشبيه نماز جماعت به نماز ناتوانترين نمازگزار ، سبك گرفتن نماز به حفظ اركان و واجبات نماز است .
يازدهم : از جمله آداب سازنده براى اداره شهر ، خوددارى از طول غيبت از انظار توده مردم است ، و براى تشويق به خوددارى از آن عمل به چند جهت اشاره فرموده است :
1 طول غيبت نوعى سختگيرى نسبت به رعيت و تنگ نظرى است .چون ديدار آنان با حاكمشان باعث برطرف شدن اندوه ناشى از مشكلاتشان مىگردد .
2 طول غيبت باعث اطلاع كمتر از امور مىشود ، يعنى لازمه مخفى بودن طولانى از انظار ، بىاطلاعى از امور است ، بنابر اين نام لازم را بر ملزوم اطلاق فرموده است . و با اين عبارت مطلب را تأكيد كرده است : و همينرو پنهان كردن از مردم است كه باعث بريدن از مردم مىشود ، يعنى مانع اطلاع بعضى از فرمانروايان از امور پنهانى رعيت مىگردد . آنگاه به پيامدهاى نارواى آن ناآگاهى اشاره فرموده است .
به اين ترتيب كه كارهاى بزرگ مردم را كوچك مىبيند ، مثل اين كه اگر يكى از اطرافيان حاكم ، دست به ستمكارى بزند ، دستياران جرم او را كوچك قلمداد مىكنند و حاكم هم آن را كوچك مىبيند ، و همچنين كارهاى كوچك را بزرگ مىبيند . مثلا يك نافرمانى كوچك كه از مقام پايينتر نسبت به بالاتر سر بزند .
و همين طور كارهاى خوب مردم را بد ، و كارهاى بد را خوب مىبيند ، و حق و باطل با هم درآميخته و مشتبه مىشوند ، و اين است معناى عبارت امام ( ع ) : فيصغر . . . بالباطل .
آنگاه چند دليل آورده است بر اين كه لازمه رو پنهان كردن از مردم به مدّت زياد ناآگاهى است ، با اين عبارت : و انّما الوالى بشر . . . الصدق و الكذب ،كه در حقيقت چنين است : زيرا حاكم يك فرد از بشر است و از ويژگيهاى بشر آن است كه هيچ چيز را جز به وسيله نشانه ، نشناسد ، و از طرفى ، حق نشانههايى ندارد ، تا بدان وسيله انواع سخنان راست از نادرست بازشناخته شود .
3 امام ( ع ) وى را به خوددارى از رو پنهان كردن از مردم به وسيله قياس مضمرى تشويق كرده است كه مقدّمه صغراى آن يك قضيه شرطيه منفصله است و آن عبارت است از : و انّما انت . . . بذلك و خلاصه معناى آن چنين است : يا تو فردى با سخاوت طبع و در راه حق ، دست و دلبازى ، و يا شخصى گرفتار تنگ نظرى هستى ، كبراى مقدّر آن نيز چنين است : هر كس كه با اين ويژگيها باشد روا نيست كه از مردم مدّتى دور زندگى كند ، توضيح مقدّمه كبرا اين طور مىشود : يا او در راه اداى حق دست و دل باز است ، چنان كه به هنگام درخواست حقى ، يا حق واجب را ادا مىكند ، و يا همچون افراد كريم و بزرگوار برخورد مىكند كه در اين صورت رو پنهان كردن از مردم روا نيست ، و يا گرفتار تنگ نظرى است كه در اين صورت هم ، مردم وقتى از بذل و بخشش او نااميد شدند ، ديگر چيزى از او درخواست نخواهند كرد ، در اين صورت هم ،رو پنهان كردن از مردم معنايى ندارد .
4 سخن امام ( ع ) : مع انّ اكثر . . .
معامله مقدمه صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن چنين است : و هر كسى كه بيشترين نيازهاى مردم از قبيل موارد ياد شده ، زحمت و هزينهاى براى او نداشته باشد ، رو پنهان كردن وى از مردم بى معناست .
دوازدهم : از جمله امور سازنده كه مربوط به نزديكان حاكم است ، آن است كه بار هزينه آنها را از دوش مردم بردارد ، بنابر اين عبارت : بقطع اسباب . . .
مؤونته رهنمودى است به طريق از ميان برداشتن آن ، و به دليل آن عمل با يادآورى پيآمدهايى از قبيل اين كه خود را در منافعى بر رعيّت مقدّم داشته و دست اذيّت و آزار و كم انصافى بر آنها دراز كنند اشاره فرموده است . و آن عبارت به منزله مقدمه صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر كس چنان باشد گسستن رشته زحمت و هزينه وى از مردم ضرورت دارد . صفات و حالاتى كه امام ( ع ) دستور بركندن ريشههاى آنها را داده است عبارتند از : انواع زحمتهاى نامبرده از قبيل خودسرى ، دراز دستى و كم انصافى .
عبارت : و لا تقطعنّ . . . مشترك ،توضيح و تفصيل راههاى از بين بردن انگيزههاى ياد شده است ، زيرا واگذار كردن قطعه زمينى به يكى از آنها و به طمع واداشتن وى در فراهم آوردن زمين و باغ بر ضرر رساندن به همسايگان در آب ،و يا در كار مشترك با مردم مانند عمران و آبادانى ، موجب مىشود كه هزينه آن را بر ديگران تحميل كند ، اينها انگيزههاى صفات ياد شده از انواع زحمت هستند ، و قهرا از ميان برداشتن اينها در گرو بركندن ريشههاى آنهاست .
آنگاه از انگيزههاى زحمت بر مردم ، به دليل پيامدهاى ناروا كه براى حاكم دارد او را بر حذر داشته است ، پيامدهايى از قبيل گوارايى آن كارها براى ايشان نه براى او ، و باقى ماندن ننگ آن در دنيا و آخرت براى او ، و همين عبارت به منزله مقدمه صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چه كه گوارائىاش براى ديگران و ننگش براى تو باشد ، انجامش بر تو روا نيست .
سيزدهم : حق را درباره همه افرادى كه سزاوار آنند ، چه دور و چه نزديك اجرا كند و اگر در اثر اجراى حق ، احتمالا به خويشاوندان و نزديكانش مرارت و تلخى برسد ، او به خاطر دستاوردى كه باعث قرب به خدا و تنها براى رضاى اوست ، بردبار و شكيبا باشد ، هر چند كه از اجراى حق به خويشان و نزديكانش ،به اقتضاى شريعت ، برسد آنچه بايد برسد . و او در « و لكن » براى حال و « واقعا » نيز حال است و عامل حال فعل : « و الزم » مىباشد .
چهاردهم : نتيجه اين اجراى حق را با همه سنگينى كه براى او در مورد نزديكان خود دارد در نظر بگيرد . گويا وى با اجراى حق ، سرانجام از آسيب دنيا و عذاب آخرت ايمن مىگردد . و به اين كار او را چنين تشويق كرده است : زيرا پيامد آن اجراى حق پسنديده است ، يعنى همان عافيت و ايمنى و بالأخره ،سعادت جاويد ، كه خوش و پسنديده است . و همين عبارت مقدمه صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چيزى كه پيامدى خوش و پسنديده داشته باشد ، علاقهمندى به انجام آن ضرورى است .
پانزدهم : بر فرض اين كه توده مردم او را ستمگر و ظالم پندارند ، امام ( ع ) به او دستور مىدهد كه به طور روشن و آشكار درباره پندار ايشان كه او را ظالم تصور كردهاند ، دليل و انگيزه خود را ابراز كند و با اظهار خود ، پندار آنها را از بين ببرد . و در اين مورد نيز او را به وسيله قياس مضمرى ترغيب نموده است كه عبارت : فانّ . . . الحقّ صغراى آن است ، يعنى اين كه با اين اظهار دليل و انگيزه در صورتى كه عذر و دليلى دارى به خواستهاى كه دارى ، خواهى رسيد ، به اين معنى كه با آگاه شدن آنها از كار تو كه از روى حق بوده است ، نه از روى ستم ،آنها را بر طريق حق استوار خواهى ساخت . و كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چه كه آن چنان باشد ، شايسته انجام دادن است .
شانزدهم : او را از ردّ صلح خداپسندانهاى كه دشمن به آن دعوتش مىكند برحذر داشته و او را به مصالح و فوايدى كه اين عمل دارد به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است ، كه مقدمه صغراى قياس ، عبارت : فانّ فى الصّلح . . .لبلادك است ، و آنها سه مصلحت روشن و آشكارى است كه در اثر صلح و سازش به دست مىآيد . و كبراى مقدّر آن ، چنين است : و هر چيزى كه مشتمل بر چنين مصالحى باشد پذيرفتنش لازم و واجب است .
هفدهم : او را پس از سازش ، سخت از دشمن بر حذر داشته ، و امر به گرفتن جانب احتياط نموده است ، و نيز دستور داده به حسن ظنّى كه ممكن است از صلح و سازش با دشمن پيدا شده باشد ، متكى نباشد . و بر ضرورت اين احتياط و حذر داشتن با قياس مضمرى توجه داده است كه مقدمه صغراى آن ، جمله : فانّ العدوّ ربّما يتقارب ليتغفّل يعنى : چه بسا دشمن با صلح و سازش به او نزديك شده تا او را غافلگير سازد و بر او پيروز گردد . و امام ( ع ) خود در اين باره دلايل و شواهدى آزموده دارد . و هر دو مفعول به دليل وضوح و روشن بودن آنها حذف شده اند . و كبراى مقدر نيز چنين است : و هر كس چنان باشد بر حذر بودن از او لازم و واجب است .
هيجدهم : به او امر كرده كه چنانچه بين او و دشمنش پيمان بسته شد به پيمان خود وفادار باشد و امانتى را كه بر عهده گرفته است رعايت كند و خود را همچون سپر دفاعى براى پيمانى كه بسته است قرار دهد ، يعنى به قيمت جان خود هر چند به ضرر او باشد از آن دفاع كند كلمه « اللبس يعنى پوشش » را استعاره آورده است براى وارد شدن دشمن زير پوشش امنيت ، نظر به شباهتى كه پوشش امنيت به پيراهن و امثال آن دارد . و همچنين كلمه : « الجنّة » يعنى سپر را استعاره براى جان وى آورده است ، از نظر شباهتى كه جان او در نگهبانى به سپر و نظير آن دارد . و بر اين وفادارى به دو دليل كه عبارت زير مشتمل بر آنهاست او را وادار نموده است : فانّه . . . الغدر .
1 براستى كه مردم با همه اختلاف نظر و افكار گوناگون خود بر هيچ واجبى از واجبات الهى اينقدر اهميت نمىدهند .
2 حتى مشركان پيش از اسلام به وفاى عهد پايبند بوده و پيامد نادرست پيمانشكنى و فريبكارى را ناگوار مىدانستند .
دو جمله ياد شده دو مقدمه صغرا براى قياس مضمرى هستند كه كبراى مقدّر آنها چنين است : و هر چه كه آن طور باشد پايبندى و نگهدارى آن لازم و ضرورى است .
آنگاه با نهى از خيانت در عهد و پيمان و پيمانشكنى ، و فريفتن دشمن با بستن پيمان و بعد گول زدن او مطلب را مورد تأكيد قرار داده است . و به دو جهت از پيمانشكنى بر حذر داشته است :
1 جمله : فانّه . . . الاشقى به منزله صغراى قياس مضمرى است كه خلاصه آن چنين مىشود : زيرا كسى كه بر خدا گستاخى كند بيچاره و بدبخت است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : هر پيمانشكن و فريبكارى گستاخ بر خداست ، از چهارمين مقدمه اين نتيجه گرفته مىشود : پس شخص نگونبخت آن كسى است كه پيمانشكن و فريبكار است . و ممكن است مقدّمه صغرا چنين باشد : زيرا آن عمل ، گستاخى بر خدا و باعث بدبختى است ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه آن طور باشد ، اجتناب از آن ضرورى و لازم است . به اين ترتيب از اوّل به نتيجه مورد نظر مىرسيم .
2 عبارت : و قد جعل . . . جواره و امنا يعنى : خداوند عهد و پيمان را . . .
محل امنى براى زيستن در سايه لطف خود قرار داده است . لفظ : « الحريم » را استعاره براى عهد و پيمان آورده و با كاربرد كلمه : « السكون » به طور استعاره ترشيحى به برخوردارى بنده از نعمت و بهرهبردارى از جوار رحمت او اشاره نموده ، و بدين وسيله بر جهت استعاره كه همان اعتماد و اطمينان به خدا و در امان ماندن از فتنه است ، توجّه داده ، و حريم را به نوعى مانع تشبيه كرده است ،و اين سخن به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن مىشود : و هر چيزى كه آن چنان باشد ، شكستن آن و فريبكارى در آن روا نيست .
نوزدهم : او را از انعقاد قرار دادى كه راههاى عذر و بهانه در آن باز باشد ،يعنى پيآمدهاى ناروا داشته باشد نهى كرده است . و اين كنايه از دستور به استوار نمودن قرار دادهاست .
بيستم : او را از اعتماد بر گفتار مبهم ، در سوگندها و پيمانها ، پس از آن كه پيمان محكم و استوارى از ديگرى گرفته و يا شخص ديگر چنين پيمان محكمى با او بسته است ، منع كرده است و نمونه گفتار دو پهلو و مبهم ، سخنى است كه طلحه و زبير در بيعت خود با على ( ع ) در لفافه و از سر تزوير بيان كردند . يعنى نه از خودت بايد چنين كارى سر بزند و نه به ادّعاى ديگران توجّه داشته باش .
بيست و يكم : او را نهى كرده است از اين كه تنگناى كار مربوط به پيمان الهى باعث آن شود كه پيمان را به ناحق ناديده بگيرد . و در اين مورد با عبارت :فانّ صبرك . . . آخرتك او را وادار به استقامت و پايدارى كرده است ، و آن عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است . و مقصود امام ( ع ) از پيامد آن ، همان كيفر الهى است كه به دنبال دارد ، و مقصود از بازخواست ، همان بازخواست نسبت به وفاى عهد در روز قيامت است ، و منظور از منحصر بودن راه ، به بازخواست از پيمان كنايه از پايبندى بدان است ، و متّصف كردن بازخواست بر اين كه ، در دنيا و آخرت راهى براى عفو از پيمان شكنى ندارى ، به اين منظور است كه در مقابل آن بازخواست ، نه دنيايى در كار است كه راهى داشته باشى و به اميد خير دنيا باشى ، زيرا آن روز دنيايى وجود ندارد ، و نه راه آخرتى هست ، زيرا در آخرت جز براى كارهاى خوب راه پذيرشى نيست . و هر كسى كه مورد بازخواست الهى واقع شود ، خير قابل قبولى در آخرت ندارد . و بعضى ، « تستقيل » با ياء روايت كردهاند :
يعنى تو راه بازگشت از آن بازخواست و پيامد ناروا را ندارى ، نه در دنيا و نه در آخرت .
بيست و دوم : او را از آلودن دستش به خونها و خونريزى به ناحق ، يعنى از قتل نفس برحذر داشته است ، و با دو دليل زير او را از اين كار بيم داده است :
1 عبارت : فانّه . . . حقّها
كه خود مقدمه صغراى قياس مضمرى است به اين ترتيب : زيرا خونريزى به ناحق ، نزديكترين انگيزه براى فرا رسيدن عذاب خدا ،و مهمترين سبب مجازات و بالاترين موجب از دست دادن نعمت ، و كوتاهى دوران حكومت و عمر انسانى است . بديهى است كه خون به ناحق مهمترين علت براى هر سه مورد است ، از آنرو كه باعث توجّه و انگيزش مردم بر نابودى قاتل شده و موجب نزول خشم خداوند براى او مىگردد ، چون قتل بزرگترين نوع مصائب ، نفرت انگيز است ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه آن چنان باشد دورى جستن از آن واجب است .
2 عبارت : و اللّه سبحانه . . . القيامة ،
با ذكر اين مطلب كه نخستين حكم خداوند ميان بندگانش درباره خونهايى است كه مردم ريختهاند ، توجه داده است بر اين كه قتل از ساير گناهان كبيره در نزد خداوند متعال ، بزرگتر است ، و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چه را كه خداوند نخست درباره آن حكم كند ، پس بررسى و توجه به آن لازم ، و دورى و اجتناب از آنچه مورد عدم رضاى اوست ، واجب است .
بيست و سوم : او را نهى كرده است از اين كه مبادا بنياد حكومت و قدرت خود را با ريختن خونهاى به ناحق استوار سازد ، و از اين عمل با عبارت : فانّ ذلك . . . و ينقله بر حذر داشته است . كه خود به منزله صغراى قياس مضمرى است ، با بيانى كه گذشت ، چون ريختن خون به ناحق مستلزم آن سه نوع پيامدى است كه گفتيم ، بنابر اين باعث سستى بنياد قدرت و حكومت بلكه نابودى آن است . كبراى مقدّر قياس نيز چنين است : و هر چه داراى اين ويژگيها باشد اجتناب از آن لازم است .
بيست و چهارم : او را از قتل عمد به ناحق منع كرده و به دو جهت او را از ارتكاب چنان عملى بر حذر داشته است :
1 هيچ عذر و بهانهاى در قتل عمد در نزد خدا و در نزد وى از او قابل قبول نيست .
2 ديگر آن كه در قتل عمد ، قصاص تن لازم است .
اين دو عبارت ، دو مقدمه صغرا براى قياس مضمرى هستند كه كبراى مقدّر آنها چنين است : و هر چه با آن خصوصيات باشد ، دورى از آن لازم است .
بيست و پنجم : از صفت ناپسند خودخواهى و غرور به هنگام ارتكاب قتل غير عمد و يا افراط در مجازات افراد از طريق زدن با تازيانه و يا دست بر حذر داشته تا مبادا قدرت و خودخواهى مانع پرداخت خونبهايى كه حق آنهاست به ايشان گردد . و با عبارت : فانّ . . . مقتله ، بر اين مطلب توجه داده است كه يك نوع زدن با دست كه به آن وكز يعنى زدن با تمام كف دست ، مىگويند ، گاهى باعث قتل مىشود ، و احتمال قتل در آن حتمى است .
بيست و ششم : از خود پسندى و اعتماد به چيزى كه او را به خود پسندى بكشاند و همچنين از دوست داشتن ستايش زياد ، برحذر داشته است . دو مورد آخرى باعث دوام خودپسندى و ريشه آنند . و از هر سه مورد با عبارت : فانّ ذلك . . . المحسنين ، او را بر حذر داشته است : جمله : و فى نفسه ، متعلق به « أوثق » است .
دو احتمال در اينجا وجود دارد :
1 چون خود پسندى از موارد هلاكت است ، نيكى نيكوكاران ، با وجود آن بىفايده است بنابر اين اگر شيطان فرصتى به دست آورد ، و خود پسندى را براى انسان جلوه دهد و او هم باور كند هر چه احسان كرده ، بتمام از بين مىرود .
2 شخص خودپسند هر كس هر احسانى هم نسبت به او كند احسان تلقى نمىكند و در نتيجه خودپسندى وى باعث ناديده گرفتن احسان كسى مىشود كه به او نيكى كرده است . و چون منشأ خودپسندى ، شيطان است ، نابود كننده نيكى نيكوكاران نيز ، شيطان خواهد بود ، از اينرو ، امام ( ع ) اين عمل را عمل شيطانى دانسته و دورى از آن را لازم شمرده است .
بيست و هفتم : از سه صفت ناپسند او را بر حذر داشته است :
1 از منّت گذاردن بر سر رعيت در برابر احسانى كه به آنان مىكند .
2 بزرگ جلوه دادن كارى كه درباره مردم انجام داده است ، يعنى احسانى را كه نسبت به مردم كرده است بيش از آنچه هست به خود نسبت دهد .
3 مبادا به مردم وعدهاى بدهد كه وفا نكند .
آنگاه وى را از منّتگذارى بر حذر داشته است با اين عبارت : فانّ المنّ يبطل الاحسان ( زيرا منّت گذارى نتيجه احسان را از بين مىبرد ) و اين سخن اشارتى است به آيه مباركه : يا اَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الاَذى [ 8 ] .
و نيز او را از بزرگ جلوه دادن احسان به دور داشته با اين گفتار : زيرا كار را بيش از آنچه هست جلوه دادن نور حق را از دل مىزدايد . و مقصود امام ( ع ) از حق در اينجا همان احسان به مردم و يا صداقت در گفتار است آنجا كه نياز به گفتن باشد ، زيرا اينها داراى جلوهاى عقلانى هستند كه نفوس متمايل بدان بوده ،از آن لذّت مىبرد . و چون بزرگ جلوه دادن عمل ، نوعى از دروغ است ، و دروغ هم صفتى فوق العاده ناپسند است ، ناگزير از عواملى است كه نور حقّ را از بين مىبرد و خاموش مىسازد ، و در نتيجه ارزشى براى آن عمل در دل مردم نمىماند . امام ( ع ) وى را از خلف وعده ، با اين بيان بر حذر داشته است : « به وعده وفا نكردن باعث خشم خدا و مردم مىگردد . » امّا خشم مردم ، واضح و روشن است ، و امّا خشم خدا به دليل قول خداى تعالى است كه مىفرمايد :كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّه . . . [ 9 ] سه مورد بالا مقدّمات صغرا براى قياسات مضمرى هستند كه كبراى مقدّر آنها چنين است : و هر چه داراى اين ويژگيها باشد ، بايد از آن دورى جست .
بيست و هشتم : او را از قرار دادن كارها در يكى از دو سوى افراط و تفريط بر حذر داشته است اما جانب افراط ، عبارت است از : شتابزدگى در كارى پيش از فرا رسيدن وقت آن و يا لجاجت و پافشارى در مورد كارى كه سررشته آن در دست انسان نيست و يا مورد آن تغيير كرده است . و يا وقتى كه راه كار ، روشن نيست ، و همچنين سهل انگارى در كار . و امّا طرف تفريط ، خوددارى و عقب نشينى ازكارى به هنگام دستيازى بدان است كه نقطه مقابل شتابزدگى در كار مىباشد ، و يا ناتوانى از كار هنگامى كه راه انجام آن روشن است كه نقطه مقابل پافشارى در كارى است كه سر رشته آن در دست انسان نيست . و لازمه نهى از دو طرف افراط و تفريط ، خود به معنى دستور انجام كارها بر اساس عدل يعنى حدّ وسط از دو طرف و در جايگاه صحيح و حق است . بدان جهت فرموده است : بنابر اين هر چيز را به جاى خود قرار بده و هر كارى را به وقت خود انجام ده .
بيست و نهم : او را از اختصاص دادن چيزى كه لازم است همه مردم در آن حق برابرى داشته باشند ، از اموال مسلمانان و ديگر چيزهاى خوب به خويشتن برحذر داشته است .
سىام : او را از غفلت نسبت به چيزهايى كه توجه و آگاهى به آن لازم است يعنى حقوق مردم كه به ستم از دست آنها گرفتهاند ، و همه مىدانند كه تو سهل انگارى كردهاى ، نهى فرموده و از چنين حالتى با عبارت : التّغابى . . .للمظلوم ، بر حذر داشته است ، و مقصود امام ( ع ) از اين عبارت آن مقدار از حقوق مردم است كه وى به خود اختصاص داده و اظهار نادانى و غفلت از آن مىكند . كلمه « ما » در « عمّا » زايده است . مقصود امام ( ع ) از « القليل » مدت زندگى در دنياست . و با عبارت : اغطية الامور ، اشاره به ساختمان بدن و جسم دارد كه مانع از درك امور با ديده بصيرتند . و قبلا دانستيم كه برطرف شدن اين حجابها با دور انداختن كالبد ميسر است و در آن صورت است كه تمام آنچه را كه از خوبى و بدى براى او آماده شده ، مىبيند ، همان طورى كه خداى متعال فرموده است : يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً [ 10 ] .
سى و يكم : او را دستور داده است تا به هنگام خشم ، برخويشتن مسلط باشد ، يعنى جلو خشم خود را نسبت به آنچه از كارها بر خلاف ميل او اتفاق مىافتد ، و جلو تندروى خود ، و تند زبانىاش را بگيرد ، و تسلّط وى بر اين امور ،تنها با خوددارى از طغيان قوه غضبيّه ، و ايستايى او در كاربرد آن قوّه در حد اعتدال است ، به طورى كه تا سرحدّ افراط آن را به كار نبرد تا در صفت ناپسند تهوّر و بىباكى نيفتد و در نتيجه اين خوى ناپسند او را گرفتار ستمكارى نكند .
سى و دوم : او را امر به خوددارى از اين امور كرده و به وسائل و ابزار اين خويشتندارى نيز راهنمايى كرده است كه همان خوددارى از شتابزدگى و به تأخير انداختن اعمال قدرت مىباشد تا وقتى كه آتش خشم فرو نشيند و در نتيجه حالت اختيار و انتخاب انجام دادن و يا انجام ندادن كارى كه اميد مصلحت مىرود ، برايش ، فراهم آيد . و به دليل استوارى و درستى اين ابزار و وسائل با اين سخن خود اشاره فرموده است : و لن تحكم ذلك . . . عليك ، توضيح آن كه ، زياد در غم رستاخيز بودن و در امور آخرت انديشيدن ، باعث بىميلى به امور دنيايى سراسر جنجال و طغيان قوّه غضبيّه است .
سى و سوم : بر وى دو چيز را لازم و واجب شمرده است كه به طور اجمال تمام سفارشهاى اين عهدنامه را شامل است :
1 آنچه را بر پيشينيان رفته ، يعنى احكامى كه به عدل و داد از طرف حاكمان پيش از او صادر شده ، و يا كارهايى را كه به پيروى از پيامبرمان ( ص ) و يا بر اساس واجبات الهى انجام گرفته ، مورد توجه قرار دهد ، تا آن كارهايى كه مورد عمل امام ( ع ) است ، پيروى نمايد .
2 خويشتن را به پيروى از آنچه در اين عهدنامه آمده است ، و حجّت خود را بر او تمام كرده ، يعنى همان موعظه و يادآورى اوامر الهى ، وادار سازد ، تا به هنگام حمله و فشار هواى نفسش ، عذر و بهانه در برابر امام ( ع ) نداشته باشد ،همان طورى كه خداى متعال فرموده است : لِئلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل [ 11 ] .
بخشى از همان عهدنامه چنين است :
وَ أَنَا أَسْأَلُ اَللَّهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ كُلِّ رَغْبَةٍ أَنْ يُوَفِّقَنِي وَ إِيَّاكَ لِمَا فِيهِ رِضَاهُ مِنَ اَلْإِقَامَةِ عَلَى اَلْعُذْرِ اَلْوَاضِحِ إِلَيْهِ وَ إِلَى خَلْقِهِ مَعَ حُسْنِ اَلثَّنَاءِ فِي اَلْعِبَادِ وَ جَمِيلِ اَلْأَثَرِ فِي اَلْبِلاَدِ وَ تَمَامِ اَلنِّعْمَةِ وَ تَضْعِيفِ اَلْكَرَامَةِ وَ أَنْ يَخْتِمَ لِي وَ لَكَ بِالسَّعَادَةِ وَ اَلشَّهَادَةِ إِنَّا إِلَيْهِ 9 11 2 : 156 رَاغِبُونَ وَ اَلسَّلاَمُ عَلَى ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ؟ صَلَّى اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ اَلطَّيِّبِينَ اَلطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً
ترجمه
« و از خدا به گستردگى دامنه رحمتش ، و توانايى بسيارش بر بخشش هر درخواستى مسألت دارم كه من و تو را بدانچه رضا و خوشنودى وى در اوست ، از داشتن عذر و بهانهاى روشن در برابر او و بندگانش ، با خوشنامى در ميان مردم ، و آثار نيك در شهرها و زيادى نعمت ، و افزايش كرامت موفّق گرداند و اين كه در پايان كار ، خوشبختى و شهادت را نصيب من و تو بفرمايد ، براستى كه ما به سوى او باز مىگرديم .و سلام بر پيامبر خدا ، كه درود خدا بر او و خاندان پاك و پاكيزه او باد ، و خداوند درود فراوان بر او فرستاده است . »
شرح
امام ( ع ) اين عهدنامه را با درخواست توفيق بر آنچه رضا و خوشنودى خدا در آن است براى خود و هم براى مالك ، به پايان برده است ، و در قبول درخواست خود ، خداوند را به رحمت گستردهاش كه همه چيز را فرا گرفته و به توانايى بسيارش بر بخشش هر درخواستى ، سوگند داده است . و بديهى است كه اين صفات پروردگار ، سرچشمه پذيرش و اجابت درخواست كنندگان است .سپس آنچه را كه مورد درخواست امام ( ع ) از رضاى پروردگار بوده است به تفصيل آنها به شرح زير پرداخته است :
1 عذر و بهانهاى آشكار در برابر خدا و بندگان خدا داشتن .
اگر كسى اشكال كند كه عذر و بهانه وقتى است كه گناهى در كار باشد ،امّا كسى كه سر بر فرمان خداست ، عذر و بهانه در كار او چه معنى دارد ؟پاسخ اين است كه ، احتمالا عذر اسم از اعذار در نزد خدا يعنى زياد انجام دادن اوامر الهى باشد ، گويا فرموده است : استوارى در انجام اوامر به طور فراوان به جاى آوردن هر چه بيشتر دستورات او .
2 خوشنامى ميان بندگان ، و آثار نيك ، يعنى كارهاى خوبى كه منشأ اثر در شهرها باشد ، و اينها از جمله درخواستهايى هستند كه پيامبرانى همچون ابراهيم ( ع ) درخواست مىكردند وَ اجْعَلْ لى لِسانَ صِدْقٍ فِى الاخَرينَ [ 12 ] . بعضى گفتهاند مقصود خوشنامى ميان مردم است .
3 خداوند نعمت خود را بر آن دو كامل گرداند .
4 افزايش كرامت خود براى آنها .
5 پايان خوش با سعادت و آنچه كه باعث سعادت است يعنى كشته شدن در راه خدا . و با عبارت : وَ انّا اِليهِ راجعون . بر درستى نيت خود در اين درخواست ، توجه داده است و بعد سخن خود را با درود و سلام بر پيامبر و خاندان او پايان برده است .
___________________________________
[ 1 ] سوره محمد ( 47 ) آيه ( 7 ) يعنى : اگر شما خدا را يارى كنيد خدا هم شما را يارى مىكند و ثابت قدم مىگرداند .
[ 2 ] سوره يوسف ( 12 ) آيه ( 53 ) .
[ 3 ] سوره رعد ( 13 ) آيه ( 11 ) يعنى : براستى كه خداوند حال هيچ قومى را دگرگون نخواهد كرد تا زمانى كه خود آنها حال خود را دگرگون سازند .
[ 4 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 188 ) يعنى : دوست دارند كه مردم به اوصاف پسنديدهاى كه در آنها وجود ندارد آنان را ستايش كنند .
[ 5 ] احتمالا اين عبارت : « و لا أرى الضّب بها فينحجر » ضرب المثلى باشد ، كنايه از اينكه خشونت و شدّت زياد ، اثر منفى دارد م .
[ 6 ] لن تقدس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع .
[ 7 ] سوره صف ( 61 ) آيه ( 3 ) يعنى : بسيار سخت خدا را به خشم مىآورد آنكه سخنى بگويد و خلاف آن كند .
[ 8 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 264 ) يعنى : اى مردم با ايمان صدقات خود را به سبب منت گذارى و آزار تباه نسازيد .
[ 9 ] سوره مؤمن ( 40 ) آيه ( 35 ) يعنى : اين كار سخت باعث خشم خداست .
[ 10 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 30 ) يعنى : روزى كه هر كس هر كار نيكويى انجام داده است ، پيش روى خود حاضر مىبيند .
[ 11 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 165 ) يعنى : تا اين كه پس از فرستادن پيامبران مردم در برابر خدا بهانهاى نداشته باشند .
[ 12 ] سوره شعرا ( 26 ) آيه ( 84 ) يعنى : در ميان آيندگان سخن مرا دلپذير گردان .
ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵