اين بخش مشتمل بر سفارش نسبت به لطايفى از حكمت عملى و مكارم اخلاقى است كه امور مربوط به معاش و معاد به وسيله آنها سر و سامان مىيابد ،و در صدر همه آنها توجّه دادن بر ضرورت مرگ را قرار داده تا بر آن اساس آنچه را كه مىخواهد از موارد نصيحت و حكمت ، سفارش و توصيه نمايد . و آن هشدار به دو مطلب است .
اوّل آن كه انسان در تمام مدّت عمرش در حال سفر به جانب آخرت است ، و اين سفر با مركبهاى سوارى محسوس و در راههاى محسوس نمىباشد ، بلكه مركب اين سفر ، شب و روز است ، و لفظ مطيّه ( مركب سوارى ) را استعاره از شب و روز آورده است از اينرو كه آن دو اجزاى اعتبارى زمان هستند ، و در پى يكديگر مىآيند و با پايان گرفتن اين اجزاء ، زمان پايان مى گيرد ،و شخص بر حسب اجزاى زمانى در جايگاههايى قرار مى گيرد كه مدّتش براى او تعيين شده است تا اين دنيا پايان مىگيرد و سفر آخرت آغاز مى شود ، همان طور كه انسان در دنيا منازلى را طى مىكند تا به سر منزل مى رسد ، همچنين در سخن امام ( ع ) ، المسافة ، استعاره است از مدّت مشخّصى كه در دنيا زندگى مىكند ، ازاينرو كه گذشت زمان نسبت به انسان گذشت اعتبارى است ، هر چند كه او به نحو متعارف ايستاده باشد ، فاصلهاش را تا لحظه اجل سوار بر آن مركبها با اين كه او آرام و برقرار و در حالت آرامش حسّى است طىّ مىكند .
دوم : به وى مىفرمايد ، بيقين بداند كه هرگز به آرزويش نمىرسد . توضيح آن كه انسان همواره چيزهاى دلخواه خود را آرزو مىكند هر چه از آنها به دست آيد و يا آرزويش نسبت به آن نقش بر آب شود ، خواسته ديگرى را مىطلبد ، گر چه خواستهها متفاوت باشد پس آرزو همواره متوجّه خواستهاى است كه در حال حاضر دسترسى به آن ندارد كه در اين باره بايد به وجدان مراجعه كند ، بنابر اين تمام خواسته ها به دست نمىآيند ، و همچنين امكان ندارد كه اجل مقدّر انسان از حدّ معين تجاوز كند اگر نه ، اجل نخواهد بود . و اين دو مطلب در حدّ دو صغراى قياسهاى مضمر از نوع شكل اوّل است ، و تقدير كبراى اوّل اين است : و هر كس چنان حركت كند ، بزودى مدّتش به سر مىآيد و به سر منزل آخرت مىرسد .
و تقدير كبراى دوم چنين است : و هر كس كه به آرزويش نرسد و اجلش از مدّت مقرّر تجاوز نكند و در راه پيشينيان حركت كند ، بزودى به آنها خواهد پيوست . و چون وى را بر قطعى بودن جدايى از دنيا و پيوستن به آخرت آگاه كرد ،به دنبال آن در اين وصيّت حكمتهاى ياد شده را گنجانده و يادآور شده است ، از آن جمله :
اوّل : زياد در پى دنيا نباشد و بر خود سخت نگيرد و حرص به دنيا نورزد ،بلكه به مقدار نياز در پى آن باشد .
دوم : در كسب دنيا عملش را نيكو گرداند ، توضيح اين كه هر چيزى را به جاى خود قرار دهد ، و از كسب خود به مقدار ضرورت و نياز نگه دارد و زياده بر آن را در راههاى خير و مصارفى كه باعث قرب الهى است صرف كند ، و احتمال دارد كه مقصود از مكتسب ، اشتغال به كسب باشد ، اسم مفعول را به طور مجاز برمصدر اطلاق كرده است مانند سخن پيامبر ( ص ) : روح القدس بر دلم انداخت كه هرگز كسى نمىميرد مگر اين كه روزى خود را به تمام و كمال دريافت كرده باشد ، پس در طلب روزى بخوبى عمل كنيد . گفتار امام ( ع ) : زيرا بسى جستن . . . تا كلمه : محروم ، هشدار و منع از فرورفتن در طلب دنيا به وسيله سه عامل است :
يكى آن كه گاهى طلب دنيا به از دست دادن سرمايه منتهى مىشود ، چنان كه در زمان ما ديده شده است بازرگانى كه هفده دينار سرمايه داشته ، چندين بار با اين مبلغ به هندوستان سفر كرده است تا آن مبلغ به هفده هزار دينار رسيده است ، آنگاه تصميم گرفته مسافرت را ترك كند و به آنچه خداوند نصيب او ساخته است اكتفا كند .
امّا نفس كشنده به سمت بديها او را فريب داد و به بازگشت دعوت نمود و افزون طلبى را بر او تحميل كرد ، تا آن كه دوباره به همان سفر رفت ، دزدان در دريا او را گرفتند و تمام موجودى او را ستاندند و او بىمال و سرمايه بازگشت ، و اين نتيجه آزمندى نكوهش شده است . و آن در حقيقت صغراى قياس مضمر است ، و تقدير كبرايش چنين است : و هر چه منتهى به سلب مال و از دست رفتن سرمايه شود ، سزاوار حرص زدن نيست .
دوم : اين گفتار است ، هر طالب روزى به روزى نمىرسد . اين سخن به عنوان مثل است كه على بن ابى طالب ( ع ) در آن جمله به محروميّت بعضى از طالبان مال اشاره فرموده است تا او خود را با آنان مقايسه كند و در طلب مال حرص نورزد .
سوم : عبارت ، و نه هر خوشرفتارى محروم . توجّه دادن بر تمثيل ديگرى است كه حضرت در اين سخن او را آگاه ساخته از اين كه اعتدال در كسب و كار در بعضى از مردم ، علّت روزى آنهاست ، تا خود را با آنان مقايسه كند و در طلب روزى به نيكى عمل كند .
چهارم : هر چند كه رسيدن او به خواستها و آرزوهايش در گرو نوعى پستى باشد ، خويشتن را بالاتر از آن بداند كه تن به پستى دهد ، چنان كه مثلا دروغ بگويد و يا دغلبازى كند تا به پادشاهى و امثال آن برسد .
گرامى داشت نفس و برى داشتن آن پستيها ، باعث پيدايش فضيلتهايى همچون سخاوت ، جوانمردى و بلند همّتى است . زيرا گرامىداشت نفس از پستيها مانند بخل ، ناجوانمردى و دون همّتى باعث دستيابى بر فضايل نفسانى مىشود . همچنين بر حذر داشته است او را از نزديك شدن به پستى ، با اين عبارت : فانك ( زيرا تو ) تا كلمه عوضا ( برابر ) يعنى هر فضيلتى را كه تو از دست مىدهى و به جاى آن رذيلتى را انتخاب مىكنى آن فضيلت در پيشگاه خداوند و بندگان نيكوكارش آن قدر ارزش دارد كه هيچ چيزى هر چند مهمّ با آن برابرى نمىكند و نمىتواند جاى آن را پر كند و عوض آن باشد . اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمر است و كبراى مقدّر چنين است : و هر چه كه برابر و عوض او ميسّر نشود ، سزاوار نيست كه آن را به خاطر نزديك شدن به پستيها از دست داده باشد .
پنجم : اين كه برده ديگرى نشود : يعنى اجازه ندهد كه با درخواست چيزى ،ديگران نسبت به او حق احسان پيدا كنند ، و بدان وسيله او را برده خود سازند ، و او هم بر خود خدمتگارى ايشان را لازم شمرد ، به جاى شكر خدا به سپاسگزارى آنها سرگرم شود .
اين گفتار امام كه خداوند او را آزاد قرار داده است ، به منزله صغراى قياس ، و كبراى مقدّر چنين است : و هر كسى را كه خداوند آزاد قرار داده باشد ،
زشت است كه خود را برده ديگرى قرار دهد ، و همچنين گفته امام ( ع ) : و ما خير خير [ 27 ] تا كلمه الا بعسر ، استفهام انكارى است ، يعنى آن خيرى كه جز به وسيله شر ، و آسايشى كه جز با دشوارى به دست نيايد ، حسنى ندارد و خير به شمار نمىآيد .
و مقصود امام ( ع ) از آن خير و آسايش ، چيزى است كه با تن دادن به پستيها در پى آن است ، و انسان بدان وسيله مثل ثروت و مانند آن برده ديگرى شود . و مقصود از شرّ و دشوارى مقرون به شرّ ، حالاتى مانند ريختن آبرو ، در مقام درخواست از ديگران ، و تن به ذلّت دادن و از اين قبيل پستيهاست . اين عبارت نيز به منزله صغراى قياس است و كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چيزى كه خيرى نداشته باشد ، سزاوار نيست كه انسان در پى آن رود و به خاطر آن طوق بردگى ديگران را به گردن اندازد .
ششم : او را از حرص و آز بر حذر داشته است ، و كلمه مطايا ( مركبهاى سوارى ) را استعاره از قوايى آورده است كه همچون قوه : وهم ، خيال ، شهوت و غضب او را به سمت بدى مىكشند و وجه شبه : چنان كه اين قوا چون مركبى سركش نفس عاقله او را حمل مىكنند به سمت خواستهها و آنچه را كه وى از متاع دنيا دل بدان بسته است ، مىبرد . همچنانكه مركبهاى سوارى ، شخص سوار را به مقصدش مىرسانند ، و همين طور ، صفت وجيف استعاره است از سرعت گردن نهادن وى به واسطه آن قوا ، به امور پست و ناروا .
در جمله فتوردك مناهل الهلكة ، كلمه مناهل ( آبشخورها ) استعاره است از موارد هلاكت در عالم آخرت مانند منازل و طبقات جهنّم و وجه شبه بودن آن موارد ، اينست كه نوشيدنى اهل دوزخ مهلك است چنان كه خداوند متعال فرموده است : فَشاربُونَ عَلَيْهِ مِنَ الحَميمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهيم [ 28 ] فاء ، در جواب نهيى است كه از تحذير مورد ذكر استفاده مىشود ، و اين عبارت به منزله قضيّه شرطيه متّصله و صغراى قياس مضمر است ، در حقيقت چنين فرموده است : اگر تو را مركبهاى سوارى طمع به سرعت ببرند ، وارد منزلگاههاى هلاكت خواهند كرد ، كبراى آن نيز چنين است : و هر مركب سوارى كه چنان باشد ، سوار شدن بر آن روا نيست .
هفتم : او را منع كرده است از اين كه در صورت امكان بين خود و خدا ،در مورد رسيدن نعمت خدا چيزى را واسطه قرار دهد ، و آن منع از درخواست از ديگران و اظهار ميل به الطاف اوست ، بلكه وى بدون درخواست از مالدارى كه نتيجهاش در صورت بخشش و دادن مال ريختن آبرو و پذيرش خوارى و منّت است ، و در صورت محروم داشتن ، نااميدى و ذلّت ، منتظر نصيب خود از روزيى باشد كه خداوند براى او مقرر داشته است . و امام ( ع ) او را به وسيله دو عبارت مقدّر تشويق به اين مطلب فرموده است :
اوّل در جمله ، زيرا تو نصيب خود را مىبرى و به سهم خود مىرسى ،يعنى از روزى خدا . و كبراى مقدّر چنين است : و هر كس اين چنين باشد ، سزاوار نيست كه بين خود و خدا واسطهاى قرار دهد تا از او روزى خود را بطلبد .
دوم : گفته امام ( ع ) : براستى كه اندك . . . تا كلمه : خلق او ، يعنى هر نعمتى كه از جانبى برسد كه مورد ستايش و پسنديده است ، همان جهتى كه خداوند متعال طلب روزى را از آن جهت مقرّر داشته است ، اگر چه اندك باشد ، نزد خدا ارزشمندتر و والاتر از نعمت زيادى است كه از راه ديگر نظير درخواست از غير خدا و تمايل به او مىطلبد . و كبرا در حقيقت چنين است : و هر چه مهمتر باشد ، شايسته است كه انسان آن را بطلبد .
و گفته امام ( ع ) : هر چند كه همه نعمتها از آن اوست ، يعنى ، اگر روزى از جانب مردم هم باشد ، باز از طرف خداست ، جز اين كه شايسته آن است كه ابتدا به خدا توجّه قلبى پيدا شود نه غير خدا ، زيرا او مبدأ همه چيز و عنايتش به همه يكسان است .
هشتم : عبارت امام ( ع ) : و تلافيك ( جبران كردن تو ) ، تا كلمه ، منطقك ( حرف زدن تو ) ، هشدارى است بر لزوم برترى دادن و ترجيح خاموشى بر پرگويى .
به صورت قياس مضمرى كه اين عبارت صغراى قياس است ، توضيح آن كه خاموشى بسيار هر چند كه مستلزم خطا باشد مانند دمفروبستن از گفتن آنچه كه سزاوار گفتن است چون سخنان حكمت آميز و يا سخنى كه پارهاى از مصالح را در پى دارد و ليكن بيشتر اوقات ممكن است آن را با سخن بموقع جبران كرد ،امّا خطاى پرگويى را براستى كه نمى شود جبران كرد ، و اگر امكان داشته باشد ،در نهايت دشوارى خواهد بود . از اينرو ، جبران خاموشى مفرط و زيان آن به وسيله گفتار ، آسانتر از جبران زيان پرگويى است . به دليل زيادى خطا در گفتار است كه مردم در مذمّت پرگويى و ستايش خاموشى سخنان بسيارى گفتهاند .
كلمه المنطق ( سخن گفتن ) احتمال دارد ، مصدر ميمى باشد ، در آن صورت ، من براى بيان جنس خواهد بود . و ممكن است اسم مكان يعنى جاى سخن گفتن باشد كه در آنجا كلمه من براى ابتداى غايت در مكان خواهد بود . و در حقيقت كبراى قياس چنين است : هر چه كه آسانتر است براى تو شايستهتر است . و نتيجه قياس آن است كه جبران سكوت براى تو شايستهتر است ، و اين خود مستلزم رجحان و برترى خاموشى است .
نهم : او را متوجّه ساخته بر حفظ مالى كه در دست دارد ، آن نوع حفظ و نگهدارى كه شايسته است ، و آن عبارت از حدّ وسط بين اسراف و بخل و پستى است . و اين عبارت نيز در حقيقت صغراى قياس مضمر است ، و تقدير كبرا چنين است : و هر چه نزد من محبوبتر است نسبت به درخواست تو از مال ديگران ، پس آن براى تو شايستهتر است .
دهم : او را بر برترى و فضيلت بريدن طمع و نوميدى از آنچه در دست مردم است ، متوجّه ساخته است با قياس مضمرى كه صغراى قياس ، عبارت و مرارة اليأس ( تلخى نوميدى ) ، تا كلمه النّاس است و كبراى قياس چنين است : و هر چه كه نيك و خير باشد ، سزاوارتر است كه انسان پايبند به آن باشد و خود را بدان آراسته كند . لفظ مرارة ( تلخى ) را بر ناراحتى و دردى اطلاق كرده است كه روح انسانى به سبب نوميدى از خواستهها احساس مىكند ، از باب اطلاق اسم سبب بر مسبّب ، و همان خود خير است از آن جهت كه لازمه تحمّل آن تلخى ،كرامت نفس و برى بودن آن از ذلّت و خوارى درخواست و كرنش است ، و به همين مطلب شاعر در اين شعر خود اشاره دارد :
و ان كان طعم اليأس مرا فانّه
ألذو احلى من سؤال الارازل [ 29 ]
يازدهم : او را بر لزوم پايدارى در هنگام تنگى رزق و محروميّت در صورتى كه همراه با فضيلت پاكى و آبرومندى باشد ، توجه داده است و اين كه پاىبند بودن به عفاف ، از طلب ثروتى كه باعث خلاف و آلودگى شود ، بهتر است .
به وسيله قياس مضمرى كه صغرايش عبارت مورد ذكر است و كبراى آن نيز چنين است : و هر چه كه از ثروت همراه با آلودگى و تبهكارى ، بهتر باشد ، پايبندى بدان ، از رفتن در پى چنان ثروتى بهتر است . و البتّه از آن جهت چنين است كه شغل آبرومندانه [ با درآمد كم ] موجب فضيلت و چنان ثروتى توأم با رذيلت و پستى است . روشن است كه عفاف و پاكدامنى همان حدى مىباشد كه براى نيروى شهوت ، فضيلت محسوب مىشود و آن حدى است بين دو رذيلت يكى خاموشى شهوت كه ناشى از تفريط و ديگرى فسق و فجور كه ناشى از افراط است .
دوازدهم : امام ( ع ) با تمثيل به خود به عنوان يك شخص اصلى مخاطب خود را فرع ، منظور نموده و حكم بر اينكه او خود ، رازدارتر است ، از آن رو كه وى به خود بيش از ديگران عنايت دارد ، به فرزندش هشدار داده است . [ چنان كه شاعرى گفته است : ] اگر سينه انسان از نگهدارى راز خود به تنگ آمده ، پس سينه كسى كه راز شرا به او مىسپارد ، تنگتر خواهد بود .
سيزدهم : همچنين او را از راه تمثيل و تشبيه متوجّه دورى از شتابزدگى و تأمل در جستن مصالح كرده است با اين بيان ، كه بسا كسى در انجام كارى شتاب مىكند كه به زيان اوست . پس اصل ، شخص شتاب كننده و فرع ، همان مخاطب است ، و علّت ضرر و زيان ، همان شتابزدگى بوده ، و حكم عبارت از زيان بردن است .
چهاردهم : او را متوجّه ترك پرگويى كرده است با تشبيه ديگرى كه اصل همان شخص پرگو ، و فرع آن طرف مخاطب ، علّت آن پرگويى و حكم آن ياوه گويى است . و هدف آن است كه خود را در ارتباط با پرگوها كه عمل آنها با ياوهگويى همراه است ، مورد توجّه قرار دهد ، و در نتيجه پرگويى را به دليل همراه داشتن بيهودهگويى و به دنبال آن ، نكوهش بايد ترك كند .
پانزدهم : او را به ارزش انديشيدن در كارها متوجّه كرده با اين عبارت : « هر كه بينديشد بينا و هوشيار گردد » ، يعنى با چشم بصيرت خود ، حقايق و سرانجام كارها را ببيند .
شانزدهم : به او دستور داده است تا با نيكان همدم شود ، به وسيله قياس مضمرى كه صغراى آن ، عبارت : « تكن منهم » تا از آنها باشى بر مىآيد ، كه در حقيقت چنين است : زيرا همدم بودن با ايشان موجب آن است كه از آنها گردى . و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه را كه باعث شود تا از زمره آنها گردى ، بايد انجام دهى .
هفدهم : و همچنين او را مأمور كرده تا از اهل شرّ ، كناره گيرد و دورى گزيند ، زيرا دورى از آنها باعث مىشود تا در دنيا و آخرت در شمار آنها نيايد ، و روش استدلال مانند عبارت قبلى است .
هيجدهم : او را نسبت به زشتى خوردن مال حرام هشدار داده است ، تا نهايت اجتناب و دورى را بنمايد . با نكوهشى كه در ضمن قياس مضمرى فرموده است كه صغراى آن همان جملهاى است كه ذكر شده است ، علّت اين كه آن زشتترين نوع ستم است ، به جهت اين كه شخص ضعيف در موضع ترحّم است بنابر اين ستمكارى نسبت به او ، جز از دل با قساوت و روحيّهاى به دور از رقّت و رحمت و عدالت ، برنمىخيزد ، و ديگر اين كه از طرف شخص ضعيف دفاع و جلوگيرى از آن ظلم به عمل نمىآيد ، بنابر اين چنين ظالمى بيش از هر كسى به دور از عدالت است . و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چه كه زشتترين نوع ستم باشد ، دورى كردن از آن سزاوارتر است .
بيستم : به او هشدار داده است كه مدارا كردن در پارهاى از موارد ، مانند سختگيرى و درشتى است از آنرو كه غالبا به مصلحت زيان مىرساند و هدف را از بين مىبرد ، بنابر اين ، به كار بستن درشتى در چنين موردى غالبا مثل مدارا كردن در جهت ارتباط با مصلحت و رسيدن به هدف است ، پس درشتى در چنان موردى بهتر از مدارا كردن است . كلمه خرق ( درشتى ) اوّل ، و كلمه رفق ( مدارا ) در مرتبه دوّم استعاره براى مداراى اوّل و درشتى دوّم است ، به همان دليل مشابهت كه گفتيم ، و به همين معنى ابو الطيّب اشاره كرده است :
قرار دادن جود و بخشش به جاى شمشير به همان اندازه ، به بزرگى انسان زيانبخش است ، كه قرار دادن شمشير در جاى لطف و بخشش .
بيست و يكم : توجّه داده است كه بعضى از چيزهايى كه داراى مصلحت ظاهرى است ، گاهى داراى مفسده نيز مىباشد ، با اين بيان : بسا دارويى كه خود درد است . بعلاوه ، بعضى چيزها كه مفسده ظاهرى دارد ، گاهى همراه بامصلحت است ، با اين عبارت : و دردى كه خود درمان است . و در هر دو مورد ،كلمه دوا استعاره براى مصلحت و كلمه داء ( درد ) استعاره براى مفسده است و جهت هر دو استعاره آن است كه مانند درد و دوا مصلحت باعث سر و سامان يافتن حال انسان و مفسده باعث تباهى اوست . و به همين معنى متنبّى اشاره كرده است : چه بسا كه بدنها به وسيله بيماريها صحّت خود را باز يابند .
بيست و دوم : هشدار داده است كه مبادا از مشورت با كسى ، به مطلبى كه تنها احتمال مصلحت دارد روى گرداند ، هر چند كه از طرف مشورت انتظار پند و نصيحت و خير خواهى را ندارد ، بلكه نظر و پيشنهاد او را مورد دقّت و توجّه قرار دهد ، چه بسا كه خيرخواهانه باشد ، و همچنين سزاوار نيست به حرف آن كس كه او را خيرخواه مىداند اعتماد كند ، زيرا ممكن است در اين مورد او را گول زده باشد .
بيست و سوم : او را از دلبستن بر آرزوها منع كرده و بر حذر داشته است ، با قياس مضمرى كه صغراى آن جمله : « زيرا آرمانها سرمايه كم خردان و ابلهان است » . [ . . . مردگان است . نسخه بدل ] مىباشد . كلمه بضائع ( سرمايهها ) را استعاره از تمنيّات آورده است ، از آن جهت كه شخص ابله ، نوعى لذّت خيالى از امور مورد آرزو مىبرد . كه به منزله سود آنهاست چنان كه صاحب سرمايه ، از سرمايهاش سود مىبرد . و آن را به كلمه نوكى ( ابلهان ) ، اضافه كرده است ، از آنرو كه در آرزوها فايدهاى وجود ندارد همانطور كه ابلهان و كمخردان از سرمايه ها سودى به دست نمى آورند .
بيست و چهارم : عقل را به مثابه گرد آورنده تجربهها ترسيم و به عقل عملى اشاره كرده است ، يعنى قوّهاى كه نفس بر حسب نياز به تدبير بدنى كه در اختيار دارد و براى تكميل آن ، از اين قوّه استفاده مىكند . و همان قوّه است كه نظرات داراى مصلحت را از مواردى كه بايد كارى انجام بگيرد ، استنباط مىكند .
زيرا شروع به انجام كارى از روى اختيار كه مخصوص انسان است ، تنها به وسيله دريافت اين كه در هر مورد چه بايد كرد ، ميسّر است ، و آن دريافت ، دريافت نظر كلّى و يا جزئى است كه از روى مقدّماتى به دست مىآيد كه بعضى از آنها جزئى محسوسند و برخى كليّاتى هستند از نوع اوليّات ، يا تجربيّات و يا مشهورات و يا ظنيّاتى است كه عقل نظرى حاكم بر آن است بدون اين كه اختصاص به مورد خاصّى داشته باشد ، و عقل عملى نيز در اين مورد از عقل نظرى كمك مىگيرد . آنگاه به مقدّمات جزئيّه مىپردازد تا در نتيجه به نظر و رأى جزئى مىرسد ، و بر طبق آن عمل مىكند ، بدين وسيله به هدفهاى معاش و معاد خود مىرسد . و مقصود وى از اين عقل بسيار روشن است ، زيرا او شناخته شده است و همو دريافت كننده فرمان در مورد كسب مكارم اخلاقى يعنى كمال عقل عملى است .
حفظ تجارب ( برخوردارى از تجربهها ) اشاره دارد به استفاده از اين علومى كه از روى مشاهدات مكرّر ما از موارد جزئى به دست آمده و در اثر تكرار باعث دريافت يك حكم كلّى گرديده است مانند حكم كلّى : سقمونيا [ 30 ] ، باعث اسهال است . عقل را به برخوردارى از تجربهها معرّفى فرموده است ، از آنرو كه از جمله ويژگيها و كمالات عقل استفاده از تجربه هاست .
بيست و پنجم : او را توجّه داده است به اين كه سزاوار آن است كه از بين تجربهها بر آنهايى بسنده كند كه به او پند مىآموزند : يعنى در حدى باشد كه باعث پند و عبرت است مانند توجّه و نگرش بر حال كسى كه بارها ستم مىكند و در نتيجه بزودى دچار كيفر الهى مىشود ، و يا زياد دروغ مىگويد ، و مورد غضب واقع مىشود .
اين مطالب به صورت قياس مضمرى است كه صغراى قياس همان است كه ذكر شد و در حقيقت چنين است : آنچه باعث پند تو باشد ،بهترين تجربه است . و كبراى مقدّر آن نيز چنين مىشود : بهترين تجربهها براى استفاده تو شايسته ترند . نتيجه مىدهد : پس هر تجربه كه باعث پند شود شايستهتر است ، مثل اين سخن افلاطون : هر گاه تجربهاى باعث پند گرفتن تو نشود ، تجربه نيست ، بلكه تو همچنان كه بودى بىتجربه و ساده ماندهاى .
بيست و ششم : به او دستور داده است تا در كارى كه شايسته انجام است فرصت را غنيمت شمارد و به دليل پيآمد تأسّف غمانگيز ، از ترك چنان عملى بر حذر داشته است ، و نام غصّه را از باب ناميدن شىء به اسم نتيجهاش به طور مجاز بر « فرصت » اطلاق كرده است .
بيست و هفتم : به او خاطر نشان كرده كه شايسته نيست بر نرسيدن به خواستهها و هدفهايش تأسّف بخورد . با استدلال به قياس مضمرى كه صغراى آن قضيّه موجبهاى است در قوّه سالبه ، و تقدير آن چنين است : بعضى از جويندگان به مقصود خود نمىرسند ، و تقدير كبراى آن نيز چنين : و هر كسى كه به مقصود خود نرسد ، شايسته نيست كه از بابت نرسيدن به هدف غصّه بخورد .
امام ( ع ) به اين جهت اين سخن را گفته است كه شنونده خود را در زمره آنان فرض كند و در نتيجه بر نرسيدن به هدف خود غمگين نشود . و همچنين است سخن ديگر امام ( ع ) : و چنين نيست كه هر مسافرى بازگردد .
بيست و هشتم : او را به ملازمت تقوى توجّه داده است ، به وسيله قياس مضمرى كه صغراى آن چنين است : از جمله تبهكاريها از دست دادن توشه سفر و ضايع كردن آخرت است . و كبراى آن نيز چنين است : و هر تبهكارى را بايد ترك كرد . كلمه الزّاد ( توشه ) ، استعاره است براى تقوا همان طور كه قبلا گذشت .
بيست و نهم : او را هشدار داده است كه به سرانجام كارها بايد توجه داشت ، و بهترين آنها را بايد برگزيد . به وسيله قياس مضمرى كه عبارت مورد ذكر در حكم صغراست ، كه در حقيقت چنين مىشود : نتيجه هر كارى يا سودمند است و يا زيانبخش ، و كبراى آن نيز چنين است : هر كارى را كه چنان پيآمدى داشته باشد لازم است مورد دقّت قرار دهد تا آن را انجام دهد و يا از آن دورى گزيند .
سىام : او را توجّه داده است بر ضرورت ترك حرص و طمع ، و بر اين كه مبادا خود را در طلب مال و امثال آن به زحمت اندازد ، به وسيله قياس مضمرى كه صغرايش همان است كه بيان داشته است ، و كبراى آن نيز چنين مىشود : و هر آنچه مقدر باشد ، به تو خواهد رسيد ، بنابر اين سزاوار نيست كه در طلب آن حريص باشى .
سى و يكم : به او هشدار داده است كه در معاملات همچون داد و ستد ،بايد جانب احتياط را در پيش بگيرد ، به وسيله قياسى كه جمله مذكور صغراى آن است ، و دليل اين كه بازرگان خود را به زحمت و خطر مىاندازد اين است كه مال دنيا را دوست دارد و علاقهمند به كسب مال است ، بنابر اين در مخاطره بىعدالتى نسبت به ديگران است با اين كه وظيفه او رعايت عدالت و پايدارى در راه راست است ، ممكن است جنس خوب را براى خودش بگيرد و ناقص را به ديگران بدهد ، پس ناگزير در معرض خطر انحراف از راه راست به جانب تفريط و تقصير است . و كبراى قياس چنين مىشود : شخصى كه خود را در مخاطره مىبيند بايد جانب احتياط را در كار مخاطرهآميز خود داشته باشد .
سى و دوم : پس از آن كه او را به ضرورت احتياط در تجارت و خوددارى از ظلم ظلم به منظور انباشته كردن ثروت متوجّه ساخته است ، در همين عبارت ،خاطر نشان كرده كه ، بسا مال اندكى كه پر بركتتر از مال بسيار است ، تا او براندك اكتفا كند ، و مقصود از اندك ، همان مال حلال است ، زيرا آن در آخرت براى شخص عاقل از مال فراوان بىنياز كنندهتر است ، چه آن باعث اجر و مزد فراوان است . اين عبارت در حكم صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : مال حلال اندك ، بىنياز كنندهتر از مال حرام بسيار است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين مىشود : و هر چه كه باعث بىنيازى از مال حرام بسيار شود بايد بدان اكتفا كرد .
سى و سوم : او را به وسيله قياس مضمرى هشدار داده است تا مبادا در گرفتاريها از مردمان پست كمك بطلبد ، كبراى قياس چنين است : و هر كس آن چنان باشد ، پس بهتر است از كمك خواستن از او پرهيز شود ، و همين كه انتظار خير از او نمىرود باعث نفى كمك خواستن از اوست ، بديهى است كه خيرى در اطراف او نيست زيرا پستى او مخالف اقدام وى به كارهاى مهمّ و والاست ، و هم از آنرو كه خوار و زبون بودنش انگيزه شكست و ناتوانى او از مقاومت و پايدارى است . و نظير آن است اين سخن بزرگان : هر گاه دست نياز به طرف شخصى بىكفايت دراز كنى خواهى ديد كه او مشكلگشاى تو نيست .
سى و چهارم : او را از دوست مورد تهمت به وسيله قياس مضمرى ، بر حذر داشته است ، كه صغراى آن مانند قياس قبلى است ، و مقصود آن است كه چنين كسى براى دوستش سودى ندارد ، زيرا در باطن وى احتمال شرّ و زيان رساندن به اوست .
سى و پنجم : به او دستور داده است تا بر آنچه اقتضاى روزگار است صبور باشد ، هر چند كه بر خلاف ميل او باشد و مبادا ناراحت و خشمگين شود .
زيرا آنچه در طبيعت لايق و درخور او بوده است همان است . كلمه « ما » به معنى مدّت و زمان است ، لفظ قعود استعاره براى زمانى است كه روزى او فراهم و پارهاى از مشكلات او حلّ شده است . وجه شباهت آن است كه در آن زمان وى به برخى از مشكلات و نيازمنديهايش دست يافته است . و رفتن در پى آنچه كه در آن مدّت امكان ندارد و آرمانهايى را كه مقدّمات رسيدن به آنها فراهم نيست ،بسا كه باعث دگرگونى روزگار شده و جلوگيرى از انجام كارهاى ممكن گردد .
چنان كه رام بودن [ مركب ] و بر وفق مراد بودن لازمهاش سوارى بر پشت او و تسليم بودن آن است ، در حالى كه اگر افزون طلبى كند و بر او سخت بگيرد ،امكان آن را دارد كه سركشى و از صاحبش فرار كند .
كلمه الذّلة استعاره است براى آرامش و امكان دست يافتن به هدف در آن بخش از زمان ، و مقصود از آسان گرفتن روزگار ، همگامى با او به مقدار گنجايش روزگار ، بدون سختگيرى و خشم گرفتن بر اوست ، زيرا آن براى انسان رنجى بىفايده است ، و به نظير اين مطلب شاعر اشاره دارد : هرگاه روزگار زمام خود را به تو سپرد ، آن را به آرامى حركت ده ، و سخت نگير كه سركش و چموش خواهد شد .
سى و ششم : او را بر حذر مىدارد از اين كه به شوق سود ، همه بود و وجود خود را به خطر اندازد ، زيرا ممكن است به جايى برود كه بر نگردد يعنى سرمايه و جانش را نيز از دست بدهد ، اين سخن حمل بر آن صورت مىشود كه انسان با شك نسبت به در امان ماندن موجودى خود را به خطر اندازد ، امّا با ظنّ و اميد به سلامت ، خطر محسوب نمىشود . نظير آن است اين سخن بزرگان : هر كس زياده طلب باشد ، اصل سرمايه را از كف بدهد .
سى و هفتم : او را نسبت به لجاجت و پافشارى در پى كارى كه وصول به آن دشوار است ، هشدار داده ، و با استعاره آوردن لفظ مركب چموش براى آن ، وى را بر حذر داشته است ، و جهت شباهت همان است كه لجاجت انسان را همچون مركب چموش به سرانجامى ناپسند مىكشاند .
سى و هشتم : و به او امر كرده است كه خود را ملزم كند تا در مقابل بديهاى اخلاقى دوست واقعىاش مانند قطع رحم و ساير چيزهايى كه نام برده است ، با فضايل اخلاقى مانند صله رحم ، مقابله كند و پاداش دهد تا در نتيجه خوشنودى و رضايت قبلى باز گردد و دوستى پايدار بماند ، و او را بر حذر داشته است كه مبادا اين دستور را در غير مورد و يا در مورد نااهل از مردمان فرومايه به كار بندد ، زيرا آن نهادن چيزى در غير مورد است و اين كارى است بيرون از فرمان خرد ، و روشن شد كه امور نامبرده از لوازم دوستى حقيقى است و به نظير اين مطلب سراينده اشعار زير اشاره دارد :
و إنّ الذى بينى و بين بنى ابى
و بين امّى لمختلف جدّا
فان اكلوا لحمى و فرت لحومهم
و ان هدموا مجدى بنيت لهم مجدا
و ان زجروا طيرا بنحس تمرّ بى
زجرت لهم طيرا يمرّ بهم سعدا
و لا احمل الحقد القديم عليهم
و ليس رئيس القوم من يحمل الحقدا [ 31 ]
سى و نهم : او را از اين كه دشمن دوستش را به دوستى بگيرد ، بر حذر داشته است ، و زشتى اين عمل را به وسيله قياس مضمر استثنايى به او نمايانده است كه در حقيقت چنين فرموده است : زيرا تو اگر چنين عملى را مرتكب شوى گويا با دوستت دشمنى كردهاى ، و در اين گفتار از زشت بودن لازم بر زشتى ملزوم استدلال كرده است : يعنى دشمنى با دوست ، چون زشت و نهى شده است ، پس دشمن او را به دوستى گرفتن نيز ناپسند و زشت است ، و دليل بر ملازمت آن دو ، اين است كه دوستى با دشمن دوست باعث بيزارى و انزجار دوست از آن كسى مىشود كه با دشمن او دوست شده است ، چون او از دشمن خود بيزار است و تصوّر مىكند كه دوستش با وى شريك و در همه حالات از جمله در عداوت با او ، موافق است ، و اين تصوّر انگيزه تمايل او بر دشمنى اين دوست مىشود و در نتيجه باعث نفرت و بيزارى از او مىگردد ، و شاعر نيز در شعر زير به همين مطلب اشاره دارد :بعد از آنكه دشمن مرا دوست مىدارى گمان مىبرى كه من دوست توأم براستى كه عقل از سرت پريده است .
چهلم : نصيحت خود را نسبت به برادر دينى در هر شرايطى كه او باشد ،خالص گردان ، چه نصيحت تو در نظر او خوب باشد يا بد ، يعنى نصيحت تو در نظر كسى كه نصيحت مىكنى به دليل خجالت كشيدن و شرمنده شدن او از روبرو شدن با نصيحت ناپسند جلوه كند و در اين دنيا او زيانبخش باشد . نظير آن است آيه مباركه زير :وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئةٌ بِما قَدَّمَتْ اَيْديهِمْ [ 32 ] كه خداوند متعال نسبت به خود آن اشخاص سيّئه ( بدى ) ناميده است .
چهل و يكم : او را مأمور به داشتن صفت پسنديده كظم غيظ ( فرو خوردن خشم ) فرموده و آن را چنين معرّفى كرده است : خوددارى از اقدام بر آنچه خواست قوّه غضب است در باره كسى كه مرتكب جنايتى شده و زيانش به او رسيده است .
واژههاى : حلم ، بزرگوارى ، گذشت ، بردبارى ، چشمپوشى ، گذشت و شكيبايى مرادف با كظم غيظ است و بسا كه بعضى ميان اين واژهها تفاوتهايى قائل شدهاند .
صفت تجرّع ( جرعه جرعه نوشيدن ) را استعاره آورده است براى دشوارى تحمّل دردى كه وجود دارد ، به لحاظ داروى تلخى كه مىنوشد . آنگاه بر ارزش اين عمل به وسيله قياس مضمرى او را توجه داده است كه صغراى آن عبارت :زيرا من نوشابهاى گواراتر از آن در نهايت نديدهام مىباشد .
كلمه حلاوة شيرينى را براى آنچه از نتيجه خوب در پى دارد ، استعاره آورده است ، و جهت شباهت آن است كه هر دو باعث لذّتند .
و ضمير منها در سخن امام ( ع ) به مدلول كلمه تجرّع كه همان مصدر يعنى جرعه باشد ، برمىگردد . كبراى قياس در حقيقت چنين است : و هر نوشيدنى گواراتر و شيرينتر از آن نباشد ، سزاوار نوشيدن است . از وصيّتهاى زين العابدين ( ع ) به فرزندش باقر العلوم ( ع ) است : اى پسرك من ، خشمت را نسبت به اشخاص آهسته آهسته فرو خور ، زيرا پدر تو را هيچ يك از نعمتهاى رنگارنگ به قدر بهرهاى كه از فروخوردن خشم داشته ، خوشحال و مسرور نكرده است .
چهل و دوم : به او امر كرده است تا نسبت به كسى كه به خشم و درشتى با او رفتار كرده است ، نرم باشد و با قياس مضمرى بر خوبى اين عمل او را توجّه داده است كه صغراى قياس اين عبارت است : زيرا ديرى نخواهد پاييد كه او نيز با تو به نرمى رفتار كند ، يعنى به سبب نرمش و نسبت به او ، به هنگام درشتى او ،چنين خواهد شد .
و كبراى قياس در حقيقت اين طور است : و هر كس به علّت نرمش تو نسبت به او ، نرم شود پس سزاوار آن است كه تو نسبت به او به نرمى رفتار كنى . از آن قبيل است اين سخن بزرگان : هرگاه برادر دينى نسبت به تو سرسنگين شد پس چه كسى بايد با وى ارتباط برقرار كند . همچنين است آيه مباركه : اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ فَاِذَا الَّذى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَانَّهُ وَلِىٌّ حَميمٌ [ 33 ]
چهل و سوم : او را سفارش كرده است تا نسبت به دشمنش به طريقى كه مقرون به فضيلت است ، برخورد كند و او را به بهترين طريقى كه لازمه يكى از دو پيروزى [ انتقام گذشت ] مىباشد توجه داده است ، زيرا پيروزى دو راه و دو وسيله دارد : يكى ترساندن و به زانو درآوردن دشمن از راه زور و چيرگى كه بسيار روشن است . و راه دوم : اظهار علاقه و لطف بر اوست به طورى كه او را رام سازد و بدان وسيله به موافقت خود درآورد .
عبارت : زيرا آن شيرينترين نوع از دو پيروزى [ انتقام گذشت ] است ،صغراى قياس مضمر است ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه كه يكى از دو پيروزى بر آن صدق كند ، سزاوار انجام دادن است .
چهل و چهارم : به فرزندش دستور داده است كه اگر خواست از برادر دينىاش ببرد ، به مقدارى راه دوستى را باز نگه دارد ، و به طور كلى از او نبرد . او را به وسيله قياس مضمرى بر اين مطلب آگاه ساخته است كه به صغراى آن با اين عبارت اشاره فرموده است : بتواند روزى از آن راه برگردد ، يعنى اگر تمايل به بازگشت پيدا كرد بتواند برگردد .
و در حقيقت كبراى آن نيز چنين است : پس لازم است از هر راهى كه بايد از آن برگردد مقدارى براى خود باز نگه دارد . اين سخن نيز نظير آن است : دوست خود را به اندازهاى دوست بدار كه زياده روى در آن نباشد ، شايد روزى از روزها با تو دشمن گردد ، و دشمنت را در آن حدّ دشمن بدار كه شايد روزى دوست تو گردد [ 34 ] . و اين سخن ديگر نيز بدان مضمون است : هرگاه به دوستى كسى ميل كردى زيادهروى مكن و اگر ترك دوستى گفتى باز در دشمنى تندرو مباش چهل و پنجم : گمان كسى را كه به او گمان خير و نيكى داشته باشد ،محقّق گرداند ، به اين ترتيب كه گمان خير او را درباره خود ، با عمل به مرحله باور و تصديق درآورد ، مثل اين كه اگر كسى درباره او گمان بخشندگى داشت ، به وى بذل و بخشش كند .
چهل و ششم : او را از بد كردن نسبت به اعضاى خانوادهاش منع كرده است [ 35 ] . و به وسيله قياس مضمرى او را از اين كار بركنار داشته است كه در حقيقت صغراى آن چنين است : زيرا در اين صورت اعضاى خانواده تو از ديگران به دليل پيوستگى و نزديكى تو با ايشان چشم نياز بيشترى به تو دارند .
و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر كس كه چنين باشد ، پس او نكوهيده است .
چهل و هفتم : مبادا حق برادر دينىاش را به اعتمادى كه بين آن دو وجود دارد ضايع گرداند ، و اين مطلب را به وسيله قياس مضمرى به اطّلاع او رسانده است كه صغراى قياس ، اين جمله امام ( ع ) است : فانّه . . . حقّه ، مقصود اين است : حقّ هر كس را كه تو ضايع كنى ناگزير به خاطر تضييع حقّش بايد از تو جدا شود و در نتيجه برادر تو نخواهد بود .
و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر برادرى كه به خاطر تضييع حقّش از تو دورى گزيند ، سزاوار نيست كه تو حقّ او را ضايع گردانى تا دوستى و برادرى او نسبت به تو در امان بماند ، نظير اين مطلب است ، جمله زير : تضييع حقوق ديگران باعث اختلاف و جدايى است .
چهل و هشتم : او را از ابراز علاقه نسبت به كسى كه از وى فاصله گرفته است منع كرده است ، و مقصود از كسى كه فاصله گرفته است آن شخصى است كه جايى براى سازش نگذاشته و شايستگى براى دوستى ندارد ، بديهى است كه او دوست ديرين نبوده است ، اگر نه مطالب قبل و بعد در سخنان امام ( ع ) كه دستور به پيوستن با كسى را مىدهد كه از او بريده ، و نزديك شدن نسبت به كسى كه دورى گزيده و نيكى كردن نسبت به كسى كه به او بدى كردهاند با يكديگر تناقض مىداشت .
چهل و نهم : نبايد گسستن برادر دينىات از تو بر پيوستن تو با او بچربد و قويتر باشد ، تا عبارت : الاحسان نيكى كردن ، و به وسيله برحذر داشتن از نقيض آن به ضرورت اين كار در ضمن قياس مضمرى اشاره فرموده است كه صغراى آن يك قضيّه شرطيّه متّصله و در حقيقت چنين است : زيرا تو اگر آن كار را نكنى بد كردن برادرت از نيكى كردن تو قويتر خواهد بود ، و توضيح رابطه و پيوستگى اين دو عمل آن است كه براى بدى و شرارت موانع زيادى هست كه باعث پيشگيرى از آنست و براى نيكى و انجام كار خير نيز انگيزههاى زيادى است كه محرّك آن است .
حال اگر تو با همه انگيزهها نيكى نكنى و با همه موانع بدى ، برادرت به تو بدى كند پس او در بد كردنش از نيكى كردن تو قويتر است . كبراى مقدّر نيز چنين مىشود : هر كس اين طور باشد پس ناتوان و نكوهيده است .
پنجاهم : او را از بزرگ جلوه دادن ستمى كه ستمگران در حق او روا داشته و او را خوار شمردهاند ، منع كرده است . به وسيله قياس مضمرى كه صغرايش اين جمله است : زيرا او در حقيقت به زيان خود و سود تو شتافته است يعنى شتاب در ظلم به تو موجب زيان او در آخرت است به دليل وعده كيفرى كه خداوند به ستمگران داده است ، و باعث سود تو در عالم آخرت است به دليل وعده پاداش در مقابل گرفتارى كه به صابران مرحمت كرده است . و كبراى مقدّر نيز چنين مىشود : و سزاوار نيست هر كه در مورد زيان خود و سود تو بكوشد ، تو عمل او را درباره خود بزرگ و سنگين جلوه دهى .
پنجاه و يكم : او را بر ضرورت مقابله نيكى به نيكى و نه كفران و بدى ، با اين عبارت آگاه ساخته است : پاداش كسى كه تو را خوشحال كرده آن نيست كه تو او را غمگين سازى ، و آن جمله به منزله صغراى قياس مضمر و در حقيقت چنين است : هر كس تو را خوشحال كند پاداشش آن نيست كه تو او را غمگين سازى . و كبراى مقدّر چنين مىشود : و هر كس كه پاداشش چنان نباشد پس شايسته غمگين كردن نيست .
بعضى گفته اند ، اين جمله پايان بخش جمله قبلى است ، و در حقيقت چنين است : نبايد ستم كسى را كه بر تو ستم روا داشته بزرگ بنمايى و در نتيجه مقابله به مثل كنى ، زيرا او به زيان خود و به سود تو شتافته است و هر كس كه چنين باشد ، پاداشش آن نيست كه تو در مقابل عمل او به وى بدى كنى .
________________________________________________
[ 27 ] در سطر 18 ص 46 « و خير خيره » نوشته است كه غلط است . م .
[ 28 ] سوره واقعه ( 56 ) آيات ( 54 55 ) يعنى : آنگاه همه از آب گرم جهنم مىآشامند ، همان طورى كه شتران تشنه آب مىآشامند شما آن آب را از تشنگى مىآشاميد .
[ 29 ] هر چند كه طعم نااميدى تلخ است ، امّا لذّتبخشتر و شرينتر از درخواست از افراد پست است .
[ 30 ] گياهى است پيچنده مانند لبلاب كه در كوهها و زمينهاى سنگلاخ مىرويد و شاخههاى درازى دارد كه روى زمين مىخوابد ، بيخ آن درشت مانند زردك امّا مجوف و بدبوست ، از بيخ آن شيرهاى به دست مىآيد كه در پزشكى براى معالجه بعضى امراض معده و دفع كرم روده به كار مىرود ، آن را محموده هم گفته اند . نقل از فرهنگ عميد ج 2 ص 1442 م .
[ 31 ] براستى كه بين من و فرزندان پدرم و من و پسران مادرم اختلاف جدى وجود دارد اگر آنان گوشت مرا بخورند بر گوشت آنها مىافزايم و اگر بنيان عظمت مرا ويران سازند معمار عظمت آنان خواهم شد و اگر پرندهاى را براى نحوست وادارند تا بر من بگذرد من پرنده خوشبختى را براى آنان به پرواز درآورم . و با كينه ديرين با آنها رفتار نخواهم كرد زيرا بزرگ يك قوم آن كسى نيست كه با كينه توزى رفتار كند .
[ 32 ] سوره روم ( 30 ) بخشى از آيه ( 36 ) يعنى : و اگر رنج و بلايى از كرده خودشان ببينند . . .
[ 33 ] سوره فصلّت ( 41 ) قسمتى از آيه ( 34 ) يعنى : هميشه بدى ديگران را به بهترين عمل پاداش ده تا همان كسى كه با تو دشمنى دارد دوستى صميمى گردد .
[ 34 ] اين سخن از جمله سخنان امام على ( ع ) و حكمت 260 از حكم آن بزرگوار در نهج البلاغه آمده است . م .
[ 35 ] با اين كه مطلب شماره بعدى ( 47 ) در متن وصيّت امام ( ع ) مقدّم بر اين مطلب بود ، لفّ نشر مشوش آورده است م .
بخش دهم
وَ اِعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ اَلرِّزْقَ رِزْقَانِ رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ مَا أَقْبَحَ اَلْخُضُوعَ عِنْدَ اَلْحَاجَةِ وَ اَلْجَفَاءَ عِنْدَ اَلْغِنَى إِنَّمَا لَكَ مِنْ دُنْيَاكَ مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ جَازِعاً عَلَى مَا تَفَلَّتَ مِنْ يَدَيْكَ فَاجْزَعْ عَلَى كُلِّ مَا لَمْ يَصِلْ إِلَيْكَ اِسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَكُنْ بِمَا قَدْ كَانَ فَإِنَّ اَلْأُمُورَ أَشْبَاهٌ وَ لاَ تَكُونَنَّ مِمَّنْ لاَ تَنْفَعُهُ اَلْعِظَةُ إِلاَّ إِذَا بَالَغْتَ فِي إِيلاَمِهِ فَإِنَّ اَلْعَاقِلَ يَتَّعِظُ بِالْآدَابِ وَ اَلْبَهَائِمَ لاَ تَتَّعِظُ إِلاَّ بِالضَّرْبِ . اِطْرَحْ عَنْكَ وَارِدَاتِ اَلْهُمُومِ بِعَزَائِمِ اَلصَّبْرِ وَ حُسْنِ اَلْيَقِينِ مَنْ تَرَكَ اَلْقَصْدَ جَارَ وَ اَلصَّاحِبُ مُنَاسِبٌ وَ اَلصَّدِيقُ مَنْ صَدَقَ غَيْبُهُ وَ اَلْهَوَى شَرِيكُ اَلْعَمَى وَ رُبَّ قَرِيبٍ أَبْعَدُ مِنْ بَعِيدٍ وَ رُبَّ بَعِيدٍ أَقْرَبُ مِنْ قَرِيبٍ وَ اَلْغَرِيبُ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ حَبِيبٌ مَنْ تَعَدَّى اَلْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ كَانَ أَبْقَى لَهُ وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَللَّهِ وَ مَنْ لَمْ يُبَالِكَ فَهُوَ عَدُوُّكَ قَدْ يَكُونُ اَلْيَأْسُ إِدْرَاكاً إِذَا كَانَ اَلطَّمَعُ هَلاَكاً لَيْسَ كُلُّ عَوْرَةٍ تَظْهَرُ وَ لاَ كُلُّ فُرْصَةٍ تُصَابُ وَ رُبَّمَا أَخْطَأَ اَلْبَصِيرُ قَصْدَهُ وَ أَصَابَ اَلْأَعْمَى رُشْدَهُ أَخِّرِ اَلشَّرَّ فَإِنَّكَ إِذَا شِئْتَ تَعَجَّلْتَهُ وَ قَطِيعَةُ اَلْجَاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ اَلْعَاقِلِ مَنْ أَمِنَ اَلزَّمَانَ خَانَهُ وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ لَيْسَ كُلُّ مَنْ رَمَى أَصَابَ إِذَا تَغَيَّرَ اَلسُّلْطَانُ تَغَيَّرَ اَلزَّمَانُ سَلْ عَنِ اَلرَّفِيقِ قَبْلَ اَلطَّرِيقِ وَ عَنِ اَلْجَارِ قَبْلَ اَلدَّارِ إِيَّاكَ أَنْ تَذْكُرَ مِنَ اَلْكَلاَمِ مَا يَكُونُ مُضْحِكاً وَ إِنْ حَكَيْتَ ذَلِكَ عَنْ غَيْرِكَ وَ إِيَّاكَ وَ مُشَاوَرَةَ اَلنِّسَاءِ فَإِنَّ رَأْيَهُنَّ إِلَى أَفْنٍ وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْنٍ وَ اُكْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِيَّاهُنَّ فَإِنَّ شِدَّةَ اَلْحِجَابِ أَبْقَى عَلَيْهِنَّ وَ لَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لاَ يُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ وَ إِنِ اِسْتَطَعْتَ أَلاَّ يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ وَ لاَ تُمَلِّكِ اَلْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا فَإِنَّ اَلْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ وَ لاَ تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا وَ لاَ تُطْمِعْهَا فِي أَنْ تَشْفَعَ لِغَيْرِهَا وَ إِيَّاكَ وَ اَلتَّغَايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ يَدْعُو اَلصَّحِيحَةَ إِلَى اَلسَّقَمِ وَ اَلْبَرِيئَةَ إِلَى اَلرِّيَبِ وَ اِجْعَلْ لِكُلِّ إِنْسَانٍ مِنْ خَدَمِكَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ فَإِنَّهُ أَحْرَى أَلاَّ يَتَوَاكَلُوا فِي خِدْمَتِكَ وَ أَكْرِمْ عَشِيرَتَكَ فَإِنَّهُمْ جَنَاحُكَ اَلَّذِي بِهِ تَطِيرُ وَ أَصْلُكَ اَلَّذِي إِلَيْهِ تَصِيرُ وَ يَدُكَ اَلَّتِي بِهَا تَصُولُ اِسْتَوْدِعِ اَللَّهَ دِينَكَ وَ دُنْيَاكَ وَ اِسْأَلْهُ خَيْرَ اَلْقَضَاءِ لَكَ فِي اَلْعَاجِلَةِ وَ اَلْآجِلَةِ وَ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ
لغات
مثوى : جايگاه
تفلّت : خلاصى يابد ، از دست بدهد .
عزائم الصبر : صبرى كه مصمم بوده و پايبند آن باشى .
عورة : ( در اينجا ) اسم است از « اعور الصيدا ذا امكنك من نفسه » شكار خود را بر ملا كرد و در دسترس تو قرار گرفت . و از « اعور الفارس اذا بدأ منه موضع خلل الضرب » جاى نيزه زدن براى اسب سوار آشكار شد .
افن : سستى ، ناتوانى
قهرمانه : اصل واژه ، فارسى است به شكل عربى درآمده است ، يعنى پهلوان .
ترجمه
« بدان اى پسرك من ، روزى دو قسم است : روزيى كه تو آن را مىجويى و روزيى كه آن تو را مىجويد ، كه اگر تو به طرف آن نرفته باشى ، او خود ، به تو خواهد رسيد ، چه زشت است كرنش هنگام نيازمندى و سختگيرى به هنگام بىنيازى . بهره تو از دنيايت آن است كه آرامگاه ابديت را بدان وسيله اصلاح كنى ،و اگر بىتابى مىكنى به خاطر آنچه از دست دادهاى ، پس براى تمام آنچه به دست نياوردهاى نيز بىتابى كن [ 36 ] .
آن را كه نبوده است دليل براى آنچه بوده است ،شمار ، زيرا امور همسانند ، بايد از كسانى نباشى كه پند و اندرز به آنان سود نبخشد ، مگر وقتى كه در آزار و رنج آنها بكوشى ، زيرا خردمند به ادب و موعظه پند گيرد و چهار پايانند كه جز به كتك زدن رام نگردند .
غمهايى را كه بر تو وارد مىشوند با سپر صبر و باورهاى نيكو از خود دور كن ، هر كس از راه مقصد عدول كند از حقّ دور شده و ستمكار است ، دوست به منزله خويشاوند است ، دوست آن كسى است كه در غياب دوست هم راست باشد و هواى نفس شريك كورى و نابينايى است ، بسا دور كه نزديكتر از نزديك و بسا نزديك كه دورتر از دور است ، بيگانه و ناآشنا كسى است كه دوست نداشته باشد ، كسى كه از حقّ تجاوز كند رهگذرش تنگ است ، و هر كه در حدّ و مقام خود قانع باشد مقام او پايدار مى ماند ،محكمترين وسيله اى كه مىتوانى به آن چنگ زنى وسيله مابين تو و خداست . هر كه درباره تو بىپروا باشد ، دشمن تو است .
گاهى نااميدى نوعى دريافتن است ، آن وقت كه طمع باعث هلاكت شود . هر زشتى را نبايد فاش كرد ، و هر فرصتى به دست نيايد . بسا بينا كه راه راستش را گم كند و بسا نابينا كه راه رستگارى را بيابد .
بدى را تأخير انداز زيرا هر وقت بخواهى مىتوانى بشتابى ، بريدن از نادان برابر است با پيوند با خردمند . هر كس زمانه را امين گيرد ، زمانه به او خيانت كند ، و هر كس آن را بزرگ و مهم پندارد ، زمانه او را خوار گرداند . تير هر تير اندازى به هدف نمىرسد . با تغيير حاكم و سلطان روزگار تغيير مىكند . قبل از راه از همراه و بيش از خانه از همسايه جويا باش .
از گفتن سخن مضحك بپرهيز هر چند كه از ديگران نقل كنى ، از مشورت با زنها خوددارى كن ، زيرا انديشه ايشان ناتوان و ارادهشان سست و ضعيف است ،و به وسيله حجاب و پوشش از ديدار حجاب براى ايشان نتيجه پايدار دارد ، و بيرون رفتن ايشان از خانه كم زيانتر نيست از وارد كردن كسى كه در مورد ايشان اطمينانى به او نيست ، اگر مىتوانى كارى كن كه زنان مردان ديگر را نشناسند ، و زن را بر آنچه به او مربوط نيست مسلّط مگردان ،زيرا زن همچون گياهى است خوشبو نه انسانى قهرمان ، و در بزرگداشت او از آنچه در حدّ اوست تجاوز مكن ، او را به طمع مينداز كه واسطه ديگران شود ، و از اظهار غيرت و بدگمانى در آن جايى كه نبايد چنين باشى ، بپرهيز زيرا اين كار ، زن خوب را به نادرستى و زن درستكار و پاك را به بدانديشى وامىدارد .
براى هر يك از زيردستانت كارى را تعيين كن كه او را نسبت به همان كار مؤاخذه كنى ، زيرا اين روش بهتر است تا اين كه كسى از آنها وظيفه خود را به ديگرى وانگذارد . و خويشاوندانت را گرامى بدار ، زيرا آنان به منزله بال و پر تو هستند كه بدان وسيله پرواز مىكنى و اصل نسب تو هستند كه به آنها باز مىگردى و دست قدرت تو هستند كه به وسيله ايشان به دشمن حمله مىبرى .
دين و دنيايت را به امانت نزد خدا مىسپارم ، و بهترين مقدّرات را هم در اين دنيا و هم در عالم آخرت براى تو از خداوند درخواست مىكنم . اگر خواست او بر اينها تعلق بگيرد . » .
شرح
در اين بخش توجه دادن به چند لطيفه از لطايف حكمت و اخلاق پسنديده است :
اوّل : امام ( ع ) ، مطلق روزى را به دو قسم ، جسته و جوينده تقسيم فرموده و مقصود از روزى جسته آن است كه در قضاى الهى نرفته است كه روزى اوست ، و هدف از روزى جوينده آن است كه خداوند مىداند كه آن روزى متعلّق به اين شخص است و ناگزير بايد به او برسد . و احكام اين دو قسم روزى را به خاطر رعايت اختصار چون واضح بوده است بيان نكرده است .
و در حقيقت فرموده است : امّا روزيى كه تو آن را مىجويى و به او نمىرسى ، چون در قضاى الهى نرفته است ، و هر چيزى را كه تو به آن نمىرسى سزاوار نيست كه حريص بر آن باشى ، و امّا روزيى كه آن تو را مىجويد ، ناگزير به تو مىرسد هر چند كه تو در پى آن نرفته باشى ، و اين خود صغراى قياس مضمر است كه كبراى مقدّر آن چنين مىشود : و هر چيزى كه ناچار به تو مىرسد ، سزاوار آن است كه تو در رسيدن به آن آزمند نباشى .
دوّم : او را بر ارزش عزّت نفس به هنگام نيازمندى و احتياج ، و همچنين بر پيوند با برادران دينى به هنگام بىنيازى با اظهار شگفتى از زشتى ضدّ آنها توجه داده است ، ضدّ آنها عبارت است از فروتنى در وقت حاجت و ستمكارى هنگام بىنيازى ، به جهت نفرت از آنها ، چون اين هر دو فرومايگى و پستى هستند . اين قسمت به منزله قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است :فرومايگى به هنگام حاجت و ستم بر دوستان در وقت بىنيازى براستى كه زشت است [ 37 ] ، و كبراى مقدّر نيز چنين مىشود : و هر چيزى كه اين طور باشد بايد از آن دورى كرد .
سوم : او را متوجّه بر صرف مال در راههاى خير و تقرّب به خدا به منظور اصلاح آخرت خود ساخته است با اين عبارت : انّما لك ( همانا براى تو است ) ،تا كلمه مثواك ( خانه ابدىات را ) .
و مقصود امام ( ع ) : از دارايى دنيا ، چيزى است كه سود آن را هميشه مالك است و به همين دليل با حرف حصر انّما محصور كرده است ، زيرا آن مقدارى كه براستى سود مى برد ، و نتيجهاش مىماند ، همان است و بس چون خرج و صرف آن باعث كسب خصلتهاى نيكى است كه موجب اجر دائمى و نعمتهاى جاودانه اخروى است .
عبارت بالا صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : آنچه از مال دنيا باعث اصلاح آرامگاه ابدىات گردد ، همان است كه براى تو مىماند ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر مقدارى كه از دنيا براى تو مى ماند شايسته است كه توجّه به بهرهبردارى از آن داشته باشى ، و احتمال مىرود كه اين جمله تذكّرى باشد در مورد مطلب قبلى يعنى دخالت ثروت در اصلاح خانه آخرت ، به وسيله همان مالى كه در اين جا مورد نظر است .
چهارم : او را متوجّه تأسّف نخوردن و بىتابى نكردن به خاطر مالى كه از دست داده ، به وسيله يك قياس استثنايى فرموده است با اين عبارت : فان جزعت ( اگر بىتابى كنى ) ، تا كلمه اليك و توضيح ملازمه و شرطى بودن آن است كه هر چه از دستش رفته است مانند آنچه كه به دست نياورده ، روزى او نبوده و قضاى الهى بر اين كه مال او شود تعلّق نگرفته است .
پنجم : او را مأمور كرده است تا با مقايسه كردن آنچه از امور و احوال و دگرگونيهاى دنيا كه اتّفاق نيفتاده است با آنچه پيش آمده و اتّفاق افتاده است استدلال كند ، توضيح اين كه خويشتن و آنچه را كه از متاع دنيا علاقه دارد با گذشتگان و متاع دنيايى مورد علاقهشان مقايسه كند ، خود را مثل آنها خواهد ديد آنگاه به همسانى خود با آنها يعنى دگرگونى و ناپايدارى حكم خواهد كرد ، و اين عبرت ، خود باعث بىميلى نسبت به دنيا و متاع دنيايى خواهد شد . و او را به امكان چنين مقايسهاى به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت : زيرا امور همسانند و كبراى آن نيز چنين است : و هر چه كه همسان باشد ، مقايسه قسمتى با قسمت ديگر امكان پذير است ، گويى چنين گفته اند :هرگاه مايلى كه دنياى پس از خود را مشاهده كنى به دنياى پس از ديگران نگاه كن .
ششم : او را برحذر داشته است از اين كه مبادا از جمله كسانى باشد كه چون پندشان دهند ، بهره نگيرند ، مگر نصيحت و سرزنش با آزار و اذيت همراه باشد . اين عبارت به صورت مخاطب با لغت نيز نقل شده است : يعنى به وسيله گفتار و غير گفتار باعث آزار او شوى .
خردمند را در پندگيرى به وسيله ادب و بيدارى با نصيحت ، مثال براى او آورده است تا خود را با او مقايسه كند و به ادب پند و اندرز گيرد ، و چهار پايان را نيز كه جز با كتك زدن پند نگيرند ، و با نصيحت رام نگردند ، مثال زده ، تا با مقايسه خويش با آنها عبرت گيرد ، در حالى كه خداوند وى را وسيله عقل از چهارپايان برترى داده است بنابر اين بايد خود را از لازمه حيوانيّت منزّه بدارد و نيازى به آزار و اذيّت قولى و عملى نداشته باشد . مثل اين كه بگويند : فرومايه همچون برده است و برده چون چهارپايى است كه سرزنش و ملامت آن به صورت كتك زدن است .
هفتم : غم و اندوه و مصيبتهاى دنيايى را كه بر او وارد مىشوند با بردبارى استوار ، برخاسته از نيك باورى به خدا و اسرار حكمت و قضا و قدر او ، از خود دور كند ، توضيح آن كه باور كند هر كارى از جانب خدا صادر شود از قبيل تنگى و يا گشايش در روزى و هر كار خوف انگيز يا دلپسند كه بندگان خدا گرفتار آن شوند ، در اصل ذات بر طبق حكمت و مصلحت بوده است ، و آنچه به صورت شرّ و خلاف مصلحت در مى آيد امرى است عرضى كه بهرهبردارى خير از آن ميسّر نيست ، زيرا انسان هرگاه يقين و باور داشته باشد ، به دليل علم و آگاهى كه دارد ، خويشتن را براى صبر و شكيبايى و دورى از غم و زارى و امثال آن آماده مى سازد .
مقصود امام ( ع ) از اين عبارت ، دستور به شكيبايى و بردبارى است و همين جمله در حكم صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است :براستى انديشه صبر و نيك باورى به خدا باعث رفع غمها و برطرف ساختن آنها از خويشتن است ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه باعث رفع اندوه شود سزاوار است كه بدان مجهّز شوى و خويشتن را به وسيله آن كامل سازى .
هشتم : او را بر ضرورت ميانهروى و اعتدال در رفتار و گفتارش ، به وسيله قياس مضمرى توجه داده است كه صغراى آن همان است كه بيان داشته و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر كس راه اعتدال را گذاشت ، از حق دور شده و ستمكار است .
نهم : او را بر نگهدارى و مراقبت دوست واقعى ، به وسيله قياس مضمرى ،هشدار داده است كه صغرايش را بيان داشته است و كلمه نسبت و خويشاوندى را به اعتبار دوستى زياد و حسن ياورى وى همانند يك خويشاوند استعاره آورده است . و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و خويشاوند سزاوار حمايت و اعتماد است . دهم : دوست واقعى را با نشانيى ، معرّفى كرده است تا بدان وسيله وى را بشناسد و با او دوستى كند ، و مقصود از صداقت در غياب همان دوستى قلبى و راستى در نهان است .
يازدهم : او را به وسيله قياس مضمرى بر اجتناب از هواى نفس و خواستهاى طبيعى ، توجه داده است ، كه صغراى آن عبارت : هواى نفس شريك كورى و نابينايى است ، و وجه اشتراكش با كورى ، همان باعث شدن به گمراهى و ترك اعتدال بمانند كورى است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چه با كورى جهت مشترك داشته باشد ، شايسته اجتناب است . همانند اين گفته است كه : دلبستگى تو به هر چيز ، كور و كرت مىكند .
دوازدهم : بر اين مطلب توجه داده است كه در ميان بيگانگان كسانى هستند كه نزديكتر و سودمندتر از خويشاوند و در ميان خويشان كسانى هستند كه دورتر از دورند ، و اين سخن مشهورى است : و به معناى جمله دوّم ، قرآن كريم در اين آيه اشاره دارد : يا ايُّهَا الّذينَ آمَنُوا اِنَّ مِنْ ازْواجِكُمْ وَ اَوْلادِكُمْ عَدُوّاً لَكُمْ فَاحْذَروُهُمْ [ 38 ]
سيزدهم : توجّه داده است كه كسى سزاوار نام بيگانه و غريب است كه دوستى براى خود ندارد ، گوينده شعر زير نيز به همين مطلب اشاره دارد :فاميل شخص ، پدر و مادر اوست كه در زير سايه آنها زندگى خوشايند است .
اگر روزى پدر و مادر از انسان روى گردانند در آن صورت او بيگانه و غريب و تنهاست . توضيح آن كه اين مطلب به لحاظ محبّت پدر و مادر به اوست .
چهاردهم : او را متوجّه بر ملازمت و طرفدارى از حق نموده است ، از آن رو كه نقيض آن ، يعنى تعدّى و تجاوز از حقّ به باطل ، رهگذرى تنگ و گذرگاهى باريك دارد . توضيح آن كه راه حقّ آشكارا و انسان مأمور به پيروى از آن است ، و نشانههاى هدايت روى آن نصب شده است ، امّا راه باطل ، براى رهگذر ، راهى تنگ و باريك است ، از جهت سرگردانى و گمراهى و راه نيافتن به مصلحت و منفعت ، با وجود جلوگيرى كه وسيله پاسداران راه حقّ از كسانى كه مقصدشان باطل است به عمل آمده ، راه را بر او مىگيرند و گذرگاه را بر او تنگ مىكنند تا به راه حق برگردد . اين بخش از سخن امام ( ع ) صغراى قياس مضمر است ، كبراى آن نيز همانند اين عبارت است : هر كس راه اعتدال را گذاشت از حق دور شده و ستمكار است .
پانزدهم : او را متوجّه بر ضرورت قناعت بر حدّ خود يعنى مقدار و جايگاهش در ميان مردم ، ساخته است . و اكتفا و قناعت بر آن نيز بستگى به شناخت آن دارد ، يعنى فطرتى را كه آدمى ، از قبيل ناتوانى ، ستمكارى و كاستى ، بر آن فطرت آفريده شده است بشناسد ، آنگاه خواهد دانست كه او خود نيز چنين است و در آن حال خود را از برترىجويى نسبت به همنوعان و زورگويى بر كسى به دليل داشتن زور بيشتر ، و يا خودبينى به خاطر نيروى جسمى ، يا روحى باز خواهد داشت و به رفتارى جز آن يعنى فروتنى و خوشرفتارى و اقرار بر ناتوانى و كاستى كه در سرشت اوست ، اكتفا خواهد كرد .
اين بخش از بيان امام ( ع ) به منزله صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : هر كه بر حدّ و اندازه خود اكتفا كند ، اين قدر و اندازه براى او پايدار ماند . توضيح آن كه ،
متجاوز به ارزش ديگران و آن كه از گليم خود پا بيرون نهد در معرض نابودى است زيرا مردم او را به ديده بدى و زشتى بنگرند . گويند : هر كه قدر و منزلت خود را نشناسد ، خويشتن را هلاك ساخته است . و بر حدّ و اندازه خود اكتفا كردن باعث آن است كه اين ناگواريها پيش نيايد و در نتيجه صاحب آن منزلت ، پايدار و سالمتر مىماند . كبراى مقدّر چنين است : و هر كه بر حدّ و مقدار خود بسنده كند پايدار ماند پس اكتفا كردن بر حدّ و مقدار ضرورى و لازم است .
شانزدهم : او را بر ضرورت داشتن وسيلهاى بين خود و خداى متعال آگاه ساخته است ، يعنى هر چه از دانش ، گفتار و رفتارى كه باعث نزديكى به درگاه الهى شود . كلمه « سبب » را از آن رو براى آنها استعاره آورده كه همچون ريسمانى كه بدان خود را به مقصود رسانند ، او را به سوى خدا و نزديكى به وى مىرساند ، بديهى است كه آن استوارترين وسيله است ، زيرا ثابت و پايدار است و هر كه را كه بدان چنگ زند در دنيا و آخرت نجات بخشد . همين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : وسيلهاى كه بين تو و خداست مطمئنترين وسيلهاى است كه در دست دارى . و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه كه داراى اين ويژگى باشد شايسته چنگ زدن است . چنان كه در آيه مباركه آمده است :
فَمَنْ يَكْفُرْ بالطَّاغُوتِ وَ يُؤمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الوُثْقى لا انْفِصامَ لَها [ 39 ] هفدهم : او را از دوستى با كسى كه نسبت به او بىپرواست بر حذر داشته است و اين مطلب را به وسيله قياس مضمرى بيان داشته كه صغراى آن درحقيقت چنين است : هر كه به هنگام نيازمندى تو و توانايى او ، بر سود رسانى به تو بىپروا باشد ، او دشمن تو است ، كلمه دشمن را از آنرو كه بىپروايى از لوازم دشمنى است از چنان كسى استعاره آورده است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : هر دشمنى سزاوار اجتناب و دورى است .
هيجدهم : او را متوجّه ساخته است كه نااميدى از بعضى خواستهاى دنيايى ، گاهى وسيلهاى است براى ايمنى از نابودى و نجات از هلاكت ، آنجا كه طمع در چنان خواستهاى مانند طمع رسيدن به سلطنت و نظاير آن باعث هلاكت مىگردد .
نوزدهم : با عبارت : ليس كل عورة ( هر زشتى نبايد ) تا كلمه رشده ، او را بر اين مطلب توجّه داده است كه پارهاى از امور ممكن و فرصتها باعث غفلت جوينده بينا از حركت به جانب هدف خود و مانع راه بردن به سوى آن و رسيدن به آن مىشوند ، در صورتى كه يك فرد نابينا به هدف مىرسد . كلمه « بصير بينا » را براى خردمند زيرك ، و نابينا را براى نادان ابله استعاره آورده است هدف از اين گفتار ، منع از افسوس خوردن و بىتابى كردن نسبت به خواستههايى است كه وصول به آنها ممكن بوده اما از دست رفته اند .
بيستم : او را سفارش كرده است تا كار بد را تأخير اندازد و در آن شتاب نكند ، و بر اين مطلب به وسيله قياس مضمرى توجه داده و صغراى آن را چنين ذكر فرموده است : زيرا تو هر وقت بخواهى مىتوانى بر انجام آن شتاب ورزى ، و كبراى آن نيز در حقيقت چنين است : و هر چيزى كه چنان باشد شايسته شتاب نيست ، چون از بين رفتنى نيست ، و نظير آن است از سخنان حكمتآميز عبارت زير : « پيش از كار بد به كار نيك اقدام كن ، زيرا تو هميشه بر كار نيك قادر نيستى در صورتى كه به كار بد هرگاه بخواهى توانايى » .
بيست و يكم : او را بر ضرورت بريدن از نادان به وسيله قياس مضمرى توجه داده است كه صغراى آن را ذكر كرده و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چه معادل پيوند با خردمند باشد سزاوار است به آن تمايل پيدا كنى و آن را انجام دهى ، و بريدن از نادان به لحاظ منفعتى كه دارد معادل پيوند با خردمند است ، و سودمندى بريدن از نادان همسنگ با زيانى است كه در رفاقت با او وجود دارد .
بيست و دوم : او را توجّه داده است كه بايد از روزگار بر حذر باشد و دگرگونيهاى آن را همواره مد نظر گيرد و پيش از رويدادها با اعمال شايسته خود ،آماده باشد . لفظ خيانت را به لحاظ دگرگونى آن ، آن هم به هنگام غفلت و ايمنى و اعتماد بدان ، استعاره آورده است ، زيرا دنيا در چنين شرايطى همچون دوست خيانتكار است . اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين مىشود : و هر كه روزگار به وى خيانت كند ، سزاوار است كه از آن برحذر باشد . و در سخنان حكمت آميز آمده است : هر كس روزگار را ايمن پندارد ، مرز خطرناكى را ناديده گرفته است .
بيست و سوّم : با اين بيان خود : « هر كه روزگار را بزرگ و مهمّ پندارد ،روزگار او را خوار گرداند » . او را توجّه داده است كه نبايد زمانه را مهمّ شمرد ،مقصود آن بزرگوار روزگار تنها نيست ، بلكه از آنرو كه روزگار شامل خوبيها و لذّتهاى دنيايى است و به وسيله تندرستى و جوانى و امنيّت و نظاير اينها انسان را آماده براى خوشگذرانى مىسازد ، در نتيجه انسان آن را بزرگ و مهمّ مىشمارد ،
در چنين شرايطى عرفا مىگويند روزگار خوش و زمان مهمّى بود . امّا لازمه چنين تصوّرى ، خوار شمردن صاحب چنان پندارى است ، از آنروست كه بزرگ شمردن روزگار باعث دل بستن بدان و سرگرم شدن به لذّتهاى دنيوى مىشود و در نتيجه به خاطر دلبستگى بدان از آمادگى براى آخرت غافل مىگردد . آنگاه روزگار به اقتضاى طبيعتش او را فريب مىدهد و بين او با آنچه از ثروت و مقام و افرادى كه مورد علاقه او بودهاند جدايى مىاندازد ، در نتيجه او كه مهمّ و بزرگ صاحب مال و منال بوده است ، ناچيز و كوچك و خوار مىگردد . اين جمله به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر كس را روزگار خوار سازد ، شايسته است كه او نيز روزگار را خوار شمارد و بزرگ و مهمّ نپندارد .
بيست و چهارم : اين جمله تير هر تير اندازى به هدف نمىرسد ، نظير عبارت ديگرى است كه گذشت : چنين نيست كه هر خواستارى به خواسته خود برسد . مقصود امام ( ع ) توجه دادن برين است كه سزاوار است افسوس نخوردن برخواستههايى كه از دست مىرود و نينديشيدن نسبت به آنچه در طلب آن راه خطا پيموده و يا ديگران او را سرزنش مىكنند كه او شايسته چنين خواستهاى نيست بلكه ديگران لايق آنند . ابو الطيّب [ از شعراى عرب ] به همين مطلب اشاره دارد :نه هر كه در پى هدفهاى والاست به هدفهايش مىرسد و نه همه افراد مردان مردند .
بيست و پنجم : اين نكته را يادآور است كه تغيير راه و روش و انديشه و رفتار پادشاه درباره رعيّت و عدول از داد به بيدادگرى باعث دگرگونى روزگار مردم است . زيرا زمينه عدالت به زمينه جور و ستم دگرگون مىشود .
نقل كردهاند ،كسرى انوشيروان كارگران شهر را جمع كرد در حالى كه خود درّى شاهوار را در دست مىگرداند . پس رو به مردم كرد و گفت چه چيز براى پيشبرد كارها زيانبخشتر است و بيشتر آن را به نابودى مىكشاند ؟ هر كه پاسخ مورد نظر مرا بدهد ، اين درّ را در دهان او قرار مىدهم . هر كدام از آنها سخنى ، از قبيل نيامدن باران و آمدن ملخ و نامساعد شدن هوا ، گفتند . آنگاه رو به وزيرش [ 40 ] گفت : تو بگو من گمان كنم كه عقل تو برابر عقل همه رعيّت بلكه هنوز بيشتر است ، او در جواب گفت : چيزى كه در پيشرفت كارها اثر زيان بخشى دارد ، برگشتن راه و روش پادشاه نسبت به ملّت ، و روا داشتن ظلم و جور بر آنهاست
انوشيروان گفت :رحمت خدا بر پدرت با اين عقل ، تو پادشاهان را شايسته آن ديدى كه آنها تو را بدان شايسته ديدند ، و آن درّ را به وى داد و او گرفت در دهان خود نهاد .
بيست و ششم : او را توصيه كرده است كه اگر قصد رفتن به راهى را دارد ،از احوال رفيقى كه در آن راه است جويا شود به اين منظور كه اگر او شخص بدى است از او دورى كند ، و اگر فرد خوبى است با او همراه شود . زيرا همراه يا صميمى و خالص است و يا چون آتشى سوزان است ، و همچنين ، موقعى كه قصد سكونت در منزلى را دارد ، به خاطر همان منظور ، از همسايه جويا شود . اين مطلب را به صورت روايت مرفوعه [ 41 ] نقل كردهاند .
بيست و هفتم : او را از گفتن سخن مضحك ، از خود يا از قول ديگران ،بر حذر داشته است از آنرو كه اين كار باعث خوارى و كاستى هيبت و شكوه انسان در برابر ديگران است .
بيست و هشتم : او را در مورد زنان به چند چيز سفارش كرده است :
اوّل : زنهار از مشورت با آنها ، و بر ضرورت اين زنهار به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت : زيرا انديشه آنان . . . سست است مىباشد . از آن رو كه در خردهايشان كاستى است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر كه چنين باشد شايسته است از مشورت با او پرهيز شود ، زيرا سستى اراده باعث اشتباهكارى و نرسيدن به جهت مصلحت در مورد مشورت است .
دوم : چشمهاى آنان را به وسيله حجاب و پوشش از ديدار نامحرمان باز دارد ، و اين سخن از فصيحترين كنايهها در مورد پوشش است . « من » زايد و شايد براى تبعيض باشد . و بر ضرورت پوشش آنها به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن جمله : زيرا سختگيرى حجاب براى ايشان نتيجه پايدار دارد ، يعنى براى پوشش و پاكدامنى پايدارتر است تا بيرون رفتن از خانه و آرايش كردن و براى حفظ آنها استوارتر مى باشد ، و كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چه اين طور باشد بايد انجام داد .
سوم : او را هشدار داده است تا مبادا در وارد كردن كسى كه در مورد ايشان [ زنان ] به او اطمينان ندارد ، سهل انگارى كند ، و در اين مورد تفاوتى ميان مرد و زن نيست ، اين جمله به منزله صغراى قياس مضمرى است كه از آن جلوگيرى و ممانعت مستفاد مى شود ، و در حقيقت چنين است : اجازه ورود دادن به كسانى كه اطمينان به آنها نيست ، برابر گرايش دادن زنان به فساد يا بدتر از آن است ، و كبراى مقدّر نيز چنين مى شود : و هرگاه اين طور باشد ، اجازه ورود نبايد داد . علت اينكه در بعضى از موارد ورود افراد نامطمئن بيشتر موجب فساد مىشود ، آن است كه در اين صورت ، مجال بيشترى مىيابند تا با زنان خلوت كنند و درباره خواسته فاسد خود همصحبت شوند .
چهارم : او را امر كرده است تا وسايل آشنايى ميان زن و ديگران را نابود سازد ، زيرا آشنايى آنها با ديگران زمينهساز فساد است . البته به قرينه حاليه درمىيابيم كه كسانى مانند پدر و . . . محرم و از شمول سخن امام خارجند . و اين كه اين دستور را مشروط بر توانايى كرده ، از آن روست كه گاهى به هيچ نوع امكان ندارد ، جلو آشنايى آنها را با ديگران گرفت .
پنجم : او را از سپردن اختيار امور زن در مورد خوردنى ، پوشيدنى و نظاير آن ، بيش از اندازه به دست خود ، و بالاتر از اينها مانند واسطه شدن و شفاعت براى ديگران ، نهى كرده است . و براى صلاحيّت نداشتن زن نسبت به چنين كارى به وسيله قياس مضمرى هشدار داده است كه صغراى آن عبارت است : زيرا زن گياه خوشبويى است نه انسانى نيرومند . كلمه « ريحانه گياه خوشبو » را استعاره براى زن آورده است از آنرو كه او مورد كاميابى و بهرهبردارى است ، و شايد انتخاب كلمه ريحانه به جاى زن ، از آنرو باشد كه زنان عرب بوى خوش ، فراوان به كار مىبرند . غير قهرمان ، كنايه از آن است كه زن براى حكمرانى و تسلّط آفريده نشده است بلكه شأن زن فرمانبرى است . و كبراى مقدّر چنين است : و هر كس اين طور باشد سزاوار نيست كار او را به خود واگذارند ، و دست او در كار ديگران باز باشد .
ششم : و همچنين او را از احترام بيش از حدّ مانع شده است . يعنى نبايد تا آنجا زن را گرامى بدارى كه به مصلحت خود پشت پا بزند ، و اين عبارت مانند جمله قبلى است .
هفتم : و همچنين او را از اين كه كارى كند تا زن به طمع در شفاعت ديگران بيفتد ، منع كرده است زيرا اين خود نوعى پا از گليم خود بيرون نهادن است ، و مطلب را به اين ترتيب بيان كرده است كه او به دليل نقصان غريزى و كاستى فكرى ، شايستگى آن را ندارد .
هشتم : او را از اظهار غيرت و بدگمانى در جايى كه نبايد چنان باشد ، منع كرده و بر نتيجه بدى كه بر آن مترتّب است به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت : زيرا آن . . . نادرستى ، است ، كلمه الصّحيحه كنايه از آلوده نبودن به خيانت و فساد ، و السّقم كنايه از آلودگى بدانهاست .
براستى چنين است ، زيرا زن موقعى كه دور از فساد است ، آن را بد مىداند و از روبرو شدن با فساد بيزار است ، و بيم رسوايى و كيفر را احساس مىكند ، ولى در صورتى كه او پاك است ، اگر به او نسبت نادرستى بدهند ، در آغاز كار بر او گران آيد ، و اگر اين نسبت تكرار شود ، سخن مرد در مقابل او بىارزش مىشود و سرزنش كردن او به منزله وادار ساختن به فساد مىگردد .
اين مطلب روشنى است كه در طبيعت حيوانى نسبت به كارى كه ممنوع است ، يك نوع آزمندى وجود دارد . بنابر اين غيرت در چنين موردى بىجاست و سرزنش به دليل خيالى پوچ و به خاطر كارى كه انجام نشده است خود ، نوعى انگيزه است . و كبراى مقدّر نيز چنين است و هر كارى كه آن طور باشد ، انجام آن روا نيست .
بيست و نهم : او را مأمور ساخته است تا براى هر كدام از خدمتگزاران خود كارى را تعيين كند و او را نسبت به همان كار مؤاخذه كند و نسبت به كار ديگر مؤاخذه نكند ، و اين از جمله امور مربوط به تدبير منزل است . و بر راز اين سخن به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن جمله : زيرا او سزاوارتر است . . . به خدمتگزارى تو . توضيح آن كه هرگاه آنها مشتركا بر انجام كارى مكلّف باشند تا هر كدام از آنها به انجام آن كار اقدام كند ، بيشتر وقتها هر يك كار خود را به ديگرى وامىگذارد و اين خود باعث انجام نگرفتن كار مىشود .
كسرى انوشروان به فرزندش شيرويه گويد : در ميان كاتبان خود ، دقّت كن هر كدام صاحب باغ و ملكند و آنها را خوب آباد كردهاند ، او را متولّى ماليات كن ، و هر كه بردگان زيادى دارد او را سرپرست سپاه كن و هر كدام از آنها عائلهمندتر است و آنها را خوب اداره مىكند ، مخارج و وظيفه درآمد و هزينه را به او بسپار و همچنين نسبت به تمام خدمتگزاران سرايت همين رفتار را بكن و كارى را بىحساب ميان خدمتگزاران مگذار كه نظام حكومتت از هم خواهد پاشيد .
سىام : او را سفارش به گرامى داشت خويشاوندان كرده و بر اين مطلب به وسيله قياس مضمرى هشدار داده است كه صغراى آن عبارت : زيرا آنان . . .
حمله مىبرى ، است . كلمه الجناح ( بال ) را استعاره از خويشاوندان آورده است ،از آنرو كه آنها چون پر و بالى مبدأ حركت و توانايى او بر پرواز به سمت هدفهاهستند ، و به خاطر آمادهسازى بيشتر ، اصطلاح پرواز را به كار برده است و همچنين كلمه يد ( دست ) را از آنرو كه آنها وسيله حمله بردن وى بر دشمن مىباشند . امّا كبراى مقدّر چنين است : و هر كس اين چنين باشد ، گرامى داشت او لازم است .
آنگاه وصيّت را با خداحافظى و به امانت سپردن دين و دنياى او نزد خدا و تقاضاى بهترين سرنوشت براى او در دنيا و آخرت بر طبق اراده و خواست خدا ،پايان برده است .
كلمه : استيداع ( به امانت گذاردن ) ، چون او را نزد خدا به امانت مىگذارد ،به طور مجاز در مورد درخواست نگهدارى او از خدا به كار رفته است . توفيق و برى بودن از گناه در دست خداست .
______________________________________
[ 36 ] يعنى در هر دو مورد غم خوردن بيهوده است ، به قول رودكى شاعر :
اى آن كه غمگينى و سزاوارى
اندر نهان سرشك همى بارى . . .
شو تا قيامت آيد زارى كنى
كى رفته را به زارى باز آرى م .
[ 37 ] صغراى قياس م .
[ 38 ] سوره تغابن ( 64 ) ، قسمتى از آيه ( 14 ) يعنى : اى كسانى كه ايمان آوردهايد برخى از زنان و فرزندان شما دشمنان شمايند ، از آنان حذر كنيد .
[ 39 ] سوره بقره ( 2 ) بخشى از آيه ( 256 ) يعنى هر كه از اطاعت طاغوت برگردد و به خدا گرايد ، به رشته محكم و استوارى چنگ زده است كه هرگز گسستنى نيست .
[ 40 ] بوذرجمهر ( بزرگمهر ) وزير كسرى انوشيروان ، مشهور به هوش و كياست است مورخين از ذكاوت او داستانها نوشته و او را به نبوغ و زيركى فوق العاده ستودهاند م .
[ 41 ] روايت مرفوعه روايتى است كه اسامى راويان آن در سلسله سند ذكر نشده و نام برده نشدهاند م .