خطبه158 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه159صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) يبين فيها حسن معاملته لرعيته‏

وَ لَقَدْ أَحْسَنْتُ جِوَارَكُمْ وَ أَحَطْتُ بِجُهْدِي مِنْ وَرَائِكُمْ وَ أَعْتَقْتُكُمْ مِنْ رِبَقِ اَلذُّلِّ وَ حَلَقِ اَلضَّيْمِ شُكْراً مِنِّي لِلْبِرِّ اَلْقَلِيلِ وَ إِطْرَاقاً عَمَّا أَدْرَكَهُ اَلْبَصَرُ وَ شَهِدَهُ اَلْبَدَنُ مِنَ اَلْمُنْكَرِ اَلْكَثِيرِ

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است :

«من همسايه نيكويى برايتان بودم، و با توان خود شما را از پشت سر پاسدارى كردم، و از بند ذلّت و زنجير ستم شما را رهايى دادم، نيكى اندك شما را سپاسگزارم، و از كارهاى زشت بسيارى كه به چشم ديده و در حضور من واقع شده چشم مى‏پوشم.»

شرح

جمله أحطت بجهدي من ورائكم اشاره به حفظ و حراست آن حضرت از آنان است، و منظور از آزاد ساختن آنها از بند ذلّت و زنجير ستم، حمايت آن بزرگوار از آنان در برابر دشمنان، و عزّت و سربلندى آنها به بركت وجود آن حضرت است، پس از اين امام (ع) سپاس خود را از رفتار نيك اندك آنها اظهار داشته و مراد او آن مقدارى است كه خدا را اطاعت و از او فرمانبردارى كرده‏ اند و هم از اين كه چشم پوشى كرده با مسامحه و عفو از كارهاى زشت بسيارى كه در حضور او انجام داده‏اند بر آنها منّت نهاده است.

اگر گفته شود: چگونه براى آن حضرت روا بوده كار ناپسندى را كه مشاهده‏ كرده نهى نكند و در برابر آن سكوت فرمايد پاسخ اين است كه اينها از نوع منكرات و كارهاى ناپسندى بوده كه رفع آنها با زور و جبر براى آن حضرت ميسّر نبوده است، زيرا در اين مورد ممكن است شدّت و زور، مفسده‏اى به وجود آورد كه از آنچه مرتكب مى‏ شوند بزرگتر و زيانبارتر باشد. بديهى است مردم، معصوم از خطا نيستند، و هيچ دولت و حكومتى نمى‏تواند بدون اين كه به نيكان نيكى و نسبت به بدان و خطاكاران گذشت و اغماض داشته باشد استوار و پا بر جا گردد.
و توفيق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه ابن ‏ميثم بحرانی ج 3

خطبه156 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه 157صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) يحث الناس على التقوى‏

 

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي جَعَلَ اَلْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِكْرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزِيدِ مِنْ فَضْلِهِ وَ دَلِيلاً عَلَى آلاَئِهِ وَ عَظَمَتِهِ عِبَادَ اَللَّهِ إِنَّ اَلدَّهْرَ يَجْرِي بِالْبَاقِينَ كَجَرْيِهِ بِالْمَاضِينَ لاَ يَعُودُ مَا قَدْ وَلَّى مِنْهُ وَ لاَ يَبْقَى سَرْمَداً مَا فِيهِ آخِرُ فَعَالِهِ كَأَوَّلِهِ مُتَشَابِهَةٌ أُمُورُهُ مُتَظَاهِرَةٌ أَعْلاَمُهُ فَكَأَنَّكُمْ بِالسَّاعَةِ تَحْدُوكُمْ حَدْوَ اَلزَّاجِرِ بِشَوْلِهِ فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ نَفْسِهِ تَحَيَّرَ فِي اَلظُّلُمَاتِ وَ اِرْتَبَكَ فِي اَلْهَلَكَاتِ وَ مَدَّتْ بِهِ شَيَاطِينُهُ فِي طُغْيَانِهِ وَ زَيَّنَتْ لَهُ سَيِّئَ أَعْمَالِهِ فَالْجَنَّةُ غَايَةُ اَلسَّابِقِينَ وَ اَلنَّارُ غَايَةُ اَلْمُفَرِّطِينَ اِعْلَمُوا عِبَادَ اَللَّهِ أَنَّ اَلتَّقْوَى دَارُ حِصْنٍ عَزِيزٍ وَ اَلْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِيلٍ لاَ يَمْنَعُ أَهْلَهُ وَ لاَ يُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَيْهِ أَلاَ وَ بِالتَّقْوَى تُقْطَعُ حُمَةُ اَلْخَطَايَا وَ بِالْيَقِينِ تُدْرَكُ اَلْغَايَةُ اَلْقُصْوَى عِبَادَ اَللَّهِ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي أَعَزِّ اَلْأَنْفُسِ عَلَيْكُمْ وَ أَحَبِّهَا إِلَيْكُمْ فَإِنَّ اَللَّهَ قَدْ أَوْضَحَ لَكُمْ سَبِيلَ اَلْحَقِّ وَ أَنَارَ طُرُقَهُ فَشِقْوَةٌ لاَزِمَةٌ أَوْ سَعَادَةٌ دَائِمَةٌ فَتَزَوَّدُوا فِي أَيَّامِ اَلْفَنَاءِ لِأَيَّامِ اَلْبَقَاءِ قَدْ دُلِلْتُمْ عَلَى اَلزَّادِ وَ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ حُثِثْتُمْ عَلَى اَلْمَسِيرِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَرَكْبٍ وُقُوفٍ لاَ يَدْرُونَ مَتَى يُؤْمَرُونَ بِالسَّيْرِ أَلاَ فَمَا يَصْنَعُ بِالدُّنْيَا مَنْ خُلِقَ لِلْآخِرَةِ وَ مَا يَصْنَعُ بِالْمَالِ مَنْ عَمَّا قَلِيلٍ يُسْلَبُهُ وَ تَبْقَى عَلَيْهِ تَبِعَتُهُ وَ حِسَابُهُ عِبَادَ اَللَّهِ إِنَّهُ لَيْسَ لِمَا وَعَدَ اَللَّهُ مِنَ اَلْخَيْرِ مَتْرَكٌ وَ لاَ فِيمَا نَهَى عَنْهُ مِنَ اَلشَّرِّ مَرْغَبٌ عِبَادَ اَللَّهِ اِحْذَرُوا يَوْماً تُفْحَصُ فِيهِ اَلْأَعْمَالُ وَ يَكْثُرُ فِيهِ اَلزِّلْزَالُ وَ تَشِيبُ فِيهِ اَلْأَطْفَالُ

اِعْلَمُوا عِبَادَ اَللَّهِ أَنَّ عَلَيْكُمْ رَصَداً مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ عُيُوناً مِنْ جَوَارِحِكُمْ وَ حُفَّاظَ صِدْقٍ يَحْفَظُونَ أَعْمَالَكُمْ وَ عَدَدَ أَنْفَاسِكُمْ لاَ تَسْتُرُكُمْ مِنْهُمْ ظُلْمَةُ لَيْلٍ دَاجٍ وَ لاَ يُكِنُّكُمْ مِنْهُمْ بَابٌ ذُو رِتَاجٍ وَ إِنَّ غَداً مِنَ اَلْيَوْمِ قَرِيبٌ يَذْهَبُ اَلْيَوْمُ بِمَا فِيهِ وَ يَجِي‏ءُ اَلْغَدُ لاَحِقاً بِهِ فَكَأَنَّ كُلَّ اِمْرِئٍ مِنْكُمْ قَدْ بَلَغَ مِنَ اَلْأَرْضِ مَنْزِلَ وَحْدَتِهِ وَ مَخَطَّ حُفْرَتِهِ فَيَا لَهُ مِنْ بَيْتِ وَحْدَةٍ وَ مَنْزِلِ وَحْشَةٍ وَ مُفْرَدِ غُرْبَةٍ وَ كَأَنَّ اَلصَّيْحَةَ قَدْ أَتَتْكُمْ وَ اَلسَّاعَةَ قَدْ غَشِيَتْكُمْ وَ بَرَزْتُمْ لِفَصْلِ اَلْقَضَاءِ قَدْ زَاحَتْ عَنْكُمُ اَلْأَبَاطِيلُ وَ اِضْمَحَلَّتْ عَنْكُمُ اَلْعِلَلُ وَ اِسْتَحَقَّتْ بِكُمُ اَلْحَقَائِقُ وَ صَدَرَتْ بِكُمُ اَلْأُمُورُ مَصَادِرَهَا فَاتَّعِظُوا بِالْعِبَرِ وَ اِعْتَبِرُوا بِالْغِيَرِ وَ اِنْتَفِعُوا بِالنُّذُرِ

لغات

شول: شتر مادّه ‏اى است كه شيرش خشك شده و پستانش بالا رفته و هفت ماه از زاييدنش گذشته است، مفرد آن بر خلاف قياس شائله است.

ارتباك: آميختگى 

حمة العقرب: نيش كژدم و اين محلّ زهر آن است.

رتاج: بستن

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است

«ستايش ويژه خداوندى است كه «حمد» را كليد ياد خود، و سبب مزيد فضل و احسان، و راهنماى نعمتها و بزرگواريش قرار داده است.
اى بندگان خدا روزگار بر پسينيان همان گونه مى‏ گذرد كه بر پيشينيان گذشته است، آنچه از آن سپرى شده باز نمى‏ گردد و آنچه در آن هست جاودانى نيست، آخر كار آن همچون آغاز اوست، مصيبتهاى آن همانند و دلايل آن مؤيّد يكديگرند، گويا براى رساندن به قيامت، شما را مانند ساربانى كه شتران فارغ از زايمان را با شتاب مى‏راند به سرعت به پيش مى‏برد، پس كسى كه توجّهش را به غير خود مشغول سازد در تاريكيها حيران و در تباهيها سرگردان شود، و شيطانهايش وى را به سركشى وادار كنند، و كردار بدش را در نظرش نيكو آرايش دهند، آرى بهشت، مقصد پيشتازان، و آتش، سرانجام تقصير كاران است.
اى بندگان خدا بدانيد تقوا پناهگاهى است ارجمند و استوار، و گناه و بى‏ تقوايى سرايى است سست و خوار، كه بدى را از اهلش دور نمى‏سازد، و كسى را كه به آن پناه برد حفظ نمى‏كند، آگاه باشيد به وسيله پرهيزگارى نيش زهرآگين گناهان بريده مى‏شود، و با يقين عاليترين درجات به دست مى‏آيد.
بندگان خدا از خدا بترسيد، بترسيد در باره آنانى كه نزد شما عزيزترين و محبوبترين كسان به شمارند، زيرا خداوند دين حقّ را براى شما آشكار و راههاى آن را برايتان روشن ساخته است، فرجام كار يا بدبختى دائمى و يا سعادت هميشگى است، پس در اين روزهاى فانى براى ايّام باقى، زاد و توشه آماده سازيد، شما به توشه آخرت راهنمايى گرديده، و به كوچ كردن، فرمان داده شده ‏ايد، و براى به راه افتادن ترغيب شده‏ ايد، همانا شما همچون سوارانى هستيد كه بر جاى ايستاده‏ ايد و نمى‏دانيد در چه زمان دستور حركت به شما داده خواهد شد، هان كسى را كه براى آخرت آفريده شده با دنيا چه كار است و با مالى كه بزودى از او گرفته مى‏شود و تنها و بال و حساب آن براى او باقى است چه مى‏كند بندگان خدا پاداشهاى نيكى را كه خداوند وعده داده رها كردنى نيست، و كيفر كارهاى بدى را كه نهى كرده خواستنى نيست.
بندگان خدا بپرهيزيد از روزى كه در آن كارها باز پرسى مى‏شود، و لرزه و اضطراب در آن بسيار است و كودكان از بيم آن پير مى‏شوند.
بندگان خدا بدانيد مراقبانى از خودتان و ديده‏بانانى از اعضا و جوارحتان و حسابگران راستگويى بر شما گمارده‏اند كه كارها و شماره نفسهايتان را ثبت مى‏كنند، ظلمت شب تار، شما را از آنها پوشيده نمى‏دارد و درهاى محكم و استوار، شما را از آنها پنهان نمى‏سازد، همانا فردا به امروز نزديك است.
امروز با همه آنچه در آن است سپرى مى‏شود، و فردا از پى آن در مى‏آيد، (و اين آن چنان سريع است) كه گويى هر كدام از شما به منزل‏ تنهايى و گودال گور خويش رسيده است، اى واى از آن خانه وحدت، و سراى وحشت و بى كسى غربت، و گويى نفخه صور دميده، و قيامت شما را فرا گرفته و براى داورى حاضر شده ‏ايد، در حالى كه باطلها از شما زدوده گشته، و بهانه ‏ها از ميان رفته و حقايق بر شما ثابت گرديده و اوضاع، چگونگى خود را بر شما نمايان ساخته است، بنا بر اين از عبرتها پند بياموزيد و از دگرگونيهاى روزگار عبرت اندوزيد، و از اين هشدارها سود برگيريد.»

شرح

امام (ع) خداوند را از چند نظر به شرح زير ستايش كرده است:

1- اين كه خداوند در چندين سوره قرآن «حمد» را كليد و سرآغاز ذكر خود قرار داده است.
2- اين كه حمد سبب مزيد بخشايش اوست، و مراد از حمد در اين جا شكر است چنان كه خداوند متعال فرموده است: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ«»» و مى‏دانيم كه شكر نعمت، نعمتت افزون كند.
3- اين كه حمد دليل بر نعمتهاى خداوند است، زيرا شكر تنها براى و لي نعمت گزارده مى‏ شود، و دليل بزرگى اوست و استحقاق شكر اختصاص به ذات مقدّس حقّ تعالى دارد و اوست كه سزاوار شكر و سپاس است، زيرا او مبدأ همه نعمتهاست و شكر جز براى او شايسته نيست.

پس از اين امام (ع) به پند و اندرز شنوندگان مى‏پردازد، و رفتار روزگار را با گذشتگان به آنها گوشزد مى‏كند، تا به توجّه به اين كه آنها نيز مانند گذشتگان و ملحق به آنهايند از گمراهى باز گردند و براى زندگى پس از مرگ كار كنند، سپس به احوال روزگار و سپرى شدن ايّام آن اشاره مى‏كند كه هر چه از آن مى‏گذرد ديگر باز نمى‏گردد و اين كه هر دورانى را اهلى و بهره‏ اى از دنياست كه‏ وجود آن در گرو وجود همان دوران است و با سپرى شدن آن از ميان مى‏رود و براى هميشه پايدار و باقى نمى‏ ماند.

اين كه فرموده است: آخر فعاله كأوّله

يعنى آثار و اعمال روزگار شبيه يكديگر و آنچه در آخر آن خواهد گذشت همانند آغاز آن است، بدين معناست كه آنچه در يك زمان موجب آبادانى و شكوفايى مى‏شود با سپرى شدن آن زمان، رونق و آبادانى آن نيز به پايان مى‏رسد و احوال روزگار پيوسته بدين گونه و بر يك قانون سپرى مى‏گردد، جمله متشابهة اموره نيز به همين معناست، زيرا همان گونه كه روزگار در گذشته و از نخست گروهى را به تهيدستى و برخى را به توانگرى و عدّه‏اى را به زبونى و بعضى را به سوى مجد و شرف مى‏كشانيده، و به دسته‏اى جامه هستى پوشانيده و عدّه ديگر را به ديار نيستى فرستاده است پس از اين و در آخر نيز چنين است.

فرموده است: متظاهرة أعلامه.
يعنى: دلايلى كه بر طبيعت و خصلت روزگار، و چگونگى عمل و رفتار او با مردم در گذشته و حال، وجود دارد مؤيّد يكديگرند.
اين كه امور مذكور به روزگار نسبت داده شده در صورتى كه فاعل حقيقى خداوند است و چنان كه پيش از اين گفته شد روزگار تنها وسيله تكوين و پيدايش حوادث مى‏باشد، بنا بر اوهام و انديشه‏ هاى عرب است.
پس از اين امام (ع) نزديك بودن قيامت را گوشزد و آن را تشبيه مى‏كند به ساربانى كه شتران را به جلو مى‏راند و آنان را به حركت و شتاب بر مى‏انگيزاند، از سخنانى كه پيش از اين در اين باره گفته شده كيفيّت اين سوق و حركت و وجه استعاره آن دانسته شده است، در جمله فكأنّكم بالسّاعة تحدوكم وجه مشابهت، شتاب و بر انگيختن است و اين كه ناقه‏ هاى شول اختصاص به ذكر داده شده براى اين است كه اين شتران، سبكبار و از لغزيدن و افتادن مصون بوده و به سختى و شتاب رانده مى‏ شوند.
چون امام (ع) نزديك بودن رستاخيز را به شنوندگان گوشزد فرموده و تذكّر داده كه قيامت آنان را با شتاب به پيش مى‏راند، اينك تأكيد مى‏كند كه هر كس بايد به اصلاح نفس خويش مشغول باشد، زيرا هر كس جز به نفس خويش بپردازد، نمى‏تواند در تاريكيهاى راه آخرت، از نور هدايت بر خوردار شود، بلكه آنچه او از اشتغال به امور دنيا و بهره‏بردارى از لذّات آن به دست مى‏آورد، پرده ‏ها و حجابهايى است كه از حالات مختلف بدن ناشى و عارض جان او مى‏گردد، و دانسته ‏ايم كه اين حجابها پرده بر ديده باطن مى‏ كشد، و انسان را از بصيرت و بينش محروم مى‏سازد، و ناچار در اين تيرگيها و تاريكيها سرگردان مى‏شود، و در ورطه‏ ها و مهلكه ‏هاى اين راه گرفتار و پريشان مى‏ گردد، و شياطين و نفس امّاره، او را به سركشى و طغيان وا مى‏دارند، و كردار بد او را در نظرش خوب جلوه مى‏دهند، پس از اين امام (ع) به غايت و نهايتى كه انسان در پيش روى خود دارد اشاره مى‏كند، و بهشت را به آنانى كه در طاعت پيشى جسته، و دوزخ را به كسانى كه در اين راه كوتاهى كرده‏اند اختصاص مى‏دهد، و چون ذكر بهشت در جذب مردم براى تحصيل آن، و ذكر دوزخ براى پرهيز از آن كافى است، لذا ياد بهشت را با فضيلت كوشيدن و پيشى گرفتن و ذكر دوزخ را با صفت زشت كوتاهى و تقصير مقرون داشته است، تا انگيزه تحصيل هدف عاليتر تقويت شود، و از آنچه باعث رسيدن به پايانى زشت است بيشتر اجتناب گردد، ديگر اين كه چون پيشى گرفتن و كوتاهى كردن هر كدام علّت براى رسيدن به دو هدف مذكور است امام (ع) با ذكر سبب و علّت هر كدام، مردم را به طلب يكى و اجتناب از ديگرى هدايت و راهنمايى فرموده است.

سپس آن حضرت دوباره فضيلت تقوا را گوشزد مى‏كند و براى آن واژه الدّار الحصينة (سراى استوار) را استعاره فرموده است، يعنى هر كس به آن تحصّن جويد نيرومند مى‏گردد، زيرا تقوا نفس را در حصار مصونيّت خود قرار مى‏دهد براى اين كه تقوا در دنيا او را از اخلاق ناپسند كه باعث پستى و فرومايگى و افتادن دربسيارى از ورطه‏ هاى هلاكت دنيوى است حفظ مى‏كند، و در آخرت نيز وى را از آثار و ثمرات اين صفات زشت و ملكات پست كه مستلزم عذاب دردناك الهى است مصون مى‏دارد، همچنين آن حضرت به صفت زشت فجور (آلودگى به گناه) كه عبارت از نقصان عفّت است اشاره مى‏كند و براى آن واژه حصن ذليل را استعاره فرموده است، يعنى فجور سرايى است زبون كه فاقد ايمنى است وجه استعاره اين است كه فجور و تبهكارى مستلزم ارتكاب اعمالى است كه ضدّ تقوا و پرهيزگارى است، و چون اين واژه در مقابل عفّت قرار دارد لازم است در اين جا تقوا به عفّت و زهد كه جنبه خوب و پسنديده صفت بهيمى و شهوانى انسان است تخصيص و تفسير گردد.

پس از اين امام (ع) يكى ديگر از فضيلتهاى تقوا را بيان مى‏كند كه آن قطع كننده و بر كننده نيش زهرآلود گناهان است، واژه حمة براى خطاها و گناهان استعاره شده، زيرا همان گونه كه نيش كژدم يا زهر آن موجب اذيّت و آزار است گناهان نيز در آخرت موجب شكنجه و عذاب است، برخى حمة را با تشديد نقل كرده‏اند كه در اين صورت مراد شدّت و سختى گناهان است، زيرا در تعبير حمّة الحرّ مراد شدّت گرماست اين كه تقوا نيش زهرآگين سختى و بدبختى گناهان را قطع، و آثار آن را محو مى‏كند روشن است و نيازى به توضيح و تفسير ندارد.
امام (ع) پس از آن كه تقوا و پرهيزگارى را بركننده و از بيخ برآرنده مادّه و ريشه گناهان معرّفى فرموده از نظر اين كه تقوا موجب اصلاح قواى عملى انسان است به صفت يقين كه موجب اصلاح قواى نظرى و سبب وصول به هدف نهايى و عاليترين مقاصد انسانى است اشاره مى‏فرمايد، زيرا انسان اگر به وسيله يقين به كمال قواى نظرى، و به سبب تقوا به اصلاح قواى عملى دست يابد به هدف عالى و مقصد نهايى كه وصول به درجه كمال انسانى است نائل شده است.

سپس آن حضرت شنوندگان را بيم مى‏دهد كه در باره آنچه نزد آنها عزيزتر و محبوبتر است از خداوند بترسند، در اين سخن اشاره است به اين كه نفس آدمى‏ داراى مراتب متعدّد است، به اعتبارى مطمئنّه، و به اعتبار ديگر امّاره، و در مرحله‏اى لوّامه است، همچنين از نظر عاقله و از نظر ديگر شهويّه و در مرحله‏اى غضبيّه است، و در اين جا اشاره به مراتب سه گانه اخير است كه گراميترين آنها نفس عاقله است، زيرا همين نفس عاقله است كه پس از مرگ نيز باقى و پايدار مى‏ماند، و مستحقّ ثواب يا عقاب مى‏گردد و در باره آن توصيه و سفارش شده است، و مقصود از اين هشدار اين است كه انسان نفس خود را كاملا از آنچه موجب هلاكت او در آخرت مى‏گردد حفظ كند، و اين به وسيله استقامت در دين خدا و سلوك در راه او ميسّر مى‏گردد، از اين رو فرموده است: خداوند راه حقّ را براى شما آشكار و گذرگاههاى آن را برايتان بيان كرده است، در برخى از نسخه‏ ها أنار طرقه نقل شده است يعنى با آيات و انذارهاى خود راههاى آن را روشن كرده است.

پس از اين امام (ع) به پايان و نتيجه راه حقّ و باطل اشاره كرده و فرموده است: پايان كار يا بد بختى دائمى و يا سعادت هميشگى است، و سپس براى بار ديگر تشويق مى‏كند كه توشه آخرت برگيرند و پيش از اين بيان فرموده بود كه توشه آخرت تقوا و پرهيزگارى است چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏«»»، مراد از ايّام بقا دوران پس از مرگ است، اين كه فرموده است: قد دللتم على الزّاد آيه‏اى است كه خداوند در آن مردم را به چگونگى توشه آخرت دلالت، و به كوچ كردن و شتافتن امر كرده است، و آن آيه شريفه «سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ…«»» مى‏باشد، همچنين آيه «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ«»» است، ليكن بطور كلّى همه اوامرى كه در باره اعراض از دنيا و دورى جستن از آن است مستلزم ترغيب مردم به وارستگى و دل از دنيا كندن است، زيرا منظور از كوچ‏ كردن در اين جا طىّ درجات معرفت و عمل در راه خدا و سلوك در صراط مستقيم است، و ممكن است مراد از حثثتم على المسير (بر كوچ كردن ترغيب شده‏ايد) ترغيب شب و روز باشد كه با از پى هم در آمدن خود عمرها را مى‏گ ذرانند و انسان را به سوى مقصد مى‏رانند، آنها در اين كار با شور و شوق و سرسختى عمل مى‏كنند و بر يكديگر سبقت مى‏گيرند، از اين رو لازم است با توجّه و هشيارى به اين كه شب و روز آنان را به سوى آخرت سوق مى‏دهد براى آن جا زاد و توشه فراهم كنند.

فرموده است: و إنّما أنتم كركب… تا آخر.
جهت مشابهت انسانها به سواران روشن است، زيرا روح آدمى به منزله سواره و بدن و قواى نفسانى او مانند مركب است و راهى كه مى‏پيمايد جهان حسّ و عقل است، منظور از سير، پيش از مرگ كه در جمله و حثثتم على المسير آمده است فعاليّتها و تلاشهاى نفس، براى تحصيل كمالات سودمند و سعادتبخش در دو جهان حسّ و انديشه است و همين كمالات توشه و زاد راه آخرت براى رسيدن به سعادت باقى است. امّا سير دوّم، در آن جا كه فرموده است آنها سوارانى هستند ايستاده و منتظر، كه نمى‏دانند در چه زمان به آنها دستور حركت داده مى‏شود، عبارت از كوچ كردن از دنيا به سوى آخرت، و زايل شدن بدن، و پيمودن عقبات و راههاى دشوار مرگ و قبر است، زيرا انسان زمان اينها را نمى‏داند، با اين توضيح معناى گفتار آن حضرت كه فرموده است: و أمرتم بالظّعن و همچنين مفهوم عبارت لا تدرون متى تؤمرون بالسّير روشن مى‏گردد و دانسته مى‏شود كه بر خلاف آنچه برخى گمان كرده‏اند، اين دو سخن با يكديگر منافات ندارد.

پس از اين امام (ع) با بيان اين كه انسان براى دنيا آفريده نشده بلكه براى غير آن خلق گرديده به تحقير دنيا و لزوم دورى جستن از آن پرداخته است، زيرا مقتضاى عقل اين است كه انسان براى چيزى كه به خاطر آن آفريده شده كار كند، همچنين با ذكر اين كه بزودى با فرا رسيدن مرگ، اموال انسان از او گرفته‏ خواهد شد مال دنيا را حقير و ناچيز مى ‏شمارد، همان اموالى كه تنها حساب آن بر عهده ‏اش باقى مى‏ماند، و وبال و تبعات آن كه بر اثر محبّت در تحصيل و جمع مال، و همچنين اعمال غير عادلانه به صورت كژدمهايى در آمده است، پيوسته با نيش خود گردآورنده مال را مى‏آزارند، سپس مردم را به آنچه خداوند وعده داده ترغيب و گوشزد مى‏كند كه وعده‏هاى خداوند را نمى‏توان ترك كرد يعنى به اندازه‏اى گرانقدر و پر ارزش است كه چيزى با آن برابر نمى‏شود، همچنين مردم را از ارتكاب آنچه خداوند نهى كرده است به نفرت و بيزارى دستور و تذكّر مى‏دهد كه اين اعمال سزاوار رغبت نيست، يعنى در آنچه خداوند منع كرده هيچ مصلحت و فايده‏اى نيست كه سزاوار باشد انسان خردمند آن را هدف و مطلوب خود قرار دهد، زيرا خداوند متعال به مصالح امور از همه داناتر است، و اگر در چيزى مصلحت و رجحانى باشد شايسته جود و كرم او نيست كه بندگان را از آن باز دارد.

سپس آن حضرت مردم را از روز جزا بيم و پرهيز مى‏دهد، و آن را بگونه‏ اى تعريف و توصيف مى‏كند كه انسان از آن بيمناك مى‏شود و براى رهايى از آن به كار و عمل مى ‏پردازد، مى‏فرمايد قيامت روز بررسى اعمال و رسيدگى به حساب است، چنان كه قرآن فرموده است: «وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ«»» و روز زلزال است چنان كه فرموده است: «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها«»» و روزى است كه كودكان يكباره پير شوند كه در قرآن است «يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً«»» بايد دانست اين صفاتى كه براى قيامت بيان شده در شرع ظاهر و ثابت است، ليكن برخى از ياوه انديشان به تأويل آنها پرداخته و گفته‏اند: فحص از اعمال عبارت از احاطه لوح محفوظ به اعمال و ظهور آنها در نفس هنگام جدايى آن از بدن، و يا چنان كه‏ پيش از اين شرح داده شده نقش بستن آنها در نفوس است، همچنان كه خداوند متعال فرموده است: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً«»» و محتمل است مراد از ظهور زلزال دگرگونى و تشويش و اضطرابى باشد كه ناگزير هنگام جدايى از بدن بر نفس عارض مى‏گردد و چنان كه پيش از اين نيز اشاره شد دنيا گورستان نفوس است، امّا در باره پير شدن كودكان، بسيارى از اوقات اين جمله بطور كنايه آورده مى‏شود تا نهايت شدّت امرى را برساند، چنان كه اگر كارى سخت و دشوار گردد در باره آن گفته مى‏شود اين كار موها را سپيد و كودكان را پير مى‏كند، آشكار است كه براى نفس انسان چيزى سخت‏تر و دشوارتر از حال جدايى آن از بدن و احوال پس از آن نيست.

پس از اين سخنان امام (ع) با ذكر اين كه هر كسى را نگهبانى قرين و همراه است مردم را از ارتكاب گناه بيم مى‏دهد، مراد از نگهبان، اعضا و جوارح انسان است، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ«»» و فرموده است: «وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا«»» شهادت در اين جا، گواهى دادن و بازگو كردن به زبان حال است، زيرا هر عضوى از اعضاى انسان كه مباشر يكى از افعال اوست حضورش در علم الهى با آنچه از او صادر شده به منزله شهادت زبانى در حضور پروردگار است، و دلالتى گوياتر دارد، مراد از حافظان صدق، كرام الكاتبين است كه در ذيل خطبه نخست در باره آنها سخن گفته ‏ايم، و اين كه چيزى انسان را از آنها پوشيده نمى‏دارد معناى آن‏ روشن است.

سپس امام (ع) هشدار مى‏دهد كه فردا نزديك است، و اين اشاره به فرداى مرگ است و پس از آن رسيدن به خانه تنهايى را يادآورى مى‏كند، و مراد از آن گور است كه آن را به اوصافى هراس انگيز و نفرت‏زا توصيف مى‏كند كه انسان وادار مى‏شود براى روزى كه در آن قرار مى‏گيرد و احوال پس از آن به عمل پردازد، سپس صيحه وقوع رستاخيز را تذكّر مى‏دهد، و منظور از آن صيحه دوّم است كه در آيه «إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ«»» آمده و نفخه دوم است كه در آيه «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ«»» ذكر شده است، پس از اين به قيامت كبرا و حضور براى داورى قطعى اشاره مى‏كند و آن عبارت از اين است كه به فرمان خداوند هر كسى در حال و وضعى قرار مى‏گيرد كه مستحقّ آن بوده و از آن ناگزير است، يا عذاب دائمى و يا نعيم هميشگى و اين پس از آن است كه زنگارهاى باطلى كه قابل زدودن است از نفوسى كه در مرتبه‏اى از كمالند زدوده شده، و به عالم خود پيوسته باشند، و علل و امراض نفوس از ميان رفته و خلايق مستحقّ حقوق خود شده، و هر كسى به ثمره و نتيجه آنچه از پيش براى خود فرستاده بازگشته باشد.

آن حضرت پس از اين به پند و اندرزى جامع و همه جانبه مى‏پردازد و دستور مى‏دهد كه از عبرتها پند گيرند، بديهى است آنچه انسان را متوجّه احوال آخرت مى‏كند عبرت است، همچنين از تغييرها و دگرگونيها پند آموزند، واژه غير جمع غيره بر وزن فعله و مشتق از تغيّر به معناى دگرگونى است، و عبرت گرفتن از دگرگونيهاى روزگار به كار بستن موعظه‏ها و باز ايستادن از منكرات است، سپس‏ تذكّر مى‏دهد كه از نذر يعنى بيم دهندگان سود گيرند و بيم دهندگان اعمّ از انسان و جز آن است، بلكه هر امرى كه انسان را در باره احوال آخرت بترساند نذير و بيم دهنده است، و سود بردن از آن بيمناك شدن از آن است، و توفيق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی ج 3 ،

خطبه159 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه160صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام )

عظمة اللّه‏

أَمْرُهُ قَضَاءٌ وَ حِكْمَةٌ وَ رِضَاهُ أَمَانٌ وَ رَحْمَةُ يَقْضِي بِعِلْمٍ وَ يَعْفُو بِحِلْمٍ اَللَّهُمَّ لَكَ اَلْحَمْدُ عَلَى مَا تَأْخُذُ وَ تُعْطِي وَ عَلَى مَا تُعَافِي وَ تَبْتَلِي حَمْداً يَكُونُ أَرْضَى اَلْحَمْدِ لَكَ وَ أَحَبَّ اَلْحَمْدِ إِلَيْكَ وَ أَفْضَلَ اَلْحَمْدِ عِنْدَكَ حَمْداً يَمْلَأُ مَا خَلَقْتَ وَ يَبْلُغُ مَا أَرَدْتَ حَمْداً لاَ يُحْجَبُ عَنْكَ وَ لاَ يُقْصَرُ دُونَكَ حَمْداً لاَ يَنْقَطِعُ عَدَدُهُ وَ لاَ يَفْنَى مَدَدُهُ فَلَسْنَا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِكَ إِلاَّ أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّكَ حَيٌّ قَيُّومُ لاَ تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَمْ يَنْتَهِ إِلَيْكَ نَظَرٌ وَ لَمْ يُدْرِكْكَ بَصَرٌ أَدْرَكْتَ اَلْأَبْصَارَ وَ أَحْصَيْتَ اَلْأَعْمَالَ وَ أَخَذْتَ بِالنَّوَاصِي وَ اَلْأَقْدَامِ وَ مَا اَلَّذِي نَرَى مِنْ خَلْقِكَ وَ نَعْجَبُ لَهُ مِنْ قُدْرَتِكَ وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظِيمِ سُلْطَانِكَ وَ مَا تَغَيَّبَ عَنَّا مِنْهُ وَ قَصُرَتْ أَبْصَارُنَا عَنْهُ وَ اِنْتَهَتْ عُقُولُنَا دُونَهُ وَ حَالَتْ سُتُورُ اَلْغُيُوبِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ أَعْظَمُ فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ وَ أَعْمَلَ فِكْرَهُ لِيَعْلَمَ كَيْفَ أَقَمْتَ عَرْشَكَ وَ كَيْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَكَ وَ كَيْفَ عَلَّقْتَ فِي اَلْهَوَاءِ سَمَاوَاتِكَ وَ كَيْفَ مَدَدْتَ عَلَى مَوْرِ اَلْمَاءِ أَرْضَكَ رَجَعَ طَرْفُهُ حَسِيراً وَ عَقْلُهُ مَبْهُوراً وَ سَمْعُهُ وَالِهاً وَ فِكْرُهُ حَائِراً

 

بخش اول
ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است :

«فرمانش قضا و حكمت، و خشنوديش امان و رحمت است، از روى دانش داورى مى‏ كند، و با بردبارى گذشت و بخشش مى‏ فرمايد.
بار خدايا ستايش ويژه تو است بر آنچه مى‏ستانى و مى‏بخشى، و بر عافيتى كه مى‏دهى و آزمايشى كه به عمل مى‏آورى آن چنان ستايشى كه تو را پسنديده‏ترين ستايشها، و در پيشگاه تو محبوبترين حمدها و در نزد تو برترين‏ ستودنها باشد، ستايشى كه سراسر آفرينش را پر كند و تا آنجا كه بخواهى برسد، ستايشى كه از تو محجوب نبوده، و در پيشگاهت قصورى نداشته باشد، ستايشى كه عدد آن پايان نگيرد و زمان آن فنا نپذيرد، آرى ما كنه عظمت تو را نمى‏دانيم جز اين كه مى‏ دانيم تو زنده‏اى هستى پاينده، تو را چرت و خواب فرا نمى‏گيرد، دست انديشه به آستان تو نمى‏رسد، و چشمها ياراى ديدن تو را ندارد، ليكن تو چشمها را مى ‏بينى، و كردار بندگان را مى ‏شمارى و زمام آفريدگان را در دست قدرت خود دارى، و چه كوچك است آنچه از آفرينش تو مى‏ بينيم و از قدرت و توانايى تو در شگفتى مى‏افتيم و از سلطنت عظيم تو توصيف مى‏كنيم در حالى كه آنچه از ما پنهان، و ديده ما از ديدن آن ناتوان، و خرد ما از درك آن عاجز و پرده‏هاى غيب ميان ما و آنها حايل است بس عظيمتر است، بنا بر اين كسى كه دل را تهى سازد و انديشه ‏اش را به كار اندازد براى اين كه بداند چگونه عرش خود را بر پا كرده‏اى و آفريدگان را بيافريده ‏اى و چگونه آسمانها را در هوا معلّق داشته ‏اى و زمين را بر روى امواج آب گسترانيده ‏اى، ديده‏اش خسته و درمانده شود و خردش مبهوت گردد و گوشش از كار باز ماند و انديشه‏ اش سرگردان شود.»

شرح

امر خداوند عبارت از فرمان قدرت اوست، و معناى أمره قضاء اين است كه فرمانش روان و غير قابل برگشت است، و اين كه امر او حكمت است يعنى بر وفق حكمت الهى و بر طبق نظام اكمل است، رضاى خداوند به علم او نسبت به طاعت عبد برگشت دارد كه مطابق اوامر و نواهى او انجام گرفته باشد.

فرموده است: يقضى بعلم.

اين سخن اعاده معناى جمله: أمره قضاء و حكمة مى‏باشد و به منزله تفسيرى بر آن است.

فرموده است: و يعفو بحلم.

عفو عبارت از خشنودى خداوند از طاعت و فرمانبردارى بنده ‏اى است كه‏ پيش از اين آلوده به گناه شده باشد و آن هنگامى صدق دارد كه عفو كننده قادر بر عقاب و كيفر است، و اگر گذشت ناشى از عجز و ناتوانى باشد به آن عفو گفته نمى ‏شود، از اين رو فرموده است: يعفو بحلم.
پس از اين امام (ع) خداوند را مورد خطاب قرار داده و نعمتهاى او را سپاس گفته، و او را بر خوشيها و ناخوشيهايى كه مى‏ دهد ستوده است، و اين جمله اخير بيان ستايش او در همه احوال است اعمّ از اين كه بستاند و ببخشد، و عافيت دهد و گرفتار سازد، سپس به كيفيّت حمد و سپاس خود مى‏پردازد كه آن حمدى است كه خداوند را هر چه بيشتر خشنود گرداند و در نزد او محبوبترين و بهترين سپاس باشد، يعنى مناسبترين سپاسى كه سزاوار و شايسته مقام عظمت اوست، پس از آن به كميّت و مقدار اين سپاس اشاره مى‏كند كه آن حمدى است كه از بسيارى، همه آنچه را آفريده پر كند و تا آن جا كه بخواهد برسد، بعد از آن غايت و نهايت اين حمد را بيان مى‏ كند كه او را آن چنان سپاسى مى‏ گويد كه از او محجوب نبوده و در نزد او قاصر نباشد، سپس به اعتبار ماهيّت اين حمد مى‏ فرمايد سپاسى كه عدد آن پايان نگيرد و مدّت آن فنا نپذيرد.
بى ‏ترديد در برخى از موارد كه اين جا از آن جمله است تفصيل در گفتار شيرين‏تر و در نفوس نافذتر و مؤثّرتر است همچنان كه در برخى از جاها اجمال و اختصار سودمندتر و بليغتر مى‏باشد.
پس از اين امام (ع) عجز و ناتوانى انسان را از ادراك كنه عظمت بارى تعالى يادآورى، و شناختى را كه انسان مى‏تواند از خداوند داشته باشد و در امكان اوست گوشزد مى‏كند، در باره حدود اين شناخت بايد گفت معرفت انسان نسبت به خالق يا از طريق شناخت صفات حقيقى خداوند است و يا به اعتبار صفات سلبى و يا اوصاف اضافى اوست. بيان امام (ع) به همگى اين صفات سه گانه اشاره دارد، اين كه فرموده است حقّ تعالى حىّ قيّوم است اشاره به صفات حقيقى او كرده است، زيرا چنان كه مى‏دانيم اين دو صفت مستلزم وجوداست، زيرا هر زنده‏اى موجود است، امّا قيّوم عبارت از موجودى است كه قائم به ذات خويش و بر پا دارنده وجود غير است، و هر موجودى كه قائم به ذات خويش باشد واجب الوجود است، اين كه خداوند را چرت و خواب دست نمى‏دهد و ديده عقل و چشم دل از ديدار او عاجز و چشمها از مشاهده او ناتوان است اشاره به صفات سلبيّه خداوند دارد و اين كه او چشمها را مى‏بيند و كردار آدميان را مى‏شمارد و زمام آفريدگان را به دست قدرت خود دارد، يعنى قدرتش محيط بر آفريدگان است، اشاره به صفات اضافى خداوند دارد«».

سپس امام (ع) آنچه را از مظاهر قدرت حق تعالى درك كرده و بر شمرده، در مقايسه با آنچه از عظمت ملكوت او درك نكرده و ندانسته است ناچيز مى‏شمارد، ما در جمله ما الّذى استفهاميّه و براى تحقير چيزى است كه از آن دانسته مى‏شود، و ما در جمله بعدى: و ما تغيّب عنّا منه به معناى الّذي است و بنا بر اين كه مبتداست محلّ آن رفع و خبر آن أعظم مى‏باشد، و واو در اين جمله براى حال است.
واو در اين جمله براى حال است.

پس از اين امام (ع) نظر مى‏دهد كه اگر كسى دل را از غير خدا فارغ سازد و همگى انديشه ‏اش را به كار گيرد براى اين كه به كنه معرفت بارى تعالى برسد و كيفيّت نظام جهان بالا و اين جهان را بداند همه آلات و اسبابى را كه براى وصول به اين مقصود به كار گرفته خسته و درمانده شده و از ادراك آنچه از آنها خواسته است مقهور و ناتوان باز خواهد گشت. و ما پيش از اين بارها به براهين اين مطالب اشاره كرده‏ ايم. و توفيق از خداوند است.

از اين خطبه است:

يَدَّعِي بِزَعْمِهِ أَنَّهُ يَرْجُو اللَّهَ كَذَبَ وَ الْعَظِيمِ- مَا بَالُهُ لَا يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ- فَكُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ- وَ كُلُّ رَجَاءٍ إِلَّا رَجَاءَ اللَّهِ تَعَالَى فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ- وَ كُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ إِلَّا خَوْفَ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ- يَرْجُو اللَّهَ فِي الْكَبِيرِ وَ يَرْجُو الْعِبَادَ فِي الصَّغِيرِ- فَيُعْطِي الْعَبْدَ مَا لَا يُعْطِي الرَّبَّ- فَمَا بَالُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا يُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ- أَ تَخَافُ أَنْ تَكُونَ فِي رَجَائِكَ لَهُ كَاذِباً- أَوْ تَكُونَ لَا تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً- وَ كَذَلِكَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِيدِهِ- أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لَا يُعْطِي رَبَّهُ- فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبَادِ نَقْداً- وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمَاراً وَ وَعْداً- وَ كَذَلِكَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ- وَ كَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ آثَرَهَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى- فَانْقَطَعَ إِلَيْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَهَا وَ قَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص كَافٍ لَكَ فِي الْأُسْوَةِ- وَ دَلِيلٌ لَكَ عَلَى ذَمِّ الدُّنْيَا وَ عَيْبِهَا- وَ كَثْرَةِ مَخَازِيهَا وَ مَسَاوِيهَا- إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا وَ وُطِّئَتْ لِغَيْرِهِ أَكْنَافُهَا- وَ فُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا وَ زُوِيَ عَنْ زَخَارِفِهَا وَ إِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ بِمُوسَى كَلِيمِ اللَّهِ ص إِذْ يَقُولُ- رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ- وَ اللَّهِ مَا سَأَلَهُ إِلَّا خُبْزاً يَأْكُلُهُ- لِأَنَّهُ كَانَ يَأْكُلُ بَقْلَةَ الْأَرْضِ- وَ لَقَدْ كَانَتْ خُضْرَةُ الْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِيفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ- لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ ص صَاحِبِ الْمَزَامِيرِ- وَ قَارِئِ أَهْلِ الْجَنَّةِ- فَلَقَدْ كَانَ يَعْمَلُ سَفَائِفَ الْخُوصِ بِيَدِهِ- وَ يَقُولُ لِجُلَسَائِهِ أَيُّكُمْ يَكْفِينِي بَيْعَهَا- وَ يَأْكُلُ قُرْصَ الشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ع- فَلَقَدْ كَانَ يَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ- وَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ وَ يَأْكُلُ الْجَشِبَ- وَ كَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ وَ سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ الْقَمَرَ- وَ ظِلَالُهُ فِي الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا- وَ فَاكِهَتُهُ وَ رَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ- وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ وَ لَا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ- وَ لَا مَالٌ يَلْفِتُهُ وَ لَا طَمَعٌ يُذِلُّهُ- دَابَّتُهُ رِجْلَاهُ وَ خَادِمُهُ يَدَاهُ فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ ص- فَإِنَّ فِيهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى- وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ- وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ- قَضَمَ الدُّنْيَا قَضْماً

وَ لَمْ يُعِرْهَا طَرْفاً- أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْيَا كَشْحاً- وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْيَا بَطْناً- عُرِضَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا فَأَبَى أَنْ يَقْبَلَهَا- وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَيْئاً فَأَبْغَضَهُ- وَ حَقَّرَ شَيْئاً فَحَقَّرَهُ وَ صَغَّرَ شَيْئاً فَصَغَّرَهُ- وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِينَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ- وَ تَعْظِيمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ- لَكَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ- وَ لَقَدْ كَانَ ص يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ- وَ يَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَ يَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ- وَ يَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَ يَرْكَبُ الْحِمَارَ الْعَارِيَ- وَ يُرْدِفُ خَلْفَهُ- وَ يَكُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَيْتِهِ فَتَكُونُ فِيهِ التَّصَاوِيرُ فَيَقُولُ- يَا فُلَانَةُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَيِّبِيهِ عَنِّي- فَإِنِّي إِذَا نَظَرْتُ إِلَيْهِ ذَكَرْتُ الدُّنْيَا وَ زَخَارِفَهَا- فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ- وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ- لِكَيْلَا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً وَ لَا يَعْتَقِدَهَا قَرَاراً- وَ لَا يَرْجُوَ فِيهَا مُقَاماً فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ- وَ أَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ وَ غَيَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ- وَ كَذَلِكَ مَنْ أَبْغَضَ شَيْئاً أَبْغَضَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَيْهِ- وَ أَنْ يُذْكَرَ عِنْدَهُ- وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص- مَا يَدُلُّكُ عَلَى مَسَاوِئِ الدُّنْيَا وَ عُيُوبِهَا- إِذْ جَاعَ فِيهَا مَعَ خَاصَّتِهِ- وَ زُوِيَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِيمِ زُلْفَتِهِ- فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ- أَكْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِكَ أَمْ أَهَانَهُ- فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ كَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِيمِ بِالْإِفْكِ الْعَظِيمِ- وَ إِنْ قَالَ أَكْرَمَهُ- فَلْيَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَيْرَهُ حَيْثُ بَسَطَ الدُّنْيَا لَهُ- وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ- فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِيِّهِ- وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ- وَ إِلَّا فَلَا يَأْمَنِ الْهَلَكَةَ- فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً ص عَلَماً لِلسَّاعَةِ- وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّةِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَةِ- خَرَجَ مِنَ الدُّنْيَا خَمِيصاً وَ وَرَدَ الْآخِرَةَ سَلِيماً- لَمْ يَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ- حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِيَ رَبِّهِ- فَمَا أَعْظَمَ مِنَّةَ اللَّهِ عِنْدَنَا- حِينَ أَنْعَمَ عَلَيْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ- وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِي هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْيَيْتُ مِنْ رَاقِعِهَا- وَ لَقَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْكَ- فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّي فَعِنْدَ الصَّبَاحِ يَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى

لغات

مدخول: شبه ه‏ناك و مشكوك

معلول: ناخالص

قضم: خوردن به كرانه دهان

ضمار: وعده ‏اى كه اميدى به آن نيست

مقتصّ: پيگير

هضيم: كسى كه بر اثر كم خوردن شكمش فرو رفته باشد

محادّة: دشمنى

أغرب: دورى گزيد

رياش: آرايش

مدرعة: لباس بلند كه جلوش شكافته باشد

ترجمه

«او گمان مى‏برد به خدا اميدوار است، به خداوند بزرگ، سوگند دروغ مى‏گويد، چگونه است كه اميدوارى او در عملش نمايان نيست، زيرا هر كس اميدى دارد اميد او از كردارش دانسته مى‏شود، جز اميد به خدا، چون اميد به او خالص نيست، و هر ترسى محقّق است جز ترس از خدا، چون بيم از خداوند راست و بى ‏غشّ نيست، اميدهاى بزرگ را از خدا دارند و در كارهاى كوچك به بندگان اميد مى‏بندند امّا در برابر خداوند آن چنان نيستند كه در برابر بنده اويند، چه شده است كه از آنچه در مورد بندگان خدا انجام مى‏گردد نسبت به خداوند بزرگ كوتاهى مى‏شود آيا بيم دارى كه در اميد به خدا دروغگو باشى يا اين كه او را سزاوار اميد نمى‏دانى، همچنين اگر او از يكى از بندگان خدا بيمناك شود به گونه ‏اى رفتار مى‏كند كه با خداوند چنين رفتارى نمى‏كند براى اين كه ترس از بندگانش را نقد و موجود، و ترس از او را نسيه و وعده مى‏داند، آرى كسى كه دنيا در نظرش سترگ و موقعيّت آن در دلش بزرگ باشد آن را بر خدا برگزيده و از خدا مى‏برد و بنده دنيا مى‏ شود.
روش پيامبر خدا (ص) در تأسّى جستن و پيروى كردن براى تو كافى است، و رفتار او دليل بر زشتى و نقص دنيا و بسيارى رسواييها و بديهاى آن مى‏باشد، زيرا دنيا بكلّى از او گرفته شد، و از همه سو براى ديگران مهيّا گرديد، او از اين كه از پستان دنيا شير نوشد ممنوع، و از زيب و زيور آن، بر كنار شد.

و اگر بخواهى روش دوّمين پيامبر خدا يعنى موسى كليم اللّه را كه درود خدا بر او باد براى تو بگويم در آن هنگامى كه مى‏ گفت: «فَسَقى‏ لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ«»» به خدا سوگند او جز گرده نانى كه آن را بخورد ازخداوند نخواست، زيرا او گياه زمين را مى‏خورد، و از بسيارى لاغرى و فرو ريختن گوشت بدنش سبزى گياه از پشت پرده شكمش ديده مى‏شد.

و چنانچه بخواهى روش سوّمين پيامبر را برايت بازگو كنم، يعنى داود (ع) كه درود خدا بر او باد، داراى مزامير و قارى بهشتيان، او به دست خويش از ليف خرما زنبيلها مى‏بافت و به همنشينان خود مى‏گفت كدام يك از شما اينها را برايم مى‏فروشد وى از بهاى آنها گرده نان جوى فراهم مى‏كرد و مى‏ خورد.

و اگر بخواهى در باره عيسى بن مريم عليه السلام سخن بگويم، او سنگ را بالش خود قرار مى‏ داد و جامه زبر مى‏پوشيد و طعام خشن مى‏خورد و نان خورش او گرسنگى بود، چراغ شبش مهتاب، و سر پناهش در زمستان خاوران و باختران (اين طرف و آن طرف) زمين بود، ميوه و سبزى خوشبوى او گياهى بود كه از زمين براى چهار پايان مى‏روييد، او نه همسرى داشت كه وى را شيفته خود كند و نه فرزندى كه او را دچار اندوه سازد، و نه مالى كه او را به خود مشغول گرداند و نه طمعى كه وى را به خوارى افكند، پاهايش مركب او و دستهايش خدمتكار وى بود.

از پيامبر پاك و پاكيزه خود كه درود خدا بر او و خاندانش باد پيروى كن، زيرا او نمونه است براى كسى كه بخواهد تأسّى كند، و انتسابى شايسته است براى كسى كه بخواهد منتسب شود، محبوبترين بندگان نزد خداوند كسى است كه به پيامبر او اقتدا كند، و به دنبال او گام بردارد. او لقمه دنيا را با اطراف دندان مى‏خورد (نه به پرى دهان)، و به دنيا توجّهى نداشت. از همه مردم دنيا بيشتر پهلويش از آن تهى، و شكمش از همگان گرسنه‏ تر بود، دنيا به او پيشنهاد شد ليكن از پذيرفتن آن خوددارى كرد، او آن چيزى را كه خداوند دشمن داشته، دانست و دشمن داشت، و آنچه را خداوند حقير شمرده او نيز حقير شمرد، و چيزى را كه خداوند خرد و كوچك دانسته او نيز خرد و ناچيز مى‏دانست. و اگر در ما جز دوستى آنچه را خدا و پيامبرش دشمن داشته و بزرگداشت آنچه را كه خداوند كوچك و حقير شمرده چيز ديگرى نبود براى‏
دشمنى با خدا و مخالفت با دستور او كافى بود.

پيامبر (ص) بر روى زمين طعام مى‏خورد و مانند بردگان مى‏نشست، و به دست خود بر كفش و جامه ‏اش وصله مى‏زد، بر الاغ برهنه سوار مى‏شد، و يكى را هم در پشت سر خود سوار مى‏كرد، پرده ‏اى بر در اطاقش آويخته ديد كه در آن تصويرهايى بود، به يكى از همسرانش فرمود: اى زن اين را از نظر من پنهان كن، زيرا هنگامى كه به آن مى‏نگرم به ياد زيب و زيور دنيا مى‏افتم، او با تمام قلب خويش از دنيا روگردانيد و ياد آن را از خود دور ساخت، و دوست داشت كه آرايشهاى دنيا از نظرش ناپديد باشد، مبادا از آن جامه فاخرى برگيرد، يا دنيا را جاى آرميدن بشمارد، و اميد درنگ در آن داشته باشد، لذا آن را از جان خويش بكلّى بيرون راند، و از دل خود دور ساخت و از جلو چشمش پنهان گردانيد، آرى چنين است كسى كه چيزى را دشمن مى‏دارد از اين كه به آن نظر كند و نام آن نزد او برده شود نيز بيزار است.

در روش زندگى پيامبر خدا كه درود خداوند بر او و خاندانش باد چيزهايى است كه تو را به زشتيهاى دنيا و عيبهاى آن آگاه مى‏سازد، زيرا او با بستگان خود در دنيا گرسنه به سر برد و با همه تقرّبى كه در پيشگاه خداوند داشت زيب و زيور دنيا از او به دور داشته شد، بنا بر اين بيننده بايد با چشم خرد بنگرد كه آيا خداوند با اين كار محمّد (ص) را گرامى داشته و يا خوار ساخته است، اگر بگويد خوار كرده است دروغ گفته و به خداوند بزرگ سوگند دست به بهتان بزرگى زده است، و اگر بگويد او را گرامى داشته بايد بداند خداوند آن ديگرى را خوار داشته كه دنيا را براى او فراخ و گسترده ساخته، زيرا آن را از مقرّبترين كسان به درگاهش دريغ داشته است، بنا بر اين كسى كه مى‏خواهد تأسّى جويد بايد از پيامبر خود پيروى كند، و در پى او گام بردارد، و به هر جا او وارد شده به آنجا در آيد، و اگر چنين نكند از هلاكت ايمن نخواهد بود، زيرا خداوند محمّد (ص) را نشانه قيامت و مژده دهنده بهشت و بيم دهنده عقوبتها و كيفرها قرار داده است.

آرى او با شكم گرسنه از دنيا رفت و با قلبى سليم به ديار آخرت وارد شد، او تا آن گاه كه به سراى باقى شتافت و دعوت پروردگارش را اجابت كرد سنگى بر روى سنگى ننهاد، چه بزرگ است منّت خدا بر ما كه نعمت وجود چنين رهبرى را به ما عطا فرمود تا از او پيروى كنيم، و به دنبال چنين پيشوايى گام بر داريم، به خدا سوگند من به اين جبّه خود آن قدر وصله زدم كه ديگر از وصله زننده آن شرم كردم، كسى به من گفت: ديگر اين لباس كهنه را از خود دور نمى‏كنى گفتم از من دور شو كه: «عند الصّباح يحمد القوم السّرى«»».

شرح

اين گفتار در زمينه نكوهش كسانى است كه ادّعا مى‏ كنند اميد خود را به خدا بسته‏ اند ليكن در اين راه به عمل نمى‏پردازند، و مبتنى بر هشدار به اينهاست كه اميد آنان خالص نمى‏باشد و با دروغ شمردن ادّعاى آنها كوتاهى و قصور آنان را در عمل بيان مى‏كند:

فرموده است: يدّعي بزعمه أنّه يرجو اللّه.
يعنى او به گمان خويش ادّعا مى‏كند كه به خدا اميدوار است، اين جمله صورت مدّعاست كه ممكن است حاليّه يا مقاليّه باشد يعنى حال و يا گفتار او بيانگر آن باشد.

فرموده است: كذب و العظيم.
اين جمله در ردّ ادعاى مذكور است كه با سوگند به خداوند تأكيد شده است. اين كه لفظ جلاله را نياورده و عظيم فرموده براى اين است كه در اين جا ذكر عظمت با رجا و اميدوارى مناسبتر است.

فرموده است: ما باله… تا عرف رجاءه في عمله.
اين عبارت در واقع قياسى است از شكل دوم«» كه نتيجه مى‏دهد اين مدّعى‏ اميد به خدا نبسته است و اميدوار به او نيست، منظور آن حضرت از رجا اميد كامل است كه انسان به خاطر آن به كار و كوشش مى‏پردازد، و به همين سبب اميد به خدا را استثنا كرده و إلّا رجاء اللّه گفته و علّت آن را مشوب بودن آن ذكر كرده و اعلام فرموده كه اين گونه اميدها صحيح و خالص نيست، و دليل آن اين است كه هر كس در باره امرى به صاحب قدرتى يا جز آن دل بندد و به او چشم اميد داشته باشد با همه نيرو به خدمت او مى‏پردازد، و در كسب رضا و خشنودى او سعى بليغ به جا مى‏آورد و به اندازه ‏اى كه به او اميد و اخلاص دارد براى او كار و كوشش مى‏كند در حالى كه ملاحظه مى‏شود كسانى كه ادّعا مى‏كنند اميد خود را به خدا بسته ‏اند در راه او به سعى و تلاش نمى‏پردازند، و اين كوتاهى در عمل و تقصير در انجام وظايف دينى نشانه اين است كه اميد آنها به خداوند ناب و خالص نيست، و نيز اين كه فرموده است هر ترسى قطعى و محقّق است جز ترس از خدا كه استوار و واقعى نيست براى نكوهش شنوندگان است كه با كوتاهى در اعمال دينى و وظايف إلهى به خدا اميدوارند و تقدير استثناى اوّل با مستثنا منه آن اين است كه: اميد هر اميدوارى در چگونگى عمل او شناخته، و درجه اخلاص او در باره اميدى كه دارد دانسته مى‏شود جز اميد به خدا كه پاكيزه و خالص نيست، جمله مذكور به صورت كلّ رجاء إلّا رجاء اللّه فإنّه مدخول نيز روايت شده است، و تقدير آن كلّ رجاء محقّق أو خالص إلّا… مى‏باشد تا كلّى مزبور با جمله كلّ خوف محقّق مطابقت كند، زيرا ذكر محقّق در جمله اخير دليل اضمار اين كلمه در جمله اوّل و مفسّر آن است.

فرموده است: يرجو اللّه في الكبير… تا يعطى الرّب.
اين عبارت در حكم قياس ضمير است كه صغراى آن جمله يرجوا لعباد في الصّغير مى‏باشد و كبراى مقدّر اين است كه هر كس اين چنين باشد شايسته است‏ نسبت به پروردگار خود با اميدهاى بزرگى كه به او دارد كوشاتر و رفتارش از آنچه با مخلوق كه بندگان اويند دارد بالاتر و خاضعانه ‏تر باشد، و صغرا در اين قياس مسلّم است، زيرا آنچه مشهود و محسوس است اين است كه تلاش و كوشش مردم در قبال اميدها و درخواستهايى كه از يكديگر دارند خيلى بيشتر و جدّى‏تر از سعى و كوششى است كه در برابر آرزوهاى خود از خداوند متعال انجام مى‏دهند، و در مورد كبرا نيز فطرت و سرشت انسان حكم مى‏كند در برابر كسى كه بزرگترين مرجع اميد است، آنچه را از نظر كميّت و كيفيّت در خور مقام اوست وسيله قرار داده و به كار بسته شود.

فرموده است: فيعطى العبد ما لا يعطى الرّب.
اين جمله ناقض كبر است يعنى اهميّتى كه به بنده خدا مى‏دهد بيش از اهميّتى است كه براى پروردگار خويش قائل مى‏شود.

فرموده است: فما بال اللّه… تا لعباده.
اين سخن در توبيخ و نكوهش كسانى است كه به گونه‏اى كه ذكر شد بر خلاف وظايف بندگى خود نسبت به پروردگار رفتار مى‏كنند.

فرموده است: أ تخاف… تا موضعا.
اين گفتار مبتنى است بر پرسش از علّت آنچه در باره اميدوارى انسان به خلق و خالق ذكر شد، و چگونگى عمل و رفتار انسان نسبت به كسى كه به او اميد بسته، و قصور و مسامحه او نسبت به پروردگارش كه به او اميدوار است، پرسش مذكور بر سبيل انكار و در سرزنش و سركوب كسى است كه ادّعا كند علّت اين امر يكى از دو مورد مذكور است، و اين دو يكى بيم از اين كه ممكن است اميد او به خدا بيجا و نادرست باشد، ديگرى اين كه گمان كند كه خداوند شايستگى آن را ندارد كه به او اميد بندد، امّا مورد اوّل اشتباهى بزرگ و ناشى از كوتاهى در شناخت پروردگار متعال است و مورد دوّم كفر آشكار است، اين كه امام (ع) به ذكر اين دو علّت اكتفا فرموده براى اين است كه منشأ نوميدى‏ مردم از يكديگر و يا ضعف اميد آنها چنانچه مشهور است همين دو علّت است، و بديهى است اين دو امر در مورد پروردگار منتفى است زيرا او بى ‏نياز مطلق است و هيچگونه بخل و منعى از طرف او وجود ندارد، و اگر بنده استعداد اميد به او را داشته باشد، و بر اساس اميدى كه به خدا دارد، كار كند، و خواستار افاضه جود و بخشش إلهى و بر آوردن آرزوى خود باشد، اميدش بيجا نبوده و به خطا نرفته است چه او مرجع تمام اميدها و برآورنده آرزوهاست.

فرموده است: و كذلك إن هو خاف… تا يعطى ربّه.
اين عبارت قياس ضمير استثنايى«» است كه قصور خوف بيم دارندگان از خداوند را در مقايسه با ترس از برخى بندگان او بيان مى‏كند. ضمير در واژه عبيده به اللّه و در خوفه به خائف، و يا به عبد باز مى‏گردد، ملازمه در اين قضيّه شرطيّه روشن است، و كبراى اين قياس استثناى عين مقدّم است به نحوى كه عين تالى مذكور را نتيجه دهد.

فرموده است: فجعل… تا وعدا.
اين سخن نيز سرزنش و سركوبى است بر كسى كه مشمول اين اعتراض و مورد اين استدلال است، زيرا اين زشتى و رسوايى است كه كسى ترس از فردى مانند خودش را نقد و موجود دانسته، و ترس از پروردگارش را وعده و نسيه بداند.

فرموده است: و كذلك من عظمت الدّنيا… تا آخر.
اين سخنان در بيان علّت اين است كه چرا مردم زندگى دنيا را بر ثوابهايى كه خداوند وعده فرموده ترجيح مى‏دهند و از هر چه غير دنياست مى‏برند و خود را بنده آن مى‏سازند. بديهى است عظيم جلوه ‏گر شدن دنيا در نظر انسان جزيى‏ از علّت قريب اين امر است و تمام علّت آن، حقير شمردن وعده‏هاى آخرت در مقايسه با لذّات دنياست و نيز آنچه باعث اين علّت است تمايل انسان به بهره‏گيرى كامل از لذّات دنياست كه حقيقت دارد و موجود است، و عدم حضور لذّاتى است كه وعده داده شده و انسان از آنها بر حسب تعريف و توصيف، تصوّرى ضعيف دارد، و آنچه از آن در ذهن انسان مى‏باشد اين است كه چيزهايى كه در آخرت وعده داده شده شبيه لذّاتى است كه انسان هم اكنون در دسترس خود دارد، از اين رو لذّتهاى گذراى دنيا در نظر آنها بزرگتر و در دلهاى آنها راسختر است و در نتيجه دنيا را بر مى‏گزينند و از غير آن مى‏برند، و خود را بنده آن مى‏گردانند.

هدف از اين توبيخ و نكوهش رهانيدن مردم از دنيا، و ايجاد رغبت در آنهاست نسبت به آنچه خداوند وعده داده است و به همين مناسبت در پى اين سخنان به ذكر احوال پيامبر گرامى (ص) و ديگر پيامبران كه پيشوايان بشرند و دنيا را ترك و از آن اعراض كرده‏اند پرداخته است، زيرا آنها براى مردم كاملترين نمونه‏اند چنان كه خداوند متعال فرموده است: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ«»» همچنين روش آنها دليل كامل بر زشتى و نقص دنيا و بسيارى بديها و رسواييهاى آن است،

اين كه فرموده است: اذ قبضت عنه أطرافها تا جمله: و خادمه يداه اشاره به چگونگى دلايل حقارت و پستى دنياست، قبض اطراف كنايه از اين است كه خداوند دنيا را بكلّى از پيامبر (ص) به دور داشت و چون آماده براى آن نشده بود آن را نپذيرفت، و وطّئت لغيره أكنافها اشاره است به اين كه خداوند دنيا را براى مردمى غير از او رام و همواره ساخته مانند پادشاهان، واژه فطم (از شير بريدن) را به مناسبت بريدن آن حضرت از دنيا استعاره فرموده، همچنين واژه رضاع را استعاره آورده، بدين مناسبت كه دنيا شبيه مادر و او به منزله فرزند آن است، وجه مشابهت روشن است.
اين كه فرموده است: و اللّه ما سأله إلّا خبزا
يعنى به خدا سوگند جز گرده نانى از او درخواست نكرد. تفسير آيه‏اى است كه در خطبه ذكر شده است، و مفسّران نيز همين را در تفسير آيه مزبور نقل كرده‏اند، صفاق بطن پوست زيرين شكم است و شفيف نازكى آن است كه مانع مشاهده آنچه در پشت آن قرار دارد نيست، تشذّب لحم عبارت از تفرّق و پراكندگى گوشت است، واژه مزامير براى صوت داود (ع) و لفظ ادام (نانخورش) براى گرسنگى و كلمه سراج (چراغ) براى ماه و ظلال (سايه) براى مشارق و مغارب زمين، و فاكهه و ريحان براى رستنيهاى زمين، و دابّه (چهارپا) براى پاها و واژه خادم (خدمتكار) را براى دستها استعاره آورده است، وجه مناسبت در استعاره نخستين مشترك بودن آواز داود (ع) با نغمه مزمار (قره‏نى) است و اين آلتى است كه با دميدن در آن نواخته مى‏شود، نقل شده هنگامى كه داود (ع) در محراب عبادت مزامير مى‏خواند وحوش و پرندگان بر او گرد مى‏آمدند تا از لذّت آواى خوش و نغمه دلكش او بهره‏مند شوند، مناسبت استعاره دوّم اين است كه همان گونه كه نانخورش موجب قوام بدن است گرسنگى مايه قوام او بود، و مناسبت استعاره سوّم مشاركت ماه و چراغ در دادن روشنايى است، وجه مشابهت استعاره چهارم اين است كه او همچنان كه از گرما به سايه پناه مى‏برد از سرما نيز به مشارق و مغارب زمين يعنى به اين سو و آن سوى زمين رو مى‏آورد، مناسبت استعاره پنجم اين كه استفاده از رستنيهاى زمين براى ذائقه و شامّه او همان گوارايى و خوشبويى را داشت كه ميوه‏ها و گلها براى ديگران گوارايى و لذّت دارد، وجه استعاره ششم و هفتم اين است كه از پاها و دستهايش همان فايده را مى‏برد كه از مركب و خدمتكار سود برده مى‏شود.
بارى چگونگى احوال پيامبران مذكور عليهم السّلام و درجه زهد و اعراض آنها از دنيا و بطور كلّى اكتفاى آنها به پايين‏ترين حدّ ضرورت در طعام و لباس از امورى است كه معلوم و از طريق تواتر روشن است، امّا اين كه گفته شده‏ داود (ع) قارى بهشتيان است چنان كه در اخبار نيز وارد شده است براى اين است كه هر امر نيكويى در عرف مردم، به بهشت نسبت داده مى‏شود، يا به اين مناسبت است كه آواز داود (ع) با همه خوبى و زيبايى كه داشت انسان را به سوى بهشت جذب و به خدا دعوت مى‏ كرد.

امام (ع) پس از بيان حال پيامبران مذكور (ع) تذكّر مى‏دهد كه به پيامبر گرامى (ص) خويش تأسّى جويند، زيرا همگى پيامبران مأمور بودند بطور مطلق به رسول اكرم (ص) اقتدا و از او پيروى كنند، و براى كسى كه بخواهد به او تأسّى كند همه نمونه‏هاى كمال در وجود مقدّس آن حضرت موجود است، دليل ديگر اين كه زمان او نسبت به ادوار پيامبران گذشته به ما نزديكتر است.
امام (ع) براى تحريك و تشويق مردم در تأسّى به رسول گرامى (ص) گوشزد مى‏كند كه كسانى كه از آن بزرگوار پيروى و راه او را دنبال مى‏كنند نزد خداوند متعال محبوبترين بندگانند و اين به دليل گفتار خداوند مى‏باشد كه فرموده است: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ«»».
پس از اين امام (ع) به بيان حال پيامبر گرامى (ص) كه دنيا را ترك و از آن به مقدار ضرورت بسنده كرده بود مى‏پردازد تا روشن كند كه چگونه بايد به روش آن حضرت تأسّى جست، ذكر واژه قضم اشاره به همين معناست و جمله و لم يعرها طرفا كنايه از عدم التفات و توجّه آن حضرت به دنياست، و عبارت أخمصهم بطنا بيانگر اين است كه شكم و پهلوى آن بزرگوار از همه كس گرسنه‏تر و تهى‏تر و توجّه او به خوردنيها و آشاميدنيها از همه كمتر بود. از آن حضرت روايت شده است هنگامى كه گرسنگى او سخت مى‏شد سنگى بر شكم خود مى‏بست و آن را مشبّع يا سير كننده مى‏ناميد با اين كه در اين موقع بخش بزرگى از دنيا را در زير فرمان خود داشت. همچنين روايت شده است كه خاندان پيامبر (ص) هرگز به اندازه ‏اى كه سير شوند گوشت نخوردند، و فاطمه و همسر و فرزندانش (ع) روزه مى‏گرفتند و چند گرده نان جو براى افطار خود آماده مى‏كردند و بسا اتفاق مى‏افتاد كه آنها را به گدايان مى‏دادند و خود گرسنه مى‏ماندند، در اين باره نقل شده كه سه شب پياپى اين كار را كردند و در اين سه روز گرسنه ماندند و همين امر سبب نزول سوره هل أتى در حقّ آنان گرديد، چنان كه در تفاسير مشهور است، امّا در باره اين كه فرموده است دنيا به پيامبر گرامى (ص) عرضه شد و آن را نپذيرفت از رسول اكرم (ص) روايت شده كه فرموده است: «گنجهاى زمين به من عرضه، و كليد خزانه‏هاى آن به من پيشنهاد شد من آنها را ناخوش داشتم و سراى آخرت را برگزيدم«».»

فرموده است: و علم أنّ اللّه أبغض شيئا… تا فصغّر.
معناى اين كه خداوند دنيا را دشمن مى‏دارد اين است كه نمى‏خواهد آن را سراى اقامت دوستانش قرار دهد، و ممكن است اشاره باشد به اين كه ايجاد دنيا غرض بالعرض است و مقصود بالذّات نيست، و همچنين كوچك شمردن آن باشد در مقايسه با آنچه خداوند براى بندگانش در آخرت آماده فرموده است، و پس از ذكر اين مطلب كه دنيا مبغوض خداوند بوده و آن را كوچك و حقير شمرده است با ذكر جمله معترضه ‏اى كه صورت قياس دارد، مردم را از دوستى دنيا بر حذر داشته است، صورت قياس اين است: كمترين عيبى كه در ما وجود دارد دوستى چيزى است كه خداوند آن را دشمن داشته، و تعظيم چيزى است كه خداوند آن را كوچك شمرده است، و هر محبّت و تعظيمى بدين گونه باشد در مخالفت با خدا و سرباز زدن از اوامر او كفايت مى ‏كند، نتيجه مى ‏دهد كه اين كمترين عيب ما در مخالفت با خدا و دشمنى با او كافى است، پس از اين امام (ع) دوباره به ذكر اوصاف رسول اكرم (ص) در باره ترك دنيا و تحمّل سختيهاى آن پرداخته است.
فرموده است: و لقد كان (ص) يأكل على الأرض و يجلس جلسة العبيد.
از پيامبر گرامى (ص) روايت شده كه فرموده است: «جز اين نيست كه من بنده ‏اى هستم همچون بندگان مى‏خورم و مانند بندگان مى ‏نشينم«»» غرض از اين، اظهار فروتنى و تواضع در برابر خداوند است، و به همين منظور بود كه آن حضرت نعلين و جامه ‏اش را به دست خويش وصله مى‏زد، و بر الاغ برهنه سوار مى‏شد و يكى را نيز با خود رديف مى‏كرد، امّا اين كه دستور داد تصاوير را از نظر او دور سازند براى محافظت از وسوسه ‏هاى شيطان بوده است، چنان كه پيامبران (ع) ديگر نيز كه نفس بد كنش امّاره را شكسته و شياطين خود را سركوب كرده‏ اند خود را محتاج مى‏ديده ‏اند كه پيوسته مواظب احوال خويش بوده و در تمام لحظه‏ها و دقايق نفس خود را زير نظر و مراقبت داشته باشند، زيرا نفس امّاره همچون دزد حيله ‏گرى است كه پيوسته در كمين نفس مطمئنّه است و هرگاه از قيد و بند رها و از سركوبى آن غفلت شود، و از آن پرهيز به عمل نيايد به حالت اوليّه خود باز مى‏گردد و قدرت و غلبه خود را از سر مى‏گيرد.

فرموده است: فأعرض عن الدّنيا بقلبه… تا و أن يذكر عنده.
اين سخن اشاره به زهد حقيقى است كه عبارت از حذف همگى موانع نفسانى از ساحت نفس انسانى است و آنچه پيش از اين در اوصاف آن حضرت فرموده بيان مراتب ظاهرى زهد اوست كه عبارت از رفع موانع خارجى در قبال آن است.
پس از اين امام (ع) آنچه را در مقدّمه پيش دليل پستى و پليدى دنيا ذكر كرده بود يادآورى، و دوباره به شرح گرسنگى پيامبر گرامى (ص) و خواصّ اهل بيت او اشاره مى‏كند كه با همه عظمت قرب او به خدا و بلندى مقامش در پيشگاه إلهى، خداوند دنيا را از او دور و بر كنار داشت. سپس امام (ع) با گفتار خود كه
فرموده است: فلينظر ناظر… تا أقرب النّاس إليه
استدلال مى‏كند، و بيان او قياس شرطى متّصلى است كه مقدّم آن قضيّه ‏اى است حمليّه و تالى آن قضيه شرطيّه منفصله‏ اى است كه خلاصه آن به شرح زير است: اين كه محمّد (ص) با همه قرب منزلت او نزد خداوند، خود و خواصّ اهل بيت او گرسنه مى‏ماندند و خداوند او را از زيب و زيور دنيا بر كنار داشته بود، اين رفتار خداوند نسبت به پيامبر (ص) از دو حال بيرون نيست: يا براى اكرام و گراميداشت او و يا به منظور اهانت و خوار كردن اوست، بطلان توجيه دوم آشكار است، زيرا ثابت و قطعى است كه پيامبر گرامى (ص) اخصّ خواصّ إلهى است، و بديهى است كمترين و نادانترين پادشاهان در دنيا هرگز به كسى كه در زمره خاصّان او مى ‏باشد و مطيع و فرمانبردار اوست اهانت روا نمى‏دارد، چگونه ممكن است جبّار جبابره و مالك دنيا و آخرت و حكيمترين حكيمان و مهربانترين مهربانان در حقّ اخصّ خواصّ و فرمانبردارترين بندگان خود توهين روا بدارد، و چون بطلان اين سخن روشن است امام (ع) به تكذيب گوينده آن اكتفا كرده و با سوگند به خدا آن را مؤكّد داشته است، امّا در باره توجيه نخست كه خداوند با اين رفتار، پيامبر (ص) خود را گرامى داشته است روشن است كه وقتى عدم چيزى كرامت و كمال باشد وجود آن اهانت و نقصان است، بنا بر اين وجود دنيا در دست غير او، و بر كنارى او از آن با همه قرب منزلت، نشانه توهين غير اوست، و اين استدلال، حقارت و پستى دنيا را اثبات، و خردمند را وادار مى‏كند كه از آن بيزار گردد، امام (ع) پس از بيان طرق تأسّى در تأكيد آنچه پيش از اين در اين باره فرموده است دستور مى‏دهد كه به پيامبر گرامى (ص) اقتدا كنند، و روش او را در بى‏اعتنايى به دنيا سرمشق خود قرار دهند، فعل فتأسّى متأسّ، امر به صورت خبر است و علاوه بر اين هشدار است بر اين كه ميل به دنيا باعث وقوع در هلاكت است، و كسى كه در دنيا از روش آن حضرت پيروى نكند و با رغبت به برخى از پديده‏ هاى آن، راه خلاف پويد از افتادن در ورطه هلاكت ايمن نيست، زيرا مى‏دانيم دوستى دنيا ريشه تمام گناهان است«» و همين خطا و گناه است كه انسان را از درجات نعيم به دركات جحيم مى‏كشاند.

فرموده است: فإنّ اللّه جعل محمّدا (ص)… تا داعى ربّه.
اين سخن استدلالى است بر اين كه فرموده است: و إلّا فلا يأمن الهلكة.
توضيح مطلب اين كه خداوند متعال پيامبر گرامى (ص) را نشانه قيامت و علامت نزديكى آن و مژده دهنده بهشت و بيم دهنده عذاب قرار داده و او را بر احوال آخرت آگاه ساخته است، سپس پيامبر خدا (ص) با شيوه‏اى كه بيان شد و گوياى نفرت و دشمنى آن حضرت با دنيا و پرهيز او از آن است عمرش را گذرانيد و از جهان رفت، و بى‏گمان اگر رغبت و اعتماد به دنيا، و اتّخاذ رويه ‏اى خلاف اين شيوه، موجب هلاكت ابدى نبود، پيامبر خدا (ص) از دنيا دورى نمى‏گزيد و از آن بيزارى نمى ‏جست، ليكن او از آن دورى جست چون گرايش بدان موجب هلاكت و نابودى بود، بنا بر اين تأسّى به پيامبر گرامى (ص) در پشت پا زدن به دنيا واجب است و كسى كه به آن بزرگوار در اين باره اقتدا نكند مصون از هلاكت نيست. در برخى از نسخه‏ ها واژه علما به كسر عين روايت شده است، كه در اين صورت مجازا از باب اطلاق نام مسبّب بر سبب به كار رفته است، زيرا پيامبر اكرم (ص) سبب حصول علم و يقين به وقوع قيامت است. اين كه فرموده است: رسول گرامى (ص) سنگى بر روى سنگى ننهاد كنايه از اين است كه بنايى بر پا نساخت.
پس از اين امام (ع) به عظمت منّتى كه خداوند به سبب نعمت وجود پيامبر اكرم (ص) بر مردم نهاده، و او را مقتدا و رهبر خلايق قرار داده تا از او پيروى كنند و در پى او گام بردارند اشاره مى ‏كند و آن را بزرگ مى‏ شمارد، و در دنبال اين مطلب برخى از احوال خود را كه در باره ترك دنيا و اعراض از لذّات آن به پيامبرگرامى (ص) تأسّى جسته است ذكر مى‏ كند تا آن جا كه به قباى خود آن قدر وصله زده كه ديگر از وصله زننده آن شرم مى‏كند، و گفتار آن كس را كه به آن بزرگوار گفته است: ديگر از آن دست نمى‏كشى و آن را دور نمى ‏افكنى ذكر كرده و پاسخ زيبايى را كه به اين گوينده داده نقل كرده است.

فرموده است: فعند الصّباح يحمد القوم السّرى.
اين مثل براى كسى آورده مى‏ شود كه رنج كشيده تا به آسايش برسد، زيرا اصل مثل در باره كسانى است كه شب را نياسوده و راه پيموده ‏اند و تنها هنگامى كه بامداد شود و به نزديك منزلگاه برسند مورد ستايش قوم قرار مى‏گيرند، در اين جا منظور از صباح يا بامداد زمانى است كه روح از بدن جدا شود، و يا به سبب پيروى كامل از تربيتها و رياضتهايى كه ذكر شد و تابش انوار جهان بالا بر او، و اتّصالش با ملأ اعلا، بكلّى از دنيا روى گرداند كه در اين هنگام بردبارى او در برابر ناملايمات، و پشت پا زدن او به لذّات، و تحمّل سختيها و تلخيهاى دنيا عاقبتى محمود و فرجامى پسنديده دارد، و مطابقت اين مثل با اين معنا روشن و جايگزين بيان آن است.

نقل شده است كه از آن حضرت پرسش شد چرا بر جامه خود وصله مى‏زنى، فرمود: با اين كار دل، خاشع و فروتن مى‏ شود و مؤمنان از اين كار پيروى مى‏ كنند، از جمله رواياتى كه در باره زهد آن حضرت نقل شده، روايت احمد بن حنبل«» در مسندش از ابى النّور حوّام ساكن كوفه است كه گفته است: علىّ بن ابى طالب (ع) به همراه غلام خود به بازار نزد من آمد و اين به هنگام خلافت او بود، دو پيراهن از من خريد، و به غلام خود گفت: هر كدام را مى‏خواهى برگزين غلام يكى را برگزيد، و ديگرى را على (ع) برداشت و پوشيد، و چون آستين جامه‏
براى دستش بلند بود، به غلام فرمود: زيادى آستين را ببر، غلام چنين كرد، سپس سر آستينها را دوخت و رفت. همچنين احمد بن حنبل روايت كرده است كه هنگامى كه عثمان كسانى را نزد على (ع) فرستاد، ديدند آن حضرت عبايى بر تن كرده و بند عقالى به دور آن پيچيده و مشغول روغن مالى شتر خويش مى‏باشد، اخبارى كه در باره زهد آن حضرت رسيده بسيار است. و توفيق از خداوند است.

 

ترجمه‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی ج 3

خطبه157 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه158صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) ينبه فيها على فضل الرسول الأعظم، و فضل القرآن، ثم حال دولة بني أمية

 

النبي و القرآن‏

 

أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَةٍ مِنَ اَلْأُمَمِ وَ اِنْتِقَاضٍ مِنَ اَلْمُبْرَمِ فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِيقِ اَلَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ اَلنُّورِ اَلْمُقْتَدَى بِهِ ذَلِكَ ؟ اَلْقُرْآنُ ؟ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ أَلاَ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي وَ اَلْحَدِيثَ عَنِ اَلْمَاضِي وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُمْ

بخش اول
لغات

هجعة: خواب

مبرم: ريسمان محكم

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است :

«خداوند پيامبرش را به هنگامى فرستاد كه مدّتى بود پيامبرى نيامده، و امّتها در خواب درازى فرو رفته و پايه‏ هاى استوار احكام الهى ويران گشته بود، او با تصديق آنچه در پيش روى او بود و با نورى كه به آن اقتدا شود به سوى آنها آمد، اين نور، قرآن است. پس از او بخواهيد به سخن در آيد كه هرگز سخن نخواهد گفت، و ليكن من شما را از جانب آن خبر دهم، بدانيد علم به آنچه مى‏آيد و اخبار آنچه گذشته، و داروى دردها و مايه نظام اجتماعى شما در قرآن است.»

شرح

هدف از اين خطبه اعلام برترى و فضيلت پيامبر اكرم (ص) است، و منظور از فترت فاصله زمانى ميان دو پيامبر است، عبارت هجعة من الامم اشاره است به‏ خوابيدن مردم در خوابگاه طبيعت و غفلت آنها از آنچه به خاطر آن آفريده شده‏اند در طول زمان فترت، مراد از مبرم نظام اجتماعى و احكام و دستورهايى است كه به وسيله اديان سابق برقرار و مردم از آن پيروى مى‏ كردند و امور آنها بدين سبب منتظم بوده است، و منظور از انتقاض ويرانى و تباهى اين نظام اجتماعى در نتيجه دگرگونى و نابودى شرايع و اديان مذكور است، مقصود از تصديق آنچه در پيش روى پيامبر (ص) بوده، تورات و انجيل است، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ«»» بايد دانست هر امرى كه مورد انتظار و يا نزديك و در دسترس باشد در باره آن گفته مى‏ شود: «جار بين اليدين» واژه نور را براى قرآن استعاره آورده، و مناسبت آن روشن است، پس از اين امام (ع) دستور مى‏دهد كه از قرآن بخواهيد تا سخن گويد و اين گفته خود را تفسير مى‏كند به اين كه سخن قرآن را از او بشنوند، زيرا او زبان كتاب خدا و سنّت است، و با جمله فلن ينطق يعنى: هرگز قرآن سخن نمى‏گويد توهّم كسانى را كه از گفته آن حضرت داير بر استنطاق قرآن به شگفتى و انكار در آمده ‏اند از ميان برده است، سپس اعلام مى‏كند كه علم پيشينيان و اخبار گذشتگان، و آگاهى به رويدادها و فتنه ‏هاى آينده و احوال رستاخيز و درمان درد شما همه در قرآن است منظور از درد، نقايص و رذايل اخلاقى است، و درمان آنها مواظبت بر فضيلتهاى علمى و عملى است كه قرآن كريم مشتمل بر آنهاست، مقصود از نظام ما بين مردم، قانونهاى شرع و آيينهاى سياسى حكمت ‏آميزى است كه نظام جهان و استقامت امور مردمان بر آنها استوار است.

از اين خطبه است:

فَعِنْدَ ذَلِكَ لَا يَبْقَى بَيْتُ مَدَرٍ وَ لَا وَبَرٍ- إِلَّا وَ أَدْخَلَهُ الظَّلَمَةُ تَرْحَةً وَ أَوْلَجُوا فِيهِ نِقْمَةً- فَيَوْمَئِذٍ لَا يَبْقَى لَهُمْ فِي السَّمَاءِ عَاذِرٌ- وَ لَا فِي الْأَرْضِ نَاصِرٌ- أَصْفَيْتُمْ بِالْأَمْرِ غَيْرَ أَهْلِهِ وَ أَوْرَدْتُمُوهُ غَيْرَ مَوْرِدِهِ- وَ سَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِمَّنْ ظَلَمَ- مَأْكَلًا بِمَأْكَلٍ وَ مَشْرَباً بِمَشْرَبٍ- مِنْ مَطَاعِمِ الْعَلْقَمِ وَ مَشَارِبِ الصَّبِرِ وَ الْمَقِرِ- وَ لِبَاسِ شِعَارِ الْخَوْفِ وَ دِثَارِ السَّيْفِ- وَ إِنَّمَا هُمْ مَطَايَا الْخَطِيئَاتِ وَ زَوَامِلُ الْآثَامِ- فَأُقْسِمُ ثُمَّ أُقْسِمُ- لَتَنْخَمَنَّهَا أُمَيَّةُ مِنْ بَعْدِي كَمَا تُلْفَظُ النُّخَامَةُ- ثُمَّ لَا تَذُوقُهَا وَ لَا تَطْعَمُ بِطَعْمِهَا أَبَداً- مَا كَرَّ الْجَدِيدَانِ

لغات

ترحة: اندوه

زاملة: شترى كه در حمل بار و بنه مورد استفاده قرار مى‏گيرد

تنخّمت النّخامة: آب بينى را به دور انداخت

مقر: تلخ

ترجمه

«در آن هنگام كلبه و خيمه‏اى باقى نمى ‏ماند مگر اين كه ستمكاران غم و اندوه را به آن وارد كنند، و سختى و بدبختى را در آن جاى دهند، در اين زمان براى مردم نه در آسمان عذر پذيرى است و نه در زمين يار و ياورى، شما كسانى را كه شايستگى اين امر را نداشتند برگزيديد، و آن را در غير مورد خود قرار داديد، بزودى خداوند از آنانى كه ستم كردند انتقام خواهد كشيد، خوردنى را به خوردنى و آشاميدنى را به آشاميدنى، در برابر هر لقمه كه از راه ستم خورده يا هر جرعه كه ظالمانه نوشيده باشند، خوراك زهرآگين و آشاميدنى تلخ برايشان مهيّاست، ترس را پيراهن جان آنها و شمشير را جامه تن آنان خواهد ساخت، به راستى اينان همان مركب‏هاى باربر و شتران توشه كشند كه بار خطاها و گناهان را بر پشت دارند، پس سوگند ياد مى‏ كنم و باز سوگند ياد مى‏ كنم كه بنى اميّه پس از من خلافت را همچون اخلاطى كه از سينه بيرون انداخته مى‏ شود از دست خواهند داد و پس از آن تا شب و روز تكرار مى‏ شودهرگز طعم آن را نخواهند چشيد و مزه آن را نخواهند يافت.»

شرح

اين سخنان در زمينه آگاهى دادن از احوال بنى اميّه و ستمهايى است كه در دوران حكمرانى خود مرتكب مى‏شوند بيت مدر و وبر اشاره به خانه گلى شهرنشينان و خيمه مويى صحرانشينان است، امام (ع) خبر مى‏ دهد هنگامى كه بنى اميّه اين كارها را مرتكب شدند مستحقّ آن مى‏شوند كه اوضاع آنها دگرگون و دولتشان سرنگون گردد، و در آسمان عذر پذيرى و در روى زمين يار و ياورى نداشته باشند. پس از اين شنوندگان را سرزنش مى‏كند كه خلافت را ويژه كسانى ساختند كه اهل آن نبوده و شايستگى آن را نداشتند، اين خطاب اختصاص به شنوندگان ندارد و همه كسانى را كه به حكومت معاويه و خاندانش خشنودند فرا مى‏گيرد، و بسا آنانى را كه از جنگ با معاويه سرباز زده و آن حضرت را يارى و همراهى نكردند نيز شامل گردد، زيرا دست باز داشتن از دفع ستمكار و خوددارى از پيكار با او، موجب تقويت وى، و در حكم يارى و نصرت او، و به منزله كمك به وى در ظلم و ستمگرى است هر چند كسى كه اقدام به دفع ستمكار نكرده چنين قصدى نداشته باشد، سپس آن حضرت اعلام مى‏كند كه خداوند از آنان انتقام خواهد گرفت، واژه‏ هاى مأكلا و مشربا به فعل مضمرى منصوبند كه تقدير آن و يبدّلهم مأكلا بمأكل مى‏باشد، واژه علقم (حنظل) و صبر و مقر (تلخ) را براى كشتار و سختيهايى كه دشمن بر آنها وارد خواهد كرد و تلخيهاى زوال دولت و نعمت استعاره فرموده است، همچنين واژه شعار براى ترس استعاره است و ذكر لباس ترشيح آن است، واژه دثار براى شمشير استعاره گرديده است، مناسبت استعاره نخستين روشن است و مناسبت استعاره دوّم چيرگى و پيوستگى ترس بر آنهاست همچون جامه زيرين كه بر بدن چسبيده و پيوسته مى‏باشد.

يكى از شارحان گفته است اين كه ترس به شعار تعبير شده براى اين است كه ترس در درون دل جاى دارد و تعبير سيف به دثار از اين جهت است كه شمشير بر ظاهر اندام پوشيده مى ‏شود همچنان كه شعار جامه زيرين و متّصل به بدن است و دثار جامه ‏اى است كه بر بالاى آن پوشيده مى‏ شود و در ظاهر قرار دارد، واژه ‏هاى مطايا (مركب‏هاى سوارى) و زوامل (شتران باركش) را بدين مناسبت كه آنان بار گناهان را به دوش مى‏ كشند استعاره آورده است، واژه انّما كه ادات حصر است اشاره به اين است كه همگى حركات و اعمال آنها بر خلاف قانون شرع بوده و جز خطا و گناه نمى‏ باشد، پس از اين آن بزرگوار سوگند ياد مى ‏كند كه پس از او بنى اميّه خلافت را ناگزير رها مى‏كنند و در اين جا لفظ تنخّم (آب بينى يا اخلاط سينه را بيرون افكندن) را استعاره فرموده است كه بيانگر زوال حكومت از آنهاست و گويى آنان حكمرانى را قى مى‏كنند، و يا مانند اخلاط سينه آن را بيرون مى‏افكنند و اين به ملاحظه شباهت حكومت و خلافت آنها به اخلاط و آب بينى است، اين كه فرموده است آن را نخواهند چشيد و طعم آن را نخواهند يافت اشاره است به اين كه پس از اين ديگر حكومت به آنها باز نخواهد گشت، كلمه ما در جمله ما كرّ الجديدان به معناى مدّت است، و مراد از جديدان شب و روز است و ذكر اين عبارت كنايه از طول مدّت است و هم آگاهى دادن است از آنچه در آينده واقع خواهد شد، از پيامبر گرامى (ص) نقل شده است كه آن حضرت خبر داد كه بنى اميّه پس از او خلافت را تصاحب خواهند كرد و آنها را نكوهش فرمود. به همين گونه مفسّران در تفسير قول خداوند متعال: «… وَ إِذْ قُلْنا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً…«»» از آن حضرت روايت كرده‏اند كه در اين رؤيا پيامبر (ص) مشاهده كرد كه بنى اميه مانند بوزينگان بر منبر او جست و خيز مى‏كنند و پس از نزول آيه مذكور آن حضرت به همين گونه آن را تفسير فرمود، و اين امر او را اندوهگين ساخت و به دنبال آن فرمود: شجره ملعونه، بنى اميّه و بنى مغيره ‏اند، همچنين از آن حضرت روايت شده كه فرموده است:
هنگامى كه فرزندان ابى العاص به سى نفر برسند مال خدا را ميان خود دست به دست مى‏گردانند و بندگان خدا را برده خود مى‏سازند و نيز در تفسير آيه شريفه «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» از آن حضرت روايت شده است كه اين هزار ماهى است كه بنى اميه در آن پادشاهى مى‏كنند، و نيز فرموده است: مبغوضترين اسمها نزد خداوند متعال اسامى حكم و هشام و وليد است، و هم روايات ديگرى در اين باره نقل شده است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏ميثم بحرانی ج 3 ،

خطبه155 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه156 صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام )خاطب به أهل البصرة على جهة اقتصاص الملاحم‏

فَمَنِ اِسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِكَ أَنْ يَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْيَفْعَلْ فَإِنْ أَطَعْتُمُونِي فَإِنِّي حَامِلُكُمْ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ عَلَى سَبِيلِ اَلْجَنَّةِ وَ إِنْ كَانَ ذَا مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ مَذَاقَةٍ مَرِيرَةٍ وَ أَمَّا فُلاَنَةُ فَأَدْرَكَهَا رَأْيُ اَلنِّسَاءِ وَ ضِغْنٌ غَلاَ فِي صَدْرِهَا كَمِرْجَلِ اَلْقَيْنِ وَ لَوْ دُعِيَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَيْرِي مَا أَتَتْ إِلَيَّ لَمْ تَفْعَلْ وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا اَلْأُولَى وَ اَلْحِسَابُ عَلَى اَللَّهِ

بخش اول
لغات

اعتقل نفسه: خود را باز داشت و زندانى كرد

مرجل: ديگ ضغن: كينه

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن مردم بصره را مخاطب ساخته و از پيشامدهاى سخت آينده آنان را آگاه مى‏ كند :

«هر كس در آن روزگار بتواند خويشتن را به اطاعت پروردگار عزّ و جل پايبند سازد بايد چنين كند، اگر از من فرمانبردارى كنيد من به خواست خداوند شما را به راه بهشت رهنمون خواهم بود، هر چند راهى است پر از سختى و تلخى.
امّا بر آن زن انديشه سست زنان چيره شد، و كينه‏اى كه در سينه‏اش، مانند ديگ آهنگران جوش مى‏زد وى را فرا گرفت، اگر از او خواسته شده بود رفتارى كه با من كرده با ديگرى انجام دهد اقدام نمى‏كرد، با اين همه حرمت نخستين او برجاست، و حساب او با خداوند تعالى است.»

شرح

فرموده است: عند ذلك.

مقتضاى سخن مذكور اين است كه امام (ع) پيش از اين خطبه در باره فتنه‏ ها و جنگهايى كه ميان مسلمانان روى خواهد داد سخنانى ايراد فرموده باشد، و در اين جا گوشزد مى‏كند كه هر كس اين رويدادها را درك كند بر او لازم است كه خود را وقف طاعت پروردگار كند، و از در آمدن در اين آشوبها و آميختن به اين فتنه‏ ها دورى ورزد، مراد از سبيل الجنّة يعنى راه بهشت همان دين استوار حقّ است، و آشكار است كه وارد ساختن آنها به اين راه و رسانيدن آنان به بهشت، مشروط به اطاعت آنها از آن بزرگوار است، زيرا چنان كه فرموده است: لا رأى لمن لا يطاع«». همچنين تذكّر مى‏دهد كه سختيها و تلخيها با دين حقّ همراه است مانند جهاد و ديگر تكاليفى كه آميخته به رنج و سختى است، واژه فلانة كنايه از عايشه است كه رأى زنانه، او را وادار كرد در جنگ بصره همكارى و كارگردانى كند، و مى‏دانيم كه انديشه زنان از ضعف و سستى مايه مى‏گيرد، در حديث است:

مردمى كه در كار خود به زن تكيه كنند پيروز نمى‏شوند«»، همچنين آمده است كه: زنان را عقل و دين اندك است«» و پيش از اين در باره اخلاق زنان سخنانى گفته شده است،

امّا در مورد كينه عايشه علل بسيارى نقل شده است، از آن جمله كينه و عداوت عايشه نسبت به فاطمه (ع) است كه پس از مرگ خديجه مادر فاطمه (ع) به عقد پيامبر (ص) در آمده و بر جاى او نشسته بود، و پديد آمدن كدورت ميان زن و دختر شوهر كه مادرش ديگرى باشد امرى معمول و عادى است و گفته ‏اند كه: سبب دشمنى زن نسبت به دختر شوهر غالبا بر اثر اين است كه زن خيال مى‏كند دختر جانشين مادرش كه هووى اوست بوده و شباهت به او دارد.
از اين رو او را هووى خود به حساب مى‏آورد و كينه و دشمنى او را در دل مى‏گيرد، سپس‏ اين خيال توسعه مى‏يابد، و علل و اسباب ديگرى آن را قوّت مى‏دهد، بويژه اگر شوهر، دخترش را گرامى بدارد و به او ارج نهد، اين دشمنى به اوج خود مى‏رسد چنان كه اين امر از پيامبر خدا (ص) در باره فاطمه (ع) نقل شده است، امّا سبب دشمنى دختر نسبت به زن پدر اين است كه خيال مى‏كند وى هوو و دشمن مادر اوست و چون دشمن مادرش است ناچار دشمن او نيز مى‏باشد، و اگر مرد به زنش ميل و رغبت نشان دهد اين خيال در دختر تقويت مى‏گردد، چنان كه نقل شده پيامبر خدا (ص) عايشه را بر زنان ديگر خود ترجيح مى‏داده و به او رغبت داشته است، بديهى است نفوس بشرى بويژه زنان در برابر امورى كوچكتر و بى ‏اهميّت‏تر از اين بيتاب و خشمگين مى‏شوند چه رسد به صدور چنين امرى از پيامبر گرامى (ص)، شكّ نيست كه اين كينه و دشمنى به همسر فاطمه (ع) نيز سرايت مى‏كند، زيرا بسيارى از كينه‏ هايى كه در دل مردان است به سبب زنان به وجود آمده است، يكى از حكما گفته است اگر در دنيا دشمنى و كشمكشى يافتى كه به سبب زن پديد نيامده باشد سپاس خداوند را به جاى آور كه اين امرى بس شگفت است، و فاطمه (ع) بسيارى از اوقات نزد شوهرش از عايشه شكايت مى‏ كرد.

ديگر از اسباب دشمنى و كينه عايشه نسبت به امير المؤمنين على (ع) موضوع قذف يا متّهم شدن عايشه است، نقل شده است كه على (ع) از جمله كسانى بوده است كه به منظور حرمت پيامبر گرامى (ص) در برابر گفتار منافقان، طلاق عايشه را به آن حضرت يادآورى كرده، و در آن هنگام كه پيامبر (ص) در اين باره با او مشورت فرموده گفته است: إن هى إلّا شسع نعلك«» همچنين گفته است: از خادمه بازپرسى كن و او را بترسان و اگر بر انكار خود پافشارى كند او را بزن، اين سخنان همه به گوش عايشه مى‏ رسيد و چند برابر آنها را از ديگران كه معمولا در اين گونه‏ وقايع اخبار پخش مى‏ كنند مى‏ شنيد، و زنان به او گفتند كه على و فاطمه (ع) از اين پيشامد خوشحالند از اين رو قضيّه مهمّ شد و شدّت يافت، سپس هنگامى كه آيه قرآن بر براءت عايشه نازل شد و پيامبر خدا (ص) با او آشتى كرد، عايشه بر پاكى خود از اين تهمت، زبان به افتخار و مباهات گشود، و ضمن آن همچون كسى كه پس از شكست پيروز شود، و بعد از مغلوب شدن انتقام گيرد به زبان درازى و نارواگويى پرداخت، و اين سخنان نيز به گوش علىّ و فاطمه (ع) رسيد«».

انگيزه ديگر اين كينه و دشمنى اين بود كه پيامبر (ص) دستور فرمود كه در خانه ابى بكر كه به مسجد باز مى ‏شد بسته شود و در خانه دامادش على (ع) به درون مسجد باز گردد.

علّت ديگر فرستادن پيامبر (ص) على (ع) را به همراه سوره برائت به مكّه است كه پيامبر (ص) آن را از ابو بكر گرفت و به على (ع) داد تا اين مأموريّت را او به انجام برساند.

علل و اسباب جزيى ديگرى نيز در پيدايش اين كينه و دشمنى وجود داشته كه قراين احوال به آنها گواهى مى‏ دهد و در خور گفتن نيست، و بالاخره اين امور همه از اسبابى است كه دشمنيها را برمى‏ انگيزد و كينه‏ ها را در دل مستحكم مى‏ سازد.

فرموده است: و لو دعيت… تا آخر.

اين گفتار حقّ و درست است، زيرا انگيزه ‏اى كه عايشه براى كارهاى خود در قبال آن حضرت داشت در برابر ديگران نداشت.
فرموده است: و لها بعد حرمتها الاولى.
اين سخن مى‏تواند دليل خوددارى آن حضرت از مجازات عايشه باشد، زيرا از نظر امام (ع) عايشه مستحق تنبيه و مجازات بود، حرمت او به سبب همسرى وى با پيامبر خدا (ص) بوده است.

فرموده است: و الحساب على اللّه.

امام (ع) گوشزد مى‏كند كه اگر چه او در اين دنيا با عايشه در برابر كارهايى كه از او سر زده با نرمش و گذشت رفتار كرده امّا در آخرت متولّى حساب او خداوند متعال است، شايد اين سخن را امام (ع) زمانى فرموده كه عايشه توبه خود را اظهار نكرده و يا آن حضرت بدان آگاه نشده بوده است، زيرا سخن مزبور به معناى وعده عذاب الهى براى عايشه است«».

بخشى از اين خطبه است:

منها: سَبِيلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ أَنْوَرُ السِّرَاجِ- فَبِالْإِيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ- وَ بِالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِيمَانِ وَ بِالْإِيمَانِ يُعْمَرُ الْعِلْمُ- وَ بِالْعِلْمِ يُرْهَبُ الْمَوْتُ وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْيَا- وَ بِالدُّنْيَا تُحْرَزُ الْآخِرَةُ- وَ إِنَّ الْخَلْقَ لَا مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ الْقِيَامَةِ- مُرْقِلِينَ فِي مِضْمَارِهَا إِلَى الْغَايَةِ الْقُصْوَى‏

 

لغات

ازلفت: پيش آورده شد، نزديك شد

لا مقصر له عن كذا: براى او از آن گريزگاهى نيست، و مقصر به معناى زندان است.

إرقال: نوعى دويدن

ترجمه

«راه ايمان روشنترين راه و تابانترين چراغ است، به وسيله ايمان به كردار شايسته راه برده مى‏شود و با كردار شايسته به ايمان استدلال مى‏ گردد، به وسيله ايمان ديار علم آباد مى‏ شود و به سبب علم و آگاهى مرگ مورد ترس و هراس قرار مى‏گيرد، و با مرگ زندگى دنيا پايان مى‏ يابد، و به وسيله دنيا آخرت به دست مى‏ آيد، و با بر پايى رستاخيز بهشت به پرهيزگاران نزديك و دوزخ براى گمراهان آشكار مى‏گردد، مردم را براى گريز از قيامت جايى نيست، و همه در آن ميدان شتابان به سوى سر منزل آخرين خود روانند.»

شرح

آغاز اين بخش از خطبه در توصيف ايمان است، و منظور از ايمان تصديق قلبى به يگانگى خداوند و به تمامى آنچه پيامبر اكرم (ص) از جانب خداوند آورده است، مى‏باشد، و شكّ نيست كه آن روشنترين و آشكارترين راه به سوى بهشت و فروزانترين چراغ در ظلمات جهل و نادانى است، واژه سراج استعاره است، مراد از صالحات، اعمال شايسته از قبيل عبادات و محاسن اخلاق است كه از طريق شرع وارد شده است، و روشن است كه اينها از آثار ايمان و ثمرات آن است، و از باب دلالت علّت بر معلول مى‏توان استدلال كرد كه كسى كه ايمان در قلب او جا گرفته بر اين اعمال مواظبت دارد، همچنين از باب دلالت معلول بر علّت مى‏توان حكم كرد كه كسى كه داراى عبادات و مكارم اخلاق است صاحب ايمان است.

اين كه فرموده است: و بالإيمان يعمر العلم براى اين است كه ايمان به تفسيرى كه از آن ذكر شد اگر با برهان و استدلال همراه شود علم خواهد بود، و اين روح همه علوم است، و چون با ثمرات علم كه اعمال صالحه است همراه شودبه آن ايمان گفته مى‏شود، زيرا كردار شايسته از كمالات ايمان است و بدون آن كامل نبوده و سودى در آن نيست، همچنين اگر علم با عمل مقرون نباشد فايده آن در آخرت اندك بلكه بى‏فايده مى‏باشد و مانند ويرانه‏اى است كه سودى از آن حاصل نيست، و همان گونه كه ويرانه قابليّت سكنا ندارد علم خالى از عمل نيز فاقد سود و ارزش مى‏باشد، از اين رو امام (ع) در جاى ديگر فرموده است: العلم مقرون بالعمل يعنى علم قرين و همنشين عمل است و فرموده است: علم عمل را آواز مى‏دهد كه به سوى او بيايد اگر نيايد علم از او كوچ مى‏كند.
امّا اين كه فرموده است: بالعلم يرهب الموت براى اين است كه داشتن معارف الهى و آگاهى به غرضى كه در آفرينش انسان است و مقايسه دنيا با آخرت و علم به احوال معاد همه مستلزم ياد مرگ و پيوسته در انديشه آن بودن است و همين توجّه مداوم موجب بيم و هراس از مرگ، و عمل براى آن و احوال پس از آن است.

فرموده است: و بالموت تختم الدّنيا.

معناى عبارت مذكور روشن است، زيرا دنياى انسان عبارت از كليّه اعمال بدنى است كه در طول دوران پيش از مرگ انجام مى‏دهد و با فرا رسيدن مرگ همه آنها پايان مى‏يابد.

فرموده است: و بالدّنيا تحرز الآخرة.

اشاره است به اين كه دنيا محلّ آماده شدن و به دست آوردن زاد و توشه براى روز آخرت است و در اين جاست كه انسان كمال لازم را براى رسيدن به سعادت آن جهان به دست مى ‏آورد. و ما پيش از اين در اين باره سخن گفته‏ ايم.

فرموده است: بالقيامة تزلف الجنّة للمتّقين و تبرز الجحيم للغاوين.

اين گفتار اشاره لطيفى است به آنچه ما بارها آن را ذكر كرده‏ ايم، و آن عبارت از اين است كه با رسيدن مرگ و بر طرف شدن حجاب بدن، انسان در مى ‏يابد كه چه سرنوشتى براى خود فراهم كرده و چه خوب و بدى را از پيش‏ براى خويش فرستاده است، و اگر چه ثمره و آثار كارهاى خوب و بدى كه انسان در دنيا انجام مى‏دهد عايد نفس مى‏شود، ليكن تألّم و التذاذ ناشى از اين امور زمانى حاصل مى‏شود كه حجاب تن از چهره جان زدوده شده باشد، و گفتار خداوند متعال به همين امر اشاره دارد در آن جا كه فرموده است: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً«»» واژه إزلاف و بروز اين معنا را تأييد مى‏كنند زيرا اين واژه‏ها معناى ظهور و آشكار شدن دارند كه مراد ظهور ادراك در اين هنگام است.

فرموده است: و إنّ الخلق لا مقصر لهم عن القيامة… تا آخر.

عبارت بالا با همه پر معنايى در نهايت زيبايى است، و اشاره است به اين كه انسان ناگزير از ورود به عرصه قيامت است، مضمار يا ميدان آزمايش، همين دوران زندگى دنياست، واژه مضمار استعاره است زيرا همان گونه كه اسبان در مضمار براى مسابقه مهيّا مى‏شوند، انسان نيز در صحنه دوران زندگى خود براى مسابقه در محضر پروردگار و به دست آوردن درجات آماده مى‏گردد، و ما پيش از اين در ذيل گفتار امام (ع) كه فرموده است: ألا و إنّ اليوم المضمار و غدا السّباق شرح آن را داده‏ايم، واژه مرقلين حال است، و إرقال يا دويدن، كنايه از سير معنوى انسانها در مدّت عمر خود به سوى آخرت، و تندى و شتابى است كه زمان در آماده كردن ابدان براى ويرانى و نابودى دارد، مراد از غاية القصوى سعادت يا شقاوت اخروى است.

بخشى ديگر از اين خطبه است:

خُلُقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ- وَ إِنَّهُمَا لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ- وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ- وَ عَلَيْكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ- فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِينُ وَ النُّورُ الْمُبِينُ- وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ وَ الرِّيُّ النَّاقِعُ- وَ الْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّكِ وَ النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ- لَا يَعْوَجُّ فَيُقَامَ وَ لَا يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ- وَ لَا تُخْلِقُهُ كَثْرَةُ الرَّدِّ وَ وُلُوجُ السَّمْعِ- مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ و قام إليه رجل فقال: يا أمير المؤمنين، أخبرنا عن الفتنة، و هل سألت رسول اللّه- صلى اللّه عليه و آله فقال عليه السلام: إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ- الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا- أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ- عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا- وَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَيْنَ أَظْهُرِنَا- فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِي أَخْبَرَكَ اللَّهُ تَعَالَى بِهَا- فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ أُمَّتِي سَيُفْتَنُونَ بَعْدِي- فَقُلْتُ يَا رَسُولُ اللَّهِ- أَ وَ لَيْسَ قَدْ قُلْتَ لِي يَوْمَ أُحُدٍ- حَيْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ- وَ حِيزَتْ عَنِّي الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِكَ عَلَيَّ- فَقُلْتَ لِي أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِكَ- فَقَالَ لِي إِنَّ ذَلِكَ لَكَذَلِكَ فَكَيْفَ صَبْرُكَ إِذاً- فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ- وَ لَكِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّكْرِ- وَ قَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَيُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ- وَ يَمُنُّونَ بِدِينِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ- وَ يَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ يَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ- وَ يَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْكَاذِبَةِ- وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِيَةِ فَيَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِيذِ- وَ السُّحْتَ بِالْهَدِيَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَيْعِ- قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ- فَبِأَيِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِكَ- أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ فَقَالَ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ

ترجمه

«(مردگان) از بستر گورها بيرون آمده و به سوى آخرين منزلگاه خود رهسپار مى‏ شوند، هر سرايى را اهلى است كه آن را به سراى ديگر تبديل نمى‏كنند، و از آن به جاى ديگر منتقل نمى‏شوند.
امر به معروف و نهى از منكر دو خلق از اخلاق خداوند سبحان است، اينها نه اجل كسى را نزديك مى‏كنند و نه از روزى كسى مى‏كاهند، بر شما باد به كتاب خدا چه آن ريسمانى است استوار و نورى است آشكار، درمانى‏ است پر منفعت، و سيراب كننده‏اى است فرو نشاننده عطش، نگهدارنده كسى است كه به آن چنگ زند، و رهايى دهنده كسى است كه به آن دست آويزد، كژى در آن نيست تا راست گردد، و از حقّ منحرف نمى‏شود تا پوزش بخواهد، و تكرار قرائت و شنيدن پياپى موجب كهنگى آن نمى‏گردد، كسى كه به قرآن سخن گويد راست گفته، و آن كس كه به آن عمل كند بر ديگران پيشى گرفته است.» در اين هنگام مردى به پا خاست و گفت اى امير مؤمنان ما را از آن فتنه آگاه كن، آيا در باره آن از پيامبر خدا (ص) پرسش كرده ‏اى امام (ع) فرمود: «در آن هنگام كه خداوند سبحان آيه «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ«»» را نازل فرمود دانستم تا زمانى كه پيامبر خدا (ص) در ميان ماست اين فتنه بر ما فرود نمى‏آيد، از اين رو گفتم اى رسول خدا اين فتنه‏اى كه خداوند تو را بدان آگاهى داده چيست فرمود:

اى على امّتم پس از من مورد آزمايش قرار خواهند گرفت، گفتم اى پيامبر خدا آيا جز اين است در جنگ احد هنگامى كه گروهى از مسلمانان به شهادت رسيدند و من بدان نائل نشدم و اين بر من گران آمد به من فرمودى مژده باد تو را كه پس از اين شهيد خواهى شد، فرمود: همين طور است ولى در آن هنگام شكيبايى تو چگونه خواهد بود گفتم اى پيامبر خدا اين از موارد شكيبايى نيست بلكه جاى سپاس و خوشحالى است فرمود: اى على اين مردم به وسيله اموالشان آزمايش خواهند شد و به دين خود بر پروردگار منّت مى‏ نهند و رحمت او را آرزو مى‏كنند، و از خشم او خود را در امان مى‏بينند، با شبهات دروغ، و هوسهاى گمراه كننده، حرام خدا را حلال مى‏شمارند، شراب را به نام نبيذ و رشوه را به عنوان هديّه و ربا را به نام معامله حلال مى‏كنند، گفتم اى پيامبر خدا در اين هنگام اين مردم را در چه مرتبه‏ اى قرار دهم آيا در زمره كسانى كه از دين برگشته و مرتدّ شده ‏اند و يا كسانى كه مورد آزمايش قرار گرفته ‏اند فرمود آنها را در مرحله فتنه و آزمايش قرار بده»

شرح

آغاز اين خطبه در بيان احوال مردگان در روز رستاخيز و انتقال آنها به سر منزل آخرين است، و آن يا بهشت است و يا دوزخ بديهى است براى هر يك از بهشت و دوزخ اهلى است كه محلّ خود را به جاى ديگر تبديل نمى‏كنند، و لازم است كه مراد از اهل دوزخ كافران باشند تا آنچه فرموده كه اينها جاى خود را تبديل نمى‏كنند و از آن جا منتقل نمى‏شوند صحيح باشد، زيرا درست است كه گنهكاران اهل قبله در دوزخ معذّب مى‏شوند ليكن در شرع ثابت است كه آنها در آتش مخلّد نشده و از آن جا منتقل مى‏شوند.

فرموده است: و إنّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر… تا من رزق.

اين گفتار در ترغيب مردم براى قيام به امر به معروف و نهى از منكر است، و بيان مى‏كند كه اينها دو خلق از خلقهاى خداوندند. بايد دانست كه اطلاق واژه خلق بر خداوند استعاره است، زيرا خلق ملكه‏اى نفسانى است كه منشأ كارهاى خوب و بد انسان است، و چون بارى تعالى منزّه از كيفيّت و هيأت است اين واژه به نحو حقيقت بر او صادق نيست ليكن از آن جايى كه امر به معروف و نهى از منكر از اخلاق فاضله و شبيه صفات كمال و جلالى است كه براى خداوند اعتبار مى‏كنيم، لذا براى آنها واژه اخلاق استعاره و به خداوند نسبت داده شده است، زيرا آنچه از خداوند صادر مى‏شود، و مندرج در تحت صفات كمال و جلال اوست مشتمل بر امر به معروف و نهى از منكر و افعال خيرى است كه نظام جهان وبقاى آن بر آنها مبتنى است مانند حكمت و قدرت وجود و لطف و بى‏نيازى خداوند، و همه اينها از اخلاق فاضله كه منشأ افعال خير و شرّ است شناخته مى‏شوند، از اين رو واژه اخلاق براى اينها استعاره و اطلاق شده است.
در باره اين كه امر به معروف و نهى از منكر مرگ را نزديك و روزى را كم نمى ‏كنند، بايد دانست كه بسيارى از نابخردان و سست نظران به سبب توهّم يكى از اين دو امر از امر به معروف و نهى از منكر خوددارى مى‏كنند بويژه نسبت به پادشاهان كه به همين سبب آنان را از ارتكاب منكرات نهى نمى ‏كنند.

سپس امام (ع) مردم را به مواظبت بر كتاب خدا و تمسّك به آن ترغيب، و اوصافى را در فضيلت قرآن به شرح زير بيان مى‏فرمايد:

1- اين كه قرآن حبل متين است: واژه حبل (ريسمان) استعاره است، وجه مناسبت اين است كه همان گونه كه ريسمان وسيله نجات براى كسى است كه بدان چنگ زند، قرآن نيز براى كسى كه بدان تمسّك جويد سبب رهايى از سقوط در دركات دوزخ است، واژه متين (استوار) ترشيح اين استعاره است.

2- قرآن نور مبين است: واژه نور نيز استعاره است، بدين مناسبت كه قرآن انسان را در طريق سير الى الله به مقاصد حقيقى راهنمايى مى‏كند، و از ظلمت سرگردانى رهايى مى‏دهد.

3- قرآن شفاى نافع است: يعنى شفا بخش درد نادانى است. همچنين رىّ النّاقع به معناى اين است كه تشنگان را از آب زندگى جاويد مانند علوم و كمالاتى كه باقى و پايدار مى‏ماند سيراب مى‏گرداند.

4- اين كه قرآن براى كسى كه به آن چنگ زند نگهدارنده و براى آن كه بدان دست آويزد رهايى است، معناى اين عبارت شبيه همان است كه در ذيل جمله قرآن حبل متين است گفته شد.

5- قرآن كژ نيست تا راست شود زيرا مانند آلات و ادوات محسوس نيست.

6- قرآن منحرف نمى‏شود تا پوزش بخواهد، يعنى مانند حاكمان از او خواسته شود كه خشنودى مردم را تأمين و به حقّ بازگشت كند.

7- اين كه قرآن با تكرار قرائت و كثرت استماع كهنه نمى‏شود: يعنى كثرت گردش آن بر زبانها و ورود پياپى آن به گوشها آن را كهنه نمى‏گرداند، و اين از ويژگيهاى قرآن كريم است، زيرا هر سخنى چه نثر و چه نظم هنگامى كه زياد خوانده شود بر گوشها سنگين و زشت مى‏آيد جز قرآن كريم كه همواره تازگى دارد و در همه ادوار هر اندازه بيشتر خوانده و تكرار مى‏شود، دلنشينى و حسن و زيبايى آن افزونتر مى‏گردد، شايد راز اين امر، كثرت اسرار و مطالب مهمّى است‏ كه قرآن حامل آنها بوده و آگاهى بر آنها جز براى افرادى معدود ميسّر نيست، و در عين حال اوج فصاحت و شيرينى و گوارايى محتواى آن است.

امّا گفتار آن بزرگوار در باره آنچه از پيامبر اكرم (ص) پرسش فرموده و پاسخ پيامبر (ص) به او، بسيارى از محدّثان از طريق آن حضرت از رسول گرامى (ص) روايت كرده ‏اند كه به او فرموده است: خداوند جهاد با فتنه‏ گران را بر تو واجب ساخته است چنان كه جهاد با مشركان را بر من واجب كرده است. امام (ع) فرمود: من گفتم اى پيامبر خدا اين چه فتنه ‏اى است كه جهاد در برابر آن بر من واجب شده است فرمود: اين فتنه را گروهى پديد مى ‏آورند كه بر يگانگى خدا و پيامبرى من گواهى مى‏ دهند، امّا با سنّت من مخالفت مى‏ كنند، گفتم اى پيامبر خدا به چه حجّتى با آنها بجنگم در حالى كه همان گونه كه من اقرار به شهادتين دارم آنها نيز شهادت مى ‏دهند، فرمود: به دليل بدعتهاى آنها در دين و مخالفت آنها در اين امر، گفتم اى پيامبر خدا تو مرا به فوز شهادت وعده داده‏اى از خداوند بخواه در آن شتاب فرمايد و آن را در پيش روى خودت مقدّر گرداند پيامبر (ص) فرمود: در اين صورت چه كسى با ناكثان و قاسطان و مارقان كارزار مى‏كند آگاه باش كه من به تو وعده شهادت داده‏ام و شهيد خواهى شد بر فرق سرت شمشير زده مى‏شود و از خون آن محاسنت خضاب خواهد شد در اين هنگام شكيبايى تو چگونه خواهد بود، گفتم اى پيامبر خدا اين از موارد صبر نيست بلكه جاى شكر و سپاس است فرمود: آرى درست است پس خود را براى مبارزه با دشمنان آماده كن زيرا مورد خصومت و دشمنى هستى، گفتم اى پيامبر خدا كاش اندكى روشنتر بيان مى‏كردى فرمود: همانا امّتم پس از من مورد فتنه و آزمايش قرار مى‏گيرند، قرآن را تأويل و به رأى خود عمل مى‏كنند، شراب را نبيذ، و حرام را هديّه و ربا را داد و ستد خوانده و حلال مى‏شمارند كتاب خدا تحريف مى‏شود و سخنان گمراه كننده غلبه مى‏يابد پس در اين هنگام تو پلاس خانه خود باش تا اين كه امر بر عهده تو افتد و هنگامى كه تو آن را عهده‏ دار شوى دلها جوشان و نگران شود، واوضاع بر ضدّ تو دگرگون گردد، پس در اين موقع طبق تأويل قرآن به نبرد پرداز همان گونه كه مطابق تنزيل آن جنگيده‏اى، زيرا اوضاع اخير آنها با احوال نخستين آنان تفاوتى ندارد گفتم اى پيامبر خدا اين فتنه ‏زدگان را چه منزلت و حكمى است، فريب خوردگانند يا مرتدّ و از دين برگشتگان فرمود: اينها دستخوش فتنه و آزمايش شده و در آن حيران و سرگردان مى ‏مانند تا اين كه عدالت آنها را فرا گيرد، گفتم اى پيامبر خدا عدالت به وسيله ما به آنها مى‏رسد يا به دست غير از ما فرمود به دست ما، زيرا عدالت توسّط ما آغاز شده و در پايان نيز به وسيله ما برقرار خواهد شد، و به واسطه ما خداوند دلها را پس از شرك، الفت و نزديكى خواهد داد، گفتم سپاس خداوند را بر نعمتهايى كه به ما بخشيده است.
در اين خطبه مطلب مبهمى كه لازم به توضيح باشد نيست، جز آن جا كه فرموده است: «اين از موارد صبر نيست بلكه جاى شكر و سپاس است» زيرا چنان كه در صفحات پيش دانسته شده صبر و شكر دو در از درهاى بهشت و دو مقام از مقامات سالكان الى اللّه است همچنين مى‏دانيم كه مقام شكر بالاتر از مقام صبر است، و آن حضرت كه پيشواى عارفان و سرور خداشناسان پس از سيّد رسولان است (ص) سزاوارتر است به اين كه در سخنان گهربار خود به اين مطلب اشاره فرمايد.
امّا خبرهاى پيامبر خدا (ص) به اين كه مردم در اموال خود آزمايش خواهند شد، و به دين خود بر پروردگارشان منّت مى‏ نهند، و رحمت او را آروز مى‏ كنند، و از خشم او خود را ايمن مى‏بينند و ساير آنچه خبر داده تا… بالبيع همه امورى است كه در زمان ما و از قرنهايى پيش تا كنون مشهود بوده و هست، و اين كه امام (ع) پرسيده است اين مردم به منزله فريب خوردگان يا در حكم مرتدّان و از دين برگشتگانند براى اين است كه بر اقرار به شهادتين باقى هستند هر چند بر اثر شبهات و لغزشهايى كه پرده بر ديده باطن آنها كشيده محرّمات الهى را چنان كه گفته شد مرتكب مى‏شوند. و توفيق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی ج 3 ،

خطبه154 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه155صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) يذكر فيها بديع خلقة الخفاش حمد اللّه و تنزيهه‏

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي اِنْحَسَرَتِ اَلْأَوْصَافُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ وَ رَدَعَتْ عَظَمَتُهُ اَلْعُقُولَ فَلَمْ تَجِدْ مَسَاغاً إِلَى بُلُوغِ غَايَةِ مَلَكُوتِهِ هُوَ اَللَّهُ اَلْحَقُّ اَلْمُبِينُ  أَحَقُّ وَ أَبْيَنُ مِمَّا تَرَى اَلْعُيُونُ لَمْ تَبْلُغْهُ اَلْعُقُولُ بِتَحْدِيدٍ فَيَكُونَ مُشَبَّهاً وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ اَلْأَوْهَامُ بِتَقْدِيرٍ فَيَكُونَ مُمَثَّلاً خَلَقَ اَلْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ تَمْثِيلٍ وَ لاَ مَشُورَةِ مُشِيرٍ وَ لاَ مَعُونَةِ مُعِينٍ فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ فَأَجَابَ وَ لَمْ يُدَافِعْ وَ اِنْقَادَ وَ لَمْ يُنَازِعْ وَ مِنْ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ وَ عَجَائِبِ خِلْقَتِهِ مَا أَرَانَا مِنْ غَوَامِضِ اَلْحِكْمَةِ فِي هَذِهِ اَلْخَفَافِيشِ اَلَّتِي يَقْبِضُهَا اَلضِّيَاءُ اَلْبَاسِطُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ يَبْسُطُهَا اَلظَّلاَمُ اَلْقَابِضُ لِكُلِّ حَيٍّ وَ كَيْفَ عَشِيَتْ أَعْيُنُهَا عَنْ أَنْ تَسْتَمِدَّ مِنَ اَلشَّمْسِ اَلْمُضِيئَةِ نُوراً تَهْتَدِي بِهِ فِي مَذَاهِبِهَا وَ تَتَّصِلُ بِعَلاَنِيَةِ بُرْهَانِ اَلشَّمْسِ إِلَى مَعَارِفِهَا وَ رَدَعَهَا بِتَلَأْلُؤِ ضِيَائِهَا عَنِ اَلْمُضِيِّ فِي سُبُحَاتِ إِشْرَاقِهَا وَ أَكَنَّهَا فِي مَكَامِنِهَا عَنِ اَلذَّهَابِ فِي بُلَجِ اِئْتِلاَقِهَا فَهِيَ مُسْدَلَةُ اَلْجُفُونِ بِالنَّهَارِ عَلَى حِدَاقِهَا وَ جَاعِلَةُ اَللَّيْلِ سِرَاجاً تَسْتَدِلُّ بِهِ فِي اِلْتِمَاسِ أَرْزَاقِهَا فَلاَ يَرُدُّ أَبْصَارَهَا إِسْدَافُ ظُلْمَتِهِ وَ لاَ تَمْتَنِعُ مِنَ اَلْمُضِيِّ فِيهِ لِغَسَقِ دُجُنَّتِهِ فَإِذَا أَلْقَتِ اَلشَّمْسُ قِنَاعَهَا وَ بَدَتْ أَوْضَاحُ نَهَارِهَا وَ دَخَلَ مِنْ إِشْرَاقِ نُورِهَا عَلَى اَلضِّبَابِ فِي وِجَارِهَا أَطْبَقَتِ اَلْأَجْفَانَ عَلَى مَآقِيهَا وَ تَبَلَّغَتْ بِمَا اِكْتَسَبَتْهُ مِنَ اَلْمَعَاشِ فِي ظُلَمِ لَيَالِيهَا فَسُبْحَانَ مَنْ جَعَلَ اَللَّيْلَ لَهَا نَهَاراً وَ مَعَاشاً وَ اَلنَّهَارَ سَكَناً وَ قَرَاراً وَ جَعَلَ لَهَا أَجْنِحَةً مِنْ لَحْمِهَا تَعْرُجُ بِهَا عِنْدَ اَلْحَاجَةِ إِلَى اَلطَّيَرَانِ كَأَنَّهَا شَظَايَا اَلْآذَانِ غَيْرَ ذَوَاتِ رِيشٍ وَ لاَ قَصَبٍ إِلاَّ أَنَّكَ تَرَى مَوَاضِعَ اَلْعُرُوقِ بَيِّنَةً أَعْلاَماً لَهَا جَنَاحَانِ لَمَّا يَرِقَّا فَيَنْشَقَّا وَ لَمْ يَغْلُظَا فَيَثْقُلاَ تَطِيرُ وَ وَلَدُهَا لاَصِقٌ بِهَا لاَجِئٌ إِلَيْهَا يَقَعُ إِذَا وَقَعَتْ وَ يَرْتَفِعُ إِذَا اِرْتَفَعَتْ لاَ يُفَارِقُهَا حَتَّى تَشْتَدَّ أَرْكَانُهُ وَ يَحْمِلَهُ لِلنُّهُوضِ جَنَاحُهُ وَ يَعْرِفَ مَذَاهِبَ عَيْشِهِ وَ مَصَالِحَ نَفْسِهِ فَسُبْحَانَ اَلْبَارِئِ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ خَلاَ مِنْ غَيْرِهِ

 

لغات

خفّاش: مفرد و جمع آن خفافيش به معناى شب‏پره است و اين از خفّش مشتق است كه به معناى ضعف بصر از اصل خلقت است.

ردع: بازداشت

سبحات إشراقها: شكوه تابش آن

إسداف: مصدر أسدف اللّيل مى‏باشد يعنى شب تاريك شد.

وضح النّهار: روشنى روز شظايا: تكّه‏ها انحسرت: ناتوان شد.

مساغ: راه بلج: مفرد آن بلجة، نخستين سپيده صبح، گاهى هم مصدر است

إئتلاق: درخشش غسق الدّجنّة: تاريكى شب وجار الضبّ: لانه سوسمار

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت است كه در آن از شگفتيهاى آفرينش خفّاش ياد مى‏فرمايد :

«ستايش ويژه خداوندى است كه اوصاف از بيان كنه ذاتش درمانده، و عظمتش خردها را باز داشته از اين كه بتوانند براى رسيدن به منتهاى قدرت و سلطنتش راهى بيابند.
اوست خداوند بحقّ و آشكار، ثابت‏تر و نمايانتر است از هر چه چشمها مى‏بينند، خردها نتوانسته‏ اند او را در حدّى محدود كنند تا شبيهى برايش بيابند، و اوهام ناتوانند كه او را اندازه‏گيرى و بر او احاطه يابند تا مثالى براى او انگارند، آفريدگان را بى‏ هيچ نمونه قبلى، و بى‏ مشورت مشاورى، و بى‏كمك ياورى بيافريد و با فرمان خود آفرينش آفريدگان را به انجام رسانيد، و همه به اطاعتش اعتراف كردند، و بى‏ هيچ ردّى فرمانش را پذيرفتند، و بى‏ چون و چرا تسليم شدند.
از لطايف صنعت و شگفتيهاى آفرينش او رازهاى پيچيده و حكمت ‏آميزى است كه در اين خفّاشان (شب‏پره‏ها) وجود دارد و به ما نشان داده است. همينهايى كه روشنايى روز كه گشاينده چشم هر جاندارى است‏ ديده آنها را فرو مى ‏بندد، و تاريكى شب كه چشم هر زنده‏ اى را مى‏ بندد چشم آنها را مى‏ گشايد، و چگونه چشمهايشان ناتوان است از اين كه از فروغ تابان خورشيد بهره‏ گيرند، و در پرتو آن راههاى خود را بسپرند، و به واسطه ظهور نور آفتاب به مقاصد خود برسند، و چگونه خداوند به وسيله تابش انوار خورشيد آنها را از حركت در امواج روشنايى باز داشته، و از رفتن در ميان اشعّه رخشان آن در نهانگاههايشان پنهان ساخته است، از اين رو به هنگام روز پلكهاى چشمان را روى هم فرو هشته و شب را براى خود چراغ روشنى قرار داده، روزى خود را در آن ظلمت شب جستجو مى ‏كنند، تاريكى شب چشمان آنها را از ديدن باز نمى‏دارد، و سختى ظلمت شب آنها را از رفتن مانع نمى‏ گردد، امّا همين كه خورشيد از رخسار خود پرده برگيرد و روشنى روز پديدار شود، و انوار آفتاب به درون لانه سوسماران بتابد آنها پلكها را بر هم مى‏گذارند و به آنچه در تاريكى شب به دست آورده‏اند بسنده مى‏كنند.
پاك و منزّه است خداوندى كه شب را براى خفّاش روز، و وسيله كسب روزى قرار داده، و روز را وقت سكون و آرامش ساخته است، و از گوشتش بالهايى براى او بيافريده كه به هنگام نياز به وسيله آنها پرواز كند، بالهايى كه همچون لاله‏ هاى گوش نه پردازند نه استخوان امّا رگها كه محلّ جريان خون است در آنها بخوبى ديده مى ‏شود.

آن را دو بال است نه چندان نازك كه بشكنند و نه چندان ضخيم كه سنگينى كنند، در هنگام پرواز بچّه‏اش به او چسبيده و به او پناه جسته است، هر كجا مادر بنشيند او نيز مى‏نشيند و هر موقع بپرواز در آيد با او پرواز مى‏كند، از مادرش جدا نمى‏شود تا زمانى كه اعضايش قوّت گرفته و بالهايش براى پرواز آماده شده، و راه به دست آوردن روزى و قيام به مصالح خود را فرا گرفته باشد.
آرى منزّه است آفريننده‏اى كه همه اشيا را بيافريد بى‏آن كه نمونه ‏اى از ديگرى پيش از آنها وجود داشته باشد.»

شرح

امام (ع) خداوند را از چند نظر ستايش فرموده است:

1- اوصاف از بيان كنه معرفت او درمانده است، زيرا ذات بارى تعالى منزّه از هر گونه تركيب است و عقل به هيچ روى نمى‏تواند حقيقت او را ادراك و توصيف كند، و ما پيش از اين مكرّر در اين باره سخن گفته ‏ايم.

2- عظمت او خردها را از رسيدن به منتهاى سلطنت و ملكوت وى باز داشته است، و اين آشكار است براى اين كه ادراك حقايق اشيا منوط به درك حقيقت علل آنهاست، و چون عظمت و بلندى مقام او عقلها را از شناخت كنه ذاتش باز داشته است، عقل نمى‏ تواند راهى براى شناخت منتهاى قدرت و ملكوت او بيابد، و آنچه را نظام وجود عالى و سافل بر آن قرار دارد، آن چنان كه هست بشناسد.

3- اين كه او هويّت مطلق است، زيرا اوست كه هويّتش موقوف بر هويّت غير نيست و از ديگرى گرفته نشده است، زيرا هر چه هويّتش از ديگرى اخذ شده باشد اثبات وجود او مقيّد به اثبات وجود غير اوست و در اين صورت او هويّت مطلق نخواهد بود، و هر چه هويّتش قائم به ذات خويش باشد، خواه ديگرى اعتبار شود يا نشود او همان اوست، ليكن هر ممكنى وجودش از غير خود اوست و هر چه وجودش از غير باشد ويژگيها و تعيّنات وجودش نيز از غير خود اوست، و اين خود، همان هويّت است. لذا هويّت هر ممكن الوجود از غير او مى‏باشد و قائم به ذات وى نيست، امّا مبدأ اوّل قائم بالذّات است و هويّتش بسته به ديگرى نمى‏باشد زيرا او ممكن الوجود نيست و واجب الوجود است، و واجب الوجود آن موجود برترى است كه هويّتش قائم به ذات خويش است بلكه از هر گونه تركيب كه لازمه امكان است منزّه مى‏باشد.

4- دليل اين كه پس از بيان هويّت، نام بارى تعالى را ذكر كرده و هو اللّه فرموده، اين است كه هويّت و خصوصيّت بدون ذكر نام، قابل شرح نيست، مگر اين كه لوازم آن ذكر گردد و لوازم آن نيز يا اضافى و يا سلبى است، و آنچه اضافى است براى تعريف كاملتر است، ليكن كاملترين تعريف آن است كه هر دو نوع لوازم اضافى و سلبى را در برداشته باشد، و اين همان كلمه آله است كه‏ جامع اين دو نوع مى‏باشد، زيرا آله آن موجود واجبى است كه ممكنات بدو نسبت داده مى‏شوند و خود به ديگرى منتسب نيست و اين انتساب غير به او لوازم اضافى، و عدم انتساب او به غير لوازم سلبى آن است از اين رو پس از ذكر هو اسم جلاله اللّه را كه كاملترين تعريف، و جامع اين لوازم است بيان فرموده تا كاشف لفظ هو و بيانگر مدلول آن باشد. در اين بيان رمز ديگرى نيز وجود دارد، و آن اين كه با ذكر لازم هويّت كه الوهيّت است گوشزد مى‏كند كه اين هويّت مركّب نيست و جزء ندارد، و گر نه در تعريف آن اكتفا به ذكر لوازم كافى نبود.

5- ديگر ذكر حقّ در جمله: هو اللّه الملك الحقّ… است،
و چون حقّ به معناى ثابت موجود است، هنگامى كه به هويّت اشاره و نام آن را شرح كرده بيان مى‏كند كه او حقّ و موجود است، و وجود او در پيشگاه عقل ثابت‏تر و آشكارتر از آن چيزى است كه چشمها آن را مى‏بينند، و اين معنا روشن است زيرا علم به وجود صانع متعال براى عقول فطرى است اگر چه نياز به اندكى دليل و برهان دارد، و دانشهايى كه تكيه بر حسّ دارند گاهى بر اثر خطاى وهم در باره محسوسات و ضبط آنها، و يا نارسايى حسّ در كيفيّت اداى صورت محسوس، دچار خلل و اشتباه مى‏شوند و آنچه در اين باره بايد گفت اين است كه عقل ذاتا براى ادراك معقولات صرف شايسته‏ تر و سزاوارتر است.

6- اين كه خرد نتوانسته او را در حدّى محدود كند تا اين كه شبيه واقع شود، در اين گفتار اشاره لطيفى است كه دلالت بر كمال دانش آن حضرت دارد، و آن اين كه در مقدّمات دانسته‏ ايم هنگامى كه اتّصال عقل به امور مجرّده قوى شود، و نيروى متخيّله بتواند حسّ مشترك را از چنگال حواسّ ظاهر رهايى دهد و در اختيار گيرد، در چنين حالتى چنانچه نفس متوجّه دريافت امر معقولى شود، و قواى نفسانى آثار خود را پيدا كرده باشد صورت امر معقول در نفس نقش مى‏بندد، سپس براى ضبط و نگهدارى آن، نفس از نيروى متخيّله استمداد مى‏جويد، اين نيرو چيزى را از محسوسات كه شبيه آن امر معقول است به او القا مى‏كند، پس ازآن نفس آن را به خزانه خيال مى‏افكند و در شمار معلومات و مدركات او در مى‏آيد.

اكنون كه اين مطلب دانسته شد مى‏گوييم اگر بارى تعالى از جمله چيزهايى بود كه عقل آنها را ادراك و تعيين و توصيف مى‏كند وجود او را عقل به همين نحو اثبات مى‏كرد، و در اين صورت لازم مى‏آمد كه به غير خود از اجسام شبيه گردد تا صورت آن در ذهن حضور پيدا كند، در حالى كه خداوند منزّه است از اين كه به چيزى از اجسام همانند باشد.

7- همچنين نيروى وهم نمى‏تواند او را اندازه‏گيرى كند، تا معيّن و مشخّص شود، زيرا وهم جز معانى جزيى متعلّق به محسوسات را ادراك نمى‏كند، و اين منوط است به اين كه نيروى تخيّل معناى مورد درك را به چيزى از صور جسمانى تشبيه كند، و اگر وهم مى‏توانست بر خداوند محيط شود ناگزير بايد او را در صورتى حسّى ارائه مى‏داد، براى اين كه وهم حتّى وجود خود را در قالبى كه داراى صورت و حجم و مقدار است ادراك مى‏كند.

8- فرموده است: خلق الخلق… تا معين،
در باره اين كه خداوند خلايق را بى‏نمونه‏اى از پيش بيافريده ما سابقا در ذيل خطبه اوّل و جاهاى ديگر سخن گفته‏ايم، معناى اين كه آفرينش خود را با صدور فرمان خويش به اتمام رسانيد اين است كه با خطاب امر «كن» آفرينش خلايق در نهايت كمال ممكن آنها تحقّق يافت، زيرا براهين عقلى گوياى اين است كه براى آفريدگان هر كمالى كه ممكن بود، از جانب پروردگار به آنها افاضه شده و به آن رسيده‏اند و او منزّه است، از اين كه از جانب او بخلى رود و دست از عطا و بخشش باز دارد، مراد از اذعان به طاعت او دخول آفريدگان در تحت قدرت اوست، و معناى اجابت آنها بدون مدافعه، و انقياد آنها بدون منازعه نيز همين است.
پس از اين امام (ع) به آنچه مقصود او از خطبه است مى‏پردازد، و آن عبارت است از ستايش خداوند به اعتبار برخى لطايف صنع و شگفتيهاى خلقت او، و توجّه دادن مردم به رازهاى پيچيده‏اى كه در آفرينش اين حيوان (شب پره) وجود دارد، و از اختلاف او با ديگر جانوران كه روشنايى، چشمان او را فرو مى‏بندد، در حالى كه چشمان ديگر جانداران را مى‏گشايد، و گياه را رويش و گستردگى و غيره مى‏دهد، و تاريكى، چشمهاى او را باز و چشمان ديگر جانداران را مى‏بندد اظهار شگفتى مى‏كند، پس از اين علّت طبيعى اين امر را بيان مى‏فرمايد، كه تيرگى چشم و ضعف بينايى اين حيوان را مانع شده است كه از فروغ تابان خورشيد مدد گيرد و در پرتو آن راه جويد، آنچه در باره علّت ضعف بينايى اين حيوان گفته شده اين است كه خفّاش هنگامى كه با گرمى روز برخورد مى‏كند، نيروى بينايى او به سختى تحليل مى‏رود و بر اثر آن ضعفى در او پديد مى‏آيد كه ناگزير براى جبران نيروى از دست رفته چشمان را مى‏بندد، و با فرا رسيدن شب و سرد شدن هوا و كاهش حرارت نيروى خود را باز يافته و بينايى را از سر مى‏گيرد، توصيفى كه امام (ع) از اين ويژگى خفّاش كرده، و آنچه از چگونگى احوال او ضمن عبارات تا… ظلم لياليها بيان فرموده است به درجه‏اى از فصاحت و شيوايى است كه ما فوق آن متصوّر نيست.

فرموده است: و تصل بعلانية برهان الشّمس إلى معارفها.

اين جمله از منتهاى فصاحت برخوردار است، مراد از معارفها راههايى است كه اين حيوان مى‏شناسد و ديگر كارهاى مختلف اوست، و فعل تصل عطف به فعل تستمدّ در جمله پيش است، امّا اين كه حيوان مذكور پلكهاى چشم را برهم مى‏نهد براى اين است كه تحليل نيروى باصره باعث غلبه خواب نيز مى‏شود، و اين بر هم نهادن پلكها نوعى خواب است كه در بسيارى از حيوانات ملاحظه مى‏گردد، و سبب آن همان است كه پيش از اين گفته شد، واژه قناع (نقاب) را براى خورشيد استعاره آورده به ملاحظه اين كه شباهت به زنى دارد كه نقاب بر چهره انداخته باشد، القاء يا افكندن اين نقاب كنايه از پديدار شدن خورشيد از پشت حجاب زمين است. پس از اين امام (ع) به ستايش و تنزيه حقّ تعالى پرداخته، و با يادآورى عظمت او، لطيفه ديگرى را كه در آفرينش اين حيوان است‏ با شگفتى متذكّر شده، و آن بالهاى اين حيوان است كه از گوشت و رگ و پوست آفريده شده و بدون اين كه مانند بالهاى ديگر پرندگان پر و استخوان داشته باشد آنها را به وسيله مفاصل مخصوصى كه دارد باز و بسته مى‏كند، و اينها نه چنان نازكند كه به سبب پرواز بشكنند و نه چندان ضخيم كه بر او سنگينى كنند، سپس سوّمين شگفتيهاى اين حيوان را بيان مى‏كند، و آن وضع اوست با جوجه‏اش كه به مادر مى‏چسبد و از او شير مى‏خورد و هيچگاه از او جدا نمى‏شود، چه در هنگامى كه بر روى زمين نشسته و چه در موقعى كه به پرواز در آمده است و اين حالت همچنان ادامه دارد تا اين كه جوجه قوى شود و بتواند خود به پرواز در آيد و به تنهايى كارها را انجام دهد، و اين خود امرى است كه با روش پرندگان ديگر مغايرت دارد و مايه شگفتى است.
پس از اين امام (ع) خداوند را به مناسبت اين كه اشيا را بى‏آن كه نمونه‏اى در پيش از غير خدا موجود باشد بيافريده تسبيح و تنزيه مى‏كند.

از مثلهاى متداول است كه به خفّاش گفته شد چه را بال ندارى گفت براى اين كه مرا مخلوق تصوير كرده است، به او گفتند چرا در روز بيرون نمى‏آيى، گفت از پرندگان شرم دارم، در اين مثل خواسته‏اند بگويند كه مسيح (ع) خفّاش را تصويركرده است، و خداوند متعال در اين باره فرموده است: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي«»».
بارى در پرندگان شگفتيهايى است كه خرد براى فهم آنها راهى نمى‏يابد، بلكه در هر ذرّه‏اى از ذرّات مخلوقات او از قبيل زنبور و پشه و مورچه لطايف و اسرارى است كه خرد خردمندان و حكمت حكيمان از ادراك و بيان اوصاف آنها درمانده و ناتوان است، آرى منزّه است خداوند، چه عظيم است شأن او، و چه روشن است برهان او.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏ميثم بحرانی ج 3 ،

خطبه153 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه154صبحی صالح)

 و من خطبة له ( عليه‏ السلام ) يذكر فيها فضائل أهل البيت

وَ نَاظِرُ قَلْبِ اَللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اِتَّبِعُوا اَلرَّاعِيَ قَدْ خَاضُوا بِحَارَ اَلْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ اَلسُّنَنِ وَ أَرَزَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ اَلضَّالُّونَ اَلْمُكَذِّبُونَ نَحْنُ اَلشِّعَارُ وَ اَلْأَصْحَابُ وَ اَلْخَزَنَةُ وَ اَلْأَبْوَابُ وَ لاَ تُؤْتَى اَلْبُيُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً


بخش اول
لغات

أمد: نهايت

أرز: با زاى مفتوح، انقباض و جمع شدن

غوره و نجده: پستى و بلندى آن

ترجمه

«خردمند بينا دل فرجام كار خود را مى‏بيند، و نشيب و فراز آن را مى‏شناسد، دعوت كننده‏اى دعوت فرمود، و رهبرى راهنمايى كرد، پس دعوت دعوت كننده را بپذيريد و رهبر را پيروى كنيد.
گروههايى در امواج فتنه فرو رفته، بدعتها را گرفته و سنّتها را رها كرده‏ اند، مؤمنان تنگدل و خاموش نشسته و گمراهان و تكذيب كنندگان به سخن در آمده‏اند، ما راز داران و ياران و گنجوران و درهاى علوم پيامبريم (ص) و به خانه‏ ها جز از در نمى‏توان وارد شد. و هر كس جز از در وارد خانه‏ ها گردد، دزد ناميده مى‏شود.»

شرح

مراد از واژه ناظر در جمله ناظر قلب اللّبيب چشم بصيرت انسان است.
آشكار است انسان راه سعادت خود را با چشم دل مى‏بيند، و هدف و مقصدى را كه در اين راه تعقيب مى‏ كند با ديده بصيرت مى‏نگرد، منظور از غور و نجد راههاى خير و شرّ است، چنان كه در قول خداوند متعال كه فرموده است: «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ«»» نجدين به همين دو راه خير و شرّ تفسير شده است، تعبير قرآن مجيد در اين باره كوتاهتر، و عبارت غور و نجد به آنچه در اين جا منظور است مناسبتر است، زيرا غور كه عبارت از گودى و مكان پست است، تعبيرى مناسب براى افتادن از بلندى در دركات جحيم است. مقصود از داعى پيامبر گرامى (ص) و آنچه قرآن بدان ناطق و همچنين سنّت نبوى است، و مراد از راعى نفس نفيس خود آن حضرت مى‏باشد. امام (ع) دستور مى‏دهد كه نخستين را كه دعوت پيامبر (ص) و قرآن و سنّت است بپذيرند، و دوّمين را كه خود آن حضرت است پيروى كنند. وجوب دعوت خداوند و پيامبرش (ص) به حكم خداوند متعال در آيه شريفه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ«»» روشن است، و پيروى از كسى كه خداوند و پيامبرش (ص) متابعت او را واجب داشته‏اند نيز واجب است.

فرموده است: قد خاضوا بحار الفتن.

ممكن است اين عبارت اشاره به احوال كسانى باشد كه نزد شنوندگان شناخته هستند مانند معاويه و اصحاب جمل و خوارج، و يا اين كه از سخنان پيش منقطع، و دنباله گفتارى باشد كه سيّد رضىّ رضوان الله عليه آن را نقل نكرده است، يكى از شارحان همين نظر را برگزيده و گفته است: اين سخن در باره گروهى از اهل ضلالت است كه امام (ع) به نكوهش و بيان گمراهي هاى آنها پرداخته است.

واژه بحار (درياها) براى فتنه ‏ها و جنگهاى بزرگ استعاره شده است، و ما پيش از اين مناسبت اين استعاره را ذكر كرده ‏ايم، فعل خاضوا (فرو رفتند) ترشيح آن است، بدعت گاهى به معناى ترك سنّت و زمانى به معناى امر ديگرى است كه با ترك سنّت همراه است، و در عرف بيشتر معناى اخير از آن اراده مى‏شود.
پس از اين امام (ع) به ذكر فضايل خود اشاره مى‏ك ند، واژه شعار را براى خود و خاندان پاكش (ع) استعاره فرموده است، وجه مشابهت، پيوستگى و نزديكى آنها به پيامبر گرامى (ص) است چنان كه شعار كه به معناى جامه زيرين است به بدن بستگى و پيوستگى دارد، سپس خود و آنان را اصحاب و ياران پيامبر (ص) و خزانه داران علم او خوانده است، همچنان كه از رسول گرامى (ص) نقل شده كه فرموده است: على خزانه دار علم من است، و در روايتى عيبة علمى آمده يعنى خزانه علم من است، و خزنة الجنّة نيز نقل شده، يعنى آنها خزانه داران بهشتند، و در روز رستاخيز تنها كسانى وارد بهشت مى‏شوند كه ولايت و دوستى آنان را با خود داشته باشند، به هر تقدير واژه خزن استعاره است، وجه مناسبت اين است كه آنان گنجوران علم و معرفت خدايند، و در منع و اعطاى آن صاحب اختيارند، و به وسيله آنهاست كه بهشت داده، و يا باز گرفته مى‏شود. چنان كه خزانه‏دار هر چيزى، از چنين اختيارى برخوردار است، اين كه آنها ابواب مى‏باشند، مراد ابواب علم يا درهاى دانش است، همچنان كه پيامبر خدا (ص) فرموده است: كه من شهر علمم عليهم درست«»، يا اين كه آنها ابواب بهشتند كه در اين صورت استعاره و به شرحى خواهد بود كه در مورد خزنة الجنّة گفته شد.

فرموده است: لا تؤتى البيوت إلّا من أبوابها

و اين به چند دليل است:

1- اين كه طبق عادت جارى، كه بر وفق حكمت است بايد به خانه‏ ها از در وارد شوند.
2- صريح قرآن مجيد است كه «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ«»» 3- اين كه هر كس به خانه ‏ها جز از در وارد شود، عرف او را دزد مى‏نامد، و آنچه را عرف زشت مى‏شمارد بايد ترك شود.
بارى مقصود اين است كه هر كس جوياى علم و حكمت و دانستن اسرار شريعت است، بايد به ما رجوع كند. و توفيق از خداوند است.

از اين خطبه است:

فِيهِمْ كَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ- إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا- فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ عَقْلَهُ- وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ- فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ الْعَامِلُ بِالْبَصَرِ- يَكُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ يَعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَيْهِ أَمْ لَهُ- فَإِنْ كَانَ لَهُ مَضَى فِيهِ وَ إِنْ كَانَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ- فَإِنَّ الْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ- فَلَا يَزِيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ إِلَّا بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ- وَ الْعَامِلُ بِالْعِلْمِ كَالسَّائِرِ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ- فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ- فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ- وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ- وَ قَدْ قَالَ الرَّسُولُ الصَّادِقُ ص- إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ- وَ يُحِبُّ الْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَبَاتاً- وَ كُلُّ نَبَاتٍ لَا غِنَى بِهِ عَنِ الْمَاءِ- وَ الْمِيَاهُ مُخْتَلِفَةٌ فَمَا طَابَ سَقْيُهُ طَابَ غَرْسُهُ وَ حَلَتْ ثَمَرَتُهُ- وَ مَا خَبُثَ سَقْيُهُ خَبُثَ غَرْسُهُ وَ أَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ

ترجمه

«آيات كريمه قرآن در باره آنها (اهل بيت (ع) نازل شده است، آنان گنجهاى رحمت پروردگارند، اگر به سخن آيند راست مى‏گويند، و اگر خاموشى گزينند كسى بر آنان در سخن پيشى نمى‏گيرد، بايد پيشتاز قوم به مردم خود راست گويد، و خردش را به كار بندد، و فرزند ديار آخرت باشد، زيرا از آن جا آمده و به آن جا باز مى‏گردد، پس آن كه با ديده دل مى‏بيند و با بينش عمل مى‏كند بايد پيش از شروع در كار بداند عملى را كه انجام مى‏دهد به زيان اوست يا به سود او اگر به سود اوست آن را به جا آورد، و اگر به زيان اوست از آن باز ايستد، زيرا كسى كه ناآگاهانه دست به كارى مى‏زند، مانند كسى است كه در بيراهه گام برمى‏دارد، و چنين كس هر چه بيشتر از راه روشن دور مى‏شود، بيشتر از مقصود خود دور مى‏افتد، امّا كسى كه آگاهانه به كارى مى‏ پردازد، مانند رهروى است كه در راه روشن حركت مى‏كند، از اين رو بيننده بايد بنگرد كه آيا به سوى مقصود رهسپار است يا در حال برگشت از آن است.
بدان هر ظاهرى باطنى همانند خود دارد، پس هر چه ظاهرش نيكوست باطنش نيز نيكو و پاكيزه است، و هر چه ظاهرش پليد است باطنش نيز چنين است، پيامبر راست گفتار (ص) فرموده است: گاهى خداوند بنده‏اى را دوست مى‏دارد، و با كردارش دشمن است، و زمانى كردار بنده‏اى را دوست مى‏دارد و با بدنش دشمن است.
و بدان هر كارى را نموّ و رويشى است، و هر روييدنى از آب بى‏نياز نيست، و آبها گوناگون است، هر چه با آب پاكيزه آبيارى شود درختش نيكو و ميوه‏اش شيرين است، و آنچه با آب آلوده آبيارى گردد، درختش ناپاك و ميوه‏اش تلخ خواهد بود.»

شرح

اين خطبه در آغاز، به فضايل اهل بيت (ع) اشاره دارد و فرموده است:

1- فيهم كرائم الإيمان«»:

يعنى عاليترين و نفيس‏ترين شايستگيها را از نظر ايمان، كه مستلزم بالاترين درجات قرب به خداوند متعال است دارا هستند، ماننداخلاق فاضله و اعتقادات حقّه‏اى كه مطابق با خواست خداوند است.

2- هم كنوز الرّحمان

يعنى: آنان گنجينه‏ هاى علوم پروردگار، و خزاين مكارم اخلاقند، و آنچه را خداوند به انجام دادن آنها فرمان داده نزد آنان است.
3- گفتار آنها مقرون به صدق و راستى است.
4- حكمت به آنها اختصاص دارد، اگر آنان از آن دم فرو بندند، كسى را ياراى آن نيست كه از آن سخن گويد و بر آنان پيشى گيرد، از اين رو سخن گفتن و خاموشى آنها به مقتضاى حكمت، و سكوت آنان در موضع و محلّ خود مى‏باشد.
بيان اين فضايل براى خود و خاندانش بدين منظور است كه توجّه شنوندگان را براى شنيدن سخنان خويش، جلب و آنان را به پذيرفتن دعوتش براى سلوك در راه خدا وادار كند، از اين رو به دنبال اين سخنان به جمله: فليصدق رائد أهله«» تمثّل جسته است و با اين مثل اشاره بدين مطلب فرموده كه كسى كه نزد ما حاضر مى‏گردد تا ما را رهبر و راهنماى خود قرار دهد بايد با وى در امرى كه موجب كمك به اوست، سخن به راستى گفته شود، كه ما مردان حقّ و چشمه سارهاى علوم و حكمت، و راهنمايان به سوى پروردگاريم، همچون رائد كه در پيشاپيش كاروان براى يافتن آب و گياه حركت مى‏كند و هنگامى كه مژده يافتن آنها را مى‏ دهد به كاروانيان نبايد جز به راستى سخن گويد و بايد در آنچه مى‏گويد خرد خود را به كار گيرد تا آنچه را ادّعا مى‏كند درست دانسته شود و باور گردد.

سپس امام (ع) به ايراد سخنانى كه در خور مقام والاى اوست مى‏پردازد كه عبارت است از بيان احوال آخرت، و اين كه خردمند بايد خود را فرزند آخرت بداند، وجه استعاره فرزند آخرت بودن، جمله زير است:

فرموده است: فإنّه منها قدم و إليها ينقلب.

يعنى همچنان كه كودك از مادر پا به عرصه وجود مى‏ گذارد، و محبّت وشيفتگى و رجوع او به مادر است، همچنين انسان كه آفريده دست صنع پروردگار است و در محضر او جاى داشته و از آن جا به اين جهان پست فرود آمده، و به آن جا بازگشت دارد سزاوار است كه فرزند تبار حقيقى و ديار اصلى خود بوده و به آن جا دلبستگى و شيفتگى داشته باشد، و براى وصول به آن مقصد كار و كوشش كند، پس از اين امام (ع) به كسى كه از عقل و انديشه سالم برخوردار است و با ديده بصيرت به امور مى‏ نگرد، آنچه را كه بايد در آغاز حركات و سكنات خود در نظر گيرد تذكّر مى‏ دهد، و آن اين كه در هر كارى كه قصد انجام دادن و يا ترك آن را دارد، نخست احوال درونى خود را بررسى كند و دريابد كه اين تصميم يا عمل، او را به خداوند نزديك مى‏ گرداند، و براى خشنودى او انجام مى‏گردد، كه در اين صورت سزاوار است نسبت به آن اقدام كند، ليكن چنانچه او را از خداوند دور ساخته، مستلزم ناخشنودى و خشم اوست و براى رضاى غير او انجام مى‏شود، بايد دست از آن باز دارد، سپس امام (ع) نادان را در كارهايى كه انجام مى‏دهد به كسى تشبيه فرموده كه در بيراهه مشغول حركت است، و ذكر اين كه پرتى او از راه، جز اين كه هر چه بيشتر او را از مقصودش دور سازد حاصلى براى او ندارد گوياى وجه اين تشبيه است، زيرا دورى او از مطلوبى كه دارد به اندازه دورى او از راه وصول به اين مطلوب است، برخلاف اين، كسى كه از روى دانش و بينش راهى را مى‏پيمايد هر اندازه بيشتر گام برمى‏دارد همان قدر به مقصود خود نزديكتر مى‏گردد، امام (ع) با اين تشبيه مردم را از نادانى و ناآگاهى بيزارى مى‏دهد و براى اين كه بيشتر شنوندگان را از جهالت دور و متنفّر سازد، فرموده است: آن كه پوياى راهى است بايد خوب بنگرد كه او به پيش مى‏رود يا اين كه رو به بازگشت دارد، زيرا هنگامى كه دانست به پيش مى‏رود، ناگزير بايد بداند چگونه بايد راه را به پيمايد، و براى اين كه از گمگشتگى و افتادن در ورطه نابودى مصون بماند چراغ دانش را برمى ‏افروزد و در پرتو آن گام برمى‏دارد.

فرموده است: و اعلم أنّ لكلّ ظاهر باطنا… تا و يبغض بدنه.

بايد دانست آنچه در خلال اين عبارت آمده قضيّه كلّى صادقى است، زيرا هنگامى كه خداوند متعال به مقتضاى لطف، عالم غيب و شهود، يا عالم خلق و امر يا جهان روحانى و جسمانى را آفريد، حكمت او اقتضا كرد كه عالم شهود براى نفوس بشرى راهى و گذرگاهى براى وصول به عالم غيب باشد، براى اين كه اگر چنين نبود سفر به پيشگاه خداوند غير ممكن، و راه ترقّى و تقرّب به او مسدود مى‏شد، از اين رو هر چه در عالم شهود نمايان است نمونه و مثالى متناسب از امرى است باطنى و پوشيده كه در عالم غيب موجود است و اين مثال مشهود، راهى به سوى آن امر غيبى است و بر وجود آن، دليل و رهنمون مى‏باشد، امّا آنچه از گفتار امام (ع) در اين جا دانسته مى‏شود محدوديّت اين كلّى و تخصيص آن به يكى از دو امر است، زيرا منظور آن بزرگوار از ظاهر، يا هيأت و چگونگى ساختمان ظاهرى اشخاص است و يا مراد افعال و كردار آنهاست، و باطن اشاره به اخلاق و اعمال قلوب، و خوبيها و بديهايى است كه با نهاد انسان سرشته شده است، گفته شده كه منظور از باطن، ثواب و عقاب آخرت است، به هر حال استقراء«» و قياس«» نشان مى‏دهد افرادى كه از حسن صورت برخوردارند، و يا ظاهر اعمال آنها نيكوست، داراى خلق خوش و حسن معاشرت و سيرت خوب و معتدل نيز مى‏باشند، و آن كه دچار عكس اين صفات است شرير و بد اخلاق مى‏باشد استقراى اين مطلب روشن است امّا قياس مبتنى بر اين اصل است كه حسن خلق و نزديك بودن نفس به موزونى و استقامت در طلب حقّ، مقتضى نزديك بودن مزاج به سر حدّ اعتدال است، حسن صورت نيز همين طور است و مى‏توان قياسى به اين گونه ترتيب داد كه: نيكروى معتدل المزاج است و هر معتدل المزاج خوش‏ اخلاق است، پس نيكروى، خوش اخلاق است يا اين كه گفته شود: معتدل المزاج نيكروى و خوش اخلاق است، و در هر صورت اين قضيّه بنا بر اكثريت است چه برخى كه از زيبايى صورت برخوردارند درونى تيره و زشت دارند، و بعضى كه چهره‏اى زشت و ناپسند دارند باطن آنها خوب و پسنديده است از اين رو امام (ع) به آنچه از پيامبر اكرم (ص) روايت شده استشهاد فرموده است، براى اين كه خداوند بنده ‏اى را كه داراى صورتى نيكوست از آن جهت دوست مى‏دارد كه حسن و جمال مقتضاى حكمت الهى و نسبت به قبح و زشتى كه شرّ محض و لايق عدم مى‏ باشد به وجود سزاوارتر است ليكن از آن جهت كه كردارش بد و زشت است عمل او را دشمن مى‏دارد، همچنين عمل بنده‏اى كه داراى درونى پاكيزه است محبوب خداوند است، ولى بدنش به مناسبت زشتى آن كه سزاوار عدم است و عدم شرّ است مبغوض اوست«»، امّا نصّ بر اين كه ظاهر دلالت بر باطن دارد كريمه قرآن است كه فرموده است: «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً«»» (يعنى: دشوار و ناميمون) ابن عبّاس و مجاهد و حسن و قتاده و سدّى گفته‏اند خداوند در اين آيه مؤمن را به زمين خوب حاصلخيز و كافر را به زمين شوره و نمكزار مثل زده، و مؤمن را كه در هنگام شنيدن قرآن به آن گوش مى‏دهد، و آن را حفظ و درك مى‏كند و از آن بهره مى‏گيرد، و آثار آن در اعمال نيك و كردار پسنديده‏اى كه از او صادر مى‏شود ظاهر مى‏گردد به شهرى پاكيزه تشبيه فرموده است، زيرا شهر پاكيزه سر سبز و خرّم و آبادان، و نعمت در آن فراوان، و آثار
حياتبخش باران در آن نمايان است، همچنين كافر را كه قرآن را مى‏شنود و در جان همچون سنگ خاراى او اثر مطلوبى نمى‏گذارد به شهرى پليد و ناپاك همانند كرده است، زيرا در چنين شهرى سبزى و خرّمى و فراوانى نيست، و اثرات نعمت‏زاى باران در آن ديده نمى‏شود.
امّا در باره حبّ و بغض كه به خداوند نسبت داده شده است چنان كه پيش از اين گفته و دانسته‏ايم، اين دو در مورد خداوند به رضايت و كراهت او برگشت دارد، از اين رو هر چه خير محض، و يا خير بر وجود او غالب باشد ذاتا مطلوب حقّ تعالى است، و آنچه شرّ محض و يا شرّ بر وجود او غلبه داشته باشد اگر چه بالعرض متعلّق به اراده اوست ليكن ذاتا مكروه خداوند متعال است.

فرموده است: و اعلم أنّ لكلّ عمل نباتا.

واژه نبات (رويش) را براى زياد شدن عمل و نموّ و افزايش آن استعاره آورده، و با ذكر ماء (آب) ترشيح داده شده، و اين كنايه از ريشه اعمال انسان است كه در دل جاى دارد، وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه رويش و خيزش گياه بستگى به آب دارد، اعمالى كه انسان براى عبادت و بندگى خداوند انجام مى‏دهد، نيز وابسته به اميال قلبى و برخاسته از نيّات اوست، و آشكار است كه اختلاف آبها از نظر شيرينى و شورى، سبب بروز اختلاف در چگونگى استعداد روييدني ها و خوبى كشتزارها و ميوه ‏هاست، و هر چه از آب پاكيزه‏ترى بهره‏مند است ميوه‏ اش بهتر و پاكيزه ‏تر است و بدى و فساد در آن نيست، اعمال انسان نيز كه شبيه روييدني هاست پاكيزگى ثمرات آن كه همان ميوه‏ هاى پاكيزه بهشت و انواع لذّتهاى آن است بستگى به زلال بودن مادّه و منشأ اين اعمال دارد، و مادّه آنها اخلاص براى خداست و بدى و پليدى ثمرات اعمال نيز بر حسب خبث ماده آنهاست كه عبارت است از ريا و شهرت طلبى، و ثمره اينها تلخترين ثمرات است، زيرا چيزى در كام تلخ‏تر از آتش نيست، و توفيق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی ج 3

خطبه152 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه153صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) صفة الضال‏

وَ هُوَ فِي مُهْلَةٍ مِنَ اَللَّهِ يَهْوِي مَعَ اَلْغَافِلِينَ وَ يَغْدُو مَعَ اَلْمُذْنِبِينَ بِلاَ سَبِيلٍ قَاصِدٍ وَ لاَ إِمَامٍ قَائِدٍ

بخش اول

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است :

«او ايّام مهلتى را كه خداوند به وى داده با غافلان و بى‏خبران مى‏گذراند، و با گنهكاران شب را به صبح مى‏آورد، بى‏آن كه به راهى رود كه او را به مقصود رساند، و يا پيشوايى برگزيند كه او را به سعادت كشاند.»

شرح

اين بخش از خطبه مشتمل بر مطلق احوال كسى است كه در وادى گمراهى در افتاده است، مقصود از مهلت، مدّت عمرى است كه خداوند براى او مقدّر ساخته است، يهوى مع الغافلين اشاره به اين است كه بر اثر نادانى و غفلت از تكاليف خود، در جرگه بى ‏خبران در آمده و در اين وادى سقوط كرده است، امام (ع) واژه هوى (در افتاد) را براى در آمدن او در زمره غافلان و پيروى وى از خواهشهاى نفس استعاره آورده است، وجه مشابهت اين است: كسى كه در گرداب غفلت فرو رفته، و در وادى نادانى و بى ‏خبرى سرگردان گشته، از جرگه اهل سلامت بيرون رفته، و در پرتگاه نابودى كه همان صفات زشتى است كه انسان را از خداوند دور مى ‏گرداند افتاده است، و به مانند چيزى كه از بالا به پايين فرو افتد سقوط كرده است، مقصود از يغدوا مع المذنبين موافقت و همراهى اين گمراه با گنهكاران و مبادرت او به ارتكاب معاصى است بى آن كه در راهى‏ گام بردارد كه او را به حقّ برساند، و از امام يا استاد راهنمايى كه او را به سوى حقّ بكشاند متابعت، يا از كتاب و سنّتى پيروى كند. و توفيق از خداوند است.

 

از اين خطبه است:

حَتَّى إِذَا كَشَفَ لَهُمْ عَنْ جَزَاءِ مَعْصِيَتِهِمْ- وَ اسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلَابِيبِ غَفْلَتِهِمُ- اسْتَقْبَلُوا مُدْبِراً وَ اسْتَدْبَرُوا مُقْبِلًا- فَلَمْ يَنْتَفِعُوا بِمَا أَدْرَكُوا مِنْ طَلِبَتِهِمْ- وَ لَا بِمَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ- إِنِّي أُحَذِّرُكُمْ وَ نَفْسِي هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ- فَلْيَنْتَفِعِ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ- فَإِنَّمَا الْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَكَّرَ- وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ- ثُمَّ سَلَكَ جَدَداً وَاضِحاً يَتَجَنَّبُ فِيهِ الصَّرْعَةَ فِي الْمَهَاوِي- وَ الضَّلَالَ فِي الْمَغَاوِي- وَ لَا يُعِينُ عَلَى نَفْسِهِ الْغُوَاةَ بِتَعَسُّفٍ فِي حَقٍّ- أَوْ تَحْرِيفٍ فِي نُطْقٍ أَوْ تَخَوُّفٍ مِنْ صِدْقٍ فَأَفِقْ أَيُّهَا السَّامِعُ مِنْ سَكْرَتِكَ- وَ اسْتَيْقِظْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَ اخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِكَ- وَ أَنْعِمِ الْفِكْرَ فِيمَا جَاءَكَ- عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ ص مِمَّا لَا بُدَّ مِنْهُ- وَ لَا مَحِيصَ عَنْهُ- وَ خَالِفْ مَنْ خَالَفَ ذَلِكَ إِلَى غَيْرِهِ- وَ دَعْهُ وَ مَا رَضِيَ لِنَفْسِهِ وَ ضَعْ فَخْرَكَ- وَ احْطُطْ كِبْرَكَ وَ اذْكُرْ قَبْرَكَ فَإِنَّ عَلَيْهِ مَمَرَّكَ- وَ كَمَا تَدِينُ تُدَانُ وَ كَمَا تَزْرَعُ تَحْصُدُ- وَ مَا قَدَّمْتَ الْيَوْمَ تَقْدَمُ عَلَيْهِ غَداً- فَامْهَدْ لِقَدَمِكَ وَ قَدِّمْ لِيَوْمِكَ- فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ أَيُّهَا الْمُسْتَمِعُ وَ الْجِدَّ الْجِدَّ أَيُّهَا الْغَافِلُ- وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ إِنَّ مِنْ عَزَائِمِ اللَّهِ فِي الذِّكْرِ الْحَكِيمِ- الَّتِي عَلَيْهَا يُثِيبُ وَ يُعَاقِبُ وَ لَهَا يَرْضَى

لغات

جلباب: ملحفه- پيراهن فراخ

جدد: راه روشن

وطر: نياز

ترجمه

«… تا اين كه خداوند كيفر گناهانشان را به آنها بنماياند، و آنان را از پشت پرده‏هاى غفلت بيرون آورد، در اين هنگام به آنچه پشت كرده بودند رو مى‏آورند، و به آنچه رو آورده بودند پشت مى‏كنند، از خواستهاى خود كه به آنها رسيدند سودى نبرند، و به آرزوهايى كه بر آنها دست يافتند بهره‏ مند نشوند.

من شما و خود را از اين موقعيّت بر حذر مى ‏دارم، هر كس بايد از وجود خويش سود برد، همانا بينا كسى است كه بشنود و بينديشد و بنگرد و بينش يابد، و از آنچه مايه عبرت است بهره گيرد، سپس در راههاى روشن گام بردارد، و از آنچه مايه سقوط در وادى هلاكت، و افتادن در شبهات گمراه كننده است، دورى كند، و با بيراهه رفتن در امر حقّ و گفتار كژ، و بيم از راستگويى، گمراهان را بر ضدّ خود يارى ندهد.

اى شنونده از مستى خود به هوش آى، و از غفلت و بى‏ خبرى بيدار شو، و از شتابت بكاه، و در باره آنچه از زبان پيامبر امّى كه درود خداوند بر او و خاندانش باد به تو رسيده و از آن گريز و گزيرى نيست نيكو انديشه كن، و با آن كس كه روشى خلاف آن، و گرايشى به سوى ديگر دارد مخالفت كن، و او را به آنچه بدان دلخوش است واگذار، فخر فروشى را از سر بنه، و كبر و خود پسندى را فرو گذار، و به ياد گور خويش باش كه آن جا گذرگاه توست، و همان گونه كه رفتار مى‏كنى با تو رفتار خواهد شد، و آنچه را مى‏كارى درو مى‏كنى، و هر چه را امروز پيشاپيش مى‏فرستى فردا بر آن وارد خواهى شد، پس در سراى ديگر جايى براى خود آماده كن، و براى آن روز خود توشه‏اى بفرست، اى شنونده بسيار بر حذر باش، و اى غفلت زده بسيار بكوش، هيچ كس مانند انسان آگاه، تو را با خبر نمى‏سازد (و لا ينبّئك مثل خبير) همانا از جمله احكام خداوند در كتاب حكيمش، كه بر پايه آن پاداش و كيفر مى‏دهد، و به سبب آن خشنود و خشمگين مى‏شود…»

 

شرح

آغاز اين خطبه در بيان فرجام كار غافلان از آخرت و تلاش كنندگان در طلب دنياست، فاعل فعل كشف ضميرى است كه به اللّه در خطبه پيش بر مى‏ گردد.
مى‏دانيم كه نفس انسانى را دو هدف است، يكى تدبير امور بدن، به وسيله قواى عملى، و ديگرى كامل گردانيدن خويش از طريق قواى نظرى، يعنى نيروهايى كه نفس به وسيله آنها كمالات را از مبادى عاليه مى‏گيرد، و نيز مى‏دانيم‏ كه نفس به همان اندازه كه در تكميل قواى عملى از حدّ اعتدال بيرون مى‏رود، همان مقدار از جنبه قواى نظرى منقطع مى‏شود، تا جايى كه نفس تنها در قالب حالات بدنى و شهوانى ظهور مى‏كند، و از نظر قواى فكرى بكلّى محجوب مى‏گردد، پس از آن با شتافتن به تحصيل و گردآورى آنچه در دنيا خير خود مى‏پندارد، پرده‏هاى غفلت او را فرو مى‏گيرد، و وى را از توجّه به جنبه نظرى نفس و تفكّر در امورى غير از اين، باز مى‏دارد، و به اندازه رو آوردن و سرازير شدن در اين سو، و چيره شدن قواى نفسانى و سلطه خواهشهاى حيوانى بر او از خداوند دور مى‏گردد، و از درجات نعيم، به دركات جحيم سقوط مى‏كند. عكس آن كه اهتمام به جنبه نظرى نفس است نيز به همين منوال است. چنان كه فرموده است (ص): دنيا و آخرت هووى يكديگرند، به اندازه‏اى كه به يكى از آنها نزديك شوى از ديگرى دور مى ‏افتى«».
ظاهرا مرگ به اين بى‏ توجّهى و غفلت پايان مى‏دهد، و اين پرده ‏ها را از ميان بر مى‏دارد، و در آن هنگام انسان، گذشته خود را به ياد مى‏آورد، امّا چه جاى يادآورى است (و أنّى له الذّكرى)، زيرا آنچه در اين روز بر اثر فرو رفتن در گرداب غفلت، و آلودگى و تيرگى نفس، و سقوط از درجات كمال، و ديدن سلاسل و اغلال دامنگير او مى‏شود، كيفر گناهان اوست كه اكنون پرده از روى آنها برداشته شده و در پيش روى او قرار گرفته است، واژه جلابيب استعاره محسوس است براى معقول، وجه مناسبت اين است كه همان گونه كه جلباب چهره را مى‏پوشاند، پرده غفلت نيز چشم بصيرت انسان را از روشن شدن به انوار إلهى محجوب و محروم مى‏دارد، مراد از مدبر نوع كسانى است كه به آخرت پشت كرده، و اكنون به عذاب آخرت و اهوال قيامت، كه از آنها پنهان بود رو مى‏آورند، و منظور از مقبل نوع كسانى است كه دنيا به ايشان رو آورده و آرزوهاى‏ آنها را بر آورده ساخته و اكنون بدآنها پشت مى‏كنند، پيداست كه در اين هنگام از آنچه در دنيا به آن دست يافته و به آرزوهايى كه رسيده، و بى‏ نيازى كه پيدا كرده بودند سودى نمى‏برند.

امام (ع) پس از اين سخنان شنوندگان را از اين كه در چنين موقعيّت و منزلتى باشند بيم مى‏دهد، منظور از منزلت در اين جا، داشتن روش ارباب غفلت است كه احوال آنها را بيان فرمود، زيرا غفلت و عدم توجّه، حالتى دشوار و منشأ لغزش و گناه مى‏باشد، سرّ اين كه امام (ع) در اين تحذير خود را نيز شريك ساخته و به خود نيز بيم مى‏دهد اين است كه در توجّه دادن شنوندگان به طاعت و فرمانبردارى خويش مؤثّرتر است، سپس دستور مى‏دهد كه هر كسى بايد از وجود خود سود برد، و چون تنها افراد با بينش مى‏توانند از وجود خود منتفع شوند با شرح حال افراد بصير، كيفيّت اين انتفاع را بيان فرموده و امورى را متذكّر شده است:

1- اين كه انسان در باره آنچه از كلام خدا و سخنان پيامبرش (ص) مى‏شنود، و پندهاى مؤثّرى كه از آنها به گوش او مى‏رسد انديشه كند، زيرا چنان كه مى‏دانيم بدون تفكّر، سودى از اينها نخواهد برد.

2- به چشم سر و به ديده دل بنگرد، و مقاصد مفيدى را دنبال كند و پس از شناخت با هوشمندى از آنها اندرز گيرد.

3- از عبرتها و دريافتهاى خود بهره بردارد، و اين در هنگامى ميسّر است كه همواره بر طبق آنچه دانسته و دريافته است عمل كند.

4- اين كه در صراط مستقيم گام بردارد، همان راهى كه شرع آن را نشان داده است، و راههاى آن روشن است، و بايد از عدول و انحراف از آن دورى كند، زيرا هر كس از راه دين منحرف شود، هر چند انحراف او كم باشد در پرتگاه نابودى مى‏افتد، و در وادى گمراهى سرگردان مى‏شود، و ما ضمن سطور گذشته مثلى را كه در اين باره پيامبر گرامى (ص) بيان كرده است ذكر كرده ‏ايم، در آن جا كه فرموده است: «خداوند مثل درستى زده، كه در دو سوى صراط،درهاى گشاده‏ اى است و بر اين درها پرده‏ ها انداخته شده، و بر ابتداى صراط گوينده ‏اى است كه مى‏گويد: بگذريد و درنگ نكنيد«»» صراط عبارت از دين است و در اين جا به راه روشن از آن تعبير شده، گوينده قرآن است، و درهاى گشاده محرّمات الهى است كه در اين جا مهاوى و مغاوى گفته شده ‏اند و اسباب تباهى و گمراهيند، پرده‏ هاى انداخته شده حدود الهى و نواهى اوست.

سپس امام (ع) نهى مى‏كند از اين كه انسان، گمراهان را به سبب امورى كه ذكر مى‏شود بر ضدّ خود برانگيزد، يعنى در امر حقّ بيراهه رود، و گمراهان را وادار كند كه حقّ را تمام و كمال انجام دهند و يك باره همگى سختيها و دشواريهاى آن را بپذيرند، زيرا براى حقّ درجاتى است كه برخى آسانتر از ديگرى است، و تحميل مشكل‏ترين درجات آن به كسى كه اهل آن نيست موجب پديد آمدن نفرت او از گفتار و دستورى است كه به وى داده مى‏شود، و باعث برانگيختن دشمنى و اعتراض اوست، ممكن است مراد از جمله بتعسّف فى حقّ اين باشد كه كسى با تكلّف و دشوارى كار حقّى را انجام دهد، و در عين حال به گونه‏اى در آن كار مقصّر باشد، و چون گمراهان همان كسانى هستند كه حقّ را رها كرده‏اند، هنگامى كه چيز ناخوشايندى در اين باره ببينند، يا كسى را مشاهده كنند كه در عمل به حقّ، تكلّف به خرج مى‏دهد و كوتاهى مى‏كند زبان به باطل مى‏گشايند و سخن ناهنجار مى‏گويند، در اين صورت او چنين افراد گمراهى را بر ضدّ خود برانگيخته است، همچنين است هنگامى كه از او دروغ يا تحريف گفتارى را بشنوند، يا دريابند كه او از گفتن سخن راست بيم دارد، كه در اين موقع اينها بيشتر از هر چيز به طمع مى‏افتند كه او را تحت تأثير باطل خود قرار دهند و او را در جرگه خود وارد سازند، در اين صورت او آنان را در گمراه ساختن خود، بدين طريق كمك كرده است.
سپس امام (ع) دستورهاى خود را به شنوندگان، به شرح زير ادامه مى‏دهد:

1- اين كه از مستى جهل به هوش آيند، و از خواب غفلت بيدار شوند، واژه سكرة (مستى) مستعار است و مناسبت آن اين است كه غفلت مانند مستى موجب پشت پا زدن به حكومت عقل است.

2- اين كه از شتاب خود بكاهند، مراد از عجله سرعت حركت و شتافتن در طلب دنيا و اهتمام نسبت به آن است و مقصود از اختصار، كاستن اين حركت و كم كردن آن است.

3- اين كه در باره سخنان پيامبر گرامى (ص) كه در آنها مرگ، و زمان حضور خلايق در پيشگاه خداوند متعال براى داورى، فراوان ياد شده است سخت بينديشند. انعام فكر در اين باره، عبارت از تدقيق نظر و سخت انديشيدن در پيرامون مرگ و احوال پس از آن است، همچنين پند گرفتن و عبرت آموختن از حادثه‏اى كه هيچ كس را در برابر آن چاره و گريزى نيست.

4- با كسى كه خلاف اين سخنان رفتار مى‏كند، و نظر خود را متوجّه غير از اين ساخته، و دنيا و زيب و زيور آن را پناه خود در برابر مرگ قرار داده است، بايد مخالفت كند، و او را به آنچه بدان خشنود است واگذارد، و به اين كه امور فانى را به جاى نعمتهاى باقى برگزيده، و شقاوتها و عذابهايى را كه مستلزم اين كار است براى خود پسنديده است او را رها سازد.

5- بايد فخر و به خود نازيدن را فرو گذارد، و تكبّر و خود بزرگ بينى را رها كند، ما پيش از اين پيامدها و آفات تكبّر را بيان كرده‏ ايم، فخر و مباهات نيز مستلزم كبر است، زيرا هر كس كه به خود مى‏بالد و فخر و مباهات مى‏كند متكبّر نيز هست و اين دو ملازم يكديگرند.

6- اين كه انسان بايد همواره گور خود را به ياد آورد، زيرا ياد آن مايه كمال عبرت است.

فرموده است: فإنّ عليه ممرّك.

اين بيان، هشدارى است بر اين كه يادآورى مرگ و به خاطر داشتن خانه گور واجب است، زيرا كسى كه ناگزير از پيمودن راهى است، اگر در ميان آن منزلگاهى مخوف و ظلمانى باشد، لازم است براى توقّف در آن خود را آماده كند و وسيله روشنايى با خود بردارد، بديهى است انسان در سفر آخرت نيز ناگزير به عبور از گذرگاه قبر است، و احكامى كه در اين باره از شارع مقدّس رسيده بسيار است.
پس از اين امام (ع) دو مثلى را كه مشهور است، براى وجوب حسن معامله با خداوند گوشزد مى‏فرمايد كه يكى كما تدين تدان مى‏باشد، زيرا حسن پاداش خداوند همواره متناسب با خوبى عمل فرد، و بدى كيفر او نيز به اندازه بدى كردار او است، ديگرى مثل كما تزرع تحصد است. واژه زرع (كشت كردن) براى كردار انسان كه به سبب آن داراى ملكه خوبى يا بدى مى‏شود استعاره شده است همچنين واژه حصد (درويدن) براى ثمرات كشت و كار او و پاداش خوب يا بدى كه بر اثر آن بدو تعلّق مى‏گيرد استعاره گرديده و مناسبت در هر دو روشن است.

فرموده است: و كما قدّمت اليوم تقدم عليه غدا.

معناى اين عبارت آشكار است، زيرا حالات و كيفيّات نفسانى كه ثمره اعمال خوب يا بدى است كه انسان به سبب آنها مستوجب سعادت يا شقاوت مى‏شود، اگر چه در طول زندگانى دنيا نيز با نفس همراه بوده است، ليكن چنان كه پيش از اين توضيح داده‏ايم تنها پس از جدا شدن از بدن، صورت واقعى آن نمودار، و پرده از روى آن برداشته مى‏شود، و نفس در اين هنگام كه منكشف شده به منزله كسى است كه با امرى روبرو گرديده كه پيش از اين با آن برخورد نكرده است، و چون فرجام كار اين است سزاوار است انسان براى پاى خود در آن روز جايى فراهم كند، معناى فامهد لقدمك اين است كه با كردار شايسته جاى پاى خود را در آن جهان هموار و آماده سازد، و آنچه در مصلحت و توان اوست براى قيامت خود از پيش بفرستد.

پس از اين امام (ع) به گفتار خود در تحذير و پرهيز دادن كسانى كه مواعظ او را استماع مى‏كنند باز مى‏گردد و آنچه را كه در باره كوشش در عمل براى پس از مرگ، و بيدارى از خواب غفلت بيان فرموده بود تأكيد مى‏كند، و با استشهاد به آيه قرآن به شنونده هشدار مى‏دهد كه كسى كه او را موعظه مى‏كند، به احوال و اهوال آخرت خبير و آگاه است، و هيچ كس مانند كسى كه به حقايق امور داناست نمى‏تواند از امور آگاهى دهد. پس از اين بيم مى‏دهد كه مبادا گناهان كبيره‏اى را كه قرآن مجيد به آنها تصريح كرده و ناگزير مستلزم عقاب و عذاب است، مرتكب شوند، مراد از ذكر حكيم، قرآن است، و معناى عزائم پيش از اين گفته شده است، و برخى آن را عبارت از لوح محفوظ دانسته‏ اند.

بقيّه خطبه پيش:

وَ يَسْخَطُ- أَنَّهُ لَا يَنْفَعُ عَبْداً- وَ إِنْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ وَ أَخْلَصَ فِعْلَهُ- أَنْ يَخْرُجَ مِنَ الدُّنْيَا لَاقِياً رَبَّهُ- بِخَصْلَةٍ مِنْ هَذِهِ الْخِصَالِ لَمْ يَتُبْ مِنْهَا- أَنْ يُشْرِكَ بِاللَّهِ فِيمَا افْتَرَضَ عَلَيْهِ مِنْ عِبَادَتِهِ- أَوْ يَشْفِيَ غَيْظَهُ بِهَلَاكِ نَفْسٍ- أَوْ يَعُرَّ بِأَمْرٍ فَعَلَهُ غَيْرُهُ- أَوْ يَسْتَنْجِحَ حَاجَةً إِلَى النَّاسِ بِإِظْهَارِ بِدْعَةٍ فِي دِينِهِ- أَوْ يَلْقَى النَّاسَ بِوَجْهَيْنِ أَوْ يَمْشِيَ فِيهِمْ بِلِسَانَيْنِ- اعْقِلْ ذَلِكَ فَإِنَّ الْمِثْلَ دَلِيلٌ عَلَى شِبْهِهِ- إِنَّ الْبَهَائِمَ هَمُّهَا بُطُونُهَا- وَ إِنَّ السِّبَاعَ هَمُّهَا الْعُدْوَانُ عَلَى غَيْرِهَا- وَ إِنَّ النِّسَاءَ هَمُّهُنَّ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الْفَسَادُ فِيهَا- إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ مُسْتَكِينُونَ- إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ مُشْفِقُونَ إِنَّ الْمُؤْمِنِينَ خَائِفُونَ

لغت

استنجح الحاجة: در خواست برآوردن حاجت كرد.

ترجمه

«… اين است كه بنده هر چند به خود رنج دهد و عمل خود را خالص گرداند، سودى براى او نيست، اگر پس از مرگ خداوند را با يكى از اين صفات، بى‏ آن كه توبه كرده باشد ديدار كند: اين كه در عبادتى كه خداوندبر او واجب كرده به او شرك ورزد، ديگر اين كه با كشتن بى‏ گناهى خشم خويش را فرو نشاند، يا كار شخص ديگرى را مورد عيبجويى قرار دهد«»، يا براى بر آوردن نيازى كه به مردم دارد، بدعتى در دين خود پديد آورد يا با مردم دورويى كند، و يا در ميان آنان سخن به دو گونه گويد، در اين گفتار بينديش زيرا مثل، بيانگر مشابه خود مى‏باشد.
همه انديشه چهار پايان براى شكمهايشان است، و هدف درّندگان ستيز و دشمنى با ديگران است و هدف زنان آرايش زندگى و تباهى در آن است، همانا مؤمنان فروتن، مهربان و ترسان از خداوند مى‏باشند.»

شرح

اسم إنّ در جمله إنّ من عزائم اللّه… جمله أنّه لا ينفع… مى‏باشد، و ضمير أنّه… در جمله اخير ضمير شأن است، و فاعل ينفع… جمله ان يخرج… است، لاقيا بنا بر اين كه حال است منصوب شده است.
منظور امام (ع) در اين گفتار اين است كه از جمله نصوص الهى كه در قرآن مجيد آمده، و اعتقاد و عمل به آنها موجب پاداشهاى خداوند و خشنودى او مى‏گردد، و ترك آنها باعث كيفر و خشم او مى‏شود، اين كه سودى عايد بنده نيست اگر هنگام بيرون رفتن از دنيا، خداوند را با يكى از صفاتى كه در زير ذكر مى‏شود ديدار كند هر چند به خود رنج فراوان داده و عمل خود را خالص كرده باشد.
اوّل: شرك به خداوند متعال، ما پيش از اين درجات شرك را بيان كرده‏ايم، بايد دانست كه قوّت و شدّت عذاب و عقاب خداوند به اندازه شدّت و ضعف شرك به اوست، و گفتار خداوند متعال كه فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ‏ يُشْرَكَ بِهِ…«»» صريح است بر زيان شرك و بى حاصل بودن آن، از اين كه امام (ع) فرموده است: شرك در عبادتى كه خداوند آن را واجب فرموده است، دانسته مى‏شود كه مراد از آن، رياى در عبادت است، نه اين كه خداى دوّمى اتّخاذ و آن را شريك حقّ تعالى قرار داده باشد، شرك به خدا گاهى در نتيجه غلبه جهل و استيلاى غفلت، و ترك تحصيل معرفت و عدم تفكّر در يگانگى خداوند در نفس پديد مى‏آيد، و زمانى به علّت غلبه شهوت و خواهشهاى نفسانى است، چنان كه شخص رياكار در عبادت غرضى جز طلب دنيا ندارد.

دوّم: اين كه براى فرو نشانيدن خشم خود كسى را به هلاكت برساند، در يكى از نسخه‏هاى نهج البلاغه بهلاك نفسه آمده است ليكن نفس بدون الحاق ضمير اعمّ است، هلاكت مذكور گاهى در دنيا واقع مى‏شود مانند اين كه از طريق سخن چينى و بدگويى نزد پادشاهان و حاكمان و مانند اينها باعث نابودى ديگرى گردد و زمانى در آخرت است و اين به سبب گناهانى است كه در نتيجه انتقامجويى و براى فرو نشانيدن خشم حاصل مى‏شود، چنان كه صريح قول خداوند متعال است كه: «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها«»» و اين گناه به سبب قوّه غضبيّه دامنگير آدمى مى‏شود.

3- كارى را كه ديگرى انجام داده مورد عيبجويى قرار دهد، منظور اين است كه با عيبجويى و بدگويى از عمل ديگرى موجبات آزار و نابودى او را فراهم كند، در اين صورت در زمره كسانى خواهد بود كه در روى زمين به فساد و تباهى كوشيده‏اند و صريح قول خداوند متعال است كه: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا…«»» برخى از شارحان فعل يعرّ را با عين مهمله‏ نقل كرده ‏اند كه در اين صورت معنايش اين است كه: در كارى كه خود آن را انجام داده است ديگرى را مورد تهمت و بدگويى قرار دهد، و در اين جا واژه غيره مفعول به و منصوب خواهد بود و عامل آن فعل يعرّ مى‏باشد، و فعل يعرّ از عرّ يعرّ عرّا مشتقّ است و معناى عيب كردن، و نسبت دادن به كار بد را دارد، بديهى است چنين كسى بنا به اين روايت در جرگه فاسقان و دروغگويان است، و مصداق آيه وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا«» مى‏باشد. اين آفت اخلاقى ناشى از مشاركت دو قوّه شهوت و غضب است.

4- براى اين كه مردم نياز او را بر آورند، بدعتى در دين خود پديد آورد، و ناروايى را مرتكب شود، مانند اين كه به دروغ گواهى دهد تا بر مقصودش دست يابد، يا در حكم و قضا رشوه بگيرد.

5- اين كه با مردم دورويى كند، و در ميان آنان به دو زبان سخن گويد، يعنى اگر مثلا به دو دوست برخورد كند آنچه به يكى از اين دو مى‏گويد غير از آن باشد كه به ديگرى مى‏گويد، و هدفش در اين كار ايجاد تفرقه ميان دو دوست، و يا تشويق دو دشمن به دشمنى با يكديگر باشد، بطور خلاصه آنچه را به زبان مى‏گويد خلاف آن را در دل داشته باشد، در اين صورت در جرگه منافقان وارد شده، و در قرآن ضمن آيه «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ«»» وعده سخت‏ترين عذاب به منافقان داده شده است. عقل نيز حكم مى‏كند: كسى كه بدى با صور مختلف آن در صفحه ضميرش نقش بسته، و زشتيها جزء طبيعت او گشته، و با توبه و بازگشت به سوى خدا آنها را نزدوده و درون خود را پاكيزه نساخته است در زمره اهل دوزخ است.

فرموده است: اعقل ذلك،

يعنى: مثلى را كه براى تو آورده مى‏شود، تعقّل، و نظاير و امثالش را بر آن قياس كن، زيرا مثل، بر شبيه و مانند خود دلالت دارد و بيانگر آن است، منظور از مثل همان است كه در جملات: إنّ البهائم… تا و الفساد فيها آمده است.

فرموده است: إنّ البهائم همّها بطونها.

اين بيان اشاره به اين است كه انسانى كه به دنبال شهوات نفسانى خويش است، از نظر متابعت از قواى شهوانى و اهتمام او به خوردن و آشاميدن، و عدم توجّه به حقايق، به منزله چهار پاست.

فرموده است: إنّ السّباع همّها العدوان على غيرها.

اشاره به اين است كه پيرو قوّه غضبيّه به سبب متابعت او از اين قوّه، و ميل به انتقامجويى و غلبه بر ديگران در حكم درّندگان است.

فرموده است: و إنّ النساء همهنّ زينة الحياة الدّنيا و الفساد فيها.

توضيح مطلب اين است كه: زنان پيرو دو نيرويند، يكى نيروى شهويّه است، كه انديشه آنها را به زيب و زيور دنيا مشغول مى‏كند، ديگرى نيروى غضبيّه است كه فكر آنها را متوجّه ايجاد فساد و تباهى در زندگى مى‏سازد، از اين رو كسى كه فرمانگزار اين دو نيرو است بايد در زمره زنان به شمار آيد. و چون امام (ع) پيروان شرّ و بدى را در كسانى منحصر فرموده است كه از نيروهاى شهوت و غضب متابعت مى‏كنند به ذكر صفات سه گانه مؤمنان كه همگى سركوب كننده و شكننده اين دو نيرويند پرداخته است، اين صفات يكى احساس زبونى و اظهار فروتنى در برابر خداوند، و ديگرى بيم از خشم او، و سوّم ترس از كيفر اوست روشن است كه هر يك از اين صفات، انسان را از زياده روى در شهوت و غضب باز مى‏دارد، و مانع آن مى‏شود كه انسان در به كارگيرى اينها از حدّ اعتدال بيرون رود، فايده‏اى كه از بيان اين نكات مورد نظر است، نفرت دادن مردم از اطاعت شهوت و غضب، و هشدار دادن به اين است كه هر كس در استفاده از اين دو غريزه از حدّ اعتدال خارج شود به ميزانى كه شايسته و سزاوار است به چهار پايان‏ يا درّندگان و يا زنان شبيه مى‏گردد، و اين چيزى است كه هر خردمندى از آن روگردان است و همان است كه آن بزرگوار با جمله اعقل ذلك امر به تعقّل و درك آن فرموده است. در اين جا سزاوار است بنگريم كه اين سخنان چه اشاره‏ها و نكته‏هاى لطيفى را در بر دارد، و آن بزرگوار با ديده حقّ بين خود آن چنان كه هست آنها را تذكّر داده است، و ما هنگامى كه با اين گونه سخنان كه مشحون از دانش و حكمت است برخورد مى‏كنيم و به ياد مى‏آوريم كه آن بزرگوار آن را در كتابى نخوانده و از بحثى استفاده نكرده است در مى‏يابيم كه اين فيض ربّانى است كه از طريق سرور بشر و استاد و مرشدش (ص) به آن بزرگوار منتقل شده است.

عبد الحميد بن ابى الحديد«» شارح فاضل نهج البلاغه رحمه الله گفته است كه باطن سخنان مذكور به سران جنگ جمل اشاره دارد، زيرا آنها در صدد بر آمدند با از ميان بردن آن حضرت و كشتار مسلمانان، خشم خود را فرو نشانند، و همانها بودند كه بر كارى كه خود، آن را مرتكب شده بودند آن بزرگوار را سرزنش كردند، و اين همان برانگيختن و گردآورى مردم بر ضدّ عثمان و محاصره خانه او بود، همچنين سران جنگ جمل بودند كه براى رسيدن به مطامع خود، با اظهار بدعت و ايجاد فتنه به مردم بصره رو آوردند، و دورويى كردند، و به دو زبان با مردم سخن گفتند، زيرا آنها پيش از اين با امام (ع) بيعت كرده و نسبت به آن حضرت اظهار خشنودى كردند، ليكن پس از آن چهره ديگرى از خود نشان داده بيعت خود را با او شكستند، از اين رو امام (ع) اين گناه آنان را به منزله شرك به خدا دانسته است كه جز با توبه آمرزيده نخواهد شد. پس از اين شارح مذكور گفته است كه مراد از جمله اعقل ذلك تعقّل و درك همين موضوع است، زيرا مثل هر چيزى دليل اشباه و نظاير خود مى‏باشد. و توفيق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی 3

خطبه151 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه152صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه‏ السلام ) في صفات اللّه جل جلاله، و صفات أئمة الدين‏

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَ بِمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِيَّتِهِ وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لاَ شَبَهَ لَهُ لاَ تَسْتَلِمُهُ اَلْمَشَاعِرُ وَ لاَ تَحْجُبُهُ اَلسَّوَاتِرُ لاِفْتِرَاقِ اَلصَّانِعِ وَ اَلْمَصْنُوعِ وَ اَلْحَادِّ وَ اَلْمَحْدُودِ وَ اَلرَّبِّ وَ اَلْمَرْبُوبِ اَلْأَحَدِ بِلاَ تَأْوِيلِ عَدَدٍ وَ اَلْخَالِقِ لاَ بِمَعْنَى حَرَكَةٍ وَ نَصَبٍ وَ اَلسَّمِيعِ لاَ بِأَدَاةٍ وَ اَلْبَصِيرِ لاَ بِتَفْرِيقِ آلَةٍ وَ اَلشَّاهِدِ لاَ بِمُمَاسَّةٍ وَ اَلْبَائِنِ لاَ بِتَرَاخِي مَسَافَةٍ وَ اَلظَّاهِرِ لاَ بِرُؤْيَةٍ وَ اَلْبَاطِنِ لاَ بِلَطَافَةٍ بَانَ مِنَ اَلْأَشْيَاءِ بِالْقَهْرِ لَهَا وَ اَلْقُدْرَةِ عَلَيْهَا وَ بَانَتِ اَلْأَشْيَاءُ مِنْهُ بِالْخُضُوعِ لَهُ وَ اَلرُّجُوعِ إِلَيْهِ مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ وَ مَنْ قَالَ كَيْفَ فَقَدِ اِسْتَوْصَفَهُ وَ مَنْ قَالَ أَيْنَ فَقَدْ حَيَّزَهُ عَالِمٌ إِذْ لاَ مَعْلُومٌ وَ رَبٌّ إِذْ لاَ مَرْبُوبٌ وَ قَادِرٌ إِذْ لاَ مَقْدُورٌ

بخش اول
لغت

مشاعر: حواسّ، زيرا حواسّ محلّ شعور و وسيله اد را كند.

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است :

«ستايش ويژه خداوندى است كه آفريدگانش را دليل هستى خويش گردانيده، و حدوث آنها را نشان ازليّت خود قرار داده، و مشابهت آنها را با يكديگر دليل اين ساخته كه او را هيچ شبيه و مانندى نيست، حواسّ بشرى نمى ‏تواند ذات او را ادراك كند. و هيچ حايلى نمى‏تواند مانع پيدايى او گردد، براى اين كه ميان آفريننده و آفريده شده، و محدود كننده و محدود شونده، و پروردگار و پرورده دو گانگى و تفاوت است.
او يگانه است نه به وحدت عددى، آفريننده است نه با حركت و تحمّل زحمت، شنواست نه با ابزار گوش، بيناست نه با گردش چشم، حاضر است نه با تماسّ و ملاقات، جداست نه با دورى و فاصله، پيداست نه با ديدن چشم ظاهر، پنهان است نه به سبب خردى و لطافت، از همه چيز جداست چون بر همه اشيا غلبه و قدرت دارد، و همه چيز از او جداست چون همه اشيا در برابر او فروتنى و به سوى او رجوع دارند، هر كس او را به صفت آفريدگان توصيف كند برايش حدّ قائل شده، و كسى كه او را محدود كند او را بر شمرده، و كسى كه او را بر شمارد جاودانگى او را انكار كرده است. و هر كس بپرسد او چگونه است توصيفش را خواسته و هر كه بگويد كجاست او را در مكان قرار داده است، عالم بوده در آن هنگام كه معلومى نبوده، پروردگار بوده در آن زمان كه پرورده ‏اى وجود نداشته، قادر و توانا بوده پيش از آن كه مقدورى آفريده شده باشد.»

شرح

امام (ع) در اين خطبه، خداوند را به اعتبار برخى از اوصاف او حمد و ثنا گفته و ستايش كرده است، و در گفتار آن حضرت مباحثى از علوم الهى است:

اوّل:

اشاره به هستى پروردگار متعال است كه واجب الوجود مى‏باشد، در اثبات وجوب وجود حقّ تعالى معمولا دو روش وجود دارد:

1- اثبات هستى او با نگرش در نفس وجود و مطلق هستى، اين موضوع در مباحث زير منحصر مى‏شود: توضيح اين روش اين است كه: در وجود موجود هيچ شكّى نيست، حال اگر اين موجود واجب الوجود باشد، يعنى وجودش نياز به علّت نداشته باشد مراد ما حاصل است و اگر ممكن الوجود است، نيازمند به مؤثّر و موجد است، بنا بر اين كه علّت نياز ممكنات به موجد، نفس امكان باشد، در صورت اخير كه موجود ممكن الوجود و نيازمند به غير باشد دور يا تسلسل لازم مى‏آيد، و اين هر دو باطلند، امّا بطلان دور«» به اين شرح است كه: اگر دو چيزدر مورد واحدى به يكديگر محتاج باشند، تقدّم هر يك بر ديگرى، و در نتيجه تقدّم شي‏ء بر خودش لازم مى‏آيد، امّا بطلان تسلسل«» بدين سبب است كه اگر سلسله‏اى از علل و معلولات غير متناهى در وجود فرض كنيم، همه آن سلسله ممكن الوجود است براى اين كه هر جزيى از آن نيازمند به اجزايى غير از خود مى‏باشد و مجموع آن محتاج به علّت تامّه است، حال اگر مجموع آن را علّت تامّه بدانيم، روشن است كه اين امرى محال است و اگر علّت تامّه را امرى داخل در آن بدانيم اين نيز باطل است، زيرا علّت تامّه شي‏ء مركّب، در درجه اوّل علّت براى اجزاى آن است زيرا اگر براى آنها علّت نباشد، علّت تامّه نيست بلكه جزيى از علّت اجزاى آن است، و اين خلاف فرض مى‏باشد، و اگر علّت شي‏ء مركّب در مرحله اوّل، علّت براى اجزايش باشد لازم مى‏آيد جزيى كه مؤثّر در مجموع است اوّلا در نفس خود و بعدا در تمام علل پيش از خود، مؤثّر باشد، و در اين صورت تقدّم شي‏ء بر نفس خود در مراتب نامتناهى لازم مى‏آيد كه بطلان آن روشن است، حال آنچه باقى مى‏ماند اين است كه علّت تامّه و مؤثّر در اين مجموع، يا امرى خارج از آن، و يا چيزى مركّب از داخل و خارج آن باشد، صورت دوّم نيز باطل است، زيرا هرگاه امر داخل جزيى از علّت تامه تصوّر شود، لازم مى‏آيد كه بر كلّ مركّب مقدّم باشد، در حالى كه علّت تامّه بايد مقدّم بر مجموع ممكنات بوده و بر اين جزء و ديگر اجزاى خود پيشى داشته باشد، و چون جزء آن نيز بايد داراى اين صفت باشد، تقدّم شي‏ء بر نفس و بر علل سابق خود لازم مى‏آيد كه اين نيز باطل است، بنا بر اين آنچه مى‏ماند امر اوّل است كه علّت تامّه خارج از سلسله علل و معلولات است، و چون موجودى كه خارج از كلّ ممكنات است نمى‏تواند ممكن و نيازمند به غير باشد، لذا او واجب الوجود و از هر علّتى بى‏نياز است و اين همان نتيجه ‏اى است كه مطلوب ماست، اين روش در اثبات وجود بارى تعالى طريقه كسانى است كه از علّت به معلول و يا از خالق به مخلوق استدلال كرده، و آن را برهان لمّ ناميده ‏اند.

2- طريقه دوّم كه از آن پيروى مى‏شود اين است كه: آفريدگان و طبايع آنها را كه همگى ممكن و نيازمندند و قابليّت تكثّر و تغيير و تركيب دارند مورد توجّه و مطالعه قرار داده و بر مبادى آنها استدلال، و وجود مبدأ اوّل جلّ و علا را اثبات كرده‏اند، و اين روش انديشمندان طبيعى است، و همان است كه امام (ع) در گفتار خود الدّال على وجوده بخلقه، بدان اشاره كرده است. متكلّمان اين طريقه را به چهار گونه منقسم ساخته‏ اند:

1- دسته ‏اى استدلال كرده‏اند كه چون موجودات جهان هستى حادثند، يعنى پيشتر نبوده و بعد هستى يافته‏اند ممكن الوجودند، و چون ممكنند نياز به مؤثّر و آفريننده دارند، و اين روش اشعرى«» و ابى الحسين بصرى«» و متكلّمان متأخّر است.
2- گروهى تنها به حادث بودن اين موجودات و نياز آنها به محدث و آفريننده استدلال كرده ‏اند، و جنبه امكان آنها را مورد توجّه قرار نداده و گفته‏ اند، همگى اجسام حادثند، و هر حادثى را محدث و پديد آورنده‏اى است، در اين قضيّه جزء نخست آن استدلالى و جزء دوّم از نظر آنان بديهى است.
3- برخى ممكن بودن صفات آفريدگان را دليل وجود حقّ تعالى دانسته و روشن كرده‏اند كه: اجسام فلكى و عنصرى با يكديگر تشابه دارند و سپس گفته‏اند: ما در برخى از اجسام، صفاتى را مى‏بينيم كه در برخى ديگر، آن صفات وجود ندارد، و اين ويژگى ناشى از جسميّت و لوازم آنها نيست، و اگر چنين بود بايستى همه اجسام داراى آن ويژگى باشند، همچنين بر اثر عارضى از عوارض جسميّت در آنها به وجود نيامده، زيرا بنا بر آنچه گفته شد دليلى بر اختصاص آن وجود ندارد و مستلزم تسلسل است، و نيز چنان كه برخى مى‏گويند برخاسته از طبيعت جسم نيست، براى اين كه در مادّه بسيط مثلا مانند نقطه نمى‏توان كارهاى گوناگونى انجام داد. بنا بر اين آنچه باقى مى‏ماند اين است كه اين ويژگيها از مدبّرى حكيم است كه مقصود ماست و از اين نظر او را صانع مى‏ گوييم.
4- گروهى با توجّه به اين كه صفات آفريدگان حادثند بر هستى حقّ تعالى استدلال كرده‏اند، كه اين مطلب روشن است و نيازى به توضيح ندارد.

براى آگاهى بيشتر در باره طرق مذكور و آنچه در ردّ يا تأييد اين مباحث گفته شده بايد به كتابهاى فنّ كلام مراجعه كرد، و در اين جا مناسب است كه گفتار امام (ع) را كه فرموده است: الدّال على وجوده بخلقه بر طريقه اوّل يا سوّم اختصاص دهيم، چون آن حضرت حدوث را دليل بر ازليّت وجود بارى تعالى قرار داده است.

دوّم:

در باره ازليّت حق تعالى است كه هميشه بوده و خواهد بود، و امام (ع) با گفتار خود كه فرموده است: و بمحدث خلقه على أزليّته به اين مطلب اشاره فرموده، طريق استدلال آن اين است كه: همچنان كه در جاى خود ثابت شده است، همه محدثات صادر از قدرت حقّ تعالى بوده و منتهى به اويند، و اگر خود او نيز محدث باشد لازم مى‏آيد كه پديد آورنده نفس خويش باشد و اين بالضّروره باطل است.

 

سوّم:

اين كه خداوند متعال هيچ گونه شبيه و مانند ندارد، امام (ع) در آن جا كه فرموده: و باشتباههم على أنّه لا شبيه له به اين موضوع اشاره كرده است، مراد از اشتباه، مشابهت و همگونى مردم در نيازمندى به مؤثّر و مدبّر است، طريق استدلال اين مطلب اين است كه: اگر خداوند متعال بى‏نياز از مؤثّر است، او را در اين بى‏نيازى هيچ شبيه و مانندى نيست، و چون مقدّم اين قضيّه درست است، تالى آن نيز درست و ثابت مى‏باشد. گفته شده كه مراد نفى مشابهت او به مردم در جسميّت و جنس و نوع و اشكال و مقادير و الوان و مانند اينهاست، امّا بارى تعالى مندرج در ذيل هيچ جنسى نيست، و از تركيب كه مستلزم امكان است منزّه مى‏باشد، همچنين در دايره هيچ نوعى نمى‏گنجد، زيرا نوع در داشتن عوارض، نياز به غير دارد، و نيز او جلّ و علا داراى مادّه نيست، زيرا مادّه مستلزم تركيب است، بنا بر اين خداوند در هيچ يك از امور مذكور، شبيه و مانندى ندارد، و دليل نخست در نفى شبيه اعمّ و فراگيرتر است.

چهارم:

اين كه أنّ المشاعر لا تستلمه يعنى حواسّ نمى‏ تواند او را لمس كند، زيرا لمس مشاعر مستلزم ثبوت جسميّت و اعراض قائم به آن است و چون ذات اقدس بارى تعالى از جسميّت و لواحق آن پاك و منزّه است برتر از آن است كه حواسّ، او را لمس و ادراك كند.

پنجم:

پرده‏ها او را حاجب و حايل نيست، و هيچ چيزى مانع ظهور و پيدايى او نمى‏شود، زيرا پرده و حجاب از لوازم چيزى است كه داراى جهت و جسميّت باشد، و چون بارى تعالى مبرّا از جهت و جسميّت است از پرده و حجاب محسوس نيز منزّه مى‏باشد.

فرموده است: لافتراق الصّانع و المصنوع… تا و المربوب.

اين تعليل به جملاتى كه در پيش گفته شده برگشت دارد، زيرا براى هر يك از صانع و مصنوع اوصافى است كه شايسته آنها بوده، و بدانها شناخته شده، و از يكديگر جدا و ممتاز مى‏شوند، از اين رو مخلوق بودن و حدوث و مشابهت، و لمس با حواسّ و در حجاب قرار گرفتن از لواحق امور ممكن و مصنوع است، و چيزهايى است كه شايسته ممكنات و سزاوار آفريدگان مى‏باشد، امّا وجود لا يزالى كه هيچ گونه شبيه و مانندى ندارد، منزّه از درك با حواسّ بوده و برتر از اين است كه چيزى مانع ظهور و پيدايى او شود، و اينها از ويژگيهاى صانع اوّل و واجب الوجود است، و او است كه بدينها سزاوار، و اوصاف او با صفات ممكنات در تضادّ مى‏باشد، مراد از حادّ آفريننده حدود و نهايات است كه در اين مورد صانع گفته مى‏شود و مفهوم صفت صانع غير از صفت ربّ است، زيرا در مفهوم ربوبيّت مالكيّت داخل است ليكن در معناى صنع مالكيّت دخالت ندارد.

ششم:

در باره يگانگى خداوند است كه برهان آن پيش از اين ذكر شد.
اين كه فرموده است: وحدانيّت خداوند، وحدت عددى نيست، مراد اين است كه يگانگى او به معناى وحدتى كه مبدأ كثرت و شمارش است نيست، چنان كه واحد در آغاز اعداد است، و همان گونه كه پيش از اين گفته‏ايم واحد، مشترك لفظى است و معانى بسيارى دارد، و توضيح داده‏ايم كه اطلاق واحد بر خداوند متعال داراى چه معناست، و روا نيست وحدانيّت خدا به معناى واحدى كه مبناى عدد است، باشد، بلكه مدلول آن اين است، كه خداوند را در وجود، ثانى و تالى نيست، و در ذات او به هيچ روى كثرت ذهنى و خارجى وجود ندارد، و همه كمالات در او موجود است، و آنچه شايسته ذات مقدّس اوست با لذّات و بالفعل داراست.

هفتم:

اين كه خداوند متعال در آفرينش آفريدگان منزّه از حركت و تحمّل زحمت است، و ما در ذيل خطبه اوّل شرح آن را داده و متذكّر شده‏ايم كه اينها از لواحق جسم است و خداوند متعال از جسميّت و عوارض آن منزّه است.

هشتم:

اين كه خداوند شنواست نه به آلت، يعنى نه به وسيله گوش، در ضمن شرح خطبه اوّل اين معنا توضيح داده شده است.

نهم:

اين كه خداوند بيناست نه به تفريق آلت و نظر انداختن، تفريق آلت،عبارت است از روانه كردن چشم براى مشاهده ديدنيها، و اين معنا بنا بر قول كسانى است كه ديدن را به وسيله آلت، تا شعاعى كه از چشم بيرون مى‏شود و بر روى شي‏ء ديدنى مى‏افتد دانسته‏اند، و اين معنا مناسبتر است، زيرا توزيع شعاع صادر از چشم واضحتر از توزيع آلت بينايى است، چنان كه گروهى گفته‏اند: ادراك حسّ باصره به سبب اين است كه صورت شي‏ء مورد مشاهده در چشم نقش مى‏بندد، و بنا بر اين قول، تفريق عبارت است از برگردانيدن و توجّه دادن چشم، گاه به شي‏ء مورد مشاهده و گاهى به صورت آن، همچنان كه گفته مى‏ شود: فلان مفرّق الهمّة و الخاطر يعنى فلانى فكرش را براى نگهدارى و رعايت چيزهاى مختلف پراكنده ساخته، مثلا هم در پى به دست آوردن دانش است و هم به دنبال تحصيل مال، و آشكار است كه خداوند متعال از ديدن به وسيله آلت حسّ بينايى مبرّاست، زيرا چشم از لواحق جسم است.

دهم:

اين كه خداوند متعال شاهد است يعنى حاضر است ليكن نه به صورت تماسّ با چيزى، مراد اين است كه حضور خداوند متعال همانند حضور اجسام كه مستلزم تماسّ و نزديكى و قرب مكانى است نمى‏باشد، بلكه او به علم خود در نزد هر چيزى حاضر، و بر هر امرى شاهد است، بى‏آن كه هيچگونه قرب و تماسّ و وحدت مكان حاصل شود، زيرا بارى تعالى از جسميّت و لوازم آن منزّه است.

يازدهم:

اين كه خداوند متعال مباين و جدا از همه اشياست نه به سبب وجود فاصله، يعنى مباينت او با اشيا جدايى حسّى نبوده و از مقوله وضع و أين نيست بلكه منحصرا در ذات با اشيا دوگانگى و مباينت دارد، و ما در ذيل خطبه اوّل نيز اين معنا را شرح داده ‏ايم.

دوازدهم:

اين كه خداوند پيدا و آشكار است امّا نه به ديدن با چشم سر، و پنهان است نه به سبب خردى و لطافت، زيرا جسم زمانى ظاهر گفته مى‏شود كه با چشم ديده شود، و هنگامى پنهان است كه ريز و لطيف باشد يا به سبب حجم واندازه، و يا به علّت عدم قوام، مانند هوا، و پيدايى و نهانى خداوند متعال از اين دو كيفيّت بيرون، و منزّه از همه اينهاست، و ما معناى اين دو صفت را مكرّر در اين كتاب توضيح داده ‏ايم.

سيزدهم:

فرموده است: بان من الأشياء بالقهر لها و القدرة عليها… تا إليه.

اين جملات در ذكر صفاتى است كه خالق را از مخلوقات، و آفريدگان را از آفريدگار جدا، و آنچه را كه در خور آنهاست بيان مى‏كند. آنچه از شئون آفريدگار متعال است اين است كه بر آفريدگان، غلبه و استيلا دارد و قادر به ايجاد و معدوم كردن آنهاست، و آنچه در خور آفريدگان است خضوع و فروتنى آنها است كه يوغ زبونى امكان را به گردن دارند، و به عزّت و قدرت او نيازمندند، و در هستى خود و به دست آوردن كمالات به او رجوع دارند، و بدينهاست كه ميان آفريدگان و آفريدگار جدايى و تباين حاصل مى‏شود.

چهاردهم:

در باره تنزيه حقّ تعالى از صفات زايد است، به ترتيبى كه ذكر كرده و فرموده است: كسى كه خداوند را توصيف كند او را محدود كرده، و كسى كه او را محدود كند او را به شمارش در آورده است، اين قياس با كاملترين تقرير و بليغترين تحقيق عينا در خطبه نخستين آمده جز اين كه در آن جا، و من أشار إليه فقد حدّه، و در اين جا و من وصفه فقد حدّه فرموده است، و لكن مراد از توصيف خداوند در اين جا، اشاره به او از طريق وهم و خيال و اثبات او به گونه‏اى از كيفيّات و صفات است، بنا بر اين معناى عبارت در هر دو خطبه يكى است.

فرموده است: و من عدّه فقد أبطل أزله.

چون به شمار آوردن او مستلزم اين است كه وحدانيّت او مبدأ كثرت و شمارش قرار گيرد، يا اين كه او را داراى اجزا بشمارد، و اينها همه از لوازم ممكنات و ويژگيهاى مخلوقات است كه بالذّات استحقاق ازليّت و جاودانگى را ندارند از اين رو هر كس او را به هر يك از دو صورتى كه ذكر شد به شمارش در آورد ازليّت او را كه شايسته ذات مقدّس اوست، انكار كرده است.

پانزدهم:

در باره تنزيه حقّ تعالى است از اين كه پرسيده شود: او چگونه است زيرا اين پرسش از چگونگى و حالت است، و در اين صورت چنان كه فرموده است، اين كس توصيف خدا را خواسته است، و روشن كرديم كه خداوند منزّه از كيفيّات و صفات است.

شانزدهم:

خداوند منزّه است از اين كه پرسيده شود در كجاست زيرا اين، پرسش از جا و مكان است كه هر دو از لواحق جسم است، و ما بيان كرديم كه خداوند از جسميّت و لوازم آن منزه است، بنا بر اين خداوند متعال از قرار داشتن در مكان منزّه مى‏باشد، امّا با علم و احاطه خود، در همه جا حاضر است.

هفدهم:

اين كه فرموده است: عالم إذ لا معلوم… تا مقدور.

معناى علم و ربوبيّت و قدرت خداوند پيش از اين شرح داده شده و دانسته‏ايم كه ظرف زمان إذ به تقدّم ذاتى حقّ تعالى بر همگى مخلوقات و معلولات خود اشاره دارد بديهى است چون اين تقدّم در نظر گرفته شود در مى‏يابيم كه در آن هنگام هيچ معلوم و مربوب و مقدورى جز ذات مقدّس بارى تعالى موجود نبوده، بلكه واجب است وجود هر موجود و معلومى را متأخّر از ذات حقّ بدانيم، خواه اين كه طبق اعتقاد متكلمان همگى موجودات حادث باشند و يا به گفته پيشينيان برخى از آنها حادث باشد، و توفيق و عصمت از گناه و خطا از خداوند است.

از اين خطبه است:

قَدْ طَلَعَ طَالِعٌ وَ لَمَعَ لَامِعٌ وَ لَاحَ لَائِحٌ- وَ اعْتَدَلَ مَائِلٌ وَ اسْتَبْدَلَ اللَّهُ بِقَوْمٍ قَوْماً وَ بِيَوْمٍ يَوْماً- وَ انْتَظَرْنَا الْغِيَرَ انْتِظَارَ الْمُجْدِبِ الْمَطَرَ- وَ إِنَّمَا الْأَئِمَّةُ قُوَّامُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ- وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَى عِبَادِهِ- وَ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ- وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَ أَنْكَرُوهُ- إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَصَّكُمْ بِالْإِسْلَامِ وَ اسْتَخْلَصَكُمْ لَهُ- وَ ذَلِكَ لِأَنَّهُ اسْمُ سَلَامَةٍ وَ جِمَاعُ كَرَامَةٍ- اصْطَفَى اللَّهُ تَعَالَى مَنْهَجَهُ وَ بَيَّنَ حُجَجَهُ- مِنْ ظَاهِرِ عِلْمٍ وَ بَاطِنِ حُكْمٍ- لَا تَفْنَى غَرَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ- فِيهِ مَرَابِيعُ النِّعَمِ وَ مَصَابِيحُ الظُّلَمِ- لَا تُفْتَحُ الْخَيْرَاتُ إِلَّا بِمَفَاتِيحِهِ- وَ لَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِمَصَابِيحِهِ- قَدْ أَحْمَى حِمَاهُ وَ أَرْعَى مَرْعَاهُ- فِيهِ شِفَاءُ الْمُشْتَفِي وَ كِفَايَةُ الْمُكْتَفِي

لغت

عرفاء: جمع عريف به معناى نقيب است كه عنوانى پايين‏تر از رئيس مى‏باشد.

ترجمه

«طلوع كننده ‏اى طلوع كرد، و درخشنده ‏اى درخشيد، و تابنده‏اى تابيد، و كژ به اعتدال گراييد، خداوند گروهى را به گروهى ديگر، و روزى را به روزى ديگر مبدّل ساخت، ما مانند قحطى زدگان كه چشم به راه بارانند در انتظار دگرگونى اوضاع بوديم، همانا امامان، كارگزاران خداوند براى سرپرستى امور بندگانند، و شناساننده حقّ تعالى به آنان مى‏باشند، هيچ كس به بهشت در نمى‏آيد مگر اين كه آنان را بشناسد و آنها نيز او را بشناسند، و وارد دوزخ نمى‏شود جز كسى كه آنان را انكار كند و آنان نيز او را انكار كنند، خداوند شما را به دين اسلام مخصوص داشت، و شما را براى آن خالص و سزاوار گردانيد، زيرا اسلام نام سلامت، و مجتمع بزرگوارى و كرامت است، راه اسلام را خداوند برگزيده، و دلائل آن (قرآن) را بيان فرموده كه ظاهر آن دانش و باطنش حكمت است، احكام (يا تازه‏ هاى) آن از ميان نمى‏ رود، و شگفتيهاى آن پايان نمى ‏پذيرد، در صفحات آن باران نعمت‏زا و چراغهاى ظلمت زداست، درهاى خير و بركت جز به وسيله آن گشوده نمى‏ شود، و تاريكيهاى جهل جز به چراغ هدايت آن زدوده نمى‏ گردد، خداوند حدود محرّمات خود را در آن تعيين كرده، و حلال و مباح خويش را در آن مشخّص ساخته است، بهبودى است براى كسى كه از آن سلامت بجويد، و بى‏ نيازى است براى كسى كه از آن بى ‏نيازى بخواهد.»

شرح

طلوع طالع اشاره به فرا رسيدن دوران حكومت آن حضرت، و انتقال خلافت به اوست، و جمله لمع لا مع كنايه از ظهور خلافت است، از اين نظر كه حقّ اوست، و با بازگشت آن به سوى او انوار عدالت درخشيدن گرفته است، و جمله لاح لائح اشاره به فتنه‏ ها و جنگهايى است كه وقوع آنها بر اثر انتقال خلافت به آن بزرگوار وعده داده شده و نشانه‏ هاى آنها اكنون نمودار گشته است. يكى از شارحان گفته است: معناى هر سه جمله مذكور يكى است و مراد انتقال خلافت به آن حضرت است.

فرموده است: و اعتدل مائل.

از نظر امام (ع) مراد از مائل كه به معناى كژ است همان خلافت است، كه از راه حقّ منحرف شده و كسانى پيش از او آن را عهده‏دار شده بودند، زيرا اعتقاد آن حضرت اين بود كه او به خلافت سزاوارتر است و مقتضاى عدالت اين است كه او خليفه و زمامدار باشد، و اكنون كه خلافت به او منتقل شده، و حقّ به سوى او بازگشته، اين انحراف به اعتدال گراييده است، منظور از استبدل اللّه بقوم گروهى است كه بر او و پيروان او پيشى گرفته بودند، و بيوم يوما كنايه از تبديل دوران آنها به اين دوران است.

فرموده است: و انتظرنا الغير انتظار المجدب المطر.

اين عبارت اشاره به انتظار آن حضرت در باره انتقال خلافت به اوست، و مراد از غير تغيير احوال و دگرگونيهاى روزگاراست.
اگر گفته شود: مگر نه آن حضرت دنيا را طلاق داده و از آن دورى مى‏گزيد، و اين سخن با سه طلاقه كردن دنيا چگونه سازگار است پاسخ اين است كه آن بزرگوار دنيا را از آن رو كه پست و زبون است طلاق داده و به لذّات آن پشت پا زده است، امّا دنيايى را كه با دفع منكرات، و اظهار عدل و داد، و بر پا داشتن عمود دين و حراست از آن موجب عمران آخرت گردد، طلاق نگفته، و اگر مطالبه خلافت كند براى همين منظور است. چنان كه پيش از اين در شرح گفتار آن حضرت در ذى قار به ابن عبّاس در هنگامى كه به نعلين خود وصله مى‏زد توضيح داده شد. امام (ع) طىّ عبارت مذكور انتظار خود را براى پديد آمدن‏ دگرگونى در اوضاع، به انتظار قحطى زده‏اى كه چشم به راه باران دارد تشبيه فرموده است، وجه مشابهت، شدّت توقّع و انتظار است، و ممكن است در اين مناسبت لواحق هر دو امر مورد انتظار نيز در نظر گرفته شود، زيرا آنچه آن بزرگوار از دگرگونى اوضاع و انتقال خلافت به خود مى‏خواهد، گسترش عدالت، و استقرار حقّ در محلّ خود مى‏باشد، و اين شبيه است به ريزش باران به سرزمين قحطى زده كه موجب پديد آمدن خيرات و بركات مى‏باشد.

پس از اين امام (ع) به بيان حال ائمّه هدى (ع) و شرح مقام و موقعيّت آنها مى‏پردازد:

فرموده است: لا يدخل الجنّة إلّا من عرفهم و عرفوه.

معناى اين عبارت اين است كه مردم هر عصرى وارد بهشت نمى‏شوند مگر اين كه امام زمان خود را بشناسند و او نيز آنان را بشناسد، و منظور از ائمّه (ع) امامانى است كه از نسل اويند، و معرفت آنها عبارت از شناخت حقّ ولايت و صدق امامت آنهاست، حصر دخول در بهشت به كسانى كه آنها را به حقّ بشناسند و ورود در آتش به كسانى كه آنان را انكار كنند از دو نظر است:

1- بى‏شكّ دخول در بهشت براى هيچ يك از افراد امّت اسلام حاصل نمى‏شود مگر اين كه از شريعت پيروى و به احكام آن عمل كند، و اين هم ميسّر نمى‏شود مگر اين كه دين را بشناسد و به كيفيّت عمل به احكام آن آگاه باشد، و شناخت دين هم جز به روشنگرى صاحب شريعت، و ارشاد و دستور رهبر امّت به دست نمى‏آيد، و اين نيز منوط به اين است كه مأموم، امام خود را بشناسد، و به حقّانيّت امامت و صدق ولايت او اعتقاد داشته باشد تا اين كه به وى اقتدا و از او پيروى كند، همچنين امام نيز مأموم خود را بشناسد تا به هدايت و ارشاد او بپردازد، بنا بر اين دخول در بهشت مستلزم اين است كه امام، مأمومان و پيروان خود را بشناسد و آنان نيز نسبت به امام شناخت و معرفت داشته باشند.
2- اين كه معرفت ائمّه (ع) بنا بر رأى آن حضرت كه مشهور و منقول است، واعتقاد به حقّانيّت امامت و صدق ولايت آنها يكى از اركان دين و از استوانه‏هاى مهمّ ايمان است، بنا بر اين كسى داخل بهشت مى‏گردد كه دين او بر اين پايه استوار باشد،- و هر كس آنان را به عنوان امام بر حقّ بشناسد- لازم است امامان نيز او را بدين روش بشناسند.
اگر گفته شود: ما بسيارى از پيروان و دوستان ائمّه (ع) را مى ‏بينيم، كه نه اين امامان را ديده ‏اند و نه مى‏ شناسند.
پاسخ اين است كه شرط نيست امام به فرد فرد دوستان و پيروان خود شناخت شخصى و عينى داشته باشد، و دوستداران و شيعيان آنان نيز چنين معرفتى در باره امامان خود داشته باشند، بلكه آنچه شرط است معرفت به صورت كلّى است و آن عبارت از اين است كه بدانند هر كس معتقد به امامت حقّه آنان باشد، و سيره و طريقه‏ اى را كه از آنان نقل شده پيروى كند او دوستدار آنان، و نگهدارنده اين ركن مهمّ دين است، در اين صورت ائمّه (ع) اينان را كه داراى چنين معرفتى هستند مى‏ شناسند، و اين افراد نيز به سبب شناخت حقّ ولايت ائمّه (ع) و اعتقاد به صحّت گفتار آنها داراى معرفت نسبت به امامان خود مى‏باشند، هر چند مشاهده و شناخت شخصى شرط نشده باشد.
امّا اين سخن كه وارد دوزخ نمى ‏شود مگر كسى كه آنان را انكار كند و آنان نيز او را انكار كنند نيز حقّ است، زيرا دخول در بهشت مستلزم اين است كه نسبت به ائمّه (ع) به گونه ‏اى كه ذكر شد و منحصر در آن است معرفت حاصل شود، بنا بر اين يكايك افرادى كه وارد بهشت مى‏شوند عارف به حقوق ولايت ائمّه (ع) اند و اين معرفت مستلزم آن است كه در ميان آنها كه داخل بهشت مى‏شوند يك نفر منكر آنان نباشد، زيرا معرفت به حقّ ولايت امامان و انكار آنان در يك جا جمع نمى‏شود.
پس از اين بايد دانست اين موضوع كه: هر كس آنان را انكار كند، و آنان نيز او را انكار كنند، در مقايسه با كسانى كه وارد دوزخ مى‏شوند نمى‏تواند اعمّ‏ باشد، زيرا اوّلا حديث مشهور: هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليّت مرده است، دلالت دارد بر اين كه انكار ائمّه (ع) مستلزم مردن به حال جاهليّت است كه آن خود مستلزم دخول در دوزخ مى‏باشد، ثانيا اگر اعمّ باشد لازم مى‏آيد كه بر بعضى از اهل بهشت نيز صدق كند و گروهى از منكران ائمّه (ع) نيز داخل بهشت شده باشند، و عكس قضيه اين خواهد بود: برخى كه وارد بهشت مى‏شوند منكر ائمه (ع) اند، در صورتى كه ما روشن كرديم كه هيچ يك از كسانى كه داخل بهشت مى‏شوند حقّ ولايت آنان را منكر نيستند، بنا بر اين خلاف فرض لازم مى‏آيد، همچنين اين موضوع در مقايسه با كسانى كه وارد دوزخ مى‏شوند اخصّ نمى‏باشد و گرنه لازم مى‏آيد گروهى كه دوستدار آنانند و به صدق امامت آنها اعتراف دارند وارد دوزخ شوند، و اين باطل است، زيرا پيامبر گرامى (ص) فرموده است: انسان با كسى كه او را دوست مى‏دارد محشور مى‏شود«»، همچنين فرموده است: اگر كسى سنگى را دوست بدارد با همان محشور مى‏شود«»، اين حديثها دلالت دارد بر اين كه دوستى انسان نسبت به غير، موجب محشور شدنش با آن است، و ثابت است كه ائمّه (ع) وارد بهشت مى‏شوند و كسانى كه آنان را دوست داشته، و به حقانيّت و صدق امامت آنها اعتراف دارند نيز محشور در بهشتند، بديهى است چون دخول به بهشت و دوزخ هر دو مانعة الجمع مى‏باشند ثابت مى‏گردد هيچ فردى از دوستداران ائمه (ع) و معترفان به حقّ آنان وارد دوزخ نخواهد شد، اينك با توضيحاتى كه داده شد صحّت اين مطلب كه شناخت كلّى در مورد ائمّه (ع) كافى است آشكار، و هم دليل حصر گفتار معصوم (ع) در باره كسانى كه داخل بهشت يا دوزخ مى‏شوند روشن مى‏شود.

پس از اين امام (ع) در باره اين كه خداوند با نزول قرآن كريم بر اين مردم منّت نهاده، و آن را از ميان كتب آسمانى مخصوص آنان گردانيده، و آنها را براى‏ اجراى احكام آن برگزيده، و از ميان امّتهاى ديگر، آنها را براى پذيرش دين اسلام آماده ساخته، سخن مى‏گويد. و برخى از اسباب و عواملى را كه خداوند به سبب آنها، آنان را عزيز و گرامى داشته گوشزد مى‏كند، و اينها، يا از نظر نام اسلام است كه مشتقّ از سلامت است و با پذيرش آن سلامت و ايمنى حاصل مى‏شود، و يا از نظر معناى آن است كه در اين باره وجوه چندى است: 1- اين كه اسلام مجموعه ‏اى است از كرامتها و بخششهاى خداوند متعال در باره بندگان خود، زيرا مدار همگى آيات قرآن مبتنى بر هدايت مردم است به سوى راهى كه به خداوند مى‏پيوندد و آنان را به بهشت جاويد مى‏رساند.

2- اين كه خداوند اسلام و طريقه آن را براى بندگانش برگزيده است، زيرا اين راه روشنى است كه رهروان با كمترين كار و كوشش مى‏توانند خشنودى خداوند را به دست آورند.

3- اين كه خداوند حجّتهاى خود را بيان و آشكار فرموده است، و اينها عبارت است از دلائل و نشانه‏ هاى الهى در جمله من ظاهر علم، واژه من براى تبعيض و تقسيم اين دلائل و حجّتهاست كه اينها يا ظاهر علم است، و مراد از آن ظاهر شريعت و ظواهر احكام فقهى و ادلّه آنهاست و يا باطن حكم و اين اشاره است به كتاب خدا كه مشتمل بر حكمتهاى الهى و اسرار توحيد و علم اخلاق و سياست و جز اينهاست.

4- اين كه عزائم (يا غرائب) قرآن از ميان نمى ‏رود، منظور از عزائم در اين جا آيات محكم و براهين قاطع قرآن است، و عازمه به معناى قاطعه است، و مراد از عدم فناى آنها اشاره است يا به ثبوت و دوام آنها در طول زمان و اعصار و دگرگونيهاى روزگار، و يا به كثرت اين دلائل در هنگامى كه آيات محكم خداوند مورد بحث و بررسى قرار گيرد.

5- اين كه شگفتيهاى آن پايان نمى‏پذيرد، مراد اين است كه انسان در هر زمان قرآن را مورد تأمّل و تفكّر قرار دهد به لطائف تازه و شگفت‏آورى از علوم دست‏ مى‏يابد كه پيش از اين از آنها غافل بوده است.

6- اين كه در آن مرابيع نعم است، واژه مرابيع را كه به معناى بارانهاى بهارى است، و به سبب آنها زمين زنده و گياه روييده مى‏شود، استعاره آورده براى نعمتهايى كه انسان به بركت قرآن و به كار بستن اوامر و نواهى و مواعظ و آداب آن به دست مى‏آورد، نعمتهاى بسيارى كه حافظان و مفسّران قرآن و امثال آنها به بركت آن، در دنيا كسب مى‏كنند آشكار است. و در آخرت به آنانى كه در پرتو انوار پر فروغ قرآن به كمالاتى در علوم و اخلاق فاضله دست يافته‏اند، نعمتهايى داده خواهد شد كه بسيار بزرگتر و عاليتر است، و مناسبت اين استعاره روشن است.

7- اين كه در آن مصابيح الظّلم يعنى چراغهاى ظلمت زداست، واژه مصابيح را براى قانونها و آيينهاى قرآن كه انسان را در پيمودن راه خدا رهبرى مى‏كند، و او را از سرگشتگى رهايى مى‏دهد استعاره آورده است، همچنان كه چراغ، انسان را در تاريكيها هدايت مى‏كند.

8- اين كه ابواب خيرات جز به كليدهاى آن گشوده نشود، منظور از اين خوبيها خيرات حقيقى و پايدار است، واژه مفاتيح را براى دستورها و راههايى كه قرآن انسان را به اين خيرات مى‏رساند استعاره فرموده است، وجه مناسبت اين كه: همان گونه كه كليد وسيله دسترسى مثلا به محتويّات گنجينه‏هاست، دستورها و رهنمودهاى قرآن نيز وسيله گشايش خيرات است.

9- اين كه تاريكيها جز به انوار آن بر طرف نمى‏شود، مراد از ظلمات، جهل و نادانى و منظور از مصابيح قوانين و احكام قرآن است.

10- فرموده است: قد أحمى حماه يعنى قرآن آنچه را بايد مورد حفظ و حمايت قرار گيرد آماده و عرضه داشته تا حمايت و محافظت شود، مفهوم اين جمله مانند اين است كه كسى ديگرى را آماده براى كشتن يا زدن كرده باشد و از او پرسيده شود كه آيا او را كشتى يا زدى واژه حمى را براى حفظ و تدبّر و عمل به‏ قوانين و احكام قرآن استعاره آورده است، زيرا حفظ و حراست افراد با همين عوامل صورت مى‏گيرد، امّا حفظ و صيانت آنها در دنيا از آسيب بسيارى از ستمكاران است، براى اين كه اينها حاملان و مفسّران و وابستگان به قرآن را گرامى و پاس حرمت آنها را نگه مى‏دارند، و در آخرت نيز به سبب اين است كه قرآن از حافظان و كسانى كه در آيات آن تدبّر و انديشه بكار برده و احكام آن را مورد عمل قرار مى‏دهند حمايت مى‏كند، چنان كه اگر كسى به ديگرى پناه ببرد او را زير حمايت خود قرار داده محافظت مى‏كند، نسبت إحماء به قرآن بر سبيل مجاز است، زيرا كسى كه آن را در دسترس بشر قرار داده تا مورد تدبّر و عمل قرار گيرد خداوند متعال و پيامبرش (ص) و حاملان آن مى‏باشند، برخى گفته‏اند كه مراد از حماه (آنچه مورد حمايت و محافظت اوست) محرّمات قرآن است. و معناى اين كه از آنها حمايت مى‏كند اين است كه با نواهى و آيات عذاب از مباح شمردن محرّمات خود منع مى‏كند، و اين معنا نسبت به آنچه ما پيش از اين گفتيم اخصّ است.

11- معناى أرعى مرعاه نيز همين است، يعنى قرآن را آماده ساخته تا از آن بهره ‏بردارى شود، واژه مرعى (چراگاه) را براى دانشها و حكمتها و آدابى كه قرآن بر آنها مشتمل است استعاره آورده، وجه مشابهت اين است كه اين دانشها و حكمتها به منزله چراگاه نفوس انسانى، و همچون خوراكهايى است كه انسان به نيروى آنها رشد عقلى و كمال عملى پيدا مى‏كند، همچنان كه چراگاههاى محسوس، محلّ روييدن علف و گياه و مركز خوراك دامها و مايه بقاى وجود آنهاست.

12- شفاى كسى كه خواهان بهبودى و سلامت است در قرآن است، زيرا اگر خواهان بهبودى بدن است، با داشتن حسن اعتقاد و صفاى ضمير با پناه بردن به آن حاصل مى‏گردد، و اگر طالب سلامت جان است، قرآن انسان را از بيمارى نادانى و گمراهى بهبود مى‏بخشد.

13- فرموده است: و كفاية المكتفى، منظور از مكتفى كسى است كه خواهان‏ بى نيازى باشد، چنين كسى اگر خواست او بى‏نيازى از دنياست بى‏شكّ حاملان قرآن كه رسيدن به مطالب دنيوى خود را از آن مى‏ خواهند، از بيشتر مردم در چاره‏انديشى از طريق قرآن براى وصول به مقاصد و رفع نيازهاى خود تواناتر و داناترند، و اگر منظور او كفايت امور آخرت است، كافى است كه در آيات قرآن تدبّر و انديشه كند و براى به دست آوردن مقصود خويش از قرآن لازم است اهداف آن را دنبال كند، و توفيق از خداست.

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی ج 3 ،

خطبه150 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه151صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) يحذر من الفتن‏اللّه و رسوله‏

150 از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است :

وَ أَحْمَدُ اَللَّهَ وَ أَسْتَعِينُهُ عَلَى مَدَاحِرِ اَلشَّيْطَانِ وَ مَزَاجِرِهِ وَ اَلاِعْتِصَامِ مِنْ حَبَائِلِهِ وَ مَخَاتِلِهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَجِيبُهُ وَ صَفْوَتُهُ لاَ يُؤَازَى فَضْلُهُ وَ لاَ يُجْبَرُ فَقْدُهُ أَضَاءَتْ بِهِ اَلْبِلاَدُ بَعْدَ اَلضَّلاَلَةِ اَلْمُظْلِمَةِ وَ اَلْجَهَالَةِ اَلْغَالِبَةِ وَ اَلْجَفْوَةِ اَلْجَافِيَةِ وَ اَلنَّاسُ يَسْتَحِلُّونَ اَلْحَرِيمَ وَ يَسْتَذِلُّونَ اَلْحَكِيمَ يَحْيَوْنَ عَلَى فَتْرَةٍ وَ يَمُوتُونَ عَلَى كَفْرَةٍ ثُمَّ إِنَّكُمْ مَعْشَرَ اَلْعَرَبِ أَغْرَاضُ بَلاَيَا قَدِ اِقْتَرَبَتْ فَاتَّقُوا سَكَرَاتِ اَلنِّعْمَةِ وَ اِحْذَرُوا بَوَائِقَ اَلنِّقْمَةِ وَ تَثَبَّتُوا فِي قَتَامِ اَلْعِشْوَةِ وَ اِعْوِجَاجِ اَلْفِتْنَةِ عِنْدَ طُلُوعِ جَنِينِهَا وَ ظُهُورِ كَمِينِهَا وَ اِنْتِصَابِ قُطْبِهَا وَ مَدَارِ رَحَاهَا تَبْدَأُ فِي مَدَارِجَ خَفِيَّةٍ وَ تَئُولُ إِلَى فَظَاعَةٍ جَلِيَّةٍ شِبَابُهَا كَشِبَابِ اَلْغُلاَمِ وَ آثَارُهَا كَآثَارِ اَلسِّلاَمِ يَتَوَارَثُهَا اَلظَّلَمَةُ بِالْعُهُودِ أَوَّلُهُمْ قَائِدٌ لِآخِرِهِمْ وَ آخِرُهُمْ مُقْتَدٍ بِأَوَّلِهِمْ يَتَنَافَسُونَ فِي دُنْيَا دَنِيَّةٍ وَ يَتَكَالَبُونَ عَلَى جِيفَةٍ مُرِيحَةٍ وَ عَنْ قَلِيلٍ يَتَبَرَّأُ اَلتَّابِعُ مِنَ اَلْمَتْبُوعِ وَ اَلْقَائِدُ مِنَ اَلْمَقُودِ فَيَتَزَايَلُونَ بِالْبَغْضَاءِ وَ يَتَلاَعَنُونَ عِنْدَ اَللِّقَاءِ ثُمَّ يَأْتِي بَعْدَ ذَلِكَ طَالِعُ اَلْفِتْنَةِ اَلرَّجُوفِ وَ اَلْقَاصِمَةِ اَلزَّحُوفِ فَتَزِيغُ قُلُوبٌ بَعْدَ اِسْتِقَامَةٍ وَ تَضِلُّ رِجَالٌ بَعْدَ سَلاَمَةٍ وَ تَخْتَلِفُ اَلْأَهْوَاءُ عِنْدَ هُجُومِهَا وَ تَلْتَبِسُ اَلْآرَاءُ عِنْدَ نُجُومِهَا مَنْ أَشْرَفَ لَهَا قَصَمَتْهُ وَ مَنْ سَعَى فِيهَا حَطَمَتْهُ يَتَكَادَمُونَ فِيهَا تَكَادُمَ اَلْحُمُرِ فِي اَلْعَانَةِ قَدِ اِضْطَرَبَ مَعْقُودُ اَلْحَبْلِ وَ عَمِيَ وَجْهُ اَلْأَمْرِ تَغِيضُ فِيهَا اَلْحِكْمَةُ وَ تَنْطِقُ فِيهَا اَلظَّلَمَةُ وَ تَدُقُّ أَهْلَ اَلْبَدْوِ بِمِسْحَلِهَا وَ تَرُضُّهُمْ بِكَلْكَلِهَا يَضِيعُ فِي غُبَارِهَا اَلْوُحْدَانُ وَ يَهْلِكُ فِي طَرِيقِهَا اَلرُّكْبَانُ تَرِدُ بِمُرِّ اَلْقَضَاءِ وَ تَحْلُبُ عَبِيطَ اَلدِّمَاءِ وَ تَثْلِمُ مَنَارَ اَلدِّينِ وَ تَنْقُضُ عَقْدَ اَلْيَقِينِ يَهْرُبُ مِنْهَا اَلْأَكْيَاسُ وَ يُدَبِّرُهَا اَلْأَرْجَاسُ مِرْعَادٌ مِبْرَاقٌ كَاشِفَةٌ عَنْ سَاقٍ تُقْطَعُ فِيهَا اَلْأَرْحَامُ وَ يُفَارَقُ عَلَيْهَا اَلْإِسْلاَمُ بَرِيئُهَا سَقِيمٌ وَ ظَاعِنُهَا مُقِيمٌ

بخش اول

لغات

مداحر: جمع مدحر، وسيله طرد كردن و دور ساختن

مخاتل: اسباب فريب و آنچه شيطان به وسيله آن خيال انسان را بر مى‏ انگيزد كه گمان كند آن كار سودمند است.
قَتَامِ: به فتح تاف، غبار

فظاعة: كارى كه سخت از حدّ خود بگذرد

يتزايلون: از يكديگر جدا مى‏شوند

مريحة: بد بو

نجومها: طلوع آن

تكادم: با دندان گاز گرفتن

مسحل: سوهان و نيز به معناى حلقه دهنه لجام است

بوائق: جمع بائقه، مصيبتها

عشوة: ابر مبهم و تاريك

سلام: سنگ سخت و مفرد آن سلمه به كسر سين است

أشرف لها: براى دفع آن برخاست

عانة: رمه گور خر

وحدان: جمع واحد است

عبيط: خالص و تازه

ترجمه

«براى به دست آوردن چيزهايى كه شيطان را از ما براند، و دور كند، از او يارى مى‏ طلبيم، و براى مصونيّت از افتادن در دام نيرنگهايش از او درخواست كمك مى ‏كنيم، گواهى مى ‏دهم كه جز خداوند يكتا هيچ معبودى وجود ندارد، و شهادت مى ‏دهم كه محمّد (ص) بنده و فرستاده و برگزيده و پسنديده اوست، برترى و بزرگوارى او را مانندى نيست، و فقدان او را جبرانى نمى‏باشد، شهرها به مقدم وجود او روشن گشت پس از آن كه ضلالتى پر از تيرگى آنها را فرا گرفته، و نادانى بر همگى چيره گشته، و درشتخويى و ددمنشى بر همگى غلبه يافته بود، مردم حرام را حلال مى‏شمردند، و دانشمند را خوار مى‏ داشتند، در دورانى كه پيامبران نبودند مى‏زيستند، و بر آيين كفر و بى‏ دينى مى‏ مردند.
اكنون اى مردم عرب شما هدف تير بلاهايى هستيد كه وقوع آنها نزديك شده است، از مستيهاى نعمت بپرهيزيد و از سختيهاى كيفر بر حذر باشيد، در گرد و غبار شبهه، و كژى و ناهموارى فتنه، هنگامى كه اندرون آن‏ آشكار، و پنهان آن نمودار، و محورش بر پا مى‏شود، و آسيايش به گردش در مى‏آيد تأمّل و درنگ كنيد، اين فتنه اندك اندك و در پنهانى آغاز، و به رسوايى بزرگ آشكارى منتهى مى‏شود، سرعت رشد و فزايش آن مانند رشد جوانان، و آثار آن همچون اثر ضربه سنگ سخت بر پيكر انسان است، اين فتنه را ستمگران در دورانها براى يكديگر به ارث مى‏گذارند، نخستين آنان رهبر واپسين، و واپسين آنها رهبر نخستين است، آنان براى به دست آوردن دنياى پست بر يكديگر سبقت مى‏جويند، و بر سر مردارى گنديده مانند سگان به جان هم مى‏افتند، و ديرى نمى‏گذرد كه پيرو از رهبر، و پيشوا از پيرو بيزارى مى‏جويد، و با خشم و كين از يكديگر جدا مى‏شوند، و به هنگام ديدار، همديگر را لعنت مى‏كنند.
پس از اين، فتنه ‏اى تكان دهنده و شكننده و پر شتاب آغاز مى‏شود كه بر اثر آن دلهايى كه از ثبات و استقامت برخوردار بوده، دچار كژى و انحراف مى‏شود، و مردانى كه در طريق درستى و راستى گام بر مى‏داشتند، به گمراهى مى ‏افتند، به هنگام هجوم اين فتنه، خواستهاى مردم جوراجور و ناهماهنگ مى‏شود، و در موقع ظهور آن، افكار، پريشان و درهم و برهم مى‏گردد، هر كس در برابر آن مقاومت كند پشت او را مى‏شكند، و هر كس در راه سركوب آن بكوشد لگد كوب مى‏شود، در اين آشوب، مردم مانند خران وحشى در رمه يكديگر را به دندان مى ‏گزند، و رشته نجات بخش الهى لرزان شده از هم مى‏گسلد، و چهره حقيقت پوشيده مى‏ گردد، حكمت و دانش از ميان مى‏رود، و ستمگران مدّعى آن شده از آن سخن مى‏ گويند، اسب اين فتنه بيابان نشينان را با حلقه لگام خود مى‏كوبد، و با ضرب سينه ‏اش آنها را له مى‏ كند، افراد در غبار آن ناپديد مى‏شوند، و سواران در راه آن نابود مى‏گردند، اين فتنه از قضاى آسمانى با تلخى فرا مى‏رسد، و خونهاى تازه و پاكيزه را مى‏ريزد، و در ستون دين رخنه پديد مى‏آورد، و يقين را از دلها مى‏زدايد، خردمندان دور انديش از آن مى‏گريزند، و پليد مردان به تدبير امور آن مى‏پردازند، اين فتنه‏اى پر رعد و برق است، و براى رسانيدن فشار و سختى، دامن خود را بالا زده است، در اين فتنه‏ پيوند خويشاوندى بريده، و از اسلام جدايى حاصل مى‏شود، تندرست از آن بيمار و كوچ كننده از آن مقيم است.»

شرح

امام (ع) خطبه خود را با استعانت از پروردگار متعال بر آنچه موجب دفع شيطان و طرد آن مى‏ گردد آغاز فرموده است و اينها همان عبادات و اعمال شايسته است كه باعث راندن و دور شدن شيطان و سركوب آن مى‏شود، همچنين امام (ع) از دامها و نيرنگهاى شيطان از خداوند درخواست ايمنى كرده است، دامها و نيرنگهاى شيطان شهوات و لذّات دنياست، واژه حبائل را كه به معناى دامهاى صيّادان است از جهت مشابهتى كه با شهوات و لذّات فريبنده دنيا دارد، براى آنها استعاره آورده است، زيرا هر دو مايه از دست رفتن ايمنى و دچار شدن به عذاب و سختى است.
از جمله القاب پيامبر اكرم (ص) كه بدان ستوده مى‏شود اين است كه نجيب خداوند است يعنى برگزيده اوست، و در اين جا نجيّه (سخنگوى او) نيز روايت شده است، و صفوته يعنى بنده ناب و خالص اوست، لا يوازى فضله يعنى برترى او را هيچ كس دارا نيست، چون كمالاتش در دو نيروى نظرى و عملى اوست كه براى هيچ آفريده ‏اى حاصل نمى‏شود، در اين صورت فقدان چنين شخصيتى، جز به ظهور كسى همانند او در ميان مردم جبران نمى‏شود، و چون در ميان آدميان مانندى ندارد، هيچ چيزى فقدان او را جبران نمى‏كند.

فرموده است: أضاءت به البلاد بعد الضّلالة.

مراد، ضلالت كفر است، و توصيف اين گمراهى، به صفت ظلمت و تاريكى، براى اين است كه در اين ظلمت، راهى به سوى حقّ وجود ندارد، و اين وصف بر سبيل استعاره است، همچنين ذكر صفت إضاءه براى پيامبر اكرم (ص) نيز استعاره است، زيرا مردم به سبب انوار وجود آن بزرگوار، در امور معاش و معاد خود هدايت يافتند، و نسبت آن به شهرها به طريق مجازاست، منظور از نادانى و جهالتى كه بر بيشتر مردم غلبه داشته عدم خداشناسى و نبودن در راهى است كه به او منتهى مى‏شود، همچنين ندانستن كيفيّت نظام زندگى بگونه ‏اى كه آن حضرت بيان فرموده و اسلام مقرّر داشته است، مراد از جفوة الجافية درشتخويى و سنگدلى عرب و عادت آنها به خونريزى و كشتار است صفت جافيه كه از جفوة مشتقّ و صفت براى آن آمده از باب مبالغه و تأكيد است، و منظور از آن بيان شدّت جفا و بد رفتارى و ستمگرى ميان عرب در اين زمان است.

در جمله و النّاس يستحلّون الحريم، واو براى حال و عامل آن فعل أضاءت مى‏باشد، همچنين است جمله يستذلّون الحكيم، ظاهرا عرب از دير زمان تاكنون بر اين عادت بوده، كه هر كس از آنها كناره مى‏ گرفت، و از غارت و چپاول و ايجاد فتنه و فساد خوددارى مى‏كرد، او را خوار و زبون مى‏شمردند، و براى آن كه او را بدين كارها وادارند به او نسبت ترس و ناتوانى مى‏دادند. و يحيون على فترة يعنى اينها در حال انقطاع وحى و در دوران نبودن رسولان زندگى مى‏كردند، و اين دورانى است كه خيرات معنوى منقطع است، و مردم با بيمارى جهل از دنيا مى‏روند، واژه كفره در جمله و يموتون على كفرة مصدر مرّه است براى كفر مردم هر قرن به سبب نداشتن رهبر و پيامبر.

پس از اين امام (ع) به شنوندگان هشدار مى‏دهد كه هنگام وقوع حوادث تلخ آينده نزديك است، و آنها مانند نشانه كه تيرها به سوى آن روانه مى‏شود، هدف و نشانه اين حوادثند، واژه غرض را كه به معناى نشانه است براى مردم استعاره آورده است، و چون پيدايش فتنه ‏ها و بروز حوادث مانند از ميان رفتن گروهى و نابود شدن جماعتى نتيجه آمادگى آنها براى اين وقايع، و به مقتضاى استعداد آنهاست، و بزرگترين اسباب آمادگى براى نزول بلا فراموشى از ياد خدا، و سرگرم شدن به نعمتها و لذّات دنياست، واژه سكرات را كه به معناى سرمستيهاست براى غفلتهاى حاصل از اين احوال استعاره فرموده است. سپس امام (ع) دستور مى‏دهد كه‏
از سرمست شدن به نعمتهاى دنيا بپرهيزند، و از كيفر كفران نعمت و مصيبتهاى آن بر حذر باشند، پس از آن تذكّر مى‏دهد كه هنگامى كه كارها بر آنها مشتبه مى‏ شود، و خبر را به دو گونه روايت مى‏كنند، و شبهه‏هاى فتنه برانگيز پديد مى‏آيد، در گزينش راه، تأمّل و درنگ كنند، و حقيقت را روشن گردانند، مانند شبهه قتل عثمان كه جنگهاى جمل و صفّين و خوارج از آن به وجود آمد، واژه قتام را كه به معناى غبار است براى اين گونه امور مشتبه استعاره آورده است، وجه مناسبت اين است كه انسانى كه دچار امر مشتبه و درهم و برهم مى‏شود نمى‏تواند حقيقت را دريابد و مانند كسى است كه در فضاى پر از گرد و غبار گرفتار شده و نمى‏تواند راه به جايى برد، منظور از اعوجاج فتنه، ظهور نابهنگام و دگرگونى آن است، واژه جنين ممكن است به معناى حقيقى آن باشد، يعنى هنگامى كه طليعه آن پديدار و آنچه بر شما پوشيده است آشكار گردد، و جمله ظهور كمينها نيز به همين معناست، يعنى زمانى كه پنهان آن ظاهر شود، و محتمل است كه استعاره و مجاز باشد، در جمله ‏هاى و انتصاب قطبها و مدار رحاها منظور از قطب فتنه ستمگران و گردنكشانى است كه اين فتنه و آشوب را به پا كرده، و محور اين رويدادند، و اين به طريق استعاره است، و مراد از انتصاب، قيام اين گروه براى بر- پا كردن اين فتنه است، همچنين واژه مدار در عبارت مدار الرّحى را براى كسانى استعاره آورده كه آسياى اين فتنه بر گرد وجود آنها مى‏چرخد، و اينان كارگردانان و سپاهيان آنند، كه به منزله محور اين آسيا بوده، و اين آشوب و بلوا به كوشش آنها برپاست، سپس امام (ع) خبر مى‏دهد كه اين رويداد به تدريج در پنهانى آغاز مى‏شود، منظور از مدارج دلهاى كسانى است كه نيّت بر پايى اين آشوب، و قصد برانگيختن آن را دارند.

بارى اين گفتار به فتنه بنى اميّه اشاره دارد كه مبدأ آن شبهه و اختلافى بود كه پس از كشته شدن عثمان به وجود آمد، و هيچ يك از اصحاب چگونگى و مشخّصات آن را پيش بينى نمى‏كرد، و تنها مى‏دانستند كه پيامبر خدا (ص) از وقوع‏ حوادث و فتنه‏هايى در آينده خبر داده است، بى‏ آن كه زمان وقوع آنها تعيين شده باشد، و يا از عاملان و رهبران آن نام برده باشند، بنا بر اين منظور از عبارت تبدء في مدارج خفيّة معاويه و طلحه و زبير و امثال اينهاست كه امر خود را پنهان كرده و عزم خويش را در ايجاد فتنه، و طمع خود را به خلافت و حكومت پوشيده مى‏داشتند، تا اين كه حرص و آز آنها، وقايعى را به وجود آورد كه آنچه در پرده داشتند آشكار و نقش تاريخ شد، واژه شباب را براى قيام و ظهور اين فتنه در ميان مردم، استعاره آورده، و وجه مناسبت سرعت ظهور آن است، چنان كه آن را از اين نظر به كودكى تشبيه فرموده كه به سرعت به حدّ شباب مى‏رسد و جوانى را آغاز مى‏كند، اين فتنه با اين سرعت و شتابى كه دارد مانند برخورد سنگ سخت و صلب با پوست بدن است و اثر عميقى كه روى آن به جا مى‏گذارد، تأثير زيادى در انهدام اسلام و از ميان بردن اساس آن دارد، وجه مشابهت ميان اين دو، فسادى است كه بر اثر وقوع اين فتنه در ميان مردم پديد مى‏آيد، و موجب گسستن نظام امور مسلمانان مى‏شود، مانند برخورد سنگ سخت، كه موجب شكستگى و كوبيده‏ گى و تباهى بدن مى‏ گردد، منظور از ظلمتى كه آن را از يكديگر به ارث مى‏برند بنى اميّه است كه حكّام آنها از آغاز تا پايان، خلافت را از پدر، به فرزند، به ارث مى‏گذارند، و بر آن عهد و پيمان مى‏ بندند، معناى اين كه اوّلين آنها قائد و رهبر آخرين آنهاست اين است كه اوّلين آنها آخرين آنها را به سوى آتش دوزخ و ظلم و ضلالت، و برانگيختن اين فتنه‏ ها رهبرى مى‏كند، واژه قيادت و رهبرى را براى نخستين حاكم آنها استعاره فرموده است، زيرا او بوده است كه اسباب سلطنت و موجبات پادشاهى و فرمانروايى را براى جانشينان خود فراهم كرده و اينها به او اقتدا و يكى پس از ديگرى در اين باره از او پيروى مى‏كنند، ضميرها در تتوارثها به فتنه برگشت دارد.

پس از اين امام (ع) به چگونگى احوال اين طايفه در برانگيختن فتنه‏ ها و به ارث گذاردن اين كژيها و ناهمواريها اشاره مى‏كند، و اين كه از ديده اهل خرد،اعمال اينها رقابت براى به دست آوردن هر چه بيشتر جيفه دنياست، واژه تكالب (به روى يكديگر پريدن) را براى نزاع و كشمكش آنها با يكديگر به خاطر دنيا استعاره آورده و اين به مناسبت شباهتى است كه احوال آنها با سگان دارد كه بر سر مردار با يكديگر گلاويز مى‏شوند، واژه جيفه را براى دنيا استعاره فرموده، و با ذكر واژه مريحه كه به معناى گنديده و متعفّن است به آن ترشيح داده است، و اين به سبب لزوم نفرت و دورى جستن از آن است، زيرا مستلزم آزار و اذيّت كسانى است كه خواستار آنند، و خردمندان به همان گونه كه از مردار گنديده مى‏گريزند از دنيا پرهيز مى‏كنند و از آن دورى مى‏جويند.

سپس امام (ع) با ذكر اين كه بزودى تابع از متبوع و رهبر از پيرو بيزارى خواهد جست به سپرى شدن سريع دنيا اشاره مى‏كند، و معناى اين سخن اين است كه هر يك از اين دو دسته از ديگرى اظهار بيزارى و نفرت خواهد كرد، چنان كه خداوند متعال فرموده است «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا«»» و نيز فرموده است: «قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً«»» گفته شده كه مراد از بيزارى كه در گفتار امام (ع) است، تبرّى جستن از اين طايفه در هنگام پديد آمدن دولت عبّاسيان است، زيرا عادت مردم بر اين جارى است كه از حاكمان معزول دورى مى‏جويند، بويژه اگر از گروهى كه اين حاكمان را بر كنار كرده و يا به قتل رسانيده‏اند بيمناك باشند كه در اين صورت با بغض و كينه از يكديگر جدا مى‏شوند، زيرا دوستى و الفت آنها بنا به اغراض دنيوى و مطامع مادّى بوده كه با عزل آنها از ميان رفته است، از اين رو هنگام ديدار به لعن يكديگر مى‏پردازند، برخى هم گفته‏ اند كه منظور همان بيزارى جستن در روز قيامت است.

فرموده است: و عن قليل… تا عند اللّقاء.

اين جمله به گونه اعتراض و تأكيد بر شگفتى آن حضرت از چگونگى احوال اين دنيا پرستان است، و مانند اين است كه فرموده باشد، اينان با اين جنگ و نزاعى كه بر سر اين مردار دارند بزودى از يكديگر بيزارى خواهند جست. بديهى است اداى سخن به اين گونه، براى دورى جستن از نزاع بر سر دنيا در شنوندگان مؤثّرتر است.

فرموده است: ثمّ يأتي بعد ذلك طالع الفتنه الرِّجوف.

مراد از اين فتنه حمله تاتار و مغول است زيرا اين حادثه موجب زوال قدرت عرب گرديد، يكى از شارحان گفته است آن فتنه اشاره به حوادثى است كه در آخر الزمان روى خواهد داد، مانند فتنه دجّال، ذكر واژه رجوف (بسيار تكان دهنده) اشاره به وقايع هراس انگيز، و اضطراب امر اسلام در اين رويدادهاست، و منظور از طالع فتنه مقدّمات و اوايل آن است، به كار بردن صفت قاصمة (شكننده) كنايه از اين است كه اين فتنه خلق بسيارى را نابود خواهد كرد، واژه زحوف را براى آن فتنه، به مناسبت شباهت آن به دلير مردى كه در جنگ پيوسته بر حريفان يورش مى‏برد و به سوى آنها رو مى‏آورد استعاره فرموده است.
پس از اين امام (ع) به بيان تأثيرات اين فتنه در مردم مى‏ پردازد، و مى ‏فرمايد: دلهاى گروهى كه در راه خدا گام برمى‏دارند، دچار كژى و انحراف شده از راه راست باز مى‏گردند، و مردانى كه از سلامت دين برخوردارند گمراه شده و با ارتكاب معاصى، خود را به هلاكت اخروى گرفتار مى‏سازند، در هنگام هجوم اين فتنه اختلاف آراء در باره دين خدا، زياد مى‏گردد، و نظريّات درست با افكار نادرستى كه در ميان مردم پديد مى‏آيد درهم و مشتبه مى‏شود، به گونه‏ اى كه مردم نمى‏توانند راه حقّ و طريق مصلحت را بشناسند، و هر كس در برابر اين حوادث مقاومت و در دفع آنها بكوشد دستخوش تباهى و نابودى مى‏گردد، واژه تكادم (گاز گرفتن) را براى رهبران و سردمداران اين فتنه كه بر سر قدرت با يكديگر به جنگ و ستيز مى‏پردازند، و يا براى سلطه جويى آنها بر ديگران، استعاره آورده است، و اينها را به خران در رمه كه همديگر را گاز مى‏گيرند تشبيه كرده است، وجه مشابهت، ستيزه‏ گرى و سلطه‏ جويى آنهاست و نيز اشاره است به اين كه گروه مذكور قيد تكليف را رها كرده، و از آنچه در آخرت براى آنها مقرّر شده بكلّى غافلند، عبارت معقود الحبل را براى دولت اسلام و نظام مستحكم آن در گذشته استعاره آورده، همچنين واژه حبل (ريسمان) را براى دين استعاره فرموده است، اضطراب آن كنايه از لرزش پايه ‏هاى دين به هنگام ظهور اين فتنه است، معناى جمله عمى وجه الأمر عدم آگاهى به طريق مصلحت است، و اين كه چشمه‏ هاى حكمت در اين گير و دار خشك مى‏شود منظور، حكمت عملى است كه مدار تعليمات شرع مى‏باشد، واژه غيض (فرو رفتن آب در زمين) را براى از ميان رفتن حكمت و محروميّت از فوايد آن استعاره آورده است، و اين كه ظلمت و تيرگى در اين حادثه به سخن مى‏آيد مراد صدور امر و نهى از جانب فتنه ‏گران و آراء و نظريّات آنهاست كه خارج از حدود حقّ و عدالت مى‏باشد. واژه مسحل استعاره براى اذيّت و آزارى است كه از اين راه به عرب و بيابان نشينان وارد مى‏شود، وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه سوهان يا حلقه دهنه لجام، آزار دهنده و جان‏خراش است، رنج و آزارى كه از اين فتنه دامنگير عرب خواهد شد سخت و جانكاه خواهد بود، و مانند دلاورى بي باك مركب خود را در ميان آنها مى‏راند، و با حلقه لگام اسب خويش و امثال اينها، آنان را كوبيده و لگد مال مى‏سازد. و نيز واژه كلكل (محلّ بستن تنگ حيوان، و جايى كه وقت خوابيدن به زمين مى‏رسد) را براى آزارى كه از اين فتنه به صحرانشينان مى‏رسد استعاره آورده، زيرا اين حادثه به شترى مى‏ماند كه بر روى زانو بنشيند و آنچه را در زير او قرار دارد خرد و نرم كند.

فرموده است: يضيع فى غبارها الوحدان و يهلك فى طريقها الرّكبان.

عبارت مذكور كنايه از عظمت اين فتنه و گستردگى اين حادثه است، و به اين معناست كه هيچ كس تاب مقاومت در برابر آن را ندارد، و سواره و پياده از آن رهايى نخواهند يافت، واژه غبار براى حركت جزيى فتنه‏گران استعاره شده و دراين جا بدين معناست كه اگر عدّه اندكى از مردم در صدد دفع آن برآيند در غبار اين فتنه نابود خواهند شد، چه رسد به اين كه بتوانند با انبوه آنها در آويزند امّا منظور از ركبان (سواران) جمع كثيرى از مردم است كه بر اثر اين آشوب، و در نتيجه مقابله با آن هلاك خواهند شد، گفته شده مراد از وحدان (افراد) دانشمندان و افراد برجسته زمان است، چنان كه گفته مى‏شود: فلان، يگانه روزگار خويش است، و مقصود از غبار، شبهاتى است كه چشمان آنان را از مشاهده حقّ پوشانيده است. در هر حال ركبان كنايه از جماعتى است كه داراى نيرو و قدرت باشند، و هنگامى كه اينها در برابر فشار اين فتنه و امواج آن نابود شوند، حال كسانى كه فاقد نيرو و جمعيّت مى‏باشند روشن است، مراد از مرّ القضاء يا مقدّرات تلخ، كشتار و اسارت و مانند اينهاست، و اين كه پيدايش حوادث كه ظاهرا زمانى زيان‏آور و گاهى سودمندند، بنا بر قضاى الهى و تقديرات آسمانى است آشكار مى‏باشد، صفت حلب (دوشيدن) را براى اين حادثه به مناسبت شباهت آن به ناقه استعاره فرموده، و كنايه از ريختن خونهاى بسيار در اين آشوب است، منظور از منار الدّين نشانه‏ هاى دين، علما و دانشمندان مى‏باشد و ممكن است مراد قوانين و اصول كلّى دين بوده باشد و شكست آن، كشتار علما و ويران ساختن پايه ‏هاى دين و عمل نكردن به احكام آن است، و عقد اليقين عبارت است از اعتقاد راسخى كه انسان را به مرتبه علم اليقين يا عين اليقين برساند، و اين همان اعتقادى است كه مطلوب شريعت، و موجب رسيدن به جوار قرب خداوند است، و نقض اين عقد، ترك عمل به مقتضاى آن و دگرگون ساختن آن است، أكياس يا هوشمندانى كه از اين حادثه گريزان مى‏شوند دانشمندان و خردمندانى مى‏باشند، كه از عقل سليم برخوردارند، بارى اين اشارات همگى دلالت دارد بر فتنه مغولها كه ما پيش از اين بيان كرديم، آشكار است كه منظور از تدبّرها الأرجاس نفوس پليد و ناپاك است، و شيطان با ظاهر گردانيدن پليديهاى اين نفوس در حركات و اعمال آنها ايجاد فساد و تباهى مى‏ كند، و به مقتضاى شرع‏ پليدى انسان صفات زشت و ملكات ناپسند اوست.

امام (ع) براى بيان شدّت اين حادثه، و اين كه بسيار ترس‏آور و هراس انگيز است، دو صفت مرعاد و مبراق (بر رعد و برق) را استعاره فرموده، و اين به ملاحظه شباهتى است كه اين حادثه به ابر پر رعد و برق دارد، و توصيف كاشفة عن ساق بيانگر اين است كه اين فتنه ويرانگر مانند كسى كه براى جنگ يا امر مهمّ ديگرى آستين بالا زده باشد، آماده و سبكبار رو مى‏آورد، اين كه در اين حادثه پيوندهاى خويشاوندى بريده، و از اسلام جدايى حاصل مى‏شود روشن است و نيازى به توضيح ندارد، مقصود از برى‏ء يا بى‏ گناه كسى است كه معتقد است در دولت فتنه‏ گران درستكار خواهد بود و به گناه آلوده نمى‏ شود، در حالى كه اين طور نيست و از چنين درستكارى و سلامتى برخوردار نمى‏ باشد، زيرا ظاهر اين است كه در چنين فتنه فراگيرى كسانى كه دامن به معصيت خداوند نيالوده باشند بسيار اندك بلكه از كم كمترند، و شايد اگر جستجو شود چنين افرادى يافت نشوند، مقصود از ظاعن (كوچ كننده) كسى است كه معتقد است از اين فتنه دورى جسته و از آن تخلّف كرده و در آن شركت ندارد، در حالى كه چنين نيست، و روشن است كه او از فتنه جدا و دور نشده است، و شايد هم مراد از عبارت مذكور اين باشد كه هر كس از بيم آن كوچ كند از گزند آن رهايى نمى‏يابد. و توفيق از خداوند است.

بخشى از اين خطبه است:

بَيْنَ قَتِيلٍ مَطْلُولٍ وَ خَائِفٍ مُسْتَجِيرٍ- يَخْتِلُونَ بِعَقْدِ الْأَيْمَانِ وَ بِغُرُورِ الْإِيمَانِ- فَلَا تَكُونُوا أَنْصَابَ الْفِتَنِ وَ أَعْلَامَ الْبِدَعِ- وَ الْزَمُوا مَا عُقِدَ عَلَيْهِ حَبْلُ الْجَمَاعَةِ- وَ بُنِيَتْ عَلَيْهِ أَرْكَانُ الطَّاعَةِ- وَ اقْدَمُوا عَلَى اللَّهِ مَظْلُومِينَ وَ لَا تَقْدَمُوا عَلَيْهِ ظَالِمِينَ- وَ اتَّقُوا مَدَارِجَ الشَّيْطَانِ وَ مَهَابِطَ الْعُدْوَانِ- وَ لَا تُدْخِلُوا بُطُونَكُمْ لُعَقَ الْحَرَامِ- فَإِنَّكُمْ بِعَيْنِ مَنْ حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَعْصِيَةَ- وَ سَهَّلَ لَكُمْ سُبُلَ الطَّاعَةِ

 

لغات

طلّ دم فلان فهو مطلول: خون فلان هدر رفت و خونخواهى نشد

لعق: جمع لعقة و اين اسم است براى آنچه با قاشق در يك بار برداشته و خورده مى‏شود.

يختلون: فريب داده مى‏شوند

ترجمه

«(مؤمن) در اين ميان يا كشته‏ اى است كه خونش به هدر رفته، و يا ترسانى است كه پناه مى‏خواهد، مؤمنان با سوگندها و قول و قرارهاى دروغ، و اظهار ديندارى فريب داده مى‏شوند. پس شما نشانه ‏هاى فتنه و پرچمهاى بدعت نباشيد، و از رشته ‏اى كه اجتماع را به هم پيوند داده، و از آنچه فرمانبردارى خدا بر اساس آن بنا شده جدا نشويد، ستمديده بر خدا وارد شويد نه ستمگر، از گام نهادن در راههاى شيطان، و موارد ستم و عدوان بپرهيزيد، در شكمهاى خود لقمه حرام نريزيد، زيرا كسى كه گناه را بر شما حرام، و راه فرمانبردارى را برايتان هموار كرده شما را زير نظر دارد.»

شرح

فرموده است: بين قتيل… تا مستجير.

گويا اين عبارت بيان حال كسانى است كه در فتنه نخستين به دين خدا متمسّك گشته و بدان پناه برده ‏اند.

فرموده است: يختلون… تا و بغرور الإيمان.

اين جملات توصيف احوال همين كشته شدگان و شرح چگونگى ربودن آنهاست، يعنى: آنها به وسيله سوگندها و عهد و پيمانهاى دروغ فريب داده مى‏شوند، چنان كه حسين بن على (ع) و يارانش را بدين وسيله فريب دادند، واژه يختلون به صورت مبنىّ از براى فاعل نيز روايت شده كه در اين صورت فاعل آن فتنه‏انگيزان و پيروان آنهاست.
سپس امام (ع) شنوندگان را نهى مى‏كند كه مبادا در صورت ادراك اين فتنه‏ها و مشاهده اين رويدادها فتنه‏انگيزان را يارى، و با بدعتگران همكارى‏ كنند، مراد از أعلام البدع يعنى از سران و رهبران اين بدعتها نباشند، و در اين كار شهرت و آوازه به هم نرسانند كه مردم به آنها اقتدا كنند و به دنبال آنها بشتابند همان گونه كه به دنبال علم و نشانه مى‏شتابند، در حديث است كه: «هنگام ظهور فتنه همچون شتر بچّه باش كه نه پشتى دارد كه بر آن سوار شوند، و نه پستانى كه آن را بدوشند«»».

فرموده است: و أقدموا على اللّه مظلومين.

مراد از اين كه مظلوم بر خدا وارد شويد پذيرفتن ظلم و تن دادن به آن نيست زيرا اين خلاف فضيلت عدالت و طرف تفريط آن بوده و رذيلت است، بلكه مراد اين است كه اگر قدرت يافتيد كه ظلم و ستمگرى كنيد دست از آن باز داريد هر چند اين خوددارى از ستمكارى موجب پذيرش ظلم و تن دادن به آن باشد، بديهى است اين روش، باعث شكستن نفس و جلوگيرى از آن در ارتكاب رذيله ظلم است، بويژه در نفوس عرب كه بيشتر از ديگران دست ستم دراز مى‏كنند، و از پذيرش ظلم و تن دادن زير بار مظلوميّت، امتناع دارند، اگر چه اين امر مستلزم آن باشد كه به ظلم آلوده و به ارتكاب اين گناه گرفتار شوند. چنان كه شاعر عرب گفته است:
و من لم يذد عن حوضه بسهامه                        يهدم و من لا يظلم القوم يظلم«»

مراد از مدارج الشّيطان راههاى شيطان است و اين راهها همان صفات زشت و خويهاى ناپسندى است كه شيطان آنها را خوب و پسنديده جلوه داده و مردم را به سوى خود مى‏كشاند، همچنين مهابط العدوان محلّها و مواردى است كه شيطان در آن فرود مى‏آيد و انسان را به تعدّى و ستمكارى وا مى‏دارد كه اينها نيز از جمله راههاى شيطان به شمار مى‏آيد، منظور از لعق الحرام كالا يا چيزهايى‏ است كه انسان در دنيا از غير طريق شرعى به دست مى ‏آورد، امام (ع) با به كار بردن واژه لعق كمى و حقارت متاع دنيا را در مقايسه با لذّات و بهره‏ هاى آخرت گوشزد فرموده و هشدار داده كه واجب است از آنچه نهى كرده دست باز دارند، چنان كه فرموده است: كسى كه اينها را بر شما حرام كرده شما را زير نظر دارد و… گفته مى‏ شود فلانى او را زير نظر و چشم و گوش خود دارد، يعنى بر امور او آگاه است، بنا بر اين معناى عبارت اخير اين است كه كسى كه ارتكاب گناه را بر شما حرام كرده، و فرمانبردارى خود را بر شما واجب ساخته، بر احوال شما آگاه، و به آنچه مى‏ كنيد دانا مى‏ باشد، و اين سخن از نهى به تنهايى مؤثّرتر و باز دارنده‏تر است، واژه عين (چشم) مجازا به جاى علم به كار رفته است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی ج 3

خطبه149 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه150صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) يومي فيها إلى الملاحم و يصف فئة من أهل الضلال‏

وَ أَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالاً ظَعْناً فِي مَسَالِكِ اَلْغَيِّ وَ تَرْكاً لِمَذَاهِبِ اَلرُّشْدِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ كَائِنٌ مُرْصَدٌ وَ لاَ تَسْتَبْطِئُوا مَا يَجِي‏ءُ بِهِ اَلْغَدُ فَكَمْ مِنْ مُسْتَعْجِلٍ بِمَا إِنْ أَدْرَكَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمْ يُدْرِكْهُ وَ مَا أَقْرَبَ اَلْيَوْمَ مِنْ تَبَاشِيرِ غَدٍ يَا قَوْمِ هَذَا إِبَّانُ وُرُودِ كُلِّ مَوْعُودٍ وَ دُنُوٍّ مِنْ طَلْعَةِ مَا لاَ تَعْرِفُونَ أَلاَ وَ إِنَّ مَنْ أَدْرَكَهَا مِنَّا يَسْرِي فِيهَا بِسِرَاجٍ مُنِيرٍ وَ يَحْذُو فِيهَا عَلَى مِثَالِ اَلصَّالِحِينَ لِيَحُلَّ فِيهَا رِبْقاً وَ يُعْتِقَ فِيهَا رِقّاً وَ يَصْدَعَ شَعْباً وَ يَشْعَبَ صَدْعاً فِي سُتْرَةٍ عَنِ اَلنَّاسِ لاَ يُبْصِرُ اَلْقَائِفُ أَثَرَهُ وَ لَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ ثُمَّ لَيُشْحَذَنَّ فِيهَا قَوْمٌ شَحْذَ اَلْقَيْنِ اَلنَّصْلَ تُجْلَى بِالتَّنْزِيلِ أَبْصَارُهُمْ وَ يُرْمَى بِالتَّفْسِيرِ فِي مَسَامِعِهِمْ وَ يُغْبَقُونَ كَأْسَ اَلْحِكْمَةِ بَعْدَ اَلصَّبُوحِ

بخش اول
لغات

ابّان الشّى‏ء: با كسر همزه و باى مشدّد هنگام آن چيز

الربق: با راى مكسور و سكون با، ريسمانى كه داراى حلقه‏ هايى است و چهار پايان را با آن مى ‏بندند.
صدع: شكاف

شحذ: تيز كردن

قين: آهنگر

شعب: شكاف را به هم آوردن

غبوق: هر چه در شب نوشند

صبوح: آنچه در بامداد نوشند

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است كه درباره فتنه ‏ها و حوادث سخت آينده ايراد فرموده است :

«به چپ و راست مى‏ گرايند، و در راههاى ضلالت گام بر مى ‏دارند و جادّه ‏هاى مستقيم هدايت را رها مى ‏سازند، در باره آنچه شدنى و آمدنى است شتاب مكنيد، و آنچه را كه فردا با خود آورد دير نشماريد، چه بسيار كسانى كه در باره چيزى شتاب مى‏كنند كه اگر بدان دست يابند دوست داشتند كه به آن دست نمى ‏يافتند، و چه قدر امروز به سپيده صبح فردا نزديك است.
اى ياران من اينك هنگام فرا رسيدن آن حوادثى است كه وعده داده شده، و نزديك شدن طليعه فتنه ‏هايى است كه بدانها آگاهى نداريد، هان كسى كه از ما با اين رويدادها روبرو شود، با چراغى روشنى بخش در ميان ظلمات آن فتنه ‏ها گام بر مى‏دارد، و همانند شايستگان و نيكان رفتار مى‏كند، تا گرهى از كار گرفتارى بگشايد، و اسيرى را از بند برهاند، و جمعيّت فتنه‏ گر را پراكنده سازد، و حقّ جويان پراكنده را گرد هم آورد، او در پشت پرده غيبت است، جويندگان اثر پاى او را نيابند اگر چه بسيار پيگيرى و جستجو كنند، سپس در گير و دار اين فتنه ‏ها زنگار دل گروهى زدوده مى‏گردد، و آبديده و صيقلى مى‏ شوند، همان گونه كه آهنگر شمشير را برّندگى و صيقل مى‏دهد، چشمانشان هر چه بيشتر به انوار قرآن روشن مى‏گردد، و تفسير آيات آن در گوش دلهايشان جا مى‏گيرد، و در شامگاهان و بامدادان از جام حكمت و معرفت حق به آنان نوشيده مى‏شود.»

شرح

فرموده است: و أخذوا يمينا و شمالا… تا الرّشد.

اين گفتار اشاره است به فرقه ‏هايى كه در اسلام از راه راست كه مبتنى بر كتاب و سنّت است، منحرف و گمراه شده به سوى افراط يا تفريط گراييدند، چنان كه آن حضرت پيشتر در اين باره فرموده است: «راست و چپ گمراهى است و راه ميانه راه رستگارى است»، و ما تفسير اين سخن را پيش از اين بطور كامل بيان كرده‏ايم، مسالك الغيّ يا راههاى گمراهى، دو طرف فضيلتها مانند حكمت، عفّت، شجاعت، عدالت و فروع آنهاست كه زشت بوده و به آنها رذيله گفته‏ مى ‏شود، و مذاهب الرّشد يا راههاى درست، عبارت از همان فضيلتهاست، طعنا و تركا هر دو مصدر يا مفعول مطلقند كه جانشين حال شده ‏اند.

فرموده است: فلا تستعجلوا ما هو كائن مرصد.

اين عجله و شتاب اشاره است به فتنه‏ هايى كه پيامبر خدا (ص) از وقوع آنها در آينده، خبر داده است و آنها انتظار آن را داشتند، و در بسيارى از اوقات در باره رويدادهاى مذكور از آن حضرت مى ‏پرسيدند، از اين رو فرموده است: در باره آنچه شدنى است، و از وقوع آن گريزى نيست، و آماده و مورد انتظار است شتاب مكنيد، و فتنه‏ ها و حوادثى را كه فردا فرا مى‏رسد دير نشماريد.

فرموده است: فكم من مستعجل… تا لم يدركه.

اين بيان نكوهشى است بر شتاب كردن و دير انگاشتن آنها نسبت به فرا رسيدن آنچه به آنها وعده داده شده است مانند قول خداوند متعال كه «وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ«»…» واژه تباشير در جمله و ما أقرب اليوم من تباشير غد به معناى مژده و بشارت است، يعنى: چه نزديك است امروز به مژده فردا، چنان كه در جاى ديگر فرموده است… ما أقرب اليوم من غد و يا فرموده است: و إنّ غدا للنّاظرين قريب (فردا براى بينندگان نزديك است)، سپس نزديك بودن وقوع فتنه‏هايى را كه وعده داده شده گوشزد كرده و فرموده است: اينك زمان وقوع آنچه وعده داده شده فرا رسيده، يا هنگام ظهور فتنه و آشوبهاى موعود كه چگونگى آنها را نمى‏دانيد نزديك گشته است.

فرموده است: ألا و إنّ من أدركها منّا… تا نظره.

يعنى: هر كس از ائمّه طاهرين (ع) از خاندان او، اين فتنه ها را درك كند، و با اين آشوبها همزمان شود، با چراغى روشنى بخش از ميان ظلمات اين حوادث خواهد گذشت، واژه سراج (چراغ) را براى كمالات نفسانى او كه با فروغ علوم‏ و اخلاق فاضله راه حق را روشن مى‏ سازد استعاره آورده است و با واژه منير آن را ترشيح داده است، اين گفتار خبر از اين است كه آن كس كه در زمان وقوع اين فتنه‏ ها قرار گرفته، و از خاندان اوست، از كمال معرفت حقّ برخوردار، و از باطل جداست، و اين حوادث شبهه‏اى براى او به وجود نمى ‏آورد، و در صدق و صفاى عقيده ‏اش تأثيرى نمى‏ گذارد، او با پيروى از انوار هدايت حقّ تعالى بر صراط مستقيم گام بر مى‏ دارد، و به اصلاح اوضاع مى‏پردازد، و هيچ چيزى او را از اين راه باز نمى‏دارد، بلكه در اين كار به راه پدران شايسته خود مى‏رود، و به صفات فاضله و اخلاق كريمه ملتزم و متعهّد مى‏باشد، از اين رو هر جا گرهى در كار است آن را باز، و مشكل شبهات مردم را بر طرف مى‏كند، و قيد شكّ را از گردن نفوس آنها مى‏گشايد، يا اين كه با دادن فديه، اسيران را از بند رهايى داده و آزاد مى‏گرداند، همچنين گمراهيها را كه به هم پيوند خورده و نفوذ ناپذير شده است تا آن جا كه ممكن است، دستخوش نابودى و پراكندگى مى‏سازد و آنچه را از امور دين گرفتار نابسامانى و پراكندگى شده اصلاح، و رخنه‏هاى فساد و تباهى را مسدود مى‏گرداند، او پنهان از ديده مردم است. پيگير و ردشناس اثر پاى او را نمى‏بيند، هر چند بسيار جستجو و پيگيرى كند.
به راستى ائمّه اهل البيت (ع) در ميان مردم همواره ناشناخته و مقهور بوده‏اند، كسى آنها را نمى‏شناخت مگر اين كه آنها خودشان را به او معرّفى مى‏كردند، تا آن جا كه اگر كسى در پى شناخت آنها بود، و آنها نمى‏خواستند او آنها را بشناسد خود را به وى معرّفى نمى‏كردند، من نمى‏گويم كه شخص امامان (ع) شناخته و سرشناس نبودند، بلكه منظورم اين است كه كسى نمى‏دانست كه آنها صاحبان حقّ و به خلافت و ولايت امر سزاوارترند.

فرموده است: ثمّ ليشحذنّ فيها قوم… تا آخر.

يعنى: در خلال بروز اين فتنه ‏ها و آشوبها گروهى صيقلى مى‏شوند، و به همان گونه كه آهنگر شمشير را تيز و برّا مى‏كند و به آن جلا مى‏دهد، زنگارتيرگيها از دل و انديشه آنها زدوده مى‏شود، و براى پذيرش دانش و حكمت آماده مى‏شوند، واژه شحذ (تيز كردن) براى آماده كردن افكار و انديشه‏ ها استعاره شده است و وجه مناسبت اين است كه هر يك از اين دو براى استفاده كامل و مفيد مهيّا مى‏شوند، و اين گروه مانند تيغ كه اگر بر چيزى وارد شود آن را مى‏برّد و تا عمق آن فرو مى‏رود، در مسائل علم و حكمت فرو مى‏روند.
پس از آن امام (ع) اين برّندگى و آمادگى را تفسير مى‏كند و مى‏فرمايد ديدگان آنها به انوار تنزيل روشنى گرفته است، يعنى با تلاوت قرآن كريم، و تدبّر در آيات آن، چشم بصيرت آنها براى ادراك حكمت و اسرار علوم آماده گرديده است، زيرا كتاب الهى مشتمل بر اينهاست، و يرمى بالتّفسير في مسامعهم يعنى: تفسير واقعى آيات قرآن از جانب امام وقت به آنها القا مى‏شود، سپس استفاده و كاميابى آنها را از حكمت، و مواظبت آنها را بر فرا گيرى و حفظ آن، پس از آن كه قابليّت آن را يافته‏اند به غبوق و صبوح تعبير فرموده است. اين دو واژه استعاره‏اند زيرا معناى حقيقى آنها آشاميدن محسوس در اوقات مخصوص است و اينانى كه مورد اشاره‏اند و داراى قابليّت دريافت حكمت و علوم الهى هستند علماى امّتند كه جامع كمالات نفسانى، و پويندگان راه خداوندند و كسانى مى‏باشند كه از نظر آن حضرت و ائمّه اهل البيت (ع) پس از او، پسنديده و پذيرفته هستند.

 

از اين خطبه است :

وَ طَالَ اَلْأَمَدُ بِهِمْ لِيَسْتَكْمِلُوا اَلْخِزْيَ وَ يَسْتَوْجِبُوا اَلْغِيَرَ حَتَّى إِذَا اِخْلَوْلَقَ اَلْأَجَلُ وَ اِسْتَرَاحَ قَوْمٌ إِلَى اَلْفِتَنِ وَ أَشَالُوا عَنْ لَقَاحِ حَرْبِهِمْ لَمْ يَمُنُّوا عَلَى اَللَّهِ بِالصَّبْرِ وَ لَمْ يَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِي اَلْحَقِّ حَتَّى إِذَا وَافَقَ وَارِدُ اَلْقَضَاءِ اِنْقِطَاعَ مُدَّةِ اَلْبَلاَءِ حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْيَافِهِمْ وَ دَانُوا لِرَبِّهِمْ بِأَمْرِ وَاعِظِهِمْ حَتَّى إِذَا قَبَضَ اَللَّهُ رَسُولَهُ ص رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى اَلْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ

اَلسُّبُلُ وَ اِتَّكَلُوا عَلَى اَلْوَلاَئِجِ وَ وَصَلُوا غَيْرَ اَلرَّحِمِ وَ هَجَرُوا اَلسَّبَبَ اَلَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا اَلْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ قَدْ مَارُوا فِي اَلْحَيْرَةِ وَ ذَهَلُوا فِي اَلسَّكْرَةِ عَلَى سُنَّةٍ مِنْ ؟ آلِ فِرْعَوْنَ ؟ مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى اَلدُّنْيَا رَاكِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِنٍ

لغات

أمدّ: وقت

وليجة: راز دار، كسى كه از ميان خانواده، و عشيره راز دار انسان است

رصّ الأساس: بنيان را استوار كرد

اشتيال: بلند شدن

ماروا: حركت كردند.

ترجمه

«دوران (نافرمانى و گناه) آنان به درازا كشيد براى اين كه رسوايى خود را به كمال رسانند، و مستوجب عقوبتها و دگرگون شدن نعمتها شوند، تا اجل آنها به سر رسيد، و گروهى از اين فتنه‏ ها آسودگى يافتند، و دست از نبرد با آنها باز داشتند، امّا همان خدا پرستان و ايثارگران راه حقّ، براى پايدارى و مبارزه با آنها بر خدا منّت ننهادند و ايثار جان خويش را در راه او بزرگ نشمردند، تا اين كه فرمان الهى به دوران اين گرفتارى پايان داد، اينان در اين هنگام آگاهى و بينش خود را با شمشيرهايشان حمل كردند، و به فرمان راهنماى خود، به پروردگار خويش تقرّب جستند، تا اين كه خداوند پيامبرش را به سوى خويش فرا خواند، گروهى به گمراهى نخست خويش بازگشتند، و راههاى باطل و آراى فاسد، آنها را به هلاكت كشانيد، و بر دوستانى جز خدا و رسول اعتماد كردند، و پيوند خود را با غير از خويشاوندان پيامبر (ص) برقرار ساختند، و از كسانى كه به دوستى آنان فرمان داده شده بودند، دورى گزيدند، و بناى استوار دين را از جاى خود منتقل كردند، و در جايى كه شايستگى نداشت بنيان نهادند، آنها معادن همه گناهان، و درهاى ورودى همه گمراهان، به وادى جهل و ضلالتند، آنها دچار امواج متلاطم حيرت و سرگردانى شدند، و به روش آل فرعون در مستى غفلت فرو رفتند، برخى تنها به‏ دنيا رو آورده و از غير آن بريدند، و دسته‏اى از دين جدا شده و راهى مخالف آن در پيش گرفتند.»

شرح

اين خطبه دنباله سخنانى است كه امام (ع) پيش از اين بيان فرموده و سيّد رضىّ رضوان اللّه عليه آن را ذكر نكرده است، در اين گفتار گروه گمراهى را كه بر مردم چيره شده و قدرت يافته، و خداوند نيز به آنها مهلت داده بود توصيف فرموده است.

فرموده است: و طال الأمد بهم ليستكملوا الخزى… تا حتّى إذا.

اين سخن شبيه گفتار خداوند متعال است كه فرموده است: «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا«»» همچنين «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً«»»

فرموده است: حتّى إذا اخلو لق الأجل.

يعنى: تا اين كه دوران آنها كهنه گردد، و اين كنايه از سر آمدن روزگار آنها، و به پايان رسيدن مدّتى است كه قلم قضاى الهى براى آنها نوشته و مقدّر كرده بود.

فرموده است: و استراح قوم إلى الفتن.

اين سخن اشاره به كسانى است كه از پيروان و ياوران حقّ به شمار مى‏آيند، و از مشاركت در وقايعى كه در آخر الزّمان روى مى‏دهد خوددارى كرده گوشه نشينى اختيار مى‏كنند، سيتريح إليها، يعنى: درگيرى مردم را با يكديگر آسايشى براى خود شمرده صلاح خود را در بريدن از مردم و گوشه‏گيرى و گمنامى‏ تشخيص مى‏دهند، و أشالوا عن لقاح حربهم يعنى: خود را از هيجانات جنگ دور داشتند واژه لقاح به فتح لام را براى جوش و خروش جنگ استعاره آورده است، و اين به مناسبت شباهتى است كه با هيجان ناقه دارد.

فرموده است: لم يمنّوا.

اين جمله جواب شرطى است كه در إذا خلو لق الأجل مى‏باشد، و در باره ضمير يمنّوا يكى از شارحان گفته است: كه به عارفان و خداشناسانى برگشت دارد كه در خطبه پيش، از آنان سخن گفته شده است، در اين جا مى‏فرمايد: هنگامى كه دسته‏اى كه ذكر آنها گذشت در برابر گروه ستمگر و سركش، تسليم شوند، و از جنگ با آنها كناره‏گيرى كرده، فتنه آنها را وسيله آسايش و استراحت خود قرار دهند، خداوند متعال گروهى را كه به حكمت خود مخصوص گردانيده، و به علوم خود آگاه ساخته بر مى‏انگيزاند، اينان به پا مى‏خيزند و شكيبايى خود را در راه اجراى فرمان خداوند، بر او منّت نمى‏گذارند، به جاى بالصّبر، بالنّصر نيز روايت شده است، يعنى پيروزى براى خدا را بر او منّت قرار ندادند و فداكارى و از جان گذشتگى خود را در راه حقّ بزرگ نشمردند، تا اين كه قضا و قدر الهى با پايان يافتن دوران اين گروه ستمكار، و بر طرف شدن اين بلاى فراگير موافق شد، از اين پس اين خداشناسان بينش خود را بر شمشيرهايشان حمل كردند، در اين سخن نكته لطيفى است كه عبارت است از اين كه آنها عقايد قلبى خود را براى مردم آشكار كردند، و به همراه شمشيرهاى برهنه خود، پرده از روى اعتقادات خويش برداشتند، و اين كار آنها مانند اين است كه بصيرت و بينش خود را بر شمشيرهايشان حمل كرده‏اند، و همان گونه كه شمشير برهنه از ديد كسى پوشيده نيست، اعتقاد و بينش آنها نيز در نهايت پيدايى و ظهور است، برخى گفته‏اند بصائر جمع بصيرت، و به معناى خون است، و مراد اين است كه در صدد انتقام برآمده و خونهايى را كه گروه ستمكار و سركش به ناحقّ ريخته‏اند خونخواهى مى‏كنند، و مانند اين است كه مطالبه خونهاى مظلومان بر شمشيرهاى آنها كه براى‏ جنگ از نيام بيرون آمده، حمل شده است، مقصود از واعظهم امام قائم (ع) است.

اين نيز محتمل است كه منظور از ضمير جمع در يمنّوا و ما بعد آن گروهى باشد كه در قبال اين فتنه و آشوبها كناره‏گيرى و آسودگى را اختيار كرده، و از جنگ با آشوبگران دست باز داشتند، زيرا از اين جهت راه تسليم را در پيش گرفته و از جنگ خوددارى كردند كه به آنها اجازه قيام داده نشده بود، و به سبب عدم حضور ولىّ امر و قائم بحقّ، توان مقاومت در برابر ستمگران را نداشتند، و هم در آن هنگام كه در برابر اوضاع، روش مسالمت در پيش گرفتند و شكيبائى مى‏كردند، از مشاهده منكرات رنج مى‏بردند و دلهاى آنها در سوز و گداز بود، و اگر پشتيبان و پناهى مى‏داشتند در راه نصرت حق بذل جان را مهمّ نمى‏شمردند، تا بالأخره فرمان خداوند براى قطع مدّت بلا و به سر آمدن دوران اين گروه ستم پيشه فرا مى‏رسد، و كسى كه براى يارى حقّ قيام مى‏كند و مردم را به سوى آن مى‏خواند ظاهر مى‏گردد، در اين هنگام اين مردم اعتقادات درونى خود را بر شمشيرهايشان حمل و آشكار كرده، و به فرمان كسى كه در ميان آنها ظاهر شده و پند دهنده و ترساننده آنها و مبلّغ حقّ است، براى اجراى اوامر پروردگار قيام مى‏كنند. در اين توجيه ضمير لم يمنّوا به نزديكترين مرجع كه قوم در جمله پيش است برگشت دارد.

فرموده است: حتّى إذا قبض اللّه رسوله… تا رجع.

اين بخش از خطبه منقطع از مطالب بخش قبلى است، زيرا اين قسمت تصريح دارد بر پايان گرفتن اين جريان در زمان حيات پيامبر اكرم (ص)، و همچنين در بيان احوال مردم با او و پيش از او و بعد از اوست. و در سخنان پيش چيزى از اين مطالب وجود ندارد، مگر اين كه جمله من طال الأمد بهم را كه در صدر بخش نخست خطبه است، بر گمراهان عصر جاهليّت و دوران پيش از اسلام حمل كنيم، در اين صورت مفاد جملات بعد اين است: تا اين كه دوران اين مردم به پايان نزديك شد و گروهى از آنها با غارت و تاراج اموال ديگران، به ايجاد فتنه‏
و خونريزى پرداخته و سود و آسودگى خود را در اين كارها يافتند، و اشّالوا عن لقاح حربهم يعنى: خود را براى جنگ آماده كردند، چنان كه ناقه با بلند كردن دم، اظهار آمادگى و جفت جويى مى‏كند، و در اين هنگام شائل ناميده مى‏شود، به اين ترتيب ضمير لم يمنّوا به صحابه پيامبر (ص) كه پيش از اين در اين خطبه از آنها ياد شده است برگشت دارد، همان صحابه‏اى كه هنگامى كه پيامبر اكرم (ص) در ميان آنان قيام كرد، در ركاب او نبرد كردند، و شكيبايى خود را در برابر سختيها و كوششهاى خويش را براى يارى حقّ بر خدا منّت ننهادند، و نثار جان را در راه او بزرگ نشمردند، تا اين كه قضاى الهى بر پايان گرفتن دوران بلا و گرفتارى و خاتمه يافتن سلطه كفر و جاهليّت جارى شد. اينان يعنى همين كسانى كه پيروزى خود را بر خدا منّت ننهادند، بينش و اعتقاد خود را كه در آغاز اسلام پنهان مى‏داشتند بر شمشيرهاى خود حمل كردند، يعنى عقايد خويش را چنان كه پيش از اين بيان كرديم آشكار ساختند، يا اين كه از كافران خونخواهى كرده و انتقام خونهايى را كه از آنها ريخته شده بود از آنان گرفتند، و به فرمان پند دهنده خود كه پيامبر اكرم (ص) است فرمانبردار پروردگار خويش شدند.
با توجيهى كه ذكر شد مى‏توانيم اين بخش خطبه را كه با جمله: حتّى إذا قبض اللّه رسوله آغاز مى‏شود دنباله بخش پيشين بدانيم.

فرموده است: رجع قوم على الأعقاب… تا آخر.

بنا بر مذهب طايفه اماميّه، اين سخن اشاره است به عدول صحابه كه خلافت را از آن حضرت و فرزندانش به خلفاى سه گانه انتقال دادند، و بنا بر مذهب كسانى كه خلافت آن سه را صحيح دانسته‏اند، محتمل است كه مراد آن حضرت از اين گروه، آن عدّه از اصحاب است كه به جاهليّت خود بازگشت كرده، و در زمان خلافتش سر به طغيان برداشته و بر او خروج كردند، مانند معاويه و طلحه و زبير و جز آنها كه مدّعى شدند آنها به خلافت از آن بزرگوار و فرزندانش سزاوارترند، رجوع على الاعقاب كنايه از اين است كه اين گروه از اوامر خداوند وپيامبرش سرپيچى كرده، و از اطاعت و انقياد در برابر شريعت و وصيّت پيامبر گرامى (ص) در باره خاندانش سرباز زده و از دين خدا برگشته ‏اند، غالتهم السّبل كنايه از اين است كه حقّ و ناحقّ، درهم آميخته، و راههاى باطل، آنان را به سوى خود ربوده و به نابودى كشانيده است. مراد از سبل، راههاى باطل، و نظريات فاسد و نادرست است، چنان كه در عرف مردم گفته مى‏شود: أخذته الطّريق إلى مضيق يعنى: راه، او را به تنگنا كشانيده است، عبارت و غالتهم السّبل هم از نظر مفردات جمله و هم از لحاظ تركيب، مجاز است، امّا در مفرد براى اين كه سير آنها در راههاى باطل از روى علم و دانش نيست، و چون نمى‏دانند كه در بيراهه گام بر مى‏دارند بطور ناگهانى دچار نابودى مى‏شوند، از اين رو واژه غيله كه به معناى ترور كردن و به ناگهانى كشتن است مناسب حال آنهاست، امّا در تركيب براى اين كه نسبت دادن غيله به سبل نمى‏تواند بطور حقيقى باشد، زيرا ترور كردن و به ناگهانى كسى را كشتن تنها از ذوى العقول برمى‏آيد. و منظور از واتّكلوا على الولائج يعنى بر خاصّان خود اعتماد كرده‏اند، اين است كه هر كدام از اينها در نظريّه فاسد و رأى نادرست خود، تكيه بر وابستگان و دوستان خاصّ خويش دارد، و مقصود از جمله وصلوا غير الرّحم اين است كه پيوند خود را با پيامبر خدا (ص) بريده‏اند، حذف مضاف اليه رحم براى اين است كه از نظر شنونده معلوم است، همچنين مراد از سببى كه مردم مأمور و موظّفند بدان تمسّك جويند و نسبت به آن دوستى ورزند اهل بيت (ع) است، و اين كه واژه سبب در مورد آنها به كار رفته براى اين است كه آنها وسيله هدايت خلايق به سوى آفريدگارند، چنان كه پيامبر گرامى (ص) فرموده است: خلّفت فيكم الثّقلين: كتاب اللّه و عترتي أهل بيتي، حبلان ممدودان من السّماء إلى الأرض لم يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض يعنى: دو چيز گرانبها در ميان شما به جاى مى‏گذارم كه آن كتاب خدا و عترت من كه خاندان منند مى‏باشد، اينها دو ريسمان كشيده از آسمان به زمينند كه از يكديگر جدا نمى‏شوند تا در كنار حوض بر من وارد گردند. در اين حديث شريف واژه حبل‏ (ريسمان) را براى اهل بيت (ع) استعاره آورده است، و سبب در لغت نيز به همين معناست، و اين كه امر به مودّت و دوستى آنها شده به دليل قول خداوند متعال است كه فرموده است: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏«»».

 

فرموده است: و نقلوا البناء عن رصّ أساسه فبنوه في غير موضعه.

اين گفتار اشاره به اين است كه امر خلافت را از آن حضرت و فرزندانش به ديگران عدول دادند، بديهى است قطع صله رحم موجب خروج از دايره فضيلت عدالت، و دچار شدن به رذيلت ظلم است، همچنين عدم مودّت و دلبستگى به اولى القربى يعنى خويشاوندان پيامبر خدا (ص) كوتاهى در تحصيل فضيلتى است كه در ذيل صفت عفّت مندرج است، و نيز نقل بناى خلافت از محلّى كه خداوند براى آن قرار داده بود، داخل در صفت زشت و ناپسند ظلم مى‏باشد، سپس امام (ع) اين منحرفان از جادّه عدالت، و آلودگان به ستم و بيدادگرى را به گونه‏اى كوتاه و فشرده توصيف مى‏كند كه: اينها معدن هر خطا و گناهند، يعنى اين ستم پيشگان براى ارتكاب هر گناهى آمادگى دارند و مهيّاى آن هستند، و گمان هر خطا و ناروا به آنها مى‏رود، واژه معادن در جمله معادن كلّ خطيئة استعاره است، جمله أبواب كلّ ضارب فى غمرة نيز به همين معنا و مفاد آن اين است كه: اينان براى هر نادانى كه در طريق گمراهى گام بر مى‏دارد، درهاى گشاده‏اند، واژه أبواب را براى آنان به اين اعتبار استعاره فرموده كه هر كسى بر اثر تيرگيهاى جهل، يا به منظور القاى شبهه فتنه‏اى برپا كند، و در اين راه از آنها كمك بخواهد، آنان همين درها را به روى او مى‏گشايند، و او را كمك، و رأى فاسد او را تحسين مى‏كنند، و با اين كار خود چنين نشان مى‏دهند كه آنها درهاى رسيدن به مرادند، و او براى رسيدن به مقصودش بايد از همين در داخل شود.

فرموده است: قد ماروا في الحيرة.

يعنى اينها در كار خود دچار شك و ترديدند، و چون راه حقّ را نمى‏دانند تا به سوى آن رو آورند گرفتار سرگردانى و حيرتند، و ذهلوا في السّكرة يعنى فكر و انديشه آنها در ظلمت نادانى و مستى بى‏خبرى فرو رفته و در نتيجه سنّت و روش آل فرعون را در پيش گرفته‏اند، اين كه واژه (سنّة) نكره ذكر شده براى اين است كه پيروى آل فرعون را در برخى از شيوه‏ها دارند، و مراد از آل فرعون پيروان اوست.

فرموده است: من منقطع إلى الدّنيا… تا آخر.

اين عبارات در بيان چگونگى روشها و شيوه ‏هاى مردمى است كه از سنّتهاى آل فرعون پيروى مى‏كنند، برخى از اينها از همه چيز بريده، و به دنيا رو آورده، و در لذّات آن فرو رفته، و همه نيروى خود را در راه به دست آوردن آن به كار گرفته‏اند، برخى ديگر اگر چه از دنيا چيزى در دست ندارند، ليكن از دين جدا و با آن در تضادّند، اين قضيّه نسبت به اين دسته منفصله مانعة الخلوّ«» است، و محتمل است مانعة الجمع«» بودن اين دو حال مراد باشد، و منظور از مفارق للدّين كسى است كه به دنيا و خوشيهاى آن رغبتى ندارد، مانند بسيارى از كسانى كه مدّعى زهد مى‏شوند و نسبت به دنيا اظهار نفرت و بى‏ميلى مى‏كنند و گمان دارند كه داراى مقام و مرتبه‏اى مى‏باشند و حال اين كه راه صحيح دين را نمى‏دانند و نسبت به آن نادانند، و ناآگاهى آنها به اين كه چگونه بايد در راه حقّ سير و سلوك كرد آنان را از صراط مستقيم بيرون برده، و به جانب چپ و راست اين راه كشانيده است. و توفيق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏ميثم بحرانی جلد 3

خطبه148 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه149صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه‏ السلام ) قبل موته‏

أَيُّهَا اَلنَّاسُ كُلُّ اِمْرِئٍ لاَقٍ مَا يَفِرُّ مِنْهُ فِي فِرَارِهِ اَلْأَجَلُ مَسَاقُ اَلنَّفْسِ وَ اَلْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ كَمْ أَطْرَدْتُ اَلْأَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هَذَا اَلْأَمْرِ فَأَبَى اَللَّهُ إِلاَّ إِخْفَاءَهُ هَيْهَاتَ عِلْمٌ مَخْزُونٌ أَمَّا وَصِيَّتِي فَاللَّهَ لاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ ؟ مُحَمَّداً ص ؟ فَلاَ تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ أَقِيمُوا هَذَيْنِ اَلْعَمُودَيْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ اَلْمِصْبَاحَيْنِ وَ خَلاَكُمْ ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا حُمِّلَ كُلُّ اِمْرِئٍ مِنْكُمْ مَجْهُودَهُ وَ خُفِّفَ عَنِ اَلْجَهَلَةِ رَبٌّ رَحِيمٌ وَ دِينٌ قَوِيمٌ وَ إِمَامٌ عَلِيمٌ أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ وَ أَنَا اَلْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ غَفَرَ اَللَّهُ لِي وَ لَكُمْ إِنْ تَثْبُتِ اَلْوَطْأَةُ فِي هَذِهِ اَلْمَزَلَّةِ فَذَاكَ وَ إِنْ تَدْحَضِ اَلْقَدَمُ فَإِنَّا كُنَّا فِي أَفْيَاءِ أَغْصَانٍ وَ مَهَبِّ رِيَاحٍ وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ اِضْمَحَلَّ فِي اَلْجَوِّ مُتَلَفَّقُهَا وَ عَفَا فِي اَلْأَرْضِ مَخَطُّهَا وَ إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَلاَءً سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَاكٍ وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطُوقٍ لِيَعِظْكُمْ هُدُوِّي وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِي وَ سُكُونُ أَطْرَافِي فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنَ اَلْمَنْطِقِ اَلْبَلِيغِ وَ اَلْقَوْلِ اَلْمَسْمُوعِ وَدَاعِيكُمْ وَدَاعُ اِمْرِئٍ مُرْصِدٍ لِلتَّلاَقِي غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِي وَ يُكْشَفُ لَكُمْ عَنْ سَرَائِرِي وَ تَعْرِفُونَنِي بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِي وَ قِيَامِ غَيْرِي مَقَامِي

 

لغات

أطردت الأيّام: روزها را فرارى دادم

دحضت القدم: گام لغزيد

مخطّ: اثر

شرد الجمل: شتر گريخت

اضمحلّ: نابود شد

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه پيش از وفاتش ايراد فرموده است :

«اى مردم هر كسى از آنچه مى‏ گريزد در اين حال آن را ديدار مى‏ كند مدّت زندگى ميدان راندن جان به سوى مرگ است، و گريز از مرگ برخورد با آن است، چه روزهايى را گذراندم كه در آن به كنجكاوى در باره راز اين امر پرداختم و خداوند جز كتمان آن را نخواست، بنا بر اين چه دور است آگاهى به آنچه در گنجينه علم پروردگار پنهان است.

امّا وصيّت من اين است كه هيچ چيزى را با خدا شريك و انباز نكنيد، و سنّت و روش محمّد را كه درود خدا بر او و خاندانش باد ضايع نگردانيد، اين دو ستون را بر پا داريد، و اين دو چراغ را بيفروزيد، و تا هنگامى كه از گرد حق پراكنده نشده‏ ايد سرزنشى بر شما نيست، هر كس به اندازه توانش مكلّف است، و خداوند بار تكليف نادانان را سبكتر كرده است، شما را پروردگارى مهربان، و دينى استوار، و پيشوايى داناست، من ديروز يار و همراه شما، و امروز مايه عبرت شما و فردا از شما جدا مى‏ شوم، خداوند من و شما را بيامرزد. 

اگر پاى من در اين لغزشگاه، استوار بماند، وضع همان خواهد بود كه مى‏ خواهيد، و اگر پاى لغزيد و مرگ فرا رسيد ما هم در زير سايه شاخه ‏ها، و در گذرگاه بادها و در زير سايه ابرى بوده‏ ايم كه در فضا متراكم شده و سپس نابود گشته و نشانه آن بادها از ميان رفته است.
من همسايه ‏اى بودم كه تنم چندى همسايگى شما را داشت، و بزودى از من، كالبدى بى‏ جان، به جاى مى‏ ماند كه پس از جنبشها و جوششهايى ساكن و آرام گشته، و پس از گفتارها و سخنوريها خاموش گرديده است، تا سكون و چشم بر هم نهادن و از حركت افتادن اعضاى من براى شما پند و اندرزى باشد، زيرا براى كسى كه عبرت اندوز است، ديدن اين احوال از هر گفتار شيوا رساتر، و از هر منطق شنوايى مؤثّرتر است.
بدرود من با شما بدرود مردى است كه در انتظار لقاى پروردگار است، روزهاى زندگى مرا فردا خواهيد دانست، و نيّات و انديشه ‏هاى مرا آينده براى شما آشكار خواهد ساخت، و پس از آن كه جايم تهى شد، و ديگرى بر آن نشست مرا خواهيد شناخت.»

شرح

اين گفتار مبتنى بر پند و اندرز و لزوم عبرت آموزى است، امام (ع) مردم را مخاطب قرار داده و به آنها هشدار مى ‏دهد كه مرگى كه طبع شما از آن نفرت دارد، ناگزير به شما خواهد پيوست، و چه نيكوست اين كه فرموده است… ما يفرّ منه في فراره، زيرا انسان پيوسته از مرگ گريزان، و در حال حفظ خود از آن است، و چون چاره‏اى از آن نيست ناگزير آن را در ضمن گريز از آن ديدار خواهد كرد.
أجل گاهى بر پايان زندگى دنيا اطلاق مى‏شود، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ«»» و گاهى هم مراد از آن مدّت عمر، و دورانى است كه براى زندگى انسان در دنيا تعيين شده است، در عبارت و الأجل مساق النّفس مراد معناى اخير است، براى اين كه مدّتى را كه انسان در لباس تن زندگى مى‏كند، به منزله اين است كه در اين مدّت به سوى هدفى كه براى اوست رانده مى‏شود نه اين كه محلّى براى قرار و آرام اوست.

فرموده است: و الهرب منه موافاته.

سخن در نهايت لطافت است، براى اين كه كسى كه مثلا با حركت و معالجه و مانند اينها از مرگ گريزان است، هر گونه حركت و اقدام او در اين راه، مستلزم تباه كردن اوقات و از ميان بردن روزگار عمر اوست، و تباهى اوقات نيز موجب فرا رسيدن مرگ و ديدار آن است، بنا بر اين واژه موافات (فرا رسيدن) مجازا بر هرب (گريختن) اطلاق شده است، و اين از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم است.

فرموده است: كم أطردت الأيّام.

يعنى چه بسيار روزها را كه گريز دادم، و پياپى گذراندم، و در باره راز اين امر پيگيرى و بررسى كردم، مراد از اين امر واقعه شهادت آن حضرت است، و مقصود از مكنون (پوشيده) زمان معيّن آن به تفصيل، و مكان آن است، زيرا اينها ازجمله امورى است كه خداوند متعال دانش آنها را ويژه خود گردانيده چنان كه فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ«»» و نيز «وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ«»» هر چند پيامبر خدا (ص) كيفيّت شهادتش را مجملا به او خبر داده بود چنان كه از آن حضرت نقل شده كه به امير المؤمنين (ع) فرموده است: ضربت بر اين (اشاره به سر آن حضرت فرمود) وارد خواهد شد و از آن، اين (اشاره به محاسن آن حضرت فرمود) خضاب خواهد گشت، همچنين از پيامبر اكرم (ص) روايت است كه به آن حضرت فرمود: آيا مى‏ دانى شقى‏ترين پيشينيان كيست عرض كرد: آرى آن كه ناقه را پى كرد، فرمود: شقى ‏ترين پسينيان را مى ‏دانى كى خواهد بود عرض كرد: نه، فرمود: كسى كه به اين جا (اشاره به سر حضرت) ضربت مى‏زند، و اين (اشاره به محاسن حضرت) را از آن خضاب مى‏كند.
امّا بررسى و پيگيرى آن حضرت در اين باره، مربوط است به وقت و مكان و قرائن مشخّصه آن به تفصيل، كه ممكن است اين بررسى از طريق پرسش از پيامبر گرامى (ص) در دوران زندگى آن بزرگوار باشد، و رسول اكرم (ص) تفصيل اين واقعه را از او پنهان داشته است، يا اين كه براى دريافت اين مطلب، احوال آن حضرت را در ديگر اوقاتى كه با مردم بوده مورد فحص و دقّت قرار داده است، امّا خداوند همواره اين امر را پوشيده و مكتوم داشته است،

از اين رو فرموده است: چه دور است دانستن اين امر، كه آن در خزانه علم خداوند نهفته است.
پس از اين امام (ع) وصيّت خويش را آغاز، و آن را به ترتيب الأهمّ فالأهمّ بيان مى ‏فرمايد، سفارش نخست آن حضرت در باره اخلاص عمل براى خداوند است، كه بايد با روگردانيدن از هر چه جز اوست عمل را براى او خالص گردانيد، و اين مستلزم مواظبت بر اجراى اوامر و نواهى بارى تعالى و ديگر چيزهايى است كه قرآن كريم بدانها ناطق است، سپس بر لزوم پيروى از سنّت محمّد (ص) و اين‏ كه نبايد سنّتهاى آن حضرت رها شود وصيّت مى‏ كند، اين كه امام (ع) نام خدا را بر نام پيامبر (ص) مقدّم داشته، چنان كه اشاره كرديم براى اين است كه بر طبق علم بيان مقدّم داشتن اهمّ بر مهمّ واجب است، پس از اين، گفتار خود را در باره پيروى از توحيد خالص و تمسّك به سنّتهاى نبوى تأكيد مى‏ كند، واژه عمودين را براى اين دو امر استعاره آورده است، و با واژه أقيموا ترشيح داده است، همچنين لفظ مصباحين را استعاره، و إيقاد (افروختن) را ترشيح آن قرار داده است، استعاره نخست بدين مناسبت است كه اسلام و نظام امور مسلمانان در باره معاش و مسائل معاد بر پايه توحيد خداوند و آنچه پيامبر (ص) از جانب او براى مردم آورده قرار دارد همان گونه كه خيمه و خرگاه بر پايه و عمود آن بر پا و استوار است، مناسبت استعاره دوّم اين است كه اعتقاد به يگانگى خداوند و پيروى از احكام دين كه موجب هدايت به راه حقّ، و رهايى از تيرگيهاى جهل است، انسان را به جوار قرب خداوند و جنّات نعيم او مى‏كشانند كه مطلوب حقيقى مى‏ باشد، همچنان كه چراغ، در تاريكى شب، انسان را در راهى كه به سوى مقصد مى ‏سپارد راهنمايى مى‏ كند.

فرموده است: و خلاكم ذمّ.

خلا در اين جا به معناى عدا (ترك كرده است) مى‏باشد، و اين جمله در حكم مثل است، يعنى: تا هنگامى كه بر توحيد خداوند و سنّت پيامبرش (ص) پايداريد نكوهشى متوجّه شما نيست، و نخستين كسى كه اين مثل گونه را گفته است، قصير هم پيمان جذيمه است كه هنگامى كه عمرو بن عدّى پسر خواهر جذيمه را تشويق كرد كه از طايفه زباء انتقام بگيرد، عمرو گفت: چگونه براى من چنين چيزى ممكن است و حال آن كه قبيله زباء از عقاب در فضا بلند پروازتر، و دست يافتن بر آنها از هر چيز دشوارتر است، قصير گفت: تو آن را بخواه و در اين حال نكوهشى متوجّه تو نيست.

فرموده است: ما لم تشردوا.

اين جمله نفى نكوهش را استثنا مى‏كند، يعنى تا هنگامى كه چراغهاى توحيد الهى و سنّت نبوى را فروزان نگه داشته‏ايد نكوهشى بر شما وارد نيست، مگر اين كه از اين راهى كه مى‏رويد پراكنده شويد، و از اين اعتقادى كه داريد دست باز داريد.
سپس چون پيش از اين به آنها سفارش فرمود كه بر اين دو محور كه عبارت از توحيد و سنّت نبوى است و همه تكاليف دين بر آنها دور مى‏زند، تكيه و مواظبت كنند، در اين جا براى آنها توضيح مى‏دهد كه: حمل كلّ امرى‏ء منكم… تا الجهلة يعنى: در اين باره تكليف متفاوت است، دانشوران و هوشمندان و كسانى كه در صدد كسب دانشند، به اندازه مايه و توان خود بار تكليف را به دوش داشته، و مكلّف به آگاه كردن مردم و آموزش دادن آنانند، امّا نادانان مانند زنان و صحرانشينان و سياهپوستان و امثال اين ناآگاهان، تكليفى سبكتر و كمتر دارند، و وظيفه آنها در زمينه عبادات بدنى است نه تفكر در مقاصدى كه در وضع عبادات وجود دارد.
پس از اين به مناسبت آنچه در باره تخفيف بار تكليف نادانان و ناآگاهان در پيش بيان فرموده از رحمت بى‏كران پروردگار سخن گفته است، منظور از دين قويم اين است كه در آن كژى نيست، و انحرافى از مقصد حقيقى انسان در آن يافت نمى‏شود، مراد از إمام عليم پيامبر اكرم (ص) است كه به چگونگى سلوك طريق خدا دانا، و به مراحل و منازل آن آگاه، و به مقتضاى حكمت قولى و عملى راهنماى اين راه است، و يا منظور خود آن حضرت است، زيرا او وارث علوم پيامبر (ص) و رهرو راه اوست، واژه ربّ در جمله ربّ رحيم خبر مبتداى محذوفى است كه تقدير آن المكلّف ربّ رحيم مى‏باشد يعنى تكليف كننده پروردگارى مهربان است، و جايز است كه ربّ فاعل فعل محذوفى باشد كه فعلهاى حمل و خفّف در جمله‏هاى بعدى، آن را تفسير و تعيين مى‏كند، يعنى يحملكم ربّ، چنان‏ كه خداوند متعال فرموده است: «يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ«»» سپس امام (ع) وصيّت خود را با دعا و درخواست آمرزش براى آنان و خود پايان داده است.
امام (ع) در تكميل وصاياى خود به آنان تذكّر مى‏ دهد كه از زندگى او عبرت گيرند، و از دگرگونى احوال او در زمانهاى مختلف پند آموزند، به ياد آورند كه ديروز همكار آنها در پيكار، و يار آنان در جنگ با اقران، و عهده‏دار امر و نهى در ميان آنان بود… و امروز بر بستر مرگ افتاده، و توان جنبش از او گرفته شده، و فردا با فرا رسيدن مرگ از آنان جدا مى‏گردد، اين دگرگونيها و تبدّل احوال، همه مايه عبرت و پند و اندرز است، امام (ع) از غد در جمله غدا مفارقهم ممكن است معناى حقيقى را اراده كرده باشد، به اين سبب كه آن بزرگوار گمان برده كه مرگ او فردا مى‏رسد، يا اين كه مراد زمان آينده است هر چند آينده‏اى دور باشد، و اين معنا درست است، زيرا فرموده است: إن ثبتت الوطأة في هذه المنزلّة: يعنى اگر برايم در اين دنيا دوامى، و در اين لغزشگاه بقائى باشد، مراد از مزلّة جايگاه از ميان رفتن زندگى است فذاك يعنى همين مورد اميد است، ثبات وطأه يا استوارى گام كنايه از دوام و بقاى عمر، و دحض القدم يعنى لغزش گام اشاره به زوال آن است.

فرموده است: فإنّا كنّا فى أفياء أغصان… تا مخطّها.

اين جملات، جواب شرط است، يعنى اگر بميريم ما نيز اين چنين بوده‏ايم، آنچه را در طىّ جملات مذكور بيان فرموده اشاره به احوال دنيا و خوشيها و دوران آن و بهره‏مندى انسان از آن مى‏باشد، واژه أغصان (شاخه ‏ها) براى عناصر چهارگانه، و واژه أفياء (سايه ‏ها) را براى آنچه از تركيب اين عناصر در اين جهان پديد مى‏آيد و انسان در سايه آنها آرامش مى‏يابد استعاره آورده است، مناسبت استعاره نخست اين است كه عناصر در حقيقت مانند شاخه ‏هاى درخت هستند، ووجه استعاره دوّم اين كه سايه، محلّ آرميدن و لذّت بردن است، همچنان كه وجود و هستى، در صورت سلامت تن و اعتدال مزاج كه از تركيب درست عناصر حاصل مى‏شود مايه خوشى و لذّت است، و نيز مهابّ الرّياح (جايگاههاى وزش بادها) براى بدنها و رياح (بادها) را براى ارواح و نفخه ‏هاى الهى كه بر جان انسانها مى‏وزد استعاره آورده است، وجه استعاره نخست، اين است كه بدنها مانند محلّهايى كه باد بر آنها مى‏وزد نفخه‏هاى ربّانى را مى‏پذيرد، و اين استعاره محسوس است براى معقول، و مناسبت استعاره دوّم روشن است و نياز به توضيح ندارد، همچنين واژه غمام (ابر) را براى حركت كرات آسمانى و اتّصال آنها، و آنچه از بالا افاضه و سبب بقاى انسان مى‏شود استعاره فرموده، و مناسبت آن اشتراك در افاضه و سبب بودن است، و ظلّ (سايه) آن عبارت از چيزهايى از حركات كرات، و افاضات سماوى است كه انسان بدانها آرامش مى‏يابد، چنان كه گفته مى‏شود: او در سايه فلانى زندگى مى‏كند، يعنى از زندگى و عنايت او بهره‏مند است.
عبارت اضمحلّ في الجوّ متلفّقها اشاره است به زوال و پراكنده شدن اسباب سماوى كه براى بقاى آن لازم است، و مراد از عفا في الأرض مخطّها محو آثار آن از ابدان است، ضمير متلفّقها به غمام و ضمير مخطّها به مهابّ الرّياح برگشت دارد.

فرموده است: فإنّما كنت جارا جاوركم بدني أيّاما.

اين بيان تذكارى است بر اين كه نفس قدسى آن حضرت به ملأ اعلا پيوسته بوده، و تمايلى به بقاى در دنيا و بودن در كنار مردم آن نداشته، و تنها با بدن، چند گاهى همنشين آنها بوده است، و نيز چون همنشينى و همسايگى از عوارض جسمانى است، ممكن است اين گفتار تذكّر اين مطلب باشد كه غير از تن چيز ديگرى كه همان نفس است نيز وجود دارد. منظور از ايّام، مدّت زندگى آن حضرت در اين دنياست.

فرموده است: و ستعقبون.

يعنى در پايان كار، از من كالبدى بى‏جان و بى‏حركت خواهيد يافت، كه آنچه را از خردمندى و سخنورى و نيرومندى او به خاطر داريد از دست داده، و حركت او به سكون، و نطق او به سكوت مبدّل گشته است، و براى اين كه آنها را دوباره مورد وعظ و اندرز قرار دهد مى‏فرمايد: تا اين كه از سكون و بى‏حركت ماندن چشمهايم، و از كار افتادن اعضايم بر اثر مرگ، پند و عبرت گيريد.

فرموده است: فإنّه أوعظ للمعتبرين من المنطق البليغ.

اين سخنى حقّ و درست است كه طبع انسان از مشاهده آنچه در آن عبرت و موعظه است، بيشتر متأثّر مى‏شود، و زيادتر پند مى‏اندوزد تا اين كه همان را به زبان براى او توصيف كنند و شرح آن را به گوش او برسانند، هر چند با رساترين عبارات و شيواترين كلمات باشد.
پس از اين امام (ع) با آنها آخرين خدا حافظى را به جا مى‏آورد: فرموده است: و داعيكم (انشاء است نه خبر) وداع امرى‏ء مرصد للتّلاقي، يعنى: وداع و بدرود من با شما وداع مردى است كه آماده و مهيّاى لقاى پروردگار شده است.

فرموده است: غدا ترون أيّامى… تا آخر.

اين گفتار امام (ع) تذكّر و هشدارى است در باره فضيلت و برترى خودش، تا اين كه پيروانش بر متابعت از او پايدار و استوار باشند، و آنانى كه بر فضيلت او آگاهى ندارند، و مقام او را در ميان مردم نمى‏دانند، هنگامى كه از ميان آنان رخت بر بندد، و ستمكاران زمام امور آنها را به دست گيرند، و ناگزير پرده‏هاى غفلت و بى‏خبرى از پيش چشم بصيرت آنها برداشته شود، راه خدا را در پيش گيرند، و زمانى كه اعمال زشت كسانى را كه بر جاى او نشسته‏ اند بنگرند، منزلت و برترى او را بشناسند، و بدانند كه مبارزه‏ها و جنگهاى او و مطالبه خلافت، براى رسيدن به مقاصد دنيوى نبوده، بلكه براى بر پا داشتن دين حق، و شيوه ‏هاى عدل، و خشنودى خداوند متعال بوده است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ ميثم جلد 3

 

خطبه147 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه148صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه‏السلام ) في ذكر أهل البصرة

كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا يَرْجُو اَلْأَمْرَ لَهُ وَ يَعْطِفُهُ عَلَيْهِ دُونَ صَاحِبِهِ لاَ يَمُتَّانِ إِلَى اَللَّهِ بِحَبْلٍ وَ لاَ يَمُدَّانِ إِلَيْهِ بِسَبَبٍ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَامِلُ ضَبٍّ لِصَاحِبِهِ وَ عَمَّا قَلِيلٍ يُكْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ وَ اَللَّهِ لَئِنْ أَصَابُوا اَلَّذِي يُرِيدُونَ لَيَنْتَزِعَنَّ هَذَا نَفْسَ هَذَا وَ لَيَأْتِيَنَّ هَذَا عَلَى هَذَا قَدْ قَامَتِ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ فَأَيْنَ اَلْمُحْتَسِبُونَ فَقَدْ سُنَّتْ لَهُمُ اَلسُّنَنُ وَ قُدِّمَ لَهُمُ اَلْخَبَرُ وَ لِكُلِّ ضَلَّةٍ عِلَّةٌ وَ لِكُلِّ نَاكِثٍ شُبْهَةٌ وَ اَللَّهِ لاَ أَكُونُ كَمُسْتَمِعِ اَللَّدْمِ يَسْمَعُ اَلنَّاعِيَ وَ يَحْضُرُ اَلْبَاكِيَ

 

لغات

متّ إليه بكذا: به وسيله آن به او تقرّب جست

محتسبون: خواستاران اجر و ثواب آخرت

ضبّ: كينه و خيانت

لدم: مانند محزون با دست بر سينه زدن

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه درباره مردم بصره بيان فرموده است :

«هر يك از آن دو (طلحه و زبير) اميدوار است كه حكومت از آن او شود و آن را به جانب خود مى‏كشد نه به سوى رفيقش، اين دو نفر به رشته‏اى كه آنها را به خدا پيوند دهد، و به اسبابى كه آنها را به او مربوط سازد چنگ نزده‏اند، هر كدام از آنها كينه ديگرى را در دل دارد، و بزودى پرده از روى آن برداشته مى‏ شود، به خدا سوگند اگر به خواست خود برسند، اين جان آن را مى‏ گيرد، و آن، اين را از ميان برمى‏دارد، گروه ستمگر و ياغى به پا خاسته است، كجايند آنانى كه پاداشهاى آخرت را مى‏ جويند، بى‏ شكّ راهها براى آنان روشن شده، و خبرها پيش از اين به آنان داده شده است.
براى هر گمراهى انگيزه‏اى، و براى هر پيمان شكنى بهانه‏اى است، به خدا سوگند من آن كس نيستم كه آواز نوحه ‏گر را گوش دهد و خبر مرگ را بشنود، و گريه كننده را ببيند، ليكن عبرت نگيرد و آرام بنشيند.»

شرح

ضمير تثنيه در جمله كلّ واحد منهما به طلحه و زبير برگشت دارد، و مراد از امر در جمله يرجو الأمر، خلافت است، و اين هنگامى بود كه طلحه و زبير به همراه عايشه رهسپار بصره شده بودند، يعطفه إليه يعنى: آن را به سوى خود مى‏كشد و گمان مى‏كند كه او از رفيقش به خلافت سزاوارتر است.

فرموده است: لا يمتّان… تا بسبب.

يعنى طلحه و زبير هيچ دليل و عذرى ندارند كه در باره اقدام به جنگ با او، و مسلمانانى كه در اين ميان نابود مى‏شوند در پيشگاه خداوند ارائه دهند.

فرموده است: كلّ واحد منهما حامل ضبّ لصاحبه.

يعنى هر يك از آنها كينه ديگرى را در سينه خود دارد، كه بزودى آشكار و پرده از روى آن برداشته مى‏شود. واژه قناع (چيزى كه با آن سر و روى را بپوشانند) را براى پوشش باطن استعاره فرموده است، و اين مثل است براى كسى كه با دوستش دورويى مى‏كند و با همه حسد و بى‏مهرى كه در درون خود به او دارد، نسبت به او اظهار دوستى مى‏كند، عرب در بدرفتارى مثل به سوسمار مى‏زند، و مى‏گويد: اعقّ من ضبّ يعنى از سوسمار بدرفتارتر است براى اين كه سوسمار گاهى جوجه‏ هاى خود را نيز مى‏ خورد.
پس از اين امام (ع) سوگند ياد مى‏ كند كه اگر اين دو نفر به مقصود خود برسند هر يك از آنها براى كشتن همكارش خواهد كوشيد، و اين از چيزهايى است كه در آن شكّى نيست، زيرا اين عادت همواره جارى است كه دو سلطان در يك اقليم نگنجد، راز اين مطلب اين است كه طبايع بشرى در باره كمالات نسبت به يكديگر بخيلند، و هر كس آن را براى خود مى‏خواهد، و از ديگرى دريغ مى‏ دارد، و اين خصلت بر حسب قوّت و ضعف كمالات در آدميان متفاوت است، بديهى است در نهاد آدمى هيچ چيزى قويتر از سلطه جويى و بزرگتر از حبّ رياست و سلطنت نيست، بويژه در نهاد كسانى كه معتقد باشند با تحصيل آن مى‏توانند آخرت را نيز به دست آورند، روشن است كه تحصيل دنيا و آخرت بالاترين كمال مطلوب براى انسان است، و هيچ چيزى در نفس آدمى نمى‏تواند با اين هدف مقاومت كند، و او براى رسيدن به اين مقصود به هر كارى كه ممكن است دست مى‏زند، و از كشتن فرزند و پدر و برادر نيز كوتاهى نمى‏كند، از اين رو گفته ‏اند الملك عقيم يعنى پادشاهى فرزند ندارد و نازاست، در مورد طلحه و زبير چنان كه نقل شده پيش از آن كه به مقصود برسند و قبل از آن كه جنگ آغاز گردد، در باره اين كه كدام يك به امامت در نماز سزاوارترند ميان خود اختلاف كردند، و عايشه مقرّر كرد كه يك روز محمّد بن طلحه و روز ديگر عبد اللّه بن زبير با مردم نماز گزارند، تا زمانى كه جنگ پايان يابد، ليكن پس از اين عبد اللّه بن زبير ادّعا كرد كه عثمان در يوم الدّار به خلافت او تصريح كرده است، و به اين دليل در نماز جانشين او مى‏باشد، و در موقع ديگر مدّعى نصّ صريحى از او شد، از طرف ديگر طلحه به دليل اين كه سميّه دختر ابى بكر زن اوست، از مردم خواست به عنوان امير المؤمنين به او سلام دهند، زبير نيز به عنوان اين كه أسماء خواهر سميّه همسرش مى‏باشد همين درخواست را از مردم كرد، و عايشه دستور داد كه هر دو را به عنوان امير المؤمنين سلام دهند، در باره فرماندهى جنگ نيز ميان آنها اختلاف شد، نخست هر كدام از آن دو نفر فرماندهى را براى خود مى‏خواست و سپس از آن منصرف شدند، در هر حال داستان آنها در تاريخ ثبت و روشن است.

فرموده است: قد قامت الفئة الباغية.

اين جمله اشاره به همين سردمداران جنگ جمل است كه در باره آنها از پيش خبر داده بود، كه: امرت أن اقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين يعنى: مأمور شده‏ام كه با ناكثين (اصحاب جمل) و قاسطين (معاويه و ياران او) و مارقين‏ (خوارج) كارزار كنم.

فرموده است: فأين المحتسبون و قد سنّت لهم السّنن.

يعنى در اين هنگام كه راه، روشن گشته است خواستاران پاداشهاى الهى در كجايند به جاى المحتسبون المحسنون (نيكو كاران) نيز روايت شده است.

فرموده است: و قدّم لهم الخبر.

يعنى آنانى كه پيامبر خدا (ص) خروج و طغيان گروه باغيه (ستمگر) و ناكثه (پيمان شكن) و مارقه (از دين بيرون شونده) را به آنها خبر داده است، بنا بر اين سزاوار است كه اين گمراهان بپرهيزند از اين كه همان گروهى باشند كه پيغمبر (ص) از آنها خبر داده است.
فرموده است: و لكلّ ضلّة علّة.
يعنى براى هر گمراهى سبب و علّتى است، و اين بيان به خروج اين گروه از دين اشاره دارد، و علّت در مورد اينها تجاوز و حسد آنهاست، همچنين براى هر پيمان شكنى شبهه‏اى است كه چشم بصيرت او را از اين كه حق را ببيند مى ‏پوشاند، مانند همين كسانى كه خونخواهى عثمان را مى ‏كردند.

فرموده است: و اللّه لا أكون… تا آخر.

امام (ع) سوگند ياد كرده است، اين چنين نيستم، يعنى: پس از شنيدن اين كه آنها چيرگى يافته و مردم را بر ضدّ او بر انگيخته و به تهديد آن حضرت پرداخته‏ اند، از آنها غافل بماند، و در برابر سركشى آنها شكيبايى كند تا اين كه او را غافلگير كنند، مانند كسى كه صداى زدن و آواى گريه و شيون را كه نشانه خطر است مى‏شنود، ليكن تا صحنه خطر را نبيند و گريه كننده را مشاهده نكند، قضيّه را باور نمى‏كند، در حالى كه سزاوارتر اين است كه به نشانه‏ هاى خطر بسنده كند و خود را براى پيكار با دشمن آماده سازد.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه ابن ‏ميثم بحرانی جلد 3

خطبه146 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه147صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه‏السلام )الغاية من البعثة

فَبَعَثَ اَللَّهُ ؟ مُحَمَّداً ص ؟ بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ اَلْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ اَلشَّيْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ ؟ بِقُرْآنٍ ؟ قَدْ بَيَّنَهُ وَ أَحْكَمَهُ لِيَعْلَمَ اَلْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِيُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ وَ خَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ وَ كَيْفَ مَحَقَ مَنْ مَحَقَ بِالْمَثُلاَتِ وَ اِحْتَصَدَ مَنِ اِحْتَصَدَ بِالنَّقِمَاتِ وَ إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْ‏ءٌ أَخْفَى مِنَ اَلْحَقِّ وَ لاَ أَظْهَرَ مِنَ اَلْبَاطِلِ وَ لاَ أَكْثَرَ مِنَ اَلْكَذِبِ عَلَى اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ اَلزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ اَلْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لاَ أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لاَ فِي اَلْبِلاَدِ شَيْ‏ءٌ أَنْكَرَ مِنَ اَلْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفَ مِنَ اَلْمُنْكَرِ فَقَدْ نَبَذَ اَلْكِتَابَ حَمَلَتُهُ وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ فَالْكِتَابُ يَوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِيدَانِ مَنْفِيَّانِ وَ صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِي طَرِيقٍ وَاحِدٍ لاَ يُؤْوِيهِمَا مُؤْوٍ فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِي ذَلِكَ اَلزَّمَانِ فِي اَلنَّاسِ وَ لَيْسَا فِيهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَيْسَا مَعَهُمْ لِأَنَّ اَلضَّلاَلَةَ لاَ تُوَافِقُ اَلْهُدَى وَ إِنِ اِجْتَمَعَا فَاجْتَمَعَ اَلْقَوْمُ عَلَى اَلْفُرْقَةِ وَ اِفْتَرَقُوا عَنِ اَلْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ اَلْكِتَابِ وَ لَيْسَ اَلْكِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلاَّ اِسْمُهُ وَ لاَ يَعْرِفُونَ إِلاَّ خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ وَ مِنْ قَبْلُ مَا مَثَّلُوا بِالصَّالِحِينَ كُلَّ مُثْلَةٍ وَ سَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَى اَللَّهِ فِرْيَةً وَ جَعَلُوا فِي اَلْحَسَنَةِ عُقُوبَةَ اَلسَّيِّئَةِ وَ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَ تَغَيُّبِ آجَالِهِمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ اَلْمَوْعُودُ اَلَّذِي تُرَدُّ عَنْهُ اَلْمَعْذِرَةُ وَ تُرْفَعُ عَنْهُ اَلتَّوْبَةُ وَ تَحُلُّ مَعَهُ اَلْقَارِعَةُ وَ اَلنِّقْمَةُ

أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّهُ مَنِ اِسْتَنْصَحَ اَللَّهَ وُفِّقَ وَ مَنِ اِتَّخَذَ قَوْلَهُ دَلِيلاً هُدِيَ لِلَّتِي هِيَ أَقُومُ فَإِنَّ جَارَ اَللَّهِ آمِنٌ وَ عَدُوَّهُ خَائِفٌ وَ إِنَّهُ لاَ يَنْبَغِي لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَةَ اَللَّهِ أَنْ يَتَعَظَّمَ فَإِنَّ رِفْعَةَ اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ يَتَوَاضَعُوا لَهُ وَ سَلاَمَةَ اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا قُدْرَتُهُ أَنْ يَسْتَسْلِمُوا لَهُ فَلاَ تَنْفِرُوا مِنَ اَلْحَقِّ نِفَارَ اَلصَّحِيحِ مِنَ اَلْأَجْرَبِ وَ اَلْبَارِئِ مِنْ ذِي اَلسَّقَمِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا اَلرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِي تَرَكَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ اَلْكِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِي نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِي نَبَذَهُ فَالْتَمِسُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ فَإِنَّهُمْ عَيْشُ اَلْعِلْمِ وَ مَوْتُ اَلْجَهْلِ هُمُ اَلَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ لاَ يُخَالِفُونَ اَلدِّينَ وَ لاَ يَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ

 

لغات

اوثان : بتها

مثّلوا : شكنجه كردند ، مثلة : به ضمّ ميم و سكون ثاى سه نقطه است .

قارعة : بلاى كوبنده

زبره : نوشت آن را

 

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :

« خداوند محمّد را كه درود خداوند بر او و خاندانش باد به حقّ برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بتان به پرستش خود درآورد ، و از فرمانبردارى شيطان آزاد ، و به اطاعت خود وادار كند ، به وسيله قرآنى كه آياتش روشن و احكامش استوار است ، تا در آن هنگام كه بندگان پروردگارشان را نمى‏شناختند بشناسند ، و از آن پس كه او را انكار مى‏كردند به او اقرار كنند ، و در زمانى كه او را باور نداشتند به اثبات وجود او بپردازند ، از اين رو خداوند سبحان بى ‏آن كه با چشم ديده شود در خلال آيات كتابش بر آنان جلوه كرد ، و بى‏آن كه او را ببينند از خلال مظاهر قدرتش خود را به آنان نماياند ، و آنها را از قدرت و سطوت خويش بيم داد و آگاه ساخت كه چگونه كيفرهاى گوناگون ، اقوامى را از صفحه زمين محو و نابود ساخته ، و با عذابهاى سخت هستى ، آنان را درو كرده است .

بى‏ گمان پس از من روزگارى براى شما فرا خواهد رسيد كه چيزى از حقّ پنهانتر و از باطل آشكارتر و از دروغ بستن بر خدا و پيامبرش بيشتر نخواهد بود ،

در نزد مردم آن زمان كالايى كسادتر از اين نيست كه قرآن چنان كه شايسته آن است خوانده شود ، و رايجتر از اين نيست كه به دلخواه ، تفسير و در معانى آن تغيير داده شود ، در شهرها چيزى زشت‏تر از كار خوب ، و خوبتر از كار بد نباشد ، حاملان قرآن آن را كنارى گذارند ، و حافظانش آن را فراموش كنند ،

در آن روزگار كتاب خدا و پيروان راستين آن رانده و به دور افتاده ‏اند ، آنها دو يار همراه و همگامند كه هيچ كس به آنها پناه نمى‏دهد ، از اين رو اگر چه در آن زمان قرآن و اهل آن در ميان مردمند امّا در ميان آنان و همراه آنها نيستند ،

زيرا گمراهى و هدايت اگر هم در يك جا جمع شوند با يكديگر توافق و سازگارى ندارند ، مردم آن روزگار بر تفرقه و پراكندگى از دين اتّفاق كرده ، و در اتّحاد و يگانگى اختلاف دارند ، چنين مى‏نمايد كه آنان كتاب خدا را امام و پيشوايند و كتاب خدا امام و پيشواى آنها نيست ، لذا در نزد اين مردم از قرآن جز نامى باقى نمى‏ماند و از آن جز خطّ و نوشته‏اش چيزى نمى‏شناسند آنها از دير زمان نيكوكاران را به انواع شكنجه‏ها دچار ساختند ، و گفتار راست آنها را دروغ بر خدا ناميدند ، و بدى را كيفر نيكى قرار دادند .

بى‏شكّ آنانى كه پيش از شما بودند به سبب آرزوهاى دراز ، و دور پنداشتن مرگ هلاك شدند ، تا آنگاه كه مرگشان فرا رسيد ، مرگى كه عذرها را ردّ مى‏كند و با آن درهاى توبه بسته مى‏شود و عذابهاى كوبنده و كيفرها به همراه آن فرا مى ‏رسد .

اى مردم هر كس از خداوند نصيحت بخواهد ، خداوند او را موفّق مى‏دارد ، و هر كس گفتار خدا را دليل خويش قرار دهد ، به راست‏ترين و استوارترين راهها هدايت مى‏شود ، زيرا كسى كه در پناه خدا جاى گيرد ايمن ، و آن كه با خدا دشمنى ورزد ترسان و هراسان است ، به راستى كسى كه خداوند را به بزرگى شناخت سزاوار نيست خود را بزرگ بشمارد ، زيرا سرافرازى و برترى آنانى كه به مرتبه عظمت خداوند آگاه شده‏ اند به اين است

كه در برابر او فروتنى و تواضع كنند ، و سلامت آنانى كه به قدرت بى‏كران او دانا شده‏اند اين است كه براى او سر تسليم فرود آورند ، پس شما همانند انسان تندرستى كه از مبتلا به گرى مى‏گريزد ، و سالمى كه از بيمار اجتناب مى‏كند از حقّ دورى نكنيد ، و بدانيد شما هرگز راه راست را نخواهيد شناخت مگر اين كه كسى را كه آن را رها كرده بشناسيد ، و هرگز به پيمان خداوند وفا نخواهيد كرد مگر به كسى كه آن را شكسته ، دانا باشيد و بدان چنگ نخواهيد زد مگر به كسى كه آنرا دور انداخته آگاه شويد ، بنابر اين ، اين آگاهيها را از اهل قرآن بخواهيد زيرا آنها سرچشمه حيات دانش و مايه مرگ جهلند ، آنان كسانى هستند كه داورى آنها از ميزان دانششان ، و خموشى آنها از قوّت منطقشان ، و ظاهر آنها از پاكى باطنشان خبر مى‏ دهد ، آنان با دين مخالفت نمى‏ كنند و در آن اختلاف ندارند ، دين درباره آنان شاهدى صادق ، و خاموشى ناطق است . »

 

شرح

اساس اين خطبه بر بيان بعثت پيامبر گرامى ( ص ) و هدف آن ، و شرح اسبابى كه موجب وصول به اين مقصود است مبتنى مى‏باشد ، و پس از آن توضيح هدفى كه در اين منظور وجود دارد . چنان كه در عبارت : فبعث . . . تا بالحقّ اشاره به بعثت پيامبر ( ص ) كرده ، و در جملات ليخرج . . . تا طاعته مقصود از اين بعثت را بيان فرموده است ، و مى‏دانيم كه طاعت و فرمانبردارى خداوند عبارت از اين است كه در دنيا در صراط مستقيم گام برداريم يعنى از دين خدا پيروى كنيم ، و از فرمانبردارى شيطان باز ايستيم ، و اطاعت شيطان همان خروج از حدّ اعتدال و گرايش به جانب افراط يا تفريط است ، همچنين امام ( ع ) با گفتار خود كه :

بقرآن قد بيّنه و أحكمه اشاره به آنچه موجب حصول اين مقصود مى‏ باشد فرموده است ،

و مى‏ دانيم كه قرآن كريم مشتمل بر جاذبه ‏هايى است الهى كه انسان را به فرمانبردارى خداوند سوق مى‏ دهد ، و به پيروى از راه راست و صراط حق مى‏ كشاند ، امام ( ع ) در گفتار خود كه فرموده است : ليعلم العباد . . . تا أنكروه به نهايت اين مقصد ، و هدف غايى كه اطاعت و فرمانبردارى از خداوند است اشاره كرده ،

و بيان آن حضرت مشتمل بر دو مسأله از مهمترين مسائل علوم الهى است :

 

1 ( ليعلم العباد ربّهم إذ جهلوه )

اين كه معرفت خداوند پس از جهل به او براى بندگان حاصل گردد .

2 ( و ليقرّوا به إذ جحدوه ، و ليثبتوه بعد إذ أنكروه )

اين كه بندگان پس از تكذيب وجود خداوند به هستى او اقرار ، و پس از انكار ، وجود او را اثبات كنند .

در اين دو جمله هر چند الفاظ مختلف است ليكن معنا يكى است و آن عبارت از تصديق به وجود خداوند است مگر اين كه اقرار و تكذيب را در جمله اوّل زبانى ، و اثبات و انكار را در جمله دوّم قلبى بدانيم كه در اين صورت دو معناى جداگانه خواهند داشت .

امام ( ع ) به تجلّى حقّ جلّ و علا در كتابش ، اشاره كرده ، و اين كه خداوند با يادآورى و توجّه دادن بندگانش به شگفتيهاى آفرينش خويش ، و ترسانيدن آنان از عذاب و كيفر خود ، و همچنين با بيان احوال امّتهاى گذشته كه بر اثر عقوبتهاى خداوند ، محو و نابود شده ، و وجود آنها يكباره درو گرديده و از ميان رفته‏اند خود را به آنان نمايانده است و همه اينها ظهور و تجلّى اوست ، بى‏آن كه رؤيت و مشاهده‏اى در كار باشد ، زيرا خداوند متعال برتر است از اين كه با حواسّ ظاهر ادراك شود ، يكى از دانشمندان گفته است : احتمال دارد مراد از تجلّى خداوند در كتاب خويش ، پيدايى او در مصنوعات بهت‏انگيز و مكنونات شگفت‏آميز عالم آفرينش بوده ، و واژه كتاب براى علم استعاره شده باشد ، وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه كتاب محلّ نقش حروف و كلمات است ، علم نيز محلّى است كه پذيراى آثار گوناگون خلقت ، و عجايب صورى است كه در آن نقش بسته مى‏شود ، بديهى است اين تجلّى و ظهور و پيدايى از طريق مشاهده حسّ باصره نيست ، زيرا خداوند جلّ و علا برتر و منزّه‏تر از اينهاست .

 

فرموده است : سيأتى . . . تا المنكر .

امام ( ع ) در اين گفتار از دورانى خبر مى‏ دهد كه به گونه‏ اى كه ذكر فرموده پس از او فرا مى‏رسد ، و ما اين دوران را ديده و نسلهاى پيش از ما نيز آن را مشاهده كرده ‏اند ، زيرا پنهان بودن حقّ و پيدايى باطل ، در اين ازمنه امرى آشكار و ملموس است ، اين كه فرموده است چيزى از حقّ پوشيده‏ تر ، و از باطل آشكارتر نيست بر سبيل مبالغه است و همچنين است اين جمله كه : چيزى از دروغ بستن به خدا و پيامبرش بيشتر و فراوانتر نيست ، در اين باره از شعبه [ 1 ] كه امام محدّثان بوده روايت شده كه گفته است : نه دهم احاديث دروغ است ، و نيز از دار قطنى [ 2 ] نقل شده كه : حديث صحيح در ميان احاديث ديگر همچون موى سپيدى است كه در گاو سياه يافته شود .

 

فرموده است : و ليس عند أهل . . . تا حفظته .

شرح اين مطلب در ذيل خطبه امام ( ع ) در نكوهش كسانى كه در ميان امّت ،حكومت و فرمانروايى مى‏كنند و شايستگى آن را ندارند بيان شده است ، اين كه فرموده است حاملان قرآن آن را كنار مى‏گذارند و از آن دست مى‏كشند ، مراد اين است كه تلاوت كنندگان قرآن از تدبّر و تفكّر در آيات آن و به كار بستن احكامش روگردان مى‏شوند ، و منظور از جمله تناساه حفظته نيز چشم پوشى از اجراى اوامر و نواهى كتاب خدا و بى‏اعتنايى در پيروى از آن است .

 

فرموده است : فالكتاب . . . تا و إن اجتمعتا .

منظور از اهل كتاب كسانى هستند كه پايبند عمل به آنند ، و چون مردم دورانى كه توصيف شد توجّهى به كتاب خدا ندارند طبعا اهل قرآن و كسانى كه پايبند احكام آنند نيز مورد توجّه و عنايت آنها نيستند ، بلكه چون اين اقليّت در مواردى كه احكام كتاب خدا اقتضا مى‏كند و پيروى از آن واجب مى‏گردد با آن اكثريّت مخالفت مى‏كنند مورد اذيّت و آزار آنها نيز قرار مى‏گيرند ، و اين مخالفت و اعراض ، باعث طرد و آوارگى آنها مى‏گردد . امّا راهى كه كتاب خدا و پيروان آن مى‏سپرند همان راه خداست كه يك راه بيش نيست ، و به راستى كسى از مردم اين زمان اين دو يار همراه را در پناه خود نمى‏گيرد مگر اين كه اين دو با هدف او موافقت و همراهى كنند و در اين صورت كارى براى كتاب خدا و عامل به آن نكرده بلكه آنچه انجام داده به خاطر موافقت آنها با هدف اوست ، و اين كه اين دو ، در ميان مردمند منظور ، وجود و حضور آنهاست ، و معناى اين كه در ميان مردمان نيستند عدم پيروى مردم از ايشان و در نتيجه بى‏فايده بودن حضور آنهاست كه به مانند فقدان آنها در ميان مردم است براى اين كه موجود آن است كه از وجود آن سود برده شود . همچنين است معناى معيّت آنها با مردم كه اگر چه به سبب مصاحبتهايى كه در زندگى اتّفاق مى‏افتد ، با مردمند امّا در واقع با آنها همنشين و همراه نيستند ، زيرا ضلالت آنها با هدايت قرآن و كسانى كه پايبند آنند در يك جا جمع نمى‏شود ، و اين دو با گمراهان ضدّ و دشمنند ، هر چند در صحنه زندگى در كنار هم باشند .

فرموده است : فاجتمع القوم على الفرقة .

يعنى مردمان بر اين كه در تفرقه و پراكندگى بسر برند ، و از آنچه مايه وحدت و جمعيّت است دورى گزينند اتّفاق كرده‏اند ، اين موضوع در دوران آن حضرت بر فرقه خوارج ، و آنهايى كه سركشى كرده و به جنگ او برخاستند صدق مى‏كند ، و در دورانهاى پس از او بر كسانى راست مى‏آيد كه آراء و مذاهب گوناگون در دين پديد آوردند ، بديهى است اتّفاق آنها در تفرقه و پراكندگى مستلزم جدايى آنها از جماعت است .

فرموده است : كأنّهم أئمّة الكتاب .

امام ( ع ) آنها را به سبب گستاخى كه در مخالفت با ظواهر و حقايق قرآنى دارند ، و به علّت جرأت آنها بر مخالفت كردن با ظواهر قرآن و ايجاد اختلاف در كتاب خدا ، و تأويل آن بر وفق اغراض و مقاصد خود ، به افرادى كه سمت امامت و پيشوايى مردم را دارند تشبيه فرموده است ، زيرا اعمالى كه اينها انجام مى ‏دهند از نوع وظايف امام نسبت به مأموم است ، با اين كه امام آنها كسى است كه پيروى و متابعت از آثار او بر آنها واجب است ، و اگر با او مخالفت ورزند و از متابعت او دورى گزينند پيوند خود را با او بريده ، و بى‏ آن كه مقاصد او را دنبال كنند ، جز نام و نوشته‏اى از او چيزى براى آنها باقى نيست .

فرموده است : و من قبل ما مثّلوا بالصّالحين .

اين گفتار به بنى‏اميّه و زمان آنها كه پيش از دورانى است كه امام ( ع ) از آن خبر مى‏دهد اشاره دارد ، و اين كه بنى اميّه صلحاى صحابه و تابعان را شكنجه و آزار مى‏دادند ، و آنها را به سود خود به اعمالى كه مورد خشنودى آنها نبود وادار مى‏كردند ، و دروغ بستن به خدا را به آنها نسبت مى‏دادند ، و جزاى حسنه را سيّئه قرار مى‏دادند روشن است ، و توصيف آنچه بدين گونه در آينده واقع خواهد شد ، با آنچه در گذشته بدين گونه به وسيله بنى اميّه واقع شده منافات ندارد ، ما در جمله ما مثّلو با فعل مثّلو تأويل به مصدر مى‏شود و محلّ آن بنابر اين كه مبتداست رفع ، و خبر آن من قبل مى‏باشد .

فرموده است : و إنّما هلك . . . تا آجالهم .

اين گفتار هشدارى است بر اين كه در دنيا رشته آرزوها را بايد كوتاه كرد ،

زيرا داشتن آرزوهاى دراز و در پى آنها بودن مايه هلاكت در آخرت است ، منظور امام ( ع ) از من كان قبلكم نسلهاى گذشته و مراد از هلاكت ، نابودى اخروى است و علت نابودى آنها آرزوهاى درازشان در دنياست كه موجب مى‏شود به لذّتهايى سرگرم شوند كه آنان را از خدا دور ، و از مرگ غافل مى‏سازد ، معناى تغيّب آجالهم عنهم غفلت آنها از مرگ ، و نينديشيدن درباره آن ، و ناآگاهى آنان به زمان وقوع آن است ، زيرا توجّه به مرگ مانع فرو رفتن در لذّات دنيوى و تيره كننده آنهاست .

 

فرموده است : حتّى نزل بهم الموعود . . . تا خائف .

امام ( ع ) در اين عبارت نهايت مدّت طول آمال آنها را بيان فرموده است و مراد از موعود ، مرگ است ، و تردّ عنه المعذرة يعنى : ديگر پوزش پوزشخواه پذيرفته نمى‏شود ، و ترفع عنه التوبة يعنى : وقتى مرگ فرا مى‏رسد ، باب توبه مسدود مى‏گردد ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : « وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِيْنَ يَعْمَلُونَ السَيِّئَاتِ حَتَّى إذَا حَضَرَ أحَدَهُمُ المَوْتُ قَالَ إنِّى تُبْتُ الآنَ وَ لاَ الَّذِيْنَ . . . [ 3 ] » وَ تَحُلُّ مَعَهُ القَارِعَةُ يعنى : با فرا رسيدن مرگ سختيهاى كوبنده و وقايع هراس انگيز فرا مى‏رسد و به دنبال آنها عقوبتهاى اخروى و عذابهاى آن جهانى دامنگير انسان مى‏شود .

پس از اين امام ( ع ) دوباره به بيان آنچه مقتضاى رأى صحيح و موجب صلاح حال شنوندگان است مى‏پردازد و با مخاطب قرار دادن آنها ، هشدار مى‏دهد كه واجب است خدا را ناصح و خير خواه واقعى خود بدانند ، و اوامر و نواهى او را بپذيرند ، و گفتار او را راهنماى مقاصد مهمّ خود قرار دهند ، زيرا خدا را ناصح و خيرخواه خود دانستن مستلزم كاميابى و توفيق است ، و گفتار او را دليل خود قرار دادن موجب هدايت به راست‏ترين و استوارترين راههاست ، سپس خوبى پناه بردن به خدا را كه موجب حصول امنيّتى است كه هدف هر پناهنده است تذكّر مى‏دهد و زشتى و قبح دشمنى با خدا را كه موجب بروز ترس و بيمى است كه نتيجه دشمنى با پادشاهان ، بويژه قدرتبخش قدرتمندان و سلطان اين جهان و آن جهان است يادآورى مى‏كند ، منظور از پناه بردن به خدا ، تقرّب جستن به او از طريق طاعت و بندگى است و مراد از دشمنى با خدا ، دورى كردن از او به سبب نافرمانى و مخالفت با اوامر اوست ، و شكّ نيست كه طاعت خدا موجب ايمنى ازعذابهاى آخرت ، و نافرمانى او باعث خوف و خطر مى ‏باشد .

 

فرموده است : و إنّه لا ينبغى لمن عرف . . . تا و موت الجهل .

اين گفتار ارشادى است براى مردم ، كه در برابر خداوند و كسانى كه به راه او مى‏روند ، تواضع و فروتنى داشته باشند ، و باز مى‏دارد از اين كه در برابر حقّ تعالى و مردان خدا تكبّر ورزند ، و از پذيرش حقّ سر ، باز زنند ، اين كه امام ( ع ) كسانى را كه عظمت خدا را دريافته‏اند مخاطب قرار داده براى اين است كه اينان حقارت خود را دانسته و نسبت خود را با جلال و كبريايى او سنجيده‏ اند ،و زودتر از كسان ديگر متأثّر و شرمنده شده‏اند و خود را كوچكتر از اين مى‏بينند كه بر خدا تكبّر ورزند ، و تذكّر مى‏دهد كه با يادآورى عظمت پروردگار ، و اين كه عظمت او فوق عظمت جهانيان است به شايستگى نسبت به او فروتنى كنند ، زيرا او عظيم على الاطلاق است ، و عظمت و بزرگى هر بزرگى از جانب او افاضه شده و در پرتو تقرّب به او حاصل گرديده است ، روش پادشاهان بر اين است : كسى كه در برابر جلال و سطوت آنها فروتنى داشته باشد و شرايط احترام و توقير آنان را به جا آورد ، و نسبت به آنان اظهار انقياد و فرمانبردارى كند ، او را مورد ترفيع و ترقّى قرار مى‏دهند ، و به او سرورى و بزرگى مى‏بخشند ، بديهى است به طريق اولى رفعت انسان و بالا رفتن قدر و منزلت او در اين خواهد بود كه در برابر ملك الملوك و عظيم على الاطلاق اظهار فروتنى و زبونى كند ، همچنين سلامت كسى كه قدرت خداوند را مى‏داند ، و به سيطره و استيلاى او آگاهى دارد ، اين است كه خود را تسليم او كند و بنده فرمانبردار او باشد .

امام ( ع ) پس از آن كه مردم را به رعايت ادب و فروتنى در برابر خداوند و اولياى او دستور مى‏دهد ، آنان را دعوت مى‏كند كه سخن حقّ را از مردان حقّ بپذيرند ، و مانند كسى كه از مبتلاى به جرب مى‏گريزد يا همچون تندرستى كه از بيمار دورى مى‏كند از او دورى نگزينند ، در اين تشبيه ، وجه مشابهت شدّت نفرت و گريز است .

پس از اين امام ( ع ) به آنان تذكّر مى‏دهد كه از ائمّه ضلال و پيشوايان طريق گمراهى دورى كنند و به آنان هشدار مى‏دهد كه شما به رشد و صلاح و معرفت صحيح آگاهى نداريد ، و به ميثاق كتاب خدا پايبند نيستيد و به كتاب خدا تمسّك كامل نجسته‏ايد مگر هنگامى كه اين گمراهان و رهزنان طريق هدايت را بشناسيد . و شرط شناخت رشد و صلاح اين است كه تارك آنها شناخته شود ، زيرا معرفت كامل به چگونگى آنها بلكه معرفت هر چيزى منوط به شناخت شكوك و شبهاتى است كه موجب بروز دو دلى و پراكندگى و ترك عمل بر وفق آن شده است ، و چون راه حقّ و صواب همان است كه آن حضرت و پيروان او برآنند ، و آنهايى كه اين طريق را ترك كرده‏اند همان مخالفان و كسانى هستند كه در امر خلافت با آن حضرت به دشمنى و نزاع برخاسته و رهبرى اهل ضلالت را دارند ، لذا شناخت كامل حقّ و صلاح و رشدى كه آن بزرگوار به آن دعوت مى‏كند منوط به شناخت دشمنان آن حضرت شده است ، و اگر كسى كه جوياى حقّ است اين را بداند معرفتش كامل مى‏شود و در راه صواب گام برخواهد داشت و از كسى كه از اين راه منحرف است دورى خواهد گزيد ، اخذ به ميثاق كتاب يعنى تمسّك به قرآن و عمل به احكام آن ، كه مشروط به شناخت كسانى شده است كه اين ميثاق را نقض و به نزاع با آن حضرت پرداخته‏اند نيز همين معنا را دارد ، يعنى پيروى آن بزرگوار در آنچه طبق كتاب خدا عمل مى‏كند كامل نيست ، مگر اين كه شبهات كسانى كه با برداشت نادرست از قرآن دچار شبهه شده و حكم آن بزرگوار را نقض كرده‏اند دانسته شود ، و چون به فساد شبهه و گمراهى آنها آگاه شوند ، از روى بصيرت به ميثاق كتاب تمسّك جويند و بدانند كه آنها ناقض كتاب خدايند ، و از آنها دورى اختيار كنند ، عبارت و لن تمسّكوا به حتّى تعرفوا الّذي نبذه نيز به همين معناست ، يعنى تمسّك به كتاب خدا و اجراى ميثاق آن منوط است به اين كه كسانى كه قرآن را به پشت سر انداخته‏اند شناخته شوند و دانسته شود كه اينها گمراهند ، تا از آنها دورى و نفرت حاصل شود ، و تمسّك به كتاب خدا تحقّق يابد ، و اجراى ميثاق ان صورت پذيرد ، و غرض از همه اين تأكيدها در باره لزوم شناخت سردمداران انحراف و پيشوايان گمراهى و نفاق و آگاهى به اعتقادات و شبهات آنها و بيزارى جستن از آنان همين است .

پس از تأكيد درباره لزوم شناختى كه ذكر شد ، امام ( ع ) اعلام مى‏كند كه معرفت را از اهلش فرا گيريد و مقصود از اهل معرفت ، خود آن حضرت و اهل بيت بزرگوار اويند ، كه درود خداوند بر آنان باد ، امام ( ع ) صفت عيش العلم يعنى حيات علم ، و مرگ جهل را براى آنان استعاره فرموده است ، زيرا همان گونه كه سود بردن از چيزى موكول به وجود آن چيز است ، علم و استفاده از آن نيز به وجود آن بزرگواران وابسته مى‏باشد ، امّا اين كه آنها مرگ نادانى و جهلند براى اين است كه همان گونه كه با مرگ شخص شرور ، شرّ معدوم و زيان آن نابود مى‏ شود ،در سايه وجود آنها نيز جهل از ميان مى‏رود و زيانهاى حاصل از آن معدوم مى ‏گردد .

 

فرموده است : هم الّذين يخبركم حكمهم عن علمهم . . . تا باطنهم .

يعنى منطق آنها شما را به حكمت رهبرى مى‏كند ، و روش آنان كه بر همين اساس استوار است ، نمايانگر اين است كه نفوس آنها به انواع علوم آراسته و كامل گشته است ، سكوت آنها روشنگر منطق قوى آنهاست ، براى اين كه سكوت سخنور و زبان آور فرزانه‏اى كه از كمال حكمت و هوشمندى برخوردار است در هر موقع و به هر شكل و در هر حال نشانه حسن منطق و كمال دانش ، و توجّه او است به آنچه مى‏گويد ، همچنين ظاهر آنها بيانگر باطن آنهاست .

 

فرموده است : لا يخالفون الدّين . . . تا فيه .

يعنى آنها بر اجراى اوامر خداوند مداومت دارند ، و در طريق شريعت پويا هستند ، اين كه فرموده است در آن هيچ اختلافى ندارند اشاره است به اين كه اتّفاق آراى آنها بر احكام دين نشانه كمال دانش آنها به شريعت است ، براى اين كه راه دين يكى است و چون همه آنها در شناخت اين راه اتّفاق دارند و همگى داراى علوم آنند لازم است كه در آن اختلاف نداشته باشند و چنين نباشد كه يكى از آنان حكمى از احكام دين را نداند تا با ديگرى از آنها در اين باره مخالفت داشته باشد .

فرموده است : فهو بينهم شاهد صادق . . . تا آخر .

يعنى قرآن گواه صادقى است كه درباره احكام و حوادثى كه بر مسلمانان و جز آنها وارد مى‏شود ، به آن استدلال مى‏كنند ، و اين گواهى است كه دروغ نمى‏گويد ، همچنين قرآن ، خاموشى است گويا ، خاموش است براى اين كه مركّب از حروف و اصوات است ، و گوياست زيرا بر زبان آنان سخن مى‏گويد ، و به منزله اين است كه ناطق است . واژه ناطق و صامت هر دو استعاره است ، جهت مشابهت بهره رساندن به وسيله سخن گفتن و بى‏بهره ماندن بر اثر خاموشى است ، مانند ناطق كه با سخن خود فايده مى‏رساند ، و صامت كه با گزيدن خاموشى ، از آن باز مى‏ايستد .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی جلد 3


[ 1 ] شعبة بن حجّاج بن ورد أزدى بصرى مكنّا به ابو بسطام متوفّاى سال 160 هجرى از ائمه دانشمندان علم حديث و تفسير است . فرهنگ دهخدا ( مترجم ) .

[ 2 ] علىّ بن عمر بن احمد بن مهدى بغدادى دارقطنى مكنّا به ابو الحسن ، شافعى يا شيعى مذهب بوده ، صاحب كتاب معروف السّنن است كه در سال 385 ه در بغداد وفات كرده است . همان مأخذ ( مترجم ) .

[ 3 ] سوره نساء ( 4 ) آية ( 18 ) يعنى : و توبه‏اى نيست براى كسانى كه كارهاى بد انجام مى‏دهند ، تا آن گاه كه مرگ يكى از آنها فرا مى‏رسد گويد اكنون توبه كردم ، و نه آنانى كه . . .

خطبه145 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه146صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام ) و قد استشاره عمر بن الخطاب في الشخوص لقتال الفرس بنفسه‏

إِنَّ هَذَا اَلْأَمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ وَ لاَ خِذْلاَنُهُ بِكَثْرَةٍ وَ لاَ بِقِلَّةٍ وَ هُوَ دِينُ اَللَّهِ اَلَّذِي أَظْهَرَهُ وَ جُنْدُهُ اَلَّذِي أَعَدَّهُ وَ أَمَدَّهُ حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ وَ طَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ وَ نَحْنُ عَلَى مَوْعُودٍ مِنَ اَللَّهِ وَ اَللَّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ وَ نَاصِرٌ جُنْدَهُ وَ مَكَانُ اَلْقَيِّمِ بِالْأَمْرِ مَكَانُ اَلنِّظَامِ مِنَ اَلْخَرَزِ يَجْمَعُهُ وَ يَضُمُّهُ فَإِنِ اِنْقَطَعَ اَلنِّظَامُ تَفَرَّقَ اَلْخَرَزُ وَ ذَهَبَ ثُمَّ لَمْ يَجْتَمِعْ بِحَذَافِيرِهِ أَبَداً وَ اَلْعَرَبُ اَلْيَوْمَ وَ إِنْ كَانُوا قَلِيلاً فَهُمْ كَثِيرُونَ بِالْإِسْلاَمِ عَزِيزُونَ بِالاِجْتِمَاعِ فَكُنْ قُطْباً وَ اِسْتَدِرِ اَلرَّحَى بِالْعَرَبِ وَ أَصْلِهِمْ دُونَكَ نَارَ اَلْحَرْبِ فَإِنَّكَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هَذِهِ اَلْأَرْضِ اِنْتَقَضَتْ عَلَيْكَ اَلْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَ أَقْطَارِهَا حَتَّى يَكُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَكَ مِنَ اَلْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إِلَيْكَ مِمَّا بَيْنَ يَدَيْكَ إِنَّ اَلْأَعَاجِمَ إِنْ يَنْظُرُوا إِلَيْكَ غَداً يَقُولُوا هَذَا أَصْلُ اَلْعَرَبِ فَإِذَا اِقْتَطَعْتُمُوهُ اِسْتَرَحْتُمْ فَيَكُونُ ذَلِكَ أَشَدَّ لِكَلَبِهِمْ عَلَيْكَ وَ طَمَعِهِمْ فِيكَ فَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ مَسِيرِ اَلْقَوْمِ إِلَى قِتَالِ اَلْمُسْلِمِينَ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ هُوَ أَكْرَهُ لِمَسِيرِهِمْ مِنْكَ وَ هُوَ أَقْدَرُ عَلَى تَغْيِيرِ مَا يَكْرَهُ وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ عَدَدِهِمْ فَإِنَّا لَمْ نَكُنْ نُقَاتِلُ فِيمَا مَضَى بِالْكَثْرَةِ وَ إِنَّمَا كُنَّا نُقَاتِلُ بِالنَّصْرِ وَ اَلْمَعُونَةِ

 

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :

در هنگامى كه عمر بن خطّاب با آن حضرت مشورت كرد كه خود همراه سپاهيان به جنگ ايرانيان رود به او فرمود :

« همانا پيروزى و شكست اسلام به فزونى و كمى سپاه بستگى نداشته است ، اين دين خداست كه خود آن را پشتيبانى كرده ، و لشكر اوست كه آن را آماده و يارى فرموده تا اين كه به اين حدّ و اندازه رسيده و در هر جا كه مى‏بايست تابيده و درخشيده است ، و ما در انتظار آنچه خداوند به ما وعده داده است ، هستيم ، و خداوند به وعده خود وفا و سپاه خويش را يارى خواهد كرد .

زمامدار به منزله رشته‏اى است كه مهره ‏هاى پراكنده را گردآورى مى‏كند و در كنار هم قرار مى‏دهد ، اگر اين رشته گسيخته شود مهره‏ها پراكنده مى‏گردد و هر كدام به جايى مى‏رود ، و هرگز دوباره همه آنها گردآورى و به رشته در آورده نمى‏شود . اگر چه امروز عرب اندك است ، امّا به سبب دين اسلام ،بسيار و به علّت يگانگى و هماهنگى مقتدر و نيرومند است ، بنابراين تو محور و در مركز خويش باش ، و آسياى جنگ را بوسيله عرب به گردش درآور ، و بى‏آن كه خود در جنگ شركت كنى آنان را وارد كارزار كن ، زيرا اگر خود از اين سرزمين عزيمت كنى عرب از هر سو پيمان خود را با تو خواهد شكست ، و سر به نافرمانى برخواهد داشت ، تا جايى كه آنچه در مرزها و پشت جبهه خوددارى مهمّتر از آن چيزى شود كه در پيش روى توست .

اگر فردا عجمها تو را بنگرند مى‏گويند : اين اصل و ريشه عرب است ، اگر آن را قطع كنيد آسوده خواهيد شد و اين انديشه آنان را در نبرد با تو حريصتر و بر نابود كردن تو دليرتر خواهد ساخت .

امّا آنچه درباره آمدن ايرانيان به جنگ با مسلمانان بيان كردى ،

بى‏ گمان خداوند آمدن آنان را به جنگ اينان بيش از تو مكروه مى‏ دارد و او به دگرگونى آنچه مكروه اوست تواناتر است . و آنچه درباره فزونى سپاه آنان گفتى ، ما پيش از اين در جنگ بر فزونى سپاهيان خود تكيه نمى‏ كرديم ، بلكه با اعتماد به كمك و يارى خداوند متعال مى‏ جنگيديم . »

 

شرح

مورّخان درباره اين كه امام ( ع ) در چه هنگامى اين سخنان را به عمر فرموده است اختلاف دارند ، گفته شده كه اين سخنان را در هنگام جنگ قادسيّه ايراد فرموده ، و اين مطلب از مدائنى [ 1 ] در كتاب الفتوح نقل شده است ، نيز گفته شده كه در هنگام جنگ نهاوند اين سخنان بيان شده ، و اين را محمّد بن جرير طبرى [ 2 ] روايت كرده است ، امّا جنگ قادسيّه در سال 14 هجرى اتّفاق افتاده است ، و در اين زمان عمر با مسلمانان مشورت كرد كه خود به همراه سپاهيان به جنگ ايرانيان رود ، و على ( ع ) نظر خود را همان گونه كه ذكر شد به او سفارش فرمود ، و عمر آن را به كار بست و از اين كه خود با سپاهيان عزيمت كند منصرف شد و سعد بن ابى وقّاص را به سردارى سپاه مسلمانان منصوب كرد ، نقل شده است كه در اين جنگ ، رستم فرمانده سپاه يزدگرد پيكهايى از افراد سپاه خود در طول راه قادسيّه تا مدائن يكى پس از ديگرى گمارد و هر زمان رستم سخنى بر زبان مى‏آورد ، هر يك آن را به ديگرى مى‏گفت تا به گوش يزدگرد مى ‏رسيد ،

داستانهاى جنگ قادسيّه مشهور و در تاريخها مسطور است ، امّا جنگ نهاوند بدين گونه است كه در هنگامى كه عمر بر آن شد كه با ايرانيان بجنگد و سپاهيان يزدگرد در نهاوند گرد آمده بودند با اصحاب به مشورت پرداخت ، عثمان به او سفارش كرد كه خليفه به همه حكّام قلمرو اسلام مانند شام و يمن و مكّه و مدينه و كوفه و بصره نامه بنويسد و همه مسلمانان را از جريان آگاه سازد و دستور دهد براى جنگ بيرون آيند و خود نيز با سپاهيان عازم جهاد گردد ، ليكن على ( ع ) نظر خود را به شرحى كه ذكر شد بيان ، و فرمود : أمّا بعد و إنّ هذا الأمر لم يكن نصره و لا خذلانه . . . تا آخر و عمر گفت آرى رأى همين است ، و دوست دارم كه از همين نظريّه پيروى كنم ، اكنون مردى را به من معرّفى كنيد كه انجام اين مهمّ را به

عهده او واگذارم ، حاضران گفتند : نظر خليفه درست‏تر است ، عمر گفت كسى را به من نشان بدهيد كه عراقى نيز باشد ، آنان گفتند تو خود به مردم عراق داناترى و آنها همواره نمايندگانى نزد تو فرستاده ‏اند كه آنها را ديده‏اى و با آنان سخن گفته‏اى ، عمر گفت : آگاه باشيد به خدا سوگند مردى را به فرماندهى اين سپاه مى‏گمارم كه فردا پيشاپيش آنها باشد ، گفته شد او كيست ؟ عمر گفت : نعمان بن مقرن ، گفتند او در خور اين كار است ، و نعمان در اين زمان در بصره بود ، عمر به او نامه نوشت و وى را به فرماندهى سپاه منصوب داشت .

اكنون به شرح خطبه باز مى‏ گرديم ، فرموده است : بحذافيره يعنى : به تمامى آن .

 

فرموده است : إنّ هذا الأمر . . . تا بالاجتماع .

اين كه امام ( ع ) جملات مذكور را سر آغاز سخن قرار داده براى اين است كه رأى خود را كه پس از اين بيان مى‏كند بر اساس آن قرار دهد ، از اين رو ضمن آن تذكّر مى‏دهد كه اين امر يعنى امر اسلام ، پيروزى آن به سبب فزونى لشكر و شكست آن به علّت كمى سپاه نبوده است ، و به صدق اين ادّعا اشاره و خاطرنشان مى‏كند كه اسلام دين خداست و او آن را پشتيبانى و لشكريان آن را يارى مى‏فرمايد ، و اينها سپاهيان خدايند كه آنها را فراهم و با فرشتگان و مردمان آنها را يارى داده تا به اين مايه و پايه رسيده ، و در آفاق گيتى ظهور و بروز كرده‏اند ، پس از آن وعده نصر و پيروزى و جانشينى خود را در زمين به ما داده چنان كه فرموده است : « وَعَدَ اللّهُ الَّذِيْنَ آمَنُواْ مِنْكُمْ و عَمِلُواْ الْصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأرض كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ [ 3 ] » و وعده ‏هاى خدا قطعى است و تخلّفى در آن نيست .

 

فرموده است : و ناصر جنده .

اين عبارت به منزله نتيجه اين استدلال است ، زيرا از جمله وعده‏ هاى خداوند اين است كه لشكريان خود را يارى مى‏ك ند و لشكريان او همان مؤمنانند ، و مؤمنان در هر حال منصور و پيروزند ، خواه شمار آنها كم يا بسيار باشد ، سپس موقعيّت زمامدار و سرپرست امر را به رشته گردن بند تشبيه فرموده است ، وجه تشبيه بيان خود آن حضرت است كه فرموده است : يجمعه و يضمّه . . . تا أبدا يعنى : مهره‏ها را جمع مى‏كند و در كنار هم قرار مى‏دهد .

 

فرموده است : لم يجتمع بحذا فيره أبدا .

دليل اين كه ديگر هرگز به تمامى ، گرد هم نمى‏آيند آن است كه پس از تباهى رشته پيوند ، و فساد نظام آنها بر اثر كشته شدن رهبر مثلا طمع دشمنان برانگيخته مى‏شود و با دست يافتن بر آنها موجبات استيصال و درماندگى آنان فراهم مى‏گردد ، پس از اين امام ( ع ) به رفع اين شبهه كه القا شده بود پرداخته ، و عدم نياز به بسيج همگى اعراب را براى جنگ گوشزد مى‏كند ، زيرا اعراب بر اثر داشتن ديانت اسلام ، و رو آوردن دولت و عزّت به آنها كم آنها بسيار ، و يگانگى و همآهنگى و همدلى آنها ، بهتر از كثرت اشخاص است ، كثرت در جمله كثيرون بالإسلام مجازا به معناى قدرت و غلبه آمده ، و اين از باب اطلاق اسم مظنّة الشّى على الشّى‏ء است .

 

فرموده است : فكن قطبا .

از اين جا رأى آن حضرت درباره عمر ، آغاز مى‏شود ، و اين گونه به او تذكّر مى‏دهد كه خود را مرجع و پناه عرب قرار دهد ، و محور جامعه باشد تا مردم در سختيها بدو پناه برند ، و به دور او گرد آيند ، براى عمر واژه قطب ( محور ) و براى مردم واژه رحا ( آسيا ) را استعاره آورده و با كلمه استدارة ( چرخش ) ترشيح داده است .

و امام ( ع ) آن را كنايه قرار داده بر اين كه عمر بايد عرب را حريم و نگهبان خود قرار دهد ، از اين رو فرموده است : و أصلهم دونك نار الحرب يعنى : بى‏آن كه خود در جنگ شوى آنان را وارد كار زار كن ، زيرا اگر آنها سلامت مانند و پيروزى يابند اين چيزى است كه شايسته و مطلوب ماست ، و اگر دچار شكست شوند ، عمر پناه و پشتيبان آنهاست ، بر عكس اگر عمر خود به همراه سپاهيان رهسپار جنگ شود ، در صورت پيروزى لشكر ، مطلوب همان است . و در صورت شكست سپاه ،

چنان كه گفته شد براى مسلمانان پناهى باقى نمى‏ماند كه بدان التجا جويند .

 

فرموده است : فإنّك إن شخصت . . . تا فيك .

اين جملات در بيان مفاسدى است كه در صورت بيرون رفتن عمر به همراه سپاهيان ، از دو نظر وجود دارد :

1 اين كه اسلام در اين زمان مانند شاخه نورسته ، تازه و شكننده بود ، و دلهاى بسيارى از اعراب كه مسلمان شده بودند هنوز بر آن استقرار و اطمينان پيدا نكرده بود ، و اگر اينها به اعرابى كه هنوز مسلمان نشده بودند مى‏پيوستند ، و بر خروج عمر از مركز خلافت آگاه مى‏شدند ، طمع آنها بر انگيخته مى‏شد ، و سر به شورش برداشته فتنه آنها حرمين شريفين ( مكّه و مدينه ) و ديگر شهرهاى اسلام را فرا مى‏گرفت ، در اين صورت آنچه خليفه از پشت سر از دست مى‏دهد خيلى مهمّتر از آن چيزى است كه خواسته و در طلب آن شتافته است ، و دشمنان از دو سو او را در ميان مى‏گيرند .

2 ايرانيان اگر دريابند كه عمر خود به جنگ آنها آمده است ، براى دست يافتن بر او كوشا شده و سخنها در اين باره خواهند گفت ، در اين صورت اين امر آنان را بر جنگ حريصتر و راغبتر خواهد ساخت . و عجم بيشتر از ديگران با او دشمنى دارد و خواهان نابودى اوست .

 

فرموده است : فامّا ما ذكرت من مسير القوم . . . تا آخر .

اين سخنان در پاسخ گفتار عمر است كه به آن حضرت گفت : ايرانيان قصد دارند كه براى جنگ با مسلمانان حركت كنند و من خوش ندارم كه پيش از آن كه ما به جنگ آنها رويم آنها به جنگ ما آيند ، امام ( ع ) به او پاسخ داد اگر اين امر ناخوش و مكروه توست خداوند متعال بيش از تو آن را ناخوش مى‏ دارد ، وبراى دگرگونى و رفع آن از تو تواناتر است ، سخن امام ( ع ) بر اين پايه است كه هر چند آمدن ايرانيان به جنگ مسلمانان خطر و مفسده است ليكن رفتن او به همراه سپاهيان براى جنگ با ايرانيان ، خطر و مفسده ‏اى بزرگتر است ، در اين صورت بايد خطر بزرگتر را بر طرف ساخت ، و دفع مفسده ديگر را به خدا واگذاشت ، زيرا خداوند نيز آن را ناخوش مى‏دارد ، و او در دفع آنچه مكروه اوست تواناتر است .

 

فرموده است : و امّا ما ذكرت من عددهم . . . تا آخر .

عمر گفته بود كه شمار ايرانيان زياد و عدد آنها بسيار است و امام ( ع ) در پاسخ عمر يادآورى كرد كه عدد مسلمانان در صدر اسلام زياد نبود ، و آنچه آنها را در جنگها پيروز ساخت يارى و كمك خداوند بود ، و سزاوار است كه در اين زمان نيز حال بدين منوال باشد ، اين گفتار امام ( ع ) را مى‏توان استدلال بر سبيل تمثيل دانست ، چنان كه در ذيل مشورت نخستين عمر با على ( ع ) بيان كرده‏ايم و به مقتضاى وعده خداوند در قرآن است كه خلافت زمين را نصيب مسلمانان مى‏ كند ، و دين آنان را كه خداوند بدان خشنودى داده قدرت و قوّت خواهد داد ، و بيم و هراس آنان را به ايمنى مبدّل خواهد ساخت .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی جلد 3 

[ 1 ] علىّ بن محمّد بن عبد اللّه مدائنى از راويان و مورّخان قرن دوّم هجرى و از مردم بصره است ، به سال 135 ه در اين شهر متولّد و در سال 215 ه در بغداد وفات يافته است و چون مدّتى در مدائن مى‏زيسته به اين لقب معروف شده است . فرهنگ دهخدا ( مترجم )

[ 2 ] محمّد بن جرير طبرى آملى مؤلف تفسير و تاريخ طبرى است كه در سال 224 ه در آمل متولّد شده و به سال 310 ه وفات يافته است . فرهنگ دهخدا ( مترجم ) .

[ 3 ] سوره نور ( 24 ) آيه ( 55 ) يعنى : خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده ‏اند ، و كارهاى شايسته انجام داده‏اند ، وعده مى ‏دهد كه آنها را قطعا خليفه روى زمين گرداند ، همان گونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد .

خطبه144 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه 145صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام )فناء الدنيا

أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّمَا أَنْتُمْ فِي هَذِهِ اَلدُّنْيَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِيهِ اَلْمَنَايَا مَعَ كُلِّ جَرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَصٌ لاَ تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى وَ لاَ يُعَمَّرُ مُعَمَّرٌ مِنْكُمْ يَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِهَدْمِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ وَ لاَ تُجَدَّدُ لَهُ زِيَادَةٌ فِي أَكْلِهِ إِلاَّ بِنَفَادِ مَا قَبْلَهَا مِنْ رِزْقِهِ وَ لاَ يَحْيَا لَهُ أَثَرٌ إِلاَّ مَاتَ لَهُ أَثَرٌ وَ لاَ يَتَجَدَّدُ لَهُ جَدِيدٌ إِلاَّ بَعْدَ أَنْ يَخْلَقَ لَهُ جَدِيدٌ وَ لاَ تَقُومُ لَهُ نَابِتَةٌ إِلاَّ وَ تَسْقُطُ مِنْهُ مَحْصُودَةٌ وَ قَدْ مَضَتْ أُصُولٌ نَحْنُ فُرُوعُهَا فَمَا بَقَاءُ فَرْعٍ بَعْدَ ذَهَابِ أَصْلِهِ

 

بخش اول

لغت

غرض : هدف

 

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت عليه السّلام است :

« اى مردم به راستى شما در اين دنيا هدف تيرهاى مرگ هستيد ، با هر جرعه ‏اى ، آب جستنى در گلو ، و در هر لقمه ‏اى استخوانى گلوگير وجود دارد ،به نعمتى از آن دست نمى ‏يابيد مگر اين كه نعمتى ديگر را از دست مى‏دهيد ،

هيچ كس از شما از زندگانى يك روز برخوردار نمى‏ شود مگر اين كه يك روز از مدّت عمرش نابود شده است ، و از خوراك تازه ‏اى بهره‏مند نمى‏ گردد مگر اين كه بهره ‏اى از روزى او پيش از اين پايان يافته است ، اثر و نشانه‏ اى از او پديدار نمى‏ گردد مگر اين كه اثرى از او از ميان رفته باشد ، چيزى براى او تازه نمى‏ شود مگر اين كه تازه‏ اى براى او كهنه شده باشد ، خوشه ‏اى براى او نمى‏رويد مگر اين كه خوشه ‏اى از او درو شده است ، ريشه ‏هايى كه ما شاخه‏ هاى آنهاييم در گذشتند ، شاخه‏ ها را پس از درگذشت ريشه ‏ها چه دوام و بقايى است ؟ »

 

شرح

اين خطبه مشتمل بر نكوهش دنياست ، و ضمن ذكر معايبش ، آن را تقبيح مى‏كند ، تا دلبستگى و شيفتگى به آن كاهش يابد و ميل و رغبت مردم به امور باقى و پايدار و آنچه پس از اين دنياست منصرف و متوجّه گردد ، واژه غرض را براى مردم استعاره آورده است ، زيرا آنها هدف تيرهاى مرگ به وسيله امراض و عوارض هستند ، همچنان كه نشانه ، هدف تيرهايى است كه به سوى آن رها مى ‏شود ،

نسبت تيراندازى به مرگ بر سبيل مجاز است ، زيرا آن كه انسان را هدف تير بيمارى قرار مى‏دهد كسى است كه بيمارى را در او به وجود آورده است ، بنابر اين مجازى كه در اين جا به كار رفته هم در مفرد واژه منايا و هم در جمله تنتضل فيه المنايا مى‏باشد ، سپس با ذكر جرعه و أكله اشاره به لذائذ دنيا مى‏كند و واژه‏هاى شرق و غصص كنايه از اين است كه در همه چيز دنيا ، شايبه كدورتهايى متناسب با آن بطور طبيعى وجود دارد ، مانند بيماريها و ديگر چيزهايى كه مايه تيرگى صفاى زندگى آدمى و ترس و بيم اوست .

 

فرموده است : لا تنالون نعمة إلاّ بفراق اخرى .

در اين عبارت نكته لطيفى است و آن اين كه هر كدام از نعمتهاى گوناگون دنيا زمانى رو مى‏ آورد و انسان مى‏تواند از آن بهره‏مند و كامياب گردد كه نعمتى همانند آن را از دست داده باشد ، و مثل لقمه را دارد كه احساس لذّت لقمه تازه منوط به از ميان رفتن لذّت حاصل از لقمه سابق است ، همچنين است لذّت حاصل از ملبوس و مركوب شخصى و ديگر چيزهايى كه در دنيا نعمت به شمار مى‏آيد و انسان از آن احساس لذّت مى‏كند كه هر يك از آنها هنگامى حاصل مى‏شود كه انسان همانند آن را پيش از اين از كف داده باشد ، علاوه بر اين انسان نمى‏تواند در يك زمان از لذّتهاى متعدّد بهره‏مند باشد ، بلكه اجتماع و احساس دولذّت در يك زمان هم براى او ممتنع است . مثلا در يك وقت نمى‏تواند هم غذا بخورد و هم با زن مباشرت كند ، يا در آن وقت كه از لذّت خوراك برخوردار است از لذّت آشاميدن نيز بهره‏مند شود ، و يا در همان هنگام كه بر بستر نرم خود آرميده است سواره عازم تفرّج و گردش باشد ، و خلاصه اين كه استفاده از هر يك از لذّتهاى جسمانى مستلزم رها كردن لذّتهاى ديگر است ، اكنون بايد گفت نعمتى كه مايه از دست دادن نعمت ديگر است در حقيقت نعمتى لذّت بخش نيست .

عبارت و لا يعمّر معمّر منكم . . . تا أجله نيز به همين معناست ، زيرا انسان زمانى از ادامه زندگى و باقى بودن عمر در يك روز معيّن شاد مى‏شود كه يك روز از ايّام عمرش سپرى شده باشد ، و با تباه گشتن يك روز از ايّام زندگى شادى بر بقاى وجودش ، در واقع شادمانى بر نزديكى او به آستانه مرگ مى‏باشد ، و آنچه مستلزم نزديك شدن به مرگ و پايان زندگى است در دل عبرت بين لذتى ندارد ، همچنين است گفتار آن حضرت كه : و لا تجدّد له زيادة في أكله إلاّ بنفاد ما قبلها من رزقه مراد از رزق ، روزى معلوم و معيّن اوست ، و اين همان است كه مثلا خورده يا پوشيده است ، زيرا آنچه را نخورده است ممكن است روزى و بهره ديگرى باشد ، و مى‏دانيم كه انسان لقمه‏اى از طعام برنمى‏دارد مگر اين كه لقمه پيش فانى و از ميان رفته باشد ، پس در اين صورت از خورد و خوراك تازه‏اى بهره‏مند نمى‏گردد مگر اين كه روزى سابق او به پايان رسيده باشد ، و آنچه مستلزم پايان يافتن روزى است ، در حقيقت لذّت بخش و گوارا نمى‏باشد ، واژه أكله با ضمّ اوّل نيز روايت شده است ، و محتمل است مراد اين باشد كه اگر از سويى روزى تازه ‏اى متوجّه خود بيند و براى به دست آوردن آن رو آورد ، اين توجّه او مستلزم انصراف از عوايدى است كه از جهات ديگر نصيب او بوده و موجب انقطاع روزى او از سوى ديگر است ، بايد دانست كه الفاظ مذكور دلالت بر تعميم و كليّت ندارد ، و صدق آن هر چند بر برخى از مردم ثابت است و گفتار آن حضرت كه : و لا يحيى له أثر إلاّ مات له أثر نيز همين معنا را دارد ، منظور از اثر ممكن است ذكر خير و يا كارنيك شخص باشد ، زيرا آنچه انسان در هر موقع بدان شناخته مى‏شود كارهاى نيك و بد و يا شهرت و آوازه زشت و زيباى اوست كه در ميان مردم باقى مانده است ، و اگر اثرى از او زنده و بر جاى بماند ، اثر ديگر او كه پيش از اين بدان مشهور بوده از ميان مى‏رود ، و به دست فراموشى سپرده مى‏شود ، همچنين در صحّت و بيمارى بدن و فزونى و كاستى عمر و ايّام آن ، امر جديدى برايش پيش نمى‏آيد مگر اين كه هر تازه‏اى را كه به دست آورده ، نوى او كهنه گشته ، و اگر عمر فزونى يافته ، بدن كاستى گرفته ، و در پى جوانى پيرى فرا رسيده ، و آينده به گذشته تبديل شده است ، همچنين چيزى براى او نمى‏رويد مگر اين كه آنچه را درو كرده از كف بدهد ، واژه نابتة ( روينده ) براى فرزندان و خويشاوندان كه زاده مى‏شوند ، و واژه محصوده ( درو شده ) را براى پدران و افراد خاندان كه مى‏ميرند استعاره آورده و از اين رو فرموده است : و قد مضت أصول يعنى : پدران كه ريشه وجود ما هستند در گذشته‏اند و ما شاخه‏هاى آنهاييم و در پى آن با شگفتى مى‏پرسد آيا شاخه را پس از نابودى ريشه دوامى هست ؟ ابو العتاهيّه در اين باره گفته است :

هر زندگى به مرگ مى‏انجامد و هر نوى دگرگون و كهنه مى‏شود چگونه شاخه‏ ها روزى باقى بماند و حال آن كه ريشه‏هاى آن پيش از اين گداخته و از ميان رفته است [ 1 ] .

 

از اين خطبه است :

وَ مَا أُحْدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلاَّ تُرِكَ بِهَا سُنَّةٌ فَاتَّقُوا اَلْبِدَعَ وَ اِلْزَمُوا اَلْمَهْيَعَ إِنَّ عَوَازِمَ اَلْأُمُورِ أَفْضَلُهَا وَ إِنَّ مُحْدَثَاتِهَا شِرَارُهَا

 

لغات

مهيع : راه گشاده

عوازم : جمع عوزم ، زن سالخورده

ترجمه

« بدعتى پديد نمى‏آيد مگر اين كه به سبب آن سنّتى ترك مى‏شود ، از اين رو از بدعتها بپرهيزيد ، و همواره در راه روشن گام برداريد ، بى‏گمان بهترين امور ، سنّتهاى كهن و اصيل است ، و بدترين آنها بدعتها و سنّتهاى نوين است » .

 

شرح

مراد از بدعت هر نوع سنّتى است كه در زمان پيامبر اكرم ( ص ) وجود نداشته و پس از آن حضرت پديد آمده باشد .

اين بخش از خطبه مشتمل است بر بيان علّت لزوم ترك بدعت ، و برهان اين كه احداث آن مستلزم ترك سنّت است ، زيرا عدم احداث بدعت از سنّتهاى پيامبر اكرم ( ص ) مى‏باشد ، چنان كه فرموده است : كلّ بدعة حرام يعنى هر بدعت و پديده نوى در دين حرام است ، بنابر اين ايجاد بدعت مستلزم ترك سنّت خواهد بود ،

پس از اين امام ( ع ) دستور مى‏دهد كه از اين كار بپرهيزند و راه روشن را در پيش گيرند ، و اين همان طريق الهى و راه دين و شريعت است ، منظور از عوازم امور يا سنّتهاى كهنى است كه در زمان پيامبر ( ص ) جارى بوده ، و يا امور قطعى و مسلم مورد اتّفاق است نه پديده‏هايى كه مورد شكّ و شبهه مى‏باشد ، و توجيه نخست رجحان دارد زيرا در مقابل آن محدثات ( پديده‏هاى نو ) آمده است ، و اين كه فرموده است بدترين سنّتها بدعتهاست زيرا شيوه‏هاى جديدى كه پديد مى‏آيد مورد شكّ و شبهه و خارج از قانون شريعت و موجب هرج و مرج و پيدايش انواع شرور و بديهاست . و توفيق از خداوند است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی جلد3

[ 1 ]

كلّ حياة إلى ممات
و كلّ ذي جدّة يحول

كيف بقاء الفروع يوما
و ذوّب قبلها اصول

 

 

خطبه143 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه144صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه‏السلام )مبعث الرسل‏

بَعَثَ اَللَّهُ رُسُلَهُ بِمَا خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْيِهِ وَ جَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلَى خَلْقِهِ لِئَلاَّ تَجِبَ اَلْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْكِ اَلْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ فَدَعَاهُمْ بِلِسَانِ اَلصِّدْقِ إِلَى سَبِيلِ اَلْحَقِّ أَلاَ إِنَّ اَللَّهَ قَدْ كَشَفَ اَلْخَلْقَ كَشْفَةً لاَ أَنَّهُ جَهِلَ مَا أَخْفَوْهُ مِنْ مَصُونِ أَسْرَارِهِمْ وَ مَكْنُونِ ضَمَائِرِهِمْ وَ لَكِنْ لِيَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً فَيَكُونَ اَلثَّوَابُ جَزَاءً وَ اَلْعِقَابُ بَوَاءً أَيْنَ اَلَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ اَلرَّاسِخُونَ فِي اَلْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا أَنْ رَفَعَنَا اَللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا يُسْتَعْطَى اَلْهُدَى وَ يُسْتَجْلَى اَلْعَمَى إِنَّ اَلْأَئِمَّةَ مِنْ ؟ قُرَيْشٍ ؟ غُرِسُوا فِي هَذَا اَلْبَطْنِ مِنْ ؟ هَاشِمٍ ؟ لاَ تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لاَ تَصْلُحُ اَلْوُلاَةُ مِنْ غَيْرِهِمْ

 

بخش اول

لغت

بواء : همتا

ترجمه

 از خطبه‏ هاى آن حضرت عليه السّلام است :

« خداوند پيامبرانش را از طريق وحى كه آنان را بدان مخصوص گردانيده بر انگيخت ، و آنها را بر آفريدگانش حجّت قرار داد ، تا نفرستادن پيامبران دليل و بهانه ‏اى براى آنها نباشد ، آن گاه همه را با زبان صدق و راستى به راه حقّ فرا خواند .

آگاه باشيد خداوند ( با آزمايشهاى خود ) پرده از رازهاى درون بندگان برداشت ، نه بدين سبب كه به آنچه در درون خود پنهان داشته اند آگاه نبوده و اسرار آنان را نمى‏دانسته است ، بلكه براى اين كه آنان را بيازمايد كه كرداركدام يك نيكوتر است ، تا ثواب ، پاداش نيكوكار و عقاب ، كيفر بدكردار باشد .

كجايند آنانى كه به دروغ و با گردنكشى ادّعا كردند كه راسخان در علمند نه ما ، زيرا خداوند ما را برترى داده و آنان را پست گردانيده ، و به ما بخشش كرده ، و آنان را محروم فرموده ، ما را در حريم لطف خود وارد ، و آنان را از دايره عنايت خويش بيرون ساخته است به واسطه ماست كه هدايت درخواست مى‏شود ، و كورى جهل بر طرف مى‏گردد ، بى‏شك امامان و پيشوايان دين از قريشند ، و نهال وجود آنان در اين تيره غرس شده و از تبار هاشمند ، جز آنان كسى سزاوار خلافت نيست ، و حاكمان ديگر شايستگى امامت و پيشوايى اين امّت را ندارند . »

 

شرح

اين خطبه داورى است ميان او و برخى از اصحاب كه درباره برترى آن حضرت نزاع مى‏ كردند .

فرموده است : بعث رسله . . . تا سبيل الحقّ .

اين سخن بر اساس گفتار خداوند متعال است كه فرموده است : « رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرْينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ [ 1 ] » منظور از لسان صدق زبان دين است كه در پرتو فروغ رسالت گويا ، و به نور حقّ مشتعل و فروزان است ، مراد از سبيل الحقّ راهى است كه انسان را به خدا مى‏رساند ، راهى كه پيامبران و اولياء او براى راهنمايى به آن يكزبانند . اين كه سخنان خود را با اين مطلب كه مشتمل بر ذكر فضيلت پيامبران است آغاز كرده براى اين است كه مقام برتر پيامبر اكرم ( ص ) را اثبات فرمايد .

 

فرموده است : ألا إنّ اللّه . . . تا بواء .

اين سخنان به منزله تهديد كسانى است كه درباره برترى حسب و مرتبه فضيلت او داورى و نزاع مى ‏كنند ، و آنان را بيم مى‏ دهد كه خداوند اسرارشان را مى‏داند و به آنچه در دل دارند آگاه است ، و غرض از تكاليفى كه بر عهده مردم گذارده جز اين نيست كه آنها را بيازمايد تا عمل كدام يك نيكوتر باشد . معناى آزمايش خالق را از خلق پيش از اين مكرّر شرح داده‏ ايم . مراد از كشفة نيز امتحان و آزمايش است ، سپس در دنباله اين سخنان كسانى را كه مى‏پندارند از او برترند مورد پرسش قرار مى‏ دهد ، بايد دانست كه اينها دسته‏اى از اصحاب بودند كه هر كدام در يكى از علوم ، ادّعاى برترى مى‏كردند ، يكى مدّعى بود كه به واجبات احكام دين آگاهتر است ، ديگرى ادّعا داشت كه قراءت قرآن را بهتر مى ‏داند ، يكى هم خود را داناتر به احكام حلال و حرام قلمداد مى‏كرد ، و اين را از پيامبر خدا ( ص ) روايت كرده‏اند كه : زيد بن ثابت از ميان شما به واجبات احكام داناتر ، و أبىّ به قراءت قرآن آگاهتر است ، اين را نيز از آن حضرت نقل كرده‏اند كه فرموده است : على از همه شما به داورى بيناتر است ، پرسش امام ( ع ) از اينها بر سبيل انكار است از اين رو ادّعاى آنها را نادرست شمرده است ، بارى ، اگر آنچه را روايت كرده ‏اند و ذكر كرديم درست باشد با توجّه به اين كه داورى نيازمند همه آن فضيلتهايى است كه آنها براى ديگران ادّعا كرده‏اند ثابت مى‏شود كه على ( ع ) بر آنها برترى دارد ، زيرا طبق همين روايات آن حضرت داراى همه فضايلى است كه هر كدام از ديگران يكى از اين فضيلتها را داراست ، و اگر اين روايات آنها نادرست باشد با توجّه به انوار فضايل بى‏شمار آن حضرت كه آفاق را پر كرده و بر صفحه دلها نقش بسته است ، افضليّت آن بزرگوار از هر جهت ثابت است ، و به همين علّت هم سخنان آن دسته از صحابه كه چنين ادّعاهايى را داشته‏اند تكذيب شده است .

سپس امام ( ع ) به انگيزه‏اى كه آنها را وادار به اظهار چنين ادّعاهايى كرده است اشاره مى‏كند و فرموده است : أن رفعنا اللّه يعنى : خداوند مرتبه ما را در دنيا و آخرت بالا برد و بر عموم مردم برترى داد ، أن و ما بعد آن بنابراين كه مفعول له است منصوب است . و أعطانا يعنى : سرورى و پيامبرى داد و ديگران را از آن بى‏بهره ساخت ، همچنين از جمله آنچه به ما عطا فرموده اين كه ما را در دايره عنايت خاصّه خود وارد و آنها را از آن بيرون كرده است .

 

فرموده است : بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى .

واژه عمى ( كورى ) را براى جهل و نادانى استعاره آورده است ، و با كلمه استجلاء ( روشنى خواستن ) آن را ترشيح داده است ، و چون ائمّه ( ع ) اذهان خلق را براى پذيرش انوار ربّانى آماده ، و آنان را به سلوك در راه حقّ رهبرى و ارشاد مى‏ كنند ، لذا هدايت و رستگارى نيز به واسطه وجود آنها از خداوند خواسته مى‏ شود ،

زيرا در پرتو شايستگى آنهاست كه نفوس بشرى هدايت مى‏يابد ، و به سبب قانونهاى كلّى و جزيى دين كه به وسيله آنها به دست رسيده است زدودن زنگار جهل ، و روشنايى معرفت ، از پروردگار مسألت مى‏شود ، و بيان امام ( ع ) نيز اشاره به قابليّت و كمال شايستگى آنها دارد .

 

فرموده است : إنّ الأئمّة من قريش . . . تا آخر .

جمله فوق كه ائمّه ( ع ) از قريشند عينا همان نصّ مشهورى است كه از پيامبر خدا ( ص ) رسيده است و درباره اين كه امام ( ع ) آن را به خاندان هاشم تخصيص داده است بنابر مذهب شيعه اين نصّى است كه مانند نصوص رسيده از پيامبر اكرم ( ص ) پيروى از آن واجب است ، زيرا آنها امام ( ع ) را معصوم مى‏دانند ،

ديگر مسلمانان نيز پيروى از على ( ع ) را واجب مى‏شمارند ، زيرا پيامبر ( ص ) فرموده است : إنّه لمع الحقّ و أنّ الحقّ معه يدور حيث دار يعنى : على ( ع ) با حقّ است و حقّ نيز با اوست و هرگز از هم جدا نمى‏شوند ، امّا اين كه ائمّه مذكور چه كسانى هستند ، بنابر مذهب شيعه دوازده امامى ، مراد خود آن حضرت و يازده تن از فرزندان آن بزرگوارند كه هر يك از آنها بر امامت جانشين خود تصريح كرده است و عصمت همگى آنان نزد اين طايفه ثابت است ، و گروههاى شيعه غير از دوازده امامى ، هر كدام اين سخن را بر امامانى كه مورد اعتقاد آنهاست حمل كرده‏ اند ،

منظور از جمله لا تصلح على سواهم

اين است كه صلاح نيست امامت در دست ديگرى جز اينها باشد و حاكمان و امامانى غير از اينها صلاحيّت حكومت و خلافت را ندارند .

 

بخشى از اين خطبه است

آثَرُوا عَاجِلاً وَ أَخَّرُوا آجِلاً وَ تَرَكُوا صَافِياً وَ شَرِبُوا آجِناً كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى فَاسِقِهِمْ وَ قَدْ صَحِبَ اَلْمُنْكَرَ فَأَلِفَهُ وَ بَسِئَ بِهِ وَ وَافَقَهُ حَتَّى شَابَتْ عَلَيْهِ مَفَارِقُهُ وَ صُبِغَتْ بِهِ خَلاَئِقُهُ ثُمَّ أَقْبَلَ مُزْبِداً كَالتَّيَّارِ لاَ يُبَالِي مَا غَرَّقَ أَوْ كَوَقْعِ اَلنَّارِ فِي اَلْهَشِيمِ لاَ يَحْفِلُ مَا حَرَّقَ أَيْنَ اَلْعُقُولُ اَلْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِيحِ اَلْهُدَى وَ اَلْأَبْصَارُ اَللاَّمِحَةُ إِلَى مَنَارِ اَلتَّقْوَى أَيْنَ اَلْقُلُوبُ اَلَّتِي وُهِبَتْ لِلَّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلَى طَاعَةِ اَللَّهِ اِزْدَحَمُوا عَلَى اَلْحُطَامِ وَ تَشَاحُّوا عَلَى اَلْحَرَامِ وَ رُفِعَ لَهُمْ عَلَمُ اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّارِ فَصَرَفُوا عَنِ اَلْجَنَّةِ وُجُوهَهُمْ وَ أَقْبَلُوا إِلَى اَلنَّارِ بِأَعْمَالِهِمْ وَ دَعَاهُمْ رَبُّهُمْ فَنَفَرُوا وَ وَلَّوْا وَ دَعَاهُمُ اَلشَّيْطَانُ فَاسْتَجَابُوا وَ أَقْبَلُوا

 

لغت

بسى به : با او دوست و همدم شد .

 

ترجمه

« دنيا را برگزيدند و آخرت را پشت سر انداختند ، زلال و گوارا را رها كردند و گنديده و آلوده را آشاميدند . گويا مى‏بينم فاسق آنان آن چنان با تبهكارى خو كرده و با تباهى انس و الفت گرفته و آن را موافق طبع خود يافته كه موى خود را در اين راه سپيد كرده ، و خلق و خوى خود را به رنگ آن در آورده است ، سپس كف بر لب مانند دريايى پر از موج از غرق كردن ديگران باك ندارد ، و يا آتشى كه در ميان گياهان خشك در افتاده و در انديشه آنچه مى‏سوزاند نيست به مردم رو آورده است .

كجايند خردهايى كه از انوار هدايت روشنى گرفته‏اند ، و چشمهايى كه به نشانه‏هاى پرهيزگارى نظر دوخته‏اند ، و كجايند دلهايى كه خود را به خداوند تسليم داشته و بر طاعت او پيمان بسته ‏اند ؟

فرومايگان بر سر مال پست دنيا ازدحام كرده و براى حرام آن به نزاع برخاسته‏اند ، پرچم بهشت و دوزخ براى آنان افراشته شده ليكن آنان از بهشت رخ برتافته ، و با كردار ناشايست خود به آتش رو آورده‏اند ، خداوند آنها را دعوت كرد امّا آنان پشت كرده و از آن رميدند و شيطان آنها را فرا خواند پذيرفتند و به آن گرويدند . »

 

شرح

بايد دانست كه ضمير جمع در آثروا و أخّروا و ما بعد اينها ضماير مهملى هستند كه بر جماعت اطلاق مى‏شوند هر چند ممكن است بعضى از جماعت مراد باشد ، و گفتار امام ( ع ) در اين جا بر كسانى صدق دارد كه تا زمان او باقى مانده و هر چند ظاهرا از اصحاب پيامبر ( ص ) به شمار مى‏آيند ليكن روشى ناپسند دارند ،

مانند مغيرة بن شعبه و عمرو بن عاص و مروان بن حكم و معاويه و ديگر حكّام بنى اميّه يعنى همان كسانى كه دنيا را اختيار كردند و به آن در آويختند ، و ثوابهاى آخرت را از ياد برده و به دست فراموشى سپردند ، و لذّاتى را كه از شايبه آلودگيهاى دنيوى و تيرگيهاى نفسانى پاك بوده و در برابر ثوابهاى آخرت وعده داده شده ، رها كرده ، لذّات زودگذر خيالى مشوب به عوارض و امراض و دگرگونى و زوال را برگزيدند . واژه آجن كه به معناى آب گنديده است براى لذّات دنيا استعاره شده و اين خوشيها را به آبى تشبيه فرموده كه مزه آن دگرگون گشته و آشاميدن آن روا و گوارا نيست ، و با ذكر واژه شرب ترشيح داده شده است .

 

فرموده است : كأنّي أنظر إلى فاسقهم .

احتمال دارد فاسق معيّنى از آنان اراده شده باشد مانند : عبد الملك بن مروان كه در اين صورت ضمير فاسقهم به بنى اميّه و پيروان آنها برگشت دارد ، و نيز محتمل است كه منظور ، مطلق فاسق باشد ، يعنى كسى كه پس از آن حضرت از بنى اميّه به فسق و فجور پردازد ، و صفاتى را كه ذكر فرموده دارا باشد : از قبيل اين كه به ارتكاب منكرات پردازد و به اين اعمال خوگيرد ، و تا پايان عمر آن را مطابق طبع خود يابد . جمله حتّى شابت عليه مفارقه يعنى : تا اين كه موى سرش سپيد گردد كنايه بر همين معناست ، و جمله صبغت به خلائقه به معناى اين است كه ارتكاب منكرات ملكه او گشته و خلق و خوى او شده است ، واژه مزبدا يعنى :

در حالى كه كف بر دهان دارد براى او استعاره شده و بدين طريق به بحرى متراكم تشبيه شده است بدين سبب هنگامى كه خشمگين مى‏شود توجّه نمى‏كند چه كارهاى زشتى را در ميان مردم انجام مى‏دهد همچنان كه دريا اعتنايى ندارد به اين كه چه كسى در آن غرق مى‏شود ، همچنين كوشش او را در ارتكاب زشتيها و تباهيها به افتادن آتش در هيزم تشبيه فرموده است ، چون همان گونه كه آتش باك ندارد چه چيزى را مى‏سوزاند ، او نيز از حركات زشت و اعمال بد خود بيمى به دل راه نمى‏دهد و باكى از كسى ندارد .

پس از اين امام ( ع ) از خردهايى كه در پرتو انوار الهى كامل گشته‏ اند مى‏پرسد . واژه مصابيح الهدى را يا براى پيشوايان دين و يا براى قانونهاى كلّى خداوند استعاره قرار داده است ، روشنى خواستن از مصابيح هدايت به معناى اقتدا و پيروى از پيشوايان دين است . الأبصار اللاّمحة الى منار التّقوى يعنى : چشمهايى كه به نشانه‏هاى تقوا و نمونه‏هاى پرهيزگارى دوخته شده است ، واژه منار ، و مصابيح استعاره است . سپس از كسانى مى‏پرسد كه دلهاى خود را به خداوند تسليم داشته‏اند ، يعنى هدف و كوشش خود را مطالعه انوار كبريائى حقّ قرار داده و توجّه خويش را به سوى كعبه وجود او معطوف كرده‏اند ، عوقدت على طاعة اللّه يعنى : خلفاى الهى از آنها پيمان گرفته‏اند كه در فرمانبردارى و طاعت خداوند و مواظبت بر آن استوار باشند .

سپس امام ( ع ) به نكوهش و توبيخ گذشتگانى كه براى مال ناچيز دنيا هجوم آورده ، و همديگر را مورد تعدّى و آزار قرار دادند پرداخته است ، واژه حطام را براى مال و منال دنيا استعاره آورده است ، زيرا داراييهاى دنيا مانند گياه خشك و درهم شكسته به زودى تباه و نابود مى‏شود ، تشاحّوا على الحرام يعنى : هر يك از آنها بر سر حرام نسبت به ديگرى بخل مى‏ورزد ، منظور از علم الجنّة قانون شريعت است كه انسان را به بهشت مى‏كشاند و علم النّار وسوسه‏هاى شيطانى است كه زيب و زيور دنيا را آرايش مى‏دهد ، پرچم بهشت در دست داعيان حقّ و دعوت كنندگان به سوى خداوند است كه عبارتند از پيامبر گرامى ( ص ) و كسانى كه پس از او از خاندانش امامت و رهبرى داشته و اولياى حقّ بوده‏اند و همچنين آنهايى كه به خوبى از آنها پيروى كرده‏اند . پرچم جهنّم در دست ابليس و سپاهيان او كه شياطين جنّ و انس و دعوت كنندگان به آتشند مى‏باشد ، پس از اين امام ( ع ) مردم را سرزنش مى‏كند كه در برابر اين دو پرچم كه به وسيله داعيان آنها افراشته شده است روى از بهشت برتافته و با كردار زشت خود به سوى آتش گام بر مى‏دارند ، اين كه امام ( ع ) فرموده است : و أقبلوا بأعمالهم ( با كارهاى خود به آتش رو آورده‏اند ) و نه فرموده بوجوههم ( با صورتهايشان ) همچنان كه فصرفوا . . . وجوههم فرموده ، براى اين است كه آنها روى دل به لذّات دنيا و بهره گرفتن از خوشيهاى آن دارند و اين امر مستلزم اعراض از انجام دادن اعمالى است كه انسان را به بهشت مى‏رساند ، و اين اعراض از عمل براى رسيدن به بهشت ، همان روگردانيدن از آن است ، و بى‏گمان آنچه انسان از دنيا مى‏خواهد ، دسترسى به لذّات و رسيدن به خوشيهاى آن است و اعمالى كه او را به اين هدف مى‏رساند مستلزم دخول در آتش است ليكن چون اين ملازمه تبعى است و آتش ذاتا نمى‏تواند هدف و مقصودى باشد كه به سوى آن بشتابند ، لذا با كردار ناشايست خود به سوى آن رو مى‏آورند ، زيرا اعمال آنها مستلزم دخول آنها در آتش جهنم است ، سپس بر سبيل نكوهش يادآورى مى‏كند كه آنها از دعوت پروردگار ابراز نفرت و رميدگى كردند و دعوت شيطان را پذيرفتند و به سوى آن رو آوردند . جمله و دعاهم تا پايان اين گفتار هشدارى است بر اين كه بر پا دارنده پرچم بهشت خداوند است كه اين كار را به وسيله خلفاى خود در روى زمين انجام مى‏دهد ، و دارنده پرچم دوزخ شيطان است كه به دست دوستان و پيروان خود آن را بر پا مى‏كند . و توفيق از خداوند است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی جلد 3

[ 1 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 165 ) يعنى : پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند ، تا پس از اعزام اين پيامبران مردم را بر خدا حجّتى نباشد ( و بر همه حجّت تمام شود ) .

خطبه142 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه143صبحی صالح)

و من خطبة له ( عليه ‏السلام ) في الاستسقاء و فيه تنبيه العباد وجوب استغاثة رحمة اللّه إذا حبس عنهم رحمة المطر

أَلاَ وَ إِنَّ اَلْأَرْضَ اَلَّتِي تُقِلُّكُمْ وَ اَلسَّمَاءَ اَلَّتِي تُظِلُّكُمْ مُطِيعَتَانِ لِرَبِّكُمْ وَ مَا أَصْبَحَتَا تَجُودَانِ لَكُمْ بِبَرَكَتِهِمَا تَوَجُّعاً لَكُمْ وَ لاَ زُلْفَةً إِلَيْكُمْ وَ لاَ لِخَيْرٍ تَرْجُوَانِهِ مِنْكُمْ وَ لَكِنْ أُمِرَتَا بِمَنَافِعِكُمْ فَأَطَاعَتَا وَ أُقِيمَتَا عَلَى حُدُودِ مَصَالِحِكُمْ فَقَامَتَا إِنَّ اَللَّهَ يَبْتَلِي عِبَادَهُ عِنْدَ اَلْأَعْمَالِ اَلسَّيِّئَةِ بِنَقْصِ اَلثَّمَرَاتِ وَ حَبْسِ اَلْبَرَكَاتِ وَ إِغْلاَقِ خَزَائِنِ اَلْخَيْرَاتِ لِيَتُوبَ تَائِبٌ وَ يُقْلِعَ مُقْلِعٌ وَ يَتَذَكَّرَ مُتَذَكِّرٌ وَ يَزْدَجِرَ مُزْدَجِرٌ وَ قَدْ جَعَلَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ اَلاِسْتِغْفَارَ سَبَباً لِدُرُورِ اَلرِّزْقِ وَ رَحْمَةِ اَلْخَلْقِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ :اِسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ اَلسَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ

فَرَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَأً اِسْتَقْبَلَ تَوْبَتَهُ وَ اِسْتَقَالَ خَطِيئَتَهُ وَ بَادَرَ مَنِيَّتَهُ اَللَّهُمَّ إِنَّا خَرَجْنَا إِلَيْكَ مِنْ تَحْتِ اَلْأَسْتَارِ وَ اَلْأَكْنَانِ وَ بَعْدَ عَجِيجِ اَلْبَهَائِمِ وَ اَلْوِلْدَانِ رَاغِبِينَ فِي رَحْمَتِكَ وَ رَاجِينَ فَضْلَ نِعْمَتِكَ وَ خَائِفِينَ مِنْ عَذَابِكَ وَ نِقْمَتِكَ اَللَّهُمَّ فَاسْقِنَا غَيْثَكَ وَ لاَ تَجْعَلْنَا مِنَ اَلْقَانِطِينَ وَ لاَ تُهْلِكْنَا بِالسِّنِينَ وَ لاَ تُؤَاخِذْنَا بِمَا فَعَلَ اَلسُّفَهَاءُ مِنَّا يَا أَرْحَمَ اَلرَّاحِمِينَ اَللَّهُمَّ إِنَّا خَرَجْنَا إِلَيْكَ نَشْكُو إِلَيْكَ مَا لاَ يَخْفَى عَلَيْكَ حِينَ أَلْجَأَتْنَا اَلْمَضَايِقُ اَلْوَعْرَةُ وَ أَجَاءَتْنَا اَلْمَقَاحِطُ اَلْمُجْدِبَةُ وَ أَعْيَتْنَا اَلْمَطَالِبُ اَلْمُتَعَسِّرَةُ وَ تَلاَحَمَتْ عَلَيْنَا اَلْفِتَنُ اَلْمَسْتَصْعَبَةُ اَللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُكَ أَلاَّ تَرُدَّنَا خَائِبِينَ وَ لاَ تَقْلِبَنَا وَاجِمِينَ وَ لاَ تُخَاطِبَنَا بِذُنُوبِنَا وَ لاَ تُقَايِسَنَا بِأَعْمَالِنَااَللَّهُمَّ اُنْشُرْ عَلَيْنَا غَيْثَكَ وَ بَرَكَتَكَ وَ رِزْقَكَ وَ رَحْمَتَكَ وَ اِسْقِنَا سُقْيَا نَاقِعَةً مُرْوِيَةً مُعْشِبَةً تُنْبِتُ بِهَا مَا قَدْ فَاتَ وَ تُحْيِي بِهَا مَا قَدْ مَاتَ نَافِعَةَ اَلْحَيَا كَثِيرَةَ اَلْمُجْتَنَى تُرْوِي بِهَا اَلْقِيعَانَ وَ تُسِيلُ اَلْبُطْنَانَ وَ تَسْتَوْرِقُ اَلْأَشْجَارَ وَ تُرْخِصُ اَلْأَسْعَارَ إِنَّكَ عَلَى مَا تَشَاءُ قَدِيرٌ

 

لغات

أقلع عن خطيئته : از گناهش توبه و بازگشت كرد

زلفة : قرب و منزلت

قيعان : جمع قاع ، سرزمين هموار

نافعة : سيرآب كننده ، سودمند

مثاور : جهنده

واجم : كسى كه از بسيارى اندوه قادر به سخن گفتن نيست .

بطنان : جمع بطن ، سرزمين پست

 

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است كه در طلب باران ايراد فرموده است:

« آگاه باشيد زمينى كه شما را بر پشت خود گرفته ، و آسمانى كه بر شما سايه افكنده است فرمانبرداران پروردگار شمايند اين دو به خاطر دلسوزى ، و يا تقرّب جستن به شما و يا به اميد فايده‏اى ، بركات خود را به شما نمى ‏بخشند ، بلكه مأمور شده‏ اند كه در خدمت منافع شما باشند و فرمان برده‏ اند ، و براى تأمين مصالح شما گمارده شده و اقدام كرده ‏اند .

خداوند بندگانش را در هنگامى كه مرتكب كارهاى ناشايست مى‏شوند ، با كمبود ثمرات و قطع بركات ، و بستن گنجينه خيرات مى‏آزمايد ، تا توبه كننده توبه كند ، و گنهكار دست از گناه باز دارد ، و پند پذير پند گيرد ، و آن كه از گناه خوددارى داشته همچنان از آن باز ايستد .

خداوند سبحان استغفار و طلب آمرزش را سبب فراوانى روزى و رحمت بر آفريدگان قرار داده و فرموده است : « اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إنَّهُ كَانَ غَفَّاراً ، يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَاراً ، وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بِنَيْنَ [ 1 ] » پس رحمت خدا بر آن كس باد كه به توبه رو آورد ، و از گناه باز گردد و بر مرگ پيشى گيرد .

بار خدايا ما از زير خيمه‏ ها و پوششها پس از شنيدن ناله و فرياد چهار پايان و كودكان به سوى تو بيرون آمده ‏ايم ، در حالى كه رحمت تو را خواستار ، و به فضل و نعمت تو اميدوار ، و از عذاب و كيفر تو بيمناكيم ، بارالها ما را با نزول باران خود سيرآب فرما ، و ما را از نوميد شدگان قرار مده ، و با قحطى و خشكسالى نابود مگردان ، و به سبب كردار زشت سفيهان و نابخردانمان ما را مؤاخذه مفرما ، اى مهربانتر از همه مهربانان .

بار پروردگارا ما به سوى تو بيرون آمده‏ايم ، و از آنچه بر تو پوشيده نيست شكايت مى‏كنيم ، در هنگامى كه گرفتاريهاى طاقت شكن ما را به ستوه آورده ، و قحطى و خشكسالى ما را بيچاره گردانيده ، و نيازهاى سخت ما را درمانده ساخته و حوادث دشوار ، پياپى به ما هجوم آورده است .

بار خدايا از تو خواهانيم كه ما را نوميد و غمين باز نگردانى ، و ما را بگناهانمان نگيرى و بكردارمان نسنجى .

بار خدايا باران و بركت ، و روزى و رحمتت را بر ما ارزانى فرما ، و ما را با فرستادن بارانى سودمند و روياننده سيرآب گردان ، تا آنچه از دست رفته و خشك شده است بدان برويانى ، و آنچه مرده است به سبب آن زنده گردانى ، بارانى پر سود و پر بار كه دشتها را سيرآب كند ، و گودالهاى زمين را پر آب گرداند ، و درختان را پر برگ و بار سازد و نرخها را پايين آورد ، زيرا تو بر آنچه مى‏ خواهى توانايى . »

 

شرح

ما پيش از اين گفته‏ ايم كه در جود و بخشش آلهى هيچ بخل و منعى وجود ندارد ، و آنچه در اين جهان مانع وصول فيوضات ربّانى مى‏شود عدم قابليّت بندگان است ، زيرا هر كسى استعداد چيزى را داشته باشد به آن مى‏رسد و به او افاضه مى‏شود ، بنابراين امام ( ع ) در آغاز اين خطبه به مردم گوشزد مى‏كند كه لازم است در كسب قابليّت و شايستگى براى توجّه رحمت خداوند به آنها كه با قطع باران از آن محروم گشته‏اند بكوشند ، و اين مطلب مدلول گفتار آن حضرت از ألا و إنّ الأرض . . . تا بادر منيّته مى ‏باشد .

امام ( ع ) نخست در آغاز خطبه تذكّر مى ‏دهد كه اين زمينى كه براى رستنيها مانند مادر ، و آسمانى كه براى آفريدگان جهان به منزله پدر است فرمانبردار پروردگار خويشند ، ممكن است مراد از آسمان ، ابرهاى بارنده و يا آسمانها باشد كه با حركات و گردشهاى خود موجب بروز قابليّت در موجودات و پيدايش دگرگونيها در اين جهان مى ‏باشند . اين كه فرموده است هر دو مطيع پروردگارند منظور اين است كه در زير فرمان قدرت خداوندند . در عبارت و ما أصبحتا . . . تا ترجوانه منكم نكته‏ اى است و آن عبارت از اين است كه : حوادثى كه در نتيجه تأثيرات كرات آسمانى در اين جهان پديد مى‏ آيد ، معلول اراده و قصد ذاتى آنها نيست و مانند آنچه از نظر اغراض مادّى ميان مردم متداول است ، براى دلسوزى به حال مردم يا جهت تقرّب و كسب منزلت و يا به اميد جلب منفعت از آنها ناشى نمى ‏شود ، زيرا آسمانها و زمين از اين امور بى‏نيازند ، ليكن چون كرات آسمانى براى كسب كمالاتى كه شايسته آنهاست و از جانب خداوند متعال براى آنها مقرّر شده ، پيوسته در گردش و جنبش بوده و رام و مطيع اويند ، و از اين حركتها زمين براى رويش گياه و كشت و زرع آماده و حيوانات و آذوقه و ارزاق كه مايه بقاى آنهاست پديد آمده است ، لذا مصالح و منافع حيوانات نيز بسته به همين حركات و اتّصالات كرات سماوى بوده و به فرمان خداوند مدبّر عزيز و حكيم بر وفق آنها جارى مى‏باشد ، و امام ( ع ) اين معنا را ضمن عبارت و لكن . . . تا فأقامتا بيان فرموده است . و منظور از آنچه تا اين جا گفته شده اين است كه عظمت مقام ربوبى در دلها جايگزين شود ، و ارزاق و اسباب حصول آنها را از او بدانند و به او منسوب كنند ، تا در نتيجه مردم به سوى او رو آورند و گناهان را كه مانع افاضه رحمت پروردگار است ريشه كن سازند . سپس توضيح مى‏ دهد كه خداوند سبحان در برابر كردار ناشايست بندگان ، ثمرات را نقصان مى‏دهد ، و بركات خود را باز مى‏دارد و گنجينه‏ هاى خيرات خود را بر روى آنان مى‏بندد تا آنها را بيازمايد ، چنان كه در قرآن كريم فرموده است : « وَ لَنَبْلُوَّنَكُمْ بِشَىْ‏ءٍ مِنَ الخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ و الْأنْفُسِ وَ الْثَّمَراتِ وَ بَشّرِ الصَّابريْنَ [ 2 ] » و درباره اين كه خداوند چگونه و براى چه بندگانش را مى ‏آزمايد پيش از اين سخن گفته شده است .

سپس امام ( ع ) بيان مى‏ كند كه منظور غايى از اين آزمونها و گرفتاريها از ميان بردن حجابهاى گناه از صفحه دلها به وسيله توبه و دورى جستن از گناه و به ياد خدا بودن و به دست آوردن آمادگى و قابليّت براى قبول رحمت اوست و بالاخره براى اين است كه دوستان نيكو كردار خود را به آنچه در سراى آخرت براى آنها آماده ساخته واصل گرداند و دشمنان بدكردار خود را به هلاكت ابدى برساند ، پس از آن يادآورى مى‏كند كه خداوند استغفار و طلب آمرزش را مايه افزايش روزى و توجّه رحمت خود قرار داده است ، و چون استغفار عبارت از طلب آمرزش از گناه و درخواست چشم پوشى از رسوايى كيفر آن است ، و اين زمانى صورت مى‏گيرد كه گناه از صفحه دل بكلّى زدوده شود لذا استغفار كننده مخلص ، با طلب آمرزش ،

در حقيقت زنگار گناه را از لوح دل خود مى‏زدايد ، و بدين گونه قابليّت خود را براى افاضه رحمت پروردگار كه در دنيا بركات خود را بر او نازل ، و در آخرت درجه او را بالا مى ‏برد كامل مى‏گرداند ، گواه صادق اين گفتار قول خداوند متعال است كه : « فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إنَّهُ كَانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيكُمْ مِدْرَاراً [ 3 ] » و نيز « و لو أنَّ أهلَ القُرَى آمَنُوا وَ اَتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ [ 4 ] » همچنين « وَ لَوْ اَنّهم أقَامُوا التَّورَاةَ وَ الاِنْجِيْلَ وَ مَا اُنزِلَ إلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لاَ كَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ [ 5 ] » و نيز « وَ أنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيْقَةِ لَأسْقَيْنَاهُم ماءًا غَدَقاً [ 6 ] »

سپس براى كسى كه رو به سوى توبه آورد ، و خود را براى آن آماده سازد ، دعا مى‏ كند ، همچنين براى كسى كه از خطاى خود درخواست گذشت كند ، يعنى از خداوند بخواهد كه از فرجام بد و ثمره تلخ كردار ناشايست او كه همان كيفر سخت خداوند است در گذرد ، و نيز دعا فرموده است براى كسى كه پيش از آن كه مرگ او را دريابد از گناهان خود توبه كند و بدين طريق بر مرگ پيشى گيرد ،

همه اين سخنان هشدار است بر لزوم آمادگى براى توبه و بازگشت به سوى حق ، و درخواست امام ( ع ) از آنها همين است ، زيرا بدون آمادگى براى توبه ، رستگارى و رسيدن به مطلوب ممكن نيست ، واژه إقاله ( فسخ كردن ) استعاره است ، و مناسبت آن اين است كه گنهكار مانند متعهدى است كه به خاطر لذّتى گذرا كيفر اخروى گناه را پذيرفته ، و دانسته است كه آن لذّت مستلزم عذاب آلهى است ، و او اكنون مانند خريدار كه از فروشنده درخواست فسخ معامله را مى‏ كند خواستار به همزدن اين معاهده است .

 

فرموده است : أللّهمّ . . . تا آخر .

چون لزوم تحصيل قابليّت را براى نزول رحمت خداوند ، در پيش گوشزد فرموده بود ، اكنون به او رجوع ، و درخواست مى‏كند كه باران رحمت خود را بر مردم نازل فرمايد ، و همان گونه كه در پيشگاه پادشاهان معمول است كه سخنگو گفتار خود را با جملاتى دلپذير و رقّت انگيز آغاز مى‏كند ، دعاى خود را شروع فرموده ، و بيرون آمدن دعا كنندگان را از زير پوششها و از درون خانه‏ها و سرپناههاى خود كه جز در مواقع دشوار از آنها بيرون نمى‏آيند ذكر كرده است ، همچنين ناله چهار پايان و گريه و زارى كودكان را بيان فرموده است ، غرض از ذكر اينها ابراز شوق به نزول رحمت ، و اظهار اميد به فضل و نعمت پروردگار ، و نشان دادن بيم از نازل شده ( قرآن ) را بر پا دارند از آسمان و زمين روزى خواهند خورد .

عذاب و كيفر اوست ، و همه اينها چيزهايى است كه انسان براى خاطر آنها مساعى خود را به كار مى‏برد ، سپس امام ( ع ) خواستهاى خود را از درگاه حق تعالى مسألت مى‏كند كه : آنان را سيرآب فرمايد و بر اثر خشكسالى و قحطى نابود نگرداند ، و به سبب اعمالى كه سفيهان و نابخردان مرتكب مى‏شوند و موجب دورى از رحمت پروردگار است آنان را مورد مؤاخذه قرار ندهد ، چنان كه خداوند متعال از قول موسى ( ع ) نقل مى‏كند كه عرض كرد : « أَتُهْلِكُنَا بمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا [ 7 ] » پس از آن شكوه از قحط سالى را با ذكر عواملى كه آنها را به ستوه آورده و به اين شكايت برانگيخته تكرار كرده است تا به درستى عذر اين شكايت باشد .

مقاحط عبارت از محلّهاى قحطى زده يا سالهاى قحطى است ، ظاهرا گرسنگى و لختى و ديگر آثار قحطى ، فتنه و آزمايشى از جانب پروردگار است تا دلها از هواها و خواستهايى كه دارند برگردد ، و به سوى پروردگار رجوع كنند ، سپس امام ( ع ) از خداوند مى‏خواهد كه دعايش را به اجابت مقرون فرمايد .

فرموده است : و لا تخاطبنا بذنوبنا ،

يعنى : خداوندا در پاسخ ما به گناهانمان استدلال مكن و ما را با كردارمان مسنج ، يعنى رفتار خود را با كردار بد ما مقايسه مفرما و اين را برابر آن قرار مده ، و بدى را سزاى بدى مگردان ، پس از آن تا آخر خطبه مطالب خود را به نحو كامل و شايسته از خداوند سبحان درخواست مى‏كند كه معانى آنها آشكار است ، و توفيق از خداوند است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی جلد3


 [ 1 ] سوره نوح ( 71 ) آيه ( 10 ) يعنى . پس از آن گفتم از درگاه خداوند آمرزش طلبيد كه او بسيار آمرزنده است ، تا باران را فراوان بر شما نازل گرداند و به مال و فرزندان ، شما را كمك رساند .

[ 2 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 155 ) يعنى : حتما همه شما را با چيزى از ترس ، گرسنگى ، زيانهاى مالى و جانى و كمبود ميوه‏ها آزمايش مى‏كنيم ، و مژده ده به شكيبايان .

[ 3 ] سوره نوح ( 71 ) آيه ( 10 ) يعنى : پس گفتم اى مردم از پروردگار خود آمرزش بخواهيد كه او بسيار آمرزنده است تا باران آسمان را فراوان بر شما نازل گرداند .

[ 4 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 96 ) يعنى : اگر مردمى كه در شهرها و آباديها زندگى دارند ايمان بياورند و پرهيزگار باشند بركات آسمان و زمين را به روى آنها مى ‏گشاييم .

[ 5 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 66 ) يعنى : و اگر آنها تورات و انجيل و آنچه بر آنها از جانب پروردگارشان

[ 6 ] سوره جنّ ( 72 ) آيه ( 16 ) يعنى : و اگر بر طريقه اسلام و ايمان پايدار باشند آب علم يا روزى فراوان نصيب آنها مى‏ گردانيم .

[ 7 ] سوره أعراف ( 7 ) آيه ( 155 ) يعنى : آيا ما را به سبب كردار سفيهان ، هلاك مى ‏كنى ؟

خطبه141 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه 142صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه‏ السلام ) المعروف في غير أهله‏

 وَ لَيْسَ لِوَاضِعِ اَلْمَعْرُوفِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ مِنَ اَلْحَظِّ فِيمَا أَتَى إِلاَّ مَحْمَدَةُ اَللِّئَامِ وَ ثَنَاءُ اَلْأَشْرَارِ وَ مَقَالَةُ اَلْجُهَّالَ مَا دَامَ مُنْعِماً عَلَيْهِمْ مَا أَجْوَدَ يَدَهُ وَ هُوَ عَنْ ذَاتِ اَللَّهِ بِخَيْلٌ فَمَنْ آتَاهُ اَللَّهُ مَالاً فَلْيَصِلْ بِهِ اَلْقَرَابَةَ وَ لْيُحْسِنْ مِنْهُ اَلضِّيَافَةَ وَ لْيَفُكَّ بِهِ اَلْأَسِيرَ وَ اَلْعَانِيَ وَ لْيُعْطِ مِنْهُ اَلْفَقِيرَ وَ اَلْغَارِمَ وَ لْيَصْبِرْ نَفْسَهُ عَلَى اَلْحُقُوقِ وَ اَلنَّوَائِبِ اِبْتِغَاءَ اَلثَّوَابِ فَإِنَّ فَوْزاً بِهَذِهِ اَلْخِصَالِ شَرَفُ مَكَارِمِ اَلدُّنْيَا وَ دَرْكُ فَضَائِلِ اَلْآخِرَةِ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ

 

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :

« آن كس كه نيكى را جز در جاى خود به كار برد ، و به غير مستحقّ احسان كند ، جز ستايش فرومايگان و ثناگويى بدكاران و گفتار نادانان بهره‏ اى ندارد ، و تا هنگامى كه به آنها بخشش مى‏ كند مى‏ گويند « چه دست بخشنده‏اى دارد » در صورتى كه او براى صرف مال در راه خدا بخيل است ،

بنابر اين به هر كس خداوند ثروتى بخشيده ، بايد بدان مال پيوند خود را با خويشاوندانش استوار سازد ، و از مردم مهماندارى كند ، و اسيران را رهايى دهد ، و گرفتاران را دستگيرى ، و به تهيدستان و وامداران اعانت و احسان كند ، و در اداى حقوق واجب آلهى و تحمّل سختيها و مشكلات به خاطر به دست آوردن پاداشهاى اخروى بردبار و شكيبا باشد ، چه رسيدن به اين صفات موجب شرافت و بزرگوارى در دنيا و درك فضيلتهاى آخرت است ، ان شاء اللّه . »

شرح

چون انسانى كه به ديگران نيكى و احسان مى‏ كند ، خواه درباره كسى كه استحقاق آن را دارد و خواه درباره نامستحقّ ، در هر دو صورت مورد ستايش و تمجيد مردم است ، و احسان كننده را به سبب بذل و بخششى كه دارد مى‏ ستايند ، لذا آنچه عمل كسى را كه به غير مستحقّ بذل و بخشش مى‏ كند ، از عمل آن كس كه احسان خود را درباره مستحقّ انجام مى‏ دهد جدا و مشخّص مى ‏سازد اين است كه دسته نخست تنها مورد ستايش لئام خلق قرار مى‏ گيرند ، يعنى فرومايگان و نادانان و تبهكارانى كه مبادى دينى و اصول روابط اجتماعى را زير پا نهاده‏اند ، زيرا اين گونه مردم اين شناخت را ندارند كه به مقتضاى عقل رفتار و هر كار را در جاى خود و به هنگام خود انجام دهند ، و اصل عدالت را كه نظام امور دنيا و بقاى نوع انسان بسته به آن است مراعات كنند ، از اين رو دسته مذكور با همه اسراف و تبذير از نظر خردمندان و ارباب بينش بخيل به شمار مى‏آيند ، زيرا در برابر اوامر خداوند بخل مى‏ورزند ، امّا دسته دوم مورد ستايش همه مردمند ، هم در دنيا بحقّ ستوده و پسنديده‏اند و هم در آخرت از ثوابهاى جزيل بهره‏مند مى‏باشند ، لذا گفتار امام ( ع ) در عبارت : فليس لواضع المعروف تا جمله و هو عن ذات اللّه بخيل اشاره به گروه نخست دارد .

 

فرموده است : ما أجود يده .

اين جمله متعلّق به مقالة الجهّال است ، يعنى آنچه اين نادانان تا زمانى كه از بذل و بخشش او بهره‏مندند مى ‏گويند اين است كه چه دست بخشنده‏اى دارد ، اين كه ستايش مزبور مقيّد شده به « تا زمانى كه از احسان او بهره‏مندند » براى اين است كه وقتى نادان مورد بخشش و احسان قرار مى‏گيرد مى‏پندارد كه آنچه به او داده شده حقّ او بوده است و اگر در صدد شكر و سپاس برآيد تا زمانى است كه آن احسان ادامه داشته و برقرار باشد و با قطع احسان ، شكر و سپاس او نيز منقطع خواهد شد ، امّا نادانى كه شرور و تبهكار است در بسيارى از موارد تصوّر مى ‏كند : بخششى كه به او شده از بيم شرارت و آزار اوست ، و اگر بخشنده را سپاس گويد تا زمانى است كه بخشش ادامه دارد ، و به محض قطع انعام براى اين كه دوباره آن را به دست بياورد و بخشنده را ناگزير به ادامه بخشش كند ، به جاى شكر گذشته به آزار و شرارت مى‏ پردازد .

درباره دسته دوّم يعنى كسانى كه احسان و نيكى را در جاى خود به كار مى‏برند ، امام ( ع ) موارد مذكور را يادآورى مى‏كند و دستور مى‏دهد كه اموال خود را در اين راهها مصروف دارند ، و پنج مورد را ذكر مى ‏كند :

1 پيوند با خويشان .

2 ميهماندارى پسنديده .

3 آزاد كردن اسيران و رنجديدگان ( مراد از عانى كه در خطبه است همان اسيران است . )

4 بخشش به مستمندان و وامداران .

5 پرداخت حقوق واجب آلهى به مستحقّان آنها مانند زكات و صدقات مستحبّى .

منظور از نوائب زيانها و تاوانها و هزينه‏ هايى است كه انسان به وسيله آنها از دست و زبان ستمگران رهايى پيدا مى ‏كند ، و صرف مال در اين موارد بر انسان واجب است . اين موارد پنجگانه از شاخه ‏هاى فضيلت كرم است كه طىّ جملات : فمن آتاه اللّه . . . تا ابتغاء الثّواب بدانها اشاره فرموده است . و با ذكر واژه ابتغاء كه مفعول له و مبيّن علّت وقوع فعل است تذكّر مى‏ دهد كه انفاق و بخشش در موارد مذكور اگر به قصد امتثال امر آلهى باشد به جا و در مورد خود انجام گرفته است ، و اگر اين كارها براى خودنمايى و شهرت طلبى صورت گرفته باشد اگر چه از نظر شرع ظاهرا مجزى و موجب اسقاط تكليف است ولى باطنا نه مجزى است و نه مقبول .

سپس امام ( ع ) در اين گفتار خود كه فإنّ فوزا بهذه الخصال . . . تا آخر خطبه

به امتيازهايى اشاره مى ‏كند كه نصيب كسانى است كه نيكى و احسان را در مواردى كه دستور داده شده به كار مى‏برند ، و انفاق و بخشش خود را متوجّه مستحقّان مى‏سازند و آن عبارت است از شرف و بزرگوارى و نيكنامى در دنيا ، و رسيدن به درجات عالى ثوابهاى آخرت كه به دارندگان فضيلتهاى نفسانى وعده داده شده است ، اين كه واژه فوز را كه به معناى دست يافتن است به صورت نكره به كار برده براى اين است كه نكرده بودن آن مفيد معناى مطلق دست يافتن است قطع نظر از اين كه چه كسى آن را به دست آورده باشد و اين معنا اگر چه در حالت معرفه بودن ، نيز از آن فهميده مى‏شود ، ليكن در صورت اخير معنايى كه از آن استفاده مى‏شود مشترك ميان معناى مذكور و معهود ذهنى است و در نتيجه توهّم خواهد شد كه اين فوز و كاميابى منحصر و محدود خواهد بود ، از اين رو حالت نكره بودن آن فصيحتر و بليغتر است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی جلد3

خطبه140 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه141صبحی صالح)

و من كلام له ( عليه ‏السلام ) في النهي عن سماع الغيبة و في الفرق بين الحق و الباطل‏

أَيُّهَا اَلنَّاسُ مَنْ عَرَفَ مِنْ أَخِيهِ وَثِيقَةَ دِينٍ وَ سَدَادَ طَرِيقٍ فَلاَ يَسْمَعَنَّ فِيهِ أَقَاوِيلَ اَلرِّجَالِ أَمَا إِنَّهُ قَدْ يَرْمِي اَلرَّامِي وَ تُخْطِئُ اَلسِّهَامُ وَ يُحِيلُ اَلْكَلاَمُ وَ بَاطِلُ ذَلِكَ يَبُورُ وَ اَللَّهُ سَمِيعٌ وَ شَهِيدٌ أَمَا إِنَّهُ لَيْسَ بَيْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ إِلاَّ أَرْبَعُ أَصَابِعَ

لغات

أحاك الكلام يحيك : سخن كارگر و اثر بخش شد حاك نيز به همين معناست يحيل نيز روايت شده است ، يعنى : باطل مى‏شود و اصابت نمى‏كند .

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :

« اى مردم كسى كه برادر مسلمانش را به استقامت در دين ، و درستى طريقه و آيين مى‏ شناسد ، ديگر به گفته‏ هاى مردمان درباره او گوش فرا ندهد ،آگاه باشيد گاهى تيرانداز تيرش به خطا مى‏رود ، ليكن تير سخن نادرست در دل مى‏نشيند و ( اگر چه ) باطل آن از ميان مى‏رود امّا خداوند شنوا و آگاه است ، بدانيد ميان حقّ و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست . » از امام ( ع ) درباره معناى اين سخن پرسش شد ، آن حضرت انگشتان را به هم چسبانيد و ميان گوش و چشم خود قرار داد و فرمود : « باطل اين است كه بگويى شنيدم ، و حقّ اين است كه بگويى ديدم . »

شرح

اين خطبه درباره نهى از شتاب در تصديق كسى است كه ديگرى را كه ظاهرش محفوظ و به صلاح و ديندارى مشهور است به عيب و نقصان در دين متّهم كند ، و اين عبارت دلالت دارد كه علاوه بر جايز نبودن غيبت ، شنيدن آن نيز منع شده است ، و آيه شريفه « يَا أيُّهَا الّذِيْنَ امَنُوا إنْ جَائكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَاءٍ فَتَبَيَّنُوا أنْ تُصِيْبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِيْنَ [ 1 ] » اشاره به همين مطلب دارد ، سپس با ايراد تمثيل امكان خطاى كسانى را كه به بدگويى و غيبت مردم مبادرت مى‏ورزند يادآورى و فرموده است : تيرانداز گاهى تيرش به خطا مى‏رود ، جهت مطابقت اين مثل با احوال كسانى كه به غيبت مردم مى‏پردازند اين است كه گاهى از اوقات كسى كه مورد عيبجويى ديگرى قرار گرفته از آن عيب بكلّى پاك است و در اين صورت آنچه درباره او گفته شده صائب و مطابق با واقع نيست و مانند تيرى است كه رها شده ولى به هدف نخورده باشد ، بنا به روايت اين كه يحيك الكلام درست باشد ، معنايش اين است كه تيرگاهى خطا مى‏كند و مؤثّر واقع نمى‏شود ، ولى سخن در همه احوال اثر خود را مى‏بخشد اگر چه حق و مطابق با واقع نباشد ، زيرا آبروى انسان را مخدوش و او را از نظر كسانى كه به درستى وى را نمى‏شناسند آلوده و چركين خواهد ساخت .

فرموده است : و باطل ذلك يبور و اللّه سميع و شهيد .

اين سخن مبتنى بر تهديد است ، و ثمره گفتار دروغى را كه گوينده از نظر منافع ناپايدار مالى يا حيثيّتى و امثال اينها گفته تحقير كرده ، و آن را در برابر عقوبتهاى بزرگ الهى و خشم پايدار خداوند ناچيز شمرده است ، زيرا اين كه خداوند سميع و شهيد است يعنى شنوا و آگاه است مستلزم شمول خشم خداوند نسبت به غيبت كننده است ، و خشم خداوند نيز مستلزم كيفر و عذاب اوست .

فرموده است : أما إنّه ليس بين الباطل و الحقّ إلاّ أربع أصابع ،

عمل شخص غيبت كننده و پيامد كردار او مفسّر اين گفتار است ، همچنان كه عبارت : باطل اين است كه بگويى شنيدم ، و حقّ اين است كه بگويى ديدم ،

چگونگى عمل را روشن مى‏كند ، و در اين جا دو نكته وجود دارد :

اوّل اين كه بيان آن حضرت كه فرموده باطل اين است كه بگويى شنيدم ،مستلزم كليّت و تعميم آن نيست تا هر چه را مى‏شنود باطل باشد زيرا در اين صورت باطل و مسموع در يك رديف قرار مى‏ گيرد و هر دو را بايد ترك كرد .

دوّم اين كه مراد اين نيست كه همين گفتار گوينده كه بگويد ديدم حقّ است بلكه حقّ آن چيزى است كه مشاهده كرده است ، همچنان كه گفتن جمله سمعت ( شنيدم ) باطل نيست ، بلكه آنچه شنيده است باطل است ، و در واقع جمله‏ هاى رأيت و سمعت خبر دادن از چيزى است كه ديده و شنيده شده است ، و مجازا به جاى مخبر عنه يا مرئىّ ( ديده شده ) و مسموع ( شنيده شده ) نشسته‏ اند . و توفيق از خداوند است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی جلد3


[ 1 ] سوره حجرات ( 49 ) آيه ( 6 ) يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد كه پس از آن دچار پشيمانى شويد .