نامه 79 شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

79 و من كتاب كتبه ع لما استخلف إلى أمراء الأجناد

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ- أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ- وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْه‏

مطابق نامه79 نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(79): از نامه آن حضرت به اميران لشكر در زمانى كه به خلافت رسيد

درباره اين نامه كه فقط يك سطر دارد و چنين است اما بعد، فانما اهلك من كان قبلكم انهم منعوالناس الحق فاشتروه و اخذوهم بالباطل فاقتدوه .

ابن ابى الحديد در شرح آن مى گويد: يعنى سبب هلاك و نابودى ايشان ، اين بود كه حق مردم را ندادند و مردم حق خود را از ايشان به پرداخت اموال و رشوه خريدند و كار را بر جايگاه خود ننهادند و ولايات را به افرادى كه سزاوار و شايسته اش نبودند واگذاشتند و همه كارهاى دينى و دنيايى آنان طبق هوس خود و غرض فاسد بود و مردم همان گونه كه كالا را مى خرند، ميراث و حقوق خود را از ايشان مى خريدند.

وانگهى مردم را به راه باطل كشاندند و در نتيجه نسلى كه پس از ايشان آمد در ارتكاب آن باطل و ناحق از پدران و نياكان خويش پيروى كردند كه آن را از ايشان ديده و بر آن پرورش يافته بودند.

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 7 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

نامه 78 شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

78 و من كتاب له ع أجاب به أبا موسى الأشعري

عن كتاب كتبه إليه- من المكان الذي اتعدوا فيه للحكومة- و ذكر هذا الكتاب سعيد بن يحيى الأموي في كتاب المغازي: فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ تَغَيَّرَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ عَنْ كَثِيرٍ مِنْ حَظِّهِمْ- فَمَالُوا مَعَ الدُّنْيَا وَ نَطَقُوا بِالْهَوَى- وَ إِنِّي نَزَلْتُ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْزِلًا مُعْجِباً- اجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ- وَ أَنَا أُدَاوِي مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ يَعُودَ عَلَقاً يَعُودُ- وَ لَيْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ ص- وَ أُلْفَتِهَا مِنِّي- أَبْتَغِي بِذَلِكَ حُسْنَ الثَّوَابِ وَ كَرَمَ الْمَآبِ- وَ سَأَفِي بِالَّذِي وَأَيْتُ عَلَى نَفْسِي- وَ إِنْ تَغَيَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِي عَلَيْهِ- فَإِنَّ الشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَةِ- وَ إِنِّي لَأَعْبَدُ أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ- وَ أَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اللَّهُ- فَدَعْ عَنْكَ مَا لَا تَعْرِفُ- فَإِنَّ شِرَارَ النَّاسِ طَائِرُونَ إِلَيْكَ بِأَقَاوِيلِ السُّوءِ- وَ السَّلَام‏

مطابق نامه 78 نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(78): از نامه اى از آن حضرت در پاسخ نامه اى كه ابوموسى اشعرى براى او از محلى كه براى حكميت رفته بود دومة الجندل نوشته بود، اين نامه را سعيد بن يحيى اموى در كتاب مغازى آورده است .

در اين نامه كه چنين آغاز مى شود: فان الناس قد تغير كثير منهم عن كثير عن حظهم ، همانا بسيارى از مردم دگرگون شده اند و از بسيارى از بهره ها محروم مانده اند. ابن ابى الحديد به چند نكته اشاره كرده است كه ترجمه آن سودمند است .

مى گويد: اين سخن شكايتى است كه از ياران و اصحاب عراقى خود طرح فرموده است كه اختلاف نظر و سرپيچى از فرمان به شدت ميان ايشان رايج بود و مى فرمايد: هركس در آن دقت كند به شگفتى مى افتد، من ميان قومى افتاده ام كه هر يك از ايشان مستبد به راءى خويش است و با راءى دوست خود مخالفت مى كند و بدين سبب است كه هيچ سخن ايشان نظمى ندارد و كارشان استوارى نمى پذيرد، و هرگاه راءى و نظر خود را كه مصلحت مى بينم و مى گويم ، مخالفت و سرپيچى مى كنند و آن كس را كه اطاعت نشود، راءيى نيست و من با آنان همچون كسى هستم كه زخمى را مداوا مى كنم و بيم آن دارم كه باز به خونريزى افتد، يعنى زخمى كه هنوز خوب نشده است و به اندك صدمه اى به خونريزى مى افتد.

سپس به ابوموسى مى فرمايد: كار خود را جز يقين و علم و قطعى استوار مدار، و سخن سخن چينان را مشنو كه با سخنان ايشان دروغ بسيار آميخته است و آنچه را كه ممكن است مردم بد و فرومايه به دروغ از قول من براى تو نقل كنند، تصديق مكن كه آنان براى نقل سخنان ناخوش شتابان اند و چه نيكو گفته است شاعرى كه چنين درباره ايشان سروده است : اگر سخن پسنديده و خير بشنوند، آن را پوشيده مى دارند و اگر شرى بشنوند، آن را پراكنده مى سازند و اگر چيزى نشنوند، دروغ مى بندند.

و چون سخن آن شاعر ديگر كه مى گويد:
اگر سخن نادرست و آميخته با شك بشنوند، شادان آن را همه جا به پرواز مى آورند و اگر درباره من پيش ايشان سخن پسنديده و خيرى گفته شود، آن را به خاك مى سپارند.

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 7 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

نامه 77 شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

77 و من وصية له ع لعبد الله بن العباس أيضا- لما بعثه للاحتجاج على الخوارج

لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ- فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ- تَقُولُ وَ يَقُولُونَ… وَ لَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ- فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصا

مطابق نامه77 نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(77): از سفارش آن حضرت است به عبدالله بن عباس ‍ هنگامى كه او را براى احتجاج باخوارج گسيل داشت.

در اين سفارش كه چنين است : لا تخاصمهم بالقرآن ، فان القرآن حمال ذو وجوه ، تقول و يقولون ، و لكن حاججهم بالسنة ، فانهم لن يجدوا عنها محيصا، به قرآن با آنان احتجاج مكن كه قرآن داراى معانى گوناگون است ، تو چيزى مى گويى و آنان چيزى ديگر، به سنت به آنان سخن بگو كه راه گريزى از آن نمى يابند.

ابن ابى الحديد مى گويد: اين سخن را از لحاظ شرف و بلندى نظيرى نيست و اين بدان سبب است كه مواضعى از قرآن به ظاهر با يكديگر متناقض به نظر مى رسد، از قبيل آنكه جايى مى فرمايد لا تدركه الابصار و جاى ديگر مى فرمايد الى ربها ناظرة و نظير اين بسيار است .

ولى سنت اين چنين نيست و اين بدان سبب است كه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله درباره سنت از پيامبر مى پرسيدند و توضيح مى خواستند و اگر سخنى هم بر ايشان مشتبه مى شد به رسول خدا مراجعه مى كردند و مى پرسيدند و حال آنكه در مورد قرآن چنان نبودند و اگر سؤ الى هم مى شد، اندك بود و آن را به همان صورت و بدون آنكه بيشتر ايشان معانى دقيق آن را بفهمند مى پذيرفتند و قدرت فهم آن به ايشان داده نشده بود، نه اينكه قرآن براى اهل آن غيرمفهوم باشد. وانگهى آنان بارى احترام به قرآن و رسول خدا كمتر مى پرسيدند و آيات قرآنى را همچون بسيارى از كلمات و نامهاى مقدس به منظور كسب بركت مى پذيرفتند، بدون آنكه احاطه به معناى آن پيدا كنند.

از سوى ديگر چون ناسخ و منسوخ قرآن به مراتب بيش از ناسخ و منسوخ سنت و حديث است ، در مورد قرآن اختلاف نظر بسيار شد. ميان اصحاب ، افرادى بودند كه گاه در مورد كلمه اى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى پرسيدند و آن حضرت هم آن را براى ايشان تفسير موجزى مى فرمود كه براى سؤ ال كننده فهم كامل حاصل نمى شد.

هنگامى كه آيه مربوط به كلاله كه آخرين آيه سوره نساء است نازل شد و در پايان آن هم مى فرمايد خداوند براى شما بيان مى كند كه مبادا گمراه شويد.، عمر درباره كلاله از پيامبر پرسيد كه معنى آن چيست و پيامبر در پاسخ به او فرمود: آيه صيف  تو را كفايت مى كند و هيچ توضيح ديگرى نداد. عمر هم برگشت و ديگر نپرسيد و مفهوم آن را نفهميد و بر همان حال باقى ماند تا درگذشت . عمر پس از آن مى گفت : بارخدايا كاش روشن تر مى فرمودى كه عمر نفهميده است ، در حالى كه در مورد سنت و گفتگوى با رسول خدا صلى الله عليه و آله برخلاف اين روش رفتار مى كردند. به همين سبب على عليه السلام به ابن عباس سفارش مى فرمود كه با خوارج با سنت احتجاج كند نه با قرآن .

اگر بپرسى كه آيا ابن عباس طبق سفارش اميرالمؤ منين رفتار كرد؟ مى گويم : نه ، او با قرآن با ايشان مباحثه كرد، نظير اين آيه كه مى فرمايد حكمى از خويشاوندان مرد و حكمى از خويشاوندان زن گسيل داريد. و گفتار خداوند در مورد كفاره شكار براى شخص محرم كه مى فرمايد دو عادل از شما در آن مورد حكم كنند.  و به همين سبب بود كه خوارج از عقيده خويش برنگشتند و آتش جنگ برافروخته شد، البته با اين احتجاج ابن عباس فقط تنى چند از خوارج از عقيده خود برگشتند.

اگر بگويى : مقصود از سنتى كه فرمان داده است ، ابن عباس با آن احتجاج كند چيست ؟ مى گويم : اميرالمؤ منين عليه السلام را در آن مورد غرض صحيحى بوده و به سنت توجه داشته است . على عليه السلام مى خواسته است ابن عباس به خوارج بگويد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است : على با حق و حق با على است و هر كجا على باشد، حق هم با او همراه است . و اين گفتار رسول خدا كه فرموده است : بارخدايا دوست بدار هركس را كه او را دوست مى دارد و دشمن بدار هركس كه او را دشمن مى دارد، يارى بده هركس را كه او را يارى دهد و خوار و زبون فرماى هركس را كه او را نصرت ندهد.،

و اخبار ديگرى نظير اين اخبار كه اصحاب آن را خود از دهان پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده بودند و در آن هنگام گروهى از ايشان زنده و حاضر بودند و با نقل و تاءييد ايشان حجت بر خوارج ثابت مى شد. اگر ابن عباس چنان كرده بود و با آن اخبار با خوارج احتجاج مى كرد و مى گفت : مخالفت با چنين شخصى و سرپيچى از فرمان او به هيچ روى درست نيست ، غرض اصلى اميرالمؤ منين در چگونگى جدال با خوارج و اهداف برتر ديگرى هم حاصل مى شد، ولى كار آن چنان كه او مى خواست انجام نشد و جنگ بر آنان مقدر شد كه همگان را از ميان برد و تقدير خداوند به هر حال صورت مى گيرد.

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 7 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

نامه 75 شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

75 و من كتاب له ع إلى معاوية من المدينة- في أول ما بويع له بالخلافة

ذكره الواقدي في كتاب الجمل: مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ- إِلَى مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ- أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِي فِيكُمْ- وَ إِعْرَاضِي عَنْكُمْ- حَتَّى كَانَ مَا لَا بُدَّ مِنْهُ وَ لَا دَفْعَ لَهُ- وَ الْحَدِيثُ طَوِيلٌ وَ الْكَلَامُ كَثِيرٌ- وَ قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ- وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ- فَبَايِعْ مَنْ قِبَلَكَ- وَ أَقْبِلْ إِلَيَّ فِي وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِكَ وَ السَّلَامُ

مطابق نامه 75 نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(75): از نامه آن حضرت به معاويه است كه در آغاز بيعت مردم با او براى خلافت به اونوشته است و واقدى آن را در كتاب جمل آورده است .

در اين نامه كه چنين آغاز مى شود: اما بعد، فقد علمت اعذارى فيكم اما بعد، همانا تو خود معذوربودن مرا در مورد خودتان مى دانى .

ابن ابى الحديد چنين آورده است :
اين نامه اگر چه براى معاويه است ولى در واقع خطاب به همه افراد بنى اميه است ، يعنى به خوبى مى دانى كه اگر به روزگار حكومت عثمان شما را سرزنش و نكوهش مى كردم حق با من بود و معذور بودم ، و در عين حال از بديهاى شما نسبت به خود گذشت كردم و از انتقام جويى روى برگرداندم تا سرانجام آن كار كه از آن گريزى نبود يعنى كشته شدن عثمان صورت گرفت و در مدينه از وقايع اتفاق افتاد.

على عليه السلام سپس سخن خود را بريده و فرموده است : حديث مفصل و سخن دراز است و گذشته گذشته است و زمان ديگرى فرا رسيده است ، اينك با من بيعت كن و پيش من بيا. معاويه نيامد و بيعت هم نكرد، چگونه ممكن بوده است بيعت كند و حال آنكه از آن هنگام كه عمر او را والى شام ساخت ، چشم به حكومت دوخته بود.

او داراى همتى بلند و خواهان رسيدن به كارهاى گران بود و چگونه امكان داشته است از على پيروى كند و حال آنكه كسانى كه او را به جنگ با على عليه السلام تحريض مى كردند شمارشان به ريگها مى رسيد و اگر هيچ تحريض كننده اى براى جنگ با على عليه السلام جز وليد بن عقبه نداشت ، كفايت مى كرد. او اشعار وليد را گوش مى داد كه چنين مى سرود:

به خدا سوگند اگر امروز بگذرد و خون خواهان عثمان قيام نكنند، هند مادر تو نيست ، آيا درست است كه توده قومى سرور اهل خويش را بكشد و شما او را نكشيد، اى كاش مادرت نازا مى بود، اين از شگفتيهاست كه تو در شام آسوده و چشم روشن باشى و حال آنكه چه گرفتاريها كه بر سر او عثمان آمده است .

ممكن نبود معاويه از على اطاعت و با او بيعت كند و پيش او برود و خود را تسليم او كند و حال آنكه در شام ميان قحطانيها سكونت داشت و گروهى همچون سنگلاخ غيرقابل نفوذ به دفاع از او مى پرداختند و نسبت به او از كفش او مطيع تر بودند و مقدمات حكومت براى او ممكن و فراهم شده بود.

و به خدا سوگند اگر اين تحريض و تشويق را ترسوترين و سست ترين و دون همت ترين اشخاص مى شنيد، تحريك مى شد و تندوتيز براى وصل به هدف قيام مى كرد تا چه رسد به معاويه ، و حال آنكه وليد با شعر خويش هر خفته اى را بيدار كرده بود.

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 7 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

نامه 73 شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

73 و من كتاب له ع إلى معاوية

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي عَلَى التَّرَدُّدِ فِي جَوَابِكَ- وَ الِاسْتِمَاعِ إِلَى كِتَابِكَ- لَمُوَهِّنٌ رَأْيِي وَ مُخَطِّئٌ فِرَاسَتِي- وَ إِنَّكَ إِذْ تُحَاوِلُنِي الْأُمُورَ- وَ تُرَاجِعُنِي السُّطُورَ- كَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَكْذِبُهُ أَحْلَامُهُ- وَ الْمُتَحَيِّرِ الْقَائِمِ يَبْهَظُهُ مَقَامُهُ- لَا يَدْرِي أَ لَهُ مَا يَأْتِي أَمْ عَلَيْهِ- وَ لَسْتَ بِهِ غَيْرَ أَنَّهُ بِكَ شَبِيهٌ- وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَوْ لَا بَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ- لَوَصَلَتْ مِنِّي إِلَيْكَ قَوَارِعُ تَقْرَعُ الْعَظْمَ- وَ تَنْهَسُ اللَّحْمَ- وَ اعْلَمْ أَنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ثَبَّطَكَ- عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِكَ- وَ تَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِيحِكَ وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ

مطابق نامه73 نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(73): از نامه آن حضرت به معاويه

در اين نامه كه چنين آغاز مى شود: اما بعد، فانى على التردد فى جوابك و الاستماع الى كتابك …، اما بعد، من با پاسخ ‌هاى پياپى به گفته هايت و شنيدن مضمون نامه هايت راى خود را سست مى شمارم .

ابن ابى الحديد ضمن شرح اين جمله از اين نامه كه على عليه السلام نوشته است : به خدا سوگند اگر رعايت آزرم نمى بود، سخنان كوبنده اى از من به تو مى رسيد كه استخوان را درهم مى شكست و گوشت را آب مى كرد.، مى نويسد اگر بپرسى مقصود چيست و آيا مقتضاى حال و رعايت آزرم بوده است يا نه و آن سخنان كوبنده چيست ؟ مى گويم : در اين مورد گفته شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم گرفتن درباره كارهاى همسرانش را پس از خود به عهده على عليه السلام گذاشته بود و براى او اين حق را قرار داده بود كه از هر يك از ايشان كه بخواهد شرف همسرى رسول خدا و مادربودن براى مؤ منان را بردارد و گروهى از صحابه در اين مورد براى على عليه السلام گواهى مى دادند.

بنابراين براى على امكان داشت كه به شرف ام حبيبة پايان دهد و ازدواج او را با مردان حلال فرمايد و اين كار عقوبتى براى ام حبيبة و برادرش معاويه بوده است كه ام حبيبة هم همچون برادرش ، على عليه السلام را دشمن مى داشت ، و اگر على عليه السلام چنان كارى مى كرد، استخوانهاى معاويه درهم كوبيده و گوشت او آب مى شد، البته اين گفتار اماميه است و ايشان از قول رجال خويش روايت مى كنند كه على عليه السلام عايشه را هم به اين كار تهديد فرموده بود.

ولى ما معتزليان اين خبر را تصديق نمى كنيم و سخن على عليه السلام را به گونه ديگرى تقسيم مى كنيم و مى گوييم گروه بسيارى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله همراه على عليه السلام بودند كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده بودند كه معاويه را پس از مسلمان شدن او لعن مى كرد و مى فرمود: معاويه منافقى كافر و دوزخى است .

اخبار در اين باره مشهور است و اگر على عليه السلام مى خواست نوشته ها و گواهيهاى آنان را به گوش مردم شام برساند و گفتار ايشان را به اطلاع شاميان برساند، مى توانست انجام دهد ولى به مصلحتى كه خود بر آن دانا بود از آن كار خوددارى فرمود، و اگر چنان كرده بود گوشت معاويه را آب مى كرد.

من به ابوزيد بصرى گفتم : چرا على عليه السلام اين كار را نكرد؟ گفت : به خدا سوگند اين موضوع را از باب مراعات و مداراى با او انجام نداد بلكه بيم آن داشت كه معاويه هم به دروغ مقابله به مثل كند و به عمرو عاص و حبيب بن مسلمه و بسر بن ابى ارطاة و ابوالاعور و نظاير ايشان بگويد: شما هم از قول پيامبر روايت كنيد كه على منافقين دوزخى است و آن اخبار مجعول را به عراق بفرستد، بدين سبب از آن كار خوددارى فرمود. 

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 7 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

نامه 71 شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

71 و من كتاب له ع إلى المنذر بن الجارود العبدي

و قد كان استعمله على بعض النواحي- فخان الأمانة في بعض ما ولاه من أعماله: أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ- وَ ظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ- وَ تَسْلُكُ سَبِيلَهُ- فَإِذَا أَنْتَ فِيمَا رُقِّيَ إِلَيَّ عَنْكَ لَا تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِيَاداً- وَ لَا تُبْقِي لآِخِرَتِكَ عَتَاداً- تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ- وَ تَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ- وَ لَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقّاً- لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَ شِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ- وَ مَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيْسَ بِأَهْلٍ أَنْ يُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ- أَوْ يُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ أَوْ يُعْلَى لَهُ قَدْرٌ- أَوْ يُشْرَكَ فِي أَمَانَةٍ أَوْ يُؤْمَنَ عَلَى جِبَايَةٍ- فَأَقْبِلْ إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ

: قال الرضي رضي الله عنه: المنذر بن الجارود- هذا هو الذي قال فيه أمير المؤمنين ع- إنه لنظار في عطفيه مختال في برديه- تفال في شراكيه‏

مطابق نامه71 نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(71): از نامه آن حضرت است به منذر بن جارود عبدى كه او را بر ناحيه اى حكومت داده بود و او خيانت در امانت كرد.

در اين نامه كه چنين آغاز مى شود: اما بعد فان صلاح ابيك غرنى منك ، اما بعد، همانا كه پارسايى پدرت ، مرا در مورد تو فريب داد.، ابن ابى الحديد چنين آورده است :

خبر منذر و پدرش جارود

منذر پسر جارود است و نام و نسب جارود چنين است كه بشر بن خنيس بن معلى ، معلى همان حارث بن زيد بن حارثه بن معاوية بن ثعلبة بن جذيمة بن عوف بن انمار بن عمرو بن وديعة بن لكيز بن افصى بن عبدالقيس بن افصى بن دعمى بن جديلة بن اسد بن ربيعة بن نزار بن عدنان است . خاندان ايشان ميان قبيله بنى عبدالقيس شريف و محترم بوده اند، و چون شاعرى در قصيده خود او را جارود لقب داده است به همان لقب مشهور شده است . 
جارود به سال نهم و گفته شده است به سال دهم به حضور پيامبر آمد و مسلمان شد.

ابن عبدالبر در كتاب الاستيعاب آورده است كه جارود مسيحى بود و مسلمان شد و اسلامى پسنديده داشت . او همراه منذر بن ساوى و گروهى از قبيله عبدالقيس ‍ به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و چنين سرود: گواهى مى دهم كه خداوند حق است و جوانه هاى انديشه ام همگى بر اين گواهى و نهضت سر تسليم فرود مى آورند، اينك از من پيامى به رسول خدا برسان كه در هر كجاى زمين باشم پيرو آئين حنيف هستم .

ابن عبدالبر مى گويد: در مورد نسب جارود بسيار اختلاف است ، نام و نسب او را به صورت بشر بن معلى بن خنيس و بشر بن خنيس بن معلى و بشر بن عمرو بن علاء و بشر بن عمرو بن معلى گفته شده است . كنيه او ابوعتاب و ابوالمنذر بوده است . جارود در بصره ساكن شد و در سرزمين فارس كشته شد و گفته شده است در نهاوند همراه نعمان بن مقرن بود و كشته شد، و هم گفته اند كه عثمان بن عاص ‍ جارود را همراه گروهى به يكى از كرانه هاى فارس اعزام كرد و او در جايى كه به گردنه جارود معروف است ، كشته شد.

آن گردنه پيش از كشته شدن جارود به گردنه گل و لاى معروف بود و چون جارود آن جا كشته شد، آن گردنه به نام او معروف شد و اين به سال بيست و يكم هجرت بود.
جارود رواياتى را از پيامبر روايت كرده و ديگران از قول او آنها را نقل كرده اند، مادر جارود دريمكة دختر رويم شيبانى است .

ابوعبيدة معمر بن مثنى در كتاب التاج مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله جارود و افراد قبيله عبدالقيس را هنگامى كه به حضورش آمدند، گرامى داشت و به انصار فرمود: براى استقبال از برادرانتان كه شبيه ترين مردم به شمايند، برخيزيد. و اين از آن جهت است كه ايشان هم داراى نخلستان و ساكنان بحرين و يمامه بودند، و قبيله هاى اوس و خزرج هم داراى نخلستان بودند. ابوعبيدة مى گويد: عمر بن خطاب مى گفته است اگر نه اين است كه از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ام مى فرمود: حكومت جز در قريش نخواهد بود، براى تعيين خليفه از جارود به كس ديگرى نمى انديشيدم و هيچ امرى در سينه ام خلجان نمى كرد.

ابوعبيده مى گويد: قبيله عبدالقيس داراى شش خصلت بوده كه از آن جهت بر اعراب برترى داشته اند، از جمله آنكه از لحاظ سيادت از همه خاندانهاى عرب برتر بودند و شريف ترين خانواده هاى آن قبيله ، جارود و فرزندانش بوده اند. شجاع ترين مرد عرب هم از آن قبيله است و او حكيم بن جبله است كه در جنگ جمل پايش قطع شد، پاى قطع شده خويش را در دست گرفت و چنان بر دشمن خود كه آن را قطع كرده بود كوبيد كه او را از پاى درآورد و كشت و در همان حال چنين رجز مى خواند:

اى نفس ! اگر پاى تو قطع شد مترس كه ساعد من همراه من است . و ميان عرب كسى ديگر كه كار او را انجام داده باشد، شناخته شده است .هرم بن حيان كه يار و همنشين اويس قرن و شهره به عبادت است از همين قبيله است .

عبدالله بن اسود بن همام كه بخشنده ترين اعراب است از همين قبيله است ، عبدالله بن سواد همراه چهارهزار تن براى جهاد به ناحيه سند رفت و آن را گشود و در تمام مدت رفت و برگشت خوراك تمام لشكر را به هزينه خود پرداخت . به او خبر رسيد كه يكى از سپاهيان بيمار شده و هوس حلواى خرماى آويخته با آرد افروشه كرده است .

عبدالله بن سواد فرمان داد براى همه چهارهزار تن فراهم آورند و به همه آنان حلواى خرما خوراند و اضافه هم آمد. او به سپاهيان دستور داده بود كه تا هنگامى كه آتش او برافروخته است كسى حق ندارد براى تهيه خوراك آتش برافروزد.

مصقلة بن رقبة هم كه خطيب نامدار اعراب باديه نشين است از همين قبيله است . او چندان شهره به سخنورى بود كه به او مثل زده مى شد و مى گفتند فلان از مصقله هم سخنورتر است .
راهنماى مشهور عرب در دوره جاهلى و كسى كه از همگان سريع تر مى دويد و به بيابانهاى دورافتاده مى رفت و معروف به شناخت ستارگان و پيداكردن راه در شب بود يعنى دعيمص الرمل هم از همين قبيله است . او از پرنده قطا هم زيرك تر و راهنماتر بود، دعيمص تخم شترمرغ را از آب انباشته و زير توده هاى ريگ پنهان مى كرد و به هنگام لزوم آن را پيدا مى كرد و بيرون مى آورد كه در بيابان از تشنگى نميرد.

منذر بن جارود هم مردى شريف بود و پسرش حكم هم در شرف همتاى او بود.منذر در زمره صحابه نيست و پيامبر را ملاقات هم نكرده است ، و براى او در روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله فرزندى هم زاده نشده است . منذر مردى شيفته به خويشتن و لاف زننده بود. در مورد حكم پسر منذر شاعرى چنين سروده است :

اى حكم بن منذر بن جارود! تو بخشنده و پسر بخشنده ستوده اى و سراپرده هاى مجد بر تو برافراشته است .
گفته مى شده است مطاع ترين كس ميان قوم خود، جارود بن بشر بن معلى بوده است . پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله كه اعراب مرتد شدند و از دين برگشتند، او براى قوم خود سخنرانى كرد و گفت : اى مردم اينك كه محمد صلى الله عليه و آله درگذشته است خداوند زنده و جاودان است ، به دين خود چنگ زنيد و از هركس در اين فتنه دينار و درهمى يا گاو و گوسپندى از ميان برود برعهده من است كه دوبرابر آن را بپردازم .

هيچ كس از افراد قبيله عبدالقيس با او مخالفت نكرد، بنابراين با توجه به صلاح حال و افتخار مصاحبت با رسول خدا صلى الله عليه و آله كه جارود داشته است سخن اميرالمؤ منين على عليه السلام روشن مى شود كه چرا فرموده است صلاح پدرت مرا در تو فريب داد و چه بسا كه آدمى از روش پسنديده پدران در مورد پسران گول مى خورد و گمان مى برد كه آنان به روش پدران هستند و حال آنكه كار بدان گونه نيست كه يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى .

ابن ابى الحديد سپس به توضيح درباره لغات و اصطلاحات نامه پرداخته است و مى گويد سخنانى كه سيدرضى از قول اميرالمؤ منين عليه السلام نقل كرده ، دليل بر آن است كه اميرالمؤ منين او را به شيفتگى به خود و لاف زدن منسوب داشته است ، كه گاه بدين سوى جامه هاى خويش و گاه به سوى ديگر مى نگريسته و هياءت و جامه هاى خود را مى ستوده است و اگر عيبى مى ديده آن را اصلاح مى كرده است و در جامه هاى خود با ناز و غرور حركت مى كرده است .

محمد بن واسع  يكى از پسران خود را ديد كه با ناز و غرور در جامه هاى خود مى خرامد، به او گفت : پيش من بيا، و چون نزديك او آمد. گفت : اى واى بر تو اين ناز و غرور از كجا براى تو فراهم شده است ، اما مادرت كنيزى بوده است كه آن را به دويست درهم خريده ام ، پدرت هم چنان است كه خداوند نظير او را ميان مردم افزون كناد.

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 7 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

نامه 79 شرح ابن ابی الحدید(متن عربی)

79 و من كتاب كتبه ع لما استخلف إلى أمراء الأجناد

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ-  أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ-  وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْهُ أي منعوا الناس الحق-  فاشترى الناس الحق منهم بالرشى و الأموال-  أي لم يضعوا الأمور مواضعها-  و لا ولوا الولايات مستحقيها-  و كانت أمورهم الدينية و الدنياوية تجري على وفق الهوى-  و الغرض الفاسد-  فاشترى الناس منهم الميراث و الحقوق-  كما تشترى السلع بالمال- .

ثم قال و أخذوهم بالباطل فاقتدوه-  أي حملوهم على الباطل فجاء الخلف من بعد السلف-  فاقتدوا بآبائهم و أسلافهم في ارتكاب ذلك الباطل-  ظنا أنه حق لما قد ألفوه و نشئوا و ربوا عليه- . و روي فاستروه بالسين المهملة أي اختاروه-  يقال استريت خيار المال أي اخترته-  و يكون الضمير عائدا إلى الظلمة لا إلى الناس-  أي منعوا الناس حقهم من المال-  و اختاروه لأنفسهم و استأثروا به

 

باب الحكم و المواعظ

 

باب المختار من حكم أمير المؤمنين و مواعظه و يدخل في ذلك المختار من أجوبة مسائله و الكلام القصير الخارج من سائر أغراضه اعلم أن هذا الباب من كتابنا كالروح من البدن-  و السواد من العين-  و هو الدرة المكنونة التي سائر الكتاب صدفها-  و ربما وقع فيه تكرار لبعض ما تقدم يسير جدا-  و سبب ذلك طول الكتاب و بعد أطرافه عن الذهن-  و إذا كان الرضي رحمه الله قدسها-  فكرر في مواضع كثيرة في نهج البلاغة على اختصاره-  كنا نحن في تكرار يسير في كتابنا الطويل أعذر

 

 شرح ‏نهج ‏البلاغة(ابن ‏أبي ‏الحديد) ج 18

نامه 77 شرح ابن ابی الحدید(متن عربی)

77 و من وصية له ع لعبد الله بن العباس أيضا-  لما بعثه للاحتجاج على الخوارج

لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ-  فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ-  تَقُولُ وَ يَقُولُونَ… وَ لَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ-  فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصاً هذا الكلام لا نظير له في شرفه و علو معناه-  و ذلك أن القرآن كثير الاشتباه-  فيه مواضع يظن في الظاهر أنها متناقضة متنافية-  نحو قوله لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ-  و قوله إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ-  و نحو قوله وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا-  فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ-  و قوله وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ-  فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏-  و نحو ذلك و هو كثير جدا-  و أما السنة فليست كذلك-  و ذلك لأن الصحابة كانت تسأل رسول الله ص-  و تستوضح منه الأحكام في الوقائع-  و ما عساه يشتبه عليهم من كلامهم يراجعونه فيه-  و لم يكونوا يراجعونه في القرآن إلا فيما قل-  بل كانوا يأخذونه منه تلقفا-  و أكثرهم لا يفهم معناه‏لا لأنه غير مفهوم-  بل لأنهم ما كانوا يتعاطون فهمه-  إما إجلالا له أو لرسول الله أن يسألوه عنه-  أو يجرونه مجرى الأسماء الشريفة-  التي إنما يراد منها بركتها لا الإحاطة بمعناها-  فلذلك كثر الاختلاف في القرآن-  و أيضا فإن ناسخه و منسوخه-  أكثر من ناسخ السنة و منسوخها-  و قد كان في الصحابة من يسأل الرسول-  عن كلمة في القرآن يفسرها له تفسيرا موجزا-  فلا يحصل له كل الفهم-  لما أنزلت آية الكلالة و قال في آخرها-  يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا- 

سأله عمر عن الكلالة ما هو-  فقال له يكفيك آية الصيف-  لم يزد على ذلك فلم يراجعه عمر و انصرف عنه-  فلم يفهم مراده و بقي عمر على ذلك إلى أن مات-  و كان يقول بعد ذلك اللهم مهما بينت-  فإن عمر لم يتبين-  يشير إلى قوله يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا-  و كانوا في السنة و مخاطبة الرسول على خلاف هذه القاعدة-  فلذلك أوصاه علي ع أن يحاجهم بالسنة لا بالقرآن- .

فإن قلت فهل حاجهم بوصيته- . قلت لا بل حاجهم بالقرآن-  مثل قوله فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها-  و مثل قوله في صيد المحرم-  يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ-  و لذلك لم يرجعوا و التحمت الحرب-  و إنما رجع باحتجاجه نفر منهم- . فإن قلت-  فما هي السنة التي أمره أن يحاجهم بها- . قلت كان لأمير المؤمنين ع في ذلك غرض صحيح-  و إليه أشار و حوله كان يطوف و يحوم-  و ذلك أنه أراد أن يقول لهم- 

 قال رسول الله ص علي مع الحق و الحق مع علي يدور معه حيثما دارو قوله اللهم وال من والاه و عاد من عاداه-  و انصر من نصره و اخذل من خذله-  و نحو ذلك من الأخبار-  التي‏كانت الصحابة قد سمعتها من فلق فيه ص-  و قد بقي ممن سمعها جماعة تقوم الحجة و تثبت بنقلهم-  و لو احتج بها على الخوارج-  أنه لا يحل مخالفته و العدول عنه بحال-  لحصل من ذلك غرض أمير المؤمنين في محاجتهم-  و أغراض أخرى أرفع و أعلى منهم-  فلم يقع الأمر بموجب ما أراد-  و قضي عليهم بالحرب حتى أكلتهم عن آخرهم-  و كان أمر الله مفعولا

شرح ‏نهج ‏البلاغة(ابن ‏أبي ‏الحديد) ج 18