نامه 78 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

78 از جمله نامه ‏هاى امام ( ع ) به سران لشكرها موقعى كه به خلافت رسيد .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا اَلنَّاسَ اَلْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْهُ

ترجمه

« اما بعد ، نابودى و هلاكت پيشينيان شما از آن جهت بود كه مردم را از حق خود بازداشتند ، و مردم هم آن را فروختند ، و ديگر اين كه مردم را به باطل واداشتند و آنان نيز از آن پيروى كردند » .

شرح

امام ( ع ) فرماندهان را از بازداشتن افراد خود ، از حق و رفتار به باطل با آنان برحذر داشته است و خاطرنشان كرده است كه همين امر باعث نابودى همگنان پيشين ايشان بوده است .

عبارت : فاشتروه

يعنى مردم حق را فروختند و در عوض ، چون آنان را از حق بازداشتند به جاى حق باطل را گرفتند ، مانند سخن خداى تعالى : وَ شَرَوهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ [ 1 ] و همچنين عبارت : و اخذوهم بالباطل ، يعنى فرمانروايان پيشين با مردم بر باطل رفتار كردند ، آنان نيز از باطل پيروى نمودند ، يعنى از باطل پيروى كردند ، و راه كسانى را رفتند كه آنها را به آن برده بودند . مانند قول خداى تعالى : فَبِهُديهُمُ فَبِهُديهُمُ اقْتَدِهُ [ 2 ] . توفيق از جانب خداست .

بخش نامه‏ ها ، وصيتها و پيمان نامه‏ها پايان گرفت خدا را چنان كه سزاوار اوست سپاس مى‏گوييم .

________________________

[ 1 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 90 ) يعنى : تو نيز از راه و روش آنها پيروى كن .

[ 2 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 90 ) يعنى : تو نيز از راه و روش آنها پيروى كن .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 77 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

77 از نامه‏ هاى امام ( ع ) در پاسخ ابو موسى اشعرى درباره حكمين ، اين نامه را سعيد بن يحيى اموى در كتاب المغازى نقل كرده است .

فَإِنَّ اَلنَّاسَ قَدْ تَغَيَّرَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ عَنْ كَثِيرٍ مِنْ حَظِّهِمْ فَمَالُوا مَعَ اَلدُّنْيَا وَ نَطَقُوا بِالْهَوَى وَ إِنِّي نَزَلْتُ مِنْ هَذَا اَلْأَمْرِ مَنْزِلاً مُعْجِباً اِجْتَمَعَ بِهِ أَقْوَامٌ أَعْجَبَتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ وَ أَنَا أُدَاوِي مِنْهُمْ قَرْحاً أَخَافُ أَنْ يَكُونَ عَلَقاً وَ لَيْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَى جَمَاعَةِ أُمَّةِ ؟ مُحَمَّدٍ ص ؟ وَ أُلْفَتِهَا مِنِّي أَبْتَغِي بِذَلِكَ حُسْنَ اَلثَّوَابِ وَ كَرَمَ اَلْمَآبِ وَ سَأَفِي بِالَّذِي وَأَيْتُ عَلَى نَفْسِي وَ إِنْ تَغَيَّرْتَ عَنْ صَالِحِ مَا فَارَقْتَنِي عَلَيْهِ فَإِنَّ اَلشَّقِيَّ مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِيَ مِنَ اَلْعَقْلِ وَ اَلتَّجْرِبَةِ وَ إِنِّي لَأَعْبَدُ أَنْ يَقُولَ قَائِلٌ بِبَاطِلٍ وَ أَنْ أُفْسِدَ أَمْراً قَدْ أَصْلَحَهُ اَللَّهُ فَدَعْ مَا لاَ تَعْرِفُ فَإِنَّ شِرَارَ اَلنَّاسِ طَائِرُونَ إِلَيْكَ بِأَقَاوِيلِ اَلسُّوءِ

لغات

علق : خون بسته

وأيت : وعده دادم

أعبد : انكار مى‏كنم

ترجمه

« چه بسيارى از مردم كه از بهره‏ هاى زياد خود بى ‏نصيب ماندند ، پس رو به دنيا آوردند و از روى هواى نفس سخن گفتند ، و من در امر خلافت به جاى شگفت ‏آورى رسيده‏ام كه در آنجا گروههايى گرد آمده‏اند كه هواى نفس آنها را به خودبينى واداشته است ، و من زخمى از آنها را معالجه مى‏كنم كه مى‏ترسم به خون بسته تبديل شود .

پس بدان كه هيچ مردى بر سر و سامان دادن كار امّت محمد ( ص ) و ايجاد محبّت و دوستى ما بين آنان مشتاق‏تر از من نيست ، و من بدين وسيله پاداش خوب و نتيجه نيكو خواستارم ، و بزودى به آنچه بر عهده گرفته‏ ام وفا خواهم كرد ، اگر چه تو از آن وضع شايسته كه به هنگام جدايى از من داشتى برگردى ، زيرا بدبخت آن كسى است كه از سود عقل و تجربه‏اى كه در اختيار دارد ، بهره نگيرد ، و من از كسى كه بيهوده سخن گويد بيزارم و از اين كه كارى را كه خداوند سامان داده و اصلاح كرده است بر هم بزنم روى گردانم . پس تو هم آنچه را نمى‏دانى ترك كن زيرا بدكاران با سخنان ناروا به جانب تو مى‏ شتابند » .

شرح

عبارت : فانّ الناس . . . حظّهم ،

يعنى بهره‏اى كه ديانت و هدايت سزاوار آنان بود . و عبارت : فمالوا . . . الهوى ، توضيحى براى انواع دگرگونيهاى آنهاست . و عبارت : و انّى نزلت من هذا الامر يعنى : در امر خلافت به موضع عجيبى رسيده ‏ام ، همان حالتى كه كار امام ( ع ) با يارانش بدان‏جا منتهى شد ، و جاى تعجّب نسبت به عمل آنان شد كه چگونه به قبول حكميّت ، مجبور گشتند و تن به صلح دادند و ديگر رويدادها .

و جمله : اجتمع به اقوام صفت براى منزل است ،يعنى : اين جايگاهى كه از امر خلافت دارم كه گروههايى با من همفكر و هم‏انديشه شدند ، امّا هواى نفس و افكارشان آنان را به خودپسندى كشاند و كار را تباه كردند ، و من زخم آنها را معالجه مى‏كنم .

و كلمه : قرح استعاره است از اين كه اجتماع آنان بر حكميّت سبب خرابى وضع وى شده است . و لفظ مداواة استعاره براى كوشش وى در اصلاح آنان است . و بعضى ، ادارى ، نقل كرده‏اند . و هم چنين كلمه علق استعاره براى ترس از نابسامانى كار آنان نسبت به امام ( ع ) است .

و عبارت : و ليس رجل احرص منه على الفة امّة محمد ( ص ) يعنى نسبت به هدف مورد نظر كسى علاقه‏مندتر از امام ( ع ) وجود ندارد .

و جمله : فاعلم ، معترضه خوبى ميان كلمه ليس و خبر آن است ، و كلمه رجل ، هر چند كه مفرد نكرده است ، چون در سياق نفى است همان طورى كه در اصول فقه ثابت شده افاده عموم مى‏كند .

آنگاه امام ( ع ) اعلام كرده است كه آنچه را كه از شرط صلح مطابق آنچه كه پيش آمده است بر اساس تعهدى كه كرده ، بزودى وفا خواهد كرد و اشعرى را بر نگون بختى تهديد كرده است در صورتى كه از وضع مناسبى كه هنگام جدايى از وى داشته يعنى پايبندى به داورى كتاب خدا و رويگردانى از هواى نفس ، و دورى از فريب همدمى بدكاران ، دگرگون شود .

و نگون بخت را امام ( ع ) به كسى تفسير كرده است كه از سود عقل و تجربه ‏اش بهره نگيرد ، بدين وسيله اشاره دارد بر اين كه اگر او گول بخورد و يا به سمت ديگرى تغيير جهت دهد ، خود را از بهره عقل و پيشينه تجربه‏اش محروم ساخته و در نتيجه پيوسته نگون‏بخت ساخته است .

آنگاه به ابو موسى هشدار داده است كه او [ امام ( ع ) ] از سخن بيهوده ، و از تباه ساختن كارى كه خداوند اصلاح كرده است يعنى امر دين ، بيزار است ، تا بدان وسيله از خشم امام ( ع ) برحذر شده و به درستى و راستى و حفظ جانب خدايى درباره او پايبند گردد ، و اين مطلب را با سخنى ديگر تأكيد فرموده است : فدع ما لا تعرف ، يعنى در داورى نسبت به اين قضيه و ايجاد شبهه خوددارى كن .

و مقصود امام ( ع ) از عبارت : فانّ شرار الناس ، عمرو بن عاص و امثال اوست كه با القاى وسوسه‏ها و شبهات دروغين يعنى همان سخنان ناپسند به جانب او مى‏ شتابند .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 76 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

76 ايضا از جمله سفارشهاى امام ( ع ) به عبد اللّه بن عباس موقعى كه او را براى اتمام حجت به جانب خوارج فرستاد .

لاَ تُخَاصِمْهُمْ ؟ بِالْقُرْآنِ ؟ فَإِنَّ ؟ اَلْقُرْآنَ ؟ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ يَقُولُونَ . . . وَ لَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصاً

لغت

محيص : راه انحراف

ترجمه

« با آنان به وسيله قرآن بحث و مناظره نكن ، زيرا قرآن تأويلات و معانى مختلفى دارد ، تو يك چيز مى‏گويى و آنها چيز ديگر ، بلكه با سنت پيامبر ( ص ) سخن بگو زيرا آنان راه گريزى از سنت ندارند » .

شرح

امام ( ع ) ، ابن عباس را از احتجاج به قرآن با خوارج منع كرده است ، و بر اين مطلب به وسيله قياس مضمرى او را توجه داده است كه صغراى آن : فان القرآن . . . و يقولون است ، يعنى : آياتى كه به وسيله آنها با ايشان احتجاج مى‏كنى ممكن است صراحت در مقصود نداشته باشند ، بلكه اين آيات ، ظاهرى دارند و تأويلهاى احتمالى چندى كه ممكن است در مقام جدل ، دستاويز آنان قرار بگيرد ، و كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چيزى كه آن چنان باشد ، در بحث و گفتگوى با آنان به نتيجه نمى‏ رسد . آنگاه دستور داده است تا به سنّت با ايشان استدلال كند ، و بر اين مطلب به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت :

فانهم لا يجدون عنها معدلا است ، از آن‏رو كه سنّت ، صراحت در مقصود دارد مانند حديث نبوى « جنگ با تو يا على جنگ با من است » [ 1 ] و امثال آن . و كبراى مقدّر چنين است : و هر آنچه كه خوارج راه گريز از آن نداشته باشند ،براى استدلال با آنها بهتر است . ما ، قبلا به مجادله و مناظره ابن عباس با خوارج اشاره كرده‏ايم .

____________________________

[ 1 ] حربك يا على حربى .

نامه 75 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

75 از جمله سفارشهاى امام ( ع ) به عبد اللّه بن عباس هنگامى كه او را در بصره به جاى خود گمارد .

سَعِ اَلنَّاسَ بِوَجْهِكَ وَ مَجْلِسِكَ وَ حُكْمِكَ وَ إِيَّاكَ وَ اَلْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَيْرَةٌ مِنَ اَلشَّيْطَانِ وَ اِعْلَمْ أَنَّ مَا قَرَّبَكَ مِنَ اَللَّهِ يُبَاعِدُكَ مِنَ اَلنَّارِ وَ مَا بَاعَدَكَ مِنَ اَللَّهِ يُقَرِّبُكَ مِنَ اَلنَّارِ

لغات

طيره بر وزن فعله : از طيران در مورد سبكى و آنچه بى‏قرار است به كار برده مى‏شود ، و طيره از تطيّر به معناى ناميمون بودن نيز آمده است .

ترجمه

« در برخورد با مردم و مجالست و حكومت خود گشاده‏ رو باش ، مبادا به خشم خدا رفتار كنى زيرا آن از كم خردى و از اعمال شيطان است ، و بدان كه هر آنچه تو را به خدا نزديك كند از آتش دورت مى‏كند ، و آنچه از خدا دورت سازد تو را به آتش نزديك مى‏كند » .

شرح

امام ( ع ) ابن عبّاس را به چند فضيلت اخلاقى امر كرده است :

1 با مردم گشاده‏رو باشد . مقصودش از آن ، خوش برخوردى و گشاده‏رويى است و همنشينى ، كنايه از فروتنى و حكم و داورى ، كنايه از دادگرى است ، زيرا دادگرى شامل تمام مردم مى‏شود ، اما ستمكارى ، تنگنايى است كه همه كس آن را پذيرا نيست .

2 او را از خشم برحذر داشته است ، اين خود دستور به داشتن فضيلت پايدارى و بردبارى است . و او را با عبارت : فانّه طيرة من الشّيطان از خشم برحذر داشته است ، يعنى [ خشم در اثر ] سبك مغزى است كه از شيطان ريشه مى‏گيرد ، و يا از صفاتى است كه مردم ، صاحب آن را ناميمون و ناپسند مى‏شمارند . خشم را به شيطان نسبت داده است تا از آن دورى كنند ، البته مقصود خشم بى‏مورد است و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چه آن طور باشد دورى از آن لازم است .

آنگاه امام ( ع ) او را بر آنچه باعث نزديكى وى به خدا ، و در نتيجه باعث دورى او از آتش جهنم مى‏گردد ، وادار ساخته است ، و همچنين از آنچه كه او را از خداوند دور مى‏كند و در نتيجه باعث نزديكى وى به آتش دوزخ است برحذر داشته است . و اين هر دو قسمت عبارت صغرا براى دو قياس مضمرى هستند كه كبراى مقدّر نخستين قياس چنين است : و هر چه باعث دورى تو از آتش دوزخ است بايد بدان پايبند باشى ، و كبراى مقدّر قياس دوم نيز چنين است و هر آنچه باعث نزديكى تو به آتش دوزخ است بايد از آن دورى كنى . توفيق به دست خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 74 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

74 از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) در آغاز بيعت مردم با آن بزرگوار ، آن را واقدى [ 1 ] در كتاب جمل نقل كرده است :

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ ؟ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ إِلَى ؟ مُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ ؟ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتَ إِعْذَارِي فِيكُمْ وَ إِعْرَاضِي عَنْكُمْ حَتَّى كَانَ مَا لاَ بُدَّ مِنْهُ وَ لاَ دَفْعَ لَهُ وَ اَلْحَدِيثُ طَوِيلٌ وَ اَلْكَلاَمُ كَثِيرٌ وَ قَدْ أَدْبَرَ مَا أَدْبَرَ وَ أَقْبَلَ مَا أَقْبَلَ فَبَايِعْ مَنْ قِبَلَكَ وَ أَقْبِلْ إِلَيَّ فِي وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِكَ

لغت

وفد : گروهى كه بر سلطان وارد شوند .

ترجمه

« از بنده خدا ، على ، امير مؤمنان به معاوية بن ابى سفيان : امّا بعد عذر مرا در مورد خود و دورى كردنم را از شما ، مى‏دانى . به هر حال اتفاقى افتاد كه چاره‏اى از آن نبود [ قتل عثمان ] و جلوگيرى از آن امكان نداشت ، داستان طولانى و سخن فراوان است . روگرداند آن كه روگرداند و آمد آن كه آمد ، بنابر اين از كسانى كه نزد تو هستند بيعت بگير ، و خود نيز با گروهى از يارانت نزد من بيا » .

شرح

نخست امام ( ع ) ، عذر خود را در مورد ايشان نزد خداى متعال بيان داشته ، يعنى عذر خود را اظهار نموده است . توضيح آن كه كوشش خود را در نصيحت عثمان اولا ، و در يارى بنى اميه نسبت به دفاع از وى ثانيا ، و روى‏گردانى‏اش از ايشان پس از نوميدى از نصيحت پذيرى عثمان و ناتوانى امام ( ع ) از يارى و دفاع از وى ، تا اين كه شد آنچه كه ناگزير بايد بشود ، و جلوگيرى از آن برايش غير ممكن بود . آنگاه مى‏فرمايد : داستان طولانى و سخن فراوان است ، درباره سرگذشت امام و از طرف او حرف زياد است .

عبارت و قد ادبر . . . اقبل

احتمال دارد [ جمله خبريه باشد ] كه جهت اطلاع به معاويه آمده كه بعضى از مردم ، مانند طلحه و زبير و پيروانشان از وى روگرداندند ، و بعضى از مردم به او روآوردند ، و احتمال دارد كه جمله انشايى باشد يعنى كسانى در جمع روگردانان از من ، و افرادى در گروه روآورندگان بر من وارد شدند .

سپس او را امر كرده است تا از طرف وى از مردم بيعت بگيرد و نزد آن حضرت برود . و احتمال دارد كه ضمير در عبارت : فيكم و عنكم ، خطاب به معاويه و ساير مسلمانان از راه پرخاش و گله باشد ، يعنى با اين كه تو فهميدى من عذر شما را پذيرفتم و گنهكاران شما را مجازات نكردم ، و بر خطاى شما چشم پوشيدم تا آنجا كه حوادثى چون خروج طلحه و زبير و پيروانشان اتّفاق افتاد و چاره‏اى هم جز وقوع آن حوادث نسبت به ايشان [ يعنى قلع و قمع آنها ] نبود و جلوگيرى از آن هم ممكن نبود ، و داستان درباره آنان طولانى و سخن در مورد شبهه ايشان فراوان است . و رفتند آنهايى كه بايد بروند يعنى اين خروج كنندگان ، و آمدند كسانى كه بايد بيايند و تمام سخن درست و بجاست [ يعنى آنچه را كه امام ( ع ) فرموده صحيح و بجاست ] . و خداوند داناتر است .

_____________________________

[ 1 ] ابو عبد اللّه محمد بن واقدى ، متوفى 207 ه . از دانشمندان بزرگ شيعه ، از مردم مدينه منوره است كه بعدها به بغداد رفته و در همانجا زندگى را بدرود گفته است ، واقد نام جدّ وى بوده است به دليل شهرت زيادش ، فرزندان او را واقدى مى‏گفتند م .

نامه 73 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

73 از پيمان نامه‏ هاى امام ( ع ) كه براى قبيله ربيعه و مردم يمن نوشته و از روى دستنوشت هشام بن كلبى نقل شده است .

هَذَا مَا اِجْتَمَعَ عَلَيْهِ أَهْلُ ؟ اَلْيَمَنِ ؟ حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا وَ ؟ رَبِيعَةُ ؟ حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا أَنَّهُمْ عَلَى كِتَابِ اَللَّهِ يَدْعُونَ إِلَيْهِ وَ يَأْمُرُونَ بِهِ وَ يُجِيبُونَ مَنْ دَعَا إِلَيْهِ وَ أَمَرَ بِهِ لاَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً وَ لاَ يَرْضَوْنَ بِهِ بَدَلاً وَ أَنَّهُمْ يَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَى مَنْ خَالَفَ ذَلِكَ وَ تَرَكَهُ أَنْصَارٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ دَعْوَتُهُمْ وَاحِدَةٌ لاَ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ لِمَعْتَبَةِ عَاتِبٍ وَ لاَ لِغَضَبِ غَاضِبٍ وَ لاَ لاِسْتِذْلاَلِ قَوْمٍ قَوْماً وَ لاَ لِمَسَبَّةِ قَوْمٍ قَوْماً عَلَى ذَلِكَ شَاهِدُهُمْ وَ غَائِبُهُمْ وَ حَلِيمُهُمْ وَ سَفِيهُهُمْ وَ عَالِمُهُمْ وَ جَاهِلُهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْهِمْ بِذَلِكَ عَهْدَ اَللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ إِنَّ عَهْدَ اَللَّهِ كَانَ مَسْئُولاً وَ كَتَبَ ؟ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ؟

لغت

حلف : پيمان

ترجمه

« اين پيمانى است كه مردم يمن چه يكجانشين و چه صحراگردشان و اهل قبيله ربيعه چه يكجانشين و چه صحراگردشان بر سر آن توافق كردند كه همگى به سوى كتاب خدا دعوت كنند و مطابق آن امر نمايند و سخن كسى را كه آنان را به كتاب خدا دعوت كند و بر اساس آن امر نمايد بپذيرند و آن را در مقابل بهايى نفروشند و به عوض كردن آن راضى نشوند و ديگر اين كه در برابر مخالف و فروگذارنده آن همدست و يار و ياور يكديگر باشند ، دعوتشان همسو و يكى باشد ،به خاطر سرزنش ملامتگر و يا خشم خشمگيرنده نيز به جهت خوار ساختن گروهى ، گروه ديگر را و دشنام دادن جمعى به جمع ديگر پيمانشان را نشكنند ، به اين پيمان‏نامه ، حاضر و غايب ، دانا و كم خرد ، پخته و نادانشان پايبند هستند .

وانگهى با اين عهدنامه ، عهد و پيمان خدا بر آنها استوار گشت ، و البته از پيمان خدا مؤاخذه مى‏شوند . و اين پيمان‏نامه را على بن ابى طالب نوشت » .

شرح

در اين عهدنامه چند نكته به شرح زير است :

1 كلمه هذا ، مبتدا و ما ، موصول و صفت براى مبتدا و انّهم . . . ، خبر مبتدا است و ممكن است كلمه هذا مبتدا و جمله ما اجتمع عليه خبر آن و انّهم تفسير [ 1 ] براى هذا ، باشد ، گويا كسى گفته است كه آنان بر سر چه چيز با هم متحد و هم‏پيمان شده‏اند ؟ در پاسخ گفته شده است : بر اساس كتاب خدا آنان اجتماع و توافق كرده‏اند . على كتاب اللّه خبر براى انّهم است ، و جمله يدعون حال ، و هم عامل و متعلّق جار و مجرور [ اليه ] مى‏باشد . و حاضر ( يكجانشينى ) و بادى صحراگرد از مردم يمن و هم چنين از قبيله ربيعه مى‏باشد .

2 عبارت : لا يشترون به ثمنا كنايه از پايبندى و عمل ايشان به قرآن است .

3 جمله : و انّهم يد واحد ، يعنى در برابر مخالفان قرآن ، يار و ياور يكديگرند . نام يد دست را از باب اطلاق نام سبب بر مسبّب به طور مجاز بر شخص كم‏كار اطلاق كرده است ، و كلمه : انصار خبر دوّم براى انّ و بعضهم خبر براى انصار است .

4 عبارت و لا لاستذلال قوم قوما يعنى ، بدان جهت كه قبيله ديگر ، افراد قوم و قبيله آنان را خوار شمرده و يا دشنام داده است ، پيمان شكنى نمى‏كنند .

و بعضى عبارت را : لمشيئة قوم قوما نقل كرده ‏اند ، يعنى براى ارادت گروهى به گروه ديگر .

و در روايتى آمده است : كتب على بن ابو طالب ، و همين روايت [ ابو ، با واو ] از قول امام ( ع ) مشهور است ، و جهتش آن است كه امام ( ع ) اين كنيه [ ابو طالب ] را علم ، به منزله يك لفظ محسوب داشته كه اعراب آن تغيير نمى‏ كند .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 72 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

72 از جمله نامه ‏هاى امام ( ع ) به معاويه .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي عَلَى اَلتَّرَدُّدِ فِي جَوَابِكَ وَ اَلاِسْتِمَاعِ إِلَى كِتَابِكَ لَمُوَهِّنٌ رَأْيِي وَ مُخَطِّئٌ فِرَاسَتِي وَ إِنَّكَ إِذْ تُحَاوِلُنِي اَلْأُمُورَ وَ تُرَاجِعُنِي اَلسُّطُورَ كَالْمُسْتَثْقِلِ اَلنَّائِمِ تَكْذِبُهُ أَحْلاَمُهُ وَ اَلْمُتَحَيِّرِ اَلْقَائِمِ يَبْهَظُهُ مَقَامُهُ لاَ يَدْرِي أَ لَهُ مَا يَأْتِي أَمْ عَلَيْهِ وَ لَسْتَ بِهِ غَيْرَ أَنَّهُ بِكَ شَبِيهٌ وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَوْ لاَ بَعْضُ اَلاِسْتِبْقَاءِ لَوَصَلَتْ إِلَيْكَ مِنِّي قَوَارِعُ تَقْرَعُ اَلْعَظْمَ وَ تَهْلِسُ اَللَّحْمَ وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلشَّيْطَانَ قَدْ ثَبَّطَكَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِكَ وَ تَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِيحَتِكَ

لغات

موهن : تضعيف كننده

بهظه : آن را سنگين كرد

قوارع : سختى‏ها

تهلس اللحم : گوشت را بزدايد ، آن را آب كند و به لاغرى انجامد

ثبّطه عن كذا : او را از فلان كار بازداشت

ترجمه

« امّا بعد ، من با پياپى پاسخ گفتن به تو و گوش دادن به نامه‏ات ، رأى و انديشه خويش را سست مى‏گردانم و زيركى و تيز فهمى خود را گرفتار اشتباه و خطا مى‏كنم .

و تو در آن موقع كه از من با زرنگى چيزهايى مى‏طلبى و نامه‏هايى براى گرفتن جواب مى‏فرستى به كسى مى‏مانى كه در خواب سنگينى فرو رفته و خوابهاى پريشان مى‏بيند و نيز به آدم سرگردانى مى‏مانى كه آن قدر از سرگردانى ايستاده كه ايستادن او را بيچاره كرده است ، نمى‏داند آنچه پيش مى‏آيد آيا به سود اوست يا به زيانش .

تو مانند او نيستى بلكه او به سان توست [ 1 ] و سوگند به خدا اگر [ بنا به مصالحى ] نمى‏خواستم تو بمانى چنان ضربات كوبنده‏اى از جانب من دريافت مى‏كردى كه استخوانت را درهم مى‏شكست و گوشتت را آب مى‏كرد و بدان كه شيطان تو را از بازگشت به كارهاى نيك و گوش دادن به سخن كسى كه تو را پند مى‏دهد باز مى‏دارد » .

شرح

محور اين بخش از نامه‏ هاى امام ( ع ) بر زشتى و سرزنش معاويه است .

عبارت : امّا بعد . . . فراستى ،

يعنى من انديشه و زيركى و هوشمندى‏ام را درباره تو تضعيف و سست مى‏كنم ، براى اين كه ظنّ قوى دارم كه نامه‏نگارى و پاسخ به تو بى‏فايده است .

آنگاه وى را در مقصود خود يعنى فرمانروايى شام ، و در فريبكارى‏اش كه امام ( ع ) امر خلافت را پس از خود به او بسپارد ، و نامه‏نگاريهايش را در اين مورد ، به رؤياى كسى كه در خواب سنگينى فرو رفته باشد تشبيه كرده است .

كلمه : السّطور منصوب به حذف حرف جرّ [ منصوب به نزع خافض ] حرف جر : فى ، و يا باء است . و با جمله تكذبه احلامه ، به وجه شبه اشاره فرموده است .

مقصود امام ( ع ) اين است كه خيالبافيها و آرزوهاى معاويه براى رسيدن به خلافت ، توسط او ، خيالات بى‏ اساسى است كه از غلبه نادانى سرچشمه گرفته ، به سان رؤياى دروغينى كه شخص غرق در خواب مى‏ بيند و هنگامى كه از خواب بيدار مى‏شود ، اثرى از آنها وجود ندارد ، و هم چنين او را به شخص سرگردانى كه در يكجا ايستاده تشبيه نموده است ، و به وجه شبه آن با عبارت : يبهظه . . . عليه اشاره كرده ، با اين توضيح كه معاويه در امر خلافت بسيار كوشا بود امّا در راه به دست آوردن آن سرگردان ، و چون علم به نتيجه تلاش خود نداشت و نمى ‏دانست كه نتيجه كارش خوب است ، يابد ،بى‏باكانه در پى آن مى‏رفت ، همانند شخص ايستاده سرگردان در يك كار كه از ايستادن زياد ، خسته شده و نمى‏داند كه چرا ايستاده است .

آنگاه امام ( ع ) به اين مقدار از تشبيه براى معاويه راضى نشده ، بلكه از باب مبالغه در غفلت و سرگردانى معاويه و فرو رفتن او در لاك خويش ،مى‏گويد : « و لست به » يعنى تو همانند او نيستى و او در شباهت نسبت به تو اصل نيست بلكه او شبيه تو است ، يعنى براستى تو در اين تشبيه اصل مى‏باشى .

سپس ، سوگند ياد كرده است كه اگر نبود بعضى جهاتى كه بنابر آنها مى‏ خواهم تو بمانى ، يعنى براى ملاحظه پاره‏اى مصلحتها نبود هر آينه ضربات كوبنده [ از طرف امام ( ع ) ] به او مى‏رسيد كه مقصود از آن سختيهاى جنگ است ، و اين كه سختيهاى آن استخوان را درهم مى‏شكند و گوشت را مى‏ زدايد ، كنايه آورده از شدّت و سختى جنگ .

آنگاه به عنوان سرزنش به او خبر داده كه شيطان او را از بازگشت به كارهاى نيك ، يعنى سر در خط فرمان امام ( ع ) نهادن و ترك فتنه و آشوب و همچنين از اين كه به سخن پندآميز گوش فرا دهد مانع شده است و اين سخن نوعى فراخواندن معاويه است به اين اعمال كه وى به دليل وسوسه و منع شيطان تركشان كرده است . توفيق در دست خداست .

_____________________________

[ 1 ] در تشبيه بايد وجه شبه در مشبّه به اقوى از مشبّه باشد ، از اين‏رو امام ( ع ) مى‏فرمايد شخص سرگردان با آن ويژگى شبيه معاويه است ، زيرا سرگردانى ( وجه شبه ) در معاويه ( مشبّه به ) اقوى و افزونتر از اوست م .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

نامه 71 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

71 از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به عبد اللّه بن عباس .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ لَسْتَ بِسَابِقٍ أَجَلَكَ وَ لاَ مَرْزُوقٍ مَا لَيْسَ لَكَ وَ اِعْلَمْ بِأَنَّ اَلدَّهْرَ يَوْمَانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ وَ أَنَّ اَلدُّنْيَا دَارُ دُوَلٍ فَمَا كَانَ مِنْهَا لَكَ أَتَاكَ عَلَى ضَعْفِكَ وَ مَا كَانَ مِنْهَا عَلَيْكَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِكَ

ترجمه

« امّا بعد ، تو پيش از فرا رسيدن اجل نمى ‏ميرى ، و آنچه روزى نشده ، به تو نمى‏رسد . و بدان كه روزگار دو روز است : يك روز به سود تو و روزى به زيان تو .

براستى كه دنيا خانه‏ اى است كه دست به دست مى‏ گردد ، پس آنچه از دنيا به سود تو باشد به تو مى‏ رسد اگر چه ناتوان باشى ، و از آنچه به ضرر تو است هر چه نيرومند باشى نيز نمى ‏توانى جلوگيرى كنى . »

شرح

اين بخش از نامه‏ هاى امام ( ع ) موعظه است . و در اين موعظه چند نكته را خاطرنشان ساخته است :

1 پيش از فرا رسيدن اجل نمى ‏ميرد . چون اجل همان وقت معينى است كه خداوند مى ‏داند زيدى در آن وقت مى‏ ميرد ، و امكان ندارد ، زيد ، پيش از آن بميرد ، زيرا لازمه آن تبديل علم خداوند به جهل است و آن هم غير ممكن است .

2 آنچه را كه روزى او نشده ، به او نمى ‏دهند : يعنى آنچه را كه خداوند مى‏داندكه روزى وى نيست محال است كه نصيب او بشود ، به همان دليلى كه بيان كرديم .

3 به وى آگاهى داده است كه روزگار دو روز است : روزى كه به سود اوست و آن روزى است كه منافعى چون لذّت و كمالات دارد ، و روزى كه به زيان اوست و آن روزى است كه براى او زيانهايى همچون درد و گرفتارى و پيامدهاى آن را همراه دارد . و همين است معناى اين كه دنيا خانه‏اى است كه دست به دست مى‏گردد ، همان طورى كه خداوند متعال فرموده است : وَ تِلْكَ الاَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ [ 1 ] .

4 او را آگاه ساخته است بر اين كه آنچه از خوبى دنيا سهم او باشد با همه ناتوانى‏اش هر چند چيز گرانى باشد به او مى‏دهند ، به خاطر اين كه از علم خداوند گذاشته است كه به او برسد و همچنين آنچه از شر دنيا به او مربوط باشد ، هر چند توانمند باشد ، نمى ‏تواند آن را از خود دفع كند .

از ناتوانى و توانايى ياد كرده است تا بفهماند كه تمامى امور و همه روزيها مربوط به مدبّر داناست ، اوست كه تمام اينها را افاضه مى‏كند و به وجود آورنده وسائل همه و ناظم وجود تمامى اينها اوست ، قسمت كننده كمالات و بخشنده كمال خير و يا شر به كسى به مقدار استعدادش ، اوست گاهى موجود زنده‏اى ناتوان است در صورتى كه روزى فراوان نصيبش مى ‏گردد . و همين ناتوانى ‏اش يكى از اسباب زمينه‏ ساز براى زيادى روزى‏اش مى ‏شود ، و به عكس گاهى نيرومند است امّا همين نيرومندى يكى از وسايل محروميتش مى‏ گردد . و خداوند مافوق همه است و بر همگان احاطه دارد و او روزى دهنده و بسيار تواناست .

____________________________

[ 1 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 140 ) يعنى : و اين روزگار را به اختلاف احوال ميان مردم مى‏گردانيم .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 7۰ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

70 از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به منذر بن جارود عبدى كه در پاره‏اى از وظايف خويش خيانت كرده بود .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلاَحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ وَ تَسْلُكُ سَبِيلَهُ فَإِذَا أَنْتَ فِيمَا رُقِّيَ إِلَيَّ عَنْكَ لاَ تَدَعُ لِهَوَاكَ اِنْقِيَاداً وَ لاَ تُبْقِي لِآخِرَتِكَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ وَ تَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ وَ لَئِنْ كَانَ مَا بَلَغَنِي عَنْكَ حَقّاً لَجَمَلُ أَهْلِكَ وَ شِسْعُ نَعْلِكَ خَيْرٌ مِنْكَ وَ مَنْ كَانَ بِصِفَتِكَ فَلَيْسَ بِأَهْلٍ أَنْ يُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ أَوْ يُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ أَوْ يُعْلَى لَهُ قَدْرٌ أَوْ يُشْرَكَ فِي أَمَانَةٍ أَوْ يُؤْمَنَ عَلَى جِبَايَةٍ فَأَقْبِلْ إِلَيَّ حِينَ يَصِلُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا إِنْ شَاءَ اَللَّهُ

لغات

عتاد : آذوقه ، توشه 

شسع : بند وسط دو انگشت در كفشهاى عربى

ترجمه

« اما بعد ، درستكارى پدرت مرا فريفت و گمان بردم تو هم در راستى پيرو او هستى و راه او را مى‏روى و يك مرتبه ، به من خبر دادند كه در پيروى از هوا و هوس ، قيد و بندى نمى‏شناسى و توشه ‏اى براى آخرتت نمى‏ گذارى دنيايت را به قيمت ويرانى آخرتت آباد مى‏كنى و به بهاى بريدن از دينت به خويشاوندانت مى‏پيوندى .

براستى اگر آنچه از تو براى من نقل كرده‏اند راست باشد ، شتر اهلت و بند كفشت از تو بهترند ، و هر كه به سان تو باشد شايستگى ندارد كه مرزى به وسيله او محافظت شود ، و يا كارى توسط او انجام گيرد و يا منزلتى برايش قائل شوند و يا او را در امانت شركت دهند و يا به منظور جلوگيرى از خيانتى بگمارندش ، وقتى كه اين نامه به دستت به خواست خدا رسيد نزد من بيا » .

شرح

سيد رضى مى‏گويد : اين منذر همان كسى است كه امير مؤمنان ( ع ) درباره او فرموده است : به دو سمت خود زياد نگاه مى‏كند ، و در دو برد يمانى خود با تكبّر راه مى‏رود و غبار كفشش را با فوت كردن مى‏زدايد .

محور سخن اين نامه سرزنش وى به خاطر خيانتش مى‏باشد . علت فريب خوردن خود را كه همان مقايسه با درستى پدرش جارود عبدى بيان كرده است ، در اين جهت كه او هم راه درست پدرش را پى مى‏گيرد . آنگاه چهار مورد جدايى وى از پدرش را به طور مشخص ، خاطرنشان كرده است :

1 پيروى او از هواى نفسش در هر چيزى كه او را رهنمود باشد .

2 غفلت او از اعمال شايسته كه براى عالم آخرتش اهميّت دارد .

3 دنيايش را بدانچه كه باعث ويرانى خانه آخرت است ، يعنى استفاده از مال حرام ، آباد مى‏سازد .

4 به بهاى گسستن از دينش با خويشان خود مى‏ پيوندد .

در هر دو جمله همسان ، رعايت سجع را فرموده است . آنگاه شروع به سرزنش و حكم به كاستى و حقارت وى نموده است ، بدين ترتيب كه اگر آنچه را به وى نسبت داده‏اند . راست باشد ، شتر اهل او ، و بند كفشش بر او رجحان دارند . و اين شتر اهل از جمله چيزهايى است كه در خوارى و پستى ضرب المثل است ، و اصل اين مثل به طورى كه نقل كرده ‏اند .

آن است كه شترى از آن پدر قبيله ‏اى بود ، به ارث به افراد قبيله رسيد ، هر كدام از آنها افسار آن را به راه مقصود خودش مى‏كشيد و از آن استفاده مى‏كرد ، و اين حيوان ذليل و خوار دست آنها بود .

سپس در زمينه توبيخ و سرزنش نسبت به هر كس كه ويژگى او را داشته باشد ،چنين حكم كرده است كه او براى تصدّى كارى كه مورد نظر والى است ،شايستگى ندارد . و در هر چهار جمله همسان سجع متوازى را رعايت كرده است ، كلمات : قدر ، در برابر ، امر ، و خيانت در مقابل امانت ، آمده است ، و اين كه امام ( ع ) فرموده است : « يا در امانت شركت دهند » از آن جهت است كه خلفاء از طرف خداوند در روى زمين امينند ، بنابر اين آنان به هر كسى كه از طرف خود سرپرستى جايى را واگذار مى‏كنند ، در حقيقت او را شريك امانت خود كرده‏اند .

عبارت : ا و يومن على خيانته

يعنى در حالى كه تو خيانتكارى ، زيرا كلمه على مفيد حالت و كيفيّت است . و پس از سرزنش ، به منظور بركنار ساختن او را به نزد خود طلبيده است .

آنچه را كه سيد رضى كه خدايش بيامرزد درباره معرفى امير مؤمنان ( ع ) از منذر نقل كرده است كنايه از خودخواهى منذر است .

التفل في الشراك ،

زدودن گرد و غبار از روى كفش است و اين عبارت مناسب با نامه است چون مشتمل بر نكوهش و مذمت است . توفيق در دست خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه ۶9 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

69 از جمله نامه‏هاى امام ( ع ) به سهل بن حنيف كه از طرف وى حاكم مدينه بود ، در مورد گروهى از مردم آن جا كه به معاويه پيوسته بودند .

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى ؟ مُعَاوِيَةَ ؟ فَلاَ تَأْسَفْ عَلَى مَا يَفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ وَ يَذْهَبُ عَنْكَ مِنْ مَدَدِهِمْ فَكَفَى لَهُمْ غَيّاً وَ لَكَ مِنْهُمْ شَافِياً فِرَارُهُمْ مِنَ اَلْهُدَى وَ اَلْحَقِّ وَ إِيضَاعُهُمْ إِلَى اَلْعَمَى وَ اَلْجَهْلِ فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا وَ قَدْ عَرَفُوا اَلْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ وَ عَلِمُوا أَنَّ اَلنَّاسَ عِنْدَنَا فِي اَلْحَقِّ أُسْوَةٌ فَهَرَبُوا إِلَى اَلْأَثَرَةِ فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً إِنَّهُمْ وَ اَللَّهِ لَمْ يَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ وَ لَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْلٍ وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا اَلْأَمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اَللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ وَ يُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

تسلل : يك به يك رفتن

ايضاع : شتافتن .الاهطاع ، نيز به همان معناست

اثرة : خودبينى ، خود رأى بودن

« اما بعد اطلاع يافته ‏ام ، افرادى از مردم آن‏جا به معاويه مى‏ پيوندند ، نسبت به از دست دادن آنان و كاستى يارى آنها از تو ، افسرده مباش ، همين خود براى گمراهى آنها و شفا يافتن تو از آنها بس است . آنها از هدايت و رستگارى گريزان و به سمت گمراهى و جهالت شتابانند ، آنان به دنيا علاقمند هستند ، از آن‏روست كه بدان روآورده و به طرف آن مى ‏تازند ، آنان عدل و داد را درك كردند ، ديدند ، شنيدندو در گوش گرفتند و دانستند كه پيش ما همه مردم ، به طور برابر از حق برخوردارند ،با اين حال به سمت نابرابرى و اين كه حقى را به خود اختصاص دهند ، گريختند ،خداوند آنها را از رحمتش دور كند و نابودشان سازد .

به خدا قسم كه آنها از ظلم و ستم فرار نكرده و به عدل و داد نپيوسته‏اند ، و ما اميدواريم در امر خلافت كه خداوند دشوارى‏اش را براى ما آسان و ناهموارى‏اش را بر ما هموار سازد ، اگر به تمام اينها اراده خدا و مصلحت تعلق بگيرد ، و السلام » .

 

شرح

عبارت : اما بعد . . . معاويه ،

اطلاع از آگاهى خود به جريان كار آنهاست .

و عبارت : فلا تأسف . . . مددهم ،

نوعى دلدارى از سوى امام ( ع ) به سهل است به خاطر از دست دادن افراد مدينه و كمك ايشان . و در عبارت : فكفى . . . العدل ،

از تأسف بر فرار و دورى افرادى از مردم مدينه ، سخن را به ذكر عيبهايشان ، در دو قياس مضمر كشانده است كه صغراى قياس اول همان جمله : فكفى . . .

الجهل است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر كسى كه آن طور باشد ،جاى تأسف ندارد . كلمه : فرار فاعل كفى است ، كلمات : غيا ، شافيا تميزند .

صغراى قياس دوّم ، جمله : و انّما هم اهل الدنيا ، است . يعنى ، چون روش آنها چنين بود ، از عدالت نزد ما با خبر بودند ، و مى‏دانستند كه مردم در نزد ما به طور مساوى از حق برخوردارند ، به سمت اختصاص دادن حقى براى خود و استبدادى كه نزد معاويه بود ، فرار كردند . و كبراى مقدر آن نيز چنين است : و هر كس كه داراى چنان حالتى است ، تأسّف بر او روا نيست . و از آن‏رو ،امام ( ع ) آنها را به دورى از رحمت خدا و هلاكت ، نفرين كرده است ، كلمات :

بعدا و سحقا . مصادرى هستند كه براى نفرين وضع شده‏ اند .

آنگاه امام ( ع ) ، سوگند ياد كرده كه آنان از ظلم و جور وى ، فرار نكرده و به عدل و داد معاويه نپيوسته‏اند ، تا مطلب خود را در مورد حالات اين مردم كه به خاطر چه چيز منحصرا از امام فاصله گرفته‏اند تأكيد نمايد .

سرانجام ، او را بر آنچه از خداوند آرزو دارد ، يعنى آسان ساختن دشوارى امر خلافت بر ايشان و هموار سازى ناهمواريها به خواست خدا اميدوار ساخته است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

نامه ۶8 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

68 از نامه‏ هاى امام ( ع ) به حارث همدانى

وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ وَ اِنْتَصِحْهُ وَ أَحِلَّ حَلاَلَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ اَلْحَقِّ وَ اِعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ اَلدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرَهَا لاَحِقٌ بِأَوَّلِهَا وَ كُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ وَ عَظِّمِ اِسْمَ اَللَّهِ أَنْ تَذْكُرَهُ إِلاَّ عَلَى حَقٍّ وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ اَلْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ اَلْمَوْتِ وَ لاَ تَتَمَنَّ اَلْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْطٍ وَثِيقٍ وَ اِحْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَ يُكْرَهُ لِعَامَّةِ اَلْمُسْلِمِينَ وَ اِحْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يُعْمَلُ بِهِ فِي اَلسِّرِّ وَ يُسْتَحَى مِنْهُ فِي اَلْعَلاَنِيَةِ وَ اِحْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْكَرَهُ أَوْ اِعْتَذَرَ مِنْهُ وَ لاَ تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضاً لِنِبَالِ اَلْقَوْلِ وَ لاَ تُحَدِّثِ اَلنَّاسَ بِكُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ فَكَفَى بِذَلِكَ كَذِباً وَ لاَ تَرُدَّ عَلَى اَلنَّاسِ كُلَّ مَا حَدَّثُوكَ بِهِ فَكَفَى بِذَلِكَ جَهْلاً وَ اِكْظِمِ اَلْغَيْظَ وَ اُحْلُمْ عِنْدَ اَلْغَضَبِ وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ اَلْمَقْدِرَةِ وَ اِصْفَحْ مَعَ اَلدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ اَلْعَاقِبَةُ وَ اِسْتَصْلِحْ كُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اَللَّهُ عَلَيْكَ وَ لاَ تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اَللَّهِ عِنْدَكَ وَ لْيُرَ عَلَيْكَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اَللَّهُ بِهِ عَلَيْكَ وَ اِعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ فَإِنَّكَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَيْرٍ يَبْقَ لَكَ ذُخْرُهُ وَ مَا تُؤَخِّرْهُ يَكُنْ لِغَيْرِكَ خَيْرُهُ  وَ اِحْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ يَفِيلُ رَأْيُهُ وَ يُنْكَرُ عَمَلُهُ فَإِنَّ اَلصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ وَ اُسْكُنِ اَلْأَمْصَارَ اَلْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ اِحْذَرْ مَنَازِلَ اَلْغَفْلَةِ وَ اَلْجَفَاءِ وَ قِلَّةَ اَلْأَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اَللَّهِ وَ اُقْصُرْ رَأْيَكَ عَلَى مَا يَعْنِيكَ وَ إِيَّاكَ وَ مَقَاعِدَ اَلْأَسْوَاقِ فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ اَلشَّيْطَانِ وَ مَعَارِيضُ اَلْفِتَنِ وَ أَكْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيْهِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَبْوَابِ اَلشُّكْرِ وَ لاَ تُسَافِرْ فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّى تَشْهَدَ اَلصَّلاَةَ إِلاَّ فَاصِلاً فِي سَبِيلِ اَللَّهِ أَوْ فِي أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ وَ أَطِعِ اَللَّهَ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ فَإِنَّ طَاعَةَ اَللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا وَ خَادِعْ نَفْسَكَ فِي اَلْعِبَادَةِ وَ اُرْفُقْ بِهَا وَ لاَ تَقْهَرْهَا وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا إِلاَّ مَا كَانَ مَكْتُوباً عَلَيْكَ مِنَ اَلْفَرِيضَةِ فَإِنَّهُ لاَ بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا وَ إِيَّاكَ أَنْ يَنْزِلَ بِكَ اَلْمَوْتُ وَ أَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّكَ فِي طَلَبِ اَلدُّنْيَا وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ اَلْفُسَّاقِ فَإِنَّ اَلشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ وَ وَقِّرِ اَللَّهَ وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ وَ اِحْذَرِ اَلْغَضَبَ فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِيمٌ مِنْ جُنُودِ ؟ إِبْلِيسَ ؟

ترجمه

« به ريسمان قرآن چنگ بزن ، و از آن پندگير ، حلالش را حلال و حرامش را حرام شمار و حقايقى را كه در مورد پيشينيان گفته است ، تصديق كن ، و از گذشته دنيا براى آينده عبرت بگير ، زيرا بخشى از دنيا به بخش ديگر و پايانش به آغازش وابسته است ، و همه آنچه در ميان است ، جدا شدنى و رفتنى است .

نام خدا را بزرگ شمار ، مبادا جز به حق و بجا سوگند خورى ، بسيار به ياد مرگ و حالات پس از مرگ باش ، و مرگ را آرزو مكن مگر آن كه به اعمالت اطمينان داشته باشى ، از هر كارى كه انجام دهنده ، آن را مى‏پسندد و براى ديگران نمى‏پسندد دورى كن ، از كارهايى كه در نهان انجام شود و در ظاهر باعث شرمندگى باشد حذر كن .

و از كارهايى كه اگر از انجام دهنده آن بپرسند ، انكار كند و يا عذرخواهى نمايد ، پرهيز كن . آبروى خود را نشانه تير گفتار ديگران قرار مده ، هر چه شنيدى براى ديگران بازگو مكن كه اين خود براى دروغگويى تو كافى است ، و آنچه مردم براى تو گفتند ، مردود نشمار ، كه اين براى نادانى تو بس است ، خشمت را فرو خور ، و به هنگام توانايى ، گذشت كن ، و در وقت تندخويى ، شكيبا باش ، وقتى كه به دشمن دست يافتى ، از انتقام خوددارى كن ، تا پاداش نيك نصيبت شود ، هر نعمتى كه خداوند به تو مرحمت كرد ، سپاسگزار باش ، و هيچ نعمتى از نعمتهايى را كه خداوند به تو داده است ، ضايع مكن ، و شايسته است كه اثر نعمتى را كه خداوند به تو عطا كرده است از تو ببينند .

و بدان كه بهترين مؤمنان ، كسى است كه در بخشيدن جان و مال و كسان خود [ در راه خدا ] از ديگران پيشتر است . و بدان هر نيكى كه پيش از خود مى‏فرستى اندوخته ‏اى است ، و هر چه وامى ‏گذارى ، نيكى آن نصيب ديگرى است ، وبپرهيز از آميزش و كمك به كسى كه انديشه ‏اش سست و عملش ناپسند است چه هر كسى با رفيقش همخو مى‏ گردد .

ساكن شهرهاى بزرگ باش ، زيرا مسلمانان در آنجا مجتمعند ، از جاهايى كه محل غفلت و ستمكارى است و در آنجا يارى كنندگان در اطاعت و بندگى خدا اندكند ، دورى كن . انديشه‏ات را تنها متوجّه چيزى كن كه به كارت مى ‏آيد .

از نشستن سر بازارها بپرهيز ، زيرا آنجا جايگاه شيطان و آمادگاه فتنه است ، درباره كسى كه تو از او بالاترى بيشتر فكر كن ، زيرا انديشه تو درباره او يكى از راههاى شكرگزارى است . روز جمعه مسافرت نكن تا نماز جمعه را برگزار كنى ، مگر اين كه سفرت در راه خدا [ جهاد ] باشد ، و يا عذر ديگرى در كار باشد ، در هر كارى مطيع امر خدا باش ، زيرا اطاعت خدا بالاتر از هر چيز است ، و در بندگى و اطاعت خدا ، نفست را گول بزن ، و با آن مدارا كن ، و با آن به سختى رفتار نكن ، و به هنگام گذشت و شادمانى آن را درياب ، مگر در امور واجب كه ناگزيرى آن را در وقت مقرر انجام دهى .

بترس از آن كه مرگ فرا رسد و تو به خاطر كسب دنيا از پروردگارت گريزان باشى . از همراهى با بدان بپرهيز زيرا بدى با بدى به هم پيوسته است ، و خدا را گرامى و بزرگ شمار ، دوستانش را دوست بدار ، و از غضب دورى كن كه آن سپاهى بزرگ از سپاههاى شيطان است » .

شرح :

اين بخشى است از نامه طولانى امام ( ع ) به حارث همدانى ، كه اوامرى در آن فرموده ، و از چيزهايى نيز او را منع كرده است ، محور سخن بر اساس تعليم اخلاق پسنديده و آداب نيكو است :

1 به ريسمان قرآن چنگ زند . كلمه الحبل ( ريسمان ) استعاره است ،همان طورى كه قبلا گذشت ، مقصود آن است كه بايد مطابق قرآن عمل كرد .

2 از قرآن پند بگيرد : يعنى او را به گونه‏اى پند دهنده خود بداند كه فرمان و نظر او را بپذيرد ، زيرا او راهنماى به حق و به راه راست است .

3 حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام شمارد . توضيح آن كه آنچه در قرآن از حلال و حرام وجود دارد باور داشته باشد كه حلال و حرام است و پايبندبدين عقيده باشد و بدان عمل كند .

4 امور حقى كه پيش از او بوده است يعنى جريان گذشته روزگاران و حالات پيامبران با امتهايشان كه قرآن كريم نقل كرده است ، باور و تصديق كند ، تا بخوبى از آن درس عبرت بياموزد .

5 از گذشته دنيا براى آينده‏اش عبرت بگيرد و گذشته را اصل و باقيمانده را فرعى از آن بداند و قدر مشترك بين آنها را به عنوان برهانى در نظر بگيرد ، يعنى همان دگرگونى و ناپايدارى دنيا ، تا درباره فرع ، به حكم اصل ، به حتمى بودن زوال و ناپايدارى‏اش داورى كند ، امام ( ع ) به همين قدر مشترك توجه داده است آنجا كه فرموده : برخى از دنيا همسان برخى ديگر است و به آنچه كه در فرع هم حتمى است ، با اين عبارت هشدار داده است : پايان آن به آغازش پيوسته است و تمامش از بين رفتنى و جدايى پذير است .

6 نام خدا را بزرگ شمارد ، مبادا جز به حق به نام خدا سوگند ياد كند .

7 بسيار به ياد مرگ و پس از مرگ باشد ، زيرا ياد آنها بزرگترين پند دهنده و بازدارنده از دنيا پرستى است .

8 او را نهى كرده است از اين كه مرگ را آرزو كند مگر با شرط محكمى از جانب خود كه به اطاعت و دوستى خدا اطمينان حاصل كند ، زيرا بدون آن آرزوى مرگ از ابلهى و نادانى است .

9 او را مأمور ساخته تا از هر كارى كه براى خود مى‏پسندد و براى ديگر مسلمانان نمى‏پسندد دورى كند ، و اين مطلب در حقيقت نهى از آن است كه در بديها ديگران را و در خوبيها خودش را مقدم بدارد و اين سخن مانند سخن ديگر امام است : « براى مردم بخواه آنچه را كه براى خود مى‏خواهى و براى آنها مپسند آنچه را كه بر خود نمى‏پسندى » [ 1 ] .

10 مبادا كارى را در پنهانى انجام دهد كه در حضور مردم از آن شرمنده باشد . اشاره دارد به نافرمانى از اوامر خداوند و دورى جستن از كارهاى مباحى كه پست است ، و همچنين هر كارى كه چنين زمينه‏اى دارد كه اگر بپرسند ، انكار كند و از آن پوزش بطلبد .

11 آبروى خود را حفظ كند و مبادا آن را هدف ديگران قرار دهد . كلمه :الغرض ( هدف ) النّبال ( تير ) استعاره براى هر سخنى است كه بگويند ، و جهت استعاره بودن آن قبلا گذشت .

12 مبادا هر چه را شنيد ، براى مردم بازگو كند ، به اين ترتيب كه بگويد :

چنين و چنان بود ، نه آن كه بگويد از فلانى شنيدم كه اين طور مى‏گفت ، زيرا بين اين دو نوع سخن تفاوت است ، به همين جهت فرموده است : اين خود براى دروغگويى تو كافى است . زيرا ممكن است آنچه شنيده در واقع دروغ باشد ، در آن صورت ، سخنى كه گفته است : چنان بود ، دروغ بوده است ، اما سخنى كه مى‏گويد : اين طور شنيدم ، دروغ نمى‏باشد ، مگر به دليل ديگرى .

13 مبادا هر چه را كه مردم به او گفتند ، مردود شمارد ، و در برابر آن با نسبت به دروغ و انكار بايستد زيرا ممكن است آن گفته راست باشد ، و نتيجه انكار او ، ناآگاهى از حقيقت باشد . عبارت امام ( ع ) فكفى ، در هر دو مورد ،صغراى قياس مضمرى است ، كه كبراى مقدّر نخستين قياس چنين است : و هر چيزى كه بر دروغگويى دليل كافى باشد ، شايسته گفتن نيست . و تقدير كبراى دوم نيز چنين است : و هر آنچه مردود شمردنش ، دليل كافى بر نادانى باشد ، نبايد آن را مردود شمرد .

14 او را مأمور به فروخوردن خشم كرده است . بردبارى ، گذشت و بخشش فضيلتهايى هستند در تحت عنوان خوى شجاعت ، و همين سه خصلت با وجود خشم ، قدرت و سلطه ، به نام بردبارى ، گذشت و بخشش موسومند ، اگرنه اين نام بر آنها صادق نيست . قول امام ( ع ) : « تكن لك العاقبة » يعنى پاداش نيك نصيبت گردد ، و اين جمله ، صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : زيرا صاحب اين خصلتهاست كه پاداش نيك اين خصال عايدش مى‏گردد ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است و هر كس كه پاداش نيك اين خصلتها عايدش شود بايد پايبند بدانها باشد .

15 هر نعمتى از نعمتهاى خداوندى را با سپاس دائم پاس دارد .

16 هيچ نعمتى از نعمتهاى خداوند متعال را تباه نسازد . يعنى با كوتاهى از شكرگزارى و غفلت از آن .

17 اثر نعمت الهى را وانمود كند به طورى كه مردم آن را ببينند . وانمود كردن اثر نعمت به اين ترتيب است كه آن را بر خود و بر خويشاوندان آشكار سازد و مازاد آن را به مستحقان صرف كند . ضرورت اين كار را به دو دليل بازگو كرده است :1 بهترين مؤمنان كسانى هستند كه از ديگران جلوتر باشند ، يعنى با گفتار ، رفتار و اموال و همچنين خاندانش از ديگران جلوتر اقدام به صدقه دادن نمايد . امام ( ع ) او را واداشته است تا خود را با صدقه دادن از بالاترين مؤمنان سازد .

2 عبارت : و انّك . . . خيره ، يعنى آنچه از مال و ثروت پيش مى‏فرستى و يا به جاى مى‏گذارى و اندوخته مى‏كنى . و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبرايش چنين است : و هر چه كه پيش از خود فرستى ، اندوخته مى‏ماند ، و هر گاه واگذارى ، سودش براى ديگران است ، بنابر اين بايد پيش از خود بفرستى .

18 از مصاحبت كسى كه سست انديشه و بدكردار است بپرهيزد . و دليل اين پرهيز داشتن را چنين بيان كرده است : فانّ . . . بصاحبه ، يعنى چون تو را با او مقايسه مى‏ كنند ، تا كار تو و او را به هم مربوط سازند ، زيرا خوى انسانى بارفاقت ، عمل را پذيراتر است تا گفتار ، پس اگر با وى مصاحبت كرد ، عملش با وى همسان مى ‏شود .

19 ساكن شهرهاى بزرگ شود ، مقصود اجتماعى است كه بر اساس دين خدا باشد ، مانند اين سخن پيامبر ( ص ) « عليكم بالسّواد الاعظم » [ 2 ] و به همين جهت امام ( ع ) براى سكونت در شهرهاى بزرگ به اين نكته استدلال كرده است كه محل آنها اجتماع مسلمين مى‏باشند و اسم مصدر را بر اسم مكان از باب مجاز اطلاق كرده است ، و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر جايى كه چنان باشد ، آنجا مناسب براى سكونت است .

20 از جاهايى كه نسبت به مردم خداپرست غفلت و ستم مى‏شود ، بپرهيزد .

21 انديشه ‏اش را در راهى كه مورد نظر اوست متمركز كند ، زيرا اين كار او را از آنچه به او مربوط نيست منصرف مى‏ گرداند ، چرا كه پرداختن بدان ، نادانى است .

22 از نشستن سربازارها بپرهيزد . و به دليل بد بودن اين كار ، با اين عبارت اشاره فرموده است : فانّها . . . الفتن ، و معناى اين كه آن‏جا جايگاه شيطان است ، اين است كه آن‏جا ، محل هواها و جاى دشمنيهايى است كه آغازگر آنها شيطان است .

معاريض جمع معرض ، يعنى جاى بروز آشوبها و فتنه‏ها . و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر جا كه چنان باشد ، نشستن در آن‏جا روا نيست .

23 درباره زيردستان ، كسانى كه او نسبت بدانها از نعمت بيشترى برخوردار است ، بيشتر فكر كند . و دليل آن را چنين بيان كرده است : فانّ . . .الشّكر . و علت اين كه آن ، راهى است براى سپاس‏گويى ، همان است كه اين انديشه باعث ورود به سپاسگزارى مى ‏گردد . و همين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چيزى كه درى از درهاى سپاسگزارى باشد ، نبايد از آن غفلت كرد .

24 در روز جمعه مسافرت نكند ، مگر اين كه سفر به خاطر جهاد و يا به بهانه و عذر واضحى باشد . راز مطلب آن است كه نماز جمعه در دين اسلام با اهميت است و جمعه وقت نماز و عبادت است .

بنابر اين ، مسافرت كردن در آن روز ، كارى نابجاست .

25 در تمام كارهايش ، فرمانبردار خدا باشد . و بر اين امر ، وسيله قياس مضمرى او را تشويق كرده است كه صغراى آن ، عبارت : فانّ . . . سواها ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر كارى كه برتر از ديگر كارها باشد ، بايد بدان پايبند شود و آن را بر ديگر كارها مقدّم بدارد .

26 نفسش را در راه عبادت بفريبد ، از آن‏رو كه روش نفس پيروى از هوا و همسويى با طبيعت است پس شايسته آن است كه آن را گاهى با وعده خوب دادن و گاهى با ترساندن از خواسته خود به چيز ديگرى بفريبند ، و گاهى هم به وسيله مشاهده كسانى كه زيردست اويند ،يعنى آن كسانى كه مهيّا براى عبادتند ، و گاهى هم با سرزنش نفس بر اين كه او در برابر خدا كوتاهى مى‏كند .

امّا اگر نفس راه بندگى را پيمود ،سزاوار است كه با مدارا بدون اجبار بر عبادت رفتار شود ، زيرا اجبار باعث افسردگى و بريدن است ، همان طورى كه سرور رسولان ( ص ) فرموده است : « براستى كه اين دين ، ژرف و پر محتواست ، با مدارا در آن وارد شو ، و نفست را به عبادت خدا به زور وادار نكن ، زيرا كسى كه در اثر سرعت خسته و مانده است نه مسافت را پيموده و نه براى خود ، مركبى باقى مى‏ گذارد » [ 3 ] بلكه به هنگام گذشت و نشاط نفس ، آن را به عبادت وابدارد ، مگر در عبادت واجب كه سهل انگارى در آن جايز نيست .

27 او را از اين كه مرگش فرا رسد در حالى كه از پروردگارش گريزان باشد ، بر حذر داشته است . كلمه آبق گريزان را به اعتبار سرباز زدن وى از امر و نهى الهى در پى دنيا ، استعاره آورده است .

28 از همدمى با بدان دورى كند ، و از آن كار به وسيله قياس مضمرى بر حذر داشته است كه صغراى آن جمله فان الشّرّ بالشّرّ ملحق است ، يعنى از آن‏رو كه براى تو نيز هم چون ديگر مردم رفيق بد ، شرّى خواهد بود ، زيرا رفيق دنباله‏رو ، رفيق است . و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چيزى كه براى تو چنان پيامدى داشته باشد ، نبايد آن را انجام دهى .

29 بزرگداشت و تعظيم خداوند و محبّت دوستان و اوليايش را در خود جمع كند كه اين دو ، اصولى به هم پيوسته ‏اند .

30 از خشم بپرهيزد ، و او را با اين عبارت از خشم برحذر داشته است :

« فانّه . . . تا آخر » . و خشم از آن جهت سپاه شيطان است كه از جمله چيزهايى است كه شيطان را بر قلب انسان وارد مى‏كند و از اين راه زمام اختيار او را به دست مى‏گيرد و در اختياردارى او هم چون پادشاهى مى‏گردد كه با سپاهى بزرگ وارد شهر شود ، و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر آنچه ، اين خصوصيّت را داشته باشد ، بايد از آن دورى جست و توفيق به دست خداست .

________________________________________

[ 1 ] أرد للناس ما تريد لنفسك و اكره لهم ما تكرهه لها .

[ 2 ] در ميان جامعه بزرگ باشيد .

[ 3 ] انّ هذا الدين متين ، فاوغل فيه برفق و لا تبغّض فيه الى نفسك عبادة اللّه فانّ المنبتّ لا ارضا قطع و لا ظهرا ابقى . در مجمع البحرين بجاى : لا تبغض ، لا تكرّه آمده است م .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 6۷ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

67 از نامه‏ هاى امام ( ع ) است به سلمان فارسى خدايش بيامرزد پيش از رسيدنش به خلافت .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا مَثَلُ اَلدُّنْيَا مَثَلُ اَلْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا فَأَعْرِضْ عَمَّا يُعْجِبُكَ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكَ مِنْهَا وَ ضَعْ عَنْكَ هُمُومَهَا لِمَا أَيْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالاَتِهَا وَ كُنْ آنَسَ مَا تَكُونُ بِهَا أَحْذَرَ مَا تَكُونُ مِنْهَا فَإِنَّ صَاحِبَهَا كُلَّمَا اِطْمَأَنَّ فِيهَا إِلَى سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ

لغت

اشخصته : ببرد او را

ترجمه

« امّا بعد ، دنيا همانند مار است كه بدنش را چون دست بمالى نرم است ولى زهرش كشنده است بنابر اين از آنچه تو را در دنيا خوشحال مى ‏سازد ، برحذر باش ، زيرا متاع آن اندكى با تو مى‏ ماند . و غمهاى آن را از خود دور ساز ، چون به مفارقت از او و دگرگونيهايش ايمان دارى و هر مقدار با دنيا انس و علاقه‏ ات بيشتر شد ، ترس و هراست افزونتر باشد ، زيرا دنيادار وقتى كه به دنيا دل بست و به آن شادمان شد دنيا او را به سختى مبتلا گرداند » .

شرح

محور اين بخش از سخن امام ( ع ) موعظه و نكوهش دنياست ، و بدين منظور مثلى زده است و دو مورد از چند وجه شبه را كه در مشبه به وجود دارد ،بيان كرده است :

1 مار ، نرم پوست است و همانندى‏اش با دنيا همان آسايش زندگى ولذتهاى دنياست .

2 زهرش كشنده است ، مشابهتش با دنيا در اين است كه كسانى كه غرق در لذتهاى دنيايند روز رستاخيز هلاك شوند .

سپس در مورد اقامت وى در دنيا چند دستور به شرح زير داده است :

1 از آنچه او را خوشحال مى‏سازد روگردان باشد ، و دليل ضرورت برحذر بودنش را چنين بيان كرده است : زيرا كالاى آن اندكى با تو همراه است ، و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : آنچه با تو از متاع دنيا همراه مى‏ماند اندك است . و كبراى مقدّر آن نيز چنين مى‏شود : و هر چه كه اين طور باشد ، سزاوار دورى كردن است .

2 غمهاى دنيا را از خود دور ساز ، و ضرورت اين كار را با قياس مضمرى بيان كرده است كه صغراى آن عبارت : لمّا ايقنت من فراقها است ، يعنى چون به مفارقت و دگرگونى‏اش اطمينان دارى ، و كبراى مقدر آن چنين است : هر چه را كه اطمينان به مفارقتش داشتى بايد غم جستن آن را از خود دورى كنى .

3 هر مقدار با دنيا انس و علاقه‏اش بيشتر شود ، ترس و هراسش فزونتر گردد . كلمه ما مصدريه است ، و كلمه آنس بنابر اين كه حال است منصوب مى‏باشد ، و كلمه احذر خبر كان است يعنى در همان حالى كه علاقمندترى ،ترس بيشترى هم بايد داشته باشى ، مقصود آن است كه هر چه مى‏تواند از آن دورى كند و بدان دل نبندد و دليل ضرورت حذر داشتن را چنين بيان كرده است فانّ صاحبها فيها . . . كه صغراى قياس مضمرى است و در حقيقت چنين است : هر چه صاحب دنيا به دنيا بيشتر دل ببندد . . . و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چيزى را كه آن طور باشد بايد صاحبش از آن حذر كند و به آن دل نبندد ، نتيجه مى‏دهد : پس بايد شخص دنيادار از دنيا برحذر باشد .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 66 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

66 از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به قثم بن عباس كه از طرف او حاكم مكّه بود .

أَمَّا بَعْدُ فَأَقِمْ لِلنَّاسِ اَلْحَجَّ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اَللَّهِ 13 16 14 : 5 وَ اِجْلِسْ لَهُمُ اَلْعَصْرَيْنِ فَأَفْتِ اَلْمُسْتَفْتِيَ وَ عَلِّمِ اَلْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ اَلْعَالِمَ وَ لاَ يَكُنْ لَكَ إِلَى اَلنَّاسِ سَفِيرٌ إِلاَّ لِسَانُكَ وَ لاَ حَاجِبٌ إِلاَّ وَجْهُكَ وَ لاَ تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ عَنْ أَبْوَابِكَ فِي أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَى قَضَائِهَا وَ اُنْظُرْ إِلَى مَا اِجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اَللَّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَى مَنْ قِبَلَكَ مِنْ ذَوِي اَلْعِيَالِ وَ اَلْمَجَاعَةِ مُصِيباً بِهِ مَوَاضِعَ اَلْفَاقَةِ وَ اَلْخَلاَّتِ وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ إِلَيْنَا لِنَقْسِمَهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا وَ مُرْ أَهْلَ ؟ مَكَّةَ ؟ أَلاَّ يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ أَجْراً فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ سَواءً اَلْعاكِفُ فِيهِ وَ اَلْبادِ 15 19 22 : 25 فَالْعَاكِفُ اَلْمُقِيمُ بِهِ وَ اَلْبَادِي اَلَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ وَفَّقَنَا اَللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِمَحَابِّهِ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

ذيدت : بازگردانده شود

خلّة : نيازمندى

ترجمه

« اما بعد ، اعمال حج را با مردم انجام بده ، و ايام اللّه را يادآورى كن و صبح و شب با آنها بنشين و به مسائل شرعى آنها جواب بده و نادان را چيزى بياموز ، و با دانا همصحبت باش . جز زبان خودت مبادا كسى را واسطه پيام قرار دهى ، و مبادا مردم را به جاى چهره خودت با چهره دربانى رو به رو سازى ، هيچ درخواست كننده‏اى را از ديدار خود منع نكن ، زيرا آن درخواست اگر از آغاز كار از طريق تو حل نشود ، هر چند كه بعد خواسته‏اش روا شد ستوده نخواهى بود .

بر آنچه از مال خدا نزد تو جمع مى‏شود به دقت توجه كن و از آن به افراد عائله‏مند و گرسنگانى كه نزد تو هستند بده و به آنان كه تهى‏دست و نيازمندند برسان و آنچه را كه افزون بود نزد ما بفرست تا بين كسانى كه نزد مايند تقسيم كنيم .

به مردم مكه دستور بده تا از هيچ فردى كه در آن جا فرود مى‏آيد اجرتى نگيرند ، زيرا خداوند سبحان مى‏فرمايد : سَواءٌ العاكِفُ فيه و الْباد [ 1 ] . عاكف يعنى كسى كه ساكن مكه است و بادى آن كه به حج مى‏رود و اهل آن جا نيست خداوند ما و شما را به كارهاى شايسته كه خود دوست دارد موفق كند ، درود بر كسانى كه شايسته‏اند » .

شرح

در اين نامه چند مطلب است .

1 امام ( ع ) او را مأمور ساخته است تا حج را با مردم به جا آورد و مردم را وادار به انجام اعمال حج كند ، و به نادانان كيفيّت حجّ را بياموزد ، و با آنها انجمن كند .

2 ايام اللّه را به خاطر آنها بياورد ، يعنى مجازاتى را كه به پيشينيان رسيده از كسانى كه سزاوار عذاب شدند خاطرنشان سازد تا به وسيله اطاعت امر خدا از امثال آن مجازات دورى كنند ، و از آن مجازات تعبير به ايام اللّه كرده است از باب اطلاق نام متعلّق بر متعلّق .

3 هر دو وقت با آنها بنشيند ، يعنى صبح و شام ، چون بهترين اوقات در حجاز اين دو وقت است ، و به مهمترين فايده نشست در اين دو وقت يعنى فائده علم اشاره كرده است ، و راههاى نياز مردم را به او منحصر كرده و به وى دستور مسدود كردن اين راهها را نيز داده است توضيح انحصار ، اين است كه مردم يا نادانند و يا دانا ، و نادان هم يا مقلّد است و يا در صدد آموزش ، و دانا هم يا خود اوست و يا ديگرى ، بنابر اين چهار دسته‏اند .

امّا نياز دسته اوّل يعنى نادانى كه مقلّد است ، آن است كه مسائلش را بپرسد ، پس دستور داده است كه بدانها پاسخ دهد ، و جهت نياز دسته دوم ، يعنى دانشجويى كه آگاهى ندارد آنست كه بياموزد ، امام ( ع ) او را دستور داده است تا به وى تعليم دهد ، و جهت نياز دسته سوم ، وابسته به دسته چهارم ، يعنى داناست كه با هم مذاكره نمايند و امام ( ع ) نيز او را مأمور ساخته است تا با چنين كسى مذاكره كند .

4 او را نهى كرده است از اين كه بين خود و مردم ، كسى را به جز زبان خودش واسطه پيام قرار دهد ، تا مقصود او را به مردم برساند ، و دربانى قرار ندهد ، تا مردم جز با خودش روبرو نشوند . زيرا اينها موارد احتمال خودخواهى و ناآگاهى از حالات مردم است كه بر فرمانروا لازم است تا در حدّ امكان از آنها مطّلع باشد . الاّ حرف حصر است ، و كلمات پس از آن خبر كان است .

5 او را منع كرده است از اين كه كسى را كه حاجتى دارد از ملاقات خود محروم سازد ، از باب تأكيد مطلب قبل و به وسيله قياس مضمرى او را وادار به ملاقات نيازمندان كرده است كه صغراى آن ، عبارت : فانّها . . . قضائها يعنى هر چند كه بعد حاجتش را برآورى جاى ستايش نخواهى داشت ، كبراى مقدّر آن نيز چنين است : هر كارى كه اين طور باشد ، سزاوار نيست كه صاحب آن كار را از ديدار خود محروم كنى و او از درهاى خانه‏ات در نخستين مرحله ورودش بازگردد .

6 دستور داده است بيت المال مسلمين را مورد توجّه قرار دهد ، و آن را با در نظر گرفتن اولويتها براى برآوردن حوائج نيازمندان مصرف كند و باقيمانده را نيز به نزد امام ( ع ) بفرستد . كلمه : مصيبا ، حال است . بعضى عبارت را : مواضع المفاقر نقل كرده‏اند ، و به صورت اضافه به دليل مغايرت دو لفظ خوانده‏ اند .

7 او را مأمور داشته است تا مردم مكّه را از گرفتن اجرت از كسانى كه ساكن خانه‏هاى آنها مى‏شوند ، منع كند ، و در آن مورد به آيه مباركه استدلال كرده ،و آن را تفسير نموده است . اين بخش از سخن امام ( ع ) صغراى قياس مضمرى است ، و كبراى مقدّر آن اين است : و هر چيزى را كه خداوند متعال درباره آن چنين گويد ، مخالفت با آن روا نيست . و سرانجام ، نامه را با اين دعا براى خويشتن و او پايان داده است كه خداوند آنان را بر آنچه خود دوست مى‏دارد موفّق كند . و توفيق براى اين كار به دست اوست .

__________________________________

[ 1 ] سوره حج ( 22 ) آيه ( 25 ) يعنى : در آن ، مردم اهل آن جا و غريبه يكسانند .

 

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

نامه 64 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

64 يكى ديگر از نامه‏ هاى امام ( ع ) به معاويه

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ لَكَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ اَلْبَاصِرِ مِنْ عِيَانِ اَلْأُمُورِ فَقَدْ سَلَكْتَ مَدَارِجَ أَسْلاَفِكَ بِادِّعَائِكَ اَلْأَبَاطِيلَ وَ اِقْتِحَامِكَ غُرُورَ اَلْمَيْنِ وَ اَلْأَكَاذِيبِ وَ بِانْتِحَالِكَ مَا قَدْ عَلاَ عَنْكَ وَ اِبْتِزَازِكَ لِمَا قَدِ اُخْتُزِنَ دُونَكَ فِرَاراً مِنَ اَلْحَقِّ وَ جُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَكَ مِنْ لَحْمِكَ وَ دَمِكَ مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُكَ وَ مُلِئَ بِهِ صَدْرُكَ فَمَا ذَا بَعْدَ اَلْحَقِّ إِلاَّ اَلضَّلاَلُ اَلْمُبِينُ وَ بَعْدَ اَلْبَيَانِ إِلاَّ اَللَّبْسُ فَاحْذَرِ اَلشُّبْهَةَ وَ اِشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا فَإِنَّ اَلْفِتْنَةَ طَالَمَا أَغْدَفَتْ جَلاَبِيبَهَا وَ أَعْشَتِ اَلْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا وَ قَدْ أَتَانِي كِتَابٌ مِنْكَ ذُو أَفَانِينَ مِنَ اَلْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ اَلسِّلْمِ وَ أَسَاطِيرَ لَمْ يَحُكْهَا مِنْكَ عِلْمٌ وَ لاَ حِلْمٌ أَصْبَحْتَ مِنْهَا كَالْخَائِضِ فِي اَلدَّهَاسِ وَ اَلْخَابِطِ فِي اَلدِّيمَاسِ وَ تَرَقَّيْتَ إِلَى مَرْقَبَةٍ بَعِيدَةِ اَلْمَرَامِ نَازِحَةِ اَلْأَعْلاَمِ تَقْصُرُ دُونَهَا اَلْأَنُوقُ وَ يُحَاذَى بِهَا اَلْعَيُّوقُ وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ تَلِيَ لِلْمُسْلِمِينَ بَعْدِي صَدْراً أَوْ وِرْداً أَوْ أُجْرِيَ لَكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً فَمِنَ اَلْآنَ فَتَدَارَكْ نَفْسَكَ وَ اُنْظُرْ لَهَا فَإِنَّكَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى يَنْهَدَ إِلَيْكَ عِبَادُ اَللَّهِ أُرْتِجَتْ عَلَيْكَ اَلْأُمُورُ وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْكَ اَلْيَوْمَ مَقْبُولٌ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

مدارج : راهها و روشها ، جمع مدرجه

اقحام : ورود در كارى به شتاب ، بدون فكر و انديشه

انتحل الكلام : براى خود مدعى چيزى است كه حق او نيست

ابتزار : ربودن

اغدفت المرأة جلبابها : آن زن چادرش را روى سرش كشيد

تفنّن : آميختن ، گوناگون ساختن

اساطير : سخنان بيهوده ، جمع اسطوره به ضم همزه ، و اسطاره ، به كسر است

دهاس : جاى هموار نرم بى‏شن و سنگريزه ديماس : جايى كه بسيار تاريك است ،مانند سرداب و نظير آن

مرقبة : جاى بلندى كه ستاره شناس بدانجا بالا مى‏رود

أنوق : عقاب

عيّوق : ستاره معروف

تنهد : يورش برد

أرتجت : بسته بود

ترجمه

« امّا بعد ، وقت آن رسيده است كه با تيزبينى و ژرف نگرى ، در امور بنگرى [ و براى آگاهى به حقايق ] از آنها بهره بگيرى . زيرا تو با ادعاى باطلت ، به راههايى كه پيشينيان تو رفته بودند ، رفتى ، و بى ‏باكانه خود را در منجلاب دروغها انداختى ، و چيزهايى را كه بالاتر از حدّ تو بود ، به دروغ به خود بستى ، و چيزى را كه نزد تو امانت سپرده بودند ، در ربودى ، از آن‏رو كه منكر حق شوى و زير بار چيزى كه از گوشت و خونت براى تو مهمتر است نروى در حالى كه فضاى گوشت از آن آكنده و سينه‏ات از آن پر است ، آيا اگر از حق و راستى بگذريم چيزى جز گمراهى آشكار هست ؟

و آيا پس از روشن شدن حق چيزى جز اشتباهكارى و آميختن حق به باطل وجود دارد ؟ بنابر اين از آميختن حق و باطل برحذر باش ، زيرا فساد ، مدتى است كه پرده‏هاى خود را آويخته و تاريكى‏اش چشمها را كور كرده است .

نامه‏اى از تو دريافت كردم ، كه مطالبش آشفته و گفتارش سست‏تر از آن بود كه معنى صلح و سازش از آن برخيزد ، در حالى كه افسانه‏ هايى در آن بود كه از حدّ دانش و حوصله تو بيرون است و بافته و ساخته تو نيست ، نسبت تو به اين مطالب مانند كسى است كه در زمين شنزار فرو رفته و خطاكارى كه در جاى تاريك مرتكب اشتباه شده و خود را به جاى بلندى برده‏اى كه رسيدن به آن بسيار دور و نشانه‏ هاى آن بر تو مستور است و عقاب بدانجا نرسد و ستاره عيّوق هم با آن برابر نشود .

پناه به خدا كه بعد از من ، تو زمام كارهاى مسلمين را در دست بگيرى ، يا نسبت به كسى از آنان ، عقدى يا عهدى را به تو واگذارم ، بنابر اين از هم اكنون خود را آماده ساز و دقّت كن ، كه اگر كوتاهى كردى ، پيش از آن كه مردم به جانب تو يورش برند ، درها به روى تو بسته خواهد شد و ديگر كارى كه امروز از تو قابل قبول است ، پذيرفته نخواهد بود . درود بر كسانى كه شايستگى دارند . »

شرح

اين نامه نيز مانند نامه قبلى در پاسخ معاويه است .

عبارت : امّا بعد . . . الامور ،

از باب پندگيرى و برحذر داشتن معاويه از ادعاى چيزى كه حق او نيست ، هشدار به اوست . مقصود آن است كه هنگام سود گرفتن تو از كارهاى واضح و مشاهده آنها با چشمانت فرا رسيده است .

كلمه اللّمح استعاره از درك دقيق و سريع چيزهاى مفيد است . بعضى عيون الامور نقل كرده‏اند ، يعنى واقعيت و حقيقت امورى كه جاى دقت و عبرت گرفتن است . صفت : باصر را براى مبالغه در ديدن آورده است ، مانند قول عربها كه مى‏گويند : ليل أليل ( شب بسيار تاريك ) .

عبارت : فقد سلكت . . . اللبس ،

اشاره به دليل نيازمندى معاويه به هشدارى است كه قبلا بيان شد ، يعنى رفتن او به راهى كه پيشينيانش رفته‏اند ، با چهار نشانه‏اى كه ياد شد ، ادعاهاى بيهوده‏اش ، ادعاى چيزى كه حق او نبود ، از قبيل خون عثمان ، طلحه ، زبير و نظير اينها ، ورودش در منجلابهاى دروغ ،ورودش در غفلت از پيامد بدانها . امّا دروغهاى وى در ادعاى خود روشن است ،و چيزى كه از حد او بالاتر است همان امر خلافت مى‏باشد .

و چيزى كه نزد او به امانت گذارده بودند و او در ربود ، عبارت از اموال و سرزمينهاى مسلمانان بود كه بر آنها مسلط شده بود ، مقصود امام ( ع ) اين است كه از طرف خدا اين امانت در نزد او بوده است .

كلمات : فرارا و جحودا مصدرهايى هستند كه جايگزين حال گرديده‏اند .

چيزى كه براى او از گوشت و خونش لازمتر بود ، عبارت است از سخنانى كه از پيامبر خدا ( ص ) شنيده و سينه‏اش در موارد مختلف از علم بدانها مملو بود ، مانند سخنان پيامبر ( ص ) در غدير خم و ديگر جاها كه بايد بدانها سر مى ‏نهاد ، از گوشت و خونش مهمتر بودند ، از آن‏رو كه گوشت و خون همواره در تغيير و تبديلند ، امّا ضرورت فرمان بردن از پيامبر ( ص ) امرى است لازم كه هيچ گونه تغيير و دگرگونى در آن روا نيست ، كلمه صدر ( سينه ) را به طور مجاز از باب اطلاق نام متعلّق بر متعلّق به در قلب به كار برده است و با اشاره به آيه مباركه ، بر اين مطلب توجه داده است كه آن حقى را كه نسبت به من اطلاع دارى ، براى كسى كه تجاوز به آن حق نمايد ، جز گمراهى و هلاكت چيزى نيست ، زيرا حقّ مرزى است كه اگر كسى از آن تجاوز نمايد به يكى از دو سوى افراط يا تفريط مى‏افتد ، و همچنين پس از آن كه جريان كار من براى تو واضح شد ، كار تو چيزى جز مغالطه كارى نيست .

آنگاه معاويه را از اشتباهكارى كه مشتمل بر آميختن حق و باطل است برحذر داشته و مقصود از اشتباهكارى همان خونخواهى عثمان است ، و كلمه : اللبسه ( پرده پوشى ) استعاره آورده شده ، براى آنچه در داخل آن اشتباهكارى قرار گرفته است از باب شباهت آن به پيراهن و نظاير آن . و دليل برحذر داشتن وى از اين كار و توقّف و تأمّل در برابر آن را ، چنين بيان كرده است . فانّ الفتنة . . . ظلمتها ، و اين عبارت ، خود صغراى قياس مضمرى است .

كلمه جلابيب ( روپوشها ) را براى كارهاى شبهه ناكى استعاره آورده است كه چشمان اشتباهكاران را بر حقّ ، نابينا مى‏ سازد ، همان طورى كه زن به هنگام آويختن چادر بر روى صورتش ، چيزى را نمى‏بيند . و هم چنين لفظ : الظّلمة ( تاريكى ) را از نظر مشتبه شدن كارها در جايى كه حق و باطل به هم آميخته مى‏شود ، و راهى به سمت حق برده نمى‏شود ، استعاره آورده است ، هم چون تاريكى كه كسى در آن راه به جايى نمى‏ برد . كلمات اغداف و اعشاء را از باب ترشيح به كار برده است .

و بعد امام ( ع ) شروع به بيان چگونگى نامه معاويه نموده و ابتدا آن را نكوهش كرده است . و چون محور نامه هم لفظ بوده است و هم معنى امام ( ع ) نخست به نكوهش از لفظ آن پرداخته است به اين ترتيب كه آن از نوع الفاظ در هم ريخته يعنى الفاظ گوناگونى بود كه قسمتى با قسمت ديگر ارتباط نداشت .

عبارت : ( ضعفت قواها عن السّلم )

يعنى نامه جنبه قوّتى نداشت كه باعث صلح و سازش شود . و به نكوهش معناى آن نيز بدين گونه اشاره كرده است كه افسانه‏هايى سست بافته بود كه از جهت علمى استوار نبود ، زيرا مايه علمى نداشت ، و از نظر حلم و بردبارى نيز ضعيف بود از آن‏رو كه ، از خشونتى برخوردار بود كه با حلم و بردبارى و همچنين با هدف صلح ، سازش ندارد . كلمه : الحوك استعاره براى روشن سخن است .

جمله : اصبحت منها

صفت براى اساطير است . وجه شباهت معاويه به خائض ( فرو رفته ) ، و خابط ( خطاكار ) ، گمراهى و راه نيافتن به طريق حق بوده است همان طورى كه شخص فرو رفته در شنزار و مرتكب خطا در تاريكى چنين است .

سرانجام امام ( ع ) شروع به پاسخ دادن كرده است ، چه قصد معاويه در نامه خود آن بود كه امام ( ع ) او را پس از خود به خلافت تعيين كند تا با امام بيعت كند ، اين بود كه امام ( ع ) او را نخست به سبب چنين درخواستى كه شايستگى‏اش را نداشت ، سرزنش كرده با اين عبارت : و ترقّيت . . . العيّوق .

كلمه : المرقبة استعاره براى امر خلافت آورده شده است . با كلمه ترقّى و چهار صفت پس از آن صنعت ترشيح به كار رفته زيرا كه مرقبه . . . جاى بلندى كه ستاره شناس بدان جا بالا مى‏رود بايد داراى چنان اوصافى باشد .

امام ( ع ) از ميان پرندگان عقاب را برگزيده چون اين پرنده است كه آهنگ جاهاى بلند از قبيل قلّه كوههاى سرسخت را مى‏كند و در آنجا آشيانه مى‏سازد .

و بعد با منزّه داشتن خداوند پاك از اين كه معاويه ، پس از امام ، در كارى از امور مسلمين دخالت داشته ، و يا درباره كسى عهدى و يا پيمانى را اجرا كند او را از خواسته خود منصرف كرده است . عقد مانند نكاح و معاملات و اجاره ، و عهد ، مانند بيعت ، امان دادن به كسى ، سوگند ، و بر عهد گرفتن چيزى ، يعنى هيچ كدام از اينها بر معاويه روا نيست .

و پس از اين كه او را از خواسته خود نااميد كرده به وى دستور داد ، تا خود را آماده نگرش درباره آن چيزى كند كه به مصلحت اوست ، يعنى همان فرمانبردارى و اطاعت از امام ، و او را در صورت كوتاهى درباره مصلحت خود به پيامد تقصيرش يعنى حمله بندگان خدا بر او ، و بسته شدن درها بر روى او ، و پذيرفته نشدن بهانه‏اى كه آن وقت پذيرفتنى بوده تهديد كرده است . توفيق از جانب خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 63 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

63 از جمله نامه‏هاى امام ( ع ) در پاسخ نامه معاويه

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا كُنَّا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَلَى مَا ذَكَرْتَ مِنَ اَلْأُلْفَةِ وَ اَلْجَمَاعَةِ فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَ كَفَرْتُمْ وَ اَلْيَوْمَ أَنَّا اِسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُكُمْ إِلاَّ كَرْهاً وَ بَعْدَ أَنْ كَانَ أَنْفُ اَلْإِسْلاَمِ كُلُّهُ ؟ لِرَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ حِزْباً وَ ذَكَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ ؟ طَلْحَةَ ؟ وَ ؟ اَلزُّبَيْرَ ؟ وَ شَرَّدْتُ ؟ بِعَائِشَةَ ؟ وَ نَزَلْتُ بَيْنَ اَلْمِصْرَيْنِ وَ ذَلِكَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلاَ عَلَيْكَ وَ لاَ اَلْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْكَ وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ زَائِرِي فِي جَمْعِ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ قَدِ اِنْقَطَعَتِ اَلْهِجْرَةُ يَوْمَ أُسِرَ أَخُوكَ فَإِنْ كَانَ فِيكَ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ فَإِنِّي إِنْ أَزُرْكَ فَذَلِكَ جَدِيرٌ أَنْ يَكُونَ اَللَّهُ إِنَّمَا بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِلنِّقْمَةِ مِنْكَ وَ إِنْ تَزُرْنِي فَكَمَا قَالَ أَخُو ؟ بَنِي أَسَدٍ ؟

مُسْتَقْبِلِينَ رِيَاحَ اَلصَّيْفِ تَضْرِبُهُمْ
بِحَاصِبٍ بَيْنَ أَغْوَارٍ وَ جُلْمُودِ

وَ عِنْدِي اَلسَّيْفُ اَلَّذِي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَ خَالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ وَ إِنَّكَ وَ اَللَّهِ مَا عَلِمْتُ اَلْأَغْلَفُ اَلْقَلْبِ اَلْمُقَارِبُ اَلْعَقْلِ وَ اَلْأَوْلَى أَنْ يُقَالَ لَكَ إِنَّكَ رَقِيتَ سُلَّماً أَطْلَعَكَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَيْكَ لاَ لَكَ لِأَنَّكَ نَشَدْتَ غَيْرَ ضَالَّتِكَ وَ رَعَيْتَ غَيْرَ سَائِمَتِكَ وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لاَ فِي مَعْدِنِهِ فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَكَ مِنْ فِعْلِكَ وَ قَرِيبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ وَ أَخْوَالٍ حَمَلَتْهُمُ اَلشَّقَاوَةُ وَ تَمَنِّي اَلْبَاطِلِ عَلَى اَلْجُحُودِ ؟ بِمُحَمَّدٍ ص ؟

فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ حَيْثُ عَلِمْتَ لَمْ يَدْفَعُوا عَظِيماً وَ لَمْ يَمْنَعُوا حَرِيماً بِوَقْعِ سُيُوفٍ مَا خَلاَ مِنْهَا اَلْوَغَى وَ لَمْ تُمَاشِهَا اَلْهُوَيْنَى وَ قَدْ أَكْثَرْتَ فِي قَتَلَةِ ؟ عُثْمَانَ ؟ فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ اَلنَّاسُ ثُمَّ حَاكِمِ اَلْقَوْمَ إِلَيَّ أَحْمِلْكَ وَ إِيَّاهُمْ عَلَى كِتَابِ اَللَّهِ تَعَالَى وَ أَمَّا تِلْكَ اَلَّتِي تُرِيدُ فَإِنَّهَا خُدْعَةُ اَلصَّبِيِّ عَنِ اَللَّبَنِ فِي أَوَّلِ اَلْفِصَالِ وَ اَلسَّلاَمُ لِأَهْلِهِ

لغات

انف الاسلام : آغاز اسلام

تشريد : دور ساختن و تار و مار كردن

استرفه : به رفاه و گشايش حال خود ،

بشتاب اغوار : زمين پست

اغصصت السيف بفلان : شمشير آن را در تنگنا قرار داد و او مغلوب گشت زيرا مضروب كسى است كه با شمشير در تنگنا قرار مى‏گيرد ، به اين معنى كه جلوش باز نيست و اميد پيشرفت ندارد و بعضى با ضاد نقطه‏ دار نقل كرده ‏اند ،يعنى شمشير را آهخته بر آنها قرار دادم

مقارب به كسر راء : ناتمام

ترجمه

« امّا بعد ، همان طورى كه گفتى ما و شما الفتى داشتيم و با هم بوديم ، اما ديروز بين ما و شما جدايى افكند ، ما ايمان آورديم و شما كافر شديد ، و امروز ما پايدار مانديم ، و شما به آشوب و فتنه پرداختيد و اگر كسى از شما مسلمان شد ، از روى اجبار و پس از آن بود كه همه بزرگان اسلام در گروه پيامبر خدا ( ص ) گرد آمده بودند .

تو در نامه‏ات يادآور شده بودى كه من طلحه و زبير را كشتم و عايشه را تارومار كردم ، و ميان آن دو شهر [ بصره و كوفه ] فرود آمدم ، اين كارى است كه به تو هيچ ارتباطى ندارد و نبايد عذر و دليل آن را به تو عرضه كرد .

و نيز متذكر شدى كه در ميان گروه مهاجران و انصار قصد مقابله با من را دارى در صورتى كه در همان روز اسارت و دستگيرى برادرت ، رشته تو با مهاجر بودن قطع شد ، بنابر اين اگر شتاب در جنگ دارى ، آرام بگير ، زيرا اگر من با تو ديدار كنم ، آن ديدارى شايسته خواهد بود ، كه خداوند براى انتقام گرفتن از تو مرا برانگيخته است و آمدن تو به مقابله من به سان گفته شاعر قبيله بنى اسد است :

مستقبلين رياح السيف تضربهم
بحاصب بين اغوار و جلمود [ 1 ]

شمشيرى كه با آن دنيا ، دايى و برادرت را در يك جا ضربت زدم ، هنوز نزد من است ، به خدا قسم آن طور كه من فهميدم ، دلت در غلاف گمراهى و عقلت سست و بى‏مايه است .

بهتر آن كه درباره تو بگويند : بر نردبانى بالا رفته‏اى كه به تو جاى مرتفع ناهنجارى را وانمود كرده كه هيچ به سود تو نيست ، بلكه به زيان تو است ، زيرا تو در صدد چيزى هستى كه گمشده تو نيست و شترى را به چرا برده‏اى كه از آن تو نيست ، و در پى كارى هستى كه شايستگى‏اش را ندارى و از اصل آن دورى ، پس چقدر فاصله است بين گفتار و رفتار تو و زود همسان عموها و دائيهايت شدى كه نگونبختى و آرزوهاى بيهوده آنان را بر انكار محمد ( ص ) واداشت ، در نتيجه به مهلكه‏ها افتادند . آنجا كه تو خود مى‏دانى ، در مقابل شمشيرهايى كه ميدان نبرد از آنها خالى نبود و سستى و كندى در آنها راه نداشت ،ايستادگى چندانى نكردند و به حفظ حريم خود توفيق نيافتند [ 2 ] .

درباره قاتلان عثمان سخن را به درازا كشاندى ، پس تو نيز در راهى كه مردم وارد شده‏اند وارد شو [ و با من بيعت كن ] آنگاه با آنان [ قاتلان عثمان ] در نزد من به محاكمه برخيز تا بر تو و آنها كتاب خدا را داور قرار دهم . امّا آنچه تو قصد كرده‏اى ، بسان فريب دادن كودك هنگام گرفتن او از شير است و درود بر كسانى كه شايسته درودند » .

شرح

معاويه در نامه‏اى كه به امام ( ع ) نوشته بود ، از الفت و اجتماع قديمى كه داشتند سخن به ميان آورده ، پس از آن قتل طلحه و زبير و تارومار كردن عايشه را به وى نسبت داده ، و او را تهديد به جنگ و قاتلان عثمان را از او طلب كرده است . و امام ( ع ) تمام اينها را به شرح زير پاسخ مى‏دهد :

اما جواب اوّل : امام ( ع ) پس از پذيرش ادّعاى معاويه نسبت به قدر مشترك فى ما بين يعنى الفت و اجتماع پيش از اسلام ، از چند جهت ، جدايى را كه وجود داشت يادآور شده است :

1 امام ( ع ) در آغاز اسلام در ميان جمعى از خويشاوندان خود اسلام آورد ، در حالى كه معاويه و فاميلش در آن وقت كافر بودند .

2 امام ( ع ) و خاندانش پيوسته در راه دين پايدار بودند ، در صورتى كه معاويه و خاندانش منحرف بودند ، و نمى‏دانستند كه منحرفند .

3 هر كس از خاندان آن بزرگوار اسلام آورد از روى ميل باطنى بود ، در صورتى كه از خاندان معاويه كسى مسلمان نشد ، مگر پس از قوت گرفتن اسلام و از روى جبر و اين هنگامى بود كه گروهى از اشراف عرب در كنار پيامبر ( ص ) گرد آمده بودند .

كلمه : انف الاسلام را براى اينان از آن‏رو كه بزرگان قبيله خود بودند ، استعاره آورده است از جمله كسانى كه روى اجبار مسلمان شدند ،ابو سفيان بود ، توضيح آن كه ، پيامبر خدا ( ص ) در جنگ فتح مكه ، شب هنگام به آنجا رسيد ، و در زمين بطحا و نواحى آن فرود آمد ، عباس بن عبد المطّلب ، در حالى كه سوار بر استر پيامبر خدا ( ص ) بود ، در اطراف مكّه ، در پى كسى مى‏ گشت ، كه به نزد قريش بفرستد تا آنها را ، به معذرت خواهى نزد رسول خدا ( ص ) بخواند ، ابو سفيان را ديد ، به او گفت : پشت سر من سوار شو ، تا تو را نزد پيامبر خدا ( ص ) ببرم ، و برايت امان‏نامه از آن بزرگوار بگيرم ، ابو سفيان وقتى كه بر پيامبر خدا ( ص ) وارد شد ، پيامبر ( ص ) اسلام را بر او عرضه كرد ، او قبول نكرد ، عمر گفت : يا رسول اللّه اجازه بده تا گردنش را بزنم ؟

و عبّاس به دليل خويشاوندى كه با او داشت از او حمايت مى‏كرد ، عرض كرد : يا رسول اللّه ، او فردا اسلام مى‏آورد ، فردا كه شد ، او را نزد رسول خدا ( ص ) آورد ، پيامبر ( ص ) اسلام را عرضه كرد ، باز هم خوددارى كرد ، عبّاس آهسته به او گفت : اى ابوسفيان ، هر چند به دل نمى‏گويى به زبان گواهى ده ، كه خدايى جز اللّه نيست ، و محمّد فرستاده خداست ، زيرا اگر نگويى ، او الآن دستور قتل تو را مى‏دهد ، اين بود كه از روى جبر ، از ترس كشته شدن ، شهادتين را بر زبان آورد ، زيرا او در اطراف پيامبر ( ص ) بيش از ده‏ هزار نفر را مى‏ديد كه به يارى او برخاسته و گرد او را گرفته‏اند ، و اين است معناى سخن امام ( ع ) : اما بعد . . . حزبا .

جواب دوم : به ادّعايى كه معاويه نسبت به قتل طلحه و زبير ، و تارومار كردن عايشه ، و فرود آمدن ميان دو شهر بصره و كوفه ، در برابر او داشت : با اين عبارت : پاسخ داده است : و ذالك . . . اليك و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن در حقيقت چنين است : و هر كه در جريان كارى نبوده است ، و هيچ گونه دخالتى نداشته ، تكليفى ندارد و عذر تقصير و كوتاهى نسبت به آن كار متوجّه او نمى‏شود .

جواب سوم : به تهديد معاويه كه امام ( ع ) را در ميان جمعى از مهاجران و انصار ملاقات خواهد كرد دو پاسخ داده است :

1 او وانمود كرده كه خود از مهاجران است ، و امام ( ع ) با اين عبارت او را تكذيب كرده است : و قد انقطعت الهجرة يوم اسر ابوك [ 3 ] ، يعنى به هنگام فتح مكّه .

توضيح آن كه ، معاويه و پدرش و گروهى از خاندانش ، پس از فتح مكه ، اظهار اسلام كردند ، و پيامبر ( ص ) فرمود : بعد از فتح مكّه ، هجرت معنى ندارد .

بنابر اين ، نام مهاجران بر ايشان ، صادق نيست . و امام ( ع ) اين را كه عباس ،ابوسفيان را به اجبار نزد پيامبر ( ص ) برد و او در معرض قتل قرار گرفت ،اسارت ، ناميده است .

بعضى اين عبارت را : يوم اسر اخوك نقل كرده‏اند ، چون عمرو بن ابى سفيان برادر معاويه در روز جنگ بدر اسير شد . بنابر اين روايت ، سخن در جهت يادآورى به معاويه است كه شأن وى و خاندانش اين بوده است كه نخست مى‏بايست اسير شوند تا اسلام بياورند ، پس چگونه با اين وصف ،ادعاى هجرت دارند ، زيرا رابطه هجرت در اين صورت از ايشان بريده است . و يوم اسر ، ظرف براى بريده شدن هجرت نمى‏شود ، زيرا هجرت بعد از فتح مكه منقطع گشته است .

2 امام ( ع ) در برابر تهديد او ، تهديد به مثل كرده است ، با عبارت : فان كان . . . مقام واحد ، و مقصود اين است كه : معاويه ، اگر در آمدن نزد من شتاب دارى ، به فكر ايمنى جان خود باش ، زيرا تو به طرف چيزى مى‏شتابى كه به ضرر توست و با اين عبارت به وى هشدار داده است : فانّى . . . واحد كه به منزله صغرا براى قياس مضمرى است .

امّا علّت تمثيل امام ( ع ) به شعر اين است كه آمدن معاويه را در بين دار و دسته‏اش به سمت خود به روبه‏رويى با بادهاى تابستانى تشبيه كرده ، و خود را نيز به سان بادهاى تابستانى دانسته است و وجه شبه را چنين قرار داده : همانطورى كه بادهاى تابستانى سنگ‏ريزه‏ها را برمى‏دارد و به صورت افرادى كه به سمت باد مى‏آيند مى‏زند .

امام ( ع ) نيز در جنگ ، با شمشيرها و نيزه‏ها بر چهره آنها مى‏كوبد ، و ما قبلا گفتيم كه امام ( ع ) ،عتبه ، جد معاويه و وليد بن عتبه ، دائى معاويه و حنظلة بن ابوسفيان برادر معاويه را كشت و كبراى مقدر چنين است : و هر كس چنان باشد ، پس بايد از او ترسيد و او را تهديد به جنگ و ستيز نكرد .

عبارت و انّك و اللّه . . . الهوينا

سرزنشى آميخته به تهديد است ، و ما در عبارت ما عملت ، موصوله است ، كلمه اغلف را استعاره از قلب معاويه آورده ،دليل استعاره آن است كه قلب وى ، وسيله ويژگيهاى جسمانى و پرده‏هاى باطل از پذيرش و درك حق به دور است ، گويى كه در غلاف و پوششى از موانع قرار گرفته است . و صفت ناتمام و ناقص در مورد عقل معاويه ، از آن جهت است كه او باطل را برگزيده است .

آنگاه امام ( ع ) چيزى را از باب سرزنش و ملامت به معاويه اعلام فرموده كه سزاوار است تا درباره او بگويند ، كلمه السّلم را استعاره براى حالتى آورده است كه معاويه مرتكب شده ، و جايگاهى كه وى در صدد رسيدن بدان جاست ،و با ذكر عبارت ارتقاء و بالا رفتن ، صنعت ترشيح به كار برده است . كلمه مطلع مصدر ميمى و احتمالا اسم مكان باشد .

امام ( ع ) براى اثبات درستى سخن خود ، با اين عبارت : لانك . . . معدنه ،استدلال كرده و كلمات الضّالة السّايمة ، را براى موضعى كه وى شايسته جستن و ايستادن در آن جاست استعاره آورده ، و جز اين يعنى امر خلافت را او شايستگى ندارد .

عبارت : النشيد و الراعى

( جوينده و چراننده ) را از باب صنعت ترشيح به كار برده است . سرانجام پس از بيان گفتار و رفتار وى ، از اين تعجب كرده كه محور سخن وى در ظاهر خونخواهى عثمان ، و به طورى كه ادعا كرده ، ردّ خلاف شرع است ، در صورتى كه محور رفتار و حركاتش ، دست يافتن به حكومت و شورش در برابر امام عادل است ، و چه قدر فاصله است بين اين دو محور .

آنگاه به شباهت نزديك او با عموها و دائيهايش نظر داده است . ما در ما اشبهت مصدريه است ، و مصدر مبتدا و قريب خبر آن است .

از جمله شقاوتمندان از ميان عموهاى معاويه ، حمالة الحطب ، و از دائيهايش وليد بن عتبه است ، اعمام و اخوال را از آن رو نكرده آورده كه معاويه عمو و دائى زيادى نداشته ، يكى و دو تا را نيز براى مبالغه ، به طور مجاز ، در مورد ناسزاگويى ،مى‏توان به صورت جمع نكرده آورد ، در صورتى كه جمع معرفه چنين نيست .

ودر عبارت : « حملتهم . . . الهوينا » اشاره به وجه شبه ، نموده است .و جمله :حملتهم ، در موضع جر ، صفت اخوال است ، مقصود امام ( ع ) از شقاوت ،بدبختى است كه در دنيا و آخرت براى آنها مسلّم و قطعى است ، و آنان به دليل انكار حقانيّت محمد ( ص ) ، و آرزوى باطلى كه همواره در سر مى‏پروراندند ، و جان و مال خود را در راه آن صرف مى‏كردند ، يعنى مغلوب ساختن پيامبر ( ص ) و خاموش كردن نور نبوّت و بر پا داشتن شرك آماده براى آن شقاوت بودند .

كلمه : بوقع متعلق به فصرعوا ، و عبارت : ما خلا صفت براى : سيوف ، و لفظ : مماشاة استعاره است ، مقصود آن است كه ، بر ضربت آن شمشيرها سستى و كندى راه نداشت ، و بعضى لم يماسّها با سين بدون نقطه از مماسّه نقل كرده‏اند ، يعنى : چيزى از اين اوصاف بدانها در نياميزد .

چهارم : به مطالبه قاتلان عثمان توسط معاويه ، امام ( ع ) با عبارت :فادخل . . . پاسخ داده ، و مقصودش آن است كه همان طورى كه مردم ، اطاعت و بيعت كرده‏اند ، تو هم وارد جمع مردم باش درستى پاسخ روشن است .

زيرا براى دو مدّعى و مخالف ، حاكمى لازم است ، و امام ( ع ) آن روز ، حاكم بر حقّ بوده ، و معاويه حق نداشته ، گروهى از مهاجران و انصار را از او مطالبه كند تا به وى تسليم كند و او بدون محاكمه آنها را بكشد ، بلكه او بايد سر به فرمان امام ، نهاده و احكام او را در مورد خود جارى بداند ، تا ديگران را به محاكمه بطلبد ، چه به سود و چه به زيان وى باشد .

عبارت : و امّا تلك التى تريد

يعنى فريب از شام ، به منظور اعتراف امام به فرمانروايى معاويه بر شام است ، وجه شبه آن فريب به فريب كودك ، سستى و روشنى خدعه بودن آن براى هر كسى است . و امّا اين كه امام ( ع ) فرمود : درود بر شايستگان ، از آن روست كه معاويه در نزد امام ( ع ) شايسته درود نبوده است .

_____________________________

[ 1 ] به سمت بادهاى تابستانى آيند كه سنگ ريزه‏ها را از ميان زمينهاى پست و قلوه سنگها برمى‏دارد و بر آنها مى‏زند .

[ 2 ] اشاره حضرت به جنگهاى بدر و حنين است كه در آن جنگها بسيارى از خويشاوندان معاويه به دست مسلمين هلاك شدند م .

[ 3 ] در نهج البلاغه‏ها اكثرا ( أخوك ) آمده است ، چنانكه در متن اينجا نيز ( اخوك ) بوده است امّا به طورى كه ملاحظه مى‏شود ، ( ابوك ) مناسبتر با داستان فتح مكه و ( اخوك ) مناسب با ( جنگ بدر ) است م .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

نامه 62 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

62 از نامه‏ هاى امام ( ع ) به ابو موسى اشعرى كه از طرف آن بزرگوار حاكم كوفه بود ،وقتى كه خبر رسيد ، مردم را از رفتن به كمك امام ( ع ) مانع مى‏ شود ، آن‏گاه كه ايشان را براى جنگ با اصحاب جمل خواسته بود .

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ ؟ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ إِلَى ؟ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ قَيْسٍ ؟ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ قَوْلٌ هُوَ لَكَ وَ عَلَيْكَ فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِي عَلَيْكَ فَارْفَعْ ذَيْلَكَ وَ اُشْدُدْ مِئْزَرَكَ وَ اُخْرُجْ مِنْ جُحْرِكَ وَ اُنْدُبْ مَنْ مَعَكَ فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَتُؤْتَيَنَّ مِنْ حَيْثُ أَنْتَ وَ لاَ تُتْرَكُ حَتَّى يُخْلَطَ زُبْدُكَ بِخَاثِرِكَ وَ ذَائِبُكَ بِجَامِدِكَ وَ حَتَّى تُعْجَلُ عَنْ قِعْدَتِكَ وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِكَ كَحَذَرِكَ مِنْ خَلْفِكَ وَ مَا هِيَ بِالْهُوَيْنَى اَلَّتِي تَرْجُو وَ لَكِنَّهَا اَلدَّاهِيَةُ اَلْكُبْرَى يُرْكَبُ جَمَلُهَا وَ يُذَلُّ صَعْبُهَا وَ يُسَهَّلُ جَبَلُهَا فَاعْقِلْ عَقْلَكَ وَ اِمْلِكْ أَمْرَكَ وَ خُذْ نَصِيبَكَ وَ حَظَّكَ فَإِنْ كَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَى غَيْرِ رَحْبٍ وَ لاَ فِي نَجَاةٍ فَبِالْحَرِيِّ لَتُكْفَيَنَّ وَ أَنْتَ نَائِمٌ حَتَّى لاَ يُقَالَ أَيْنَ فُلاَنٌ وَ اَللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ وَ مَا يُبَالِي مَا صَنَعَ اَلْمُلْحِدُونَ

ترجمه

« از بنده خدا على امير مؤمنان به عبد اللّه بن قيس : اما بعد ، از قول تو مطلبى براى من نقل كردند كه هم به سود تو و هم به زيان تو است . وقتى كه پيك من نزد تو آمد ، دامن به كمر زن و كمربند خود را محكم ببند ، و از لانه‏ات بيرون بيا ، و هر كس با تو همراه است دعوت كن ، پس اگر باور داشتى به سمت ما بيا و اگر بيمناك بودى از ما دور شو .

به خدا قسم هر جا بروى تو را جلب مى‏كنند و تو را به حال خود نمى‏گذارند ، تا خوب و بد و گداخته و ناگداخته‏ات با هم مخلوط و وضعت روشن شود . و تا بر جايت بنشينى از روبرويت همچون پشت سرت بيمناك باشى .

فتنه اصحاب جمل فتنه‏اى نيست كه تو ساده تصور كرده‏اى ، بلكه مصيبتى ناگوار و فاجعه‏اى بس بزرگ است ، كه بايد بر شتر آن سوار شد و سختى‏اش را آسان و ناهموارى‏اش را هموار گرداند ، بنابر اين عقلت را به كار گير و بر خود مسلّط باش ،و بهره و نصيبت را از فرصتى كه دارى بگير ، در آن صورت اگر نخواستى ، به تنگنايى برو كه راه رستگارى نيست .

ديگران شايستگى كفايت اين كار را دارند به حدّى كه تو در خواب باشى و كسى نگويد كه فلانى كجاست ؟ و به خدا قسم كه اين نبرد حق و باطل است و سركرده آن كسى است كه حق را مى‏طلبد و باكى ندارد كه ملحدان و بى‏دينان چه مى‏كنند » .

شرح

از ابوموسى اشعرى نقل كرده‏اند كه وى به هنگام حركت على ( ع ) به جانب بصره ، و كمك خواهى آن حضرت از مردم كوفه ، مردم را از يارى آن حضرت باز مى‏داشته و مى‏گفته كه اين يك فتنه‏اى است و نبايد وارد فتنه شد ، و رواياتى را از پيامبر نقل مى‏كرد ، متضمن اين معنى كه خوددارى و كناره‏گيرى از فتنه واجب است .

اين بود كه امام ( ع ) اين نامه را به او نوشت و به وسيله فرزندش امام حسن ( ع ) نزد او فرستاد . و مطلبى كه از قول ابو موسى به امام ( ع ) رسيده بود ،همان نهى مردم و برحذر داشتن ايشان از قيام بود ، و اين همان سخنى است كه به لحاظ ظاهر دين به سود ابو موسى بوده است ، و اما منع مردم از ورود در فتنه از چند جهت به زيان او بوده است .

1 از تلاش و كوشش او پيدا بود كه ، هدفى جز بازداشتن مردم از يارى امام ( ع ) نداشت و امام ( ع ) بخوبى از اين مطلب آگاه بود . و در حقيقت اين كار ،به خوارى كشيدن دين بود . و نتيجه زيانبخش آن از جانب امام ( ع ) و در آخرت از طرف خداوند متعال عايد خود وى مى‏شد .

2 چون امام ( ع ) در پيكار خود بر حق بود ، منع ابو موسى از يارى مردم به او به دليل ناآگاهى‏اش نسبت به موقعيت امام ( ع ) و ضرورت كمك به وى بوده است و زيان و ضرر سخن جاهلانه به گوينده آن برمى‏گردد .

3 ابو موسى در اين سخن به تناقض‏گويى پرداخته و سخن خويش را نقض كرده است ، زيرا از يك طرف از ورود در فتنه و همكارى با مردم در هنگام فتنه نهى كرده و خبرى را نقل كرده كه در چنان موقعيتى ضرورت خوددارى از فتنه را مى‏طلبد ، در حالى كه او فرمانروايى بود كه در مخالفت با مقام ولايت سخن مى‏گفت ، و اين عمل متناقض به زيان او بود ، نه به سود او .

آنگاه امام ( ع ) در وقت فرستادن پيك خود به نزد وى ، اوامرى چند از راه هشدار و تهديد صادر فرمود :

1 دامن به كمر بزند و كمربندش را محكم ببندد ، و اين دو جمله كنايه از آماده شدن براى اجراى فرمان قطعى و سرعت در كار است .

2 از لانه‏اش بيرون بيايد ، مقصود امام ( ع ) ، بيرون آمدن وى از شهر كوفه است . و كلمه : جحر ( لانه ) را به ملاحظه همسانى وى با روباه و نظاير آن ،استعاره آورده است .

3 بخواند : يعنى سپاهيانى را كه همراه اوست بسيج كند ، و آنها را به خروج از كوفه بخواند . عبارت : فان حقّقت يعنى : حقيقت امر مرا باور داشتى و دانستى كه من بر حقّم ، پس به طرف من بيا . يعنى آنچه دستور مى‏دهم اجرا كن ،و اگر سستى كردى : يعنى اگر بيمناك بودى و از اين كار و شناخت آن عاجز بودى ، خوددارى كن .

سپس به فرض خوددارى ، او را تهديد كرده و سوگند ياد كرده است كه هر جا باشد ، كسانى به سراغ او خواهند رفت و او را به حال خود نخواهند گذاشت ، تا خوب و بد ، گداخته و ناگداخته او را به هم مخلوط كنند .

و اين دو عبارت دو مثلند ، كنايه از اين كه در آرامش او خلل وارد كنند و خاطرش رامشوش سازند ، چنان كه سربلندى او را به خوارى بياميزند و در شادى‏اش ، اندوه و در آسانى كارش ، سختى داخل كنند تا خيلى زود عاقبت خوددارى كردن براى او روشن شود ، مقصود امام ( ع ) از اين كه مى‏فرمايد زود باشد كه از روبرويش همچون پشت سرش بيمناك شود ، كنايه است از نهايت ترسى كه او را فرا خواهد گرفت .

البتّه ترس از پشت سر را در تشبيه اصل قرار داده است ، از آن‏رو كه انسان از پشت سر بيشتر مى‏ترسد . بعضى گفته‏اند : مقصود امام ( ع ) آن است كه وى از دنيا آنچنان بترسد كه از آخرت مى‏ترسد .

عبارت : و ما هى بالهوينا

يعنى اين داستان مورد نظر تو [ فتنه جمل ] داستان ساده‏اى نيست كه تو اميدوارى بر وفق مراد تو باشد ، بلكه مصيبت و حادثه بزرگى از مصائب و رويدادهاى زمان است .

عبارت : يركب جملها

يعنى : بر آنها چيره شد ، و سختى آنها را به آسانى مبدّل كرد ، خلاصه آنكه ، كارهاى دشوار را ساده و آسان گرداند . و اين سخن كنايه از دشوارى و سختى حادثه است .

آنگاه تهديد و اخطار خود را با چند دستور ، و نصيحت و اندرز به او ، ادامه داده است :

1 عقل و انديشه‏اش را به كار بندد . احتمال دارد ، كلمه : عقله به عنوان مصدر تأكيدى منصوب باشد ، فرمانى است مبنى بر اين كه وى نه به هواى نفس بلكه به عقل خود مراجعه كند ، و از اين رويداد بزرگ عبرت بگيرد . و بعضى گفته‏اند : عقله مفعول به است ، يعنى عقلت را مهار كن و آن را بر تميز حق از باطل وادار ، و بر چيزهاى ناروا مشغول نساز .

2 بر كار خود ، يعنى موقعيّت و راه و روش خود ، مسلّط باشد ، و جريان كارش بر اساس عدل و حق باشد نه بر پايه باطل و ناروا .

3 بهره و نصيب خود را از اطاعت دستور و انجام فرمان امام ( ع ) در راه يارى وى و دفاع از دين خدا ، بگيرد [ اين فرصت را غنيمت شمارد ] . بعضى گفته ‏اند : مقصود اين است كه : مقدار بهره‏اى كه نصيب تو است بگير ، و از حدّ خود تجاوز نكن .

و بعد در دنباله فرمايش قبلى ، او را مأمور كرده ، كه در صورت ناخشنودى از پيشنهاد امام ( ع ) و عدم اطاعت از فرمان وى ، از مقام ولايت و حكومت كنار رود .

عبارت : و بالحرىّ لتكفينّ

يعنى : چه قدر ترسناك است ديگران اين كار را به عهده گيرند در حالى كه تو از فرمان خدا غافل و در خواب باشى به حدّى كه به دليل بى‏ارزشى تو كسى از تو نپرسد ، و نگويد فلانى كجاست . آنگاه ، سوگند ياد كرده است كه آن بر حق است ، يعنى : جريان مورد نظرى كه عبارت از جنگ بصره است ، و او درگير بوده ، بر حق بوده و خود نيز صاحب حق است يعنى :

نسبت به آنچه مدّعى است ، بر حق و با علم و آگاهى اقدام كرده ، نسبت به آنچه بى‏ دينان درباره دين خدا در راه مخالفت با وى مرتكب شده‏اند باكى ندارد ،از آن‏رو كه وى به درستى راه خود نه راه آنان شناخت و آگاهى دارد .

 

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

نامه 61 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

61 از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به مردم مصر كه توسط مالك اشتر ، موقعى كه او را فرمانرواى مصر كرد فرستاد .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ ؟ مُحَمَّداً ص ؟ نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى اَلْمُرْسَلِينَ فَلَمَّا مَضَى ع تَنَازَعَ اَلْمُسْلِمُونَ اَلْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لاَ يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ اَلْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا اَلْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلاَّ اِنْثِيَالُ اَلنَّاسِ عَلَى فُلاَنٍ يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ اَلنَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ اَلْإِسْلاَمِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ ؟ مُحَمَّدٍ ص ؟

فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ اَلْإِسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ اَلْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَيَتِكُمُ اَلَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلاَئِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ اَلسَّرَابُ وَ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ اَلسَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ اَلْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ اَلْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اِطْمَأَنَّ اَلدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ وَ مِنْهُ إِنِّي وَ اَللَّهِ لَوْ لَقِيتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلاَعُ اَلْأَرْضِ كُلِّهَا مَا بَالَيْتُ وَ لاَ اِسْتَوْحَشْتُ وَ إِنِّي مِنْ ضَلاَلِهِمُ اَلَّذِي هُمْ فِيهِ وَ اَلْهُدَى اَلَّذِي أَنَا عَلَيْهِ لَعَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ نَفْسِي وَ يَقِينٍ مِنْ رَبِّي وَ إِنِّي إِلَى لِقَاءِ اَللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ لِحُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَيَتَّخِذُوا مَالَ اَللَّهِ دُوَلاً وَ عِبَادَهُ خَوَلاً وَ اَلصَّالِحِينَ حَرْباً وَ اَلْفَاسِقِينَ حِزْباً فَإِنَّ مِنْهُمُ اَلَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ اَلْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِي اَلْإِسْلاَمِ وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ اَلرَّضَائِخُ فَلَوْ لاَ ذَلِكَ مَا أَكْثَرْتُ تَأْلِيبَكُمْ وَ تَأْنِيبَكُمْ وَ جَمْعَكُمْ وَ تَحْرِيضَكُمْ وَ لَتَرَكْتُكُمْ إِذْ أَبَيْتُمْ وَ وَنَيْتُمْ أَ لاَ تَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِكُمْ قَدِ اِنْتَقَصَتْ وَ إِلَى أَمْصَارِكُمْ قَدِ اُفْتُتِحَتْ وَ إِلَى مَمَالِكِكُمْ تُزْوَى وَ إِلَى بِلاَدِكُمْ تُغْزَى اِنْفِرُوا رَحِمَكُمُ اَللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّكُمْ وَ لاَ تَثَّاقَلُوا إِلَى اَلْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ وَ يَكُونَ نَصِيبُكُمُ اَلْأَخَسَّ وَ إِنَّ أَخَا اَلْحَرْبِ اَلْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْهُ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

مهين : گواه .

روع : قلب .

انثيال : ازدحام ،هجوم ، ريختن .

راح : رفت .

زهق : از بين رفت ، از هم پاشيد

تنهنه : گسترش يافت

طلاع الارض : پر شدن زمين آسى : غمگين كرده است

الدّولة فى المال به ضم دال : مال يك بار دست اين و يك بار دست آن باشد

خول : بردگان ، غلامان

رضخ : رشوه ، اصل واژه به معنى تيراندازى است تأليب : وادار ساختن

تأنيب : سرزنش كردن

ونى : سستى ، ناتوانى تزوى مى‏گيرد ، تصرف مى‏كند .

تبوءوا : بر مى‏گرديد

خسف : كاستى

ترجمه

« امّا بعد ، خداوند پاك ، محمّد ( ص ) را به عنوان بيم دهنده جهانيان ، و گواه بر پيامبران ، برانگيخت ، و چون آن گرامى رحلت كرد ، پس از او ، مردم ، درباره خلافت با يكديگر به كشمكش پرداختند ، به خدا قسم كه به دلم نمى‏ نشست و از خاطرم نمى ‏گذشت كه مردم عرب بعد از آن بزرگوار ، خلافت را از خاندان او به ديگرى واگذارند ، و بويژه آن را از من دريغ دارند ، چيزى مرا ناراحت نكرد ، مگر روى آوردن مردم به سوى فلان كه با او به بيعت پردازند .

اين بود كه من دست نگه داشتم ، تا اين كه ديدم گروهى از مردم از اسلام برگشتند و دعوى از بين بردن دين محمد ( ص ) را كردند .

ترسيدم ، اگر به يارى اسلام و مسلمين نشتابم ، شاهد خرابى و ويرانى آن بشوم ، كه در آن صورت غم و غصّه آن بر من بيشتر از دست نيافتن به حكومت بر شما باشد ، آن حكومتى كه متاع چند روز دنياست كه همچون سراب نابود ، و يا چون ابر از هم پاشيده مى‏شود .

در نتيجه از ميان آن همه رويدادها به پا خاستم تا نادرستيها مهار شد و از بين رفت ، و كشتى دين آرام گرفت و از تلاطم باز ايستاد . » و از همين نامه است :

« به خدا قسم ، اگر من به تنهايى با آنها [ لشگريان معاويه ] رودررو شوم در حالى كه آنان همه روى زمين را پر كرده باشند نه باكى خواهم داشت و نه به هراسى مى‏افتم .

و من گمراهيى را كه آنان گرفتار آنند و رستگاريى را كه خود به آن رسيده ‏ام ، به چشم خويش مى‏بينم و از سوى خداى خود بدان باور دارم .

و من به ديدار پروردگارم مشتاق ، و به جزا و پاداش نيك او اميدوارم ، امّا غم من براى آن است كه امر اين امّت را نادانان و بدكارانشان بر عهده گيرند ، و مال خدا را بين خود ، دست به دست كنند ، و بندگان خدا را به صورت غلامان ، افراد خوب را به صورت دشمنان ، و بدان را دار و دسته و همكار خود قرار دهند .

براستى از ايشان كسى هست كه در ميان شما مسلمانان باده گسارى كرد و درباره او حدّى را كه در اسلام تعيين شده ، اجرا كردند ، و برخى از آنان تا چيزكى بابت اسلام آوردن به آنان عطا نشد اسلام نياورند ، پس اگر اينها نبود ، من شما را زياد اصرار و سرزنش نمى‏كردم ، و بر جمع شدن و ترغيب شما پافشارى نمى‏كردم ، و اگر زير بار نمى ‏رفتيد و سستى مى‏كرديد به حال خودتان مى‏گذاشتم .

آيا نمى‏بينيد [ بر اثر غلبه دشمن ] سرزمينتان كم شد و بر شهرهاى شما استيلا يافته‏ اند و به اموال شما دست يازيده‏اند ، و در شهر و ديارتان جنگ و ستيز مى‏كنند .

خدا شما را بيامرزد ، به پيكار با دشمنتان رهسپار شويد ، و زمينگير نباشيد تا به پستى نيفتيد ، و به خوارى و ذلّت برنگرديد ، در نتيجه پست‏ترين چيز نصيب شما نگردد ، براستى حريف جنگ هوشيار و بيدار است ، هر كس بخوابد دشمن از او غافل نيست و بيدار است و السلام » .

شرح

امام ( ع ) نامه را با شرح حال پيامبر ( ص ) آغاز كرده است كه او بيم دهنده همه مردم جهان به مجازات سخت الهى ، و گواه بر پيامبران بود كه اينان از طرف خدا فرستاده شده‏ اند و در اين جهت آنها را تصديق و تاييد مى‏كرد . و بعد از آن به شرح حال مسلمانان كه در امر خلافت به كشمكش و نزاع با يكديگر پرداختند ،و كم كم به شرح حال خود با مردم پرداخته ، به عنوان گله و شكايت از منحرف ساختن امر خلافت از وى با اين كه او بدان سزاوارتر بود ، و هجوم بر بيعت با فلان فلان كنايه از ابوبكر است و خوددارى از اقدام براى به دست آوردن حكومت تا زمان ابى بكر كه به ارتداد مردم از اسلام و طمع بستن بنى اميّه به نابودى دين انجاميد .

آنگاه به شرح حال خود از بيمناك بودنش بر اسلام و مسلمين پرداخته كه مبادا رخنه در اسلام بيفتد و يا بناى اسلام ويران گردد ، در نتيجه غم و مصيبت او درباره ويرانى اساس ديانت بيشتر از دست نيافتن به حكومت كوتاه مدتى باشد كه نتيجه‏اش اصلاح فروع و جزئيات دين است ، و نابودى حكومت را به نابودى سراب و از هم پاشيدن ابرها تشبيه كرده است .

وجه شبه ، سرعت زوال ، و بى‏ثباتى آن است چنان كه حقيقت سراب ، وجود ابر ، بى‏ثبات و ناپايدار است . و ارتداد بعضى از مردم را جلوتر ذكر كرده است به منظور اين كه برترى خود در اسلام را بيان كند ، از اين‏رو به دنبال آن داستان قيام خود را در ميان آن حوادثى نقل كرده است كه جنگهايى تا سرحدّ نابود شدن باطل و برقرارى و گسترش دين ، اتّفاق افتاد .

سپس سوگند ياد كرده است كه اگر او تنهايى با سپاه معاويه در حالى كه آنان تمام زمين را پر كرده باشند ، روبرو شود ، از آنها باكى نداشته و نمى‏ ترسد ، و اين نترسيدنش به خاطر دو چيز است :

1 آگاهى و يقين بر اين كه آنان در گمراهى‏اند و او بر هدايت .

[ 339 ]

2 علاقه و دلبستگى‏اش به ديدار پروردگار و انتظار و اميدوارى‏اش به اجر و ثواب او .و اين دو مطلب به منزله دو قياس مضمرى هستند كه كبراى مقدر آنها چنين است : و هر كس كه چنان باشد ، نبايد از آنها بترسد و بيمناك باشد .

عبارت : و لكنّنى آسى . . .

به منزله پاسخ به پرسش مقدّرى است كه گويا كسى پرسيده است : تو اگر مى‏دانى كه حالات ياد شده را تو و آنها داريد ، پس چه غم از كار آنها ؟ گويا آن بزرگوار در جواب فرموده است : من از روبرو شدن با آنها و پيكار با آنان غمى ندارم ، بلكه از آن مى‏ترسم كه زمام امور امّت محمّد را نادانان و بدكاران ايشان به دست گيرند .

تا كلمه : حربا ، و مقصود امام ( ع ) از نادانان ، بنى اميه و پيروانشان مى‏باشد . و بعد هشدار داده است كه اگر آنان عهده‏دار امر حكومت گردند از ايشان برمى‏آيد كه چنان كارى را بكنند ، با اين گفتار : فانّ منهم . . . الرّضائخ .

و مقصود امام ( ع ) از كسى از بنى اميّه كه در بين مسلمين باده گسارى كرد اشاره به مغيرة بن شعبه است كه در زمان عمر ، وقتى كه از طرف او والى كوفه بود ،شرب خمر كرد و در حال مستى با مردم نماز گزارد و بر عدد ركعات نماز افزود ،و در حال نماز قى كرد ، مردم بعدا گواهى دادند و حدّ ميگسارى اجرا شد ، و هم چنين ، عنبسة [ عتبة ] بن ابى سفيان كه خالد بن عبيد اللّه او را در طايف حدّ شرب خمر زد و كسى كه اسلام نياورد تا به او بخششهاى اندكى رسيد ، گفته ‏اند :

منظور ابوسفيان و پسرش معاويه است ، توضيح آن كه آنان از جمله مؤلّفة قلوبهم بودند كه به وسيله بخشش ، به دين اسلام گرايش يافته و به پيكار با دشمنان اسلام پرداختند ، و بعضى گفته‏اند : مقصود عمرو بن عاص است ، البتّه درباره او چنين چيزى شهرت ندارد ، جز همان داستان كه امام ( ع ) از او نقل كرده است كه با معاويه شرط كرد تا در برابر واگذاردن حكومت مصر ، او را در جنگ صفّين ، يارى كند ، همان طورى كه قبلا شرح داستان گذشت .

آنگاه امام ( ع ) توجّه داده است بر اين كه همان تأسّف و ناراحتى كه در سخنان خود بيان كرد ، علّت تامه سرزنش كردن و واداشتن آنان بر جهاد است ، و اگر آن نبود ، با وجود خود دارى و سستى آنان ، ايشان را به حال خود وامى‏گذاشت .

سپس كارى را كه دشمن با آنها كرده و دستيازى دشمن به شهرهايشان و فريبكارى آنها را گوشزد كرده است تا بدان وسيله غيرت آنها را برانگيزاند ، از آن‏روست كه پس از اين سخنان ايشان را به پيكار با دشمن برانگيخته و از زمينگير شدن و سهل انگارى نهى كرده است ، و به دليل پيامدهايى از قبيل ، تن به پستى دادن و بازگشتن به خوارى و ذلّت ، و گرفتار فرومايگى شدن ، آنان را از خوددارى از جنگ برحذر داشته است و سرانجام بر اين مطلب توجه داده است كه هر كس اهل جنگ باشد ، بيدارتر است ، كنايه از اين كه بلند همّت‏تر است ،زيرا لازمه آن كم خوابى است . و نيز آنان را از دون همّتى و سستى در جهاد برحذر داشته است ، چه لازمه آن ، خمودى آنان و آسودگى از مقاومت در برابر دشمن و طمع بستن دشمن بدانهاست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 60 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

60 از جمله نامه‏هاى امام ( ع ) به كميل بن زياد نخعى كه از طرف آن بزرگوار كارگزار شهر هيت [ 1 ] بود ، در سرزنش او به خاطر بازنداشتن سپاه دشمن از تاخت و تاز كه از قلمرو او عبور كرده بودند .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْيِيعَ اَلْمَرْءِ مَا وُلِّيَ وَ تَكَلُّفَهُ مَا كُفِيَ لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْيٌ مُتَبَّرٌ وَ إِنَّ تَعَاطِيَكَ اَلْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ ؟ قِرْقِيسِيَا ؟ وَ تَعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ اَلَّتِي وَلَّيْنَاكَ لَيْسَ بِهَا مَنْ يَمْنَعُهَا وَ لاَ يَرُدُّ اَلْجَيْشَ عَنْهَا لَرَأْيٌ شَعَاعٌ فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ اَلْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَى أَوْلِيَائِكَ غَيْرَ شَدِيدِ اَلْمَنْكِبِ وَ لاَ مَهِيبِ اَلْجَانِبِ وَ لاَ سَادٍّ ثُغْرَةً وَ لاَ كَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْكَةً وَ لاَ مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لاَ مُجْزٍ عَنْ أَمِيرِهِ

لغات

متبّر : نابود و تباه

شعاع : پراكنده

ترجمه

« امّا بعد اين كه انسان چيزى را كه بر آن گمارده شده از دست بدهد و در كارى كه درخور آن نيست به زحمت بيفتد ، خود نشان ناتوانى آشكار و رأى و انديشه ويرانگر و مرگ‏آور است .

براستى كه تاخت و تاز تو نسبت به قرقيسيا [ 2 ] و رها گذاشتن مرزهايى كه مأمور حفاظت آنها بودى ، در حالى كه كسى آنها را حفظ نمى‏كرد و سپاه دشمن را از آنها دور نمى‏ساخته ، تدبيرى آشفته است .

در حقيقت تو پلى براى عبور دشمنانت براى چپاول دوستانت گشته‏اى ، در حالى كه نه پشتوانه محكمى بودى و نه كسى از تو ترس داشت . نه گذرگاه غارتگران را بستى و نه شكوه دشمن را درهم شكستى ، و نه كسى بودى كه مردم شهر خود را بى‏نياز كنى و نه از جانب فرمانده خود كارى انجام دادى و السلام » .

شرح عبارت : امّا بعد . . . متبّر

بدان كه در آغاز نامه همان طور كه روش يك گوينده است ، به طور اجمال ،مى‏ خواهد او را به خاطر انجام كارى و مسامحه‏اى كه از او سرزده و مهمتر از آن بوده است ، سرزنش كند . آنگه هدف خود را از نامه به طور تفصيل بيان كرده است

با اين عبارت : و انّ تعاطيك . . . شعاع وانگهى او را از چنين انديشه‏اى به دليل پيامدهاى فاسد و نارواييها برحذر داشته است :

1 بودن او به صورت پلى ، لفظ : پل را به اعتبار عبور دشمن از قلمرو او به سمت هدفش استعاره آورده است . و بعضى : به جاى جسرا ، حسرا روايت كرده‏اند ، آن نيز مجاز است ، از آن جهت كه پادگانهاى او از سربازهايى كه دشمن را تعقيب كند ، تهى است ، پس وى مانند پوشش و لباس جنگ بى‏فايده است .

2 پشت استوارى ندارد ، كنايه از اين كه او ناتوان است ، و هم چنين هيبتى 3 كسى كه گذرگاه مرز را نبسته .

4 شكوه دشمن را درهم نشكسته .

5 مردم شهرش را در دفع دشمنانشان بى‏نياز نكرده ( اسباب دفاع از مردم را فراهم نساخته ) .

6 و از جانب فرمانده خود كارى را انجام نداده .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 59 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

59 از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به كارگزارانى است كه سپاه امام ( ع ) از قلمرو آنها مى‏گذرد

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ ؟ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ إِلَى مَنْ مَرَّ بِهِ اَلْجَيْشُ مِنْ جُبَاةِ اَلْخَرَاجِ وَ عُمَّالِ اَلْبِلاَدِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ سَيَّرْتُ جُنُوداً هِيَ مَارَّةٌ بِكُمْ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ وَ قَدْ أَوْصَيْتُهُمْ بِمَا يَجِبُ لِلَّهِ عَلَيْهِمْ مِنْ كَفِّ اَلْأَذَى وَ صَرْفِ اَلشَّذَا وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَيْكُمْ وَ إِلَى ذِمَّتِكُمْ مِنْ مَعَرَّةِ اَلْجَيْشِ إِلاَّ مِنْ جَوْعَةِ اَلْمُضْطَرِّ لاَ يَجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً إِلَى شِبَعِهِ فَنَكِّلُوا مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ شَيْئاً ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ وَ كُفُّوا أَيْدِيَ سُفَهَائِكُمْ عَنْ مُضَادَّتِهِمْ وَ اَلتَّعَرُّضِ لَهُمْ فِيمَا اِسْتَثْنَيْنَاهُ مِنْهُمْ وَ أَنَا بَيْنَ أَظْهُرِ اَلْجَيْشِ فَارْفَعُوا إِلَيَّ مَظَالِمَكُمْ وَ مَا عَرَاكُمْ مِمَّا يَغْلِبُكُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ لاَ تُطِيقُونَ دَفْعَهُ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ بِي فَأَنَا أُغَيِّرُهُ بِمَعُونَةِ اَللَّهِ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ

لغات

الشذى : اذيت و آزار

معرّة الجيش : زيانى كه از طرف سپاه مى‏رسد . عرّه معرّة يعنى به او بدى كرد

نكل ينكل : به ضم كاف : ترسيد . نكّلوا ترساندند و به هراس واداشتند

عراه الامر : كارى را مخفى داشت

ترجمه

« از طرف بنده خدا على امير مؤمنان به كسانى كه باج و خراج از مردم مى‏گيرند و حاكم شهرهايى هستند كه سپاه اسلام از آنجا مى‏گذرد .

اما بعد سپاهيانى را كه گسيل داشتم اگر خدا خواهد از قلمرو شما گذر خواهند كرد ، به آنها مطالب لازم را در مورد آنچه خداوند برايشان واجب كرده ازقبيل نيازردن مردمان و خوددارى از شرارت سفارش كرده ‏ام ، و من از بدرفتارى سپاه با شما و آنان كه در ذمّه شمايند بيزارم ، مگر كسى از سپاهيان كه گرسنه و درمانده شود و براى سير شدن راه چاره‏اى نداشته باشد .

بنابر اين شما برحذر داريد و هر كس از سپاهيان كه از روى ستم به مال مردم دست‏درازى كند ، مجازات كنيد ، و همچنين نادانانتان را از آزردن افراد گرسنه‏اى كه استثنا كردم بازداريد ، من خود در پس سپاه هستم ، اگر ستمهايى از طرف آنها به شما رسيد و مشكلى از جانب ايشان متوجه شما شد كه نتوانستيد جز به يارى خدا و مراجعه به من آنها را باز داريد ، گزارش دهيد تا من به كمك و يارى خدا آن را به سامان رسانم » .

شرح

خلاصه مضمون نامه عبارت است از اطلاع دادن به كسانى از خراج گيران و كارگزاران شهرها كه در مسير سپاه قرار داشتند تا آگاهى يافته و متوجه باشند و از آنها حذر كنند و همچنين سفارش لازم به سپاه نسبت به آنچه كه براى آنان شايسته است و از سوى خدا برايشان مقرر شده ، از قبيل خوددارى از آزردن كسانى كه در گذرگاه آنها قرار گرفته‏ اند تا از گستردگى عدالت وى آگاهى يابند و به اخلاق و آداب او متخلّق گردند .

سپس امام ( ع ) به ايشان اعلام كرده است كه از بدرفتارى سپاه نسبت به آن گروه از اهل ذمه كه هم‏پيمانند ، ناراضى و بيزار است ، زيرا جز به مقدار رفع گرسنگى يك شخص ناچار ، كه هيچ راهى جز آن براى سير شدن ندارد ، كس ديگرى از طرف او اجازه ندارد از اموال مردم ، استفاده كند .

تقدير سخن امام ( ع ) چنين است : براستى كه من از بدرفتارى سپاهيان نسبت به شما جز از سوى شخص گرسنه درمانده بيزارم . پس مضاف اليه را به جاى مضاف قرار داده است و يا از باب مجاز نام سبب را بر مسبّب اطلاق كرده است .

آنگاه ، ايشان را مأمور ساخته كه سپاه را از دست درازى به چيزى از روى ظلم ، برحذر دارند و در حدّ امكان ايشان را از ارتكاب چنان ستمى بازدارند تا مبادا به دليل قدرت داشتن آنها كارها درهم بريزد و از طرفى دست نادانان را از آزردن سپاهيان در موارد اجبار و اضطرار كه استثنا فرموده است كوتاه كنند ،تا مبادا بين ايشان و سپاهيان آشوبى به پا شود .

و سرانجام به آنان اطّلاع داده است كه خود نيز در پشت سپاهيان مواظب است ، كنايه از اينكه مرجع رسيدگى به كارهاى آنها به منظور دفع مظالم سپاهيان است و هر مشكلى را كه از طرف سپاه متوجّه آنان شود و آنها جز به يارى خدا و به وسيله او نتوانند برطرف كنند ، او خود با كمك و ترس از خداوند اصلاح خواهد كرد .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 58 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

58 از جمله نامه ‏هاى امام ( ع ) به اسود بن قطيبه سرلشكر سپاه حلوان

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلْوَالِيَ إِذَا اِخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِكَ كَثِيراً مِنَ اَلْعَدْلِ فَلْيَكُنْ أَمْرُ اَلنَّاسِ عِنْدَكَ فِي اَلْحَقِّ سَوَاءً فَإِنَّهُ لَيْسَ فِي اَلْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ اَلْعَدْلِ فَاجْتَنِبْ مَا تُنْكِرُ أَمْثَالَهُ وَ اِبْتَذِلْ نَفْسَكَ فِيمَا اِفْتَرَضَ اَللَّهُ عَلَيْكَ رَاجِياً ثَوَابَهُ وَ مُتَخَوِّفاً عِقَابَهُ وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلدُّنْيَا دَارُ بَلِيَّةٍ لَمْ يَفْرُغْ صَاحِبُهَا فِيهَا قَطُّ سَاعَةً إِلاَّ كَانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَيْهِ حَسْرَةً يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ أَنَّهُ لَنْ يُغْنِيَكَ عَنِ اَلْحَقِّ شَيْ‏ءٌ أَبَداً وَ مِنَ اَلْحَقِّ عَلَيْكَ حِفْظُ نَفْسِكَ وَ اَلاِحْتِسَابُ عَلَى اَلرَّعِيَّةِ بِجُهْدِكَ فَإِنَّ اَلَّذِي يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْ ذَلِكَ أَفْضَلُ مِنَ اَلَّذِي يَصِلُ بِكَ وَ اَلسَّلاَمُ

ترجمه

« امّا بعد ، اگر خواست حاكم نسبت به مردم يكنواخت نباشد ، اين روش او را در بسيارى موارد از اجراى عدالت در بين مردم باز مى‏دارد ، بنابر اين بايد امر مردم ، در برابر حق نزد تو يكسان باشد ، زيرا هيچ وقت از ستمكارى نتيجه عدالت برنمى‏آيد ، پس از كارى كه مانند آن را دوست ندارى دورى كن ، و خود را به انجام آنچه خداوند بر تو واجب كرده است ، وادار كن در حالى كه به پاداش او اميدوار ، و از كيفرش ترسانى .

و بدان كه دنيا جاى گرفتارى و آزمون است ، هرگز كسى در آنجا دمى آسوده نبوده است مگر اين كه همان يك ساعت آسودگى باعث اندوه وى در قيامت گردد ، و بدان كه هيچ چيز تو را بى‏نياز از حق نمى‏گرداند ، و از جمله حقوق بر تو ،حفظ خويشتن ، و تلاش در راه اصلاح امور مردم است ، زيرا بيش از آنچه از طرف تو به مردم مى‏رسد ، پاداش الهى عايد تو مى‏گردد و السلام » .

شرح

در اين بخش از نامه امام ( ع ) سخنان لطيفى است :

1 امام ( ع ) بر ضرورت ترك خواستهاى گوناگون ، و خوددارى از پيروى خواستهاى جوراجور ، توجّه داده است ، به دليل پيامد ناروايى كه دارد ، يعنى بازماندن از اجراى موارد بسيارى از عدالت ، و جهت ارتباط آن روش با چنين پيامدى روشن است ، زيرا پيروى از خواسته‏هاى گوناگون باعث انحراف از ميانه روى در كارها مى‏شود .

پس از اين كه بر پيامد نادرست ستمكارى توجه داده است ، امر به گسترش عدالت و برابر داشتن مردم در برابر حق ، فرموده ، آنگاه بر فضيلت عدل و داد با قياس مضمرى اشاره كرده است كه صغراى آن عبارت :فانّه . . . العدل است كه تقدير آن چنين است : زيرا در ستمكارى ، چيزى جاى عدالت را پر نمى‏كند ، و كبراى مقدر آن نيز چنين است : و هر چه را كه ستم و جور جبران نكند ، بايد آن را انجام داد و از آن پيروى كرد .

2 چون پيروى از تمايلات گوناگون ، از امورى است كه اگر مانند آن در حقّ خود وى و يا درباره كسى از كارگزاران وى اتّفاق بيفتد ، آن را زشت و ناروا مى‏شمارد و به منزله آزارى است كه به او مى‏رسد ، از اين‏رو امام ( ع ) او را مأمور به اجتناب كرده و دستور داده است كه مبادا از جانب او درباره ديگران عملى سر بزند كه مانند آن را از ديگران در حق خود نمى ‏پسندد . و عبارت امام ( ع ) مقصود را بخوبى مى ‏رساند ، و هدف بر حذر داشتن از چنان كارى است .

3 وانگهى او را مأمور ساخته كه خويشتن را براى اجراى واجبات الهى آماده سازد ، بنا به دو انگيزه اميد به پاداش و ترس از عقوبت ، زيرا آنها انگيزه عملند .

4 به وى هشدار داده است كه دنيا جاى گرفتارى و آزمون است ، چنانكه خداى متعال فرموده است : الّذى خَلَقَ المَوْتَ وَ الحَيوةَ لِيَبْلُوَكُمْ ايُّكُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً [ 1 ] .

و چون عمل صالح در دنيا باعث آمادگى براى خوشبختى دائم است ،ناگزير آسودگى از عمل در دنيا ، باعث واگذاشتن وسيله خوشبختى است كه روز قيامت سعادت جز بدان وسيله ميسّر نمى‏شود ، بنابر اين از جمله پيامدهاى آسودگى در دنيا تأسّف خوردن بر نتيجه‏اى است كه روز قيامت از فراغت عايد مى‏شود .

5 او را متوجّه بر ضرورت انجام عمل حق ساخته است ، از آن‏رو كه هيچ چيز او را از حق بى‏نياز نمى‏ گرداند ، زيرا جز حق همه چيز ، بيهوده كارى است ، و بيهوده كارى باعث نيازمندى در آخرت است ، بنابر اين باطل باعث بى ‏نيازى نمى‏ شود .

6 او را بر اين مطلب توجه داده است كه از جمله حقوق واجب بر او حفظ خويشتن است ، يعنى خود را از لغزش بر صراط مستقيم و افتادن در راستاى جهنم حفظ كند ، سپس نسبت به مردم با كوشش و تلاش رسيدگى كند و دست آنها را در راه امر به معروف و نهى از منكر بگيرد ، و حفظ خويشتن را از آن‏رو مقدّم داشته كه اهميت بيشترى دارد و بر ضرورت هر دو مورد با اين عبارت توجه داده است فانّ الّذى . . . مقصود آن است كه آنچه از كمالات و پاداش به دليل پايبندى دو امر مذكور در آخرت عايدت مى‏شود از آنچه كه از طريق عدالت و احسان تو به مردم به صورت منفعت و يا دفع ضرر ، به آنها مى‏رسد ، برتر است . توفيق از آن خداست .

________________________

[ 1 ] سوره ملك ( 67 ) آيه ( 2 ) يعنى : خدايى كه مرگ و زندگى را آفريد كه شما بندگان را بيازمايد تا كدام نيكوكار تريد .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 5۷ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

57 از جمله نامه ‏هاى امام ( ع ) به مردم شهرها كه سرگذشت خود با مردم صفين را در اين نامه بيان مى‏فرمايد .

وَ كَانَ بَدْءُ أَمْرِنَا أَنَّا اِلْتَقَيْنَا وَ اَلْقَوْمُ مِنْ أَهْلِ ؟ اَلشَّامِ ؟ وَ اَلظَّاهِرُ أَنَّ رَبَّنَا وَاحِدٌ وَ نَبِيَّنَا وَاحِدٌ وَ دَعْوَتَنَا فِي اَلْإِسْلاَمِ وَاحِدَةٌ وَ لاَ نَسْتَزِيدُهُمْ فِي اَلْإِيمَانِ بِاللَّهِ وَ اَلتَّصْدِيقِ بِرَسُولِهِ وَ لاَ يَسْتَزِيدُونَنَا اَلْأَمْرُ وَاحِدٌ إِلاَّ مَا اِخْتَلَفْنَا فِيهِ مِنْ دَمِ ؟ عُثْمَانَ ؟ وَ نَحْنُ مِنْهُ بَرَاءٌ فَقُلْنَا تَعَالَوْا نُدَاوِ مَا لاَ يُدْرَكُ اَلْيَوْمَ بِإِطْفَاءِ اَلنَّائِرَةِ وَ تَسْكِينِ اَلْعَامَّةِ حَتَّى يَشْتَدَّ اَلْأَمْرُ وَ يَسْتَجْمِعَ فَنَقْوَى عَلَى وَضْعِ اَلْحَقِّ مَوَاضِعَهُ فَقَالُوا بَلْ نُدَاوِيهِ بِالْمُكَابَرَةِ فَأَبَوْا حَتَّى جَنَحَتِ اَلْحَرْبُ وَ رَكَدَتْ وَ وَقَدَتْ نِيرَانُهَا وَ حَمِشَتْ فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَ إِيَّاهُمْ وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِينَا وَ فِيهِمْ أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِكَ إِلَى اَلَّذِي دَعَوْنَاهُمْ إِلَيْهِ فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَى مَا دَعَوْا وَ سَارَعْنَاهُمْ إِلَى مَا طَلَبُوا حَتَّى اِسْتَبَانَتْ عَلَيْهِمُ اَلْحُجَّةُ وَ اِنْقَطَعَتْ مِنْهُمُ اَلْمَعْذِرَةُ فَمَنْ تَمَّ عَلَى ذَلِكَ مِنْهُمْ فَهُوَ اَلَّذِي أَنْقَذَهُ اَللَّهُ مِنَ اَلْهَلَكَةِ وَ مَنْ لَجَّ وَ تَمَادَى فَهُوَ اَلرَّاكِسُ اَلَّذِي رَانَ اَللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ وَ صَارَتْ دَائِرَةُ اَلسَّوْءِ عَلَى رَأْسِهِ

لغات

بدء الامر : آغاز كار ، بعضى بدى‏ء بر وزن فعيل نقل كرده‏اند به معناى آغازگر

نائرة : دشمنى

جنحت : ميل كرد ركدت : استوار گرديد

حمست : پايدار شد ، بعضى با شين نقطه‏دار نقل كرده‏ اند يعنى آتش خشم شعله‏ ور شد انقذه : نجات داد او را

تمادى فى الشى‏ء : پافشارى در كارى ، و در صدد پايان و نتيجه كارى بودن

ركس : چيزى را وارونه بازگرداندن ، و اللّه اركسهم ، يعنى خداوند آنان را به كيفر اعمالشان بازگرداند

رين : پوشاندن دايرة : شكست ، گفته مى‏شود : عليهم الدائرة :شكست نصيب آنها شد . و زشتى شكست با اضافه شدن كلمه دائرة بر كلمه السوء مورد تأكيد قرار مى‏گيرد

ترجمه

« آغاز كار ما بدين ترتيب بود ، كه چون با مردم شام رودررو شديم ، در ظاهر پروردگارمان يكى ، پيامبرمان يكى و و ادعا و سخنمان در اسلام يكى بود ، و ما از آنها نمى ‏خواستيم كه به خدا و پيامبرش ايمان بيشترى داشته باشند و ايشان هم از ما آن را نمى‏ خواستند .

موضوع يكى بود و هيچ اختلافى در بين ما جز مسأله خون عثمان وجود نداشت در صورتى كه ما از آن مبرا بوديم .

اين بود كه گفتيم بياييد تا كار را با خاموش كردن آتش فتنه و آرام كردن مردم پيش از آن كه چاره ناپذير گردد ، به نحوى چاره‏سازى كنيم كه كار حكومت اسلامى استوار گردد و ما بتوانيم حق را در جايگاه خود به كار بنديم ، گفتند : نه ما راه چاره را در دشمنى و مبارزه مى‏دانيم ،در نتيجه سرپيچى كردند تا جنگ به پا شد و آتش پيكار مشتعل گرديد ، و هنگامى كه جنگ دندانهايش را بر ما تيز كرد و چنگالش را در ما و آنها فرو برد ، آنگاه چيزى را كه ما پيشنهاد كرده بوديم قبول كردند ، ما هم دعوت آنها را پذيرفتيم و به خواسته‏ هاى آنها روآورديم ، تا حجت بر آنها آشكار شود و عذرى براى آنها باقى نماند .

بنابر اين هر كس از ايشان تا به آخر بر سر حجت باقى ماند خداوند او را از هلاكت نجات داد ، و هر كس در ستيز بود و به گمراهى خود ماند و بر حالت اول بازگشت كه خدا دلش را تاريك ساخته بود ، حادثه شومى دور سر او مى‏گردد » .

شرح

اين نامه بخشى از شرح حال امام ( ع ) با مردم شام و چگونگى آنهاست . و كلمه القوم عطف بر ضمير در التقينا است و عبارت الظاهر اشاره است بر اين كه امام ( ع ) آنان را به خلاف در گفته خود ، متهم مى‏كند ، همان طورى كه آن حضرت و همچنين عمار در صفين بروشنى آن را بيان كردند ، زيرا خود آن بزرگوار مى‏فرمود : به خدا قسم آنان مسلمان نبودند بلكه اظهار اسلام كردند ،ولى در باطن كفر را مخفى داشتند همين كه يارانى پيدا كردند كفر خود را اظهار نمودند .

واو در والظاهر ، واو حاليه است عبارت : لا نستزيدهم يعنى ما از آنها ايمان بيشترى نمى‏خواستيم ، زيرا آنها به ظاهر ايمان كامل داشتند .

در شرح داستان ، امام ( ع ) يگانگى را كه در امور نامبرده مابين آنها وجود داشت ، كه با وجود آنها اختلاف روا نبود بيان كرده است تا حجت تمام شود .

امام ( ع ) مسأله مورد اختلاف يعنى شبهه خون عثمان و پاسخ از آن را به طور اجمال ، از آن يگانگى استثنا كرده است آنگاه راه و روش صحيحتر در نظام اسلامى و در امان بودن مسلمين ، و خيرخواهى و همفكرى با آنها و خوددارى ايشان از پذيرفتن پيشنهاد وى تا رسيدن به نتيجه مذكور را نقل كرده است .

حرف باء در جمله :باطفاء النّائرة متعلّق به جمله نداوى ما لا يدرك است يعنى : آنچه را كه پس از رويداد جنگ قابل جبران نيست ، و كشتار و نابودى مسلمانان كه امكان تلافى ندارد .

عبارت : و قالوا : بل نداويه بالمكابرة ،

نقل قول آنهاست به صورت زبان حال ، وقتى كه آنها را به سر و سامان دادن امر دين ، از طريق بازگشت از راهى كه مى‏رفتند دعوت كرد ، ولى آنان نپذيرفتند و بر جنگ و ستيز پافشارى كردند .

لغت جنحت را از باب مجاز و اطلاق اسم مضاف يعنى جويندگان حرب بر مضاف اليه يعنى جنگ به كار برده است . و لفظ نيران ( آتش ) را استعاره براى عمليات جنگى آورده است ، از آن‏رو كه آتش و عمليات جنگى هر دو باعث اذيّت و نابودى هستند ، و كلمه : و قد ( برافروختن ) ، و هم چنين كلمات حمس ( استوارى ) ، تضريس ( دندان انداختن و گاز گرفتن ) ، و وضع المخالب ( چنگ انداختن ) را از باب ترشيح به كار برده است .

آنگاه جريان بازگشت آنها به نظر امام ( ع ) را كه قبلا به آنان پيشنهاد كرده بود ، نقل مى‏كند . توضيح آن كه بامداد ليلة الهرير ، هنگامى كه آنها قرآنها را بر سر نيزه‏ها كردند ، همواره به ياران امام ( ع ) مى‏گفتند : اى مردم مسلمان ، ما برادران دينى شماييم ، به خاطر خدا به زنان و دختران ما رحم كنيد ، همان طورى كه قبلا نقل كرديم ، اين سخن آنها عين همان سخنى است كه امام ( ع ) نسبت به حفظ خون مسلمانان و فرزندانشان به آنها يادآورى مى‏كرد ، و امّا پذيرش خواسته آنها توسط امام ، عبارت از قبول داورى قرآن بود ، وقتى كه آنها چنين پيشنهادى را رد كردند ، و حجت بر آنها با بازگشتشان به همان چيزى كه امام ( ع ) آنها را دعوت مى‏كرد ، روشن و آشكار شد ، يعنى حفظ خون مسلمانان ،

بدين وسيله راه بهانه خونخواهى عثمان بر آنها بسته شد ، زيرا خوددارى آنها از خونخواهى يك فرد صحابى كه حق آنها نبود ، ساده‏تر است از ريختن خون هفتاد هزار تن از مهاجران ، انصار و تابعان با اين پندار كه كار نيكى انجام مى‏دهند .

عبارت : فمن تم على ذلك

يعنى هر كس به رضايت بر صلح و داور قرار دادن كتاب اللّه ، تن در داد ، كه بيشتر مردم شام و اكثريت پيروان امام مورد نظر است .

مقصود از كسانى كه پافشارى در ستيزه جوئى كردند ، خوارجند كه پافشارى در جنگ نمودند و از امام ( ع ) به علّت قبول حكميت فاصله گرفتند ، و دلهايشان در پوششهايى از شبهات باطل بود ، تا وقتى كه حادثه شومى بر دور سر آنها گرديد و همه آنها به جز اندكى به قتل رسيدند .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 56 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

56 از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به مردم كوفه به هنگام حركت از مدينه به سمت بصره .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي خَرَجْتُ مِنْ حَيِّي هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً وَ إِمَّا بَاغِياً وَ إِمَّا مَبْغِيّاً عَلَيْهِ وَ إِنِّي أُذَكِّرُ اَللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا لَمَّا نَفَرَ إِلَيَّ فَإِنْ كُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِي وَ إِنْ كُنْتُ مُسِيئاً اِسْتَعْتَبَنِي

لغت

حيّه : قبيله او

ترجمه

« امّا بعد ، من از ميان قبيله خودم بيرون شدم ، [ در حالى كه اين حركت من از دو صورت بيرون نيست : ] يا ستمگرم و يا ستمديده ، يا سركشم و يا رنج ديده .

در هر حال ، من هر كس را كه اين نوشته به او مى‏رسد ، به ياد خدا مى‏اندازم ، تا هر چه زودتر به جانب من حركت كند ، اگر من نيكوكار بودم ، يارى‏ام كند ، و اگر تبهكار بودم ، مرا در كارم مورد سرزنش قرار دهد و از روشم باز دارد . »

شرح

هدف از اين نامه ، اعلام بيرون شدن امام ( ع ) از مدينه به قصد پيكار با مردم بصره به مردم كوفه و درخواست حركت آنان به سمت خود است . و نظير اين نامه در پيش گذشت .

عبارت : امّا ظالما . . . عليه

از باب تجاهل عارف است ، زيرا داستان هنوز براى مردم كوفه و ديگران روشن نشده بود تا بدانند كه او ستمديده و مظلوم است يا ديگران ، از اين‏رو به آنان يادآور مى‏شود تا به سمت وى حركت كنند ، آنگاه بين او و دشمنان داورى كنند و در نتيجه يا او را كمك كنند و يا از او بخواهند تا به راه حق برگردد .

اذكّر ، متعدّى به [ دو مفعول است ] : مفعول اوّل آن ، همان مذكّر و مفعول دومش ، مذكّر به يعنى خداى تعالى است . و او را مقدم داشته است چون غرض از ياد آورى ، اوست . كلمه : لمّا مشدّد به معنى : الاّ ، و يا بدون تشديد كه ما زايد بوده ، و لام تأكيد بر آن داخل شده است و معنايش چنين خواهد بود ، يعنى ، البتّه به جانب من حركت كنيد . توفيق از آن خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 55 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

55 از سخنان امام ( ع ) در اندرز شريح بن هانى هنگامى كه او را به سركردگى سپاه عازم شام گمارد .

اِتَّقِ اَللَّهَ فِي كُلِّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ وَ خَفْ عَلَى نَفْسِكَ اَلدُّنْيَا اَلْغَرُورَ وَ لاَ تَأْمَنْهَا عَلَى حَالٍ وَ اِعْلَمْ أَنَّكَ إِنْ لَمْ تَرْدَعْ نَفْسَكَ عَنْ كَثِيرٍ مِمَّا تُحِبُّ مَخَافَةَ مَكْرُوهِهِ سَمَتْ بِكَ اَلْأَهْوَاءُ إِلَى كَثِيرٍ مِنَ اَلضَّرَرِ فَكُنْ لِنَفْسِكَ مَانِعاً رَادِعاً وَ لِنَزْوَتِكَ عِنْدَ اَلْحَفِيظَةِ وَاقِماً قَامِعاً

لغات

نزوة : جهش ، يكباره جستن

حفيظة : خشم

واقم : كسى كه چيزى را به بدترين صورت ردّ مى ‏كند ، مى ‏گويند : وقمه : يعنى او را با شدت و خشم باز پس زد .

وقم : خشم گرفتن و خوار ساختن

قمع : نيز به معناى خشم گرفتن و خوار ساختن است .

ترجمه

« هر صبح و شام از خدا بترس و از دنياى فريبكار نسبت به جان خود برحذر باش ، و هرگز از او ايمن مباش .

و بدان كه اگر خود را از بسيارى چيزهايى كه دوست دارى ، به دليل ناروائى آنها ، باز ندارى ، كششهاى نفسانى زيانهاى فراوانى به تو خواهد رساند . بنابر اين جلو هواى نفست را بگير ، و به هنگام خشم ،دست ردّ بر سينه طغيان قوّه غضب بزن و آن را از خود دور كن » .

شرح

بخشى از جريان فرستادن شريح بن هانى را به همراه زياد بن نضير به سركردگى سپاه دوازده هزار نفرى كه راهى شام بودند قبلا نقل كرديم .

 

امام ( ع ) او را به ترس دائم از خدا امر كرده است ، و چون لازمه ترس از خدا ، انجام اعمال نيك است ، از اين‏رو به تفصيل آن اعمال پرداخته است ، يعنى از دنياى فريبنده نسبت به خود ، حذر كند ، و نسبت فريبكارى را از آن جهت به دنيا داده است كه دنيا وسيله مادّى فريب است .

و ديگر اين كه نبايد به هيچ وجه از طرف دنيا آسوده خاطر باشد ، زيرا كه لازمه آن غفلت از آخرت است .

آنگاه امام ( ع ) او را آگاه ساخته است بر اين كه اگر جلو نفس اماره بالسوء ، را از غرق شدن در بسيارى از خواسته‏هاى خود نگيرد كه از پيآمدهاى نارواى آنها در هراس است و به سبب همانها در توقّفگاههاى الهى متوقّف مى‏ شود ، و با همان خواستها در صراط مستقيم بايد حركت كند ، هواى نفس و تمايلات نفسانى او ، كم كم رشد مى‏ كند ، تا بدانجا كه او را به ورطه هلاكت مى‏اندازد .

سپس سفارش و نصيحت خود را با دستور به جلوگيرى و منع هواى نفس به هنگام جهش و برآشفتگى در حال خشم ، مورد تأكيد قرار داده است . و قبلا معلوم شد كه آزاد گذاشتن هواى نفس سرچشمه همه بديهايى است كه در دنيا و آخرت عايد انسان مى‏شود .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 54 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

54 از جمله نامه‏هاى امام ( ع ) به معاويه

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ اَلدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا وَ اِبْتَلَى فِيهَا أَهْلَهَا لِيَعْلَمَ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَسْنَا لِلدُّنْيَا خُلِقْنَا وَ لاَ بِالسَّعْيِ فِيهَا أُمِرْنَا وَ إِنَّمَا وُضِعْنَا فِيهَا لِنُبْتَلَي بِهَا وَ قَدِ اِبْتَلاَنِي اَللَّهُ بِكَ وَ اِبْتَلاَكَ بِي فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَى اَلْآخَرِ فَعَدَوْتَ عَلَى طَلَبِ اَلدُّنْيَا بِتَأْوِيلِ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟

فَطَلَبْتَنِي بِمَا لَمْ تَجْنِ يَدِي وَ لاَ لِسَانِي وَ عَصَبْتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ ؟ اَلشَّامِ ؟ بِي وَ أَلَّبَ عَالِمُكُمْ جَاهِلَكُمْ وَ قَائِمُكُمْ قَاعِدَكُمْ فَاتَّقِ اَللَّهَ فِي نَفْسِكَ وَ نَازِعِ اَلشَّيْطَانَ قِيَادَكَ وَ اِصْرِفْ إِلَى اَلْآخِرَةِ وَجْهَكَ فَهِيَ طَرِيقُنَا وَ طَرِيقُكَ وَ اِحْذَرْ أَنْ يُصِيبَكَ اَللَّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَةٍ تَمَسُّ اَلْأَصْلَ وَ تَقْطَعُ اَلدَّابِرَ فَإِنِّي أُولِي لَكَ بِاللَّهِ أَلِيَّةً غَيْرَ فَاجِرَةٍ لَئِنْ جَمَعَتْنِي وَ إِيَّاكَ جَوَامِعُ اَلْأَقْدَارِ لاَ أَزَالُ بِبَاحَتِكَ حَتَّى يَحْكُمَ اَللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ اَلْحاكِمِينَ 15 22 7 : 87

لغات

عصبه به : در آويخت او را به بهانه‏اى

تأليب : شوراندن ، وادار كردن

قارعة : مصيبت ،

بلا دابر : نسل آينده

اليّة : سوگند

ترجمه

« امّا بعد ، خداوند پاك دنيا را مقدمه آخرت قرار داده است و مردم دنيا را در آن ، مورد آزمون قرار داده است ، تا بدانند كدام يك نيكوكارترند ، و ما براى دنيا آفريده نشده‏ ايم و براى تلاش به خاطر دنيا مأمور نشده ‏ايم ما را به دنيا آورده‏ اند تا آزموده شويم ، اين است كه خداوند مرا به تو ، و تو را به وسيله من مى‏آزمايد ، و هريك از ما را بر ديگرى حجت قرار داده است ، پس تو براى رسيدن به دنيا به تأويل و توجيه قرآن پرداختى [ 1 ] ، و از من چيزى را مطالبه كردى كه نه دستم به آن جنايت آلوده است و نه زبانم ، در حالى كه تو و مردم شام ، در برابر من سر به شورش گذاشتيد ، داناى شما ، نادان را و ايستاده شما نشسته را بر من شوراند .

پس از خدا بترس و مهار خود را از دست شيطان بيرون كن ، و به سمت آخرت روبرگردان كه اين راهى است كه من و تو بايد برويم ، و بترس از آن كه خداوند تو را به بلايى ناگهانى گرفتار كند كه ريشه‏ات را بركند و نسلت را قطع كند . من براى تو به خدا سوگندى ياد مى‏كنم كه خلاف ندارد ، كه اگر دست روزگار من و تو را جمع كند ، همواره با تو پايدار مى‏ايستم حَتّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ [ 2 ]

شرح

عبارت : اما بعد . . . لنبتلى بها

اشاره به هدف از آفرينش دنيا و فايده آن است ، تا بدان وسيله او به خود آيد و براى خدا كار كند ، و مقصود از تلاش در دنيا آن است كه انسان مأمور به تلاش براى كسب دنيا تنها به خاطر دنيا نشده است مگر به قدر ضرورت ، مورد امر و دستور الهى در اين آيه مباركه است :فَامْشُوا فى مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ [ 3 ]

در عبارت : و قد ابتلانى . . . تا آخر

بعضى از هدفهاى دنيا را بيان مى‏كند ،در پيش چگونگى آزمايش خداوند بندگان خود را دانستيم ، منظور از آزمايش امام ( ع ) به وسيله معاويه ، همان نافرمانى و ستيز وى با امام ( ع ) است ، به طورى كه اگر امام از مقاومت در برابر او كوتاهى كند و رودرروى او نايستد مورد سرزنش خواهد بود ، بنابر اين معاويه از طرف خدا وسيله امتحان و اتمام حجّت ،براى امام ( ع ) است ، و جهت آزمايش معاويه به وسيله امام ( ع ) ، دعوت امام از وى به طرف حق ، و بر حذر داشتن او از پيآمدهاى بد گناه و نافرمانى اوست به حدّى كه اگر دعوت خدايى امام ( عليه السّلام ) را لبيك نگويد ، مستوجب نكوهش و مجازات خواهد بود و امام ( ع ) حجّت خدا در برابر او بود . و همين است معناى سخن امام ( ع ) كه فرمود : « خداوند هر يك از ما را بر ديگرى حجّت قرار داده است » .

عبارت : فعدوت . . . قاعدكم ،

اشاره دارد به بعضى از مواردى كه امام ( ع ) به وسيله معاويه ، آزمايش مى‏شود ، و توضيح مطلب آن كه تنها انگيزه خروج معاويه بر امام ( ع ) دنيا بود ، و امام ( ع ) علّت آن را تأويل و توجيه قرآن [ به وسيله معاويه ] دانسته مانند آيه مباركه : يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمْ القِصاصُ فِى الْقَتْلى‏ [ 4 ] و ديگر آياتى كه بر وجوب قصاص دلالت دارند ، معاويه با وارد ساختن خود در زمره افراد مشمول اين آيه ، آيه را تأويل كرده ، و در پى خون عثمان برآمده است ،ورود وى در اين جمع با تأويل و توجيه آيه بوده است ، چون خطاب آيه ، ويژه كشتگان و نزديكان آنان مى‏ باشد .

در صورتى كه معاويه خارج از اينهاست ، زيرا او از وارثان خون عثمان نبوده است ، و او آيه را به صورت عام تفسير كرده تا خود را وارد آن جمع كند . چيزى را كه دست و زبان امام به عنوان يك جنايت مرتكب نشده بود ، به آن حضرت نسبت دادند ، يعنى قتل عثمان ، و بعضى از آنها نيز بعضى ديگر را بر امام ، به خاطر اين انتساب شوراندند ، مقصود آن است كه :داناى شما به حال من ، نادان را و كسانى از شما كه به جنگ با من برخاسته‏ اند ،نشستگان از جنگ را ، بر من شوراندند .
و بعد از آن كه امام ( ع ) بر سرانجام كار دنيا توجّه داده است ، و هم بر اين كه خداوند هر يك از آنها را حجّتى بر ديگرى قرار داده تا معلوم شود كه كدام يك نيكوكارترند ، به موعظه و برحذر داشتن او برگشته است ، از اين‏رو دستور داده تا درباره جان خود از خدا بترسد كه مبادا با نافرمانى خدا و مخالفت امر او ،دچار هلاكت شود ، و زمام اختيارش را از دست شيطان بيرون كند .
لفظ قياد ( افسار ) را براى اميال طبيعى استعاره آورده است ، و جهت اين استعاره ، آن است كه اين اميال در حقيقت افسارى است كه انسان را به سمت معصيت و گناه مى‏كشد ، وقتى كه به دست شيطان سپرده شده باشد ، و بدان وسيله غرق در لذّتهاى كشنده و مهلك گرديده باشد . و ستيز او با شيطان عبارت است از ايستادگى در مقابل هواى نفس و انتقال از سمت افراط به حدّ اعتدال در مورد شهوت و غضب ، و ديگر اين كه به آخرت توجّه كند يعنى روى خود را به سمت آخرت برگرداند ، در حالى كه خوبى و بدى و سعادت و شقاوتى را كه در آخرت آماده شده مورد بررسى قرار دهد و با چشم بصيرت آن را بنگرد تا براى آنجا كار و كوشش كند .

جمله : فهى طريقنا و طريقك ،

مقدمه صغراى قياس مضمرى است كه بدان وسيله بر ضرورت توجه به عالم آخرت ، هشدار داده شده است . و كبراى مقدر آن نيز چنين است : و هر چه كه مسير حركت انسان باشد بايد مورد توجه قرار گيرد . و آخرت را راه و مسير ناميده است به عنوان مجاز از پايان راه ، از باب اطلاق غايت بر مغيّا .

بعد امام ( ع ) معاويه را از خدا ترسانده است كه مبادا او را به بلايى گرفتار سازد ، كه تا ريشه او نفوذ كند و ريشه‏اش را از بيخ و بن بركند ، مقصود امام ( ع ) منع او از حركت به سمت وى و جنگ با اوست ، و از آن روست كه سوگند ياد كرده است ، بر فرض آن كه دست روزگار آنها را در يكجا گرد آورد ، در برابر او استوار بماند تا خداوند ما بين آنها داورى كند و در اين بيان ، وعده قطعى به عذابى سخت و دشوار است .
 _________________________
[ 1 ] چون معاويه به مردم مى‏گفت من به خونخواهى عثمان قيام كرده‏ام و آيه « وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلوُماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَليِّه سُلْطاناً » بر آنها قرائت مى‏كرد و به آيه قصاص تمسك مى‏جست م .
[ 2 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 87 ) يعنى : تا خدا بين من و تو داورى كند ، و خداوند بهترين داوران است .
[ 3 ] سوره ملك ( 67 ) آيه ( 15 ) يعنى : پس شما در پستى و بلندى زمين حركت كنيد و از روزى او بخوريد .
[ 4 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 177 ) يعنى : اى مؤمنان براى شما حكم قصاص كشتگان چنين تعيين شده است .
ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

نامه 52 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

52 از جمله عهد و پيمانهاى امام ( ع ) كه براى مالك اشتر نخعى خدايش بيامرزد آن را نوشته است ، موقعى كه او را بر مصر ، و توابع آن فرمانروا كرد ،

در آن هنگام كه فرمانروايى محمد بن ابى بكر متزلزل گشته بود ، و اين نامه طولانى‏ترين و پرمحاسنترين و جامعترين نامه‏اى است كه آن بزرگوار نوشته است .

اين شخص همان مالك بن حرث اشتر نخعى از مردم يمن است ، وى از جمله بزرگترين اصحاب امام ( ع ) و ياران با فضيلت و دلاورانى است كه آن حضرت در جنگها بدانها تكيه داشت .

نقل كرده ‏اند ، طرمّاح وقتى بر معاويه وارد شد ، معاويه به او گفت : به على بن ابى طالب بگو : من به تعداد دانه‏ هاى كنجد كوفه سرباز آماده كرده ‏ام و قصد حمله دارم .

طرماح در جواب او گفت : على ( ع ) خروسى به نام اشتر دارد كه تمام اين دانه‏ هاى كنجد تو را از روى زمين مى‏ چيند .

روحيه معاويه از اين سخن در هم شكست . در اين پيمان چند فصل است :

فصل اول

بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اَللَّهِ ؟ عَلِيٌّ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ ؟ مَالِكَ بْنَ اَلْحَارِثِ اَلْأَشْتَرَ ؟ فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ حِينَ وَلاَّهُ ؟ مِصْرَ ؟ جِبَايَةَ خَرَاجِهَا وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا وَ اِسْتِصْلاَحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَةَ بِلاَدِهَا أَمَرَهُ بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اِتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِي كِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ اَلَّتِي لاَ يَسْعَدُ أَحَدٌ إِلاَّ بِاتِّبَاعِهَا وَ لاَ يَشْقَى إِلاَّ مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا وَ أَنْ يَنْصُرَ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَإِنَّهُ جَلَّ اِسْمُهُ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ اَلشَّهَوَاتِ وَ يَزَعَهَا عِنْدَ اَلْجَمَحَاتِ فَإِنَّ اَلنَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ اَللَّهُ

لغت

يزعها : باز دارد آن را

ترجمه

« به نام خداوند بخشنده مهربان اين فرمانى است كه بنده خدا على ، امير مؤمنان به مالك بن حارث اشتر ،در پيمان خويش با او ، مقرّر فرموده ، موقعى كه او را والى مصر كرد ، تا ماليات آنجا را جمع آورد ، با دشمن پيكار كند ، و به اصلاح امور مردم آن سامان بپردازد و شهرهاى آنجا را آباد كند .

فرمان مى‏دهد او را به تقوا و ترس از خدا ، و پذيرش فرمان خدا به جان و دل ، و پيروى از آنچه خداوند در كتاب خود از واجب و مستحب امر فرموده است كه هيچ كس به سعادت نمى‏رسد مگر به پيروى از آنها و هيچ كسى بدبخت نمى ‏شود ، مگر با انكار و تباه ساختن آنها ، و ديگر آن كه خدا را با دل و دست و زبانش يارى كند ، زيرا خداوند بزرگ بر خود واجب شمرده است كه هر كه او را يارى كند ، يارى نمايد ، و هر كس عزّت او را پاس بدارد ، ارجمند گرداند . و او را فرمان مى‏دهد كه خواهشهاى نفسش را فرونشاند ، و به هنگام سركشى نفس ، آن را سركوب كند ، چه آن كه نفس وادارنده به بدى است ، مگر كسى را كه مورد لطف خداست . »

شرح

امام ( ع ) ، اين پيمان را با يادآورى چند چيز كه هدف اصلى فرمانروايى و ولايت ، مى‏باشد و نظام حكومت بدانها وابسته است ، شروع كرده است ، از جمله آن امور ، چيزى است كه سود آن به والى مى‏رسد ، يعنى جمع آورى ماليات ، و از جمله آنها چيزهايى است كه به سود رعيّت است ، و آن عبارت است از پيكار با دشمنان مردم و اصلاح امور آنها با سياست و حسن سرپرستى ، و از جمله آن امور ، مواردى است كه نفعش هم به والى و هم به رعيّت مى‏رسد از قبيل آباد سازى شهرها و نواحى .

آنگاه ، نخست پنج دستور براى خودسازى شخص مالك داده است :

1 تقوا و ترس از خدا ، قبلا بيان اين مطلب گذشت كه تقوا اساس هر فضيلتى است .

2 پيروى اوامر الهى از واجب و مستحب كه در كتاب خدا ، آمده است ، و با عبارت : لا يسعد ( به خوشبختى نمى ‏رسد ) تا كلمه : اضاعتها ( تباه ساختن آنها ) ،او را ترغيب و وادار به اطاعت از اوامر الهى كرده است . و بيان اين مطلب به تكرار انجام شده است .

3 در نبرد با دشمن ، و مبارزه با منكرات ، خداوند سبحان را با دست ، دل ،و زبانش ، يارى كند ، و با عبارت : قد تكفّل ( خداوند بر خود واجب شمرده است ) تا جمله : اعزّه ( او را عزيز و ارجمند گرداند ) او را به يارى خدا وادار كرده است همان طورى كه در آيه شريفه آمده : اِنْ تَنصُرُ اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أقْدامَكُمْ [ 1 ] .

4 به هنگام خواسته‏ ها و خواهشها ، نفس را سركوب كند . و اين فرمان ،دستور به داشتن فضيلت عفت نفس است .

5 هنگام سركشى نفس ، جلو آن بايستد و او را باز دارد . اين دستور به فضيلت صبر و شكيبايى از پيروى هواى نفس است كه خود فضيلتى در تحت فضيلت پاكى و عفت است . و از هواى نفس با عبارت : انّ النّفس تا آخر ، برحذر داشته است ، و آن عبارت گرفته شده از آيه مباركه : اِنَّ النَّفْسَ لَأمَّارَةٌ بالسُّوء [2] است . ما در سخن امام ( ع ) به معنى « من » يعنى كسى كه ، و در محل نصب مى‏باشد چون مستثنى است يعنى به جز كسى كه مورد لطف و شفقت خداوند قرار گيرد .

فصل دوم : در مورد اوامر و سفارشهاى امام ( ع ) نسبت به اعمال شايسته مربوط به كيفيت فرمانروايى و اداره مملكت و شهر به شرح زير است :

ثُمَّ اِعْلَمْ يَا ؟ مَالِكُ ؟ أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُكَ إِلَى بِلاَدٍ قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَكَ مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ وَ أَنَّ اَلنَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِكَ فِي مِثْلِ مَا كُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ اَلْوُلاَةِ قَبْلَكَ وَ يَقُولُونَ فِيكَ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِيهِمْ وَ إِنَّمَا يُسْتَدَلُّ عَلَى اَلصَّالِحِينَ بِمَا يُجْرِي اَللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ فَلْيَكُنْ أَحَبَّ اَلذَّخَائِرِ إِلَيْكَ ذَخِيرَةُ اَلْعَمَلِ اَلصَّالِحِ فَامْلِكْ هَوَاكَ وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لاَ يَحِلُّ لَكَ فَإِنَّ اَلشُّحَّ بِالنَّفْسِ اَلْإِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ اَلرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ اَلْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اَللُّطْفَ بِهِمْ وَ لاَ تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي اَلدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي اَلْخَلْقِ يَفْرُطُ مِنْهُمُ اَلزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ اَلْعِلَلُ وَ يُؤْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي اَلْعَمْدِ وَ اَلْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلِ اَلَّذِي تُحِبُّ وَ تَرْضَى أَنْ يُعْطِيَكَ اَللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ فَإِنَّكَ فَوْقَهُمْ وَ وَالِي اَلْأَمْرِ عَلَيْكَ فَوْقَكَ وَ اَللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلاَّكَ وَ قَدِ اِسْتَكْفَاكَ أَمْرَهُمْ وَ اِبْتَلاَكَ بِهِمْ وَ لاَ تَنْصِبَنَّ نَفْسَكَ لِحَرْبِ اَللَّهِ فَإِنَّهُ لاَ يَدَيْ لَكَ بِنِقْمَتِهِ وَ لاَ غِنَى بِكَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ وَ لاَ تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْوٍ وَ لاَ تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَةٍ وَ لاَ تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَةٍ وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً وَ لاَ تَقُولَنَّ إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِكَ إِدْغَالٌ فِي اَلْقَلْبِ وَ مَنْهَكَةٌ لِلدِّينِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ اَلْغِيَرِ وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اَللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لاَ تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ يَفِي‏ءُ إِلَيْكَ بِمَا

عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ إِيَّاكَ وَ مُسَامَاةَ اَللَّهِ فِي عَظَمَتِهِ وَ اَلتَّشَبُّهَ بِهِ فِي جَبَرُوتِهِ فَإِنَّ اَللَّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّارٍ وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَالٍ أَنْصِفِ اَللَّهَ وَ أَنْصِفِ اَلنَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِكَ وَ مَنْ لَكَ فِيهِ هَوًى مِنْ رَعِيَّتِكَ فَإِنَّكَ إِلاَّ تَفْعَلْ تَظْلِمْ وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اَللَّهِ كَانَ اَللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وَ مَنْ خَاصَمَهُ اَللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ وَ كَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى يَنْزِعَ أَوْ يَتُوبَ وَ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اَللَّهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اَللَّهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ اَلْمُضْطَهَدِينَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ وَ لْيَكُنْ أَحَبَّ اَلْأُمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُهَا فِي اَلْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِي اَلْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَا اَلرَّعِيَّةِ فَإِنَّ سُخْطَ اَلْعَامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَا اَلْخَاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ اَلْخَاصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَا اَلْعَامَّةِ وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ اَلرَّعِيَّةِ أَثْقَلَ عَلَى اَلْوَالِي مَئُونَةً فِي اَلرَّخَاءِ وَ أَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِي اَلْبَلاَءِ وَ أَكْرَهَ لِلْإِنْصَافِ وَ أَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ وَ أَقَلَّ شُكْراً عِنْدَ اَلْإِعْطَاءِ وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ اَلْمَنْعِ وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ اَلدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ اَلْخَاصَّةِ وَ إِنَّمَا عِمَادُ اَلدِّينِ وَ جِمَاعُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ اَلْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ اَلْعَامَّةُ مِنَ اَلْأُمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ وَ لْيَكُنْ أَبْعَدَ رَعِيَّتِكَ مِنْكَ وَ أَشْنَأَهُمْ عِنْدَكَ أَطْلَبُهُمْ لِمَعَايِبِ اَلنَّاسِ فَإِنَّ فِي اَلنَّاسِ عُيُوباً اَلْوَالِي أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلاَ تَكْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْكَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ تَطْهِيرُ مَا ظَهَرَ لَكَ وَ اَللَّهُ يَحْكُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْكَ فَاسْتُرِ اَلْعَوْرَةَ مَا اِسْتَطَعْتَ يَسْتُرِ اَللَّهُ مِنْكَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِيَّتِكَ أَطْلِقْ عَنِ اَلنَّاسِ عُقْدَةَ كُلِّ حِقْدٍ وَ اِقْطَعْ عَنْكَ سَبَبَ كُلِّ وِتْرٍ وَ تَغَابَ عَنْ كُلِّ مَا لاَ يَضِحُ لَكَ وَ لاَ تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِيقِ سَاعٍ فَإِنَّ اَلسَّاعِيَ غَاشٌّ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِينَ وَ لاَ تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِكَ بَخِيلاً يَعْدِلُ بِكَ عَنِ اَلْفَضْلِ وَ يَعِدُكَ اَلْفَقْرَ وَ لاَ جَبَاناً يُضْعِفُكَ عَنِ اَلْأُمُورِ وَ لاَ حَرِيصاً يُزَيِّنُ لَكَ اَلشَّرَهَ بِالْجَوْرِ فَإِنَّ اَلْبُخْلَ وَ اَلْجُبْنَ وَ اَلْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى يَجْمَعُهَا سُوءُ اَلظَّنِّ بِاللَّهِ إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَكَ وَزِيراً وَ مَنْ شَرِكَهُمْ فِي اَلْآثَامِ فَلاَ يَكُونَنَّ لَكَ بِطَانَةً فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ اَلْأَثَمَةِ وَ إِخْوَانُ اَلظَّلَمَةِ وَ أَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَيْرَ اَلْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَ نَفَاذِهِمْ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ وَ أَوْزَارِهِمْ وَ آثَامِهِمْ مِمَّنْ لَمْ يُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَى ظُلْمِهِ وَ لاَ آثِماً عَلَى إِثْمِهِ أُولَئِكَ أَخَفُّ عَلَيْكَ مَئُونَةً وَ أَحْسَنُ لَكَ مَعُونَةً وَ أَحْنَى عَلَيْكَ عَطْفاً وَ أَقَلُّ لِغَيْرِكَ إِلْفاً فَاتَّخِذْ أُولَئِكَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِكَ وَ حَفَلاَتِكَ ثُمَّ لْيَكُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَكَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ اَلْحَقِّ لَكَ وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِيمَا يَكُونُ مِنْكَ مِمَّا كَرِهَ اَللَّهُ لِأَوْلِيَائِهِ وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ هَوَاكَ حَيْثُ وَقَعَ وَ الْصَقْ بِأَهْلِ اَلْوَرَعِ وَ اَلصِّدْقِ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلاَّ يُطْرُوكَ وَ لاَ يَبْجَحُوكَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ كَثْرَةَ اَلْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ اَلزَّهْوَ وَ تُدْنِي مِنَ اَلْعِزَّةِ وَ لاَ يَكُونَنَّ اَلْمُحْسِنُ وَ اَلْمُسِي‏ءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ فَإِنَّ فِي ذَلِكَ تَزْهِيداً لِأَهْلِ اَلْإِحْسَانِ فِي اَلْإِحْسَانِ وَ تَدْرِيباً لِأَهْلِ اَلْإِسَاءَةِ عَلَى اَلْإِسَاءَةِ وَ أَلْزِمْ كُلاًّ مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ وَ اِعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ بِأَدْعَى إِلَى حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِيَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَيْهِمْ وَ تَخْفِيفِهِ اَلْمَئُونَاتِ عَلَيْهِمْ وَ تَرْكِ اِسْتِكْرَاهِهِ إِيَّاهُمْ عَلَى مَا لَيْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ فَلْيَكُنْ مِنْكَ فِي ذَلِكَ أَمْرٌ يَجْتَمِعُ لَكَ بِهِ حُسْنُ اَلظَّنِّ بِرَعِيَّتِكَ فَإِنَّ حُسْنَ اَلظَّنِّ يَقْطَعُ عَنْكَ نَصَباً طَوِيلاً وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلاَؤُكَ عِنْدَهُ وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلاَؤُكَ عِنْدَهُ وَ لاَ تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ وَ اِجْتَمَعَتْ بِهَا اَلْأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَيْهَا اَلرَّعِيَّةُ وَ لاَ تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ مَاضِي تِلْكَ اَلسُّنَنِ فَيَكُونَ اَلْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا وَ اَلْوِزْرُ عَلَيْكَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا وَ أَكْثِرْ مُدَارَسَةَ اَلْعُلَمَاءِ وَ مُنَاقَشَةَ اَلْحُكَمَاءِ فِي تَثْبِيتِ مَا صَلَحَ عَلَيْهِ أَمْرُ بِلاَدِكَ وَ إِقَامَةِ مَا اِسْتَقَامَ بِهِ اَلنَّاسُ قَبْلَكَ

لغات

ضارى : آماده شكار ، و نسبت به شكار بى‏باك و جسور .

صفح : دورى از گناه بجح به سكون جيم : خوشحالى ، شادى بادرة : تندى ، تيزى

مندوحه : گشايش

ادغال : وارد ساختن فساد و خرابى در كار

نهك : ناتوانى ، سستى

ينزع : بر مى‏گردد .

اجحف : آن را برد

مسلمّات الدهر : سختيها و ناگواريهاى روزگار جماع المسلمين : انبوه مسلمانان

صغوة : ميل ، علاقه

اشنأهم : دشمنترين مردم

وتر : كينه 

ابهّه ، و المخيّله : خودبينى

يطامن : آرام مى‏گيرد

طماح النفس : سركشى نفس .

طمح البصر : از بالا نگاه كرد

غرب الفرس : تندروى و آغاز دويدن اسب

مساماة : وزن مفاعله از سمّو به معنى بلندى جبروت : بزرگى زياد ادحض حجّته : بهانه و حجت او را از بين برد و درهم شكست

تغابى : خود را به نادانى و ناآگاهى زدن

بطانة الرّجل : نزديكان شخص

آصار : گناهان

حفلاتك : نشستهاى تو در مجالس و انجمنها

اطراء : ستايش زياد

زهو : خودبينى

تدريب : عادت كردن

منافثة : گفتگو

ترجمه

« پس بدان اى مالك من تو را به شهرهايى فرستادم كه پيش از تو حكومتهاى داد و بيداد را در خود ديده ‏اند ، و براستى مردم همان طور به كارهاى تو مى ‏نگرند كه تو به كارهاى فرمانروايان پيش از خود مى ‏نگرى ، و همان را درباره تو مى ‏گويند كه تو درباره آنان مى‏گويى و به وسيله سخنانى كه خداوند درباره اشخاص با ايمان به زبان بندگانش جارى مى ‏سازد ، مى ‏توان به نيكى نيكوكاران پى برد و استدلال كرد بنابر اين بهترين اندوخته‏ هاى تو بايد عمل صالحت باشد پس بر هواى نفست مسلّط باش و بر نفس خويش در برابر آنچه بر تو حلال نيست سختگير باش ، زيرا سختگيرى و بخل نسبت به هواى نفس ، عين انصاف و ميانه ‏روى نسبت به خوشايند و ناخوشايند آن است دلت را كانون مهر و محبت رعيّت ساز و با آنها به مهربانى رفتار كن مبادا نسبت به ايشان چون درنده‏اى خون آشام باشى كه خوردنشان را غنيمت شمرى زيرا آنان دو دسته‏اند يا برادر دينى تواند ، و يا مخلوقى چون تو هستند ، لغزشهايى از آنان سر مى‏زند و نارواييهايى از اجتماع به آنها سرايت مى‏كند چه به عمد يا به خطا ، به خلافى دست مى ‏آلايند .

بنابر اين تو نسبت به آنان با عفو و بخشش رفتار كن همان طورى كه دوست دارى خداوند با تو به عفو و بخشش رفتار كند ، زيرا تو ما فوق آنهايى و فرمانرواى توما فوق توست ، و خداوند مافوق كسى است كه تو را حاكم قرار داده .

البته اوست كه حكومت را به تو سپرده و مردم را وسيله آزمون تو ساخته است . مبادا خود را در معرض ستيز با خدا قرار دهى زيرا تو را توانايى تحمّل خشم او نيست و از عفو و بخشندگى‏اش بى‏نياز نيستى ، هرگز از گذشت پشيمان مباش و از مجازات ديگران شاد مشو و به هنگام خشم اگر راه گريزى مى‏يابى در تندخويى شتاب مكن ، و مبادا بگويى من مأمورم [ معذورم ] امر مى‏كنم بايد فرمان مرا ببريد ، كه اين روش باعث خرابى دل و ضعف ديانت و نزديك شدن به غير خداست . و هر گاه قدرت باعث بزرگمنشى و يا خود پسندى تو شد ، به عظمت سلطنت و قدرت خدا كه مافوق قدرت توست نگاه كن كه نسبت به تو به آنچه تو ناتوانى او تواناست ، زيرا اين نگرش خودبينى و سركشى تو را فرونشاند و تو را از خود فراموشى باز مى‏دارد و عقل و درايت از دست رفته را به تو باز مى‏گرداند .

مبادا خود را در بزرگى با خدا همسان بينى ، و در توانايى و عظمت نظير او بدانى زيرا خداوند هر ستمگرى را خوار و هر گردنكشى را پست و بيچاره مى‏ سازد .

با خدا و با مردم نسبت به خود و خويشاوندان نزديك ، و رعايايى كه هواخواه آنها هستى به انصاف رفتار كن ، زيرا اگر رعايت انصاف نكنى ستم كرده اى ، و هر كس با بندگان خدا به ستم رفتار كند ، خداوند به جاى بندگان ، خود با او دشمنى خواهد كرد و خدا استدلال هر كه را با او در ستيز باشد نادرست گرداند ، و چنان كسى تا خود دارى نكند و توبه ننمايد ، با خداوند در ستيز است ، و هيچ چيز مانند ستمكارى ، باعث تغيير نعمت خدا و زود به خشم آوردن او نمى‏ شود ، زيرا خداوند ، دعاى ستمديدگان را مى‏ شنود و در كمين ستمكاران است .

بايد بهترين كارها در نزد تو اعتدال در راه حق ، و همگانى بودن در عدل و داد و آن عملى كه بيشتر باعث خوشنودى توده مردم مى‏گردد ، باشد . زيرا خشم توده مردم ، خوشنودى خواص را از بين مى‏برد ، و خشم خواص در برابر خوشنودى عموم مردم ، قابل چشمپوشى است . هيچ كسى از رعيّت براى فرمانروا در موقع رفاه ،سنگينتر و پرخرجتر ، و در وقت گرفتارى كم فايده‏تر ، و در وقت انصاف و عدالت ناراضى‏تر ، و به هنگام درخواست مصرّتر ، و وقت بخشش كم سپاستر ، و در وقت ندادن چيزى ، عذر ناپذيرتر ، و در شدايد روزگار كم صبرتر ، از خواصّ نيست در صورتى كه ستون دين و اجتماع مسلمانان ، و نيروى در برابر دشمن ، همين توده مردم جامعه هستند . بنابر اين بايد با آنها همراه و ميل قلبى‏ات به آنها باشد .

و بايد دورترين فرد از رعيّت نسبت به تو و دشمنترين ايشان ، كسانى باشند كه بيشتر در پى عيبجويى مردمانند ، زيرا مردم ، عيب و نقصهايى دارند كه شايسته است فرمانروا بيش از هر كس ، آنها را پوشيده بدارد . و مبادا آن معايبى را از مردم كه بر تو پوشيده است ، پيگيرى كنى ، زيرا بر تو لازم است عيبهاى ظاهر را از بين ببرى ، و خداوند نسبت به عيبهاى پنهانى خود حكم مى‏كند ، بنابر اين تا مى‏توانى عيب پوشى كن تا خداوند عيبهايى را كه دوست دارى از مردم مخفى بدارى ، بپوشاند ، از مردم هر نوع كينه‏اى را عقده گشايى كن و رشته هر نوع بازخواست مردمى را از خود بگسل ، و هر چه به نظر تو ناپسند است از خود دور كن ، و به سخن بدگو و سخن چين زودباور مباش زيرا سخن‏چين ، هر چند خود را در پوشش پند دهندگان و خير خواهان در آورد ، فريبكار است .

افراد تنگ نظر را در مشورت خود دخالت مده ، چه تو را از نيكى باز مى‏دارند و از تهى‏دستى مى‏ترسانند ، و همچنين افراد ترسو را طرف مشورت قرار مده ، زيرا باعث سستى تو در كارها مى‏شوند و نيز حريص را وارد شور خود نكن زيرا از بسيارى حرص ، تو را وادار به ظلم مى‏كند و ستم را در نظرت جلوه مى‏دهد ،بنابر اين ، بخل ، ترس و حرص ، خصلتهاى گوناگونى هستند كه در جهت بدگمانى به خدا همسويند بدترين وزيرانت كسانى هستند كه پيش از تو وزير اشرار بوده و به همراهى با آنان در گناهانشان شركت داشته‏اند ، پس نبايد از خواصّ تو باشند ، چه آنان يار و ياور گناهكاران و همدم ستمگران بوده‏اند ، در صورتى كه تو به جاى آنها كسانى را مى‏توانى پيدا كنى كه داراى انديشه و تدبير آنها باشند امّا گناهان و زشتيهاى آنها را نداشته باشند ، از آن كسانى كه نه ستمگرى را در راه ستمكاريش يارى كرده و نه با گنهكارى در گناهش همراهى نموده است :

چنين كسانى بار توقّعاتشان براى تو سبكتر و علاقمنديشان به تو بيشتر و گرايششان بديگران كمتر است ، بنابر اين آنها را در خلوتها و انجمنهاى خود از نزديكان قرار بده ، و بايد منتخب ايشان نزد تو كسى باشد كه سخن حق را هر چند تلخ به تو بيشتر بگويد ، و كمتر تو را در مورد گفتار و رفتارى كه خدا از دوستانش نمى‏ پسندد ، ستايش و كمك كند ، هر چند كه آن سخن تلخ و ناستودنها بر خلاف هواى نفس تو باشد خود را به پرهيزگاران و راستگويان نزديك كن و آنان را قانع كن كه تو را زياد ستايش نكنند ، و از اين كه تو خلافى نكرده‏اى آن را باعث خوشحالى تو قرار ندهند ، زيرا زياد ستودن شخص ، باعث خود پسندى و سركشى مى‏ گردد .

و نبايد نيكوكار و بدكار پيش تو يكسان و در يك مرتبه باشند ، زيرا در آن صورت نيكوكار به نيكى بى‏ميل و بدكار وادار به بدى مى‏گردد و هر كسى را بدانچه خود انتخاب كرده پاداش و كيفر بده . و بدان كه هيچ چيز بهتر از نيكى و بخشش به رعيّت و سبكبار كردن ايشان و وادار نكردن ايشان به آنچه كه قادر بر انجام آن نيستند ، سبب خوش‏بينى حاكم به رعيّت نمى‏گردد .

بنابراين ، بايد طورى در اين مورد رفتار كنى كه باعث خوش بينى تو نسبت به رعيّت گردد ، زيرا خوش بينى به رعيّت ، رنجش طولانى را از تو دور مى‏ سازد .

براستى شايسته‏ترين فرد براى خوش‏بينى تو ، كسى است كه از آزمون تو خوب بيرون آمده ، و سزاوارترين فرد به بدبينى كسى است كه از بوته آزمون تو خوب در نيامده است .

هرگز روش خوبى را كه بزرگان اين امّت داشته‏اند و باعث انس و اتحاد مردم شد و رشته رعيّت با آن منظم گرديده ، از بين نبر ، و روش نوى را پيش نگير كه به سنّتهاى گذشته مضرّ باشد ، در آن صورت اجر و مزد براى كسى است كه آن سنتها را به وجود آورده و گناه سنت شكنى به گردن تو خواهد بود . با دانشمندان بيشتر همصحبت باش و با دانايان درباره آنچه كه صلاح مملكت است و پيش از تو امور ملّت بر آنها راست مى‏شد گفتگو و مشورت كن » .

شرح

بدان كه محور سخن چون در اين فصل ، بر اساس فرمان امام ( ع ) نسبت به عمل صالح در شهرها و در ميان بندگان بود ، نخست او را به بخشى از علل غايى آن توجه داده از قبيل : نام نيك در آخرت و از زمره شايستگان بودن ، تا به دستور عمل كند ، و اين مطلب را با عبارت :

انّى قد وجّهتك

( من تو را فرستادم ) تا جمله : تقول فيهم ( درباره آنان مى‏گويى ) بيان فرموده كه خود به منزله صغراى قياس مضمرى است و تقدير آن چنين است : تو به سمت شهرى گسيل شده‏اى ، چنين و چنان ، و حالت مردم درباره عمل تو در آنجا چنين است و كبراى مقدّر آن نيز اين طور است : و هر كسى كه به شهرى چنين فرستاده شود ، و مردم آن طور ناظر بر اعمال او هستند كه او بر عمل فرمانروايان پيش از خود مى‏نگرد ، و مردم درباره او همان حرفهايى را مى‏زنند ، كه او درباره حاكمان قبل مى‏زند ، بنابر اين لازم است كه محبوبترين كارها در نزد او عمل صالح باشد ، تا خوشنامى ميان مردم حاصل شود كه خود دليل بر ذكر نام او از جمله صالحان در نزد خداست ، و بر اين معنى با عبارت :

و انّما يستدل على الصّالحين بما يجرى اللّه لهم على ألسن عباده ،اشاره فرموده است . اينكه امام ( ع ) اجراى قول را به خدا نسبت داده ( و فرموده : خدا به زبان بندگان مى‏اندازد ) ، تشويق زيادى است به كسب نام نيك .

سپس به دنبال مطالب قبل ، اين دستور را داده است كه عمل خوب را بهترين اندوخته‏ هاى خود قرار دهد ، و كلمه ذخيره ، را براى عمل صالح استعاره آورده است از آن جهت كه همچون اندوخته‏اى آن را در دنيا كسب مى‏كند تا در آخرت ، از آن بهره‏مند گردد .

و چون او را به طور اجمال مأمور به انجام كار نيك كرده ، شروع به تفصيل آن نموده و چند قسم از اعمال شايسته را يادآور شده است :

اوّل : بر هواى نفسش در مورد خواسته‏ها و خشمش مسلّط باشد و از آن پيروى نكند ، و نسبت به هواى نفس در مورد محرماتى كه بر او حلال نيست سختگير باشد .

عبارت امام ( ع ) : فانّ الشّح تا جمله كرهت

تفسير و توضيح براى همين سختگيرى نسبت به هواى نفس به وسيله اسباب سختگيرى از قبيل رعايت انصاف و ايستادن در موضع عدل و داد ، در حد دوست داشتنى و پسنديده است ، تا هواى نفس او را به طرف افراط نكشاند در نتيجه به ورطه فسق و فجور نيفكند ، و همچنين در دفع يك امر ناگوار ، قوه غضب او را به افراط از فضيلت عدالت نكشاند ، تا به صفت ناپسند ظلم و بى‏باكى دچار شود ، بديهى است كه اين عمل سختگيرى نسبت به نفس و در تنگنا قرار دادن نفس از افتادن در پرتگاههاى هلاكت است .

دوم قلبش را كانون مهر محبت و لطف نسبت به رعيت قرار دهد كه تمام اينها برجستگيهاى اخلاقى زير چتر ملكه عفتند ، يعنى اين فضيلتها را شعار قلبت قرار بده . الفاظ شعار و سبع ( درنده ) استعاره‏اند . و به جهت استعاره سبع با عبارت : « خوردن ايشان را غنيمت شمارى » اشاره فرموده است .

سوم : نسبت به مردم ، با گذشت و بخشش رفتار كند ، و اين فضيلتى است از فضايل مربوط به شجاعت .

عبارت امام ( ع ) : فانّهم فى الخلق ،توضيحى است براى دو سبب از اسباب گذشت و محبت نسبت به مردم .

عبارت : يفرط منهم الزلل . . . و الخطاء ،تفسيرى براى همسان بودن مردم با وى و دوّمين سبب از اسباب محبت و گذشت است و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه درباره نيكى ، گذشت ، و بخشندگى مى‏باشد و مقصود امام ( ع ) از بيماريها و نارواييهايى كه در اجتماع بر آنان عارض مى‏شود همان كارهاى سرگرم كننده‏اى است كه آنها را از اجراى اوامر مختلف حاكم آن طور كه شايسته است باز مى‏دارد .

و عبارت : يؤتى على ايديهم

( دستشان باز گذاشته شده است ) ، كنايه از اينست كه مردم معصوم نيستند بلكه آنها كسانى هستند كه خواه و ناخواه مرتكب گناه و لغزش مى‏شوند و دستورهاى فرمانروايان و مؤاخذه مردم به خاطر آنچه به عمد و يا خطا انجام دهند ، به دست آنان انجام مى‏پذيرد كبراى قياس نيز در حقيقت چنين است : و هر كس آنچنان باشد ، سزاوار است كه بخشيده شود و مشمول محبّت شخص بخشنده و مهربان قرار گيرد ، و خطايش را با عفو و گذشت پاسخ دهند .

امام ( ع ) مالك اشتر را به گذشت امر فرموده ،همچون كسى كه دوست مى‏دارد كه خداوند با او به عفو و بخشندگى رفتار كند ، كه اين بالاترين تشويق به گذشت و مهمترين كشش به سمت آن است .

و همچنين عبارت : فانك فوقهم . . . و ابتلاك بهم ، ترساندن از خدا در مقام امر به گذشت و محبّت است ، و خود ، صغراى قياس مضمر ديگرى در اين باره است .

چهارم : او را از اين كه خود را در معرض نبرد با خدا قرار دهد ، منع فرموده و مقصود از نبرد با خدا كنايه از درشتى نسبت به بندگان خدا و ظلم به آنهاست ، مبارزه با خدا درباره مردم همان سركشى و نافرمانى اوست .

عبارت : فانه لا يدى لك . . . و رحمته

صغراى قياس مضمرى است كه بدان وسيله توجّه داده است بر اين كه ستم كردن به بندگان خدا و جنگ با خدا روا نيست ، و نداشتن دست كنايه از نداشتن قدرت است . گفته مى‏شود : مالى بهذا لا مريد وقتى كه آن كار از كارهايى باشد كه در خور توان نيست . و حذف « ن » از كلمه : اليدين به دليل شبه مضاف بودن آن است ، و بعضى گفته‏اند به دليل كثرت استعمال است .

و كبراى مقدّر قياس نيز چنين است : و هر كس چنان باشد روا نيست كه خود را با ظلم به بندگان خدا در معرض جنگ با خدا قرار دهد .

پنجم : او را از پشيمانى بر گذشتى كه كرده ، منع نموده و همچنين از خوشحالى به مجازات ديگران و شتاب كردن در خشم و تندخويى ، در حالى كه راه گريز از آن را دارد ، نهى فرموده است ، زيرا همه اينها از او از افسار گسيختگى قوّه غضب است ، در حالى كه مى‏دانى اين قوّه به منزله شيطانى است كه انسان را به سمت آتش دوزخ مى‏كشد .

ششم او را از فرمان دادن به كارى كه سزاوار فرمان نبوده و مخالف دين ماست نهى كرده و همچنين او را از امرى كه ممكن است باعث بددلى او شود نهى كرده است . از قبيل اين كه با خود بينديشد مردم بايد فرمان او را اجرا كنند چون بر مردم اطاعت و شنوايى دستور و امر او ، و بر او صدور فرمان است و بس ، براستى اين باعث خرابى دل و دين است ، و به اين خرابى اشاره فرموده است در عبارت فانّه ادغال . . . الغير ، فساد و خرابى دل از سه راه به شرح زير امكان پذير است :

اول ، آن كه اين گونه تصوّر [ كه من فرمانروا هستم پس بايد اطاعت شوم ] ويرانگر قلب و منصرف كننده آن از راه خداست و معناى تباه ساختن قلب نيز .

دوم ، اين كه [ چنين طرز فكرى ] باعث خرابى دين و سست شدن بنياد آن است .

سوم ، آن كه باعث نزديكى به غير خداست زيرا ستمكارى از مهمترين عواملى است كه زمينه‏ساز است براى اين كه مردم تمام نيروى خود را در جهت نابودى او به كار ببرند و به همين مطلب اشاره دارد آيه مباركه : إنَّ اللَّهَ لا يُغيِّرُ ما بِقَوْمٍ حتّى يُغَيِّرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ [ 3 ] . و اين بخش از سخنان امام ( ع ) به منزله سه مقدمه صغرا براى قياسات مضمرى است كه كبراى مقدّر در تمام آنها چنين است : و هر چه كه از اين قبيل باشد انجام آن روا نيست .

هفتم : امام ( ع ) او را به داورى درد خودخواهى و خود پسندى كه ممكن است در طول حكومت و فرمانروايى‏اش دامن او را بگيرد ، راهنمايى فرموده است ، به اين ترتيب كه به عظمت خدا كه مافوق او و مافوق قدرت او است و نسبت به آنچه كه خود او در مورد خود ، توانايى آن را نداشته ، نه توان جلب منفعتى و نه دفع زيانى از خود دارد ، بينديشد ، كه همين داروى آرامبخش خودخواهيى است كه به سراغ او آمده است ، و آن را فرو مى‏نشاند و شدّت خشم او را درهم مى‏شكند ، و آن مقدار از عقل و انديشه او را كه تحت تأثير قوه خشم وى قرار گرفته و با يورش قوه غضب از دست رفته بود ، به او باز مى‏گرداند . و اين قسمت از سخنان امام ( ع ) نيز سه مقدمه صغرا براى سه قياس مضمرى هستند كه در آنها بر ضرورت انجام كارى كه به منزله داروى شفابخش است ، راهنمايى فرموده است . و مقدّمات كبراى قياسات نيز چنين است : و هر چه كه آن چنان باشد ، انجام دادنش بر تو لازم است .

هشتم : او را از خود بزرگ بينى و اظهار جبروت بر كنار داشته و بدان جهت كه اينها نوعى همسان بينى و خود را نظير خدا شمردن است ، برحذر فرموده است ،چه آن كه تكبّر باعث اين مى‏شود تا خداوند متكبّر را ذليل و خوار گرداند . و حقيقت استدلال چنين است : براستى تو اى مالك اگر تكبّر و خود بزرگ بينى داشته باشى ، خداوند خوار و ذليلت خواهد ساخت ، و همين به منزله مقدمه صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن چنين است : و هر كس چنان باشد ،بايد با ترك خود بزرگ بينى از خدا بترسد ، [ نتيجه اين مى‏شود : پس تو اى مالك ، از خدا بترس و تكبر نورز ] .

نهم : امام ( ع ) او را به انصاف با خدا و مردم ، نسبت به خود و رعايايى كه طرفدار اوست امر كرده است . امّا انصاف با خدا عمل به اوامر و خوددارى ازمنهيّات او ، در برابر نعمتهاى خداست . و اما انصاف با مردم ، به عدالت رفتار كردن ميان مردم و دادن حقوقى كه بر او و بر خويشان و نزديكان او دارند . و در مورد وجوب چنين انصافى ، به قياس مفصولى [ قياسى كه نتيجه‏اش صغراى قياس ديگرى مى‏گردد ] ، استدلال كرده است ، صغراى قياس اوّل : براستى تو اگر آن كار را نكنى ظالمى ، يعنى به بندگان خدا ستم كرده‏اى ، و كبراى آن : و هر كس به بندگان خدا ستم روا دارد ، خداوند به جاى بندگانش دشمن اوست ، و نتيجه مقدّر آن چنين مى‏شود : پس اگر چنان نكنى خداوند به جاى بندگانش دشمن تو است . و همين نتيجه ، خود ، صغرا براى قياس ديگرى است كه كبرايش سخن امام ( ع ) : و هر كس كه خدا با او در ستيزد و . . . ( و من خاصمه اللَّه . . . ) و نتيجه مقدّر آن چنين مى‏شود : زيرا تو اگر آن كار را نكردى ، هنگام در ستيز بودن با او ، عذرت را نپذيرفته و تا وقتى كه از ظلم و ستم خوددارى و توبه نكرده‏اى در جنگ با خدا هستى .

گفتار امام ( ع ) : و ليس شى‏ء . . . على ظلم ،

هشدار بر پيامد ديگرى براى نداشتن انصاف و يا ستم‏پيشگى است و اين پيامد ، عبارت از آن است كه ستمگرى بيش از هر چيز باعث تغيير نعمت خدا و سرعت در خشم اوست .

عبارت امام ( ع ) : فانّ اللَّه . . . بالمرصاد ،

بيان ضرورت پيامد مذكور است ،توضيح آن كه خداى سبحان هرگاه دعاى ستمديده را بشنود و بر كار ستمگر اطلاع يابد ، در صورتى كه زمينه تغيير نعمت فراهم باشد ، زود نعمتش را دگرگون مى‏سازد .

دهم : امام ( ع ) او را مأمور ساخته است كه بهترين كارها در نزد او كارى باشد كه به اعتدال در راه حق از دو طرف افراط و تفريط نزديكتر باشد و از همه امور بيشتر شامل عدالت بوده ، و نسبت به جلب رضاى مردم ، جامعتر باشد ، زيرا عدالت گاهى به نحوى است كه شامل حال توده مردم نمى‏گردد ، بلكه تنها خوشنودى خواص را همراه دارد .

امام ( ع ) به دو جهت ، ضرورت عدالت همگانى را براى مردم ، و دل به دست آوردن و در پى خوشنودى آنها بودن را توجه داده است :

يكى آن كه در برابر خشم توده ، به دليل زيادى جمعيتشان ، خوشحالى خواص به دليل كمى جمعيتشان نمى‏تواند مقاومت كند ، بلكه اكثريت به او خواهند تاخت و رضايت خواص به هنگام خشم توده مردم سودى به حال او نخواهد داشت ، و اين خود باعث سستى و ناتوانى دين مى‏گردد . اما خشم خواص موقعى كه توده مردم راضى باشند ، قابل چشم‏پوشى و گذشت است ،بنابر اين رضايت توده مردم مهمتر است . دوم اين كه امام ( ع ) خواصّ را با صفات نكوهيده معرّفى كرده كه خود باعث كم اهميّت دادن به آنها نسبت به توده مردم است ، و توصيف توده به صفات پسنديده ، دليل بر توجّه بيشتر به آنهاست .

امّا صفات خواصّ :

1 پر هزينه بودن آنها براى حاكم در موقع رفاه ، از جهت زحمتى كه به خاطر آنها به دوش حاكم مى‏افتد ، نه توده مردم .

2 كم فايده بودن آنها موقع گرفتارى حاكم ، به جهت علاقمندى آنها به دنيا و حفظ موقعيّتى كه دارند .

3 به هنگام انصاف و عدالت ناراضى‏تر بودنشان ، به دليل آزمندى بيشتر آنها در دنيا نسبت به توده مردم .

4 به هنگام درخواست پافشارترند ، زيرا آنها وقتى كه نياز به درخواستى داشته باشند ، جرأت بيشترى نسبت به حاكم داشته ، و بيش از مردم عادى ، در نزد او خودنمايى و در گوش او زمزمه مى‏كنند .

5 آنان به هنگام بخشش از طرف حاكم كم سپاستر هستند ، به دليل اينكه معتقدند آنها از توده مردم حق بيشترى دارند ، و به آنچه مى ‏دهند سزاوارترند ، واعتقاد دارند كه حاكم به آنها نياز دارد و از آنها مى ‏ترسد .

6 اگر والى چيزى به آنها ندهد ، ديرتر از توده مردم ، عذر حاكم را پذيرايند : يعنى اين كه اگر حاكم در كارى از آنها معذرت خواهى كند ، آنها كم گذشت‏ترند ، به اين اعتقاد كه آنها از ديگران برترند و دادن حقوق بر آنها واجب و لازم و حق آنهاست .

7 آنان به هنگام سختيهاى روزگار ، كم صبرترند ، به خاطر عادتى كه به رفاه و آسايش دارند ، و نسبت به آنچه از مال دنيا در دست دارند ناراضى و بى‏تابند .

اما ويژگيهاى توده مردم :

1 آنان ستون دينند ، لفظ عمود ( ستون ) را به اعتبار برپايى دين به وجود آنها مانند استوارى خانه به ستون ، استعاره از توده مردم آورده است .

2 توده مردم ، همان توده مسلمانانند ، زيرا آنها هستند كه اكثريّت جامعه را تشكيل مى‏دهند .

3 آنان به دليل زيادى جمعيّت ، نيرويى در برابر دشمنانند ، و نيز از آن‏رو كه هم ايشان در آن زمان اهل كارزار بودند .

و اين ويژگيها براى هر دو دسته ، خود انگيزه‏اى براى جلب محبّت توده مردم ، و مقدم داشتن آنها بر جلب نظر خواص است ، و به همين دليل امام ( ع ) او را مأمور به همراهى و همدلى با توده مردم فرموده است .

يازدهم : امام ( ع ) دستور داده است بر اين كه ، دورترين و دشمنترين فرد رعيّت در نزد او ، كسانى باشند كه بيشتر در پى عيبجويى ديگرانند ، و بر ضرورت اين مطلب با اين عبارت : فانّ فى النّاس . . . سترها هشدار داده است . و چون فرمانروا از هر كسى سزاوارتر به عيب‏پوشى مردم است ، پس نبايد عيبهاى پوشيده مردم را برملا كند ، و اين هم ممكن نيست مگر با از بين بردن سخن‏چينان و دورداشتن آنها از خود ، و ديگر آن كه عيبهاى ظاهرى مردم نه معايب پنهانى را بايد از بين ببرد ، و اين مطلب را از راه عيب‏پوشى در حدّ توان ، مورد تأكيد قرار داده است ، زيرا هر نوع عيبى به منزله ناموس است ، و براى تشويق به اين كار ،توجّه به پيآمد آن عمل داده است كه خداوند عيبهايش را كه او دوست دارد از مردم پنهان بدارد ، در مقابل پنهان داشتن گناهان و معايب مردم ، مخفى مى‏دارد .

دوازدهم : به او دستور داده است تا هر نوع كينه و رنجش قلبى خود را از مردم به دليل اين كه اينها از اخلاق رذيله است ، از خود دور كرده ، و وسايل آن را از قبيل باور داشتن سخن‏چينى و پذيرفتن سخن‏چينان ، از بين ببرد .

سيزدهم : مبادا هر سخن مبهم و بى‏دليل را باور كند ، و از باور داشتن عجولانه سخن سخن‏چينان وى را منع كرده و به وسيله قياس مضمرى بر اين مطلب توجه داده است كه صغراى آن عبارت « فانّ الساعى . . . الناصحين » است و دليل فريبكارى آنان ، ايجاد كينه توزيها و عداوتهاى ميان مردم و گسترش فحشا و فساد روى زمين است . و كبراى مقدّر قياس چنين است : و هر كه فريبكار باشد ، نبايد مورد توجه قرار گيرد .

چهاردهم : وى را از طرف مشورت قرار دادن سه دسته نهى فرموده است :

تنگ نظر ، ترسو و حريص ، و به دليل پيامد بد ، مشورت كردن با هر كدام از اين سه گروه به وسيله قياس مضمرى اشاره فرموده است كه صغراى قياس اول ، عبارت :

يعدل بك . . . الفقر است . توضيح آن كه شخص تنگ نظر ، جز بر آنچه كه در نظر وى مصلحت دارد ، يعنى تنگ نظرى و آنچه لازمه آن از قبيل ترساندن از بيچارگى است ، رأى نمى‏دهد ، و اين خود باعث دور داشتن شخص مشورت كننده از كار خير است .

صغراى قياس دوم ، جمله : ليضعّفك عن الامور است ، زيرا شخص ترسو نظر نمى‏دهد مگر به لزوم حفظ نفس و ترس از دشمن كه در نظر او مصلحت همين است ، و تمام اينها باعث سستى از نبرد و ضعف در ايستادگى در برابر دشمن مى ‏گردد .

صغراى قياس سوم : جمله : يزيّن لك الشره بالجور است ، توضيح آن كه مصلحت از نظر آدم حريص ، جمع آورى مال و نگهدارى آن است ، و اين خود باعث تجاوز از طريق ارزشمند عدالت و انصاف است .

كبراى مقدّر در هر سه قياس چنين است : هر كس چنان باشد مشورت خواهى از او روا نيست .

آنگاه با قياس مضمر ديگرى وى را از هر سه گروه بر حذر داشته است ، كه با صغراى آن اشاره به ريشه صفات ناپسند هر سه دسته ، يعنى تنگ نظرى ، ترس و حرص نموده تا آنها را بشناسد و در نتيجه از صاحبان آنها دورى كند ، يادآور شده است كه آنها غريزه‏هايى يعنى خويهاى گوناگون هستند كه از يك ريشه نشأت گرفته و عايد نفس مى ‏شوند و به سرانجامى مى‏رسند كه همانا بدگمانى به خداست .

توضيح آن كه ريشه سوء ظن به خدا ، ناآشنايى با خداست زيرا كسى كه ناآگاه است خدا را از جهتى كه او بسيار بخشنده و دهنده همه نيكيها به كسى است كه از راه اطاعت فرمان او قابليت يافته است ، نمى‏شناسد و در نتيجه به خدا بدگمان است ، و اين كه خداوند چيزى را كه بنده بذل و بخشش كرده ، جبران نمى ‏كند ، بنابر اين با جلوه دادن تنگدستى او را از بذل و بخشش باز مى‏دارد ، و با خوى پست تنگ‏نظرى هم‏سو مى ‏سازد ، و همچنين شخص ترسو خدا را از نظر لطف و عنايتى كه به هستى بندگان خود دارد ، نشناخته ، و نسبت به راز مقدّرات او ناآگاه است ، بنابر اين به خدا بدگمان است و او را نگهدار خود از نابودى نمى‏ داند ، و نگران مرگ است و اين حالت وى را از اقدام به جنگ و امثال آن باز مى‏دارد كه اين خود لازمه خوى ناپسند ترس است و همچنين حريص خدا را از دو جنبه ياد شده نشناخته و نسبت به او بدگمان است و عقيده دارد كه اگرحرص ناپسند را پيشه خود نسازد خداوند او را بدانچه مورد علاقه اوست و نسبت به آن حرص مى‏ورزد نمى‏رساند در نتيجه او را وادار به حرص و آز مى‏گرداند و نفس آدمى چنين است .

پس اين سه دسته اخلاق ناپسند ، به همان ريشه سوء ظن كه امام ( ع ) فرمود منتهى مى‏شوند .

پانزدهم : چون از جمله كارهاى خوب انتخاب وزيران و دستياران است از اين‏رو امام ( ع ) هشدار داده است ، هم نسبت به كسانى كه شايستگى براى انتخاب ندارند و هم نسبت به كسانى كه شايسته‏اند تا توجه و تمايل به انتخاب آنها بشود .

غير شايستگان همان كسانى هستند كه پيش از وى وزير و شريك جرم حاكمان فاسد و شرور بودند و او را از اين كه چنين افرادى را از نديمان و خواص خود قرار دهد ، نهى كرده است ، و هم به وسيله قياس مضمرى كه صغرايش عبارت : فانّهم . . . الخلف است او را برحذر داشته و كبراى مقدّر قياس چنين است : و هر كسى كه چنان باشد او را نديم خود قرار مده .

عبارت : ممّن له مثل آرائهم ،تميز است براى كسانى كه بهتر از آن اشرار و افراد فاسدند و آنان افرادى هستند كه شايسته است از ايشان كمك خواهى شود ،و هم دليل نيكى آنها نسبت به اشرار است ، به اين معنى كه اين افراد تدبير و نفوذ كلامى همانند آنها در انجام امور دارند ولى گناهان و زشتيهاى آنها را ندارند ، و ستمگرى را در راه ستمكارى‏اش يارى نكرده‏اند .

آنگاه امام ( ع ) ، او را به وسيله قياس مضمرى تشويق فرموده است تا آنها را يار و ياور خود قرار دهد ، كه عبارت : « اولئك اخف . . . الفا » صغراى آن قياس است .

امّا اين كه آنان كم هزينه‏اند ، از آن جهت كه آنها نسبت به هر مال يا وضعى كه سزاوار آنها نيست خويشتندارند بنابر اين در مورد راضى كردن و يابازداشتن آنها از كارهاى ناشايست نيازى به زحمت زياد ندارد بر خلاف اشرار و آزمندان در مال و حال ناشايست . و از طرفى نسبت به مقام قربى كه در پيشگاه حق ، و بعدى كه از اشرار دارند ، يارى رسان‏تر و دلبسته‏تر به او مى‏باشند و به ديگران ، دلبستگى و گرايششان كمتر است .

و كبراى مقدّر قياس نيز چنين است : و هر كس كه چنان باشد شايستگى براى يار و ياور گرفتن و وزارت را دارد . از اين‏رو فرمود : آنها را در خلوت و انجمن خود از نزديكان خود قرار بده .

سپس آنانى را كه شايستگى دارند از همگان نزديكتر و مورد اعتماد بيشترى باشند با ويژگيهاى زير مشخّص كرده است :

1 آنانى كه سخن حق را هر چند تلخ باشد بيشتر به او ، بگويند .

2 او را در آن گونه از گفتار و رفتارش كه خداوند از اوليايش نمى‏پسندد كمتر كمك و يارى كنند . كلمه : واقعا حال و منصوب است ، يعنى : در حال سرزدن چنان سخنى از او ، و آنگاه كه سخن ، كم و بيش از هواى نفست برخاسته و يا آنچه كه بدان گرايش دارى مهمّ باشد يا نباشد بايد به كسى اعتماد كنى كه تو را بيشتر نصيحت كند و كمتر مساعدت نمايد ، احتمال دارد كه منظور امام ( ع ) از اين سخن [ واقعا . . . ] چنين باشد : چه اين رويداد مهم باشد يا غير مهم . . . و ممكن است مقصود امام ( ع ) اين باشد كه آن شخص نصيحتگر نسبت به خواست و علاقه قلبى تو هر طور كه باشد ، يعنى هر موقعيتى نسبت به تو و در برابر خواسته باطنى تو داشته باشد .

آنگاه در مورد ارزشيابى و گزينش آنان دستوراتى داده است :

1 خود را به پرهيزكاران و صاحبان اعمال نيك نزديك سازد كه اينها صفاتى در ذيل فضيلت پاكى و پاكدامنى‏اند .

2 مردم را عادت و تمرين دهد بر اين كه از ستايش او خود دارى كنند ويا با سخن گفتن درباره كارى كه او انجام نداده است ، باعث خوشحالى نشوند ،و در نتيجه او را وارد در جمع نكوهش شده در آيه مباركه : وَ يُحِبُّونَ اَنْ يُحْمَدوُا بِما لَمْ يَفْعَلوُا [ 4 ] نكنند . و از ستايش زياد او را بر حذر داشته است . به وسيله قياس مضمرى كه صغرايش عبارت : فانّ كثرة الاطراء . . . الغرة است و پيوند ستايش با صفات ناپسند ياد شده ، روشن است . و كبراى مقدّر چنين است : هر چيزى كه آن چنان باشد اجتناب از آن ضرورى است .

3 او را از اين كه نيكوكار و بدكار در نزد وى يكسان باشند ، نهى كرده و به دليل پيامد بد اين كار او را از چنان عملى در ضمن قياس مضمرى برحذر داشته است كه صغراى آن عبارت : فانّ ذلك . . . الاساءة مى‏باشد ، و راز مطلب آن است كه بيشتر كارهاى نيك به خاطر پاداش نيك آن است به خصوص از فرمانروايان كه چنين انتظارى دارند و ميل دارند كه آنان از ديگران مقامشان بالاتر باشد و به خاطر آن همه زحمات و مشكلاتى كه دارند خوشنامتر باشند . و هر گاه نيكوكار مقام خود را با مقام و منزلت بدكار يكسان ببيند ، اين خود باعث انصراف او از نيكى و انگيزه‏اى براى رويگردانى از رنج و زحمتش خواهد بود ،

و همين طور چون بيشتر كسانى كه بدكارى را ترك مى‏كنند تنها از ترس حاكمان است و به خاطر اين است كه مبادا در نظر آنها تنزّل مقام پيدا كنند ، در صورتى كه اگر بدكاران مقام خود را با نيكوكاران همسان ببيند ، بيشتر در مقام انجام وظيفه كوتاهى خواهند كرد . كبراى مقدّر قياس چنين است : و هر چه باعث از بين بردن نيكوكارى و تشويق به بدكارى گردد ، سزاوار اجتناب است .

سپس امام ( ع ) در تأييد فرمان خود مى‏فرمايد : نيكوكار و بدكار بايد خود را در معرض نيكى و بديى كه سزاوار آنند ، بدانند و براى نتيجه عمل خود آماده باشند ، بنابر اين براى نيكوكار نيكى و براى بدكار بدى در نظر داشته باشد .

شانزدهم : او را نسبت به نيكى بر رعيت و سبكبار كردن آنان و مجبور نكردن بر چيزى كه حقى بر آنها نداشته ، توجّه داده است ، به دليل اين كه اينها باعث خوشبينى حاكم بديشان است كه خود مستلزم از بين رفتن رنجش و زحمت طولانى وى و آسايش از جانب ايشان است توضيح آن كه حاكم وقتى كه به مردم خوشرفتارى كند ، مردم بيشتر به او علاقه‏مند شده و در باطن به محبّت و اطاعت گرايش پيدا مى‏كنند ، و اين خود باعث خوشبينى وى به آنها گرديده و در نتيجه نيازى به زحمت در هواخواه ساختن آنها و احساس خطر از طرف آنها نمى‏كند ،امام ( ع ) اين مطلب را با عبارت : و ان احقّ من يحسن ظنك به . . . عنده مورد تأكيد قرار داده است .

هفدهم : او را از سنت شكنى نسبت به راه و روش نيكى كه بزرگان امّت قبل از او داشته‏اند ، و باعث انس و اتّحاد و به نفع مردم بوده است ، برحذر داشته ، زيرا اين باعث صدمه و فساد آشكارى در دين است .

هيجدهم : وى را از پيش گرفتن روش نوى كه به سنّتهاى گذشته صدمه بزند ، منع فرموده است . و به دليل نادرستى اين كار به وسيله قياس مضمرى اشاره كرده است ، كه صغراى قياس عبارت : فيكون . . . سنتها است ، و ضمير در منها بر مى‏گردد به سننى كه ضرر بر آنها رسيده و اجر و مزد براى كسى است كه آن سنتهاى گذشته را به وجود آورده و سنّت جديد تو به آنها صدمه زده ، و گناه سنّت شكنى به گردن تو خواهد بود . و كبراى مقدّر چنين است : پس هر چه آن چنان باشد سزاوار اجتناب است و بايد از آن دورى كرد .

نوزدهم : به مالك دستور داده است كه با دانشمند زياد رفت و آمد كند ،يعنى راجع به احكام شرعى و قوانين دينى با آنها صحبت كند ، و با مردمان دانا يعنى كسانى كه خداشناس ، و در ميان بندگان و شهرها به اسرار الهى آشنا و به قوانين تجربى و غير تجربى عمل كرده‏اند و درباره استوارى اركان و قوانينى كه اصلاح كننده امور كشور است ، و در مورد به پا داشتن مراسمى كه مردم پيش از او به پا داشته‏اند گفتگو و مشورت كند . توفيق از جانب خداست .

فصل سوم : در توجه دادن به گروههاى مردمى كه امر شهر به آنها وابسته است و قرار دادن هر كدام در جاى خود ،و در مرتبه‏اى كه حكمت نبوى اقتضا كرده تا در آن مرتبه قرار داده شود ، و اشاره بر اين مطلب كه هر طبقه‏اى به طبقه ديگر وابسته است ، چه آن كه صلاح هر كدام جز به وسيله ديگرى ميسر نيست و بنياد شهرنشينى و جامعه بر آن است .

آنگاه اشاره به كسانى دارد كه از هر صنف و طبقه ‏اى شايستگى دارند و سزاوار آن مقامند ، و سفارش درباره هر آنچه كه آن طبقه شايسته آن است به شرح زير :

وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلرَّعِيَّةَ طَبَقَاتٌ لاَ يَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلاَّ بِبَعْضٍ وَ لاَ غِنَى بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ فَمِنْهَا جُنُودُ اَللَّهِ وَ مِنْهَا كُتَّابُ اَلْعَامَّةِ وَ اَلْخَاصَّةِ وَ مِنْهَا قُضَاةُ اَلْعَدْلِ وَ مِنْهَا عُمَّالُ اَلْإِنْصَافِ وَ اَلرِّفْقِ وَ مِنْهَا أَهْلُ اَلْجِزْيَةِ وَ اَلْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ اَلذِّمَّةِ وَ مُسْلِمَةِ اَلنَّاسِ وَ مِنْهَا اَلتُّجَّارُ وَ أَهْلُ اَلصِّنَاعَاتِ وَ مِنْهَا اَلطَّبَقَةُ اَلسُّفْلَى مِنْ ذَوِي اَلْحَاجَةِ وَ اَلْمَسْكَنَةِ وَ كُلٌّ قَدْ سَمَّى لَهُ اَللَّهُ سَهْمَهُ وَ وَضَعَ عَلَى حَدِّهِ وَ فَرِيضَتَهُ فِي كِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِيِّهِ ص عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اَللَّهِ حُصُونُ اَلرَّعِيَّةِ وَ زَيْنُ اَلْوُلاَةِ وَ عِزُّ اَلدِّينِ وَ سُبُلُ اَلْأَمْنِ وَ لَيْسَ تَقُومُ اَلرَّعِيَّةُ إِلاَّ بِهِمْ ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلاَّ بِمَا يُخْرِجُ اَللَّهُ لَهُمْ مِنَ اَلْخَرَاجِ اَلَّذِي يَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ وَ يَعْتَمِدُونَ عَلَيْهِ فِيمَا يُصْلِحُهُمْ وَ يَكُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ ثُمَّ لاَ قِوَامَ لِهَذَيْنِ اَلصِّنْفَيْنِ إِلاَّ بِالصِّنْفِ اَلثَّالِثِ مِنَ اَلْقُضَاةِ وَ اَلْعُمَّالِ وَ اَلْكُتَّابِ لِمَا يُحْكِمُونَ مِنَ اَلْمَعَاقِدِ وَ يَجْمَعُونَ مِنَ اَلْمَنَافِعِ وَ يُؤْتَمَنُونَ عَلَيْهِ مِنْ خَوَاصِّ اَلْأُمُورِ وَ عَوَامِّهَا وَ لاَ قِوَامَ لَهُمْ جَمِيعاً إِلاَّ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي اَلصِّنَاعَاتِ فِيمَا يَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ وَ يُقِيمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَ يَكْفُونَهُمْ مِنَ اَلتَّرَفُّقِ بِأَيْدِيهِمْ مَا لاَ يَبْلُغُهُ رِفْقُ غَيْرِهِمْ ثُمَّ اَلطَّبَقَةُ اَلسُّفْلَى مِنْ أَهْلِ اَلْحَاجَةِ وَ اَلْمَسْكَنَةِ اَلَّذِينَ يَحِقُّ رِفْدُهُمْ وَ مَعُونَتُهُمْ وَ فِي اَللَّهِ لِكُلٍّ سَعَةٌ وَ لِكُلٍّ عَلَى اَلْوَالِي حَقٌّ بِقَدْرِ مَا يُصْلِحُهُ وَ لَيْسَ يَخْرُجُ اَلْوَالِي مِنْ حَقِيقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اَللَّهُ تَعَالَى مِنْ ذَلِكَ إِلاَّ بِالاِهْتِمَامِ وَ اَلاِسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ وَ تَوْطِينِ نَفْسِهِ عَلَى لُزُومِ اَلْحَقِّ وَ اَلصَّبْرِ عَلَيْهِ فِيمَا خَفَّ عَلَيْهِ أَوْ ثَقُلَ فَوَلِّ مِنْ جُنُودِكَ أَنْصَحَهُمْ فِي نَفْسِكَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِإِمَامِكَ وَ أَنْقَاهُمْ جَيْباً وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً مِمَّنْ يُبْطِئُ عَنِ اَلْغَضَبِ وَ يَسْتَرِيحُ إِلَى اَلْعُذْرِ وَ يَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ وَ يَنْبُو عَلَى اَلْأَقْوِيَاءِ وَ مِمَّنْ لاَ يُثِيرُهُ اَلْعُنْفُ وَ لاَ يَقْعُدُ بِهِ اَلضَّعْفُ ثُمَّ اِلْصَقْ بِذَوِي اَلْمُرُوءَاتِ وَ اَلْأَحْسَابِ وَ أَهْلِ اَلْبُيُوتَاتِ اَلصَّالِحَةِ وَ اَلسَّوَابِقِ اَلْحَسَنَةِ ثُمَّ أَهْلِ اَلنَّجْدَةِ وَ اَلشَّجَاعَةِ وَ اَلسَّخَاءِ وَ اَلسَّمَاحَةِ فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ اَلْكَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ اَلْعُرْفِ ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا يَتَفَقَّدُ اَلْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا وَ لاَ يَتَفَاقَمَنَّ فِي نَفْسِكَ شَيْ‏ءٌ قَوَّيْتَهُمْ بِهِ وَ لاَ تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَ إِنْ قَلَّ فَإِنَّهُ دَاعِيَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ اَلنَّصِيحَةِ لَكَ وَ حُسْنِ اَلظَّنِّ بِكَ وَ لاَ تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِيفِ أُمُورِهِمُ اِتِّكَالاً عَلَى جَسِيمِهَا فَإِنَّ لِلْيَسِيرِ مِنْ لُطْفِكَ مَوْضِعاً يَنْتَفِعُونَ بِهِ وَ لِلْجَسِيمِ مَوْقِعاً لاَ يَسْتَغْنُونَ عَنْهُ وَ لْيَكُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِكَ عِنْدَكَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِي مَعُونَتِهِ وَ أَفْضَلَ عَلَيْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ بِمَا يَسَعُهُمْ وَ يَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِيهِمْ حَتَّى يَكُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِي جِهَادِ اَلْعَدُوِّ فَإِنَّ عَطْفَكَ عَلَيْهِمْ يَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَيْكَ وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ اَلْوُلاَةِ اِسْتِقَامَةُ اَلْعَدْلِ فِي اَلْبِلاَدِ وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ اَلرَّعِيَّةِ و إِنَّهُ لاَ تَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلاَّ بِسَلاَمَةِ صُدُورِهِمْ وَ لاَ تَصِحُّ نَصِيحَتُهُمْ إِلاَّ بِحِيطَتِهِمْ عَلَى وُلاَةِ أُمُورِهِمْ وَ قِلَّةِ اِسْتِثْقَالِ دُوَلِهِمْ وَ تَرْكِ اِسْتِبْطَاءِ اِنْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ فَافْسَحْ فِي آمَالِهِمْ وَ وَاصِلْ مِنْ حُسْنِ اَلثَّنَاءِ عَلَيْهِمْ وَ تَعْدِيدِ مَا أَبْلَى ذَوُو اَلْبَلاَءِ مِنْهُمْ فَإِنَّ كَثْرَةَ اَلذِّكْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ اَلشُّجَاعَ وَ تُحَرِّضُ اَلنَّاكِلَ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ ثُمَّ اِعْرِفْ لِكُلِّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى وَ لاَ تَضُمَّنَّ بَلاَءَ اِمْرِئٍ إِلَى غَيْرِهِ وَ لاَ تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَايَةِ بَلاَئِهِ وَ لاَ يَدْعُوَنَّكَ شَرَفُ اِمْرِئٍ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا كَانَ صَغِيراً وَ لاَ ضَعَةُ اِمْرِئٍ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلاَئِهِ مَا كَانَ عَظِيماً وَ اُرْدُدْ إِلَى اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ مَا يُضْلِعُكَ مِنَ اَلْخُطُوبِ وَ يَشْتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ اَلْأُمُورِ فَقَدْ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللَّهَ وَ أَطِيعُوا ؟ اَلرَّسُولَ ؟ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اَللَّهِ وَ ؟ اَلرَّسُولِ ؟ 1 22 4 : 59 فَالرَّدُّ إِلَى اَللَّهِ اَلْأَخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ وَ اَلرَّدُّ إِلَى ؟ اَلرَّسُولِ ؟ اَلْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ اَلْجَامِعَةِ غَيْرِ اَلْمُفَرِّقَةِ :

ثُمَّ اِخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ اَلنَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ فِي نَفْسِكَ مِمَّنْ لاَ تَضِيقُ بِهِ اَلْأُمُورُ وَ لاَ تُمَحِّكُهُ اَلْخُصُومُ وَ لاَ يَتَمَادَى فِي اَلزَّلَّةِ وَ لاَ يَحْصَرُ مِنَ اَلْفَيْ‏ءِ إِلَى اَلْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَ لاَ تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ وَ لاَ يَكْتَفِي بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ وَ أَوْقَفَهُمْ فِي اَلشُّبُهَاتِ وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ اَلْخَصْمِ وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَى تَكَشُّفِ اَلْأُمُورِ وَ أَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اِتِّضَاحِ اَلْحُكْمِ مِمَّنْ لاَ يَزْدَهِيهِ إِطْرَاءٌ وَ لاَ يَسْتَمِيلُهُ إِغْرَاءٌ وَ أُولَئِكَ قَلِيلٌ ثُمَّ أَكْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ وَ اِفْسَحْ لَهُ فِي اَلْبَذْلِ مَا يُزِيلُ عِلَّتَهُ وَ تَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى اَلنَّاسِ وَ أَعْطِهِ مِنَ اَلْمَنْزِلَةِ لَدَيْكَ مَا لاَ يَطْمَعُ فِيهِ غَيْرُهُ مِنْ خَاصَّتِكَ لِيَأْمَنَ بِذَلِكَ اِغْتِيَالَ اَلرِّجَالِ لَهُ عِنْدَكَ فَانْظُرْ فِي ذَلِكَ نَظَراً بَلِيغاً فَإِنَّ هَذَا اَلدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي اَلْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ بِهِ اَلدُّنْيَا ثُمَّ اُنْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِكَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ وَ لاَ تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَ أَثَرَةً فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ اَلْجَوْرِ وَ اَلْخِيَانَةِ وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ اَلتَّجْرِبَةِ وَ اَلْحَيَاءِ مِنْ أَهْلِ اَلْبُيُوتَاتِ اَلصَّالِحَةِ وَ اَلْقَدَمِ فِي اَلْإِسْلاَمِ اَلْمُتَقَدِّمَةِ فَإِنَّهُمْ أَكْرَمُ أَخْلاَقاً وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً وَ أَقَلُّ فِي اَلْمَطَامِعِ إِشْرَافاً وَ أَبْلَغُ فِي عَوَاقِبِ اَلْأُمُورِ نَظَراً ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَيْهِمُ اَلْأَرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِكَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اِسْتِصْلاَحِ أَنْفُسِهِمْ وَ غِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَيْدِيهِمْ وَ حُجَّةٌ عَلَيْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَكَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَكَ ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ وَ اِبْعَثِ اَلْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ اَلصِّدْقِ وَ اَلْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ فِي اَلسِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اِسْتِعْمَالِ اَلْأَمَانَةِ وَ اَلرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ اَلْأَعْوَانِ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَةٍ اِجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيُونِكَ اِكْتَفَيْتَ بِذَلِكَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ اَلْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ اَلْمَذَلَّةِ وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِيَانَةِ وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ اَلتُّهَمَةِ وَ تَفَقَّدْ أَمْرَ اَلْخَرَاجِ بِمَا يُصْلِحُ أَهْلَهُ فَإِنَّ فِي صَلاَحِهِ وَ صَلاَحِهِمْ صَلاَحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ وَ لاَ صَلاَحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلاَّ بِهِمْ لِأَنَّ اَلنَّاسَ كُلَّهُمْ عِيَالٌ عَلَى اَلْخَرَاجِ وَ أَهْلِهِ وَ لْيَكُنْ نَظَرُكَ فِي عِمَارَةِ اَلْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِكَ فِي اِسْتِجْلاَبِ اَلْخَرَاجِ لِأَنَّ ذَلِكَ لاَ يُدْرَكُ إِلاَّ بِالْعِمَارَةِ وَ مَنْ طَلَبَ اَلْخَرَاجَ بِغَيْرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ اَلْبِلاَدَ وَ أَهْلَكَ اَلْعِبَادَ وَ لَمْ يَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلاَّ قَلِيلاً فَإِنْ شَكَوْا ثِقَلاً أَوْ عِلَّةً أَوِ اِنْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ أَوْ إِحَالَةَ أَرْضٍ اِغْتَمَرَهَا غَرَقٌ أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ يَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ وَ لاَ يَثْقُلَنَّ عَلَيْكَ شَيْ‏ءٌ خَفَّفْتَ بِهِ اَلْمَئُونَةَ عَنْهُمْ فَإِنَّهُ ذُخْرٌ يَعُودُونَ بِهِ عَلَيْكَ فِي عِمَارَةِ بِلاَدِكَ وَ تَزْيِينِ وِلاَيَتِكَ مَعَ اِسْتِجْلاَبِكَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ وَ تَبَجُّحِكَ بِاسْتِفَاضَةِ اَلْعَدْلِ فِيهِمْ مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِكَ لَهُمْ وَ اَلثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ وَ رِفْقِكَ بِهِمْ فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ اَلْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِيهِ عَلَيْهِمْ مِنْ بَعْدُ اِحْتَمَلُوهُ طَيِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ فَإِنَّ اَلْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ وَ إِنَّمَا يُؤْتَى خَرَابُ اَلْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا وَ إِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ اَلْوُلاَةِ عَلَى اَلْجَمْعِ وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ وَ قِلَّةِ اِنْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ ثُمَّ اُنْظُرْ فِي حَالِ كُتَّابِكَ فَوَلِّ عَلَى أُمُورِكَ خَيْرَهُمْ وَ اُخْصُصْ رَسَائِلَكَ اَلَّتِي تُدْخِلُ فِيهَا مَكَايِدَكَ وَ أَسْرَارَكَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُودِ لِوُجُوهِ صَالِحِ اَلْأَخْلاَقِ مِمَّنْ لاَ تُبْطِرُهُ اَلْكَرَامَةُ فَيَجْتَرِئَ بِهَا عَلَيْكَ فِي خِلاَفٍ لَكَ بِحَضْرَةِ مَلَإٍ وَ لاَ تَقْصُرُ بِهِ اَلْغَفْلَةُ عَنْ إِيرَادِ مُكَاتَبَاتِ عُمِّالِكَ عَلَيْكَ وَ إِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَى اَلصَّوَابِ عَنْكَ فِيمَا يَأْخُذُ لَكَ وَ يُعْطِي مِنْكَ وَ لاَ يُضْعِفُ عَقْداً اِعْتَقَدَهُ لَكَ وَ لاَ يَعْجِزُ عَنْ إِطْلاَقِ مَا عُقِدَ عَلَيْكَ وَ لاَ يَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِي اَلْأُمُورِ فَإِنَّ اَلْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ يَكُونُ بِقَدْرِ غَيْرِهِ أَجْهَلَ ثُمَّ لاَ يَكُنِ اِخْتِيَارُكَ إِيَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِكَ وَ اِسْتِنَامَتِكَ وَ حُسْنِ اَلظَّنِّ مِنْكَ فَإِنَّ اَلرِّجَالَ يَتَعَرَّفُونَ لِفِرَاسَاتِ اَلْوُلاَةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَ حُسْنِ خِدْمَتِهِمْ وَ لَيْسَ وَرَاءَ ذَلِكَ مِنَ اَلنَّصِيحَةِ وَ اَلْأَمَانَةِ شَيْ‏ءٌ وَ لَكِنِ اِخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِينَ قَبْلَكَ فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ كَانَ فِي اَلْعَامَّةِ أَثَراً وَ أَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً فَإِنَّ ذَلِكَ دَلِيلٌ عَلَى نَصِيحَتِكَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ وُلِّيتَ أَمْرَهُ وَ اِجْعَلْ لِرَأْسِ كُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِكَ رَأْساً مِنْهُمْ لاَ يَقْهَرُهُ كَبِيرُهَا وَ لاَ يَتَشَتَّتُ عَلَيْهِ كَثِيرُهَا وَ مَهْمَا كَانَ فِي كُتَّابِكَ مِنْ عَيْبٍ فَتَغَابَيْتَ عَنْهُ أُلْزِمْتَهُ ثُمَّ اِسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي اَلصِّنَاعَاتِ وَ أَوْصِ بِهِمْ خَيْراً اَلْمُقِيمِ مِنْهُمْ وَ اَلْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ وَ اَلْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ اَلْمَنَافِعِ وَ أَسْبَابُ اَلْمَرَافِقِ وَ جُلاَّبُهَا مِنَ اَلْمَبَاعِدِ وَ اَلْمَطَارِحِ فِي بَرِّكَ وَ بَحْرِكَ وَ سَهْلِكَ وَ جَبَلِكَ وَ حَيْثُ لاَ يَلْتَئِمُ اَلنَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا وَ لاَ يَجْتَرِءُونَ عَلَيْهَا فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لاَ تُخَافُ بَائِقَتُهُ وَ صُلْحٌ لاَ تُخْشَى غَائِلَتُهُ وَ تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِكَ وَ فِي حَوَاشِي بِلاَدِكَ

وَ اِعْلَمْ مَعَ ذَلِكَ أَنَّ فِي كَثِيرٍ مِنْهُمْ ضِيقاً فَاحِشاً وَ شُحّاً قَبِيحاً وَ اِحْتِكَاراً لِلْمَنَافِعِ وَ تَحَكُّماً فِي اَلْبِيَاعَاتِ وَ ذَلِكَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ وَ عَيْبٌ عَلَى اَلْوُلاَةِ فَامْنَعْ مِنَ اَلاِحْتِكَارِ فَإِنَّ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ مَنَعَ مِنْهُ وَ لْيَكُنِ اَلْبَيْعُ بَيْعاً سَمْحاً بِمَوَازِينِ عَدْلٍ وَ أَسْعَارٍ لاَ تُجْحِفُ بِالْفَرِيقَيْنِ مِنَ اَلْبَائِعِ وَ اَلْمُبْتَاعِ فَمَنْ قَارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْيِكَ إِيَّاهُ فَنَكِّلْ بِهِ وَ عَاقِبْهُ مِنْ غَيْرِ إِسْرَافٍ ثُمَّ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي اَلطَّبَقَةِ اَلسُّفْلَى مِنَ اَلَّذِينَ لاَ حِيلَةَ لَهُمْ مِنَ اَلْمَسَاكِينِ وَ اَلْمُحْتَاجِينَ وَ أَهْلِ اَلْبُؤْسَى وَ اَلزَّمْنَى فَإِنَّ فِي هَذِهِ اَلطَّبَقَةِ قَانِعاً وَ مُعْتَرّاً وَ اِحْفَظِ لِلَّهِ مَا اِسْتَحْفَظَكَ مِنْ حَقِّهِ فِيهِمْ وَ اِجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَيْتِ مَالِكِ وَ قِسْماً مِنْ غَلاَّتِ صَوَافِي اَلْإِسْلاَمِ فِي كُلِّ بَلَدٍ فَإِنَّ لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ اَلَّذِي لِلْأَدْنَى وَ كُلٌّ قَدِ اِسْتُرْعِيتَ حَقَّهُ وَ لاَ يَشْغَلَنَّكَ عَنْهُمْ بَطَرٌ فَإِنَّكَ لاَ تُعْذَرُ بِتَضْيِيعِكَ اَلتَّافِهَ لِإِحْكَامِكَ اَلْكَثِيرَ اَلْمُهِمَّ فَلاَ تُشْخِصْ هَمَّكَ عَنْهُمْ وَ لاَ تُصَعِّرْ خَدَّكَ لَهُمْ وَ تَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لاَ يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ اَلْعُيُونُ وَ تَحْقِرُهُ اَلرِّجَالُ فَفَرِّغْ لِأُولَئِكَ ثِقَتَكَ مِنْ أَهْلِ اَلْخَشْيَةِ وَ اَلتَّوَاضُعِ فَلْيَرْفَعْ إِلَيْكَ أُمُورَهُمْ ثُمَّ اِعْمَلْ فِيهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَى اَللَّهِ يَوْمَ تَلْقَاهُ فَإِنَّ هَؤُلاَءِ مِنْ بَيْنِ اَلرَّعِيَّةِ أَحْوَجُ إِلَى اَلْإِنْصَافِ مِنْ غَيْرِهِمْ وَ كُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَى اَللَّهِ فِي تَأْدِيَةِ حَقِّهِ إِلَيْهِ وَ تَعَهَّدْ أَهْلَ اَلْيُتْمِ وَ ذَوِي اَلرِّقَّةِ فِي اَلسِّنِّ مِمَّنْ لاَ حِيلَةَ لَهُ وَ لاَ يَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ وَ ذَلِكَ عَلَى اَلْوُلاَةِ ثَقِيلٌ وَ اَلْحَقُّ كُلُّهُ ثَقِيلٌ وَ قَدْ يُخَفِّفُهُ اَللَّهُ عَلَى أَقْوَامٍ طَلَبُوا اَلْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اَللَّهِ لَهُمْ

لغات

مقاعد : جمع مقعد ( مصدر ميمى ) :نشستها

مرافق : سودها ، منفعتها

تفاقم الامر : كارى بزرگ

خلوف : جمع خلف ، فرزندان ،بازماندگان

حيطة : مهربانى

يضلعك : سنگين و مشكل باشد براى تو

محك : لجاجت

حصر : درماندگى ، ناتوانى

تبرّم : خستگى ، بى‏تابى

ازدهاء : مصدر باب افتعال از « زهو » :خودخواهى

اطراء : ثناگويى و مدح زياد

اغتيال : گول خوردن ، بدگويى

محاباة : بخشندگى و نزديك شدن دو كس از طريق بذل و بخشش به يكديگر

أثرة : خودرأيى ، كارى از روى هواى نفس انجام دادن

جماع : گروه ، جمع

توخى : بررسى و جستجو

حدوة : انگيزه ، وادار ساختن

شرب : بهره و سهمى از آب آشاميدنى

بالّه : اندكى از آب كه زمين را تر كند

احالت الارض : زمين ناهموار و نامساعد شده ، زراعتش بى ‏محصول و درختانش بى ‏ثمر گردد .

إجمام : آسوده كردن

معتمد : هدفدار

إعواز : تنگدستى ، فقر

استنام الى كذا : بدان وسيله آرام گرفت

مترفّق : خواهان مداراى در كسب و تجارت

مطارح جمع مطرح : سرزمينهاى دور

بائقة : مصيبت ، ناگوارى ، سختى

غائلة : شرّ ، بدى

احتكار : جلو منافع مردم را در هنگام نيازمندى گرفتن

بؤسى : سخت ، شدت

قانع : گدا ، سائل

معترّ : كسى كه بدون درخواست آماده پذيرش كمك است

صوافى ، جمع صافيه : زمينى كه به غنيمت گرفته شده

تافه : ناچيز اشخص همّه : همّت خود را از آن برداشت ، بى ‏توجهى كرد

تصعير الخدّ : از روى خودخواهى صورت را برگرداندن

تقتحمه : ( در انظار خوار است ) ، خوار مى ‏شمارد او را

اعذر فى الامر : بهانه‏اى در موردى دارد

ترجمه

« و بدان كه رعيّت چند دسته‏اند كه كارشان انجام نمى‏گيرد مگر به كمك يكديگر ، و از هم بى‏نياز نيستند ، برخى از آنها سپاهيان خداوندند ، و بعضى دبيران و منشيان عادى و محرمانه‏اند و بعضى ديگر داوران عدالت‏گستر و برخى كاركنانى كه با انصاف و مدارا رفتار مى‏كنند ، و بعضى از مردم جزيه دهندگان و ماليات دهندگانند از اهل ذمّه و مردم مسلمان و گروهى از بازرگانان ، صنعتگران ،و برخى از طبقه پايين كه نيازمندان و تهيدستانند ، و خداوند براى هر گروهى از اينان سهمى و بهره‏اى معيّن كرده است ، كه اندازه و مقدار آن را در كتاب خود و يا در سنّت پيامبرش درود و سلام خدا بر او و بر خاندان او باد مقرر كرده است كه در نزد ما [ اهل بيت ] محفوظ است .

امّا سپاهيان به امر خدا ، براى مردم به منزله دژها ، و براى حكمرانان باعث زينت و براى دين عزّت و وسايل آرامش و امنيّتند ، و رعيّت پايدار نمى‏ماند مگر به وسيله سپاهيان ، و سپاه نظم نپذيرد مگر به وسيله ماليات و حقوقى كه خداوند براى ايشان مقرّر فرموده است تا بدان وسيله توانايى نبرد با دشمنان را داشته و در آرايش و نظام كار خود بدان متّكى باشند ، و نياز خود را به وسيله آن برطرف سازند .

وانگهى براى اين دو گروه [ رعيت و سپاه ] نيز سر و سامانى نخواهد بود مگر به وسيله گروه سوّم كه عبارتند از قضاة ، كاركنان ، و نويسندگان كه در اختلاف ميان مردم قضاوت كرده ، و مالياتها را جمع آورى كرده و امور خاص و عام را ثبت و ضبط مى‏كنند .

و باز همه اينان استوار نمى‏مانند مگر به وسيله بازرگانان و صنعتگرانى كه باعث جمع آورى سود و پايدارى بازاراند و كارهايى را انجام مى‏دهند كه از ديگران ساخته نيست و بعد از اينها طبقه پايين از تهيدستان و بيچارگان كه بخشش و كمك به آنها لازم است و نزد خداوند براى هر كدام از اين طبقات مردم ، رفاه و گشايشى مقدر است ، و هر كدام از آنها در حد خود بر حكمران حق دارند كه به كارشان سامان دهد و از طرفى حكمران قادر بر انجام اين كار نيست مگر با تلاش و كوشش و يارى طلبيدن از خداوند و آمادگى براى اجراى حق و استقامت در هر كارى ، آسان يا گران اى مالك از سپاهيانت براى خاطر خدا و پيامبر ( ص ) ، و امام ، براى خود كسى را انتخاب كن كه پندپذيرتر ، پاكدل‏تر ، عاقلتر و بردبارتر از همه باشد ، از آن افرادى كه دير خشمگين شود و زود عذر گناه را بپذيرد ، به زير دستان مهربان و به زورمندان سختگير و حريف باشد . از آن كسانى نباشد كه اظهار درشتى كند و يا از ناتوانى و سستى زمينگير شود .

وانگهى با افرادى كه ريشه‏دار و از خانواده‏هاى شريف و خوش سابقه‏اند همدم باش با بزرگواران ، دليران ، بخشندگان و جوانمردان همنشينى كن زيرا آنها جامع بزرگوارى و در شمار مردم با احسان و حق شناسند . و بعد ، به كارهاى مردم ،مانند يك پدر و مادر نسبت به فرزندان رسيدگى كن و نيكيى را كه به مردم روا داشته و باعث توانمندى آنها شده‏اى ، نزد خود بزرگ جلوه مده و وعده محبتى را كه به آنها داده‏اى ، هر چند ناچيز باشد ، كوچك مشمار ، زيرا اين عمل تو باعث خيرخواهى آنان نسبت به تو و خوشبينى آنان مى‏گردد . و كمك در كارهاى كم اهميت را به دليل رسيدگى به كارهاى مهم ايشان ترك نكن ، زيرا كمك ناچيز تو چنانست كه از آن سود مى‏برند و كمكهاى مهم جاى خود را دارد كه مردم بى‏نياز از آن نيستند .

بايد منتخبين از سران سپاهت كسانى باشند كه با افراد سپاه در زندگى برابر باشند ، و از امكانات خود [ به زيردستانشان ] ، به اندازه‏اى كه آنان و خانواده‏هايشان در رفاه زندگى كنند ، كمك نمايند ، تا اين كه آنان در راه پيكار با دشمن همسو باشند ، زيرا محبّت و يارى تو به ايشان باعث جلب قلوب آنان مى‏گردد .

و براستى ، بالاترين چيزى كه باعث افتخار و چشم‏روشنى حكمرانان مى‏شود به پا داشتن عدالت در سراسر كشور ، و بروز دوستى و محبّت مردم است ، و دوستى و محبّت آنان بروز نمى‏كند ، مگر اين كه سينه‏هايشان از كينه تهى باشد . و خيرخواه حاكم خود نيستند جز اين كه از او ايمن گردند و سنگينى بار حكومت را بر پشتشان كمتر احساس كنند و به انتظار پايان حكومت ايشان نباشند بنابر اين خواسته‏هاى آنان را برآور ، و از آنها به نيكى ياد كن ، و كسانى را كه آزموده‏اى از زحماتشان قدردانى كن ، زيرا قدرشناسى و ياد از اعمال نيك آنها باعث هيجان و جنبش ، و تشويق افراد خمود مى‏گردد ، با خواست خدا علاوه بر اينها ، رنج و زحمت هر كسى را به حساب خودش بگذار ، مبادا رنج و تلاش كسى را به حساب ديگرى بگذارى ، و در موقع پاداش در پايان كارش مبادا كوتاهى كنى ، نبايد بزرگى كسى باعث آن شود كه رنج و كار كم او را بزرگ ، و پستى مقام كسى باعث آن شود كه رنج و كار بزرگ او را ناچيز بشمرى .

در كارهاى مشكلى كه در مى‏مانى و نمى‏دانى چه كنى بايد به خدا و پيامبرش رجوع كنى كه خداوند هدايت بندگان را دوست مى‏دارد و چنين مى‏فرمايد :

« يا ايُّها الّذينَ آمَنُوا اَطيعو اللَّهِ و اَطيعُوا الرَّسُول وَ اُولِى الاَمْرِ مِنْكُمْ فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فى شَى‏ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ » . رجوع به خدا يعنى عمل كردن به محكمات قرآن ، و رجوع به پيامبر ( ص ) ، يعنى عمل كردن به سنّت او ، سنّتى كه باعث از بين بردن اختلاف است نه باعث تفرقه و پراكندگى .

وانگهى براى قضاوت ميان مردم بهترين افراد رعيّت را انتخاب كن ، از آن كسانى كه كارها بر او سخت و مشكل جلوه نكند ، و طرفهاى نزاع ، نظر خود را با لجاجت بر او تحميل نكنند و او در اشتباه خود پافشارى نكند ، و به هنگام شناخت حق از بازگشت بدان درمانده نباشد ، و هواى نفسش متمايل به حرص و طمع نباشد ، و به اندك فهم و درك از مسائل ، بدون زحمت فكر و انديشه زياد ، بسنده نكند .

از آن كسان كه در برابر شبهات ، بيشتر تأمل مى‏كنند ، و بيشتر از همه سراغ دليل و برهان مى‏روند ، و از همگان كمتر از مراجعه دادخواهان خسته مى‏شوند و براى كشف واقعيتها از همه با حوصله‏تر و به هنگام روشن شدن حكمى از همه كس قاطعترند . كسى كه ستايش زياد او را وادار به خودبينى نسازد و تشويق و فريب او را از اعتدال بيرون نكند ، و اين چنين افراد شايسته و قضات آراسته به چنين ويژگيها كم‏اند .

و بعد از همه اينها ، قضاوت او را بسيار وارسى كن و به قدرى از مال دنيا به او بده كه زندگى‏اش در رفاه باشد و جلو عذر و بهانه او را بگيرد و نياز به مردم نداشته باشد ، و او را در نزد خود مقام و جايگاهى بده كه ديگر نزديكان تو در آن مقام طمع نكنند تا بدين وسيله او از بدگويى افراد در نزد تو ايمن باشد . پس اين امر [ قضاوت ] را كاملا زير نظر داشته باش ، زيرا اين قضا در دست بدكارانى گرفتار بود كه در آن از روى هوا و هوس رفتار مى‏كردند و آن را وسيله رسيدن به دنيا قرار داده بودند .

وانگهى در اعمال كاركنانت دقيق باش ، وقتى كه آنها را آزمودى به كار بگمار ، مبادا ايشان را از روى هواى نفس و يا به قصد كمكى به ايشان ، بى‏حساب مشغول كار كنى زيرا اينها رشته‏هايى از ستمكارى و خيانت به مردم است و چنين افرادى را از ميان آزمودگان و افراد با آزرم از خانواده‏هاى نجيب و پيشقدم در اسلام جستجو كن ، زيرا اينان داراى ويژگيها و خصلتهاى ارزشمند و با ناموس‏تر و كم طمعتر و بيشتر در انديشه عواقب كارند .

بنابر اين وسايل خورد و خوراك آنها را فراوان كن ، كه اين عمل باعث تقويت آنها در خودسازى و بى ‏نيازى از خوردن حق زير دستان خواهد شد ، و هم حجّتى است بر ايشان ، اگر فرمان تو را نبرند و يا امانت تو را خدشه ‏دار كنند .آنگاه در كارهايشان بررسى كن ، و بازرسان راستگو ووفادار از طرف خود بر آنان بگمار ، زيرا بازرسى نهانى باعث وادار ساختن آنها به امانتدارى و مداراى با مردم و حفظ تو از خيانت ياران مى‏شود ، اگر يكى از آنان دستش را به خيانت آلود و گزارش همه بازرسان آن را تأييد كرد به همان گزارشها اكتفا كن و بى‏درنگ گنهكار را مجازات كن و از كارش بازخواست نما و او را بى‏اعتبار و خوار گردان و داغ خيانت بر پيشانى او بزن و حلقه ننگ تهمت و بدنامى را برگردن او درآويز .

در مورد ماليات به نفع ماليات دهندگان قدم بردار ، زيرا صلاح ماليات و مصلحت ماليات دهندگان باعث آسايش و راحتى ديگران است ، و آسايش ديگران ميسّر نيست مگر به وسيله ماليات پردازان ، چون مردم همه مرهون ماليات و ماليات دهندگانند ، و بايد تو بيشتر به فكر آبادى زمين تا گرفتن ماليات باشى زيرا ماليات جز با آبادى زمين به دست نمى‏آيد و كسى كه بدون آبادانى ، ماليات بخواهد ، در حقيقت دست به كار ويرانى كشور ، و از بين بردن مردم زده و كار او ديرى نخواهد پاييد .

بنابر اين اگر ماليات دهندگان از سنگينى ماليات يا از رسيدن آفت و علّتى و يا از بى‏ آبى و كم‏آبى و يا نيامدن باران و يا دگرگونى و تغيير وضع زمين كه آن را آب گرفته يا از بى‏آبى خراب شده است ، شكوه كردند ، به اندازه‏اى كه اميد به اصلاح كار را در ايشان برانگيزد ، از ماليات تخفيف بده ، و نبايد اين تخفيف بر تو گران و سنگين بيايد ، زيرا اين تخفيف تو نوعى اندوخته است كه با آبادانى شهرها و آراستگى وضع حكومت ، به تو باز خواهد گشت و نيز ستايش آنان را نسبت به تو برمى‏ انگيزد و از انتشار عدل و داد در ميان آنان شادمان مى‏ شوى و به خاطر آنچه در اثر رفاه و آسايش ، نزد آنان اندوخته ‏اى و از آن عدالتى كه نسبت به ايشان روا داشته‏اى و مهرى كه دلها را بر آن عادت داده و تقويت كرده‏اى با اطمينان بر آنها اعتماد كن چه بسا كه پس از نيكى و اعتماد به آنها كارهايى پيش آيد كه وقتى به آنان واگذار كنى ، با طيب خاطر و علاقه ‏مندى و خوشحالى انجام دهند زيرا به مملكتى كه آباد است ، هر چه بار كنى ، مى‏ كشد ، و هميشه ويرانى يك سرزمين در گرو تنگدستى مردم آنجاست . و مردم زمانى دچار تنگدستى مى‏گردند كه حكمرانانشان دل به مال اندوزى سپارند و به پايدارى حكومت خود بدگمان شوند و از دگرگونيهاى زمان كمتر عبرت بگيرند .

و بعد درباره منشيان و دبيران خود ، بينديش و بهترين آنها را به كارهاى خويش بگمار و نوشتن نامه‏هايى را كه در آنها سرنوشت كارها و اسرار حكومتى نوشته مى‏شود ، به دبيرى اختصاص ده كه در تمام صفات خوب ، خير انديشى و پاكدامنى از نويسندگان ديگر جامعتر باشد كسى كه عظمت تو او را از راه بيرون نبرد تا با مخالفت با تو در حضور مردم و بزرگان جسور باشد و كسى كه غفلت و بى‏توجّهى او باعث شود كه در رساندن نامه ‏ها به كارگزارانت كوتاهى كند و يا از طرف تو پاسخ درست را به آنها نرساند و از آنچه از جانب تو داد و ستد مى‏كند تو را بى‏خبر گذارد و هم چنين كسى كه در بستن قراردادى به نفع تو سستى نكند ، و از الغاء قراردادى كه به زيان تو است ناتوان نماند ، و اندازه ارزش و مقام خود را در كارها بشناسد ، زيرا كسى كه موضع خود را نشناسد مقام و موضع ديگران را هرگز نخواهد شناخت ، و مبادا كه آنان را با فراست و دريافت خود و اطمينان و خوشبينى كه دارى انتخاب كنى ، زيرا افراد براى جلب نظر فرمانروايان ، خودنمايى مى‏كنند و خدمت خود را خوب جلوه مى ‏دهند و نيك نفسى و خير انديشى مى‏نمايانند و عيبهاى خود را از حاكم مى‏ پوشانند تا او را بفريبند ، در حالى كه غير از آنچه وانمود مى‏كنند ، در باطن چيزى از خيرخواهى و امانت در آنان وجود ندارد .

بنابر اين بايد آنها را به كارهايى كه نيكان پيش از تو انجام مى ‏دادند ، بيازمايى ، آنگاه بهترين آنها را كه بين مردم درستكاريشان آشكار و بر سر زبانهاست ، انتخاب كن ، و اين نوع امتحان دليل اطاعت تو از خدا و كسى است كه كار را به تو سپرده است و براى هر كارى از كارها فردى كارگردان از دبيران خود را بگمار ، كه عظمت كار ، او را از پا در نياورد و ناتوان نسازد و زيادى كار او را نلرزاند . و اگر در منشيان تو عيبى باشد كه از چشم تو پنهان بماند ، تو مسؤول آن هستى .

ديگر آن كه سفارش مرا درباره بازرگانان و صنعتگران پذيرا باش ، و درباره آنان پند و نصيحت خود را دريغ مكن چه آنان كه در شهرها مقيمند و چه آنان كه با سرمايه خود در رفت و آمدند و يا آن كه با نيروى بدنى سود مى‏رسانند ، زيرا اينان سرچشمه منافع و فراهم آورنده آن از راههاى سخت و جاهاى دور ، در بيابان ،دريا ، زمين هموار و كوهستانهاى كشور تو و از جاهايى كه اجتماع مردم آنجا كم است و جرأت رفتن آنجاها را ندارند ، بنابر اين بازرگانان مايه آسايشى هستند كه بيم سختى در آن نيست و سبب صلحى هستند كه خوف فتنه در آن نيست .

اعمال آنها را در نزديكى خود و در اطراف كشور مورد بررسى قرار بده ، و با تمام اين سفارشها كه درباره ايشان شد ، بدان كه در مورد اكثر آنها سختگيرى بسيار و تنگ نظرى زشت و احتكار براى گرانفروشى و از پيش خود نرخ گذارى درباره اجناس مورد فروش ،وجود دارد ، و اين كارها سبب زيان رساندن به مردم و بد جلوه دادن فرمانروايان است ، بنابر اين از احتكار جلوگيرى كن كه پيامبر ( ص ) از احتكار نهى فرموده است . و خريد و فروش بايد آسان و ساده و بى‏كم و كاست با ترازو ، و با نرخهايى صورت گيرد كه به فروشنده و خريدار اجحاف نشود . آنگاه اگر كسى پس از جلوگيرى تو ، احتكار كند ، مجازات كن ، مجازاتى كه باعث رسوايى او گردد ولى از حدّ و اندازه بيرون نباشد .

سپس خدا را خدا را درباره گروه زيردستان درمانده و تهى‏دست و گرفتار رنج و زحمت و ناتوانى ، زيرا بعضى از افراد اين گروه دست نياز پيش اين و آن دراز مى‏كنند و برخى ديگر چنين نيستند روى ابراز نياز ندارند و اظهار نياز نمى‏كنند . و براى رضاى خدا آنچه را كه درباره حقوق ايشان بدان مأمورى ، انجام بده ، و بخشى از بيت المال را كه از غلاّت و منافعى كه از زمينهاى به غنيمت گرفته شده به دست آمده است ، در هر شهرى براى آنان معيّن كن ، زيرا دورترين ايشان همان سهم را دارند كه نزديكترين آنها دارند .

به رعايت حق هر كدام از آنها تو مسؤولى مبادا تو را غرور شادى و غرق شدن در ناز و نعمت از حال آنان غافل نگه دارد ، زيرا تو به خاطر انجام كارهاى مهمّ ، از اين كه موارد كم ارزش را فراموش كنى ،معذور نخواهى بود ، بنابر اين همّت خود را از آنان دريغ مدار ، و از روى غرور ،صورت از آنها بر مگردان ، و كار كسانى از ايشان را كه از تو دورند مورد توجه قراربده آن كسانى كه در انظار مردم خوارند و مردم آنها را كوچك مى‏شمارند ، پس كسى را كه امين تو است و خداترس و فروتن است بر ايشان بگمار تا به كارهاى آنان رسيدگى كند و به تو ابلاغ نمايد ، آنگاه تو درباره ايشان چنان رفتار كن تا روزى كه خدا را ملاقات مى‏كنى ، عذرت را بپذيرد ، زيرا آنان در ميان مردم به عدالت و دادگرى از ديگران نيازمندترند ، بنابر اين در اداى حقوق هر كدام از آنها عذر و دليلى داشته باش ، و به يتيمان و سالخوردگان كه راه چاره‏اى ندارند ، و خود را براى درخواست آماده نكرده ‏اند رسيدگى كن ، و آنچه گفتيم براى فرمانروايان سنگين است و هر گونه حقّى گران و سنگين است ، و گاهى خداوند آن را سبك مى‏گرداند به كسانى كه فقط از او پاداش نيكو و رستگارى مى‏خواهند و در برابر مشكلات صبورند و براستى آنچه خدا وعده داده است اطمينان دارند » .

شرح

بايد توجه داشت كه در اين بخش از فرمان امام ( ع ) چند مطلب است :

اول : امام ( ع ) مردم شهرها را به هفت دسته تقسيم كرده ، و مطابق توضيحى كه داده است هيچ دسته‏اى جز به كمك دسته ديگر استوار نمى‏ماند .

عبارت امام ( ع ) : من اهل الذمة و مسلمة النّاس ،

( از اهل ذمه و مسلمانان ) تفصيلى براى دسته اوّل است . اما عبارت « اهل ذمّه » تفسير و توضيح است براى اهل جزيه و عبارت مسلمة النّاس ، بيانگر ماليات دهندگان ، و ممكن است عبارت مذكور ، توضيح اهل جزيه و خراج بوده باشد به اين ترتيب كه امام ( ع ) حق دارد كه زمين خراج را از ديگر مسلمانان و اهل ذمّه ، قبول كند .

و مقصود امام ( ع ) از سهمى كه خداوند براى هر كسى تعيين كرده است ، حق هر يك از صاحبان حق از صدقات است مانند : فقرا ، مساكين ، جمع آورندگان ماليات و صدقه ، كه به طور اجمال در قرآن و به طور تفصيل در سنّت پيامبر ( ص ) بيان شده است . و موضع هر كسى كه خداوند به عنوان عهد و پيمانى از جانب خود ، در نزد خاندان پيامبرش تعيين كرده است عبارت است از مقام و مرتبه هر يك از مردم جامعه كه تنها به خود آنها مربوط است ، زيرا سپاهى مقام و موضع خاصّى دارد كه نبايد از آن تجاوز كند ، و وظيفه اوست كه در حدّ و موضع خود بماند و آنچه لازمه آن مقام است انجام دهد ، و هم چنين منشيان ، كاركنان ، قضاة و ديگران ، كه هر كدام موضع خاصّى دارند كه بايد در آن حدّ بمانند ، و وظيفه‏اى است كه به عنوان پيمانى از جانب خدا بر عهده آنهاست كه اين پيمان نزد پيامبر ( ص ) و خاندانش محفوظ و شريعت اسلامى جامع آن وظايف است .

دوم : امام ( ع ) با عبارت : فالجنود باذن اللّه . . . معونتهم ،

بر اين مطلب توجه داده است كه هر كدام از گروههاى نامبرده وابسته به ديگرى است به طورى كه بدون آن استوار نيست و نيازمندى‏اش بدان حتمى است . و صورت و هيأت جامعه شهر به مجموعه آنها وابسته است . آنگاه امام ( ع ) نخست از سپاهيان شروع كرده است به دليل اين كه اصل در نظام جامعه آنهايند ، و دليل نيازمندى به سپاهيان را در چهار ويژگى بيان كرده است :

1 سپاهيان به منزله دژهاى مردمند . كلمه : الحصون ( دژها ) را به لحاظ آن كه آنها همچون دژى از رعيت نگهدارى و مراقبت مى‏كنند ، استعاره از سپاه آورده است .

2 سپاهيان زينت حكمرانانند ، زيرا حاكم بدون سپاه مثل فردى از مردم است كه هيچ كس به او اعتنا نمى‏كند و فرمان او را نمى‏برد و پيامد فاسد آن نيز روشن است .

3 آنان باعث عزّت و حرمت دينند ، كلمه عزت را بر سپاهيان از باب تسميه لازم بر ملزوم ، اطلاق فرموده ، زيرا وجود آنان براى عزت لازم و ضرورى است .

4 كلمه « أمن » را از باب اين كه در جاده‏ها و ديگر جاها وجود سپاه باعث امنيت است ، استعاره از سپاهيان آورده است و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر كس چنين باشد ، كار رعيت بدون او استوار نگردد .

عبارت : و ليس يقوم الرعية الاّ بهم

يعنى رعيت جز با سپاهيان پايدار نمى‏ماند ، نتيجه قياس مورد ذكر است . و امام ( ع ) : باذن اللّه فرموده تا روشن كند منظور وى سپاهيان حق است كه بر پايه مصلحت و حكمت به وجود آمده‏اند ، نه هر نوع سپاهى .

دسته دوم ، ماليات دهندگان و كسانى هستند كه ماليات از آنها گرفته مى‏شود و به دليل اين كه لازمه نياز به سپاه ، نياز به اين گروه است ،

در عبارت :ثم لا قوام للجنود . . . حاجتهم ، اشاره دارد .

بنابر اين عبارت : لا قوام . . . الخراج ،

مدعايى است كه عبارت : الذين يقوون . . . حاجتهم ، به منزله صغراى قياس مضمرى است كه آن را براى اثبات اين مدعا آورده است ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه چنان باشد ، بدون آن سپاه پايدار نمى‏ماند . بنابر اين سپاه بدون مالياتى كه خداوند براى آنان تعيين فرموده است ، استوار نمى‏ماند و از طرفى ماليات از دسته‏اى از توده مردم گرفته مى‏شود و سپاه بدون آنان پايدار نمى ‏ماند .

دسته سوم : قضاة ، كاركنان و منشيان مى‏باشند و نيز امام ( ع ) وجه مشترك اين گروهها را بيان مى‏كند ، زيرا علّت نيازمندى به اينان يكى است ، و به همين علّت اشاره فرموده در عبارت : لما يحكمون به . . . و عوامّها ، زيرا هر كدام آنها از طرف حاكم و مردم بر تمام كارهاى عمومى و يا خصوصى امينند ، و تنظيم احكام قراردادها ، و جمع‏آورى منافع ، به دست آنهاست . و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر كس آن چنان باشد پس نيازمندى سپاه و مردم به او حتمى است .

دسته چهارم : بازرگانان و صنعتگران ، امام ( ع ) مدّعى است كه كارگروههاى قبل بدون اينها به سامان نمى‏رسد ، و به اين مطلب توجّه داده است در عبارت : فيما يجتمعون عليه من مرافقهم ( اينان باعث جمع‏آورى فايده و سودند ) ، زيرا كار بازرگانان از فراهم ساختن كالا و خريد و فروش و به پا داشتن بازارهاى كسب ، و همچنين كار صنعتگران ، يعنى همان فايده نيروى بازويشان ،چيزهايى هستند كه از ديگران چنين سودى عايد نمى‏شود ، بنابر اين در مقام برآوردن نياز توده مردم و اهميّت كار آنها اينان باعث رسيدن فايده و منفعت به مردمند ، و آن جمله به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن عبارات پيش از آنست .

دسته پنجم : طبقه پايين جامعه كه از مردم نيازمند و تهى‏دست تشكيل مى‏شود ، و به جهت نيازمندى به ايشان توجه داده است در عبارت : الّذين يحقّ رفدهم و معونتهم ( كسانى كه كمك و بخشش به آنها لازم است ) توضيح مطلب آن كه كمك و بخشش بدانها باعث جلب نظر و پشتيبانى آنها از كسى مى‏شود كه بدانها يارى و كمك رسانده ، و به وسيله آنهاست كه رحمت خدا نازل مى‏شود و همواره بركت از جانب خداوند به شهروندان مى‏رسد ، و به پاداش اخروى نائل مى‏گردند ، بنابر اين ، نياز به اين دسته از مردم ، ايجاب مى‏كند تا به آنها كمك و يارى شود .

پس از آن كه امام ( ع ) به دليل احتياج به تمام قشرهاى مردم ، اشاره كرد ،آنگاه مى‏فرمايد : براى هر كدام از اين طبقات مردم ، نزد خداوند ، رفاه و گشايشى مقدّر است ، يعنى در ذات خدا و در عنايت و لطف پروردگار ملحوظ است ، تا اين كه در تدبير امور مردم ، اعتماد به خدا كند ، زيرا سرآغاز عنايت از اوست . و نيز مى‏فرمايد : هر طبقه‏اى از مردم بر حاكم حقى درخور دارند تا حاكم بداند كه رعايت حال هر يك از اين گروهها بر او لازم است و از آن غفلت نورزد . توفيق از آن خداست .

مطلب سوم ، دستور به آراستن هر دسته‏اى از مردم به صفات و ويژگيهايى است كه بايد واجد آن اوصاف باشند ، و هر كدام را در جايگاه مناسب خود قرار دهد :

امّا دسته اوّل يعنى سپاهيان : امام ( ع ) به تعيين كسانى اشاره فرموده است كه آنان با داشتن ويژگيهايى ، شايستگى رسيدن به اين مقام را احراز مى‏كنند . و درباره آنان دستورهايى اعم از اوامر و نواهى داده است .

امّا اوصاف و ويژگيها :

1 كسى كه نسبت به خدا و پيامبر خدا ( ص ) و پيشوا و رهبرش پندپذيرتر و پاكدلتر است ، يعنى در عمل بر طبق فرمان خدا ، رسول خدا و رهبر خود ، امينتر است . اصطلاح ناصح الجيب ، كنايه از امانتدارى است .

2 بردبارترين مردم باشد . آنگاه چنين فرد برتر را معرّفى كرده و فرموده است : از كسانى كه دير خشمگين مى‏شوند ، و اگر كسى از آنان عذرخواهى كند ،زود عذر پذيرند و به زيردستان مهربانند و نسبت به آنها درشتى نمى‏كنند ، امّا با زورمندان گردن فرازى مى‏نمايند يعنى بر آنها برترى مى‏جويند و با اعراض از ضعيفان به زورمندان رو نياورند از آن كسانى كه خشونت آنان را از جا نكند ، يعنى خصلت درشتى و خشونت ندارند تا آنان را به هر جا كه خواهد بكشد ، مانند اين سخن : دوشيدن شتر با همه نيرو و تمام كف دست مصلحت نيست ، كه باعث پس زدن شير مى‏شود [ 5 ] و بعضى گفته‏اند : هيجان او را وادار به عملى نكند ، و اگر كارى را انجام داد ، باعث رنجش او نگردد ، و نرمش و ناتوانى او را از اجراى حدود الهى و گرفتن حق ستمديدگان از ستمكاران باز ندارد .

3 كسانى كه از خانواده‏هاى شريف و خاندانهاى درستكار و خوشنام وخوش سابقه از نظر حالات ، رفتار و گفتار نيك باشند .

4 كسانى از جنگجويان و دليران باشند .

5 از بخشندگان و جوانمردان باشند امّا اوامر :

1 فردى از سپاهيان را به رياست برگمارد كه داراى اين ويژگيها باشد .

2 با افراد ياد شده نزديك و همنشين شود ، يعنى در اين پست و مقام با آنها همراه باشد و درباره آنان او را ترغيب و تشويق نموده است

با اين عبارت :فانّهم . . . من العرف ، يعنى زيرا آنان جامع بزرگوارى و شاخسار احسانند . و آنان را با صفت : جامع بزرگوارى و شاخه ‏هايى از نيكى ، ستوده است ، از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم خود ، زيرا انبوهى از بزرگوارى يعنى فضيلتهاى ياد شده لازم و همراه چنان افرادى است ، امانتدارى ، بخشندگى و جوانمردى خصلتهاى خوبى هستند كه تحت عنوان پاكى و پاكدامنى قرار دارند . بردبارى و دلاورى دو فضيلت از فضايل اخلاقى و در ذيل عنوان شجاعت هستند . و احتمال دارد مرجع ضمير در عبارت : فانهم ، فضايل ياد شده باشد ، همان طور كه در آيه مباركه آمده است :« فَاِنَّهُمْ عَدُوٌ لى » كه مرجع ضمير بتهايند .

3 همانند پدر و مادرى ، به كارهاى آنها و آنچه مربوط به مصلحت آنهاست ، رسيدگى كند ، و اين سخن كنايه از نهايت مهربانى نسبت به آنهاست .

4 او را از اين كه كمك مالى و يا هر نوع منفعت رسانى را كه باعث تقويت آنها مى‏گردد در نزد خود بزرگ شمارد ، نهى فرموده است ، بدان جهت كه اين عمل باعث كوتاهى او در حق ايشان مى‏گردد .

5 مبادا وعده محبّتى كه به آنها داده است ، ناچيز شمارد ، و اين كوچك شمردن باعث شود تا او به وعده خود عمل نكند ، و به رجحان انجام وعده‏اى كه به آنها داده است ، هر چند كه ناچيز باشد ، با اين عبارت استدلال كرده : فانه داعية . . . الظّن بك ( زيرا اين عمل تو باعث خيرخواهى و خوشبينى آنان نسبت به تو مى‏گردد ) . و كبراى مقدّر اين قياس مضمر ، چنين است : و هر چه كه اين طور باشد ، سزاوار است انجام دهى .

6 او را از اين كه به دليل رسيدگى به كارهاى مهمّ ، به كارهاى كم اهميّت نپردازد ، بازداشته است ، و براى اولويّت عمل وى با اين عبارت استدلال كرده است : فان اليسير . . . موقعا لا يستغنون عنه ( زيرا كمك تو در مورد كارهاى كم اهميّت آنقدر ارزش دارد كه مورد استفاده آنها باشد ) ، و معناى عبارت روشن است ، زيرا كمك در كارهاى مهمّ از ارزش كمك مفيدى كه اندك و ناچيز باشد نمى‏كاهد ، [ هر نوع كمكى جاى خود را دارد ] .

7 امام ( ع ) او را مأمور كرده است ، بر اين كه از سران سپاه كسانى را در نزد خود برگزيند كه واجد صفات مزبورند ، آن كسى كه با زيردستان از سپاه در زندگى برابر بوده ، و از امكانات خود به اندازه‏اى كه آنها و خانواده و فرزندانشان در رفاه باشند كمك مى‏كند ، تا بدين وسيله عزمشان يكى شود و در راه پيكار با دشمن به منزله يك فرد گردند .

آنگاه امام ( ع ) در زمينه توجّه به زيردستان ، با بيان اين كه پيامد اين توجّه و يارى جلب قلوب آنان است ، او را تشويق به محبّت بدانها كرده است . و اين بخش از عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چه كه باعث جلب قلوب آنان شود ، انجام دادنش مصلحت و واجب است . و از طرفى چون محبت صحيح بدانها از مهمترين هدفها بوده است ، امام ( ع ) اظهار داشته كه كمك و محبت به آنها جز با انجام سه امر انجام‏پذير نيست :

1 شفقت مردم به فرمانروايان و مراقبت از ايشان .

2 بارسنگين نشمردن حكومت آنان .

3 به انتظار پايان گرفتن مدت حكومت ايشان نبودن .

اين امور به منزله صغراى قياس مضمرى هستند كه كبراى مقدّر آن چنين است : و آنچه كه مهمترين خواسته‏ها جز به وسيله آن انجام پذير نباشد ، خود از مهمترين خواسته ‏هاست .

8 امام ( ع ) دستور بر آوردن نياز مردم را به وى داده است : به اين ترتيب كه از طرف خود امكانى به آنها بدهد كه آرمانهاى ايشان بدان وسيله برآورده شود ،زيرا اين خود از چيزهايى است كه موارد سه گانه بالا جز به اين وسيله انجام نمى‏پذيرد . و از اين روست كه امام ( ع ) اين مطلب را با فاى نتيجه ايراد كرده است .

9 فرمان داده است تا با تمجيد از آنها و قدردانى از زحمات كسانى كه آنها را آزموده است رابطه خود را با آنها استوار سازد ، و براى ضرورت اين كار با اين عبارت خود استدلال فرموده است : فانّ كثرة الذكر . . . انشاء اللّه ، زيرا ياد كردن اعمال نيك آنها به خواست خدا باعث جنب و جوش آنها و تشويق افراد خمود مى‏گردد . و اين مطلب واضحى است و اين قضيه به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدر آن چنين است : و هر چه آن چنان باشد ، ضرورت دارد .

10 امر كرده است تا موقعيت هر كسى را با رنجى و زحمتى كه كشيده بشناسد ، و زحمت هر كسى را به حساب خود او بگذارد .

11 او را نهى كرده است از اين كه زحمت و تلاش كسى را به حساب ديگرى بگذارد .

12 مبادا در پاداش زحمات او كوتاهى كند و در نتيجه مقدارى از آن را به حساب آورد . و يا ناچيز قلمداد كند .

13 و نبايد بزرگى كسى باعث آن شود كه زحمات كم او را بزرگ شمارد و يا پستى مقام كسى باعث شود كه رنج و زحمت بزرگ او را كوچك به حساب آورد ، زيرا تمام اينها انگيزه سستى و تنبلى نسبت به جهاد در راه خدا مى‏گردد .

14 فرمان داده است تا در كارهاى مشكلى كه باعث درماندگى او مى‏شود و كارها را بر او مشتبه مى‏سازد به خدا و پيامبر رجوع دهد ، با استدلال به آيه مباركه ، و بعد هم ، رجوع دادن به خدا را ، تفسير به فراگيرى محكمات قرآن ، و رجوع به پيامبر را تفسير به فرا گرفتن سنّت او ، فرموده است ، و سنّت را با اين ويژگى تعريف كرده است كه جامع و گردآورنده باشد ، زيرا محور و هدف سنّت بر ضرورت اتّحاد و اجتماع مردم بر بندگى خدا و رفتن به راه اوست .

دسته دوم : قاضيانى كه به عدل و داد حكم مى‏كنند ، و آنان را با ويژگيهايى معرّفى فرموده و درباره ايشان اوامرى صادر كرده است :

امّا در مورد انتخاب قاضى ، بايد از نظر او بهترين فرد رعيّت باشد ، و اين برترى را با چند ويژگى مشخّص كرده است :

1 از آن كسانى نباشد كه به هنگام مراجعه ، كارها بر او سخت و مشكل جلوه كنند .

2 از كسانى نباشد كه طرفهاى دعوا ، نظر خود را بر او تحميل كنند ، يعنى او را با لجاجت وادار كنند تا بر خلاف حق داورى كند . بعضى گفته‏اند ، اين سخن كنايه است از اين كه ، قاضى از آن كسانى باشد كه طرفهاى نزاع او را راضى كنند و او اقدام به بحث و بررسى نكند ، و حرف اوّل آنها را بپذيرد .

3 اگر اشتباهى از او سرزد ، به اشتباه خود پافشارى نكند ، زيرا بازگشت به حق بهتر از ادامه در گمراهى است .

4 به هنگام شناخت حق از بازگشت به حق در نماند ، آن طورى كه قضاة بد به خاطر حفظ مقام و از ترس زشتى كار غلط خود رفتار مى‏كنند .

5 هواى نفسش ميل به حرص و آز نكند ، زيرا چشم طمع داشتن به مردم باعث احساس نياز به ايشان و انحراف از راه حق مى‏گردد .

6 به اندك فهم و درك از مسائل بدون فكر و انديشه زياد بسنده نكند ،

زيرا اين خود زمينه خطا و اشتباه است .

7 از همه كس بيشتر در مسائل شبهه‏ناك تأمّل كند ، زيرا اين قبيل مسائل جاى احتمال وقوع در گناه است .

8 بيش از همه كس به سراغ دليل و برهان برود .

9 از همه كس كمتر از مراجعه دادخواهان خسته شود ، زيرا لازمه خستگى و دلتنگى از كار ، ضايع كردن حقوق است .

10 همچنين از همه كس در كشف واقعيتها با حوصله‏تر باشد .

11 به هنگام كشف حقيقت ، قاطع‏تر از همه باشد ، زيرا كه تأخير در اجراى حق ، آفتها دارد .

12 از كسانى نباشد كه ستايش زياد ديگران ، او را به سوى خودخواهى سوق دهد .

13 از آن كسانى نباشد كه از روى ناآگاهى و فريب ، از راه حق و اعتدال منحرف شود .

آنگاه امام ( ع ) ، بر اين مطلب كه شمار افراد واجد اين شرايط اندك است حكم كرده تا توجه دهد كه واجدين اين شرايط سزاوارترند نه آن كه اينها شرط قضاوت است .

اما اوامر :

نخست ، آن كه كس را انتخاب كند كه واجد صفات ياد شده است .

دوم ، آنكه كارهاى قضايى او را مورد وارسى بسيار قرار دهد ، تا ريشه طمع او را به انحراف از راه حقّ اگر موردى به قلبش خطور كند از بن بر كند .

سوم : به قدرى از مال دنيا به او بدهد كه ديگر بهانه‏اى براى او نماند . و اين مطلب كنايه از مقدار كفايت و آن اندازه‏اى است كه نيازمندى او به مردم رابه حداقلّ برساند تا به آنها چشم طمع نداشته باشد . احتمال دارد كلمه : ما در جمله : ما يزيل بدل از البذل ، و مفعول براى فعل محذوفى باشد كه كلمه البذل بر آن دلالت دارد ، گويا فرموده باشد : چيزى را كه عذر و بهانه او را از بين ببرد ، به او بدهد ، و احتمال مى‏رود كه مفعول براى يفسح باشد ، يعنى به قدرى از مال دنيا به او دهد كه در رفاه زندگى كند . و ممكن است در معناى مصدر يفسح باشد ، يعنى : به نوعى زندگى او را گشايش بخشد كه عذر و بهانه‏اى نماند .

چهارم : او را در نزد خود جايگاهى دهد ، كه ديگر نزديكان وى با وجود آن ، از وى چشم طمع نداشته باشند ، تا بدان وسيله از بدگويى دشمنان در امان باشد . و كبراى مقدّر اين قياس مضمر چنين است : و هر چه اين فوايد را دارد ،دادن آن به قاضى لازم و ضرورى است .

پنجم : در انتخاب كسانى با اين ويژگيها و اجراى اوامر امام ( ع ) ، دقّت بيشترى كند ، تا به نتيجه نهايى برسد . و در اين مورد چنين استدلال فرموده است :فانّ هذا الدّين . . الدّنيا . و كلمه الاسير را به اين لحاظ استعاره آورده است كه بدكاران ، قضاوت را چون اسيرى در اختيار مى‏گيرند . و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر گاه چنان است ، پس دقّت در انتخاب كسى كه مطابق حقّ عمل كند و آن را از اسارت اشرار و تبهكاران نجات دهد ، ضرورت دارد . توفيق از آن خداست .

دسته سوم : كاركنان امام ( ع ) آنان را با ويژگيهايى مشخص كرده و دستورات سازنده‏اى درباره آنان صادر فرموده است .

امّا ويژگيها :

1 يك كارمند براى كارهاى حكومتى و استانداريها از ميان مردم كارآزموده و آگاه به مقررات و قوانين انتخاب شود . و سخن را به دليل اين كه اين اصل مهم كار است از همين جا شروع كرده است .

2 از اهل شرم و حيا باشد ، نه آن چنان كه در كمرويى در حدّى باشد كه آلت دست ديگران گردد كه طرف تفريط است در نتيجه به وسيله او حقوق و منافع اشخاص را از بين ببرند ، و نه به مرز بى‏حيايى برسد ، كه موضع افراط است ،و باعث بى‏اعتبارى او نزد مردم و نفرت دلها از وى شود .

3 از اعضاى خانواده‏هاى خوشنام و پيشقدم در اسلام باشند ، در اين عبارت كنايه از خانواده‏هاى با سابقه در ديانت و خوبى است ، كه ريشه‏دار در اين امورند . و به دليل مصلحت و حكمت در به كار گماردن كسانى با اين ويژگيها با اين عبارت اشاره فرموده است : فانّهم . . . نظرا ، توضيح آن كه شرم و حيا و درستى و اصالت خانوادگى و پيشقدم بودن در اسلام ، باعث بزرگوارى و حفظ نواميس از تعرض ديگران ، و كم اعتنايى و بى‏توجهى به چشم اندازهاى دنيوى مى‏ گردد ، و همچنين آزمودگى باعث تيزبينى و دور انديشى درباره نتايج و پيامد كارها مى‏گردد . اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر كس چنان باشد ، شايسته‏تر براى واليگرى و كارمندى است .

اما دستورها :

اول آن كه در اعمال كاركنان دقت كند ، تا پس از آزمون و بررسى آنها را به كار گمارد و آنها را معامله گرانه و از روى هواى نفس مشغول كارى نكند ، مثل اين كه در برابر تقاضاى مقام و رياست چيزى به او بدهند و در مقابل ، ايشان را به شغلى بگمارد و بدون هيچ مشورتى در اين باره به ميل خود عمل كند ، زيرا اين بى‏حسابى و به ميل خود رفتار كردن چنان كه در بعضى نسخه‏ها به جاى ضمير ،اين كلمات عينا آمده است رشته‏ هايى از ستمكارى و خيانت است : امّا ستمكارى ، از آن جهت است كه رفتار آنچنانى ، انسان را از عدالت لازمى كه ازنظر شرع موظف به انجام آن است ، بيرون مى‏كند .

و اما خيانت براى آن است كه اولويت در انتخاب كاركنان و واليان از وظايف دينى است ، و دين هم امانتى است در دست كسى كه آنان را به كار مى‏گمارد ، بنابر اين اگر بدون رعايت اين امانت ، بى‏حساب و از روى هوا و هوس انتخاب كند به دور از امانتدارى ، و خود نوعى خيانت است .

دوم اين كه اشخاصى را با ويژگيهاى ياد شده به دلايلى كه ذكر شد ، براى كارها در نظر بگيرد .

سوم وسايل خورد و خوراك آنان را فراوان كند ، در اين مورد از سه جهت مصلحت كار را بيان فرموده است :

1 فراوان داشتن خورد و خوراك ، انگيزه‏اى براى خود سازى آنهاست ،كه خود امرى ضرورى است .

2 اين كار باعث بى‏نيازى آنان از دست‏درازى به مال مسلمانانى است كه در تحت اختيار آنها قرار دارند .

3 اين عمل ، دليلى براى او در برابر آنها خواهد بود كه فرمان او را نبرند و يا در امانت ايجاد خدشه كنند ، كلمه : الثّلم به معنى ايجاد خدشه استعاره براى خيانت است .

جهات سه‏گانه ، مقدّمات صغراى قياسات مضمرى هستند كه كبراى هر كدام از آنها چنين است : و هر چه آن چنان باشد ، انجامش داراى مصلحت لازم و فايده قطعى است .

چهارم ، آن كه كارهاى آنها را بررسى كن ، و بازرسان و جاسوسانى از مردم راستگو و باوفا بر آنان بگمار . و به جهت مصلحت اين كار ، با اين بيان اشاره فرموده است : فانّ تعاهدك . . . بالرّعية زيرا بررسى كارهاى ايشان ، با اطّلاع و آگاهى آنها بر اين كه اين بررسى از طرف اوست انگيزه‏اى براى امانتدارى درانجام وظايفى كه به عهده دارند ، و مداراى با مردم ، مى‏گردد . عبارت مذكور صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چه بر اين منوال باشد انجامش لازم است .

پنجم : آن كه خود را از خيانت يار و ياورانى كه از جمله كاركنان هستند ،دور نگه دارد ، او را با اين عبارت : فان احد منهم بسط . . . التّهمة ، به روشى كه شايسته است آنها را ادب كند و سنّت الهى را درباره آنها اجرا نمايد ، راهنمايى فرموده است .

كلمه : « تقليد » را استعاره آورده است ، براى آويختن ننگ تهمت به گردن او ، از آن جهت كه تهمت همچون شعارى محسوس ( يوغى ) به گردن مى‏افتد .

و عبارت در نهايت رسايى و روانى است . ميزان اين مجازات بر حسب عرف و نظر امام ، و يا شخص منتخب او تعيين مى‏شود .

دسته چهارم ماليات دهندگان است ، امام ( ع ) درباره آنان اوامرى به شرح زير صادر فرموده است :

اوّل : مسأله ماليات آنها را بررسى كرده و در مواردى كه شرح مى‏دهد طورى رفتار كند كه به نفع و مصلحت ماليات دهندگان تمام شود .

آنگاه به جنبه مصلحت ماليات دهنده با قياس مضمرى اشاره فرموده است كه صغراى آن ، عبارت : فانّ صلاحه . . . الاّ بهم است . و با عبارت : لا صلاح لمن سواهم الاّ بهم ، يعنى آسايش ديگران ميسر نيست مگر به وسيله ماليات دهندگان ،به منظور تأكيد توجه داده است كه آسايش ديگران جز به وسيله آنان ميسر نيست .

و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر كس كه آسايش مردم جز به وسيله او ميسر نگردد ، توجّه به كارهاى او و بررسى حالات وى لازم است . و بعد در توضيح صغراى قياس فرموده است : چون مردم همه مرهون ماليات و ماليات دهندگانند ،و اين مطلب امروز براى ما روشن است .

دوم : آن كه توجهش به آبادى زمين از گرفتن و جمع آورى ماليات بيشتر باشد ، و به جنبه مصلحتى كه در آن عمل وجود دارد ، با اين گفتار توجه داده است : زيرا آن ، يعنى پرداخت ماليات جز به آبادانى زمين ميسر نيست . و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمر است .

و بعد آن را با جمله : و من طلب . . .قليلا ، توضيح داده است . و همين سخن امام ( ع ) اشارتى است بر پيآمد نقيض مطلب مورد ادعاى آن بزرگوار ، و آن عبارت از مفاسد سه گانه زير مى ‏باشد :

1 ويران سازى كشور از طريق نپرداختن به آبادانى آن .

2 از بين بردن مردم ، به جهت مكلّف كردنشان به چيزى كه در توان آنها نيست .

3 ناپايدارى كار ماليات گيرنده و حاكم نسبت به مردم ، كه اين خود لازمه دو مورد قبلى است . و كبراى مقدّر چنين است : و هر چيزى كه جز با آبادانى ميسر نگردد ، لازم است ، درباره آبادانى دقت بيشترى به عمل آيد تا درباره آن چيز . نتيجه اين مى‏شود كه توجه به آبادانى كشور بايد بيش از توجه به گرفتن ماليات باشد .

سوم به او دستور داده است تا از ماليات آنها به مقدارى كه اميد مصلحت كارشان مى‏رود ، تخفيف دهد ، البته در صورتى كه ماليات دهندگان از جريان حال خود شكايت داشتند كه به دليل وضعى كه زمينشان پيدا كرده ماليات سنگين است ، يا آفتى به آن رسيده و يا به دليل كم آبى و نيامدن باران و يا به علّت آمدن سيل و نرسيدن آب ، دگرگونى و خرابى در زمين پديد آمده است . و به دنبال آن ،وى را نهى كرده است از اين كه مبادا اين تخفيف دادن ماليات را ، گران و سنگين تلقّى كند .

و در عبارت خود : فانّه ذخرء . . . العدل فيهم اشاره به مصلحتى فرموده است كه در تخفيف دادن ماليات وجود دارد ، و معناى عبارت واضح است .

كلمه : معتمدا منصوب است بنابر اين كه حال است و عامل آن خفّفت مى‏ باشد .

و كلمه : فضل منصوب است چون مفعول معتمدا است . و عبارت : و الثّقة عطف بر همان مفعول مى‏باشد .

امام ( ع ) به جنبه مصلحتى كه در اعتماد به افزايش توانمندى مردم از طريق رفاه و آسايش ايشان و اطمينان آنها به برخوردارى از عدالت وى ، وجود دارد ، با اين عبارت خود توجّه داده است : فربما حدث . . . انفسهم به . و در حقيقت سخن امام ( ع ) چنين است : ماليات را از آنها سبك بگير به خاطر آن كه افزايش توان آنها را تأمين كرده‏اى ، زيرا اين لازمه آن رويدادهاى احتمالى است كه براى آنها پيش مى‏آيد ، بنابر اين اگر با آنها مدارا كنى با طيب خاطر مى ‏پذيرند .

همين بخش از سخن امام ( ع ) به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن چنين است : و هر كسى كه چنان وضعى داشته باشد بايد بر آنها سبك گرفته شود ، تا توانشان افزايش يابد . و عبارت : فان العمران محتمل ما حمّلته ( زيرا به مملكت آباد هر چه بار كنى ، بار را مى‏كشد ) توضيحى براى صغراى قياس مذكور است ، به اين ترتيب كه تخفيف ماليات مردم باعث آبادانى زمين است و آبادى زمين باعث تحمّل هر نوع حوادث و پيشآمدى است كه براى مردم پيش بيايد .

آنگاه به وسيله عبارت : و انّما يؤتى خراب الارض . . . اهلها

( ويرانى يك سر زمين در گرو تنگدستى مردم آن است ) به جهت ويرانى كشور توجّه داده است ، و هم چنين در عبارت : ( و انّما يعوز . . . العبر ) توجّه به همين علّت خرابى مملكت دارد ، كه خود از سه بخش تشكيل شده است :

1 توجه حكمرانان بر جمع آورى مال و ثروت .

2 بدگمانى آنها بر اين كه در پست خود نمى‏مانند .

3 استفاده نكردن آنها از دگرگونى زمان ، به دليل كم توجهيشان بر اين مسئله .

بديهى است وقتى كه اين ويژگيها در فرمانروايى جمع شد ، انگيزه‏اى براى جمع آورى ثروت و كوتاهى او نسبت به رعيت و در نتيجه باعث تنگدستى و فقر مردم مى‏گردد ، و آن هم ويرانى سرزمين و از بين رفتن عمران و آبادى كشور را در پى مى‏آورد .

دسته پنجم : منشيان است ، امام ( ع ) اوامرى به شرح زير درباره آنان صادر فرموده است :اول آن كه بهترين فرد آنها را به كار بگمارد ، و منظور از بهترين در اينجا كسى است كه با تقوا باشد و به بهترين وجهى از عهده كار برآيد .

دوم اين كه نامه‏ ها و اسرار حكومتى و تمام امور سرنوشت ساز را به كسى بسپار كه جامع صفات پسنديده است ، و شما بارها با اين صفات پسنديده و اصول اخلاقى آشنا شده‏ايد . آن صفات عبارتند از آگاهى به روشهاى خيرانديشى و آشنايى با قرار دادن هر چيزى در جاى خود ، علاوه بر اينها پاكدامنى ، شجاعت ،عدالت ، با همه صفات ديگرى كه زير پوشش اين چهار اصل اخلاقى قرار دارند .

آنگاه امام ( ع ) براى اين كه مبادا بعضى فضايل اخلاقى روشن نباشد به توضيح و تفسير آنها پرداخته و پنج مورد از آنها را بيان كرده است :

1 مقام او را از راه بيرون نبرد ، و اين فضيلتى است همراه با فضيلت سپاسگزارى و آن هم شعبه‏اى از پاكدامنى است . امام ( ع ) از اين كسى كه مقام او را از راه بيرون كرده با جمله : فيجرء . . . ملاء ، بر حذر داشته است . و اين جمله به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر كس كه در حضور مردم با مخالفت تو اين چنين جسور باشد ، شايسته نمايندگى تو نيست .

2 زيركى و هوشيارى در امورى كه بايد انجام دهد ، و به كنايه اين مطلب را با سخن خود : ممّن لا تقصر به الغفلة . . . منك ( كسى كه غفلت باعث كوتاهى در انجام وظيفه محوّله نگردد ) بيان داشته است . زيركى ، خود ، فضيلتى است تحت عنوان حكمت و دانايى .

3 از آن كسانى نباشد كه هر نوع قراردادى را كه به نفع تو است ، به سستى منعقد كند ، بلكه آن را محكم و استوار سازد .

4 از گشودن گره قراردادهايى كه دشمنان تو با مكر و فريب به زيان تو بسته‏اند ، باز نماند . و اين دو ويژگى لازمه اصالت انديشه آدمى بوده و آن فضيلتى زير پوشش حكمت و درايت آدمى است .

5 اندازه ارزش و مقام خود را در كارها بشناسد ، تا هر كارى را در مرتبه خود و جاى مناسب قرار دهد . و اين فضيلت هم از فضايل زير پوشش حكمت اخلاقى است . و نيز او را به دورى گزيدن از نادان با اين عبارت هشدار داده است : فان الجاهل . . . اجهل ( زيرا كسى كه موضع خود را نشناسد موضع ديگران را هرگز نخواهد شناخت ) ، و اين مقدمه صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر كس آن طور باشد اجتناب از او لازم و ضرورى است .

سوم : نهى كرده است از اينكه گزينش كاركنان بر مبناى فراست و برداشت خود ، و اطمينان و خوشبينى بدانها باشد . و به دليل نادرستى آن در اين عبارت اشاره كرده است : فانّ الرّجال . . . شى‏ء ( زيرا افراد براى جلب نظر فرمانروايان ،خوش خدمتى مى‏كنند . . . ) به اين معنى ، كه افراد ، خدمت خود را خوب جلوه مى‏دهند ، و خودنمايى مى‏كنند تا نظر فرمانروايان را جلب كنند . و فرمانروايان به آنها خوش بين شوند ، در حالى كه پشت پرده ، از خير خواهى و امانت خبرى نيست . و اين عبارت ، صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چه كه آن طور باشد ، شايسته نيست در گزينش آن بر اساس فراست و دريافت خود تكيه كنى .

چهارم : پس از اين كه امام ( ع ) او را از انجام گزينش آن چنانى نهى كرده است ، به منظور راهنمايى به روش انتخاب كاركنان ، دستور داده است تا آنها را به روشى كه نيكان پيش از او ، مى‏آزمودند ، بيازمايد . و در تأييد ويژگيهاى قبل مى‏فرمايد : آنانى را كه بين مردم درستكارتر و به امانتدارى در دين مشهورترند ،انتخاب كن . و به وسيله قياس مضمرى او را تشويق به انجام اين دستورها فرموده است كه صغراى قياس ، جمله : فانّ ذلك . . . امره ، و كبراى مقدر آن نيز چنين است : و هر چه آن طور باشد ، بايد انجام داد .

پنجم : امر كرده است تا در رأس هر كارى از كارها يكى از منشيان واجد شرايط مناسب با آن كار را قرار دهد ، به طورى كه عظمت كار او را از پا در نياورد و در انجام آن كوتاه نيايد و زيادى كار باعث آن نشود ، شيرازه كارها از هم بپاشد و به كارها نرسد .

ششم : نهى فرموده است از اين كه مبادا از عيب منشيانش غافل بماند ، و با اين عبارت او را هشدار داده است : مهما . . . الزمته ( هر عيبى كه در منشيانت باشد و تو از آن غافل بمانى ، مسؤول آن عيب هستى ) ، و اين صغراى قياس مضمرى است كه تقدير آن چنين است : زيرا هر چه ، از معايب مورد غفلت قرار گيرد ، تو مسؤول هستى . و كبراى مقدّر نيز مى‏شود : و هر چيزى را كه تو مسؤول آنى ، غفلت از آن روا نيست .

دسته ششم ، بازرگانان و صنعتگرانند ، و درباره آنان اوامرى به شرح زير صادر كرده است :

1 نسبت به آنان خيرخواه باشد .

2 سفارش لازم را نسبت به آنها چه آنانى كه در يك جا مقيمند و چه آنها كه با سرمايه خود ، دوره گردند ، و چه آنها كه با نيروى بدنى خدمت مى‏كنند دريغ نورزد ، زيرا آنها سرچشمه سازندگى‏اند . و به جنبه مصلحتى كه در سفارش نسبت به آنها و توجّه به حال آنها وجود دارد ، از دو جهت اشاره فرموده است :

يكى جهت سود و منفعت آنهاست ،در عبارت : فانّهم . . . عليها ، و ضمير در كلمات : مواضعها و عليها به منافع برمى‏گردد ، و « حيث » يعنى از جايى كه مردم براى چنان منافعى آنجاها اجتماع نكرده و جرأت رفتن آنجاها را ندارند ، و چنان جايى مثل درياها ، كوهها و امثال آنهاست .

دوم جهت بى ‏زيان بودن آنهاست كه در عبارت : فانّهم . . . غائلته ، آمده است . و كبراى مقدّر هر دو قياس مضمر چنين است : و هر كس كه چنان باشد ،خيرخواهى و سفارش نيكو درباره او ، لازم و ضرورى است .

3 اعمال آنان را از نزديك و اطراف كشور ، زير نظر داشته باشد ، تا در صورت پيشامد مظالم و مشكلاتى براى آنها ، از ايشان برطرف نمايد .

4 از معايب انگشت شمارى كه دارند از قبيل تنگ نظرى و بخل ، آگاه باشد ، تنگ نظرى در اين جا همان بخل است ، و پس از آن احتكار مايحتاج عمومى ، از قبيل احتكار گندم ، جو ، خرما ، كشمش ، روغن و نمك ، علاوه بر اينها ،نرخ گذارى درباره اجناس ، يعنى فروش اجناس به نرخ دلخواه خود بدون پايبندى به اصول شرع و يا عرف مردم ، زيرا تمام اينها انحراف از مرز عدالت به سمت صفت ناپسند ظلم و جور است .

آنگاه به جنبه پيامد ناروايى كه اين معايب دارند ، با اين عبارت هشدار داده است : و ذلك . . . الولاة ، اما اين مطلب كه آن معايب براى مردم زيانبخش‏اند واضح ، و اما اين كه خود عيبى براى فرمانروايان است ، از آن‏رو كه قانون عدالت به دست آنها اجرا مى‏شود . و اگر آنان در بازداشتن اين قبيل افراد از راه تجاوز و ستمكارى سهل انگارى كنند ، سرزنش و ملامت متوجه ايشان مى‏گردد . و اين عبارت صغراى قياس مضمر است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چيزى كه آن طور باشد ، ردّ و دفع آن لازم و ضرورى است .

5 پس از اين كه دليل پيامد بد آن معايب را بيان داشت ، او را مأمور به جلوگيرى از احتكار نموده و به نهى پيامبر ( ص ) از احتكار استدلال فرموده است .

6 دستور آسانى و سادگى خريد و فروش را داده و هم اين كه با ترازوى عدل ، بدون كم و كاست باشد ، و نرخهايى كه نه به فروشنده اجحاف شود ، تا اصل كالا از بين برود و نه به مشترى تا اصل سرمايه‏اش را از دست دهد .

7 دستور داده تا محتكرين را پس از نهى از كار زشتشان مجازات كند ،امّا در مجازات زياده روى نكند .

دسته هفتم : گروه زيردستان است ، و آنها را با ويژگيهايى معين كرده و امر و نهى‏هايى درباره آنها بيان فرموده است :

امّا ويژگيها :

بيچاره ، ناتوان از كسب و كار ، تهيدست ، نيازمند و گرفتار رنج و زحمتند .

و تمام اينها هر چند كه بعضى ويژگيها در ضمن بعضى ديگر وجود دارد ، جز اين كه امام ( ع ) بر حسب صفات مختلف تمام آنها را به جهت توجه زيادى كه به اينان داشته ، بر شمرده است ، تا مبادا حتى يك مورد آنها را فراموش و سهل انگارى كند .

اما اوامر :

1 مالك را درباره ايشان از خدا ترسانده ، و به جنبه حكمتى كه در اين ترساندن وجود داشته با اين سخن اشاره فرموده است : زيرا در ميان آنان افراد نيازمند و محتاج هستند ، و اين عبارت : مقدمه صغرا براى قياس مضمرى است كه كبراى مقدر آن چنين است : و هر كه آن چنان باشد ، بايد از خدا درباره او ترسيد ، و حقى كه از طرف خدا براى او معين شده است بايد حفظ كرد .

2 بخشى از بيت المال خود و اموالى را كه از راه غلاّت زمينهاى غنيمت گرفته شده در هر شهر ، وجود دارد ، بديشان اختصاص دهد . بيت المال را به وى نسبت داده ، از آن‏رو كه سرپرستى آن را حاكم اسلام بر عهده دارد ، و عبارت : فانّ للاقصى . . . حقّه اشاره به همان مطلب دارد . كبراى مقدّر اين قياس مضمر چنين است : هر كس در آن شرايط باشد ، بايد با پرداخت حق او ، رعايت حالش بخوبى بشود .

3 او را نهى كرده است از اين كه مبادا غرور مقام و شادى ناز و نعمت او را از حال آنان غافل نگه دارد . و با اين عبارت او را از غافل ماندن از احوال ايشان بر حذر داشته است : فانّك لا تعذر . . . المهمّ ( زيرا به دليل انجام كارهاى مهمّ ، از غفلت نسبت به كارهاى غير مهمّ معذور نخواهى بود ) . مقصود امام ( ع ) از كلمه : التّافه ، امور ناچيز و كمترين حالات مردم ضعيف است . و همين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدر آن مى‏شود : و هر كسى را كه عذر و بهانه‏اش پذيرفته نباشد ، نبايد از حال فقرا غفلت ورزد .

4 او را منع كرده است از اين كه توجّه و عنايت خود را از ايشان دريغ ورزد ، يعنى آنقدر عنايت به مسائل مهمّ داشته باشد كه هرگز شامل حال آنان نگردد و به آنها نرسد .

5 او را از اين كه با غرور ، صورت از آنها برگرداند ، منع كرده است ، كنايه از تكبّر و گردن فرازى نمودن نسبت به ايشان .

6 دستور داده است تا نسبت به امور كسانى كه به دليل ناتوانى و حقارت در انظار دولتمردان و سربازان ، دسترسى به او ندارند ، بررسى كند ، و فردى مورد اعتماد از مردم خدا ترس ، و فروتن را از جانب خود بر ايشان بگمارد تا به كارهاى ايشان رسيدگى كند و نتيجه را به اطلاع وى برساند .

7 با آنان طورى رفتار كند كه روز ملاقات با پروردگارش ، عذر و بهانه‏اى داشته باشد . يعنى درباره آنها آن طور رفتار كند كه خداوند دستور داده است ، به نحوى كه عذرش پذيرفته باشد . به اين ترتيب كه اگر خداوند از نحوه رفتارش نسبت به آنها پرسيد ، عذرى در پيشگاه خدا داشته باشد ، و به جنبه مصلحتى كه در عنايت زياد نسبت به آنها وجود دارد ، با اين عبارت توجّه داده است : فانّ هؤلاء . . . غيرهم زيرا اينان به عدالت و دادگسترى از ديگر مردم نيازمندترند .

8 نسبت به داشتن عذر و بهانه‏اى در نزد خداوند در مورد پرداخت حق هر كدام از قشرهاى نامبرده تأكيد بيشترى فرموده است .

9 به وى دستور رسيدگى به حال رقّت‏بار يتيمان و سالخوردگان را داده است ، يعنى سالخوردگانى كه از پيرى به حدّى رسيده‏اند كه مقاومتشان اندك شده و ناتوان از حركتند و راه چاره‏اى ندارند ، و به دليل آبرومندى با همه فقر و تهيدستى خود را براى گدايى آماده نكرده ‏اند .

آنگاه به سنگينى وظيفه انجام تمام دستورهايى كه گذشت با اين عبارت اشاره فرموده است : و ذالك على الولاة ثقيل ( آنچه گفتيم براى فرمانروايان سنگين است ) ، و هم چنين با عبارت : و الحق كلّه ثقيل ( و هر گونه حقى سنگين است ) ، تا مطلب كاملا مؤثّر افتد و در قلب طرف جايگزين شود . و بعد با اين عبارت او را وادار به انجام وظيفه نموده است : و قد يخفّف اللّه . . . لهم ( و گاهى خداوند آن را سبك مى‏سازد ) ، نسبت سبك كردن را به خدا داده است تا او را علاقمند به انجام وظيفه كند و براى وادار ساختن به انجام وظيفه و ساده شمردن آن ، به بيان ويژگيهاى افراد شايسته پرداخته است ، و اينان كسانى هستند كه تنها بركنارى از عذاب خدا در آخرت را طالبند ، و سختيهاى وظايف دنيوى را نسبت به عذاب اخروى آسان شمرده و به درستى وعده‏هاى الهى در آخرت اطمينان دارند . توفيق از آن خداست .

فصل چهارم : درباره اوامر و نواهى سازنده و آداب اخلاقى و سياسى كه بعضى عمومى و بعضى ويژه كاركنان ، نزديكان ، نديمان و خود اوست و همچنين در كيفيت عبادت و امثال آن است .

وَ اِجْعَلْ لِذَوِي اَلْحَاجَاتِ مِنْكَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَكَ وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِيهِ لِلَّهِ اَلَّذِي خَلَقَكَ وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَكَ وَ أَعْوَانَكَ مِنْ أَحْرَاسِكَ وَ شُرَطِكَ حَتَّى يُكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ فَإِنِّي سَمِعْتُ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟

يَقُولُ فِي غَيْرِ مَوْطِنٍ لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لاَ يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ اَلْقَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ ثُمَّ اِحْتَمِلِ اَلْخُرْقَ مِنْهُمْ وَ اَلْعِيَّ وَ نَحِّ عَنْهُمُ اَلضِّيقَ وَ اَلْأَنَفَ يَبْسُطِ اَللَّهُ عَلَيْكَ بِذَلِكَ أَكْنَافَ رَحْمَتِهِ وَ يُوجِبْ لَكَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ وَ أَعْطِ مَا أَعْطَيْتَ هَنِيئاً وَ اِمْنَعْ فِي إِجْمَالٍ وَ إِعْذَارٍ ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِكَ لاَ بُدَّ لَكَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِكَ بِمَا يَعْيَا عَنْهُ كُتَّابُكَ وَ مِنْهَا إِصْدَارُ حَاجَاتِ اَلنَّاسِ يَوْمَ وُرُودِهَا عَلَيْكَ بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِكَ وَ أَمْضِ لِكُلِّ يَوْمٍ عَمَلَهُ فَإِنَّ لِكُلِّ يَوْمٍ مَا فِيهِ : وَ اِجْعَلْ لِنَفْسِكَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَللَّهِ أَفْضَلَ تِلْكَ اَلْمَوَاقِيتِ وَ أَجْزَلَ تِلْكَ اَلْأَقْسَامِ وَ إِنْ كَانَتْ كُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِيهَا اَلنِّيَّةُ وَ سَلِمَتْ مِنْهَا اَلرَّعِيَّةُ وَ لْيَكُنْ فِي خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِينَكَ إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ اَلَّتِي هِيَ لَهُ خَاصَّةً فَأَعْطِ اَللَّهَ مِنْ بَدَنِكَ فِي لَيْلِكَ وَ نَهَارِكَ وَ وَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَى اَللَّهِ مِنْ ذَلِكَ كَامِلاً غَيْرَ مَثْلُومٍ وَ لاَ مَنْقُوصٍ بَالِغاً مِنْ بَدَنِكَ مَا بَلَغَ وَ إِذَا قُمْتَ فِي صَلاَتِكَ لِلنَّاسِ فَلاَ تَكُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لاَ مُضَيِّعاً فَإِنَّ فِي اَلنَّاسِ مَنْ بِهِ اَلْعِلَّةُ وَ لَهُ اَلْحَاجَةُ وَ قَدْ سَأَلْتُ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟

حِينَ وَجَّهَنِي إِلَى ؟ اَلْيَمَنِ ؟ كَيْفَ أُصَلِّي بِهِمْ فَقَالَ صَلِّ بِهِمْ كَصَلاَةِ أَضْعَفِهِمْ وَ كُنْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً وَ أَمَّا بَعْدَ فَلاَ تُطَوِّلَنَّ اِحْتِجَابَكَ عَنْ رَعِيَّتِكَ فَإِنَّ اِحْتِجَابَ اَلْوُلاَةِ عَنِ اَلرَّعِيَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ اَلضِّيقِ وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ وَ اَلاِحْتِجَابُ مِنْهُمْ يَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا اِحْتَجَبُوا دُونَهُ فَيَصْغُرُ عِنْدَهُمُ اَلْكَبِيرُ وَ يَعْظُمُ اَلصَّغِيرُ وَ يَقْبُحُ اَلْحَسَنُ وَ يَحْسُنُ اَلْقَبِيحُ وَ يُشَابُ اَلْحَقُّ بِالْبَاطِلِ وَ إِنَّمَا اَلْوَالِي بَشَرٌ لاَ يَعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ اَلنَّاسُ بِهِ مِنَ اَلْأُمُورِ وَ لَيْسَتْ عَلَى اَلْحَقِّ سِمَاتٌ تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ اَلصِّدْقِ مِنَ اَلْكَذِبِ وَ إِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَيْنِ إِمَّا اِمْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُكَ بِالْبَذْلِ فِي اَلْحَقِّ فَفِيمَ اِحْتِجَابُكَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِيهِ أَوْ فِعْلٍ كَرِيمٍ تُسْدِيهِ أَوْ مُبْتَلًى بِالْمَنْعِ فَمَا أَسْرَعَ كَفَّ اَلنَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِكَ إِذَا أَيِسُوا مِنْ بَذْلِكَ مَعَ أَنَّ أَكْثَرَ حَاجَاتِ اَلنَّاسِ إِلَيْكَ مِمَّا لاَ مَئُونَةَ فِيهِ عَلَيْكَ مِنْ شَكَاةِ مَظْلِمَةٍ أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍْ ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِي خَاصَّةً وَ بِطَانَةً فِيهِمُ اِسْتِئْثَارٌ وَ تَطَاوُلٌ وَ قِلَّةُ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍ فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِكَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْكَ اَلْأَحْوَالِ وَ لاَ تُقْطِعَنَّ لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِيَتِكَ وَ حَامَّتِكَ قَطِيعَةً وَ لاَ يَطْمَعَنَّ مِنْكَ فِي اِعْتِقَادِ عُقْدَةٍ تَضُرُّ بِمَنْ يَلِيهَا مِنَ اَلنَّاسِ فِي شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَكٍ يَحْمِلُونَ مَئُونَتَهُ عَلَى غَيْرِهِمْ فَيَكُونَ مَهْنَأُ ذَلِكَ لَهُمْ دُونَكَ وَ عَيْبُهُ عَلَيْكَ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ وَ أَلْزِمِ اَلْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ اَلْقَرِيبِ وَ اَلْبَعِيدِ وَ كُنْ فِي ذَلِكَ صَابِراً مُحْتَسِباً وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ قَرَابَتِكَ وَ خَاصَّتِكَ حَيْثُ وَقَعَ وَ اِبْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا يَثْقُلُ عَلَيْكَ مِنْهُ فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِكَ مَحْمُودَةٌ وَ إِنْ ظَنَّتِ اَلرَّعِيَّةُ بِكَ حَيْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِكَ وَ اِعْدِلْ عَنْكَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِكَ فَإِنَّ فِي ذَلِكَ رِيَاضَةً مِنْكَ لِنَفْسِكَ وَ رِفْقاً بِرَعِيَّتِكَ وَ إِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَكَ مِنْ تَقْوِيمِهِمْ عَلَى اَلْحَقِّ وَ لاَ تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاكَ إِلَيْهِ عَدُوُّكَ و لِلَّهِ فِيهِ رِضًا فَإِنَّ فِي اَلصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِكَ وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِكَ وَ أَمْناً لِبِلاَدِكَ وَ لَكِنِ اَلْحَذَرَ كُلَّ اَلْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ اَلْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِيَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اِتَّهِمْ فِي ذَلِكَ حُسْنَ اَلظَّنِّ وَ إِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوِّكَ عُقْدَةً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوَفَاءِ وَ اِرْعَ ذِمَّتَكَ بِالْأَمَانَةِ وَ اِجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اَللَّهِ شَيْ‏ءٌ اَلنَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اِجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ اَلْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِكَ اَلْمُشْرِكُونَ فِيمَا بَيْنَهُمْ دُونَ اَلْمُسْلِمِينَ لِمَا اِسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ اَلْغَدْرِ فَلاَ تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِكَ وَ لاَ تَخِيسَنَّ بِعَهْدِكَ وَ لاَ تَخْتِلَنَّ عَدُوَّكَ فَإِنَّهُ لاَ يَجْتَرِئُ عَلَى اَللَّهِ إِلاَّ جَاهِلٌ شَقِيٌّ وَ قَدْ جَعَلَ اَللَّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَيْنَ اَلْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ وَ حَرِيماً يَسْكُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ وَ يَسْتَفِيضُونَ إِلَى جِوَارِهِ فَلاَ إِدْغَالَ وَ لاَ مُدَالَسَةَ وَ لاَ خِدَاعَ فِيهِ وَ لاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِيهِ اَلْعِلَلَ وَ لاَ تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْلٍ بَعْدَ اَلتَّأْكِيدِ وَ اَلتَّوْثِقَةِ وَ لاَ يَدْعُوَنَّكَ ضِيقُ أَمْرٍ لَزِمَكَ فِيهِ عَهْدُ اَللَّهِ إِلَى طَلَبِ اِنْفِسَاخِهِ بِغَيْرِ اَلْحَقِّ فَإِنَّ صَبْرَكَ عَلَى ضِيقِ أَمْرٍ تَرْجُو اِنْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ خَيْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ وَ أَنْ تُحِيطَ بِكَ مِنَ اَللَّهِ فِيهِ طِلْبَةٌ لاَ تَسْتَقِيلُ فِيهَا دُنْيَاكَ وَ لاَ آخِرَتَكَ إِيَّاكَ وَ اَلدِّمَاءَ وَ سَفْكَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَدْعَى لِنِقْمَةٍ وَ لاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ وَ لاَ أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَةٍ وَ اِنْقِطَاعِ مُدَّةٍ مِنْ سَفْكِ اَلدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا وَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُكْمِ بَيْنَ اَلْعِبَادِ فِيمَا تَسَافَكُوا مِنَ اَلدِّمَاءِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَلاَ تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَكَ بِسَفْكِ دَمٍ حَرَامٍ فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَ يُوهِنُهُ بَلْ يُزِيلُهُ وَ يَنْقُلُهُ وَ لاَ عُذْرَ لَكَ عِنْدَ اَللَّهِ وَ لاَ عِنْدِي فِي قَتْلِ اَلْعَمْدِ لِأَنَّ فِيهِ قَوَدَ اَلْبَدَنِ وَ إِنِ اُبْتُلِيتَ بِخَطَإٍ وَ أَفْرَطَ عَلَيْكَ سَوْطُكَ أَوْ سَيْفُكَ أَوْ يَدُكَ بِالْعُقُوبَةِ فَإِنَّ فِي اَلْوَكْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً فَلاَ تَطْمَحَنَّ بِكَ نَخْوَةُ سُلْطَانِكَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى أَوْلِيَاءِ اَلْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ : وَ إِيَّاكَ وَ اَلْإِعْجَابَ بِنَفْسِكَ وَ اَلثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُكَ مِنْهَا وَ حُبَّ اَلْإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ اَلشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مَا يَكُونُ مِنْ إِحْسَانِ اَلْمُحْسِنِينَ وَ إِيَّاكَ وَ اَلْمَنَّ عَلَى رَعِيَّتِكَ بِإِحْسَانِكَ أَوِ اَلتَّزَيُّدَ فِيمَا كَانَ مِنْ فِعْلِكَ أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَكَ بِخُلْفِكَ فَإِنَّ اَلْمَنَّ يُبْطِلُ اَلْإِحْسَانَ وَ اَلتَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ اَلْحَقِّ وَ اَلْخُلْفَ يُوجِبُ اَلْمَقْتَ عِنْدَ اَللَّهِ وَ اَلنَّاسِ قَالَ اَللَّهُ تَعَالَى كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ 1 9 61 : 3

وَ إِيَّاكَ وَ اَلْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا أَوِ اَلتَّسَقُّطَ فِيهَا عِنْدَ إِمْكَانِهَا أَوِ اَللَّجَاجَةَ فِيهَا إِذَا تَنَكَّرَتْ أَوِ اَلْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اِسْتَوْضَحَتْ فَضَعْ كُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أَوْقِعْ كُلَّ عَمَلٍ مَوْقِعَهُ وَ إِيَّاكَ وَ اَلاِسْتِئْثَارَ بِمَا اَلنَّاسُ فِيهِ أُسْوَةٌ وَ اَلتَّغَابِيَ عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُيُونِ فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْكَ لِغَيْرِكَ وَ عَمَّا قَلِيلٍ تَنْكَشِفُ عَنْكَ أَغْطِيَةُ اَلْأُمُورِ وَ يُنْتَصَفُ مِنْكَ لِلْمَظْلُومِ اِمْلِكْ حَمِيَّةَ أَنْفِكَ وَ سَوْرَةَ حَدِّكَ وَ سَطْوَةَ يَدِكَ وَ غَرْبَ لِسَانِكَ وَ اِحْتَرِسْ مِنْ كُلِّ ذَلِكَ بِكَفِّ اَلْبَادِرَةِ وَ تَأْخِيرِ اَلسَّطْوَةِ حَتَّى يَسْكُنَ غَضَبُكَ فَتَمْلِكَ اَلاِخْتِيَارَ وَ لَنْ تَحْكُمَ ذَلِكَ مِنْ نَفْسِكَ حَتَّى تُكْثِرَ هُمُومَكَ بِذِكْرِ اَلْمَعَادِ إِلَى رَبِّكَ وَ اَلْوَاجِبُ عَلَيْكَ أَنْ تَتَذَكَّرَ مَا مَضَى لِمَنْ تَقَدَّمَكَ مِنْ حُكُومَةٍ عَادِلَةٍ أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِيِّنَا ص أَوْ فَرِيضَةٍ فِي كِتَابِ اَللَّهِ فَتَقْتَدِيَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِيهَا وَ تَجْتَهِدَ لِنَفْسِكَ فِي اِتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَيْكَ فِي عَهْدِي هَذَا وَ اِسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ اَلْحُجَّةِ لِنَفْسِي عَلَيْكَ لِكَيْلاَ تَكُونَ لَكَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِكَ إِلَى هَوَاهَا

لغات

شرط : گروهى كه خود را با علامتهاى خدمتگزارى مشخّص مى‏كنند و با آن علامات از ديگران بازشناخته مى‏شوند

خرق : خلاف مدارا

انف : درشتى ، خويى كه با خودبينى همراه است .

اكناف : اطراف و جوانب

اسداء : بخشش حامّة : خويشاوندى

عقدة : زمين زراعتى عقدة : جاى پر درخت و نخلستان

اعتقد الضّيعة : زمين و باغى فراهم آورد مغبّه : سرانجام كار نتيجه

اصحر : آشكار ساخت

دعة : آسودگى آسايش

استوبلوا الامر : سنگين شمردند آن كار را

وبال : بدى ، سنگينى ،

استوبلت البلد :وضع شهر بد شد و شهروندان ناراضى شدند

خاس بالوعد : عهد و پيمان را شكست

ختل : نيرنگ

افضاه : گسترد .

استفاض بالماء : آب جريان يافت

ادغال : تباه كردن دغل : فساد مدالسة : مصدر باب مفاعله از تدليس و فريبكارى در فروش و غيره مانند نيرنگ زدن لحن القول : مانند در پرده سخن گفتن و اشاره داشتن و پهلو زدن در كارى وكزة : يك باره زدن ، يكبارگى . بعضى گفته ‏اند به معنى دست را بر چانه جمع كردن است

فرصة : نوبت ، مقدار ممكن از يك كار .

سورة الرّجل : حمله و تندى و بى ‏باكى يك مرد غرب

اللسان : تندزبانى بادرة : حمله شتابزده و مجازات كردن

ترجمه

« قسمتى از وقت خود را به كسانى اختصاص ده كه به تو نياز دارند ، تا در آن وقت خود را آماده كرده و در انجمن عمومى براى انجام كار آنها بنشينى ، پس به خاطر خدا در آن انجمن فروتن باش ، و جلو سپاهيان ، دربانان ، نگهبانان و محافظان خود را بگير تا كسى كه از طرف آنها حرف مى‏زند بى‏دغدغه و لكنت زبان و ترس و نگرانى ، حرف بزند ، زيرا من از پيامبر خدا ( ص ) شنيدم كه فرمود « هرگز امتى آراسته نخواهد بود ، مگر اين كه حق ناتوان بدون ترس و نگرانى از توانا گرفته شود » [ 6 ] .

بنابر اين تندى و تندخويى و بى‏ادبى در سخن گفتن را از طرف آنها بپذير و بر خود مگير ، و مبادا تو با آنان تندى و خودپسندى روا دارى ، تا خدا درهاى رحمتش را بر روى تو بگشايد . و اجر اطاعت و فرمانبردارى را به تو مرحمت كند .

و هر چه به كسى مى‏دهى با روى باز بده و اگر به كسى چيزى نمى‏دهى و مانع ازكارى مى‏شوى با مهربانى و معذرت خواهى عمل كن .

وانگهى بعضى از كارها را ناگزير بايد خود انجام دهى ، از آن جمله پاسخ دادن به كاركنان در جايى كه از عهده منشيانت بر نيايد ، و از جمله درخواستهاى مردم كه باعث تنگدلى يارانت مى‏گردد ، تو خود بايد رسيدگى كنى . در هر روز كار مخصوص همان روز را انجام بده ، زيرا هر روز كار ويژه‏اى دارد . و بهترين فرصتها و با ارزشمندترين اوقات را بين خود و خدا قرار بده ، اگر چه همه فرصتها اگر نيت انسان خالص و مردم در آسايش باشند از آن خدا و متعلق به اوست .

بايد در آن فرصتى كه ويژه خدا قرار داده‏اى ، واجباتى را كه تنها براى اوست ، صميمانه براى او انجام دهى ، بنابر اين در شبانه‏روز بخشى از آسايش تنت را به خدا بسپار و بدان وسيله عملى را به طور كامل انجام دهد كه باعث نزديكى تو به خدا شده و بدون عيب و نقص باشد هر چند كه موجب فرسايش و ناراحتى بدنت گردد . و هنگامى كه با مردم نماز مى‏گزارى كارى نكن كه مردم را از خود برنجانى و نماز را ضايع گردانى ، زيرا ميان مردم افرادى بيمار و گرفتارند .

من از پيامبر خدا ( ص ) هنگامى كه مرا به يمن اعزام داشت از نحوه برگزارى نماز با مردم آنجا پرسيدم فرمود : با آنان همچون ناتوانترين فرد نماز را به پا دار ، و نسبت به مؤمنان مهربان باش . و بعد از تمام اين دستورها مبادا بيش از اندازه خود را از نظر مردم دور نگهدارى . زيرا دورى فرمانروايان از انظار مردم ، بخشى از تنگ‏نظرى و كم آگاهى به كارهاست ، و همين ، رو نشان ندادن است كه حكمرانان را از كارهاى پوشيده مردم بيگانه مى‏سازد و در نتيجه كارهاى بزرگ مردم را كوچك و كارهاى كوچك را بزرگ ، و كارهاى خوب را بد ، و كارهاى زشت را زيبا جلوه مى‏دهد و حق و باطل را به هم آميخته مى‏كند .

براستى حكمران بشر است و از كارهايى كه مردم در خفا انجام مى‏دهند آگاه نيست . و روى حق و حقيقت نشانه گذاريهايى نشده تا راست از دروغ بازشناخته شود و در واقع تو يكى از دو نوع مردان هستى : يا مردى هستى كه در راه حق ، دست و دلبازى و كوتاهى ندارى ، در اين صورت ، رو پنهان داشتنت از اداى حق واجب و يا انجام كار نيك براى چيست ؟ و يا فردى گرفتارخسّت و تنگ‏نظرى هستى كه در اين صورت ديرى نخواهد پاييد كه مردم از بذل و بخشش تو نااميد شوند و چيزى از تو نخواهند خواست ، در صورتى كه بيشترين درخواستهاى مردم ، چيزهاى بى‏مايه از قبيل شكايت از ستم و يا دادخواهى درباره برخوردى و بى‏زحمت است .

وانگهى چون حكمران نزديكان و نديمانى دارد كه خودسر و دراز دست و در رفتارشان با مردم كم‏انصافند ، تو كارى بكن كه با از ميان برداشتن انگيزه‏هاى آن صفات ريشه آنها را از بيخ و بن بركنى ، و به هيچ كدام از اطرافيان و خويشاوندانت ، قطعه زمينى واگذار مكن ، و مبادا كسى به اين طمع بيفتد كه در آبادانى زمين و باغ خود به مردم همسايه زيان رساند و در آب دادن مزرعه و يا در كارى كه با مردم بايد همكارى كند ، هزينه آن را بر ديگران تحميل كند ، در نتيجه گوارايى آن كار براى ايشان خواهد بود نه براى تو ، ولى ننگ آن در دنيا و آخرت براى تو خواهد ماند .

حق را نسبت به هر كه شايستگى دارد چه نزديك و چه دور اجرا كن ، و در اين راه استوار باش و پاداشت را از خدا بخواه ، هر چند كه از اجراى حق ، به خويشان و نزديكانت برسد آنچه بايد برسد . و نتيجه اجراى حق را با همه سنگينى‏اش براى خود ، در نظر بگير ، كه پيآمدى خوش و پسنديده دارد . آنجا كه مردم تو را ستمگر پندارند ، اگر بهانه‏اى دارى ، آشكارا بگو ، و با بيان روشن و آشكار عذر و بهانه خود ، پندار آنها را زايل گردان ، زيرا با اين عمل هم خويشتن را تربيت و هم با مردم به مدارا رفتار كرده‏اى ، و اين اظهار عذر و بهانه باعث رسيدن تو به خواسته‏اى كه همان حق‏جويى مردم است خواهد شد .

مبادا صلح و سازشى را كه رضاى خدا در آن است اگر دشمن تو را دعوت كرد از دست بدهى ، زيرا كه صلح و سازش باعث آسايش سپاهيان و برطرف شدن غمها و امنيّت كشور است . ولى پس از صلح با دشمن ، سخت بر حذر باش ، زيرا چه بسا كه دشمن هدفش از سازش و نزديكى غافلگير ساختن بوده باشد . بنابر اين جانب احتياط را بگير ، و خوش‏گمان مباش و اگر بين خود و دشمن پيمانى بستى و لباس پيمان امنيّت را از جانب خود بر او پوشاندى به پيمان خود وفادار باش و به عهد خود وفا كن ، و خود را سپر دفاع پيمانى كه بسته‏اى قرار بده ، زيرا كه هيچ چيز در نزد خدا از واجبات الهى در بين مردم با همه اختلاف نظر و افكار گوناگون آنها از وفاى به عهد ، مهمتر نيست ، حتّى مشركان هم ، پيش از اسلام و مسلمين ، در بين خود ، وفاى به عهد را مهم مى‏گرفتند ، از آن‏رو كه سرانجام بد پيمان شكنى را دريافته بودند .

پس مبادا به پيمانت خيانت كنى و پيمان شكن باشى ، و مبادا در صدد فريب دشمنت باشى ، زيرا آن نوعى جسارت بر خداست ، و بر خداست گستاخ نمى‏شود مگر نادان بدبخت . و خداوند عهد و پيمان خود را كه باعث امنيّت است ، ميان بندگان گسترده است ، و آن را محلى امنى براى زيستن در پناه لطفش قرار داده است ، بنابر اين فريبكارى ، گول زدن و نيرنگبازى در آن راه ندارد .

از اوّل قراردادى منعقد نكن ، تا به عذر و بهانه گيريها متوسّل شوى ، و نبايد پس از عهد و پيمان ، سخنى مبهم و دو پهلو به كار ببرى ، و نبايد تنگناى كارى كه بايد پيمان الهى را درباره آن رعايت كنى تو را وادار به پيمان شكنى نابجا كند ، زيرا نستوه بودن در برابر كار دشوارى كه به انجام آن اميدوارى و پيآمد نيك آن را انتظار مى‏برى بهتر از نيرنگى است كه از مجازات و كيفر الهى آن مى‏ترسى ، و هم چنين بهتر از ترس بازخواست خداوند است كه هيچ راهى در دنيا و آخرت براى عفو و بخشش آن در پيش ندارى .

از خونها و خونريزى به ناحق برحذر باش ، زيرا هيچ چيز بيشتر از خونريزى به ناحق ، باعث عذاب و سزاوار بازخواست و موجب از بين رفتن نعمت و كوتاهى عمر نيست . و خداوند پاك در روز رستاخيز ، اوّلين حكمى كه ميان بندگانش مى‏ فرمايد درباره خونهايى است كه مردم ريخته‏اند ، بنابر اين هرگز با خونريزى خلاف بنياد حكومتت را استوار نكن ، زيرا ريختن خون حرام پايه حكومت را سست و لرزان مى‏ كند بلكه آن را از بين مى‏برد و به ديگران منتقل مى‏سازد ، و از تو در نزد خدا و هم چنين در نزد من هيچ عذر و بهانه‏اى در قتل عمد ، پذيرفته نيست زيرا در قتل عمد ، قصاص تن لازم است و اگر هم از روى خطا ديگرى را كشتى و تازيانه و يا شمشير و يا دستت ، در مجازات ، افراط كرد ،مبادا غرور قدرت تو را از پرداخت خونبها به اولياى مقتول مانع شود .

از خود پسندى و اعتماد به چيزى كه تو را وادار به خودپسندى كند ، بپرهيز ،و از اين كه مردم تو را زياد ستايش كنند بر حذر باش ، زيرا چنين حالتى از بهترين فرصتها براى شيطان است تا بتواند آثار نيك نيكوكاران را از بين ببرد . و مبادا در برابر خوبى كه به مردم مى‏كنى بر سر آنها منّت بگذارى ، و يا كارى را كه مى‏كنى ،بيش از آنچه هست جلوه دهى ، و مبادا به آنان وعده‏اى بدهى كه وفا نكنى ، زيرا منّت گذارى نتيجه خوبى را زايل مى‏كند ، و كار را بيش از آنچه هست تلقى كردن ،نور حق را از دل مى‏زدايد ، و به وعده وفا نكردن باعث خشم خدا مى‏گردد ، خداى بزرگ مى‏فرمايد : كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ اَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ [ 7 ] پرهيز كن از شتاب در كارها پيش از فرا رسيدن وقت آن و يا وانهادن آن به هنگام فراهم شدن مجال انجام آن ، و يا پافشارى بيجا در كارى كه آن را در نمى‏يابى ، و يا سبك شمردن كار به هنگامى كه برايت روشن شده است . پس هر چيز را در جاى خود قرار بده ، و هر كارى را به موقع خود به جاى آور .

مبادا آنچه را كه همه مردم در آن حق يكسان دارند به خود اختصاص دهى ،و مبادا در جايى كه دقت و توجه لازم است و همه مى‏دانند تو خود را به نادانى بزنى ، زيرا آن [ حق ] از تو به نفع ديگرى گرفته خواهد شد ، همه چيز روشن شده و ديرى نخواهد پاييد كه داد ستمديده را از تو خواهند گرفت . به هنگام خشم بر خود مسلط باش ، و جلو تندى و تيزى خودت و حمله دست و بازو و بدزبانى‏ات را بگير ، از همه اين كارها با چشم پوشى از شتاب ، و تأخير در اعمال قدرت ،خوددارى كن ، تا آتش خشمت فرو نشيند و بر خود مسلط گردى ، و هرگز بر خود مسلط نمى‏شوى مگر آن كه درباره بازگشت به سوى پروردگارت بسيار دلمشغول باشى .

بر تو لازم است از احكامى كه پيشينيان ، قبل از تو به عدل و داد صادر كرده ، و يا راه و روش نيكى كه به كار برده‏اند ، و يا خبرى را كه از پيامبرمان نقل كرده‏اند و فريضه‏اى كه از كتاب خدا عمل كرده‏اند ، ياد كنى ، بنابر اين آنچه را كه ديدى مورد عمل ماست پيروى كن و با تمام وجودت در به جاى آوردن آنچه در اين عهدنامه ، به عهده‏ات گذاردم كوشا باش كه من در اين عهدنامه حجت را بر تو تمام كردم ، تا به هنگام حمله و فشار هوا و خواهش نفست ، عذر و بهانه‏اى نداشته باشى . »

شرح

اما كارهايى كه به نفع توده مردم است :

اول ، آن كه بخشى از وقت خود را مخصوص كسانى كند كه به او نياز دارند ، تا در آن فرصت خود را فارغ از هر كارى آماده سازد و هفته‏اى يا كمتر يا بيشتر به هر اندازه كه ممكن شود در يك انجمن عمومى به خاطر آنها نشستى داشته باشد .

دوم ، به خاطر خدا در انجمن و نشست با ارباب حاجت و كسانى كه به او نياز دارند ، فروتنى كند . امام ( ع ) او را در ارتباط با خدا وادار به فروتنى كرده است از آن‏رو كه خداوند آفريدگار اوست ، و وظيفه‏اش نسبت به خدا فروتنى است .

سوم : سپاه و يار و ياورانش را از مردم نيازمند باز دارد [ مبادا مانع از مراجعه آنان شوند ] و دليل اين مصلحت و فايده آن كار را با اين عبارت بيان فرموده است : تا كسى كه از طرف آنها حرف مى‏زند بدون دغدغه و لكنت زبان حرف بزند . و به دليل ضرورت اين كار با اين بيان اشاره كرده است : فانى سمعت . . . القوى ، و جهت استدلال امام ( ع ) به اين خبر آن است كه دلالت مطابقى بر مجازات امتى دارد كه در ميان آنها به دليل ناپاكيشان حق ناتوان از توانا گرفته نمى‏شود ، و همين خود باعث عذاب اخروى است و به دلالت التزامى دلالت دارد بر اين كه در ميان مردم به طور قطع چنين چيزى وجود دارد . وانگهى چون اين امورى كه امام ( ع ) دستور انجام آنها را مى‏دهد ، چون زمينه و مقدمه واجبند ،بنابر اين انجام تمام اين كارها واجب خواهد بود .

چهارم ، كارهايى كه هر چند به مصلحت عموم مردم و به نفع همه است او خود بايد بدون واسطه انجام دهد . كلمه امور ، مبتدا و خبر آن محذوف است :

و هناك امور يعنى در اينجا امورى هست ، و يا عباراتى نظير آن . از جمله آن امور پاسخ دادن به كاركنان است ، در جايى كه اين كار از عهده منشيان برنيايد ، او خود آن طور كه مصلحت مى‏بيند پاسخ دهد . و از جمله رسيدگى به نيازهاى مردم در موردى است كه يارانش در انجام آن سعه صدر نشان نمى‏دهند ، و شايسته نيست كه به آنها واگذار كند ، زيرا در نهايت اگر آنها برآورده كنند باز هم رضايت بخش نخواهد بود .

پنجم : بايد هر روز كار همان روز را انجام دهد و بر اين مطلب با اين عبارت توجه داده است : فإنّ لكل يوم ما فيه يعنى زيرا هر روز كار مخصوص به خود دارد . و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و اگر هر روزى كار مخصوص به خود دارد پس بايد در همان روز انجام گيرد .

ششم : بهترين فرصتها را در كارها و اعمال بين خود و خدا صرف كند ،يعنى اوقات لازم براى اعمال واجب ، و بهترين نوع كارها آن كارى است كه در وقت معين انجام گيرد پس با فضيلت‏ترين اوقات وقتى است كه از گرفتاريهاى دنيايى فارغ و به خلوت با خدا مقرون باشد .

و در عبارت :و ان كانت . . . الرّعية

توجّه بر اين مطلب داده است كه بالاترين اعمال ،عملى است كه تنها براى خدا باشد .

هفتم : در آن فرصت معيّن ، كه ويژه خدا و مخصوص عمل دينى قرار داده ،واجبات الهى را با اخلاص و توجّه خاصّى انجام دهد .

هشتم : قسمتى از آسايش جسمى خود را در شبانه روز براى خدا ، يعنى در راه طاعت و بندگى او صرف كند . مفعول دوم چون معلوم بوده است حذف شده ، قرينه همان بودن شبانه روز است كه دو ظرف مكان براى افعال به قرينه ذكر بدن ، مى‏باشند .

نهم : عملى را كه براى تقرّب به خدا انجام مى‏دهد ، به طور كامل و بدون عيب و نقص باشد . كلمات كاملا ، غير مثلوم ، و بالغا هر سه حالند . و ما منصوب است بنابر اين كه حرف مصدرى است و نصبش به وسيله كلمه : بالغا . . .

است كه در ضمن سخنان امام ( ع ) آمده است : بالغا ما بلغ من القوّة و الطّاعة يعنى : هر چند كه فشار عبادت باعث فرسودگى بدنت گردد .

دهم : از جمله آدابى كه به امامت مردم در نماز جماعت مربوط مى‏شود ،اين است كه در نماز خود حد وسطى را انتخاب كند ، ما بين نماز طولانى كه طول دادن آن باعث نفرت مردم مى‏گردد ، و بين كوتاه خواندن كه باعث تباه سازى اركان نماز و از بين بردن فضيلت آن مى‏گردد ، و براى ردّ سنگينى و طولانى خواندن نماز به دليل عقلى و نقلى استدلال جسته است :

امّا دليل عقلى يك قياس مضمرى است كه صغراى آن عبارت است از : فانّ فى النّاس . . . الحاجة زيرا ميان مردم افرادى وجود دارند كه بيمار و گرفتارند و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر جامعه‏اى كه افراد مزبور ميان آنها باشد نيازمند مدارا و سبك گرفتن است . و اما دليل نقلى ، روايتى است كه از پيامبر خدا ( ص ) نقل كرده است ، و جهت تشبيه نماز جماعت به نماز ناتوانترين نمازگزار ، سبك گرفتن نماز به حفظ اركان و واجبات نماز است .

يازدهم : از جمله آداب سازنده براى اداره شهر ، خوددارى از طول غيبت از انظار توده مردم است ، و براى تشويق به خوددارى از آن عمل به چند جهت اشاره فرموده است :

1 طول غيبت نوعى سختگيرى نسبت به رعيت و تنگ نظرى است .چون ديدار آنان با حاكمشان باعث برطرف شدن اندوه ناشى از مشكلاتشان مى‏گردد .

2 طول غيبت باعث اطلاع كمتر از امور مى‏شود ، يعنى لازمه مخفى بودن طولانى از انظار ، بى‏اطلاعى از امور است ، بنابر اين نام لازم را بر ملزوم اطلاق فرموده است . و با اين عبارت مطلب را تأكيد كرده است : و همين‏رو پنهان كردن از مردم است كه باعث بريدن از مردم مى‏شود ، يعنى مانع اطلاع بعضى از فرمانروايان از امور پنهانى رعيت مى‏گردد . آنگاه به پيامدهاى نارواى آن ناآگاهى اشاره فرموده است .

به اين ترتيب كه كارهاى بزرگ مردم را كوچك مى‏بيند ، مثل اين كه اگر يكى از اطرافيان حاكم ، دست به ستمكارى بزند ، دستياران جرم او را كوچك قلمداد مى‏كنند و حاكم هم آن را كوچك مى‏بيند ، و همچنين كارهاى كوچك را بزرگ مى‏بيند . مثلا يك نافرمانى كوچك كه از مقام پايين‏تر نسبت به بالاتر سر بزند .

و همين طور كارهاى خوب مردم را بد ، و كارهاى بد را خوب مى‏بيند ، و حق و باطل با هم درآميخته و مشتبه مى‏شوند ، و اين است معناى عبارت امام ( ع ) : فيصغر . . . بالباطل .

آنگاه چند دليل آورده است بر اين كه لازمه رو پنهان كردن از مردم به مدّت زياد ناآگاهى است ، با اين عبارت : و انّما الوالى بشر . . . الصدق و الكذب ،كه در حقيقت چنين است : زيرا حاكم يك فرد از بشر است و از ويژگيهاى بشر آن است كه هيچ چيز را جز به وسيله نشانه ، نشناسد ، و از طرفى ، حق نشانه‏هايى ندارد ، تا بدان وسيله انواع سخنان راست از نادرست بازشناخته شود .

3 امام ( ع ) وى را به خوددارى از رو پنهان كردن از مردم به وسيله قياس مضمرى تشويق كرده است كه مقدّمه صغراى آن يك قضيه شرطيه منفصله است و آن عبارت است از : و انّما انت . . . بذلك و خلاصه معناى آن چنين است : يا تو فردى با سخاوت طبع و در راه حق ، دست و دل‏بازى ، و يا شخصى گرفتار تنگ نظرى هستى ، كبراى مقدّر آن نيز چنين است : هر كس كه با اين ويژگيها باشد روا نيست كه از مردم مدّتى دور زندگى كند ، توضيح مقدّمه كبرا اين طور مى‏شود : يا او در راه اداى حق دست و دل باز است ، چنان كه به هنگام درخواست حقى ، يا حق واجب را ادا مى‏كند ، و يا همچون افراد كريم و بزرگوار برخورد مى‏كند كه در اين صورت رو پنهان كردن از مردم روا نيست ، و يا گرفتار تنگ نظرى است كه در اين صورت هم ، مردم وقتى از بذل و بخشش او نااميد شدند ، ديگر چيزى از او درخواست نخواهند كرد ، در اين صورت هم ،رو پنهان كردن از مردم معنايى ندارد .

4 سخن امام ( ع ) : مع انّ اكثر . . .

معامله مقدمه صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن چنين است : و هر كسى كه بيشترين نيازهاى مردم از قبيل موارد ياد شده ، زحمت و هزينه‏اى براى او نداشته باشد ، رو پنهان كردن وى از مردم بى‏ معناست .

دوازدهم : از جمله امور سازنده كه مربوط به نزديكان حاكم است ، آن است كه بار هزينه آنها را از دوش مردم بردارد ، بنابر اين عبارت : بقطع اسباب . . .

مؤونته رهنمودى است به طريق از ميان برداشتن آن ، و به دليل آن عمل با يادآورى پيآمدهايى از قبيل اين كه خود را در منافعى بر رعيّت مقدّم داشته و دست اذيّت و آزار و كم انصافى بر آنها دراز كنند اشاره فرموده است . و آن عبارت به منزله مقدمه صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر كس چنان باشد گسستن رشته زحمت و هزينه وى از مردم ضرورت دارد . صفات و حالاتى كه امام ( ع ) دستور بركندن ريشه‏هاى آنها را داده است عبارتند از : انواع زحمتهاى نامبرده از قبيل خودسرى ، دراز دستى و كم انصافى .

عبارت : و لا تقطعنّ . . . مشترك ،توضيح و تفصيل راههاى از بين بردن انگيزه‏هاى ياد شده است ، زيرا واگذار كردن قطعه زمينى به يكى از آنها و به طمع واداشتن وى در فراهم آوردن زمين و باغ بر ضرر رساندن به همسايگان در آب ،و يا در كار مشترك با مردم مانند عمران و آبادانى ، موجب مى‏شود كه هزينه آن را بر ديگران تحميل كند ، اينها انگيزه‏هاى صفات ياد شده از انواع زحمت هستند ، و قهرا از ميان برداشتن اينها در گرو بركندن ريشه‏هاى آنهاست .

آنگاه از انگيزه‏هاى زحمت بر مردم ، به دليل پيامدهاى ناروا كه براى حاكم دارد او را بر حذر داشته است ، پيامدهايى از قبيل گوارايى آن كارها براى ايشان نه براى او ، و باقى ماندن ننگ آن در دنيا و آخرت براى او ، و همين عبارت به منزله مقدمه صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چه كه گوارائى‏اش براى ديگران و ننگش براى تو باشد ، انجامش بر تو روا نيست .

سيزدهم : حق را درباره همه افرادى كه سزاوار آنند ، چه دور و چه نزديك اجرا كند و اگر در اثر اجراى حق ، احتمالا به خويشاوندان و نزديكانش مرارت و تلخى برسد ، او به خاطر دستاوردى كه باعث قرب به خدا و تنها براى رضاى اوست ، بردبار و شكيبا باشد ، هر چند كه از اجراى حق به خويشان و نزديكانش ،به اقتضاى شريعت ، برسد آنچه بايد برسد . و او در « و لكن » براى حال و « واقعا » نيز حال است و عامل حال فعل : « و الزم » مى‏باشد .

چهاردهم : نتيجه اين اجراى حق را با همه سنگينى كه براى او در مورد نزديكان خود دارد در نظر بگيرد . گويا وى با اجراى حق ، سرانجام از آسيب دنيا و عذاب آخرت ايمن مى‏گردد . و به اين كار او را چنين تشويق كرده است : زيرا پيامد آن اجراى حق پسنديده است ، يعنى همان عافيت و ايمنى و بالأخره ،سعادت جاويد ، كه خوش و پسنديده است . و همين عبارت مقدمه صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چيزى كه پيامدى خوش و پسنديده داشته باشد ، علاقه‏مندى به انجام آن ضرورى است .

پانزدهم : بر فرض اين كه توده مردم او را ستمگر و ظالم پندارند ، امام ( ع ) به او دستور مى‏دهد كه به طور روشن و آشكار درباره پندار ايشان كه او را ظالم تصور كرده‏اند ، دليل و انگيزه خود را ابراز كند و با اظهار خود ، پندار آنها را از بين ببرد . و در اين مورد نيز او را به وسيله قياس مضمرى ترغيب نموده است كه عبارت : فانّ . . . الحقّ صغراى آن است ، يعنى اين كه با اين اظهار دليل و انگيزه در صورتى كه عذر و دليلى دارى به خواسته‏اى كه دارى ، خواهى رسيد ، به اين معنى كه با آگاه شدن آنها از كار تو كه از روى حق بوده است ، نه از روى ستم ،آنها را بر طريق حق استوار خواهى ساخت . و كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چه كه آن چنان باشد ، شايسته انجام دادن است .

شانزدهم : او را از ردّ صلح خداپسندانه‏اى كه دشمن به آن دعوتش مى‏كند برحذر داشته و او را به مصالح و فوايدى كه اين عمل دارد به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است ، كه مقدمه صغراى قياس ، عبارت : فانّ فى الصّلح . . .لبلادك است ، و آنها سه مصلحت روشن و آشكارى است كه در اثر صلح و سازش به دست مى‏آيد . و كبراى مقدّر آن ، چنين است : و هر چيزى كه مشتمل بر چنين مصالحى باشد پذيرفتنش لازم و واجب است .

هفدهم : او را پس از سازش ، سخت از دشمن بر حذر داشته ، و امر به گرفتن جانب احتياط نموده است ، و نيز دستور داده به حسن ظنّى كه ممكن است از صلح و سازش با دشمن پيدا شده باشد ، متكى نباشد . و بر ضرورت اين احتياط و حذر داشتن با قياس مضمرى توجه داده است كه مقدمه صغراى آن ، جمله : فانّ العدوّ ربّما يتقارب ليتغفّل يعنى : چه بسا دشمن با صلح و سازش به او نزديك شده تا او را غافلگير سازد و بر او پيروز گردد . و امام ( ع ) خود در اين باره دلايل و شواهدى آزموده دارد . و هر دو مفعول به دليل وضوح و روشن بودن آنها حذف شده ‏اند . و كبراى مقدر نيز چنين است : و هر كس چنان باشد بر حذر بودن از او لازم و واجب است .

هيجدهم : به او امر كرده كه چنانچه بين او و دشمنش پيمان بسته شد به پيمان خود وفادار باشد و امانتى را كه بر عهده گرفته است رعايت كند و خود را همچون سپر دفاعى براى پيمانى كه بسته است قرار دهد ، يعنى به قيمت جان خود هر چند به ضرر او باشد از آن دفاع كند كلمه « اللبس يعنى پوشش » را استعاره آورده است براى وارد شدن دشمن زير پوشش امنيت ، نظر به شباهتى كه پوشش امنيت به پيراهن و امثال آن دارد . و همچنين كلمه : « الجنّة » يعنى سپر را استعاره براى جان وى آورده است ، از نظر شباهتى كه جان او در نگهبانى به سپر و نظير آن دارد . و بر اين وفادارى به دو دليل كه عبارت زير مشتمل بر آنهاست او را وادار نموده است : فانّه . . . الغدر .

1 براستى كه مردم با همه اختلاف نظر و افكار گوناگون خود بر هيچ واجبى از واجبات الهى اينقدر اهميت نمى‏دهند .

2 حتى مشركان پيش از اسلام به وفاى عهد پايبند بوده و پيامد نادرست پيمان‏شكنى و فريبكارى را ناگوار مى‏دانستند .

دو جمله ياد شده دو مقدمه صغرا براى قياس مضمرى هستند كه كبراى مقدّر آنها چنين است : و هر چه كه آن طور باشد پايبندى و نگهدارى آن لازم و ضرورى است .

آنگاه با نهى از خيانت در عهد و پيمان و پيمان‏شكنى ، و فريفتن دشمن با بستن پيمان و بعد گول زدن او مطلب را مورد تأكيد قرار داده است . و به دو جهت از پيمان‏شكنى بر حذر داشته است :

1 جمله : فانّه . . . الاشقى به منزله صغراى قياس مضمرى است كه خلاصه آن چنين مى‏شود : زيرا كسى كه بر خدا گستاخى كند بيچاره و بدبخت است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : هر پيمان‏شكن و فريبكارى گستاخ بر خداست ، از چهارمين مقدمه اين نتيجه گرفته مى‏شود : پس شخص نگونبخت آن كسى است كه پيمان‏شكن و فريبكار است . و ممكن است مقدّمه صغرا چنين باشد : زيرا آن عمل ، گستاخى بر خدا و باعث بدبختى است ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه آن طور باشد ، اجتناب از آن ضرورى و لازم است . به اين ترتيب از اوّل به نتيجه مورد نظر مى‏رسيم .

2 عبارت : و قد جعل . . . جواره و امنا يعنى : خداوند عهد و پيمان را . . .

محل امنى براى زيستن در سايه لطف خود قرار داده است . لفظ : « الحريم » را استعاره براى عهد و پيمان آورده و با كاربرد كلمه : « السكون » به طور استعاره ترشيحى به برخوردارى بنده از نعمت و بهره‏بردارى از جوار رحمت او اشاره نموده ، و بدين وسيله بر جهت استعاره كه همان اعتماد و اطمينان به خدا و در امان ماندن از فتنه است ، توجّه داده ، و حريم را به نوعى مانع تشبيه كرده است ،و اين سخن به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن مى‏شود : و هر چيزى كه آن چنان باشد ، شكستن آن و فريبكارى در آن روا نيست .

نوزدهم : او را از انعقاد قرار دادى كه راههاى عذر و بهانه در آن باز باشد ،يعنى پيآمدهاى ناروا داشته باشد نهى كرده است . و اين كنايه از دستور به استوار نمودن قرار دادهاست .

بيستم : او را از اعتماد بر گفتار مبهم ، در سوگندها و پيمانها ، پس از آن كه پيمان محكم و استوارى از ديگرى گرفته و يا شخص ديگر چنين پيمان محكمى با او بسته است ، منع كرده است و نمونه گفتار دو پهلو و مبهم ، سخنى است كه طلحه و زبير در بيعت خود با على ( ع ) در لفافه و از سر تزوير بيان كردند . يعنى نه از خودت بايد چنين كارى سر بزند و نه به ادّعاى ديگران توجّه داشته باش .

بيست و يكم : او را نهى كرده است از اين كه تنگناى كار مربوط به پيمان الهى باعث آن شود كه پيمان را به ناحق ناديده بگيرد . و در اين مورد با عبارت :فانّ صبرك . . . آخرتك او را وادار به استقامت و پايدارى كرده است ، و آن عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است . و مقصود امام ( ع ) از پيامد آن ، همان كيفر الهى است كه به دنبال دارد ، و مقصود از بازخواست ، همان بازخواست نسبت به وفاى عهد در روز قيامت است ، و منظور از منحصر بودن راه ، به بازخواست از پيمان كنايه از پايبندى بدان است ، و متّصف كردن بازخواست بر اين كه ، در دنيا و آخرت راهى براى عفو از پيمان شكنى ندارى ، به اين منظور است كه در مقابل آن بازخواست ، نه دنيايى در كار است كه راهى داشته باشى و به اميد خير دنيا باشى ، زيرا آن روز دنيايى وجود ندارد ، و نه راه آخرتى هست ، زيرا در آخرت جز براى كارهاى خوب راه پذيرشى نيست . و هر كسى كه مورد بازخواست الهى واقع شود ، خير قابل قبولى در آخرت ندارد . و بعضى ، « تستقيل » با ياء روايت كرده‏اند :

يعنى تو راه بازگشت از آن بازخواست و پيامد ناروا را ندارى ، نه در دنيا و نه در آخرت .

بيست و دوم : او را از آلودن دستش به خونها و خونريزى به ناحق ، يعنى از قتل نفس برحذر داشته است ، و با دو دليل زير او را از اين كار بيم داده است :

1 عبارت : فانّه . . . حقّها 

كه خود مقدمه صغراى قياس مضمرى است به اين ترتيب : زيرا خونريزى به ناحق ، نزديكترين انگيزه براى فرا رسيدن عذاب خدا ،و مهمترين سبب مجازات و بالاترين موجب از دست دادن نعمت ، و كوتاهى دوران حكومت و عمر انسانى است . بديهى است كه خون به ناحق مهمترين علت براى هر سه مورد است ، از آن‏رو كه باعث توجّه و انگيزش مردم بر نابودى قاتل شده و موجب نزول خشم خداوند براى او مى‏گردد ، چون قتل بزرگترين نوع مصائب ، نفرت انگيز است ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه آن چنان باشد دورى جستن از آن واجب است .

2 عبارت : و اللّه سبحانه . . . القيامة ،

با ذكر اين مطلب كه نخستين حكم خداوند ميان بندگانش درباره خونهايى است كه مردم ريخته‏اند ، توجه داده است بر اين كه قتل از ساير گناهان كبيره در نزد خداوند متعال ، بزرگتر است ، و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چه را كه خداوند نخست درباره آن حكم كند ، پس بررسى و توجه به آن لازم ، و دورى و اجتناب از آنچه مورد عدم رضاى اوست ، واجب است .

بيست و سوم : او را نهى كرده است از اين كه مبادا بنياد حكومت و قدرت خود را با ريختن خونهاى به ناحق استوار سازد ، و از اين عمل با عبارت : فانّ ذلك . . . و ينقله بر حذر داشته است . كه خود به منزله صغراى قياس مضمرى است ، با بيانى كه گذشت ، چون ريختن خون به ناحق مستلزم آن سه نوع پيامدى است كه گفتيم ، بنابر اين باعث سستى بنياد قدرت و حكومت بلكه نابودى آن است . كبراى مقدّر قياس نيز چنين است : و هر چه داراى اين ويژگيها باشد اجتناب از آن لازم است .

بيست و چهارم : او را از قتل عمد به ناحق منع كرده و به دو جهت او را از ارتكاب چنان عملى بر حذر داشته است :

1 هيچ عذر و بهانه‏اى در قتل عمد در نزد خدا و در نزد وى از او قابل قبول نيست .

2 ديگر آن كه در قتل عمد ، قصاص تن لازم است .

اين دو عبارت ، دو مقدمه صغرا براى قياس مضمرى هستند كه كبراى مقدّر آنها چنين است : و هر چه با آن خصوصيات باشد ، دورى از آن لازم است .

بيست و پنجم : از صفت ناپسند خودخواهى و غرور به هنگام ارتكاب قتل غير عمد و يا افراط در مجازات افراد از طريق زدن با تازيانه و يا دست بر حذر داشته تا مبادا قدرت و خودخواهى مانع پرداخت خونبهايى كه حق آنهاست به ايشان گردد . و با عبارت : فانّ . . . مقتله ، بر اين مطلب توجه داده است كه يك نوع زدن با دست كه به آن وكز يعنى زدن با تمام كف دست ، مى‏گويند ، گاهى باعث قتل مى‏شود ، و احتمال قتل در آن حتمى است .

بيست و ششم : از خود پسندى و اعتماد به چيزى كه او را به خود پسندى بكشاند و همچنين از دوست داشتن ستايش زياد ، برحذر داشته است . دو مورد آخرى باعث دوام خودپسندى و ريشه آنند . و از هر سه مورد با عبارت : فانّ ذلك . . . المحسنين ، او را بر حذر داشته است : جمله : و فى نفسه ، متعلق به « أوثق » است .

دو احتمال در اينجا وجود دارد :

1 چون خود پسندى از موارد هلاكت است ، نيكى نيكوكاران ، با وجود آن بى‏فايده است بنابر اين اگر شيطان فرصتى به دست آورد ، و خود پسندى را براى انسان جلوه دهد و او هم باور كند هر چه احسان كرده ، بتمام از بين مى‏رود .

2 شخص خودپسند هر كس هر احسانى هم نسبت به او كند احسان تلقى نمى‏كند و در نتيجه خودپسندى وى باعث ناديده گرفتن احسان كسى مى‏شود كه به او نيكى كرده است . و چون منشأ خودپسندى ، شيطان است ، نابود كننده نيكى نيكوكاران نيز ، شيطان خواهد بود ، از اين‏رو ، امام ( ع ) اين عمل را عمل شيطانى دانسته و دورى از آن را لازم شمرده است .

بيست و هفتم : از سه صفت ناپسند او را بر حذر داشته است :

1 از منّت گذاردن بر سر رعيت در برابر احسانى كه به آنان مى‏كند .

2 بزرگ جلوه دادن كارى كه درباره مردم انجام داده است ، يعنى احسانى را كه نسبت به مردم كرده است بيش از آنچه هست به خود نسبت دهد .

3 مبادا به مردم وعده‏اى بدهد كه وفا نكند .

آنگاه وى را از منّت‏گذارى بر حذر داشته است با اين عبارت : فانّ المنّ يبطل الاحسان ( زيرا منّت گذارى نتيجه احسان را از بين مى‏برد ) و اين سخن اشارتى است به آيه مباركه : يا اَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الاَذى‏ [ 8 ] .

و نيز او را از بزرگ جلوه دادن احسان به دور داشته با اين گفتار : زيرا كار را بيش از آنچه هست جلوه دادن نور حق را از دل مى‏زدايد . و مقصود امام ( ع ) از حق در اينجا همان احسان به مردم و يا صداقت در گفتار است آنجا كه نياز به گفتن باشد ، زيرا اينها داراى جلوه‏اى عقلانى هستند كه نفوس متمايل بدان بوده ،از آن لذّت مى‏برد . و چون بزرگ جلوه دادن عمل ، نوعى از دروغ است ، و دروغ هم صفتى فوق العاده ناپسند است ، ناگزير از عواملى است كه نور حقّ را از بين مى‏برد و خاموش مى‏سازد ، و در نتيجه ارزشى براى آن عمل در دل مردم نمى‏ماند . امام ( ع ) وى را از خلف وعده ، با اين بيان بر حذر داشته است : « به وعده وفا نكردن باعث خشم خدا و مردم مى‏گردد . » امّا خشم مردم ، واضح و روشن است ، و امّا خشم خدا به دليل قول خداى تعالى است كه مى‏فرمايد :كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّه . . . [ 9 ] سه مورد بالا مقدّمات صغرا براى قياسات مضمرى هستند كه كبراى مقدّر آنها چنين است : و هر چه داراى اين ويژگيها باشد ، بايد از آن دورى جست .

بيست و هشتم : او را از قرار دادن كارها در يكى از دو سوى افراط و تفريط بر حذر داشته است اما جانب افراط ، عبارت است از : شتابزدگى در كارى پيش از فرا رسيدن وقت آن و يا لجاجت و پافشارى در مورد كارى كه سررشته آن در دست انسان نيست و يا مورد آن تغيير كرده است . و يا وقتى كه راه كار ، روشن نيست ، و همچنين سهل انگارى در كار . و امّا طرف تفريط ، خوددارى و عقب نشينى ازكارى به هنگام دستيازى بدان است كه نقطه مقابل شتابزدگى در كار مى‏باشد ، و يا ناتوانى از كار هنگامى كه راه انجام آن روشن است كه نقطه مقابل پافشارى در كارى است كه سر رشته آن در دست انسان نيست . و لازمه نهى از دو طرف افراط و تفريط ، خود به معنى دستور انجام كارها بر اساس عدل يعنى حدّ وسط از دو طرف و در جايگاه صحيح و حق است . بدان جهت فرموده است : بنابر اين هر چيز را به جاى خود قرار بده و هر كارى را به وقت خود انجام ده .

بيست و نهم : او را از اختصاص دادن چيزى كه لازم است همه مردم در آن حق برابرى داشته باشند ، از اموال مسلمانان و ديگر چيزهاى خوب به خويشتن برحذر داشته است .

سى‏ام : او را از غفلت نسبت به چيزهايى كه توجه و آگاهى به آن لازم است يعنى حقوق مردم كه به ستم از دست آنها گرفته‏اند ، و همه مى‏دانند كه تو سهل انگارى كرده‏اى ، نهى فرموده و از چنين حالتى با عبارت : التّغابى . . .للمظلوم ، بر حذر داشته است ، و مقصود امام ( ع ) از اين عبارت آن مقدار از حقوق مردم است كه وى به خود اختصاص داده و اظهار نادانى و غفلت از آن مى‏كند . كلمه « ما » در « عمّا » زايده است . مقصود امام ( ع ) از « القليل » مدت زندگى در دنياست . و با عبارت : اغطية الامور ، اشاره به ساختمان بدن و جسم دارد كه مانع از درك امور با ديده بصيرتند . و قبلا دانستيم كه برطرف شدن اين حجابها با دور انداختن كالبد ميسر است و در آن صورت است كه تمام آنچه را كه از خوبى و بدى براى او آماده شده ، مى‏بيند ، همان طورى كه خداى متعال فرموده است : يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً [ 10 ] .

سى و يكم : او را دستور داده است تا به هنگام خشم ، برخويشتن مسلط باشد ، يعنى جلو خشم خود را نسبت به آنچه از كارها بر خلاف ميل او اتفاق مى‏افتد ، و جلو تندروى خود ، و تند زبانى‏اش را بگيرد ، و تسلّط وى بر اين امور ،تنها با خوددارى از طغيان قوه غضبيّه ، و ايستايى او در كاربرد آن قوّه در حد اعتدال است ، به طورى كه تا سرحدّ افراط آن را به كار نبرد تا در صفت ناپسند تهوّر و بى‏باكى نيفتد و در نتيجه اين خوى ناپسند او را گرفتار ستمكارى نكند .

سى و دوم : او را امر به خوددارى از اين امور كرده و به وسائل و ابزار اين خويشتندارى نيز راهنمايى كرده است كه همان خوددارى از شتابزدگى و به تأخير انداختن اعمال قدرت مى‏باشد تا وقتى كه آتش خشم فرو نشيند و در نتيجه حالت اختيار و انتخاب انجام دادن و يا انجام ندادن كارى كه اميد مصلحت مى‏رود ، برايش ، فراهم آيد . و به دليل استوارى و درستى اين ابزار و وسائل با اين سخن خود اشاره فرموده است : و لن تحكم ذلك . . . عليك ، توضيح آن كه ، زياد در غم رستاخيز بودن و در امور آخرت انديشيدن ، باعث بى‏ميلى به امور دنيايى سراسر جنجال و طغيان قوّه غضبيّه است .

سى و سوم : بر وى دو چيز را لازم و واجب شمرده است كه به طور اجمال تمام سفارشهاى اين عهدنامه را شامل است :

1 آنچه را بر پيشينيان رفته ، يعنى احكامى كه به عدل و داد از طرف حاكمان پيش از او صادر شده ، و يا كارهايى را كه به پيروى از پيامبرمان ( ص ) و يا بر اساس واجبات الهى انجام گرفته ، مورد توجه قرار دهد ، تا آن كارهايى كه مورد عمل امام ( ع ) است ، پيروى نمايد .

2 خويشتن را به پيروى از آنچه در اين عهدنامه آمده است ، و حجّت خود را بر او تمام كرده ، يعنى همان موعظه و يادآورى اوامر الهى ، وادار سازد ، تا به هنگام حمله و فشار هواى نفسش ، عذر و بهانه در برابر امام ( ع ) نداشته باشد ،همان طورى كه خداى متعال فرموده است : لِئلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل [ 11 ] .

بخشى از همان عهدنامه چنين است :

وَ أَنَا أَسْأَلُ اَللَّهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ كُلِّ رَغْبَةٍ أَنْ يُوَفِّقَنِي وَ إِيَّاكَ لِمَا فِيهِ رِضَاهُ مِنَ اَلْإِقَامَةِ عَلَى اَلْعُذْرِ اَلْوَاضِحِ إِلَيْهِ وَ إِلَى خَلْقِهِ مَعَ حُسْنِ اَلثَّنَاءِ فِي اَلْعِبَادِ وَ جَمِيلِ اَلْأَثَرِ فِي اَلْبِلاَدِ وَ تَمَامِ اَلنِّعْمَةِ وَ تَضْعِيفِ اَلْكَرَامَةِ وَ أَنْ يَخْتِمَ لِي وَ لَكَ بِالسَّعَادَةِ وَ اَلشَّهَادَةِ إِنَّا إِلَيْهِ 9 11 2 : 156 رَاغِبُونَ وَ اَلسَّلاَمُ عَلَى ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ؟ صَلَّى اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ اَلطَّيِّبِينَ اَلطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً

ترجمه

« و از خدا به گستردگى دامنه رحمتش ، و توانايى بسيارش بر بخشش هر درخواستى مسألت دارم كه من و تو را بدانچه رضا و خوشنودى وى در اوست ، از داشتن عذر و بهانه‏اى روشن در برابر او و بندگانش ، با خوشنامى در ميان مردم ، و آثار نيك در شهرها و زيادى نعمت ، و افزايش كرامت موفّق گرداند و اين كه در پايان كار ، خوشبختى و شهادت را نصيب من و تو بفرمايد ، براستى كه ما به سوى او باز مى‏گرديم .و سلام بر پيامبر خدا ، كه درود خدا بر او و خاندان پاك و پاكيزه او باد ، و خداوند درود فراوان بر او فرستاده است . »

شرح

امام ( ع ) اين عهدنامه را با درخواست توفيق بر آنچه رضا و خوشنودى خدا در آن است براى خود و هم براى مالك ، به پايان برده است ، و در قبول درخواست خود ، خداوند را به رحمت گسترده‏اش كه همه چيز را فرا گرفته و به توانايى بسيارش بر بخشش هر درخواستى ، سوگند داده است . و بديهى است كه اين صفات پروردگار ، سرچشمه پذيرش و اجابت درخواست كنندگان است .سپس آنچه را كه مورد درخواست امام ( ع ) از رضاى پروردگار بوده است به تفصيل آنها به شرح زير پرداخته است :

1 عذر و بهانه‏اى آشكار در برابر خدا و بندگان خدا داشتن .

اگر كسى اشكال كند كه عذر و بهانه وقتى است كه گناهى در كار باشد ،امّا كسى كه سر بر فرمان خداست ، عذر و بهانه در كار او چه معنى دارد ؟پاسخ اين است كه ، احتمالا عذر اسم از اعذار در نزد خدا يعنى زياد انجام دادن اوامر الهى باشد ، گويا فرموده است : استوارى در انجام اوامر به طور فراوان به جاى آوردن هر چه بيشتر دستورات او .

2 خوشنامى ميان بندگان ، و آثار نيك ، يعنى كارهاى خوبى كه منشأ اثر در شهرها باشد ، و اينها از جمله درخواستهايى هستند كه پيامبرانى همچون ابراهيم ( ع ) درخواست مى‏كردند وَ اجْعَلْ لى لِسانَ صِدْقٍ فِى الاخَرينَ [ 12 ] . بعضى گفته‏اند مقصود خوشنامى ميان مردم است .

3 خداوند نعمت خود را بر آن دو كامل گرداند .

4 افزايش كرامت خود براى آنها .

5 پايان خوش با سعادت و آنچه كه باعث سعادت است يعنى كشته شدن در راه خدا . و با عبارت : وَ انّا اِليهِ راجعون . بر درستى نيت خود در اين درخواست ، توجه داده است و بعد سخن خود را با درود و سلام بر پيامبر و خاندان او پايان برده است .

___________________________________

[ 1 ] سوره محمد ( 47 ) آيه ( 7 ) يعنى : اگر شما خدا را يارى كنيد خدا هم شما را يارى مى‏كند و ثابت قدم مى‏گرداند .

[ 2 ] سوره يوسف ( 12 ) آيه ( 53 ) .

[ 3 ] سوره رعد ( 13 ) آيه ( 11 ) يعنى : براستى كه خداوند حال هيچ قومى را دگرگون نخواهد كرد تا زمانى كه خود آنها حال خود را دگرگون سازند .

[ 4 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 188 ) يعنى : دوست دارند كه مردم به اوصاف پسنديده‏اى كه در آنها وجود ندارد آنان را ستايش كنند .

[ 5 ] احتمالا اين عبارت : « و لا أرى الضّب بها فينحجر » ضرب المثلى باشد ، كنايه از اينكه خشونت و شدّت زياد ، اثر منفى دارد م .

[ 6 ] لن تقدس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع .

[ 7 ] سوره صف ( 61 ) آيه ( 3 ) يعنى : بسيار سخت خدا را به خشم مى‏آورد آنكه سخنى بگويد و خلاف آن كند .

[ 8 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 264 ) يعنى : اى مردم با ايمان صدقات خود را به سبب منت گذارى و آزار تباه نسازيد .

[ 9 ] سوره مؤمن ( 40 ) آيه ( 35 ) يعنى : اين كار سخت باعث خشم خداست .

[ 10 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 30 ) يعنى : روزى كه هر كس هر كار نيكويى انجام داده است ، پيش روى خود حاضر مى‏بيند .

[ 11 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 165 ) يعنى : تا اين كه پس از فرستادن پيامبران مردم در برابر خدا بهانه‏اى نداشته باشند .

[ 12 ] سوره شعرا ( 26 ) آيه ( 84 ) يعنى : در ميان آيندگان سخن مرا دلپذير گردان .

 

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

نامه 51 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

51 از نامه‏ هاى امام ( ع ) به فرمانروايان شهرها درباره نماز .

أَمَّا بَعْدُ فَصَلُّوا بِالنَّاسِ اَلظُّهْرَ حَتَّى تَفِي‏ءَ اَلشَّمْسُ مِثْلَ مَرْبِضِ اَلْعَنْزِ وَ صَلُّوا بِهِمُ اَلْعَصْرَ وَ اَلشَّمْسُ بَيْضَاءُ حَيَّةٌ فِي عُضْوٍ مِنَ اَلنَّهَارِ حِينَ يُسَارُ فِيهَا فَرْسَخَانِ وَ صَلُّوا بِهِمُ اَلْمَغْرِبَ حِينَ يُفْطِرُ اَلصَّائِمُ وَ يَدْفَعُ اَلْحَاجُّ إِلَى ؟ مِنًى ؟ وَ صَلُّوا بِهِمُ اَلْعِشَاءَ حِينَ يَتَوَارَى اَلشَّفَقُ إِلَى ثُلُثِ اَللَّيْلِ وَ صَلُّوا بِهِمُ اَلْغَدَاةَ وَ اَلرَّجُلُ يَعْرِفُ وَجْهَ صَاحِبِهِ وَ صَلُّوا بِهِمْ صَلاَةَ أَضْعَفِهِمْ وَ لاَ تَكُونُوا فَتَّانِينَ

ترجمه

« امّا بعد ، با مردم نماز ظهر را به پا داريد ، آن وقتى كه سايه به قدر آغل بز امتداد يابد و همچنين نماز عصر را در باقيمانده روز ، آن وقتى كه آفتاب هنوز روشن و جلوه‏گر است به پا داريد به طورى كه بشود دو فرسخ راه را تا غروب پيمود ، و با مردم نماز مغرب را بخوانيد در هنگامى كه روزه‏داران افطار مى‏كنند و حاجيان [ از عرفات ] رهسپار منى مى‏شوند و نماز عشا را از هنگام ناپديد شدن سرخى مغرب تا هنگام سپرى شدن يك سوّم شب به پاداريد و نماز صبح را هنگامى برگزار كنيد كه شخص ، چهره رفيق و همراهى خود را ببيند و او را بشناسد ، و با آنها همچون ناتوانترين فردشان نماز بخوانيد و باعث فتنه و فساد نگرديد . »

شرح

در اين نامه امام ( ع ) اوقات نماز فريضه را بيان كرده است :

اوّل : وقت نماز ظهر و تعيين آن با وقت بازگشت خورشيد ، يعنى بازگشت و ميل خورشيد به جانب مغرب ، آنگاه اندازه‏گيرى با آغل بز كرده و آن را اوّل ظهر دانسته است ، با توجه بر اين كه وقت ظهر با اختلاف افق در شهرهاى مختلف تغيير مى‏ كند .

دوم : وقت نماز عصر ، و آن را به باقى ماندن خورشيد در حال روشنى و درخشندگى كه به دليل غروب به زردى نگرايد ، تعيين كرده است . لفظ حياة حيّة را كه براى تابش خورشيد بر روى زمين از باب تشبيه [ به موجود زنده ] در قسمتى از روز ، استعاره آورده است ، و مقصود همان قسمتى و بخشى از روز است . و بعد ، امام ( ع ) آن قسمت از روز را با مدّتى كه مسافر به طور عادى دو فرسخ راه را در آن مدت مى‏تواند بپيمايد ، مشخّص كرده است .

سوم : وقت نماز مغرب كه به دو وسيله معرّفى فرموده است : يكى آنكه :هنگام افطار روزه‏دار ، يعنى وقت ناپديد شدن قرص خورشيد . دوم : موقعى كه حاجيان رهسپار مى‏شوند و از عرفات برمى‏گردند . به خاطر روشن بودن اين دو علامت و شناخت مردم طرف سخن امام ( ع ) با آن علامتها وقت مغرب را معرّفى كرده است .

چهارم : وقت نماز عشاء ، آن را به رفتن سرخى آفتاب از طرف مغرب ،معرّفى كرده است . و آخر وقت نماز عشاء را تا يك سوم از شب رفته تعيين كرده است ، تنها پايان وقت نماز عشاء را تعيين فرموده است نه بقيه نمازها را ، چون آخر وقت هر نماز از نمازهاى يوميه با اول وقت نماز ديگر روشن مى‏گردد ، جز آخر وقت نماز عشاء كه پيوسته به شب است و آن هم نمازى از نمازهاى واجب ندارد ، و اما آخر وقت نماز صبح كه مرزش را طلوع خورشيد تعيين فرموده است ،آن هم واضح است .

پنجم : وقت نماز صبح ، و تعيين آن ، به موقعى كه شخص صورت رفيق و همراهش را ببيند و بشناسد و آن هنگام طلوع فجر دوم است ، همان سرخى كه ازطرف مشرق پيدا مى‏شود ، و نشانه‏اى كه امام ( ع ) يادآور شده ، روشنترين نشانى براى عموم مردم است .

آنگاه فرمانروايان را به انجام كارى و نهى از كارى سفارش كرده است : اما انجام كار ، آن است كه نماز را همچون ناتوانترين فردشان بخواند ، يعنى قرائت و واجبات نماز را طول ندهد و سوره بقره و ديگر سوره ‏هاى طولانى را نخواند ، زيرا همه مردم توان انجام چنان نمازى را ندارند و در نتيجه باعث زحمت آنها مى‏شود و بعضى از آنها را از انجام نماز با جماعت باز مى‏دارد و اين زيانى است كه در اسلام نفى شده است . امّا سفارش به ترك كارى ، آن است كه با طول دادن نماز باعث فتنه نشوند ، و دليل فتنه و فساد در اين جا همان است كه ايشان با طول دادن نماز كه لازمه‏اش عقب ماندن و شركت نكردن ناتوانان و ضعيفان است ،باعث منصرف شدن مردم از همسويى و همراهى در نماز جماعت مى‏گردند .خداوند داناتر است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 50 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

50 از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به مأموران ماليات خود
 
مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ ؟ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ إِلَى أَصْحَابِ اَلْخَرَاجِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَمْ يَحْذَرْ مَا هُوَ سَائِرٌ صَائِرٌ إِلَيْهِ لَمْ يُقَدِّمْ لِنَفْسِهِ مَا يُحْرِزُهَا وَ اِعْلَمُوا أَنَّ مَا كُلِّفْتُمْ يَسِيرٌ وَ أَنَّ ثَوَابَهُ كَثِيرٌ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِيمَا نَهَى اَللَّهُ عَنْهُ مِنَ اَلْبَغْيِ وَ اَلْعُدْوَانِ عِقَابٌ يُخَافُ لَكَانَ فِي ثَوَابِ اِجْتِنَابِهِ مَا لاَ عُذْرَ فِي تَرْكِ طَلَبِهِ فَأَنْصِفُوا اَلنَّاسَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ اِصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ فَإِنَّكُمْ خُزَّانُ اَلرَّعِيَّةِ وَ وُكَلاَءُ اَلْأُمَّةِ وَ سُفَرَاءُ اَلْأَئِمَّةِ وَ لاَ تُحْشِمُوا أَحَداً عَنْ حَاجَتِهِ وَ لاَ تَحْبِسُوهُ عَنْ طَلِبَتِهِ وَ لاَ تَبِيعُنَّ لِلنَّاسِ فِي اَلْخَرَاجِ كِسْوَةَ شِتَاءٍ وَ لاَ صَيْفٍ وَ لاَ دَابَّةً يَعْتَمِلُونَ عَلَيْهَا وَ لاَ عَبْداً وَ لاَ تَضْرِبُنَّ أَحَداً سَوْطاً لِمَكَانِ دِرْهَمٍ وَ لاَ تَمَسُّنَّ مَالَ أَحَدٍ مِنَ اَلنَّاسِ مُصَلٍّ وَ لاَ مُعَاهَدٍ إِلاَّ أَنْ تَجِدُوا فَرَساً أَوْ سِلاَحاً يُعْدَى بِهِ عَلَى أَهْلِ اَلْإِسْلاَمِ فَإِنَّهُ لاَ يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ أَنْ يَدَعَ ذَلِكَ فِي أَيْدِي أَعْدَاءِ اَلْإِسْلاَمِ فَيَكُونَ شَوْكَةً عَلَيْهِ وَ لاَ تَدَّخِرُوا أَنْفُسَكُمْ نَصِيحَةً وَ لاَ اَلْجُنْدَ حُسْنَ سِيرَةٍ وَ لاَ اَلرَّعِيَّةَ مَعُونَةً وَ لاَ دِينَ اَللَّهِ قُوَّةً وَ أَبْلُوا فِي سَبِيلِ اَللَّهِ مَا اِسْتَوْجَبَ عَلَيْكُمْ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدِ اِصْطَنَعَ عِنْدَنَا وَ عِنْدَكُمْ أَنْ نَشْكُرَهُ بِجُهْدِنَا وَ أَنْ نَنْصُرَهُ بِمَا بَلَغَتْ قُوَّتُنَا وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ

لغات

سفير : فرستاده حشمته و احشمته : اذيت كردى او را و خجالت دادى او را شوكة : نيرومندى ابليته معروفا : خيرى به او رساندم ، از نيكى به او كوتاهى نكردم .

ترجمه

« اين نامه از بنده خدا امير المؤمنين على به مأموران ماليات است : امّا بعد ،هر كس از عكس العمل و حساب كارش نترسد ، براى خود ، چيزى پيش نفرستاده است كه باعث نگهدارى او از عذاب گردد .بدانيد آنچه كه شما مأمور به انجام آن هستيد ، اندك و ناچيز است ، امّا پاداش آن زياد ، اگر در مواردى كه خداوند نهى كرده از قبيل ظلم و تجاوز كيفر سهمگين نبود ، هر آينه پاداش خوددارى از آن به قدرى بزرگ است كه براى نرفتن در پى آن ، نمى‏شود از آن همه پاداش چشم پوشيد .

 
بنابر اين با مردم بانصاف رفتار كنيد و در برابر خواسته‏هايشان با حوصله برخورد كنيد ، زيرا شما خزانه‏داران مردميد و هم وكيل آنها و نمايندگان رهبر ، هيچكس را در مقابل درخواستش خشمگين نسازيد و از هدفش باز نداريد ، هنگام گرفتن ماليات ، لباسهاى زمستانى و تابستانى ، چارپايانى كه وسيله كار آنهاست ، و غلام و خدمتگزار آنها را به فروش نرسانيد ، و هرگز كسى را به خاطر پول تازيانه نزنيد ، به مال هيچ كس از به پا دارندگان نماز و كسانى كه با حكومت اسلامى هم پيمانند ، دست نزنيد ، مگر اسب و اسلحه‏ اى را كه به وسيله آنها بر مسلمانان ستم كنند كه سزاوار نيست مسلمان آنها را در دست دشمنان اسلام ببيند و به حال خود باقى گذارد تا بر او غالب شوند ،از نصيحت به خويشتن و خيرخواهى براى سپاهيان و كمك به مردم و قوّت دين خدا ، خوددارى نكنيد و در راه خدا آنچه لازم است انجام دهيد و كوتاهى نكنيد ،زيرا خداوند پاك از ما و شما در برابر احسان و نيكى خواسته است تا او را سپاس فراوان گوييم و تا سر حد توان او را يارى كنيم ، و هيچ نيرو و توانى جز به يارى خداوند بزرگ وجود ندارد » .

شرح

اين نامه را امام ( ع ) با يك مقدمه كلى شروع فرموده ، عبارت از آن كه هر كس از پيامدهاى ترسناك سرانجام كارش نترسد ، براى خودش چيزى پيش نمى‏فرستد تا زمينه‏اى جهت نگهدارى او از عذاب و آن پيامدهاى ناگوار باشد ،زيرا انسان تنها براى كار دلخواه و يا كار ترسناكش در صورتى كه مايل به آن كار و خائف از آن باشد ، آماده مى‏شود .

اين مقدمه در مورد سرزنش بر نداشتن جانب احتياط نسبت به هدفى از قبيل پيش فرستادن عمل خيرى ، و هر آنچه انسان خويشتن را با او از عذاب خدا نگه مى‏دارد و انسان بدان وسيله آمادگى براى رفع خطر پيدا مى‏كند مى‏باشد.
آنگاه امام ( ع ) به منظور سهل و ساده جلوه دادن تكليف و تشويق بدان اعلام فرموده : با اين كه تكليف ايشان اندك و ناچيز است ، اجر و مزد آن فراوان است . و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه آنان را تشويق بر انجام امورى كه مكلفند نموده است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چيزى كه اين طور باشد ، اقدام به آن و كوشش در راه انجام آن ضرورت دارد .
 
سپس توجه داده است بر لزوم ترك تجاوز و ستم به دليل آن كه ارتكاب آنها باعث عذاب دردناكى مى‏شود و ترك آنها موجب اجر فراوانى كه اگر هم در انجام آن مجازاتى نمى‏بود ، هيچ عذرى بر اين انصراف از كسب آن اجر و مزد پذيرفته نبود .
به اين معنى كه اگر هم در انجام ظلم ، مجازات هولناكى نبود تا باعث ترك آن شود ، اجر و مزد ترك آن ايجاب مى‏كرد تا مرتكب آن اعمال نشويم ، تا چه رسد بر اين كه در ارتكاب ظلم و تجاوز عذاب دردناك وجود دارد پس به طريق اولى بايد مرتكب نشويم . و اين عبارت از فصيحترين و زيباترين سخنان است ، و هدف بر حذر داشتن از گرفتارى در صفت ناپسند ستمكارى است .
بعد در پى مطالب قبل چند امر و چند نهى بيان كرده كه از جمله اوامر ، دو امر ذيل است :اوّل نسبت به مردم و خواسته‏هايشان ، به انصاف و مدارا رفتار كنند .دوم نسبت به درخواستهاى مردم با حوصله برخورد كنند تا كارها به مصلحت آنها در جريان باشد ، و دليل مطلب را چنين بيان كرده است كه ايشان خزانه داران مردم و نمايندگان ايشان در بيت المال و فرستادگان رهبرانشان به نزدآنانند .اين سخن به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن در حقيقت چنين است : و هر كس آن چنان باشد ، بايد در برابر نيازمنديها و خواسته‏هاى مردم با انصاف و حوصله رفتار كند .
و از مواردى كه امام ( ع ) نهى فرموده است شش مورد زير است :
1 مبادا كسى را به خشم آورند ، و جلو هدف او بايستند تا او از نياز خود احساس خجلت كند و نااميد شود .
2 مانع از رسيدن كسى به نياز خود نشوند و او را باز ندارند .
3 در وقت گرفتن مال ، كسى را مجبور نكنند تا اشياء مورد نياز از قبيل لباس و يا مركب سوارى كه در كار زندگى او مفيد است و يا خدمتكار و غلام خود را به فروش برساند .
4 مال [ 1 ] كسى را از مردم مسلمان ، و يا از اهل كتاب كه با حكومت اسلامى پيمان بسته‏اند ، حق ندارند بگيرند مگر اين كه اسب و اسلحه‏اى باشد كه بدان وسيله بر اسلام و مسلمين تجاوز كنند ، زيرا گرفتن آنها از دست دشمنان واجب و لازم است تا مبادا باعث عزّت و قوّت آنها گردد .
5 از نصيحت به يكديگر از خودشان كوتاهى نكنند بلكه بعضى از فرماندهان بعضى ديگر را نصيحت كنند ، و هم چنين از خيرخواهى نسبت به سپاهيان و كمك و يارى به رعيّت و تقويت دين خدا مضايقه نكنند ، آنگاه به ايشان دستور داده است تا در راه خدا تا سر حدّ توان بكوشند ، و از شكر و سپاس نعمت و طاعت خدا آنچه بر گردن آنهاست ادا كنند .
و بعد براى وجوب و ضرورت آن با عبارت : فان اللّه . . . استدلال كرده است ، و آن عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه معناى آن چنين است : خداى بزرگ سپاس خود را به تلاش و كوشش ما و يارى خود را به اندازه قدرت و توان ما قرار داده است ،زيرا شكر و سپاس او ، و همچنين كمك و يارى او نسبت به ما از بزرگترين نعمتهاى او براى ماست ، و اين مطلب قبلا گفته شده است .
بعضى گفته‏ اند مقصود امام ( ع ) اين بوده است كه ما سپاسگزار حق تعالى [ 2 ] باشيم . و كبراى مقدّر چنين است : هر كه ما را راهنمايى كند بايد او را سپاس گوييم . توفيق از آن خداست .
______________________________________________
[ 1 ] احتمال مى‏رود كه در شماره ترتيب اشتباه شده و در متن به جاى ( 4 ) ، ( 5 ) آمده باشد م .
[ 2 ] ما در ترجمه نيز اين معنى را برگزيديم م .
 

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

نامه ۴9 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

49 از نامه ‏هاى امام ( ع ) به سرلشكريانش

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ ؟ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ إِلَى أَصْحَابِ اَلْمَسَالِحِ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ حَقّاً عَلَى اَلْوَالِي أَلاَّ يُغَيِّرَهُ عَلَى رَعِيَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ وَ لاَ طَوْلٌ خُصَّ بِهِ وَ أَنْ يَزِيدَهُ مَا قَسَمَ اَللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ وَ عَطْفاً عَلَى إِخْوَانِهِ أَلاَ وَ إِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَلاَّ أَحْتَجِزَ دُونَكُمْ سِرّاً إِلاَّ فِي حَرْبٍ وَ لاَ أَطْوِيَ دُونَكُمْ أَمْراً إِلاَّ فِي حُكْمٍ وَ لاَ أُؤَخِّرَ لَكُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ وَ لاَ أَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ وَ أَنْ تَكُونُوا عِنْدِي فِي اَلْحَقِّ سَوَاءً فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِكَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيْكُمُ اَلنِّعْمَةُ وَ لِي عَلَيْكُمُ اَلطَّاعَةُ وَ أَلاَّ تَنْكُصُوا عَنْ دَعْوَةٍ وَ لاَ تُفَرِّطُوا فِي صَلاَحٍ وَ أَنْ تَخُوضُوا اَلْغَمَرَاتِ إِلَى اَلْحَقِّ فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِيمُوا لِي عَلَى ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِمَّنِ اِعْوَجَّ مِنْكُمْ ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ اَلْعُقُوبَةَ وَ لاَ يَجِدُ عِنْدِي فِيهَا رُخْصَةً فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِكُمْ وَ أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ مَا يُصْلِحُ اَللَّهُ بِهِ أَمْرَكُمْ

لغات

احتجز : منع كرد ، بازداشت

نكوص : به عقب برگشتن

غمرة : سختى

ترجمه

« اين نامه از بنده خدا على بن ابى‏طالب به مرزبانان است ، اما بعد ، شايسته است كه حاكم و والى به خاطر برتريى كه به آن نائل شده است به رعيّت تندى نكند و بر زيردستان فخر نفروشد ، بلكه بايد نعمتهايى كه خدا تنها نصيب او كرده است باعث نزديكى بيشتر و محبت فزونتر او نسبت به بندگان خدا و مهربانى با برادرانش شود .

بدانيد كه حق شما بر من آن است كه هيچ رازى را از شما پنهان ندارم مگر اسرار جنگ را ، و هيچ كارى را بدون مشورت شما انجام ندهم ، مگر احكام شرعى را ، در رساندن هيچ حقى به موقع خود كوتاهى نكنم ، و تا پايان آن حق بايستم ، و تمام شما در نزد من حق مساوى داشته باشيد ، پس اگر رفتار من با شما اين چنين بود بر خداست كه نعمت را بر شما تمام كند ، و من حق اطاعت و فرمانبرى بر شما دارم ، و نبايد شما از فرمان من سرپيچى كنيد و در هر كارى كه من صلاح بدانم كوتاهى كنيد و در راه حق شدائد را با تمام وجود تحمل كنيد .

اما اگر شما نسبت به من اين كارها را نكنيد ، هيچ كس در نزد من ، از آن كه سرپيچى مى‏كند خوارتر نيست ، پس او را به سختى مجازات مى‏كنم و هيچ عذرى و بهانه‏اى از او پذيرفته نيست و شما اين پيمان را از فرماندهان [ زبردست ] خود بگيريد ، و از طرف خود نيز چنين قولى به آنها بدهيد ، كه اصلاح امور شما را خداوند در اين قرار داده است » .

شرح

بدان كه امام ( ع ) ابتدا به صورت كلى همان طورى كه روش خطباست آنچه را كه بر حاكم نسبت به رعيت واجب است بيان كرده ، و آنگاه دوباره همان مطلب كلّى را به صورت تفصيلى و هم آنچه را كه بر رعيت نسبت به حاكم لازم است كه رعايت كند بازگو نموده است و بعد ايشان را به پايبندى بر آنچه كه واجب است امر فرموده است .

امّا اوّل : در عبارت : اما بعد . . . اخوانه به دو امر اشاره فرموده است :

1 برترى و فرادستيى كه به او [ والى ] اختصاص يافته ، باعث بدرفتارى او نسبت به رعيّت نشود ، زيرا بدرفتارى او با مردم به معنى بيرون رفتن از شرايط و حدود ولايت است .

2 نعمتهاى خداداده باعث نزديكى و محبّت بيشتر او نسبت به برادران دينى گردد ، زيرا شرط كامل شكر نعمت همين است .

امّا دوم : پنج چيز را بر خود لازم شمرده است .

1 هيچ رازى را در امورى كه مصلحت باشد جز اسرار جنگى از ايشان پنهان ندارد . و احتمال ترك مشورت با آنها در مسأله جنگ به دو دليل است : يكى آنكه ، چه بسا بيشتر آنان در ميدان جنگ حاضر نمى‏شدند ، و اگر امام ( ع ) جنگ را موكول به مشورت با آنها كند ، هرگز امر جنگ سامان پيدا نمى‏كند . از آن‏رو بيشتر وقتها امام ( ع ) چنانكه قبلا گذشت آنان را وادار به جهاد مى‏كرد و از كوتاهى و مسامحه آنها در حالى كه اظهار ناراحتى مى‏كردند ، رنج مى ‏برد .

دوم : اين پنهان‏دارى راز جنگ از ترس انتشار آن و رسيدن به گوش دشمن بود كه باعث آمادگى و تدارك دشمن براى جنگ مى‏شد ، از اين‏رو پيامبر خدا ( ص ) وقتى كه عازم جبهه جنگ مى‏شد ، از باب توريه جاى ديگرى را وانمود مى ‏كرد ، چنان كه نقل كرده ‏اند ، هنگامى كه عازم جنگ بدر بود ، نامه‏اى براى سپاهيان نوشت و به آنان دستور داد كه مدينه را ترك گفته و به مدت دو يا سه روز به سمت مكّه حركت كنند ، آنگاه به آن نوشته نگاه كنند و مطابق آن عمل نمايند ، وقتى كه اين مدّت را سپاهيان حركت كردند ، به نامه نگاه كردند ، ديدند در نامه دستور رفتن به سمت نخله محمود ، داده شده و اين كه چنين و چنان كنند ، آنها هم طبق دستور عمل كردند ، و خود پيامبر ( ص ) پس از آنها رهسپار بدر شد . و پيروزى از آن سپاهيان اسلام گرديد . در صورتى كه اگر موقع فرمان گسيل ، به آنها مى‏گفت كه قصد رفتن به جنگ قريش را دارد ، مطلب به گوش مردم قريش مى‏رسيد ، و آمادگى بيشتر در برابر مسلمين پيدا مى‏كردند . و ممكن است در صورت پنهان نداشتن راز جنگ ، ترس و هيبتى كه از مردم مكّه در دل برخى از اصحاب بود ، مانع اقدام به جنگ مى‏ شد .

2 هيچ كارى را بدون مشورت ايشان جز در احكام شرعى انجام ندهد ، كلمه « اطوى » از مصدر طىّ را استعاره براى كتمان امرى آورده است ،يعنى هيچ كارى را پنهان از ايشان انجام نمى‏دهد ، مگر اين كه حكمى از احكام الهى بوده باشد ، زيرا من هستم كه حكم الهى ، مانند حدود و امثال آن را بدون مشورت و مراقبت كسى انجام مى‏دهم نه شما .

3 امام ( ع ) هيچ حقى از حقوق ايشان را از وقت خودش تأخير نمى‏اندازد مانند مقررى از بيت المال و ساير حقوق واجبى كه بر وى دارند ، و جز در مقطع و موضع خود مانند احكام مربوط به دو طرف نزاع كه نياز به فيصله دارد نسبت به اداى آن حق درنگ نخواهد كرد .

4 براى همه حق برابرى قائل شود . دو مورد اوّل به مقتضاى فضيلت حكمت و موارد سه و چهار به اقتضاى صفت عدالت است .

امّا امر سوم ، از امورى كه امام ( ع ) بر آنان [ فرماندهان ] حق دارد : نخست از ضرورت حق اللّه ، ياد كرده است زيرا حكم قطعى خداوندى است كه او را پيشوا و رهبر ايشان قرار داده و از كاملترين نعمتهاى الهى كارهايى است كه او نسبت به ايشان چنان كه گفته شد ، انجام مى‏دهد ، آنگاه دوباره آنچه بر آنها نسبت به آن بزرگوار واجب بوده است بازگو كرده و چند چيز را يادآور شده است :

1 سر به فرمان او باشند زيرا هيچ دليلى وجود ندارد تا نافرمانى او را بكنند .

2 از دعوت او به هنگامى كه دعوت به كارى كند سرپيچى نكنند ، كه آن دليل بر كمال اطاعت است .

3 در انجام كارى كه مصلحت ببيند و يا براى خود آنها مصلحتش روشن باشد مسامحه و كوتاهى نورزند .

4 با تمام وجود سختيها و گرفتاريها را در يارى حق و در راه به دست آوردن آن بپذيرند . آنگاه به دنبال مطالب قبل آنها را تهديد كرده است كه اگرنسبت به وظايفى كه برشمرد و بر گردن آنهاست به پا نخيزند ، به دو عقوبت گرفتار آيند : يكى خوارى و بى‏اعتبارى كسى كه از فرمان او سرپيچى كند ، و دومى ، سختى مجازات و پذيرفته نشدن بهانه او ، در نزد امام ( ع ) .

پس از اين كه وظايف لازم آنها را گوشزد كرد ، به آنها دستور داده است كه آن گفته و پند را از وى و ديگر فرمانروايان دادگر بپذيرند ، و از جانب خود ، نيز ، اطاعت و فرمانبردارى و انجام آنچه را كه بدان مأمور شده‏اند و باعث مى‏شود كه خداوند بدان وسيله كارهاى آنها را اصلاح كند ، به زيردستان خود منتقل سازند . توفيق از جانب خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 48 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

48 از جمله نامه ‏هاى آن حضرت به ديگران [ 1 ]

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلدُّنْيَا مَشْغَلَةٌ عَنْ غَيْرِهَا وَ لَمْ يُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَيْئاً إِلاَّ فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَيْهَا وَ لَهَجاً بِهَا وَ لَنْ يَسْتَغْنِيَ صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِيهَا عَمَّا لَمْ يَبْلُغْهُ مِنْهَا وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ وَ نَقْضُ مَا أَبْرَمَ وَ لَوِ اِعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَى حَفِظْتَ مَا بَقِيَ وَ اَلسَّلاَمُ

لغت

لهج : حرص زياد

ترجمه

« امّا بعد ، دنيا جاى سرگرمى و جلوگيرى از آخرت است و دنياجو ، از متاع دنيا بهره‏اى نمى‏گيرد ، جز اين كه بر حرص و آزش افزوده مى‏شود . و طالب دنيا به وسيله آنچه از دنيا به دست آورده هرگز از آنچه به دست نياورده بى‏نياز نمى‏شود ،در حالى كه پس از جمع‏آورى ، جدايى و پس از پابرجايى درهم ريختن است . و اگر از گذشته عبرت گيرى در باقيمانده از دنياى خود محفوظ خواهى بود و سر و سامانى خواهى داشت و السلام » .

شرح

نامه را با توجه به عيبها و كاستيهاى دنيا آغاز كرده تا ميل و رغبت به دنيا را كم كند و چند مورد از معايب دنيا را يادآور شده است :

اول : دنيا باعث سرگرمى و اعراض از غير دنيا يعنى آخرت است و اين مطلب از آنچه گذشت روشن و آشكار است .

دوم : دنيادار به چيزى از دنيا نمى ‏رسد مگر اين كه براى حرص و آز دنيا و فريفتگى آماده‏تر مى‏ گردد . و به همين مطلب اشاره فرموده است در حديث : « اگر فرزند آدم صاحب دو بيابان پر از طلا باشد در پى فراهم سومى خواهد بود و درون آدميزاد را چيزى پر نكند مگر خاك » [ 2 ] .

سوم : دنيادار بدآنچه به دست آورده ، از آنچه به دست نياورده است بى‏نياز نمى‏شود و اين خود از لوازم نقص دنياست ، ديگر اين كه رسيدن به مقدارى از دنيا اگر باعث بى‏نيازى نشود ، پس دنيا طلب هرگز روى بى‏نيازى را نخواهد ديد و بعد امام ( ع ) به دنبال آن چند مطلب را براى دورى و نفرت از دنيا بيان مى‏ فرمايد :

1 به دنبال تحصيل مال دنيا ، جدايى از مالى كه جمع آورى شده ، خواهد رسيد .

2 آنچه پابرجا و استوار كرده ‏اند درهم خواهد شكست .

آنگاه امام ( ع ) بر ضرورت عبرت گيرى از گذشته عمر ، يا از دگرگونيهاى دنيا و روزگاران گذشته براى بهره‏گيرى از باقيمانده عمر ، هشدار داده است كه مى‏تواند آن را هدر دهد و يا با تلاش و كوشش ، سعادت اخروى را بدان وسيله تحصيل كند . توفيق از خداست .

_______________________________________

[ 1 ] بعضى اين نامه را نيز از طرف امام ( ع ) به معاويه مى‏دانند م .

[ 2 ] قال ( ص ) : لو كان لابن آدم و اديين من ذهب لابتغى لهما ثالثا و لا يملاء جوف بن آدم الاّ التراب .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

نامه 47 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

47 از جمله نامه ‏هاى امام ( ع ) به معاويه

فَإِنَّ اَلْبَغْيَ وَ اَلزُّورَ يُوتِغَانِ اَلْمَرْءَ فِي دِينِهِ وَ دُنْيَاهُ وَ يُبْدِيَانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ يَعِيبُهُ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّكَ غَيْرُ مُدْرِكٍ مَا قُضِيَ فَوَاتُهُ وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَيْرِ اَلْحَقِّ فَتَأَلَّوْا عَلَى اَللَّهِ فَأَكْذَبَهُمْ فَاحْذَرْ يَوْماً يَغْتَبِطُ فِيهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ وَ يَنْدَمُ مَنْ أَمْكَنَ اَلشَّيْطَانَ مِنْ قِيَادِهِ فَلَمْ يُجَاذِبْهُ وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُكْمِ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَسْنَا إِيَّاكَ أَجَبْنَا وَ لَكِنَّا أَجَبْنَا ؟ اَلْقُرْآنَ ؟ فِي حُكْمِهِ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

وتغ : هلاكت ، نابودى .

اوتغ فلان دينه بالاثم : فلانى دين خود را با انجام گناه تباه ساخت و از بين برد . در نسخه سيد رضى ( ره ) يذيعان يعنى آشكار مى‏سازند آمده است .

غبطه : شادمانى ، آرزوى حالتى مثل حالت ديگران .

ترجمه

« براستى ستمگرى و دروغگويى آدمى را در دين و دنيايش تباه مى‏سازد ، و كاستى و بى‏مقداريش را نزد عيبجويش آشكار مى‏كند ، و تو خود مى‏دانى آنچه كه از دست رفتنش مقدّر شده باشد به دست نخواهى آورد ، و مردمان و اقوامى كه كار ناروايى را اراده كردند و فرمان صريح آفريدگار را توجيه كردند خداوند ايشان را دروغگو شمرده است ، پس بترس از آن روزى كه در آن روز ، آن كه سر انجام كارش پسنديده است ، خوشحال ، و هر كه زمام اختيارش را به دست شيطان داده و با او در ستيز نبوده است پشيمان است .

تو ما را به حكم قرآن دعوت كردى با اين كه خود از اهل قرآن نيستى ، و ما به تو پاسخ مثبت نداديم ، بلكه ما حكم قرآن را پذيرا شديم . والسلام » .

شرح

اين بخش از نامه امام ( ع ) به معاويه پس از حكميت ، و پس از آن است كه معاويه به حكم آن دو نفر حكم تمسك جسته است ، و احتمال دارد نامه موقعى باشد كه امام ( ع ) حكميت را پذيرفت .

امام ( ع ) اين بخش از نامه را با تذكر درباره ستم ، دروغ و دورى از آنها به دليل پيامدى كه دارند يعنى نابودى دين و دنياى انسانى و نيز فاش ساختن كاستى و عيب او در نزد عيبجويش آغاز كرده است .

اما در مورد دينش چون آن دو [ ستم و دروغ ] صفات رذيله‏اى هستند بر ضد عدالت و عفّت ، و مخالف با ايمان و ديانت . و امّا در مورد دنيايش ، چون بزرگترين هدفهاى دنيايى براى خردمندان ، نام نيك است و نام نيك تنها در سايه بروز مكارم اخلاقى به دست مى‏آيد نه رذايل اخلاقى .

مقصود امام ( ع ) از چيزى كه فوت آن مقدّر شده است ،همان است كه معاويه آن را در جنگ با امام ( ع ) بهانه ‏اى براى خود ساخته بود ،يعنى خونخواهى عثمان كه به منزله صغراى قياس مضمرى است كه امام ( ع ) به آن استدلال بر ضرورت ترك زحمت و لزوم خوددارى از مشقّت را نموده است ، و كبراى مقدّر قياس چنين است : هر كس چنان باشد چاره‏اى جز ترك خونخواهى ندارد .

آنگاه معاويه را از حال كسانى كه در پى كار بيهوده‏اى برآمدند و امر خدا را در آن باره توجيه كردند ، با خبر ساخته است . و آن اشاره به اصحاب جمل است كه طالب حكومت و سلطنت بودند ، و امر خدا را تأويل كردند ، يعنى در مورد حكومت خداوند و خلافت حقّه توجيه كردند ، و خروج و سركشى خود را در برابر خلافت حقّه ، با خونخواهى عثمان و امثال آن از شبهه ‏هاى بيهوده تأويل كردند .

پس خداوند با پيروزى و يارى على در برابر آنان و نقش بر آب ساختن شبهه آنان ،آنان را تكذيب كرد . و تكذيب كردن همان طورى كه در گفتار است همچنان در رفتار و عمل نيز ميسّر است .

قطب راوندى خدايش بيامرزد مى ‏گويد : معناى سخن امام ( ع ) چنين است : گروهى طالب حكومت و فرمانروايى بر اين امّت بودند ، پس به تأويل قرآن پرداختند ، از قبيل تأويل اين آيه اَطيعُوا اللّهَ وَ اطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولىِ الاَمْرِ مِنْكُمْ [ 1 ] آنگاه كسانى از فرمانروايان را كه خود نصب كردند ، فرمانروايانى شمردند كه از جانب خداوند حكومت مى‏كنند ، پس خداوند آنها را با عنوان ستمكاران و سركشان ، دروغگو دانست ، در حالى كه فرمانروايى كه از جانب خدا منصوب شده باشد ، چنين نيست .

سپس امام ( ع ) ، معاويه را از روز قيامت ترسانده است با توجه دادن او بر اين كه شادمانى در آن روز از آن كسانى است كه در نتيجه كار خوبشان ، سعادت جاودانه را به دست آوردند و ديگران را به رشك افكندند چنان كه آرزو كردند مقام و مرتبه‏اى مانند ايشان داشته باشند ، و آن كه زمام اختيارش را به دست شيطان سپرد تا هر جا كه بخواهد بكشد و با او ستيزه نكرد ، پشيمان گرديد .

عبارت : دادن زمام اختيار به شيطان كنايه از اطاعت نفس امّاره است . و هدف از ترساندن آن است كه معاويه مانند افراد پيش از خود نباشد كه طالب حكومت ، از طريق توجيه امر الهى بودند .

سخن امام ( ع ) : و قد دعوتنا تا آخر نامه ، صورت سؤال معاويه و پاسخ آن است و اين كه وى [ معاويه ] از اهل قرآن نيست ، زيرا شايستگى براى رهبرى نداشته است ، چنان كه در مواردى بيان اين مطلب گذشت و اين جهت را كه او شايستگى براى پاسخ‏گويى نداشته تا امام به او پاسخ دهد كه به حكميّت او راضى است ، و هم اين مطلب را كه تنها به حكم قرآن ، او پاسخ مثبت داده [ نه به تقاضاى معاويه ] ، به اطلاع او رسانده است .

توضيح مطلب در آيه مباركه كه خداوند در حق دو همسر فرموده ، آمده است : وَ اِنْ خفْتُمْ شِقاقَ بَيْنَهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ اَهْلِهِ و حَكَماً مِنْ اَهْلِها [ 2 ] ، امام ( ع ) آن را اصل قرار داده و حال امّت را به طريق اولى در هنگام اختلاف و نزاع بدان مقايسه كرده است .

ابن عبّاس خدايش از او راضى باد اين برهان را بعينه براى خوارج ، موقعى كه بر حكميّت اعتراض كردند ، به كار برد ، آنها گفتند : چگونه على مى‏تواند در دين خدا به مردم حكم كند ؟ او جواب داد : اين حكم ، در حقيقت حكم على نيست بلكه فرمانى از جانب خدا در كتاب خداست ، آنجا كه درباره دو همسر مى‏گويد : وَ اِن خفتم ( اگر بيم داشتيد ) تا آخر آيه ، آيا نظر شما اين است كه خداوند درباره يك مرد و همسرش به لحاظ مصلحت آنها چنين دستورى بدهد ، امّا درباره يك امّت نظر به مصلحت آنها چنان فرمانى ندهد ؟ اين بود كه بسيارى از آنان با سخن وى بازگشتند . توفيق از طرف خداست .

_________________________

[ 1 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 59 ) يعنى : از خداوند اطاعت كنيد و مطيع پيامبر و فرمانروايان از خودتان باشيد .

[ 2 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 35 ) يعنى : اگر از آن بيم داشتيد كه نزاع سختى بين زن و شوهر پديد آيد از طرف كسان مرد و كسان زن داورى برگزينيد .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد 5

نامه 46 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

46 از وصاياى امام ( ع ) به امام حسن و امام حسين ( ع ) موقعى كه ابن ملجم ( خدايش او را از رحمت خود دور كند ) آن بزرگوار را ضربت زد :

أُوصِيكُمَا بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ أَلاَّ تَبْغِيَا اَلدُّنْيَا وَ إِنْ بَغَتْكُمَا وَ لاَ تَأْسَفَا عَلَى شَيْ‏ءٍ مِنْهَا زُوِيَ عَنْكُمَا وَ قُولاَ بِالْحَقِّ وَ اِعْمَلاَ لِلْأَجْرِ وَ كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً أُوصِيكُمَا وَ جَمِيعَ وَلَدِي وَ أَهْلِي وَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي بِتَقْوَى اَللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِكُمْ وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَيْنِكُمْ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكُمَا ص يَقُولُ صَلاَحُ ذَاتِ اَلْبَيْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ اَلصَّلاَةِ وَ اَلصِّيَامِ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي اَلْأَيْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لاَ يَضِيعُوا بِحَضْرَتِكُمْ وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي جِيرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِيَّةُ نَبِيِّكُمْ مَا زَالَ يُوصِي بِهِمْ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُمْ وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي ؟ اَلْقُرْآنِ ؟

لاَ يَسْبِقُكُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَيْرُكُمْ وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي اَلصَّلاَةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِكُمْ وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا وَ اَللَّهَ اَللَّهَ فِي اَلْجِهَادِ بِأَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ أَلْسِنَتِكُمْ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ وَ عَلَيْكُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَ اَلتَّبَاذُلِ وَ إِيَّاكُمْ وَ اَلتَّدَابُرَ وَ اَلتَّقَاطُعَ لاَ تَتْرُكُوا اَلْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنَّهْيَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ يُسْتَجَابُ لَكُمْ ثُمَّ قَالَ يَا ؟ بَنِي عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ ؟ لاَ أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ اَلْمُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ ؟ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ أَلاَ لاَ تَقْتُلُنَّ بِي إِلاَّ قَاتِلِي اُنْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ وَ لاَ تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّي سَمِعْتُ ؟ رَسُولَ اَللَّهِ ص ؟ يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ اَلْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ اَلْعَقُورِ

لغات

بغيت كذا : چنين خواستم ،

اغباب أفواههم :روزى به آنان غذا دهند و روزى ندهند .

مناظره : نگهدارى و مراقبت تدابر : از يكديگر بريدن و دورى كردن .

مثله : اعضاى بدن كسى را بريدن ، مورد عبرت قرار دادن .

ترجمه

« شما را به ترس از خدا سفارش مى‏كنم . و اين كه مبادا شما به دنبال دنيا برويد ، هر چند كه دنيا در پى شما بيايد و مبادا به چيزى از دنيا كه از دست داده‏ايد اندوهگين شويد ، و سخن راست و درست بگوييد و براى پاداش اخروى كار كنيد ،دشمن ستمكار و يار ستمديده باشيد .

شما و تمام فرزندان و خاندانم و هر كه را كه نامه‏ام به او برسد ، به تقوى و ترس از خدا ، و نظم و ترتيب كارتان و اصلاح و آشتى در اختلاف ميان خود ،سفارش مى‏كنم ، زيرا من از جد شما شنيدم كه مى‏فرمود : « اصلاح ذات البين از نماز و روزه بالاتر است » [ 1 ] خدا را خدا را در حق يتيمان ، آنها را يك دهان سير و يك دهان گرسنه به صورت نوبتى نگاه نداريد ، و مبادا در نزد شما ضايع و تباه شوند .

خدا را درباره همسايگانتان ، زيرا آنان مورد وصيت و سفارش پيامبرتان هستند ،پيامبر ( ص ) همواره درباره آنان سفارش مى‏كرد تا آنجا كه ما گمان برديم براى آنان مى‏خواهد ميراث قائل شود . خدا را خدا را درباره قرآن ، مبادا ديگران در عمل بدان بر شما پيشى گيرند . خدا را خدا را درباره نماز كه ستون دين شماست .

خدا را خدا را درباره خانه خدا [ مكه ] مبادا تا زنده‏ايد آنجا را خالى گذاريد ، زيرا اگر آن به حال خود رها شود بى‏درنگ عذاب خواهيد ديد . خدا را خدا را در مورد جهاد با ثروتها و جانها و زبان و بيانتان در راه خدا . به شما دوستى با هم و بخشش به يكديگر را توصيه مى‏كنم و از دورى و جدايى از هم ، شما را برحذر مى‏دارم ، مبادا امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنيد كه بدكرداران بر شما مسلّط خواهند شد ، آنگاه هر چه دعا كنيد به اجابت نخواهد رسيد .

آنگاه فرمود : اى فرزندان عبد المطلب هرگز من راضى نيستم كه شما را در حالى ببينم كه در خون مسلمانان دستتان را به سختى فرو برده‏ايد به بهانه اين كه مى‏گوييد : امير المؤمنين را كشتند ، امير المؤمنين را كشتند بدانيد كه در عوض من به جز كشنده من كسى ديگر را نبايد بكشيد .

به دقت توجه كنيد اگر من بر اثر ضربت ابن ملجم به شهادت رسيدم ، در عوض يك ضربت او شما هم به او يك ضربت بزنيد ، و مبادا او را مثله كنند ، زيرا من از پيامبر خدا ( ص ) شنيدم كه مى‏فرمود : « مبادا كسى را مثله كنيد هر چند كه سگ هار باشد » [ 2 ] .

شرح

امام ( ع ) آنان را به چند چيز سفارش كرده است :

اول چيزى كه سفارش فرموده است ، تقواى الهى است كه اساس همه كارهاى خير است .

دوم : پارسايى در دنيا ، و مبادا كه آنها در پى دنيا باشند ، هر چند كه دنيا در پى آنان برآيد ، يعنى با آنچه كه به صورت خير و نيكى در خود آماده ساخته و بر آنها رو آورد . كلمه « البغيه : رغبت » را به اعتبار آسان قرار گرفتن دنيا در اختيار آنان يعنى فراهم آمدن وسايل خير دنيايى براى ايشان ، استعاره آورده است ، از آن‏رو كه دنيا به اين اعتبار گويى طالب و راغب آنهاست .

سوم : مبادا بر آنچه از دست داده و از خيرات دنيا محروم مانده‏اند افسوس خورند ، كه اين تأسف نخوردن خود از لوازم پارسايى واقعى در دنياست .

چهارم : آن كه نبايد جز حقّ را بگويند ، و آن همان چيزى است كه از اوامر و نواهى خداوند شايسته گفتن است ، و ديگر آن كه كار را براى اجر اخروى انجام دهند : يعنى گفتار و رفتارشان به اين دو محدود گردد .

پنجم : آنكه با ستمگر دشمن ، و ياور ستمديده باشند ، و اين خود از لوازم گفتن حرف حقّ و عمل كردن به خاطر حق است ، زيرا كسى كه طرفدار عدالت راستين است ناگزير بايد از ستمگر متمايل به سمت ظلم و جور دورى كند ، و با او بستيزد تا اين كه او را به راه فضيلت عدالت بازگرداند ، پس در اين صورت يار و ياور ستمديده خواهد بود . سپس دوباره براى تأكيد برمى‏گردد ، و امام حسن و امام حسين ( ع ) و تمام فرزندان ، خاندان و هر كس از بندگان خدا را كه وصيّتنامه ‏اش به او برسد را ، به تقوا و ترس از خدا سفارش مى‏كند ، در حالى كه آن را تكرار نموده و در ادامه آن صفات و خصال ديگرى را نيز به شرح ذيل بيان مى‏كند :

1 اصلاح و آشتى ميان دو طرف اختلاف . و كلمه : ذات كنايه از حالتى است كه باعث جدايى و دورى گردد . بعضى گفته‏اند : حالتى است بين دو كس ،

دو قبيله و يا مردى با خانواده‏اش . امام ( ع ) دستور آشتى دادن بين آن دو از فساد و تباهى داده است . و بعضى گفته اند : احتمال دارد ، مقصود از بين در اينجا وصل و مقصود از : ذات ، هواى نفس باشد ، يعنى هواى نفسى را كه به شما ارتباط دارد ، از فسادى كه گرفتار است نجات دهيد . و گفته شده است : كه كلمه : ذات كلمه‏اى است در غير محل و زايد ، مانند آيه مباركه : وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ أصْلَحُوا ذاتَ بَيْنِكُم [ 3 ] .

آشتى و اصلاح ذات البين از لوازم انس و محبّت در راه خداست ، و آن خود فضيلتى است زير پوشش صفت عفّت و پاك نفسى .

امام ( ع ) آنان را به اصلاح ذات البين وادار كرده است ، به دليل روايتى كه خود از پيامبر خدا ( ص ) شنيده است و آن روايت اين است : « اصلاح ذات البين از نماز و روزه تمام عمر بالاتر است » و دليل برترى در اينجا همان است كه قبلا به اطّلاع رسيد كه مهمترين هدف شارع ( ص ) جمع آورى مردم در مسير حركت به سوى خدا و پيوند آنان در رشته دين خداست ، و اين كار با رودررو شدن و اختلاف بين آنها و وجود فتنه در ميان آنها امكان ندارد ، بنابر اين ، سازش و صلح ميان مردم از جمله مهمترين چيزهايى است كه وصول به هدفهاى شارع مقدس جز به وسيله آنها ميّسر نمى ‏شود ، و اين جهت در نماز و روزه ، وجود ندارد ، زيرا بدون نماز و روزه ، رسيدن به هدف نام برده امكان پذير است ، از اين‏رو برترى آن بر نماز و روزه ثابت شد . اين خبر به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن چنين است : هر چه كه اين طور باشد ، پس بايد انجام داد .

2 امام ( ع ) آنان را در باره يتيمان از خداوند ترسانده و از گرسنه نگهداشتن آنان نهى كرده است . و اين مطلب را با تعبير : « اغباب افواههم » ، يعنى به نوبت نگهدارى دهانهايشان ، در كنايه بيان كرده است ، زيرا در چنين حالتى احتمال گرسنه ماندن آنهاست . سپس ايشان را از تباه ساختن يتيمان بر حذر داشته است ، چرا كه لازمه آن ، امر به نيكى و احسان بديشان است ، و آن خود فضيلتى است از فضايل عفّت و پاكى .

3 سفارش درباره همسايگان و ترس از خدا درباره آنها كرده و در خصوص به دست آوردن دل آنها و گرامى داشت ايشان به دليل سفارش پيامبر خدا ( ص ) درباره آنان ، توجّه داده است ، و به خاطر تأكيد نسبت به حفظ حقوق همسايگان مانند حفظ وصيّت پيامبر ( ص ) درباره ايشان ، آنان را عين وصيّت تعبير فرموده است . اين نوع مجاز از باب تسميه شى‏ء به نام متعلّق است .

سخن امام ( ع ) : ما زال . . . سيورثّهم ، تفسيرى براى وصيّت مورد ذكر است ، و آن عبارت نيز به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن در حقيقت چنين است : و هر چه پيامبر ( ص ) درباره آن اين چنين سفارش كرده باشد به طورحتم بايد حفظ شود .

4 سفارش درباره محتواى قرآن كريم ، يعنى قوانين و دستورها و ترس از خدا در صورت ترك آنها ، و نهى از اين كه مبادا ديگران در عمل به قرآن پيشى گيرند ، كه اين خود باعث شتافتن و پيشى گرفتن بدوست .

5 سفارش به فرمان نماز و ترس از خدا درباره آن ، و بر فضيلت نماز به وسيله قياس مضمرى توجه داده است كه صغراى آن جمله : فانّها عمود الدّين ،

مى‏باشد ، و آن عين حديثى است كه ما قبلا نقل كرديم و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر آنچه آن طور باشد لازم است كه با به پاداشتن آن دين به پاداشته شود .

6 سفارش درباره خانه خدا و نهى از ترك زيارت آن در تمام طول عمر ، و راز مطلب قبلا گذشت . و بر فضيلت ديگرى براى خانه خدا توجه داده است كه باعث مى‏شود تا انسان هميشه در ملازمت آن باشد و آن اين كه ترك زيارت خانه خدا ، موجب مى ‏شود كه خداوند به كسانى كه زيارت خانه او را ترك كرده‏اند به ديده رحمت ننگرد ، و از آنان محافظت و مراقبت نكند ، زيرا كسى كه حرمت خدا را درباره خانه‏ اش نگه ندارد ، و به خاطر خدا از خانه ‏اش پاسدارى نكند ،خداوند نيز او را حفظ و نگهدارى نخواهد كرد ، و احتمال دارد كه مقصود امام ( ع ) اين باشد كه در آن صورت دشمنان به شما مهلت نخواهند داد و حرمت شما را نگاه نخواهند داشت ، زيرا گرد آمدن مسلمانان در بيت اللّه و مراقبت از آن جا باعث عزّت آنان با لطف خدا خواهد شد و چنگ زدن به ريسمان خدا باعث جلب عنايت خداوند نسبت به مردم چنگ زننده و ترس دشمنان از آنان و فزونى جمعيت و همسويى ايشان مى‏ گردد .

7 سفارش به جهاد با مال و جان و زبان در راه خدا و ترس از خدا بابت فروگذاردن آن ، و جهاد از چيزهايى است كه قبلا فضيلت آن را دانستى .

8 سفارش به پيوند و بخشش نسبت به يكديگر ، يعنى هر كدام نسبت به ديگرى در راه خدا از كمك خود دريغ ندارد .

9 بر حذر داشتن از دورى و جدايى از يكديگر و دليل آن نيز روشن است .

10 نهى از ترك امر به معروف و نهى از منكر ، كه اين خود به معنى دستور به انجام آنهاست . و به دليل پيآمد بدآن ، و فراهم آمدن زمينه تسلّط اشرار بر آنها ،و قبول نشدن دعايشان ، آنان را از ترك اين دو فريضه برحذر داشته است . و دليل فراهم آمدن چنين زمينه‏اى اين است كه اگر جامعه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كند اين امر باعث بروز منكر و كاستى معروف از طبيعت افراد بدكردار شده و زمينه تسلّط و غلبه آنان و زمامدارى تبهكاران فراهم مى‏آيد . و اين خود باعث فزونى بدى و بدكاران و كاستى شايستگان و سستى همّت آنها از تقاضاى نزول رحمت پروردگار وسيله دعايشان مى‏گردد و در نتيجه هر چه دعا مى‏كنند مستجاب نمى‏شود . آنگاه امام ( ع ) به دنبال اين سخنان ، افراد خويشاوند خود از فرزندان عبد المطّلب را بخصوص در مورد خون خويش و سفارش به چند مطلب زير ، مخاطب قرار داده است :

اوّل : آنها را از ايجاد آشوب به بهانه كشته شدن او ، منع كرده و فرموده است : مبادا شما را در حالى ببينم كه دستتان را در خون مسلمانان به شدّت فرو برده‏ايد ، كنايه از اين كه دست به كشتار زده‏ ايد .

عبارت : تقولون : قتل امير المؤمنين مى‏گوييد : امير المؤمنين را كشتند ،حكايت از جريان عادى و معمول است كه هر فرد خونخواه به هنگام هيجان‏زدگى براى اظهار بهانه و دليلى كه انگيزه او بر ايجاد آشوب است بر زبان مى‏ آورد .

دوم : آنان را از كشتن كسى جز قاتل خود نهى كرده است ، زيرا اقتضاى عدل و داد همين است .

سوم : آنها را با عبارت : انظروا . . . هذه هشدار داده است كه ابن ملجم را به صرف ضربت زدن جايز نيست بكشند ، چه ممكن است به دليل ديگر مرگ فرا رسد ، مگر اين كه يقين كنند علّت مرگ همان ضربت بوده است .

چهارم : به آنان دستور داده است ، ابن ملجم را در برابر يك ضربت كه زده است ، تنها يك ضربت بزنند ، زيرا اقتضاى عدل و داد باز همين است .

پنجم : از مثله كردن او به دليل روايتى كه خود از پيامبر ( ص ) شنيده است ، نهى فرموده . توضيح آن كه در مثله كردن نوعى تجاوز حتمى و سنگدلى و فرونشاندن آتش خشم وجود دارد ، كه تمام اينها از اخلاق ناپسند و پستى است كه بايد از آنها خوددارى كرد . اين نقل قول پيامبر ( ص ) به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چه را كه پيامبر خدا ( ص ) نهى كرده است نبايد آن را انجام داد . توفيق از جانب خداست .

______________________________________

[ 1 ] صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة و الصّيام .

[ 2 ] ايّاكم و المثلة و لو بالكلب العقور .

[ 3 ] سوره انفال ( 8 ) آيه ( 1 ) يعنى : از خدا بترسيد و ميان خودتان با صلح و سازش رفتار كنيد .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد 5

نامه 45 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

45 از جمله نامه‏ هاى آن حضرت به يكى از كارگزاران

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى إِقَامَةِ اَلدِّينِ وَ أَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ اَلْأَثِيمِ وَ أَسُدُّ بِهِ لَهَاةَ اَلثَّغْرِ اَلْمَخُوفِ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَى مَا أَهَمَّكَ وَ اِخْلِطِ اَلشِّدَّةَ بِضِغْثٍ مِنَ اَللِّينِ وَ اُرْفُقْ مَا كَانَ اَلرِّفْقُ أَرْفَقَ وَ اِعْتَزِمْ بِالشِّدَّةِ حِينَ لاَ تُغْنِي عَنْكَ إِلاَّ اَلشِّدَّةُ وَ اِخْفِضْ لِلرَّعِيَّةِ جَنَاحَكَ وَ اُبْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي اَللَّحْظَةِ وَ اَلنَّظْرَةِ وَ اَلْإِشَارَةِ وَ اَلتَّحِيَّةِ حَتَّى لاَ يَطْمَعَ اَلْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ وَ لاَ يَيْأَسَ اَلضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ

لغات

نخوة : كبر و خودخواهى .

اثيم : گناهكار

ضغث : پاره‏اى از چيزى كه با چيز ديگر مخلوط شده باشد و اصل اين واژه به معناى مشتى از خاشاك است كه خشك و تر توأمند .

اعتزم بكذا : واجب شمرد و بدان پايبند شد .

ترجمه

« امّا بعد ، تو از جمله كسانى هستى كه من براى حفظ دين از آنان كمك مى‏طلبم و به دست آنان سركشى بدكاران را درهم مى‏شكنم ، و راه ترسناك مرزى را به يارى آنان مى‏بندم . بنابر اين در هر كارى كه در چشم تو بزرگ جلوه كند از خدا يارى بطلب ، سختى و ناراحتى را با مقدارى از نرمى و ملايمت بياميز ، و آنگاه كه مدارا كردن مناسب است ، به مدارا رفتار كن ، و هنگامى كه سختى و سختگيرى به كار مى‏آيد ، به درشتى و سختگيرى بپرداز .

براى توده مردم فروتن و گشاده‏رو باش ، و با آنان به خوشرويى رفتار كن و در نگاه كردن با گوشه چشم و نگاه خيره و اشاره وسلام دادن ، رفتار يكسان داشته باش ، تا بزرگان و قدرتمندان به ستم تو چشم طمع نبندند و زير دستان و ناتوانان از عدالت تو نااميد نشوند . »

شرح

نخست امام ( ع ) او را با سه مطلبى كه از جانب خود اعلام كرده ، دلجويى نموده و براى پذيرش فرمانهايش آماده ساخته است ، آن سه مطلب عبارت است از اين كه وى از جمله كسانى است كه امام ( ع ) براى حفظ دين از ايشان كمك مى‏طلبد و با آنان سركشى گنهكاران را در هم مى‏كوبد و مرزهاى ناامن را مى‏بندد .

كلمه اللّهاة [ 1 ] را استعاره آورده است براى آنچه از مرزهاى كشور كه در صورت باز بودن احتمال فساد در آنها مى‏رود و براى بستن آن نياز به سپاه و ساز و برگ است ، از باب تشبيه به شيرى كه دهانش را براى دريدن شكار خود باز كرده است ،آنگاه به دنبال آن به مطالبى از مكارم اخلاق دستور داده است :

اوّل : آن كه در هر كارى از كارهايش كه در نظر او مهمّ و بزرگ جلوه مى‏كند از خدا كمك بخواهد ، زيرا زارى در پيشگاه او و كمك‏خواهى از او بهترين وسيله كمك بر رفع گرفتاريهاست .

دوم : آن كه سختى و درشتى را با نوعى از نرمى و ملايمت درآميزد ، و هر سخن را در جاى خود به كار ببرد تا وقتى كه مدارا و نرمش مناسب است ، نرمى و مدارا كند و هنگامى كه راهى جز درشتى و سختى نيست درشتى كند .

سوم : براى توده مردم بال خود را بگسترد ، كنايه از فروتنى براى آنهاست .

چهارم : با رعيّت گشاده‏رو باشد ، و اين عبارت كنايه از برخورد با گشاده‏رويى و چهره باز با رعيّت است نه در هم‏ كشيدگى و گرفته بودن چهره .

پنجم : آن كه پهلوى خود را براى آنان نرم گرداند ، و اين كنايه از آسان گرفتن و سختگيرى نداشتن با آنهاست .

ششم : در نگاه با گوشه چشم و نگاه تند ، اشاره و سلام ميان مردم ، رفتار همسان داشته باشد . واژه لحظه اخصّ از نظره است . و اين عبارت دستور به صفت پسنديده عدالت در بين مردم است تا قدرتمندان چشم طمع به ستمكارى او نداشته باشند تا از اين راه بر او چيره شوند و ناتوانان از اجراى عدالت او در حق قدرتمندان نااميد نباشند تا در نتيجه خود را ناتوان سازد و از انجام اعمال شايسته درمانده شود ، توفيق از آن خداست .

______________________________

[ 1 ] در لغت به معناى زبان كوچك يعنى همان گوشتى است كه در انتهاى حلق قرار گرفته كه اگر نباشد نفس قطع مى‏گردد م .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد 5

نامه 44 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

44 از نامه‏ هاى امام ( ع ) به عثمان بن حنيف انصارى كه از طرف آن بزرگوار حاكم بصره بود و به امام ( ع ) خبر رسيد كه گروهى از مردم بصره او را به ميهمانى خوانده‏اند و او دعوت آنها را پذيرفته است .

أَمَّا بَعْدُ يَا ؟ اِبْنَ حُنَيْفٍ ؟ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ ؟ اَلْبَصْرَةِ ؟ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ اَلْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ اَلْجِفَانُ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا اَلْمَقْضَمِ فَمَا اِشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ وَ مَا أَيْقَنْتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِ فَنَلْ مِنْهُ أَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ وَ يَسْتَضِي‏ءُ بِنُورِ عِلْمِهِ أَلاَ وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اِكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ أَلاَ وَ إِنَّكُمْ لاَ تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اِجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدَادٍ فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً وَ لاَ اِدَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لاَ أَعْدَدْتُ لِبَالِي ثَوْبِي طِمْراً بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا ؟ فَدَكٌ ؟ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ اَلسَّمَاءُ فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ وَ نِعْمَ اَلْحَكَمُ اَللَّهُ وَ مَا أَصْنَعُ ؟ بِفَدَكٍ ؟ وَ غَيْرِ ؟ فَدَكٍ ؟

وَ اَلنَّفْسُ مَظَانُّهَا فِي غَدٍ جَدَثٌ تَنْقَطِعُ فِي ظُلْمَتِهِ آثَارُهَا وَ تَغِيبُ أَخْبَارُهَا وَ حُفْرَةٌ لَوْ زِيدَ فِي فُسْحَتِهَا وَ أَوْسَعَتْ يَدَا حَافِرِهَا لَأَضْغَطَهَا اَلْحَجَرُ وَ اَلْمَدَرُ وَ سَدَّ فُرَجَهَا اَلتُّرَابُ اَلْمُتَرَاكِمُ وَ إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ اَلْخَوْفِ اَلْأَكْبَرِ وَ تَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ اَلْمَزْلَقِ وَ لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَيْتُ اَلطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا اَلْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا اَلْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا اَلْقَزِّ وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَى تَخَيُّرِ اَلْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ ؟ بِالْحِجَازِ ؟ أَوْ ؟ اَلْيَمَامَةِ ؟ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِي اَلْقُرْصِ وَ لاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى وَ أَكْبَادٌ حَرَّى أَوْ أَكُونَ كَمَا قَالَ اَلْقَائِلُ

وَ حَسْبُكَ دَاءً أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ
وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُّ إِلَى اَلْقِدِّ

أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هَذَا ؟ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ وَ لاَ أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ اَلدَّهْرِ أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ اَلْعَيْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِيَشْغَلَنِي أَكْلُ اَلطَّيِّبَاتِ كَالْبَهِيمَةِ اَلْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ اَلْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَكْتَرِشُ مِنْ أَعْلاَفِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا يُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَكَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ اَلضَّلاَلَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِيقَ اَلْمَتَاهَةِ وَ كَأَنِّي بِقَائِلِكُمْ يَقُولُ إِذَا كَانَ هَذَا قُوتُ ؟ اِبْنِ أَبِي طَالِبٍ ؟ فَقَدْ قَعَدَ بِهِ اَلضَّعْفُ عَنْ قِتَالِ اَلْأَقْرَانِ وَ مُنَازَلَةِ اَلشُّجْعَانِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلشَّجَرَةَ اَلْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ اَلرَّوَاتِعَ اَلْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ اَلنَّابِتَاتِ اَلْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً .

وَ أَنَا مِنْ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ؟ كَالصِّنْوِ مِنَ اَلصِّنْوِ وَ اَلذِّرَاعِ مِنَ اَلْعَضُدِ وَ اَللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ اَلْعَرَبُ عَلَى قِتَالِي لَمَا وَلَّيْتُ عَنْهَا وَ لَوْ أَمْكَنَتِ اَلْفُرَصُ مِنْ رِقَابِهَا لَسَارَعْتُ إِلَيْهَا وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ اَلْأَرْضَ مِنْ هَذَا اَلشَّخْصِ اَلْمَعْكُوسِ وَ اَلْجِسْمِ اَلْمَرْكُوسِ حَتَّى تَخْرُجَ اَلْمَدَرَةُ مِنْ بَيْنِ حَبِّ اَلْحَصِيدِ إِلَيْكِ عَنِّي يَا دُنْيَا فَحَبْلُكِ عَلَى غَارِبِكِ قَدِ اِنْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِكِ وَ أَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِكِ وَ اِجْتَنَبْتُ اَلذَّهَابَ فِي مَدَاحِضِكِ أَيْنَ اَلْقُرُونُ اَلَّذِينَ غَرَرْتِهِمْ بِمَدَاعِبِكِ أَيْنَ اَلْأُمَمُ اَلَّذِينَ فَتَنْتِهِمْ بِزَخَارِفِكِ فَهَا هُمْ رَهَائِنُ اَلْقُبُورِ وَ مَضَامِينُ اَللُّحُودِ وَ اَللَّهِ لَوْ كُنْتِ شَخْصاً مَرْئِيّاً وَ قَالَباً حِسِّيّاً لَأَقَمْتُ عَلَيْكِ حُدُودَ اَللَّهِ فِي عِبَادٍ غَرَرْتِهِمْ بِالْأَمَانِيِّ وَ أُمَمٍ أَلْقَيْتِهِمْ فِي اَلْمَهَاوِي وَ مُلُوكٍ أَسْلَمْتِهِمْ إِلَى اَلتَّلَفِ وَ أَوْرَدْتِهِمْ مَوَارِدَ اَلْبَلاَءِ إِذْ لاَ وِرْدَ وَ لاَ صَدَرَ هَيْهَاتَ مَنْ وَطِئَ دَحْضَكِ زَلِقَ وَ مَنْ رَكِبَ لُجَجَكِ غَرِقَ وَ مَنِ اِزْوَرَّ عَنْ حَبَائِلِكِ وُفِّقَ وَ اَلسَّالِمُ مِنْكِ لاَ يُبَالِي إِنْ ضَاقَ بِهِ مُنَاخُهُ وَ اَلدُّنْيَا عِنْدَهُ كَيَوْمٍ حَانَ اِنْسِلاَخُهُ اُعْزُبِي عَنِّي فَوَاللَّهِ لاَ أَذِلُّ لَكِ فَتَسْتَذِلِّينِي وَ لاَ أَسْلَسُ لَكِ فَتَقُودِينِي وَ اَيْمُ اَللَّهِ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيهَا بِمَشِيئَةِ اَللَّهِ لَأَرُوضَنَّ نَفْسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَى اَلْقُرْصِ إِذَا قَدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِي كَعَيْنِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعَهَا أَ تَمْتَلِئُ اَلسَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ وَ تَشْبَعُ اَلرَّبِيضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ يَأْكُلُ ؟ عَلِيٌّ ؟ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ إِذَا اِقْتَدَى بَعْدَ اَلسِّنِينَ اَلْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ اَلْهَامِلَةِ وَ اَلسَّائِمَةِ اَلْمَرْعِيَّةِ طُوبَى لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَى رَبِّهَا فَرْضَهَا وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اَللَّيْلِ غُمْضَهَا حَتَّى إِذَا غَلَبَ اَلْكَرَى عَلَيْهَا اِفْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ وَ هَمْهَمَتْ بِذِكْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اِسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ أُولئِكَ حِزْبُ اَللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اَللَّهِ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ 49 57 58 : 22 فَاتَّقِ اَللَّهَ يَا ؟ اِبْنَ حُنَيْفٍ ؟ وَ لْتَكْفُفْ أَقْرَاصُكَ لِيَكُونَ مِنَ اَلنَّارِ خَلاَصُكَ

لغات

مأدبة ، به ضمّ دال : وليمه‏اى كه به آن دعوت كنند .

عائل : فقير ، بينوا

قضم : خوردن با جلو دهان

طمر : جامه كهنه وفر : مال فراوان

فدك : نام روستايى است كه مال پيامبر خدا ( ص ) بوده است

جدث : قبر ، آرامگاه

اضغطها : آن را تنگ گرداند

قمح : گندم نسائج : جمع نسجه ، به معنى بافته

جشع : حرص و علاقه زياد به غذا مبطان : كسى كه به دليل پرخورى شكمش بزرگ است

غرثى : گرسنه

بطنة الكظّة : پر بودن شكم از غذا

تقمّم : جستجو و زيرورو كردن زباله

سدى : بيهوده و مهمل رها شده

دوائع : درختانى كه داراى سرسبزى و خرمى دل انگيزند

بدويّه : گياهانى كه جز با آب باران آبيارى نمى‏شوند

مركوس : مردود ، واژگونه مانند كسى كه سرش به طرف زمين است

مداحض : شخص كناره ‏گير

ازورّ : كناره گرفت

اعزبى : دورشو ، گفته مى‏شود :عزب الرّجل به فتح زاء هرگاه دورى گزيند .

سلسل الرّجل يسلس به كسر لام :شل كرد افسارش را .

رياضة : تربيت كردن ، عادت دادن .

ربيضة : گله چرا كننده از گوسفندان

تجافت : خالى شد و برخاست .

همهمة : صداى آهسته .

تكترش : پر مى‏كند شكمبه‏ اش را

ترجمه

« امّا بعد اى پسر حنيف ، به من اطلاع دادند كه مردى از جوانان بصره تو را به مهمانى عروسى دعوت كرده است و تو با شتاب به آن مهمانى رفته‏اى و غذاهاى رنگارنگ گوارا در اختيارت بوده و كاسه ‏هاى بزرگ برايت مى‏ آوردند ، و من چنين گمانى نداشتم كه تو به مهمانى گروهى بروى كه نيازمندان را دور مى‏ سازند و توانگران را دعوت مى ‏كنند بنابر اين در آنچه از آن خوردنيها كه ميل مى‏كنى خوب دقّت كن ، و هر چه را كه حلال يا حرام بودن آن بر تو نامعلوم است ، به دور بينداز و هر چه را كه به پاكى و درستى راههاى به دست آوردن آن ، اطمينان دارى ميل كن .

بدان كه هر مأمومى امام و رهبرى دارد كه از او پيروى مى‏كند و از پرتو دانش او روشنى مى‏گيرد ، آگاه باش كه رهبر شما از دنياى خود به دو جامه كهنه و از خوراكيها به دو قرص نان بسنده كرده است ، هان ، شما به عمل كردن بر روشى اين چنين ناتوانيد ، ولى به تقوا و مجاهدت ، پاكى و درستى مرا كمك كنيد . به خدا سوگند ، از دنياى شما زرى نيندوخته و از غنايم آن ثروت فراوانى جمع نكرده‏ام ، و به علاوه جامه‏اى كه [ در بر ] دارم جامه كهنه ديگرى مهيّا نكرده ‏ام .

آرى از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده است ، فدك در دست ما بود كه در واگذاشتن آن به ما ، گروهى بخل ورزيدند و گروه ديگر نيز دست از آن شستند .

خداوند نيكوداورى است مرا به فدك و غير فدك چه كار ، در حالى كه جايگاه انسان فردا قبرى است كه در تاريكى آن آثارش منقطع و خبرهاى مربوط به او گم مى‏شود ، حفره‏اى كه اگر زياد وسعت داشته باشد و دستهاى كسى كه آن حفره را مى‏كند گشايشى بخشد باز هم سنگ و كلوخ قبر او را بفشرد ، و خاكهاى انبوه روزنه‏ هاى آن را پر كند ، براستى كه من در اين انديشه ‏ام تا نفس خود را با پرهيزگارى تربيت كنم تا در روزى كه ترس و بيم آن فراوان است آسوده باشد ، و در اطراف لغزشگاه استوار بماند در صورتى كه اگر بخواهم به عسل خالص و مغز گندم و پارچه‏ هاى ابريشمى دست پيدا كنم مى‏توانم ، امّا هيهات كه هواى نفس بر من غلبه كند ، و طمع زياد مرا به انتخاب خوردنيها وادارد ، در حالى كه ممكن است در حجاز يا يمامه كسى باشد كه به قرص نانى هم طمع نبسته و به سير شدن عادت نكرده است و يا من با شكم سير بخوابم در صورتى كه اطراف من شكمهاى گرسنه و جگرهاى تفديده باشد و يا آن چنان باشم كه گوينده‏اى گفته است :

« اين درد برايت بس كه تو با شكم سير بخوابى ، و در پيرامونت جگرهايى آرزومند ظرفى از سبوس باشند » آيا من به اين مقدار قانع باشم كه بگويند اين فرمانرواى مؤمنان است بدون اين كه در سختيهاى روزگار با مردم همدرد و شريك باشم ؟ و يا در فشارهاى زندگى الگو و در پيشاپيش آنها باشم ؟

من براى اين آفريده نشده ‏ام كه خوردن غذاهاى خوب مانند چهارپاى بسته كه انديشه ‏اش علف است مرا سرگرم سازد ، و يا همچون چهارپايى از بند رها شده باشم كه خاكروبه ‏ها را به هم مى ‏زند تا شكم خود را پر كند و از سرانجام كارش غافل است و يا اين كه بى ‏هدف و بيهوده رها شوم و يا ريسمان گمراهى را بكشم ، و يا بدون انديشه راه انحراف را در پيش گيرم .

گويا گوينده‏اى از جانب شما مى‏گويد : اگر خوراك پسر ابوطالب اين است ، پس ناتوانى و سستى او را از نبرد با همگان و ايستادگى در برابر دلاوران باز مى‏دارد ؟ بدان كه درخت بيابان چوبش مقاومتر ، و درختان سرسبز و خرّم نازكتر و كم مقاومت‏ترند ، و شعله گياهان در دشت فروزانتر است و ديرتر خاموش مى‏شود براستى كه من نسبت به پيامبر خدا ( ص ) همچون درخت خرما نسبت به درخت خرماى به هم پيوسته و چون دست به بازوى آنم .

به خدا قسم اگر تمام مردم عرب به نبرد با من هماهنگ شوند من رو از ايشان برنمى‏گردانم و اگر فرصتهايى به دستم آيد بر ايشان يورش خواهم برد . بزودى خواهم كوشيد تا صفحه زمين را از اين شخص واژگونه و جسم سرنگون [ معاويه ] پاك سازم تا دانه كلوخ از بين دانه‏هاى گندم درو شده بيرون شود .

اى دنيا دور شو از من كه مهار تو را بر كوهانت انداخته‏ام ، از چنگت رها شده‏ ام و از دامهايت رسته ‏ام ، و از اين كه در پرتگاهايت قرار گيرم پرهيز كرده‏ام ، كجا هستند آن گروهى كه با بازيچه‏ هايت آنان را فريفتى ، كجايند ملتهايى كه با زيورهايت آنان را به فتنه انداخته‏اى ؟ هم اكنون آنان در گرو گورها و در جوف قبرهايند به خدا قسم اگر تو يك موجود محسوس و يك جسم قابل حس بودى حدود الهى را درباره تو اجرا مى‏كردم ، در مقابل آن بندگانى كه به وسيله آرمانها فريفتى و ملتهايى كه در پرتگاهاى سقوط انداختى و سلاطينى كه به نابودى كشاندى و در غرقاب مصائب غرق كردى آنجايى كه ديگر رفت و برگشت نبود .

هيهات هر كس در پرتگاهايت گام نهاد لغزيد و هر كس در انبوه امواج دريايت سوار شد غرق گرديد ، هر كس از طنابهاى دامت فاصله گرفت نجات يافت ، هر كس از دست تو جان سالم به در برد ، باكى از تنگى خوابگاهش ندارد ، و نزد او دنيا چون روزى است كه وقت جدايى از آن فرا رسيده است .

اى دنيا از من فاصله بگير ، به خدا قسم من تسليم تو نمى‏شوم تا مرا دچار ذلّت و خوارى كنى ، و تن به فرمان تو نمى‏سپارم تا زمام اختيار مرا به دست گيرى ،سوگند به خدا سوگندى نيكو كه خواست خدا را از آن استثنا مى‏كنم نفس خود را چنان رياضتى مى‏دهم كه با قرص نانى اگر برايش فراهم آورم شادمان گردد ، و به خورش نمكى قانع شود ، و كاسه چشم را همچون چشمه‏اى كه آبش پايان گرفته به حال خود رها مى‏كنم تا از رشك تهى گردد آيا حيوان علفخوار از چرا شكمش پر مى‏شود ، تا به پهلو بيفتد ؟ و آيا گله گوسفند از علف سير مى‏شود تا به خوابگاهش برود ؟ و على اگر از توشه خود بخورد و بخواهد ، پس چشمش روشن كه پس از سالهاى دراز ، از چهار پايان بى‏بند و بار و گلّه به چرا برده پيروى كند .

خوشا به حال كسى كه واجبات پروردگارش را ادا كند و در سختى آن بردبار باشد و به هنگام شب از خواب خوددارى كند تا وقتى كه خواب بر او غلبه كند ،آنگاه زمين را فرش و كف دستش را بالش خود سازد ، در زمره كسانى كه ترس معاد خواب را از چشمشان ربوده و پهلوهايشان را از بستر خواب دور نگاهداشته و لبهايشان به ياد پروردگار به آرامى در حركت است و با استغفار زياد گناهانشان پراكنده است : اُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ المُفْلِحُونَ [ 1 ] پس اى پسر حنيف از خدا بترس و بايد چند قرص نان تو را بس باشد تا باعث نجات تو از آتش دوزخ گردد » .

شرح

اين نامه مشتمل بر چند هدف است :

اول : امام ( ع ) به آن چيزى اشاره كرده است كه مى‏خواسته به خاطر آن عثمان بن حنيف را مورد پرخاش قرار دهد ، يعنى پذيرش فورى مهمانيى كه در آن براى او غذاهاى رنگارنگ گوارا آماده كرده بودند و كاسه ‏هاى بزرگ را مى‏بردند و مى‏آوردند ، و به او اعلام كرده است كه از اين مطلب با خبر شده است و موضوع برايش به ثبوت رسيده است تا او را سزاوار توبيخ كند .

و توضيح اين مطالب در عبارت آن حضرت : اما بعد . . . الجفان آمده است .

دوم : امام ( ع ) به عنوان سرزنش عثمان بن حنيف را در اين كار تخطئه مى‏ كند ، با اين عبارت : و ما ظننت انّك كذا . . . يعنى : گمان من نسبت به پارسايى تو اين بود كه تو خود را پاكتر از آن مى‏دانى كه دعوت به مهمانى گروهى را پذيرا شوى كه به مستمندانشان اعتنا نمى‏ كنند و دعوت و بخشش آنان منحصر به ثروتمندان و فرمانروايان است ، و دليل خطاى عثمان در قبول دعوت ايشان آن است كه منحصر ساختن كرامت و ضيافت به ثروتمندان بدون مستمندان ، دليل روشنى است بر اين كه هدف ايشان [ اشراف بصره ] از اين عمل ، جلب دنيا و ريا و سمعه است [ 2 ] نه رضا و خوشنودى خدا ، و هر كس چنين باشد ، پذيرفتن پيشنهاد و قبول دعوت او موافقت با او و رضايت به فعل اوست ، و اين خود اشتباه بزرگى است بويژه از فرمانروايان دينى كه قادر بر جلوگيرى از كارهاى خلافند .

سوّم : به وى دستور داده است تا از اين گونه مواردى كه برايش پيش مى‏آيد ، دورى كند و از غذايى كه برايش آماده مى‏كنند كه احتمال حرمت آن مى‏رود و كيفيّت آن معلوم نيست بايد احتراز كند ، و آنچه را كه يقين به حلال بودن آن و پاكى و درستى راه كسب آن دارد كه بدون شبهه است ، ميل كند . و به كنايه از آن ،تعبير به مقضم كرده است ، تا آن را ناچيز و اندك جلوه دهد ، و از اين عبارت بر حسب تأديب اوّل اين طور فهميده مى‏شود كه خوددارى از اين غذاى مباح براى او بهتر از تناول آن است .

چهارم : امام ( ع ) پس از مقدمات قبلى با عبارت : الا و انّ . . . علمه توجّه داده است بر اين كه وى امام و پيشوايى دارد كه بايد از او پيروى كند ، و اين سخن امام ، تمثيلى به منزله قياس كاملى مى‏باشد كه صغراى آن حذف شده است . اصل تمثيل مربوط به مطلق امام و مأموم است و علّت تمثيل آن است كه آن دو تن امام و مأمومند ، امّا فرع اين تمثيل شخص امام على ( ع ) و كارگزار او ( عثمان بن حنيف ) است و حكم تمثيل همان لزوم پيروى است ، قياس مورد نظر چنين است :

تو مأموم امامى هستى و هر مأموم ، بايد از امام خود پيروى كند ، نتيجه اين مى‏شود كه تو بايد از امام خود پيروى كنى و از پرتو دانش و آگاهى او استفاده نمايى .

پنجم : به دنبال آن ، دليل آورده است كه او بايد از حال امام در امور دنيا پيروى كند ، حال امام آن بود كه از پوشيدنيهاى دنيا به مقدارى كه بدنش را بپوشاند يعنى دو جامه كهنه ، و از خوراكيها به اندازه‏اى كه شدّت گرسنگى او را برطرف سازد يعنى دو قرص نان ، بسنده مى‏كرد ، بدون اعتنا به زينت و آرايش پوشيدنيها ، زيرا دو جامه كهنه آن بزرگوار ، عمامه و يك قبايى بود كه در اثر زيادى مراجعه از پاره دوزى كه آن را وصله مى‏زد شرم داشت و در خوراك خود به لذت و گوارايى آن اعتنا نمى‏كرد ، زيرا آن دو گرده نان از جو سبوس ناگرفته‏اى بود كه يكى را به عنوان ناهار و ديگرى را شام ميل مى‏فرمود .

ششم : به اصحاب ، اين نكته را نيز خاطرنشان كرده است كه اين نوع رياضت در حد توان آنها نيست ، زيرا آن نوع توانايى مشروط به داشتن استعداد و آمادگيى است كه آنان بدان مرحله از استعداد نرسيده ‏اند . آنگاه به ايشان امر فرموده است اگر جريان بر اين منوال است تا با رياضت و تلاش خود در راه پرهيزگارى ، به يارى او اكتفا كنند و مقصود آن بزرگوار خوددارى از كارهاى حرام و بعد كوشش در راه طاعت پروردگار است و شايد مقصود امام ( ع ) از ورع و پرهيزگارى انجام مداوم كارهاى شايسته و پس از آن تلاش و كوشش درباره آن بوده باشد .

هفتم : به وسيله سوگند نيكو بر نادرستى چيزى توجه داده است كه احتمال مى‏داده بر بعضى از اذهان ناپاك درباره آن بزرگوار خطور كند و آن اين كه پارسايى وى در دنيا آميخته به ريا و سمعه است و در وراى آن پارسايى ظاهرى ،علاقه به دنيا و مال اندوزى دنيا وجود دارد ، بخصوص كه او امام زمان و خليفه روى زمين است ، پس از آن كه انواع چيزهايى را كه خداوند از مال دنيا مباح ساخته ، بر شمرده ، آنگاه سوگند ياد كرده است كه وى به جز قوتى از آن برنگرفته است ، و آن مقدار را از نظر اندكى و حقارت به خوراك چارپايان باركشى كه از زيادى بار پشت آنها زخم برداشته است ، تشبيه كرده و اين ويژگى را براى آنها آورده است كه ناتوانى آنها به دليل زخم پشت ، و گرفتارى آنها به درد و رنج باعث كم شدن خوراك آنها شده است سپس در تعريف بى‏ارزش بودن دنياى ايشان در نظر خود ، افزوده و بيان كرده است كه دنيا و ارزش آن در نظر وى پست‏تر از يك برگ تلخ است كه حيوانى آن را بخورد ، بديهى است كسى كه چنان باشد چگونه قابل تصوّر است كه علاقه‏مند به دنيا باشد و براى دنيا كار كند .

هشتم : پس از آن كه امام ( ع ) درباره دنيا سوگند ياد كرد و بيان فرمود كه حتّى يك وجب از زمين اين دنيا را مالك نيست ، فدك را با اين جمله استثنا كرد :

« آرى از تمام آنچه كه آسمان بر آنها سايه افكنده ، فدك در دست ما بود » [ 3 ] ، اين مطلب را در مورد بيان حال خود و مردمى كه همزمان با امام ( ع ) بودند از باب شكايت و اظهار تظلّم به خداى متعال از دست كسانى كه فدك را از ايشان گرفتند ، بازگو كرده و خود را تسليم امر او و راضى بر داورى و حكومت وى دانسته است . ناگفته نماند ، كه فدك ملك خاصّ پيامبر ( ص ) بوده است ، توضيح آن كه چون پيامبر ( ص ) كار يهوديان خيبر را يكسره كرد ، خداوند در دل مردم فدك ترسى انداخت كه همان انگيزه‏اى شد تا قاصدى خدمت پيامبر فرستادند و تقاضاى صلح بر نصف زمين فدك [ 4 ] كردند ، و پيامبر ( ص ) پذيرفت ، بنابر اين [ آن ملك ] متعلق به شخص پيامبر بود ، چون نه لشكر كشى در كار بود و نه نبردى اتّفاق افتاد . و بعضى گفته‏اند كه پيامبر در مقابل تمام فدك با آنها صلح كرد .

مشهور ميان شيعيان و مورد اتّفاق دانشمندان شيعه آن است كه پيامبر خدا ( ص ) ،آن را به فاطمه ( ع ) بخشيد ، و اين مطلب را از طرق مختلف روايت كرده‏اند : از جمله از ابو سعيد خدرى نقل كرده ‏اند كه : چون آيه مباركه وَ آتِ ذَى القُرْبى حَقّه [ 5 ] نازل شد ، پيامبر خدا ( ص ) فدك را به فاطمه ( ع ) مرحمت كرد و چون ابو بكر به خلافت رسيد ، تصميم گرفت فدك را از آن بزرگوار بگيرد . فاطمه ( ع ) كسى را نزد ابوبكر فرستاد و ميراث خود از پيامبر خدا را از وى مطالبه كرد و مى‏فرمود كه پدرم در زمان حيات خود فدك را به من مرحمت كرده است ، و در آن باره على ( ع ) و امّ ايمن را به گواهى طلبيد و آن دو گواهى دادند ، ابوبكر راجع به اين كه فدك ميراث پيامبر است با خبرى كه از پيامبر نقل كرد پاسخ داد ، كه آن خبر چنين است : ما گروه پيامبران ميراثى پس از خود نمى‏گذاريم آنچه به جاى گذاريم صدقه است .

و در مورد فدك نيز چنين پاسخ داد كه آن متعلق به پيامبر ( ص ) نبوده است بلكه از آن تمام مسلمانان و در دست آن بزرگوار بوده است كه بدان وسيله به افراد كمك مى‏كرد و در راه خدا انفاق مى‏نمود و من هم به دنبال او همان كارها را انجام مى‏دهم . هنگامى كه اين سخنان ابوبكر به اطلاع حضرت زهرا ( ع ) رسيد ،حجاب خود را بر تن پوشيد و در ميان تعدادى از اطرافيان و زنان فاميل كه در پشت سرش حركت مى‏كردند آمد تا بر ابوبكر وارد شد در حالى كه بيشتر مهاجران و انصار در حضور او بودند ، پس از اين كه بين آن بزرگوار و مردان پرده‏اى آويخته شد چنان ناله جانسوزى از دل برآورد كه تمام مردم را به گريه درآورد .

سپس مدتى سكوت كرد تا احساسات مردم فرو نشست [ 6 ] و فرمود : سخن را با سپاس آن كه سزاوار ستايش و رفعت و عظمت است آغاز مى‏كنم ، سپاس از آن خداست در برابر نعمتهايى كه داده و شكر او را در مقابل آگاهى و دركى كه به ما مرحمت كرده است به جا مى‏آورم . پس از آن كه خطبه‏اى طولانى ايراد كرد ، در پايان خطبه فرمود : چنان كه سزاوار است تقواى الهى را پيشه كنيد و در مورد اوامر او مطيع باشيد ، زيرا كه تنها از ميان بندگان خدا ، دانشمندان از خدامى‏ترسند . و خدايى را سپاس گوييد كه با عظمت و نور او تمام موجودات آسمان و زمين وسيله ارتباط با او را مى‏جويند ، و ماييم واسطه او در ميان مردم ، ماييم برگزيدگان و مركز قدس او ، و ماييم حجّت او در جايى كه از انظار نهان است و ما وارثان پيامبران او هستيم ، آنگاه فرمود : من فاطمه دختر محمدم ، بر پايه و اساس سخن مى‏گويم ، روى فخر و بيهودگى سخن نمى‏گويم ، پس با گوش باز سخن مرا بشنويد . بعد فرمود : لَقَدْ جائَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمَ [ 7 ] .

اگر پيوند او را بجوئيد خواهيد ديد كه او پدر من است ، نه پدر هيچ يك از شما . و برادر پسر عموى من است نه هيچ يك از مردان شما . سپس فرمود شما گمان مى‏بريد كه من از پدرم ارث نمى‏برم ، آيا داورى زمان جاهليت را پى مى‏گيريد ؟ براى گروهى كه ايمان و يقين دارند چه كسى از خدا در داورى بهتر و نيكوتر است ؟ هيهات اى توده ملّت ، چنان تصوّرى آيا در كتاب خداست اى پسر ابو قحافه كه تو از پدرت ارث ببرى و من ارث نبرم ؟

براستى اگر چنان تصورى داشته باشى ، دروغ و افتراى بزرگى به قرآن نسبت داده‏اى اينك اين فدك ارزانى تو باد ، و اين مركب سوارى زين شده و آماده براى سوارى است روز قيامت فراخواهد رسيد ، پس خداوند داورى نيكو ، محمد سرپرستى خوب و قيامت وعده‏گاه ماست و در قيامت است كه بيهوده كاران زيان مى‏برند لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ [ 8 ] و بزودى خواهى دانست كه چه كسى دچار عذاب دردناك مى‏گردد .

راوى مى‏گويد : آنگاه نگاهى به قبر پدر بزرگوارش نمود و به عنوان گواه و مثال شعر هند دختر امامه را در حالى كه پدر بزرگوارش را مخاطب قرار داده بود بيان كرد :

قد كان بعدك انباء و هنبثة
لو كنت شاهد هالم تكثر الخطب

ابدت رجال لنا نجوى صدورهم
لمّا قضيت و حالت دونك الترب

تجهّمتنا رجال و استخفّ بنا
اذ غبت عنّا فنحن اليوم مغتصب [ 9 ]

راوى مى‏گويد ، هيچ روزى سابقه نداشت كه مثل آن روز ، مردم و آن بانوى بزرگوار آن همه گريسته باشند . سپس رو به گروه انصار حاضر در مسجد كرد و فرمود :

اى گروه ياران پيامبر [ 10 ] و اى بازوان ملّت و نگهبانان اسلام باعث اين سستى شما از يارى من ، و سهل انگارى از كمك به من و چشمپوشى از حق من و ناديده گرفتن ستم به من چيست ؟ مگر سخن پيامبر را نشنيديد كه فرمود :

« احترام به فرزند ، احترام به پدر است . » ؟ چه زود عوض شديد ، و چه زود به چنين وضعى در آمديد ، پيامبر از دنيا رفت شما هم دين او را فراموش كرديد ؟ آرى مرگ او مصيبتى جانگداز بوده است ، با رفتن او شكافى عميق به وجود آمده كه همواره در حال فزونى است و هرگز التيام نپذيرد .

زمين از فقدان او تاريك و كوهها زير و زبر شد و آرزوها بر باد رفته‏اند . پس از آن بزرگوار حرمتها شكسته و حريمى بر جاى نمانده است ، و آن رويدادى ناگوار بود كه قرآن پيش از رحلتش بر ملا ساخته و قبل از وفاتش بدان آگاهى داده و فرموده است : وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبُ عَلى‏ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجزِى اللَّهُ الشّاكِرينَ [ 11 ] اى فرزندان قبيله آيا سزاوار است مقابل چشم شما ميراث پدر مرا از من بازستانند و شما فرياد مرا بشنويد و نداى من به گوش همه شما برسد ؟

در حالى كه جمعيّت شما و قدرت و توان شما زياد و ساز و برگ و امكانات شما فراوان است ، شما همان درستكارانى هستيد كه خداوند شما را از ميان مردم برگزيد و نيكمردانى كه خداوند شما را انتخاب كرد ، شما بوديد كه با عرب نبرد كرديد و در برابر ملّتها استوار بر جاى مانديد و قهرمانان را به خاك مذلّت نشانديد تا آنجا كه آسياب اسلام به وسيله شما به گردش درآمد و بر وفق مراد گرديد و آشوب و فتنه از ميان رخت بربست و آتش كفر خاموش شد و بى‏سر و سامانيها به سامان رسيد و رشته دين استوار گشت .

آيا پس از آن همه پيشروى عقب نشستيد ؟ و بعد از آن همه دلاورى از گروهى كه پس از ايمان پيمان شكنى كردند و دين شما را بمسخره گرفتند ترسيديد ؟ هم اكنون با سران كفر پيكار كنيد زيرا كه آنان به پيمان و قسم خود پاى بند نيستند ، تا شايد از فساد خوددارى كنند ولى مى‏بينم كه با همه اينها خوارى و ذلّت در وجود شما رخنه كرده و مكر و حيله به قلبهايتان چيره شده و دين خدا را منكر شده‏ايد و اعمال ناشايستى را كه تجويز مى‏كرديد گسترش داديد إنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فىِ الاَرضِ جَميعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌ حَميدٌ [ 12 ] بدانيد كه من با همه خوارى و پستى كه شما را فرا گرفته و ضعف ايمانتان گفتنيها را گفتم ،اين شما و اين فدك لجام آن مركب را بگيريد و بر پشت آن سوار شويد و به هر سو مى‏خواهيد بتازيد ، ولى بدانيد كه ننگ حق كشى را بر خود خريديد و خشم خدا را برانگيختيد آتش دوزخ را كه بر جانها احاطه دارد پذيرا شديد همه كارهاتان در محضر خداست سَيَعْلَمُ الّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلِبٍ يَنْقَلِبُونَ [ 13 ] .

آنگاه حضرت زهرا ( ع ) به خانه برگشت و سوگند ياد كرد كه هرگز با ابوبكر سخن نگويد و از خداوند مى‏خواست تا حق او را بگيرد ، اين چنين بود تا وقتى اجلش فرا رسيد ، وصيت كرد كه مبادا ابوبكر بر جنازه او نماز گزارد ، اين بود كه عباس بر جنازه آن بزرگوار نماز خواند و شب هنگام به خاك سپرده شد .

بعضى نقل كرده‏اند : وقتى كه ابوبكر سخنان حضرت زهرا ( ع ) را شنيد ، حمد و سپاس خدا را گفت و درود بر پيامبرش فرستاد ، سپس گفت اى بهترين بانوان و دختر بهترين پدران به خدا قسم كه من از نظر رسول خدا تجاوز ننموده‏ام و جز به فرمان او عمل نكرده‏ام ، البته كه زمامدار و رهبر به كسان خود دروغ نمى‏گويد تو گفتنى را گفتى و آنچه لازم بود ابلاغ كردى و درشتى نمودى و از ما دورى كردى ، پس خداوند ما و شما را بيامرزد ، اما بعد ، سلاح و مركب سوارى و نعلين پيامبر ( ص ) را به على دادم ، من از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود : ما گروه پيامبران هيچ طلا و نقره ، زمين ، باغ ، و منزلى پس از خود به ارث نمى‏گذاريم و ليكن ما ايمان ، حكمت ، علم و سنت را به ارث مى‏نهيم . البته آنچه را كه پيامبر مرا بدان مأمور كرده بود شنيدم و اطاعت كرده و انجام دادم .

حضرت زهرا ( ع ) گفت : پيامبر ( ص ) فدك را به من بخشيده بود .

ابوبكر گفت : چه كسى شهادت مى‏دهد كه پيامبر آن را به تو بخشيده است ؟

على ( ع ) و امّ ايمن آمدند و شهادت دادند كه پيامبر ( ص ) فدك را به حضرت زهرا ( ع ) بخشيد ، از طرفى عمر بن خطاب و عبد الرّحمن بن عوف شهادت دادند كه رسول خدا ( ص ) ، فدك را ميان مسلمانان تقسيم مى‏كرد .

ابوبكر گفت : دختر پيامبر خدا ( ص ) تو ، على و ام ايمن راست گفتيد ، و عمر ، و عبد الرّحمن هم راست گفتند مطلب از اين قرار است كه آنچه متعلّق به پدرت بوده است حق تو است ، پيامبر خدا ( ص ) از فدك به مقدار خوراك شما برداشت مى‏كرد و باقى مانده را ميان مسلمانان تقسيم مى‏كرد و در راه خدا مى‏داد ، و اين مقدار حق الهى تو است ، من هم با فدك همان كارى را مى‏كنم كه پيامبر ( ص ) مى‏كرد .

اين بود كه حضرت زهرا ( ع ) بدان راضى شد و عهد و پيمانى بر آن اساس گرفت ، و ابو بكر محصول فدك را كه جمع مى‏كرد و به مقدار كفايت به ايشان مى‏داد . بعدها ، خلفاى پس از ابوبكر ، چنان رفتار مى‏كردند ، تا اين كه معاويه سر كار آمد ، مروان پس از امام حسن ( ع ) يك سوم آن را بريد . و بعد آن را در زمان خلافت خود خالصه قرار داد و متعلّق به خود دانست و ميان فرزندان او دست به دست مى‏شد تا اين كه نوبت خلافت به عمر بن عبد العزيز رسيد ، او در زمان خلافت خود ، فدك را به فرزندان فاطمه برگرداند . شيعه معتقد است كه آن نخستين مالى بود كه به ستم گرفته شده بود و به صاحبش بازگردانده شد .

اهل سنّت مى‏گويند : نه ، بلكه عمر بن عبد العزيز اوّل آن را ملك خالص خود گرداند ،آنگاه بديشان بخشيد . بعد از عمر بن عبد العزيز فدك را از دست اهل بيت گرفتند و زمانى كه حكومت بنى اميّه منقرض گرديد ، ابو العباس سفّاح فدك را بازگرداند ،سپس منصور گرفت و پسرش مهدى برگرداند ، و بعد از آن ، موسى و هارون پسران مهدى عباسى آن را گرفتند ، همين طور در دست بنى عباس بود تا زمان مأمون كه او به اهل بيت پيامبر ( ص ) باز پس داد و تا زمان متوكّل در دست آنها ماند تا اين كه عبد اللّه بن عمر بازيار آن را قسمت به قسمت كرد .

نقل كرده‏اند كه يازده درخت خرما در فدك وجود داشت كه پيامبر ( ص ) آنها را به دست مبارك خود كاشته بود ، و فرزندان فاطمه ( ع ) محصول آنها را به حاجيان هديه مى‏كردند و خود از اين راه به ثروت زيادى مى‏رسيدند ، بازيار كسى را فرستاد آن درختان را بريدند و خود به بصره برگشت و در آن جا به فلج مبتلا شد .

در اين داستان ميان شيعه و مخالفان موارد ابهام فراوانى وجود دارد ، و هر كدام از دو گروه سخنان زيادى دارند ، و اما اكنون بايد به متن نهج البلاغه بازگرديم :بيان امام ( ع ) : گروهى بر آن بخل ورزيدند ، اشاره دارد به ابو بكر ، عمر ، و پيروان آنها و نيز اين سخن حضرت : گروهى ديگر آن را بخشش نموده و از آن گذشتند ، اشاره دارد به سران بنى هاشم و هواداران آنها .

نهم : امام ( ع ) به نحو استفهام انكارى پرسيده كه او را به فدك و غير فدك از زر و زيور دنيا چه كار ؟ از باب انكار نيازمندى به فدك ، تا اين كه نفس خود را نسبت به آن آرامش داده و نيز خود را با ياد هدف نهايى مردم از دنيا يعنى سرانجام مدفون شدن آنها در گور و آنچه كه لازمه آن است از قبيل قطع آثار و فراموش شدن آنان از امور دنيا به اعمال شايسته توجه دهد .

البته امام ( ع ) اين موارد را برشمرده است براى اين كه انديشه انسانى از آن نفرت دارد و دلها با ياد آنها مى‏شكند ، در نتيجه به درگاه خدا مى‏نالد و به سمت اعمال خوبى كشيده مى‏شود كه نجات از گرفتاريهاى حالت مرگ و بعد از آن در گروه آنهاست . « واو » در عبارت « و النفس » واو حاليه است .

دهم بعد از آن كه بيان فرموده است ، به فدك و غير فدك از زيورهاى دنيا نيازى نيست آنگاه به حدّ و مرز نياز خود ، يعنى رياضت و تربيت نفس به وسيله تقوا اشاره كرده است . اين ضمير [ 14 ] مانند ضمير در عبارت « و انما هى الكوفه » است كه قبلا گذشت ، و در حقيقت عبارت چنين است : تنها همّت و حاجت من تمرين و تربيت نفسم به تقواست .

بدان كه تربيت نفس برمى‏گردد به بازداشتن آن از خواسته‏ها و وادار ساختن آن به اطاعت از مولايش ، و آن از تربيت چارپايان گرفته شده است ،يعنى همان طور كه چارپايان را از اقدام بر حركات ناشايست نسبت به صاحبش و كارهايى كه خلاف نظر اوست باز مى‏دارند ، همچنين قوّه حيوانى كه مبدأ حركات و كارهاى حيوانى در وجود انسان است ، اگر به اطاعت از قوّه عاقله عادت نكند به منزله چارپاى خواهد بود كه باعث ناخشنودى صاحبش مى‏ گردد ، در آن صورت گاهى قوّه حيوانى از شهوت و گاهى از غضب پيروى مى‏ كند و بيشتر وقتها در حركات و رفتار خود از مرز عدالت به يكى از دو طرف افراط و تفريط بر اثر انگيزه‏هاى مختلف قواى متخيّله و متوهّمه منحرف مى‏ گردد ، و قوّه عاقله را در جهت برآوردن خواسته‏ هاى خود به خدمت مى‏ گيرد ، در نتيجه او همواره فرمانده ( امّاره ) و قوّه عاقله فرمانبر او مى‏شود .

امّا اگر قوّه عاقله او را رام كند و از تخيّلات و توهّمات ، و احساسات و كارهاى شهوتزا و خشم‏انگيز باز دارد ، و مطابق خواست عقل عملى تمرين دهد و بر اطاعت امر خود تربيت كند به طورى كه به امر و نهى او عمل كند ، قوّه عقليّه مطمئنّه خواهد بود ، كارهايى با انگيزه‏ها و پايه‏ هاى گوناگون انجام نخواهد داد ، و ديگر قوا سر به فرمان او و تسليم وى خواهند شد .

اكنون كه مطلب روشن شد در نتيجه مى‏گوييم : چون هدف نهايى از رياضت و تمرين نفس رسيدن به كمال حقيقى است و آن هم در گرو آمادگى لازم است ، و اين آمادگى نيز متوقّف است بر نابودى موانع برونى و درونى بنابر اين براى رياضت و تربيت نفس سه هدف وجود دارد :

1 ناديده گرفتن و بى‏اثر شمردن هر چه را كه مورد علاقه و دوست داشتنى است ، يعنى همه موانع خارجى ، به جز ذات حق تعالى .

2 واداشتن نفس امّاره به پيروى از نفس مطمئنّه ، تا اين كه دو قوّه تخيّل و توهّم را از عالم پست حيوانى به جانب كمال بكشاند ، و ديگر قوا نيز از آنها دنباله روى كنند ، در نتيجه انگيزه‏هاى حيوانى يعنى موانع داخلى برطرف شوند .

سوم : بيدارى دل و توجّه قلب به بهشت برين ، براى تحمّل سختيهايى كه از جانب حق مى‏رسد و آمادگى براى پذيرش آنها .

پارسايى واقعى يعنى دورى قلب از متاع دنيا و خوشيها و لذايذ آن براى وصول به هدف اوّل مى‏تواند ما را يارى كند . و همچنين عبادت آميخته با انديشه و تفكّر در ملكوت آسمان و زمين و مخلوقات خدا و عظمت آفريدگار پاك و كارهاى شايسته با نيّت خالص براى رضاى خدا به هدف دوم كمك مى‏كند .

امام ( ع ) به جاى تقوايى كه نفس خود را به آن تربيت كرده و خو داده است ، اين امور معيّن و وسايل مقدّماتى را نام برده است ، و به جاى هدف نهايى تربيت ، يعنى كمال حقيقى و لذّت مربوط به آن ، به ذكر بعضى از لوازم آن توجّه داده است يعنى همان كه نفس آدمى از ناآرامى روز قيامت در امان باشد و در لبه ‏هاى پرتگاه يعنى صراط مستقيم استوار بماند ، و انگيزه‏هاى مختلف ، آن را به سمت درهاى جهنّم و پرتگاههاى هلاكت نكشاند . كلمه مزالق را استعاره آورده است براى لغزشگاههايى كه پاى خرد در راه سير الى اللّه در آن بلغزد و تمايلات شهوت و غضب انسان را به سمت پستيها و صفات زشت سوق دهد .

دهم : بر اين مطلب توجه داده است كه پارسايى وى در دنيا و بسنده كردنش به دو جامه كهنه و دو قرص نان ، و رها كردن جز آنها ، به دليل ناتوانى ازفراهم آوردن خوردنيها و پوشيدنيهاى حلال نبوده است ، و براستى كه او اگر مى‏خواست امكان فراهم آوردن آن چيزهاى خوب ، و مغز گندم و عسل خالص را داشت ، زيرا غذاى مغز گندم و عسل از متداولترين خوراكيهاى آن روز مردم مكه و حجاز بود و صرف نظر امام از اين گونه غذاها با توان و قدرتى كه بر تهيّه آنها داشت از روى رياضت نفس و آماده سازى آن براى كسب كمالات جاودانه بوده است .

امام ( ع ) در اينجا نقيض ملزوم را يعنى غلبه نكردن هواى نفس او بر عقلش و وادار نكردن زيادى حرص او را برگزينش خوراكيها استثنا كرده است و بر اين جنبه عدمى با عبارت : هيهات ( چه بسيار دور است ) ، توجّه داده است ، زيرا آنچه را كه امام ( ع ) انجامش را از جانب خود بعيد شمرده و ناپسند دانسته ، از خود نفى كرده و حكم به نيستى آن فرموده است .

اما اين كه آن عدم ، خود به عينه نقيض ملزوم است براى اين است كه ملزوم در اين جا اراده انتخاب غذاهاى خوب و غلبه هواى نفس بر عقل با اين كه مقتضاى عقل مخالفت و دورى از آن غذاهاست و نيز وادار ساختن شهوت او را بر موافقت با بهره‏گيرى از غذاهاست « مستثنى » در اين جا عدم اين چيزهاست ، و امّا جواز استثناى نقيض مقدم [ ملزوم ] از آن روست ، كه اراده اين امور شرطى است مساوى با انتخاب غذا و لباس خوب و فراهم آوردن آنها و عدم اراده آن شرط مستلزم عدم مشروط است .

موارد زيادى در زبان عربى وجود دارد كه كلمه لو به گونه‏اى استعمال شده است كه ملزوم علت و يا شرط مساوى براى لازم است ، نقيض ملزوم از آن استفاده مى‏شود .

حرف « و » در لعلّ براى حال است ، يعنى بسيار دور است كه هواى نفسم مرا وادارد بر انتخاب خوراكيها در حالتى كه ممكن است در حجاز و يمامه كسى با اين اوصاف [ كه در ضمن سخنان حضرت بيان شد ] وجود داشته باشد .

جمله او ابيت ، عطف بر يقودنى است و از امورى است كه امام ( ع ) آنها را از خود بعيد دانسته است ، و واو در عبارت و حولى براى حال و عامل حال ابيت است و همچنين عبارت او ان اكون عطف بر ابيت است و آن دو از لوازم نتيجه قياس استثنائى‏اند زيرا اراده نكردن وى بر گزينش خوراكيها مستلزم نخوردن و بهره نگرفتن از آنها است و اين خود مستلزم آن است كه با شكمى پر و در حالى نخوابد كه در اطرافش شكمهاى گرسنه باشد تا بدان وسيله دچار ننگ و عار گردد .

اما شعر از باب تمثيل است و هدف دورى از ننگ و عارى است كه لازمه استفاده از خوردنيهاى لذيذ است با وجود نيازمندانى كه نياز به اندك غذايى دارند و بر درستى و خوبى اين لوازم به وسيله پيامدهاى نقيضهاشان يعنى همان حالات مذكور ، توجه داده است ، شعر از حاتم بن عبد اللّه طايى و از قطعه ‏اى است كه آغاز آن چنين است :

اى دختر عبد اللّه و دختر مالك و اى دختر ذى البردين و صاحب اسب تندرو وقتى كه توشه‏اى فراهم كردى كسى را بجوى تا آن را بخورد چون كه من به تنهايى غذا نمى‏خورم چه او شخصى از راه دور آمده و بيگانه و يا نزديك و از خويشاوندان باشد ، مى‏ترسم كه پس از مرگ مرا به بدى ياد كنند اين ننگ تو را بس كه شب با شكم پر بخوابى در صورتى كه پيرامون تو دلهايى محتاج به ظرفى سبوس باشند و براستى من با آنچه در اختيار دارم ، تا وقتى كه مهمان دارم ، بنده او هستم ، هر چند كه اين روش ، روش بردگى نيست [ 15 ] حسبك داء [ 16 ] نيز روايت شده است ، اطلاق واژه درد بر آن عمل ، از آن روست كه آن كار پستى است و بايد از آن دورى جست .

در عبارت امام ( ع ) : او ابيت ، و او اكون را بعضى به ضم آخر و مرفوع خوانده‏اند ، به اين دليل كه او حرف عطف نيست بلكه همزه براى استفهام و واو پس از آن مانند فاء در آيه مباركه : اَفَاَصفاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنين [ 17 ] متحرك است ، و استفهام انكارى و بيانگر اين مطلب است كه شكم او پر و آن چنان است كه گوينده شعر گفته است ، و همچنين استفهام در عبارت : و اقنع من نفسى ، در معرض انكار اين مطلب است كه نفس امام ( ع ) بر اين دلخوش مى‏دارد كه به او امير المؤمنين گويند در صورتى كه در سختيهاى روزگار و تلخكاميها با آنان همدرد نباشد ، واو در عبارت : و لا يشاركهم . . . واو حاليه ، و او اكون ، عطف بر : اشاركهم ، و به منزله نفى است .

يازدهم : امام ( ع ) به پاره‏اى از انگيزه‏ هايى كه باعث پارسايى و ترك غذاهاى لذيذ در دنيا شده است توجّه داده از جمله آن كه وى براى اين آفريده نشده است تا خوردن غذاهاى خوب ، او را از هدف اصلى بازدارد ، و توضيح اين مطلب درعبارت : فما خلقت . . . المتاهة ، آمده است .

همچنين از سرگرم شدن به خوردن غذاهاى لذيذ با خاطرنشان ساختن پيامد چنان سرگرميى يعنى همانندى با چارپايان ، برحذر داشته است ، و با عبارت : همّها علفها ، تا جمله يرادبها ، به وجه شبه به بهايم اشاره فرموده است ، توضيح آن كه شخص سرگرم به خوردن غذاهاى لذيذ ، اگر از نوع خورشهاى ثروتمندان و بى‏نيازان باشد ، به سان چارپاى علفخوارى خواهد بود در همّت گماردن به علفى كه در اختيار دارد ، يعنى همان غذاى موجود ، و اگر فردى نيازمند باشد ، همتش وابسته خواهد بود به هر آنچه كه از متاع دنيا به دست آورد ، و تا آخر آن را بخورد و پرخورى كند و شكمبه خود را با غفلت از هدف اصلى همچون حيوان علفخوار پر كند كه همتش پر كردن شكم از آشغال و زباله‏هاست بدون توجه به سرانجام كار خود و مقصود اصلى ديگران از او ، يعنى سر بريدن و كار كشيدن از او . كلمه ريسمان و كشيدن آن را ، استعاره آورده و كنايه از رها كردن و يله نمودن ، همانند رها گذاشتن چارپايان است .

دوازدهم : به بعضى از شبهاتى كه احتمال داده است شايد در ذهنهاى سست وارد شود ، يعنى اعتماد بر ناتوانى امام ( ع ) به علت خوردن خوارك ناچيز ، از پيكار با دشمنان ، اشاره فرموده است و توضيح آن را در عبارت : و كانّى . . .

الشجعان ، آورده ، آنگاه به پنج طريق در مقام جواب برآمده است :

1 تمثيل به درخت بيابانى ، و مقايسه خود با آن در توانمندى ، بنابر اين اصل در تمثيل همان درخت بيابانى و فرع آن امام ( ع ) و وجه اشتراك كمى تغذيه و خشونت غذا همانند غذاى درخت بيابانى و بد تغذيه شدن آن است ، و حكم در تمثيل همان استوارى اعضاى بدن و نيرومندى او همچون صلابت چوب درخت بيابانى و توانمندى آن است ، اين يك پاسخ است بر ردّ شبهه ياد شده .

2 همانند كردن دشمنان و همگنان خود ، همچون معاويه با درختان سرسبز و خرم باغها ، در اين تمثيل درختان اصلند و دشمنان و همگنان آن حضرت فرع ، و وجه اشتراك همان سرسبزى و شادابى است كه در اثر رفاه و خوراك لذيذ به دست مى‏آيد و حكم قطعى آن نرم و نازك بودن پوست و ناتوانى از مقاومت و كمى استقامت در برابر رويدادها و علاقه به ناز و نعمت و رفاه است و غرض امام ( ع ) آن است كه ديگران بدانند همگنان او از وى ناتوانترند و در نتيجه شبهه مزبور برطرف گردد .

3 تمثيل آن بزرگوار به گياهان ديم مانند تمثيل به درخت بيابانى است ، و حكم در اينجا آن است كه امام ( ع ) در برافروختن آتش جنگ تواناتر و در شعله‏ور ساختن آن مقاومتر و پايدارتر ، و همچون نباتات ديم در آتش ديرپا است .

4 تمثيل خود ، نسبت به پيامبر خدا ( ص ) ، به درخت خرمايى نسبت به درخت خرماى ديگر ، اصل اين تمثيل ، درخت خرما نسبت به درخت خرماى ديگر ، و فرع آن ، جايگاه امام ( ع ) نسبت به رسول خداست وجه اشتراك اين است كه امام ( ع ) علوم و كمالات نفسانى خود را از چراغ دانش و كمالات پيامبر ( ص ) اقتباس كرده ، به سان بهره گرفتن معلول از علت و چراغ از شعله .

5 امام ( ع ) خود را نسبت به پيامبر ( ص ) چون ذراع نسبت به بازو مى‏داند ،بنابر اين اصل [ مشبه به ] : ذراع نسبت به بازو و [ مشبه ] ، فرع : امام ( ع ) نسبت به پيامبر ( ص ) است . و وجه اشتراك نزديكى امام نسبت به پيامبر و پشتيبانى از او ، و وسيله بودن براى رسيدن پيامبر به مقصود خود يعنى اتمام و اكمال دين است و اصل بودن پيامبر در همه اين موارد مانند نزديكى دست به بازو ، و اصل بودن بازو نسبت به دست است ، و اين كه دست نسبت به بازو وسيله ‏اى براى تصرّف و حمله مى ‏باشد ، امّا حكم در اين دو تمثيل يكى و آن ناتوان نبودن امام ( ع ) از مبارزه با همگنان و نبرد با دلاوران است ، و دليل قطعيّت اين حكم ، وجه اشتراك اوّل آن است كه چون علوم يقينى و بينش دينى امام ( ع ) با بينش پيامبر ( ص ) متناسب بوده است اين خود بزرگترين چيزى است كه به منظور حمايت از دين او را به شجاعت واداشته و بر مبارزه امثال و اقران نيرو مى‏بخشيد ، و ثبوت حكم از وجه اشتراك دوم نيز همين طور است .

بعد از آن كه امام ( ع ) آن حكم را ثابت كرد و ناتوانيى را كه درباره‏اش تصور مى‏رفت از خود سلب كرد ، با سوگند جلاله آن را مورد تأكيد قرار داده است به اين ترتيب كه اگر تمام عرب براى مبارزه با او پشت به پشت هم دهند هر آينه رو از آنها برنخواهد گرداند ، و اگر فرصت گردن زدن آنان را بيابد به سوى ايشان خواهد شتافت ، يعنى به هنگام نبرد و استحقاق آنان براى كشته شدن به دليل دشمنى آنان با دين و نادرستى عفو و چشمپوشى از آنان ، به خاطرشباهت امام ( ع ) به رسول خدا ( ص ) در آغاز اسلام است زيرا پيامبر ( ص ) گذشت و عفو را جز در جاى خود به كار نمى‏برد . نقل كرده‏اند كه امام ( ع ) در يك روز چون مصلحت دين را تشخيص داد هزار نفر را يكجا از پا درآورد .

سيزدهم : امام ( ع ) وعده داد كه بكوشد تا روى زمين را از آن شخص واژگون و كالبد سرنگون پاك سازد ، مقصود امام ( ع ) از آن شخص معاويه بود ، و اين كه امام ( ع ) تعبير به شخص و جسم كرد به دليل رجحان جنبه بدنى معاويه بر جنبه روانى‏اش بود ، از آن‏رو كه وى به كمال بدن خود بيش از كمال روحش توجه داشت به حدى كه گويا او تنها جسم و كالبد بوده است و با بيان اين كه معاويّه كسى است واژگونه و كالبدى سرنگون ، اشاره فرموده است به توجه داشتن معاويه از جنبه عالى ، و سرپيچى او از دريافت كمالات روحى به جنبه پست ، و واژگونگى او در دنيا و سرنگونى چهره عقل او به سمت كسب دنيا براى دنيا و توجه به گرد آورى مال دنياست ، زيرا كه هدف نهايى از عنايت خداوندى به آفرينش انسان اين است كه با مصون داشتن فطرت اصلى خود از آلودگى به رذايل اخلاقى ، راه مدارج كمال را بپيمايد و اگر انگيزه‏هاى پر كشش او را به سمت دنيا بكشد و فريفته محبت دنيا شود تا آن جا كه يكسره متوجه دنيا گردد و همواره در مراحل انحطاط محبت دنيا سقوط كند ، بدين ترتيب نگونسارى از مراتب كمال و واژگونى‏اش در پستيها و پرتگاههاى ضلالت و گرفتارى‏اش با غل و زنجيرهاى آن ، تحقق مى‏ يابد .

در عبارت امام ( ع ) : تا دانه كلوخ از ميان دانه گندم دور شده و جدا گردد ،دانه كلوخ يعنى معاويه و دانه دور شده يعنى مؤمنان ، و وجه تشبيه آن است كه امام ( ع ) مؤمنان را از وجود معاويه خالص و آنها را جدا مى‏كند ، تا ايمانشان رشد كند و دينشان استوار گردد ، زيرا وجود معاويه در بين آنها وسيله مهمى براى تباه ساختن عقيده‏شان و نابودى دينشان است ، همان طور كه صاحب خرمن ،غله‏ هاى خود را پاك و آميخته‏هاى آنها و هر چه كه از كلوخ و امثال آن باعث فساد غلّه مى‏گردد ، از ميان بيرون مى‏كند .

شارح نهج البلاغه عبد الحميد بن ابى الحديد گفته است همان طورى كه كشاورزان در بيرون آوردن كلوخ ، سنگ ،خار و امثال آنها از ميان كشت ، تلاش مى‏كنند تا باعث فساد در رويش زراعت نشود و محصول را تباه نسازد .

اين گفتار ابن ابى الحديد محلّ نظر است ، زيرا كه بيرون بردن گل از ميان زراعت معنايى ندارد و از طرفى عبارت : دانه گندم درو شده ( حبّ الحصيد ) ، آن معنا را نمى‏رساند .

چهاردهم : دنيا را به صورت موجودى با خرد وانمود كرده و او را بمانند خردمندان ، مخاطب قرار داده ، تا به خاطر شگفت آميزى اين خطاب ، در دلها بهتر جايگزين شود . آنگاه به كناره‏گيرى و دورى از آن همانند زنى كه طلاق داده‏اند ، امر فرموده است . و عبارت : حبلك على غاربك مهار تو بر كوهانت آويخته است ، به عنوان تمثيل ، كنايه از طلاق است ، و اصل اين تمثيل ، آن است كه هر وقت بخواهند شتر را براى چرا رها كنند ، مهارش را بر كوهانش مى‏آويزند ،و اين به صورت مثلى درآمده است ، براى هر كسى كه از حكمى آزاد و رها شود .

سپس دنيا را صاحب چنگالهايى دانسته است ، كنايه از اين كه دنيا انسان را به طرف خواسته‏ها و زينتها تا سر حدّ هلاكت ابدى مى‏كشاند همچنان كه شير طعمه خود را مى‏كشد ، و همچنين دنيا را صاحب رشته‏ها و طنابها دانسته و به وسيله آن صفت استعارى ، خواسته است بگويد دنيا دل مردم را با خواهشهاى خيالى مى‏ربايد همان طور كه طنابهاى دام صيّاد ، صيد را به دام مى‏اندازد ، و نيز كلمه : ( مداحض ) لغزشگاهها ، را براى شهوات و لذّتهاى دنيايى ، از آن جهت استعاره آورده است كه پاى خرد در آنجا از راه حق مى‏لغزد و آنجا ، جاى زمين خوردن عقول است ، و مقصود امام ( ع ) از تمام اينها ، پارسايى در دنيا و دورى خود از دنياست .

آنگاه شروع به پرسش از مردمانى كرده است كه دنيا آنها را با بازيچه‏هاى خود فريفته و از ملّتهايى كه با زر و زيور خود آنان را شيفته خود كرده است ،پرسشى بر سبيل سرزنش ، و نكوهش در مورد اين نحو برخورد دنيا با ايشان ، تا اين كه آنها را از دنيا بيزار و برحذر كند ، البتّه اين سخن از باب تجاهل عارف است ، كلمه : مداعب ، جمع مدعبة به معنى بازيچه را براى دنيا استعاره آورده است ، و جهت شباهت آن است كه دنيا موقع خالص بودن لذتهايش براى مردم و فريفتن آنها و بعد حمله‏ور شدن بديشان به صورت جدّى ، مانند كسى است كه با ديگرى شوخى مى‏كند و مى‏خندد و با حرفها و كارهاى چرب و نرم او را مى‏فريبد ، آنگاه از راه جدّى وارد شده و طرف را مى‏آزارد و يا نابود مى‏سازد ، كلمه غرور ، گول زدن را به دنيا از آن جهت نسبت داده است كه دنيا يك وسيله مادّى براى گول خوردن آدمى است .

در نسخه سيد رضى رحمه اللّه غرّرتيهم با ياء آمده است ، دليلش آن است كه ياء از اشباع كسره توليد شده است .

پانزدهم : اشاره به سرانجام مردم دنيا كرده است كه به سمت آن در حركتند ، يعنى گروگان قبرها و فرورفته در زير لحدهايند و در اين سخن توجه داده است كه فريب خوردن و شيفتگى آنها به چيزى است كه تا اين حد با آنها ناخالص است ، تمام اينها براى بيزار كردن و دور ساختن آنان از دنياست ، كلمه هاء براى تنبيه است ، و لفظ رهائن ، يعنى گروگانها را براى مردم از آن جهت عاريه آورده است كه اينان در قبرها مانند گروگانى محكم گرفته شده‏اند ، و احتمال دارد كه حقيقت باشد نه استعاره ، و رهينه به معناى گروگزار يعنى همان كالبدهاى مقيم در قبرها .

شانزدهم : امام ( ع ) سوگند ياد كرده است كه اگر دنيا شخصى قابل رؤيت و كالبدى محسوس بود ، حدود الهى را در قبال بندگانى كه به سبب آرزوها آنها را فريب داده و به مشقتهايى گرفتار كرده است كه نه راه رفتن دارد و نه راه برگشت يعنى اين كه آن موارد از جاهايى است ورود و خروج از آن ممكن نيست درباره او اجرا مى‏كردم .

چون امام ( ع ) در اين گفتگو ، همچون آموزگارى براى دنيا كه از نيرنگ و فريب او اطلاع يافته و مانند كسى كه او را از خود نااميد مى ‏سازد مى‏گويد : چه دور است كه حال از تو فريب بخورم .

يعنى پس از گول خوردن و اعتمادم به تو آنگاه به بعضى از دلايل دورى از دنيا و بيزارى از نزديك شدن به آن ، توجه مى‏دهد ، كه عبارتند از : گام نهادن در لغزشگاه دنيا باعث لغزيدن و سوار شدن بر امواج آبهاى دنيا باعث غرق شدن ، و دورى از بندهاى دنيا باعث رسيدن به سلامتى است ، و اين كه شخص سالم از دست دنيا ، باكى از تنگى خوابگاهش ندارد و هر تنگنايى از قبيل تهيدستى ، زندان ، بيمارى و گرفتارى پس از سلامت از دست دنيا هر چه تنگ باشد در برابر آن آسايش كه از گشايش در دنيا و تاخت و تاز در ميدانهاى شهوانى دنيا ، از عذاب دردناك در آخرت نصيب انسان مى‏شود ، گشايش محسوب مى‏ شود و دنيا در كوتاهى و بى‏توجهى امام ( ع ) بدان ، همچون روزى است كه وقت پايان يافتن آن فرا رسيده باشد .

كلمات مداحض ، لجج ، حبال استعاره‏اند براى شهوتها و لذتهاى دنيا : اول : از آن جهت كه شهوتهاى دنيا زمينه آن را دارند كه باعث دلبستگى شوند و انسان را به افزون طلبى ، يا تجاوز از حد اعتدال به مرز حرام بكشانند ، و در نتيجه پاى نفس انسانى از راه حق بلغزد و در پرتگاههاى هلاكت و موارد گناه بيفتد .

دوم : از آن‏رو كه خواسته‏ها و آرمانهاى دنيايى بى‏پايان است و از پيامدهاى حتمى كسى كه سرگرم بدان و غرق در آن شده ، آن است كه خويشتن را در دريايى غرق مى‏كند كه كناره ندارد ، و در نتيجه از قبول رحمت حق سرباززده ، همچون كسى كه خود را در دريايى ژرف افكند ، به هلاكت ابدى مبتلا شود .

سوم : از نظر اين كه انسان وقتى فريب دنيا را خورد و در راه علاقه به دنيا به خواسته‏هاى خود رسيد ، دنيا مانع جهش و پرش او به ساحت قدس خداوندى شده و از پريدن با دو بال نيروى عقلانى در ساحت قدس حق و منزلگاههاى اولياى بزرگ خدا باز مى‏دارد ، همان طور كه بندهاى صياد بال پرنده را از پريدن باز مى‏دارند . استعمال كلمات وطى ، ركوب ، زلق و غرق از باب استعاره ترشيحى است .

سپس امام ( ع ) موضوع دورى خود از دنيا را تكرار و سوگند ياد كرده است كه در برابر دنيا سر فرود نخواهد آورد تا دنيا او را خوار سازد ، و زمام اختيارش را به دست او نخواهد داد تا هر جا كه مى‏خواهد بكشد ، در اين عبارت توجّه بر اين مطلب است كه كسى در دنيا خوار نمى‏شود مگر اين كه خود را خوار ساخته و دنيا را بپرستد و دنيا نمى‏تواند زمام اختيار كسى را به دست گيرد مگر اين كه كسى خود زمام اختيارش را به دست آن سپارد ، و اين مطلب واضحى است ، زيرا انسان تا وقتى كه نيروى حيوانى را مغلوب كرده و اختيار آن را به دست عقل سپرده است محال است كه دنيا بتواند او را خوار سازد و به بندگى اهل دنيا بكشد ، امّا هر وقت از شهوت خود در برابر جلوه‏هاى دنيا پيروى كند ، دنيا او را به پست‏ترين صورت خوار مى‏سازد و به بدترين نوع بردگى مى‏كشاند ، چنان كه امام ( ع ) فرموده است : بندگى شهوت پست‏تر از بندگى بردگان است [ 18 ] . صفت : رها كردن افسار ، را براى سهولت پيروى كردن قوّه عاقله از نفس امّاره و سخت نگرفتن در خوددارى از به كار گرفتن عقل در خدمت نفس استعاره آورده است .

هفدهم : امام ( ع ) سوگند ياد كرده است ، تا آنچه را كه بدان تصميم قطعى گرفته و در صدد انجام آن است يعنى رياضت نفس خود در ذهن طرف جايگزين كند ، و توصيف اين رياضت نفس بالقوه مستلزم دو مطلب است :

نخست آن كه وى نفس خود را به قرص نانى خرسند سازد و اگر به آن دسترسى پيدا كرد چون غذاى دلپسندش آن را بپذيرد . و از خورش به نمكى بسنده كند . اين رياضت ، رياضت قوه شهوت است ، و چون قوه شهوانى دشمن نفس انسانى است و بيشترين فساد از طرف آن قوه به آدمى وارد مى‏ شود ، از اين‏رو ، امام ( ع ) ،مخصوصا آن را نام برده و با تصميم قاطع به مقابله آن برخاسته است ، و احتمال دارد كه مقصود امام ( ع ) ، تربيت همه قواى نفسانى باشد ، كه امام چنين توصيف كرده است ، نفس با وجود رياضت و تمرين به قرص نانى خرسند است ، زيرا كنترل شهوت از كنترل ساير قوا مهمتر و دشوارتر است ، و اشاره به كنترل قوه شهوانى تا به حدّى كه بيان شده است ، رساتر از آن است كه تربيت و رياضت را با وصف سخت و شديد بيان مى‏كرد . امام ( ع ) در سوگند خود به عنوان ادب در گفتار ، مشيّت و اراده خدا را استثنا كرده است ، به دليل آيه مباركه : لا تَقُولنَّ لِشَى‏ءٍ اِنّى فاعِلٌ ذلِكَ غَداً اِلاَّ اَنْ يَشاء اللَّه [ 19 ] و براى جلب توجه به اين مطلب كه امور در سلسله نيازمندى و احتياج ، به خداوند منتهى مى‏ شوند .

دوم امام ( ع ) كاسه چشم خود را همچون چشمه آبى به حال خود وامى‏گذارد كه آبش خشكيده باشد وجه شبه آن است كه اشكهاى چشم تمام شده ، و در اشتياق به ملأ اعلى و آنچه از خوشبختى ابدى براى اولياى خدا آماده شده و همچنين از ترس محروم ماندن از آنها ، با گريه از اشك تهى گردد . و آن كس كه در جايى غريب مانده و در موضع ترس و وحشت است چگونه شوق ديدار وطن اصلى و نخستين جايى نباشد كه با آنجا انس داشته است . الفاظ مطعوما ، مأدوما و مستفرغة [ از نظر تركيبى ] حال مى‏باشند .

آنگاه امام ( ع ) به تشبيه و تمثيل خود به حيوان چرنده و گله گوسفند پرداخته است ، با اين فرض كه او نيز حالتى مانند اين حيوانات داشته باشد و هدفش از دنيا همان هدف باشد . البته اين مطلب را به عنوان انكار از اين كه آن بزرگوار نسبت به نفس خود چنان حالتى را بپسندد . اصل در اين تمثيل حيوان چهارپاست ، و فرع آن بزرگوار است . و چون اصل مورد قياس نسبت به انسان كامل در نهايت پستى بوده چنين تشبيهى باعث نفرت زيادى نسبت به صفاتى است كه تشبيه مستلزم داشتن آن صفات است .

عبارت امام ( ع ) قرّت اذن عينه يعنى در چنين حالتى چشمش روشن جمله خبرى در معرض انكار و به مسخره گرفتن چنان لذتى است همانند آيه مباركه : ذقْ اِنّكَ اَنْتَ العَزيزُ الْكَريمُ [ 20 ] هيجدهم : امام ( ع ) توجه داده است كه اگر نفس داراى صفات نام برده باشد ، سزاوار آن است كه گفته شود ، خوشا به حال او و بيشترين صفات پسنديده را در چنان نفسى جمع كرده است :

اوّل اداى فرمان واجب خداوند و آنچه را كه خداوند بر او فرض دانسته است .

دوم عبارت : و عركت بجنبها بؤسها [ در سختيها بردبار و نستوه باشد ] ،كنايه از پايدارى در برابر ناگواريهاست . مى‏گويند : عرك فلان بجنبه الاذى ،هر گاه كسى را كه باعث اذيّت اوست ناديده گرفته و در برابر آزار او شكيبا باشد .

و اين عمل خود مستلزم شمارى از فضايل اخلاقى از قبيل : بردبارى ،بخشندگى ، گذشت ، چشم‏پوشى ، و فروخوردن خشم ، و همچنين تحمّل ناراحتى ،پاكدامنى و امثال اينهاست .

سوم جمله : ان تهجر باللّيل غمضها ( در شب از خواب دورى گزيند ) ،كنايه است از شب زنده‏دارى با عبادت پروردگار و سرگرم بودن به ذكر خدا تا وقتى كه خواب بر او غلبه كند آنگاه زمين را فرش و كف دستش را بالش خود قرار دهد : يعنى هيچ زحمتى براى آماده ساختن بستر و بالش نرم به خود راه نمى‏دهد ،بلكه از هر نوع زحمتى به دور ، و از هر نوع آرايشى بركنار و از هر رفاه و آسايشى منزّه است .

عبارت : فى معشر مى‏تواند متعلّق به هر يك از افعالى كه مربوط به نفس است ، بوده باشد ، يعنى : من كه اين كارها را انجام دادم از جمله كسانى هستم كه شأن اينان چنين است ، و آنها را با چهار ويژگى معرّفى فرموده است :

اوّل : ترس از معاد ، خواب را از چشمهاى آنان ربوده است .

دوم : آنان خواب و استراحت ندارند ، اين عبارت كنايه از مشغول بودن آنها در تمام شب به ذكر پروردگارشان است ، مثل آيه مباركه : تَتَجافى‏ جُنُوبُهُم عَنِ المَضاجع [ 21 ] .

سوم : و لبهاى آنان آهسته به ذكر پروردگارشان گوياست مثل آيه مباركه :يَدعُون رَبَّهُمْ خَوفاً و طَمَعاً [ 22 ] .

چهارم : و با استغفار فراوان گناهانشان را پراكنده سازند ، و اين قسمت چهارم لازمه و يا نتيجه سه قسمت اوّل است ، كلمه تقشّع ، [ پراكندگى ابرها ] را براى از بين رفتن گناهان ، استعاره آورده است ، و وجه مشابهت آن است كه گناهان و هيأتهاى جسمانى در سياه كردن صفحه‏هاى جانها و پوشاندن و ممانعت آنها از پذيرش انوار الهى ، نظير ابرهاى متراكمى است كه صفحه زمين را از پذيرش نور خورشيد و آمادگى براى روييدن گياه ، و امثال آن ، مانع گردد .

پس كلمه : ( تقشّع ) را استعاره آورده است براى از بين رفتن و محو شدن گناهان از صفحات دلها . همه اين عبارات براى آن است كه امام ( ع ) مى‏خواهد مردم را وادار به اطاعت پروردگار كند و آنان را به ورود در جرگه اولياى خدا جذب نمايد . توفيق در دست خداست .

_________________________________

[ 1 ] سوره مجادله ( 58 ) آيه ( 22 ) يعنى : اينان به حقيقت حزب خدا هستند . الا اى اهل ايمان بدانيد كه حزب خدا رستگاران عالمند .

[ 2 ] فرق سمعه و ريا آن است كه رياكار گاهى در منظر مردم كار نيكى را انجام مى‏دهد تا مردم ببينند ،اين ريا است امّا گاهى مى‏خواهد به گوش مردم برسد و مردم بشنوند كه او چنان كار نيكى را انجام داده است ،اين سمعه است م .

[ 3 ] بلى قد كانت لنا فدك من كلّ ما اظلّته السّماء . در متن نامه امام ( ع ) بجاى « لنا » ، « ايدينا » مى‏باشد م .

[ 4 ] فدك نام قريه‏اى بود در دو منزلى مدينه و تا خيبر يك منزل فاصله داشت ، همان طور كه در متن آمده است با پيشنهاد صلح از جانب اهل فدك بدون جنگ و پيكار نصف آن تسليم پيامبر شد و پيامبر نيز به دخترش مرحمت فرمود اما بعد از رحلت پيامبر ، شد آنچه كه شد م .

[ 5 ] سوره بنى اسرائيل ( 17 ) آيه ( 26 ) يعنى : حق خويشاوندان را به ايشان ادا كن .

[ 6 ] اين خطبه شريفه حضرت زهرا ( ع ) در جلد 5 از كتاب « المنظوم و المنثور فى كلام نسوان العرب من الخطب و الشّعر » آورده شده است مؤلف كتاب از علماى قديم عامه است و كتاب متعلق به كتابخانه دربار متوكل عباسى بوده است .

[ 7 ] سوره توبه ( 9 ) آيه ( 128 ) يعنى : براستى كه پيامبرى از جنس خودتان آمد سختى و رنج شما بر او گران بود و او نسبت به مؤمنان مهربان و دلسوز بود .

[ 8 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 67 ) يعنى : هر خبرى جايگاه حتمى و مسلمى دارد و بزودى به صدق آن آگاه خواهيد شد .

[ 9 ] بعد از تو فتنه و آشوبهايى بر پا شد كه اگر تو شاهد آنها بودى تاب نمى‏آوردى افرادى كه نقشه‏هاى شومى در دل پنهان داشتند به محض رحلت تو طرحها و نقشه ‏هايشان را اجرا كردند . مردانى بر ما يورش آوردند و ما را خوار ساختند . همين كه تو از ميان ما رفتى حق ما را غصب كردند .دركشف الغمه چند شعر ديگر نيز آمده و همه آنها را از حضرت زهرا ( ع ) نقل كرده است .

[ 10 ] در بعضى كتب « يا معشر الفتيه » و در بعضى « يا معشر البقيه » آمده است م .

[ 11 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 144 ) يعنى : محمد فرستاده‏اى بيش نيست كه فرستادگان ديگر پيش از او آمدند و رفتند ، حال اگر او بميرد و يا كشته شود شما به گذشته خود باز مى‏گرديد ؟ هر كس به آيين قبلى خويش برگردد زيانى به خداى يكتا وارد نمى‏سازد ، و پروردگار بزودى سپاسگزاران را پاداش عطا فرمايد .

[ 12 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 8 ) يعنى : اگر شما و همه مردم روى زمين كفر ورزيد خداوند بى‏نياز و ستوده است .

[ 13 ] سوره شعرا ( 26 ) آيه ( 227 ) يعنى : ستمكاران بزودى خواهد دانست كه سرانجام كارشان چيست .

[ 14 ] ظاهرا منظور ابن ميثم از الضمير ، كلمه هى در عبارت انّما هى نفسى ، است . م .

[ 15 ] مخاطب در اين اشعار « ماويه » همسر حاتم است و مقصود از ذى البردين لقب عامر بن احيمر بن بهدله جدّ ماويه است م .

[ 16 ] اگر به جاى : « كفى بك عارا » ، حسبك داء باشد معنى چنين است : اين درد تو را بس كه . . . م .

[ 17 ] قسمتى از آيه 40 سوره اسراء ( 17 ) يعنى : آيا خدا شما را به فرزندان پسر برگزيده است .

[ 18 ] عبد الشهوة اذلّ من عبد الرقّ

[ 19 ] سوره كهف ( 18 ) آيه ( 23 ) يعنى : هرگز مگو من اين كار را فراد انجام خواهم داد مگر اين كه بگويى اگر خدا بخواهد .

[ 20 ] سوره دخان ( 44 ) آيه ( 49 ) يعنى : بچش عذاب دوزخ را كه تو بسيار عزيز و گرامى هستى .

[ 21 ] سوره سجده ( 32 ) آيه ( 16 ) يعنى : پهلوهايشان را از بستر خواب به دور نگهدارند و در دل شب با بيم و اميد پروردگار خود را مى‏خوانند .

[ 22 ] سوره سجده ( 32 ) آيه ( 16 ) يعنى : پهلوهايشان را از بستر خواب به دور نگهدارند و در دل شب با بيم و اميد پروردگار خود را مى‏خوانند .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد 5

نامه 43 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

43 از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به زياد بن ابيه آنگاه كه به او خبر دادند معاويه نامه‏اى به زياد نوشته و مى‏ خواهد او را با پيوند دادن به خود بفريبد :

وَ قَدْ عَرَفْتُ أَنَّ ؟ مُعَاوِيَةَ ؟ كَتَبَ إِلَيْكَ يَسْتَزِلُّ لُبَّكَ وَ يَسْتَفِلُّ غَرْبَكَ فَاحْذَرْهُ فَإِنَّمَا هُوَ اَلشَّيْطَانُ يَأْتِي اَلْمَرْءَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ لِيَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ وَ يَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ وَ قَدْ كَانَ مِنْ ؟ أَبِي سُفْيَانَ ؟ فِي زَمَنِ ؟ عُمَرَ بْنِ اَلْخَطَّابِ ؟ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِيثِ اَلنَّفْسِ وَ نَزْغَةٌ مِنْ نَزَغَاتِ اَلشَّيْطَانِ لاَ يَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَ لاَ يُسْتَحَقُّ بِهَا إِرْثٌ وَ اَلْمُتَعَلِّقُ بِهَا كَالْوَاغِلِ اَلْمُدَفَّعِ وَ اَلنَّوْطِ اَلْمُذَبْذَبِ

لغت

غرب السيف : شمشير تيز شد .

ترجمه

« اطلاع يافتم كه معاويه نامه‏اى به تو نوشته تا عقلت را از راه برگرداند و در تيزهوشى تو رخنه كند ، بنابر اين از او برحذر باش زيرا او شيطانى است كه از پيش رو ، پشت سر و از طرف چپ مؤمن مى‏آيد تا از فرصت غفلت او استفاده كند و ناگهان عقل او را بربايد . از ابوسفيان در زمان عمر بن خطاب سخن ناسنجيده‏اى از روى هواى نفس و وسوسه شيطانى در آمد ، نه با گفتن آن حرف نسبتى ثابت شده ، و نه حق ارثى ثابت مى‏شود [ 1 ] و هر كس به چنان سخن نادرستى دلخوش

ترجمه

« اطلاع يافتم كه معاويه نامه‏اى به تو نوشته تا عقلت را از راه برگرداند و در تيزهوشى تو رخنه كند ، بنابر اين از او برحذر باش زيرا او شيطانى است كه از پيش رو ، پشت سر و از طرف چپ مؤمن مى‏آيد تا از فرصت غفلت او استفاده كند و ناگهان عقل او را بربايد . از ابوسفيان در زمان عمر بن خطاب سخن ناسنجيده‏اى از روى هواى نفس و وسوسه شيطانى در آمد ، نه با گفتن آن حرف نسبتى ثابت شده ، و نه حق ارثى ثابت مى‏شود [ 1 ] و هر كس به چنان سخن نادرستى دلخوش باشد ، مانند كسى است كه ناخوانده وارد جمع باده گساران شود و آنها وى را طرد كنند و به كاسه چوبينى ماند كه بر ترك سوارى آويخته باشد و با حركت سوار در حركت است . »

شرح

وقتى كه زياد نامه امام ( ع ) را خواند گفت : سوگند به پروردگار كعبه ، ابو سفيان با آن سخن خود گواهى داده است ، و اين سخن همواره در نظر وى بود تا معاويه او را برادر خود خواند .

سيد رضى مى‏گويد : كلمه واغل يعنى كسى كه ناخوانده بر مجلس باده گساران حمله برد تا با آنها در ميگسارى شريك شود در صورتى كه از آنها نبوده است ، در نتيجه آنها پيوسته او را دفع و منع كنند . « النوط المذبذب » چيزى از قبيل كاسه يا قدح چوبى و مانند اينها كه به بار سوار مى‏آويزند كه پيوسته در حركت است و تا وقتى كه به پشت بار آن سوار است و او مركب را تند مى‏راند در حال جنبيدن است . ابن زياد ، زنازاده ابو سفيان است كه او را زياد بن عبيد هم مى‏ گويند .

بعضى از مردم مى‏گفتند مقصود عبيد بن فلان ثقفى است بيشتر عقيده دارند كه عبيد نام برده‏اى بود كه تا زمان زياد به بردگى باقى ماند و زياد او را خريد و آزاد كرد . اما ادعاى ابو سفيان نسبت به زياد نقل كرده‏اند كه او روزى در حضور عمر سخن گفت و سخنش شنوندگان را به شگفت واداشت عمرو بن عاص گفت شگفتا از پدر او كه اگر از قريش بود مردم عرب را مانند گله گوسفندان با چوب دستى‏اش مى‏راند پس ابو سفيان گفت : هان سوگند به خدا كه او قرشى است و تو اگر او را مى‏شناختى مى‏دانستى كه او از بهترين فاميل تو است ، عمرو گفت :للعاهر الحجر » فرزند به نكاح مربوط است و زناكار از اين حق محروم است ، چنين نسبتى براى كودك حاصل از زنا معتبر نيست م .

پدر او كيست ؟ ابو سفيان جواب داد : به خدا قسم من او را در رحم مادرش قرار دادم . عمرو گفت : پس چرا او را به خود ملحق نمى‏كنى ؟ ابو سفيان گفت : از اين شخص بزرگى كه اينجا نشسته است مى‏ترسم ، يعنى عمر كه پوست مرا مى‏كند .

وقتى كه على ( ع ) به خلافت رسيد ، زياد را حاكم فارس كرد و او آنجا را بخوبى نگهدارى و سرپرستى نمود ، اين بود كه معاويه نامه‏اى به وى نوشته و او را به عنوان برادر خود مى ‏خواهد به خود ملحق كند و بدين وسيله بفريبدش : از امير مؤمنان ، معاويه بن ابو سفيان ، امّا بعد ، براستى بسا كه هواى نفس ، شخص را به ورطه‏هاى هلاكت اندازد ، و تو كسى هستى كه ضرب المثل مردم شده ، زيرا قطع رحم كرده و به دشمن ما پيوسته است ، بدگمانى و خشم تو نسبت به من ، تو را واداشت تا خويشاوندى مرا ناديده بگيرى و قطع رحم كنى ، و نسبت و احترام مرا به فراموشى سپارى ، گويى كه تو برادر من نيستى ، و صخر بن حرب نياى تو و من نيست ، و فرقى بين من و تو نيست كه من خون ابوالعاص را مطالبه كنم و تو با من بجنگى ، امّا تو را عرق سستى از طرف مادر گرفته ، همچون مرغى كه تخم خود را در بيابانى بگذارد و در عوض تخم ديگرى را زير بال بگيرد ، و من مصلحت ديدم كه به تو توجّه كنم و تو را به تلاشهاى ناروايت مؤاخذه نكنم و پيوند رحم كنم و اجر و ثوابى از اين كار به دست آورم .

بدان اى ابو مغيره اگر تو خود را در اطاعت اين مردم ( بنى هاشم ) به دريا فرو برى و به حدّى شمشير بزنى كه دريا را دو نيم كنى ، جز بر دورى خود از آنها نيفزوده‏اى ، زيرا دشمنى بنى عبد شمس به بنى هاشم از دشمنى گاو نر آماده ذبح ،نسبت به كارد قصّاب بيشتر است . پس خدا تو را بيامرزد ، به اصل خود برگرد و به فاميل خود بپيوند ، همچون آن حشره [ 2 ] مباش كه به بال ديگرى پرواز كند و در نتيجه اصل و نسبت را گم كنى و بى‏ اصل و نسب بمانى .

به جان خودم كه چيزى باعث اين كار نشده است جز لجاجت ، پس ترك لجاجت كن تا نسبت به كار خود روشن شوى و به دليل آشكار برسى ، اگر طرف مرا دوست داشتى و به من اعتماد كردى پس سر به فرمان من بگذار و اگر راضى نبودى و به گفته من اطمينان نكردى ، پس باز هم كار خوبى است نه به زيان من و نه به سود من است ،و السلام .

اين نامه را بوسيله مغيرة بن شعبه نزد زياد فرستاد ، و دليل بد شدن او پس از على ( ع ) ، با امام حسن ( ع ) و گرايشش به معاويه همين نامه بود . و چون حضرت على ( ع ) از اين نامه مطّلع شد به وى نوشت : امّا بعد ، من به تو نسبت به آنچه مى‏خواستم ولايت دهم ، ولايت دادم ، و تو را شايسته آن ديدم ، و آگاه شدم كه معاويه . . . تا آخر نامه . [ اكنون ] بايد به متن نامه باز گرديم :الاستفلال يعنى طلب فلّ ، يعنى درصدد رخنه انداختن در تيزى شمشير و كند ساختن آن بودن .

محور نامه اعلام حضرت على است او را از آنچه كه از نامه معاويه به زياد ، اطّلاع يافته بود ، و بعد ، هشدار دادن به زياد نسبت به هدف معاويه از آن نامه و اين كه وى در صدد غافلگير ساختن او و به بيراهه كشاندن عقل و بينش وى از راه و روش صحيحى است كه در مورد يارى حقّ و علاقه‏مندى به امام خود دارد ، و مى‏خواهد تيز هوشى او را درهم بشكند .

كلمه : الغرب را استعاره براى عقل و انديشه آورده و الاستفلال استعاره است براى منصرف ساختن وى از آن اراده و تصميم پسنديده با توجه به شباهت آن به شمشير . آنگاه امام ( ع ) وى را از معاويه با اين عبارت برحذر داشته است : براستى كه او شيطان است ، از جهت وسوسه و جلوگيرى از راه حق ، بر اساس وجه شبهى كه مى‏فرمايد : به سراغ انسان مى‏آيد . . . از راست و چپش . و اين عبارت مانند آيه مباركه است كه مى‏فرمايد :ثُمَّ لآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ و عَنْ اَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائلِهِمْ [ 3 ] يعنى معاويه ، از هر طرف همچون شيطان به سراغ او مى‏آيد ، و جهات را به چهار سو اختصاص داده است ، زيرا معمولا از آن چهار جهت رفت و آمد مى‏شود .

بعضى از مفسّرين گفته ‏اند : شيطان از روبه‏رو كه مى‏آيد مردم را اميدوار به عفو و بخشش مى‏كند و به نافرمانى و معصيت وامى‏دارد ، و از پشت سر ، آنها را به ياد بازماندگان مى‏اندازد و جمع ‏آورى مال و ثروت و به جا گذاشتن آن براى بازماندگان را جلوه مى‏ دهد ، و از طرف راست آنها كه مى ‏آيد ، رياست و تعريف ديگران از آنها را جلوه‏گر مى‏سازد و از طرف چپ كه مى‏ آيد علاقه به بيهوده كارى و لذتها را در آنها ايجاد مى‏ كند .

از شقيق نقل شده است : هيچ بامدادى نشد مگر اين كه شيطان چهار دام براى من مى‏گسترد و در پيش رويم كمين مى‏ كرد و مى‏گفت نترس كه خداوند بخشاينده و آمرزنده است ، و من اين عبارت را مى‏ خواندم : اِنّى لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏ [ 4 ] و از پشت سر كمين مى‏كرد و مرا از تباهى بازماندگانم مى‏ترساند و من اين آيه را مى‏خواندم : و ما مِنْ دابَّةٍ فِى الاَرْضِ اِلاَّ علَى اللَّهِ رِزقُها [ 5 ] و يا از طرف راستم كه از راه تعريف و ثناگويى ديگران از من وارد مى‏ شد كه من اين جمله را مى‏خواندم وَ العاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ [ 6 ] و يا از جانب چپم كه از طريق خواسته‏ ها و شهواتم وارد مى‏شد ، و من اين عبارت را مى‏خواندم : وَ حيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشتَهوُنَ [ 7 ] .

آنگاه امام ( ع ) زياد را متوجه علّت نادرستى فريبكارى معاويه ساخته است ، به اين ترتيب كه معاويه خواسته است او را با پيوند دادن به خود به عنوان اين كه برادر اوست ، غافلگير كند ، پس امام ( ع ) به وى هشدار داده است كه اين رابطه برادرى كه معاويه در پى آن است در صورتى درست است كه نسبت پسرى زياد از قول ابو سفيان صحيح باشد در حالى كه ادعاى فرزندى او براى ابوسفيان به ثبوت نپيوسته است بلكه سخن ابوسفيان ، كه من چنين و چنان كردم سخنى ناسنجيده و از روى هواى نفس بوده كه بدون دقّت و فكر بر زبان آورده .

و اقرار به زناكارى در عبارت ابوسفيان كه من نطفه او را در رحم مادرش نهادم ، اين خود ، وسوسه‏اى از وسوسه‏ هاى شيطانى است كه شيطان به زبان او جارى ساخته . با گفتن آن سخن ، نه نسبتى ثابت مى‏شود و نه كسى سزاوار بردن ارث مى‏ گردد ، به دليل سخن پيامبر ( ص ) : « فرزند از آن صاحب بستر است و زناكار از فرزند و ارث محروم است » آنگاه امام ( ع ) ارتباط فاميلى او را به وسيله اين سخن ناسنجيده و وسوسه شيطانى ، به كسى كه ناخوانده در اجتماع ميگساران حاضر شود و آنها او را از خود برانند ، تشبيه كرده است .

و وجه شبه همان است كه پيوسته مردود و رانده شده است ، و نيز تشبيه به كاسه چوبينى فرموده است كه در حال تزلزل و لرزان است ، وجه شبه همان تزلزل و نپيوستن وى به فاميل مشخص و ناآرامى اوست چنان كه كاسه چوبين در حال لرزش مى‏باشد و برقرار و ثابت نيست . و توفيق از جانب خداست

_______________________________

[ 1 ] اعراب جاهليت نسبت را با زنا هم درست مى‏دانستند ، ولى در اسلام طبق قاعده « الولد للفراش »

[ 2 ] حشره‏اى مانند زنبور و داراى نيش و زهر است و نيش مى‏زند . ( منجد الطلاّب ) م .

[ 3 ] اعراف ( 7 ) آيه ( 17 ) يعنى : آنگاه از پيش‏رو و پشت‏سر و طرف راست و چپ آنان در مى‏آيم .

[ 4 ] سوره طه ( 20 ) آيه ( 82 ) يعنى : البته بر آن كس كه توبه كند و به خدا ايمان آورد و نيكوكار گردد و به راه هدايت رود مغفرت و آمرزش من بسيار است .

[ 5 ] سوره هود ( 11 ) آيه ( 6 ) يعنى : هيچ جنبنده‏اى روى زمين نيست مگر اين كه روزى‏اش با خداست .

[ 6 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 128 ) يعنى : سرانجام به سود پرهيزكاران است .

[ 7 ] سوره سبأ ( 34 ) آيه ( 54 ) يعنى : و ( امروز ) ميان آنها و آرزوهايشان فاصله افكنده‏اند .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد 5

نامه 42 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

42 از نامه‏ هاى آن حضرت به مصقلة بن هبيره شيبانى كه از جانب او بر « اردشير خرّه » [ 1 ] حاكم بود .

بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَكَ وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ أَنَّكَ تَقْسِمُ فَيْ‏ءَ اَلْمُسْلِمِينَ اَلَّذِي حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَ خُيُولُهُمْ وَ أُرِيقَتْ عَلَيْهِ دِمَاؤُهُمْ فِيمَنِ اِعْتَامَكَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِكَ فَوَالَّذِي فَلَقَ اَلْحَبَّةَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَةَ لَئِنْ كَانَ ذَلِكَ حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَكَ عَلَيَّ هَوَاناً وَ لَتَخِفَّنَّ عِنْدِي مِيزَاناً فَلاَ تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّكَ وَ لاَ تُصْلِحْ دُنْيَاكَ بِمَحْقِ دِينِكَ فَتَكُونَ مِنَ اَلْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً أَلاَ وَ إِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَكَ وَ قِبَلَنَا مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ فِي قِسْمَةِ هَذَا اَلْفَيْ‏ءِ سَوَاءٌ يَرِدُونَ عِنْدِي عَلَيْهِ وَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ وَ اَلسَّلاَمُ

لغت

اعتامك : برگزيدگان تو از بين مردم .

ترجمه

« در مورد تو خبرى به من رسيده است كه اگر تو چنان كارى را كرده باشى ،باعث خشم خداى خود شده‏اى و امام خويش را غضبناك كرده‏اى .

تو اموال مسلمانان را كه با سرنيزه‏ها و اسبهاى خود فراهم آورده‏اند و در راه آن خونها داده‏اند بين مردم عرب خويشاوند خود تقسيم مى‏كنى ، پس به خدايى كه هسته را شكافته وانسان را آفريده اگر چنين كارى از تو سرزده باشد ، از جانب من خوارى و زبونى خواهى ديد و عزّت و ارزش تو نزد من كاسته خواهد شد .

پس حق پروردگارت را كوچك مشمار و دنيايت را با از بين بردن دينت آباد مكن كه از جمله زيانكارترين افراد خواهى بود .

بدان كه حق مردم مسلمانى كه نزد تو و ماست همگان در سهم بردن از آن برابرند ، همه آنان پيش من مى‏آيند و سيراب و برخوردار بيرون مى‏روند » .

شرح

امام ( ع ) او را مطّلع ساخته است از آنچه كه از وى سر زده به طور اجمال آن حضرت از آن با خبر شده است تا هشدار داده و او را آگاه سازد كه آن كار ناپسندى بود به دليل پيامدى كه داشته يعنى خشم پروردگار و غضب امامش ، و او را با عبارت : اگر چنان كارى كرده باشى ، متوجه ساخته كه اين امر هنوز ثابت نشده است . سپس اين كار را براى او توضيح داده كه بخشش مال مسلمانان است به خويشاوندان عرب خود كه او را به رياست برگزيده‏اند .

و آن مال را معرّفى كرده است كه فراهم آمده سرنيزه‏ها و اسبان آنهاست و به خاطر آن خونهايشان ريخته شده است ، تا مطلب درست فهمانده شود و علت استحقاق آنها نسبت به اين مال روشن گردد و به همان نسبت نادرستى تقسيم مال بين ديگران محقق شود .

آنگاه به سوگندى كه معمولا در هنگام تهديد مى‏خورده سوگند ياد كرده ، اگر آن خبر درست باشد از جانب وى به خوارى و زبونى رسد و ارزش و اعتبارش كاسته شود ، و قصد امام از اين جمله كنايه از ناچيز بودن مقام اوست ، كلمه : « ميزانا » منصوب است به عنوان تميز .

آنگاه وى را از كوچك شمردن حقّ پروردگار و از آباد ساختن دنيايش به قيمت خرابى دين ، نهى كرده است ، تا او را به عظمت پروردگار و لزوم مراقبت بر اطاعت وى متوجّه كند ، و او را نسبت به پيامد آن كار ، يعنى : ورود او در زمره زيانكارترين افرادى كه تلاش خود را در زندگانى دنيا تباه مى‏سازند و گمان مى‏برند كه كار خوبى انجام داده ‏اند ، هشدار داده است .

و بعد او را بر زشتى كار يعنى اختصاص دادن آن اموال به خويشاوندان خود توجّه داده با اين گفتار خود : بدان كه . . . برابرند ، و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمر است . و عبارت : آنان به خاطر اين اموال پيش من مى‏ آيند و بهره‏مند برمى‏گردند ، تأكيدى است براى برابرى مردم در استحقاق و هم اين كه آن مال مثل چشمه آب مشتركى است ، و كبراى مقدّر چنين است : و هر حقّى كه تمام مسلمانان به طور برابر ، و يكسان بدان استحقاق دارند ، تخصيص بعضى نسبت به آن حق روا نيست . ما پيش از اين شرح حال مصقله را نقل كرديم . توفيق از طرف خداست .

 

نامه ۳9 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

39 از نامه ‏هاى امام ( ع ) به عمرو بن عاص

فَإِنَّكَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَكَ تَبَعاً لِدُنْيَا اِمْرِئٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ مَهْتُوكٍ سِتْرُهُ يَشِينُ اَلْكَرِيمَ بِمَجْلِسِهِ وَ يُسَفِّهُ اَلْحَلِيمَ بِخِلْطَتِهِ فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ وَ طَلَبْتَ فَضْلَهُ اِتِّبَاعَ اَلْكَلْبِ لِلضِّرْغَامِ يَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ وَ يَنْتَظِرُ مَا يُلْقَى إِلَيْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِيسَتِهِ فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ وَ لَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَكْتَ مَا طَلَبْتَ فَإِنْ يُمَكِّنِّي اَللَّهُ مِنْكَ وَ مِنِ اِبْنِ ؟ أَبِي سُفْيَانَ ؟ أَجْزِكُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا وَ إِنْ تُعْجِزَا وَ تَبْقَيَا فَمَا أَمَامَكُمَا شَرٌّ لَكُمَا وَ اَلسَّلاَمُ

ترجمه

« پس تو اى عمرو ، دين خود را پيرو دنياى كسى قرار دادى كه گمراهى او آشكار و پرده حيايش دريده است ، او در محفل خود به افراد بزرگوار بدگويى مى‏كند و در اثر معاشرت خود ، دانا را به نادانى مى‏كشد ، تو از پى چنين كسى رفتى و به بخشش او چشم طمع دوختى ، مانند دنباله‏روى سگ از شير ، كه به چنگالهاى او چشم دارد و منتظر است تا از پس مانده طعمه ‏اش چيزى به سوى او بيندازد ، پس دنيا و آخرت خود را به باد دادى در صورتى كه اگر به حقّ چنگ زده بودى ، به آنچه مى‏ خواستى مى‏ رسيدى ، حال اگر خداوند مرا بر تو و بر پسر ابوسفيان پيروز گرداند ، شما را به كيفر اعمالتان مى ‏رسانم ، و اگر شما مرا ناتوان ساختيد و به جا مانديد ، پس آنچه پيش روى شماست [ عذاب اخروى ] براى شما بدتر است . و درود بر شايستگان . » .

شرح

مى‏گويم ( ابن ميثم ) : بنا به روايتى ، اين نامه بيش از اين آمده است ، و آغاز آن چنين است : « از بنده خدا على ، امير مؤمنان ، به ناخلف فرزند ناخلف ،عمرو بن عاص ، دشنام‏گوى حضرت محمّد و خاندان او ، هم در زمان جاهليّت و هم در اسلام ، درود بر پيروان هدايت ، امّا بعد ، تو مردانگى خود را به خاطر مردى تبهكار پرده دريده از دست دادى ، مردى كه در محفلش به شخص بزرگوار توهين مى‏كند و در اثر معاشرتش ، شخص بردبار را به نادانى مى‏كشد ، پس قلب تو پيرو قلب او گشته است چنان كه باطن و سرشت تو هم سرشت اوست . در نتيجه ديندارى ، امانتدارى ، دنيا و آخرتت را به باد داد و خداوند از باطن تو آگاه است .

پس تو هم چون گرگى كه به دنبال شير حركت مى‏كند ، به هنگام تاريكى شب از او مى‏خواهد پايمالش نكند . تو چگونه از دست مقدّرات خلاص مى‏شوى ، در صورتى كه اگر در پى حق بودى ، به آنچه آرزو داشتى مى‏رسيدى ، و حقّ خود ،راهنماى كسى است كه به آن پايبند باشد . و اگر خداوند مرا بر تو و پسر [ هند ] جگر خوار پيروز گرداند ، شما را به كسانى ملحق سازم كه خداوند آنها را در حال جهل و گمراهى قريش در زمان پيامبر خدا ( ص ) هلاك كرد ، و اگر شما مرا مغلوب ساختيد و يا پس از من مانديد ، خداوند شما را كفايت كند ، و انتقام و كيفر خاصّ او شما را بس است . » .

نامه بر محور سرزنش عمرو ، به سبب پيروى او از معاويّه در راه باطل و متنفّر ساختن او از آن حالتى كه دارد و مورد تهديد قرار دادن آنان به خاطر اين كار است . معناى قرار دادن عمرو ، دين خود را تابع دنياى معاويّه آن است كه وى دين خود را در راه رضاى معاويّه هر طور كه او در راه رسيدن به دنيايش بخواهد ،صرف مى ‏كند ، چنان كه قبلا ، به فروختن او دين خود را به طمع رياست مصر ، در مصاف با على ( ع ) اشاره كرديم .

آنگاه امام ( ع ) ، معاويّه را به داشتن چهار صفت و با اظهار نهايت بيزارى از او ، نكوهش كرده است : يكى آن كه : گمراهى آشكارو انحراف معاويّه از راه خدا واضحتر از آن است كه نيازى به توضيح داشته باشد .

دوم : پرده دريده بودن معاويه ، اين مطلب مشهور است كه معاويّه خود پرده دين خدا را دريده و نسبت به دين خدا بى‏اعتنا و بى‏بند و بار بود ، شب‏نشينى و همنشينانى در بيهودگى و هرزه‏گرى و باده گسارى و آوازه خوانى داشت ، البتّه در زمان عمر ، از ترس او ، اين كارها را پنهان مى‏داشت ، تنها جامه ابريشمى و حرير مى‏پوشيد و از ظروف طلا و نقره استفاده مى‏كرد ، امّا در زمان عثمان ،بى‏شرمى را به نهايت رساند ، موقعى كه در برابر حضرت على ( ع ) قيام كرد به خاطر احتياج به گمراه سازى و فريب مردم به وسيله تظاهر به ديندارى ، ابهّت و وقارى تصنّعا به خود گرفت .

سوم : در مجلس خود شخص بزرگوار را به زشتى و پستى مى ‏كشاند ،توضيح اين كه ، كريم كسى است كه خويشتندار باشد و خود را از پستيهايى كه باعث بى‏آبرويى است بركنار دارد ، در صورتى كه مجلس معاويّه پر از افراد بنى اميّه و آكنده از زشتيهاى آنها بود ، و همنشينى هر شخص بزرگوار با آنها باعث ارتباط آن نيكنام با آنها و اختلاطش بدانها بود ، و اين خود سبب پستى و بدنامى او مى‏ شد .

چهارم : معاويه در مصاحبتها ، هر شخص بردبار را به گمراهى مى ‏كشانيد ،توضيح آن كه رسم او و همه بنى اميه ناسزا گويى به بنى‏هاشم و تهمت زدن بدانها و نام بردن از اسلام ، و نيش زدن به آن بود ، هر چند كه در ظاهر خودشان را وابسته به اسلام مى‏دانستند ، امّا اين خود از جمله چيزهايى بود كه انسان بردبار را ناراحت مى‏كرد و انديشه او را به هنگام آميزش با آنان و شنيدن سخنان آنها ،متزلزل مى‏گرداند و به تيرگى و بى‏خردى مى ‏كشاند .

اين سخن امام ، كه عمرو عاص از روش معاويّه پيروى مى‏كند ، كنايه از ،متابعت او از كارهاى معاويّه است . و عبارت : « و طلبت فضله » : ( در پى بخشش او بودى ) ، اشاره دارد به هدف عمرو عاص از پيروى معاويّه ، امام ( ع ) پيروى او از معاويّه را تشبيه به پيروى سگ از شير كرده است تا او را تحقير كند و از عملش متنّفر سازد و به وجه شبه

در عبارت : « يلوذ . . . فريسته »

« چشم طمع دارد . . .طعمه ‏اش » اشاره كرده و منظورش اين است كه پيروى عمرو عاص از معاويّه از روى پستى و بى‏ارزشى و دون همّتى و به خاطر آنست كه طمع دارد معاويّه از پسمانده مالش چيزى به او ببخشد . و اين چشمداشت از وى مثل پيروى سگ از شير است ، و اين تشبيه نهايت نفرت و زشتى كار را به عمرو اگر او شخصيتى داشت مى‏رساند .

آنگاه عمرو را از پيامدهاى اين پيروى آگاه ساخته با اين عبارت : دنيا و آخرتت را به باد دادى ، مقصود امام ( ع ) از دنياى عمرو ، آن چيزهاييست كه به وسيله آنها مى‏توانست به زندگى خود ادامه دهد از قبيل روزى و بخشش حلال به نحوى كه با آرامش خاطر ، به دور از جنگهايى كه در صفين با آنها مواجه شد و بدون ترس و بيمهايى كه در نتيجه همراهى با معاويّه دچار آنها شد ، از آنها بهره‏مند شود ، و همينها حقيقت دنيايى‏اند ، زيرا هدف از دنيا كاميابى و بهره‏بردارى است و عمرو به هيچ كدام از اينها دست نيافت ، و امّا به باد رفتن آخرتش كه روشن و آشكار است .

مقصود از اين سخن امام ( ع ) : « و لو بالحقّ اخذت . . . طلبت »

اگر به حق چنگ مى‏زدى . . . مى‏خواستى جذب عمرو عاص به جانب حق و تشويق اوست در ياد آورى آنچه لازمه حق است و دست يافتن وى به خواسته ‏هاى خود از دنيا و آخرت بديهى است كه اگر عمرو عاص همراه حق بود به دنياى خود به طور كامل و به درجات عالى آخرت مى‏رسيد .

گفته امام : فان يمكنّنى اللّه . . .

( اگر خداوند مرا پيروز گرداند تا آخر ) تهديد به عذاب آخرت است كه هر كدام از دو نقيض [ چه امام پيروز شود و يا نشود ] آن عذاب حتمى است ، و اين عذاب يا به وسيله امام ( ع ) به فرض پيروزى امام برآنان به صورت كيفر عملى است كه آنها قبلا معصيت خدا را كرده‏اند ، و يا از جانب خدا در آخرت است به فرض اين كه آنها امام ( ع ) را ناتوان سازند و خود پس از آن حضرت باقى بمانند كه همان عذاب آتش دوزخ خواهد بود .

و امام ( ع ) بدين مطلب در اين گفتار اشاره كرده است : پس آنچه در پيش روى شماست ، براى شما بدتر است ، به دليل قول خداى تعالى : وَ لَعَذابُ الاخِرة اَشدٌ و ابْقَى‏ [ 1 ] . كلمه امام ( پيش‏رو ) را استعاره براى آخرت آورده است ، به لحاظ پيشواز مردم از آخرت و توجّه آنها به آخرت ، توفيق از جانب خداست .

_________________________________________

[ 1 ] سوره طه ( 20 ) قسمتى از آيه ( 127 ) يعنى : البته كه عذاب آخرت سخت‏تر و بادوام است .

نامه 37 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

37 از نامه‏ هاى امام ( ع ) به معاويه

فَسُبْحَانَ اَللَّهِ مَا أَشَدَّ لُزُومَكَ لِلْأَهْوَاءَ اَلْمُبْتَدَعَةِ وَ اَلْحَيْرَةِ اَلْمُتَّبَعَةِ مَعَ تَضْيِيعِ اَلْحَقَائِقِ وَ اِطِّرَاحِ اَلْوَثَائِقِ اَلَّتِي هِيَ لِلَّهِ طِلْبَةٌ وَ عَلَى عِبَادِهِ حُجَّةٌ فَأَمَّا إِكْثَارُكَ اَلْحِجَاجَ فِي ؟ عُثْمَانَ ؟ وَ قَتَلَتِهِ فَإِنَّكَ إِنَّمَا نَصَرْتَ ؟ عُثْمَانَ ؟ حَيْثُ كَانَ اَلنَّصْرُ لَكَ وَ خَذَلْتَهُ حَيْثُ كَانَ اَلنَّصْرُ لَهُ

ترجمه

« اما بعد خدا را از هر عيب و نقصى منزه مى ‏دانم ، چه قدر تو پيرو خواهشهاى نفسانى تازه و گرفتار هوا و هوسهاى پياپى هستى با تباه سازى حقيقتها و پشت پا زدن به پيمانهايى كه خواست خدا و راهگشاى بندگان خداست .

امّا جار و جنجال فراوان تو در مورد عثمان و قاتلانش ، تو موقعى عثمان را يارى كردى كه به نفع خودت بود ولى هنگامى كه براى او سودى داشت ، او را خوار و تنها گذاشتى و يارى نكردى . » .

شرح

مى‏ گويم ( ابن ميثم ) : آغاز اين نامه چنين بوده است :

براستى دنيا ، موجودى شيرين ، سرسبز ، آراسته و خرّم است ، كسى به دنيا نرسيده مگر اين كه او را از هر چه براى او سودمندتر بوده بازداشته است ، در صورتى كه ما را به آخرت فرمان داده و واداشته ‏اند .

اى معاويه آنچه را كه ناپايدار است ترك كن و براى جاودانگى كار كن ، از مرگى كه سر انجام با او روبه ‏رو مى‏ شوى ، و حسابى كه پايان كارت با آن است ،برحذر باش ، و بدان كه خداوند هرگاه خير بنده‏ اى را بخواهد ، ناپسندى را از او دور و توفيق اطاعت خود را برايش فراهم مى ‏آورد ، هرگاه براى بنده‏ اى خواستار شرّ گردد ، او را فريفته دنيا مى ‏كند و آخرت را از ياد او مى ‏برد و ميدان آرزوهاى او را گسترش مى‏ دهد و از آنچه به صلاح اوست باز مى ‏دارد .

نامه تو ، به من رسيد ، تو را چنان يافتم كه مقصود خود را به صراحت بازگو نمى‏كنى و چيزى را غير از گم شده‏ ات مى‏ جويى ، و در اشتباهى كوركورانه و سرگردانى گمراهى به سر مى‏ برى و به چيزى غير از برهان و دليل دست مى ‏يازى و به ضعيف‏ترين شبهات پناه مى‏برى .

امّا درخواست شركت تو در امور و واگذارى سرزمين شام به تو ، اگر من امروز اين كار را مى‏كردم ديروز ( تا به حال ) اين كار را كرده بودم . اما اين كه گفتى : عمر ، تو را والى شام كرده است ، كسانى را كه همتايش ( ابوبكر ) ولايت داده بود ، عمر عزل كرد ، و همچنين كسانى را كه عمر به فرماندارى تعيين كرده بود ، عثمان بركنار ساخت ، هيچ رهبرى براى مردم تعيين نشده است ، مگر آنكه صلاح امّت را در نظر بگيرد ، چه براى رهبران قبل از او آن مصلحت روشن بوده و يا از نظر آنها مخفى مانده باشد ، و هر كارى ، كار ديگرى را در پى دارد ، و هر زمامدارى نظر و انديشه خاصّى دارد . آنگاه مى‏رسد به عبارت سبحان ا . . . تا آخر نامه .

اين بخش از نامه دو مطلب را شامل است :

اوّل : تعجّب از زيادى دلبستگى معاويه به خواسته‏هايى كه خود به وجود آورنده آنهاست و انحراف او از رفتن به جانب حق ، به دليل پيروى از هوا و هوس .

توضيح آن كه در هر زمانى ، معاويه شبهه‏اى ايجاد و نظر تازه‏اى القا مى‏كرد ، تا بدان وسيله يارانش را گمراه سازد و در ذهن آنها بيندازد كه على ( ع ) براى رهبرى شايستگى ندارد ، يك بار مى‏ گفت : او قاتل عثمان است ، و يك مرتبه وانمود مى ‏كرد كه او را يارى نكرده و خوار و تنها گذاشته ، و يك بار مى‏پنداشت كه او قاتل صحابه پيامبر ( ص ) است و وحدت كلمه جامعه را به هم زده است ، يك بار با دادن پول و صرف مال مسلمانان برخلاف دستور شرع ، ديگران را از او برمى‏ گرداند ، و گاهى قبول مى ‏كرد كه او شايسته رهبرى امّت است ، و از او درخواست تأييد حكومت خود بر سرزمين شام را داشت ، و افكار پوچى نظاير اينها را ، خود مى‏ساخت ، و در پى اين انديشه‏ هاى باطل ، سرگردان و حيرت زده مى‏ماند ، با تضييع حقايقى كه بايد پايبند آنها مى‏بود ، از قبيل اعتقاد بر اين كه على ( ع ) شايسته ‏ترين فرد به امر خلافت است ، و نسبت به عهد و پيمانهاى مطلوب و مورد رضاى پروردگار آگاهتر است ، آن نوع پيمان و عهدى كه روز قيامت حجّت خدا بر بندگان است ، همان طور كه خداى متعال مى‏فرمايد : وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آدَمَ . . . [ 1 ] دوم : پاسخ امام ( ع ) به سخن وى درباره عثمان و افتخار به يارى و كمك او ، و پرخاش وى در مورد اين كه ، امام ( ع ) عثمان را خوار گذارده است .

عبارت : فانّك . . . به منزله صغراى قياس مضمر است . توضيح قياس به اين ترتيب است ، موقعى كه عثمان از معاويّه كمك و يارى خواست ، معاويّه ،امروز و فردا مى‏كرد ، و وعده كمك مى ‏داد تا اين كه سخت در محاصره قرار گرفت آنگاه يزيد بن اسد قسربى را به جانب مدينه فرستاد ، و به او گفت : هنگامى كه به محلّ ذى خشب رسيدى ، همانجا توقّف كن و مگو : ( شخص حاضر در صحنه چيزى را مى ‏بيند كه غايب نمى ‏بيند ، زيرا من حاضرم و تو غايب . ) يزيد ،مى‏ گويد : من در ذى خشب ، توقّف كردم تا وقتى كه عثمان به قتل رسيد . آنگاه معاويه به وى دستور بازگشت داد ، و او با سپاهى كه همراه داشت ، به شام برگشت پس در حقيقت يارى معاويه براى خودش بود در صورتى كه براى يارى عثمان تنها به خاطر اين كه راه بهانه و عذرى برايش باشد سپاه خود را فرستاده بود ، و اين خود دارى براى آن بود كه عثمان كشته شود ، و مردم را به پشتيبانى خود دعوت كند ، پس در حقيقت اين كمكى بود به خود معاويه . زيرا كه اين عمل او خود ، باعث قتل عثمان شده و بهره بردارى معاويه از اين رويداد به نفع خواسته خود بوده است ، و خوار و تنها گذاشتن عثمان موقعى بود كه او نيازمند به كمك بود .

كبراى قياس نيز در حقيقت چنين است : و هر كس چنان باشد ، پس نبايد افتخار به يارى عثمان كند و به ديگرى نسبت خوار ساختن عثمان را بدهد . توفيق از جانب خداست .

________________________

[ 1 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 171 ) يعنى : هنگامى كه پروردگارت از فرزندان آدم پيمان گرفت .

 

نامه 36 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

36 از نامه ‏هاى امام ( ع ) به عقيل بن ابى طالب درباره لشكرى كه به سوى گروهى از دشمنان فرستاده بود و اين نامه در پاسخ نامه عقيل به امام ( ع ) است .

فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً كَثِيفاً مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِكَ شَمَّرَ هَارِباً وَ نَكَصَ نَادِماً فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ اَلطَّرِيقِ وَ قَدْ طَفَّلَتِ اَلشَّمْسُ لِلْإِيَابِ فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً كَلاَ وَ لاَ فَمَا كَانَ إِلاَّ كَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ وَ لَمْ يَبْقَ مَعَهُ غَيْرُ اَلرَّمَقِ فَلَأْياً بِلَأْيٍ مَا نَجَا فَدَعْ عَنْكَ ؟ قُرَيْشاً ؟ وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي اَلضَّلاَلِ وَ تَجْوَالَهُمْ فِي اَلشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِي اَلتِّيهِ فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ ؟ رَسُولِ اَللَّهِ ص ؟

قَبْلِي فَجَزَتْ ؟ قُرَيْشاً ؟ عَنِّي اَلْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ اِبْنِ أُمِّي وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ مِنْ رَأْيِي فِي اَلْقِتَالِ فَإِنَّ رَأْيِي قِتَالُ اَلْمُحِلِّينَ حَتَّى أَلْقَى اَللَّهَ لاَ يَزِيدُنِي كَثْرَةُ اَلنَّاسِ حَوْلِي عِزَّةً وَ لاَ تَفَرُّقُهُمْ عَنِّي وَحْشَةً وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اِبْنَ أَبِيكَ وَ لَوْ أَسْلَمَهُ اَلنَّاسُ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً وَ لاَ مُقِرّاً لِلضَّيْمِ وَاهِناً وَ لاَ سَلِسَ اَلزِّمَامِ لِلْقَائِدِ وَ لاَ وَطِي‏ءَ اَلظَّهْرِ لِلرَّاكِبِ اَلْمُتَقَعِّدِ وَ لَكِنَّهُ كَمَا قَالَ أَخُو ؟ بَنِي سَلِيمٍ ؟

فَإِنْ تَسْأَلِينِي كَيْفَ أَنْتَ فَإِنَّنِي
صَبُورٌ عَلَى رَيْبِ اَلزَّمَانِ صَلِيبُ
يَعِزُّ عَلَيَّ أَنْ تُرَى بِي كَآبَةٌ
فَيَشْمَتَ عَادٍ أَوْ يُسَاءَ حَبِيبُ

لغات

طفّلت الشمس : هنگامى كه خورشيد به سمت غروب مايل شود .

آبت : لغتى است به معنى غابت ( پنهان شد ) 

لألى : دشوارى و سختى اجماع : تصميم قاطع

جوازى : جمع جازيه : يعنى كسانى كه

جريض : اندوهگينى كه آب دهانش را از روى غم و اندوه به زحمت از گلو فرو مى‏برد ، به حدى كه نزديك است از غصه بميرد .

مخنّق : قسمتى از گردن ، موضع خنق ،گلوگاه ،

رمق : باقيمانده جان ، نيمه‏ جان .

اشخاص را به علت كار بد ، كيفر مى‏ كنند .

محلّين : بيعت شكنان ، به كسى كه عهد و بيعت خود را بشكند ، محلّ مى‏ گويند و در مقابل آن به كسى كه حفظ عهد و پيمان كند محرم مى‏ گويند .

متقعّد : سواره ، به خاطر نشستن بر پشت شتر .

ترجمه

« پس ، سپاهى متراكم از مسلمانان به جانب او فرستادم ، و هنگامى كه اين خبر به او رسيد ، با عجله گريخت و پشيمان بازگشت ، و آن سپاه در بين راه ، نزديك غروب آفتاب با او روبه‏رو شد ، اندكى با هم به نبرد پرداختند چنانكه گويى جنگى در كار نبود . و ساعتى بيش به درازا نكشيد كه از تنگنايى كه در آن گرفتار آمده بود ،غمگين و غصه‏دار رها شد ، در حالى كه جز نيم جانى از او باقى نمانده بود ، پس با دشوارى و مشقّت زياد نجات يافت .

بنابر اين قريش و تاخت و تازشان را در گمراهى و ميداندارى و جولانشان را در دشمنى و ستيز ، و جنب و جوششان را در سرگردانى ، به حال خود رها كن ،چه آنها در جنگ با من آن چنان متّحد شده‏اند كه پيش از من در جنگ با رسول خدا ( ص ) . عقوبتگران به جاى من قريش را به كيفر رسانند ، زيرا آنان رشته خويشاوندى مرا ( با پيامبر ( ص ) بريدند ) و مقام خلافت پسر مادرم را از من ربودند .

و امّا آنچه درباره جنگ از نظر من جويا شدى ، نظر من آن است كه جنگ با كسانى كه جنگ را روا داشتند تا پاى مرگ و ديدار پروردگار سزاوار است ، نه انبوه مردم در اطراف من بر عزّتم مى‏افزايد ، و نه پراكندگى مردم از من خوف و ترسم را افزون مى‏كند . و گمان مبر كه فرزند پدر تو ، هر چند مردم او را تنها بگذارند ، به خوارى و ذلّت تن دهد ، و يا از روى ضعف و ناتوانى زير بار زور برود ، براى زمامدار ، رها كردن زمام ، و براى سوارى كه بر مركب نشسته ، فرود آمدن از پشت مركب امكان ندارد ، امّا داستان من داستان برادر بنى سليم است كه گفته :

اگر از من بپرسى كه چگونه ‏اى ؟ براستى من بر سختى روزگار بسيار شكيبا و استوارم .

گران است بر من كه از خود غم و اندوهى نشان دهم ، تا در نتيجه دشمن شاد و دوست غمگين شود . »

شرح منظور و هدف اين فصل چند مطلب است :

اوّل : عبارت : فسرّحت . . . مانجا

شرح حال دشمن است ، كه بر يكى از كارگزارانش هجوم كرده بود و امام ( ع ) سپاهى از مسلمانان را به جانب او گسيل داشت ، دشمن پس از اطّلاع از روآوردن سپاه به طرف او فرار كرد ، امّا پس از اين كه سپاه امام ( ع ) رسيد ، اندكى به نبرد پرداختند ، آنگاه با دشوارى و مشقّت زيادى توانستند نجات پيدا كنند و دور شوند . الفاظ اين عبارت فصيحترين عبارتهاى اين نامه است . كلمات : هاربا ، نادما ، حريضا ، حال مى‏ باشند .

عبارت : كلا و لا ، تشبيهى است به شيى‏ء اندك ناپايدار ، توضيح آن كه :

لا و لا دو كلمه كوتاهى هستند كه زود قطع مى‏شوند و كمتر در گفتگوى بين دو نفر شنيده مى‏شوند : بنابر اين نبرد دشمن را با سپاهى كه امام ( ع ) فرستاده بود ، به آن دو كلمه تشبيه كرده است ، مانند شعر ابن هانى مغربى كه مى‏گويد : او در چشم از يك لحظه هم زودتر و در گوش از : لا و لا ، كوتاهتر است .

موقف ، مصدر ميمى است ، يعنى آن نبرد ، نبرد يك ساعته‏اى بيش نبود .

بعضى عبارت را : لا و ذا نقل كرده ‏اند .

لأيا : مصدر ( مفعول مطلق ) و عامل آن محذوف ، و ماء مصدرى در محل فاعل است تقدير جمله چنين است : فلأيى لأيانجاؤه ، يعنى دشوار و كند بود .

عبارت : بلأى : دشواريى مقرون به دشوارى .

دوم : عبارت : دع عنك . . . ابن امّى

به منزله پاسخ به جمله‏اى است كه در آن از قريش و كسانى كه از آن مردم به معاويه پيوستند ياد كرده است ، پس به عقيل از باب خشم بر آنها امر مى‏كند كه از آنها نام نبرد . و او در عبارت : و تركاضهم ، ممكن است به معنى مع باشد ، و احتمال دارد حرف عطف بوده باشد . كلمه : التّركاض ، را براى آنها [ قريش ] استعاره آورده است ، از آن‏رو كه اذهان ايشان در گمراهى از راه خدا و فرو رفتن ايشان در باطل ، بدون توقّف مى‏شتابد . و همچنين كلمات : النّجوال ، و اجماح ، استعاره است به اعتبار مخالفت زياد آنان با حقّ و جنب و جوش در سرگردانى ، و بيرون رفتن از راه عدالت كه مانند اسبى در حال تاخت و تاز بودند .

عبارت : فانّهم . . . رسول اللّه :

زيرا آنان . . . پيامبر خدا ( ص ) ، به منزله صغراى قياس مضمرى است كه بدان وسيله به عقيل توجّه داده است كه خيرى در قريش نيست و بايد از آنها دورى كرد ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر كه اين طور باشد ، واگذاشتن او و دورى از او واجب و لازم است ، زيرا اميد خيرى در او نيست . امّا معنى حقيقى صغرى روشن است ، زيرا قريش از زمانى كه مردم به آن حضرت بيعت كردند تصميم قطعى به دليل كينه ، حسد و بغضى كه نسبت به امام داشتند بر نبرد با آن بزرگوار گرفته و بر ستيز با وى متّحد شده بودند ، همان طور در آغاز اسلام با پيامبر خدا ( ص ) چنين حالتى را داشتند ، و اين دو حالت در هيچ جهتى با هم فرق و تفاوتى ندارند .

عبارت : فجزت قريشا علىّ الجوازى :

( عقوبتگران به جاى من ، قريش را به كيفر رسانند ، ) نفرينى است بر آنها كه به مانند كارى كه خود آنها كرده‏اند ، از قبيل قطع رحم ، و نفى امام از زمامدارى اسلام و خلافتى كه او شايسته‏تر بود ،

كيفر داده شوند ، اين عبارت به منزله ضرب المثلى درآمده است .

عبارت : فقد قطعوا رحمى

( آنان رابطه خويشاوندى مرا ( با پيامبر ( ص ) )ناديده گرفته و قطع كردند ) ، همچون علّت براى درستى نفرين بر قريش است ،و همين جمله به منزله صغراى قياس مضمر نيز هست ، و كبراى مقدّر چنين است : و هر كس مرتكب چنين اعمالى شود ، او شايسته نفرين است .

مقصود امام ( ع ) از پسر مادرش ، پيامبر خدا ( ص ) است ، زيرا هر دو ،پسران فاطمه ، دختر عمرو بن عمران بن عائذ بن مخزوم ، مادر عبد اللّه و ابوطالبند . ولى امام ( ع ) نفرمود : پسر پدرم ، زيرا غير از ابوطالب ، عموهاى ديگرش در نسبت به عبد المطّلب شركت داشتند .

بعضى گفته‏اند : چون مادر امام ( ع ) ، فاطمه بنت اسد ، در زمان كودكى پيامبر ( ص ) موقعى كه آن حضرت يتيم و در كفالت ابو طالب بود ، از او پرستارى مى‏كرد ، پس در حقيقت به منزله مادر او بوده ، از اين‏رو به مجاز پيامبر ( ص ) به عنوان پسر به او نسبت داده شده است [ 1 ] .

سوم : عبارت : « و امّا ما سئلت عنه . . . »

( و اما آنچه را كه در مورد آن از من سؤال كردى ، تا آخر ) تقرير پرسش و پاسخ است و در اين بخش از نامه به چند مورد از فضايل خود ، توجّه داده است :

1 به نيروى دينى خود نسبت به كسانى كه پيمان الهى را وقعى ننهاده و پيمان شكنى كرده‏اند .

2 شجاعت خود را ، كه نه انبوه مردم پيرامونش با وجود آن شجاعت ،

باعث زيادى عزّت ، و نه پراكنده شدن آنها موجب ترس و وحشت او خواهد شد ،

و با وجود چنان شجاعتى ، جايى براى ترس ، ناتوانى و تسليم به دشمن نمى‏ماند ،

ولى با اين همه ، آن بزرگوار همچون گوينده آن شعر است . شعر به عبّاس بن مرداس سلمى نسبت داده شده است ، و به منزله تمثيل و تشبيه است ، اصل ( مشبّه به ) گوينده شعر و فرع ( مشبّه ) امام ( ع ) است و انگيزه مقايسه ويژگيهاى نامبرده است ، و حكم ( وجه شبه ) شجاعت و دليرى امام است كه از صولت او بايد بر حذر بود . توفيق از جانب خداست .

________________________________________________

[ 1 ] نقل كرده ‏اند ، كه چون فاطمه همچون مادر مهربانى از پيامبر ( ص ) پرستارى مى‏ كرد ، از آن‏رو ، پيامبر ( ص ) درباره او فرموده است : « فاطمة امّى بعد امّى » فاطمه : بنت اسد ، بعد از مادرم ( آمنه ) ، مادر من است م .

 

نامه 35 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

35 از نامه‏ هاى امام ( ع ) به عبد الله بن عباس پس از كشته شدن محمد بن ابى بكر .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ ؟ مِصْرَ ؟ قَدِ اِفْتُتِحَتْ وَ ؟ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ ؟ رَحِمَهُ اَللَّهُ قَدِ اُسْتُشْهِدَ فَعِنْدَ اَللَّهِ نَحْتَسِبُهُ وَلَداً نَاصِحاً وَ عَامِلاً كَادِحاً وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ رُكْناً دَافِعاً وَ قَدْ كُنْتُ حَثَثْتُ اَلنَّاسَ عَلَى لَحَاقِهِ وَ أَمَرْتُهُمْ بِغِيَاثِهِ قَبْلَ اَلْوَقْعَةِ وَ دَعَوْتُهُمْ سِرّاً وَ جَهْراً وَ عَوْداً وَ بَدْءاً فَمِنْهُمُ اَلْآتِي كَارِهاً وَ مِنْهُمُ اَلْمُعْتَلُّ كَاذِباً وَ مِنْهُمُ اَلْقَاعِدُ خَاذِلاً أَسْأَلُ اَللَّهَ تَعَالَى أَنْ يَجْعَلَ لِي مِنْهُمْ فَرَجاً عَاجِلاً فَوَاللَّهِ لَوْ لاَ طَمَعِي عِنْدَ لِقَائِي عَدُوِّي فِي اَلشَّهَادَةِ وَ تَوْطِينِي نَفْسِي عَلَى اَلْمَنِيَّةِ لَأَحْبَبْتُ أَلاَّ أَبْقَى مَعَ هَؤُلاَءِ يَوْماً وَاحِداً وَ لاَ أَلْتَقِيَ بِهِمْ أَبَداً

ترجمه

« اما بعد ، مصر را لشكريان معاويه گرفتند و محمد بن ابى بكر خدايش بيامرزد به شهادت رسيد ، از خداوند اجر و پاداش براى او خواستارم كه برايم فرزندى خير انديش و كارگزارى رنجكش و شمشيرى بران و ركنى مدافع بود .

من مردم را براى رفتن به جانب او وادار ، و پيش از كشته شدنش به يارى او امر مى‏ كردم و از مردم نه يك بار ، بارها ، پنهان و آشكار دعوت كردم ، پس بعضى از مردم با بى‏ميلى به يارى او مى‏رفتند ، گروهى به دروغ بهانه جويى مى‏ كردند و گروهى نيز سرافكنده مى‏ ماندند .

از خداوند خواهانم كه مرا از اين مردم هر چه زودتر نجات بخشد ، كه به خدا سوگند اگر آرزويم به شهادت در هنگام رودررويى با دشمن ، و آمادگى ‏ام براى مرگ نبود ، دوست داشتم حتّى يك روز با اينها نباشم ، و با كسى از ايشان روبه‏رو نشوم . »

شرح

مى‏گويم ( ابن ميثم ) : احتسبت كذا عند اللّه ، يعنى از او درخواست اجر و مزد مى‏كنم الحسبة ، به كسر حاء يعنى اجر و مزد .

الشّهادة : كشته شدن در راه خدا . استشهد : گويا او نزد خدا حضور يافته است . محور و هدف اين نامه چند مطلب است :

اوّل : اطلاع دادن به ابن عباس ، از تصرّف مصر به وسيله سپاه معاويه .

دوم : خبر دادن به ابن عباس از كشته شدن محمد بن ابى بكر ، تا او نيز در اندوه اين سوگ با امام شريك باشد ، و ابراز ستايش در ضمن اظهار غم و اندوه نسبت به او . واژه‏هاى ولدا ، عاملا ، سيفا و ركنا همگى نقش حال را دارند ، و ناميدن او [ محمد ] به عنوان فرزند به اعتبار تربيت وى در دامن خود همچون فرزند خود از باب مجاز است ، توضيح آن كه وى ربيب امام ( پسر همسرش ) بود ، مادرش اسماء دختر عميس خثعمىّ بود ، كه قبلا همسر جعفر بن ابى طالب بود ، و با او به حبشه مهاجرت كرد ، و در حبشه ، محمّد ، عون و عبد اللّه از او به دنيا آمدند ، و پس از اين كه جعفر به شهادت رسيد ، ابوبكر با وى ازدواج كرد ، و اين محمد از او به دنيا آمد .

هنگامى كه همسرش ابوبكر از دنيا رفت ، على ( ع ) او را به همسرى گرفت و از او يحيى بن على به دنيا آمد . كلمه : سيف ( شمشير ) را به اعتبار نابود ساختن و حمله كردن او بر دشمن استعاره از وى آورده است . و با استعمال لفظ قاطع ( برّان ) ، و همچنين كلمه : ركن ( ستون ) ، صنعت ترشيح به كار برده است ، از آن رو كه در پيشامدها به او مراجعه مى‏ كرد و بدان وسيله گرفتارى را برطرف مى‏ ساخت . و كلمه : دافعا ( برطرف كننده ) ، نيز از باب ترشيح است .

سوم : اطّلاع دادن به ابن عبّاس از وضع خود با مردم به عنوان شكوه و گله از ايشان ، زيرا آن بزرگوار ، آنان را به پيوستن بر محمد بن ابى بكر و يارى او ترغيب كرد ولى آنها گوش ندادند ، و نيز به دليل و سبب كوتاهى كردن هر كدام از آنهااشاره فرموده است .

براستى ، وضع امام ( ع ) با مردم همانند پيامبر خدا ( ص ) با قوم خود بود ،كه بعضى با بى ‏ميلى [ به يارى پيامبر ] مى‏ آمدند به طورى كه گويى به چشم خود مى‏ بينند كه به طرف مرگ برده مى ‏شوند [ 1 ] و بعضى بهانه‏ هاى دروغين مى‏ آوردند همچون كسانى كه مى‏ گفتند : اگر قدرت بر كارزار داشتيم به همراه شما بيرون مى‏ آمديم ، آنان خود را به هلاكت مى‏ اندازند ، در صورتى كه خداوند آگاه است كه آنها دروغ مى‏ گويند [ 2 ] .

هر كس حالات و تاريخ زندگانى اين دو بزرگوار را تا وقتى كه از دنيا رفتند مورد بررسى قرار دهد ، جهت همگونى بين آن دو تن در بيشتر حالات برايش ثابت مى‏گردد ، اين بخش از سخن امام ( ع ) مطابق دريافت وى از آن مردم مربوط به آنهاست .

چهارم : درخواست نجات هر چه زودتر از دست آنها از پيشگاه خداوند متعال ، در اين جا نيز ، اين درخواست به عنوان گله و شكوه است ، و همچنين امام به انگيزه توقّف خود با اين حالت در بين آن مردم اشاره دارد ، يعنى آرزوى شهادت و آماده بودن براى مرگ به هنگام روبه‏رو شدن با دشمن ، كه اگر چنين نبود از ايشان فاصله مى ‏گرفت . توفيق از جانب خداست .

___________________________________

[ 1 ] اشاره به آيه مباركه ( 6 ) از سوره انفال ( 8 ) است .

[ 2 ] اشاره به آيه مباركه ( 42 ) از سوره توبه ( 9 ) دارد .

 

نامه 34 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

34 از نامه‏ هاى امام ( ع ) به محمد بن ابى بكر ، موقعى كه از دلگيرى وى نسبت به بركنارى از حكومت مصر و نصب مالك اشتر به جاى او ، اطلاع يافت . و بعد مالك اشتر ، پيش از رسيدن به مصر در بين راه بدرود حيات گفت .

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي مَوْجِدَتُكَ مِنْ تَسْرِيحِ ؟ اَلْأَشْتَرِ ؟ إِلَى عَمَلِكَ وَ إِنِّي لَمْ أَفْعَلْ ذَلِكَ اِسْتِبْطَاءً لَكَ فِي اَلْجَهْدَ وَ لاَ اِزْدِيَاداً لَكَ فِي اَلْجِدِّ وَ لَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ يَدِكَ مِنْ سُلْطَانِكَ لَوَلَّيْتُكَ مَا هُوَ أَيْسَرُ عَلَيْكَ مَئُونَةً وَ أَعْجَبُ إِلَيْكَ وِلاَيَةً إِنَّ اَلرَّجُلَ اَلَّذِي كُنْتُ وَلَّيْتُهُ أَمْرَ ؟ مِصْرَ ؟ كَانَ رَجُلاً لَنَا نَاصِحاً وَ عَلَى عَدُوِّنَا شَدِيداً نَاقِماً فَرَحِمَهُ اَللَّهُ فَلَقَدِ اِسْتَكْمَلَ أَيَّامَهُ وَ لاَقَى حِمَامَهُ وَ نَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ أَوْلاَهُ اَللَّهُ رِضْوَانَهُ وَ ضَاعَفَ اَلثَّوَابَ لَهُ فَأَصْحِرْ لِعَدُوِّكَ وَ اِمْضِ عَلَى بَصِيرَتِكَ وَ شَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَكَ وَ اُدْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ 1 4 16 : 125 وَ أَكْثِرِ اَلاِسْتِعَانَةَ بِاللَّهِ يَكْفِكَ مَا أَهَمَّكَ وَ يُعِنْكَ عَلَى مَا يُنْزِلُ بِكَ و السَّلاَم

لغات

موجده : خشم و ناراحتى كه به انسان دست مى‏دهد

تسريح : فرستادن

إصحر له : به خاطر او از شهر بيرون شو

بصيرة : ( در اينجا ) برهان و راهنمايى دينى .

ترجمه

« امّا بعد ، خبر دلگير شدنت از فرستادن مالك اشتر به جاى تو به من رسيد ،اين عمل من نه به آن خاطر بود كه تو كوشا نبودى و تلاش زياد نداشتى ، اگر من حكومت مصر را از تو مى‏گيرم تو را به كارى مى‏گمارم كه زحمت و رنجش كمتر و فرمانروايى آن براى تو گواراتر باشد .

كسى را كه فرماندار مصر ساختم براى ما خيرخواه و بر دشمن ما غالب و توانا بود ، پس خدا بيامرزدش كه روزگارش را به پايان رساند و با مرگ روبرو ، ما از او خوشنوديم ، خداوند او را غريق درياى رحمت خود گرداند ، و بر او پاداشى دو چندان دهد ، حال به جانب دشمن حركت كن و با بصيرت و بينش روانه شو ، و براى نبرد با دشمن دامن همّت بر كمر زن ، و به راه پروردگارت دعوت كن ، و از خداوند ، زياد كمك بخواه تا او تو را از آنچه باعث اندوهت شده باز دارد و نسبت به آنچه بر تو وارد شده است يارى نمايد ، اگر خدا بخواهد . »

شرح

مى‏گويم ( ابن ميثم ) : علّت ( تغيير ) آن بود كه محمد بن ابى‏بكر در روبرو شدن با دشمن از خود ضعف نشان مى‏داد ، و در ميان ياران على ( ع ) براى نبرد با دشمن كسى پرجرأت‏تر و نيرومندتر از مالك اشتر خدايش بيامرزد وجود نداشت ، و معاويه پس از ماجراى صفّين براى يورش به اطراف شهرهاى اسلامى آماده مى ‏شد ، از طرفى ، مصر مورد توجّه عمرو بن عاص بوده است و امام ( ع ) مى‏ دانست كه آن جا جز به وسيله مالك اشتر نمى‏تواند حفظ شود ، اين بود كه عهد و فرمانى به او نوشت ، كه در آينده آن را نقل خواهيم كرد ، و او را به جانب مصر فرستاد ، از طرفى اطّلاع يافت كه محمّد به خاطر اين عمل افسرده شده است . پس از آن كه مالك اشتر ، پيش از رسيدن به مصر ، بدرود زندگى گفت ، اين نامه را امام ( ع ) به محمّد نوشت ، و در نامه كارى را كه انجام داده است به اطّلاع او مى‏رساند و رضايت او را جلب مى‏كند و دليل گماردن مالك اشتر را به جاى او بازگو مى‏نمايد ، كه نه از باب رنجش از وى و نه دليل كوتاهى از جانب او بوده است .

خلاصه و نتيجه اين بخش از نامه‏ هاى امام ( ع ) چند چيز است :

اوّل : سخن امام : فقد بلغنى . . . عملك

همچون اعتراف به چيزى شبيه رفتار بدى درباره اوست كه چيزى همانند عذرخواهى را در پى دارد .

دوم : عبارت لم افعل ذلك . . . ناقما ،

چيزى شبيه به عذرخواهى از محمد بن ابى بكر است ، كوتاهى و سهل انگارى در تلاش و كوشش و نظاير آن را كه شايد محمد بن ابى‏بكر تصوّر مى‏كرد باعث عزل او شده است ، از او نفى كرده ، و پس از آن به وى وعده داده است ، بر فرض پايان يافتن موضوع عزل وى ، او را به كارى برگمارد كه زحمت و رنجش كمتر و فرمانروايى آن گواراتر از حكومت مصر باشد .

تا از طريق تشويق او را به كارى بهتر از حكومت مصر وادارد و آرامش قلبى به او دهد . آنگاه به انگيزه خود در فرستادن اشتر ، اشاره فرموده است ، كه او به دليل داشتن صفات پسنديده مذكور ، در خور ستايش امام ( ع ) بوده است ، و آن صفات عبارت از خيرخواهى وى براى امام ، و سختگيرى و پرخاشگرى و حمله‏ور بودن نسبت به دشمن است ، در صورتى كه محمد هر چند در مورد اوّل در خور بوده است ، امّا در مورد دوم ، ضعيف بود .

سوم : عبارت : فرحمه اللّه . . . الثّواب له ،

اطّلاع از مرگ مالك اشتر و خورسندى امام ( ع ) از اوست ، از آن‏رو كه مبادا ابراز سرزنشى نسبت به او نمايد .

چهارم : جمله : فاصحر از شهر بيرون شو تا آخر نامه ،فرمان آمادگى براى مقابله با دشمن و دستور بيرون شدن او از شهر است ، تا او احساس توانمندى كند ، نه مخفى شدن در ميان شهر كه باعث احساس ناتوانى است ، ديگر اين كه در نبرد خود با دشمن از روى برهان و بينش در تشخيص حق باشد ، و صفت دامن به كمر زدن را كنايه از آمادگى براى نبرد آورده است ، و ديگر آن كه با سخن دلاويز و پند و اندرز نيكو و به نيكوترين روش مجادله ، ديگران را به راه پروردگارش بخواند ، و زياد از خداوند كمك بخواهد ، زيرا روى دل به جانب اوست ، و كمك طلبيدن از او براى يارى رساندن به او و دفع كردن مهمترين عمل دشمن از او و كمك به او در برابر سختيهايى كه مبتلا مى‏شود ، باعث آمادگى و زمينه‏ساز است . توفيق و نگهدارى از لغزش از جانب خداست .

 

نامه 33 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

33 از نامه‏ هاى امام عليه السلام به قثم [ 1 ] بن عباس كه از طرف آن بزرگوار فرماندار مكه بود .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عَيْنِي بِالْمَغْرِبِ كَتَبَ إِلَيَّ يُعْلِمُنِي أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى اَلْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ ؟ اَلشَّامِ ؟ اَلْعُمْيِ اَلْقُلُوبِ اَلصُّمِّ اَلْأَسْمَاعِ اَلْكُمْهِ اَلْأَبْصَارِ اَلَّذِينَ يَلْبِسُونَ اَلْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ يُطِيعُونَ اَلْمَخْلُوقَ فِي مَعْصِيَةِ اَلْخَالِقِ وَ يَحْتَلِبُونَ اَلدُّنْيَا دَرَّهَا بِالدِّينِ وَ يَشْتَرُونَ عَاجِلَهَا بِآجِلِ اَلْأَبْرَارِ اَلْمُتَّقِينَ وَ لَنْ يَفُوزَ بِالْخَيْرِ إِلاَّ عَامِلُهُ وَ لاَ يُجْزَى جَزَاءَ اَلشَّرِّ إِلاَّ فَاعِلُهُ فَأَقِمْ عَلَى مَا فِي يَدَيْكَ قِيَامَ اَلْحَازِمِ اَلصَّلِيبِ وَ اَلنَّاصِحِ اَللَّبِيبِ اَلتَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ اَلْمُطِيعِ لِإِمَامِهِ وَ إِيَّاكَ وَ مَا يُعْتَذَرُ مِنْهُ وَ لاَ تَكُنْ عِنْدَ اَلنَّعْمَاءِ بَطِراً وَ لاَ عِنْدَ اَلْبَأْسَاءِ فَشِلاً

لغات

عين : جاسوس

موسم : زمان اجتماع حاجيان

اكمه : كور مادرزاد .

بطر : شادى و خوشحالى زياد

بأساء : سختى و مشقّت ، بر وزن فعلاء ساخته شده است در صورتى كه وزن افعل ( براى مذكر ) ندارد ، زيرا اسم است نه صفت .

فشل : ترس و ناتوانى

ترجمه

« امّا بعد ، خبرگزار من در مغرب [ 2 ] نامه نوشته و مرا آگاه ساخته است ،مردمانى كوردل از اهل شام به مكه آمده‏ اند ، از آن كسانى كه حق را به باطل درآميخته ‏اند به خيال خود ، مى‏ خواهند حق و باطل را بازشناسند در حالى كه به اطاعت از مخلوق معصيت خالق مى‏ كنند و به نام دين از پستان دنيا شير مى‏ نوشند و دنياى حاضر را عوض آخرت نيكان پرهيزگار مى‏ طلبند ، در صورتى كه هرگز جز نيكوكار به خير و نيكى نمى‏ رسد و هرگز جز تبهكار به كيفر بدى نمى‏ رسد ،بنابر اين نسبت به وظيفه خدمتى كه دارى پايدار و نستوه باش همچون شخص دورانديش ، كوشا و پند دهنده عاقلى كه مطيع و فرمانبر امام و پيشواى خود است ،عمل كن و مبادا كارى كنى كه سرانجام پوزش بخواهى ، به وقت فراوانى نعمت ،زياد شادمان و در وقت سختيهاى زياد ، سست و هراسان مباش ، و السّلام . »

شرح

شارح ( ابن ميثم ) مى‏گويد : اين شخص كه امام بر او نامه نوشته است ،قثم به عباس بن عبد المطلب است ، كه همواره تا وقتى كه على ( ع ) به شهادت رسيد از طرف آن بزرگوار فرماندار مكّه بود ، و در زمان معاويه در سمرقند به شهادت رسيد .

علّت اين كه امام ( ع ) اين نامه را نوشت آن بود كه معاويه در موسم حجّ و هنگام اجتماع مردم براى اعمال ، گروهى را فرستاد تا مردم را به اطاعت از او دعوت كنند ، و مردم عرب را از يارى على ( ع ) متفرق كنند ، و به ذهن مردم القا كنند كه على ( ع ) يا خود ، قاتل عثمان است و يا زمينه قتل او را فراهم آورده است ،در هر دو صورت شايسته امامت نيست ، و از طرفى به زعم خود ، فضايل و اخلاق و روش او را در بذل و بخشش در بين مردم شايع كنند ، اين بود كه امام ( ع ) اين نامه را به فرماندارش در مكه نوشت و او را از اين مطلب آگاه ساخت تا بر اين اساس ، به آنچه سياست ايجاب مى‏كند ، اقدام كند .

بعضى گفته ‏اند : كسانى را كه معاويه فرستاده بود ، گروهى از مأموران مخفى او بودند كه فرستاده بود تا اوضاع را بر فرمانداران على ( ع ) آشفته سازند .

خلاصه نامه : نخست ، امام ( ع ) به فرماندارش ، مطالبى را اعلام مى‏دارد كه جاسوس آن بزرگوار در مغرب ( غرب حجاز ) نوشته است ، و مقصود امام از« مغرب » همان شام است ، زيرا شام از شهرهاى غربى حجاز است .

امام ( ع ) جاسوسهايى در شهرها داشته است كه از رويدادهاى جديد در قلمرو معاويه خبر مى‏دادند ، و معاويه نيز همان‏طور كه عادت سلاطين است در قلمرو امام جاسوسهايى داشته است .

آنگاه امام ( ع ) مردم شام را با ويژگيهايى معرفى كرده است كه باعث دورى از خدا مى‏گردند ، تا فرماندارش را از آنها بيزار كند و بر حذر دارد :

1 از جمله ويژگيهاى اهل شام فرو رفتن در غفلت و بى ‏توجّهى از هر جهت است ، نسبت به آنچه كه به خاطر آن آفريده شده‏اند . كلمه « العمى » [ نابينايى ] را به اعتبار اين كه آنها حق و نيز راه آخرت را كه شايسته درك است درك نمى‏ كنند ، استعاره براى دلهاى آنها آورده است ، همان طور كه شخص نابينا هدف خود را درك نمى‏ كند .

و همچنين كلمه الصمّ ( كرى ) ، را براى گوشها و الكمه ( كورى ) مادرزاد را براى چشمهايشان ، به اعتبار استفاده نكردن آنها در جهت شنيدن از موعظه‏ها و يادآوريها ، و در جهت ديدن عبرت گرفتن از آثار قدرت خداوند بزرگ ، استعاره آورده است يعنى همان طور كه فاقد اين دو عضو بهره نمى‏گيرد ، آنان نيز از اين دو عضو استفاده نمى‏كنند .

2 آنان حق را با باطل اشتباه مى‏كنند : يعنى حق را مخلوط به باطل مى‏سازند و در باطل حق را مى‏جويند ، مقصود آن است كه آنها مى‏ دانند كه على ( ع ) بر حق و معاويه بر باطل است ، لكن آن را پنهان مى‏دارند و با شبهه قتل عثمان و خونخواهى او ، و ديگر دلايل بيهوده ، مخفى مى‏كنند . و بعضى [ به جاى يلبسون . . . ] يلتمسون [ 3 ] الحقّ بالباطل نقل كرده‏اند ، از آن‏رو كه آنان با حركات بيهوده خود ( به زعم خود ) حق را مى‏ جستند .

3 آنان از مخلوق يعنى معاويه در جهت نافرمانى آفريدگارشان اطاعت مى‏كنند .

4 آنان به بهانه دين ، شير دنيا را مى‏دوشند . لفظ : الدّر ( شير ) را براى دنيا و خوشيهاى آن ، استعاره آورده است ، همچنين كلمه : احتلاب ( دوشيدن ) ،استعاره است براى به دست آوردن متاع دنيا از هر راهى كه امكان دارد ، از آن جهت كه دنيا همانند شتر است .

درّها به عنوان بدل از دنيا ، منصوب است . البتّه اين هدف را به وسيله دين پى مى‏گرفتند ، از آن‏رو كه اظهار شعار دينى و دست آويختن به ظاهر دستورهاى دينى براى تحصيل دنيا بود و به چنگ آوردن مال و منال دنيايى كه استحقاق نداشتند ، زيرا نبرد ايشان با امام ( ع ) آن طورى كه آنها تصور مى‏كردند تنها به خاطر گرفتن خون خليفه عثمان و اثبات عمل زشت قاتلان و خوار كنندگان عثمان بود ، و بدين وسيله بود كه توانستند دل مردم عرب و بسيارى از مسلمانان نادان را نسبت به نبرد با آن حضرت و گرفتن شهرها به دست آورند .

پنجم : خريدن آنان دنياى حاضر را عوض آخرت نيكان ، يعنى اجر و مزد اخروى ، كلمه شراء خريدن استعاره براى به عوض گرفتن آنان دنيا را به جاى آخرت است ، و چون در شعار اسلامى اين كار ، زيانى جبران ناپذير است ،امام ( ع ) در موضع نكوهش آنها بيان كرده است ، آنگاه در مقام وعد و وعيد به آنها يادآور شده است كه رسيدن به نيكى منحصر به نيكوكاران است تا آنها تشويق به نيكوكارى شوند ، و كيفر به بدى منحصر به بدكاران است تا آنان از بدى دورى كنند .

و سپس نامه خود را با يك امر و يك نهى پايان داده است : امّا فرمان آن است كه نسبت به كار و وظيفه‏اى كه به عهده دارد ، خود را جاى كسى كه شايسته آن است قرار دهد يعنى دورانديش و استوار در عقيده و كوشاى در اطاعت خدا ،خيرخواه عاقل ، براى خود و دوستان خود ، فرمانبر امام و رهبر باشد ، و امّا هشداربه او اين است كه مبادا از جمله كسانى باشد كه از كارى كه كرده‏اند معذرت خواهى مى‏كنند . يعنى كارهايى كه در شرع ، معصيت و كوتاهى از انجام وظيفه به حساب مى‏آيد ، مرتكب نشود .

بعضى اين كلمات را مرفوع خوانده‏اند . سپس از شادى زياد در وقت رسيدن به ناز و نعمت و ترس و ضعف به هنگام سختى و شدّت برحذر داشته است ، زيرا اين صفات باعث زوال نعمت و نزول بلا و گرفتارى مى‏شود .

شادى بيش از اندازه خوى ناپسندى است كه مستلزم صفات ناپسند خودخواهى و خودبينى و نقطه مقابل صفت پسنديده فروتنى است . و ترس و ناتوانى ، صفت پست نسبت به خوى پسنديده شجاعت است . توفيق از جانب خداست .

_______________________________

[ 1 ] به ضم قاف و فتح ثاد مثقلّه م .

[ 2 ] ظاهرا منظور شام است كه در غرب عربستان قرار گرفته است م .

[ 3 ] چون در متن موجود : « يلتمسون . . . » مطابق اين روايت ضبط شده بود ، در ترجمه فارسى نيز از متن موجود پيروى گرديد م .

 

نامه 32 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

32 از نامه ‏هاى امام ( ع ) به معاويه

وَ أَرْدَيْتَ جِيلاً مِنَ اَلنَّاسِ كَثِيراً خَدَعْتَهُمْ بِغَيِّكَ وَ أَلْقَيْتَهُمْ فِي مَوْجِ بَحْرِكَ تَغْشَاهُمُ اَلظُّلُمَاتُ وَ تَتَلاَطَمُ بِهِمُ اَلشُّبُهَاتُ فَجَازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ وَ نَكَصُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ وَ تَوَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ وَ عَوَّلُوا عَلَى أَحْسَابِهِمْ إِلاَّ مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ اَلْبَصَائِرِ فَإِنَّهُمْ فَارَقُوكَ بَعْدَ مَعْرِفَتِكَ وَ هَرَبُوا إِلَى اَللَّهِ مِنْ مُوَازَرَتِكَ إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى اَلصَّعْبِ وَ عَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ اَلْقَصْدِ فَاتَّقِ اَللَّهَ يَا ؟ مُعَاوِيَةُ ؟ فِي نَفْسِكَ وَ جَاذِبِ اَلشَّيْطَانَ قِيَادَكَ فَإِنَّ اَلدُّنْيَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْكَ وَ اَلْآخِرَةَ قَرِيبَةٌ مِنْكَ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

سهيل : چيزى كه آماده از هم پاشيدن و گسستن است ، از آن قبيل است ، ريگ شناور يعنى توده شنى كه هجوم مى ‏آورد و سيل‏آسا حركت مى‏كند .

ارديت : نابود ساختى

جيل : گروه و دسته ، بعضى جبل يعنى مردم نقل كرده‏اند

جازوا : عدول كردند ، منحرف شدند

وجهه : هدف نكوص : بازگشت

عوّل على كذا : بر او تكيه كرد

فاء : برگشت

موازره : هميارى و كمك به يكديگر

ترجمه

« . . . و گروه زيادى از مردم را به پستى كشاندى ، و با گمراهى خود آنها را فريب دادى ، و آنان را در موج درياى خود كه پوشيده از تاريكيها و دستخوش امواج گمراهيهاست در افكندى ، تا اين كه از راه راست دور افتادند و به راه و روش جاهليّت خود بازگشتند ، و به حق پشت كردند و به افتخارات و تعصّب خانوادگى خود ، تكيه كردند ، جز آنهايى كه اهل بينش بودند كه پس از شناخت چهره باطل تو برگشتند و از كمك تو رو بر تافته و به خدا رو آوردند ، چه آنها را تو بازور به سمت باطل كشاندى و از راه راست دور ساختى .

پس اى معاويه درباره خود از خدا بترس و زمام اختيارات را از دست شيطان بگير ، زيرا دنيا از دست تو بيرون خواهد شد و آخرت نزديك به تو است . والسلام »

شرح

مى‏گويم [ 1 ] : اين نامه چنين آغاز مى‏گردد : « از طرف بنده خدا امير مؤمنان به معاويه پسر ابوسفيان . امّا بعد ، براستى دنيا جاى تجارت و سود آن همان آخرت است . بنابر اين خوشبخت كسى كه سرمايه‏اش در دنيا اعمال شايسته است و حقيقت دنيا را مى‏شناسد و ارزش آن را چنان كه هست مى‏داند ،[ معاويه ] من تو را با شناختى كه از قبل دارم ، نصيحت مى‏كنم با اينكه آنچه درباره تو مى‏دانم بيقين محقّق مى‏شود اما چه كنم كه خداى متعال از عالمان پيمان گرفته است كه امانت را به جاى آورند و گمراه و هدايت يافته هر دو را نصيحت كنند .

پس تو اى معاويه از خدا بترس و از آن كسانى مباش كه براى خدا هيچ عظمتى قائل نيستند و عذاب خدا براى آنها مسلّم و حتمى شده است ،زيرا پروردگار در كمين ستمكاران است ، براستى دنيا بزودى از تو بر مى‏ گردد و آه و افسوس به تو رو آور مى ‏شود ، بنابر اين در اين وقت پيرى و سپرى شدن عمر از خواب گمراهى و ضلالت بيدار شو ، زيرا تو امروز مانند آن جامه كهنه‏اى هستى كه اگر يك طرف آن را درست كنى ، طرف ديگر خراب مى‏شود . » پس از اين مقدمه دنباله نامه مى‏آيد : و قد ارديت . . . تا آخر در اين نامه چند هدف مورد نظر است :

اوّل : نصيحت و حالت دنيا را به او خاطرنشان كردن است و اين كه دنيا جاى تجارت است و نتيجه آن يا سود آخرت است اگر سرمايه خوب باشد كه همان اعمال شايسته است و يا از دست دادن آخرت است ، اگر سرمايه اعمال نادرست باشد .

دوم : هشدار به او كه دنيا را چنان كه هست بنگرد ، يعنى حقيقت دنيا را بشناسد ، يا به دنيا با چشم معرفت يعنى ديده بصيرت نگاه كند ، و از دگرگونيها و ناپايدارى آن آگاه شود ، و بداند كه دنيا براى مقصدى ديگر آفريده شده است تا مقدار و ارزش واقعى آن را بشناسد و آن را در نظر خود مقدمه براى آخرت جلوه دهد .

سوّم : يادآور شده است كه خداوند متعال داراى علمى است كه به طور حتم درباره او تحقق مى‏يابد زيرا اگر علم خدا بر انجام كارى تعلّق بگيرد ، ناگزير از انجام است ، البتّه او را از باب اطاعت امر خدا و وفاى به عهدى كه خداوند از عالمان گرفته است تا اداى امانت كنند و احكام الهى را به مردم برسانند و گمراهان و هدايت يافتگان را نصيحت كنند ، موعظه و نصيحت مى‏كند .

چهارم : او را به ترس از خدا امر مى‏كند و از اين كه از جمله كسانى باشد كه براى خدا عظمتى قائل نيستند تا او را بندگى و اطاعت كنند ، نهى مى‏كند .

كلمه وقار اسم مصدر توقير به معنى تعظيم و بزرگداشت است . بعضى گفته‏اند : كلمه رجاء در اينجا به معنى ترس و بيم است ، بنابر اين از باب مجاز ،استعمال شيئى به نام ضدّ شده است . و همچنين مبادا از كسانى باشد كه عذاب خدا براى او حتمى و قطعى شده است .

عبارت : فان اللّه بالمرصاد همانا خدا در كمين است هشدارى براى اوست كه خدا بر او و اعمال او آگاه است ، تا او را از نافرمانى خدا باز دارد .

پنجم : امام ( ع ) او را به پشت كردن دنيا و بازگشت آن در روز قيامت به صورت افسوس و حسرت به دليل از دست دادن دنيا با عشق و دلباختگى كه به آن داشته است و نيز دست نيازيدن او در روز قيامت به وسايل نجات و نابود شدن توشه او براى آخرت ، هشدار داده است .

ششم : به او دستور بيدارى از خواب غفلت و گمراهى در حال پيرى و پايان عمرش را داده است زيرا آن حالت مناسبترين حالات براى بيدارى از خواب غفلت است . و در ضمن به او يادآور شده است كه وى در آن سنّ ، پس از استحكام پايه‏هاى جهل و پابرجا شدن هواى نفس در اركان بدن و فرسودگى آن ،اصلاح پذير نيست ، زيرا همچون لباس كهنه‏اى است كه با دوختن اصلاح نمى‏شود ، بلكه اگر از يك طرف او را بدوزند از سوى ديگر پاره شود .

هفتم : معاويه را بابت آنچه نسبت به مردم شام مرتكب شده ، يعنى آنان را فريب داده و در امواج دريايى از گمراهيهاى خود افكنده است ، مورد سرزنش قرار داده است . و چون گمراهى وى از دين خدا و نادانى‏اش نسبت به آنچه كه بايد آگاه مى‏بود ، باعث فريب دادن مردم شده است ، از آن‏رو فريبكارى را به خود او نسبت داده و كلمه بحر ( دريا ) را براى حالات و انديشه ‏هاى او در جستجوى به دست آوردن دنيا و انحراف از راه حق به سبب زيادى اين حالات و دورى انتهاى آنها ، و كلمه موج را براى شبهه‏اى كه در دل آنها ايجاد كرده و در هدفهاى باطل خود آنان را غرق كرده استعاره آورده است ، و شباهت اين هدفها با موج در بازى با ذهن و انديشه آنها و در نتيجه پريشان حالى آنان ، روشن است و نياز به توضيح ندارد . همچنين كلمه ظلمات ( تاريكيها ) را براى آن شبهه‏ هايى كه چشم بصيرت آنها را از درك حقيقت كور كرده و لفظ : « غشيان پوشش » را براى ورود شبهه ‏ها بر قلب و پوشاندن صفحه دل ، استعاره آورده است .

جمله : تغشاهم جمله حاليه و محلاّ منصوب است .

همچنين كلمه : التّلاطم ( امواج ) را استعاره براى بازى كردن اين شبهه‏ها با عقل ايشان ، آورده است عبارت آن بزرگوار : فجازوا ، عطف بر : القيتهم ،است ، مقصود اين است كه آنان [ مردم شام ] به سبب شبهه‏ هايى كه بر آنها القا كردى از حق عدول كردند و در مبارزاتشان به سبب تعصّب جاهليت و جانبدارى از ريشه ‏هاى قومى و مفاخرشان ، بدون ملاحظه و دفاع از دين به جاه و مقام خود ، متّكى شدند به جز آن افراد عاقلى كه به سمت حق بازگشتند ، زيرا آنان تو را و موضع گمراهى تو را شناختند و از تو بريدند و از يارى تو در هدف شومت كه ويرانگرى بناى دين بود آنگاه كه آنان را بر كارهاى دشوار و ويران كننده دين واداشته و آنان را از راه حق دور كرده بودى ، به خدا پناه بردند .

براستى او مردم عرب را با شبهه قتل عثمان و خونخواهى او به گمراهى كشيد . همينكه خردمندان عرب و طرفداران دين آگاه شدند كه اين عمل فريبكارانه به خاطر رياست و سلطنت است از معاويه دورى كردند و از او بريدند .

عبارت : على اعقابهم و على ادبارهم ،

استعاره ترشيحى الفاظ : اعقاب و « ادبار » از اشياء محسوس به معقول است . استثناء [ الاّ من فاء ] از گروهى است كه معاويه آنان را فريب داده است . كلمه الصّعب ( دشوار ) عاريه آورده شده است براى كارهايى كه از نظر دين انجام آنها دشوار بوده است و معاويه مردم را به آن كارها وامى‏داشته است ، از آن‏رو كه ارتكاب چنين اعمالى باعث انحراف آنان از راه حق و گرفتاريشان در گردابهاى هلاكت مى‏شد ، همان‏طورى كه سوار شدن بر شتر ناهموار چموش باعث به بيراهه بردن شترسوار ، و انداختن وى در گرداب مهالك است ، و همچنين كلمه : القصد يعنى طريق محسوس ،استعاره آورده شده است از طريق معقول ، يعنى راه حق . آنگاه دوباره او را به تقواى الهى امر مى‏كند و اين كه مبادا شيطان زمام اختيار او را بربايد . كلمه مجاذبه را استعاره آورده است براى خوددارى عقلانى و همچنين لفظ القياد ( مهار ) را براى عقايد نادرست و آرمانهاى دروغين كه شيطان به وسيله آنها معاويه را رهبرى مى‏كند ، و جلوگيرى شيطان از زمامدارى از طريق دست ردّ زدن بر نفس امّاره كه او را به وسيله آن آرمانها وسوسه مى‏كند .

عبارت : فانّ الدنيا . . .

هشدارى است بر اين كه چون دنيا ناپايدار است پس آرزوهاى دنيوى نيز پايدار نيست ، و اين عبارت به منزله صغراى دو قياس مضمرى است كه كبراى قياس اوّل در حقيقت چنين است : و هر چه ناپايدار و فانى باشد ، پس به خاطر ناپايدارى آن و جذب شيطان [ انسان را ] بدان وسيله به سمت خود ، بايد از آن نااميد شد . و كبراى قياس دوم نيز چنين مى‏شود . و هر چه كه نزديك باشد ، شايسته است كه با كار و كوشش جهت رسيدن به آن آماده شد .

فراهم آوردن وسيله به دست خداست .

_____________________________________

[ 1 ] گوينده ابن ميثم بحرانى شارح نهج البلاغه عقيده دارد كه در آغاز نامه حدود هشت سطرى كه در اينجا آورده وجود داشته است ، امّا مرجعى براى اين عبارات نقل نكرده است م .

 

نامه 31 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی(وصيتهاى حضرت على ( ع )به حسن بن على ( ع ))

31 از جمله وصيتهاى على ( ع ) كه به ( فرزندش ) حسن بن على ( ع ) پس از بازگشت از صفّين در محل حاضرين نوشت .

مى‏گويم : جعفر بن بابويه رحمة اللّه روايت كرده است ، كه اين وصيّت را به پسرش محمد بن حنفيّه رضى اللّه عنه نوشت ، و آن از شيواترين و رساترين سخن و بيش از هر كلامى بر دقايق و لطايف حكمت عملى مشتمل است و كاملترين عبارتى است كه به راه خدا دعوت مى‏كند ، و حاضرين نام محلى در شام است ، در اين چند بخش است :

بخش اوّل گفتار امام ( ع )

مِنَ اَلْوَالِدِ اَلْفَانِ اَلْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ اَلْمُدْبِرِ اَلْعُمُرِ اَلْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ اَلذَّامِّ لِلدُّنْيَا اَلسَّاكِنِ مَسَاكِنَ اَلْمَوْتَى وَ اَلظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً إِلَى اَلْمَوْلُودِ اَلْمُؤَمِّلِ مَا لاَ يُدْرِكُ اَلسَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ غَرَضِ اَلْأَسْقَامِ وَ رَهِينَةِ اَلْأَيَّامِ وَ رَمِيَّةِ اَلْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ اَلدُّنْيَا وَ تَاجِرِ اَلْغُرُورِ وَ غَرِيمِ اَلْمَنَايَا وَ أَسِيرِ اَلْمَوْتِ وَ حَلِيفِ اَلْهُمُومِ وَ قَرِينِ اَلْأَحْزَانِ وَ نُصُبِ اَلْآفَاتِ وَ صَرِيعِ اَلشَّهَوَاتِ وَ خَلِيفَةِ اَلْأَمْوَاتِ

لغات

رهينة : گروگان

رمية : هدف ، تاء براى نقل اسم از وصفيت به اسم صرف است .

حليف : هم قسم

نصب : چيزى كه به جايى نصب شود ( نشانه ) .

ترجمه

« از پدرى در آستانه مرگ ، به ناهموارى زمان معترف ، پشت كرده به عمر ،تسليم روزگار ، بدبين به دنيا ، ساكن خانه‏ هاى مردگان و آن كه فردا از آن خانه‏ ها كوچ مى‏ كند ، به فرزندش كه آرزومند چيزى است كه نمى ‏رسد ، رونده راه نابود شدگان ، هدف بيماريها و گروگان روزگار و محل آماج مصيبتها و غمها و بنده دنيا و سوداگر غرور و بدهكار نابوديها ، گرفتار مرگ و هم قسم رنجها و همدم غمها و نشان ( تير ) آفتها و زمين خورده خواهشهاى نفسانى و جانشينان مردگان » .

شرح

در اين بخش كه به منزله عنوان وصيّت است ، آن بزرگوار براى خود ،هفت ويژگى و براى فرزندش چهارده تا در زمينه دل نبستن بر دنيا بيان فرموده و ويژگيهاى فرزندشرا دو چندان آورده است ، زيرا هدف ، وصيّت و نصيحت اوست :

اوّل : من الفان ،

اين لفظ به صورت مجاز از باب تسميه شئ به اسم نتيجه آن ، به كار رفته است اسم منقوص الفانى را به جهت رعايت قرينه كلمه دوّم للزّمان با حذف ياى الفان وقف كرده است . و اين عمل جايز است .

دوّم : المقرّ للزّمان :

يعنى بر اثر زور و جبر ، اقرار به ناتوانى خود در دست دگرگونيهاى آن دارد ، گويى روزگار را دشمنى پر قدرت فرض كرده است كه هماوردان به قدرت او اعتراف مى‏كنند .

سوّم : « المدبر العمر »

از آن جهت كه عمر آن بزرگوار قريب به شصت سال بود .

چهارم : المستسلم للدّهر

كه اين عبارت شيواتر از المقرّ للزّمان است .

پنجم : « الذّام للدّنيا »

چه پيوسته آن حضرت از دنيا بيزار بوده و با بيان زشتيهايش از آن دورى مى‏جسته است .

ششم : السّاكن مساكن الموتى

معنى اين عبارت ترغيب به دورى از اعتماد و دلبستگى به دنيا و ماندن در آنست به وسيله يادآورى اين مطلب كه دنيا منزل مردگان است . زيرا هر كس در محلّ سكونت اموات قرار دارد ، دچار سرنوشت آنان خواهد شد ، و در جهت ايجاد نفرت [ از دنيا ] نظير آيه مباركه وَ سَكَنْتُم فى مَساكِنِ الّذينَ ظَلَموا اَنفُسَهُم است .

اوّل : المؤمّل ما لا يدرك ،

در اين جمله به دورى جستن از طول آرزو امر شده ، زيرا آن باعث فراموش كردن آخرت است ، و دليل دورى جستن از دنيا و آرزو داشتن چيزى است كه به او نمى‏رسد . بديهى است كه انسان تا وقتى كه در اين دنياست ، به خواسته‏هاى خود آرزومند است ، همان طورى كه پيامبر ( ص ) فرموده است : فرزند آدم پير مى‏شود ولى دو خصلت در او شدّت مى‏يابد :آزمندى و آرزو داشتن ، و بى ‏ترديد عمر به سر مى ‏آيد بى ‏آنكه اينها برآورده شوند .

دوّم : السالك سبيل من قد هلك ،

راه كسانى كه هلاك شده‏اند همان مسافرت از دنياست به سمت آخرت و طىّ منازل عمر . و اين كه راه را به كسانى كه هلاك شده‏اند ، نسبت داده است براى يادآورى مرگ است .

سوّم : غرض الاسقام

از آن رو لفظ « الغرض » را استعاره براى فرزندش آورده كه او به منزله نشانه‏اى مورد اصابت تيرهاى بيماريهاست .

چهارم : رهينة الايّام

لفظ الرّهينه را استعاره براى فرزند خود آورده است به اعتبار اين كه وجود او وابسته به اوقات و داخل در حكم آن‏ست چنانكه گروگان در اختيار گرودار است .

پنجم : و رميّة المصائب

اين عبارت نيز مثل عبارت غرض الأسقام [ استعاره است براى اين كه او هدف تيرهاى شدايد است . ]

ششم : و عبد الدّنيا

لفظ عبد مستعار است ، زيرا كه طالب دنيا در حقيقت مطيع دنيا و كارگزار اوست ، همچنان كه بنده ، فرمانبردار و كارگر مولاى خويش است .

هفتم : و تاجر الغرور

يعنى تجارت او براى دنيا ، فريب و غفلت از كسب و كار حقيقى و جاودانه است . و كلمه تاجر استعاره از انسان است ، به دليل صرف مال و فعاليّت خود در راه شرّ دنيا به گمان اينكه آنها همه خواستهاى مفيدند .

هشتم : و غريم المنايا

لفظ غريم كنايه از انسان است به اعتبار اينكه هر فرد بشر همچون مسافرى است و اجل در پى او بمانند طلبكارى در پى بدهكار خود است . نهم : لفظ اسير را استعاره آورده است به لحاظ تسليم بودن او به مرگ و خلاصى نداشتن از آن .

دهم : و حليف الهموم :

همدم غمهاست .

يازدهم : و قرين الاحزان ،

الفاظ حليف و قرين را استعاره آورده است به اعتبار انفكاك ناپذيرى او از غم و اندوهها همان طورى كه دو هم‏پيمان از يكديگر جدا نمى‏شوند .

دوازدهم : و نصب الافات ،

مثل و رميّة المصائب ، است . يعنى در معرض آفتهاست .

سيزدهم : و صريع الشهوات ،

كلمه صريع استعاره آورده شده است به جهت مغلوب و مقهور بودن او در دست هواى نفس همچون قتيل به معناى مقتول .

چهاردهم : و خليفة الاموات ،

در اين عبارت با يادآورى مرگ ايجاد نفرت از دنيا مى‏فرمايد ، زيرا كه جانشين مردگان در معرض پيوستن به آنهاست ،نظير سخن بعضى از حكما كه گفته‏ اند : براستى كه ما بين او و آدم جز پدرى مرده وجود ندارد ، نسبت اصولى با مرگ دارد .

 

 

بخش دوم

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ فِيمَا تَبَيَّنْتُ مِنْ إِدْبَارِ اَلدُّنْيَا عَنِّي وَ جُمُوحِ اَلدَّهْرِ عَلَيَّ وَ إِقْبَالِ اَلْآخِرَةِ إِلَيَّ مَا يَزَعُنِي عَنْ ذِكْرِ مَنْ سِوَايَ وَ اَلاِهْتِمَامِ بِمَا وَرَائِي غَيْرَ أَنِّي حَيْثُ تَفَرَّدَ بِي دُونَ هُمُومِ اَلنَّاسِ هَمُّ نَفْسِي فَصَدَفَنِي رَأْيِي وَ صَرَفَنِي عَنْ هَوَايَ وَ صَرَّحَ لِي مَحْضُ أَمْرِي فَأَفْضَى بِي إِلَى جِدٍّ لاَ يَكُونُ فِيهِ لَعِبٌ وَ صِدْقٍ لاَ يَشُوبُهُ كَذِبٌ وَ وَجَدْتُكَ بَعْضِي بَلْ وَجَدْتُكَ كُلِّي حَتَّى كَأَنَّ شَيْئاً لَوْ أَصَابَكَ أَصَابَنِي وَ كَأَنَّ اَلْمَوْتَ لَوْ أَتَاكَ أَتَانِي فَعَنَانِي مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِينِي مِنْ أَمْرِ نَفْسِي فَكَتَبْتُ إِلَيْكَ كِتَابِي هَذَا مُسْتَظْهِراً بِهِ إِنْ أَنَا بَقِيتُ لَكَ أَوْ فَنِيتُ

لغات

جمح الفرس : وقتى كه اسب بر صاحبش غلبه كند و او قادر بر رام كردنش نباشد .

يزغنى : باز مى‏دارد مرا

محض : خالص .

افضى : پايان يافت .

شوب : آميختگى و درهم شدن .

ترجمه

« امّا بعد ، در آنچه از پشت كردن دنيا از من ، و سركشى روزگار بر من ، و رو آوردن آخرت به من ، آشكار شد مرا از ياد جز خودم و اهميت دادن بدانچه در پشت سر من است باز مى‏دارد ، ولى چون غم خودم نه غم ديگران به خودم منحصر شد ، پس انديشه‏ ام با من همسو شد و مرا از آرزو و خواهش نفسم بازداشت و حقيقت كار مرا بر من آشكار ساخته ، و مرا به كوششى كه بازيچه نيست و راستيى كه آميخته به دروغ نيست واداشت . [ با اين همه ] تو را پاره‏اى از تن خود يافتم ، بلكه تمام وجود خود احساس كردم ، بطورى كه اگر مصيبتى به تو رو آورد مثل اين است كه به من رو آورده است ، و اگر مرگ گريبان تو را بگيرد گويا گريبان مرا گرفته است ، و من غم كار تو را همچون غم كار خود مى‏خورم .

پس اين نامه را براى تو نوشتم در حالى كه بدان پشت گرمم . چه من زنده بمانم و چه بميرم ( اگر به آن عمل نمايى خاطرم آسوده است ) » .

شرح

امام ( ع ) بين كلمات : اقبال و ادبار ، آخرة و دنيا ، صنعت تقابل به كار برده است . ما قبلا به معناى پشت كردن به دنيا و رو آوردن به آخرت در شرح عبارت : الا و انّ الدنيا قد ادبرت اشاره كرديم .

لفظ جموح را استعاره براى روزگار آورده است ، به لحاظ ناتوانى شخص از غلبه‏اش بر دگرگونيها و تغييرات آن ، كه چون اسب سركش از اختيارش بيرون است .

« ما » ى اوّلى به معنى الّذى و احتمال دارد ماى مصدرى باشد ، بنابر معناى اوّل من براى تبيين ، و بنابر معناى دوّم ، من براى ابتداى غايت خواهد بود .

« ما » ى دوم به معناى الّذى و در محلّ رفع است ، چون مبتداست و « فيما تبيّنت » خبر ما ، و مستظهرا حال مى‏باشد . محور جدايى بر طبق آنچه حضرت بيان مى‏كند اين است كه امام ( ع ) در معرض جدايى از فرزندش مى‏باشد و آن لحظات ، هنگام توجّه به حال خود و حال اوست تا او را به منزله خود فرض كند ، و نيز حضرت [ مى‏خواهد به فرزندش بفهماند ] كه به وضع او بسيار اهميت مى‏دهد تا بدين وسيله او براى پذيرش وصيّت آن حضرت آماده‏تر شود .

تا اينجا به منزله آماده‏سازى و مقدّمه وصيّت است . سپس آن حضرت با بيان مطالبى كه ذكر شد ، نزديك شدن رحلت خود را به سوى خدا ، به او اعلام داشته است و اينكه همين امر ، نزديكى رحلت به سوى خدا او را از توجّه به ماسواى او و از مصالح مربوط به مصلحت مخلوق و نظام هستى بازداشته است . زيرا آن هنگام ، هنگامه سختى است براى انسان و آنچه در آن وقت برايش اهمّيّت دارد همان آراستگى به فضايل و آمادگى براى ديدار با خداست و آن غير از زمان جوانى و اوايل عمر است كه براى اصلاح حال ديگران و پرداختن به كارهاى عادى مجال دارد .

جز اين كه براى امام ، وقتى كه هنگامه رحلت پديد آمد و معلوم شد كه در آن حال بايد تنها به خود بپردازد و انديشه‏اش نيز آن را تأييد كرد كه بدانچه سزاوار است و برايش اهمّيّت دارد توجّه كند و از آنچه دلخواه اوست چشم بپوشد .

زيرا بهترين و درست‏ترين انديشه‏ ها از نظر امام ، آن انديشه‏اى است كه اهميّت بيشترى به اين امر دهد و حقيقت كار و آنچه را كه شايسته است بر ملا سازد و سرانجام او را به تلاش و صداقتى دور از بازيچه و دروغ برساند امام عليه السلام ، فرزندش را پاره تن خود تعريف كرده است كه كنايه از زيادى پيوند با آن حضرت و نزديكى و محبّت به اوست ، چنانكه شاعر گويد :براستى كه فرزندانمان پاره‏هاى جگر ما هستند كه بر روى زمين راه مى‏ روند .

بلكه او فرزندش را ، تمام وجود خود يعنى عبارت از مجموع هستى خود ديده است ، زيرا كه او خليفه و جانشين وى و وارث دانش و فضايل اوست . دليل بر قرب زياد وى و اين كه او به منزله جان وى است يادآورى دو نتيجه است كه در عبارت از حتّى تا « آتانى » وجود دارد . وجه تشبيه ميان مصيبتى كه به فرزندش مى‏ رسد و آن مصيبتى كه به صورت غير مستقيم به خود آن حضرت مى ‏رسد ، نهايت تأثر و دردناكى او به سبب آن مصيبت مى‏ باشد .

اين احساس هر چند براى آن بزرگوار ، مانند هر پدرى نسبت به فرزندش ،امرى طبيعى بوده است ، لكن از چيزهايى است كه انسان در پايان عمر و در آن هنگام كه از قطع رابطه‏ اش با دنيا آگاه مى‏ شود بايد به آن توجّه كامل داشته باشد زيرا انسان بطور طبيعى بقاى نام نيك را دوست دارد و بر دوام خير و آثار نيك حريص است ، از اين رو خود را تنها در انديشه خويشتن منحصر مى‏ كند و به درستى نظرش در پند و نصيحت ، ملزم ساخته است .

كلمه محض را به حالت رفع بنا به فاعليّت و به صورت نصب بنا بر حذف حرف جرّ [ منصوب به نزع خافض ] خوانده‏اند بنابر اين ، تقدير عبارت : عن محض امرى است .

سپس توجّه داده است كه از لوازم وجدانى اوست آنچه را كه مورد توجّه و اهميّت است به فرزندش توجه دهد و اهميتش را گوشزد كند ، بدان جهت اين وصيت را نوشته است كه پشتوانه و سندى باشد تا در هر حال ، چه او بماند و يا بميرد سرمشق عمل او باشد . زيرا اين وصيت مشتمل است بر سخنان دلاويز ،آداب زندگى ، اخلاق شايسته و رهنمودهاى خط مشى در راه خدا ، آنچه را كه خود به پيروى و تقليد از پيامبر ( ص ) در طول عمر براى خويشتن پسنديده است عنايت و علاقه به فرزند ايجاب مى‏كند كه او را نيز به انجام اين كارها رهنمون شود . و توفيق عمل مربوط به خداست .

 

 

بخش سوم

فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اَللَّهِ أَيْ بُنَيَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ وَ اَلاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ وَ أَيُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَللَّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ اَلْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ وَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ اَلدُّنْيَا وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ اَلدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اَللَّيَالِي وَ اَلْأَيَّامِ وَ اِعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ اَلْمَاضِينَ وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ اَلْأَوَّلِينَ وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ فَانْظُرْ فِيمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا اِنْتَقَلُوا وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ اِنْتَقَلُوا عَنِ اَلْأَحِبَّةِ وَ حَلُّوا دِيَارَ اَلْغُرْبَةِ وَ كَأَنَّكَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ وَ لاَ تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ وَ دَعِ اَلْقَوْلَ فِيمَا لاَ تَعْرِفُ وَ اَلْخِطَابَ فِيمَا لَمْ تُكَلَّفْ وَ أَمْسِكْ عَنْ طَرِيقٍ إِذَا خِفْتَ ضَلاَلَتَهُ فَإِنَّ اَلْكَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ اَلضَّلاَلِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ اَلْأَهْوَالِ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَكُنْ مِنْ أَهْلِهِ وَ أَنْكِرِ اَلْمُنْكَرَ بِيَدِكَ وَ لِسَانِكَ وَ بَايِنْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِكَ وَ جَاهِدْ فِي اَللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ وَ لاَ تَأْخُذْكَ فِي اَللَّهِ لَوْمَةُ لاَئِمٍ وَ خُضِ اَلْغَمَرَاتِ لِلْحَقِّ حَيْثُ كَانَ وَ تَفَقَّهْ فِي اَلدِّينِ وَ عَوِّدْ نَفْسَكَ اَلصَّبْرَ عَلَى اَلْمَكْرُوهِ وَ نِعْمَ اَلْخُلُقُ اَلتَّصَبُرُ فِي اَلْحَقِّ وَ أَلْجِئْ نَفْسَكَ فِي أُمُورِكَ كُلِّهَا إِلَى إِلَهِكَ فَإِنَّكَ تُلْجِئُهَا إِلَى كَهْفٍ حَرِيزٍ وَ مَانِعٍ عَزِيزٍ وَ أَخْلِصْ فِي اَلْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ فَإِنَّ بِيَدِهِ اَلْعَطَاءَ وَ اَلْحِرْمَانَ وَ أَكْثِرِ اَلاِسْتِخَارَةَ وَ تَفَهَّمْ وَصِيَّتِي وَ لاَ تَذْهَبَنَّ عَنْكَ صَفْحاً فَإِنَّ خَيْرَ اَلْقَوْلِ مَا نَفَعَ وَ اِعْلَمْ أَنَّهُ لاَ خَيْرَ فِي عِلْمٍ لاَ يَنْفَعُ وَ لاَ يُنْتَفَعُ بِعِلْمٍ لاَ يَحِقُّ تَعَلُّمُهُ

لغات

الغمرات : ميخها .

المثنوى : جاى ماندن و اقامت .

ترجمه

« پس اى پسرك من تو را به پرهيزگارى و ترس از خدا و پيوسته امر و فرمان او را بردن ، و آباد ساختن خانه دل خود با ياد خدا ، و چنگ زدن به ريسمان او ،سفارش مى ‏كنم ، و كدام وسيله اطمينان بخش‏تر و استوارتر از رشته بين تو و خداست ، اگر تو آن را دستاويز قرار دهى ؟ دلت را به موعظه زنده‏دار و با پارسايى بميران و بوسيله يقين نيرومند ساز و به نور حكمت روشن كن و با ياد مرگ ذليل و خاشع گردان و به اعتراف بر نابودى و فنا وادار ساز ، و به بديهاى دنيا بينايش گردان ، و از حمله روزگار و گردش ناهنجار شبانروز بترسان ، و با شرح احوال گذشتگان آشنا كن ، و آنچه را كه بر سر آنها آمده است يادآور باش و در ديار و آثار ايشان گردش كن ، پس ببين آنان چه كرده‏ اند ، و از چه چيزها دست شسته ‏اند ، و كجا فرود آمده و منزل گرفته ‏اند ، در نتيجه خواهى ديد كه ايشان از دوستان جدا و در سراى غربت جايگزين شده‏ اند و گويا طولى نخواهد كشيد كه تو نيز يكى از آنان خواهى شد ، بنابر اين ، جايگاه خود را با اعمال شايسته بياراى و سراى آخرت خود را به دنيايت مفروش ، و درباره آنچه آگاهى ندارى سخن مگو ، و در چيزى كه به تو مربوط نيست گفتگو نكن ، و از راهى كه مى‏ترسى گمراه شوى مرو ، زيرا خوددارى به هنگام سرگردانى از گمراهى ،بهتر از انجام كارهاى ترسناك است .

و امر به معروف كن تا در جرگه آن باشى ، و با دست و زبان نهى از منكر نما ، و با تلاش و كوشش از بدكاران فاصله بگير ، و آن طور كه شايسته است در راه خدا جهاد كن ، و در راه خدا از سرزنش ملامتگران باكى نداشته باش ، و براى حق هر جا كه باشد سختيها را تحمل كن ، در احكام دين بصير و آگاه باش ، و خود را بردبارانه بر ناملايمات عادت ده ، نيكو صفتى است شكيبايى در راه حق ، و در همه كارها خود را به خدا واگذار ، زيرا در آن صورت به پناهگاهى پناه برده‏اى كه نگهبان تو نگهدارى تواناست و در درخواست خود ، تنها از پروردگار مسألت نما ، زيرا بخشش و يا محروم ساختن به دست اوست ، و از خداوند بسيار طلب خير و نيكى كن ، وصيّت مرا خوب درك كن ، و از آن روى مگردان ، زيرا نيكوترين سخن گفتارى است كه سود دهد ، و بدان كه دانش بى‏فايده را خيرى نيست ، و از علمى كه شايسته آموختن نيست فايده و منفعتى عايد نمى‏ شود . »

شرح

اين همان هنگامى است كه شروع كرده است تا آنچه را مى‏خواهد وصيّت كند . اين بخش از وصيّت مشتمل بر چند مطلب است :

اوّل : تقواى الهى ، كه قبلا حقيقت تقوى را دانستى و ممكن است در اينجا مقصود از تقوى ، ترس از خدا باشد .

دوم : سر به فرمان او نهادن كه خود لازمه تقوا داشتن است .

سوم : خانه دل را با ياد خدا آباد ساختن . لفظ العمارة استعاره براى كامل ساختن قلب با ياد خدا و ذكر فراوان اوست ، زيرا كه ذكر خدا روح عبادات و كمال نفس است ، همان طور كه آبادى منزل ، كمال آن است و كمال نفس در ضمن ذكر مداوم است ، به دليل آيه مباركه : وَ اذكُرُو اللَّهَ كَثيراً لَعَلَّكُم تُفلِحُونَ [ 2 ] .

چهارم : چنگ زدن به ريسمان او . لفظ الحبل را استعاره آورده است براى آنچه از امور دين كه به آن دست مى‏يابد . و چنگ زدن به آن مانند ريسمانى وسيله نجات او مى‏گردد . مقصود از چنگ زدن ، نگهدارى خود از عذاب خدا به وسيله تمسّك به اوست . سپس از وسيله‏اى كه مطمئن‏تر از آن باشد ، به طريق استفهام انكارى ، جويا شده است و اطمينان بخشى آن را در حدّى شگفت‏آور دانسته است . و اين مطلب در معناى ملازمت امر خدا مندرج است به دليل آيه مباركه وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللَّه جميعا [ 3 ] .

پنجم : دستور داده است كه قلب خود را با موعظه زنده بدارد ، صفت احياء را براى قلب عاريه آورده است به اعتبار كامل ساختن وى خود را به وسيله علم و عبرتى كه از موعظه به دست مى‏آيد چنان كه انسان به وسيله حيات به كمال مى‏رسد .

ششم : اين سخن حضرت : فأمته بالزّهادة و آنچه را كه او مى‏ميراند همان نفس امّاره است كه ميراندن نفس عبارت از درهم شكستن و بازداشتن آن از خواهشهايى است كه مخالف با عقل مى‏باشد ، و آن از طريق ترك دنيا و نيز مطيع ساختن نفس از اين طريق به دست مى‏آيد . و احتمال دارد كه نفس عاقله مورد نظر باشد ، و ميراندن نفس ، همان بريدن از هواى نفس است .

هفتم : أن يقوّيه باليقين : يعنى دل را از ناتوانى جهل بيرون كند تا بتواند به سوى افق عليّين و جايگاه نيكان حركت كند ، و چون مرحله يقين مرتبه قوى و نيرومند علم مى‏باشد ، مناسب بوده است كه آن را وسيله تقويت قلب قرار دهد .

هشتم : به وسيله حكمت دل را نورانى سازد . امام ( ع ) در اين عبارت كلمه ( تنوير را استعاره از حكمت آورده است . ) [ يعنى به گونه تشبيه استعارى حكمت را به نور تشبيه كرده است ، زيرا حكمت در تاريكيهاى جهل همچون كسى كه مشعلى در دست دارد ، وسيله هدايت دل به راه خداست . قبلا با معناى حكمت و انواع آن آشنا شديم .

نهم : با ياد مرگ دل را شكسته و خاشع گرداند ، به اين ترتيب كه زياد به ياد مرگ بودن ، باعث ترس مى‏شود و دل را از چموشى در ميدان خواستها باز مى‏دارد ، و آن را از اوج خودخواهى و لغزش خودپسندى و جانبدارى از خشم ، به خوارى و ذلّت مى‏كشاند .

دهم : او را وادار به اعتراف بر نابودى و مرگ سازد ، يعنى قلب را وادار به قبول حتميّت مرگ ، ياد مرگ را ادامه دهد تا يقين به مردن در دل جايگزين شود .

يازدهم : چشم دل را به گرفتاريهاى دنيا بصير و بينا گرداند : يعنى دل را وادار كند تا با چشم بصيرت و عبرت به مصيبتها و آفتهاى دنيا بنگرد .

دوازدهم : آن را از جمله روزگار و دگرگونى ساده شبانه روز بترساند ، كلمه صولت عاريه آورده شده به لحاظ شباهت روزگار به درنده ، در صيد جانداران ،و نيز در آزار رساندن به ديگران .

سيزدهم : شرح حال گذشتگان را بر قلب خود عرضه بدارد و آنچه بر سر آنها آمده است متذكّر شود تا ببيند آنان چه كرده‏اند و از چه آثار بزرگ و قدرت گسترده‏اى دست شسته‏اند ، تا بدان وسيله عبرتى و حالت مقايسه‏اى از خودش با آنها حاصل گردد و در نتيجه نزديكى پيوستن خود به ايشان و يكى از آنها شدن را يقين كند ، جهت شباهت حال خود را با فردى از آنان درك كند . و اين آيه مباركه نيز بدان اشاره دارد :

اَوَ لَم يَسيرُوا فِى الاَرضِ فَيَنظُرُوا [ 4 ] تا آخر آيه چهاردهم : محلّ اقامت خود را بيارايد ، يعنى سراى آخرت را با انجام كارهاى شايسته بيارايد و آخرت و آنچه را كه از خيرات جاويدان در آن وعده داده ‏اند ، به لذّتهاى خيالى ناپايدار نفروشد . لفظ فروش استعاره است .

پانزدهم : درباره آنچه آگاهى ندارد سخن نگويد . زيرا لازمه سخن گفتن بدون آگاهى ، صفات ناپسند دروغ و جهالت است ، و باعث نكوهش انسان مى‏شود . اين گفتار نظير سخن پيامبر ( ص ) است به بعضى از اصحابش كه فرمود : « چگونه خواهى بود ، آنگاه كه در ميان جمعى از مردم فرومايه بمانى كه وفا و امانت از بين آنها رفته باشد و اين چنين بگردند انگشتانشرا داخل هم كرد راوى مى‏گويد : عرض كردم : يا رسول اللّه شما وظيفه مرا تعيين كنيد .

فرمود : آنچه را خوب مى‏دانى انجام بده و آنچه را آگاه نيستى نپذير ، و مبادا از حدّ خود تجاوز كنى . و همچنين ، اين عبارت كه فرمود : و سخنى را كه موظّف به گفتن آن نيستى ،نظير اين گفته پيامبر ( ص ) است : از محسّنات اسلام هر شخص ، خوددارى او از سخنى است كه به او مربوط نيست .

شانزدهم : از حركت در راهى كه ترس از گمراهى دارد ، خوددارى كند ،مقصود توقّف در برابر كارهاى شبهه ناك و شتاب نداشتن در حركت از طريقى است كه انجاميدن آن به حق مورد ترديد است ، زيرا ايستادن و دقّت كردن او براى جستجوى حقيقت تا اينكه راه برايش روشن شود بهتر است از بيراهه رفتن و ارتكاب عملى كه خطر گمراهى در آن باشد .

هفدهم : با رفتار و گفتار خود امر به معروف و نهى از منكر كند ، و از زشتكار تا حدّ امكان فاصله گيرد ، و اين كار از جمله واجبات كفايى است ، و گردش نظام جهان بر محور امر به معروف و نهى از منكر است . از اين رو قرآن كريم و سنّت پيامبر ( ص ) پر از دستور به امر و نهى است ، و با اين عبارت مقام او را تا آنجا بالا برده است كه مى‏فرمايد : تا در زمره امر و نهى كنندگان باشى زيرا آنان از اولياى شايسته خدايند كه دل هواى در زمره ايشان بودن را دارد .

هيجدهم : در راه خدا ، با دشمنان دين خدا آن طور كه شايسته است ،اقدام به جهاد كند . اضافه كلمه حقّ به جهاده از باب اضافه صفت به موصوف از لحاظ اهميّت بيشتر صفت است .

نوزدهم : مبادا خود را در راه خدا مستحقّ ملامت گرداند . كنايه از منع او از كوتاهى در اطاعت خداست . زيرا از لوازم كوتاهى در طاعت ، استحقاق ملامت ملامتگران است .

بيستم : به خاطر رسيدن به حق در هر كجا كه باشد ، سختيها را تحمّل كند ، كلمه « خوض » استعاره از مواجهه با سختيها و ورود در آن به خاطر رسيدن به حق است .

بيست و يكم : بصيرت و بينش در دين داشته باشد و احكام شرعى و مقدّمات آنها را بياموزد .

بيست و دوم : خود را در مقابل ناملايمات به صبر و استقامت عادت دهد . و قبلا معلوم شد كه تحمّل ناملايمات فضيلتى است كه در سايه شجاعت به دست مى‏آيد و از جمله صفات پسنديده است .

بيست و سوم : خود را در تمام كارها به خدا واگذارد ، اين دستورى است كه در هر كارى چه كار دلخواه و يا كار خطرناك توكّل و توجّه به خدا كند ،حقيقت توكّل و آنچه لازمه آن بود قبلا توضيح داده شد ، حضرت تا آنجا ارزش توكّل را بالا برده كه فرموده است : زيرا تو خود را در پناهگاهى امن و سدّى ارزشمند قرار مى‏دهى ، و كلمه كهف را استعاره از خداى تعالى آورده است به اين لحاظ كه هر كس بر او توكّل كند ، خدا او را كفايت مى‏كند و از آنچه مى‏ترسد او را ايمن مى‏دارد ، همچون غارى كه پناهنده خود را حفظ مى‏ كند .

بيست و چهارم : در دعا و درخواست خود تنها پروردگارش را منظور كند .

زيرا خلوص از جمله شرايط اجابت است . مرتبه اخلاص را با اين گفتار بالا برده است : زيرا دادن و ندادن ، بخشش و حرمان در دست اوست ، تا توجّه به خدا را شدّت بخشد و از غير خدا باز دارد .

حرف ف در هر سه مورد : فنعم فانّك و فانّ بيده ، جواب سه فعل امر مى‏باشد .

بيست و پنجم : از خداوند بسيار درخواست خير كند . يعنى از خداوند بخواهد تا در آنچه انجام مى‏دهد و نمى‏دهد ، خير پيش آورد .

بيست و ششم : وصيّت او را درك كند و از آن غفلت نكند . عبارت الذّهاب صفحا ، كنايه از روى گرداندن و عمل نكردن به آن است . كلمه صفحا را بنابر اين كه حال است ، منصوب آورده است : يعنى نبايد به اين وصيّت بى‏اعتنا باشى امام ( ع ) براى قانع كردن فرزندش و پايبندى او به اين وصيّت اين جمله را افزود : همانا بهترين سخن آن است كه مفيد باشد منظور اين است كه وصيّت من مفيد است و هر چه مفيد و سودمند باشد بهترين سخن است ، بنابر اين وصيّت من بهترين سخن است .

سپس آن حضرت با اين سخنان خود : و اعلم . . . تعلمه به وى هشدار داده است كه پاره‏اى از علوم بى‏فايده هستند ، پس نبايد ميل به دانستن آنها كند ، زيرا او را از سير و سلوك در راه خدا و علمى كه مى‏تواند او را به خدا برساند ، باز مى‏دارد . البتّه مقصود از اين علوم همانهايى هستند كه شرع مقدّس از آموختن آنها نهى فرموده است مانند جادو و پيشگويى و ستاره شناسى [ 5 ] و افسونگرى و امثال اينها كه به هدفهاى عالى حقيقت نمى‏انجامد .

گويا چنين فرموده است : بدان كه هر علمى كه شايستگى آن را ندارد تا بياموزى : يعنى در شرع مقدّس نه به صورت وجوب و نه استحباب آموختن آن به ثبوت نرسيده است ، پس آن علم در طريق آخرت بى‏فايده است ، در نتيجه خيرى در آن نيست ،زيرا خير واقعى آن منفعتى است كه در نزد خدا جاويدان است ، و آنچه منفعت جاودانه ندارد ، خير نيست ، و بدان جهت پيامبر ( ص ) از چنان علمى به خدا پناه برده و گفته است : بار خدايا پناه مى‏برم به تو از علمى كه منفعت ندارد . پس اين نتيجه به دست مى‏آيد ، هر علمى كه شايستگى آموختن را ندارد ، بى‏خير و بدون فايده است . توفيق از آن خداست .

____________________________

[ 1 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 45 ) . يعنى : شما در جاى كسانى منزل گرفته‏ايد كه به خود ستم روا داشتند .

[ 2 ] سوره جمعه ( 62 ) آيه ( 10 ) . يعنى : خدا را فراوان ياد كنيد تا شايد رستگار شويد .

[ 3 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 103 ) يعنى : و همگان به ريسمان خدا چنگ بزنيد .

[ 4 ] سوره غافر ( 40 ) آيه ( 21 ) يعنى : آيا روى زمين گردش نمى‏كنند تا ببينند .

[ 5 ] پر واضح است آن بخش از نجوم كه در اصطلاح « نجوم رياضى » مى‏گويند نه تنها نهى نشده بلكه مفيد است امّا آن بخشى كه مربوط به سرنوشت انسانها و آينده اشخاص و غيبگوئيها است يعنى « نجوم احكامى » در شرع مقدّس اسلام نهى شده است زيرا علم به غيب ويژه ذات اقدس او و كمّلين از اولياى اوست . م .

 

بخش چهارم

أَيْ بُنَيَّ إِنِّي لَمَّا رَأَيْتُنِي قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً وَ رَأَيْتُنِي أَزْدَادُ وَهْناً بَادَرْتُ بِوَصِيَّتِي إِلَيْكَ وَ أَوْرَدْتُ خِصَالاً مِنْهَا قَبْلَ أَنْ يَعْجَلَ بِي أَجَلِي دُونَ أَنْ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِمَا فِي نَفْسِي وَ أَنْ أُنْقَصَ فِي رَأْيِي كَمَا نُقِصْتُ فِي جِسْمِي أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْكَ بَعْضُ غَلَبَاتِ اَلْهَوَى أَوْ فِتَنِ اَلدُّنْيَا فَتَكُونَ كَالصَّعْبِ اَلنَّفُورِ وَ إِنَّمَا قَلْبُ اَلْحَدَثِ كَالْأَرْضِ اَلْخَالِيَةِ مَا أُلْقِيَ فِيهَا مِنْ شَيْ‏ءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّكَ لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ مِنَ اَلْأَمْرِ مَا قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ اَلتَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ فَتَكُونَ قَدْ كُفِيتَ مَئُونَةَ اَلطَّلَبِ وَ عُوفِيتَ مِنْ عِلاَجِ اَلتَّجْرِبَةِ فَأَتَاكَ مِنْ ذَلِكَ مَا قَدْ كُنَّا نَأْتِيهِ وَ اِسْتَبَانَ لَكَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَيْنَا مِنْهُ أَيْ بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ بَلْ كَأَنِّي بِمَا اِنْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ فَاسْتَخْلَصْتُ لَكَ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ نَخِيلَهُ وَ تَوَخَّيْتُ لَكَ جَمِيلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْكَ مَجْهُولَهُ وَ رَأَيْتُ حَيْثُ عَنَانِي مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِي اَلْوَالِدَ اَلشَّفِيقَ وَ أَجْمَعْتُ عَلَيْهِ مِنْ أَدَبِكَ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ وَ أَنْتَ مُقْبِلُ اَلْعُمُرِ وَ مُقْتَبَلُ اَلدَّهْرِ ذُو نِيَّةٍ سَلِيمَةٍ وَ نَفْسٍ صَافِيَةٍ وَ أَنْ أَبْتَدِئَكَ بِتَعْلِيمِ كِتَابِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَأْوِيلِهِ وَ شَرَائِعِ اَلْإِسْلاَمِ وَ أَحْكَامِهِ وَ حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ لاَ أُجَاوِزُ ذَلِكَ بِكَ إِلَى غَيْرِهِ ثُمَّ أَشْفَقْتُ أَنْ يَلْتَبِسَ عَلَيْكَ مَا اِخْتَلَفَ اَلنَّاسُ فِيهِ مِنْ أَهْوَائِهِمْ وَ آرَائِهِمْ مِثْلَ اَلَّذِي اِلْتَبَسَ عَلَيْهِمْ فَكَانَ إِحْكَامُ ذَلِكَ عَلَى مَا كَرِهْتُ مِنْ تَنْبِيهِكَ لَهُ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ إِسْلاَمِكَ إِلَى أَمْرٍ لاَ آمَنُ عَلَيْكَ فِيهِ اَلْهَلَكَةَ وَ رَجَوْتُ أَنْ يُوَفِّقَكَ اَللَّهُ فِيهِ لِرُشْدِكَ وَ أَنْ يَهْدِيَكَ لِقَصْدِكَ فَعَهِدْتُ إِلَيْكَ وَصِيَّتِي هَذِهِ وَ اِعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَيَّ مِنْ وَصِيَّتِي تَقْوَى اَللَّهِ وَ اَلاِقْتِصَارُ عَلَى مَا فَرَضَهُ اَللَّهُ عَلَيْكَ وَ اَلْأَخْذُ بِمَا مَضَى عَلَيْهِ اَلْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِكَ وَ اَلصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ فَإِنَّهُمْ لَمْ يَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ كَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ وَ فَكَّرُوا كَمَا أَنْتَ مُفَكِّرٌ ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِكَ إِلَى اَلْأَخْذِ بِمَا عَرَفُوا وَ اَلْإِمْسَاكِ عَمَّا لَمْ يُكَلَّفُوا فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُكَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِكَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ كَمَا عَلِمُوا فَلْيَكُنْ طَلَبُكَ ذَلِكَ بِتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ لاَ بِتَوَرُّطِ اَلشُّبُهَاتِ وَ عُلَقِ اَلْخُصُومَاتِ وَ اِبْدَأْ قَبْلَ نَظَرِكَ فِي ذَلِكَ بِالاِسْتِعَانَةِ بِإِلَهِكَ وَ اَلرَّغْبَةِ إِلَيْهِ فِي تَوْفِيقِكَ وَ تَرْكِ كُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْكَ فِي شُبْهَةٍ أَوْ أَسْلَمَتْكَ إِلَى ضَلاَلَةٍ فَإِنْ أَيْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُكَ فَخَشَعَ وَ تَمَّ رَأْيُكَ فَاجْتَمَعَ وَ كَانَ هَمُّكَ فِي ذَلِكَ هَمّاً وَاحِداً فَانْظُرْ فِيمَا فَسَّرْتُ لَكَ وَ إِنْ أَنْتَ لَمْ يَجْتَمِعْ لَكَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِكَ وَ فَرَاغِ نَظَرِكَ وَ فِكْرِكَ فَاعْلَمْ أَنَّكَ إِنَّمَا تَخْبِطُ اَلْعَشْوَاءَ وَ تَتَوَرَّطُ اَلظَّلْمَاءَ وَ لَيْسَ طَالِبُ اَلدِّينِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَ اَلْإِمْسَاكُ عَنْ ذَلِكَ أَمْثَلُ فَتَفَهَّمْ يَا بُنَيَّ وَصِيَّتِي وَ اِعْلَمْ أَنَّ مَالِكَ اَلْمَوْتِ هُوَ مَالِكُ اَلْحَيَاةِ وَ أَنَّ اَلْخَالِقَ هُوَ اَلْمُمِيتُ وَ أَنَّ اَلْمُفْنِيَ هُوَ اَلْمُعِيدُ وَ أَنَّ اَلْمُبْتَلِيَ هُوَ اَلْمُعَافِي وَ أَنَّ اَلدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ لِتَسْتَقِرَّ إِلاَّ عَلَى مَا جَعَلَهَا اَللَّهُ عَلَيْهِ مِنَ اَلنَّعْمَاءِ وَ اَلاِبْتِلاَءِ وَ اَلْجَزَاءِ فِي اَلْمَعَادِ أَوْ مَا شَاءَ مِمَّا لاَ تَعْلَمُ فَإِنْ أَشْكَلَ عَلَيْكَ شَيْ‏ءٌ مِنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ عَلَى جَهَالَتِكَ فَإِنَّكَ أَوَّلُ مَا خُلِقْتَ بِهِ جَاهِلاً ثُمَّ عُلِّمْتَ وَ مَا أَكْثَرَ مَا تَجْهَلُ مِنَ اَلْأَمْرِ وَ يَتَحَيَّرُ فِيهِ رَأْيُكَ وَ يَضِلُّ فِيهِ بَصَرُكَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذَلِكَ فَاعْتَصِمْ بِالَّذِي خَلَقَكَ وَ رَزَقَكَ وَ سَوَّاكَ وَ لْيَكُنْ لَهُ تَعَبُّدُكَ وَ إِلَيْهِ رَغْبَتُكَ وَ مِنْهُ شَفَقَتُكَ وَ اِعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ أَحَداً لَمْ يُنْبِئْ عَنِ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ كَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ اَلرَّسُولُ ص فَارْضَ بِهِ رَائِداً وَ إِلَى اَلنَّجَاةِ قَائِداً فَإِنِّي لَمْ آلُكَ نَصِيحَةً وَ إِنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ فِي اَلنَّظَرِ لِنَفْسِكَ وَ إِنِ اِجْتَهَدْتَ مَبْلَغَ نَظَرِي لَكَ

لغات

وهن : ناتوانى ، سستى .

مبادرة : سرعت و پيشى گرفتن بر ديگرى .

افضى : پيوست .

بغيه : مطلوب ، مورد رغبت .

توخّى : قصد ، آهنگ .

اجمعت : تصميم گرفتم .

اسلمته الى كذا : آزاد گذاشتم ، از بين آنها مانع را برداشتم .

امثل : به خير نزديكتر است .

ترجمه

« اى پسرك من ، چون من خود را سالخورده يافتم ، و ديدم سستى و ناتوانى ‏ام رو به فزونى است از اين رو به نوشتن اين وصيتها براى تو شتاب كردم ، و فضايلى را از آن جمله ايراد نمودم تا مبادا پيش از آن كه آنچه را در دل دارم به تو بازگو كنم مرگ گريبان مرا بگيرد ، و يا همان طور كه در تنم كاستى مى‏بينم در انديشه ‏ام نقصى پديد آيد و يا بعضى از خواهشهاى نفس تو و يا فتنه‏ هاى دنيا نسبت به تو بر من سبقت گيرد ، پس همچون شتر سركش شوى ، زيرا دل شخص جوان همانند زمين خالى است ، هر تخمى كه در آن بيفشانند مى‏ روياند .

پس به آگاهانيدن تو اقدام كردم ، پيش از اين كه دلت سخت و عقلت سرگرم كارى شود تا با نهايت انديشه خود ، با امور برخورد كنى ، در چيزهايى كه آزمايش ديگران تو را از آزمودن بى‏نياز ساخته است تا از رنج آزمايش بركنار و از كار آزمون معاف باشى ،پس از ادب به آنچه ما رسيديم به تو رسيد ، بسا نكته كه براى ما تاريك بود امّا بر تو روشن شد .

اى پسرك من ، هر چند من به اندازه پيشينيان عمرى دراز نكردم ، ولى در كارهاى ايشان نگريستم و در شرح حال و اخبارشان انديشيدم و در آثار باقيمانده از ايشان سير كردم بطورى كه همچون فردى از ايشان شدم ، بلكه به سبب آنچه از كارهاى ايشان دست يافتم چنان شدم كه گويى با اوّلين تا آخرينشان زندگى كرده ‏ام ، پس پاكى اعمال آنان را از تيرگى با اوّلين تا آخرينشان زندگى كرده ام ، پس پاكى اعمال آنان را از ترگى و سود آن را از زيانش شناختم و از هر كارى پاكيزه آن را براى تو انتخاب كردم ، و شايسته آن را برايت برگزيدم ، و آنچه ناشناخته بود تو را از آن برحذر مى‏ دارم ، چنان يافتم ، كه انگيزه من در مورد تو همان انگيزه پدرى مهربان درباره فرزند خود است ، و آنچه در ادب و تربيت تو لازم بود ،جمع آورى كردم تا تو را ادب نمايم در حالى كه تو رو به زندگى آورده‏اى و تازه با روزگار روبرو شده ‏اى ، داراى نيّتى پاك و روانى پاكيزه هستى ، به تعليم كتاب خدا و تأويل آن و راه و روشهاى اسلام و احكام حلال و حرام آن برايت آغاز مى‏ كنم ، و از آموزش قرآن براى تو به چيز ديگرى عدول نمى‏ كنم ، سپس ترسيدم آن چيزهايى كه مردم از روى هوا و هوس و افكار خود در آنها اختلاف دارند همان طور كه براى آنها اشتباه پيش آمده بر تو اشتباه بشود ، استوار نمودن آنها با اين كه ميل نداشتم بر تو يادآورى كنم برايم نيكوتر است از واگذاشتن در كارى كه از هلاكت و تباهى تو در آن كار ، ايمن و آسوده خاطر نيستم ، و اميدوارم خداوند تو را موفّق به رستگارى فرمايد و به آرمانت رهنمون سازد ، از اين رو تو را بدين وصيّت سفارش مى ‏كنم .

و بدان اى پسرك من ، بهترين چيزى را كه تو از وصيّت من فرا مى ‏گيرى ،پرهيزگارى و ترس از خداست ، و بسنده كردن بر آنچه خداوند به تو واجب گردانيده است ، و رفتن بر آن راهى كه پيشينيان از پدران و خويشاوندان صالح تو بر آن راه رفته‏ اند . زيرا ايشان تأمّل در وضع خود را ترك نكردند ، همان طور كه تو در انديشه خود هستى ، و چنان كه تو مى ‏انديشى آنان نيز در انديشه بودند ، پس همين انديشه آنها را به فرا گرفتن شناخته‏ هاى خود و خوددارى از آنچه به ايشان مربوط نبوده است وادار كرد ، حال اگر نفس تو وضعى را كه خويشاوندانت بر آن وضع گذشتند پذيرا نيست ، بى‏ آنكه آگاه باشى چنان كه آنان آگاهى داشتند ، بايد در جستجوى آگاهى و تحصيل دانش و بينش باشى نه آنكه در مسائل شبهه ‏ناك بيفتى و در دشمنيها و خصومتها گرفتار شوى ، و قبل از توجّه و تفكّر در آن ابتدا از خداى خود كمك بخواه و براى نيكفرجامى خويش به او روى آور و هر بدى را كه تو را در شك و شبهه اندازد و يا به ضلالت و گمراهى بكشاند ، ترك كن .

پس هر گاه باور كردى كه قلبت پاك و وارسته و خاشع و انديشه‏ات كامل شده و خاطر جمع شده ‏اى و همه كوششت يكسو شده است ، دقت كن و بينديش در آنچه برايت بيان كردم و توضيح دادم و اگر تو آنچه دوست مى‏دارى از آسايش خاطر و فكر راحت برايت فراهم نيامد بدان ، تو همچون شترى كه فقط پيش روى خود را ببيند در اشتباه هستى و در تاريكيها خواهى افتاد ، و آن كسى كه در اشتباه باشد ، قدم در راهى ناآگاه بگذارد و يا حق و باطل را در هم بياميزد ، طالب دين به حساب نمى‏آيد بلكه درنگ و توقّف در اين حال به حقيقت نزديكتر است .

پس اى پسرك من وصيّتم را فراموش مكن و بدان كه مرگ و زندگى در اختيار اوست ، او آفريننده ، ميراننده و فانى كننده و بازگرداننده است ، و براستى كه گرفتارى و عافيت در دست اوست ، و دنيا پايدار نيست مگر بر پايه ‏اى كه خداوند بر آن پايه از بخششها ، آزمايشها و پاداش اخروى ، استوار نموده است و بر روى آنچه او خود خواسته و ما نمى‏دانيم پس اگر امرى از امور بر تو مشكل شد ، بر نادانى خود حمل كن زيرا تو در آغاز آفرينش خود نادان بودى ، پس دانا شدى ، و چه بسيار چيزها كه تو از آنها آگاه نيستى و انديشه ‏ات درباره آن سرگردان و بصيرت تو نسبت به آن ناچيز است ، و بعدها راجع به آن بينا گردى ، پس چنگ بزن به آفريدگار و روزيبخش و خالق اندام نيكويت . و بايد پرستش و بندگى‏ات براى او و توجهت به او و ترست تنها از او باشد .

و اى پسرك من بدان كه كسى از جانب خدا آن طورى كه پيامبر ( ص ) پيام آورده است ، پيام نياورده است ، پس تو او را پيشرو خود بدان ، و او را رهبر نجات خود شمار ، من از پند و اندرز به تو كوتاهى نكردم ، و تو در فكر و انديشه براى خود هر چند سعى و كوشش كنى به حدّ فكر و انديشه من براى تو ، نمى‏رسى » .

شرح در اين بخش چند مقصد است :

مقصد اوّل : آن بزرگوار به برخى از انگيزه‏هايى كه او را بر اين وصيّت واداشته ،اشاره فرموده است : رسيدن آن حضرت به سنّ بالا و احساس افزايش سستى و ضعف ، زيرا كه عمر شريفش از شصت تجاوز كرده بود ، و لازمه اين حدّ از عمر ، ترس از وقوع يكى از خصوصيّات مورد ذكر است ، بنابر اين اقدام به وصيّت فرمود و به سفارش لازم بر او شتافت . كلمه خصالا مفعول به است .

حضرت ، سه مورد از آن خصلتها را بر شمرده است :

اوّل : مبادا مرگ پيش از آنكه وى آنچه در دل دارد از پند و حكمت بازگو كند ، گريبان او را بگيرد .

دوم : مبادا در انديشه‏اش كاستى پديد آيد ، زيرا موقع بالا رفتن عمر قواى نفسانى به علّت ضعف ارواحى كه حامل اين قواست كاهش مى‏يابد ، در نتيجه از فعاليّت عقل و كسب نظرات صحيح كاسته مى‏شود .

سوم : [ ترس آن حضرت از اين بود كه مبادا ] خواهشهاى نفسانى بر سفارشهاى او سبقت گيرند ، زيرا فرزند اگر در عنفوان جوانى تربيت نگردد و قواى نفسانى‏اش در جهت پيروى از عقل و همگامى با او ساخته نشود اين آمادگى را خواهد داشت كه قواى حيوانى‏اش او را به طرف خواستهاى خود متمايل سازد ، و به سمت به كار بردن قواى نفسش در راه هوا و هوس كشيده شود ،در نتيجه فريب مى‏خورد ، از راه حقيقت و آنچه شايسته اوست بازماند . در اين صورت همچون شتر سركشى ، رام نشدنى مى‏گردد . وجه تشبيه اين است كه واداشتن و جذب او به سمت حق و حقيقت دشوار مى‏گردد ، چنانكه راهبرى شتر سركش و رام ساختن آن در جهت استفاده و بهره‏بردارى دشوار است .

سپس فرزند را بر ضرورت گرايش به ادب و افشاندن بذر ادب در دل وى به وسيله قياس مضمرى توجه داده است كه صغراى آن عبارت و انما قلب الحدث تا جمله ، قبلته ، مى ‏باشد .

و به وجه شبه با اين گفته خود اشاره كرده است : و آنچه در دل زمين بيفشانند ، مى‏ پذيرد . توضيح مطلب از اين قرار است كه چون قلب نوجوان خالى از هر نوع نقش عقيدتى و غير عقيدتى است و با اين تربيت آماده پذيرش هر نوع نقشى از نيك و بد است كه در آن ترسيم كنند ، آن را تشبيه فرموده به زمينى خالى از گياه و زراعت كه پذيراى هر نوع بذرى است كه در آن بيفشانند . به اين ترتيب كبراى قياس چنين مى‏ شود :

هر دلى كه آن‏طور باشد ، بايد قبل از هر چيز بذر ادب بر آن افشاند و نهال حكمت را در آن غرس كرد . از اين رو پيش از اين كه دل وى براى پيروى حق قساوت بگيرد و به امور باطل سرگرم شود ، بايد اقدام به ادب او كرد .

سپس به انگيزه ديگرى از انگيزه‏هاى نهايى براى اقدام كردنش به ادب اشاره فرموده است ، و آن اين است كه با دقّت نظر و نهايت انديشه خود از آنچه اهل تجربه آزموده‏اند استقبال كند تا براى وصول به هدفهاى علمى از رنج آزمايش و تجربه كارى معاف شود و از دانش تجربى ، به آنچه كه اهل تجربه بدان رسيده‏اند ، برسد و بسا كه چيزى براى آنها تاريك بوده است امّا براى او روشن گردد .

و فرق گذاشته است بين كسى كه از زلال دانش برخوردار مى‏شود و دانشش به گونه‏اى روشن و آشكار در دسترس قرار مى‏گيرد كه تنها زحمت كسب دانش در اين مورد برايش كافى است ، و بين كسى كه تلاش و كوشش نموده و در راه تحصيل علم متحمّل زحمت گشته و با امواج سهمگين ترديدها و تاريكى شبهات روبرو شده است .

تمام اينها مطالبى است كه در پذيرش وصيّت و عمل به محتواى آن يعنى حكمت و ادب ، مؤثر است ، زيرا ارباب تجربه اگر با همه سختيهايى كه در راه دانش وجود داشته ، در تحصيل آن تلاش و كوشش كرده‏ اند ،پس براى او شايسته ‏تر است كه بكوشد و بدون زحمت آن را به دست آورد .

مقصد دوم : به برترى خويشتن و كمالات علمى خود پرداخته است . 

وانگهى به اين مطلب كه او [ يعنى : فرزندش ] مورد نهايت توجّه و محبّت اوست و نيز به علوم و معارفى كه شايسته تعليم به فرزندش مى‏باشد ، اشاره فرموده و بدان اكتفا مى‏كند و به چيز ديگرى نمى‏پردازد ، و در نهايت هدف او از تمام اينها آماده ساختن وى براى پذيرش سخن خويش است . همان طور كه هدف يك سخنگو از ذكر فضيلت خود و ساير چيزهايى كه براى پذيرش مقصود خود لازم مى‏داند ، آنست كه شنوندگان را قانع كند ، از اين رو حضرت على عليه السلام ، به فضيلت خود با عبارت اى بنىّ تا عبارت مجهولة اشاره كرده است .

عبارت : و ان لم اكن ( هر چند كه من نبودم ) به منزله پاسخ اشكالى است كه گويا كسى به او گفته است : چگونه علوم و معارف از تجربه‏ها به دست مى‏آيد در صورتى كه تجربه نياز به عمر طولانى دارد تا انسان دگرگونيهاى امور و پست و بلنديهاى روزگار را مشاهده كند ؟ و آن بزرگوار در پاسخ فرموده است : هر چند كه من مانند پيشينيان عمر زيادى نكرده و شاهد احوال آنها نبوده‏ام و ليكن در كارهاى آنها مطالعه كردم و در داستانهاى منقول از ايشان انديشيدم و در آثار باقيمانده از آنها با چشم ظاهر و ديده عقل چنان سير كردم كه همچون فردى از ايشان ، بر امورشان آگاه گشتم .

عبارت : فعرفت [ پس آگاه شدم ] عطف است بر جمله : و سرت [ گشتم ] .

و كلمه ذالك اشاره به سرانجام كار ايشان است . واژه صفو كنايه از خير ،و كدر كنايه از شرّ است : يعنى كارهاى خير را از شرّ و سود را از زيان باز شناختم ، و از هر چيز ، برجسته يعنى خوب و از علوم و بينش آنچه را كه سودمند و در پيشگاه خداوند مفيد بود براى تو برگزيدم .

بعضى به جاى كلمه : جليله ،نخيلته يعنى خلاصه آن ، نقل كرده‏اند و از هر كارى زيباى آن را براى تو انتخاب كردم : يعنى نيكو را انتخاب كردم نه زشت و ناپسند را . و آنچه ناشناخته بود از تو دور كردم : يعنى آنجا كه امر مشتبه بود و حق از باطل ناشناخته بود .

و عبارت آن بزرگوار : و چنان يافتم كه انگيزه من . تا آخر . . . اشاره است به كمال توجّه و محبّت نسبت به او و نيز به دلايل انتخاب وى علومى را كه براى او سزاوارتر است .

اجمعت عطف است بر كلمه : يعنى ، و ان يكون در محل نصب است بنابر اين كه مفعول اوّل براى : رأيت است و كان تامّه است ، و واو در عبارت : و انت براى حال است ، و ان ابتدئك ، عطف بر : ان يكون است ، و مفعول دوم رأيت محذوف است و در تقدير كلمه : انفع و اصلح است ، تقدير عبارت چنين است : و رأيت حيث عنانى من امرك ما يعنى الوالد الشّفيق من امر ولده من النظر فى مصالحه و الاهتمام باحواله و ما صمّمت عزمى عليه من تأديبك ، ان يكون ذلك التأديب حال اقبال عمرك حال كونك ذانيّة سليمة من الامراض النّفسانية و الاخلاق الذّميمة ، و كونك ذانفس صافية من كدر الباطل و ان ابتدئك بتعليم كتاب اللّه و تأويله و ما يشتمل عليه من شرايع الاسلام [ يعنى قوانين اسلام ] و احكامه و حلاله و حرامه ، و اقتصر بك على ذلك كما اقتصر عليه كثير من السّلف .

و عبارت : « ثمّ اشفقت عطف بر رأيت است ، يعنى چنين مصلحت ديدم كه اكتفا به آموزش قرآن كنم و به چيز ديگرى از علوم عقلى نپردازم ، وانگهى ترسيدم آن چيزهايى كه مردم از روى هوا و هوس و افكار خود در آنها اختلاف نظر دارند ، همان‏طور كه بر آنها امر مشتبه شده است براى تو نيز مشتبه گردد ،در نتيجه ، استوار ساختن آن : يعنى آنچه كه مردم درباره آن اختلاف نظر دارند ،چون ميل نداشتم تو گرفتار چنان اشتباهى شوى [ 6 ] محبوبتر بود نزد من از واگذاشتن تو با امرى كه از هلاكت و تباهى دين تو در آن آسوده خاطر نيستم ، و اين همان چيزى است كه مردم درباره آن اختلاف دارند يعنى مسائل عقلى خدا شناسى كه اشتباه حق و باطل در اين موارد براى مردم فراوان است و شبهات مغالطه آميزى را در پى دارد ، كه احتمال خطر و انحراف از راه حق به راه هلاكت در آن مى‏رود . و استوار كردن اين امر عبارت است از بيان دليل و برهان درباره آن و نشان دادن راه نجات از شبهه باطل و نيز از اختلاط حق و باطل .

و جمله و رجوت ان يوفقّك عطف بر اشفقت است ، و ضمير مجرور به وسيله فى ، به جمله ما اختلف النّاس فيه بر مى‏گردد .

مقصد سوم : اشاره به جالبترين مطلب در نظر آن حضرت است كه بايد فرزندش از وصيّت نامه او فرا گيرد

و راهنمايى وى به كيفيّت فراگرفتن آن و آنچه را كه شايسته است پيش از شروع انجام دهد ، يعنى يارى خواستن و توفيق جستن از خدا و ديگر آدابى كه لازمه كمال آمادگى براى بحث و گفتگو و آموختن است .

از جمله محبوبترين مطالب نزد آن بزرگوار ، تقوا و پروا از خدا است ، يعنى همان توشه سفرى كه وسيله رسيدن به خداست سپس اكتفا كردن بر آنچه خداوند بر او واجب و فرض كرده است ، يعنى دقّت در ظاهر دلايل وجود خدا نه فرو رفتن در ژرفاى انديشه و غرق شدن در امواج شبهات و چيزهايى كه او مكلّف بدانها نشده است زيرا ، اين كار پيش گرفتن راهى است كه پيشينيان صالح ، از خويشاوندان او همچون حمزه ، جعفر ، عبّاس ، عبيدة بن حرث و ديگر بنى هاشم بر آن راه رفته‏ اند .

و عبارت : فانّهم تا جمله لم يكلّفوا تشويق و واداشتن او به در پيش گرفتن راه و روش نياكان صالح و برحذر داشتن از تعمّق و دقّت بيش از اندازه است . در اينجا از قياس ضمير استفاده شده است كه صغراى آن همين جمله مذكور است و كبراى آن نيز چنين است : و هر كس كه اين طور باشد در عمل كردن بر طبق شناخت او و خوددارى از آنچه كه تكليف ندارد شايسته پيروى است .

عبارت :فان ابت تا آخر ، توضيحى است براى كيفيّتى كه سزاوار است پژوهندگان علوم عقلى بر آن منوال باشند ، و نيز اشاره است به اين نكته كه در صورت بسنده نكردن بر وظيفه‏اى كه خداوند تعيين كرده است ، مى‏بايست دقّت لازم در مورد آن اعمال گردد : يعنى بايد تلاش تو براى رسيدن بدانچه در پى تحصيل آنى از ويژگيهاى زير برخوردار باشد :

اوّل : درك هدفها و آموختن به خاطر حق و كسب علم ، نه به منظور آموزش شبهات و تسلّط بر آنها و مغالطه و مجادله به وسيله آنها ، زيرا اين قبيل هدفها ،مانع از آموختن به خاطر حقّ و پذيرش حق است .

دوم : پيش از توجّه به تحصيل ، اوّل از خداوند كمك بخواهد ، و براى قدم نهادن در راه راست و رسيدن به حق صميمانه از خداوند توفيق بطلبد .

سوم : هر چيزى را كه در دل او ايجاد شبهه مى‏كند همچون روشهايى كه در ميان طرفداران مذاهب باطل و انحرافى براى غلبه مذهب خودشان و به سبب پيروى از هواى نفس و افكار جاه طلبانه رايج است بايد ترك گويد . زيرا اگر در جان انسان شائبه علايق مادّى باشد نه تنها راه حق برايش آشكار نمى‏شود ، بلكه به مسير باطل و گمراهى كه متناسب با مطالب بيهوده است نزديكتر مى‏شود . و به دليل وجود آن شائبه و ترديدى كه در كار است راه باطل براى او روشنتر خواهد بود .

بنابر اين شايسته است پوينده راه حق خود را از هر نوع شبهه‏اى كه به گمراهى منتهى مى‏شود ، بركنار دارد . لفظ اسلام استعاره است از وانهادن امور گمراه كننده و مجذوب نشدن به آنها . سپس مى‏فرمايد : فاذا ايقنت . . . ( هرگاه يقين پيدا كردى . . . ) يعنى هرگاه خود را براى جستجو و دقّت در آنچه يادآورى كردم آماده ساختى و مسلّم شد كه دلت از زنگار هر نوع شائبه‏اى كه باعث انحراف فكر است صيقلى شده و از خشيت الهى در خود حالت خشوع گرفته است كه مبادا تو را به خاطر ترك وصيّت من مؤاخذه كند و نيز انديشه و تصميمت بر آن استوار گشته است پس طورى عزم خود را جزم كن كه هيچ گونه لغزشى كه سبب ترك آن شود نكنى و تمام همّتت تنها متوجه آن باشد در اين صورت به آنچه توضيح دادم و از مسائل عقلى كه پس از اين خواهم گفت و تو را آگاه خواهم ساخت دقّت كن و امّا اگر برايت آنچه دوست مى ‏دارى ، يعنى آسايش خاطر و فراغت آن از شك و ترديدهايى كه مخالف با علم و طلب دانش است فراهم نيامد ، پس بدان كه تو در ورود به درياى علم و جستن آن همچون شتر چموش كه پيش روى خود را نبيند در اشتباه و گرفتار تاريكى هستى ، و هر كسى كه چنين باشد ، او شايستگى تحصيل اصول دين را ندارد .

كلمه مضاف به عشواء [ ناقة ] حذف شده و مضاف اليه جانشين مضاف شده است ، و صفت الخبط از آن استعاره آورده شده است به لحاظ اين كه او بدون فراهم آوردن همه شرايط تحصيل و خارج از مسير خود ، در پى تحصيل دانش است . بنابر اين او همچون شترى كه پيش روى خود را نبيند ، در بيراهه و از مسيرى جز راه مقصود حركت مى‏كند . همچنين كلمه الظلماء براى تشبيه به كار رفته است ، از اين جهت كه ذهن ، مانند كسى كه در تاريكى راه مى‏رود ، در جستجوى حق ، راه صحيح را در شبهات نمى‏ يابد .

مقصد چهارم : او را مأمور به توجّه و درك وصيّت خود كرده و به بخشى از صفات و افعال خداى متعال كه در اسناد و ارتباط آنها به يك مبدأ ، احتمال تضاد و دوگانگى مى‏رود متوجّه ساخته ، و اشاره فرموده است كه با توجه بر اين كه مبدأ همه آنها يكى است ، تضادّى با هم ندارند .

امّا آن صفات از اين قرار است ، قادر بر ميراندن است و قدرت دارد كه بميراند پس همو قادر بر حيات است و توانايى دارد كه زنده كند از آن جهت كه عوامل مرگ و زندگى به او منتهى مى‏شود . و همچنين آفريدگار همان است كه مى‏ميراند ، زيرا فاعل آفرينش همان است كه مرگ را مقدّر فرموده و اسباب آفرينش و مرگ به دست اوست ، بر اين دو جهت آيه مباركه اشاره دارد يُحْيى و يُميتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ اَبائكُمْ الاوّلينَ [ 7 ] زنده مى‏كند و مى‏ميراند از آن جهت كه او آغازگر فعل زنده كردن و ميراندن است و به لحاظ اين كه او پروردگار على الاطلاق و نخستين مالك آنهاست ، و همچنين فانى كننده و هم دوباره زنده كننده است ، و گرفتارى و عافيت به دست اوست از آنجهت كه تمام عوامل و اسباب فنا ، بازگشت ، گرفتارى و عافيت به او مى‏انجامد .

قبلا روشن شد كه تمام اين امور اعتبارات عقلى است كه از راه مقايسه ذات واجب تعالى با مخلوقات و آثارش همان طور كه در خطبه اوّل نهج البلاغه بررسى كرديم عقل آنها را به ذات مقدس حق مرتبط مى‏سازد امّا افعال حق تعالى چنين است كه آنگاه كه اراده آفرينش دنيا را كرد ، آفرينش و استقرار هستى آن جز بدين نحو كه خداوند آن را آفريد ، امكان نداشت ، يعنى افاضه آنچه كه در حق بعضى از بندگان نعمت شمرده مى‏شود ، مانند ثروت و تندرستى و امثال اينها ، و يا در حق بعضى ديگر گرفتارى محسوب مى‏شود از قبيل تهيدستى و بيمارى . هر چند كه نعمتها نيز نوعى گرفتارى هستند .

چنانكه خداوند متعال فرموده است : وَ نَبْلُوَكُمْ بِالشَّرِ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ اِلَيْنا تُرْجَعُونَ [ 8 ] ضرورت پاداش در عالم معاد ، براى افراد گرفتار و نيز افراد برخوردار از نعمت ، مطابق فرمانبردارى و نافرمانيشان در حال نعمت و گرفتارى ، و همچنين آفرينش آنها بر طبق مشيّت حق ، از جمله مسائلى است كه فلسفه آن بر ما روشن نيست .

البتّه در اصول و قوانين حكمت ثابت شده است كه مقصود بالذّات از عنايت حقّ تعالى تنها خير است و امّا شرهايى كه در عالم هستى وجود دارد ،بالعرض موجودند ، به طورى كه جداسازى و تهى كردن خير از شرّ امكان ندارد . و چون در جهان هستى غلبه با خير است و شرّ در اقليّت و همراه خير است ،نمى‏شود خير زياد را به خاطر آنها ترك كرد ، زيرا ترك خير كثير به خاطر شرّ قليل ،خود در برابر جود و حكمت شرّ كثير است ، و اين است معناى عبارت امام عليه السلام كه فرمود : زيرا دنيا جز بر امورى كه خداوند مقرّر داشته ، استقرار و ثبات نيافته است و ما آن امور را چه آنها كه خير و يا شر بودنشان بر ما معلوم است و چه آنها كه معلوم نيست برشمرديم يعنى آفرينش دنيا ممكن نبوده است ،مگر بر منوالى كه هست با همان خيرى كه مقصود با لذّات است و شرّى كه مقصود بالعرض است ، و ضرورت كيفر اشخاص به خاطر گناهانى كه مرتكب مى‏شوند در عالم قيامت ، گناهان همان شرّها است به طورى كه در جاى خود ثابت شده است كه ملازم با همان صورتهاى مادّى و صفات پست در دنيا هستند .

و عبارت امام ( ع ) : فان أشكل تا آخر : يعنى اگر در يافتن رازى از اسرار قدر بر تو مشكل شد ، و حكمت آن بر تو مخفى ماند ، نبايد تصور كنى كه آن خالى از حكمت است ، بلكه آن را بر نادانى خود حمل كن زيرا تو در آغاز آفرينش خود نادان بودى سپس دانا شدى ، چنان كه خداى متعال فرموده است :وَ اللَّهُ اَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ اُمِّهاتِكُمْ لا تَعْلَمونَ شيئاً [ 9 ] .

كلمه اوّل : منصوب است چون ظرف است ، و جاهلا منصوب است بنابر آن كه حال مى‏باشد . و اوّل به صورت مرفوع به عنوان مبتدا و جاهل هم مرفوع و خبر مبتدا ، نيز نقل شده است .

سپس او را متوجّه امور زيادى كرده است كه در آغاز نسبت به آنها جاهل بوده و بعد آنها را درك كرده است تا وى امورى را كه حكمت آن را هنوز دريافت نكرده است همانند آنها قرار دهد . [ يعنى روزى حكمت اين امور را هم درك خواهد كرد ] .

و بعد به او فرمان داده كه به خدا توكّل كند و در كارهايش به او پناه ببرد ، و بندگى او را به جا آورد و توجه قلبى و دلبستگى‏اش به او باشد زيرا او شايسته ‏ترين و سزاوارترين وجود بدان امور است .

مقصد پنجم : اشاره به برترى پيامبر ( ص ) بر ساير انبياست ،به خاطر فزونى كه بر آنها در بيان خبر از طرف خداى متعال دارد ، و نيز در بيان مطالب حقيقى كه در قرآن مجيد آمده است از قبيل اسرار توحيد ، قضا و قدر ، و جريان رستاخيز ،زيرا هيچ يك از پيامبران پيشين همانند او اين امور را روشن و روان نگفته است ، از اين رو هدايت و رهبرى اين امّت به تمام آنچه كه آن بزرگوار از جانب خدا آورده است ، كاملتر و جامعتر از رهبرى ساير امّتهاى پيشين است نسبت به آنچه كه پيامبرشان آورده‏اند ، و شعاع بينش اين امّت گسترده‏تر و فراگيرتر است .

و هدف از بيان فضيلت پيامبر ( ص ) در اين جا پذيرفتن روش او و راهنمائى‏اش در مسير رستگارى در عالم آخرت است . كلمه الرائد را استعاره از پيامبر ( ص ) آورده است ، بدين لحاظ كه او ، هر آنچه را كه در آخرت از پاداش و اجر ، ماندنى و سعادت جاودانه است ، آزموده و امت خود را بدانها بشارت داده است ، چنان كه پيشرو قبيله پس از آگاهى از وجود آب و علف ، مردم خود را آگاه مى‏سازد . آنگاه حضرت سخنانش را چنين ادامه مى‏دهد ، وى ( على ) پيوسته نصيحتگر اوست ، و اين كه انديشه و فكر وى ( امام ( ع ) ) درباره خودش هر چند با تلاش و كوشش همراه باشد باز به پايه تفكرى كه آن حضرت درباره فرزندش دارد نمى‏رسد . [ اين سخن را حضرت فرموده است ] تا فرزندش را نسبت به نظريه و پيشنهاد خود قانع سازد . و كلمه نصيحة به عنوان تميز منصوب است .

______________________________________________

[ 6 ] احتمالا به جاى كلمه تنبهك ، در متن وصيّت در اين جا غلط چاپى « شبهك » آمده باشد م .

[ 7 ] سوره دخان ( 44 ) آيه ( 8 ) يعنى : او پروردگار شما و نياكان اوليه شماست كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند .

[ 8 ] سوره انبياء ( 21 ) آيه ( 35 ) يعنى : شما را براى آزمودن گرفتار بد و خوب مى‏سازيم و شما به سوى ما بازگشت داريد .

[ 9 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 78 ) يعنى : خداوند شما را از مادرانتان متولد ساخت در حالى كه چيزى نمى‏دانستيد .

 

 

بخش پنجم

وَ اِعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّهُ لَوْ كَانَ لِرَبِّكَ شَرِيكٌ لَأَتَتْكَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَيْتَ آثَارَ مُلْكِهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ وَ لَكِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لاَ يُضَادُّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ وَ لاَ يَزُولُ أَبَداً وَ لَمْ يَزَلْ أَوَّلٌ قَبْلَ اَلْأَشْيَاءِ بِلاَ أَوَّلِيَّةٍ وَ آخِرٌ بَعْدَ اَلْأَشْيَاءِ بِلاَ نِهَايَةٍ عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِيَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِكَ فَافْعَلْ كَمَا يَنْبَغِي لِمِثْلِكَ أَنْ يَفْعَلَهُ فِي صِغَرِ خَطَرِهِ وَ قِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ وَ كَثْرَةِ عَجْزِهِ و عَظِيمِ حَاجَتِهِ إِلَى رَبِّهِ فِي طَلَبِ طَاعَتِهِ وَ اَلرَّهبَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ وَ اَلْخَشْيَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ وَ اَلشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ فَإِنَّهُ لَمْ يَأْمُرْكَ إِلاَّ بِحَسَنٍ وَ لَمْ يَنْهَكَ إِلاَّ عَنْ قَبِيحٍ

ترجمه

« و بدان اى پسرك من اگر پروردگارت شريك داشت ، پيامبران او براى راهنمايى تو مى‏آمدند و آثار قدرت و تسلّط او را مى‏ديدى و از افعال و صفات او آگاه مى‏شدى ، امّا او خداى يكتاست چنان كه او خود را توصيف كرده است ، كسى در تسلّط و قدرت ، معارض او نيست و او هرگز زوال و فنا ندارد ، و هميشگى است ، او پيش از همه چيزها ، آغاز بى‏آغاز است و پس از همه چيزها ، آخر بى‏ پايان است ، بزرگتر از آن است كه آفريدگارى‏اش در محدوده دل و يا چشمى ثابت و محدود شود ، حال كه از اوصاف و عظمت او آگاه شدى ، آنچنان رفتار كن كه فردى همانند تو با ارزش كم و توان اندك و عجز فراوان و حاجت بسيار خود به پروردگار در كسب طاعت ، و ترس از عقوبت و بيم از خشم و غضب او شايسته است رفتار كند ، زيرا او تو را فرمان نداده است مگر به نيكى و منع نكرده است جز از كار زشت و عمل قبيح . »

شرح

در اين بخش از وصيّت به دليل وحدانيّت آفريدگار بزرگ و قسمتى از صفات وى ، و بعد بر آنچه كه شايسته انجام است با توجّه به عظمت پروردگار و با ملاحظه صفات ياد شده ، اشاره فرموده است ، بنابر اين در اينجا بحثهاى مختلفى است :

بحث اوّل : استدلال بر وحدت آفريدگار است ،و آن از يك قضيه شرطيه متّصله تشكيل شده است كه مقدّم آن : لو كان لربّك شريك « اگر براى پروردگارت شريكى بود و تالى آن : لأتتك رسله . . . و لعرفت افعاله و اوصافه هر آينه پيامبرانش مبعوث شده بودند ، . . . و تو از افعال و اوصاف او آگاه مى‏شدى » است و از آن قضيه شرطيّه ، استثناى نقيض اقسام تالى استنتاج مى‏شود تا نقيض مقدم ، به عنوان نتيجه به دست آيد . توضيح ملازمه بين مقدم و تالى از اين قرار است ، اگر خداوند داراى شريك باشد ، بايد آن شريك خدا ، جامع جميع شرايط خداوندى باشد ، وگرنه شايستگى شريك خدا بودن را نخواهد داشت ،

اما از جمله لوازم خدايى چند چيز است :

اوّل : مصلحت در ضرورت مبعوث كردن پيامبران به جانب مردم و رهنمود مردم به سوى او ، به دليلى كه در مورد لزوم بعثت در جاى خود ، بيان شد .

دوم : بايد آثار قدرت و تسلّط او و صفات افعال وى روشن و محسوس باشد .

سوم : افعال و صفات ذات او مشخّص باشد . در صورتى كه تمام اين لوازم باطل است : امّا لازم اوّل باطل است ، زيرا پيامبرى صاحب معجزه بر ما مبعوث نشده است تا ما را بر دومى ( آثار قدرت و . . . ) راهنمايى كند و از آن آگاه سازد .

امّا دومى باطل است : از اين رو كه آثار قدرت و سلطنت و عظمت ملك و مملكت و پابرجايى آن دليل بر يك وجود دانا و تواناست ، امّا دلالت بر چند قادر حكيم ندارد .

امّا بطلان مورد سوم ، بدين لحاظ است كه تنها افعالى را كه ما مشاهده مى‏كنيم ، بر يك فاعل دلالت دارند و بس ، امّا به وجود چند فاعل هيچ دلالتى ندارند . و همچنين صفات خدايى از قبيل علم ، قدرت اراده و امثال اينها كه به واسطه افعال عايد مى‏شوند ، تنها بر يك صانع دلالت مى‏كنند كه متّصف به آن صفات است ، امّا بر وجود دو صانع و يا بيشتر از دو صانع دلالت ندارند .

بنابر اين ، اين گفته كه آفريدگار ما را شريكى است ، سخنى بيهوده و بى‏ دليل است ، چنان كه خداى متعال فرموده است : وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ اِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ [ 10 ] .

عبارت امام : إله واحد كما وصف نفسه

( خدايى يگانه است چنان كه او خود را توصيف كرده است ) ، از جمله لوازم نتيجه است ، زيرا هنگامى كه قول به خداى دوم باطل شد ، ثابت مى‏شود كه او خداى يكتاست ، چنان كه او خود ،

خويشتن را وصف كرده است : بگو اى پيامبر ( ص ) او خداى يكتاست . و اوست خداوند يكتاى غالب و در سلطنت و قدرت كسى در برابر او نيست : يعنى كسى كه در كارهاى او مخالفت كند و در قلمرو او به نزاع و دشمنى با او برخيزد ، چنان كه راه و روش پادشاهان است .

بدان كه اين دليل ، دليلى اقناعى است ، چنان كه هدف خطيب از خطابه همين است و اين برهان نيست زيرا اگر در شرطيّه مقصود اين باشد كه وجود خداى دوّمى مستلزم وجود آثار و افعال و صفاتى است كه ويژه او بوده و اين ويژگى هم روشن و آشكار باشد پس ملازمه‏اى در كار نخواهد بود ، زيرا اين دو خدا چه متّفق الحقيقه و چه مختلف الحقيقه باشند ، لازم نيست كه افعال و لوازم آن ، اختلاف نوعى داشته باشند ، و هر كدام به لازم خاصّى و فعل خاصى ،تشخّص داشته باشد كه در ديگرى نباشد ، بلكه جايز است در لوازم و آثار يكسان باشند و اگر مقصود اين باشد كه وجود خداى دوّم مستلزم اين است كه آثار و افعال و لوازمى شناخته شود كه اختصاص به او نداشته باشد ، بلكه خداى ديگر هم بتواند با او در همه اينها شريك شود ، پس اين ، مطلب درستى است . لكن اين اشكال پيش مى‏آيد كه در اين صورت براى بطلان تالى نمى‏توان استدلال كرد ، و دليل اين مطلب هم روشن است ، زيرا ما آثار قدرت و افعال و لوازم و صفاتى را مشاهده مى‏كنيم كه نه بر يكتايى فاعل و موصوف خود دلالت دارند و نه بر دوگانه بودن آن و تنها بر وجود فاعل و ملزومى به طور اطلاق دلالت دارد .

پس بطلان و رفع تالى ممكن نيست ، زيرا رفع تالى مستلزم رفع وجود خدا به طور مطلق است به جهت اينكه عدم لازم ، مستلزم عدم مطلق ملزوم است نه تنها مستلزم رفع تالى .

بحث دوّم : درباره ازلى و ابدى بودن خداى متعال است ،و آن اشاره دارد به دوام و ثبوت وجود خدا براى هميشه . برهان مطلب اين است كه خداى متعال واجب الوجود است و هر واجب الوجود بالذّات ، از ازل وجودش استوار و براى ابد وجودش پايدار است امّا برهان صغرا يعنى واجب الوجود بودن حق تعالى قبلا گذشت و امّا برهان كبرا يعنى ازليّت و ابديّت واجب الوجود اين است كه اگر زوال و نيستى بر او روا باشد ، واجب الوجود بالذّات نخواهد بود چون نادرستى تالى مستلزم نادرستى مقدّم است ، بنابر اين هستى او از ازل تا ابد پايدار است .

بحث سوّم : هستى او پيش از همه چيزها ، آغاز بى‏آغاز و پس از همه چيزها ،هستى او را پايانى نيست . امّا مطلب اوّل براى اين است كه اگر هستى‏اش را آغازى بود ، هر آينه مسبوق به نيستى مى‏بود در نتيجه پديده و قهرا ممكن الوجود است و اين خلاف اصل واجب الوجود بودن اوست . امّا مطلب دوّم : اگر آخر بودن او به پايانى بينجامد ، بايد به نيستى بپيوندد . و در نتيجه واجب الوجود بالذّات نخواهد بود ، و اين نيز خلاف مقصود است .

بحث چهارم : در بيان اينكه خدا بزرگتر از آن است كه آفريدگارى‏اش در محدوده دل و يا ديده بگنجد ،

يعنى او بزرگتر از آن است كه كسى به دل و يا ديده بر تمام صفات خداوندى و آنچه شايسته اوست آگاهى يابد . وجه شبه آن است كه صفت پروردگارى و ساير اوصاف خداوندى چنان كه قبلا معلوم شد به اعتبار خارج عين ذات حق تعالى است ، و به لحاظ عقلى تمام اينها امورى هستند كه عقل از تعقّل ذات مقدّس او نسبت به مخلوقات و آثارش استنباط مى‏كند ، و در هر دو صورت او بزرگتر از آن است كه آفريدگارى‏اش در محدوده دل و يا ديده‏اى بگنجد .

امّا در خارج از آن جهت كه صفت آفريدگارى‏اش عين ذات اوست ،بنابر اين احاطه آگاهى بدان مستلزم احاطه به حقيقت ذات اوست ، و قبلا ثابت شد كه ذات مقدّس او دور از هر گونه تركيبى است و در نتيجه احاطه ديگرى بر ذات او محال است .

و امّا در عقل از آن رو كه اعتبار صفت ربوبى و احاطه عقول بر آن منوط بر احاطه بر تمامى اعتبارات از صفات جمال و كمال است ، زيرا ملحوظ كردن جهت ربوبيت مطلقه او مستلزم اعتبار الهيّت مطلقه اوست و اين خود مستلزم اعتبار همه صفات خداوندى است ، و قبلا روشن شد كه اين اعتبارات نامتناهى‏اند . پس مقام ربوبى بالاتر از آن است كه در محدوده عقل بشرى درآيد تا چه رسد بر آن كه در ميدان ديد انسان قرار بگيرد .

بحث پنجم : بدان كه چون امام ( ع ) فرزندش را بر عظمت خداى سبحان و كمال ذات مقدّس او از جهات ياد شده متوجّه كرد ،

او را فرمان داد تا چنان رفتار كند كه شايسته فردى است چون او كه آن چنان در برابر عظمت خداى سبحان كوچك است و او را اطاعت كند چنان كه در خور اطاعت اوست و با كمال پرستش او را عبادت كند و آنچنان كه سزاوار است به خاطر كرامت ذات مقدّسش او را بپرستد . حضرت على ( ع ) جهات نقصان او [ فرزندش ] را بر شمرده است تا در هر موردى حالت خود را با كمال ذات مقدس خالق مقايسه كند براى اين كه از كمى منزلت خود ، نسبت به عظمت او و توان اندك و عجز فراوان خود ،

نسبت به كمال قدرت او آگاه شود . و همچنين نياز فراوان خود را به پروردگارش در همه حال از قبيل درخواست توفيق ، آمادگى براى اطاعت ، ترس از عقوبت و بيم از غضب او ، تمام اينها را نسبت به بى‏نيازى مطلق او در هر كار و از همه چيز ، در نظر بگيرد .

عبارت : انّه . . . تا كلمه « قبيح »

هشدارى است به طور اجمال نسبت به لزوم اطاعت از خدا در همه مواردى كه امر و يا نهى فرموده است . و تشويق بر انجام هر كارى كه او امر فرموده است به اين جهت كه آن كار نيكوست ، و به خوددارى از هر چيزى كه او نهى فرموده است از آن رو كه زشت و ناهنجار است .

همان طورى كه قبلا روشن شد ، هدف از بعثت پيامبران و وضع قوانين و سنّتها تنها سر و سامان دادن به احوال معاش و معاد مردم است . پس در اين صورت ناگزير در هر امر و يا نهيى رازى نهفته است و مصلحتى وجود دارد كه باعث حسن مورد امر و قبح مورد نهى است .

و براى همين مطلب و نظاير آنست كه معتزله به مسأله حسن و قبح عقلى ، گرايش يافته و عقيده‏مند شده‏اند توفيق از آن خداست

_______________________________________

[ 6 ] احتمالا به جاى كلمه تنبهك ، در متن وصيّت در اين جا غلط چاپى « شبهك » آمده باشد م .

[ 7 ] سوره دخان ( 44 ) آيه ( 8 ) يعنى : او پروردگار شما و نياكان اوليه شماست كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند .

[ 8 ] سوره انبياء ( 21 ) آيه ( 35 ) يعنى : شما را براى آزمودن گرفتار بد و خوب مى‏سازيم و شما به سوى ما بازگشت داريد .

[ 9 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 78 ) يعنى : خداوند شما را از مادرانتان متولد ساخت در حالى كه چيزى نمى‏دانستيد .

[ 10 ] سوره مؤمنون ( 23 ) آيه ( 117 ) يعنى : هر كسى خداوند ديگرى را به خدايى بخواند هيچ دليلى بر اين عقيده ‏اش نخواهد داشت .

 

 

بخش ششم

يَا بُنَيَّ إِنِّي قَدْ أَنْبَأْتُكَ عَنِ اَلدُّنْيَا وَ حَالِهَا وَ زَوَالِهَا وَ اِنْتِقَالِهَا وَ أَنْبَأْتُكَ عَنِ اَلْآخِرَةِ وَ مَا أُعِدَّ لِأَهْلِهَا فِيهَا وَ ضَرَبْتُ لَكَ فِيهِمَا اَلْأَمْثَالَ لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ عَلَيْهَا إِنَّمَا مَثَلُ مَنْ خَبَرَ اَلدُّنْيَا كَمَثَلِ قَوْمٍ سَفْرٍ نَبَا بِهِمْ مَنْزِلٌ جَدِيبٌ فَأَمُّوا مَنْزِلاً خَصِيباً وَ جَنَاباً مَرِيعاً فَاحْتَمَلُوا وَعْثَاءَ اَلطَّرِيقِ وَ فِرَاقَ اَلصَّدِيقِ وَ خُشُونَةَ اَلسَّفَرِ وَ جُشُوبَةَ اَلمَطْعَمِ لِيَأْتُوا سَعَةَ دَارِهِمْ وَ مَنْزِلَ قَرَارِهِمْ فَلَيْسَ يَجِدُونَ لِشَيْ‏ءٍ مِنْ ذَلِكَ أَلَماً وَ لاَ يَرَوْنَ نَفَقَةً فِيهِ مَغْرَماً وَ لاَ شَيْ‏ءَ أَحَبُّ إِلَيْهِمْ مِمَّا قَرَّبَهُمْ مِنْ مَنْزِلِهِمْ وَ أَدْنَاهُمْ مِنْ مَحَلِّهِمْ وَ مَثَلُ مَنِ اِغْتَرَّ بِهَا كَمَثَلِ قَوْمٍ كَانُوا بِمَنْزِلٍ خَصِيبٍ فَنَبَا بِهِمْ إِلَى مَنْزِلٍ جَدِيبٍ فَلَيْسَ شَيْ‏ءٌ أَكْرَهَ إِلَيْهِمْ وَ لاَ أَفْظَعَ عِنْدَهُمْ مِنْ مُفَارَقَةِ مَا كَانُوا فِيهِ إِلَى مَا يَهْجُمُونَ عَلَيْهِ وَ يَصِيرُونَ إِلَيْهِ يَا بُنَيَّ اِجْعَلْ نَفْسَكَ مِيزَاناً فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ غَيْرِكَ فَأَحْبِبْ لِغَيْرِكَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اِكْرَهْ لَهُ مَا تَكْرَهُ لَهَا وَ لاَ تَظْلِمْ كَمَا لاَ تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ وَ أَحْسِنْ كَمَا تُحِبُّ أَنْ يُحْسَنَ إِلَيْكَ وَ اِسْتَقْبِحْ مِنْ نَفْسِكَ مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَيْرِكَ وَ اِرْضَ مِنَ اَلنَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِكَ وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ وَ لاَ تَقُلْ مَا لاَ تُحِبُّ أَنْ يُقَالَ لَكَ وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلْإِعْجَابَ ضِدُّ اَلصَّوَابِ وَ آفَةُ اَلْأَلْبَابِ فَاسْعَ فِي كَدْحِكَ وَ لاَ تَكُنْ خَازِناً لِغَيْرِكَ وَ إِذَا أَنْتَ هُدِيتَ لِقَصْدِكَ فَكُنْ أَخْشَعَ مَا تَكُونُ لِرَبِّكَ

لغات

يحذو : پيروى مى‏ كند سفر : مسافران

أمّوا : قصد كردند

جناب : نابودى ، مرتبه و مقام

مريع : سرسبز و خرم

وعثاء السفر : دشوارى مسافرت

جشوبة المطعم : درشتى ، ناگوارى

هجم : ناگهانى اتفاق افتاد

كدح : كسب .

ترجمه

« اى پسرك من ، تو را از دنيا و كيفيّت آن و از بين رفتن و گذشتن آن آگاه ساختم ، همچنين از آخرت و سرنوشت اهل آخرت مطّلع كردم ، و براى عبرت و پيروى تو مثلهايى زدم ، براستى مثل آن كسى كه دنيا را آزموده ، مثل آن گروه مسافرى است كه در جاى خشك و بى‏ حاصل باشند [ كه مطابق ميل آنها نيست ] ولى جاى پر آب و علف و ناحيه سبز و خرّمى مورد نظر آنها باشد ، از اين رو رنج و زحمت راه و فراق يار و دشوارى سفر و ناگوارى خوراك را تحمّل كنند تا به منزل فراخ و استراحتگاه خود برسند بنابر اين آنان در تحمل هيچ يك از اين سختيها احساس ناراحتى نمى‏ كنند و از دست دادن اندوخته‏ هاى خود را خسارت نمى‏دانند و چيزى نزد ايشان خوش آيندتر از آن نيست كه آنان را به سر منزل مقصود نزديك سازد .

و امّا داستان كسانى كه فريب دنيا را خوردند ، بمانند داستان گروهى است كه در منزل خوش و خرّمى باشند سپس به محلّى تنگ و بى‏ آب و علفى بيايند ،براى آنان هيچ چيز ناگوارتر و دشوارتر از مفارقت از جايى كه در آن بودند و به طور ناگهانى به جاى ديگر رفتن ، نيست .

اى پسرك من خود را ما بين خود و ديگران ملاك سنجش قرار ده ، پس براى ديگران آنچه را بپسند كه براى خود مى‏پسندى ، و بر ديگران مپسند آنچه را كه برخود نمى‏پسندى ، بر ديگران ستم روا مدار همان طورى كه نمى‏خواهى بر تو ستم شود ، و نيكى كن چنان كه دوست دارى بر تو نيكى شود ، آنچه را كه از ديگرى ناپسند مى‏شمارى ، از خود ناپسند شمار ، و از مردم خوشحال و خوشنود باش بدانچه كه خوشنودى براى آنها از طرف خود ، آنچه را كه نمى‏دانى مگو هر چند كه دانسته‏هاى تو اندك است ، و آنچه را كه دوست ندارى درباره تو بگويند تو نيز مگو .

بدان كه خودخواهى بر خلاف حقّ و آفت خردهاست ، پس در كسب طاعت ( يا براى معاشت ) در تلاش باش و خزانه‏دار ديگران مباش ، و هنگامى كه به هدف نائل شدى ، فروتن و خاضعترين فرد باش براى پروردگارت » .

شرح در اين بخش دو مطلب است :

مطلب اوّل : امام ( ع ) فرزندش را از حالات دنيا و آخرت آگاه ساخته و به او چيزهايى را يادآور شده كه وى را از حتمى بودن فنا و گذرا بودن دنيا ،و بقاى آخرت و آنچه براى آخرت در آنجا مهيّاست يعنى سعادت جاويدى كه قرآن مجيد و سنّت ، انواع آن را بر شمرده است با خبر مى‏سازد . و براى طالب دنيا و آخرت دو مثل آورده است تا او [ فرزند امام ( ع ) ] از جمله كسانى باشد كه از دنيا روى‏گردان و به آخرت علاقه‏ مند است . مثل اوّل مثل كسى است كه دنيا را آزموده و از ناپايدارى و گذران بودن آن آگاه شده است و همچنين آخرت را آزمايش كرده و به بقاى آخرت و نعمتهايى كه براى اهل آن مهيّا شده پى برده است و آنان را به گروه مسافرانى تشبيه كرده كه به قصد منزلگاهى پر آب و علف ، منزل تنگ و نامساعد را ترك گويند .

وجه تشبيه اين مثل آن است كه نفوس بشرى ، وقتى در عالم مجرّدات بود و مصلحت و حكمت اقتضا كرد كه در اين عالم هبوط كرده و بر اين كالبدهاى مادّى ، دور از عالم مأنوس خود در سراى غربت و جاى وحشت منزل گزيند ، تا بدان وسيله به كسب كمالات عقلى كه تنها از طريق اين عالم ميسّر است ، نائل آيد . آنگاه پس از كسب كمالات از اين جا به همان عالم بالا و منزّه از وابستگيهاى اين كالبدها و اشكال پست آنها ، باز گردد .

همان طور كه در عهد پيشين از آنها چنين پيمان گرفته شده است و هر نفسى كه پيمان آفريدگارش را حفظ كرده و بر راه راست او باقى باشد و توجه كند كه او مدت معيّنى را در اين عالم خواهد ماند و به چشم عبرت به دنيا بنگرد كه همچون جايگاهى تنگ و خالى از غذاهاى حقيقى و آشاميدنيهاى زلال و گواراست و شايستگى براى وطن گزيدن و زندگى كردن را ندارد و نيز به جهان آخرت بنگرد كه چون سرايى خوش و خرّم و ناحيه‏اى پر از آب و علف است و كسى كه به آنجا برسد در حالى كه به درستى اوامر و نواهى خداوندى را انجام داده باشد به هدفهاى والا و لذّتهاى جاودانه‏اى رسيده است . بنابر اين چنين كسى در مسير سفر در منزلگاههاى راه خدا و آماده شدن براى رسيدن شادمانه به محضر شريف پروردگار است .

او رنج اين سفر را از قبيل سختى گرسنگى و تشنگى و بيدار خوابى ، به خاطر رسيدن به منزلى فراخ و جايگاهى آرام تحمل مى‏كند از اين رو ، دردى را احساس نكرده و آنچه از مال و جان در اين راه صرف مى‏كند ، غرامت به شمار نمى‏ آورد . و هيچ چيزى نزد او خوشايندتر از آن وسيله‏اى نيست كه او را به منزل مقصود و ناحيه منظورش نزديك سازد ، بالاخره ، نفوس بشرى در جهاتى كه بيان شد ، تشبيه شده است به كسى كه به منزلى تنگ و قحطى زده رسيده باشد ، آنگاه دريابد كه منزلى خوش و خرّم ، در پيش است و انديشه نيكويش چنين اقتضا كند كه رنج و زحمت سفر بدانجا را تحمل كند تا بر آسايشى بزرگ دست يابد .

امّا مثل دوّم ، داستان دنيا دارانى است كه نفس امّاره ، آنها را به سوى دنيا جلب كرده و آنان از ماوراى دنيا غافل گشته و عهد و پيمان پروردگارشان را فراموش كردند و از آيات حق كه به خاطر داشتند روگرداندند ، آنان را به گروهى تشبيه كرده است كه در منزلى خوش و خرّم بودند ، آنگاه به جايى خشك و تنگ منتقل شوند ، پس در اين مثل منزلگاه خوش و خرّم همان دنياست زيرا دنيا جاى خوشبختى و نعمت براى اهل دنيا و آخرت جاى تنگ و ناگوار براى آنهاست ،زيرا كه آنان در دنيا براى درك سعادت آخرت آمادگى لازم را پيدا نكردند .

وجه تشبيه اهل دنيا به آن گروه ، همان است كه حضرت در ضمن سخنان خود بيان داشته است ، و عبارت از اين است كه چيزى ناخوشايندتر از آن نزد ايشان نيست ، تا آخر مطلب : يعنى براى اهل دنيا چيزى ناخوش آيندتر و دشوارتر از مفارقت از آنچه كه در دنيا داشتند و رسيدن به آن ترس و وحشتهايى كه ناگهان بر آنان هجوم مى‏آورند و به صورت غل و زنجيرها متوجّه آنها مى‏شوند وجود ندارد ، همان طورى كه هيچ چيز ناخوشتر از مفارقت جاى خوش و خرّمى كه در آنجا بودند و انتقال به جاى تنگ و قحطى‏ زده‏ اى كه به آن وارد مى‏شوند وجود ندارد . و بر اين دو مثل پيامبر ( ص ) در بيان خود اشاره فرموده است : دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است .

مطلب دوم : به اصلاح رفتار خود با مردم توصيه كرده است .

به فرزندش امر فرموده است تا خويش را ملاك سنجش بين خود و ديگران قرار دهد . جهت اين كه امام ( ع ) لفظ « ميزان » را براى فرزندش استعاره آورده است ، اين است كه وى همچون ترازو ، بين خود و ديگران عادلانه رفتار كند . سپس جهات عدالت و برابرى كه امر فرموده است ، ميزان را بر اساس آنها قرار دهد ، شرح داده است ،بعضى از آن جهات امور مثبت و برخى منفى ‏اند .

اوّل : براى ديگران آنچه را بپسندد كه براى خود مى‏ پسندد ، و بر ديگران نپسندد آنچه را كه بر خود نمى‏پسندد و در حديث مرفوعى آمده است : ايمان بنده‏اى كامل نمى‏شود تا اين كه براى برادرش بپسندد آنچه را كه بر خود مى‏پسندد ، و بر او نپسندد آنچه را كه بر خود نمى‏پسندد . و راز حديث اين است كه اين كار از كمال فضيلت عدالت است عدالتى كه باعث كمال ايمان مى‏شود .

دوم : بر كسى ستم نكند همان طور كه مايل نيست كسى بر او ستم كند ، تا از دو صفت ناپسند ستمكارى و ستم پذيرى در امان بماند .

سوم : بر ديگران نيكى كند چنان كه دوست دارد به او نيكى كنند . صفت احسان فضيلتى تحت الشّعاع عفّت است .

چهارم : از خود ناپسند بداند آنچه را كه از ديگران ناپسند و زشت مى‏شمارد ، پس از همه موارد نهى الهى متنفّر باشد كه اين از لوازم جوانمردى است . از اين رو وقتى كه از احنف راجع به جوانمردى پرسيدند ، گفت : جوانمردى آن است كه زشت بدانى از خود آنچه را كه زشت مى‏شمارى از ديگران .

پنجم : از سوى مردم بپسندد آنچه را كه از جانب خود بر آنان مى‏پسندد ،يعنى هر چه را كه شايسته مى‏بيند نسبت به ديگران از خوب و بد انجام دهد ،شايسته است مثل آن را از ايشان براى خود بپذيرد ، در اين عبارت هشدارى است بر اين كه روا نيست كار بد انجام دهد به دليل فقدان لازم كه عبارت از رضايت مردم بر بدى باشد .

ششم : چيزى را كه نمى‏داند نگويد هر چند كه دانسته‏هايش اندك است ،و فرمود : هر چند دانسته‏هايش اندك است ، زيرا كمى دانش براى بعضى از مردم گاهى انگيزه مى‏شود كه ندانسته سخن بگويند تا مبادا ديگران به آنان نسبت نادانى دهند ، در نتيجه هم خود گمراه مى‏شوند و هم ديگران را به گمراهى مى‏كشند ، چنان كه خداوند بزرگ فرموده است : وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كتابٍ مُنيرٍ [ 11 ] .

هفتم : آنچه درباره خود نمى‏پسندد ، درباره ديگرى نگويد ، مانند عيبجوئيها و گفتن القاب زشت و هر سخن كه باعث رنجش شود .

هشتم : به او هشدار داده است تا خودخواهى را رها كند ، به اين دليل كه آن خلاف حقّ است . چون حق عبارت است از حركت در راه خدا با داشتن مكارم اخلاق ، و خودخواهى از جمله اخلاق پست و نارواست ، خودخواهى نقطه مقابل حق است مانند هر پستى كه ضدّ فضيلت است و هم به دليل اين كه خودخواهى آفت انديشه و عقول است ، زيرا آن از بزرگترين بيماريهاى خرد و آفتهاى نابود كننده عقل است ، همان طورى كه پيامبر ( ص ) اشاره فرموده است : « سه چيز باعث هلاكت است تا اين كه فرمود : خودبينى انسان » .

نهم : در كسب خود تلاش و كوشش كند . يعنى سزاوار است در كسب طاعت بكوشد و بعضى گفته‏اند . مقصود از كدح به دست آوردن مال است و اينكه شايسته است آن را در راه خدا انفاق كند .

دهم : هنگامى كه پروردگار او را به سوى كمال و رشد هدايت مى‏فرمايد خاشعترين فرد نسبت به پروردگار خود باشد ، توضيح آن كه هدايت به رشد و كمال ، همان آگاهى از مسير حق تعالى است در تمام آنچه كه او از مكارم اخلاق مهيا ساخته است و آگاهى از راهى كه رفتن از آن راه انسان را به خدا مى‏رساند مستلزم توجه به جلال و بزرگى اوست و آنجاست كه تواضع و خشوع واقعى و خشيت كامل حاصل مى‏شود به دليل آيه مباركه اِنَّما يَخْشَ اللَّهُ مِنْ عِبادِهِ العُلماء [ 12 ] .

_____________________________________

[ 11 ] سوره لقمان ( 31 ) آيه ( 20 ) يعنى : بعضى از مردم بدون علم و هدايت و كتابى نوربخش در ذات خدا مجادله مى‏كنند .

[ 12 ] سوره فاطر ( 35 ) آيه ( 28 ) يعنى : از بندگان خدا تنها دانشمندان از او ترس و خشيت دارند .

 

 

بخش هفتم

وَ اِعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ طَرِيقاً ذَا مَسَافَةٍ بَعِيدَةٍ وَ مَشَقَّةٍ شَدِيدَةٍ وَ أَنَّهُ لاَ غِنَى بِكَ فِيهِ عَنْ حُسْنِ اَلاِرْتِيَادِ وَ قَدْرِ بَلاَغِكَ مِنَ اَلزَّادِ مَعَ خِفَّةِ اَلظَّهْرِ فَلاَ تَحْمِلَنَّ عَلَى ظَهْرِكَ فَوْقَ طَاقَتِكَ فَيَكُونَ ثِقْلُ ذَلِكَ وَبَالاً عَلَيْكَ وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ اَلْفَاقَةِ مَنْ يَحْمِلُ لَكَ زَادَكَ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ فَيُوَافِيكَ بِهِ غَداً حَيْثُ تَحْتَاجُ إِلَيْهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِيَّاهُ وَ أَكْثِرْ مِنْ تَزْوِيدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَيْهِ فَلَعَلَّكَ تَطْلُبُهُ فَلاَ تَجِدُهُ وَ اِغْتَنِمْ مَنِ اِسْتَقْرَضَكَ فِي حَالِ غِنَاكَ لِيَجْعَلَ قَضَاءَهُ لَكَ فِي يَوْمِ عُسْرَتِكَ وَ اِعْلَمْ أَنَّ أَمَامَكَ عَقَبَةً كَئُوداً اَلْمُخِفُّ فِيهَا أَحْسَنُ حَالاً مِنَ اَلْمُثْقِلِ وَ اَلْمُبْطِئُ عَلَيْهَا أَقْبَحُ حَالاً مِنَ اَلْمُسْرِعِ وَ أَنَّ مَهْبِطَكَ بِهَا لاَ مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ فَارْتَدْ لِنَفْسِكَ قَبْلَ نُزُولِكَ وَ وَطِّئِ اَلْمَنْزِلَ قَبْلَ حُلُولِكَ فَلَيْسَ بَعْدَ اَلْمَوْتِ مُسْتَعْتَبٌ وَ لاَ إِلَى اَلدُّنْيَا مُنْصَرَفٌ وَ اِعْلَمْ أَنَّ اَلَّذِي بِيَدِهِ خَزَائِنُ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِي اَلدُّعَاءِ وَ تَكَفَّلَ لَكَ بِالْإِجَابَةِ وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِيُعْطِيَكَ وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِيَرْحَمَكَ وَ لَمْ يَجْعَلْ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ مَنْ يَحْجُبُهُ عَنْهُ وَ لَمْ يُلْجِئْكَ إِلَى مَنْ يَشْفَعُ لَكَ إِلَيْهِ وَ لَمْ يَمْنَعْكَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ اَلتَّوْبَةِ وَ لَمْ يُعَيِّرْكَ بِالْإِنَابَةِ وَ لَمْ يُعَاجِلْكَ بِالنَّقْمَةِ وَ لَمْ يَفْضَحْكَ حَيْثُ اَلْفَضِيحَةُ بِكَ أَوْلَى وَ لَمْ يُشَدِّدْ عَلَيْكَ فِي قَبُولِ اَلْإِنَابَةِ وَ لَمْ يُنَاقِشْكَ بِالْجَرِيمَةِ وَ لَمْ يُؤْيِسْكَ مِنَ اَلرَّحْمَةِ بَلْ جَعَلَ نُزُوعَكَ عَنِ اَلذَّنْبِ حَسَنَةً وَ حَسَبَ سَيِّئَتَكَ وَاحِدَةً وَ حَسَبَ حَسَنَتَكَ عَشْراً وَ فَتَحَ لَكَ بَابَ اَلْمَتَابِ وَ بَابَ اَلاِسْتِعْتَابِ فَإِذَا نَادَيْتَهُ سَمِعَ نِدَاكَ وَ إِذَا نَاجَيْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاكَ فَأَفْضَيْتَ إِلَيْهِ بِحَاجَتِكَ وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِكَ وَ شَكَوْتَ إِلَيْهِ هُمُومَكَ وَ اِسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ وَ اِسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ وَ سَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَا لاَ يَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَيْرُهُ مِنْ زِيَادَةِ اَلْأَعْمَارِ وَ صِحَّةِ اَلْأَبْدَانِ وَ سَعَةِ اَلْأَرْزَاقِ ثُمَّ جَعَلَ فِي يَدَيْكَ مَفَاتِيحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَكَ فِيهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ فَمَتَى شِئْتَ اِسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ وَ اِسْتَمْطَرْتَ شَآبِيبَ رَحْمَتِهِ فَلاَ يُقْنِطَنَّكَ إِبْطَاءُ إِجَابَتِهِ فَإِنَّ اَلْعَطِيَّةَ عَلَى قَدْرِ اَلنِّيَّةِ وَ رُبَّمَا أُخِّرَتْ عَنْكَ اَلْإِجَابَةُ لِيَكُونَ ذَلِكَ أَعْظَمَ لِأَجْرِ اَلسَّائِلِ وَ أَجْزَلَ لِعَطَاءِ اَلْآمِلِ وَ رُبَّمَا سَأَلْتَ اَلشَّيْ‏ءَ فَلاَ تُؤْتَاهُ وَ أُوتِيتَ خَيْراً مِنْهُ عَاجِلاً أَوْ آجِلاً أَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَكَ فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِيهِ هَلاَكُ دِينِكَ لَوْ أُوتِيتَهُ فَلْتَكُنْ مَسْأَلَتُكَ فِيمَا يَبْقَى لَكَ جَمَالُهُ وَ يُنْفَى عَنْكَ وَبَالُهُ فَالْمَالُ لاَ يَبْقَى لَكَ وَ لاَ تَبْقَى لَهُ

لغات

ارتيار : جستن

طوق و الطاقه : آنچه در توان دارى

وبال : هلاكت نابودى

كؤد : جايى كه بالا رفتن از آن دشوار است

نزوع عن الذنب : بيرون شدن از گناه

افضا : رسيدن

بثّ : باز كردن ، كشف

شآبيب : جمع شؤبوب ، يك نوبت بارندگى

قنوط : نااميدى

استعتاب : بازگشت به خرسندى .

ترجمه

« بدان كه راهى در پيش رو دارى ، بسيار دور و بسى سهمگين ، و تو در آن راه از نيكخواهى و توشه بردارى به مقدارى كه تو را با سبكبارى به سر منزل برساند ،بى ‏نياز نيستى ، پس بيش از تاب و توانت بر پشت خود بار مكن تا از سنگينى ‏اش آزرده نشوى و هر گاه نيازمندى را يافتى كه توشه تو را به سمت رستاخيز به دوش بكشد و فردا وقت نيازمندى‏ات آن را به تو برساند ، پس او را غنيمت شمار و بار توشه‏ات را بر دوش او قرار ده ، و تا توان دارى كمك بيشترى به او بكن كه شايد زمانى فرا رسد كه او را بجويى و نيابى . و همچنين غنيمت بدان آن كسى را كه از تو وامى بطلبد تا روز درماندگى و تنگدستى‏ات آن را به تو باز پس دهد .

و بدان كه در پيش روى تو گردنه‏اى است كه بالا رفتن از آن بس دشوار است ، و در آنجا سبكبار از گرانبار خوشحالتر و كندرو از تندرو بد حالتر است ، و منزلگاه تو سرانجام بهشت و يا آتش دوزخ است . بنابر اين پيش از رسيدن بدانجا پيشقراولى براى خود بفرست و قبل از ورود ، آن منزل را آماده ساز كه پس از مرگ وسيله‏اى براى خوشحالى ميسّر نيست ، و راهى براى بازگشت كسى به دنيا وجود ندارد .

و بدان آن خدايى كه تمام خزانه‏هاى آسمانها و زمين به دست اوست ، تو را اجازه درخواست و دعا داده و خود نيز پذيرش آن را ضمانت فرموده است و تو را دستور داده است از او بخواهى ، تا ببخشد ، و رحمت و آمرزش بطلبى تا بيامرزدت ،و بين تو و خود كسى را حاجب قرار نداده است تا مانع تو شود ، و تو را مجبور و ناگزير از آوردن واسطه نكرده است ، و در صورتى كه مرتكب گناه شوى مانع بازگشت و توبه تو نيست ، و در كيفر و مجازات تو شتاب ندارد ، و آنجا كه سزاوار رسوايى بودى ، رسوايت نساخته است ، و در پذيرش توبه تو سختگيرى نكرده است ، و به دليل گناه در تنگنا قرارت نداده و از رحمت خود تو را نااميد نكرده است ، بلكه خوددارى تو را از گناه برايت حسنه و نيكى شمرده ، و هر كار بدت را يك گناه ولى هر كار نيكت را ده برابر به حساب آورده است ، و برايت در توبه و خرسندى را باز نگهداشته است ، پس هر گاه او را بخوانى ندايت را مى‏شنود ، و هر گاه با او راز و نياز كنى از راز دلت آگاه است ، پس نياز خود را به او عرضه مى‏كنى و آنچه را در دل دارى برملا مى‏سازى و از گرفتاريهايت با او درد دل مى‏كنى و از وى چاره غمهايت را مى‏طلبى ، و درباره كارهايت از او استمداد مى‏ كنى ، و از خزانه‏ هاى رحمت او كه جز او را توانايى بخشش از آنها نيست از قبيل فزونى عمر و سلامت بدن و وسعت روزى درخواست بخشش مى‏كنى .

آنگاه در دستهايت كليدهاى خزانه‏ ها را در مواردى از درخواست تو كه مجازى قرار مى‏دهد ، پس هر گاه بخواهى به وسيله دعا درهاى نعمتش را بگشايى ، و نزول باران رحمتش را بطلبى ، با تأخير پذيرش و اجابت درخواست ، تو را نااميد نگرداند ، زيرا بخشش به اندازه خلوص نيّت است ، چه بسا كه تأخير در اجابت باعث عطاى بيشتر و بخشش فزونتر براى آرزومند و درخواست كننده گردد .

بسا كه تو چيزى را درخواست كنى و داده نشود و در مقابل بهتر از آن را در دنيا و يا آخرت به تو بدهند ، و يا اجابت نمى‏شود به خاطر آن كه در آن مطلوب ، مصلحت تو نبوده و آنچه بهتر بوده به تو مى‏دهد ، چه بسا چيزى را تو درخواست مى‏كنى كه باعث از بين رفتن دين تو است ، پس چيزى را بخواه كه نيكى‏اش پايدار باشد و تو از رنج آن بركنار باشى ، ثروت دنيا براى تو نمى‏ماند و تو نيز براى او ماندنى نيستى . »

شرح در اين بخش چند مقصد است :

اوّل : توصيه به تلاش در راه كسب كمالات نفسانى جاويدان دوم : ترك كارهاى زشتى كه باعث نقصان و عقب ماندگى مى‏شود در مورد اوّل او را توجه داده است كه در پيش رويش يعنى در سفر به جانب قرب خدا ،راهى دراز و دشوار وجود دارد . و روشن است كسى كه مى‏خواهد چنين مسيرى را بپيمايد بايد هدفش رسيدن به مقصد باشد و نيز توشه لازم را آماده سازد .

كلمه الطّريق ( راه ) را استعاره آورده است از حالاتى كه انسان در دنيا گرفتار آنها است و عبور از دنيا به سراى آخرت و منظور از درازى و سختى راه همان دشوارى رستگارى و ايمنى از خطرهاى آن است . زيرا اين تنها با داشتن تصميم و پايدارى بر سنّتهاى عدالت و استقامت بر حدّ ميانه لازم از مكارم اخلاق ، ميسّر است .

چون قبلا معلوم شد كه هر يك از قواى تميز ، شهوت و غضب داراى حد متوسّطى است كه لازم است انسان در آن حدّ بايستد و عدالت هم همين است ، و روشن شد كه حدّ عدالت باريكترين حدود و دشوارترين آنهاست ، زيرا آن حدّ از دو طرف محصور به افراط و تفريط است و كمتر انسانى از گرفتارى در يكى از آن دو در امان است ، و هر دوى آنها راه جهنّم است پس سزاوار است كه اين راه ، راهى طولانى باشد كه انسان جز با پيمودن مسافتى دور به پايان آن نرسد و جز با كوشش فراوان آگاهى كامل از آن نيابد .

لفظ الزّاد ( توشه ) را استعاره از تقوا و كمالاتى آورده است كه در اين راه طولانى و پر خطر انسان را به قرب خدا مى‏رساند و بدين وسيله نجات و رستگارى در آن راه و رهايى از گرفتاريهاى آن به دست مى‏آيد .

در مورد دوم ( از دو مقصد ) حضرت با اين سخنان خود به او هشدار داده است : مع خفّة الظّهر تا عبارت وبالا عليك . . .

كلمه الخفّة را استعاره آورده است براى كم كردن ارتكاب گناه و بار كردن آن بر نفس خويش ، و لفظ الحمل را عاريه از تحصيل گناه آورده است . و جهت استعاره اوّلى آن است كه مرتكب گناه اندك ، زودتر آن راه را طى مى‏كند و به نجات از خطرها و ترسهاى آنجا نزديكتر است ، چنان كه على ( ع ) فرموده است : سبكبار باشيد تا زودتر به منزل برسيد .

همان طور كه پيامبر ( ص ) اشاره فرموده است : سبكباران رستگارند . و امّا جهت استعاره دومى اين است كه مرتكب گناهان ، به وسيله گناه سنگين بار شده و از پيوستن به سبكباران عقب مى‏ماند و در بين راه زير بار سنگين از پا درمى‏آيد و عقب ماندگى زياد او نتيجه زيادى ارتكاب گناه اوست همچون حالت شخص سنگين بار در طىّ مسافتى دور . كلمه الظّهر ( پشت ) براى پرورش دادن مطلب و آماده ساختن آن است .

مقصد سوم : توجّه دادن بر ضرورت بخشش مال به گونه صدقه دادن و احسان به نيازمندان و فقراء .

و عبارت حاوى اين معنى ، در سخنان امام ( ع ) از :و اذا وجدت ( اگر يافتى ) تا كلمه عسرتك ( سختى است ) است .

حضرت على ( ع ) با بيان دو نكته زير فرزندش را به صدقه دادن و احسان به مستمندان علاقه‏ مند مى‏ سازد :

اول : بخشش و دادن صدقه توشه‏اى است كه فقير تا روز قيامت آن را بر دوش مى‏كشد و در آنجا به هنگام شدّت نياز بدان ، به وى باز مى‏ دهد . و لفظ الزّاد در اينجا استعاره است از دو فضيلت بخشش و كرم كه به وسيله انفاق حاصل مى‏ شود . و وجه استعاره ، وسيله بودن انفاق و صدقه براى ايمنى نفس از نابودى در بين راه آخرت و باعث رسيدن آن به سعادت دائمى است همان طور كه توشه ، نجات بخش مسافر در بين راه و باعث رسيدن او به مقصد است .

و براى گيرنده صدقه صفت حامل توشه را به طور استعاره آورده است ، از آن رو كه او وسيله پيدايش آن فضيلت به وسيله آن صدقه و رسيدن ثواب آن به صدقه دهنده در روز قيامت است ، و به دريافت صدقه دهنده اين فضيلت را و ظهور و بروز آن ، روز قيامت در نامه عمل وى ، در اين عبارت بدان اشاره شده است : فرداى قيامت آن را به تو باز پس دهد .

سپس دستور داده است كه هر گاه نيازمندى را ديد غنيمت شمارد و آن توشه را بر دوش وى قرار دهد و بيشتر به او كمك كند ، تا سر حدّ توان به او توشه بسپارد . او را به غنيمت شمردن و شتاب در صدقه دادن با اين عبارت تشويق كرده است : شايد زمانى فرا رسد كه او را بجويى و نيابى ، زيرا اگر وسيله يك كار مهم به گونه‏اى باشد كه به هنگام جستجوى آن ، گاهى به دست آيد و گاهى نيايد پس لازم است كه به دست آوردن آن را غنيمت شمرد و در آن باره مسامحه نكرد .

دوم : صدقه دادن به فقير در حقيقت وامى است از طرف صدقه دهنده كه در حال بى‏نيازى مالى را مى‏دهد تا در روز فقر و تنگدستى‏اش به او باز پس دهد .

و صفت « وام گيرنده » را در اينجا استعاره براى خدا آورده است به اعتبار اين كه او پاداش ثواب را به كسى كه در راه طاعت او مالش را انفاق كرده ، مى‏دهد ، و در اين آيه مباركه بدان اشاره كرده است : مَنْ ذَالّذى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ اَضْعافاً كَثيرةً [ 13 ] حضرت وام دادن به هنگام بى‏نيازى و بازپرداخت وام در وقت تنگدستى را يادآور مى‏شود تا برترى بازپرداخت را بنماياند و وام دهنده به خاطر سود دلخواهى كه عايد او مى‏شود ، علاقه ‏مند به دادن وام گردد .

چهارم : توجّه دادن بر سختى راه آخرت و ضرورت آمادگى براى آن است ،با سبكبارى از گناهان و سرعت در اين كار پيش از پايان فرصت . لفظ عقبه ( گردنه ) را عاريه آورده است از راه آخرت زيرا در اين راه بالا رفتن از پله‏هاى مراتب كمال به وسيله فضايل از ميان انبوه خصال نكوهيده وجود دارد . و اين راه را از آن جهت به دشوارى در صعود وصف كرده است كه مشقّت و موانع زيادى در ارتقاى بدانجا وجود دارد .

براى آمادگى اين سفر نظر او را به سه امر جلب كرده است :

اوّل : سبكبار در آن سفر از آنكه بارش سنگين است ، خوشحالتر است ،همان طور كه قبلا گفتيم اين امر واضحى است .

دوم : كسى كه كند حركت كند ناراحت‏تر از كسى است كه تند حركت مى‏كند ، و اين مطلب نيز روشن است . زيرا كندرو در يك جانب از دو طرف افراط و تفريط ايستاده ، سرگرم هواى نفس و غافل از مقصد اصلى است تا اين كه اجل گريبانش را مى‏گيرد و او اسير گرداب هلاكت مى‏شود و بر فرصت از دست رفته حسرت مى‏خورد .

سوم : بيان دو نتيجه و سرانجام كار ، يكى بهشت و ديگرى دوزخ ، زيرا سرانجام آن راه ، رهرو خود را ناگزير در يكى از آن دو فرود مى‏آورد ، و اين نيز مطلب واضحى است ، زيرا گرفتارى انسان در امور دنيا عمل كردن در دنيا و پايان يافتن آن تا رسيدن به آخرت ، يا در جهت مقصد اصلى و به طرف قبله واقعى و دورى از راه افراط و تفريط است كه به اين ترتيب راه به سرعت طى مى‏شود و رهرو خود را به بهشت مى‏رساند ، و يا اين كه در جهت انحراف از مقصد اصلى است و به سمت آنچه در اين راه از موارد نهى خدا و انواع حرامها وجود دارد ، متمايل مى‏شود . كه به اين ترتيب ، رهرو خود را بر آتش فرود مى ‏آورد .

نسبت دادن ، هبوط به راه دنيا [ طريق ] مجاز است از آن رو كه اين راه سرانجام بر يكى از دو مقصد مى‏رسد ، مانند كسى كه چيزى را پايين مى‏آورد تا در جايى قرار دهد .

آنگاه دستور داده است تا پيش قراولى براى خود بفرستد و وسيله‏اى براى نجات خود و خوشحالى‏اش فراهم آورد پيش از آن كه در يكى از آن دو منزل نهايى فرود آيد ، تا بدان وسيله قرارگاهش بهشت باشد ، و آن منزلى را كه قصد سكونت در آنجا را دارد ، به وسيله آماده كردن خود ، آماده سازد .

بعضى كلمه يوطّئ را يوطّن بان خوانده‏اند ، يعنى آنجا را وطن خود قرار دهد .

مطلب پنجم : توجّه دادن بر دعا و تشويق به آن است ، و سرّ مطلب توجه دائم به عظمت آفريدگار و بريدن از غير اوست ، چه او منشأ هر چيز دوست داشتنى و بخشنده هر چيز دلخواهى است .

و به وسيله چند مطلب تشويق به دعا فرموده است :

اوّل : گنجهاى آسمانها و زمين در دست اوست ، اين قسمت به منزله صغراست و كبرا در حقيقت چنين است : هر كس كه گنجها به دست او باشد ، از هر كس براى رغبت و دل بستن سزاوارتر است .

دوّم : او خود اجازه دعا و درخواست داده و عهده‏دار اجابت شده و فرموده است : اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ [ 14 ] اين در حقيقت صغراى قياس است و كبراى آن نيز مثل مورد اوّل در تقدير است .

سوّم : حق تعالى خود ، به مخلوق فرمان داده است كه از او بخواهند تا به آنها مرحمت نمايد ، در اين آيه وَ اسْئَلُو اللَّه مِنْ فَضْلِهِ [ 15 ] و همين طور دستور داده است ، از او طلب رحمت كنند تا بديشان رحم كند . توضيح اين كه بخشش روزى ، رحمت ، و هر فضيلتى از جانب او ، تنها پس از آمادگى به وسيله اخلاص در طلب و تقاضاى بخشش و امثال اينها فراهم مى‏آيد ، همان طورى كه در جاى خود ثابت شد ، [ اين مطلب به منزله صغراست ] و در حقيقت كبرا چنين است : و هر كسى كه چنين باشد پس بايد از او درخواست و تقاضاى بخشش كرد .

چهارم : خداى متعال بين خود و بنده علاقه‏مند به خود نگهبان و دربانى قرار نداده است ، چه او پاك و منزّه و بالاتر از جسم بودن ، جهت داشتن و صفات حادث مى‏باشد ، بلكه او در همه چيز و براى هر كس كه چشم دل را باز دارد و به مطالعه كبريايى و عظمت او بپردازد متجلّى و هويداست و كبراى مقدّر چنين است : هر كس كه چنان باشد ، به درخواست و طلب بخشش ،سزاوارتر است .

پنجم : او را مجبور به آوردن واسطه و شفيع نكرده است ، زيرا نياز به واسطه موقعى ضرورت دارد كه دسترسى به خواسته ، به جهت بخل كسى كه كار در دست اوست و يا به خاطر جهل وى نسبت به استحقاق درخواست كننده ، غير ممكن باشد .

در صورتى كه خداى متعال نه بخيل است و نه از طرف او منعى وجود دارد . و تنها بخشش او در گرو آمادگى درخواست كننده است ، خداى منزّه و پاك ، مشتاقان را نيازمند به واسطه‏ها قرار نداده است ، زيرا به آنها توان آمادگى براى رسيدن به خواسته‏ هاى خود را داده و وسايل را براى ايشان آماده ساخته و درهاى رحمتش را به روى آنها باز گذاشته است . پس اگر آنان نياز به واسطه و شفيع پيدا كنند از باب اين نيست كه خداوند آنان را براى داشتن شفيع مجبور و ملزم كرده است .

ششم : اگر مرتكب گناه شود مانع از توبه و بازگشت او نشده است بلكه او خود امر به توبه فرموده و وعده پذيرش داده و گفته است : يا ايُّهَا الّذينَ امَنُوا تُوبُوا اِلَى اللَّهِ تَوبَةً نَصُوحاً عَسى‏ رَبُّكُمْ أنْ يُكفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنّاتٍ [ 16 ] و پس از اين كه گناهان كبيره را برشمرده است و تهديد به مجازات كرده فرموده است : اِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ و عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَاُولئكَ يُبَدِّلُ اللَّه سَيِئاتِهِمْ حَسَناتٍ [ 17 ] .

هفتم : خداوند در عذاب و بلا با اين كه هنگام نافرمانى‏اش از عمل او آگاه است شتاب نكرده و او را در جايى كه مرتكب عمل خلافى شده رسوا نمى‏كند ، بلكه او را بر رستگارى‏اش مهلت مى‏دهد و پرده بخشش و حلمش را بر روى او مى‏گستراند .

هشتم : خداوند در پذيرش توبه و بازگشت او به سوى خود ، اصرار مى‏ورزد ، همان طور كه پادشاهان [ 18 ] درباره كسانى كه بدى كرده باشند و درخواست عفو نمايند ، رفتار مى‏كنند ، و خالق نه تنها به دليل ارتكاب جرم و گناه با مخلوق مناقشه نمى‏كند و در محاسبه با او سخت نمى‏گيرد بلكه توبه او را مى‏پذيرد و بر او آسان مى‏گيرد . زيرا به خداى متعال نه از ناحيه گناهكار زيانى مى‏رسد ، و نه از بازگشت توبه كننده سودى عايد او مى‏شود ، چه او بى‏نياز مطلق است .

نهم : خداوند متعال او را از رحمت و بخشش نااميد نكرده ، زيرا گفته است : يا عبادى الَّذين اَسْرَفُوا على اَنْفُسِهِم لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّه [ 19 ] .

دهم : خداوند دورى جستن او از گناه و بازگشتش از گناه را ، حسنه قرار داده است ، آنجا كه پس از بيان توبه مى‏فرمايد : « فَاُولئكَ يُبَدِّلُ اللَّه سِيّئاتِهِمْ حَسَناتٍ » و هر بدى او را يك بد و هر خوبى او را ده برابر به شمار مى‏آورد ، آنجا كه فرموده است : مَن جاء بالحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالُها وَ مَنْ جاء بالسَّيِّئه فَلا يُجْزى‏ اِلاّ مِثْلُها [ 20 ] .

يازدهم : اوست كه در توبه را بر روى بنده‏اش باز گشوده است ، آنجا كه فرموده است : غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوبِ شَديدِ العِقابِ ذى الطَّولِ [ 21 ] ، وَ هُوَ الَّذى يَقْبِلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُو عَنِ السَّيِّئاتِ [ 22 ] .

همچنين در طلب بخشش و رضا را به روى او باز كرده است ، چون پس از بازگشت بنده به او فرمان داده است و راهنمايى به رضا و خوشنودى خود فرموده است .

دوازدهم : هر گاه خدا را بخواند ، ندايش را مى‏شنود ، به دليل اين آيه مباركه : اِنَّ ربّى لَسَميعُ الدُّعآء [ 23 ] و هر گاه با او راز و نياز كند ، از راز او آگاه است ،به دليل آيه : يَعْلَمُ السٌّرَ و اَخْفى‏ [ 24 ] پس نيازمندى خود را بر او عرضه كند چه مخفيانه و چه آشكارا ، و از او در كارها كمك بطلبد . و آنچه از گرفتاريها و مشكلات در دل دارد ، سفره دل را باز كند و از او رفع گرفتاريهاى خود را درخواست نمايد ، تا از گنجهاى رحمت خود آنچه را كه جز او كسى توان دادن آنها را ندارد ، مانند فزونى عمر و تندرستى و گشايش روزيها ، به وى مرحمت كند .

سيزدهم : با دادن اجازه درخواست و پرسش از او ، كليد گنجهاى نعمت خود را در اختيار او قرار داده است . لفظ مفاتيح ( كليدها ) را استعاره آورده است براى دعاها ، به اين دليل كه دعاها وسيله كسب نعمت و كمال رحمتند ،

هر گاه خدا بخواهد به وسيله دعا درهاى گنجهايش را باز مى‏گشايد ، و همچنين لفظ ابواب ( درها ) را عاريه آورده است براى وسايل جزئى نعمتهايى كه به بنده مى‏رسد . مقصود از خزانه‏هاى نعمت پروردگار همان خزانه‏هاى آسمانها و زمين است .

زيرا همه نعمتها از آن او و به دست اوست . و احتمال دارد بدان وسيله اشاره كرده باشد به نعمت معقول از آسمان جود حق تعالى و آنچه در تحت قدرت او از خيرات ممكن وجود دارد . صفت استمطار ( طلب نزول باران ) را استعاره آورده است از درخواست نعمتهاى الهى از باب شباهت آنها به باران در اين كه هر دو وسيله حيات و به مصلحت حال انسانند در دنيا و درخواست كننده آنها به طالب باران مى‏ماند كه امام عليه السلام با ذكر كلمه « شآبيب قطره‏هاى باران » زمينه اين استعاره را در سخنان خود فراهم ساخته است .

در تمام اين قياسها كبراى مقدر چنين است : و هر كس كه چنان باشد او سزاوارتر است براى اين كه روى دل را به جانب او گردانده ، از او درخواست نياز شود . پس از آن كه حضرت على ( ع ) فرزندش را با اين جاذبه وادار به دعا و درخواست نموده است ، آنگاه او را متوجه ساخته است كه اجابت دعا گاهى به كندى صورت مى‏پذيرد و به تأخير مى‏افتد . و بعد اسباب تأخير اجابت دعا را برشمرده است تا از اجابت دعا نااميد نگردد .

اوّل : بخشش به اندازه خلوص نيّت است : يعنى اين كه اجابت در گرو آمادگى به وسيله خلوص نيّت است ، پس هر گاه در اجابت تأخير شد ، شايد علّت تأخير ، خالص نبودن نيّت باشد .

دوم : بسا كه تأخير اجابت دعا به دليلى است كه خدا مى‏داند ، خود آن تأخير از جمله اسباب آمادگى بيشتر درخواست كننده و آرزومند است ، براى بخشش آنچه كه بالاتر و ارزشمندتر است از آنچه كه او درخواست بخشش آن را دارد ، پس آن را وقتى مى‏دهد كه وى آمادگى كامل پيدا كند ، زيرا به اندازه ارزش اهل تصميم و اراده ، دعوتنامه‏ها مى‏آيد ، و به مقدار زحمت و رنج ، مقامات والا به دست آيند .

سوم : گاهى مورد درخواست مصلحتى براى بنده خدا ندارد ، به خاطر اين كه اگر مثل ثروت ، مقام و ساير خواسته‏هاى دنيوى محض را به او بدهند باعث تباهى دين او خواهد شد ، بنابر اين خداوند درخواست او را اجابت نمى‏كند ، بلكه بهتر از آن را در دنيا و يا در آخرت به وى مرحمت مى‏كند و اين تغيير به خاطر مصلحت و يا خير او است . آنگاه با تعريف موارد درخواست وى آنچه را كه شايسته است از خدا بطلبد ، يعنى آنچه كه نيكى‏اش پايدار و از گرفتارى‏اش در امان است ، از قبيل فراهم آمدن وسايل خوشبختى جاودانه و يادگار خوب ميان بازماندگان ، نه ثروت مطلب را به پايان مى‏رساند .

_______________________________________

[ 14 ] سوره مؤمن ( 40 ) آيه ( 60 ) يعنى بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را .

[ 15 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 32 ) يعنى : از فضل خدا درخواست كنيد .

[ 16 ] سوره تحريم ( 66 ) آيه ( 8 ) يعنى : اى مؤمنان به درگاه خدا توبه نصوح كنيد ، باشد كه خداوند گناهانتان را محو گرداند و شما را به باغهاى بهشتى داخل گرداند .

[ 17 ] سوره فرقان ( 25 ) آيه ( 70 ) يعنى بگو كسانى كه از گناه توبه كنند و با ايمان به خدا عمل صالح به جاى آورند ، پس خداوند گناهان آنان را بدل به ثواب گرداند .

[ 18 ] شايد مقصود شارح از پادشاهان ، ائمه ( ع ) و اولى الامر حقه باشد و گرنه رفتار ديگر پادشاهان چنين نيست ، م .

[ 19 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 53 ) يعنى : اى بندگانى كه اسراف بر خويشتن روا داشتيد از رحمت خدا نااميد نباشيد .

[ 20 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 160 ) يعنى : هر كس كار نيكو انجام دهد ، او را ده برابر پاداش خواهد بود ،

و هر كس كار بد كند ، جز به اندازه همان كار بد مجازات نگردد .

[ 21 ] سوره مؤمن ( 40 ) آيه ( 3 ) يعنى : خدايى كه بخشنده گناه و پذيرنده توبه بندگان و صاحب رحمت و نعمت است .

[ 22 ] سوره شورى ( 42 ) آيه ( 25 ) يعنى : اوست خدايى كه توبه بندگانش را مى‏پذيرد و از گناهانشان مى‏گذرد .

[ 23 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 39 ) يعنى : به راستى كه پروردگار من شنونده دعاست .

[ 24 ] سوره طه ( 20 ) آيه ( 7 ) يعنى : او نهان و مخفى‏ترين امور جهان را مى‏داند .

 

 

بخش هشتم

وَ اِعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ لاَ لِلدُّنْيَا وَ لِلْفَنَاءِ لاَ لِلْبَقَاءِ وَ لِلْمَوْتِ لاَ لِلْحَيَاةِ وَ أَنَّكَ فِي مَنْزِلِ قُلْعَةٍ وَ دَارِ بُلْغَةٍ وَ طَرِيقٍ إِلَى اَلْآخِرَةِ وَ أَنَّكَ طَرِيدُ اَلْمَوْتِ اَلَّذِي لاَ يَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ وَ لاَ يَفُوتُهُ طَالِبُهُ وَ لاَ بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِكُهُ فَكُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرِ أَنْ يُدْرِكَكَ وَ أَنْتَ عَلَى حَالٍ سَيِّئَةٍ قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ فَيَحُولَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ ذَلِكَ فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ يَا بُنَيَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ اَلْمَوْتِ وَ ذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ وَ تُفْضِي بَعْدَ اَلْمَوْتِ إِلَيْهِ حَتَّى يَأْتِيَكَ وَ قَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَكَ وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَكَ وَ لاَ يَأْتِيَكَ بَغْتَةً فَيَبْهَرَكَ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَغْتَرَّ بِمَا تَرَى مِنْ إِخْلاَدِ أَهْلِ اَلدُّنْيَا إِلَيْهَا وَ تَكَالُبِهِمْ عَلَيْهَا فَقَدْ نَبَّأَ اَللَّهُ عَنْهَا وَ نَعَتْ لَكَ نَفْسَهَا وَ تَكَشَّفَتْ لَكَ عَنْ مَسَاوِيهَا فَإِنَّمَا أَهْلُهَا كِلاَبٌ عَاوِيَةٌ وَ سِبَاعٌ ضَارِيَةٌ يَهِرُّ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ وَ يَأْكُلُ عَزِيزُهَا ذَلِيلَهَا وَ يَقْهَرُ كَبِيرُهَا صَغِيرَهَا نَعَمٌ مُعَقَّلَةٌ وَ أُخْرَى مُهْمَلَةٌ قَدْ أَضَلَّتْ عُقُولَهَا وَ رَكِبَتْ مَجْهُولَهَا سُرُوحُ عَاهَةٍ بِوَادٍ وَعْثٍ لَيْسَ لَهَا رَاعٍ يُقِيمُهَا وَ لاَ مُسِيمٌ يُسِيمُهَا سَلَكَتْ بِهِمُ اَلدُّنْيَا طَرِيقَ اَلْعَمَى وَ أَخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ اَلْهُدَى فَتَاهُوا فِي حَيْرَتِهَا وَ غَرِقُوا فِي نِعْمَتِهَا وَ اِتَّخَذُوهَا رَبّاً فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَ لَعِبُوا بِهَا وَ نَسُوا مَا وَرَاءَهَا رُوَيْداً يُسْفِرُ اَلظَّلاَمُ كَأَنْ قَدْ وَرَدَتِ اَلْأَظْعَانُ يُوشِكُ مَنْ أَسْرَعَ أَنْ يَلْحَقَ

لغات

منزل قلعه : جايى كه براى ساكن شدن شايستگى ندارد

بلغه : مقدارى از زندگى كه انسان دسترسى ندارد

ازر : نيرو توان

يبهّره : پيروز گرديد و او را رنجاند ، اصل بهر به معناى سركشى و فرار نفس از رنج است .

اخلد الى كذا : به او مربوط است .

تكالب : حمله بر يكديگر .

مساوى : عيبها

ضراوة : زير نظر گرفتن شكار و حمله بر او .

معقّله : دربند

مجهول و مجهل : كوره راهى كه هيچ نشانه‏اى در آن نيست .

واد وعث : شنزار وسيعى كه پاى انسان و حيوان بر روى آن استوار نماند ( بلكه در آن فرو رود ) المسيم : شبان

ترجمه

« و بدان كه تو براى آخرت آفريده شده‏اى نه براى دنيا و براى فنا نه براى هستى ، براى مردن نه براى زندگى ، و تو در جايى هستى كه بايد كوچ كنى و در سرايى موقّت و در راهى به سوى آخرت هستى . و تو رانده مرگى هستى كه گريزنده‏اش ، از آن رهايى ندارد و جوينده‏اش آن را از دست نمى‏دهد ، و بناچار آن را در مى‏يابد ، پس مبادا مرگ تو را در حال گناهى دريابد كه تو با خود مى‏گفتى از آن توبه خواهم كرد و مرگ بين تو و آن انديشه فاصله اندازد ، كه در آن صورت خود را تباه كرده‏اى .

پسرك من ، بيشتر به ياد مرگ و پى‏آمدهاى پس از مرگ باش كه ناگهان پس از مرگ با آنها درگير مى‏شوى . تا مرگ نزد تو نيامده خود را آماده كن و كمرت راببند تا مبادا ناگهان مرگ تو را دريابد و بر تو غلبه كند . بترس از اين كه با دلبستگى و اعتماد به دنيا و حرص و آز دنيا داران نسبت به آن و دشمنى با هم بر سر دنيا فريب بخورى ، زيرا كه خداوند به تو درباره آن خبر داده است و دنيا خود را برايت وصف كرده و بديهايش را برملا ساخته است .

طالبان دنيا همانند سگان پارس كننده و درندگان در جستجوى شكارند ، بعضى از آنها بر بعضى ديگر پارس مى‏كنند ، و توانا ناتوان را مى‏خورد ، و بزرگ بر كوچك بازور صدمه مى‏زند ، بعضى همچون چهار پايانى دربند بسته و بعضى ديگر چون چهارپايانى هستند ، رها ، گم كرده خرد ، بى‏هدف ، چهار پايانى يله و بى‏لجام براى چريدن آفت و زيان در بيابانى سخت و سهمگين شبانى كه نگهدارى آنها را عهده‏دار باشد و يا آنها را بچراند وجود ندارد دنيا آنان را به راه نابينايى مى‏برد ، و ديده‏شان را از ديدن نشان هدايت و رستگارى پوشانده است ، آنان در گمراهى سرگردان و در نعمت و خوشى دنيا فرو رفته‏اند و آن را معبود و پروردگار خود دانند ، پس دنيا آنان را بازيچه قرار داده و آنان هدف اصلى خود را از ياد برده‏اند اندكى مدارا كن و بگذار تا تاريكى برطرف شود ، گويى كاروان فرا رسيد ، نزديك است هر كس كه بشتابد بدانها بپيوندد » .

شرح در اين بخش از وصيّت ، امام ( ع ) به چند امر توجّه داده است :

اوّل : هدف از آفرينش و هستى ، آخرت است نه دنيا ،مرگ و نيستى است ،نه زندگى و بقاى در اين عالم و اين امور عوامل اسباب عرضى هستند نسبت به وجود انسان به خاطر اين كه آنها لازمه هستى و وجود مى‏باشند و اما نخستين علّت واقعى از وجود انسان ، همان رسيدن به كمال و پاك و وارسته بودن از وابستگيهاى دنيا و نيل به محضر پروردگار متعال است . امام على ( ع ) اين هدفهاى نهايى را كه وصول بدانها قطعى است براى او خاطرنشان ساخته است تا به خاطر آنها و براى پس از مرگ كار كند ، و كمتر بر دنيا و آبادانى دنيا اعتماد كند ، و نبايد دل به ماندن در دنيا ببندد ، زيرا دنيا عارضى و از بين رفتنى است .

دوّم : او را هشدار داده است بر اين كه دنيا جاى ماندن نيست ،بلكه جاى عبور است و براى وطن گزيدن و زيستن آفريده نشده . دنيا جاى تلاش و كوشش است ، آفريده شده است تا انسان قوتى از آن براى رسيدن به آخرت گيرد و چون اينجا راهى است براى آخرت ، توشه‏اى برگيرد .

سوّم : او را متوجه ساخته است كه رانده مرگ است ،لفظ الطّريد ( رانده شده ) را عاريه آورده است از او از نظر شباهت او به شكارى كه درنده و غير درنده او را به گوشه‏اى مى‏راند . آنگاه مرگ را معرفى كرده است به اين ترتيب كه هيچ كس نمى‏تواند با فرار از دست مرگ نجات يابد و ناگزير مرگ او را در مى‏يابد تا او را هشدار دهد و او را به وسيله اطاعتش آماده مرگ سازد ، اطاعتى كه باعث مقاومت در برابر ترس و بيمها و سختيهاى مرگ شود . از اين‏رو فرموده است : از مرگ بترس . . . تا كلمه نفسك ( خودت را ) يعنى : بر حال گناه باقى ماندنت در حالى كه با خود مى‏گفتى از آن توبه مى‏كنم ناگهان مرگ تو را دريابد و بين تو و انديشه‏ات فاصله اندازد .و كلمه يحول عطف است بر يدركك و اذا حرف مفاجاة است .

چهارم : دستور داده است كه مرگ و آنچه از گرفتاريها را كه ناگهان او را در ميان گيرند ،بيشتر ياد كند ، زيرا اين كار باعث عبرت و نفرت از امور دنيايى شده ، عظمت كار را درك كرده ، آماده براى مرگ و بعد از مرگ مى‏گردد . از اين‏رو فرموده است : تا وقتى كه مرگ نزد تو آيد تو خود را آماده و كمر بسته كنى ، يعنى به وسيله كمالات آماده شوى ، مبادا مرگ ناگهانى فرا رسد و تو را دريابد .

عبارت : و لا يأتيك عطف بر جمله حتّى يأتيك ، است و واو در : وقد واو حال است و همچنين ، بغته حال است ، و يبهرك منصوب به أن مقدره پس از فاى در جواب نفى است .

پنجم : او را از گول خوردن به دليل دلبستگى اهل دنيا به دنيا و خصومت و ستيز بر سر دنيا ، منع كرده است و هشدار داده است او را كه سزاوار نيست او چنين گول و فريبى بخورد . اين مطالب به صورت قياسات مضمر آمده است :عبارت : فقد نبّأك اللّه ، تا : عنها ، صغراى قياس اوّل است ، مثل قول خداى تعالى :وَ مَا الحَيوةُ الدُّنيا الاّ لَعبٌ و لَهْوٌ [ 25 ] كه در چند مورد از قرآن مجيد آمده است و قول خداى متعال : اِنَّما مَثَلُ الحَيواةِ الدُّنيا كَماءٍ اَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ [ 26 ] .

و گفته امام عليه السلام « و نعت لك نفسها » يعنى : دنيا خود را براى تو معرّفى كرده است صغراى قياس دوم است ، و به صيغه مذكر نعت نيز نقل كرده‏اند ، به اين معنى كه خداوند دنيا را براى او معرّفى كرده است ، و معناى توصيف دنيا خودش را ، همان تعريف به زبان حال است ، با اين بيان كه آنجا محلّ غم و اندوهها و گرفتارى و بيماريهاى و سراى هر مصيبت و منزلگاه هر شرّ و فتنه است .

و گفتار امام ( ع ) : و انّما اهلها تا آخر ، صغراى قياس سوم است .

كبراى مقدّر در قياس اوّل چنين است : و هر كس را كه خداى متعال از آن اين چنين خبر دهد شايسته نيست فريب او را بخورند . تقدير كبراى قياس دوم اين طور است : و هر كسى كه خود را چنين معرّفى كند نبايد گول او را خورد . و تقدير كبرا در قياس سوّم اين است : و هر كس چنان باشد سزاوار نيست كه فريب عمل او را بخورند .

بدان كه امام ( ع ) در اين دو مثل به تقسيم بندى مردم دنيا اشاره فرموده است كه آنها به لحاظ قواى غضب و شهوت و پيروى از آن دو به دو دسته تقسيم مى‏شوند : يعنى بعضى از مردم دنيا از قوه غضب خود پيروى مى‏كنند و به خواست آن جامه عمل مى‏پوشانند ، و بعضى ديگر از قوه شهوت خود پيروى مى‏نمايند او را لجام گسيخته به حال خود رها كنند و از هدف خلقت خود غفلت ورزند ، و براى دسته اوّل به سگان پارس كننده و درندگان در پى طعمه ،مثل زده است و به مطابقت مثل به مورد تشبيه ، وسيله جمله : يهرّ فرياد مى‏كند تا كلمه : صغيرها كوچكشان اشاره فرموده است . و صفت فرياد برآوردن ،استعاره است براى درآويختن مردم دنيا با يكديگر بر سر دنيا ، و همچنين لفظ :

اكل ( خوردن ) كنايه از غلبه بعضى بر بعضى ديگر است . و براى دسته دوم ، به چهارپايان مثل زده است به لحاظ غفلت آنها همچون چهارپايان از هدف اصلى ، آنگاه اينان دسته دوم را بر دو قسم تقسيم كرده است : بسته و رها و لفظ ، معقّله ( بسته ) را عاريه آورده است از كسانى كه به ظاهر امور شرع و امام عادل تمسّك جسته‏اند ، پس وى آنان را پايبند به ديانت فرموده و بدين وسيله از رها گذاشتن در پيروى از خواستهاى نفس و فرو رفتن در آنها مانع شده است ،هر چند خود آنان اسرار شريعت را ندانسته‏اند ، بنابر اين ، آنان در حقيقت همانند گوسفندانى هستند كه چراننده ، آنها را بسته است .

و به وسيله كلمه : مهملة ( رها ) اشاره كرده است به كسانى كه در پيروى از خواستهايشان ، رهايند و از فرمان امام خود بيرون رفته ، به اوامر او پاى بند نشده‏اند پس آنان همچون چهارپايانى رها و بى‏لجامند . و به وجه شبه با اين عبارت اشاره كرده است :

كسانى كه خودشان را گم كرده‏اند . . . تا آخر . و احتمال دارد مقصود از عقول ،همان عقل جمع عقال باشد ، پس ضمّه اشباع شده ، قلب به واو شده است به پيروى از كلمه مجهولها . و احتمال دارد كه مقصود از آن « جمع عقل » به معنى پناهگاه باشد ، يعنى اين كه خواستهاى نفسانى ، آن كسانى را كه به دنيا پناه ببرند و آن را پيشواى خود قرار دهند ، تباه مى‏سازد .

وجه تطبيق اين مثل آن است كه اين دسته از مردم در سود نجستن از عقلها و اعتمادشان به خواستهاى ناهنجار و سرگرمى آنها به تمايلات دنيوى ،در حالى كه پى اخلاق ناپسند و آلودگيهاى هوى و هوس هستند ، پيشوايى ندارند تا آنها را بر اطاعت خدا ، در راه هدايت به مكارم اخلاق رهنمود باشد ، آنان مانند چهارپايان رها شده‏اى هستند كه فاقد عقلند و سر به بيابان مى‏گذارند در حالى كه افسار گسسته و حيران در بيابان وحشتناكى سرگردانند بدون آن كه شبانى باشد تا از آنها مراقبت كند و آنها را به چراگاه ببرد و بعضى گفته‏اند : سروح آفة ، صحيح است ، يعنى آفتى را چريده است كه از امكان بهره بردارى خارج شده است و اين روايت بدرستى و حقيقت نزديكتر است .

مقصود از راههاى نابينايى ، راههاى نادانى و روشهاى باطل است كه هيچ كس در آنها راه به جايى نمى‏برد ، همان طورى كه نابينا راه را نمى‏يابد . در سخنان امام سلوك اهل دنيا به دنيا ، نسبت داده شده است ، از آن جهت كه دنيا باعث فريب و غفلت آنان از آينده‏شان مى‏ گردد .

و همچنين عبارت چشمهايشان را از ديدن نشانه هدايت پوشانده است ، يعنى ديدگان عقلشان را از جايگاههاى هدايت كه همان نشانه‏هاى خداوند و منزلگاههاى حركت به سوى خداست ، پوشانده است . و سرگردان ماندن آنها در دنيا اشاره است به گمراهى ايشان از راههاى حقّ . و كلمه غرق شدن را به اعتبار تسلّط نعمتهاى دنيا بر عقول مردم و در اختيار گرفتن آنان ،استعاره آورده است ، همان طورى كه آب بر شخص غرق شده تسلّط مى‏يابد .

همچنين عبارت : آن را پروردگار خود قرار داده‏اند استعاره است به اعتبار خدمت مردم به دنيا ، پس دنيا با آنان بازى مى‏كند ، چون آنان بندگان او هستند ، و آنها با دنيا بازى مى‏كنند ، زيرا بدون اين كه سودى ببرند سرگرم آن هستند ، و آنچه را كه شايسته‏تر به انجام است ، ترك كرده‏اند ، و ماوراى دنيا ( رستاخيز ) را كه به خاطر آن آفريده شده‏اند فراموش كرده‏اند .

____________________________________________

[ 25 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 32 ) يعنى : زندگى دنيا جز بازيچه كودكان و هوسرانى بى‏خردان چيزى نيست .

[ 26 ] سوره يونس ( 10 ) آيه ( 24 ) يعنى : براستى زندگانى دنيا مانند آبى است كه از آسمانها فرو فرستاديم .

 

 

بخش نهم

وَ اِعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ مَنْ كَانَتْ مَطِيَّتُهُ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهَارَ فَإِنَّهُ يُسَارُ بِهِ وَ إِنْ كَانَ وَاقِفاً وَ يَقْطَعُ اَلْمَسَافَةَ وَ إِنْ كَانَ مُقِيماً وَادِعاً وَ اِعْلَمْ يَقِيناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ وَ لَنْ تَعْدُوَ أَجَلَكَ وَ أَنَّكَ فِي سَبِيلِ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ فَخَفِّضْ فِي اَلطَّلَبِ وَ أَجْمِلْ فِي اَلْمُكْتَسَبِ فَإِنَّهُ رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّ إِلَى حَرَبٍ وَ لَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ بِمَرْزُوقٍ وَ لاَ كُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْكَ إِلَى اَلرَّغَائِبِ فَإِنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضاً وَ لاَ تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اَللَّهُ حُرّاً وَ مَا خَيْرُ خَيْرٍ لاَ يُنَالُ إِلاَّ بِشَرٍّ وَ يُسْرٍ لاَ يُنَالُ إِلاَّ بِعُسْرٍ وَ إِيَّاكَ أَنْ تُوجِفَ بِكَ مَطَايَا اَلطَّمَعِ فَتُورِدَكَ مَنَاهِلَ اَلْهَلَكَةِ وَ إِنِ اِسْتَطَعْتَ أَلاَّ يَكُونَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَللَّهِ ذُو نِعْمَةٍ فَافْعَلْ فَإِنَّكَ مُدْرِكٌ قَسْمَكَ وَ آخِذٌ سَهْمَكَ وَ إِنَّ اَلْيَسِيرَ مِنَ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ أَعْظَمُ وَ أَكْرَمُ مِنَ اَلْكَثِيرِ مِنْ خَلْقِهِ وَ إِنْ كَانَ كُلٌّ مِنْهُ وَ تَلاَفِيكَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِكَ أَيْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ وَ حِفْظُ مَا فِي اَلْوِعَاءِ بِشَدِّ اَلْوِكَاءِ وَ حِفْظُ مَا فِي يَدَيْكَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِي يَدَيْ غَيْرِكَ وَ مَرَارَةُ اَلْيَأْسِ خَيْرٌ مِنَ اَلطَّلَبِ إِلَى اَلنَّاسِ وَ اَلْحِرْفَةُ مَعَ اَلْعِفَّةِ خَيْرٌ مِنَ اَلْغِنَى مَعَ اَلْفُجُورِ وَ اَلْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ وَ رُبَّ سَاعٍ فِيمَا يَضُرُّهُ مَنْ أَكْثَرَ أَهْجَرَ وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ قَارِنْ أَهْلَ اَلْخَيْرِ تَكُنْ مِنْهُمْ وَ بَايِنْ أَهْلَ اَلشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ بِئْسَ اَلطَّعَامُ اَلْحَرَامُ وَ ظُلْمُ اَلضَّعِيفِ أَفْحَشُ اَلظُّلْمِ إِذَا كَانَ اَلرِّفْقُ خُرْقاً كَانَ اَلْخُرْقُ رِفْقاً رُبَّمَا كَانَ اَلدَّوَاءُ دَاءً وَ اَلدَّاءُ دَوَاءً وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَيْرُ اَلنَّاصِحِ وَ غَشَّ اَلْمُسْتَنْصَحُ وَ إِيَّاكَ وَ اَلاِتِّكَالَ عَلَى اَلْمُنَى فَإِنَّهَا بَضَائِعُ اَلنَّوْكَى وَ اَلْعَقْلُ حِفْظُ اَلتَّجَارِبِ وَ خَيْرُ مَا جَرَّبْتَ مَا وَعَظَكَ بَادِرِ اَلْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً لَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ يُصِيبُ وَ لاَ كُلُّ غَائِبٍ يَئُوبُ وَ مِنَ اَلْفَسَادِ إِضَاعَةُ اَلزَّادِ وَ مَفْسَدَةُ اَلْمَعَادِ وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ سَوْفَ يَأْتِيكَ مَا قُدِّرَ لَكَ اَلتَّاجِرُ مُخَاطِرٌ وَ رُبَّ يَسِيرٍ أَنْمَى مِنْ كَثِيرٍ لاَ خَيْرَ فِي مُعِينٍ وَ لاَ فِي صَدِيقٍ ظَنِينٍ سَاهِلِ اَلدَّهْرَ مَا ذَلَّ لَكَ قَعُودُهُ وَ لاَ تُخَاطِرْ بِشَيْ‏ءٍ رَجَاءَ أَكْثَرَ مِنْهُ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَجْمَحَ بِكَ مَطِيَّةُ اَللَّجَاجِ اِحْمِلْ نَفْسَكَ مِنْ أَخِيكَ عِنْدَ صَرْمِهِ عَلَى اَلصِّلَةِ وَ عِنْدَ صُدُودِهِ عَلَى اَللَّطَفِ وَ اَلْمُقَارَبَةِ وَ عِنْدَ جُمُودِهِ عَلَى اَلْبَذْلِ وَ عِنْدَ تَبَاعُدِهِ عَلَى اَلدُّنُوِّ وَ عِنْدَ شِدَّتِهِ عَلَى اَللِّينِ وَ عِنْدَ جُرْمِهِ عَلَى اَلْعُذْرِ حَتَّى كَأَنَّكَ لَهُ عَبْدٌ وَ كَأَنَّهُ ذُو نِعْمَةٍ عَلَيْكَ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَضَعَ ذَلِكَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ أَوْ أَنْ تَفْعَلَهُ بِغَيْرِ أَهْلِهِ لاَ تَتَّخِذَنَّ عَدُوَّ صَدِيقِكَ صَدِيقاً فَتُعَادِيَ صَدِيقَكَ وَ اِمْحَضْ أَخَاكَ اَلنَّصِيحَةَ حَسَنَةً كَانَتْ أَوْ قَبِيحَةً وَ تَجَرَّعِ اَلْغَيْظَ فَإِنِّي لَمْ أَرَ جُرْعَةً أَحْلَى مِنْهَا عَاقِبَةً وَ لاَ أَلَذَّ مَغَبَّةً وَ لِنْ لِمَنْ غَالَظَكَ فَإِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَلِينَ لَكَ وَ خُذْ عَلَى عَدُوِّكَ بِالْفَضْلِ فَإِنَّهُ أَحْلَى اَلظَّفَرَيْنِ وَ إِنْ أَرَدْتَ قَطِيعَةَ أَخِيكَ فَاسْتَبْقِ لَهُ مِنْ نَفْسِكَ بَقِيَّةً يَرْجِعُ إِلَيْهَا إِنْ بَدَا لَهُ ذَلِكَ يَوْماً مَا وَ مَنْ ظَنَّ بِكَ خَيْراً فَصَدِّقْ ظَنَّهُ وَ لاَ تُضِيعَنَّ حَقَّ أَخِيكَ اِتِّكَالاً عَلَى مَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ فَإِنَّهُ لَيْسَ لَكَ بِأَخٍ مَنْ أَضَعْتَ حَقَّهُ وَ لاَ يَكُنْ أَهْلُكَ أَشْقَى اَلْخَلْقِ بِكَ وَ لاَ تَرْغَبَنَّ فِيمَنْ زَهِدَ عَنْكَ وَ لاَ يَكُونَنَّ أَخُوكَ أَقْوَى عَلَى قَطِيعَتِكَ مِنْكَ عَلَى صِلَتِهِ وَ لاَ تَكُونَنَّ عَلَى اَلْإِسَاءَةِ أَقْوَى مِنْكَ عَلَى اَلْإِحْسَانِ وَ لاَ يَكْبُرَنَّ عَلَيْكَ ظُلْمُ مَنْ ظَلَمَكَ فَإِنَّهُ يَسْعَى فِي مَضَرَّتِهِ وَ نَفْعِكَ وَ لَيْسَ جَزَاءُ مَنْ سَرَّكَ أَنْ تَسُوءَهُ

لغات

تعدوه : از آن حدّ تجاوز كنى

تخفيض : بر خويشتن آسان گرفتن

اوجفت : شتافتى

حرب : گرفتن ثروت و مال

اجمال فى الطّلب : به سهل و ساده گرفتن درخواست به حدّى كه خوب و خوش گردد .

مناهل : جايگاههاى رفع تشنگى ، آبشخورها .

حرفة : تنگى روزى و محروميّت و نااميدى .

اهجر الرّجل : هنگامى كه سخن ناروا بگويد .

رفق : نرمى و مدارا ، ضدّ درشتى .

نوكى : جمع انوك احمق ، نادان .

فرصة : وقت ممكن .

ظنين : متهم .

صرم : بريدن

محضه النصيحة : به او نصيحت صميمانه و بى‏آلايش كن .

مغبّة : عاقبت ، نتيجه .

ترجمه

« و بدان اى پسرك من هر كس كه مركب سوارى او شب و روز باشد ، به وسيله آن سير مى‏كند ، هر چند در حال توقف باشد و راه مى‏پيمايد هر چند ايستاده و در آرامش باشد .

و به يقين بدان كه تو هرگز به آرمانت نرسى ، و هرگز مرگ از تو دست بر نمى‏دارد ، و تو راهى همان راهى هستى كه پيشينيانت رفتند ، پس زياد در طلب مال دنيا تلاش مكن ، و در آنچه كسب مى‏كنى نيكو كار باش ، زيرا بسا پى‏گيرى و تلاش كه باعث از دست رفتن سرمايه شود ، بنابر اين هر تلاشگرى به روزى نمى‏رسد ، و هر معتدل و خوشرفتارى نااميد نمى‏گردد . خود را از هر نوع پستى و زبونى بالاتر بدان ، هر چند كه تو را به نعمتهاى زيادى برساند ، زيرا هرگز برابر آنچه از جان خود مايه مى‏گذارى دست نخواهى يافت ، و بنده ديگرى مباش كه خداوند تو را آزاد قرار داده است .

چه حسنى دارد آن خيرى كه جز با بدى به دست نيايد ، و چه خوبى دارد آن آسايش و رفاهى كه جز با دشوارى ميّسر نگردد ؟ مبادا مركبهاى سوارى طمع ، تو را با سرعت به سمت مراكز تباهى ببرند ، و اگر توانگرى ، بين تو و خداوند صاحب نعمت ، فاصله نمى‏افكند در پى مال برو ، زيرا تو نصيب خود را مى‏برى و به سهم روزى خود مى‏رسى ، و اندكى كه از جانب خداوند پاك به تو برسد بزرگتر و ارزشمندتر از بسيارى است كه از طرف خلق او برسد ، هر چند كه همه چيز از آن اوست .

جبران آنچه بر اثر خاموشى و سكوت به تو نرسيده است آسانتر است از دريافتن چيزى كه به علّت حرف زدن از دست داده‏اى ، و حفظ و نگهدارى محتواى ظرف در گرو محكم بودن بند آن است و نگهداشتن آنچه در دست دارى نزد من ،بهتر است از خواستن آنچه كه در دست ديگران است ، و تحمّل تلخى نااميدى بهتر است از اميد بستن به مردم و تنگدستى همراه با پاكدامنى بهتر است از بى‏نيازى همراه با آلودگى به گناه ، و هر كسى سرّ خود را بهتر نگاه مى‏دارد .

بسا كسى كه سعى در كارى مى‏كند كه به ضرر اوست . پرگو ، ياوه‏گو باشد ، و هر كه بينديشد بينا و هوشيار گردد ، همدم نيكوكاران باش تا از ايشان باشى ، و از بدان فاصله بگير تا از آنها نباشى ، بدترين خوراك ، لقمه حرام است و زشت‏ترين ستم ، بر ناتوان است ، آنجا كه مدارا كردن ، سختگيرى به حساب آيد ، درشتى و سختگيرى مدارا محسوب خواهد شد .

بسا دارويى كه درد ، و بسا دردى كه دارو باشد ، چه بسا كسى پند دهد كه شايستگى ندارد و به طالب نصيحت خيانت كند . از اميد بستن به آرزوها حذر كن ، زيرا تمنيّات سرمايه كم‏خردان و ابلهان است ، و عقل همان برخوردارى از تجربه‏هاست ، بهترين تجربه‏هايت همان است كه تو را پند دهد ، از فرصت خود استفاده كن ، پيش از آن كه باعث تأسّف و اندوه شود .

هر جوينده به مقصود خود نمى‏رسد ، و چنين نيست كه هر مسافرى باز گردد ، از جمله تبهكاريها از دست دادن توشه سفر و ضايع كردن آخرت است . هر كارى پايانى دارد ، آنچه مقدّر باشد به تو خواهد رسيد ، بازرگان خود را به زحمت و خطر مى‏اندازد بسا اندكى كه پربركت‏تر از بسيار است . يار و ياور فرد فرومايه و دوست شخص متّهم ،سودى نمى‏برد .

تا وقتى كه روزگار بر وفق مراد تو است ، زمانه را آسان گير ، و خود را به خاطر اميد و طمع به بيشتر از آنچه دارى به خطر مينداز مبادا مركب نفست سركشى كند ، و خود را وادار كن تا با برادرت كه از تو جدا شده بپيوندى ، و همچنين بر دوستى وى به هنگام دورى از او ، و بر بخشش به وقت خوددارى او ، و به نزديكى هنگام دورى او ، و به نرمى در وقت درشتى او ، و بر پوزش و عذرپذيرى هنگام بدكارى او خود را وادار كن به طورى كه گويا تو برده او هستى و او بر تو حق نعمت دارد ، مبادا آنچه را كه گفتم در غير مورد به كار بندى ، و يا آن كه آنها را درباره كسانى كه لايق نيستند انجام دهى .

با دشمن دوستت ، دوستى مكن كه در حقيقت با دوست خود دشمنى كرده ‏اى ، برادر دينى‏ ات را چه خوب باشد يا بد صميمانه نصيحت كن ، خشمت را آهسته آهسته فرو خور ، زيرا من نوشابه ‏اى شيرين‏تر و گواراتر از آن ، در نهايت نديده ‏ام ، درباره كسى كه با تو به خشم و درشتى برخورد كند ، نرم باش ، زيرا ديرى نخواهد گذشت كه او نيز با تو نرم خواهد شد ، و با دشمنت نيكى كن ، كه آن شيرين‏ترين نوع از دو پيروزى ( انتقام گذشت ) است .

و اگر خواستى از برادر دينى‏ات ببرى ، پس به مقدارى راه دوستى را باز نگهدار كه او در صورت تمايل بتواند روزى از آن راه برگردد . و هر كه به تو گمان خير و نيكى داشته باشد ، در عمل به گمان او جامه عمل بپوشان ، و حق برادرت را مبادا ضايع گردانى ، به اعتماد دوستى كه بين تو و او وجود دارد ، زيرا در حقيقت ،آن كسى كه حقش را ناديده گرفته‏ اى برادر تو به حساب نيامده ، و مبادا اعضاى خانواده‏ات در اثر رفتار تو بدبخت‏ترين مردم باشند ، با كسى كه از تو فاصله مى‏گيرد ، اظهار علاقه مكن ، و نبايد گسستن برادر دينى از تو بر پيوستن تو با او ، و بدى كردنش بر خوشرفتارى تو با او بچربد و قويتر باشد .

و نبايد ظلمى كه ستمگر بر تو روا داشته است ، بزرگ جلوه كند ، زيرا او در حقيقت به زيان خود و سود تو شتافته ، و پاداش كسى كه تو را خوشحال كرده آن نيست كه تو او را غمگين سازى » .

شرح

اين بخش مشتمل بر سفارش نسبت به لطايفى از حكمت عملى و مكارم اخلاقى است كه امور مربوط به معاش و معاد به وسيله آنها سر و سامان مى‏يابد ،و در صدر همه آنها توجّه دادن بر ضرورت مرگ را قرار داده تا بر آن اساس آنچه را كه مى‏خواهد از موارد نصيحت و حكمت ، سفارش و توصيه نمايد . و آن هشدار به دو مطلب است .

اوّل آن كه انسان در تمام مدّت عمرش در حال سفر به جانب آخرت است ، و اين سفر با مركبهاى سوارى محسوس و در راههاى محسوس نمى‏باشد ، بلكه مركب اين سفر ، شب و روز است ، و لفظ مطيّه ( مركب سوارى ) را استعاره از شب و روز آورده است از اين‏رو كه آن دو اجزاى اعتبارى زمان هستند ، و در پى يكديگر مى‏آيند و با پايان گرفتن اين اجزاء ، زمان پايان مى‏ گيرد ،و شخص بر حسب اجزاى زمانى در جايگاههايى قرار مى‏ گيرد كه مدّتش براى او تعيين شده است تا اين دنيا پايان مى‏گيرد و سفر آخرت آغاز مى ‏شود ، همان طور كه انسان در دنيا منازلى را طى مى‏كند تا به سر منزل مى‏ رسد ، همچنين در سخن امام ( ع ) ، المسافة ، استعاره است از مدّت مشخّصى كه در دنيا زندگى مى‏كند ، ازاين‏رو كه گذشت زمان نسبت به انسان گذشت اعتبارى است ، هر چند كه او به نحو متعارف ايستاده باشد ، فاصله‏اش را تا لحظه اجل سوار بر آن مركبها با اين كه او آرام و برقرار و در حالت آرامش حسّى است طىّ مى‏كند .

دوم : به وى مى‏فرمايد ، بيقين بداند كه هرگز به آرزويش نمى‏رسد . توضيح آن كه انسان همواره چيزهاى دلخواه خود را آرزو مى‏كند هر چه از آنها به دست آيد و يا آرزويش نسبت به آن نقش بر آب شود ، خواسته ديگرى را مى‏طلبد ، گر چه خواسته‏ها متفاوت باشد پس آرزو همواره متوجّه خواسته‏اى است كه در حال حاضر دسترسى به آن ندارد كه در اين باره بايد به وجدان مراجعه كند ، بنابر اين تمام خواسته‏ ها به دست نمى‏آيند ، و همچنين امكان ندارد كه اجل مقدّر انسان از حدّ معين تجاوز كند اگر نه ، اجل نخواهد بود . و اين دو مطلب در حدّ دو صغراى قياسهاى مضمر از نوع شكل اوّل است ، و تقدير كبراى اوّل اين است : و هر كس چنان حركت كند ، بزودى مدّتش به سر مى‏آيد و به سر منزل آخرت مى‏رسد .

و تقدير كبراى دوم چنين است : و هر كس كه به آرزويش نرسد و اجلش از مدّت مقرّر تجاوز نكند و در راه پيشينيان حركت كند ، بزودى به آنها خواهد پيوست . و چون وى را بر قطعى بودن جدايى از دنيا و پيوستن به آخرت آگاه كرد ،به دنبال آن در اين وصيّت حكمتهاى ياد شده را گنجانده و يادآور شده است ، از آن جمله :

اوّل : زياد در پى دنيا نباشد و بر خود سخت نگيرد و حرص به دنيا نورزد ،بلكه به مقدار نياز در پى آن باشد .

دوم : در كسب دنيا عملش را نيكو گرداند ، توضيح اين كه هر چيزى را به جاى خود قرار دهد ، و از كسب خود به مقدار ضرورت و نياز نگه دارد و زياده بر آن را در راههاى خير و مصارفى كه باعث قرب الهى است صرف كند ، و احتمال دارد كه مقصود از مكتسب ، اشتغال به كسب باشد ، اسم مفعول را به طور مجاز برمصدر اطلاق كرده است مانند سخن پيامبر ( ص ) : روح القدس بر دلم انداخت كه هرگز كسى نمى‏ميرد مگر اين كه روزى خود را به تمام و كمال دريافت كرده باشد ، پس در طلب روزى بخوبى عمل كنيد . گفتار امام ( ع ) : زيرا بسى جستن . . . تا كلمه : محروم ، هشدار و منع از فرورفتن در طلب دنيا به وسيله سه عامل است :

يكى آن كه گاهى طلب دنيا به از دست دادن سرمايه منتهى مى‏شود ، چنان كه در زمان ما ديده شده است بازرگانى كه هفده دينار سرمايه داشته ، چندين بار با اين مبلغ به هندوستان سفر كرده است تا آن مبلغ به هفده هزار دينار رسيده است ، آنگاه تصميم گرفته مسافرت را ترك كند و به آنچه خداوند نصيب او ساخته است اكتفا كند .

امّا نفس كشنده به سمت بديها او را فريب داد و به بازگشت دعوت نمود و افزون طلبى را بر او تحميل كرد ، تا آن كه دوباره به همان سفر رفت ، دزدان در دريا او را گرفتند و تمام موجودى او را ستاندند و او بى‏مال و سرمايه بازگشت ، و اين نتيجه آزمندى نكوهش شده است . و آن در حقيقت صغراى قياس مضمر است ، و تقدير كبرايش چنين است : و هر چه منتهى به سلب مال و از دست رفتن سرمايه شود ، سزاوار حرص زدن نيست .

دوم : اين گفتار است ، هر طالب روزى به روزى نمى‏رسد . اين سخن به عنوان مثل است كه على بن ابى طالب ( ع ) در آن جمله به محروميّت بعضى از طالبان مال اشاره فرموده است تا او خود را با آنان مقايسه كند و در طلب مال حرص نورزد .

سوم : عبارت ، و نه هر خوشرفتارى محروم . توجّه دادن بر تمثيل ديگرى است كه حضرت در اين سخن او را آگاه ساخته از اين كه اعتدال در كسب و كار در بعضى از مردم ، علّت روزى آنهاست ، تا خود را با آنان مقايسه كند و در طلب روزى به نيكى عمل كند .

چهارم : هر چند كه رسيدن او به خواستها و آرزوهايش در گرو نوعى پستى باشد ، خويشتن را بالاتر از آن بداند كه تن به پستى دهد ، چنان كه مثلا دروغ بگويد و يا دغل‏بازى كند تا به پادشاهى و امثال آن برسد .

گرامى داشت نفس و برى داشتن آن پستيها ، باعث پيدايش فضيلتهايى همچون سخاوت ، جوانمردى و بلند همّتى است . زيرا گرامى‏داشت نفس از پستيها مانند بخل ، ناجوانمردى و دون همّتى باعث دستيابى بر فضايل نفسانى مى‏شود . همچنين بر حذر داشته است او را از نزديك شدن به پستى ، با اين عبارت : فانك ( زيرا تو ) تا كلمه عوضا ( برابر ) يعنى هر فضيلتى را كه تو از دست مى‏دهى و به جاى آن رذيلتى را انتخاب مى‏كنى آن فضيلت در پيشگاه خداوند و بندگان نيكوكارش آن قدر ارزش دارد كه هيچ چيزى هر چند مهمّ با آن برابرى نمى‏كند و نمى‏تواند جاى آن را پر كند و عوض آن باشد . اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمر است و كبراى مقدّر چنين است : و هر چه كه برابر و عوض او ميسّر نشود ، سزاوار نيست كه آن را به خاطر نزديك شدن به پستيها از دست داده باشد .

پنجم : اين كه برده ديگرى نشود : يعنى اجازه ندهد كه با درخواست چيزى ،ديگران نسبت به او حق احسان پيدا كنند ، و بدان وسيله او را برده خود سازند ، و او هم بر خود خدمتگارى ايشان را لازم شمرد ، به جاى شكر خدا به سپاسگزارى آنها سرگرم شود .

اين گفتار امام كه خداوند او را آزاد قرار داده است ، به منزله صغراى قياس ، و كبراى مقدّر چنين است : و هر كسى را كه خداوند آزاد قرار داده باشد ،

زشت است كه خود را برده ديگرى قرار دهد ، و همچنين گفته امام ( ع ) : و ما خير خير [ 27 ] تا كلمه الا بعسر ، استفهام انكارى است ، يعنى آن خيرى كه جز به وسيله شر ، و آسايشى كه جز با دشوارى به دست نيايد ، حسنى ندارد و خير به شمار نمى‏آيد .

و مقصود امام ( ع ) از آن خير و آسايش ، چيزى است كه با تن دادن به پستيها در پى آن است ، و انسان بدان وسيله مثل ثروت و مانند آن برده ديگرى شود . و مقصود از شرّ و دشوارى مقرون به شرّ ، حالاتى مانند ريختن آبرو ، در مقام درخواست از ديگران ، و تن به ذلّت دادن و از اين قبيل پستيهاست . اين عبارت نيز به منزله صغراى قياس است و كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چيزى كه خيرى نداشته باشد ، سزاوار نيست كه انسان در پى آن رود و به خاطر آن طوق بردگى ديگران را به گردن اندازد .

ششم : او را از حرص و آز بر حذر داشته است ، و كلمه مطايا ( مركبهاى سوارى ) را استعاره از قوايى آورده است كه همچون قوه : وهم ، خيال ، شهوت و غضب او را به سمت بدى مى‏كشند و وجه شبه : چنان كه اين قوا چون مركبى سركش نفس عاقله او را حمل مى‏كنند به سمت خواسته‏ها و آنچه را كه وى از متاع دنيا دل بدان بسته است ، مى‏برد . همچنانكه مركبهاى سوارى ، شخص سوار را به مقصدش مى‏رسانند ، و همين طور ، صفت وجيف استعاره است از سرعت گردن نهادن وى به واسطه آن قوا ، به امور پست و ناروا .

در جمله فتوردك مناهل الهلكة ، كلمه مناهل ( آبشخورها ) استعاره است از موارد هلاكت در عالم آخرت مانند منازل و طبقات جهنّم و وجه شبه بودن آن موارد ، اينست كه نوشيدنى اهل دوزخ مهلك است چنان كه خداوند متعال فرموده است : فَشاربُونَ عَلَيْهِ مِنَ الحَميمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهيم [ 28 ] فاء ، در جواب نهيى است كه از تحذير مورد ذكر استفاده مى‏شود ، و اين عبارت به منزله قضيّه شرطيه متّصله و صغراى قياس مضمر است ، در حقيقت چنين فرموده است : اگر تو را مركبهاى سوارى طمع به سرعت ببرند ، وارد منزلگاههاى هلاكت خواهند كرد ، كبراى آن نيز چنين است : و هر مركب سوارى كه چنان باشد ، سوار شدن بر آن روا نيست .

هفتم : او را منع كرده است از اين كه در صورت امكان بين خود و خدا ،در مورد رسيدن نعمت خدا چيزى را واسطه قرار دهد ، و آن منع از درخواست از ديگران و اظهار ميل به الطاف اوست ، بلكه وى بدون درخواست از مالدارى كه نتيجه‏اش در صورت بخشش و دادن مال ريختن آبرو و پذيرش خوارى و منّت است ، و در صورت محروم داشتن ، نااميدى و ذلّت ، منتظر نصيب خود از روزيى باشد كه خداوند براى او مقرر داشته است . و امام ( ع ) او را به وسيله دو عبارت مقدّر تشويق به اين مطلب فرموده است :

اوّل در جمله ، زيرا تو نصيب خود را مى‏برى و به سهم خود مى‏رسى ،يعنى از روزى خدا . و كبراى مقدّر چنين است : و هر كس اين چنين باشد ، سزاوار نيست كه بين خود و خدا واسطه‏اى قرار دهد تا از او روزى خود را بطلبد .

دوم : گفته امام ( ع ) : براستى كه اندك . . . تا كلمه : خلق او ، يعنى هر نعمتى كه از جانبى برسد كه مورد ستايش و پسنديده است ، همان جهتى كه خداوند متعال طلب روزى را از آن جهت مقرّر داشته است ، اگر چه اندك باشد ، نزد خدا ارزشمندتر و والاتر از نعمت زيادى است كه از راه ديگر نظير درخواست از غير خدا و تمايل به او مى‏طلبد . و كبرا در حقيقت چنين است : و هر چه مهمتر باشد ، شايسته است كه انسان آن را بطلبد .

و گفته امام ( ع ) : هر چند كه همه نعمتها از آن اوست ، يعنى ، اگر روزى از جانب مردم هم باشد ، باز از طرف خداست ، جز اين كه شايسته آن است كه ابتدا به خدا توجّه قلبى پيدا شود نه غير خدا ، زيرا او مبدأ همه چيز و عنايتش به همه يكسان است .

هشتم : عبارت امام ( ع ) : و تلافيك ( جبران كردن تو ) ، تا كلمه ، منطقك ( حرف زدن تو ) ، هشدارى است بر لزوم برترى دادن و ترجيح خاموشى بر پرگويى .

به صورت قياس مضمرى كه اين عبارت صغراى قياس است ، توضيح آن كه خاموشى بسيار هر چند كه مستلزم خطا باشد مانند دم‏فروبستن از گفتن آنچه كه سزاوار گفتن است چون سخنان حكمت آميز و يا سخنى كه پاره‏اى از مصالح را در پى دارد و ليكن بيشتر اوقات ممكن است آن را با سخن بموقع جبران كرد ،امّا خطاى پرگويى را براستى كه نمى‏ شود جبران كرد ، و اگر امكان داشته باشد ،در نهايت دشوارى خواهد بود . از اين‏رو ، جبران خاموشى مفرط و زيان آن به وسيله گفتار ، آسانتر از جبران زيان پرگويى است . به دليل زيادى خطا در گفتار است كه مردم در مذمّت پرگويى و ستايش خاموشى سخنان بسيارى گفته‏اند .

كلمه المنطق ( سخن گفتن ) احتمال دارد ، مصدر ميمى باشد ، در آن صورت ، من براى بيان جنس خواهد بود . و ممكن است اسم مكان يعنى جاى سخن گفتن باشد كه در آنجا كلمه من براى ابتداى غايت در مكان خواهد بود . و در حقيقت كبراى قياس چنين است : هر چه كه آسانتر است براى تو شايسته‏تر است . و نتيجه قياس آن است كه جبران سكوت براى تو شايسته‏تر است ، و اين خود مستلزم رجحان و برترى خاموشى است .

نهم : او را متوجّه ساخته بر حفظ مالى كه در دست دارد ، آن نوع حفظ و نگهدارى كه شايسته است ، و آن عبارت از حدّ وسط بين اسراف و بخل و پستى است . و اين عبارت نيز در حقيقت صغراى قياس مضمر است ، و تقدير كبرا چنين است : و هر چه نزد من محبوبتر است نسبت به درخواست تو از مال ديگران ، پس آن براى تو شايسته‏تر است .

دهم : او را بر برترى و فضيلت بريدن طمع و نوميدى از آنچه در دست مردم است ، متوجّه ساخته است با قياس مضمرى كه صغراى قياس ، عبارت و مرارة اليأس ( تلخى نوميدى ) ، تا كلمه النّاس است و كبراى قياس چنين است : و هر چه كه نيك و خير باشد ، سزاوارتر است كه انسان پايبند به آن باشد و خود را بدان آراسته كند . لفظ مرارة ( تلخى ) را بر ناراحتى و دردى اطلاق كرده است كه روح انسانى به سبب نوميدى از خواسته‏ها احساس مى‏كند ، از باب اطلاق اسم سبب بر مسبّب ، و همان خود خير است از آن جهت كه لازمه تحمّل آن تلخى ،كرامت نفس و برى بودن آن از ذلّت و خوارى درخواست و كرنش است ، و به همين مطلب شاعر در اين شعر خود اشاره دارد :

و ان كان طعم اليأس مرا فانّه
ألذو احلى من سؤال الارازل [ 29 ]

يازدهم : او را بر لزوم پايدارى در هنگام تنگى رزق و محروميّت در صورتى كه همراه با فضيلت پاكى و آبرومندى باشد ، توجه داده است و اين كه پاى‏بند بودن به عفاف ، از طلب ثروتى كه باعث خلاف و آلودگى شود ، بهتر است .

به وسيله قياس مضمرى كه صغرايش عبارت مورد ذكر است و كبراى آن نيز چنين است : و هر چه كه از ثروت همراه با آلودگى و تبهكارى ، بهتر باشد ، پايبندى بدان ، از رفتن در پى چنان ثروتى بهتر است . و البتّه از آن جهت چنين است كه شغل آبرومندانه [ با درآمد كم ] موجب فضيلت و چنان ثروتى توأم با رذيلت و پستى است . روشن است كه عفاف و پاكدامنى همان حدى مى‏باشد كه براى نيروى شهوت ، فضيلت محسوب مى‏شود و آن حدى است بين دو رذيلت يكى خاموشى شهوت كه ناشى از تفريط و ديگرى فسق و فجور كه ناشى از افراط است .

دوازدهم : امام ( ع ) با تمثيل به خود به عنوان يك شخص اصلى مخاطب خود را فرع ، منظور نموده و حكم بر اينكه او خود ، رازدارتر است ، از آن رو كه وى به خود بيش از ديگران عنايت دارد ، به فرزندش هشدار داده است . [ چنان كه شاعرى گفته است : ] اگر سينه انسان از نگهدارى راز خود به تنگ آمده ، پس سينه كسى كه راز شرا به او مى‏سپارد ، تنگتر خواهد بود .

سيزدهم : همچنين او را از راه تمثيل و تشبيه متوجّه دورى از شتابزدگى و تأمل در جستن مصالح كرده است با اين بيان ، كه بسا كسى در انجام كارى شتاب مى‏كند كه به زيان اوست . پس اصل ، شخص شتاب كننده و فرع ، همان مخاطب است ، و علّت ضرر و زيان ، همان شتابزدگى بوده ، و حكم عبارت از زيان بردن است .

چهاردهم : او را متوجّه ترك پرگويى كرده است با تشبيه ديگرى كه اصل همان شخص پرگو ، و فرع آن طرف مخاطب ، علّت آن پرگويى و حكم آن ياوه گويى است . و هدف آن است كه خود را در ارتباط با پرگوها كه عمل آنها با ياوه‏گويى همراه است ، مورد توجّه قرار دهد ، و در نتيجه پرگويى را به دليل همراه داشتن بيهوده‏گويى و به دنبال آن ، نكوهش بايد ترك كند .

پانزدهم : او را به ارزش انديشيدن در كارها متوجّه كرده با اين عبارت : « هر كه بينديشد بينا و هوشيار گردد » ، يعنى با چشم بصيرت خود ، حقايق و سرانجام كارها را ببيند .

شانزدهم : به او دستور داده است تا با نيكان همدم شود ، به وسيله قياس مضمرى كه صغراى آن ، عبارت : « تكن منهم » تا از آنها باشى بر مى‏آيد ، كه در حقيقت چنين است : زيرا همدم بودن با ايشان موجب آن است كه از آنها گردى . و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه را كه باعث شود تا از زمره آنها گردى ، بايد انجام دهى .

هفدهم : و همچنين او را مأمور كرده تا از اهل شرّ ، كناره گيرد و دورى گزيند ، زيرا دورى از آنها باعث مى‏شود تا در دنيا و آخرت در شمار آنها نيايد ، و روش استدلال مانند عبارت قبلى است .

هيجدهم : او را نسبت به زشتى خوردن مال حرام هشدار داده است ، تا نهايت اجتناب و دورى را بنمايد . با نكوهشى كه در ضمن قياس مضمرى فرموده است كه صغراى آن همان جمله‏اى است كه ذكر شده است ، علّت اين كه آن زشت‏ترين نوع ستم است ، به جهت اين كه شخص ضعيف در موضع ترحّم است بنابر اين ستمكارى نسبت به او ، جز از دل با قساوت و روحيّه‏اى به دور از رقّت و رحمت و عدالت ، برنمى‏خيزد ، و ديگر اين كه از طرف شخص ضعيف دفاع و جلوگيرى از آن ظلم به عمل نمى‏آيد ، بنابر اين چنين ظالمى بيش از هر كسى به دور از عدالت است . و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چه كه زشت‏ترين نوع ستم باشد ، دورى كردن از آن سزاوارتر است .

بيستم : به او هشدار داده است كه مدارا كردن در پاره‏اى از موارد ، مانند سختگيرى و درشتى است از آن‏رو كه غالبا به مصلحت زيان مى‏رساند و هدف را از بين مى‏برد ، بنابر اين ، به كار بستن درشتى در چنين موردى غالبا مثل مدارا كردن در جهت ارتباط با مصلحت و رسيدن به هدف است ، پس درشتى در چنان موردى بهتر از مدارا كردن است . كلمه خرق ( درشتى ) اوّل ، و كلمه رفق ( مدارا ) در مرتبه دوّم استعاره براى مداراى اوّل و درشتى دوّم است ، به همان دليل مشابهت كه گفتيم ، و به همين معنى ابو الطيّب اشاره كرده است :

قرار دادن جود و بخشش به جاى شمشير به همان اندازه ، به بزرگى انسان زيانبخش است ، كه قرار دادن شمشير در جاى لطف و بخشش .

بيست و يكم : توجّه داده است كه بعضى از چيزهايى كه داراى مصلحت ظاهرى است ، گاهى داراى مفسده نيز مى‏باشد ، با اين بيان : بسا دارويى كه خود درد است . بعلاوه ، بعضى چيزها كه مفسده ظاهرى دارد ، گاهى همراه بامصلحت است ، با اين عبارت : و دردى كه خود درمان است . و در هر دو مورد ،كلمه دوا استعاره براى مصلحت و كلمه داء ( درد ) استعاره براى مفسده است و جهت هر دو استعاره آن است كه مانند درد و دوا مصلحت باعث سر و سامان يافتن حال انسان و مفسده باعث تباهى اوست . و به همين معنى متنبّى اشاره كرده است : چه بسا كه بدنها به وسيله بيماريها صحّت خود را باز يابند .

بيست و دوم : هشدار داده است كه مبادا از مشورت با كسى ، به مطلبى كه تنها احتمال مصلحت دارد روى گرداند ، هر چند كه از طرف مشورت انتظار پند و نصيحت و خير خواهى را ندارد ، بلكه نظر و پيشنهاد او را مورد دقّت و توجّه قرار دهد ، چه بسا كه خيرخواهانه باشد ، و همچنين سزاوار نيست به حرف آن كس كه او را خيرخواه مى‏داند اعتماد كند ، زيرا ممكن است در اين مورد او را گول زده باشد .

بيست و سوم : او را از دلبستن بر آرزوها منع كرده و بر حذر داشته است ، با قياس مضمرى كه صغراى آن جمله : « زيرا آرمانها سرمايه كم خردان و ابلهان است » . [ . . . مردگان است . نسخه بدل ] مى‏باشد . كلمه بضائع ( سرمايه‏ها ) را استعاره از تمنيّات آورده است ، از آن جهت كه شخص ابله ، نوعى لذّت خيالى از امور مورد آرزو مى‏برد . كه به منزله سود آنهاست چنان كه صاحب سرمايه ، از سرمايه‏اش سود مى‏برد . و آن را به كلمه نوكى ( ابلهان ) ، اضافه كرده است ، از آن‏رو كه در آرزوها فايده‏اى وجود ندارد همانطور كه ابلهان و كم‏خردان از سرمايه ‏ها سودى به دست نمى‏ آورند .

بيست و چهارم : عقل را به مثابه گرد آورنده تجربه‏ها ترسيم و به عقل عملى اشاره كرده است ، يعنى قوّه‏اى كه نفس بر حسب نياز به تدبير بدنى كه در اختيار دارد و براى تكميل آن ، از اين قوّه استفاده مى‏كند . و همان قوّه است كه نظرات داراى مصلحت را از مواردى كه بايد كارى انجام بگيرد ، استنباط مى‏كند .

زيرا شروع به انجام كارى از روى اختيار كه مخصوص انسان است ، تنها به وسيله دريافت اين كه در هر مورد چه بايد كرد ، ميسّر است ، و آن دريافت ، دريافت نظر كلّى و يا جزئى است كه از روى مقدّماتى به دست مى‏آيد كه بعضى از آنها جزئى محسوسند و برخى كليّاتى هستند از نوع اوليّات ، يا تجربيّات و يا مشهورات و يا ظنيّاتى است كه عقل نظرى حاكم بر آن است بدون اين كه اختصاص به مورد خاصّى داشته باشد ، و عقل عملى نيز در اين مورد از عقل نظرى كمك مى‏گيرد . آنگاه به مقدّمات جزئيّه مى‏پردازد تا در نتيجه به نظر و رأى جزئى مى‏رسد ، و بر طبق آن عمل مى‏كند ، بدين وسيله به هدفهاى معاش و معاد خود مى‏رسد . و مقصود وى از اين عقل بسيار روشن است ، زيرا او شناخته شده است و همو دريافت كننده فرمان در مورد كسب مكارم اخلاقى يعنى كمال عقل عملى است .

حفظ تجارب ( برخوردارى از تجربه‏ها ) اشاره دارد به استفاده از اين علومى كه از روى مشاهدات مكرّر ما از موارد جزئى به دست آمده و در اثر تكرار باعث دريافت يك حكم كلّى گرديده است مانند حكم كلّى : سقمونيا [ 30 ] ، باعث اسهال است . عقل را به برخوردارى از تجربه‏ها معرّفى فرموده است ، از آن‏رو كه از جمله ويژگيها و كمالات عقل استفاده از تجربه‏ هاست .

بيست و پنجم : او را توجّه داده است به اين كه سزاوار آن است كه از بين تجربه‏ها بر آنهايى بسنده كند كه به او پند مى‏آموزند : يعنى در حدى باشد كه باعث پند و عبرت است مانند توجّه و نگرش بر حال كسى كه بارها ستم مى‏كند و در نتيجه بزودى دچار كيفر الهى مى‏شود ، و يا زياد دروغ مى‏گويد ، و مورد غضب واقع مى‏شود .

اين مطالب به صورت قياس مضمرى است كه صغراى قياس همان است كه ذكر شد و در حقيقت چنين است : آنچه باعث پند تو باشد ،بهترين تجربه است . و كبراى مقدّر آن نيز چنين مى‏شود : بهترين تجربه‏ها براى استفاده تو شايسته‏ ترند . نتيجه مى‏دهد : پس هر تجربه كه باعث پند شود شايسته‏تر است ، مثل اين سخن افلاطون : هر گاه تجربه‏اى باعث پند گرفتن تو نشود ، تجربه نيست ، بلكه تو همچنان كه بودى بى‏تجربه و ساده مانده‏اى .

بيست و ششم : به او دستور داده است تا در كارى كه شايسته انجام است فرصت را غنيمت شمارد و به دليل پيآمد تأسّف غم‏انگيز ، از ترك چنان عملى بر حذر داشته است ، و نام غصّه را از باب ناميدن شى‏ء به اسم نتيجه‏اش به طور مجاز بر « فرصت » اطلاق كرده است .

بيست و هفتم : به او خاطر نشان كرده كه شايسته نيست بر نرسيدن به خواسته‏ها و هدفهايش تأسّف بخورد . با استدلال به قياس مضمرى كه صغراى آن قضيّه موجبه‏اى است در قوّه سالبه ، و تقدير آن چنين است : بعضى از جويندگان به مقصود خود نمى‏رسند ، و تقدير كبراى آن نيز چنين : و هر كسى كه به مقصود خود نرسد ، شايسته نيست كه از بابت نرسيدن به هدف غصّه بخورد .

امام ( ع ) به اين جهت اين سخن را گفته است كه شنونده خود را در زمره آنان فرض كند و در نتيجه بر نرسيدن به هدف خود غمگين نشود . و همچنين است سخن ديگر امام ( ع ) : و چنين نيست كه هر مسافرى بازگردد .

بيست و هشتم : او را به ملازمت تقوى توجّه داده است ، به وسيله قياس مضمرى كه صغراى آن چنين است : از جمله تبهكاريها از دست دادن توشه سفر و ضايع كردن آخرت است . و كبراى آن نيز چنين است : و هر تبهكارى را بايد ترك كرد . كلمه الزّاد ( توشه ) ، استعاره است براى تقوا همان طور كه قبلا گذشت .

بيست و نهم : او را هشدار داده است كه به سرانجام كارها بايد توجه داشت ، و بهترين آنها را بايد برگزيد . به وسيله قياس مضمرى كه عبارت مورد ذكر در حكم صغراست ، كه در حقيقت چنين مى‏شود : نتيجه هر كارى يا سودمند است و يا زيانبخش ، و كبراى آن نيز چنين است : هر كارى را كه چنان پيآمدى داشته باشد لازم است مورد دقّت قرار دهد تا آن را انجام دهد و يا از آن دورى گزيند .

سى‏ام : او را توجّه داده است بر ضرورت ترك حرص و طمع ، و بر اين كه مبادا خود را در طلب مال و امثال آن به زحمت اندازد ، به وسيله قياس مضمرى كه صغرايش همان است كه بيان داشته است ، و كبراى آن نيز چنين مى‏شود : و هر آنچه مقدر باشد ، به تو خواهد رسيد ، بنابر اين سزاوار نيست كه در طلب آن حريص باشى .

سى و يكم : به او هشدار داده است كه در معاملات همچون داد و ستد ،بايد جانب احتياط را در پيش بگيرد ، به وسيله قياسى كه جمله مذكور صغراى آن است ، و دليل اين كه بازرگان خود را به زحمت و خطر مى‏اندازد اين است كه مال دنيا را دوست دارد و علاقه‏مند به كسب مال است ، بنابر اين در مخاطره بى‏عدالتى نسبت به ديگران است با اين كه وظيفه او رعايت عدالت و پايدارى در راه راست است ، ممكن است جنس خوب را براى خودش بگيرد و ناقص را به ديگران بدهد ، پس ناگزير در معرض خطر انحراف از راه راست به جانب تفريط و تقصير است . و كبراى قياس چنين مى‏شود : شخصى كه خود را در مخاطره مى‏بيند بايد جانب احتياط را در كار مخاطره‏آميز خود داشته باشد .

سى و دوم : پس از آن كه او را به ضرورت احتياط در تجارت و خوددارى از ظلم ظلم به منظور انباشته كردن ثروت متوجّه ساخته است ، در همين عبارت ،خاطر نشان كرده كه ، بسا مال اندكى كه پر بركت‏تر از مال بسيار است ، تا او براندك اكتفا كند ، و مقصود از اندك ، همان مال حلال است ، زيرا آن در آخرت براى شخص عاقل از مال فراوان بى‏نياز كننده‏تر است ، چه آن باعث اجر و مزد فراوان است . اين عبارت در حكم صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : مال حلال اندك ، بى‏نياز كننده‏تر از مال حرام بسيار است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين مى‏شود : و هر چه كه باعث بى‏نيازى از مال حرام بسيار شود بايد بدان اكتفا كرد .

سى و سوم : او را به وسيله قياس مضمرى هشدار داده است تا مبادا در گرفتاريها از مردمان پست كمك بطلبد ، كبراى قياس چنين است : و هر كس آن چنان باشد ، پس بهتر است از كمك خواستن از او پرهيز شود ، و همين كه انتظار خير از او نمى‏رود باعث نفى كمك خواستن از اوست ، بديهى است كه خيرى در اطراف او نيست زيرا پستى او مخالف اقدام وى به كارهاى مهمّ و والاست ، و هم از آن‏رو كه خوار و زبون بودنش انگيزه شكست و ناتوانى او از مقاومت و پايدارى است . و نظير آن است اين سخن بزرگان : هر گاه دست نياز به طرف شخصى بى‏كفايت دراز كنى خواهى ديد كه او مشكل‏گشاى تو نيست .

سى و چهارم : او را از دوست مورد تهمت به وسيله قياس مضمرى ، بر حذر داشته است ، كه صغراى آن مانند قياس قبلى است ، و مقصود آن است كه چنين كسى براى دوستش سودى ندارد ، زيرا در باطن وى احتمال شرّ و زيان رساندن به اوست .

سى و پنجم : به او دستور داده است تا بر آنچه اقتضاى روزگار است صبور باشد ، هر چند كه بر خلاف ميل او باشد و مبادا ناراحت و خشمگين شود .

زيرا آنچه در طبيعت لايق و درخور او بوده است همان است . كلمه « ما » به معنى مدّت و زمان است ، لفظ قعود استعاره براى زمانى است كه روزى او فراهم و پاره‏اى از مشكلات او حلّ شده است . وجه شباهت آن است كه در آن زمان وى به برخى از مشكلات و نيازمنديهايش دست يافته است . و رفتن در پى آنچه كه در آن مدّت امكان ندارد و آرمانهايى را كه مقدّمات رسيدن به آنها فراهم نيست ،بسا كه باعث دگرگونى روزگار شده و جلوگيرى از انجام كارهاى ممكن گردد .

چنان كه رام بودن [ مركب ] و بر وفق مراد بودن لازمه‏اش سوارى بر پشت او و تسليم بودن آن است ، در حالى كه اگر افزون طلبى كند و بر او سخت بگيرد ،امكان آن را دارد كه سركشى و از صاحبش فرار كند .

كلمه الذّلة استعاره است براى آرامش و امكان دست يافتن به هدف در آن بخش از زمان ، و مقصود از آسان گرفتن روزگار ، همگامى با او به مقدار گنجايش روزگار ، بدون سختگيرى و خشم گرفتن بر اوست ، زيرا آن براى انسان رنجى بى‏فايده است ، و به نظير اين مطلب شاعر اشاره دارد : هرگاه روزگار زمام خود را به تو سپرد ، آن را به آرامى حركت ده ، و سخت نگير كه سركش و چموش خواهد شد .

سى و ششم : او را بر حذر مى‏دارد از اين كه به شوق سود ، همه بود و وجود خود را به خطر اندازد ، زيرا ممكن است به جايى برود كه بر نگردد يعنى سرمايه و جانش را نيز از دست بدهد ، اين سخن حمل بر آن صورت مى‏شود كه انسان با شك نسبت به در امان ماندن موجودى خود را به خطر اندازد ، امّا با ظنّ و اميد به سلامت ، خطر محسوب نمى‏شود . نظير آن است اين سخن بزرگان : هر كس زياده طلب باشد ، اصل سرمايه را از كف بدهد .

سى و هفتم : او را نسبت به لجاجت و پافشارى در پى كارى كه وصول به آن دشوار است ، هشدار داده ، و با استعاره آوردن لفظ مركب چموش براى آن ، وى را بر حذر داشته است ، و جهت شباهت همان است كه لجاجت انسان را همچون مركب چموش به سرانجامى ناپسند مى‏كشاند .

سى و هشتم : و به او امر كرده است كه خود را ملزم كند تا در مقابل بديهاى اخلاقى دوست واقعى‏اش مانند قطع رحم و ساير چيزهايى كه نام برده است ، با فضايل اخلاقى مانند صله رحم ، مقابله كند و پاداش دهد تا در نتيجه خوشنودى و رضايت قبلى باز گردد و دوستى پايدار بماند ، و او را بر حذر داشته است كه مبادا اين دستور را در غير مورد و يا در مورد نااهل از مردمان فرومايه به كار بندد ، زيرا آن نهادن چيزى در غير مورد است و اين كارى است بيرون از فرمان خرد ، و روشن شد كه امور نامبرده از لوازم دوستى حقيقى است و به نظير اين مطلب سراينده اشعار زير اشاره دارد :

و إنّ الذى بينى و بين بنى ابى
و بين امّى لمختلف جدّا

فان اكلوا لحمى و فرت لحومهم
و ان هدموا مجدى بنيت لهم مجدا

و ان زجروا طيرا بنحس تمرّ بى
زجرت لهم طيرا يمرّ بهم سعدا

و لا احمل الحقد القديم عليهم
و ليس رئيس القوم من يحمل الحقدا [ 31 ]

سى و نهم : او را از اين كه دشمن دوستش را به دوستى بگيرد ، بر حذر داشته است ، و زشتى اين عمل را به وسيله قياس مضمر استثنايى به او نمايانده است كه در حقيقت چنين فرموده است : زيرا تو اگر چنين عملى را مرتكب شوى گويا با دوستت دشمنى كرده‏اى ، و در اين گفتار از زشت بودن لازم بر زشتى ملزوم استدلال كرده است : يعنى دشمنى با دوست ، چون زشت و نهى شده است ، پس دشمن او را به دوستى گرفتن نيز ناپسند و زشت است ، و دليل بر ملازمت آن دو ، اين است كه دوستى با دشمن دوست باعث بيزارى و انزجار دوست از آن كسى مى‏شود كه با دشمن او دوست شده است ، چون او از دشمن خود بيزار است و تصوّر مى‏كند كه دوستش با وى شريك و در همه حالات از جمله در عداوت با او ، موافق است ، و اين تصوّر انگيزه تمايل او بر دشمنى اين دوست مى‏شود و در نتيجه باعث نفرت و بيزارى از او مى‏گردد ، و شاعر نيز در شعر زير به همين مطلب اشاره دارد :بعد از آنكه دشمن مرا دوست مى‏دارى گمان مى‏برى كه من دوست توأم براستى كه عقل از سرت پريده است .

چهلم : نصيحت خود را نسبت به برادر دينى در هر شرايطى كه او باشد ،خالص گردان ، چه نصيحت تو در نظر او خوب باشد يا بد ، يعنى نصيحت تو در نظر كسى كه نصيحت مى‏كنى به دليل خجالت كشيدن و شرمنده شدن او از روبرو شدن با نصيحت ناپسند جلوه كند و در اين دنيا او زيانبخش باشد . نظير آن است آيه مباركه زير :وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئةٌ بِما قَدَّمَتْ اَيْديهِمْ [ 32 ] كه خداوند متعال نسبت به خود آن اشخاص سيّئه ( بدى ) ناميده است .

چهل و يكم : او را مأمور به داشتن صفت پسنديده كظم غيظ ( فرو خوردن خشم ) فرموده و آن را چنين معرّفى كرده است : خوددارى از اقدام بر آنچه خواست قوّه غضب است در باره كسى كه مرتكب جنايتى شده و زيانش به او رسيده است .

واژه‏هاى : حلم ، بزرگوارى ، گذشت ، بردبارى ، چشمپوشى ، گذشت و شكيبايى مرادف با كظم غيظ است و بسا كه بعضى ميان اين واژه‏ها تفاوتهايى قائل شده‏اند .

صفت تجرّع ( جرعه جرعه نوشيدن ) را استعاره آورده است براى دشوارى تحمّل دردى كه وجود دارد ، به لحاظ داروى تلخى كه مى‏نوشد . آنگاه بر ارزش اين عمل به وسيله قياس مضمرى او را توجه داده است كه صغراى آن عبارت :زيرا من نوشابه‏اى گواراتر از آن در نهايت نديده‏ام مى‏باشد .

كلمه حلاوة شيرينى را براى آنچه از نتيجه خوب در پى دارد ، استعاره آورده است ، و جهت شباهت آن است كه هر دو باعث لذّتند .

و ضمير منها در سخن امام ( ع ) به مدلول كلمه تجرّع كه همان مصدر يعنى جرعه باشد ، برمى‏گردد . كبراى قياس در حقيقت چنين است : و هر نوشيدنى گواراتر و شيرينتر از آن نباشد ، سزاوار نوشيدن است . از وصيّتهاى زين العابدين ( ع ) به فرزندش باقر العلوم ( ع ) است : اى پسرك من ، خشمت را نسبت به اشخاص آهسته آهسته فرو خور ، زيرا پدر تو را هيچ يك از نعمتهاى رنگارنگ به قدر بهره‏اى كه از فروخوردن خشم داشته ، خوشحال و مسرور نكرده است .

چهل و دوم : به او امر كرده است تا نسبت به كسى كه به خشم و درشتى با او رفتار كرده است ، نرم باشد و با قياس مضمرى بر خوبى اين عمل او را توجّه داده است كه صغراى قياس اين عبارت است : زيرا ديرى نخواهد پاييد كه او نيز با تو به نرمى رفتار كند ، يعنى به سبب نرمش و نسبت به او ، به هنگام درشتى او ،چنين خواهد شد .

و كبراى قياس در حقيقت اين طور است : و هر كس به علّت نرمش تو نسبت به او ، نرم شود پس سزاوار آن است كه تو نسبت به او به نرمى رفتار كنى . از آن قبيل است اين سخن بزرگان : هرگاه برادر دينى نسبت به تو سرسنگين شد پس چه كسى بايد با وى ارتباط برقرار كند . هم‏چنين است آيه مباركه : اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ فَاِذَا الَّذى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَانَّهُ وَلِىٌّ حَميمٌ [ 33 ]

چهل و سوم : او را سفارش كرده است تا نسبت به دشمنش به طريقى كه مقرون به فضيلت است ، برخورد كند و او را به بهترين طريقى كه لازمه يكى از دو پيروزى [ انتقام گذشت ] مى‏باشد توجه داده است ، زيرا پيروزى دو راه و دو وسيله دارد : يكى ترساندن و به زانو درآوردن دشمن از راه زور و چيرگى كه بسيار روشن است . و راه دوم : اظهار علاقه و لطف بر اوست به طورى كه او را رام سازد و بدان وسيله به موافقت خود درآورد .

عبارت : زيرا آن شيرين‏ترين نوع از دو پيروزى [ انتقام گذشت ] است ،صغراى قياس مضمر است ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه كه يكى از دو پيروزى بر آن صدق كند ، سزاوار انجام دادن است .

چهل و چهارم : به فرزندش دستور داده است كه اگر خواست از برادر دينى‏اش ببرد ، به مقدارى راه دوستى را باز نگه دارد ، و به طور كلى از او نبرد . او را به وسيله قياس مضمرى بر اين مطلب آگاه ساخته است كه به صغراى آن با اين عبارت اشاره فرموده است : بتواند روزى از آن راه برگردد ، يعنى اگر تمايل به بازگشت پيدا كرد بتواند برگردد .

و در حقيقت كبراى آن نيز چنين است : پس لازم است از هر راهى كه بايد از آن برگردد مقدارى براى خود باز نگه دارد . اين سخن نيز نظير آن است : دوست خود را به اندازه‏اى دوست بدار كه زياده روى در آن نباشد ، شايد روزى از روزها با تو دشمن گردد ، و دشمنت را در آن حدّ دشمن بدار كه شايد روزى دوست تو گردد [ 34 ] . و اين سخن ديگر نيز بدان مضمون است : هرگاه به دوستى كسى ميل كردى زياده‏روى مكن و اگر ترك دوستى گفتى باز در دشمنى تندرو مباش چهل و پنجم : گمان كسى را كه به او گمان خير و نيكى داشته باشد ،محقّق گرداند ، به اين ترتيب كه گمان خير او را درباره خود ، با عمل به مرحله باور و تصديق درآورد ، مثل اين كه اگر كسى درباره او گمان بخشندگى داشت ، به وى بذل و بخشش كند .

چهل و ششم : او را از بد كردن نسبت به اعضاى خانواده‏اش منع كرده است [ 35 ] . و به وسيله قياس مضمرى او را از اين كار بركنار داشته است كه در حقيقت صغراى آن چنين است : زيرا در اين صورت اعضاى خانواده تو از ديگران به دليل پيوستگى و نزديكى تو با ايشان چشم نياز بيشترى به تو دارند .

و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر كس كه چنين باشد ، پس او نكوهيده است .

چهل و هفتم : مبادا حق برادر دينى‏اش را به اعتمادى كه بين آن دو وجود دارد ضايع گرداند ، و اين مطلب را به وسيله قياس مضمرى به اطّلاع او رسانده است كه صغراى قياس ، اين جمله امام ( ع ) است : فانّه . . . حقّه ، مقصود اين است : حقّ هر كس را كه تو ضايع كنى ناگزير به خاطر تضييع حقّش بايد از تو جدا شود و در نتيجه برادر تو نخواهد بود .

و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر برادرى كه به خاطر تضييع حقّش از تو دورى گزيند ، سزاوار نيست كه تو حقّ او را ضايع گردانى تا دوستى و برادرى او نسبت به تو در امان بماند ، نظير اين مطلب است ، جمله زير : تضييع حقوق ديگران باعث اختلاف و جدايى است .

چهل و هشتم : او را از ابراز علاقه نسبت به كسى كه از وى فاصله گرفته است منع كرده است ، و مقصود از كسى كه فاصله گرفته است آن شخصى است كه جايى براى سازش نگذاشته و شايستگى براى دوستى ندارد ، بديهى است كه او دوست ديرين نبوده است ، اگر نه مطالب قبل و بعد در سخنان امام ( ع ) كه دستور به پيوستن با كسى را مى‏دهد كه از او بريده ، و نزديك شدن نسبت به كسى كه دورى گزيده و نيكى كردن نسبت به كسى كه به او بدى كرده‏اند با يكديگر تناقض مى‏داشت .

چهل و نهم : نبايد گسستن برادر دينى‏ات از تو بر پيوستن تو با او بچربد و قويتر باشد ، تا عبارت : الاحسان نيكى كردن ، و به وسيله برحذر داشتن از نقيض آن به ضرورت اين كار در ضمن قياس مضمرى اشاره فرموده است كه صغراى آن يك قضيّه شرطيّه متّصله و در حقيقت چنين است : زيرا تو اگر آن كار را نكنى بد كردن برادرت از نيكى كردن تو قويتر خواهد بود ، و توضيح رابطه و پيوستگى اين دو عمل آن است كه براى بدى و شرارت موانع زيادى هست كه باعث پيشگيرى از آنست و براى نيكى و انجام كار خير نيز انگيزه‏هاى زيادى است كه محرّك آن است .

حال اگر تو با همه انگيزه‏ها نيكى نكنى و با همه موانع بدى ، برادرت به تو بدى كند پس او در بد كردنش از نيكى كردن تو قويتر است . كبراى مقدّر نيز چنين مى‏شود : هر كس اين طور باشد پس ناتوان و نكوهيده است .

پنجاهم : او را از بزرگ جلوه دادن ستمى كه ستمگران در حق او روا داشته و او را خوار شمرده‏اند ، منع كرده است . به وسيله قياس مضمرى كه صغرايش اين جمله است : زيرا او در حقيقت به زيان خود و سود تو شتافته است يعنى شتاب در ظلم به تو موجب زيان او در آخرت است به دليل وعده كيفرى كه خداوند به ستمگران داده است ، و باعث سود تو در عالم آخرت است به دليل وعده پاداش در مقابل گرفتارى كه به صابران مرحمت كرده است . و كبراى مقدّر نيز چنين مى‏شود : و سزاوار نيست هر كه در مورد زيان خود و سود تو بكوشد ، تو عمل او را درباره خود بزرگ و سنگين جلوه دهى .

پنجاه و يكم : او را بر ضرورت مقابله نيكى به نيكى و نه كفران و بدى ، با اين عبارت آگاه ساخته است : پاداش كسى كه تو را خوشحال كرده آن نيست كه تو او را غمگين سازى ، و آن جمله به منزله صغراى قياس مضمر و در حقيقت چنين است : هر كس تو را خوشحال كند پاداشش آن نيست كه تو او را غمگين سازى . و كبراى مقدّر چنين مى‏شود : و هر كس كه پاداشش چنان نباشد پس شايسته غمگين كردن نيست .

بعضى گفته ‏اند ، اين جمله پايان بخش جمله قبلى است ، و در حقيقت چنين است : نبايد ستم كسى را كه بر تو ستم روا داشته بزرگ بنمايى و در نتيجه مقابله به مثل كنى ، زيرا او به زيان خود و به سود تو شتافته است و هر كس كه چنين باشد ، پاداشش آن نيست كه تو در مقابل عمل او به وى بدى كنى .

________________________________________________

[ 27 ] در سطر 18 ص 46 « و خير خيره » نوشته است كه غلط است . م .

[ 28 ] سوره واقعه ( 56 ) آيات ( 54 55 ) يعنى : آنگاه همه از آب گرم جهنم مى‏آشامند ، همان طورى كه شتران تشنه آب مى‏آشامند شما آن آب را از تشنگى مى‏آشاميد .

[ 29 ] هر چند كه طعم نااميدى تلخ است ، امّا لذّتبخش‏تر و شرينتر از درخواست از افراد پست است .

[ 30 ] گياهى است پيچنده مانند لبلاب كه در كوهها و زمينهاى سنگلاخ مى‏رويد و شاخه‏هاى درازى دارد كه روى زمين مى‏خوابد ، بيخ آن درشت مانند زردك امّا مجوف و بدبوست ، از بيخ آن شيره‏اى به دست مى‏آيد كه در پزشكى براى معالجه بعضى امراض معده و دفع كرم روده به كار مى‏رود ، آن را محموده هم گفته ‏اند . نقل از فرهنگ عميد ج 2 ص 1442 م .

[ 31 ] براستى كه بين من و فرزندان پدرم و من و پسران مادرم اختلاف جدى وجود دارد اگر آنان گوشت مرا بخورند بر گوشت آنها مى‏افزايم و اگر بنيان عظمت مرا ويران سازند معمار عظمت آنان خواهم شد و اگر پرنده‏اى را براى نحوست وادارند تا بر من بگذرد من پرنده خوشبختى را براى آنان به پرواز درآورم . و با كينه ديرين با آنها رفتار نخواهم كرد زيرا بزرگ يك قوم آن كسى نيست كه با كينه‏ توزى رفتار كند .

[ 32 ] سوره روم ( 30 ) بخشى از آيه ( 36 ) يعنى : و اگر رنج و بلايى از كرده خودشان ببينند . . .

[ 33 ] سوره فصلّت ( 41 ) قسمتى از آيه ( 34 ) يعنى : هميشه بدى ديگران را به بهترين عمل پاداش ده تا همان كسى كه با تو دشمنى دارد دوستى صميمى گردد .

[ 34 ] اين سخن از جمله سخنان امام على ( ع ) و حكمت 260 از حكم آن بزرگوار در نهج البلاغه آمده است . م .

[ 35 ] با اين كه مطلب شماره بعدى ( 47 ) در متن وصيّت امام ( ع ) مقدّم بر اين مطلب بود ، لفّ نشر مشوش آورده است م .

 

 

بخش دهم

وَ اِعْلَمْ يَا بُنَيَّ أَنَّ اَلرِّزْقَ رِزْقَانِ رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ يَطْلُبُكَ فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَأْتِهِ أَتَاكَ مَا أَقْبَحَ اَلْخُضُوعَ عِنْدَ اَلْحَاجَةِ وَ اَلْجَفَاءَ عِنْدَ اَلْغِنَى إِنَّمَا لَكَ مِنْ دُنْيَاكَ مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاكَ وَ إِنْ كُنْتَ جَازِعاً عَلَى مَا تَفَلَّتَ مِنْ يَدَيْكَ فَاجْزَعْ عَلَى كُلِّ مَا لَمْ يَصِلْ إِلَيْكَ اِسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَكُنْ بِمَا قَدْ كَانَ فَإِنَّ اَلْأُمُورَ أَشْبَاهٌ وَ لاَ تَكُونَنَّ مِمَّنْ لاَ تَنْفَعُهُ اَلْعِظَةُ إِلاَّ إِذَا بَالَغْتَ فِي إِيلاَمِهِ فَإِنَّ اَلْعَاقِلَ يَتَّعِظُ بِالْآدَابِ وَ اَلْبَهَائِمَ لاَ تَتَّعِظُ إِلاَّ بِالضَّرْبِ . اِطْرَحْ عَنْكَ وَارِدَاتِ اَلْهُمُومِ بِعَزَائِمِ اَلصَّبْرِ وَ حُسْنِ اَلْيَقِينِ مَنْ تَرَكَ اَلْقَصْدَ جَارَ وَ اَلصَّاحِبُ مُنَاسِبٌ وَ اَلصَّدِيقُ مَنْ صَدَقَ غَيْبُهُ وَ اَلْهَوَى شَرِيكُ اَلْعَمَى وَ رُبَّ قَرِيبٍ أَبْعَدُ مِنْ بَعِيدٍ وَ رُبَّ بَعِيدٍ أَقْرَبُ مِنْ قَرِيبٍ وَ اَلْغَرِيبُ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ حَبِيبٌ مَنْ تَعَدَّى اَلْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ كَانَ أَبْقَى لَهُ وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَللَّهِ وَ مَنْ لَمْ يُبَالِكَ فَهُوَ عَدُوُّكَ قَدْ يَكُونُ اَلْيَأْسُ إِدْرَاكاً إِذَا كَانَ اَلطَّمَعُ هَلاَكاً لَيْسَ كُلُّ عَوْرَةٍ تَظْهَرُ وَ لاَ كُلُّ فُرْصَةٍ تُصَابُ وَ رُبَّمَا أَخْطَأَ اَلْبَصِيرُ قَصْدَهُ وَ أَصَابَ اَلْأَعْمَى رُشْدَهُ أَخِّرِ اَلشَّرَّ فَإِنَّكَ إِذَا شِئْتَ تَعَجَّلْتَهُ وَ قَطِيعَةُ اَلْجَاهِلِ تَعْدِلُ صِلَةَ اَلْعَاقِلِ مَنْ أَمِنَ اَلزَّمَانَ خَانَهُ وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ لَيْسَ كُلُّ مَنْ رَمَى أَصَابَ إِذَا تَغَيَّرَ اَلسُّلْطَانُ تَغَيَّرَ اَلزَّمَانُ سَلْ عَنِ اَلرَّفِيقِ قَبْلَ اَلطَّرِيقِ وَ عَنِ اَلْجَارِ قَبْلَ اَلدَّارِ إِيَّاكَ أَنْ تَذْكُرَ مِنَ اَلْكَلاَمِ مَا يَكُونُ مُضْحِكاً وَ إِنْ حَكَيْتَ ذَلِكَ عَنْ غَيْرِكَ وَ إِيَّاكَ وَ مُشَاوَرَةَ اَلنِّسَاءِ فَإِنَّ رَأْيَهُنَّ إِلَى أَفْنٍ وَ عَزْمَهُنَّ إِلَى وَهْنٍ وَ اُكْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ بِحِجَابِكَ إِيَّاهُنَّ فَإِنَّ شِدَّةَ اَلْحِجَابِ أَبْقَى عَلَيْهِنَّ وَ لَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأَشَدَّ مِنْ إِدْخَالِكَ مَنْ لاَ يُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ وَ إِنِ اِسْتَطَعْتَ أَلاَّ يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ وَ لاَ تُمَلِّكِ اَلْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نَفْسَهَا فَإِنَّ اَلْمَرْأَةَ رَيْحَانَةٌ وَ لَيْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ وَ لاَ تَعْدُ بِكَرَامَتِهَا نَفْسَهَا وَ لاَ تُطْمِعْهَا فِي أَنْ تَشْفَعَ لِغَيْرِهَا وَ إِيَّاكَ وَ اَلتَّغَايُرَ فِي غَيْرِ مَوْضِعِ غَيْرَةٍ فَإِنَّ ذَلِكَ يَدْعُو اَلصَّحِيحَةَ إِلَى اَلسَّقَمِ وَ اَلْبَرِيئَةَ إِلَى اَلرِّيَبِ وَ اِجْعَلْ لِكُلِّ إِنْسَانٍ مِنْ خَدَمِكَ عَمَلاً تَأْخُذُهُ بِهِ فَإِنَّهُ أَحْرَى أَلاَّ يَتَوَاكَلُوا فِي خِدْمَتِكَ وَ أَكْرِمْ عَشِيرَتَكَ فَإِنَّهُمْ جَنَاحُكَ اَلَّذِي بِهِ تَطِيرُ وَ أَصْلُكَ اَلَّذِي إِلَيْهِ تَصِيرُ وَ يَدُكَ اَلَّتِي بِهَا تَصُولُ اِسْتَوْدِعِ اَللَّهَ دِينَكَ وَ دُنْيَاكَ وَ اِسْأَلْهُ خَيْرَ اَلْقَضَاءِ لَكَ فِي اَلْعَاجِلَةِ وَ اَلْآجِلَةِ وَ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ

لغات

مثوى : جايگاه

تفلّت : خلاصى يابد ، از دست بدهد .

عزائم الصبر : صبرى كه مصمم بوده و پايبند آن باشى .

عورة : ( در اينجا ) اسم است از « اعور الصيدا ذا امكنك من نفسه » شكار خود را بر ملا كرد و در دسترس تو قرار گرفت . و از « اعور الفارس اذا بدأ منه موضع خلل الضرب » جاى نيزه زدن براى اسب سوار آشكار شد .

افن : سستى ، ناتوانى

قهرمانه : اصل واژه ، فارسى است به شكل عربى درآمده است ، يعنى پهلوان .

ترجمه

« بدان اى پسرك من ، روزى دو قسم است : روزيى كه تو آن را مى‏جويى و روزيى كه آن تو را مى‏جويد ، كه اگر تو به طرف آن نرفته باشى ، او خود ، به تو خواهد رسيد ، چه زشت است كرنش هنگام نيازمندى و سختگيرى به هنگام بى‏نيازى . بهره تو از دنيايت آن است كه آرامگاه ابديت را بدان وسيله اصلاح كنى ،و اگر بى‏تابى مى‏كنى به خاطر آنچه از دست داده‏اى ، پس براى تمام آنچه به دست نياورده‏اى نيز بى‏تابى كن [ 36 ] .

آن را كه نبوده است دليل براى آنچه بوده است ،شمار ، زيرا امور همسانند ، بايد از كسانى نباشى كه پند و اندرز به آنان سود نبخشد ، مگر وقتى كه در آزار و رنج آنها بكوشى ، زيرا خردمند به ادب و موعظه پند گيرد و چهار پايانند كه جز به كتك زدن رام نگردند .

غمهايى را كه بر تو وارد مى‏شوند با سپر صبر و باورهاى نيكو از خود دور كن ، هر كس از راه مقصد عدول كند از حقّ دور شده و ستمكار است ، دوست به منزله خويشاوند است ، دوست آن كسى است كه در غياب دوست هم راست باشد و هواى نفس شريك كورى و نابينايى است ، بسا دور كه نزديكتر از نزديك و بسا نزديك كه دورتر از دور است ، بيگانه و ناآشنا كسى است كه دوست نداشته باشد ، كسى كه از حقّ تجاوز كند رهگذرش تنگ است ، و هر كه در حدّ و مقام خود قانع باشد مقام او پايدار مى‏ ماند ،محكمترين وسيله‏ اى كه مى‏توانى به آن چنگ زنى وسيله مابين تو و خداست . هر كه درباره تو بى‏پروا باشد ، دشمن تو است .

گاهى نااميدى نوعى دريافتن است ، آن وقت كه طمع باعث هلاكت شود . هر زشتى را نبايد فاش كرد ، و هر فرصتى به دست نيايد . بسا بينا كه راه راستش را گم كند و بسا نابينا كه راه رستگارى را بيابد .

بدى را تأخير انداز زيرا هر وقت بخواهى مى‏توانى بشتابى ، بريدن از نادان برابر است با پيوند با خردمند . هر كس زمانه را امين گيرد ، زمانه به او خيانت كند ، و هر كس آن را بزرگ و مهم پندارد ، زمانه او را خوار گرداند . تير هر تير اندازى به هدف نمى‏رسد . با تغيير حاكم و سلطان روزگار تغيير مى‏كند . قبل از راه از همراه و بيش از خانه از همسايه جويا باش .

از گفتن سخن مضحك بپرهيز هر چند كه از ديگران نقل كنى ، از مشورت با زنها خوددارى كن ، زيرا انديشه ايشان ناتوان و اراده‏شان سست و ضعيف است ،و به وسيله حجاب و پوشش از ديدار حجاب براى ايشان نتيجه پايدار دارد ، و بيرون رفتن ايشان از خانه كم زيانتر نيست از وارد كردن كسى كه در مورد ايشان اطمينانى به او نيست ، اگر مى‏توانى كارى كن كه زنان مردان ديگر را نشناسند ، و زن را بر آنچه به او مربوط نيست مسلّط مگردان ،زيرا زن همچون گياهى است خوشبو نه انسانى قهرمان ، و در بزرگداشت او از آنچه در حدّ اوست تجاوز مكن ، او را به طمع مينداز كه واسطه ديگران شود ، و از اظهار غيرت و بدگمانى در آن جايى كه نبايد چنين باشى ، بپرهيز زيرا اين كار ، زن خوب را به نادرستى و زن درستكار و پاك را به بدانديشى وامى‏دارد .

براى هر يك از زيردستانت كارى را تعيين كن كه او را نسبت به همان كار مؤاخذه كنى ، زيرا اين روش بهتر است تا اين كه كسى از آنها وظيفه خود را به ديگرى وانگذارد . و خويشاوندانت را گرامى بدار ، زيرا آنان به منزله بال و پر تو هستند كه بدان وسيله پرواز مى‏كنى و اصل نسب تو هستند كه به آنها باز مى‏گردى و دست قدرت تو هستند كه به وسيله ايشان به دشمن حمله مى‏برى .

دين و دنيايت را به امانت نزد خدا مى‏سپارم ، و بهترين مقدّرات را هم در اين دنيا و هم در عالم آخرت براى تو از خداوند درخواست مى‏كنم . اگر خواست او بر اينها تعلق بگيرد . » .

شرح

در اين بخش توجه دادن به چند لطيفه از لطايف حكمت و اخلاق پسنديده است :

اوّل : امام ( ع ) ، مطلق روزى را به دو قسم ، جسته و جوينده تقسيم فرموده و مقصود از روزى جسته آن است كه در قضاى الهى نرفته است كه روزى اوست ، و هدف از روزى جوينده آن است كه خداوند مى‏داند كه آن روزى متعلّق به اين شخص است و ناگزير بايد به او برسد . و احكام اين دو قسم روزى را به خاطر رعايت اختصار چون واضح بوده است بيان نكرده است .

و در حقيقت فرموده است : امّا روزيى كه تو آن را مى‏جويى و به او نمى‏رسى ، چون در قضاى الهى نرفته است ، و هر چيزى را كه تو به آن نمى‏رسى سزاوار نيست كه حريص بر آن باشى ، و امّا روزيى كه آن تو را مى‏جويد ، ناگزير به تو مى‏رسد هر چند كه تو در پى آن نرفته باشى ، و اين خود صغراى قياس مضمر است كه كبراى مقدّر آن چنين مى‏شود : و هر چيزى كه ناچار به تو مى‏رسد ، سزاوار آن است كه تو در رسيدن به آن آزمند نباشى .

دوّم : او را بر ارزش عزّت نفس به هنگام نيازمندى و احتياج ، و همچنين بر پيوند با برادران دينى به هنگام بى‏نيازى با اظهار شگفتى از زشتى ضدّ آنها توجه داده است ، ضدّ آنها عبارت است از فروتنى در وقت حاجت و ستمكارى هنگام بى‏نيازى ، به جهت نفرت از آنها ، چون اين هر دو فرومايگى و پستى هستند . اين قسمت به منزله قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است :فرومايگى به هنگام حاجت و ستم بر دوستان در وقت بى‏نيازى براستى كه زشت است [ 37 ] ، و كبراى مقدّر نيز چنين مى‏شود : و هر چيزى كه اين طور باشد بايد از آن دورى كرد .

سوم : او را متوجّه بر صرف مال در راههاى خير و تقرّب به خدا به منظور اصلاح آخرت خود ساخته است با اين عبارت : انّما لك ( همانا براى تو است ) ،تا كلمه مثواك ( خانه ابدى‏ات را ) .

و مقصود امام ( ع ) : از دارايى دنيا ، چيزى است كه سود آن را هميشه مالك است و به همين دليل با حرف حصر انّما محصور كرده است ، زيرا آن مقدارى كه براستى سود مى ‏برد ، و نتيجه‏اش مى‏ماند ، همان است و بس چون خرج و صرف آن باعث كسب خصلتهاى نيكى است كه موجب اجر دائمى و نعمتهاى جاودانه اخروى است .

عبارت بالا صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : آنچه از مال دنيا باعث اصلاح آرامگاه ابدى‏ات گردد ، همان است كه براى تو مى‏ماند ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر مقدارى كه از دنيا براى تو مى‏ ماند شايسته است كه توجّه به بهره‏بردارى از آن داشته باشى ، و احتمال مى‏رود كه اين جمله تذكّرى باشد در مورد مطلب قبلى يعنى دخالت ثروت در اصلاح خانه آخرت ، به وسيله همان مالى كه در اين جا مورد نظر است .

چهارم : او را متوجّه تأسّف نخوردن و بى‏تابى نكردن به خاطر مالى كه از دست داده ، به وسيله يك قياس استثنايى فرموده است با اين عبارت : فان جزعت ( اگر بى‏تابى كنى ) ، تا كلمه اليك و توضيح ملازمه و شرطى بودن آن است كه هر چه از دستش رفته است مانند آنچه كه به دست نياورده ، روزى او نبوده و قضاى الهى بر اين كه مال او شود تعلّق نگرفته است .

پنجم : او را مأمور كرده است تا با مقايسه كردن آنچه از امور و احوال و دگرگونيهاى دنيا كه اتّفاق نيفتاده است با آنچه پيش آمده و اتّفاق افتاده است استدلال كند ، توضيح اين كه خويشتن و آنچه را كه از متاع دنيا علاقه دارد با گذشتگان و متاع دنيايى مورد علاقه‏شان مقايسه كند ، خود را مثل آنها خواهد ديد آنگاه به همسانى خود با آنها يعنى دگرگونى و ناپايدارى حكم خواهد كرد ، و اين عبرت ، خود باعث بى‏ميلى نسبت به دنيا و متاع دنيايى خواهد شد . و او را به امكان چنين مقايسه‏اى به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت : زيرا امور همسانند و كبراى آن نيز چنين است : و هر چه كه همسان باشد ، مقايسه قسمتى با قسمت ديگر امكان پذير است ، گويى چنين گفته‏ اند :هرگاه مايلى كه دنياى پس از خود را مشاهده كنى به دنياى پس از ديگران نگاه كن .

ششم : او را برحذر داشته است از اين كه مبادا از جمله كسانى باشد كه چون پندشان دهند ، بهره نگيرند ، مگر نصيحت و سرزنش با آزار و اذيت همراه باشد . اين عبارت به صورت مخاطب با لغت نيز نقل شده است : يعنى به وسيله گفتار و غير گفتار باعث آزار او شوى .

خردمند را در پندگيرى به وسيله ادب و بيدارى با نصيحت ، مثال براى او آورده است تا خود را با او مقايسه كند و به ادب پند و اندرز گيرد ، و چهار پايان را نيز كه جز با كتك زدن پند نگيرند ، و با نصيحت رام نگردند ، مثال زده ، تا با مقايسه خويش با آنها عبرت گيرد ، در حالى كه خداوند وى را وسيله عقل از چهارپايان برترى داده است بنابر اين بايد خود را از لازمه حيوانيّت منزّه بدارد و نيازى به آزار و اذيّت قولى و عملى نداشته باشد . مثل اين كه بگويند : فرومايه همچون برده است و برده چون چهارپايى است كه سرزنش و ملامت آن به صورت كتك زدن است .

هفتم : غم و اندوه و مصيبتهاى دنيايى را كه بر او وارد مى‏شوند با بردبارى استوار ، برخاسته از نيك باورى به خدا و اسرار حكمت و قضا و قدر او ، از خود دور كند ، توضيح آن كه باور كند هر كارى از جانب خدا صادر شود از قبيل تنگى و يا گشايش در روزى و هر كار خوف انگيز يا دلپسند كه بندگان خدا گرفتار آن شوند ، در اصل ذات بر طبق حكمت و مصلحت بوده است ، و آنچه به صورت شرّ و خلاف مصلحت در مى ‏آيد امرى است عرضى كه بهره‏بردارى خير از آن ميسّر نيست ، زيرا انسان هرگاه يقين و باور داشته باشد ، به دليل علم و آگاهى كه دارد ، خويشتن را براى صبر و شكيبايى و دورى از غم و زارى و امثال آن آماده مى‏ سازد .

مقصود امام ( ع ) از اين عبارت ، دستور به شكيبايى و بردبارى است و همين جمله در حكم صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است :براستى انديشه صبر و نيك باورى به خدا باعث رفع غمها و برطرف ساختن آنها از خويشتن است ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه باعث رفع اندوه شود سزاوار است كه بدان مجهّز شوى و خويشتن را به وسيله آن كامل سازى .

هشتم : او را بر ضرورت ميانه‏روى و اعتدال در رفتار و گفتارش ، به وسيله قياس مضمرى توجه داده است كه صغراى آن همان است كه بيان داشته و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر كس راه اعتدال را گذاشت ، از حق دور شده و ستمكار است .

نهم : او را بر نگهدارى و مراقبت دوست واقعى ، به وسيله قياس مضمرى ،هشدار داده است كه صغرايش را بيان داشته است و كلمه نسبت و خويشاوندى را به اعتبار دوستى زياد و حسن ياورى وى همانند يك خويشاوند استعاره آورده است . و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و خويشاوند سزاوار حمايت و اعتماد است . دهم : دوست واقعى را با نشانيى ، معرّفى كرده است تا بدان وسيله وى را بشناسد و با او دوستى كند ، و مقصود از صداقت در غياب همان دوستى قلبى و راستى در نهان است .

يازدهم : او را به وسيله قياس مضمرى بر اجتناب از هواى نفس و خواستهاى طبيعى ، توجه داده است ، كه صغراى آن عبارت : هواى نفس شريك كورى و نابينايى است ، و وجه اشتراكش با كورى ، همان باعث شدن به گمراهى و ترك اعتدال بمانند كورى است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چه با كورى جهت مشترك داشته باشد ، شايسته اجتناب است . همانند اين گفته است كه : دلبستگى تو به هر چيز ، كور و كرت مى‏كند .

دوازدهم : بر اين مطلب توجه داده است كه در ميان بيگانگان كسانى هستند كه نزديكتر و سودمندتر از خويشاوند و در ميان خويشان كسانى هستند كه دورتر از دورند ، و اين سخن مشهورى است : و به معناى جمله دوّم ، قرآن كريم در اين آيه اشاره دارد : يا ايُّهَا الّذينَ آمَنُوا اِنَّ مِنْ ازْواجِكُمْ وَ اَوْلادِكُمْ عَدُوّاً لَكُمْ فَاحْذَروُهُمْ [ 38 ]

سيزدهم : توجّه داده است كه كسى سزاوار نام بيگانه و غريب است كه دوستى براى خود ندارد ، گوينده شعر زير نيز به همين مطلب اشاره دارد :فاميل شخص ، پدر و مادر اوست كه در زير سايه آنها زندگى خوشايند است .

اگر روزى پدر و مادر از انسان روى گردانند در آن صورت او بيگانه و غريب و تنهاست . توضيح آن كه اين مطلب به لحاظ محبّت پدر و مادر به اوست .

چهاردهم : او را متوجّه بر ملازمت و طرفدارى از حق نموده است ، از آن رو كه نقيض آن ، يعنى تعدّى و تجاوز از حقّ به باطل ، رهگذرى تنگ و گذرگاهى باريك دارد . توضيح آن كه راه حقّ آشكارا و انسان مأمور به پيروى از آن است ، و نشانه‏هاى هدايت روى آن نصب شده است ، امّا راه باطل ، براى رهگذر ، راهى تنگ و باريك است ، از جهت سرگردانى و گمراهى و راه نيافتن به مصلحت و منفعت ، با وجود جلوگيرى كه وسيله پاسداران راه حقّ از كسانى كه مقصدشان باطل است به عمل آمده ، راه را بر او مى‏گيرند و گذرگاه را بر او تنگ مى‏كنند تا به راه حق برگردد . اين بخش از سخن امام ( ع ) صغراى قياس مضمر است ، كبراى آن نيز همانند اين عبارت است : هر كس راه اعتدال را گذاشت از حق دور شده و ستمكار است .

پانزدهم : او را متوجّه بر ضرورت قناعت بر حدّ خود يعنى مقدار و جايگاهش در ميان مردم ، ساخته است . و اكتفا و قناعت بر آن نيز بستگى به شناخت آن دارد ، يعنى فطرتى را كه آدمى ، از قبيل ناتوانى ، ستمكارى و كاستى ، بر آن فطرت آفريده شده است بشناسد ، آنگاه خواهد دانست كه او خود نيز چنين است و در آن حال خود را از برترى‏جويى نسبت به همنوعان و زورگويى بر كسى به دليل داشتن زور بيشتر ، و يا خودبينى به خاطر نيروى جسمى ، يا روحى باز خواهد داشت و به رفتارى جز آن يعنى فروتنى و خوشرفتارى و اقرار بر ناتوانى و كاستى كه در سرشت اوست ، اكتفا خواهد كرد .

اين بخش از بيان امام ( ع ) به منزله صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : هر كه بر حدّ و اندازه خود اكتفا كند ، اين قدر و اندازه براى او پايدار ماند . توضيح آن كه ،

متجاوز به ارزش ديگران و آن كه از گليم خود پا بيرون نهد در معرض نابودى است زيرا مردم او را به ديده بدى و زشتى بنگرند . گويند : هر كه قدر و منزلت خود را نشناسد ، خويشتن را هلاك ساخته است . و بر حدّ و اندازه خود اكتفا كردن باعث آن است كه اين ناگواريها پيش نيايد و در نتيجه صاحب آن منزلت ، پايدار و سالمتر مى‏ماند . كبراى مقدّر چنين است : و هر كه بر حدّ و مقدار خود بسنده كند پايدار ماند پس اكتفا كردن بر حدّ و مقدار ضرورى و لازم است .

شانزدهم : او را بر ضرورت داشتن وسيله‏اى بين خود و خداى متعال آگاه ساخته است ، يعنى هر چه از دانش ، گفتار و رفتارى كه باعث نزديكى به درگاه الهى شود . كلمه « سبب » را از آن رو براى آنها استعاره آورده كه همچون ريسمانى كه بدان خود را به مقصود رسانند ، او را به سوى خدا و نزديكى به وى مى‏رساند ، بديهى است كه آن استوارترين وسيله است ، زيرا ثابت و پايدار است و هر كه را كه بدان چنگ زند در دنيا و آخرت نجات بخشد . همين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : وسيله‏اى كه بين تو و خداست مطمئن‏ترين وسيله‏اى است كه در دست دارى . و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه كه داراى اين ويژگى باشد شايسته چنگ زدن است . چنان كه در آيه مباركه آمده است :

فَمَنْ يَكْفُرْ بالطَّاغُوتِ وَ يُؤمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الوُثْقى‏ لا انْفِصامَ لَها [ 39 ] هفدهم : او را از دوستى با كسى كه نسبت به او بى‏پرواست بر حذر داشته است و اين مطلب را به وسيله قياس مضمرى بيان داشته كه صغراى آن درحقيقت چنين است : هر كه به هنگام نيازمندى تو و توانايى او ، بر سود رسانى به تو بى‏پروا باشد ، او دشمن تو است ، كلمه دشمن را از آن‏رو كه بى‏پروايى از لوازم دشمنى است از چنان كسى استعاره آورده است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : هر دشمنى سزاوار اجتناب و دورى است .

هيجدهم : او را متوجّه ساخته است كه نااميدى از بعضى خواستهاى دنيايى ، گاهى وسيله‏اى است براى ايمنى از نابودى و نجات از هلاكت ، آنجا كه طمع در چنان خواسته‏اى مانند طمع رسيدن به سلطنت و نظاير آن باعث هلاكت مى‏گردد .

نوزدهم : با عبارت : ليس كل عورة ( هر زشتى نبايد ) تا كلمه رشده ، او را بر اين مطلب توجّه داده است كه پاره‏اى از امور ممكن و فرصتها باعث غفلت جوينده بينا از حركت به جانب هدف خود و مانع راه بردن به سوى آن و رسيدن به آن مى‏شوند ، در صورتى كه يك فرد نابينا به هدف مى‏رسد . كلمه « بصير بينا » را براى خردمند زيرك ، و نابينا را براى نادان ابله استعاره آورده است هدف از اين گفتار ، منع از افسوس خوردن و بى‏تابى كردن نسبت به خواسته‏هايى است كه وصول به آنها ممكن بوده اما از دست رفته ‏اند .

بيستم : او را سفارش كرده است تا كار بد را تأخير اندازد و در آن شتاب نكند ، و بر اين مطلب به وسيله قياس مضمرى توجه داده و صغراى آن را چنين ذكر فرموده است : زيرا تو هر وقت بخواهى مى‏توانى بر انجام آن شتاب ورزى ، و كبراى آن نيز در حقيقت چنين است : و هر چيزى كه چنان باشد شايسته شتاب نيست ، چون از بين رفتنى نيست ، و نظير آن است از سخنان حكمت‏آميز عبارت زير : « پيش از كار بد به كار نيك اقدام كن ، زيرا تو هميشه بر كار نيك قادر نيستى در صورتى كه به كار بد هرگاه بخواهى توانايى » .

بيست و يكم : او را بر ضرورت بريدن از نادان به وسيله قياس مضمرى توجه داده است كه صغراى آن را ذكر كرده و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چه معادل پيوند با خردمند باشد سزاوار است به آن تمايل پيدا كنى و آن را انجام دهى ، و بريدن از نادان به لحاظ منفعتى كه دارد معادل پيوند با خردمند است ، و سودمندى بريدن از نادان همسنگ با زيانى است كه در رفاقت با او وجود دارد .

بيست و دوم : او را توجّه داده است كه بايد از روزگار بر حذر باشد و دگرگونيهاى آن را همواره مد نظر گيرد و پيش از رويدادها با اعمال شايسته خود ،آماده باشد . لفظ خيانت را به لحاظ دگرگونى آن ، آن هم به هنگام غفلت و ايمنى و اعتماد بدان ، استعاره آورده است ، زيرا دنيا در چنين شرايطى همچون دوست خيانتكار است . اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين مى‏شود : و هر كه روزگار به وى خيانت كند ، سزاوار است كه از آن برحذر باشد . و در سخنان حكمت آميز آمده است : هر كس روزگار را ايمن پندارد ، مرز خطرناكى را ناديده گرفته است .

بيست و سوّم : با اين بيان خود : « هر كه روزگار را بزرگ و مهمّ پندارد ،روزگار او را خوار گرداند » . او را توجّه داده است كه نبايد زمانه را مهمّ شمرد ،مقصود آن بزرگوار روزگار تنها نيست ، بلكه از آن‏رو كه روزگار شامل خوبيها و لذّتهاى دنيايى است و به وسيله تندرستى و جوانى و امنيّت و نظاير اينها انسان را آماده براى خوشگذرانى مى‏سازد ، در نتيجه انسان آن را بزرگ و مهمّ مى‏شمارد ،

در چنين شرايطى عرفا مى‏گويند روزگار خوش و زمان مهمّى بود . امّا لازمه چنين تصوّرى ، خوار شمردن صاحب چنان پندارى است ، از آن‏روست كه بزرگ شمردن روزگار باعث دل بستن بدان و سرگرم شدن به لذّتهاى دنيوى مى‏شود و در نتيجه به خاطر دلبستگى بدان از آمادگى براى آخرت غافل مى‏گردد . آنگاه روزگار به اقتضاى طبيعتش او را فريب مى‏دهد و بين او با آنچه از ثروت و مقام و افرادى كه مورد علاقه او بوده‏اند جدايى مى‏اندازد ، در نتيجه او كه مهمّ و بزرگ صاحب مال و منال بوده است ، ناچيز و كوچك و خوار مى‏گردد . اين جمله به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر كس را روزگار خوار سازد ، شايسته است كه او نيز روزگار را خوار شمارد و بزرگ و مهمّ نپندارد .

بيست و چهارم : اين جمله تير هر تير اندازى به هدف نمى‏رسد ، نظير عبارت ديگرى است كه گذشت : چنين نيست كه هر خواستارى به خواسته خود برسد . مقصود امام ( ع ) توجه دادن برين است كه سزاوار است افسوس نخوردن برخواسته‏هايى كه از دست مى‏رود و نينديشيدن نسبت به آنچه در طلب آن راه خطا پيموده و يا ديگران او را سرزنش مى‏كنند كه او شايسته چنين خواسته‏اى نيست بلكه ديگران لايق آنند . ابو الطيّب [ از شعراى عرب ] به همين مطلب اشاره دارد :نه هر كه در پى هدفهاى والاست به هدفهايش مى‏رسد و نه همه افراد مردان مردند .

بيست و پنجم : اين نكته را يادآور است كه تغيير راه و روش و انديشه و رفتار پادشاه درباره رعيّت و عدول از داد به بيدادگرى باعث دگرگونى روزگار مردم است . زيرا زمينه عدالت به زمينه جور و ستم دگرگون مى‏شود .

نقل كرده‏اند ،كسرى انوشيروان كارگران شهر را جمع كرد در حالى كه خود درّى شاهوار را در دست مى‏گرداند . پس رو به مردم كرد و گفت چه چيز براى پيشبرد كارها زيانبخش‏تر است و بيشتر آن را به نابودى مى‏كشاند ؟ هر كه پاسخ مورد نظر مرا بدهد ، اين درّ را در دهان او قرار مى‏دهم . هر كدام از آنها سخنى ، از قبيل نيامدن باران و آمدن ملخ و نامساعد شدن هوا ، گفتند . آنگاه رو به وزيرش [ 40 ] گفت : تو بگو من گمان كنم كه عقل تو برابر عقل همه رعيّت بلكه هنوز بيشتر است ، او در جواب گفت : چيزى كه در پيشرفت كارها اثر زيان بخشى دارد ، برگشتن راه و روش پادشاه نسبت به ملّت ، و روا داشتن ظلم و جور بر آنهاست

انوشيروان گفت :رحمت خدا بر پدرت با اين عقل ، تو پادشاهان را شايسته آن ديدى كه آنها تو را بدان شايسته ديدند ، و آن درّ را به وى داد و او گرفت در دهان خود نهاد .

بيست و ششم : او را توصيه كرده است كه اگر قصد رفتن به راهى را دارد ،از احوال رفيقى كه در آن راه است جويا شود به اين منظور كه اگر او شخص بدى است از او دورى كند ، و اگر فرد خوبى است با او همراه شود . زيرا همراه يا صميمى و خالص است و يا چون آتشى سوزان است ، و همچنين ، موقعى كه قصد سكونت در منزلى را دارد ، به خاطر همان منظور ، از همسايه جويا شود . اين مطلب را به صورت روايت مرفوعه [ 41 ] نقل كرده‏اند .

بيست و هفتم : او را از گفتن سخن مضحك ، از خود يا از قول ديگران ،بر حذر داشته است از آن‏رو كه اين كار باعث خوارى و كاستى هيبت و شكوه انسان در برابر ديگران است .

بيست و هشتم : او را در مورد زنان به چند چيز سفارش كرده است :

اوّل : زنهار از مشورت با آنها ، و بر ضرورت اين زنهار به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت : زيرا انديشه آنان . . . سست است مى‏باشد . از آن رو كه در خردهايشان كاستى است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر كه چنين باشد شايسته است از مشورت با او پرهيز شود ، زيرا سستى اراده باعث اشتباهكارى و نرسيدن به جهت مصلحت در مورد مشورت است .

دوم : چشمهاى آنان را به وسيله حجاب و پوشش از ديدار نامحرمان باز دارد ، و اين سخن از فصيحترين كنايه‏ها در مورد پوشش است . « من » زايد و شايد براى تبعيض باشد . و بر ضرورت پوشش آنها به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن جمله : زيرا سختگيرى حجاب براى ايشان نتيجه پايدار دارد ، يعنى براى پوشش و پاكدامنى پايدارتر است تا بيرون رفتن از خانه و آرايش كردن و براى حفظ آنها استوارتر مى‏ باشد ، و كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چه اين طور باشد بايد انجام داد .

سوم : او را هشدار داده است تا مبادا در وارد كردن كسى كه در مورد ايشان [ زنان ] به او اطمينان ندارد ، سهل انگارى كند ، و در اين مورد تفاوتى ميان مرد و زن نيست ، اين جمله به منزله صغراى قياس مضمرى است كه از آن جلوگيرى و ممانعت مستفاد مى‏ شود ، و در حقيقت چنين است : اجازه ورود دادن به كسانى كه اطمينان به آنها نيست ، برابر گرايش دادن زنان به فساد يا بدتر از آن است ، و كبراى مقدّر نيز چنين مى‏ شود : و هرگاه اين طور باشد ، اجازه ورود نبايد داد . علت اينكه در بعضى از موارد ورود افراد نامطمئن بيشتر موجب فساد مى‏شود ، آن است كه در اين صورت ، مجال بيشترى مى‏يابند تا با زنان خلوت كنند و درباره خواسته فاسد خود همصحبت شوند .

چهارم : او را امر كرده است تا وسايل آشنايى ميان زن و ديگران را نابود سازد ، زيرا آشنايى آنها با ديگران زمينه‏ساز فساد است . البته به قرينه حاليه درمى‏يابيم كه كسانى مانند پدر و . . . محرم و از شمول سخن امام خارجند . و اين كه اين دستور را مشروط بر توانايى كرده ، از آن روست كه گاهى به هيچ نوع امكان ندارد ، جلو آشنايى آنها را با ديگران گرفت .

پنجم : او را از سپردن اختيار امور زن در مورد خوردنى ، پوشيدنى و نظاير آن ، بيش از اندازه به دست خود ، و بالاتر از اينها مانند واسطه شدن و شفاعت براى ديگران ، نهى كرده است . و براى صلاحيّت نداشتن زن نسبت به چنين كارى به وسيله قياس مضمرى هشدار داده است كه صغراى آن عبارت است : زيرا زن گياه خوشبويى است نه انسانى نيرومند . كلمه « ريحانه گياه خوشبو » را استعاره براى زن آورده است از آن‏رو كه او مورد كاميابى و بهره‏بردارى است ، و شايد انتخاب كلمه ريحانه به جاى زن ، از آن‏رو باشد كه زنان عرب بوى خوش ، فراوان به كار مى‏برند . غير قهرمان ، كنايه از آن است كه زن براى حكمرانى و تسلّط آفريده نشده است بلكه شأن زن فرمانبرى است . و كبراى مقدّر چنين است : و هر كس اين طور باشد سزاوار نيست كار او را به خود واگذارند ، و دست او در كار ديگران باز باشد .

ششم : و همچنين او را از احترام بيش از حدّ مانع شده است . يعنى نبايد تا آنجا زن را گرامى بدارى كه به مصلحت خود پشت پا بزند ، و اين عبارت مانند جمله قبلى است .

هفتم : و همچنين او را از اين كه كارى كند تا زن به طمع در شفاعت ديگران بيفتد ، منع كرده است زيرا اين خود نوعى پا از گليم خود بيرون نهادن است ، و مطلب را به اين ترتيب بيان كرده است كه او به دليل نقصان غريزى و كاستى فكرى ، شايستگى آن را ندارد .

هشتم : او را از اظهار غيرت و بدگمانى در جايى كه نبايد چنان باشد ، منع كرده و بر نتيجه بدى كه بر آن مترتّب است به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت : زيرا آن . . . نادرستى ، است ، كلمه الصّحيحه كنايه از آلوده نبودن به خيانت و فساد ، و السّقم كنايه از آلودگى بدانهاست .

براستى چنين است ، زيرا زن موقعى كه دور از فساد است ، آن را بد مى‏داند و از روبرو شدن با فساد بيزار است ، و بيم رسوايى و كيفر را احساس مى‏كند ، ولى در صورتى كه او پاك است ، اگر به او نسبت نادرستى بدهند ، در آغاز كار بر او گران آيد ، و اگر اين نسبت تكرار شود ، سخن مرد در مقابل او بى‏ارزش مى‏شود و سرزنش كردن او به منزله وادار ساختن به فساد مى‏گردد .

اين مطلب روشنى است كه در طبيعت حيوانى نسبت به كارى كه ممنوع است ، يك نوع آزمندى وجود دارد . بنابر اين غيرت در چنين موردى بى‏جاست و سرزنش به دليل خيالى پوچ و به خاطر كارى كه انجام نشده است خود ، نوعى انگيزه است . و كبراى مقدّر نيز چنين است و هر كارى كه آن طور باشد ، انجام آن روا نيست .

بيست و نهم : او را مأمور ساخته است تا براى هر كدام از خدمتگزاران خود كارى را تعيين كند و او را نسبت به همان كار مؤاخذه كند و نسبت به كار ديگر مؤاخذه نكند ، و اين از جمله امور مربوط به تدبير منزل است . و بر راز اين سخن به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن جمله : زيرا او سزاوارتر است . . . به خدمتگزارى تو . توضيح آن كه هرگاه آنها مشتركا بر انجام كارى مكلّف باشند تا هر كدام از آنها به انجام آن كار اقدام كند ، بيشتر وقتها هر يك كار خود را به ديگرى وامى‏گذارد و اين خود باعث انجام نگرفتن كار مى‏شود .

كسرى انوشروان به فرزندش شيرويه گويد : در ميان كاتبان خود ، دقّت كن هر كدام صاحب باغ و ملكند و آنها را خوب آباد كرده‏اند ، او را متولّى ماليات كن ، و هر كه بردگان زيادى دارد او را سرپرست سپاه كن و هر كدام از آنها عائله‏مندتر است و آنها را خوب اداره مى‏كند ، مخارج و وظيفه درآمد و هزينه را به او بسپار و همچنين نسبت به تمام خدمتگزاران سرايت همين رفتار را بكن و كارى را بى‏حساب ميان خدمتگزاران مگذار كه نظام حكومتت از هم خواهد پاشيد .

سى‏ام : او را سفارش به گرامى داشت خويشاوندان كرده و بر اين مطلب به وسيله قياس مضمرى هشدار داده است كه صغراى آن عبارت : زيرا آنان . . .

حمله مى‏برى ، است . كلمه الجناح ( بال ) را استعاره از خويشاوندان آورده است ،از آن‏رو كه آنها چون پر و بالى مبدأ حركت و توانايى او بر پرواز به سمت هدفهاهستند ، و به خاطر آماده‏سازى بيشتر ، اصطلاح پرواز را به كار برده است و همچنين كلمه يد ( دست ) را از آن‏رو كه آنها وسيله حمله بردن وى بر دشمن مى‏باشند . امّا كبراى مقدّر چنين است : و هر كس اين چنين باشد ، گرامى داشت او لازم است .

آنگاه وصيّت را با خداحافظى و به امانت سپردن دين و دنياى او نزد خدا و تقاضاى بهترين سرنوشت براى او در دنيا و آخرت بر طبق اراده و خواست خدا ،پايان برده است .

كلمه : استيداع ( به امانت گذاردن ) ، چون او را نزد خدا به امانت مى‏گذارد ،به طور مجاز در مورد درخواست نگهدارى او از خدا به كار رفته است . توفيق و برى بودن از گناه در دست خداست .

______________________________________

[ 36 ] يعنى در هر دو مورد غم خوردن بيهوده است ، به قول رودكى شاعر :

اى آن كه غمگينى و سزاوارى
اندر نهان سرشك همى بارى . . .

شو تا قيامت آيد زارى كنى
كى رفته را به زارى باز آرى م .

[ 37 ] صغراى قياس م .

[ 38 ] سوره تغابن ( 64 ) ، قسمتى از آيه ( 14 ) يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد برخى از زنان و فرزندان شما دشمنان شمايند ، از آنان حذر كنيد .

[ 39 ] سوره بقره ( 2 ) بخشى از آيه ( 256 ) يعنى هر كه از اطاعت طاغوت برگردد و به خدا گرايد ، به رشته محكم و استوارى چنگ زده است كه هرگز گسستنى نيست .

[ 40 ] بوذرجمهر ( بزرگمهر ) وزير كسرى انوشيروان ، مشهور به هوش و كياست است مورخين از ذكاوت او داستانها نوشته و او را به نبوغ و زيركى فوق العاده ستوده‏اند م .

[ 41 ] روايت مرفوعه روايتى است كه اسامى راويان آن در سلسله سند ذكر نشده و نام برده نشده‏اند م .

 

نامه 30 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

30 از نامه‏ هاى امام ( ع ) به معاويه :

فَاتَّقِ اَللَّهَ فِيمَا لَدَيْكَ وَ اُنْظُرْ فِي حَقِّهِ عَلَيْكَ وَ اِرْجِعْ إِلَى مَعْرِفَةِ مَا لاَ تُعْذَرُ بِجَهَالَتِهِ فَإِنَّ لِلطَّاعَةِ أَعْلاَماً وَاضِحَةً وَ سُبُلاً نَيِّرَةً وَ مَحَجَّةً نَهْجَةً وَ غَايَةً مُطَّلَبَةً يَرِدُهَا اَلْأَكْيَاسُ وَ يُخَالِفُهَا اَلْأَنْكَاسُ مَنْ نَكَبَ عَنْهَا جَارَ عَنِ اَلْحَقِّ وَ خَبَطَ فِي اَلتِّيهِ وَ غَيَّرَ اَللَّهُ نِعْمَتَهُ وَ أَحَلَّ بِهِ نِقْمَتَهُ فَنَفْسَكَ نَفْسَكَ فَقَدْ بَيَّنَ اَللَّهُ لَكَ سَبِيلَكَ وَ حَيْثُ تَنَاهَتْ بِكَ أُمُورُكَ فَقَدْ أَجْرَيْتَ إِلَى غَايَةِ خُسْرٍ وَ مَحَلَّةِ كُفْرٍ فَإِنَّ نَفْسَكَ قَدْ أَوْلَجَتْكَ شَرّاً وَ أَقْحَمَتْكَ غَيّاً وَ أَوْرَدَتْكَ اَلْمَهَالِكَ وَ أَوْعَرَتْ عَلَيْكَ اَلْمَسَالِكَ

لغات

عضيهه : تهمت و افترا طمس : از بين بردن اثر نهجة : روشن و واضح مطلّبه به تشديد طاء و فتح لام : آنچه بطور جدى از آنها طلب شده باشد اكياس : خردمندان أنكاس : جمع نكس : مرد پست نكب : منحرف شد خبط : در راه نادرست گام برداشتن خسر : زيانكارى اقتحام : با شدت در امرى داخل شدن وعر : سخت ، شديد مهطع : شتاب كننده بهضه الامر : آن كار بر او گران آمد ، بارش را سنگين كرد .

ترجمه

« پس درباره نعمتهايى كه نزد توست از خدا بترس و در حقى كه بر تو داردبنگر و از شناخت آنچه كه در ندانستن آن معذور نيستى خوددارى مكن چرا كه براى اطاعت و پيروى نشانه‏هاى آشكار و راههاى روشن و جاده‏هاى پهن و پايانى مطلوب است ، كه زيركها در آن وارد مى‏شوند و سفلگان از آن ، سرباز مى‏زنند ، آن كه از آن راه منحرف شود از حق روى گردانده و در بيابان گمراهى و سرگردانى قدم گذارده ، و خداوند نعمت خود را از او مى‏گيرد و عذاب خود را بر او گسيل مى‏دارد ، پس به خود آى و خويشتن را درياب كه خدا راه خود را براى تو روشن كرده است و چون كارهايت تو را به اين مرحله كشانده است پس به آخرين حدّ زيان و جايگاه كفر و شرك پايين آمدى و خواهشهاى دلت ، تو را به شرارت وادار كرده و در گمراهى افكنده و در تباهكاريها وارد ساخته و راهها را بر تو سخت بسته است . »

شرح

آنچه مرحوم سيد در اين مورد از نهج البلاغه آورد . قسمتى از نامه حضرت به معاويه است كه آغاز آن چنين بوده : پس از حمد خدا و نعت پيامبر ،نامه‏ات به من رسيد كه در آن فتنه‏انگيزى مرا خاطر نشان كردى ، و كيفر مجازاتى كه انجام مى‏دهم زشت شمردى و مرا ستمگر و در ادا كردن حقوق الهى كوتاهى كننده به حساب آوردى ، سبحان اللَّه چگونه به خود اجازه غيبت كردن مى‏دهى و دروغگويى را نيكو مى‏دانى ؟

من جز براى امر به معروف و نهى از منكر هرگز آشوب و ستيز به پا نكردم ، و جز بر بدعتگذار ، و از دين برگشته ، يا منافق بر كسى نشوريدم و راهنمايم در اين امور آيه قرآن است كه مى‏فرمايد : « وَ لَوْ كانُوا آبائهم أوْ أبنائهم [ 1 ] . . . » . مرا تقصير كننده در حق خدا دانستى ، به خداى بزرگ پناه مى‏برم از آن كه حقوق تاكيد شده او را رها و تعطيل كنم ، و به سوى هوا و هوسى مايل شوم و در گمراهى حيرتزا براى هميشه بمانم ، عجيب است اى معاويه ، كه تو احسان كردن را مى‏ستايى ، اما با دليل و برهان مخالفى ، و پيمانهاى الهى را كه خواسته وى و حجت بر بندگانش مى‏باشد درهم مى‏شكنى ،اسلام را بدور انداختى و احكامش را تباه و آثارش را محو كردى ، جامه هوسبازى به تن كردى و به دنبال خواستهاى پست نفسانى مى‏روى ، ( اين بود قسمتهاى اول اين نامه كه در نهج البلاغه ذكر نشده و از اين به بعد جمله‏ هايى است كه در اول ترجمه شده و به اين عبارت آغاز مى‏شود )

فاتق اللَّه . . . كه شرحشى بعدا مى ‏آيد ، و جملات ديگرى نيز از اين نامه حذف شده است كه چنين است : گروهى براى خدا وجود دارند كه دست خدا بالاى سر آنها و خشم او بر مخالفانشان حتمى است ، بنابراين پيش از آن كه در تنگناى قبر وارد شوى به فكر خود باش و خويشتن را مواظبت كن كه بازگشتت به سوى خداست و در پيشگاه او محشور مى‏شوى سختيهاى آن روز گريبانگيرت خواهد شد و اندوهش بر تو وارد مى‏شود ، روزى كه پشيمانى سودى ندارد و عذر معذرتخواه پذيرفته نمى‏شود ، « يَوْمَ لا يُغْنى مَوْلىً عَنْ مَوْلىً شَيْئاً وَ لاهُم يُنْصَرُوْنَ . [ 2 ] »

در اين نامه امام ( ع ) مخاطب خود را موعظه فرموده و او را پند و اندرز داده است كه تقواى الهى را پيشه كند و درباره اموال مسلمين و ثروت آنان كه ترد او قرار دارد از خدا بترسد و حق نعمتهاى خدا را بر خود ادا كند و به منظور سپاسگزارى ، دستورهاى وى را پيروى و اطاعت كند و به سوى شناخت آنچه كه براى نادانى آن وى را عذرى نيست بر گردد يعنى بداند كه اطاعت از فرمانهاى خدا و پيامبر و امام بر حق واجب و لازم است .

فانّ للطاعة اعلاما واضحه ،

براى اطاعت خدا نشانه ‏هاى روشن است ،كلمه اعلام كنايه از امورى است كه آدمى را به راه خداوند راهنمايى مى‏كنند يعنى كتاب خداوند و سخنان پيامبر ( ص ) و اعمال او ، و همچنين پيشوايان حق و راستين ، كه اصل و ريشه اين آثار و حاملان آن مى‏باشند ، و منظور از راههاى روشن و جاده آشكار همان راههايى است كه به خدا منتهى مى‏شود كه مدلول همان آثار است ، و مراد از هدفى كه بطور جدى مطلوب خلق است آن است كه با حالتى پاك و برهنه از آلودگيهاى جسمانى پست و زينت يافته با كمالات نفسانى و انسانى ، به پيشگاه قدس الهى راه يابند .

طاعة اسم مصدر و منظور هدفى است كه مورد نظر أعلام است و براى رسيدن به آن هدف اين راه بايد پيموده شود ، و ضمير در كلمات : يردها و يخالفها و عنها ، بر مى‏گردد به جمله المحجّه و الأعلام الواضحة عليها و بديهى است كه خردمندان آنانند كه ورود در اين جاده را برمى‏ گزينند و نشانه‏هاى آن را طلب مى‏ كنند ، و اما دون همتان به راههاى ديگر انحراف مى‏يابند و از مسير حق سر بر مى‏ تابند و در كوير جهل و نادانى سرگردان مى‏ شوند و در پى آن خداوند ،نعمت خود را بر آنان دگرگونه كرده و در سراى آخرت كيفر و عذاب را به آنان عوض مى ‏دهد .

آنگاه امام ( ع ) پس از آن كه قدرى معاويه را پند و اندرز داد و راههاى درست را برايش روشن كرد و به او گوشزد فرمود كه اگر از اين راهها انحراف يابد سزايش تغيير يافتن نغمت الهى و تبديل آن به نعمت و عذاب مى‏باشد ، به او چنين دستور مى‏دهد كه با پيش گرفتن اين راههاى هموار و نجات بخش ، نفس خود را از هر چه موجب عدول از اين راه و مخالف اين امور است حفظ و نگهدارى نمايد .

اين بيان اخير امام ( ع ) در حكم نخستين مقدمه از يك قياس مضمرى است كه حضرت به ترتيب شكل اوّل ، استدلال فرموده است كه رفتن از اين راه امرى لازم و ضرورى است ، و مقدمه دوّمش اين است : هر كسى را كه خداوند راه سلوكش را معين كرده باشد بر او ، واجب است كه پاى در آن مسير بگذارد .

و حيث تناهت بك امورك ،

بس است اين همه جنايت كه تو را به اين مرحله رساند امام ( ع ) در اين مرحله معاويه را امر به توقف مى‏كند و شرح مى‏دهد كه اكنون تو به آخرين منزلگاه خسران كه يكى از منازل كفر و شرك است رسيده‏اى ديگر بس است توقف كن .

فقد اجريت الى غاية خسر ،

كلمه اجراء ، در اصل به معناى دوانيدن اسب براى مسابقه است يعنى با سرعت تا اين حدّ از زيانكارى تاختى ، واژه ( خسر ) كنايه از فقدان رضايت و نبودن كمالاتى است كه آدمى را به خدا نزديك مى‏كند ،و اين كه امام اين مرحله را منزلگاه كفر دانست به اين دليل است كه اساسا سرانجام كارهاى زشت كه انسان از رو آوردن به آنها منع شده ، از مواضع و منزلگاههاى كفر و شرك مى‏باشد و هر كس با قصد و اختيار از آن راه برود به آن منزلگاهها ملحق شده است .

و انّ نفسك قد اولجتك شرّا ،

نفست تو را در شرور و بديهاى دنيا و آخرت افكنده است ، منظور نفس اماره است كه به سبب جلوه دادن نافرمانى از دستورات خداوند و خوب نشان دادن مخالفت با امام بر حق ، انسان را وادار به اين كارهاى ناپسند مى‏كند ، جمله بالا به روايت ديگر بدون نقطه قد اوحلتك خوانده شده ، يعنى نفست تو را به گل فرو برده كه استعاره از گناهان و آلودگى به جهل و نادانى است كه مانند توده‏اى از گل او را در خود فرو برده است .

و اقحمتك غيّا ،

و در ورطه گمراهى و هلاكتت انداخته است ، و در جايگاههاى هلاكت كه امور شبهه‏ناك و گناهان است واردت كرده است .

و اوعرت عليك المسالك ،

راههاى هدايت و روشهاى خير و خوبى را بر تو ناهموار و سخت و صعب العبور كرد ، زيرا نفس امّاره هنگامى كه با نشان دادن اهداف باطل و وسوسه‏هاى فريبكارانه‏اش رفتن به راههاى تاريك گمراهى و گناه را براى آدمى هموار كرد و او را در آن مسير به راه انداخت ، خود به خود از راه سعادت و مسير خير و اطاعت دور مى‏شود و ديگر افتادن در آن جاده و گام نهادن در آن برايش مشكل و سخت مى‏نمايد .

در خاتمه از خداوند متعال موفقيت در انجام دادن اعمال خير و نگهدارى از گناهان و خطايا را خواستار و به كمك گرفتن از نيروى پايدارش اميدوارم .

پايان شرح و تفسير نامه امام به معاويه شماره 30 و آخر جلد چهارم از كتاب شرح ابن ميثم بحرانى .

_____________________________________

[ 1 ] سوره مجادله ( 58 ) آيه ( 21 ) يعنى : اگر چه پدرها ، يا فرزندانشان باشند ، اين آيه درباره مؤمنان مى‏فرمايد : دشمنان خدا را دوست نمى‏دارند اگر چه پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند .( مترجم )

[ 2 ] سوره دخان ( 44 ) آيه ( 40 ) يعنى : روزى كه هيچ دوستى ، از دوستش رفع نياز نكند و نه آنان نصرت و يارى شوند .

 

نامه 29 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

29 از نامه ‏هاى امام ( ع ) به اهل بصره :

وَ قَدْ كَانَ مِنِ اِنْتِشَارِ حَبْلِكُمْ وَ شِقَاقِكُمْ مَا لَمْ تَغْبَوْا عَنْهُ فَعَفَوْتُ عَنْ مُجْرِمِكُمْ وَ رَفَعْتُ اَلسَّيْفَ عَنْ مُدْبِرِكُمْ وَ قَبِلْتُ مِنْ مُقْبِلِكُمْ فَإِنْ خَطَتْ بِكُمُ اَلْأُمُورُ اَلْمُرْدِيَةُ وَ سَفَهُ اَلْآرَاءِ اَلْجَائِرَةِ إِلَى مُنَابَذَتِي وَ خِلاَفِي فَهَا أَنَا ذَا قَدْ قَرَّبْتُ جِيَادِي وَ رَحَلْتُ رِكَابِي وَ لَئِنْ أَلْجَأْتُمُونِي إِلَى اَلْمَسِيرِ إِلَيْكُمْ لَأُوقِعَنَّ بِكُمْ وَقْعَةً لاَ يَكُونُ ؟ يَوْمُ اَلْجَمَلِ ؟ إِلَيْهَا إِلاَّ كَلَعْقَةِ لاَعِقٍ مَعَ أَنِّي عَارِفٌ لِذِي اَلطَّاعَةِ مِنْكُمْ فَضْلَهُ وَ لِذِي اَلنَّصِيحَةِ حَقَّهُ غَيْرُ مُتَجَاوِزٍ مُتَّهَماً إِلَى بَرِيٍّ وَ لاَ نَاكِثاً إِلَى وَفِيٍّ

لغات

غبث عن الشيئى و غبته : هر گاه به چيزى توجه نكند و از آن آگاهى نيابد

مرديه : هلاك كننده

جائره : منحرف از راه راست

منابذه : مخالفت كردن و دور انداختن

بيعت و ، وفا نكردن به عهد

ترجمه

« شما خود مى‏دانيد كه رشته عهد و پيمان را از هم گسستيد و با كارهاى ناشايسته با من دشمنى و مخالفت كرديد و من از گناهكارتان درگذشتم و از فراريتان شمشير را برداشتم و آنها به طرف من آمدند ، پذيرفتم و از تقصيرشان گذشتم ، اما اگر تباهكاريها و انديشه‏هاى نادرست بر خلاف حق شما را به سوى دشمنى و مخالفت من براند ، آگاه باشيد منم كه اسبان خود را نزديك آورده و پالان بر شتر سوارى خويش مى‏نهم ، و اگر مرا به آمدن به جانب خودتان ناچار كنيد ، با شما چنان كارزارى بپا كنم كه جنگ جمل پيش آن ، مانند ليسيدن ليسنده ( بسيار كوچك ) باشد ، با اين كه من بر فضيلت و بزرگى آن كه از شما پيروى كرد .

آگاهم و حق آن كه را كه نصيحت و خيرخواهى كرده مى‏شناسم ، در حالى كه به خاطر متهّمى به شخص خوب تجاوز نمى‏كنم و پيمان شخص با وفا را نمى ‏شكنم »

شرح

امام ( ع ) در اول اين نامه گناهان مردم بصره را به آنان خاطر نشان كرده تا اگر بخواهد آنان را مجازات كند حجت داشته باشد و اگر عفو كند جلو چشم آنان را بگيرد ، واژه حبل را كه به معناى ريسمان است ، استعاره از بيعت آنان با خود و لفظ انتشار را استعاره از پيمان شكنى آنها آورده است وجه استعاره نخست آن است كه بيعت مهمترين سبب جمع‏آورى مردم و نظم دادن به امور آنها و وسيله‏اى است كه آنان را به سوى خشنودى خداوند مى‏كشاند چنان كه ريسمان آنچه را كه به آن بسته است مرتب نگهدارى مى‏كند ، وجه استعاره دوم واضح و روشن است .

ما لم تغبوا عنه ،

در اين جمله به منظور اتمام حجت ، اشاره مى‏كند به اين كه آنچه انجام داده‏اند از پيمان شكنى و مخالفت با آن حضرت با آگاهى و هوشيارى بوده است ، و پس از آن كه گناهشان را به آنان گوشزد فرموده امورى چند در مقابل آن بر شمرده است كه حكايت از بزرگوارى وى نسبت به آنان مى‏كند و آن امور عبارتند از عفو و گذشت از گناهكارشان ، و برداشتن شمشير از آنان كه فرار كنند و بگريزند و پذيرفتن كسى از آنها كه به سوى او رو آورد و طلب رضايت كند ، و پس از اين همه رأفت و رحمت ، آنان را بيم مى‏دهد كه اگر بخواهند به فتنه‏انگيزى خود برگردند ، آماده است كه با آنان بجنگد و بر ايشان چنان جمله‏اى وارد كند كه واقعه جنگ در برابرش كوچك شمرده شود .

فان خطت بكم . . . ،

كلمه خطو به معناى گام برداشتن استعاره از آن است كه امور هلاكت‏زا و انديشه‏هاى سفيهانه ستيزه جويشان براى دومين مرتبه آنان را به جنگ و مخالفت با وى بكشاند ، وجه تشبيه اين سوق دادن به گام برداشتن آن است ، همچنان كه قدم زدن ، صاحبش را به هدفش مى‏رساند ، اين امور نيز او را به اين مخالفت مى‏رساند و شرط مقدر در اين مورد اين است : اگر شما به مخالفت با من برگرديد ، من براى قيام در مقابل شما آماده ‏ام . نزديك كردن اسبها و پالان گذاشتن بر شتر ، كنايه از آمادگى وى براى حمله بر آنها مى‏باشد ، و رحّلتها يعنى پالان را بر پشت شتر محكم بستم .

براى به هراس انداختن آنان در مقابل مخالفت و بيعت‏شكنى با آن حضرت همين اعلام آمادگى وى كافى است و نوبت به حمله كردن نمى‏رسد زيرا ممكن است وقتى كه اعلام آمادگى را شنيدند و فهميدند ، توبه كنند و برگردند ، پس به اين دليل بود كه اخطار به حمله كردن برايشان را مشروط به هنگامى فرمود ، كه وى را مجبور كنند تا به سوى آنان حركت كند و با آنها بجنگد و اين در صورتى است كه معلوم شود كه كار درست نمى‏ شود مگر به تاختن بر آنان كه ضرورت حفظ دين او را بر اين امر ناگزير كرده است و اين كه در توصيف چنين جمله‏اى فرموده است : واقعه جنگ جمل در مقابلش مانند يك ليس زدن ليسنده است كنايه از شدت حمله مى‏باشد و وجه اين تشبيه حقارت و ناچيزى واقعه جنگ جمل نسبت به اين حمله است .

پس از آن كه آنان را از كيفر و عقوبت بيم داده ، مطلبى را خاطر نشان فرموده است كه مايه خوشحالى و اميدوارى مى‏باشد ، و آن عبارت است از پذيرفتن و اعتراف به فضيلت و برترى آنان كه مطيع هستند و كسانى كه خيرخواه و نصيحت كننده مى‏باشند ، و نيز چنان نيست كه كيفر گنهكار را بر بى‏گناه وارد كند و در عوض عهد شكنان ، وفاكننده به عهد را مجازات كند . اين اميدوارى را داد تا موضع گيرى او بر آنان سخت به نظر نيايد و از رحمت او مايوس نشوند كه باعث دورى آنها از وى شود و اين كار ايشان را به فساد بيشترى بكشاند .

 

نامه 28 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

28 نامه حضرت در پاسخ نامه معاويه و ايناز بهترين نامه ‏هاست

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ اِصْطِفَاءَ اَللَّهِ ؟ مُحَمَّداً ص ؟ لِدِينِهِ وَ تَأْيِيدَهُ إِيَّاهُ لِمَنْ أَيَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ فَلَقَدْ خَبَّأَ لَنَا اَلدَّهْرُ مِنْكَ عَجَباً إِذْ طَفِقْتَ تُخْبِرُنَا بِبَلاَءِ اَللَّهِ تَعَالَى عِنْدَنَا وَ نِعْمَتِهِ عَلَيْنَا فِي نَبِيِّنَا فَكُنْتَ فِي ذَلِكَ كَنَاقِلِ اَلتَّمْرِ إِلَى ؟ هَجَرَ ؟

أَوْ دَاعِي مُسَدِّدِهِ إِلَى اَلنِّضَالِ وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ اَلنَّاسِ فِي اَلْإِسْلاَمِ فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ فَذَكَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اِعْتَزَلَكَ كُلُّهُ وَ إِنْ نَقَصَ لَمْ يَلْحَقْكَ ثَلْمُهُ وَ مَا أَنْتَ وَ اَلْفَاضِلَ وَ اَلْمَفْضُولَ وَ اَلسَّائِسَ وَ اَلْمَسُوسَ وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ اَلطُّلَقَاءِ وَ اَلتَّمْيِيزَ بَيْنَ اَلْمُهَاجِرِينَ اَلْأَوَّلِينَ وَ تَرْتِيبَ دَرَجَاتِهِمْ وَ تَعْرِيفَ طَبَقَاتِهِمْ هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا وَ طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ اَلْحُكْمُ لَهَا أَ لاَ تَرْبَعُ أَيُّهَا اَلْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِكَ وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ وَ تَتَأَخَّرُ حَيْثُ أَخَّرَكَ اَلْقَدَرُ فَمَا عَلَيْكَ غَلَبَةُ اَلْمَغْلُوبِ وَ لاَ ظَفَرُ اَلظَّافِرِ وَ إِنَّكَ لَذَهَّابٌ فِي اَلتِّيهِ رَوَّاغٌ عَنِ اَلْقَصْدِ أَ لاَ تَرَى غَيْرَ مُخْبِرٍ لَكَ وَ لَكِنْ بِنِعْمَةِ اَللَّهِ أُحَدِّثُ أَنَّ قَوْماً اُسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اَللَّهِ تَعَالَى مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ حَتَّى إِذَا اُسْتُشْهِدَ شَهِيدُنَا قِيلَ ؟ سَيِّدُ اَلشُّهَدَاءِ ؟ وَ خَصَّهُ ؟ رَسُولُ اَللَّهِ ص ؟

بِسَبْعِينَ تَكْبِيرَةً عِنْدَ صَلاَتِهِ عَلَيْهِ 182 أَ وَ لاَ تَرَى أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَيْدِيهِمْ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ حَتَّى إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا مَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قِيلَ اَلطَّيَّارُ فِي اَلْجَنَّةِ وَ ذُو اَلْجَنَاحَيْنِ وَ لَوْ لاَ مَا نَهَى اَللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْكِيَةِ اَلْمَرْءِ نَفْسَهُ لَذَكَرَ ذَاكِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ لاَ تَمُجُّهَا آذَانُ اَلسَّامِعِينَ فَدَعْ عَنْكَ مَنْ مَالَتْ بِهِ اَلرَّمِيَّةُ فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ اَلنَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا وَ لاَ عَادِيُّ طَوْلِنَا عَلَى قَوْمِكَ أَنْ خَلَطْنَاكُمْ بِأَنْفُسِنَا فَنَكَحْنَا وَ أَنْكَحْنَا فِعْلَ اَلْأَكْفَاءِ وَ لَسْتُمْ هُنَاكَ وَ أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ كَذَلِكَ وَ مِنَّا ؟ اَلنَّبِيُّ ؟ وَ مِنْكُمُ اَلْمُكَذِّبُ وَ مِنَّا أَسَدُ اَللَّهِ وَ مِنْكُمْ أَسَدُ اَلْأَحْلاَفِ وَ مِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ مِنْكُمْ صِبْيَةُ اَلنَّارِ وَ مِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ وَ مِنْكُمْ حَمَّالَةُ اَلْحَطَبِ فِي كَثِيرٍ مِمَّا لَنَا وَ عَلَيْكُمْ فَإِسْلاَمُنَا مَا قَدْ سُمِعَ وَ جَاهِلِيَّتُنَا لاَ تُدْفَعُ وَ كِتَابُ اَللَّهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا

وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى وَ أُولُوا اَلْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اَللَّهِ 13 21 8 : 75 وَ قَوْلُهُ تَعَالَى إِنَّ أَوْلَى اَلنَّاسِ ؟ بِإِبْراهِيمَ ؟ لَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ وَ هذَا ؟ اَلنَّبِيُّ ؟ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَللَّهُ وَلِيُّ اَلْمُؤْمِنِينَ 1 16 3 : 68 فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَى بِالْقَرَابَةِ وَ تَارَةً أَوْلَى بِالطَّاعَةِ وَ لَمَّا اِحْتَجَّ اَلْمُهَاجِرُونَ عَلَى اَلْأَنْصَارِ ؟ يَوْمَ اَلسَّقِيفَةِ ؟ ؟ بِرَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ فَلَجُوا عَلَيْهِمْ فَإِنْ يَكُنِ اَلْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَكُمْ وَ إِنْ يَكُنْ بِغَيْرِهِ فَالْأَنْصَارُ عَلَى دَعْوَاهُمْ وَ زَعَمْتَ أَنِّي لِكُلِّ اَلْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ وَ عَلَى كُلِّهِمْ بَغَيْتُ فَإِنْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَلَيْسَتِ اَلْجِنَايَةُ عَلَيْكَ فَيَكُونَ اَلْعُذْرُ إِلَيْكَ

وَ تِلْكَ شَكَاةٌ ظَاهِرٌ عَنْكَ عَارُهَا وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ اَلْجَمَلُ اَلْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ وَ لَعَمْرُ اَللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ وَ مَا عَلَى اَلْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ وَ لاَ مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ وَ هَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا وَ لَكِنِّي أَطْلَقْتُ لَكَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِكْرِهَا ثُمَّ ذَكَرْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِي وَ أَمْرِ ؟ عُثْمَانَ ؟ فَلَكَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِكَ مِنْهُ فَأَيُّنَا كَانَ أَعْدَى لَهُ وَ أَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ أَ مَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَ اِسْتَكَفَّهُ أَمَّنِ اِسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَ بَثَّ اَلْمَنُونَ إِلَيْهِ حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَيْهِ كَلاَّ وَ اَللَّهِ لَ قَدْ يَعْلَمُ اَللَّهُ اَلْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ اَلْقائِلِينَ لِإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنا وَ لا يَأْتُونَ اَلْبَأْسَ إِلاَّ قَلِيلاً 1 16 33 : 18 .

وَ مَا كُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي كُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَحْدَاثاً فَإِنْ كَانَ اَلذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَ هِدَايَتِي لَهُ فَرُبَّ مَلُومٍ لاَ ذَنْبَ لَهُ وَ قَدْ يَسْتَفِيدُ اَلظِّنَّةَ اَلْمُتَنَصِّحُ وَ مَا أَرَدْتُ إِلاَّ اَلْإِصْلاحَ مَا اِسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ 28 41 11 : 88 وَ ذَكَرْتَ أَنَّهُ لَيْسَ لِي وَ لِأَصْحَابِي عِنْدَكَ إِلاَّ اَلسَّيْفُ فَلَقَدْ أَضْحَكْتَ بَعْدَ اِسْتِعْبَارٍ مَتَى أَلْفَيْتَ ؟ بَنِي عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ ؟ عَنِ اَلْأَعْدَاءِ نَاكِلِينَ وَ بِالسَّيْفِ مُخَوَّفِينَ

فَلَبِّثْ قَلِيلاً يَلْحَقِ
اَلْهَيْجَا حَمَلْ

فَسَيَطْلُبُكَ مَنْ تَطْلُبُ وَ يَقْرُبُ مِنْكَ مَا تَسْتَبْعِدُ وَ أَنَا مُرْقِلٌ نَحْوَكَ فِي جَحْفَلٍ مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ اَلتَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ شَدِيدٍ زِحَامُهُمْ سَاطِعٍ قَتَامُهُمْ مُتَسَرْبِلِينَ سَرَابِيلَ اَلْمَوْتِ أَحَبُّ اَللِّقَاءِ إِلَيْهِمْ لِقَاءُ رَبِّهِمْ وَ قَدْ صَحِبَتْهُمْ ذُرِّيَّةٌ بَدْرِيَّةٌ وَ سُيُوفٌ هَاشِمِيَّةٌ قَدْ عَرَفْتَ مَوَاقِعَ نِصَالِهَا فِي أَخِيكَ وَ خَالِكَ وَ جَدِّكَ وَ أَهْلِكَ وَ ما هِيَ مِنَ اَلظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ 4 9 11 : 83

لغات

خبأت الشيئى : آن را پوشاندم

طفق : شروع كرد

هجر : شهرى است از شهرهاى بحرين

نضال : تير اندازى كردن

مسدّد : كسى كه ديگرى را به كارى وادار مى‏كند و به سوى آن هدايتش مى‏كند .

اعتزلك : از تو دورى كرد .

ثلم : شكستگى

طليق : آن كه پس از اسيرى رها و آزاد شود .

ربع : توقف و ايستادن

ظلع : لنگى ذرع : مبسوط اليد بودن تيه : گمراهى و سرگردانى در بيابانها

روّاع : بسيار منحرف شونده از راه درست

جمّة : فراوان ، زياد

ظنّه : تهجت

منصّح : بسيار نصيحت كننده

استعبار : گريه

الفيت كذا : آن را يافتم

نكول : عقب افتادن از ترس

مج الماء من فيه : آب را از دهانش به دور ريخت .

رميه : شكارى كه مورد اصابت تير واقع مى‏شود .

صنيعه : نيكى

فلج : رستگارى ، پيروزى

شكاة ، شكيّه و شكايه : معنايش روشن است ظاهر : از بين رونده

مخشوش : شترى كه در بينيش چوبى قرار مى‏دهند تا در اطاعت باشد و آن را به هر سو بخواهند بكشند .

غضاضه : كمبودى و خوارى

سنخ : عرضه شد

اعدى : دشمنتر

معوّقين : بازدارندگان

جحفل : لشكر انبوه

ساطع : بالا رونده

قتام : گرد و خاك

سرابيل : جامه‏ها ، پيراهنها

نصال : شمشيرها

ارقال : نوعى از راه رفتن به سرعت

ترجمه

« پس از حمد و ثناى الهى ، نامه‏ ات به من رسيد ، نامه‏اى كه در آن يادآور شدى خداوند محمد ( ص ) را براى دين خود برگزيد و به يارى اصحابش او را كمك و يارى فرمود ، روزگار در وجود تو امر شگفتى را بر ما پنهان داشته بود چون تو قرار گذاشتى كه ما را به خير و نيكى خداى تعالى كه نزد ماست و به نعمتى كه درباره پيغمبرمان داده آگاه كنى بنابراين تو در اين كار مانند كسى هستى كه خرما به هجر [ 1 ] ببرد ، يا مثل كسى كه آموزنده خود را به مسابقه تيراندازى بخواند و گمان كردى كه برترين مردم در اسلام ، فلان و فلان باشند ، پس مطلبى را يادآورى كردى كه اگر درست باشد هيچ فايده‏اى براى تو ندارد و اگر نادرست باشد نيز زيانى به تو ندارد ، تو را چه كار با برتر و كهتر ، و باز بر دست و زير دست مى‏باشد ؟

و آزادشدگان و پسرانشان را چه كار بر اين كه ميان نخستين مهاجران فرق بگذارند و مراتب آنان را تعيين كنند و طبقات ايشان را بشناسانند ؟ بسيار دور است صداى تيرى كه جزء تيرهاى ديگر نيست ( خود را در صفى قرار مى‏دهى كه از آن بيگانه‏اى ) و كسى درباره امامت و خلافت به داورى آغاز كرده كه خود محكوم آن است .

اى انسان چرا اندازه خود را نمى‏شناسى و از كوتاهى و ناتوانى خود بى‏خبرى ، و آن جا كه قضا و قدر تو را عقب زده است عقب نشينى نمى‏كنى ؟ چرا كه زيان شكست خورده و سود پيروزمند هيچ كدام به تو ربطى ندارد ، و تو در گمراهى بسيار رونده و از راه راست منحرف شده ‏اى .

نمى‏خواهم به تو خبرى بدهم بلكه نعمت خدا را يادآور مى‏شوم : آيا نمى‏بينى كه گروهى از مهاجرين و انصار در راه خدا به شهادت رسيدند و همه‏شان داراى فضيلت و شرافت هستند ، تا هنگامى كه شهيد ما به شهادت رسيد ، به او سيد شهيدان گفته شد ، و پيامبر خدا نماز بر او را با هفتاد تكبير انجام داد ، و آيا نمى‏بينى كه گروهى دستهايشان در راه خدا بريده شد و همه آنان با فضيلت هستند اما وقتى كه براى يكى از ما پيشامد آنچه كه يكى از آنان را پيش آمده بود ، درباره‏ اش گفته شد :

او پرواز كننده در بهشت و صاحب دو بال مى‏باشد ، و اگر خداوند آدمى را از ستودن خود نهى نفرموده بود ، گوينده ،فضيلتهاى بسيارى را كه دلهاى مومنان با آن آشناست و گوشهاى شنوندگان هم آن را ردّ نمى‏كند يادآور مى‏شد ، پس از خود دور كن كسى را كه شكار ، وى را از راه برگردانيده است ( به بيراهه مى‏رود ) كه ما تربيت يافته پروردگارمان هستيم ، و مردم تربيت يافته ما هستند ، شرافت كهن و بزرگى ديرين ما بر قوم تو ، ما را از آن منع نكرد كه شما را با خودمان بياميزيم پس همانند اقران با طايفه شما ازدواج كرديم در حالى كه شما همطراز ما نبوديد ، از كجا چنين شايستگى را داريد ، با اين كه پيغمبر از ماست ، و تكذيب كننده از شما ؟

و شير خدا از ماست و شير همسوگندها از شما ، و دو سرور جوانان اهل بهشت از ما و كودكان اهل آتش از شمايند ، و بهترين زنان جهان از ماست و زن هيزم‏كش از شما ، و بسيارى از آنچه به سود ما و زيان شماست .

اين كه شنيدى كارهاى ما در اسلام بود و شرافت ما در دوران جاهليت نيز قابل انكار نيست ، و كتاب خدا امورى از ما يادآور مى‏شود كه يگانه و بدون مانند مى‏باشد و چنين مى‏فرمايد : « وَ أولُو الْأرْحامِ بَعْضُهُمْ أَولى‏ بِبَعْضٍ فى كتابِ اللَّه [ 2 ] » و نيز مى‏فرمايد : « إنَّ أَوْلى النّاسِ بإبْراهيمِ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذا النبىُّ وَ الّذين آمنوا ، وَ اللَّه وَلىّ المومنين [ 3 ] » .

پس ما گاهى از نظر خويشاوندى و زمانى به دليل اطاعت و پيروى كردن نزديكتر و سزاوارتر شمرده شديم ، و چون مهاجران در روز سقيفه به وسيله خويشاوندى خود با رسول خدا در مقابل انصار استدلال كردند ، پيروز شدند پس اگر پيروزى به سبب خويش با رسول خدا تحقق مى ‏يابد ، حق با ماست نه با شما و اگر چنين نيست پس انصار بر ادعاى خود باقى هستند ، و تو گمان كردى كه من بر همه خلفا حسد ورزيدم و ستم كردم ، اگر چنين است پس باز خواست آن بر تو نيست كه پيش تو عذرخواهى شود و آن شكايتى است كه ننگ و عارش از تو ، دور است و تو گفتى كه مرا مانند شترى افسار و دهنه زدند و مى‏كشيدند تا بيعت كنم ، شگفتا به خدا سوگند .

خواستى مرا نكوهش كنى ، ستايش كردى و خواستى رسوايم كنى ، خود رسوا شدى ، و بر مسلمان تا هنگامى كه در دينش شك و در يقين و باورش ترديد نباشد ننگ و عيبى نيست كه مظلوم و ستمديده واقع شود ، روى سخنم از بيان اين استدلال به غير توست ، اما به مقدار آنچه پيش آمد براى تو اظهار داشتم .

چون درباره امر ميان من و عثمان مطلبى بيان داشتى لازم است پاسخ آن را بشنوى ، زيرا كه با وى نسبت خويشاوندى دارى ، كدام يك از من و تو ، بيشتر با او دشمنى كرديم و راه را براى كشته شدنش مهيّا كرديم ؟ آيا كسى كه خواست وى را يارى كند اما او را از آن كار بازداشت و از او خواهش كرد كه خوددارى كند ، يا آن كه او را به يارى طلب كرد ولى او از ياريش دريغ كرد و مرگ را به سويش كشاند تا قضا و قدر به او روى آورد ؟ به خدا سوگند چنين نيست « قَدْ يعَلَمُ اللَّه الْمُعَوَّقين منْكُمْ ، وَ الْقائلينِ لإِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إلْينا وَ لاَ يأْتُوْنَ البَاسَ إلاّ قليلاً [ 4 ] » و من از اين كه به عثمان بر اثر بدعتهايى كه به وجود آورد عيبجويى مى‏كردم معذرت خواهى نمى‏كنم ، پس اگر ارشاد و راهنمائيم گناه بود چه بسيار سرزنش شونده كه وى را گناهى نيست و گاهى شخص خيرخواه و نصيحت كننده به علت اصرار او در نصيحت مورد تهمت و بدگمانى واقع مى‏شود « ان اريدُ إلاّ الاصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقى إلاّ بِاللَّه عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إلَيْهِ اُنيبُ [ 5 ] » و خاطر نشان كردى كه براى من و يارانم نزد تو جز شمشير چيزى نيست و به اين سبب خنداندى پس از گرياندن چه وقت ديدى كه فرزندان عبد المطلب از دشمنان باز ايستند و از شمشير بترسند ؟

اندكى درنگ كن تا حريفت به ميدان جنگ برسد [ 6 ] ، پس زود باشد كه تو را بطلبد ، كسى كه تو ، او را مى‏طلبى و به تو نزديك شود چيزى كه آن را دور مى‏شمارى و من به سوى تو شتابانم با لشكرى انبوه از مهاجران و انصار ، و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى مى‏كنند كه جمعشان بسيار و گرد و غبارشان بالا رونده است در حالى كه جامه مرگ به تن كرده و بهترين ديدارشان ديدار پروردگارشان مى‏باشد و همراه ايشانند فرزندان آنان كه در جنگ بدر حاضر بودند ، و نيز شمشيرهاى بنى هاشم ، كه تو خود تيزى و برندگى آنها را در مورد برادر و دايى و جد و خويشانت شناخته‏اى « وَ ما هِىَ مِنَ الظّالِمينَ بِبَعيد [ 7 ] » .

شرح

اين نامه گزيده‏اى است از نامه‏اى كه مرحوم سيد رضى در گذشته قسمتى از آن را بدين گونه ذكر كرد : پس قبيله ما خواستند پيغمبر ما را بكشند 8 . . . و ما در شرح آن ، نامه معاويه را كه حضرت اين نامه را در پاسخش نوشته ، ذكر كرديم اگر چه بين آنچه كه ذكر كرديم با بعضى روايات ديگر مختصر اختلافى وجود دارد .

امام ( ع ) در اين نامه به هر قسمتى از نامه معاويه ، يك فصل پاسخ داده است ، و اين نامه فصيحترين نامه‏اى است كه مرحوم سيد از ميان نامه‏هاى حضرت انتخاب كرده و نكته‏هايى چند در آن وجود دارد كه در ذيل به آنها اشاره مى‏كنيم :

1 در جمله فلقد خبأ لنا ، واژه خبأ را از عجب و غرورى كه در وجود معاويه بوده و روزگار آن را پوشيده داشته ، استعاره آورده و سپس آن را به وسيله جمله بعد ، تفسير فرموده است :

اذ طفقت . . . النضال ،براى على بن ابيطالب كه از خاندان نبوت است حال پيغمبر را بازگو مى‏كند و به وى خبر مى‏دهد كه خدا نعمتى بزرگ به آن حضرت عنايت فرموده و او را براى دين خود برگزيده و به وسيله اصحاب و يارانش او را تأييد و كمك كرده ، در صورتى كه خود حضرت و اهل بيت پيامبر سزاوارترند كه اين احوال را بگويند و ديگران را خبر دهند و اين مطلب را با ذكر دو مثال آشكار فرمود :

الف : مثل تو مانند كسى است كه خرما به سرزمين هجر حمل كند ، ريشه اين ضرب المثل آن است كه روزى مردى از هجر كه مركز خرماست ،سرمايه‏اى به بصره آورد كه متاعى بخرد و از فروش آن در شهر خود سودى ببرد ، پس از فروش مال التجاره به فكر خريد كالا افتاد ، ديد ارزانتر از خرما چيزى نيست ، لذا از بصره مقدار زيادى خرما خريد و به سوى هجر حمل كرد ،و در آن جا به اميد اين كه گران شود آن را در انبارها ذخيره كرد اما روز به روز ارزانتر شد و بالاخره خرماها در انبارها ماند تا فاسد و تباه شد و اين مسأله ضرب المثل شد براى هر كس كه كالايى را براى فروش و به دست آوردن سود ،به جايى ببرد كه مركز و معدن آن كالا مى‏باشد ، تطبيق مطلب با مثال اين است كه معاويه ، گزارش و خبر را به سوى كسى برد كه او خود معدن آن خبر است و جا دارد كه او خود اين خبر را به ديگران بگويد ، هجر ، اسم آبادى و يا شهرى است كه معروف به زياد داشتن خرما مى‏باشد ، آن قدر در آن جا خرما فراوان است كه بهاى پنجاه جلّه ، يك دينار مى‏شود ، و چون هر يك جلّه صد رطل است ، پس پنجاه جلّه ، پنج هزار رطل مى‏باشد [ 9 ] ، و در هيچ يك از شهرهاى ديگر اين چنين فراوانى در خرما شنيده نشده است .

نكته ادبى : هجر كه نام سرزمين و شهر است معمولا مونث است و چون اسم علم نيز هست ، غير منصرف به كار مى‏رود ، اما گاهى به اعتبار اين كه معناى موضع از آن قصد مى‏شود آن را مذكر مى‏آورند و به دليل اين كه يكى از دو سبب منع صرف از بين رفته ، آن را منصرف به كار مى‏برند ، چنان كه در قول شاعر جر داده شده :

و خطها الخط ارقالا و قال قلى
اولّ لانادما اهجر قرى هجر

ب در مثال دوم امام ( ع ) معاويه را تشبيه به دست‏آموزى كرده است كه آموزنده خود را به مسابقه در تيراندازى دعوت كند ، وجه تشبيه اين جا نيز همان است كه گويا خبرى را براى كسى بازگو كند كه او خود معدن آن بوده و سزاوارتر به بازگو كردن باشد ، عوض اين كه استاد شاگرد را دعوت به مسابقه كند ، اين جا شاگرد استاد را مى‏آزمايد و او را دعوت به مسابقه مى‏كند .

2 معاويه با ذكر نام عده ‏اى از صحابه و بيان برترى آنها بر ديگران ، با اين كه خود از آن بى ‏بهره است ، با گوشه و كنايه مى‏ خواهد امام ( ع ) را تحقير كند و آنان را بر آن حضرت نيز فضيلت دهد ، به اين دليل امام در جوابش فرمود :برترى آنان به ترتيبى كه تو بيان كردى به فرضى كه درست باشد ، ربطى به تو ندارد و تو از آن بر كنارى ، زيرا تو ، نه در ، درجه و مقام آنهايى و نه سابقه اسلامى آنان را دارى ، بنابراين براى امرى دست و پا مى‏كنى كه به تو سودى نمى‏بخشد ،اما اگر آنچه كه در فضيلت آنها گفتى نادرست باشد ، باز هم به تو ربطى ندارد و عار و ننگ آن خوارى و ذلت براى تو نمى‏آورد ، پس با اين دليل ، نيز ، دخالت تو ، در اين امر ، فضولى است .

و ما انت . . . و ما للطلقاء ،

با اين سؤال و استفهام انكارى ، معاويه را تحقير مى‏كند كه با پستى درجه و مقام ، و حقارت وجوديش ، سزاوار نيست در اين امور دخالت كند و چنان كه نقل شده ابو سفيان از طلقا و آزادشدگان و معاويه هم با او بود ، بس او هم طليق و هم پسر طليق است .

هيهات : حضرت با اين كلمه اهليت و شايستگى معاويه را براى دخالت در اين امر و درجه بندى صحابه و مهاجرين را در فضيلت و برترى بعيد مى‏داند ،و سپس به منظور شرح و بيان استبعاد اين مطلب ، به دو ضرب المثل تمثل جسته و او را به دو كس همانند دانسته است :

الف : لقد حنّ قدح ليس منها ،بيان مطلب آن است كه وقتى يكى از تيرهاى قمار و مسابقه از جنس بقيه تيرها نباشد ، هنگامى كه از كمان رها شود صدايى به وجود مى‏آيد كه مخالف صداى تيرهاى ديگر است و از اين صدا معلوم مى‏شود كه اين تير از جنس بقيه نيست ، و اين مثال براى كسى آورده مى‏شود كه گروهى را مدح و ستايش كند و به آنان ببالد با اين كه خود از آنان نيست ، و قبلا عمر به اين مثال تمثل جست ، هنگامى كه وليد بن عقبه بن ابى معيط گفت : اقبل من دون قريش [ 10 ] ، از نزد قريش مى‏آيم كه خود را به قريش نسبت داد ، و حال آن كه از آنان نبود ، عمر گفت : حنّ قدح ليس منها ، به صدا آمد تيرى كه از آن تيرها نبود .

ب و طعق يحكم فيها من عليه الحكم كها ،

اين مثال درباره كسى گفته مى‏شود كه در ميان گروهى قرار دارد و بر عليه آن قوم قضاوتى مى‏كند ، و حال آن كه اگر چه خود ، از آن قوم است اما به دليل اين كه از اراذل و اوباش است و از اشراف نيست شايستگى چنين حكمى را ندارد چون اين امر در خور بزرگان قوم است و ديگران از او ، به اين مطلب سزاوارتر مى‏باشند . مقصود آن است كه معاويه از كسانى نيست كه بتواند حكم به فضيلت كسى بر ديگرى بدهد و شايستگى اين امر را ندارد .

3 نكته سوم : الا تربع ايها الانسان على ظلعك ،

اى انسان آيا دلت به حال خودت نمى‏سوزد ؟ در اين جمله حضرت با بيان مطلب به طريق استفهام او را بر قصور و نقصان از درجه گذشتگان آگاه كرده و در مقابل ادعايش وى را سرزنش و ملامت مى‏كند كه لازم است با نفس خود مدارا كنى و آن را در اين امر به زحمت نياندازى ، و با اين حالت قصور و كوتاهى كه دارى مى‏خواهى روح خود را از سير كردن و راه رفتن با اهل فضل معاف كنى ، در اين جا ، واژه ظلع را كه به معناى لنگى است استعاره از نقصان و قصور آورده يعنى همان طور كه شخص لنگ از رسيدن به مقصدى كه انسان درست اندام مى‏رسد ،ناتوان است ، تو نيز در جهت فضايل ، از وصول به درجه پيشينيان عاجز و ناتوانى و همچنين است جمله و تعرف قصور ذرعك ، كنايه از اين كه به ناتوانى نيروى خود و عجز از رسيدن به اين درجه ، آگاهى دارى .

حيث اخره القدر ،

اين جمله نيز اشاره به موقعيت پستى است كه مقدر چنان شده است كه از درجه و مقام گذشتگان پايين باشد ، و حضرت به منظور تحقير و كوچك شمردن او ، وى را امر كرده است به اين كه همچنان كه شايسته است ، خود را نازل دانسته و مؤخّر بدارد .

فما عليك . . . الظافر ،

اين جمله در حكم مقدمه صغرى از شكل اول قياس مضمرى است كه استدلال شده است بر آن كه تاخّر او ، از اين مرتبه و درجه ،واجب و لازم است ، و تقدير آن چنين است : مغلوبيت مغلوب ، صدمه‏اى براى تو ندارد ، و كبراى قياس چنين مى‏شود : هر كس حالش اين باشد واجب است خود را از معركه عقب كشد ، و گرنه نادان و سفيه است زيرا در امرى دخالت كرده است كه سودى برايش ندارد .

4 و انك لذهّاب فى التيه ،

يعنى تو ، از شناخت حقيقت دور و بسيار فرو رونده در گمراهى و ضلالتى ، و از صراط مستقيمى كه حقانيت ماست كاملا منحرف و از آگاهى به فضيلتهاى ما و فرقى كه ميان ما و شما وجود دارد بدور و بر كنار مى‏باشى .

ا لا ترى . . . الجناحين ،

امام پس از بيان اين كه هر يك از صحابه را فضيلتى ويژه خويش است ، تا برترى خانوادگى خود را بر ديگران ثابت كند ، با ذكر برترى ويژه خاندان خود ، در زندگانى و مرگ ، دليل امتياز ايشان را با بقيه مهاجرين و انصار ، خاطر نشان كرده است كه از جمله فضايل خاص آنان شهادت در آن خانواده مى‏باشد ، و مقصود از شهيد كه به آن اشاره فرموده ،عمويش حمزة بن عبد المطلب خدا از او خشنود باد مى‏باشد ، و به دو دليل ،اين شهيد بزرگوار را از ساير شهيدان برتر و بالاتر مى‏داند اولين دليل اين است كه رسول خدا ، او را سيد الشهداء ( سرور شهيدان ) ناميده است .

و دليل ديگر اين كه او را به هفتاد تكبير در چهارده نماز كه بر او خواند اختصاص داد ، زيرا هر نماز كه با پنج تكبير ، مى‏خواند ، جمعى ديگر از فرشتگان نازل مى‏ شدند و اقتدا مى‏كردند پيامبر باز نماز ديگرى بر او مى‏خواند تا چهارده مرتبه و اين از خصوصيات حمزه و شرافت بنى هاشم در زندگانى و مرگشان مى‏باشد ، و ديگر از فضيلتهاى ايشان آن است كه درباره جعفر بن ابى طالب اشاره به آن كرده كه عبارت است از قطع شدن دستهايش در راه خدا كه پيامبر او را صاحب دو بال و پرواز كننده در بهشت خواند و نيز از آن حضرت نقل شده كه شعرى سرود و براى معاويه فرستاد و در آن به وجود جعفر طيّار فخر و مباهات فرمود :

و عيّرها الواشون انى احبها
و تلك شكاة ظاهر عنك عارها

ما شرح كشته شدن و نام و خصوصيات قاتل حمزه و جعفر را در فصلهاى گذشته ذكر كرديم و امام ( ع ) راجع به خودش نيز خاطر نشان كرده است كه نسبت به فضايل فراوانش دلهاى مومنان آشنا و گوشهايشان آن را پذيرا مى‏باشد و به دليل اين كه خداوند انسان را از ستودن خويش نهى كرده ، امام ( ع ) نيز از بر شمردن فضايل خود ، خوددارى فرموده است .

منظور از كلمه ذاكر خودش مى‏باشد كه فرمود : اگر نه چنين بود كه خداوند از خودستايى نهى كرده ذاكر فضايل بسيارى را از خود بيان مى‏كرد و اين كه اين كلمه را بطور نكره و بدون ال ذكر كرده و آشكارا به خود نسبت نداده ، نيز به دليل همان پرهيز از خودستايى است ، و در عبارت :

لا تمجّها آزان السّامعين ،

كه گوشهاى شنوندگان از شنيدن فضايل من امتناع ندارد ، اشاره به آن است كه گاهى روح انسان از مكرر شنيدن برخى از امور ناراحت مى‏شود و گويا آن را از گوش خود بدور مى‏اندازد چنان كه انسان آب را از دهان خود بيرون افكند .

فدع عنك من مالت به الرميّه [ 12 ] ،

ياد افراد مغرض و بد نيّت از قبيل عمر و عاص را از خاطر ببر و به آنچه درباره ما مى‏گويند اعتنا مكن و احتمال مى‏رود كه امام با اين جمله خود معاويه را اراده كرده باشد از باب اياك اغى و اسمعى يا جاره به تو مى‏گويم واى همسايه بشنو . كلمه رميّه استعاره از امورى است كه مورد هدف و قصد انسانها مى‏باشند ، و چون اين امور ، آدمى را جذب كرده ، به انجام اعمال وادار مى‏كنند ، ميل را به آن نسبت داده است .

5 فانا صنايع ربنا . . . لنا ،

نكته پنجم ، به طريق ديگر در اين جمله برترى خاندان خود را بر ديگران خاطر نشان كرده و آن عبارت از اين است كه خداوند نعمت بزرگ پيغمبرى را به اين خانواده اختصاص داده و به واسطه ايشان مردم را هم از آن برخوردار فرموده ، و اين جمله در حكم مقدّمه صغراى قياس از شكل اوّلى است كه به منظور فخر و مباهات دليل آورده است كه هيچ كس را نسزد كه از نظر شرافت با آنها برابرى كند و در فضيلت با ايشان همسرى كند ، و كبراى آن در تقدير چنين است : و هر كس بلا واسطه تربيت يافته و پرورده پروردگارش باشد ، و مردم بعد از او ، و به واسطه وى ، پرورده پروردگار باشند ،هيچ كس نمى‏تواند در شرافت و فضيلت با او برابرى كند .

لفظ صنايع در هر دو موضع به عنوان مجاز به كار رفته ، و از باب اطلاق اسم مقبول بر قابل و حالّ بر محلّ است و اين تعبير بعدها بسيار به كار گرفته شده است ، مثلا وقتى كه كسى نعمت خود را به ديگرى اختصاص دهد گفته مى‏شود فلانى ، او را صنيعه ( برگزيده ) خود قرار داده ، مثل قول خداوند : « وَ اصْطَنعْتُكَ لِنَفْسى [ 13 ] » .

لم يمنعنا . . . هناك ،

اين جا نيز به منظور افتخار به شرافت خانوادگى خود بر معاويه منت مى‏گذارد كه با همه فضايلى كه نسبت به تو و فاميلت داريم از آميزش و ازدواج با طايفه شما خوددارى نكرديم .

واژه عادى منسوب به عاد است كه قوم حضرت هود پيغمبر مى‏باشند و اين نسبت كنايه از قديم بودن فضيلت و شرافت بنى هاشم بر بنى اميه مى‏باشد .

فعل الأكفاء منصوب ( مفعول مطلق ) از فعل مقدّر است .

و لستم هناك ، حرف واو ، حاليه و عامل در حال فعل خلطناكم ، در عبارت قبل مى‏باشد و اين جمله كنايه از دورى بنى اميه از درجه هم كفوى با بنى هاشم در ازدواج است يعنى شما شايستگى اين درجه و مقام را نداريد ، و امام ( ع ) با بيان مقايسه ميان حالات بنى هاشم و بنى اميه كه در برابر هر پستى و رذيلت براى عده‏اى از بنى اميه ، فضيلت و شرافتى براى افرادى از بنى هاشم ذكر كرده ،

ادعاى خود را كه لياقت نداشتن بنى اميه براى آميزش با بنى هاشم بوده اثبات كرده است ، زيرا هنگامى كه از دو طرف ، اشخاص با فضيلت ، و افراد ناشايست و بى‏لياقت ، مشخص شدند نسبت دادن هر كدام از دو خانواده به شرافت و يا پستى آشكار و معلوم مى‏شود كه كدام يك سزاوار كدام نسبت مى‏باشد ، بدين علت نخست پيامبر را از بنى هاشم ذكر كرده و در مقابلش ، تكذيب كننده او را از بنى اميه يادآور شد كه ابو جهل بن هشام مى‏باشد كه قرآن نيز به او اشاره مى‏فرمايد : « وَ ذَرْنى وَ الْمُكَذِّبين [ 14 ] » گفته شده است كه اين آيه درباره كفّار قريش در روز بدر نازل شده كه ده نفر بوده‏اند از اين قرار : ابو جهل ، عتبه و شيبه پسران ربيعة بن عبد شمس ، نبيه و منبّه پسران حجّاج ، ابو البخترى بن هشام ، نضر بن حرث ، و حرث بن عامر ،ابّى بن خلف و زمعة بن اسود .

آنگاه امام ( ع ) پيامبر اكرم را با فضيلت پيامبرى نام برده ، و ابو جهل را با توجه به صفت ناپسندش كه تكذيب رسول خداست ذكر فرموده ، و بعد از حمزة بن عبد المطّلب به اسد اللَّه و شير خدا تعبير كرده ، و خاطر نشان كرده است كه پيغمبر اكرم به علت دليرى و دفاع وى از دين خداوند او را شير خدا ناميده است ، و در مقابل او ، اسد الأحلاف را آورده است كه اسد ،پسر عبد العزّى است ، و مراد از احلاف ( همسوگندها ) عبد مناف ، زهرة ، اسد ،تيم و حرث بن فهر مى‏باشند و همسوگند ، ناميده شدند ، زيرا وقتى كه بنى قصى مى‏خواستند بعضى از ستمها كه در دست بنى عبد الدار بود بگيرند از قبيل پرچمدارى و اجتماعات سالانه و پرده دارى و پذيرايى حاجيان كه تمام اينها را قصىّ براى قريش مقرر كرده بود تا در هر سال حاجيان را اطعام كنند ، اما براى آنان جز سمت آب دادن حاجيان باقى نمانده بود ، در اين هنگام آنان همقسم شدند كه با بنى قصّى بجنگند ، آماده جنگ شدند اما پس از آن كه آنچه از مناصب در دست داشتند تثبيت كردند از جنگ منصرف شدند .

بعد از آن به ياد مى ‏آورد ، دو سرور جوانان اهل بهشت را كه امام حسن و امام حسين مى‏باشند ، و در مقابل از كودكان ( اهل ) آتش ياد كرده كه بعضى گويند مقصود فرزندان عقبة بن ابى معيط است كه پيامبر به او فرمود سرانجام براى تو و آنان آتش است و برخى گويند فرزندان مروان بن حكم هستند كه هنگام بلوغشان جهنمى شدند اگر چه هنگامى كه حضرت اين سخن را درباره‏شان فرمود كودك بودند . سپس به بهترين زنان جهانيان افتخار كرده كه منظور فاطمه ( ع ) مى‏باشد و در مقابل وى از بنى اميه حمّالة الحطب را ذكر كرده و او ام الجميل ، دختر حرب ، عمه معاويه است كه پشته‏ هاى خار حمل مى‏ كرد و شبانه بر سر راه رسول خدا مى‏ريخت تا به پاى آن حضرت فرو رود و او را ناراحت كند و از قتاده نقل شده است كه ام جميل ميان مردم با سخن چينى دشمنى ايجاد مى‏كرد و آتش كينه و جنگ مى‏افروخت چنان كه به سبب هيزم آتش روشن كنند بنابراين هيزم استعاره از همان سخن چينى مى‏باشد ، چنان كه اگر شخصى ديگرى را به شرارت وادار كند مى‏گويند فلان يحطب على فلان .

فى كثير . . . و عليكم ،

اينها كه در فضايل خاندان خودم و پستيهاى فاميل تو گفتم اندكى از بسيار است و عبارت : عليكم به اين اعتبار است كه اين صفات ناپسند در هر كس باشد بر ضرر اوست .

فاسلامنا . . . لا تدفع ،

اين جمله اشاره به آن است كه شرافت خانوادگى آن حضرت اختصاص به دوران اسلام ندارد بلكه در دوران جاهليت هم به داشتن اخلاق نيكو و خصلتهاى پسنديده معروف بوده‏اند و ما در ضمن مقدمات اين نكته را بررسى كرديم ، و چنان كه روايت شده است هنگامى كه جعفر بن ابيطالب مسلمان شد پيامبر به او فرمود : خداوند درباره سه صفت پسنديده كه در دوران جاهليت داشته‏اى از تو تقدير فرموده است ، آنها چيست ؟ در پاسخ گفت يا رسول اللَّه هرگز زنا نكردم تا نفس خود را گرامى دارم زيرا با خودم مى‏گفتم آنچه عاقل براى خود نمى‏پسندد ، سزاوار نيست براى ديگران بپسندد ،و به جهت پرهيز گناه هرگز دروغ نگفتم و به خاطر شرم و حيا هرگز شراب ننوشيدم و از آن بدم مى‏آمد به دليل آن كه عقل را از انسان مى‏برد .

و كتاب اللَّه يجمع لنا ما شذّ عنّا ،

قرآن ، آنچه راجع به شايستگى خلافت كه از ما گرفته شده و از دست رفته بود ، با صراحت براى ما اثبات مى‏كند .

حضرت در اين جا استدلال فرموده است بر اين كه او بر ساير خلفا و آنان كه طمع در خلافت دارند اولويت و برترى دارد . و اين مطلب را به چند وجه بيان داشته است كه ذكر مى‏شود :

1 خداوند در قرآن مى‏فرمايد « وَ أولُوا الْأرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى‏ بِبَعْضٍ فى كتاب اللَّه [ 15 ] » .

وجه استدلال اين است كه امام ( ع ) علاوه بر شايستگى و لياقت نفسانى ،از خصوصى‏ترين منسوبين پيامبر اكرم بود و هر كس چنين باشد به آن حضرت نزديكتر و به جانشينى وى سزاوارتر خواهد بود . قسمت نخست اين استدلال ، امرى است كه از نظر تاريخ بسيار روشن است و مقدمه كبراى آن هم از آيه برداشت مى‏شود .

2 وجه دوم با توجه به اين آيه است كه مى‏فرمايد : « إنَّ أوْلَى النّاس بإبراهيمَ لَلَّذين اتَّبَعُوْه [ 16 ] » و چون امام ( ع ) در پيروى رسول خدا از همه كوشاتر و نخستين فردى است كه به او ايمان آورد و او را تصديق كرد . و نيز او با فضيلت‏ترين كسى است كه از وى حكمت و دانش آموخت ، و چنان كه در پيش بيان داشتيم : او فصل الخطاب است و هر كس چنين وضعى داشته باشد سزاوارتر به خلافت و جانشينى او مى‏باشد بنابراين على ( ع ) هم از بابت خويشاوندى نزديك با پيامبر و هم به دليل اطاعت و پيروى از او شايسته اين مقام و سزاوار اين منصب خواهد بود .

و كتاب اللَّه يجمع لنا ما شذّ عنّا ،

قرآن ، آنچه راجع به شايستگى خلافت كه از ما گرفته شده و از دست رفته بود ، با صراحت براى ما اثبات مى‏كند .

حضرت در اين جا استدلال فرموده است بر اين كه او بر ساير خلفا و آنان كه طمع در خلافت دارند اولويت و برترى دارد . و اين مطلب را به چند وجه بيان داشته است كه ذكر مى‏شود :

1 خداوند در قرآن مى‏فرمايد « وَ أولُوا الْأرْحامِ بَعْضُهُمْ أوْلى‏ بِبَعْضٍ فى كتاب اللَّه [ 15 ] » .

وجه استدلال اين است كه امام ( ع ) علاوه بر شايستگى و لياقت نفسانى ،

از خصوصى‏ترين منسوبين پيامبر اكرم بود و هر كس چنين باشد به آن حضرت نزديكتر و به جانشينى وى سزاوارتر خواهد بود . قسمت نخست اين استدلال ، امرى است كه از نظر تاريخ بسيار روشن است و مقدمه كبراى آن هم از آيه برداشت مى‏شود .

2 وجه دوم با توجه به اين آيه است كه مى‏فرمايد : « إنَّ أوْلَى النّاس بإبراهيمَ لَلَّذين اتَّبَعُوْه [ 16 ] » و چون امام ( ع ) در پيروى رسول خدا از همه كوشاتر و نخستين فردى است كه به او ايمان آورد و او را تصديق كرد . و نيز او با فضيلت‏ترين كسى است كه از وى حكمت و دانش آموخت ، و چنان كه در پيش بيان داشتيم : او فصل الخطاب است و هر كس چنين وضعى داشته باشد سزاوارتر به خلافت و جانشينى او مى‏باشد بنابراين على ( ع ) هم از بابت خويشاوندى نزديك با پيامبر و هم به دليل اطاعت و پيروى از او شايسته اين مقام و سزاوار اين منصب خواهد بود .

3 و لمّا احتج . . . دعواهم ،

استدلال سوم در گفتار حضرت اين است كه وقتى انصار ، خود را در امامت شريك دانستند و گفتند : يك فرمانروا ، از ما و يكى از شما ، مهاجران با توسل به سخنى كه از پيامبر نقل شده است كه امامان از قريش هستند ، استدلال كردند به اين كه امام از آنها بايد باشد و گفتند : ما از همان دودمان و شاخه همان درخت مقدس مى‏ باشيم ، و با اين دليل بر انصار غالب شدند . اكنون مى‏توان گفت كه اگر غلبه و پيروزى احتجاج مهاجران بر انصار ، به دليل خويشاونديشان با رسول خدا باشد پس امام و خاندانش به اين امر سزاوارتر هستند ، زيرا ايشان از انصار به آن حضرت نزديكتر و بلكه ميوه آن درخت و نتيجه آن مى‏باشند و اما اگر به دليل خويشاوندى نباشد ، استدلال انصار ، حاكم و ادعايشان براى امامت و پيشوايى به حال خود باقى است .

6 ششمين نكته از نكاتى كه در اين نامه امام وجود دارد ، پاسخ وى از ادعاى معاويه است كه خيال كرده بود : حضرت بر خلفاى ديگر حسد برده و به آنان ستم كرده است . شرح مطلب آن است كه يا ادعاى تو در اين مورد درست است يا نادرست ، اگر ادعاى تو مبنى بر اين كه من نسبت به خلفا ستم كرده‏ام درست باشد به تو ربطى ندارد ، زيرا نسبت به تو كارى انجام نداده‏ام كه از تو عذرى بخواهم . و بعد اين بيان را با شعر ابى ذويب تاكيد فرموده است كه اولش اين است :

و عيّرها الواشون انى احبها
و تلك شكاة ظاهر عنك عارها [ 17 ]

اين شعر ضرب المثلى است براى كسى كه امرى را منكر شود كه ربطى به او ندارد و انكارش بر او ، لازم نيست .

7 نكته هفتم ، سخن امام در پاسخ معاويه است كه درباره وى به منظور سرزنش و توبيخ و پايين آوردن مقام آن حضرت ادعا كرده بود كه تو را مانند شتر مهار شده با خوارى و زور مى‏ كشاندند تا با خليفه ‏هاى زمان بيعت كنى امام ( ع ) در پاسخ بر خلاف انتظار معاويه ادعاى توبيخ ‏آميز وى را بر ضرر معاويه دگرگون كرد و بيان فرموده است كه اين امر نه مذمّتى براى من است و نه رسوايى و فضيحت بلكه ستايش و مدح است و تويى كه با اين ادعا مفتضح و رسوا شدى ، دليل بر اين معنا آن است كه وقتى بطور يقين بر خودش ثابت شد كه راهش درست و شك و شبه ه‏اى در دينش ندارد اين كه او را به زور و جبر به بيعت وادار كنند كمال و فضيلت است نه نقصان و مذمت و اما اين كه مخالفان او را مجبور مى‏كردند كه با آنها بيعت كند و او در دين خود ثابت قدم بود از شرافت و ارزش او نمى‏كاهد زيرا رسوايى آنگاه به وجود مى‏آيد كه عيب كسى ظاهر شود ، و اما آنچه كه عيب نباشد رسوايى هم ندارد و دليل اين كه اين ادعا براى معاويه فضاحت و رسوايى دارد آن است كه معلوم مى‏شود او ميان مدح و ذم و ستايش و بدگويى هيچ فرقى نمى ‏فهمد .

و هذه حجتى . . . ذكرها ،

و اين كه من به اين مطلب استدلال كردم كه در بيعت گرفتن ديگران از من ، مظلوم واقع شدم ، مقصودم تو نيستى زيرا تو در اين امر دخالت نداشتى كه مورد خطاب واقع شوى بلكه منظورم ديگران هستند ، كه به من ظلم و ستم كردند و اين مقدار كه گفتم از باب نمونه ، لازم بود ، چون خواستم جواب سخنان و ادعاهاى تو را بگويم .

8 هشتمين نكته پاسخ حضرت از ادعاى معاويه درباره عثمان است كه مدعى شد امام درباره او دشمنى و فتنه‏انگيزى كرده است ، و با اين كه حضرت بيشتر ادعاهاى قبلى وى را رد مى‏كند و مى‏فرمايد : مربوط به تو نيست ، ولى در اين مورد تذكر مى‏دهد كه بايد جواب اين گفته‏ات را بشنوى زيرا خويشاوندى نزديك با عثمان دارى ، چون هر دو از بنى اميه بودند ، و اين گونه سخن از امام بهترين راهنماست بر آن كه بايد هر سخنى را به جايش گفت و در امورى كه مربوط به انسان نيست دخالتى نبايد كرد .

امام ( ع ) اين جا كه مى‏خواهد پاسخ وى را بيان كند گفته او را به خودش برمى‏گرداند و بيان مى‏دارد كه تو خودت دشمن عثمان بودى نه من ، بلكه من به يارى او برخاستم و خودم را براى دفاع از وى آماده كردم . سپس از او مى‏خواهد كه از روى انصاف بيانديشد و بگويد كدام يكى بيشتر با او دشمنى كرده وسايل كشتن او را مهياتر كرده ، كسى كه به يارى او برخاست ولى او ياريش را نپذيرفت يا آن كه عثمان از او يارى خواست ولى او به ياريش برنخاست ؟

امن بذل نصرته . . . و استكفّه ،

امام با اين استفهام توبيخى ، معاويه را سرزنش مى‏فرمايد ، به اين بيان كه عثمان ، على را دشمن خود مى‏دانست و او را متهم مى‏كرد كه در كار وى دخالت دارد ، لذا هنگامى كه در محاصره شديد قرار گرفته بود و حضرت آماده شد كه به ياريش قيام كند و كسى را به اين منظور پيش او فرستاد ، عثمان سفارش كرد كه نيازى به يارى تو ندارم ، فقط دست از من بردار و عليه من كارى مكن ، امام ( ع ) مى‏فرمايد من كه براى يارى او حاضر شدم ولى او نپذيرفت و به اين طريق با يك قياس مضمر ، استدلال مى‏فرمايد به اين كه نسبت دادن دخالت وى در خون عثمان تهمتى بيش نيست . صغراى مقدر قياس اين است : من ، يارى خود را براى او آماده كردم ، و كبرايش اين است :

هر كس براى يارى ديگرى حاضر شود ، سزاوار نيست كه به دشمنى با او متهم شود و مشاركت در خون آن ديگرى را به وى نسبت دهند .

امّن استنصره فتراخى عنه و بث المنون اليه ،

در اين جمله اشاره فرموده است كه معاويه در خون عثمان دخالت داشته ، و آن چنان است كه عثمان در حال شدت گرفتارى و محاصره كسى را به شام فرستاد و معاويه را به يارى خود طلب كرد ، او هم پيوسته وعده يارى مى‏داد امّا چون دلش مى‏خواست هر چه زودتر عثمان كشته شود و او فرمانرواى مطلق شود ، نصرت و يارى خود را از وى به تأخير مى‏انداخت . در آخر اين عبارت امام ( ع ) از مقدرات نام برده و كشتن عثمان را به تقدير نسبت داده و به اين تعبير نيز خود را از دخالت داشتن در خون وى بدور مى‏داند .

در عبارات بالاى اين قسمت هم با قياس مضمر استدلال فرموده است به اين كه معاويه در قتل عثمان دخالت داشته كه مقدمه اول آن چنين است :

تو كسى هستى كه عثمان از تو يارى و كمك خواست ، ولى مسامحه كردى و ياريش نكردى و با سهل انگارى و عقب كشيدن خود ، مرگ را به سويش كشاندى ، مقدمه دومش اين است : هر كس چنين باشد ، سزاوارتر به آن است كه گفته شود كوشش در قتل او داشته و مسؤول خون وى مى‏باشد ، آنگاه امام ( ع ) در مقام اثبات درستى اين نسبت به معاويه ، نخست ادعاى او را با كلمه ردع : كلاّ مردود دانسته و بيان مى‏دارد كه من نه از تو دشمنتر با او بودم و نه بيشتر مردم را به سوى كشتن وى راهنمايى كردم ، و در ثانى به مضمون آيه قرآن استشهاد فرموده است كه در شأن منافقان نازل شده و آنها چنين بودند كه ياران پيغمبر را از يارى او باز مى‏داشتند [ 18 ] .

9 و ما كنت اعتذر . . . ،

در اين جمله حضرت به نكته‏اى اشاره فرموده است كه ممكن است براى بسيارى از نادانان چنين توهم شود كه امام در خون عثمان دخالت داشته و آن انتقادهاى حضرت در مقابل بدعتهايى بود كه از عثمان سر مى‏زد كه پيش از اين به آن اشاره كرديم و بيان مى‏فرمايد كه اين امور از باب ارشاد و راهنمايى او بود و اگر كسى اينها را گناه بداند و مرا به اين علت سرزنش و ملامت كند مشمول مثال اكتم بن صيفى خواهم بود كه مى‏گويد :

بسيار سرزنش شده‏اى كه هيچ گناه ندارد ، اين ضرب المثل درباره كسى آورده مى‏شود كه مردم از او كارى را مى‏بينند و به سبب آن كار او را بدگويى مى‏كنند ،در حالى كه از حقيقت آن كه بجا و درست است آگاه نيستند .

و قد يستفير الظنّه المتنصح ،

اين مصراع نيز ضرب المثل براى كسى است كه آن قدر در نصيحت و خيرخواهى فردى مبالغه و زياده روى مى‏كند كه ديگران خيال مى‏كنند مى‏خواهد طرف را گول بزند و به او بدگمان مى‏شوند ، و مصراع اولش اين است : و كم سقت فى آثاركم من نصيحه : چه بسيار پند و نصيحت كه به شما گوشزد كردم .

10 جواب آن حضرت به معاويه است كه او حضرت را تهديد به جنگ كرد تهديدى كه شمشير را كنايه از آن آورد . و امام ( ع ) فرمود :

فلقد اضحكت بعد استعبار ،

پس از آن همه اشك تمساح ريختن و گريستن سخنان خنده‏آورى مى‏گويى ، كنايه از آن كه تهديدهاى او نسبت به حضرت تعجب وى را بر انگيخته و باعث خنده او شده است و نيز ممكن است معناى عبارت چنين باشد كه هر كس اين سخنان را از تو بشنود پس از گريستن براى دين به علت تغييراتى كه در آن دادى ، از تعجب به خنده خواهد افتاد ، اين جمله نيز مانند ضرب المثل و در مقام استهزاى معاويه گفته شده است .

متى الفيت . . . ،

در اين جمله با استفهام انكارى از معاويه پرسيده است كه چه وقت ديده است كه فرزندان عبد المطلب از جنگ بگريزند و از شمشير بترسند و نيز با اين بيان مقام بنى هاشم را از ترس و بى‏حالى دور مى‏دارد .

فلبّث قليلا تلحق الهيجا حمل ،

مصراع بعدش اين است : ما احسن الموت اذ الموت نزل ترجمه مصراع اول در ترجمه متن گذشت و معناى مصراع دوم اين است . باكى از مرگ نيست هنگامى كه بيايد .

اين مثال را معمولا براى ترساندن حريف از جنگ مى‏آورند و اصل آن از آن جا نشأت گرفته است كه در زمان جاهليت در جنگ داحس شترهاى مردى از قبيله قشير بن كعب به نام حمل بن بدر به يغما برده شده و او رفت بر راهزنان شبيخون زد و شتران خود را گرفت و دو مصراع فوق را سرود ، و از آن به بعد ،ضرب المثل شد .

برخى گفته ‏اند : مالك بن زهير ، قشيرى نامبرده را تهديد به قتل كرد ، او هم اين شعر را خواند و سپس رفت مالك را به قتل رساند ، ولى بعدا برادر مالك ،قيس ، بر حمل و برادرش حذيفه دست يافت و هر دو را كشت و اين شعر را خواند :

شفيت النفس من حمل بن بدر
و سيفى من حذيفه قد شفانى [ 19 ]

فسيطلبك . . . ،

در مقابل آن كه معاويه حضرت را تهديد به شمشير كرده بود . امام هم او را بيم داده و تهديد مى‏كرد كه بزودى ، با لشكرى عظيم بروى خواهد شوريد ، لشكرى كه با حمله شديد خود و بر افروختن گرد و غبار اركان دشمن را به لرزه درمى ‏آورد ، در حالى كه پيراهن مرگ را به تن كرده‏اند ، دو كلمه شديدا و متسربلين حال هستند و سربال مفعول به براى متسربلين مى‏باشد ، و جامه مرگ ممكن است كنايه از زره جنگى باشد ، يا از آن گروه كه به ملاقات مرگ مى‏روند و در گردابهايش شنا مى‏كنند و يا لباسها و كفشها ، و اوضاع و احوالى كه خود را آماده قتل با آن كرده‏اند ، و از جمله صفات اين لشكر آن است كه محبوبترين ديدار براى آنان ديدار پروردگارشان است چون به حقانيت دين خود يقين كامل ، و به وعده راستين الهى اطمينان تامّ دارند .

منظور از ذريّه بدريه‏اى كه همراه لشكريان آن حضرت مى‏باشند فرزندان آن گروه از مسلمانان هستند كه در جنگ بدر با پيامبر بوده‏اند و در قبل يادآور شده‏ايم كه مقصود از برادر و دايى معاويه كه در جنگ بدر كشته شدند به ترتيب :

حنظلة بن ابى سفيان و وليد بن عتبه مى‏باشند ، و جدّ او هم كه كشته شد عتبه بن ربيعه است كه پدر هند ، مادر معاويه مى‏باشد يعنى عتبه جد مادرى معاويه مى‏باشد ، و در آخر نامه به آيه شريفه قرآن استشهاد مى‏فرمايد :« وَ ما هِىَ مِن الظّالِمين بِبَعيد » [ 20 ] و ظالمين در اين آيه را كنايه از معاويه و يارانش آورده است .

تمام اوصافى كه حضرت براى لشكر خود و آنچه همراه آن است بيان فرموده از قبيل فرزندان اهل بدر و شمشيرهاى منسوب به بنى هاشم و يادآورى اشخاصى كه از خويشان معاويه با اين شمشيرها كشته شدند و اين كه هر چه بر سر آنان آمده بر سر معاويه نيز خواهد آمد اينها از بليغترين و رساترين امورى است كه يك گوينده ماهر به منظور ايجاد هراس و وحشت در طرف مقابل مى‏تواند استفاده كند .

________________________________________

[ 1 ] اين مثل در مورد كسى است كه از بصره خرما خريد و به هجر برد كه نخلستان بسيار داشت و به گفته ابن ميثم از شهرهاى بحرين بود ، خرماهايش فروخته نشد و در عرب ضرب المثل شد براى بردن جنسى به محلّى كه مركز توليد آن جنس مى‏باشد و نظير ضرب المثل معروف زيره به كرمان ، بردن است . ( مترجم )

[ 2 ] سوره انفال ( 8 ) آيه ( 75 ) يعنى : در كتاب خداوند بعضى از خويشاوندان بر ديگران اولويت دارند .

[ 3 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 68 ) يعنى : نزديكترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه وى را متابعت كردند و نيز اين پيامبر و آنان كه به او ايمان آوردند ، و خدا ولى و دوست مومنان است .

[ 4 ] سوره احزاب ( 33 ) آيه ( 18 ) يعنى : همانا خداوند به حال آنها از شما كه مسلمانها را از جنگ باز مى‏دارند و به برادران خود مى‏گويند : به جانب ما بياييد ، آگاه است و آنها جز زمانى اندك به جنگ حاضر نمى‏شوند .

[ 5 ] سوره هود ( 11 ) آيه ( 88 ) يعنى : و من قصدى جز اصلاح به اندازه توانم ندارم و موفقيتم بسته به لطف خداست و جز از خدا طلب توفيق نمى‏كنم ، به او توكل و اعتماد مى‏كنم و بازگشتم به سوى اوست .

[ 6 ] كنايه از اين جمله است : بگذار حريفت به ميدان آيد . ( مترجم )

[ 7 ] سوره هود ( 11 ) آيه ( 83 ) يعنى : و آن ، از ستمكاران دور نيست .

[ 8 ] نامه شماره 9 .

[ 9 ] با توجه به اين كه رطل پيمانه عربى است به قول نفيسى در فرهنگ خود و معادل حدود دوازده اوقيه مى‏باشد بايد پنجهزار رطل را در دوازده ضرب كرد تا تعداد اوقيه به دست آيد و چون هر اوقيه به قول نفيسى ده مثقال است بايد تعداد مثقال را به دست آورد و چون هر سير 16 مثقال است با عمل تقسيم تعداد سير را به دست آورد و سپس عدد مانده را بر چهل تقسيم كرد تا من به دست آيد و سپس ضرب در سه كرد تا كيلو به دست آيد ،تعداد سير 37500 16 000 600 ، تعداد مثقال 000 600 10 مثقال 6000 ، تعداد اوقيه 6000 12 اوقيه 5000 رطل تعداد كيلو 10 5 2812 3 10 5 937 تعداد من 10 5 937 40 37500 با اين محاسبه حدود سه تن خرما در هجر به يك دينار فروش مى‏شده است كه در مناطق ديگر به اين ارزانى نبوده است . ( ويراستار )

[ 10 ] ظاهرا اين عبارت غلط است و صحيحش اين است : اقتل من بين قريش : من از ميان قريش كشته مى‏شوم ، چنان كه در لسان العرب ماده حنن اين مثال را چنين آورده است . ( مترجم )

[ 11 ] و جعفر كه روز و شب در بهشت با فرشتگان پرواز مى‏كند ، فرزند مادر من مى‏باشد .

[ 12 ] اين جمله ، مثلى است براى كسى كه از راه راست بيرون رفته ، به بيراهه مى‏رود خلاصه معنا : از كسانى كه به طمع صيد دنيا ، از راه حق بيرون رفته‏اند مانند عمرو عاص پيروى مكن و به سخنانشان گوش مده فيض الاسلام ، ج 2 ، صفحه 896 . ( مترجم )

[ 13 ] سوره طه ( 20 ) آيه ( 41 ) ، يعنى : تو را براى خود برگزيدم .

[ 14 ] سوره مزمل ( 73 ) آيه ( 10 ) يعنى : مرا با تكذيب كنندگان واگذار كن .

[ 15 ] سوره انفال ( 8 ) آيه ( 74 ) يعنى : در كتاب خدا برخى از خويشان بر ديگران برترى داده شده ‏اند .

[ 16 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 68 ) يعنى : نزديكترين مردم به ابراهيم كسانى مى‏باشند كه پيرو او بودند .

[ 17 ] بدگويان دوست مرا سرزنش مى‏كنند كه من او را دوست مى‏دارم ، اما اى دوست ، آن ، گناهى است كه ننگ و عارش از تو دور است .

[ 18 ] سوره احزاب ( 33 ) آيه ( 18 ) ، لقد يعلم اللَّه المعوقين .

[ 19 ] انتقام خويش را از حمل بن بدر گرفتم و شمشيرم انتقام مرا از حذيفه گرفت .

[ 20 ] سوره هود ( 11 ) آيه ( 82 ) يعنى : عذاب پروردگار ، از ستمكاران دور نيست .

 

 

نامه 27 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

27 عهدنامه امام ( ع ) به محمد بن ابى بكر آنگاه كه وى را مامور ولايت مصر كرد :

قسمت اوّل عهدنامه

فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَكَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ وَ اُبْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي اَللَّحْظَةِ وَ اَلنَّظْرَةِ حَتَّى لاَ يَطْمَعَ اَلْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ لَهُمْ وَ لاَ يَيْأَسَ اَلضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ فَإِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى يُسَائِلُكُمْ مَعْشَرَ عِبَادِهِ عَنِ اَلصَّغِيرَةِ مِنْ أَعْمَالِكُمْ وَ اَلْكَبِيرَةِ وَ اَلظَّاهِرَةِ وَ اَلْمَسْتُورَةِ فَإِنْ يُعَذِّبْ فَأَنْتُمْ أَظْلَمُ وَ إِنْ يَعْفُ فَهُوَ أَكْرَمُ وَ اِعْلَمُوا عِبَادَ اَللَّهِ أَنَّ اَلْمُتَّقِينَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ اَلدُّنْيَا وَ آجِلِ اَلْآخِرَةِ فَشَارَكُوا أَهْلَ اَلدُّنْيَا فِي دُنْيَاهُمْ وَ لَمْ يُشَارِكْهُمْ أَهْلُ اَلدُّنْيَا فِي آخِرَتِهِمْ سَكَنُوا اَلدُّنْيَا بِأَفْضَلِ مَا سُكِنَتْ وَ أَكَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُكِلَتْ فَحَظُوا مِنَ اَلدُّنْيَا بِمَا حَظِيَ بِهِ اَلْمُتْرَفُونَ وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ اَلْجَبَابِرَةُ اَلْمُتَكَبِّرُونَ ثُمَّ اِنْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ اَلْمُبَلِّغِ وَ اَلْمَتْجَرِ اَلرَّابِحِ أَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ اَلدُّنْيَا فِي دُنْيَاهُمْ وَ تَيَقَّنُوا أَنَّهُمْ جِيرَانُ اَللَّهِ غَداً فِي آخِرَتِهِمْ لاَ تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ وَ لاَ يَنْقُصُ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنْ لَذَّةٍ فَاحْذَرُوا عِبَادَ اَللَّهِ اَلْمَوْتَ وَ قُرْبَهُ وَ أَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ فَإِنَّهُ يَأْتِي بِأَمْرٍ عَظِيمٍ وَ خَطْبٍ جَلِيلٍ بِخَيْرٍ لاَ يَكُونُ مَعَهُ شَرٌّ أَبَداً أَوْ شَرٍّ لاَ يَكُونُ مَعَهُ خَيْرٌ أَبَداً فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَى اَلْجَنَّةِ مِنْ عَامِلِهَا وَ مَنْ أَقْرَبُ إِلَى اَلنَّارِ مِنْ عَامِلِهَا وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ اَلْمَوْتِ إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَكُمْ وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ وَ هُوَ أَلْزَمُ لَكُمْ مِنْ ظِلِّكُمْ اَلْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيكُمْ وَ اَلدُّنْيَا تُطْوَى مِنْ خَلْفِكُمْ فَاحْذَرُوا نَاراً قَعْرُهَا بَعِيدٌ وَ حَرُّهَا شَدِيدٌ وَ عَذَابُهَا جَدِيدٌ دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ وَ لاَ تُسْمَعُ فِيهَا دَعْوَةٌ وَ لاَ تُفَرَّجُ فِيهَا كُرْبَةٌ وَ إِنِ اِسْتَطَعْتُمْ أَنْ يَشْتَدَّ خَوْفُكُمْ مِنَ اَللَّهِ وَ أَنْ يَحْسُنَ ظَنُّكُمْ بِهِ فَاجْمَعُوا بَيْنَهُمَا فَإِنَّ اَلْعَبْدَ إِنَّمَا يَكُونُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ عَلَى قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ وَ إِنَّ أَحْسَنَ اَلنَّاسِ ظَنّاً بِاللَّهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفاً لِلَّهِ وَ اِعْلَمْ يَا ؟ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ ؟ أَنِّي قَدْ وَلَّيْتُكَ أَعْظَمَ أَجْنَادِي فِي نَفْسِي أَهْلَ ؟ مِصْرَ ؟

فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ أَنْ تُخَالِفَ عَلَى نَفْسِكَ وَ أَنْ تُنَافِحَ عَنْ دِينِكَ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لَكَ إِلاَّ سَاعَةٌ مِنَ اَلدَّهْرِ وَ لاَ تُسْخِطِ اَللَّهَ بِرِضَا أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ فَإِنَّ فِي اَللَّهِ خَلَفاً مِنْ غَيْرِهِ وَ لَيْسَ مِنَ اَللَّهِ خَلَفٌ فِي غَيْرِهِ صَلِّ اَلصَّلاَةَ لِوَقْتِهَا اَلْمُؤَقَّتِ لَهَا وَ لاَ تُعَجِّلْ وَقْتَهَا لِفَرَاغٍ وَ لاَ تُؤَخِّرْهَا عَنْ وَقْتِهَا لاِشْتِغَالٍ وَ اِعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَيْ‏ءٍ مِنْ عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلاَتِكَ

لغات

قّلّده الامر : آن كار را مانند قلاّده بر گردن او قرار داد ، از باب استعاره مى‏باشد .

حظّ : فراوان ، حظّى من كذا ، آنگاه كه بهره‏اى افزون و منزلتى ، نصيبش شود .

جبّار : بسيار تكبر كننده .

طرداء : جمع طريد : شكارى كه تعقيب مى‏شود .

خلف : عوض .

ترجمه

« بالت را براى اهل مصر بگستر و كنارت را براى آنان همواردار و بر ايشان گشاده‏رو باش و در نگريستن بر آنها از نظر زير چشمى و نگاه كردن كامل ،يكنواختى را رعايت كن تا اين كه بزرگان به منظور سود بردن خود به حمايت بى‏دليل تو طمع نكنند و ضعيفان از عدل و دادگرى تو بر آنها نوميد نشوند ،زيرا خداى تعالى از شما بندگانش در مورد اعمالتان چه كوچك و چه بزرگ و چه ظاهر و چه پنهان سؤال خواهد كرد ، پس اگر كيفر كند ، شما ستمكاريد و اگر گذشت كند او بخشنده‏تر است .

اى بندگان خدا ، بدانيد كه پرهيزكاران ( سود ) دنياى زودگذر و آخرت آينده را بردند ، پس با اهل دنيا در دنياى آنها شركت داشتند ، اما اهل دنيا در آخرت با آنان شريك نبودند .

در دنيا با بهترين وضع ساكن بودند ، و از بهترين خوراكيهايش استفاده كردند ، از دنيا همان بهره‏اى را بردند كه سرمايه‏داران بردند و چيزى را گرفتند كه جباران و متكبران گرفتند ، و سپس با توشه‏اى رساننده و تجارتى سودآور از دنيا رفتند ، در دنياى خود لذت زهد را چشيدند و يقين كردند كه فردا در آخرت همسايگان خدا هستند ، دعايشان ردّ نمى‏شود و از بهره لذت آنان چيزى كم نمى‏آيد ، پس اى بندگان خدا از مرگ و نزديك شدن آن بر حذر باشيد ، و ساز و برگ آن را آماده داريد ، زيرا كه با امرى بزرگ و خطرناك مى‏آيد ، خير و نيكى را مى‏آورد كه هرگز با آن بدى نيست و يا شرّ و بدى را مى‏ آورد كه هرگز با آن خيرى نيست ، پس چه كسى به بهشت نزديكتر از كسى است كه كار بهشت را انجام مى‏دهد و كيست نزديكتر به دوزخ از كسى كه كار دوزخ مى‏كند ؟

و شما رانده‏شدگان مرگ هستيد كه اگر بايستيد شما را مى‏گيرد و اگر از آن بگريزيد شما را در مى‏يابد ، و او از سايه با شما همراهتر است ، مرگ به موهاى پيشانى شما بسته شده و دنيا از پى شما درهم پيچيده مى‏شود ، پس بترسيد از آتشى كه گوديش طولانى و گرميش سخت و عقوبتش تازه به تازه است خانه‏اى است كه در آن رحمت نيست و خواهشى در آن پذيرفته نمى‏شود و غم و اندوهى بر طرف نمى‏شود . و اگر بتوانيد خوف و ترستان را از خدا زياد كنيد و اميدتان را به او نيك كنيد بين ترس و اميد را جمع كنيد ، زيرا بنده كامل خدا كسى است كه حسن ظنش به خدا به اندازه ترسش از وى باشد ، و نيك بين‏ترين مردم به خدا ، ترسناكترين ايشان از اوست .

آگاه باش اى محمد بن ابى بكر ، كه من تو را بر بزرگترين متصرفات خودم :

مصر ، فرمانروايى دادم ، پس بر تو لازم است كه مخالفت با نفس كرده ، از دين و آيينت دفاع كنى هر چند بجز يك ساعت از روزگار برايت باقى نمانده باشد ، و به منظور خشنودى هيچ كس از آفريدگان ، خدا را به خشم نياور ، زيرا هر چه كه در نزد غير خداست عوضش نزد خود او مى‏باشد ، ولى عوض آنچه نزد خداست نزد غير او نمى‏باشد .

نماز را در وقتى كه مشخص شده است بجاى آور ، و به دليل بى‏كارى آن را پيش از وقت انجام مده و به علت كار داشتن آن را از وقتش مگذران ، و بدان كه هر يكى از كارهايت تابع نمازت مى‏باشد . »

شرح

اين فصل از عهدنامه امام برگزيده از كلماتى طولانى ، و اصول مطالب آن شش امر است :

1 امر اول محمد بن ابى بكر را به مكارم اخلاق درباره رعايا سفارش كرده و در اين زمينه چند دستور صادر فرموده است :

الف او را امر به خفض جناح فرموده است . در توضيح اين عبارت بعضى گفته‏اند اساس مطلب آن است كه پرنده ، گاهى به منظور اظهار محبت و مهربانى نسبت به جوجگان خود آنها را دور و برش جمع كرده و بالهايش را پهن كرده پايين مى‏آورد تا آنان را زير پر خود جاى دهد ، و امام ( ع ) اين تعبير را كنايه از تواضع و فروتنى آورده است كه منشأ آن ترحّم و دلجويى و مهربانى مى‏باشد ،

چنان كه خداوند به پيغمبرش درس تواضع مى‏دهد و مى‏فرمايد : « و احْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَك مِنَ المؤْمِنينَ [ 1 ] » ، و ما در گذشته توضيح داديم كه تواضع ملكه‏اى است كه از شاخه‏هاى فضيلت عفت مى‏باشد .

ب دستور ديگر : او را امر مى‏كند كه پهلوى خود را براى مردم نرم كند ، و اين كنايه از رفق و نرمى در گفتار و كردار و خشونت نداشتن نسبت به آنان مى‏باشد كه در تمام احوال در مورد حق و حقوق آنها جفا نكند و اين معنا هم از لوازم تواضع و نزديك به آن است .

ج به او دستور مى‏دهد كه روى خود را براى مردم بگشايد و اين كنايه از آن است كه برخوردش با آنها با خوشرويى و صورت باز و بشّاش باشد نه با صورت درهم كشيده و أخم كرده و اين نيز از لوازم تواضع مى‏باشد .

د چهارمين سفارشى كه به محمد بن ابى بكر فرموده آن است كه در طرز نگاه كردن به مردم ميان افراد فرق نگذارد چنان نباشد كه به يكى درست و كامل نگاه كند و به ديگرى زير چشمى بنگرد و اين دستور كنايه از آن است كه در تمام امور چه كوچك و چه بزرگ ، چه اندك و چه بسيار ، كمال عدالت را رعايت كند .

حتى لا يطمع . . . عليهم ،

در اين عبارت حضرت بيان مى‏فرمايد كه دليل دستور دادن به محمد بن ابى بكر ، كه حتى در نگاه كردن كه امر بسيار حقيرى است ميان مردم يكسان رفتار كند ، آن است كه زورمداران به ظلم و ستم او اميدوار و ناتوانان از عدالتش نااميد نشوند .

حال اگر سؤال شود كه چرا امام با اين فرض زورمداران را اميدوار نسبت به ظلم دانسته و ضعيفان را مأيوس از عدل ؟ پاسخ آن است كه معمولا امرا و فرمانروايان نظر خود را متوجه سرمايه‏داران و زورمداران مى‏كنند نه به ناتوانان و بينوايان و اين رو آوردن ، ثروتمندان را بر آن مى‏دارد كه اميدوار شوند ستمگرى و ظلم زمامداران به سود آنان تمام شود ، و بى‏توجهى نسبت به ناتوانان و دورى از مستمندان سبب مى‏شود كه آنان از اجراى عدالت در حق خود نااميد شوند .

ضمير در عليهم ، از سخنان امام ( ع ) به كلمه عظماء برمى‏گردد .

2 امر دوم از اصول مطالب اين عهدنامه آن است كه بندگان خدا را بيم داده است از آن كه خداوند از كردارهاى كوچك و بزرگ و آشكار و نهانشان سؤال خواهد كرد و اعلام مى‏دارد بر اين كه چون آنان ابتدا به معصيت و گناه مى‏كنند و اصولا شروع كننده ستمكارتر است ( البادى اظلم ) پس استحقاق عذاب دارند .

قطب راوندى رحمة اللَّه عليه در شرح خود بر نهج البلاغه ذكر كرده است كه مراد به صفت تفضيلى اظلم در متن سخن امام ، ظالم به معناى اسم فاعل است اما من احتمال مى‏دهم كه حضرت ، عذاب گناهكاران را كه عادلانه و به عنوان كيفر كردار خود مى‏چشند ، ظلم و ستم ناميده است به اين دليل كه در مقدار و صورت ظاهر مانند عمل ستمكارانه آنان است ، چنان كه قرآن در زمينه قصاص ،كيفر تجاوز را ، تجاوز ناميده « فاعْتَدُوا عَلَيهِ بِمِثْلِ الّذى اعّتَدى‏ عَلَيْكُم [ 2 ] » و سپس عمل آنها را كه گناه و ظلم است به خدا نسبت داده و خود آنان را ستمكارتر خوانده زيرا كه ايشان معصيت و ظلم را آغاز كرده‏اند بنابراين ، افعل تفضيل به معناى خود صدق مى‏كند و نيازى به اين كه آن را به معناى اسم فاعل بگيريم نيست ، و همچنين است اعلام به اين كه از خداوند انتظار بخشش و كرم درباره آنها مى‏شود به اين اعتبار است كه خداوند آنان را مورد عفو خود قرار دهد .

3 به بندگان خدا مى‏آموزد كه چگونه از دنيا به مقدار واجب و لازم بهره گيرند و حالت پرهيزكاران را بيان مى‏دارد تا به آنها اقتدا كنند :

ذهبوا بعاجل الدنيا . . . و لا ينقض لهم نصيب من لذة ،

خلاصه آنچه در شرح حال اهل تقوا بيان فرموده آن است كه آنها از تمام اهل دنيا استفاده بيشترى از دنيا برده‏اند زيرا لذتى كه آنان از دنيا برده‏اند بالاتر و برتر از لذتهاى ساير اهل دنيا مى‏باشد . علاوه بر آنچه در آخرت از فوز عظيم كه نصيب آنان مى‏شود به اين دليل كه خدا به پرهيزكاران چنين وعده داده است .

بدان ، آنچه كه حضرت از دنياى زودگذر در حق پرهيزكاران به آن اشاره فرمود : كه با اهل دنيا در آن شركت داشتند و از آن لذتى بالاتر بردند كه رفاه‏طلبان و ستمگران متكبر مى‏برند ، اشاره است به اين كه لذتهاى مورد استفاده اهل تقوا لذتهاى مباح و به اندازه نياز است و معلوم است كه چنين بهره‏گيرى به درجاتى بالاتر از لذتهاى فراوان نامشروع مى‏باشد ، و در جاى ديگر به بيان ديگر توضيح مى‏دهد : كه پرهيزكاران با اهل دنيا در دنيايشان شريكند اما اهل دنيا با آنان در آخرتشان شركت ندارند . خداوند از دنيا به اندازه كفايت براى آنها مباح و مجاز و ايشان را به آن سبب بى‏نياز و قانع كرده است چنان كه در قرآن مى‏فرمايد : « قُلْ مَن حَرَّم زينَةَ اللَّه اِلّتى أخْرَجَ لِعِبادِه وَ الطّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ [ 3 ] » .

پرهيزكاران در دنيا بهترين جاها را براى سكونت برگزيدند و بهترين استفاده از خوراكيها بردند ، با مردم دنيا ، در دنيايشان شريك بودند ، پس با آنها از خوراكيهاى پاكيزه كه مى‏خورند خوردند و از نوشيدنيهاى گوارا كه آنها مى‏آشامند ، نوشيدند ، و از بهترين جامه‏ها كه آنان مى‏پوشند پوشيدند و از بهترين همسرانى كه آنها مى‏گيرند ، گرفتند و بهترين مركبهاى سوارى را همانند آنان سوار شدند ، با اهل دنيا از لذتش بهره گرفتند ، و ايشان در دنيا همسايگان خدايند ، آنچه از او تمنا مى‏كنند به آنان عطا مى‏كند نه دعايشان رد مى‏شود و نه سهمى از لذتشان كاستى مى‏يابد .

اين كه فرمود در دنيا بهترين خوراكيها را خوردند و در بهترين مسكنها سكونت كردند ، به اين سبب است كه اين امور را بر وجه شايسته و مباح كه به آن امر شده بودند به كار مى‏بردند و بديهى است كه اين بهترين وجه است .

و اما اين امر كه آنان با اهل دنيا ، در برخوردارى از طيبات شريك بودند گر چه امرى است روشن و آشكار ولى ما در توضيح آن مى‏گوييم : لذّتى كه اهل تقوا از آنچه در دنياست مى‏بردند كاملترين لذت بود ، زيرا هر بهره‏اى كه از دنيا مى‏بردند و هر چه كه مصرف كردند ، خواه خوراكى و آشاميدنى و يا انتخاب همسر و مركب باشد ، تمام اينها را هنگام نياز و به اندازه ضرورت انتخاب مى‏كردند ، و چنان كه مى‏دانى هر اندازه كه احتياج و نياز به امرى بيشتر و شديدتر باشد لذت استفاده از آن قويتر و زيادتر خواهد بود ، و اين خود ، از امور وجدانى مى‏باشد . بنابراين واضح است كه اهل تقوا از دنيا همان بهره‏اى را بردند كه افراد مرفّه و خوشگذران مى‏برند و همان را به دست آوردند كه ستمكاران متكبر به دست آوردند علاوه بر آنچه كه در آخرت نصيب آنان مى‏شود كه اهل دنيا از آن بى‏بهره‏اند چون آنها تنها هدفشان دنياست و خداوند مى‏فرمايد : « وَ مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مالَهُ فى الآخِرَةِ مِنْ نَصيبٍ [ 4 ] » .

منظور از توشه‏اى كه پرهيزكاران را به ساحل عزّت و پيشگاه عظمت و جلال مى‏رساند ، و همان تقوايى است كه با خود داشته و به آن متّصف بوده‏اند ،چنان كه حق تعالى مى‏فرمايد : « وَ تَزَوَّدُوا فَإنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى‏ [ 5 ] » و در بحثهاى گذشته بارها يادآورى شده است كه چگونه تقوا توشه راه است . امام در اين فصل از سخنان خود واژه متجر را براى تقوا و طاعت استعاره آورده ، زيرا نهايت مقصود اين است كه در مقابل اين كارها ثواب الهى را كسب كنند كه حكم قيمت و بها دارد و به وسيله كلمه مربح [ 6 ] كه به معناى سودآور است استعاره مذكور را ترشيح فرموده است ، به اين دليل كه ثواب خدا در آخرت به مراتبى از اعمالى كه انسان انجام مى‏دهد و از خود مايه مى‏گذارد بالاتر و بيشتر است .

اصابو الذّة زهد الدنيا ،

اين عبارت اشاره به لذتى است كه اهل تقوا از زهد در دنيا احساس مى‏كنند كه بزرگترين لذّت و سبب ايجاد شادمانى عظيمى است زيرا هنگامى كه اهل زهد و تقوا قلاده محبت دنيا را از گردن روح خود بيرون آورده و دور انداختند و به كمالهاى عاليه نفسانى و معنوى رسيدند آن چنان بهجت و سرورى براى آنها حاصل مى‏شود كه بسيار پر ارزشتر و با عظمت‏تر از شاديها و لذتهاى پيدا شده براى متكبران و جباران مى‏باشد ، اين جاست كه سزاوار است پرهيزكاران و زاهدان بر متكبران ستمگر تكبّر و فخر و مباهات كنند ، زيرا كمالى كه اهل دنيا به آن مى‏نازند در مقايسه با مقامات معنوى و لذايذى كه اينها احساس مى‏كنند بى‏ارزش و تو خالى مى‏باشد .

و تيقّنوا أنّهم جيران اللَّه غدا ،

دليل ديگر بر فرحناكى و شادمانى پرهيزكاران در دنيا آن است كه يقين دارند فردا در جوار قرب خدا هستند . اين عبارت اشاره به لذت و خوشى ديگرى است كه اهل تقوا علاوه بر لذتهايى كه در دنيا بر اثر زهد بر ايشان دست مى‏دهد ، لذت مى‏برند و شادمانند ، زيرا يقين دارند كه بلافاصله پس از جدايى روحشان از بدن در جوار رحمت الهى حضور به هم مى‏رسانند و اين يقين آنان را در دنيا شادمان و مسرور مى‏كند .

لا تردّلهم دعوة ،

يكى از فضيلتهاى اهل تقوا كه ويژه ايشان است استجابت دعا مى‏باشد ، كه چون پيوسته در عبادت و اطاعت خدا هستند ، روحشان كمال يافته و در پيشگاه حق تعالى كرامت و شرافت كسب كرده‏اند به مقامى دست يافته‏اند كه دعايشان ردّ نمى‏شود ، البته اين خصوصيت علاوه بر آن است كه در لذتهاى دنيا با غير خود شريك و در خوشيهاى كاملتر آخرت از ديگران ممتازند .

4 اصل چهارم از اصول مطالب اين عهدنامه آن است كه امام ( ع ) بندگان خدا را از مرگ و نزديك بودنش به آنها بر حذر مى‏دارد ، و آنان را آگاه مى‏كند كه هدفش از اين هشدار آماده كردن ايشان براى مرگ و فراهم كردن توشه لازم به منظور برخورد با آن مى‏باشد تا از خسران و زيان غفلت و بى‏خبرى دور باشند و توشه اين راه هم چنان كه دانستى ، پرهيزكارى و عمل صالح است و دستور آمادگى براى مرگ را به اين مطلب تاكيد فرموده است كه مرگ براى هر كس آينده‏اى انديشناك و پيش آمدى مهم با خود به ارمغان مى‏آورد ، و بيان فرموده است كه آن پيشامد ، ممكن است امرى خير و شايسته و نعمتى خالص و پيوسته ، و يا شرّ و زيانبار باشد ، تا اين كه رغبت و تمايل انسان را نسبت به تقوا و پرهيزكارى و مهيا كردن اسباب خير و دفع شرور تحمّل شده بعد از مرگ را شدت دهد ، و سپس بيان داشته است به اين كه خيرى كه مرگ به ارمغان مى‏آورد نعمت بهشت است ، و مراد از شر ، آتش مى‏باشد و آنچه باعث نزديكى به هر كدام از آنها مى‏شود عمل انسانى است و بعد به منظور اين كه آمادگى براى مرگ را بيشتر تاكيد كند مى‏فرمايد مرگ امرى حتمى است و گريزى از ملاقات آن نيست و براى انسانها كه مرگ به سرعت در تعقيبشان است كلمه طرداء را استعاره آورده تا نشان دهد كه آنها چون شكار ، و مرگ مانند سواركارى كوشا در جستجوى آنان مى‏باشد و مرگ با انسان از سايه به صاحبش همراهتر و نزديكتر است زيرا سايه گاهى كه آفتاب و روشنايى نباشد از صاحب سايه جدا مى‏شود اما مرگ هرگز از آدمى دست بردار نيست .

و الموت معقود بنواصيكم ،

مرگ به موهاى اطراف پيشانى شما وابسته و گره خورده است ، اين عبارت نيز كنايه از ملازمت و پيوسته همراه بودن انسان است و اشاره به آن است كه مرگ براى هر موجود زنده‏اى امرى حتمى و حكم و قضاى الهى مى‏باشد ، و اين كه خصوص ناصيه را مورد ذكر قرار داده به اين دليل است كه به سبب موقعيت ، عزيزترين و شريفترين عضو انسان است و هر كس بر آن تسلط يابد بهتر مى‏تواند انسان را در تصرف خود درآورد و بر او قدرت پيدا كند و خداوند در قرآن نيز به اين مطلب اشاره فرموده « فيؤخذ بالنواصى و الأقدام [ 7 ] » و كلمه « طىّ » در نورديدن را براى دنيا و لحظه‏هاى آن استعاره آورده است كه پيوسته آن را مى‏گذارند و از آن عبور مى‏كنند و آن را تشبيه به فرش و غير آن ،

كرده است كه پس از گذشتن از روى آن درهم پيچيده و جمع مى‏شود و اين كه فرموده است از پشت سر شما در نورديده مى‏شود منظور امرى ذهنى و تصورى است نسبت به آنچه در آينده و پس از مرگ به وسيله اعمالشان با آن روبرو مى‏شوند ، نه امرى حسّى و مادّى .

پس از آن كه بطور مكرّر از مرگ و حتميت وقوعش ياد كرد ، و با ذكر درهم پيچيده شدن دنيا ، مطلب را مؤكد كرد ، اكنون ، انسان را به ياد پى آمد مرگ كه آتش و عذاب است مى‏اندازد و با توصيف كردنش به عميق بودن و گودى قعر آن ، آدمى را بهوش مى‏دارد كه هر چه بيشتر از آن حساب ببرد . از مواردى كه اين معنا را براى انسان متصور مى‏كند و به ذهن مى‏آورد ، روايتى است كه يك وقت پيامبر اكرم صداى مهيب و وحشتناكى را شنيد ، به يارانش كه حاضر بودند رو كرد و فرمود : اين صداى افتادن سنگى بود كه در هفتاد سال پيش از لبه جهنم سرازير شده و هم اكنون به قعر آن رسيد و صدايش شنيده شد ، و اين داستان درباره شخص منافقى بود كه در اين هنگام مرد و عمرش هفتاد سال بود ، و در گذشته نيز به آن اشاره كرده‏ايم كه در مورد شدت حرارت آتش جهنم در قرآن چنين آمد . « قُلْ نارُ جَهَنَّم اَشَدُّ حَرّاً [ 8 ] » و درباره سوزش عذابش مى‏فرمايد : « كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُم جُلوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا العَذاب [ 9 ] » و راجع به اين كه دوزخ جاى رحمت نيست و هيچ درخواستى شنيده نمى‏شود ، قرآن چنين حكايت مى‏كند : « رَبَّنا اخْرِجْنا مِنها . . . و لا تُكَلِّموُن [ 10 ] » . و اين كه در دوزخ گشايشى براى هيچ اندوهى حاصل نمى‏شود مى‏فرمايد « فى عذاب جهنم خالدون لا يُفتّرُ عَنْهُمْ وَ هُم فيهِ مُبلِسون » و نيز آيه بعد : « وَ نادَوْا يا مالِكُ . . . ماكِثون [ 11 ] »

5 و ان استطعتم . . . بينهما ،

يكى ديگر از اصول مطالب اين عهدنامه آن است كه بندگان خدا را امر مى‏كند به اين كه در عين شدت خوف و بيمى كه از خدا دارند حسن ظنّ هم به او داشته باشند و به عبارت ديگر ميان خوف و رجا باشند كه دو تا از درهاى بزرگ بهشت مى‏باشند ، چنان كه در گذشته بيان شد ، و در عبارت بعد اشاره مى‏كند به اين كه اين دو متلازم با يكديگر هستند و اين كه حسن ظن و اميدوارى بنده واقعى نسبت به پروردگارش به اندازه خوف و بيمش از وى مى‏باشد و كم و زيادشان به يك نسبت است ، بايد توجه كرد كه امام ( ع ) هيچ كدام از اين دو را علت ديگرى ندانسته است بلكه هر دو معلول يك علّتند كه معرفت و شناخت حق تعالى مى‏باشد ، و به دليل اين كه معرفت خداوند ، پذيراى شدت و ضعف است گمان نيك و اميدوارى و خوف و ترس از خداوند هم كه از آن سرچشمه مى‏گيرد قابل شدت و ضعف مى‏باشد ، و تقويت هر يك از اين امور نيازمند به معرفتى خاص و اعتبارى ويژه مى‏باشد كه مبدأ قريب آن به حساب مى‏آيد .

در تقويت حسن ظن و ايجاد اميدوارى بر بنده لازم است بيانديشد كه چگونه خداوند تمام اسباب نعمت را براى بندگان فراهم كرده و حتى ريزه‏كاريهاى خلقت و لطيفه‏هاى نعمت را رعايت فرموده ، آنچه در زندگى ضرورى و لازم است و مردم به آن نيازمنداند ، از قبيل آلات غذاخورى و ناخنها كه اسباب زينت و زيبايى انسان مى‏باشد ، از قبيل كمانى قرار دادن دو ابرو و اختلاف رنگهاى سفيد و سياه در چشم و جز اينها از امور غير ضرورى ، اين جاست كه انسان متوجه مى‏شود كه هر گاه عنايت الهى در چنين ريزه‏كاريها كوتاهى نكرده و راضى نشده است به اين كه در امور تغذيه و اسباب زينت و تمام ما يحتاج آنها بى‏توجهى شود ، پس چگونه راضى خواهد شد كه آنها را به هلاكت ابدى دچار فرمايد ؟ بلكه هر گاه به دقت نظر كند خواهد دانست كه حق تعالى براى بيشتر مردم اسباب سعادت و خوشبختى دنيايشان را فراهم كرده است و خير و سلامت بر غير آن غلبه دارد و اين سنت الهى است كه پيوسته ميان بندگانش برقرار بوده ، و حتى در ارتباط با آخرت نيز جنبه خير و سعادت بر شر و ضلالت ارجحيت دارد ،زيرا مدبّر دنيا و آخرت يكى است و او غفور و رحيم است و نسبت به بندگانش با لطف و مهربانى مى‏باشد ، و توجه به اين امور موجب حسن ظن به خدا و اميدوارى زياد به لطف و عنايت وى مى‏شود .

ديگر از چيزهايى كه باعث اين بيدارى و حسن ظن انسان به خدا مى‏شود ،انديشيدن در مصالحى است كه از ناحيه شريعت نصيب بندگان فرموده و لطف و رحمت خود را بر جمله آفريدگان ارزانى داشته است ، اما در ناحيه خوف ،مهمترين سببهايش آن است كه خدا را بشناسد و بر صفات جلال و عظمت و تعالى و هيبت و بى‏نيازى او معرفت و شناخت داشته باشد ، و بداند كه اگر بخواهد تمام جهانيان را به هلاكت برساند ، وى را باكى نيست و هيچ قدرتى نمى‏تواند او را از اين كار منع كند ، و همچنين ساير صفات ذات اقدس او كه دلالت بر ايجاد عذاب و زجر مى‏كند از قبيل سخط و غضب كه اگر چنين بصيرتى در آدمى پيدا شود ، خوف و بيمش افزونى مى‏يابد ، چنان كه در قرآن مى‏فرمايد : « إنّما يَخْشىَ اللَّه مِنْ عِبادِه العُلَماءُ [ 12 ] » و پيامبر فرمود : انا اخوفكم للَّه ،من ترسم نسبت به خداوند از همه شما بيشتر است ، و هر چه معرفت به اين امور بيشتر باشد حالت خوف و سوختن دل به همان نسبت افزايش مى‏يابد و سپس اين حالت درونى به ظاهر و بدن سرايت مى‏كند و حالش دگرگون مى‏شود و ذلّت و بى‏حسّى به او دست مى‏دهد ، و ناله دل و لرزش جسمانى بر او مسلط مى‏شود ،و او را از معاصى باز مى‏دارد و به جبران نيكيها و صفتهاى خوب كه قبلا از او فوت شده او را به عبادات و كارهاى نيك مقيد مى‏كند و به اين سبب اميال شهوانى در او سركوب شده و لذتها و خوشيهايش بى‏رونق مى‏شود ، و با سوز دل به علت خوف ، او را چنان خوارى و ذلتى دست مى‏دهد كه بسيارى از صفات ناپسند از او دور مى‏شود از قبيل كبر ، حسد ، كينه و بخل و بقيه رذايل . اما جمع ميان خوف و رجاء باعث ايجاد فضايل بسيارى در انسان مى‏شود ، زيرا هر گاه معرفت و يقين به حق تعالى حاصل شود ، خوف از عذاب و اميد به ثواب در وى به هيجان مى‏آيد و نيز اين دو در وجود انسان صبر و بردبارى مى‏آفرينند ، و صبر بر تحمل ناملايمات كه موجب دخول در بهشت است تحقق نمى‏يابد مگر در صورتى كه نيروى رضاى به قضاى حق در آدمى تقويت يابد ، و نيز صبر بر ريشه كن كردن شهوات و لذتها كه وجودشان باعث داخل شدن در آتش دوزخ است ، ميسّر نمى‏شود بجز در صورتى كه نيروى خوف از خدا در وى شدت يابد .

به اين دليل امام على ( ع ) مى‏فرمايد : من اشتاق الى الجنه سلىّ عن الشهوات و من اشفق من النار رجع عن المحرمات : آن كه مشتاق بهشت است خود را از شهوتها بيرون كشد و هر كس از آتش بترسد از انجام دادن كارهاى حرام منصرف شود . مقام صبر علاوه بر اين فايده ، روح انسان را به مرتبه مجاهده نفسانى ترقى مى‏دهد و او را آماده ذكر خدا و تفكر در وجود اقدس او ، مى‏كند و اين امر سبب كمال معرفت و انس با خدا مى‏شود ، انسى كه محبت آفرين است و علت پيدايش مقام رضا و توكل به خداوند مى‏باشد ، زيرا رضايت و خشنودى دوست در كارى كه محبوبش انجام مى‏دهد ، از لوازم ضرورى محبت است .

حال كه معلوم شد كه خوف و رجا هر دو معلول يك علت هستند كه همان معرفت و يقين به وجود خداوند است پس اين دو متلازم يكديگرند نه متضادّ ،گر چه از ظاهر امر گاهى ممكن است گمان شود كه ميانشان تضاد است بويژه هنگامى كه يكى از آنها به واسطه غلبه اسبابش بر ديگرى غالب آيد و دل به آن مشغول و از ديگرى غافل شود ، قهرا چنين تصور مى‏شود كه امر غالب ، منافى و ضد امر مغلوب است به اين دليل امام ( ع ) در عبارت بالا :

و ان استطعتم ،

و ما بعدش اشاره به اين مطلب فرمود كه آنچه براى مردم ، راجع به خوف و حسن ظنّ به خداوند مورد شك و ترديد است ، قدرت بر جمع ميان اين دو است . سپس محمد بن ابى بكر را هشدار مى‏دهد كه با اعطاى فرمانروايى بزرگترين متصرفات و اقليمها به وى ، نسبت به او احسان بزرگى را انجام داده است ، تا با يادآورى اين احسان بتواند آنچه از سفارشها و وصيتها كه مى‏خواهد بر پايه آن استوار كند .

6 آخرين اصل از مطالب اين عهدنامه آن است كه او را توجه داده است به چيزى كه سزاوار اوست و شايسته است كه آن را انجام دهد و آن مخالفت با نفس اماره است كه وى را به كارهاى زشت و فحشا و بقيه منهيات الهى وادار مى‏كند به عبادت و اطاعت خداوند رو بياورد كه عقل و شرع به آن حكم مى‏كنند و از دين خود دفاع كند و شياطين جن و انس را از آن دور كند و اگر از عمرش بجز يك ساعت باقى نمانده باشد سزاوار است آن مدت را به دفاع از دينش بسر برد .

مطلب ديگر اين كه به خاطر خشنودى هيچ يك از آفريدگان ، خدا را به خشم و غضب در نياورد يعنى هيچ كس را در گناه كه موجب سخط خداوند است اطاعت و پيروى نكند .

فانّ فى اللَّه . . . فى غيره ،

در اين عبارت استدلال شده است بر اين كه فقط مراعات رضايت و خشنودى حق تعالى واجب است نه غير او ، و جمله متن در حكم مقدمه نخست از قياس مضمر شكل اول مى‏باشد و تقدير كبرايش اين است : هر گاه چنين است كه خداوند جانشين هر چيزى غير از خود او مى‏باشد و هيچ چيز جاى خدا را نمى‏گيرد پس واجب است خشنودى او رعايت شود نه اين كه به خاطر جلب رضايت غير او ، خشم و غضب وى انتخاب شود .

در آخر به نماينده خود امر مى‏فرمايد كه نماز را در وقت معينش انجام دهد و چنان نباشد كه اگر قبل از وقت نماز بى‏كار باشد و فراغت داشته باشد آن را همان پيش از وقت انجام دهد و يا اگر هنگام نماز رسيد و گرفتارى برايش پيش آمد ، نماز را به بعد از وقت موكول كند زيرا نماز از هر كار و شغلى مهمتر و ارزشمندتر است و بعد وى را آگاه كرده است كه هر عملى از اعمال نيك تابع و پيرو نماز است يعنى وقتى كه انسان رعايت نماز خود را بكند و هر كار آن را بموقع انجام دهد ناگزير كارهاى ديگر را هم بموقع و درست عمل مى‏كند ، ولى هر گاه در نماز رعايت اين امور را نكند در غير آن بيشتر سهل انگارى خواهد كرد ، به دليل اين كه نماز پايه استوار دين و بالاترين عبادتهاست چنان كه از پيامبر اكرم روايت شده است كه وقتى از آن حضرت درباره برترين اعمال سؤال شد فرمود : انجام دادن نماز در اول وقت ، و فرمود اول چيزى كه بنده در قيامت نسبت به آن مورد محاسبه قرار مى‏گيرد نماز است و كسى كه نمازش درست و كامل باشد حساب ساير عبادات بر او آسان خواهد بود ، اما كسى كه نمازش نادرست باشد هم درباره نماز و هم بقيه اعمال مورد محاسبه و مؤاخذه قرار مى‏گيرد .

« قابل ذكر است كه امام ( ع ) در اين عهدنامه درباره نماز و ملحقاتش سخن طولانى داشته است كه مرحوم سيد رضى آن را ناتمام گذاشته و به همين مقدار كه در متن ذكر شد اكتفا كرده است ولى ما در اين شرح بقيه آن را براى مزيد فايده ذكر مى ‏كنيم :

به نمازت بنگر كه چگونه است ، تو پيشواى جامعه ‏ات مى‏باشى اگر آن را كامل انجام دهى يا سبك بشمارى مسؤوليتش با توست . هر پيشوا كه در جامعه ‏اى نماز اقامه كند و در نماز آنها نقص و كمبودى پيدا شود گناهش به گردن اوست ،و بر آنان نقصى نيست اما اگر در تكميل و حفظ شرايطش كوشش كنى و نماز آنها درست بر قرار شود به تو نيز مثل پاداش ايشان داده شود و حال آن كه از پاداش آنها هم چيزى كاسته نشود . به وضو گرفتن نيز كه از شرايط درستى نماز است توجه كن : سه مرتبه آب را در دهان بگردان ، و سه مرتبه استنشاق كن ، صورتت را بشوى ، و سپس دست راست و بعد از آن دست چپت را بشوى ، و در آخر سر و دو پايت را مسح كن ، زيرا من رسول خدا را ديدم كه چنين انجام مى‏ داد ، و بدان كه وضو نصف ايمان است . درباره اوقات نماز نيز دقّت كن و آن را در موقعش بجاى آور مبادا وقت بى‏كارى و فراغت تعجيل كنى و قبل از وقت نماز بخوانى و يا چون ببينى كه در وقت معيّن نماز ، كار و گرفتارى دارى آن را از وقتش تأخير اندازى ، چرا كه مردى درباره اوقات نماز از پيغمبر خدا سؤال كرد حضرت فرمود :

جبرئيل نزد من آمد و وقت نماز ظهر را به من نماياند در حالى كه خورشيد از نصف النهار گذشته و بر ابروى راست او قرار گرفته بود و بعد وقت نماز عصر را موقعى به من نشان داد كه سايه هر چيز به اندازه خودش بود و نماز مغرب را وقتى انجام داد كه آفتاب غروب كرد و نماز عشا را در هنگامى كه خورشيد پنهان شده بود و نماز صبح را در سپيده دم هنگامى كه ستارگان درهم و مخلوط بودند بجاى آورد ، پس تو نيز در اين اوقات نماز را بپاى دار ، و اين روش نيك و راه روشن را ترك مكن ، و سپس ركوع و سجود را با دقت انجام ده كه رسول خدا نماز را از همه مردم كاملتر و عملا با نشاطتر و آسانتر مى‏خواند ، و بدان كه هر يكى از اعمالت پيرو نماز توست ، پس هر كس نماز خود را تباه كند كارهاى ديگرش را بيشتر تباه مى‏كند .

از خدايى كه همه چيز را مى‏بيند و خود ، ديده نمى‏شود و در بلندترين ديدگاهها قرار دارد مى‏خواهم كه ما ، و تو را از كسانى قرار دهد كه دوست مى‏دارد و از آنان راضى و خشنود است و نيز ما و تو را يارى فرمايد كه وى را سپاسگزار بوده و پيوسته به يادش باشيم به خوبى عبادتش كنيم و حقش را ادا كنيم و نيز از او خواهانم كه ما و تو را نسبت به هر چه براى دين و دنيا و آخرتمان برگزيده كمك و يارى فرمايد » .

قسمت دوّم عهدنامه است :

فَإِنَّهُ لاَ سَوَاءَ إِمَامُ اَلْهُدَى وَ إِمَامُ اَلرَّدَى وَ وَلِيُّ ؟ اَلنَّبِيِّ ؟ وَ عَدُوُّ ؟ اَلنَّبِيِّ ؟ وَ لَقَدْ قَالَ لِي ؟ رَسُولُ اَللَّهِ ص ؟ إِنِّي لاَ أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي مُؤْمِناً وَ لاَ مُشْرِكاً أَمَّا اَلْمُؤْمِنُ فَيَمْنَعُهُ اَللَّهُ بِإِيمَانِهِ وَ أَمَّا اَلْمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اَللَّهُ بِشِرْكِهِ وَ لَكِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنَافِقِ اَلْجَنَانِ عَالِمِ اَللِّسَانِ يَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَ يَفْعَلُ مَا تُنْكِرُونَ

لغت

قمع : شكست دادن و خوار كردن

ترجمه

« زيرا پيشواى رستگارى و تبهكارى و دوست پيغمبر و دشمن وى يكسان نيستند ، رسول خدا به من فرمود : من برامتم از مومن و مشرك نمى‏ترسم زيرا مومن را خداوند به دليل ايمانش از خلافكاريها باز مى‏دارد ، و مشرك را به سبب شركش ذليل و خوار مى‏كند اما از منافق بر شما مى‏ترسم كه در دل ، دورو ، و از جهت زبان داناست مى‏گويد آنچه را كه شما مى‏پسنديد و انجام مى‏دهد كارى كه شما نمى‏پسنديد . »

شرح

اين قسمت از سخنان امام ( ع ) دنباله كلام آن حضرت بعد از جمله و آخرتناست كه متن آن در آخر شرح فصل قبل گذشت ترجمه شد و چنين آغاز مى‏شود « پس شما اى اهل مصر بايد چنان باشيد كه عملتان گفتارتان را تصديق كند و آشكارتان روشن كننده ضمير و نهانتان باشد و زبانهايتان با دلهاتان مخالفت نكند ، زيرا كه پيشواى رستگارى و تباهكارى . . . تا آخر اين فصل كه ترجمه‏اش گذشت ، و سپس مى‏فرمايد : اى محمد بن ابى بكر ، بدان كه برترين پاكدامنى ، پرهيزكارى در دين خدا و عمل به دستورهاى اوست ، و من تو را سفارش مى‏كنم كه در نهان و آشكار و در هر حال كه هستى تقواى الهى را پيشه خود قرار ده ، و بدان كه دنيا سراى گرفتارى و سرانجامش نيستى و آخرت محل پاداش و خانه باقى و دائمى است ، پس براى آخرت كه جاويد است بكوش و از عمل براى دنيا كه فناپذير است روگردان باش ، و بهره خود را از دنيا از ياد مبر ، اكنون تو را به هفت امر كه تمام اسلام را در بر مى‏گيرد توصيه مى‏كنم :

1 در ميان مردم از خدا بيم داشته باش ، اما در امر خدا از مردم بيم مدار .

2 بهترين دانش آن است كه كردار آن را تصديق كند ( توام با عمل باشد ) .

3 در يك موضوع دو حكم مختلف صادر مكن زيرا وضعت دگرگون مى‏شود و از حق منحرف مى‏شوى .

4 براى عموم افراد جامعه‏ات ، دوست بدار آنچه براى خود و خانواده‏ات دوست مى‏دارى ، و براى آنان نپسند آنچه براى خود و خانواده‏ات نمى‏پسندى ،

زيرا كه اين حالت بهترين دليل بر حق است ، و كار رعيت و مردم را بهتر اصلاح مى‏كند .

5 به منظور رسيدن به حق خود را در درياى گرفتاريها و سختيها فرو ببر و در راه خدا از سرزنش ملامت كنندگان مترس .

6 هر كس با تو مشورت كرد او را به راه خير دلالت كن .

7 خود را الگوى مسلمانان نزديك و دور قرار ده ، اميد است خداوند ما را در راه دين دوستان يكديگر و محبت ما و شما را محبت اهل تقوا قرار دهد و شما را ثابت قدم بدارد تا با دوستى با همديگر برادروار بر تختهاى عزّت قرار گيريم .

اى اهل مصر ، فرمانروايتان را به خوبى كمك كنيد و پيوسته وى را اطاعت كنيد تا در بهشت به حضور پيغمبرتان برسيد ، خداوند ما و شما را بر آنچه رضاى اوست يارى فرمايد ، درود و رحمت و بركتهاى الهى بر شما باد .

پس از آن كه امام ( ع ) بندگان خدا را دستور دادند كه نفاق و دو رويى نداشته باشند و كردار و رفتارشان همانند سخنانشان خوب و زيبا باشد ، با فرق گذاشتن ميان خود و ديگر پيشوايان ، شنوندگان خود را به اين مرحله نزديك و متمايل و مجذوب كرد .

منظور از پيشواى رستگار و دوست پيامبر ، خودش و مراد از پيشواى تبهكار و دشمن پيغمبر معاويه است و خبر مشهور را به رسول خدا نسبت داد و از قول آن حضرت نقل كرده است و منظورش از منافق كوردل و دانشمند به زبان ،معاويه و يارانش مى‏باشد ، و تمام اين بيانات براى آن است كه مردم را به پيروى از خودش تشويق كند و از كمك و يارى كردن به دشمنش منصرف كند ، و اما معناى روايت ، امرى است روشن كه مومن چون ايمان دارد ، از او بيمى بر مسلمانان نيست مشرك را هم كه خداوند به خاطر شركش تا وقتى كه متظاهر به شرك باشد با پيشرفت اسلام و غلبه مسلمانان خوار و ريشه‏كن مى‏كند و با اتفاق مسلمين بر دورى كردن از او ، و دشمنى با وى و گوش ندادن به هر چه او مى‏گويد ،منزوى و خوار و زبونش مى‏كند ، تنها كسى كه بر مسلمانان بيم آن مى‏رود ، منافق است كه كفر را پنهان مى‏دارد و تظاهر به اسلام مى‏كند ، احكام اسلام را مى‏آموزد و با مسلمانان نشست و برخاست مى‏ كند و آنچه آنان مى‏گويند ، مى‏ گويد ، اما كردار و اعمالش بر خلاف اسلام و مسلمين است ، مسلمانان بايد از او هراسناك باشند به دليل اين كه مسلمان نمايى و آميزش او با ايشان باعث مى‏شود كه به حرفهايش گوش دهند و با او همنشين شوند و مفتون ادعاهايش شوند و او را راستگو پندارند بديهى است كه زبان‏آورى و توانايى كه بر ايجاد شبهه و گمراه كردن دارد ، و مى‏تواند مقاصد شوم خود را با كلمات زيبا بيارايد ، موجب آن مى‏شود كه بسيارى از مسلمانان تحت تأثير قرار گيرند و منحرف شوند .

انّ افضل العفّه الورع ،

ورع ملكه و خصوصيتى است جامع تمام كارهاى نيك و از فروع صفت عفت مى‏باشد ، و چون همه فضايل در آن جمع است پس از همه آنها برتر و بالاتر است .

و اخش اللَّه فى الناس :

از خدا بترس درباره ظلمى كه نسبت به مردم روا ،

دارى و از اين راه معصيت خدا را انجام دهى .

و لا تخشى الناس فى اللَّه ،

در هر عملى كه رضاى خدا در آن است و تو مى‏خواهى انجام دهى از هيچ كس بيم مدار ، تا مبادا وحشت و هراست از مردم ،سبب شود كه دست از عبادت و اطاعت حق تعالى بردارى . به اميد توفيق از خداوند .

______________________________

[ 1 ] سوره شعراء ( 26 ) آيه ( 214 ) يعنى : و فرودآور بال خود را براى هر كه پيرويت كند از مومنان .

[ 2 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 193 ) يعنى : پس كسى كه بر شما تجاوز كند ، برابر آنچه بر شما تجاوز كرده است .

[ 3 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 31 ) ، يعنى : بگو چه كسى حرام كرده است زينت خدا ، و روزيهاى پاكيزه و حلال را كه براى بندگان خود به وجود آورده است .

[ 4 ] سوره شورا ( 42 ) آيه ( 19 ) ، يعنى : هر كس تنها هدفش استفاده دنيوى باشد ، به او مى‏دهيم ، اما در آخرت براى وى بهره‏اى نيست .

[ 5 ] سوره بقره ( 2 ) آيه ( 196 ) ، يعنى : توشه برگيريد ، و بهترين توشه ، پرهيزكارى و تقواست .

[ 6 ] ظاهرا نسخه‏اى كه پيش شارح بوده متن سخن امام : و المتجر المربح بوده است ، چنان كه ابن ابى الحديد در شرح به عنوان روايت ديگر چنين نوشته است . ج 15 ، صفحه 165 . ( مترجم ) .

[ 7 ] سوره الرحمن ( 55 ) آيه ( 41 ) ، يعنى : پس پيشانيها و قدمهاى آنان گرفته شود .

[ 8 ] سوره توبه ( 9 ) آيه ( 80 ) ، يعنى : بگو : سوزش آتش دوزخ سخت‏تر است .

[ 9 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 55 ) ، يعنى : هر گاه پوستهايشان پخته شود بر ايشان پوستهاى ديگر ، جانشين كنيم تا عذاب را بچشند .

[ 10 ] سوره مؤمنون ( 23 ) آيه ( 106 ) ، يعنى : پروردگارا برون‏آور ما را از آن تا آن جا كه مى‏فرمايد : با من سخن نگوييد .

[ 11 ] سوره زخرف ( 43 ) آيه ( 74 و 771 ) يعنى : در عذاب جهنم جاويدانند و به هيچ نحو عذاب از آنان بريده نمى‏شود و پيوسته در آن سر افكنده‏اند و نيز آيه بعد بانگ برآورند اى مالك . تا آن جا كه گويد : همانا شما ماندگانيد .

[ 12 ] سوره فاطر ( 35 ) آيه ( 27 ) يعنى : تنها بندگان آگاه خدا از او خوف و خشيت دارند .

نامه 26 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

26 عهدنامه امام ( ع ) به يكى از عاملانش كه او را براى جمع‏آورى زكات و صدقه مامور كرده بود :

آمُرُهُ بِتَقْوَى اَللَّهِ فِي سَرَائِرِ أَمْرِهِ وَ خَفِيَّاتِ عَمَلِهِ حَيْثُ لاَ شَاهِدَ غَيْرُهُ وَ لاَ وَكِيلَ دُونَهُ وَ آمُرُهُ أَلاَّ يَعْمَلَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ طَاعَةِ اَللَّهِ فِيمَا ظَهَرَ فَيُخَالِفَ إِلَى غَيْرِهِ فِيمَا أَسَرَّ وَ مَنْ لَمْ يَخْتَلِفْ سِرُّهُ وَ عَلاَنِيَتُهُ وَ فِعْلُهُ وَ مَقَالَتُهُ فَقَدْ أَدَّى اَلْأَمَانَةَ وَ أَخْلَصَ اَلْعِبَادَةَ وَ آمُرُهُ أَلاَّ يَجْبَهَهُمْ وَ لاَ يَعْضَهَهُمْ وَ لاَ يَرْغَبَ عَنْهُمْ تَفَضُّلاً بِالْإِمَارَةِ عَلَيْهِمْ فَإِنَّهُمُ اَلْإِخْوَانُ فِي اَلدِّينِ وَ اَلْأَعْوَانُ عَلَى اِسْتِخْرَاجِ اَلْحُقُوقِ وَ إِنَّ لَكَ فِي هَذِهِ اَلصَّدَقَةِ نَصِيباً مَفْرُوضاً وَ حَقّاً مَعْلُوماً وَ شُرَكَاءَ أَهْلَ مَسْكَنَةٍ وَ ضُعَفَاءَ ذَوِي فَاقَةٍ وَ إِنَّا مُوَفُّوكَ حَقَّكَ فَوَفِّهِمْ حُقُوقَهُمْ وَ إِلاَّ تَفْعَلْ فَإِنَّكَ مِنْ أَكْثَرِ اَلنَّاسِ خُصُوماً يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ وَ بُؤْسَى لِمَنْ خَصْمُهُ عِنْدَ اَللَّهِ اَلْفُقَرَاءُ وَ اَلْمَسَاكِينُ وَ اَلسَّائِلُونَ وَ اَلْمَدْفُوعُونَ وَ اَلْغَارِمُونَ وَ اِبْنُ اَلسَّبِيلِ وَ مَنِ اِسْتَهَانَ بِالْأَمَانَةِ وَ رَتَعَ فِي اَلْخِيَانَةِ وَ لَمْ يُنَزِّهْ نَفْسَهُ وَ دِينَهُ عَنْهَا فَقَدْ أَحَلَّ بِنَفْسِهِ اَلذُّلَّ وَ اَلْخِزْيَ فِي اَلدُّنْيَا وَ هُوَ فِي اَلْآخِرَةِ أَذَلُّ وَ أَخْزَى وَ إِنَّ أَعْظَمَ اَلْخِيَانَةِ خِيَانَةُ اَلْأُمَّةِ وَ أَفْظَعَ اَلْغِشِّ غِشُّ اَلْأَئِمَّةِ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

جبهته بالمكروه : او را به كار ناپسند وادار كردم

عضهته عضها : دروغ و بهتان را به او نسبت دادم .

فاقه ، بؤس و فظع : سختى و شدت

ترجمه

« او را سفارش مى‏كنم كه در نهانيها و كردارهاى پوشيده‏اش ، پرهيزكارى و ترس از مخالفت خدا را پيشه كند ، آن جا كه غير از خدا حاضر و ناظر نيست و جز او نگهبان و وكيلى نمى‏باشد .

و سفارش مى‏كنم . چنان نباشد كه در كارهاى آشكار و ظاهر اطاعت از خدا كند و در امور پنهانى مخالفت او را انجام دهد . كسى كه نهان و آشكارايش ،كردار و گفتارش با هم اختلاف ندارد حقّا كه امانت را رعايت كرده و عبادت را خالص انجام داده است .

او را سفارش مى‏كنم كه صاحبان اموال را به زحمت نياندازد و به آنان بهتان نزند و نسبت به دروغ ندهد و به سبب فرمانروايى بر آنها ، از روى سركشى از آنان روى برنگرداند ، زيرا آنان از نظر دينى ، برادر و در تهيه و استخراج حقوق الهى ياورند ، و براى تو در اين مال زكات ، بهره ثابت و حق آشكارى است و نيز كسانى از بينوايان و ناتوانان در اين اموال با تو شريكند ، ما كه حق تو را مى‏دهيم تو نيز حق آنان را بپرداز ، و گرنه روز قيامت تو از همه مردم دشمن‏دارتر خواهى بود ،و بدا بر حال كسى كه خصم او ، نزد خداوند تهيدستان و بيچارگان و دريوزه‏گان و دفع شدگان و بدهكاران و در راه ماندگان باشند [ 1 ] ، و هر كس كه امانت را خوار دارد و به خيانت آلوده شود و نفس خود و ديانتش را از آن پاك نكند ، در دنيا خوارى و رسوايى را بر خود ، روا داشته و در آخرت نيز خوارتر و رسواتر خواهد بود ، و بزرگترين خيانت ، خيانت به ملت و سخت‏ترين حيله‏گرى و نيرنگ ،دغلكارى با پيشوايان است . »

شرح

در اين عهدنامه امام ( ع ) دستورهايى صادر فرموده است كه بعضى مربوط به اداى حق خداست و بعضى ديگر درباره مهربانى و احترام نسبت به مردم و صاحبان اموال مى‏باشد تا رضايت آنان را جلب و نظم جامعه را حفظ كند اما آنچه مربوط به حق خداى تعالى است دو امر مى‏باشد :

1 در امور پنهانى و كارهاى غير آشكار خود از مخالفت فرمان الهى بپرهيزد كه اين است تقواى حقيقى و سودمند .

حيث لا شهيد غيره و لا وكيل دونه ،

در اين جمله كه جايگاه و موضع پنهان داشتن عمل ، و پوشاندن ك ارها را بيان فرموده و اين كه گواه و صاحب اختيارى بجز خداوند نيست هدف حضرت ، هشدار و ترساندن اوست كه حق تعالى به رازهاى پنهانى بندگان و كارهاى پوشيده آنها آگاه است و تو هم نشود كه هر كس مخفيانه عملى انجام داد يا رازى در دل داشت تنها خودش آگاه است و ديگرى از آن خبر ندارد ، آرى تنها خداست كه بر تمام اسرار ، آگاه و در كليه امور صاحب اختيار است .

2 در فرمانبردارى از دستورهاى خداوند ظاهر و باطن خود را يكى كند و عبادتهايى را كه در آشكار انجام مى‏دهد خالى از خودنمايى و ريا و سمعه بجاى آورد .

حرف « ما » در عبارت فيما ، موصول و به معناى الذى مى‏باشد و احتمال مى‏رود كه مصدريه باشد .

و من لم يختلف . . . العباده ،

امام ( ع ) با ذكر اين جمله نماينده خود را بر اين امر تشويق و وادار مى‏كند كه حالت نهان و آشكار ، و كردار و گفتارش را يگانه كند زيرا اين عمل سبب اخلاص در عبادت خداوند ، و اداى امانت او مى‏شود كه با زبان پيامبرش و پيشوايان دينى بندگان خود را بر آن مكلف كرده و بديهى است كه اين مطلب موجب كسب ثواب از نزد پروردگار و امان يافتن از خشم و عذاب الهى مى‏باشد .

دستورهايى كه درباره رفتار با مردم و مهربانى كردن نسبت به آنان صادر فرموده ، نيز دو قسم مى‏باشد كه قسمتى به صاحبان اموال تعلق دارد كه بايد زكات بدهند و قسمت ديگر راجع به رفتار با مستحقان است .

آنچه درباره رفتار با زكات دهندگان فرموده آن است كه با آنها برخورد ناروا نكند و نسبت دروغگويى به ايشان ندهد ، و به دليل رياست و فرمانروايى كه بر آنها دارد با برتر شمردن خود از آنان رو بر نگرداند و بر آنها فخرفروشى و اظهار بلند مقامى نكند .

نصب تفضيلا از باب مفعول له مى‏باشد .

انهم الاخوان . . . الحقوق ،

در اين عبارت حضرت براى اثبات فرمايش خود به قياس مضمر از شكل اول استدلال كرده كه صغراى آن جمله متن است و كبرايش چنين است كه : هر كس برادر دينى و ياور و معين در تهيه صدقات و حقوق باشد لازم است امورى كه گفته شد درباره‏اش رعايت شود .

اين كه صاحبان اموال در استخراج ماليات و صدقات كمك و ياورند ، به اين دليل است كه اموال را آنها به دست مى‏آورند و صدقات را آنها مى‏دهند و روشن است كه اين مطلب در صورتى تحقق مى‏يابد كه مورد احترام و مهربانى واقع شوند و كارهاى ناپسندى كه بيان فرمود درباره آنان انجام نگيرد تا ناراضى و از مسير حق منحرف نشوند و از دادن زكات و صدقات خوددارى نكنند كه در مقدار آن كاهش پيدا خواهد شد و ممكن است عبارت فوق را شامل حال لشكريان و سربازان نيز بدانيم . بخش بعدى درباره حقوق مستحقان است :

و إنّ لك . . . و امّا موفوك حقّك ،

در اين عبارت براى حسن رفتار با مستحقان و كمال رعايت حقوق آنها دليل آورده است .

جمله مذكور در متن در حكم صغراى شكل اوّلى است كه تقدير كبرايش اين است : هر كس را كه در مالى بهره‏اى معين و واجب باشد و در آن بهره ،شركايى هم نيازمند و بينوا داشته باشد و حق خود را هم از آن مال بطور كامل بستاند ، بر او لازم است كه حق شريكان خود را نيز كاملا پرداخت كند . اين مقدمه كبرى كه تقديرش بيان شد ، در سخن امام ، با قياس ديگرى كه مركب از دو متصله است مورد استدلال واقع شده كه صغراى اين قياس از اين قرار است :

اگر حق اين شركاى خود را ندهى ، كسى خواهى بود كه دشمنانش اكثر مردم هستند يعنى فقرا و مساكين و ساير مستحقان و هر كس دشمنانش بيشتر مردم باشند يعنى همه اصناف ، پس بدا بر حالش در نزد خداوند ، روز قيامت و نتيجه اين قياس ، قضيه متصله‏اى است كه از مقدم صغرى و تالى كبرى تركيب يافته به اين قرار : اگر حق آنان را ندهى بدا به حالت ، اين بيان را امام ( ع ) به منظور تهديد فرموده ، و عامل زكات را بيم داده است از آن كه درباره مستحقان از كوچكترين ستمى دورى كند .

كلمه شركاء عطف است بر حقا معلوما ، و اهل المسكنه صفت آن است و بؤسا مصدر و مفعول مطلق ، گروههايى كه مورد مصرف صدقات هستند هشت گروهند كه در قرآن شمرده شده‏اند « انّما الصّدقاتُ لِلْفُقَراء تا و ابن السَّبيل 2 » .

واژه فقير بر طبق قول ابن عباس و جمعى ديگر از مفسران ، شخص خوددارى است كه عفت خود را حفظ مى‏كند و از كسى سؤال نمى‏كند اما مسكين شخصى است كه سؤال مى‏كند . اصمعى گفته است : فقير كسى است كه به اندازه خوراكش دارد ، اما مسكين آن است كه هيچ ندارد .

عاملون ،

كارگزاران كه در جمع‏آورى صدقات كوشش دارند ، و امام مزد كار آنان را به اندازه بقيه گروهها مى‏پردازد . مولفه قلوبهم : عده‏اى از اشراف عرب كه پيغمبر در آغاز اسلام از آنها دلجويى مى‏كرد و سهمى از زكات به آنان مى‏داد تا در مقابل خويشان خود از پيامبر و اسلام دفاع كنند و در برابر دشمنان آنها را يارى كنند مثل ، عباس بن مرداس ، و عيينه بن حصن ، و جز اينها ، و بعدها كه مسلمانان قدرت پيدا كردند ، از كمك و يارى آنان بى‏نياز شدند .

و فى الرقاب ،

يعنى در آزاد كردن بندگان ، ابن عباس گفته است : منظور بندگان مكاتب مى‏باشند كه سهمى به آنها داده مى‏شود تا به صاحبان خود بدهند و آزاد شوند ، و قرض داران كسانى هستند كه مديون شده‏اند در حالى كه نه اسراف و ولخرجى داشته و نه مال را در راه معصيت مصرف كرده ‏اند .

و مراد از فى سبيل اللَّه جنگاوران و مرزداران مى‏باشد و ابن السبيل : در سفر مانده كه مالى براى مصرف خود ندارد ، به او نيز از صدقات داده مى‏شود اگر چه در وطنش داراى ثروت باشد .

در اين عهدنامه امام ( ع ) براى كارگزار خود كسانى از مستحقان را كه شفقت و مهربانى درباره آنان را لازم مى‏داند به يك فرض پنج طايفه و به فرض ديگر چهار گروه ذكر كرده است :

فرض نخست آن است كه سائلان را در مساكين داخل بدانيم ، و منظور از دفع شدگان هم عاملان زكات باشند و قرضدار و ابن السبيل هم كه در آخر ذكر شده است پس پنج گروه مى‏شوند ، و اين كه امام از عاملان تعبير به دفع شدگان فرموده ، يا به اين دليل است كه دفع مى‏شوند يعنى براى جمع‏آورى ماليات دور فرستاده مى‏شوند ، و يا به اين علت است كه وقتى پيش صاحبان اموال مى‏آيند كه زكات بگيرند صاحبان اموال آنها را از خود مى‏رانند و دور مى‏كنند و سبب اين كه حضرت جمع كنندگان زكات را به اين صفت ذلّت و خوارى تعبير فرموده اين است كه تواضع داشته باشند و نسبت به صاحبان اموال يا مستحقان زكات دلجويى و مهربانى كنند و رياست و تسلط باعث فخر و تكبرشان نشود .

فرض ديگر كه در سخن امام چهار طايفه ذكر شده ، در صورتى است كه منظور از دفع شدگان نيز فقراى سؤال كننده باشند ، به دليل اين كه در هنگام سؤال از مردم ، مورد طرد و دفع واقع مى‏شوند ، چنان كه يكى از شارحان نهج البلاغه بيان كرده است . در هر حال اين كه حضرت به ذكر همين چند طايفه قناعت كرده و بقيه را ذكر نفرموده است به اين دليل مى‏باشد كه اينها از بقيه گروهها بيچاره‏تر و ضعيفتر هستند .

و من استهان . . . . و اخرى ،

اين جمله در حكم كبراى قياس مضمرى است كه به منظور تهديد و بيم دادن از خيانت ، در صورتى كه حقوق مستحقان را ندهد ، بر لزوم ذلت و خوارى دنيا و آخرت استدلال شده است ، و تقدير اصل قياس اين است : اگر حقوق آنها را ندهى ، امانت را سبك شمرده‏اى و به خيانت گراييده‏اى و هر كس چنين باشد در دنيا خود را خوار و زيانكار كرده و در آخرت ذليلتر و خوارتر خواهد بود .

روايت ديگر در متن سخن امام به جاى احلّ ، اخلّ بنفسه آمده يعنى آنچه سزاوار وى بوده ترك كرده است ، و روايت ديگر : احلّ نفسه ذكر كرده ، يعنى نفس خود را آزاد گذاشته است و بنابر دو روايت اخير أذلّ مبتداى مؤخر و فى الدنيا خبر مقدم مى‏باشد .

خيانت يكى از صفات ناپسند و طرف تفريط فضيلت امانت است چنان كه غشّ يكى از خصال ناروا و نقطه مقابل درستى و خيرخواهى مى‏باشد ، البته خيانت اعم از غش است و بالاخره اين دو ، رذيله اخلاقى از شاخه‏هاى صفت زشت فحور و گناهكاريند .

و انّ اعظم الخيانه . . . ،

در اين عبارت كه آخرين مطلب است خيانت به امت و امام را بزرگترين خيانت و دردناكترين نادرستى مى‏داند ، زيرا ضرر آن دامنگير تمام جامعه مسلمين و سبب خيانت خاص نسبت به پيشواى مسلمانان مى‏شود كه او با فضيلت‏ترين مردم و سزاوارترين آنان به نصيحت و خيرخواهى مى‏باشد و هر گاه مطلق خيانت اگر چه در حق كمترين انسان و درباره كوچكترين امرى ممنوع اعلام شود و انجام دهنده آن مستحق كيفر و مجازات باشد ، پس چنين خيانت بزرگى به عقاب و كيفر شديد سزاوارتر خواهد بود ، و تمام اين وعيدها و بيم دادنها به منظور آن است كه طرف خطاب را از خيانت و سبك شمردن امانت دور و بر حذر دارد . به اميد توفيق الهى .

__________________________________________

[ 1 ] بر طبق آنچه در شرح بيان شده ظاهرا مراد عاملين زكاتند ولى در فيض الاسلام بينوايان رانده شده و در شرح مكارم محرومان ، ذكر شده است . ( مترجم )

[ 2 ] سوره توبه ( 9 ) آيه ( 59 ) .

 

نامه 25 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

25 از سفارشهاى حضرت كه براى متصديان جمع آورى زكات و صدقات مى‏نوشت :

اِنْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اَللَّهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ لاَ تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً وَ لاَ تَجْتَازَنَّ عَلَيْهِ كَارِهاً وَ لاَ تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَكْثَرَ مِنْ حَقِّ اَللَّهِ فِي مَالِهِ فَإِذَا قَدِمْتَ عَلَى اَلْحَيِّ فَانْزِلْ بِمَائِهِمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْيَاتَهُمْ ثُمَّ اِمْضِ إِلَيْهِمْ بِالسَّكِينَةِ وَ اَلْوَقَارِ حَتَّى تَقُومَ بَيْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ وَ لاَ تُخْدِجْ بِالتَّحِيَّةِ لَهُمْ ثُمَّ تَقُولَ عِبَادَ اَللَّهِ أَرْسَلَنِي إِلَيْكُمْ وَلِيُّ اَللَّهِ وَ خَلِيفَتُهُ لِآخُذَ مِنْكُمْ حَقَّ اَللَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ فَهَلْ لِلَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَى وَلِيِّهِ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ لاَ فَلاَ تُرَاجِعْهُ وَ إِنْ أَنْعَمَ لَكَ مُنْعِمٌ فَانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخِيفَهُ أَوْ تُوعِدَهُ أَوْ تَعْسِفَهُ أَوْ تُرْهِقَهُ فَخُذْ مَا أَعْطَاكَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ فَإِنْ كَانَ لَهُ مَاشِيَةٌ أَوْ إِبِلٌ فَلاَ تَدْخُلْهَا إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَإِنَّ أَكْثَرَهَا لَهُ فَإِذَا أَتَيْتَهَا فَلاَ تَدْخُلْ عَلَيْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ عَلَيْهِ وَ لاَ عَنِيفٍ بِهِ وَ لاَ تُنَفِّرَنَّ بَهِيمَةً وَ لاَ تُفْزِعَنَّهَا وَ لاَ تَسُوأَنَّ صَاحِبَهَا فِيهَا وَ اِصْدَعِ اَلْمَالَ صَدْعَيْنِ ثُمَّ خَيِّرْهُ فَإِذَا اِخْتَارَ فَلاَ تَعْرِضَنَّ لِمَا اِخْتَارَهُ ثُمَّ اِصْدَعِ اَلْبَاقِيَ صَدْعَيْنِ ثُمَّ خَيِّرْهُ فَإِذَا اِخْتَارَ فَلاَ تَعْرِضَنَّ لِمَا اِخْتَارَهُ فَلاَ تَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يَبْقَى مَا فِيهِ وَفَاءٌ لِحَقِّ اَللَّهِ فِي مَالِهِ فَاقْبِضْ حَقَّ اَللَّهِ مِنْهُ فَإِنِ اِسْتَقَالَكَ فَأَقِلْهُ ثُمَّ اِخْلِطْهُمَا ثُمَّ اِصْنَعْ مِثْلَ اَلَّذِي صَنَعْتَ أَوَّلاً حَتَّى تَأْخُذَ حَقَّ اَللَّهِ فِي مَالِهِ وَ لاَ تَأْخُذَنَّ عَوْداً وَ لاَ هَرِمَةً وَ لاَ مَكْسُورَةً وَ لاَ مَهْلُوسَةً وَ لاَ ذَاتَ عَوَارٍ وَ لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَيْهَا إِلاَّ مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ رَافِقاً بِمَالِ اَلْمُسْلِمِينَ حَتَّى يُوَصِّلَهُ إِلَى وَلِيِّهِمْ فَيَقْسِمَهُ بَيْنَهُمْ وَ لاَ تُوَكِّلْ بِهَا إِلاَّ نَاصِحاً شَفِيقاً وَ أَمِيناً حَفِيظاً غَيْرَ مُعْنِفٍ وَ لاَ مُجْحِفٍ وَ لاَ مُلْغِبٍ وَ لاَ مُتْعِبٍ ثُمَّ اُحْدُرْ إِلَيْنَا مَا اِجْتَمَعَ عِنْدَكَ نُصَيِّرْهُ حَيْثُ أَمَرَ اَللَّهُ فَإِذَا أَخَذَهَا أَمِينُكَ فَأَوْعِزْ إِلَيْهِ أَلاَّ يَحُولَ بَيْنَ نَاقَةٍ وَ بَيْنَ فَصِيلِهَا وَ لاَ يَمْصُرَ لَبَنَهَا فَيَضُرَّ [ فَيُضِرَّ ] ذَلِكَ بِوَلَدِهَا وَ لاَ يَجْهَدَنَّهَا رُكُوباً وَ لْيَعْدِلْ بَيْنَ صَوَاحِبَاتِهَا فِي ذَلِكَ وَ بَيْنَهَا وَ لْيُرَفِّهْ عَلَى اَللاَّغِبِ وَ لْيَسْتَأْنِ بِالنَّقِبِ وَ اَلظَّالِعِ وَ لْيُورِدْهَا مَا تَمُرُّ بِهِ مِنَ اَلْغُدُرِ وَ لاَ يَعْدِلْ بِهَا عَنْ نَبْتِ اَلْأَرْضِ إِلَى جَوَادِّ اَلطُّرُقِ وَ لْيُرَوِّحْهَا فِي اَلسَّاعَاتِ وَ لْيُمْهِلْهَا عِنْدَ اَلنِّطَافِ وَ اَلْأَعْشَابِ حَتَّى تَأْتِيَنَا بِإِذْنِ اَللَّهِ بُدَّناً مُنْقِيَاتٍ غَيْرَ مُتْعَبَاتٍ وَ لاَ مَجْهُودَاتٍ لِنَقْسِمَهَا عَلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ ص فَإِنَّ ذَلِكَ أَعْظَمُ لِأَجْرِكَ وَ أَقْرَبُ لِرُشْدِكَ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ

لغات

روّعه : او را ترساند

لا تخدج بالتحيه : سلام را ناقص ادا مكن و بنا به روايت ديگر : تخدج التحيّة ، از اخدجت السحابه : ابر دانه‏ هاى بارانش كم شد .

أنعم له : گفت : بلى

عسف : با خشونت و بدون دليل گرفتن

إرهاق : مكلف كردن به امر سخت و مشكل ماشية : گوسفند و گاو

عنيف : كسى كه نامهربان است .

صدعت المال صدعين : مال را دو قسمت كردم

عود : شتر پير ، و آن شترى است كه از سن ( بازل ) كه دندان و نيشش بيرون آمده گذشته باشد .

هرمة : كهنسال استأن : مهربانى كرد

نقب : شترى كه سمهايش نازك شده باشد .

غدر : بركه‏ هاى آب ، جمع غدير

مكسوره : آن كه يكى از چهار دست و پايش شكسته باشد

مهلوسه : بيمار مسلول عوار به فتح عين : عيب و گاهى به ضم نيز خوانده مى‏شود .

مجحف : كسى كه با شدت حيوانى را مى‏راند تا گوشتش را ببرد .

ملغب : به زحمت اندازنده لغوب : رنجور كردن

اوعزت اليه بكذا : او را به اين كار دستور دادم .

حال بين الشيئين : مانع شد مصر : دوشيدن تمام شير از پستان

تمصّر : دوشيدن باقيمانده شير

ترفيه : در آسايش قرار دادن

بدن : چاقها ، جمع بادن

منقيات : حيواناتى كه بر اثر چريدن استخوانهايش پر مغز و چربى آن زياد شد .

نطاف : آبهاى اندك

اعشاب : گياهان ، جمع عشب

نقو : استخوان پر مغز

ترجمه

ما ، در اين جا برخى از جمله‏هايى از اين وصيتنامه را آورديم تا معلوم شود كه آن حضرت اساس حق را به پا مى‏داشت و مظاهر عدالت را در كارهاى كوچك و بزرگ و امور ، ريز و درشت ، به عنوان قانون رعايت مى‏كرد :

« با توجه به تقواى الهى و احساس مسؤوليّت در برابر خداى يكتا ، حركت كن و هيچ مسلمانى را مترسان و بر سرزمين او ، با اكراه مگذر ، و از او بيش از حق خداوند كه در مال وى مى‏باشد مگير ، پس هر گاه به سرزمين قبيله‏اى رسيدى ،در كنار آب فرود آى ، بدون اين كه وارد خانه‏ هايشان شوى ، و بعد با آرامش و ، وقار به سوى آنان برو ، و بر آنان سلام كن و از اظهار تحيت بر آنان كوتاهى مكن ، و سپس به ايشان بگو : اى بندگان خدا ، مرا ولى خدا و خليفه او به سوى شما فرستاده است تا از شما حق خدا را كه در اموالتان مى‏باشد بگيرم آيا چنين حقى از خدا در مالهاى شما وجود دارد كه به وليّش بپردازيد ؟

پس اگر كسى گفت : نه ، به او مراجعه نكن و اگر پاسخ مثبت داد ، همراهش برو ، بدون اين كه وى را بترسانى و تهديد كنى يا او را به كار مشكلى مكلف كنى و بر او سخت بگيرى پس هر چه از طلا يا نقره به تو داد ، بگير و اگر داراى گوسفند يا شتر باشد ، بى‏اجازه او داخل آن مشو زيرا بيشتر آنها مال اوست و هنگامى كه داخل شدى مانند شخص مسلط و سختگير رفتار مكن و حيوانى را فرارى مده و مترسان و در ميان آنها صاحبش را ناراحت مكن ، آنها را به دو گروه تقسيم كن و مالكش را مخير كن كه هر كدام را مى‏خواهد برگزيند ، و در انتخاب كردنش بر او اعتراض مكن سپس قسمت باقيمانده را دو نيمه كن و وى را مخير كن يكى را انتخاب كند باز هم به او در اين گزينش خرده مگير ، و بر همين منوال تقسيم كن تا آن جا كه باقيمانده تنها به اندازه حق خدا باشد و آن را بگير باز هم اگر خواست كه از نو تقسيم كنى بپذير پس آنها را با هم مخلوط كن و مانند گذشته تقسيم كن تا حق خداوند را از مال وى بگيرى ، حيوانهاى پير و دست و پا شكسته و بيمار و معيوب را مگير ، و آنها را به غير از كسى كه به دينش اطمينان دارى و نسبت به مال مسلمانان دلسوز است وامگذار تا آن را به پيشواى مسلمين برساند و در ميانشان تقسيم كند نگهدارى آنها را جز به شخص خيرخواه و مهربان و امين و حافظ كه نه سختگير است و نه اجحافگر ، نه تند مى‏راند و نه آنها را خسته مى‏كند واگذار مكن ، و هر چه را جمع آورى كردى بزودى به سوى ما روانه كن تا در مصارفى كه خداوند فرمان داده مصرف كنيم ، آنگاه كه آن را به دست امين خود مى‏دهى ، به او سفارش كن كه بين شتر و نوزادش جدايى نياندازد و شيرش را تا آخرند و شد كه به بچه ‏اش زيان وارد شود ، و زياد بر آن سوار نشود كه خسته‏ اش كند و در سوارى و دوشيدن ميان آن و شتران ديگر عدالت و برابرى را رعايت كند ، آسايش بيشتر خسته را فراهم كرده ، آن را كه پايش سائيده شده و از رفتن ناتوان شده به آرامش و آهستگى براند آنها را به بركه‏ها و آبگاههايى وارد كند كه شترها بر آنها مى‏گذرند و از زمين گياهدار به جاده‏هاى بى‏گياه منحرفشان نكند ، و ساعتهايى آنها را استراحت دهد و چون به آبهاى اندك و علفزار برسد مهلت دهد تا آب بنوشند و علف بخورند تا وقتى كه به ما مى‏رسند به اذن خدا فربه و سر حال باشند نه خسته و كوفته ، تا آنها را بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبرش بخش و قسمت كنيم ، اين برنامه سبب بزرگى پاداش و هدايت رستگارى تو خواهد بود . ان شاء اللَّه . »

شرح

در اين فصل امام ( ع ) به نماينده خود كه عامل جمع‏آورى زكات و صدقات بود ، روش گرفتن آن را از صاحبانش و رعايت عدل و داد را در اين مورد آموخته است و او را دستور داده است كه با مالداران با مهربانى و نرمى رفتار كند .

يادآورى مى‏شود كه رفق و مدارا با مردم اگر چه از مهمترين دستورهاى پيامبر اسلام است به دليل آن است كه سبب تاليف قلوب است و توجه جامعه را به سوى او و گفته‏هايش جلب مى‏كند ، اما در اين مورد از اهميت بيشترى برخوردار است و نياز فراوانترى به آن احساس مى‏شود ، توضيح آن كه هدف از اين سفارشها و راهنماييها آن است كه از مردم عزيزترين دستاوردشان كه مال و منالشان باشد گرفته شود ، از اين رو براى جلب رضايت آنان تا اين تكليف سخت را بپذيرند نياز به نرمى و ملايمت و مهربانى بيشتر است .

لذا امام ( ع ) در اين سخنان ، كارگزارش را سفارش به انجام رفق و مدارا و آسان گرفتن كار ، مى‏فرمايد تا دلهاى صاحبان اموال را براى اداى حقوق الهى جلب كند .

چند نكته بر جسته در اين سفارشنامه وجود دارد كه به ذكر آنها مى‏پردازيم :

1 چون حركت و اقدام به منظور جمع آورى زكات و صدقات ، عملى دينى و از جمله عبادتهاست از اين رو لازم است كه به قصد تقرب به پيشگاه خداوند و خالصا لوجه اللَّه انجام پذيرد ، به اين دليل نماينده خود را امر مى‏كند كه در حركت خود به سوى آن ، تنها متوجه به خدا و تقواى او باشد بدون كوچكترين توجهى به غير او .

2 مانند فرمانروايان ستمكار ، در دل مسلمانان رعب و ترس ايجاد نكند ، و از اختيارات خود سوء استفاده نكند ، چنان كه گوسفندى يا شترى بدون رضايت او بگيرد ، يا اين كه روى زمين يا ميان گله گوسفند و شتران او در حالى كه صاحبش ناراحت مى‏شود وارد نشود .

كلمه كارها حال از ضمير در عليه كه در محل جرّ است مى‏باشد .

3 به او دستور مى‏دهد كه هر گاه به سرزمين يكى از قبايل وارد مى‏شود ، سر جوى و محل آب آنها كه عادة با خانه‏هايشان فاصله دارد ، فرود آيد و بر در خانه‏ هاى آنان فرود نيايد زيرا باعث زحمت آنها مى‏شود .

4 از عبارت امض اليهم ، تا جمله و لا تسوءنّ صاحبها ،آنچه موجب مصلحت و سزاوار است كه در حق آنان عمل كند به وى آموخته است . كارهايى كه سبب شفقت بر آنهاست از قبيل وقار و آرامش و ايستادن در ميان جمع آنان توأم با گفتارهايى از قبيل سلام گفتن و ابلاغ رسالت آن حضرت و چگونگى گفتارها مثل كامل كردن تحيت و با نرمى و ملاطفت سخن گفتن تمام اينها دستوراتى است كه امر به انجام دادنشان فرموده ، و جمله فوق شامل منهيات و كارهايى هم هست كه دستور تركش را داده است از جمله آنها : مسلمانى را نترساند و به آينده‏اش بدبين نكند و بر او سخت نگيرد و تكليف شاق بر او محول نكند ، بدون اذن او در ميان شتران و گوسفندانش داخل نشود ، و مانند زورمداران و ستمكاران بر آنان وارد نشود و حيوانى را رم ندهد و با زجر دادن و زدنشان صاحب آنها را آزرده خاطر نكند كه تمام اينها بر خلاف نظر شارع است .

5 نكته پنجم : امام در اين دستور نامه نهى از آزردن حيوانات و داخل شدن بدون اجازه صاحبشان را دليل ذكر كرده است كه اكثر حيوانات مال صاحبشان است ، و اين امر به جاى مقدمه صغراى قياس مضمر از شكل اول مى‏باشد كه نتيجه آن ، نهى فوق است و كبراى آن چنين مى‏شود : هر كس كه بيشترين مال ، از آن او باشد براى تصرف در آن از ديگران شايسته‏تر است و لازمه‏اش آن است كه تصرف ديگران و داخل شدن آنان بدون اذن او جايز نيست .

6 و اصدع المال . . . فى ماله ،

در اين جمله‏ها روش استخراج صدقه و بيرون كشيدن زكات از ميان شتران و گوسفندان را بيان فرموده است كه آنها را دو نيمه كند و صاحبشان را بر انتخاب هر كدام از آنها آزاد گذارد و هنگامى كه يكى را برگزيد بر او خرده نگيرد ، و به او نگويد كه « اين نشد ، دوباره انتخاب كن » ، و سپس نيمه ديگر را دو قسمت كند و او را براى گزينش مختار گذارد و اين تقسيمات را ادامه دهد تا آن جا كه يكى از دو قسمت به مقدار زكات واجب يا اندكى بيشتر رسد كه در اين صورت صاحب مال را آزاد مى‏گذارد كه هر طرف را مى‏خواهد برگيرد و طرف ديگر اگر به اندازه حق واجب الهى يا اندكى كمتر باشد نماينده امام تصرف كند و اگر بيشتر باشد زياديش را به صاحب مال برمى‏گرداند و در آخرين انتخاب هم اگر پشيمان شود و بخواهد دوباره انتخاب كند او را آزاد بگذارد تا نگرانى كه احيانا به سبب از دست دادن قدرى از مال و ثروتش برايش پيدا شده بر طرف شود و تسكين خاطر يابد .

7 امام ( ع ) نماينده خود را از گرفتن حيواناتى كه داراى برخى عيبها مثل پيرى و شكستگى و مسلوليت و ديگر بيماريهاى درونى باشد منع كرده تا رعايت حق الهى كه بسيار مهم است شده باشد و هم با مصارف هشتگانه كه در قرآن ذكر شده است مناسبت داشته باشد كه عبارتند از فقرا و مساكين و جز آنها .

قطب الدين راوندى رحمة اللَّه عليه مى‏گويد ظاهر سخن امام آن است كه قبل از آن كه دست به تقسيم بزند بايد حيواناتى كه داراى ، عيبهاى ياد شده باشند از ميان گلّه بيرون آورند و بعد تقسيمها را شروع كنند .

8 دستور داده است كه براى نگهدارى و محافظت اموال صدقه ، كسى را انتخاب كند كه مورد اطمينان باشد ، ديانتش كامل و خيرخواه خدا و رسولش باشد و نسبت به حيوانات مهربان باشد در كار خود نه ضعيف و نه تجاوزگر و نه سختگير باشد و تمام اينها از امورى است كه براى حفظ حقوق واجب الهى لازم است .

9 و نيز به نماينده خود دستور مى‏دهد كه آنچه از مال زكات جمع كرده بزودى به سوى او حمل كند و اين مطلب دو دليل دارد :

الف احتياج زيادى به صرف و خرج كردن در مواردش احساس مى‏شود .

ب تا اين كه مبادا پيش از رسيدن به مستحقان به عللى تلف شود و از بين برود .

10 آخرين نكته سفارش به رعايت حال حيوانات فرموده است كه نماينده‏اش به امينى كه براى حفظ آنها مامور كرده بگويد : ميان ناقه و بچه‏اش فاصله ايجاد نكند و تمام شيرش را ندوشد ، زيرا اين دو عمل به طفل زيان وارد مى‏كند ، زياده از حدّ از او سوارى نگيرد و چنان نباشد كه زحمتها را منحصر به يكى كند و بقيه را معاف دارد زيرا اين كار بسيار ضرر دارد اما رعايت حد اعتدال ضرر سوارى را كاهش مى‏دهد و حكايت از مهربانى طبيعى مى‏كند و همچنين استراحت دادن به حيوان خسته و آسان گرفتن بر زخمى و سم ساييده و لنگ لازم است ، و نيز دستور مى‏دهد كه در مسير راه آنها را به علفزارها و محل آب داخل كند و در ساعتهاى آسايش به آنها فرصت تنفس و استراحت دهد تا وقتى كه به محل معين رسيدند چاق و سر حال باشند و درباره هدف از اين امر و نهى‏ ها مى‏ فرمايد : تا اين كه آنها را بر طبق كتاب خدا و روش پيامبرش تقسيم كنيم ، اين مطلب با اين كه از وضع و حال آن حضرت ، براى هر كسى معلوم و مشخص است اما چون در رعايت حال اين حيوانات سفارش زياد فرمود ،ممكن است براى برخى اوهام فاسده ، اين تصور پيدا شود كه شايد به سبب غرض شخصى كه نفعش به خودش مى‏رسد ، و بر خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر است اين همه اصرار دارد ، لذا فرموده است : طبق كتاب خدا و سنت پيامبر تقسيم كنيم ، و سپس نماينده خود را تشويق كرده است به اين كه اين اعمال پاداش او را نزد خداوند زياد مى‏كند و هدايت و رشد او را به راه خداوند نزديكتر مى‏كند .

اين كه پاداش وى را مى‏افزايد به دليل آن است كه اين كارها مشقّت و رنج او را زياد مى‏كند و زيادى مشقت باعث زيادى اجر و مزد مى‏باشد ، و اين كه رشد و هدايتش را نزديكتر مى‏كند به اين سبب است كه در اين امر به دنبال امام رفته و پيروى از هدايت و ارشاد او كرده است كه در قبل آگاهى از آن نداشت . توفيق از خداوند است .

 

نامه 20 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

20 نامه حضرت به زياد بن ابيه كه در بصره قائم مقام عبد اللَّه عباس بود ، و در آن هنگام عبد اللَّه از جانب امير المؤمنين ( ع ) حاكم شهرهاى بصره و اهواز و فارس و كرمان بود

وَ إِنِّي أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِي أَنَّكَ خُنْتَ مِنْ فَيْ‏ءِ اَلْمُسْلِمِينَ شَيْئاً صَغِيراً أَوْ كَبِيراً لَأَشُدَّنَّ عَلَيْكَ شَدَّةً تَدَعُكَ قَلِيلَ اَلْوَفْرِ ثَقِيلَ اَلظَّهْرِ ضَئِيلَ اَلْأَمْرِ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

شدّة : حمله كردن

وفر : مال

ضئيل : كوچك و حقير

ترجمه

« من صادقانه به خدا سوگند ياد مى‏كنم كه اگر به من خبر رسد كه در بيت المال مسلمين چيزى اندك يا بسيار به خيانت برداشته‏ اى ، آن چنان بر تو سخت بگيرم كه تو را ، كم مايه و سنگين بار و ناچيز و ناتوان كند ، و السلام . »

شرح

زياد بى ‏پدر ، پسر سميه است كه مادر ابى بكره نيز مى‏ باشد ، و زنازاده ابو سفيان است ،بعضى اوقات جزء اولاد او خوانده مى‏ شد بدون اين كه شرعا فرزندش باشد .روايت شده است وقتى درباره پدر زياد از عايشه سؤال شد او نخستين كسى بود كه وى را پسر پدرش ناميد .

زياد ، در اوايل امر ، نويسنده مغيرة بن شعبه بود ، و بعد نويسنده ابو موسى و سپس نويسنده ابن عامر و پس از آن ، منشى ابن عباس شده يك زمانى هم با امير المؤمنين بود و حضرت او را والى فارس قرار داد و در اين حال معاويه نامه‏اى به او نوشت و تهديدش كرد ،زياد هم در پاسخ به معاويه چنين نوشت : آيا مرا تهديد مى‏ كنى و حال آن كه ميان من و تو ، پسر ابو طالب قرار دارد ؟ به خدا سوگند اگر نزد من بيايى ضربت شمشير مرا سخت‏ترين چيز خواهى يافت ، اما ، پس از به شهادت رسيدن امير المؤمنين ،معاويه او را برادر خود خواند ، و ، والى بصره و اطراف آن قرارش داد و پس از مغيرة بن شعبه كه از ولايت كوفه برداشته شد ، زياد را بر بصره و كوفه حاكم كرد ،و او نخستين كسى بود كه حكومت اين دو استان نصيبش شد .
 
امير المؤمنين ( ع ) با اين نامه ، زياد را از خيانتى كه ممكن است نسبت به اموال مسلمانان انجام دهد بر حذر داشته و او را از عقوبت و كيفر آن در صورتى كه چنين خيانتى واقع شود بيم مى‏دهد و از اين عقوبت بطور كنايه تعبير به حمله كرده و شدت آن را چنين بيان داشته است كه اين عقوبت و مجازات سه‏ام در پى خواهد داشت كه در اثر آن تمام كمالات دنيا و آخرت او را نابود مى‏كند :
1 نخست اين كه ثروت اندوخته وى را مى‏ گيرد و مبتلا به نقصان و كمبود مال مى‏شود .
2 كم آبرو مى‏ شود ، عبارت : ضئيل الامر ، كنايه از همين معناست .اين دو امر ، مربوط به سلب كمال دنيوى است .
3 بارهاى گناه پشت وى را سنگين مى ‏كند . اين مطلب مربوط به از بين رفتن سعادت اخروى او مى ‏باشد . حال اگر اشكال شود كه سنگينى پشت وى زير بار گناه ، امرى است كه خود او انجام داده نه اين كه عقوبت و كيفر امام ، آن را به وجود آورده باشد ، پاسخ آن است كه مجموع اين سه امر ، گرفتن مال و مقام همراه با سنگينى بار گناه ، يك حالت و موقعيت خطرناك براى او ايجاد مى‏كند كه خودش باعث آن بوده و امام او را از اين وضع بر حذر مى‏ دارد ، اگرچه بعضى اجزايش فعل خود او نباشد .
مى ‏توان گفت : سرانجام اين حالات براى او پديد مى‏آيد و لازم نيست كه هر حالتى از فعل خود صاحب حالت باشد ، احتمال ديگر اين كه سنگينى پشت كنايه از ناتوانى و عدم قدرت بر حركت براى تامين حوايج دنياييش باشد ، يعنى تو را در امور دنيايت ناتوان و عاجز مى‏كند . داناى حقيقى خداست .