خطبه ها خطبه شماره 94 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

و من خطبة له عليه السلام

اللّه تعالى

فتبارك اللَّه الذي لا يبلغه بعد الهمم 3 ، و لا يناله حدس الفطن 4 ،الأوّل الّذي لا غاية له فينتهي 5 ، و لا آخر له فينقضي 6 . و منها في وصف الانبياء 7 فاستودعهم في أفضل مستودع 8 ، و أقرّهم في خير مستقرّ 9 ، تناسختهم كرائم الأصلاب إلى مطهّرات الأرحام 10 ، كلّما مضى منهم سلف ،قام منهم بدين اللّه خلف 11 .

رسول اللّه و آل بيته 12 حتّى أفضت كرامة اللّه سبحانه و تعالى إلى محمّد ، صلّى اللّه عليه و آله 13 ، فأخرجه من أفضل المعادن منبتا 14 ، و أعزّ الأرومات مغرسا 15 ، من الشّجرة الّتي صدع منها أنبياءه 16 ، و انتجب منها أمناءه 17 . عترته خير العتر 18 ، و أسرته خير الأسر 19 ، و شجرته خير الشّجر 20 ، نبتت في حرم 21 ، و بسقت في كرم 22 ، لها فروع طوال 23 ، و ثمر لا ينال 24 ، فهو إمام من اتّقى 25 ، و بصيرة من اهتدى 26 ،سراج لمع ضوؤه 27 ، و شهاب سطع نوره 28 ، و زند برق لمعه 29 ، سيرته القصد 30 ، و سنّته الرّشد 31 ، و كلامه الفصل 32 ، و حكمه العدل 33 ، أرسله على حين فترة من الرسل 34 ، و هفوة عن العمل 35 ، و غباوة من الأمم 36 .

عظة الناس 37 اعملوا ، رحمكم اللّه ، على أعلام بيّنة 38 ، فالطّريق نهج يدعوا إلى دار السّلام 39 ، و أنتم في دار مستعتب على مهل و فراغ 40 ،و الصّحف منشورة 41 ، و الأقلام جارية 42 ، و الأبدان صحيحة 43 ، و الألسن مطلقة 44 ، و التّوبة مسموعة 45 ، و الأعمال مقبولة 46 .

ترجمه خطبه نود و چهارم

از خطبه‏اى است از آنحضرت امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه خداوند سبحان را توصيف نموده ، 1 سپس فضيلت رسول خدا و دودمان او را توضيح مى‏دهد و سپس مردم را موعظه مى‏فرمايد 2 :

پس مبارك است خداوندى كه بلندى و دور پروازى‏هاى همّت‏ها به او نميرسد 3 و حدس هشياريها به مقام شامخ او نائل نگردد 4 خداوند اوّل كه غايتى براى او نيست تا پايان يابد 5 و آخرى براى او وجود ندارد تا منقرض شود 6 .

و از اين خطبه است در توصيف پيامبران 7 آنان ( پيامبران ) را در برترين وديعتگاه بوديعت نهاد 8 و در بهترين قرارگاه تثبيت فرمود 9 اصلاب شريفه آنان را به پاكترين ارحام منتقل ساخت 10 هر موقعى كه يكى از آنان [ رسالت خود را ابلاغ نموده و ] در گذشت ، براى تبليغ دين خداوندى جانشينى از آنان قيام نمود 11 .

رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و خاندانش 12 تا آنگاه كه كرامت خداوندى سبحانه و تعالى به محمّد صلى اللّه عليه و آله منتهى گشت 13 آن وجود مقدّس را از برترين معادن روياننده 14 و عزيزترين اصول و ريشه‏ها براى كاشتن بيرون آورد 15 از آن درختى كه خداوند آن را بشكافته و پيامبرانش را از آن بيرون آورده است 16 و امناى خود را از آن برگزيده 17 عترت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بهترين عترت‏ها است 18 و دودمانش بهترين دودمانها 19 و درختش بهترين درختها 20 كه در حرم روييده شده 21 و به رشد رسيده است در كرم و مجد و شرف 22 براى آن درخت شاخه‏هائى است بلند 23 و ثمريست غير قابل وصول 24 آن حضرت پيشواى كسى است كه تقوى بورزد 25 و وسيله بينائى است براى كسى كه هدايت يافته باشد 26 چراغى است كه روشنائيش درخشيده 27 و ستاره‏ايست كه نورش بارز و آشكار 28 و آتش زنه ايست كه لمعان آن برق توليد نموده است 29 سيرتش اعتدال 30 و سنّتش رشد 31 و كلام او جدا كننده حقّ و باطل 32 و حكم او عدل محض است 33 خداوند سبحان او را در فاصله‏اى از پيامبران 34 و در دوران لغزش جوامع از عمل 35 و جهل و كودنى امّت‏ها فرستاد 36 .

موعظه مردم 37 خداوند بشما رحمت كناد ، عمل كنيد در روشنائى آشكار علائم 38 طريق حقّ راست و روشن است شما را به دار السّلام ( زندگى سالم و بهشت اخروى ) دعوت مينمايد 39 و شما اكنون در خانه‏ئى ( دنيائى ) هستيد كه مى‏توانيد خدا را [ با اعمال و نيّات نيكوى خود ] از خويشتن راضى كنيد . [ امروز ] مهلتى داريد و فراغتى 40 نامه‏هاى اعمالتان باز است 41 ( بسته نشده ) و قلم‏هائى كه نامه‏هاى اعمال شما را مى‏نويسند ، در جريانند 42 و بدنها سالم و صحيحند 43 و زبانها باز و آزاد 44 و توبه پذيرفته مى‏شود 45 و اعمال مقبول مى‏گردد 46 .

تفسير عمومى خطبه نود و چهارم

3 ، 6 فتبارك اللّه الذى لا يبلغه بعد الهمم ، و لا يناله حدس الفتن ، الأوّل الّذى لا غاية له فينتهى و لا آخر له فينقضى ( پس مبارك است خداوندى كه بلند و دور پروازيهاى همّتها به او نمى‏رسد و حدس هشيارى‏ها بمقام شامخ او نائل نگردد . خداوند اوّل كه غايتى براى او نيست تا پايان يابد و آخرى براى او وجود ندارد تا منقرض شود .

دو جمله فوق تا حدودى در مجلّد دوم صفحه 29 تفسير خطبه اوّل تفسير شده است .

تفاوتى كه ميان جمله دوم در اين خطبه با جمله خطبه دوم وجود دارد ، اينست كه در خطبه يكم چنين است :

و لا يناله غوص الفطن ( و حوزه اعلاى ربوبى‏اش از نفوذ هشياران بدور است ) .

و در اين خطبه چنين است :و لا يناله حدس الفطن ( و حدس هشيارى‏ها به مقام شامخ او نائل نگردد ) .

با كمى دقّت معلوم مى‏شود كه منافاتى ما بين اين دو جمله وجود ندارد ، يعنى با نظر به اينكه حدس ( انتقال بسيار سريع به واقعيّت مطلوب كه گاهى سرعت بقدرى زياد است كه گويى حركتى از مبدء فكرى به مقصد انجام نگرفته و انعكاس محض مى‏باشد ) يكى از خواصّ اوّليّه هشيارى‏هاى بسيار نافذ است ، در حقيقت مجموع دو جمله چنين مى‏شود كه مقام شامخ ربوبى از نفوذ حدسى هشيارى‏ها والاتر است .

موجود اوّلى كه غايتى براى او نيست تا پايان يابد .

منظور از اوّل كه خدا با آن توصيف مى‏شود چه در جملات نهج البلاغه و چه در آيات قرآنى ، قطعا بمعناى آغاز زمانى و هويّتى براى آن ذات اقدس نيست ، زيرا هيچگونه آغاز و حدّ و كناره و مرزى براى آن ذات اقدس امكان پذيرنيست در حقيقت مى‏توان گفت : مفهومى كه براى كلمه اوّل در موقع اسناد آن به خدا صحيح است ،عبارتست از سابق مطلق و قديم و ازلى كه هيچ ابتداء و آغازى براى آن قابل تصوّر نيست . چنانكه براى خداوند متعال آغازى نيست ، همچنين پايانى نيز قابل تصوّر نيست ، لذا كلمه آخر كه بآن ذات اقدس بكار مى‏رود ، معناى لغوى و عرفى آن نميباشد بلكه ابدى و سرمدى است كه پايانى ندارد . و همانگونه كه تصوّر آغاز و ابتداء او را محدود مى‏سازد ، همانطور تصوّر غايت و پايان مخالف بى‏نهايت بودن است .

و محدوديّت خداوندى مستلزم نقص او است كه در جايش اثبات شده است . 8 ، 11 فاستودعهم في أفضل مستودع ، و أقرّهم في خير مستقرّ ، تناسختهم كرائم الاصلاب إلى مطهّرات الأرحام كلّما مضى منهم سلف قام منهم بدين اللّه خلف ( آنان « پيامبران » را در برترين وديعت گاه به وديعت نهاد و در بهترين قرارگاه تثبيت فرمود ، اصلاب شريفه آنان را به پاكترين ارحام منتقل ساخت هر موقعى كه يكى از آنان [ رسالت خود را ابلاغ نمود و ] در گذشت ، براى تبليغ دين خداوندى جانشينى از آنان قيام نمود ) .

انتخاب انبياء مستند به اصول با اهمّيّتى بوده است .

مسلّم است كه منصب نبوّت كه نوعى وساطت ميان خدا و بندگان او است ،منصبى فوق العاده با اهمّيّت است . مخصوصا انبياء بعنوان اينكه وسائط خداوندى در بيان سعادت و صلاح و شقاوت و فساد مادّى و معنوى اولاد آدم عليه السّلام مى‏باشند ،قطعى است كه چنين انسانهائى هم بايد از نظر طبيعى پاكيزه و بى عيب باشند و هم از نظر روانى و روحى . لذا خداوند سبحان انبياء را از پدران و مادران پاكيزه و بى عيب بوجود آورده است ، زيرا تأثير عوامل وراثت در اخلاق همانند تأثير آنها در رنگ و اعضاء و اندام و غير ذلك ، اگر چه بعنوان عامل ايجاد زمينه ، مورد قبول همگان مى‏باشد .

اينكه گفتيم : اگر چه « بعنوان عامل ايجاد زمينه » براى اينست كه آنچه از دانش مربوط به وراثت و از مشاهدات عمومى بدست مى‏آيد ، اينست كه عوامل وراثت تعيين كننده قطعى سرنوشت هيچ كس ( از نظر صلاح و فساد و سعادت و شقاوت ) نيست بلكه فقط توانائى ايجاد زمينه را دارد و الاّ تأثير محيط و تعليم و تربيت و ديگر عوامل و انگيزه‏ها بايد بكلّى منتفى گردد ، در صورتى كه تأثير آنها و تأثير تلقين و كمال جوئى كه شخصّيت آدمى را مى‏تواند دگرگون كند ، جاى هيچگونه ترديد نيست . امير المؤمنين عليه السّلام در اين جملات به دو امتياز مهمّ از عوامل طبيعى وجود انبياء اشاره فرموده است :

امتياز يكم

خداوند پيامبران را در پاكترين اصلاب به وديعت نهاد ، يعنى پدران انبياء عليهم السّلام همگى انسان‏هاى الهى و شريف بوده‏اند سلسله پدران پيامبر اسلام بنا به نقل محدّثان چنين است :

محمد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله بن عبد المطّلب و اسمه شيبه الحمد بن هاشم و اسمه عمرو بن عبد مناف و اسمه المغيرة بن قصّى و اسمه زيد بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لوّى بن غالب بن فهر بن مالك بن النّضر و هو قريش بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن إلياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان بن أدّ بن أود بن اليسع بن الهميسع بن سلامان بن نبت بن حمل بن قيدار بن إسماعيل بن إبراهيم عليه السّلام بن تارخ بن ناحور بن ساروع بن راعو بن فالغ [ يا فالع ] بن عابر و هو هود بن شالخ بن أرفخشد بن سام بن نوح بن ملك بن متوشلخ بن أخنوخ و هو إدريس بن يارد بن مهلائيل بن قينان بن أنوش بن شيث و هو هبة اللّه بن آدم أبى البشر عليهم السّلام جميعا [بحار الأنوار مجلسى رحمة اللّه عليه نقل از منهاج البراعة مرحوم محقّق حاجّ ميرزا حبيب اللّه هاشمى خوئى ج 7 ص 105]

امتياز دوم

قرار دادن انبياء در ارحام پاك مادرانى مطهّره . در زيارت امام حسين عليه السّلام همين مطلب را كه امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه فرموده است ، مى‏خوانيم :

أشهد أنّك كنت نورا فى الأصلاب الشّامخة و الأرحام المطهّرة شهادت مى‏دهم به اينكه تو [ اى حسين ] نور در اصلاب با عظمت و ارحام پاكيزه بودى .

مرحوم هاشمى خوئى از كلبى نقل كرده است كه « براى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پانصد مادر نوشته شده است كه در هيچيك از آنها زنا و ديگر آلودگى‏هاى جاهليّت ديده نشده است » [مأخذ مزبور ص 102 نقل از الكلبى] .

تبصره با نظر به شماره مسلسل پدران پيامبر اكرم تا زمان آدم ابو البشر عليه السّلام ، شماره مادران خيلى زيادتر بوده و قابل قياس نمى‏باشد . بنابر اين بايد بگوئيم : نامهاى پدران پيامبر كه در امثال روايات فوق آمده است ، بعنوان برخى از آنان ذكر شده است نه همه آنان و يا بايد بگوئيم : مادران پيامبر اسلام عليه السّلام تا حضرت حوّا عليها السّلام كمتر از پانصد بوده و معادل پدران او مى‏باشند و اشتباه از نسخه نويس‏ها بوده است . 13 ، 24 حتّى أفضت كرامة اللّه سبحانه و تعالى إلى محمّد صلّى اللّه عليه و آله ،فأخرجه من أفضل المعادن منبتا و أعزّ الأرومات مغرسا من الشّجرة التّى صدع منها أنبياءه و انتجب أمناءه عترته خير العتر ، و أسرته خير الأسر ،و شجرته خير الشّجر ، نبتت في حرم و بسقت في كرم ، لها فروع طوال و ثمر لا ينال ( تا آنگاه كه كرامت خداوندى سبحانه و تعالى به محمّد صلّى اللّه عليه و آله منتهى گشت و ، آن وجود مقدّس را از برترين منابع روياننده و عزيزترين اصول و ريشه‏ها براى كاشتن بيرون آورد ، از آن درختى كه خداوند آن را شكافته و پيامبرانش را از آن بيرون آورده و امناى خود را از آن برگزيده است . عترت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بهترين عترت‏ها است و دودمانش بهترين دودمانها و درختش بهترين درخت‏ها كه در حرم روئيده و در كرامت و مجد برشد رسيده است ،براى آن درخت شاخه‏هائى است بلند و ثمريست غير قابل دستيابى ) .

محمّد صلّى اللّه عليه و آله فرزند با عظمت ابراهيم عليه السّلام

در جملات فوق با نظر به جمله :

من الشّجرة الّتي صدع منها أنبياءه ( از درختى كه خداوند آن را شكافته پيامبرانش را از آن بيرون آورده است . ) و جمله نبتت في حرم ( كه در حرم روئيده است . ) نوعى ناسازگارى تصوّر شده است ، توضيح اينكه با نظر به جمله يكم منظور از درخت ، حضرت ابراهيم خليل الرّحمن عليه السّلام است كه پيامبران پس از آن بزرگوار از نسل مبارك او مى‏باشند و با نظر به جمله دوم كه مى‏گويد :

« آن درخت در حرم روييده است » كه مقصود مكّه معظّمه است ، نمى‏تواند منظور حضرت ابراهيم عليه السّلام باشد زيرا آن حضرت از كلدانيّون است آنچه بنظر مى‏رسد اين است كه مقصود از شجره اوّل قطعا حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام است او است پدر بزرگ انبياء عليهم السّلام و منظور از شجره دوم يا وجود مبارك خود پيامبر اكرم است و يا نهال و يا ساقه‏اى بزرگ از درخت او ( حضرت ابراهيم عليه السّلام ) كه حضرت هاشم عليه السّلام مى‏باشد كه در حرم روييده است .

بدانجهت كه امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه در اين مورد و چند مورد ديگر اشاره به اصالت و طهارت سلسله نسل پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده و در بعضى از سخنانشان حضرت ابراهيم خليل اللّه را مطرح فرموده‏اند لذا مناسب است كه ما در تفسير همين خطبه مقدارى درباره آن حضرت كه ابو الانبياء ناميده شده است بررسى داشته باشيم .

قبلا متذكّر مى‏شويم كه اين مقاله ، مباحث مشروح و مقدارى مطالب جديدتر از سخنرانى است كه در تاريخ پنجشنبه 16 اسفند ماه سال 1363 در مجمعى كه مركّب از دانشمندان آلمانى و ايرانى بود و در انجمن حكمت و فلسفه اسلامى تشكيل يافته بود ، ايراد شده است . پيش از ورود به اصل مبحث يك مقدّمه ضرورى را متذكّر مى‏شويم :

تاريخ خدا شناسى و خدا پرستى مساوى تاريخ انسانى است .

مقدّمه

با نظر به ساختمان مغزى و نيروهاى روانى و استعدادهاى انسانى كه از ديدگاه تاريخ تكوّن انسان ( حدّ اقلّ 40000 سال باينطرف ) تغييرى طبيعى در او بوجود نيامده است ، بايد گفت : انسان در رابطه با جهان هستى در مجراى حركت با قوانين ثابته كه حاكم بر آن است ، از توحيد مبدء هستى كه خدا است ، برخوردار بوده است .

توجّهات و گرايش‏ها و نيايش‏هاى ماوراى طبيعى انسان‏ها كه مساوى تاريخ او حركت كرده و پيش رفته است ، از دلائل روشن براى اثبات همين حقيقت است كه بشر بى توحيد زندگى نكرده است ، اگر چه در تطبيق آن واحد فوق طبيعى به هويّت‏ها و مصاديق با يكديگر اختلاف داشته‏اند . آنچه كه براى ردّ اين قضيّه بيان شده است ،دو موضوع است :

موضوع يكم

آثار و ترسيم‏ها و مجسّمه‏هائى است كه گفته مى‏شود ، بشر به اين پديده‏ها عبادت كرده است و يكتاپرستى بآن معنى كه پس از ابراهيم ( عليه السّلام ) رواج پيدا كرده ، وجود نداشته است . اين موضوع نمى تواند قضيّه يكتا پرستى را از دوران ما قبل ابراهيم عليه السّلام مردود بسازد ، زيرا ما در بررسى آن آثار و ارتباط سحر و جادوئى و حتّى ارتباط گرايش عبادى به آنچه كه آن آثار نشان مى‏دهند ، با نمودهائى گنگ و بى‏زبان روياروى هستيم ، و نمى‏توانيم بر مبناى منطق علمى بوسيله آن نمودها كه احتمالات ارتباطات مغزى و روانى در آنها متعدّد است اثبات كنيم كه عبادت انسانهاى ما قبل ابراهيم ( عليه السّلام ) در همان نمودها منحصر بوده و هدف آنان جز همان شكلى از ارتباط كه آثار نشان مى‏دهند ،نبوده است .

امروزه در همه دنيا اماكن مقدّس وجود دارد كه بشر اشيائى را در آن اماكن مورد احترام شديد قرار مى‏دهد ، مانند الحجر الاسود در بيت اللّه الحرام و خود سنگهاى آن بيت ، با اينكه اگر يك مسلمان با هدف گيرى پرستش ، بآن سنگها احترام كند ، قطعا كفر ورزيده است .

موضوع دوم

عبارتست از شيوع فراوان « خدايان » در امتداد تاريخ ، ميدانيم كه در اغلب جوامع در دوران‏هاى ما قبل ابراهيم ( ع ) حتّى در قرون و اعصار بعد از ابراهيم تا امروز اصطلاح « خدايان » بسيار رائج بوده است . اين خدايان در هر يك از اقوام و ملل هويّت‏هاى مخصوص داشته و كارهاى خاصّى بآنها نسبت داده شده است برخى از نويسندگان گمان كرده‏اند : اين خدايان معبودهاى واقعى آن اقوام و ملل بوده و بجاى خداوند يكتا مورد پرستش قرار گرفته‏اند . اين موضوع با نظر به دلائل زير ، خطائى آشكار است ، زيرا ما در دلائل زير خواهيم ديد كه اغلب اشياء و انسانهائى كه محترم و مقدّس بوده‏اند ، كلمه خدا درباره آن‏ها بكار ميرفته است .

1 ابو ريحان بيرونى مى‏گويد : جالينوس گفته است : « مردان با فضيلت ،بسبب مهارت و استادى كه در صنايع و معالجات طبّى بدست آورده‏اند ، شايسته ورود در جرگه « خدايان » گشته‏اند ، از آنجمله اسكولابيوس و ديونيسيوس در گذشته دو انسان بودند ، سپس بمقام خدائى رسيدند ، زيرا اوّلى بمردم طبّ را تعليم مى‏كرد و دومى صنعت انگور كارى را » [ تحقيق ما للهند ابو ريحان بيرونى ص 25 نقل از « تشويق بر آموزش صنعت‏ها جالينوس » ] ملاحظه مى‏شود كه تكامل و رشد انسانى دو شخصيّت مزبور را كه مورد احترام جامعه قرار گرفته بودند ، موجب وصول بمقام فضيلت و تقدّس كه شايسته اصطلاح « خدا » ( نماينده خدائى ) گشته‏اند ، معرّفى مينمايد .

2 قبيله نزار در هنگام بجا آوردن اعمال مكّه اين ذكر را مى‏گفتند :لبيّك اللّهم لبيّك ، لبيّك لا شريك لك ، إلاّ شريك هو لك تملكه و ما ملك [ الأصنام ابو منذر هشام بن محمّد بن سائب كلبى با تحقيق استاد احمد زكى پاشا چاپ 1332 مطبعه اميريّه قاهره ص 7 ] .( اجابت مى‏كنم دعوت تو را اى خداوند ، اجابت مى‏كنم . اجابت مى‏كنم ترا ، شريكى براى تو نيست ، مگر شريكى كه آنهم از آن تست ،تو مالك آن شريك هستى و مالك هرچه كه مملوك آن شريك است ) .

اين بت پرستان در اين ذكر ، اولا توجّه و گرايش به خداى بزرگ ( اللّه ) را ابراز مى‏نمايند و سپس شريكى را كه براى او قرار داده‏اند ، ( عزّى ) را مورد توجّه قرار داده و با اينكه آنرا در همين ذكر مى‏پرستند ، مملوك « اللّه » قرار مى‏دهند .

3 ابو ريحان بيرونى مى‏گويد : « معلوم است كه طبيعت مردم عوام همواره ميل به محسوس و تنفّر و وحشت از معقول دارد ، زيرا معقول از آن مردم دانا است كه در هر زمان و مكان در اقلّيتند و بهمين جهت بوده است كه شماره فراوان از اقوام و ملل به صورتگرى و مجسّمه سازى اشتياق نشان مى‏دهند » [ تحقيق ما للهند ص 84] هم اكنون در سرزمين هند در معابد هند مجسّمه‏ هاى گوناگونى مورد تقديس و احترام است ، ولى شما وقتى كه به كتاب‏هاى مقدّس هندوها مراجعه مى‏كنيد و با برهمنان درباره اين موضوع گفتگو مى‏ نماييد ، مى‏بينيد آنان آن مجسّمه‏ ها را بعنوان تجسيم كننده جمال و جلال خداوندى و تقريبا وسيله تمركز قواى دماغى براى توجّه به ماوراى طبيعت ، تقديس و احترام مى‏كنند . [ خود اينجانب در سفر هند براى شركت در سمينار بين المللى ابن سينا در دهلى نو اين هدف‏گيرى را در معابدى متعدّد از هندوستان كه با برهمنان گفتگو كرديم شنيدم . ]

4 هيچ كس ترديدى در اين حقيقت ندارد كه أفلاطون يكى از پيشتازان مكتب الهيّون است . « افلاطون تأكيد مى‏كند كه ماوراى دو نمونه اساسى جهان ( مثل و جهان محسوس ) آفريننده توانائى وجود دارد كه مى‏تواند يكى از آنها را كه مثل است بوجود بياورد و عالم محسوس كه سايه آن است ، احتياجى به آفرينش مجدّد ندارد و نخستين صفت اختصاصى اين آفريننده مطلق علّت فاعلى بودن او است و اين آفريننده مطلق است كه نظم و جمال را بوجود مى‏آورد » [طيماوس افلاطون ص 51 و 52 فصل سوم] باز در فصل چهارم در مبحث « روح عالم » ميگويد : « روح عالم » نخستين و قديمى‏ترين مصنوع خدا است ، آنهم موجود الهى است » [همين مأخذ ص 55 فصل چهارم] با اينحال كه افلاطون به وجود خداى بزرگ يقين و اعتقاد دارد ارواح بشرى را از ساخته‏هاى خدايان ثانوى معرّفى مى‏كند [همين مأخذ ص 125 فصل هفتم ] . در جاى ديگر از همين مأخذ ( ص 235 فصل دهم ) مى‏گويد : « پس خداوند به آفرينش سائر كائنات شروع كرد و آنها را بصورت « مثل » قرار داد . چيست آن مثل » ؟ شماره آن‏ها چقدر است اين « مثل » چهارتاست : يك جنس خدايان آسمانى ( مثلا مجرّدات ) دو جنس بالدار كه در هوا شناور است . سه نوع آبى چهار جنسى كه با پاهايش راه مى‏رود [همين مأخذ ص 235 فصل دهم] . ملاحظه مى‏شود كه افلاطون اصطلاح خدايان را در موجودات مجرّد و مقرّب خداوندى بكار برده است . باز افلاطون در فصل يازدهم ص 239 از از مأخذ ذيل مى‏گويد : « بحث از خدايان ديگر و چگونگى بوجود آمدن آنها ،خارج از توانائى ما است . بر ما لازم است كه در اين موضوع كسانى را كه پيش از ما سخن گفته‏اند ، تصديق كنيم ، زيرا آنان چنانكه مى‏گويند ، از فرزندان خدايان هستند و بدون شكّ و شبهه نياكان خود را روشنتر مى‏شناسند » .

5 گريگورى ملطى معروف به ابن عبرى در بيان داستان حضرت موسى عليه السّلام چنين مى‏گويد : « موسى بخدا گفت : زبان من لكنت دارد و در سخن گفتن سنگين است ، فرعون چگونه دعوت مرا خواهد پذيرفت ربّ فرمود : من ترا براى فرعون خدا قرار دادم » [ تاريخ مختصر الدّول گريگورى ص 17] آيا اصطلاح خدا در اين عبارات جز نماينده خداوند بزرگ چيز ديگرى است .

ژان ژاك روسو كه از مسيحيان و يكتا پرست است ، در كتاب معروف خود مى‏گويد : « براى كشف بهترين قوانين كه به درد ملل بخورد يك عقل كلّ لازم است كه تمامى شهوات انسانى را ببيند ولى خود هيچ حسّ نكند ، با طبيعت هيچ رابطه‏اى نداشته باشد ، ولى آنرا كاملا بشناسد ، سعادت او بما مربوط نباشد ، ولى حاضر شود به سعادت ما كمك كند . بالاخره بافتخاراتى اكتفا نمايد كه بمرور زمان علنى گردد ، يعنى در يك قرن خدمت كند و در قرن ديگر نتيجه بگيرد ، بنا بر آنچه گفته شد ، فقط « خدايان مى‏توانند چنانكه شايد و بايد براى مردم قانون بياورند » [ قرار داد اجتماعى ژان ژاك روسو ترجمه آقاى غلامحسين زيرك زاده ص 81] براى تكميل اين مبحث كه اصطلاح خدايان از زمان‏هاى بسيار قديم تاكنون در معناى موجودات مقدّس و قابل احترام و گاهى هم در معناى نمايندگان خداوند بزرگ بكار رفته است ، رجوع شود به كتاب « تفسير و نقد و تحليل مثنوى ج 10 ص 63 تا 74 » خلاصه اينكه شيوع بت پرستى و پديده خدايان نمى‏تواند انسان‏هاى ما قبل ابراهيم عليه السّلام را متّهم به خدانشناسى و محروميّت از توحيد نمايد ، منابع اديان الهى مانند قرآن صراحتا توحيد را مقدّم بر همه عقايد ديگر مى‏داند و اينكه بت پرستى و گرايش به خدايان در دوران‏هاى قديم شايع بوده است ، هيچ جاى ترديد نيست و قرآن نيز جريان مزبور را در تاريخ ، متذكّر و قصّه‏ هائى را درباره جريان مزبور بيان مى‏كند ، منافاتى با اين ندارد كه كاروان بزرگى از بشريّت به تبعيّت از پيامبران و با تكيه به عقل و وجدان ، معتقد به توحيد و الهيّات معقول بوده‏اند .

بعضى از اين مورّخان و تحليل‏گران تاريخ را مى‏بينيم كه درباره اساطير و افسانه‏هاى كهن بقدرى تتبّع و دقّت و موشكافى مى‏نمايند و نتيجه‏گيرى مى‏كنند كه گوئى ضرورى‏ترين مسئله حيات را براى خود مطرح و آنرا در برابر چشمشان مشاهده مى‏كنند ولى درباره شخصيّت‏هاى كامل و رشد يافته‏هاى الهى كه اكثر جوامع بشرى حيات خود را با آن شخصيّت‏ها و دستوراتشان تفسير و توجيه مينمايند اهمّيّتى نمى‏دهند شايد علّت چنين مسامحه و بى اعتنائى فرار از جذب شدن به كمال اعلاى انسانى است كه با بى قيد و شرط زيستن در اين دنيا منافات دارد .

ما نبايد به جهت بى توجّهى برخى از باستان شناسان و مورّخان بامداد تاريخ و قرون و اعصار قديم به معتقدات مردم درباره توحيد و الهيّات ، دست از حقيقتى برداريم كه هم عقل سليم با نظر به ساختمان مغزى و استعدادهاى روحى آدمى آنرا اثبات مى‏كند و هم كتب آسمانى مانند قرآن و تورات . ما براى اثبات خطائى كه برخى از باستان شناسان و مورّخان در بيان سرگذشت بشرى مرتكب مى‏شوند ،فقط نمونه‏اى را بيان مى‏كنيم : همه مى‏دانيم كه داستان سبئيّون را قرآن و تورات متذكّر شده است ، ولى باستان شناسان تا اواخر قرن هجده هيچ چيزى درباره اين تمدّن نگفته بودند .

[ ميرزا فتحعلى آخوند زاده كه درباره مذهب با يك نوع آلرژى ( حسّاسيّت غير طبيعى ) سخن مى‏گويد ، در توجيه اشعار مولوى در باره سبئيّون كه مخالفت با پيامبران مى‏كردند ، چنين مى‏گويد : « همه مى‏دانند كه سبأ شهرى است در يمن كه مردمش تا امروز از عالم وحشيّت و نادانى بيرون نشده‏اند ، ايشان از كجا اين اقوال حكيمانه را پيدا كرده بر پيامبران القاء نمودند ؟ . . . » [ انديشه‏هاى ميرزا فتحعلى آخوند زاده بقلم آقاى فريدون آدميّت از ص 259 تا 264 ] مولوى در دفتر سوم از مثنوى داستان اهل سبأ را كه در نعمت‏ها و رفاه و آسايش غوطه‏ور بودند ، نقل مى‏كند كه خداوند براى هدايت آنان پيامبرانى فرستاد و اهل سبأ آنان را نپذيرفتند و طرد كردند . در گفتگو ميان اهل سبأ و پيامبران مطالبى است كه داراى معانى عالى است ، ميرزا فتحعلى مى‏گويد : « همه مى‏دانند كه سبأ شهريست . . . » و با اين عبارات مى‏خواهد بگويد : سبأ يك نقطه از زمين بوده و مردمانى داشته است كه در وحشيّت و نادانى بسر مى‏بردند ، و آن مطالبى كه مولوى از طرف اهل سبأ مى‏گويد ، ساختگى و زبان حال خود او مى‏باشد . اين روشنفكر بى اطّلاع از آنچه درباره‏اش سخن مى‏گويد و مغزهاى جامعه خود را منّور مى‏فرمايد كمترين اطّلاعى از تاريخ يمن و سدّ مأرب نداشته است كه نشانگر تمدّن معظمى مى‏باشد . ]

« يك دانشمند آلمانى بنام ميخائيل كه در فلسفه علوم الهى مردمحقّقى بود و در سال 1771 از دنيا رفته است ، بپادشاه دانمارك ( فردريك پنجم ) پيشنهاد مى‏كند كه گروهى را در سال 1756 به يمن بفرستد تا آنچه را كه در تورات در باره سبأ و يمن آمده است تحقيق كنند . فردريك پنج نفر را به سرپرستى كارستون بنوهر به آن سرزمين تعيين مى‏كند . در سال 1761 اين گروه راه مى‏افتند و از مصر عبور كرده و به يمن ميرسند ( 1762 ) اين گروه بجز سرپرستشان ، همه در راه از سختى از بين ميروند ، سرپرست گروه به كشفيّاتى نائل شده و كتابى در اين باره مى‏نويسد و مى‏گويد : « دو شهر بنام ظفار و حدافه را كشف كرده است ، خطوط و نقشه‏هاى كتيبه‏اى در آن شهرها ديده مى‏شود كه يهود و عرب از خواندن و درك آنها ناتوانند در سال 1810 زنسن آلمانى به يمن رفته و در شهر ظفار به سه نقشه كتيبه‏اى دست مى‏يابد و در شهر مخا پنج فقره از نقشه‏هاى كتيبه‏اى پيدا مى‏كند . در سال 1838 يك افسر انگليسى بنام ولسته بآن سرزمين رفته و كتيبه‏هاى مربوط به اقوام حميرى را در قلعه‏اى بنام حصن غراب پيدا مى‏كند .

اين افسر انگليسى با همراهانش كتيبه‏ها و نقشه‏هاى زيادى را از شهر مأرب كه سدّ مشهور سبئيّون در آن بوده است پيدا مى‏كند . در سال 1843 يك فرانسوى بنام ارنوبه سبأ رفته و 56 كتيبه از صنعاء ،خريبه ، مأرب و حرم بلقيس مى‏يابد و با خود مى‏آورد . بدين ترتيب ، تدريجا اهمّيّت مسئله روشن مى‏شود و جمعيّتى بنام « جمعيّت آثار سامى » تحت نظارت سرپرست فرهنگ پاريس تشكيل مى‏شود . آنگاه مستشرق معروف هالقى را در سال 1869 به دنبال كارهاى مكتشفين به سبأ مى‏فرستد . اين مستشرق 660 نقشه كتيبه‏اى را با خودمى ‏آورد . اين شخص به شهرهاى جوف و معين كه پايتخت دولت معينى‏ها بوده است دست مى‏يابد ، در حاليكه جز در بعضى كتابهاى يونانى خبرى از آنها ديده نشده بود .

سپس يك دانشمند آلمانى بنام دوفارگلازر بمسافرت پرداخته و در حدود 1000 نقش كتيبه‏اى را از مأرب و تاريخ سدّ مأرب و تعميراتش بدست مى‏آورد . » [ تفسير الجواهر طنطاوى ج 16 ص 173 چاپ دوم ] اين بود يك نمونه از نتايج ناشايست بى اعتنائى به كتب آسمانى در كشف شناخت سرگذشت بشر . حال ، اگر كتب آسمانى درباره شخصيّت‏هائى بسيار با عظمت مانند حضرت ابراهيم و حضرت موسى و حضرت عيسى عليه السّلام حقائقى را بيان كنند ، ولى باستانشناسان و مورّخان درباره آن شخصيّتها و حقائق سكوت يا گاهى قيافه تكذيب بخود بگيرند ، كوته فكرى و محدود نگرى خود را بازگو مى‏كنند . پس از اين مقدّمه وارد مبحث اصلى مى‏شويم كه عبارتست از :

توصيف عظمت‏هاى ابراهيم خليل عليه السّلام

و مقام والاى توحيد كه آن حضرت بدان نائل گشته بود و انعكاس اين توصيف و توحيد در قرآن مجيد و عهد عتيق ( تورات ) و عهد جديد ( انجيل ) .

توصيف ابراهيم عليه السّلام در قرآن مجيد

در قرآن مجيد عالى‏ترين صفات يك انسان الهى كه مدارج رشد و كمال پيموده است ، براى حضرت ابراهيم خليل اللّه عليه السّلام اثبات شده است . از آنجمله :

وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صَدِيقاً نَبِيّاً [ مريم آيه 41] ( و بياد بياور در كتاب ابراهيم را كه او يك انسان كاملا راستگو و راست كردار و پيامبر بوده است ) .در اين آيه مباركه دو صفت با عظمت به حضرت ابراهيم اثبات شده است :صفت يكم « راست گوئى و راست كردارى » صفت دوم « نبوّت » ( پيامبرى ) .

وَ إِذْ ابْتَلَى‏ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنّىِ جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِى قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ [ البقره آيه 124] ( زمانى كه [ يابد انجهت كه ] پروردگار ابراهيم او را با كلماتى آزمايش فرمود و ابراهيم از عهده همه آن آزمايشها برآمد ، خداوند فرمود من ترا براى مردم امام قرار دادم ، ابراهيم عرض كرد : آيا از نسل من هم از اين امامت برخوردار مى‏شوند ، خداوند فرمود پيمان من ( امامت ) به ستمكاران نمى‏رسد . ) در اين آيه مباركه نيز دو صفت اعلاى انسان الهى و تكاپو و تحمّل بسيار شديد در آزمايشات براى ابراهيم اثبات شده است : صفت سوم « امامت » صفت چهارم « تحمّل در آزمايشها » ابتلاء و آزمايشهائى كه حضرت ابراهيم ( ع ) از عهده همه آنها برآمده است ، در آيات بعدى مطرح خواهد گشت .

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنَا إِلَى‏ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعَاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ [ البقره آيه 125] ( و ما بيت را عامل پاداش و پناهگاه و جايگاه براى استمرار عبادت و امن قرار داديم و از مقام ابراهيم نمازگاهى براى خود اتّخاذ كنيد و ما به ابراهيم و اسماعيل عهد بستيم كه بيت مرا براى طواف كنندگان و اعتكاف كنندگان و ركوع و سجود كنندگان تطهير و آماده نمايند ) .در اين آيه مباركه خداوند سبحان ابراهيم با فرزندش اسماعيل عليهما السّلام را به تطهير و آماده ساختن بيت اللّه الحرام براى عبادت كنندگان مأمور مى‏سازد .صفت پنجم « تطهير كننده و آماده كننده بيت براى عبادت » .

وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيْمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ قَالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى‏ عَذَابِ الْنَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ [ البقره آيه 126] ( بدانجهت كه ابراهيم گفت : اى پروردگار من ، اين شهر را داراى امن قرار بده و اهل آنرا از كسانى كه بخدا و روز معاد ايمان آورده‏اند از ميوه‏ها روزى فرما ، خداوند فرمود و هر كس كفر بورزد ، او را اندكى ( از اين دنيا ) برخوردار مى‏سازم ، و سپس او را به ورود بر عذاب آتش مضطرّ مى‏نمايم ، عذاب آتش پايان بدى است ) .

در اين آيه خير خواهى ابراهيم ( ع ) درباره مردم مكّه تذكّر داده شده است كه ابراهيم ( ع ) در حال نيايش ، آسايش مردم را از جهت موادّ معيشت [ و ديگر پديده‏هاى مهمّ ] از خداوند متعال مسئلت مينمايد . صفت ششم « خير خواهى درباره مردم » .

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَاهِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْمَاعِيلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ [ البقره آيه 127] ( زمانيكه [ يا : بدانجهت كه ] براهيم بهمراه اسماعيل پايه‏ها و ديوارهاى بيت را بنا مى‏كردند و بالا مى‏بردند ( چنين راز و نياز مى‏نمودند ) : كه خداوندا ،اين عمل را از ما قبول فرما ، قطعا توئى شنونده و دانا ) .

در اين آيه ابراهيم و فرزندش بعنوان بالا برنده بنيان‏ها و ديوارهاى بيت معرّفى گشته‏اند . صفت هفتم « تجديد كننده ساختمان بيت اللّه الحرام [ و بنا به نظر بعضى از مفسّران مانند مجاهد بنيانگزار بيت ] » .

رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَ تُبْ عَلَيْنَا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ [ البقره آيه 128 ] ( اى پروردگار ما ، و ما را براى تقرّب به تو مسلمان قرار بده و از نسل ما امّتى مسلمان قرار بده و عبادات ما را براى ما تعليم فرما و توبه و باز گشت ما را بسوى خودت قبول بفرما قطعا توئى پذيرنده توبه و مهربان ) .

در اين آيه ابراهيم درباره خود و ذرّيه خود از خدا مسئلت مى‏ دارد كه از جمله توبه كنندگان باشند صفت نهم مسلمان . صفت دهم توبه كننده . 

رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ [ البقره آيه 129] ( اى پروردگار ما ، در ميان آنان ( نسل ابراهيم ) رسولى را برانگيز كه آيات‏ترا براى آنان بخواند و كتاب و حكمت بآنان تعليم نمايد و آنان را تزكيه و تهذيب كند ، قطعا توئى عزيز و حكيم . ) در اين آيه حضرت ابراهيم ( ع ) از خداوند متعال مسئلت ميدارد كه نسل او را مورد لطف و عنايت خود قرار داده و بوسيله ارسال پيامبر ، كتاب و حكمت بآنان بياموزد و نفوسشان را تهذيب و تطهير نمايد . صفت هشتم « خير خواهى درباره رشد و كمال نسل خود » كه از نظر روحى به حدّ كمال و رشد برسند .

وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِى الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فِى الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ [ البقره آيه 130] ( و كيست كه از دين ابراهيم اعراض كند مگر كسى كه خود را سفيه نموده است و ما قطعا ابراهيم را در اين دنيا برگزيديم و او در آخرت در گروه صالحان است . ) اين آيه ضمن بيان سه صفت براى حضرت ابراهيم ( ع ) يك مسئله بسيار با اهمّيّت را متذكّر مى‏شود ، اين مسئله عبارتست از اينكه خداوند هر كس را كه از دين ابراهيم رويگردان شود ، سفيه معرّفى مى‏كند و اين معنا چنانكه در آيات بعدى صريحا خواهد آمد اثبات مى‏كند كه دين اسلامى كه حضرت محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله آورده است همان دين ابراهيم است كه در نهايت رشد انسانى شايستگى تبليغ دين جاودانى را براى همه انسانها بدست آورده است . سه صفت در اين آيه براى حضرت ابراهيم ذكر شده است : صفت يازدهم « رشد اعلاى ابراهيم » صفت دوازدهم مصطفى ( برگزيده شده در اين دنيا ) صفت سيزدهم شايستگى قرار گرفتن در گروه صالحان در آخرت .

إِذْ قَالَ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ [ البقره آيه 131] [ برگزيدگى ابراهيم ( ع ) در اين دنيا و قرار گرفتن او در گروههاى صالحان در آخرت ] ( براى اين بود كه خدا به او فرمود : اسلام بياور ،او گفت : من اسلام آوردم بخداوند پرورنده عالميان . ) پذيرش اسلام در قرآن مجيد ، اسلام به دو معنى آمده است : معناى يكم دين الهى عام كه بهمه پيامبران الهى براى ارشاد انسانها وحى شده و همانست كه پس از نوح ( ع ) بوسيله حضرت ابراهيم خليل الرّحمن بهمه انسانها بطور عموم ابلاغ شده است اين متن كلّى نه قابل نسخ بوده است و نه مخصوص به جامعه و دورانى خاصّ . و در مواردى متعدّد از قرآن خداوند پيامبر اسلام خاتم الانبياء ( ص ) را تابع همين دين معرّفى فرموده است . معناى دوم دين خاصّ اسلام كه همان متن دين ابراهيم ( ع ) است با مقدارى احكام و تكاليف فطرى كه از دستبرد دگرگونى‏ها در امان مانده است . در صورتيكه در ديگر اديان هم از نظر عقايد و هم از نظر احكام تغييرات و دگرگونيهائى بوجود آمده است .

10 وَ وَصَّى‏ بِهَآ إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يَا بَنِىَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى‏ لَكُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ [ البقره آيه 132]( و ابراهيم فرزندان خود را به ملّت ابراهيم ( اسلام ) توصيه كرد و [ همچنين ] يعقوب به فرزندانش [ همان توصيه را نمود . ] اى فرزندان من ، خداوند دين را براى شما اختيار فرمود ، پس از اين دنيا چشم برنبنديد مگر در حاليكه شما مسلمانيد . ) بار ديگر ابراهيم عليه السّلام اين وصيّت را به فرزندانش مى‏كند كه نزديكترين مردمان به وى مى‏باشند : فرزندان من ، حيات بدون دين و بدون پذيرش اسلام كه آدمى را در « حيات معقول » قرار مى‏دهد ، تباه كردن است .

اين توصيه اگر چه در ظاهر عباراتش متوجّه فرزندان ابراهيم و فرزندان يعقوب عليهما السّلام است ، ولى آن دو پيامبر عظيم الشّأن با مخاطب ساختن فرزندانشان كه نزديكترين مردم بآنان مى‏باشند ، در حقيقت همه مردم را مخاطب قرار داده و همه مردم را به گرايش به دين كه معنايش محاسبه همه جانبه حيات و عمل بآن است توصيه فرموده ‏اند .

بار ديگر صفت خير خواهى ، آيا خير خواهى مى‏تواند بالاتر از اين باشد كه انسان را از خاك بلند مى‏كند و او را از جان پاك خود آگاه مى‏سازد ؟

چيست دين ؟ برخاستن از روى خاك
تا كه آگه گردد از خود جان پاك

11 وَ قَالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصَارَى‏ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ [ البقره آيه 135 .] ( اهل كتاب بمردم گفتند . يهود و نصارى باشيد ( يهود گفت : بدين يهود بگرويد و نصارى گفتند : به دين مسيحيّت بگرويد ) تا هدايت شويد ، اى پيامبر تو بگو : بلكه همه بايد به ملّت ابراهيم بگروند كه ( او حنيف بود دين و ملّت او فطرى و بى افراط و تفريط است ) و ابراهيم از مشركين نبوده است ) .

صفت چهاردهم حنيف ( فطرى و بى افراط و تفريط و رستگار ) صفت پانزدهم موحّد حقيقى . متن حقيقى دين الهى همان است كه حضرت ابراهيم عليه السّلام آنرا از طرف خداوند سبحان به همه مردم در همه دوران‏ها تبليغ فرموده است . در اين آيه شريفه خداوند سبحان با الزام نمودن يهود و نصارى به رجوع به دين ابراهيم كه متن حقيقى دين الهى است ، آنان را به وحدت دعوت مى‏نمايد و مسئله توحيدحقيقى را در رأس اين عوامل وحدت قرار مى‏دهد و ميفرمايد :

وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ( و ابراهيم از مشركان نبوده است . ) در آيه‏اى ديگر اين اساسى‏ ترين عامل وحدت را براى اديان سه گانه اسلام و يهوديّت و مسيحيّت بيان مى‏فرمايد :قُلْ يَآ أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى‏ كَلِمَةٍ سَوَآءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ [ آل عمران آيه 64] ( بگو اى اهل كتاب بيائيد كلمه‏اى را كه ميان ما و شما مشترك است ،بپذيريم : نپرستيم جز خدا را و هيچ چيزى را براى او شريك قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را اربابى جز خدا [ در برابر خدا ] اتّخاذ نكنيم ، اگر از اين دعوت رويگردان شوند ، بآنان بگو شاهد باشيد كه ما مسلمانان هستيم . ) اين كلمه مشترك كه يكتا پرستى حقيقى و نفى هرگونه شرك است ، اساس و هدف اصلى دين ابراهيم است و از ديدگاه قرآن اين كلمه مشترك همه آن انسانها را كه ادّعاى گرايش به مبدء و معاد دارند و به يك كتاب الهى تكيه مى‏كنند ميتواند متّحد بسازد .

در آيه‏اى ديگر چنين آمده است :إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصَارَى‏ وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ [ البقره آيه 62] ( قطعا كسانى كه ايمان آورده‏اند و آنان كه به دين يهوديّت گرويده ‏اند و مسيحيان و صابئيان كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز معاد بياورند و عمل صالح انجام بدهند ، براى آنان در نزد پروردگارشان پاداش ، مقرّر شده و براى آنان ترس و اندوهى نيست . ) در اين آيه خداوند سبحان ارزش حقيقى عناوين مذهبى را كه مردم بخود نسبت مى‏دهند ، بيان مى‏فرمايد كه آنان كه خود را مؤمنين مى‏ نامند و كسانى كه خود را به يهوديّت مستند مى‏دارند و مردمى كه مى‏گويند : ما نصارى هستيم و آن عدّه كه مى‏گويند : ما صابئى هستيم ، ارزش اين ادّعاها موقعى واقعيّت پيدا مى‏كند يا بعبارت ديگر موقعى اين انسانها با اين دعاوى موفّق به رشد و نجات خواهند بود كه واقعا به خدا و آخرت ايمان بياورند و عمل صالح انجام بدهند و مسلّم است كه بشر در تشخيص عمل صالح كه مبتنى بر مصالح واقعى و اجتناب از زشتى‏ها باشد ، نياز شديد به وحى از طرف خداوند عليم و حكيم دارد كه پيامبران آن مصالح و مفاسد را با استناد به وحى تبليغ نمايند . اين اعتقاد سه گانه چنانكه در گذشته گفتيم متن اصلى دين حضرت ابراهيم عليه السّلام است كه همه اديان سه گانه اسلام و مسيحيّت و يهود آن را پذيرفته ‏اند .

12 قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَ مَآ أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ وَ مَآ أُوتِىَ مُوسَى‏ وَ عِيسَى‏ وَ مَآ أُوتِىَ الْنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ [مضمون اين آيه در سوره آل عمران آيه 84 چنين آمده است :قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَآ أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَ مَآ أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ وَ مَآ أُوتِىَ مُوسَى وَ عِيْسَى وَ اْلنَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ( بگو بآنان ما ايمان آورديم به خداوند و آنچه كه به ما نازل شده است و به آنچه كه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل شده است و به آنچه كه به موسى و عيسى و پيامبران از طرف پروردگارشان داده شده است ما ميان اين پيشوايان الهى فرقى نمى‏گذاريم و ما به خدا و اسلام رو آورده‏ايم ) .] فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مآ آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا هُمْ فِي شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ الْسَّمِيعُ الْعَلِيمُ . صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ . قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِي اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنَآ أَعْمَالُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ . أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطَ كَانُوا هُوداً أَوْ نَصَارَى‏ قُلْ ءَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ [ البقره آيه 136 الى 140]

( شما اى مسلمانان بگوئيد : ما ايمان آورديم به خدا و به آنچه كه بر ما نازل شده است و به آنچه كه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط ( دوازده نفر از اولاد حضرت يعقوب عليه السّلام ) و به آنچه كه به موسى و عيسى داده شده و بآنچه كه به پيامبران از طرف پرودگارشان داده شده است ، ما ميان هيچ يك از آنان فرقى نمى‏گذاريم و ما براى خدا اسلام آورديم . اگر آنان بمثل آنچه كه شما ايمان آورده‏ايد ، ايمان بياورند ، قطعا هدايت مى‏شوند و اگر رويگردان شوند ، جز اين نيست كه دچار اختلاف [ و مشقّت ] خواهند بود و خداوند ترا در برابر آنان كفايت خواهد كرد و او شنوا و دانا است . [ ايمان به خدا و بآنچه كه بر مسلمين و ابراهيم و اسماعيل و يعقوب و اسباط و موسى و عيسى و ديگر پيامبران نازل شده است . ] فطرت و رنگرزى اصلى است كه خداوند در نهاد بندگانش به امانت نهاده است و كيست نيكوتر از خدا در ساختن چنين فطرت و رنگرزى و ما او را مى‏پرستيم . به آنان بگو : آيا شما درباره اللَّه با ما به احتجاج مى‏پردازيد ، در صورتيكه اللَّه پروردگار ما و پروردگار شما است و براى ما است اعمالى كه انجام مى‏دهيم و براى شما است اعمالى كه انجام مى‏دهيد و ما به خداوند متعال اخلاص مى‏ورزيم . يا شما مى‏گوئيد : ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يهودى يا نصرانى بودند بآنان بگو آيا شما داناتريد يا خدا و كيست ستمكارتر از كسى كه مخفى بدارد در نزد خود شهادتى از خدا را و خداوند از عملى كه انجام مى‏دهيد غافل نيست ) .

1 در چند آيه فوق با صراحت كامل پيروى مسلمين را از دين ابراهيم و ديگر پيامبران عظيم الشّأن كه خداوند همان دين ابراهيم ( ع ) را بر آنان نازل كرده بود ، تذكّر مى‏دهد .

2 و نيز با كمال صراحت اين حقيقت بيان شده است كه مسلمين هيچ فرقى ميان پيامبران الهى نمى‏گذارند و دين ابراهيم مطابق همان فطرت و رنگرزى اصلى نهاد آدمى است كه خداوند متعال در انسانها بوجود آورده است .

3 بار ديگر در آيات فوق اين مسئله مهمّ گوشزد شده است كه عناوين رسمى كه يهود و نصارى خود را به آن مستند مى‏دارند نمى‏توانند پيامبران الهى را هم مانند ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و اسباط هم مكتب خود معرّفى نمايند و مثلا بگويند حضرت ابراهيم و اسماعيل يهودى يا نصرانى بودند . در جاى ديگر از قرآن مجيد همين مطلب تأكيد شده است :

13 يَآ أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِى إِبْرَاهِيمَ وَ مَآ أُنْزِلَتِ التَّوْرَاتُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ [ آل عمران آيه 65] ( اى اهل كتاب چرا درباره ابراهيم احتجاج مى‏كنيد ، در حاليكه تورات و انجيل نازل نشده ‏اند مگر بعد از ابراهيم آيا تعقّل نمى‏كنيد . ) يعنى مبناى دو عنوان يهود و نصرانى دو كتاب ( تورات و انجيل ) است و اين دو كتاب بعد از ابراهيم نازل شده‏ اند . ولى ضمنا از اين آيه و آيات شماره 12 بخوبى روشن مى‏شود كه دو اهل كتاب ( يهود و نصارى ) حضرت ابراهيم عليه السّلام را بعنوان يك پيامبر عظيم الشّأن الهى پذيرفته و حتّى خود را متّكى و مؤمن به دين ابراهيم مى‏دانستند .

در دو آيه ديگر در سوره آل عمران مى‏گويد :

14 مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَ لاَ نَصْرَانِيّاً وَ لَكِنْ كَانَ حَنِيْفاً مُسْلِماً وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ . إِنَّ أَوْلَى الْنَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اْتَّبَعُوهُ وَ هَذَا اْلنَّبِىُّ وَ اْلَّذِينَ آمَنُوا وَ اْللّهُ وَلِىُّ الْمُؤْمِنِينَ [ آل عمران آيه 67]

( ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى بلكه او حنيف ( داراى دين مستقيم و مسلم بوده و از گروه مشركان نبوده است . قطعا شايسته‏ترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه از او پيروى مى‏كنند و اين پيامبر و كسانى كه ايمان آورده‏اند و خداوند ولىّ مردم با ايمان است . ) در دو آيه فوق بار ديگر اين قضيّه را كه ابراهيم نه يهود بود و نه نصرانى بلكه او را پيامبر حنيف و مسلم ( بمعناى عام كه در گذشته آنرا توضيح داديم ) گوشزد مى‏كند تا اهل كتاب را وادار به تكاپو و پى‏گيرى دين ابراهيم نمايد كه مورد قبول آنان مى‏باشد . آيه دوم مى‏گويد : بديهى است كه با احتجاج و ادّعاها نميتوان خود را ابراهيمى حقيقى معرّفى نمود ، بايد كسى ادّعاى ابراهيمى بودن را نمايد كه واقعا از آن حضرت پيروى مى‏نمايد . اگر در اين قضيّه با اهمّيّت بررسى كامل شود ،خواهيد ديد پيامبر اسلام و آنانكه بوسيله او ايمان آورده‏اند پيروان حقيقى حضرت ابراهيم مى‏باشند . « حنيف و مسلم » .

15 قُلْ صَدَقَ اللَّه فَأتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ [ آل عمران آيه 95] ( بگو بآنان ، خدا راست فرموده است [ كه همه طعامها به بنى اسرائيل حلال بوده است ] پس ، از ملّت ابراهيم كه مبنايش دين مستقيم الهى است تبعيّت كنيد و ابراهيم از مشركين نبوده است . ) « حنيف »

16 وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اْتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ اْتَّخَذَ اْللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً [ النّساء آيه 125] ( كيست نيكو دين‏تر از كسى كه روى خود را بخدا تسليم نمايد در حاليكه نيكوكار است و از ملّت ابراهيم تبعيّت نموده است و خداوند ابراهيم را دوست خود اتّخاذ نموده است . ) « حنيف » صفت شانزدهم « خليل » ( دوست ) در اين آيه خداوند متعال بهترين دين را ملّت ابراهيم حنيف معرّفى فرموده است .

17 وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّى أَرَاكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ [الأنعام آيه 74 ] ( و هنگامى كه ابراهيم به پدرش [ عمّويش ] آزر گفت : آيا بت‏ها را خدايان اتّخاذ كرده‏اى ، من ترا و قوم ترا در گمراهى آشكار مى‏بينم ) .در منابع حديثى ما آمده است كه مقصود از « ابيه » عمّوى ابراهيم بوده است ،زيرا در روايت معتبر آمده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرموده است :پدران ما تا حضرت آدم ( ع ) پاك بوده‏اند ، و اگر پدر حضرت ابراهيم مشرك بود ،مطابق آن آيه كه ميگويد :إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ [ التّوبه آيه 28] ( جز اين نيست كه مشركين پليدند ) .روايت مزبوره از نظر معنى مختلّ مى‏گشت . صفت هفدهم « مبارزه در راه توحيد » حتّى با نزديكترين خويشاوندانش مانند عمّو .

18 وَ كَذَلِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ [ الأنعام آيه 75] ( و بدينسان ملكوت آسمان‏ها و زمين را به ابراهيم نشان مى‏دهيم و براى اينكه از گروه نائل به يقين بوده باشد . ) صفت هجدهم « داراى بينائى ملكوت آسمانها و زمين » . صفت نوزدهم « واصل بمقام والاى يقين » .

19 فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الْلَّيْلُ رَآ كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبِّى فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لاَ أُحِبُّ الْآفِلِينَ . فَلَمَّا رَأَ الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِى رَبِّى لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الْضَّآلِّينَ . فَلَمَّاَ رَأَ الْشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّى هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّى بَرِى‏ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ . إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ الْسَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ مَآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ [ الأنعام آيه 76 تا 79] ( هنگامى كه تاريكى شب فرا رسيد ، ستاره‏اى ديد و گفت : اينست پروردگار من ، وقتى كه ستاره ناپديد شد ، گفت : من ناپديد شوندگان را دوست نمى‏دارم . و هنگامى كه ماه را در حال تابيدن ديد ، گفت : اينست پروردگار من ، وقتى كه ناپديد شد ، گفت : اگر پروردگار من ، مرا هدايت نكند از قوم گمراهان خواهم بود . و هنگامى كه آفتاب را در حال تابيدن ديد ، گفت : اينست پروردگار من ، اين بزرگتر است ، وقتى كه ناپديد شد گفت : اى قوم من ، من از آن شركى كه شما مى‏ورزيد بيزارم . من روى خود را بسوى خداوندى گردانيدم كه آسمان‏ها و زمين را آفريده است [ من اين گرايش را ] در حاليكه بر مبناى دين فطرى حركت مى‏كنم ، انجام مى‏دهم و از مشركان نيستم . ) به اضافه اينكه حضرت ابراهيم عليه السّلام با عنايات خداوندى بمقام اعلاى شهود و ديدن ملكوت الهى نائل آمده بود و ميتوانست قوم خود را از اين طرق و اعجازهائى كه نشان ميداد ملزم كند و به دين خود هدايت نمايد ، ولى حضرت ابراهيم عليه السّلام باضافه استفاده از اعجازها و ارائه طرق هدايت ، استدلال عقلى را براى قوم خود بميان مى‏آورد و از طريق علمى محسوس آنان را به گرايش به خداوند يگانه و اجتناب از شرك و پرستش غير ذات اقدس ربوبى تشويق و تحريك مينمود .

اين روش كه حضرت ابراهيم براى هدايت قومش در پيش گرفت ، روش استدلال بحركت بود . معناى اين استدلال چنين است كه اوّلاً خالق موجوداتى كه هر لحظه به او نيازمند ميباشند ، نبايد با ناپديد شدن و قطع ارتباط با مخلوقات خود ،از اجراى فيض وجود باز بماند . ثانيا خود حركت اگر چه به افول و ناپديد شدن فعلى هم نيانجامد ، طبيعتا تعيّن محدود كننده و دگرگونى در وضع و مختصّات را دارا ميباشد ، در صورتيكه خداوند تعيّن جسمانى و محدوديّت ندارد . ثالثا بدانجهت كه شيئى متحرّك با عروض تغييرات در عوامل و ميدان حركت تغيير پيدا ميكند ، لذا احتياج از مختصّات ذاتى حركت ميباشد و خداوند سبحان صمد و غنّى بالذّات است .

صفت بيستم « اهمّيّت دادن به عقل و استدلال عقلانى مستند به حسّ » صفت بيست و يكم مراعات ادب در استدلال زيرا در آيات فوق چنين است كه حضرت ابراهيم عليه السّلام استدلال به مسئله حركت را با حماسه و پرخاش و تكبّر و جدلبازى و تحقير قوم خود مطرح نفرمود ، بلكه از نشان دادن ناپديد شدن ستاره ، چنين فرمود كه من ناپديد شدگان را دوست نمى‏دارم گوئى آن حضرت خود را با استدلال مزبور هدايت ميكند . و در موقع ناپديد شدن ماه ، باز هدايت شدن خود را مطرح نموده ميفرمايد : اگر خداى من ، مرا هدايت نكند از گمراهان خواهم بود . در موقع ناپديد شدن آفتاب رو به مردم خود كرده ميفرمايد :

من از شركى كه ميورزيد بيزارم . و نمى‏فرمايد : حالا ديديد كه شما را ملزم كردم شما عقل نداريد اى مردم پست ، مگر نميبينيد كه ستاره و ماه و آفتاب همه و همه ناپديد ميشوند ؟ البتّه پس از تكرار استدلال و ارائه طريق هدايت و آوردن معجزه‏ها و پافشارى مردم تبهكار به شرك و كفر و انحراف ، تشديد خطاب ، يك امر منطقى است ، مانند آن خطاب كه حضرت ابراهيم به قوم خود فرمود كه :

أُفّ لَكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ [ الأنبياء آيه 67] ( افّ باد بر شما و بر آنچه مى‏پرستيد جز خدا را آيا تعقّل نمى‏كنيد ؟ ) 20 وَ حَآجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَآجُّونِّى فِى اْللَّهِ وَ قَدْ هَدَانِ وَ لاَ أَخَافُ مَا تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ يَشَآءُ رَبِّى شَيْئاً وَسِعَ رَبِّى كُلَّ شَى‏ءٍ عِلْماً أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ . وَ كَيْفَ أَخَافُ مَآ أَشْرَكْتُمْ وَ لاَ تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاْللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً فَأَىُّ الْفَرِيقَينِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ .الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ وَ تِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَى‏ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَآءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ [ الأنعام آيه 80 تا 83]

( و قوم ابراهيم با وى به احتجاج ( مجادله ) برخاستند . ابراهيم گفت :آيا درباره خدا با من به احتجاج مى‏پردازيد در حاليكه خدا هدايت كرده است مرا و من از آنچه كه شما بعنوان شريك خداوندى پذيرفته‏ايد نمى‏ترسم [ اگر كفر بآن بورزم از ضررش هراسى ندارم و اگر عبادتش كنم اميد سودى از آن به دل راه نمى‏دهم ، زيرا آنها يا بت‏هائى هستند كه شكسته مى‏شوند و من آنها را شكستم و يا ستاره و ماه و خورشيدند كه حركت موجود در آنها ، حدوث و محدوديّت آنها را اثبات مى‏كند . ] مگر خداى من چيزى ديگر بخواهد [ مثلا من از توجّه بخدا منصرف شوم و راه انحراف پيش بگيرم و خداوند عنايت خود را از من سلب كند و در نتيجه شرك بخدا بورزم يا اينكه خداوند همان موجودات جامد را بگونه‏اى دگرگون كند كه نفع و ضررى داشته باشند . البتّه در اينصورت هم باز كسى كه آن دگرگونى را در آن موجودات بوجود آورده است خداوند يگانه است . ] علم خداى من بر همه چيز گسترده است ، آيا متذكّر نمى‏شويد و چگونه بترسم از آنچه كه شما شرك بوسيله آن مى‏ورزيد ( بت‏هائى كه نه توانائى سود رساندن دارند و نه قدرت وارد كردن ضرر ) ولى شما از اينكه شرك بخدا مى‏ورزيد كه خدا درباره آن سلطه و اختيارى بشما نازل نكرده است نمى‏ترسيد . كدام يك از ما دو گروه ( من و پيروانم يا شما ) براى امن شايسته‏تريم اگر بدانيد .

كسانى كه ايمان آورده و ايمانشان را با ظلم در نياميختند براى آنانست امن و آنانند هدايت يافتگان . و اين حجّت ما بود كه آنرا به ابراهيم داديم كه به قوم خود ابلاغ كند ما درجات آنان را كه بخواهيم بالا مى‏بريم قطعا پروردگار تو حكيم و دانا است . ) صفت بيست و دوم هدايت شده خداوندى . صفت بيست و سوم سالك و ارائه كننده راه امن در آيات مزبوره مسئله بسيار با اهمّيّتى كه گوشزد شده است اين است كه راه حضرت ابراهيم عليه السّلام در زندگى با همه ابعادش امن‏ترين راه‏ها است . دلايل اين قضيّه در آيات قرآن مجيد با كمال وضوح مشاهده ميشود .

ابراهيم خليل عليه السّلام زندگى و مرگ خود را با تمامى ابعادى كه دارند مستند به خداوند بخشنده كمال اعلا مى‏داند ، نه به يك عوامل ناآگاه طبيعت و انگيزه‏هاى طبيعى حيوانى خود و ديگر همنوعانش . خداوند خطاب به پيامبر اسلام ميفرمايد :قُلْ إِنَّ صَلَواتِى وَ نُسُكِى وَ مَحْيَاىَ وَ مَمَاتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ . لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ [ الأنعام آيه 162] ( بگو : قطعا نماز من و عبادات و زندگى و مرگ من از آن پروردگار عالميان است . شريكى براى او نيست و من باين عقيده و عبادت مأمور شده‏ام و من اوّلين مسلمانان هستم ) .

دو آيه قبلى چنين است :قُلْ إِنَّنِى هَدَانِى رَبِّى إِلَى‏ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قَيِّماً مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ [ الأنعام آيه 161] ( بگو قطعا ، پروردگار من ، مرا به راه راست هدايت كرده است ، دينى محكم و پايدار كه ملّت ابراهيم است و بر مبناى فطرت و دور از افراط و تفريط مى‏باشد و ابراهيم از مشركان نبوده است . ) با توجّه به اينكه : اسلامى كه خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله تبليغ فرموده است با نظر به آيات متعدّد همان دين حنيف ابراهيم است ، اين نتيجه را ميگيريم كه اسناد عبادات و [ بطور كلّى ] اسناد حيات و موت بخدا يعنى قرار دادن آغاز و انجام حيات با همه فعّاليّتها و شئونش براى خدا صراط مستقيمى است كه همان متن حقيقى دين الهى است كه خداوند متعال از حضرت نوح باينطرف بانسانها ابلاغ فرموده است :

شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الْدِّينِ مَا وَصَّى‏ بِهِ نُوحاً وَ اْلَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَ مَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى‏ وَ عِيْسَى‏ أَنْ أَقِيمُوا الْدِّينَ وَ لاَ تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اْللَّهُ يَجْتَبِى إِلَيْهِ مَنْ يَشَآءُ وَ يَهْدِى إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ [الشّورى آيه 13] ( براى شما از دين همان را مقرّر كرده است كه به نوح توصيه كرده بوده و آنچه را كه به تو وحى كرديم و آنچه را كه ابراهيم و موسى و عيسى توصيه نموديم كه دين را بر پا داريد و در دين پراكنده نشويد آنچه كه شما بر آن دعوت مى‏كنيد براى مشركان بزرگ ( سنگين ) تلقّى شده است .خداوند هر كس را بخواهد بسوى خود بر مى‏گزيند و بسوى خود هدايت مى‏كند هر كس را كه بسوى او بازگشت كند . )

اينكه متن دين الهى از حضرت نوح عليه السلام باينطرف براى مردم ابلاغ شده است آيه‏اى ديگر در سوره الصّافّات است كه ميگويد :وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيم [الصّافّات آيه 83] ( و قطعا از پيروان او ( نوح ) ابراهيم است . ) اين راه را كه انبياى عظام از طرف خداوند متعال براى بندگانش هموار نموده‏اند ، امن‏ترين راه‏ها است ، زيرا فقط با حركت در اين راه است كه انسان با كمال عقل و فطرت سليم به « حيات معقول » موفّق مى‏گردد ، حيات معقولى كه انسان را با در نظر گرفتن عوامل و انگيزه‏هاى قاطعانه براى پاسخ از « كجا آمده‏ ام ؟ براى چه آمده ‏ام ؟ و بكجا ميروم ؟ » آماده مى‏كند .

آيا شرك تحقير مقام شامخ ربوبى نيست ؟ آرى ، چه تحقيرى شديدتر از اينكه ذات اقدس واجب الوجود و بى نياز مطلق با تشبيه و تمثيل بوسيله موجودات مادّى پست ، مطرح گردد و چه تحقيرى در باره انسان شديدتر از اينكه عالى‏ترين پديده و فعّاليّت روحى او كه عبارتست از عبادت و پرستش و نيايش صرف چنان موجودات پست شود آيا با نظر به عظمت ذات خداوندى و صفات جلال و جمال او و با نظر به عظمت حقيقت عبادت و نيايش ، راه توحيد و عبادت خداوند يگانه راه امن است يا شرك و تباه كردن حالت روحانى عبادت و گرايش ؟ با نظر به عواقب وخيم تعدّى و ستم بر حقوق انسانها ، آيا راه عدالت امن است يا ظلم و جور بر بندگان خداوندى ؟ با نظر به شرف و ارزش بسيار والاى احساس تكليف و انجام آن بدون آلوده شدن به سوداگرى‏ها و با توجّه به تباهى روحى در داد و ستد بازيهاى حماقت بار ، كدام يك از اين دو راه امن است :احساس تكليف و انجام آن بدون قرار دادن آن در مجراى خريد و فروش‏ها ، يا آلوده ساختن احساس بسيار شريف تكليف و انجام آن با معامله گريهاى محقّرانه ؟ همه صفاتى كه تاكنون با توجّه به مفاد آيات شريفه قرآنى براى حضرت ابراهيم عليه السّلام بيان نموديم و آن صفاتيكه پس از اين ، از آيات شريفه قرآنى استخراج خواهيم كرد . ناشى از حركت در راه امن الهى است كه آنحضرت در پيش گرفته و بهمه مردم دنيا توصيه مى كرده است .

21 وَ مَا كَانَ اْسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوُّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ [ التّوبه آيه 114] ( و نبود استغفار ابراهيم براى پدرش ( عمّويش ) مگر بجهت وعده‏اى كه به او داده بود و هنگامى كه براى او آشكار شد كه وى دشمن خدا است از وى بيزار شد قطعا ابراهيم بسيار نيايشگر و بردبار است . ) صفت بيست و چهارم عمل كننده به وعده . صفت بيست و پنجم نيايشگر .

صفت بيست و ششم بردبار و شكيبا . براى جمله استثنائيّه « مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا » دو احتمال ذكر شده است : احتمال يكم اينست كه حضرت ابراهيم به عمّويش وعده كرده بود كه براى او استغفار كند بشرط اينكه ايمان بياورد و شرك را ترك كند . پس از آنكه براى او آشكار شد كه وى دست از شرك برنميدارد ، از وى بيزار شد و استغفار را ترك كرد . احتمال دوم اين كه عمّوى ابراهيم عليه السّلام وعده كرده بود كه اگر ابراهيم عليه السّلام براى او استغفار كند ، ايمان خواهد آورد و هنگامى كه آنحضرت ديد عمّويش از وعده‏اى كه داده بود تخلّف كرده است از او بيزارى جست .

22 إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ [هود آيه 75] ( قطعا ابراهيم بردبار و نيايشگر و بازگشت كننده بسوى خدا است . ) « بردبار و نيايشگر » 23 وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اْجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اْجْنُبْنِى وَ بَنِىَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ . رَبِّ إِنَّهُنَّ أضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِى فَإِنَّهُ مِنِّى وَ مَنْ عَصَانِى فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ [ ابراهيم آيه 36( و هنگامى كه ابراهيم [ بخدا ] گفت ، اى خداى من ، اين شهر را در امن قرار بده و من و فرزندانم را از پرستش بت‏ها دور بدار . اى خداى من ، ( اين بتها ) مردم فراوانى را گمراه كردند ، [ مردم بوسيله آنها گمراه شدند ] ، [ خداوندا ، ] هر كس از من تبعيّت كند ، پس او از من است و هر كس مرا نافرمانى كند ، تو بخشاينده و مهربانى . ) صفت بيست و هشتم « دلسوزى به بندگان خدا » عظمت حلم و شكيبائى حضرت ابراهيم عليه السّلام در اين آيه شريفه بابيانى شگفت انگيز مطرح شده است .

دقّت كنيم كه مطلب چيست ؟ حضرت ابراهيم عليه السّلام در حال نيايش با خدا عرض مى‏كند : خداوندا ، آن عدّه از انسانها كه در مسير من حركت مى‏كنند و مؤمن به دين فطرى كه تو مرا مأمور به ابلاغ آن فرموده‏اى مى‏باشند ، آنان از من هستند و امّا كسانى كه مرا نافرمانى مى‏كنند و از دين من پيروى نمى‏كنند ، تو خود بحال و وضع آنان بينائى و صفت تو هم بخشايشگرى و محبّت بر بندگان خود مى ‏باشد .

ملاحظه مى‏شود كه چگونه حضرت ابراهيم عليه السّلام از عالى‏ترين درجه بردبارى و دلسوزى به بندگان خداوندى بر خوردار بوده است و چگونه با نافرمانى مردم ظرفيّتش پر نمى‏شود . البّته اين است اساس رابطه رسولان الهى با بندگان خدا كه كمترين كينه و حسّ انتقام جوئى شخصى در درون آنان درباره مردم نافرمان بوجود نميآيد . و اين معنى منافاتى با احساس يأس از اصلاح شدن مردم يك جامعه [ كه گاهى حتّى در انبياى عظام بوجود مى‏آمد ، مانند حضرت نوح عليه السّلام ] ندارد ، ولى مبناى اصلى رفتار پيامبران الهى مخصوصا رديف حضرت ابراهيم و محمّد و موسى و عيسى سلام اللّه عليهم اجمعين بر عطوفت و محبّت و جذب بوده است . مبارزه بى امان انبياء عليهم السّلام با بت پرستى بسيار تند و در نهايت جدّيّت بوده است .

در سوره الانبياء در آيه 57 حضرت ابراهيم عليه السّلام با داشتن آنهمه صبر و عطوفت به مشركين دوران خود ميفرمايد :وَ تَاللَّهِ لَأَكِيْدَنَّ أَصْنَامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ ( و سوگند بخدا چون روى بگردانيد و پشت كنيد درباره بت‏هاى شما چاره‏اى خواهم انديشيد . )فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً . . ( . . . سپس آنها را قطعه قطعه كرد . . . ) 24 إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ .شَاكِراً لِأَنْعُمِهِ اْجْتَبَاهُ وَ هَدَاهُ إِلَى‏ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ . وَ آتَيْنَاهُ فِى الْدُّنْيَا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِى الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ . ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اْتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ [ النّحل آيه 120 تا 123 ] ( قطعا ابراهيم امّتى بود عبادت كننده براى خدا و بر مبناى دين فطرى و از مشركين نبود او شكر گزار نعمت‏هاى خداوندى بود كه خدا او را برگزيده و به صراط مستقيم هدايت كرده بود . و ما براى او روش نيكو در اين دنيا داده و او را در آخرت از گروه صالحان قرار داديم .سپس بتو وحى كرديم كه از ملّت ابراهيم كه بر مبناى دين فطرى است پيروى كن ، ابراهيم از مشركان نبود ) .

صفت بيست و نهم قانت ( عبادت كننده ) صفت سى‏ام شاكر ( سپاسگزار ) صفت سى و يكم مجتبى‏ ( برگزيده ) صفت سى و دوم صالح .

25 وَ لَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عَالِمِينَ . إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَهَا عَاكِفُونَ . قَالُوا وَجَدْنَا آبَآئَنَا لَهَا عَابِدِينَ . قَالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبَآؤُكُمْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ . قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ الْلاَّعِبِينَ . قَالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ الْسَّمَاوَاتِ وَ اْلأَرْضِ اْلَّذِى فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلَى‏ ذَلِكُمْ مِنَ اْلشَّاهِدِينَ . وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ . فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاَّ كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ . قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ . قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ . قَالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَآ إِبْرَاهِيمُ . قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنْطِقُونَ . فَرَجَعُوا إِلَى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ . ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاَءِ يَنْطِقُونَ . قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لاَ يَضُرُّكُمْ أُفٍّ لَكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ . قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ . قُلْنَا يَا نَارُ كُونِى بَرْداً وَ سَلاماً عَلَى‏ إِبْرَاهِيمَ . وَ أَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ [الأنبياء آيه 51 تا آيه 70] ( ما قطعا رشد شايسته ابراهيم را پيش از اين به وى داديم و ما به وضع او دانا بوديم . در آن هنگام كه به پدر ( عمّو ) و قومش گفت :

چيست اين مجسّمه‏ ها كه شما براى آنها به عبادت نشسته ‏ايد . آنان گفتند ما پدرانمان را دريافتيم كه به آنها عبادت مى‏كردند [ ابراهيم ] گفت :شما و پدرانتان در گمراهى آشكار بوديد . قوم ابراهيم گفتند : آيا براى ما [ فرمانى ] از حقّ آورده‏اى يا از جمله بازيگرانى ؟ [ ابراهيم ] گفت :بلكه پروردگار شما پروردگار آسمان‏ها و زمين است كه آنها را آفريده است و من به حقيقتى كه براى شما ابلاغ مى‏كنم از جمله شاهدانم .و سوگند بخدا درباره بت‏هاى شما پس از آنكه رويگردان شويد چاره‏اى خواهم انديشيد .

سپس [ ابراهيم ] آنها را قطعه قطعه كرد مگر بزرگترين آن بت‏ها را كه شايد مراجعه به آن نمايند . آنان گفتند : كسى كه با خدايان ما چنين كارى كرده است ، قطعا از ستمكاران مى‏باشد . آنان گفتند : ما جوانى را كه به او ابراهيم گفته مى‏شود ، شنيديم كه درباره بت‏ها سخن مى‏گفت . گفتند او را برابر چشمان مردم بياوريد ، باشد كه [ او اعتراف كند و ] مردم شاهد باشند . گفتند : اى ابراهيم ، تو اين كار را به خدايان ما انجام دادى . [ ابراهيم در پاسخ ] گفت : بلكه بزرگشان اين كار را كرده است ، بپرسيد از آنان اگر سخن مى‏گويند . آنان به خويشتن مراجعه نموده و گفتند شمائيد ستمكاران . سپس سرهاى خود را پائين انداختند [ و به ابراهيم گفتند ] تو مى‏دانى كه اينها سخن نمى‏گويند .

[ ابراهيم ] گفت : آيا جز خدا چيزى را مى‏پرستيد كه نه براى شما نفعى دارد و نه ضررى . افّ بر شما و بر آنچه كه جز خدا را عبادت مى‏كنيد آيا تعقّل نمى‏كنيد ؟ گفتند او ( ابراهيم ) را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر مى‏خواهيد كارى انجام بدهيد . ما [ بآتش ] گفتيم اى آتش ، خنك و سلامت باش به ابراهيم . آنان به ابراهيم حيله پردازى خواستند و آنان را در خسارت انداختيم . )

صفت سى و سوم نائل به رشد به يك اعتبار مى‏توان گفت : توصيف حضرت ابراهيم عليه السّلام با صفت رشد در حقيقت توصيف او با همه صفات فاضله انسانى است ، زيرا معناى رشد و كمال همين است كه انسان نائل بآن ، بوسيله تكاپو و خلوص عالى و عشق به كمال والاى انسانى همه صفات فاضله و اخلاق حميده باندازه مقدور را حيازت نمايد .

26 وَ جَاهِدُوا فِى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيْكُمْ إِبْرَاهِيْمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِى هَذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلَوةَ وَ آتُوا الزَّكَوةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى‏ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ [ الحجّ آيه 78 ] .

( و در راه خدا آنچنانكه حقّ جهاد است مجاهدت كنيد و او شما را برگزيده است و در دين مشقّتى براى شما قرار نداده است [ اين همان ] دين پدرتان ابراهيم است و او است ( خدا يا ابراهيم ) كه پيش از اين شما را مسلمانان ناميده است و در اين قرآن رسول شاهد است بر شما و شما شاهدانى بر ديگر مردمان پس ، نماز را بر پا داريد و زكات را بدهيد و به دين خدا تمسّك كنيد او است مالك و ولىّ ( مطلق ) شما چه ولىّ بزرگ و ياور عظيم ) .

گفتيم : چنانكه در تفاسير اثبات شده است : اسلام و مسلم در قرآن مجيد دو معنى دارد :معناى يكم مفهومى است عامّ كه شامل همه اديان حقّه الهى مى باشد و بهمين معنى‏ از حضرت آدم ابو البشر ( ع ) تا حضرت نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد بن عبد اللّه صلوات اللّه عليهم اجمعين همه و همه مسلم و ابلاغ كننده اسلام باشند .

معناى دوم مفهومى خاصّ كه فقط شامل دين محمّد صلّى اللّه عليه و آله است كه متن حقيقى اديان الهى گذشته را بدون تحريف در بردارد ، باضافه احكام شايسته اصلاح حال بشرى كه پاسخگوى همه مسائل حيات بشرى تا ابد خواهد بود . بنابر اين ،مى‏توان گفت : حضرت ابراهيم است كه ما را مسلمان ناميده است . بعلاوه كلمات ملّة ابيكم ابراهيم با كمال صراحت دين اسلام را دين حضرت ابراهيم عليه السّلام معرفى مى‏نمايد :27 وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِيمَ [الشّعراء آيه 69] . . . . الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ .

وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَ يَسْقِينِ . وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ وَ الَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ . وَ الَّذِى أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِى خَطِيئَتِى يَوْمَ الدِّينِ رَبِّ هَبْ لِى حُكْماً وَ أَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ . وَ اْجْعَلْ لِى لِسَانَ صِدْقٍ فِى الْآخِرِينَ وَ اْجْعَلْنِى مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ . وَ اْغْفِرْ لِأَبِى إِنَّهُ كَانَ مِنَ الضَّآلِّينَ . وَ لاَ تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ . يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ .

إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ [ الشّعراء آيه 78 تا 89] ( بخوان خبر ابراهيم را براى آنان . . . خداوندى كه مرا آفريده است او است كه مرا هدايت مى‏كند . و او خداوندى است كه بمن طعام ميخوراند و سيرابم مى‏كند و هنگامى كه بيمار شوم اوست كه شفايم مى‏دهد و آن خداوندى كه مرا ميميراند و سپس زنده‏ام مى‏كند . و خداوندى كه علاقه و اميددارم كه گناهم را در روز قيامت ببخشد . خداى من ، حكمى بر من عنايت بفرما و مرا برگروه صالحان ملحق فرما . و براى من زبان صدق در آيندگان [ تا روز قيامت ] قرار بده . و مرا از وارثان بهشت نعمت‏ها مقرّر فرما . و پدرم ( عمويم ) را ببخش زيرا او از گمراهان بوده است .

و مرا در آن روز كه مردم مبعوث خواهند شد رسوا مفرما روزيكه نه مال [ براى انسان ] نفعى خواهد داشت و نه فرزندان . مگر كسى كه با قلب سليم و پاك وارد بارگاه خداوندى گردد . ) بدان جهت كه دعاهاى حضرت ابراهيم عليه السّلام بجهت برآمدن از عهده امتحانات بسيار سخت ، مستجاب شده بود ، لذا مى‏توان گفت آن حضرت صفات زير را هم دارا بوده است :

صفت سى و چهارم دارنده حكم . صفت سى و پنجم داراى نطق بر حقّ در تمامى دورانها . صفت سى و ششم از وارثان بهشت .

در اين آيات قرآنى مقام توحيد و ملكوتى حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام كاملا مطرح مى‏گردد : هدايت حقيقى از آن خداونديست

اى عقل مرا كفايت از تو
جستن ز من و هدايت از تو

عقل آبله پاى كوى تاريك
وانگاه رهى چو موى باريك

توفيق تو گر نه ره نمايد
اين عقده به عقل كى گشايد

زيرا :

لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاْللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ ( حول و قوّه‏اى جز با اعطاى خداوند بزرگ و با عظمت وجود ندارد . ) إِنَّكَ لاَ تَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَنْ يَشَآءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ( قطعا تو نمى‏توانى كسى را كه بخواهى هدايت كنى ، بلكه خداوند است كه هركس را بخواهد هدايت مى‏كند و او به هدايت يافتگان داناتر است ) با اينكه كوشش و تكاپو و تحمّل سخت‏ترين آزمايش‏ها كه حضرت ابراهيم عليه السّلام بدانها نائل آمده بود و نتيجه آنها ، هدايت و لطف خداوندى درباره او بود ، با اينحال اين سر دسته موحّدان و پدر انبياء و رسولان ، همه آنها را كنار ميگذارد و مى‏گويد : خداوند است كه مرا هدايت ميكند چنانكه او مرا آفريده است . تعلّق مستقيم مشيّت خداوندى را بر تمامى شئون حيات و ممات ميبيند و ميگويد : خداوندى كه به من اطعام ميكند و سيرابم مينمايد و هنگاميكه بيمار ميشوم مرا بهبود مى‏ بخشد ،خداوندى كه مرا ميميراند و سپس زنده ميگرداند . ملاحظه مى‏شود كه پيشتاز قافله توحيد چگونه مستندترين حركات خويشتن را ( مانند خوردن و آشاميدن و غير ذلك ) بخدا نسبت مى‏دهد و تأثير دخالت مشيّت خداوندى را در همه شئون هستى گوشزد مى‏ نمايد .

مطلب با اهميّت ديگرى كه در آيات فوق ديده ميشود ، جاودانگى ابلاغ صادقانه ميباشد كه ابراهيم از خداوند متعال مسئلت ميدارد كه ابلاغ صادقانه او فراگيرهمه قرون و اعصار آينده باشد . اين دعا مانند ساير دعاهاى آن بزرگوار مستجاب ميشود و همه پيامبران بعدى مأمور ابلاغ متن دين او ميشوند و بالاخره در دين اسلام كه بوسيله خاتم الانبياء محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله از طرف خداوند به همه انسانها در همه دوران‏ها ابلاغ ميشود ختم مي گردد .

28 قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْرَاهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَءَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَ بَدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَآءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِالْلَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ مَآ أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَىْ‏ءٍ رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنَا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ [سوره الممتحنه آيه 4] ( براى شما است در ابراهيم و كسانى كه با او بودند پيروى نيكو ، زيرا ابراهيم با آنانكه به وى ايمان آورده بودند ، به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه كه جز خدا مى‏پرستيد بيزاريم ، ما به شما كفر ورزيده‏ايم ما بين ما و شما براى هميشه عداوت و خصومت بروز كرده است ، تا ايمان به خداى واحد بياوريد [ پيروى از ابراهيم كنيد ] مگر در اين سخن ابراهيم كه به پدرش ( عمّويش ) گفته بود : من براى تو استغفار خواهم كرد و من براى تو از طرف خدا هيچ چيزى را مالك نيستم ( در اختيار ندارم ) اى پروردگار ما ، ما بتو توكّل كرديم و بسوى تو بازگشت نموديم و پايان حيات بسوى توست . ) صفت سى و هفتم متوكّل بخدا صفت سى و هشتم بيزارى از مشركين .

توضيح منظور از استثناى سخن ابراهيم عليه السّلام ( لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ ) آن نيست كه آن حضرت در اين قول به شخصى مشرك تمايل پيداكرده بود ، بلكه منظور اينست كه ابراهيم وعده عمّويش را كه گفته بود : من به خداى تو ايمان ميآورم و دست از شرك برميدارم ، پذيرفته و با شرط مزبور قول استغفار به وى داده بود ، شما به سخنان آنگونه اشخاص گوش ندهيد زيرا سخنان آنان اعتبارى ندارد .

حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام از ديدگاه قرآن و تورات

1 ابراهيم از ديدگاه تورات امّت با عظمتى است كه همه مردم روى زمين بوسيله او هدايت خواهند گشت .

در سفر تكوين اصحاح دوازدهم چنين آمده است :

« و قال الرّب لأبرام اذهب من أرضك و من عشيرتك و من بيت أبيك إلى الأرض الّتى أريك . فأجعلك أمّة عظيمة و أباركك و أعظّم اسمك و تكون بركة . و أبارك مباركيك و لاعنك [ و من يلعنك ] ألعنه .

و تتبارك فيك جميع قبآئل الأرض » [تورات اصحاح دوازدهم از جمله 1 تا جمله 3] ( و خداوند به ابراهيم گفت از زمين خود و خويشاوندان و خانه پدرت برو به زمينى كه بتو نشان مى‏دهم . ترا امّت عظيمى قرار مى‏دهم و ترا مبارك مى‏گردانم و نامت را بزرگ مى‏نمايم و تو بركت مى‏شوى . و هر كس تو را مبارك تلقّى كند او را مبارك مى‏كنم و كسى كه ترا لعنت كند او را لعنت مى‏كنم . و همه قبائل روى زمين با تو مبارك مى‏شوند . ) داستان هجرت حضرت ابراهيم ( ع ) از كلدانيّين بطرف شام در قرآن مجيد چنين آمده است :

إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ وَ لاَ يُبْصِرُ وَ لاَ يُغْنِى عَنْكَ شَيْئاً .يَا أَبَتِ إِنِّى قَدْ جَاءَنِى مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَأتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً .يَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيّاً . يَا أَبَتِ إِنِّى أَخَافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً . قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ ءَالِهَتِى يَآ إِبْرَاهِيمُ . لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اْهْجُرْنِى مَلِيّاً . قَالَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيّاً . وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّى عَسَى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّى شَقِيّاً . فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ مَايَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنَا نَبِيّاً . وَ وَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَ جَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً [سوره مريم آيات 42 تا 50] ( در آن هنگام كه ابراهيم به پدرش ( عمّويش ) گفت : اى پدر ( اى عمّو ) چرا چيزى را عبادت مى‏كنى كه نمى‏شنود و نمى‏بيند و ترا از هيچ چيز بى‏نياز نمى‏كند . اى پدر ( اى عمّو ) ، براى من چيزى از علم آمده است كه براى تو نيامده است ، پس تو از من تبعيّت كن ، من تو را به راه راست هدايت مى‏كنم . اى پدر ( اى عمّو ) شيطان را عبادت مكن ، زيرا شيطان به خدا عاصى است . اى پدر ( اى عمّو ) ، من از آن بيم دارم كه عذابى از خدا بتو برسد كه دوست شيطان گردى . [ عمّوى ابراهيم ] گفت : اى ابراهيم ، آيا تو از خدايان من اعراض كرده‏اى ؟ اگر از اين اعراض خوددارى نكنى ترا سنگسار مى‏كنم و روزگارى بس دراز از من دور شو .

[ ابراهيم ] گفت : سلام بر تو ، براى تو از پروردگارم استغفار خواهم كرد ،خدا بمن مهربانست و من از شما و آنچه كه غير از خدا را مى‏خوانيد بركنار خواهم گشت و پروردگارم را خواهم خواند ، شايد به دعا كردن براى پروردگارم شقىّ نباشم . هنگامى كه ابراهيم از آنان و از آنچه كه به غير از خدا عبادت مى‏كردند كناره‏گيرى كرد اسحاق و يعقوب را به او داديم و همه آنان را پيامبر قرار داديم و از رحمت خود براى آنان عنايت كرديم و براى آنان زبان صدق و بلند قرار داديم . ) از اين آيات معلوم ميشود كه مهاجرت حضرت ابراهيم عليه السّلام از جايگاه خود ، بجهت بت پرستى و انحرافات عقيدتى خويشاوندان خود و مردم بوده است و اين علّت در تورات ديده نميشود .

تعبير « امت » درباره ابراهيم در قرآن مجيد در سوره النّحل آيه 120 نيز آمده است :إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلَّهِ حَنِيْفاً وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ( قطعا ابراهيم امّتى قنوت كننده ( عبادت كننده ) براى خدا و داراى دين مستقيم و فطرى بود و او از مشركين نبود . )

در اينكه آيات حضرت ابراهيم عليه السّلام بجهت عظمتى كه داشت به تنهائى يك امّت بود يا او ولايت امّتى بزرگ را بعهده داشت ، هر دو احتمال وجود دارد و در اصحاح سيزدهم چنين آمده است :« و قال الرّبّ لأبرام بعد اعتزال لوط عنه . ارفع عينيك و انظر من الموضع الّذى أنت فيه شمالا و جنوبا و شرقا و غربا . لأنّ جميع الأرض الّتى أنت ترى لك أعطيها و لنسلك إلى الأبد . و أجعل نسلك كتراب الأرض . حتّى إذا استطاع أحد أن يعدّ تراب الأرض فنسلك أيضا يعدّ .قم امش فى الأرض طولها و عرضها . لأنّى لك أعطيها . » [تورات اصحاح سيزدهم از جمله 14 تا 18] ( و خداوند به ابراهيم پس از آنكه لوط از او كناره گيرى كرد ، گفت :

چشمهايت را بلند كن و از آن موضع كه هستى به شمال و جنوب و شرق و غرب نظاره كن . زيرا همه زمينى را كه تو مى‏بينى تا ابد به تو و نسل تو خواهم داد . و نسل تو را بشماره دانه‏هاى خاك زمين قرار خواهم داد . بطوريكه اگر كسى بتواند خاك زمين را بشمارد ، مى‏تواند عدد نسل ترا نيز بشمارد . برخيز در امتداد طول و عرض زمين راه برو ، زيرا من زمين را بتو عطا مى‏كنم ) .

از مضامين جملات اصحاح سيزدهم چنين برمى‏آيد كه خداوند متعال همه مردم روى زمين را تسليم پيشوائى حضرت ابراهيم عليه السّلام ميفرمايد و اين تسليم و تبعيّت مردم روى زمين از آن حضرت در امور دنيوى محض و سلطه مادّى نبوده است زيرا ميدانيم اغلب جبّاران قدرت پرست بر روى زمين مسلّط بوده‏اند نه ابراهيم و ابراهيميان ،

بلكه منظور دين و آئين ابراهيمى بوده است كه خداوند بر همه مردم روى زمين عنايت فرموده است ، همچنين از عدم تخصيص پيشوائى و دين ابراهيم به روزگار محدود وى معلوم ميشود كه مقصود خداوندى شامل همه دورانها مى‏باشد چنانكه از آيات قرآنى برميآيد . و اين معنى كه پيشوايى حضرت ابراهيم عليه السّلام براى همه دوران‏ها بوده است از جملات زير كه در آيات اصحاح هفدهم آمده است ، مورد تصريح قرار گرفته است :

2 پيمان خداوندى با ابراهيم از ديدگاه تورات

در اصحاح هفدهم از سفر تكوين چنين آمده است :

« و لمّا كان أبرام ابن تسع و تسعين سنة ، ظهر الرّب لأبرام و قال له أنا اللّه القدير . سر أمامى و كن كاملا . فأجعل عهدى بينى و بينك و أكثرك كثيرا جدّا . فسقط أبرام على وجهه . و تكلّم اللّه معه قائلا . أمّا أنا فهو ذا عهدى معك و تكون أبا لجمهور من الأمم . فلا يدعى اسمك أبرام بل يكون اسمك إبراهيم . لأنّى أجعلك أبا لجمهور من الأمم . و أثمرك كثيرا جدّا و أجعلك أمما . و ملوك منك يخرجون . و أقيم عهدى بينى و بينك و بين نسلك من بعدك في أجيالهم عهدا أبديّا . لأكون إلها لك و لنسلك من بعدك . و أعطى لك و لنسلك من بعدك أرض غربتك كلّ أرض كنعان ملكا أبديّا . و أكون إلههم . » ( و هنگامى كه ابراهيم به سنّ نود و نه سالگى رسيد ، خداوند به ابراهيم ظاهر شد و گفت : منم خداوند قادر ، پيش روى من حركت كن و به كمال نائل باش . پس من پيمانم را ميان من و تو قرار مى‏دهم و ترا جدّا تكثير مى‏كنم . پس ابراهيم بر روى افتاد و خداوند با او چنين گفت : امّا من ،اينست پيمان من با تو كه پدر جمهور ( اكثر ) امّت‏ها بوده باشى . نام تو ابرام خوانده نشود ، بلكه نام تو ابراهيم مى‏باشد . زيرا من تو را براى جمهور ( اكثر ) امّت‏ها پدر قرار دادم . و ترا بسيار فراوان به ثمر خواهم رساند . و ترا امّت‏هائى قرار خواهم داد . و سلاطينى از نسل تو بيرون خواهند آمد . و من پيمانم را ميان تو و نسل تو بعد از تو در همه قرون [ يا براى همه آنان ] عهد ابدى قرار خواهم داد . سرزمينى كه در آن غريب بودى براى تو و نسل تو بعد از تو ملك ابدى قرار خواهم داد و من معبود آنان خواهم بود . ) ظاهرا مقصود از « پدر جمهورى از امّت‏ها » رسالت و پيشوايى همه امّتها ميباشد .

داستان عهد خداوندى با حضرت ابراهيم عليه السّلام در قرآن مجيد بقرار زير است :وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِى قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ [ البقره آيه 124] ( و هنگامى كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتى امتحان كرد و ابراهيم از عهده آن امتحانات برآمد ، خداوند فرمود : من ترا براى مردم پيشوا قرار مى‏دهم ، ابراهيم گفت : و از نسل من هم ؟ خداوند فرمود :عهد من به ستمكاران نمى‏رسد . ) فرق ميان تورات و قرآن در داستان عهد ، در سه چيز است :فرق يكم در قرآن مجيد علّت شايستگى حضرت ابراهيم عليه السّلام براى تحمّل عهّد خداوندى كه پيشوايى و امامت بر همه انسان‏ها است ، با كمال صراحت آمده است و آن علّت عبارتست از برآمدن آن حضرت از عهده همه امتحاناتى كه خداوند او را به آنها مبتلا ساخت . در صورتيكه اين علت در تورات با صراحتى كه در قرآن آمده است ديده نمى‏شود ، مگر اينكه گفته شود : اين علّت از جمله :« سر أمامى و كن كاملا » ( پيش روى من حركت كن و به كمال نائل باش . ) برمى‏آيد ، زيرا ممكن است مقصود از رسيدن به كمال ، پس از عبور از امتحانات و بر آمدن از عهده آنها بوده باشد .

فرق دوم اينكه در تورات عموم افراد نسل حضرت ابراهيم عليه السّلام بدون استثناء مشمول عهد الهى شده‏اند ، در صورتى كه در قرآن چنين است كه هنگامى كه خداوند عهد امامت و پيشوائى را به آن حضرت عنايت فرمود ، آن حضرت سؤال كرد آيا همه نسل وى هم از آن مقام برخوردار مى‏شوند ؟ خداوند فرمود :عهد من به ستمكاران نمى‏رسد .فرق سوم اينكه مقصود از عهد در تورات ، دو موضوع است :موضوع يكم امامت و پيشوائى با تعبير « أبا لجمهور من الأمم » .

موضوع دوم بعضى از احكام مانند وجوب ختنه .

در صورتيكه مقصود از عهد در قرآن ، عهد امامت و پيشوائى است و امّا احكام و اصول عقايد كه مجموع دين ابراهيم را تشكيل ميدهد ، آئين و دين حضرت ابراهيم عليه السّلام است كه بر او وحى شده و مأمور به تبليغ آن گشته است .

3 داستان چهار حيوان كه پس از كشته شدن به وسيله حضرت ابراهيم عليه السّلام زنده شدند .

اين داستان مهمّ در تورات بقرار زير است :

« الأصحاح الخامس عشر : سفر التّكوين : ثمّ أخرجه إلى خارج و قال انظر إلى السّمآء و عدّ النّجوم إن استطعت أن تعدّها . و قال له هكذا يكون نسلك . فآمن بالرّبّ فحسبه له برّا . و قال له أنا الرّبّ الّذى أخرجك من أور الكلدانّيين ليعطيك هذه الأرض لترثها . فقال أيّها السّيّد الرّبّ بماذا أعلم أنّى أرثها . فقال له خذ عجلة ثلاثيّة و عنزة ثلاثية و كبشا ثلاثيّا و يمامة و حمامة . فأخذ هذه كلّها و شقّها من الوسط و جعل شقّ كلّ واحد مقابل صاحبه . و أمّا الطير فلم يشقه . فنزلت الجوارح على الجثث و كان أبرام يزجرها . » ( . . . سپس خداوند ابراهيم را به بيرون شهر اخراج كرد و به وى گفت :

به آسمان نظاره كن و اگر بتوانى ستارگان را بشمار . و به ابراهيم فرمود : نسل تو بدينسان ( شماره ستارگان آسمان ) خواهد بود . ابراهيم به خدا ايمان آورد و لطف خداوندى را درباره تكثير نسلش نيكو كارئى محسوب نمود . و خداوند به ابراهيم گفت : منم آن خداوندى كه تو را از اور كلدانى‏ها بيرون برد تا اين زمين را بتو عطا نمايد كه آن را به ارث ببرى . ابراهيم گفت : اى سرور و پروردگار با چه دليلى بدانم كه من زمين را به ارث خواهم برد . خدا گفت يك گوساله سه ساله و بز سه ساله و قوچ سه ساله و يك كبوتر بيابانى و يك كبوتر معمولى بگير . ابراهيم همه آنها را گرفت و همه آنها را از وسط شكافت و هر يك از آنها را دو نيم كرد و نيمه هر يك را در برابر ديگرى قرار داد و امّا پرنده را نشكافت و اعضاى آن حيوانات به بدنهايشان فرود آمدند [ و زنده شدند ] و ابراهيم آنها را از خود ميراند . )

اين داستان در قرآن مجيد چنين آمده است :وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِى الْمَوْتَى‏ قَالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى‏ وَ لَكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الْطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اْجْعَل عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ اْدْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اْعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ [ البقره آيه 260] ( و در آنهنگام كه ابراهيم گفت : اى پروردگار من ، بمن نشان بده كه مرده‏ها را چگونه زنده مى‏كنى . خداوند فرمود : آيا ايمان نياورده ‏اى ؟ عرض كرد : بلى ايمان آورده‏ام ، ولى مى‏خواهم قلبم [ در اين مسئله ] به آرامش برسد . خدا فرمود : چهار پرنده را بگير و آنها را بسوى خود بكشان [ و آنها را قطعه قطعه كن ] سپس آنها را تقسيم نموده و هر جزئى از آنها را بر سر كوهى قرار بده ، سپس آنها را بخوان آنها با شتاب بسوى تو خواهند آمد و بدان كه خداوند عزيز و حكيم است . ) ملاحظه مى‏شود كه در قرآن مجيد اوّلا چهار پرنده ذكر شده است [ در مجمع البيان در تفسير سوره البقره در تفسير آيه 260 ميگويد : « و گفته شده است كه :اين چهار پرنده عبارت بودند از 1 طاووس 2 خروس 3 كبوتر 4 كلاغ . اين روايت از امام صادق عليه السّلام و مجاهد و ابن جريح و عطا و ابن زيد نقل شده است .]

ثانيا علّت دستور فوق در قرآن ، كيفيّت زنده كردن مردگان است كه حضرت ابراهيم عليه السّلام مى‏خواست آنرا با چشمانش مشاهده كند و اطمينان قلبى پيدا كند [ البتّه در بعضى از تفاسير آمده است كه خدا به ابراهيم وعده داده بود كه براى اثبات نبوّتش مرده را بوسيله او زنده خواهد كرد ، لذا ابراهيم از خدا خواست اين كار ماوراى طبيعى را با چشمش ببيند ] .

ولى در تورات براى اثبات توانائى خداوندى بر عطا فرمودن همه روى زمين بر حضرت ابراهيم عليه السّلام .

4 ابراهيم عليه السّلام فرزند خود را براى قربانى كردن به قربانگاه مى‏برد

در تورات قضيّه قربانى كردن ابراهيم فرزند خود را بدينقرار است :

« و حدث بعد هذه الأمور أنّ اللّه امتحن إبراهيم . فقال له يآ إبراهيم فقال هآ أناذا . فقال خذ ابنك وحيدك الّذى تحبّه و اذهب إلى أرض المرّيا و أصعده هناك محرقة على أحد الجبال الّذى أقول لك . فبكّر إبراهيم صباحا و شدّ على حماره و أخذ اثنين من غلمانه معه و إسحاق ابنه و شقّق حطبا لمحرقة و قام و ذهب إلى الموضع الّذي قال له اللّه . و في اليوم الثّالث رفع إبراهيم عينيه و أبصر الموضع من بعيد . فقال إبراهيم لغلاميه اجلسا أنتما ههنا مع الحمار . و أمّا أنا و الغلام فنذهب إلى هناك و نسجد ثمّ نرجع إليكما . فأخذ إبراهيم حطب المحرقة و وضعه على إسحاق ابنه و أخذ بيده النّار و السّكّين .فذهبا كلاهما معا . و كلّم إسحاق إبراهيم أباه و قال يآ أبى . فقال هآ أناذا يا ابنى . فقال هو ذا النّار و الحطب و لكن أين الخروف للمحرقة .

فقال إبراهيم اللّه يرى له الخروف للمحرقة يا ابنى فذهبا كلاهما معا .فلمّا أتيا إلى الموضع الذى قال له اللّه . بنى هناك إبراهيم المذبح و رتّب الحطب و ربط إسحاق ابنه و وضعه على المذبح فوق الحطب .ثمّ مدّ إبراهيم يده و أخذ السّكّين ليذبح ابنه . فناداه ملاك الرّبّ من السّماء و قال إبراهيم ، إبراهيم . فقال هآ أناذا . فقال لا تمدّ يدك إلى الغلام و لا تفعل به شيئا . لأنّى الآن علمت أنّك خائف اللّه فلم تمسك ابنك وحيدك عنّى . فرفع إبراهيم عينيه و نظر و إذا كبش ورآئه ممسكا فى الغابة بقرنيه . فذهب إبراهيم و أخذ الكبش و أصعده محرقة عوضا عن ابنه . فدعا إبراهيم اسم ذلك الموضع يهوه يرأه ، حتّى إنّه يقال اليوم فى جبل الرّبّ يرى » . [تورات سفر تكوين اصحاح 22 از جمله 1 تا جمله 14] ( و پس از اين امور چنين پيش آمد كه خداوند ابراهيم را امتحان كرده و به او گفت يا ابراهيم ، ابراهيم گفت : اينك من اينجا حاضرم .

خدا فرمود : يگانه فرزندت اسحاق را كه دوست دارى بگير و برو بزمين مريّا واو را مذبوح ( قربانى شده ) در بالاى يكى از كوه‏هائى كه بتو نشان مى‏دهم قرار بده . ابراهيم شب را صبح كرد و الاغش را آماده نمود و دو نفر از غلامانش و فرزندش اسحاق را برداشت و هيزمى را براى عمل ذبح آماده كرد و برخاست و بآن موضعى كه خدا باو فرموده بود رفت و در روز سوم ابراهيم چشمانش را باز كرد و به بالا نگريست و آن موضع را از دور ديد . ابراهيم به دو غلامش گفت : شما در اينجا با الاغ بنشينيد . امّا من و فرزندم بآن موضع مى‏رويم و سجده مى‏كنيم و سپس بسوى شما بر مى‏گرديم . سپس ابراهيم هيزم مربوط به ذبح را برداشت و به اسحاق حمل كرد و آتش و كارد را به دستش گرفت . و هر دو باهم رفتند . و اسحاق با ابراهيم گفتگو كرد و گفت : اى پدر . ابراهيم گفت :

اينك من اينجا حاضرم اى فرزندم . اسحاق گفت : اين آتش و هيزم ، پس كو بره براى ذبح ؟ ابراهيم گفت : اى فرزند من ، خدا بره را براى ذبح مى‏بيند .و هر دو با هم رفتند . وقتى كه ابراهيم و فرزندش بموضعى رسيدند كه خدا فرموده بود ابراهيم در آنجا قربانگاهى ساخت و هيزم را مرتب كرد و فرزندش اسحاق را بست و در آن قربانگاه روى هيزم نهاد . سپس ابراهيم دستش را دراز كرد و كارد را گرفت تا فرزندش را ذبح كند . فرشته خداوندى از آسمان صدا كرد و گفت : ابراهيم ، ابراهيم . ابراهيم گفت : اينك من در اينجا حاضرم . فرشته گفت : دست بطرف فرزند دراز مكن و هيچ كارى درباره او انجام مده زيرا من حالا دانستم كه تو از خدا مى‏ترسى و يگانه فرزندت را از خدا دريغ نداشتى . سپس ابراهيم چشمانش را بلند كرد و ناگهان قوچى را در پشت سرخود ديد كه در جنگل از دو شاخش گرفته شده است .پس ابراهيم رفت و قوچ را گرفت و براى ذبح بجاى فرزندش در بالا نهاد . پس ابراهيم اسم آن موضع را يهوه يرأه ( خدا او را مى‏بيند ) نهاد .

حتّى امروز گفته ميشود آن موضع در جبل الرّبّ يرى ( كوه خدا ) ديده ميشود . ) داستان ذبح فرزند در قرآن بدينقرار است :وَ قَالَ إِنِّى ذَاهِبُ إِلَى‏ رَبِّى سَيَهْدِينِ . رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الْصَّالِحِينَ . فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِيمٍ . فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ اْلسَعْىَ قَالَ يَا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى‏ فِى اْلْمَنَام أَنِّى أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى‏ قَالَ يَآ أَبَتِ أْفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِنْشَاءَ اللَّهُ مِنَ اْلصَّابِرِينَ . فَلَمَّآ أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ . وَ نَادَيْنَاهُ أَنْ يَآ إِبْرَاهِيمُ . قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ . إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَآءُ الْمُبِينُ . وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ [ الصّافّات آيات 99 تا 107] ( و ابراهيم گفت : من بطرف پروردگارم مى‏روم و او مرا هدايت خواهد كرد . پروردگارا ، از صالحان براى من عنايت فرما . پس ما او را به فرزندى بردبار مژده داديم . وقتى كه فرزند ابراهيم در دامان پدرش به دوران جوانى رسيد ، ابراهيم گفت : اى فرزندم ، در عالم رؤيا مى‏بينم كه ترا ذبح مى‏كنم ، نظر كن [ در اين امر ] ببين كه چه مى‏بينى . فرزند ابراهيم گفت : اى پدر ، آنچه كه به تو امر مى‏شود انجام بده ، اگر خدا بخواهد مرا از بردباران خواهى يافت . وقتى كه [ پدر و فرزند ] تسليم امر خدا شدند و ابراهيم فرزندش را [ براى قربانى ] بر پيشانى خواباند ، ما او را ندا در داديم كه اى ابراهيم [ آنچه كه ] در خواب به تو دستور داده شده بود بجاى آوردى . ما بدينسان نيكو كرداران را پاداش مى‏دهيم .

قطعا اين بود آزمايش آشكار . و ما ذبح عظيمى را بجاى فرزند ابراهيم پذيرفتيم . ) در اينكه حضرت ابراهيم عليه السّلام با دستور به قربانى كردن فرزندش آزمايش شده است ، هم در تورات متذكّر شده است و هم در قرآن آمده است . فرقى كه قرآن در اين داستان با تورات دارد از اينقرار است :

1 فرزندى كه حضرت ابراهيم براى قربانى كردن به قربانگاه برده است ،در تورات اسحاق بوده است و در قرآن نام اين فرزند برده نشده است . و روايات وارده در تعيين اين فرزند دو قسم است : قسم يكم مى‏گويد : اسحاق بوده است كه حضرت ابراهيم عليه السّلام براى قربانى برده است . قسم دوم مى‏گويد : اين اسماعيل بوده است . طبرسى ميگويد : از امير المؤمنين عليه السّلام و ابن مسعود و قتاده و سعيد بن جبير و مسروق و عكرمه و عطا و زهرى و سدى و جبائى روايت شده است كه اسحاق بوده است و از ابن عبّاس و ابن عمر و سعيد بن المسيّب و الحسن و الشّعبى و مجاهد و ربيع بن انس و كلبى و محمّد بن كعب قرظى روايت شده است كه اين قربانى حضرت اسماعيل بوده است . [ مجمع البيان ج 8 ص 453 تفسير سوره الصّافّات] سپس طبرسى مى‏گويد : « قابل تأييدترين روايت همين روايت دوم است » و سپس استشهاد مى‏كند به اينكه در همين موقع خداوند حضرت ابراهيم را به تولّد اسحاق بشارت ميدهد كه معنايش اينست كه در موقع اقدام حضرت ابراهيم عليه السّلام به قربانى كردن فرزندش ، حضرت اسحاق عليه السّلام هنوز متولّد نشده بوده است .

2 در تورات چنين آمده است كه حضرت ابراهيم عليه السّلام دو غلام و يك الاغ به همراه خود برده بود . ولى در قرآن اين قضيّه وارد نشده است .

3 در قرآن چنين آمده است كه دستور به قربانى كردن فرزند در عالم رؤيا و خواب به حضرت ابراهيم عليه السّلام رسيده است ، ولى در تورات ظاهر جملات اينست كه اين دستور در بيدارى براى آن حضرت وحى شده است .

4 نكته‏اى در اين داستان در قرآن آمده است كه در تورات ديده نميشود و آن اينست كه حضرت ابراهيم عليه السّلام آنچه را كه در عالم رؤيا ديده بود به فرزندش بازگو ميكند و براى اقدام به انجام دستور از فرزندش نظر خواهى مينمايد . و فرزندش هم با تمام صبر و شكيبائى و در كمال صراحت ميگويد : اى پدر ، به دستورى كه بتو داده شده است ، عمل كن كه انشاء اللّه مرا از بردباران خواهى يافت .

داستان بآتش انداختن حضرت ابراهيم عليه السّلام در تورات نيامده است .آنچه كه در تورات ديده ميشود ، در سفر دانيال اصحاح سوم از جمله 19 تا جمله سوم چنين ميگويد كه : « نبو خذ نصر » ( نبو كد نصر ) يا ( بخت النّصر ) به سه نفر بنام شدرخ و ميشخ و عبد نغو كه به بت طلائى سجده نكرده بودند ، غضبناك شد و دستور داد در تون ، آتشى بدرجه‏اى هفت برابر شديدتر از آتش معمولى روشن كنند و آن سه نفر را با پوشاك و پيراهن‏ها و عباهايشان بستند و در ميان آن تون انداختند .« نبو خذ نصّر » در اين موقع در حيرت فرو رفت زيرا مشاهده كرد كه آنان نسوختند ،به مشاورانش گفت مگر ما سه مرد را در حاليكه بسته شده بودند بآتش نينداختيم ؟

مشاوران پاسخ دادند : آرى اى پادشاه . « نبو خذ نصّر » گفت : اينك من چهار مرد با دست و پاى باز ميبينم كه در وسط آتش بدون اينكه ضررى بآنان برسد راه ميروند و قيافه يكى از آن چهار نفر به فرزند خدايان شبيه است . سپس « نبو خذ نصّر » به در تون كه با آتش شعله‏ور بود نزديك شد و صدا كرد : اى شدرخ و ميشخ و عبّد نغو ،اى بندگان خداوند بزرگ ، بيرون شويد و بيائيد . . . و آنان بيرون شدند و مرزبانان و داروغه‏ها و مشاوران وى جمع شدند و ديدند كه آتش قدرت نداشته است كه اجسام آنان را بسوزاند و پوشاكهاى آنان تغييرى پيدا نكرده و حتّى موئى از سرشان نسوخته بود . « نبو خذ نصّر » پاسخ داد و گفت : بزرگ است خداى شدرخ و ميشخ و عبد نغو كه فرشته‏اش را فرستاد و بندگانش را كه به او توكّل كرده بودند نجات داد .

ملاحظه مى ‏شود كه داستان تورات شباهتى به داستان حضرت ابراهيم خليل ( ع ) در قرآن دارد ، ولى درباره سه نفر ديگر كه نامهاى آنان را در بالا متذكّر شديم نه درباره آن حضرت كه در قرآن آمده است . آنچه كه در قرآن آمده است چنين است :

قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لاَ يَضُرُّكُمْ . أُفٍّ لَكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ . قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ اْنْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ . قُلْنَا يَا نَارُ كُونِى بَرْداً وَ سَلاَماً عَلَى‏ إِبْرَاهِيمَ . وَ أَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ . [ الانبياء آيات 66 الى 70] ( حضرت ابراهيم عليه السّلام گفت : آيا جز خدا چيزى را مى‏پرستيد كه نه براى شما نفعى مى‏رساند و نه ضررى . اُفّ بر شما و بر آن جز خدا كه شما آنرا مى‏پرستيد آيا تعقّل نمى‏كنيد ؟ آنان گفتند : ابراهيم را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد اگر مى‏خواهيد كارى انجام بدهيد .

ما بآتش گفتيم : اى آتش ، خنك و سلامت باش براى ابراهيم . آنان براى وى حيله پردازى كردند و ما آنانرا زيانكاران قرار داديم . )

حضرت ابراهيم عليه السّلام از ديدگاه قرآن و انجيل

پيش از بحث درباره شخصيّت حضرت ابراهيم عليه السّلام از ديدگاه قرآن و انجيل ، يك مقدمه مختصر را پيرامون ديدگاه عهد عتيق و عهد جديد درباره معاد و ابديّت متذكّر مى‏شويم : بنظر ميرسد همانطور كه نويسنده دانشمند مصرى آقاى عبّاس محمود عقّاد مطرح كرده است : اناجيل در دعوت خود [ به مسيحيّت ] با نوعى تحوّل از مسير تورات ، حقائق دينى را بيان مينمايند . اين تحول در سه مسئله بسيار با اهمّيّت ديده ميشود :

1 مسئله زندگى پس از مرگ . 2 مسئله وعده خداوندى به ملّت برگزيده و رابطه آن ، با قوميّت و انسانيّت . 3 مسئله شعائر دينى و رابطه آنها با مسائل روحى و جسمى .

بنا بنقل دانشمند مزبور :

« كانت طائفة كبيرة من اليهود و هى طائفة الصّدوقيّين تنكر القيامة بعد الموت و لا ترى فى الكتب الخمسة دليلا واضحا عليها و كانت الطّوائف الأخرى تؤمن بالثّواب و العقاب على الجملة و لكنّها لا تتوسّع فى وصفهما و لا ترجع فى هذا الوصف إلى سند متّفق عليه . و كانوا إذا وصفوا سوء المصير عبّروا عنه بالذّهاب إلى الهاوية ( شيول ) و إذا وصفوا الرّضوان قالوا عن الميّت إنّه انضمّ إلى قومه أو اجتمع بقومه و فى أذهانهم صورة غامضة عن وجود هؤلاء القوم فى عالم غير عالم الحياة الدّنيا . » [ ابراهيم ابو الأنبياء عباس محمود عقّاد چاپ بيروت سال 1386 ص 79 و 80] ( طائفه‏اى بزرگ از يهود كه طائفه صدّوقيان ناميده مى‏شدند ، قيامت پس از مرگ را انكار مى‏كردند و در كتابهاى پنجگانه دليلى روشن براى اثبات قيامت نمى‏ديدند . و طوائف ديگرى از يهود اجمالا به پاداش و عقاب ايمان داشتند ، ولى در توصيف پاداش و عقاب گسترش نمى‏دادند و در اين توصيف به يك سند مورد اتّفاق تكيه نمى‏كردند و هنگامى كه بدى پايان زندگى را توصيف مى‏كردند ، تعبير « رفتن به هاويه » مى‏نمودند و هنگامى كه بهشت را توصيف مى‏كردند مى‏گفتند : مرده به قوم خود ملحق شد يا مرده با قوم خود جمع شد و در مغزهاى آنان شكل مبهمى از وجود آن اقوام [ كه مرده و از اين عالم رفته بودند ] در عالمى غير از عالم زندگى دنيوى وجود داشت . ) اين مطلب در كتاب انجيل لوقا اصحاح بيستم چنين آمده است :

« و حضر قوم من الصّدّوقيّين الّذين يقاومون أمر القيامة و سألوه . . . » [جمله 27 اصحاح 20 انجيل ( لوقا )] ( قومى از صدوقيان كه در برابر امر قيامت مقاومت داشتند حاضر شدند و پرسيدند . . . ) در همين اصحاح پس از چند سطر چنين آمده است :

« أنّ الموتى يقومون فقد دلّ عليه موسى أيضا فى أمر العلّيقة كما يقول . » ( مردگان از قبرها برمى‏خيزند ، موسى هم اين موضوع را در امر بوته سوزان راهنمائى و يا استدلال نموده است . ) سپس عقّاد ميگويد : « در ميان آنان عقائد فلاسفه يونان در ابديّت روح و تمايز ميان ارواح و اجسادى كه فنابر آنها ( اجساد ) عارض مى‏شود ، منتشر گشت . در آن هنگام كه دعوت مسيحى ظهور كرد ، جهان ديگر را بطورى توصيف كرد كه در كتب يهود سابقه نداشته است . براى اين توصيف كه مسيحيّت آورده بود ، يهود نميتوانست اعتراضى بآن متوجّه كند ، زيرا توصيف جهان ابدى مبنى بر قاعده‏اى از دعوت حضرت ابراهيم بوده است . . . [ ابراهيم ابو الانبياء ، ص 80] در مسئله زندگى پس از مرگ حضرت عيسى به شاگردانش مثل ابراهيم و عاذر و مرد ثروتمند را در عالم ديگر زده و مى‏گويد :

1 « انسانى بود ثروتمند . او لباس ارغوانى و لباسها ( ى فاخر ) مى‏پوشيد و هر روز در ميان رفاه متنعّم ( غوطه‏ور ) بود . و مرد بينوائى بنام لعازر نزديك در خانه او افتاده بود كه با زخمها كوبيده بود و مى‏خواست كه از غذاهاى زيادى و ساقط از سفره ثروتمند سير شود . بلكه سگها مى‏آمدند و زخمهاى وى را مى‏ليسيدند . آن بينوا مرد و فرشتگان او را برداشتند و بردند به آغوش ( پناه يا حضور ) ابراهيم . و ثروتمند نيز مرد و دفن شد . پس چشمهايش را در هاويه باز كرد در حاليكه در عذاب بود و ابراهيم را از دور ديد كه لعازر در آغوشش ( پناهش ،

يا حضورش ) بود . صدا كرد و گفت : اى پدرم ، ابراهيم ، بمن رحم كن ولعازر را بفرست تا سر انگشتش را با آب تر كند و زبانم را خنك گرداند ، زيرا من در اين شعله آتش در عذابم . ابراهيم گفت : اى فرزندم ، بياد بياور كه تو خيرات خود را در زندگى خود استيفاء كردى و لعازر در بلاها [ و آزمايش‏ها بود ] و اكنون او در آرامش است و تو معذبى . و بالاتر از همه اينها ميان ما و شما دره‏اى است بزرگ كه تثبيت شده است ، بطوريكه كسانى كه مى‏خواهند از اينجا بطرف شما عبور كنند ، نمى‏توانند و نه كسانيكه آنجا هستند مى‏توانند بطرف ما عبور كنند . [ آن مجرم ] گفت : پس اى پدرم ، آن فقير سعادتمند را به خانه پدر من بفرست ، زيرا من پنج برادر دارم تا [ آخرت را ] بآنان شهادت بدهد ، تا آنان نيز به اين جايگاه عذاب نيايند .

ابراهيم به او گفت : موسى و پيامبران در نزد آنان هستند . از آنان بشنوند . گفت : نه ،اى ابراهيم ، بلكه اگر يكى از مردگان بسوى آنان برود توبه مى‏كنند . ابراهيم گفت :اگر آنان از موسى و پيامبران نمى‏شنوند از يكى از مردگان هم نخواهند شنيد . » [ انجيل لوقا اصحاح شانزدهم از جمله 19 تا جمله 31] مطالبى كه در اين جملات است :

يك ثبوت سراى آخرت .

دو سعادت بعضى از مردم كه در اين دنيا مرتكب خطا نشده‏اند و اعمال نيك انجام داده‏اند و نكبت و شقاوت بعضى ديگر كه در اين دنيا معصيت كرده‏اند ،كاملا روشن است .

سه اينكه حضرت ابراهيم عليه السّلام بقدرى از عظمت برخوردار است كه ورود به بهشت به وارد شدن به آغوش و حضور حضرت ابراهيم تعبير شده است .عقّاد از جورج استمپسون چنين نقل مى‏كند كه او در تصنيف خود [ كتابى از كتاب ] چنين مى‏گويد : « اميد حيات بعد از موت در ايّام عهد قديم منحصر بود به برانگيخته شدنى كه پس از ظهور مسيح خواهد بود ، ولى سخن از آسمان و دوزخ و آغوش يا حضور حضرت ابراهيم در عهد حضرت عيسى و ميان بعضى از طوائف يهود شيوع پيدا كرد و مثال مرد غنى و العازر در انجيل لوقا از اينجا است و در اين مثال حضرت عيسى ميگويد : « فقير مرد و فرشتگان او را به آغوش [ يا حضور ] ابراهيم بردند . » واز اين عبارت آغوش [ يا حضور ] حضرت ابراهيم با معناى نعمت‏ها ( ى بهشتى ) يا آسمان مرادف گشت . » [ ابراهيم ابو الانبياء ص 82 و 83]

چهار اينكه گناهكاران در اين دنيا نيروها و سرمايه‏هاى پاكيزه خود را مستهلك مى‏سازند و در آن دنيا چيزى براى استحقاق و سعادت ندارند . اين مطلب در قرآن مجيد چنين آمده است :وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا فَاْليَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ . [ الاحقاف آيه 20] .( و در آن روز [ قيامت ] كسانى كه كفر ورزيده‏اند به آتش عرضه مى‏شوند [ بآنان گفته مى‏شود : ] شما سرمايه‏هاى پاكيزه خود را در زندگى دنيوى خود از بين برديد و از آنها بهره مند گشتيد ، امروز بجهت تكبّرى كه بدون حقّ در روى زمين ورزيديد و بدانجهت كه منحرف گشتيد براى مجازات ، عذاب پست كننده‏اى را خواهيد يافت . )

يكى از جملات صريح انجيل درباره زندگى ابدى چنين است :

1 « فقال بطرس‏ها نحن قد تركنا كلّ شى‏ء و تبعناك . فقال لهم الحقّ أقول لكم أن ليس أحد ترك بيتا أو و الدين أو إخوة أو امرأة أو أولادا من أجل ملكوت اللّه إلاّ و يأخذ فى هذه الزّمان أضعافا كثيرة و فى الدّهر الآتى الحيوة الأبديّة . » ( پطرس گفت : اينك ما همه چيز را رها كرده و از تو پيروى كرديم .حضرت مسيح گفت : حقيقت مى‏گويم هيچ كس براى وصول به ملكوت خداوندى خانه يا پدر و مادر يا برادران يا همسر يا فرزندانش را رها نمى‏كند مگر اينكه در اين زمان چند برابر مى‏گيرد و در دهر [ جهان ] آينده به حيات ابدى نائل مى‏گردد . )

2 « و قال بولس غير مرّة أنّ الختان لا يجعل الإنسان ابنا لإبراهيم و إنّما ابناؤه من يسلكون فى خطوات الإيمان و إنّ إبراهيم « أب لنا جميعا و اللّه جعله أبا لأمم كثيرة » [ ابراهيم ابو الانبياء ص 85] ( و بولس بارها گفته است : ختنه كردن [ فقط ] انسان را فرزند ابراهيم نمى‏كند ، بلكه جز اين نيست كه فرزندان ابراهيم كسانى هستند كه با گامهاى ايمان حركت مى‏كنند و ابراهيم پدر همه ما است و خداوند او را پدر امّت‏هاى فراوانى قرار داده است . )

آيا اعتراف به عظمت الهى حضرت ابراهيم خليل اللّه ميتواند تجديد نظرى در اديان سه‏گانه بوجود بياورد ؟

پاسخ اسلام براى اين سؤال روشن است و آن اينست كه قرآن بيش از 60 مورد از حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام نام برده و چنانكه در مباحث گذشته ديديم عالى‏ترين صفات يك انسان كامل الهى را به آنحضرت نسبت داده و عناصر شخصيّتى اين پيامبر بزرگ ( ابو الأنبياء ) را توضيح داده و در چند مورد صريحا گفته است :

اسلام دين حضرت ابراهيم عليه السّلام را در بردارد و قرآن براى اثبات اين معنى بارها با بيانات گوناگون هشدار ميدهد كه اصول عقائد و احكامى كه آورده است مطابق احكام عقل سليم و دريافت‏هاى فطرى ناب كه به حضرت نوح و حضرت ابراهيم عليهما السّلام وحى شده است مى‏باشد . اگر در اصول عقائد و احكام اسلامى كمترين تضادّى با احكام عقل سليم وجود داشت آنهمه تأكيد به تدبير و تعقّل در آيات قرآنى صورت نمى‏گرفت . باضافه اينكه مبارزه‏ها و مخالفت‏هائى كه با مكتب اسلامى در طول تاريخ صورت گرفته است ، به انگيزگى ناتوانى از رها كردن معتقدات قبلى بوده است نه اينكه در عقائد و احكام اسلامى واقعا چيزى مخالف حكم عقل مشاهده شده است .

بعبارت روشنتر همانطور كه در قرآن آمده است و اطّلاعات تاريخى هم نشان مى‏دهد مخالفت با اسلام بجهت گرايش و اعتقادات قبلى مخالفت كننده با اسلام بوده است نه اينكه بطور مستقيم و با دلائل قانع كننده چيزى مخالف عقل در اسلام ديده شده باشد . بهمين جهت است كه ميتوان گفت : آنچه را پيامبر اسلام آورده است متن دين حضرت ابراهيم عليه السّلام است با حقائقى ديگر كه آن را توضيح كامل ميدهد و تمام و كمال آن را در اختيار بشر ميگذارد .

و امّا قوم يهود ، با نظر به توصيفات مهمّى كه درباره حضرت ابراهيم عليه السّلام در تورات آمده است بايد اين مسئله را روشن بسازند كه دين آنان كه حضرت موسى عليه السّلام آورده است از نظر كيفيّت و كمّيّت چه رابطه‏اى با دين حضرت ابراهيم دارد . آيا چنانكه مسلمانان دين اسلام را جلوه‏اى از دين ابراهيم مى‏دانند آنان نيز دين يهود را جلوه‏اى از دين ابراهيم مى‏دانند يا نه ؟ اين تكاپو و كوشش براى كشف مشتركات واقعى ضرورت دارد و نمى‏توان در اين مسئله به احساسات و مطالعات محدود قناعت كرد .

امّا مسيحيّت ، البتّه اين قضيّه روشن است كه انجيل موجود چنانكه در مبحث گذشته گفتيم درباره ابديّت و معاد و مسائل مربوط به انسانيّت و شعائر و ارتباط آنها با موضوعات روحانى و جسمانى بسيار صريح و مكرّر تذكّر داده است . ولى اينكه حضرت ابراهيم كيست و ما چگونه مى‏توانيم دينى را كه خداوند سبحان به او داده و او را مأمور ابلاغ آن براى همه اقوام و ملل در همه دوران‏ها نموده است ، از انجيل بدست بياوريم ، مسئله‏اى ديگر است كه علماى مسيحى بايد اثبات كنند . در انجيل يوحنّا اصحاح هشتم از جمله 51 ببعد چنين آمده است :

« الحقّ الحقّ أقول لكم إن كان أحد يحفظ كلامى فلن يرى الموت إلى الأبد . فقال له اليهود الآن علمنا أنّ بك شيطانا . قد مات إبراهيم و الأنبياء . و أنت تقول إن كان أحد يحفظ كلامى فلن يذوق الموت إلى الأبد . ألعلّك أعظم من أبينا إبراهيم الّذى مات . و الأنبياء ماتوا .

من تجعل نفسك . أجاب يسوع إن كنت أمجّد نفسى فليس مجدى شيئا . أبى هو الّذى يمجّدنى . الّذى تقولون أنتم إنّه إلهكم و لستم تعرفونه . و أمّا أنا فأعرفه . و إن قلت إنّى لست أعرفه أكون مثلكم كاذبا . لكنّى أعرفه و أحفظ قوله . أبوكم إبراهيم تهلّل بأن يرى يومى فرأى و فرخ . فقال له اليهود ليس لك خمسون سنة بعد . أفرأيت إبراهيم . قال لهم يسوع الحقّ الحقّ أقول لكم قبل أن يكون إبراهيم أنا كائن . فرفعوا حجارة ليرجموه . أمّا يسوع فاختفى و خرج من الهيكل مجتازا فى وسطهم و مضى هكذا . » ( حقّ را ، حقّ را بشما مى‏گويم اگر كسى سخن مرا حفظ كند مرگ را تا ابد نخواهد ديد . يهود به او گفتند : حالا دانستيم كه شيطانى با تو است .ابراهيم و پيامبران مردند و تو مى‏گوئى اگر كسى سخن مرا حفظ كند .مرگ را براى ابد نخواهد چشيد . آيا تو از پدر ما ابراهيم كه مرده است بزرگترى ؟ پيامبران مرده‏اند . تو خود را چه موجودى قرار ميدهى ؟

عيسى گفت : اگر من بودم كه خود را تمجيد مى‏كردم اين تمجيد چيزى نبود . اين پدر من است كه مرا تمجيد مى‏كند . آن كسى كه شما ميگوئيد او خداى شما است در حالى كه او را نمى‏شناسيد . و امّا من او را مى‏شناسم .

و اگر بگويم من او را نمى‏شناسم مانند شما دروغگو مى‏باشم ، ولى من او را مى‏شناسم و سخن او را حفظ مى‏كنم . پدر شما ابراهيم با ديدن دوران من خوشحال شد . آنرا ديد و شادمان گشت . يهود به او گفتند :براى تو پنجاه سال نيست . آيا ابراهيم را ديده‏اى ؟ عيسى به آنان گفت :حقّ را ، حقّ را بشما مى‏گويم پيش از آنكه ابراهيم بوجود بيايد من موجود بودم . سنگها را بلند كردند كه او را سنگسار كنند ، امّا عيسى ،پس او مخفى گشت و از معبد بيرون آمده از وسط آنان گذشت و بدين ترتيب رفت . ) در اين جملات ، اين مطلب بسيار مبهم است كه « پيش از آنكه ابراهيم بوجود بيايد من موجود بودم » و نميتوان گفت : مقصود از اين جمله تقدّم روح حضرت عيسى عليه السّلام به زندگانى دنيوى حضرت ابراهيم عليه السّلام بوده است ، زيرا همان ملاك تقدّم روح حضرت عيسى عليه السّلام بر عالم مادّه و جريانات آن ، در روح حضرت ابراهيم عليه السّلام هم وجود نيز دارد . يعنى ارواح همه پيامبران الهى بملاك روايت مشهور از پيامبر اسلام :كنت نبيّا و آدم بين المآء و الطين . ( من پيامبر بودم و حضرت آدم ميان آب و گل بود . )پيش از بوجود آمدن جهان مادّه و جريانات آن ، وجود داشته‏اند .

از هر سه كتاب اديان سه گانه جهانى ( قرآن و تورات و انجيل ) مى‏توان اين اصل را اثبات كرد كه

حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام ارائه دهنده متن كلّى دين الهى است كه همه اديان سه گانه مزبور بايد آن را بپذيرند .بدانجهت كه از ديدگاه مسلمين قرآن كتاب آسمانى مسلمين و بدون كمترين دست خوردگى و تحريف بازگو كننده آن دين كلّى الهى است ، محقّقان و دانشمندان هر سه دين جهانى ، امروز مى‏توانند مشتركات آن سه دين را كه متن دين ابراهيمى است ، استخراج و عمل نمايند . و آن عدّه از محقّقان و دانشمندان دو دين يهود و مسيحى كه محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله را انسان راستگو مى‏دانند ، مجبورند در اين نكته با محقّقان ودانشمندان اسلامى موافقت نموده و اصول كلّى متن دين ابراهيم عليه السّلام را از قرآن استنباط نمايند .

از آنجمله دانشمند مشهور و محترم آلمان آقاى هانس كونگ كه در سمينار « سعادت از ديدگاه متفكّران مسلمان و آلمانى » در انجمن حكمت و فلسفه اسلامى در تاريخ پنجشنبه 16 اسفند ماه 1363 حضور داشتند بيان مى‏كردند كه « محمّد صلّى اللّه عليه و آله پيغمبرند و بايشان وحى شده است . نهايت امر آنچه كه وحى شده است معانى بوده و انتخاب الفاظ براى ارائه آن معانى به اختيار خود او بوده است نه اينكه خود الفاظ همه باو وحى شده باشد » . از اين جملات معلوم مى‏شود كه آقاى هانس كونگ صدق و خلوص پيامبر اسلام را پذيرفته‏اند ، و الاّ بمقام شامخ نبوّت و شايستگى گيرندگى وحى نائل نميگشتند . در نتيجه آقاى هانس كونگ و كسانى كه با ايشان هم عقيده‏اند ميتوانند قرآن را بعنوان منبع متن دين ابراهيم عليه السّلام تلقّى نموده و آن دين كلّى را از قرآن استخراج نمايند ، زيرا قرآن با صراحت كامل چنانكه در مباحث گذشته آورديم دين اسلام را همان دين ابراهيم عليه السّلام معرّفى مى‏كند .

بنظر مى‏رسد با اينكه بنا بر مبناى آقاى هانس كونگ ما مى‏توانيم از قرآن متن دين كلّى حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام را استنباط كنيم ، آقايان يهود و مسيحيان اين استنباط را نپذيرند . بهمين جهت است كه در موقع سخنرانى اينجانب در سمينار ،آقاى هانس كونگ بعنوان سؤال گفتند : بسيار خوب ، دين ابراهيم خليل متن دين كلّى است ، ولى از كجا و از كدامين منبع ، آن را بدست بياوريم و مورد عمل اديان سه گانه قرار بدهيم ؟ از اين سؤال معلوم شد كه اين دانشمند محترم در نظر ندارند كه حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله را انسان راستگو بدانند با اينكه پيامبرى ايشان را پذيرفته ‏اند بهر حال اينجانب پاسخ آقاى هانس كونگ را چنين دادم كه :

بيائيد هر سه كتاب ( قرآن و تورات و انجيل ) را باز كنيم و همه آن مطالب را كه از ديدگاه خرد و عقل سليم و وجدان پاك مى‏توان بعنوان دين به خدا نسبت داد ، بعنوان متن دين ابراهيم بپذيريم . اين پاسخ را همه اعضاى سمينار خصوصا آقاى هانس كونگ با حالت شور و شعف پذيرفتند . و اينجانب اميدوارم هر چه زودتر اين كوشش لازم و حياتى شروع شود و محقّقان و دانشمندان مخلص و مطلّع هر سه دين بزرگ جهانى به نتايج مطلوب اگر چه در زمان‏هاى طولانى برسند .

نظريّه آقاى هانس كونگ درباره وحيى كه بر پيامبر ما محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است و پاسخ اينجانب بايشان

آقاى هانس كونگ در آن سمينار گفتند : براى پيامبر اسلام وحى شده است ولى آنچه كه وحى شده معانى بوده است و امّا الفاظ را خود آن حضرت انتخاب فرموده است . ايشان به تفاوت ميان سوره‏هاى مدنى و مكّى اشاره كردند كه در مباحث بعدى متذكّر خواهيم شد .

بعضى از دوستان كه در سمينار شركت داشتند اين نظريّه آقاى هانس را پذيرفتند . من رو به دوستان كردم و گفتم : اگر مقصود شما اينست كه اين نظريّة يك گام بزرگى است كه بر مبناى دلائل قطعى يك دانشمند مسيحى بر ميدارد و آنرا ابراز مى‏كند ، كاملا صحيح است و امّا اگر منظورتان اينست كه نظريّه ايشان از همه جهات صحيح است ، اين مطلب قابل قبول نيست ، زيرا اينكه گفته شود : آنچه كه بر پيامبر اسلام وحى شده است معانى بوده نه الفاظ ، و انتخاب الفاظ از خود پيامبر اسلام بوده است براى چيست ؟ اگر در اختيار انتخاب الفاظ كه بعهده پيامبر اسلام گذاشته شده است ، پيامبر اسلام هيچ اشتباهى نكرده است ، اين نظريّة نتيجه خاصّى در برنخواهد داشت ، زيرا بر اين فرض جائى براى دگرگون كردن الفاظ از معانى خود نمى‏ماند كه مثلا گفته شود : اين آيه كه مى‏گويد :

و من أحسن دينا ممّن أسلم وجهه للّه و هو محسن و اتّبع ملّة إبراهيم حنيفا ( و كيست داراى دينى بهتر از كسى كه خود را بخدا تسليم نموده و نيكوكار است و از دين ابراهيم پيروى ميكند كه حنيف ( در صراط مستقيم ) است ؟ ) معنائى كه بر پيامبر اسلام بعنوان وحى نازل شده بود ، اين بود كه پيروى كند از ملّت ابراهيم كه در اختيار يهود يا مسيحيّت است ، ولى پيامبر اسلام الفاظى انتخاب كرده است كه عامّ است زيرا هيچ كس چنين احتمالى نخواهد داد . كه پيامبر آن معنى را با الفاظ مزبور بيان نمايد و اگر براى اينست كه در هر موردى كه مطلب پسنديده نشود بگوئيم : خداوند سبحان معناى صحيحى را بر پيامبر اسلام نازل فرموده است ، ولى پيامبر در انتخاب قالب‏هاى لفظى اشتباه فرموده‏اند ، اين هدف قطعا مردود است . نه عقل آن را مى‏پذيرد و نه خود قرآن .

امّا اينكه عقل چنين چيزى را نميپذيرد ، باين علّت است كه خداوند متعال بر مبناى حكمت بالغه‏اش جريان وحى را از گذرگاهى بجريان نمى‏اندازد كه و لو اشتباها ( بدون تعمّد و تقصير ) در آن گذرگاه در وحى دخالتى شود ، كم يا زياد يا دگرگونى‏هاى كيفى مخالف خواسته خداوندى باشد . امّا از ديدگاه قرآن ، آيه 3 از سوره النّجم چنين است :

وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى‏ . إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ يُوحَى‏ ( پيامبر از روى هوى سخن نمى‏گويد . آنچه كه مى‏گويد نيست جز وحيى كه به او مى‏رسد . ) استدلال عقلى را كه بطور مختصر متذكّر شديم ، با اين مطلب تكميل مى‏كنيم كه اگر پيامبر اسلام در انتخاب الفاظ داراى اختيار باشد و احتمال خلاف آن معانى وحى شده در آن الفاظ وجود داشته باشد ، هيچ اطمينانى نخواهد ماند كه سخنان پيامبر سخنان خدا است . و انگهى اعجاز قرآن بر دو ركن اساسى تكيه دارد : ركن اوّل معانى است ، ركن دوم الفاظ است كه با كمترين تغيير در آنها قرآن از اعجاز مى‏افتد . ما سخنان پيامبر اسلام را اگر چه در حدّ اعلاى فصاحت و بلاغت است ، ولى معجزه نمى‏دانيم . امّا الفاظ قرآن همانگونه كه از خدا نازل شده است ، مقوّم اعجاز قرآن است . [ اين مسئله كه معانى از جانب خدا وحى شده است ، درباره دو كتاب عهدين مطرح است . يعنى مى‏گويند : معانى آن دو كتاب براى نويسندگان آنها وحى شده ولى انتخاب الفاظ از نويسندگان بوده است . ] پس از اين مسئله ، مطلبى كه اينجانب مطرح كردم موضوع فرزندى حضرت عيسى عليه السّلام بخدا است كه مسيحيان بر آن اصرار مى‏ورزند ؟ آقاى هانس كونگ پاسخ داد كه منظور فرزند طبيعى نيست ، بلكه اين مفهوم بيان كننده تقرّب ارزشى آن حضرت بخدا است . اينجانب پاسخ دادم كه اگر چه اين تعبير براى معنائى كه مى‏كنيد مناسب است ، ولى اين نظريّه چرا ساير پيامبران مانند حضرت آدم و نوح و ابراهيم ، و موسى و محمّد صلّى اللّه عليهم را فرزندان خدا نمى‏داند ؟ زيرا آن بزرگواران نيز عالى‏ترين تقرّب ارزشى را بخدا داشته‏اند . حتّى بيك معنى در اسلام همه انسانها مانند دودمان خداوندى مى‏باشند :الخلق كلّهم عيال اللّه و أحبّهم إليه أنفعهم لهم . ( مردم همه دودمان [ خاندان ] خداوندى هستند و محبوبترين آنان نزد خدا سودمندترينشان به دودمان خداوندى است . ) در اين سمينار آقاى هانس كونگ مطالبى مفيد ابراز داشتند كه از آنجمله است :

1 فقط مذهب و اخلاق است كه ايجاد كننده وحدت ميان انسانهاى همه جوامع است . اين حقيقتى است كه بنظر اينجانب همه ارباب اديان الهى و خردمندان و پاكدلان و روشن ضميران جامعه بشريّت آن را مى‏پذيرند . حتّى كسانى كه به عللى هنوز هويّت و مختصّات عالى انسانى مذهب و اخلاق را درك نكرده‏اند ، نيز مى‏دانند كه اگر بخواهند فكرى براى ايجاد هماهنگى و وحدت ميان انسان‏ها بنمايند ، حتما بايد از عواملى ما فوق تفكّرات و خواسته ‏هاى طبيعى بشرى استفاده شود ، اين عوامل جز در مذهب كه اخلاق والاى انسانى را در بر دارد ، پيدا نمى‏شود .

2 وحدت حيات انسانها كه مورد توجّه آقاى هانس كونگ بود ، بسيار مطلب مفيدى است كه دانشمندان اسلامى نيز در اين مسئله تأكيد جدّى دارند .

مسئله ديگرى كه دانشمندان آلمانى در سمينار مطرح نمودند ، تفاوت ميان آن قسمت از سوره‏هاى قرآنى است كه در مكّه نازل شده است با آن قسمت از سوره‏هاى قرآنى كه در مدينه نازل شده است . بعضى از اشخاص خواسته‏اند از اين تفاوت نتيجه بگيرند كه حدّ اقلّ الفاظ و جمله‏بندى‏هاى قرآن از خود پيامبر اسلام است ، چنانكه آقاى هانس كونگ مى‏گويد . چند تفاوت در ميان آيات سوره‏هاى مكى و مدنى كه گفته شده است بقرار زير است :

1 سوره‏هاى نازل در مكّه كوچك‏تر ( داراى آيه‏ هاى كمتر ) مى ‏باشند . اين مطلب با نظر به ترتيب مكّى و مدنى سوره‏ها كه ذيلا مى‏آوريم مردود است ، زيرا هم در مكّه و هم در مدينه سه قسم سوره‏هاى طولانى و متوسّط و كوتاه وجود دارد . البتّه سوره‏هاى كوتاه كه در مكّه نازل شده است ، بيشتر از سوره‏هاى كوتاه مدنى است .

1 مكّى سوره‏هاى طولانى : الأنعام 165 آيه ، الأعراف 206 آيه ، يونس 109 آيه ، هود 123 آيه ، يوسف 111 آيه ، النّحل 128 آيه ، الإسراء 111 آيه ، الكهف 110 آيه ، مريم 98 آيه ، طه 135 آيه ، الأنبياء 112 آيه ، المؤمنون 118 آيه ، الشّعراء 227 آيه ، النّمل 93 آيه ، الحجر 99 آيه . مجموع آيات در حدود « 1945 » آيه .

2 مكّى سوره‏هاى متوسّط : ابراهيم 58 آيه ، الفرقان 77 آيه ، العنكبوت 69 آيه ، الرّوم 60 آيه ، لقمان 34 آيه ، السّجده 30 آيه ، سبأ 54 آيه ، فاطر 45 آيه ، يس 83 آيه ،الصّافّات 82 آيه ، ص 88 آيه ، الزّمر 75 آيه ،المؤمن 85 آيه ، فصّلت 54 آيه ، الشّورى 53 آيه ،الزّخرف 89 آيه ، الدّخان 59 آيه ، الجاثية 37 آيه ،الأحقاف 35 آيه ، ق 45 آيه ، الذّاريات 60 آيه ،الطّور 49 آيه ، النّجم 62 آيه ، القمر 55 آيه ،الرّحمن 78 آيه ، الواقعه 96 آيه ، الملك 30 آيه ،القلم 52 آيه ، الحاقّة 52 آيه ، المعارج 44 آيه ،المدّثّر 56 آيه . القيامة 40 آيه ، المرسلات 50 آيه ،النّبأ 40 آيه ، النّازعات 46 آيه ، عبس 42 آيه ،المطفّفين 36 آيه ، الفجر 30 آيه ، مجموع آيات در حدود « 2130 » آيه .

3 مكّى سوره‏هاى كوتاه : الفاتحة 7 آيه ، التّكوير 29 آيه ، الانفطار 19 آيه ،نوح 28 آيه ، الجنّ 28 آيه ، المزّمّل 20 آيه ،الانشقاق 25 آيه ، البروج 22 آيه ، الطّارق 17 آيه ،الاعلى 19 آيه ، الغاشية 26 آيه ، البلد 20 آيه ،الشّمس 15 آيه ، اللّيل 21 آيه ، الضّحى 11 آيه ،الانشراح 8 آيه ، التّين 8 آيه ، العلق 19 آيه ،القدر 5 آيه ، العاديات 11 آيه ، القارعة 11 آيه ،التّكاثر 8 آيه ، العصر 3 آيه ، الهمزة 9 آيه ، الفيل 5 آيه ، قريش 4 آيه ، الماعون 3 آيه اوّلش ،كوثر 3 آيه ، الكافرون 6 آيه ،تبّت 5 آيه ، الإخلاص 4 آيه .

مجموع آيات حدود « 409 » آيه .

1 مدنى سوره‏هاى طولانى : البقره 286 آيه ، آل عمران 200 آيه ، النّساء 176 آيه ، المائده 120 آيه ، الأنفال 75 آيه ، التّوبه 129 آيه ، الرعد 43 آيه ، الحجّ 78 آيه ، النّور 64 آيه ، الأحزاب 73 آيه . مجموع آيات در حدود « 1244 » آيه .

2 مدنى سوره‏هاى متوسّط : محمّد ( ص ) 38 آيه ، الدّهر 31 آيه ، مجموع آيات 69 آيه 3 مدنى سوره‏هاى كوتاه : الفتح 29 آيه ، الحجرات 18 آيه ، الحديد 29 آيه ، المجادلة 22 آيه ، الحشر 24 آيه ، الممتحنة 13آيه ، الصّفّ 14 آيه ، الجمعه 11 آيه ، المنافقون 12 آيه ، التّغابن 18 آيه ، الطّلاق 12 آيه ، التّحريم 12 آيه . البيّنة 8 آيه ، الزّلزال 8 آيه ، الماعون 4 آيه آخر ، النّصر 3 آيه ،الفلق 5 آيه ، النّاس 6 آيه ، مجموع آيات در حدود « 248 » آيه .

2 سوره‏هاى مدنى داراى احكام است ، ولى سوره‏هاى مكّى آيات احكام ندارد . اين هم خلاف واقع است ، زيرا هر دو نوع آيات ( مكّى و مدنى ) داراى آيات احكام و به اصطلاح آيات قانونگزارى مى‏باشند . آيات مزبور در سوره‏هاى مدنى مورد ترديد و انكار نيست ، لذا چند مورد از آيات احكام سوره‏هاى مكّى را متذكّر مى‏شويم :

1 سوره الأنعام آيات 118 و 119 و 120 و 143 و 144 و 145 و 151 و 152 .

2 الأعراف آيات 32 و 33 و 55 و 56 و 80 و 85 .

3 هود آيات 113 و 114 .

4 الرّعد آيات 21 و 22 و 25 .

5 ابراهيم آيه 31 .

6 النّحل آيات 90 و 91 و 93 و 95 و 114 و 115 و 126 .

7 الإسراء آيات 26 و 27 و 29 و 31 و 32 و 33 و 34 و 35 و 53 و 78 و 79 .

8 المؤمنون آيات 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 و 9 .

9 الفرقان آيات 63 و 64 و 67 و 68 و 72 و 73 .

10 العنكبوت آيات 8 و 45 .

11 الرّوم آيه 39 .

12 لقمان آيات 14 و 15 و 17 و 18 و 19 .

13 فصّلت آيات 34 و 36 .

14 الشّورى آيات 38 و 40 و 41 و 42 .

15 القلم آيات 8 و 10 .

16 الجنّ آيه 18 .

17 المزّمّل آيه 20 .

18 المطفّفين آيات 1 و 2 و 3 .

19 الانشقاق آيه 21 .

20 الأعلى آيات 14 و 15 .

21 الهمزة آيه 1 .

در اين سوره‏هاى مكّى در حدود 77 آيه درباره احكام وارد شده است كه بعضى از آن‏ها داراى بيش از يك حكم مى‏باشد و اگر فرض كنيم آيات احكام در قرآن مجيد حدود 500 آيه است ، بنابر اين ما بين 6 1 و 7 1 آيات احكام در مكّه نازل شده است . البتّه بيشتر آيات احكام در مدينه نازل شده است ، چنانكه بيشتر سوره‏هاى كوتاه در مكّه نازل گشته است . پس هر دو مطلب كه سوره‏هاى كوتاه همه مكّى و سوره‏هائى كه آيات احكام در آنها آمده است ، مدنى است ، غلط و ناشى از بى اطّلاعى است . البتّه اين يك امر طبيعى است كه نزول احكام پس از استقرار اصول اسلامى بود كه عمده آن در مدينه بوده است .

3 آيات سوره‏هاى مكى تهديد و وعيد به عذاب و دوزخ و آيات سوره‏هاى مدنى ملايم‏تر از آنها است . اين مطلب هم بر پايه صحيحى استوار نيست ، زيرا سوره يوسف در مكّه نازل شده است و مقدار فراوانى از مضامين آيات اين سوره كه در داستان حضرت يوسف است ، بقدرى لطيف و بازگو كننده زيباترين معانى انسانى است كه اگر كلام طبيعى بود مى‏گفتيم : آيات اين سوره در بهترين مناظر طبيعى دنيا و در بهترين فراغت و در عالى‏ترين محيط گفته شده است . در صورتيكه اين آيات در مكّه نازل شده و بنا به تصوّر مزبور محال است در محيط مكّه كه پيامبر اكرم شب و روز با مردم آن گلاويز بوده و فقط مى‏بايست با تهديد سخنش را بگويد چنان سوره‏اى نازل گردد .

مگر اين آيات در مكّه نازل نشده است :قُلْ لِمَنْ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلَى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ . . . [ الأنعام آيه 12] ( بگو به آنان : آنچه در آسمانها و زمين است از آن كيست . بگو از آن خدا است ، خداوند رحمت را بر خود نوشته است . ) آياتى كه در آنها مادّه رحمت خداوندى با مشتقّات مختلفش آمده است ،مانند : رحيم ، رحمن ، ارحم الرّاحمين و صيغه فعلى آن در حدود 200 آيه در سوره‏هاى مكّى و 110 آيه در سوره‏هاى مدنى است . اگر اين تصوّر صحيح باشد كه مكّه جايگاه نخستين تبليغ اسلامى احتياج طبيعى به تهديد و وعيد و سختگيرى داشت ،مى‏بايست قضيّه بر عكس باشد ، يعنى بيشتر آيات رحمت در مدينه نازل شود . گفته شده است آيات مربوط به خوشى‏ها و بهشت در مدينه بيشتر نازل شده و اكثر آيات مربوط به دوزخ و عذاب خداوندى در مكّه نازل شده است . اين هم يك گفته باطل است . امّا آيات مربوط به بهشت در حدود 86 آيه در مكّه و 58 آيه در مدينه نازل شده است . آيات مربوط به عذاب گنهكاران : جحيم مدنى 6 آيه ، مكّى 20 آيه .جهنم مدنى 27 آيه ، مكّى 47 آيه . سعير مدنى 6 آيه ، مكّى 13 آيه .

عذاب مدنى 151 آيه ،مكّى 218 آيه . النّار مدنى 67 آيه ، مكّى 78 آيه . درست است كه آيات عذاب در مكّه كمى بيش از مدينه نازل شده است ، امّا با اينحال آيا مى‏توان گفت : آيات مكّى تهديد به عذاب و آتش است و آياتى كه در مدينه نازل شده است ، خالى از تهديد و وعيد است 4 تفاوتى ديگر كه ميان آيات سوره‏هاى مكّى و مدنى گفته شده است ،اينست كه آيات سوره‏هاى مكّى كمى كوتاه و آيات سوره‏هاى مدنى طولانى ميباشد .

اوّلا آيات كوتاه در سوره‏هاى مدنى بسيار فراوانند ، بعنوان نمونه همه آيات سوره‏هاى : البيّنة ، الزّلزال ، الماعون چهار آيه آخر ، النّصر ، الفلق ، النّاس . و در سوره‏هاى متوسّط نيز آيات كوتاه فراوان است . در سوره محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه مدنى است ، آيات كوتاه بسيار است از آنجمله :

سَيَهْدِيْهِمْ وَ يُصْلِحُ بَالَهُمْ . وَ يَدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمْ . [محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيه‏هاى 5 و 6 ] وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدىً وَ آتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ . [محمّد ( ص ) آيه 17] فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ .أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمَى‏ أَبْصَارَهُمْ . أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى‏ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا [محمّد ( ص ) آيات 22 و 23 و 24] همه آيات سوره الدّهر ( الإنسان ) از آيات كوتاه است .

ثانيا در سوره‏هاى مكّى آيات طولانى خيلى فراوان است مثل آيات سوره‏هاى الأنعام ، الأعراف ، يونس ، هود ، يوسف ، النّحل ، الإسراء ، الكهف ، مريم ، طه ،الأنبياء ، المؤمنون ، الشّعراء ، النّحل ، الحجر . ملاحظه مى‏شود كه در حدود يك سوم آيات همه سوره‏هاى قرآن كه در سوره‏هاى مكّى طولانى آمده است ، همه آنها آيات طولانى مى‏باشند و همچنين آيات سوره‏هاى متوسّطى كه در مكّه نازل شده است مانند ابراهيم ، العنكبوت ، الرّوم ، لقمان . . .

5 گفته شده است : آياتى كه در مكّه نازل شده است ، مانند جملات كاهنان نامفهوم و شبيه به شطحيّات است كه معانى آنها مبهم و نامعلوم است ، ولى آيات مدنى مشروح و روشن و براى همه قابل فهم است .اين مطلب عاميانه را هر كس گفته باشد ، قطعا از قرآن بى اطّلاع بوده يا غرض ورزى شگفت انگيزى داشته است . اگر منظور از جملات نامفهوم ، متشابهات است كه احتياجى بگفتن اين اشكال كننده نداشت ، زيرا خود خداوند سبحان در سوره آل عمران آيه 7 با كمال صراحت فرموده است :

هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أمّ الْكِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغآءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَآءَ تَأْوِيلِهِ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ مَا يَذَّكَّر إِلاَّ أُولو الْأَلْبَابِ ( اوست خداوندى كه قرآن را بتو فرستاد . قسمتى از آن آيات محكمات است كه آنها اصل كتاب است و قسمتى ديگر آيات متشابهات است . آنان كه در دلهاى خود لغزشى دارند ، از آيات متشابه پيروى مى‏كنند . [ اين پيروى ] براى جستجوى فتنه و دگرگون ساختن آن متشابه است و نمى‏داند تأويل آن را مگر خدا و آنان كه در علم راسخند . اينان مى‏گويند ما به آن متشابه ايمان آورديم ، همه آنها از نزد پروردگار ما است و متذكّر نميشود مگر صاحبان عقول . ) در متشابه دو قسم مهمّ وجود دارد :

قسم يكم اينست كه منظور از آيه خلاف آن معنى است كه ظاهر كلمات آنرا نشان مى‏دهد ، مانند :وَ جَآءَ رَبُّكَ وَ المَلَكُ صَفّاً صَفّاً [ الفجر آيه 22] ( و پروردگار تو و فرشتگان صفّ صفّ آمدند . ) ظاهر هر يك از كلمات آيه مزبور در معناى خود روشن است و همچنين جمله تركيبيّه داراى معناى روشنى است ، ولى چون ميدانيم كه خدا ما فوق حركت و سكون است ، پس آمدن مانند رفتن براى او محال است ، لذا آيه متشابه است و بايد با تكيه به حجّت و برهان تفسير گردد چنانكه محقّقان مفسّرين عمل مى‏كنند .

قسم دوم اينست كه كلمه مبهمى در آيه وجود داشته باشد كه محتاج به توضيح و تفسير بوده باشد مانند وقت ساعت كه روز قيامت است و مانند ما كذب الفؤاد ما رأى ، و حروف مقطّعه قرآن مانند : « الم ، حم » . هر دو نوع متشابه در هر دو نوع سوره‏هاى مكّى و مدنى وجود دارد و بايد بر مبنايى قابل اطمينان كه براى تفسير و تأويل متشابه گفته شده است عمل شود . در سوره مجادله كه مدنى است آيه 7 چنين است :

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِنْ نَجْوَى‏ ثَلَثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لاَ خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لاَ أَدْنَى‏ مِنْ ذَلِكَ وَ لاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَمَا كَانُوا . . . ( آيا نديده‏اى كه خداوند مى‏داند آنچه را كه در آسمانها و زمين است ؟

هيچ نجوى [ گفتگوى بسيار آهسته ] ميان سه نفر نيست مگر اينكه او [ خدا ] چهارم آنها است و هيچ نجوى ميان پنج نفرى نيست مگر اينكه او ششم آنها است و هيچ مجموعه‏اى كمتر و بيشتر از آن نيست مگر اينكه خداوند با آنها است هر كجا باشند . ) متشابه بودن آيه در اينست كه چگونه وجود خداوندى بعنوان يك معدود در برابر آدميان محسوب مى‏گردد حتما بايد مورد تفسير و تأويل صحيح قرار بگيرد . و آيه 22 از سوره الفجر كه متشابه است ، مكّى است . به استثناى متشابهات كه در هر دو نوع سوره‏ها ( مكّى و مدنى ) وجود دارد ، هيچ جمله كاهنانه و شطحى در هيچ يك از سوره‏هاى قرآنى وجود ندارد و همه آنها محكمات مى‏باشند .

البتّه وضوح آيات قرآنى به استثناى متشابهات براى كسانى است كه واقعا با لغت و ادبيّات عربى آشنائى همه جانبه داشته باشند و درونشان آلوده به اغراض شخصى نباشد و باضافه لغت و ادبيّات ، از ديگر علوم و معارف بشرى مخصوصا الهيّات و اخلاق و تاريخ اطّلاع لازم و كافى داشته باشند . البته اين به آن معنى نيست كه مردم متوسّط نمى‏توانند از قرآن استفاده كنند ، بلكه منظور اينست كه هراندازه اطّلاعات و تفكّرات انسان بالاتر باشد ،استفاده بيشتر خواهد كرد ، چنانكه در كتابهائى كه از تراوشات مغز بشرى است ،همين معنى وجود دارد . مثلا مثنوى جلال الدّين مولوى و ديوان حافظ و حتّى كليله كه يك كتاب ادبى محض است ، براى همه مردم يكسان مفهوم نيست . يك شخص عامّى كه مى‏تواند از داستانهاى مثنوى برخوردار شود نمى‏تواند معناى اين بيت را بفهمد :

از تو اى جزئى ز كلّها مختلط
فهم ميكن حالت هر منبسط

25 ، 36 فهو إمام من اتّقى ، و بصيرة من اهتدى ، سراج لمع ضوئه ، و شهاب سطع نوره ، و زند برق لمعه . سيرته القصد ، و سنّته الرّشد ، و كلامه الفصل ، و حكمه العدل ، أرسله على حين فترة من الرّسل ، و هفوة عن العمل ،و غباوة من الأمم ( آن حضرت پيشواى كسى است كه تقوى بورزد ، و وسيله بينائى است براى كسى كه هدايت يافته باشد ، چراغى است كه روشنائيش درخشيده و ستاره‏ايست كه نورش بارز و آشكار و آتش زنه‏ايست كه لمعان آن ، برق توليد كرده است .

سيرتش اعتدال و سنّتش رشد و كلامش جدا كننده حقّ از باطل و حكم او عدل محض . خداوند سبحان او را در فاصله‏اى از پيامبران و در دوران لغزش جوامع از عمل و جهل و كودنى امّتها فرستاد . )

محمّد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله پيشواى متّقيان و بينائى هدايت يافتگان

اين مطلب نظير آيه شريفه‏اى است كه درباره قرآن ميگويد : هُدىً لِلْمُتَّقِينَ [ البقره آيه 2 ] و ديگر آيات قرآنى كه برخوردارى از حجّتهاى خداوندى را در اختصاص مردمى قرار مى‏دهد كه داراى صفات فاضله مى‏باشند . در جملات مورد تفسير ، امام مى‏فرمايد : پيامبر اكرم [ با وحدت ملاك همه انبياء و ائمّه عليهم السّلام و مربّيان عاليقدر ] پيشواى متّقيان است ، چنانكه آيه فوق مى‏گويد :

قرآن هدايت كننده مردم با تقوى است . تفسير اينگونه جملات چنين است كه نه قرآن كه كلام اللّه است و نه پيامبران كه فرستادگان خداوندى مى‏باشند و نه ائمّه عليهم السّلام و ديگر مربّيان بشرى ، هيچ فرد و جامعه‏اى را به اجبار رهسپار كوى رشد و كمال نمى‏كنند ، زيرا چنانكه بارها گفته‏ايم : « جبر و اجبار با تكامل نميسازد » .

بنابر اين ، همانطور كه در جملات بعدى آمده است ، حجّت‏هاى خداوندى چراغهائى هستند كه در گذرگاه حيات انسانها نصب شده‏اند و بديهى است كه چراغ‏ها و مشعلهاى فروزان كه در گذرگاه‏ها نصب مى ‏شوند ، براى مردمى روشنگرى مى‏كنند كه آن گذرگاه را راهى براى مقصد خود بپذيرند و وارد حركت در آن گذرگاه شوند و بقول بعضى از رشد يافتگان تو گام براه بگذار ، خضرها عليهم السّلام را در مسير خودخواهى ديد . حجّت‏هاى خداوندى چه در قرآن مجيد و ديگر كتب آسمانى الهى و چه انبياء و ائمّه عظام عليهم السّلام و ديگر مربّيان ، در گروهى ديگر از انسانها هم مؤثّر ميباشند و آن گروه كسانى هستند كه زمينه استفاده از آنها را در خود بوجود آورده‏اند ، يعنى مقدّمات ورود به گذرگاهى را كه چراغها و مشعل‏ها در آن نصب شده‏اند ، طىّ كرده‏اند ، مثلا فهميده ‏اند كه پاسخ از كجا آمده‏ام ؟ و براى چه آمده‏ام ؟ و بكجا ميروم ؟

بدون پذيرش خداوند خالق هستى كه سر نوشت ابدى انسانها در اختيار او است ،امكان پذير نيست . و فهميده‏اند كه اگر ابديّتى در كار نباشد حتّى يك اصل و ارزش انسانى را نمى‏توان اثبات نمود . و فهميده‏اند كه راهى كه پيامبران پيش پاى مردم مى‏گسترانند ، منطقى‏ترين و امن‏ترين راهى است كه بشر هدفدار ميتواند آنرا در نوردد .

اگر بشر اين مقدّمات را دريابد ، قطعا سراغ انبياء و كتب آسمانى را خواهد گرفت و خود را با كمال اختيار در جاذبه كمال قرار خواهد داد .

سيرت پيامبر اعتدال و سنّتش رشد است .

روش پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در زندگى اعتدال محض بوده است چه معنا دارد ؟ با اينكه تلاش و كوشش و مساعى آن حضرت در راه اعتلاى روحى شخصى و آماده كردن مردم براى قرار گرفتن در جاذبه كمال الهى بقدرى زياد بود كه هم درباره لزوم كم كردن مشقّت‏هائى كه براى تهذيب خود انجام ميداد آيه نازل شد و هم درباره حسرت و تأسّف توأم با عمل كه براى مردم ميخورد آيه آمده است . امّا درباره كم كردن مشقّت خويشتن ، آيه چنين است :

طه‏ ، مَآ أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى‏ [طه آيات 1 و 2] ( اى پيامبر ، ما قرآن را براى تو نازل نكرديم كه خود را بمشقّت بيندازى ) .

مفسّرين ميگويند : شأن نزول اين آيه شريفه تلاش و عبادت‏هاى شبانگاهى آن حضرت بود ، كه از كثرت و شدّت آنها به مشقّت افتاده بود . كوشش و تلاش آن حضرت درباره به سعادت رسانيدن مردم كه موجب مشقّت او شده بود ، در مواردى از قرآن آمده است . از آنجمله :

فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ [ فاطر ( الملائكة ) آيه 8] ( نفست در راه تأسّف و اندوه شديد درباره نفهمى و پستى آنان نرود . ) يعنى به اصطلاح امروزى در راه آنان خود كشى مكن .

لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنيِنَ [ الشّعراء آيه 3 و همين مضمون در الكهف آيه 6 ] ( شايد تو خود را براى اينكه آنان ايمان نياورند از بين ببرى ) و معلوم است كه حسرت و تأسفى كه تا سر حدّ از بين بردن يك انسان برسد ،عمل فكرى و عضلى او در راه بدست آوردن مقصودى كه براى عدم وصول به آن حسرت و تأسّف مرگزاى ميخورد ، چه اندازه و بچه شدّت خواهد بود .

پاسخ اين اعتراض روشن است ، زيرا مسلّم است كه با وجود دستورات مؤكّد كه خداوند سبحان درباره اعتدال به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صادر و او را مأمور به ابلاغ اعتدال به امّتش فرموده است ، محال است كه آن حضرت آن دستورات را ناديده بگيرد . آنچه كه بايد در نظر گرفته شود ، اين است كه خود عقائد و احكام دين مقدّس همانطور كه در منابع آنها مشاهده مى‏كنيم ، و همانطور كه آيات قرآنى بيان مى‏نمايد ، بر مبناى اعتدال است . دو گروه آيات قرآنى و روايات اين معنى را اثبات مى‏كند :

گروه يكم

آياتى به اين مضمون :

وَ كَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ . . . [ البقره آيه 143] ( و بدينسان شما را امّت حدّ وسط قرار داديم تا شهدائى براى مردم باشيد . . . )

و احاديثى باين مضمون كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به امير المؤمنين عليه السّلام فرمود :

يا علىّ إنّ هذا الدّين متين فأوغلوا فيه برفق . [ كافى ، باب الاقتصاد فى العبادة .] ( اى على ، قطعا اين دين اسلام متين است ، پس در آن فرو رويد با نرمش و اعتدال . . . )

گروه دوم

آيات قرآنى و رواياتى كه همه انسان‏ها را مخاطب قرار ميدهد و همه انسانها را يك بيك مورد توجّه قرار مى‏دهد مانند :

لاَ يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا [ البقره آيه 286] ( خداوند هيچ كس را به غير از طاقتش مكلّف نمى ‏سازد . ) و اين مضمون در روايات فراوانى آمده است .

اعتدال يك امر نسبى است .

با اينحال آنچه كه مورد دستور و توصيه است اعتدال است . مسلم است كه اعتدال بالنّسبه به قدرت و ظرفيّت و موقعيّت انسان‏ها متفاوتست

گفت : راه اوسط ارچه حكمتست
ليك اوسط نيز هم با نسبت است

آب جو نسبت به اشتر هست كم
ليك باشد موش را آن همچو يم

هر كه را باشد وظيفه چار نان
دو خورد يا سه خورد هست اوسط آن

ور خورد هر چار دو راز اوسط است
او اسير حرص مانند بط است

هر كه او را اشتها ده نان بود
شش خورد مى‏دان كه اوسط آن بود

چون مرا پنجاه نان هست اشتهى
مر ترا شش گرده ، همدستيم ؟ نى

تو به ده ركعت نماز آيى ملول
من به پانصد در نيايم در نحول

آن يكى تا كعبه حافى مى‏رود
و ان يكى تا مسجد از خود مى‏رود

آن يكى در پا كبازى جان بداد
و ان يكى جان كند تا يك نان بداد

اين وسط در بى نهايت مى‏رود
كه مر آن را اول و آخر بود

آنچه كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در عبادات شخصى و كارهاى تبليغاتى و توجيه مردم رو به خيرات انجام داده است ، خارج از اعتدال با نظر به عظمت موجوديّت آن بزرگوار نبوده است . و خود اينكه انسان به احتمال قدرت و وجود توانائى در خود ، اهمّيّت بدهد و تا آن مرحله كوشش و تلاش نمايد كه يقين كند بيش از آن مرحله نمى‏تواند قدمى بردارد ، نوعى حكمت معتدل است كه شايسته انسان‏هاى بزرگ مانند انبياء و ائمّه عليهم السّلام و اولياء اللّه مى‏باشد . در حقيقت ، ايثار اهداف و آمال والاى روحى بر تاب و توان و قدرت معمولى كه شرط تكليف است شايسته انسان‏هاى عظيم الشّأن است كه مى‏توان آن را اعتدال ايثارى اصطلاح نمود .

جهادگران راه خدا تقرّب به خدا را بر جان و مال و هرگونه راحت و آسايش و لذائذ دنيا مقدّم مى‏دارند و از همه آنها ميگذرند . آيا ميتوان گفت : گذشت از جان و مال براى جهادگران راستين راه خداوندى ، خروج از اعتدال است ؟ و در آن مورد كه خداوند متعال به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله دستور به تخفيف در مشقّت‏ها و تحمّل ناگوارى‏ها در عبادت شخصى يا ابلاغ دين الهى و توجيه مردم بطرف آن ميدهد ، در حقيقت از بابت ارفاق و لطف به حال پيامبر اكرم است نه دستور وجوبى كه اگر بآن عمل نكند خلاف دستور الهى را مرتكب شده است ، باين معنى كه خداوند سبحان براى پيامبر اين معنى را يادآور مى‏شود كه من تو را به تن دادن به مشقّت‏ها و زحمات الزام نكرده‏ام ، حقّ برخوردارى از آسايش طبيعى براى جسم و جان درباره تو هم وجود دارد . از اين معنى اين مسئله استفاده نمى‏شود كه اگر پيامبر اكرم در راه كمال شخصى و اجتماعى از آن حقّ در حدود معقول صرف نظر فرمايد ، خلاف اعتدال است . او با تحمّل زحمات و مشقّات برگسترش ظرفيّت خود مى‏افزايد و حدّ اعتدال خود را بالا مى‏برد .

سنّت پيامبر اكرم رشد است و كلامش جدا كننده حقّ از باطل و حكمش عدل محض است .

براى مطالعه و تحقيق در اين مبحث به مجلّد چهاردهم از همين مجلّدات به مباحث معرفت و عرفان و تكامل مراجعه فرمائيد .خداوند سبحان او را در فاصله‏اى از پيامبران . . . فرستاد مراجعه فرمائيد به مجلّد دوم از صفحه 195 تا 202 و از صفحه 258 تا 260 و مجلّد هشتم از صفحه 284 تا 293 . 37 ، 46 عظة الناس ( پند براى مردم ) اعملوا رحمكم اللّه على أعلام بيّنة ، فالطّريق نهج يدعو إلى دار السّلام ، و أنتم فى دار مستعتب على مهل و فراغ ، و الصّحف منشورة ،و الأقلام جارية ، و الأبدان صحيحة ، و الألسن مطلقة ، و التّوبة مسموعة ،و الأعمال مقبولة ( عمل كنيد ، خداوند شما را مشمول رحمتش فرمايد در روشنائى علائم آشكار ،طريق حقّ راست و روشن است ، شما را به دار السّلام دعوت مى‏نمايد ، و شما اكنون در خانه‏اى ( دنيائى ) هستيد كه ميتوانيد خدا را [ با اعمال و نيّت‏هاى نيكوى خود ] از خويشتن راضى كنيد . [ امروز ] مهلتى داريد و فراغتى . نامه‏هاى اعمالتان باز است ، [ بسته نشده ] و قلم‏هائى كه نامه‏هاى اعمال شما را مى‏نويسند ، در جريانند و بدنها سالم و صحيحند ، و زبانها باز و آزاد ، و توبه پذيرفته مى‏شود و اعمال مقبول مى‏گردد . )

ميدان تكاپو براى سبقت در خيرات و وصول به كمال ممكن باز است ،

فرصت را از دست ندهيم .بيائيد معطّل نشويم . براى ناديده گرفتن علائم و نشانه‏هاى بسيار روشن كمال چشمها را نبنديم . ساليان عمر يكى پس از ديگرى از راه مى‏رسند و هستى ما را تدريجا بسوى روز واپسين مى‏كشانند كه آنروز دريچه‏اى براى ابديّت است . راه راست الهى را رها نكنيم . اين راه اولاد آدم ( ع ) را به دار السّلام مى‏رساند . اين دار السّلام همان حيات طيّبه و حيات مستند به بيّنه است كه وابسته به خداوند حيات بخش است .

قُلْ إِنَّ صَلَوتِى وَ نُسُكِى وَ مَحْيَاىَ وَ مَمَاتِى لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ [الأنعام آيه 162] ( بگو : قطعا نماز و عبادات و زندگى و مرگ من از آن خداوند پرورنده عوالم [ و عالميان ] است . ) خروج و انحراف از راه ، مبارزه‏اى آشكار با موجوديّت خويشتن است ، زيرا هويّت وجودى آدمى در منطقه ارزشها و واقعيّات ، مربوط به هدف و مقصدى است كه قوانين هستى براى آدمى تعيين نموده است ، نه اميال و هواهاى نفسانى حيوانى .

وصول به آن هدف و مقصد راهى معيّن دارد كه خداوند بوسيله پيامبران درونى ( عقول و وجدانها ) و پيامبران برونى ( انبياى عظام صلوات اللّه عليهم اجمعين ) پيش پاى انسانها هموار فرموده است . اين راه همانطور كه در جمله مورد تفسير مى‏بينيم روشن و هموار است . اگر گرد و غبارى در اين راه ديده مى‏شود ، آنها را پاهاى اسير هوى و هوس خود ما راه انداخته است . اگر سنگهائى در اين راه ديده مى‏شود كه آن را سنگلاخ نموده است ، مربوط به سنگ‏پرانى خود ما در طول اين راه است ،

كه بجاى آنكه دست همديگر را بگيريم و رهسپار كوى كمال الهى گرديم ، بيكديگر سنگها پرانده‏ايم . اگر اين راه تاريك باشد ، يقين بدانيد كه چراغها و مشعل‏هاى فروزان آن را بادهاى طوفانى هوى و هوس و كبر و نخوت ما خاموش كرده است

نور دلشان نشانده پيوست
آن باد كه در دماغشان هست

مهلت را از دست ندهيم

بر لب بحر فنا منتظريم‏اى ساقى
فرصتى دان كه زلب تا بدهان اينهمه نيست

اين را بدانيد كه روح كمال جوى من و شما هر لحظه با موجوديّت ما چنين سخنى دارد

فرصت شمار صحبت كز اين دو راه منزل
چون بگذريم ديگر نتوان بهم رسيدن

هم اكنون شما اى زندگان ، در اين دنيا كه جايگاه عمل راضى كننده خدا است حركت مى‏كنيد ، در ميدانى باز و هموار براى تكاپو و سبقت در خيرات و كمالات قرار گرفته‏ايد . مركب بدن آماده حركت ، چشم مى‏بيند و گوش مى‏شنود و زبان ميگويد و مغز مى‏انديشد ، پس معطّل چه هستيد ؟ پرونده اعمالتان بسته نشده و قلمهائى كه اعمال شما را ثبت مى‏كنند ، كنار گذاشته نشده‏اند . در بازگشت بسوى خدا باز و خداوند ارحم الرّاحمين ، اعمال شما را مى‏پذيرد . پس معطّل چه هستيد ؟ يكى از خويشاوندان نزديك اينجانب در اواخر سال 1355 در شهر اصفهان خوابى مى‏بيند كه در برابر مرحوم علاّمه مجاهد آقاى حاج شيخ عبد الحسين امينى در يك اطاق نشسته است . مرحوم آقاى امينى بايشان ميگويد : آيا شما جعفرى را مى‏شناسيد ؟

ايشان پاسخ مى‏دهند : آرى ، من ايشان را مى‏شناسم . آقاى امينى يك پاكتى كه در ميان آن نامه‏اى بوده است ، بايشان مى‏دهد و ميگويد : اين نامه را بدهيد به جعفرى و به ايشان بگوئيد : ما اكنون در اين عالم ( برزخ ) هستيم و دستمان از كار بسته است ( يعنى ديگر كارى نمى‏توانيم انجام بدهيم ، كار در آن دنيا بود كه ما آنرا پشت‏سر گذاشته و از آن عبور نموده‏ايم ) ، ولى شما كه در آن دنيا ( همين دنياى فعلى ما ) هستيد ،در ميدان كاريد و مى‏توانيد كار كنيد و درباره امير المؤمنين عليه السّلام كار كنيد .

البتّه در حدود يكسال بود كه اينجانب در فكر ترجمه و تفسير نهج البلاغه بودم ، ولى پس از آنكه اين شخص عزيز جريان رؤياى خود را بيان كرد ، تصميم نهائى براى كار ترجمه و تفسير را گرفتم و تاكنون كه 5 مرداد ماه 1364 است باين كار مشغولم و از خداوند ارحم الرّاحمين و خفّى الالطاف مسئلت مى‏نمايم كه اينجانب را به اتمام آن نائل و به عمل بآنچه كه مينويسم موفّقم فرمايد . إنّه خير موفّق و معين .

 

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد ۱۶

 

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.