(خطبه۱۰۹صبحی صالح)
و من خطبه له ( علیه السلام ) فی بیان قدره اللّه و انفراده بالعظمه و أمر البعث قدره اللّه
بخش اول
کُلُّ شَیْءٍ خَاشِعٌ لَهُ- وَ کُلُّ شَیْءٍ قَائِمٌ بِهِ- غِنَى کُلِّ فَقِیرٍ- وَ عِزُّ کُلِّ ذَلِیلٍ- وَ قُوَّهُ کُلِّ ضَعِیفٍ- وَ مَفْزَعُ کُلِّ مَلْهُوفٍ- مَنْ تَکَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ- وَ مَنْ سَکَتَ عَلِمَ سِرَّهُ- وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَیْهِ رِزْقُهُ- وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَیْهِ مُنْقَلَبُهُ- لَمْ تَرَکَ الْعُیُونُ فَتُخْبِرَ عَنْکَ- بَلْ کُنْتَ قَبْلَ الْوَاصِفِینَ مِنْ خَلْقِکَ- لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَهٍ- وَ لَا اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَهٍ- وَ لَا یَسْبِقُکَ مَنْ طَلَبْتَ- وَ لَا یُفْلِتُکَ مَنْ أَخَذْتَ- وَ لَا یَنْقُصُ سُلْطَانَکَ مَنْ عَصَاکَ- وَ لَا یَزِیدُ فِی مُلْکِکَ مَنْ أَطَاعَکَ- وَ لَا یَرُدُّ أَمْرَکَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَکَ- وَ لَا یَسْتَغْنِی عَنْکَ مَنْ تَوَلَّى عَنْ أَمْرِکَ- کُلُّ سِرٍّ عِنْدَکَ عَلَانِیَهٌ- وَ کُلُّ غَیْبٍ عِنْدَکَ شَهَادَهٌ- أَنْتَ الْأَبَدُ فَلَا أَمَدَ لَکَ- وَ أَنْتَ الْمُنْتَهَى فَلَا مَحِیصَ عَنْکَ- وَ أَنْتَ الْمَوْعِدُ لَا مَنْجَى مِنْکَ إِلَّا إِلَیْکَ- بِیَدِکَ نَاصِیَهُ کُلِّ دَابَّهٍ- وَ إِلَیْکَ مَصِیرُ کُلِّ نَسَمَهٍ- سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَکَ- سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِکَ- وَ مَا أَصْغَرَ عِظَمَهُ فِی جَنْبِ قُدْرَتِکَ- وَ مَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِنْ مَلَکُوتِکَ- وَ مَا أَحْقَرَ ذَلِکَ فِیمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِکَ- وَ مَا أَسْبَغَ نِعَمَکَ فِی الدُّنْیَا- وَ مَا أَصْغَرَهَا فِی نِعَمِ الْآخِرَهِ
لغات
لهف: اندوه
أبد: همیشگى
حاص عن الشّىء: از آن منحرف شد و گریخت
ملهوف: ستمدیده اى که دادخواهى مى کند
أمد: مدّت، پایان هر چیزى
محیص: گریزگاه
ترجمه
از خطبه هاى آن حضرت علیه السّلام است:
«همه چیز در برابر او خاضع و فروتن است و همه اشیا به (اراده) او موجودو بر پاست، بى نیاز کننده هر نیازمند و عزّت دهنده هر خوار و زبون، و نیروبخش هر ناتوان، و پناه همه غمزدگان است، گفتار آن کس را که سخن گوید مى شنود، و راز آن کس را که خاموشى گزیند مى داند، روزى آن کس که زنده است بر عهده او، و بازگشت آن کس که مرده است به سوى اوست.
پروردگارا چشمها تو را ندیده اند تا از تو خبر دهند، چه تو پیش از آفریدگانى که وصف تو را مى گویند، وجود داشته اى، خلق را براى رهایى از بیم تنهایى نیافریده اى، و آنان را براى سودى به کار نگرفته اى، هر که را طلب کنى نتواند از تو پیش افتد، و آن که را دستگیر کنى نمى تواند از تو بگریزد، هر کس تو را نافرمانى کند به سلطنت زیانى نرسانیده، و آن کس که تو را فرمانبردارى کند به پادشاهیت چیزى نیفزوده است، آن کس که از قضاى تو خشمگین شود نمى تواند حکم تو را برگرداند، و آن کس که از فرمانت سرباز زند از تو بى نیاز نمى شود، هر رازى در نزد تو پیدا و هر پنهانى در پیش تو آشکار است، همیشه بوده اى و همیشه خواهى بود، و نهایتى براى تو نیست، تو منتهایى و هر چیزى به تو پایان مى یابد پس از تو گریزى نیست، تو وعده گاهى، و رهایى از حکم تو جز به فضل تو میّسر نیست، زمام هر جنبنده اى به دست قدرت توست، و بازگشت همه انسانها به سوى توست.
پروردگارا تو پاک و منزّهى و چه قدر بلند است مقام تو پاک و منزّهى و چه قدر بزرگ است آنچه از آفرینش تو مى بینیم، و چه قدر آنچه را مى بینیم در برابر قدرت و توانایى تو کوچک است، چه هراس انگیز است آنچه از ملکوت تو مشاهده مى کنیم، و چه خرد و اندک است آنچه مشاهده مى کنیم نسبت به عوالم قدرت و سلطنت تو که از دید و دانش ما پنهان است، چه فراوان و سرشار است نعمتهاى تو در این دنیا، و چه حقیر و ناچیزند اینها در برابر نعیم آخرت.»
شرح
این خطبه از عالیترین خطبه هاى آن حضرت است که مشتمل بر توحید خداوند و تنزیه و بزرگداشت اوست.
امام (ع) در این خطبه امورى را براى بارى تعالى اثبات و امورى را نفى کرده، و آنچه اثبات فرموده ده چیز است:
۱– کلّ شیء خاضع له:
واژه خضوع به معناى خشوع است، و این مشترک لفظى است و در این جا بر حسب مفاهیم مشترکى که دارد به کار رفته است، زیرا خشوع انسان در برابر خداوند عبارت است از اطمینان و آرامش یافتن بدو و فروتنى و خضوع در برابر اوست و خشوع فرشتگان مداومت و کوشش خستگى ناپذیر در عبادت و پرستش اوست، که ناشى از توجّه آنها به کبریایى و عظمت بارى تعالى است، خشوع موجودات دیگر عبارت است از منفعل و متأثّر بودن از قدرت او و طوق رقیّت امکان را به گردن داشتن و همچنین نیازمندى آنها بدوست، واژه مشترک اگر چه در همگى مفاهیم خود بطور حقیقى به کار نمى رود، ولى چنان که پیش از این روشن کرده ایم، مىتوان آن را با ذکر قرینه مجازا در تمام مفاهیم آن به کار برد، و در این جا اضافه شدن آن به عبارت کلّ شیء قرینه است، و مى توان آن را در حکم متعدّد دانست مانند قول خداوند متعال در آیه «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ«»» که در این صورت مانند این است که گفته شده: فرشتگان براى او خاشعند، بشر براى او خاشع است و… بنا بر این در عبارت مذکور حق تعالى به دو صفت توصیف شده است: یکى این که عظیم و بزرگ است دیگر غنا و بى نیازى اوست، امّا عظمت چیزى صورتهاى مختلف دارد، یا تنها در نفس عظیم و بزرگ است و خرد آدمى مى تواند به کمال آن احاطه پیدا کند، و کنه حقیقت آن را بداند، و یا این که برخى از عقول مى توانند این احاطه و آگاهى را بیابند، هر چند اکثر مردم از این ناتوان باشند، در این دو صورت اطلاق واژه عظمت اضافى و نسبى است و نتیجه مقایسه جهت عظمت آن چیز نسبت به ما دون آن مى باشد، صورت دیگر این است که تصوّر آن که خرد بدو راه یابد و به وجود اواحاطه پیدا کند اصلا محال است، این عظمت اضافى و نسبى نبوده و از آن عظیم على الاطلاقى است که مرغ اندیشه را به فضاى قدس او راه نیست، و خردها نمى توانند بر صفات کمال و اوصاف جلال او آگاه شوند و این همان خداوند متعال است، امّا در مورد غنا و بىنیازى او در آینده سخن خواهیم گفت.
۲– قیام کلّ شیء به:
باید دانست که ممکنات یا جوهرند یا عرض و هیچ یک از جواهر و اعراض به خودى خود موجود نیست، در مورد اعراض روشن است که وجود آنها نیازمند محلّ جوهرى است، و تحقّق وجود جواهر در جهان هستى نیز بسته به وجود علل آنهاست، و سلسله علیّت نیز به فاعل اوّل جلّ و علا منتهى مى شود، بنا بر این او فاعل مطلق است و در جهان هستى قوام همه موجودات بدوست، و چون ثابت است که خداوند متعال در هر چیزى بى نیاز از غیر است، و هم او قوام و مبدأ بقاى هر چیز مى باشد، لذا او قیّوم مطلق است و معناى قیّوم این است که او قائم به ذات خویش است و پایدارى هر چه جز اوست بدو مى باشد، و آنچه امام (ع) در این باره فرموده مستلزم همین معناست.
۳- غنى کلّ فقیر:
لازم است واژه فقر (نادارى) در این جا اعمّ از معناى متعارف و رایج آن تلقّى و بر معناى مطلق نادارى و نیازمندى حمل شود تا ستایش خداوند تعمیم یابد چنان که غنا نیز به معناى سلب مطلق نیازمندى مى باشد، و چون ثابت است که هر ممکن الوجودى در وجود و بقاى خود محتاج خداست و همه موجودات روى نیاز به او دارند، و او پدید آورنده و برپا دارنده وجود انسان است لذا ثابت مى شود که برطرف کننده نیاز هر موجود بلکه هر ممکن، خداوند متعال است، و در این عبارت که فرموده بى نیاز کننده هر نیازمندى است مراد همین است، و اطلاق واژه غنا بر خداوند متعال بر سبیل مجاز و گذاردن نام سبب بر مسبّب است.
۴- عزّ کلّ ذلیل:
پیش از این گفته شد که عزیز به معناى خطیر و چیز ارزشمندى است که نظایر آن کمیاب و نیاز به آن زیاد، و دسترسى بدان دشوارباشد و هر چیزى داراى این اوصاف سه گانه باشد به آن عزیز گفته مى شود، و نیز سابقا گفته ایم که این مفاهیم از مقوله تشکیک«»، و بر حسب مصداق مورد زیاده و نقصان است، و هر کمال که در آنهاست در خداوند متعال وجود دارد، مقابل واژه عزیز لفظ ذلیل است، و ثابت است که او جلّ و علا عزّت دهنده هر موجودى است و تحقّق این مفاهیم سه گانه در غیر او به یمن تفضّل اوست، زیرا خداوند است که به سلسله وجود انتظام بخشیده و به هر یک از موجودات در نظام کلّى هستى، مقام و مرتبه اى عنایت فرموده است از این رو عزّت و کرامت هر چیزى از اوست، و چون هر موجودى که در قید امکان است در پیشگاه او خوار، و در تحقّق مفاهیم سه گانهاى که گفته شد بدو نیازمند است لذا او عزّتبخش هر خوار و زبون مىباشد. اطلاق واژه عزّ بر خداوند مانند اطلاق واژه غنا بر اوست.
۵- و قوّه کلّ ضعیف:
قوّت و نیرومندى براى بیان کمال قدرت و توانایى و شدّت منع و دفع به کار مى رود، و واژه مقابل آن ضعف و ناتوانى است، و این دو واژه از مقوله تشکیک است و اگر در مورد اشخاص استعمال شود محتمل زیاده و نقصان مى باشد و چون ثابت است که خداوند متعال پشتوانه و تکیه گاه همگى موجودات است و اوست که به هر چیزى به اندازه قابلیّت وى آنچه را استعداد و استحقاق دارد مى بخشد، از این رو او، عطا کننده و بخشنده قدرت و کمال به هر ناتوانى است که از پیش خود نیرو و توانى ندارد لذا توان و نیروى هر ضعیفى به هر دو معنایى که از قوّت ذکر شد، از اوست. نقل شده که حسن بصرى گفته است: از پیامبر خدا لوط جاى شگفتى است که گفته است: قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّهً أَوْ آوِی إِلى رُکْنٍ«» آیا مى توان تصوّر کرد که پشتیبانى نیرومندتر از خداوند اراده کرده باشد اطلاق واژه قوّت براى خداوند نیز مانند اطلاق واژه غناست.
۶- مفزع کلّ ملهوف:
یعنى او پناه و ملجأ هر بیچاره و درمانده است، به هنگامى که ضرورت به او رو آورد، یا غم و اندوه به او دست دهد، و یا ترس و بیم وى را فراگیرد و یا بر او ستم شود، چنان که خداوند متعال فرموده است: «وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ«»»، «وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ«»» زیرا هیچ کس جز خداوند نمى تواند براى همه بیچارگان پناه و مفزع باشد، به علاوه این که کسى پناه دیگرى باشد بر سبیل مجاز است نه حقیقت، و نسبى است نه حقیقى و این تعریف مستلزم اثبات کمال قدرت براى خداوند است، زیرا فطرت هر مضطرّ و بیچاره اى با توجّه به جمیع احوال وجود خود بر جود و بخشش خداوند گواهى مى دهد، و همچنین متضمّن اثبات کمال علم براى بارى تعالى است، زیرا نهاد مضطرّ گواهى مى دهد بر این که خداوند به ضرورت و نیاز او آگاه است، و اوصاف دیگر خداوند مانند این که شنوا، و بینا و آفریننده و اجابت کننده و پاینده و پایدار است نیز به همین اعتبار است.
۷- من تکلّم سمع نطفه.
۸- من سکت علم سرّه:
این که هر کس سخن بگوید گفتار او را مى شنود، و هر کس خاموشى گزیند راز او را مى داند هر دو اشاره دارد به دو صفت سمیع (شنوا) و علیم (دانا) خداوند، و چون مفهوم این که او شنواست این است که به شنیده ها داناست، مفاد این دو صفت موجب اثبات این است که خداوند بر آنچه بندگانش در حالت سخن گفتن، بیان و آشکار مى کنند و یا هنگام خاموشى پنهان و در دل نگه مى دارند احاطه دارد، و در این باره پیش از این نیز اشاره شده است.
۹- و من عاش فعلیه رزقه.
۱۰- و من مات فإلیه منقلبه:
این دو تعریف اشاره است به این که خداوندمتعال اصل و مبدأ هستى بندگان و تمام موجودات در حال و آینده است، همچنین او مقصد نهایى و پایانى آنهاست، و بازگشت همگى زندگان و مردگان به سوى اوست، و هستى آنها در حالت زندگى و مرگ به دست قدرت اوست.
آنچه پس از این مى آید امورى است که امام (ع) از خداوند نفى فرموده است:
۱۱– لم ترک العیون فتخبر عنک:
در این عبارت از غیبت به خطاب توجّه شده مانند قول خداوند متعال در «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» که خطاب پس از غیبت است، و این التفات و عکس آن که انتقال از خطاب به غیبت مى باشد نشانه شدّت عنایت سخنگو به مطلب مورد توجّه است و این شیوه سخنگویى از محاسن علم بیان است.
باید دانست که در این گفتار یا مجاز به کار رفته و یا محذوفى در تقدیر است، زیرا اگر بر حسب آنچه الفاظ دلالت و واقعا صدق دارد بیننده همان چشمها باشد لازم مى آید که نسبت خبر دادن چشمها از او بر سبیل مجاز باشد، زیرا چشم نمى تواند از چیزى خبر دهد، و اگر بخواهیم از مجاز اجتناب کنیم لازم است محذوفى را در تقدیر بدانیم و عبارت چنین باشد: لم ترک العیون فتخبر عنک اربابها یا لم ترک أرباب العیون فتخبر عنک (صاحبان چشمها تو را ندیده اند تا از تو خبر دهند) که در این صورت چنان که گفته شد اضمار یا تقدیر لازم مى آید، و میان مجاز و اضمار تعارض واقع مى شود، و چون طبق آنچه در مقدّمات اصول فقه ثابت است، مجاز و اضمار در یک مرتبه قرار دارند، لذا عبارت را مى توان به هر یک از دو صورت مذکور حمل کرد، زیرا مراد و مفاد سخن تنزیه و مبرّا کردن حقّ تعالى است از آنچه گروه مشبّهه و امثال آن در باره خداوند مى گویند، و براى خداوند صفاتى بر مى شمارند که لازمه اش این است که بینندگان با دیده سر او را ببینند و از او خبر دهند، با این که این گمراهان خود اذعان دارند که خدا را ندیده اند و او را نادیده توصیف مى کنند و چون خبر از محسوسات و هر چه از این گونه است زمانى صدق دارد که مستند به حسّ باشد، لذا این که خداوند را به چشم سر نمى توان دید مستلزم این است که نمى توان از طریق حاسّه چشم از او خبر داد و آنچه از این باب گفته شود یاوه و دروغ است، و در گفتار امام (ع) اگر چه و یخبر به صورت مثبت آمده ولى منفى است، زیرا لازمه آن که دیدن او به چشم سر است منفى است و این دو با یکدیگر ملازمه دارد. نصب فعل فتخبر که در جواب نفى واقع شده به أن مصدریّه است که پس از فا در تقدیر است، و این عبارت صورت قضیّه منطقى شرطیّه متّصله را دارد به این گونه: اگر خبر دادن چشمان از تو صحیح باشد هر آینه تو را دیده اند، لیکن تو را ندیده اند پس خبر دادن آنها از تو صحیح نیست، امّا این که فرموده است: بل کنت قبل الواصفین من خلقک تعلیلى است براى عدم امکان رؤیت خداوند که این نیز مستلزم سلب صحّت اخبار از اوست، و باید کبراى آن را در تقدیر گرفت، به این صورت: هر کس پیش از توصیف کنندگانش باشد، او را ندیده و از او خبر نداده اند، ولى ظاهرا این کبرا از ظنیّات مشهور مى باشد، و چنان که مى دانیم از اجزاى قیاس خطیبان و سخنوران است. و اگر دقّت شود کبراى مذکور کلّى نیست، زیرا این که هر چیزى پیش از ماست خبر دادن از آن باطل است درست نیست، لیکن مىتوان بیان امام (ع) را بر وجه صحیح آن حمل کرد، بدین گونه که بگوییم: مراد از این که خداوند متعال پیش از توصیف کنندگان خود بوده، پیشى و تقدّم ذاتى اوست. و این تعریف مستلزم تنزیه حقّ تعالى از جسمیّت و لوازم آن، و امتناع رؤیت او، و متضمّن ردّ اخبار از او از طریق مشابهت حسّى است.
۱۲– لم تخلق الخلق لوحشه:
این بیان اشاره است بر این که ذات مقدّس خداوند متعال منزّه است از این که به چیزى انس گیرد و یا از چیزى وحشت کند، و ما در ذیل خطبه اوّل در این باره توضیح داده ایم.
۱۳- و لا استعملتهم لمنفعه:
یعنى: او نکرده خلق تا سودى کند، و پیش از این گفته شد که جلب منفعت و دفع ضرر از لوازم مزاج و طبیعت آدمى است و خداوند متعال از آن منزّه است.
۱۴– و لا یسبقک من طلبت:
یعنى کسى را که طلب کنى نمىتواند از چنگ قدرتت بگریزد.
۱۵- و لا یفلتک من أخذت:
که به معناى و لا یفلت منک بعد أخذه مى باشد، یعنى کسى را که بگیرى نمى تواند خود را از تو بره اند، در عبارت من جارّه حذف شده و فعل یفلت بدون حرف جرّ متعدّى شده است، مانند آنچه خداوند متعال فرموده است: «وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ»، این جمله و عبارت پیش دلالت بر کمال قدرت و غلبه بارى تعالى، و احاطه علم او به اشیا دارد، زیرا هر پادشاه مقتدر و زورمندى را فرض کنیم باز محتمل است که بتوان از چنگ او گریخت، و با حیله و تدبیر از اسارت او رهایى یافت.
۱۶– و لا ینقص سلطانک من عصاک.
۱۷- و لا یزید فى ملکک من أطاعک:
این دو جمله مشعر بر تنزیه حقّ تعالى از اوصاف و احوال پادشاهان جهان است، زیرا کمال سلطنت و قدرت هر کدام از آنها بسته به این است که سپاهیانشان بیشتر و فرمانبردارانش زیادتر و مخالفان و گردنکشان بر ضدّ او کمتر باشند، و ضعف آنان که موجب سلطه دشمنان و دست اندازى بر قلمرو آنان است در عکس اینهاست، امّا خداوند متعال چون ذاتا سلطنت و به سبب کمال قدرت استیلا دارد، نمىتوان تصوّر کرد که عاصیان با نافرمانى و عصیان خود از حوزه قدرت و فرمانروایى او بیرون روند تا نقصان و شکستى از این راه بر سلطنت او وارد شود و یا این که فرمانبردارى اهل طاعت و عبادت، بر قدرت و سلطه او بیفزاید، بلکه او پادشاه و مالک ملک هستى است، اوست که به هر کس بخواهد قدرت مىبخشد و از هر کس که اراده کند آن را سلب مى کند و هر که را بخواهد عزیز و هر که را بخواهد خوار مى گرداند، همگى خوبیها به دست اوست و او بر هر چیزى تواناست.
۱۸– و لا یردّ امرک من سخط قضاءک:
مراد از امر در این جا قدر است که بر وفق قضاى إلهى نازل مى شود، و همان گونه که پیش از این روشن کرده ایم قدرشرح و تفصیل قضاست، این بیان نیز گویاى منتهاى قدرت و کمال سلطنت خداوند است، زیرا خداوند به وجود هر چیزى عالم باشد ناگزیر آن چیز وجود دارد خواه آن چیز مطابق میل و محبوب بنده باشد یا نباشد، چنان که خداوند متعال فرموده است: وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ«»» إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ لَواقِعٌ ما لَهُ مِنْ دافِعٍ«»» «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ«»» در این جا عجز و زبونى از این که امر خدا را نمى توانند برگردانند تنها به کسانى نسبت داده شده که از قضاى خداوند خشمگین مى شوند، زیرا اینها هستند که اگر مى توانستند مقدّرات خداوند را دگرگون و ردّ مى کردند.
۱۹- و لا یستغنى عنک من تولّى عن أمرک:
مراد از امر در اینجا روشن است زیرا منظور همان امر او به بندگانش براى عبادت و طاعت مى باشد، و آشکار است آن کس که از فرمان خداوند روى گرداند به خدا محتاجتر و در ذات خود ناقصتر و نیازمندتر به اوست، و این صفت نیز بیانگر کمال قدرت و بى نیازى مطلق خداوند است.
۲۰- کلّ سرّ عندک علانیه.
۲۱- و کلّ غیب عندک شهاده:
این دو وصف گویاى کمال علم و احاطه بارى تعالى به جمیع موجودات و اشیاست، و چون نسبت علم خداوند بر معلوماتش در حدّ تساوى و یکسان است ناگزیر علم او به آشکارا و نهان نیز یکسان و متساوى است، علاوه بر این باید دانست که سرّ و غیب در قبال کسى به کار برده مى شود که چیزى از او غایب و پنهان باشد، و این از شئون ماست که در پرده طبیعت و حجاب بدن مستور شده، و نقصان امکان بر ارواح ما چیره گشته، و جهل به احوال آنچه از روح ما کاملتر است بر ما حاکم شده است، و خالق متعال از همه اینها مبرّاست.
۲۲- أنت الأبد فلا أمد لک:
یعنى تو همیشگى و جاویدى و نهایتى برایت نیست، زیرا خداوند متعال واجب الوجود است، و وجوب وجود او مستلزم امتناع عدم، و به نهایت رسیدن اوست، برخى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: مراد این است که ابدیّت از آن تو است چنان که گفته مى شود أنت خیال یعنى داراى تکبّرى و این خیال از خیلاء که به معناى کبر و خود خواهى مى باشد مشتقّ است، در بیان این مطلب باید گفت چون ازلیّت و ابدیّت لازم وجود بارى تعالى است، أبد را براى مبالغه در دوام، بطور مجاز بر خداوند اطلاق فرموده است به گونه اى که گویا یکى عین دیگرى است چنان که براى مبالغه در جدایى أنت الطّلاق گفته مى شود یعنى تو جدایى.
۲۳- و أنت المنتهى فلا محیص عنک.
۲۴- و أنت الموعد فلا منجا منک إلّا إلیک:
این که خداوند متعال منتها و موعد گفته شده براى این است که خود در قرآن مجید فرموده است: «وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى«»» و نیز «إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً» و واژه منتها در سخن امام (ع) به معناى غایت و نهایت است، و پیش از این گفته شد که او نهایت هر چیز است و بازگشت هر چیز به سوى اوست، و امّا این که فرموده است گریزگاه و پناهى از کیفر او جز پناه آوردن به او نیست، اشاره است به این که لقاى پروردگار یعنى مشاهده ثواب و عقاب او قطعى است، چنان که فرموده است: «وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَیْهِ».
۲۵- بیدک ناصیه کلّ دابّه:
یعنى زمام هر جنبنده اى به دست قدرت و در فرمان توست همان گونه که خداوند متعال فرموده است: «ما مِنْ دَابَّهٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیَتِها«»» و این که تنها ناصیه را درید قدرت خداوند ذکر کرده براى این است که انسان توهّم مى کند که خداوند در جهت بالا قرار دارد از این رو گفته مى شود ناصیه یعنى موى پیشانى بندگان در دست اوست، به علاوه بدین سبب است که ناصیه گرامیترین و شریفترین بخش بدن جانداران است و سلطه حق تعالى بر این بخش از بدن گویاى غلبه و سیطره او بر تمام وجود آدمى و کمال قدرتش بر اوست.
۲۶- و إلیک مصیر کلّ نسمه:
پیش از این گفته شد که حقّ تعالى غایت و نهایت همه چیز است و بازگشت همه به سوى اوست.
فرموده است: سبحانک ما أعظم ما نرى من خلقک… تا آخر.
این گفتار تنزیه و تقدیس حقّ تعالى است از این که اوهام بشرى صفات او را شبیه مدرکات خود انگارد و نیز بیانگر شگفتى تحسین آمیزى است نسبت به عظمت دستگاه آفرینش و آنچه در آفریدگان دیده مى شود، مانند روى هم قرار داشتن افلاک و عناصر و آنچه از ترکیب آنها پدید مى آید، سپس این عظمت را با آنچه عقل بشر آن را از مقدورات إلهى مى داند و با ممکنات نامتناهى که در حیطه امکان اوست مقایسه و به حقارت آن در برابر این اشاره مى فرماید بدیهى است نسبت موجود با آنچه وجود آن در امکان حقّ تعالى است چه از نظر عظمت و چه از لحاظ کثرت، مستلزم حقارت و کوچکى موجود است، پس از آن هول و هراسى را که از ملاحظه جلال ملکوت و قدرت بى پایان او عقول بشرى رافراگرفته، عظیم شمرده و این عظمت را با آنچه از دیده عقل پنهان، و فرشتگان آسمانها و ساکنان حریم قدس خدا و آفریدگان جهان بالا از ادراک آن محجوب و محرومند مقایسه و آن را بس حقیر و ناچیز مى شمارد پس از آن به نعمتهاى فراوانى که خداوند در دنیا به بندگانش داده و حقارت آنها در برابر نعمتهاى عظیمى که براى آنها در سراى آخرت آماده کرده، با تعجّب و ستایش اشاره فرموده است، آشکار است که نعمتهاى این جهان اگر از نظر دوام و کثرت و مزیّت با نعمتهاى آخرت سنجیده شود بى اندازه پست و ناچیز است، و توفیق از خداوند است.
بخشى از این خطبه است:
مِنْ مَلَائِکَهٍ أَسْکَنْتَهُمْ سَمَاوَاتِکَ- وَ رَفَعْتَهُمْ عَنْ أَرْضِکَ- هُمْ أَعْلَمُ خَلْقِکَ بِکَ- وَ أَخْوَفُهُمْ لَکَ وَ أَقْرَبُهُمْ مِنْکَ- لَمْ یَسْکُنُوا الْأَصْلَابَ- وَ لَمْ یُضَمَّنُوا الْأَرْحَامَ- وَ لَمْ یُخْلَقُوا مِنْ مَاءٍ مَهِینٍ- وَ لَمْ یَتَشَعَّبْهُمْ رَیْبُ الْمَنُونِ- وَ إِنَّهُمْ عَلَى مَکَانِهِمْ مِنْکَ- وَ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَکَ وَ اسْتِجْمَاعِ أَهْوَائِهِمْ فِیکَ- وَ کَثْرَهِ طَاعَتِهِمْ لَکَ وَ قِلَّهِ غَفْلَتِهِمْ عَنْ أَمْرِکَ- لَوْ عَایَنُوا کُنْهَ مَا خَفِیَ عَلَیْهِمْ مِنْکَ- لَحَقَّرُوا أَعْمَالَهُمْ وَ لَزَرَوْا عَلَى أَنْفُسِهِمْ- وَ لَعَرَفُوا أَنَّهُمْ لَمْ یَعْبُدُوکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ- وَ لَمْ یُطِیعُوکَ حَقَّ طَاعَتِکَ-
لغات
مهین: خوار- کوچک
منون: روزگار
مکانه: جایگاه زرى
علیه: کار او را بیهوده شمرد
تشعّب: پخش شدن و پراکنده کردن
ریبه: رویدادهاى ناگوار روزگار
کنه الشّىء: نهایت حقیقت آن چیز
ترجمه
«برخى از فرشتگان را در آسمانهایت جاى دادى، و آنان را از زمین بالاتر بردى، آنان از همه آفریدگانت به تو داناتر، و ترس آنها از تو بیشتر و ازهمه به تو نزدیکترند، در پشت پدران جا نگرفته، و به رحم مادران در نیامده، و از آبى پست آفریده نشده اند، و رویدادهاى روزگار آنان را پراکنده نساخته است، آنان با همه قریب و منزلتى که نزد تو دارند، و با این که خواستهاى آنها به تو منحصر است و با همه عبادت و طاعت بسیارى که برایت انجام مىدهند، و از اجراى فرمانت غفلت نمى ورزند اگر حقیقت ذات تو را که از آنها پوشیده است آشکارا ببینند اعمال خود را ناچیز خواهند شمرد، و خویشتن را سرزنش خواهند کرد و خواهند دانست که حقّ عبادت تو را به جا نیاورده و چنان که سزاوار است تو را فرمانبردارى نکرده اند.»
شرح
باید دانست که حرف من در آغاز این بخش از خطبه براى بیان جنس است، زیرا امام (ع) هنگامى که سخن خود را در بیان عظمت حق تعالى آغاز مى کند، تعظیم خود را به مقام ربوبى از طریق شمارش مخلوقات او انجام مى دهد، و به ترتیب «ألا شرف فالاشرف» نخست از فرشتگان آسمانها سخن مى راند، و با ذکر اوصافى از آنها به برترى آنان اشاره مى فرماید:
۱- این که فرشتگان از همه آفریدگان به خداوند داناترند روشن است، زیرا ثابت شده است مخلوقاتى که مجرّد از مادّه اند، دانش آنها از کشمکش نفس امّاره که مبدأ غفلت و منشأ سهو و نسیان است به دور بوده و علوم و معارف آنها از دیگر مخلوقات کاملتر است، دیگر این که فرشتگان آسمانها در رسیدن علوم و دیگر کمالات به انسانها واسطه فیض بوده و براى غیر خودشان به منزله استادند، و پیداست که استاد مقامى برتر از شاگرد دارد، همچنین در ذیل خطبه اول دانسته شد که معرفت از مقوله تشکیک است و داراى شدّت و ضعف مى باشد.
۲- این که ترس فرشتگان از خداوند بیش از دیگران است، زیرا آنان به مقام عظمت و جلال خداوند آگاهترند، و هر کس به خدا داناتر و آگاهتر است از او ترسانتر است، امّا دلیل این که آنها به خداوند داناترند همان است که در پیش گفته شد، و دلیل قسمت دوّم که هر کس خدا را بیشتر مى شناسد از او ترسانتراست قول خداوند متعال است که فرموده است: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ«»» و در این آیه شریفه، خوف و خشیت از خداوند در علما و دانایان حصر شده است، و بر حسب تفاوتى که در مراتب علم و معرفت وجود دارد ترس از خداوند نیز داراى شدّت و ضعف است.
۳- این که فرشتگان به درگاه خداوند مقرّبترند: مراد از نزدیک بودن، قرب مکانى نیست زیرا خداوند از قرار داشتن در، جا و مکان منزّه است، بلکه از نظر مقام و رتبه به خداوند نزدیکند، و آشکار است که هر کس به خدا داناتر و از او بیمناکتر است به او نزدیکتر و مقامش نزد او والاتر است، چنان که فرموده است: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ».
۴- سلب نقصانهاى بشرى از فرشتگان به این که آنها در صلب پدران جا نگرفته و به رحم مادران در نیامده، و از آبى پست آفریده نشده، و دستخوش حوادث روزگار نگشتهاند، آشکار است که این امور چهارگانه نقصانهایى است که از لوازم بدن عنصرى مى باشد چون مستلزم تغییر و دگرگونى و آمیختگى و آلودگى و تحمّل رنج درد و بیمارى و دیگر عوارض تعیّنات بدنى است، که همه مانع توجّه انسان به سوى خداوند متعال است، و سلب این امور از فرشتگان که از این نقایص به دورند از کمالات و امتیازات آنهاست.
فرموده است: و إنّهم على مکانتهم منک… تا آخر.
امام (ع) پس از آن که مرتبه بلند فرشتگان را نسبت به دیگر آفریدگان بیان فرموده است، به شرح مقصود خود که بیان عظمت خداوند متعال در برابر فرشتگان، و حقارت آنها با همه اهمیّت و امتیاز، در پیشگاه اوست مى پردازد، و مى گوید: پروردگارا این فرشتگان با همه این برتریها که مایه شکوه و جلال آنهاست، و با این که در پیشگاه قرب تو جا دارند، و محبّت آنها به تو کامل است و چنان در انوار کبریاى تو مستغرقند که توجّهى به جز تو ندارند اگر کنه حقیقت تو را بدانند طاعت و عبادت خویش را ناچیز خواهند شمرد، و خواهند دانست که اعمال آنها در خور عظمت و کبریایى تو نیست، و چون کمال طاعت و عبادت بسته به مطابقت آن با اوامر مولا و درجه آگاهى به عظمت و جلال اوست و خداوند متعال بالاتر از آن است که هیچ فرشته مقرّب و نبىّ مرسلى به کنه حقیقت او دانایى و آگاهى یابد لذا عبادت فرشتگان نیز با عجز از درک کنه ذات او، بر حسب درجات معرفت آنهاست، و هر کدام از آنها که معرفتش کمتر است، عبادتش در برابر عبادت آن که معرفتش بیشتر است ناچیز و اندک است، تا آن جا که اگر بر درجات معرفت آنها افزوده شود و بتوانند بر کنه حقیقت او راه یابند، عبادات آنان فزونتر و کاملتر خواهد شد، و آنچه را در پیش انجام داده اند حقیر و ناچیز خواهند شمرد، و خود را بر قصور در طاعت و کوتاهى در عبادت که شایسته کمال مطلق اوست سرزنش خواهند کرد.
امام (ع) در جمله «و قلّه غفلتهم عن أمرک»
عدم صدق غفلت در حقّ فرشتگان را مجازا به قلّت غفلت تعبیر فرموده است و این از باب اطلاق اسم لازم بر ملزوم است زیرا هر معدومى اندک است ولى هر اندکى معدوم نیست، و نیز قلّه الغفله را در مقابل«» کثره الطّاعه استعمال فرموده و محتمل است که مراد آن حضرت از قلّت غفلت فرشتگان قوّت معرفت برخى از آنها نسبت به برخى دیگر باشد و مجازا از نظر اطلاق اسم لازم بر ملزوم به کار رفته است، زیرا قلّت غفلت مستلزم قوّت و فزونى معرفت است، پیش از این در باره انواع فرشتگان آسمان و جز آنها و نیز نکته هایى از احوال آنها را در خطبه نخست شرح داده ایم.
بخش دوم این خطبه است:
سُبْحَانَکَ خَالِقاً وَ مَعْبُوداً- بِحُسْنِ بَلَائِکَ عِنْدَ خَلْقِکَ خَلَقْتَ دَاراً- وَ جَعَلْتَ فِیهَا مَأْدُبَهً- مَشْرَباً وَ مَطْعَماً وَ أَزْوَاجاً- وَ خَدَماً وَ قُصُوراً- وَ أَنْهَاراً وَ زُرُوعاً وَ ثِمَاراً- ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِیاً یَدْعُو إِلَیْهَا- فَلَا الدَّاعِیَ أَجَابُوا- وَ لَا فِیمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا- وَ لَا إِلَى مَا شَوَّقْتَ إِلَیْهِ اشْتَاقُوا- أَقْبَلُوا عَلَى جِیفَهٍ قَدِ افْتَضَحُوا بِأَکْلِهَا- وَ اصْطَلَحُوا عَلَى حُبِّهَا- وَ مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ- وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ- فَهُوَ یَنْظُرُ بِعَیْنٍ غَیْرِ صَحِیحَهٍ- وَ یَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَیْرِ سَمِیعَهٍ- قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ- وَ أَمَاتَتِ الدُّنْیَا قَلْبَهُ- وَ وَلِهَتْ عَلَیْهَا نَفْسُهُ- فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا- وَ لِمَنْ فِی یَدَیْهِ شَیْءٌ مِنْهَا- حَیْثُمَا زَالَتْ زَالَ إِلَیْهَا- وَ حَیْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَیْهَا- لَا یَنْزَجِرُ مِنَ اللَّهِ بِزَاجِرٍ- وَ لَا یَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ- وَ هُوَ یَرَى الْمَأْخُوذِینَ عَلَى الْغِرَّهِ- حَیْثُ لَا إِقَالَهَ لَهُمْ وَ لَا رَجْعَهَ- کَیْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا کَانُوا یَجْهَلُونَ- وَ جَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْیَا مَا کَانُوا یَأْمَنُونَ- وَ قَدِمُوا مِنَ الْآخِرَهِ عَلَى مَا کَانُوا یُوعَدُونَ- فَغَیْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ- اجْتَمَعَتْ عَلَیْهِمْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ- وَ حَسْرَهُ الْفَوْتِ فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ- وَ تَغَیَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ- ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِیهِمْ وُلُوجاً- فَحِیلَ بَیْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَیْنَ مَنْطِقِهِ- وَ إِنَّهُ لَبَیْنَ أَهْلِهِ یَنْظُرُ بِبَصَرِهِ- وَ یَسْمَعُ بِأُذُنِهِ عَلَى صِحَّهٍ مِنْ عَقْلِهِ- وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ- یُفَکِّرُ فِیمَ أَفْنَى عُمُرَهُ- وَ فِیمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ- وَ یَتَذَکَّرُ أَمْوَالًا جَمَعَهَا أَغْمَضَ فِی مَطَالِبِهَا- وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا- قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا- وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا- تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ یَنْعَمُونَ فِیهَا- وَ یَتَمَتَّعُونَ بِهَا- فَیَکُونُ الْمَهْنَأُ لِغَیْرِهِ وَ الْعِبْءُ عَلَى ظَهْرِهِ- وَ الْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِهَا- فَهُوَ یَعَضُّ یَدَهُ نَدَامَهً- عَلَى مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ- وَ یَزْهَدُ فِیمَا کَانَ یَرْغَبُ فِیهِ أَیَّامَ عُمُرِهِ- وَ یَتَمَنَّى أَنَّ الَّذِی کَانَ یَغْبِطُهُ بِهَا- وَ یَحْسُدُهُ عَلَیْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ- فَلَمْ یَزَلِ الْمَوْتُ یُبَالِغُ فِی جَسَدِهِ- حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ- فَصَارَ بَیْنَ أَهْلِهِ لَا یَنْطِقُ بِلِسَانِهِ- وَ لَا یَسْمَعُ بِسَمْعِهِ- یُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِی وُجُوهِهِمْ- یَرَى حَرَکَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ- وَ لَا یَسْمَعُ رَجْعَ کَلَامِهِمْ- ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ الْتِیَاطاً بِهِ- فَقُبِضَ بَصَرُهُ کَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ وَ خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ- فَصَارَ جِیفَهً بَیْنَ أَهْلِهِ- قَدْ أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ- وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ- لَا یُسْعِدُ بَاکِیاً وَ لَا یُجِیبُ دَاعِیاً- ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِی الْأَرْضِ- فَأَسْلَمُوهُ فِیهِ إِلَى عَمَلِهِ- وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ
لغات
مأدبه: به ضمّ و فتح دال، مهمانى
أغمض: در راه رسیدن به مطلوب از هر راه ممکن بدون پرواى دینى کوشش کرد.
مهنأ: مصدر هنوء به ضمّ یا هنى به کسر یعنى گوارایى
أصحر: آشکار شد
التیاط: چسبیدن
محطّ القوم: محلّ فرود آمدن قوم
وله: تحیّر حاصل از شدّت خوشحالى و دلباختگى
تبعه: کیفر گناه و عذاب
عبء: بار
رجع الکلام: پاسخگویى
مخطّ: محلّ خطّ و کنایه از قبر است که نخست خطّ آن کشیده و سپس حفر مى شود، و به (حا) نیز روایت شده است.
ترجمه
فرموده است: «خداوندا تو را از هر عیبى پاک و منزّه مى دانم که هم آفریننده اى و هم معبودى، براى آزمایش نیکوى آفریدگان خود، سرایى آفریدى و در آن خوانى گستردى، و انواع آشامیدنى و خوردنى و همسران و خدمتکاران و کاخها و نهرها و کشتزارها و میوه ها در آن قرار دادى، سپس کسى را فرستادى تا مردم را به سوى آن فرا خواند، لیکن هرگز دعوت کننده را اجابت نکردند، و به آنچه آنها را بدان ترغیب کردى روى نیاوردند، و بدانچه آنها را تشویق کردى دل نبستند، بلکه به مردارى رو آوردند که با خوردن از آن رسوا گشتند، و بر دوستى آن اتفاق کردند، آرى هر کس به چیزى عشق ورزد، آن چیز دیده اش را کور، و دلش را بیمار مى سازد، او با دیده اى معیوب مى نگرد، و با گوشى ناشنوا مى شنود، هوسها خرد او را تباه کرده و دنیا دلش را میرانده و نفسش او را شیفته و دلباخته آن ساخته است، او بنده دنیا و کسانى است که از آن چیزى در دست دارند، دنیا به هر سو گراید او نیز بدان سو بگردد، و به هر جا رو آورد او نیز بدان سو رو آورد، از هیچ بیم دهنده اى از خدا بیمناک نشود، و از هیچ اندرزگویى پند نپذیرد، با این که مى بیند آنهایى را که مرگ غافلگیر کرده است، نه توان فسخ عزیمت دارند، و نه به «دنیا» راه بازگشتى است و چگونه آنچه را پیش بینى نمى کردند بر سر آنها فرود آمد، و جدایى آنها از دنیایى که در آن ایمن و آسوده خاطر بودند فرا رسید، و بر آنچه در آخرت وعده داده شده بودند وارد شدند، آنچه بر سر اینها آمده قابل توصیف نیست، سختى جان دادن و اندوه از دست رفتن، آنان را فرا گرفت، در برابر آن دست و پایشان سست و رنگشان دگرگون شد، پس از آن مرگ بر آنها بیشتر چنگ انداخت، تا این که میان او و زبان هر کدام از آنها جدایى افکند، در این هنگام وى در میان کسان خود با چشم مىبیند و با گوش مى شنود، خردش سالم و عقلش برجاست، مى اندیشد که عمرش را در چه راهى فانى کرده و روزگارش را در چه راه سپرى کرده است از داراییهایى که گرد آورده یاد مى کند که چگونه در جمع آورى آنها چشم بر هم نهاده و آنها را از حلال و حرام و مشتبه به چنگ آورده، در حالى که وبال گرد آورى آنها دامنگیر اوست هنگام جدایى او از آنها فرا رسیده، و همه براى بازماندگانش به جاى مانده است تا از آنها بهرهمند و کامیاب شوند، این داراییها براى غیر او مایه خوشى و بهره ورى، ولى بر پشت وى بارى گران است، و او همچنان در گرو حسابرسى آنهاست، وى بر اثر آنچه در هنگام مرگ بر او آشکار مى شود، دست خود را از شدّت پشیمانى مى گزد، و از آنچه در روزگار زندگى خود بدان دلبستگى داشته، دل مى کند، و آرزو مى کند که این داراییها از آن همان کس مى بود که به سبب داشتن آنها بدو رشک مى برد و حسد مى ورزید نه از آن او، امّا مرگ همچنان در درون کالبد او پیش مى رود تا این که گوشش همچون زبانش از کار مى افتد، و در میان کسان خود نه مى تواند با زبانش سخن گوید و نه با گوشش بشنود، پیوسته چشمان او به چهره آنان در گردش است، حرکات زبان آنان را مى بیند ولى آواى گفتگوى آنها را نمى شنود، پس از آن مرگ بیشتر به او گلاویز مى شود، و چشم او مانند گوشش از کار مى افتد و جان از تنش بیرون مى رود، و در میان کسانش به مردارى بدل مى شود که همه از او وحشت دارند و از نزدیک شدن به او دورى مى جویند، نه گریه کننده اى را کمک مى کند، و نه آواز دهنده اى را پاسخ مى گوید، سپس او را به سوى منزلگاهش در اندرون زمین حمل مى کنند، و او را در آن جا به دست عملش مى سپارند، و دیگر به دیدارش نمى آیند.»
شرح
در این خطبه نکته هایى به شرح زیر است:
۱- خالقا و معبودا هر دو حال و منصوبند بنا بر معناى فعلى که در سبحان وجود دارد، یعنى اسبّحک خالقا و معبودا (تو را در حالى که آفریننده و معبودى تنزیه مى کنم)، این سخن اشاره است به این که تنزیه و تقدیس حقّ تعالى از هر دو نظر واجب است، هم از نظر این که آفریننده خلایق است و هم به اعتبار این که معبود یگانه و منزّه از داشتن شریک و مانند است، زیرا چون اوست که به تنهایى جهان هستى را پدید آورده و ایجاد فرموده سزاوار است که خلایق تنها او را عبادت و پرستش کنند، و تنزیه او از این که چیزى با او برابر و مانند باشد از هر دو جهتى که گفته شد واجب است.
۲- بحسن بلائک عند خلقک خلقت دارا
بحسن که جارّ و مجرور است متعلّق به خلقت مى باشد، و واژه دار، براى اسلام و مأدبه براى بهشت استعاره شده و منظور از داعى پیامبر اکرم است (ص) و این تشبیهات در یکى از احادیث نبوى آمده که فرموده است: إنّ اللّه جعل الإسلام دارا و الجنّه مأدبه و الدّاعى إلیها محمّدا یعنى خداوند اسلام را سرا و بهشت را ضیافت و محمّد (ص) را دعوت کننده به سوى آن قرار داد، جهت استعاره نخستین این است که اسلام پیروان خود را گرد مى آورد و مانند خانه از اهل خود حمایت مى کند، وجه استعاره دوّم این است که در بهشت آنچه دلخواه است گرد آمده و همه لذّات و خوشیها فراهم شده است همان گونه که در ضیافت دیده مى شود، احتمال دارد که مراد از دار، سراى آخرت باشد زیرا محلّ اجتماع و استقرار است، و منظور از مأدبه یا مهمانى در این سراى، بهشت مى باشد. و واژه هاى هشتگانه مشربا تا ثمارا و… که منصوبند براى مأدبه تمیزند، و آشکار است که اسلام و بهشت و دعوت به سوى آن، آزمایش نیکویى است که خداوند از آفریدگانش به عمل مى آورد، و معناى آزمایش خداوند متعال از بندگانش را پیش از این شرح داده ایم، یکى از شارحان گفته است: بحسن بلائک متعلّق به سبحانک یا به معبود مى باشد و این گفته دور به نظر مى رسد.
۳- فلا الدّاعى أجابوا… تا بواعظ.
این گفتار شرح حال عاصیان و گنهکارانى است که دعوت خدا را نپذیرفته و از آن سرپیچى کرده اند، و در بیان عیبها و زشتیهاى آن گروه از مردم است که شیفته دنیا و زیورهاى آن شده و در دوستى آن فرو رفته اند، و نیز براى آنهایى که از ارتکاب معاصى دست باز داشته و اوامر إلهى را اجرا و دعوت او را اجابت کرده اند هشدارى است بر این که به آنها گرایش و اعتماد نکنند و به آنچه آن مردم به آن گرفتارند خود را دچار نسازند، و براى همین گنهکاران نیز تذکّر و تنبیه است شاید از خواب غفلت بیدار شوند و عیوب خود را بشناسند و به راه حق باز آیند، امام (ع) واژه جیفه را براى دنیا استعاره فرموده است و وجه مناسبت این است که خوشیها و زیورهاى دنیا از نظر خردمندان و پرهیزکاران همواره مورد نفرت بوده، و آن را همچون مردارى آلوده و گندیده دانسته و از آن گریزان مى باشند، چنان که در باره آن گفته شده است:
و ما هى إلّا جیفه مستحیله علیها کلاب همّهنّ اجتذابها
فإن تجتنبها کنت سلما لأهلها و إن تجتذبها نازعتک کلابها«»
و مى توان مفهوم شعر دوّم را وجه استعاره مذکور دانست، همچنین واژه افتضاح (رسوایى) براى کسانى استعاره شده که به گردآورى مال و منال دنیا مشهور گشته و بدین سبب از جرگه صالحان و پرهیزکاران خارج شده اند جهت مناسبت این است که چون رو آوردن به جمع آورى مال، و اعراض از خدا، و اشتغال به امور دنیا از نظر شارع مقدّس و پویندگان راه إلهى از بزرگترین گناهان کبیره و اعمال زشت است، و افتضاح عبارت از مکشوف شدن بدیهایى است که قبح آنها مسلّم مى باشد لذا امام (ع) شهرت داشتن به مال و ثروت و حرص برگردآورى آن را به افتضاح و رسوایى تشبیه فرموده است، و مى توان صدق افتضاح را در این مورد بر سبیل حقیقت دانست نه مجاز، و واژه أکل مال کنایه از جمع مال است، واژه اصطلاح براى همبستگى و توافق در محبّت دنیا مجازا آمده و از باب اطلاق اسم ملزوم بر لازم آن است، زیرا اصطلاح عبارت از سازش و تراضى پس از دشمنى و ناسازگارى است و در این جا توافق آنها در امور دنیا در همه احوال مراد است.
فرموده است: من عشق شیئا أعشى بصره و أمرض قلبه
یعنى هر کس دلباخته چیزى شود این دلباختگى دیده اش را کور و دلش را بیمار مى سازد، این عبارت، کبراى قیاسى منطقى است که جمله «و اصطلحوا على حبّها» دلالت بر صغراى آن دارد، زیرا همبستگى و توافق بر دوستى چیزى ناشى از شدّت محبّت به آن مى باشد و معناى عشق نیز همین است نتیجه این قیاس، زشت و ناپسند بودن هر دو چیزى است که در قضیّه مذکور است و آن نابینایى چشم و کورى دل است، امام (ع) واژه بصر را که دیدن به چشم سر است براى بصیرت که بینش دل است، استعاره فرموده، و این از باب تشبیه معقول به محسوس است، و واژه عشاء را براى تاریکى جهل استعاره آورده و این به ملاحظه شباهت میان جهل و تاریکى است که در شب بر چشم عارض مى شود و ممکن است نسبت أعشى بصره (چشم او را کور کرده) بر سبیل حقیقت حمل شود نه مجاز، زیرا دوستى دنیا مستلزم نادانى و غفلت از احوال آخرت است، و هم محتمل است که منظور از بصر حقیقت آن، و لفظ عشاء استعاره شده باشد، زیرا این گونه مردم از چشمان خود بهره نبرده و آن چنان عبرت نگرفته اند که از دوستى دنیا دست باز داشته و آخرت را مورد نظر قرار دهند. و این توجیه را جمله «فهو ینظر بعین غیر صحیحه» تأیید مى کند، و تعبیر عدم صحّت چشم کنایه است بر این که از چشم ناسالم سودى عاید، و فایده اى برده نمى شود، همچنین واژه مرض را براى جهل که از هر بیمارى بدتر است استعاره آورده و این از نوع تشبیه معقول به محسوس است، و این که فرموده است: «فهویسمع باذن غیر سمیعه» نیز چنان که گذشت کنایه بر عدم انتفاع از شنوایى و عبرت نگرفتن از موعظه ها و دستورهاى إلهى است، و نیز واژه تخریق را براى خرد این گونه مردم استعاره فرموده است که آن را در راه امور دنیوى و مقاصد مادّى پریشان و ناتوان مى سازند، جهت استعاره مذکور این است که عقل هنگامى موزون و سودبخش است که در راه آنچه براى آن آفریده شده به کار رود، و این عبارت است از توشه برداشتن براى سفر آخرت، و فرا گرفتن دانش و حکمت، و تأمّل در دقایق امور دنیا و استدلال کردن به آن بر وجود خالق یکتا و عمل بر وفق آنچه براى او شایسته و سزاست و امثال اینها که مایه کمال و آمادگى او براى جهان دیگر مى باشد، و در این صورت عقل آدمى در مدار خود قرار دارد و سودمند و ثمربخش خواهد بود، و امّا اگر انسان آن را در راه آنچه سزاوار نیست به کار برد و کوشش خود را براى گردآورى آنچه میان مردم پراکنده است مصروف دارد، و در راه امور بى ارزش و حفظ آنچه از دنیا دارد صرف کند، خرد او مانند جامه پارهاى است که نمى توان از آن سود برد، و کار این کس به آن جا مى رسد که پیوسته در غم و اندوه چیزهایى است که از دست او بیرون رفته، و در بیم و هراس است از زوال آنچه در دست دارد، و همّت و تلاش او مصروف است در راه گردآورى آنچه تا کنون به دست نیاورده است، چنان که پیامبر اکرم (ص) فرموده است: من جعل الدّنیا أکبر همّه فرّق اللّه علیه همّه، و جعل فقره بین عینیه، یعنى: هر کس دنیا را بزرگترین فکر و مقصد خود قرار دهد، خداوند فکر او را پریشان مى کند، و فقر و نادارى را در برابر چشمانش قرار مى دهد و مناسبت تخریق با شهوات و امیال نفسانى آشکار است، زیرا در این هنگام زمام عقل او به دست شهوتها و خواهشهاى نفس است، و خرد او به میزان اعمال و رفتارى که در جهت ارضاى شهوات خود دارد پریشان و ناتوان شده است. واژه إماته (میراندن) را براى دل استعاره آورده و جهت مناسبت این است که مانند مردگان از قلب خود سود نمى برد یعنى همان سودى که به معناى حقیقى خود بوده و پایدار و ماندنى باشد. و ضمیر علیها که در سخن امام (ع) است به دنیا برگشت دارد یعنى دنیا او را شیفته و دلباخته خود مى کند، و تولّه که به معناى شیفتگى است کنایه از شدّت محبّت به دنیاست و اطلاق آن بر سبیل مجاز و از باب تسمیه شیء است به چیزى که از غایات و نتایج آن است، همچنین واژه عبد (بنده) را براى دوستدار دنیا استعاره فرموده است زیرا او دوست و شیفته آن است و براى به دست آوردن آن غیر آن را رها کرده، و به دنبال آن به هر گونه که دنیا در آید او نیز به همان گونه در مى آید، و به هر سو حرکت کند او نیز به همان سو گام بر مى دارد، اگر دنیا را به دست آورده باشد در افزونى و آبادانى و حفظ آن مى کوشد و اگر آن را از دست داده باشد در راه تحصیل آن تلاش مى کند، و در راه این مقصود کمر به خدمت دنیا داران مى بندد و در این هنگام او مانند بنده و برده بلکه از این نیز پستتر و زبونتر است، چنان که امام (ع) در جاى دیگر مى فرماید: عبد الشّهوه أذّل من عبد الرقّ یعنى بنده شهوت از برده خوارتر است، زیرا انگیزه برده در خدمت و اطاعت، غالبا اجبار است ولى انگیزه بنده شهوت، طبیعى و از روى اختیار مى باشد، و تفاوت میان این دو بسیار است.
۴- فرموده است: و هو یرى المأخوذین على الغرّه،
و او در (و هو) براى حال است، این آغاز شرح چگونگى فرا رسیدن مرگ غفلت پیشگانى است که خود را براى آن و احوال پس از آن، و بالاخره براى سفر پر خطر آخرت آماده نکرده اند، و بیان کیفیت مردن و جان سپردن آنهاست از آغاز رسیدن مرگ تا انجام آن، و همچنین ذکر احوال آنهاست با کسان و اطرافیان خود و چگونگى رفتار برادرانش با اوست، توصیفى که امام (ع) از این حالات فرموده به گونهاى است که از نظر وضوح و بلاغت بیش از آن و بهتر از آن ممکن نیست، غرض آن بزرگوار از این بیان متذکّر ساختن گنهکاران به سختیهاى مرگ و بیدار کردن آنها از خواب غفلت و فرو رفتن در باطل، و وجوب عمل براى سفر به دیار آخرت است.
همچنین این بیان تأیید و دلگرمى است براى سالکان راه خدا که در قصد خود پا بر جا و استوار باشند، و مراد از جمله ما کانوا یجهلون یعنى آنچه را نمى دانستند،مرگ نیست زیرا مرگ را همه مى دانند و مى شناسند، بلکه منظور شرح سکرات و حالات پر هراس مرگ است، و جمله… و ما کانوا یأمنون اشاره به مرگ و احوال پس از آن است، زیرا آن غافلى که در لذّات دنیا فرو رفته و خود را به دست خواهشهاى نفس سپرده است، ترس مردن و بیم جان دادن، در چنین احوال و اوضاعى به او دست نمى دهد، بلکه خود را از مرگ در امن و امان مى پندارد، و سخن آن حضرت که فرموده است: فغیر موصوف ما نزل بهم به معناى این است که سختیهایى که به آنها خواهد رسید و شداید سهمگینى که بر آنها وارد خواهد شد از حدّ توصیف بیرون است و شرح آنها ممکن نیست، و نهایت آنچه در این باره مىتوان گفت تمثیل و تشبیه است، چنان که در تورات آمده است که مثل مرگ مثل درخت خارى است که تمامى درون بدن آدمى را فرا گرفته و هر سر خارى به رگ یا عصبى بند شده باشد و در این حال مردى نیرومند آن را با منتهاى شدّت و سختى بیرون کشد پیداست که بر سر رگها و پىها چه خواهد آمد، واژه ولوج را براى دخول مرگ در بدن و جدایى روح از یکایک اعضا و جوارح تن استعاره فرموده و آن را به در آمدن جسمى در جسم دیگر همانند فرموده است، همچنین واژه عب، را براى گناهانى که نفس آدمى آنها را بر پشت دارد استعاره آورده و با ذکر ظهر (پشت) آن را ترشیح داده و محسوس براى معقول استعاره شده است.
۵- فرموده است: و المرء قد غلقت رهونه بها:
امام (ع) این جمله را براى کسى که دچار و بال دستاوردهاى خود شده، و تبعات اعمال، او را از وصول به درجات کمال باز داشته و از رسیدن به سعادت پس از مرگ محروم ساخته به طریق ضرب المثل آورده است، بدیهى است چنین کسى مى تواند با توبه و بازگشت به سوى خدا و انجام دادن اعمال نیک خود را از قید این تبعات آزاد کند، از این رو چون او خود را در گرو مجموعه آثار زشتى که در راه گردآورى اموال در نفس خود پدید آورده، قرار داده است، امام (ع) او را به آنچه در قبال مال، گروگان گرفته مى شود تشبیه فرموده است، یکى از شارحان گفته مراد این است که چون زمان جدایى او از اموالى که گرد آورده فرا رسیده، و این اموال در استحقاق غیر قرار گرفته و نمى تواند در آنها تصرّف کند، لذا داراییهاى او به مالى که در گرو غیر بوده و در این هنگام از استحقاق او خارج شده و به تملّک گرو گیرنده در آمده تشبیه شده است، هر چند این توجیه قابل احتمال است امّا در این صورت فایده کلمه بها که در آخر جمله است از میان مىرود، زیرا ضمیر بها به اموال گردآورى شده برگشت دارد که متعلّق رهن است نه این که این اموال گروگان رهن باشد، و جمله و هو یعضّ یده اشاره است به تأسّف و اندوه شدیدى که در این حال به او دست مى دهد، و با ملاحظه این که مرگش فرا رسیده و اسباب و وسایل، میان او و پروردگارش منقطع شده بر گناهان و تقصیراتى که در برابر خداوند متعال مرتکب گردیده دچار پشیمانى مى شود، و از این که آنچه وى را از خداوند غافل مىداشت و او آن را باقى و پایدار مى پنداشت فانى و نابود شده نادم و اندوهگین مى گردد، و بر کوتاهیهایى که کرده حسرت و افسوس مى خورد، چنان که خداوند متعال فرموده است: «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ«»» و در این هنگام آرزوى هدایت مى کند و مى گوید: «أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی لَکُنْتُ«»» یا هنگامى که عذاب الهى را مى بیند، آرزو مى کند که به دنیا باز گردد تا تقصیرات خود را جبران و اوامر خداوند را فرمانبردارى کند، و مى گوید: «لَوْ أَنَّ لِی کَرَّهً فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ«»» بارى سخن امام (ع) نظیر آن چیزى است که خداوند متعال فرموده است: «وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا«»» امام (ع) در این گفتار خود آگاهى مى دهد که در هنگام مردن، زبان پیش از چشم و گوش از کار مى افتد و مى فرماید: فحیل بین أحدهم و بین منطقه، و إنّه لبین أهله ینظر ببصره و یسمع باذنه على صحّه من عقله، سپس توجّه مى دهد که گوش بعد از زبان و پیش ازچشم از کار باز مى ماند، و چشم با بیرون رفتن روح از بدن از کار مى افتد چنان که فرموده است: حتّى خالط سمعه تا آن جا که مى فرماید: یرى حرکات ألسنتهم و لا یسمع رجع کلامهم و این آگاهى بنا به دانشى است که امام (ع) به اسرار طبیعت دارد، و باید دانست که گفتار آن حضرت در این مورد اطلاق و کلیّت ندارد، بلکه مراد آن بزرگوار برخى از مردم و غالبا کسانى است که به مرگ طبیعى مىمیرند و اعضاى حواسّ مذکور بدین صورت از کار مى افتد، و گرنه ممکن است عارضه اى به نیروى بینایى انسان دست دهد که پیش از گوش و زبان از کار بیفتد.
بررسى علل و اسباب مرگ نشان مى دهد که علّت عمومى و آشکار آن از میان رفتن حرارت غریزى است بر اثر منتفى شدن رطوبت اصلى بدن که از آن آفریده شده ایم، و از میان رفتن این رطوبت و منتفى شدن حرارت غریزى موجب خشک شدن و از کار افتادن بدن است و گاهى عوامل خارجى از قبیل هوا یا داروهاى گرم و خشک و مانند اینها به این جریان کمک مى کند، از این رو هر عضوى که طبیعت آن خشکتر و سردتر باشد به مرگ و نابودى نزدیکتر است، بنا بر این زبان که آلت گویایى است از گوش که آلت شنوایى است به فنا و نیستى نزدیکتر مى باشد زیرا زبان از اعصاب محرّکه و مرکّبه و گوش از اعصابى که در خدمت حسّ است تشکیل شده است، و پزشکان اتّفاق دارند که اعصاب محرّکه خشکتر و سردتر از دیگر اعصاب است زیرا این اعصاب، مربوط به قسمت مؤخّر مغز مى باشند، در صورتى که اعصابى که در خدمت حواسّ قرار دارند، بیشترمربوط به بخش مقدّم مغزند لذا زبان به تباهى و نابودى نزدیکتر است، علاوه بر این، شرایط تحقّق گویایى، از شنوایى بیشتر است زیرا وجود گویایى بستگى به زبان و آواز و سلامت مخارج اداى حروف و صحت مجارى تنفّس دارد، و هر چیزى شرایط وجودى آن بیشتر باشد، تباهى آن سریعتر است. امّا این که گوش زودتر از چشم از کار مى افتد براى این است که محلّ رویش اعصاب شنوایى نسبت به محلّ پیدایش اعصاب بینایى، به بخش مؤخّر دماغ نزدیکتر است از این رو اعصاب سامعه خشکتر و سردتر مى باشند و حرارت غریزى در آنها بیشتر پذیراى نابودى است، علاوه بر این عصبى که در داخل گوش قرار دارد و شنوایى بسته به آن است بر خلاف عصب بینایى باید آشکار، و گوش براى دخول هوا باز باشد، بدین جهت عصب گوش سختتر آفریده شده و هر چیزى سختتر باشد خشکتر، و تباهى آن در بدن سریعتر است، با این همه ممکن است از کار افتادن شنوایى پیش از بینایى به سبب بیرون آمدن روح از عضو سامعه پیش از باصره و یا به علل دیگر باشد، و خدا داناتر است.
اما علّت نفرت طبع آدمى از مرده، و ترس او از نزدیک شدن به آن این است که نیروى واهمه، خیال آدمى را تحریک و به او القا مى کند که میّت حالى شبیه او دارد، و این خیال چنان قوّت مى گیرد که شخصى که در محلّى تنها در کنار مرده نشسته مى پندارد که میّت او را به سوى خود مى کشد، و در نتیجه دچار همان ترس و نفرتى مى شود که بطور طبیعى از میّت در دل احساس مى شود، و در این جریان عقل، هیچ نقشى ندارد.
۶- و أسلموه فیه الى عمله:
این جمله اشاره است به این که هر نوع ثواب و عقاب اخروى که به آدمى داده مى شود، بر حسب آمادگى و قابلیّتى است که در نتیجه کارهاى خوب و بدى که انجام داده، از پیش براى خود فراهم کرده است، بنا بر این در آن هنگام که انسان هیچ یار و یاورى ندارد، تنها چیزى که به او سود یا زیان مى رساند عمل گذشته اوست، و چون مقصود امام (ع) بیم دادن و ترسانیدن مردم از عذاب و عقاب إلهى است فرموده است که او را به دست عملش مى سپارند و به آن تسلیم مى کنند، و چون تسلیم غالبا براى گردن نهادن در قبال دشمن به کار مى رود براى این که آن حضرت، مردم را از ارتکاب کارهاى زشت بترساند تذکّر مى دهد که کردار ناشایست هر کس به منزله دشمن نیرومندى براى اوست که پس از مردن تسلیم او مى شود.
بخش سوم این خطبه است:
حَتَّى إِذَا بَلَغَ الْکِتَابُ أَجَلَهُ- وَ الْأَمْرُ مَقَادِیرَهُ- وَ أُلْحِقَ آخِرُ الْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ- وَ جَاءَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ مَا یُرِیدُهُ- مِنْ تَجْدِیدِ خَلْقِهِ- أَمَادَ السَّمَاءَ وَ فَطَرَهَا- وَ أَرَجَّ الْأَرْضَ وَ أَرْجَفَهَا- وَ قَلَعَ جِبَالَهَا وَ نَسَفَهَا- وَ دَکَّ بَعْضُهَا بَعْضاً مِنْ هَیْبَهِ جَلَالَتِهِ- وَ مَخُوفِ سَطْوَتِهِ- وَ أَخْرَجَ مَنْ فِیهَا فَجَدَّدَهُمْ عَلَى إِخْلَاقِهِمْ- وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ- ثُمَّ مَیَّزَهُمْ لِمَا یُرِیدُهُ مِنْ مَسْأَلَتِهِمْ- عَنْ خَفَایَا الْأَعْمَالِ وَ خَبَایَا الْأَفْعَالِ- وَ جَعَلَهُمْ فَرِیقَیْنِ- أَنْعَمَ عَلَى هَؤُلَاءِ وَ انْتَقَمَ مِنْ هَؤُلَاءِ- فَأَمَّا أَهْلُ الطَّاعَهِ فَأَثَابَهُمْ بِجِوَارِهِ- وَ خَلَّدَهُمْ فِی دَارِهِ- حَیْثُ لَا یَظْعَنُ النُّزَّالُ- وَ لَا تَتَغَیَّرُ بِهِمُ الْحَالُ- وَ لَا تَنُوبُهُمُ الْأَفْزَاعُ- وَ لَا تَنَالُهُمُ الْأَسْقَامُ وَ لَا تَعْرِضُ لَهُمُ الْأَخْطَارُ- وَ لَا تُشْخِصُهُمُ الْأَسْفَارُ- وَ أَمَّا أَهْلُ الْمَعْصِیَهِ- فَأَنْزَلَهُمْ شَرَّ دَارٍ وَ غَلَّ الْأَیْدِیَ إِلَى الْأَعْنَاقِ- وَ قَرَنَ النَّوَاصِیَ بِالْأَقْدَامِ- وَ أَلْبَسَهُمْ سَرَابِیلَ الْقَطِرَانِ- وَ مُقَطَّعَاتِ النِّیرَانِ- فِی عَذَابٍ قَدِ اشْتَدَّ حَرُّهُ- وَ بَابٍ قَدْ أُطْبِقَ عَلَى أَهْلِهِ- فِی نَارٍ لَهَا کَلَبٌ وَ لَجَبٌ- وَ لَهَبٌ سَاطِعٌ وَ قَصِیفٌ هَائِلٌ- لَا یَظْعَنُ مُقِیمُهَا- وَ لَا یُفَادَى أَسِیرُهَا- وَ لَا تُفْصَمُ کُبُولُهَا- لَا مُدَّهَ لِلدَّارِ فَتَفْنَى- وَ لَا أَجَلَ لِلْقَوْمِ فَیُقْضَى
لغات
رجّ و رجف: لرزش شدید و أرجّ که در خطبه آمده بدون همزه نیز روایت شده و این مشهورتر است.
جلب و لجب: آواز
تنوبهم: بازگشت مى کند به آنها شخص: از منزلش به سوى محلّ دیگرى بیرون رفت
فصمها: شکست آن را
نسفها: از بیخ کند و پراکنده ساخت
کلب: شدّت و سختى
أشخصه: او را دگرگون کرد
قصیف: فریاد سخت
دکّ بعضها بعضا: یکدیگر را کوبیدند
خطر: در آستانه نابودى قرار گرفتن
کبول: غلّها مفرد آن کبل است
ترجمه
فرموده است: «… تا وقت مقرّر بسر آید، و مقدّرات جهان پایان یابد، و واپسین آفریدگان به پیشینیان به پیوندد، و فرمان خدا در باره تجدید حیات آفریدگان صادر گردد، در این هنگام آسمان را به حرکت آورد و بشکافد، و زمین را به لرزه در آورد و بجنباند، و کوهها را از جا برکند و پراکنده سازد، و از بیم جلال و سطوت او کوهها به یکدیگر کوبیده شود، و آنانى را که در اندرون زمین جا گرفته اند پس از کهنگى و فرسودگى بیرون آورد و زندگى نو بخشد، و پس از تلاشى و پراکندگى دوباره آنان را گرد هم آورد، پس از آن چون اراده فرموده است که اعمال نهان و کارهاى پنهان بندگان را مورد پرسش و بازپرسى قرار دهد، آنها را از یکدیگر جدا و به دو دسته تقسیم مى کند، دستهاى را نعمت مى بخشد، و از دسته دیگر انتقام مى گیرد، امّا فرمانبرداران را به پاداش طاعت در جوار رحمت خود جاى مى دهد، و آنان را در سراى جاوید خود مخلّد مى سازد، همان جایى که ساکنانش هرگز از آن جا کوچ نمى کنند، و احوال آنها دگرگون نمى شود، و بیم و هراس، به آنها رو نمى آورد، و درد و بیمارى به آنها نمى رسد، و خطرها براى آنها رخ نمى دهد، و سفرها آنها را از منزل بیرون نمى کند و از جایى به جایى نمى برد.
امّا گنهکاران را در بدترین منزلگاه فرود مى آورد، دستهاى آنها را با غلّ و زنجیر به گردنهایشان مى بندد و موى پیشانى آنها را به قدمهایشان متّصل مى گرداند، و جامه هایى از قطران (روغنى است بسیار بدبو) و پاره هاى آتش بر آنها مى پوشاند، در عذابى قرار مى گیرند که گرمى آن بسیار شدید است، و در جایى مى افتند که درهاى آن بر روى آنها بسته است، در آتشى مى سوزند که جوشان و خروشان است، و شعله اش زبانه مى کشد، و خروشش سهمگین است، ساکنانش از آن جا کوچ نمى کنند، و اسیرانش با دادن فدیه و غرامت آزاد نمى شوند، و غلّهاى آن جدا نمى شود، مدّتى براى آن خانه نیست تا بسر آید، و مرگى براى این گروه نیست تا عذاب پایان یابد.»
شرح
امام (ع) با بیان حتّى إذا بلغ الکتاب اجله به عاقبت و نهایت آدمى پس از مرگ اشاره فرموده و آن عبارت است از فرا رسیدن وقت معیّنى که همه آدمیان را در آن هنگام گرد آورند، و این همان روز رستاخیز است و منظور از أمر در جمله و الأمر مقادیره قضا و فرمان إلهى است، و مراد از مقادیر، وقایع و آثارى است که بر وفق قضاى خداوند تحقّق مى یابد چنان که پیش از این شرح داده شده است، و ذکر ملحق شدن خلایق به پیشینیان اشاره است به این که همگى آدمیان خواهند مرد، و در این امر همه یکسان و برابرند چنان که شرع نیز گویاى این مطلب است، و مراد از تجدید خلق بر انگیختن و بازگشت دادن آنهاست، امّا به حرکت در آوردن و شکافتن آسمان و لرزانیدن زمین و پراکندن کوهها، ظاهر شرع مؤیّد آن، و گویاى ویران شدن جهان و پایان گرفتن آن است و کسانى که دوام و بقاى عالم را گمان کرده اند، از ظاهر شرع عدول کرده و به تأویل بسیارى از آیات پرداخته اند و آنچه در این باره گفته مى شود، تقریبا وجوه مختلف زیر است:
۱- چون از نظر این گروه، رستاخیز عبارت است از مردن انسان و جدایى او از بدن و آنچه به وسیله آن از جهان خارج و جسم و جسمانیّات درک مى کند، و همچنین موجب اتّصال او به مبدأ اوّل است لذا مرگ، مستلزم ناپدید شدن همه این اشیاء از او، و از نظر وى، عدم و خرابى آنهاست، بنا بر این هنگامى که دید او از تمامى موجودات به جز مبدأ اول جلّ و علا بریده گردیده نسبت به او درست است که گفته شود همه چیز معدوم و پراکنده شده است، همچنین هنگامى که اندیشه وى از جهان حسّ و خیال و آنچه مربوط به جسم و جسمانیّات است منقطع شود و به ملأ اعلى و ساکنان جهان بالا بپیوندد، سزاوارتر است که آسمانها و زمین درنظر او متبدّل شود و عالم جسم و جسمانیّات برایش زمین، و جهان بالا برایش آسمان گردد.
۲- چون همه موجودات مادّى که در خطبه به آنها اشاره شده است در زیر یوغ امکان، و در قبضه قدرت خداوند قرار دارند، اگر نسبت انشقاق و انفطار (شکافته شدن) و لرزش و پراکندگى و جز اینها به این موجودات داده شود امورى ذاتا ممکن و قابل تحقّق است، هر چند از نظر علل و اسباب خارجى ممتنع و غیر ممکن باشد، از این رو در موارد مذکور آنچه قابل امکان بوده مجازا تعبیر به واقع شده است و روشن است که مجاز از محاسن زبان عرب مى باشد، و فایده آن در این زمینه، بیم دادن آدمیان به آنچه پس از مرگ است، و ترسانیدن گنهکاران به عذابهاى هراس انگیزى است که نام برده شده است.
۳- گفته اند: احتمال دارد واژه أرض (زمین) در این فراز از خطبه استعاره شده است براى موجوداتى که استعداد پذیرش فیض إلهى را دارند، و در این صورت به حرکت در آوردن آسمان عبارت است از حرکات آن و اتّصال ستارگانى که در ایجاد استعداد و قابلیّت در موجودات این جهان مؤثّرند، و شکافته شدن آسمان ریزش باران فیض است از جانب بارى تعالى بر سرزمین استعدادهایى که به سبب این عوامل، قابلیّت پذیرش آن را یافته اند، و منظور از لرزانیدن زمین آماده گردانیدن موادّ لازم براى اعاده امثال این بدنها یا پدید آوردن نوع دیگرى از مخلوقات پس از نابودى نوع انسان است، و برکندن و پراکندن و کوبیدن کوهها بطور استعاره اشاره است بر این که اگر چنین تغییراتى واقع شود، به این منظور است که موانع استعدادهاى لازم براى پیدایش نوع دیگرى از مخلوقات و یا تجدید بناى همین نوع انسان از میان برداشته شود، زیرا با برکندن کوهها و فرو ریختن آنها، روى زمین هموار و متناسب، و زمینهاى قابل کشت، مستعدّ و معتدل مى شود وزمین آماده مى گردد که براى ایجاد دوباره نوع انسان صورت دیگرى به آن داده شود.
۴- گفته اند: احتمال دارد مراد از آسمان، سماى جود خداوند، و منظور از زمین، جهان انسانى باشد بنا بر این به حرکت در آوردن آسمان عبارت از این است که استحقاقها بر حسب قابلیّت موجودات در لوح قضاى إلهى معیّن گردد، و منظور از شکافتن آسمان، ریزش باران است، و مراد از لرزش زمین هرج و مرج میان ابناى بشر است، و از جا کندن کوهها و پراکندن و کوبیدن آنها بر یکدیگر عبارت از نابود گردانیدن جبّاران و دشمنان قانون خداست که به کشتار یکدیگر مىپردازند، و همه این حوادث به سبب عوامل قهرى که منشأ آن بیم از هیبت پروردگار متعال است اتّفاق مى افتد، و این که فرموده است آنهایى را که در درون زمین جا دارند بیرون مى آورد، و زندگى دوباره اى به آنان مى بخشد اشاره است به این که قانون یا ناموس دیگرى جانشین ناموس فعلى جهان مى شود، و اقوامى که از آن پیروى مى کنند نوع تازه اى از مخلوقات خواهند بود، و معناى جدا کردن آنها به دو دسته که یکى از آنها را مورد انعام قرار مى دهد، و از دیگرى انتقام مى گیرد روشن است، زیرا دستهاى از اینها آماده اند که از قانون شرعى و ناموس دینى پیروى کنند و به آن معتقد شوند، و همینها هستند که مورد انعام قرار مى گیرند و اجر و پاداش خواهند گرفت و دسته دیگرى که از ناموس إلهى روگردان شده و قانون شرع را پیروى نمى کنند مورد انتقام قرار مى گیرند، و عذاب و عقوبت خواهند دید.
امّا وضع این دو گروه و آنچه پس از مرگ براى هر یک آماده شده، بر اساس آنچه قرآن کریم بدان ناطق است و آنچه الفاظ شریف این خطبه بر آن دلالت دارد، همچنین بنا بر تأویلهاى کسانى که از ظواهر آیات و اخبار عدول کرده اند، اجر و پاداش اهل طاعت و قرار گرفتن آنها در جوار رحمت پروردگار، و در نظر گرفتن کمال مطلق براى آنهاست، و مراد از خلود در سراى امن او، این است که دسته مذکور همیشه در این نعمتها باقى و مخلّد خواهند بود، و فنا و نابودى براى آنها نیست، و این مطلب با احکام شرعى و دلایل عقلى مطابقت دارد، و این که فرموده است، آنها از آن جا کوچ نمى کنند، و احوال آنها دگرگون نمى شود و بیم و هراس به آنها دست نمى دهد، و بیمارى و خطر به آنها رو نمى آورد، و سفر، آنها را از جایى به جایى نمى برد براى این است که این احوال از لوازم تن و زندگى در دنیاست، و چون زندگى دنیا از آنان زایل گشته، عوارض و لوازم آن نیز از میان رفته است.
امّا کیفر گنهکاران فرود آوردن آنها در بدترین جا که جهنّم است مى باشد، و این جایى است که از هر جاى دیگر به آستانه ربوبى دورتر است، و این که دستهایشان به گردنهایشان زنجیر مى شود اشاره است به نارسایى قواى عقلى آنها براى کسب ثمرات معرفت، و رسیدن پیشانیهاى آنها به پاهایشان کنایه از سرافکندگى و شرمسارى آنهاست از این که به انوار حضرت سبحان بنگرند، و در عبارت: و ألبسهم سرابیل القطران یعنى بر آنها جامه هایى از قطران (روغنى است بسیار بد بو) مى پوشاند، واژه سرابیل را که جمع سربال و به معناى جامه است براى هیأت بدنى که همان صورت متشکّل از حقیقت نفسانى آنهاست، استعاره فرموده است، جهت مشابهت این است که همان گونه که جامه را بر تن مى کنند، این هیأت بدنى نیز بر حقیقت نفس، و واقع وجود آنها پوشانیده مى شود، و ذکر قطران اشاره است به شدّت استعداد و آمادگى آنها براى پذیرش عذاب، زیرا اگر بر چیزى قطران بمالند و آن را در آتش افکنند، شعله آتش شدیدتر و افروخته تر خواهد شد چنان که خداوند متعال نیز فرموده است: «سَرابِیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ«»» مقطّعات النیّران نیز به همین معنا و اشاره است به همان هیأتهاى بدنى که تحقّق جوهر و حقیقت نفوس آنهاست، و نسبت آنها به آتش به مناسبت این است که به منزله لباس براى اهل عذاب است، بنا بر این هیأتهاى بدنى نیز از آتش خواهد بود، چنان که خداوند فرموده است: «قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ» و
چون خروج و رهایى از آتش جهنّم تنها از طریق توبه و ترک معصیت، و رو آوردن به سوى خدا و تفکّر در آیات او و توجّه به عبرتهاى سودبخش میسّر است، و بدن و حواسّ طرق و ابواب بازگشت به سوى خداست و چون پس از مرگ این راهها و درها بسته مى شود، کافران باید در پشت این درهاى بسته براى همیشه در سختیهاى عذاب و شداید سوزش آتش باقى بمانند، شعله هاى سوزان و نهیب خروشان و فریاد هول انگیز آتش، استعاره از اوصاف آتش محسوس این دنیاست که خود نیز رعبآور و سهمگین است، براى آتشى که غیر محسوس است، و بى شکّ بسیار شدیدتر و افروخته تر مى باشد، که از آن به خداوند پناه مى بریم، و این که امام (ع) در بیان اوصاف آتش جهنّم، رجوع به صفات آتش محسوس فرموده، به سبب غفلتى است که از چگونگى آتش آخرت وجود دارد، و اکثر مردم جز از طریق توجّه به احوال آتش دنیا نمى توانند آن را تصوّر کنند، این که فرموده است ساکنانش از آن جا کوچ نمى کنند مراد خلود و همیشه ماندن آنها در آتش است و این در حقّ کافران صادق است، واژه اسیر و فدیه استعاره است، همچنین واژه کبول که به معناى در غلّ و زنجیر کشیدن است براى هیأت بدنى متحقّق از حقیقت نفوس آنها استعاره شده است، و همان گونه که قید و زنجیر آهنین و محکم شکسته نمى شود، و کسى که دچار آن است از آن رهایى نمى یابد، همچنین نفوسى که در قید و بند هیأتهاى بدنى زشتى گرفتار شده اند، نمى توانند در فضاى بى کران جلال و عظمت إلهى حرکت کنند، و در بهشت قدس او به گردش پردازند، و مقامات برگزیدگان او را تماشا کنند، و چون مرگ عبارت از جدایى از بدن است، دیگر پس از مردن براى آنها مرگى نیست، زیرا پس از جدایى از بدن براى آنها بدنى نیست، و از عذابى که بر اثر ملکات زشتى که دامنگیر نفوس آنهاست، و واقعیّت آنها را تشکیل مى دهد راه رهایى ندارند.
بارى تأویلات منحرفان در باره این عبارات روشن و نصوص صریح وارده از شرع که از آن به اسرار تعبیر مى کنند، کم و بیش همینهاست لیکن چنان که مى دانیم گرایش به این تأویلات و مانند اینها مبتنى بر ممتنع شمردن معاد جسمانى است در صورتى که معاد جسمانى از مسائلى است که در شرع مؤکّدا به آن تصریح شده است و عدول از آن جایز نیست و نصوص مربوط به آن را به هیچ روى نمىتوان تأویل کرد.
به راستى هنگامى که سخنان امام (ع) را مطابق نصوصى که از شرع رسیده حمل و تفسیر کنیم، باید بگوییم گویاترین و شیواترین گفتار در احوال قیامت و معاد مى باشد. و چون بیان آن بزرگوار روشن و خالى از ابهام است شرح و توضیح آنها به منزله ایضاح واضحات مى باشد. و توفیق از خداست.
بخشى از این خطبه است که در توصیف پیامبر اکرم (ص) ایراد فرموده است:
قَدْ حَقَّرَ الدُّنْیَا وَ صَغَّرَهَا- وَ أَهْوَنَ بِهَا وَ هَوَّنَهَا- وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اخْتِیَاراً- وَ بَسَطَهَا لِغَیْرِهِ احْتِقَاراً- فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیَا بِقَلْبِهِ- وَ أَمَاتَ ذِکْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ- وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِیبَ زِینَتُهَا عَنْ عَیْنِهِ- لِکَیْلَا یَتَّخِذَ مِنْهَا رِیَاشاً- أَوْ یَرْجُوَ فِیهَا مَقَاماً- بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً- وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ مُنْذِراً- وَ دَعَا إِلَى الْجَنَّهِ مُبَشِّراً- وَ خَوَّفَ مِنَ النَّارِ مُحَذِّراً نَحْنُ شَجَرَهُ النُّبُوَّهِ- وَ مَحَطُّ الرِّسَالَهِ- وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَهِ- وَ مَعَادِنُ الْعِلْمِ وَ یَنَابِیعُ الْحُکْمِ- نَاصِرُنَا وَ مُحِبُّنَا یَنْتَظِرُ الرَّحْمَهَ- وَ عَدُوُّنَا وَ مُبْغِضُنَا یَنْتَظِرُ السَّطْوَهَ
لغت
ریّاش: لباس
ترجمه
«پیامبر گرامى (ص) دنیا را حقیر و کوچک مى شمرد، و آن را پست و ناچیز مى انگاشت و خوار مى داشت، آگاه بود که خداوند، دنیا را به سبب برگزیدگى مقامش از او دور داشته، و آن را به جهت حقارتى که دارد براى جز او فراخ و گسترده ساخته است از این رو او از ته دل از دنیا روگردان بود، و یاد آن را از صفحه دل به کلّى زدوده بود، دوست داشت زینت و زیور دنیا از دیده اش پنهان باشد، مبادا از آن لباس فاخرى برگیرد، یا درنگ در آن را آرزو کند، احکام إلهى را به شایستگى تبلیغ فرمود، و عذرى براى مردم باقى نگذاشت، امّت را بیم و اندرز داد، و آنان را به بهشت دعوت و به آن مژده داد.
ما شجره نبوّت، و کانون رسالت، و مرکز آمد و شد فرشتگان، و کانهاى علم، و سرچشمه هاى حکمت هستیم یاور و دوستدار ما در انتظار رحمت إلهى، و دشمن و بدخواه ما آماده خشم و کیفر اوست.»
شرح
این بخش از خطبه روایت و اختصاصى«» از حال و صفات پسندیده پیامبر گرامى (ص) است، که امام (ع) آن را اساس گفتارى که پس از آن در باره فضایل و مناقب خود و سایر اهل بیت (ع) ایراد فرموده، قرار داده است.
حقیر و کوچک شمردن دنیا، و سبک و بى اهمیّت جلوه دادن آن، اشاره است به این که پیامبر گرامى (ص) با بیان زشتیهاى دنیا و شمردن معایب آن، مردم را از گرایش به دنیا و دوستى آن دور مى کرد و به سوى خود مى کشانید. جمله اهوانه بها (آن را خوار مى داشت) کنایه از زهد و بى میلى آن حضرت به دنیاست، و این که فرموده است پیامبر اکرم (ص) دانا بود که خداوند از روى اختیار دنیا را از او دور داشته، اشاره است به این که زهد و بى رغبتى آن بزرگوار در دنیا به سبب این بود که مى دانست خداوند همین شیوه را براى او برگزیده و اسبابش را براى وى فراهم فرموده است، و آنچه را خداوند براى او خواسته و اراده فرموده بنا بر مصلحت اوست تا این که نفس وى براى احراز کاملترین رسالتهاى خداوند آماده گردد، و بتواند وظیفه سنگین خلافت إلهى را در روى زمین عهده دار شود، و نیز آگاه بود که حق تعالى دنیا را از جهت حقارت و پستى آن، براى غیر او فراخ و گسترده ساخته است، در باره این که پروردگار براى بندگانش چیزى را اختیار و انتخاب مى کند مکرّرا در صفحات گذشته توضیح داده شده است.
منظور امام (ع) از فأعرض عنها بقلبه
یعنى پیامبر گرامى (ص) قلبا از دنیا روگردان بود این است که یاد آن را از صفحه دل زدوده بود، و این که آن حضرت دوست مى داشت که زیب و زیور دنیا از برابر چشمش پنهان باشد تا لباس فاخرى از آن برنگیرد و آرزوى درنگ در آن را نکند، براى این بود که عنایات خاصّ خداوند او را از توجّه به متاع پست دنیا باز داشته و او را به سوى کمالات و مقاماتى که برایش اختصاص داده جذب کرده بود، و هم به این جهت بود که مبادا بر اثر میل و رغبت به دنیا از این مقام رفیع که الطاف ویژه خداوندى او را سبب نظام عالم قرار داده تنزّل کند.
امام (ع) پس از این بیانات، به شرح سه مورد که از ثمرات نبوّت و نتایج زهد آن حضرت است پرداخته، که عبارت از رسانیدن پیام رسالت خویش از جانب پروردگار خود بطور کامل و شایسته به مردم است، به گونه اى که در روز قیامت نگویند که ما از این غافل بودیم (إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ«») دیگر نصیحت و بیم دادن آنان به عذابهاى دردناک که عاقبت اعراض از خداوند و نافرمانى اوست، مورد دیگر این که مردم را به سوى بهشت فرا خوانده، و به کسانى که سالک راه خدا باشند و صراط مستقیم را برگزینند مژده نعمتهاى جاوید آن را داده است، سپس در دنباله ذکر اوصاف پسندیده پیامبر گرامى (ص) در برابر کسانى که با او به نزاع و کشمکش برخاسته اند همچون معاویه بر سبیل مفاخرت، فضل و برترى خویش را گوشزد، و به شرف قرابت و پیوندش با پیامبر خدا (ص) اشاره مى فرماید، زیرا آن حضرت پس از پیامبر اکرم (ص) در خاندانى که شجره نبوّت، و جایگاه رسالت، و کان علم، و سرچشمه حکمت است، برترین جایگاه را دارد، چنان که پیش از این در آن جا که فضایل آن حضرت را نام برده ایم در این باره سخن رانده ایم، واژه شجره و معادن و ینابیع همان گونه که سابقا گفته شده استعاره اند، و چون بطورى که مى دانیم امیر مؤمنان (ع) از اغصان عمده این شجره طیّبه است و هر شاخه اى از درخت، به نسبت قوّت و قرابتى که با ساقه و ریشه دارد، و همچنین وضع طبیعى آن مثمر و برومند مى شود لذا با این استعاره مقدار فضیلت آن بزرگوار و نسبت آن حضرت با پیامبر اکرم (ص) دانسته مى شود.
پس از این فرموده است: ناصرنا و محبّنا… تا آخر.
این گفتار براى جلب یارى و محبّت مردم است، و با ذکر وعده رحمت و افاضه برکت از جانب پروردگار، آنان را براى نصرت خویش دعوت، و از دشمنى و کینه ورزى نسبت به او که موجب خشم و نزول عذاب پروردگار است بر حذر مى دارد، و شاید منظور امام (ع) از ذکر فضایل خود، همین مطلب بوده است. توفیق و دور ماندن از گناه بسته به یارى خداست.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم بحرانی)، ج ۳
بازدیدها: ۲۳