بروز اعتلا و سقوط جوامع و تمدّنها و فرهنگها از دیدگاه اسلام
در مقدّمه این مبحث مهمّ ، اشارهاى مختصر به تعریف توصیفى فرهنگ و تمدّن مىنمائیم : مىتوان گفت : فرهنگ عبارتست از « شیوه انتخاب شده براى کیفیّت زندگى که با گذشت زمان و مساعدت عوامل محیط طبیعى و پدیدههاى روانى و رویدادهاى نافذ در حیات یک جامعه بوجود مىآید » البتّه میدانیم که این گونه معرّفى بیش از یک توصیف اجمالى نمىباشد ، ولى براى دیدگاه ما در این مبحث کافى بنظر میرسد . امّا تمدّن عبارتست از برقرارى آن نظم و هماهنگى در روابط انسانهاى یک جامعه که تصادمها و تزاحمهاى ویرانگر را منتفى ساخته و مسابقه در مسیر رشد و کمال را قائم مقام آنها بنماید ،بطوریکه زندگى اجتماعى افراد و گروههاى آن جامعه موجب بروز و به فعلیّت رسیدن استعدادهاى سازنده آنان بوده باشد . در این زندگى متمدّن که قطعا هر کسى ارزش واقعى کار و کالاى خود را در مىیابد و هر کسى توفیق و پیروزى دیگران را از آن خود و توفیق و پیروزى خود را از آن دیگران محسوب مینماید ،انسان رو به کمال محور همه تکاپوها و تلاشها قرار مىگیرد .
لذا تمدّن در این تعریف بر مبناى انسان محورى معرّفى مىگردد ، در صورتیکه در اغلب تعریفهاى دیگرى که تاکنون در مغرب زمین گفته شده است ، اصالت در تمدّن از آن انسان نیست ، بلکه بطور بسیار ماهرانهاى اصالت انسانیّت در آن تعریفات حذف مىشود و بجاى آن ، بالا رفتن درآمد سرانه و افزایش کمّى و کیفى مصرف ، جزء تعریف قرار مىگیرد .
این نکته را هم متذکّر مىشویم که مقصود ما از « انسان محورى » آن معناى مضحک نیست که مستلزم « انسان خدائى » مىباشد ، بلکه منظور ما اینست که محور همه تلاشها و ارزشهاى مربوط به تمدّن باید خدمتگزار انسان باشد نه اینکه انسان را قربانى ظواهر و پدیدههاى فریبا بنام تمدّن نماید و بعبارت روشنتر انسان در تعریف تمدّن هدف قرار میگیرد ، و این انسان شایستگى خود را براى هدف قرار گرفتن براى تمدّن از قرار گرفتنش در جاذبه کمال مطلق که خدا است ناشى مىگردد . پس از توجّه به این مقدّمه نخست این مسئله را بعنوان یک اصل اساسى در نظر بگیریم که تمدّن و فرهنگ با همه عناصر ممتازى که دارند ، از دیدگاه اسلام در خدمت « حیات معقول » انسانها قرار مىگیرند نه « حیات معقول » انسانها در خدمت تمدّن و فرهنگى که براى به فعلیّت رسیدن استعدادهاى مثبت انسانى و اشباع احساسهاى برین او ،ساخته شدهاند .
و اگر در مواردى انسانها باید در راه وصول به تمدّن و فرهنگ فداکارى نموده و دست از جان خود بشویند ، گذشت و جانبازى است که انسان در ریشه کن کردن آفات تمدّن در خدمت « حیات معقول » و بوجود آوردن شرایط حیات مزبور براى انسانها انجام مىدهد نه براى دو پدیده مزبور که ارتباطى با « حیات معقول » انسانها نداشته باشند .
حال اجتماع انسانى در بروز و اعتلاء و سقوط تمدّنها و فرهنگها شبیه به حال فردى از انسان است که تحت تأثیر عواملى بروز مىکند و به اعتلاء میرسد و سقوط مینماید . مثلا احساس نیاز چنانکه فرد را وادار به تلاش و تکاپو در عرصه طبیعت و منطقه روابط همنوعانش مینماید ، همچنین جامعه را نیز رو به گسترش و عمیق ساختن درک و معرفت و سازندگى در عرصه زندگى تحریک و تشویق مینماید .
ما شاهد بروز تعدادى از اکتشافات در موقع بروز جنگها بودهایم .لذا ممکن است یک یا چند نیاز موجب اکتشاف و بدست آوردن امتیاز یا امتیازاتى باشد که آنها هم بنوبت خود ، مردم را براى وصول به امتیازات زنجیرى دیگر موفّق بسازد . ولى داستان تمدّنها از نظر عوامل بوجود آورنده در نیاز خلاصه نمىشود ، بلکه در موارد بسیار فراوان بقول بعضى از محقّقان در سرگذشت علم ، بارقهها و جهشهاى مغزى انسانها بوده است که عناصر مهمّ تمدّن اصطلاحى را بوجود آوردهاند گاهى دیگر تمدّنها و فرهنگهاى مثبت ناشى از اکتساب و استفاده از تمدّنها و فرهنگهاى دیگر جوامع مىباشد .
البتّه اینگونه تمدّنها و فرهنگها گاهى بطور صورى و راکد مورد تقلید قرار مىگیرند که در اینصورت نه تنها موجب پیشرفت جامعه مقلّد و پیرو نمىگردد ، بلکه ممکن است موجب عقبماندگى و باختن هویّت اصیل خود آن جامعه مقلّد بوده باشد . ما در دوران اخیر در جوامعى متعدّد شاهد اینگونه انتقال تمدّنها و فرهنگهاى تقلیدى مىباشیم که چگونه هویّت اصیل خود جوامع مقلّد را محو و نابود ساخته است ، در صورتیکه اگر آن جوامع فریب امتیازات تقلیدى آن تمدّنها و فرهنگها را نمىخوردند و با همان هویّت اصیل خود براه مىافتادند ، مىتوانستند از تمدّن و فرهنگ اصیل و آشنا با خویشتن برخوردار گردند . یکى دیگر از عوامل بروز تمدّنها و فرهنگها ، احساس لزوم جبران ضعف در برابر رقیبان است که مىتوان گفت از اساسىترین عوامل محسوب مىگردد . با اینحال تشخیص عامل قطعى بروز و اعتلا و سقوط تمدّنها و فرهنگها ، با نظر به تعریفات و استدلالهاى رائج در این مبحث حداقلّ بسیار دشوار است .
آنچه که از قرآن مجید و نهج البلاغه بر میآید اینست که عامل اساسى آغاز و پایان منحنى تمدّنها و فرهنگها خود انسان است . براى مطالعه آیات قرآنى درباره عامل انسانى تاریخ به مبحث ۱۸ ( نظریّاتى که بعنوان عامل محرّک تاریخ تاکنون ارائه شده است ) و به مبحث ۱۹ ( توضیحى در رابطه موجودات و رویدادهاى تاریخ بشرى با انسان ) مراجعه شود .
در آن آیات دیدیم که خداوند امورى را مانند کفران نعمت [ در از بین بردن اجتماع و تمدّن سبأ ] و فساد و خودکامگىها و ظلم و استکبار و اِفساد در روى زمین و انحراف از حقیقت عوامل سقوط تمدّنها و فرهنگهاى معرّفى فرموده است و از همان آیات بخوبى استفاده مىشود که مفاهیم مقابل آن صفات رذل عوامل بروز و اعتلاء تمدّنها و فرهنگها مىباشد . یعنى از همان آیات با کمال وضوح برمىآید که سپاسگزارى نعمتهاى خداوندى و صلاح و اصلاح میان انسانها و تهذّب و عدالت و حرکت در مسیر واقعیّات از عوامل مهمّ بروز و اعتلاى تمدّنها و فرهنگهاى انسانى صحیح مىباشند . خداوند سبحان در قرآن مجید تصریح فرموده است که :
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ القُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ [ الاعراف آیه ۹۶]
( و اگر اهل آبادیها ایمان مىآوردند و تقوى مىورزیدند قطعاً برکات خود را از آسمان و زمین براى آنان باز مىکردیم ( نازل مىنمودیم ) ولى آنان [ ایمان و تقوى و منادیان آن دو را یعنى پیامبران را ] تکذیب کردند و در نتیجه آنانرا به سبب اندوختههاى [ ناشایستشان ] مؤاخذه نمودیم . ) آیات قرآنى در اینکه ظلم عامل سقوط جوامع و تمدّنها و فرهنگها است خیلى فراوان و تأکید شگفتانگیزى دارند .
از آنجمله :۱ وَ کَذلِکَ أَخْذُ رَبّکَ إِذَا أَخَذَ القُرَى وَ هِیَ ظَالِمَهٌ [هود آیه ۱۰۲] ( و بدینسان است مؤاخذه پروردگار تو ، هنگامى که آبادیها را مؤاخذه ( ساقط و مضمحل ) ساخت در حالیکه آنها ستمکار بودند . )
۲ فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ [الأنعام آیه ۴۵ ] ( پس دنباله قومى که ظلم کردند ، بریده شد و سپاس مر خدا را که پرورنده عالمیان است . )
۳ وَ لَقَدْ أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَمَّا ظَلَمُوا [یونُس آیه ۱۳] ( ما مردم قرونى پیش از شما را بجهت ظلمى که کردند نابود ساختیم . )
۴ وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَ وَحْیِنَا وَ لاَ تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ [هود آیه ۳۷ ] [ اى نوح ] ( و کشتى را با نظاره ما و بسبب وحیى که بتو کردیم بساز و درباره کسانى که ظلم کردهاند با من سخنى مگو ، قطعاً آنان غرق خواهند گشت . )
۵ وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْیَهً کَانَتْ آمِنَهً مُطْمَئِنَّهً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِباَسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ وَ لَقَدْ جَائَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ وَ هُمْ ظَالِمُونَ [ النّحل آیه ۱۱۲ و ۱۱۳] ( و خداوند مثل آن آبادى را [ براى شما ] مىزند که در امن و امان و آرامش بود و روزى او از هر طرف فراوان مىرسید سپس آن آبادى به نعمتهاى خداوندى کفران ورزید ، خداوند در نتیجه تبهکارىهائى که انجام مىدادند لباس گرسنگى و ترس را به آن آبادى چشانید و براى آنان پیامبرى از خودشان آمد ، او را تکذیب کردند ،پس عذاب آنانرا در حالیکه ستمکاران بودند در گرفت . )
۶ وَ أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَهُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیَارِهِمْ جَاثِمِینَ [هود آیه ۶۷] ( و آنانرا که ستم کردند صیحه ( فریاد شدید آسمانى ) گرفت و آنان در دیار خود در حالیکه به رو [ یا بزانو ] در افتاده بودند ، هلاک گشتند . )
۷ وَ تِلْکَ الْقُرَى أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً [ الکهف آیه ۵۹] و آن آبادیها را زمانیکه ( بجهت آنکه ) ظلم کردند ، نابود ساختیم و براى نابود شدنشان زمان معیّنى قرار دادیم . )
۸ وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عَاداً الْأُولَى . وَ ثَمُودَ فَمَآ أَبْقى . وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغَى [ النّجم آیه ۵۰ تا ۵۲] ( و خدا است که عاد اولى ( عاد بن ارم پیش از قوم عاد معروف ) را هلاک کرد . و ثمود را و از آنان کسى را نگذاشت . و پیش از آنان قوم نوح را نابود ساخت آنان ظالمتر و طغیانگرتر بودند . )
۹ هَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ [ الأنعام آیه ۴۷] ( آیا کسى جز مردم ستمکار هلاک مىشود ؟ )
۱۰ وَ مَا کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرَى إِلاَّ وَ أَهْلُهَا ظَالِمُونَ [ القصص آیه ۵۹] ( و ما آبادیها را به هلاکت نمىرسانیم مگر اینکه اهل آنها ستمکار باشند . ) امیر المؤمنین علیه السّلام هم که سخنانش گاهى اقتباسى از قرآن مجید و گاهى دیگر تفسیرى از آن کتاب اللّه و در مواردى تطبیق کلّیّات آن به مصادیق و افراد آنها است ، ظلم را از اساسىترین عوامل سقوط و تباهى جوامع معرّفى فرموده است .
از آنجمله :
اللّه اللّه فی عاجل البغی و آجل و خامه الظّلم . . . [خطبه قاصعه ص ۲۹۴] ( خدا را ، خدا را در نظر بگیرید در نتیجه سریع ( در همین دنیا ) ستم و آینده وخیم ظلم . ) یکى دیگر از عوامل سقوط جوامع و نابودى تمدّنها و فرهنگها ،استکبار است که مفهوم عامّ آن عبارت است از « هدف دیدن خود و وسیله دیدن دیگران » امیر المؤمنین علیه السّلام در سقوط جوامع چنانکه در آیات قرآنى مشاهده خواهیم کرد ، استکبار را مطرح فرموده است .
او مىفرماید :فاعتبروا بما أصاب الأمم المستکبرین من قبلکم من بأس اللّه وصولاته و وقائعه و مثلاته ، و اتّعظوا بمثاوی خدودهم ، و مصارع جنوبهم و استعیذوا باللّه من لواقح الکبر ، کما تستعیذونه من طوارق الدّهر . . . [خطبه قاصعه ۲۹۰] ( عبرت بگیرید از آن غضب و حمله ها و مصیبتها و عذابهاى خداوندى که به اقوام و ملل مستکبر پیش از شما وارد گشت و پند بگیرید از خاکى که گونه هاى آن مستکبرین در آن جاى گرفت و از جایگاه سقوط پهلوهایشان و پناه ببرید به خداوند از عوامل کبر چنانکه پناه مىبرید به او از حوادث کوبنده روزگاران . ) از آن موارد نهج البلاغه که امیر المؤمنین علیه السّلام عوامل اعتلاء و سقوط جوامع و فرهنگها و تمدّنها را بیان فرموده است : خطبه قاصعه است که مىفرماید :
فإنکان لابدّ من العصبیّه ، فلیکن تعصّبکم لمکارم الخصال و محامد الأفعال ، و محاسن الأمور الّتی تفاضلت فیها المجدآء و النّجدآء من بیوتات العرب و یعاسیب القبائل بالأخلاق الرّغیبه ، و الأحلام العظیمه و الأخطار الجلیله و الآثار المحموده ، فتعصّبوا لخلال الحمد من الحفظ للجوار ، و الوفآء بالذّمام و الطّاعه للبرّ ، و المعصیه للکبر ،و الأخذ بالفضل و الکفّ عن البغی ، و الإعظام للقتل ، و الإئصاف للخلق و الکظم للغیظ ، و اجتناب الفساد فی الأرض ، و احذروا ما نزل بالأمم قبلکم من المثلات بسوء الأفعال ، و ذمیم الأعمال ، فتذکّروا فی الخیر و الشّرّ أحوالهم ، و احذروا أن تکونوا أمثالهم .
فإذا تفکّرتم فی تفاوت حالیهم ، فالزموا کلّ أمر لزمت العزّه به شأنهم ، و زاحت الأعدآء له عنهم ، و مدّت العافیه به علیهم و انقادت النّعمه له معهم ، و وصلت الکرامه علیه حبلهم من الاجتناب للفرقه و اللّزوم للألفه ، و التّحآضّ علیها و التّواصی بها و اجتنبوا کلّ أمر کسر فقرتهم و أوهن منّتهم من تضاغن القلوب ، و تشاحن الصّدور ، و تدابر النّفوس ، و تخاذل الأیدی .
و تدبّروا أحوال الماضین من المؤمنین قبلکم ، کیف کانوا فی حال التّمحیص و البلآء . ألم یکونوا أثقل الخلآئق أعبآء و أجهد العباد بلآء ، و أضیق أهل الدّنیا حالا . اتّخذتهم الفراعنه عبیدا فساموهم سوء العذاب ، و جرّعوهم المرار ،فلم تبرح الحال بهم فی ذلّ الهلکه و قهر الغلبه ، لا یجدون حیله فی امتناع ، و لا سبیلا إلى دفاع . حتّى إذا رأى اللّه سبحانه جدّ الصّبر منهم على الأذى فی محبّته ، و الاحتمال للمکروه من خوفه ، جعل لهم من مضائق البلآء فرجا فأبدلهم العزّ مکان الذّلّ ،و الأمن مکان الخوف ، فصاروا ملوکا حکّاما ، و أئمّه أعلاما ، و قد بلغت الکرامه من اللّه لهم ما لم تذهب الآمال إلیه بهم . فانظروا کیف کانوا حیث کانت الأملآء مجتمعه ، و الأهوآء مؤتلفه ، و القلوب معتدله ،و الأیدی مترادفه ، و السّیوف متناصره ، و البصآئر نافذه و العزآئم واحده . ألم یکونوا أربابا فی أقطار الأرضین ، و ملوکا على رقاب العالمین .
فانظروا إلى ما صاروا إلیه فی آخر أمورهم ، حین وقعت الفرقه و تشتّت الألفه و اختلفت الکلمه و الأفئده ، و تشعّبوا مختلفین ،و تفرّقوا متحاربین ، قد خلع اللّه عنهم لباس کرامته ، و سلبهم غضاره نعمته ، و بقى قصص أخبارهم فیکم عبرا للمعتبرین . فاعتبروا بحال ولد إسماعیل و بنی إسحاق و بنی إسرآئیل علیهم السّلام . فمآ أشدّ اعتدال الأحوال و أقرب اشتباه الأمثال ، تأمّلوآ أمرهم فی حال تشتّتهم و تفرّقهم ، لیالی کانت الأکاسره و القیاصره أربابا لهم ، یحتازونهم عن ریف الآفاق ، و بحر العراق و خضره الدّنیا ، إلى منابت الشّیح و مهافی الرّیح و نکد المعاش ، فترکوهم عاله مساکین ، إخوان دبر و وبر ،أذلّ الأمم دارا ، و أجدبهم قرارا ، لا یأوون إلى جناح دعوه یعتصمون بها ، و لا إلى ظلّ ألفه یعتمدون على عزّها . فالأحوال مضطربه ،و الأیدیی مختلفه ، و الکثره متفرّقه ، فی بلآء أزل . و أطباق جهل من بنات موؤده ، و أصنام معبوده ، و أرحام مقطوعه و غارات مشنونه .
فانظروا إلى مواقع نعم اللّه علیهم ، حین بعث إلیهم رسولا فعقد بملّته طاعتهم و جمع على دعوته ألفتهم ، کیف نشرت النّعمه علیهم جناح کرامتها ، و أسالت لهم جداول نعیمها ، و التفّت الملّه بهم فی عوائد برکتها ، فأصبحوا فی نعمتها غرقین ، و فی خضره عیشها فکهین . قد تربعّت الأمور بهم فی ظلّ سلطان قاهر و آوتهم الحال إلى کنف عزّ غالب و تعطّفت الأمور علیهم فی ذرى ملک ثابت .
فهم حکّام على العالمین ، و ملوک فی أطراف الأرضین . یملکون الأمور على من کان یملکها علیهم ، و یمضون الأحکام فیمن کان یمضیها فیهم لا تغمز لهم قناه و لا تقرع لهم صفاه . [خطبه قاصعه از ص ۲۹۵ تا ۲۹۸] ( اگر چارهاى از تعصّب ورزیدن نیست ، پس تعصّب بورزید به اخلاق شریفه و اعمال پسندیده و امور شایستهاى که بزرگان و دلاوران از خاندانهاى عرب و رؤساى قبائل درباره آنها بیکدیگر سبقت مىورزیدند [ آنان در این امور شایسته و برازنده بیکدیگر سبقت مىگرفتند ] :
اخلاق مورد رغبت و بردبارىها [ و یا آرمانهاى ] با عظمت و تکاپو در مخاطرات بزرگ و آثار پسندیده . [ حال که باید تعصّب بورزید ] پس بیایید بخصلتهاى ستوده تعصب بورزید مانند حفظ حقوق همسایگى و وفا به تعهّد و اطاعت از نیکوکارى و نافرمانى کبر و قرار گرفتن در انگیزگى فضیلت و خویشتن دارى از ظلم و بزرگ شمردن ( ناشایست بزرگ ) قتل نفس و انصاف براى خلق و فرو بردن غضب و پرهیز کردن از فساد در روى زمین و بترسید از آن کیفرها و عذابها که در نتیجه زشتى کارها و ناشایستى اعمال بر امّتهائى پیش از شما نازل گشت .
احوال آنان را در خیر و شرّ متذکّر شوید و بترسید از آن که از جمله آنان باشید . و هنگامى که در احوال خیر و شرّ آنان اندیشیدید ، پس ملتزم شوید ( محکم بگیرید ) هر امرى را که براى شأن آنان عزّت را ایجاب کرد و دشمن را از آنان دور ساخت و بوسیله آن ،آسایش بسوى آنان گسترش یافت و نعمت بجهت آن امر مطیع آنان گشت و کرامت و شرافت بر مبناى آن امر ، طناب آنان را بهم پیوست . [ آن امر که موجب اینهمه عظمت و پیشرفت شده بود عبارت بود از ] : پرهیز از پراکندگى و التزام به الفت و انس و تحریک و توصیه به آن .
و بپرهیزید از هر امرى که ستون فقراتشان را شکست و قوّه آنان را سست نمود . [ امرى که باعث شکست و پراکندگى و سقوطشان گشت عبارت بود از ] کینه توزى دلها ، و خصومت سینهها و روى گرداندن نفوس از یکدیگر و خوارکردن قدرتها همدیگر را ( پراکنده شدن قدرتها ) در احوال مردمان با ایمان که پیش از شما گذشتهاند ، بیندیشید که آنان چگونه در تصفیه و آزمایش قرار گرفتند . آیا آنان سنگینبارترین مردم و کوشاترین خلق در هنگام آزمایش و گرفتارترین اهل دنیا در احوال زندگى نبودند .
فراعنه روزگاران آنان را به بردگى گرفتند و عذاب بدى بر آنان چشانیدند و با جرعههاى تلخ کامشان را آزردند . حال آن مستضعفان در خوارى هلاکت و زور غلبه مىگذشت ، چارهاى در امتناع از آن وضع رقّتبار نمىیافتند و راهى براى دفاع از خویش نمىدیدند تا آنگاه که خداوند سبحان از آن مردم تحمّل جدّى بر آزار و اذیّت در راه محبّتش و تحمّل ناگوارى از خوفش را دید ، براى آنان از تنگناهاى بلاء فرج عطا فرمود و بجاى ذلّت عزّت و بجاى ترس امن و امان عنایت فرمود . پس آنان ملوک و زمامداران و پیشوایان و پرچمهاى هدایت گشتند و کرامت خداوندى براى آنان بحدّى رسید که حتّى آرزوهایشان بآن نمىرفت .
درست بنگرید که آنان چگونه بودند : هنگامى که جمعیّتهاى آنان هماهنگ و خواستههایشان موافق یکدیگر و دلهایشان معتدل و دستها و قدرتهایشان پشتیبان یکدیگر و شمشیرهایشان یار و یاور همدیگر و بصیرتهایشان نافذ و تصمیمها [ یا هدفهاى اصلى ] یشان یکى بود . آیا آنان سرورانى در نقاط زمین و فرمانروایانى بر عالمیان نبودند پس بنگرید به سرنوشت پایان امور آنان هنگامیکه میانشان جدائى افتاد و الفتها پراکنده گشت و سخن و دلها به اختلاف افتادند و در حال اختلاف با همدیگر از هم شکافتند و هر یک راه خود پیش گرفت و در حال محاربه از هم متفرّق شدند .
خداوند لباس کرامتش را که به آنان پوشانیده بود از تنشان کند و گسترش و طراوت نعمت خود را از آنان سلب نمود و داستانهاى اخبارشان را در میان شما براى عبرتگیرى کسانى که از احوال گذشتگان عبرت مىگیرند باقى گذاشت . عبرت بگیرید از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل علیهم السّلام ،چه شدید است برابرى احوال شما با آنان و چه نزدیک است شباهت امثال آنان با شما .
در امر آنان در حال پراکندگى و جدائى آنان با یکدیگر بیندیشید در آن شبها ( روزگار تاریک ) بیندیشید که کسرىها ( سلاطین ایران ) و قیصرها ( امپراطوران رم ) ارباب آنان بودند ، آنان را از مناطق آب و درخت و هر گونه نباتات فراوان و از دریاى عراق ( دو نهر بزرگ فرات و دجله ) و از دنیاى سر سبز به جایگاههاى روییدن درمنه [ گیاهى است که اسب آن را مىچرد و براى دفع انگل هم بکار مىرود لغت نامه دهخدا مادّه د] و وزش بادها و تنگناى معاش منتقل نمودند .
پس آن سلاطین و امپراطوران فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل علیهم السّلام را در حالیکه فقرا و بینوایان و دمساز شتران مجروح و داراى کرک بودند ،رهایشان کردند در حالیکه آنان پستترین امّتها از جهات جایگاه زندگى بودند و بىحاصلترین آنان از جهت قرارگاه . پناهگاهى براى دعوتى نداشتند که به آن چنگ بزنند و راهى بسوى سایه الفتى نبود که به عزّت آن اعتماد نمایند .
در نتیجه احوال و روزگار آنان مضطرب و قدرتهایشان مختلف و کثرتشان پراکنده در بلائى شدید و جهالت فراگیر دخترانى که زنده بگور مىشدند و بتهائى که معبود قرار مىگرفتند و خویشاوندانى که از یکدیگر مىبریدند و یغماگرىهائى که بر سر هم مىآوردند . پس بنگرید به موقعیّتهائى که از نعمتهاى خداوندى نصیبشان گشت ، در آن هنگام که پیامبرى براى آنان فرستاد با دینى که آورده بود اطاعت آنان را منعقد ساخت و الفت و تشکّل آنان را با دعوتى که فرمود ، صورت داد : [ با این دعوت الهى و اجابتى که آنان کردند ] چگونه نعمت بال کرامتش را بر آنان بگسترانید و نهرهاى وسائل آزمایش خود را براى آنان جارى ساخت ، و ( دین ) آنان را در منافع برکتش بهم پیچید ( جمع نمود و متشکّل ساخت ) آنان در نعمت ملّت غرق شدند و در طراوت عیش آن مسرور و شادان .
در این هنگام کارهاى آنان در سایه یک سلطه پیروز براه افتاد و حالتى که بآنان روى آورده بود ، آنان را به پناهگاه عزّتى پیروز پناهنده ساخت . امور دنیا در درجات عالى مالکیّت پا بر جا روى محبّت بآنان کرد . در نتیجه حاکمان همه عالمیان گشتند و صاحبان سیطره در اقالیم زمین . در این هنگام آنان درباره امور زندگى به کسانى مسلّط شدند که آنان در آن امور مالکشان بودهاند . و احکام خود را درباره کسانى اجراء کردند که آنان در گذشته درباره آن بینوایان اجراء مىکردند ، دیگر نه قبضه نیزهاى براى آنان فشرده مىشد و نه براى آنان سنگى کوبیده مىگشت . )
عوامل بروز و اعتلاء و سقوط جوامع و فرهنگها و تمدّنها از دیدگاه نهج البلاغه
مقدّمهاى در توصیف فرهنگ و تمدّن از دیدگاه اسلام و مکتبهاى معمولى
در مباحث گذشته اشاره کردیم که بروز و اعتلاء و سقوط جوامع ، یک شباهت بسیار قابل توجّه با بروز و اعتلاء و سقوط فردى از شخصیّت انسان دارند ، چنانکه نظم قانونى ابعاد و استعدادهاى مادّى و معنوى یک فرد از انسان که موجب به فعلیّت رسیدن و جریان آن ابعاد و استعدادها در مجراى تکاملى خود مىگردد ، همچنان وقتى که اعضاء پیکر یک اجتماع که همان افراد تشکیل دهنده آن اجتماع است با نظم قانونى ، ابعاد و استعدادهاى خود را به فعلیّت برساند موجب بروز و اعتلاى مدنیّت در آن جامعه که موجب بروز و اعتلاى فرهنگ و تمدّن شایسته انسانى مىباشد ، حتمى و ضرورى خواهد بود . و بالعکس ، چنانکه با تباهى و اختلال در ابعاد و استعدادهاى یک فرد ،موجودیّت وى رو به سقوط خواهد رفت همچنان است اجتماعى که متشکّل از افراد نوع انسانى است که با بروز تباهى و اختلال در ابعاد و استعدادهاى آن جامعه ،قرار گرفتن آن در معرض سقوط ، قطعى خواهد بود .
امیر المؤمنین علیه السّلام در جملات فوق عناصر اساسى آن ابعاد و استعدادها را بیان فرموده است که ما بطور مختصر در این مبحث متذکّر خواهیم گشت . پیش از بیان آن عناصر اساسى ،مجبوریم که قبلا به اختلاف دید اسلام و مکتبهاى معمولى درباره فرهنگ و تمدّن اشاره نمائیم : مکتبهاى معمولى مخصوصا آن نوع مکتبها که در دو قرن اخیر بوجود آمدهاند ، نتوانستهاند براى انسان هویّتى قابل تفسیر و براى فرهنگ و تمدّن ، هویّت و هدف و غایتى منطقى و قابل قبول مطرح کنند .
کارى که آن مکتبها انجام مىدهند یک مقدار پدیدهها را بعنوان پدیدههاى فرهنگى مىشمارند مانند فرهنگ هنرى ، فرهنگ اخلاقى ، فرهنگ آداب و رسوم ، و مىگویند : هنر و اخلاق و آداب و رسوم هر قومى از طرف سرگذشت تاریخى و محیطى و ریشههاى اصلى روانى رنگآمیزى مخصوص مىشود ،این رنگآمیزى ، فرهنگ آن قوم و جامعه است و کارى با آن ندارند که این رنگآمیزى فرهنگى درباره انسانهاى آن قوم و جامعه چه مىکند .
آیا آن رنگآمیزى مردم جامعه را در گذشته خود میخکوب مىکند ؟آیا آن رنگآمیزى تضادّى در درون خود ندارد ؟ مثلا فرض کنیم فرهنگ هنرى یک جامعه ، امتناعى از نقّاشى صورتهاى رکیک و مشمئزّ کننده ندارد ،ولى اخلاق آنان با یک عدّه اصول رنگآمیزى فرهنگى شده است که با آنگونه نقّاشىها تضادّ دارد در این موارد چه باید کرد ؟ همچنین فرض کنیم فرهنگ مذهبى یک جامعه عبارت از عطوفت و محبّت و عاطفه ورزیدن در حدّ اعلاى آن است ولى فرهنگ صیانت ذات ( خود را داشتن ) ، ( حبّ ذات ) ، ( ابقاى ذات ) و غیر ذلک ،نه تنها با فرهنگ مذهبى آنان تعدیل نمیشود ، بلکه اغلب فرهنگ صیانت ذات آنان بر فرهنگ مذهبى چیره و مسلّط مىگردد .
همه این نابسامانىهاى فرهنگى که در جوامع و ملل غیر اسلامى و حتّى در جوامع اسلامى که معناى فرهنگ و تمدّن را از دیدگاه اسلام نمىدانند و یا بآن عمل نمىکنند ، ناشى از بىهدفى و انسان محورى نبودن آن فرهنگها و تمدّنها است ، چنانکه در این مبحث مشاهده خواهیم کرد ، و امّا تمدّن ، این مفهوم بسیار درخشان و فوقالعاده جالب ، معنائى در مکتبهاى معمولى بشرى دارد که در اسلام دیده نمىشود .
اگر بخواهیم معناى اجمالى تمدّن را از دیدگاه مکتبهاى امروزى در نظر بگیریم باید بگوئیم : تمدّن عبارتست از رسیدن انسانهاى یک جامعه از نظر صنعت و علم و دیگر وسائل آسایش و پیروزى به مرحلهاى که افراد و گروههاى جمعى آن جامعه ، هر چه را بخواهند ، بدون معطّلى و ناتوانى ، بآن خواسته خود برسند ، ولى خواستهها چیست ؟ هیچ هویّت خاصّ و قید و شرطى براى آن خواستهها وجود ندارد با این تعریف که به تمدّن متذکّر شدیم ،مىبینیم آنچه که مطرح نیست ، انسانى است با هویّت خاصّ و هدفى که آن تمدّن را توجیه منطقى نماید . نتیجه عدم مراعات انسان با هویّت خاصّ و هدف والا براى فرهنگ و تمدّن همان پنجاه و دو پدیده نکبت و سقوط است که در مبحث « ۲۰ گرایش تبهکاران به فساد و اِفساد در روى زمین و نتائج آن ، و پنجاه و دو پدیده نکبت و سقوط که با ادّعاى تکامل بهیچ وجه سازگار نمیباشد . »
که تاریخ بشر را تا امروز ننگ آلود نموده است بیان نموده ایم . اکنون ببینیم عوامل بروز و اعتلاى جوامع و فرهنگها و تمدّنها و عوامل سقوط آنها چیست ؟
عوامل بروز و اعتلاء در آغاز این مبحث گفتیم که یک فرد از انسان در عوامل بروز و اعتلا و سقوط شخصیّتش ، شباهت به عوامل بروز و اعتلاء و سقوط جوامع دارد . و اساس آن عوامل عبارتست از نظم قانونى ابعاد و استعدادهاى مادّى و معنوى انسان در هر دو قلمرو ( فرد و اجتماع ) و اختلال آن .
با نظر به وحدتى که در هویّت شخصیّت انسانى وجود دارد ، بدون ملاحظه هویّت مزبور و وحدت آن ، نه بروز و اعتلائى براى انسان تصوّر مىرود و نه شکوفائى ، زیرا فقط وحدت هویّت شخصیّت انسانى است که مىتواند مدیریّت همه ابعاد و استعدادهاى موجودیّت انسانى را بعهده گرفته و آنها را در تشکّلى منظّم و بدون تضادّ تباه کننده به فعلیّت برساند و بدون چنین هویّتى در شخصیّت ، هر یک از ابعاد و استعدادهاى آدمى را مىتوان تحت سلطه اراده عوامل قوىتر قرار داد و در نتیجه آنها را از انسان سلب نمود .
بعنوان مثال : انسانى را در نظر مىگیریم که از عالیترین نبوغ هنرى برخوردار است ، ولى شخصیّت وى داراى آن وحدت و مدیریّت نیست که نبوغ مزبور را بطور منطقى مورد بهرهبردارى قرار بدهد ، مسلّم است که نبوغ مزبور مانند میوهاى خواهد بود در جنگلى بىصاحب یا در باغى بدون دیوار و باغبان ، که هر حیوان و انسانى از آنجا عبور کند و آن میوه را ببیند ، آن را خواهد چید بدون آنکه قید و شرطى دست او را بگیرد و مىدانیم که درخت در آن جنگل یا باغ از چینندگان میوهاش نخواهد پرسید چرا میوه مرا چیدى ؟
تو کیستى ؟ از کجا آمدى و بکجا مىروى ؟ امروزه ما در اغلب جوامع شاهد اینگونه میوه چینىها از استعدادها و امتیازات انسانها مىباشیم که فقط قوّت و سیطره عامل است که دلیل برخوردارى از آنها مىباشد ، بدون اینکه هویّت شخصیّت صاحب امتیاز اختیارى در کمّیّت و کیفیّت بهرهبردارى خود و دیگران درباره آن استعدادها و امتیازات داشته باشد . اگر بخواهیم این پدیده را در صورت کلىّ آن مطرح کنیم ، باید بگوئیم :
« انسان بیگانه از خود و از استعدادها و امتیازاتش » . با این فرض جاى تردید نیست در اینکه فرهنگ و تمدّن چنین انسانهائى نه از هویّت مستقلّى برخوردار خواهد بود و نه از هدفى مافوق خود . و آنچه که براى « انسانهاى بیگانه از خود و از استعدادها و امتیازاتش » مطرح خواهد بود ، حیاتى بدون وحدت هویّت که با کشش لذّت و نفع ادامه ، و با منتفى شدن آن دو ، سقوط خواهد نمود .
آنچه که بعنوان فرهنگ و تمدّن و بطور کلّى جامعه سالم از دیدگاه اسلام مطرح است ، آن است که داراى هویّتى سازنده هویّت شخصیّت انسان بوده باشد . و تردیدى نیست در اینکه براى تحقّق و بوجود آمدن هویّت شخصیّت در انسان ، چنانکه شناخت عوامل وجودى آن ( خدا و طبیعت و قوانین آن ) لازم است ، همچنین به شناخت عواملى که آینده این هویّت و علّت بوجود آمدن آن را تشکیل مىدهند ، نیازمند مىباشد ، زیرا همانطور که امیر المؤمنین ( ع ) فرموده است :
إن لم تعلم من أین جئت لا تعلم إلى أین تذهب ( اگر ندانستهاى از کجا آمدهاى نخواهى دانست بکجا مىروى . ) همانطور اگر حیات آدمى فلسفه حرکت خود را بسوى فردا نداند ،شناخت وى درباره مبدء هستى و اینکه از کجا آمده است ، ناقص خواهد بود . و بر مبناى چنین فرضى ( انسان ناآگاه از مبدء و مسیر و علّت حرکت و پایان سرنوشت ) از داشتن هویّتى که بتواند شئون مثبت و منفى حیات او را توجیه قابل قبول بنماید محروم مىباشد .
آن فرهنگ و تمدّنى که نتواند هویّت مزبور را در انسان تحقّق ببخشد و یا نتواند دارنده چنان هویّتى را پیش ببرد ، اعتبارى از دیدگاه اسلام ندارد ،زیرا هویّتى ندارد که بتواند در خدمت هویّت آدمى قرار بگیرد .
پس از دقّت در این مقدّمه وارد مىشویم به دیدگاههاى امیر المؤمنین علیه السّلام در نهج البلاغه درباره عوامل بروز و اعتلاء و سقوط جوامع و فرهنگها و تمدّنهاى آنها :
۱ پاىبندى شدید به خصلتهاى نیکو
هر اجتماعى از انسانها که تقیّدى به خصلتهاى نیکو نداشته باشد ، طعم انسانیّت را نخواهد چشید ،اگر چه از همه سطوح و ابعاد عالم طبیعت آگاهى داشته و در حدّ اعلا از آنها برخوردار بوده باشد ، چنانکه در تعدادى از جوامع دوران ما مشاهده مىشود در حقیقت لزوم خصلتهاى نیکو براى یک جامعه متمدّن ، لزوم آب براى مادّه روینده نیازمند به آب است ، بهمین جهت در همین نهج البلاغه در دهها مورد مىبینیم که امیر المؤمنین علیه السّلام اصرار به داشتن و تقویت خصلتهاى نیکو فرموده است .
قرآن مجید یک قسمت از آیات خود را به بیان ضرورت همین خصلتهاى نیکو قرار داده است . در یک جمله مختصر تقیّد به خصلتهاى نیکو که انسان را متخلّق به اخلاق عالى مىنماید ، هدف اعلاى بعثت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله معرّفى شده است . پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرموده است :بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق ( من براى تتمیم مکارم اخلاق مبعوث شدهام . ) بنظر مىرسد آغاز سقوط ارزشهاى انسانى و وارد کردن انسانها به تاریخ طبیعى حیوانى از موقعى است که اخلاق را از قاموس زندگى بشرى حذف نمودند و وجدان را از کار انداختند و گفتند : وجدان پدیدهاى است که زندگى خانوادگى و اجتماعى آن را مىسازد و اصالتى در درون آدمى ندارد و براى این نابکارى قیافه علمى پوشانیدند و این موجود را که در نتیجه تعلیم و تربیت مىتوانست به تکاپوى
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملائک بال و پر
بار دیگر از ملک پرّان شوم
آنچه آن در و هم ناید آن شوم
وارد شود ، بحدّى از پستى و رذالت و حقارت کشانیدند که
جز ذکرنى دین او نى ذکر او
سوى اسفل برد او را فکر او
با اینحال ، این مبتلایان به بیمارى زندگى بىهدف و ابزار ناآگاه مصرف و استهلاک ، باور نمىکنند که یکى از دلائل سقوط و ارتجاع و حرکت قهقرائى آنان ، همین است که مىگوید : من آن انسان زندهام که در حدود ۲۰۰۰ راه را براى بازى با آلت تناسل و دروازه ورود انسانها به زندگى کشف کردهام و امّا صحبت از خصلتهاى نیکو که یکى از آنها عبارتست از شناختن حقوق حیات مادّى و معنوى دیگر انسانها ، یا باید براى شعر و خیالبافى بکار برود و یا براى جست و خیزهاى ماکیاولیستهاى جوامع
۲ و ۳ پاىبندى شدید به اعمال پسندیده و پاىبندى شدید به امور نیکو و زیبا
که ناشى از اخلاق مرغوب مىباشند . هر دو عامل بروز و اعتلاى تمدّن و فرهنگ پویا و هدفدار که در سخنان امیر المؤمنین علیه السّلام تذکّر داده شدهاند ، از عناصر اساسى آن انسانیّت مىباشند که آدمیان بدون آنها ، چنانکه در شماره « ۱ » گفتیم ، در خوشىهاى بىاساس بیمارى زندگى بىهدف و موقعیّت ابزار ناآگاه براى مصرف و استهلاک ، غوطهور مىگردد و نه تنها از چنان بیمارى احساس ناراحتى نمىکند ، بلکه احساس همان نشاط و شادى را مىنماید که معتاد به هروئین و کسى که روى زخم بدنش را مىخارد و لذّتى از آن خارش احساس مىکند و بدیهى است که تحریکات آن نشاط و شادى و لذّت تا نابودى خود زندگى ادامه پیدا مىکند .
۴ آرمانهاى بزرگ
یکى از عناصر فوق العاده عالى تمدّن انسانى ،عظمت آرمانهائى است که درون مردم جامعه متمدّن را براى عمل عینى بخود مشغول بدارد . مانند آرمان افزایش دائمى معرفت ، برخوردارى همه مردم از حقوق ضرورى حیات ، رخت بر بستن دروغ و مکرپردازى از زندگى بشرى ،تطابق رفتارها با انگیزههاى واقعى خود ، جریان سیاستها بر مبناى هدفگیریهاى والا در قرار دادن انسانها در مسیر تکامل ، و امثال این آرمانها که متأسّفانه مغز و روان مردم امروزى جوامع بجهت از دست دادن احساس ارزشها و کمالات ، از نداشتن آنها احساس هیچگونه رنج و نکبت نمىکند این همان نکبت و رنج مغفول است که ابن سینا در اشارات تذکّر داده است :
الآن إذا کنت فی البدن و فی شواغله و علائقه و لم تشتق إلى کمالک الممکن أولم تتألّم بحصول ضدّه فاعلم أنّ ذلک منک لا منه ( اکنون که در مجاورت بدن و در اشتغالات و علائق مادّى آن فرو رفته و اشتیاقى به وصول بآن کمال که براى تو ممکن است ، در خود احساس نمىکنى و یا از حصول ضدّ کمال ( پستى و رذالت و حقارت ) در خویشتن احساس درد و رنج نمینمائى ، بدان که این نکبت مستند به خود تست نه بآن کمال و عظمتها که براى تو امکانپذیر است . ) چه نام فریبنده و اصطلاح گولزن است تمدّن ، در آن هنگام که انسانهایش عشق را که داراى این قدرت است
عاشق شو ار نه روزى کار جهان سر آید
ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستى
مبدّل به درشکههاى کرایهاى ( به اصطلاح بالزاک ) نمایندمردم از داشتن آرمانهائى والا که وصول به آنها امکانپذیر است به « به به چه لذّت خوبست » قناعت بورزند این بینوائى بنام « تمدّن » نتایج بسیار ناشایستى در بر دارد که :
اوّل همه آنها از دست دادن تدریجى احساس ضرورت آرمانگرائى است که زندگى را براى آدمى با معنى و زیبا مىسازد .
دوم تعاقب گرفتاریهاى غیر قابل تفسیر و توجیه در صورتیکه یکى از آرمانهاى بسیار والاى انسانیّت ، کوشش براى پیدا کردن علل گرفتاریها و تحمّل و شکیبائى در صورت عدم امکان بر طرف کردن آنهاست .
سوم مست و تخدیر شدن در نتیجه نیل به نعمتها . مسلّم است که با نبودن آرمانهاى والا ، هر عامل خوشى اگرچه بىپایهترین و محدودترین خوشىها بوده باشد ، همه سطوح و ابعاد شخصیّت را بخود مشغول میدارد ، لذا تعقّل کار حقیقى خود را انجام نمىدهد ، منطق زمان و موقعیّتها گم مىشود . . .مجموع این نتایج بىآرمانىها در کلمات امیر المؤمنین علیه السّلام گوشزد شده است .
از آنجمله :ثمّ إنّکم معشر العرب أغراض بلایا قد اقتربت . فاتّقوا سکرات النّعمه و احذروا بوائق النّقمه [ خطبه ۱۵۱ ص ۲۱ ] سپس شما گروه عرب ، هدفهاى بلاهائى هستید که نزدیک شده است ،بترسید از مستىها و ناهشیاریهائى که از نعمتها سوء استفاده نمودهاید و بترسید از مصیبتهاى بسیار ناگوار نقمت ؟
در خطبه ۱۳۸ صفحه ۱۹۶ مىفرماید :
فلا تزالون کذلک حتّى تؤوب إلى العرب عوازب أحلامها بحال نکبت و پراکندگى ادامه خواهید داد تا آنگاه که آرمانهاى غایب از درون عرب به آنان برگردد .
تفصیلى درباره خصلتهاى نیکو که امیر المؤمنین علیه السّلام آنها را مورد توصیه قرار داده اند :
۵ تکاپو در مخاطرات بزرگ و آثار پسندیده
هیچ پیشرفت و تمدّنى که از اصالت برخوردار بوده باشند ، بدون تکاپو ، و ورود در مخاطرات بزرگ و تلاش در دشواریها و گلاویز شدن با مشکلات تحصیل دانش و معرفت درباره طبیعت و بنى نوع انسانى بدست نمىآید ، زیرا همواره میان ما انسانها و هدفهائى که از طبیعت یا انسانها باید بدست بیاوریم ، فاصلههائى کم و بیش از مشکلات و مسائل مبهم وجود دارد که حتما باید از آن فاصلهها عبور کنیم تا به امتیازات مطلوب برسیم [ چه در علم و چه در صنعت و غیر ذلک ] لذا دست به مخاطره زدن براى وصول به آن هدفها ، ضرورت یک تمدّن اصیل انسانى است . [یک نکته بسیار ضرورى که باید در این مبحث مورد توجّه قرار بگیرد ، اینست که همه جوامع بشرى در احساس ضرورت وصول به پیشرفتهاى مادّى مشترکند ، بهمین جهت همه آنان در برداشتن فاصلهها میان خود و اهدافى که در سطوح طبیعت و مغزهاى انسانها دارند به تلاش و تکاپوى شدید مىپردازند . و چون آن جوامع که جز اهداف مادّى و استفاده از آنها در راه تحصیل قدرت براى خویشتن آرمانى دیگر ندارند لذا آن جامعهاى که مىخواهد از تمدّن اصیل انسانى [ نه مادّى محض ] برخوردار شود مجبور است در برداشتن فاصلهها ما بین خود و اهداف عالى که در پیش دارد همواره حال سبقت داشته باشد و بدان جهت که اینگونه جوامع داراى آرمان اعلاى انسانى بوده و در امتیازاتى که در این دنیا بدست مىآورند همه را مشترک مىدانند لذا سبقتگیرى اینان در وصول به امتیازات با برداشتن فاصلهها ، ضرر و آسیبى از اینان به دیگران نمىرسد . ]
قرن سوم و چهارم تا نیمه قرن پنجم هجرى شاهد شدیدترین تکاپوهاى علمى و معرفتى در جوامع اسلامى مىباشد که محصول آنها نه تنها نجات دادن دانش از سقوط قطعى بوده است ، بلکه پیشبرد و گسترش و عمیق ساختن دانشهاى متنوّع بوده است که مورّخان علم چه در شرق و چه در غرب آنرا پذیرفتهاند .
عواملى دیگر براى اعتلاى تمدّن اسلامى در سخنان امیر المؤمنین علیه السّلام تذکّر داده شده است . از آنجمله شدّت بخشیدن به احساس انسان دوستى و محبّت و خدمت بانسانها ، مخصوصا آن گروه از مردم که یا رابطه خویشاوندى با انسان دارند و یا در یک محیط با همدیگر زندگى مىنمایند ، مانند همسایه ها .
بعضى از راویان مىگویند : پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله درباره همسایگان بقدرى سفارش فرمود که ما گمان کردیم : پیامبر ، همسایهها را وارثان یکدیگر قرار خواهد داد . و بمقتضاى :
الأقربون أحقّ بالمعروف ( خویشاوندان به احسان و نیکوکارى شایسته ترند . ) و همچنین به مقتضاى آیه « ۸ » از سوره الممتحنه که مىفرماید :
لا ینهاکم اللّه عن الّذین لم یقاتلوکم فی الدّین و لم یخرجوکم من دیارکم أن تبرّوهم و تقسطوا إلیهم .( خداوند شما را از نیکوکارى و عدالت درباره کسانى که با شما نجنگیده اند و شما را از دیارتان آواره نکرده اند ، ممنوع نساخته است . ) و همچنین با نظر به فرموده امیر المؤمنین علیه السّلام در فرمان مالک اشتر و أشعر قلبک الرّحمه للرّعیّه و المحبّه لهم و اللّطف بهم و لا تکوننّ علیهم سبعا ضاریا تغتنم أکلهم فإنّهم صنفان : إمّا أخ لک فی الدّین ، أو نظیر لک فی الخلق . . . ( مالکا : رحمت و محبّت و لطف به مردم جامعه را بر دلت قابل دریافت نما و براى آنان درنده خونخوار مباش که خوردن آنان را غنیمت بدانى ، زیرا آنان بر دو صنفند : یا برادر دینى تواند یا در اصل خلقت نظیر تو مىباشند که همه شما فرزندان آدم و حوّائید . ) بمقتضاى همه این دلائل و دهها دلائل دیگر ، احساس وحدت در هویّت انسانها اساسىترین شرط بوجود آمدن یک تمدّن انسانى و اعتلاى آن خواهد بود .
از همین اصل روشن مىشود که تفرقه و پراکندگى ، سقوط تمدّن و زوال هویّت جامعه را در بر دارد و امیر المؤمنین علیه السّلام در مواردى از نهج البلاغه همین قانون را بارها گوشزد فرموده است ، از آن جمله :
در خطبه قاصعه صریحا فرموده است : تأمّلوا أمرهم فی حال تشتّتهم و تفرّقهم لیالی کانت الأکاسره و القیاصره أربابا لهم . . . ( بیندیشید درباره اولاد حضرت اسماعیل و اسحاق و اسرائیل علیهم السّلام . . . در حال پراکندگى و تفرقهاى که کسرىها ( ى ایران ) و قیصرها ( ى روم ) را ارباب و مالکان آنان قرار داده بود . . . ) و عکس این قاعده را نیز که عبارتست از پیشرفت اجتماع و مدنیّت در سایه هماهنگى و اتّحاد در هدفگیریهاى انسانى ، در موارد متعدّد گوشزد فرموده است ، از آنجمله :
در همین خطبه مىفرماید : فانظروا إلى مواقع نعم اللّه علیهم حین بعث إلیهم رسولا فعقد بملّته طاعتهم و جمع على دعوته ألفتهم . کیف نشرت النّعمه علیهم جناح کرامتها و أسالت لهم جداول نعیمها و التفّت الملّه بهم فی عوائد برکتها ،فأصبحوا فی نعمتها غرقین ، و فی خضره عیشها فکهین . قد تربّعت الأمور بهم فی ظلّ سلطان قاهر ، و آوتهم فی أطراف الأرضین .
یملکون الأمور على من کان یملکها علیهم و یمضون الأحکام فیمن کان یمضیها فیهم ، لا تغمز لهم قناه و لا تفرع لهم صفاه ( پس به موقعیّتهائى که از نعمتهاى خداوندى نصیبشان گشت بنگرید .
در آن هنگام که پیامبرى براى آنان فرستاد ، با دینى که آورده بود ،اطاعت آنان را منعقد ساخت و الفت و تشکّل آنان را با دعوتى که فرمود ، صورت داد [ با این دعوت الهى و اجابتى که آنان نمودند ] چگونه نعمت بال کرامتش را بر آنان بگسترانید و نهرهاى وسائل آزمایش خود را براى آنان جارى ساخت و ملّت ( دین ) آنان را در منافع برکتش بهم پیچید ( جمع نمود و متشکّل ساخت ) آنان در نعمت ملّت غرق شدند و در طراوت عیش آن ، مسرور و شادمان . در این هنگام کارهاى آنان در سایه یک سلطه پیروز براه افتاد و حالتى که به آنان روى آورده بود به پناهگاه و عزّتى پیروز پناهنده ساخت . امور دنیا در درجات عالى مالکیّت پا بر جا روى محبّت به آنان کرد ، در نتیجه حاکمان همه عالمیان گشتند و سیطره بر اقالیم زمین بدست آوردند .
در این موقع آنان درباره امور زندگى به کسانى مسلّط شدند که آن اشخاص در همان امور به آنان مسلّط بودند و احکام خود را درباره کسانى اجرا کردند که آنان در گذشته درباره آن بینوایان اجرا میکردند دیگر نه قبضه نیزهاى براى آنان فشرده مىشد و نه براى آنان سنگى کوبیده مىگشت . )
۶ وفاء به عهد
این پدیده در ضرورتهاى حیات تمدّنى انسانها بدرجهاى از اهمّیّت است که مىتوان گفت : اگر همه امتیازات تمدّن براى یک جامعه فراهم شود مگر این پدیده حیاتى ، آن جامعه نمىتواند از تمدّن دم بزند ، امیر المؤمنین علیه السّلام روى این پدیده حیاتى اصرار شدید میورزد .
در فرمان مالک اشتر با عبارات زیر مواجه مىگردیم : و إن عقدت بینک و بین عدوّک عقده أو ألبسته منک ذمّه فحط عهدک بالوفآء و ارع ذمّتک بالأمانه و اجعل نفسک جنّه دون مآ أعطیت فإنّه لیس من فرائض اللّه شیء النّاس أشدّ علیه اجتماعا مع تفرّق أهوائهم و تشتّت آرائهم من تعظیم الوفآء بالعهود ، و قد لزم ذلک المشرکون فیما بینهم دون المسلمین لما استوبلوا من عواقب الغدر ، فلا تغدرنّ بذمّتک و لا تخیسنّ بعهدک ، و لا تختلنّ عدوّک ، فإنّه لا یجترىء على اللّه إلاّ جاهل شقیّ . و قد جعل اللّه عهده و ذمّته أمنا أفضاه بین العباد برحمته و حریما یسکنون إلى منعته ، و یستفیضون إلى جواره ، فلا إدغال ، و لا مدالسه و لا خداع فیه ، و لا تعقد عقدا تجوّز فیه العلل ،و لا تعوّلنّ على لحن قول بعد التّأکید و التّوثقه . و لا یدعونّک ضیق أمرلزمک فیه عهد اللّه إلى طلب انفساخه بغیر الحقّ ، فإنّ صبرک على ضیق أمر ترجو انفراجه و فضل عاقبته خیر من غدر تخاف تبعته و أن تحیط بک من اللّه فیه طلبه لا تستقبل فیه دنیاک و لا آخرتک
( مالکا ، اگر پیمانى ما بین خود و دشمنت منعقد نمودى یا ضمانتى از خویشتن را به او پوشانیدى ، پیمانت را با وفاء حفظ نما و با حفظ امانت عهده خود را مراعات کن . و شخصیّت خود را سپرى در برابر تعهّدى که بستهاى بساز ، زیرا از دستورات خداوندى هیچ چیزى مانند تعظیم وفاء به تعهّدها که مورد اتّفاق نظر همه اقوام و ملل ، با این که خواسته هاى آنان با همدیگر مختلف و آراء آنان پراکنده مىباشد ،نیست . [ حتّى ] مشرکین [ که مانند مسلمین مقیّد به صفات حمیده و اخلاق فاضله نیستند ] در میان خود بجهت مهلک بودن تخلّف و حیلهبازى به تعهّدهاى خود ملتزم بودند . پس ، به عهده خود نیرنگبازى راه مینداز ، و به پیمانى که بستهاى خیانت مکن و مکر و حیله مپرداز ، زیرا هیچ کس بخدا جرأت نمىورزد جز نادان شقىّ .
خداوند متعال عهد و عهده خود را با رحمت واسعهاش براى امن و اطمینان مردم بیکدیگر در میان آنان گسترده است و تعهّد را منطقهاى ممنوعه قرار داده است که مردم بر نیروى آن تکیه کنند و بر آن پناهنده شوند . پس نباید در تعهّد هیچگونه افساد و خیانت و نیرنگ بوده باشد . مالکا : هیچ تعهّدى برقرار مکن که بتوانى آن را به غیر مقصود اصلى تأویل نمائى و بتوانى آن را از محتواى اصلیش منحرف بسازى و هرگز پس از صراحت و تأکید و دادن اطمینان ، با گفتار کج خود تعهّد را مختلّ مساز . اگر تعهّد الهى موجب شد که در تنگناى قرار گرفتى ، این تنگناى و مشقّت باعث نشود که فسخ ناحقّ آن تعهّد را مطالبه کنى ، زیرا تحمّل تنگناى و مشقّت امرى که امید به برطرف شدن و عاقبت نیکوى آن دارى ، بهتر از آن حیلهگریست که همواره از عواقب وخیم آن در بیم و هراس باشى و بازخواست خداوندى از همه سو ترا احاطه کند و نتوانى از آن بازخواست نه در دنیا و نه در آخرت رها گردى . )
آیا یک انسان عاقل مىتواند ادّعا کند که انسانها تمدّنى بوجود بیاورند که جریان پدیده بسیار حسّاس و حیاتى تعهّد بنحوى که امیر المؤمنین علیه السّلام در جملات فوق فرموده است ، نبوده باشد حقیقت اینست که اگرتعهّد میان انسانهاى یک جامعه و میان آن جامعه و دیگر اقوام و ملل بترتیب فوق عمل نشود و اهمّیّتى که امیر المؤمنین علیه السّلام در جملات فوق بآن داده است ، نداشته باشد ، بلکه در جریان تعهّدها فقط منافع خاصّ طرفین تعهّد مراعات شود و جنبه انسانى آن که عبارت است از گرو قرار گرفتن شخصیّت منظور نگردد ، ادّعاى تمدّن غیر از فریفتن خود و دیگران ، هیچ معنایى نمیتواند داشته باشد .
۷ اطاعت از نیکوکارى
در اینجا مقصود از « اطاعت از نیکوکارى » تسلیم آگاهانه و آزادانه در برابر عوامل و انگیزههاى نیکوکارى است . تسلیم آگاهانه و آزادانه در برابر عوامل و انگیزههاى نیکوکارى ، یکى از آثار و نتایج گسیختن از جاذبه نیرومند طبیعت حیوانى و آغاز زندگى انسانى است .
بدون گسیختن از جاذبه مزبور ، اگر چه انسان مىتواند بوسیله علم و صنعتى که بدست آورده است ، بر همه عوالم طبیعت و انسان مسلّط گردد ، قدرت اِسناد هیچ کارى بر خویشتن حقیقى خود را ندارد . مىتوان گفت چنین انسانى کلید دستگاه بزرگ ماشین است که حدّو مرز حقیقى آن در خود آهن پارهها تمام نمىشود بلکه خود همان کلید نیز در جاذبه همان دستگاه بزرگ ماشینى مىپیچد ، بازى مىکند و مىبندد . خدا آخر و عاقبت این کلید و ماشین پیچیده بهم و ناآگاه را خیر کناد .
۸ نافرمانى و اعراض از کبر
فساد و تباهى که ناشى از کبر و تسلیم در برابر آن است ، چنان ارواح بشرى را مىکوبد که توانائى حرکت و رشد را از آنها سلب مىکند .
امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه قاصعه مىفرماید : ألا فالحذر ، الحذر ، من طاعه ساداتکم و کبرآئکم الّذین تکبّروا عن حسبهم و ترفّعوا فوق نسبهم و ألقوا الهجینه على ربّهم و جاهدوا اللّه على ما صنع بهم مکابره لقضائه و مغالبه لآلائه ، فإنّهم قواعد أساس العصبیّه و دعآئم أرکان الفتنه و سیوف اعتزآء الجاهلیّه . فاتّقوا اللّه و لا تکونوا لنعمه علیکم أضدادا و لا لفضله عندکم حسّادا . و لا تطیعوا الأدعیآء الّذین شربتم بصفوکم کدرهم و خلطتم بصحّتکم مرضهم و أدخلتم فی حقّکم باطلهم و هم أساس الفسوق و أحلاس العقوق ، اتّخذهم إبلیس مطایا ضلال و جندا بهم یصول على النّاس و تراجمه ینطق على ألسنتهم ،استراقا لعقولکم ، و دخولا فی عیونکم و نفثا فی أسماعکم .فجعلکم مرمى نبله و موطىء قدمه و مأخذیده فاعتبروا بمآ أصاب الأمم المستکبرین من قبلکم من بأس اللّه و صولاته و وقآئعه و مثلاته و اتّعظوا بمثاوی خدودهم و مصارع جنوبهم ، و استعیذوا باللّه من لواقح الکبر کما تستعیذونه من طوارق الدّهر . . .
( هشیار باشید ، بپرهیزید و بر حذر باشید از اطاعت آن پیشروان و بزرگانتان که با تکیه بر موقعیّت خود تکبّر ورزیدند و فوق نسبشان ( اصول روابط ولادت ) بزرگى جستند و کار زشت را بر پروردگارشان نسبت دادند . و با خدا درباره آنچه که به آنان انجام داده بود بخصومت پرداختند ، آنان در این خصومت ، در برابر قضاى خداوندى و نعمتهاى او ، زورگوئى و پیروزى طلبى نمودند . زیرا آنان قاعدههاى پایه عصبیّتاند و ستونهاى ارکان فتنه و شمشیرهاى استناد [ ندا کننده ] به جاهلیّت . پس براى خدا تقوى بورزید و بآن نعمتهائى که بشما داده است ، اضداد نباشید و به فضل و برترى که در میان شما بوجود آمده است حسادت مکنید . اطاعت مکنید از مدّعیانى که با درون نیّتهاى صاف خود ، تیرگىهاى آنان را آشامیدید و بیمارىهاى خباثت نفسانى آنان را با سلامت و صحّت روحى خودتان مخلوط ساختید و باطل آنان را در حقّ خود داخل کردید .
آنان اساس فسق و ملازمان انحراف و مقاومت [ در برابر پیامبر و امام علیهما السّلام ] مىباشند . شیطان آن نابکاران را مرکبهائى براى گمراه کردن اتّخاذ کرد و لشکریانى براى حمله بر مردم و ترجمانهائى که با زبانهاى آنان سخن مىگوید ، [ این اعمالى که شیطان انجام مىدهد ] براى ربودن عقلهاى شما است و گرفتن دیدگان و دمیدن در گوشهاى شما . بدینسان شیطان شما را هدفهائى براى تیر خود و جایگاههائى براى پا گذاشتن روى آن و دستگیرهاى براى دست خود قرار داد . پس عبرت بگیرید بوسیله مشاهده ناملایماتى که به امّتهاى مستکبر در روزگار پیش از شما رسید آن ناملایمات سطوت خداوندى و حملهها و عذابها و کیفرهاى او بود [ که طعم آنها را بآن نابکاران خیرهسر چشانید ] و پند بگیرید با یاد آوردن جایگاههائى که صورتهایشان در آنها نهاده شد .
و پهلوهایشان در آن جایگاهها بخاک افتاد . بخداوند پناه ببرید از هر عامل کبر که این صفت رذل را بشما تزریق مىکند ، چنان که از حوادث کوبنده روزگار ، به او پناه مىبرید . ) بنابر این سخنان امیر المؤمنین ، سقوط جامعه بجهت تکبّر افراد و پیشتازان آن ، حتمى خواهد بود ، دلیل این سقوط بقدرى روشن است که نیازى به تفصیل ندارد ، همین مقدار میگوئیم که : کبر از اشتیاق آدمى به تورّم خویشتن سرچشمه مىگیرد و این اشتیاق در هر انسانى بوجود بیاید و در هر جامعهاى که شیوع پیدا کند ، بدون تردید ، همه حقوق و تکالیف مقرّره ضرورت و عظمت و ارزش خود را از دست مىدهند و همه حرکات و سکنات بر محور خود تورّم خواه مىچرخد .
بر این فرض ، حقیقتى دیگر براى متکبّر مطرح نیست ، چه از سنخ انسان باشد و چه از مقوله دیگر واقعیّات ، تا با هماهنگى با انسان و برقرار کردن ارتباط صحیح میان افراد و گروههاى انسانى و شناخت و برخوردارى از دیگر واقعیّات ، تمدّنى بوجود بیاید . در جملات امیر المؤمنین علیه السّلام آب حیات اساسى و آفت کشنده تمدّنها بترتیب زیر گوشزد شده است :
۱ اطاعت مکنید از مدّعیانى که با درون و نیّتهاى صاف خود ،تیرگىهاى آنانرا آشامیدید و بیماریهاى خباثت نفسانى آنانرا با سلامت و صحّت روحى خودتان مخلوط ساختید و باطل آنان را در حقّ خود داخل کردید .
آب حیات اساسى تمدّن انسانى عبارتست از : ۱ درون و نیّتهاى پاک و صاف مردم که همواره طالب رشد و کمال خود و دیگران مىباشد . اینکه گفتیم : این عامل آبحیات اساسى تمدّنها مىباشد ، براى اینست که با بروز و تحقّق و تقویت این حالت روحى ، اوّلین عامل مرگزاى تمدّن که عبارتست از تزاحم و تصادم و کشتار میان افراد و میان گروههاى یک جامعه و میان آنها و هیئت حاکمه از بین مىرود و زمینه براى تحقّق حیات اجتماعى انسان محورى آماده مىگردد . [ مقصود از انسان محورى را در آغاز مبحث « بروز و اعتلاء و سقوط جوامع و تمدّنها و فرهنگها » توضیح دادهایم ، لطفا مراجعه شود ] در برابر این آب حیات اساسى تمدّن ، آفت کشنده و نابود کننده آن عبارت از درون و نیّتهاى آلوده و ناپاک مردم یک جامعه و تیرگىهاى درون و نیّتهاى پیشروان آن جامعه مىباشد ، اگر چه مردم آن جامعه داراى انسانىترین درون و عالىترین نیّتها بوده باشند . یعنى اگر هدفگیریها و همه سطوح روانى و مغزى افراد یک جامعه ، بهترین محتویات انسانى را هم داشته باشد ، بدانجهت که درون پیشتازان و اداره کننده مردم آن جامعه ناپاک و کثیف و تیره مىباشد ، آن جامعه توفیق نیل به تمدّن را دارا نخواهد بود .
۲ یکى دیگر از عوامل حیاتى تمدّن عبارتست از صحّت و سلامت روحى افراد جامعه . مثل معروفى درمیان مردم در جریانست که مىگوید :« فلانى توانسته است طشت طلائى بدست بیاورد ، ولى چه فایده استفادهاى که از این طشت طلائى بسیار گرانبها مىبرد ، اینست که آنرا زیر دهان خود میگذارد و استفراغ خونى در آن مىنماید » آرى ، آقایان تمدّن سازان دوران معاصر ما :بخود بیائید و تمنّائى که ما از شما داریم ، اینست که صحّت و سلامت ارواح ما انسانها را بخودمان برگردانید و طشت طلائى را بردارید و ببرید در موزه خانه نگهدارى کنید که روزى به درد انسانها بخورد در آنهنگام که بخواهند بفکر تمدّن سازى بیفتند ، نخست خود انسان را بشناسند و دردها و درمانها و لذائذ و آلام و حیات و موت آن بینوا را در نظر بگیرند ، سپس طشت طلائى براى او بسازند و تمدّنى نسازند که با هدفگیرى قدرتمندان در زندگى خود که عبارتست از منفعت طلبى بدون کمترین قید و شرط ، در جامعهاى که افراد آن فقط براى بالا بردن درآمد سرانه تکاپو مىکنند ، بار دیگر مردم را وادار به دادن این شعار بسیار پر معنى نمایند :
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم
مرحمت فرموده ما را مس کنید
در آن پنجاه و دو نکبت و عامل سقوط که در مباحث گذشته یادآور شدیم ، بیش از ده عدد از آنها [ مانند نگرانى و اضطراب دائمى مردم و خودستیزى یعنى تضادّ انسان با خویشتن ] انواعى از بیمارىهاى روانى است که هیچ عاقلى نمىتواند آنها را نادیده بگیرد . [ در برابر این عامل حیاتى تمدّن مرضهاى روحى پیشتازان است که ناشى از خباثت و حیوان صفتى و رذالت سردمداران است و آفت بزرگ تمدّن انسانى مىباشد ] بنابراین هرگاه که این عامل حیاتى ( صحّت و سلامت روحى افراد جامعه ) منتفى شود ، خواه از خود مردم جامعه یا از سردمداران آن ، زوال و سقوط جامعه و یا تمدّن و فرهنگ آن ، امرى است قطعى .
۳ عامل نهائى حیاتبخش یک تمدّن ، عبارت است از جریان همه امور زندگى در دو قلمرو مادّى و معنوى بر مبناى حقّ . حقّ و قانون از یک نظر دو اصطلاح مختلف براى بیان واقعیّتى بایسته یا شایسته تحقّق بکار میروند وقتى که مىگوئیم : « نیاز نتیجه به کار حقّ است » یعنى تلازم کار و نتیجه واقعیّتى است شایسته تحقّق . هنگامى که مىگوئیم : « کلّ از جزء بزرگتر است » در حقیقت مىگوئیم : قانونى در دو مقوله کلّ و جزء حاکم است که تحقّق آن بایسته است و آن بزرگتر بودن کلّ از جزء است [ البتّه مباحثى قابل توجّه در اصل یا قانون کلّ و جزء وجود دارد که جاى آنها در این مبحث نیست ، مانند اینکه آیا این اصل یا قانون باید به کلّ و جزءهاى محدود مقیّد شود یا در همه موارد صدق مىکند ؟ ] . تصوّر تمدّنى که بر مبناى حقّ نباشد ، مانند تصوّر یک عمل ریاضى است که عدد و علامت در آن مطرح نباشد و مانند ساختمانى است که بنیاد نداشته باشد
نکته بسیار جالب درباره سه عامل حیاتى تمدّن
امیر المؤمنین علیه السّلام نکتهاى بسیار شگفتانگیز و جالب را درباره سه عامل حیاتى تمدّن متذکّر شدهاند که غفلت از آن ، موجب فرو رفتن در ابهامات فراوان مىباشد . این نکته عبارتست از اینکه آنحضرت مىفرماید : اگر « درون و نیّتهاى شما افراد جامعه پاک و صاف و درون و نیّتهاى پیشتازانتان تیره و آلوده باشد ، شما سقوط خواهید کرد و نیز نمىفرماید که صحّت و سلامت ارواح شما و مرضهاى ناشى از خبث و کثافت درونى آنان موجب زوال جامعه و تمدّن و فرهنگ انسانى شما خواهد گشت و نمىفرماید بر حقّ بودن شما و بر باطل بودن آنان رشته حیات اجتماعى متمدّن و یا فرهنگ انسانى شما را از هم خواهد گسیخت .
بلکه میفرماید : و لا تطیعوا الأدعیآء الّذین شربتم بصفوکم کدرهم و خلطتم بصحّتکم مرضهم و أدخلتم فی حقّکم باطلهم ( اطاعت مکنید مدّعیانى را که با صفا و پاکىهاى درونتان تیرگىها و آلودگىهاى آنان را آشامیدید و بیمارىهاى درونى آنان را با صحّت و سلامت روحى خودتان در هم آمیختید و باطلشان را در حقّتان داخل کردید . ) نکته اینست که چنین نبود که دو پدیده متضادّ « پاک و ناپاک » ، « صحّت و بیمارى » ، « حقّ و باطل » در یک جامعه رویاروى هم قرار گرفته و با یکدیگر گلاویز گشتند و در نتیجه ناپاکى بر پاکى و بیمارى بر صحّت و باطل بر حقّ پیروز گشت ، بلکه جریان امر چنین است که سردمداران حیله گر و پیشتازان قدرتمند ، با کمال مهارت توانستند ناپاکىهاى خود را چنان پاک و صاف قلمداد کنند که پاکىها و صفاهاى درونى شما را خیره و با همدیگر مخلوط بسازند و بکام شما فرو ریزند و انحرافات درونى خود را چنان وانمود کنند که صحّت و استقامت و کمالطلبى ارواح شما را تحت سلطه خود قرار بدهند و باطلهاى ویرانگر خود را با حقّهاى سازنده شما چنان درهم و برهم کنند که شما انسانهاى پاک و بى غلّ و غِش را فریب بدهند ، تا حدّى که یقین کنید که سردمداران نابکارشما را در بهشت برین یک تمدّن انسانى اداره مىکنند آیا این نکته بسیار شگفتانگیز و با عظمتى که امیر المؤمنین علیه السّلام متذکّر شدهاند ، داستان همه قرون و اعصارى که تا همین لحظه بر جوامع انسانهاى بینوا گذشته است ، نمىباشد ؟
۹ قرار گرفتن در شعاع انگیزگىهاى فضیلت
پیش از بحث و بررسى این عامل ، جملهاى را که از بعضى نویسندگان مغرب زمین شنیده شده است ،
مطرح مىکنیم که گفته است :
« فضیلت محبوبیّت ذاتى ندارد ، بلکه براى نظم زندگى اجتماعى است ، پس اگر زندگى اجتماعى بطور صحیح برقرار شود ، نیازى به فضیلت نیست . »
البتّه این عبارت را خود اینجانب در بعضى از آثار برشت دیدهام ، نهایت این که بخاطر ندارم آیا این مطلب را از شخص دیگرى نقل نموده است ، یا نظریّه خود او مىباشد . بهر حال ، همانگونه که مولوى در ردّ مطلبى که به جالینوس نسبت داده شده است ، مىگوید : نقل شده است .
همچنانکه گفت جالینوس راد
از هواى اینجهان و از مراد
راضیم کز من بماند نیم جان
تا ز . . . استرى بینم جهان
سپس مولوى مىگوید : اثبات نشده است که گوینده این سخن [ کودکانه ] جالینوس بوده باشد ، بهر حال ، پاسخ من متوجّه کسى است که چنین سخن [ احمقانه ] اى را گفته باشد . ما هم مىگوئیم : طرف سخن ما کسى است که چنین سخن انسان سوز و ویرانگر و ضدّ ارزشهاى والاى انسانى و نابود کننده هدف عالى حیات و راننده ماشین حیات انسانها بسوى قهوهخانههاى پوچگرائى ( نیهیلستى ) را گفته باشد ، اگر برشت گوینده چنین سخنى است ، پاسخ ما متوجّه او است و اگر کسى دیگر است پاسخ متوجّه آن شخص مىباشد . نخست باید توجّه داشته باشیم که سخن فوق تازگى ندارد ، در گذشته یکى از شعراى بسیار زبردست و ادیب متخصّص در ادبیّات جامعه ما که حقّا از این جهت در خورستایش است ، بدون داشتن گذرنامه رسمى از قلمرو ادبیّات وارد اقلیم فلسفه و هستى شناسى شده چنین گفته بود :
انبیاء حرف حکیمانه زدند
از پى نظم جهان چانه زدند
اگر صفحات گذشته تاریخ بشرى را با دقّت ورق بزنیم ، خواهیم دید این کوته نظرى که کمالات بالقوّه و بالفعل انسان را قربانى زندگى منظّم زنبور عسلى و موریانهاى و خفّاشى مىنماید ، مخصوصا این حیوان اخیرى ( خفّاش ) که با مراعات کمال نظم پس از رفتن نور خورشید بازیگر میدان هستى میشود [ این مضمون اقتباس از آن شعر سعدى است که مىگوید :
قرص درخشنده چو پنهان شود
شب پره بازیگر میدان شود
و اگر کوته نظران منکر عظمت نور خورشید فضیلت انسانىاند از رونق و عظمت آن نور کاسته نمىشود .
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
رونق بازار آفتاب نکاهد]
تاریخى بس طولانى داشته و همواره بعنوان عامل تسلیت بخش در برابر نداهاى وجدان و احساسات بسیار عالى و اصیل و نگرانىهاى بسیار مقدّس درباره هدف اعلاى حیات که بدون عمل به فضیلتها قبل وصول نخواهد بود ، در استخدام آن کوته نظران قرار گرفته است . حال مقدارى مختصر به زندگى منهاى فضیلتها مىپردازیم تا ببینیم آیا بدون فضیلت ، تمدّن و فرهنگى مىتواند تحقّق پیدا کند یا نه ؟ البتّه این سؤال در رتبه پس از این سؤال است که « آیا بدون فضیلت اصلا یک جامعه انسانى وجود دارد » و اگر ما نتوانیم در باره سؤال مزبور به نتیجه مثبت برسیم یعنى نتوانیم اثبات کنیم که بدون فضیلت هم ممکن است جامعه انسانى وجود داشته باشد ، دیگر نیازى به بحث از تمدّن و فرهنگ نداریم و باصطلاح ، ما با قضیّهاى سالبه به انتفاء موضوع روبرو شدهایم .
فضیلت محبوبیّت ذاتى ندارد ، بلکه وسیلهاى براى نظم زندگى است تیر خلاصى است که در شکل ادبیّات یا فلسفه به مغز انسانیّت شلیک شده است .
جائى که مشاهده آنهمه نکبتها و بیچارگیها و تخدیرها و کشتارها و بطور خلاصه مشاهده آن پنجاه و دو عامل نکبت و سقوط انسانیّت انسان نتواند کسى را قانع بسازد که انسان در آتش بىفضیلتى که با دست خود شعلهورش ساخته است ، مىسوزد و یک انسان با وجدان پاک نه تنها نباید با بیان جملات شهرتزا و موجب مطرح شدن در اجتماع [ که عجب مرد آزادمنشى است که همه اصول و قوانین حیات را زیر پا مىگذارد ] این آتش انسان سوز را شعلهورترش بسازد ، بلکه اگر از حدّاقلّ عقل و وجدان برخوردار بوده باشد ، باید بهر وسیله ایست در خاموش کردن چنین آتش انسانسوز تکاپو و تلاش بنماید .
سقوط این نمایندگان وفادار آدمکشان در میدان تنازع در بقاء ،و این استخدام شدگان براى هموار کردن میدان اعدام انسان و انسانیّت شدیدتر و تباهتر از آن است که شما حتّى بتوانید یک سخن منطقى با آنان در میان بگذارید و بگوئید : آقایان نمایندگان وفادار آدمکشان در میدان تنازع در بقاء و آقایان استخدام شدگان براى هموار کردن میدان اعدام انسان و انسانیّت آیا تاریخ با آنهمه پیامبران و اولیاء اللّه و حکماء و مصلحان که براى این انسان فضیلت و انسانیّت آموخته و به عمل بآن فضیلت تحریک کرده است و در مقابل کارنامه سیاه و ننگآورى که این انسان با دست خود مىنویسد و آنرا با خواناترین خط امضاء مىنماید ، براى لزوم کوشش در راه اصلاح انسانها با صفات حمیده و نیکو و اخلاق عالى انسانى کافى نیست ؟ و بعبارت دیگر :
شما بکدامین مقدّس سوگند خوردهاید که این حیوان درنده را که قابل تعدیل است ، درندهترش کنید روزى درباره عبارت فوق با بعضى از دانشمندان محقّق گفتگوئى داشتیم ، هر دو باین نتیجه رسیدیم که مىتواند بازگو کننده حقیقتى بوده باشد . گوینده و هواداران این مطلب که فضیلت محبوبیّت ذاتى ندارد ، بلکه وسیلهاى براى نظم زندگى است یا مبتلا به بیمارى مهلک تضادّ با خویشتن بودهاند که موجب مىشود که انسان اوّلاً خود را نشناسد بعد دیگران را یعنى ناتوانى او از شناختن خویشتن علّت نشناختن دیگران بوده باشد .
و یا مانند هابس و ماکیاولى خود را یک حیوان درنده تلقّى کند و سپس همه انسانها را هم نوع خود بداند . ممکن است که عامل این مبارزه نابخردانه با انسان و انسانیّت ، مزدورى آگاهانه یا ناآگاهانه باشد و یا عاشقان خود باخته « طرح خویشتن » در جامعه و جوامع بودهاند که براى وصول بچنین هدف احمقانه ،انسانیّت را زیر پا نهاده و آنرا نابود کردهاند [ بخیال خویشتن ] . در میان مردم مثلى است که مىگوید : یک نفر عاشق شهرت اجتماعى گشته بود و بهر طریق ممکن مىخواست مردم جامعه او را بشناسند ، چون فاقد هر گونه امتیاز چشمگیر بود ، لذا نمىتوانست به معشوقه خود که مشهور شدن در جامعه بوده است نائل گردد . در این موضوع شب و روز فکر مىکرد که چه باید کرد تا در میان مردم مشهور شود ؟ بالاخره مقدارى پول از این و آن قرض کرد ،بعضى مىگویند : مقدارى هم پول مردم را بسرقت برد و عازم مکّه شد که در مناسک حجّ ، مردم بسیار فراوانى براى عبادت در آنجا جمع مىشوند . بلکه کارى در آنجا انجام بدهد که مشهور شود ، در مکّه بود که بجاى اندیشه در اینکه
در دیر بود جایم ، به حرم رسید پایم
به هزار در زدم تا ، در کبریا زدم من
قَدَم وجود در بارگه قِدم نهادم
عَلَم شهود در پیشگه خدا زدم من
باین کشف و ابداع و اختراع و الهام تاریخى رسید که بروم در چاه زمزم بول کنم و چون این یک حادثه بىنظیرى است مردم آنرا بیکدیگر بازگو خواهند کرد و مردم همه کشورهاى اسلامى و مقدارى هم از کشورهاى غیر اسلامى خواهند فهمید که این من بودم که به چاه زمزم بول کردم و از این راه شهرت فراگیر جهانى نصیب من خواهد گشت و این کار را انجام داد . از بدبختى آن شهرتپرست چند نفر از مسلمین که او را در حال بول به چاه زمزم دیدند ،چند دست کتک مفصّل و تمام عیار به او زدند و وقتى که از آن ضاربین مىپرسیدند : چرا این بیچاره را میزنید در پاسخ نمىگفتند که او به چاه زمزم ادرار کرده است ، تا آن بدبخت بمقصودش که شهرت بود برسد ، بلکه میگفتند مقدارى پول در شهر ما سرقت نموده و باین جایگاه مقدّس آمده ، و ما او را مىزنیم تا پولهاى مسروقه را از وى بگیریم ، لطفا شما هم بما کمک کنید .
در پایان این مبحث بطور اجمال مىگوئیم : از دیدگاه اسلام ، اگر فضیلت انسانى ( اخلاق فاضله و عشق به کمال و خود را با مردم در لذائذ و آلام مشترک دیدن و گذشت و فداکارى در راه تحصیل سعادت واقعى انسانها نه در راه کامکارى آنان ) وجود نداشته باشد ، انسانیّتى وجود ندارد و اگر انسانیّتى وجود نداشته باشد ، ما جز با یک تاریخ طبیعى حیوانى خاصّ بنام انسان سر و کار نخواهیم داشت ، در نتیجه دنیا رقّاص خانهاى خواهد بود که هر کس نرقصید و لو با پایکوبى کشنده روى دلها و مغزهاى پاکترین انسانها زندگى را باخته است
۱۰ خویشتندارى از ظلم
این عامل اساسى تمدّن را در گذشته مطرح کردهایم ، لذا در اینجا تکرار نمىکنیم .و بزرگ شمردن ( ناشایست بزرگ ) تلقّى کردن قتل نفس ، این مادّه شامل خودکشى و دیگرکشى و کشتن به معناى ویران کردن قفس کالبد و رها شدن روح و کشتن روح نیز مىباشد . تمدّن امروزى خودکشى را مورد اهمّیّت قرار نمىدهد ، گویا چنین گمان مىکند که آدمى چنان که در عقیده و بیان آزاد است ، همچنان اختیار زندگى خود را نیز دارا مىباشد و نباید کسى مزاحم دیگرى باشد حتّى در خودکشى لذا بر فرض محال یا بسیار بعید اگرروزى فرا رسد که همه مردم با اختیار خود ، دست به خودکشى بزنند ، دیگران نباید فضولى کنند و مزاحم آزادى مردمى باشند که مى خواهند خودکشى کنند شماره خودکشى هاى تمدّن امروزى بالاتر از آن عوامل است که واقعا یک انسان را تا حدّ سیرى و اعراض از زندگى برساند [ اگر چنین چیزى امکانپذیر باشد ، یعنى عواملى پیدا شوند که خودکشى را قطعى و تجویز نمایند . ] درک علّت این امر بسیار ساده است و آن اینست که زندگى در تمدّن امروزى ، فلسفه و هدف خود را از دست داده است ، در حقیقت مردگانى متحرّک در روى زمین ،بحرکت خود پایان مىبخشند ، نه اینکه یک زندگى واقعى را از بین مىبرند ،زیرا زندگى واقعى عامل ادامه خود را در درون خود دارد . همچنین تمدّن امروزى کشتن معمولى را که عبارتست از تخریب قفس کالبد مادّى ، تا حدودى که از رسوائى بىاعتنایى به جانهاى آدمیان نجات پیدا کند ، مورد استفاده قرار مىدهد و مىگوید : قاتل یک شخص بیمار است و باید با آماده کردن وسائل رفاه و آسایش ، وى معالجه شود این مطلب اگر چه در بعضى موارد صحّت دارد ، ولى قابل تطبیق بر همه موارد قتل نفس نیست ، زیرا باستثناى بیماران روانى واقعى که باید اثبات و احراز شود ، جرأت کردن به منطقه ممنوعه جانهاى آدمیان ، یک پدیده سادهاى نیست که روانشناسان و پزشکان روانى و حقوقدانان و سیاستمداران با کمال بیخیالى ، با قیافه علم نمائى بگویند :
آرى ، این قتل نفس علّت روانى داشته است این علم نمائى شبیه به این است که شما بپرسید : این مرض چرا در این انسان بوجود آمده است ؟ براى شما چنین پاسخ داده شود که « بدانجهت که علّتى دارد » مگر کسى پیدا مىشود که احتیاج معلول را به علّت نداند سؤال از آن قانون عامّ نیست ، بلکه سؤال از این است که آن علّت چه بوده است که مرض فلانى را بوجود آورده است ؟
در مسئله مورد بحث ما ، قناعت کردن باینکه علّتى وجود داشته است که قاتل دست به آدمکشى زده است معنائى جز توضیح واضحات ندارد که براى فریفتن خود و مسخره دیگران مناسب است .
جاى شگفتى است که بوجود آمدن قتل نفس عمدى که یکى از کارهاى آگاهانه و آزادانه است که گاهى پس از تفکّرات و تخیّلات و اراده و تصمیمهاى طولانى انجام مىگیرد ، آیا با این فرض فلسفهبافى ما اقتضاء میکند که با کلمه جبر و اضطرار و بازتاب و رفلکس و ناگهان و حتمیّت و مانند اینها بازى کرده و بگوئیم : هیچگونه کار آگاهانه و آزادانه و زشت و وقیح صورت نگرفته است ، بلکه یک بیمار به مقتضاى بیمارى خود سرفهاى فرموده است ؟ اگر قاتل از آغاز جریان مغزى و روانى خود درباره قتل نفس ، یک لحظه ناچیز از اختیار برخوردار بوده باشد ، بهمان اندازه مسئول ، و وقاحت و کیفر مناسب دامنگیر وى مىباشد ، اینست جنبه علمى و فلسفى و اخلاقى و دینى قضیّه قتل نفس . حال اگر تمدّن امروزى دستور مىفرماید که منطقه جانهاى آدمیان براى بیماران آزاد است که وارد شوند و انسانها را نابود کنند و این بر عهده تمدّن است که آن بیماران را در عالىترین محیطها از نظر آب و هوا و با بهترین غذاها و غیر ذلک نوازش بدهد تا بعد از این ، بدانند که از اوّلین لحظات تفکّر درباره از پاى در آوردن یک انسان ، قانون جبر آنان را احاطه نموده است ، لذا قانون جبرى اقتضا مىکند که با تفکّرات و دیگر فعّالیّتهاى مغزى و عضلانى که بالاجبار بجریان افتادهاند ، به مبارزه بر نخیزند و بگذارند قانون کار خود را انجام بدهد آرى ، تمدّنى که :
۱ اختیار را از انسانها حذف مىکند و مىگوید : بر تمامى فعّالیّتهاى مغزى و روانى و عضلانى انسانها ، جبر حاکمیّت دارد .
۲ من جز قوّه چیزى و جز قوىّ کسى را برسمیّت نمىشناسم
۳ . . . وجدان و احکام آن ، ساخته اجتماع است
۴ . . . هیچ نظاره و توجیهى از مافوق براى انسان وجود ندارد
۵ . . . وصول به هدف هر چه باشد ، وسیله را هر چه باشد توجیه میکند
۶ . . . زندگى هدفى جز خور و خواب و خشم و شهوت ندارد
۷ . . . آنچه که باید یک انسان انجام بدهد ، کوشش براى بدست آوردن قدرت براى تورّم خود طبیعىاش است و چشیدن لذّت براى خوش داشتن آن خود طبیعى متورّم و غیر ذلک در اینصورت قطعى است که هیچ منطقى براى بازخواست قاتل عمدى ندارد ، مخصوصا اگر قاتل عمدى هم مانند خود گردانندگان تمدّن امروزى مقدارى اصطلاح براى بافتن داشته باشد و بگوید :آقایان داوران ، شما با کدامین دلیل مرا بیمار مىخوانید و یا با کدامین دلیل مرا مستحقّ کیفر قلمداد مىکنید ، با اینکه من جز کارى طبیعى و جبرى چیزى انجام ندادهام کارى که من کردهام ، عبارت است از مرخص کردن یک موجود جاندار بوسیله قدرتى که در اختیار داشتم و مطابق قوانین جبرى علّت و معلول .
این موجود جاندار بحکم انسان متمدّنى از گروه شما ( فروید ) معلول اشباع غریزه جنسى آزادانه و بدون قید و شرط و کارت رسمى براى زندگى ، بوده است . چه مىگوئید و از من چه مىخواهید ؟ تمدّنى که اسلام براى انسان پیشنهاد مىکند ، بر مبناى آن اصالت انسانى است که در آیه زیر توضیح داده است :
أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْر نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیاَهَا فَکَأَنَّمَآ أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً [ المائده آیه ۳۲ ] ( قطعى است که هر کسى یک فرد از انسان را نه بجهت قصاص یا اِفساد در روى زمین بکشد ، مانند اینست که همه مردم را کشته است و کسى که فردى از انسان را احیاء کند مانند اینست که همه مردم را احیاء نموده است . ) با نظر به این آیه است که اسلام ارزش حیات انسانها را بالاتر از کمیّتهاقرار داده و مىگوید : « همه ۱ » زیرا همانگونه که « همه انسانها » نهالهاى مورد توجّه باغ خداوندى هستند ، همچنان یک انسان که نهالى از باغ وجود است و بتنهائى از جهت محبوبیّت نزد باغبان آن باغ تفاوتى نمىکند . کیفر قتل نفس عمدى آتش ابدى در سراى آخرتست ، حال به بینیم قتل نفس و احیاى آن در تمدّن امروزى چگونه منظور مىشود ؟
اگر بخواهیم مقدارى از شواهد و دلائل این مسئله را که قتل نفس در تمدّن امروزى ، امرى است بسیار ناچیز و غیر قابل اهمّیّت ، متذکّر شویم یک مجلّد کتاب باید در این مسئله بنویسیم . فقط به یک مطلب بعنوان نمونه اشاره مىکنیم و آن اینست که امروزه مقدارى بسیار فراوان از انرژىهاى مغزى و عضلانى و سرمایههاى بسیار کلان ، صرف ساختن اسلحه براى آدمکشى مىشود .
اگر این اسلحه فقط براى دفاع از خویشتن بود ، هیچ کسى اعتراض نداشت ،چنانکه دین اسلام نیز با نظر به آیه شریفه :وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ . . . [ الأنفال آیه ۶۰] ( براى دفاع از خویشتن در برابر دشمنانتان هر چه بتوانید نیرو آماده کنید . . . ) تهیّه اسلحه را لازم دیده است .
البتّه این یک اعتراض اصلى است که با نیاز قطعى بشر به اسلحه براى حفظ خویشتن ، ادّعاى تکامل تناقضى در بر دارد که نادیده گرفتن آن هم یکى دیگر از علائم سقوط بشرى در پرتگاه ضدّ تکامل مىباشد . ولى میدانیم که حکمت واقعى وجود اسلحه نیست که روى زمین را بصورت انبار اسلحه در آورده است ، بلکه با تراکم اسلحه و رکود سرمایه در آن ، و عدم تولید کار سازنده به شعلهور کردن آتش جنگها دامن زده مىشود ، تا تجارت اسلحه رواج داشته و سرمایهها بازدهى داشته باشند در صورتیکه در اسلام فروش اسلحه جنگ به مردمى که در حال جنگند حرام مىباشد ، مگر وسائل دفاع ،مانند سپر و غیر ذلک .
۱۱ انصاف براى همه خلق
انصاف همان عدالت است که مایه قوام حیات بشرى است ، هر دلیلى که براى ضرورت عدالت در روابط انسانها ، حتّى در رابطه انسان با خویشتن و با خدایش اقامه شود ، در حقیقت براى ضرورت انصاف هم اقامه شده است ، تفاوتى که ممکن است میان عدالت و انصاف در نظر گرفت اینست که انصاف غالبا در مواردى بکار مىرود که انسان عدالت را با دریافت ضرورت و ارزش آن و بحکم وجدان خود ، اجرا نماید . لذا وقتى که مىگوئیم یا مىشنویم : فلانى شخص منصفى است ، در حقیقت شخصى را در نظر مىآوریم که عدالت را با استناد به احساس والاى درونیش بدون اجبار برونى اجرا مىنماید . ضدّ انصاف عبارتست از ظلم و تعدّى ناشى از عدم احساس والا درباره عدل و داد . تضادّ ظلم و تعدّى با تمدّن ، حقیقتى است که نیازى به شرح و تفصیل ندارد .
۱۲ حلم و فرو بردن غضب
این فضیلت عالى انسانى که ناشى از تعدیل هیجانات و مقاومت در برابر انگیزههاى محرّک است ، یکى از علامات بارز رشد مغزى و روانى انسان است . مقاومت و خویشتندارى در برابر عوامل هیجانانگیز که از فرو نشاندن غلیان حسّ انتقامجوئى سرچشمه میگیرد ، نشان دهنده ظرفیّت با ارزش روان در مقابل علل و انگیزههائى است که مغزها و ارواح سبک را به نوسان و اضطراب در مىآورند . این فضیلت عظمى منشأ صبر و شکیبائى در مجراى رویدادها است که از نظر ارزش کمتر فضیلتى بآن درجه مىرسد . آیات قرآنى بقدرى درباره این فضیلت عظمى تشویق و تحریک نموده است که مافوق آن قابل تصوّر نیست . از آن جمله در یکى از آیات فرموده است :
إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أُجُورَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ [ الزّمر آیه ۱۰] ( جز این نیست که انسانهاى بردبار پاداشهاى خود را بىحساب دریافت مىکنند . )
سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ [ الرّعد آیه ۲۴] ( درود بر شما باد در برابر صبرى که کردید و نیکو است خانه آخرت . )
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ . الّذِینَ إِذَآ أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ . أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَّبِهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ [ البقره آیه ۱۵۵ تا ۱۵۷] ( قطعاً شما را به چیزى از گرسنگى و ترس و کاهش در اموال و نفوس و میوهها آزمایش خواهیم کرد و بردباران [ در هنگام مصیبت ] را بشارت بده کسانى که وقتى که مصیبت به آنان اصابت کند مىگویند : ما از آن خدائیم و به سوى او بر مىگردیم . آنان هستند که به درودها و رحمتى از پروردگارشان نائل مىگردند و آنان هستند هدایت یافتگان . ) انسانهائى که گرفتار بیمارى غضب و هیجانات عصبى تندى مىباشند نمىتوانند طعم تمدّن را بچشند ، چه رسد به اینکه وظیفهاى در راه بوجود آوردن و اعتلاى آن ، به عهده بگیرند .
۱۳ پرهیز کردن از فساد در روى زمین
فساد در روى زمین بزرگترین عامل تباهى تمدّنها و فرهنگها مىباشد . در طول تاریخ جوامع فراوانى وجود داشته است که شیوع فساد در میان آنان نابودشان ساخت .
فَمَا بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّمَآءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا کَانُوا مُنْظَرِینَ [ الدّخان آیه ۲۹]
( و آسمان و زمین به آن نابود شدگان اعمال زشت خود گریه براه نینداختند و آنان مهلت داده نشدند . ) فسادى که براى تمدّن انسانى مهلکترین عامل است ، شامل انواع و اصناف و مصادیق فساد مىباشد . معناى کلّى فساد عبارتست از « اختلال در نظم و قانون لازم » اختلال در نظم و هماهنگى لازم در قلمرو زندگى انسانها که فساد نامیده مىشود ، همان ضدّ قانون است که در هر نقطه و موقعیّتى از جهان هستى بروز نماید ، آنرا مختلّ و فاسد مىسازد این ادّعا که هرگونه فسادى مىتواند تمدّن انسانى را نابود بسازد ، مستند به هویّت خود تمدّن است ، زیرا هویّت تمدّن حقیقتى است متعیّن و داراى مختصّات واقعى که بدون آنها یعنى با ورود اخلال حتّى بر یکى از آنها بوسیله عامل فساد ، تمدّن بدون تردید بهمان اندازه دچار اختلال مىگردد .
ممکن است گفته شود : اگر مقصود از نظم و قانون که اِفساد و اِخلال در آن موجب شکستن تمدّن و زوال آن مىباشد ، نظم و قانون و اصول و ارزشهاى انسانى است . این اصول و ارزشها مدّتهاى طولانى است که از کشورهاى صنعتى و سلطه جو که اصطلاح تمدّن را براى روپوشى بر سقوط انسانیّت در آن سرزمینها بکار میبرند ، رخت بر بسته است ، با این حال سرنوشت بشر امروزى را بدست گرفته ، موجودیّت بشرى را دستخوش خواسته هاى خودکامانه و قدرتپرستانه خویش نمودهاند . پاسخ این اعتراض بسیار روشن است و آن اینکه اگر کشورهاى صنعتى و سلطه جو که قدرت مادّى وحشتناکى را از هر راهى که خواسته و توانسته اند ، بدست آورده اند ، از یک تمدّن انسانى برخوردار بودند ، براى برطرف ساختن آن پنجاه و دو نکبت و عامل سقوط بشرى گامى برمیداشتند در صورتى که مى بینیم نه تنها گامى در این راه برنداشتهاند ، بلکه خود عامل تشدید آنها را فراهمتر مى سازند .
وانگهى از تمدّنى که گردانندگان آن ، از آگاهى و اختیار والاى انسانى محروم باشند و خود مهرههائى غیر مسئول وناآگاه و مجبور براى گرداندن یک ماشین غیر مسئول و ناآگاه و مجبور بوده باشند چه انتظارى مىتوان داشت ؟ انتظار تمدّن انسانى از این مهرههاى غیر مسئول و ناآگاه و مجبور درست مانند انتظار مراعات اصول انسانى و ارزشهاى انسانیّت از کوه آتشفشانى است که جز مهار کردن آن با قدرت هیچ چارهاى دیگر ندارد .
۱۴ التزام به انس و محبّت
و رحمت و لطف و تشکّل و هماهنگى و پرهیز از پراکندگى و از هر امرى که موجب شکست و سستى قوا بوده باشد . اگر این عامل یا عنصر تمدّن را بنیاد اساسى تمدّن تلقّى کنیم ، کارى کاملا منطقى انجام دادهایم ، زیرا اگر انس و الفت و تشکّل بر مبناى اصیل انسانى نباشد قطعا بر مبناى سوداگرى خواهد بود ، یعنى آدمى با کسى انس و الفت خواهد گرفت و به کسى محبّت خواهد ورزید که در مقابل ، نفعى به او برسد یا ضررى از او دفع شود ، و حدّ اعلایش اینکه انس و الفت و محبّت از آن شخص دریافت کند و تشکّل با دیگرى فقط با این انگیزه صورت خواهد گرفت که نفعى بیاورد و یا ضررى را دفع نماید این یکى از همان عوامل پنجاه و دو گانه نکبت و سقوط است که در گذشته متذکّر شدهایم و حاصل این عامل اینست :« پیوستن انسانها بیکدیگر با عامل نیاز و گسیختن از یکدیگر با عامل سودجوئى » .
این عامل در منابع اوّلیّه اسلام شدیداً مورد دستور قرار گرفته و محبّت فوق سوداگرى را از علائم ایمان معرّفى نموده است . آیا تاکنون در فرمان مالک اشتر این عبارت را که ذیلاً نقل مىکنیم ، دیدهاید ؟ و اگر ندیدهاید ؟ و لو یکبار تحمّل زحمت فرموده بآن عبارت مراجعه کنید که میفرماید : و أشعر قلبک الرّحمه للرّعیّه و المحبّه لهم و اللّطف بهم ، و لا تکوننّ علیهم سبعا ضاریا تغتنم أکلهم ، فإنّهم صنفان : إمّآ أخ لک فی الدّین أو نظیر لک فی الخلق . . .( مالکا ، رحمت و محبّت و لطف بر مردم جامعه را به قلبت قابل دریافت بساز و براى آنان درنده خونآشام مباش که خوردنشان را غنیمت بشمارى ، زیرا آنان ( همه مردم جامعه ) یا برادر دینى تواند و یا در خلقت نظیر تو مىباشند . ) در این جملات درست دقّت بفرمائید . امیر المؤمنین نمىفرماید : اى مالک براى مردم تحت حکومت خود رحمت و محبّت و لطف روا بدار .
بلکه دریافت و پذیرش با دل را به وى سفارش مىدهد و مىفرماید : مالکا ، رحمت و محبّت و لطف بر مردم جامعه را به دلت قابل پذیرش و دریافت بنما . و باصطلاح دیگر :مالکا ، رحمت و محبّت و لطف بر مردم جامعه را از اعمال سطوح جانت دریافت نما و براى ملّت بگستران . ملاحظه مىشود که امیر المؤمنین مالک اشتر را براى رحمت و محبّت و لطف نمودن به مردم جامعه به دلش ارجاع مینماید ، زیرا دل پاک آدمى است که کانون انوار ربّانى و امواج رحمت و محبّت و لطف الهى است ، نه قواى معمولى مغز و نه غرائز و غیر ذلک که معمولا تجارت پیشه و سوداگرند .
نکته بسیار با اهمّیّت دیگر اینکه امیر المؤمنین به یک یا دو موضوع قناعت نفرموده هر سه موضوع رحمت و محبّت و لطف را مورد توصیه قرار داده است ، و معناى چنین توصیهاى اینست که انسانى که در این دنیا زندگى مىکند ، به هر سه موضوع نیاز دارد ( رحمت ، محبّت و لطف ) چنانکه خداوند فیّاض مطلق بندگانش را با هر سه موضوع مورد عنایت قرار مىدهد . این سه موضوع اگر از انسان به همنوع خود انسان ، عنایت شود بدین ترتیب است :
۱ رحمت ( دلسوزى ) ۲ محبّت ( قرار گرفتن در جاذبه شخص ) ۳ لطف ،تعریف و حتّى ترجمه این کلمه با عظمت با مفاهیم معمولى تقریبا امکانناپذیر است . خداوند متعال با این کلمه توصیف شده است و لطیف یکى از نامهاى آن ذات اقدس مىباشد ، اگر در ترجمه و توصیف این کلمه بگوئیم : لطف عبارت است از نفوذ خیر در نهایت ظرافت در یک موجود ، تا حدودى موفّق به توضیح آن کلمه گشتهایم ، بنابر این ، معناى لطیف بودن خداوندى بر بندگانش اینست که خیر یا خیرات الهى در نهایت ظرافت در بندگانش نفوذ دارد .
در تمدّن اسلامى چنانکه زمامدار مأمور به رحمت و محبّت و لطف بر مردم است ، افراد مردم هم باید در حقّ یکدیگر هر سه موضوع مزبور را مبذول بدارند . بیائید در تفاوت ما بین دو نوع تمدّن بیندیشیم که یکى مىگوید : باید انسانها بیکدیگر رحمت و محبّت و لطف بورزند که معناى آن چنین است که انسانها واقعاً مانند اعضاى یک پیکرند ، بلکه بالاتر از این ، انسانها مانند امواج یک روحند ، مسلّم است تمدّنى که بر این مبنا استوار شود ، انسان را چگونه تلقّى مىکند و میخواهد انسان را بکجا برساند ؟ تمدّن بر این مبنا انسان را از منزلگه إِنَّا لِلَّهِ ( ما از آن کمال مطلقیم ) برداشته و با قرار دادن وى در تکاپوى مسابقه در خیرات و کمالات ، رهسپار منزلگه وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ مىنماید . این انسانها سر تا پا رحمت و محبّت و لطف براى یکدیگرند ، چون همه افراد چنین تمدّن ، از دل برخوردارند و مىدانند که
بجان زنده دلان سعدیا که ملک وجود
نیرزد آن که دلى را ز خود بیازارى
و تمدّن دیگر مىگوید : خرد ، دل ، رحمت ، لطف و محبّت یعنى چه ؟ من اینها را نمى فهمم . اگر قدرت دارى بیا جلوتا با یکدیگر به نزاع و کشمکش بپردازیم ،هر کس قوىتر باشد ، موجودیّت و حقّ زندگى از آن او است این تمدّن بر مبناى قدرت موقّت است ، زیرا قدرت چنانکه براى هیچ فردى مطلق و ابدى نیست همچنان براى هیچ گروه و جامعهاى هم نمىتواند مطلق و ابدى بوده باشد ، این گونه تمدّن نه از آگاهى برخوردار است که آگاهى را ترویج کند و نه اختیارى براى آن مطرح است که طعم آزادى و استقلال شخصیّت را به مردمش بچشاند و نه معنائى براى رحمت و محبّت و لطف و دیگر مختصّات روح انسانى مىفهمد که اجراى آنرا به پیشتازان درباره مردم جامعه توصیه نماید و همه مردم را نسبت بیکدیگر از این گونه صفات عالیه انسانى برخوردار بسازد .
بدینجهت است که این تمدّن سرتاسر تاریخ را بجاى بروز و اعتلاى مختصّات عالى انسانى که علائم تکامل است ، بروز قدرتهاى ناآگاه و جبرى مىبیند که بوسیله نابود ساختن ضعفاء شدّت و اوج مىگیرد [ نه اینکه به اعتلا برسد ، زیرا اعتلاء کلمهایست که باردار ارزش عظمت است ] سپس بوسیله عوامل درونى خود تدریجاً رو به ضعف و نابودى مىرود و یا با دست عوامل دیگر که قوىتر از آن قدرت است راه سقوط و نابودى را پیش مىگیرد . در جریان این طومار پیچیدنها ، نقاطى از آشیانه زیبا را که زمین نامیده مىشود تخریب مىنماید و موادّ با ارزش و حیاتى آنرا مستهلک میسازند و آنگاه نام چنین جریان را تمدّن تکاملى مىگذارند
۱۵ برخوردارى از نیروها
و پرهیز از هر امرى که موجب شکست و سستى قوا بوده باشد ، بطوریکه عضلات و اندیشهها و قدرتهاى مردم جامعه پشتیبان یکدیگر بوده باشند . مجموع این عوامل و نیروهاى تشکّل یافته در چهار مورد بکار خواهند افتاد .
مورد یکم برداشتن عوامل و نیروهاى مزاحم از مسیر حرکت ، خواه این عوامل و نیروهاى مزاحم ، از همنوعان که خود را انسان مىنامند بوده باشند ( عشّاق وفادار تنازع در بقاء ) و خواه از طبیعت که با اشکالى گوناگون مىتواند سدّ راه انسانها بوده باشد .
مورد دوم تهیه وسائل رفاه و آسایش در زندگى و آماده ساختن معیشتى که پاسخگوى نیازهاى مادّى آدمى بوده باشد . این مورد به پیروى از نیازهاى متنوّع آدمى دامنه بسیار گستردهاى دارد که باید براى تحصیل آسودگى مغزى و روانى آنها را تا حدّ مقدور بدست بیاورد .
ضرورت توجّه باین مورد براى بوجود آوردن تمدّن اسلامى ، بقدرى در منابع اوّلیّه مانند قرآن و احادیث فراوان گوشزد شده است که نیازى به بیان مفصّل آنها نداریم . فقط به عنوان نمونه به چند آیه از قرآن و جملاتى از نهج البلاغه اشاره مىکنیم : آیات قرآنى :
یک یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ . . . [ الأنفال آیه ۲۴] ( اى کسانى که ایمان آوردهاید ، اجابت کنید ( بپذیرید ) خدا و رسول را هنگامى که شما را به واقعیّاتى دعوت مىکنند که شما را احیاء مىکند . ) تردیدى نیست در اینکه مقصود از احیاء مجرّد نفسزدن در این دنیا نیست که حیوانات هم بدون نیازى به بعثت انبیا و اندیشه و تکاپو و ابداع و اکتشاف انجام مىدهند ، بلکه منظور دریافت « حیات معقول » است . و شکّى نیست در اینکه بدون آمادگى معیشت سالم و با تباهى منافع معیشت چه در قلمرو صنایع و چه در قلمرو کشاورزى و دیگر ابزار معیشت ، توقّع « حیات معقول » از مردم یک جامعه ، توقّعى است غیر منطقى .
دو وَ جَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشاً [النّبأ آیه ۱۱] ( و ما روز را براى تکاپو در راه تحصیل معاش قرار دادیم . )
سه وَ ابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ وَ لاَ تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا [ القصص آیه ۷۷] ( در آنچه که خداوند بتو داده است ، آخرت را طلب کن و نصیب خود را از دنیا فراموش منما . )
چهار وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ [ الأعراف آیه ۱۰] ( و مائیم که شما را در زمین جایگیر و مستقرّ نمودیم و براى شما در زمین معیشتها قرار دادیم . ) و امّا روایات ، مىتوان گفت : روایاتى که در ضرورت تنظیم معاش آمده است ، بیش از حدّ متواتر است . از آنجمله در کتاب کافى نقل شده است که روزى پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در حال نیایش با خدا چنین گفت : اللّهمّ بارک لنا فی الخبز فإنّه لو لا الخبز ما صلّینا و لا صمنا و لا أدّینا فرآئض ربّنا [ الکافى محمّد بن یعقوب الکلینى] ( خداوندا ، براى ما درباره نان برکت عطا فرما ، زیرا اگر نان نباشد نه نماز مىگزاریم و نه روزه مىگیریم و نه واجبات پروردگارمان را ادا مىکنیم . )
امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه یکم از نهج البلاغه در حکمت بعثت پیامبران چنین فرموده است : فبعث فیهم رسله و واتر إلیهم أنبیآئه ، لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکّروهم منسیّ نعمته و یحتجّوا علیهم بالتّبلیغ ، و یثیروا لهم دفائن العقول و یروهم آیات المقدره : من سقف فوقهم مرفوع ، و مهاد تحتهم موضوع و معایش تحییهم . . .
( و خداوند متعال در میان اولاد آدم رسولانى فرستاد و پیامبرانى فراوان بسوى آنان ارسال فرمود تا با اداى پیمان فطرى که در نهاد آنان قرار داده بود ، تحریک بمرحله عمل و وفا نمایند و نعمت فراموش شده خداوندى را بیادشان بیاورند و بوسیله تبلیغ ، حجّت براى آنان بیاورند و گنجهاى مخفى عقول در نهادشان را برانگیزانند و آیات قدرت الهى را که در سقف بلند بالاى سرشان و گهواره نهاده شده در زیرشان تجسّم یافته است ، بآنان نشان بدهند [ و همچنین ] پیامبران را براى تعلیم طرق معاشى که آنان را احیاء کند ، فرستاد . ) خلاصه با نظر به منابع فوق که تنها بعنوان نمونه نقل شده قطعى است که اسلام براى امکانپذیر ساختن ورود انسانها به « حیات معقول » تنظیم معاش را در هر زمان و مکان با ابزار و اشکال مورد نیاز ضرورى و لازم میداند .
مورد سوم برداشتن عوامل مزاحم از سر راه حرکتهاى معنوى بدانجهت که انسانیّت انسان از دیدگاه اسلام با روح اوست نه با جسم او و با معناى اوست نه با ظاهر او ، لذا کوشش و تکاپو و صرف نیرو در راه برداشتن آفات و عوامل مزاحم جنبهها و حرکات معنوى او ، یک امر ضرورى است .
متأسّفانه در تمدّنهائى که فقط مادّیّات و ظواهر انسان مورد توجّه است ، نه تنها براى برداشتن عوامل مزاحم جنبهها و حرکات معنوى انسان ، اهمّیّتى داده نمىشود ، بلکه غالبا عوامل مزبور تقویت نیز مىگردند تقویت این عوامل اگر چه آنقدر ماهرانه انجام مىگیرد که نتایج پلید و نکبتبار آنها ، براى همه کس روشن نمىگردد ولى نتایج مزبور همانطور که در پنجاه و دو عامل نکبت و سقوط مشاهده کردیم قابل اجتناب نبوده ، آشکار و پنهان کار خود را خواهند کرد .
مورد چهارم براى صرف قوا و نیروها عبارتست از بوجود آوردن عوامل تقویت معنویّات در اشکال مختلفى که دارند . این عوامل بر دو قسمت مهمّ تقسیم مىگردند : قسمت یکم اخلاقیّات فاضله انسانى است که ارتباط انسانهارا بحد اعلاى انسانیّت مىرساند ، مانند خیرخواهى بیکدیگر ، صدق و صفا ،دریغ نکردن از بذل هر گونه خدمت و امتیاز به انسان دیگر یا جامعه که نیازمند آن است . و عمل دائمى به این قانون اخلاقى « بخود بپسند آنچه را که بدیگران مىپسندى و بدیگران مپسند آنچه را که بخود نمىپسندى » که ناشى از درک و پذیرش این حقیقت است که
جان گرگان و سگان از هم جدا است
متّحد جانهاى شیران خدا است
روح حیوانى سفال جامده است
روح انسانى کنفس واحده است
۱۶ کوشش در هنگام آزمایشها و گرفتاریها
مخصوصا تحمّل و شکیبائى جدّى در برابر ناگواریها در راه محبّت خداوندى . اگر انسان بتواند این امتیاز را بدست بیاورد قطعى است که تلخىها و مصائب روزگار نمىتواند او را از پاى در آورد و جامعهاى که افرادش از این گونه انسانها تشکیل بیابند ، قطعى است که آنجامعه در راه وصول به آرمانهاى اعلاى تمدّن انسانى و فرهنگى موفّق و پیروز خواهد گشت . این جامعه تا بتواند هر گونه ناگواریها و بلاها را تحمّل مىنماید ولى هویّت و استقلال خود را از دست نمىدهد و طبیعى است که نتیجه چنین اصالت و مقاومت در زندگى و حفظ هویّت و استقلال ،تمدّنى شایسته تکیه بر آن است که زمینه را براى « حیات معقول » آماده مىسازد در جملات مورد تفسیر ، امیر المؤمنین علیه السّلام محبّت خدا را انگیزه و غایت کوشش و تکاپو و تحمّل در هنگام آزمایشها و گرفتاریها معرّفى میفرماید : حتّى إذا راى اللّه سبحانه جدّ الصّبر منهم على الأذى فی محبّته و الاحتمال للمکروه من خوفه ، جعل لهم من مضآئق البلآء فرجا ، فأبد لهم العزّ مکان الذّلّ و الأمن مکان الخوف ، فصاروا ملوکا حکّاما و أئمّه أعلاما ، و قد بلغت الکرامه من اللّه لهم ما لم تذهب الآمال إلیهم .
( تا آنگاه که خداوند سبحان از آن مردم تحمّل جدّى بر آزار و اذیّت در راه محبّتش و تحمّل ناگواریها از خوفش ( ترس از مشاهده نتایج کردارهاى خویشتن ) را دید ، براى آنان از تنگناهاى بلاء ، فرج عطا فرمود و بجاى ذلّت ، عزّت و بجاى ترس ، امن و امان عنایت فرمود . پس آنان ملوک و زمامداران و پیشوایان و پرچمداران هدایت گشتند و کرامت خداوندى درباره آنان بحدّى رسید که حتّى آرزویشان هم به آن نمیرفت . )
۱۷ توافق در امیال و آرمانها ،
منظور از این توافق ، آن نیست که مردم یک جامعه داراى امیال و خواسته ها و هدفها و آرمانهاى متّحد بوده باشند زیرا بدیهى است که این یک امر محال است ، بلکه منظور هماهنگى و سازگارى با یکدیگر است که نخستین نتیجه آن ، منتفى شدن تزاحمها و تصادمهاى شکننده یکدیگر است . براى تخریب و نابود کردن یک جامعه ، کلنگ از آسمان نمىآید ، بلکه عامل تخریب از ناسازگارى و ناهماهنگى آراء و امیال و خواستههاى مردم آن جامعه بوجود مىآید . بهمین جهت است که امیر المؤمنین علیه السّلام نه تنها در خطبه قاصعه ، بلکه در خطبه ها و نامههاى خود در موارد متعدّد به پرهیز از اختلاف در آراء و امیال و آرمانها دستور دادهاند . و ما در سرتاسر تاریخ این پدیده را مانند یک قانون کلّى شاهدیم که قدرتمندان قدرتپرست و سلطهجو ، برّانترین اسلحهاى که در تخریب یک جامعه براى تسلّط بر آن بکار بردهاند ، همان انداختن اختلاف و ناهماهنگى در میان مردم آن جامعه بوده است . لذا مىتوان گفت : عامل هماهنگى ، سازگارى در هدفگیریها و آرمانها و خواسته ها و آراء ، عامل بقاى جامعه است و اصلا بدون آن ،جامعهاى وجود ندارد ، تا تمدّن و فرهنگش مطرح شود .
۱۸ اعتدال دلها
مىتوانیم بگوئیم : این عامل یکى از موارد عامل شماره ۱۷ مىباشد ، زیرا توافق و هماهنگى و سازگارى مطلق در جامعه بدون اعتدال دلها امکانپذیر نخواهد بود مقصود از اعتدال دلها رشد و حرکت تکاملى دلها است که با شکوفائى طبیعى خود ، هم امتیازات عالى خود را براى انسان نشان مىدهد و هم آمادگى هماهنگى و سازگارى با دیگر دلها را بوجود می آورد .اعتدال دل تنها صحّت و بهبودى جسمانى آن نیست ، بلکه به فعلیّت رسیدن استعدادها و امتیازاتى است که خداوند در دلها بودیعت نهاده است . اگر دل معتدل شود ، رشد خود را دریافته و در حرکت تکاملى خود قرار گرفته است .
مردم آن جامعه که از دلهاى معتدل برخوردار نیستند ، عاملى براى اجتماع و هماهنگى و سازگارى ندارند و جامعهاى که مردم آن از این عامل حیاتى بى بهره و محرومند ، بهیچ وجه نمىتوانند در پیشبرد علم و هنر و صنعت و اخلاق و دیگر معنویّات و سایر قواى گرداننده جامعه همکارى صمیمانه ناشى از هماهنگى و سازگارى داشته باشند .
۱۹ بصیرتهاى نافذ
این عامل است که نه تنها ضامن بقاى تمدّن و فرهنگ انسانى جامعه مىباشد ، بلکه موجب گسترش و عمق یافتن آگاهىها درباره واقعیّتها است ، بصیرتهاى نافذ مردم یک جامعه است که آن جامعه و تمدّن و فرهنگش را از رکود و جمود نجات مىدهد و با گذشت زمانها و بروز پدیدههاى تازه ، براى تحصیل واقعیّات همگام مىگردند ، بلکه هر اندازه که بینائى ها و آگاهى هاى مردم یک جامعه قویتر و همه جانبهتر بوده باشد ، بجاى آنکه زمان بر آنان مسلّط شود ، آنان بر زمان مسلّط مىشوند و تازههائى را که دیگران بدانها دست یافته و ابزار سلطهگرى بر دیگران قرار مىدهند ، یا با سبقت جوئى آنها را بدست مىآورند و محصولات مفید و سازنده آن تازهها را در اختیار مردم مىگذارند و یا عوامل خنثى کردن سلطهگریها را بوسیله آن تازهها با بینائىهاى نافذ آماده نموده و سلطهگریها را نابود مى سازند .
این امور که بعنوان عوامل سازنده انسانهائى شایسته تمدّن و فرهنگ اصیل انسانى مطرح شد ، حقائقى هستند که بدون آنها ، هویّتى براى شخصیّت انسانى وجود ندارد تا تمدّنى و فرهنگى بوجود بیاورد و از آن دو برخوردار گردد ، لذا بنظر مىرسد هر جامعهاى که از عوامل اساسى مزبور بیشتر وعمیقتر برخوردار بوده باشد ، آن جامعه به همان مقدار از تمدّن و فرهنگ اصیل انسانى برخوردار مىباشد .
حالا فرض کنیم : که جامعهاى بوجود آمده است که از بعد صنعتى به وسایلى دست یافته است که در یک دقیقه مىتواند همه کهکشانها را دور بزند و برگردد بمنزل خود . و هرگونه بیمارى را در یک لحظه تشخیص بدهد و آنرا معالجه نماید و اگر بخواهد مىتواند هر تعداد نطفه ها را مطابق میل خود مرد یا زن نماید و اگر بخواهد پانصد سال عمر کند مىتواند و اگر بخواهد هیچ جنبندهاى را در روى زمین زنده نگذارد ، مىتواند و اگر بخواهد هر کس که از مادر متولّد مىشود یک دانشمند کامل بوده باشد مىتواند . و اگر بخواهد همه روى زمین از زیباترین مناظر پوشیده باشد ،مىتواند . . .
ولى عوامل مزبوره نباشند ، یعنى جامعه متمدّن مزبور پاىبند خصلتهاى نیکو و اعمال پسندیده و اخلاق فاضله نباشد ، اسلام چنین جامعهاى را متمدّن و با فرهنگ نمىشناسد ، زیرا انسانهاى چنین جامعهاى هویّتى را که مدیریّت موجودیّت خود را داشته باشد ، فاقد است و هنگامى که جامعهاى فاقد هویّت خود باشد ، کدامین فرهنگ و تمدّنى مىتواند آن را بسوى رشد و کمال تصعید بدهد .
اگر جامعهاى با داشتن امتیازاتى که گفتیم ، مقیّد به حفظ حقوق همسایگان و وفاء به عهد و پیمان و اطاعت از نیکوکاریها و اعراض از کبر و خودپرستى نباشد ، کدامین فرهنگ و تمدّن است که بتواند بحال این انسان مفید باشد ، اصلا نمىتوان گفت : چنین جامعهاى قدرت پذیرش فرهنگ و تمدّنى مفید دارد . اگر جامعهاى با داشتن امتیازات فوق ، غوطه ور در ستمگرى باشد و از آدمکشى هراسى نداشته باشد و درباره مردم انصاف نمودن را لازم نداند و تحمّل عوامل و انگیزههاى غضب را ننماید و از اِفساد در روى زمین امتناعى نداشته باشد و افراد آن جامعه از پراکندگى و بیگانگى از یکدیگر احساس ناراحتى ننمایند و از شکسته شدن قوا بیمى بخود راه ندهند و از تلخى آزمایشها و گرفتاریها فرار کنند ، اصلا مبدئى برین وکمالى اعلا بنام خدا براى آنان مطرح نباشد که در راه محبّتش از هرگونه فداکارى و فرورفتن در سختىها مضایقه ننمایند ، جمعیّتها متفرّق شود و امیال و آرمانهاى مختلف و دلها نا معتدل ، قدرتها تجزئه شده ، بصیرتها مبدّل به نابینائىها و هدفگیریها و تصمیمها ناهماهنگ و متشتّت . این نکبتها و اختلالات ، هویّت انسانى را مختلّ مىسازد ، وقتى که هویّتى در شخصیّت انسانى نبود همانطور که در بالا گفتیم : نه فرهنگى مطرح است و نه تمدّنى . کسانى که در این مدّعا تردیدى دارند ، مىتوانند به پنجاه و دو پدیده نکبت و سقوط مراجعه نمایند که در مبحث « ۲۰ گرایش تبهکاران به فساد و اِفساد در روى زمین و نتائج آن و پنجاه و دو پدیده نکبت و سقوط که با ادّعاى تکامل بهیچ وجه سازگار نمىباشد » متذکّر شده ایم .
چه انگیزهاى باعث شده است که متفکّران دوران معاصر دین را بعنوان عامل یا یکى از عوامل مؤثر در تاریخ بحساب نمیآورند ؟
متفکّران دوران معاصر ما [ مقصود از دوران معاصر دو قرن اخیر است ] خیلى از مسائل را نادیده مىگیرند ، و آنها را مورد توجّه قرار نمىدهند ، ولى این بىاعتنائى را نباید یک انسان متفکّر که علاقه به درک خود واقعیّات دارد مورد اعتناء قرار بدهد و باید به کار جدى خود مشغول شود . مثلا خیلى از متفکّران دوران ما ، در این مسئله که چگونه مىتوان اصل « صیانت ذات » را بفعلیّت رسانده و تنظیم نمود که آدمى بدون ابتلاء به بیماریهاى خود بزرگبینى و خود کوچکبینى بتواند از همه عظمتها و استعدادهاى ذات بهرهمند شود ،بهیچ وجه اندیشه جدّى نمىکنند خیلى از متفکّران دورانهاى اخیر ، مسائل اخلاقى را بطور جدّى مورد تحقیق و بررسى قرار نمىدهند و عدّه فراوانى از متفکّران هستند که درباره زیبائىهاى معقول یا نمىاندیشند ، یا آنها را بسیار سطحى و بىاساس تلقّى مىکنند و حتّى متفکّرانى هستند که نمىخواهند مباحث عمیق مربوط به شناخت زیبائىهاى محسوس را طرح و مورد تحقیق قرار بدهند متفکّرانى هستند که از مسائل مربوط به رشد و کمال معنوى روان یا روح نه تنها به سادگى مىگذرند ، بلکه گاهى از طرح چنین مسائلى گریزانند .
آدگارپش در صفحه ۹۲ از کتاب اندیشههاى فروید این عبارت را از فروید نقل مىکند : « من از طرح مسائل توزین ناپذیر خود را ناراحت مىیابم و من همواره باین ناراحتى اعتراف مىکنم » این شخص که با در هم آمیختن علم با تخیّلات و تجسّمات ، خود را در دوران ما انسانشناس مطرح کرده است بنا به اعتراف خودش از طرح مسائل توزین ناپذیر ناراحت است آیا براى اینکه این آقا ناراحت نشود ، مىتوانیم از هزاران انسان بزرگ در شرق و غرب از سقراط و افلاطون و ارسطو گرفته تا فیلون اسکندرى و ابن سینا و ابن رشد و غزالى و مولوى و میر داماد و صدر المتألهین و دکارت و لایبنیتز و کانت خواهش کنیم که آقایان لطفا مسائل توزین ناپذیر معنوى را مطرح نکنید ، زیرا در سالن آزمایشگاه علمى ما یک متخصّص درباره بیماریهاى روانى مخصوصا درباره عقدههاى درونى ، که از عقده روانى و بیمارى خاصّ درونى درباره مسائل معنوى رنج مىبرد ، خوابیده است ، مبادا که سر و صداى شما او را از خواب بپراند و برخیزد و با درونى عقدهدار وادار به مداواى عقدههاى درونى مردم گردد .
آیا این آلرژى بیمار گونه که موجب شده عاشق جلب شگفتى مردم ( فروید ) را وادار به وحشت از طرح مسائل توزین ناپذیر نماید مىتوان تکلیف میلیونها انسان بزرگ الهى را که با احساسات و خردهاى خود بزرگترین گامها را در راه شناساندن انسان و اصلاح حال او برمیدارند ، روشن بسازد و از آنها بخواهد که بروند و با اسافل اعضاى خود بخلوت بنشینند و هویّت حیات و هدف آن را از آن اعضاء جستجو کنند و سپس به ریش عظماى بشریّت بخندند ؟ بنابر این ، بىتوجّهى برخى از متفکّران دوران متأخّر به ادیان الهى بعنوان عامل یا یکى از عوامل محرّک و مؤثّر در تاریخ نباید تعیین کننده تکلیف واقعیّات بوده باشد . بنظر مىرسد انگیزه این بىتوجّهى شگفتانگیز دو عامل است :
عامل یکم بىاطّلاعى از هویّت دین و نقش آن در حیات انسانها است که متأسّفانه افراد فراوانى از متفکّران و دانشمندان حرفهاى مبتلا به آن میباشند و مىتوان گفت : اینان درباره دین درکى بالاتر از درک و معلومات مردم عامى که با مقدارى از اصطلاحات آراسته شده باشد ، ندارند و همان اصطلاحات و معلومات محدوده را هم به تقلید از دیگران بدست آورده اند .
عامل دوم حسّاسیّت ( آلرژى ) شدیدى است که متفکّران حرفهاى درباره مسائل و اصول معنوى دارند ، چنانکه فروید با صراحت تمام اعتراف کرده است و ما در گذشته بآن اشاره نمودیم . و ما با قطع نظر از بىاطّلاعىها و حسّاسیّتهاى بیمار گونه بعضى از متفکّران حرفهاى ، بخود واقعیّت اصرار مىورزیم و به مفاد دلائلى که براى ما اقامه و روشن مىگردد ، ارتباط خود را با واقعیّات تنظیم مىنمائیم . هنگامى که در سرگذشت بشرى از قدیمترین دورانها تاکنون به تحقیق مىپردازیم باین نتیجه میرسیم که هیچ تحوّل اساسى در هیچ یک از جوامع بشرى تاکنون صورت نگرفته است ، مگر اینکه پیشتازان آن تحوّلات رگ بینهایتگرائى و مطلقجوئى مردم آن جوامع را تحریک نمودهاند و با وعده سعادت مطلق و پیشرفت ابدى در میدان حیات با کیفیّتى که ایجاد کنندگان تحوّل منظور مینمودند ، براى انسان که با چهره مطلق با نوعى حالت خداگونه در آن مکتب تبلیغ شده است مقصود خود را عملى مینمودند .
شما اگر امروز با یک دقّت کافى در آرمانها و حیات بشرى که مبنى بر آنها است ، مطالعه کنید ، خواهید دید چه در شرق و چه در غرب ، جز حرکت بدنبال عوامل لذّت و فرو رفتن در لذائذ و سپس نظاره بر رژه تکرار رویدادها ، چیزى دیگر مشاهده نمىشود ، انسانها براى خود « فردا » ى امیدبخشى که موجب شود باستقبال آن بشتابند سراغ ندارند ، بلکه « فردا » ها مانند مهمانهاى ناخواندهاى که ضمنا طلبکار بسیار خشن هم هستند از راه فرا مىرسند و مقدارى سربسر آدمیان مىگذارند و مقدارى هم با آنان گلاویز مىشوند و با کمال بیرحمى طلب خود را که « دیروز » ها سند آن را امضاء کرده و بدست فرداها سپردهاند مىگیرند و مىروند . علّت اساسى این ورشکستگى روانى که تقریباً فراگیر عمومى جوامع دنیا شده است ، همانست که بعد دینى روانهاى آدمیان اشباع نمىشود و هزاران چارهجوئىها و تبلیغات براى اثبات بىنیازى از دین ، جز تخدیرهاى موقّت و بىاساس که فقط مردمان معدودى را مىتوانند فریب بدهند ، قدرت کارسازى ندارند .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری خطبه شماره ۹۳/۲ جلد ۱۶
بازدیدها: ۱۹