نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره 387 متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت 381 صبحی صالح

381-وَ قَالَ ( عليه‏السلام  )الْكَلَامُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ فَرُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً

حکمت 387 شرح ابن ‏أبي ‏الحديد ج 19

387: الْكَلَامُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ-  فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ-  فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ-  فَرُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً قد تقدم القول في مدح الصمت و ذم الكلام الكثير- . و كان يقال-  لا خير في الحياة إلا لصموت واع أو ناطق محسن- . و قيل لحذيفة قد أطلت سجن لسانك-  فقال لأنه غير مأمون إذا أطلق- . و من أمثال العرب رب كلمة تقول دعني- . و قالوا أصلها أن بعض ملوك الحيرة-  كان قد استراب ببعض خوله-  فنزل يوما و هو يتصيد على تلعة-  و نزل أصحابه حوله فأفاضوا في حديث كثير-  فقال ذلك الإنسان-  أ ترى لو أن رجلا ذبح على رأس هذه التلعة-  هل كان يسيل دمه إلى أول الغائط-  فقال الملك هلموا فاذبحوه لننظر فذبحوه-  فقال الملك رب كلمة تقول دعني- . و قال أكثم بن صيفي-  من إكرام الرجل نفسه ألا يتكلم بكل ما يعلم- . و تذاكر قوم من العرب-  و فيهم رجل باهلي ساكت-  فقيل له بحق ما سميتم خرس العرب-  فقال أ ما علمتم أن لسان المرء لغيره و سمعه لنفسه

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حكمت (387)

الكلام فى وثاقك ما لم تتكلم به، فاذا تكلمت به صرت فى وثاقة، فاخزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك فربّ كلمة سلبت نعمة.

«سخن تا آن را نگفته ‏اى در بند توست و چون آن را بر زبان آوردى، تو در بند آن مى‏ شوى، پس زبانت را اندوخته دار، همان گونه كه سيم و زر خويش را اندوخته مى ‏دارى، چه بسيار سخن كه نعمتى را ربود.»

درباره ستايش خاموشى و نكوهش سخن گفتن پيش از اين سخن گفته شد، و گفته شده است: خيرى در زندگى نيست مگر براى خاموشى كه سخن بشنود و فرا گيرد يا آنكه سخنگويى پسنديده باشد.

به حذيفه گفته شد: مدت زندانى بودن زبانت را به درازا كشاندى، گفت: آرى كه اگر آزاد شود، از او ايمن نيستم.

و يكى از امثال عرب اين است كه چه بسيار كلمه‏اى كه مى‏گويد مرا واگذار، و گويند اصل اين ضرب المثل چنين بوده است كه يكى از پادشاهان حيره به يكى از بندگان خود بدگمان شده بود. روزى بر روى تپه ‏اى سرگرم شكار بود، يارانش برگرد او فرو آمدند و گفتگو مى‏ كردند. همان شخص كه پادشاه به او بدگمان شده بود، گفت: فكرمى‏ كنيد اگر كسى را بالاى اين تپه بكشند، خونش به پايين تپه مى‏ رسد پادشاه بدون معطلى گفت: برخيزيد او را بكشيد تا ببينيم. و او را كشتند. پادشاه گفت: چه بسيار كلمه ‏اى كه مى ‏گويد مرا واگذار. اكثم بن صيفى مى‏ گفته است: از گرامى داشتن آدمى خويشتن را اين است كه به هر چه مى‏ داند، زبان نگشايد.

گروهى از اعراب با يكديگر گفتگو مى‏ كردند مردى از قبيله باهلة ميان ايشان خاموش نشسته بود، گفتند: اين كه شما به زبان بسته مشهوريد بر حق است. گفت: آرى مگر نمى‏ دانيد. زبان مرد براى ديگرى و گوش او براى خودش هست.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد 8 //دکتر محمود مهدوى دامغانى

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.