نامه ۲۷ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

۲۷ و من عهد له ع إلى محمد بن أبی بکر رضی الله عنه- حین قلده مصر

فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَکَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ- وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ وَ آسِ بَیْنَهُمْ فِی اللَّحْظَهِ وَ النَّظْرَهِ- حَتَّى لَا یَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِی حَیْفِکَ لَهُمْ- وَ لَا یَیْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیْهِمْ- فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یُسَائِلُکُمْ مَعْشَرَ عِبَادِهِ- عَنِ الصَّغِیرَهِ مِنْ أَعْمَالِکُمْ وَ الْکَبِیرَهِ وَ الظَّاهِرَهِ وَ الْمَسْتُورَهِ- فَإِنْ یُعَذِّبْ فَأَنْتُمْ أَظْلَمُ وَ إِنْ یَعْفُ فَهُوَ أَکْرَمُ- وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ- أَنَّ الْمُتَّقِینَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْیَا وَ آجِلِ الآْخِرَهِ- فَشَارَکُوا أَهْلَ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ- وَ لَمْ یُشَارِکْهُمْ أَهْلُ الدُّنْیَا فِی آخِرَتِهِمْ- سَکَنُوا الدُّنْیَا بِأَفْضَلِ مَا سُکِنَتْ وَ أَکَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُکِلَتْ- فَحَظُوا مِنَ الدُّنْیَا بِمَا حَظِیَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ- وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَهُ الْمُتَکَبِّرُونَ- ثُمَّ انْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ الْمُبَلِّغِ وَ الْمَتْجَرِ الرَّابِحِ- أَصَابُوا لَذَّهَ زُهْدِ الدُّنْیَا فِی دُنْیَاهُمْ- وَ تَیَقَّنُوا أَنَّهُمْ جِیرَانُ اللَّهِ غَداً فِی آخِرَتِهِمْ- لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَهٌ وَ لَا یَنْقُفُ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنْ لَذَّهٍ- فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ الْمَوْتَ وَ قُرْبَهُ- وَ أَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ- فَإِنَّهُ یَأْتِی بِأَمْرٍ عَظِیمٍ وَ خَطْبٍ جَلِیلٍ- بِخَیْرٍ لَا یَکُونُ مَعَهُ شَرٌّ أَبَداً- أَوْ شَرٍّ لَا یَکُونُ مَعَهُ خَیْرٌ أَبَداً- فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَى الْجَنَّهِ مِنْ عَامِلِهَا- وَ مَنْ أَقْرَبُ إِلَى النَّارِ مِنْ عَامِلِهَا- وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ الْمَوْتِ- إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَکُمْ وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ- وَ هُوَ أَلْزَمُ لَکُمْ مِنْ ظِلِّکُمْ- الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِیکُمْ وَ الدُّنْیَا تُطْوَى مِنْ خَلْفِکُمْ-فَاحْذَرُوا نَاراً قَعْرُهَا بَعِیدٌ وَ حَرُّهَا شَدِیدٌ وَ عَذَابُهَا جَدِیدٌ- دَارٌ لَیْسَ فِیهَا رَحْمَهٌ- وَ لَا تَسْمَعُ فِیهَا دَعْوَهٌ وَ لَا تُفَرَّجُ فِیهَا کُرْبَهٌ- وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ یَشْتَدَّ خَوْفُکُمْ مِنَ اللَّهِ- وَ أَنْ یَحْسُنَ ظَنُّکُمْ بِهِ فَاجْمَعُوا بَیْنَهُمَا- فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا یَکُونُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ- عَلَى قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ- وَ إِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ ظَنّاً بِاللَّهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفاً لِلَّهِ- وَ اعْلَمْ یَا مُحَمَّدَ بْنَ أَبِی بَکْرٍ- أَنِّی قَدْ وَلَّیْتُکَ أَعْظَمَ أَجْنَادِی فِی نَفْسِی أَهْلَ مِصْرَ- فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ أَنْ تُخَالِفَ عَلَى نَفْسِکَ- وَ أَنْ تُنَافِحَ عَنْ دِینِکَ- وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ لَکَ إِلَّا سَاعَهٌ مِنَ الدَّهْرِ- وَ لَا تُسْخِطِ اللَّهَ بِرِضَا أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ- فَإِنَّ فِی اللَّهِ خَلَفاً مِنْ غَیْرِهِ- وَ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ خَلَفٌ فِی غَیْرِهِ- صَلِّ الصَّلَاهَ لِوَقْتِهَا الْمُؤَقَّتِ لَهَا- وَ لَا تُعَجِّلْ وَقْتَهَا لِفَرَاغٍ- وَ لَا تُؤَخِّرْهَا عَنْ وَقْتِهَا لِاشْتِغَالٍ- وَ اعْلَمْ أَنَّ کُلَّ شَیْ‏ءٍ مِنْ عَمَلِکَ تَبَعٌ لِصَلَاتِک‏

وَ مِنْ هَذَا الْعَهْدِ- فَإِنَّهُ لَا سَوَاءَ إِمَامُ الْهُدَى وَ إِمَامُ الرَّدَى- وَ وَلِیُّ النَّبِیِّ وَ عَدُوُّ النَّبِیِّ- وَ لَقَدْ قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ ص- إِنِّی لَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِی مُؤْمِناً وَ لَا مُشْرِکاً- أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِیمَانِهِ- وَ أَمَّا الْمُشْرِکُ فَیَقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْکِهِ- وَ لَکِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ کُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ- عَالِمِ اللِّسَانِ- یَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَ یَفْعَلُ مَا تُنْکِرُون‏

مطابق نامه۲۷ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۷) از عهد نامه آن حضرت به محمد بن ابى بکر است هنگامى که او را به حکومت مصر گماشت

در این عهدنامه که چنین شروع مى شود فاخفض لهم جناحک و الن الهم جانبک و ابسط لهم و جهک  (بال فروتنى براى آنان بگستر و براى ایشان نرمخو و گشاده روى باش ) ابن ابى الحدید پس از توضیح معانى لغات و ترکیبات ، چند لطیفه تاریخى – اجتماعى آورده است که ترجمه آن براى خوانندگان گرامى سود بخش است .

ابن ابى الحدید مى گوید: روایت شده است که فضیل بن عیاض همراه یکى از دوستان خود در صحرایى بودند. قطعه نان خشکى خوردند و از آبگیرى با دست خود جرعه اى آب نوشیدند. فضیل پاى خود را در آن آب نهاد، از خنکى آن و حال خوش خود لذت برد و به دوست خود گفت : اگر شاهان و شاهزادگان بدانند که ما در چه زندگى خوش و با لذتى به سر مى بریم بر ما رشک خواهند برد.

ابن ابى الحدید مواردى از این عهدنامه را که دیگران از آن اقتباس کرده اند آورده است و از جمله در توضیح این جمله که على علیه السلام فرموده است : در قبال راضى و خشنود کردن هیچ کس از خلق خدا، خدا را به خشم میاور… مى گوید، مبرد در کتاب الکامل نظیر این موضوع را روایت کرده و گفته است که چون حسن بن زید بن حسن  به ولایت مدینه گماشته شد به ابن هرمه گفت : من مانند کسانى نیستم که دین خود را به امید مدح و ثناى تو بفروشند با از بیم هجو و نکوهش تو چنان کنند که خداوند عزوجل از اینکه مرا از ذریه پیامبر خود قرار داده است ، همه مدایح را به من ارزانى فرموده و از کارهاى نکوهیده برکنار داشته است . از حقوق خداوند بر من این است که در مورد احکام و حقوق خداوند چشم پوشى نکنم و به خدا سوگند مى خورم که اگر ترا پیش من مست بیاورند، دو حد مى زنم ، حد شراب خوردن و حد مستى و چون پیش من محترم هستى بر حد تو خواهم افزود، و ترک باده نوشى نیز براى رضاى خداى عزوجل باشد تا بر آن کار یارى داده شوى و به خاطر مردم آن کار را ترک مکن که به مردم واگذار خواهى شد، این هرمه این ابیات را سرود:

پس رسول خدا مرا از باده نوشى نهى فرمود و مرا با آداب افراد گرامى مودب ساخت ، او مرا گفت از بیم خدا نه از بیم مردم خود دار باش و آن را رها کن ، چگونه ممکن است از باده نوشى شکیبایى پیشه سازم که محبت من به آن در استخوانم ریشه دوانده است ، چه کنم که خوشى حلال را بر خود ناخوش و ناگوار مى بینم و خوشى دل من در همان حرام پلید است .

ابن ابى الحدید سپس در توضیح بخش آخر این عهدنامه که امیر المومنین علیه السلام فرموده است امام هدایت و امام پستى یکسان نیستند آورده است اشاره امام هدایت به خود امیر المومنین است و امام پستى به معاویه بر مى گردد. على علیه السلام معاویه را امام نامیده است همان گونه که خداوند هم در قرآن پیشوایان گمراهى را ائمه نامیده است و فرمود است : آنان را امامانى قرار داده ایم که به آتش – دوزخ – فرا مى خوانند و سپس او را به صف دیگرى موصوف کرده است که دشمنى پیامبر صلى الله علیه و آله است و مقصود این نیست که معاویه به هنگام جنگ قریش با پیامبر صلى الله علیه و آله دشمن پیامبر بوده است ، بلکه مقصود آن است که هم اکنون هم او دشمن خداوند است زیرا پیامبر صلى الله علیه و آله به على علیه السلام فرموده است :
دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست . پیش از آن هم در اول همین خیر چنین آمده است : دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست و تمام این خبر مشهور است ؛  وانگهى دلایل نفاق معاویه از گفتارهاى یاوه و کردارهاى ناپسند او مشهور و آشکار است و یاران معتزلى ما در این باره مطالب بسیار نوشته اند که باید در کتابهاى ایشان جستجو شود، به ویژه کتابهاى شیخ ما ابو عبدالله و دو شیخ دیگر ابو جعفر اسکافى و ابوالقاسم بلخى و ما برخى از آن را در مباحث گذشته آوردیم .

سپس على علیه السلام مى گوید: پیامبر صلى الله علیه و آله فرموده است : من بر امت خودم از مومن و مشرک بیم ندارم ، یعنى مشرکى که شرک خود را آشکار مى سازد؛ زیرا مومن را خداوند با ایمانش از اینکه مردم را گمراه کند باز مى دارد و مشرکى هم که شرک خود را اظهار مى دارد خداوند زبونش ‍ مى فرماید و دل مردم را از پیروى کردن از او باز مى دارد و به سبب اظهار کفر دلهاى مردم به گفتارش آرام و سکون نمى یابد. پیامبر صلى الله علیه و آله سپس فرموده است : ولى بر امت خویش از منافقى مى ترسم که ایمان و کارهاى به ظاهر آراسته را آشکار مى سازد و کفر و گمراهى خود را نهان مى دارد، وانگهى زبان آور است . با زبان خود چیزى مى گوید که درستى آن را مى شناسید و در نهان رفتارى دارد که اگر بر آن آگاه شوید آن را زشت مى شمارید و هر کس که بدین گونه منافق باشد، دل مردم به او توجه مى کند و آرام مى گیرد که آدمى به ظاهر امور حکم مى کند، در نتیجه مردم از منافق پیروى و تقلید مى کنند و او آنان را گمراه مى سازد و در تباهى مى اندازد.

نامه المعتضد بالله

از جمله نامه هاى پسندیده نامه اى است که ابوالعباس احمد بن موفق ابو احمد طلحه بن متوکل معروف به المعتضد بالله در سال دویست و هشتاد و چهار و هنگامى که عبیدالله بن سلیمان وزیر او بوده است ، نوشته است و من آن را با اختصار از تاریخ ابوجعفر محمد بن جریر طبرى نقل مى کنم :
ابو جعفر طبرى مى گوید: در این سال معتضد تصمیم به لعنت کردن معاویه بن ابى سفیان بر منابر گرفت و دستور داد نامه اى نوشته شود و آن را براى مردم بخوانند.

وزیرش عبدالله بن سلیمان او را از آشوب عامه مردم ترساند و گفت : بیم دارد که فتنه درگیرد و معتضد به گفتار او اعتنا نکرد. نخستین کارى که معتضد در این باره انجام داد این بود که فرمان داد عامه مردم به کار خود بپردازند و از جمع شدن و اظهار تعصب و سخن گفتن و گواهى دادن نزد سلطان خود دارى کنند مگر اینکه در راهها و مجامع عمومى بنشینند و سخن گویند باز داشت و دستور داد در این مورد نامه اى نوشته و چند نسخه از آن فراهم شود و در جانب مدینه السلام – بغداد – در بازارها و محله ها خوانده شود و این کار به روز چهار شنبه شش روز باقى مانده از جمادى الاولى آن سال انجام گرفت . و از روز جمعه چهار روز باقى مانده از آن ماه داستان سرایان و نقالان را و کسانى را که حلقه وار مى نشستند، از نشستن در دو جانب بغداد و جمع شدن در دو مسجد منع کردند.

در مسجد جامع هم جار زده شد که مردم اجتماع نکنند و داستان سرایان و حلقه نشینان را از تشکیل اجتماع باز داشتند و جار زده شد که حرمت و ذمه از هر کس که برا مناظره و جدل جمع شود برداشته است . و به کسانى هم که در مساجد جامع به مردم آب مى دادند و عادت آنان بر این قرار گرفته بود که به هنگام آب دادن براى معاویه طلب رحمت و آمرزش مى کردند! فرمان داده شد که چنان نکنند و بر معاویه رحمت نفرستند و او را به نیکى یاد نکنند. مردم مى گفتند نامه اى را که معتضد فرمان داده است در مورد لعن معاویه بنویسند، روز جمعه پس از نماز جمعه بر منبر خوانده خواهد شد، به همین سبب همینکه نماز جمعه تمام شد، مردم به سوى ایوان بلند مسجد آمدند تا خواندن آن نامه را بشنوند ولى نامه خوانده نشد. گفته شد عبیدالله بن سلیمان خلیفه را از آن کار منصرف کرده است ، بدین معنى که یوسف بن یعقوب قاضى را خواسته و گفته است ، در مورد منصرف ساختن معتضد چاره اى بیندیشند.

قاضى یوسف  پیش ‍ معتضد رفت و با او سخن گفت و اظهار داشت بیم آن دارم که عامه مردم به هنگام شنیدن مطالب این نامه شورش کنند و فتنه اى برپا شود. معتضد گفت : اگر چنین کنند بر ایشان شمشیر مى نهم . قاضى گفت : اى امیر المومنین نسبت به طالبیان – علویان – که هر روز در ناحیه اى خروج مى کنند و مردمى بسیار به سبب خویشاوندى نزدیک آنان با پیامبر صلى الله علیه و آله به ایشان متمایل مى شوند چه مى کنى ، آن هم با اینهمه ستایش که در این نامه از ایشان شده است . همینکه مردم آن را بشنوند به ایشان متمایل پس از شنیدن این سخنان قاضیث یا چیزهاى نظیر این که گفته بود خود دارى کرد و با او پاسخى نداد و پس از آن درباره آن نامه هم دستورى نداد.

در آن نامه پس از ستایش خدا عزوجل و درود و سلام بر محمد و خاندانش ‍ چنین آمده بود: اما بعد، به امیر المومنین خبر رسیده است که گروهى از عامه در دین خود گرفتار شبهه و در اعتقاد خویش دچار فساد شده اند و با غلبه هوس دچار تعصبى شده اند که بدون شناخت و تامل از آن سخن مى گویند و بدون بینش و برهان از پیشوایان گمراه سخن مى گویند و از سنتهاى پسندیده به بدعتهاى ناشى از هوس گرایش یافته اند و خداى عزوجل فرموده است : گمراهتر از آن کس که هوس خویش را بدون هدایت خدا پیروى کند کیست ؟

و همانا خداوند قومى را که ستمگران اند هدایت نمى فرماید وانگهى این کار را براى خروج از جماعت و شتاب به سوى فتنه و برگزیدن تفرقه و اختلاف کلمه انجام مى دهند و براى اظهار دوستى با کسى که خداوند متعال که خداوند دوستى را از او بریده و عصمت را از او باز داشته و از دین بیرونش کرده و لعنت و نفرین را براى او واجب فرموده است چنین مى کنند، و کسى را که خداوند او را زبون و کارش را سست و ناتوان قرار داده است بزرگ مى شمارند.

آن هم کسى را که از خاندان بنى امیه است که شجره ملعونه اند، و براى مخالفت و ستیز با کسى که خداوند به وسیله او ایشان را از هلاکت نجات داده و نعمت را بر ایشان تمام کرده است و از خاندان برکت و رحمت است و خداوند هر که را که خواهد خاص رحمت خود مى فرماید و خداوند داراى فضل و کرم بزرگ است .

امیر المومنین – معتضد – آنچه را که شنیده بود بزرگ دانست و چنان دید که خود دارى از انکار و زشت شمردن آن موجب حرج در دین است و مایه تباهى کسانى مى شود که خداوند کارشان را به او سپرد است و موجب اهمال در مستقیم ساختن مخالفان و روشن جاهلان و اقامه دلیل بر شک کنندگان و جلوگیرى از کار دشمنان است که خداوند همه این امور را بر او واجب فرموده است .

اینک اى گروه مسلمانان ! امیر المومنین به شما خبر مى دهد که چون خداى عزوجل محمد صلى الله علیه و آله را با دین خویش برانگیخت و به او فرمان داد که کار خود و فرمان خدا را آشکار سازد، آن حضرت نخست از افراد خانواده و عشیره خود آغاز کرد و به آنان مژده و بیم داد و آنان را به آیین خداى خود فراخواند و پندشان داد و ارشادشان فرمود؛ کسانى که دعوت او را پذیرفتند و سخنش را تصدیق و از فرمانش پیروى کردند تنى چند از پسران پدرش – خویشاوندان نزدیکش – بودند که همانان هم دو گروه بودند، برخى از ایشان به آنچه او از جانب پروردگار خویش آورده بود مومن بودند و برخى اگر چه مومن نبودند ولى چون او را عزیز مى شمردند و بر او مهر مى ورزیدند سخن او را تایید مى کردند و یاریش مى دادند. بنابر این مومن ایشان پیامبر را با بصیرت و بینش یارى مى داد و کافر ایشان براى حفظ حمیت و حرمت او را یارى مى دادند.

کسانى را که با پیامبر ستیز و دشمنى و کارشکنى مى کردند دفع و از یاران و یارى دهندگان او حمایت مى کردند و از کسانى که نصرت او را مى پذیرفتند بیعت مى گرفتند و از اخبار دشمنان پیامبر تجسس مى کردند و در غیاب پیامبر صلى الله علیه و آله همچون هنگام حضور او براى کارهاى او تدبیر و چاره اندیشى مى کردند، تا آنکه مدت به سر آمد و گاه هدایت فرا رسید و آنان هم با بینشى پایدار در دین خدا و اطاعت حق تعالى و تصدیق پیامبر و گرویدن به آن حضرت در آمدند و این کار را با بهترین حالت هدایت و رغبت انجام دادند.

خداوند ایشان را اهل بیت رحمت و دین قرار داد و پلیدى را از ایشان بزدود و آنان را پاکیزه فرمود و معدن حکمت و وارثان نبوت و خلافت قرار داد و خداوند براى آنان فضیلت را مقرر داشت و طاعت و فرمانبردارى از ایشان را بر بندگان لازم فرمود. شمار بیشتر و عمده افراد عشیره پیامبر صلى الله علیه و آله با او ستیز ورزیدند و او را تکذیب کردند و به جنگ با او پرداختند و او را سرزنش مى کردند و آزار مى دادند و تهدید مى کردند و دشمنى خود را آشکار مى ساختند و به جنگ او رفتند و کسانى را که آهنگ پیوستن پیامبر را داشتند از آن کار باز داشتند و پیروانش را آزار دادند.

از میان ایشان کسى که بیش از همه با او دشمنى و ستیز و مخالفت مى کرد و در هر نبردى پیشگام بود و سالار آنان در هر فتنه و جمع کردن لشکر بود و هیچ پرچمى بر ضد اسلام بر افراشته نشد مگر اینکه او صاحب آن پرچم و رهبر آن گروه بود ابوسفیان بن حرب است که سالار جنگ احد و خندق و جنگهاى دیگرى جز آن دو بود و پیروان او از خاندان بنى امیه بودند که در کتاب خدا و هم به زبان پیامبر صلى الله علیه و آله در موارد متعدد لعنت شده اند که نفاق و کفر ایشان در علم خدا و حکم او مقرر شده بود.

ابوسفیان ، که خدایش لعنت شده اند که نفاق و کفر ایشان در علم خدا و حکم او مقرر شده بود. ابوسفیان ، که خدایش لعنت کناد، همچنان با کوشش نبرد کرد و با حیله گرى دشمنى کرد و لشکر براى جنگ فراهم آورد تا آنکه شمشیر او را مغلوب ساخت و فرمان خدا غلبه یافت و آنان ناخوش مى داشتند، ناچار به ظاهر به اسلام پناه آورد و کفر را همچنان نهان مى داشت و از آن خود را بیرون نکشیده بود. پیامبر صلى الله علیه و آله او و پسرانش را با آنکه به حال او و ایشان آگهى داشت پذیرفت و سپس خداوند متعال در قرآن آیتى بر پیامبر خویش نازل فرمود که ضمن آن شرح حال آنان را بیان فرمود و آن آیه این گفتار خداوند متعال است که مى فرماید و شجره ملعونه در قرآن  و در این مورد هیچ کس را خلاف نیست که خداوند از این آیه آنان را اراده فرمود است .

از مطالبى که در این مورد در سنت آمده است و افراد و مورد اعتماد آن را روایت کرده اند گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره ابوسفیان است که او را سوار بر خرى دید که مى آمد، معاویه لگام خر را گرفته بود و برادرش ‍ یزید خر را مى راند، پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود خداوند آن سوار و قائد و سائق را لعنت فرماید.

دیگر از این موارد مطلبى است که راویان از قول ابوسفیان روایت کرده اند که به روز بیعت با عثمان گفت : اى بنى عبدشمس خلافت را میان خود پاس ‍ دهید، همچون پاس دادن گوى که به خدا سوگند نه بهشتى هست و نه دوزخى . و این کفر صریح است که به سبب آن لعنت خدا به او مى رسد، همان گونه که بر کسانى از بنى اسرائیل که کافر شدند و لعنت خداوند به زبان داود و عیسى پسر مریم بر آن نازل شد که عصیان ورزیده و تعدى کردند. 

دیگر مطلبى است که از او نقل شده است که پس از کور شدن بر بلندى احد ایستاد و به کسى که دست او را گرفته بود مى برد گفت : همین جا به محمد سنگ زدیم و یارانش را کشتیم .

دیگر سخنى است که ابوسفیان پیش از فتح مکه و پس از دیدن سپاه پیامبر صلى الله علیه و آله به عباس گفت : همانا پادشاهى برادرزاده ات بزرگ و استوار شده است . عباس به او گفت : واى بر تو پادشاهى نیست پیامبرى است .
دیگر سخنى است که روز فتح مکه هنگامى که بلال را بر فراز کعبه دید که اذان مى گوید و اشهد ان محمدا رسول الله را با صداى بلند اعلان مى کند، گفت : خداوند عتبه بن ربیعه را سعادتمند فرمود که شاهد این موضوع نیست .
دیگر از آن جمله موضوع خوابى است که پیامبر صلى الله علیه و آله دید و افسرده شد و گفته اند که پس از آن خواب پیامبر صلى الله علیه و آله خندان دیده نشد و چنان بود که در خواب تنى چند از بنى امیه را دیده بود که بر منبرش مى جهند، همچون جهیدن بوزینگان . 

و هم آن جمله این بود که پیامبر صلى الله علیه و آله حکم بن ابى العاص را در حالى که حرکت آن حضرت را در راه رفتن خود تقلید مى کرد دیده بود تبعید کرد و خداوند به نفرین پیامبر نشانى دائم در حکم بن ابى العاص ‍ پدید آورد. وقتى پیامبر او را دید که خود را مى لرزاند و حرکات آن حضرت را تقلید مى کند گفت : بر همین حال باش . و همه عمر را بر این حال باقى ماند. و افزون بر این ، پسرش مروان نخستین فتنه را در اسلام پدید آورد که هر خون ناحق که در آن فتنه و پس از آن در اسلام ریخته شد، نتیجه کار مروان بود.

دیگر از آن جمله آن است که خداوند متعال بر پیامبر صلى الله علیه و آله خویش نازل فرمود که شب قدر از هزار ماه بهتر است و گفته اند منظور از هزار ماه پادشاهى بنى امیه بوده است . 

دیگر این است که پیامبر صلى الله علیه و آله معاویه را احضار فرمود که بیاید چیزى بنویسد، او انجام فرمان پیامبر را معطل گذاشت و غذا خوردن خویش را بهانه آورد و پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند شکمش ‍ را سیر نفرماید و چنان شد که هرگز سیر نمى شد و مى گفت به خدا سوگند به سبب سیرى از غذا خوردن دست نمى کشم بلکه به سبب خستگى از آن دست مى کشم . 

و هم از آن جمله این است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: از این دره مردى از امت من مى آید که بر غیر دین من محشور مى شود و معاویه آشکار شد.
و هم این سخن پیامبر صلى الله علیه و آله که فرمود: هرگاه معاویه را بر منبر من دیدید او را بکشید. 
و هم از آن جمله این حدیث مرفوع مشهور است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرموده است :
معاویه در تابوتى آتشین در پایین ترین طبقه دوزخ است و فریاد مى کشد یا حنان و یا منان و در پاسخ او گفته مى شود: هم اکنون ! و حال آنکه پیش از این نافرمانى کردى و از تبهکاران بودى 

و هم از آن جمله است ، اقدام معاویه به جنگ با على بن ابى طالب که مقام او در اسلام از همه مسلمانان برتر و در مسلمانى از همگان پیش قدم تر و از همگان موثرتر و نام آورتر بود. معاویه با باطل خود درباره حق على ستیز مى کرد و با گمراهان و سرکشان با على و یارانش جنگ مى کرد. او و پدرش ‍ همواره درباره خاموش کردن نور خدا و انکار دین پروردگار چاره سازى مى کردند؛ و خداوند نمى خواهد جز آنکه نور خویش را کامل و رخشان فرماید هر چند کافرن را ناخوش آید.، تو ایشان را به بهشت فرا مى خوانى و آنان ترا به دوزخ فرا مى خوانند؛ آنان را برگزیده و نسبت به جهان دیگر کافر بودند و از قید اسلام بیرون شده بودند. معاویه خون حرام را حلال مى شمرد و سرانجام عمار در فتنه و گمراهى و گرفتارى که معاویه پیش آورده بود کشته شد و خون او و خون گروهى بى شمار از مسلمانان برگزیده که از دین خدا دفاع مى کردند و حق او را یارى مى دادند ریخته شد.

معاویه در دشمنى خدا کوشا بود و مى کوشید تا بر خداوند عصیان شود و اطاعت نشود و احکام خداوند باطل گردد و استوار نشود و کلمه گمراهى و دعوت باطل برتر فرمانش چیره است و فریب سازى هر کس که با خدا دشمنى و ستیز کند مغلوب و درهم شکسته است ، و گناهان آن جنگها و جنگهایى را که پس از آن بود و خونهایى را که ریخته شد برگردن گرفت ، و روشهاى ناپسندى را پیش آورد که نه تنها گناه آن بلکه گناه هر کس هم که به آن عمل کرد بر عهده اوست . انجام کارهاى حرام را بر کسانى که انجام مى دادند حلال کرد و حقوق را از اهل آن باز داشت ، آرى آرزوها او را فریب داد و مهلت او را به گناه انداخت و مقامش را نیست و نابود کرد.

دیگر راز چیزهایى که خداوند به سبب آن لعنت را بر او واجب کرده است کشتن گروهى از برگزیدگان اصحاب و تابعان اهل دین و فضیلت است ، چون عمرو بن حمق خزاعى و حجر بن عدى کندى و کسان دیگرى همچون ایشان ، آن هم براى اینکه قدرت و پادشاهى و چیرگى از آن او باشد. 

وانگهى ادعاى او که زیاد پسر سمیه برادر اوست و اینکه او را پسر پدر خویش یعنى ابوسفیان دانست و حال آنکه خداوند متعال مى فرماید: پسر خواندگان را به نام پدرانشان بخوانید که این به نزد خدا منصفانه تر است . و پیامبر خداى صلى الله علیه و آله فرموده است : هر کس ‍ جز پدر خویش را دعوى کند و به غیر از نسب خویش انتساب جوید ملعون است و نیز فرموده است : فرزند از بستر است و زنا کار را بهره سنگ است .

معاویه آشکارا با حکم خداوند متعال و پیامبرش مخالفت ورزیده و فرزند را جز براى بستر قرار داد و سنگ را براى غیر زنا کار، و با این کار خود در مورد ام حبیبه همسر رسول خدا صلى الله علیه و آله و زنانى دیگر چنان کرد که مویها و چهره هاى آنان را بر کسانى که نامحرم بودند محرم ساخت و قرابتى را اثبات کرد که خداوند آن را دور فرموده بود و چنین خللى در دین و چنین تبدیلى در اسلام واقع نشده بود.

 دیگر از کارهاى معاویه این بود که پسر خود یزید شراب خواره دائم الخمر خرواسلام باز میمون باز، یوز باز را به خلافت خدا بر بندگان خدا برگزید و براى او با زور و بیم و تهدید و به هراس افکندن و سطوت از مسلمانان برگزیده بیعت گرفت و معاویه خود بر نادانى و به هراس افکندن و سطوت از مسلمانان برگزیده بیعت گرفت و معاویه خود بر نادانى و پلیدى و سفلگى او آگاه بود و خود همواره کفر و تبهکارى و مستى و کارهاى ناشایسته او را مى دید.

و چون یزید، که خدایش ‍ لعنت کناد، قدرت یافت و به آنچه مى خواست تسلط یافت ، به خونخواهى مشرکان و انتقام جویى براى ایشان از مسلمانان آغاز کرد و در واقعه حره به جان مسلمانان افتاد و با مردم مدینه چنان جنگى کرد که در اسلام زشت تر و ناپسندتر از آن نبود که به گمان خویش خشم خود را فرو نشاند و از دوستان خداوند انتقام گرفت و براى دشمنان خدا خونخواهى کرد و در حالى که کفر و شرک خود را آشکار کرد چنین سرود: اى کاش پیران من که در جنگ بدر بدند حضور مى داشتند و بى تاب خزرجیان را از ضربه شمشیر مى دیدند.

و این سخن کسى است که به خدا و دین و پیامبر و کتاب او اعتقادى ندارد و به آنچه از پیش خداوند آمده است ایمان ندارد.

بدترین و ناپسندترین و بزرگترین گناهى که مرتکب شد ریختن خون حسین بن على علیه السلام بود، آن هم با موقعیت حسین نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و مکان و منزلت او در دین و فضیلت و گواهى دادن پیامبر صلى الله علیه و آله براى او و بردارش که سرور جوانان بهشت خواهند بود و این کار را براى نشان دادن گستاخى خود نسبت به خداوند و کفرر نسبت به دین و دشمنى نسبت به پیامبر و عترت آن حضرت و سبک شمردن حرمت ایشان انجام داد، گویى با کشتن حسین و خاندان او گروهى از کافران ترک و دیلم را کشته است و از عذاب و سطوت خداوند هیچ بیم و باک نداشت و خداوند متعال ریشه و شاخه عمر او را ببرید و از بن بر آورد و آنچه را در دست داشت از او سلب کرد و عقوبت و شکنجه اى را که به سبب نافرمانى خدا سزاوارش شده بود برایش آماده فرمود.

این به جاى خود و افزون بر این آنکه بنى مروان احکام کتاب خدا و فرمانهاى پروردگار را دگرگون کردن و اموال خدا را ویژه خود قرار دادند و خانه خدا را ویران کردند و حرمت آن را شکستند و منجنیقها نصب کردند و آتش به کعبه در افکندند. آنان از سوزاندن و ویران کردن کعبه و از شکستن حرمت آن فرو گذارى نکردند و از کشتن پناهندگان و سرکوب کردن ایشان خود دارى نکردند و کسانى را که خداوند به سبب آن امانشان داده بود به بیم و هراس افکندند و پراکنده ساختند، تا آنجا که عذاب خداوند براى ایشان مقرر شد و زمین را آکنده از جور و ستم کردند و بر همه بندگان خدا در سرزمینهاى خدا ستم روا داشتند. در این هنگم سزاوار انتقام خدا شدند و خشم و سطوت خداوند بر ایشان فرود آمد و خداوند کسانى از خاندان وراثان پیامبر را که براى خلافت خود ویژه فرموده بود، براى مقابله با آنان آماده فرمود. همان گونه که با نیاکان مومن و مجاهد ایشان گروهى را براى مقابله با آنان آماده فرمود. همان گونه که با نیاکان مومن و مجاهد ایشان گروهى را براى مقابله با آنان آماده فرمود. همان گونه که با نیاکان مومن و مجاهد ایشان گروهى را براى مقابله با نیاکان کافر آنان آماده فرموده بود.

خداوند به دست ایشان خونهاى آنان را که مرتد شده بودند ریخت ، همان گونه که خون نیاکان آنان در حالى که مشرک بودند ریخته بود و خداوند دنباله گروهى را که ستم کرده بودند قطع فرمود و سپاس خداوند پروردگار جهانیان را. 

اى مردم همانا خداوند فرمان داده که اطاعت شود و دستور داده که باید اجرا شود و حکم فرموده که باید به کار بسته شود، و خداوند متعال چنین فرموده است : همانا خداوند کافران را لعنت فرموده و براى آنان آتش ‍ دوزخ را آماده کرده است  و نیز فرموده است : آنان را خداوند لعنت مى کند و لعنت کنندگان آنان را لعنت مى کنند .

بنابر این اى مردم آن کسانى را که خداوند و پیامبرش لعنت کرده اند، لعنت کنید و از کسانى دورى بجویید که به قرب به خداوند دست نمى یابید مگر به دورى گزیدن از ایشان . بار خدایا ابوسفیان بن حرب بن امیه و معاویه بن ابى سفیان و یزید بن معاویه و مروان بن حکم و پسران او و فرزند زادگانش ‍ را لعنت فرماى . با خدایا پیشوایان کفر و رهبران گمراهى و دشمنان دین و پیکان کنندگان با پیامبر و تعطیل کنندگان احکام و تغییر دهندگان کتاب و ریزندگان خون حرام را لعنت فرماى . بار خدایا ما از دوستى با دشمنان تو و از چشم پوشى براى گنهکاران به سوى تو تبرى مى جوییم ، همان گونه که خود فرموده اى : گروهى را که به خدا و روز رستاخیز گرویده اند نخواهى یافت که با ستیزگران و رسولش دوستى کنند. 

اى مردم ! حق را بشناسید تا اهل آن را بشناسید و راههاى گمراهى را بنگرید تا رهروان آن را بشناسید، آنجا که خدایتان فرمان درنگ داده است ، درنگ کنید و آنچه را خدایتان فرمان داده است انجام دهید. امیر المومنین براى شما از خداوند یارى مى جوید و توفیق شما را از پیشگاهش مسالت مى کند و براى هدایت شما به خداوند امید مى بندد و خدایش بسنده است و بر او توکل مى کند و نیرویى جز خداوند برتر و بزرگ نیست .

مى گوید (ابن ابى الحدید): طبرى این از همین گونه و به صورت نامه آورده است ولى به عقیده من این خطبه است ، زیرا آنچه را بخوانند و براى مردم خوانده شود خطبه است و نامه نیست . نامه مطلبى است که براى امیرى یا کار گزارى یا نظایر آنها نوشته شود، البته گاهى نامه اى را بر منبر مى خوانند که در این صورت به منزله خطبه است و در واقع خطبه نیست بلکه نامه اى است که براى مردم خوانده مى شود.

مطالب این سخن به منظور اینکه بخشنامه باشد، انشاء شده است تا همه جا فرستاده و براى مردم خوانده شود و این پس از آن است که براى مردم بغداد خوانده شده است . ضمنا مسئله اى که نامه بودن آن را تایید مى کند و سخن طبرى را استوار مى سازد، این است که در پایان آن چنین آمده است : این را عبیدالله بن سلیمان به سال دویست و هشتاد و چهار نوشته است و چنین چیزى در خطبه ها معمول نیست بلکه در نامه ها متداول است ؛ ولى طبرى نگفته است که دستورى براى نوشتن آن به شهرها صادر شده است ، حتى نگفته است که چنین تصمیمى .
گرفته شده باشد و مى گوید فقط تصمیم بر آن گرفته شد که آن را در مساجد بغداد بخوانند.

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۶ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۶۷

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.