خطبه ۲۴۰ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)(حوادثی که پس از هجرت پیامبر (ص ) تا هنگامى که به ایشان پیوسته است)

۲۴۰ و من کلام له ع اقتص فیه ذکر ما کان منه- بعد هجره النبی ص ثم لحاقه به

فَجَعَلْتُ أَتْبَعُ مَأْخَذَ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَأَطَأُ ذِکْرَهُ حَتَّى انْتَهَیْتُ إِلَى الْعَرْجِ- فِی کَلَامٍ طَوِیل‏

ٍ قال الرضی رحمه الله تعالى- قوله ع فأطأ ذکره- من الکلام الذی رمی به إلى غایتی الإیجاز و الفصاحه- أراد أنی کنت أغطی خبره ص- من بدء خروجی إلى أن انتهیت إلى هذا الموضع- فکنى عن ذلک بهذه الکنایه العجیبه

مطابق خطبه ۲۳۶ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۴۰) : از سخنان آن حضرت علیه السلام است که در آن آنچه را که پس از هجرت پیامبر (ص ) تا هنگامى که به ایشان پیوسته است انجام داده است بازگو فرموده است .

در شرح این خطبه که با عبارت فجعلت اتبع ماءخذ رسول الله صلى الله علیه و آله و شروع به پیروى کردن از راهى که رسول خدا (ص ) رفته بود کردم  شروع مى شود، ابن ابى الحدید چنین آورده است ):
محمد بن اسحاق در کتاب المغازى خود مى نویسد: پیامبر (ص ) هیچیک از مسلمانان جز على بن ابى طالب و ابوبکر ابى قحافه را از تصمیم خود در مورد هجرت آگاه نفرمود. على را از خروج خود آگاه فرمود و فرمانش داد تا در بستر پیامبر (ص ) بخوابد و بدانگونه نسبت به مشرکان خدعه ورزد که چنان پندارند که رسول خدا از جاى خود حرکت نکرده است و به تعقیب او نپردازند تا مسافت طى شده میان رسول خدا و ایشان زیاد شود، و نیز فرمان داد على علیه السلام پس از رفتن رسول خدا (ص ) در مکه بماند ودیعه هایى را که مردم پیش آن حضرت نهاده بودند به صاحبان آنها برگرداند، و گروهى از مردان مکه به سبب شناختى که از امانت دارى پیامبر (ص ) داشتند، امانتهاى خود را بایشان مى سپردند. اما ابوبکر همراه آن حضرت بیرون رفت .

من از ابوجعفر یحیى بن ابى زید نقیب حسنى که خدایش رحمت کناد، پرسیدم که اگر قریش بر این راى هماهنگ شده بودند تا با شمشیرهایى ، که در دست افراد مختلفى از قبایل قریش باشد، پیامبر را بکشند تا خون آن حضرت میان خاندانهاى قریش ضایع شود و خاندان عبد مناف نتوانند آن را مطالبه کنند و آنچنان روایت شده است شیطان این فکر را به آنان القاء کرده بود، چرا آن شب را منتظر ماندند تا صبح شود و در این مورد روایت شده است که آنان از دیوار بالا رفتند و شخصى را دیدند که قطیفه سبزرنگ حضرمى را بر خود پیچیده است و تردید نکردند که او پیامبر است ، در عین حال تا صبح درنگ کردند و دیدند که آن شخص على است . و این موضوع عجیبى است ، زیرا آنان هماهنگ شده بودند که پیامبر را همان شب بکشند. پس چه پیش آمده است که همان شخصى را که قطیفه را بر خود پیچیده بود نکشتند. و اینکه منتظر رسیدن روز شده اند دلیل آنست که نمى خواسته او را در آن شب بکشند.

نقیب در پاسخ گفت : آنان از روز قبل تصمیم گرفته بودند که در آن شب پیامبر را بکشند و همگى هماهنگ شده بودند تا آن کار را از خاندان عبد مناف پوشیده بدارند. کسانى که آن تصمیم را گرفته و بر آن متحد شده بودند عبارتند از: نضر بن حارث از خاندان عبدالدار، ابوالبخترى بن هشام و حکیم بن حزام و زمعه بن الاسود بن مطلب که این سه تن از خاندان اسد بن عبدالعزى بودند، ابوجهل و برادرش حارث و خالد بن ولید بن مغیره که این سه تن از خاندان مخزوم بودند و نبیه و منبه پسران حجاج و عمروبن عاص ‍ که این سه تن از خاندان سهم بودند، و امیه بن خلف و برادرش ابى که این دو از خاندان جمح بودند.

هنگام شب این خبر به آگاهى عتبه بن ربیعه بن عبد شمس رسید که برخى از ایشان را دیدار کرد و از آن کار آنان را نهى کرد و گفت : خاندان عبد مناف از خون محمد (ص ) گذشت و خوددارى نخواهند کرد. شما او را دربند و زنجیر کشید و در یکى از خانه هاى خود زندانى کنید و منتظر بمانید تا مرگش فرا رسد، همانگونه که شاعران دیگر مى میرند. عتبه بن ربیعه سالار و سرور خاندان عبد شمس بود که از خاندان عبد مناف و پسر عموها و خویشاوندان پیامبر (ص ) شمرده مى شوند. بدین سبب بود که ابوجهل و یارانش در آن شب از کشتن پیامبر خوددارى کردند و سپس چون گمان مى کردند پیامبر در خانه است از دیوار بالا رفتند و چون کسى را دیدند که قطیفه سبز حضرمى را بر خود پیچیده است شک نکردند که پیامبر است و شروع به رایزنى درباره کشتن او کردند.

ابوجهل آنان را بر آن کار تشویق مى کرد و آنان گاه قصد آن مى کردند و باز خوددارى مى نمودند. سپس برخى از آنان به دیگران گفتند: بر او سنگ بزنید و شروع به آن کار کردند و على (ع ) از این پهلو به آن پهلو مى شد و آهسته اظهار درد مى کرد و چون خداوند متعال اراده فرموده بود که على به سلامت ماند و نجات یابد، آنان تا سپیده دم همچنان مردد ماندند و در آن هنگام على علیه السلام از بسیارى سنگ زدن آنان مشرف به مرگ شده بود. اگر پیامبر (ص ) در آن هنگام به مدینه نمى رفت و همچنان در مکه و میان ایشان مى ماند، بر فرض که آن شب او را نمى کشتند شب بعد آن حضرت را مى کشتند، هر چند که منجر به بروز جنگ میان آنان و خاندان عبد مناف مى شد، زیرا ابوجهل چنان نبود که از کشتن پیامبر دست بدارد که مردى بدون بصیرت و داراى عزمى استوار در ریختن خون آن حضرت بود.

من به نقیب گفتم : آیا رسول خدا و على مى دانستند که عتبه آنان را از کشتن پیامبر باز داشته است ؟ گفت ، نه آن دو در آن شب آگاه نبودند و آن موضوع را بعدها دانستند، و پیامبر (ص ) به روز جنگ بدر همینکه راى و نظر عتبه را دید که مى خواست از شعله ور شدن آتش جنگ جلوگیرى کند فرمود: اگر در این قوم خیرى باشد در همان صاحب شتر نر سرخ است . و بر فرض که تصور کنیم على علیه السلام از سخن عتبه به مشرکان آگاه بوده است ، چیزى از فضیلت او در خفتن بر بستر پیامبر کاسته نمى شود، زیرا اعتمادى نداشته است که آنان سخن عتبه را مى پذیرفتند، بلکه گمان کشته شدن و نابودى قوى تر بوده است .

على علیه السلام پس از آنکه ودیعه هاى مردم را پرداخت ، سه روز پس از هجرت پیامبر (ص ) از مکه بیرون آمد و پاى پیاده آهنگ مدینه فرمود و پاهایش آماس کرد و هنگامى به حضور پیامبر رسید که در ناحیه قباء به خانه کلثوم بن هدم فرود آمده بود. على (ع ) با پیامبر در همان خانه سکونت فرمود. ابوبکر هم در قباء و ساکن خانه حبیب بن یساف بود. آنگاه پیامبر از قباء حرکت فرمود و ابوبکر و على همراهش بودند و پیامبر در مدینه و در خانه ابوایوب خالد بن یزید انصارى منزل فرمود و اقدام به ساختن مسجد کرد.

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۵ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۷۴

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.