خطبه۲۰۵ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۲۱۴صبحی صالح)

 

و من خطبه له ( علیه‏ا لسلام ) یصف جوهر الرسول، و یصف العلماء، و یعظ بالتقوى‏

 

وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ عَدْلٌ عَدَلَ وَ حَکَمٌ فَصَلَ- وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَیِّدُ عِبَادِهِ- کُلَّمَا نَسَخَ اللَّهُ الْخَلْقَ فِرْقَتَیْنِ جَعَلَهُ فِی خَیْرِهِمَا- لَمْ یُسْهِمْ فِیهِ عَاهِرٌ وَ لَا ضَرَبَ فِیهِ فَاجِرٌ- أَلَا وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ لِلْخَیْرِ أَهْلًا- وَ لِلْحَقِّ دَعَائِمَ وَ لِلطَّاعَهِ- عِصَماً- وَ إِنَّ لَکُمْ عِنْدَ کُلِّ طَاعَهٍ عَوْناً مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ- یَقُولُ عَلَى الْأَلْسِنَهِ وَ یُثَبِّتُ الْأَفْئِدَهَ- فِیهِ کِفَاءٌ لِمُکْتَفٍ وَ شِفَاءٌ لِمُشْتَفٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُسْتَحْفَظِینَ عِلْمَهُ- یَصُونُونَ مَصُونَهُ وَ یُفَجِّرُونَ عُیُونَهُ- یَتَوَاصَلُونَ بِالْوِلَایَهِ- وَ یَتَلَاقَوْنَ بِالْمَحَبَّهِ وَ یَتَسَاقَوْنَ بِکَأْسٍ رَوِیَّهٍ- وَ یَصْدُرُونَ بِرِیَّهٍ لَا تَشُوبُهُمُ الرِّیبَهُ- وَ لَا تُسْرِعُ فِیهِمُ الْغِیبَهُ- عَلَى ذَلِکَ عَقَدَ خَلْقَهُمْ وَ أَخْلَاقَهُمْ- فَعَلَیْهِ یَتَحَابُّونَ وَ بِهِ یَتَوَاصَلُونَ- فَکَانُوا کَتَفَاضُلِ الْبَذْرِ یُنْتَقَى فَیُؤْخَذُ مِنْهُ وَ یُلْقَى- قَدْ مَیَّزَهُ التَّخْلِیصُ وَ هَذَّبَهُ التَّمْحِیصُ فَلْیَقْبَلِ امْرُؤٌ کَرَامَهً بِقَبُولِهَا- وَ لْیَحْذَرْ قَارِعَهً قَبْلَ حُلُولِهَا- وَ لْیَنْظُرِ امْرُؤٌ فِی قَصِیرِ أَیَّامِهِ وَ قَلِیلِ مُقَامِهِ فِی مَنْزِلٍ- حَتَّى یَسْتَبْدِلَ بِهِ مَنْزِلًا- فَلْیَصْنَعْ لِمُتَحَوَّلِهِ وَ مَعَارِفِ مُنْتَقَلِهِ- فَطُوبَى لِذِی قَلْبٍ سَلِیمٍ- أَطَاعَ مَنْ یَهْدِیهِ وَ تَجَنَّبَ مَنْ یُرْدِیهِ- وَ أَصَابَ سَبِیلَ السَّلَامَهِ بِبَصَرِ مَنْ بَصَّرَهُ- وَ طَاعَهِ هَادٍ أَمَرَهُ وَ بَادَرَ الْهُدَى قَبْلَ أَنْ تُغْلَقَ أَبْوَابُهُ- وَ تُقْطَعَ أَسْبَابُهُ وَ اسْتَفْتَحَ التَّوْبَهَ وَ أَمَاطَ الْحَوْبَهَ- فَقَدْ أُقِیمَ عَلَى الطَّرِیقِ وَ هُدِیَ نَهْجَ السَّبِیلِ

لغات

نسخ: زدود و دگرگون کرد.
عاهر: زناکار، چه زن باشد چه مرد، و کلمه «فاجر» نیز به همین معناست.

کفاء: کفایت و بى‏ نیازى.
ریّه: سیرابى، حالتى که پس از آب خوردن براى انسان پیدا مى‏شود.
ریبه: نیرنگبازى و فریبکارى.
قارعه: سخت، از شداید روزگار.
اماط: زدود.
تمحیص: آزمایش.
یردیه: او را در ورطه هلاکت مى‏اندازد.
حوبه: گناه.

ترجمه

«گواهى مى‏دهم که ذات پروردگار حقیقت عدل است و عدالت مى‏ کند، و حاکمى است که حق را از باطل جدا مى‏ سازد، و گواهى مى‏ دهم که محمد (ص) بنده و فرستاده اوست و سرور بندگان او. آن گاه که خداوند آفریدگان خود را به دو گروه در آورد، او را در بهترین آن دو گروه قرار داد که زناکار را در آن سهمى و فاجر را در آن بهره ‏اى نبود.
آگاه باشید که خدا، براى خیر و نیکى، اهلى شایسته و براى حقیقت، پایه ‏هایى استوار و براى اطاعت و عبادت مخلصانى قرار داده است، براى هر کدام از شما در هنگام عبادت، مددى از خدا مى ‏رسد که بر زبانها جارى مى‏ سازد و دلها را ثابت نگه مى‏ دارد و در آن، براى طالب بى ‏نیازى، بى‏نیازى و براى آن که خواستار بهبودى است، بهبودى مى ‏باشد.

بدانید: بندگان او که حافظان علم اویند آنچه را که باید نگهدارى شود، نگهدارى مى ‏کنند، و چشمه ‏هاى دانش الهى را به جریان مى‏اندازند، براى کمک یکدیگر با هم ارتباط دارند، و با محبّت و دوستى همدیگر را دیدار مى‏کنند، و به وسیله جامه اى علم و معرفت قلوب یکدیگر را آبیارى مى‏ نمایند، و با سیر آبى برمى‏گردند، شکّ و شبهه و بد گمانى در دل آنها راه نمى‏ یابد، و غیبت و بد گویى بر زبان آنها جارى نمى‏ شود، پروردگار مهربان فطرت و خوى آنان را بر این ویژگیها آفرید، لذا این گونه با هم دوستى و ارتباط دارند، فضیلت آنان نسبت به دیگران مانند برترى بذر نسبت به دانه ‏هاى دیگر است، که پاک شده قسمتى از آن انتخاب و (آنچه نامطلوب است) بدور ریخته مى‏ شود، خالص بودن باعث امتیازو آزمایش شدن وسیله پاکى آن گردیده است، پس باید انسان شرافت و بزرگوارى را با پذیرش این ویژگیها بپذیرد، و از مرگ پیش از فرا رسیدن آن دورى کند، و در کوتاهى روزهاى عمر و اندک بودن اقامت در این سرا دقت کند تا موقعى که به منزلى در عالم آخرت منتقل شود، و باید براى آن سرا و نشانه‏هاى ورود به آن کار کند، پس خوشا به حال آن که قلبى سلیم دارد و راهنماى خود را پیروى مى‏ کند و از گمراه کننده دورى مى‏ جوید، با توجه کردن به ارشاد هدایت کننده و تبعیت از فرمان او، راه سلامت را دریافته و پیش از آن که درهاى آن بسته و وسیله ‏هاى آن قطع شود به منزلگاه سعادت و هدایت بشتابد، باب توبه را باز کند و ننگ گناه را از خود بزداید.
چنین شخصى در راه راست گام نهاده و به جادّه پهناور حقیقت راه یافته است.»

 

شرح

امام (ع) در آغاز این خطبه از باب مجاز، لفظ «عدل» را به جاى «عادل» آورده است، یعنى لازم را ذکر و ملزوم را اراده فرموده است.

جریان عدل در سراسر عالم هستى خداى متعال نظر به علم و آگاهیش بر همه چیز، حکومت و قضایش عادلانه است و هر دستورى که صادر مى‏فرماید بر طبق نظام کلى آفرینش و حکمت بالغه اوست، و این مطلب شامل تمام موجودات مى‏ شود زیرا همه چیز به فرمان او به وجود مى ‏آیند، در این جا شارح اشکالى را که براى بعضى در مورد همگانى بودن عدل به وجود مى‏ آید پاسخ مى‏ گوید: اشکال آن است که در عالم طبیعت امور جزئى وجود دارد که شرّ به شمار مى‏ آیند و بر حسب صورت ستم است (افراد ستمگر، باد، طوفان، زمین لرزه‏ ها)، جواب آن است که اینها شرّ و فساد مطلق نیستند بلکه هر کدام نسبى است یعنى نسبت به بعضى از امور وبرخى اشخاص شرّاند، و با این حال اینها از لوازم عدل و خیر هستند زیرا بدون آن، وجود خیر و عدل امکان ندارد، چنان که انسان، وقتى انسان است که داراى قواى خشم و شهوت نیز باشد، که این صفات اندکى فساد و شرّ به همراه دارد، و چون خیر بیشتر از شرّ است و رها کردن خیر بسیار به خاطر شر اندک خود شرّى بزرگ در برابر بخشش و حکمت خداوند است، بنا بر این وجود این شرور جزئى لازم است و لطمه‏اى به نظام عدل کلّى در جهان آفرینش وارد نمى‏ آورد.

امام (ع) با گفتار خود: عدل اشاره به این مطلب فرموده است که هم اکنون در عالم نظام عدل موجود و بر قرار است، و با عبارت سیّد عباده به سخن خود پیامبر اشاره کرده که فرموده است: «من سرور اولاد آدم هستم ولى این مایه افتخار من نیست«».»

کلما نسخ اللَّه الخلق فرقتین،
منظور حضرت آن است که مردم هر زمانى به دو گروه خیر و شرّ تقسیم مى‏شوند.
چون تقسیم کردن هر چیز موجب تغییر در ذات مقسوم و از بین رفتن حالت یگانگى و وحدت آن است. لذا امام در این عبارت کلمه نسخ را که به معناى نابودى و زوال است، به معناى تقسیم به کار برده و فرموده است: خداوند جامعه را به دو گروه: خیر و شرّ تقسیم کرده است.

جعله فى خیرهما،
این سخن امام نیز اشاره به کلام دیگرى از خود پیامبر است که مطّلب بن ابى وداعه از آن حضرت نقل کرده است که فرمود: من محمّد پسر عبد المطّلب هستم، خدا که آفریدگان خویش را بیافرید، مرا از بهترین آنها قرار داد، آن گاه گروه دوم را به دو قسمت تقسیم کرد و مرا در میان بهترین آنان قرار داد، و گروه اخیر را چند قبیله کرد و من را در قبیله بهتر قرار داد،سپس آن قبیله را به خانواده‏ هایى تقسیم فرمود و مرا در بهترین خانواده به وجود آورد، بنا بر این من از نظر خانوادگى و ویژگیهاى روحى و نفسانى از همه شما برتر و بهترم.

لم یسهم فیه عاهر،
و لا ضرب فیه فاجر، معناى این سخن امام این است که در نسب شریف پیامبر براى زناکار بهره ‏اى نبوده و در اصل و ریشه او، گناه دخالت نداشته است ضرب فى کذا بنصیب، یعنى براى او در آن بهره‏ا ى است این دو جمله اشاره است به پاکى و طهارت و منزّه بودن اصل و ریشه و نژاد رسول خدا از آلودگى به زنا و فحشاء، چنان که از خود پیامبر نقل شده است که: پیوسته پروردگار متعال مرا از اصلاب پاک به رحمهاى پاک منتقل کرده است، و نیز مى‏ فرماید: چون خداوند حضرت آدم را آفرید، نور وجود مرا در پیشانى او به ودیعت نهاد، و پیوسته آن را از صلب پدران نیکو به ارحام مادرانى پاک منتقل مى‏کرد تا موقعى که به عبد المطلّب رسید و نیز آن حضرت فرموده است: «با پیوندى که شرعى بوده است زاده شده‏ام نه از راه نامشروع«».»

الا و انّ اللَّه… عصما،
امام (ع) در این جمله. شنوندگان خود را تشویق و وادار مى‏ کند که پایه‏ هاى استوار حقیقت بوده همواره مطیع فرمان خدا باشند تا سرانجام بتوانند خویش را اهل بهشت قرار دهند، و نیز در جمله و انّ لکم… من اللَّه با این بیان که براى آنها موقع اطاعت و عبادت الهى از ناحیه خداوند کمک و یارى مى‏رسد، آنان را به پرستش حق تعالى و پیروى از فرمان او تشویق مى‏کند، و ظاهرا مراد امام (ع) از کلمه عون (یاور)، قرآن کریم است.

یقول على الالسنه و یبیّت الافئده،
حضرت در این دو جمله راههاى گوناگون کمکهایى را که از طرف خدا در هنگام انجام دادن اعمال نیک به انسان‏ مى‏رسد بیان مى‏ فرماید: و آنها بر دو قسم است: زبانى و قلبى:

۱- وعده پاداشهاى عظیمى که خداوند با زبان پیامبران خود به اطاعت کنندگان داده و آنان را ستایش فرموده، و به آنان مژده بهشت و رضوان داده است، و خود این نویدها انسان را در راه انجام دادن اطاعت و عبادت خدا تقویت و کمک مى‏کند.
۲- کمکهایى که از ناحیه اطمینان و آرامش قلبى براى او پیدا مى‏ شود همان آمادگى وجودى او براى عبادت و آگاه شدن به اسرار علم الهى و کشف حقایق از کتاب خداوند مى‏ باشد چنان که مى ‏فرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ«».»، و نیز مى ‏فرماید: «… کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا«».» بطور کلى آیات قرآن از یک طرف انسان را از عقوبت و کیفر کارهاى ناپسند بر حذر مى‏ دارد و از طرفى با بیان پاداشهاى اعمال نیک، دل آدمى را از غیر خدا مى‏ کند و به آرامشى که در سایه قرب الهى به سبب اطاعت و عبادت به دست مى‏ آید وادار مى‏ کند.

فیه کفاء لمکتف و شفاء لمشتف،
معناى این عبارت چنین است: هر کس طالب کمالات نفسانى و شفاى بیماریهاى درونى و خصوصیات اخلاقى است، بداند که این سخن او را کفایت و دردهاى او را درمان مى‏ سازد.
امام (ع) پس از گواهى دادن به عدل الهى و تنزیه پیامبر و تشویق انسانها به عبادت پروردگار متعال، ویژگیهاى بندگان خدا را که حافظان علم و اسرار آفرینش او هستند بر شمرده تا شنوندگان راه آنها را گرفته و همراه آنان باشند.

در این مورد ده صفت براى ایشان بیان فرموده است که عبارت است از:

۱- بندگان خدا آنچه را که باید از نااهلان بدور داشت بدور مى‏ دارند، و اسرار الهى را جز در نزد اهل سرّ بازگو نمى‏ کنند.
۲- چشمه‏ هاى علم الهى را براى مردم مى‏ شکافند، شارح براى کلمه «عیون» دو احتمال ذکر کرده است: اول این که منظور اذهان و عقول پیامبران و اولیاى خدا باشد.
دوم این که اصول علمى و ریشه‏ هاى پاک دانش و وحى باشد که اولیاى خدا بر آن آگاهى دارند (و لفظ تفجیر براى دلالت و جدا کردن و شرح اصول علمى و ریشه‏ هاى پاک دانش و وحى استعاره آورده شده است.)

۳- به منظور کمک به پیشرفت دین خدا و برقرارى حدود الهى به همدیگر مى‏ پیوندند.

۴- با محبت و دوستى با هم برخورد مى‏کنند، که خواسته شارع مقدس است تا مانند یک روح در بدنهاى مختلف قرار گیرند.

۵- یکدیگر را با جام سیر آب کننده‏ اى آب مى‏ دهند، لفظ کأس را امام (ع) براى علم، استعاره آورده است یعنى از همدیگر کمال استفاده علمى مى ‏کنند، امام (ع) با ذکر رویّه استعاره را ترشیح کرده و مقصودش بهره‏مندى کامل مى ‏باشد.

۶- به هنگامى که از هم جدا مى‏شوند مملوّ از کمالات نفسانى و آگاهى و حقایق عرفانى هستند، لفظ ریّه را استعار آورده.

۷- در میان آنان شک و شبه ه‏اى نسبت به همدیگر وجود ندارد و با هم نفاق و بد بینى و حسد… ندارند.

۸- و لا تسرع فیهم الغیبه،
غیبت در میان آنها به زودى یافت نمى‏ شود.

شارح در عبارت فوق که سرعت در غیبت را نفى کرده است، دو احتمال ذکر کرده:

الف: احتمال اوّل این که چون همه آنها معصوم از گناه و خطا نیستند، ممکن است گاهى به غیبت اقدام کنند، و آنچه که در آنها نیست سرعت بر این عمل است، لذا امام علیه السلام این کار را تنها از آنان بعید شمرده است، نه این که به کلى آن را نفى کرده باشد.
ب: احتمال دوّم: این نفى سرعت در رابطه با دیگران است یعنى به دلیل این که عیب و نقص آنها بسیار اندک است، کسى بزودى نمى ‏تواند زبان به غیبت آنها بگشاید.

۹- خداوند سرشت آنها را براى ویژگیها و کمالات قرار داده است و آنان را بر طبق قضاى خود ایجاد کرد و بیافرید، بنا بر این مطابق سرشت و سرنوشت خود به یکدیگر دوستى مى‏ورزند و پیوند بر قرار مى‏ کنند.

۱۰- برترى آنان بر بقیه مردم همانند برترى دانه بذر نسبت به بقیه دانه‏ها است، امام (ع) در این سخن: ینتقى… التمحیص وجه شباهت اولیاى خدا را به دانه بذر بیان فرموده و شرح آن چنین است: آنان خالصان و پاکان مردمند که عنایت و رحمت پروردگار شامل حال آنها شده به راه مستقیم هدایت یافته‏اند، و با دستوراتى که خدا به آنها داده آنها را مورد آزمایش و امتحان قرار داده است.

فلیقبل امرء کرامه بقبولها…،
این جا حضرت پس از بیان ویژگیهاى بندگان خاصّ خدا به موعظه و نصیحت و پند و اندرز برگشته و مى‏فرماید: باید انسان به سبب اطاعت و عبادت، پذیراى بخششها و نعمتهاى بزرگ از طرف پروردگار باشد و آنها را بر وجه شایسته و دور از ظاهرسازى و نفاق بپذیرد مانند پذیرشى که حق تعالى در باره مریم فرمود: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ«»»، و مقصود از «قارعه» کوبنده‏اى که پیش از آمدنش باید از آن حذر کرد و ترسید، مرگ است.

«و لینظر… منزلا»،
شارح در معناى این عبارت دو احتمال ذکر کرده است:

۱- انسان باید از توجه به اندک بودن توقفش در این دنیا که لازمه آن، رفتن به سراى دیگرى است، عبرت بگیرد.
۲- با توجه به این که باید این منزل را ترک کرده و به دیار دگر رهسپار شود، خود را آماده کند.
فرق دو احتمال ظاهرا در اول توقف اندک در این عالم مدّ نظر است، و در احتمال دوم ترک کردن دنیا و رفتن از آن به سراى دیگر را مورد توجّه قرار داده ‏اند.

فلیصنع… و لمعارفه…،
این دو جمله در حقیقت نتیجه گفتار بالا است که وقتى چنان توجه شد که بالاخره باید از این سرا رفت، سزاوار است که آدمى براى آبادى منزل بعد کار کند، و منظور از عبارت و لمعارف منتقله جایگاههایى است که مى‏داند به آن خواهد رفت.
«فطوبى» این کلمه بر وزن فعلى و از ماده طیب اشتقاق یافته و چون حرف ما قبل یاء مضموم بوده حرف یاء تبدیل به واو شده است.
بعضى هم گفته‏ اند: این کلمه نام درختى است که در بهشت قرار دارد، منظور از قلب سلیم در سخن امام (ع) دلى است که به اخلاق ناپسند و صفات رذیله و جهل مرکب آلوده نشده باشد.

من یهدیه،
منظور خود امام و بقیه پیشوایان معصوم‏اند، و از جمله: من یردیه منافقان و گمراه کنندگان را اراده کرده که انسان را به ورطه هلاکت سوق مى‏ دهند.

و اصاب سبیل السّلامه،
با توجه به راهنماییهاى هدایت کننده و پیروى از دستورهاى او، در سر دو راهیهاى حق و باطل، جاده مستقیم حق را تشخیص داده و آن را مى‏ پیماید.

و بادر…،
انسان حق جو باید پیش از بسته شدن درهاى هدایت به سوى آن بشتابد. در این عبارت امام (ع) دو استعاره ترشیحیه«» بکار برده ‏اند:

۱- در کلمه ابواب که منظور خود آن حضرت و بقیّه امامان بعد از اوست، و غلق (بستن) را که از ویژگیهاى‏ در است براى آن آورده ‏اند، و مراد از بسته شدن درها از میان رفتن امامان (ع) یا از میان رفتن خود کسى است که جوینده حق است و مى‏ خواهد هدایت شود.
۲- لفظ اسباب را نیز براى امامان (ع) استعاره آورده، زیرا آنان با حقیقت اتصال دارند، همانند ریسمانها، و کلمه قطع را که از لوازم مشبّه به یعنى ریسمان است ذکر فرمود و منظور وفات یافتن آنهاست.

استفتح التوبه،
به استقبال توبه رفته و آن را آغاز کرده است.

«و اماطه الحوبه» به سبب انجام دادن عمل توبه، لوث گناه را از نفس و روح خود بر طرف کرده است.

فقد أقیم،
با این سخن که آخرین جمله امام در این خطبه است اشاره به این فرموده است که راهنمایان به حق که دانشمندان و کتاب آسمانى الهى و سنّت پاک پیامبر مى‏باشند براى ارشاد آماده‏ اند تا مردم به آنها اقتدا کرده و راه روشن و طریق راستى را با آگاهى و بصیرت بپیمایند توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن ‏میثم بحرانی)، ج ۴ ، صفحه‏ى۶۸-۵۹

بازدیدها: ۲۶

خطبه ۲۱۹ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)(عدالت-پاره یى از اخبار عقیل بن ابى طالب)

۲۱۹ و من کلام له ع

وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِیتَ عَلَى حَسَکِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً- أَوْ أُجَرَّ فِی الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً- أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ ظَالِماً- لِبَعْضِ الْعِبَادِ- وَ غَاصِباً لِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْحُطَامِ- وَ کَیْفَ أَظْلِمُ أَحَداً لِنَفْسٍ یُسْرِعُ إِلَى الْبِلَى قُفُولُهَا- وَ یَطُولُ فِی الثَّرَى حُلُولُهَا- وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ- حَتَّى اسْتَمَاحَنِی مِنْ بُرِّکُمْ صَاعاً- وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ- کَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ- وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً- فَأَصْغَیْتُ إِلَیْهِ سَمْعِی فَظَنَّ أَنِّی أَبِیعُهُ دِینِی- وَ أَتَّبِعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی- فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدِیدَهً ثُمَّ أَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ لِیَعْتَبِرَ بِهَا- فَضَجَّ ضَجِیجَ ذِی دَنَفٍ مِنْ أَلَمِهَا- وَ کَادَ أَنْ یَحْتَرِقَ مِنْ مِیسَمِهَا- فَقُلْتُ لَهُ ثَکِلَتْکَ الثَّوَاکِلُ یَا عَقِیلُ- أَ تَئِنُّ مِنْ حَدِیدَهٍ أَحْمَاهَا إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ- وَ تَجُرُّنِی إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ- أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَى وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَى- وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَهٍ فِی وِعَائِهَا- وَ مَعْجُونَهٍ شَنِئْتُهَا- کَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّهٍ أَوْ قَیْئِهَا- فَقُلْتُ أَ صِلَهٌ أَمْ زَکَاهٌ أَمْ صَدَقَهٌ- فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ- فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ وَ لَکِنَّهَا هَدِیَّهٌ- فَقُلْتُ هَبِلَتْکَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِینِ اللَّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی- أَ مُخْتَبِطٌ أَمْ ذُو جِنَّهٌ أَمْ تَهْجُرُ- وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَهَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا- عَلَى أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَهٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَهٍمَا فَعَلْتُهُ- وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَهٍ فِی فَمِ جَرَادَهٍ تَقْضَمُهَا- مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَى وَ لَذَّهٍ لَا تَبْقَى- نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِین‏

مطابق خطبه ۲۲۴ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۱۹)  : از سخنان آن حضرت (ع )

این خطبه با عبارت شیواى والله لان ابیت على حسک السعدان مسهدا، او اجر فى الاغلال مصفدا، احب الى من ان القى الله و رسوله یوم القیامه ظالما لبعض العباد (به خدا سوگند، اگر شب را با بیخوابى بر روى خار سعدان مغیلان بگذرانم یا مرا در حالى که بند بر کشیده باشم در غل و زنجیرها بشکند براى من خوشتر از آن است که روز رستاخیز در حالى که به یکى از بندگان ستم کرده باشم خدا و رسولش را دیدار کنم ) شروع مى شود.

(ابن ابى الحدید گوید:) اشعث بن قیس نوعى از حلوا ساخت که در آن تکلف به خرج داده بود و على علیه السلام از این جهت که اشعث او را دوست نمى داشت او هم اشعث را دوست نمى داشت و اشعث با خودگمان برده بود که با این کار براى رسیدن به غرضى دنیایى که در سینه داشت از على استمالت و او را به سوى خود مایل مى گرداند و چون على (ع ) موضوع را فهمیده و دانسته بود هدیه اشعث را رد کرد و اگر آن موضوع نمى بود هدیه او را پذیرفته بود، زیرا پیامبر (ص ) هدیه را قبول مى فرمود و على علیه السلام هم هدایاى جماعتى از یاران خود را پذیرفته است آن چنان که از یارانش که با او انس داشت او را براى خوردن حلوا (سمنو)یى که روز نوروز پخته بود دعوت کرد. على علیه السلام از آن خورد و پرسید: این حلوا را براى چه پخته بودى ؟ امروز نوروز است . على (ع ) خندید و گفت : اگر مى توانید همه روز براى ما نوروز بگیرید.

وانگهى على علیه السلام از لحاظ لطائف الخلاق و پسندیدگى خویها بر قاعده یى بسیار پسندیده و استوار قرار داشت ولى از گروهى که دشمنى آنان نسبت به خود آگاه بود نفرت داشت همچنین از هر کسى که مى خواست بدین گونه در مورد اموال مسلمین او را بازى دهد و غیرممکن است که ریگ سخت براى دندان نرم شود.

مى گویم : اگر درباره این گفتار امیرالمؤ منین که فرموده است آیا صله یا زکات یا صدقه است که بر ما اهل بیت حرام است اعتراض کنى و بگویى فقط زکات واجب بر ایشان حرام است و صدقات مستحبى و پذیرفتن صلات بر آنان حرام نیست ؛ مى گویم : منظور على علیه السلام از اهل بیت فقط همان پنج تن ، یعنى محمد و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام است نه افراد دیگر بنى هاشم و فقط بر آن پنج تن پذیرفتن صله و صدقات مستحبى هم حرام است ولى در مورد افراد دیگر بنى هاشم چنین نیست و فقط زکات واجب بر آنان حرام است . 

اگر بگویى ، چگونه ادعا مى کنى قبول کردن صلات بر آن پنج تن حرام است و حال آنکه حسن و حسین علیهماالسلام صله معاویه را مى پذیرفتند؛ مى گویم : هرگز، پناه بر خدا که آن دو بزرگوار صله معاویه را پذیرفته باشند! بلکه آنان بخشى از حقوق خود از بیت المال را که معاویه به ایشان مى پرداخت مى پذیرفتند. وانگهى حق و سهم ذوى القربى که در کتاب خدا منصوص است از آن ایشان بوده است و غیر از آن هم سهم دیگرى از غنایم اسلام داشته اند.

ابن ابى الحدید سپس برخى دیگر از لغات و اصطلاحات را توضیح داده است و پس از آن به مناسبت ذکر نام عقیل در این خطبه بحث زیر را آورده است .

پاره یى از اخبار عقیل بن ابى طالب 

عقیل پسر ابوطالب علیه السلام است و ابوطالب پسر عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف است . عقیل برادر پدر و مادرى امیرالمومنین علیه السلام است . ابوطالب چهار پسر داشته است . نخست طالب که ده سال از عقیل بزرگتر بوده است و عقیل که ده سال از جعفر بزرگتر بوده است و جعفر که ده سال از على بزرگتر بوده است و على که از همه برادران کوچکتر و از همگان بلند مرتبه تر بوده است و نه تنها از آنان که قدر و منزلت او پس از پسرعمویش از همه مردم برتر است .

ابوطالب عقیل را از دیگر پسران خویش بیشتر دوست مى داشت و به همین سبب بود که چون در آن قحط سالى پیامبر (ص ) و عباس ‍ پیش او آمدند تا فرزندان او را تقسیم کنند و بدان گونه از هزینه ابوطالب بکاهند به ایشان گفت : عقیل را براى من باقى بگذارید و هر کدام را مى خواهید بگیرید، عباس جعفر را انتخاب کرد و پیامبر (ص ) على علیه السلام را.

کنیه عقیل ابویزید بوده است و پیامبر (ص ) به او فرمود اى ابایزید! من تو را به دو سبب دوست مى دارم : نخست دوستى یى به سبب خویشاوندى نزدیکت با من و دوستى یى دیگر از آن سبب که دوستى عمویم را نسبت به تو مى دانم .

مشرکان عقیل را با زور به جنگ بدر آوردند همان گونه که عباس را، عقیل اسیر شد، فدیه او پرداخت شد و به مکه برگشت و پس از آن پیش از حدیبیه به مدینه هجرت کرد و در جنگ موته همراه برادر خویش ، جعفر طیار (ع ) شرکت کرد، و به روزگار حکومت معاویه در سال پنجاه هجرى در نود و شش سالگى درگذشت .

عقیل را در مدینه خانه یى معروف بوده است . او نخست به عراق و سپس به شام کوچ کرد و باز به مدینه برگشت . او همراه برادر خود امیرالمومنین در هیچ یک از جنگهاى دوره خلافت آن حضرت شرکت نکرد بدین معنى که حضور خود و پسرانش را در جنگ پیشنهاد کرد ولى امیرالمومنین او را معاف فرمود و حضور در جنگ را بر او تکلیف نکرد.

عقیل از همه قریش در مورد نسبت و جنگهاى گذشته داناتر بود و از همین روى قریش او را خوش نمى داشتند که او معایب ایشان را بر مى شمرد. او را گلیمى بود که در مسجد پیامبر (ص ) مى انداختند و عقیل روى آن نماز مى گزارد و مردم براى آگاهى از علم نسب و جنگهاى گذشته اعراب پیش او جمع مى شدند و مى پرسیدند و در آن هنگام چشمش کور شده بود او از همه مردم حاضرجواب تر بود و بشدت درگیر مى شد. مى گفته اند در عرب چهار تن هستند که در مورد علم نسب و افتخارات جنگهاى گذشته مردم آنان را حکم قرار مى داده اند و سخن آنان را مى پذیرفتند و آن چهار تن عبارتند از: عقیل بن ابى طالب و مخرمه بن نوفل زهرى و ابوالهجم بن حذیفه عدوى و حویط بن عبدالعزى عامرى .

مردم درباره اینکه آیا عقیل در حال زنده بودن امیرالمومنین علیه السلام به معاویه پیوسته است یا نه اختلاف نظر دارند. قومى مى گفته اند به هنگام زنده بودن على (ع ) عقیل به معاویه پیوسته است و روایت مى کنند که روزى معاویه در حالى که عقیل پیش او نشسته بود گفت : این ابویزید اگر چنان نمى دانست که من بهتر از برادرش هستم پیش من نمى بود و او را رها نمى کرد و اقامت پیش ما را بر نمى گزید. عقیل گفت : برادرم براى دین من بهتر است و تو براى دنیاى من بهترى و من دنیاى خویش را برگزیده ام ولى از خداوند مسئلت مى کنم فرجام پسندیده داشته باشم .

قومى دیگر مى گویند: عقیل پیش معاویه نرفت مگر پس از رحلت امیرالمومنین علیه السلام و در این مورد به نامه یى استدلال مى کنند که على (ع ) در واپسین روزهاى خلافت از عقیل دریافت فرمود و پاسخى که براى او نوشته است و ما ضمن مطالب پیشین آن را نقل کرده ایم ، همچنین در بخش نامه هاى على علیه السلام خواهد آمد. همین عقیده و گفتار در نظر من هم صحیح تر است .
مدائنى نقل مى کند که روزى معاویه به عقیل گفت : آیا نیازى دارى که براى تو آن را برآورم ؟ گفت آرى کنیز دوشیزه یى را خواستم بخرم ولى صاحبانش آن را به کمتر از چهل هزار درهم نفروختند. معاویه که دوست داشت با عقیل شوخى کند گفت : اى عقیل تو که کورى و با کنیز دوشیزه یى که پنجاه درهم ارزش داشته باشد بى نیاز مى شوى چه نیازى به کنیزى که چهل هزار درهم ارزش دارد دارى ؟ گفت : آرزومندم با او همبستر شوم و پسرى بزاید که چون او را به خشم آورى گردنت را با شمشیر بزند. معاویه خندید و گفت : اى ابایزید، با تو شوخى کردیم و فرمان داد همان کنیز را براى او خریدند و از همان کنیز دوشیزه مسلم بن عقیل متولد شد. چون مسلم هجده ساله شد و در آن هنگام عقیل درگذشته بود به معاویه گفت اى امیرالمومنین مرا در فلان جاى مدینه زمینى است که صدهزار درهم مى خرند و دوتس دارم اگر تو بخواهى آن را به تو بفروشم ، پولش را به من بده معاویه فرمان داد آن زمین را گرفتند و بهاى آن را به مسلم پرداختند.

چون این خبر به امام حسین علیه السلام رسید نامه یى به معاویه نوشت که نوجوانى از بنى هاشم را فریفته اى و زمینى را که در واقع از او نبوده است از او خریده اى اینک پولى را که داده اى از آن نوجوان بگیر و زمین ما را به خودمان برگردان .
معاویه به مسلم پیام فرستاد و چون آمد نامه امام حسین علیه السلام را براى او خواند و گفت مال ما را پس بده و زمینت را بگیر چون ظاهرا چیزى را که مالک نبوده اى فروخته اى . مسلم گفت : این کار را بدون اینکه سرت را با شمشیر بکوبم انجام نخواهم داد. معاویه در حالى که از شدت خنده به پشت افتاده بود و پاهاى خویش را به هم مى مالید گفت : پسرکم ، به خدا سوگند، این سخنى است که پدرت هنگامى که مادرت را براى او خریدم گفت : معاویه آن گاه براى حسین (ع ) نامه یى نوشت که من زمین شما را به خودتان برگرداندم و آنچه را هم که مسلم گرفته است حلالش کردم .

امام حسین علیه السلام فرمود: اى آل ابوسفیان شما فقط مى خواهید کرم و بخشش کنید!
معاویه به عقیل گفت : اى ابایزید! هم اکنون عمویت ابولهب کجاست ؟ گفت : چون به جهنم درآمدى به جستجوى او بپرداز او را خواهى یافت که با عمه ات ام جمیل دختر حرب بن امیه هم آغوش است .

همسر معاویه که دختر عتبه بن ربیعه بود گفت : اى بنى هاشم ، دل من هرگز شما را دوست نمى دارد، عمویم کجاست ؟ برادرم کجاست ! آنانى که گردانهایشان از سپیدى چون جام سیمین بود بینى هایشان پیش از آنکه لبهایشان آب را ببیند آب را مى دیدند؟ عقیل گفت : چون به دوزخ درآمدى به سمت چپ خویش برو.

معاویه از عقیل در مورد آهن گداخته یى که على (ع ) در این خطبه به آن تصریح فرموده است پرسید، عقیل گریست و گفت : اى معاویه ، من نخست موضوع دیگرى از على (ع ) را براى تو مى گویم و سپس در مورد پرسشى که کردى پاسخ مى دهم .

براى حسین پسر على (ع ) میهمانى رسید، درهمى وام گرفت و نان خرید، و نیازمند خورشى بود از قنبر خدمتکارشان خواهش کرد سر یکى از مشکهاى عسلى را که براى آنان از یمن رسیده بود بگشاید و یک رطل عسل برگرفت ، و چون على (ع ) آن مشکها را براى تقسیم خواست فرمود اى قنبر خیال مى کنم درباره این مشک چیزى پیش آمده است .

قنبر موضوع را به او گفت : او خشمگین شد و فرمود: هم اکنون حسین را پیش من آورید، و چون آمد بر روى حسین تازیانه کشید، حسین گفت تو را به حق عمویم جعفر سوگند مى دهم و چون او را به حق جعفر سوگند مى دادند آرام مى گرفت : آن گاه على علیه السلام فرمود: چه چیزى تو را بر آن واداشت که قسمت خود را پیش از دیگران بردارى ؟ گفت : مرا در آن حقى است هرگاه عطا فرمودى پس مى دهم . على فرمود: پدرت فداى تو باد! درست است که تو را در آن حقى است ولى براى تو روا نبوده است که از حق خود پیش از آنکه مسلمانان به حق خود برسند بهره مند شوى . همانا اگر نه این است که خود دیده ام که پیامبر دندانهاى پیشین تو را مى بوسید چنان بر دهانت مى زدم که احساس درد کنى .

على علیه السلام آن گاه یک درهم را که در گوشه رداى خویش بسته بود به قنبر داد و فرمود بهترین عسل را خریدارى کن و بیاور.
عقیل گفت : به خدا سوگند گویى هم اکنون به دو دست على مى نگرم که دهانه مشک را گشوده و برگردانده است و قنبر عسل را در آن مى ریزد. آن گاه على دهانه مشک را محکم بست و شروع به گریستن کرد و عرضه مى داشت . پروردگارا، حسین را بیامرز که نمى دانسته است .

معاویه گفت : از کسى سخن به میان آوردى که فضیلت او انکار نمى شود.
خداى اباحسن را رحمت کناد که از همه پیشینیان خود گوى سبقت در ربود و هر که را که پس از او آید ناتوان ساخته است اینک داستان آهن گداخته را بگو.

عقیل گفت : آرى ، سخت درمانده شدم و گرفتارى و گرسنگى مرا فرا گرفت ، چیزى از او خواستم توجهى نکرد و تغییرى در او پدید نیامد. من کودکان خویش را جمع کردم و آنان را که بینوایى و درماندگى بر چهره شان آشکار بود پیش او آوردم . فرمود: شامگاه پیش ‍ من آى تا چیزى به تو بدهم . شامگاه در حالى که یکى از پسرانم دستم را گرفته بود و راهنمایى مى کرد پیش او آمدم . به فرزندم فرمان داد دور برود آن گاه به من گفت : بگیر من در حالى که طمع بر من چیره شده بود و مى پنداشتم کیسه پول است دست دراز کردم و دست خود را بر قطعه آهنى نهادم که چون آتش بود هنوز آن را نگرفته رها کردم و چنان بانگى بر آوردم که گاو نر زیر دست قصاب بانگ مى کشد. على (ع ) به من گفت : مادرت بر سوگت بگرید! این آهنى است که آتش این جهانى آن را برافروخته است ، چگونه خواهد بود حال من و تو در فرداى قیامت اگر ما را با زنجیرهاى جهنم فرو بندند و سپس این آیه را تلاوت فرمود. هنگامى که غل ها بر گردنهاى ایشان است و زنجیرها را مى کشند 

سپس به من گفت : براى تو پیش من افزون از حقى که خداوند براى تو واجب کرده است جز همین که دیدى نیست . پیش خانواده ات برگرد.
معاویه شگفت زده مى گفت : هیهات ، هیهات ؟ که زنان از زاییدن نظیر او سترونند.

 

بازدیدها: ۵۶

خطبه ۲۱۷ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

۲۱۷ و من کلام له ع قاله عند تلاوته

یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ- لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ- إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى جَعَلَ الذِّکْرَ جَلاءً لِلْقُلُوبِ- تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَهِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَهِ- وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَهِ- وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَهِ بَعْدَ الْبُرْهَهِ- وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ- وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ- فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یَقَظَهٍ فِی الْأَسْمَاعِ وَ الْأَبْصَارِ وَ الْأَفْئِدَهِ- یُذَکِّرُونَ بِأَیَّامِ اللَّهِ وَ یُخَوِّفُونَ مَقَامَهُ- بِمَنْزِلَهِ الْأَدِلَّهِ فِی الْفَلَوَاتِ- مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیْهِ طَرِیقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاهِ- وَ مَنْ أَخَذَ یَمِیناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَیْهِ الطَّرِیقَ- وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَکَهِ- وَ کَانُوا کَذَلِکَ مَصَابِیحَ تِلْکَ الظُّلُمَاتِ- وَ أَدِلَّهَ تِلْکَ الشُّبُهَاتِ- وَ إِنَّ لِلذِّکْرِ لَأَهْلًا أَخَذُوهُ مِنَ الدُّنْیَا بَدَلًا- فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَهٌ وَ لَا بَیْعٌ عَنْهُ- یَقْطَعُونَ بِهِ أَیَّامَ الْحَیَاهِ- وَ یَهْتِفُونَ بِالزَّوَاجِرِ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ فِی أَسْمَاعِ الْغَافِلِینَ- وَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ وَ یَأْتَمِرُونَ بِهِ- وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یَتَنَاهَوْنَ عَنْهُ- فَکَأَنَّهُمْ قَطَعُوا الدُّنْیَا إِلَى الآْخِرَهِ وَ هُمْ فِیهَا- فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِکَ- فَکَأَنَّمَااطَّلَعُوا غُیُوبَ أَهْلِ الْبَرْزَخِ فِی طُولِ الْإِقَامَهِ فِیهِ- وَ حَقَّقَتِ الْقِیَامَهُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا- فَکَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِکَ لِأَهْلِ الدُّنْیَا- حَتَّى کَأَنَّهُمْ یَرَوْنَ مَا لَا یَرَى النَّاسُ وَ یَسْمَعُونَ مَا لَا یَسْمَعُونَ- فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ لِعَقْلِکَ فِی مَقَاوِمِهِمُ الْمَحْمُودَهِ- وَ مَجَالِسِهِمُ الْمَشْهُودَهِ- وَ قَدْ نَشَرُوا دَوَاوِینَ أَعْمَالِهِمْ- وَ فَرَغُوا لِمُحَاسَبَهِ أَنْفُسِهِمْ عَلَى کُلِّ صَغِیرَهٍ وَ کَبِیرَهٍ- أُمِرُوا بِهَا فَقَصَّرُوا عَنْهَا أَوْ نُهُوا عَنْهَا فَفَرَّطُوا فیهَا- وَ حَمَّلُوا ثقَلَ أَوْزَاِرِهمْ ظُهُورَهُمْ- فَضَعُفُوا عَنِ الِاسْتِقْلَالِ بِهَا- فَنَشَجُوا نَشِیجاً وَ تَجَاوَبُوا نَحِیباً- یَعِجُّونَ إِلَى رَبِّهِمْ مِنْ مَقَامِ نَدَمٍ وَ اعْتِرَافٍ- لَرَأَیْتَ أَعْلَامَ هُدًى وَ مَصَابِیحَ دُجًى- قَدْ حَفَّتْ بِهِمُ الْمَلَائِکَهُ- وَ تَنَزَّلَتْ عَلَیْهِمُ السَّکِینَهُ- وَ فُتِحَتْ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ أُعِدَّتْ لَهُمْ مَقَاعِدُ الْکَرَامَاتِ- فِی مَقْعَدٍ اطَّلَعَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ فِیهِ- فَرَضِیَ سَعْیَهُمْ وَ حَمِدَ مَقَامَهُمْ- یَتَنَسَّمُونَ بِدُعَائِهِ رَوْحَ التَّجَاوُزِ- رَهَائِنُ فَاقَهٍ إِلَى فَضْلِهِ وَ أُسَارَى ذِلَّهٍ لِعَظَمَتِهِ- جَرَحَ طُولُ الْأَسَى قُلُوبَهُمْ وَ طُولُ الْبُکَاءِ عُیُونَهُمْ- لِکُلِّ بَابِ رَغْبَهٍ إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ یَدٌ قَارِعَهٌ- یَسْأَلُونَ مَنْ لَا تَضِیقُ لَدَیْهِ الْمَنَادِحُ- وَ لَا یَخِیبُ عَلَیْهِ الرَّاغِبُونَ- فَحَاسِبْ نَفْسَکَ لِنَفْسِکَ فَإِنَّ غَیْرَهَا مِنَ الْأَنْفُسِ لَهَا حَسِیبٌ غَیْرُک‏

مطابق خطبه۲۲۲ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۱۷) : از سخنان آن حضرت (ع )

این سخن را على علیه السلام پس از تلاوت آیات ۳۶ و ۳۷ سوره نور که مى فرماید هر بامداد و شامگاه براى خداوند تسبیح مى کنند، مردانى که بازرگانى و خرید و فروش آنان را از یاد خدا باز نمى دارد بیان فرموده است . این خطبه از خطبه هاى نسبتا بلند است و با عبارت ان الله سبحانه و تعالى جعل الذکر جلاء للقلوب (همانا خداوند سبحان و متعال یاد خود را مایه زدودن زنگار دلها قرار داده است ) شروع مى شود.

مى گویم : باطن این سخنان على (ع ) شرح حال عارفان است که برگزیدگان خداوند از میان بندگانش هستند و على (ع ) همواره با کنایه از آنان یاد و به آنان اشاره مى فرماید وانگهى در این خطبه تصریح کرده و فرموده است تا آنجا که ایشان چیزهایى مى بینند که مردم نمى بیند و چیزهایى را مى شنوند که مردم نمى شنوند و على علیه السلام در این خطبه از جمله مقامات عارفان ، ذکر، محاسبه نفس ، بکاء، نحیب ، توبه و پشیمانى و دعا و فاقه و حزن و زبونى را بیان فرموده است یعنى اندوهى که سراپاى دلهاى ایشان را مجروح ساخته است .

(ابن ابى الحدید سپس فصلى مشبع در پنجاه و هفت صفحه در مورد بیان احوال عارفان ایراد کرده است که به راستى بسیارخوب از عهده بیرون آمده است و براى اطلاع خوانندگان ارجمند فشرده یى از مبحث را ترجمه مى کنم .)

گوید: در مباحث و فصلهاى گذشته وعده داده بودیم که به شرح مقامات عارفان خواهیم پرداخت و این جا جایگاه آن است و مى گوییم مقام نخست از مقام عارفان و منزل نخست از منازل سالکان توبه است که خداوند متعال فرموده است اى مومنان ! همگان به سوى خداوند توبه برید شاید که رستگار شوید و پیامبر (ص ) فرموده است توبه کننده واقعى از گناه چون کسى است که او را گناهى نیست ، على علیه السلام فرموده است در پیشگاه خداوند هیچ چیز دوست داستنى تر از جوان توبه کننده نیست ، آن گاه شواهد بسیار سخنان صوفیه بزرگ چون یحیى بن معاذ و ابوحفص حداد و ابوعلى دقاق و ذوالنون مصرى و رابعه عدویه آورده است .
دیگر از مقامات عارفان مجاهده است که در مباحث گذشته به حد کافى درباره اش سخن گفتیم .
سپس مقام عزلت و خلوت است که در جزء قبل این کتاب بحثى شایسته در آن مورد داشتیم .
پس آن مقام تقواست که عبارت است از ترس از نافرمانى خداوند و ستم بر بندگان خداوند سبحان فرموده است همانا گرامى ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست .

دیگر از آن جمله مقام ورع است که پرهیزکردن از موارد شبهه ناک است .
پیامبر (ص ) به ابوهریره فرمود پارسا باش تا عابدترین مردم باشى .
ابوعبدالله جلاء گوید: کسى را مى شناسم که سى سال در مکه مقیم بود و از آب زمزم جز آنچه که با سطل و ریسمان خود بیرون مى کشید نیاشامید.

گویند: خواهر بشر بن حارث پیش احمد بن حنبل آمد و گفت : ما روى پشت بامهاى خود پشم ریسى مى کنیم ، چراغهاى طاهریان که عبور مى کنند بر پشت بام مى تابد و پرتو آن بر ما مى افتد؛ آیا براى ما رواست که در پرتو چراغهاى آنان پشم ریسى کنیم ! احمد گفت : اى کنیزک خدا تو کیستى ؟ گفت خواهر بشر حافى . احمد گریست و گفت : پارسایى از خانه شما سرچشمه گرفته و بیرون تراویده است ؛ نه ، در پرتو چراغهاى آنان پشم ریسى مکن .

حسن بصرى وارد مکه شد جوانى از فرزندان على علیه السلام را دید که پشت به کعبه داده است و مردم را موعظه مى کند. حسن بصرى به او گفت : ملاک دین چیست ؟ گفت ؛ پارسایى . پرسید آفت دین چیست ؟ گفت : آز و طمع . حسن از پاسخ او متعجب شد.
دیگر از مقامات عارفان زهد است و درباره حقیقت زهد سخن بسیار گفته اند.
سفیان ثورى گفته است : زهد در این جهان کوتاهى آرزوست .
خواص  گفته است : زهد آن است که دنیا را رها کنى و اهمیت ندهى که چه کسى آن را مى گیرد.
احمد بن حنبل گفته است : زهد بر سه درجه است ؛ ترک حرام که زهد عوام مردم است و ترک چیزهاى حلال غیرضرورى که زهد خواص است و ترک آنچه که تو را از خداوند باز مى دارد که زهد عارفان است .
گفته شده است : خداوند متعال تمام خیر را در خانه یى نهاده و کلید آن را در زهد قرار داده است و همه شر را در خانه یى نهاده و دوستى دنیا را کلید آن قرار داده است .
دیگر از مقامات

عارفان سکوت است . ما ضمن مباحث پیش در این مورد نکات سودبخشى نقل کردیم و اینک هم نکات دیگرى را مى گوییم .
پیامبر (ص ) فرموده اند آن کس که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده است همسایه خود را آزار نمى دهد، و آن کس که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده است باید میهمان خویش را گرامى دارد و آن کس که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده است باید سخن پسندیده و خیر گوید یا سکوت کند.

دیگر از مقامات عارفان خوف است که خداوند متعال فرموده است فرا مى خوانند پروردگار خود را از خوف و به طمع (آمرزش )(۲۱۱) و فرموده است پس از من بترسید.

ابوعلى دقاق مى گفته است : خوف داراى مراتبى است که عبارت است از خوف و خشیت و هیبت . خوف از شرایط و لوازم ایمان است و خداوند متعال فرموده است اگر مومن هستید از ایشان خوف نداشته باشید و از من خوف داشته باشید و خشیت از شروط علم است که خداوند متعال فرموده است همانا بندگان عالم خدا از خداوند خشیت دارند و هیبت از شروط معرفت است که خداوند سبحان فرموده است خداوند شما را از خودش بیم مى دهد و برحذر مى دارد. 

یکى از عارفان گفته است : هر کس از هر چیز بترسد از او مى گریزد و هر کس از خدا بترسد باید به پیشگاه او بگریزد.
ابوسلیمان دارانىگفته است : خوف از هیچ دلى بیرون نمى رود مگر اینکه آن دل ویران مى شود.
دیگر از مقامات عارفان رجاء است . ما ضمن مباحث پیشین بخشى شایسته در مورد خوف و رجاء ایراد کردیم .
ابوعلى رودبارى مى گوید: بیم و امید همچون دو بال پرنده است که اگر درست و برابر باشد پرواز پرنده کامل خواهد بود و هر گاه یکى از آن دو کاستى یابد پرواز پرنده دچار کاستى گردد و اگر هر دو از میان برود پرنده در حد مرگ مى افتد.

از امام على بن حسین علیهماالسلام روایت شده که فرموده است بارخدایا، گویى امید من به تو با گناهانم افزونى مى یابد بر امید من به تو با اعمال خودم ، زیرا در اعمال خویش باید به اخلاص اعتماد کنم و چگونه ممکن است من که در معرض آفات هستم اخلاص را محرز کنم ، و در گناهان مى بینم که باید به عفو تو اعتماد کنم و چگونه آن را نخواهى آمرزید و حال آنکه موصوف به جود و بخششى .
مقامات دیگرى را که ابن ابى الحدید براى عارفان برشمرده است از این جهت که در کمتر کتابى حتى از کتب صوفیه آمده است نام مى بریم . 

حزن ، جوع ، خشوع و تواضع ، قناعت ، توکل ، یقین ، صبر، مراقبت ، رضا، استقامت ، اخلاص ، صدق ، حیاء، حریت ، ذکر، فتوت ، فراست ، حسن خلق ، کتمان ، جود و سخاء، و ایثار، غیرت ، تفویض ، ولایت و معرفت ، دعا و مناجات ، تاسى ، فقر، ادب ، محبت ، شوق ، زهد و کنارزدن دنیا.

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۵ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۵۰

خطبه ۲۱۶ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)( پس از تلاوت آیه مبارکه الهاکم التکاثر حتى زرتم المقابر )

۲۱۶ و من کلام له ع قاله بعد تلاوته

أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ- یَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ- وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ- لَقَدِ اسْتَخْلَوْا مِنْهُمْ أَیَّ مُدَّکِرٍ وَ تَنَاوَشُوهُمْ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ- أَ فَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ یَفْخَرُونَ- أَمْ بِعَدِیدِ الْهَلْکَى یَتَکَاثَرُون‏

یَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ أَجْسَاداً خَوَتْ وَ حَرَکَاتٍ سَکَنَتْ- وَ لَأَنْ یَکُونُوا عِبَراً أَحَقُّ مِنْ أَنْ یَکُونُوا مُفْتَخَراً- وَ لَأَنْ یَهْبِطُوا بِهِمْ جَنَابَ ذِلَّهٍ- أَحْجَى مِنْ أَنْ یَقُومُوا بِهِمْ مَقَامَ عِزَّهٍ- لَقَدْ نَظَرُوا إِلَیْهِمْ بِأَبْصَارِ الْعَشْوَهِ- وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِی غَمْرَهِ جَهَالَهٍ- وَ لَوِ اسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْکَ الدِّیَارِ الْخَاوِیَهِ- وَ الرُّبُوعِ الْخَالِیَهِ لَقَالَتْ- ذَهَبُوا فِی الْأَرْضِ ضُلَّالًا وَ ذَهَبْتُمْ فِی أَعْقَابِهِمْ جُهَّالًا- تَطَئُونَ فِی هَامِهِمْ وَ تَسْتَنْبِتُونَ فِی أَجْسَادِهِمْ- وَ تَرْتَعُونَ فِیمَا لَفَظُوا وَ تَسْکُنُونَ فِیمَا خَرَّبُوا- وَ إِنَّمَا الْأَیَّامُ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ بَوَاکٍ وَ نَوَائِحُ عَلَیْکُمْ- أُولَئِکُمْ سَلَفُ غَایَتِکُمْ وَ فُرَّاطُ مَنَاهِلِکُمْ- الَّذِینَ کَانَتْ لَهُمْ مَقَاوِمُ الْعِزِّ- وَ حَلَبَاتُ الْفَخْرِ مُلُوکاً وَ سُوَقا

سَلَکُوا فِی بُطُونِ الْبَرْزَخِ سَبِیلًا سُلِّطَتِ الْأَرْضُ عَلَیْهِمْ فِیهِ- فَأَکَلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمَائِهِمْ- فَأَصْبَحُوا فِی فَجَوَاتِ قُبُورِهِمْ جَمَاداً لَا یَنْمُونَ- وَ ضِمَاراً لَا یُوجَدُونَ- لَا یُفْزِعُهُمْ وُرُودُ الْأَهْوَالِ- وَ لَا یَحْزُنُهُمْ تَنَکُّرُ الْأَحْوَالِ- وَ لَا یَحْفِلُونَ بِالرَّوَاجِفِ وَ لَا یَأْذَنُونَ لِلْقَوَاصِفِ- غُیَّباً لَا یُنْتَظَرُونَ وَ شُهُوداً لَا یَحْضُرُونَ- وَ إِنَّمَا کَانُوا جَمِیعاً فَتَشَتَّتُوا وَ أُلَّافاً فَافْتَرَقُوا- وَ مَا عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ وَ لَا بُعْدِ مَحَلِّهِمْ- عَمِیَتْ أَخْبَارُهُمْ وَ صَمَّتْ دِیَارُهُمْ- وَ لَکِنَّهُمْ سُقُوا کَأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً- وَ بِالسَّمْعِ صَمَماً وَ بِالْحَرَکَاتِ سُکُوناً- فَکَأَنَّهُمْ فِی ارْتِجَالِ الصِّفَهِ صَرْعَى سُبَاتٍ- جِیرَانٌ لَا یَتَأَنَّسُونَ وَ أَحِبَّاءُ لَا یَتَزَاوَرُونَ- بَلِیَتْ بَیْنَهُمْ عُرَا التَّعَارُفِ- وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمْ أَسْبَابُ الْإِخَاءِ- فَکُلُّهُمْ وَحِیدٌ وَ هُمْ جَمِیعٌ- وَ بِجَانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلَّاءُ- لَا یَتَعَارَفُونَ لِلَیْلٍ صَبَاحاً وَ لَا لِنَهَارٍ مَسَاءً- أَیُّ الْجَدِیدَیْنِ ظَعَنُوا فِیهِ کَانَ عَلَیْهِمْ سَرْمَداً- شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا- وَ رَأَوْا مِنْ آیَاتِهَا أَعْظَمَ مِمَّا قَدَّرُوا- فَکِلَا الْغَایَتَیْنِ مُدَّتْ لَهُمْ- إِلَى مَبَاءَهٍ فَاتَتْ مَبَالِغَ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ- فَلَوْ کَانُوا یَنْطِقُونَ بِهَا- لَعَیُّوا بِصِفَهِ مَا شَاهَدُوا وَ مَا عَایَنُوا- وَ لَئِنْ عَمِیَتْ آثَارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ- لَقَدْ رَجَعَتْ فِیهِمْ أَبْصَارُ الْعِبَرِ- وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ الْعُقُولِ- وَ تَکَلَّمُوا مِنْ غَیْرِ جِهَاتِ النُّطْقِ- فَقَالُوا کَلَحَتِ الْوُجُوهُ النَّوَاضِرُ وَ خَوَتِ الْأَجْسَامُ النَّوَاعِمُ- وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ الْبِلَى وَ تَکَاءَدَنَا ضِیقُ الْمَضْجَعِ- وَ تَوَارَثْنَا الْوَحْشَهَ وَ تَهَدَّمَتْ عَلَیْنَا الرُّبُوعُ الصُّمُوتُ- فَانْمَحَتْ مَحَاسِنُ أَجْسَادِنَا وَ تَنَکَّرَتْ مَعَارِفُ صُوَرِنَا- وَ طَالَتْ فِی مَسَاکِنِ الْوَحْشَهِ إِقَامَتُنَا- وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ کَرْبٍ فَرَجاً وَ لَا مِنْ ضِیقٍ مُتَّسَعاً- فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِکَ- أَوْ کُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَکَ- وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ أَسْمَاعُهُمْ بِالْهَوَامِّ فَاسْتَکَّتْ- وَ اکْتَحَلَتْ أَبْصَارُهُمْ بِالتُّرَابِ فَخَسَفَتْ- وَ تَقَطَّعَتِ الْأَلْسِنَهُ فِی أَفْوَاهِهِمْ بَعْدَ ذَلَاقَتِهَا- وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فِی صُدُورِهِمْ بَعْدَ یَقَظَتِهَا- وَ عَاثَ فِی کُلِّ جَارِحَهٍ مِنْهُمْ جَدِیدُ بِلًى سَمَّجَهَا- وَ سَهَّلَ طُرُقَ الآْفَهِ إِلَیْهَا- مُسْتَسْلِمَاتٍ فَلَا أَیْدٍ تَدْفَعُ وَ لَا قُلُوبٌ تَجْزَعُ- لَرَأَیْتَ أَشْجَانَ قُلُوبٍ وَ أَقْذَاءَ عُیُونٍ- لَهُمْ فِی کُلِّ فَظَاعَهٍ صِفَهُ حَالٍ لَا تَنْتَقِلُ- وَ غَمْرَهٌ لَا تَنْجَلِی- فَکَمْ أَکَلَتِ الْأَرْضُ مِنْ عَزِیزِ جَسَدٍ وَ أَنِیقِ لَوْنٍ- کَانَ فِی الدُّنْیَا غَذِیَّ تَرَفٍ وَ رَبِیبَ شَرَفٍ- یَتَعَلَّلُ بِالسُّرُورِ فِی سَاعَهِ حُزْنِهِ- وَ یَفْزَعُ إِلَى السَّلْوَهِ إِنْ مُصِیبَهٌ نَزَلَتْ بِهِ- ضَنّاً بِغَضَارَهِ عَیْشِهِ وَ شَحَاحَهً بِلَهْوِهِ وَ لَعِبِهِ فَبَیْنَا هُوَ یَضْحَکُ إِلَى الدُّنْیَا وَ تَضْحَکُ إِلَیْهِ- فِی ظِلِّ عَیْشٍ غَفُولٍ إِذْ وَطِئَ الدَّهْرُ بِهِ حَسَکَهُ- وَ نَقَضَتِ الْأَیَّامُ قُوَاهُ- وَ نَظَرَتْ إِلَیْهِ الْحُتُوفُ مِنْ کَثَبٍ- فَخَالَطَهُ بَثٌّ لَا یَعْرِفُهُ وَ نَجِیُّ هَمٍ‏ مَا کَانَ یَجِدُهُ- وَ تَوَلَّدَتْ فِیهِ فَتَرَاتُ عِلَلٍ آنَسَ مَا کَانَ بِصِحَّتِهِ- فَفَزِعَ إِلَى مَا کَانَ عَوَّدَهُ الْأَطِبَّاءُ- مِنْ تَسْکِینِ الْحَارِّ بِالْقَارِّ وَ تَحْرِیکِ الْبَارِدِ بِالْحَارِّ- فَلَمْ یُطْفِئُ بِبَارِدٍ إِلَّا ثَوَّرَ حَرَارَهً- وَ لَا حَرَّکَ بِحَارٍّ إِلَّا هَیَّجَ بُرُودَهً- وَ لَا اعْتَدَلَ بِمُمَازِجٍ لِتِلْکَ الطَّبَائِعِ- إِلَّا أَمَدَّ مِنْهَا کُلَّ ذَاتِ دَاءٍ- حَتَّى فَتَرَ مُعَلِّلُهُ وَ ذَهَلَ مُمَرِّضُهُ- وَ تَعَایَا أَهْلُهُ بِصِفَهِ دَائِهِ- وَ خَرِسُوا عَنْ جَوَابِ السَّاِئِلینَ عَنْهُ- وَ تَنَازَعُوا دُونَهُ شَجِیَّ خَبَرٍ یَکْتُمُونَهُ- فَقَائِلٌ هُوَ لِمَا بِهِ وَ مُمَنٍّ لَهُمْ إِیَابَ عَافِیَتِهِ- وَ مُصَبِّرٌ لَهُمْ عَلَى فَقْدِهِ- یُذَکِّرُهُمْ أَسَى الْمَاضِینَ مِنْ قَبْلِهِ- فَبَیْنَا هُوَ کَذَلِکَ عَلَى جَنَاحٍ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْیَا- وَ تَرْکِ الْأَحِبَّهِ- إِذْ عَرَضَ لَهُ عَارِضٌ مِنْ غُصَصِهِ- فَتَحَیَّرَتْ نَوَافِذُ فِطْنَتِهِ وَ یَبِسَتْ رُطُوبَهُ لِسَانِهِ- فَکَمْ مِنْ مُهِمٍّ مِنْ جَوَابِهِ عَرَفَهُ فَعَیَّ عَنْ رَدِّهِ- وَ دُعَاءٍ مُؤْلِمٍ بِقَلْبِهِ سَمِعَهُ فَتَصَامَّ عَنْهُ- مِنْ کَبِیرٍ کَانَ یُعَظِّمُهُ أَوْ صَغِیرٍ کَانَ یَرْحَمُهُ- وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَاتٍ هِیَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَهٍ- أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَى عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْیَا

مطابق خطبه ۲۲۱ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۱۶) : از سخنان آن حضرت (ع ) پس از تلاوت آیه مبارکه الهاکم التکاثر حتى زرتم المقابر 

این خطبه با عبارت یاله مراما ما ابعده و زورا ما اغفله شروع مى شود.
در اینجا (ابن ابى الحدید) این مثل را به خاطر مى آورد که مى گوید اى شترمرغ یا درست پرواز کن یا بال مگشا، و به راستى هرکس مى خواهد مردم را موعظه کند و بترساند و سنگ خاراى دل را جلا دهد و فرو کوبد و بى ارزشى دنیا و تصرف آن را نسبت به اهل خود بیان کند این چنین موعظه با این کلمات رسا بیاورد وگرنه سکوت و خوددارى از سخن پوشاننده عیب است و خاموشى بهتر از منطقى است که گوینده اش را رسوا سازد. هر کس به این فصل بنگرد مى فهمد معاویه راست گفته که درباره على علیه السلام اظهار داشته است به خدا سوگند هیچ کس جز او فصاحت را براى قریش پایه ننهاده است .

سزاوار است همه فصیحان عرب در انجمنى گرد آیند و این خطبه را براى آنان خوانده شود و همگان براى این سخنان سجده کنند همان گونه که شعرا براى شعر عدى بن رقاع  که در وصف آهویى سروده است سجده کردند و چون به آنان اعتراض شد که چرا سجده کردید؟ گفتند: ما مواضع سجده براى شعر را مى شناسیم همانگونه که شما مواضع سجده را در آیات قرآنى مى دانید.

من سخت در شگفتم از بزرگمردى که در مورد جنگ چنان خطبه ایراد مى کند که دلالت بر آن دارد که سرشت او در شجاعت چون طبیعت شیران و پلنگان و دیگر جانوران شکارى است و در همان مقام چون مى خواهد موعظه فرماید سخنى مى آورد که دلیل بر آن است که سرشت او همچون راهبان گلیم پوش است گوشت نمى خورند تا چه رسد به اینکه خونى بریزند. این بزرگمرد گاه به صورت بسطام بن قیس شیبانى و عتیبه بن حارث یربوعى و عامر بن طفیل عامرى است  و گاه به صورت سقراط دانشمند بزرگ یونانى و یوحناى معمدان اسرائیلى و مسیح بن مریم الهى است .

سوگند مى خورم به آن که همگان به او سوگند مى خورند که من از پنجاه سال پیش تا کنون بیش از هزار بار این خطبه را خوانده ام و هیچ بار آن را نخوانده ام مگر آنکه در جان من بیم و خوف و موعظه پدید آمده و در دلم هراس و بر اندامم لرزه افکنده است و هرگز در آن دقت نکردم مگر آنکه مردگان از خویشاوندان و نزدیکانم را فریاد آوردم و دوستان در گذشته خود را به خاطر آوردم و چنین پنداشتم که من خود همان کسى هستم که على علیه السلام حال او را در این خطبه توصیف فرموده است .

چه بسیار گویندگان و واعظان و فصیحان که در این معنى سخن گفته اند و چه بسیار که بر گفته هاى آنان طور مکرر آگاهى پیدا کرده و آن را خوانده ام و در هیچ کدام از آنها نظیر این تاءثیر را در نفس خود ندیده ام . ممکن است این موضوع به سبب عقیده من نسبت به گوینده این سخن باشد و ممکن است بدان سبب باشد که نیت گوینده شایسته و یقین او استوار و اخلاص او پاک و خالص است ناچار تاءثیر گفتارش در نفوس بیشتر و نفوذ موعظه اش در دلها رساتر است . 

پیامبر (ص ) فرموده اند گور منزل نخست از منزلهاى آخرت است ؛ هرکس از آن رهایى یابد منازل پس از آن آسان است و هرکس ‍ از آن رهایى نیابد آنچه پس از آن است براى او بدتر است . 

در حدیث آمده است که پیامبر (ص ) از کنار گورستانى عبور مى فرمود و با صداى بلند چنین گفت اى ساکنان گورهاى وحشت افزا و جایگاههاى معطل ، آیا شما را به آنچه پس از شما رخ داده است آگاه سازم ! زنهاى شما ازدواج کردند و در خانه هایتان دیگران ساکن شدند و اموال شما تقسیم شد. اینک شما از آنچه بر سرتان آمد و دیدید خبر مى دهید؟ آن گاه فرمود: اگر به آنان براى پاسخ ‌دادن اجازه داده مى شد هر آینه در پاسخ مى گفتند: تقوى را بهترین توشه یافتیم .

حسن بصرى به مردى که در حال جان دادن بود نگریست و گفت کارى که پایانش بدین گونه باشد شایسته است (انسان ) از آغاز در آن زهد پیشه کند و کارى که آغازش بدین گونه باشد سزاوار است که از انجام آن بهراسد.

عبده بن طبیب که دزدى سیاه چهره از دزدان قبیله بنى سعد بن زید بن منات بن تیم است اشعارى سروده است که براى من مایه شگفتى است .

به خوبى مى دانم که سرانجام کاخ من گودالى خاک آلود است که چوبهاى به هم بسته (تابوت ) مرا سوى آن مى برد. دختران و همسر و خویشاوندان نزدیک من نخست بر من مى گریند و شیون مى کنند و سپس برمى خیزند و پراکنده مى شوند…. 

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۵ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۲۷۳

خطبه ۲۱۴ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

۲۱۴ و من کلام له ع

قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّى دَقَّ جَلِیلُهُ- وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ- فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ وَ سَلَکَ بِهِ السَّبِیلَ- وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَهِ وَ دَارِ الْإِقَامَهِ- وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِینَهِ بَدَنِهِ فِی قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَهِ- بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَى رَبَّه‏

مطابق خطبه ۲۲۰ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۱۴) : از سخنان آن حضرت (ع )

در این خطبه که با عبارت قد احیا عقله و امات نفسه (عارف عقل خویش را زنده گردانید و شهوت نفس خویش را نابود کرد) شروع مى شود، ابن ابى الحدید مى گوید در این خطبه على علیه السلام عارف را توصیف مى کند و سپس چند مبحث عارفانه را به شیوه بسیار پسندیده خود تعریف مى کند و شواهد مختلف از اقوال سران و پیشگامان صوفیه ارائه مى دهد. او نخست فصلى درباره جهاد با نفس و اقوالى که در آن باره آمده است مى آورد و مى گوید: بزرگان صوفیه معتقدند که هر کس در آغاز کار صاحب مجاهده با نفس نباشد هیچ بویى از طریقت نبرده است . و ضمن همین مبحث درباره اهمیت و ارزش گرسنگى سخن گفته است .آن گاه فصلى دیگر درباره انواع ریاضتهاى نفسائى آورده و آن را به چهار گونه تقسیم کرده است .

پس از آن درباره تاءثیر گرسنگى در مورد پدیدآمدن صفاى نفس سخن گفته و سرانجام سخنانى از فلاسفه و حکیمان در مورد مکاشفاتى که از ریاضت نفس پدید مى آید آورده است و نخست سخنان و عقیده شیخ ‌الرئیس ابوعلى سینا در کتاب الاشارات استناد کرده است و پس از آن سخنان قشیرى را از رساله قشیریه شاهد آورده است و اشعار عارفانه بسیار لطیف عرضه داشته است که مى تواند تاءثیر آن ابیات را در شعر و نثر عارفانه فارسى به وضوح دید. اما چون خارج از مباحث جلوه تاریخ است از ترجمه آن خوددارى شد ولى نباید غافل بود که از منابع بسیار سودبخش در شناخت اقوال و عقاید و تعاریف عرفانى است .

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۵ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۷۷

خطبه ۲۱۳ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

۲۱۳ و من کلام له ع- لما مر بطلحه بن عبید الله و عبد الرحمن بن عتاب بن أسید- و هما قتیلان یوم الجمل

لَقَدْ أَصْبَحَ أَبُو مُحَمَّدٍ بِهَذَا الْمَکَانِ غَرِیباً- أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَکْرَهُ أَنْ تَکُونَ قُرَیْشٌ قَتْلَى- تَحْتَ بُطُونِ الْکَوَاکِبِ- أَدْرَکْتُ وَتْرِی مِنْ بَنِی عَبْدِ مَنَافٍ- وَ أَفْلَتَنِی أَعْیَارُ بَنِی جُمَحٍ- لَقَدْ أَتْلَعُوا أَعْنَاقَهُمْ إِلَى أَمْرٍ- لَمْ یَکُونُوا أَهْلَهُ فَوُقِصُوا دُونَهُ

مطابق خطبه ۲۱۹ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۱۳) : از سخنان على علیه السلام هنگامى که از کنار جسد طلحه بن عبیدالله و عبدالرحمان بن عتاب بن اسید که در جنگ جمل کشته شده بودند عبور کرد 

این خطبه چنین آغاز مى شود لقد اصبح ابومحمد بهذا المکان غریبا اما والله لقد کنت اکره ان تکون قریش قتلى تحت بطون الکواکب همانا که ابومحمد (طلحه ) در این جایگاه غریب در افتاده است . همانا به خدا سوگند، خوش نمى داشتم که قریش ‍ کشتگان زیر شکم هاى ستارگان درافتند.

عبدالرحمن بن عتاب بن اسید

او عبدالرحمن بن عتاب بن اسید بن ابى العبص بن امیه بن عبد شمس است . او از اصحاب نیست و در زمره تابعان شمرده مى شود. پدرش از مسلمانى است که در فتح مکه مسلمانان شده است ، هنگامى که پیامبر (ص ) از مکه براى رفتن به حنین بیرون آمد عتاب را کارگزار مکه فرمود. او تا هنگام رحلت پیامبر (ص ) امیر مکه بود و پس از آن هم در تمام مدت خلافت ابوبکر صدیق آن سمت را داشت . و او و ابوبکر در یک روز مردند و هیچ کدام از مرگ دیگرى آگاه نشد. عبدالرحمان پسر عتاب همان کسى است که چون امیرالمومنین على علیه السلام از کنار جسدش که در جنگ جمل کشته شده بود عبور کرد خطاب به او فرمود: تاسف و اندوه من در مورد توست اى سالار قریش . این جوانمرد جوانمردان و خرد ناب خاندان عبد مناف بود. گروه خودم را کشتم و نفس خود را تسکین بخشیدم ، از مشکلات و گرفتاریهاى خودم به خدا شکایت مى کنم .

کسى به امیرالمومنین گفت : امروز او را چه نیکو مى ستایى ! فرمود: او را و مرا زنانى پرورش داده اند که تو را پرورش نداده اند.
کف دست عبدالرحمان را که قطع شده بود عقابى در ربود و به یمامه انداخت که چون انگشترش در دستش باقى بود دانسته شد که آن دست از کیست و مردم یمامه از واقعه آگاه شدند. من در شرح نهج البلاغه قطب راوندى در این فصل مسائل شگفتى دیدم که خوش مى دارم برخى از آنها را بگویم ،  از جمله آن است که در تفسیر و شرح این جمله که فرموده است خون خود را از بنى عبد مناف گرفتم گفته است ، یعنى طلحه و زبیر که از خاندان عبد مناف بوده اند. این اشتباه زشتى است ؛ زیرا طلحه از خاندان تیم بن مره و زبیر از خاندان اسد بن عبدالعزى بن قصى است و هیچ کدام از آن دو از خاندان عبد مناف نیستند که پسران عبد مناف چهار تن بوده اند هاشم و عبد شمس و نوفل و عبدالمطلب و هرکس از فرزندزادگان این چهار نفر نباشد از خاندان عبد مناف نیست .

دیگر از سخنان او این است که مى گوید مروان بن حکم از بنى جمح است .این فقیه بزرگوار که خدایش رحمت کناد! از شناخت انساب بسیار به دور است .

مروان از خاندان امیه بن عبد شمس است و بنى جمح از بنى هصیص بن کعب بن لوى بن غالب هستند و نام اصلى جمح تیم بن عمروبن هصیص است و برادرش سهم بن عمروبن هصیص خاندان عمرو عاص هستند و اینها کجا و مروان بن حکم کجا.
دیگر آنکه کلمه اعیار به معنى گورخران را اغیار دیگران خوانده و معنى کرده است و چنین کلمه اى روایت نشده است .

بنى جمح

بدان که امیرالمومنین علیه السلام این کلام را به عنوان نکوهش کسانى از بنى جمح که همراه عایشه همسر رسول خدا (ص ) به جنگ جمل آمده بودند ایراد فرموده است و گفته است گورخران بنى جمح از چنگ من گریختند و گروهى از افراد بنى جمح همراه عایشه بودند که روز جنگ جمل گریختند و کسى از ایشان جز دو تن کشته نشدند. از جمله کسانى که گریختند و جان به در بردند عبدالله طویل بن صفوان بن امیه بن خلف بن وهب حذاقه بن جمح است که خودش شریف و پدرش هم والاتبار بودند. عبدالله طویل چندان زنده ماند که همراه ابن زبیر در مکه کشته شد.

دیگر از ایشان ، یحیى بن حکیم بن صفوان بن امیه بن خلف است که چندان زیست تا آنکه عمرو بن سعد اشدق هنگامى که حاکم مدینه و مکه شد او را کارگزار خود در مکه قرار داد. عمرو در مدینه مقیم بود و یحیى در مکه اقامت داشت .

دیگر از ایشان عامر بن مسعود بن امیه بن خلف است که به سبب کوتاهى قامت و سیاهى رنگش به کوزگرد مشهور بود و او چندان زندگى کرد زیاد او را سرپرست صدقات بکر بن وائل قرار داد و عبدالله بن زبیر عوام او را به سالارى کوفه گماشت .

دیگر از ایشان ایوب بن حبیب بن علقمه بن ربیعه بن اعور بن اهیب بن حذافه بن جمح است . او چندان زنده ماند که به دست خوارج درقدید کشته شد. اینها افرادى هستند که من از حضور آنان در جنگ جمل همراه عایشه اطلاع دارم . از قبیله بنى جمح عبدالرحمان بن وهب بن اسید بن خلف بن وهب بن حذافه بن جمح و عبدالله بن ربیعه دراج بن عنبس بن وهبان بن وهب بن حذافه بن جمح که همراه عایشه بودند و کشته شده باشد. همچنین اگر به جاى کلمه اعیار کلمه اعیان ، که در بعضى نسخ ذکر شده ، آمده است یعنى بزرگان و سرشناسان بنى جمح از چنگ من گریختند.

در سخن على (ع ) ضمیر به قریش بر مى گردد. یعنى آنان آهنگ خلافت کردند و بدون رسیدن به آن کشته شدند. اگر بگویى : آیا معتقدى که طلحه و زبیر شایستگى خلافت نداشته اند. که در این صورت مذهب و عقیده یاران معتزلى خود را رها کرده اى و اگر به این مسئله معتقد نباشى با گفته امیرالمومنین علیه السلام که فرموده است آنان شایسته خلافت نبودند مخالفت کرده اى .

مى گویم : آن دوتا هنگامى که امیرالمومنین على علیه السلام به خلافت نرسیده بود شایستگى آن را داشته اند ولى همین که امیرالمومنین در جستجوى خلافت برآمد و به آن رسید دیگر هیچکس ، نه آن دو و نه غیر ایشان ، شایستگى خلافت (و حق خروج بر او را) نداشته اند. همان گونه که اگر اطاعت ظاهرى و رضایت على علیه السلام به حکومت کسانى که پیش از او بوده اند نمى بود (و عدم خروج آن حضرت بر آنان مطرح نبود) ما به صحت و درستى خلافت و حکومت آنان – ابوبکر، عمر، عثمان – هم حکم نمى کردیم .

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۵ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۳۱

خطبه ۲۱۲ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

۲۱۲ و من کلام له ع- فی ذکر السائرین إلى البصره لحربه ع

فَقَدِمُوا عَلَى عُمَّالِی وَ خُزَّانِ بَیْتِ مَالِ الْمُسْلِمِینَ الَّذِی فِی یَدَیَّ- وَ عَلَى أَهْلِ مِصْرٍ کُلُّهُمْ فِی طَاعَتِی وَ عَلَى بَیْعَتِی- فَشَتَّتُوا کَلِمَتَهُمْ وَ أَفْسَدُوا عَلَیَّ جَمَاعَتَهُمْ- وَ وَثَبُوا عَلَى شِیعَتِی فَقَتَلُوا طَاِئفَهً منْهُمْ غَدْراً- وَ طَاِئفَهً عَضُّوا عَلَى أَسْیَافِهِمْ- فَضَارَبُوا بِهَا حَتَّى لَقُوا اللَّهَ صَادِقِین‏

مطابق خطبه ۲۱۸ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۱۲) : از سخنان آن حضرت (ع ) درباره کسانى که براى جنگ با او به بصره رفتند.

این خطبه با عبارت فقدمواعلى عمالى و خزان بیت مال المسلمین الذى فى یدى … پس بر کارگزاران من و خزانه داران بیت المال مسلمانان که در تصرف من بود در آمدند شروع مى شود.

(ابن ابى الحدید گوید:) ما پیش از این آنچه را که (در این باره ) گذشت شرح دادیم و گفتیم که لشکریان جمل گروهى از شیعیان امیرالمومنین علیه السلام را در بصره کشتند، آن هم پس از آنکه با مکر و فریب ایشان را امان داده بودند و اینکه برخى از شیعیان تسلیم نشدند و در جنگ پایدارى کردند و چندان جنگیدند تا کشته شدند نظیر حکیم بن جبله عبدى و دیگران .

در کتاب غریب الحدیث ابومحمد عبدالله بن قتیبه شرح حدیثى از حذیفه بن الیمان چنین خواندم که حذیفه مى گفته است : پیامبر (ص ) موضوع خروج عایشه را پیشگویى فرموده و ضمن آن چنین گفته است قبیله مضر همراه عایشه جنگ خواهد کرد که خدایش در آتش افکند! و قبیله ازد عمان همراه او جنگ مى کند که خداوند پایش را قطع کند! همانا قبیله قیس هم همواره براى دین خدا در جستجوى شر است تا آنگاه که خداوند با فرشتگان بر آنان چیره مى شود و چنان درمانده مى شوند که نمى توانند کناره هاى وادى را حراست کنند.

مى گویم : این حدیث خود یکى از اعلام و نشانه هاى بارز پیامبرى سرور ما محمد (ص ) است که از اخبار غیبى است که حذیفه از آن حضرت شنیده و دریافت کرده است .

درباره حذیفه بن الیمان سیره نویسان اجماع کرده اند که او همان روزها که عثمان کشته شده درگذشته است و خبر مرگ عثمان هنگام بیمارى حذیفه به حذیفه رسید و حذیفه هم در حالى که بیعت مردم با على (ع ) هنوز به صورت کامل واقع نشده بود رحلت کرد و در جنگ جمل هم شرکت نکرده است . 
این حدیث هم نظر و عقیده اصحاب ما را مورد فسق اصحاب جمل ثابت مى کند مگر کسانى که توبه ایشان ثابت شده است و آنان سه نفرند.

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۵ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۶۱

خطبه ۲۱۱ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

۲۱۱ و من کلام له ع

اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَى قُرَیْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ- فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ أَکْفَئُوا إِنَائِی- وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِی حَقّاً کُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَیْرِی- وَ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِی الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ- وَ فِی الْحَقِّ أَنْ تَمْنَعَهُ فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً- فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَیْسَ لِی رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ وَ لَا مُسَاعِدٌ- إِلَّا أَهْلَ بَیْتِی فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِیَّهِ- فَأَغْضَیْتُ عَلَى الْقَذَى وَ جَرِعْتُ رِیقِی عَلَى الشَّجَا- وَ صَبَرْتُ مِنْ کَظْمِ الْغَیْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ- وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ قال الرضی رحمه الله- و قد مضى هذا الکلام فی أثناء خطبه متقدمه- إلا أنی ذکرته هاهنا لاختلاف الروایتین‏

مطابق خطبه ۲۱۷ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۱۱) : از سخنان آن حضرت (ع ) 

اللهم انى استعدیک على قریش و من اعانهم فانهم قد قطعوا رحمى و اکفئوا انائى … (بارخدایا از تو یارى مى طلبم بر قریش و کسانى که ایشان را یارى دادند، که آنان پیوند خویشاوندى مرا گسستند و ظرف و جایگاه مرا برگردانیدند) مى گویم : نظیر این سخن باز هم امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است ولى زمان ایراد آن به صورت دقیق گفته نشده است و حال و زمانى را که مقصود او بوده است روشن نکرده اند. اصحاب معتزلى ما چنین مى گویند که این سخن را على علیه السلام پس از شورا و بیعت با عثمان ایراد کرده است و هیچ کس از یاران معتزلى ما در اینکه على علیه السلام در آن مورد دردمندانه دادخواهى کرده است تردیدى ندارد و بیشتر یاران ما خوش ندارند که امثال این سخنان را بر تظلم و تاءلم آن حضرت از روز سقیفه حمل نمایند.

ابن ابى الحدید سپس براى اثبات این نظریه خود وارد مبحثى کلامى آمیخته با جدل مى شود و اصرار مى ورزد که نص آشکارى در آن مورد نبوده است و با اشاره به ستیز و دشمنى قریش که از کینه هاى جنگهاى بدر و حنین سرچشمه مى گرفته است و احتمال از میان رفتن کلمه توحید و اسلام مى رفته است کارى که صحابه در مورد حکومت انجام دادند از عنایات خداوند متعال مى داند  و سپس موضوع ویژه یى را طرح مى کند که جنبه تاریخى دارد به شرح زیر است .

فصلى در اینکه اگر جعفر و حمزه زنده مى بودند حتما با على بیعت مى کردند

از ابوجعفر نقیب ، یحیى بن محمد بن ابى یزید، که خدایش رحمت کناد! پرسیدم ! آیا معتقدى که اگر حمزه و جعفر زنده مى بودند پس از رحلت رسول خدا (ص ) با على (ع ) به خلافت بیعت مى کردند! گفت : آرى ، سرعت آن دو در بیعت با على سریع تر از شعله ور شدن آتش در بوته خارهاى بیابانى بود. به او گفتم : من گمان مى کنم که جعفر از على پیروى و با او بیعت مى کرد ولى در مورد حمزه چنین گمانى ندارم که او را مردى سرافراز و گردنکش و قوى نفس و خودمحور و دلاورى ستیزه گر که کس را یارى پیروزى بر او نبوده است مى بینم . وانگهى سن او بیشتر و عموى على بوده و آثار او در جهاد معروف تر است  و خیال مى کنم براى خود در جستجوى خلافت بر مى آمد.

نقیب گفت : موضوع در مورد اخلاق و سجایاى او همین گونه است که گفتى ولى حمزه مردى متدین و متین و داراى تصدیق خالص به ساحت رسول خدا (ص ) بود و اگر زنده مى ماند از احوال على علیه السلام با رسول خدا (ص ) چیزها مى دید که نخوت او فرو مى شکست و کژروى او از میان مى رفت و او را بر خویشتن مقدم مى داشت و در مورد على (ع ) رضایت خداوند و پیامبر را در نظر مى گرفت هر چند مخالف میل و خواسته اش مى بود.

نقیب سپس گفت : این خلق و خوى بشرى حمزه کجا قابل مقایسه با اخلاق لطیف و روحانى على (ع ) است ؟ على (ع ) علاوه بر خلق و خوى حمزه داراى آن لطافت هم بوده است ، یعنى از آن جهات که تو گفتى نفس حمزه و على یکى است ، وانگهى نفس هیولایى حمزه و خالى بودن آن از علوم کجا قابل مقایسه با نفس قدوسى على علیه السلام است که به فطرات صحیح و نه از راه تعلیم آن چنان به دقایقى دست یافت که نفوس دقیق ترین فلاسفه الهى از درک آن عاجز بود. اگر حمزه زنده مى بود و آنچه را که دیگران از على (ع ) دیدند مى دید بدون تردید نسبت به على (ع ) از سایه او هم پیروتر مى شد و از ابوذر و مقداد هم از او بیشتر پیروى مى کرد.

اما این گفتارت که مى گویى حمزه عموى وى بوده و داراى سن بیشترى است ، مگر عباس همین حال را نداشته است و خود مى دانى که چگونه تسلیم او بود و هر چه پیشنهادى به او کرد؟ ابوسفیان هم از لحاظ خویشاوندى چون عمو و از لحاظ سنى بزرگتر بوده است و خود مى دانى که چه پیشنهادى به على (ع ) کرد.

نقیب از ابوجعفر سپس گفت : همواره عموها نسبت به برادرزادگان خود خدمت انجام داده و پیرو ایشان بوده اند. مگر نمى بینى که داود، عبدالله ، صالح ، سلیمان ، عیسى ، اسماعیل و عبدالصمد – پسران على بن عبدالله بن عباس – همگى نسبت به برادرزاده خود، سفاح خدمت کردند و فرماندهان سپاهها و انصار و یارانش بودند؟

مگر نمى بینى که حمزه و عباس از برادرزاده خود یعنى پیامبر (ص ) پیروى کردند و به ریاست او خشنود شدند و دعوتش را تصدیق کردند؟ مگر نمى دانى که ابوطالب رئیس و پیرمرد و مورد احترام بنى هاشم بود و پیامبر (ص ) کودک پدر از دست داده یى بود که تحت کفالت او و همچون یکى از فرزندان او به شمار مى آمد و سرانجام ابوطالب نسبت به او خضوع و به راستى دعوتش اعتراف کرد و فرمان او را گردن نهاد تا آنجا که در مدح پیامبر شعر سرود، همان گونه که فروتر فراتر را مى ستاید ابوطالب در مدح پیامبر گفته است :
سپید چهره یى که به وسیله آبروى او از ابر تقاضاى باران مى شود، پناهگاه یتیمان و فریادرس بیوه زنان است . قحطى زدگان خاندان هاشم به او پناه مى برند و آنان در پیشگاهش در نعمت و بخشش قرار مى گیرند

این راز و ویژگى که در وجود محمد (ص ) سرشته بود تا آنجا که ابوطالب با همه اهمیت و حالات خود ستایشگر اوست رازى بزرگ و خصیصه یى گرانقدر و مایه عبرت است که انسانى فقیر و بدون یار و یاور که قادر به دفاع از خود نبوده است تا چه رسد به اینکه بر کس دیگرى پیروز شود گفتار و دعوتش در بدن و روح افراد همان اثر را بگذرد که باده ناب در بدنها و افکار معتدل ، و کار چنان شود که عموهایش از او فرمانبردارى کنند و مربى و کفیل او و کسى که تا آخر عمر خود عهده دار پرداخت هزینه و خوراک و لباس او بوده است او را چنان ستایش کند که شاعران ، امیران و پادشاهان را ستایش مى کنند، و در نظر شخص با انصاف این کار بزرگتر از شق القمر و تبدیل عصا به اژدها و خبردادن به مردم از آنچه مى خورند و اندوخته مى کنند مى باشد.

نقیب که خدایش رحمت کناد! به من گفت : چگونه مى گویى ، خیال مى کنم جعفر با او بیعت و از او پیروى مى کرد و تصور نمى کنم حمزه چنان مى کرد؟ اگر این سخن را از آن جهت مى گویى که جعفر برادر على بوده است باید توجه داشته باشى که جعفر هم از على ده سال بزرگتر و داراى مناقب و ویژگیهاى پسندیده بسیار بوده است و پیامبر (ص ) درباره جعفر به اتفاق محدثان سخنى گرانقدر فرموده است و هنگامى که جعفر و زید بن حارثه و على به یکدیگر تفاخر مى کردند و داورى پیش رسول خدا بردند، آن حضرت به جعفر فرمود آفرینش و خوى تو شبیه خود من است و جعفر از شدت خوشحالى شرمسار شد، پیامبر (ص ) سپس به زید بن حارثه فرمود اما تو دوست و وابسته مایى او هم شرمسار شد، سپس به على فرمود اما تو برادر و دوست ویژه منى ، محدثان گفته اند على علیه السلام شرمسار نشد و گفته اند تکرار و پیوستگى تعظیمى که پیامبر (ص ) نسبت به على مبذول مى فرمود چنان بود که این گفتار آن حضرت براى على (ع ) غیر منتظره نبود و حال آنکه افراد دیگر گاهى مورد تعظیم قرار مى گرفتند و همان تعظیم در نظرشان بسیار پرارزش بود. مردم درباره اینکه کدامیک از این ستایشها بزرگتر است اختلاف نظر دارند.

من به نقیب گفتم در کتاب البصائر ابوحیان توحیدى مطلبى خواندم که با این گفتگوى ما مناسب است . توحیدى در فصل پنجم آن کتاب مى گوید: از قاضى القضاه ابوسعید بن بشر بن حسین  که در جدول و مباحثه از او تواناتر ندیده بودم ضمن مناظره یى که میان او و عبدالله طبرى صورت گرفت و سخن درباره جناب جعفر بن ابى طالب و اسلام او و مقایسه فضیلت او و برادرش على (ع ) بود چنین شنیدم که بشر بن حسین مى گفت : چون به دقت نظر شود دانسته مى شود که مسلمان شدن جعفر پس از رسیدن به سن بلوغ بوده است و اسلام آوردن شخص بالغ پس از استبصار و آشکارساختن و شناخت صورت مى گیرد و باید براى او ناپسندى آیینى که در اوست و پسندیده بودن آیینى که مى خواهد وارد آن شود روشن شده باشد و حال آنکه سن على به هنگامى که مسلمان شده است مورد اختلاف است و چنین به نظر مى رسد که مسلمانى على از راه یقین بوده است نه اینکه خود موضوع را روشن کرده باشد و حداکثر این است که مسلمان شدن على (ع ) در اوان بلوغ اوست . این هم معلوم است که هر دو کشته شده اند و به طور قطع کشته شدن جعفر شهادت در جنگ موته است و حال آنکه در موضوع قتل على بسیار اختلاف نظر است . وانگهى خداوند متعال نسبت به جعفر این عنایت را مبذول فرموده که پیش از ظهور اختلاف هرج و مرج و اضطراب ریسمان وحدت او را به بهشت برده است ، و بر فرض که اجماع بر این قرار گیرد که کشته شدن جعفر و على هر دو شهادت بوده است باز حالت جعفر به مراتب و بزرگتر است که او در حال پیشروى در جنگ و بدون آنکه پشت به جنگ کند شهید شده است و على غافلگیر گردیده و بدون آنکه بداند آهنگ کشتن او شده است و تفاوت و فاصله زیادى است میان کسى که ناگهان با مرگ غافلگیر شود و کسى که چنگالهاى مرگ را به چشم خویش و رویاروى ببیند و با سینه و گلوى خود از آن استقبال کند و با ایمان و راستى براى دیدار خداوند بشتابد. مگر تو نمى دانى که نخست دست راست جعفر قاطع شد و او پرچم را به دست چپ گرفت و چون دست چپش قطع شد رایت را به سینه خود فشرد. از این گذشته قاتل جعفر به ظاهر و آشکارا مشرک بوده است و حال آنکه قاتل على از کسانى است که شهادت به یگانگى خدا مى داده و نماز مى گزارده است و به خیال خود به قصد تقرب به او حمله کرده است و حال آنکه با نصى که هیچ اختلافى در آن نیست قاتل جعفر کافر بوده است . مگر تو نمى دانى که جعفر داراى دو بال است و دو هجرت کرده است هم به حبشه و هم به مدینه .

نقیب ابوجعفر، که خدایش رحمت کناد! گفت : شیخ تو فداى تو باد! بدان که ابوحیان مردى ملحد و زندیق است و دوست مى دارد که با دین بازى کند و آنچه را در دل دارد بگوید و آن را به گروهى که هرگز نگفته اند و چون اعتقادى ندارند نسبت دهد. من به خدا سوگند مى خورم که قاضى ابوسعد حتى یک کلمه از این سخنان را هم نگفته است و این مطلب از دروغها و ساخته و پرداخته هاى ابوحیان است ، همان گونه که به قاضى ابوحامد مرورودى هم هر دروغ و ناپسندى را نسبت مى دهد و از او هر چیز سست و بى ارزش ‍ را نقل مى کند.
نقیب سپس گفت : اى ابوحیان ، مقصود تو از این سخن این است که بدان وسیله میان اعقاب ابوطالب تفرقه افکنى و آنان را با خود درافکنى و حال آنکه احوال هرگونه که باشد و بشود شرف و فخر از آن ایشان است و از آن خاندان بیرون نخواهد شد.

نقیب که خدایش رحمت کناد سپس خندید و تکیه داد و پاى خود را دراز کرد و گفت این موضوع چیزى است که نیاز به سخن درازى ندارد که اجماع مسلمانان بر بطلان آن است و میان مسلمانان هیچ اختلافى نیست و در آنکه على (ع ) از جعفر برتر است و ابوحیان این موضوع را که به آن اشاره کرده است از نامه ابوجعفر منصور دوانیقى به محمد بن عبداللهنفس زکیه  سرقت کرده است . منصور در آن نامه خطاب به او مى نویسد: بنى امیه پس از نمازهاى واجب پدرت را لعن مى کردند همان گونه که کافران را لعنت مى کنند و ما بنى امیه را سرکوب و آنان را تکفیر کردیم و فضیلت او را روشن ساختیم و یادش را زنده کردیم . اینک تو همین کار ما را بر ضد ما حجت قرار داده اى و چنین پنداشته اى که چون ما فضائل او را بیان مى کنیم او را بر حمزه و عباس و جعفر برترى مى دهیم ؟ آنان در حالى در گذشتند که مسلمانان از آنان به سلامت ماندند و حال آنکه پدرت (على علیه السلام ) گرفتار خونها شد.

من به نقیب ، که خدایش رحمت کناد، گفتم : در این صورت مسئله مورد اجماع نبوده است زیرا منصور معتقد به فضیلت على (ع ) بر آنان نیست و حال آنکه تو ادعاى اجماع کردى . گفت : پیش از سخن این مرد، در این مورد اجماع بوده است و هر سخنى که پیش از آن اجماع صورت گرفته باشد به آن اعتنا نمى شود.

چون از پیش نقیب ابوجعفر بیرون آمدم همان روز در همین مورد با احمد بن جعفر واسطى – خدایش رحمت کناد -! که مردى خردمند، بافضیلت و امامى مذهب بود گفتگو کردم ، گفت : نقیب ابوجعفر صحیح گفته ، مگر تو نمى دانى که یاران معتزلى شما بر دو عقیده اند: گروهى مى گویند از همه مسلمانان از لحاظ ثواب ابوبکر برتر است و گروهى دیگر مى گویند على از همه مسلمانان از این لحاظ برتر است ؟ و اصحاب امامى ما معتقدند که على علیه السلام از لحاظ ثواب از همه مسلمانان برتر است ؛ زیدیه هم همین عقیده را دارند، اما اشعرى ها و کرامیه و اهل حدیث مى گویند این منقبت از ابوبکر است ، پس از مجموع این عقاید چنین استنباط مى شود که میزان ثواب حمزه و جعفر کمتر از على علیه السلام است .

اما در مورد امامیه و زیدیه و عموم معتزله بغداد و گروه بسیارى از معتزله بصره نیز موضوع روشن است . و در نظر دیگر مسلمانان این است که ترتیب تقدم و بیشتر بهره بردن از ثواب چنین است : ابوبکر سپس عمر سپس عثمان و سپس على . بدین گونه مى بینى که هیچ کس بر این مذهب و عقیده نرفته است که ثواب حمزه و جعفر بیش ‍ از على باشد و چون از میان همه فرقه ها هیچ کس چنین چیزى نگفته است موضوع اجماعى که نقیب مدعى آن است ثابت مى شود و این در صورتى است که افضل بودن را به بیشتر ثواب داشتن معنى کنیم که همان چیزى است که این جدال درباره على و جعفر در همان مورد است ، و اگر افضل بودن را در مناقب و خصائص و فراوانى نصوصى که دلالت بر تعظیم دارد بدانیم بخوبى معلوم است که هیچ کس از مردم در آن مورد نمى تواند قابل مقایسه و نزدیک با على باشد، نه جعفر و نه حمزه و نه دیگران .

پس از آن کتابى از شیخ ما معتزله یعنى ابوجعفر اسکافى  به دست من افتاد که در آن عقیده و مذهب بشر بن معتمر و ابوموسى و جعفر بن مبشر و دیگر پیشگامان معتزله بغداد را بررسى کرده است که مى گویند افضل مسلمانان على بن ابى طالب و پس از او پسرش حسن و پس از او پسر دیگرش حسین سپس حمزه بن عبدالمطلب و پس از ابوجعفر بن ابى طالب و سپس ابوبکر و پس از او عمر و سپس عثمان بن عفان است .

اسکافى مى گوید مراد از افضل بودن این است که کدامیک در پیشگاه خداوند گرامى تر و داراى پاداش بیشترى است و منزلت کدامیک در رستاخیز والاتر است .

پس از آن ، به کتابى از شیخ خودمان ابوعبدالله بصرى دسترسى یافتم که این موضوع را نوشته و به بغدادى ها نسبت داده بود و در آن آمده بود که شیخ ابوالقاسم بلخى هم همین اعتقاد را داشته است و پیش از او هم شیخ ابوالحسین خیاط که شیخ همه متاءخران بغداد است همگى همین عقیده را دارند. من از این اعتقاد شاد شدم و بر مسرتم بیشتر افزوده شد که بسیارى از مشایخ ما همین عقیده را دارند و آن را در ارجوزه یى که عقاید معتزله را در آن شرح داده ام گنجاندم و چنین سرودم .

بهترین خلق خدا پس از مصطفى (ص ) و بزرگترین آنان از لحاظ شرف به روز مفاخره ، نخست سرور معظم و وصى و همسر بتول ، یعنى مرتضى على است و پس از او دو پسرش و سپس حمزه و جعفر و از پى ایشان عتیق مخلص و صدیق و پس از او عمر آن فاروق دین خدا و شیر دلیر است و پس از او عثمان ذوالنورین و همین عقیده حق و بدون انحراف است .

بازدیدها: ۹۰

خطبه ۲۰۹ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

۲۰۹ و من خطبه له ع خطبها بصفین

أَمَّا بَعْدُ- فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً بِوِلَایَهِ أَمْرِکُمْ- وَ لَکُمْ عَلَیَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِی لِی عَلَیْکُمْ- وَ الْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْیَاءِ فِی التَّوَاصُفِ- وَ أَضْیَقُهَا فِی التَّنَاصُفِ- لَا یَجْرِی لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَیْهِ- وَ لَا یَجْرِی عَلَیْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ- وَ لَوْ کَانَ لِأَحَدٍ أَنْ یَجْرِیَ لَهُ وَ لَا یَجْرِیَ عَلَیْهِ- لَکَانَ ذَلِکَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ- لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ- وَ لِعَدْلِهِ فِی کُلِّ مَا جَرَتْ عَلَیْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ- وَ لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ یُطِیعُوهُ- وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَیْهِ مُضَاعَفَهَ الثَّوَابِ- تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِیدِ أَهْلُه‏ ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً- افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْضٍ- فَجَعَلَهَا تَتَکَافَأُ فِی وُجُوهِهَا- وَ یُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً- وَ لَا یُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ- .

وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ- حَقُّ الْوَالِی عَلَى الرَّعِیَّهِ وَ حَقُّ الرَّعِیَّهِ عَلَى الْوَالِی- فَرِیضَهٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکُلٍّ عَلَى کُلٍّ- فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِینِهِمْ- فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّهُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاهِ- وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاهُ إِلَّا بِاسْتِقَامَهِ الرَّعِیَّهِ- فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِیَّهُ إِلَى الْوَالِی حَقَّهُ- وَ أَدَّى الْوَالِی إِلَیْهَا حَقَّهَا- عَزَّ الْحَقُّ بَیْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ- وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ- فَصَلَحَ بِذَلِکَ الزَّمَانُ- وَ طُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّوْلَهِ وَ یَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ- .

وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا- أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِی بِرَعِیَّتِهِ- اخْتَلَفَتْ هُنَالِکَ الْکَلِمَهُ- وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ کَثُرَ الْإِدْغَالُ فِی الدِّینِ- وَ تَرَکَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَى- وَ عُطِّلَتِ الْأَحْکَامُ وَ کَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ- فَلَا یُسْتَوْحَشُ لِعَظِیمِ حَقٍّ عُطِّلَ- وَ لَا لِعَظِیمِ بَاطِلٍ فُعِلَ- فَهُنَالِکَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ- وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ- . فَعَلَیْکُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِی ذَلِکَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَیْهِ- فَلَیْسَ أَحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَى رِضَا اللَّهِ حِرْصُهُ- وَ طَالَ فِی الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ- بِبَالِغٍ حَقِیقَهَ مَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَهِ لَهُ- وَ لَکِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَى عِبَادِهِ- النَّصِیحَهُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ- وَ التَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَهِ الْحَقِّ بَیْنَهُمْ- وَ لَیْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ- وَ تَقَدَّمَتْ فِی الدِّینِ فَضِیلَتُهُ- بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ مِنْ حَقِّهِ- وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ- وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ- بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذَلِکَ أَوْ یُعَانَ عَلَیْه‏

مطابق خطبه ۲۱۶ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۰۹)  : از خطبه هاى آن حضرت (ع ) که در صفین ایراد فرموده است .

این خطبه با عبارت اما بعد جعل الله سبحانه الى علیکم حقا بولایه امرکم و لکم على من الحق مثل الذى لى علیکم (اما بعد، همانا خداوند سبحان در قبال ولایت امر شما براى من بر شما حقى قرار داده است و براى شما هم نظر همان حق را بر عهده من قرار داده است ) شروع مى شود. (در شرح این خطبه بحث تاریخى مستقلى نیامده ولى دو مبحث اجتماعى آورده است که خالى از نکات لطیف تاریخى نیست و به ترجمه برخى از آن نکات قناعت مى شود.)

فصلى در احادیث و اخبارى که ملک را به صلاح مى آورد

در مورد واجب بودن اطاعت از صاحبان امر فراوان و به صورت گسترده آیات و اخبار و احادیث آمده است . خداوند سبحان مى فرماید از خداوند اطاعت کنید و از پیامبر و فرمانداران خود اطاعت کنید، عبدالله بن عمر در این مورد از رسول خدا روایت مى کند که فرموده اند شنیدن و اطاعت کردن بر هر مسلمان در امورى که خوش و ناخوش داشته باشد تا هنگامى است که او را به گناه فرمان ندهند چون به گناه فرمان داده شد دیگر شنیدن و اطاعت کردن نیست .

از سخنان حکیمان است که گفته اند. دلهاى رعیت گنجینه هاى حاکم است که هر چه در آن نهد همان را باز خواهد یافت . و گفته شده است : دو صنف از مردم نسبت به یکدیگر ستیز مى ورزند: سلطان و رعیت ، در عین حال ملازم و پیوسته اند اگر یکى از آن دو صالح باشد دیگرى به صلاح مى رسد و اگر یکى تباه باشد دیگرى تباه مى شود.

گفته شده است ستم بر رعیت جلب کردن و فراهم آوردن بلیه است ، مرگ پادشاه ستمگر نعمت وفور همگانى است ، و هیچ قحطى سخت تر از ستم سلطان نیست ، شگفتا از کسى که رعیت خود را به تباهى مى کشد و حال آنکه مى داند شوکت او به اطاعت ایشان وابسته است .

آثارى که در مورد عدل و انصاف آمده است 

پیامبر (ص ) فرموده اند خداوند آسمان را با سه چیز آراسته است : خورشید و ماه و ستارگان و زمین را با سه چیز آراسته است : دانشمندان و باران و سلطان دادگر.

به نوشروان گفته شد: کدام سپر از همه استوارتر است ؟ گفت : دین . گفته شد: کدام ساز و برگ از همه نیرومندتر است ؟ گفت : دادگرى (!)
در خزانه یکى از خسروان ایران سبدى یافت شد که چون آن را گشودند در آن دانه هاى انارى به بزرگى دانه هاى زردآلو دیدند که در آن سبد نوشته یى بود چنین : این دانه هاى انارى است که ما در یافت خراج زمین آن به داد رفتار کردیم .

مردى از مصر براى دادخواهى پیش عمر آمد و گفت : اى امیرالمومنین ، این جایگاه کسى است که به تو پناه آورده است . عمر گفت : آرى ، به بهترین پناهگاه پناه آورده اى ؛ اینک بگو کار تو چیست ؟ گفت : در مصر با پسر عمرو عاص مسابقه دادم و از بردم و او شروع به زدن من با تازیانه خویش کرد و مى گفت : من پسر شخصى گرامى هستم ، و چون این خبر به پدرش رسید مرا زندانى کرد که مبادا به حضور تو بیایم .

عمر به عمرو عاص نوشت : چون این نامه من به دست تو رسید و پسرت در مراسم حج حضور پیدا کنید. چون عمرو عاص و پسرش ‍ آمدند، عمر تازیانه بدست آن مرد مصرى داد و گفت او را همان گونه که تو را زده است بزن . مرد مصرى شروع به زدن او کرد و مى گفت : بزن ، امیرزاده را بزن ! و این سخن را تکرار مى کرد تا آنجا که مرد مصرى گفت : اى امیرالمومنین ، داد خویش از او ستاندم . عمر در حالى که به عمرو عاص اشاره مى کرد به مرد مصرى گفت اکنون جلو سر عمرو عاص تازیانه بزن . گفت : اى امیرالمومنین من کسى را مى زنم که مرا زده است . عمر گفت : او را با اتکاء به قدرت و چیرگى پدرش زده است اینک اگر مى خواهى او را بزن و به خدا سوگند اگر چنان کنى هیچ کس تو را از آن باز نمى دارد تا هنگامى خودت دست از او بردارى . آنگاه عمر به عمرو عاص گفت : اى پسر عاص ، از چه هنگامى شما دوست مردم را بردگان خویش پنداشته اید و حال آنکه مادران ایشان آنان را آزاده به دنیا آورده اند.

عدى بن ارطاه براى عمر بن عبدالعزیز نوشت ! اینجا قومى هستند که تا آن را عذاب و شکنجه نرسد خراج خود را نمى پردازند. اینک اى امیرالمومنین ، راى خویش را براى من بنویس . عمر بن عبدالعزیز براى او نوشت : جاى کمال شگفتى است که براى من نامه مى نویسى و در آن براى آزاردادن آدمیان اجازه مى خواهى گویا چنین مى پندارى که اجازه دادن من براى تو سپرى از عذاب خداوند است یا خشنودى من تو را از خشم خداوند نجات مى دهد! نه ، هر کس آن چه را که بر عهده اوست و پرداخت کرد بگیر و هر کس ‍ خوددارى کرد او را به خداوند واگذار که دیدار آنان با خداوند همراه گناهان خودشان براى من خوشتر است که من خداوند را دیدار کنم و پاسخ عذاب دادن آنان با من باشد.

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۵ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۴۷

خطبه ۲۰۷ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

۲۰۷ و من خطبه له ع

وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ عَدْلٌ عَدَلَ وَ حَکَمٌ فَصَلَ- وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَیِّدُ عِبَادِهِ- کُلَّمَا نَسَخَ اللَّهُ الْخَلْقَ فِرْقَتَیْنِ جَعَلَهُ فِی خَیْرِهِمَا- لَمْ یُسْهِمْ فِیهِ عَاهِرٌ وَ لَا ضَرَبَ فِیهِ فَاجِرٌ- أَلَا وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ لِلْخَیْرِ أَهْلًا- وَ لِلْحَقِّ دَعَائِمَ وَ لِلطَّاعَهِ- عِصَماً- وَ إِنَّ لَکُمْ عِنْدَ کُلِّ طَاعَهٍ عَوْناً مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ- یَقُولُ عَلَى الْأَلْسِنَهِ وَ یُثَبِّتُ بِهِ الْأَفْئِدَهَ- فِیهِ کِفَاءٌ لِمُکْتَفٍ وَ شِفَاءٌ لِمُشْتَفٍ- وَ اعْلَمُوا أَنَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُسْتَحْفَظِینَ عِلْمَهُ- یَصُونُونَ مَصُونَهُ وَ یُفَجِّرُونَ عُیُونَهُ- یَتَوَاصَلُونَ بِالْوِلَایَهِ- وَ یَتَلَاقَوْنَ بِالْمَحَبَّهِ وَ یَتَسَاقَوْنَ بِکَأْسٍ رَوِیَّهٍ- وَ یَصْدُرُونَ بِرِیَّهٍ لَا تَشُوبُهُمُ الرِّیبَهُ- وَ لَا تُسْرِعُ فِیهِمُ الْغِیبَهُ- عَلَى ذَلِکَ عَقَدَ خَلْقَهُمْ وَ أَخْلَاقَهُمْ- فَعَلَیْهِ یَتَحَابُّونَ وَ بِهِ یَتَوَاصَلُونَ- فَکَانُوا کَتَفَاضُلِ الْبَذْرِ یُنْتَقَى فَیُؤْخَذُ مِنْهُ وَ یُلْقَى- قَدْ مَیَّزَهُ التَّخْلِیصُ وَ هَذَّبَهُ التَّمْحِیصُ- فَلْیَقْبَلِ امْرُؤٌ کَرَامَهً بِقَبُولِهَا- وَ لْیَحْذَرْ قَارِعَهً قَبْلَ حُلُولِهَا- وَ لْیَنْظُرِ امْرُؤٌ فِی قَصِیرِ أَیَّامِهِ وَ قَلِیلِ مُقَامِهِ فِی مَنْزِلٍ- حَتَّى یَسْتَبْدِلَ بِهِ مَنْزِلًا- فَلْیَصْنَعْ لِمُتَحَوَّلِهِ وَ مَعَارِفِ مُنْتَقَلِهِ- فَطُوبَى لِذِی قَلْبٍ سَلِیمٍ- أَطَاعَ مَنْ یَهْدِیهِ وَ تَجَنَّبَ مَنْ یُرْدِیهِ- وَ أَصَابَ سَبِیلَ السَّلَامَهِ بِبَصَرِ مَنْ بَصَّرَهُ- وَ طَاعَهِ هَادٍ أَمَرَهُ وَ بَادَرَ الْهُدَى قَبْلَ أَنْ تُغْلَقَ أَبْوَابُهُ-وَ تُقْطَعَ أَسْبَابُهُ وَ اسْتَفْتَحَ التَّوْبَهَ وَ أَمَاطَ الْحَوْبَهَ- فَقَدْ أُقِیمَ عَلَى الطَّرِیقِ وَ هُدِیَ نَهْجَ السَّبِیل‏

مطابق خطبه ۲۱۴ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۰۷)  : از سخنان آن حضرت (ع )

این خطبه با عبارت و اشهد انه عدل عدل و حکم فضل (گواهى مى دهم که او خداوند عادل است که دادگرى کند و داورى است که حق را از باطل جدا کند شروع مى شود.

ابن ابى الحدید پس از بیان مقدمه یى نسبتا کوتاه در مورد اینکه پیامبر (ص ) سرور همه بندگان خداوند است و آوردن شواهدى از حدیث و طرح ادعاى گروهى که با این فرض مخالفت ورزیده و از قول پیامبر نقل کرده اند که فرموده است مرا بر برادرم یونس بن متى تفضیل و برترى مدهید و پاسخ به آن صورت که اسناد این خبر نادرست است و اگر درست هم باشد سخنى است که پیامبر (ص ) از قول عیسى علیه السلام نقل فرموده اند و توضیح درباره طهارت نسب پیامبر و اینکه هیچیک از نیاکان مادرى و پدرى آن حضرت زنازاده نبوده اند مطالب تاریخى زیر را بیان داشته است .

ذکر پاره یى از طعنه هاى نسب و سخنى از جاحظ در این مورد

در سخن على علیه السلام رمزى است در مورد گروهى از صحابه که در نسب ایشان سخن است . چنانکه گفته مى شود که خاندان سعد بن ابى وقاص از تیره بنى زهره بن کلاب نیستند و از بنى عدزه و از قحطانى ها هستند، و یا اینکه گفته اند خاندان زبیر بن عوام از سرزمین مصر و از قبطى هایند و از خاندان بنى اسد بن عبدالعزى نیستند.

هیثم بن عدى  در کتاب مثالب العرب مى گوید: خویلد بن اسد بن عبدالعزى به مصر آمد و از مصر با برده خود عوام برگشت و سپس او را به پسرخواندگى گرفت و حسان بن ثابت ضمن آنکه خاندان عوام را هجو مى کند چنین مى گوید:
اى بنى اسد، آل خویلد را چه مى شود که همه روزه شوق آهنگ به قبط دارند؟… 

همان گونه که درباره گروهى دیگر هم از صحابه چنین گفته اند و ما این کتاب را فراتر از آن مى داریم که طعنه هایى را که در نسب آنان زده شده است بیاوریم ، تا نسبت به ما این گمان برده نشود که گفتگو در مورد نسب مردم را دوست مى داریم .
شیخ ما ابوعثمان جاحظ در کتاب مفاخرات قریش مى گوید: در یادکردن و بر شمردن عیوب در انسان خیرى نیست ، مگر در حد ضرورت ، و هرگز کتابهاى مثالب را نمى یابیم که کسى جز افراد پست و وابسته و شعوبى نوشته باشد، و افراد صحیح النسب و کم حسد را ندیده ام که چنان کتابهایى بنویسند، و گاه چنان است که نقل فحش ناپسندتر و زشت تر از خود فحش است و نقل دروغ ناپسندتر از دروغ .

وانگهى پیامبر (ص ) فرموده اند از خفتگان در گور درگذرید و همچنین فرموده اند با دشنام دادن به مردگان زندگان را میازاریدو در مثل آمده است از شر شنیدنش تو را کفایت کرد. نیز گفته اند آن کس که پیامى را به تو مى رساند همو آن را به گوش تو خواهد رساند، و گفته اند هر کس در جستجوى عیبى باشد آن را مى یابد و نابغه در این مورد چنین سروده است :نمى توانى برادرى را که در او خاک آلودگى فراهم نبینى داشته باشى ، آخر چه کسى کاملا مهذب و پاکیزه است ؟

ابوعثمان جاحظ مى گوید: به عمر بن خطاب خبر رسید که گروهى از راویان اشعار و آگاهان از اخبار بر مردم خرده مى گیرند و در مورد گذشتگان و نیاکان ایشان آنان را سرزنش مى کنند. او روى منبر ایستاد و گفت : از برشمردن و یادکردن معایب و بحث و جستجو در مورد ریشه ها خوددارى کنید که اگر هم اکنون بگویم امروز از این درهاى مسجد هیچ کس جز کسى که هیچ عیب و ننگى در او نیست بیرون نرود یک تن از شما نمى تواند از این درها بیرون رود. مردى از قریش ، که خوش نداریم نامش را ببریم ، برخاست و گفت : اى امیرالمومنین در آن صورت من و تو بیرون مى رویم عمر گفت : یاوه مى گویى که در آن صورت به تو خواهند گفت اى آهنگر، پسر آهنگر! بر جاى خود بنشین .

مى گویم : مردى که برخاست مهاجر پسر خالد بن ولید بن مغیره مخزومى بود.
عمر او را به دو سبب خوش نمى داشت یکى اینکه نسبت به پدرش خالد کینه داشت ، دیگر آنکه مهاجر به راستى از شیفتگان و معتقدان به على بود و حال آنکه برادرش عبدالرحمان پسر خالد بر خلاف او بود. در جنگ صفین مهاجر همراه على علیه السلام و عبدالرحمان همراه معاویه بود؛ در جنگ جمل نیز مهاجر همراه على علیه السلام بود و در آن روز یک چشمش از حدقه بیرون آمده بود. ظاهرا (این ماجرا) چنین است که به عمر خبر رسیده بود که مهاجر چنان مى گوید. پدربزرگ مهاجر یعنى ولید بن مغیره با همه جلال و شکوهى که میان قریش داشت و او را ریحانه قریش و عدل و بى همتانام نهاده بودند هنر آهنگرى را نیکو مى دانست ، زره و برخى سلاحهاى دیگر را به دست خویش مى ساخت . این موضوع را عبدالله بن قتیبه از قول خود ولید در کتاب المعارف آورده است . 

ابوالحسن مدائنى هم این خبر را در کتاب امهات الخلفاء روایت کرده و گفته است : در حضور جعفر بن محمد علیه السلام در مدینه آن را نقل کرده و ایشان فرموده است اى برادرزاده ، او را سرزنش مکن که ترسیده است خودش را در مورد داستان نفیل بن عبدالعزى و صهاک زبیر بن عبدالمطلب سرزنش کنند و سپس فرمود خدا عمر را رحمت کند که از سنت تجاوز نمى کرد. و این آیه را تلاوت کرد. آنان که دوست دارند کار زشت میان آنان که ایمان آورده اند شایع شود، براى ایشان عذابى دردناک خواهد بود 

اما سخن ابن جریر آملى طبرستانى  در کتاب المسترشد که مى گوید، عثمان پدر ابوبکر صدیق (ابوقحافه ) با ام الخیر دختر خواهر خود ازدواج کرده بود، صحیح نیست بلکه ام الخیر دختر عموى ابوقحافه بوده است . او دختر صخر بن عامر است و ابوقحافه پسر عمروبن عامر است و جاى شگفتى است که فضلاى امامیه بدون تحقیق در این مورد و مراجعه به کتابهاى انساب از این گفتار او پیروى کرده اند و چگونه تصور این واقعه میان قریش ممکن است که نه مجوسى بوده اند و نه یهودى و در مذهب آنان ازدواج با خواهرزاده و برادرزاده روا نبوده است .

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۵ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۳۸

خطبه ۲۰۳ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

۲۰۳ و من کلام له ع- و قد سأله سائل عن أحادیث البدع- و عما فی أیدی الناس من اختلاف الخبر

فقال ع- : إِنَّ فِی أَیْدِی النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا- وَ صِدْقاً وَ کَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً- وَ عَامّاً وَ خَاصّاً- وَ مُحْکَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَماً- وَ قَدْ کُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَى عَهْدِهِ- حَتَّى قَامَ خَطِیباً فَقَالَ- مَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ- وَ إِنَّمَا أَتَاکَ بِالْحَدِیثِ أَرْبَعَهُ رِجَالٍ لَیْسَ لَهُمْ خَامِسٌ- رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلْإِیمَانِ مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلَامِ- لَا یَتَأَثَّمُ وَ لَا یَتَحَرَّجُ- یَکْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مُتَعَمِّداً- فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَاذِبٌ لَمْ یَقْبَلُوا مِنْهُ- وَ لَمْ یُصَدِّقُوا قَوْلَهُ- وَ لَکِنَّهُمْ قَالُوا صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ ص- رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ لَقِفَ عَنْهُ فَیَأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ- وَ قَدْ أَخْبَرَکَ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِینَ بِمَا أَخْبَرَکَ- وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ بِهِ لَکَ ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ- فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّهِ الضَّلَالَهِ- وَ الدُّعَاهِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ- فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ وَ جَعَلُوهُمْ حُکَّاماً عَلَى رِقَابِ النَّاسِ- فَأَکَلُوا بِهِمُ الدُّنْیَا وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا- إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَهِ- وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ شَیْئاً لَمْ یَحْفَظْهُ عَلَى وَجْهِهِ- فَوَهِمَ فِیهِ وَ لَمْ یَتَعَمَّدْ کَذِباً فَهُوَ فِی یَدَیْهِ- وَ یَرْوِیهِ وَ یَعْمَلُ بِهِ- وَ یَقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِیهِ لَمْ یَقْبَلُوهُ مِنْهُ- وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ کَذَلِکَ لَرَفَضَهُ- وَ رَجُلٌ ثَالِثٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص شَیْئاً- یَأْمُرُ بِهِ ثُمَّ إِنَّهُ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ- أَوْ سَمِعَهُ یَنْهَى عَنْ شَیْ‏ءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ- فَحَفِظَ الْمَنْسُوخَ وَ لَمْ یَحْفَظِ النَّاسِخَ- فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ- وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ- وَ آخَرُ رَابِعٌ- لَمْ یَکْذِبْ عَلَى اللَّهِ وَ لَا عَلَى رَسُولِهِ- مُبْغِضٌ لِلْکَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ تَعْظِیماً لِرَسُولِ اللَّهِ ص- وَ لَمْ یَهِمْ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ- فَجَاءَ بِهِ عَلَى سَمْعِهِ- لَمْ یَزِدْ فِیهِ وَ لَمْ یَنْقُصْ مِنْهُ- فَهُوَ حَفِظَ النَّاسِخَ فَعَمِلَ بِهِ- وَ حَفِظَ الْمَنْسُوخَ فَجَنَّبَ عَنْهُ- وَ عَرَفَ الْخَاصَّ وَ الْعَامَّ وَ الْمُحْکَمَ وَ الْمُتَشَابِهَ- فَوَضَعَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ مَوْضِعَهُ- وَ قَدْ کَانَ یَکُونُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص الْکَلَامُ- لَهُ وَجْهَانِ فَکَلَامٌ خَاصٌّ وَ کَلَامٌ عَامٌّ- فَیَسْمَعُهُ مَنْ لَا یَعْرِفُ مَا عَنَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِهِ- وَ لَا مَا عَنَى رَسُولُ اللَّهِ ص- فَیَحْمِلُهُ السَّامِعُ وَ یُوَجِّهُهُ عَلَى غَیْرِ مَعْرِفَهٍ بِمَعْنَاهُ- وَ مَا قَصَدَ بِهِ وَ مَا خَرَجَ مِنْ أَجْلِهِ- وَ لَیْسَ کُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَنْ کَانَ یَسْأَلُهُ وَ یَسْتَفْهِمُهُ- حَتَّى إِنْ کَانُوا لَیُحِبُّونَ أَنْ یَجِی‏ءَ الْأَعْرَابِیُّ وَ الطَّارِئُ- فَیَسْأَلَهُ ع حَتَّى یَسْمَعُوا- وَ کَانَ لَا یَمُرُّ بِی مِنْ ذَلِکَ شَیْ‏ءٌ إِلَّا سَأَلْتُهُ عَنْهُ وَ حَفِظْتُهُ- فَهَذِهِ وُجُوهُ مَا عَلَیْهِ النَّاسُ فِی اخْتِلَافِهِمْ وَ عِلَلِهِمْ فِی رِوَایَاتِهِم‏

مطابق خطبه ۲۱۰ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۰۳) : و از سخنان آن حضرت علیه السلام در پاسخ کسى که از او درباره احادیث نوآورده و از اختلاف اخبارى که میان مردم است پرسیده بود.

این خطبه چنین آغاز مى شود: ان فى ایدى الناس حقا و باطلا و صدقا و کذبا (همانا که در دست مردم حق و باطل و راست و دروغ موجود است ).

خبر پاره یى از احوال منافقان پس از رحلت پیامبر (ص )

بدان که این موضوع و این تقسیم صحیح است . به روزگار پیامبر (ص ) منافقانى بودند که پس از او زنده ماندند و ممکن نیست گفته شود که نفاق با مرگ پیامبر (ص ) مرده است و علت اصلى پوشیده ماندن حال و نام منافقان پس از رحلت رسول خدا این است که آن حضرت همواره آیاتى را که در قرآن مشحون از نام و یاد ایشان است و نازل مى شد تلاوت مى فرمود و متذکر مى شد. مگر نمى بینى بسیارى از آیات قرآنى که در مدینه نازل شده است آکنده از نام و یاد منافقان است و سبب اصلى در انتشار نام و پراکنده شدن و احوال و حرکات ایشان قرآن است .

چون با رحلت رسول خدا (ص ) وحى قطع شد دیگر کسى باقى نماند که خطاهاى آنان را بازگو و آنان را در قبال کارهاش زشت شان سرزنش کند و دیگران را فرمان دهد تا از آنان پرهیز کنند و گاهى آشکارا و گاهى به صورت مجامله و مدارا با آنان رفتار کند. کسانى که پس از پیامبر (ص ) عهده دار حکومت شدند نسبت به همه مردم با مدارا و بر حسب ظاهر رفتار مى کردند و در حکم شرع و از لحاظ سیاست دنیوى هم مى بایست همین گونه رفتار مى شد، بر خلاف پیامبر (ص ) که تکلیف آن حضرت با ایشان غیر از این بود. مگر نمى بینى که خطاب به پیامبر (ص ) گفته شده است دیگر هرگز بر هیچ یک از آنان مى میرد نماز مگزار و کنار گورش براى دعاکردن نایست . 

 این آیه دلالت بر آن دارد که پیامبر (ص ) آنان را مى شناخته و بر ایشان آگاه بوده است و گرنه نهى کردن آن حضرت از نمازگزاردن بر آنان تکلیف مالایطاق بوده است ، در حالى که حاکمان پس از آن حضرت آنان را بدانگونه که پیامبر مى شناخته است نمى شناخته اند، وانگهى به خلفا چنان خطابى که به پیامبر شده است نشده است و به مناسبت سکوت آنان پس از پیامبر منافقان گمنام ماندند و حداکثر کار ایشان این بود که آنچه در دل داشتند نهان مى داشتند و به ظاهر با مسلمانان بودند و مسلمانان هم بر این طبق ظاهر با آنان معاشرت داشتند و رفتار مى کردند، سپس براى مسلمانان شهرها و سرزمینها گشوده شد و غنایم چندان فراوان شد که بر آن سرگرم شدند و به کارهایى که به روزگار رسول خدا مى پرداختند نپرداختند. خلفا همان منافقان را هم همراه امیران به سرزمینهاى ایران و روم گسیل داشتند و دنیا آنان را از انجام کارهایى که به روزگار پیامبر انجام مى دادند و بر آنان اعتراض مى شد بازداشت . برخى از منافقان هم درست اعتقاد و پاک نیت شدند و این به سبب آن بود که فتوحات را دیدند و دنیا، نعمتها و اموال گران و گنجینه هاى گرانقیمت بر ایشان ارزانى داشت و گفتند اگر این دین حق نمى بود ما به آنچه که رسیدیم نمى رسیدیم و خلاصه آنکه چون آنان کارهاى خود را رها کردند مردم هم آنان را به حال خویش گذاردند و چون در مورد آنان سکوت شد ایشان هم سکوت کردند و دیگر درباره مسلمانان و اسلام سخنى نگفتند مگر در مورد دسیسه هاى پوشیده مانند جعل حدیث و دروغ بستن که امیرالمومنین علیه السلام در این خطبه به آن اشاره فرموده است و از سوى مردمى که داراى عقیده صحیح نبودند و مى خواستند گمراهى پدید آورند و عقاید و دلها را بر هم بریزند دروغهاى بسیارى با احادیث آمیخته شد. پاره یى از ایشان قصدشان از جعل و ساختن احادیث دروغ بلندآوازه کردن افرادى بود که براى ایشان غرض و سود دنیایى داشت .

گفته شده است که بویژه در روزگار معاویه احادیث بسیارى از این دست جعل شده است .البته که محدثان بزرگ و کسانى که در علم حدیث راسخ بودند در این مورد سکوت نکرده اند بلکه بسیارى از این احادیث جعلى را روشن کرده اند و مشخص ساخته اند که مجعول است و راویان آنها مورد اعتماد نیستند. اما محدثان فقط در مورد راویانى که از اصحاب نبوده اند گفته اند و این گستاخى را نداشته اند هر چند گاهى بر کسانى هم که اندکى افتخار مصاحبت پیامبر را داشته اند خرده گرفته اند نظیر یسر بن ارطاه و نظایر او.

اگر بگویى : منظور از پیشوایان گمراه که منافقان خود را به آنان نزدیک مى ساختند و منافقانى که پیامبر (ص ) را دیده اند و با زور و بهتان در خدمت پیامبر روزگار گذراندند کیستند؟ آیا این موضوع تصریح به آنچه امامیه معتقدند و مى گویند نیست !

مى گویم : این مسئله آن چنان که تو گمان کرده اى و ایشان پنداشته اند نیست ، بلکه منظور معاویه و عمروبن العاص هستند و کسانى که در گمراهى از آن دو پیروى کردند. همچون خبرى که گروهى در مورد معاویه روایت کرده اند که پیامبر (ص ) درباره او فرموده است بارخدایا، او را از عذاب و حساب مصون دار و کتاب (قرآن ) را به او بیاموز یا روایاتى که عمروبن عاص براى جادادن خود در دل معاویه نقل کرده است که خاندان ابوطالب اولیاى من نیستند دوست و ولى من خداوند و مومنان صالح هستند. همچون اخبار فراوانى که به روزگار معاویه به قصد تقرب به او در فضائل عثمان جعل کردند. ما منکر فضل و سابقه عثمان نیستیم ولى مى دانیم پاره یى از اخبار که درباره او نقل شد جعلى و دروغ است ؛ مثل خبر عمروبن مره  درباره او که خبرى مجعول و مشهور است . عمروبن مره از کسانى است که اندکى افتخار مصاحبت داشته و اهل شام بوده است .

ذکر برخى از آزار و شکنجه که بر اهل بیت رسیده است .

اینکه ما گفتیم ، پاره یى از اخبارى که در مورد شخص فاضلى نقل شده ممکن است جعلى و ساخته و پرداخته باشد، هیچ گونه صدمه اى به فضیلت آن شخص نمى زند زیرا ما با آنکه معتقدیم على افضل مردمان است معتقدیم برخى از اخبارى که در فضائل او وارد شده ساخته و پرداخته شده است .

روایت شده است که ابوجعفر محمد بن على باقر علیه السلام به یکى از یاران خود فرموده است : اى فلان ، چه ستمى از قریش و اتحاد ایشان بر ضد ما، بر ما رفته است و شیعیان و دوستداران ما از مردم چه کشیده اند! همانا رسول خدا (ص ) رحلت فرمود در حالى که خبر داده بود که ما سزاوارترین مردم براى حکومت بر آنان هستیم ، ولى قریش چنان بر ضد ما دسته بندى کردند تا آنکه حکومت را از معدن آن بیرون کشیدند و با آنکه به بهانه حفظ حق ما و حجت ما با انصار دلیل و برهان آوردند ولى قریشیان یکى پس از دیگرى حکومت را بدست گرفتند تا سرانجام حکومت به ما برگشت . بیعت ما گسسته و جنگ براى ما برپا شد و صاحب اصلى حکومت همواره راههاى دشوارى پیمود و بر گردنه هاى سخت برآمد تا کشته شد.

آن گاه با پسرش حسن (ع ) بیعت شد و با او پیمان استوار بستند و سپس نسبت به او مکر و خدعه شد و ناچار تسلیم گردید. عراقیان بر او شورش کردند تا آنجا که به تهیگاهش خنجر زدند و لشکرگاهش تاراج شد و خلخال کنیزکانش را درربودند. او با معاویه صلح کرد و بدان گونه خون خویش و اهل بیت خود را که به راستى شمارشان نیز اندک بود نگاه داشت ، سپس بیست هزار تن از عراقیان با حسین علیه السلام بیعت کردند و سپ نسبت به او مکر ورزیدند و بر او خروج کردند در حالى که بیعت با او بر گردن آنان بود او را کشتند.

سپس همواره ما اهل بیت زبون و درمانده و خوار و کاسته و نومید و کشته شدیم و اینک هم در حال بیم هستیم و بر خون خود و خون دوستان خویش در امان نیستیم . دروغگویان و منکران فضیلت ما براى دروغ و انکار خود دستاویزى هم یافتند و آن تقرب جستن به آن وسیله به دوستان خود و حاکمان و قاضیان بدسرشت و کارگزاران ناستوده در هر شهر و دیار بود، براى آنان احادیث ساختگى و دروغ روایت کردند و از ما چیزهایى را نقل کردند که نه گفته بودیم و نه انجام داده بودیم . این بدان سبب بود که کینه مردم را بر ما برانگیزند و بیشتر و بزرگتر مقطع این کار به روزگار معاویه و پس از مرگ امام حسن علیه السلام بود. شیعیان ما را همه جا کشتند و با اندک گمان دستها و پاها بریده شد، و هر کس متذکر دوستى و گرایش به ما مى شد زندانى و اموالش تاراج مى شد و خانه اش ویران .

این بلا همچنان سخت تر و افزون تر مى شد تا روزگار عبیدالله بن زیاد قاتل امام حسین علیه السلام . سپس حجاج آمد و شیعیان را در قبال هر تهمت و بدگمانى فرو گرفت و آنان را قتل عام کرد و کار به آنجا رسید که اگر به مردى کافر و زندیقمى گفتند برایش ‍ خوشتر از آن بود که به او شیعه على بگویند. سرانجام چنان شد که مردانى خوشنام ، شاید هم راستگو و پارسا، احادیث عجیب بسیارى در مورد برترى داشتن برخى از خلیفگان گذشته نقل مى کردند که خداوند متعال چیزى از آن را نیافریده بود و صورت نگرفته و چنان نبوده است . در عین حال مى پنداشته که آنها صحیح است و این به سبب بسیارى ناقلان این روایتها بوده که به دروغ و کم پارسایى معروف نبوده اند.

ابوالحسن على بن محمد بن ابى یوسف مدائنى در کتاب الاحداث نقل مى کند که معاویه سال پس از سال جماعتبخشنامه یى براى همه کارگزاران خود صادر کرد که در آن آمده بود ذمه من از هر کس که چیزى از فضائل ابوتراب و اهل بیت او را نقل کند برداشته است . و سخنوران در هر منطقه بر منابر على (ع ) را لعنت مى کردند و از او تبرى مى جستند و به او و افراد خاندانش ‍ دشنام مى دادند.

در آن هنگام گرفتارترین مردم کوفیان بودند که در آن شهر شیعیان از همه جا بیشتر ساکن بودند. معاویه زیاد بن سمیه را به حکومت گماشت و بصره را هم ضمیمه آن کرد و او که به شیعیان آشنا بود و به روزگار حکومت على علیه السلام خود از آنان شمرده مى شد ایشان را به سختى تعقیب کرد و آنان را زیر هر سنگ و کلوخ که یافت کشت و شیعیان را به بیم انداخت ؛ دستها و پاها را مى برید و بر دیده ها میل مى کشید و آنان را بر تنه هاى درختان خرما بردار مى کشید تا جایى که ایشان را از عراق بیرون راند و پراکنده ساخت و در عراق هیچ شیعه نام آور باقى نماند.

آن گاه معاویه به همه کارگزاران خویش در سراسر منطقه حکومت خود نوشت : گواهى هیچ یک از شیعیان على و اهل بیت او را مپذیرید و نوشت : بنگرید که شیعیان و دوستان و هواداران عثمان را در منطقه حکومت خود و کسانى را که فضایل و مناقب او را نقل مى کنند گرامى دارید و به خود نزدیک سازید و جایگاه نشستن آنان را به خود نزیک تر قرار دهید و آنچه را که هر یک از ایشان روایت مى کند همراه نام خود و پدر و عشیره اش براى من بنویسید. آنان چنان کردند. چون معاویه براى آنان نقدینه و جامه و پاداش و زمین مى داد در بیان فضایل و مناقب عثمان زیاده روى کردند و از ایشان میان عرب و موالى شایع شد و به سبب چشم و هم چشمى براى رسیدن به دنیا و منزلت در هر شهر و دیار این موضوع رایج شد، آن چنان که هیچ گمنام و فرومایه یى که در فضیلت و منقبت عثمان روایتى نقل مى کرد و پیش یکى از کارگزاران عثمان مى آمد نبود مگر اینکه نامش را در دیوان مى نوشت و او را به خود نزدیک مى ساخت و شفاعتش را مى پذیرفت و مدتها چنین بودند. معاویه سپس به کارگزاران خود نوشت که حدیث درباره عثمان فراوان و در هر شهر و هر سو پراکنده شده است ؛ اینک چون این نامه من به شما رسید مردم را به جعل روایت در مورد فضایل صحابه و خلفاى اولى فرا خوانید و هیچ خبرى را که هر کس از مسلمانان درباره على نقل مى کند رها مکنید مگر اینکه نظیر آن را براى صحابه بسازید و پیش من آورید که این کار براى من خوشتر و مایه چشم روشنى بیشتر است و حجت و برهان ابوتراب و شیعیان او را بیشتر درهم مى شکند تا آنکه مناقب و فضیلت عثمان را روایت کنید.

چون این نامه او براى مردم خوانده شد، اخبار بسیارى که ساخته و پرداخته و خالى از حقیقت بود در مناقب صحابه منتشر شد و مردم در این مورد چندان کوشش کردند که اندک اندک روى منابر گفته شد و به مکتب داران القاء مى شد که بسیارى از روایاتى که از این دست را به کودکان و پسربچه ها آموزش دهند. آنان نیز چنان کردند و همان گونه که قرآن را به آنان مى آموختند آن روایات را هم آموزش دادند. سپس کار به آنجا کشید که به دخترکان و زنان و خدمتگزاران و وابستگان خود نیز آموزش دادند و سالها بدین گونه گذشت .

معاویه سپس بخشنامه یى به همه کارگزاران خویش در همه شهرها نوشت : بنگرید، در مورد هر کس که با دلیل ثابت شد على و اهل بیت او را دوست مى دارد نامش را از دیوان حذف کنید و مقررى سالیانه و عطاى او را ببرید.

همراه این بخشنامه نامه دیگرى هم بود که هر که را به دوستى این قوم متهم مى دانید شکنجه دهید و خانه اش را ویران سازید.
بلا و گرفتارى در هیچ جا بیشتر و دشوارتر از عراق نبود، بویژه کوفه و چنان شد که مردى از شیعیان على (ع ) اگر کسى پیش مى آمد که به او اعتماد داشت او را به خانه و حجره خود مى برد و در خانه پس از آنکه او را سوگندهاى استوار مى داد در حالى که از خدمتگزار و برده خود مى ترسید راز و حدیث خود را به او مى گفت . بدین گونه بسیارى از احادیث مجعول و بهتان رایج و منتشر شد و فقیهان و قاضیان و والیان بر این روش بودند و از مردم گرفتارتر به این بدبختى قاریان ریاکار و سست بنیادهاى فریبکارى بودند که خود را زاهد و خاشع نشان مى دادند و براى بهره گیرى از والیان احادیثى جعل مى کردند.

والیان هم جایگاه نشستن آنان را به محل خود نزدیک مى ساختند و به منزلت و اموال و املاک مى رسیدند، تا آنکه این احادیث و اخبار به دست دین دارانى رسید که هرگز دروغ و بهتان را حلال نمى شمردند ولى چون گمان مى کردند که آنها بر حق و صحیح هستند و پذیرفتند و روایت کردند و اگر مى دانستند آن احادیث باطل است هرگز روایت نمى کردند و به آن معتقد نمى شدند. کار همین گونه بود و چون حسن بن على علیه السلام رحلت فرمود گرفتارى و فتنه افزون شد و از شیعه و آن گروه از مردم هیچ کس باقى نماند جز آنکه در زمین سرگشته و بر جان خود بیمناک بود.

پس از شهادت حسین بن على علیهماالسلام کار پیچیده و دشوارتر شد.
عبدالملک بن مروان حاکم شد و بر شیعه سخت گرفت و حجاج بن یوسف را بر شیعیان حاکم ساخت و شگفتا که اهل صلاح و عبادت و دین هم با دشمنى به على و دوستى با دشمنان او و موالات با کسانى که مدعى دشمنى على (ع ) بودند به حجاج تقرب مى جستند و در مورد جعل روایت در فضیلت و سابقه و مناقب آنان و خرده گیرى و سرزنش و عیب و اظهار ستیز نسبت به على علیه السلام زیاده روى کردند و کار به آنجا کشید که مردى در برابر حجاج ایستاد و گفته مى شود پدربزرگ اصمعى یعنى عبدالملک بن قریب بوده است او فریاد برآورد و گفت هان اى امیر! خانواده من مرا عاق کردند و على نام نهادند و من فقیرى درمانده ام و محتاج بخشش امیرم . حجاج به او لبخند زد و گفت به سبب لطافتى که به آن متوسل شدى تو را حاکم فلان جا کردم . 

ابن عرفه که معروف به نفطویه  و از افراد بزرگ و سرشناس محدثان است در تاریخ خود مطلبى نوشته که با این مسئله مناسبت دارد. او مى گوید: بیشتر احادیث مجعول در مورد فضایل صحابه به روزگار حکومت بنى امیه ، براى تقرب جستن به آنان هم با این پندار که بدان وسیله بینى بنى هاشم را به خاک مى مالند، صورت گرفت مى گویم : نباید از این سخن چنین تصور کرد که على علیه السلام از اینکه اصحاب و کسانى که در حکومت بر او مقدم شده اند به نیکى و فضیلت یاد شوند ناراحت مى شده است ولى معاویه و بنى امیه که با سوءظن مى پنداشتند على علیه السلام دشمن کسانى است که در حکومت بر او پیشى گرفته اند به خیال خود با این کار با او مبارزه مى کرده اند، و حقیقت کار چنان نبوده است . البته على (ع ) معتقد بوده است که از آنان برتر و افضل است و آنان در تصرف خلافت بر او پیشى گرفته و بر او ستم روا داشته اند بدون اینکه آنان را فاسق بداند و یا از آنان تبرى جوید.

اما درباره این گفتار على علیه السلام که فرموده است و مردى که چیزى از رسول خدا (ص ) شنیده ولى آن چنان که باید و شاید آن را حفظ نکرده است و در آن گرفتار پندار خود و اشتباه شده است مى گویم : در این مورد اصحاب معتزلى ، درباره خبرى که عبدالله بن عمر آن را نقل کرده و گفته است مرده با گریستن اهل او بر او عذاب مى شود توضیح داده و گفته اند چون این خبر براى ابن عباس به این صورت نقل شد، گفت ابن عمر گرفتار فراموشى شده است ؛ پیامبر (ص ) از کنار گور مردى یهودى عبور فرمود و گفت همانا اهلش بر او مى گریند و او شکنجه و عذاب مى شود.

مى گویم : گفته اند اشتباه ابن عمر در مورد خبر چاه بدر هم بدین گونه است که روایت را این چنین نقل مى کرده است پیامبر (ص ) کنار چاه بدر  ایستاد و فرمود آیا آنچه را که پروردگارتان وعده داده بود حق یافتید! سپس فرمود آنان مى دانند چیزى را که به آنان گفتم همان حق است همچنین مى گویند عایشه این گفتار خداوند متعال را شاهد مى آورده که فرموده است تو نمى توانى به مردگان سخن بشنوانى .

اما گروه سوم ، یعنى مردى که حدیثى را که نسخ شده شنیده و ناسخ آن را نشنیده است ، فراوان اتفاق افتاده است و کتابهاى حدیث و فقه آکنده از آن است همچون کسانى که با استناد به خبرى که روایت شده است خوردن گوشت خر را مباح دانسته اند و خبر ناسخ آن را نقل و روایت نکرده اند.

اما گروه چهارم ، دانشمندانى هستند که در علم راسخ ‌اند، و این سخن على (ع ) که مى فرماید و ممکن است سخنى از پیامبر (ص ) را نقل کنند که داراى دو وجه است که این هم در زمره همان گروه دوم است البته جنس آن یکى ولى نوع آن متفاوت است و وهم غلط جنس است که انواع مختلفى را شامل است .

بدان که امیرالمومنین علیه السلام از میان همه اصحاب ، که رضوان خداوند بر ایشان باد! مخصوص به جلسات خصوصى و خلوتهایى با رسول خداوند است که هیچ کس بر آنچه میان آن دو گفتگو مى شده آگاه نبوده است ، على علیه السلام در مورد معانى قرآن و معانى گفتار رسول خدا (ص ) فراوان از ایشان سؤ ال مى کرده است و هر گاه هم که او سؤ ال نمى کرده است پیامبر (ص ) خود آغاز به تعلیم و آموزش دادن او مى فرموده و هیچ یک از اصحاب پیامبر (ص ) آن چنان نبوده است بلکه اقسام مختلف بودند! برخى از صحابه به واسطه هیبت ایشان از آن حضرت نمى پرسیدند و آنان همه کسانى هستند که دوست مى داشتند عربى یا پرسنده یى بیاید و از پیامبر سؤ الى کند و آنان پرسش و پاسخ را بشنوند. برخى از اصحاب در مورد بحث و نظر کندذهن و کم همت بودند. برخى هم به تحصیل علم و فهم معانى قرآن و حدیث سرگرم بودند یا به عبادت یا به کارهاى دنیایى . برخى نیز مقلد بودند و چنان اعتقاد داشتند که آنچه بر ایشان واجب است سکوت و ترک سؤ ال است .

برخى هم چنان کینه جو و خرده گیر بودند که دین در نظرشان چنان ارزشى نداشت که وقت خود را صرف پرسیدن از دقایق و مشکلات دینى کنند. وانگهى در مورد على علیه السلام علاوه بر این موضوع خاص که گفته شد باید هوش سرشار و زیرکى و پاک سرشتى و روشن ضمیرى و درخشش ویژه او را نیز در نظر گرفت و چون زمینه آماده و پسندیده از یک سو و فاعل مؤ ثر از سوى دیگر دست به دست دهد و موانع هم مرتفع شود نتیجه به بهترین صورت ممکن حاصل مى گردد. به همین سبب است که على علیه السلام همان گونه که حسن بصرى گفته است ربانى و صاحب فضل این امت است . به همین مناسبت فلاسفه او را امام همه امامان و حکیم عرب نامیده اند.

فصلى در مورد احادیثى که شیعیان از یک سو و طرفداران ابوبکر از سوى دیگر جعل کرده اند.

بدان که اصل جعل احادیث دروغ در مورد فضائل از سوى شیعیان بوده است که آنان در آغاز کار احادیث مختلفى در مورد سالار خود (على علیه السلام ) ساختند و چیزى که آنان را بر این کار واداشت ستیزه جویى دشمنان ایشان بود، نظیر حدیث سطل  و حدیث رمانه (انار) و حدیث جنگ على (ع ) کنار چاهى که در آن شیاطین سکونت داشتند و آن چنان که پنداشته اند به جنگ ذات العلم معروف است و حدیث غسل دادن جنازه سلمان فارسى و در نوردیدن زمین و حدیثجمجمه و نظایر آن را که جعل کردند. چون بکریه (طرفداران ابوبکر) آنچه را که شیعه انجام دادند دیدند آنان هم در مقابل این احادیث براى سالار خود احادیثى جعل کردند. نظیر حدیث اگر براى خود دوستى برمى گزیدم ابوبکر را انتخاب مى کردم که آن را در قبال حدیث بستن درهاى مسجد وضع کردند که بدون تردید اصل آن براى على علیه السلام بوده است و همان را هم بوبکریان براى او نقل کردند و نظیر این حدیث مجعول که پیامبر فرمودند براى من دوات و کاغذ سپیدى بیاورید تا در آن براى ابوبکر عهدى بنویسم که در مورد او دو نفر هم اختلاف نکنند که آن را در قبال حدیثى که پیامبر (ص ) در بیمارى خود فرمودند براى من دوات و کاغذ سپیدى بیارید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید جعل کرده اند و همان هنگام هم در محضر رسول خدا با یکدیگر اختلاف کردند و گروهى از ایشان گفتند درد بر پیامبر چیره شده است ، کتاب خدا ما را بسنده است .

و نظیر این حدیث مجعول که من از تو راضى هستم آیا تو از من راضى هستى و امثال آن . چون شیعه آنچه را که بوبکریان جعل کردند دیدند دامنه جعل احادیث را گسترده تر کردند و حدیث حلقه آهنین را که پنداشته اند على علیه السلام در گردن خالد بن ولید پیچانده است و حدیث لوحى که پنداشته اند در گیسوان مادر محمد بن حنفیه قرار داشته است و حدیث خالد نباید کارى را که به او فرمان داده ام انجام دهد و حدیث صحیفه اى که در سال فتح مکه در کعبه آویختند و حدیث پیرمردى که روز بیعت با ابوبکر به منبر رفت و در نتیجه مردم به بیعت کردن با او پیشى گرفتند و احادیث دروغ دیگرى که مقتضى نفاق و کفر و گروهى از بزرگان صحابه و تابعین است جعل کردند و على (ع ) در این مورد فروترین طبقات است . بکریه هم مطاعن فراوان در مورد على و دو پسرش به دروغ ساختند و پرداختند. گاهى او را به سست عقلى و گاه به ضعف سیاست و گاه به محبت دنیا و حرص بدان نسبت دادند، و حال آنکه هر دو گروه از این موارد بى نیاز بودند و حال آنکه در فضائل ثابت و صحیح على علیه السلام فضائل درست ابوبکر آن قدر حقیقت نهفته است که از تعصب بى نیاز مى سازد.

تعصب هر دو گروه را از ذکر فضائل به نشر رذائل و از برشمردن محاسن و شمردن زشتیها و معایب واداشته است . از خداوند متعال مسئلت مى کنیم که ما را از گرایش به هواى دل و تعصب باز دارد و ما را همانگونه که عادت کرده ایم بر محبت حق ، هر جا که باشد و یافت شود. پایدار بدارد. هر که خواهد از این سخن به خشم آید و هر که خواهد به آن خشنود شود. بمنه و لطفه .

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۵ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۶۲

خطبه ۲۰۲ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

۲۰۲ و من کلام له ع بالبصره- و قد دخل على العلاء بن زیاد الحارثی

و هو من أصحابه یعوده- فلما رأى سعه داره قال- : مَا کُنْتَ تَصْنَعُ بِسَعَهِ هَذِهِ الدَّارِ فِی الدُّنْیَا- أَمَا أَنْتَ إِلَیْهَا فِی الآْخِرَهِ کُنْتَ أَحْوَجَ- وَ بَلَى إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الآْخِرَهَ- تَقْرِی فِیهَا الضَّیْفَ وَ تَصِلُ فِیهَا الرَّحِمَ- وَ تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا- فَإِذاً أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الآْخِرَهَ- فَقَالَ لَهُ الْعَلَاءُ- یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَشْکُو إِلَیْکَ أَخِی عَاصِمَ بْنَ زِیَادٍ- قَالَ وَ مَا لَهُ- قَالَ لَبِسَ الْعَبَاءَ وَ تَخَلَّى مِنَ الدُّنْیَا- قَالَ عَلَیَّ بِهِ فَلَمَّا جَاءَ قَالَ- یَا عُدَیَّ نَفْسِهِ لَقَدِ اسْتَهَامَ بِکَ الْخَبِیثُ- أَ مَا رَحِمْتَ أَهْلَکَ وَ وَلَدَکَ- أَ تَرَى اللَّهَ أَحَلَّ لَکَ الطَّیِّبَاتِ وَ هُوَ یَکْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا- أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِکَ- قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ- هَذَا أَنْتَ فِی خُشُونَهِ مَلْبَسِکَ وَ جُشُوبَهِ مَأْکَلِکَ- قَالَ وَیْحَکَ إِنِّی لَسْتُ کَأَنْتَ- إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّهِ الْحَقِّ- أَنْ یُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَهِ النَّاسِ- کَیْلَا یَتَبَیَّغَ بِالْفَقِیرِ فَقْرُه‏

مطابق خطبه ۲۰۹ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۰۲) : از سخنان آن حضرت (ع ) در بصره هنگامى که براى عیادت علاء بن زیاد حارثى که از یارانش بود رفت و چون بزرگى خانه او را دید چنین فرمود:

ما کنت تصنع بسعه هذه الدار فى الدنیا و انت الیها فى الاخره کنت احوج (با فراخى این خانه در دنیا چه مى کنى و حال آنکه تو در آخرت به آن نیازمندترى )!

بدان آنچه که در مورد این خطبه من از مشایخ روایت مى کنم و آن را به خط عبدالله بن احمد بن خشاب ، که خدایش رحمت کناد! دیده ام این است که به پیشانى ربیع بن زیاد حارثى تیرى اصابت کرد که همه ساله درد آن بر مى گشت و او را سخت دردمند مى ساخت . على علیه السلام براى عیادت او آمد و فرمود: اى ابو عبدالرحمان خود را چگونه مى یابى ؟ گفت : اى امیرالمومنین ، خود را چنان مى یابم که اگر این درد جز با رفتن نور از چشم من تسکین پیدا نکند آرزو مى کنم نور چشمم از میان برود. على علیه السلام پرسید: بهاى نور چشم تو در نظرت چیست ؟ گفت : اگر همه دنیا از من باشد فداى آن مى کنم . على (ع ) فرمود: ناچار خداوند متعال به همان مقدار به تو عطا خواهد فرمود که خداوند متعال به میزان درد و سوک عنایت مى فرماید و چندین برابر آن در پیشگاه الهى است . ربیع گفت : اى امیرالمومنین ، اجازه مى فرمایى از برادرم عاصم بن زیاد شکایت کنم . فرمود چه شده است ؟ گفت : عباى پشمینه پوشیده و جامه نرم را رها کرده است و بدین گونه زن خویش را افسرده و فرزندان خود را اندوهگین ساخته است .

على فرمود: عاصم را پیش من فرا خوانید. چون آمد چهره بر او ترش کرد و فرمود: اى عاصم واى بر تو! آیا چنین پنداشته اى که خداوند متعال در عین حال که بهره گیرى از خوشیهاى حلال را براى تو روا فرموده است آنچه را که تو بهره مند شوى مکروه مى دارد؟ نه ، تو (نوع بشر) در پیشگاه خداوند زبونتر و کم ارزش تر از این هستى (یعنى سخن بگوید در حالى که از عمل کردن به آن کراهت داشته باشد) مگر نشنیده اى که خداوند مى فرماید اوست که او دریا را به هم برآمیخت و سپس مى فرماید از آن دو دریا لؤ لؤ و مرجان بیرون آورد  و در جاى دیگر فرموده است و از هر دو دریا گوشت تازه مى خورید و زیورها استخراج مى کنید که مى پوشید  همانا به خدا سوگند، بخشیدن نعمتهاى خداوند با عمل بهتر از بخشیدن آن با سخن است و همانا خود شنیده اید که خداوند مى فرماید و اما نعمت پروردگارت را بازگو  و نیز فرموده است چه کسى زیور خداوند را که براى بندگانش فراهم آورده و ارزاق پسندیده را حرام کرده است  وانگهى خداوند مؤ منان را همان گونه مخاطب قرار داده است که پیامبران را و به مومنان فرموده است اى کسانى که گرویده اند، از چیزهاى پاکیزه که به شما روزى داده ایم بخورید و به پیامبران فرموده است اى پیامبران از چیزهاى پاکیزه بخورید و کار پسندیده کنید  و پیامبر (ص ) به یکى از همسران خود فرمود مرا چه مى شود که تو را پریشان موى و سمه نکشیده و بدون خضاب مى بینم .
عاصم گفت : اى امیرالمومنین ، به چه سبب تو خود به پوشیدن جامه خشن و خوردن نان خشک بدون خورش بسنده فرموده اى ؟ فرمود: خداوند متعال بر پیشوایان دادگر واجب فرموده است که فقط به همان اندازه قوام (قوت لایموت ) قناعت کنند تا فقر فقیران آنان را درمانده نسازد و به ستوه نیاورد.

هنوز على (ع ) از جاى برنخاسته بود که عاصم آن پشمینه را دور افکند و جامه نرم پوشید.ربیع بن زیاد همان کسى است که برخى از بخشهاى خراسان را گشوده است و درباره هموست که عمر گفته است مرا به مردى راهنمایى کنید که چون میان قومى باشد، نه به امیرى گمارده شود چنان باشد که گویى او خود امیر است . ربیع بسیار خیر و متواضع بود و هموست که چون عمر کارگزاران را احضار کرد، ربیع خود را پیش او گرسنه نشان داد و همراه عمر از خوراکهاى خشک خورد و عمر او را بر کارش باقى بداشت و دیگران را از کار برکنار کرد و ما این حکایت را در مباحث گذشته آورده ایم .

زیاد بن ابیه ، به ربیع بن زیاد که فرماندار بخشى از خراسان بود نوشت که امیرالمومنین معاویه براى من نامه نوشته و ضمن آن به تو دستور داده است که در مورد غنایم همه سیم و زر جدا کنى و دامها و اثاثیه و چیزهایى نظیر آن را میان لشکریان تقسیم کنى ، ربیع براى زیاد پیام داد که من کتاب خداوند را پیش و مقدم بر کتاب امیرالمومنین (معاویه ) یافته ام . سپس میان مردم ندا داد که فردا پگاه براى گرفتن غنیمتهاى خود بیایید، و خمس آن را برداشت و باقیمانده را بین مسلمانان تقسیم کرد و سپس دعا کرد که خداوند جانش ‍ بستاند و به جمعه دیگر نرسد و درگذشت . 

او ربیع بن زیاد بن انس بن دیان بن قطر بن زیاد بن حارث بن مالک بن ربیعه بن کعب بن مالک بن کعب بن حارث بن عمرو بن و عله بن خالد بن مالک بن ادد است .
اما علاء بن زیاد که سید رضى که رحمت خدا بر او باد! گفته است . من او را نمى شناسم شاید کس دیگر غیر از من او را بشناسد. 

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۵ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۱۰۹

خطبه ۲۰۱ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

۲۰۱ و من کلام له ع- قاله لما اضطرب علیه أصحابه فی أمر الحکومه

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَمْ یَزَلْ أَمْرِی مَعَکُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ- حَتَّى نَهِکَتْکُمُ الْحَرْبُ- وَ قَدْ وَ اللَّهِ أَخَذَتْ مِنْکُمْ وَ تَرَکَتْ- وَ هِیَ لِعَدُوِّکُمْ أَنْهَکُ- . لَقَدْ کُنْتُ أَمْسِ أَمِیراً فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَأْمُوراً- وَ کُنْتُ أَمْسِ نَاهِیاً فَأَصْبَحْتُ الْیَوْمَ مَنْهِیّاً- وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ وَ لَیْسَ لِی أَنْ أَحْمِلَکُمْ عَلَى مَا تَکْرَهُون‏

مطابق خطبه ۲۰۸ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۰۱) : از سخنان آن حضرت به هنگامى که یارانش در موضوع حکمیت نگران و بر او معترض شدند

این خطبه چنین آغاز مى شود: ایهاالناس انه لم یزل امرى معکم على ما احب حتى نهکتکم الحرب (اى مردم همواره کار من با شما چنان بود که دوست مى داشتم تا آنکه جنگ شما را سست کرد.

ابن ابى الحدید در شرح عبارت و هى لعدوکم انهک مى گوید:
قتل و کشتان میان مردم شام بسیار بیشتر و سستى میان آنان آشکارتر بود و اگر نه این بود که عراقیان در قبال برافراشتن قرآنها سست و از لحاظ عقیده تباه شدند، شامیان ریشه کن مى شدند چرا که مالک اشتر به معاویه رسیده و گردنش را گرفته بود و از نیروى شام چیزى جز حرکتى شبیه حرکت دم مارمولک پس از قطع آن باقى نمانده بود که به چپ و راست مى جهید. ولى بر مقدرات آسمانى نمى توان پیروز شد.

اما این گفتار على علیه السلام که مى فرماید دیروز امیر بودم و امروز ماءمور ما شرح حال ایشان یاران على (ع ) را پیش از این به تفصیل آورده و گفته ایم که چون عمرو عاص و همراهانش همین احساس نابودى و پیروزى اهل حق را بر خود نمودند از راه فریب قرآنها را برافراشتند و عراقیان امیرالمومنین علیه السلام را مجبور به ترک جنگ و دست بازداشتن از ادامه آن کردند و در این باره چندگونه بودند.

برخى از ایشان چنان بودند که با برافراشتن قرآنها گرفتار شبهه شدند و گمان کردند شامیان آن کار را براى فریب و حیله سازى نکردند بلکه آن را بر حق و براى فرا خواندن به احکام دین ، طبق کتاب خدا، انجام داده اند و چنین پنداشتند که تسلیم شدن در قبال برهان و حجت شایسته و سزاوارتر از پافشارى در جنگ است .

برخى دیگر از جنگ خسته شده بودند و صلح را ترجیح مى دادند و همین که آن شبهه به وجود آمد آن را براى توقف جنگ مناسب دیدند و با توجه به سلامت طلبى همان را دستاویز قرار دادند.

برخى از ایشان هم در باطن على علیه السلام را دوست نمى داشتند ولى به ظاهر او اطاعت مى کردند. همانگونه که بسیارى از مردم به ظاهر از سلطان اطاعت مى کنند و در باطن او را دشمن مى دارند. آنان چون راهى براى خوارساختن و جلوگیرى از پیروزى پیدا کردند بر آن کار پیشى گرفتند. به همین سبب جمهور لشکریانش بر او جمع شدند و از او خواستند که جنگ را رها و از ادامه آن خوددارى کند. على علیه السلام از پذیرفتن این پیشنهاد مانند هر کسى که فریب و مکر را بداند خوددارى فرمود و به آنان گفت این مکر و فریب است و من بر آن قوم آشناتر از شمایم ، اینان اصحاب قرآن و دین نیستند.

من در کودکى و بزرگى با ایشان مصاحبت داشته ام و ایشان را شناخته ام و دیده ام که رویگرداندن از دین و توجه به دنیا خوى ایشان است . اینک به برافراشتن قرآنها توجه مکنید و بر ادامه جنگ استوار باشید که شما آنان را فرو گرفته اید و از ایشان جز توانى اندک و رمقى سست باقى نمانده است . ولى ایشان نپذیرفتند و بر خوددارى از جنگ پافشارى کردند، و به او فرمان دادند به یاران جنگجوى خود که اشتر بر آنان فرماندهى داشت پیام فرستد تا بازآیند و او را تهدید کردند که اگر چنان نکند او را به معاویه تسلیم نخواهند کرد.

على علیه السلام کسى پیش اشتر فرستاد و به او فرمان بازگشت و خوددارى از جنگ داد. اشتر از پذیرفتن این پیام سر باز زد و گفت : چگونه برگردم و حال آنکه نشانه هاى پذیرفتن این پیام سرباز زد و گفت : چگونه برگردم و حال آنکه نشانه هاى پیروزى آشکار شده است ؛ به على (ع ) بگویید فقط یک ساعت دیگر به من مهلت دهد و از آنچه پیش آمده بود خبر نداشت ، چون فرستاده با این پیام نزد على (ع ) برگشت آنان خشمگین شدند و به جنبش درآمدند و ستیز کردند و گفتند: پوشیده و نهانى به اشتر پیام فرستاده اى که پایدارى کند و او را از خوددارى از جنگ نهى کرده اى و اگر او را هم اکنون برنگردانى تو را مى کشیم همان گونه که عثمان را کشتیم . فرستادگان پیش اشتر آمدند و به او گفتند: آیا خوش مى دارى که اینجا پیروز شوى و حال آنکه پنجاه هزار شمشیر بر امیرالمومنین کشیده شده است . اشتر پرسید. چه خبر است ؟ فرستاده گفت : على علیه السلام را همه لشکریان محاصره کرده اند و او میان ایشان روى زمین بر قطعه چرمى نشسته و خاموش است و درخشش شمشیرها بر سرش مى درخشد و آنان مى گویند اگر اشتر را برنگردانى تو را مى کشیم . گفت : اى واى بر شما! سبب این کار چیست ؟ گفتند: برافراشتن قرآنها. اشتر گفت : به خدا سوگند، هنگامى که دیدم قرآنها برافراشته شد دانستم که موجب پریشانى و فتنه خواهد شد.

اشتر سپس شتابان عقب نشینى کرد و برگشت و امیرالمومنین على علیه السلام را با خطر رویاروى دید که یارانش او را به دو کار تهدید مى کنند که یا به معاویه تسلیمش کنند یا او را بکشند و از میان همه لشکریان براى على علیه السلام یاورى جز دو پسرش و پسرعمویش ‍ و گروهى بسیار اندک شمارشان به دو تن نمى رسد، باقى نمانده است . اشتر همین که سپاهیان را دید به آنان ناسزا گفت و دشنامشان داد و گفت : اى واى بر شما، آیا پس از پیروزى و فتح اینک باید زبونى و پراکندگى شما را فرو گیرد! اى سست اندیشان ، اى کسانى که شبیه زنان هستید و اى سلفگان نابخرد! آنان هم به اشتر دشنام دادند و ناسزا گفتند و مجبورش کردند گفتند قرآنها را بنگر، قرآنها را! باید تسلیم حکم قرآن شد و هیچ چیز دیگر را مصلحت نمى دانیم . ناچار امیرالمومنین علیه السلام با ارتکاب و تسلیم شدن به این کار خطر بزرگ را دفع کرد و به همین سبب است که مى فرماید من امیر بودم و اینک ماءمور شدم و نهى کننده بودم و اینک نهى شونده شدم پیش از این در مورد حکمیت و آنچه در آن گذشت به تفصیل سخن گفتیم و نیازى به تکرار آن نیست .

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۵ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۲۶

خطبه ۲۰۰ شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

۲۰۰ و من کلام له ع فی بعض أیام صفین- و قد رأى الحسن ابنه ع یتسرع إلى الحرب

امْلِکُوا عَنِّی هَذَا الْغُلَامَ لَا یَهُدَّنِی- فَإِنَّنِی أَنْفَسُ بِهَذَیْنِ یَعْنِی الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ ع- عَلَى الْمَوْتِ لِئَلَّا یَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص‏

قال الرضی أبو الحسن رحمه الله- قوله ع املکوا عنی هذا الغلام- من أعلى الکلام و أفصحه‏

مطابق خطبه ۲۰۷ نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(۲۰۰) : از سخنان آن حضرت (ع ) در یکى از روزهاى جنگ صفین که دید پسرش امام حسن علیه السلام شتابان براى جنگ در حرکت است .

این خطبه چنین آغاز مى شود: املکوا عنى هذا الغلام لا یهدنى ، فاننى انفس بهذین یعنى الحسن و الحسین علیهماالسلام على الموت لئلا ینقطع بهما نسل رسول الله صلى اللّه علیه و آله و سلم (از سوى من این جوان را باز دارید تا مرا نشکند. به درستى که من نسبت به این دو یعنى حسن و حسین علیهماالسلام در مورد مرگ بخل مى ورزم تا نسل رسول خدا (ص ) منقطع و بریده نشود).

(ابن ابى الحدید گوید:) اگر بپرسى و بگویى : آیا جایز است که به حسن و حسین و فرزندان ایشان پسران رسول خدا گفته شود!
مى گویم : آرى ، خداوند متعال در قرآن ایشان را پسران پیامبر نام نهاده و در آیه مباهله فرموده است فرا خوانیم پسرانمان و پسرانتان را  و جز این نیست که در این آیه معنى پسرانمان حسن و حسین است . وانگهى اگر در مورد فرزندان کسى وصیت به پرداخت مالى بشود فرزندان دختر نیز مشمول این حکم هستند.

خداوند متعال عیسى (ع ) را ذریه ابراهیم دانسته و در قرآن چنین فرموده است و از ذریه ابراهیم داود و سلیمان و یحیى و عیسى . اهل لغت در این اختلاف ندارند که فرزندان دختر هم از نسل مرد به شمار مى آیند. و اگر بگویى نسبت به این آیه که خداوند مى فرماید محمد پدر هیچیک از مردان شما نیست  چه مى گویى ؟ مى گویم : من از تو مى پرسم که آیا پدر ابراهیم فرزند خود و ماریه بوده است یا نه ! هر پاسخى که در این مورد دهى همان پاسخ من در مورد حسن و حسین علیهماالسلام است . و پاسخ شامل در این مورد آن است که مراد زید بن حارثه است زیرا اعراب بنابر عادت خود که بردگان را پسرخوانده خویش ‍ مى خواندند به زید بن حارثه زید بن محمد مى گفتند و خداوند با این حکم دوره جاهلى را باطل و از آن نهى فرموده است و گفته است محمد (ص ) پدر هیچیک از مردان بالغ معروف میان شما نیست که کسى را پسرخوانده آن حضرت ندانند نه اینکه آن حضرت پدر کودکان خودش همچون ابراهیم و حسن و حسین علیهم السلام نیست .

اگر بپرسى که آیا پسر و دختر آدمى بر طبق اصل حقیقى پسر شمرده مى شود یا طبق مجاز. مى گویم : هر دو ممکن است ؛ کسى مى تواند بگوید آرى ، اصل و حقیقت همین است و گاهى لفظ مشترک میان دو مفهوم است ولى در یکى از آن دو مشهورتر است و این مانعى نیست که در مفهوم دیگرى هم منطبق بر حقیقت باشد کسى هم مى تواند بگوید که حقیقت عرفى است و در این مورد استعمال آن بیشتر است و مجازى است که در عرف حقیقت شده است مانند استعمال کلمه آسمان براى باران و کلمه راویه براى مشک و انبان . برخى هم مى توانند بگویند مجازى است که شارع آن را بکار برده است و اطلاق آن در هر صورت جایز و استعمال آن همچون مجازهایى است که بکار مى رود.

دیگر از چیزهایى که دلالت بر آن دارد که فرزندان فاطمه از میان همه بنى هاشم به پیامبر اختصاص دارند این است که بدون تردید براى پیامبر (ص ) جایز و حلال نیست که با دختران حسن و حسین علیهماالسلام و دختران ذریه ایشان ، هر چند فاصله میان آنان دور باشد، ازدواج کند و حال آنکه براى آن حضرت ازدواج با دختران افراد دیگر بنى هاشم و فرزندان ابوطالب حلال است و این هم دلالت بر افزونى قرابت آنان دارد و ایشان فرزندان او شمرده مى شوند و این خود دلیل قرب آنان است . وانگهى آنان فرزندان برادر یا خواهر آن حضرت نیستند و آنچه مقتضى حرام بودن ازدواج رسول خدا با دختران ایشان است همان است که آن حضرت پدر ایشان است و ایشان فرزندان اویند. اگر بگویى : این سخن شاعر چه مى شود که گفته است :
پسران ما، نوه هاى پسرى هستند و حال آنکه پسران و دختران ما پسران مردان دیگرند.
همچنین حکیم عرب ، اکثم بن صیفى ، ضمن نکوهش دختران گفته است : آنان دشمنان را مى زایند و از افراد دور ارث مى برند، چیست ؟

مى گویم : آنچه را که شاعر گفته است طبق مفهوم مشهورتر گفته است . در گفتار اکثم بن صیفى هم چیزى نیست که دلالت بر نفى فرزندى ایشان کند بلکه مى گوید آنان دشمنان را مى زایند، و گاه فرزند صلبى و پسر آدمى دشمن اوست که خداوند متعال در این مورد فرموده است همانا از همسران و فرزندان شما برخى دشمن شمایند  و خداوند متعال با وجود دشمنى فرزندبودن آنان را نفى نفرموده است .

به محمد بن حنفیه (ع ) گفته شد چرا پدرت ترا بر جنگ ترغیب و تشویق مى کند و در مورد حسن و حسین (ع ) چنین نمى کند؟ فرمود: آن دو چشمهاى اویند و من دست راست اویم و او را چشمهایش را با دستش حفظ مى کند.

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج ۵ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۲۹