خطبه 202 شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

202 و من كلام له ع بالبصرة- و قد دخل على العلاء بن زياد الحارثي

و هو من أصحابه يعوده- فلما رأى سعة داره قال- : مَا كُنْتَ تَصْنَعُ بِسَعَةِ هَذِهِ الدَّارِ فِي الدُّنْيَا- أَمَا أَنْتَ إِلَيْهَا فِي الآْخِرَةِ كُنْتَ أَحْوَجَ- وَ بَلَى إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الآْخِرَةَ- تَقْرِي فِيهَا الضَّيْفَ وَ تَصِلُ فِيهَا الرَّحِمَ- وَ تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا- فَإِذاً أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الآْخِرَةَ- فَقَالَ لَهُ الْعَلَاءُ- يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَشْكُو إِلَيْكَ أَخِي عَاصِمَ بْنَ زِيَادٍ- قَالَ وَ مَا لَهُ- قَالَ لَبِسَ الْعَبَاءَ وَ تَخَلَّى مِنَ الدُّنْيَا- قَالَ عَلَيَّ بِهِ فَلَمَّا جَاءَ قَالَ- يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكَ الْخَبِيثُ- أَ مَا رَحِمْتَ أَهْلَكَ وَ وَلَدَكَ- أَ تَرَى اللَّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبَاتِ وَ هُوَ يَكْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا- أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ- قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ- هَذَا أَنْتَ فِي خُشُونَةِ مَلْبَسِكَ وَ جُشُوبَةِ مَأْكَلِكَ- قَالَ وَيْحَكَ إِنِّي لَسْتُ كَأَنْتَ- إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْحَقِّ- أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ- كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُه‏

مطابق خطبه 209 نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(202) : از سخنان آن حضرت (ع ) در بصره هنگامى كه براى عيادت علاء بن زياد حارثى كه از يارانش بود رفت و چون بزرگى خانه او را ديد چنين فرمود:

ما كنت تصنع بسعة هذه الدار فى الدنيا و انت اليها فى الاخرة كنت احوج (با فراخى اين خانه در دنيا چه مى كنى و حال آنكه تو در آخرت به آن نيازمندترى )!

بدان آنچه كه در مورد اين خطبه من از مشايخ روايت مى كنم و آن را به خط عبدالله بن احمد بن خشاب ، كه خدايش رحمت كناد! ديده ام اين است كه به پيشانى ربيع بن زياد حارثى تيرى اصابت كرد كه همه ساله درد آن بر مى گشت و او را سخت دردمند مى ساخت . على عليه السلام براى عيادت او آمد و فرمود: اى ابو عبدالرحمان خود را چگونه مى يابى ؟ گفت : اى اميرالمومنين ، خود را چنان مى يابم كه اگر اين درد جز با رفتن نور از چشم من تسكين پيدا نكند آرزو مى كنم نور چشمم از ميان برود. على عليه السلام پرسيد: بهاى نور چشم تو در نظرت چيست ؟ گفت : اگر همه دنيا از من باشد فداى آن مى كنم . على (ع ) فرمود: ناچار خداوند متعال به همان مقدار به تو عطا خواهد فرمود كه خداوند متعال به ميزان درد و سوك عنايت مى فرمايد و چندين برابر آن در پيشگاه الهى است . ربيع گفت : اى اميرالمومنين ، اجازه مى فرمايى از برادرم عاصم بن زياد شكايت كنم . فرمود چه شده است ؟ گفت : عباى پشمينه پوشيده و جامه نرم را رها كرده است و بدين گونه زن خويش را افسرده و فرزندان خود را اندوهگين ساخته است .

على فرمود: عاصم را پيش من فرا خوانيد. چون آمد چهره بر او ترش كرد و فرمود: اى عاصم واى بر تو! آيا چنين پنداشته اى كه خداوند متعال در عين حال كه بهره گيرى از خوشيهاى حلال را براى تو روا فرموده است آنچه را كه تو بهره مند شوى مكروه مى دارد؟ نه ، تو (نوع بشر) در پيشگاه خداوند زبونتر و كم ارزش تر از اين هستى (يعنى سخن بگويد در حالى كه از عمل كردن به آن كراهت داشته باشد) مگر نشنيده اى كه خداوند مى فرمايد اوست كه او دريا را به هم برآميخت و سپس مى فرمايد از آن دو دريا لؤ لؤ و مرجان بيرون آورد  و در جاى ديگر فرموده است و از هر دو دريا گوشت تازه مى خوريد و زيورها استخراج مى كنيد كه مى پوشيد  همانا به خدا سوگند، بخشيدن نعمتهاى خداوند با عمل بهتر از بخشيدن آن با سخن است و همانا خود شنيده ايد كه خداوند مى فرمايد و اما نعمت پروردگارت را بازگو  و نيز فرموده است چه كسى زيور خداوند را كه براى بندگانش فراهم آورده و ارزاق پسنديده را حرام كرده است  وانگهى خداوند مؤ منان را همان گونه مخاطب قرار داده است كه پيامبران را و به مومنان فرموده است اى كسانى كه گرويده اند، از چيزهاى پاكيزه كه به شما روزى داده ايم بخوريد و به پيامبران فرموده است اى پيامبران از چيزهاى پاكيزه بخوريد و كار پسنديده كنيد  و پيامبر (ص ) به يكى از همسران خود فرمود مرا چه مى شود كه تو را پريشان موى و سمه نكشيده و بدون خضاب مى بينم .
عاصم گفت : اى اميرالمومنين ، به چه سبب تو خود به پوشيدن جامه خشن و خوردن نان خشك بدون خورش بسنده فرموده اى ؟ فرمود: خداوند متعال بر پيشوايان دادگر واجب فرموده است كه فقط به همان اندازه قوام (قوت لايموت ) قناعت كنند تا فقر فقيران آنان را درمانده نسازد و به ستوه نياورد.

هنوز على (ع ) از جاى برنخاسته بود كه عاصم آن پشمينه را دور افكند و جامه نرم پوشيد.ربيع بن زياد همان كسى است كه برخى از بخشهاى خراسان را گشوده است و درباره هموست كه عمر گفته است مرا به مردى راهنمايى كنيد كه چون ميان قومى باشد، نه به اميرى گمارده شود چنان باشد كه گويى او خود امير است . ربيع بسيار خير و متواضع بود و هموست كه چون عمر كارگزاران را احضار كرد، ربيع خود را پيش او گرسنه نشان داد و همراه عمر از خوراكهاى خشك خورد و عمر او را بر كارش باقى بداشت و ديگران را از كار بركنار كرد و ما اين حكايت را در مباحث گذشته آورده ايم .

زياد بن ابيه ، به ربيع بن زياد كه فرماندار بخشى از خراسان بود نوشت كه اميرالمومنين معاويه براى من نامه نوشته و ضمن آن به تو دستور داده است كه در مورد غنايم همه سيم و زر جدا كنى و دامها و اثاثيه و چيزهايى نظير آن را ميان لشكريان تقسيم كنى ، ربيع براى زياد پيام داد كه من كتاب خداوند را پيش و مقدم بر كتاب اميرالمومنين (معاويه ) يافته ام . سپس ميان مردم ندا داد كه فردا پگاه براى گرفتن غنيمتهاى خود بياييد، و خمس آن را برداشت و باقيمانده را بين مسلمانان تقسيم كرد و سپس دعا كرد كه خداوند جانش ‍ بستاند و به جمعه ديگر نرسد و درگذشت . 

او ربيع بن زياد بن انس بن ديان بن قطر بن زياد بن حارث بن مالك بن ربيعة بن كعب بن مالك بن كعب بن حارث بن عمرو بن و علة بن خالد بن مالك بن ادد است .
اما علاء بن زياد كه سيد رضى كه رحمت خدا بر او باد! گفته است . من او را نمى شناسم شايد كس ديگر غير از من او را بشناسد. 

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 5 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.