خطبه 207 شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

207 و من خطبة له ع

وَ أَشْهَدُ أَنَّهُ عَدْلٌ عَدَلَ وَ حَكَمٌ فَصَلَ- وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ سَيِّدُ عِبَادِهِ- كُلَّمَا نَسَخَ اللَّهُ الْخَلْقَ فِرْقَتَيْنِ جَعَلَهُ فِي خَيْرِهِمَا- لَمْ يُسْهِمْ فِيهِ عَاهِرٌ وَ لَا ضَرَبَ فِيهِ فَاجِرٌ- أَلَا وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ لِلْخَيْرِ أَهْلًا- وَ لِلْحَقِّ دَعَائِمَ وَ لِلطَّاعَةِ- عِصَماً- وَ إِنَّ لَكُمْ عِنْدَ كُلِّ طَاعَةٍ عَوْناً مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ- يَقُولُ عَلَى الْأَلْسِنَةِ وَ يُثَبِّتُ بِهِ الْأَفْئِدَةَ- فِيهِ كِفَاءٌ لِمُكْتَفٍ وَ شِفَاءٌ لِمُشْتَفٍ- وَ اعْلَمُوا أَنَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُسْتَحْفَظِينَ عِلْمَهُ- يَصُونُونَ مَصُونَهُ وَ يُفَجِّرُونَ عُيُونَهُ- يَتَوَاصَلُونَ بِالْوِلَايَةِ- وَ يَتَلَاقَوْنَ بِالْمَحَبَّةِ وَ يَتَسَاقَوْنَ بِكَأْسٍ رَوِيَّةٍ- وَ يَصْدُرُونَ بِرِيَّةٍ لَا تَشُوبُهُمُ الرِّيبَةُ- وَ لَا تُسْرِعُ فِيهِمُ الْغِيبَةُ- عَلَى ذَلِكَ عَقَدَ خَلْقَهُمْ وَ أَخْلَاقَهُمْ- فَعَلَيْهِ يَتَحَابُّونَ وَ بِهِ يَتَوَاصَلُونَ- فَكَانُوا كَتَفَاضُلِ الْبَذْرِ يُنْتَقَى فَيُؤْخَذُ مِنْهُ وَ يُلْقَى- قَدْ مَيَّزَهُ التَّخْلِيصُ وَ هَذَّبَهُ التَّمْحِيصُ- فَلْيَقْبَلِ امْرُؤٌ كَرَامَةً بِقَبُولِهَا- وَ لْيَحْذَرْ قَارِعَةً قَبْلَ حُلُولِهَا- وَ لْيَنْظُرِ امْرُؤٌ فِي قَصِيرِ أَيَّامِهِ وَ قَلِيلِ مُقَامِهِ فِي مَنْزِلٍ- حَتَّى يَسْتَبْدِلَ بِهِ مَنْزِلًا- فَلْيَصْنَعْ لِمُتَحَوَّلِهِ وَ مَعَارِفِ مُنْتَقَلِهِ- فَطُوبَى لِذِي قَلْبٍ سَلِيمٍ- أَطَاعَ مَنْ يَهْدِيهِ وَ تَجَنَّبَ مَنْ يُرْدِيهِ- وَ أَصَابَ سَبِيلَ السَّلَامَةِ بِبَصَرِ مَنْ بَصَّرَهُ- وَ طَاعَةِ هَادٍ أَمَرَهُ وَ بَادَرَ الْهُدَى قَبْلَ أَنْ تُغْلَقَ أَبْوَابُهُ-وَ تُقْطَعَ أَسْبَابُهُ وَ اسْتَفْتَحَ التَّوْبَةَ وَ أَمَاطَ الْحَوْبَةَ- فَقَدْ أُقِيمَ عَلَى الطَّرِيقِ وَ هُدِيَ نَهْجَ السَّبِيل‏

مطابق خطبه 214 نسخه صبحی صالح

شرح وترجمه فارسی

(207)  : از سخنان آن حضرت (ع )

اين خطبه با عبارت و اشهد انه عدل عدل و حكم فضل (گواهى مى دهم كه او خداوند عادل است كه دادگرى كند و داورى است كه حق را از باطل جدا كند شروع مى شود.

ابن ابى الحديد پس از بيان مقدمه يى نسبتا كوتاه در مورد اينكه پيامبر (ص ) سرور همه بندگان خداوند است و آوردن شواهدى از حديث و طرح ادعاى گروهى كه با اين فرض مخالفت ورزيده و از قول پيامبر نقل كرده اند كه فرموده است مرا بر برادرم يونس بن متى تفضيل و برترى مدهيد و پاسخ به آن صورت كه اسناد اين خبر نادرست است و اگر درست هم باشد سخنى است كه پيامبر (ص ) از قول عيسى عليه السلام نقل فرموده اند و توضيح درباره طهارت نسب پيامبر و اينكه هيچيك از نياكان مادرى و پدرى آن حضرت زنازاده نبوده اند مطالب تاريخى زير را بيان داشته است .

ذكر پاره يى از طعنه هاى نسب و سخنى از جاحظ در اين مورد

در سخن على عليه السلام رمزى است در مورد گروهى از صحابه كه در نسب ايشان سخن است . چنانكه گفته مى شود كه خاندان سعد بن ابى وقاص از تيره بنى زهرة بن كلاب نيستند و از بنى عدزه و از قحطانى ها هستند، و يا اينكه گفته اند خاندان زبير بن عوام از سرزمين مصر و از قبطى هايند و از خاندان بنى اسد بن عبدالعزى نيستند.

هيثم بن عدى  در كتاب مثالب العرب مى گويد: خويلد بن اسد بن عبدالعزى به مصر آمد و از مصر با برده خود عوام برگشت و سپس او را به پسرخواندگى گرفت و حسان بن ثابت ضمن آنكه خاندان عوام را هجو مى كند چنين مى گويد:
اى بنى اسد، آل خويلد را چه مى شود كه همه روزه شوق آهنگ به قبط دارند؟… 

همان گونه كه درباره گروهى ديگر هم از صحابه چنين گفته اند و ما اين كتاب را فراتر از آن مى داريم كه طعنه هايى را كه در نسب آنان زده شده است بياوريم ، تا نسبت به ما اين گمان برده نشود كه گفتگو در مورد نسب مردم را دوست مى داريم .
شيخ ما ابوعثمان جاحظ در كتاب مفاخرات قريش مى گويد: در يادكردن و بر شمردن عيوب در انسان خيرى نيست ، مگر در حد ضرورت ، و هرگز كتابهاى مثالب را نمى يابيم كه كسى جز افراد پست و وابسته و شعوبى نوشته باشد، و افراد صحيح النسب و كم حسد را نديده ام كه چنان كتابهايى بنويسند، و گاه چنان است كه نقل فحش ناپسندتر و زشت تر از خود فحش است و نقل دروغ ناپسندتر از دروغ .

وانگهى پيامبر (ص ) فرموده اند از خفتگان در گور درگذريد و همچنين فرموده اند با دشنام دادن به مردگان زندگان را ميازاريدو در مثل آمده است از شر شنيدنش تو را كفايت كرد. نيز گفته اند آن كس كه پيامى را به تو مى رساند همو آن را به گوش تو خواهد رساند، و گفته اند هر كس در جستجوى عيبى باشد آن را مى يابد و نابغه در اين مورد چنين سروده است :نمى توانى برادرى را كه در او خاك آلودگى فراهم نبينى داشته باشى ، آخر چه كسى كاملا مهذب و پاكيزه است ؟

ابوعثمان جاحظ مى گويد: به عمر بن خطاب خبر رسيد كه گروهى از راويان اشعار و آگاهان از اخبار بر مردم خرده مى گيرند و در مورد گذشتگان و نياكان ايشان آنان را سرزنش مى كنند. او روى منبر ايستاد و گفت : از برشمردن و يادكردن معايب و بحث و جستجو در مورد ريشه ها خوددارى كنيد كه اگر هم اكنون بگويم امروز از اين درهاى مسجد هيچ كس جز كسى كه هيچ عيب و ننگى در او نيست بيرون نرود يك تن از شما نمى تواند از اين درها بيرون رود. مردى از قريش ، كه خوش نداريم نامش را ببريم ، برخاست و گفت : اى اميرالمومنين در آن صورت من و تو بيرون مى رويم عمر گفت : ياوه مى گويى كه در آن صورت به تو خواهند گفت اى آهنگر، پسر آهنگر! بر جاى خود بنشين .

مى گويم : مردى كه برخاست مهاجر پسر خالد بن وليد بن مغيره مخزومى بود.
عمر او را به دو سبب خوش نمى داشت يكى اينكه نسبت به پدرش خالد كينه داشت ، ديگر آنكه مهاجر به راستى از شيفتگان و معتقدان به على بود و حال آنكه برادرش عبدالرحمان پسر خالد بر خلاف او بود. در جنگ صفين مهاجر همراه على عليه السلام و عبدالرحمان همراه معاويه بود؛ در جنگ جمل نيز مهاجر همراه على عليه السلام بود و در آن روز يك چشمش از حدقه بيرون آمده بود. ظاهرا (اين ماجرا) چنين است كه به عمر خبر رسيده بود كه مهاجر چنان مى گويد. پدربزرگ مهاجر يعنى وليد بن مغيره با همه جلال و شكوهى كه ميان قريش داشت و او را ريحانه قريش و عدل و بى همتانام نهاده بودند هنر آهنگرى را نيكو مى دانست ، زره و برخى سلاحهاى ديگر را به دست خويش مى ساخت . اين موضوع را عبدالله بن قتيبة از قول خود وليد در كتاب المعارف آورده است . 

ابوالحسن مدائنى هم اين خبر را در كتاب امهات الخلفاء روايت كرده و گفته است : در حضور جعفر بن محمد عليه السلام در مدينه آن را نقل كرده و ايشان فرموده است اى برادرزاده ، او را سرزنش مكن كه ترسيده است خودش را در مورد داستان نفيل بن عبدالعزى و صهاك زبير بن عبدالمطلب سرزنش كنند و سپس فرمود خدا عمر را رحمت كند كه از سنت تجاوز نمى كرد. و اين آيه را تلاوت كرد. آنان كه دوست دارند كار زشت ميان آنان كه ايمان آورده اند شايع شود، براى ايشان عذابى دردناك خواهد بود 

اما سخن ابن جرير آملى طبرستانى  در كتاب المسترشد كه مى گويد، عثمان پدر ابوبكر صديق (ابوقحافه ) با ام الخير دختر خواهر خود ازدواج كرده بود، صحيح نيست بلكه ام الخير دختر عموى ابوقحافه بوده است . او دختر صخر بن عامر است و ابوقحافه پسر عمروبن عامر است و جاى شگفتى است كه فضلاى اماميه بدون تحقيق در اين مورد و مراجعه به كتابهاى انساب از اين گفتار او پيروى كرده اند و چگونه تصور اين واقعه ميان قريش ممكن است كه نه مجوسى بوده اند و نه يهودى و در مذهب آنان ازدواج با خواهرزاده و برادرزاده روا نبوده است .

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 5 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.