117 و من كلام له عليه السلام
يوبخ البخلاء بالمال و النفس 1 فلا أموال بذلتموها للّذي رزقها 2 ، و لا أنفس خاطرتم بها للّذي خلقها 3 . تكرمون باللّه على عباده 4 ، و لا تكرمون اللّه في عباده 5 فاعتبروا بنزولكم منازل من كان قبلكم 6 ، و انقطاعكم عن أوصل إخوانكم 7
ترجمه خطبه صد و هفدهم
امير المؤمنين عليه السلام در اين خطبه كسانى را كه به مال و جان بخل مىورزند توبيخ مىنمايد 1 شما مردم [ نابكار ] نه مالى را در راه خداوندى كه آنرا بشما عطا فرموده است ، بخشيديد 2 و نه جان خود را در راه خالق آن به مخاطرهها انداختيد . 3 بوسيله نعمتهائى كه خداوند بشما داده است به بندگان او ، اظهار شرف و حيثيت مىكنيد 4 در صورتيكه خدا را در ميان بندگانش اكرام و اطاعت نمىكنيد 5 عبرت بگيريد از اينكه در منزلگاههاى اقوام و ملل پيش از خود فرود آمده و منزل كردهايد 6 و عبرت بگيريد از اينكه از نزديكترين برادران خود منقطع خواهيد گشت 7 .
تفسير عمومى خطبه صد و هفدهم
1 ، 7
به ادعاى محض قناعت نكنيد
به ادعا قناعت كرده ايد و فقط تظاهر مىكنيد شگفت آورتر اينكه به آگاهىهاى خود از واقعيات بسنده نموده و به لذت آن آگاهىها كفايت كرده و عمل نمىكنيد .
يقينا همه شما مىدانيد كه صرف مال در راه خدا چه عظمتى دارد . آيات قرآن مجيد را درباره انفاق و احسان و دستگيرى از مستمندان را بارها خواندهايد . و همچنين لزوم اين صفات انسانى را با تجاربى كه در عمر خود كردهايد نيز مىدانيد و لزوم كوشش و فداكارى در مسير احقاق حق و ابطال باطل و دفاع از حوزه اسلام و ريشه كن كردن فساد را هم بهتر از همه مىدانيد . پس كو اراده و تصميم ؟ و كو عمل ؟ شما اگر در راه خدا بذل مال كنيد در حقيقت امانت خداوندى را به بارگاه او بر مىگردانيد و اگر در همين راه جانبازى نمائيد ، معامله با خدائى مىنماييد كه كالايش همان جان است كه خدا بشما داده است . آياتى كه در قرآن مجيد باين دو معنى ( مال از آن خدا و جان مخلوق خدا است ) دلالت كند ، بسيار فراوان است .
ولى دريغا كه خواندن آن آيات براى احساس لذت از معانى بهجت آور آنها شما را از عمل بآنها كه موجب فوق لذتها است ، باز داشته است شگفتا ، خدا و نعمتهاى او را وسيله كرامت و شرف خود ميان مردم قرار مىدهيد ولى عظمت و مقام ربوبى خداوندى را در ميان بندگانش بجاى نمى آوريد ما لَكُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً [ نوح آيه 13] ( چه شده است بر شما كه توجه و اميد و تذكرى به عظمت و وقار خداوندى نداريد . )
اگر بشر خدا را بشناسد و دريابد
عنوان بحث ما اينست كه « اگر بشر خدا را بشناسد و دريابد » نه اينكه خدا را از روى تقليد بخواند و توجهى مبهم به او داشته باشد . براى اينكه مقصود ما روشن شود اين سه بيت زير را مى آوريم :
خدا خوان تا خدادان فرق دارد
كه حيوان تا به انسان فرق دارد
بدينسان از خدادان تا خداياب
ز انسان تا به سبحان فرق دارد
محقق را مقلد كى توان گفت
كه دانا تا به نادان فرق دارد
آيا اين آرزو براى ابد در دل خدا شناسان و خدا يافتگان واقعى خواهد ماند ؟
آيا روزى فرا نخواهد رسيد كه انسانهاى آگاه و خردمند چونان حكيم و عارف حقيقى روى زمين را مانند رصدگاهى ببينند كه به سوى بىنهايت نصب شده و انسانها از نقطههاى مختلف اين رصدگاه عظمت و فروغ ربوبى را در مىيابند ؟ اين كه چنين روزى فرا خواهد رسيد پيش از بوجود آمدن يك دولت جهانى الهى كه انسانهاى الهى در رأس آن قرار بگيرند و به اضافه تنظيم زندگانى اجتماعى آنان ، حيات معقول و طيبه و مستند به برهان روشن ربوبى آنان را نيز فراهم بياورند ،بسيار بعيد بنظر برسد [ اگر امكان ناپذير نباشد ] بنابراين ، با شرائط و عواملى كه بر بشر امروزى حاكم است ، چنين انتظارى نميرود كه كمال بشرى بحدى برسد كه خدا را بشناسد و دريابد و مطابق اين شناخت و دريافت هم حركت كند .
اما آنچه كه مورد توقع و انتظار است ، اينست كه حد اقل مردم روى زمين بآن حد از سقوط نرسند كه خدا براى آنان يا اصلا مطرح نباشد و يا بعنوان زينت زندگانى طبيعى مطلوب واقع گردد و يا مستند به تقليد از فرهنگ رسوبى نياكان بوده و اين مردم به كلى از شناخت و دريافت حقيقى خدا دور و محروم باشند . حال اين سئوال پيش مىآيد كه آيا بشر راميتوان به نعمت عظماى شناخت و دريافت حقيقى خداوندى نائل ساخت ؟
پاسخ اين سئوال قطعا منفى نيست اگر چه وقتى كه پاسخ مثبت بدهيم حتما بايد توضيحى در كميت و كيفيت اين پاسخ مثبت داشته باشيم . اگر زمامداران و سياستمداران دنيا موافقت كنند كه خدا شناسى بطور جدى در مسائل تعليم و تربيتى گنجانده شود و باضافه تعليمات و تربيتهاى مفيد درباره موضوع مزبور ، اصول اخلاق والاى انسانى كه مورد قبول همه اديان الهى و انسانشناسان است در عمل وارد ميدان زندگى بشر گردد نه تنها مشكلات و دردهاى بيدرمان بشر حل و چارهجوئى ميشود ،بلكه آن اندازه از مردم موفق به خدا شناسى و خدايابى مىگردند كه تاريخ بسيار پر سرو صدا و بىاساس انسانى را از ورشكست شدن نجات بدهد . اينست نتيجه قضيه مشروطى كه عنوان بحث ما در اين مورد است .
بنابراين ، قضيه باين صورت در مىآيد كه « اگر بشر خدا را بشناسد و دريابد با تغييرى كه در زندگانى او بوجود مىآيد ،خود را و تاريخش را از شكست نجات ميدهد . » البته همه ما مىدانيم كه شكست تاريخ بشرى را از ديدگاه آرمانهاى والاى انسانى ، هرگز براى هابسها و چنگيزها و ماكياولىها نميتوان قابل درك ساخت ،زيرا براى اينگونه اشخاص ، تاريخ يعنى خود طبيعى حيوانى آنان آرمانهاى والاى انسانى يعنى خواستههاى آنان كمال و رشد ، يعنى پيروزى مطلق آنان در ميدان تنازع در بقاء .
سپس امير المؤمنين عليه السلام دستور به عبرت گيرى از جانشين شدن مردم زنده بجاى گذشتگان و از بريده شدن از نزديكترين برادران مىفرمايد . و اين اصل در مواردى از مجلدات پيشين بحث شده است .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۲۱