خطبه شماره 181 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)

181

ومن خطبه له علیه السلام

وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ (علیه السلام) وَ قَدْ أَرْسَلَ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِهِ يَعْلَمُ لَهُ عِلْمَ أَحْوَالِ قَوْمٍ مِنْ جُنْدِ الْكُوفَةِ قَدْ هَمُّوا بِاللِّحَاقِ بِالْخَوَارِجِ وَ كَانُوا عَلَى خَوْفٍ مِنْهُ (علیه السلام)؛ فَلَمَّا عَادَ إِلَيْهِ الرَّجُلُ قَالَ لَهُ أَ أَمِنُوا فَقَطَنُوا أَمْ جَبَنُوا فَظَعَنُوا؟ فَقَالَ الرَّجُلُ بَلْ ظَعَنُوا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ. فَقَالَ (علیه السلام):
بُعْداً لَهُمْ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ، أَمَا لَوْ أُشْرِعَتِ الْأَسِنَّةُ إِلَيْهِمْ وَ صُبَّتِ السُّيُوفُ عَلَى هَامَاتِهِمْ لَقَدْ نَدِمُوا عَلَى مَا كَانَ مِنْهُمْ. إِنَّ الشَّيْطَانَ الْيَوْمَ قَدِ اسْتَفَلَّهُمْ وَ هُوَ غَداً مُتَبَرِّئٌ مِنْهُمْ وَ مُتَخَلٍ عَنْهُمْ، فَحَسْبُهُمْ بِخُرُوجِهِمْ مِنَ الْهُدَى وَ ارْتِكَاسِهِمْ فِي الضَّلَالِ وَ الْعَمَى وَ صَدِّهِمْ عَنِ الْحَقِّ وَ جِمَاحِهِمْ فِي التِّيهِ.

 

پيوستگان به خوارج:

نام كسي كه اميرالمومنين عليه‌السلام براي خبر آوردن از حال عده‌اي از لشكريان كوفه فرستاده بود كه تصميم به ملحق شدن به خوارج گرفته بودند عبدالله بن قعين بود و كسي كه در راس آن مردم متمرد قرار داشت، خريت بن راشد از افراد قبيله بني‌ناجيه بود. داستان مربوط به اين مرد و قومش را مرحوم محقق بزرگوار حاج ميرزا حبيب‌الله هاشمي خوئي تا حدودي مشروح بيان نموده است، مراجعه فرماييد.
«بعدا لهم كما بعدت ثمود …» (نابود شوند و دور از رحمت خدا شوند همانگونه كه قوم ثمود نابود گشت …).

 

مغالطه‌بازي‌هاي خوارج كه تنها ناآگاهان ساده‌لوح را فريب مي‌داد جمعي را به سوي آنان جذب كرد:

شايد بعضي از مردم آرزو مي‌كنند: اي كاش امكان داشت هر كسي كه سخن مي‌گفت، الفاظي كه به كار مي‌برد و قضايايي كه مي‌ساخت، درستي يا نادرستي خود را به شكلي ارائه مي‌داد. بديهي است كه اين يك آرزوي غير قابل تحقق و با صراحت بيشتر بگوييم: از محالات است.

اما اين يك آرزوي امكان‌پذير است كه اي كاش بشريت در تعديل طغيانگري خود خواهي‌ هايش تا آنجا موفق مي‌شد كه مانعي براي ارتباط او با حق و حقيقت نمي‌گشت. ولي متاسفانه با اين كه چنين آرزويي قابل تحقق است، ولي از آن جهت كه اكثر افراد بشر به جهت سستي اراده و ناتواني از تصميم براي تعديل مزبور، تمايلات و خواسته‌هاي حيواني را با سخنان آراسته حتي براي خويشتن نيز توجيه مي‌نمايند، لذا اين آرزو هم مانند آرزوي قسم اول محال به نظر مي‌رسد، ولي نه محال واقعي، بلكه محال ساختگي.

اميرالمومنين عليه‌السلام در سرتاسر داستان (حكميت و عوامل و نتايج آن) مردم را به مكر و حيله‌پردازي با الفاظ بازي و سخن‌سازي كه اصل داستان مزبور را به وجود آورد و آن نتيجه‌اي كه نابكاران دور از دين و مروت و آزادگي از آلودگي‌ها رساند، توجه داده و اصرار فرموده بود كه به اينگونه مغالطه‌بازي‌ها و فريبكاري‌ها اعتنا نكنند و به راه خود بروند، ولي همانطور كه ديديم جريان خوارج از جهل به حقيقت شروع و با بيماري خودخواهي تقويت شد و در تفرقه‌افكني ميان جوامع اسلامي و محروم ساختن عده‌اي فراوان از مردم از نعمت تعليم و تربيت يگانه مرد الهي بعد از رسول خدا (ص) (علي (ع)) به ثمر رسيد.

تا آنگاه كه اميرالمومنين عليه‌السلام پس از اتمام حجتهاي قاطع، دست به شمشير برد و ندامت در درون آن فريبخوردگان سركشيد، شيطان درباره اغواي آنان كار خود را كرد و فردا هم كه روز قيامت فرا مي‌رسد با كمال شماتت به آنان خواهد گفت: «اني بري منك اخاف الله رب العالمين» (من از تو بيزارم، من از خداوند رب‌العالمين مي‌ترسم).
«فحسبهم بخروجهم من الهدي» (براي آنان كفايت مي‌كند انحراف از هدايت و سرنگوني در گمراهي).

 

چه شقاوت و عذابي دردناك‌تر از آن كه آدمي خود را از هدايت محروم و از مسير كمال منحرف سازد و نداند كه اين خود او است كه نابودش ساخته است:

مي‌گويند: يك تبهكار خودكامه كه عمر خود را در كثافات و آلودگي‌ها سپري مي‌كرد، روزي به يكي از پيامبران الهي رسيد و گفت: شما مي‌گوييد هيچ شقاوت و عذابي بدتر از آن نيست كه آدمي مرتكب گناه از راه راست منحرف گردد، در صورتي كه من ساليان عمر را در مخالفت با تكاليف و حقوق و ارتكاب معاصي به سر برده‌ام، هيچ شقاوت و عذابي هم ندارم.

آن پيامبر الهي فرمود: چه شقاوت و عذابي تباه‌كننده‌تر از اين حالت سقوطي كه در تو به وجود آمده است و نمي‌گذارد تو اين سقوط مهلك را درك كني؟! آري، چه مبارك است آن جهل بسيط ابتدايي كه شخص جاهل را به كوشش براي برطرف كردن خود تحريك كند و او را رهسپار مقام والاي علم نمايد و چه شوم و نحس و شقاوت است آن جهل مركب كه جاهل را وادار به مقاومت و لجاجت و پافشاري به داشتن خود (جهل مركب) مي‌نمايد و نمي‌گذارد دنبال حقيقت را بگيرد و با نور علم نفس خود را منور سازد.

قاضی اي بنشاندند و مي‌گريست
گفت نايب قاضيا گريه ز چيست!

اين نه وقت گريه و فرياد تست
وقت شادي و مبارك باد تست

گفت آه چون حكم راند بيدلي
در ميان اين دو عالم، جاهلي؟!

آن دو خصم از واقعه خود واقفند
قاضي مسكين چه داند زين دو بند

جاهلست و غافلند از حالشان
چون رود در خونشان و مالشان

گفت خصمان عالمند و علتي
جاهلي تو ليك شمع ملتي

زانكه تو علت نداري در ميان
آن فراغت هست نور ديدگان

وان دو عالم را غرضشان كور كرد
علمشان را علت اندر گور كرد

جهل را بي‌علتي عالم كند
علم را علت كژ و ظالم كند

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.