نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۵۹ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)زن

حکمت ۶۱ صبحی صالح

۶۱-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )الْمَرْأَهُ عَقْرَبٌ حُلْوَهُ اللَّسْبَهِ

حکمت ۵۹ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۵۹: الْمَرْأَهُ عَقْرَبٌ حُلْوَهُ اللَّسْبَهِ اللسبه اللسعه لسبته العقرب بالفتح لسعته-  و لسبت العسل بالکسر أی لعقته- . و قیل لسقراط أی السباع أجسر قال المرأه- . و نظر حکیم إلى امرأه مصلوبه على شجره-  فقال لیت کل شجره تحمل مثل هذه الثمره- . مرت بسقراط امرأه و هی تتشوف-  فقالت یا شیخ ما أقبحک-  فقال لو لا أنک من المرایا الصدئه-  لغمنی ما بان من قبح صورتی فیک- . و رأى بعضهم مؤدبا یعلم جاریه الکتابه-  فقال لا تزد الشر شرا-  إنما تسقى سهما سما لترمی به یوما ما- . و رأى بعضهم جاریه تحمل نارا-  فقال نار على نار و الحامل شر من المحمول- . و تزوج بعضهم امرأه نحیفه فقیل له فی ذلک-  فقال اخترت من الشر أقله- . کتب فیلسوف على بابه-  ما دخل هذا المنزل شر قط-  فقال له بعضهم اکتب إلا المرأه- .

و رأى بعضهم امرأه غریقه فی الماء-  فقال زادت الکدر کدرا و الشر بالشر یهلک- . و فی الحدیث المرفوع استعیذوا بالله من شرار النساء-  و کونوا من خیارهن على حذر-  و فی کلام الحکماء-  أعص هواک و النساء و افعل ما شئت- . دعا بعضهم لصاحبه فقال أمات الله عدوک-  فقال لو قلت زوج الله عدوک-  لکان أبلغ فی الانتقام- . و من الکنایات المشهوره عنهن سلاح إبلیس- .

و فی الحدیث المرفوع أنهن ناقصات عقل و دین- . و قد تقدم من کلام أمیر المؤمنین ع-  فی هذا الکتاب ما هو شرح و إیضاح لهذا المعنى- . و جاء فی الحدیث أیضا شاوروهن و خالفوهنو فی الحدیث أیضا النساء حبائل الشیطانو فی الحدیث أیضا ما ترکت بعدی فتنه أضر من النساء على الرجالو فی الحدیث أیضا المرأه ضلع عوجاء إن داریتها استمتعت بها-  و إن رمت تقویمها کسرتها

– و قال الشاعر فی هذا المعنى-

هی الضلع العوجاء لست تقیمها
ألا إن تقویم الضلوع انکسارها

أ یجمعن ضعفا و اقتدارا على الفتى‏
أ لیس عجیبا ضعفها و اقتدارها

 و من کلام بعض الحکماء-  لیس ینبغی للعاقل أن یمدح امرأه إلا بعد موتها- . و فی الأمثال لا تحمدن أمه عام شرائها-  و لا حره عام بنائها- .

و من کلام عبد الله المأمون أنهن شر کلهن-  و شر ما فیهن ألا غنى عنهن- . و قال بعض السلف-  إن کید النساء أعظم من کید الشیطان-  لأن الله تعالى ذکر الشیطان فقال-  إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً- . و ذکر النساء فقال إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ- . و کان یقال من الفواقر امرأه سوء-  إن حضرتها لسبتک و إن غبت عنها لم تأمنها- . و قال حکیم أضر الأشیاء بالمال و النفس-  و الدین و العقل و العرض شده الإغرام بالنساء-  و من أعظم ما یبتلى به المغرم بهن-  أنه لا یقتصر على ما عنده منهن و لو کن ألفا-  و یطمح إلى ما لیس له منهن- . و قال بعض الحکماء من یحصی مساوئ النساء-  اجتمع فیهن نجاسه الحیض و الاستحاضه و دم النفاس-  و نقص العقل و الدین-  و ترک الصوم و الصلاه فی کثیر من أیام العمر-  لیست علیهن جماعه و لا جمعه و لا یسلم علیهن-  و لا یکون منهن إمام و لا قاض و لا أمیر-  و لا یسافرن إلا بولی- . و کان یقال ما نهیت امرأه عن أمر إلا أتته- . و فی هذا المعنى یقول طفیل الغنوی- 

إن النساء کأشجار نبتن معا
هن المرار و بعض المر مأکول‏

إن النساء متى ینهین عن خلق‏
فإنه واجب لا بد مفعول‏

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۵۹)

المرأه عقرب حلوه اللسبه. «زن کژدمى است شیرین گزنده.» به سقراط گفته شد کدام یک از درندگان گستاخ‏تر است گفت: زن.

حکیمى به زنى که بر درختى به دار کشیده شده بود نگریست و گفت: اى کاش هر درختى چنین میوه‏ اى داشته باشد.

یکى از حکیمان معلمى را دید که به دوشیزه‏اى نوشتن مى‏آموزد، گفت: بر بدى، بدى میفزاى، همانا تیرى را زهر آلود مى‏کنى که روزى آن را خواهد زد.

یکى از حکیمان کنیزکى را دید که آتش با خود مى‏ برد، گفت: آتش بر آتش و آن کس که آن را مى‏ برد بدتر است از چیزى که مى‏ برد.

یکى از حکیمان زنى لاغر را به همسرى گرفته بود، در آن باره از او پرسیدند گفت: از بدى و شر کمتر و کوچکترش را برگزیده ‏ام.

فیلسوفى بر در خانه خود نوشته بود: هرگز شرى به این خانه وارد نشده است.

یکى از یارانش گفت: بنویس «جز زن».

در حدیث مرفوع آمده است «از زنان بد به خدا پناه برید و از نیکان ایشان هم بر حذر باشید.» «سلاح ابلیس» از کنایه ‏هاى مشهورى است که در مورد زنان گفته شده است.

در حدیث آمده است «زنان دامهاى شیطان‏اند» و «فتنه ‏اى را زیان بخش‏تر از زنان براى مردان پس از مرگ خودم باقى نگذاشته‏ ام.»

و هم در حدیث آمده است که زن دنده کژ است، اگر با او مدارا کنى از او بهره‏مند مى‏ شوى و اگر بخواهى آن را راست کنى، او را خواهى شکست.

در امثال آمده است هیچ کنیزى را در سالى که او را خریده‏ اى و هیچ زن آزاده‏ اى را در سال نخست ازدواج با او ستایش مکن.

یکى از گذشتگان گفته است: مکر زنان از مکر شیطان بزرگتر است که خداوند متعال ضمن یاد کردن از شیطان فرموده است «همانا کید شیطان سست است.» و زنان را یاد کرده و فرموده است: «این از مکر و کید شماست که کید شما بزرگ است.» از سخنان عبد الله مأمون در باره زنان است که آنان همگى بد هستند و بدترین چیزى که در مورد ایشان است، این است که چاره‏اى از آنان نیست.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۱۴۲

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۵۸ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)گفتار وزبان

حکمت ۶۰ صبحی صالح

۶۰-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )اللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّیَ عَنْهُ عَقَرَ

حکمت ۵۸ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۵۸: اللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّیَ عَنْهُ عَقَرَ قد تقدم لنا کلام طویل فی هذا المعنى- . و کان یقال-  إن کان فی الکلام درک ففی الصمت عافیه- . و قالت الحکماء-  النطق أشرف ما خص به الإنسان-  لأنه صورته المعقوله التی باین بها سائر الحیوانات-  و لذلک قال سبحانه-  خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَیانَ-  و لم یقل و علمه بالواو لأنه سبحانه جعل قوله-  عَلَّمَهُ الْبَیانَ تفسیرا لقوله-  خُلِقَ الْإِنْسانُ لا عطفا علیه-  تنبیها على أن خلقه له و تخصیصه بالبیان-  الذی لو توهم مرتفعا لارتفعت إنسانیته-  و لذلک قیل ما الإنسان لو لا اللسان إلا بهیمه مهمله-  أو صوره ممثله- . و قال الشاعر-

لسان الفتى نصف و نصف فؤاده
فلم یبق إلا صوره اللحم و الدم‏

قالوا و الصمت من حیث هو صمت مذموم-  و هو من صفات الجمادات فضلا عن الحیوانات-  و کلام أمیر المؤمنین ع و غیره من العلماء فی مدح الصمت-  محمول على من یسی‏ء الکلام-  فیقع منه جنایات عظیمه فی أمور الدین و الدنیا-  کما روی  فی الخبر أن الإنسان إذا أصبح قالت أعضاؤه للسانه-  اتق الله فینا فإنک إن استقمت نجونا و إن زغت هلکنا-  فأما إذا اعتبر النطق و الصمت بذاتیهما فقط-  فمحال أن یقال فی الصمت فضل-  فضلا عن أن یخایر و یقایس بینه و بین الکلام

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۵۸)

اللسان سبع، ان خلّى عنه عقر. «زبان درنده‏اى است که اگر واگذارندش، بگزد.» قبلا در این باره سخنى مفصل گفتیم.

گفته شده است: اگر در سخن گفتن رسیدن و درک کردن است، در سکوت عافیت نهفته است.

حکیمان گفته ‏اند: سخن گفتن شریف‏ترین چیزى است که انسان به آن ویژه شده است زیرا بزرگترین مشخصه آدمى از دیگر جانوران است و بدین جهت خداوند سبحان‏ فرموده است «آدمى را آفرید گفتار روشن را به او آموخت.»، بدون آنکه میان این دو جمله واو عطف بیاورد، و این بدان سبب است که جمله دوّم تفسیر جمله نخست است و عطف بر آن نیست، یعنى اگر گفتار از آدمى گرفته شود انسانیت او مرتفع مى‏شود و به همین سبب است که گفته شده است: اگر زبان نباشد، آدمى فقط جاندار مهمل و صورتى بیش نیست. شاعر هم گفته است: «نیمى از جوانمرد زبان و نیمى دیگر دل اوست و گرنه چیزى جز صورتى مرکب از گوشت و خون باقى نمى‏ ماند.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۴۸

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۵۷ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۵۹ صبحی صالح

۵۹-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )مَنْ حَذَّرَکَ کَمَنْ بَشَّرَکَ

حکمت ۵۷ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۵۷: مَنْ حَذَّرَکَ کَمَنْ بَشَّرَکَ هذا مثل قولهم اتبع أمر مبکیاتک-  لا أمر مضحکاتک-  و مثله صدیقک من نهاک لا من أغراک-  و مثله رحم الله أمرا أهدى إلی عیوبی- . و التحذیر هو النصح و النصح واجب-  و هو تعریف الإنسان ما فیه صلاحه و دفع المضره عنه-  و قد جاء فی الخبر الصحیح الدین النصیحه-  فقیل یا رسول الله لمن فقال لعامه المسلمین–  و أول ما یجب على الإنسان أن یحذر نفسه و ینصحها-  فمن غش نفسه فقلما یحذر غیره و ینصحه-  و حق من استنصح أن یبذل غایه النصح و لو کان فی أمر یضره-  و إلى ذلک وقعت الإشاره فی الکتاب العزیز بقوله سبحانه-  یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ-  وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِکُمْ و قال سبحانه-  وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى‏- . و معنى قوله ع کمن بشرک-  أی ینبغی لک أن تسر بتحذیره لک-  کما تسر لو بشرک بأمر تحبه-  و أن تشکره على ذلک کما تشکره لو بشرک بأمر تحبه-  لأنه لو لم یکن یرید بک الخیر-  لما حذرک من الوقوع فی الشر

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۵۷)

من حذّرک، کمن بشّرک. «آن کس که تو را مى‏ ترساند و بر حذر مى‏ دارد چون کسى است که تو را مژده رساند.» این سخن نظیر سخنى است که گفته ‏اند از فرمان کسانى که تو را به گریه وا مى‏ دارند، پیروى کن، نه از فرمان کسانى که تو را به خنده وا مى‏ دارند. و نظیر آن این است که دوست تو کسى است که تو را نهى کند، نه آن کس که تو را تشویق کند. و این سخن که خداى رحمت کند کسى را که عیبهاى مرا نشانم دهد. منظور از تحذیر، خیر خواهى است که واجب است و آن شناساندن چیزى به انسان است که صلاح او در آن‏ است و مایه دفع زیان مى‏ گردد.

در خبر صحیح آمده است که «دین همان خیر خواهى است.»، گفته شد: اى رسول خدا نسبت به چه کسى فرمود: «براى عموم مسلمانان». نخستین چیزى که بر انسان واجب است، این است که خود را بیم دهد و نفس خویش را خیر خواهى کند، هر چند به ظاهر این خیر خواهى براى او زیان داشته باشد و به همین مورد در کتاب خدا اشاره شده که فرموده است: «اى کسانى که گرویده ‏اید براى خدا به عدالت گواهى دهندگان باشید اگر چه به زیان خودتان باشد» و فرموده است «و چون مى‏ گویید عدالت کنید هر چند که خویشاوند باشند.» معنى این سخن على علیه السّلام که فرموده است «چون کسى است که تو را مژده دهد» این است که سزاوار است از بیم دادن و تحذیر او شاد شوى، همان گونه که اگر به کارى که آن را دوست دارى مژده ‏ات دهد، شاد مى‏ شوى و باید در این باره از او سپاسگزارى کنى، که اگر او براى تو اراده خیر نکرده باشد، تو را از اینکه در شر گرفتار شوى بر حذر نمى‏ دارد.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۳۳۷

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۵۶ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۵۸ صبحی صالح

۵۸-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )الْمَالُ مَادَّهُ الشَّهَوَاتِ

حکمت ۵۶ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۵۶: الْمَالُ مَادَّهُ الشَّهَوَاتِ قد تقدم لنا کلام فی المال مدحا و ذما- . و قال أعرابی لبنیه اجمعوا الدراهم-  فإنها تلبس الیلمق و تطعم الجردق- . و قال أعرابی و قد نظر إلى دینار قاتلک الله-  ما أصغر قمتک و أکبر همتک- . و من کلام الحکماء ما اخترت أن تحیا به فمت دونه- . سئل أفلاطون عن المال-  فقال ما أقول فی شی‏ء یعطیه الحظ و یحفظه اللؤم-  و یبلعه الکرم- . و کان یقال ثلاثه یؤثرون المال على أنفسهم-  تاجر البحر و المقاتل بالأجره و المرتشی فی الحکم-  و هو شرهم لأن الأولین ربما سلما-  و لا سلامه للثالث من الإثم- . ثم قالوا و قد سمى الله تعالى المال خیرا فی قوله-  إِنْ تَرَکَ خَیْراً و فی قوله وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ- . کان عبد الرحمن بن عوف یقول-  حبذا المال أصون به عرضی و أقرضه ربی‏فیضاعفه لی-  و قالوا فی ذم المال المال مثل الماء غاد و رائح-  طبعه کطبع الصبی لا یوقف على سبب رضاه و لا سخطه-  المال لا ینفعک ما لم تفارقه- . و فیه قال الشاعر- 

 و صاحب صدق لیس ینفع قربه
و لا وده حتى تفارقه عمدا

و أخذ هذا المعنى الحریری فقال-

و لیس یغنی عنک فی المضایق
إلا إذا فر فرار الآبق‏

و قال الشاعر-

أ لم تر أن المال یهلک ربه
إذا جم آتیه و سد طریقه‏

و من جاوز البحر الغزیر بقحمه
و سد طریق الماء فهو غریقه‏

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۵۶)

المال مادّه الشهوات. «مال مایه شهوتهاست.» در گذشته سخن ما در باره نکوهش و ستایش مال بیان شد.

عربى صحرا نشین به پسران خود گفت: درهم ها را جمع کنید که مایه پوشیدن جامه پسندیده و خوراندن گرده نان است.

گفته شده است: سه تن مال را بر جان خویش ترجیح مى‏دهند بازرگان دریایى و جنگجوى مزدور و کسى که براى صدور حکم رشوه مى‏گیرد و این یکى از همه بدتر است، براى اینکه آن دو تن دیگر چه بسا به سلامت مانند ولى سومى از گناه به سلامت نمى ‏ماند.

در عین حال گفته‏اند: خداوند متعال در گفتار خود مال را خیر نامیده است در آنجا که مى‏ فرماید «اگر خیرى باقى بگذارد» و آنجا که مى‏ فرماید «او در دوست داشتن خیر-  مال-  سخت استوار است.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۲۲

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۵۵ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۵۷ صبحی صالح

۵۷-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )الْقَنَاعَهُ مَالٌ لَا یَنْفَد

حکمت ۵۵ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۵۵: الْقَنَاعَهُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ قال الرضی رحمه الله تعالى-  و قد روی هذا الکلام عن النبی ص قد ذکرنا نکتا جلیله الموقع فی القناعه فیما تقدم-  و نذکر هاهنا زیاده على ذلک- . فمن کلام الحکماء قاوم الفقر بالقناعه-  و قاهر الغنى بالتعفف و طاول عناء الحاسد بحسن الصنع-  و غالب الموت بالذکر الجمیل- . و کان یقال-  الناس رجلان واجد لا یکتفی و طالب لا یجد-  أخذه الشاعر فقال- 

و ما الناس إلا واجد غیر قانع
بأرزاقه أو طالب غیر واجد

 قال رجل لبقراط و رآه یأکل العشب-  لو خدمت الملک لم تحتج إلى أن تأکل الحشیش-  فقال له و أنت إن أکلت الحشیش-  لم تحتج أن تخدم الملک

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۵۴)

القناعه مال لا ینفد. «قناعت مالى است که پایان نمى‏ پذیرد.» سید رضى که خدایش رحمت کناد مى‏ گوید: این سخن از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم هم روایت شده است.

در مباحث گذشته نکته ‏هاى گرانقدرى در باره قناعت گفتیم و اینک افزونیهاى دیگرى مى‏ آوریم. از سخن حکیمان است که در قبال درویشى با قناعت مقاومت کنید، و بر توانگر با تعفف چیره شوید، و با کردار نیک رنج حسود را افزون کنید و با نام نیک بر مرگ غلبه کنید.

و گفته شده است: مردم دو گروهند، کسى که مى‏ یابد و بسنده نمى‏ کند و کسى که در جستجو است و نمى‏ یابد، و شاعر این سخن را گرفته و چنین گفته است: «مردم یا یابنده غیر قانع به روزى خود هستند یا جستجوگرى که نمى‏ یابند.» مردى، بقراط را دید که علف مى‏ خورد، گفت: اگر خدمت پادشاه مى‏ کردى نیازمند به خوردن علف نمى‏ بودى. بقراط گفت: و اگر تو علف مى‏ خوردى نیازمند خدمت به پادشاه نبودى.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۱۶

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۵۴ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۵۶ صبحی صالح

۵۶-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )الْغِنَى فِی الْغُرْبَهِ وَطَنٌ وَ الْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَه

 حکمت ۵۴ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۵۴: الْغِنَى فِی الْغُرْبَهِ وَطَنٌ وَ الْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَهٌ قد تقدم لنا قول مقنع فی الفقر و الغنى-  و مدحهما و ذمهما على عادتنا فی ذکر الشی‏ء و نقیضه-  و نحن نذکر هاهنا زیاده على ذلک- . قال رجل لبقراط ما أشد فقرک أیها الحکیم-  قال لو عرفت راحه الفقر-  لشغلک التوجع لنفسک عن التوجع لی-  الفقر ملک لیس علیه محاسبه- . و کان یقال أضعف الناس من لا یحتمل الغنى- . و قیل للکندی فلان غنی فقال أنا أعلم أن له مالا-  و لکنی لا أعلم أ غنی هو أم لا-  لأننی لا أدری کیف یعمل فی ماله- . قیل لابن عمر-  توفی زید بن ثابت و ترک مائه ألف درهم-  قال هو ترکها لکنها لم تترکه- . و قالوا-  حسبک من شرف الفقر أنک لا ترى أحدا یعصی الله لیفتقر-  أخذه الشاعر فقال- 

 یا عائب الفقر ألا تزدجر
عیب الغنى أکبر لو تعتبر

إنک تعصی الله تبغی الغنى‏
و لیس تعصی الله کی تفتقر

 و کان یقال الحلال یقطر و الحرام یسیل‏ و قال بعض الحکماء-  أ لا ترون ذا الغنى ما أدوم نصبه-  و أقل راحته و أخس من ماله حظه و أشد من الأیام حذره-  و أغرى الدهر بنقصه و ثلمه-  ثم هو بین سلطان یرعاه و حقوق تسترعیه-  و أکفاء ینافسونه و ولد یودون موته-  قد بعث الغنى علیه من سلطانه العناء-  و من أکفائه الحسد و من أعدائه البغی-  و من ذوی الحقوق الذم و من الولد الملاله و تمنی الفقد-  لا کذی البلغه قنع فدام له السرور-  و رفض الدنیا فسلم من الحسد-  و رضی بالکفاف فکفی الحقوق

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۵۳)

الغنى فى الغربه وطن، و الفقر فى الوطن غربه. «توانگرى در غربت چون در وطن ماندن است و فقر در وطن در غربت به سر بردن.» در مطالب گذشته سخن کافى در باره توانگرى و فقر و ستودگى و ناستودگى آن گفته‏ایم همان گونه که عادت ماست که خوبیها و بدیهاى چیزى را مى‏ گوییم و اینک افزون بر آن مى‏گوییم.

مردى به بقراط گفت: اى حکیم سخت درویش و بینوایى، گفت: اگر آسایش درویشى را بشناسى، اندوه خوردن بر خودت، تو را از اندوه خوردن براى من باز مى‏دارد، درویشى پادشاهى است که بر آن محاسبه نیست.

و گفته ‏اند: ناتوان‏ترین مردم کسى است که توانگرى را تحمل نکند.

به کندى گفته شد: فلان کس توانگر است، گفت: مى‏ دانم که مال دارد، ولى نمى‏ دانم توانگر است یا نه، چون نمى ‏دانم در مال خود چگونه عمل مى‏ کند.

به ابن عمر گفته شد: زید بن ثابت در گذشته است و دویست هزار درهم بر جاى‏ نهاده و ترک کرده است. گفت: آرى، او از مال دست برداشته و رها کرده است ولى مال گرفتارى حساب آن-  او را رها نکرده است. و گفته شده است: براى تو در شرف فقر همین بس که کسى را نمى‏ بینى براى اینکه فقیر شود، عصیان پروردگار را پیشه سازد و همین موضوع را شاعرى هم در شعر گنجانیده و گفته است: «اى سرزنش کننده درویشى، دلگیر مباش که اگر پند و عبرت بگیرى، عیب توانگرى بیشتر است، تو در جستجوى توانگرى از فرمان خدا سرپیچى مى‏ کنى ولى براى آنکه فقیر شوى عصیان خدا نمى‏ کنى.» و گفته شده است: حلال قطره قطره فرو مى‏چکد و حرام به صورت سیل مى‏ آید.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۲۴

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۵۳ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)صبر

حکمت ۵۵ صبحی صالح

۵۵-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )الصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَى مَا تَکْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ

حکمت ۵۳ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۵۳: الصَّبْرُ صَبْرَانِ صَبْرٌ عَلَى مَا تَکْرَهُ وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ النوع الأول أشق من النوع الثانی-  لأن الأول صبر على مضره نازله-  و الثانی صبر على محبوب متوقع لم یحصل-  و قد تقدم لنا قول طویل فی الصبر- . سئل بزرجمهر فی بلیته عن حاله-  فقال هون علی ما أنا فیه فکری فی أربعه أشیاء-  أولها أنی قلت القضاء و القدر لا بد من جریانهما-  و الثانی أنی قلت إن لم أصبر فما أصنع-  و الثالث أنی قلت-  قد کان یجوز أن تکون المحنه أشد من هذه-  و الرابع أنی قلت لعل الفرج قریب- . و قال أنو شروان-  جمیع أمر الدنیا منقسم إلى ضربین لا ثالث لهما-  أما ما فی دفعه حیله فالاضطراب دواؤه-  و أما ما لا حیله فیه فالصبر شفاؤه

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۵۲)

الصّبر صبران: صبر على ما تکره، و صبر عما تحبّ. «شکیبایى دو گونه است، شکیبایى بر آنچه خوش نمى‏دارى و شکیبایى از آنچه خوش مى‏ دارى.» نوع نخست از نوع دوم دشوارتر است، زیرا اولى شکیبایى بر مضرت و زیانى است که نازل مى‏شود و دومى صبر از چیزى است که آدمى انتظار وصول آن را دارد و هنوز حاصل نشده است، و در گذشته سخنى مفصل در باره صبر گفتیم.

 

از بزرگمهر در گرفتارى که براى او پیش آمده بود، پرسیدند: چگونه ‏اى، گفت: اندیشیدن در چهار مورد این گرفتارى را بر من سبک مى ‏کند، نخست آنکه مى‏ گویم از قضا و سرنوشت چاره‏ اى نیست، دوم آنکه مى ‏اندیشم که اگر شکیبایى نکنم، چه کنم، سوم آنکه مى ‏گویم ممکن است گرفتارى‏ اى از این سخت‏ تر هم وجود داشته باشد و چهارم آنکه مى‏ گویم شاید گشایش کار نزدیک باشد.

انوشروان گفته است: همه کارهاى دنیا بر دو گونه است و نوع سومى ندارد، یا چیزهایى است که براى دفع آن چاره ‏اى هست که در آن صورت شکیبایى و حوصله کردن داروى آن است، یا چیزهایى است که براى آن چاره‏اى نیست که صبر و شکیبایى شفاى آن است.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۵۵

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۵۲ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)هیچ…

حکمت ۵۴ صبحی صالح

۵۴-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )لَا غِنَى کَالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ وَ لَا ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَهِ

حکمت ۵۲ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۵۲: لَا غِنَى کَالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ-  وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ وَ لَا ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَهِ

 روى أبو العباس فی الکامل عن أبی عبد الله ع أنه قال خمس من لم یکن فیه لم یکن فیه کثیر مستمتع-  العقل و الدین و الأدب و الحیاء و حسن الخلق

و قال أیضا لم یقسم بین الناس شی‏ء أقل من خمس-  الیقین و القناعه و الصبر و الشکر-  و الخامسه التی یکمل بها هذا کله العقل

و عنه ع أول ما خلق الله العقل قال له أقبل فأقبل-  ثم قال له أدبر فأدبر-  فقال ما خلقت خلقا أحب إلی منک-  لک الثواب و علیک العقاب

و عنه ع قال قال رسول الله ص إن الله لیبغض الضعیف الذی لا زبر له-  قال الزبر العقل

و عنه ع عن رسول الله ص ما قسم الله للعباد أفضل من العقل-  فنوم العاقل أفضل من سهر الجاهل-  و فطر العاقل أفضل من صوم الجاهل-  و إقامه العاقل أفضل من شخوص الجاهل-  و ما بعث الله رسولا حتى یستکمل العقل-و حتى یکون عقله أفضل من عقول جمیع أمته-  و ما یضمره فی نفسه أفضل من اجتهاد جمیع المجتهدین-  و ما أدى العبد فرائض الله تعالى حتى عقل عنه-  و لا یبلغ جمیع العابدین فی عباداتهم ما یبلغه العاقل-  و العقلاء هم أولو الألباب الذین قال الله تعالى عنهم-  وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ‏

 قال أبو العباس و قال رجل من أصحاب أبی عبد الله ع له و قد سمعه یقول بل یروى مرفوعا إذا بلغکم عن رجل حسن الحال فانظروا فی حسن عقله-  فإنما یجازى بعقله-  یا ابن رسول الله إن لی جارا کثیر الصدقه-  کثیر الصلاه کثیر الحج لا بأس به-  فقال کیف عقله فقال لیس له عقل-  فقال لا یرتفع بذاک منه

و عنه ع ما بعث الله نبیا إلا عاقلا-  و بعض النبیین أرجح من بعض-  و ما استخلف داود سلیمان ع حتى اختبر عقله-  و هو ابن ثلاث عشره سنه فمکث فی ملکه ثلاثین سنه

و عنه مرفوعا صدیق کل امرئ عقله و عدوه جهله

و عنه مرفوعا أنا معاشر الأنبیاء نکلم الناس على قدر عقولهم

 قال أبو العباس و سئل أبو عبد الله ع ما العقل-  فقال ما عبد به الرحمن و اکتسبت به الجنان

 قال و قال أبو عبد الله سئل الحسن بن علی ع عن العقل-  فقال التجرع للغصه و مداهنه الأعداء

قلت هذا کلام الحسن ع و أنا أقطع بذلک- .

 

 قال أبو العباس و قال أبو عبد الله العاقل لا یحدث من یخاف تکذیبه و لا یسأل من یخاف منعه-  و لا یثق بمن یخاف عذره و لا یرجو من لا یوثق برجائه

 قال أبو العباس و روی عن أبی جعفر ع قال کان موسى ع یدنی رجلا من بنی إسرائیل لطول سجوده-  و طول صمته فلا یکاد یذهب إلى موضع إلا و هو معه-  فبینا هو یوما من الأیام إذ مر على أرض معشبه تهتز-  فتأوه الرجل فقال له موسى على ما ذا تأوهت-  قال تمنیت أن یکون لربی حمار و أرعاه هاهنا-  فأکب موسى طویلا ببصره إلى الأرض اغتماما بما سمع منه-  فانحط علیه الوحی فقال ما الذی أنکرت من مقاله عبدی-  إنما آخذ عبادی على قدر ما آتیتهم

 قال أبو العباس و روی عن علی ع هبط جبرائیل ع على آدم ع بثلاث-  لیختار منها واحده و یدع اثنتین-  و هی العقل و الحیاء و الدین فاختار العقل-  فقال جبرائیل للحیاء و الدین انصرفا-  فقالا إنا أمرنا أن نکون مع العقل حیث کان-  فقال فشأنکما ففاز بالثلاث- . 

فأما قوله ع و لا میراث کالأدب-  فإنی قرأت فی حکم الفرس عن بزرجمهر-  ما ورثت الآباء أبناءها شیئا أفضل من الأدب-  لأنها إذا ورثتها الأدب اکتسبت بالأدب المال-  فإذا ورثتها المال بلا أدب أتلفته بالجهل-  و قعدت صفرا من المال و الأدب- . قال بعض الحکماء-  من أدب ولده صغیرا سر به کبیرا- . و کان یقال من أدب ولده أرغم حاسده- . و کان یقال ثلاثه لا غربه معهن-  مجانبه الریب و حسن الأدب و کف الأذى- .

 

و کان یقال علیکم بالأدب فإنه صاحب فی السفر-  و مؤنس فی الوحده و جمال فی المحفل و سبب إلى طلب الحاجه- . و قال بزرجمهر-  من کثر أدبه کثر شرفه و إن کان قبل وضیعا-  و بعد صیته و إن کان خاملا و ساد و إن کان غریبا-  و کثرت الحاجه إلیه و إن کان مقلا- . و قال بعض الملوک لبعض وزرائه-  ما خیر ما یرزقه العبد قال عقل یعیش به-  قال فإن عدمه قال أدب یتحلى به-  قال فإن عدمه قال مال یستتر به-  قال فإن عدمه-  قال صاعقه تحرقه فتریح منه العباد و البلاد- . و قیل لبعض الحکماء-  متى یکون العلم شرا من عدمه-  قال إذا کثر الأدب و نقصت القریحه-  یعنی بالقریحه العقل- . فأما القول فی المشوره فقد تقدم-  و ربما ذکرنا منه نبذا فیما بعد

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

 

حکمت (۵۱)

لا غنى کالعقل، و لا فقر کالجهل، و لا میراث کالادب، و لا ظهیر کالمشاوره. «هیچ توانگرى چون عقل نیست و هیچ فقرى چون جهل نیست، هیچ میراثى همچون ادب نیست، و هیچ پشتیبانى چون مشورت نیست.» ابو العباس مبرد در کتاب الکامل از قول ابو عبد الله علیه السّلام نقل مى‏ کند که فرموده است: پنج چیز است که اگر در کسى نباشد خیر و بهره در خورى در او نخواهد بود، عقل و دین و ادب و حیا و حسن خلق. و نیز فرموده است: چیزى میان مردم از این پنج چیز کمتر تقسیم نشده است. یقین و قناعت و صبر و شکر و پنجمى که با آن همه اینها کامل مى ‏شود عقل است. و نیز فرموده است: نخستین چیزى که خداوند آفرید عقل بود و به او فرمود روى کن، عقل روى کرد و سپس فرمود پشت کن، پشت کرد. خداى فرمود هیچ آفریده اى محبوب‏تر از تو در نظر خود نیافریده‏ ام، که پاداش و عقاب ویژه توست.

و همو که درود بر او باد گفته است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است: خداوند ناتوانى را که داراى زبر نیست دشمن مى‏ دارد و فرمود زبر یعنى عقل.

و از همو که درود بر او باد از قول رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده که فرموده است: «چیزى را برتر از عقل، خداوند براى بندگان تقسیم نفرموده است، خواب عاقل برتر از بیدارى جاهل است و روزه نگرفتن مستحبى او و برتر از روزه جاهل است و بر جاى ماندن عاقل و درنگ او برتر از حرکت جاهل است، و خداوند هیچ پیامبرى را تا به کمال عقل نرسد، مبعوث نمى‏ فرماید و باید که عقل او از عقل همه امتش برتر باشد و آنچه در دل دارد، برتر از اجتهاد همه مجتهدان است. و بنده، فرایض خداى متعال را ادا نخواهد کرد مگر آنکه نخست اندیشیده باشد و همه عبادت کنندگان در عبادت خود به آن چیزى که عاقل مى‏رسد، نمى‏رسند. عاقلان همان اولوا الالباب هستند که خداى متعال در باره آنان فرموده است «و پى نبرند مگر خردمندان-  اولو الالباب».

مردى از یاران ابو عبد الله-  امام صادق-  علیه السّلام که خود از ایشان شنیده بود که مى‏ فرمود هر گاه حسن احوال مردى را براى شما نقل کردند، به حسن عقل او بنگرید که به میزان عقل خود پاداش داده مى‏ شود، به ایشان گفت: اى پسر رسول خدا، مراهمسایه‏ اى است که بسیار صدقه مى‏ دهد و بسیار نماز مى‏ گزارد و بسیار به حج مى‏ رود، و او را بدى و زیانى نیست. امام صادق پرسید عقل او چگونه است گفت: عقلى ندارد، فرمود: آن اعمال او فرا نمى‏ رود.

و از همان حضرت روایت است که خداوند هیچ پیامبرى را جز عاقل بر نمى‏انگیزد و برخى از پیامبران در آن باره بر برخى دیگر رجحان دارند و داود (ع)، سلیمان (ع) را به جانشینى خود نگماشت تا عقل او را بیاموزد و سلیمان سیزده ساله بود. و سى سال در پادشاهى درنگ کرد. به صورت مرفوع از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نقل شده است که عقل هر کس، دوست او و نادانى هر کس، دشمن اوست و نیز به صورت مرفوع از همان حضرت نقل شده است که «ما گروه پیامبران با مردم به میزان عقل ایشان سخن مى‏گوییم.» ابو العباس مبرد مى‏گوید: از ابو عبد الله علیه السّلام پرسیده شد: عقل چیست فرمود: آنچه با آن خداوند رحمان پرستش و بهشت کسب شود.

و همو مى‏ گوید: از ابو جعفر علیه السّلام روایت است که فرموده است: موسى علیه السّلام مردى از بنى اسرائیل را به سبب طولانى بودن سجده‏ ها و طولانى بودن سکوت او به خود نزدیک ساخت و هر جا که مى ‏رفت، او همراهش بود. روزى همراه او از کنار مرغزارى که علفهاى آن موج مى‏ زد گذشت، آن مرد آهى کشید، موسى (ع) فرمود: چرا آه کشیدى گفت: آرزو کردم که اى کاش خداى مرا خرى مى‏ بود که آن را در این مرغزار مى‏ چرانیدم. موسى (ع) از اندوه این سخن که از او شنید مدتى دراز چشم بر زمین دوخت. به موسى وحى آمد که چه چیز از سخن این بنده مرا زشت شمردى، من بندگان خویش را به میزان عقلى که به آنان عرضه داشته‏ ام مى‏ گیرم.

ابو العباس مى‏گوید: از على علیه السّلام روایت شده است که جبریل علیه السّلام سه چیز براى آدم علیه السّلام آورد که یکى را برگزیند و دو چیز را رها کند. آن سه چیز عقل و آزرم و دین بود، آدم علیه السّلام عقل را برگزید، جبریل به آزرم و دین گفت: برگردید، آن دو گفتند به ما فرمان داده شده است آنجا باشیم که عقل آنجاست، گفت: خود دانید و آدم علیه السّلام بر هر سه فائز آمد.

در باره این سخن على علیه السّلام که فرموده است «و میراثى چون ادب نیست.»، من در پند نامه‏ هاى ایرانیان از گفته بزرگمهر دیده ‏ام که گفته است: پدران براى پسران خویش میراثى ارزنده‏ تر از ادب بر جاى نمى‏ گذارند که اگر فرزندان از پدران ادب به ارث برند، در پناه آن مال هم به دست مى ‏آورند، در حالى که اگر مال بدون ادب براى ایشان به میراث نهند، مال را هم با جهل و بى ادبى از میان مى ‏برند و از ادب و مال تهى دست مى‏ شوند.

و گفته شده است: بر شما باد به ادب که در سفر یار است و در تنهایى همنشین و مایه زیور انجمن و وسیله ‏اى براى حاجت خواستن است.

بزرگمهر گوید: آن کس که ادبش فزون شود، شرفش فزون مى‏ شود، هر چند پیش از آن از فرو مایگان بوده باشد، نامور مى‏ شود، اگر چه گمنام بوده باشد و سرورى و مهترى خواهد کرد، هر چند بیگانه و غریب بوده باشد، و حاجتها به سوى او افزون مى‏ شود، هر چند تهیدست باشد.

یکى از پادشاهان به یکى از وزیران خود گفت: بهترین چیز که به بنده ارزانى شود چیست گفت: عقلى که در پناه آن نیکو زندگى کند. گفت: اگر آن را نداشت، گفت: ادبى که با آن آراسته گردد. گفت: اگر آن را نداشت، گفت: مالى که در پناهش پوشیده بماند.

گفت: اگر آن را نداشت، گفت: صاعقه‏ اى که او را بسوزاند و بندگان و سرزمینها را از او آسوده گرداند.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۷۱

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۵۱ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)سخاوت

حکمت ۵۳ صبحی صالح

۵۳-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَهٍ فَحَیَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ

حکمت ۵۱ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۵۱: السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً-  فَإِذَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَهٍ فَحَیَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ یعجبنی فی هذا المعنى قول ابن حیوس- 

إنی دعوت ندى الکرام فلم یجب
فلأشکرن ندى أجاب و ما دعی‏

و من العجائب و العجائب جمه
شکر بطی‏ء عن ندى المتسرع‏

و قال آخر-

ما اعتاض باذل وجهه بسؤاله
عوضا و لو نال الغنى بسؤال‏

و إذا النوال إلى السؤال قرنته‏
رجح السؤال و خف کل نوال‏

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۵۰)

السخآء ما کان ابتداء فاذا کان عن مسأله و حیاء و تذمّم. «سخاوت آن است که در آغاز-  بدون خواهش-  باشد و آن گاه که در پى خواهش باشد، شرمندگى یا از بیم نکوهش است.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۴۶

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۵۰ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)عفو وبخشش

حکمت ۵۲ صبحی صالح

۵۲-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَهِ

حکمت ۵۰ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۵۰: أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَهِ قد تقدم لنا قول مقنع فی العفو و الحلم- . و قال الأحنف-  ما شی‏ء أشد اتصالا بشی‏ء من الحلم بالعز- . و قالت الحکماء-  ینبغی للإنسان إذا عاقب من یستحق العقوبه-  ألا یکون سبعا فی انتقامه-  و ألا یعاقب حتى یزول سلطان غضبه-  لئلا یقدم على ما لا یجوز-  و لذلک جرت سنه السلطان بحبس المجرم حتى ینظر فی جرمه-  و یعید النظر فیه- . و أتی الإسکندر بمذنب فصفح عنه-  فقال له بعض جلسائه لو کنت إیاک أیها الملک لقتلته-  قال فإذا لم تکن إیای و لا کنت إیاک لم یقتل- . و انتهى إلیه أن بعض أصحابه یعیبه-  فقیل له أیها الملک لو نهکته عقوبه-  فقال یکون حینئذ أبسط لسانا و عذرا فی اجتنابی- . و قالت الحکماء أیضا-  لذه العفو أطیب من لذه التشفی و الانتقام-  لأن لذه العفو یشفعها حمید العاقبه-  و لذه الانتقام یلحقها ألم الندم-  و قالوا العقوبه ألأم حالات ذی القدره و أدناها-  و هی طرف من الجزع-  و من رضی ألا یکون بینه و بین الظالم-  إلا ستر رقیق فلینتصف

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۴۹)

اولى الناس بالعفو اقدرهم على العقوبه. «سزاوارترین مردم به عفو کردن، تواناترین ایشان بر عقوبت است.» در مورد عفو و بردبارى سخنان مفصل و کافى بیان داشته‏ایم.

احنف گفته است: هیچ چیز به چیزى پیوسته ‏تر از بردبارى به عزت نیست.

  حکیمان گفته ‏اند: براى آدمى شایسته است که چون کسى را که مستحق عقوبت است عقوبت مى‏ کند، در انتقام گرفتن همچون جانور درنده نباشد و نباید تا شدت خشم او تسکین نیافته است، عقوبت کند که مبادا مرتکب کارى شود که روا نیست و بدین سبب است که سنت پادشاه بر این قرار گرفته است که نخست گنهکار را زندانى کند تا بر گناه او بنگرد و دقت کند. گنهکارى را به حضور اسکندر آوردند، از گناهش درگذشت، یکى از همنشینان گفت: پادشاها اگر من به جاى تو بودم او را مى‏ کشتم. اسکندر گفت: اینک که تو به جاى من نیستى و من به جاى تو نیستم، او کشته نخواهد شد.

به اسکندر خبر رسید که یکى از یارانش بر او عیب مى ‏گیرد. به اسکندر گفته شد: پادشاها اگر صلاح دانى باید او را به سختى عقوبت کنى. گفت: در آن صورت براى اجتناب از من زبان گسترده‏ تر و داراى عذر بیشتر خواهد بود.

و حکیمان همچنین گفته‏ اند: خوشى عفو گواراتر از خوشى انتقام است، که همراه خوشى عفو، عاقبت پسندیده هم هست و حال آنکه خوشى انتقام را درد پشیمانى همراه است. و هم گفته‏اند پست‏تر و فرومایه‏تر حالت قدرتمند، عقوبت کردن است که در واقع نمودارى از بى تابى است، و هر کس خشنود باشد که میان او و ستمگر فقط پرده نازکى وجود داشته باشد، باید که داد دهد.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۲۷

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۴۹ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۵۱ صبحی صالح

۵۱-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )عَیْبُکَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَکَ جَدُّکَ

حکمت ۴۹ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۴۹: عَیْبُکَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَکَ جَدُّکَ قد قال الناس فی الجد فأکثروا-  و إلى الآن لم یتحقق معناه-  و من کلام بعضهم-  إذا أقبل البخت باضت الدجاجه على الوتد-  و إذا أدبر البخت أسعر الهاون فی الشمس- . و من کلام الحکماء-  إن السعاده لتلحظ الحجر فیدعى ربا- . و قال أبو حیان-  نوادر ابن الجصاص الداله على تغفله و بلهه کثیره جدا-  قد صنف فیها الکتب-  من جملتها أنه سمع إنسانا ینشد نسیبا فیه ذکر هند-  فأنکر ذلک و قال لا تذکروا حماه النبی ص إلا بخیر-  و أشیاء عجیبه أظرف من هذا-  و کانت سعادته تضرب بها الأمثال-  و کثره أمواله التی لم یجتمع لقارون مثلها- 

قال أبو حیان فکان الناس یعجبون من ذلک-  حتى أن جماعه من شیوخ بغداد کانوا یقولون-  إن ابن الجصاص أعقل الناس و أحزم الناس-  و أنه هو الذی ألحم الحال-  بین المعتضد و بین خمارویه بن أحمد بن طولون-  و سفر بینهما سفاره عجیبه و بلغ من الجهتین أحسن مبلغ-  و خطب قطر الندى بنت خمارویه للمعتضد-  و جهزها من مصر على أجمل وجه و أعلى ترتیب-  و لکنه کان یقصد أن یتغافل و یتجاهل-  و یظهر البله و النقص یستبقی بذلک ماله-  و یحرس به نعمته و یدفع عنه عین الکمال-  و حسد الأعداء- .

قال أبو حیان قلت لأبی غسان البصری-  أظن ما قاله هؤلاء صحیحا-  فإن المعتضد مع حزمه و عقله و کماله و إصابه رأیه-  ما اختاره للسفاره و الصلح-  إلا و المرجو منه فیما یأتیه و یستقبله من أیامه-  نظیر ما قد شوهد منه فیما مضى من زمانه-  و هل کان یجوز أن یصلح أمر قد تفاقم فساده و تعاظم-  و اشتد برساله أحمق و سفاره أخرق-  فقال أبو غسان إن الجد ینسخ حال الأخرق-  و یستر عیب الأحمق و یذب عن عرض المتلطخ-  و یقرب الصواب بمنطقه و الصحه برأیه-  و النجاح بسعیه و الجد یستخدم العقلاء لصاحبه-  و یستعمل آراءهم و أفکارهم فی مطالبه-  و ابن الجصاص على ما قیل و روی و حدث و حکی-  و لکن جده کفاه غائله الحمق و حماه عواقب الخرق-  و لو عرفت خبط العاقل و تعسفه و سوء تأتیه-  و انقطاعه إذا فارقه الجد-  لعلمت أن الجاهل قد یصیب بجهله-  ما لا یصیب العالم بعلمه مع حرمانه- .

قال أبو حیان فقلت له فما الجد-  و ما هذا المعنى الذی علقت علیه هذه الأحکام کلها-  فقال لیس لی عنه عباره معینه-  و لکن لی به علم شاف-  استفدته بالاعتبار و التجربه-  و السماع العریض من الصغیر و الکبیر-  و لهذا سمع من امرأه من الأعراب ترقص ابنا لها فتقول له-  رزقک الله جدا یخدمک علیه ذوو العقول-  و لا رزقک عقلا تخدم به ذوی الجدود

 

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۴۸)

عیبک مستور ما اسعدک جدک. «تا هنگامى که بخت تو را یارى کند عیب تو پوشیده خواهد بود.» در باره بخت و اقبال مردم بسیار سخن گفته‏ اند و تا کنون در باره معنى آن تحقیق نشده است، یکى از مردم گفته است چون بخت روى آورد، ماکیان روى میخ تخم مى ‏نهند و چون بخت برگردد هاون سنگى در آفتاب مى‏ ترکد، و از سخن حکیمان است که بخت سنگى را چنان در بر مى‏ گیرد که او را پروردگار مى‏ خوانند.

ابو حیان مى ‏گوید: کارهاى شگفت انگیزى که از ابن جصاص سر زده و نشانه کودنى و نابخردى اوست، بسیار زیاد است به گونه ‏اى که در آن باره کتابهایى تصنیف شده است. از جمله آنکه شنید کسى غزل عاشقانه ‏اى مى ‏خواند که در آن نام هند آمده بود، آن را کارى بسیار زشت دانست و گفت: خویشاوندان پیامبر را جز به نیکى یاد مکنید. چیزهاى ظریف‏تر از این هم از او نقل شده است، در عین حال بخت و سعادت او هم ضرب المثل بود و اموال او چنان بود که براى قارون هم آن اندازه گرد نیامده بود.

ابو حیان مى‏ گوید: مردم از این موضوع شگفت مى‏ کردند و چنان شده بود که گروهى از کامل مردان بغداد مى ‏گفتند: ابن جصاص دور اندیش‏تر و عاقل‏تر مردم است، و همو بود که توانست کدورت میان معتضد و خمارویه بن احمد بن طولون را بر طرف سازد و عهده‏ دار سفارت میان آن دو گردید و به طرز بسیار پسندیده ‏اى توفیق یافت و از قطر الندى دختر خمارویه براى معتضد خواستگارى کرد و او را از مصر به بهترین ترتیب و صورت به بغداد گسیل کرد. ولى ابن جصاص تظاهر به نادانى و غفلت و بلاهت و کم عقلى مى‏ کرد تا بدان وسیله اموال و نعمت خویش را پاسدارى کند و چشم تنگ نظران و رشک دشمنان را از خویش دفع کند.

ابو حیان مى‏ گوید: به ابو غسان بصرى گفتم چنین گمان مى‏ کنم که آنچه کامل مردان بغداد مى‏ گویند درست است زیرا معتضد عباسى با حزم و عقل و کمال و درست اندیشى خود، در غیر آن صورت او را براى سفارت و مذاکره در باره صلح‏ انتخاب نمى ‏کرد و معلوم است که نسبت به کارهاى آینده او اعتماد داشته است و لا بد از گذشته او هم کارهاى بزرگ مشاهده شده است و گرنه مگر ممکن است کارى که به تباهى کشیده و سخت دشوار شده است با فرستادن شخصى کودن و سفارت مردى بیخرد به اصلاح انجامد ابو غسان گفت: به هر حال بخت و اقبال، احوال نابخرد را دگرگون مى‏کند و عیب احمق را پوشیده مى‏دارد و از آبروى سفله و نادان دفاع مى‏کند.

به زبان او سخن درست و به فکر او رأى روشن القاء مى‏ کند و کوشش او را نتیجه بخش قرار مى‏ دهد و بخت و اقبال چنان است که عاقلان را به استخدام در مى‏ آورد و کسى که نیکبخت است و اقبال یار اوست همه آراء و افکار عاقلان و دانشمندان را در بر آوردن مطالب خود به کار مى‏ گیرد. ابن جصاص هم همان گونه بوده است که گفته ‏اند و حکایت شده است، ولى بخت و اقبال او حماقت و آثار نابخردى او را کفایت کرده است، و اگر بدانى که چگونه خردمند بى اقبال گرفتار سختى و اشتباه و محروم بودن مى‏ شود، خواهى دانست که شخص نادان خوش اقبال به چیزهایى مى‏ رسد که عالم در پناه علم خود به آن نمى ‏رسد.

ابو حیان مى‏ گوید: به ابو غسان بصرى گفتم: این بخت و اقبال چیست که همه این احکام بر آن وابسته است گفت: عبارتى که بتوانم آن را بیان کنم ندارم ولى از راه اعتبار و تجربه و شنیدن از کوچک و بزرگ به آن علم کافى دارم، و به همین سبب از زنى از اعراب شنیده شد که چون پسرک خویش را مى‏ گرداند، برایش چنین سخن مى‏ گفت: خداوند به تو بخت و اقبالى ارزانى فرماید که خردمندان در پناه آن خدمتکار تو باشند نه اینکه عقلى دهد که بدان وسیله خدمتکار نیک بختان باشى.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۲۳

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۴۸ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)قلوب

حکمت ۵۰ صبحی صالح

۵۰-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِیَّهٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَیْهِ

حکمت ۴۸ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۴۸: قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِیَّهٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَیْهِ هذا مثل قولهم من لان استمال و من قسا نفر-  و ما استعبد الحر بمثل الإحسان إلیه-  و قال الشاعر-

و إنی لوحشی إذا ما زجرتنی
و إنی إذا ألفتنی لألوف‏

فأما قول عماره بن عقیل-

تبحثتم سخطی فکدر بحثکم
نخیله نفس کان صفوا ضمیرها

و لم یلبث التخشین نفسا کریمه
على قومها أن یستمر مریرها

و ما النفس إلا نطفه بقراره
إذا لم تکدر کان صفوا غدیرها

 فیکاد یخالف قول أمیر المؤمنین ع فی الأصل-  لأن أمیر المؤمنین ع جعل أصل طبیعه القلوب التوحش-  و إنما تستمال لأمر خارج و هو التألف و الإحسان-  و عماره جعل أصل طبیعه النفس الصفو و السلامه-  و إنما تتکدر و تجمح لأمر خارج-  و هو الإساءه و الإیحاش

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۴۷)

قلوب الرجال وحشیّه، فمن تألّفها اقبلت علیه. «دل مردمان رمنده است، هر کس به آن الفت بخشید به او رو مى ‏آورد.»

 

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۶۱

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۴۷ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۴۹ صبحی صالح

۴۹-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )احْذَرُوا صَوْلَهَ الْکَرِیمِ إِذَا جَاعَ وَ اللَّئِیمِ إِذَا شَبِعَ

حکمت ۴۷ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۴۷: احْذَرُوا صَوْلَهَ الْکَرِیمِ إِذَا جَاعَ وَ اللَّئِیمِ إِذَا شَبِعَ لیس یعنی بالجوع و الشبع ما یتعارفه الناس-  و إنما المراد احذروا صوله الکریم إذا ضیم و امتهن-  و احذروا صوله اللئیم إذا أکرم-  و مثل المعنى الأول قول الشاعر- 

لا یصبر الحر تحت ضیم
و إنما یصبر الحمار

و مثل المعنى الثانی قول أبی الطیب-

إذا أنت أکرمت الکریم ملکته
و إن أنت أکرمت اللئیم تمردا

 

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۴۶)

احذروا صوله الکریم اذا جاع، و الّلئیم اذا شبع. «حذر کنید از حمله شخص بزرگوار هنگامى که گرسنه شود و از فرو مایه و زبون چون سیر شود.» منظور از گرسنگى و سیرى آنچه میان مردم معمول است، نیست، بلکه منظور این است که از حمله شخص گرامى هنگامى که ستم بر او شود و خوار گردد، پرهیز کنید و از حمله فرو مایه به هنگامى که توانگر گردد. نظیر و مناسب با معنى اول این سخن شاعر است که مى‏ گوید: «آزاده زیر ستم و زبونى شکیبایى نمى‏ ورزد و همانا خر شکیبایى مى‏ کند.» و نظیر و مناسب معنى دوم، این شعر ابو الطیب متنبّى است که مى‏ گوید: «هر گاه بزرگوار را گرامى دارى، او را مالک شده ‏اى و اگر فرو مایه را گرامى دارى سرکشى مى‏ کند.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۱۹۹

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۴۶ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۴۸ صبحی صالح

۴۸-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَهِ الرَّأْیِ وَ الرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الْأَسْرَارِ

حکمت ۴۶ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۴۶: الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَهِ الرَّأْیِ-  وَ الرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الْأَسْرَارِ قد تقدم القول فی کتمان السر و إذاعته- . و قال الحکماء السر ضربان-  أحدهما ما یلقى إلى الإنسان من حدیث لیستکتم-  و ذلک إما لفظا کقول القائل اکتم ما أقوله لک-  و إما حالا و هو أن یجهر بالقول حال انفراد صاحبه-  أو یخفض صوته حیث یخاطبه أو یخفیه عن مجالسیه-  و لهذا قیل إذا حدثک إنسان و التفت إلیه فهو أمانه- .

و الضرب الثانی نوعان-  أحدهما أن یکون حدیثا فی نفسک تستقبح إشاعته-  و الثانی أن یکون أمرا ترید أن تفعله- . و إلى الأول أشار النبی ص بقوله من أتى منکم شیئا من هذه القاذورات-  فلیستتر بستر الله عز و جل-  و إلى الثانی أشار من قال-  من الوهن و الضعف إعلان الأمر قبل إحکامه-  و کتمان الضرب الأول من الوفاء-  و هو مخصوص بعوام الناس-  و کتمان الضرب الثانی من المروءه و الحزم-  و النوع الثانی من نوعیه أخص بالملوک و أصحاب السیاسات- .

قالوا و إذاعه السر من قله الصبر و ضیق الصدر-  و یوصف به ضعفه الرجال‏و النساء و الصبیان-  و السبب فی أنه یصعب کتمان السر أن للإنسان قوتین-  إحداهما آخذه و الأخرى معطیه-  و کل واحده منهما تتشوق إلى فعلها الخاص بها-  و لو لا أن الله تعالى وکل المعطیه بإظهار ما عندها-  لما أتاک بالأخبار من لم تزود-  فعلى الإنسان أن یمسک هذه القوه-  و لا یطلقها إلا حیث یجب إطلاقها-  فإنها إن لم تزم و تخطم تقحمت بصاحبها فی کل مهلکه

 

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۴۵)

الظّفر بالحزم، و الحزم باجاله الرأى، و الرأى بتحصین الاسرار. «پیروزى به دور اندیشى است و دور اندیشى در به کار گیرى اندیشه و اندیشه در نگهداشتن رازهاست.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۱۴

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۴۵ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)ارزش وقدر

حکمت ۴۷ صبحی صالح

۴۷-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَیْرَتِهِ

 حکمت ۴۵ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۴۵: قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ-  وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَیْرَتِهِ قد تقدم الکلام فی کل هذه الشیم و الخصال-  ثم نقول هاهنا إن کبر الهمه خلق مختص بالإنسان فقط-  و أما سائر الحیوانات فلیس یوجد فیها ذلک-  و إنما یتجرأ کل نوع منها الفعل بقدر ما فی طبعه-  و علو الهمه حال متوسطه-  محموده بین حالتین طرفی رذیلتین-  و هما الندح و تسمیه الحکماء التفتح-  و صغر الهمه و تسمیه الناس الدناءه-  فالتفتح تأهل الإنسان لما لا یستحقه-  و صغر الهمه ترکه لما یستحقه لضعف فی نفسه-  فهذان مذمومان-  و العداله و هی الوسط بینهما محموده و هی علو الهمه-  و ینبغی أن یعلم أن المتفتح جاهل أحمق-  و صغیر الهمه لیس بجاهل و لا أحمق-  و لکنه دنی‏ء ضعیف قاصر-  و إذا أردت التحقیق-  فالکبیر الهمه من لا یرضى بالهمم الحیوانیه-  و لا یقنع لنفسه أن یکون عند رعایه بطنه و فرجه-  بل یجتهد فی معرفه صانع العالم و مصنوعاته-  و فی اکتساب المکارم الشرعیه-  لیکون من خلفاء الله و أولیائه فی الدنیا-  و مجاوریه فی الآخره-  و لذلک قیل من عظمت همته لم یرض بقنیه مسترده-  و حیاه مستعاره-  فإن أمکنک‏ أن تقتنی قنیه مؤبده و حیاه مخلده-  فافعل غیر مکترث بقله من یصحبک و یعینک على ذلک-  فإنه کما قیل- 

 إذا عظم المطلوب قل المساعد

و کما قیل- 

 طرق العلاء قلیله الإیناس‏

و أما الکلام فی الصدق و المروءه و الشجاعه-  و الأنفه و العفه و الغیره فقد تقدم کثیر منه-  و سیأتی ما هو أکثر فیما بعد إن شاء الله تعالى

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۴۴)

قدر الرجل على قدر همته و صدقه على قدر مروءته و شجاعته على قدر انفته و عفّته على قدر غیرته. «ارزش مرد به اندازه همت اوست و راستى او به اندازه جوانمردى‏ اش، دلیرى او به اندازه ننگ داشتن اوست و پاکدامنى او به اندازه غیرت اوست.»

 جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

 

بازدیدها: ۳۸

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۴۴ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۴۶ صبحی صالح

۴۶-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )سَیِّئَهٌ تَسُوءُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَهٍ تُعْجِبُک‏

حکمت ۴۴ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۴۴: سَیِّئَهٌ تَسُوءُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَهٍ تُعْجِبُکَ هذا حق-  لأن الإنسان إذا وقع منه القبیح ثم ساءه ذلک-  و ندم علیه و تاب حقیقه التوبه کفرت توبته معصیته-  فسقط ما کان یستحقه من العقاب و حصل له ثواب التوبه-  و أما من فعل واجبا و استحق به ثوابا-  ثم خامره الإعجاب بنفسه و الإدلال على الله تعالى بعلمه-  و التیه على الناس بعبادته و اجتهاده-  فإنه یکون قد أحبط ثواب عبادته-  بما شفعها من القبیح الذی أتاه-  و هو العجب و التیه و الإدلال على الله تعالى-  فیعود لا مثابا و لا معاقبا لأنه یتکافأ الاستحقاقان- . و لا ریب أن من حصل له ثواب التوبه-  و سقط عنه عقاب المعصیه-  خیر ممن خرج من الأمرین کفافا لا علیه و لا له

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۴۳)

سیّئه تسؤک خیر عند الله من حسنه تعجبک «گناهى که تو را زشت آید در پیشگاه خداوند بهتر از کار نیکى است که تو را شگفت آید.» این سخن حق است زیرا هر گاه گناهى از انسان سر زند و او را زشت آید و پشیمان شود و به راستى توبه کند، توبه او گناهش را از میان مى ‏برد و عقابى را که مستحق آن بوده است، بر طرف مى‏ سازد و پاداش توبه هم براى او حاصل مى‏ شود. ولى آن کس که واجبى را اطاعت مى‏ کند و مستحق ثواب مى‏ شود اگر بر خود شیفته شود و به خداوند متعال با علم خود ناز فروشد و بر مردم تکبر کند، ثواب عبادتش به سبب شیفتگى و غرور و ناز کردن به خداوند متعال از میان مى‏ رود، نه ثوابى مى ‏برد و نه عقابى مى‏ بیند و آن دو یکدیگر را نفى مى‏کند، و تردید نیست آن کس که ثواب توبه براى او فراهم مى‏ شود و عقاب معصیت از او ساقط مى‏ گردد، بهتر از کسى است که کارى انجام دهد که نه برایش سودى داشته باشد و نه زیانى.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۱۷

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۴۳ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۴۵ صبحی صالح

۴۵-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی

حکمت ۴۳ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۴۳ وَ قَالَ ع: لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا-  عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی-  وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ-  عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی-  وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ ص-  أَنَّهُ قَالَ یَا عَلِیُّ لَا یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ جماتها بالفتح جمع جمه-  و هی المکان یجتمع فیه الماء و هذه استعاره-  و الخیشوم أقصى الأنف- . و مراده ع من هذا الفصل-  إذکار الناس ما قاله فیه رسول الله ص-  و هو لا یبغضک مؤمن و لا یحبک منافق و هی کلمه حق-  و ذلک لأن الإیمان و بغضه ع لا یجتمعان-  لأن بغضه کبیره و صاحب الکبیره عندنا لا یسمى مؤمنا-  و أما المنافق فهو الذی یظهر الإسلام و یبطن الکفر-  و الکافر بعقیدته لا یحب علیا ع-  لأن المراد من الخبر المحبه الدینیه-  و من لا یعتقد الإسلام لا یحب أحدا من أهل الإسلام-  لإسلامه و جهاده فی الدین-  فقد بان أن الکلمه حق-  و هذا الخبر مروی فی الصحاح بغیر هذا اللفظ لا یحبک إلا مؤمن و لا یبغضک إلا منافق-  و قد فسرناه فیما سبق

 

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۴۲)

و قال علیه السّلام: «لو ضربت خیشوم المؤمن بسیفى هذا على ان یبغضنى ما ابغضنى، و لو صببت الدنیا بجمّاتها على المنافق على ان یحبنى ما احبّنى، و ذلک انّه قضى فانقضى على لسان النبىّ الامىّ صلّى اللّه علیه و آله و سلّم انه قال: «یا على لا یبغضک مومن، و لا یحبّک منافق» «اگر با این شمشیر خود بر بینى مؤمن زنم تا مرا دشمن بدارد، مرا دشمن نخواهد داشت و اگر همه جهان را بر منافق فرو ریزم که مرا دوست بدارد، دوستم نخواهد داشت و این بدان سبب است که قضا جارى شد و بر زبان پیامبر امّى صلّى اللّه علیه و آله و سلّم گذشت که فرمود: اى على مؤمن تو را دشمن نمى‏ دارد و منافق تو را دوست نمى‏ دارد.» مراد على علیه السّلام از بیان این فصل یاد آورى مطالبى است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در مورد او فرموده است که «تو را مؤمن دشمن نمى‏ دارد و منافق دوست نمى ‏دارد»، و این سخن حقى است که ایمان و دشمن داشتن على علیه السّلام با یکدیگر جمع نمى‏ شود، زیرا دشمن داشتن على علیه السّلام گناه کبیره است و کسى که مرتکب گناه کبیره مى‏ شود در نظر و عقیده ما، مسلمان نامیده نمى ‏شود.

منافق هم کسى است که تظاهر به اسلام مى‏ کند و در باطن کافر است، و کافر نمى‏ تواند به اعتقاد خود على را دوست بدارد زیرا مقصود از این خبر، محبت دینى است و کسى که معتقد به اسلام نباشد نمى‏ تواند هیچ کس از اهل اسلام را به سبب مسلمانى دوست بدارد تا چه رسد در مورد على علیه السّلام آن هم با توجه به جهاد او در راه دین. بنابر این، این سخن حق است و در کتابهاى صحاح به صورتى دیگر نقل شده است که چنین است: «کسى جز مؤمن تو را دوست نمى‏ دارد و کسى جز منافق تو را دشمن نمى‏ دارد.»، و ما در مباحث گذشته این کلمه را شرح دادیم.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۲۹

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۴۲ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۴۳ صبحی صالح

۴۳-وَ قَالَ ( علیه‏السلام )فِی ذِکْرِ خَبَّابِ بْنِ الْأَرَتِّ یَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ وَ عَاشَ مُجَاهِداً

حکمت ۴۲ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۴۲: وَ قَالَ ع فِی ذِکْرِ خَبَّابٍ- رَحِمَ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً- وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ عَاشَ مُجَاهِداً- طُوبَى لِمَنْ ذَکَرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ- وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ

خباب بن الأرت

هو خباب بن الأرت بن جندله بن سعد- بن خزیمه بن کعب بن سعد بن زید- مناه بن تمیم یکنى أبا عبد الله- و قیل أبا محمد و قیل أبا یحیى أصابه سبی فبیع بمکه- . و کانت أمه ختانه و خباب من فقراء المسلمین و خیارهم- و کان به مرض و کان فی الجاهلیه قینا حدادا یعمل السیوف- و هو قدیم الإسلام قیل إنه کان سادس سته- و شهد بدرا و ما بعدها من المشاهد- و هو معدود فی المعذبین فی الله- سأله عمر بن الخطاب‏ أیام خلافته- ما لقیت من أهل مکه فقال انظر إلى ظهری- فنظر فقال ما رأیت کالیوم ظهر رجل- فقال خباب أوقدوا لی نارا و سحبت علیها- فما أطفأها إلا ودک ظهری- . و جاء خباب إلى عمر- فجعل یقول ادنه ادنه ثم قال له- ما أحد أحق بهذا المجلس منک إلا أن یکون عمار بن یاسر- نزل خباب إلى الکوفه و مات بها فی سنه سبع و ثلاثین- و قیل سنه تسع و ثلاثین- بعد أن شهد مع أمیر المؤمنین علی ع صفین و نهروان- و صلى علیه علی ع و کانت سنه یوم مات ثلاثا و سبعین سنه- و دفن بظهر الکوفه- . و هو أول من دفن بظهر الکوفه- و عبد الله بن خباب هو الذی قتلته الخوارج- فاحتج علی ع به و طلبهم بدمه و قد تقدم ذکر ذلک‏

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۴۱)
آن حضرت در باره خبّاب چنین فرموده است: یرحم الله خبّاب بن الارت، فلقد اسلم راغبا، و هاجر طائعا و قنع بالکفاف، و رضى عن الله، و عاش مجاهدا. طوبى لمن ذکر المعاد، و عمل للحساب، و قنع بالکفاف، و رضى عن الله.

«خداى خباب بن ارت را رحمت فرماید، که با میل و رغبت مسلمان شد و فرمانبردار هجرت کرد و به آنچه بسنده بود قناعت کرد و از خداى خشنود بود و مجاهد زندگى کرد.
خوشا بر آن کس که معاد را فرایاد آورد و براى حساب کار کرد و به آنچه بسنده‏ بود قناعت کرد و از خداى خشنود بود.»

خبّاب بن الارت

نام و نسب او، خباب بن ارت بن جندله بن سعد بن خزیمه بن کعب بن سعد بن زید منات بن تمیم است، کنیه او را ابو عبد الله و ابو محمد و ابو یحیى گفته‏ اند. گروهى او را به اسیرى گرفتند و در مکه او را فروختند. مادرش هم از زنانى بود که ختنه مى‏ کردند.

خبّاب از فقراى برگزیده مسلمانان است. او بیمار هم بود. در دوره جاهلى هم بنده ‏اى آهنگر بود که شمشیر مى ‏ساخت. او از مسلمانان بسیار قدیمى است و گفته شده است ششمین مسلمان است. در جنگ بدر و دیگر جنگها شرکت کرد و از شمار شکنجه شدگان در راه خداوند است. عمر بن خطاب به روزگار خلافت خود از او پرسید از مردم مکه چه کشیدى گفت: پشت مرا نگاه کن، عمر به پشت او نگریست و گفت: تا کنون پشت هیچ مردى را چنین ندیده‏ ام، خباب گفت: آرى، براى من آتشى مى افروختند و مرا با پشت بر آن مى ‏افکندند و چربى و آب گوشتهاى پشت من آن را خاموش مى‏ کرد.

بارى دیگر که خباب پیش عمر آمد، عمر گفت: او را نزدیک و نزدیکتر بنشانید.
سپس به او گفت: هیچ کس جز تو شایسته براى نشستن این جا نیست، مگر عمار بن یاسر اگر بیاید. خباب ساکن کوفه شد و در همان شهر به سال سى و هفت و هم گفته شده است به سال سى و نهم پس از شرکت در جنگهاى صفین و نهروان در التزام على علیه السّلام درگذشت.

على علیه السّلام بر پیکرش نماز گزارد و عمر او به هنگام مرگ هفتاد و سه سال بود و پشت کوفه به خاک سپرده شد.
پسرش عبد الله بن خباب را خوارج کشتند و على علیه السّلام خون او را از ایشان مطالبه کرد و همین موضوع را بر ایشان حجت آورد، و این موضوع را پیش از این آوردیم.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۵۱

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۴۱ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)بیماری

حکمت ۴۲ صبحی صالح

۴۲-وَ قَالَ ( علیه‏السلام )لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِی عِلَّهٍ اعْتَلَّهَا
جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِکَ فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِیهِ وَ لَکِنَّهُ یَحُطُّ السَّیِّئَاتِ وَ یَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِی الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ الْعَمَلِ بِالْأَیْدِی وَ الْأَقْدَامِ
وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّیَّهِ وَ السَّرِیرَهِ الصَّالِحَهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّهَ
قال الرضی و أقول صدق ( علیه‏السلام ) إن المرض لا أجر فیه لأنه لیس من قبیل ما یستحق علیه العوض لأن العوض یستحق على ما کان فی مقابله فعل الله تعالى بالعبد من الآلام و الأمراض و ما یجری مجرى ذلک
و الأجر و الثواب یستحقان على ما کان فی مقابله فعل العبد فبینهما فرق قد بینه ( علیه‏السلام ) کما یقتضیه علمه الثاقب و رأیه الصائب

حکمت ۴۱ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۴۱: وَ قَالَ ع لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِی عِلَّهٍ اعْتَلَّهَا- جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْکَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِکَ- فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِیهِ- وَ لَکِنَّهُ یَحُطُّ السَّیِّئَاتِ وَ یَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ- وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِی الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ- وَ الْعَمَلِ بِالْأَیْدِی وَ الْأَقْدَامِ- وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّیَّهِ- وَ السَّرِیرَهِ الصَّالِحَهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّهَ قال الرضی رحمه الله تعالى- و أقول صدق ع إن المرض لا أجر فیه- لأنه من قبیل ما یستحق علیه العوض- لأن العوض یستحق على ما کان فی مقابله فعل الله تعالى بالعبد- من الآلام و الأمراض و ما یجری مجرى ذلک- و الأجر و الثواب یستحقان على ما کان فی مقابل فعل العبد- فبینهما فرق قد بینه ع- کما یقتضیه علمه الثاقب و رأیه الصائب ینبغی أن یحمل کلام أمیر المؤمنین ع فی هذا الفصل- على تأویل یطابق ما تدل علیه العقول- و ألا یحمل على ظاهره- و ذلک لأن المرض إذا استحق علیه الإنسان‏ العوض- لم یجز أن یقال إن العوض یحط السیئات بنفسه- لا على قول أصحابنا و لا على قول الإمامیه- أما الإمامیه فإنهم مرجئه لا یذهبون إلى التحابط- و أما أصحابنا فإنهم لا تحابط عندهم- إلا فی الثواب و العقاب- فأما العقاب و العوض فلا تحابط بینهما- لأن التحابط بین الثواب و العقاب- إنما کان باعتبار التنافی بینهما- من حیث کان أحدهما یتضمن الإجلال و الإعظام- و الآخر یتضمن الاستخفاف و الإهانه- و محال أن یکون الإنسان الواحد مهانا معظما- فی حال واحده- و لما کان العوض لا یتضمن إجلالا و إعظاما- و إنما هو نفع خالص فقط لم یکن منافیا للعقاب- و جاز أن یجتمع للإنسان الواحد فی الوقت الواحد- کونه مستحقا للعقاب و العوض-

إما بأن یوفر العوض علیه فی دار الدنیا- و إما بأن یوصل إلیه فی الآخره قبل عقابه- إن لم یمنع الإجماع من ذلک فی حق الکافر- و إما أن یخفف علیه بعض عقابه- و یجعل ذلک بدلا من العوض الذی کان سبیله أن یوصل إلیه- و إذا ثبت ذلک- وجب أن یجعل کلام أمیر المؤمنین ع على تأویل صحیح- و هو الذی أراده ع لأنه کان أعرف الناس بهذه المعانی- و منه تعلم المتکلمون علم الکلام- و هو أن المرض و الألم یحط الله تعالى- عن الإنسان المبتلى به ما یستحقه من العقاب- على معاصیه السالفه تفضلا منه سبحانه- فلما کان إسقاط العقاب متعقبا للمرض- و واقعا بعده بلا فصل جاز أن یطلق اللفظ- بأن المرض یحط السیئات و یحتها حت الورق- کما جاز أن یطلق اللفظ بأن الجماع یحبل المرأه- و بأن سقی البذر الماء ینبته- إن کان الولد و الزرع عند المتکلمین- وقعا من الله تعالى على سبیل الاختیار لا على الإیجاب- و لکنه أجرى العاده- و أن یفعل ذلک عقیب الجماع و عقیب سقی البذر الماء- .

فإن قلت أ یجوز أن یقال- إن الله تعالى یمرض الإنسان المستحق للعقاب- و یکون إنما أمرضه لیسقط عنه العقاب لا غیر- .

قلت لا لأنه قادر على أن یسقط عنه العقاب ابتداء- و لا یجوز إنزال الألم- إلا حیث لا یمکن اقتناص العوض المجزى به إلیه- إلا بطریق الألم و إلا کان فعل الألم عبثا- أ لا ترى أنه لا یجوز- أن یستحق زید على عمرو ألف درهم فیضربه و یقول- إنما أضربه لأجعل ما یناله من ألم الضرب- مسقطا لما استحقه من الدراهم علیه- و تذمه العقلاء و یسفهونه و یقولون له فهلا وهبتها له- و أسقطتها عنه من غیر حاجه إلى أن تضربه و تؤلمه- و البحث المستقصى فی هذه المسائل مذکور- فی کتبی الکلامیه فلیرجع إلیها- و أیضا فإن الآلام قد تنزل بالأنبیاء- و لیسوا ذوی ذنوب و معاص لیقال إنها تحطها عنهم- .

فأما قوله ع- و إنما الأجر فی القول إلى آخر الفصل- فإنه ع قسم أسباب الثواب أقساما- فقال لما کان المرض لا یقتضی الثواب- لأنه لیس فعل المکلف- و إنما یستحق المکلف الثواب على ما کان من فعله- وجب أن یبین ما الذی یستحق به المکلف الثواب- و الذی یستحق المکلف به ذلک أن یفعل فعلا- إما من أفعال الجوارح و إما من أفعال القلوب- فأفعال الجوارح إما قول باللسان أو عمل ببعض الجوارح- و عبر عن سائر الجوارح عدا اللسان بالأیدی و الأقدام- لأن أکثر ما یفعل بها- و إن کان قد یفعل بغیرها نحو مجامعه الرجل زوجته- إذا قصد به تحصینها و تحصینه عن الزناء- و نحو أن ینحی حجرا ثقیلا برأسه عن صدر إنسان قد یقتله- و غیر ذلک- و أما أفعال القلوب فهی العزوم و الإرادات و النظر- و العلوم و الظنون و الندم- فعبر ع عن جمیع ذلک بقوله- بصدق النیه و السریره الصالحه- و اکتفى بذلک عن تعدید هذه الأجناس- .

فإن قلت- فإن الإنسان قد یستحق الثواب على ألا یفعل القبیح- و هذا یخرم الحصر الذی حصره أمیر المؤمنین- قلت یجوز أن یکون یذهب مذهب أبی علی- فی أن القادر بقدره لا یخلو عن الأخذ و الترک

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۴۰)
و قال علیه السّلام لبعض اصحابه فى علّه اعتلّهما: جعل الله ما کان منک من شکواک حطّا لسیّاتک فان المرض لا اجر فیه و لکنّه یحط السیآت و یحتها حت الاوراق، و انّما الاجر فى القول باللسان و العمل بالایدى و الاقدام، و انّ الله سبحانه یدخل بصدق النیه و السریره الصالحه من یشاء من عباده الجنّه. «و او که درود بر او باد به یکى از یارانش در بیمارى او چنین فرمود: خداوند آنچه را که از آن شکایت دارى- بیمارى تو را- مایه کاستن گناهانت قرار دهد. در بیمارى مزدى نیست ولى گناهان را مى‏ کاهد و همچون فرو ریختن برگ درختان آن را فرو مى‏ ریزد. مزد در گفتار با زبان و کردار با دستها و گامهاست و همانا که خداوند سبحان به سبب نیت راست و نهاد پسندیده، هر کس از بندگان خود را که بخواهد به بهشت در مى ‏آورد.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۳۷

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۴۰ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۴۰ صبحی صالح

۴۰-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ

قال الرضی و هذا من المعانی العجیبه الشریفه و المراد به أن العاقل لا یطلق لسانه إلا بعد مشاوره الرویه و مؤامره الفکره

و الأحمق تسبق حذفات لسانه و فلتات کلامه مراجعه فکره و مماخضه رأیه فکأن لسان العاقل تابع لقلبه و کأن قلب الأحمق تابع للسانه

حکمت ۴۰ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۴۰: لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ قال الرضی رحمه الله تعالى-  و هذا من المعانی العجیبه الشریفه-  و المراد به أن العاقل لا یطلق لسانه-  إلا بعد مشاوره الرویه و مؤامره الفکره-  و الأحمق تسبق حذفات لسانه و فلتات کلامه-  مراجعه فکره و مماخضه رأیه-  فکان لسان العاقل تابع لقلبه-  و کان قلب الأحمق تابع للسانه-  قال و قد روی عنه ع هذا المعنى بلفظ آخر-  و هو قوله قلب الأحمق فی فیه-  و لسان العاقل فی قلبه-  و معناهما واحد قد تقدم القول فی العقل و الحمق-  و نذکر هاهنا زیادات أخرى‏

أقوال و حکایات حول الحمقى

قالوا کل شی‏ء یعز إذا قل-  و العقل کلما کان أکثر کان أعز و أغلى- . و کان عبد الملک یقول-  أنا للعاقل المدبر أرجى منی للأحمق المقبل- . قیل لبعضهم ما جماع العقل-  فقال ما رأیته مجتمعا فی أحد فأصفه-  و ما لا یوجد کاملا فلا حد له- .

 

و قال الزهری-  إذا أنکرت عقلک فاقدحه بعاقل- . و قیل-  عظمت المئونه فی عاقل متجاهل و جاهل متعاقل- . و قیل-  الأحمق یتحفظ من کل شی‏ء إلا من نفسه- . و قیل لبعضهم-  العقل أفضل أم الجد فقال العقل من الجد- . و خطب رجلان إلى دیماووس الحکیم ابنته-  و کان أحدهما فقیرا و الآخر غنیا فزوجها من الفقیر-  فسأله الإسکندر عن ذلک فقال لأن الغنی کان أحمق-  فکنت أخاف علیه الفقر و الفقیر کان عاقلا-  فرجوت له الغنى- . و قال أرسطو العاقل یوافق العاقل-  و الأحمق لا یوافق العاقل-  و لا أحمق کالعود المستقیم الذی ینطبق على المستقیم-  فأما المعوج-  فإنه لا ینطبق على المعوج و لا على المستقیم- .

و قال بعضهم-  لأن أزاول أحمق أحب إلی من أن أزاول نصف أحمق-  أعنی الجاهل المتعاقل- . و اعلم أن أخبار الحمقى و نوادرهم کثیره-  إلا أنا نذکر منها هاهنا ما یلیق بکتابنا-  فإنه کتاب نزهناه عن الخلاعه و الفحش-  إجلالا لمنصب أمیر المؤمنین- . قال هشام بن عبد الملک یوما لأصحابه-  إن حمق الرجل یعرف بخصال أربع-  طول لحیته و بشاعه کنیته-  و نقش خاتمه و إفراط نهمته-  فدخل علیه شیخ طویل العثنون-  فقال هشام أما هذا فقد جاء بواحده-  فانظروا أین هو من الباقی-  قالوا له ما کنیه الشیخ قال أبو الیاقوت-  فسألوه عن نقش خاتمه فإذا هو-  وَ جاؤُ عَلى‏ قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ-  فقیل له أی الطعام تشتهی قال الدباء بالزیت-  فقال هشام إن صاحبکم قد کمل- .

و سمع عمر بن عبد العزیز رجلا ینادی آخر-  یا أبا العمرین فقال لو کان له عقل لکفاه أحدهما و أرسل ابن لعجل بن لجیم فرسا له فی حلبه-  فجاء سابقا-  فقیل له سمه باسم یعرف به فقام ففقأ عینه و قال-  قد سمیته الأعور فقال شاعر یهجوه- 

رمتنی بنو عجل بداء أبیهم
و أی عباد الله أنوک من عجل‏

أ لیس أبوهم عار عین جواده‏
فأضحت به الأمثال تضرب بالجهل‏

و قال أبو کعب القاص فی قصصه-  إن النبی ص قال فی کبد حمزه ما علمتم-  فادعوا الله أن یطعمنا من کبد حمزه- . و قال مره فی قصصه-  اسم الذئب الذی أکل یوسف کذا و کذا-  فقیل له إن یوسف لم یأکله الذئب-  فقال فهذا اسم الذئب الذی لم یأکل یوسف- . و دخل کعب البقر الهاشمی على محمد بن عبد الله بن طاهر-  یعزیه فی أخیه فقال له أعظم الله مصیبه الأمیر-  فقال الأمیر أما فیک فقد فعل-  و الله لقد هممت أن أحلق لحیتک-  فقال إنما هی لحیه الله و لحیه الأمیر فلیفعل ما أحب- . و کان عامر بن کریز أبو عبد الله بن عامر من حمقى قریش-  نظر إلى عبد الله و هو یخطب و الناس یستحسنون کلامه-  فقال لإنسان إلى جانبه أنا أخرجته من هذا-  و أشار إلى متاعه- .

و من حمقى قریش العاص بن هشام المخزومی-  و کان أبو لهب قامره فقمره ماله ثم داره-  ثم قلیله و کثیره و أهله و نفسه-  فاتخذه عبدا و أسلمه قینا-  فلما کان یوم بدر بعث به بدیلا عن نفسه-  فقتل ببدر قتله عمر بن الخطاب و کان ابن عم أمه- . و من الحمقى الأحوص بن جعفر بن عمرو بن حریث-  قال له یوما مجالسوه ما بال وجهک أصفر أ تشتکی شیئا-  فرجع إلى أهله و قال یا بنی الخیبه أنا شاک و لا تعلموننی-  اطرحوا علی الثیاب و ابعثوا إلی الطبیب- . و من حمقى بنی عجل حسان بن الغضبان من أهل الکوفه-  ورث نصف دار أبیه فقال أرید أن أبیع حصتی من الدار-  و أشتری بالثمن النصف الباقی فتصیر الدار کلها لی- . و من حمقى قریش بکار بن عبد الملک بن مروان-  و کان أبوه ینهاه أن یجالس خالد بن یزید بن معاویه-  لما یعرف من حمقه-  فجلس یوما إلى خالد فقال خالد یعبث به-  هذا و الله المردد فی بنی عبد مناف-  فقال بکار أجل أنا و الله کما قال الأول- 

  مردد فی بنی اللخناء تردیدا

 و طار لبکار هذا بازی فقال لصاحب الشرطه-  أغلق أبواب دمشق لئلا یخرج البازی- . و من حمقى قریش معاویه بن مروان بن الحکم-  بینا هو واقف بباب دمشق-  ینتظر أخاه عبد الملک على باب طحان-  و حمار الطحان یدور بالرحى و فی عنقه جلجل-  فقال للطحان لم جعلت فی عنق هذا الحمار جلجلا-  فقال ربما أدرکتنی نعسه أو سآمه-  فإذا لم أسمع صوت الجلجل علمت أنه قد نام فصحت به-  فقال أ رأیته إن قام و حرک رأسه ما علمک به أنه قائم-  فقال و من لحماری بمثل عقل الأمیر- .

 

و قال معاویه لحمیه-  و قد دخل بابنته تلک اللیله فافتضها-  لقد ملأتنا ابنتک البارحه دما-  فقال إنها من نسوه یخبأن ذلک لأزواجهن- . و من حمقى قریش سلیمان بن یزید بن عبد الملک-  قال یوما لعن الله الولید أخی-  فلقد کان فاجرا أرادنی على الفاحشه-  فقال له قائل من أهله اسکت ویحک-  فو الله إن کان هم لقد فعل- . و خطب سعید بن العاص عائشه ابنه عثمان-  فقالت هو أحمق لا أتزوجه أبدا-  له برذونان لونهما واحد عند الناس-  و یحمل مؤنه اثنین- . و ممن کان یحمق من قریش عتبه بن أبی سفیان بن حرب-  و عبد الله بن معاویه بن أبی سفیان-  و عبد الله بن قیس بن مخرمه بن المطلب-  و سهل بن عمرو أخو سهیل بن عمرو بن العاص-  و کان عبد الملک بن مروان یقول-  أحمق بیت فی قریش آل قیس بن مخرمه- . و من القبائل المشهوره بالحمق الأزد-  کتب مسلمه بن عبد الملک إلى یزید بن المهلب-  لما خرج علیهم-  أنک لست بصاحب هذا الأمر-  إن صاحبه مغمور موتور و أنت مشهور غیر موتور-  فقام إلیه رجل من الأزد فقال-  قدم ابنک مخلدا حتى یقتل فتصیر موتورا- . و قام رجل من الأزد إلى عبید الله بن زیاد فقال-  أصلح الله الأمیر إن امرأتی هلکت-  و قد أردت أن أتزوج أمها-  و هذا عریفی فأعنی فی الصداق-  فقال فی کم أنت من العطاء فقال فی سبعمائه-  فقال حطوا من عطائه أربعمائه یکفیک ثلاثمائه- . و مدح رجل منهم المهلب فقال- 

 نعم أمیر الرفقه المهلب
أبیض وضاح کتیس الحلب‏

فقال المهلب حسبک یرحمک الله- . و کان عبد الملک بن هلال عنده زنبیل-  مملوء حصا للتسبیح فکان یسبح بواحده واحده-  فإذا مل طرح اثنتین اثنتین ثم ثلاثا ثلاثا-  فإذا ازداد ملاله قبض قبضه و قال سبحان الله عددک-  فإذا ضجر أخذ بعرا الزنبیل و قلبه-  و قال سبحان الله بعدد هذا- . و دخل قوم منزل الخریمی لبعض الأمر-  فجاء وقت صلاه الظهر فسألوه عن القبله-  فقال إنما ترکتها منذ شهر- . و حکى بعضهم قال رأیت أعرابیا یبکی-  فسألته عن سبب بکائه فقال بلغنی أن جالوت قتل مظلوما- . وصف بعضهم أحمق فقال یسمع غیر ما یقال-  و یحفظ غیر ما یسمع و یکتب غیر ما یحفظ-  و یحدث بغیر ما یکتب- . قال المأمون لثمامه ما جهد البلاء یا أبا معن-  قال عالم یجری علیه حکم جاهل-  قال من أین قلت هذا-  قال حبسنی الرشید عند مسرور الکبیر-  فضیق علی أنفاسی فسمعته یوما یقرأ-  فَوَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ بفتح الذال-  فقلت له لا تقل أیها الأمیر هکذا قل لِلْمُکَذِّبِینَ-  و کسرت له الذال لأن المکذبین هم الأنبیاء-  فقال قد کان یقال لی عنک أنک قدری-  فلا نجوت إن نجوت اللیله منی-  فعاینت منه تلک اللیله الموت من شده ما عذبنی- . قال أعرابی لابنه یا بنی کن سبعا خالصا-  أو ذئبا حائسا أو کلبا حارسا-  و لا تکن أحمق ناقصا- .

 

و کان یقال لو لا ظلمه الخطإ ما أشرق نور الصواب- . و قال أبو سعید السیرافی رأیت متکلما ببغداد-  بلغ به نقصه فی العربیه أنه قال فی مجلس مشهور-  إن العبد مضطر بفتح الطاء و الله مضطر بکسرها-  و زعم أن من قال الله مضطر عبد إلى کذا بالفتح کافر-  فانظر أین بلغ به جهله و إلى أی رذیله أداه نقصه- .

وصف بعضهم إنسانا أحمق فقال-  و الله للحکمه أزل عن قلبه من المداد عن الأدیم الدهین- . مر عمر بن الخطاب على رماه غرض-  فسمع بعضهم یقول أخطیت و أسبت-  فقال له مه فإن سوء اللحن شر من سوء الرمایه- . تضجر عمر بن عبد العزیز من کلام رجل بین یدیه-  فقال له صاحب شرطته قم فقد أوذیت أمیر المؤمنین-  فقال عمر و الله إنک لأشد أذى لی بکلامک هذا منه- . و من حمقى العرب و جهلائهم کلاب بن صعصعه-  خرج إخوته یشترون خیلا فخرج معهم فجاء بعجل یقوده-  فقیل له ما هذا فقال فرس اشتریته-  قالوا یا مائق هذه بقره أ ما ترى قرنیها-  فرجع إلى منزله فقطع قرنیها ثم قادها-  فقال لهم قد أعدتها فرسا کما تریدون-  فأولاده یدعون بنی فارس البقره- . و کان شذره بن الزبرقان بن بدر من الحمقى-  جاء یوم الجمعه إلى المسجد الجامع فأخذ بعضادتی الباب-  ثم رفع صوته سلام علیکم أ یلج شذره-  فقیل له هذا یوم لا یستأذن فیه-  فقال أ و یلج مثلی على قوم و لم یعرف له مکانه- .

 

و استعمل معاویه عاملا من کلب فخطب یوما-  فذکر المجوس فقال لعنهم الله ینکحون أمهاتهم-  و الله لو أعطیت عشره آلاف درهم ما نکحت أمی-  فبلغ ذلک معاویه فقال-  قبحه الله أ ترونه لو زادوه فعل-  و عزله- . و شرد بعیر لهبنقه و اسمه یزید بن شروان-  فجعل ینادی لمن أتى به بعیران-  فقیل له کیف تبذل ویلک بعیرین فی بعیر-  فقال لحلاوه الوجدان- . و سرق من أعرابی حمار فقیل له أ سرق حمارک-  قال نعم و أحمد الله-  فقیل له على ما ذا تحمده قال کیف لم أکن علیه- . و خطب وکیع بن أبی سود بخراسان-  فقال إن الله خلق السماوات و الأرض فی سته أشهر-  فقیل له إنها سته أیام-  فقال و الله لقد قلتها و أنا أستقلها- . و أجریت خیل فطلع فیها فرس سابق-  فجعل رجل من النظاره یکبر و یثبت من الفرح-  فقال له رجل إلى جانبه یا فتى أ هذا الفرس السابق لک-  قال لا و لکن اللجام لی- . و قیل لأبی السفاح الأعرابی عند موته أوص-  فقال إنا الکرام یوم طخفه-  قالوا قل خیرا یا أبا السفاح-  قال إن أحبت امرأتی فأعطوها بعیرا-  قالوا قل خیرا قال إذا مات غلامی فهو حر- . و قیل لرجل عند موته قل لا إله إلا الله فأعرض-  فأعادوا علیه مرارا-  فقال لهم أخبرونی عن أبی طالب قالها عند موته-  قالوا و ما أنت و أبو طالب-  فقال أرغب بنفسی عن ذلک الشریف- .

 

و قیل لآخر عند موته أ لا توصی فقال أنا مغفور لی-  قالوا قل إن شاء الله قال قد شاء الله ذلک-  قالوا یا هذا لا تدع الوصیه-  فقال لابنی أخیه یا ابنی حریث ارفعا وسادی-  و احتفظا بالحله الجیاد فإنما حولکما الأعادی- . و قیل لمعلم بن معلم ما لک أحمق-  فقال لو لم أکن أحمق لکنت ولد زنا

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۳۹)

لسان العاقل وراء قلبه، و قلب الاحمق وراء لسانه. زبان خردمند در پس دل اوست و دل نادان پس زبان او.» سید رضى مى‏گوید: این سخن به گونه دیگرى هم از على علیه السّلام نقل شده است که چنین است «قلب الاحمق فمه، و لسان العاقل فى قلبه» و معناى هر دو کلمه یکى است.

ابن ابى الحدید مى‏گوید: سخن در باره عقل و حماقت در مباحث گذشته بیان شد و این جا افزونیهاى دیگرى مى‏آوریم. او سپس بحثى در باره سخنان و حکایات افراد احمق آورده است که به ترجمه برخى از آنها قناعت مى‏شود.

گفته‏اند هر چیزى چون کمیاب شود، گران و ارزشمند مى‏شود ولى عقل هر چه افزون گردد گرانتر و ارزشمندتر مى‏ گردد.

عبد الملک مى‏گفته است: من به عاقلى که به من پشت کرده باشد امیدوارتر از احمقى هستم که به من روى آورده باشد.

به یکى از دانشمندان گفته شد، عقل کامل چیست گفت: آن را در کسى به صورت اجتماع و کمال ندیده‏ام که آن وصف کنم و هر چه در کمال یافت نشود آن را حد و مرزى نیست. گفته شده است احمق از هر چیز خود را حفظ مى‏کند جز از خویشتن.

دو مرد، دختر دیماووس حکیم را خواستگارى کردند یکى از آن دو توانگر و دیگرى فقیر بود، او دخترش را به آن مرد فقیر داد. اسکندر از او سبب این کار را پرسید، گفت: آن توانگر احمق بود و بیم آن داشتم که فقیر شود و آن فقیر عاقل بود، امیدوار شدم که توانگر گردد.

بدان که داستانهاى لطیف افراد احمق بسیار است ولى ما در این کتاب آنچه را که‏ لایق این کتاب است مى‏آوریم و این کتاب را به حرمت امیر المؤمنین على علیه السّلام از هر گونه سخن زشت و سبک منزه ساخته‏ ایم.

عمر بن عبد العزیز شنید مردى، دیگرى را با کنیه ابو العمرین صدا مى ‏زند. گفت: اگر عقلى مى ‏داشت یکى هم او را کفایت مى‏ کرد.

یکى از پسران عجل بن لجیم اسبى را براى مسابقه فرستاد، اسب برنده شد. گفتند نامى روى این اسب بگذار که شناخته شود، برخاست یکى از چشمهاى اسب را کور کرد و گفت: اینک او را اعور-  یک چشم-  نام نهادم و شاعرى ضمن نکوهش او این موضوع را در شعر هم گنجانده و گفته است: «بنى عجل مرا به درد پدرشان متهم کرده‏اند و کدام یک از بندگان خدا خرفت‏تر از عجل است، مگر پدر ایشان یک چشم اسب خود را کور نکرد و موجب آن شد که در جهل او مثلها زده شود.» ابو کعب افسانه‏سرا ضمن افسانه‏هاى خود گفت: پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرموده است در جگر حمزه چیزى است که مى‏دانید، اینک دعا کنید که خداوند از جگر حمزه به ما روزى فرماید بار دیگر در افسانه‏سرایى خود گفت: نام گرگى که یوسف را خورده است، چنین و چنان بوده است. گفتند: یوسف را گرگ نخورده است. گفت: بسیار خوب این نام که گفتم نام همان گرگى است که یوسف را نخورده است.

یکى از افراد احمق بنى عجل حسان بن غضبان است که ساکن کوفه بوده است. او نیمى از خانه پدرش را به ارث برد و مى‏گفت مى‏خواهم این نیمه خودم را بفروشم تا با پول آن نیمه دیگر را بخرم و تمام خانه از من بشود یکى از افراد احمق قریش، بکّار بن عبد الملک بن مروان است. باز شکارى او پرید و رفت او به سالار شرطه دمشق گفت: دروازه‏هاى شهر را ببند که باز بیرون نرود دیگر از افراد احمق قریش، معاویه بن مروان بن حکم است. روزى کنار دروازه دمشق بر در دکان آسیابانى منتظر آمدن برادر خود عبد الملک بن مروان بود، خر آسیابان بر گرد سنگ آسیاب مى‏ گردید و بر گردنش زنگوله‏اى بود، معاویه بن مروان به آسیابان گفت: چرا بر گردن این خر زنگوله بسته‏ اى گفت: وقتى چرت مى‏ زنم یا خسته هستم اگر صداى زنگوله را نشنوم، مى‏ فهمم که خر بر جاى خود ایستاده است و حرکت نمى‏ کند، فریاد مى‏ کشم و او حرکت مى ‏کند.

معاویه گفت: اگر خر بر جاى خود بایستد و فقط سرش را تکان دهد زنگوله صدا خواهد داد و از کجا مى‏ فهمى که او بر جاى خود ایستاده است، گفت: این خر من عقلى مانند عقل امیر ندارد

از جمله قبائل مشهور به حماقت، قبیله ازد است. گویند چون یزید بن مهلب بر مروانیان خروج کرد، مسلمه بن عبد الملک براى یزید بن مهلب نوشت: تو صاحب حکومت و فرمانروایى نیستى، صاحب آن شخصى اندوهگین و مصیبت رسیده و خون خواه است و تو مرد مشهورى هستى ولى مصیبت دیده و خون خواه نیستى. مردى از قبیله ازد برخاست و به یزید گفت: پسرت مخلد را روانه کن تا کشته شود و مصیبت زده و خونخواه شوى معاویه مردى از قبیله کلب را به حکومت گماشت، آن مرد روزى خطبه خواند و ضمن خطبه از مجوسیان نام برد و گفت: خدایشان لعنت کناد، آنان با مادران خود ازدواج مى‏کنند، به خدا سوگند اگر به من ده هزار درهم بدهند با مادرم ازدواج نمى‏کنم، چون این خبر به معاویه رسید، گفت: خداوند او را زشت بدارد، یعنى اگر بیش از ده هزار درهم به او بدهند، آن کار را انجام مى‏دهد و او را از حکومت عزل کرد.

شترى از هبنّقه-  این مرد ضرب المثل حماقت است-  گم شد. نام اصلى هبنّقه، یزید بن شروان است، او ندا مى‏ داد هر کس شتر را بیاورد دو شتر به او خواهم داد. گفتند: به چه سبب در قبال یک شتر دو شتر مى‏ پردازى گفت: براى شیرینى پیدا شدن. از عربى صحرا نشین خرى دزدیدند. به او گفتند: خرت را دزدیدند گفت: آرى و خدا را حمد مى‏ کنم. گفتند: براى چه حمد خدا را به جاى مى ‏آورى گفت: براى اینکه خودم سوارش نبودم در مسابقه اسب سوارى همین که اسبى که از همه جلو افتاده بود، ظاهر شد یکى از تماشاچیان شروع به گفتن تکبیر کرد و از شادى به جست و خیز پرداخت. مردى که کنارش بود از او پرسید اى جوانمرد آیا این اسب پیشتاز از توست گفت: نه، لگامش از من است. یکى از افراد جاهل و احمق عرب کلاب بن صعصعه است، برادرانش براى خریدن اسبى بیرون رفتند، او هم با ایشان رفت و در حالى که گوساله‏ اى را از پى مى ‏کشید بازگشت. پرسیدند: این چیست گفت: اسبى است که خریده‏ ام، گفتند: این گاو است، اى احمق مگر شاخهایش را نمى‏ بینى. او به خانه ‏اش رفت و شاخه اى گوساله را برید و با آن برگشت و گفت همان گونه که مى‏ خواستید او را به اسب تبدیل کردم. به فرزندانش، فرزندان سوار کار گاو مى‏ گفتند.

   جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۱۱۳