خطبه۱۵۸ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۵۹صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) یبین فیها حسن معاملته لرعیته‏

وَ لَقَدْ أَحْسَنْتُ جِوَارَکُمْ وَ أَحَطْتُ بِجُهْدِی مِنْ وَرَائِکُمْ وَ أَعْتَقْتُکُمْ مِنْ رِبَقِ اَلذُّلِّ وَ حَلَقِ اَلضَّیْمِ شُکْراً مِنِّی لِلْبِرِّ اَلْقَلِیلِ وَ إِطْرَاقاً عَمَّا أَدْرَکَهُ اَلْبَصَرُ وَ شَهِدَهُ اَلْبَدَنُ مِنَ اَلْمُنْکَرِ اَلْکَثِیرِ

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است :

«من همسایه نیکویى برایتان بودم، و با توان خود شما را از پشت سر پاسدارى کردم، و از بند ذلّت و زنجیر ستم شما را رهایى دادم، نیکى اندک شما را سپاسگزارم، و از کارهاى زشت بسیارى که به چشم دیده و در حضور من واقع شده چشم مى‏پوشم.»

شرح

جمله أحطت بجهدی من ورائکم اشاره به حفظ و حراست آن حضرت از آنان است، و منظور از آزاد ساختن آنها از بند ذلّت و زنجیر ستم، حمایت آن بزرگوار از آنان در برابر دشمنان، و عزّت و سربلندى آنها به برکت وجود آن حضرت است، پس از این امام (ع) سپاس خود را از رفتار نیک اندک آنها اظهار داشته و مراد او آن مقدارى است که خدا را اطاعت و از او فرمانبردارى کرده‏ اند و هم از این که چشم پوشى کرده با مسامحه و عفو از کارهاى زشت بسیارى که در حضور او انجام داده‏اند بر آنها منّت نهاده است.

اگر گفته شود: چگونه براى آن حضرت روا بوده کار ناپسندى را که مشاهده‏ کرده نهى نکند و در برابر آن سکوت فرماید پاسخ این است که اینها از نوع منکرات و کارهاى ناپسندى بوده که رفع آنها با زور و جبر براى آن حضرت میسّر نبوده است، زیرا در این مورد ممکن است شدّت و زور، مفسده‏اى به وجود آورد که از آنچه مرتکب مى‏ شوند بزرگتر و زیانبارتر باشد. بدیهى است مردم، معصوم از خطا نیستند، و هیچ دولت و حکومتى نمى‏تواند بدون این که به نیکان نیکى و نسبت به بدان و خطاکاران گذشت و اغماض داشته باشد استوار و پا بر جا گردد.
و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی ج ۳

بازدیدها: ۳۳

خطبه۱۵۶ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه ۱۵۷صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) یحث الناس على التقوى‏

 

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی جَعَلَ اَلْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِکْرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزِیدِ مِنْ فَضْلِهِ وَ دَلِیلاً عَلَى آلاَئِهِ وَ عَظَمَتِهِ عِبَادَ اَللَّهِ إِنَّ اَلدَّهْرَ یَجْرِی بِالْبَاقِینَ کَجَرْیِهِ بِالْمَاضِینَ لاَ یَعُودُ مَا قَدْ وَلَّى مِنْهُ وَ لاَ یَبْقَى سَرْمَداً مَا فِیهِ آخِرُ فَعَالِهِ کَأَوَّلِهِ مُتَشَابِهَهٌ أُمُورُهُ مُتَظَاهِرَهٌ أَعْلاَمُهُ فَکَأَنَّکُمْ بِالسَّاعَهِ تَحْدُوکُمْ حَدْوَ اَلزَّاجِرِ بِشَوْلِهِ فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ فِی اَلظُّلُمَاتِ وَ اِرْتَبَکَ فِی اَلْهَلَکَاتِ وَ مَدَّتْ بِهِ شَیَاطِینُهُ فِی طُغْیَانِهِ وَ زَیَّنَتْ لَهُ سَیِّئَ أَعْمَالِهِ فَالْجَنَّهُ غَایَهُ اَلسَّابِقِینَ وَ اَلنَّارُ غَایَهُ اَلْمُفَرِّطِینَ اِعْلَمُوا عِبَادَ اَللَّهِ أَنَّ اَلتَّقْوَى دَارُ حِصْنٍ عَزِیزٍ وَ اَلْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِیلٍ لاَ یَمْنَعُ أَهْلَهُ وَ لاَ یُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَیْهِ أَلاَ وَ بِالتَّقْوَى تُقْطَعُ حُمَهُ اَلْخَطَایَا وَ بِالْیَقِینِ تُدْرَکُ اَلْغَایَهُ اَلْقُصْوَى عِبَادَ اَللَّهِ اَللَّهَ اَللَّهَ فِی أَعَزِّ اَلْأَنْفُسِ عَلَیْکُمْ وَ أَحَبِّهَا إِلَیْکُمْ فَإِنَّ اَللَّهَ قَدْ أَوْضَحَ لَکُمْ سَبِیلَ اَلْحَقِّ وَ أَنَارَ طُرُقَهُ فَشِقْوَهٌ لاَزِمَهٌ أَوْ سَعَادَهٌ دَائِمَهٌ فَتَزَوَّدُوا فِی أَیَّامِ اَلْفَنَاءِ لِأَیَّامِ اَلْبَقَاءِ قَدْ دُلِلْتُمْ عَلَى اَلزَّادِ وَ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ حُثِثْتُمْ عَلَى اَلْمَسِیرِ فَإِنَّمَا أَنْتُمْ کَرَکْبٍ وُقُوفٍ لاَ یَدْرُونَ مَتَى یُؤْمَرُونَ بِالسَّیْرِ أَلاَ فَمَا یَصْنَعُ بِالدُّنْیَا مَنْ خُلِقَ لِلْآخِرَهِ وَ مَا یَصْنَعُ بِالْمَالِ مَنْ عَمَّا قَلِیلٍ یُسْلَبُهُ وَ تَبْقَى عَلَیْهِ تَبِعَتُهُ وَ حِسَابُهُ عِبَادَ اَللَّهِ إِنَّهُ لَیْسَ لِمَا وَعَدَ اَللَّهُ مِنَ اَلْخَیْرِ مَتْرَکٌ وَ لاَ فِیمَا نَهَى عَنْهُ مِنَ اَلشَّرِّ مَرْغَبٌ عِبَادَ اَللَّهِ اِحْذَرُوا یَوْماً تُفْحَصُ فِیهِ اَلْأَعْمَالُ وَ یَکْثُرُ فِیهِ اَلزِّلْزَالُ وَ تَشِیبُ فِیهِ اَلْأَطْفَالُ

اِعْلَمُوا عِبَادَ اَللَّهِ أَنَّ عَلَیْکُمْ رَصَداً مِنْ أَنْفُسِکُمْ وَ عُیُوناً مِنْ جَوَارِحِکُمْ وَ حُفَّاظَ صِدْقٍ یَحْفَظُونَ أَعْمَالَکُمْ وَ عَدَدَ أَنْفَاسِکُمْ لاَ تَسْتُرُکُمْ مِنْهُمْ ظُلْمَهُ لَیْلٍ دَاجٍ وَ لاَ یُکِنُّکُمْ مِنْهُمْ بَابٌ ذُو رِتَاجٍ وَ إِنَّ غَداً مِنَ اَلْیَوْمِ قَرِیبٌ یَذْهَبُ اَلْیَوْمُ بِمَا فِیهِ وَ یَجِی‏ءُ اَلْغَدُ لاَحِقاً بِهِ فَکَأَنَّ کُلَّ اِمْرِئٍ مِنْکُمْ قَدْ بَلَغَ مِنَ اَلْأَرْضِ مَنْزِلَ وَحْدَتِهِ وَ مَخَطَّ حُفْرَتِهِ فَیَا لَهُ مِنْ بَیْتِ وَحْدَهٍ وَ مَنْزِلِ وَحْشَهٍ وَ مُفْرَدِ غُرْبَهٍ وَ کَأَنَّ اَلصَّیْحَهَ قَدْ أَتَتْکُمْ وَ اَلسَّاعَهَ قَدْ غَشِیَتْکُمْ وَ بَرَزْتُمْ لِفَصْلِ اَلْقَضَاءِ قَدْ زَاحَتْ عَنْکُمُ اَلْأَبَاطِیلُ وَ اِضْمَحَلَّتْ عَنْکُمُ اَلْعِلَلُ وَ اِسْتَحَقَّتْ بِکُمُ اَلْحَقَائِقُ وَ صَدَرَتْ بِکُمُ اَلْأُمُورُ مَصَادِرَهَا فَاتَّعِظُوا بِالْعِبَرِ وَ اِعْتَبِرُوا بِالْغِیَرِ وَ اِنْتَفِعُوا بِالنُّذُرِ

لغات

شول: شتر مادّه ‏اى است که شیرش خشک شده و پستانش بالا رفته و هفت ماه از زاییدنش گذشته است، مفرد آن بر خلاف قیاس شائله است.

ارتباک: آمیختگى 

حمه العقرب: نیش کژدم و این محلّ زهر آن است.

رتاج: بستن

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت علیه السّلام است

«ستایش ویژه خداوندى است که «حمد» را کلید یاد خود، و سبب مزید فضل و احسان، و راهنماى نعمتها و بزرگواریش قرار داده است.
اى بندگان خدا روزگار بر پسینیان همان گونه مى‏ گذرد که بر پیشینیان گذشته است، آنچه از آن سپرى شده باز نمى‏ گردد و آنچه در آن هست جاودانى نیست، آخر کار آن همچون آغاز اوست، مصیبتهاى آن همانند و دلایل آن مؤیّد یکدیگرند، گویا براى رساندن به قیامت، شما را مانند ساربانى که شتران فارغ از زایمان را با شتاب مى‏راند به سرعت به پیش مى‏برد، پس کسى که توجّهش را به غیر خود مشغول سازد در تاریکیها حیران و در تباهیها سرگردان شود، و شیطانهایش وى را به سرکشى وادار کنند، و کردار بدش را در نظرش نیکو آرایش دهند، آرى بهشت، مقصد پیشتازان، و آتش، سرانجام تقصیر کاران است.
اى بندگان خدا بدانید تقوا پناهگاهى است ارجمند و استوار، و گناه و بى‏ تقوایى سرایى است سست و خوار، که بدى را از اهلش دور نمى‏سازد، و کسى را که به آن پناه برد حفظ نمى‏کند، آگاه باشید به وسیله پرهیزگارى نیش زهرآگین گناهان بریده مى‏شود، و با یقین عالیترین درجات به دست مى‏آید.
بندگان خدا از خدا بترسید، بترسید در باره آنانى که نزد شما عزیزترین و محبوبترین کسان به شمارند، زیرا خداوند دین حقّ را براى شما آشکار و راههاى آن را برایتان روشن ساخته است، فرجام کار یا بدبختى دائمى و یا سعادت همیشگى است، پس در این روزهاى فانى براى ایّام باقى، زاد و توشه آماده سازید، شما به توشه آخرت راهنمایى گردیده، و به کوچ کردن، فرمان داده شده ‏اید، و براى به راه افتادن ترغیب شده‏ اید، همانا شما همچون سوارانى هستید که بر جاى ایستاده‏ اید و نمى‏دانید در چه زمان دستور حرکت به شما داده خواهد شد، هان کسى را که براى آخرت آفریده شده با دنیا چه کار است و با مالى که بزودى از او گرفته مى‏شود و تنها و بال و حساب آن براى او باقى است چه مى‏کند بندگان خدا پاداشهاى نیکى را که خداوند وعده داده رها کردنى نیست، و کیفر کارهاى بدى را که نهى کرده خواستنى نیست.
بندگان خدا بپرهیزید از روزى که در آن کارها باز پرسى مى‏شود، و لرزه و اضطراب در آن بسیار است و کودکان از بیم آن پیر مى‏شوند.
بندگان خدا بدانید مراقبانى از خودتان و دیده‏بانانى از اعضا و جوارحتان و حسابگران راستگویى بر شما گمارده‏اند که کارها و شماره نفسهایتان را ثبت مى‏کنند، ظلمت شب تار، شما را از آنها پوشیده نمى‏دارد و درهاى محکم و استوار، شما را از آنها پنهان نمى‏سازد، همانا فردا به امروز نزدیک است.
امروز با همه آنچه در آن است سپرى مى‏شود، و فردا از پى آن در مى‏آید، (و این آن چنان سریع است) که گویى هر کدام از شما به منزل‏ تنهایى و گودال گور خویش رسیده است، اى واى از آن خانه وحدت، و سراى وحشت و بى کسى غربت، و گویى نفخه صور دمیده، و قیامت شما را فرا گرفته و براى داورى حاضر شده ‏اید، در حالى که باطلها از شما زدوده گشته، و بهانه ‏ها از میان رفته و حقایق بر شما ثابت گردیده و اوضاع، چگونگى خود را بر شما نمایان ساخته است، بنا بر این از عبرتها پند بیاموزید و از دگرگونیهاى روزگار عبرت اندوزید، و از این هشدارها سود برگیرید.»

شرح

امام (ع) خداوند را از چند نظر به شرح زیر ستایش کرده است:

۱- این که خداوند در چندین سوره قرآن «حمد» را کلید و سرآغاز ذکر خود قرار داده است.
۲- این که حمد سبب مزید بخشایش اوست، و مراد از حمد در این جا شکر است چنان که خداوند متعال فرموده است: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ«»» و مى‏دانیم که شکر نعمت، نعمتت افزون کند.
۳- این که حمد دلیل بر نعمتهاى خداوند است، زیرا شکر تنها براى و لی نعمت گزارده مى‏ شود، و دلیل بزرگى اوست و استحقاق شکر اختصاص به ذات مقدّس حقّ تعالى دارد و اوست که سزاوار شکر و سپاس است، زیرا او مبدأ همه نعمتهاست و شکر جز براى او شایسته نیست.

پس از این امام (ع) به پند و اندرز شنوندگان مى‏پردازد، و رفتار روزگار را با گذشتگان به آنها گوشزد مى‏کند، تا به توجّه به این که آنها نیز مانند گذشتگان و ملحق به آنهایند از گمراهى باز گردند و براى زندگى پس از مرگ کار کنند، سپس به احوال روزگار و سپرى شدن ایّام آن اشاره مى‏کند که هر چه از آن مى‏گذرد دیگر باز نمى‏گردد و این که هر دورانى را اهلى و بهره‏ اى از دنیاست که‏ وجود آن در گرو وجود همان دوران است و با سپرى شدن آن از میان مى‏رود و براى همیشه پایدار و باقى نمى‏ ماند.

این که فرموده است: آخر فعاله کأوّله

یعنى آثار و اعمال روزگار شبیه یکدیگر و آنچه در آخر آن خواهد گذشت همانند آغاز آن است، بدین معناست که آنچه در یک زمان موجب آبادانى و شکوفایى مى‏شود با سپرى شدن آن زمان، رونق و آبادانى آن نیز به پایان مى‏رسد و احوال روزگار پیوسته بدین گونه و بر یک قانون سپرى مى‏گردد، جمله متشابهه اموره نیز به همین معناست، زیرا همان گونه که روزگار در گذشته و از نخست گروهى را به تهیدستى و برخى را به توانگرى و عدّه‏اى را به زبونى و بعضى را به سوى مجد و شرف مى‏کشانیده، و به دسته‏اى جامه هستى پوشانیده و عدّه دیگر را به دیار نیستى فرستاده است پس از این و در آخر نیز چنین است.

فرموده است: متظاهره أعلامه.
یعنى: دلایلى که بر طبیعت و خصلت روزگار، و چگونگى عمل و رفتار او با مردم در گذشته و حال، وجود دارد مؤیّد یکدیگرند.
این که امور مذکور به روزگار نسبت داده شده در صورتى که فاعل حقیقى خداوند است و چنان که پیش از این گفته شد روزگار تنها وسیله تکوین و پیدایش حوادث مى‏باشد، بنا بر اوهام و اندیشه‏ هاى عرب است.
پس از این امام (ع) نزدیک بودن قیامت را گوشزد و آن را تشبیه مى‏کند به ساربانى که شتران را به جلو مى‏راند و آنان را به حرکت و شتاب بر مى‏انگیزاند، از سخنانى که پیش از این در این باره گفته شده کیفیّت این سوق و حرکت و وجه استعاره آن دانسته شده است، در جمله فکأنّکم بالسّاعه تحدوکم وجه مشابهت، شتاب و بر انگیختن است و این که ناقه‏ هاى شول اختصاص به ذکر داده شده براى این است که این شتران، سبکبار و از لغزیدن و افتادن مصون بوده و به سختى و شتاب رانده مى‏ شوند.
چون امام (ع) نزدیک بودن رستاخیز را به شنوندگان گوشزد فرموده و تذکّر داده که قیامت آنان را با شتاب به پیش مى‏راند، اینک تأکید مى‏کند که هر کس باید به اصلاح نفس خویش مشغول باشد، زیرا هر کس جز به نفس خویش بپردازد، نمى‏تواند در تاریکیهاى راه آخرت، از نور هدایت بر خوردار شود، بلکه آنچه او از اشتغال به امور دنیا و بهره‏بردارى از لذّات آن به دست مى‏آورد، پرده ‏ها و حجابهایى است که از حالات مختلف بدن ناشى و عارض جان او مى‏گردد، و دانسته ‏ایم که این حجابها پرده بر دیده باطن مى‏ کشد، و انسان را از بصیرت و بینش محروم مى‏سازد، و ناچار در این تیرگیها و تاریکیها سرگردان مى‏شود، و در ورطه‏ ها و مهلکه ‏هاى این راه گرفتار و پریشان مى‏ گردد، و شیاطین و نفس امّاره، او را به سرکشى و طغیان وا مى‏دارند، و کردار بد او را در نظرش خوب جلوه مى‏دهند، پس از این امام (ع) به غایت و نهایتى که انسان در پیش روى خود دارد اشاره مى‏کند، و بهشت را به آنانى که در طاعت پیشى جسته، و دوزخ را به کسانى که در این راه کوتاهى کرده‏اند اختصاص مى‏دهد، و چون ذکر بهشت در جذب مردم براى تحصیل آن، و ذکر دوزخ براى پرهیز از آن کافى است، لذا یاد بهشت را با فضیلت کوشیدن و پیشى گرفتن و ذکر دوزخ را با صفت زشت کوتاهى و تقصیر مقرون داشته است، تا انگیزه تحصیل هدف عالیتر تقویت شود، و از آنچه باعث رسیدن به پایانى زشت است بیشتر اجتناب گردد، دیگر این که چون پیشى گرفتن و کوتاهى کردن هر کدام علّت براى رسیدن به دو هدف مذکور است امام (ع) با ذکر سبب و علّت هر کدام، مردم را به طلب یکى و اجتناب از دیگرى هدایت و راهنمایى فرموده است.

سپس آن حضرت دوباره فضیلت تقوا را گوشزد مى‏کند و براى آن واژه الدّار الحصینه (سراى استوار) را استعاره فرموده است، یعنى هر کس به آن تحصّن جوید نیرومند مى‏گردد، زیرا تقوا نفس را در حصار مصونیّت خود قرار مى‏دهد براى این که تقوا در دنیا او را از اخلاق ناپسند که باعث پستى و فرومایگى و افتادن دربسیارى از ورطه‏ هاى هلاکت دنیوى است حفظ مى‏کند، و در آخرت نیز وى را از آثار و ثمرات این صفات زشت و ملکات پست که مستلزم عذاب دردناک الهى است مصون مى‏دارد، همچنین آن حضرت به صفت زشت فجور (آلودگى به گناه) که عبارت از نقصان عفّت است اشاره مى‏کند و براى آن واژه حصن ذلیل را استعاره فرموده است، یعنى فجور سرایى است زبون که فاقد ایمنى است وجه استعاره این است که فجور و تبهکارى مستلزم ارتکاب اعمالى است که ضدّ تقوا و پرهیزگارى است، و چون این واژه در مقابل عفّت قرار دارد لازم است در این جا تقوا به عفّت و زهد که جنبه خوب و پسندیده صفت بهیمى و شهوانى انسان است تخصیص و تفسیر گردد.

پس از این امام (ع) یکى دیگر از فضیلتهاى تقوا را بیان مى‏کند که آن قطع کننده و بر کننده نیش زهرآلود گناهان است، واژه حمه براى خطاها و گناهان استعاره شده، زیرا همان گونه که نیش کژدم یا زهر آن موجب اذیّت و آزار است گناهان نیز در آخرت موجب شکنجه و عذاب است، برخى حمه را با تشدید نقل کرده‏اند که در این صورت مراد شدّت و سختى گناهان است، زیرا در تعبیر حمّه الحرّ مراد شدّت گرماست این که تقوا نیش زهرآگین سختى و بدبختى گناهان را قطع، و آثار آن را محو مى‏کند روشن است و نیازى به توضیح و تفسیر ندارد.
امام (ع) پس از آن که تقوا و پرهیزگارى را برکننده و از بیخ برآرنده مادّه و ریشه گناهان معرّفى فرموده از نظر این که تقوا موجب اصلاح قواى عملى انسان است به صفت یقین که موجب اصلاح قواى نظرى و سبب وصول به هدف نهایى و عالیترین مقاصد انسانى است اشاره مى‏فرماید، زیرا انسان اگر به وسیله یقین به کمال قواى نظرى، و به سبب تقوا به اصلاح قواى عملى دست یابد به هدف عالى و مقصد نهایى که وصول به درجه کمال انسانى است نائل شده است.

سپس آن حضرت شنوندگان را بیم مى‏دهد که در باره آنچه نزد آنها عزیزتر و محبوبتر است از خداوند بترسند، در این سخن اشاره است به این که نفس آدمى‏ داراى مراتب متعدّد است، به اعتبارى مطمئنّه، و به اعتبار دیگر امّاره، و در مرحله‏اى لوّامه است، همچنین از نظر عاقله و از نظر دیگر شهویّه و در مرحله‏اى غضبیّه است، و در این جا اشاره به مراتب سه گانه اخیر است که گرامیترین آنها نفس عاقله است، زیرا همین نفس عاقله است که پس از مرگ نیز باقى و پایدار مى‏ماند، و مستحقّ ثواب یا عقاب مى‏گردد و در باره آن توصیه و سفارش شده است، و مقصود از این هشدار این است که انسان نفس خود را کاملا از آنچه موجب هلاکت او در آخرت مى‏گردد حفظ کند، و این به وسیله استقامت در دین خدا و سلوک در راه او میسّر مى‏گردد، از این رو فرموده است: خداوند راه حقّ را براى شما آشکار و گذرگاههاى آن را برایتان بیان کرده است، در برخى از نسخه‏ ها أنار طرقه نقل شده است یعنى با آیات و انذارهاى خود راههاى آن را روشن کرده است.

پس از این امام (ع) به پایان و نتیجه راه حقّ و باطل اشاره کرده و فرموده است: پایان کار یا بد بختى دائمى و یا سعادت همیشگى است، و سپس براى بار دیگر تشویق مى‏کند که توشه آخرت برگیرند و پیش از این بیان فرموده بود که توشه آخرت تقوا و پرهیزگارى است چنان که خداوند متعال فرموده است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏«»»، مراد از ایّام بقا دوران پس از مرگ است، این که فرموده است: قد دللتم على الزّاد آیه‏اى است که خداوند در آن مردم را به چگونگى توشه آخرت دلالت، و به کوچ کردن و شتافتن امر کرده است، و آن آیه شریفه «سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ…«»» مى‏باشد، همچنین آیه «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ«»» است، لیکن بطور کلّى همه اوامرى که در باره اعراض از دنیا و دورى جستن از آن است مستلزم ترغیب مردم به وارستگى و دل از دنیا کندن است، زیرا منظور از کوچ‏ کردن در این جا طىّ درجات معرفت و عمل در راه خدا و سلوک در صراط مستقیم است، و ممکن است مراد از حثثتم على المسیر (بر کوچ کردن ترغیب شده‏اید) ترغیب شب و روز باشد که با از پى هم در آمدن خود عمرها را مى‏گ ذرانند و انسان را به سوى مقصد مى‏رانند، آنها در این کار با شور و شوق و سرسختى عمل مى‏کنند و بر یکدیگر سبقت مى‏گیرند، از این رو لازم است با توجّه و هشیارى به این که شب و روز آنان را به سوى آخرت سوق مى‏دهد براى آن جا زاد و توشه فراهم کنند.

فرموده است: و إنّما أنتم کرکب… تا آخر.
جهت مشابهت انسانها به سواران روشن است، زیرا روح آدمى به منزله سواره و بدن و قواى نفسانى او مانند مرکب است و راهى که مى‏پیماید جهان حسّ و عقل است، منظور از سیر، پیش از مرگ که در جمله و حثثتم على المسیر آمده است فعالیّتها و تلاشهاى نفس، براى تحصیل کمالات سودمند و سعادتبخش در دو جهان حسّ و اندیشه است و همین کمالات توشه و زاد راه آخرت براى رسیدن به سعادت باقى است. امّا سیر دوّم، در آن جا که فرموده است آنها سوارانى هستند ایستاده و منتظر، که نمى‏دانند در چه زمان به آنها دستور حرکت داده مى‏شود، عبارت از کوچ کردن از دنیا به سوى آخرت، و زایل شدن بدن، و پیمودن عقبات و راههاى دشوار مرگ و قبر است، زیرا انسان زمان اینها را نمى‏داند، با این توضیح معناى گفتار آن حضرت که فرموده است: و أمرتم بالظّعن و همچنین مفهوم عبارت لا تدرون متى تؤمرون بالسّیر روشن مى‏گردد و دانسته مى‏شود که بر خلاف آنچه برخى گمان کرده‏اند، این دو سخن با یکدیگر منافات ندارد.

پس از این امام (ع) با بیان این که انسان براى دنیا آفریده نشده بلکه براى غیر آن خلق گردیده به تحقیر دنیا و لزوم دورى جستن از آن پرداخته است، زیرا مقتضاى عقل این است که انسان براى چیزى که به خاطر آن آفریده شده کار کند، همچنین با ذکر این که بزودى با فرا رسیدن مرگ، اموال انسان از او گرفته‏ خواهد شد مال دنیا را حقیر و ناچیز مى ‏شمارد، همان اموالى که تنها حساب آن بر عهده ‏اش باقى مى‏ماند، و وبال و تبعات آن که بر اثر محبّت در تحصیل و جمع مال، و همچنین اعمال غیر عادلانه به صورت کژدمهایى در آمده است، پیوسته با نیش خود گردآورنده مال را مى‏آزارند، سپس مردم را به آنچه خداوند وعده داده ترغیب و گوشزد مى‏کند که وعده‏هاى خداوند را نمى‏توان ترک کرد یعنى به اندازه‏اى گرانقدر و پر ارزش است که چیزى با آن برابر نمى‏شود، همچنین مردم را از ارتکاب آنچه خداوند نهى کرده است به نفرت و بیزارى دستور و تذکّر مى‏دهد که این اعمال سزاوار رغبت نیست، یعنى در آنچه خداوند منع کرده هیچ مصلحت و فایده‏اى نیست که سزاوار باشد انسان خردمند آن را هدف و مطلوب خود قرار دهد، زیرا خداوند متعال به مصالح امور از همه داناتر است، و اگر در چیزى مصلحت و رجحانى باشد شایسته جود و کرم او نیست که بندگان را از آن باز دارد.

سپس آن حضرت مردم را از روز جزا بیم و پرهیز مى‏دهد، و آن را بگونه‏ اى تعریف و توصیف مى‏کند که انسان از آن بیمناک مى‏شود و براى رهایى از آن به کار و عمل مى ‏پردازد، مى‏فرماید قیامت روز بررسى اعمال و رسیدگى به حساب است، چنان که قرآن فرموده است: «وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ«»» و روز زلزال است چنان که فرموده است: «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها«»» و روزى است که کودکان یکباره پیر شوند که در قرآن است «یَوْماً یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِیباً«»» باید دانست این صفاتى که براى قیامت بیان شده در شرع ظاهر و ثابت است، لیکن برخى از یاوه اندیشان به تأویل آنها پرداخته و گفته‏اند: فحص از اعمال عبارت از احاطه لوح محفوظ به اعمال و ظهور آنها در نفس هنگام جدایى آن از بدن، و یا چنان که‏ پیش از این شرح داده شده نقش بستن آنها در نفوس است، همچنان که خداوند متعال فرموده است: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً«»» و محتمل است مراد از ظهور زلزال دگرگونى و تشویش و اضطرابى باشد که ناگزیر هنگام جدایى از بدن بر نفس عارض مى‏گردد و چنان که پیش از این نیز اشاره شد دنیا گورستان نفوس است، امّا در باره پیر شدن کودکان، بسیارى از اوقات این جمله بطور کنایه آورده مى‏شود تا نهایت شدّت امرى را برساند، چنان که اگر کارى سخت و دشوار گردد در باره آن گفته مى‏شود این کار موها را سپید و کودکان را پیر مى‏کند، آشکار است که براى نفس انسان چیزى سخت‏تر و دشوارتر از حال جدایى آن از بدن و احوال پس از آن نیست.

پس از این سخنان امام (ع) با ذکر این که هر کسى را نگهبانى قرین و همراه است مردم را از ارتکاب گناه بیم مى‏دهد، مراد از نگهبان، اعضا و جوارح انسان است، چنان که خداوند متعال فرموده است: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ«»» و فرموده است: «وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا«»» شهادت در این جا، گواهى دادن و بازگو کردن به زبان حال است، زیرا هر عضوى از اعضاى انسان که مباشر یکى از افعال اوست حضورش در علم الهى با آنچه از او صادر شده به منزله شهادت زبانى در حضور پروردگار است، و دلالتى گویاتر دارد، مراد از حافظان صدق، کرام الکاتبین است که در ذیل خطبه نخست در باره آنها سخن گفته ‏ایم، و این که چیزى انسان را از آنها پوشیده نمى‏دارد معناى آن‏ روشن است.

سپس امام (ع) هشدار مى‏دهد که فردا نزدیک است، و این اشاره به فرداى مرگ است و پس از آن رسیدن به خانه تنهایى را یادآورى مى‏کند، و مراد از آن گور است که آن را به اوصافى هراس انگیز و نفرت‏زا توصیف مى‏کند که انسان وادار مى‏شود براى روزى که در آن قرار مى‏گیرد و احوال پس از آن به عمل پردازد، سپس صیحه وقوع رستاخیز را تذکّر مى‏دهد، و منظور از آن صیحه دوّم است که در آیه «إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً فَإِذا هُمْ جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ«»» آمده و نفخه دوم است که در آیه «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ«»» ذکر شده است، پس از این به قیامت کبرا و حضور براى داورى قطعى اشاره مى‏کند و آن عبارت از این است که به فرمان خداوند هر کسى در حال و وضعى قرار مى‏گیرد که مستحقّ آن بوده و از آن ناگزیر است، یا عذاب دائمى و یا نعیم همیشگى و این پس از آن است که زنگارهاى باطلى که قابل زدودن است از نفوسى که در مرتبه‏اى از کمالند زدوده شده، و به عالم خود پیوسته باشند، و علل و امراض نفوس از میان رفته و خلایق مستحقّ حقوق خود شده، و هر کسى به ثمره و نتیجه آنچه از پیش براى خود فرستاده بازگشته باشد.

آن حضرت پس از این به پند و اندرزى جامع و همه جانبه مى‏پردازد و دستور مى‏دهد که از عبرتها پند گیرند، بدیهى است آنچه انسان را متوجّه احوال آخرت مى‏کند عبرت است، همچنین از تغییرها و دگرگونیها پند آموزند، واژه غیر جمع غیره بر وزن فعله و مشتق از تغیّر به معناى دگرگونى است، و عبرت گرفتن از دگرگونیهاى روزگار به کار بستن موعظه‏ها و باز ایستادن از منکرات است، سپس‏ تذکّر مى‏دهد که از نذر یعنى بیم دهندگان سود گیرند و بیم دهندگان اعمّ از انسان و جز آن است، بلکه هر امرى که انسان را در باره احوال آخرت بترساند نذیر و بیم دهنده است، و سود بردن از آن بیمناک شدن از آن است، و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳ ،

بازدیدها: ۲۵

خطبه۱۵۹ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۶۰صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام )

عظمه اللّه‏

أَمْرُهُ قَضَاءٌ وَ حِکْمَهٌ وَ رِضَاهُ أَمَانٌ وَ رَحْمَهُ یَقْضِی بِعِلْمٍ وَ یَعْفُو بِحِلْمٍ اَللَّهُمَّ لَکَ اَلْحَمْدُ عَلَى مَا تَأْخُذُ وَ تُعْطِی وَ عَلَى مَا تُعَافِی وَ تَبْتَلِی حَمْداً یَکُونُ أَرْضَى اَلْحَمْدِ لَکَ وَ أَحَبَّ اَلْحَمْدِ إِلَیْکَ وَ أَفْضَلَ اَلْحَمْدِ عِنْدَکَ حَمْداً یَمْلَأُ مَا خَلَقْتَ وَ یَبْلُغُ مَا أَرَدْتَ حَمْداً لاَ یُحْجَبُ عَنْکَ وَ لاَ یُقْصَرُ دُونَکَ حَمْداً لاَ یَنْقَطِعُ عَدَدُهُ وَ لاَ یَفْنَى مَدَدُهُ فَلَسْنَا نَعْلَمُ کُنْهَ عَظَمَتِکَ إِلاَّ أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّکَ حَیٌّ قَیُّومُ لاَ تَأْخُذُکَ سِنَهٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَمْ یَنْتَهِ إِلَیْکَ نَظَرٌ وَ لَمْ یُدْرِکْکَ بَصَرٌ أَدْرَکْتَ اَلْأَبْصَارَ وَ أَحْصَیْتَ اَلْأَعْمَالَ وَ أَخَذْتَ بِالنَّوَاصِی وَ اَلْأَقْدَامِ وَ مَا اَلَّذِی نَرَى مِنْ خَلْقِکَ وَ نَعْجَبُ لَهُ مِنْ قُدْرَتِکَ وَ نَصِفُهُ مِنْ عَظِیمِ سُلْطَانِکَ وَ مَا تَغَیَّبَ عَنَّا مِنْهُ وَ قَصُرَتْ أَبْصَارُنَا عَنْهُ وَ اِنْتَهَتْ عُقُولُنَا دُونَهُ وَ حَالَتْ سُتُورُ اَلْغُیُوبِ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ أَعْظَمُ فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ وَ أَعْمَلَ فِکْرَهُ لِیَعْلَمَ کَیْفَ أَقَمْتَ عَرْشَکَ وَ کَیْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَکَ وَ کَیْفَ عَلَّقْتَ فِی اَلْهَوَاءِ سَمَاوَاتِکَ وَ کَیْفَ مَدَدْتَ عَلَى مَوْرِ اَلْمَاءِ أَرْضَکَ رَجَعَ طَرْفُهُ حَسِیراً وَ عَقْلُهُ مَبْهُوراً وَ سَمْعُهُ وَالِهاً وَ فِکْرُهُ حَائِراً

 

بخش اول
ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است :

«فرمانش قضا و حکمت، و خشنودیش امان و رحمت است، از روى دانش داورى مى‏ کند، و با بردبارى گذشت و بخشش مى‏ فرماید.
بار خدایا ستایش ویژه تو است بر آنچه مى‏ستانى و مى‏بخشى، و بر عافیتى که مى‏دهى و آزمایشى که به عمل مى‏آورى آن چنان ستایشى که تو را پسندیده‏ترین ستایشها، و در پیشگاه تو محبوبترین حمدها و در نزد تو برترین‏ ستودنها باشد، ستایشى که سراسر آفرینش را پر کند و تا آنجا که بخواهى برسد، ستایشى که از تو محجوب نبوده، و در پیشگاهت قصورى نداشته باشد، ستایشى که عدد آن پایان نگیرد و زمان آن فنا نپذیرد، آرى ما کنه عظمت تو را نمى‏دانیم جز این که مى‏ دانیم تو زنده‏اى هستى پاینده، تو را چرت و خواب فرا نمى‏گیرد، دست اندیشه به آستان تو نمى‏رسد، و چشمها یاراى دیدن تو را ندارد، لیکن تو چشمها را مى ‏بینى، و کردار بندگان را مى ‏شمارى و زمام آفریدگان را در دست قدرت خود دارى، و چه کوچک است آنچه از آفرینش تو مى‏ بینیم و از قدرت و توانایى تو در شگفتى مى‏افتیم و از سلطنت عظیم تو توصیف مى‏کنیم در حالى که آنچه از ما پنهان، و دیده ما از دیدن آن ناتوان، و خرد ما از درک آن عاجز و پرده‏هاى غیب میان ما و آنها حایل است بس عظیمتر است، بنا بر این کسى که دل را تهى سازد و اندیشه ‏اش را به کار اندازد براى این که بداند چگونه عرش خود را بر پا کرده‏اى و آفریدگان را بیافریده ‏اى و چگونه آسمانها را در هوا معلّق داشته ‏اى و زمین را بر روى امواج آب گسترانیده ‏اى، دیده‏اش خسته و درمانده شود و خردش مبهوت گردد و گوشش از کار باز ماند و اندیشه‏ اش سرگردان شود.»

شرح

امر خداوند عبارت از فرمان قدرت اوست، و معناى أمره قضاء این است که فرمانش روان و غیر قابل برگشت است، و این که امر او حکمت است یعنى بر وفق حکمت الهى و بر طبق نظام اکمل است، رضاى خداوند به علم او نسبت به طاعت عبد برگشت دارد که مطابق اوامر و نواهى او انجام گرفته باشد.

فرموده است: یقضى بعلم.

این سخن اعاده معناى جمله: أمره قضاء و حکمه مى‏باشد و به منزله تفسیرى بر آن است.

فرموده است: و یعفو بحلم.

عفو عبارت از خشنودى خداوند از طاعت و فرمانبردارى بنده ‏اى است که‏ پیش از این آلوده به گناه شده باشد و آن هنگامى صدق دارد که عفو کننده قادر بر عقاب و کیفر است، و اگر گذشت ناشى از عجز و ناتوانى باشد به آن عفو گفته نمى ‏شود، از این رو فرموده است: یعفو بحلم.
پس از این امام (ع) خداوند را مورد خطاب قرار داده و نعمتهاى او را سپاس گفته، و او را بر خوشیها و ناخوشیهایى که مى‏ دهد ستوده است، و این جمله اخیر بیان ستایش او در همه احوال است اعمّ از این که بستاند و ببخشد، و عافیت دهد و گرفتار سازد، سپس به کیفیّت حمد و سپاس خود مى‏پردازد که آن حمدى است که خداوند را هر چه بیشتر خشنود گرداند و در نزد او محبوبترین و بهترین سپاس باشد، یعنى مناسبترین سپاسى که سزاوار و شایسته مقام عظمت اوست، پس از آن به کمیّت و مقدار این سپاس اشاره مى‏کند که آن حمدى است که از بسیارى، همه آنچه را آفریده پر کند و تا آن جا که بخواهد برسد، بعد از آن غایت و نهایت این حمد را بیان مى‏ کند که او را آن چنان سپاسى مى‏ گوید که از او محجوب نبوده و در نزد او قاصر نباشد، سپس به اعتبار ماهیّت این حمد مى‏ فرماید سپاسى که عدد آن پایان نگیرد و مدّت آن فنا نپذیرد.
بى ‏تردید در برخى از موارد که این جا از آن جمله است تفصیل در گفتار شیرین‏تر و در نفوس نافذتر و مؤثّرتر است همچنان که در برخى از جاها اجمال و اختصار سودمندتر و بلیغتر مى‏باشد.
پس از این امام (ع) عجز و ناتوانى انسان را از ادراک کنه عظمت بارى تعالى یادآورى، و شناختى را که انسان مى‏تواند از خداوند داشته باشد و در امکان اوست گوشزد مى‏کند، در باره حدود این شناخت باید گفت معرفت انسان نسبت به خالق یا از طریق شناخت صفات حقیقى خداوند است و یا به اعتبار صفات سلبى و یا اوصاف اضافى اوست. بیان امام (ع) به همگى این صفات سه گانه اشاره دارد، این که فرموده است حقّ تعالى حىّ قیّوم است اشاره به صفات حقیقى او کرده است، زیرا چنان که مى‏دانیم این دو صفت مستلزم وجوداست، زیرا هر زنده‏اى موجود است، امّا قیّوم عبارت از موجودى است که قائم به ذات خویش و بر پا دارنده وجود غیر است، و هر موجودى که قائم به ذات خویش باشد واجب الوجود است، این که خداوند را چرت و خواب دست نمى‏دهد و دیده عقل و چشم دل از دیدار او عاجز و چشمها از مشاهده او ناتوان است اشاره به صفات سلبیّه خداوند دارد و این که او چشمها را مى‏بیند و کردار آدمیان را مى‏شمارد و زمام آفریدگان را به دست قدرت خود دارد، یعنى قدرتش محیط بر آفریدگان است، اشاره به صفات اضافى خداوند دارد«».

سپس امام (ع) آنچه را از مظاهر قدرت حق تعالى درک کرده و بر شمرده، در مقایسه با آنچه از عظمت ملکوت او درک نکرده و ندانسته است ناچیز مى‏شمارد، ما در جمله ما الّذى استفهامیّه و براى تحقیر چیزى است که از آن دانسته مى‏شود، و ما در جمله بعدى: و ما تغیّب عنّا منه به معناى الّذی است و بنا بر این که مبتداست محلّ آن رفع و خبر آن أعظم مى‏باشد، و واو در این جمله براى حال است.
واو در این جمله براى حال است.

پس از این امام (ع) نظر مى‏دهد که اگر کسى دل را از غیر خدا فارغ سازد و همگى اندیشه ‏اش را به کار گیرد براى این که به کنه معرفت بارى تعالى برسد و کیفیّت نظام جهان بالا و این جهان را بداند همه آلات و اسبابى را که براى وصول به این مقصود به کار گرفته خسته و درمانده شده و از ادراک آنچه از آنها خواسته است مقهور و ناتوان باز خواهد گشت. و ما پیش از این بارها به براهین این مطالب اشاره کرده‏ ایم. و توفیق از خداوند است.

از این خطبه است:

یَدَّعِی بِزَعْمِهِ أَنَّهُ یَرْجُو اللَّهَ کَذَبَ وَ الْعَظِیمِ- مَا بَالُهُ لَا یَتَبَیَّنُ رَجَاؤُهُ فِی عَمَلِهِ- فَکُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِی عَمَلِهِ- وَ کُلُّ رَجَاءٍ إِلَّا رَجَاءَ اللَّهِ تَعَالَى فَإِنَّهُ مَدْخُولٌ- وَ کُلُّ خَوْفٍ مُحَقَّقٌ إِلَّا خَوْفَ اللَّهِ فَإِنَّهُ مَعْلُولٌ- یَرْجُو اللَّهَ فِی الْکَبِیرِ وَ یَرْجُو الْعِبَادَ فِی الصَّغِیرِ- فَیُعْطِی الْعَبْدَ مَا لَا یُعْطِی الرَّبَّ- فَمَا بَالُ اللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ یُقَصَّرُ بِهِ عَمَّا یُصْنَعُ بِهِ لِعِبَادِهِ- أَ تَخَافُ أَنْ تَکُونَ فِی رَجَائِکَ لَهُ کَاذِباً- أَوْ تَکُونَ لَا تَرَاهُ لِلرَّجَاءِ مَوْضِعاً- وَ کَذَلِکَ إِنْ هُوَ خَافَ عَبْداً مِنْ عَبِیدِهِ- أَعْطَاهُ مِنْ خَوْفِهِ مَا لَا یُعْطِی رَبَّهُ- فَجَعَلَ خَوْفَهُ مِنَ الْعِبَادِ نَقْداً- وَ خَوْفَهُ مِنْ خَالِقِهِ ضِمَاراً وَ وَعْداً- وَ کَذَلِکَ مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ- وَ کَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ آثَرَهَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى- فَانْقَطَعَ إِلَیْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَهَا وَ قَدْ کَانَ فِی رَسُولِ اللَّهِ ص کَافٍ لَکَ فِی الْأُسْوَهِ- وَ دَلِیلٌ لَکَ عَلَى ذَمِّ الدُّنْیَا وَ عَیْبِهَا- وَ کَثْرَهِ مَخَازِیهَا وَ مَسَاوِیهَا- إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا وَ وُطِّئَتْ لِغَیْرِهِ أَکْنَافُهَا- وَ فُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا وَ زُوِیَ عَنْ زَخَارِفِهَا وَ إِنْ شِئْتَ ثَنَّیْتُ بِمُوسَى کَلِیمِ اللَّهِ ص إِذْ یَقُولُ- رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ- وَ اللَّهِ مَا سَأَلَهُ إِلَّا خُبْزاً یَأْکُلُهُ- لِأَنَّهُ کَانَ یَأْکُلُ بَقْلَهَ الْأَرْضِ- وَ لَقَدْ کَانَتْ خُضْرَهُ الْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِیفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ- لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ وَ إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ ص صَاحِبِ الْمَزَامِیرِ- وَ قَارِئِ أَهْلِ الْجَنَّهِ- فَلَقَدْ کَانَ یَعْمَلُ سَفَائِفَ الْخُوصِ بِیَدِهِ- وَ یَقُولُ لِجُلَسَائِهِ أَیُّکُمْ یَکْفِینِی بَیْعَهَا- وَ یَأْکُلُ قُرْصَ الشَّعِیرِ مِنْ ثَمَنِهَا وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِی عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ع- فَلَقَدْ کَانَ یَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ- وَ یَلْبَسُ الْخَشِنَ وَ یَأْکُلُ الْجَشِبَ- وَ کَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ وَ سِرَاجُهُ بِاللَّیْلِ الْقَمَرَ- وَ ظِلَالُهُ فِی الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا- وَ فَاکِهَتُهُ وَ رَیْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ- وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ زَوْجَهٌ تَفْتِنُهُ وَ لَا وَلَدٌ یَحْزُنُهُ- وَ لَا مَالٌ یَلْفِتُهُ وَ لَا طَمَعٌ یُذِلُّهُ- دَابَّتُهُ رِجْلَاهُ وَ خَادِمُهُ یَدَاهُ فَتَأَسَّ بِنَبِیِّکَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ ص- فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَهً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى- وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیِّهِ- وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ- قَضَمَ الدُّنْیَا قَضْماً

وَ لَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً- أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْیَا کَشْحاً- وَ أَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْیَا بَطْناً- عُرِضَتْ عَلَیْهِ الدُّنْیَا فَأَبَى أَنْ یَقْبَلَهَا- وَ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَبْغَضَ شَیْئاً فَأَبْغَضَهُ- وَ حَقَّرَ شَیْئاً فَحَقَّرَهُ وَ صَغَّرَ شَیْئاً فَصَغَّرَهُ- وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِینَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ- وَ تَعْظِیمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ- لَکَفَى بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّهً عَنْ أَمْرِ اللَّهِ- وَ لَقَدْ کَانَ ص یَأْکُلُ عَلَى الْأَرْضِ- وَ یَجْلِسُ جِلْسَهَ الْعَبْدِ وَ یَخْصِفُ بِیَدِهِ نَعْلَهُ- وَ یَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ وَ یَرْکَبُ الْحِمَارَ الْعَارِیَ- وَ یُرْدِفُ خَلْفَهُ- وَ یَکُونُ السِّتْرُ عَلَى بَابِ بَیْتِهِ فَتَکُونُ فِیهِ التَّصَاوِیرُ فَیَقُولُ- یَا فُلَانَهُ لِإِحْدَى أَزْوَاجِهِ غَیِّبِیهِ عَنِّی- فَإِنِّی إِذَا نَظَرْتُ إِلَیْهِ ذَکَرْتُ الدُّنْیَا وَ زَخَارِفَهَا- فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِکْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ- وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِیبَ زِینَتُهَا عَنْ عَیْنِهِ- لِکَیْلَا یَتَّخِذَ مِنْهَا رِیَاشاً وَ لَا یَعْتَقِدَهَا قَرَاراً- وَ لَا یَرْجُوَ فِیهَا مُقَاماً فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ- وَ أَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ وَ غَیَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ- وَ کَذَلِکَ مَنْ أَبْغَضَ شَیْئاً أَبْغَضَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَیْهِ- وَ أَنْ یُذْکَرَ عِنْدَهُ- وَ لَقَدْ کَانَ فِی رَسُولِ اللَّهِ ص- مَا یَدُلُّکُ عَلَى مَسَاوِئِ الدُّنْیَا وَ عُیُوبِهَا- إِذْ جَاعَ فِیهَا مَعَ خَاصَّتِهِ- وَ زُوِیَتْ عَنْهُ زَخَارِفُهَا مَعَ عَظِیمِ زُلْفَتِهِ- فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ- أَکْرَمَ اللَّهُ مُحَمَّداً بِذَلِکَ أَمْ أَهَانَهُ- فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ کَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِیمِ بِالْإِفْکِ الْعَظِیمِ- وَ إِنْ قَالَ أَکْرَمَهُ- فَلْیَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَهُ- وَ زَوَاهَا عَنْ أَقْرَبِ النَّاسِ مِنْهُ- فَتَأَسَّى مُتَأَسٍّ بِنَبِیِّهِ- وَ اقْتَصَّ أَثَرَهُ وَ وَلَجَ مَوْلِجَهُ- وَ إِلَّا فَلَا یَأْمَنِ الْهَلَکَهَ- فَإِنَّ اللَّهَ جَعَلَ مُحَمَّداً ص عَلَماً لِلسَّاعَهِ- وَ مُبَشِّراً بِالْجَنَّهِ وَ مُنْذِراً بِالْعُقُوبَهِ- خَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا خَمِیصاً وَ وَرَدَ الْآخِرَهَ سَلِیماً- لَمْ یَضَعْ حَجَراً عَلَى حَجَرٍ- حَتَّى مَضَى لِسَبِیلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِیَ رَبِّهِ- فَمَا أَعْظَمَ مِنَّهَ اللَّهِ عِنْدَنَا- حِینَ أَنْعَمَ عَلَیْنَا بِهِ سَلَفاً نَتَّبِعُهُ وَ قَائِداً نَطَأُ عَقِبَهُ- وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا- وَ لَقَدْ قَالَ لِی قَائِلٌ أَ لَا تَنْبِذُهَا عَنْکَ- فَقُلْتُ اغْرُبْ عَنِّی فَعِنْدَ الصَّبَاحِ یَحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَى

لغات

مدخول: شبه ه‏ناک و مشکوک

معلول: ناخالص

قضم: خوردن به کرانه دهان

ضمار: وعده ‏اى که امیدى به آن نیست

مقتصّ: پیگیر

هضیم: کسى که بر اثر کم خوردن شکمش فرو رفته باشد

محادّه: دشمنى

أغرب: دورى گزید

ریاش: آرایش

مدرعه: لباس بلند که جلوش شکافته باشد

ترجمه

«او گمان مى‏برد به خدا امیدوار است، به خداوند بزرگ، سوگند دروغ مى‏گوید، چگونه است که امیدوارى او در عملش نمایان نیست، زیرا هر کس امیدى دارد امید او از کردارش دانسته مى‏شود، جز امید به خدا، چون امید به او خالص نیست، و هر ترسى محقّق است جز ترس از خدا، چون بیم از خداوند راست و بى ‏غشّ نیست، امیدهاى بزرگ را از خدا دارند و در کارهاى کوچک به بندگان امید مى‏بندند امّا در برابر خداوند آن چنان نیستند که در برابر بنده اویند، چه شده است که از آنچه در مورد بندگان خدا انجام مى‏گردد نسبت به خداوند بزرگ کوتاهى مى‏شود آیا بیم دارى که در امید به خدا دروغگو باشى یا این که او را سزاوار امید نمى‏دانى، همچنین اگر او از یکى از بندگان خدا بیمناک شود به گونه ‏اى رفتار مى‏کند که با خداوند چنین رفتارى نمى‏کند براى این که ترس از بندگانش را نقد و موجود، و ترس از او را نسیه و وعده مى‏داند، آرى کسى که دنیا در نظرش سترگ و موقعیّت آن در دلش بزرگ باشد آن را بر خدا برگزیده و از خدا مى‏برد و بنده دنیا مى‏ شود.
روش پیامبر خدا (ص) در تأسّى جستن و پیروى کردن براى تو کافى است، و رفتار او دلیل بر زشتى و نقص دنیا و بسیارى رسواییها و بدیهاى آن مى‏باشد، زیرا دنیا بکلّى از او گرفته شد، و از همه سو براى دیگران مهیّا گردید، او از این که از پستان دنیا شیر نوشد ممنوع، و از زیب و زیور آن، بر کنار شد.

و اگر بخواهى روش دوّمین پیامبر خدا یعنى موسى کلیم اللّه را که درود خدا بر او باد براى تو بگویم در آن هنگامى که مى‏ گفت: «فَسَقى‏ لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ«»» به خدا سوگند او جز گرده نانى که آن را بخورد ازخداوند نخواست، زیرا او گیاه زمین را مى‏خورد، و از بسیارى لاغرى و فرو ریختن گوشت بدنش سبزى گیاه از پشت پرده شکمش دیده مى‏شد.

و چنانچه بخواهى روش سوّمین پیامبر را برایت بازگو کنم، یعنى داود (ع) که درود خدا بر او باد، داراى مزامیر و قارى بهشتیان، او به دست خویش از لیف خرما زنبیلها مى‏بافت و به همنشینان خود مى‏گفت کدام یک از شما اینها را برایم مى‏فروشد وى از بهاى آنها گرده نان جوى فراهم مى‏کرد و مى‏ خورد.

و اگر بخواهى در باره عیسى بن مریم علیه السلام سخن بگویم، او سنگ را بالش خود قرار مى‏ داد و جامه زبر مى‏پوشید و طعام خشن مى‏خورد و نان خورش او گرسنگى بود، چراغ شبش مهتاب، و سر پناهش در زمستان خاوران و باختران (این طرف و آن طرف) زمین بود، میوه و سبزى خوشبوى او گیاهى بود که از زمین براى چهار پایان مى‏رویید، او نه همسرى داشت که وى را شیفته خود کند و نه فرزندى که او را دچار اندوه سازد، و نه مالى که او را به خود مشغول گرداند و نه طمعى که وى را به خوارى افکند، پاهایش مرکب او و دستهایش خدمتکار وى بود.

از پیامبر پاک و پاکیزه خود که درود خدا بر او و خاندانش باد پیروى کن، زیرا او نمونه است براى کسى که بخواهد تأسّى کند، و انتسابى شایسته است براى کسى که بخواهد منتسب شود، محبوبترین بندگان نزد خداوند کسى است که به پیامبر او اقتدا کند، و به دنبال او گام بردارد. او لقمه دنیا را با اطراف دندان مى‏خورد (نه به پرى دهان)، و به دنیا توجّهى نداشت. از همه مردم دنیا بیشتر پهلویش از آن تهى، و شکمش از همگان گرسنه‏ تر بود، دنیا به او پیشنهاد شد لیکن از پذیرفتن آن خوددارى کرد، او آن چیزى را که خداوند دشمن داشته، دانست و دشمن داشت، و آنچه را خداوند حقیر شمرده او نیز حقیر شمرد، و چیزى را که خداوند خرد و کوچک دانسته او نیز خرد و ناچیز مى‏دانست. و اگر در ما جز دوستى آنچه را خدا و پیامبرش دشمن داشته و بزرگداشت آنچه را که خداوند کوچک و حقیر شمرده چیز دیگرى نبود براى‏
دشمنى با خدا و مخالفت با دستور او کافى بود.

پیامبر (ص) بر روى زمین طعام مى‏خورد و مانند بردگان مى‏نشست، و به دست خود بر کفش و جامه ‏اش وصله مى‏زد، بر الاغ برهنه سوار مى‏شد، و یکى را هم در پشت سر خود سوار مى‏کرد، پرده ‏اى بر در اطاقش آویخته دید که در آن تصویرهایى بود، به یکى از همسرانش فرمود: اى زن این را از نظر من پنهان کن، زیرا هنگامى که به آن مى‏نگرم به یاد زیب و زیور دنیا مى‏افتم، او با تمام قلب خویش از دنیا روگردانید و یاد آن را از خود دور ساخت، و دوست داشت که آرایشهاى دنیا از نظرش ناپدید باشد، مبادا از آن جامه فاخرى برگیرد، یا دنیا را جاى آرمیدن بشمارد، و امید درنگ در آن داشته باشد، لذا آن را از جان خویش بکلّى بیرون راند، و از دل خود دور ساخت و از جلو چشمش پنهان گردانید، آرى چنین است کسى که چیزى را دشمن مى‏دارد از این که به آن نظر کند و نام آن نزد او برده شود نیز بیزار است.

در روش زندگى پیامبر خدا که درود خداوند بر او و خاندانش باد چیزهایى است که تو را به زشتیهاى دنیا و عیبهاى آن آگاه مى‏سازد، زیرا او با بستگان خود در دنیا گرسنه به سر برد و با همه تقرّبى که در پیشگاه خداوند داشت زیب و زیور دنیا از او به دور داشته شد، بنا بر این بیننده باید با چشم خرد بنگرد که آیا خداوند با این کار محمّد (ص) را گرامى داشته و یا خوار ساخته است، اگر بگوید خوار کرده است دروغ گفته و به خداوند بزرگ سوگند دست به بهتان بزرگى زده است، و اگر بگوید او را گرامى داشته باید بداند خداوند آن دیگرى را خوار داشته که دنیا را براى او فراخ و گسترده ساخته، زیرا آن را از مقرّبترین کسان به درگاهش دریغ داشته است، بنا بر این کسى که مى‏خواهد تأسّى جوید باید از پیامبر خود پیروى کند، و در پى او گام بردارد، و به هر جا او وارد شده به آنجا در آید، و اگر چنین نکند از هلاکت ایمن نخواهد بود، زیرا خداوند محمّد (ص) را نشانه قیامت و مژده دهنده بهشت و بیم دهنده عقوبتها و کیفرها قرار داده است.

آرى او با شکم گرسنه از دنیا رفت و با قلبى سلیم به دیار آخرت وارد شد، او تا آن گاه که به سراى باقى شتافت و دعوت پروردگارش را اجابت کرد سنگى بر روى سنگى ننهاد، چه بزرگ است منّت خدا بر ما که نعمت وجود چنین رهبرى را به ما عطا فرمود تا از او پیروى کنیم، و به دنبال چنین پیشوایى گام بر داریم، به خدا سوگند من به این جبّه خود آن قدر وصله زدم که دیگر از وصله زننده آن شرم کردم، کسى به من گفت: دیگر این لباس کهنه را از خود دور نمى‏کنى گفتم از من دور شو که: «عند الصّباح یحمد القوم السّرى«»».

شرح

این گفتار در زمینه نکوهش کسانى است که ادّعا مى‏ کنند امید خود را به خدا بسته‏ اند لیکن در این راه به عمل نمى‏پردازند، و مبتنى بر هشدار به اینهاست که امید آنان خالص نمى‏باشد و با دروغ شمردن ادّعاى آنها کوتاهى و قصور آنان را در عمل بیان مى‏کند:

فرموده است: یدّعی بزعمه أنّه یرجو اللّه.
یعنى او به گمان خویش ادّعا مى‏کند که به خدا امیدوار است، این جمله صورت مدّعاست که ممکن است حالیّه یا مقالیّه باشد یعنى حال و یا گفتار او بیانگر آن باشد.

فرموده است: کذب و العظیم.
این جمله در ردّ ادعاى مذکور است که با سوگند به خداوند تأکید شده است. این که لفظ جلاله را نیاورده و عظیم فرموده براى این است که در این جا ذکر عظمت با رجا و امیدوارى مناسبتر است.

فرموده است: ما باله… تا عرف رجاءه فی عمله.
این عبارت در واقع قیاسى است از شکل دوم«» که نتیجه مى‏دهد این مدّعى‏ امید به خدا نبسته است و امیدوار به او نیست، منظور آن حضرت از رجا امید کامل است که انسان به خاطر آن به کار و کوشش مى‏پردازد، و به همین سبب امید به خدا را استثنا کرده و إلّا رجاء اللّه گفته و علّت آن را مشوب بودن آن ذکر کرده و اعلام فرموده که این گونه امیدها صحیح و خالص نیست، و دلیل آن این است که هر کس در باره امرى به صاحب قدرتى یا جز آن دل بندد و به او چشم امید داشته باشد با همه نیرو به خدمت او مى‏پردازد، و در کسب رضا و خشنودى او سعى بلیغ به جا مى‏آورد و به اندازه ‏اى که به او امید و اخلاص دارد براى او کار و کوشش مى‏کند در حالى که ملاحظه مى‏شود کسانى که ادّعا مى‏کنند امید خود را به خدا بسته ‏اند در راه او به سعى و تلاش نمى‏پردازند، و این کوتاهى در عمل و تقصیر در انجام وظایف دینى نشانه این است که امید آنها به خداوند ناب و خالص نیست، و نیز این که فرموده است هر ترسى قطعى و محقّق است جز ترس از خدا که استوار و واقعى نیست براى نکوهش شنوندگان است که با کوتاهى در اعمال دینى و وظایف إلهى به خدا امیدوارند و تقدیر استثناى اوّل با مستثنا منه آن این است که: امید هر امیدوارى در چگونگى عمل او شناخته، و درجه اخلاص او در باره امیدى که دارد دانسته مى‏شود جز امید به خدا که پاکیزه و خالص نیست، جمله مذکور به صورت کلّ رجاء إلّا رجاء اللّه فإنّه مدخول نیز روایت شده است، و تقدیر آن کلّ رجاء محقّق أو خالص إلّا… مى‏باشد تا کلّى مزبور با جمله کلّ خوف محقّق مطابقت کند، زیرا ذکر محقّق در جمله اخیر دلیل اضمار این کلمه در جمله اوّل و مفسّر آن است.

فرموده است: یرجو اللّه فی الکبیر… تا یعطى الرّب.
این عبارت در حکم قیاس ضمیر است که صغراى آن جمله یرجوا لعباد فی الصّغیر مى‏باشد و کبراى مقدّر این است که هر کس این چنین باشد شایسته است‏ نسبت به پروردگار خود با امیدهاى بزرگى که به او دارد کوشاتر و رفتارش از آنچه با مخلوق که بندگان اویند دارد بالاتر و خاضعانه ‏تر باشد، و صغرا در این قیاس مسلّم است، زیرا آنچه مشهود و محسوس است این است که تلاش و کوشش مردم در قبال امیدها و درخواستهایى که از یکدیگر دارند خیلى بیشتر و جدّى‏تر از سعى و کوششى است که در برابر آرزوهاى خود از خداوند متعال انجام مى‏دهند، و در مورد کبرا نیز فطرت و سرشت انسان حکم مى‏کند در برابر کسى که بزرگترین مرجع امید است، آنچه را از نظر کمیّت و کیفیّت در خور مقام اوست وسیله قرار داده و به کار بسته شود.

فرموده است: فیعطى العبد ما لا یعطى الرّب.
این جمله ناقض کبر است یعنى اهمیّتى که به بنده خدا مى‏دهد بیش از اهمیّتى است که براى پروردگار خویش قائل مى‏شود.

فرموده است: فما بال اللّه… تا لعباده.
این سخن در توبیخ و نکوهش کسانى است که به گونه‏اى که ذکر شد بر خلاف وظایف بندگى خود نسبت به پروردگار رفتار مى‏کنند.

فرموده است: أ تخاف… تا موضعا.
این گفتار مبتنى است بر پرسش از علّت آنچه در باره امیدوارى انسان به خلق و خالق ذکر شد، و چگونگى عمل و رفتار انسان نسبت به کسى که به او امید بسته، و قصور و مسامحه او نسبت به پروردگارش که به او امیدوار است، پرسش مذکور بر سبیل انکار و در سرزنش و سرکوب کسى است که ادّعا کند علّت این امر یکى از دو مورد مذکور است، و این دو یکى بیم از این که ممکن است امید او به خدا بیجا و نادرست باشد، دیگرى این که گمان کند که خداوند شایستگى آن را ندارد که به او امید بندد، امّا مورد اوّل اشتباهى بزرگ و ناشى از کوتاهى در شناخت پروردگار متعال است و مورد دوّم کفر آشکار است، این که امام (ع) به ذکر این دو علّت اکتفا فرموده براى این است که منشأ نومیدى‏ مردم از یکدیگر و یا ضعف امید آنها چنانچه مشهور است همین دو علّت است، و بدیهى است این دو امر در مورد پروردگار منتفى است زیرا او بى ‏نیاز مطلق است و هیچگونه بخل و منعى از طرف او وجود ندارد، و اگر بنده استعداد امید به او را داشته باشد، و بر اساس امیدى که به خدا دارد، کار کند، و خواستار افاضه جود و بخشش إلهى و بر آوردن آرزوى خود باشد، امیدش بیجا نبوده و به خطا نرفته است چه او مرجع تمام امیدها و برآورنده آرزوهاست.

فرموده است: و کذلک إن هو خاف… تا یعطى ربّه.
این عبارت قیاس ضمیر استثنایى«» است که قصور خوف بیم دارندگان از خداوند را در مقایسه با ترس از برخى بندگان او بیان مى‏کند. ضمیر در واژه عبیده به اللّه و در خوفه به خائف، و یا به عبد باز مى‏گردد، ملازمه در این قضیّه شرطیّه روشن است، و کبراى این قیاس استثناى عین مقدّم است به نحوى که عین تالى مذکور را نتیجه دهد.

فرموده است: فجعل… تا وعدا.
این سخن نیز سرزنش و سرکوبى است بر کسى که مشمول این اعتراض و مورد این استدلال است، زیرا این زشتى و رسوایى است که کسى ترس از فردى مانند خودش را نقد و موجود دانسته، و ترس از پروردگارش را وعده و نسیه بداند.

فرموده است: و کذلک من عظمت الدّنیا… تا آخر.
این سخنان در بیان علّت این است که چرا مردم زندگى دنیا را بر ثوابهایى که خداوند وعده فرموده ترجیح مى‏دهند و از هر چه غیر دنیاست مى‏برند و خود را بنده آن مى‏سازند. بدیهى است عظیم جلوه ‏گر شدن دنیا در نظر انسان جزیى‏ از علّت قریب این امر است و تمام علّت آن، حقیر شمردن وعده‏هاى آخرت در مقایسه با لذّات دنیاست و نیز آنچه باعث این علّت است تمایل انسان به بهره‏گیرى کامل از لذّات دنیاست که حقیقت دارد و موجود است، و عدم حضور لذّاتى است که وعده داده شده و انسان از آنها بر حسب تعریف و توصیف، تصوّرى ضعیف دارد، و آنچه از آن در ذهن انسان مى‏باشد این است که چیزهایى که در آخرت وعده داده شده شبیه لذّاتى است که انسان هم اکنون در دسترس خود دارد، از این رو لذّتهاى گذراى دنیا در نظر آنها بزرگتر و در دلهاى آنها راسختر است و در نتیجه دنیا را بر مى‏گزینند و از غیر آن مى‏برند، و خود را بنده آن مى‏گردانند.

هدف از این توبیخ و نکوهش رهانیدن مردم از دنیا، و ایجاد رغبت در آنهاست نسبت به آنچه خداوند وعده داده است و به همین مناسبت در پى این سخنان به ذکر احوال پیامبر گرامى (ص) و دیگر پیامبران که پیشوایان بشرند و دنیا را ترک و از آن اعراض کرده‏اند پرداخته است، زیرا آنها براى مردم کاملترین نمونه‏اند چنان که خداوند متعال فرموده است: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ«»» همچنین روش آنها دلیل کامل بر زشتى و نقص دنیا و بسیارى بدیها و رسواییهاى آن است،

این که فرموده است: اذ قبضت عنه أطرافها تا جمله: و خادمه یداه اشاره به چگونگى دلایل حقارت و پستى دنیاست، قبض اطراف کنایه از این است که خداوند دنیا را بکلّى از پیامبر (ص) به دور داشت و چون آماده براى آن نشده بود آن را نپذیرفت، و وطّئت لغیره أکنافها اشاره است به این که خداوند دنیا را براى مردمى غیر از او رام و همواره ساخته مانند پادشاهان، واژه فطم (از شیر بریدن) را به مناسبت بریدن آن حضرت از دنیا استعاره فرموده، همچنین واژه رضاع را استعاره آورده، بدین مناسبت که دنیا شبیه مادر و او به منزله فرزند آن است، وجه مشابهت روشن است.
این که فرموده است: و اللّه ما سأله إلّا خبزا
یعنى به خدا سوگند جز گرده نانى از او درخواست نکرد. تفسیر آیه‏اى است که در خطبه ذکر شده است، و مفسّران نیز همین را در تفسیر آیه مزبور نقل کرده‏اند، صفاق بطن پوست زیرین شکم است و شفیف نازکى آن است که مانع مشاهده آنچه در پشت آن قرار دارد نیست، تشذّب لحم عبارت از تفرّق و پراکندگى گوشت است، واژه مزامیر براى صوت داود (ع) و لفظ ادام (نانخورش) براى گرسنگى و کلمه سراج (چراغ) براى ماه و ظلال (سایه) براى مشارق و مغارب زمین، و فاکهه و ریحان براى رستنیهاى زمین، و دابّه (چهارپا) براى پاها و واژه خادم (خدمتکار) را براى دستها استعاره آورده است، وجه مناسبت در استعاره نخستین مشترک بودن آواز داود (ع) با نغمه مزمار (قره‏نى) است و این آلتى است که با دمیدن در آن نواخته مى‏شود، نقل شده هنگامى که داود (ع) در محراب عبادت مزامیر مى‏خواند وحوش و پرندگان بر او گرد مى‏آمدند تا از لذّت آواى خوش و نغمه دلکش او بهره‏مند شوند، مناسبت استعاره دوّم این است که همان گونه که نانخورش موجب قوام بدن است گرسنگى مایه قوام او بود، و مناسبت استعاره سوّم مشارکت ماه و چراغ در دادن روشنایى است، وجه مشابهت استعاره چهارم این است که او همچنان که از گرما به سایه پناه مى‏برد از سرما نیز به مشارق و مغارب زمین یعنى به این سو و آن سوى زمین رو مى‏آورد، مناسبت استعاره پنجم این که استفاده از رستنیهاى زمین براى ذائقه و شامّه او همان گوارایى و خوشبویى را داشت که میوه‏ها و گلها براى دیگران گوارایى و لذّت دارد، وجه استعاره ششم و هفتم این است که از پاها و دستهایش همان فایده را مى‏برد که از مرکب و خدمتکار سود برده مى‏شود.
بارى چگونگى احوال پیامبران مذکور علیهم السّلام و درجه زهد و اعراض آنها از دنیا و بطور کلّى اکتفاى آنها به پایین‏ترین حدّ ضرورت در طعام و لباس از امورى است که معلوم و از طریق تواتر روشن است، امّا این که گفته شده‏ داود (ع) قارى بهشتیان است چنان که در اخبار نیز وارد شده است براى این است که هر امر نیکویى در عرف مردم، به بهشت نسبت داده مى‏شود، یا به این مناسبت است که آواز داود (ع) با همه خوبى و زیبایى که داشت انسان را به سوى بهشت جذب و به خدا دعوت مى‏ کرد.

امام (ع) پس از بیان حال پیامبران مذکور (ع) تذکّر مى‏دهد که به پیامبر گرامى (ص) خویش تأسّى جویند، زیرا همگى پیامبران مأمور بودند بطور مطلق به رسول اکرم (ص) اقتدا و از او پیروى کنند، و براى کسى که بخواهد به او تأسّى کند همه نمونه‏هاى کمال در وجود مقدّس آن حضرت موجود است، دلیل دیگر این که زمان او نسبت به ادوار پیامبران گذشته به ما نزدیکتر است.
امام (ع) براى تحریک و تشویق مردم در تأسّى به رسول گرامى (ص) گوشزد مى‏کند که کسانى که از آن بزرگوار پیروى و راه او را دنبال مى‏کنند نزد خداوند متعال محبوبترین بندگانند و این به دلیل گفتار خداوند مى‏باشد که فرموده است: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ«»».
پس از این امام (ع) به بیان حال پیامبر گرامى (ص) که دنیا را ترک و از آن به مقدار ضرورت بسنده کرده بود مى‏پردازد تا روشن کند که چگونه باید به روش آن حضرت تأسّى جست، ذکر واژه قضم اشاره به همین معناست و جمله و لم یعرها طرفا کنایه از عدم التفات و توجّه آن حضرت به دنیاست، و عبارت أخمصهم بطنا بیانگر این است که شکم و پهلوى آن بزرگوار از همه کس گرسنه‏تر و تهى‏تر و توجّه او به خوردنیها و آشامیدنیها از همه کمتر بود. از آن حضرت روایت شده است هنگامى که گرسنگى او سخت مى‏شد سنگى بر شکم خود مى‏بست و آن را مشبّع یا سیر کننده مى‏نامید با این که در این موقع بخش بزرگى از دنیا را در زیر فرمان خود داشت. همچنین روایت شده است که خاندان پیامبر (ص) هرگز به اندازه ‏اى که سیر شوند گوشت نخوردند، و فاطمه و همسر و فرزندانش (ع) روزه مى‏گرفتند و چند گرده نان جو براى افطار خود آماده مى‏کردند و بسا اتفاق مى‏افتاد که آنها را به گدایان مى‏دادند و خود گرسنه مى‏ماندند، در این باره نقل شده که سه شب پیاپى این کار را کردند و در این سه روز گرسنه ماندند و همین امر سبب نزول سوره هل أتى در حقّ آنان گردید، چنان که در تفاسیر مشهور است، امّا در باره این که فرموده است دنیا به پیامبر گرامى (ص) عرضه شد و آن را نپذیرفت از رسول اکرم (ص) روایت شده که فرموده است: «گنجهاى زمین به من عرضه، و کلید خزانه‏هاى آن به من پیشنهاد شد من آنها را ناخوش داشتم و سراى آخرت را برگزیدم«».»

فرموده است: و علم أنّ اللّه أبغض شیئا… تا فصغّر.
معناى این که خداوند دنیا را دشمن مى‏دارد این است که نمى‏خواهد آن را سراى اقامت دوستانش قرار دهد، و ممکن است اشاره باشد به این که ایجاد دنیا غرض بالعرض است و مقصود بالذّات نیست، و همچنین کوچک شمردن آن باشد در مقایسه با آنچه خداوند براى بندگانش در آخرت آماده فرموده است، و پس از ذکر این مطلب که دنیا مبغوض خداوند بوده و آن را کوچک و حقیر شمرده است با ذکر جمله معترضه ‏اى که صورت قیاس دارد، مردم را از دوستى دنیا بر حذر داشته است، صورت قیاس این است: کمترین عیبى که در ما وجود دارد دوستى چیزى است که خداوند آن را دشمن داشته، و تعظیم چیزى است که خداوند آن را کوچک شمرده است، و هر محبّت و تعظیمى بدین گونه باشد در مخالفت با خدا و سرباز زدن از اوامر او کفایت مى ‏کند، نتیجه مى ‏دهد که این کمترین عیب ما در مخالفت با خدا و دشمنى با او کافى است، پس از این امام (ع) دوباره به ذکر اوصاف رسول اکرم (ص) در باره ترک دنیا و تحمّل سختیهاى آن پرداخته است.
فرموده است: و لقد کان (ص) یأکل على الأرض و یجلس جلسه العبید.
از پیامبر گرامى (ص) روایت شده که فرموده است: «جز این نیست که من بنده ‏اى هستم همچون بندگان مى‏خورم و مانند بندگان مى ‏نشینم«»» غرض از این، اظهار فروتنى و تواضع در برابر خداوند است، و به همین منظور بود که آن حضرت نعلین و جامه ‏اش را به دست خویش وصله مى‏زد، و بر الاغ برهنه سوار مى‏شد و یکى را نیز با خود ردیف مى‏کرد، امّا این که دستور داد تصاویر را از نظر او دور سازند براى محافظت از وسوسه ‏هاى شیطان بوده است، چنان که پیامبران (ع) دیگر نیز که نفس بد کنش امّاره را شکسته و شیاطین خود را سرکوب کرده‏ اند خود را محتاج مى‏دیده ‏اند که پیوسته مواظب احوال خویش بوده و در تمام لحظه‏ها و دقایق نفس خود را زیر نظر و مراقبت داشته باشند، زیرا نفس امّاره همچون دزد حیله ‏گرى است که پیوسته در کمین نفس مطمئنّه است و هرگاه از قید و بند رها و از سرکوبى آن غفلت شود، و از آن پرهیز به عمل نیاید به حالت اولیّه خود باز مى‏گردد و قدرت و غلبه خود را از سر مى‏گیرد.

فرموده است: فأعرض عن الدّنیا بقلبه… تا و أن یذکر عنده.
این سخن اشاره به زهد حقیقى است که عبارت از حذف همگى موانع نفسانى از ساحت نفس انسانى است و آنچه پیش از این در اوصاف آن حضرت فرموده بیان مراتب ظاهرى زهد اوست که عبارت از رفع موانع خارجى در قبال آن است.
پس از این امام (ع) آنچه را در مقدّمه پیش دلیل پستى و پلیدى دنیا ذکر کرده بود یادآورى، و دوباره به شرح گرسنگى پیامبر گرامى (ص) و خواصّ اهل بیت او اشاره مى‏کند که با همه عظمت قرب او به خدا و بلندى مقامش در پیشگاه إلهى، خداوند دنیا را از او دور و بر کنار داشت. سپس امام (ع) با گفتار خود که
فرموده است: فلینظر ناظر… تا أقرب النّاس إلیه
استدلال مى‏کند، و بیان او قیاس شرطى متّصلى است که مقدّم آن قضیّه ‏اى است حملیّه و تالى آن قضیه شرطیّه منفصله‏ اى است که خلاصه آن به شرح زیر است: این که محمّد (ص) با همه قرب منزلت او نزد خداوند، خود و خواصّ اهل بیت او گرسنه مى‏ماندند و خداوند او را از زیب و زیور دنیا بر کنار داشته بود، این رفتار خداوند نسبت به پیامبر (ص) از دو حال بیرون نیست: یا براى اکرام و گرامیداشت او و یا به منظور اهانت و خوار کردن اوست، بطلان توجیه دوم آشکار است، زیرا ثابت و قطعى است که پیامبر گرامى (ص) اخصّ خواصّ إلهى است، و بدیهى است کمترین و نادانترین پادشاهان در دنیا هرگز به کسى که در زمره خاصّان او مى ‏باشد و مطیع و فرمانبردار اوست اهانت روا نمى‏دارد، چگونه ممکن است جبّار جبابره و مالک دنیا و آخرت و حکیمترین حکیمان و مهربانترین مهربانان در حقّ اخصّ خواصّ و فرمانبردارترین بندگان خود توهین روا بدارد، و چون بطلان این سخن روشن است امام (ع) به تکذیب گوینده آن اکتفا کرده و با سوگند به خدا آن را مؤکّد داشته است، امّا در باره توجیه نخست که خداوند با این رفتار، پیامبر (ص) خود را گرامى داشته است روشن است که وقتى عدم چیزى کرامت و کمال باشد وجود آن اهانت و نقصان است، بنا بر این وجود دنیا در دست غیر او، و بر کنارى او از آن با همه قرب منزلت، نشانه توهین غیر اوست، و این استدلال، حقارت و پستى دنیا را اثبات، و خردمند را وادار مى‏کند که از آن بیزار گردد، امام (ع) پس از بیان طرق تأسّى در تأکید آنچه پیش از این در این باره فرموده است دستور مى‏دهد که به پیامبر گرامى (ص) اقتدا کنند، و روش او را در بى‏اعتنایى به دنیا سرمشق خود قرار دهند، فعل فتأسّى متأسّ، امر به صورت خبر است و علاوه بر این هشدار است بر این که میل به دنیا باعث وقوع در هلاکت است، و کسى که در دنیا از روش آن حضرت پیروى نکند و با رغبت به برخى از پدیده‏ هاى آن، راه خلاف پوید از افتادن در ورطه هلاکت ایمن نیست، زیرا مى‏دانیم دوستى دنیا ریشه تمام گناهان است«» و همین خطا و گناه است که انسان را از درجات نعیم به درکات جحیم مى‏کشاند.

فرموده است: فإنّ اللّه جعل محمّدا (ص)… تا داعى ربّه.
این سخن استدلالى است بر این که فرموده است: و إلّا فلا یأمن الهلکه.
توضیح مطلب این که خداوند متعال پیامبر گرامى (ص) را نشانه قیامت و علامت نزدیکى آن و مژده دهنده بهشت و بیم دهنده عذاب قرار داده و او را بر احوال آخرت آگاه ساخته است، سپس پیامبر خدا (ص) با شیوه‏اى که بیان شد و گویاى نفرت و دشمنى آن حضرت با دنیا و پرهیز او از آن است عمرش را گذرانید و از جهان رفت، و بى‏گمان اگر رغبت و اعتماد به دنیا، و اتّخاذ رویه ‏اى خلاف این شیوه، موجب هلاکت ابدى نبود، پیامبر خدا (ص) از دنیا دورى نمى‏گزید و از آن بیزارى نمى ‏جست، لیکن او از آن دورى جست چون گرایش بدان موجب هلاکت و نابودى بود، بنا بر این تأسّى به پیامبر گرامى (ص) در پشت پا زدن به دنیا واجب است و کسى که به آن بزرگوار در این باره اقتدا نکند مصون از هلاکت نیست. در برخى از نسخه‏ ها واژه علما به کسر عین روایت شده است، که در این صورت مجازا از باب اطلاق نام مسبّب بر سبب به کار رفته است، زیرا پیامبر اکرم (ص) سبب حصول علم و یقین به وقوع قیامت است. این که فرموده است: رسول گرامى (ص) سنگى بر روى سنگى ننهاد کنایه از این است که بنایى بر پا نساخت.
پس از این امام (ع) به عظمت منّتى که خداوند به سبب نعمت وجود پیامبر اکرم (ص) بر مردم نهاده، و او را مقتدا و رهبر خلایق قرار داده تا از او پیروى کنند و در پى او گام بردارند اشاره مى ‏کند و آن را بزرگ مى‏ شمارد، و در دنبال این مطلب برخى از احوال خود را که در باره ترک دنیا و اعراض از لذّات آن به پیامبرگرامى (ص) تأسّى جسته است ذکر مى‏ کند تا آن جا که به قباى خود آن قدر وصله زده که دیگر از وصله زننده آن شرم مى‏کند، و گفتار آن کس را که به آن بزرگوار گفته است: دیگر از آن دست نمى‏کشى و آن را دور نمى ‏افکنى ذکر کرده و پاسخ زیبایى را که به این گوینده داده نقل کرده است.

فرموده است: فعند الصّباح یحمد القوم السّرى.
این مثل براى کسى آورده مى‏ شود که رنج کشیده تا به آسایش برسد، زیرا اصل مثل در باره کسانى است که شب را نیاسوده و راه پیموده ‏اند و تنها هنگامى که بامداد شود و به نزدیک منزلگاه برسند مورد ستایش قوم قرار مى‏گیرند، در این جا منظور از صباح یا بامداد زمانى است که روح از بدن جدا شود، و یا به سبب پیروى کامل از تربیتها و ریاضتهایى که ذکر شد و تابش انوار جهان بالا بر او، و اتّصالش با ملأ اعلا، بکلّى از دنیا روى گرداند که در این هنگام بردبارى او در برابر ناملایمات، و پشت پا زدن او به لذّات، و تحمّل سختیها و تلخیهاى دنیا عاقبتى محمود و فرجامى پسندیده دارد، و مطابقت این مثل با این معنا روشن و جایگزین بیان آن است.

نقل شده است که از آن حضرت پرسش شد چرا بر جامه خود وصله مى‏زنى، فرمود: با این کار دل، خاشع و فروتن مى‏ شود و مؤمنان از این کار پیروى مى‏ کنند، از جمله روایاتى که در باره زهد آن حضرت نقل شده، روایت احمد بن حنبل«» در مسندش از ابى النّور حوّام ساکن کوفه است که گفته است: علىّ بن ابى طالب (ع) به همراه غلام خود به بازار نزد من آمد و این به هنگام خلافت او بود، دو پیراهن از من خرید، و به غلام خود گفت: هر کدام را مى‏خواهى برگزین غلام یکى را برگزید، و دیگرى را على (ع) برداشت و پوشید، و چون آستین جامه‏
براى دستش بلند بود، به غلام فرمود: زیادى آستین را ببر، غلام چنین کرد، سپس سر آستینها را دوخت و رفت. همچنین احمد بن حنبل روایت کرده است که هنگامى که عثمان کسانى را نزد على (ع) فرستاد، دیدند آن حضرت عبایى بر تن کرده و بند عقالى به دور آن پیچیده و مشغول روغن مالى شتر خویش مى‏باشد، اخبارى که در باره زهد آن حضرت رسیده بسیار است. و توفیق از خداوند است.

 

ترجمه‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳

بازدیدها: ۲۰

خطبه۱۵۷ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۵۸صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) ینبه فیها على فضل الرسول الأعظم، و فضل القرآن، ثم حال دوله بنی أمیه

 

النبی و القرآن‏

 

أَرْسَلَهُ عَلَى حِینِ فَتْرَهٍ مِنَ اَلرُّسُلِ وَ طُولِ هَجْعَهٍ مِنَ اَلْأُمَمِ وَ اِنْتِقَاضٍ مِنَ اَلْمُبْرَمِ فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِیقِ اَلَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ اَلنُّورِ اَلْمُقْتَدَى بِهِ ذَلِکَ ؟ اَلْقُرْآنُ ؟ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ یَنْطِقَ وَ لَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ أَلاَ إِنَّ فِیهِ عِلْمَ مَا یَأْتِی وَ اَلْحَدِیثَ عَنِ اَلْمَاضِی وَ دَوَاءَ دَائِکُمْ وَ نَظْمَ مَا بَیْنَکُمْ

بخش اول
لغات

هجعه: خواب

مبرم: ریسمان محکم

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است :

«خداوند پیامبرش را به هنگامى فرستاد که مدّتى بود پیامبرى نیامده، و امّتها در خواب درازى فرو رفته و پایه‏ هاى استوار احکام الهى ویران گشته بود، او با تصدیق آنچه در پیش روى او بود و با نورى که به آن اقتدا شود به سوى آنها آمد، این نور، قرآن است. پس از او بخواهید به سخن در آید که هرگز سخن نخواهد گفت، و لیکن من شما را از جانب آن خبر دهم، بدانید علم به آنچه مى‏آید و اخبار آنچه گذشته، و داروى دردها و مایه نظام اجتماعى شما در قرآن است.»

شرح

هدف از این خطبه اعلام برترى و فضیلت پیامبر اکرم (ص) است، و منظور از فترت فاصله زمانى میان دو پیامبر است، عبارت هجعه من الامم اشاره است به‏ خوابیدن مردم در خوابگاه طبیعت و غفلت آنها از آنچه به خاطر آن آفریده شده‏اند در طول زمان فترت، مراد از مبرم نظام اجتماعى و احکام و دستورهایى است که به وسیله ادیان سابق برقرار و مردم از آن پیروى مى‏ کردند و امور آنها بدین سبب منتظم بوده است، و منظور از انتقاض ویرانى و تباهى این نظام اجتماعى در نتیجه دگرگونى و نابودى شرایع و ادیان مذکور است، مقصود از تصدیق آنچه در پیش روى پیامبر (ص) بوده، تورات و انجیل است، چنان که خداوند متعال فرموده است: «مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ«»» باید دانست هر امرى که مورد انتظار و یا نزدیک و در دسترس باشد در باره آن گفته مى‏ شود: «جار بین الیدین» واژه نور را براى قرآن استعاره آورده، و مناسبت آن روشن است، پس از این امام (ع) دستور مى‏دهد که از قرآن بخواهید تا سخن گوید و این گفته خود را تفسیر مى‏کند به این که سخن قرآن را از او بشنوند، زیرا او زبان کتاب خدا و سنّت است، و با جمله فلن ینطق یعنى: هرگز قرآن سخن نمى‏گوید توهّم کسانى را که از گفته آن حضرت دایر بر استنطاق قرآن به شگفتى و انکار در آمده ‏اند از میان برده است، سپس اعلام مى‏کند که علم پیشینیان و اخبار گذشتگان، و آگاهى به رویدادها و فتنه ‏هاى آینده و احوال رستاخیز و درمان درد شما همه در قرآن است منظور از درد، نقایص و رذایل اخلاقى است، و درمان آنها مواظبت بر فضیلتهاى علمى و عملى است که قرآن کریم مشتمل بر آنهاست، مقصود از نظام ما بین مردم، قانونهاى شرع و آیینهاى سیاسى حکمت ‏آمیزى است که نظام جهان و استقامت امور مردمان بر آنها استوار است.

از این خطبه است:

فَعِنْدَ ذَلِکَ لَا یَبْقَى بَیْتُ مَدَرٍ وَ لَا وَبَرٍ- إِلَّا وَ أَدْخَلَهُ الظَّلَمَهُ تَرْحَهً وَ أَوْلَجُوا فِیهِ نِقْمَهً- فَیَوْمَئِذٍ لَا یَبْقَى لَهُمْ فِی السَّمَاءِ عَاذِرٌ- وَ لَا فِی الْأَرْضِ نَاصِرٌ- أَصْفَیْتُمْ بِالْأَمْرِ غَیْرَ أَهْلِهِ وَ أَوْرَدْتُمُوهُ غَیْرَ مَوْرِدِهِ- وَ سَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِمَّنْ ظَلَمَ- مَأْکَلًا بِمَأْکَلٍ وَ مَشْرَباً بِمَشْرَبٍ- مِنْ مَطَاعِمِ الْعَلْقَمِ وَ مَشَارِبِ الصَّبِرِ وَ الْمَقِرِ- وَ لِبَاسِ شِعَارِ الْخَوْفِ وَ دِثَارِ السَّیْفِ- وَ إِنَّمَا هُمْ مَطَایَا الْخَطِیئَاتِ وَ زَوَامِلُ الْآثَامِ- فَأُقْسِمُ ثُمَّ أُقْسِمُ- لَتَنْخَمَنَّهَا أُمَیَّهُ مِنْ بَعْدِی کَمَا تُلْفَظُ النُّخَامَهُ- ثُمَّ لَا تَذُوقُهَا وَ لَا تَطْعَمُ بِطَعْمِهَا أَبَداً- مَا کَرَّ الْجَدِیدَانِ

لغات

ترحه: اندوه

زامله: شترى که در حمل بار و بنه مورد استفاده قرار مى‏گیرد

تنخّمت النّخامه: آب بینى را به دور انداخت

مقر: تلخ

ترجمه

«در آن هنگام کلبه و خیمه‏اى باقى نمى ‏ماند مگر این که ستمکاران غم و اندوه را به آن وارد کنند، و سختى و بدبختى را در آن جاى دهند، در این زمان براى مردم نه در آسمان عذر پذیرى است و نه در زمین یار و یاورى، شما کسانى را که شایستگى این امر را نداشتند برگزیدید، و آن را در غیر مورد خود قرار دادید، بزودى خداوند از آنانى که ستم کردند انتقام خواهد کشید، خوردنى را به خوردنى و آشامیدنى را به آشامیدنى، در برابر هر لقمه که از راه ستم خورده یا هر جرعه که ظالمانه نوشیده باشند، خوراک زهرآگین و آشامیدنى تلخ برایشان مهیّاست، ترس را پیراهن جان آنها و شمشیر را جامه تن آنان خواهد ساخت، به راستى اینان همان مرکب‏هاى باربر و شتران توشه کشند که بار خطاها و گناهان را بر پشت دارند، پس سوگند یاد مى‏ کنم و باز سوگند یاد مى‏ کنم که بنى امیّه پس از من خلافت را همچون اخلاطى که از سینه بیرون انداخته مى‏ شود از دست خواهند داد و پس از آن تا شب و روز تکرار مى‏ شودهرگز طعم آن را نخواهند چشید و مزه آن را نخواهند یافت.»

شرح

این سخنان در زمینه آگاهى دادن از احوال بنى امیّه و ستمهایى است که در دوران حکمرانى خود مرتکب مى‏شوند بیت مدر و وبر اشاره به خانه گلى شهرنشینان و خیمه مویى صحرانشینان است، امام (ع) خبر مى‏ دهد هنگامى که بنى امیّه این کارها را مرتکب شدند مستحقّ آن مى‏شوند که اوضاع آنها دگرگون و دولتشان سرنگون گردد، و در آسمان عذر پذیرى و در روى زمین یار و یاورى نداشته باشند. پس از این شنوندگان را سرزنش مى‏کند که خلافت را ویژه کسانى ساختند که اهل آن نبوده و شایستگى آن را نداشتند، این خطاب اختصاص به شنوندگان ندارد و همه کسانى را که به حکومت معاویه و خاندانش خشنودند فرا مى‏گیرد، و بسا آنانى را که از جنگ با معاویه سرباز زده و آن حضرت را یارى و همراهى نکردند نیز شامل گردد، زیرا دست باز داشتن از دفع ستمکار و خوددارى از پیکار با او، موجب تقویت وى، و در حکم یارى و نصرت او، و به منزله کمک به وى در ظلم و ستمگرى است هر چند کسى که اقدام به دفع ستمکار نکرده چنین قصدى نداشته باشد، سپس آن حضرت اعلام مى‏کند که خداوند از آنان انتقام خواهد گرفت، واژه‏ هاى مأکلا و مشربا به فعل مضمرى منصوبند که تقدیر آن و یبدّلهم مأکلا بمأکل مى‏باشد، واژه علقم (حنظل) و صبر و مقر (تلخ) را براى کشتار و سختیهایى که دشمن بر آنها وارد خواهد کرد و تلخیهاى زوال دولت و نعمت استعاره فرموده است، همچنین واژه شعار براى ترس استعاره است و ذکر لباس ترشیح آن است، واژه دثار براى شمشیر استعاره گردیده است، مناسبت استعاره نخستین روشن است و مناسبت استعاره دوّم چیرگى و پیوستگى ترس بر آنهاست همچون جامه زیرین که بر بدن چسبیده و پیوسته مى‏باشد.

یکى از شارحان گفته است این که ترس به شعار تعبیر شده براى این است که ترس در درون دل جاى دارد و تعبیر سیف به دثار از این جهت است که شمشیر بر ظاهر اندام پوشیده مى ‏شود همچنان که شعار جامه زیرین و متّصل به بدن است و دثار جامه ‏اى است که بر بالاى آن پوشیده مى‏ شود و در ظاهر قرار دارد، واژه ‏هاى مطایا (مرکب‏هاى سوارى) و زوامل (شتران بارکش) را بدین مناسبت که آنان بار گناهان را به دوش مى‏ کشند استعاره آورده است، واژه انّما که ادات حصر است اشاره به این است که همگى حرکات و اعمال آنها بر خلاف قانون شرع بوده و جز خطا و گناه نمى‏ باشد، پس از این آن بزرگوار سوگند یاد مى ‏کند که پس از او بنى امیّه خلافت را ناگزیر رها مى‏کنند و در این جا لفظ تنخّم (آب بینى یا اخلاط سینه را بیرون افکندن) را استعاره فرموده است که بیانگر زوال حکومت از آنهاست و گویى آنان حکمرانى را قى مى‏کنند، و یا مانند اخلاط سینه آن را بیرون مى‏افکنند و این به ملاحظه شباهت حکومت و خلافت آنها به اخلاط و آب بینى است، این که فرموده است آن را نخواهند چشید و طعم آن را نخواهند یافت اشاره است به این که پس از این دیگر حکومت به آنها باز نخواهد گشت، کلمه ما در جمله ما کرّ الجدیدان به معناى مدّت است، و مراد از جدیدان شب و روز است و ذکر این عبارت کنایه از طول مدّت است و هم آگاهى دادن است از آنچه در آینده واقع خواهد شد، از پیامبر گرامى (ص) نقل شده است که آن حضرت خبر داد که بنى امیّه پس از او خلافت را تصاحب خواهند کرد و آنها را نکوهش فرمود. به همین گونه مفسّران در تفسیر قول خداوند متعال: «… وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَهً…«»» از آن حضرت روایت کرده‏اند که در این رؤیا پیامبر (ص) مشاهده کرد که بنى امیه مانند بوزینگان بر منبر او جست و خیز مى‏کنند و پس از نزول آیه مذکور آن حضرت به همین گونه آن را تفسیر فرمود، و این امر او را اندوهگین ساخت و به دنبال آن فرمود: شجره ملعونه، بنى امیّه و بنى مغیره ‏اند، همچنین از آن حضرت روایت شده که فرموده است:
هنگامى که فرزندان ابى العاص به سى نفر برسند مال خدا را میان خود دست به دست مى‏گردانند و بندگان خدا را برده خود مى‏سازند و نیز در تفسیر آیه شریفه «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» از آن حضرت روایت شده است که این هزار ماهى است که بنى امیه در آن پادشاهى مى‏کنند، و نیز فرموده است: مبغوضترین اسمها نزد خداوند متعال اسامى حکم و هشام و ولید است، و هم روایات دیگرى در این باره نقل شده است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی ج ۳ ،

بازدیدها: ۳۲

خطبه۱۵۵ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۵۶ صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام )خاطب به أهل البصره على جهه اقتصاص الملاحم‏

فَمَنِ اِسْتَطَاعَ عِنْدَ ذَلِکَ أَنْ یَعْتَقِلَ نَفْسَهُ عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْیَفْعَلْ فَإِنْ أَطَعْتُمُونِی فَإِنِّی حَامِلُکُمْ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ عَلَى سَبِیلِ اَلْجَنَّهِ وَ إِنْ کَانَ ذَا مَشَقَّهٍ شَدِیدَهٍ وَ مَذَاقَهٍ مَرِیرَهٍ وَ أَمَّا فُلاَنَهُ فَأَدْرَکَهَا رَأْیُ اَلنِّسَاءِ وَ ضِغْنٌ غَلاَ فِی صَدْرِهَا کَمِرْجَلِ اَلْقَیْنِ وَ لَوْ دُعِیَتْ لِتَنَالَ مِنْ غَیْرِی مَا أَتَتْ إِلَیَّ لَمْ تَفْعَلْ وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا اَلْأُولَى وَ اَلْحِسَابُ عَلَى اَللَّهِ

بخش اول
لغات

اعتقل نفسه: خود را باز داشت و زندانى کرد

مرجل: دیگ ضغن: کینه

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است که در آن مردم بصره را مخاطب ساخته و از پیشامدهاى سخت آینده آنان را آگاه مى‏ کند :

«هر کس در آن روزگار بتواند خویشتن را به اطاعت پروردگار عزّ و جل پایبند سازد باید چنین کند، اگر از من فرمانبردارى کنید من به خواست خداوند شما را به راه بهشت رهنمون خواهم بود، هر چند راهى است پر از سختى و تلخى.
امّا بر آن زن اندیشه سست زنان چیره شد، و کینه‏اى که در سینه‏اش، مانند دیگ آهنگران جوش مى‏زد وى را فرا گرفت، اگر از او خواسته شده بود رفتارى که با من کرده با دیگرى انجام دهد اقدام نمى‏کرد، با این همه حرمت نخستین او برجاست، و حساب او با خداوند تعالى است.»

شرح

فرموده است: عند ذلک.

مقتضاى سخن مذکور این است که امام (ع) پیش از این خطبه در باره فتنه‏ ها و جنگهایى که میان مسلمانان روى خواهد داد سخنانى ایراد فرموده باشد، و در این جا گوشزد مى‏کند که هر کس این رویدادها را درک کند بر او لازم است که خود را وقف طاعت پروردگار کند، و از در آمدن در این آشوبها و آمیختن به این فتنه‏ ها دورى ورزد، مراد از سبیل الجنّه یعنى راه بهشت همان دین استوار حقّ است، و آشکار است که وارد ساختن آنها به این راه و رسانیدن آنان به بهشت، مشروط به اطاعت آنها از آن بزرگوار است، زیرا چنان که فرموده است: لا رأى لمن لا یطاع«». همچنین تذکّر مى‏دهد که سختیها و تلخیها با دین حقّ همراه است مانند جهاد و دیگر تکالیفى که آمیخته به رنج و سختى است، واژه فلانه کنایه از عایشه است که رأى زنانه، او را وادار کرد در جنگ بصره همکارى و کارگردانى کند، و مى‏دانیم که اندیشه زنان از ضعف و سستى مایه مى‏گیرد، در حدیث است:

مردمى که در کار خود به زن تکیه کنند پیروز نمى‏شوند«»، همچنین آمده است که: زنان را عقل و دین اندک است«» و پیش از این در باره اخلاق زنان سخنانى گفته شده است،

امّا در مورد کینه عایشه علل بسیارى نقل شده است، از آن جمله کینه و عداوت عایشه نسبت به فاطمه (ع) است که پس از مرگ خدیجه مادر فاطمه (ع) به عقد پیامبر (ص) در آمده و بر جاى او نشسته بود، و پدید آمدن کدورت میان زن و دختر شوهر که مادرش دیگرى باشد امرى معمول و عادى است و گفته ‏اند که: سبب دشمنى زن نسبت به دختر شوهر غالبا بر اثر این است که زن خیال مى‏کند دختر جانشین مادرش که هووى اوست بوده و شباهت به او دارد.
از این رو او را هووى خود به حساب مى‏آورد و کینه و دشمنى او را در دل مى‏گیرد، سپس‏ این خیال توسعه مى‏یابد، و علل و اسباب دیگرى آن را قوّت مى‏دهد، بویژه اگر شوهر، دخترش را گرامى بدارد و به او ارج نهد، این دشمنى به اوج خود مى‏رسد چنان که این امر از پیامبر خدا (ص) در باره فاطمه (ع) نقل شده است، امّا سبب دشمنى دختر نسبت به زن پدر این است که خیال مى‏کند وى هوو و دشمن مادر اوست و چون دشمن مادرش است ناچار دشمن او نیز مى‏باشد، و اگر مرد به زنش میل و رغبت نشان دهد این خیال در دختر تقویت مى‏گردد، چنان که نقل شده پیامبر خدا (ص) عایشه را بر زنان دیگر خود ترجیح مى‏داده و به او رغبت داشته است، بدیهى است نفوس بشرى بویژه زنان در برابر امورى کوچکتر و بى ‏اهمیّت‏تر از این بیتاب و خشمگین مى‏شوند چه رسد به صدور چنین امرى از پیامبر گرامى (ص)، شکّ نیست که این کینه و دشمنى به همسر فاطمه (ع) نیز سرایت مى‏کند، زیرا بسیارى از کینه‏ هایى که در دل مردان است به سبب زنان به وجود آمده است، یکى از حکما گفته است اگر در دنیا دشمنى و کشمکشى یافتى که به سبب زن پدید نیامده باشد سپاس خداوند را به جاى آور که این امرى بس شگفت است، و فاطمه (ع) بسیارى از اوقات نزد شوهرش از عایشه شکایت مى‏ کرد.

دیگر از اسباب دشمنى و کینه عایشه نسبت به امیر المؤمنین على (ع) موضوع قذف یا متّهم شدن عایشه است، نقل شده است که على (ع) از جمله کسانى بوده است که به منظور حرمت پیامبر گرامى (ص) در برابر گفتار منافقان، طلاق عایشه را به آن حضرت یادآورى کرده، و در آن هنگام که پیامبر (ص) در این باره با او مشورت فرموده گفته است: إن هى إلّا شسع نعلک«» همچنین گفته است: از خادمه بازپرسى کن و او را بترسان و اگر بر انکار خود پافشارى کند او را بزن، این سخنان همه به گوش عایشه مى‏ رسید و چند برابر آنها را از دیگران که معمولا در این گونه‏ وقایع اخبار پخش مى‏ کنند مى‏ شنید، و زنان به او گفتند که على و فاطمه (ع) از این پیشامد خوشحالند از این رو قضیّه مهمّ شد و شدّت یافت، سپس هنگامى که آیه قرآن بر براءت عایشه نازل شد و پیامبر خدا (ص) با او آشتى کرد، عایشه بر پاکى خود از این تهمت، زبان به افتخار و مباهات گشود، و ضمن آن همچون کسى که پس از شکست پیروز شود، و بعد از مغلوب شدن انتقام گیرد به زبان درازى و نارواگویى پرداخت، و این سخنان نیز به گوش علىّ و فاطمه (ع) رسید«».

انگیزه دیگر این کینه و دشمنى این بود که پیامبر (ص) دستور فرمود که در خانه ابى بکر که به مسجد باز مى ‏شد بسته شود و در خانه دامادش على (ع) به درون مسجد باز گردد.

علّت دیگر فرستادن پیامبر (ص) على (ع) را به همراه سوره برائت به مکّه است که پیامبر (ص) آن را از ابو بکر گرفت و به على (ع) داد تا این مأموریّت را او به انجام برساند.

علل و اسباب جزیى دیگرى نیز در پیدایش این کینه و دشمنى وجود داشته که قراین احوال به آنها گواهى مى‏ دهد و در خور گفتن نیست، و بالاخره این امور همه از اسبابى است که دشمنیها را برمى‏ انگیزد و کینه‏ ها را در دل مستحکم مى‏ سازد.

فرموده است: و لو دعیت… تا آخر.

این گفتار حقّ و درست است، زیرا انگیزه ‏اى که عایشه براى کارهاى خود در قبال آن حضرت داشت در برابر دیگران نداشت.
فرموده است: و لها بعد حرمتها الاولى.
این سخن مى‏تواند دلیل خوددارى آن حضرت از مجازات عایشه باشد، زیرا از نظر امام (ع) عایشه مستحق تنبیه و مجازات بود، حرمت او به سبب همسرى وى با پیامبر خدا (ص) بوده است.

فرموده است: و الحساب على اللّه.

امام (ع) گوشزد مى‏کند که اگر چه او در این دنیا با عایشه در برابر کارهایى که از او سر زده با نرمش و گذشت رفتار کرده امّا در آخرت متولّى حساب او خداوند متعال است، شاید این سخن را امام (ع) زمانى فرموده که عایشه توبه خود را اظهار نکرده و یا آن حضرت بدان آگاه نشده بوده است، زیرا سخن مزبور به معناى وعده عذاب الهى براى عایشه است«».

بخشى از این خطبه است:

منها: سَبِیلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ أَنْوَرُ السِّرَاجِ- فَبِالْإِیمَانِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ- وَ بِالصَّالِحَاتِ یُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِیمَانِ وَ بِالْإِیمَانِ یُعْمَرُ الْعِلْمُ- وَ بِالْعِلْمِ یُرْهَبُ الْمَوْتُ وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْیَا- وَ بِالدُّنْیَا تُحْرَزُ الْآخِرَهُ- وَ إِنَّ الْخَلْقَ لَا مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ الْقِیَامَهِ- مُرْقِلِینَ فِی مِضْمَارِهَا إِلَى الْغَایَهِ الْقُصْوَى‏

 

لغات

ازلفت: پیش آورده شد، نزدیک شد

لا مقصر له عن کذا: براى او از آن گریزگاهى نیست، و مقصر به معناى زندان است.

إرقال: نوعى دویدن

ترجمه

«راه ایمان روشنترین راه و تابانترین چراغ است، به وسیله ایمان به کردار شایسته راه برده مى‏شود و با کردار شایسته به ایمان استدلال مى‏ گردد، به وسیله ایمان دیار علم آباد مى‏ شود و به سبب علم و آگاهى مرگ مورد ترس و هراس قرار مى‏گیرد، و با مرگ زندگى دنیا پایان مى‏ یابد، و به وسیله دنیا آخرت به دست مى‏ آید، و با بر پایى رستاخیز بهشت به پرهیزگاران نزدیک و دوزخ براى گمراهان آشکار مى‏گردد، مردم را براى گریز از قیامت جایى نیست، و همه در آن میدان شتابان به سوى سر منزل آخرین خود روانند.»

شرح

آغاز این بخش از خطبه در توصیف ایمان است، و منظور از ایمان تصدیق قلبى به یگانگى خداوند و به تمامى آنچه پیامبر اکرم (ص) از جانب خداوند آورده است، مى‏باشد، و شکّ نیست که آن روشنترین و آشکارترین راه به سوى بهشت و فروزانترین چراغ در ظلمات جهل و نادانى است، واژه سراج استعاره است، مراد از صالحات، اعمال شایسته از قبیل عبادات و محاسن اخلاق است که از طریق شرع وارد شده است، و روشن است که اینها از آثار ایمان و ثمرات آن است، و از باب دلالت علّت بر معلول مى‏توان استدلال کرد که کسى که ایمان در قلب او جا گرفته بر این اعمال مواظبت دارد، همچنین از باب دلالت معلول بر علّت مى‏توان حکم کرد که کسى که داراى عبادات و مکارم اخلاق است صاحب ایمان است.

این که فرموده است: و بالإیمان یعمر العلم براى این است که ایمان به تفسیرى که از آن ذکر شد اگر با برهان و استدلال همراه شود علم خواهد بود، و این روح همه علوم است، و چون با ثمرات علم که اعمال صالحه است همراه شودبه آن ایمان گفته مى‏شود، زیرا کردار شایسته از کمالات ایمان است و بدون آن کامل نبوده و سودى در آن نیست، همچنین اگر علم با عمل مقرون نباشد فایده آن در آخرت اندک بلکه بى‏فایده مى‏باشد و مانند ویرانه‏اى است که سودى از آن حاصل نیست، و همان گونه که ویرانه قابلیّت سکنا ندارد علم خالى از عمل نیز فاقد سود و ارزش مى‏باشد، از این رو امام (ع) در جاى دیگر فرموده است: العلم مقرون بالعمل یعنى علم قرین و همنشین عمل است و فرموده است: علم عمل را آواز مى‏دهد که به سوى او بیاید اگر نیاید علم از او کوچ مى‏کند.
امّا این که فرموده است: بالعلم یرهب الموت براى این است که داشتن معارف الهى و آگاهى به غرضى که در آفرینش انسان است و مقایسه دنیا با آخرت و علم به احوال معاد همه مستلزم یاد مرگ و پیوسته در اندیشه آن بودن است و همین توجّه مداوم موجب بیم و هراس از مرگ، و عمل براى آن و احوال پس از آن است.

فرموده است: و بالموت تختم الدّنیا.

معناى عبارت مذکور روشن است، زیرا دنیاى انسان عبارت از کلیّه اعمال بدنى است که در طول دوران پیش از مرگ انجام مى‏دهد و با فرا رسیدن مرگ همه آنها پایان مى‏یابد.

فرموده است: و بالدّنیا تحرز الآخره.

اشاره است به این که دنیا محلّ آماده شدن و به دست آوردن زاد و توشه براى روز آخرت است و در این جاست که انسان کمال لازم را براى رسیدن به سعادت آن جهان به دست مى ‏آورد. و ما پیش از این در این باره سخن گفته‏ ایم.

فرموده است: بالقیامه تزلف الجنّه للمتّقین و تبرز الجحیم للغاوین.

این گفتار اشاره لطیفى است به آنچه ما بارها آن را ذکر کرده‏ ایم، و آن عبارت از این است که با رسیدن مرگ و بر طرف شدن حجاب بدن، انسان در مى ‏یابد که چه سرنوشتى براى خود فراهم کرده و چه خوب و بدى را از پیش‏ براى خویش فرستاده است، و اگر چه ثمره و آثار کارهاى خوب و بدى که انسان در دنیا انجام مى‏دهد عاید نفس مى‏شود، لیکن تألّم و التذاذ ناشى از این امور زمانى حاصل مى‏شود که حجاب تن از چهره جان زدوده شده باشد، و گفتار خداوند متعال به همین امر اشاره دارد در آن جا که فرموده است: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً«»» واژه إزلاف و بروز این معنا را تأیید مى‏کنند زیرا این واژه‏ها معناى ظهور و آشکار شدن دارند که مراد ظهور ادراک در این هنگام است.

فرموده است: و إنّ الخلق لا مقصر لهم عن القیامه… تا آخر.

عبارت بالا با همه پر معنایى در نهایت زیبایى است، و اشاره است به این که انسان ناگزیر از ورود به عرصه قیامت است، مضمار یا میدان آزمایش، همین دوران زندگى دنیاست، واژه مضمار استعاره است زیرا همان گونه که اسبان در مضمار براى مسابقه مهیّا مى‏شوند، انسان نیز در صحنه دوران زندگى خود براى مسابقه در محضر پروردگار و به دست آوردن درجات آماده مى‏گردد، و ما پیش از این در ذیل گفتار امام (ع) که فرموده است: ألا و إنّ الیوم المضمار و غدا السّباق شرح آن را داده‏ایم، واژه مرقلین حال است، و إرقال یا دویدن، کنایه از سیر معنوى انسانها در مدّت عمر خود به سوى آخرت، و تندى و شتابى است که زمان در آماده کردن ابدان براى ویرانى و نابودى دارد، مراد از غایه القصوى سعادت یا شقاوت اخروى است.

بخشى دیگر از این خطبه است:

خُلُقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ- وَ إِنَّهُمَا لَا یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ- وَ لَا یَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ- وَ عَلَیْکُمْ بِکِتَابِ اللَّهِ- فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِینُ وَ النُّورُ الْمُبِینُ- وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ وَ الرِّیُّ النَّاقِعُ- وَ الْعِصْمَهُ لِلْمُتَمَسِّکِ وَ النَّجَاهُ لِلْمُتَعَلِّقِ- لَا یَعْوَجُّ فَیُقَامَ وَ لَا یَزِیغُ فَیُسْتَعْتَبَ- وَ لَا تُخْلِقُهُ کَثْرَهُ الرَّدِّ وَ وُلُوجُ السَّمْعِ- مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ و قام إلیه رجل فقال: یا أمیر المؤمنین، أخبرنا عن الفتنه، و هل سألت رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله فقال علیه السلام: إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ- الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا- أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ- عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَهَ لَا تَنْزِلُ بِنَا- وَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَیْنَ أَظْهُرِنَا- فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الْفِتْنَهُ الَّتِی أَخْبَرَکَ اللَّهُ تَعَالَى بِهَا- فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّ أُمَّتِی سَیُفْتَنُونَ بَعْدِی- فَقُلْتُ یَا رَسُولُ اللَّهِ- أَ وَ لَیْسَ قَدْ قُلْتَ لِی یَوْمَ أُحُدٍ- حَیْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ- وَ حِیزَتْ عَنِّی الشَّهَادَهُ فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَیَّ- فَقُلْتَ لِی أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَهَ مِنْ وَرَائِکَ- فَقَالَ لِی إِنَّ ذَلِکَ لَکَذَلِکَ فَکَیْفَ صَبْرُکَ إِذاً- فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ- وَ لَکِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّکْرِ- وَ قَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَیُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ- وَ یَمُنُّونَ بِدِینِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ- وَ یَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ یَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ- وَ یَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْکَاذِبَهِ- وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِیَهِ فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِیذِ- وَ السُّحْتَ بِالْهَدِیَّهِ وَ الرِّبَا بِالْبَیْعِ- قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ- فَبِأَیِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِکَ- أَ بِمَنْزِلَهِ رِدَّهٍ أَمْ بِمَنْزِلَهِ فِتْنَهٍ فَقَالَ بِمَنْزِلَهِ فِتْنَهٍ

ترجمه

«(مردگان) از بستر گورها بیرون آمده و به سوى آخرین منزلگاه خود رهسپار مى‏ شوند، هر سرایى را اهلى است که آن را به سراى دیگر تبدیل نمى‏کنند، و از آن به جاى دیگر منتقل نمى‏شوند.
امر به معروف و نهى از منکر دو خلق از اخلاق خداوند سبحان است، اینها نه اجل کسى را نزدیک مى‏کنند و نه از روزى کسى مى‏کاهند، بر شما باد به کتاب خدا چه آن ریسمانى است استوار و نورى است آشکار، درمانى‏ است پر منفعت، و سیراب کننده‏اى است فرو نشاننده عطش، نگهدارنده کسى است که به آن چنگ زند، و رهایى دهنده کسى است که به آن دست آویزد، کژى در آن نیست تا راست گردد، و از حقّ منحرف نمى‏شود تا پوزش بخواهد، و تکرار قرائت و شنیدن پیاپى موجب کهنگى آن نمى‏گردد، کسى که به قرآن سخن گوید راست گفته، و آن کس که به آن عمل کند بر دیگران پیشى گرفته است.» در این هنگام مردى به پا خاست و گفت اى امیر مؤمنان ما را از آن فتنه آگاه کن، آیا در باره آن از پیامبر خدا (ص) پرسش کرده ‏اى امام (ع) فرمود: «در آن هنگام که خداوند سبحان آیه «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ«»» را نازل فرمود دانستم تا زمانى که پیامبر خدا (ص) در میان ماست این فتنه بر ما فرود نمى‏آید، از این رو گفتم اى رسول خدا این فتنه‏اى که خداوند تو را بدان آگاهى داده چیست فرمود:

اى على امّتم پس از من مورد آزمایش قرار خواهند گرفت، گفتم اى پیامبر خدا آیا جز این است در جنگ احد هنگامى که گروهى از مسلمانان به شهادت رسیدند و من بدان نائل نشدم و این بر من گران آمد به من فرمودى مژده باد تو را که پس از این شهید خواهى شد، فرمود: همین طور است ولى در آن هنگام شکیبایى تو چگونه خواهد بود گفتم اى پیامبر خدا این از موارد شکیبایى نیست بلکه جاى سپاس و خوشحالى است فرمود: اى على این مردم به وسیله اموالشان آزمایش خواهند شد و به دین خود بر پروردگار منّت مى‏ نهند و رحمت او را آرزو مى‏کنند، و از خشم او خود را در امان مى‏بینند، با شبهات دروغ، و هوسهاى گمراه کننده، حرام خدا را حلال مى‏شمارند، شراب را به نام نبیذ و رشوه را به عنوان هدیّه و ربا را به نام معامله حلال مى‏کنند، گفتم اى پیامبر خدا در این هنگام این مردم را در چه مرتبه‏ اى قرار دهم آیا در زمره کسانى که از دین برگشته و مرتدّ شده ‏اند و یا کسانى که مورد آزمایش قرار گرفته ‏اند فرمود آنها را در مرحله فتنه و آزمایش قرار بده»

شرح

آغاز این خطبه در بیان احوال مردگان در روز رستاخیز و انتقال آنها به سر منزل آخرین است، و آن یا بهشت است و یا دوزخ بدیهى است براى هر یک از بهشت و دوزخ اهلى است که محلّ خود را به جاى دیگر تبدیل نمى‏کنند، و لازم است که مراد از اهل دوزخ کافران باشند تا آنچه فرموده که اینها جاى خود را تبدیل نمى‏کنند و از آن جا منتقل نمى‏شوند صحیح باشد، زیرا درست است که گنهکاران اهل قبله در دوزخ معذّب مى‏شوند لیکن در شرع ثابت است که آنها در آتش مخلّد نشده و از آن جا منتقل مى‏شوند.

فرموده است: و إنّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر… تا من رزق.

این گفتار در ترغیب مردم براى قیام به امر به معروف و نهى از منکر است، و بیان مى‏کند که اینها دو خلق از خلقهاى خداوندند. باید دانست که اطلاق واژه خلق بر خداوند استعاره است، زیرا خلق ملکه‏اى نفسانى است که منشأ کارهاى خوب و بد انسان است، و چون بارى تعالى منزّه از کیفیّت و هیأت است این واژه به نحو حقیقت بر او صادق نیست لیکن از آن جایى که امر به معروف و نهى از منکر از اخلاق فاضله و شبیه صفات کمال و جلالى است که براى خداوند اعتبار مى‏کنیم، لذا براى آنها واژه اخلاق استعاره و به خداوند نسبت داده شده است، زیرا آنچه از خداوند صادر مى‏شود، و مندرج در تحت صفات کمال و جلال اوست مشتمل بر امر به معروف و نهى از منکر و افعال خیرى است که نظام جهان وبقاى آن بر آنها مبتنى است مانند حکمت و قدرت وجود و لطف و بى‏نیازى خداوند، و همه اینها از اخلاق فاضله که منشأ افعال خیر و شرّ است شناخته مى‏شوند، از این رو واژه اخلاق براى اینها استعاره و اطلاق شده است.
در باره این که امر به معروف و نهى از منکر مرگ را نزدیک و روزى را کم نمى ‏کنند، باید دانست که بسیارى از نابخردان و سست نظران به سبب توهّم یکى از این دو امر از امر به معروف و نهى از منکر خوددارى مى‏کنند بویژه نسبت به پادشاهان که به همین سبب آنان را از ارتکاب منکرات نهى نمى ‏کنند.

سپس امام (ع) مردم را به مواظبت بر کتاب خدا و تمسّک به آن ترغیب، و اوصافى را در فضیلت قرآن به شرح زیر بیان مى‏فرماید:

۱- این که قرآن حبل متین است: واژه حبل (ریسمان) استعاره است، وجه مناسبت این است که همان گونه که ریسمان وسیله نجات براى کسى است که بدان چنگ زند، قرآن نیز براى کسى که بدان تمسّک جوید سبب رهایى از سقوط در درکات دوزخ است، واژه متین (استوار) ترشیح این استعاره است.

۲- قرآن نور مبین است: واژه نور نیز استعاره است، بدین مناسبت که قرآن انسان را در طریق سیر الى الله به مقاصد حقیقى راهنمایى مى‏کند، و از ظلمت سرگردانى رهایى مى‏دهد.

۳- قرآن شفاى نافع است: یعنى شفا بخش درد نادانى است. همچنین رىّ النّاقع به معناى این است که تشنگان را از آب زندگى جاوید مانند علوم و کمالاتى که باقى و پایدار مى‏ماند سیراب مى‏گرداند.

۴- این که قرآن براى کسى که به آن چنگ زند نگهدارنده و براى آن که بدان دست آویزد رهایى است، معناى این عبارت شبیه همان است که در ذیل جمله قرآن حبل متین است گفته شد.

۵- قرآن کژ نیست تا راست شود زیرا مانند آلات و ادوات محسوس نیست.

۶- قرآن منحرف نمى‏شود تا پوزش بخواهد، یعنى مانند حاکمان از او خواسته شود که خشنودى مردم را تأمین و به حقّ بازگشت کند.

۷- این که قرآن با تکرار قرائت و کثرت استماع کهنه نمى‏شود: یعنى کثرت گردش آن بر زبانها و ورود پیاپى آن به گوشها آن را کهنه نمى‏گرداند، و این از ویژگیهاى قرآن کریم است، زیرا هر سخنى چه نثر و چه نظم هنگامى که زیاد خوانده شود بر گوشها سنگین و زشت مى‏آید جز قرآن کریم که همواره تازگى دارد و در همه ادوار هر اندازه بیشتر خوانده و تکرار مى‏شود، دلنشینى و حسن و زیبایى آن افزونتر مى‏گردد، شاید راز این امر، کثرت اسرار و مطالب مهمّى است‏ که قرآن حامل آنها بوده و آگاهى بر آنها جز براى افرادى معدود میسّر نیست، و در عین حال اوج فصاحت و شیرینى و گوارایى محتواى آن است.

امّا گفتار آن بزرگوار در باره آنچه از پیامبر اکرم (ص) پرسش فرموده و پاسخ پیامبر (ص) به او، بسیارى از محدّثان از طریق آن حضرت از رسول گرامى (ص) روایت کرده ‏اند که به او فرموده است: خداوند جهاد با فتنه‏ گران را بر تو واجب ساخته است چنان که جهاد با مشرکان را بر من واجب کرده است. امام (ع) فرمود: من گفتم اى پیامبر خدا این چه فتنه ‏اى است که جهاد در برابر آن بر من واجب شده است فرمود: این فتنه را گروهى پدید مى ‏آورند که بر یگانگى خدا و پیامبرى من گواهى مى‏ دهند، امّا با سنّت من مخالفت مى‏ کنند، گفتم اى پیامبر خدا به چه حجّتى با آنها بجنگم در حالى که همان گونه که من اقرار به شهادتین دارم آنها نیز شهادت مى ‏دهند، فرمود: به دلیل بدعتهاى آنها در دین و مخالفت آنها در این امر، گفتم اى پیامبر خدا تو مرا به فوز شهادت وعده داده‏اى از خداوند بخواه در آن شتاب فرماید و آن را در پیش روى خودت مقدّر گرداند پیامبر (ص) فرمود: در این صورت چه کسى با ناکثان و قاسطان و مارقان کارزار مى‏کند آگاه باش که من به تو وعده شهادت داده‏ام و شهید خواهى شد بر فرق سرت شمشیر زده مى‏شود و از خون آن محاسنت خضاب خواهد شد در این هنگام شکیبایى تو چگونه خواهد بود، گفتم اى پیامبر خدا این از موارد صبر نیست بلکه جاى شکر و سپاس است فرمود: آرى درست است پس خود را براى مبارزه با دشمنان آماده کن زیرا مورد خصومت و دشمنى هستى، گفتم اى پیامبر خدا کاش اندکى روشنتر بیان مى‏کردى فرمود: همانا امّتم پس از من مورد فتنه و آزمایش قرار مى‏گیرند، قرآن را تأویل و به رأى خود عمل مى‏کنند، شراب را نبیذ، و حرام را هدیّه و ربا را داد و ستد خوانده و حلال مى‏شمارند کتاب خدا تحریف مى‏شود و سخنان گمراه کننده غلبه مى‏یابد پس در این هنگام تو پلاس خانه خود باش تا این که امر بر عهده تو افتد و هنگامى که تو آن را عهده‏ دار شوى دلها جوشان و نگران شود، واوضاع بر ضدّ تو دگرگون گردد، پس در این موقع طبق تأویل قرآن به نبرد پرداز همان گونه که مطابق تنزیل آن جنگیده‏اى، زیرا اوضاع اخیر آنها با احوال نخستین آنان تفاوتى ندارد گفتم اى پیامبر خدا این فتنه ‏زدگان را چه منزلت و حکمى است، فریب خوردگانند یا مرتدّ و از دین برگشتگان فرمود: اینها دستخوش فتنه و آزمایش شده و در آن حیران و سرگردان مى ‏مانند تا این که عدالت آنها را فرا گیرد، گفتم اى پیامبر خدا عدالت به وسیله ما به آنها مى‏رسد یا به دست غیر از ما فرمود به دست ما، زیرا عدالت توسّط ما آغاز شده و در پایان نیز به وسیله ما برقرار خواهد شد، و به واسطه ما خداوند دلها را پس از شرک، الفت و نزدیکى خواهد داد، گفتم سپاس خداوند را بر نعمتهایى که به ما بخشیده است.
در این خطبه مطلب مبهمى که لازم به توضیح باشد نیست، جز آن جا که فرموده است: «این از موارد صبر نیست بلکه جاى شکر و سپاس است» زیرا چنان که در صفحات پیش دانسته شده صبر و شکر دو در از درهاى بهشت و دو مقام از مقامات سالکان الى اللّه است همچنین مى‏دانیم که مقام شکر بالاتر از مقام صبر است، و آن حضرت که پیشواى عارفان و سرور خداشناسان پس از سیّد رسولان است (ص) سزاوارتر است به این که در سخنان گهربار خود به این مطلب اشاره فرماید.
امّا خبرهاى پیامبر خدا (ص) به این که مردم در اموال خود آزمایش خواهند شد، و به دین خود بر پروردگارشان منّت مى‏ نهند، و رحمت او را آروز مى‏ کنند، و از خشم او خود را ایمن مى‏بینند و سایر آنچه خبر داده تا… بالبیع همه امورى است که در زمان ما و از قرنهایى پیش تا کنون مشهود بوده و هست، و این که امام (ع) پرسیده است این مردم به منزله فریب خوردگان یا در حکم مرتدّان و از دین برگشتگانند براى این است که بر اقرار به شهادتین باقى هستند هر چند بر اثر شبهات و لغزشهایى که پرده بر دیده باطن آنها کشیده محرّمات الهى را چنان که گفته شد مرتکب مى‏شوند. و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳ ،

بازدیدها: ۶۰

خطبه۱۵۴ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۵۵صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) یذکر فیها بدیع خلقه الخفاش حمد اللّه و تنزیهه‏

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِی اِنْحَسَرَتِ اَلْأَوْصَافُ عَنْ کُنْهِ مَعْرِفَتِهِ وَ رَدَعَتْ عَظَمَتُهُ اَلْعُقُولَ فَلَمْ تَجِدْ مَسَاغاً إِلَى بُلُوغِ غَایَهِ مَلَکُوتِهِ هُوَ اَللَّهُ اَلْحَقُّ اَلْمُبِینُ  أَحَقُّ وَ أَبْیَنُ مِمَّا تَرَى اَلْعُیُونُ لَمْ تَبْلُغْهُ اَلْعُقُولُ بِتَحْدِیدٍ فَیَکُونَ مُشَبَّهاً وَ لَمْ تَقَعْ عَلَیْهِ اَلْأَوْهَامُ بِتَقْدِیرٍ فَیَکُونَ مُمَثَّلاً خَلَقَ اَلْخَلْقَ عَلَى غَیْرِ تَمْثِیلٍ وَ لاَ مَشُورَهِ مُشِیرٍ وَ لاَ مَعُونَهِ مُعِینٍ فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ فَأَجَابَ وَ لَمْ یُدَافِعْ وَ اِنْقَادَ وَ لَمْ یُنَازِعْ وَ مِنْ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ وَ عَجَائِبِ خِلْقَتِهِ مَا أَرَانَا مِنْ غَوَامِضِ اَلْحِکْمَهِ فِی هَذِهِ اَلْخَفَافِیشِ اَلَّتِی یَقْبِضُهَا اَلضِّیَاءُ اَلْبَاسِطُ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ یَبْسُطُهَا اَلظَّلاَمُ اَلْقَابِضُ لِکُلِّ حَیٍّ وَ کَیْفَ عَشِیَتْ أَعْیُنُهَا عَنْ أَنْ تَسْتَمِدَّ مِنَ اَلشَّمْسِ اَلْمُضِیئَهِ نُوراً تَهْتَدِی بِهِ فِی مَذَاهِبِهَا وَ تَتَّصِلُ بِعَلاَنِیَهِ بُرْهَانِ اَلشَّمْسِ إِلَى مَعَارِفِهَا وَ رَدَعَهَا بِتَلَأْلُؤِ ضِیَائِهَا عَنِ اَلْمُضِیِّ فِی سُبُحَاتِ إِشْرَاقِهَا وَ أَکَنَّهَا فِی مَکَامِنِهَا عَنِ اَلذَّهَابِ فِی بُلَجِ اِئْتِلاَقِهَا فَهِیَ مُسْدَلَهُ اَلْجُفُونِ بِالنَّهَارِ عَلَى حِدَاقِهَا وَ جَاعِلَهُ اَللَّیْلِ سِرَاجاً تَسْتَدِلُّ بِهِ فِی اِلْتِمَاسِ أَرْزَاقِهَا فَلاَ یَرُدُّ أَبْصَارَهَا إِسْدَافُ ظُلْمَتِهِ وَ لاَ تَمْتَنِعُ مِنَ اَلْمُضِیِّ فِیهِ لِغَسَقِ دُجُنَّتِهِ فَإِذَا أَلْقَتِ اَلشَّمْسُ قِنَاعَهَا وَ بَدَتْ أَوْضَاحُ نَهَارِهَا وَ دَخَلَ مِنْ إِشْرَاقِ نُورِهَا عَلَى اَلضِّبَابِ فِی وِجَارِهَا أَطْبَقَتِ اَلْأَجْفَانَ عَلَى مَآقِیهَا وَ تَبَلَّغَتْ بِمَا اِکْتَسَبَتْهُ مِنَ اَلْمَعَاشِ فِی ظُلَمِ لَیَالِیهَا فَسُبْحَانَ مَنْ جَعَلَ اَللَّیْلَ لَهَا نَهَاراً وَ مَعَاشاً وَ اَلنَّهَارَ سَکَناً وَ قَرَاراً وَ جَعَلَ لَهَا أَجْنِحَهً مِنْ لَحْمِهَا تَعْرُجُ بِهَا عِنْدَ اَلْحَاجَهِ إِلَى اَلطَّیَرَانِ کَأَنَّهَا شَظَایَا اَلْآذَانِ غَیْرَ ذَوَاتِ رِیشٍ وَ لاَ قَصَبٍ إِلاَّ أَنَّکَ تَرَى مَوَاضِعَ اَلْعُرُوقِ بَیِّنَهً أَعْلاَماً لَهَا جَنَاحَانِ لَمَّا یَرِقَّا فَیَنْشَقَّا وَ لَمْ یَغْلُظَا فَیَثْقُلاَ تَطِیرُ وَ وَلَدُهَا لاَصِقٌ بِهَا لاَجِئٌ إِلَیْهَا یَقَعُ إِذَا وَقَعَتْ وَ یَرْتَفِعُ إِذَا اِرْتَفَعَتْ لاَ یُفَارِقُهَا حَتَّى تَشْتَدَّ أَرْکَانُهُ وَ یَحْمِلَهُ لِلنُّهُوضِ جَنَاحُهُ وَ یَعْرِفَ مَذَاهِبَ عَیْشِهِ وَ مَصَالِحَ نَفْسِهِ فَسُبْحَانَ اَلْبَارِئِ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلَى غَیْرِ مِثَالٍ خَلاَ مِنْ غَیْرِهِ

 

لغات

خفّاش: مفرد و جمع آن خفافیش به معناى شب‏پره است و این از خفّش مشتق است که به معناى ضعف بصر از اصل خلقت است.

ردع: بازداشت

سبحات إشراقها: شکوه تابش آن

إسداف: مصدر أسدف اللّیل مى‏باشد یعنى شب تاریک شد.

وضح النّهار: روشنى روز شظایا: تکّه‏ها انحسرت: ناتوان شد.

مساغ: راه بلج: مفرد آن بلجه، نخستین سپیده صبح، گاهى هم مصدر است

إئتلاق: درخشش غسق الدّجنّه: تاریکى شب وجار الضبّ: لانه سوسمار

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت است که در آن از شگفتیهاى آفرینش خفّاش یاد مى‏فرماید :

«ستایش ویژه خداوندى است که اوصاف از بیان کنه ذاتش درمانده، و عظمتش خردها را باز داشته از این که بتوانند براى رسیدن به منتهاى قدرت و سلطنتش راهى بیابند.
اوست خداوند بحقّ و آشکار، ثابت‏تر و نمایانتر است از هر چه چشمها مى‏بینند، خردها نتوانسته‏ اند او را در حدّى محدود کنند تا شبیهى برایش بیابند، و اوهام ناتوانند که او را اندازه‏گیرى و بر او احاطه یابند تا مثالى براى او انگارند، آفریدگان را بى‏ هیچ نمونه قبلى، و بى‏ مشورت مشاورى، و بى‏کمک یاورى بیافرید و با فرمان خود آفرینش آفریدگان را به انجام رسانید، و همه به اطاعتش اعتراف کردند، و بى‏ هیچ ردّى فرمانش را پذیرفتند، و بى‏ چون و چرا تسلیم شدند.
از لطایف صنعت و شگفتیهاى آفرینش او رازهاى پیچیده و حکمت ‏آمیزى است که در این خفّاشان (شب‏پره‏ها) وجود دارد و به ما نشان داده است. همینهایى که روشنایى روز که گشاینده چشم هر جاندارى است‏ دیده آنها را فرو مى ‏بندد، و تاریکى شب که چشم هر زنده‏ اى را مى‏ بندد چشم آنها را مى‏ گشاید، و چگونه چشمهایشان ناتوان است از این که از فروغ تابان خورشید بهره‏ گیرند، و در پرتو آن راههاى خود را بسپرند، و به واسطه ظهور نور آفتاب به مقاصد خود برسند، و چگونه خداوند به وسیله تابش انوار خورشید آنها را از حرکت در امواج روشنایى باز داشته، و از رفتن در میان اشعّه رخشان آن در نهانگاههایشان پنهان ساخته است، از این رو به هنگام روز پلکهاى چشمان را روى هم فرو هشته و شب را براى خود چراغ روشنى قرار داده، روزى خود را در آن ظلمت شب جستجو مى ‏کنند، تاریکى شب چشمان آنها را از دیدن باز نمى‏دارد، و سختى ظلمت شب آنها را از رفتن مانع نمى‏ گردد، امّا همین که خورشید از رخسار خود پرده برگیرد و روشنى روز پدیدار شود، و انوار آفتاب به درون لانه سوسماران بتابد آنها پلکها را بر هم مى‏گذارند و به آنچه در تاریکى شب به دست آورده‏اند بسنده مى‏کنند.
پاک و منزّه است خداوندى که شب را براى خفّاش روز، و وسیله کسب روزى قرار داده، و روز را وقت سکون و آرامش ساخته است، و از گوشتش بالهایى براى او بیافریده که به هنگام نیاز به وسیله آنها پرواز کند، بالهایى که همچون لاله‏ هاى گوش نه پردازند نه استخوان امّا رگها که محلّ جریان خون است در آنها بخوبى دیده مى ‏شود.

آن را دو بال است نه چندان نازک که بشکنند و نه چندان ضخیم که سنگینى کنند، در هنگام پرواز بچّه‏اش به او چسبیده و به او پناه جسته است، هر کجا مادر بنشیند او نیز مى‏نشیند و هر موقع بپرواز در آید با او پرواز مى‏کند، از مادرش جدا نمى‏شود تا زمانى که اعضایش قوّت گرفته و بالهایش براى پرواز آماده شده، و راه به دست آوردن روزى و قیام به مصالح خود را فرا گرفته باشد.
آرى منزّه است آفریننده‏اى که همه اشیا را بیافرید بى‏آن که نمونه ‏اى از دیگرى پیش از آنها وجود داشته باشد.»

شرح

امام (ع) خداوند را از چند نظر ستایش فرموده است:

۱- اوصاف از بیان کنه معرفت او درمانده است، زیرا ذات بارى تعالى منزّه از هر گونه ترکیب است و عقل به هیچ روى نمى‏تواند حقیقت او را ادراک و توصیف کند، و ما پیش از این مکرّر در این باره سخن گفته ‏ایم.

۲- عظمت او خردها را از رسیدن به منتهاى سلطنت و ملکوت وى باز داشته است، و این آشکار است براى این که ادراک حقایق اشیا منوط به درک حقیقت علل آنهاست، و چون عظمت و بلندى مقام او عقلها را از شناخت کنه ذاتش باز داشته است، عقل نمى‏ تواند راهى براى شناخت منتهاى قدرت و ملکوت او بیابد، و آنچه را نظام وجود عالى و سافل بر آن قرار دارد، آن چنان که هست بشناسد.

۳- این که او هویّت مطلق است، زیرا اوست که هویّتش موقوف بر هویّت غیر نیست و از دیگرى گرفته نشده است، زیرا هر چه هویّتش از دیگرى اخذ شده باشد اثبات وجود او مقیّد به اثبات وجود غیر اوست و در این صورت او هویّت مطلق نخواهد بود، و هر چه هویّتش قائم به ذات خویش باشد، خواه دیگرى اعتبار شود یا نشود او همان اوست، لیکن هر ممکنى وجودش از غیر خود اوست و هر چه وجودش از غیر باشد ویژگیها و تعیّنات وجودش نیز از غیر خود اوست، و این خود، همان هویّت است. لذا هویّت هر ممکن الوجود از غیر او مى‏باشد و قائم به ذات وى نیست، امّا مبدأ اوّل قائم بالذّات است و هویّتش بسته به دیگرى نمى‏باشد زیرا او ممکن الوجود نیست و واجب الوجود است، و واجب الوجود آن موجود برترى است که هویّتش قائم به ذات خویش است بلکه از هر گونه ترکیب که لازمه امکان است منزّه مى‏باشد.

۴- دلیل این که پس از بیان هویّت، نام بارى تعالى را ذکر کرده و هو اللّه فرموده، این است که هویّت و خصوصیّت بدون ذکر نام، قابل شرح نیست، مگر این که لوازم آن ذکر گردد و لوازم آن نیز یا اضافى و یا سلبى است، و آنچه اضافى است براى تعریف کاملتر است، لیکن کاملترین تعریف آن است که هر دو نوع لوازم اضافى و سلبى را در برداشته باشد، و این همان کلمه آله است که‏ جامع این دو نوع مى‏باشد، زیرا آله آن موجود واجبى است که ممکنات بدو نسبت داده مى‏شوند و خود به دیگرى منتسب نیست و این انتساب غیر به او لوازم اضافى، و عدم انتساب او به غیر لوازم سلبى آن است از این رو پس از ذکر هو اسم جلاله اللّه را که کاملترین تعریف، و جامع این لوازم است بیان فرموده تا کاشف لفظ هو و بیانگر مدلول آن باشد. در این بیان رمز دیگرى نیز وجود دارد، و آن این که با ذکر لازم هویّت که الوهیّت است گوشزد مى‏کند که این هویّت مرکّب نیست و جزء ندارد، و گر نه در تعریف آن اکتفا به ذکر لوازم کافى نبود.

۵- دیگر ذکر حقّ در جمله: هو اللّه الملک الحقّ… است،
و چون حقّ به معناى ثابت موجود است، هنگامى که به هویّت اشاره و نام آن را شرح کرده بیان مى‏کند که او حقّ و موجود است، و وجود او در پیشگاه عقل ثابت‏تر و آشکارتر از آن چیزى است که چشمها آن را مى‏بینند، و این معنا روشن است زیرا علم به وجود صانع متعال براى عقول فطرى است اگر چه نیاز به اندکى دلیل و برهان دارد، و دانشهایى که تکیه بر حسّ دارند گاهى بر اثر خطاى وهم در باره محسوسات و ضبط آنها، و یا نارسایى حسّ در کیفیّت اداى صورت محسوس، دچار خلل و اشتباه مى‏شوند و آنچه در این باره باید گفت این است که عقل ذاتا براى ادراک معقولات صرف شایسته‏ تر و سزاوارتر است.

۶- این که خرد نتوانسته او را در حدّى محدود کند تا این که شبیه واقع شود، در این گفتار اشاره لطیفى است که دلالت بر کمال دانش آن حضرت دارد، و آن این که در مقدّمات دانسته‏ ایم هنگامى که اتّصال عقل به امور مجرّده قوى شود، و نیروى متخیّله بتواند حسّ مشترک را از چنگال حواسّ ظاهر رهایى دهد و در اختیار گیرد، در چنین حالتى چنانچه نفس متوجّه دریافت امر معقولى شود، و قواى نفسانى آثار خود را پیدا کرده باشد صورت امر معقول در نفس نقش مى‏بندد، سپس براى ضبط و نگهدارى آن، نفس از نیروى متخیّله استمداد مى‏جوید، این نیرو چیزى را از محسوسات که شبیه آن امر معقول است به او القا مى‏کند، پس ازآن نفس آن را به خزانه خیال مى‏افکند و در شمار معلومات و مدرکات او در مى‏آید.

اکنون که این مطلب دانسته شد مى‏گوییم اگر بارى تعالى از جمله چیزهایى بود که عقل آنها را ادراک و تعیین و توصیف مى‏کند وجود او را عقل به همین نحو اثبات مى‏کرد، و در این صورت لازم مى‏آمد که به غیر خود از اجسام شبیه گردد تا صورت آن در ذهن حضور پیدا کند، در حالى که خداوند منزّه است از این که به چیزى از اجسام همانند باشد.

۷- همچنین نیروى وهم نمى‏تواند او را اندازه‏گیرى کند، تا معیّن و مشخّص شود، زیرا وهم جز معانى جزیى متعلّق به محسوسات را ادراک نمى‏کند، و این منوط است به این که نیروى تخیّل معناى مورد درک را به چیزى از صور جسمانى تشبیه کند، و اگر وهم مى‏توانست بر خداوند محیط شود ناگزیر باید او را در صورتى حسّى ارائه مى‏داد، براى این که وهم حتّى وجود خود را در قالبى که داراى صورت و حجم و مقدار است ادراک مى‏کند.

۸- فرموده است: خلق الخلق… تا معین،
در باره این که خداوند خلایق را بى‏نمونه‏اى از پیش بیافریده ما سابقا در ذیل خطبه اوّل و جاهاى دیگر سخن گفته‏ایم، معناى این که آفرینش خود را با صدور فرمان خویش به اتمام رسانید این است که با خطاب امر «کن» آفرینش خلایق در نهایت کمال ممکن آنها تحقّق یافت، زیرا براهین عقلى گویاى این است که براى آفریدگان هر کمالى که ممکن بود، از جانب پروردگار به آنها افاضه شده و به آن رسیده‏اند و او منزّه است، از این که از جانب او بخلى رود و دست از عطا و بخشش باز دارد، مراد از اذعان به طاعت او دخول آفریدگان در تحت قدرت اوست، و معناى اجابت آنها بدون مدافعه، و انقیاد آنها بدون منازعه نیز همین است.
پس از این امام (ع) به آنچه مقصود او از خطبه است مى‏پردازد، و آن عبارت است از ستایش خداوند به اعتبار برخى لطایف صنع و شگفتیهاى خلقت او، و توجّه دادن مردم به رازهاى پیچیده‏اى که در آفرینش این حیوان (شب پره) وجود دارد، و از اختلاف او با دیگر جانوران که روشنایى، چشمان او را فرو مى‏بندد، در حالى که چشمان دیگر جانداران را مى‏گشاید، و گیاه را رویش و گستردگى و غیره مى‏دهد، و تاریکى، چشمهاى او را باز و چشمان دیگر جانداران را مى‏بندد اظهار شگفتى مى‏کند، پس از این علّت طبیعى این امر را بیان مى‏فرماید، که تیرگى چشم و ضعف بینایى این حیوان را مانع شده است که از فروغ تابان خورشید مدد گیرد و در پرتو آن راه جوید، آنچه در باره علّت ضعف بینایى این حیوان گفته شده این است که خفّاش هنگامى که با گرمى روز برخورد مى‏کند، نیروى بینایى او به سختى تحلیل مى‏رود و بر اثر آن ضعفى در او پدید مى‏آید که ناگزیر براى جبران نیروى از دست رفته چشمان را مى‏بندد، و با فرا رسیدن شب و سرد شدن هوا و کاهش حرارت نیروى خود را باز یافته و بینایى را از سر مى‏گیرد، توصیفى که امام (ع) از این ویژگى خفّاش کرده، و آنچه از چگونگى احوال او ضمن عبارات تا… ظلم لیالیها بیان فرموده است به درجه‏اى از فصاحت و شیوایى است که ما فوق آن متصوّر نیست.

فرموده است: و تصل بعلانیه برهان الشّمس إلى معارفها.

این جمله از منتهاى فصاحت برخوردار است، مراد از معارفها راههایى است که این حیوان مى‏شناسد و دیگر کارهاى مختلف اوست، و فعل تصل عطف به فعل تستمدّ در جمله پیش است، امّا این که حیوان مذکور پلکهاى چشم را برهم مى‏نهد براى این است که تحلیل نیروى باصره باعث غلبه خواب نیز مى‏شود، و این بر هم نهادن پلکها نوعى خواب است که در بسیارى از حیوانات ملاحظه مى‏گردد، و سبب آن همان است که پیش از این گفته شد، واژه قناع (نقاب) را براى خورشید استعاره آورده به ملاحظه این که شباهت به زنى دارد که نقاب بر چهره انداخته باشد، القاء یا افکندن این نقاب کنایه از پدیدار شدن خورشید از پشت حجاب زمین است. پس از این امام (ع) به ستایش و تنزیه حقّ تعالى پرداخته، و با یادآورى عظمت او، لطیفه دیگرى را که در آفرینش این حیوان است‏ با شگفتى متذکّر شده، و آن بالهاى این حیوان است که از گوشت و رگ و پوست آفریده شده و بدون این که مانند بالهاى دیگر پرندگان پر و استخوان داشته باشد آنها را به وسیله مفاصل مخصوصى که دارد باز و بسته مى‏کند، و اینها نه چنان نازکند که به سبب پرواز بشکنند و نه چندان ضخیم که بر او سنگینى کنند، سپس سوّمین شگفتیهاى این حیوان را بیان مى‏کند، و آن وضع اوست با جوجه‏اش که به مادر مى‏چسبد و از او شیر مى‏خورد و هیچگاه از او جدا نمى‏شود، چه در هنگامى که بر روى زمین نشسته و چه در موقعى که به پرواز در آمده است و این حالت همچنان ادامه دارد تا این که جوجه قوى شود و بتواند خود به پرواز در آید و به تنهایى کارها را انجام دهد، و این خود امرى است که با روش پرندگان دیگر مغایرت دارد و مایه شگفتى است.
پس از این امام (ع) خداوند را به مناسبت این که اشیا را بى‏آن که نمونه‏اى در پیش از غیر خدا موجود باشد بیافریده تسبیح و تنزیه مى‏کند.

از مثلهاى متداول است که به خفّاش گفته شد چه را بال ندارى گفت براى این که مرا مخلوق تصویر کرده است، به او گفتند چرا در روز بیرون نمى‏آیى، گفت از پرندگان شرم دارم، در این مثل خواسته‏اند بگویند که مسیح (ع) خفّاش را تصویرکرده است، و خداوند متعال در این باره فرموده است: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی«»».
بارى در پرندگان شگفتیهایى است که خرد براى فهم آنها راهى نمى‏یابد، بلکه در هر ذرّه‏اى از ذرّات مخلوقات او از قبیل زنبور و پشه و مورچه لطایف و اسرارى است که خرد خردمندان و حکمت حکیمان از ادراک و بیان اوصاف آنها درمانده و ناتوان است، آرى منزّه است خداوند، چه عظیم است شأن او، و چه روشن است برهان او.

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی ج ۳ ،

بازدیدها: ۳۸

خطبه۱۵۳ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۵۴صبحی صالح)

 و من خطبه له ( علیه‏ السلام ) یذکر فیها فضائل أهل البیت

وَ نَاظِرُ قَلْبِ اَللَّبِیبِ بِهِ یُبْصِرُ أَمَدَهُ وَ یَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى فَاسْتَجِیبُوا لِلدَّاعِی وَ اِتَّبِعُوا اَلرَّاعِیَ قَدْ خَاضُوا بِحَارَ اَلْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ اَلسُّنَنِ وَ أَرَزَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ اَلضَّالُّونَ اَلْمُکَذِّبُونَ نَحْنُ اَلشِّعَارُ وَ اَلْأَصْحَابُ وَ اَلْخَزَنَهُ وَ اَلْأَبْوَابُ وَ لاَ تُؤْتَى اَلْبُیُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَیْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّیَ سَارِقاً


بخش اول
لغات

أمد: نهایت

أرز: با زاى مفتوح، انقباض و جمع شدن

غوره و نجده: پستى و بلندى آن

ترجمه

«خردمند بینا دل فرجام کار خود را مى‏بیند، و نشیب و فراز آن را مى‏شناسد، دعوت کننده‏اى دعوت فرمود، و رهبرى راهنمایى کرد، پس دعوت دعوت کننده را بپذیرید و رهبر را پیروى کنید.
گروههایى در امواج فتنه فرو رفته، بدعتها را گرفته و سنّتها را رها کرده‏ اند، مؤمنان تنگدل و خاموش نشسته و گمراهان و تکذیب کنندگان به سخن در آمده‏اند، ما راز داران و یاران و گنجوران و درهاى علوم پیامبریم (ص) و به خانه‏ ها جز از در نمى‏توان وارد شد. و هر کس جز از در وارد خانه‏ ها گردد، دزد نامیده مى‏شود.»

شرح

مراد از واژه ناظر در جمله ناظر قلب اللّبیب چشم بصیرت انسان است.
آشکار است انسان راه سعادت خود را با چشم دل مى‏بیند، و هدف و مقصدى را که در این راه تعقیب مى‏ کند با دیده بصیرت مى‏نگرد، منظور از غور و نجد راههاى خیر و شرّ است، چنان که در قول خداوند متعال که فرموده است: «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ«»» نجدین به همین دو راه خیر و شرّ تفسیر شده است، تعبیر قرآن مجید در این باره کوتاهتر، و عبارت غور و نجد به آنچه در این جا منظور است مناسبتر است، زیرا غور که عبارت از گودى و مکان پست است، تعبیرى مناسب براى افتادن از بلندى در درکات جحیم است. مقصود از داعى پیامبر گرامى (ص) و آنچه قرآن بدان ناطق و همچنین سنّت نبوى است، و مراد از راعى نفس نفیس خود آن حضرت مى‏باشد. امام (ع) دستور مى‏دهد که نخستین را که دعوت پیامبر (ص) و قرآن و سنّت است بپذیرند، و دوّمین را که خود آن حضرت است پیروى کنند. وجوب دعوت خداوند و پیامبرش (ص) به حکم خداوند متعال در آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ«»» روشن است، و پیروى از کسى که خداوند و پیامبرش (ص) متابعت او را واجب داشته‏اند نیز واجب است.

فرموده است: قد خاضوا بحار الفتن.

ممکن است این عبارت اشاره به احوال کسانى باشد که نزد شنوندگان شناخته هستند مانند معاویه و اصحاب جمل و خوارج، و یا این که از سخنان پیش منقطع، و دنباله گفتارى باشد که سیّد رضىّ رضوان الله علیه آن را نقل نکرده است، یکى از شارحان همین نظر را برگزیده و گفته است: این سخن در باره گروهى از اهل ضلالت است که امام (ع) به نکوهش و بیان گمراهی هاى آنها پرداخته است.

واژه بحار (دریاها) براى فتنه ‏ها و جنگهاى بزرگ استعاره شده است، و ما پیش از این مناسبت این استعاره را ذکر کرده ‏ایم، فعل خاضوا (فرو رفتند) ترشیح آن است، بدعت گاهى به معناى ترک سنّت و زمانى به معناى امر دیگرى است که با ترک سنّت همراه است، و در عرف بیشتر معناى اخیر از آن اراده مى‏شود.
پس از این امام (ع) به ذکر فضایل خود اشاره مى‏ک ند، واژه شعار را براى خود و خاندان پاکش (ع) استعاره فرموده است، وجه مشابهت، پیوستگى و نزدیکى آنها به پیامبر گرامى (ص) است چنان که شعار که به معناى جامه زیرین است به بدن بستگى و پیوستگى دارد، سپس خود و آنان را اصحاب و یاران پیامبر (ص) و خزانه داران علم او خوانده است، همچنان که از رسول گرامى (ص) نقل شده که فرموده است: على خزانه دار علم من است، و در روایتى عیبه علمى آمده یعنى خزانه علم من است، و خزنه الجنّه نیز نقل شده، یعنى آنها خزانه داران بهشتند، و در روز رستاخیز تنها کسانى وارد بهشت مى‏شوند که ولایت و دوستى آنان را با خود داشته باشند، به هر تقدیر واژه خزن استعاره است، وجه مناسبت این است که آنان گنجوران علم و معرفت خدایند، و در منع و اعطاى آن صاحب اختیارند، و به وسیله آنهاست که بهشت داده، و یا باز گرفته مى‏شود. چنان که خزانه‏دار هر چیزى، از چنین اختیارى برخوردار است، این که آنها ابواب مى‏باشند، مراد ابواب علم یا درهاى دانش است، همچنان که پیامبر خدا (ص) فرموده است: که من شهر علمم علیهم درست«»، یا این که آنها ابواب بهشتند که در این صورت استعاره و به شرحى خواهد بود که در مورد خزنه الجنّه گفته شد.

فرموده است: لا تؤتى البیوت إلّا من أبوابها

و این به چند دلیل است:

۱- این که طبق عادت جارى، که بر وفق حکمت است باید به خانه‏ ها از در وارد شوند.
۲- صریح قرآن مجید است که «وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ«»» ۳- این که هر کس به خانه ‏ها جز از در وارد شود، عرف او را دزد مى‏نامد، و آنچه را عرف زشت مى‏شمارد باید ترک شود.
بارى مقصود این است که هر کس جویاى علم و حکمت و دانستن اسرار شریعت است، باید به ما رجوع کند. و توفیق از خداوند است.

از این خطبه است:

فِیهِمْ کَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ کُنُوزُ الرَّحْمَنِ- إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ یُسْبَقُوا- فَلْیَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْیُحْضِرْ عَقْلَهُ- وَ لْیَکُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَهِ- فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَیْهَا یَنْقَلِبُ فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ الْعَامِلُ بِالْبَصَرِ- یَکُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ یَعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَیْهِ أَمْ لَهُ- فَإِنْ کَانَ لَهُ مَضَى فِیهِ وَ إِنْ کَانَ عَلَیْهِ وَقَفَ عَنْهُ- فَإِنَّ الْعَامِلَ بِغَیْرِ عِلْمٍ کَالسَّائِرِ عَلَى غَیْرِ طَرِیقٍ- فَلَا یَزِیدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ إِلَّا بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ- وَ الْعَامِلُ بِالْعِلْمِ کَالسَّائِرِ عَلَى الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ- فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِکُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ- فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ- وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ- وَ قَدْ قَالَ الرَّسُولُ الصَّادِقُ ص- إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْعَبْدَ وَ یُبْغِضُ عَمَلَهُ- وَ یُحِبُّ الْعَمَلَ وَ یُبْغِضُ بَدَنَهُ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِکُلِّ عَمَلٍ نَبَاتاً- وَ کُلُّ نَبَاتٍ لَا غِنَى بِهِ عَنِ الْمَاءِ- وَ الْمِیَاهُ مُخْتَلِفَهٌ فَمَا طَابَ سَقْیُهُ طَابَ غَرْسُهُ وَ حَلَتْ ثَمَرَتُهُ- وَ مَا خَبُثَ سَقْیُهُ خَبُثَ غَرْسُهُ وَ أَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ

ترجمه

«آیات کریمه قرآن در باره آنها (اهل بیت (ع) نازل شده است، آنان گنجهاى رحمت پروردگارند، اگر به سخن آیند راست مى‏گویند، و اگر خاموشى گزینند کسى بر آنان در سخن پیشى نمى‏گیرد، باید پیشتاز قوم به مردم خود راست گوید، و خردش را به کار بندد، و فرزند دیار آخرت باشد، زیرا از آن جا آمده و به آن جا باز مى‏گردد، پس آن که با دیده دل مى‏بیند و با بینش عمل مى‏کند باید پیش از شروع در کار بداند عملى را که انجام مى‏دهد به زیان اوست یا به سود او اگر به سود اوست آن را به جا آورد، و اگر به زیان اوست از آن باز ایستد، زیرا کسى که ناآگاهانه دست به کارى مى‏زند، مانند کسى است که در بیراهه گام برمى‏دارد، و چنین کس هر چه بیشتر از راه روشن دور مى‏شود، بیشتر از مقصود خود دور مى‏افتد، امّا کسى که آگاهانه به کارى مى‏ پردازد، مانند رهروى است که در راه روشن حرکت مى‏کند، از این رو بیننده باید بنگرد که آیا به سوى مقصود رهسپار است یا در حال برگشت از آن است.
بدان هر ظاهرى باطنى همانند خود دارد، پس هر چه ظاهرش نیکوست باطنش نیز نیکو و پاکیزه است، و هر چه ظاهرش پلید است باطنش نیز چنین است، پیامبر راست گفتار (ص) فرموده است: گاهى خداوند بنده‏اى را دوست مى‏دارد، و با کردارش دشمن است، و زمانى کردار بنده‏اى را دوست مى‏دارد و با بدنش دشمن است.
و بدان هر کارى را نموّ و رویشى است، و هر روییدنى از آب بى‏نیاز نیست، و آبها گوناگون است، هر چه با آب پاکیزه آبیارى شود درختش نیکو و میوه‏اش شیرین است، و آنچه با آب آلوده آبیارى گردد، درختش ناپاک و میوه‏اش تلخ خواهد بود.»

شرح

این خطبه در آغاز، به فضایل اهل بیت (ع) اشاره دارد و فرموده است:

۱- فیهم کرائم الإیمان«»:

یعنى عالیترین و نفیس‏ترین شایستگیها را از نظر ایمان، که مستلزم بالاترین درجات قرب به خداوند متعال است دارا هستند، ماننداخلاق فاضله و اعتقادات حقّه‏اى که مطابق با خواست خداوند است.

۲- هم کنوز الرّحمان

یعنى: آنان گنجینه‏ هاى علوم پروردگار، و خزاین مکارم اخلاقند، و آنچه را خداوند به انجام دادن آنها فرمان داده نزد آنان است.
۳- گفتار آنها مقرون به صدق و راستى است.
۴- حکمت به آنها اختصاص دارد، اگر آنان از آن دم فرو بندند، کسى را یاراى آن نیست که از آن سخن گوید و بر آنان پیشى گیرد، از این رو سخن گفتن و خاموشى آنها به مقتضاى حکمت، و سکوت آنان در موضع و محلّ خود مى‏باشد.
بیان این فضایل براى خود و خاندانش بدین منظور است که توجّه شنوندگان را براى شنیدن سخنان خویش، جلب و آنان را به پذیرفتن دعوتش براى سلوک در راه خدا وادار کند، از این رو به دنبال این سخنان به جمله: فلیصدق رائد أهله«» تمثّل جسته است و با این مثل اشاره بدین مطلب فرموده که کسى که نزد ما حاضر مى‏گردد تا ما را رهبر و راهنماى خود قرار دهد باید با وى در امرى که موجب کمک به اوست، سخن به راستى گفته شود، که ما مردان حقّ و چشمه سارهاى علوم و حکمت، و راهنمایان به سوى پروردگاریم، همچون رائد که در پیشاپیش کاروان براى یافتن آب و گیاه حرکت مى‏کند و هنگامى که مژده یافتن آنها را مى‏ دهد به کاروانیان نباید جز به راستى سخن گوید و باید در آنچه مى‏گوید خرد خود را به کار گیرد تا آنچه را ادّعا مى‏کند درست دانسته شود و باور گردد.

سپس امام (ع) به ایراد سخنانى که در خور مقام والاى اوست مى‏پردازد که عبارت است از بیان احوال آخرت، و این که خردمند باید خود را فرزند آخرت بداند، وجه استعاره فرزند آخرت بودن، جمله زیر است:

فرموده است: فإنّه منها قدم و إلیها ینقلب.

یعنى همچنان که کودک از مادر پا به عرصه وجود مى‏ گذارد، و محبّت وشیفتگى و رجوع او به مادر است، همچنین انسان که آفریده دست صنع پروردگار است و در محضر او جاى داشته و از آن جا به این جهان پست فرود آمده، و به آن جا بازگشت دارد سزاوار است که فرزند تبار حقیقى و دیار اصلى خود بوده و به آن جا دلبستگى و شیفتگى داشته باشد، و براى وصول به آن مقصد کار و کوشش کند، پس از این امام (ع) به کسى که از عقل و اندیشه سالم برخوردار است و با دیده بصیرت به امور مى‏ نگرد، آنچه را که باید در آغاز حرکات و سکنات خود در نظر گیرد تذکّر مى‏ دهد، و آن این که در هر کارى که قصد انجام دادن و یا ترک آن را دارد، نخست احوال درونى خود را بررسى کند و دریابد که این تصمیم یا عمل، او را به خداوند نزدیک مى‏ گرداند، و براى خشنودى او انجام مى‏گردد، که در این صورت سزاوار است نسبت به آن اقدام کند، لیکن چنانچه او را از خداوند دور ساخته، مستلزم ناخشنودى و خشم اوست و براى رضاى غیر او انجام مى‏شود، باید دست از آن باز دارد، سپس امام (ع) نادان را در کارهایى که انجام مى‏دهد به کسى تشبیه فرموده که در بیراهه مشغول حرکت است، و ذکر این که پرتى او از راه، جز این که هر چه بیشتر او را از مقصودش دور سازد حاصلى براى او ندارد گویاى وجه این تشبیه است، زیرا دورى او از مطلوبى که دارد به اندازه دورى او از راه وصول به این مطلوب است، برخلاف این، کسى که از روى دانش و بینش راهى را مى‏پیماید هر اندازه بیشتر گام برمى‏دارد همان قدر به مقصود خود نزدیکتر مى‏گردد، امام (ع) با این تشبیه مردم را از نادانى و ناآگاهى بیزارى مى‏دهد و براى این که بیشتر شنوندگان را از جهالت دور و متنفّر سازد، فرموده است: آن که پویاى راهى است باید خوب بنگرد که او به پیش مى‏رود یا این که رو به بازگشت دارد، زیرا هنگامى که دانست به پیش مى‏رود، ناگزیر باید بداند چگونه باید راه را به پیماید، و براى این که از گمگشتگى و افتادن در ورطه نابودى مصون بماند چراغ دانش را برمى ‏افروزد و در پرتو آن گام برمى‏دارد.

فرموده است: و اعلم أنّ لکلّ ظاهر باطنا… تا و یبغض بدنه.

باید دانست آنچه در خلال این عبارت آمده قضیّه کلّى صادقى است، زیرا هنگامى که خداوند متعال به مقتضاى لطف، عالم غیب و شهود، یا عالم خلق و امر یا جهان روحانى و جسمانى را آفرید، حکمت او اقتضا کرد که عالم شهود براى نفوس بشرى راهى و گذرگاهى براى وصول به عالم غیب باشد، براى این که اگر چنین نبود سفر به پیشگاه خداوند غیر ممکن، و راه ترقّى و تقرّب به او مسدود مى‏شد، از این رو هر چه در عالم شهود نمایان است نمونه و مثالى متناسب از امرى است باطنى و پوشیده که در عالم غیب موجود است و این مثال مشهود، راهى به سوى آن امر غیبى است و بر وجود آن، دلیل و رهنمون مى‏باشد، امّا آنچه از گفتار امام (ع) در این جا دانسته مى‏شود محدودیّت این کلّى و تخصیص آن به یکى از دو امر است، زیرا منظور آن بزرگوار از ظاهر، یا هیأت و چگونگى ساختمان ظاهرى اشخاص است و یا مراد افعال و کردار آنهاست، و باطن اشاره به اخلاق و اعمال قلوب، و خوبیها و بدیهایى است که با نهاد انسان سرشته شده است، گفته شده که منظور از باطن، ثواب و عقاب آخرت است، به هر حال استقراء«» و قیاس«» نشان مى‏دهد افرادى که از حسن صورت برخوردارند، و یا ظاهر اعمال آنها نیکوست، داراى خلق خوش و حسن معاشرت و سیرت خوب و معتدل نیز مى‏باشند، و آن که دچار عکس این صفات است شریر و بد اخلاق مى‏باشد استقراى این مطلب روشن است امّا قیاس مبتنى بر این اصل است که حسن خلق و نزدیک بودن نفس به موزونى و استقامت در طلب حقّ، مقتضى نزدیک بودن مزاج به سر حدّ اعتدال است، حسن صورت نیز همین طور است و مى‏توان قیاسى به این گونه ترتیب داد که: نیکروى معتدل المزاج است و هر معتدل المزاج خوش‏ اخلاق است، پس نیکروى، خوش اخلاق است یا این که گفته شود: معتدل المزاج نیکروى و خوش اخلاق است، و در هر صورت این قضیّه بنا بر اکثریت است چه برخى که از زیبایى صورت برخوردارند درونى تیره و زشت دارند، و بعضى که چهره‏اى زشت و ناپسند دارند باطن آنها خوب و پسندیده است از این رو امام (ع) به آنچه از پیامبر اکرم (ص) روایت شده استشهاد فرموده است، براى این که خداوند بنده ‏اى را که داراى صورتى نیکوست از آن جهت دوست مى‏دارد که حسن و جمال مقتضاى حکمت الهى و نسبت به قبح و زشتى که شرّ محض و لایق عدم مى‏ باشد به وجود سزاوارتر است لیکن از آن جهت که کردارش بد و زشت است عمل او را دشمن مى‏دارد، همچنین عمل بنده‏اى که داراى درونى پاکیزه است محبوب خداوند است، ولى بدنش به مناسبت زشتى آن که سزاوار عدم است و عدم شرّ است مبغوض اوست«»، امّا نصّ بر این که ظاهر دلالت بر باطن دارد کریمه قرآن است که فرموده است: «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً«»» (یعنى: دشوار و نامیمون) ابن عبّاس و مجاهد و حسن و قتاده و سدّى گفته‏اند خداوند در این آیه مؤمن را به زمین خوب حاصلخیز و کافر را به زمین شوره و نمکزار مثل زده، و مؤمن را که در هنگام شنیدن قرآن به آن گوش مى‏دهد، و آن را حفظ و درک مى‏کند و از آن بهره مى‏گیرد، و آثار آن در اعمال نیک و کردار پسندیده‏اى که از او صادر مى‏شود ظاهر مى‏گردد به شهرى پاکیزه تشبیه فرموده است، زیرا شهر پاکیزه سر سبز و خرّم و آبادان، و نعمت در آن فراوان، و آثار
حیاتبخش باران در آن نمایان است، همچنین کافر را که قرآن را مى‏شنود و در جان همچون سنگ خاراى او اثر مطلوبى نمى‏گذارد به شهرى پلید و ناپاک همانند کرده است، زیرا در چنین شهرى سبزى و خرّمى و فراوانى نیست، و اثرات نعمت‏زاى باران در آن دیده نمى‏شود.
امّا در باره حبّ و بغض که به خداوند نسبت داده شده است چنان که پیش از این گفته و دانسته‏ایم، این دو در مورد خداوند به رضایت و کراهت او برگشت دارد، از این رو هر چه خیر محض، و یا خیر بر وجود او غالب باشد ذاتا مطلوب حقّ تعالى است، و آنچه شرّ محض و یا شرّ بر وجود او غلبه داشته باشد اگر چه بالعرض متعلّق به اراده اوست لیکن ذاتا مکروه خداوند متعال است.

فرموده است: و اعلم أنّ لکلّ عمل نباتا.

واژه نبات (رویش) را براى زیاد شدن عمل و نموّ و افزایش آن استعاره آورده، و با ذکر ماء (آب) ترشیح داده شده، و این کنایه از ریشه اعمال انسان است که در دل جاى دارد، وجه مشابهت این است که همان گونه که رویش و خیزش گیاه بستگى به آب دارد، اعمالى که انسان براى عبادت و بندگى خداوند انجام مى‏دهد، نیز وابسته به امیال قلبى و برخاسته از نیّات اوست، و آشکار است که اختلاف آبها از نظر شیرینى و شورى، سبب بروز اختلاف در چگونگى استعداد روییدنی ها و خوبى کشتزارها و میوه ‏هاست، و هر چه از آب پاکیزه‏ترى بهره‏مند است میوه‏ اش بهتر و پاکیزه ‏تر است و بدى و فساد در آن نیست، اعمال انسان نیز که شبیه روییدنی هاست پاکیزگى ثمرات آن که همان میوه‏ هاى پاکیزه بهشت و انواع لذّتهاى آن است بستگى به زلال بودن مادّه و منشأ این اعمال دارد، و مادّه آنها اخلاص براى خداست و بدى و پلیدى ثمرات اعمال نیز بر حسب خبث ماده آنهاست که عبارت است از ریا و شهرت طلبى، و ثمره اینها تلخترین ثمرات است، زیرا چیزى در کام تلخ‏تر از آتش نیست، و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳

بازدیدها: ۳۳

خطبه۱۵۲ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۵۳صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) صفه الضال‏

وَ هُوَ فِی مُهْلَهٍ مِنَ اَللَّهِ یَهْوِی مَعَ اَلْغَافِلِینَ وَ یَغْدُو مَعَ اَلْمُذْنِبِینَ بِلاَ سَبِیلٍ قَاصِدٍ وَ لاَ إِمَامٍ قَائِدٍ

بخش اول

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت علیه السّلام است :

«او ایّام مهلتى را که خداوند به وى داده با غافلان و بى‏خبران مى‏گذراند، و با گنهکاران شب را به صبح مى‏آورد، بى‏آن که به راهى رود که او را به مقصود رساند، و یا پیشوایى برگزیند که او را به سعادت کشاند.»

شرح

این بخش از خطبه مشتمل بر مطلق احوال کسى است که در وادى گمراهى در افتاده است، مقصود از مهلت، مدّت عمرى است که خداوند براى او مقدّر ساخته است، یهوى مع الغافلین اشاره به این است که بر اثر نادانى و غفلت از تکالیف خود، در جرگه بى ‏خبران در آمده و در این وادى سقوط کرده است، امام (ع) واژه هوى (در افتاد) را براى در آمدن او در زمره غافلان و پیروى وى از خواهشهاى نفس استعاره آورده است، وجه مشابهت این است: کسى که در گرداب غفلت فرو رفته، و در وادى نادانى و بى ‏خبرى سرگردان گشته، از جرگه اهل سلامت بیرون رفته، و در پرتگاه نابودى که همان صفات زشتى است که انسان را از خداوند دور مى ‏گرداند افتاده است، و به مانند چیزى که از بالا به پایین فرو افتد سقوط کرده است، مقصود از یغدوا مع المذنبین موافقت و همراهى این گمراه با گنهکاران و مبادرت او به ارتکاب معاصى است بى آن که در راهى‏ گام بردارد که او را به حقّ برساند، و از امام یا استاد راهنمایى که او را به سوى حقّ بکشاند متابعت، یا از کتاب و سنّتى پیروى کند. و توفیق از خداوند است.

 

از این خطبه است:

حَتَّى إِذَا کَشَفَ لَهُمْ عَنْ جَزَاءِ مَعْصِیَتِهِمْ- وَ اسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلَابِیبِ غَفْلَتِهِمُ- اسْتَقْبَلُوا مُدْبِراً وَ اسْتَدْبَرُوا مُقْبِلًا- فَلَمْ یَنْتَفِعُوا بِمَا أَدْرَکُوا مِنْ طَلِبَتِهِمْ- وَ لَا بِمَا قَضَوْا مِنْ وَطَرِهِمْ- إِنِّی أُحَذِّرُکُمْ وَ نَفْسِی هَذِهِ الْمَنْزِلَهَ- فَلْیَنْتَفِعِ امْرُؤٌ بِنَفْسِهِ- فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ- وَ نَظَرَ فَأَبْصَرَ وَ انْتَفَعَ بِالْعِبَرِ- ثُمَّ سَلَکَ جَدَداً وَاضِحاً یَتَجَنَّبُ فِیهِ الصَّرْعَهَ فِی الْمَهَاوِی- وَ الضَّلَالَ فِی الْمَغَاوِی- وَ لَا یُعِینُ عَلَى نَفْسِهِ الْغُوَاهَ بِتَعَسُّفٍ فِی حَقٍّ- أَوْ تَحْرِیفٍ فِی نُطْقٍ أَوْ تَخَوُّفٍ مِنْ صِدْقٍ فَأَفِقْ أَیُّهَا السَّامِعُ مِنْ سَکْرَتِکَ- وَ اسْتَیْقِظْ مِنْ غَفْلَتِکَ وَ اخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِکَ- وَ أَنْعِمِ الْفِکْرَ فِیمَا جَاءَکَ- عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ ص مِمَّا لَا بُدَّ مِنْهُ- وَ لَا مَحِیصَ عَنْهُ- وَ خَالِفْ مَنْ خَالَفَ ذَلِکَ إِلَى غَیْرِهِ- وَ دَعْهُ وَ مَا رَضِیَ لِنَفْسِهِ وَ ضَعْ فَخْرَکَ- وَ احْطُطْ کِبْرَکَ وَ اذْکُرْ قَبْرَکَ فَإِنَّ عَلَیْهِ مَمَرَّکَ- وَ کَمَا تَدِینُ تُدَانُ وَ کَمَا تَزْرَعُ تَحْصُدُ- وَ مَا قَدَّمْتَ الْیَوْمَ تَقْدَمُ عَلَیْهِ غَداً- فَامْهَدْ لِقَدَمِکَ وَ قَدِّمْ لِیَوْمِکَ- فَالْحَذَرَ الْحَذَرَ أَیُّهَا الْمُسْتَمِعُ وَ الْجِدَّ الْجِدَّ أَیُّهَا الْغَافِلُ- وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ إِنَّ مِنْ عَزَائِمِ اللَّهِ فِی الذِّکْرِ الْحَکِیمِ- الَّتِی عَلَیْهَا یُثِیبُ وَ یُعَاقِبُ وَ لَهَا یَرْضَى

لغات

جلباب: ملحفه- پیراهن فراخ

جدد: راه روشن

وطر: نیاز

ترجمه

«… تا این که خداوند کیفر گناهانشان را به آنها بنمایاند، و آنان را از پشت پرده‏هاى غفلت بیرون آورد، در این هنگام به آنچه پشت کرده بودند رو مى‏آورند، و به آنچه رو آورده بودند پشت مى‏کنند، از خواستهاى خود که به آنها رسیدند سودى نبرند، و به آرزوهایى که بر آنها دست یافتند بهره‏ مند نشوند.

من شما و خود را از این موقعیّت بر حذر مى ‏دارم، هر کس باید از وجود خویش سود برد، همانا بینا کسى است که بشنود و بیندیشد و بنگرد و بینش یابد، و از آنچه مایه عبرت است بهره گیرد، سپس در راههاى روشن گام بردارد، و از آنچه مایه سقوط در وادى هلاکت، و افتادن در شبهات گمراه کننده است، دورى کند، و با بیراهه رفتن در امر حقّ و گفتار کژ، و بیم از راستگویى، گمراهان را بر ضدّ خود یارى ندهد.

اى شنونده از مستى خود به هوش آى، و از غفلت و بى‏ خبرى بیدار شو، و از شتابت بکاه، و در باره آنچه از زبان پیامبر امّى که درود خداوند بر او و خاندانش باد به تو رسیده و از آن گریز و گزیرى نیست نیکو اندیشه کن، و با آن کس که روشى خلاف آن، و گرایشى به سوى دیگر دارد مخالفت کن، و او را به آنچه بدان دلخوش است واگذار، فخر فروشى را از سر بنه، و کبر و خود پسندى را فرو گذار، و به یاد گور خویش باش که آن جا گذرگاه توست، و همان گونه که رفتار مى‏کنى با تو رفتار خواهد شد، و آنچه را مى‏کارى درو مى‏کنى، و هر چه را امروز پیشاپیش مى‏فرستى فردا بر آن وارد خواهى شد، پس در سراى دیگر جایى براى خود آماده کن، و براى آن روز خود توشه‏اى بفرست، اى شنونده بسیار بر حذر باش، و اى غفلت زده بسیار بکوش، هیچ کس مانند انسان آگاه، تو را با خبر نمى‏سازد (و لا ینبّئک مثل خبیر) همانا از جمله احکام خداوند در کتاب حکیمش، که بر پایه آن پاداش و کیفر مى‏دهد، و به سبب آن خشنود و خشمگین مى‏شود…»

 

شرح

آغاز این خطبه در بیان فرجام کار غافلان از آخرت و تلاش کنندگان در طلب دنیاست، فاعل فعل کشف ضمیرى است که به اللّه در خطبه پیش بر مى‏ گردد.
مى‏دانیم که نفس انسانى را دو هدف است، یکى تدبیر امور بدن، به وسیله قواى عملى، و دیگرى کامل گردانیدن خویش از طریق قواى نظرى، یعنى نیروهایى که نفس به وسیله آنها کمالات را از مبادى عالیه مى‏گیرد، و نیز مى‏دانیم‏ که نفس به همان اندازه که در تکمیل قواى عملى از حدّ اعتدال بیرون مى‏رود، همان مقدار از جنبه قواى نظرى منقطع مى‏شود، تا جایى که نفس تنها در قالب حالات بدنى و شهوانى ظهور مى‏کند، و از نظر قواى فکرى بکلّى محجوب مى‏گردد، پس از آن با شتافتن به تحصیل و گردآورى آنچه در دنیا خیر خود مى‏پندارد، پرده‏هاى غفلت او را فرو مى‏گیرد، و وى را از توجّه به جنبه نظرى نفس و تفکّر در امورى غیر از این، باز مى‏دارد، و به اندازه رو آوردن و سرازیر شدن در این سو، و چیره شدن قواى نفسانى و سلطه خواهشهاى حیوانى بر او از خداوند دور مى‏گردد، و از درجات نعیم، به درکات جحیم سقوط مى‏کند. عکس آن که اهتمام به جنبه نظرى نفس است نیز به همین منوال است. چنان که فرموده است (ص): دنیا و آخرت هووى یکدیگرند، به اندازه‏اى که به یکى از آنها نزدیک شوى از دیگرى دور مى ‏افتى«».
ظاهرا مرگ به این بى‏ توجّهى و غفلت پایان مى‏دهد، و این پرده ‏ها را از میان بر مى‏دارد، و در آن هنگام انسان، گذشته خود را به یاد مى‏آورد، امّا چه جاى یادآورى است (و أنّى له الذّکرى)، زیرا آنچه در این روز بر اثر فرو رفتن در گرداب غفلت، و آلودگى و تیرگى نفس، و سقوط از درجات کمال، و دیدن سلاسل و اغلال دامنگیر او مى‏شود، کیفر گناهان اوست که اکنون پرده از روى آنها برداشته شده و در پیش روى او قرار گرفته است، واژه جلابیب استعاره محسوس است براى معقول، وجه مناسبت این است که همان گونه که جلباب چهره را مى‏پوشاند، پرده غفلت نیز چشم بصیرت انسان را از روشن شدن به انوار إلهى محجوب و محروم مى‏دارد، مراد از مدبر نوع کسانى است که به آخرت پشت کرده، و اکنون به عذاب آخرت و اهوال قیامت، که از آنها پنهان بود رو مى‏آورند، و منظور از مقبل نوع کسانى است که دنیا به ایشان رو آورده و آرزوهاى‏ آنها را بر آورده ساخته و اکنون بدآنها پشت مى‏کنند، پیداست که در این هنگام از آنچه در دنیا به آن دست یافته و به آرزوهایى که رسیده، و بى‏ نیازى که پیدا کرده بودند سودى نمى‏برند.

امام (ع) پس از این سخنان شنوندگان را از این که در چنین موقعیّت و منزلتى باشند بیم مى‏دهد، منظور از منزلت در این جا، داشتن روش ارباب غفلت است که احوال آنها را بیان فرمود، زیرا غفلت و عدم توجّه، حالتى دشوار و منشأ لغزش و گناه مى‏باشد، سرّ این که امام (ع) در این تحذیر خود را نیز شریک ساخته و به خود نیز بیم مى‏دهد این است که در توجّه دادن شنوندگان به طاعت و فرمانبردارى خویش مؤثّرتر است، سپس دستور مى‏دهد که هر کسى باید از وجود خود سود برد، و چون تنها افراد با بینش مى‏توانند از وجود خود منتفع شوند با شرح حال افراد بصیر، کیفیّت این انتفاع را بیان فرموده و امورى را متذکّر شده است:

۱- این که انسان در باره آنچه از کلام خدا و سخنان پیامبرش (ص) مى‏شنود، و پندهاى مؤثّرى که از آنها به گوش او مى‏رسد اندیشه کند، زیرا چنان که مى‏دانیم بدون تفکّر، سودى از اینها نخواهد برد.

۲- به چشم سر و به دیده دل بنگرد، و مقاصد مفیدى را دنبال کند و پس از شناخت با هوشمندى از آنها اندرز گیرد.

۳- از عبرتها و دریافتهاى خود بهره بردارد، و این در هنگامى میسّر است که همواره بر طبق آنچه دانسته و دریافته است عمل کند.

۴- این که در صراط مستقیم گام بردارد، همان راهى که شرع آن را نشان داده است، و راههاى آن روشن است، و باید از عدول و انحراف از آن دورى کند، زیرا هر کس از راه دین منحرف شود، هر چند انحراف او کم باشد در پرتگاه نابودى مى‏افتد، و در وادى گمراهى سرگردان مى‏شود، و ما ضمن سطور گذشته مثلى را که در این باره پیامبر گرامى (ص) بیان کرده است ذکر کرده ‏ایم، در آن جا که فرموده است: «خداوند مثل درستى زده، که در دو سوى صراط،درهاى گشاده‏ اى است و بر این درها پرده‏ ها انداخته شده، و بر ابتداى صراط گوینده ‏اى است که مى‏گوید: بگذرید و درنگ نکنید«»» صراط عبارت از دین است و در این جا به راه روشن از آن تعبیر شده، گوینده قرآن است، و درهاى گشاده محرّمات الهى است که در این جا مهاوى و مغاوى گفته شده ‏اند و اسباب تباهى و گمراهیند، پرده‏ هاى انداخته شده حدود الهى و نواهى اوست.

سپس امام (ع) نهى مى‏کند از این که انسان، گمراهان را به سبب امورى که ذکر مى‏شود بر ضدّ خود برانگیزد، یعنى در امر حقّ بیراهه رود، و گمراهان را وادار کند که حقّ را تمام و کمال انجام دهند و یک باره همگى سختیها و دشواریهاى آن را بپذیرند، زیرا براى حقّ درجاتى است که برخى آسانتر از دیگرى است، و تحمیل مشکل‏ترین درجات آن به کسى که اهل آن نیست موجب پدید آمدن نفرت او از گفتار و دستورى است که به وى داده مى‏شود، و باعث برانگیختن دشمنى و اعتراض اوست، ممکن است مراد از جمله بتعسّف فى حقّ این باشد که کسى با تکلّف و دشوارى کار حقّى را انجام دهد، و در عین حال به گونه‏اى در آن کار مقصّر باشد، و چون گمراهان همان کسانى هستند که حقّ را رها کرده‏اند، هنگامى که چیز ناخوشایندى در این باره ببینند، یا کسى را مشاهده کنند که در عمل به حقّ، تکلّف به خرج مى‏دهد و کوتاهى مى‏کند زبان به باطل مى‏گشایند و سخن ناهنجار مى‏گویند، در این صورت او چنین افراد گمراهى را بر ضدّ خود برانگیخته است، همچنین است هنگامى که از او دروغ یا تحریف گفتارى را بشنوند، یا دریابند که او از گفتن سخن راست بیم دارد، که در این موقع اینها بیشتر از هر چیز به طمع مى‏افتند که او را تحت تأثیر باطل خود قرار دهند و او را در جرگه خود وارد سازند، در این صورت او آنان را در گمراه ساختن خود، بدین طریق کمک کرده است.
سپس امام (ع) دستورهاى خود را به شنوندگان، به شرح زیر ادامه مى‏دهد:

۱- این که از مستى جهل به هوش آیند، و از خواب غفلت بیدار شوند، واژه سکره (مستى) مستعار است و مناسبت آن این است که غفلت مانند مستى موجب پشت پا زدن به حکومت عقل است.

۲- این که از شتاب خود بکاهند، مراد از عجله سرعت حرکت و شتافتن در طلب دنیا و اهتمام نسبت به آن است و مقصود از اختصار، کاستن این حرکت و کم کردن آن است.

۳- این که در باره سخنان پیامبر گرامى (ص) که در آنها مرگ، و زمان حضور خلایق در پیشگاه خداوند متعال براى داورى، فراوان یاد شده است سخت بیندیشند. انعام فکر در این باره، عبارت از تدقیق نظر و سخت اندیشیدن در پیرامون مرگ و احوال پس از آن است، همچنین پند گرفتن و عبرت آموختن از حادثه‏اى که هیچ کس را در برابر آن چاره و گریزى نیست.

۴- با کسى که خلاف این سخنان رفتار مى‏کند، و نظر خود را متوجّه غیر از این ساخته، و دنیا و زیب و زیور آن را پناه خود در برابر مرگ قرار داده است، باید مخالفت کند، و او را به آنچه بدان خشنود است واگذارد، و به این که امور فانى را به جاى نعمتهاى باقى برگزیده، و شقاوتها و عذابهایى را که مستلزم این کار است براى خود پسندیده است او را رها سازد.

۵- باید فخر و به خود نازیدن را فرو گذارد، و تکبّر و خود بزرگ بینى را رها کند، ما پیش از این پیامدها و آفات تکبّر را بیان کرده‏ ایم، فخر و مباهات نیز مستلزم کبر است، زیرا هر کس که به خود مى‏بالد و فخر و مباهات مى‏کند متکبّر نیز هست و این دو ملازم یکدیگرند.

۶- این که انسان باید همواره گور خود را به یاد آورد، زیرا یاد آن مایه کمال عبرت است.

فرموده است: فإنّ علیه ممرّک.

این بیان، هشدارى است بر این که یادآورى مرگ و به خاطر داشتن خانه گور واجب است، زیرا کسى که ناگزیر از پیمودن راهى است، اگر در میان آن منزلگاهى مخوف و ظلمانى باشد، لازم است براى توقّف در آن خود را آماده کند و وسیله روشنایى با خود بردارد، بدیهى است انسان در سفر آخرت نیز ناگزیر به عبور از گذرگاه قبر است، و احکامى که در این باره از شارع مقدّس رسیده بسیار است.
پس از این امام (ع) دو مثلى را که مشهور است، براى وجوب حسن معامله با خداوند گوشزد مى‏فرماید که یکى کما تدین تدان مى‏باشد، زیرا حسن پاداش خداوند همواره متناسب با خوبى عمل فرد، و بدى کیفر او نیز به اندازه بدى کردار او است، دیگرى مثل کما تزرع تحصد است. واژه زرع (کشت کردن) براى کردار انسان که به سبب آن داراى ملکه خوبى یا بدى مى‏شود استعاره شده است همچنین واژه حصد (درویدن) براى ثمرات کشت و کار او و پاداش خوب یا بدى که بر اثر آن بدو تعلّق مى‏گیرد استعاره گردیده و مناسبت در هر دو روشن است.

فرموده است: و کما قدّمت الیوم تقدم علیه غدا.

معناى این عبارت آشکار است، زیرا حالات و کیفیّات نفسانى که ثمره اعمال خوب یا بدى است که انسان به سبب آنها مستوجب سعادت یا شقاوت مى‏شود، اگر چه در طول زندگانى دنیا نیز با نفس همراه بوده است، لیکن چنان که پیش از این توضیح داده‏ایم تنها پس از جدا شدن از بدن، صورت واقعى آن نمودار، و پرده از روى آن برداشته مى‏شود، و نفس در این هنگام که منکشف شده به منزله کسى است که با امرى روبرو گردیده که پیش از این با آن برخورد نکرده است، و چون فرجام کار این است سزاوار است انسان براى پاى خود در آن روز جایى فراهم کند، معناى فامهد لقدمک این است که با کردار شایسته جاى پاى خود را در آن جهان هموار و آماده سازد، و آنچه در مصلحت و توان اوست براى قیامت خود از پیش بفرستد.

پس از این امام (ع) به گفتار خود در تحذیر و پرهیز دادن کسانى که مواعظ او را استماع مى‏کنند باز مى‏گردد و آنچه را که در باره کوشش در عمل براى پس از مرگ، و بیدارى از خواب غفلت بیان فرموده بود تأکید مى‏کند، و با استشهاد به آیه قرآن به شنونده هشدار مى‏دهد که کسى که او را موعظه مى‏کند، به احوال و اهوال آخرت خبیر و آگاه است، و هیچ کس مانند کسى که به حقایق امور داناست نمى‏تواند از امور آگاهى دهد. پس از این بیم مى‏دهد که مبادا گناهان کبیره‏اى را که قرآن مجید به آنها تصریح کرده و ناگزیر مستلزم عقاب و عذاب است، مرتکب شوند، مراد از ذکر حکیم، قرآن است، و معناى عزائم پیش از این گفته شده است، و برخى آن را عبارت از لوح محفوظ دانسته‏ اند.

بقیّه خطبه پیش:

وَ یَسْخَطُ- أَنَّهُ لَا یَنْفَعُ عَبْداً- وَ إِنْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ وَ أَخْلَصَ فِعْلَهُ- أَنْ یَخْرُجَ مِنَ الدُّنْیَا لَاقِیاً رَبَّهُ- بِخَصْلَهٍ مِنْ هَذِهِ الْخِصَالِ لَمْ یَتُبْ مِنْهَا- أَنْ یُشْرِکَ بِاللَّهِ فِیمَا افْتَرَضَ عَلَیْهِ مِنْ عِبَادَتِهِ- أَوْ یَشْفِیَ غَیْظَهُ بِهَلَاکِ نَفْسٍ- أَوْ یَعُرَّ بِأَمْرٍ فَعَلَهُ غَیْرُهُ- أَوْ یَسْتَنْجِحَ حَاجَهً إِلَى النَّاسِ بِإِظْهَارِ بِدْعَهٍ فِی دِینِهِ- أَوْ یَلْقَى النَّاسَ بِوَجْهَیْنِ أَوْ یَمْشِیَ فِیهِمْ بِلِسَانَیْنِ- اعْقِلْ ذَلِکَ فَإِنَّ الْمِثْلَ دَلِیلٌ عَلَى شِبْهِهِ- إِنَّ الْبَهَائِمَ هَمُّهَا بُطُونُهَا- وَ إِنَّ السِّبَاعَ هَمُّهَا الْعُدْوَانُ عَلَى غَیْرِهَا- وَ إِنَّ النِّسَاءَ هَمُّهُنَّ زِینَهُ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ الْفَسَادُ فِیهَا- إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ مُسْتَکِینُونَ- إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ مُشْفِقُونَ إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ خَائِفُونَ

لغت

استنجح الحاجه: در خواست برآوردن حاجت کرد.

ترجمه

«… این است که بنده هر چند به خود رنج دهد و عمل خود را خالص گرداند، سودى براى او نیست، اگر پس از مرگ خداوند را با یکى از این صفات، بى‏ آن که توبه کرده باشد دیدار کند: این که در عبادتى که خداوندبر او واجب کرده به او شرک ورزد، دیگر این که با کشتن بى‏ گناهى خشم خویش را فرو نشاند، یا کار شخص دیگرى را مورد عیبجویى قرار دهد«»، یا براى بر آوردن نیازى که به مردم دارد، بدعتى در دین خود پدید آورد یا با مردم دورویى کند، و یا در میان آنان سخن به دو گونه گوید، در این گفتار بیندیش زیرا مثل، بیانگر مشابه خود مى‏باشد.
همه اندیشه چهار پایان براى شکمهایشان است، و هدف درّندگان ستیز و دشمنى با دیگران است و هدف زنان آرایش زندگى و تباهى در آن است، همانا مؤمنان فروتن، مهربان و ترسان از خداوند مى‏باشند.»

شرح

اسم إنّ در جمله إنّ من عزائم اللّه… جمله أنّه لا ینفع… مى‏باشد، و ضمیر أنّه… در جمله اخیر ضمیر شأن است، و فاعل ینفع… جمله ان یخرج… است، لاقیا بنا بر این که حال است منصوب شده است.
منظور امام (ع) در این گفتار این است که از جمله نصوص الهى که در قرآن مجید آمده، و اعتقاد و عمل به آنها موجب پاداشهاى خداوند و خشنودى او مى‏گردد، و ترک آنها باعث کیفر و خشم او مى‏شود، این که سودى عاید بنده نیست اگر هنگام بیرون رفتن از دنیا، خداوند را با یکى از صفاتى که در زیر ذکر مى‏شود دیدار کند هر چند به خود رنج فراوان داده و عمل خود را خالص کرده باشد.
اوّل: شرک به خداوند متعال، ما پیش از این درجات شرک را بیان کرده‏ایم، باید دانست که قوّت و شدّت عذاب و عقاب خداوند به اندازه شدّت و ضعف شرک به اوست، و گفتار خداوند متعال که فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ‏ یُشْرَکَ بِهِ…«»» صریح است بر زیان شرک و بى حاصل بودن آن، از این که امام (ع) فرموده است: شرک در عبادتى که خداوند آن را واجب فرموده است، دانسته مى‏شود که مراد از آن، ریاى در عبادت است، نه این که خداى دوّمى اتّخاذ و آن را شریک حقّ تعالى قرار داده باشد، شرک به خدا گاهى در نتیجه غلبه جهل و استیلاى غفلت، و ترک تحصیل معرفت و عدم تفکّر در یگانگى خداوند در نفس پدید مى‏آید، و زمانى به علّت غلبه شهوت و خواهشهاى نفسانى است، چنان که شخص ریاکار در عبادت غرضى جز طلب دنیا ندارد.

دوّم: این که براى فرو نشانیدن خشم خود کسى را به هلاکت برساند، در یکى از نسخه‏هاى نهج البلاغه بهلاک نفسه آمده است لیکن نفس بدون الحاق ضمیر اعمّ است، هلاکت مذکور گاهى در دنیا واقع مى‏شود مانند این که از طریق سخن چینى و بدگویى نزد پادشاهان و حاکمان و مانند اینها باعث نابودى دیگرى گردد و زمانى در آخرت است و این به سبب گناهانى است که در نتیجه انتقامجویى و براى فرو نشانیدن خشم حاصل مى‏شود، چنان که صریح قول خداوند متعال است که: «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها«»» و این گناه به سبب قوّه غضبیّه دامنگیر آدمى مى‏شود.

۳- کارى را که دیگرى انجام داده مورد عیبجویى قرار دهد، منظور این است که با عیبجویى و بدگویى از عمل دیگرى موجبات آزار و نابودى او را فراهم کند، در این صورت در زمره کسانى خواهد بود که در روى زمین به فساد و تباهى کوشیده‏اند و صریح قول خداوند متعال است که: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا…«»» برخى از شارحان فعل یعرّ را با عین مهمله‏ نقل کرده ‏اند که در این صورت معنایش این است که: در کارى که خود آن را انجام داده است دیگرى را مورد تهمت و بدگویى قرار دهد، و در این جا واژه غیره مفعول به و منصوب خواهد بود و عامل آن فعل یعرّ مى‏باشد، و فعل یعرّ از عرّ یعرّ عرّا مشتقّ است و معناى عیب کردن، و نسبت دادن به کار بد را دارد، بدیهى است چنین کسى بنا به این روایت در جرگه فاسقان و دروغگویان است، و مصداق آیه وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا«» مى‏باشد. این آفت اخلاقى ناشى از مشارکت دو قوّه شهوت و غضب است.

۴- براى این که مردم نیاز او را بر آورند، بدعتى در دین خود پدید آورد، و ناروایى را مرتکب شود، مانند این که به دروغ گواهى دهد تا بر مقصودش دست یابد، یا در حکم و قضا رشوه بگیرد.

۵- این که با مردم دورویى کند، و در میان آنان به دو زبان سخن گوید، یعنى اگر مثلا به دو دوست برخورد کند آنچه به یکى از این دو مى‏گوید غیر از آن باشد که به دیگرى مى‏گوید، و هدفش در این کار ایجاد تفرقه میان دو دوست، و یا تشویق دو دشمن به دشمنى با یکدیگر باشد، بطور خلاصه آنچه را به زبان مى‏گوید خلاف آن را در دل داشته باشد، در این صورت در جرگه منافقان وارد شده، و در قرآن ضمن آیه «إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ«»» وعده سخت‏ترین عذاب به منافقان داده شده است. عقل نیز حکم مى‏کند: کسى که بدى با صور مختلف آن در صفحه ضمیرش نقش بسته، و زشتیها جزء طبیعت او گشته، و با توبه و بازگشت به سوى خدا آنها را نزدوده و درون خود را پاکیزه نساخته است در زمره اهل دوزخ است.

فرموده است: اعقل ذلک،

یعنى: مثلى را که براى تو آورده مى‏شود، تعقّل، و نظایر و امثالش را بر آن قیاس کن، زیرا مثل، بر شبیه و مانند خود دلالت دارد و بیانگر آن است، منظور از مثل همان است که در جملات: إنّ البهائم… تا و الفساد فیها آمده است.

فرموده است: إنّ البهائم همّها بطونها.

این بیان اشاره به این است که انسانى که به دنبال شهوات نفسانى خویش است، از نظر متابعت از قواى شهوانى و اهتمام او به خوردن و آشامیدن، و عدم توجّه به حقایق، به منزله چهار پاست.

فرموده است: إنّ السّباع همّها العدوان على غیرها.

اشاره به این است که پیرو قوّه غضبیّه به سبب متابعت او از این قوّه، و میل به انتقامجویى و غلبه بر دیگران در حکم درّندگان است.

فرموده است: و إنّ النساء همهنّ زینه الحیاه الدّنیا و الفساد فیها.

توضیح مطلب این است که: زنان پیرو دو نیرویند، یکى نیروى شهویّه است، که اندیشه آنها را به زیب و زیور دنیا مشغول مى‏کند، دیگرى نیروى غضبیّه است که فکر آنها را متوجّه ایجاد فساد و تباهى در زندگى مى‏سازد، از این رو کسى که فرمانگزار این دو نیرو است باید در زمره زنان به شمار آید. و چون امام (ع) پیروان شرّ و بدى را در کسانى منحصر فرموده است که از نیروهاى شهوت و غضب متابعت مى‏کنند به ذکر صفات سه گانه مؤمنان که همگى سرکوب کننده و شکننده این دو نیرویند پرداخته است، این صفات یکى احساس زبونى و اظهار فروتنى در برابر خداوند، و دیگرى بیم از خشم او، و سوّم ترس از کیفر اوست روشن است که هر یک از این صفات، انسان را از زیاده روى در شهوت و غضب باز مى‏دارد، و مانع آن مى‏شود که انسان در به کارگیرى اینها از حدّ اعتدال بیرون رود، فایده‏اى که از بیان این نکات مورد نظر است، نفرت دادن مردم از اطاعت شهوت و غضب، و هشدار دادن به این است که هر کس در استفاده از این دو غریزه از حدّ اعتدال خارج شود به میزانى که شایسته و سزاوار است به چهار پایان‏ یا درّندگان و یا زنان شبیه مى‏گردد، و این چیزى است که هر خردمندى از آن روگردان است و همان است که آن بزرگوار با جمله اعقل ذلک امر به تعقّل و درک آن فرموده است. در این جا سزاوار است بنگریم که این سخنان چه اشاره‏ها و نکته‏هاى لطیفى را در بر دارد، و آن بزرگوار با دیده حقّ بین خود آن چنان که هست آنها را تذکّر داده است، و ما هنگامى که با این گونه سخنان که مشحون از دانش و حکمت است برخورد مى‏کنیم و به یاد مى‏آوریم که آن بزرگوار آن را در کتابى نخوانده و از بحثى استفاده نکرده است در مى‏یابیم که این فیض ربّانى است که از طریق سرور بشر و استاد و مرشدش (ص) به آن بزرگوار منتقل شده است.

عبد الحمید بن ابى الحدید«» شارح فاضل نهج البلاغه رحمه الله گفته است که باطن سخنان مذکور به سران جنگ جمل اشاره دارد، زیرا آنها در صدد بر آمدند با از میان بردن آن حضرت و کشتار مسلمانان، خشم خود را فرو نشانند، و همانها بودند که بر کارى که خود، آن را مرتکب شده بودند آن بزرگوار را سرزنش کردند، و این همان برانگیختن و گردآورى مردم بر ضدّ عثمان و محاصره خانه او بود، همچنین سران جنگ جمل بودند که براى رسیدن به مطامع خود، با اظهار بدعت و ایجاد فتنه به مردم بصره رو آوردند، و دورویى کردند، و به دو زبان با مردم سخن گفتند، زیرا آنها پیش از این با امام (ع) بیعت کرده و نسبت به آن حضرت اظهار خشنودى کردند، لیکن پس از آن چهره دیگرى از خود نشان داده بیعت خود را با او شکستند، از این رو امام (ع) این گناه آنان را به منزله شرک به خدا دانسته است که جز با توبه آمرزیده نخواهد شد. پس از این شارح مذکور گفته است که مراد از جمله اعقل ذلک تعقّل و درک همین موضوع است، زیرا مثل هر چیزى دلیل اشباه و نظایر خود مى‏باشد. و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ۳

بازدیدها: ۴۲

خطبه۱۵۱ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۵۲صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه‏ السلام ) فی صفات اللّه جل جلاله، و صفات أئمه الدین‏

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَ بِمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِیَّتِهِ وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لاَ شَبَهَ لَهُ لاَ تَسْتَلِمُهُ اَلْمَشَاعِرُ وَ لاَ تَحْجُبُهُ اَلسَّوَاتِرُ لاِفْتِرَاقِ اَلصَّانِعِ وَ اَلْمَصْنُوعِ وَ اَلْحَادِّ وَ اَلْمَحْدُودِ وَ اَلرَّبِّ وَ اَلْمَرْبُوبِ اَلْأَحَدِ بِلاَ تَأْوِیلِ عَدَدٍ وَ اَلْخَالِقِ لاَ بِمَعْنَى حَرَکَهٍ وَ نَصَبٍ وَ اَلسَّمِیعِ لاَ بِأَدَاهٍ وَ اَلْبَصِیرِ لاَ بِتَفْرِیقِ آلَهٍ وَ اَلشَّاهِدِ لاَ بِمُمَاسَّهٍ وَ اَلْبَائِنِ لاَ بِتَرَاخِی مَسَافَهٍ وَ اَلظَّاهِرِ لاَ بِرُؤْیَهٍ وَ اَلْبَاطِنِ لاَ بِلَطَافَهٍ بَانَ مِنَ اَلْأَشْیَاءِ بِالْقَهْرِ لَهَا وَ اَلْقُدْرَهِ عَلَیْهَا وَ بَانَتِ اَلْأَشْیَاءُ مِنْهُ بِالْخُضُوعِ لَهُ وَ اَلرُّجُوعِ إِلَیْهِ مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ وَ مَنْ قَالَ کَیْفَ فَقَدِ اِسْتَوْصَفَهُ وَ مَنْ قَالَ أَیْنَ فَقَدْ حَیَّزَهُ عَالِمٌ إِذْ لاَ مَعْلُومٌ وَ رَبٌّ إِذْ لاَ مَرْبُوبٌ وَ قَادِرٌ إِذْ لاَ مَقْدُورٌ

بخش اول
لغت

مشاعر: حواسّ، زیرا حواسّ محلّ شعور و وسیله اد را کند.

ترجمه

از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است :

«ستایش ویژه خداوندى است که آفریدگانش را دلیل هستى خویش گردانیده، و حدوث آنها را نشان ازلیّت خود قرار داده، و مشابهت آنها را با یکدیگر دلیل این ساخته که او را هیچ شبیه و مانندى نیست، حواسّ بشرى نمى ‏تواند ذات او را ادراک کند. و هیچ حایلى نمى‏تواند مانع پیدایى او گردد، براى این که میان آفریننده و آفریده شده، و محدود کننده و محدود شونده، و پروردگار و پرورده دو گانگى و تفاوت است.
او یگانه است نه به وحدت عددى، آفریننده است نه با حرکت و تحمّل زحمت، شنواست نه با ابزار گوش، بیناست نه با گردش چشم، حاضر است نه با تماسّ و ملاقات، جداست نه با دورى و فاصله، پیداست نه با دیدن چشم ظاهر، پنهان است نه به سبب خردى و لطافت، از همه چیز جداست چون بر همه اشیا غلبه و قدرت دارد، و همه چیز از او جداست چون همه اشیا در برابر او فروتنى و به سوى او رجوع دارند، هر کس او را به صفت آفریدگان توصیف کند برایش حدّ قائل شده، و کسى که او را محدود کند او را بر شمرده، و کسى که او را بر شمارد جاودانگى او را انکار کرده است. و هر کس بپرسد او چگونه است توصیفش را خواسته و هر که بگوید کجاست او را در مکان قرار داده است، عالم بوده در آن هنگام که معلومى نبوده، پروردگار بوده در آن زمان که پرورده ‏اى وجود نداشته، قادر و توانا بوده پیش از آن که مقدورى آفریده شده باشد.»

شرح

امام (ع) در این خطبه، خداوند را به اعتبار برخى از اوصاف او حمد و ثنا گفته و ستایش کرده است، و در گفتار آن حضرت مباحثى از علوم الهى است:

اوّل:

اشاره به هستى پروردگار متعال است که واجب الوجود مى‏باشد، در اثبات وجوب وجود حقّ تعالى معمولا دو روش وجود دارد:

۱- اثبات هستى او با نگرش در نفس وجود و مطلق هستى، این موضوع در مباحث زیر منحصر مى‏شود: توضیح این روش این است که: در وجود موجود هیچ شکّى نیست، حال اگر این موجود واجب الوجود باشد، یعنى وجودش نیاز به علّت نداشته باشد مراد ما حاصل است و اگر ممکن الوجود است، نیازمند به مؤثّر و موجد است، بنا بر این که علّت نیاز ممکنات به موجد، نفس امکان باشد، در صورت اخیر که موجود ممکن الوجود و نیازمند به غیر باشد دور یا تسلسل لازم مى‏آید، و این هر دو باطلند، امّا بطلان دور«» به این شرح است که: اگر دو چیزدر مورد واحدى به یکدیگر محتاج باشند، تقدّم هر یک بر دیگرى، و در نتیجه تقدّم شی‏ء بر خودش لازم مى‏آید، امّا بطلان تسلسل«» بدین سبب است که اگر سلسله‏اى از علل و معلولات غیر متناهى در وجود فرض کنیم، همه آن سلسله ممکن الوجود است براى این که هر جزیى از آن نیازمند به اجزایى غیر از خود مى‏باشد و مجموع آن محتاج به علّت تامّه است، حال اگر مجموع آن را علّت تامّه بدانیم، روشن است که این امرى محال است و اگر علّت تامّه را امرى داخل در آن بدانیم این نیز باطل است، زیرا علّت تامّه شی‏ء مرکّب، در درجه اوّل علّت براى اجزاى آن است زیرا اگر براى آنها علّت نباشد، علّت تامّه نیست بلکه جزیى از علّت اجزاى آن است، و این خلاف فرض مى‏باشد، و اگر علّت شی‏ء مرکّب در مرحله اوّل، علّت براى اجزایش باشد لازم مى‏آید جزیى که مؤثّر در مجموع است اوّلا در نفس خود و بعدا در تمام علل پیش از خود، مؤثّر باشد، و در این صورت تقدّم شی‏ء بر نفس خود در مراتب نامتناهى لازم مى‏آید که بطلان آن روشن است، حال آنچه باقى مى‏ماند این است که علّت تامّه و مؤثّر در این مجموع، یا امرى خارج از آن، و یا چیزى مرکّب از داخل و خارج آن باشد، صورت دوّم نیز باطل است، زیرا هرگاه امر داخل جزیى از علّت تامه تصوّر شود، لازم مى‏آید که بر کلّ مرکّب مقدّم باشد، در حالى که علّت تامّه باید مقدّم بر مجموع ممکنات بوده و بر این جزء و دیگر اجزاى خود پیشى داشته باشد، و چون جزء آن نیز باید داراى این صفت باشد، تقدّم شی‏ء بر نفس و بر علل سابق خود لازم مى‏آید که این نیز باطل است، بنا بر این آنچه مى‏ماند امر اوّل است که علّت تامّه خارج از سلسله علل و معلولات است، و چون موجودى که خارج از کلّ ممکنات است نمى‏تواند ممکن و نیازمند به غیر باشد، لذا او واجب الوجود و از هر علّتى بى‏نیاز است و این همان نتیجه ‏اى است که مطلوب ماست، این روش در اثبات وجود بارى تعالى طریقه کسانى است که از علّت به معلول و یا از خالق به مخلوق استدلال کرده، و آن را برهان لمّ نامیده ‏اند.

۲- طریقه دوّم که از آن پیروى مى‏شود این است که: آفریدگان و طبایع آنها را که همگى ممکن و نیازمندند و قابلیّت تکثّر و تغییر و ترکیب دارند مورد توجّه و مطالعه قرار داده و بر مبادى آنها استدلال، و وجود مبدأ اوّل جلّ و علا را اثبات کرده‏اند، و این روش اندیشمندان طبیعى است، و همان است که امام (ع) در گفتار خود الدّال على وجوده بخلقه، بدان اشاره کرده است. متکلّمان این طریقه را به چهار گونه منقسم ساخته‏ اند:

۱- دسته ‏اى استدلال کرده‏اند که چون موجودات جهان هستى حادثند، یعنى پیشتر نبوده و بعد هستى یافته‏اند ممکن الوجودند، و چون ممکنند نیاز به مؤثّر و آفریننده دارند، و این روش اشعرى«» و ابى الحسین بصرى«» و متکلّمان متأخّر است.
۲- گروهى تنها به حادث بودن این موجودات و نیاز آنها به محدث و آفریننده استدلال کرده ‏اند، و جنبه امکان آنها را مورد توجّه قرار نداده و گفته‏ اند، همگى اجسام حادثند، و هر حادثى را محدث و پدید آورنده‏اى است، در این قضیّه جزء نخست آن استدلالى و جزء دوّم از نظر آنان بدیهى است.
۳- برخى ممکن بودن صفات آفریدگان را دلیل وجود حقّ تعالى دانسته و روشن کرده‏اند که: اجسام فلکى و عنصرى با یکدیگر تشابه دارند و سپس گفته‏اند: ما در برخى از اجسام، صفاتى را مى‏بینیم که در برخى دیگر، آن صفات وجود ندارد، و این ویژگى ناشى از جسمیّت و لوازم آنها نیست، و اگر چنین بود بایستى همه اجسام داراى آن ویژگى باشند، همچنین بر اثر عارضى از عوارض جسمیّت در آنها به وجود نیامده، زیرا بنا بر آنچه گفته شد دلیلى بر اختصاص آن وجود ندارد و مستلزم تسلسل است، و نیز چنان که برخى مى‏گویند برخاسته از طبیعت جسم نیست، براى این که در مادّه بسیط مثلا مانند نقطه نمى‏توان کارهاى گوناگونى انجام داد. بنا بر این آنچه باقى مى‏ماند این است که این ویژگیها از مدبّرى حکیم است که مقصود ماست و از این نظر او را صانع مى‏ گوییم.
۴- گروهى با توجّه به این که صفات آفریدگان حادثند بر هستى حقّ تعالى استدلال کرده‏اند، که این مطلب روشن است و نیازى به توضیح ندارد.

براى آگاهى بیشتر در باره طرق مذکور و آنچه در ردّ یا تأیید این مباحث گفته شده باید به کتابهاى فنّ کلام مراجعه کرد، و در این جا مناسب است که گفتار امام (ع) را که فرموده است: الدّال على وجوده بخلقه بر طریقه اوّل یا سوّم اختصاص دهیم، چون آن حضرت حدوث را دلیل بر ازلیّت وجود بارى تعالى قرار داده است.

دوّم:

در باره ازلیّت حق تعالى است که همیشه بوده و خواهد بود، و امام (ع) با گفتار خود که فرموده است: و بمحدث خلقه على أزلیّته به این مطلب اشاره فرموده، طریق استدلال آن این است که: همچنان که در جاى خود ثابت شده است، همه محدثات صادر از قدرت حقّ تعالى بوده و منتهى به اویند، و اگر خود او نیز محدث باشد لازم مى‏آید که پدید آورنده نفس خویش باشد و این بالضّروره باطل است.

 

سوّم:

این که خداوند متعال هیچ گونه شبیه و مانند ندارد، امام (ع) در آن جا که فرموده: و باشتباههم على أنّه لا شبیه له به این موضوع اشاره کرده است، مراد از اشتباه، مشابهت و همگونى مردم در نیازمندى به مؤثّر و مدبّر است، طریق استدلال این مطلب این است که: اگر خداوند متعال بى‏نیاز از مؤثّر است، او را در این بى‏نیازى هیچ شبیه و مانندى نیست، و چون مقدّم این قضیّه درست است، تالى آن نیز درست و ثابت مى‏باشد. گفته شده که مراد نفى مشابهت او به مردم در جسمیّت و جنس و نوع و اشکال و مقادیر و الوان و مانند اینهاست، امّا بارى تعالى مندرج در ذیل هیچ جنسى نیست، و از ترکیب که مستلزم امکان است منزّه مى‏باشد، همچنین در دایره هیچ نوعى نمى‏گنجد، زیرا نوع در داشتن عوارض، نیاز به غیر دارد، و نیز او جلّ و علا داراى مادّه نیست، زیرا مادّه مستلزم ترکیب است، بنا بر این خداوند در هیچ یک از امور مذکور، شبیه و مانندى ندارد، و دلیل نخست در نفى شبیه اعمّ و فراگیرتر است.

چهارم:

این که أنّ المشاعر لا تستلمه یعنى حواسّ نمى‏ تواند او را لمس کند، زیرا لمس مشاعر مستلزم ثبوت جسمیّت و اعراض قائم به آن است و چون ذات اقدس بارى تعالى از جسمیّت و لواحق آن پاک و منزّه است برتر از آن است که حواسّ، او را لمس و ادراک کند.

پنجم:

پرده‏ها او را حاجب و حایل نیست، و هیچ چیزى مانع ظهور و پیدایى او نمى‏شود، زیرا پرده و حجاب از لوازم چیزى است که داراى جهت و جسمیّت باشد، و چون بارى تعالى مبرّا از جهت و جسمیّت است از پرده و حجاب محسوس نیز منزّه مى‏باشد.

فرموده است: لافتراق الصّانع و المصنوع… تا و المربوب.

این تعلیل به جملاتى که در پیش گفته شده برگشت دارد، زیرا براى هر یک از صانع و مصنوع اوصافى است که شایسته آنها بوده، و بدانها شناخته شده، و از یکدیگر جدا و ممتاز مى‏شوند، از این رو مخلوق بودن و حدوث و مشابهت، و لمس با حواسّ و در حجاب قرار گرفتن از لواحق امور ممکن و مصنوع است، و چیزهایى است که شایسته ممکنات و سزاوار آفریدگان مى‏باشد، امّا وجود لا یزالى که هیچ گونه شبیه و مانندى ندارد، منزّه از درک با حواسّ بوده و برتر از این است که چیزى مانع ظهور و پیدایى او شود، و اینها از ویژگیهاى صانع اوّل و واجب الوجود است، و او است که بدینها سزاوار، و اوصاف او با صفات ممکنات در تضادّ مى‏باشد، مراد از حادّ آفریننده حدود و نهایات است که در این مورد صانع گفته مى‏شود و مفهوم صفت صانع غیر از صفت ربّ است، زیرا در مفهوم ربوبیّت مالکیّت داخل است لیکن در معناى صنع مالکیّت دخالت ندارد.

ششم:

در باره یگانگى خداوند است که برهان آن پیش از این ذکر شد.
این که فرموده است: وحدانیّت خداوند، وحدت عددى نیست، مراد این است که یگانگى او به معناى وحدتى که مبدأ کثرت و شمارش است نیست، چنان که واحد در آغاز اعداد است، و همان گونه که پیش از این گفته‏ایم واحد، مشترک لفظى است و معانى بسیارى دارد، و توضیح داده‏ایم که اطلاق واحد بر خداوند متعال داراى چه معناست، و روا نیست وحدانیّت خدا به معناى واحدى که مبناى عدد است، باشد، بلکه مدلول آن این است، که خداوند را در وجود، ثانى و تالى نیست، و در ذات او به هیچ روى کثرت ذهنى و خارجى وجود ندارد، و همه کمالات در او موجود است، و آنچه شایسته ذات مقدّس اوست با لذّات و بالفعل داراست.

هفتم:

این که خداوند متعال در آفرینش آفریدگان منزّه از حرکت و تحمّل زحمت است، و ما در ذیل خطبه اوّل شرح آن را داده و متذکّر شده‏ایم که اینها از لواحق جسم است و خداوند متعال از جسمیّت و عوارض آن منزّه است.

هشتم:

این که خداوند شنواست نه به آلت، یعنى نه به وسیله گوش، در ضمن شرح خطبه اوّل این معنا توضیح داده شده است.

نهم:

این که خداوند بیناست نه به تفریق آلت و نظر انداختن، تفریق آلت،عبارت است از روانه کردن چشم براى مشاهده دیدنیها، و این معنا بنا بر قول کسانى است که دیدن را به وسیله آلت، تا شعاعى که از چشم بیرون مى‏شود و بر روى شی‏ء دیدنى مى‏افتد دانسته‏اند، و این معنا مناسبتر است، زیرا توزیع شعاع صادر از چشم واضحتر از توزیع آلت بینایى است، چنان که گروهى گفته‏اند: ادراک حسّ باصره به سبب این است که صورت شی‏ء مورد مشاهده در چشم نقش مى‏بندد، و بنا بر این قول، تفریق عبارت است از برگردانیدن و توجّه دادن چشم، گاه به شی‏ء مورد مشاهده و گاهى به صورت آن، همچنان که گفته مى‏ شود: فلان مفرّق الهمّه و الخاطر یعنى فلانى فکرش را براى نگهدارى و رعایت چیزهاى مختلف پراکنده ساخته، مثلا هم در پى به دست آوردن دانش است و هم به دنبال تحصیل مال، و آشکار است که خداوند متعال از دیدن به وسیله آلت حسّ بینایى مبرّاست، زیرا چشم از لواحق جسم است.

دهم:

این که خداوند متعال شاهد است یعنى حاضر است لیکن نه به صورت تماسّ با چیزى، مراد این است که حضور خداوند متعال همانند حضور اجسام که مستلزم تماسّ و نزدیکى و قرب مکانى است نمى‏باشد، بلکه او به علم خود در نزد هر چیزى حاضر، و بر هر امرى شاهد است، بى‏آن که هیچگونه قرب و تماسّ و وحدت مکان حاصل شود، زیرا بارى تعالى از جسمیّت و لوازم آن منزّه است.

یازدهم:

این که خداوند متعال مباین و جدا از همه اشیاست نه به سبب وجود فاصله، یعنى مباینت او با اشیا جدایى حسّى نبوده و از مقوله وضع و أین نیست بلکه منحصرا در ذات با اشیا دوگانگى و مباینت دارد، و ما در ذیل خطبه اوّل نیز این معنا را شرح داده ‏ایم.

دوازدهم:

این که خداوند پیدا و آشکار است امّا نه به دیدن با چشم سر، و پنهان است نه به سبب خردى و لطافت، زیرا جسم زمانى ظاهر گفته مى‏شود که با چشم دیده شود، و هنگامى پنهان است که ریز و لطیف باشد یا به سبب حجم واندازه، و یا به علّت عدم قوام، مانند هوا، و پیدایى و نهانى خداوند متعال از این دو کیفیّت بیرون، و منزّه از همه اینهاست، و ما معناى این دو صفت را مکرّر در این کتاب توضیح داده ‏ایم.

سیزدهم:

فرموده است: بان من الأشیاء بالقهر لها و القدره علیها… تا إلیه.

این جملات در ذکر صفاتى است که خالق را از مخلوقات، و آفریدگان را از آفریدگار جدا، و آنچه را که در خور آنهاست بیان مى‏کند. آنچه از شئون آفریدگار متعال است این است که بر آفریدگان، غلبه و استیلا دارد و قادر به ایجاد و معدوم کردن آنهاست، و آنچه در خور آفریدگان است خضوع و فروتنى آنها است که یوغ زبونى امکان را به گردن دارند، و به عزّت و قدرت او نیازمندند، و در هستى خود و به دست آوردن کمالات به او رجوع دارند، و بدینهاست که میان آفریدگان و آفریدگار جدایى و تباین حاصل مى‏شود.

چهاردهم:

در باره تنزیه حقّ تعالى از صفات زاید است، به ترتیبى که ذکر کرده و فرموده است: کسى که خداوند را توصیف کند او را محدود کرده، و کسى که او را محدود کند او را به شمارش در آورده است، این قیاس با کاملترین تقریر و بلیغترین تحقیق عینا در خطبه نخستین آمده جز این که در آن جا، و من أشار إلیه فقد حدّه، و در این جا و من وصفه فقد حدّه فرموده است، و لکن مراد از توصیف خداوند در این جا، اشاره به او از طریق وهم و خیال و اثبات او به گونه‏اى از کیفیّات و صفات است، بنا بر این معناى عبارت در هر دو خطبه یکى است.

فرموده است: و من عدّه فقد أبطل أزله.

چون به شمار آوردن او مستلزم این است که وحدانیّت او مبدأ کثرت و شمارش قرار گیرد، یا این که او را داراى اجزا بشمارد، و اینها همه از لوازم ممکنات و ویژگیهاى مخلوقات است که بالذّات استحقاق ازلیّت و جاودانگى را ندارند از این رو هر کس او را به هر یک از دو صورتى که ذکر شد به شمارش در آورد ازلیّت او را که شایسته ذات مقدّس اوست، انکار کرده است.

پانزدهم:

در باره تنزیه حقّ تعالى است از این که پرسیده شود: او چگونه است زیرا این پرسش از چگونگى و حالت است، و در این صورت چنان که فرموده است، این کس توصیف خدا را خواسته است، و روشن کردیم که خداوند منزّه از کیفیّات و صفات است.

شانزدهم:

خداوند منزّه است از این که پرسیده شود در کجاست زیرا این، پرسش از جا و مکان است که هر دو از لواحق جسم است، و ما بیان کردیم که خداوند از جسمیّت و لوازم آن منزه است، بنا بر این خداوند متعال از قرار داشتن در مکان منزّه مى‏باشد، امّا با علم و احاطه خود، در همه جا حاضر است.

هفدهم:

این که فرموده است: عالم إذ لا معلوم… تا مقدور.

معناى علم و ربوبیّت و قدرت خداوند پیش از این شرح داده شده و دانسته‏ایم که ظرف زمان إذ به تقدّم ذاتى حقّ تعالى بر همگى مخلوقات و معلولات خود اشاره دارد بدیهى است چون این تقدّم در نظر گرفته شود در مى‏یابیم که در آن هنگام هیچ معلوم و مربوب و مقدورى جز ذات مقدّس بارى تعالى موجود نبوده، بلکه واجب است وجود هر موجود و معلومى را متأخّر از ذات حقّ بدانیم، خواه این که طبق اعتقاد متکلمان همگى موجودات حادث باشند و یا به گفته پیشینیان برخى از آنها حادث باشد، و توفیق و عصمت از گناه و خطا از خداوند است.

از این خطبه است:

قَدْ طَلَعَ طَالِعٌ وَ لَمَعَ لَامِعٌ وَ لَاحَ لَائِحٌ- وَ اعْتَدَلَ مَائِلٌ وَ اسْتَبْدَلَ اللَّهُ بِقَوْمٍ قَوْماً وَ بِیَوْمٍ یَوْماً- وَ انْتَظَرْنَا الْغِیَرَ انْتِظَارَ الْمُجْدِبِ الْمَطَرَ- وَ إِنَّمَا الْأَئِمَّهُ قُوَّامُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ- وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَى عِبَادِهِ- وَ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّهَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ- وَ لَا یَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ أَنْکَرُوهُ- إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَصَّکُمْ بِالْإِسْلَامِ وَ اسْتَخْلَصَکُمْ لَهُ- وَ ذَلِکَ لِأَنَّهُ اسْمُ سَلَامَهٍ وَ جِمَاعُ کَرَامَهٍ- اصْطَفَى اللَّهُ تَعَالَى مَنْهَجَهُ وَ بَیَّنَ حُجَجَهُ- مِنْ ظَاهِرِ عِلْمٍ وَ بَاطِنِ حُکْمٍ- لَا تَفْنَى غَرَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی عَجَائِبُهُ- فِیهِ مَرَابِیعُ النِّعَمِ وَ مَصَابِیحُ الظُّلَمِ- لَا تُفْتَحُ الْخَیْرَاتُ إِلَّا بِمَفَاتِیحِهِ- وَ لَا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِمَصَابِیحِهِ- قَدْ أَحْمَى حِمَاهُ وَ أَرْعَى مَرْعَاهُ- فِیهِ شِفَاءُ الْمُشْتَفِی وَ کِفَایَهُ الْمُکْتَفِی

لغت

عرفاء: جمع عریف به معناى نقیب است که عنوانى پایین‏تر از رئیس مى‏باشد.

ترجمه

«طلوع کننده ‏اى طلوع کرد، و درخشنده ‏اى درخشید، و تابنده‏اى تابید، و کژ به اعتدال گرایید، خداوند گروهى را به گروهى دیگر، و روزى را به روزى دیگر مبدّل ساخت، ما مانند قحطى زدگان که چشم به راه بارانند در انتظار دگرگونى اوضاع بودیم، همانا امامان، کارگزاران خداوند براى سرپرستى امور بندگانند، و شناساننده حقّ تعالى به آنان مى‏باشند، هیچ کس به بهشت در نمى‏آید مگر این که آنان را بشناسد و آنها نیز او را بشناسند، و وارد دوزخ نمى‏شود جز کسى که آنان را انکار کند و آنان نیز او را انکار کنند، خداوند شما را به دین اسلام مخصوص داشت، و شما را براى آن خالص و سزاوار گردانید، زیرا اسلام نام سلامت، و مجتمع بزرگوارى و کرامت است، راه اسلام را خداوند برگزیده، و دلائل آن (قرآن) را بیان فرموده که ظاهر آن دانش و باطنش حکمت است، احکام (یا تازه‏ هاى) آن از میان نمى‏ رود، و شگفتیهاى آن پایان نمى ‏پذیرد، در صفحات آن باران نعمت‏زا و چراغهاى ظلمت زداست، درهاى خیر و برکت جز به وسیله آن گشوده نمى‏ شود، و تاریکیهاى جهل جز به چراغ هدایت آن زدوده نمى‏ گردد، خداوند حدود محرّمات خود را در آن تعیین کرده، و حلال و مباح خویش را در آن مشخّص ساخته است، بهبودى است براى کسى که از آن سلامت بجوید، و بى‏ نیازى است براى کسى که از آن بى ‏نیازى بخواهد.»

شرح

طلوع طالع اشاره به فرا رسیدن دوران حکومت آن حضرت، و انتقال خلافت به اوست، و جمله لمع لا مع کنایه از ظهور خلافت است، از این نظر که حقّ اوست، و با بازگشت آن به سوى او انوار عدالت درخشیدن گرفته است، و جمله لاح لائح اشاره به فتنه‏ ها و جنگهایى است که وقوع آنها بر اثر انتقال خلافت به آن بزرگوار وعده داده شده و نشانه‏ هاى آنها اکنون نمودار گشته است. یکى از شارحان گفته است: معناى هر سه جمله مذکور یکى است و مراد انتقال خلافت به آن حضرت است.

فرموده است: و اعتدل مائل.

از نظر امام (ع) مراد از مائل که به معناى کژ است همان خلافت است، که از راه حقّ منحرف شده و کسانى پیش از او آن را عهده‏دار شده بودند، زیرا اعتقاد آن حضرت این بود که او به خلافت سزاوارتر است و مقتضاى عدالت این است که او خلیفه و زمامدار باشد، و اکنون که خلافت به او منتقل شده، و حقّ به سوى او بازگشته، این انحراف به اعتدال گراییده است، منظور از استبدل اللّه بقوم گروهى است که بر او و پیروان او پیشى گرفته بودند، و بیوم یوما کنایه از تبدیل دوران آنها به این دوران است.

فرموده است: و انتظرنا الغیر انتظار المجدب المطر.

این عبارت اشاره به انتظار آن حضرت در باره انتقال خلافت به اوست، و مراد از غیر تغییر احوال و دگرگونیهاى روزگاراست.
اگر گفته شود: مگر نه آن حضرت دنیا را طلاق داده و از آن دورى مى‏گزید، و این سخن با سه طلاقه کردن دنیا چگونه سازگار است پاسخ این است که آن بزرگوار دنیا را از آن رو که پست و زبون است طلاق داده و به لذّات آن پشت پا زده است، امّا دنیایى را که با دفع منکرات، و اظهار عدل و داد، و بر پا داشتن عمود دین و حراست از آن موجب عمران آخرت گردد، طلاق نگفته، و اگر مطالبه خلافت کند براى همین منظور است. چنان که پیش از این در شرح گفتار آن حضرت در ذى قار به ابن عبّاس در هنگامى که به نعلین خود وصله مى‏زد توضیح داده شد. امام (ع) طىّ عبارت مذکور انتظار خود را براى پدید آمدن‏ دگرگونى در اوضاع، به انتظار قحطى زده‏اى که چشم به راه باران دارد تشبیه فرموده است، وجه مشابهت، شدّت توقّع و انتظار است، و ممکن است در این مناسبت لواحق هر دو امر مورد انتظار نیز در نظر گرفته شود، زیرا آنچه آن بزرگوار از دگرگونى اوضاع و انتقال خلافت به خود مى‏خواهد، گسترش عدالت، و استقرار حقّ در محلّ خود مى‏باشد، و این شبیه است به ریزش باران به سرزمین قحطى زده که موجب پدید آمدن خیرات و برکات مى‏باشد.

پس از این امام (ع) به بیان حال ائمّه هدى (ع) و شرح مقام و موقعیّت آنها مى‏پردازد:

فرموده است: لا یدخل الجنّه إلّا من عرفهم و عرفوه.

معناى این عبارت این است که مردم هر عصرى وارد بهشت نمى‏شوند مگر این که امام زمان خود را بشناسند و او نیز آنان را بشناسد، و منظور از ائمّه (ع) امامانى است که از نسل اویند، و معرفت آنها عبارت از شناخت حقّ ولایت و صدق امامت آنهاست، حصر دخول در بهشت به کسانى که آنها را به حقّ بشناسند و ورود در آتش به کسانى که آنان را انکار کنند از دو نظر است:

۱- بى‏شکّ دخول در بهشت براى هیچ یک از افراد امّت اسلام حاصل نمى‏شود مگر این که از شریعت پیروى و به احکام آن عمل کند، و این هم میسّر نمى‏شود مگر این که دین را بشناسد و به کیفیّت عمل به احکام آن آگاه باشد، و شناخت دین هم جز به روشنگرى صاحب شریعت، و ارشاد و دستور رهبر امّت به دست نمى‏آید، و این نیز منوط به این است که مأموم، امام خود را بشناسد، و به حقّانیّت امامت و صدق ولایت او اعتقاد داشته باشد تا این که به وى اقتدا و از او پیروى کند، همچنین امام نیز مأموم خود را بشناسد تا به هدایت و ارشاد او بپردازد، بنا بر این دخول در بهشت مستلزم این است که امام، مأمومان و پیروان خود را بشناسد و آنان نیز نسبت به امام شناخت و معرفت داشته باشند.
۲- این که معرفت ائمّه (ع) بنا بر رأى آن حضرت که مشهور و منقول است، واعتقاد به حقّانیّت امامت و صدق ولایت آنها یکى از ارکان دین و از استوانه‏هاى مهمّ ایمان است، بنا بر این کسى داخل بهشت مى‏گردد که دین او بر این پایه استوار باشد،- و هر کس آنان را به عنوان امام بر حقّ بشناسد- لازم است امامان نیز او را بدین روش بشناسند.
اگر گفته شود: ما بسیارى از پیروان و دوستان ائمّه (ع) را مى ‏بینیم، که نه این امامان را دیده ‏اند و نه مى‏ شناسند.
پاسخ این است که شرط نیست امام به فرد فرد دوستان و پیروان خود شناخت شخصى و عینى داشته باشد، و دوستداران و شیعیان آنان نیز چنین معرفتى در باره امامان خود داشته باشند، بلکه آنچه شرط است معرفت به صورت کلّى است و آن عبارت از این است که بدانند هر کس معتقد به امامت حقّه آنان باشد، و سیره و طریقه‏ اى را که از آنان نقل شده پیروى کند او دوستدار آنان، و نگهدارنده این رکن مهمّ دین است، در این صورت ائمّه (ع) اینان را که داراى چنین معرفتى هستند مى‏ شناسند، و این افراد نیز به سبب شناخت حقّ ولایت ائمّه (ع) و اعتقاد به صحّت گفتار آنها داراى معرفت نسبت به امامان خود مى‏باشند، هر چند مشاهده و شناخت شخصى شرط نشده باشد.
امّا این سخن که وارد دوزخ نمى ‏شود مگر کسى که آنان را انکار کند و آنان نیز او را انکار کنند نیز حقّ است، زیرا دخول در بهشت مستلزم این است که نسبت به ائمّه (ع) به گونه ‏اى که ذکر شد و منحصر در آن است معرفت حاصل شود، بنا بر این یکایک افرادى که وارد بهشت مى‏شوند عارف به حقوق ولایت ائمّه (ع) اند و این معرفت مستلزم آن است که در میان آنها که داخل بهشت مى‏شوند یک نفر منکر آنان نباشد، زیرا معرفت به حقّ ولایت امامان و انکار آنان در یک جا جمع نمى‏شود.
پس از این باید دانست این موضوع که: هر کس آنان را انکار کند، و آنان نیز او را انکار کنند، در مقایسه با کسانى که وارد دوزخ مى‏شوند نمى‏تواند اعمّ‏ باشد، زیرا اوّلا حدیث مشهور: هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیّت مرده است، دلالت دارد بر این که انکار ائمّه (ع) مستلزم مردن به حال جاهلیّت است که آن خود مستلزم دخول در دوزخ مى‏باشد، ثانیا اگر اعمّ باشد لازم مى‏آید که بر بعضى از اهل بهشت نیز صدق کند و گروهى از منکران ائمّه (ع) نیز داخل بهشت شده باشند، و عکس قضیه این خواهد بود: برخى که وارد بهشت مى‏شوند منکر ائمه (ع) اند، در صورتى که ما روشن کردیم که هیچ یک از کسانى که داخل بهشت مى‏شوند حقّ ولایت آنان را منکر نیستند، بنا بر این خلاف فرض لازم مى‏آید، همچنین این موضوع در مقایسه با کسانى که وارد دوزخ مى‏شوند اخصّ نمى‏باشد و گرنه لازم مى‏آید گروهى که دوستدار آنانند و به صدق امامت آنها اعتراف دارند وارد دوزخ شوند، و این باطل است، زیرا پیامبر گرامى (ص) فرموده است: انسان با کسى که او را دوست مى‏دارد محشور مى‏شود«»، همچنین فرموده است: اگر کسى سنگى را دوست بدارد با همان محشور مى‏شود«»، این حدیثها دلالت دارد بر این که دوستى انسان نسبت به غیر، موجب محشور شدنش با آن است، و ثابت است که ائمّه (ع) وارد بهشت مى‏شوند و کسانى که آنان را دوست داشته، و به حقانیّت و صدق امامت آنها اعتراف دارند نیز محشور در بهشتند، بدیهى است چون دخول به بهشت و دوزخ هر دو مانعه الجمع مى‏باشند ثابت مى‏گردد هیچ فردى از دوستداران ائمه (ع) و معترفان به حقّ آنان وارد دوزخ نخواهد شد، اینک با توضیحاتى که داده شد صحّت این مطلب که شناخت کلّى در مورد ائمّه (ع) کافى است آشکار، و هم دلیل حصر گفتار معصوم (ع) در باره کسانى که داخل بهشت یا دوزخ مى‏شوند روشن مى‏شود.

پس از این امام (ع) در باره این که خداوند با نزول قرآن کریم بر این مردم منّت نهاده، و آن را از میان کتب آسمانى مخصوص آنان گردانیده، و آنها را براى‏ اجراى احکام آن برگزیده، و از میان امّتهاى دیگر، آنها را براى پذیرش دین اسلام آماده ساخته، سخن مى‏گوید. و برخى از اسباب و عواملى را که خداوند به سبب آنها، آنان را عزیز و گرامى داشته گوشزد مى‏کند، و اینها، یا از نظر نام اسلام است که مشتقّ از سلامت است و با پذیرش آن سلامت و ایمنى حاصل مى‏شود، و یا از نظر معناى آن است که در این باره وجوه چندى است: ۱- این که اسلام مجموعه ‏اى است از کرامتها و بخششهاى خداوند متعال در باره بندگان خود، زیرا مدار همگى آیات قرآن مبتنى بر هدایت مردم است به سوى راهى که به خداوند مى‏پیوندد و آنان را به بهشت جاوید مى‏رساند.

۲- این که خداوند اسلام و طریقه آن را براى بندگانش برگزیده است، زیرا این راه روشنى است که رهروان با کمترین کار و کوشش مى‏توانند خشنودى خداوند را به دست آورند.

۳- این که خداوند حجّتهاى خود را بیان و آشکار فرموده است، و اینها عبارت است از دلائل و نشانه‏ هاى الهى در جمله من ظاهر علم، واژه من براى تبعیض و تقسیم این دلائل و حجّتهاست که اینها یا ظاهر علم است، و مراد از آن ظاهر شریعت و ظواهر احکام فقهى و ادلّه آنهاست و یا باطن حکم و این اشاره است به کتاب خدا که مشتمل بر حکمتهاى الهى و اسرار توحید و علم اخلاق و سیاست و جز اینهاست.

۴- این که عزائم (یا غرائب) قرآن از میان نمى ‏رود، منظور از عزائم در این جا آیات محکم و براهین قاطع قرآن است، و عازمه به معناى قاطعه است، و مراد از عدم فناى آنها اشاره است یا به ثبوت و دوام آنها در طول زمان و اعصار و دگرگونیهاى روزگار، و یا به کثرت این دلائل در هنگامى که آیات محکم خداوند مورد بحث و بررسى قرار گیرد.

۵- این که شگفتیهاى آن پایان نمى‏پذیرد، مراد این است که انسان در هر زمان قرآن را مورد تأمّل و تفکّر قرار دهد به لطائف تازه و شگفت‏آورى از علوم دست‏ مى‏یابد که پیش از این از آنها غافل بوده است.

۶- این که در آن مرابیع نعم است، واژه مرابیع را که به معناى بارانهاى بهارى است، و به سبب آنها زمین زنده و گیاه روییده مى‏شود، استعاره آورده براى نعمتهایى که انسان به برکت قرآن و به کار بستن اوامر و نواهى و مواعظ و آداب آن به دست مى‏آورد، نعمتهاى بسیارى که حافظان و مفسّران قرآن و امثال آنها به برکت آن، در دنیا کسب مى‏کنند آشکار است. و در آخرت به آنانى که در پرتو انوار پر فروغ قرآن به کمالاتى در علوم و اخلاق فاضله دست یافته‏اند، نعمتهایى داده خواهد شد که بسیار بزرگتر و عالیتر است، و مناسبت این استعاره روشن است.

۷- این که در آن مصابیح الظّلم یعنى چراغهاى ظلمت زداست، واژه مصابیح را براى قانونها و آیینهاى قرآن که انسان را در پیمودن راه خدا رهبرى مى‏کند، و او را از سرگشتگى رهایى مى‏دهد استعاره آورده است، همچنان که چراغ، انسان را در تاریکیها هدایت مى‏کند.

۸- این که ابواب خیرات جز به کلیدهاى آن گشوده نشود، منظور از این خوبیها خیرات حقیقى و پایدار است، واژه مفاتیح را براى دستورها و راههایى که قرآن انسان را به این خیرات مى‏رساند استعاره فرموده است، وجه مناسبت این که: همان گونه که کلید وسیله دسترسى مثلا به محتویّات گنجینه‏هاست، دستورها و رهنمودهاى قرآن نیز وسیله گشایش خیرات است.

۹- این که تاریکیها جز به انوار آن بر طرف نمى‏شود، مراد از ظلمات، جهل و نادانى و منظور از مصابیح قوانین و احکام قرآن است.

۱۰- فرموده است: قد أحمى حماه یعنى قرآن آنچه را باید مورد حفظ و حمایت قرار گیرد آماده و عرضه داشته تا حمایت و محافظت شود، مفهوم این جمله مانند این است که کسى دیگرى را آماده براى کشتن یا زدن کرده باشد و از او پرسیده شود که آیا او را کشتى یا زدى واژه حمى را براى حفظ و تدبّر و عمل به‏ قوانین و احکام قرآن استعاره آورده است، زیرا حفظ و حراست افراد با همین عوامل صورت مى‏گیرد، امّا حفظ و صیانت آنها در دنیا از آسیب بسیارى از ستمکاران است، براى این که اینها حاملان و مفسّران و وابستگان به قرآن را گرامى و پاس حرمت آنها را نگه مى‏دارند، و در آخرت نیز به سبب این است که قرآن از حافظان و کسانى که در آیات آن تدبّر و اندیشه بکار برده و احکام آن را مورد عمل قرار مى‏دهند حمایت مى‏کند، چنان که اگر کسى به دیگرى پناه ببرد او را زیر حمایت خود قرار داده محافظت مى‏کند، نسبت إحماء به قرآن بر سبیل مجاز است، زیرا کسى که آن را در دسترس بشر قرار داده تا مورد تدبّر و عمل قرار گیرد خداوند متعال و پیامبرش (ص) و حاملان آن مى‏باشند، برخى گفته‏اند که مراد از حماه (آنچه مورد حمایت و محافظت اوست) محرّمات قرآن است. و معناى این که از آنها حمایت مى‏کند این است که با نواهى و آیات عذاب از مباح شمردن محرّمات خود منع مى‏کند، و این معنا نسبت به آنچه ما پیش از این گفتیم اخصّ است.

۱۱- معناى أرعى مرعاه نیز همین است، یعنى قرآن را آماده ساخته تا از آن بهره ‏بردارى شود، واژه مرعى (چراگاه) را براى دانشها و حکمتها و آدابى که قرآن بر آنها مشتمل است استعاره آورده، وجه مشابهت این است که این دانشها و حکمتها به منزله چراگاه نفوس انسانى، و همچون خوراکهایى است که انسان به نیروى آنها رشد عقلى و کمال عملى پیدا مى‏کند، همچنان که چراگاههاى محسوس، محلّ روییدن علف و گیاه و مرکز خوراک دامها و مایه بقاى وجود آنهاست.

۱۲- شفاى کسى که خواهان بهبودى و سلامت است در قرآن است، زیرا اگر خواهان بهبودى بدن است، با داشتن حسن اعتقاد و صفاى ضمیر با پناه بردن به آن حاصل مى‏گردد، و اگر طالب سلامت جان است، قرآن انسان را از بیمارى نادانى و گمراهى بهبود مى‏بخشد.

۱۳- فرموده است: و کفایه المکتفى، منظور از مکتفى کسى است که خواهان‏ بى نیازى باشد، چنین کسى اگر خواست او بى‏نیازى از دنیاست بى‏شکّ حاملان قرآن که رسیدن به مطالب دنیوى خود را از آن مى‏ خواهند، از بیشتر مردم در چاره‏اندیشى از طریق قرآن براى وصول به مقاصد و رفع نیازهاى خود تواناتر و داناترند، و اگر منظور او کفایت امور آخرت است، کافى است که در آیات قرآن تدبّر و اندیشه کند و براى به دست آوردن مقصود خویش از قرآن لازم است اهداف آن را دنبال کند، و توفیق از خداست.

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳ ،

بازدیدها: ۳۵

خطبه۱۵۰ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۵۱صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) یحذر من الفتن‏اللّه و رسوله‏

۱۵۰ از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است :

وَ أَحْمَدُ اَللَّهَ وَ أَسْتَعِینُهُ عَلَى مَدَاحِرِ اَلشَّیْطَانِ وَ مَزَاجِرِهِ وَ اَلاِعْتِصَامِ مِنْ حَبَائِلِهِ وَ مَخَاتِلِهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ ؟ مُحَمَّداً ؟ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَجِیبُهُ وَ صَفْوَتُهُ لاَ یُؤَازَى فَضْلُهُ وَ لاَ یُجْبَرُ فَقْدُهُ أَضَاءَتْ بِهِ اَلْبِلاَدُ بَعْدَ اَلضَّلاَلَهِ اَلْمُظْلِمَهِ وَ اَلْجَهَالَهِ اَلْغَالِبَهِ وَ اَلْجَفْوَهِ اَلْجَافِیَهِ وَ اَلنَّاسُ یَسْتَحِلُّونَ اَلْحَرِیمَ وَ یَسْتَذِلُّونَ اَلْحَکِیمَ یَحْیَوْنَ عَلَى فَتْرَهٍ وَ یَمُوتُونَ عَلَى کَفْرَهٍ ثُمَّ إِنَّکُمْ مَعْشَرَ اَلْعَرَبِ أَغْرَاضُ بَلاَیَا قَدِ اِقْتَرَبَتْ فَاتَّقُوا سَکَرَاتِ اَلنِّعْمَهِ وَ اِحْذَرُوا بَوَائِقَ اَلنِّقْمَهِ وَ تَثَبَّتُوا فِی قَتَامِ اَلْعِشْوَهِ وَ اِعْوِجَاجِ اَلْفِتْنَهِ عِنْدَ طُلُوعِ جَنِینِهَا وَ ظُهُورِ کَمِینِهَا وَ اِنْتِصَابِ قُطْبِهَا وَ مَدَارِ رَحَاهَا تَبْدَأُ فِی مَدَارِجَ خَفِیَّهٍ وَ تَئُولُ إِلَى فَظَاعَهٍ جَلِیَّهٍ شِبَابُهَا کَشِبَابِ اَلْغُلاَمِ وَ آثَارُهَا کَآثَارِ اَلسِّلاَمِ یَتَوَارَثُهَا اَلظَّلَمَهُ بِالْعُهُودِ أَوَّلُهُمْ قَائِدٌ لِآخِرِهِمْ وَ آخِرُهُمْ مُقْتَدٍ بِأَوَّلِهِمْ یَتَنَافَسُونَ فِی دُنْیَا دَنِیَّهٍ وَ یَتَکَالَبُونَ عَلَى جِیفَهٍ مُرِیحَهٍ وَ عَنْ قَلِیلٍ یَتَبَرَّأُ اَلتَّابِعُ مِنَ اَلْمَتْبُوعِ وَ اَلْقَائِدُ مِنَ اَلْمَقُودِ فَیَتَزَایَلُونَ بِالْبَغْضَاءِ وَ یَتَلاَعَنُونَ عِنْدَ اَللِّقَاءِ ثُمَّ یَأْتِی بَعْدَ ذَلِکَ طَالِعُ اَلْفِتْنَهِ اَلرَّجُوفِ وَ اَلْقَاصِمَهِ اَلزَّحُوفِ فَتَزِیغُ قُلُوبٌ بَعْدَ اِسْتِقَامَهٍ وَ تَضِلُّ رِجَالٌ بَعْدَ سَلاَمَهٍ وَ تَخْتَلِفُ اَلْأَهْوَاءُ عِنْدَ هُجُومِهَا وَ تَلْتَبِسُ اَلْآرَاءُ عِنْدَ نُجُومِهَا مَنْ أَشْرَفَ لَهَا قَصَمَتْهُ وَ مَنْ سَعَى فِیهَا حَطَمَتْهُ یَتَکَادَمُونَ فِیهَا تَکَادُمَ اَلْحُمُرِ فِی اَلْعَانَهِ قَدِ اِضْطَرَبَ مَعْقُودُ اَلْحَبْلِ وَ عَمِیَ وَجْهُ اَلْأَمْرِ تَغِیضُ فِیهَا اَلْحِکْمَهُ وَ تَنْطِقُ فِیهَا اَلظَّلَمَهُ وَ تَدُقُّ أَهْلَ اَلْبَدْوِ بِمِسْحَلِهَا وَ تَرُضُّهُمْ بِکَلْکَلِهَا یَضِیعُ فِی غُبَارِهَا اَلْوُحْدَانُ وَ یَهْلِکُ فِی طَرِیقِهَا اَلرُّکْبَانُ تَرِدُ بِمُرِّ اَلْقَضَاءِ وَ تَحْلُبُ عَبِیطَ اَلدِّمَاءِ وَ تَثْلِمُ مَنَارَ اَلدِّینِ وَ تَنْقُضُ عَقْدَ اَلْیَقِینِ یَهْرُبُ مِنْهَا اَلْأَکْیَاسُ وَ یُدَبِّرُهَا اَلْأَرْجَاسُ مِرْعَادٌ مِبْرَاقٌ کَاشِفَهٌ عَنْ سَاقٍ تُقْطَعُ فِیهَا اَلْأَرْحَامُ وَ یُفَارَقُ عَلَیْهَا اَلْإِسْلاَمُ بَرِیئُهَا سَقِیمٌ وَ ظَاعِنُهَا مُقِیمٌ

بخش اول

لغات

مداحر: جمع مدحر، وسیله طرد کردن و دور ساختن

مخاتل: اسباب فریب و آنچه شیطان به وسیله آن خیال انسان را بر مى‏ انگیزد که گمان کند آن کار سودمند است.
قَتَامِ: به فتح تاف، غبار

فظاعه: کارى که سخت از حدّ خود بگذرد

یتزایلون: از یکدیگر جدا مى‏شوند

مریحه: بد بو

نجومها: طلوع آن

تکادم: با دندان گاز گرفتن

مسحل: سوهان و نیز به معناى حلقه دهنه لجام است

بوائق: جمع بائقه، مصیبتها

عشوه: ابر مبهم و تاریک

سلام: سنگ سخت و مفرد آن سلمه به کسر سین است

أشرف لها: براى دفع آن برخاست

عانه: رمه گور خر

وحدان: جمع واحد است

عبیط: خالص و تازه

ترجمه

«براى به دست آوردن چیزهایى که شیطان را از ما براند، و دور کند، از او یارى مى‏ طلبیم، و براى مصونیّت از افتادن در دام نیرنگهایش از او درخواست کمک مى ‏کنیم، گواهى مى ‏دهم که جز خداوند یکتا هیچ معبودى وجود ندارد، و شهادت مى ‏دهم که محمّد (ص) بنده و فرستاده و برگزیده و پسندیده اوست، برترى و بزرگوارى او را مانندى نیست، و فقدان او را جبرانى نمى‏باشد، شهرها به مقدم وجود او روشن گشت پس از آن که ضلالتى پر از تیرگى آنها را فرا گرفته، و نادانى بر همگى چیره گشته، و درشتخویى و ددمنشى بر همگى غلبه یافته بود، مردم حرام را حلال مى‏شمردند، و دانشمند را خوار مى‏ داشتند، در دورانى که پیامبران نبودند مى‏زیستند، و بر آیین کفر و بى‏ دینى مى‏ مردند.
اکنون اى مردم عرب شما هدف تیر بلاهایى هستید که وقوع آنها نزدیک شده است، از مستیهاى نعمت بپرهیزید و از سختیهاى کیفر بر حذر باشید، در گرد و غبار شبهه، و کژى و ناهموارى فتنه، هنگامى که اندرون آن‏ آشکار، و پنهان آن نمودار، و محورش بر پا مى‏شود، و آسیایش به گردش در مى‏آید تأمّل و درنگ کنید، این فتنه اندک اندک و در پنهانى آغاز، و به رسوایى بزرگ آشکارى منتهى مى‏شود، سرعت رشد و فزایش آن مانند رشد جوانان، و آثار آن همچون اثر ضربه سنگ سخت بر پیکر انسان است، این فتنه را ستمگران در دورانها براى یکدیگر به ارث مى‏گذارند، نخستین آنان رهبر واپسین، و واپسین آنها رهبر نخستین است، آنان براى به دست آوردن دنیاى پست بر یکدیگر سبقت مى‏جویند، و بر سر مردارى گندیده مانند سگان به جان هم مى‏افتند، و دیرى نمى‏گذرد که پیرو از رهبر، و پیشوا از پیرو بیزارى مى‏جوید، و با خشم و کین از یکدیگر جدا مى‏شوند، و به هنگام دیدار، همدیگر را لعنت مى‏کنند.
پس از این، فتنه ‏اى تکان دهنده و شکننده و پر شتاب آغاز مى‏شود که بر اثر آن دلهایى که از ثبات و استقامت برخوردار بوده، دچار کژى و انحراف مى‏شود، و مردانى که در طریق درستى و راستى گام بر مى‏داشتند، به گمراهى مى ‏افتند، به هنگام هجوم این فتنه، خواستهاى مردم جوراجور و ناهماهنگ مى‏شود، و در موقع ظهور آن، افکار، پریشان و درهم و برهم مى‏گردد، هر کس در برابر آن مقاومت کند پشت او را مى‏شکند، و هر کس در راه سرکوب آن بکوشد لگد کوب مى‏شود، در این آشوب، مردم مانند خران وحشى در رمه یکدیگر را به دندان مى ‏گزند، و رشته نجات بخش الهى لرزان شده از هم مى‏گسلد، و چهره حقیقت پوشیده مى‏ گردد، حکمت و دانش از میان مى‏رود، و ستمگران مدّعى آن شده از آن سخن مى‏ گویند، اسب این فتنه بیابان نشینان را با حلقه لگام خود مى‏کوبد، و با ضرب سینه ‏اش آنها را له مى‏ کند، افراد در غبار آن ناپدید مى‏شوند، و سواران در راه آن نابود مى‏گردند، این فتنه از قضاى آسمانى با تلخى فرا مى‏رسد، و خونهاى تازه و پاکیزه را مى‏ریزد، و در ستون دین رخنه پدید مى‏آورد، و یقین را از دلها مى‏زداید، خردمندان دور اندیش از آن مى‏گریزند، و پلید مردان به تدبیر امور آن مى‏پردازند، این فتنه‏اى پر رعد و برق است، و براى رسانیدن فشار و سختى، دامن خود را بالا زده است، در این فتنه‏ پیوند خویشاوندى بریده، و از اسلام جدایى حاصل مى‏شود، تندرست از آن بیمار و کوچ کننده از آن مقیم است.»

شرح

امام (ع) خطبه خود را با استعانت از پروردگار متعال بر آنچه موجب دفع شیطان و طرد آن مى‏ گردد آغاز فرموده است و اینها همان عبادات و اعمال شایسته است که باعث راندن و دور شدن شیطان و سرکوب آن مى‏شود، همچنین امام (ع) از دامها و نیرنگهاى شیطان از خداوند درخواست ایمنى کرده است، دامها و نیرنگهاى شیطان شهوات و لذّات دنیاست، واژه حبائل را که به معناى دامهاى صیّادان است از جهت مشابهتى که با شهوات و لذّات فریبنده دنیا دارد، براى آنها استعاره آورده است، زیرا هر دو مایه از دست رفتن ایمنى و دچار شدن به عذاب و سختى است.
از جمله القاب پیامبر اکرم (ص) که بدان ستوده مى‏شود این است که نجیب خداوند است یعنى برگزیده اوست، و در این جا نجیّه (سخنگوى او) نیز روایت شده است، و صفوته یعنى بنده ناب و خالص اوست، لا یوازى فضله یعنى برترى او را هیچ کس دارا نیست، چون کمالاتش در دو نیروى نظرى و عملى اوست که براى هیچ آفریده ‏اى حاصل نمى‏شود، در این صورت فقدان چنین شخصیتى، جز به ظهور کسى همانند او در میان مردم جبران نمى‏شود، و چون در میان آدمیان مانندى ندارد، هیچ چیزى فقدان او را جبران نمى‏کند.

فرموده است: أضاءت به البلاد بعد الضّلاله.

مراد، ضلالت کفر است، و توصیف این گمراهى، به صفت ظلمت و تاریکى، براى این است که در این ظلمت، راهى به سوى حقّ وجود ندارد، و این وصف بر سبیل استعاره است، همچنین ذکر صفت إضاءه براى پیامبر اکرم (ص) نیز استعاره است، زیرا مردم به سبب انوار وجود آن بزرگوار، در امور معاش و معاد خود هدایت یافتند، و نسبت آن به شهرها به طریق مجازاست، منظور از نادانى و جهالتى که بر بیشتر مردم غلبه داشته عدم خداشناسى و نبودن در راهى است که به او منتهى مى‏شود، همچنین ندانستن کیفیّت نظام زندگى بگونه ‏اى که آن حضرت بیان فرموده و اسلام مقرّر داشته است، مراد از جفوه الجافیه درشتخویى و سنگدلى عرب و عادت آنها به خونریزى و کشتار است صفت جافیه که از جفوه مشتقّ و صفت براى آن آمده از باب مبالغه و تأکید است، و منظور از آن بیان شدّت جفا و بد رفتارى و ستمگرى میان عرب در این زمان است.

در جمله و النّاس یستحلّون الحریم، واو براى حال و عامل آن فعل أضاءت مى‏باشد، همچنین است جمله یستذلّون الحکیم، ظاهرا عرب از دیر زمان تاکنون بر این عادت بوده، که هر کس از آنها کناره مى‏ گرفت، و از غارت و چپاول و ایجاد فتنه و فساد خوددارى مى‏کرد، او را خوار و زبون مى‏شمردند، و براى آن که او را بدین کارها وادارند به او نسبت ترس و ناتوانى مى‏دادند. و یحیون على فتره یعنى اینها در حال انقطاع وحى و در دوران نبودن رسولان زندگى مى‏کردند، و این دورانى است که خیرات معنوى منقطع است، و مردم با بیمارى جهل از دنیا مى‏روند، واژه کفره در جمله و یموتون على کفره مصدر مرّه است براى کفر مردم هر قرن به سبب نداشتن رهبر و پیامبر.

پس از این امام (ع) به شنوندگان هشدار مى‏دهد که هنگام وقوع حوادث تلخ آینده نزدیک است، و آنها مانند نشانه که تیرها به سوى آن روانه مى‏شود، هدف و نشانه این حوادثند، واژه غرض را که به معناى نشانه است براى مردم استعاره آورده است، و چون پیدایش فتنه ‏ها و بروز حوادث مانند از میان رفتن گروهى و نابود شدن جماعتى نتیجه آمادگى آنها براى این وقایع، و به مقتضاى استعداد آنهاست، و بزرگترین اسباب آمادگى براى نزول بلا فراموشى از یاد خدا، و سرگرم شدن به نعمتها و لذّات دنیاست، واژه سکرات را که به معناى سرمستیهاست براى غفلتهاى حاصل از این احوال استعاره فرموده است. سپس امام (ع) دستور مى‏دهد که‏
از سرمست شدن به نعمتهاى دنیا بپرهیزند، و از کیفر کفران نعمت و مصیبتهاى آن بر حذر باشند، پس از آن تذکّر مى‏دهد که هنگامى که کارها بر آنها مشتبه مى‏ شود، و خبر را به دو گونه روایت مى‏کنند، و شبهه‏هاى فتنه برانگیز پدید مى‏آید، در گزینش راه، تأمّل و درنگ کنند، و حقیقت را روشن گردانند، مانند شبهه قتل عثمان که جنگهاى جمل و صفّین و خوارج از آن به وجود آمد، واژه قتام را که به معناى غبار است براى این گونه امور مشتبه استعاره آورده است، وجه مناسبت این است که انسانى که دچار امر مشتبه و درهم و برهم مى‏شود نمى‏تواند حقیقت را دریابد و مانند کسى است که در فضاى پر از گرد و غبار گرفتار شده و نمى‏تواند راه به جایى برد، منظور از اعوجاج فتنه، ظهور نابهنگام و دگرگونى آن است، واژه جنین ممکن است به معناى حقیقى آن باشد، یعنى هنگامى که طلیعه آن پدیدار و آنچه بر شما پوشیده است آشکار گردد، و جمله ظهور کمینها نیز به همین معناست، یعنى زمانى که پنهان آن ظاهر شود، و محتمل است که استعاره و مجاز باشد، در جمله ‏هاى و انتصاب قطبها و مدار رحاها منظور از قطب فتنه ستمگران و گردنکشانى است که این فتنه و آشوب را به پا کرده، و محور این رویدادند، و این به طریق استعاره است، و مراد از انتصاب، قیام این گروه براى بر- پا کردن این فتنه است، همچنین واژه مدار در عبارت مدار الرّحى را براى کسانى استعاره آورده که آسیاى این فتنه بر گرد وجود آنها مى‏چرخد، و اینان کارگردانان و سپاهیان آنند، که به منزله محور این آسیا بوده، و این آشوب و بلوا به کوشش آنها برپاست، سپس امام (ع) خبر مى‏دهد که این رویداد به تدریج در پنهانى آغاز مى‏شود، منظور از مدارج دلهاى کسانى است که نیّت بر پایى این آشوب، و قصد برانگیختن آن را دارند.

بارى این گفتار به فتنه بنى امیّه اشاره دارد که مبدأ آن شبهه و اختلافى بود که پس از کشته شدن عثمان به وجود آمد، و هیچ یک از اصحاب چگونگى و مشخّصات آن را پیش بینى نمى‏کرد، و تنها مى‏دانستند که پیامبر خدا (ص) از وقوع‏ حوادث و فتنه‏هایى در آینده خبر داده است، بى‏ آن که زمان وقوع آنها تعیین شده باشد، و یا از عاملان و رهبران آن نام برده باشند، بنا بر این منظور از عبارت تبدء فی مدارج خفیّه معاویه و طلحه و زبیر و امثال اینهاست که امر خود را پنهان کرده و عزم خویش را در ایجاد فتنه، و طمع خود را به خلافت و حکومت پوشیده مى‏داشتند، تا این که حرص و آز آنها، وقایعى را به وجود آورد که آنچه در پرده داشتند آشکار و نقش تاریخ شد، واژه شباب را براى قیام و ظهور این فتنه در میان مردم، استعاره آورده، و وجه مناسبت سرعت ظهور آن است، چنان که آن را از این نظر به کودکى تشبیه فرموده که به سرعت به حدّ شباب مى‏رسد و جوانى را آغاز مى‏کند، این فتنه با این سرعت و شتابى که دارد مانند برخورد سنگ سخت و صلب با پوست بدن است و اثر عمیقى که روى آن به جا مى‏گذارد، تأثیر زیادى در انهدام اسلام و از میان بردن اساس آن دارد، وجه مشابهت میان این دو، فسادى است که بر اثر وقوع این فتنه در میان مردم پدید مى‏آید، و موجب گسستن نظام امور مسلمانان مى‏شود، مانند برخورد سنگ سخت، که موجب شکستگى و کوبیده‏ گى و تباهى بدن مى‏ گردد، منظور از ظلمتى که آن را از یکدیگر به ارث مى‏برند بنى امیّه است که حکّام آنها از آغاز تا پایان، خلافت را از پدر، به فرزند، به ارث مى‏گذارند، و بر آن عهد و پیمان مى‏ بندند، معناى این که اوّلین آنها قائد و رهبر آخرین آنهاست این است که اوّلین آنها آخرین آنها را به سوى آتش دوزخ و ظلم و ضلالت، و برانگیختن این فتنه‏ ها رهبرى مى‏کند، واژه قیادت و رهبرى را براى نخستین حاکم آنها استعاره فرموده است، زیرا او بوده است که اسباب سلطنت و موجبات پادشاهى و فرمانروایى را براى جانشینان خود فراهم کرده و اینها به او اقتدا و یکى پس از دیگرى در این باره از او پیروى مى‏کنند، ضمیرها در تتوارثها به فتنه برگشت دارد.

پس از این امام (ع) به چگونگى احوال این طایفه در برانگیختن فتنه‏ ها و به ارث گذاردن این کژیها و ناهمواریها اشاره مى‏کند، و این که از دیده اهل خرد،اعمال اینها رقابت براى به دست آوردن هر چه بیشتر جیفه دنیاست، واژه تکالب (به روى یکدیگر پریدن) را براى نزاع و کشمکش آنها با یکدیگر به خاطر دنیا استعاره آورده و این به مناسبت شباهتى است که احوال آنها با سگان دارد که بر سر مردار با یکدیگر گلاویز مى‏شوند، واژه جیفه را براى دنیا استعاره فرموده، و با ذکر واژه مریحه که به معناى گندیده و متعفّن است به آن ترشیح داده است، و این به سبب لزوم نفرت و دورى جستن از آن است، زیرا مستلزم آزار و اذیّت کسانى است که خواستار آنند، و خردمندان به همان گونه که از مردار گندیده مى‏گریزند از دنیا پرهیز مى‏کنند و از آن دورى مى‏جویند.

سپس امام (ع) با ذکر این که بزودى تابع از متبوع و رهبر از پیرو بیزارى خواهد جست به سپرى شدن سریع دنیا اشاره مى‏کند، و معناى این سخن این است که هر یک از این دو دسته از دیگرى اظهار بیزارى و نفرت خواهد کرد، چنان که خداوند متعال فرموده است «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا«»» و نیز فرموده است: «قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً«»» گفته شده که مراد از بیزارى که در گفتار امام (ع) است، تبرّى جستن از این طایفه در هنگام پدید آمدن دولت عبّاسیان است، زیرا عادت مردم بر این جارى است که از حاکمان معزول دورى مى‏جویند، بویژه اگر از گروهى که این حاکمان را بر کنار کرده و یا به قتل رسانیده‏اند بیمناک باشند که در این صورت با بغض و کینه از یکدیگر جدا مى‏شوند، زیرا دوستى و الفت آنها بنا به اغراض دنیوى و مطامع مادّى بوده که با عزل آنها از میان رفته است، از این رو هنگام دیدار به لعن یکدیگر مى‏پردازند، برخى هم گفته‏ اند که منظور همان بیزارى جستن در روز قیامت است.

فرموده است: و عن قلیل… تا عند اللّقاء.

این جمله به گونه اعتراض و تأکید بر شگفتى آن حضرت از چگونگى احوال این دنیا پرستان است، و مانند این است که فرموده باشد، اینان با این جنگ و نزاعى که بر سر این مردار دارند بزودى از یکدیگر بیزارى خواهند جست. بدیهى است اداى سخن به این گونه، براى دورى جستن از نزاع بر سر دنیا در شنوندگان مؤثّرتر است.

فرموده است: ثمّ یأتی بعد ذلک طالع الفتنه الرِّجوف.

مراد از این فتنه حمله تاتار و مغول است زیرا این حادثه موجب زوال قدرت عرب گردید، یکى از شارحان گفته است آن فتنه اشاره به حوادثى است که در آخر الزمان روى خواهد داد، مانند فتنه دجّال، ذکر واژه رجوف (بسیار تکان دهنده) اشاره به وقایع هراس انگیز، و اضطراب امر اسلام در این رویدادهاست، و منظور از طالع فتنه مقدّمات و اوایل آن است، به کار بردن صفت قاصمه (شکننده) کنایه از این است که این فتنه خلق بسیارى را نابود خواهد کرد، واژه زحوف را براى آن فتنه، به مناسبت شباهت آن به دلیر مردى که در جنگ پیوسته بر حریفان یورش مى‏برد و به سوى آنها رو مى‏آورد استعاره فرموده است.
پس از این امام (ع) به بیان تأثیرات این فتنه در مردم مى‏ پردازد، و مى ‏فرماید: دلهاى گروهى که در راه خدا گام برمى‏دارند، دچار کژى و انحراف شده از راه راست باز مى‏گردند، و مردانى که از سلامت دین برخوردارند گمراه شده و با ارتکاب معاصى، خود را به هلاکت اخروى گرفتار مى‏سازند، در هنگام هجوم این فتنه اختلاف آراء در باره دین خدا، زیاد مى‏گردد، و نظریّات درست با افکار نادرستى که در میان مردم پدید مى‏آید درهم و مشتبه مى‏شود، به گونه‏ اى که مردم نمى‏توانند راه حقّ و طریق مصلحت را بشناسند، و هر کس در برابر این حوادث مقاومت و در دفع آنها بکوشد دستخوش تباهى و نابودى مى‏گردد، واژه تکادم (گاز گرفتن) را براى رهبران و سردمداران این فتنه که بر سر قدرت با یکدیگر به جنگ و ستیز مى‏پردازند، و یا براى سلطه جویى آنها بر دیگران، استعاره آورده است، و اینها را به خران در رمه که همدیگر را گاز مى‏گیرند تشبیه کرده است، وجه مشابهت، ستیزه‏ گرى و سلطه‏ جویى آنهاست و نیز اشاره است به این که گروه مذکور قید تکلیف را رها کرده، و از آنچه در آخرت براى آنها مقرّر شده بکلّى غافلند، عبارت معقود الحبل را براى دولت اسلام و نظام مستحکم آن در گذشته استعاره آورده، همچنین واژه حبل (ریسمان) را براى دین استعاره فرموده است، اضطراب آن کنایه از لرزش پایه ‏هاى دین به هنگام ظهور این فتنه است، معناى جمله عمى وجه الأمر عدم آگاهى به طریق مصلحت است، و این که چشمه‏ هاى حکمت در این گیر و دار خشک مى‏شود منظور، حکمت عملى است که مدار تعلیمات شرع مى‏باشد، واژه غیض (فرو رفتن آب در زمین) را براى از میان رفتن حکمت و محرومیّت از فواید آن استعاره آورده است، و این که ظلمت و تیرگى در این حادثه به سخن مى‏آید مراد صدور امر و نهى از جانب فتنه ‏گران و آراء و نظریّات آنهاست که خارج از حدود حقّ و عدالت مى‏باشد. واژه مسحل استعاره براى اذیّت و آزارى است که از این راه به عرب و بیابان نشینان وارد مى‏شود، وجه مشابهت این است که همان گونه که سوهان یا حلقه دهنه لجام، آزار دهنده و جان‏خراش است، رنج و آزارى که از این فتنه دامنگیر عرب خواهد شد سخت و جانکاه خواهد بود، و مانند دلاورى بی باک مرکب خود را در میان آنها مى‏راند، و با حلقه لگام اسب خویش و امثال اینها، آنان را کوبیده و لگد مال مى‏سازد. و نیز واژه کلکل (محلّ بستن تنگ حیوان، و جایى که وقت خوابیدن به زمین مى‏رسد) را براى آزارى که از این فتنه به صحرانشینان مى‏رسد استعاره آورده، زیرا این حادثه به شترى مى‏ماند که بر روى زانو بنشیند و آنچه را در زیر او قرار دارد خرد و نرم کند.

فرموده است: یضیع فى غبارها الوحدان و یهلک فى طریقها الرّکبان.

عبارت مذکور کنایه از عظمت این فتنه و گستردگى این حادثه است، و به این معناست که هیچ کس تاب مقاومت در برابر آن را ندارد، و سواره و پیاده از آن رهایى نخواهند یافت، واژه غبار براى حرکت جزیى فتنه‏گران استعاره شده و دراین جا بدین معناست که اگر عدّه اندکى از مردم در صدد دفع آن برآیند در غبار این فتنه نابود خواهند شد، چه رسد به این که بتوانند با انبوه آنها در آویزند امّا منظور از رکبان (سواران) جمع کثیرى از مردم است که بر اثر این آشوب، و در نتیجه مقابله با آن هلاک خواهند شد، گفته شده مراد از وحدان (افراد) دانشمندان و افراد برجسته زمان است، چنان که گفته مى‏شود: فلان، یگانه روزگار خویش است، و مقصود از غبار، شبهاتى است که چشمان آنان را از مشاهده حقّ پوشانیده است. در هر حال رکبان کنایه از جماعتى است که داراى نیرو و قدرت باشند، و هنگامى که اینها در برابر فشار این فتنه و امواج آن نابود شوند، حال کسانى که فاقد نیرو و جمعیّت مى‏باشند روشن است، مراد از مرّ القضاء یا مقدّرات تلخ، کشتار و اسارت و مانند اینهاست، و این که پیدایش حوادث که ظاهرا زمانى زیان‏آور و گاهى سودمندند، بنا بر قضاى الهى و تقدیرات آسمانى است آشکار مى‏باشد، صفت حلب (دوشیدن) را براى این حادثه به مناسبت شباهت آن به ناقه استعاره فرموده، و کنایه از ریختن خونهاى بسیار در این آشوب است، منظور از منار الدّین نشانه‏ هاى دین، علما و دانشمندان مى‏باشد و ممکن است مراد قوانین و اصول کلّى دین بوده باشد و شکست آن، کشتار علما و ویران ساختن پایه ‏هاى دین و عمل نکردن به احکام آن است، و عقد الیقین عبارت است از اعتقاد راسخى که انسان را به مرتبه علم الیقین یا عین الیقین برساند، و این همان اعتقادى است که مطلوب شریعت، و موجب رسیدن به جوار قرب خداوند است، و نقض این عقد، ترک عمل به مقتضاى آن و دگرگون ساختن آن است، أکیاس یا هوشمندانى که از این حادثه گریزان مى‏شوند دانشمندان و خردمندانى مى‏باشند، که از عقل سلیم برخوردارند، بارى این اشارات همگى دلالت دارد بر فتنه مغولها که ما پیش از این بیان کردیم، آشکار است که منظور از تدبّرها الأرجاس نفوس پلید و ناپاک است، و شیطان با ظاهر گردانیدن پلیدیهاى این نفوس در حرکات و اعمال آنها ایجاد فساد و تباهى مى‏ کند، و به مقتضاى شرع‏ پلیدى انسان صفات زشت و ملکات ناپسند اوست.

امام (ع) براى بیان شدّت این حادثه، و این که بسیار ترس‏آور و هراس انگیز است، دو صفت مرعاد و مبراق (بر رعد و برق) را استعاره فرموده، و این به ملاحظه شباهتى است که این حادثه به ابر پر رعد و برق دارد، و توصیف کاشفه عن ساق بیانگر این است که این فتنه ویرانگر مانند کسى که براى جنگ یا امر مهمّ دیگرى آستین بالا زده باشد، آماده و سبکبار رو مى‏آورد، این که در این حادثه پیوندهاى خویشاوندى بریده، و از اسلام جدایى حاصل مى‏شود روشن است و نیازى به توضیح ندارد، مقصود از برى‏ء یا بى‏ گناه کسى است که معتقد است در دولت فتنه‏ گران درستکار خواهد بود و به گناه آلوده نمى‏ شود، در حالى که این طور نیست و از چنین درستکارى و سلامتى برخوردار نمى‏ باشد، زیرا ظاهر این است که در چنین فتنه فراگیرى کسانى که دامن به معصیت خداوند نیالوده باشند بسیار اندک بلکه از کم کمترند، و شاید اگر جستجو شود چنین افرادى یافت نشوند، مقصود از ظاعن (کوچ کننده) کسى است که معتقد است از این فتنه دورى جسته و از آن تخلّف کرده و در آن شرکت ندارد، در حالى که چنین نیست، و روشن است که او از فتنه جدا و دور نشده است، و شاید هم مراد از عبارت مذکور این باشد که هر کس از بیم آن کوچ کند از گزند آن رهایى نمى‏یابد. و توفیق از خداوند است.

بخشى از این خطبه است:

بَیْنَ قَتِیلٍ مَطْلُولٍ وَ خَائِفٍ مُسْتَجِیرٍ- یَخْتِلُونَ بِعَقْدِ الْأَیْمَانِ وَ بِغُرُورِ الْإِیمَانِ- فَلَا تَکُونُوا أَنْصَابَ الْفِتَنِ وَ أَعْلَامَ الْبِدَعِ- وَ الْزَمُوا مَا عُقِدَ عَلَیْهِ حَبْلُ الْجَمَاعَهِ- وَ بُنِیَتْ عَلَیْهِ أَرْکَانُ الطَّاعَهِ- وَ اقْدَمُوا عَلَى اللَّهِ مَظْلُومِینَ وَ لَا تَقْدَمُوا عَلَیْهِ ظَالِمِینَ- وَ اتَّقُوا مَدَارِجَ الشَّیْطَانِ وَ مَهَابِطَ الْعُدْوَانِ- وَ لَا تُدْخِلُوا بُطُونَکُمْ لُعَقَ الْحَرَامِ- فَإِنَّکُمْ بِعَیْنِ مَنْ حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَعْصِیَهَ- وَ سَهَّلَ لَکُمْ سُبُلَ الطَّاعَهِ

 

لغات

طلّ دم فلان فهو مطلول: خون فلان هدر رفت و خونخواهى نشد

لعق: جمع لعقه و این اسم است براى آنچه با قاشق در یک بار برداشته و خورده مى‏شود.

یختلون: فریب داده مى‏شوند

ترجمه

«(مؤمن) در این میان یا کشته‏ اى است که خونش به هدر رفته، و یا ترسانى است که پناه مى‏خواهد، مؤمنان با سوگندها و قول و قرارهاى دروغ، و اظهار دیندارى فریب داده مى‏شوند. پس شما نشانه ‏هاى فتنه و پرچمهاى بدعت نباشید، و از رشته ‏اى که اجتماع را به هم پیوند داده، و از آنچه فرمانبردارى خدا بر اساس آن بنا شده جدا نشوید، ستمدیده بر خدا وارد شوید نه ستمگر، از گام نهادن در راههاى شیطان، و موارد ستم و عدوان بپرهیزید، در شکمهاى خود لقمه حرام نریزید، زیرا کسى که گناه را بر شما حرام، و راه فرمانبردارى را برایتان هموار کرده شما را زیر نظر دارد.»

شرح

فرموده است: بین قتیل… تا مستجیر.

گویا این عبارت بیان حال کسانى است که در فتنه نخستین به دین خدا متمسّک گشته و بدان پناه برده ‏اند.

فرموده است: یختلون… تا و بغرور الإیمان.

این جملات توصیف احوال همین کشته شدگان و شرح چگونگى ربودن آنهاست، یعنى: آنها به وسیله سوگندها و عهد و پیمانهاى دروغ فریب داده مى‏شوند، چنان که حسین بن على (ع) و یارانش را بدین وسیله فریب دادند، واژه یختلون به صورت مبنىّ از براى فاعل نیز روایت شده که در این صورت فاعل آن فتنه‏انگیزان و پیروان آنهاست.
سپس امام (ع) شنوندگان را نهى مى‏کند که مبادا در صورت ادراک این فتنه‏ها و مشاهده این رویدادها فتنه‏انگیزان را یارى، و با بدعتگران همکارى‏ کنند، مراد از أعلام البدع یعنى از سران و رهبران این بدعتها نباشند، و در این کار شهرت و آوازه به هم نرسانند که مردم به آنها اقتدا کنند و به دنبال آنها بشتابند همان گونه که به دنبال علم و نشانه مى‏شتابند، در حدیث است که: «هنگام ظهور فتنه همچون شتر بچّه باش که نه پشتى دارد که بر آن سوار شوند، و نه پستانى که آن را بدوشند«»».

فرموده است: و أقدموا على اللّه مظلومین.

مراد از این که مظلوم بر خدا وارد شوید پذیرفتن ظلم و تن دادن به آن نیست زیرا این خلاف فضیلت عدالت و طرف تفریط آن بوده و رذیلت است، بلکه مراد این است که اگر قدرت یافتید که ظلم و ستمگرى کنید دست از آن باز دارید هر چند این خوددارى از ستمکارى موجب پذیرش ظلم و تن دادن به آن باشد، بدیهى است این روش، باعث شکستن نفس و جلوگیرى از آن در ارتکاب رذیله ظلم است، بویژه در نفوس عرب که بیشتر از دیگران دست ستم دراز مى‏کنند، و از پذیرش ظلم و تن دادن زیر بار مظلومیّت، امتناع دارند، اگر چه این امر مستلزم آن باشد که به ظلم آلوده و به ارتکاب این گناه گرفتار شوند. چنان که شاعر عرب گفته است:
و من لم یذد عن حوضه بسهامه                        یهدم و من لا یظلم القوم یظلم«»

مراد از مدارج الشّیطان راههاى شیطان است و این راهها همان صفات زشت و خویهاى ناپسندى است که شیطان آنها را خوب و پسندیده جلوه داده و مردم را به سوى خود مى‏کشاند، همچنین مهابط العدوان محلّها و مواردى است که شیطان در آن فرود مى‏آید و انسان را به تعدّى و ستمکارى وا مى‏دارد که اینها نیز از جمله راههاى شیطان به شمار مى‏آید، منظور از لعق الحرام کالا یا چیزهایى‏ است که انسان در دنیا از غیر طریق شرعى به دست مى ‏آورد، امام (ع) با به کار بردن واژه لعق کمى و حقارت متاع دنیا را در مقایسه با لذّات و بهره‏ هاى آخرت گوشزد فرموده و هشدار داده که واجب است از آنچه نهى کرده دست باز دارند، چنان که فرموده است: کسى که اینها را بر شما حرام کرده شما را زیر نظر دارد و… گفته مى‏ شود فلانى او را زیر نظر و چشم و گوش خود دارد، یعنى بر امور او آگاه است، بنا بر این معناى عبارت اخیر این است که کسى که ارتکاب گناه را بر شما حرام کرده، و فرمانبردارى خود را بر شما واجب ساخته، بر احوال شما آگاه، و به آنچه مى‏ کنید دانا مى‏ باشد، و این سخن از نهى به تنهایى مؤثّرتر و باز دارنده‏تر است، واژه عین (چشم) مجازا به جاى علم به کار رفته است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم بحرانی ج ۳

بازدیدها: ۴۰

خطبه۱۴۹ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۵۰صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) یومی فیها إلى الملاحم و یصف فئه من أهل الضلال‏

وَ أَخَذُوا یَمِیناً وَ شِمَالاً ظَعْناً فِی مَسَالِکِ اَلْغَیِّ وَ تَرْکاً لِمَذَاهِبِ اَلرُّشْدِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ کَائِنٌ مُرْصَدٌ وَ لاَ تَسْتَبْطِئُوا مَا یَجِی‏ءُ بِهِ اَلْغَدُ فَکَمْ مِنْ مُسْتَعْجِلٍ بِمَا إِنْ أَدْرَکَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمْ یُدْرِکْهُ وَ مَا أَقْرَبَ اَلْیَوْمَ مِنْ تَبَاشِیرِ غَدٍ یَا قَوْمِ هَذَا إِبَّانُ وُرُودِ کُلِّ مَوْعُودٍ وَ دُنُوٍّ مِنْ طَلْعَهِ مَا لاَ تَعْرِفُونَ أَلاَ وَ إِنَّ مَنْ أَدْرَکَهَا مِنَّا یَسْرِی فِیهَا بِسِرَاجٍ مُنِیرٍ وَ یَحْذُو فِیهَا عَلَى مِثَالِ اَلصَّالِحِینَ لِیَحُلَّ فِیهَا رِبْقاً وَ یُعْتِقَ فِیهَا رِقّاً وَ یَصْدَعَ شَعْباً وَ یَشْعَبَ صَدْعاً فِی سُتْرَهٍ عَنِ اَلنَّاسِ لاَ یُبْصِرُ اَلْقَائِفُ أَثَرَهُ وَ لَوْ تَابَعَ نَظَرَهُ ثُمَّ لَیُشْحَذَنَّ فِیهَا قَوْمٌ شَحْذَ اَلْقَیْنِ اَلنَّصْلَ تُجْلَى بِالتَّنْزِیلِ أَبْصَارُهُمْ وَ یُرْمَى بِالتَّفْسِیرِ فِی مَسَامِعِهِمْ وَ یُغْبَقُونَ کَأْسَ اَلْحِکْمَهِ بَعْدَ اَلصَّبُوحِ

بخش اول
لغات

ابّان الشّى‏ء: با کسر همزه و باى مشدّد هنگام آن چیز

الربق: با راى مکسور و سکون با، ریسمانى که داراى حلقه‏ هایى است و چهار پایان را با آن مى ‏بندند.
صدع: شکاف

شحذ: تیز کردن

قین: آهنگر

شعب: شکاف را به هم آوردن

غبوق: هر چه در شب نوشند

صبوح: آنچه در بامداد نوشند

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت علیه السّلام است که درباره فتنه ‏ها و حوادث سخت آینده ایراد فرموده است :

«به چپ و راست مى‏ گرایند، و در راههاى ضلالت گام بر مى ‏دارند و جادّه ‏هاى مستقیم هدایت را رها مى ‏سازند، در باره آنچه شدنى و آمدنى است شتاب مکنید، و آنچه را که فردا با خود آورد دیر نشمارید، چه بسیار کسانى که در باره چیزى شتاب مى‏کنند که اگر بدان دست یابند دوست داشتند که به آن دست نمى ‏یافتند، و چه قدر امروز به سپیده صبح فردا نزدیک است.
اى یاران من اینک هنگام فرا رسیدن آن حوادثى است که وعده داده شده، و نزدیک شدن طلیعه فتنه ‏هایى است که بدانها آگاهى ندارید، هان کسى که از ما با این رویدادها روبرو شود، با چراغى روشنى بخش در میان ظلمات آن فتنه ‏ها گام بر مى‏دارد، و همانند شایستگان و نیکان رفتار مى‏کند، تا گرهى از کار گرفتارى بگشاید، و اسیرى را از بند برهاند، و جمعیّت فتنه‏ گر را پراکنده سازد، و حقّ جویان پراکنده را گرد هم آورد، او در پشت پرده غیبت است، جویندگان اثر پاى او را نیابند اگر چه بسیار پیگیرى و جستجو کنند، سپس در گیر و دار این فتنه ‏ها زنگار دل گروهى زدوده مى‏گردد، و آبدیده و صیقلى مى‏ شوند، همان گونه که آهنگر شمشیر را برّندگى و صیقل مى‏دهد، چشمانشان هر چه بیشتر به انوار قرآن روشن مى‏گردد، و تفسیر آیات آن در گوش دلهایشان جا مى‏گیرد، و در شامگاهان و بامدادان از جام حکمت و معرفت حق به آنان نوشیده مى‏شود.»

شرح

فرموده است: و أخذوا یمینا و شمالا… تا الرّشد.

این گفتار اشاره است به فرقه ‏هایى که در اسلام از راه راست که مبتنى بر کتاب و سنّت است، منحرف و گمراه شده به سوى افراط یا تفریط گراییدند، چنان که آن حضرت پیشتر در این باره فرموده است: «راست و چپ گمراهى است و راه میانه راه رستگارى است»، و ما تفسیر این سخن را پیش از این بطور کامل بیان کرده‏ایم، مسالک الغیّ یا راههاى گمراهى، دو طرف فضیلتها مانند حکمت، عفّت، شجاعت، عدالت و فروع آنهاست که زشت بوده و به آنها رذیله گفته‏ مى ‏شود، و مذاهب الرّشد یا راههاى درست، عبارت از همان فضیلتهاست، طعنا و ترکا هر دو مصدر یا مفعول مطلقند که جانشین حال شده ‏اند.

فرموده است: فلا تستعجلوا ما هو کائن مرصد.

این عجله و شتاب اشاره است به فتنه‏ هایى که پیامبر خدا (ص) از وقوع آنها در آینده، خبر داده است و آنها انتظار آن را داشتند، و در بسیارى از اوقات در باره رویدادهاى مذکور از آن حضرت مى ‏پرسیدند، از این رو فرموده است: در باره آنچه شدنى است، و از وقوع آن گریزى نیست، و آماده و مورد انتظار است شتاب مکنید، و فتنه‏ ها و حوادثى را که فردا فرا مى‏رسد دیر نشمارید.

فرموده است: فکم من مستعجل… تا لم یدرکه.

این بیان نکوهشى است بر شتاب کردن و دیر انگاشتن آنها نسبت به فرا رسیدن آنچه به آنها وعده داده شده است مانند قول خداوند متعال که «وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ«»…» واژه تباشیر در جمله و ما أقرب الیوم من تباشیر غد به معناى مژده و بشارت است، یعنى: چه نزدیک است امروز به مژده فردا، چنان که در جاى دیگر فرموده است… ما أقرب الیوم من غد و یا فرموده است: و إنّ غدا للنّاظرین قریب (فردا براى بینندگان نزدیک است)، سپس نزدیک بودن وقوع فتنه‏هایى را که وعده داده شده گوشزد کرده و فرموده است: اینک زمان وقوع آنچه وعده داده شده فرا رسیده، یا هنگام ظهور فتنه و آشوبهاى موعود که چگونگى آنها را نمى‏دانید نزدیک گشته است.

فرموده است: ألا و إنّ من أدرکها منّا… تا نظره.

یعنى: هر کس از ائمّه طاهرین (ع) از خاندان او، این فتنه ها را درک کند، و با این آشوبها همزمان شود، با چراغى روشنى بخش از میان ظلمات این حوادث خواهد گذشت، واژه سراج (چراغ) را براى کمالات نفسانى او که با فروغ علوم‏ و اخلاق فاضله راه حق را روشن مى‏ سازد استعاره آورده است و با واژه منیر آن را ترشیح داده است، این گفتار خبر از این است که آن کس که در زمان وقوع این فتنه‏ ها قرار گرفته، و از خاندان اوست، از کمال معرفت حقّ برخوردار، و از باطل جداست، و این حوادث شبهه‏اى براى او به وجود نمى ‏آورد، و در صدق و صفاى عقیده ‏اش تأثیرى نمى‏ گذارد، او با پیروى از انوار هدایت حقّ تعالى بر صراط مستقیم گام بر مى‏ دارد، و به اصلاح اوضاع مى‏پردازد، و هیچ چیزى او را از این راه باز نمى‏دارد، بلکه در این کار به راه پدران شایسته خود مى‏رود، و به صفات فاضله و اخلاق کریمه ملتزم و متعهّد مى‏باشد، از این رو هر جا گرهى در کار است آن را باز، و مشکل شبهات مردم را بر طرف مى‏کند، و قید شکّ را از گردن نفوس آنها مى‏گشاید، یا این که با دادن فدیه، اسیران را از بند رهایى داده و آزاد مى‏گرداند، همچنین گمراهیها را که به هم پیوند خورده و نفوذ ناپذیر شده است تا آن جا که ممکن است، دستخوش نابودى و پراکندگى مى‏سازد و آنچه را از امور دین گرفتار نابسامانى و پراکندگى شده اصلاح، و رخنه‏هاى فساد و تباهى را مسدود مى‏گرداند، او پنهان از دیده مردم است. پیگیر و ردشناس اثر پاى او را نمى‏بیند، هر چند بسیار جستجو و پیگیرى کند.
به راستى ائمّه اهل البیت (ع) در میان مردم همواره ناشناخته و مقهور بوده‏اند، کسى آنها را نمى‏شناخت مگر این که آنها خودشان را به او معرّفى مى‏کردند، تا آن جا که اگر کسى در پى شناخت آنها بود، و آنها نمى‏خواستند او آنها را بشناسد خود را به وى معرّفى نمى‏کردند، من نمى‏گویم که شخص امامان (ع) شناخته و سرشناس نبودند، بلکه منظورم این است که کسى نمى‏دانست که آنها صاحبان حقّ و به خلافت و ولایت امر سزاوارترند.

فرموده است: ثمّ لیشحذنّ فیها قوم… تا آخر.

یعنى: در خلال بروز این فتنه ‏ها و آشوبها گروهى صیقلى مى‏شوند، و به همان گونه که آهنگر شمشیر را تیز و برّا مى‏کند و به آن جلا مى‏دهد، زنگارتیرگیها از دل و اندیشه آنها زدوده مى‏شود، و براى پذیرش دانش و حکمت آماده مى‏شوند، واژه شحذ (تیز کردن) براى آماده کردن افکار و اندیشه‏ ها استعاره شده است و وجه مناسبت این است که هر یک از این دو براى استفاده کامل و مفید مهیّا مى‏شوند، و این گروه مانند تیغ که اگر بر چیزى وارد شود آن را مى‏برّد و تا عمق آن فرو مى‏رود، در مسائل علم و حکمت فرو مى‏روند.
پس از آن امام (ع) این برّندگى و آمادگى را تفسیر مى‏کند و مى‏فرماید دیدگان آنها به انوار تنزیل روشنى گرفته است، یعنى با تلاوت قرآن کریم، و تدبّر در آیات آن، چشم بصیرت آنها براى ادراک حکمت و اسرار علوم آماده گردیده است، زیرا کتاب الهى مشتمل بر اینهاست، و یرمى بالتّفسیر فی مسامعهم یعنى: تفسیر واقعى آیات قرآن از جانب امام وقت به آنها القا مى‏شود، سپس استفاده و کامیابى آنها را از حکمت، و مواظبت آنها را بر فرا گیرى و حفظ آن، پس از آن که قابلیّت آن را یافته‏اند به غبوق و صبوح تعبیر فرموده است. این دو واژه استعاره‏اند زیرا معناى حقیقى آنها آشامیدن محسوس در اوقات مخصوص است و اینانى که مورد اشاره‏اند و داراى قابلیّت دریافت حکمت و علوم الهى هستند علماى امّتند که جامع کمالات نفسانى، و پویندگان راه خداوندند و کسانى مى‏باشند که از نظر آن حضرت و ائمّه اهل البیت (ع) پس از او، پسندیده و پذیرفته هستند.

 

از این خطبه است :

وَ طَالَ اَلْأَمَدُ بِهِمْ لِیَسْتَکْمِلُوا اَلْخِزْیَ وَ یَسْتَوْجِبُوا اَلْغِیَرَ حَتَّى إِذَا اِخْلَوْلَقَ اَلْأَجَلُ وَ اِسْتَرَاحَ قَوْمٌ إِلَى اَلْفِتَنِ وَ أَشَالُوا عَنْ لَقَاحِ حَرْبِهِمْ لَمْ یَمُنُّوا عَلَى اَللَّهِ بِالصَّبْرِ وَ لَمْ یَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِی اَلْحَقِّ حَتَّى إِذَا وَافَقَ وَارِدُ اَلْقَضَاءِ اِنْقِطَاعَ مُدَّهِ اَلْبَلاَءِ حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْیَافِهِمْ وَ دَانُوا لِرَبِّهِمْ بِأَمْرِ وَاعِظِهِمْ حَتَّى إِذَا قَبَضَ اَللَّهُ رَسُولَهُ ص رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى اَلْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ

اَلسُّبُلُ وَ اِتَّکَلُوا عَلَى اَلْوَلاَئِجِ وَ وَصَلُوا غَیْرَ اَلرَّحِمِ وَ هَجَرُوا اَلسَّبَبَ اَلَّذِی أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَ نَقَلُوا اَلْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِی غَیْرِ مَوْضِعِهِ مَعَادِنُ کُلِّ خَطِیئَهٍ وَ أَبْوَابُ کُلِّ ضَارِبٍ فِی غَمْرَهٍ قَدْ مَارُوا فِی اَلْحَیْرَهِ وَ ذَهَلُوا فِی اَلسَّکْرَهِ عَلَى سُنَّهٍ مِنْ ؟ آلِ فِرْعَوْنَ ؟ مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى اَلدُّنْیَا رَاکِنٍ أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّینِ مُبَایِنٍ

لغات

أمدّ: وقت

ولیجه: راز دار، کسى که از میان خانواده، و عشیره راز دار انسان است

رصّ الأساس: بنیان را استوار کرد

اشتیال: بلند شدن

ماروا: حرکت کردند.

ترجمه

«دوران (نافرمانى و گناه) آنان به درازا کشید براى این که رسوایى خود را به کمال رسانند، و مستوجب عقوبتها و دگرگون شدن نعمتها شوند، تا اجل آنها به سر رسید، و گروهى از این فتنه‏ ها آسودگى یافتند، و دست از نبرد با آنها باز داشتند، امّا همان خدا پرستان و ایثارگران راه حقّ، براى پایدارى و مبارزه با آنها بر خدا منّت ننهادند و ایثار جان خویش را در راه او بزرگ نشمردند، تا این که فرمان الهى به دوران این گرفتارى پایان داد، اینان در این هنگام آگاهى و بینش خود را با شمشیرهایشان حمل کردند، و به فرمان راهنماى خود، به پروردگار خویش تقرّب جستند، تا این که خداوند پیامبرش را به سوى خویش فرا خواند، گروهى به گمراهى نخست خویش بازگشتند، و راههاى باطل و آراى فاسد، آنها را به هلاکت کشانید، و بر دوستانى جز خدا و رسول اعتماد کردند، و پیوند خود را با غیر از خویشاوندان پیامبر (ص) برقرار ساختند، و از کسانى که به دوستى آنان فرمان داده شده بودند، دورى گزیدند، و بناى استوار دین را از جاى خود منتقل کردند، و در جایى که شایستگى نداشت بنیان نهادند، آنها معادن همه گناهان، و درهاى ورودى همه گمراهان، به وادى جهل و ضلالتند، آنها دچار امواج متلاطم حیرت و سرگردانى شدند، و به روش آل فرعون در مستى غفلت فرو رفتند، برخى تنها به‏ دنیا رو آورده و از غیر آن بریدند، و دسته‏اى از دین جدا شده و راهى مخالف آن در پیش گرفتند.»

شرح

این خطبه دنباله سخنانى است که امام (ع) پیش از این بیان فرموده و سیّد رضىّ رضوان اللّه علیه آن را ذکر نکرده است، در این گفتار گروه گمراهى را که بر مردم چیره شده و قدرت یافته، و خداوند نیز به آنها مهلت داده بود توصیف فرموده است.

فرموده است: و طال الأمد بهم لیستکملوا الخزى… تا حتّى إذا.

این سخن شبیه گفتار خداوند متعال است که فرموده است: «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا«»» همچنین «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً«»»

فرموده است: حتّى إذا اخلو لق الأجل.

یعنى: تا این که دوران آنها کهنه گردد، و این کنایه از سر آمدن روزگار آنها، و به پایان رسیدن مدّتى است که قلم قضاى الهى براى آنها نوشته و مقدّر کرده بود.

فرموده است: و استراح قوم إلى الفتن.

این سخن اشاره به کسانى است که از پیروان و یاوران حقّ به شمار مى‏آیند، و از مشارکت در وقایعى که در آخر الزّمان روى مى‏دهد خوددارى کرده گوشه نشینى اختیار مى‏کنند، سیتریح إلیها، یعنى: درگیرى مردم را با یکدیگر آسایشى براى خود شمرده صلاح خود را در بریدن از مردم و گوشه‏گیرى و گمنامى‏ تشخیص مى‏دهند، و أشالوا عن لقاح حربهم یعنى: خود را از هیجانات جنگ دور داشتند واژه لقاح به فتح لام را براى جوش و خروش جنگ استعاره آورده است، و این به مناسبت شباهتى است که با هیجان ناقه دارد.

فرموده است: لم یمنّوا.

این جمله جواب شرطى است که در إذا خلو لق الأجل مى‏باشد، و در باره ضمیر یمنّوا یکى از شارحان گفته است: که به عارفان و خداشناسانى برگشت دارد که در خطبه پیش، از آنان سخن گفته شده است، در این جا مى‏فرماید: هنگامى که دسته‏اى که ذکر آنها گذشت در برابر گروه ستمگر و سرکش، تسلیم شوند، و از جنگ با آنها کناره‏گیرى کرده، فتنه آنها را وسیله آسایش و استراحت خود قرار دهند، خداوند متعال گروهى را که به حکمت خود مخصوص گردانیده، و به علوم خود آگاه ساخته بر مى‏انگیزاند، اینان به پا مى‏خیزند و شکیبایى خود را در راه اجراى فرمان خداوند، بر او منّت نمى‏گذارند، به جاى بالصّبر، بالنّصر نیز روایت شده است، یعنى پیروزى براى خدا را بر او منّت قرار ندادند و فداکارى و از جان گذشتگى خود را در راه حقّ بزرگ نشمردند، تا این که قضا و قدر الهى با پایان یافتن دوران این گروه ستمکار، و بر طرف شدن این بلاى فراگیر موافق شد، از این پس این خداشناسان بینش خود را بر شمشیرهایشان حمل کردند، در این سخن نکته لطیفى است که عبارت است از این که آنها عقاید قلبى خود را براى مردم آشکار کردند، و به همراه شمشیرهاى برهنه خود، پرده از روى اعتقادات خویش برداشتند، و این کار آنها مانند این است که بصیرت و بینش خود را بر شمشیرهایشان حمل کرده‏اند، و همان گونه که شمشیر برهنه از دید کسى پوشیده نیست، اعتقاد و بینش آنها نیز در نهایت پیدایى و ظهور است، برخى گفته‏اند بصائر جمع بصیرت، و به معناى خون است، و مراد این است که در صدد انتقام برآمده و خونهایى را که گروه ستمکار و سرکش به ناحقّ ریخته‏اند خونخواهى مى‏کنند، و مانند این است که مطالبه خونهاى مظلومان بر شمشیرهاى آنها که براى‏ جنگ از نیام بیرون آمده، حمل شده است، مقصود از واعظهم امام قائم (ع) است.

این نیز محتمل است که منظور از ضمیر جمع در یمنّوا و ما بعد آن گروهى باشد که در قبال این فتنه و آشوبها کناره‏گیرى و آسودگى را اختیار کرده، و از جنگ با آشوبگران دست باز داشتند، زیرا از این جهت راه تسلیم را در پیش گرفته و از جنگ خوددارى کردند که به آنها اجازه قیام داده نشده بود، و به سبب عدم حضور ولىّ امر و قائم بحقّ، توان مقاومت در برابر ستمگران را نداشتند، و هم در آن هنگام که در برابر اوضاع، روش مسالمت در پیش گرفتند و شکیبائى مى‏کردند، از مشاهده منکرات رنج مى‏بردند و دلهاى آنها در سوز و گداز بود، و اگر پشتیبان و پناهى مى‏داشتند در راه نصرت حق بذل جان را مهمّ نمى‏شمردند، تا بالأخره فرمان خداوند براى قطع مدّت بلا و به سر آمدن دوران این گروه ستم پیشه فرا مى‏رسد، و کسى که براى یارى حقّ قیام مى‏کند و مردم را به سوى آن مى‏خواند ظاهر مى‏گردد، در این هنگام این مردم اعتقادات درونى خود را بر شمشیرهایشان حمل و آشکار کرده، و به فرمان کسى که در میان آنها ظاهر شده و پند دهنده و ترساننده آنها و مبلّغ حقّ است، براى اجراى اوامر پروردگار قیام مى‏کنند. در این توجیه ضمیر لم یمنّوا به نزدیکترین مرجع که قوم در جمله پیش است برگشت دارد.

فرموده است: حتّى إذا قبض اللّه رسوله… تا رجع.

این بخش از خطبه منقطع از مطالب بخش قبلى است، زیرا این قسمت تصریح دارد بر پایان گرفتن این جریان در زمان حیات پیامبر اکرم (ص)، و همچنین در بیان احوال مردم با او و پیش از او و بعد از اوست. و در سخنان پیش چیزى از این مطالب وجود ندارد، مگر این که جمله من طال الأمد بهم را که در صدر بخش نخست خطبه است، بر گمراهان عصر جاهلیّت و دوران پیش از اسلام حمل کنیم، در این صورت مفاد جملات بعد این است: تا این که دوران این مردم به پایان نزدیک شد و گروهى از آنها با غارت و تاراج اموال دیگران، به ایجاد فتنه‏
و خونریزى پرداخته و سود و آسودگى خود را در این کارها یافتند، و اشّالوا عن لقاح حربهم یعنى: خود را براى جنگ آماده کردند، چنان که ناقه با بلند کردن دم، اظهار آمادگى و جفت جویى مى‏کند، و در این هنگام شائل نامیده مى‏شود، به این ترتیب ضمیر لم یمنّوا به صحابه پیامبر (ص) که پیش از این در این خطبه از آنها یاد شده است برگشت دارد، همان صحابه‏اى که هنگامى که پیامبر اکرم (ص) در میان آنان قیام کرد، در رکاب او نبرد کردند، و شکیبایى خود را در برابر سختیها و کوششهاى خویش را براى یارى حقّ بر خدا منّت ننهادند، و نثار جان را در راه او بزرگ نشمردند، تا این که قضاى الهى بر پایان گرفتن دوران بلا و گرفتارى و خاتمه یافتن سلطه کفر و جاهلیّت جارى شد. اینان یعنى همین کسانى که پیروزى خود را بر خدا منّت ننهادند، بینش و اعتقاد خود را که در آغاز اسلام پنهان مى‏داشتند بر شمشیرهاى خود حمل کردند، یعنى عقاید خویش را چنان که پیش از این بیان کردیم آشکار ساختند، یا این که از کافران خونخواهى کرده و انتقام خونهایى را که از آنها ریخته شده بود از آنان گرفتند، و به فرمان پند دهنده خود که پیامبر اکرم (ص) است فرمانبردار پروردگار خویش شدند.
با توجیهى که ذکر شد مى‏توانیم این بخش خطبه را که با جمله: حتّى إذا قبض اللّه رسوله آغاز مى‏شود دنباله بخش پیشین بدانیم.

فرموده است: رجع قوم على الأعقاب… تا آخر.

بنا بر مذهب طایفه امامیّه، این سخن اشاره است به عدول صحابه که خلافت را از آن حضرت و فرزندانش به خلفاى سه گانه انتقال دادند، و بنا بر مذهب کسانى که خلافت آن سه را صحیح دانسته‏اند، محتمل است که مراد آن حضرت از این گروه، آن عدّه از اصحاب است که به جاهلیّت خود بازگشت کرده، و در زمان خلافتش سر به طغیان برداشته و بر او خروج کردند، مانند معاویه و طلحه و زبیر و جز آنها که مدّعى شدند آنها به خلافت از آن بزرگوار و فرزندانش سزاوارترند، رجوع على الاعقاب کنایه از این است که این گروه از اوامر خداوند وپیامبرش سرپیچى کرده، و از اطاعت و انقیاد در برابر شریعت و وصیّت پیامبر گرامى (ص) در باره خاندانش سرباز زده و از دین خدا برگشته ‏اند، غالتهم السّبل کنایه از این است که حقّ و ناحقّ، درهم آمیخته، و راههاى باطل، آنان را به سوى خود ربوده و به نابودى کشانیده است. مراد از سبل، راههاى باطل، و نظریات فاسد و نادرست است، چنان که در عرف مردم گفته مى‏شود: أخذته الطّریق إلى مضیق یعنى: راه، او را به تنگنا کشانیده است، عبارت و غالتهم السّبل هم از نظر مفردات جمله و هم از لحاظ ترکیب، مجاز است، امّا در مفرد براى این که سیر آنها در راههاى باطل از روى علم و دانش نیست، و چون نمى‏دانند که در بیراهه گام بر مى‏دارند بطور ناگهانى دچار نابودى مى‏شوند، از این رو واژه غیله که به معناى ترور کردن و به ناگهانى کشتن است مناسب حال آنهاست، امّا در ترکیب براى این که نسبت دادن غیله به سبل نمى‏تواند بطور حقیقى باشد، زیرا ترور کردن و به ناگهانى کسى را کشتن تنها از ذوى العقول برمى‏آید. و منظور از واتّکلوا على الولائج یعنى بر خاصّان خود اعتماد کرده‏اند، این است که هر کدام از اینها در نظریّه فاسد و رأى نادرست خود، تکیه بر وابستگان و دوستان خاصّ خویش دارد، و مقصود از جمله وصلوا غیر الرّحم این است که پیوند خود را با پیامبر خدا (ص) بریده‏اند، حذف مضاف الیه رحم براى این است که از نظر شنونده معلوم است، همچنین مراد از سببى که مردم مأمور و موظّفند بدان تمسّک جویند و نسبت به آن دوستى ورزند اهل بیت (ع) است، و این که واژه سبب در مورد آنها به کار رفته براى این است که آنها وسیله هدایت خلایق به سوى آفریدگارند، چنان که پیامبر گرامى (ص) فرموده است: خلّفت فیکم الثّقلین: کتاب اللّه و عترتی أهل بیتی، حبلان ممدودان من السّماء إلى الأرض لم یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض یعنى: دو چیز گرانبها در میان شما به جاى مى‏گذارم که آن کتاب خدا و عترت من که خاندان منند مى‏باشد، اینها دو ریسمان کشیده از آسمان به زمینند که از یکدیگر جدا نمى‏شوند تا در کنار حوض بر من وارد گردند. در این حدیث شریف واژه حبل‏ (ریسمان) را براى اهل بیت (ع) استعاره آورده است، و سبب در لغت نیز به همین معناست، و این که امر به مودّت و دوستى آنها شده به دلیل قول خداوند متعال است که فرموده است: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‏«»».

 

فرموده است: و نقلوا البناء عن رصّ أساسه فبنوه فی غیر موضعه.

این گفتار اشاره به این است که امر خلافت را از آن حضرت و فرزندانش به دیگران عدول دادند، بدیهى است قطع صله رحم موجب خروج از دایره فضیلت عدالت، و دچار شدن به رذیلت ظلم است، همچنین عدم مودّت و دلبستگى به اولى القربى یعنى خویشاوندان پیامبر خدا (ص) کوتاهى در تحصیل فضیلتى است که در ذیل صفت عفّت مندرج است، و نیز نقل بناى خلافت از محلّى که خداوند براى آن قرار داده بود، داخل در صفت زشت و ناپسند ظلم مى‏باشد، سپس امام (ع) این منحرفان از جادّه عدالت، و آلودگان به ستم و بیدادگرى را به گونه‏اى کوتاه و فشرده توصیف مى‏کند که: اینها معدن هر خطا و گناهند، یعنى این ستم پیشگان براى ارتکاب هر گناهى آمادگى دارند و مهیّاى آن هستند، و گمان هر خطا و ناروا به آنها مى‏رود، واژه معادن در جمله معادن کلّ خطیئه استعاره است، جمله أبواب کلّ ضارب فى غمره نیز به همین معنا و مفاد آن این است که: اینان براى هر نادانى که در طریق گمراهى گام بر مى‏دارد، درهاى گشاده‏اند، واژه أبواب را براى آنان به این اعتبار استعاره فرموده که هر کسى بر اثر تیرگیهاى جهل، یا به منظور القاى شبهه فتنه‏اى برپا کند، و در این راه از آنها کمک بخواهد، آنان همین درها را به روى او مى‏گشایند، و او را کمک، و رأى فاسد او را تحسین مى‏کنند، و با این کار خود چنین نشان مى‏دهند که آنها درهاى رسیدن به مرادند، و او براى رسیدن به مقصودش باید از همین در داخل شود.

فرموده است: قد ماروا فی الحیره.

یعنى اینها در کار خود دچار شک و تردیدند، و چون راه حقّ را نمى‏دانند تا به سوى آن رو آورند گرفتار سرگردانى و حیرتند، و ذهلوا فی السّکره یعنى فکر و اندیشه آنها در ظلمت نادانى و مستى بى‏خبرى فرو رفته و در نتیجه سنّت و روش آل فرعون را در پیش گرفته‏اند، این که واژه (سنّه) نکره ذکر شده براى این است که پیروى آل فرعون را در برخى از شیوه‏ها دارند، و مراد از آل فرعون پیروان اوست.

فرموده است: من منقطع إلى الدّنیا… تا آخر.

این عبارات در بیان چگونگى روشها و شیوه ‏هاى مردمى است که از سنّتهاى آل فرعون پیروى مى‏کنند، برخى از اینها از همه چیز بریده، و به دنیا رو آورده، و در لذّات آن فرو رفته، و همه نیروى خود را در راه به دست آوردن آن به کار گرفته‏اند، برخى دیگر اگر چه از دنیا چیزى در دست ندارند، لیکن از دین جدا و با آن در تضادّند، این قضیّه نسبت به این دسته منفصله مانعه الخلوّ«» است، و محتمل است مانعه الجمع«» بودن این دو حال مراد باشد، و منظور از مفارق للدّین کسى است که به دنیا و خوشیهاى آن رغبتى ندارد، مانند بسیارى از کسانى که مدّعى زهد مى‏شوند و نسبت به دنیا اظهار نفرت و بى‏میلى مى‏کنند و گمان دارند که داراى مقام و مرتبه‏اى مى‏باشند و حال این که راه صحیح دین را نمى‏دانند و نسبت به آن نادانند، و ناآگاهى آنها به این که چگونه باید در راه حقّ سیر و سلوک کرد آنان را از صراط مستقیم بیرون برده، و به جانب چپ و راست این راه کشانیده است. و توفیق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی جلد ۳

بازدیدها: ۸

خطبه۱۴۸ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۴۹صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ السلام ) قبل موته‏

أَیُّهَا اَلنَّاسُ کُلُّ اِمْرِئٍ لاَقٍ مَا یَفِرُّ مِنْهُ فِی فِرَارِهِ اَلْأَجَلُ مَسَاقُ اَلنَّفْسِ وَ اَلْهَرَبُ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ کَمْ أَطْرَدْتُ اَلْأَیَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَکْنُونِ هَذَا اَلْأَمْرِ فَأَبَى اَللَّهُ إِلاَّ إِخْفَاءَهُ هَیْهَاتَ عِلْمٌ مَخْزُونٌ أَمَّا وَصِیَّتِی فَاللَّهَ لاَ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ ؟ مُحَمَّداً ص ؟ فَلاَ تُضَیِّعُوا سُنَّتَهُ أَقِیمُوا هَذَیْنِ اَلْعَمُودَیْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَیْنِ اَلْمِصْبَاحَیْنِ وَ خَلاَکُمْ ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا حُمِّلَ کُلُّ اِمْرِئٍ مِنْکُمْ مَجْهُودَهُ وَ خُفِّفَ عَنِ اَلْجَهَلَهِ رَبٌّ رَحِیمٌ وَ دِینٌ قَوِیمٌ وَ إِمَامٌ عَلِیمٌ أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُکُمْ وَ أَنَا اَلْیَوْمَ عِبْرَهٌ لَکُمْ وَ غَداً مُفَارِقُکُمْ غَفَرَ اَللَّهُ لِی وَ لَکُمْ إِنْ تَثْبُتِ اَلْوَطْأَهُ فِی هَذِهِ اَلْمَزَلَّهِ فَذَاکَ وَ إِنْ تَدْحَضِ اَلْقَدَمُ فَإِنَّا کُنَّا فِی أَفْیَاءِ أَغْصَانٍ وَ مَهَبِّ رِیَاحٍ وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ اِضْمَحَلَّ فِی اَلْجَوِّ مُتَلَفَّقُهَا وَ عَفَا فِی اَلْأَرْضِ مَخَطُّهَا وَ إِنَّمَا کُنْتُ جَاراً جَاوَرَکُمْ بَدَنِی أَیَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّی جُثَّهً خَلاَءً سَاکِنَهً بَعْدَ حَرَاکٍ وَ صَامِتَهً بَعْدَ نُطُوقٍ لِیَعِظْکُمْ هُدُوِّی وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِی وَ سُکُونُ أَطْرَافِی فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِینَ مِنَ اَلْمَنْطِقِ اَلْبَلِیغِ وَ اَلْقَوْلِ اَلْمَسْمُوعِ وَدَاعِیکُمْ وَدَاعُ اِمْرِئٍ مُرْصِدٍ لِلتَّلاَقِی غَداً تَرَوْنَ أَیَّامِی وَ یُکْشَفُ لَکُمْ عَنْ سَرَائِرِی وَ تَعْرِفُونَنِی بَعْدَ خُلُوِّ مَکَانِی وَ قِیَامِ غَیْرِی مَقَامِی

 

لغات

أطردت الأیّام: روزها را فرارى دادم

دحضت القدم: گام لغزید

مخطّ: اثر

شرد الجمل: شتر گریخت

اضمحلّ: نابود شد

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است که پیش از وفاتش ایراد فرموده است :

«اى مردم هر کسى از آنچه مى‏ گریزد در این حال آن را دیدار مى‏ کند مدّت زندگى میدان راندن جان به سوى مرگ است، و گریز از مرگ برخورد با آن است، چه روزهایى را گذراندم که در آن به کنجکاوى در باره راز این امر پرداختم و خداوند جز کتمان آن را نخواست، بنا بر این چه دور است آگاهى به آنچه در گنجینه علم پروردگار پنهان است.

امّا وصیّت من این است که هیچ چیزى را با خدا شریک و انباز نکنید، و سنّت و روش محمّد را که درود خدا بر او و خاندانش باد ضایع نگردانید، این دو ستون را بر پا دارید، و این دو چراغ را بیفروزید، و تا هنگامى که از گرد حق پراکنده نشده‏ اید سرزنشى بر شما نیست، هر کس به اندازه توانش مکلّف است، و خداوند بار تکلیف نادانان را سبکتر کرده است، شما را پروردگارى مهربان، و دینى استوار، و پیشوایى داناست، من دیروز یار و همراه شما، و امروز مایه عبرت شما و فردا از شما جدا مى‏ شوم، خداوند من و شما را بیامرزد. 

اگر پاى من در این لغزشگاه، استوار بماند، وضع همان خواهد بود که مى‏ خواهید، و اگر پاى لغزید و مرگ فرا رسید ما هم در زیر سایه شاخه ‏ها، و در گذرگاه بادها و در زیر سایه ابرى بوده‏ ایم که در فضا متراکم شده و سپس نابود گشته و نشانه آن بادها از میان رفته است.
من همسایه ‏اى بودم که تنم چندى همسایگى شما را داشت، و بزودى از من، کالبدى بى‏ جان، به جاى مى‏ ماند که پس از جنبشها و جوششهایى ساکن و آرام گشته، و پس از گفتارها و سخنوریها خاموش گردیده است، تا سکون و چشم بر هم نهادن و از حرکت افتادن اعضاى من براى شما پند و اندرزى باشد، زیرا براى کسى که عبرت اندوز است، دیدن این احوال از هر گفتار شیوا رساتر، و از هر منطق شنوایى مؤثّرتر است.
بدرود من با شما بدرود مردى است که در انتظار لقاى پروردگار است، روزهاى زندگى مرا فردا خواهید دانست، و نیّات و اندیشه ‏هاى مرا آینده براى شما آشکار خواهد ساخت، و پس از آن که جایم تهى شد، و دیگرى بر آن نشست مرا خواهید شناخت.»

شرح

این گفتار مبتنى بر پند و اندرز و لزوم عبرت آموزى است، امام (ع) مردم را مخاطب قرار داده و به آنها هشدار مى ‏دهد که مرگى که طبع شما از آن نفرت دارد، ناگزیر به شما خواهد پیوست، و چه نیکوست این که فرموده است… ما یفرّ منه فی فراره، زیرا انسان پیوسته از مرگ گریزان، و در حال حفظ خود از آن است، و چون چاره‏اى از آن نیست ناگزیر آن را در ضمن گریز از آن دیدار خواهد کرد.
أجل گاهى بر پایان زندگى دنیا اطلاق مى‏شود، چنان که خداوند متعال فرموده است: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ«»» و گاهى هم مراد از آن مدّت عمر، و دورانى است که براى زندگى انسان در دنیا تعیین شده است، در عبارت و الأجل مساق النّفس مراد معناى اخیر است، براى این که مدّتى را که انسان در لباس تن زندگى مى‏کند، به منزله این است که در این مدّت به سوى هدفى که براى اوست رانده مى‏شود نه این که محلّى براى قرار و آرام اوست.

فرموده است: و الهرب منه موافاته.

سخن در نهایت لطافت است، براى این که کسى که مثلا با حرکت و معالجه و مانند اینها از مرگ گریزان است، هر گونه حرکت و اقدام او در این راه، مستلزم تباه کردن اوقات و از میان بردن روزگار عمر اوست، و تباهى اوقات نیز موجب فرا رسیدن مرگ و دیدار آن است، بنا بر این واژه موافات (فرا رسیدن) مجازا بر هرب (گریختن) اطلاق شده است، و این از باب اطلاق نام لازم بر ملزوم است.

فرموده است: کم أطردت الأیّام.

یعنى چه بسیار روزها را که گریز دادم، و پیاپى گذراندم، و در باره راز این امر پیگیرى و بررسى کردم، مراد از این امر واقعه شهادت آن حضرت است، و مقصود از مکنون (پوشیده) زمان معیّن آن به تفصیل، و مکان آن است، زیرا اینها ازجمله امورى است که خداوند متعال دانش آنها را ویژه خود گردانیده چنان که فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ«»» و نیز «وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ«»» هر چند پیامبر خدا (ص) کیفیّت شهادتش را مجملا به او خبر داده بود چنان که از آن حضرت نقل شده که به امیر المؤمنین (ع) فرموده است: ضربت بر این (اشاره به سر آن حضرت فرمود) وارد خواهد شد و از آن، این (اشاره به محاسن آن حضرت فرمود) خضاب خواهد گشت، همچنین از پیامبر اکرم (ص) روایت است که به آن حضرت فرمود: آیا مى‏ دانى شقى‏ترین پیشینیان کیست عرض کرد: آرى آن که ناقه را پى کرد، فرمود: شقى ‏ترین پسینیان را مى ‏دانى کى خواهد بود عرض کرد: نه، فرمود: کسى که به این جا (اشاره به سر حضرت) ضربت مى‏زند، و این (اشاره به محاسن حضرت) را از آن خضاب مى‏کند.
امّا بررسى و پیگیرى آن حضرت در این باره، مربوط است به وقت و مکان و قرائن مشخّصه آن به تفصیل، که ممکن است این بررسى از طریق پرسش از پیامبر گرامى (ص) در دوران زندگى آن بزرگوار باشد، و رسول اکرم (ص) تفصیل این واقعه را از او پنهان داشته است، یا این که براى دریافت این مطلب، احوال آن حضرت را در دیگر اوقاتى که با مردم بوده مورد فحص و دقّت قرار داده است، امّا خداوند همواره این امر را پوشیده و مکتوم داشته است،

از این رو فرموده است: چه دور است دانستن این امر، که آن در خزانه علم خداوند نهفته است.
پس از این امام (ع) وصیّت خویش را آغاز، و آن را به ترتیب الأهمّ فالأهمّ بیان مى ‏فرماید، سفارش نخست آن حضرت در باره اخلاص عمل براى خداوند است، که باید با روگردانیدن از هر چه جز اوست عمل را براى او خالص گردانید، و این مستلزم مواظبت بر اجراى اوامر و نواهى بارى تعالى و دیگر چیزهایى است که قرآن کریم بدانها ناطق است، سپس بر لزوم پیروى از سنّت محمّد (ص) و این‏ که نباید سنّتهاى آن حضرت رها شود وصیّت مى‏ کند، این که امام (ع) نام خدا را بر نام پیامبر (ص) مقدّم داشته، چنان که اشاره کردیم براى این است که بر طبق علم بیان مقدّم داشتن اهمّ بر مهمّ واجب است، پس از این، گفتار خود را در باره پیروى از توحید خالص و تمسّک به سنّتهاى نبوى تأکید مى‏ کند، واژه عمودین را براى این دو امر استعاره آورده است، و با واژه أقیموا ترشیح داده است، همچنین لفظ مصباحین را استعاره، و إیقاد (افروختن) را ترشیح آن قرار داده است، استعاره نخست بدین مناسبت است که اسلام و نظام امور مسلمانان در باره معاش و مسائل معاد بر پایه توحید خداوند و آنچه پیامبر (ص) از جانب او براى مردم آورده قرار دارد همان گونه که خیمه و خرگاه بر پایه و عمود آن بر پا و استوار است، مناسبت استعاره دوّم این است که اعتقاد به یگانگى خداوند و پیروى از احکام دین که موجب هدایت به راه حقّ، و رهایى از تیرگیهاى جهل است، انسان را به جوار قرب خداوند و جنّات نعیم او مى‏کشانند که مطلوب حقیقى مى‏ باشد، همچنان که چراغ، در تاریکى شب، انسان را در راهى که به سوى مقصد مى ‏سپارد راهنمایى مى‏ کند.

فرموده است: و خلاکم ذمّ.

خلا در این جا به معناى عدا (ترک کرده است) مى‏باشد، و این جمله در حکم مثل است، یعنى: تا هنگامى که بر توحید خداوند و سنّت پیامبرش (ص) پایدارید نکوهشى متوجّه شما نیست، و نخستین کسى که این مثل گونه را گفته است، قصیر هم پیمان جذیمه است که هنگامى که عمرو بن عدّى پسر خواهر جذیمه را تشویق کرد که از طایفه زباء انتقام بگیرد، عمرو گفت: چگونه براى من چنین چیزى ممکن است و حال آن که قبیله زباء از عقاب در فضا بلند پروازتر، و دست یافتن بر آنها از هر چیز دشوارتر است، قصیر گفت: تو آن را بخواه و در این حال نکوهشى متوجّه تو نیست.

فرموده است: ما لم تشردوا.

این جمله نفى نکوهش را استثنا مى‏کند، یعنى تا هنگامى که چراغهاى توحید الهى و سنّت نبوى را فروزان نگه داشته‏اید نکوهشى بر شما وارد نیست، مگر این که از این راهى که مى‏روید پراکنده شوید، و از این اعتقادى که دارید دست باز دارید.
سپس چون پیش از این به آنها سفارش فرمود که بر این دو محور که عبارت از توحید و سنّت نبوى است و همه تکالیف دین بر آنها دور مى‏زند، تکیه و مواظبت کنند، در این جا براى آنها توضیح مى‏دهد که: حمل کلّ امرى‏ء منکم… تا الجهله یعنى: در این باره تکلیف متفاوت است، دانشوران و هوشمندان و کسانى که در صدد کسب دانشند، به اندازه مایه و توان خود بار تکلیف را به دوش داشته، و مکلّف به آگاه کردن مردم و آموزش دادن آنانند، امّا نادانان مانند زنان و صحرانشینان و سیاهپوستان و امثال این ناآگاهان، تکلیفى سبکتر و کمتر دارند، و وظیفه آنها در زمینه عبادات بدنى است نه تفکر در مقاصدى که در وضع عبادات وجود دارد.
پس از این به مناسبت آنچه در باره تخفیف بار تکلیف نادانان و ناآگاهان در پیش بیان فرموده از رحمت بى‏کران پروردگار سخن گفته است، منظور از دین قویم این است که در آن کژى نیست، و انحرافى از مقصد حقیقى انسان در آن یافت نمى‏شود، مراد از إمام علیم پیامبر اکرم (ص) است که به چگونگى سلوک طریق خدا دانا، و به مراحل و منازل آن آگاه، و به مقتضاى حکمت قولى و عملى راهنماى این راه است، و یا منظور خود آن حضرت است، زیرا او وارث علوم پیامبر (ص) و رهرو راه اوست، واژه ربّ در جمله ربّ رحیم خبر مبتداى محذوفى است که تقدیر آن المکلّف ربّ رحیم مى‏باشد یعنى تکلیف کننده پروردگارى مهربان است، و جایز است که ربّ فاعل فعل محذوفى باشد که فعلهاى حمل و خفّف در جمله‏هاى بعدى، آن را تفسیر و تعیین مى‏کند، یعنى یحملکم ربّ، چنان‏ که خداوند متعال فرموده است: «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ رِجالٌ«»» سپس امام (ع) وصیّت خود را با دعا و درخواست آمرزش براى آنان و خود پایان داده است.
امام (ع) در تکمیل وصایاى خود به آنان تذکّر مى‏ دهد که از زندگى او عبرت گیرند، و از دگرگونى احوال او در زمانهاى مختلف پند آموزند، به یاد آورند که دیروز همکار آنها در پیکار، و یار آنان در جنگ با اقران، و عهده‏دار امر و نهى در میان آنان بود… و امروز بر بستر مرگ افتاده، و توان جنبش از او گرفته شده، و فردا با فرا رسیدن مرگ از آنان جدا مى‏گردد، این دگرگونیها و تبدّل احوال، همه مایه عبرت و پند و اندرز است، امام (ع) از غد در جمله غدا مفارقهم ممکن است معناى حقیقى را اراده کرده باشد، به این سبب که آن بزرگوار گمان برده که مرگ او فردا مى‏رسد، یا این که مراد زمان آینده است هر چند آینده‏اى دور باشد، و این معنا درست است، زیرا فرموده است: إن ثبتت الوطأه فی هذه المنزلّه: یعنى اگر برایم در این دنیا دوامى، و در این لغزشگاه بقائى باشد، مراد از مزلّه جایگاه از میان رفتن زندگى است فذاک یعنى همین مورد امید است، ثبات وطأه یا استوارى گام کنایه از دوام و بقاى عمر، و دحض القدم یعنى لغزش گام اشاره به زوال آن است.

فرموده است: فإنّا کنّا فى أفیاء أغصان… تا مخطّها.

این جملات، جواب شرط است، یعنى اگر بمیریم ما نیز این چنین بوده‏ایم، آنچه را در طىّ جملات مذکور بیان فرموده اشاره به احوال دنیا و خوشیها و دوران آن و بهره‏مندى انسان از آن مى‏باشد، واژه أغصان (شاخه ‏ها) براى عناصر چهارگانه، و واژه أفیاء (سایه ‏ها) را براى آنچه از ترکیب این عناصر در این جهان پدید مى‏آید و انسان در سایه آنها آرامش مى‏یابد استعاره آورده است، مناسبت استعاره نخست این است که عناصر در حقیقت مانند شاخه ‏هاى درخت هستند، ووجه استعاره دوّم این که سایه، محلّ آرمیدن و لذّت بردن است، همچنان که وجود و هستى، در صورت سلامت تن و اعتدال مزاج که از ترکیب درست عناصر حاصل مى‏شود مایه خوشى و لذّت است، و نیز مهابّ الرّیاح (جایگاههاى وزش بادها) براى بدنها و ریاح (بادها) را براى ارواح و نفخه ‏هاى الهى که بر جان انسانها مى‏وزد استعاره آورده است، وجه استعاره نخست، این است که بدنها مانند محلّهایى که باد بر آنها مى‏وزد نفخه‏هاى ربّانى را مى‏پذیرد، و این استعاره محسوس است براى معقول، و مناسبت استعاره دوّم روشن است و نیاز به توضیح ندارد، همچنین واژه غمام (ابر) را براى حرکت کرات آسمانى و اتّصال آنها، و آنچه از بالا افاضه و سبب بقاى انسان مى‏شود استعاره فرموده، و مناسبت آن اشتراک در افاضه و سبب بودن است، و ظلّ (سایه) آن عبارت از چیزهایى از حرکات کرات، و افاضات سماوى است که انسان بدانها آرامش مى‏یابد، چنان که گفته مى‏شود: او در سایه فلانى زندگى مى‏کند، یعنى از زندگى و عنایت او بهره‏مند است.
عبارت اضمحلّ فی الجوّ متلفّقها اشاره است به زوال و پراکنده شدن اسباب سماوى که براى بقاى آن لازم است، و مراد از عفا فی الأرض مخطّها محو آثار آن از ابدان است، ضمیر متلفّقها به غمام و ضمیر مخطّها به مهابّ الرّیاح برگشت دارد.

فرموده است: فإنّما کنت جارا جاورکم بدنی أیّاما.

این بیان تذکارى است بر این که نفس قدسى آن حضرت به ملأ اعلا پیوسته بوده، و تمایلى به بقاى در دنیا و بودن در کنار مردم آن نداشته، و تنها با بدن، چند گاهى همنشین آنها بوده است، و نیز چون همنشینى و همسایگى از عوارض جسمانى است، ممکن است این گفتار تذکّر این مطلب باشد که غیر از تن چیز دیگرى که همان نفس است نیز وجود دارد. منظور از ایّام، مدّت زندگى آن حضرت در این دنیاست.

فرموده است: و ستعقبون.

یعنى در پایان کار، از من کالبدى بى‏جان و بى‏حرکت خواهید یافت، که آنچه را از خردمندى و سخنورى و نیرومندى او به خاطر دارید از دست داده، و حرکت او به سکون، و نطق او به سکوت مبدّل گشته است، و براى این که آنها را دوباره مورد وعظ و اندرز قرار دهد مى‏فرماید: تا این که از سکون و بى‏حرکت ماندن چشمهایم، و از کار افتادن اعضایم بر اثر مرگ، پند و عبرت گیرید.

فرموده است: فإنّه أوعظ للمعتبرین من المنطق البلیغ.

این سخنى حقّ و درست است که طبع انسان از مشاهده آنچه در آن عبرت و موعظه است، بیشتر متأثّر مى‏شود، و زیادتر پند مى‏اندوزد تا این که همان را به زبان براى او توصیف کنند و شرح آن را به گوش او برسانند، هر چند با رساترین عبارات و شیواترین کلمات باشد.
پس از این امام (ع) با آنها آخرین خدا حافظى را به جا مى‏آورد: فرموده است: و داعیکم (انشاء است نه خبر) وداع امرى‏ء مرصد للتّلاقی، یعنى: وداع و بدرود من با شما وداع مردى است که آماده و مهیّاى لقاى پروردگار شده است.

فرموده است: غدا ترون أیّامى… تا آخر.

این گفتار امام (ع) تذکّر و هشدارى است در باره فضیلت و برترى خودش، تا این که پیروانش بر متابعت از او پایدار و استوار باشند، و آنانى که بر فضیلت او آگاهى ندارند، و مقام او را در میان مردم نمى‏دانند، هنگامى که از میان آنان رخت بر بندد، و ستمکاران زمام امور آنها را به دست گیرند، و ناگزیر پرده‏هاى غفلت و بى‏خبرى از پیش چشم بصیرت آنها برداشته شود، راه خدا را در پیش گیرند، و زمانى که اعمال زشت کسانى را که بر جاى او نشسته‏ اند بنگرند، منزلت و برترى او را بشناسند، و بدانند که مبارزه‏ها و جنگهاى او و مطالبه خلافت، براى رسیدن به مقاصد دنیوى نبوده، بلکه براى بر پا داشتن دین حق، و شیوه ‏هاى عدل، و خشنودى خداوند متعال بوده است.

ترجمه ‏شرح ‏نهج‏ البلاغه ابن‏ میثم جلد ۳

 

بازدیدها: ۱۷

خطبه۱۴۷ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۴۸صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏السلام ) فی ذکر أهل البصره

کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا یَرْجُو اَلْأَمْرَ لَهُ وَ یَعْطِفُهُ عَلَیْهِ دُونَ صَاحِبِهِ لاَ یَمُتَّانِ إِلَى اَللَّهِ بِحَبْلٍ وَ لاَ یَمُدَّانِ إِلَیْهِ بِسَبَبٍ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَامِلُ ضَبٍّ لِصَاحِبِهِ وَ عَمَّا قَلِیلٍ یُکْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ وَ اَللَّهِ لَئِنْ أَصَابُوا اَلَّذِی یُرِیدُونَ لَیَنْتَزِعَنَّ هَذَا نَفْسَ هَذَا وَ لَیَأْتِیَنَّ هَذَا عَلَى هَذَا قَدْ قَامَتِ اَلْفِئَهُ اَلْبَاغِیَهُ فَأَیْنَ اَلْمُحْتَسِبُونَ فَقَدْ سُنَّتْ لَهُمُ اَلسُّنَنُ وَ قُدِّمَ لَهُمُ اَلْخَبَرُ وَ لِکُلِّ ضَلَّهٍ عِلَّهٌ وَ لِکُلِّ نَاکِثٍ شُبْهَهٌ وَ اَللَّهِ لاَ أَکُونُ کَمُسْتَمِعِ اَللَّدْمِ یَسْمَعُ اَلنَّاعِیَ وَ یَحْضُرُ اَلْبَاکِیَ

 

لغات

متّ إلیه بکذا: به وسیله آن به او تقرّب جست

محتسبون: خواستاران اجر و ثواب آخرت

ضبّ: کینه و خیانت

لدم: مانند محزون با دست بر سینه زدن

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است که درباره مردم بصره بیان فرموده است :

«هر یک از آن دو (طلحه و زبیر) امیدوار است که حکومت از آن او شود و آن را به جانب خود مى‏کشد نه به سوى رفیقش، این دو نفر به رشته‏اى که آنها را به خدا پیوند دهد، و به اسبابى که آنها را به او مربوط سازد چنگ نزده‏اند، هر کدام از آنها کینه دیگرى را در دل دارد، و بزودى پرده از روى آن برداشته مى‏ شود، به خدا سوگند اگر به خواست خود برسند، این جان آن را مى‏ گیرد، و آن، این را از میان برمى‏دارد، گروه ستمگر و یاغى به پا خاسته است، کجایند آنانى که پاداشهاى آخرت را مى‏ جویند، بى‏ شکّ راهها براى آنان روشن شده، و خبرها پیش از این به آنان داده شده است.
براى هر گمراهى انگیزه‏اى، و براى هر پیمان شکنى بهانه‏اى است، به خدا سوگند من آن کس نیستم که آواز نوحه ‏گر را گوش دهد و خبر مرگ را بشنود، و گریه کننده را ببیند، لیکن عبرت نگیرد و آرام بنشیند.»

شرح

ضمیر تثنیه در جمله کلّ واحد منهما به طلحه و زبیر برگشت دارد، و مراد از امر در جمله یرجو الأمر، خلافت است، و این هنگامى بود که طلحه و زبیر به همراه عایشه رهسپار بصره شده بودند، یعطفه إلیه یعنى: آن را به سوى خود مى‏کشد و گمان مى‏کند که او از رفیقش به خلافت سزاوارتر است.

فرموده است: لا یمتّان… تا بسبب.

یعنى طلحه و زبیر هیچ دلیل و عذرى ندارند که در باره اقدام به جنگ با او، و مسلمانانى که در این میان نابود مى‏شوند در پیشگاه خداوند ارائه دهند.

فرموده است: کلّ واحد منهما حامل ضبّ لصاحبه.

یعنى هر یک از آنها کینه دیگرى را در سینه خود دارد، که بزودى آشکار و پرده از روى آن برداشته مى‏شود. واژه قناع (چیزى که با آن سر و روى را بپوشانند) را براى پوشش باطن استعاره فرموده است، و این مثل است براى کسى که با دوستش دورویى مى‏کند و با همه حسد و بى‏مهرى که در درون خود به او دارد، نسبت به او اظهار دوستى مى‏کند، عرب در بدرفتارى مثل به سوسمار مى‏زند، و مى‏گوید: اعقّ من ضبّ یعنى از سوسمار بدرفتارتر است براى این که سوسمار گاهى جوجه‏ هاى خود را نیز مى‏ خورد.
پس از این امام (ع) سوگند یاد مى‏ کند که اگر این دو نفر به مقصود خود برسند هر یک از آنها براى کشتن همکارش خواهد کوشید، و این از چیزهایى است که در آن شکّى نیست، زیرا این عادت همواره جارى است که دو سلطان در یک اقلیم نگنجد، راز این مطلب این است که طبایع بشرى در باره کمالات نسبت به یکدیگر بخیلند، و هر کس آن را براى خود مى‏خواهد، و از دیگرى دریغ مى‏ دارد، و این خصلت بر حسب قوّت و ضعف کمالات در آدمیان متفاوت است، بدیهى است در نهاد آدمى هیچ چیزى قویتر از سلطه جویى و بزرگتر از حبّ ریاست و سلطنت نیست، بویژه در نهاد کسانى که معتقد باشند با تحصیل آن مى‏توانند آخرت را نیز به دست آورند، روشن است که تحصیل دنیا و آخرت بالاترین کمال مطلوب براى انسان است، و هیچ چیزى در نفس آدمى نمى‏تواند با این هدف مقاومت کند، و او براى رسیدن به این مقصود به هر کارى که ممکن است دست مى‏زند، و از کشتن فرزند و پدر و برادر نیز کوتاهى نمى‏کند، از این رو گفته ‏اند الملک عقیم یعنى پادشاهى فرزند ندارد و نازاست، در مورد طلحه و زبیر چنان که نقل شده پیش از آن که به مقصود برسند و قبل از آن که جنگ آغاز گردد، در باره این که کدام یک به امامت در نماز سزاوارترند میان خود اختلاف کردند، و عایشه مقرّر کرد که یک روز محمّد بن طلحه و روز دیگر عبد اللّه بن زبیر با مردم نماز گزارند، تا زمانى که جنگ پایان یابد، لیکن پس از این عبد اللّه بن زبیر ادّعا کرد که عثمان در یوم الدّار به خلافت او تصریح کرده است، و به این دلیل در نماز جانشین او مى‏باشد، و در موقع دیگر مدّعى نصّ صریحى از او شد، از طرف دیگر طلحه به دلیل این که سمیّه دختر ابى بکر زن اوست، از مردم خواست به عنوان امیر المؤمنین به او سلام دهند، زبیر نیز به عنوان این که أسماء خواهر سمیّه همسرش مى‏باشد همین درخواست را از مردم کرد، و عایشه دستور داد که هر دو را به عنوان امیر المؤمنین سلام دهند، در باره فرماندهى جنگ نیز میان آنها اختلاف شد، نخست هر کدام از آن دو نفر فرماندهى را براى خود مى‏خواست و سپس از آن منصرف شدند، در هر حال داستان آنها در تاریخ ثبت و روشن است.

فرموده است: قد قامت الفئه الباغیه.

این جمله اشاره به همین سردمداران جنگ جمل است که در باره آنها از پیش خبر داده بود، که: امرت أن اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین یعنى: مأمور شده‏ام که با ناکثین (اصحاب جمل) و قاسطین (معاویه و یاران او) و مارقین‏ (خوارج) کارزار کنم.

فرموده است: فأین المحتسبون و قد سنّت لهم السّنن.

یعنى در این هنگام که راه، روشن گشته است خواستاران پاداشهاى الهى در کجایند به جاى المحتسبون المحسنون (نیکو کاران) نیز روایت شده است.

فرموده است: و قدّم لهم الخبر.

یعنى آنانى که پیامبر خدا (ص) خروج و طغیان گروه باغیه (ستمگر) و ناکثه (پیمان شکن) و مارقه (از دین بیرون شونده) را به آنها خبر داده است، بنا بر این سزاوار است که این گمراهان بپرهیزند از این که همان گروهى باشند که پیغمبر (ص) از آنها خبر داده است.
فرموده است: و لکلّ ضلّه علّه.
یعنى براى هر گمراهى سبب و علّتى است، و این بیان به خروج این گروه از دین اشاره دارد، و علّت در مورد اینها تجاوز و حسد آنهاست، همچنین براى هر پیمان شکنى شبهه‏اى است که چشم بصیرت او را از این که حق را ببیند مى ‏پوشاند، مانند همین کسانى که خونخواهى عثمان را مى ‏کردند.

فرموده است: و اللّه لا أکون… تا آخر.

امام (ع) سوگند یاد کرده است، این چنین نیستم، یعنى: پس از شنیدن این که آنها چیرگى یافته و مردم را بر ضدّ او بر انگیخته و به تهدید آن حضرت پرداخته‏ اند، از آنها غافل بماند، و در برابر سرکشى آنها شکیبایى کند تا این که او را غافلگیر کنند، مانند کسى که صداى زدن و آواى گریه و شیون را که نشانه خطر است مى‏شنود، لیکن تا صحنه خطر را نبیند و گریه کننده را مشاهده نکند، قضیّه را باور نمى‏کند، در حالى که سزاوارتر این است که به نشانه‏ هاى خطر بسنده کند و خود را براى پیکار با دشمن آماده سازد.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه ابن ‏میثم بحرانی جلد ۳

بازدیدها: ۱۵

خطبه۱۴۶ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۴۷صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه‏السلام )الغایه من البعثه

فَبَعَثَ اَللَّهُ ؟ مُحَمَّداً ص ؟ بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَهِ اَلْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَهِ اَلشَّیْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ ؟ بِقُرْآنٍ ؟ قَدْ بَیَّنَهُ وَ أَحْکَمَهُ لِیَعْلَمَ اَلْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْکَرُوهُ فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ وَ خَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ وَ کَیْفَ مَحَقَ مَنْ مَحَقَ بِالْمَثُلاَتِ وَ اِحْتَصَدَ مَنِ اِحْتَصَدَ بِالنَّقِمَاتِ وَ إِنَّهُ سَیَأْتِی عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَیْسَ فِیهِ شَیْ‏ءٌ أَخْفَى مِنَ اَلْحَقِّ وَ لاَ أَظْهَرَ مِنَ اَلْبَاطِلِ وَ لاَ أَکْثَرَ مِنَ اَلْکَذِبِ عَلَى اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَیْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِکَ اَلزَّمَانِ سِلْعَهٌ أَبْوَرَ مِنَ اَلْکِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لاَ أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لاَ فِی اَلْبِلاَدِ شَیْ‏ءٌ أَنْکَرَ مِنَ اَلْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفَ مِنَ اَلْمُنْکَرِ فَقَدْ نَبَذَ اَلْکِتَابَ حَمَلَتُهُ وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ فَالْکِتَابُ یَوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِیدَانِ مَنْفِیَّانِ وَ صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِی طَرِیقٍ وَاحِدٍ لاَ یُؤْوِیهِمَا مُؤْوٍ فَالْکِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِی ذَلِکَ اَلزَّمَانِ فِی اَلنَّاسِ وَ لَیْسَا فِیهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَیْسَا مَعَهُمْ لِأَنَّ اَلضَّلاَلَهَ لاَ تُوَافِقُ اَلْهُدَى وَ إِنِ اِجْتَمَعَا فَاجْتَمَعَ اَلْقَوْمُ عَلَى اَلْفُرْقَهِ وَ اِفْتَرَقُوا عَنِ اَلْجَمَاعَهِ کَأَنَّهُمْ أَئِمَّهُ اَلْکِتَابِ وَ لَیْسَ اَلْکِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ یَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلاَّ اِسْمُهُ وَ لاَ یَعْرِفُونَ إِلاَّ خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ وَ مِنْ قَبْلُ مَا مَثَّلُوا بِالصَّالِحِینَ کُلَّ مُثْلَهٍ وَ سَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَى اَللَّهِ فِرْیَهً وَ جَعَلُوا فِی اَلْحَسَنَهِ عُقُوبَهَ اَلسَّیِّئَهِ وَ إِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَ تَغَیُّبِ آجَالِهِمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ اَلْمَوْعُودُ اَلَّذِی تُرَدُّ عَنْهُ اَلْمَعْذِرَهُ وَ تُرْفَعُ عَنْهُ اَلتَّوْبَهُ وَ تَحُلُّ مَعَهُ اَلْقَارِعَهُ وَ اَلنِّقْمَهُ

أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّهُ مَنِ اِسْتَنْصَحَ اَللَّهَ وُفِّقَ وَ مَنِ اِتَّخَذَ قَوْلَهُ دَلِیلاً هُدِیَ لِلَّتِی هِیَ أَقُومُ فَإِنَّ جَارَ اَللَّهِ آمِنٌ وَ عَدُوَّهُ خَائِفٌ وَ إِنَّهُ لاَ یَنْبَغِی لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَهَ اَللَّهِ أَنْ یَتَعَظَّمَ فَإِنَّ رِفْعَهَ اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ یَتَوَاضَعُوا لَهُ وَ سَلاَمَهَ اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ مَا قُدْرَتُهُ أَنْ یَسْتَسْلِمُوا لَهُ فَلاَ تَنْفِرُوا مِنَ اَلْحَقِّ نِفَارَ اَلصَّحِیحِ مِنَ اَلْأَجْرَبِ وَ اَلْبَارِئِ مِنْ ذِی اَلسَّقَمِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا اَلرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِی تَرَکَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِیثَاقِ اَلْکِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِی نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّکُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِی نَبَذَهُ فَالْتَمِسُوا ذَلِکَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ فَإِنَّهُمْ عَیْشُ اَلْعِلْمِ وَ مَوْتُ اَلْجَهْلِ هُمُ اَلَّذِینَ یُخْبِرُکُمْ حُکْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ لاَ یُخَالِفُونَ اَلدِّینَ وَ لاَ یَخْتَلِفُونَ فِیهِ فَهُوَ بَیْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ

 

لغات

اوثان : بتها

مثّلوا : شکنجه کردند ، مثله : به ضمّ میم و سکون ثاى سه نقطه است .

قارعه : بلاى کوبنده

زبره : نوشت آن را

 

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است :

« خداوند محمّد را که درود خداوند بر او و خاندانش باد به حقّ برانگیخت تا بندگانش را از پرستش بتان به پرستش خود درآورد ، و از فرمانبردارى شیطان آزاد ، و به اطاعت خود وادار کند ، به وسیله قرآنى که آیاتش روشن و احکامش استوار است ، تا در آن هنگام که بندگان پروردگارشان را نمى‏شناختند بشناسند ، و از آن پس که او را انکار مى‏کردند به او اقرار کنند ، و در زمانى که او را باور نداشتند به اثبات وجود او بپردازند ، از این رو خداوند سبحان بى ‏آن که با چشم دیده شود در خلال آیات کتابش بر آنان جلوه کرد ، و بى‏آن که او را ببینند از خلال مظاهر قدرتش خود را به آنان نمایاند ، و آنها را از قدرت و سطوت خویش بیم داد و آگاه ساخت که چگونه کیفرهاى گوناگون ، اقوامى را از صفحه زمین محو و نابود ساخته ، و با عذابهاى سخت هستى ، آنان را درو کرده است .

بى‏ گمان پس از من روزگارى براى شما فرا خواهد رسید که چیزى از حقّ پنهانتر و از باطل آشکارتر و از دروغ بستن بر خدا و پیامبرش بیشتر نخواهد بود ،

در نزد مردم آن زمان کالایى کسادتر از این نیست که قرآن چنان که شایسته آن است خوانده شود ، و رایجتر از این نیست که به دلخواه ، تفسیر و در معانى آن تغییر داده شود ، در شهرها چیزى زشت‏تر از کار خوب ، و خوبتر از کار بد نباشد ، حاملان قرآن آن را کنارى گذارند ، و حافظانش آن را فراموش کنند ،

در آن روزگار کتاب خدا و پیروان راستین آن رانده و به دور افتاده ‏اند ، آنها دو یار همراه و همگامند که هیچ کس به آنها پناه نمى‏دهد ، از این رو اگر چه در آن زمان قرآن و اهل آن در میان مردمند امّا در میان آنان و همراه آنها نیستند ،

زیرا گمراهى و هدایت اگر هم در یک جا جمع شوند با یکدیگر توافق و سازگارى ندارند ، مردم آن روزگار بر تفرقه و پراکندگى از دین اتّفاق کرده ، و در اتّحاد و یگانگى اختلاف دارند ، چنین مى‏نماید که آنان کتاب خدا را امام و پیشوایند و کتاب خدا امام و پیشواى آنها نیست ، لذا در نزد این مردم از قرآن جز نامى باقى نمى‏ماند و از آن جز خطّ و نوشته‏اش چیزى نمى‏شناسند آنها از دیر زمان نیکوکاران را به انواع شکنجه‏ها دچار ساختند ، و گفتار راست آنها را دروغ بر خدا نامیدند ، و بدى را کیفر نیکى قرار دادند .

بى‏شکّ آنانى که پیش از شما بودند به سبب آرزوهاى دراز ، و دور پنداشتن مرگ هلاک شدند ، تا آنگاه که مرگشان فرا رسید ، مرگى که عذرها را ردّ مى‏کند و با آن درهاى توبه بسته مى‏شود و عذابهاى کوبنده و کیفرها به همراه آن فرا مى ‏رسد .

اى مردم هر کس از خداوند نصیحت بخواهد ، خداوند او را موفّق مى‏دارد ، و هر کس گفتار خدا را دلیل خویش قرار دهد ، به راست‏ترین و استوارترین راهها هدایت مى‏شود ، زیرا کسى که در پناه خدا جاى گیرد ایمن ، و آن که با خدا دشمنى ورزد ترسان و هراسان است ، به راستى کسى که خداوند را به بزرگى شناخت سزاوار نیست خود را بزرگ بشمارد ، زیرا سرافرازى و برترى آنانى که به مرتبه عظمت خداوند آگاه شده‏ اند به این است

که در برابر او فروتنى و تواضع کنند ، و سلامت آنانى که به قدرت بى‏کران او دانا شده‏اند این است که براى او سر تسلیم فرود آورند ، پس شما همانند انسان تندرستى که از مبتلا به گرى مى‏گریزد ، و سالمى که از بیمار اجتناب مى‏کند از حقّ دورى نکنید ، و بدانید شما هرگز راه راست را نخواهید شناخت مگر این که کسى را که آن را رها کرده بشناسید ، و هرگز به پیمان خداوند وفا نخواهید کرد مگر به کسى که آن را شکسته ، دانا باشید و بدان چنگ نخواهید زد مگر به کسى که آنرا دور انداخته آگاه شوید ، بنابر این ، این آگاهیها را از اهل قرآن بخواهید زیرا آنها سرچشمه حیات دانش و مایه مرگ جهلند ، آنان کسانى هستند که داورى آنها از میزان دانششان ، و خموشى آنها از قوّت منطقشان ، و ظاهر آنها از پاکى باطنشان خبر مى‏ دهد ، آنان با دین مخالفت نمى‏ کنند و در آن اختلاف ندارند ، دین درباره آنان شاهدى صادق ، و خاموشى ناطق است . »

 

شرح

اساس این خطبه بر بیان بعثت پیامبر گرامى ( ص ) و هدف آن ، و شرح اسبابى که موجب وصول به این مقصود است مبتنى مى‏باشد ، و پس از آن توضیح هدفى که در این منظور وجود دارد . چنان که در عبارت : فبعث . . . تا بالحقّ اشاره به بعثت پیامبر ( ص ) کرده ، و در جملات لیخرج . . . تا طاعته مقصود از این بعثت را بیان فرموده است ، و مى‏دانیم که طاعت و فرمانبردارى خداوند عبارت از این است که در دنیا در صراط مستقیم گام برداریم یعنى از دین خدا پیروى کنیم ، و از فرمانبردارى شیطان باز ایستیم ، و اطاعت شیطان همان خروج از حدّ اعتدال و گرایش به جانب افراط یا تفریط است ، همچنین امام ( ع ) با گفتار خود که :

بقرآن قد بیّنه و أحکمه اشاره به آنچه موجب حصول این مقصود مى‏ باشد فرموده است ،

و مى‏ دانیم که قرآن کریم مشتمل بر جاذبه ‏هایى است الهى که انسان را به فرمانبردارى خداوند سوق مى‏ دهد ، و به پیروى از راه راست و صراط حق مى‏ کشاند ، امام ( ع ) در گفتار خود که فرموده است : لیعلم العباد . . . تا أنکروه به نهایت این مقصد ، و هدف غایى که اطاعت و فرمانبردارى از خداوند است اشاره کرده ،

و بیان آن حضرت مشتمل بر دو مسأله از مهمترین مسائل علوم الهى است :

 

۱ ( لیعلم العباد ربّهم إذ جهلوه )

این که معرفت خداوند پس از جهل به او براى بندگان حاصل گردد .

۲ ( و لیقرّوا به إذ جحدوه ، و لیثبتوه بعد إذ أنکروه )

این که بندگان پس از تکذیب وجود خداوند به هستى او اقرار ، و پس از انکار ، وجود او را اثبات کنند .

در این دو جمله هر چند الفاظ مختلف است لیکن معنا یکى است و آن عبارت از تصدیق به وجود خداوند است مگر این که اقرار و تکذیب را در جمله اوّل زبانى ، و اثبات و انکار را در جمله دوّم قلبى بدانیم که در این صورت دو معناى جداگانه خواهند داشت .

امام ( ع ) به تجلّى حقّ جلّ و علا در کتابش ، اشاره کرده ، و این که خداوند با یادآورى و توجّه دادن بندگانش به شگفتیهاى آفرینش خویش ، و ترسانیدن آنان از عذاب و کیفر خود ، و همچنین با بیان احوال امّتهاى گذشته که بر اثر عقوبتهاى خداوند ، محو و نابود شده ، و وجود آنها یکباره درو گردیده و از میان رفته‏اند خود را به آنان نمایانده است و همه اینها ظهور و تجلّى اوست ، بى‏آن که رؤیت و مشاهده‏اى در کار باشد ، زیرا خداوند متعال برتر است از این که با حواسّ ظاهر ادراک شود ، یکى از دانشمندان گفته است : احتمال دارد مراد از تجلّى خداوند در کتاب خویش ، پیدایى او در مصنوعات بهت‏انگیز و مکنونات شگفت‏آمیز عالم آفرینش بوده ، و واژه کتاب براى علم استعاره شده باشد ، وجه مشابهت این است که همان گونه که کتاب محلّ نقش حروف و کلمات است ، علم نیز محلّى است که پذیراى آثار گوناگون خلقت ، و عجایب صورى است که در آن نقش بسته مى‏شود ، بدیهى است این تجلّى و ظهور و پیدایى از طریق مشاهده حسّ باصره نیست ، زیرا خداوند جلّ و علا برتر و منزّه‏تر از اینهاست .

 

فرموده است : سیأتى . . . تا المنکر .

امام ( ع ) در این گفتار از دورانى خبر مى‏ دهد که به گونه‏ اى که ذکر فرموده پس از او فرا مى‏رسد ، و ما این دوران را دیده و نسلهاى پیش از ما نیز آن را مشاهده کرده ‏اند ، زیرا پنهان بودن حقّ و پیدایى باطل ، در این ازمنه امرى آشکار و ملموس است ، این که فرموده است چیزى از حقّ پوشیده‏ تر ، و از باطل آشکارتر نیست بر سبیل مبالغه است و همچنین است این جمله که : چیزى از دروغ بستن به خدا و پیامبرش بیشتر و فراوانتر نیست ، در این باره از شعبه [ ۱ ] که امام محدّثان بوده روایت شده که گفته است : نه دهم احادیث دروغ است ، و نیز از دار قطنى [ ۲ ] نقل شده که : حدیث صحیح در میان احادیث دیگر همچون موى سپیدى است که در گاو سیاه یافته شود .

 

فرموده است : و لیس عند أهل . . . تا حفظته .

شرح این مطلب در ذیل خطبه امام ( ع ) در نکوهش کسانى که در میان امّت ،حکومت و فرمانروایى مى‏کنند و شایستگى آن را ندارند بیان شده است ، این که فرموده است حاملان قرآن آن را کنار مى‏گذارند و از آن دست مى‏کشند ، مراد این است که تلاوت کنندگان قرآن از تدبّر و تفکّر در آیات آن و به کار بستن احکامش روگردان مى‏شوند ، و منظور از جمله تناساه حفظته نیز چشم پوشى از اجراى اوامر و نواهى کتاب خدا و بى‏اعتنایى در پیروى از آن است .

 

فرموده است : فالکتاب . . . تا و إن اجتمعتا .

منظور از اهل کتاب کسانى هستند که پایبند عمل به آنند ، و چون مردم دورانى که توصیف شد توجّهى به کتاب خدا ندارند طبعا اهل قرآن و کسانى که پایبند احکام آنند نیز مورد توجّه و عنایت آنها نیستند ، بلکه چون این اقلیّت در مواردى که احکام کتاب خدا اقتضا مى‏کند و پیروى از آن واجب مى‏گردد با آن اکثریّت مخالفت مى‏کنند مورد اذیّت و آزار آنها نیز قرار مى‏گیرند ، و این مخالفت و اعراض ، باعث طرد و آوارگى آنها مى‏گردد . امّا راهى که کتاب خدا و پیروان آن مى‏سپرند همان راه خداست که یک راه بیش نیست ، و به راستى کسى از مردم این زمان این دو یار همراه را در پناه خود نمى‏گیرد مگر این که این دو با هدف او موافقت و همراهى کنند و در این صورت کارى براى کتاب خدا و عامل به آن نکرده بلکه آنچه انجام داده به خاطر موافقت آنها با هدف اوست ، و این که این دو ، در میان مردمند منظور ، وجود و حضور آنهاست ، و معناى این که در میان مردمان نیستند عدم پیروى مردم از ایشان و در نتیجه بى‏فایده بودن حضور آنهاست که به مانند فقدان آنها در میان مردم است براى این که موجود آن است که از وجود آن سود برده شود . همچنین است معناى معیّت آنها با مردم که اگر چه به سبب مصاحبتهایى که در زندگى اتّفاق مى‏افتد ، با مردمند امّا در واقع با آنها همنشین و همراه نیستند ، زیرا ضلالت آنها با هدایت قرآن و کسانى که پایبند آنند در یک جا جمع نمى‏شود ، و این دو با گمراهان ضدّ و دشمنند ، هر چند در صحنه زندگى در کنار هم باشند .

فرموده است : فاجتمع القوم على الفرقه .

یعنى مردمان بر این که در تفرقه و پراکندگى بسر برند ، و از آنچه مایه وحدت و جمعیّت است دورى گزینند اتّفاق کرده‏اند ، این موضوع در دوران آن حضرت بر فرقه خوارج ، و آنهایى که سرکشى کرده و به جنگ او برخاستند صدق مى‏کند ، و در دورانهاى پس از او بر کسانى راست مى‏آید که آراء و مذاهب گوناگون در دین پدید آوردند ، بدیهى است اتّفاق آنها در تفرقه و پراکندگى مستلزم جدایى آنها از جماعت است .

فرموده است : کأنّهم أئمّه الکتاب .

امام ( ع ) آنها را به سبب گستاخى که در مخالفت با ظواهر و حقایق قرآنى دارند ، و به علّت جرأت آنها بر مخالفت کردن با ظواهر قرآن و ایجاد اختلاف در کتاب خدا ، و تأویل آن بر وفق اغراض و مقاصد خود ، به افرادى که سمت امامت و پیشوایى مردم را دارند تشبیه فرموده است ، زیرا اعمالى که اینها انجام مى ‏دهند از نوع وظایف امام نسبت به مأموم است ، با این که امام آنها کسى است که پیروى و متابعت از آثار او بر آنها واجب است ، و اگر با او مخالفت ورزند و از متابعت او دورى گزینند پیوند خود را با او بریده ، و بى‏ آن که مقاصد او را دنبال کنند ، جز نام و نوشته‏اى از او چیزى براى آنها باقى نیست .

فرموده است : و من قبل ما مثّلوا بالصّالحین .

این گفتار به بنى‏امیّه و زمان آنها که پیش از دورانى است که امام ( ع ) از آن خبر مى‏دهد اشاره دارد ، و این که بنى امیّه صلحاى صحابه و تابعان را شکنجه و آزار مى‏دادند ، و آنها را به سود خود به اعمالى که مورد خشنودى آنها نبود وادار مى‏کردند ، و دروغ بستن به خدا را به آنها نسبت مى‏دادند ، و جزاى حسنه را سیّئه قرار مى‏دادند روشن است ، و توصیف آنچه بدین گونه در آینده واقع خواهد شد ، با آنچه در گذشته بدین گونه به وسیله بنى امیّه واقع شده منافات ندارد ، ما در جمله ما مثّلو با فعل مثّلو تأویل به مصدر مى‏شود و محلّ آن بنابر این که مبتداست رفع ، و خبر آن من قبل مى‏باشد .

فرموده است : و إنّما هلک . . . تا آجالهم .

این گفتار هشدارى است بر این که در دنیا رشته آرزوها را باید کوتاه کرد ،

زیرا داشتن آرزوهاى دراز و در پى آنها بودن مایه هلاکت در آخرت است ، منظور امام ( ع ) از من کان قبلکم نسلهاى گذشته و مراد از هلاکت ، نابودى اخروى است و علت نابودى آنها آرزوهاى درازشان در دنیاست که موجب مى‏شود به لذّتهایى سرگرم شوند که آنان را از خدا دور ، و از مرگ غافل مى‏سازد ، معناى تغیّب آجالهم عنهم غفلت آنها از مرگ ، و نیندیشیدن درباره آن ، و ناآگاهى آنان به زمان وقوع آن است ، زیرا توجّه به مرگ مانع فرو رفتن در لذّات دنیوى و تیره کننده آنهاست .

 

فرموده است : حتّى نزل بهم الموعود . . . تا خائف .

امام ( ع ) در این عبارت نهایت مدّت طول آمال آنها را بیان فرموده است و مراد از موعود ، مرگ است ، و تردّ عنه المعذره یعنى : دیگر پوزش پوزشخواه پذیرفته نمى‏شود ، و ترفع عنه التوبه یعنى : وقتى مرگ فرا مى‏رسد ، باب توبه مسدود مى‏گردد ، چنان که خداوند متعال فرموده است : « وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذِیْنَ یَعْمَلُونَ السَیِّئَاتِ حَتَّى إذَا حَضَرَ أحَدَهُمُ المَوْتُ قَالَ إنِّى تُبْتُ الآنَ وَ لاَ الَّذِیْنَ . . . [ ۳ ] » وَ تَحُلُّ مَعَهُ القَارِعَهُ یعنى : با فرا رسیدن مرگ سختیهاى کوبنده و وقایع هراس انگیز فرا مى‏رسد و به دنبال آنها عقوبتهاى اخروى و عذابهاى آن جهانى دامنگیر انسان مى‏شود .

پس از این امام ( ع ) دوباره به بیان آنچه مقتضاى رأى صحیح و موجب صلاح حال شنوندگان است مى‏پردازد و با مخاطب قرار دادن آنها ، هشدار مى‏دهد که واجب است خدا را ناصح و خیر خواه واقعى خود بدانند ، و اوامر و نواهى او را بپذیرند ، و گفتار او را راهنماى مقاصد مهمّ خود قرار دهند ، زیرا خدا را ناصح و خیرخواه خود دانستن مستلزم کامیابى و توفیق است ، و گفتار او را دلیل خود قرار دادن موجب هدایت به راست‏ترین و استوارترین راههاست ، سپس خوبى پناه بردن به خدا را که موجب حصول امنیّتى است که هدف هر پناهنده است تذکّر مى‏دهد و زشتى و قبح دشمنى با خدا را که موجب بروز ترس و بیمى است که نتیجه دشمنى با پادشاهان ، بویژه قدرتبخش قدرتمندان و سلطان این جهان و آن جهان است یادآورى مى‏کند ، منظور از پناه بردن به خدا ، تقرّب جستن به او از طریق طاعت و بندگى است و مراد از دشمنى با خدا ، دورى کردن از او به سبب نافرمانى و مخالفت با اوامر اوست ، و شکّ نیست که طاعت خدا موجب ایمنى ازعذابهاى آخرت ، و نافرمانى او باعث خوف و خطر مى ‏باشد .

 

فرموده است : و إنّه لا ینبغى لمن عرف . . . تا و موت الجهل .

این گفتار ارشادى است براى مردم ، که در برابر خداوند و کسانى که به راه او مى‏روند ، تواضع و فروتنى داشته باشند ، و باز مى‏دارد از این که در برابر حقّ تعالى و مردان خدا تکبّر ورزند ، و از پذیرش حقّ سر ، باز زنند ، این که امام ( ع ) کسانى را که عظمت خدا را دریافته‏اند مخاطب قرار داده براى این است که اینان حقارت خود را دانسته و نسبت خود را با جلال و کبریایى او سنجیده‏ اند ،و زودتر از کسان دیگر متأثّر و شرمنده شده‏اند و خود را کوچکتر از این مى‏بینند که بر خدا تکبّر ورزند ، و تذکّر مى‏دهد که با یادآورى عظمت پروردگار ، و این که عظمت او فوق عظمت جهانیان است به شایستگى نسبت به او فروتنى کنند ، زیرا او عظیم على الاطلاق است ، و عظمت و بزرگى هر بزرگى از جانب او افاضه شده و در پرتو تقرّب به او حاصل گردیده است ، روش پادشاهان بر این است : کسى که در برابر جلال و سطوت آنها فروتنى داشته باشد و شرایط احترام و توقیر آنان را به جا آورد ، و نسبت به آنان اظهار انقیاد و فرمانبردارى کند ، او را مورد ترفیع و ترقّى قرار مى‏دهند ، و به او سرورى و بزرگى مى‏بخشند ، بدیهى است به طریق اولى رفعت انسان و بالا رفتن قدر و منزلت او در این خواهد بود که در برابر ملک الملوک و عظیم على الاطلاق اظهار فروتنى و زبونى کند ، همچنین سلامت کسى که قدرت خداوند را مى‏داند ، و به سیطره و استیلاى او آگاهى دارد ، این است که خود را تسلیم او کند و بنده فرمانبردار او باشد .

امام ( ع ) پس از آن که مردم را به رعایت ادب و فروتنى در برابر خداوند و اولیاى او دستور مى‏دهد ، آنان را دعوت مى‏کند که سخن حقّ را از مردان حقّ بپذیرند ، و مانند کسى که از مبتلاى به جرب مى‏گریزد یا همچون تندرستى که از بیمار دورى مى‏کند از او دورى نگزینند ، در این تشبیه ، وجه مشابهت شدّت نفرت و گریز است .

پس از این امام ( ع ) به آنان تذکّر مى‏دهد که از ائمّه ضلال و پیشوایان طریق گمراهى دورى کنند و به آنان هشدار مى‏دهد که شما به رشد و صلاح و معرفت صحیح آگاهى ندارید ، و به میثاق کتاب خدا پایبند نیستید و به کتاب خدا تمسّک کامل نجسته‏اید مگر هنگامى که این گمراهان و رهزنان طریق هدایت را بشناسید . و شرط شناخت رشد و صلاح این است که تارک آنها شناخته شود ، زیرا معرفت کامل به چگونگى آنها بلکه معرفت هر چیزى منوط به شناخت شکوک و شبهاتى است که موجب بروز دو دلى و پراکندگى و ترک عمل بر وفق آن شده است ، و چون راه حقّ و صواب همان است که آن حضرت و پیروان او برآنند ، و آنهایى که این طریق را ترک کرده‏اند همان مخالفان و کسانى هستند که در امر خلافت با آن حضرت به دشمنى و نزاع برخاسته و رهبرى اهل ضلالت را دارند ، لذا شناخت کامل حقّ و صلاح و رشدى که آن بزرگوار به آن دعوت مى‏کند منوط به شناخت دشمنان آن حضرت شده است ، و اگر کسى که جویاى حقّ است این را بداند معرفتش کامل مى‏شود و در راه صواب گام برخواهد داشت و از کسى که از این راه منحرف است دورى خواهد گزید ، اخذ به میثاق کتاب یعنى تمسّک به قرآن و عمل به احکام آن ، که مشروط به شناخت کسانى شده است که این میثاق را نقض و به نزاع با آن حضرت پرداخته‏اند نیز همین معنا را دارد ، یعنى پیروى آن بزرگوار در آنچه طبق کتاب خدا عمل مى‏کند کامل نیست ، مگر این که شبهات کسانى که با برداشت نادرست از قرآن دچار شبهه شده و حکم آن بزرگوار را نقض کرده‏اند دانسته شود ، و چون به فساد شبهه و گمراهى آنها آگاه شوند ، از روى بصیرت به میثاق کتاب تمسّک جویند و بدانند که آنها ناقض کتاب خدایند ، و از آنها دورى اختیار کنند ، عبارت و لن تمسّکوا به حتّى تعرفوا الّذی نبذه نیز به همین معناست ، یعنى تمسّک به کتاب خدا و اجراى میثاق آن منوط است به این که کسانى که قرآن را به پشت سر انداخته‏اند شناخته شوند و دانسته شود که اینها گمراهند ، تا از آنها دورى و نفرت حاصل شود ، و تمسّک به کتاب خدا تحقّق یابد ، و اجراى میثاق ان صورت پذیرد ، و غرض از همه این تأکیدها در باره لزوم شناخت سردمداران انحراف و پیشوایان گمراهى و نفاق و آگاهى به اعتقادات و شبهات آنها و بیزارى جستن از آنان همین است .

پس از تأکید درباره لزوم شناختى که ذکر شد ، امام ( ع ) اعلام مى‏کند که معرفت را از اهلش فرا گیرید و مقصود از اهل معرفت ، خود آن حضرت و اهل بیت بزرگوار اویند ، که درود خداوند بر آنان باد ، امام ( ع ) صفت عیش العلم یعنى حیات علم ، و مرگ جهل را براى آنان استعاره فرموده است ، زیرا همان گونه که سود بردن از چیزى موکول به وجود آن چیز است ، علم و استفاده از آن نیز به وجود آن بزرگواران وابسته مى‏باشد ، امّا این که آنها مرگ نادانى و جهلند براى این است که همان گونه که با مرگ شخص شرور ، شرّ معدوم و زیان آن نابود مى‏ شود ،در سایه وجود آنها نیز جهل از میان مى‏رود و زیانهاى حاصل از آن معدوم مى ‏گردد .

 

فرموده است : هم الّذین یخبرکم حکمهم عن علمهم . . . تا باطنهم .

یعنى منطق آنها شما را به حکمت رهبرى مى‏کند ، و روش آنان که بر همین اساس استوار است ، نمایانگر این است که نفوس آنها به انواع علوم آراسته و کامل گشته است ، سکوت آنها روشنگر منطق قوى آنهاست ، براى این که سکوت سخنور و زبان آور فرزانه‏اى که از کمال حکمت و هوشمندى برخوردار است در هر موقع و به هر شکل و در هر حال نشانه حسن منطق و کمال دانش ، و توجّه او است به آنچه مى‏گوید ، همچنین ظاهر آنها بیانگر باطن آنهاست .

 

فرموده است : لا یخالفون الدّین . . . تا فیه .

یعنى آنها بر اجراى اوامر خداوند مداومت دارند ، و در طریق شریعت پویا هستند ، این که فرموده است در آن هیچ اختلافى ندارند اشاره است به این که اتّفاق آراى آنها بر احکام دین نشانه کمال دانش آنها به شریعت است ، براى این که راه دین یکى است و چون همه آنها در شناخت این راه اتّفاق دارند و همگى داراى علوم آنند لازم است که در آن اختلاف نداشته باشند و چنین نباشد که یکى از آنان حکمى از احکام دین را نداند تا با دیگرى از آنها در این باره مخالفت داشته باشد .

فرموده است : فهو بینهم شاهد صادق . . . تا آخر .

یعنى قرآن گواه صادقى است که درباره احکام و حوادثى که بر مسلمانان و جز آنها وارد مى‏شود ، به آن استدلال مى‏کنند ، و این گواهى است که دروغ نمى‏گوید ، همچنین قرآن ، خاموشى است گویا ، خاموش است براى این که مرکّب از حروف و اصوات است ، و گویاست زیرا بر زبان آنان سخن مى‏گوید ، و به منزله این است که ناطق است . واژه ناطق و صامت هر دو استعاره است ، جهت مشابهت بهره رساندن به وسیله سخن گفتن و بى‏بهره ماندن بر اثر خاموشى است ، مانند ناطق که با سخن خود فایده مى‏رساند ، و صامت که با گزیدن خاموشى ، از آن باز مى‏ایستد .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی جلد ۳


[ ۱ ] شعبه بن حجّاج بن ورد أزدى بصرى مکنّا به ابو بسطام متوفّاى سال ۱۶۰ هجرى از ائمه دانشمندان علم حدیث و تفسیر است . فرهنگ دهخدا ( مترجم ) .

[ ۲ ] علىّ بن عمر بن احمد بن مهدى بغدادى دارقطنى مکنّا به ابو الحسن ، شافعى یا شیعى مذهب بوده ، صاحب کتاب معروف السّنن است که در سال ۳۸۵ ه در بغداد وفات کرده است . همان مأخذ ( مترجم ) .

[ ۳ ] سوره نساء ( ۴ ) آیه ( ۱۸ ) یعنى : و توبه‏اى نیست براى کسانى که کارهاى بد انجام مى‏دهند ، تا آن گاه که مرگ یکى از آنها فرا مى‏رسد گوید اکنون توبه کردم ، و نه آنانى که . . .

بازدیدها: ۲۰

خطبه۱۴۵ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۴۶صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) و قد استشاره عمر بن الخطاب فی الشخوص لقتال الفرس بنفسه‏

إِنَّ هَذَا اَلْأَمْرَ لَمْ یَکُنْ نَصْرُهُ وَ لاَ خِذْلاَنُهُ بِکَثْرَهٍ وَ لاَ بِقِلَّهٍ وَ هُوَ دِینُ اَللَّهِ اَلَّذِی أَظْهَرَهُ وَ جُنْدُهُ اَلَّذِی أَعَدَّهُ وَ أَمَدَّهُ حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ وَ طَلَعَ حَیْثُ طَلَعَ وَ نَحْنُ عَلَى مَوْعُودٍ مِنَ اَللَّهِ وَ اَللَّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ وَ نَاصِرٌ جُنْدَهُ وَ مَکَانُ اَلْقَیِّمِ بِالْأَمْرِ مَکَانُ اَلنِّظَامِ مِنَ اَلْخَرَزِ یَجْمَعُهُ وَ یَضُمُّهُ فَإِنِ اِنْقَطَعَ اَلنِّظَامُ تَفَرَّقَ اَلْخَرَزُ وَ ذَهَبَ ثُمَّ لَمْ یَجْتَمِعْ بِحَذَافِیرِهِ أَبَداً وَ اَلْعَرَبُ اَلْیَوْمَ وَ إِنْ کَانُوا قَلِیلاً فَهُمْ کَثِیرُونَ بِالْإِسْلاَمِ عَزِیزُونَ بِالاِجْتِمَاعِ فَکُنْ قُطْباً وَ اِسْتَدِرِ اَلرَّحَى بِالْعَرَبِ وَ أَصْلِهِمْ دُونَکَ نَارَ اَلْحَرْبِ فَإِنَّکَ إِنْ شَخَصْتَ مِنْ هَذِهِ اَلْأَرْضِ اِنْتَقَضَتْ عَلَیْکَ اَلْعَرَبُ مِنْ أَطْرَافِهَا وَ أَقْطَارِهَا حَتَّى یَکُونَ مَا تَدَعُ وَرَاءَکَ مِنَ اَلْعَوْرَاتِ أَهَمَّ إِلَیْکَ مِمَّا بَیْنَ یَدَیْکَ إِنَّ اَلْأَعَاجِمَ إِنْ یَنْظُرُوا إِلَیْکَ غَداً یَقُولُوا هَذَا أَصْلُ اَلْعَرَبِ فَإِذَا اِقْتَطَعْتُمُوهُ اِسْتَرَحْتُمْ فَیَکُونُ ذَلِکَ أَشَدَّ لِکَلَبِهِمْ عَلَیْکَ وَ طَمَعِهِمْ فِیکَ فَأَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ مَسِیرِ اَلْقَوْمِ إِلَى قِتَالِ اَلْمُسْلِمِینَ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ هُوَ أَکْرَهُ لِمَسِیرِهِمْ مِنْکَ وَ هُوَ أَقْدَرُ عَلَى تَغْیِیرِ مَا یَکْرَهُ وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ عَدَدِهِمْ فَإِنَّا لَمْ نَکُنْ نُقَاتِلُ فِیمَا مَضَى بِالْکَثْرَهِ وَ إِنَّمَا کُنَّا نُقَاتِلُ بِالنَّصْرِ وَ اَلْمَعُونَهِ

 

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است :

در هنگامى که عمر بن خطّاب با آن حضرت مشورت کرد که خود همراه سپاهیان به جنگ ایرانیان رود به او فرمود :

« همانا پیروزى و شکست اسلام به فزونى و کمى سپاه بستگى نداشته است ، این دین خداست که خود آن را پشتیبانى کرده ، و لشکر اوست که آن را آماده و یارى فرموده تا این که به این حدّ و اندازه رسیده و در هر جا که مى‏بایست تابیده و درخشیده است ، و ما در انتظار آنچه خداوند به ما وعده داده است ، هستیم ، و خداوند به وعده خود وفا و سپاه خویش را یارى خواهد کرد .

زمامدار به منزله رشته‏اى است که مهره ‏هاى پراکنده را گردآورى مى‏کند و در کنار هم قرار مى‏دهد ، اگر این رشته گسیخته شود مهره‏ها پراکنده مى‏گردد و هر کدام به جایى مى‏رود ، و هرگز دوباره همه آنها گردآورى و به رشته در آورده نمى‏شود . اگر چه امروز عرب اندک است ، امّا به سبب دین اسلام ،بسیار و به علّت یگانگى و هماهنگى مقتدر و نیرومند است ، بنابراین تو محور و در مرکز خویش باش ، و آسیاى جنگ را بوسیله عرب به گردش درآور ، و بى‏آن که خود در جنگ شرکت کنى آنان را وارد کارزار کن ، زیرا اگر خود از این سرزمین عزیمت کنى عرب از هر سو پیمان خود را با تو خواهد شکست ، و سر به نافرمانى برخواهد داشت ، تا جایى که آنچه در مرزها و پشت جبهه خوددارى مهمّتر از آن چیزى شود که در پیش روى توست .

اگر فردا عجمها تو را بنگرند مى‏گویند : این اصل و ریشه عرب است ، اگر آن را قطع کنید آسوده خواهید شد و این اندیشه آنان را در نبرد با تو حریصتر و بر نابود کردن تو دلیرتر خواهد ساخت .

امّا آنچه درباره آمدن ایرانیان به جنگ با مسلمانان بیان کردى ،

بى‏ گمان خداوند آمدن آنان را به جنگ اینان بیش از تو مکروه مى‏ دارد و او به دگرگونى آنچه مکروه اوست تواناتر است . و آنچه درباره فزونى سپاه آنان گفتى ، ما پیش از این در جنگ بر فزونى سپاهیان خود تکیه نمى‏ کردیم ، بلکه با اعتماد به کمک و یارى خداوند متعال مى‏ جنگیدیم . »

 

شرح

مورّخان درباره این که امام ( ع ) در چه هنگامى این سخنان را به عمر فرموده است اختلاف دارند ، گفته شده که این سخنان را در هنگام جنگ قادسیّه ایراد فرموده ، و این مطلب از مدائنى [ ۱ ] در کتاب الفتوح نقل شده است ، نیز گفته شده که در هنگام جنگ نهاوند این سخنان بیان شده ، و این را محمّد بن جریر طبرى [ ۲ ] روایت کرده است ، امّا جنگ قادسیّه در سال ۱۴ هجرى اتّفاق افتاده است ، و در این زمان عمر با مسلمانان مشورت کرد که خود به همراه سپاهیان به جنگ ایرانیان رود ، و على ( ع ) نظر خود را همان گونه که ذکر شد به او سفارش فرمود ، و عمر آن را به کار بست و از این که خود با سپاهیان عزیمت کند منصرف شد و سعد بن ابى وقّاص را به سردارى سپاه مسلمانان منصوب کرد ، نقل شده است که در این جنگ ، رستم فرمانده سپاه یزدگرد پیکهایى از افراد سپاه خود در طول راه قادسیّه تا مدائن یکى پس از دیگرى گمارد و هر زمان رستم سخنى بر زبان مى‏آورد ، هر یک آن را به دیگرى مى‏گفت تا به گوش یزدگرد مى ‏رسید ،

داستانهاى جنگ قادسیّه مشهور و در تاریخها مسطور است ، امّا جنگ نهاوند بدین گونه است که در هنگامى که عمر بر آن شد که با ایرانیان بجنگد و سپاهیان یزدگرد در نهاوند گرد آمده بودند با اصحاب به مشورت پرداخت ، عثمان به او سفارش کرد که خلیفه به همه حکّام قلمرو اسلام مانند شام و یمن و مکّه و مدینه و کوفه و بصره نامه بنویسد و همه مسلمانان را از جریان آگاه سازد و دستور دهد براى جنگ بیرون آیند و خود نیز با سپاهیان عازم جهاد گردد ، لیکن على ( ع ) نظر خود را به شرحى که ذکر شد بیان ، و فرمود : أمّا بعد و إنّ هذا الأمر لم یکن نصره و لا خذلانه . . . تا آخر و عمر گفت آرى رأى همین است ، و دوست دارم که از همین نظریّه پیروى کنم ، اکنون مردى را به من معرّفى کنید که انجام این مهمّ را به

عهده او واگذارم ، حاضران گفتند : نظر خلیفه درست‏تر است ، عمر گفت کسى را به من نشان بدهید که عراقى نیز باشد ، آنان گفتند تو خود به مردم عراق داناترى و آنها همواره نمایندگانى نزد تو فرستاده ‏اند که آنها را دیده‏اى و با آنان سخن گفته‏اى ، عمر گفت : آگاه باشید به خدا سوگند مردى را به فرماندهى این سپاه مى‏گمارم که فردا پیشاپیش آنها باشد ، گفته شد او کیست ؟ عمر گفت : نعمان بن مقرن ، گفتند او در خور این کار است ، و نعمان در این زمان در بصره بود ، عمر به او نامه نوشت و وى را به فرماندهى سپاه منصوب داشت .

اکنون به شرح خطبه باز مى‏ گردیم ، فرموده است : بحذافیره یعنى : به تمامى آن .

 

فرموده است : إنّ هذا الأمر . . . تا بالاجتماع .

این که امام ( ع ) جملات مذکور را سر آغاز سخن قرار داده براى این است که رأى خود را که پس از این بیان مى‏کند بر اساس آن قرار دهد ، از این رو ضمن آن تذکّر مى‏دهد که این امر یعنى امر اسلام ، پیروزى آن به سبب فزونى لشکر و شکست آن به علّت کمى سپاه نبوده است ، و به صدق این ادّعا اشاره و خاطرنشان مى‏کند که اسلام دین خداست و او آن را پشتیبانى و لشکریان آن را یارى مى‏فرماید ، و اینها سپاهیان خدایند که آنها را فراهم و با فرشتگان و مردمان آنها را یارى داده تا به این مایه و پایه رسیده ، و در آفاق گیتى ظهور و بروز کرده‏اند ، پس از آن وعده نصر و پیروزى و جانشینى خود را در زمین به ما داده چنان که فرموده است : « وَعَدَ اللّهُ الَّذِیْنَ آمَنُواْ مِنْکُمْ و عَمِلُواْ الْصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرض کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ [ ۳ ] » و وعده ‏هاى خدا قطعى است و تخلّفى در آن نیست .

 

فرموده است : و ناصر جنده .

این عبارت به منزله نتیجه این استدلال است ، زیرا از جمله وعده‏ هاى خداوند این است که لشکریان خود را یارى مى‏ک ند و لشکریان او همان مؤمنانند ، و مؤمنان در هر حال منصور و پیروزند ، خواه شمار آنها کم یا بسیار باشد ، سپس موقعیّت زمامدار و سرپرست امر را به رشته گردن بند تشبیه فرموده است ، وجه تشبیه بیان خود آن حضرت است که فرموده است : یجمعه و یضمّه . . . تا أبدا یعنى : مهره‏ها را جمع مى‏کند و در کنار هم قرار مى‏دهد .

 

فرموده است : لم یجتمع بحذا فیره أبدا .

دلیل این که دیگر هرگز به تمامى ، گرد هم نمى‏آیند آن است که پس از تباهى رشته پیوند ، و فساد نظام آنها بر اثر کشته شدن رهبر مثلا طمع دشمنان برانگیخته مى‏شود و با دست یافتن بر آنها موجبات استیصال و درماندگى آنان فراهم مى‏گردد ، پس از این امام ( ع ) به رفع این شبهه که القا شده بود پرداخته ، و عدم نیاز به بسیج همگى اعراب را براى جنگ گوشزد مى‏کند ، زیرا اعراب بر اثر داشتن دیانت اسلام ، و رو آوردن دولت و عزّت به آنها کم آنها بسیار ، و یگانگى و همآهنگى و همدلى آنها ، بهتر از کثرت اشخاص است ، کثرت در جمله کثیرون بالإسلام مجازا به معناى قدرت و غلبه آمده ، و این از باب اطلاق اسم مظنّه الشّى على الشّى‏ء است .

 

فرموده است : فکن قطبا .

از این جا رأى آن حضرت درباره عمر ، آغاز مى‏شود ، و این گونه به او تذکّر مى‏دهد که خود را مرجع و پناه عرب قرار دهد ، و محور جامعه باشد تا مردم در سختیها بدو پناه برند ، و به دور او گرد آیند ، براى عمر واژه قطب ( محور ) و براى مردم واژه رحا ( آسیا ) را استعاره آورده و با کلمه استداره ( چرخش ) ترشیح داده است .

و امام ( ع ) آن را کنایه قرار داده بر این که عمر باید عرب را حریم و نگهبان خود قرار دهد ، از این رو فرموده است : و أصلهم دونک نار الحرب یعنى : بى‏آن که خود در جنگ شوى آنان را وارد کار زار کن ، زیرا اگر آنها سلامت مانند و پیروزى یابند این چیزى است که شایسته و مطلوب ماست ، و اگر دچار شکست شوند ، عمر پناه و پشتیبان آنهاست ، بر عکس اگر عمر خود به همراه سپاهیان رهسپار جنگ شود ، در صورت پیروزى لشکر ، مطلوب همان است . و در صورت شکست سپاه ،

چنان که گفته شد براى مسلمانان پناهى باقى نمى‏ماند که بدان التجا جویند .

 

فرموده است : فإنّک إن شخصت . . . تا فیک .

این جملات در بیان مفاسدى است که در صورت بیرون رفتن عمر به همراه سپاهیان ، از دو نظر وجود دارد :

۱ این که اسلام در این زمان مانند شاخه نورسته ، تازه و شکننده بود ، و دلهاى بسیارى از اعراب که مسلمان شده بودند هنوز بر آن استقرار و اطمینان پیدا نکرده بود ، و اگر اینها به اعرابى که هنوز مسلمان نشده بودند مى‏پیوستند ، و بر خروج عمر از مرکز خلافت آگاه مى‏شدند ، طمع آنها بر انگیخته مى‏شد ، و سر به شورش برداشته فتنه آنها حرمین شریفین ( مکّه و مدینه ) و دیگر شهرهاى اسلام را فرا مى‏گرفت ، در این صورت آنچه خلیفه از پشت سر از دست مى‏دهد خیلى مهمّتر از آن چیزى است که خواسته و در طلب آن شتافته است ، و دشمنان از دو سو او را در میان مى‏گیرند .

۲ ایرانیان اگر دریابند که عمر خود به جنگ آنها آمده است ، براى دست یافتن بر او کوشا شده و سخنها در این باره خواهند گفت ، در این صورت این امر آنان را بر جنگ حریصتر و راغبتر خواهد ساخت . و عجم بیشتر از دیگران با او دشمنى دارد و خواهان نابودى اوست .

 

فرموده است : فامّا ما ذکرت من مسیر القوم . . . تا آخر .

این سخنان در پاسخ گفتار عمر است که به آن حضرت گفت : ایرانیان قصد دارند که براى جنگ با مسلمانان حرکت کنند و من خوش ندارم که پیش از آن که ما به جنگ آنها رویم آنها به جنگ ما آیند ، امام ( ع ) به او پاسخ داد اگر این امر ناخوش و مکروه توست خداوند متعال بیش از تو آن را ناخوش مى‏ دارد ، وبراى دگرگونى و رفع آن از تو تواناتر است ، سخن امام ( ع ) بر این پایه است که هر چند آمدن ایرانیان به جنگ مسلمانان خطر و مفسده است لیکن رفتن او به همراه سپاهیان براى جنگ با ایرانیان ، خطر و مفسده ‏اى بزرگتر است ، در این صورت باید خطر بزرگتر را بر طرف ساخت ، و دفع مفسده دیگر را به خدا واگذاشت ، زیرا خداوند نیز آن را ناخوش مى‏دارد ، و او در دفع آنچه مکروه اوست تواناتر است .

 

فرموده است : و امّا ما ذکرت من عددهم . . . تا آخر .

عمر گفته بود که شمار ایرانیان زیاد و عدد آنها بسیار است و امام ( ع ) در پاسخ عمر یادآورى کرد که عدد مسلمانان در صدر اسلام زیاد نبود ، و آنچه آنها را در جنگها پیروز ساخت یارى و کمک خداوند بود ، و سزاوار است که در این زمان نیز حال بدین منوال باشد ، این گفتار امام ( ع ) را مى‏توان استدلال بر سبیل تمثیل دانست ، چنان که در ذیل مشورت نخستین عمر با على ( ع ) بیان کرده‏ایم و به مقتضاى وعده خداوند در قرآن است که خلافت زمین را نصیب مسلمانان مى‏ کند ، و دین آنان را که خداوند بدان خشنودى داده قدرت و قوّت خواهد داد ، و بیم و هراس آنان را به ایمنى مبدّل خواهد ساخت .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی جلد ۳ 

[ ۱ ] علىّ بن محمّد بن عبد اللّه مدائنى از راویان و مورّخان قرن دوّم هجرى و از مردم بصره است ، به سال ۱۳۵ ه در این شهر متولّد و در سال ۲۱۵ ه در بغداد وفات یافته است و چون مدّتى در مدائن مى‏زیسته به این لقب معروف شده است . فرهنگ دهخدا ( مترجم )

[ ۲ ] محمّد بن جریر طبرى آملى مؤلف تفسیر و تاریخ طبرى است که در سال ۲۲۴ ه در آمل متولّد شده و به سال ۳۱۰ ه وفات یافته است . فرهنگ دهخدا ( مترجم ) .

[ ۳ ] سوره نور ( ۲۴ ) آیه ( ۵۵ ) یعنى : خداوند به کسانى که از شما ایمان آورده ‏اند ، و کارهاى شایسته انجام داده‏اند ، وعده مى ‏دهد که آنها را قطعا خلیفه روى زمین گرداند ، همان گونه که پیشینیان را خلافت روى زمین بخشید .

بازدیدها: ۱۳

خطبه۱۴۴ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه ۱۴۵صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام )فناء الدنیا

أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّمَا أَنْتُمْ فِی هَذِهِ اَلدُّنْیَا غَرَضٌ تَنْتَضِلُ فِیهِ اَلْمَنَایَا مَعَ کُلِّ جَرْعَهٍ شَرَقٌ وَ فِی کُلِّ أَکْلَهٍ غَصَصٌ لاَ تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَهً إِلاَّ بِفِرَاقِ أُخْرَى وَ لاَ یُعَمَّرُ مُعَمَّرٌ مِنْکُمْ یَوْماً مِنْ عُمُرِهِ إِلاَّ بِهَدْمِ آخَرَ مِنْ أَجَلِهِ وَ لاَ تُجَدَّدُ لَهُ زِیَادَهٌ فِی أَکْلِهِ إِلاَّ بِنَفَادِ مَا قَبْلَهَا مِنْ رِزْقِهِ وَ لاَ یَحْیَا لَهُ أَثَرٌ إِلاَّ مَاتَ لَهُ أَثَرٌ وَ لاَ یَتَجَدَّدُ لَهُ جَدِیدٌ إِلاَّ بَعْدَ أَنْ یَخْلَقَ لَهُ جَدِیدٌ وَ لاَ تَقُومُ لَهُ نَابِتَهٌ إِلاَّ وَ تَسْقُطُ مِنْهُ مَحْصُودَهٌ وَ قَدْ مَضَتْ أُصُولٌ نَحْنُ فُرُوعُهَا فَمَا بَقَاءُ فَرْعٍ بَعْدَ ذَهَابِ أَصْلِهِ

 

بخش اول

لغت

غرض : هدف

 

ترجمه

از خطبه ‏هاى آن حضرت علیه السّلام است :

« اى مردم به راستى شما در این دنیا هدف تیرهاى مرگ هستید ، با هر جرعه ‏اى ، آب جستنى در گلو ، و در هر لقمه ‏اى استخوانى گلوگیر وجود دارد ،به نعمتى از آن دست نمى ‏یابید مگر این که نعمتى دیگر را از دست مى‏دهید ،

هیچ کس از شما از زندگانى یک روز برخوردار نمى‏ شود مگر این که یک روز از مدّت عمرش نابود شده است ، و از خوراک تازه ‏اى بهره‏مند نمى‏ گردد مگر این که بهره ‏اى از روزى او پیش از این پایان یافته است ، اثر و نشانه‏ اى از او پدیدار نمى‏ گردد مگر این که اثرى از او از میان رفته باشد ، چیزى براى او تازه نمى‏ شود مگر این که تازه‏ اى براى او کهنه شده باشد ، خوشه ‏اى براى او نمى‏روید مگر این که خوشه ‏اى از او درو شده است ، ریشه ‏هایى که ما شاخه‏ هاى آنهاییم در گذشتند ، شاخه‏ ها را پس از درگذشت ریشه ‏ها چه دوام و بقایى است ؟ »

 

شرح

این خطبه مشتمل بر نکوهش دنیاست ، و ضمن ذکر معایبش ، آن را تقبیح مى‏کند ، تا دلبستگى و شیفتگى به آن کاهش یابد و میل و رغبت مردم به امور باقى و پایدار و آنچه پس از این دنیاست منصرف و متوجّه گردد ، واژه غرض را براى مردم استعاره آورده است ، زیرا آنها هدف تیرهاى مرگ به وسیله امراض و عوارض هستند ، همچنان که نشانه ، هدف تیرهایى است که به سوى آن رها مى ‏شود ،

نسبت تیراندازى به مرگ بر سبیل مجاز است ، زیرا آن که انسان را هدف تیر بیمارى قرار مى‏دهد کسى است که بیمارى را در او به وجود آورده است ، بنابر این مجازى که در این جا به کار رفته هم در مفرد واژه منایا و هم در جمله تنتضل فیه المنایا مى‏باشد ، سپس با ذکر جرعه و أکله اشاره به لذائذ دنیا مى‏کند و واژه‏هاى شرق و غصص کنایه از این است که در همه چیز دنیا ، شایبه کدورتهایى متناسب با آن بطور طبیعى وجود دارد ، مانند بیماریها و دیگر چیزهایى که مایه تیرگى صفاى زندگى آدمى و ترس و بیم اوست .

 

فرموده است : لا تنالون نعمه إلاّ بفراق اخرى .

در این عبارت نکته لطیفى است و آن این که هر کدام از نعمتهاى گوناگون دنیا زمانى رو مى‏ آورد و انسان مى‏تواند از آن بهره‏مند و کامیاب گردد که نعمتى همانند آن را از دست داده باشد ، و مثل لقمه را دارد که احساس لذّت لقمه تازه منوط به از میان رفتن لذّت حاصل از لقمه سابق است ، همچنین است لذّت حاصل از ملبوس و مرکوب شخصى و دیگر چیزهایى که در دنیا نعمت به شمار مى‏آید و انسان از آن احساس لذّت مى‏کند که هر یک از آنها هنگامى حاصل مى‏شود که انسان همانند آن را پیش از این از کف داده باشد ، علاوه بر این انسان نمى‏تواند در یک زمان از لذّتهاى متعدّد بهره‏مند باشد ، بلکه اجتماع و احساس دولذّت در یک زمان هم براى او ممتنع است . مثلا در یک وقت نمى‏تواند هم غذا بخورد و هم با زن مباشرت کند ، یا در آن وقت که از لذّت خوراک برخوردار است از لذّت آشامیدن نیز بهره‏مند شود ، و یا در همان هنگام که بر بستر نرم خود آرمیده است سواره عازم تفرّج و گردش باشد ، و خلاصه این که استفاده از هر یک از لذّتهاى جسمانى مستلزم رها کردن لذّتهاى دیگر است ، اکنون باید گفت نعمتى که مایه از دست دادن نعمت دیگر است در حقیقت نعمتى لذّت بخش نیست .

عبارت و لا یعمّر معمّر منکم . . . تا أجله نیز به همین معناست ، زیرا انسان زمانى از ادامه زندگى و باقى بودن عمر در یک روز معیّن شاد مى‏شود که یک روز از ایّام عمرش سپرى شده باشد ، و با تباه گشتن یک روز از ایّام زندگى شادى بر بقاى وجودش ، در واقع شادمانى بر نزدیکى او به آستانه مرگ مى‏باشد ، و آنچه مستلزم نزدیک شدن به مرگ و پایان زندگى است در دل عبرت بین لذتى ندارد ، همچنین است گفتار آن حضرت که : و لا تجدّد له زیاده فی أکله إلاّ بنفاد ما قبلها من رزقه مراد از رزق ، روزى معلوم و معیّن اوست ، و این همان است که مثلا خورده یا پوشیده است ، زیرا آنچه را نخورده است ممکن است روزى و بهره دیگرى باشد ، و مى‏دانیم که انسان لقمه‏اى از طعام برنمى‏دارد مگر این که لقمه پیش فانى و از میان رفته باشد ، پس در این صورت از خورد و خوراک تازه‏اى بهره‏مند نمى‏گردد مگر این که روزى سابق او به پایان رسیده باشد ، و آنچه مستلزم پایان یافتن روزى است ، در حقیقت لذّت بخش و گوارا نمى‏باشد ، واژه أکله با ضمّ اوّل نیز روایت شده است ، و محتمل است مراد این باشد که اگر از سویى روزى تازه ‏اى متوجّه خود بیند و براى به دست آوردن آن رو آورد ، این توجّه او مستلزم انصراف از عوایدى است که از جهات دیگر نصیب او بوده و موجب انقطاع روزى او از سوى دیگر است ، باید دانست که الفاظ مذکور دلالت بر تعمیم و کلیّت ندارد ، و صدق آن هر چند بر برخى از مردم ثابت است و گفتار آن حضرت که : و لا یحیى له أثر إلاّ مات له أثر نیز همین معنا را دارد ، منظور از اثر ممکن است ذکر خیر و یا کارنیک شخص باشد ، زیرا آنچه انسان در هر موقع بدان شناخته مى‏شود کارهاى نیک و بد و یا شهرت و آوازه زشت و زیباى اوست که در میان مردم باقى مانده است ، و اگر اثرى از او زنده و بر جاى بماند ، اثر دیگر او که پیش از این بدان مشهور بوده از میان مى‏رود ، و به دست فراموشى سپرده مى‏شود ، همچنین در صحّت و بیمارى بدن و فزونى و کاستى عمر و ایّام آن ، امر جدیدى برایش پیش نمى‏آید مگر این که هر تازه‏اى را که به دست آورده ، نوى او کهنه گشته ، و اگر عمر فزونى یافته ، بدن کاستى گرفته ، و در پى جوانى پیرى فرا رسیده ، و آینده به گذشته تبدیل شده است ، همچنین چیزى براى او نمى‏روید مگر این که آنچه را درو کرده از کف بدهد ، واژه نابته ( روینده ) براى فرزندان و خویشاوندان که زاده مى‏شوند ، و واژه محصوده ( درو شده ) را براى پدران و افراد خاندان که مى‏میرند استعاره آورده و از این رو فرموده است : و قد مضت أصول یعنى : پدران که ریشه وجود ما هستند در گذشته‏اند و ما شاخه‏هاى آنهاییم و در پى آن با شگفتى مى‏پرسد آیا شاخه را پس از نابودى ریشه دوامى هست ؟ ابو العتاهیّه در این باره گفته است :

هر زندگى به مرگ مى‏انجامد و هر نوى دگرگون و کهنه مى‏شود چگونه شاخه‏ ها روزى باقى بماند و حال آن که ریشه‏هاى آن پیش از این گداخته و از میان رفته است [ ۱ ] .

 

از این خطبه است :

وَ مَا أُحْدِثَتْ بِدْعَهٌ إِلاَّ تُرِکَ بِهَا سُنَّهٌ فَاتَّقُوا اَلْبِدَعَ وَ اِلْزَمُوا اَلْمَهْیَعَ إِنَّ عَوَازِمَ اَلْأُمُورِ أَفْضَلُهَا وَ إِنَّ مُحْدَثَاتِهَا شِرَارُهَا

 

لغات

مهیع : راه گشاده

عوازم : جمع عوزم ، زن سالخورده

ترجمه

« بدعتى پدید نمى‏آید مگر این که به سبب آن سنّتى ترک مى‏شود ، از این رو از بدعتها بپرهیزید ، و همواره در راه روشن گام بردارید ، بى‏گمان بهترین امور ، سنّتهاى کهن و اصیل است ، و بدترین آنها بدعتها و سنّتهاى نوین است » .

 

شرح

مراد از بدعت هر نوع سنّتى است که در زمان پیامبر اکرم ( ص ) وجود نداشته و پس از آن حضرت پدید آمده باشد .

این بخش از خطبه مشتمل است بر بیان علّت لزوم ترک بدعت ، و برهان این که احداث آن مستلزم ترک سنّت است ، زیرا عدم احداث بدعت از سنّتهاى پیامبر اکرم ( ص ) مى‏باشد ، چنان که فرموده است : کلّ بدعه حرام یعنى هر بدعت و پدیده نوى در دین حرام است ، بنابر این ایجاد بدعت مستلزم ترک سنّت خواهد بود ،

پس از این امام ( ع ) دستور مى‏دهد که از این کار بپرهیزند و راه روشن را در پیش گیرند ، و این همان طریق الهى و راه دین و شریعت است ، منظور از عوازم امور یا سنّتهاى کهنى است که در زمان پیامبر ( ص ) جارى بوده ، و یا امور قطعى و مسلم مورد اتّفاق است نه پدیده‏هایى که مورد شکّ و شبهه مى‏باشد ، و توجیه نخست رجحان دارد زیرا در مقابل آن محدثات ( پدیده‏هاى نو ) آمده است ، و این که فرموده است بدترین سنّتها بدعتهاست زیرا شیوه‏هاى جدیدى که پدید مى‏آید مورد شکّ و شبهه و خارج از قانون شریعت و موجب هرج و مرج و پیدایش انواع شرور و بدیهاست . و توفیق از خداوند است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی جلد۳

[ ۱ ]

کلّ حیاه إلى ممات
و کلّ ذی جدّه یحول

کیف بقاء الفروع یوما
و ذوّب قبلها اصول

 

 

بازدیدها: ۷

خطبه۱۴۳ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۴۴صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه‏السلام )مبعث الرسل‏

بَعَثَ اَللَّهُ رُسُلَهُ بِمَا خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْیِهِ وَ جَعَلَهُمْ حُجَّهً لَهُ عَلَى خَلْقِهِ لِئَلاَّ تَجِبَ اَلْحُجَّهُ لَهُمْ بِتَرْکِ اَلْإِعْذَارِ إِلَیْهِمْ فَدَعَاهُمْ بِلِسَانِ اَلصِّدْقِ إِلَى سَبِیلِ اَلْحَقِّ أَلاَ إِنَّ اَللَّهَ قَدْ کَشَفَ اَلْخَلْقَ کَشْفَهً لاَ أَنَّهُ جَهِلَ مَا أَخْفَوْهُ مِنْ مَصُونِ أَسْرَارِهِمْ وَ مَکْنُونِ ضَمَائِرِهِمْ وَ لَکِنْ لِیَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً فَیَکُونَ اَلثَّوَابُ جَزَاءً وَ اَلْعِقَابُ بَوَاءً أَیْنَ اَلَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ اَلرَّاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ دُونَنَا کَذِباً وَ بَغْیاً عَلَیْنَا أَنْ رَفَعَنَا اَللَّهُ وَ وَضَعَهُمْ وَ أَعْطَانَا وَ حَرَمَهُمْ وَ أَدْخَلَنَا وَ أَخْرَجَهُمْ بِنَا یُسْتَعْطَى اَلْهُدَى وَ یُسْتَجْلَى اَلْعَمَى إِنَّ اَلْأَئِمَّهَ مِنْ ؟ قُرَیْشٍ ؟ غُرِسُوا فِی هَذَا اَلْبَطْنِ مِنْ ؟ هَاشِمٍ ؟ لاَ تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لاَ تَصْلُحُ اَلْوُلاَهُ مِنْ غَیْرِهِمْ

 

بخش اول

لغت

بواء : همتا

ترجمه

 از خطبه‏ هاى آن حضرت علیه السّلام است :

« خداوند پیامبرانش را از طریق وحى که آنان را بدان مخصوص گردانیده بر انگیخت ، و آنها را بر آفریدگانش حجّت قرار داد ، تا نفرستادن پیامبران دلیل و بهانه ‏اى براى آنها نباشد ، آن گاه همه را با زبان صدق و راستى به راه حقّ فرا خواند .

آگاه باشید خداوند ( با آزمایشهاى خود ) پرده از رازهاى درون بندگان برداشت ، نه بدین سبب که به آنچه در درون خود پنهان داشته اند آگاه نبوده و اسرار آنان را نمى‏دانسته است ، بلکه براى این که آنان را بیازماید که کردارکدام یک نیکوتر است ، تا ثواب ، پاداش نیکوکار و عقاب ، کیفر بدکردار باشد .

کجایند آنانى که به دروغ و با گردنکشى ادّعا کردند که راسخان در علمند نه ما ، زیرا خداوند ما را برترى داده و آنان را پست گردانیده ، و به ما بخشش کرده ، و آنان را محروم فرموده ، ما را در حریم لطف خود وارد ، و آنان را از دایره عنایت خویش بیرون ساخته است به واسطه ماست که هدایت درخواست مى‏شود ، و کورى جهل بر طرف مى‏گردد ، بى‏شک امامان و پیشوایان دین از قریشند ، و نهال وجود آنان در این تیره غرس شده و از تبار هاشمند ، جز آنان کسى سزاوار خلافت نیست ، و حاکمان دیگر شایستگى امامت و پیشوایى این امّت را ندارند . »

 

شرح

این خطبه داورى است میان او و برخى از اصحاب که درباره برترى آن حضرت نزاع مى‏ کردند .

فرموده است : بعث رسله . . . تا سبیل الحقّ .

این سخن بر اساس گفتار خداوند متعال است که فرموده است : « رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرْینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ [ ۱ ] » منظور از لسان صدق زبان دین است که در پرتو فروغ رسالت گویا ، و به نور حقّ مشتعل و فروزان است ، مراد از سبیل الحقّ راهى است که انسان را به خدا مى‏رساند ، راهى که پیامبران و اولیاء او براى راهنمایى به آن یکزبانند . این که سخنان خود را با این مطلب که مشتمل بر ذکر فضیلت پیامبران است آغاز کرده براى این است که مقام برتر پیامبر اکرم ( ص ) را اثبات فرماید .

 

فرموده است : ألا إنّ اللّه . . . تا بواء .

این سخنان به منزله تهدید کسانى است که درباره برترى حسب و مرتبه فضیلت او داورى و نزاع مى ‏کنند ، و آنان را بیم مى‏ دهد که خداوند اسرارشان را مى‏داند و به آنچه در دل دارند آگاه است ، و غرض از تکالیفى که بر عهده مردم گذارده جز این نیست که آنها را بیازماید تا عمل کدام یک نیکوتر باشد . معناى آزمایش خالق را از خلق پیش از این مکرّر شرح داده‏ ایم . مراد از کشفه نیز امتحان و آزمایش است ، سپس در دنباله این سخنان کسانى را که مى‏پندارند از او برترند مورد پرسش قرار مى‏ دهد ، باید دانست که اینها دسته‏اى از اصحاب بودند که هر کدام در یکى از علوم ، ادّعاى برترى مى‏کردند ، یکى مدّعى بود که به واجبات احکام دین آگاهتر است ، دیگرى ادّعا داشت که قراءت قرآن را بهتر مى ‏داند ، یکى هم خود را داناتر به احکام حلال و حرام قلمداد مى‏کرد ، و این را از پیامبر خدا ( ص ) روایت کرده‏اند که : زید بن ثابت از میان شما به واجبات احکام داناتر ، و أبىّ به قراءت قرآن آگاهتر است ، این را نیز از آن حضرت نقل کرده‏اند که فرموده است : على از همه شما به داورى بیناتر است ، پرسش امام ( ع ) از اینها بر سبیل انکار است از این رو ادّعاى آنها را نادرست شمرده است ، بارى ، اگر آنچه را روایت کرده ‏اند و ذکر کردیم درست باشد با توجّه به این که داورى نیازمند همه آن فضیلتهایى است که آنها براى دیگران ادّعا کرده‏اند ثابت مى‏شود که على ( ع ) بر آنها برترى دارد ، زیرا طبق همین روایات آن حضرت داراى همه فضایلى است که هر کدام از دیگران یکى از این فضیلتها را داراست ، و اگر این روایات آنها نادرست باشد با توجّه به انوار فضایل بى‏شمار آن حضرت که آفاق را پر کرده و بر صفحه دلها نقش بسته است ، افضلیّت آن بزرگوار از هر جهت ثابت است ، و به همین علّت هم سخنان آن دسته از صحابه که چنین ادّعاهایى را داشته‏اند تکذیب شده است .

سپس امام ( ع ) به انگیزه‏اى که آنها را وادار به اظهار چنین ادّعاهایى کرده است اشاره مى‏کند و فرموده است : أن رفعنا اللّه یعنى : خداوند مرتبه ما را در دنیا و آخرت بالا برد و بر عموم مردم برترى داد ، أن و ما بعد آن بنابراین که مفعول له است منصوب است . و أعطانا یعنى : سرورى و پیامبرى داد و دیگران را از آن بى‏بهره ساخت ، همچنین از جمله آنچه به ما عطا فرموده این که ما را در دایره عنایت خاصّه خود وارد و آنها را از آن بیرون کرده است .

 

فرموده است : بنا یستعطى الهدى و یستجلى العمى .

واژه عمى ( کورى ) را براى جهل و نادانى استعاره آورده است ، و با کلمه استجلاء ( روشنى خواستن ) آن را ترشیح داده است ، و چون ائمّه ( ع ) اذهان خلق را براى پذیرش انوار ربّانى آماده ، و آنان را به سلوک در راه حقّ رهبرى و ارشاد مى‏ کنند ، لذا هدایت و رستگارى نیز به واسطه وجود آنها از خداوند خواسته مى‏ شود ،

زیرا در پرتو شایستگى آنهاست که نفوس بشرى هدایت مى‏یابد ، و به سبب قانونهاى کلّى و جزیى دین که به وسیله آنها به دست رسیده است زدودن زنگار جهل ، و روشنایى معرفت ، از پروردگار مسألت مى‏شود ، و بیان امام ( ع ) نیز اشاره به قابلیّت و کمال شایستگى آنها دارد .

 

فرموده است : إنّ الأئمّه من قریش . . . تا آخر .

جمله فوق که ائمّه ( ع ) از قریشند عینا همان نصّ مشهورى است که از پیامبر خدا ( ص ) رسیده است و درباره این که امام ( ع ) آن را به خاندان هاشم تخصیص داده است بنابر مذهب شیعه این نصّى است که مانند نصوص رسیده از پیامبر اکرم ( ص ) پیروى از آن واجب است ، زیرا آنها امام ( ع ) را معصوم مى‏دانند ،

دیگر مسلمانان نیز پیروى از على ( ع ) را واجب مى‏شمارند ، زیرا پیامبر ( ص ) فرموده است : إنّه لمع الحقّ و أنّ الحقّ معه یدور حیث دار یعنى : على ( ع ) با حقّ است و حقّ نیز با اوست و هرگز از هم جدا نمى‏شوند ، امّا این که ائمّه مذکور چه کسانى هستند ، بنابر مذهب شیعه دوازده امامى ، مراد خود آن حضرت و یازده تن از فرزندان آن بزرگوارند که هر یک از آنها بر امامت جانشین خود تصریح کرده است و عصمت همگى آنان نزد این طایفه ثابت است ، و گروههاى شیعه غیر از دوازده امامى ، هر کدام این سخن را بر امامانى که مورد اعتقاد آنهاست حمل کرده‏ اند ،

منظور از جمله لا تصلح على سواهم

این است که صلاح نیست امامت در دست دیگرى جز اینها باشد و حاکمان و امامانى غیر از اینها صلاحیّت حکومت و خلافت را ندارند .

 

بخشى از این خطبه است

آثَرُوا عَاجِلاً وَ أَخَّرُوا آجِلاً وَ تَرَکُوا صَافِیاً وَ شَرِبُوا آجِناً کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى فَاسِقِهِمْ وَ قَدْ صَحِبَ اَلْمُنْکَرَ فَأَلِفَهُ وَ بَسِئَ بِهِ وَ وَافَقَهُ حَتَّى شَابَتْ عَلَیْهِ مَفَارِقُهُ وَ صُبِغَتْ بِهِ خَلاَئِقُهُ ثُمَّ أَقْبَلَ مُزْبِداً کَالتَّیَّارِ لاَ یُبَالِی مَا غَرَّقَ أَوْ کَوَقْعِ اَلنَّارِ فِی اَلْهَشِیمِ لاَ یَحْفِلُ مَا حَرَّقَ أَیْنَ اَلْعُقُولُ اَلْمُسْتَصْبِحَهُ بِمَصَابِیحِ اَلْهُدَى وَ اَلْأَبْصَارُ اَللاَّمِحَهُ إِلَى مَنَارِ اَلتَّقْوَى أَیْنَ اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی وُهِبَتْ لِلَّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلَى طَاعَهِ اَللَّهِ اِزْدَحَمُوا عَلَى اَلْحُطَامِ وَ تَشَاحُّوا عَلَى اَلْحَرَامِ وَ رُفِعَ لَهُمْ عَلَمُ اَلْجَنَّهِ وَ اَلنَّارِ فَصَرَفُوا عَنِ اَلْجَنَّهِ وُجُوهَهُمْ وَ أَقْبَلُوا إِلَى اَلنَّارِ بِأَعْمَالِهِمْ وَ دَعَاهُمْ رَبُّهُمْ فَنَفَرُوا وَ وَلَّوْا وَ دَعَاهُمُ اَلشَّیْطَانُ فَاسْتَجَابُوا وَ أَقْبَلُوا

 

لغت

بسى به : با او دوست و همدم شد .

 

ترجمه

« دنیا را برگزیدند و آخرت را پشت سر انداختند ، زلال و گوارا را رها کردند و گندیده و آلوده را آشامیدند . گویا مى‏بینم فاسق آنان آن چنان با تبهکارى خو کرده و با تباهى انس و الفت گرفته و آن را موافق طبع خود یافته که موى خود را در این راه سپید کرده ، و خلق و خوى خود را به رنگ آن در آورده است ، سپس کف بر لب مانند دریایى پر از موج از غرق کردن دیگران باک ندارد ، و یا آتشى که در میان گیاهان خشک در افتاده و در اندیشه آنچه مى‏سوزاند نیست به مردم رو آورده است .

کجایند خردهایى که از انوار هدایت روشنى گرفته‏اند ، و چشمهایى که به نشانه‏هاى پرهیزگارى نظر دوخته‏اند ، و کجایند دلهایى که خود را به خداوند تسلیم داشته و بر طاعت او پیمان بسته ‏اند ؟

فرومایگان بر سر مال پست دنیا ازدحام کرده و براى حرام آن به نزاع برخاسته‏اند ، پرچم بهشت و دوزخ براى آنان افراشته شده لیکن آنان از بهشت رخ برتافته ، و با کردار ناشایست خود به آتش رو آورده‏اند ، خداوند آنها را دعوت کرد امّا آنان پشت کرده و از آن رمیدند و شیطان آنها را فرا خواند پذیرفتند و به آن گرویدند . »

 

شرح

باید دانست که ضمیر جمع در آثروا و أخّروا و ما بعد اینها ضمایر مهملى هستند که بر جماعت اطلاق مى‏شوند هر چند ممکن است بعضى از جماعت مراد باشد ، و گفتار امام ( ع ) در این جا بر کسانى صدق دارد که تا زمان او باقى مانده و هر چند ظاهرا از اصحاب پیامبر ( ص ) به شمار مى‏آیند لیکن روشى ناپسند دارند ،

مانند مغیره بن شعبه و عمرو بن عاص و مروان بن حکم و معاویه و دیگر حکّام بنى امیّه یعنى همان کسانى که دنیا را اختیار کردند و به آن در آویختند ، و ثوابهاى آخرت را از یاد برده و به دست فراموشى سپردند ، و لذّاتى را که از شایبه آلودگیهاى دنیوى و تیرگیهاى نفسانى پاک بوده و در برابر ثوابهاى آخرت وعده داده شده ، رها کرده ، لذّات زودگذر خیالى مشوب به عوارض و امراض و دگرگونى و زوال را برگزیدند . واژه آجن که به معناى آب گندیده است براى لذّات دنیا استعاره شده و این خوشیها را به آبى تشبیه فرموده که مزه آن دگرگون گشته و آشامیدن آن روا و گوارا نیست ، و با ذکر واژه شرب ترشیح داده شده است .

 

فرموده است : کأنّی أنظر إلى فاسقهم .

احتمال دارد فاسق معیّنى از آنان اراده شده باشد مانند : عبد الملک بن مروان که در این صورت ضمیر فاسقهم به بنى امیّه و پیروان آنها برگشت دارد ، و نیز محتمل است که منظور ، مطلق فاسق باشد ، یعنى کسى که پس از آن حضرت از بنى امیّه به فسق و فجور پردازد ، و صفاتى را که ذکر فرموده دارا باشد : از قبیل این که به ارتکاب منکرات پردازد و به این اعمال خوگیرد ، و تا پایان عمر آن را مطابق طبع خود یابد . جمله حتّى شابت علیه مفارقه یعنى : تا این که موى سرش سپید گردد کنایه بر همین معناست ، و جمله صبغت به خلائقه به معناى این است که ارتکاب منکرات ملکه او گشته و خلق و خوى او شده است ، واژه مزبدا یعنى :

در حالى که کف بر دهان دارد براى او استعاره شده و بدین طریق به بحرى متراکم تشبیه شده است بدین سبب هنگامى که خشمگین مى‏شود توجّه نمى‏کند چه کارهاى زشتى را در میان مردم انجام مى‏دهد همچنان که دریا اعتنایى ندارد به این که چه کسى در آن غرق مى‏شود ، همچنین کوشش او را در ارتکاب زشتیها و تباهیها به افتادن آتش در هیزم تشبیه فرموده است ، چون همان گونه که آتش باک ندارد چه چیزى را مى‏سوزاند ، او نیز از حرکات زشت و اعمال بد خود بیمى به دل راه نمى‏دهد و باکى از کسى ندارد .

پس از این امام ( ع ) از خردهایى که در پرتو انوار الهى کامل گشته‏ اند مى‏پرسد . واژه مصابیح الهدى را یا براى پیشوایان دین و یا براى قانونهاى کلّى خداوند استعاره قرار داده است ، روشنى خواستن از مصابیح هدایت به معناى اقتدا و پیروى از پیشوایان دین است . الأبصار اللاّمحه الى منار التّقوى یعنى : چشمهایى که به نشانه‏هاى تقوا و نمونه‏هاى پرهیزگارى دوخته شده است ، واژه منار ، و مصابیح استعاره است . سپس از کسانى مى‏پرسد که دلهاى خود را به خداوند تسلیم داشته‏اند ، یعنى هدف و کوشش خود را مطالعه انوار کبریائى حقّ قرار داده و توجّه خویش را به سوى کعبه وجود او معطوف کرده‏اند ، عوقدت على طاعه اللّه یعنى : خلفاى الهى از آنها پیمان گرفته‏اند که در فرمانبردارى و طاعت خداوند و مواظبت بر آن استوار باشند .

سپس امام ( ع ) به نکوهش و توبیخ گذشتگانى که براى مال ناچیز دنیا هجوم آورده ، و همدیگر را مورد تعدّى و آزار قرار دادند پرداخته است ، واژه حطام را براى مال و منال دنیا استعاره آورده است ، زیرا داراییهاى دنیا مانند گیاه خشک و درهم شکسته به زودى تباه و نابود مى‏شود ، تشاحّوا على الحرام یعنى : هر یک از آنها بر سر حرام نسبت به دیگرى بخل مى‏ورزد ، منظور از علم الجنّه قانون شریعت است که انسان را به بهشت مى‏کشاند و علم النّار وسوسه‏هاى شیطانى است که زیب و زیور دنیا را آرایش مى‏دهد ، پرچم بهشت در دست داعیان حقّ و دعوت کنندگان به سوى خداوند است که عبارتند از پیامبر گرامى ( ص ) و کسانى که پس از او از خاندانش امامت و رهبرى داشته و اولیاى حقّ بوده‏اند و همچنین آنهایى که به خوبى از آنها پیروى کرده‏اند . پرچم جهنّم در دست ابلیس و سپاهیان او که شیاطین جنّ و انس و دعوت کنندگان به آتشند مى‏باشد ، پس از این امام ( ع ) مردم را سرزنش مى‏کند که در برابر این دو پرچم که به وسیله داعیان آنها افراشته شده است روى از بهشت برتافته و با کردار زشت خود به سوى آتش گام بر مى‏دارند ، این که امام ( ع ) فرموده است : و أقبلوا بأعمالهم ( با کارهاى خود به آتش رو آورده‏اند ) و نه فرموده بوجوههم ( با صورتهایشان ) همچنان که فصرفوا . . . وجوههم فرموده ، براى این است که آنها روى دل به لذّات دنیا و بهره گرفتن از خوشیهاى آن دارند و این امر مستلزم اعراض از انجام دادن اعمالى است که انسان را به بهشت مى‏رساند ، و این اعراض از عمل براى رسیدن به بهشت ، همان روگردانیدن از آن است ، و بى‏گمان آنچه انسان از دنیا مى‏خواهد ، دسترسى به لذّات و رسیدن به خوشیهاى آن است و اعمالى که او را به این هدف مى‏رساند مستلزم دخول در آتش است لیکن چون این ملازمه تبعى است و آتش ذاتا نمى‏تواند هدف و مقصودى باشد که به سوى آن بشتابند ، لذا با کردار ناشایست خود به سوى آن رو مى‏آورند ، زیرا اعمال آنها مستلزم دخول آنها در آتش جهنم است ، سپس بر سبیل نکوهش یادآورى مى‏کند که آنها از دعوت پروردگار ابراز نفرت و رمیدگى کردند و دعوت شیطان را پذیرفتند و به سوى آن رو آوردند . جمله و دعاهم تا پایان این گفتار هشدارى است بر این که بر پا دارنده پرچم بهشت خداوند است که این کار را به وسیله خلفاى خود در روى زمین انجام مى‏دهد ، و دارنده پرچم دوزخ شیطان است که به دست دوستان و پیروان خود آن را بر پا مى‏کند . و توفیق از خداوند است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی جلد ۳

[ ۱ ] سوره نساء ( ۴ ) آیه ( ۱۶۵ ) یعنى : پیامبرانى که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند ، تا پس از اعزام این پیامبران مردم را بر خدا حجّتى نباشد ( و بر همه حجّت تمام شود ) .

بازدیدها: ۲۱

خطبه۱۴۲ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۴۳صبحی صالح)

و من خطبه له ( علیه ‏السلام ) فی الاستسقاء و فیه تنبیه العباد وجوب استغاثه رحمه اللّه إذا حبس عنهم رحمه المطر

أَلاَ وَ إِنَّ اَلْأَرْضَ اَلَّتِی تُقِلُّکُمْ وَ اَلسَّمَاءَ اَلَّتِی تُظِلُّکُمْ مُطِیعَتَانِ لِرَبِّکُمْ وَ مَا أَصْبَحَتَا تَجُودَانِ لَکُمْ بِبَرَکَتِهِمَا تَوَجُّعاً لَکُمْ وَ لاَ زُلْفَهً إِلَیْکُمْ وَ لاَ لِخَیْرٍ تَرْجُوَانِهِ مِنْکُمْ وَ لَکِنْ أُمِرَتَا بِمَنَافِعِکُمْ فَأَطَاعَتَا وَ أُقِیمَتَا عَلَى حُدُودِ مَصَالِحِکُمْ فَقَامَتَا إِنَّ اَللَّهَ یَبْتَلِی عِبَادَهُ عِنْدَ اَلْأَعْمَالِ اَلسَّیِّئَهِ بِنَقْصِ اَلثَّمَرَاتِ وَ حَبْسِ اَلْبَرَکَاتِ وَ إِغْلاَقِ خَزَائِنِ اَلْخَیْرَاتِ لِیَتُوبَ تَائِبٌ وَ یُقْلِعَ مُقْلِعٌ وَ یَتَذَکَّرَ مُتَذَکِّرٌ وَ یَزْدَجِرَ مُزْدَجِرٌ وَ قَدْ جَعَلَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ اَلاِسْتِغْفَارَ سَبَباً لِدُرُورِ اَلرِّزْقِ وَ رَحْمَهِ اَلْخَلْقِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ :اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ اَلسَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ

فَرَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَأً اِسْتَقْبَلَ تَوْبَتَهُ وَ اِسْتَقَالَ خَطِیئَتَهُ وَ بَادَرَ مَنِیَّتَهُ اَللَّهُمَّ إِنَّا خَرَجْنَا إِلَیْکَ مِنْ تَحْتِ اَلْأَسْتَارِ وَ اَلْأَکْنَانِ وَ بَعْدَ عَجِیجِ اَلْبَهَائِمِ وَ اَلْوِلْدَانِ رَاغِبِینَ فِی رَحْمَتِکَ وَ رَاجِینَ فَضْلَ نِعْمَتِکَ وَ خَائِفِینَ مِنْ عَذَابِکَ وَ نِقْمَتِکَ اَللَّهُمَّ فَاسْقِنَا غَیْثَکَ وَ لاَ تَجْعَلْنَا مِنَ اَلْقَانِطِینَ وَ لاَ تُهْلِکْنَا بِالسِّنِینَ وَ لاَ تُؤَاخِذْنَا بِمَا فَعَلَ اَلسُّفَهَاءُ مِنَّا یَا أَرْحَمَ اَلرَّاحِمِینَ اَللَّهُمَّ إِنَّا خَرَجْنَا إِلَیْکَ نَشْکُو إِلَیْکَ مَا لاَ یَخْفَى عَلَیْکَ حِینَ أَلْجَأَتْنَا اَلْمَضَایِقُ اَلْوَعْرَهُ وَ أَجَاءَتْنَا اَلْمَقَاحِطُ اَلْمُجْدِبَهُ وَ أَعْیَتْنَا اَلْمَطَالِبُ اَلْمُتَعَسِّرَهُ وَ تَلاَحَمَتْ عَلَیْنَا اَلْفِتَنُ اَلْمَسْتَصْعَبَهُ اَللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُکَ أَلاَّ تَرُدَّنَا خَائِبِینَ وَ لاَ تَقْلِبَنَا وَاجِمِینَ وَ لاَ تُخَاطِبَنَا بِذُنُوبِنَا وَ لاَ تُقَایِسَنَا بِأَعْمَالِنَااَللَّهُمَّ اُنْشُرْ عَلَیْنَا غَیْثَکَ وَ بَرَکَتَکَ وَ رِزْقَکَ وَ رَحْمَتَکَ وَ اِسْقِنَا سُقْیَا نَاقِعَهً مُرْوِیَهً مُعْشِبَهً تُنْبِتُ بِهَا مَا قَدْ فَاتَ وَ تُحْیِی بِهَا مَا قَدْ مَاتَ نَافِعَهَ اَلْحَیَا کَثِیرَهَ اَلْمُجْتَنَى تُرْوِی بِهَا اَلْقِیعَانَ وَ تُسِیلُ اَلْبُطْنَانَ وَ تَسْتَوْرِقُ اَلْأَشْجَارَ وَ تُرْخِصُ اَلْأَسْعَارَ إِنَّکَ عَلَى مَا تَشَاءُ قَدِیرٌ

 

لغات

أقلع عن خطیئته : از گناهش توبه و بازگشت کرد

زلفه : قرب و منزلت

قیعان : جمع قاع ، سرزمین هموار

نافعه : سیرآب کننده ، سودمند

مثاور : جهنده

واجم : کسى که از بسیارى اندوه قادر به سخن گفتن نیست .

بطنان : جمع بطن ، سرزمین پست

 

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است که در طلب باران ایراد فرموده است:

« آگاه باشید زمینى که شما را بر پشت خود گرفته ، و آسمانى که بر شما سایه افکنده است فرمانبرداران پروردگار شمایند این دو به خاطر دلسوزى ، و یا تقرّب جستن به شما و یا به امید فایده‏اى ، برکات خود را به شما نمى ‏بخشند ، بلکه مأمور شده‏ اند که در خدمت منافع شما باشند و فرمان برده‏ اند ، و براى تأمین مصالح شما گمارده شده و اقدام کرده ‏اند .

خداوند بندگانش را در هنگامى که مرتکب کارهاى ناشایست مى‏شوند ، با کمبود ثمرات و قطع برکات ، و بستن گنجینه خیرات مى‏آزماید ، تا توبه کننده توبه کند ، و گنهکار دست از گناه باز دارد ، و پند پذیر پند گیرد ، و آن که از گناه خوددارى داشته همچنان از آن باز ایستد .

خداوند سبحان استغفار و طلب آمرزش را سبب فراوانى روزى و رحمت بر آفریدگان قرار داده و فرموده است : « اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إنَّهُ کَانَ غَفَّاراً ، یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَاراً ، وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بِنَیْنَ [ ۱ ] » پس رحمت خدا بر آن کس باد که به توبه رو آورد ، و از گناه باز گردد و بر مرگ پیشى گیرد .

بار خدایا ما از زیر خیمه‏ ها و پوششها پس از شنیدن ناله و فریاد چهار پایان و کودکان به سوى تو بیرون آمده ‏ایم ، در حالى که رحمت تو را خواستار ، و به فضل و نعمت تو امیدوار ، و از عذاب و کیفر تو بیمناکیم ، بارالها ما را با نزول باران خود سیرآب فرما ، و ما را از نومید شدگان قرار مده ، و با قحطى و خشکسالى نابود مگردان ، و به سبب کردار زشت سفیهان و نابخردانمان ما را مؤاخذه مفرما ، اى مهربانتر از همه مهربانان .

بار پروردگارا ما به سوى تو بیرون آمده‏ایم ، و از آنچه بر تو پوشیده نیست شکایت مى‏کنیم ، در هنگامى که گرفتاریهاى طاقت شکن ما را به ستوه آورده ، و قحطى و خشکسالى ما را بیچاره گردانیده ، و نیازهاى سخت ما را درمانده ساخته و حوادث دشوار ، پیاپى به ما هجوم آورده است .

بار خدایا از تو خواهانیم که ما را نومید و غمین باز نگردانى ، و ما را بگناهانمان نگیرى و بکردارمان نسنجى .

بار خدایا باران و برکت ، و روزى و رحمتت را بر ما ارزانى فرما ، و ما را با فرستادن بارانى سودمند و رویاننده سیرآب گردان ، تا آنچه از دست رفته و خشک شده است بدان برویانى ، و آنچه مرده است به سبب آن زنده گردانى ، بارانى پر سود و پر بار که دشتها را سیرآب کند ، و گودالهاى زمین را پر آب گرداند ، و درختان را پر برگ و بار سازد و نرخها را پایین آورد ، زیرا تو بر آنچه مى‏ خواهى توانایى . »

 

شرح

ما پیش از این گفته‏ ایم که در جود و بخشش آلهى هیچ بخل و منعى وجود ندارد ، و آنچه در این جهان مانع وصول فیوضات ربّانى مى‏شود عدم قابلیّت بندگان است ، زیرا هر کسى استعداد چیزى را داشته باشد به آن مى‏رسد و به او افاضه مى‏شود ، بنابراین امام ( ع ) در آغاز این خطبه به مردم گوشزد مى‏کند که لازم است در کسب قابلیّت و شایستگى براى توجّه رحمت خداوند به آنها که با قطع باران از آن محروم گشته‏اند بکوشند ، و این مطلب مدلول گفتار آن حضرت از ألا و إنّ الأرض . . . تا بادر منیّته مى ‏باشد .

امام ( ع ) نخست در آغاز خطبه تذکّر مى ‏دهد که این زمینى که براى رستنیها مانند مادر ، و آسمانى که براى آفریدگان جهان به منزله پدر است فرمانبردار پروردگار خویشند ، ممکن است مراد از آسمان ، ابرهاى بارنده و یا آسمانها باشد که با حرکات و گردشهاى خود موجب بروز قابلیّت در موجودات و پیدایش دگرگونیها در این جهان مى ‏باشند . این که فرموده است هر دو مطیع پروردگارند منظور این است که در زیر فرمان قدرت خداوندند . در عبارت و ما أصبحتا . . . تا ترجوانه منکم نکته‏ اى است و آن عبارت از این است که : حوادثى که در نتیجه تأثیرات کرات آسمانى در این جهان پدید مى‏ آید ، معلول اراده و قصد ذاتى آنها نیست و مانند آنچه از نظر اغراض مادّى میان مردم متداول است ، براى دلسوزى به حال مردم یا جهت تقرّب و کسب منزلت و یا به امید جلب منفعت از آنها ناشى نمى ‏شود ، زیرا آسمانها و زمین از این امور بى‏نیازند ، لیکن چون کرات آسمانى براى کسب کمالاتى که شایسته آنهاست و از جانب خداوند متعال براى آنها مقرّر شده ، پیوسته در گردش و جنبش بوده و رام و مطیع اویند ، و از این حرکتها زمین براى رویش گیاه و کشت و زرع آماده و حیوانات و آذوقه و ارزاق که مایه بقاى آنهاست پدید آمده است ، لذا مصالح و منافع حیوانات نیز بسته به همین حرکات و اتّصالات کرات سماوى بوده و به فرمان خداوند مدبّر عزیز و حکیم بر وفق آنها جارى مى‏باشد ، و امام ( ع ) این معنا را ضمن عبارت و لکن . . . تا فأقامتا بیان فرموده است . و منظور از آنچه تا این جا گفته شده این است که عظمت مقام ربوبى در دلها جایگزین شود ، و ارزاق و اسباب حصول آنها را از او بدانند و به او منسوب کنند ، تا در نتیجه مردم به سوى او رو آورند و گناهان را که مانع افاضه رحمت پروردگار است ریشه کن سازند . سپس توضیح مى‏ دهد که خداوند سبحان در برابر کردار ناشایست بندگان ، ثمرات را نقصان مى‏دهد ، و برکات خود را باز مى‏دارد و گنجینه‏ هاى خیرات خود را بر روى آنان مى‏بندد تا آنها را بیازماید ، چنان که در قرآن کریم فرموده است : « وَ لَنَبْلُوَّنَکُمْ بِشَىْ‏ءٍ مِنَ الخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الأمْوَالِ و الْأنْفُسِ وَ الْثَّمَراتِ وَ بَشّرِ الصَّابریْنَ [ ۲ ] » و درباره این که خداوند چگونه و براى چه بندگانش را مى ‏آزماید پیش از این سخن گفته شده است .

سپس امام ( ع ) بیان مى‏ کند که منظور غایى از این آزمونها و گرفتاریها از میان بردن حجابهاى گناه از صفحه دلها به وسیله توبه و دورى جستن از گناه و به یاد خدا بودن و به دست آوردن آمادگى و قابلیّت براى قبول رحمت اوست و بالاخره براى این است که دوستان نیکو کردار خود را به آنچه در سراى آخرت براى آنها آماده ساخته واصل گرداند و دشمنان بدکردار خود را به هلاکت ابدى برساند ، پس از آن یادآورى مى‏کند که خداوند استغفار و طلب آمرزش را مایه افزایش روزى و توجّه رحمت خود قرار داده است ، و چون استغفار عبارت از طلب آمرزش از گناه و درخواست چشم پوشى از رسوایى کیفر آن است ، و این زمانى صورت مى‏گیرد که گناه از صفحه دل بکلّى زدوده شود لذا استغفار کننده مخلص ، با طلب آمرزش ،

در حقیقت زنگار گناه را از لوح دل خود مى‏زداید ، و بدین گونه قابلیّت خود را براى افاضه رحمت پروردگار که در دنیا برکات خود را بر او نازل ، و در آخرت درجه او را بالا مى ‏برد کامل مى‏گرداند ، گواه صادق این گفتار قول خداوند متعال است که : « فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إنَّهُ کَانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیکُمْ مِدْرَاراً [ ۳ ] » و نیز « و لو أنَّ أهلَ القُرَى آمَنُوا وَ اَتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ [ ۴ ] » همچنین « وَ لَوْ اَنّهم أقَامُوا التَّورَاهَ وَ الاِنْجِیْلَ وَ مَا اُنزِلَ إلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لاَ کَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ [ ۵ ] » و نیز « وَ أنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیْقَهِ لَأسْقَیْنَاهُم ماءًا غَدَقاً [ ۶ ] »

سپس براى کسى که رو به سوى توبه آورد ، و خود را براى آن آماده سازد ، دعا مى‏ کند ، همچنین براى کسى که از خطاى خود درخواست گذشت کند ، یعنى از خداوند بخواهد که از فرجام بد و ثمره تلخ کردار ناشایست او که همان کیفر سخت خداوند است در گذرد ، و نیز دعا فرموده است براى کسى که پیش از آن که مرگ او را دریابد از گناهان خود توبه کند و بدین طریق بر مرگ پیشى گیرد ،

همه این سخنان هشدار است بر لزوم آمادگى براى توبه و بازگشت به سوى حق ، و درخواست امام ( ع ) از آنها همین است ، زیرا بدون آمادگى براى توبه ، رستگارى و رسیدن به مطلوب ممکن نیست ، واژه إقاله ( فسخ کردن ) استعاره است ، و مناسبت آن این است که گنهکار مانند متعهدى است که به خاطر لذّتى گذرا کیفر اخروى گناه را پذیرفته ، و دانسته است که آن لذّت مستلزم عذاب آلهى است ، و او اکنون مانند خریدار که از فروشنده درخواست فسخ معامله را مى‏ کند خواستار به همزدن این معاهده است .

 

فرموده است : أللّهمّ . . . تا آخر .

چون لزوم تحصیل قابلیّت را براى نزول رحمت خداوند ، در پیش گوشزد فرموده بود ، اکنون به او رجوع ، و درخواست مى‏کند که باران رحمت خود را بر مردم نازل فرماید ، و همان گونه که در پیشگاه پادشاهان معمول است که سخنگو گفتار خود را با جملاتى دلپذیر و رقّت انگیز آغاز مى‏کند ، دعاى خود را شروع فرموده ، و بیرون آمدن دعا کنندگان را از زیر پوششها و از درون خانه‏ها و سرپناههاى خود که جز در مواقع دشوار از آنها بیرون نمى‏آیند ذکر کرده است ، همچنین ناله چهار پایان و گریه و زارى کودکان را بیان فرموده است ، غرض از ذکر اینها ابراز شوق به نزول رحمت ، و اظهار امید به فضل و نعمت پروردگار ، و نشان دادن بیم از نازل شده ( قرآن ) را بر پا دارند از آسمان و زمین روزى خواهند خورد .

عذاب و کیفر اوست ، و همه اینها چیزهایى است که انسان براى خاطر آنها مساعى خود را به کار مى‏برد ، سپس امام ( ع ) خواستهاى خود را از درگاه حق تعالى مسألت مى‏کند که : آنان را سیرآب فرماید و بر اثر خشکسالى و قحطى نابود نگرداند ، و به سبب اعمالى که سفیهان و نابخردان مرتکب مى‏شوند و موجب دورى از رحمت پروردگار است آنان را مورد مؤاخذه قرار ندهد ، چنان که خداوند متعال از قول موسى ( ع ) نقل مى‏کند که عرض کرد : « أَتُهْلِکُنَا بمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا [ ۷ ] » پس از آن شکوه از قحط سالى را با ذکر عواملى که آنها را به ستوه آورده و به این شکایت برانگیخته تکرار کرده است تا به درستى عذر این شکایت باشد .

مقاحط عبارت از محلّهاى قحطى زده یا سالهاى قحطى است ، ظاهرا گرسنگى و لختى و دیگر آثار قحطى ، فتنه و آزمایشى از جانب پروردگار است تا دلها از هواها و خواستهایى که دارند برگردد ، و به سوى پروردگار رجوع کنند ، سپس امام ( ع ) از خداوند مى‏خواهد که دعایش را به اجابت مقرون فرماید .

فرموده است : و لا تخاطبنا بذنوبنا ،

یعنى : خداوندا در پاسخ ما به گناهانمان استدلال مکن و ما را با کردارمان مسنج ، یعنى رفتار خود را با کردار بد ما مقایسه مفرما و این را برابر آن قرار مده ، و بدى را سزاى بدى مگردان ، پس از آن تا آخر خطبه مطالب خود را به نحو کامل و شایسته از خداوند سبحان درخواست مى‏کند که معانى آنها آشکار است ، و توفیق از خداوند است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی جلد۳


 [ ۱ ] سوره نوح ( ۷۱ ) آیه ( ۱۰ ) یعنى . پس از آن گفتم از درگاه خداوند آمرزش طلبید که او بسیار آمرزنده است ، تا باران را فراوان بر شما نازل گرداند و به مال و فرزندان ، شما را کمک رساند .

[ ۲ ] سوره بقره ( ۲ ) آیه ( ۱۵۵ ) یعنى : حتما همه شما را با چیزى از ترس ، گرسنگى ، زیانهاى مالى و جانى و کمبود میوه‏ها آزمایش مى‏کنیم ، و مژده ده به شکیبایان .

[ ۳ ] سوره نوح ( ۷۱ ) آیه ( ۱۰ ) یعنى : پس گفتم اى مردم از پروردگار خود آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است تا باران آسمان را فراوان بر شما نازل گرداند .

[ ۴ ] سوره اعراف ( ۷ ) آیه ( ۹۶ ) یعنى : اگر مردمى که در شهرها و آبادیها زندگى دارند ایمان بیاورند و پرهیزگار باشند برکات آسمان و زمین را به روى آنها مى ‏گشاییم .

[ ۵ ] سوره مائده ( ۵ ) آیه ( ۶۶ ) یعنى : و اگر آنها تورات و انجیل و آنچه بر آنها از جانب پروردگارشان

[ ۶ ] سوره جنّ ( ۷۲ ) آیه ( ۱۶ ) یعنى : و اگر بر طریقه اسلام و ایمان پایدار باشند آب علم یا روزى فراوان نصیب آنها مى‏ گردانیم .

[ ۷ ] سوره أعراف ( ۷ ) آیه ( ۱۵۵ ) یعنى : آیا ما را به سبب کردار سفیهان ، هلاک مى ‏کنى ؟

بازدیدها: ۶

خطبه۱۴۱ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه ۱۴۲صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه‏ السلام ) المعروف فی غیر أهله‏

 وَ لَیْسَ لِوَاضِعِ اَلْمَعْرُوفِ فِی غَیْرِ حَقِّهِ وَ عِنْدَ غَیْرِ أَهْلِهِ مِنَ اَلْحَظِّ فِیمَا أَتَى إِلاَّ مَحْمَدَهُ اَللِّئَامِ وَ ثَنَاءُ اَلْأَشْرَارِ وَ مَقَالَهُ اَلْجُهَّالَ مَا دَامَ مُنْعِماً عَلَیْهِمْ مَا أَجْوَدَ یَدَهُ وَ هُوَ عَنْ ذَاتِ اَللَّهِ بِخَیْلٌ فَمَنْ آتَاهُ اَللَّهُ مَالاً فَلْیَصِلْ بِهِ اَلْقَرَابَهَ وَ لْیُحْسِنْ مِنْهُ اَلضِّیَافَهَ وَ لْیَفُکَّ بِهِ اَلْأَسِیرَ وَ اَلْعَانِیَ وَ لْیُعْطِ مِنْهُ اَلْفَقِیرَ وَ اَلْغَارِمَ وَ لْیَصْبِرْ نَفْسَهُ عَلَى اَلْحُقُوقِ وَ اَلنَّوَائِبِ اِبْتِغَاءَ اَلثَّوَابِ فَإِنَّ فَوْزاً بِهَذِهِ اَلْخِصَالِ شَرَفُ مَکَارِمِ اَلدُّنْیَا وَ دَرْکُ فَضَائِلِ اَلْآخِرَهِ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ

 

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است :

« آن کس که نیکى را جز در جاى خود به کار برد ، و به غیر مستحقّ احسان کند ، جز ستایش فرومایگان و ثناگویى بدکاران و گفتار نادانان بهره‏ اى ندارد ، و تا هنگامى که به آنها بخشش مى‏ کند مى‏ گویند « چه دست بخشنده‏اى دارد » در صورتى که او براى صرف مال در راه خدا بخیل است ،

بنابر این به هر کس خداوند ثروتى بخشیده ، باید بدان مال پیوند خود را با خویشاوندانش استوار سازد ، و از مردم مهماندارى کند ، و اسیران را رهایى دهد ، و گرفتاران را دستگیرى ، و به تهیدستان و وامداران اعانت و احسان کند ، و در اداى حقوق واجب آلهى و تحمّل سختیها و مشکلات به خاطر به دست آوردن پاداشهاى اخروى بردبار و شکیبا باشد ، چه رسیدن به این صفات موجب شرافت و بزرگوارى در دنیا و درک فضیلتهاى آخرت است ، ان شاء اللّه . »

شرح

چون انسانى که به دیگران نیکى و احسان مى‏ کند ، خواه درباره کسى که استحقاق آن را دارد و خواه درباره نامستحقّ ، در هر دو صورت مورد ستایش و تمجید مردم است ، و احسان کننده را به سبب بذل و بخششى که دارد مى‏ ستایند ، لذا آنچه عمل کسى را که به غیر مستحقّ بذل و بخشش مى‏ کند ، از عمل آن کس که احسان خود را درباره مستحقّ انجام مى‏ دهد جدا و مشخّص مى ‏سازد این است که دسته نخست تنها مورد ستایش لئام خلق قرار مى‏ گیرند ، یعنى فرومایگان و نادانان و تبهکارانى که مبادى دینى و اصول روابط اجتماعى را زیر پا نهاده‏اند ، زیرا این گونه مردم این شناخت را ندارند که به مقتضاى عقل رفتار و هر کار را در جاى خود و به هنگام خود انجام دهند ، و اصل عدالت را که نظام امور دنیا و بقاى نوع انسان بسته به آن است مراعات کنند ، از این رو دسته مذکور با همه اسراف و تبذیر از نظر خردمندان و ارباب بینش بخیل به شمار مى‏آیند ، زیرا در برابر اوامر خداوند بخل مى‏ورزند ، امّا دسته دوم مورد ستایش همه مردمند ، هم در دنیا بحقّ ستوده و پسندیده‏اند و هم در آخرت از ثوابهاى جزیل بهره‏مند مى‏باشند ، لذا گفتار امام ( ع ) در عبارت : فلیس لواضع المعروف تا جمله و هو عن ذات اللّه بخیل اشاره به گروه نخست دارد .

 

فرموده است : ما أجود یده .

این جمله متعلّق به مقاله الجهّال است ، یعنى آنچه این نادانان تا زمانى که از بذل و بخشش او بهره‏مندند مى ‏گویند این است که چه دست بخشنده‏اى دارد ، این که ستایش مزبور مقیّد شده به « تا زمانى که از احسان او بهره‏مندند » براى این است که وقتى نادان مورد بخشش و احسان قرار مى‏گیرد مى‏پندارد که آنچه به او داده شده حقّ او بوده است و اگر در صدد شکر و سپاس برآید تا زمانى است که آن احسان ادامه داشته و برقرار باشد و با قطع احسان ، شکر و سپاس او نیز منقطع خواهد شد ، امّا نادانى که شرور و تبهکار است در بسیارى از موارد تصوّر مى ‏کند : بخششى که به او شده از بیم شرارت و آزار اوست ، و اگر بخشنده را سپاس گوید تا زمانى است که بخشش ادامه دارد ، و به محض قطع انعام براى این که دوباره آن را به دست بیاورد و بخشنده را ناگزیر به ادامه بخشش کند ، به جاى شکر گذشته به آزار و شرارت مى‏ پردازد .

درباره دسته دوّم یعنى کسانى که احسان و نیکى را در جاى خود به کار مى‏برند ، امام ( ع ) موارد مذکور را یادآورى مى‏کند و دستور مى‏دهد که اموال خود را در این راهها مصروف دارند ، و پنج مورد را ذکر مى ‏کند :

۱ پیوند با خویشان .

۲ میهماندارى پسندیده .

۳ آزاد کردن اسیران و رنجدیدگان ( مراد از عانى که در خطبه است همان اسیران است . )

۴ بخشش به مستمندان و وامداران .

۵ پرداخت حقوق واجب آلهى به مستحقّان آنها مانند زکات و صدقات مستحبّى .

منظور از نوائب زیانها و تاوانها و هزینه‏ هایى است که انسان به وسیله آنها از دست و زبان ستمگران رهایى پیدا مى ‏کند ، و صرف مال در این موارد بر انسان واجب است . این موارد پنجگانه از شاخه ‏هاى فضیلت کرم است که طىّ جملات : فمن آتاه اللّه . . . تا ابتغاء الثّواب بدانها اشاره فرموده است . و با ذکر واژه ابتغاء که مفعول له و مبیّن علّت وقوع فعل است تذکّر مى‏ دهد که انفاق و بخشش در موارد مذکور اگر به قصد امتثال امر آلهى باشد به جا و در مورد خود انجام گرفته است ، و اگر این کارها براى خودنمایى و شهرت طلبى صورت گرفته باشد اگر چه از نظر شرع ظاهرا مجزى و موجب اسقاط تکلیف است ولى باطنا نه مجزى است و نه مقبول .

سپس امام ( ع ) در این گفتار خود که فإنّ فوزا بهذه الخصال . . . تا آخر خطبه

به امتیازهایى اشاره مى ‏کند که نصیب کسانى است که نیکى و احسان را در مواردى که دستور داده شده به کار مى‏برند ، و انفاق و بخشش خود را متوجّه مستحقّان مى‏سازند و آن عبارت است از شرف و بزرگوارى و نیکنامى در دنیا ، و رسیدن به درجات عالى ثوابهاى آخرت که به دارندگان فضیلتهاى نفسانى وعده داده شده است ، این که واژه فوز را که به معناى دست یافتن است به صورت نکره به کار برده براى این است که نکرده بودن آن مفید معناى مطلق دست یافتن است قطع نظر از این که چه کسى آن را به دست آورده باشد و این معنا اگر چه در حالت معرفه بودن ، نیز از آن فهمیده مى‏شود ، لیکن در صورت اخیر معنایى که از آن استفاده مى‏شود مشترک میان معناى مذکور و معهود ذهنى است و در نتیجه توهّم خواهد شد که این فوز و کامیابى منحصر و محدود خواهد بود ، از این رو حالت نکره بودن آن فصیحتر و بلیغتر است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی جلد۳

بازدیدها: ۱۳

خطبه۱۴۰ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه۱۴۱صبحی صالح)

و من کلام له ( علیه ‏السلام ) فی النهی عن سماع الغیبه و فی الفرق بین الحق و الباطل‏

أَیُّهَا اَلنَّاسُ مَنْ عَرَفَ مِنْ أَخِیهِ وَثِیقَهَ دِینٍ وَ سَدَادَ طَرِیقٍ فَلاَ یَسْمَعَنَّ فِیهِ أَقَاوِیلَ اَلرِّجَالِ أَمَا إِنَّهُ قَدْ یَرْمِی اَلرَّامِی وَ تُخْطِئُ اَلسِّهَامُ وَ یُحِیلُ اَلْکَلاَمُ وَ بَاطِلُ ذَلِکَ یَبُورُ وَ اَللَّهُ سَمِیعٌ وَ شَهِیدٌ أَمَا إِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ إِلاَّ أَرْبَعُ أَصَابِعَ

لغات

أحاک الکلام یحیک : سخن کارگر و اثر بخش شد حاک نیز به همین معناست یحیل نیز روایت شده است ، یعنى : باطل مى‏شود و اصابت نمى‏کند .

ترجمه

از سخنان آن حضرت علیه السّلام است :

« اى مردم کسى که برادر مسلمانش را به استقامت در دین ، و درستى طریقه و آیین مى‏ شناسد ، دیگر به گفته‏ هاى مردمان درباره او گوش فرا ندهد ،آگاه باشید گاهى تیرانداز تیرش به خطا مى‏رود ، لیکن تیر سخن نادرست در دل مى‏نشیند و ( اگر چه ) باطل آن از میان مى‏رود امّا خداوند شنوا و آگاه است ، بدانید میان حقّ و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست . » از امام ( ع ) درباره معناى این سخن پرسش شد ، آن حضرت انگشتان را به هم چسبانید و میان گوش و چشم خود قرار داد و فرمود : « باطل این است که بگویى شنیدم ، و حقّ این است که بگویى دیدم . »

شرح

این خطبه درباره نهى از شتاب در تصدیق کسى است که دیگرى را که ظاهرش محفوظ و به صلاح و دیندارى مشهور است به عیب و نقصان در دین متّهم کند ، و این عبارت دلالت دارد که علاوه بر جایز نبودن غیبت ، شنیدن آن نیز منع شده است ، و آیه شریفه « یَا أیُّهَا الّذِیْنَ امَنُوا إنْ جَائکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَاءٍ فَتَبَیَّنُوا أنْ تُصِیْبُوا قَوْماً بِجَهَالَهٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِیْنَ [ ۱ ] » اشاره به همین مطلب دارد ، سپس با ایراد تمثیل امکان خطاى کسانى را که به بدگویى و غیبت مردم مبادرت مى‏ورزند یادآورى و فرموده است : تیرانداز گاهى تیرش به خطا مى‏رود ، جهت مطابقت این مثل با احوال کسانى که به غیبت مردم مى‏پردازند این است که گاهى از اوقات کسى که مورد عیبجویى دیگرى قرار گرفته از آن عیب بکلّى پاک است و در این صورت آنچه درباره او گفته شده صائب و مطابق با واقع نیست و مانند تیرى است که رها شده ولى به هدف نخورده باشد ، بنا به روایت این که یحیک الکلام درست باشد ، معنایش این است که تیرگاهى خطا مى‏کند و مؤثّر واقع نمى‏شود ، ولى سخن در همه احوال اثر خود را مى‏بخشد اگر چه حق و مطابق با واقع نباشد ، زیرا آبروى انسان را مخدوش و او را از نظر کسانى که به درستى وى را نمى‏شناسند آلوده و چرکین خواهد ساخت .

فرموده است : و باطل ذلک یبور و اللّه سمیع و شهید .

این سخن مبتنى بر تهدید است ، و ثمره گفتار دروغى را که گوینده از نظر منافع ناپایدار مالى یا حیثیّتى و امثال اینها گفته تحقیر کرده ، و آن را در برابر عقوبتهاى بزرگ الهى و خشم پایدار خداوند ناچیز شمرده است ، زیرا این که خداوند سمیع و شهید است یعنى شنوا و آگاه است مستلزم شمول خشم خداوند نسبت به غیبت کننده است ، و خشم خداوند نیز مستلزم کیفر و عذاب اوست .

فرموده است : أما إنّه لیس بین الباطل و الحقّ إلاّ أربع أصابع ،

عمل شخص غیبت کننده و پیامد کردار او مفسّر این گفتار است ، همچنان که عبارت : باطل این است که بگویى شنیدم ، و حقّ این است که بگویى دیدم ،

چگونگى عمل را روشن مى‏کند ، و در این جا دو نکته وجود دارد :

اوّل این که بیان آن حضرت که فرموده باطل این است که بگویى شنیدم ،مستلزم کلیّت و تعمیم آن نیست تا هر چه را مى‏شنود باطل باشد زیرا در این صورت باطل و مسموع در یک ردیف قرار مى‏ گیرد و هر دو را باید ترک کرد .

دوّم این که مراد این نیست که همین گفتار گوینده که بگوید دیدم حقّ است بلکه حقّ آن چیزى است که مشاهده کرده است ، همچنان که گفتن جمله سمعت ( شنیدم ) باطل نیست ، بلکه آنچه شنیده است باطل است ، و در واقع جمله‏ هاى رأیت و سمعت خبر دادن از چیزى است که دیده و شنیده شده است ، و مجازا به جاى مخبر عنه یا مرئىّ ( دیده شده ) و مسموع ( شنیده شده ) نشسته‏ اند . و توفیق از خداوند است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی جلد۳


[ ۱ ] سوره حجرات ( ۴۹ ) آیه ( ۶ ) یعنى : اى کسانى که ایمان آورده‏اید اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بیاورد درباره آن تحقیق کنید مبادا به گروهى از روى نادانى آسیب برسانید که پس از آن دچار پشیمانى شوید .

بازدیدها: ۲۰