خطبه153 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه154صبحی صالح)

 و من خطبة له ( عليه‏ السلام ) يذكر فيها فضائل أهل البيت

وَ نَاظِرُ قَلْبِ اَللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اِتَّبِعُوا اَلرَّاعِيَ قَدْ خَاضُوا بِحَارَ اَلْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ اَلسُّنَنِ وَ أَرَزَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ اَلضَّالُّونَ اَلْمُكَذِّبُونَ نَحْنُ اَلشِّعَارُ وَ اَلْأَصْحَابُ وَ اَلْخَزَنَةُ وَ اَلْأَبْوَابُ وَ لاَ تُؤْتَى اَلْبُيُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً


بخش اول
لغات

أمد: نهايت

أرز: با زاى مفتوح، انقباض و جمع شدن

غوره و نجده: پستى و بلندى آن

ترجمه

«خردمند بينا دل فرجام كار خود را مى‏بيند، و نشيب و فراز آن را مى‏شناسد، دعوت كننده‏اى دعوت فرمود، و رهبرى راهنمايى كرد، پس دعوت دعوت كننده را بپذيريد و رهبر را پيروى كنيد.
گروههايى در امواج فتنه فرو رفته، بدعتها را گرفته و سنّتها را رها كرده‏ اند، مؤمنان تنگدل و خاموش نشسته و گمراهان و تكذيب كنندگان به سخن در آمده‏اند، ما راز داران و ياران و گنجوران و درهاى علوم پيامبريم (ص) و به خانه‏ ها جز از در نمى‏توان وارد شد. و هر كس جز از در وارد خانه‏ ها گردد، دزد ناميده مى‏شود.»

شرح

مراد از واژه ناظر در جمله ناظر قلب اللّبيب چشم بصيرت انسان است.
آشكار است انسان راه سعادت خود را با چشم دل مى‏بيند، و هدف و مقصدى را كه در اين راه تعقيب مى‏ كند با ديده بصيرت مى‏نگرد، منظور از غور و نجد راههاى خير و شرّ است، چنان كه در قول خداوند متعال كه فرموده است: «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ«»» نجدين به همين دو راه خير و شرّ تفسير شده است، تعبير قرآن مجيد در اين باره كوتاهتر، و عبارت غور و نجد به آنچه در اين جا منظور است مناسبتر است، زيرا غور كه عبارت از گودى و مكان پست است، تعبيرى مناسب براى افتادن از بلندى در دركات جحيم است. مقصود از داعى پيامبر گرامى (ص) و آنچه قرآن بدان ناطق و همچنين سنّت نبوى است، و مراد از راعى نفس نفيس خود آن حضرت مى‏باشد. امام (ع) دستور مى‏دهد كه نخستين را كه دعوت پيامبر (ص) و قرآن و سنّت است بپذيرند، و دوّمين را كه خود آن حضرت است پيروى كنند. وجوب دعوت خداوند و پيامبرش (ص) به حكم خداوند متعال در آيه شريفه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ«»» روشن است، و پيروى از كسى كه خداوند و پيامبرش (ص) متابعت او را واجب داشته‏اند نيز واجب است.

فرموده است: قد خاضوا بحار الفتن.

ممكن است اين عبارت اشاره به احوال كسانى باشد كه نزد شنوندگان شناخته هستند مانند معاويه و اصحاب جمل و خوارج، و يا اين كه از سخنان پيش منقطع، و دنباله گفتارى باشد كه سيّد رضىّ رضوان الله عليه آن را نقل نكرده است، يكى از شارحان همين نظر را برگزيده و گفته است: اين سخن در باره گروهى از اهل ضلالت است كه امام (ع) به نكوهش و بيان گمراهي هاى آنها پرداخته است.

واژه بحار (درياها) براى فتنه ‏ها و جنگهاى بزرگ استعاره شده است، و ما پيش از اين مناسبت اين استعاره را ذكر كرده ‏ايم، فعل خاضوا (فرو رفتند) ترشيح آن است، بدعت گاهى به معناى ترك سنّت و زمانى به معناى امر ديگرى است كه با ترك سنّت همراه است، و در عرف بيشتر معناى اخير از آن اراده مى‏شود.
پس از اين امام (ع) به ذكر فضايل خود اشاره مى‏ك ند، واژه شعار را براى خود و خاندان پاكش (ع) استعاره فرموده است، وجه مشابهت، پيوستگى و نزديكى آنها به پيامبر گرامى (ص) است چنان كه شعار كه به معناى جامه زيرين است به بدن بستگى و پيوستگى دارد، سپس خود و آنان را اصحاب و ياران پيامبر (ص) و خزانه داران علم او خوانده است، همچنان كه از رسول گرامى (ص) نقل شده كه فرموده است: على خزانه دار علم من است، و در روايتى عيبة علمى آمده يعنى خزانه علم من است، و خزنة الجنّة نيز نقل شده، يعنى آنها خزانه داران بهشتند، و در روز رستاخيز تنها كسانى وارد بهشت مى‏شوند كه ولايت و دوستى آنان را با خود داشته باشند، به هر تقدير واژه خزن استعاره است، وجه مناسبت اين است كه آنان گنجوران علم و معرفت خدايند، و در منع و اعطاى آن صاحب اختيارند، و به وسيله آنهاست كه بهشت داده، و يا باز گرفته مى‏شود. چنان كه خزانه‏دار هر چيزى، از چنين اختيارى برخوردار است، اين كه آنها ابواب مى‏باشند، مراد ابواب علم يا درهاى دانش است، همچنان كه پيامبر خدا (ص) فرموده است: كه من شهر علمم عليهم درست«»، يا اين كه آنها ابواب بهشتند كه در اين صورت استعاره و به شرحى خواهد بود كه در مورد خزنة الجنّة گفته شد.

فرموده است: لا تؤتى البيوت إلّا من أبوابها

و اين به چند دليل است:

1- اين كه طبق عادت جارى، كه بر وفق حكمت است بايد به خانه‏ ها از در وارد شوند.
2- صريح قرآن مجيد است كه «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ«»» 3- اين كه هر كس به خانه ‏ها جز از در وارد شود، عرف او را دزد مى‏نامد، و آنچه را عرف زشت مى‏شمارد بايد ترك شود.
بارى مقصود اين است كه هر كس جوياى علم و حكمت و دانستن اسرار شريعت است، بايد به ما رجوع كند. و توفيق از خداوند است.

از اين خطبه است:

فِيهِمْ كَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ كُنُوزُ الرَّحْمَنِ- إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا- فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ عَقْلَهُ- وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ- فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ الْعَامِلُ بِالْبَصَرِ- يَكُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ يَعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَيْهِ أَمْ لَهُ- فَإِنْ كَانَ لَهُ مَضَى فِيهِ وَ إِنْ كَانَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ- فَإِنَّ الْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ- فَلَا يَزِيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ إِلَّا بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ- وَ الْعَامِلُ بِالْعِلْمِ كَالسَّائِرِ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ- فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ- فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ- وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ- وَ قَدْ قَالَ الرَّسُولُ الصَّادِقُ ص- إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ- وَ يُحِبُّ الْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَبَاتاً- وَ كُلُّ نَبَاتٍ لَا غِنَى بِهِ عَنِ الْمَاءِ- وَ الْمِيَاهُ مُخْتَلِفَةٌ فَمَا طَابَ سَقْيُهُ طَابَ غَرْسُهُ وَ حَلَتْ ثَمَرَتُهُ- وَ مَا خَبُثَ سَقْيُهُ خَبُثَ غَرْسُهُ وَ أَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ

ترجمه

«آيات كريمه قرآن در باره آنها (اهل بيت (ع) نازل شده است، آنان گنجهاى رحمت پروردگارند، اگر به سخن آيند راست مى‏گويند، و اگر خاموشى گزينند كسى بر آنان در سخن پيشى نمى‏گيرد، بايد پيشتاز قوم به مردم خود راست گويد، و خردش را به كار بندد، و فرزند ديار آخرت باشد، زيرا از آن جا آمده و به آن جا باز مى‏گردد، پس آن كه با ديده دل مى‏بيند و با بينش عمل مى‏كند بايد پيش از شروع در كار بداند عملى را كه انجام مى‏دهد به زيان اوست يا به سود او اگر به سود اوست آن را به جا آورد، و اگر به زيان اوست از آن باز ايستد، زيرا كسى كه ناآگاهانه دست به كارى مى‏زند، مانند كسى است كه در بيراهه گام برمى‏دارد، و چنين كس هر چه بيشتر از راه روشن دور مى‏شود، بيشتر از مقصود خود دور مى‏افتد، امّا كسى كه آگاهانه به كارى مى‏ پردازد، مانند رهروى است كه در راه روشن حركت مى‏كند، از اين رو بيننده بايد بنگرد كه آيا به سوى مقصود رهسپار است يا در حال برگشت از آن است.
بدان هر ظاهرى باطنى همانند خود دارد، پس هر چه ظاهرش نيكوست باطنش نيز نيكو و پاكيزه است، و هر چه ظاهرش پليد است باطنش نيز چنين است، پيامبر راست گفتار (ص) فرموده است: گاهى خداوند بنده‏اى را دوست مى‏دارد، و با كردارش دشمن است، و زمانى كردار بنده‏اى را دوست مى‏دارد و با بدنش دشمن است.
و بدان هر كارى را نموّ و رويشى است، و هر روييدنى از آب بى‏نياز نيست، و آبها گوناگون است، هر چه با آب پاكيزه آبيارى شود درختش نيكو و ميوه‏اش شيرين است، و آنچه با آب آلوده آبيارى گردد، درختش ناپاك و ميوه‏اش تلخ خواهد بود.»

شرح

اين خطبه در آغاز، به فضايل اهل بيت (ع) اشاره دارد و فرموده است:

1- فيهم كرائم الإيمان«»:

يعنى عاليترين و نفيس‏ترين شايستگيها را از نظر ايمان، كه مستلزم بالاترين درجات قرب به خداوند متعال است دارا هستند، ماننداخلاق فاضله و اعتقادات حقّه‏اى كه مطابق با خواست خداوند است.

2- هم كنوز الرّحمان

يعنى: آنان گنجينه‏ هاى علوم پروردگار، و خزاين مكارم اخلاقند، و آنچه را خداوند به انجام دادن آنها فرمان داده نزد آنان است.
3- گفتار آنها مقرون به صدق و راستى است.
4- حكمت به آنها اختصاص دارد، اگر آنان از آن دم فرو بندند، كسى را ياراى آن نيست كه از آن سخن گويد و بر آنان پيشى گيرد، از اين رو سخن گفتن و خاموشى آنها به مقتضاى حكمت، و سكوت آنان در موضع و محلّ خود مى‏باشد.
بيان اين فضايل براى خود و خاندانش بدين منظور است كه توجّه شنوندگان را براى شنيدن سخنان خويش، جلب و آنان را به پذيرفتن دعوتش براى سلوك در راه خدا وادار كند، از اين رو به دنبال اين سخنان به جمله: فليصدق رائد أهله«» تمثّل جسته است و با اين مثل اشاره بدين مطلب فرموده كه كسى كه نزد ما حاضر مى‏گردد تا ما را رهبر و راهنماى خود قرار دهد بايد با وى در امرى كه موجب كمك به اوست، سخن به راستى گفته شود، كه ما مردان حقّ و چشمه سارهاى علوم و حكمت، و راهنمايان به سوى پروردگاريم، همچون رائد كه در پيشاپيش كاروان براى يافتن آب و گياه حركت مى‏كند و هنگامى كه مژده يافتن آنها را مى‏ دهد به كاروانيان نبايد جز به راستى سخن گويد و بايد در آنچه مى‏گويد خرد خود را به كار گيرد تا آنچه را ادّعا مى‏كند درست دانسته شود و باور گردد.

سپس امام (ع) به ايراد سخنانى كه در خور مقام والاى اوست مى‏پردازد كه عبارت است از بيان احوال آخرت، و اين كه خردمند بايد خود را فرزند آخرت بداند، وجه استعاره فرزند آخرت بودن، جمله زير است:

فرموده است: فإنّه منها قدم و إليها ينقلب.

يعنى همچنان كه كودك از مادر پا به عرصه وجود مى‏ گذارد، و محبّت وشيفتگى و رجوع او به مادر است، همچنين انسان كه آفريده دست صنع پروردگار است و در محضر او جاى داشته و از آن جا به اين جهان پست فرود آمده، و به آن جا بازگشت دارد سزاوار است كه فرزند تبار حقيقى و ديار اصلى خود بوده و به آن جا دلبستگى و شيفتگى داشته باشد، و براى وصول به آن مقصد كار و كوشش كند، پس از اين امام (ع) به كسى كه از عقل و انديشه سالم برخوردار است و با ديده بصيرت به امور مى‏ نگرد، آنچه را كه بايد در آغاز حركات و سكنات خود در نظر گيرد تذكّر مى‏ دهد، و آن اين كه در هر كارى كه قصد انجام دادن و يا ترك آن را دارد، نخست احوال درونى خود را بررسى كند و دريابد كه اين تصميم يا عمل، او را به خداوند نزديك مى‏ گرداند، و براى خشنودى او انجام مى‏گردد، كه در اين صورت سزاوار است نسبت به آن اقدام كند، ليكن چنانچه او را از خداوند دور ساخته، مستلزم ناخشنودى و خشم اوست و براى رضاى غير او انجام مى‏شود، بايد دست از آن باز دارد، سپس امام (ع) نادان را در كارهايى كه انجام مى‏دهد به كسى تشبيه فرموده كه در بيراهه مشغول حركت است، و ذكر اين كه پرتى او از راه، جز اين كه هر چه بيشتر او را از مقصودش دور سازد حاصلى براى او ندارد گوياى وجه اين تشبيه است، زيرا دورى او از مطلوبى كه دارد به اندازه دورى او از راه وصول به اين مطلوب است، برخلاف اين، كسى كه از روى دانش و بينش راهى را مى‏پيمايد هر اندازه بيشتر گام برمى‏دارد همان قدر به مقصود خود نزديكتر مى‏گردد، امام (ع) با اين تشبيه مردم را از نادانى و ناآگاهى بيزارى مى‏دهد و براى اين كه بيشتر شنوندگان را از جهالت دور و متنفّر سازد، فرموده است: آن كه پوياى راهى است بايد خوب بنگرد كه او به پيش مى‏رود يا اين كه رو به بازگشت دارد، زيرا هنگامى كه دانست به پيش مى‏رود، ناگزير بايد بداند چگونه بايد راه را به پيمايد، و براى اين كه از گمگشتگى و افتادن در ورطه نابودى مصون بماند چراغ دانش را برمى ‏افروزد و در پرتو آن گام برمى‏دارد.

فرموده است: و اعلم أنّ لكلّ ظاهر باطنا… تا و يبغض بدنه.

بايد دانست آنچه در خلال اين عبارت آمده قضيّه كلّى صادقى است، زيرا هنگامى كه خداوند متعال به مقتضاى لطف، عالم غيب و شهود، يا عالم خلق و امر يا جهان روحانى و جسمانى را آفريد، حكمت او اقتضا كرد كه عالم شهود براى نفوس بشرى راهى و گذرگاهى براى وصول به عالم غيب باشد، براى اين كه اگر چنين نبود سفر به پيشگاه خداوند غير ممكن، و راه ترقّى و تقرّب به او مسدود مى‏شد، از اين رو هر چه در عالم شهود نمايان است نمونه و مثالى متناسب از امرى است باطنى و پوشيده كه در عالم غيب موجود است و اين مثال مشهود، راهى به سوى آن امر غيبى است و بر وجود آن، دليل و رهنمون مى‏باشد، امّا آنچه از گفتار امام (ع) در اين جا دانسته مى‏شود محدوديّت اين كلّى و تخصيص آن به يكى از دو امر است، زيرا منظور آن بزرگوار از ظاهر، يا هيأت و چگونگى ساختمان ظاهرى اشخاص است و يا مراد افعال و كردار آنهاست، و باطن اشاره به اخلاق و اعمال قلوب، و خوبيها و بديهايى است كه با نهاد انسان سرشته شده است، گفته شده كه منظور از باطن، ثواب و عقاب آخرت است، به هر حال استقراء«» و قياس«» نشان مى‏دهد افرادى كه از حسن صورت برخوردارند، و يا ظاهر اعمال آنها نيكوست، داراى خلق خوش و حسن معاشرت و سيرت خوب و معتدل نيز مى‏باشند، و آن كه دچار عكس اين صفات است شرير و بد اخلاق مى‏باشد استقراى اين مطلب روشن است امّا قياس مبتنى بر اين اصل است كه حسن خلق و نزديك بودن نفس به موزونى و استقامت در طلب حقّ، مقتضى نزديك بودن مزاج به سر حدّ اعتدال است، حسن صورت نيز همين طور است و مى‏توان قياسى به اين گونه ترتيب داد كه: نيكروى معتدل المزاج است و هر معتدل المزاج خوش‏ اخلاق است، پس نيكروى، خوش اخلاق است يا اين كه گفته شود: معتدل المزاج نيكروى و خوش اخلاق است، و در هر صورت اين قضيّه بنا بر اكثريت است چه برخى كه از زيبايى صورت برخوردارند درونى تيره و زشت دارند، و بعضى كه چهره‏اى زشت و ناپسند دارند باطن آنها خوب و پسنديده است از اين رو امام (ع) به آنچه از پيامبر اكرم (ص) روايت شده استشهاد فرموده است، براى اين كه خداوند بنده ‏اى را كه داراى صورتى نيكوست از آن جهت دوست مى‏دارد كه حسن و جمال مقتضاى حكمت الهى و نسبت به قبح و زشتى كه شرّ محض و لايق عدم مى‏ باشد به وجود سزاوارتر است ليكن از آن جهت كه كردارش بد و زشت است عمل او را دشمن مى‏دارد، همچنين عمل بنده‏اى كه داراى درونى پاكيزه است محبوب خداوند است، ولى بدنش به مناسبت زشتى آن كه سزاوار عدم است و عدم شرّ است مبغوض اوست«»، امّا نصّ بر اين كه ظاهر دلالت بر باطن دارد كريمه قرآن است كه فرموده است: «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً«»» (يعنى: دشوار و ناميمون) ابن عبّاس و مجاهد و حسن و قتاده و سدّى گفته‏اند خداوند در اين آيه مؤمن را به زمين خوب حاصلخيز و كافر را به زمين شوره و نمكزار مثل زده، و مؤمن را كه در هنگام شنيدن قرآن به آن گوش مى‏دهد، و آن را حفظ و درك مى‏كند و از آن بهره مى‏گيرد، و آثار آن در اعمال نيك و كردار پسنديده‏اى كه از او صادر مى‏شود ظاهر مى‏گردد به شهرى پاكيزه تشبيه فرموده است، زيرا شهر پاكيزه سر سبز و خرّم و آبادان، و نعمت در آن فراوان، و آثار
حياتبخش باران در آن نمايان است، همچنين كافر را كه قرآن را مى‏شنود و در جان همچون سنگ خاراى او اثر مطلوبى نمى‏گذارد به شهرى پليد و ناپاك همانند كرده است، زيرا در چنين شهرى سبزى و خرّمى و فراوانى نيست، و اثرات نعمت‏زاى باران در آن ديده نمى‏شود.
امّا در باره حبّ و بغض كه به خداوند نسبت داده شده است چنان كه پيش از اين گفته و دانسته‏ايم، اين دو در مورد خداوند به رضايت و كراهت او برگشت دارد، از اين رو هر چه خير محض، و يا خير بر وجود او غالب باشد ذاتا مطلوب حقّ تعالى است، و آنچه شرّ محض و يا شرّ بر وجود او غلبه داشته باشد اگر چه بالعرض متعلّق به اراده اوست ليكن ذاتا مكروه خداوند متعال است.

فرموده است: و اعلم أنّ لكلّ عمل نباتا.

واژه نبات (رويش) را براى زياد شدن عمل و نموّ و افزايش آن استعاره آورده، و با ذكر ماء (آب) ترشيح داده شده، و اين كنايه از ريشه اعمال انسان است كه در دل جاى دارد، وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه رويش و خيزش گياه بستگى به آب دارد، اعمالى كه انسان براى عبادت و بندگى خداوند انجام مى‏دهد، نيز وابسته به اميال قلبى و برخاسته از نيّات اوست، و آشكار است كه اختلاف آبها از نظر شيرينى و شورى، سبب بروز اختلاف در چگونگى استعداد روييدني ها و خوبى كشتزارها و ميوه ‏هاست، و هر چه از آب پاكيزه‏ترى بهره‏مند است ميوه‏ اش بهتر و پاكيزه ‏تر است و بدى و فساد در آن نيست، اعمال انسان نيز كه شبيه روييدني هاست پاكيزگى ثمرات آن كه همان ميوه‏ هاى پاكيزه بهشت و انواع لذّتهاى آن است بستگى به زلال بودن مادّه و منشأ اين اعمال دارد، و مادّه آنها اخلاص براى خداست و بدى و پليدى ثمرات اعمال نيز بر حسب خبث ماده آنهاست كه عبارت است از ريا و شهرت طلبى، و ثمره اينها تلخترين ثمرات است، زيرا چيزى در كام تلخ‏تر از آتش نيست، و توفيق از خداوند است.

ترجمه‏ شرح‏ نهج ‏البلاغه ابن‏ ميثم بحرانی ج 3

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.