نامه ۲۰ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۲۰ نامه حضرت به زیاد بن ابیه که در بصره قائم مقام عبد اللَّه عباس بود ، و در آن هنگام عبد اللَّه از جانب امیر المؤمنین ( ع ) حاکم شهرهاى بصره و اهواز و فارس و کرمان بود

وَ إِنِّی أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِی أَنَّکَ خُنْتَ مِنْ فَیْ‏ءِ اَلْمُسْلِمِینَ شَیْئاً صَغِیراً أَوْ کَبِیراً لَأَشُدَّنَّ عَلَیْکَ شَدَّهً تَدَعُکَ قَلِیلَ اَلْوَفْرِ ثَقِیلَ اَلظَّهْرِ ضَئِیلَ اَلْأَمْرِ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

شدّه : حمله کردن

وفر : مال

ضئیل : کوچک و حقیر

ترجمه

« من صادقانه به خدا سوگند یاد مى‏کنم که اگر به من خبر رسد که در بیت المال مسلمین چیزى اندک یا بسیار به خیانت برداشته‏ اى ، آن چنان بر تو سخت بگیرم که تو را ، کم مایه و سنگین بار و ناچیز و ناتوان کند ، و السلام . »

شرح

زیاد بى ‏پدر ، پسر سمیه است که مادر ابى بکره نیز مى‏ باشد ، و زنازاده ابو سفیان است ،بعضى اوقات جزء اولاد او خوانده مى‏ شد بدون این که شرعا فرزندش باشد .روایت شده است وقتى درباره پدر زیاد از عایشه سؤال شد او نخستین کسى بود که وى را پسر پدرش نامید .

زیاد ، در اوایل امر ، نویسنده مغیره بن شعبه بود ، و بعد نویسنده ابو موسى و سپس نویسنده ابن عامر و پس از آن ، منشى ابن عباس شده یک زمانى هم با امیر المؤمنین بود و حضرت او را والى فارس قرار داد و در این حال معاویه نامه‏اى به او نوشت و تهدیدش کرد ،زیاد هم در پاسخ به معاویه چنین نوشت : آیا مرا تهدید مى‏ کنى و حال آن که میان من و تو ، پسر ابو طالب قرار دارد ؟ به خدا سوگند اگر نزد من بیایى ضربت شمشیر مرا سخت‏ترین چیز خواهى یافت ، اما ، پس از به شهادت رسیدن امیر المؤمنین ،معاویه او را برادر خود خواند ، و ، والى بصره و اطراف آن قرارش داد و پس از مغیره بن شعبه که از ولایت کوفه برداشته شد ، زیاد را بر بصره و کوفه حاکم کرد ،و او نخستین کسى بود که حکومت این دو استان نصیبش شد .
 
امیر المؤمنین ( ع ) با این نامه ، زیاد را از خیانتى که ممکن است نسبت به اموال مسلمانان انجام دهد بر حذر داشته و او را از عقوبت و کیفر آن در صورتى که چنین خیانتى واقع شود بیم مى‏دهد و از این عقوبت بطور کنایه تعبیر به حمله کرده و شدت آن را چنین بیان داشته است که این عقوبت و مجازات سه‏ام در پى خواهد داشت که در اثر آن تمام کمالات دنیا و آخرت او را نابود مى‏کند :
۱ نخست این که ثروت اندوخته وى را مى‏ گیرد و مبتلا به نقصان و کمبود مال مى‏شود .
۲ کم آبرو مى‏ شود ، عبارت : ضئیل الامر ، کنایه از همین معناست .این دو امر ، مربوط به سلب کمال دنیوى است .
۳ بارهاى گناه پشت وى را سنگین مى ‏کند . این مطلب مربوط به از بین رفتن سعادت اخروى او مى ‏باشد . حال اگر اشکال شود که سنگینى پشت وى زیر بار گناه ، امرى است که خود او انجام داده نه این که عقوبت و کیفر امام ، آن را به وجود آورده باشد ، پاسخ آن است که مجموع این سه امر ، گرفتن مال و مقام همراه با سنگینى بار گناه ، یک حالت و موقعیت خطرناک براى او ایجاد مى‏کند که خودش باعث آن بوده و امام او را از این وضع بر حذر مى‏ دارد ، اگرچه بعضى اجزایش فعل خود او نباشد .
مى ‏توان گفت : سرانجام این حالات براى او پدید مى‏آید و لازم نیست که هر حالتى از فعل خود صاحب حالت باشد ، احتمال دیگر این که سنگینى پشت کنایه از ناتوانى و عدم قدرت بر حرکت براى تامین حوایج دنیاییش باشد ، یعنى تو را در امور دنیایت ناتوان و عاجز مى‏کند . داناى حقیقى خداست .

 

بازدیدها: ۴

نامه ۱۹ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۱۹ نامه حضرت به یکى از کارگزارانش :

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ دَهَاقِینَ أَهْلِ بَلَدِکَ شَکَوْا مِنْکَ غِلْظَهً وَ قَسْوَهً وَ اِحْتِقَاراً وَ جَفْوَهً وَ نَظَرْتُ فَلَمْ أَرَهُمْ أَهْلاً لِأَنْ یُدْنَوْا لِشِرْکِهِمْ وَ لاَ أَنْ یُقْصَوْا وَ یُجْفَوْا لِعَهْدِهِمْ فَالْبَسْ لَهُمْ جِلْبَاباً مِنَ اَللِّینِ تَشُوبُهُ بِطَرَفٍ مِنَ اَلشِّدَّهِ وَ دَاوِلْ لَهُمْ بَیْنَ اَلْقَسْوَهِ وَ اَلرَّأْفَهِ وَ اُمْزُجْ لَهُمْ بَیْنَ اَلتَّقْرِیبِ وَ اَلْإِدْنَاءِ وَ اَلْإِبْعَادِ وَ اَلْإِقْصَاءِ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ

لغات

دهقان : معرّب دهگان : مالک ده ، کشاورز ،

اگر نونش اصلى باشد منصرف به کار مى‏رود ، و گرنه غیر منصرف است ، به دلیل وضعیت و الف و نون زایدتان .

قسوه : خشونت قلبى و سخت دلى

اقصاه : او را دور کرد

جفوه : ضد نیکى

جلباب : رو انداز ، لباس رویى

مداوله : غلبه دادن هر کدام از خشونت و مهربانى بر دیگرى و هر بار یکى را گرفتن ،

از ماده إداله به معناى چرخاندن

ترجمه

« اما بعد ، کشاورزان مردم شهر تو ، از سختگیرى و سنگدلى و حقیر شمردن و ستمگریت شکایت کرده‏اند و من اندیشیدم ، نه آنها را به دلیل مشرک بودنشان اهل نزدیک شدن به تو دیدم و نه در خور دور شدن و مورد ستم واقع شدن ، زیرا با ما داراى عهد و پیمان مى‏ باشند ، بنابراین با ایشان مهربانى آمیخته باسختى را شعار خود قرار ده و با آنان بین سخت دلى و مهربانى را انتخاب کن و به خواست خدا در میانشان به اعتدال رفتار کن ، و حد متوسط بسیار دور کردن و بسیار نزدیک کردن را برگزین ( نه زیاد آنها را نزدیک و نه زیاد از خود دورشان کن ) »

شرح

نقل شده است که این کشاورزان ، مجوسى بوده‏اند و هنگامى که نزد حضرت از سختگیرى نماینده‏اش شکایت کردند امام ( ع ) درباره آنها فکر کرد و دید که آنها نه شایسته ‏اند که بتوان بسیار نزدیکشان آورد ، زیرا مردمى مشرک بودند و نه مى ‏توان کاملا آنان را از خود ، دور کرد ، چون عهد و پیمان بسته بودند و به این دلیل گرامى داشتن زیاد و بسیار نزدیک شدن به ایشان موجب شکست دین و وارد آوردن نقص در آن مى ‏باشد ، و اگر بطور کلى آنها را از خود ،دور کند ، بر خلاف عهد و پیمانى است که با ایشان بسته است ، از این رو ، به عامل خود دستور داد که حدّ اعتدال را رعایت کند و با آنها رفتارى نرم و آمیخته با مقدارى شدت و خشونت داشته باشد هر کدام در جاى مناسب خود و نیز هر یک از دو طرف ، نرمى و خشونت ، فایده مخصوص به خود را دارد که دیگرى ندارد :

الف به کار بردن نرمى و مهربانى و نزدیک شدن با آن مردم باعث مى‏ شود که در کارها و زراعتهایشان که مصلحت معاش آنان مى ‏باشد ، آرامش و اطمینان قلبى داشته باشند .

ب و از طرف دیگر ، وقتى آن مهربانى و رأفت با قدرى سختگیرى و دور کردن آنان آمیخته شود ، هم خوار شمردن کافران که خواسته دین است ،حاصل مى‏شود و هم دشمنى و قصد تجاوز آنها ، درهم شکسته مى‏شود ، و شرّ محتمل آنان نیز دفع مى‏شود .

با این دلایل بود که حضرت والى خود را نهى مى‏کند از این که در حق آنها ، شدت و قسوت داشته باشد و براى همیشه آنان را از خود دور کند ، و یا این که دائما با ایشان ملایمت و مهربانى داشته باشد ، و همه وقت آنها را به خود نزدیک کند و دوستى تنگاتنگ داشته باشد .

کلمه جلباب را استعاره آورده است از حالت متوسط میان نرمى و خشونت و هیأت ملایمت خالص و سختگیرى صرف ، و واژه لین ، به عنوان ترشیح ذکر شده است . به امید توفیق خداوند .

 

بازدیدها: ۰

نامه ۱۸ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۱۸ نامه حضرت به عبد اللَّه عباس ، وقتى که نماینده وى در بصره بود :

وَ اِعْلَمْ أَنَّ ؟ اَلْبَصْرَهَ ؟ مَهْبِطُ ؟ إِبْلِیسَ ؟ وَ مَغْرِسُ اَلْفِتَنِ فَحَادِثْ أَهْلَهَا بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِمْ وَ اُحْلُلْ عُقْدَهَ اَلْخَوْفِ عَنْ قُلُوبِهِمْ وَ قَدْ بَلَغَنِی تَنَمُّرُکَ ؟ لِبَنِی تَمِیمٍ ؟ وَ غِلْظَتُک عَلَیْهِمْ وَ إِنَّ ؟ بَنِی تَمِیمٍ ؟ لَمْ یَغِبْ لَهُمْ نَجْمٌ إِلاَّ طَلَعَ لَهُمْ آخَرُ وَ إِنَّهُمْ لَمْ یُسْبَقُوا بِوَغْمٍ فِی جَاهِلِیَّهٍ وَ لاَ إِسْلاَمٍ وَ إِنَّ لَهُمْ بِنَا رَحِماً مَاسَّهً وَ قَرَابَهً خَاصَّهً نَحْنُ مَأْجُورُونَ عَلَى صِلَتِهَا وَ مَأْزُورُونَ عَلَى قَطِیعَتِهَا فَارْبَعْ ؟ أَبَا اَلْعَبَّاسِ ؟ رَحِمَکَ اَللَّهُ فِیمَا جَرَى عَلَى لِسَانِکَ وَ یَدِکَ مِنْ خَیْرٍ وَ شَرٍّ فَإِنَّا شَرِیکَانِ فِی ذَلِکَ وَ کُنْ عِنْدَ صَالِحِ ظَنِّی بِکَ وَ لاَ یَفِیلَنَّ رَأْیِی فِیکَ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

تنمّر : ناپسندى و دگرگونى اخلاق

ماسّه : نزدیک

اربع : آرام باش و به جاى خود قرار بگیر

وغم : کینه‏ ورزى

مأزورون : گناهکاران

فال یفیل

الرّأى : فکر ، ناتوان شد و به خطا دچار گردید

ترجمه

« بدان که بصره ، جایگاه فرود آمدن شیطان و سرزمین رویش آشوبهاست ،بنابراین به مردمش وعده احسان و نیکى بده و گره ترس و بیم از گذشته را از دلهایشان باز کن .

به من ابلاغ شده است که نسبت به بنى تمیم بد اخلاقى و درشتى کرده ‏اى ، و حال آن که در میان ایشان ، ستاره‏اى پنهان نشد مگر این که دیگرى باز درخشید ( مرد مبارزى را که از دست دادند دیگرى جایش را پر کرد ) ، و در جاهلیت و اسلام کسى به کینه ‏جویى و خونخواهى بر ایشان پیشى نگرفته است ، و ایشان را با ما خویشاوندى پیوسته و نزدیک است که ما را در پیوند آن پاداش و در جدایى از آن گناه مى ‏باشد ، پس اى ابو العباس خدا تو را بیامرزد . و در نیک و بدى که بر زبانت و دستت جارى مى‏ شود ، مدارا کن ، زیرا ما ، در این امور با هم شریک مى‏ باشیم ، و چنان باش که گمان نیکوى من به تو پایدار باشد و نظرم درباره ‏ات ،سست نشود . »

شرح

نقل شده است که وقتى ابن عباس از طرف امیر المؤمنین به ولایت بصره ماموریت یافته بود ، با مردم آن جا ، بناى بد رفتارى را گذاشت ، زیرا آنها در جنگ جمل ، از دشمنان امام ، و پیروان طلحه و زبیر و عایشه بودند ، بنابراین ابن عباس نسبت به آنان تندى را آغاز کرد ، و ایشان را از خود ، دور کرد ، و با یادآورى جنگ جمل آنها را مورد طعن و سرزنش قرار داد ، تا آن جا که آنان را پیروان شتر و یاران عسکر ، که نام شتر عایشه بود ، و نیز حزب شیطان مى ‏نامید ، این امر بر عده‏ اى از بنى تمیم که از شیعیان حضرت بودند ، از قبیل حارثه بن قدامه و غیره . . . ، گران آمد ، لذا حارثه نامه‏ اى به شکایت از ابن عباس براى امام ( ع ) نوشت ، با رسیدن شکایت نامه حارثه ، على ( ع ) براى ابن عباس چنین مرقوم فرمود : اما بعد فردا ، بهترین مردم در نزد خدا ، کسى است که آگاهیش به آنچه اطاعت خداست بیشتر باشد ، خواه به سودش باشد ، و خواه بر ضررش و نیز کسى که در راه حق نیرومندتر است ، اگر چه تلخ باشد . آگاه باش که پایدارى آسمان و زمین میان بندگان به علت حق است ، پس باید عملت حکایت از راز درونیت کند و دستوراتت براى همه یگانه و روشت طریقه راست و مستقیم باشد .

و اعلم انّ البصره مهبط ابلیس ،

امام ( ع ) در اول نامه بصره را فرودگاه شیطان نامید و این مطلب اشاره به فرود آمدن شیطان از بهشت در آن جا ، و کنایه از آن است که به این دلیل آن جا مبدأ اندیشه‏ هاى باطل و افکار فاسده‏اى است که از ابلیس در آن جا به وجود آمده و لازمه این گونه افکار برانگیختن فتنه و آشوب مى‏باشد .

واژه مغرس را که به معناى رویشگاه درخت است ، براى بصره استعاره آورده است به اعتبار این که آن جا ، محل روییدن فتنه‏هاى بسیارى است .

و برخى شارحان گفته‏ اند : در عبارت مهبط ابلیس ، نوعى لطف و زیبایى وجود دارد ، زیرا قوه واهمه که ابلیس نفس عاقله است ، هر گاه در فعالیت خود ، از تحت تدبیر عقل و موافقت او خارج شود از مرحله عالم کمال فرود آمده و دستورهاى عالیه آن را که در حقیقت ، درهاى بهشت مى‏ باشد ترک کرده و در نتیجه ترجیح دادن اندیشه‏ هاى فاسد ، به خسرانهاى پست و مشارکت شهوت و غضب مبتلا خواهد شد و چون اهل بصره بیعت امام را شکستند و با وى مخالفت کردند به این سبب خردهاى خود را از پذیرش اندیشه‏ هاى مصلحت ‏آمیز ، بکلى بر کنار کردند ، و ابلیس و لشکریانش به سرزمین آنها فرود آمدند و آراى فاسد و باطل را به صورتهاى حق به آنها نمایاندند . این بود که اهل بصره به ابلیس و یارانش پیوستند و در نتیجه این چنین مبتلا به سرنوشت سوء و شقاوت و بدبختى شدند .

به این دلیل بصره محل نزول ابلیس و جایگاه رشد آشوب و فتنه‏هایى شد که از وسوسه‏ هاى شیطان و آراى فاسده او به وجود آمد .

پس از بیان موقعیت سرزمین بصره ، براى ابن عباس ، وى را دستور مى‏دهد که به اهل بصره و ساکنین آن شهر ، وعده احسان و نیکى بدهد و گره بیم و ترس را از دلهاى آنان باز کند .

نکته بلاغى در این عبارت آن است که واژه عقده ، را که به معناى گره است استعاره از سختى و آزردگى بسیارى آورده است که ترس از مخالفت با بیعت آن حضرت ، بر روحیه آنها وارد مى‏کند .

وجه تشبیه آن است که ترس از مخالفت گذشته پیوسته ملازم و همراه آنان و به دلهایشان بسته است مانند گره ریسمان و غیر آن ، و ترشیح آن ، باز کردن است که کنایه از برطرف کردن خوف ، از وجود آنها مى‏ باشد .

مقصود از این سفارشها که حضرت به ابن عباس درباره مردم بصره فرمود ، آن است که دلهایشان از او رنجور نشود و به کین برنخیزند که مانند گذشته از اطاعت امام خارج شده و فتنه و آشوب بپاسازند .

سپس به ابن عباس هشدار مى ‏دهد که از سختگیریش نسبت به بنى تمیم با اطلاع است و بطور ضمنى او را از این کار نهى مى‏فرماید ، و به دنبال این مطلب به شرح حال آنها پرداخته و بر ایشان ویژگیهایى ذکر کرده است ، که با این خصوصیات لازم است رعایت حال و دلجویى آنان مورد توجه قرار گیرد و این ویژگیها از این قرار است :

۱ بنى تمیم مردمى هستند که در گذشته هرگز شخص بزرگى از آنان نمرده است مگر آن که شخص بزرگ دیگرى به جایش قرار گرفته است و لفظ نجم ستاره را از شخص بزرگ استعاره آورده است زیرا سید قوم و بزرگ آنان پیشوایى است که با او راهنمایى مى‏شوند و در انتخاب راههاى صحیح و درست به او و اندیشه‏هایش اقتدا مى‏کنند و در حالت غایب شدن و طلوع کردن هم به عنوان ترشیح آمده است .

إنّهم لم یسبقوا بوغم ،

خصوصیت دیگر بنى تمیم این بود که آنها چون مردمى با شخصیت و بلند پرواز بودند هیچ گونه آزارى را بر خود هموار نمى‏کردند بلکه چه در دوران جاهلیت و چه در زمان اسلام در مقابل کوچکترین آزارى به جوش و خروش و فریاد ، در مى‏ آمدند و انتقام خود را مى‏گرفتند و در این امر کسى بر آنان تقدم نداشت ، بر خلاف مردمى که پست باشند و خود را حقیر و بى‏مقدار شمارند که چنانچه بر آنان ستمى رود معمولا اهمیتى نمى‏دهند و اگر هم اول خشمگین و عصبانى شوند ، این حالت چندان دوام نمى‏یابد که کینه انتقام جویانه‏اى را در دلشان ایجاد کند .

احتمال دیگر در عبارت فوق آن است که کلمه مضاف حذف شده و تقدیر آن چنین است : انهم لم یسبقوا بشفاء حقد من عدوهم ، کسى برایشان به انتقام گرفتن و تشفى خاطرشان از دشمنشان پیشى نگرفته که از طرف ایشان انتقام بگیرد چون ایشان خود داراى قوت و شجاعت مى‏باشند .

۳ ویژگى سوم ، بنى تمیم با بنى هاشم رابطه خویشاوندى نزدیکى دارند .

بعضى گفته ‏اند خویشاوندى آنها در پیوندشان به الیاس بن مضر تحقق مى‏ یابد زیرا هاشم پسر عبد مناف و او پسر قصى بن کلاب پسر مره بن کعب پسر لوىّ بن غالب فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن حزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضر است ، و تمیم پسر مراد و او پسر طابخه بن الیاس بن مضر مى‏باشد و به منظور ترغیب و تشویق در ایجاد ارتباط و اتصال و مدارا کردن با آنها تذکر داده است ، که پیوند با خویشان سبب پاداش در آخرت مى‏باشد .

مأزورون ،

در اصل موزورون بوده ، و براى این که با مأجورون تناسب داشته باشد و او تبدیل به همزه شده است و در حدیث آمده است لترجعنّ مأزورات غیر مأجورات آن زنان در حالى برمى‏ گردند که بار گناه بر دوش دارند و اجر و پاداشى ندارند .

پس از بیان ویژگیهایى از اهل بصره که به آن دلیل باید نسبت به آنان رفق و مدارا شود به ابن عباس دستور مى‏ دهد که در گفتار و کردارش آرامش را حفظ کند و تفکر و اندیشه را از دست ندهد زیرا بردبارى و تدبّر در امور ، انسان را بهتر ، به درستى و صحت مى‏ رساند و خیر و شر را برایش مشخص مى‏ کند منظور از شرّ ، که در کلام حضرت آمده است کیفر و عقوبت قولى یا عملى است که ابن عباس نسبت به آن مردم در مقابل خلافهاى گذشته‏شان روا مى‏داشت .

فانّا شریکان فى ذلک ،

چون در عبارت گذشته او را امر به تدبر و تفکر در گفتار و کردار کرد ، جمله اخیر را به جاى علت درستى این امر ذکر کرده است ،به دلیل این که او نماینده حضرت است و هر کار نیک یا عمل زشتى را که انجام دهد امام هم در آن شریک مى‏باشد زیرا آن حضرت سبب بعید است و والى وى سبب قریب . ابو العباس که در سخن امام آمده ، کنیه عبد اللَّه عباس مى ‏باشد ، و عرب کسى را که احترام مى‏کند او را به کنیه‏اش خطاب مى‏کند ، بعضى گفته‏ اند :

اکنّیه حین أنادیه لأکرمه :

هنگامى که او را ندا مى‏کنم به کنیه مى‏خوانم تا وى را احترام کرده باشم .با این که امام ( ع ) هنگامى که ابن عباس را به نمایندگى خود برگزید او را براى این کار شایسته و لایق مى ‏دانست در این جا به او خاطر نشان مى‏ سازد که همان حالت را حفظ کند و پیوسته شایستگى خود را که مورد حسن ظن امام بوده است با خود داشته باشد ، و باید توجه داشت که این امر امام دلیل بر آن نیست که ابن عباس در کارهایش عملى بر خلاف فرمان وى انجام داده و باعث تغییر حسن نظر او ، درباره خود شده باشد بلکه فقط به این منظور است که در آینده تغییر روش ندهد . توفیق از خداست .

 

بازدیدها: ۱

نامه ۱۷ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۱۷ نامه حضرت به معاویه در پاسخ نامه‏اى که به امام نوشته بود :

وَ أَمَّا طَلَبُکَ إِلَیَّ ؟ اَلشَّامَ ؟ فَإِنِّی لَمْ أَکُنْ لِأُعْطِیَکَ اَلْیَوْمَ مَا مَنَعْتُکَ أَمْسِ وَ أَمَّا قَوْلُکَ إِنَّ اَلْحَرْبَ قَدْ أَکَلَتِ اَلْعَرَبَ إِلاَّ حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِیَتْ أَلاَ وَ مَنْ أَکَلَهُ اَلْحَقُّ فَإِلَى اَلْجَنَّهِ وَ مَنْ أَکَلَهُ اَلْبَاطِلُ فَإِلَى اَلنَّارِ وَ أَمَّا اِسْتِوَاؤُنَا فِی اَلْحَرْبِ وَ اَلرِّجَالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَى عَلَى اَلشَّکِّ مِنِّی عَلَى اَلْیَقِینِ وَ لَیْسَ أَهْلُ ؟ اَلشَّامِ ؟ بِأَحْرَصَ عَلَى اَلدُّنْیَا مِنْ أَهْلِ ؟ اَلْعِرَاقِ ؟ عَلَى اَلْآخِرَهِ وَ أَمَّا قَوْلُکَ إِنَّا ؟ بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ ؟ فَکَذَلِکَ نَحْنُ وَ لَکِنْ لَیْسَ ؟ أُمَیَّهُ ؟ ؟ کَهَاشِمٍ ؟ وَ لاَ ؟ حَرْبٌ ؟ ؟ کَعَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ ؟ وَ لاَ ؟ أَبُو سُفْیَانَ ؟ ؟ کَأَبِی طَالِبٍ ؟ وَ لاَ اَلْمُهَاجِرُ کَالطَّلِیقِ وَ لاَ اَلصَّرِیحُ کَاللَّصِیقِ وَ لاَ اَلْمُحِقُّ کَالْمُبْطِلِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنُ کَالْمُدْغِلِ وَ لَبِئْسَ اَلْخَلْفُ خَلْفٌ یَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَ فِی أَیْدِینَا بَعْدُ فَضْلُ اَلنُّبُوَّهِ اَلَّتِی أَذْلَلْنَا بِهَا اَلْعَزِیزَ وَ نَعَشْنَا بِهَا اَلذَّلِیلَ وَ لَمَّا أَدْخَلَ اَللَّهُ اَلْعَرَبَ فِی دِینِهِ أَفْوَاجاً وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ اَلْأُمَّهُ طَوْعاً وَ کَرْهاً کُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِی اَلدِّینِ إِمَّا رَغْبَهً وَ إِمَّا رَهْبَهً عَلَى حِینَ فَازَ أَهْلُ اَلسَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ وَ ذَهَبَ اَلْمُهَاجِرُونَ اَلْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ فَلاَ تَجْعَلَنَّ لِلشَّیْطَانِ فِیکَ نَصِیباً وَ لاَ عَلَى نَفْسِکَ سَبِیلاً وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

حشاشه : اندک باقى مانده از روح

طلیق : اسیرى که آزاد شده و جلو راهش باز شده

مدغل : کسى که باطنش آلوده به نوعى از فساد از قبیل نفاق و جز آن باشد .

سلف الرجل : پدرهاى پیشین آن مرد .

صریح : پاک نسب لصیق : زنازاده‏اى که به غیر پدرش نسبت داده مى‏شود خلفه : کسانى که بعد از او مى‏ آیند .

نعشنا : بالا بردیم

فوج : گروه ، جماعت

ترجمه

« پس از حمد خدا و نعت رسول ، این که شام را از من درخواست کردى ،بدان ، که من هرگز آنچه را که دیروز از تو منع کرده‏ام ، امروز به تو نخواهم بخشید ، و اما این که گفته‏اى که جنگ ، عرب را خورده ، بجز نیمه جانهاى باقى مانده ، آگاه باش هر که را حق خورده رهسپار بهشت شده است و هر کس را که باطل خورده باشد به سوى دوزخ روان است ، و اما این که من و تو در به جنگ و داشتن مردان یکسان هستیم ، کوشش تو بر شک و تردید از کوشش من بر یقین و باور بیشتر نیست ، و مردم شام نسبت به دنیا از مردم عراق نسبت به آخرت حریصتر نیستند ، و این که گفته ‏اى : ما فرزندان عبد مناف هستیم ، ما نیز چنین مى‏باشیم ، اما نه امیّه مانند هاشم است و نه حرب مانند عبد المطلب ، و نه ابو سفیان شبیه ابو طالب و نه مهاجر مانند آزاد شده و نه پاکیزه نسب ، مثل زنازاده و نه راستگو و درستکار مانند دروغگو و بدکردار و نه مومن همانند منافق و دورو ، مى‏باشد ، بد فرزندى است ، آن که پیروى کند پدرى را که در آتش دوزخ افتاده است . علاوه بر اینها ، در دست ماست فضل و بزرگوارى نبوت و پیامبرى ،که به آن وسیله ، ارجمند را خوار و ذلیل و بى‏مقدار را بلند مقام کردیم ، و موقعى که خداوند عرب را گروه گروه در دین اسلام داخل کرد ، و این امت ، برخى با میل و عده‏اى از روى کراهت به اسلام گرویدند ، شما از کسانى بودید که یا به سبب دنیا دوستى و یا ترس ، در دین داخل شدید و این هنگامى بود که پیشروان سبقت گرفته بودند و هجرت کنندگان نخست ، بزرگوارى خویش را دریافتند . بنابراین براى شیطان در خود بهره‏اى قرار مده و راه او را در وجودت باز مگذار . »

شرح

روایت شده است که معاویه با عمرو عاص مشورت کرد تا به على ( ع ) نامه‏اى بنویسد و استاندارى شام را از وى بخواهد ، عمرو خندید و گفت :

معاویه کجایى ؟ آیا تو مى‏توانى على را بفریبى ؟ معاویه گفت : مگر ما از فرزندان عبد مناف نیستیم ؟ عمرو گفت آرى چنین است اما آنها خاندان نبوتند ، و تو نیستى ، حالا مى‏خواهى بنویسى ، بنویس ، پس معاویه مردى از اهل سکاسک به نام عبد اللَّه بن عقبه را طلب کرد و به وسیله او نامه‏اى به این مضمون به امام ( ع ) نوشت و فرستاد :

اما بعد ، من بر تو چنین گمان مى‏بردم که اگر مى‏دانستى جنگ این چنین ما را رنج مى‏دهد و تو را آزرده خاطر مى‏کند نه تو ، دست به این کار مى‏زدى و نه ما ، اکنون بر خردهایمان غلبه یافته‏ایم و آنچه برایمان باقى است آن است که که از گذشته پشیمان و در آینده به فکر اصلاحیم ، در گذشته ، ولایت شام را از تو طلب کرده بودم ، که فرمانى از تو بر گردنم نباشد و تو ، آن را نپذیرفتى ، اما خدا داد به من آنچه را که تو ، از من منع کردى ، و امروز از تو مى‏خواهم ، همان را که دیروز خواستم ، چرا که تو از زندگى هیچ نمى‏خواهى ،جز آنچه را که من امید مى‏برم ، و من از کشتن نمى‏ترسم مگر به آن اندازه که تو مى‏ترسى .

به خدا سوگند ، لشکریان ضعیف شدند و مردان از بین رفتند و جنگ ،عرب را مى‏خورد بجز اشخاص باقى مانده‏اى که آخرین لحظات زندگى را مى‏گذرانند و ما با شما در تجهیزات جنگى و افراد جنگجو همسان هستیم ، و ما فرزندان عبد مناف هستیم و هیچ کدام را بر دیگرى برترى نیست مگر آن مقدار فضیلتى که نه عزیزى را خوار مى‏کند و نه آزادى را به بردگى مى‏کشاند .

و السلام وقتى که امیر المؤمنین نامه او را خواند ، بسیار تعجب کرد و سپس به دنبال عبد اللَّه بن ابى رافع کاتبش فرستاد و به او دستور داد به معاویه بنویس :

اما بعد نامه‏ ات رسید ، نوشته بودى که اگر مى‏دانستیم جنگ بر ما و تو چنین خواهد کرد هیچ کدام آن را اختیار نمى‏کردیم ، بدان که جنگ من و تو را نهایتى است که هنوز به آن نرسیده‏ ایم .

فاما طلبک علىّ الشام . . . ،

امام ( ع ) در این نامه از امور چهارگانه‏اى که نامه معاویه شامل آن بود پاسخ داده است :

۱ معاویه با این جمله از نامه‏اش : اگر مى‏دانستى . . . ، به امام ، مهربانى وى را طلب کرد و به وضع جنگ او را نزدیک ساخت و از این گفتارش بر مى‏آید که از گزندگى و آزار جنگ ناله داشته و از ادامه آن مى‏ترسیده است ، اما حضرت او را چنین پاسخ مى‏دهد : جنگ من و تو را پایانى است که هنوز به آن نرسیده‏ایم .

از این پاسخ تهدید آمیز چنین ، فهمیده مى‏شود که جنگ تا رسیدن به هدف ادامه دارد و آن هدف عبارت از پیروزى امام و هلاکت معاویه مى‏باشد و لازمه این سخن به وحشت افتادن او ، و ناامید شدن از وضع جنگ مى ‏باشد .

۲ معاویه از امام درخواست کرده است که وى را بر فرماندهى شام همچنان ثابت بدارد و این درخواست را با نوعى از شجاعت نمایى بیان کرده است که مى‏خواهد بگوید از روى التماس و شرمندگى نیست .

آن جا که مى‏ گوید : تو از زندگى چیزى را امید نمى‏برى جز آنچه من امیدوارم ، و . . . یعنى هر دومان در امیدوارى به ماندن در دنیا و ترس از مرگ یکسان هستیم ، باز هم مقصودش آن است که از جنگ ناراحت نیست . و این که گفت : امروز همان را از تو مى‏خواهم که دیروز طلب کردم ، نیز باقى ماندن بر حکومت شام مى‏باشد .

توضیح : وقتى که مردم با امام براى خلافت بیعت کردند ، معاویه از آن حضرت درخواست ابقاى بر فرمانروایى شام کرد و چنان که نقل شده عبد اللَّه عباس به امام عرض کرد یک ماه ایالت شام را به او واگذار تا بیعت کند و سپس براى همیشه او را بردار ، زیرا پس از آن که با تو بیعت کرد و در فرمانرواییش ظلم و جور پیشه کرد ، بهتر مى‏توانى او را بر کنار کنى ، امام در پاسخ ابن عباس فرمود : خیر ، هرگز ستمکاران را همکار خود قرار نمى‏دهم ، و نیز روایت شده است که مغیره بن شعبه به امام عرض کرد : تو خلیفه‏ اى و اطاعت خالصانه مردم از تو لازم است ، فعلا معاویه و سایر فرمانداران را بر سر کارهایشان بگذار تا بعد که اطاعت آنان مسلّم شد و لشکریانت منظم شدند ، اگر خواستى مى‏توانى هر کدام را بردارى و دیگرى را بجایش بگذارى و اگر خواستى هر کدام را در همان جا به حال خود مى‏گذارى ، امام ( ع ) در جوابش فرمود : باشد تا فکر کنم ، مغیره آن روز از نزد حضرت بیرون رفت ، اما فردا که آمد نقشه خود را عرض کرد و گفت : نظر من آن است که تمام عمّالت را بر کنار کنى تا معلوم شود که چه کسى از تو اطاعت مى‏کند و در فرمانروایى خود استقلال بیابى و از نزد حضرت خارج شد ، پس از رفتن او ، ابن عباس آمد و امام ( ع ) دو اندیشه متناقض مغیره را براى او بیان فرمود ، ابن عباس که رأى اول او را پسندید عرض کرد : حرف دیروزش از روى صداقت و خیرخواهى بود ، اما امروز در حق شما نیرنک به کار برده است ، ناگفته نماند که نظریه دنیاپسند و معقول براى حفظ موقعیت و به دست آوردن قدرت حکومت همان بود که ابن عباس هم پذیرفت ،

اما امیر المومنین کسى نبود که در امور دینى حتى در کوچکترین امرى سهل انگار و بى ‏تفاوت باشد ، و به دلیل این که باقى ماندن معاویه و امثال او بر سمتها و کارهایشان ، انحراف از مسیر حق و تصرفات نامشروع در امور دینى و پایمال کردن حقوق جامعه اسلامى و انسانى را در پى داشت ، حاضر نشد یک لحظه این امر را بپذیرد ، این بود که درخواست معاویه را ردّ کرد و او را بر امارت شام برقرار نگذاشت ، و چون نخستین مرحله که درخواست وى را نپذیرفت و او را بر حکومت شام ابقا نکرد تنها به منظور اطاعت از فرمان الهى بود ، نه از روى هوا و هوس ، بار دوم هم که معاویه نامه نوشت ، با آن که جنگهاى پى در پى ، آن چنان عرب را فرسوده کرده و بسیارى از مهاجران و انصار را از بین برده بود ، التماس و خواهش وى تغییرى در موضعگیرى حضرت به وجود نیاورد ، بلکه همان پاسخ اول را که منع از امارت شام بود به او داد و فرمود : چنین نیست که آنچه دیروز از تو منع کردم ، امروز آن را به تو بدهم چرا که دلیل بر منع گذشته ، که حفظ حریم اسلام بود ، پیوسته باقى و برقرار است .

۳ مطلب سوم که در نامه معاویه وجود داشت ، یادآورى درباره ضعیف شدن سربازان و از بین رفتن مبارزان بود ، و چون حفظ وجود این نیروها براى تقویت اسلام ، امرى است واجب ، لذا معاویه فریبکارانه به این مطلب متوسل شده و نزد حضرت التماس کرده و او را به نگهدارى آنان وادار فرموده است ،اما ، امام در پاسخ مى‏گوید :

الا و من اکله الحق فإلى النار ،

اشکالى ندارد ، هر کسى را که حق بکشد سر و کارش با آتش دوزخ است ، این جمله در حقیقت کبراى قیاس مضمرى است که صغرایش به دلیل روشن بودن حذف شده است و تقدیر آن چنین است : این لشکریانى را که ما کشته‏ایم حق ، آنان را کشته است زیرا اهل باطل بوده‏اند ، و هر کس را که حق بکشد ، باز گشتش به آتش است و نتیجه‏ اش این مى‏شود : پس هر کس از این گروه کشته شده ، سرانجامش دوزخ است ، و این نتیجه که از این قیاس به دست مى‏آید خود در حکم صغراى قیاس مضمرى است که کبرایش این مى‏شود : هر کس سرانجامش دوزخ است ، پس ، نه نگهدارى و حفظ وى جایز است و نه براى فقدانش افسوس خوردن لازم مى‏ باشد .

۴ و با این جمله که ما و شما در تجهیزات جنگى و افراد جنگجو مساوى هستیم ، مى‏خواهد نشان دهد که از این جنگها اگر چه شدت هم داشته باشد ، نگران نمى‏شود ، و اگر خسارت و هلاکتى به وجود آورده ، براى هر دو لشکر مى‏باشد ، و به نظر خود ، حضرت را به نوعى ارعاب و تهدید کرده است ،

امام در دو جمله چنین او را جواب مى‏دهد :

الف تو در استحقاق داشتن خواسته‏ات شک و تردید دارى و من به استحقاق خود یقین و باور دارم .

ب و مردم شام نسبت به دنیا از مردم عراق ، نسبت به آخرت حریصتر نیستند .

بیان جمله نخست آن است که تو ، درباره امرى که آن را طلب مى‏ کنى ،شک دارى که آیا مستحق آن هستى یا نه ، اما من نسبت به آن یقین دارم و هر کس که نسبت به مطلوب خود شک دارد ، در مبارزه براى بدست آوردنش کوشاتر از کسى که به خواسته خود یقین دارد ، نیست : نتیجه این که تو در امر مشکوکت کوشاتر از من برآنچه یقین دارم نیستى ، معنا و مفهومش آن است که من در کار خود از تو کوشاتر و سزاوارترم که غالب شوم ، چون داراى بصیرت و یقین مى‏باشم ، پس یکسان بودنى که معاویه مدعى بود با این ترجیح که امام فرمود ،تکذیب مى‏شود .

بیان جمله دوم : امام مى ‏فرماید : شامیان که منظورشان از جنگ ،دنیاست ، هرگز از اهل عراق که براى خدا و آخرت مى جنگند در رسیدن به مقصود خود حریصتر و کوشاتر نیستند ، بلکه اینها که مطلوبشان آخرت است که افضل و اشرف از دنیاست و هم به حصول آن یقین دارند در به دست آوردن محبوب خود ، بسیار کوشاتر از آنها هستند که براى دنیاى ناپایدار مى‏جنگند و امید به جایى ندارند ، چنان که خداوند حالت این گونه مردم را بیان مى‏فرماید :« فَإنّهُمْ یأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّه ما لا یَرْجُونَ [ ۱ ] » .

با این بیان امام ( ع ) ادعاى معاویه ، مبنى بر آن که طرفین ، در تجهیزات جنگى و داشتن مردان مبارز یکسان مى‏باشند ، تکذیب مى‏شود ، به دلیل این که اهل آخرت بر اهل دنیا شرافت دارند ، و آن که حریصتر و کوشاتر است به پیروزى و غلبه سزاوارتر است .

۵ معاویه با عبارت : و نحن بنو عبد مناف . . . ، به یکسان بودن خودش با امام در شرافت و فضیلت اشاره مى‏کند و این جمله از کلام او در حکم صغراى قیاس مضمر از شکل اول مى‏باشد ، و کبراى آن در تقدیر چنین است : عده‏اى که از یک خانواده باشند هیچ کدامشان را بر دیگرى فخر و مباهاتى نیست .

حضرت در پاسخ این ادعاى معاویه مى‏فرماید : درست است که ما هر دو از بنى عبد مناف مى‏باشیم ، ولى میان من و تو ، فرق زیادى وجود دارد ، و پنج فرق بیان مى‏کند ، و براى بیان این فرقها و امتیازات ، از اجداد دور شروع کرده و نزدیکتر آمده و در آخر به تدریج به امور نفسانى و کمالات ذاتى پایان داده است .

۱ نخست به شرافت نسبى خود از طریق پدرانى پرداخته که از عبد مناف منشعب شده‏اند و نسب خود را چنین بیان مى‏کند : ابو طالب پسر عبد المطلب ،پسر هاشم ، پسر عبد مناف و نسب معاویه را هم ، همین طور مى‏گوید : ابو سفیان پسر حرب ، پسر امیه ، پسر عبد مناف و ظاهر است که هر کدام از سه نفر در سلسله پدران امام ( ع ) برتر و بالاتر هستند از آنان که در سلسله آباء معاویه قرار دارند ، و ما اندکى از فضیلت هر کدام بر دیگرى را در گذشته بیان داشتیم .

۲ امتیاز دوم ، شرافت و فضیلت او ، به سبب مهاجرت با رسول خداست و پستى دشمنش به دلیل این که آزاد شده و پسر آزاد شده است ، و این فضیلت اگر چه امرى است خارج از ذات ، اما منشأ آن نیکو پذیرفتن اسلام و داشتن نیّت حق و صداقت باطنى است که امرى نفسانى مى‏باشد و پستى و رذیلت طرف مقابلش امرى عارضى و غیر ذاتى است اما این ویژگى براى هر دو طرف عمیقتر از ویژگى نخست مى‏باشد زیرا در هر دو طرف حقیقتى است که در نسل گذشته واقع شده و آن واقعیت براى نسل بعد در یکطرف مایه افتخار و در طرف دیگر مایه شرمسارى است .

۳ امتیاز دیگر ، شرافت وى از جهت سلامت و روشن بودن نسب است بر خلاف معاویه که زنازاده است و نسبى ناسالم دارد ، این فرق از دو اعتبار بالا نزدیکتر است چون ملازم با طرفین است و نمى‏توان آن را از خود بر طرف کرد .

۴ راه امام بر حق است و آنچه مى‏گوید و باور دارد ، درست و مطابق با واقع است ، و راه و عملکرد دشمنش راه باطل و نادرستى است و این دو ویژگى در هر دو طرف از امتیازات بالا به هر کدام نزدیکتر است زیرا شرافتش از کمالات نفسانى و رذالتش نیز مربوط به امرى باطنى است .

۵ بالاترین و نزدیکترین امتیاز امام ، شرافت ایمانى وى مى‏باشد که ایمان حقیقى کامل کننده تمام جهات دینى و نفسانى است ، و بى‏فضیلتى دشمنش به این دلیل است که داراى باطنى خبیث مى‏باشد که همراه با نفاق و صفات زشت هلاک کننده است ، و ظاهر است که این دو خصیصه متقابل در یک طرف نزدیکترین کمالها ، و در طرف دیگر نزدیکترین زشتیها براى آدمى است ، این که در شمردن امتیازات و فرقهاى میان خود و دشمنش به ذکر فضایل و رذایل نسبى و خارج از ذات آغاز فرمود به این علت بود که براى طرف مقابلش و نیز براى بقیه افراد جامعه آن روز ، امرى مسلم و روشنتر از امور باطنى و نفسانى بوده و پس از آن که ویژگیهاى ناپسند دشمنش را بیان داشته ، اشاره به این کرده است که وى در این کارهاى خلاف ،و صفتهاى زشت پیرو نسل گذشته‏اى است که به جهنم رفته و در آتش کیفر الهى گرفتار است و در همان عبارت به بدگویى و مذمت خود او پرداخته مى‏گوید :

و لبئس الخلف . . . . جهنّم ،

این جمله در حکم کبراى قیاسى است که با وجود آن نیازى به ذکر صغراى آن نبوده است و تقدیرش این است : اى معاویه با توجه به مطالب یاد شده تو خلفى هستى که تابع گذشتگانت مى‏باشى و هر کسى در کارها و صفتهاى ناروا گذشتگانى را پیروى کند که سرنگون در جهنم مى‏باشند او نیز مثل آنان در جهنم است و هر کس چنین باشد بدا به حالش ، پس بدا به حالت

۶ مطلب ششم که در نامه معاویه وجود داشت این بود که ادعاى خود را مبنى بر این که با امیر المومنین در فضیلت و شرافت یکسان مى‏باشد ، با این بیان تاکید کرد که هیچ یک از ما ، در این جهت امتیازى بر دیگرى نداریم مگر به مقدارى اندک و بى ارزش که نه باعث تبدیل عزت به ذلت و نه سبب بردگى شخص آزاد مى‏شود ، حضرت ، در پاسخ وى مى‏فرماید : و فى ایدینا بعد فضل النبوّه . . . الذلیل .

مسلم است که فضیلت نبوت که در این شاخه از بنى هاشم تحقق یافته به آنان قدرتى داده است که متکبران و گردنکشان را به خاک مذلّت نشانده و خوارشدگان را عزیز و نیرومند کردند و بسیارى از آزاد شدگان را به بند رقیّت در آوردند ، و این امتیاز در شاخه بنى امیه وجود نداشت .

پس با این بیان امام ،ادعاى معاویه ، بکلّى باطل شد . آنگاه پس از اثبات بسیارى از امتیازات و فضایل براى خود و بقیه خاندانش ، به اثبات پستى و بى‏فضیلتى در امرى ، براى طرف مقابل خود و بقیه فامیل او پرداخته است ، که اکثر افراد عرب از آن امر کسب فضیلت و شرافت کرده‏اند و آن امر ، دخول در اسلام است ، که معاویه و فامیل او بنى امیه ، اسلام آوردنشان براى خدا نبود بلکه از روى هوا و هوس و یا ترس از کشته شدن ، اظهار اسلام کردند ، در موقعى که سابقین در اسلام با تقدمشان به خدا رسیدند و مهاجران و انصار ، آن همه فضیلت و شرافتهاى سعادت‏بخش کسب کردند .

و در آخر پس از بیان فرقهاى میان او ، و طرف مقابلش و اثبات فضایل براى خود و رذایل براى وى ، به نصیحت او پرداخته و او را از دو کار منع فرموده است :

الف این که در وجود خود براى شیطان ، بهره و نصیب قرار دهد ، یعنى از هوا و هوس پیروى نکند .

ب شیطان را در وجود خود راه ندهد ، کنایه از آن که تحت تأثیر شیطان واقع نشود و باب وسوسه‏هاى وى را بر روى خود ، باز نکند ، این که حضرت ،معاویه را از این دو مطلب نهى فرموده است دلیل بر آن است که او در نفس خود براى شیطان بهره‏اى قرار داده و هم او را به خود راه داده بوده است ، و این نهى حضرت از باب توبیخ و سرزنش او ، بر این کارهاى ناروا بوده است . توفیق از خداست .

__________________________________

[ ۱ ] سوره نساء ( ۴ ) آیه ( ۱۰۳ ) یعنى : . . . همانا ایشان رنج مى‏برند چنان که شما رنج مى‏برید و شما امید مى‏برید از خدا آنچه را که ایشان امید ندارند .

 

بازدیدها: ۱

نامه ۱۶ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۱۶ در هنگام جنگ به یارانش مى ‏فرمود :

لاَ تَشْتَدَّنَّ عَلَیْکُمْ فَرَّهٌ بَعْدَهَا کَرَّهٌ وَ لاَ جَوْلَهٌ بَعْدَهَا حَمْلَهٌ وَ أَعْطُوا اَلسُّیُوفَ حُقُوقَهَا وَ وَطِّئُوا لِلْجُنُوبِ مَصَارِعَهَا وَ اُذْمُرُوا أَنْفُسَکُمْ عَلَى اَلطَّعْنِ اَلدَّعْسِیِّ وَ اَلضَّرْبِ اَلطِّلَحْفِیِّ وَ أَمِیتُوا اَلْأَصْوَاتَ فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ فَوَ اَلَّذِی فَلَقَ اَلْحَبَّهَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَهَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اِسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا اَلْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیْهِ أَظْهَرُوهُ

لغات

فرّه : یک مرتبه فرار کردن .

کرّه : بر وزن فعله از ماده کرّ به معناى بازگشت بر دشمن .

جوله : دور زدن و تاخت و تاز .

مصارع : مکانهاى افتادن کشته‏ ها .

ذمرته ، أذمره : او را وادار و تشویق کردم .

دعسىّ : منسوب به دعس است و به معناى اثر مى‏ باشد .

طلحفى ، طلحف : شدید ، حرف « یا » براى مبالغه است .

نسمه : آفریده‏ها .

ترجمه

« گریزى که پس از آن بازگشت ، و تاخت و تازى که بعد از آن ، هجوم و حمله به دشمن باشد ، بر شما ناگوار نباشد ، حقوق شمشیرها را بپردازید و پهلوهایتان را به جایگاه کشتن آشنا کنید ، و نفوس خود را به نیزه افکندنهاى کارگر و شمشیر زدنهاى شدید وادار و تشویق کنید ، صداهایتان را آرام کنید زیرا هر چه بیشتر ، ترس و سستى را دور مى‏کند ، پس سوگند به خدایى که دانه را شکافته و آفریدگان را به وجود آورده است اینها اسلام نیاورده‏اند بلکه اظهار اسلام کردند ، و کفر را پنهان داشتند و هنگامى که یاورانى پیدا کردند آن را آشکار کردند . »

شرح

لا تشتدّن علیکم . . . حمله ،

در معناى این جملات احتمالاتى است :

۱ هر گاه براى فریب دشمن و فرصت دست یافتن بر او ، مصلحت را در فرار کردن دیدید ، نگران نباشید ، فرار کنید . چون در میان عرب فرار در جنگ مایه ننگ و بدگویى است پس باکى از آن نیست و باید آسان تلقّى شود .

۲ احتمال دیگر آن است که اگر چنین اتفاق افتاد که فرار کردید و پس از آن حمله کردید شرمسارى و ناراحتى براى شما پیش نیاید زیرا همین حمله پس از فرار ، گناه آن را بر طرف مى‏کند ، بنابراین در عبارت ، امر به حمله شده پس از آن که فرار حاصل شده باشد و به همین معناست ، عبارت و لا جوله بعدها حمله .

۳ احتمال دیگر آن است که اگر دشمن پس از فرار برگشت و به شما حمله کرد نهراسید زیرا حمله دشمن پس از فرار از دلهاى ناپاک و نیتهاى ناصالح سرچشمه مى‏گیرد ، بنابر فرض سوم مقدم داشتن فرار به منظور تحقیر و کوچک شمردن ، حمله پس از آن است و در واقع فرار دشمن را مهم شمرده است و همین احتمال در : و لاجوله بعدها حمله مى‏باشد . در جمله‏هاى بعد به یاران خود دستورهایى مى‏دهد از این قرار :

۱ حقوق شمشیرها را ادا کنند ، این مطلب کنایه از امر به این است که آنچه سزاوار انجام دادن است بجا آورند و فعل عطا استعاره از کارهایى است که به وسیله شمشیرها در این راه انجام مى‏شود .

۲ قتلگاههاى خود را ، وطن پهلوهایشان قرار دهند ، جاهایى را که پس از کشتن در آن مى‏افتند و پهلوهایشان در آن قرار مى‏گیرد براى خود وطن بگیرند ،

کنایه از آن که بر کشته شدن در راه خدا تصمیم قطعى بگیرید و براى وقوع در ورطه هولناک جنگ ، خود را آماده کنید ، لازمه وطن گرفتن در جایى که پس از قتل در آن مى‏افتد عزم جازم و اقدام لازم براى آن مى ‏باشد .

۳ این که روحیه خود را آماده کنند که نیزه را بطور موثر بر دشمن فرود آورند ، و ضربات شمشیر را با شدّت وارد کنند ، یعنى با یاد ثوابهایى که خدا براى مبارزان وعده داده ، و نعمتهایى که براى ایشان فراهم فرموده ، خود را راضى و دل را براى این امور محکم و استوار کنند .

۴ از صداهایشان بکاهند ، زیاد فریاد نزنند زیرا که داد و فریاد کردن از نشانه‏هاى ترس و سستى است و عدم آن علامت ثبات و مقاومت مى‏باشد ،

در گذشته نیز به این مطلب اشاره شده است .

در آخر چنان که روش معمول حضرت مى‏باشد ، سوگند بجا و مناسب یاد کرده است که این جامعه مخالف ، هنگامى که در زمان پیامبر اکرم اظهار اسلام کردند فقط به همان زبان بود اما به قلب و دل اسلام نیاورده بودند بلکه به علت ترس از کشته شدن تظاهر به دیانت اسلام کرده و کفر را در دلهاى خود پنهان داشتند ، و هنگامى که پشت گرمى یافتند و یارانى پیدا کردند کفر خود را اظهار کردند ، و این مطلب اشاره به منافقان بنى امیه است ، مثل عمرو بن عاص و مروان و معاویه و جز آنها ، و شبیه این کلام امام ( ع ) ، سخنى از عمّار یاسر نیز نقل شده است . توفیق با خداست .

 

 

بازدیدها: ۱

نامه ۱۵ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۱۵ هر وقت در جنگ با دشمن روبرو مى‏ شد مى ‏گفت :

اَللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَفْضَتِ اَلْقُلُوبُ وَ مُدَّتِ اَلْأَعْنَاقُ وَ شَخَصَتِ اَلْأَبْصَارُ وَ نُقِلَتِ اَلْأَقْدَامُ وَ أُنْضِیَتِ اَلْأَبْدَانُ اَللَّهُمَّ قَدْ صَرَّحَ مَکْنُونُ اَلشَّنَآنِ وَ جَاشَتْ مَرَاجِلُ اَلْأَضْغَانِ اَللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ غَیْبَهَ نَبِیِّنَا وَ کَثْرَهَ عَدُوِّنَا وَ تَشَتُّتَ أَهْوَائِنَا رَبَّنَا اِفْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلْفاتِحِینَ ۳۵ ۴۵ ۷ : ۸۹

لغات

افضت القلوب : دلها از همه چیز برکنده و به سوى او خارج شد و سرّ خالص و نابش در ارتباط با اوست .

شخوص البصر : به چیزى چشم دوختن بدون پلک زدن انضاء الابدان : لاغرى بدنها صرّح : آشکار شد ، فعل لازم است .

شنئان : دشمنى و کینه‏توزى مکتومه : پوشیده شده مراجل : دیگها جیشها : جوشش دیگها ضغن : کینه و افتح : حکم کن فاتح : حکم کننده

ترجمه

« بار پروردگارا دلها به سوى تو گشوده شده ، و گردنها کشیده شده و چشمها باز مانده و پاها به راه افتاده و بدنها نزار شده است ، خدایا دشمنى پنهان آشکار شد و دیگ کینه‏ها به جوش آمد .

بارالها نبودن پیامبرمان و بسیارى دشمنانمان و پراکندگى هواها و اندیشه‏هایمان را به تو شکایت مى‏کنیم ( پروردگارا بین ما و دشمنانمان به حق حکم کن ، که تو بهترین حکم کنندگانى ) . »

شرح

روایت شده است که هر گاه جنگ شدت مى‏یافت و سوار مرکب مى‏ شد ،نام خدا را بر زبان مى‏آورد و سپس مى‏فرمود : حمد خدا را بر نعمتها و فضایل همگانیش ، پاک و منزه است آن که این مرکب را در اختیار ما گذاشت در حالى که ما توانش را نداشتیم و ما به سوى پروردگارمان مى‏رویم ، بعد رو به طرف قبله مى‏کرد و دستهایش را بلند مى‏کرد و مى‏گفت : بارالها گامها را به سوى تو برداشتم . . . تا آخرین کلمه : خیر الفاتحین ، و بعد به یارانش مى‏فرمود با برکت خدا راه بیفتید و سپس مى‏گفت : اللَّه اکبر اللَّه اکبر لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر ، یا اللَّه یا احد یا صمد ، یا رب محمد ، بسم اللَّه الرحمن الرحیم و لا حول و لا قوه الا باللَّه العلى العظیم ، ایاک نعبد و ایاک نستعین ، اللهم کف عنا ایدى الظالمین و این بود شعار حضرت در جنگ صفین .

معمولا نظر امام ( ع ) بر این بوده است که جهاد را به عنوان عبادتى خالص براى خدا انجام دهد ، و چون کمال عبادت و رمز سودمندیش آن است که همراه با یاد خدا و توجه باطن به سوى او باشد ، به این دلیل ، چنان که در این سخن و مواردى شبیه آن موجود است ، روش حضرت در هنگام جهاد تضرع و زارى و توجه به حق تعالى بود ، تا هم عبادتش را از روى خلوص و مطلوب انجام دهد و هم طلب پیروزى و نصرت براى غلبه بر دشمن ، از خداوند کرده باشد ، پس با تعبیر باز شدن دلها به سوى حق تعالى اشاره به کمال اخلاص براى خدا در حال جهاد کرده ، و با کشیده شدن گردنها و خیره شدن چشمها به جانب ذات اقدس او لازمه اخلاص را که چنین وضع و هیأت مخصوصى براى انسان حاصل مى‏ شود ، اراده فرموده ، و با جابجا شدن گامها و لاغرى جسدها اشاره به این مطلب کرده است که سفر جهاد و رنجهاى فراوانش تنها براى خدا و وصول به قرب و رضایت او انجام یافته است ، و ما عبارت :

اللهم قد صرح . . . ،

اشاره کرده به این که علت جنگ آنان با وى اظهار دشمنى و عداوتهایى است که از زمان حیات پیامبر اکرم در سینه‏هاى آنها بوده ، و شعله‏ ور شدن آتش کینه‏هایى که از گذشته در جنگهاى بدر و احد ، و مکانهاى دیگر در دلهایشان مانده ، که تاکنون فرصت و جرأت اظهار و به کار بردن آنها را نداشته‏اند .

بنابراین کلمه دیگها استعاره از قلبهاست به این اعتبار که به سبب کینه و عداوتشان خون در دلهایشان در جوشش و غلیان است مثل جوشش آب در میان دیگها ، و فعل جوشش به عنوان ترشیح ذکر شده است و چون در واقع غایب بودن رسول خدا ، و فقدان آن حضرت ، سبب آشکار شدن عداوت و ظاهر شدن کینه‏ها و افزایش یافتن دشمنان و اختلاف و تشتّت افکار شده بود ،ناچار امام ( ع ) از پیدا شدن این امور و شرور به خدا شکایت کرده و سپس با اقتباس از قرآن مجید ۱ ، از درگاه حق تعالى مى‏خواهد که میان او و میان آنها حکم فرماید ، زیرا لازمه حکم کردن خداوند پیروزى حضرت و نصرت بر آنان مى‏باشد ، به دلیل این که او در جهاد و قتال با دشمنان بر حق است . توفیق از خداست .

________________
( ۱ ) سوره اعراف ( ۷ ) آیه ( ۸۸ ) .

 

 

بازدیدها: ۱

نامه ۱۴ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۱۴ سفارش آن حضرت به لشکرش ، قبل از برخورد با دشمن ، در صفین

لاَ تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّى یَبْدَءُوکُمْ فَإِنَّکُمْ بِحَمْدِ اَللَّهِ عَلَى حُجَّهٍ وَ تَرْکُکُمْ إِیَّاهُمْ حَتَّى یَبْدَءُوکُمْ حُجَّهٌ أُخْرَى لَکُمْ عَلَیْهِمْ فَإِذَا کَانَتِ اَلْهَزِیمَهُ بِإِذْنِ اَللَّهِ فَلاَ تَقْتُلُوا مُدْبِراً وَ لاَ تُصِیبُوا مُعْوِراً وَ لاَ تُجْهِزُوا عَلَى جَرِیحٍ وَ لاَ تَهِیجُوا اَلنِّسَاءَ بِأَذًى وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَکُمْ وَ سَبَبْنَ أُمَرَاءَکُمْ فَإِنَّهُنَّ ضَعِیفَاتُ اَلْقُوَى وَ اَلْأَنْفُسِ وَ اَلْعُقُولِ إِنْ کُنَّا لَنُؤْمَرُ بِالْکَفِّ عَنْهُنَّ وَ إِنَّهُنَّ لَمُشْرِکَاتٌ وَ إِنْ کَانَ اَلرَّجُلُ لَیَتَنَاوَلُ اَلْمَرْأَهَ فِی اَلْجَاهِلِیَّهِ بِالْفَهْرِ أَوِ اَلْهِرَاوَهِ فَیُعَیَّرُ بِهَا وَ عَقِبُهُ مِنْ بَعْدِهِ

لغات

هزیمه : فرار کردن

اعور الصید : شکار ، ناتوان شد .

اعور الفارس : در بدن اسب سوار جاى خالى از لباس و زره که ضربات شمشیر و نیزه در آن کارگر افتد پیدا شد ، اسم فاعلش معور است یعنى آسیب زننده .

اجهز على الجریح : زخمى را به قتل رساند .

اهجت الشیئى : آن را به حرکت در آوردم ،

پراکنده ‏اش ساختم ( اثار )

فهر : سنگ صاف و مستطیل شکل

هراوه : چوبى است مانند چماق ، ( گرز )

عقب : فرزند ، پسر یا دختر

ترجمه

« تا دشمن با شما آغاز به جنگ نکند ، شما با ایشان بجنگید ، زیرا شما بحمد اللَّه علیه دشمنتان دلیل و حجت دارید و این هم که آغازگر جنگ آنها باشند ،نه شما ، دلیل دیگرى بر ضرر آنها خواهد بود .

پس اگر در جنگ به اذن خداوند ، شکست و فرارى رخ داد ، گریخته را نکشید ، درمانده را زخمى نکنید ، و زخم خورده را از پا درنیاورید ، زنان را با آزار کردن آشفته خاطر نسازید ، اگر چه به شما دشنام دهند و آبروى شما را خدشه ‏دار کنند ، و به فرماندهان و سردارانتان ناسزا گویند ، چرا که نیروها و نفوس ، و خردهاى ایشان اندک و ضعیف است و ما در گذشته با این که زنان مشرک بودند ، وظیفه داشتیم که دست از آنان برداریم و اگر مردى زن را به سنگ یا چماق مى‏ زد او ، و پس از وى فرزندانش مورد ملامت و سرزنش واقع مى‏ شدند . »

شرح

نقل شده است که امام ( ع ) پیوسته یاران خود را هنگام برخورد با دشمن به این امور سفارش مى‏فرمود .

امام ( ع ) در این عبارات به چند امر سفارش کرده است که عبارتند از :

۱ با دشمن نجنگند تا دشمن آغاز به جنگ کند ، و اشاره کرده است به این که این عمل حجت دوم ، علیه دشمن است ، و حجت اول که پیروان حضرت علیه دشمنان دارند مضمون این آیه شریفه است : « فَإنْ بَغَتْ إحْدیهما عَلى الْأخْرى‏ فَقاتلُوْا الَّتى تَبْغى حَتَّى تَفى‏ءَ إلى‏ أمْرِ اللَّه [ ۱ ] » پر واضح است که پیروان معاویه ، از ستمکاران و یاغیان بودند و جنگ بر علیه آنان واجب بود .

۲ به پیروان خود دستور مى‏دهد که دشمنان را واگذارند تا آغاز جنگ از جانب آنها باشد ، این حجت از دو جهت قابل توجیه است :

الف هنگامى که دشمنان شروع به جنگ کردند مصداق دخول در جنگ با خدا و رسول مى‏باشند ، چرا که پیامبر فرمود : حربک یا على حربى ، جنگ با تو ، جنگ با من است ، و این مطلب که اینها با کشتن انسانهایى که خداوند قتلشان را بدون تقصیر حرام کرده ، سعى در ایجاد فساد ، در روى زمین مى‏کنند واقعیت مى‏یابد ، و هر که این امر ، درباره‏اش تحقق یابد ، مشمول این آیه قرآن مى‏شود : « انَّما جَزاءُ الّذیْنَ یُحارِبُونَ اللَّه وَ رَسُولَه » [ ۲ ] ب طرفى که آغاز به جنگ مى‏کند تجاوزگر به حساب مى‏آید و هر کس چنین باشد ، تجاوز علیه او ، واجب است چنان که خداوند مى‏فرماید : « فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَیْکُمْ فَاعُتَدُوا عَلَیْه [ ۳ ] » ، و چون اینها آغاز به جنگ کرده‏اند مصداق متجاوز مى‏باشند ، پس باید آنها را دفع کرد .

۳ به یاران خود سفارش کرده است که در صورت تحقق حمله به اذن خداوند ، اگر کسى از میان دشمنان از ترس جنگ فرار کرد ، در صدد قتلش برنیایید ، و ناتوان و درمانده‏اى را که پس از شکست دشمن ، فرو افتاده و فرصت براى کشتنش باقى است ، زخمى و مجروح نکنند . صید معور شکارى که درمانده و در دسترس صیاد مى‏باشد ، برخى گفته ‏اند : معور به معناى مریب است ، یعنى کسى که مورد شکّ است که آیا جنگنده است یا نه ، خلاصه معناى عبارت آن است که نکشید مگر کسى را که مى‏دانید ، علیه شما مى‏جنگد .

۴ چهارم مى‏فرماید : زخمى و مجروح را نکشید .

این امور چهارگانه‏اى که در این جا مورد نهى واقع شده ، از احکام کفار در حال جنگ مى‏باشد و امام ( ع ) بین بغات و کافران در این امور فرق گذاشته است اگر چه جنگ با بغات و قتل آنها را واجب دانسته است . امّا آنچه که نصر بن مزاحم به دنبال جمله‏هاى قبل ذکر کرده است و به این امور ملحق مى‏شود ، ترجمه آن چنین است ، عورت دشمن را مکشوف نکنید و مقتول را مثله نکنید ، و هر گاه به مردان آنها برخوردید پرده‏درى نکنید و بدون اجازه صاحب خانه وارد آن نشوید و چیزى از اموال آنها برندارید .

و لا تهیجوا النّساء ،

حاصل معنا این که با آزار رساندن به زنان شرارت آنها را بر انگیزانید اگر چه شرارت را به نهایت رسانند و به آبرو ریزى و دشنام فرمانروایان دست بزنند .

سپس امام ( ع ) علت این مطلب را در چند امر بیان فرموده است :

۱ زنان کم نیرو هستند و از مقاومت در مقابل مردان و جنگ با آنها ناتوانند لذا بد زبانى مى‏کنند ، چرا که سلاح شخص ناتوان و عاجز ، زبان اوست .

۲ زنان ضعیف النفس هستند ، و چون روحیه صبر بر بلا ندارند ، کوشش مى‏کنند به هر طریق ممکن ، گر چه با فحش و ناسزا باشد ، بلا را از خود دور کنند .

۳ کم خرد هستند ، آن قدر عقل ندارند که بدانند ، دشنام و ناسزا علاوه بر آن که سودى ندارد از رذایل اخلاقى نیز هست .

۴ و نیز آزار رساندن به زنان موجب افزایش شرور ، و بر انگیختن طبایعى است که تسکین و فرو نشاندن آن اراده شده است .

و ان کنّا . . . تا آخر ،

این که مى‏فرماید : ما در زمان پیامبر ( ص ) که دشمنانمان مشرک بودند ، از طرف اسلام مأمور بودیم که زنانشان را نیازاریم ،هشدارى است به این که هنگام روبرویى با این دشمنان که اظهار اسلام مى‏کنند ، به طریق اولى نباید زنان را بیازاریم ، اگر چه با ما مخالفند .

حرف واو در و انهنّ حالیه است .

و ان کان الرجل ، تا آخر ،

در این عبارت مفسده ‏اى که مترتب بر آزار و اذیت زنان در جنگ مى‏باشد بیان داشته است که هر کس این عمل ناروا را انجام دهد ، نه تنها در دنیا مایه ننگ او است ، بلکه بعد از مرگ نیز نام ننگى براى او بازماندگانش است و سبب کیفر اخروى او نیز مى‏باشد .

این تعبیر امام براى آن است که هر چه بیشتر مردم را از این کار دور بدارد . و به همین منظور از زدن مرد زنان را به وسیله سنگ و چوب ، بطور کنایه تعبیر به تناول فرموده است .

حرف إن در هر دو مورد ان کنا ، و ان کان مخففه از ثقیله است ، و به این دلیل خبرش مصدّر به لام است تا فرق باشد بین آن و ان نافیه .

____________________________

[ ۱ ] سوره حجرات ( ۴۹ ) آیه ( ۸ ) یعنى : اگر یکى از دو گروه بر دیگرى ستم کند ، پس با گروه ستمکار بجنگید تا سر به فرمان الهى فرود آورد .

[ ۲ ] سوره مائده ( ۵ ) آیه ( ۳۲ ) یعنى : کیفر آنان که با خدا و پیامبرش محاربه و جنگ مى‏کنند . . .

[ ۳ ] سوره بقره ( ۲ ) آیه ( ۱۹۴ ) یعنى : هر کس بر شما تجاوز و تعدى کند بر علیه او تجاوز کنید .

 

بازدیدها: ۰

نامه ۱۳ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۱۳ نامه حضرت به دو نفر از امراى لشکرش :

وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلَیْکُمَا وَ عَلَى مَنْ فِی حَیِّزِکُمَا ؟ مَالِکَ بْنَ اَلْحَارِثِ اَلْأَشْتَرَ ؟ فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِیعَا وَ اِجْعَلاَهُ دِرْعاً وَ مِجَنّاً فَإِنَّهُ مِمَّنْ لاَ یُخَافُ وَهْنُهُ وَ لاَ سَقْطَتُهُ وَ لاَ بُطْؤُهُ عَمَّا اَلْإِسْرَاعُ إِلَیْهِ أَحْزَمُ وَ لاَ إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا اَلْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ

لغات

سقطه : لغزش و سقوط

حزم : این که انسان در کار خود به صاحبان اندیشه مراجعه کرده و محکمترین آنها را برگزیند .

أمثل : به خوبى نزدیکتر

ترجمه

« مالک بن حارث اشتر را بر شما دو نفر و پیروانتان فرمانروا کردم ، پس فرمانش را شنیده و پیروى کنید ، و او را براى خود ، زره و سپر قرار دهید ، زیرا وى از کسانى است که بیم سستى و لغزش و سقوط در او نیست ، او در هنگامى که سرعت در امرى به احتیاط نزدیکتر است ، کندى نمى‏کند و هنگامى که کندى درا مرى نیکوتر است شتاب و عجله از او سر نمى‏زند . »

شرح

دو امیرى که امام به آنها اشاره کرده ، زیاد پسر نصر ، و شریح پسر هانى مى‏باشند ، توضیح مطلب : وقتى که این دو نفر را به سرکردگى دوازده هزار رزمنده فرستاد ، در میان راه به ابو الاعور سلمى که لشکرى از اهل شام با خود داشت بر خورد کردند ، در این هنگام این دو فرمانده نامه‏اى به حضرت نوشته و او را از این امر مطلع کردند . امام ( ع ) مالک اشتر را خواست و به او فرمود :

زیاد بن نصر و شریح به من خبر داده‏اند که ابو الاعور را در سر حدّ روم همراه با لشکرى از اهل شام ملاقات کرده ‏اند و فرستاده ایشان مى ‏گوید : وقتى که از آنها جدا شده ، دو لشکر ، نزدیک به هم بوده‏ اند ، بنابراین اى مالک ، یاران خود را فرا خوان و به سوى آنان بشتاب ، و چون بدان جا رسیدى ، فرماندهى کل از آن توست ، اما با دشمن تا هنگامى که بر خورد نزدیک نداشته و گفته ‏هاى ایشان را نشنیده‏اى و آنها جنگ را شروع نکرده‏اند ، مبادا تو به جنگ با آنان بپردازى ، و پیش از آن که بارها آنها را به سوى حق نخوانى و عذرهایشان را بررسى نکنى مبادا دشمنى با آنان تو را وادار به جنگ کند ، زیاد را بر طرف راست و شریح را بر طرف چپ مامور کن و در میان اصحاب خود قرار گیر ، و به دشمن ، نه چنان نزدیک شو که فکر کنند تصمیم بر راه‏اندازى جنگ دارى ، و نه چنان دور شو که خیال کنند از جنگ بیم‏دارى ، تا موقعى که بر تو وارد شوم که من با سرعت به سوى تو روانم ، به امید خدا . آنگاه نامه فوق را براى دو فرمانده خود به این عبارت مرقوم فرمود :

امّا بعد فإنّى امّرت علیکما . . . تا آخر ،

امام ( ع ) به دو فرمانده خود چند دستور داده است که ذیلا بیان مى ‏شود :

۱ دستور فرمانده‏شان مالک اشتر را در آنچه مصلحت اندیشى مى‏کند بشنوند و پیروى کنند تا امورشان نظم بگیرد و در برخورد با دشمن سبب پیروزى آنان شود .

۲ او را در جنگ ، و نیز در اظهار اندیشه و رأى ، زره و سپر براى خود قرار دهند ، زیرا او کسى است که نه ، بیم ضعف و ناتوانیش در جنگ مى‏رود و نه احتمال لغزش و خطا در اندیشه‏اش وجود دارد ، نه در امورى که مصلحت است سریعتر انجام شود ، کندى مى‏کند و نه در آنچه که بهتر است ، تاخیر افتد و کندى شود ، عجله و شتاب مى‏کند بلکه هر کارى را به جایش انجام مى‏دهد .

در این عبارت ، لفظهاى زره و سپر استعاره‏اند زیرا چنان که این دو ،صاحبشان را در جنگ از تأثیر سلاح دشمن حفظ مى‏کنند ، او هم که داراى مهارت جنگى و اندیشه درست است یاران خود را از شرّ جنگ و نقشه ‏هاى دشمن محافظت مى‏ کند . موفقیت بسته به لطف خداست .

 

 

بازدیدها: ۱

نامه ۱۲ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۱۲ سفارش امام به معقل بن قیس ریاحى موقعى که او را با سه هزار نفر به عنوان مقدمه لشکر خود به سوى شام فرستاد :

لمعقل بن قیس الریاحی ؟ حین أنفذه إلى ؟ الشام ؟ فی ثلاثه آلاف مقدمه له اِتَّقِ اَللَّهَ اَلَّذِی لاَ بُدَّ لَکَ مِنْ لِقَائِهِ وَ لاَ مُنْتَهَى لَکَ دُونَهُ وَ لاَ تُقَاتِلَنَّ إِلاَّ مَنْ قَاتَلَکَ وَ سِرِ اَلْبَرْدَیْنِ وَ غَوِّرْ بِالنَّاسِ وَ رَفِّهْ فِی اَلسَّیْرِ وَ لاَ تَسِرْ أَوَّلَ اَللَّیْلِ فَإِنَّ اَللَّهَ جَعَلَهُ سَکَناً وَ قَدَّرَهُ مُقَاماً لاَ ظَعْناً فَأَرِحْ فِیهِ بَدَنَکَ وَ رَوِّحْ ظَهْرَکَ فَإِذَا وَقَفْتَ حِینَ یَنْبَطِحُ اَلسَّحَرُ أَوْ حِینَ یَنْفَجِرُ اَلْفَجْرُ فَسِرْ عَلَى بَرَکَهِ اَللَّهِ فَإِذَا لَقِیتَ اَلْعَدُوَّ فَقِفْ مِنْ أَصْحَابِکَ وَسَطاً وَ لاَ تَدْنُ مِنَ اَلْقَوْمِ دُنُوَّ مَنْ یُرِیدُ أَنْ یُنْشِبَ اَلْحَرْبَ وَ لاَ تَبَاعَدْ عَنْهُمْ تَبَاعُدَ مَنْ یَهَابُ اَلْبَأْسَ حَتَّى یَأْتِیَکَ أَمْرِی وَ لاَ یَحْمِلَنَّکُمُ شَنَآنُهُمْ عَلَى قِتَالِهِمْ قَبْلَ دُعَائِهِمْ وَ اَلْإِعْذَارِ إِلَیْهِمْ

لغات

بردین : بامداد و پسین و أبردان نیز به همین معناست .

تغویر : هنگام ظهر ، قیلوله ،

غوّر : هنگام ظهر فرود آى .

ترفیه : استراحت و آرامش

سکن : آنچه مایه آرامش یا محل آرامش باشد .

ظعن : کوچ کردن

انبطاح : پهن و گستردگى

انشبت الشیئى

بالشیئى : این را به آن متصل کردم .

شنئان : کینه و دشمنى

ترجمه

« بپرهیز از نافرمانى خدایى که ناگزیر به دیدارش خواهى شتافت ،و بازگشتى براى تو جز به سوى او نیست و جنگ مکن مگر با کسى که با تو بجنگد . بامدادان و در هنگام عصر که هوا سرد است به سیر پرداز ، و در وسط روز لشکر را به استراحت وادار و به آسانى راه برو ، و در اول شب راه مرو ، که خداوند آن را براى آرامش و آسایش قرار داده ، و نه براى کوچ کردن .

پس در اول شب ، تن و مرکبت را آسوده بگذار و چون توقف کردى ( شب استراحت نمودى ) هنگامى که سحر آشکار مى‏ شود یا هنگامى که فجر طلوع مى‏کند روانه شو ، و هر گاه با دشمن روبرو شدى ، در میان لشکر خود بایست و به دشمن نزدیک مشو ،مانند کسى که مى‏ خواهد جنگ بر پا کند ، و از آنان دور مشو ، مانند کسى که از جنگ مى‏ترسد ، تا وقتى که فرمان من به تو برسد ، و نباید دشمنى با آنها شما را وادار به جنگ با آنان کند پیش از آن که ایشان را به سوى حق بخوانید و با آنها ،اتمام حجت کنید . »

شرح

روایت شده که حضرت ، معقل را از مداین با سه هزار مرد فرستاد و به او فرمود از طریق موصل برو ، تا در رقّه با من ملاقات کنى و سپس مطالب بالا را برایش بیان کرد ، تا آخر فصل ، معقل از مداین خارج شد ، تا رسید به منزل حدیثه که در آن اوقات محل فرود آمدن مردم بود ، همان جایى که بعدا محمد بن مروان شهر موصل را بنا کرد و از آن جا گذشتند تا به رقّه رسیدند و حضرت را آن جا ملاقات کردند .

چون معقل بن قیس عازم سفر بود که براى خداى تعالى با دشمنان حق بجنگد لذا امام او را امر به تقوا کرده است که بهترین توشه راه خداست .

الذى لا بدّلک من لقائه و لا منتهى لک دونه ،در این سخن امام ( ع ) فایده‏هاى چندى است که اکنون به شرح آن مى‏ پردازم :

۱ امام ( ع ) با توجه دادن معقل به این که ناگزیر به پیشگاه الهى خواهد رفت او را متوجه تقواى الهى کرده است .

۲ جهاد و مبارزه را بر او سهل و آسان مى‏کند ، زیرا هنگامى که عقیده داشت ، جهاد عبادتى است که آدمى را به خدا نزدیک مى‏کند ، و از طرفى ناچار به ملاقات پروردگار نائل خواهد شد ، ناهموارى جنگ و مبارزه بر او هموار مى‏شود .

۳ او را به تقواى الهى امر کرده و به لقاى پروردگار هشدار داده است تا اوامر و نواهى که در وصیت ذکر شده سریعتر انجام شود ،

و آنها عبارتند از :

الف : جنگ نکند مگر با کسى که با او بجنگد زیرا جنگ با غیر جنگ کننده ، ظلم است .

ب : این که بامداد و پسین را براى سیر و حرکت لشکر برگزیند زیرا در این دو وقت هوا سرد و مناسب راه رفتن است ، و وسط روز به استراحت بپردازد به دلیل این که در این هنگام هوا گرم است و دشوارى راه رفتن فراوان .

ج : این که به آرامى حرکت کند تا ضعیف بتواند خود را به قوى برساند و به دلیل نیاز به نیروى زیاد و اجتماع تنگاتنگ ، رنج و تعب بر مردم چیره نشود .

د : و این که در اول شب راه نیفتد زیرا خدا شب را براى استراحت و خواب قرار داده است تا از رنج سفر بیاسایید ، و آن را وقت کوچ کردن قرار نداده است ، و نیز به سردار خود امر کرده است که در هنگام شب جسم خود را راحت سازد و مرکب خود را تیمار کند .

از طریق مجاز و اطلاق اسم مظروف بر ظرف ، لفظ ظعن را بر شب اطلاق کرده است .

س : امر کرده است که بعد از استراحت در شب ، سیر خود را از هنگامى قرار دهد که سحر فرا رسیده یا فجر طلوع مى‏کند زیرا در آن وقت احتمال سفر خوش مى‏رود .

ط : و هنگام برخورد با دشمن ، در میان یارانش قرار بگیرد تا طرفین لشکر بتوانند به او مراجعه کنند و دستورات او را بشنوند . امور دیگرى که نهى فرموده عبارتند از این که به دشمن چنان نزدیک نشود که فکر کنند مى‏خواهد آتش جنگ را برافروزد و آشوب بپا کند ، تا بهتر بتواند آنها را به حق دعوت کند ، و عذرش نزد خداوند پذیرفته‏تر باشد ، دیگر این که از دشمن چنان زیاد ، دور نشود که خیال کنند مى‏ترسد و براى غلبه بر او جرأت پیدا کنند ، و براى این دو دستور اخیر مهلتى تعیین کرده و آن تا هنگامى است که امر و فرمان جدیدش به وى برسد ، مطلب دیگر آن که بغض و عداوت آنان او را بر آن ندارد که پیش از اتمام حجت و دعوتشان به سوى امام بر حق ، با آنها آغاز به جنگ کند ، چرا که در این صورت جنگ براى خدا نخواهد بود ، بلکه به منظور هوا و هوس و عداوت و دشمنى خواهد بود ، و از طاعت و عبادت خدا خارج خواهد شد . توفیق از خداست .

 

بازدیدها: ۰

نامه ۱۱ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۱۱ از سفارشهاى امام که به جمعى از لشکریانش فرمود ، هنگامى که آنها را به سوى دشمن فرستاده بود :

فَإِذَا نَزَلْتُمْ بِعَدُوٍّ أَوْ نَزَلَ بِکُمْ فَلْیَکُنْ مُعَسْکَرُکُمْ فِی قُبُلِ اَلْأَشْرَافِ أَوْ سِفَاحِ اَلْجِبَالِ أَوْ أَثْنَاءِ اَلْأَنْهَارِ کَیْمَا یَکُونَ لَکُمْ رِدْءاً وَ دُونَکُمْ مَرَدّاً وَ لْتَکُنْ مُقَاتَلَتُکُمْ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ أَوِ اِثْنَیْنِ وَ اِجْعَلُوا لَکُمْ رُقَبَاءَ فِی صَیَاصِی اَلْجِبَالِ وَ مَنَاکِبِ اَلْهِضَابِ لِئَلاَّ یَأْتِیَکُمُ اَلْعَدُوُّ مِنْ مَکَانِ مَخَافَهٍ أَوْ أَمْنٍ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ مُقَدِّمَهَ اَلْقَوْمِ عُیُونُهُمْ وَ عُیُونَ اَلْمُقَدِّمَهِ طَلاَئِعُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ وَ اَلتَّفَرُّقَ فَإِذَا نَزَلْتُمْ فَانْزِلُوا جَمِیعاً وَ إِذَا اِرْتَحَلْتُمْ فَارْتَحِلُوا جَمِیعاً وَ إِذَا غَشِیَکُمُ اَللَّیْلُ فَاجْعَلُوا اَلرِّمَاحَ کِفَّهً وَ لاَ تَذُوقُوا اَلنَّوْمَ إِلاَّ غِرَاراً أَوْ مَضْمَضَهً

لغات

عین : جاسوس طلیعه

الجیش : کسى که براى اطّلاع از حال دشمن فرستاده مى‏شود

نفض الشعاب : جستجو کردن شکافهاى کوه

خمر : چیزى که تو را مخفى کند از قبیل درخت و کوه غیر آن

أشراف ، جمع شرف : مکان مرتفع .

صیاصى الجبال : بلندیها و اطراف کوهها .

قبلها : حرف اول و دوم مضموم یا اول مضموم و دوم ساکن : جلو مکانهاى مرتفع .

کمین : فرد ، یا جمعیتى که در حیله جنگى خود را پنهان مى‏کند تا غفله بر دشمن فرود آید .

کتیبه : لشکر تعبیه : گردآورى و آماده کردن لشکر

دهم : تعداد زیاد معسکر : به فتح کاف : لشکرگاه

هضاب ، جمع هضبه : کوه پهن شده بر روى زمین

کفّه : دایره‏اى شکل

غرار : خواب اندک

مضمضه : پیدایش چرت در چشم و کنایه از کم خوابى است .

ترسه ، جمع ترس : سپر

رقباء : حافظان

سفح الجبل : پایین کوه ، جایى که آب در آن ،مى‏ریزد

اثناء الانهار ، جمع ثنى : محل تلاقى رودخانه ‏ها

ردء : یاور در جنگ

ترجمه

« هنگامى که بر دشمن فرود آمدید ، یا او بر شما فرود آمد ، باید لشگرگاهتان را در جاهاى بلند ، یا پایین کوهها ، و کنار رودخانه‏ها قرار دهید ، تا شما را کمک باشد و دیگران را از دسترسى به شما باز دارد ، باید از یکسو یا دو سو بر دشمن بتازید ، و در بلندى کوهها ، و لاى تپه‏هاى مسطّح براى خود نگهبانان و دیدبانها بگذارید ، تا دشمن به سوى شما چه از جایى که مى‏ترسید و چه از جایى که ایمن هستید نتواند بیاید .

آگاه باشید که جلوداران لشکر دیدبانهاى ایشانند و دیدبانهاى جلو داران ،جاسوسانشان مى ‏باشند ، از پراکندگى بر حذر باشید ، پس هر گاه خواستید به جایى فرود آیید و هر گاه کوچ کنید به اتفاق کوچ کنید ، و هر گاه شب شما را فرا گرفت ،نیزه‏ها را دایره‏وار قرار دهید و به خواب نروید مگر اندکى ، یا تنها چرتى که فقط چشمتان گرم شود . »

شرح

هنگامى که امام ( ع ) لشکرى به سر کردگى زیاد بن نضر حارثى و همراه شریح بن هانى از نخیله کوفه به سوى شام فرستاد ، در بین راه میان آن دو نفر اختلاف افتاد و هر کدام به شکایت از دیگرى براى حضرت نامه‏اى نوشتند ،حضرت در پاسخ هر دو این نامه را نوشتند که برگزیده‏ اش ترجمه شد ، ولى آغازش این بود : « پس از حمد خدا و نعت رسول ، من زیاد بن نضر را جلودار و فرمانده لشکر و شریح را بر قسمتى از آن امیر قرار داده‏ام ، حال اگر هر دو با هم باشید زیاد فرمانده کل است و اگر از هم جدا شدید هر کدامتان فرمانده گروهى هستید که براى شما مشخص کرده‏ام ، و بدانید که جلوداران جمعیت جاسوسان آنان و جاسوسان جلوداران ، آنها هستند که براى اطلاع بر دشمن فرستاده مى‏شوند ، پس وقتى که از بلاد خود بیرون شدید و به سرزمین دشمن نزدیک ، پس غفلت نکنید از این که اشخاصى را جلو بفرستید که شکاف کوهها و لاى درختان و مخفیگاهها از هر طرف را جستجو کنند ، که مبادا دشمن ، شما را فریب بدهد ، یا در کمین شما قرار گیرد ، و لشکر را به راه نیاندازید مگر از طرف صبح تا شب و آمادگى کامل ، که اگر گروهى به شما حمله آوردند یا مکروهى شما را فرا گرفت خودتان را قبلا مجهز و آماده کرده باشید .

سپس به دنبال این عبارت ، جمله اول سخن بالا ، مى‏آید : فاذا نزلتم . . . او أمن ، و بعد مى‏فرماید : شما را از تفرقه و جدایى بر حذر مى‏دارم ، پس اگر خواستید به جایى فرود آیید ، با هم فرود آیید و هر گاه بخواهید کوچ کنید به اتفاق کوچ کنید و موقعى که شب شما را فرا گرفت و فرود آمدید ، لشکر خود را در حصار نیزه و سپرها قرار دهید پس آنها که در اطراف لشکر نصب کرده‏اید به جاى مدافعان و تیراندازان خواهند بود ، آرى این کار را انجام دهید تا شما را غفلت فرا نگیرد و فریب دشمن را نخورید زیرا هیچ قومى در شب یا روز ، لشکر خود را در احاطه نیزه‏ها و سپر قرار نداد مگر این که گویى لشکر در دژهاى محکم قرار گرفته است ، لشکرتان را خوتان حراست کنید ، تا هنگام صبح جز اندکى نخوابید یا فقط چرتى بزنید که چشمتان گرم شود و پیوسته چنین باشید تا با دشمن روبرو شوید ، هر روز کسى را بفرستید که مرا از حالتان آگاه کند زیرا من به سرعت در پى شما مى‏آیم ، البته آنچه خدا مى‏خواهد همان مى‏شود ،آرامش خود را در جنگ حفظ کنید و عجله نداشته باشید مگر پس از اتمام حجت و فرصت دادن به دشمن ، تا من به شما نرسیده‏ام جنگ نکنید مگر ،فرمان من به شما برسد و یا این که دشمن آغاز به حمله کند ، ان شاء اللَّه . »

اول این نامه که پس از ترجمه نامه متن ذکر شد ، واضح و روشن است جز این که در عبارت نکته‏اى است که باید مورد توجه واقع شود ، آن جا که از راه انداختن لشکر در غیر وقت صبح نهى مى‏کند ، حرف الاّ را با فاصله کوتاه ، تکرار کرده و هر دو مفید حصر هستند اولى حصر در وقت و دومى حصر در حالت آمادگى و نظم کامل مى‏باشد .

در مجموع این نامه قوانین کلى و بسیار سودمندى از تعالیم و چگونگى فنون جنگى وجود دارد که اولا دلیل روشنى بر دروغگویى کسانى است که مدّعى آگاه نبودن امام از رموز جنگ بوده‏اند ، چنان که در خطبه‏هاى گذشته خود حضرت این جریان را از طایفه قریش حکایت فرمود ، و ثانیا کاربرد این تعالیم در جنگ ، مستلزم پیروزى بر دشمن است و در این فصل از خطبه که در متن آمده مقدارى از آنها ذکر شده است که اکنون شرح مى‏دهیم :

۱ نخست این که هنگام برخورد با دشمن ، لشکرگاه خود را جلو مکانهاى بلند و پایین کوهها و محل تلاقى رودخانه‏ها قرار دهند ، و علت این امر را چنین فرموده است که این اماکن شما را از ناحیه پشت سر محافظت مى‏کند و از حمله دشمن بر شما جلوگیرى مى‏کند .

۲ دوم آن که تماما از یک سو بر دشمن حمله کنند و اگر نشد دو نیمه شوند و از دو سوى متقابل آغاز به جنگ کنند چنان که هر گروه در مقابله با دشمن ، طرف پشت گروه دیگر را هم حفظ مى‏کند ، زیرا در این صورت اجتماعشان محفوظ مى‏ماند ، اما اگر از جهات مختلف حمله کنند از هم دیگر دور و متفرق مى‏شوند و این امر باعث ضعف و زبونى آنها مى‏شود .

۳ براى محافظت خودشان اشخاصى را در مکانهاى بلندى قرار دهند تا دشمن از جایى که گمان مى‏رود و از جایى که گمان نمى‏رود بر آنان نتازد .

۴ باید بدانند که جلو داران لشکر دشمن ، جاسوس آنها مى‏باشند و جاسوسهاى جلوداران ، ماموران اطلاعاتى آنها هستند پس وقتى که مقدمه و ماموران اطلاعاتى را دیدند ، غافل نباشند بلکه خود را مهیا کنند ، زیرا پیدا شدن آنان نشانه نزدیک بودن دشمن و هجوم است .

۵ لشکریان خود را از به هم پاشیدگى بر حذر مى‏دارد و امر مى‏کند که در دو حالت فرود آمدن و کوچ کردن با هم باشند و از هم دیگر جدا نشوند ، که علتش روشن است .

۶ به آنان دستور مى‏دهد که هنگام استراحت در لشکرگاه ، شمشیرها و نیزه‏هاى خود را در اطرافشان دایره‏وار بر زمین نصب کنند و مانند اشخاص مطمئن و بى‏خطر به خواب راحت نروند تا بتوانند با این دو دستور العمل ، خود را حفظ کنند و دشمن براى حمله غافلگیرانه ، از خواب آنان استفاده نکند .

 

بازدیدها: ۲

نامه ۱۰ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

۱۰ نامه دیگر امام ( ع ) به معاویه :

وَ کَیْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَکَشَّفَتْ عَنْکَ جَلاَبِیبُ مَا أَنْتَ فِیهِ مِنْ دُنْیَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِینَتِهَا وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا دَعَتْکَ فَأَجَبْتَهَا وَ قَادَتْکَ فَاتَّبَعْتَهَا وَ أَمَرَتْکَ فَأَطَعْتَهَا وَ إِنَّهُ یُوشِکُ أَنْ یَقِفَکَ وَاقِفٌ عَلَى مَا لاَ یُنْجِیکَ مِنْهُ مِجَنٌّ فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا اَلْأَمْرِ وَ خُذْ أُهْبَهَ اَلْحِسَابِ وَ شَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِکَ وَ لاَ تُمَکِّنِ اَلْغُوَاهَ مِنْ سَمْعِکَ وَ إِلاَّ تَفْعَلْ أُعْلِمْکَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِکَ فَإِنَّکَ مُتْرَفٌ قَدْ أَخَذَ اَلشَّیْطَانُ مِنْکَ مَأْخَذَهُ وَ بَلَغَ فِیکَ أَمَلَهُ وَ جَرَى مِنْکَ مَجْرَى اَلرُّوحِ وَ اَلدَّمِ وَ مَتَى کُنْتُمْ

یَا ؟ مُعَاوِیَهُ ؟ سَاسَهَ اَلرَّعِیَّهِ وَ وُلاَهَ أَمْرِ اَلْأُمَّهِ بِغَیْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لاَ شَرَفٍ بَاسِقٍ وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ اَلشَّقَاءِ وَ أُحَذِّرُکَ أَنْ تَکُونَ مُتَمَادِیاً فِی غِرَّهِ اَلْأُمْنِیِّهِ مُخْتَلِفَ اَلْعَلاَنِیَهِ وَ اَلسَّرِیرَهِ وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى اَلْحَرْبِ فَدَعِ اَلنَّاسَ جَانِباً وَ اُخْرُجْ إِلَیَّ وَ أَعْفِ اَلْفَرِیقَیْنِ مِنَ اَلْقِتَالِ لِتَعْلَمَ أَیُّنَا اَلْمَرِینُ عَلَى قَلْبِهِ وَ اَلْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ فَأَنَا ؟ أَبُو حَسَنٍ ؟ قَاتِلُ جَدِّکَ وَ خَالِکَ وَ أَخِیکَ شَدْخاً ؟ یَوْمَ بَدْرٍ ؟ وَ ذَلِکَ اَلسَّیْفُ مَعِی وَ بِذَلِکَ اَلْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّی مَا اِسْتَبْدَلْتُ دِیناً وَ لاَ اِسْتَحْدَثْتُ نَبِیّاً وَ إِنِّی لَعَلَى اَلْمِنْهَاجِ اَلَّذِی تَرَکْتُمُوهُ طَائِعِینَ وَ دَخَلْتُمْ فِیهِ مُکْرَهِینَ وَ زَعَمْتَ أَنَّکَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ ؟ عُثْمَانَ ؟ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ حَیْثُ وَقَعَ دَمُ ؟ عُثْمَانَ ؟ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاکَ إِنْ کُنْتَ طَالِباً فَکَأَنِّی قَدْ رَأَیْتُکَ تَضِجُّ مِنَ اَلْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْکَ ضَجِیجَ اَلْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ وَ کَأَنِّی بِجَمَاعَتِکَ تَدْعُونِی جَزَعاً مِنَ اَلضَّرْبِ اَلْمُتَتَابِعِ وَ اَلْقَضَاءِ اَلْوَاقِعِ وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ إِلَى کِتَابِ اَللَّهِ وَ هِیَ کَافِرَهٌ جَاحِدَهٌ أَوْ مُبَایِعَهٌ حَائِدَهٌ

لغات

جلباب : پوستین ، رو انداز

تبهّجت : آرایش کرد ، زیبا نمود

یوشک : نزدیک است وقفه على

ذنبه : او را بر گناهش آگاه کرد .

مجنّ : سپر ، به روایت دیگر

منج : نجات دهنده

قعس : تاخیر کرد

أهبه : آنچه که براى امرى تهیه و آماده مى‏شود .

شمّر ثوبه : دامن به کمر زد

اغفال : بى‏توجهى و ترک کردن

مترف : کسى که فراوانى نعمت او را به گردنکشى وادار سازد .

باسق : بالا تمادى فى الامر : وقت زیادى در کارى گذراندن

غرّه : فریب و غفلت أمنیّه : آرزو رین : غلبه و پوشیدن

مرین على قلبه : کسى که گناهان بر او غالب شود و خصلتهاى ناپسندى را که در وى وجود دارد از دیده بصیرتش بپوشاند ،

شدخ : شکستن چیز میان تهى

ثائر : طالب خون

ضجیج : فریاد و ناله

حایده : عدول کننده

ترجمه

« و چه خواهى کرد ، هنگامى که پرده‏هاى دنیا از جلو چشم تو برداشته شود ، دنیایى که تو ، در آن قرار دارى و خود را به آرایش کردنش خوشایند جلوه داده و بالذتش فریب داده .

تو را به خویش دعوت کرد ، پس او را اجابت کردى ،زمامت را کشید ، تو هم پیروش شدى ، تو را فرمان داد ، اطاعتش کردى ، بزودى نگاهدارنده‏اى تو را بر امرى نگاهدارد که هیچ نجات دهنده‏اى نتواند رهایت کند ،پس از این کار دست بردار و خود را آماده روز حساب کن ، و براى آنچه از گرفتاریها که بر تو فرود مى‏آید دامن به کمر زن ، و با گوش دادن به حرف گمراهان آنان را بر خود چیره مکن ، و اگر آنچه گفتم انجام ندهى ، تو را به آنچه از خود غافلى آگاه مى‏کنم ، تو فرو رفته در ناز و نعمتى ، شیطان در تو جاى گرفته و به آرزویش رسیده و مانند روح و خون در جسم تو روان شده است .

اى معاویه شما خاندان بنى امیّه که نه پیشینه‏اى نیکو و نه شرافتى والا ،دارید ، از کجا و کى براى مدیریّت جامعه و زمامدارى مسلمانان شایستگى خواهید داشت ؟ ، به خدا پناه مى‏بریم از گذشته‏هایى که همراه با بدبختى بوده است ، و تو را بر حذر مى‏دارم از این که پیوسته فریب آرزوها خورده و آشکار و نهانت ناهماهنگ باشد .

تو مرا به جنگ دعوت کردى ، پس مردم را کنار زن و خود به سوى من آى ، و دو لشکر را از جنگ معاف دار تا دانسته شود که گناه و معصیت بر دل کدام یک از ما غلبه یافته و جلو بصیرتش را پرده گرفته است .

من ابو الحسن کشنده جدّ و دایى و برادرت هستم که آنها را در جنگ بدر ،درهم شکستم و همان شمشیر با من است و با همان دل پر قدرت با دشمنم روبرو مى‏شوم ، دینم را عوض نکردم و پیامبر تازه‏اى نگرفتم ، و در راهى مى‏باشم که شما با اختیار آن را ترک گفتید ، در حالى که با کراهت در آن داخل شده بودید .

به گمان خود ، به خونخواهى عثمان آمده‏اى و حال آن که مى‏دانى ، خون وى کجا ریخته است ، پس اگر طالب خون او مى‏باشى از آن جا طلب کن ، گویا تو را مى‏بینم که از جنگ مى‏ترسى ، هنگامى که تو را دندان بگیرد و فریاد کنى مانند ناله کردن شتران از بارهاى گران ، و گویا لشکر تو را مى‏بینم که بر اثر خوردن ضربتهاى پیاپى و پیش آمد سخت که واقع خواهد شد و بر خاک افتادن پشت سر هم از بیچارگى مرا به کتاب خدا مى‏خوانند در حالى که خود کافر و انکار کننده حقّند ، و یا بیعت کرده و دست از آن برداشته‏اند . »

شرح

اول این نامه چنین بوده است : از بنده خدا على ، فرمانرواى مؤمنان به سوى معاویه بن ابى سفیان ، سلام بر آن که پیرو هدایت باشد ، همانا من با نوشتن این نامه به تو ، خدایى را مى‏ستایم که جز او ، خدایى نیست . امّا بعد ، دیدى که دنیا در زمان گذشته چه کارها و دگرگونیهایى بر سر اهل خود آورد ، و بهترین باقى مانده از دنیا ، همان است که در گذشته بندگان نیکوکار از آن کسب کردند و کسى که دنیا و آخرت را با هم مقایسه کند در میان این دو ، فاصله بسیار دورى رامشاهده خواهد کرد .

اى معاویه ، بدان که تو ، ادعاى امرى کرده‏اى که شایسته آن نبودى و نیستى ، نه در گذشته و نه در آینده ، نه در این زمینه حرف روشنى دارى که نتیجه‏اى داشته باشد و نه شاهدى از کتاب خدا و پیمانى از پیامبرش .

در دنباله این نوشته قسمتهاى فوق آمده که با این جمله آغاز مى ‏شود :

و کیف انت صانع . . . در این نامه ، حضرت معاویه را مخاطب قرار داده و براى این که او را از خواب غفلت بیدار کند ، و به یاد گرفتارى آخرتش بیاندازد ،از او مى‏پرسد که هنگام فرا رسیدن مرگ و جدایى روح از بدنش چه چاره‏اى خواهد کرد ؟

واژه جلابیت که پوششهاى بدن است ، استعاره از لذتهاى مادى است که بر اثر بهره‏گیرى از متاعهاى دنیا نصیب دنیاداران مى‏شود ، زیرا این لذتها و متعلقات آنها مانع مى‏شوند از آن که آدمى زندگى اخروى را که در پیش دارد ببیند چنان که لباس بدن را مى‏پوشاند ، و لفظ تکشف را که به معناى رفع مانع است .

به منظور ترشیح آورده است و چون عبارت ما انت فیه ، مجمل بوده آن را با ذکر دنیا و ویژگیهایش که خودآرایى کردن و جلوه‏نمایى است توضیح داده است و تبهّج و خرسندى را به طریق مجاز ، به دنیا اسناد داده ، زیرا کسى که دنیا را با بهجت و مسرت و لذت بخش کرده است خداى تعالى مى‏باشد ، نه خود دنیا ، و فعل خدعت ، هم مجاز در افراد است و هم مجاز در ترکیب ، مجاز در افراد ، به این دلیل است که حقیقت فریب و خدعه در کارهاى انسان با دیگران مى‏باشد ، اما در این جا آن را به دنیا نسبت داده که به سبب لذات آن چنین وانمود مى‏شود که مقصود بالذات از خلقت دنیا این لذتهاست ، و همین حال ، کمال حقیقى مى‏باشد ، و حال آن که چنین نیست و این چنین وانمودى شباهت به خدعه و فریب حقیقى دارد ، اما مجاز در ترکیب به این علت است که عمل خدعه و فریبکارى ، از ناحیه خود دنیا نیست که چنین وانمود مى‏شود ، بلکه از عوامل دیگرى است که منتهى به خداى سبحان مى‏شود ، و همچنین این دو نوع مجاز در فعلهاى دعتک ، قادتک و امرتک وجود دارد .

مجاز در افراد چنین است که نفس فعلهاى دعوت و قیادت و فرمان دادن ، حقیقتهاى مسلّمى هستند اما چون تصور کمال لذتهاى دنیا ، سبب جذب و کشش انسان به سوى آن مى‏شود و لازمه آن هم پیروى و تبعیت است ، از این رو این جاذب بودن تصور لذتهاى فراوان دنیا را تشبیه به دعوت کردن و فرمان دادن و به جلو کشاندن فرموده است که لازمه‏اش پیروى و دنبال دنیا رفتن مى‏باشد ، بنابراین اطلاق این افعال بر آن ،جذب و کشش مجازى است .

و مجاز در ترکیب به این سبب است که این جاذبه و کشش که از تصور کمالات دنیا براى انسان حاصل مى‏شود عمل خود دنیا و متاعهاى آن نیست ، بلکه در حقیقت کار خدا و آن کسى است که به انسان این آگاهى و درک لذت را عطا فرموده است ، و چون پاسخگویى به دنیا و اطاعت و پیروى از آن ، گناهى است که انسان را از حدود قرب الهى دور مى‏سازد

و انه یوشک ،

این جمله به معاویه هشدار مى‏دهد و او را بر حذر مى‏دارد که با ادعا کردن امرى که سزاى وى نیست خود را وادار به گناه و نافرمانى حق تعالى نسازد ، یعنى اى معاویه نزدیک است آگاه کننده‏اى تو را بر مرگ و آنچه لازمه آن است از کیفرهایى که بر اثر معاصى و گناهان به تو خواهد رسید آگاه سازد که تو از آن ترس و هراس دارى ولى گریزى از آن نیست .

ظاهر امر آن است که لذتهاى دنیا همانند پرده‏اى جلو بصیرت ، معصیتکار را مى‏گیرد ، و تا وقتى که در دنیا در حجاب بدن قرار دارد از آینده پس از مرگ غافل است اما همین که پرده برداشته شد و مرگ فرا رسید به آنچه از خیر و شر که از خود جلوفرستاده و آثار آن که سعادت یا شقاوت است مطلع و آگاه مى‏شود ، چنان که در قرآن به این مطلب اشاره فرموده است « یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً [ ۱ ] » تا آخر آیه ، و بارها در گذشته به این مطلب اشاره شده است .

به یک احتمال اطلاع دهنده و آگاه کننده خداوند سبحان است و به احتمال دیگر منظور ، خود حضرت است که با توعید و تهدید به قتل در صورتى که دست از گمراهى و ضلالت خود برندارد ، او را هشدار مى‏دهد و با خبر مى‏کند و روشن است که آگاهى او بر این امور پس از فرا رسیدن مرگ اثرى ندارد و کسى او را از گرفتارى و کیفر اخروى نجات نمى‏دهد . آنگاه امام ( ع ) پس از تهدید و توبیخ معاویه او را امر مى‏کند که دست از امر حکومت و خلافت بردارد ، و سپس به امرى پرداخته است که لازمه‏اش ترساندن و تخویف است و آن چنین است که به وى دستور مى‏دهد که آماده حساب آخرت شود و توشه این سفر پر خطر را با خود بردارد که عبارت از اطاعت خدا و تقواى وى و دورى از معاصى و گناهان او مى‏باشد و به منظور تاکید مطلب ، آمادگى براى عالم دیگر را به تعبیر دامن به کمر زدن براى هر امرى که نازل مى‏شود تکرار فرموده است و مراد از آنچه نازل مى‏شود ، ممکن است جنگ باشد که امام یقین داشت که در آینده واقع مى‏شود ، و ممکن است مراد ، مرگ یا قتل و حوادث پس از آن باشد و چون این امور حتمى الوقوع مى‏باشد ، لذا به جاى فعل مضارع به فعل ماضى : ما قد نزل بک ، تعبیر فرموده است . و بعد او را منع مى‏کند از این که گمراه کنندگان را بر شنوایى خود چیره کند ، کنایه از این که گوش به وسوسه‏هاى آنان ندهد و اندیشه‏هاى آنها را که عمل به آن ، سبب واقع شدن درگناه است به مورد اجراء نگذارد ، زیرا کار گمراه کننده گمراه کردن است مثل عمرو بن عاص و مروان و دیگر کسانى که معاویه را در کارهایش کمک مى‏کردند .

و الا تفعل اعلمک بما اغفلت من نفسک ،کلمه « ما » مفعول فعل اغفلت و من نفسک تفسیر و بیان آن مى‏باشد یعنى اگر آنچه گفتم انجام ندهى تو را آگاه خواهم کرد که در اثر غفلت کردن از نفست چه زیانهایى را باید تحمل کنى ، و منظور از اغفال نفس ، آن است که آن را به خودش واگذارد ، و مهیاى اطاعت خدا و کسب فضایل که وى را از هول و هراس جنگ و عذاب آخرت رهایى بخشد نکند ، امام ( ع ) با این بیان که تو را آگاه خواهم کرد ، معاویه را تهدید و توعید فرمود ، و چنان که از سیاق کلام معلوم مى‏شود ، مراد اعلام به فعل است نه به قول و گفتار ، زیرا همین که وى در تنگناى جنگ و قتال قرار مى‏گیرد ،مى‏فهمد که این امور بر اثر اغفال نفس و ترک اطاعت خدا به سرش آمده و آسایش و راحت او را گرفته است .

فانّک . . . الدم ،

در این جمله حضرت معاویه را به داشتن صفتهاى ناپسندى مذمت مى‏کند و با این مطلب به او مى ‏فهماند که هم اکنون از خویشتن در غفلت بسر مى‏برد . یکى از ویژگیهاى ناپسند معاویه صفت مترف است ، به دلیل این که ترف که به معناى ناز و نعمت است سبب تجاوز از حد شایسته ‏ایست که فضیلتى از فروع عفّت مى‏باشد .

ویژگى ناپسند دیگر آن است که شیطان در وجود او ، جایگاه خود را گرفته و از او به آرزوى خود ، رسیده و همانند روح و خون در جسمش روان است و لازمه این امور آن است که او ، منبع تمام صفات رذیله است .

و سپس به منظور ملامت و سرکوب کردن معاویه ، به این که او کمتر از آن است که به مرتبه ولایت امر و خلافت برسد ، با استفهام انکارى از وى سؤال مى‏کند که درچه زمانى خاندان بنى امیه ، فرمانروایى امت و سیاست و تدبیر جامعه را به عهده داشته‏اند ؟

بغیر قدم سابق ،

قدم سابق کنایه از پیشگامى در امور و شایستگى براى آن است و با این عبارت امام ( ع ) اشاره کرده است به این که در عرف متعارف ،سابقه عزت و شرافت و پیشگامى در امور ، شرط شایستگى در کارهاست و این جمله از سخن امام ( ع ) در حکم مقدمه صغراى مضمر از شکل اول مى‏باشد که تقدیرش چنین است : شما هیچ گونه پیشقدمى در این امر ندارید ، و تقدیر کبرى این است ، هر کس چنین باشد شایستگى سیاستمدارى جامعه و فرمانروایى امت را ندارد ، و نتیجه آن است که شما خاندان بنى امیه لیاقت ولایت امرى و خلافت را ندارید ، و امر روشنى است که در میان بنى امیه کسى که اهل شرف و شایسته براى این امر باشد در کلّ ، وجود نداشته باشد .

و بعد ، به خدا پناه مى‏برد ، از شقاوتى که در گذشته از قلم قضاى الهى صادر شده است تا به معاویه هشدار دهد که او نیز به دلیل معاصى و گناهانش در معرض این شقاوت قرار دارد ،بنابراین از مخالفت فرمان حق تعالى و گناه دست بردارد ، و سپس از دو مطلب ، او را بر حذر مى‏دارد .

۱ حرص و طمع زیاد و آرزوهاى دراز در امور دنیا که دلیل بر غفلت و بى‏توجهى او به آخرت مى‏باشد .

۲ دورو بودن او ، و این که آشکار و نهانش با هم یکى نیست که نشان نفاق او مى‏باشد .

دلیل اهمیت این دو امر و لزوم بر حذر بودن از آن دو ، آن است که لازمه اینها شقاوت و بدبختى آخرت مى‏باشد .

فدع الناس جانبا . . . ثائرا بعثمان .

کلمه جانبا منصوب است بنابر ظرفیت .

معاویه در نامه‏اى که به حضرت نوشته بود ، وى را به جنگ با خود ،دعوت کرده بود و امام ( ع ) با این جمله به او ، پاسخ ساکت کننده‏اى مى‏دهد ، که دست از مردم بردار و تنها خودت بیا تا دو نفرى بجنگیم و در قسمتى از عبارت بالا خطاب به معاویه مى‏فرماید : اگر تنها با من بجنگى ، آن وقت مى‏فهمى که پرده جهل و نادانى ، چهره قلب و آگاهى بصیرتت را در اثر حجابهاى دنیا و پوششهاى ظاهریش فرا گرفته است . دلیل این سخن امام ( ع ) آن است که هر کس یقین به احوال آخرت و برترى آن بر دنیا داشته باشد ، در طلب آن به مبارزه بر مى‏خیزد و در جنگ براى رسیدن به آن ثابت قدم مى‏کوشد ، اگر چه منجر به قتلش شود ، و حتى بعضى اوقات ، توجه به حیات آخرت ، سبب عشق و محبّت به قتل و جان نثارى مى‏شود ، و چون امام ( ع ) از وضع معاویه متوجه شد که مى‏خواهد وانمود کند ، که تمام توجهش حق و آخرت است و علاقه فراوانى به ماندن در دنیا ندارد ، از این رو ، او را به مبارزه تن به تن دعوت کرد ، تا هنگامى که در تنگنا قرار گیرد و از ترس فرار کند به او بفهماند که : خیر جنگ او براى طلب حق و آخرت نیست بلکه به منظور ریاست دنیا مى‏جنگد و پرده‏هاى گناه و تمایلات شهوانى دیده بصیرت او را از یقین به آخرت و توجه به آن پوشانیده است ، و همین فرارش از جنگ دلیل بر آن مى‏باشد و در ضمن با این بیان وى را از آن خوارى و بدبختى که بر سرش مى‏آید تهدید مى‏کند و بر حذر مى‏دارد و نیز امام ( ع ) با یادآورى این مطلب که عده‏اى از بنى امیه و منسوبین او را که موجوداتى تو خالى بودند در جنگ بدر به قتل رسانیده به او هشدار مى‏دهد که اگر بر این خلافکاریهاى خود پافشارى داشته باشد ، به همان بلایى که بر سر آنان آمد ، دچار خواهد شد .

آنان که در جنگ بدر به دست حضرت على ( ع ) کشته شدند ، جد مادرى معاویه : عتبه بن ربیعه ، پدر هند ، و دایى‏اش ولید بن عتبه ، و برادرش حنظله بن ابى سفیان بودند که هر سه نفر در آنجا به قتل رسیدند ، و به منظور هشدار و بیم دادن بیشتر ، وى را تهدید مى‏کند که همان شمشیر جنگ بدر و همان دل و جرأت سابق که در مقابل دشمنان داشت هم اکنون نیز با اوست ، و براى این که به او بفهماند که تو اى معاویه منافق و دو رو مى ‏باشى ، خود را چنین معرفى مى‏کند ، که : دین و پیامبر خود را عوض نکرده و ثابت قدم در راهى گام برمى‏دارد که معاویه و فامیلش در مرحله نخست با زور و کراهت در آن داخل شدند اما بعدا با میل و رغبت و پیروى هواى نفسانى از آن خارج و منحرف شدند و آن راه مستقیم و روشن اسلام مى ‏باشد .

در پایان به امر شبهه‏ناکى که مهمترین سبب شعله‏ور شدن آتش آشوبهاى عظیم ، و انگیزه از هم پاشیدن امور دینى شد ، اشاره کرده و آن ، عبارت از اشتباه معاویه در خونخواهى عثمان مى‏باشد که آن را دلیل عمده بر مخالفت خود با حضرت و سرپیچى از فرمان وى قرار داده بود ، و سپس به پاسخ آن پرداخته و دو وجه آن را بیان فرموده است :

الف نخست این که من جزء قاتلان عثمان نیستم ، بنابراین چیزى بر من نیست ، مطالبه خون او متوجه کشندگان وى مى‏باشد که خودت آنها را مى‏شناسى .

ب با جمله إن کنت طالبا . . . ،

که مشروط و مفید شک است ، اشاره به این مى‏کند که تو اى معاویه حق ندارى به خونخواهى عثمان قیام کنى . آنگاه او را به جنگ و سختیهایى که در پى دارد تهدید مى‏کند و با سه تشبیه مطلبش را بیان مى‏دارد :

۱ فکأنّى قد رأیتک ،

در این عبارت ، خود امام ( ع ) در حالى که سخن مى‏گوید مشبّه است و از آن رو که حالت واقعى آینده معاویه را مى‏بیند مشبّه به است ، توضیح آن که به علت کمال نفس و اطلاعش از امور آینده گویا آنها را مشاهده مى‏کند ، و وجه شباهت میان حالت نخست و حالت دوم آن است که در هر دو حالت ، آینده براى آن حضرت روشن است .

۲ تضجّ ضجیح الجمال بالاثقال ،

چنان که شترها در زیر بارهاى سنگین ناله و فریاد مى‏کنند تو نیز داد و فریاد خواهى زد ، وجه شبه سختى و شدت آزردگى است که در هر دو ( معاویه گرفتار و شتر زیر بار ) موجود است ، و ضجّه و ناله کنایه از آزردگى و رنج مى‏باشد ، و چون جنگ را تشبیه به درنده گزنده کرده ، لذا براى عملى که جنگ انجام مى‏دهد واژه عضّ را که به معناى گاز گرفتن است استعاره آورده است ، وجه تشبیه آن است که این سختیها و سنگینى‏ها مثل فشار زیر دندانها باعث ایجاد درد مى‏باشد .

۳ و کأنّى بجماعتک ،

مشبّه این جا نیز خود امام است اما مشبّه به معنایى است که از حرف با ، به معناى الصاق معلوم مى‏شود ، گویا عبارت امام چنین است : کانّى متصل او ملتصق بجماعتک حاضر معهم ، محل فعل یدعونى نصب است بنابر حالیت ، و عامل در حال ، معناى فعلى است که از کأنّ فهمیده مى‏شود ، یعنى خودم را تشبیه مى‏کنم به کسى که حاضر است در حالى که اصحاب تو ، به خاطر ناراحتى که دارند او را به فریاد مى‏خوانند ، کلمه جزعا مفعول له است واژه قضا را به طریق مجاز ، بر مقضى یعنى امورى که در نتیجه قضاى الهى یافت مى‏شود ، اطلاق کرده ، از باب اطلاق سبب بر مسبّب .

و مصارع بعد مصارع ،

کلمه مصرع در این جا ، مصدر میمى و به معناى هلاکت است یعنى به سبب بى‏تابى از هلاکتهایى که به بعضى از آنها بعد از دیگرى ملحق مى‏شود ، یا جزع و بى‏تابى که بعد از هلاکت پدران گذشته آنها بر ایشان وارد مى‏شود ، این از نشانه‏هاى آشکار ، بر حقانیت آن حضرت است که پیش از وقوع قضیه ، اطلاع داشت که قوم معاویه ، او را به کتاب خدا مى‏خوانند .

و هى کافره ،واو ، حالیه است و عامل در حال یدعونى مى‏باشد ،

کافره :

عده‏اى از یاران معاویه که منکر حق بودند و این امر ، اشاره به جمعى از منافقان است که در میان لشکر معاویه بودند .

المبایعه الحایده ،اینها جمعیتى هستند که با امام بیعت کرده بودند و پس از آن ، به سوى معاویه رفته بودند . و السلام .

___________________________

[ ۱ ] سوره آل عمران ( ۳ ) آیه ( ۳۰ ) یعنى : روزى که هر کس هر عمل خیرى انجام داده آن را آشکارا مى‏بیند .

بازدیدها: ۱