الا و من اکله الحق فإلى النار ،
اشکالى ندارد ، هر کسى را که حق بکشد سر و کارش با آتش دوزخ است ، این جمله در حقیقت کبراى قیاس مضمرى است که صغرایش به دلیل روشن بودن حذف شده است و تقدیر آن چنین است : این لشکریانى را که ما کشتهایم حق ، آنان را کشته است زیرا اهل باطل بودهاند ، و هر کس را که حق بکشد ، باز گشتش به آتش است و نتیجه اش این مىشود : پس هر کس از این گروه کشته شده ، سرانجامش دوزخ است ، و این نتیجه که از این قیاس به دست مىآید خود در حکم صغراى قیاس مضمرى است که کبرایش این مىشود : هر کس سرانجامش دوزخ است ، پس ، نه نگهدارى و حفظ وى جایز است و نه براى فقدانش افسوس خوردن لازم مى باشد .
۴ و با این جمله که ما و شما در تجهیزات جنگى و افراد جنگجو مساوى هستیم ، مىخواهد نشان دهد که از این جنگها اگر چه شدت هم داشته باشد ، نگران نمىشود ، و اگر خسارت و هلاکتى به وجود آورده ، براى هر دو لشکر مىباشد ، و به نظر خود ، حضرت را به نوعى ارعاب و تهدید کرده است ،
امام در دو جمله چنین او را جواب مىدهد :
الف تو در استحقاق داشتن خواستهات شک و تردید دارى و من به استحقاق خود یقین و باور دارم .
ب و مردم شام نسبت به دنیا از مردم عراق ، نسبت به آخرت حریصتر نیستند .
بیان جمله نخست آن است که تو ، درباره امرى که آن را طلب مى کنى ،شک دارى که آیا مستحق آن هستى یا نه ، اما من نسبت به آن یقین دارم و هر کس که نسبت به مطلوب خود شک دارد ، در مبارزه براى بدست آوردنش کوشاتر از کسى که به خواسته خود یقین دارد ، نیست : نتیجه این که تو در امر مشکوکت کوشاتر از من برآنچه یقین دارم نیستى ، معنا و مفهومش آن است که من در کار خود از تو کوشاتر و سزاوارترم که غالب شوم ، چون داراى بصیرت و یقین مىباشم ، پس یکسان بودنى که معاویه مدعى بود با این ترجیح که امام فرمود ،تکذیب مىشود .
بیان جمله دوم : امام مى فرماید : شامیان که منظورشان از جنگ ،دنیاست ، هرگز از اهل عراق که براى خدا و آخرت مى جنگند در رسیدن به مقصود خود حریصتر و کوشاتر نیستند ، بلکه اینها که مطلوبشان آخرت است که افضل و اشرف از دنیاست و هم به حصول آن یقین دارند در به دست آوردن محبوب خود ، بسیار کوشاتر از آنها هستند که براى دنیاى ناپایدار مىجنگند و امید به جایى ندارند ، چنان که خداوند حالت این گونه مردم را بیان مىفرماید :« فَإنّهُمْ یأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّه ما لا یَرْجُونَ [ ۱ ] » .
با این بیان امام ( ع ) ادعاى معاویه ، مبنى بر آن که طرفین ، در تجهیزات جنگى و داشتن مردان مبارز یکسان مىباشند ، تکذیب مىشود ، به دلیل این که اهل آخرت بر اهل دنیا شرافت دارند ، و آن که حریصتر و کوشاتر است به پیروزى و غلبه سزاوارتر است .
۵ معاویه با عبارت : و نحن بنو عبد مناف . . . ، به یکسان بودن خودش با امام در شرافت و فضیلت اشاره مىکند و این جمله از کلام او در حکم صغراى قیاس مضمر از شکل اول مىباشد ، و کبراى آن در تقدیر چنین است : عدهاى که از یک خانواده باشند هیچ کدامشان را بر دیگرى فخر و مباهاتى نیست .
حضرت در پاسخ این ادعاى معاویه مىفرماید : درست است که ما هر دو از بنى عبد مناف مىباشیم ، ولى میان من و تو ، فرق زیادى وجود دارد ، و پنج فرق بیان مىکند ، و براى بیان این فرقها و امتیازات ، از اجداد دور شروع کرده و نزدیکتر آمده و در آخر به تدریج به امور نفسانى و کمالات ذاتى پایان داده است .
۱ نخست به شرافت نسبى خود از طریق پدرانى پرداخته که از عبد مناف منشعب شدهاند و نسب خود را چنین بیان مىکند : ابو طالب پسر عبد المطلب ،پسر هاشم ، پسر عبد مناف و نسب معاویه را هم ، همین طور مىگوید : ابو سفیان پسر حرب ، پسر امیه ، پسر عبد مناف و ظاهر است که هر کدام از سه نفر در سلسله پدران امام ( ع ) برتر و بالاتر هستند از آنان که در سلسله آباء معاویه قرار دارند ، و ما اندکى از فضیلت هر کدام بر دیگرى را در گذشته بیان داشتیم .
۲ امتیاز دوم ، شرافت و فضیلت او ، به سبب مهاجرت با رسول خداست و پستى دشمنش به دلیل این که آزاد شده و پسر آزاد شده است ، و این فضیلت اگر چه امرى است خارج از ذات ، اما منشأ آن نیکو پذیرفتن اسلام و داشتن نیّت حق و صداقت باطنى است که امرى نفسانى مىباشد و پستى و رذیلت طرف مقابلش امرى عارضى و غیر ذاتى است اما این ویژگى براى هر دو طرف عمیقتر از ویژگى نخست مىباشد زیرا در هر دو طرف حقیقتى است که در نسل گذشته واقع شده و آن واقعیت براى نسل بعد در یکطرف مایه افتخار و در طرف دیگر مایه شرمسارى است .
۳ امتیاز دیگر ، شرافت وى از جهت سلامت و روشن بودن نسب است بر خلاف معاویه که زنازاده است و نسبى ناسالم دارد ، این فرق از دو اعتبار بالا نزدیکتر است چون ملازم با طرفین است و نمىتوان آن را از خود بر طرف کرد .
۴ راه امام بر حق است و آنچه مىگوید و باور دارد ، درست و مطابق با واقع است ، و راه و عملکرد دشمنش راه باطل و نادرستى است و این دو ویژگى در هر دو طرف از امتیازات بالا به هر کدام نزدیکتر است زیرا شرافتش از کمالات نفسانى و رذالتش نیز مربوط به امرى باطنى است .
۵ بالاترین و نزدیکترین امتیاز امام ، شرافت ایمانى وى مىباشد که ایمان حقیقى کامل کننده تمام جهات دینى و نفسانى است ، و بىفضیلتى دشمنش به این دلیل است که داراى باطنى خبیث مىباشد که همراه با نفاق و صفات زشت هلاک کننده است ، و ظاهر است که این دو خصیصه متقابل در یک طرف نزدیکترین کمالها ، و در طرف دیگر نزدیکترین زشتیها براى آدمى است ، این که در شمردن امتیازات و فرقهاى میان خود و دشمنش به ذکر فضایل و رذایل نسبى و خارج از ذات آغاز فرمود به این علت بود که براى طرف مقابلش و نیز براى بقیه افراد جامعه آن روز ، امرى مسلم و روشنتر از امور باطنى و نفسانى بوده و پس از آن که ویژگیهاى ناپسند دشمنش را بیان داشته ، اشاره به این کرده است که وى در این کارهاى خلاف ،و صفتهاى زشت پیرو نسل گذشتهاى است که به جهنم رفته و در آتش کیفر الهى گرفتار است و در همان عبارت به بدگویى و مذمت خود او پرداخته مىگوید :
و لبئس الخلف . . . . جهنّم ،
این جمله در حکم کبراى قیاسى است که با وجود آن نیازى به ذکر صغراى آن نبوده است و تقدیرش این است : اى معاویه با توجه به مطالب یاد شده تو خلفى هستى که تابع گذشتگانت مىباشى و هر کسى در کارها و صفتهاى ناروا گذشتگانى را پیروى کند که سرنگون در جهنم مىباشند او نیز مثل آنان در جهنم است و هر کس چنین باشد بدا به حالش ، پس بدا به حالت
۶ مطلب ششم که در نامه معاویه وجود داشت این بود که ادعاى خود را مبنى بر این که با امیر المومنین در فضیلت و شرافت یکسان مىباشد ، با این بیان تاکید کرد که هیچ یک از ما ، در این جهت امتیازى بر دیگرى نداریم مگر به مقدارى اندک و بى ارزش که نه باعث تبدیل عزت به ذلت و نه سبب بردگى شخص آزاد مىشود ، حضرت ، در پاسخ وى مىفرماید : و فى ایدینا بعد فضل النبوّه . . . الذلیل .
مسلم است که فضیلت نبوت که در این شاخه از بنى هاشم تحقق یافته به آنان قدرتى داده است که متکبران و گردنکشان را به خاک مذلّت نشانده و خوارشدگان را عزیز و نیرومند کردند و بسیارى از آزاد شدگان را به بند رقیّت در آوردند ، و این امتیاز در شاخه بنى امیه وجود نداشت .
پس با این بیان امام ،ادعاى معاویه ، بکلّى باطل شد . آنگاه پس از اثبات بسیارى از امتیازات و فضایل براى خود و بقیه خاندانش ، به اثبات پستى و بىفضیلتى در امرى ، براى طرف مقابل خود و بقیه فامیل او پرداخته است ، که اکثر افراد عرب از آن امر کسب فضیلت و شرافت کردهاند و آن امر ، دخول در اسلام است ، که معاویه و فامیل او بنى امیه ، اسلام آوردنشان براى خدا نبود بلکه از روى هوا و هوس و یا ترس از کشته شدن ، اظهار اسلام کردند ، در موقعى که سابقین در اسلام با تقدمشان به خدا رسیدند و مهاجران و انصار ، آن همه فضیلت و شرافتهاى سعادتبخش کسب کردند .
و در آخر پس از بیان فرقهاى میان او ، و طرف مقابلش و اثبات فضایل براى خود و رذایل براى وى ، به نصیحت او پرداخته و او را از دو کار منع فرموده است :
الف این که در وجود خود براى شیطان ، بهره و نصیب قرار دهد ، یعنى از هوا و هوس پیروى نکند .
ب شیطان را در وجود خود راه ندهد ، کنایه از آن که تحت تأثیر شیطان واقع نشود و باب وسوسههاى وى را بر روى خود ، باز نکند ، این که حضرت ،معاویه را از این دو مطلب نهى فرموده است دلیل بر آن است که او در نفس خود براى شیطان بهرهاى قرار داده و هم او را به خود راه داده بوده است ، و این نهى حضرت از باب توبیخ و سرزنش او ، بر این کارهاى ناروا بوده است . توفیق از خداست .
__________________________________
[ ۱ ] سوره نساء ( ۴ ) آیه ( ۱۰۳ ) یعنى : . . . همانا ایشان رنج مىبرند چنان که شما رنج مىبرید و شما امید مىبرید از خدا آنچه را که ایشان امید ندارند .