۱۶۱
ومن خطبه له علیه السلام
[فی صفه النبی وأهل بیته وأتباع دینه] [وفیها یعظ بالتقوى] [الرسول وأهله وأتباع دینه]
ابْتَعَثَهُ بِالنُّورِ الْمُضِىءِ، وَالْبُرهَانِ الْجَلیِّ، وَالْمِنْهَاجِ الْبَادِی وَالْکِتَابِ الْهَادِی. أُسْرَتُهُ خَیْرُ أُسْرَهٍ، وَشَجَرَتُهُ خَیْرُ شَجَرَهٍ، أَغصَانُهَا مُعْتَدِلَهٌ، وَثِمَارُهَا مُتَهَدِّلَهٌسِ. مَوْلِدُهُ بِمَکَّهَ، وَهِجْرَتُهُ بِطَیْبَهَ عَلا بِهَا ذِکْرُهُ، وَامْتَدَّ مِنْهَا صَوْتُهُ. أَرْسَلَهُ بِحُجَّهٍ کَافِیَهٍ، وَمَوْعِظَهٍ شَافِیهٍ، وَدَعْوَهٍ مُتَلافِیَهٍ أَظْهَرَ بِهِ الشَّرائِعَ الْـمَجْهُولَهَ، وَقَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَهَ، وَبَیَّنَ بِهِ الاََْحْکَامَ الْمَفْصُولَهَ فَـ تَتَحَقَّقْ شِقْوَتُهُ، وَتَنْفَصِمْ عُرْوَتُهُ، وَتَعْظُمْ کَبْوَتُهَُِ، وَیَکُنْ مَآبُهُإلَى الْحُزْنِ الطَّوِیلِ وَالْعَذَابِ الْوَبیلِ وَأَتَوَکَّلُ عَلَى اللهِ تَوَکُّلَ الاِنَابَهِإلَیْهِ، وَأَسْتَرْشِدُهُ السَّبِیلَ المُؤَدِّیَهَ إلى جَنَّتِهِ، الْقَاصِدَهَ إلى مَحَلِّ رَغْبَتِهِ. [النصح بالتّقوى]
أُوصِیکُمْ عِبَادَاللهِ، بِتَقْوَى اللهِ وَطَاعَتِهِ، فَإنَّهَا النَّجَاهُ غَداً، وَالْمَنْجَاهُ أَبَداً. رَهَّبَ فَأبْلَغَ، وَرَغَّبَ فَأَسْبَغَ وَوَصَفَ لَکُمُ الدُّنْیَا وَانْقِطَاعَهَا، وَزَوَالَهَا وَانْتِقَالَهَا. فَأَعْرِضُوا عَمَّا یُعْجِبُکُمْ فِیهَا لِقِلَّهِ مَا یَصْحَبُکُمْ مِنْهَا، أَقْرَبُ دَارٍ مِنْ سَخَطِ اللهِ، وَأَبْعَدُهَا مِنْ رِضْوَانِ اللهِ! فَغُضُّوا عَنْکُمْ ـ عِبَادَاللهِ ـ غُمُومَهَا وَأَشْغَا لَهَا، لِمَا قَدْ أَیْقَنْتُمْ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَتَصَرُّفِ حَالاَتِهَا. فَاحْذَروُهَا حَذَرَ الشَّفِیقِ النَّاصِحِ وَالْـمُجِدِّ الْکَادِحِ وَاعْتَبِرُوا بِمَا قَدْ رَأَیْتُمْ مِنْ مَصَارعِ الْقُرُونِ قَبْلَکُمْ: قَدْ تَزَایَلَتْ أَوْصَالُهُمْ وَزَالَتْ أسْمَاعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ، وَذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَعِزُّهُمْ، وَانْقَطَعَ سُرُورُهُمْ وَنَعِیمُهُمْ؛ فَبُدِّلُوا بِقُرْبِ الاََوْلاَدِ فَقْدَهَا، وَبِصُحْبَهِ الاََزْوَاجِ مُفَارَقتَهَا. لاَ یَتَفَاخَرُونَ، وَلاَ یَتَنَاصَرُونَ، وَلاَ یَتَنَاسَلُونَ، وَلاَ یَتَزَاوَرُونَ، وَلاَ یَتَجَاوَرُونَ. فَاحْذَروُا، عِبَادَاللهِ، حَذَرَ الْغَالِبِ لِنَفْسِهِ، الْمَانِعِ لِشَهْوَتِهِ، النَّاظِرِ بِعَقْلِهِ؛ فَإنَّ الاََْمْرَ وَاضِحٌ، وَالْعَلَمَ قَائِمٌ، وَالطَّرِیقَ جَدَدٌ وَالسَّبِیلَ قَصْدٌ
خطبه ۱۶۱
خداوند جل شانه پیامبر را مبعوث فرمود با نور روشنایى بخش، و برهان آشکار، وروش نمایان، و کتاب راهنما خاندانش بهترین خاندان و درخت او بهترین درخت، شاخههاى آن معتدل، میوههایش دسترس براى همه، زادگاهش مکه و هجرتش به مدینه، نام او در مدینه بلند شد و از همانجا صدایش گسترش یافت، خداوند آنحضرت را با حجت کافى و موعظه شفابخش و دعوت تدارک کننده فرستاد، خداوندبه وسیله آن بزرگوار شرایع مجهول را آشکار، و بدعتهایى را که در دین الهى داخل شده بود،ریشه کن، و احکام گسیخته را تبیین فرمود، پس هر کس غیر از اسلام،دینىرا بجوید،شقاوتش محقق، و طناب پیوند دهنده او با خدا،قطع، و سقوطش بزرگ، و بازگشت و سرنوشتش به اندوه طولانى و عذاب شدید خواهد بود. و من توکل به خدا مىکنم توکل بازگشتبه سوى او، و هدایت راهى را از اومسئلت مىکنم که منتهى به بهشت و رساننده به محل رغبت او بوده باشد.
نصیحت به تقوى
اى بندگان خدا،شما را به تقواى خداوندى و اطاعت او توصیه مىکنم، زیرا تنها تقوىاست که نجات دهنده در فردا (قیامت) است و رهایى بخش در ابدیت، خداوند سبحاناز مخالفتبا او تهدید نمود، و ترغیب و تشویق به پیروى از مشیت او را فراوانفرمود، دنیا و قطع شدن آن را از شما و زوال و انتقال آنرا توصیف نمود، پسروى گردان شوید از آنچه که در این دنیا شما را به شگفتى وامى دارد،زیرا آنچه که ازدنیا با شما خواهد بود اندک است، این دنیا نزدیکترین خانه به غضب خداوندى است ودورترین خانه از رضاى پروردگارى، اى بندگان خدا،چشم بپوشید از اندوهها واشتغالات این دنیا، زیرا یقین دارید که دنیا از شما و شما از دنیا جدا خواهید گشت ومیدانید که حالات آن دائما در حالات دگرگونى است،
پس،از این دنیا بر حذر باشیدمانند بیمناک بودن شخص مهربان و خیرخواه درباره خویشتن، و مانند شخص کوشا وتلاشگر، عبرت بگیرید با آنچه دیدید از انسانهایى که پیش از شما به خاک افتادند، واعضاء بدنشان از یکدیگر جدا شد و از بین رفت، و چشمان و گوشهاى آنان زائلگشت، و شرف و عزتشان بر باد فنا رفت، شادیها و نعمتها از آنان برید، نزدیکى فرزندان به گمشدن آنان منتهى شد، و هم صحبت بودن همسران به جدایى از آنهاکشید، [دیگر]نه بیکدیگر فخر مى فروشند و نه تناسل مى کنند و نه با یکدیگر دیدارىدارند و نه با هم به گفتگو مى نشینند، اى بندگان خدا،بر حذر باشید مانند بر حذر بودنکسى که به نفسش پیروز است و مانع شهوترانى و ناظر بوسیله عقلش، زیرا حقیقتآشکار است و نشان بر پا و راه هموار و مستقیم است.
خطبه ۱۶۱
در صفت پیامبر و اهل بیت و پیروان دین پیامبر و در این خطبه مردم را به تقوى پند مىدهد
بعثه بالنور المضئ،و البرهان الجلى و المهناج البادى و الکتاب الهادى.اسرته خیر اسره وشجرته خیر شجره،اعصانها معتدله و ثمارها متهدله مولده بمکه و هجرته بطیبه.علا بها ذکرهو امتد منها صوته(خداوند جل شانه پیامبر را مبعوث فرمود با نور روشنایى بخش و برهان آشکار وروش نمایان و کتاب راهنما.خاندانش بهترین خاندان و درخت او بهترین درخت،شاخه هاى آن معتدل و میوههایش دسترس براى همه.زادگاهش مکه و هجرتش به مدینه.نام او در مدینه بلند شد و از همانجا صدایش گسترش یافت.
در مکه به دنیا آمد و در مدینه صدایش گسترش یافت (۱) .
هجرت از زادگاه و هر جایى که انسان در آن نشو و نما کرده است،بطور طبیعى موجبگسترش دیدگاهها و عمق تجارب و تفکرات مىگردد.این معنى در موارد متعددى ازمنابع اولیه اسلامى گرفته تا ادبیات آموزنده جوامع اسلام مطرح شده است.در لامیهمعروف حجه الاسلام نیر چنین آمده است:لو کان للمرء من عز و مکرمه فى داره لم یهاحر سید الرسل(اگر براى انسان عزت و کرامتى در خانهاش بود سرور رسولان صلى الله علیه و آله و سلم مهاجرت نمى فرمود.)البته بىنیازى کمالات رسول خدا (ص) از معلم و مربى و مهاجرت و دیگر وسائلترقى و اعقلاء مانع از مقایسه آن حضرت با دیگر مردم معمولى است.
لذا مى بینیم شایستگى آن حضرت براى وحى و تحمل بار بسیار سنگین رسالت در همان مکه شروع شد و جز دو مسافرت معمولى یکى بعنوان عامل اموال بازرگانى حضرت خدیجه(سلام الله علیها) و دیگرى سفر به طائف بود که اگر صحت داشته باشد،کمترین تغییر تکاملى در آن حضرت به وجود نیاوردند.
گاهى مىشود مهاجرت از زادگاه و از وطن،معلول ناهنجارى محیط زندگى و عدم درک مردم زادگاه و امثال این عوامل نیز باشد.این علت هم نمىتواند تفسیر کننده کامل هجرت پیامبر به مدینه بوده باشد،اگر چه مى تواند یکى از عوامل جنبى قضیه هجرت شمرده شود.
بهر حال براى تفسیر و توجیه نهایى ظهور اسلام در عربستان و اینکه آیا چنین پدیدهاى مانند یک پدیده طبیعى جبرىبود که مىبایست در آن دوران انجام بگیرد،اگر چه حرفهاى زیادى زده شده است،ولى عظمت غیر عادى حادثه و مخصوصا سرعت و عدم آمادگى محیط براى بروز آن وموانع شدیدى که سر راه نفوذ و گسترش اسلام وجود داشت،همه آن سخنان و تئوریهارا باطل مىسازد زیرا
اولا-مشابه همان زمینه ها را که بعضى از تحلیلگران مادى ظهوراسلام، مانند دیگر حوادث،بعنوان علتبروز اسلام به میدان مىکشند،از قرنها پیش درعربستان و نقاط دیگر روى زمین نیز وجود داشت که مى بایست با نهضت و قیام یک یاچند شخصیت نیرومند،رو به اصلاح و ترقى مادى و معنوى برود و خود را نجات بدهد.
آیا به راستى انقراض تمدنهایى که باعث احیاى جوامع خود بودهاند،و از بین رفتن آنهاموجب سقوط آن جوامع مىگشتبروز چنین شخصیتها و مکتبهایى را اقتضاء نمى کرده است؟قطعا چنین است و انسانهایى از نسل همان به وجود آورندگان و بر پا دارندگانتمدن،با اشتیاق به داشتن آن، وجود داشتند،و محیط طبیعى آنها نیز از بین نرفته بود.
ثانیا-غالبا آنگونه زمینه هاى مادى که براى به وجود آمدن انقلابها و بروز ساختارجدید اجتماعى،بعنوان علت جبرى در مجراى جبر تاریخ منظور مىدارند،محال استاز عهده ظهور مکتبى با تصدیق همه ادیان الهى پیشین و اصول و قوانین اقتصادى،حقوقى فقهى، سیاسى،اخلاقى،اجتماعى و فرهنگى به معناى عام آن برآید.و همهمىدانیم که اسلام در طول قرون و اعصار متمادى درباره ارائه ارزشهاى اصول و قوانین مربوط به آنها قدمهاى بسیار مؤثرى برداشته و استحکام جاودانى بودن آنها را اثباتنموده است.
ارسله بحجه کافیه و موعظه شافیه و دعوه متلافیه،اظهر به الشرائع المجهوله و قمع به البدعالمدخوله و بین به الاحکام المفصوله(خداوند آن حضرت را با حجت کافى و موعظه شفا بخش و دعوت تدارک کنندهفرستاد.و خداوند بوسیله آن بزرگوار شرایع مجهول را آشکار و بدعتهایى را که در دینالهى داخل شده بود،ریشه کن کرد و احکام گسیخته را تبیین فرمود.) براى بررسى معانى جمله هاى اولیه مراجعه فرماید به: (۲)
بوسیله قرآن شرائع مجهول را آشکار و بدعتها را ریشه کن و احکام جدا از یکدیگررا تبیین فرمود
درباره اعتبار و ارزش کتب آسمانى که از زمانهاى گذشته تاکنون بحثشده است،این مطلب مورد توجه قرار گرفته است که مردان با تقوى و عادل،این مطالب راجمع آورى نموده و محور اساسى مذاهب قرار گرفته است،یعنى سخن و کردار وهدف گیریهایى که در کتب اصلى مذاهب از پیامبران الهى نقل شده است،بدانجهت کهنقل کنندگان آنها،انسانهاى با تقوى و عادل بودهاند،لذا پایه اساسى مذاهب تلقى شده اند.
لذا خداوند سبحان قرآن را که تصدیق کننده دین الهى و کتابهاى آسمانى پیشیناست،براى آشکار ساختن ارزش آنها به پیامبر اکرم (ص) نازل فرمود.
حقائقى که درقرآن آمده است،مى تواند ملاک عقائد و احکام و تکالیف انسانهایى باشد که مى خواهند در این زندگانى سعادت در ارتباطات چهارگانه را به ست بیاورند (ارتباط انسان با خویشتن،با خدا،با جهان هستى و با همنوع خود.)فمن یبتبغ غیر الاسلام دینا تتحقق شقوته،و تنفصم عروته و تعظم کبوته و یکن مابه الى الحزن الطویل و العذاب الوبیل
بدیهى است که فرار از دین سعادت بخش خداوندى،موجبشقاوتى است که بهیچ وجه جبران پذیر نخواهد بود بدانجهت که دین مقدس اسلام دین فطرت و عقل و وجدان سالم براى تحصیل سعادت ابدى مىباشد،مسلم است که محروم ساختن خویشتن و دیگران از این حقیقت عظمى مساوى نابود کردن همه سرمایه هاى نجات بخش و سازنده تکامل وجود آدمى خواهد بود.
نخستین شقاوتى که اعراض از دین الهى بوجود خواهد آورد عدم استفادهاز مغز و روان و جان بسیار با ارزش است که خداوند به بندگان خود عنایت فرموده است.زیرا با توجه به اینکه مغز و روان و جان آدمى اصرار شدید دارد به اینکه در این زندگانى به آن اصول و قوانین و مقررات عمل کند که واقعیات به آنها تکیه دارند که پاسخ نهایى را به سئوالات عمیق او پیشنهاد مى نماید؟
قناعت کردن به اینکه من یکموجودى هستم که در برههاى از تاریخ در این موقعیت از جهان هستى قرار گرفته ام،این هم اصول و قواعد زندگى من است که عمل مىکنم یا در صورت داشتن قدرت آنها رانادیده مىگیرم!اینست و بس!کشندهترین مبارزه با خویشتن است.
آدمى چه عذرىبراى خود مىتواند بتراشد در انحراف از احکام عقل و وجدان و فطرت و انحراف ازاحکام و تکالیفى که به نفع ماده و روح او مىباشد؟این حقیقت نیازى براى اثبات نداردکه انسان براى هر سئوالى که در زندگانى رویاروى او قرار مىگیرد بالقوه یا بالفعل مى تواند پاسخ صحیح حداقل بطور نسبى براى آن پیدا کند.
ولى آیا مىتواند براى آنسئوالات ششگانه که اساس و پایه همه سئوالات اوستبدون استمداد از دین پاسخى پیدا کند؟این سئوالات عبارتست از«من کیستم؟»،«از کجا آمده ام»،«به کجا آمده ام؟» «با کیستم؟»،«به کجا مىروم؟»، «براى چه آمده بودم؟»خوشبختانه کسانى که براىتسلیتبه خویشتن و قانع ساختن دیگران، مىگویند:انگیزه بروز اینگونه سئوالات درمغز آدمى معلول نوعى بیمارى درونى است که مى خواهد با پناه بردن به دین آنرامعالجه کند اینان هرگز نمى خواهند از خویشتن این سئوال را بکنند که نسخه شفابخش این بیمارى همه گیر از یک فرد عادى تا داناترین انسان چیست؟
آیا با قلم کشیدن روىسئوال مىتوان آنرا پاسخ تلقى نمود؟آیا منصرف ساختن ذهن آدمى از این گونهسئوالات اساسى،مىتواند بعنوان پاسخ وارد معارف بشرى گردد کسانى که با اشاعهاینگونه مطالب تخیلى یا سفارشى مىکوشند مردم را از بهره بردارى از اسلام که حتى یک مورد خلاف عقل و فطرت در آن دیده نشده است و حتى یک مورد تضادى باعلوم در آن مشاهده نشده است،محروم سازنده با قطع نظر از مسئولیت در ابدیت،هیچ احساس مسئولیت در برابر وجدان خود مىنمایند که تو که احتمال وجود هدفى عالى تراز همه هدفگیرى هاى دنیوى را در مغز خود احساس مى کنى،چگونه این احتمال را کهاز نظر ارزش و تحریک با اهمیت تر از اکثر یقینها است،از دیدگاه خود ناپدیدمى سازى!
این همان احتمال است که موضوعش یعنى وجود حقائق فوق طبیعى ودخالت آنها در زندگى انسانها با اهمیتترین احتمال است که بر ذهن بشر مىآید و اگرچنین مسئولیتى را احساس مىکنند آیا پاسخ براى آنرا یک اصل انسانى مىدانند یا نه!
چه اندوه طولانى و چه عذابى دردناکتر از آنکه آدمى از عنایات ربانى دور و از دیدار اومهجور گردد؟!
متاسفانه کمتر کسى تلخى محرومیت از عنایات خداوندى و هجران دیدار آن ذاتاقدس را، تصور مىنماید.غالبا مردم عذاب و اندوه را در ناگواریهاى جسمانى و آلام مادى محدود مىسازند!و نمىدانند عذاب و تلخى محرومیت از دیدار خداوندى ومشمول بودن به الطاف او در ابدیت چیست و چقدر جانگداز است.
آرى،بسیار دشواراست تصور اینکه ورود به عذاب جسمانى در آخرت آسانتر است از هجران از رحمتو الطاف ایزد منان.امیر المؤمنین علیه السلام عرض مىکند:فهبنى یا الهى و سیدى و مولاىو ربى صبرت على عذابک فیکف اصبر على فراقک و هبنى یا الهى صبرت على حر نارکفکیف اصبر عن النظر الى کرامتک (۳) خداى من،سید و مولاى من،گیرم که به عذاب توتحمل کردم،چگونه به جدایى تو صبر کنم.اى خداى من،گیرم که به گرماى آتش توشکیبا گشتم،چگونه مىتوانم به محرومیت از کرامت تو بردبار باشم.)
این افتخار خداشناسان،و این پرچمدار همه ارزشهاى انسانى،با شناختخداوندىاست که عظمت کرامت و وصال او را درک کرده و تلخى محرومیت از آنها را،بسیارشدیدتر و جانکاهتر از عذاب دوزخ تلقى فرموده است.
راز بگشا اى على مرتضى
اى پس از سوء القضاء حسن القضاء
اى على که جمله عقل و دیدهاى
شمه اى واگو از آنچه دیده اى
مولوى
با توجه به مطلب بالا،ببینید چه ساده لوحانى با شهرت علمى و فرهنگى در تاریخ چه تصوراتى درباره موضوع فوق دارند؟همانطور که در عبارات زیر خواهیم دید که باتکیه به برخى مسائل،از اهمیت قرار گرفتن در شعاع جاذبه خداوندى غافل مانده اند وخسارت جبران ناپذیر و عذاب بسیار تلخ مهجورى از وصال دیدار خداوند متعال رادرک نکردهاند دنى دیدرو از اصحاب مشهور دائره المعارف چنین مىگوید:«بیان خود را از طبیعت آغاز کردم که مىگویند:صنع تست و به تو انجام مىدهم که نامت در روىزمین خدا است.
خدایا،نمىدانم هستى یا نیستى؟اما اندیشه ام را بر این مىگذارم که توضمیر مرا مىبینى و کردار چنان مىکنم که در حضور تو باشم.اگر بدانم که بر خلافعقل یا حکم تو گناهى کرده ام از زندگى گذشته خود ناخشنود خواهم بود،اما از آینده آسوده ام چون من همینکه گناه خود را تصدیق کردم تو از آن میگذرى.
در این دنیا از توچیزى نمىخواهم،زیرا آنچه باید بشود اگر تو نیستى به طبیعت،و اگر تو هستى به حکمتو مىشود.اگر عالم دیگرى هست آنجا از تو امید پاداش دارم هر چند در این عالمآنچه کردهام براى خود کردهام.اگر از پى نیکى بروم بارى نبردهام و اگر بدى کنم از توغافل بودهام.خواه ترا موجود بدانم خواه ندانم.
حقیقت و فضیلت را دوست مىدارم واز دروغ و نابکارى بیزارم.چنینم که هستم،خواه پارهاى از ماده واجب و جاوید باشم، خواه مخلوق تو باشم.اگر نیکوکار و مهربانم ابناء نوعم را چه تفاوت که به تصادف نیکوافتادهام و به اختیار خود نیکى کردهام یا فضل و رحمت تو شامل حالم بوده است.» (۴)بدانجهت که مطالب فوق ذهن عدهاى را به خود مشغول داشته و آنانرا از پیدا کردنراه حق و حقیقت جلوگیرى کرده است،لذا بسیار مناسب است که ما درباره آنها بررسى مختصرى داشته باشیم.
دیدرو مىگوید:«بیان خود را از طبیعت آغاز کردم که مىگویند:صنع تست و به توانجام مىدهم که نامت در روى زمین خدا است.»این جمله تشکیک در وجود خدا رابخوبى ارائه مىدهد.دیدرو نمى گوید:آیا درباره ارتباط با خداوند هستى آفرین راهى یاراههایى رفته و به مقصد نرسیده است،یا از دشوارى راه ترسیده و یا از دلائل خداشناسان و نقادى هاى فنى و حرفهاى خدانشناسان واهمه داشته و خویشتن را قانع ساخته است که بسیار خوب است که نه وجود خدا را بپذیرم و نه او را منکر شوم!بدیهىاست که اگر دیدرو از قدرت فلسفى عالى برخوردار بود،متوجه این نکته مىشد کهلازمه ادامه حال شک و تردید با اختلاف انسانها مختلف مىباشد.
از آن جمله اشخاصى هستند که به جز ارتباط با من خویشتن و بعد مادى دنیا و همنوعش،چیز دیگرى را بهرسمیت نمىشناسند!اینان،نه تنها از شک در وجود خدا بیمى به خود راه نمىدهند،بلکهاز تردید درباره وجود خویشتن،و بدیهىترین حقائق دنیا هم، احساس اضطراب نمى کنند.
اشخاص دیگرى وجود دارند که شک و تردید در درون آنان مى تواند تشویش و نگرانى به وجود بیاورد مخصوصا در مسئله وجود خدا که با اهمیت ترین وحیاتى ترین حقیقت است که براى بشریت مطرح است،لذا هر انسانى که به اهمیت مسئله مزبور متوجه باشد و با این حال بتواند با حالت تردید درباره آن موجود برین وضع روانى معتدل داشته باشد،او توانسته است محالى را در مغز خود بوجود بیاورد!
یعنى تناقض را در درون خود پدید آورد!و چون گمان نمى رود دیدرو خود را از جمله اشخاص گروه اول بداند،[زیرا کسى که توانایى نوشتن دائره المعارف را دارا بوده است،قطعى است که نمىتواند شک و تردید او درباره خدا ناشى از سهل انگارى او در حقائق حیاتى که خداوند با اهمیتترین همه آنها استبوده باشد.]پس،قطعا از گروه دوم بوده است.
حال این سئوال پیش مى آید که شخصى مانند دیدرو چگونه توانسته است،سالیانى از عمر خود را با شک و تردید و اضطراب انگیز سپرى نماید؟پاسخ این سئوال چنین است که خواه دیدرو در عالم درونش خود را از گروه اول حساب بکند یا از گروه دوم،باید گفت:«چنین شخصى آن خدایى را که در درون انبیاء و اولیاء و حکماى راستین وعرفا جلوه داشته است،در درون خود نمىدیده است.
و به عبارت روشن تر او دریافت صحیحى که شایسته مفهوم خداوندى باشد،نداشته است،و الا دریافت صحیح از خدا در درون همان،و اعتقاد به وجود او و زیستن با او و احساس مرگ بدون ارتباط با او،همان،چنانکه در برهان کمالى یا وجوبى،مشاهده مى کنیم.اگر به یاد داشته باشیم اساسى ترین مقدمه برهان مزبور،دریافت مفهوم واجب الوجود (خداوند متعال) است. البته هر کسى که مفهوم مزبور را درک نکند،ما هیچ سخنى با او نداریم و اما اگر کسى این مفهوم را دریافت نماید محال است در وجود واقعى او تردیدى به خود راه بدهد.
نتیجه کلى این بحث این است که امثال دیدرو و مفهوم واجب الوجود را که کمال مطلقاست، درک و دریافت نمىکنند.از این جهت است که مىگوییم:هیچ ارزش و اعتبارعلمى و فلسفى به شک و تردید امثال دیدرو نمىتوان قائل شد.
۲-مىگوید:«خدایا نمىدانم هستى یا نیستی،اما اندیشه ام را بر این مىگذارم که توضمیر مرا مىبینى و کردار چنان مىکنم که در حضور تو باشم.»در اینجا دیدرو باید بهاین سئوال پاسخ بدهد که اینکه مىگویى:«کردار چنان مىکنم که در حضور تو باشم.»اگر چه موقعیت اقتضا کند که کردار مناسب حضور خدا،مستلزم گذشتن از همه لذائذ وزیر پا گذاشتن خود خواهىها باشد؟و اگر چه مستلزم دست از زندگانى شستن براى مصالح افراد جامعه بوده باشد؟قطعى است که دیدرو و امثال دیدرو نمىتوانند با تردیددر هستى و نیستى خدا و فقط با قبول وجود خداوندى از روى احتیاط و تشریفاتمغزى به چنان کردارهایى که متذکر شدیم تن بدهند.
۳-مىگوید:«اگر بدانم که بر خلاف عقل یا حکم تو گناهى کرده ام،از زندگى گذشته خود ناخشنود خواهم بود،اما از آینده آسودهام،چون من همینکه گناه خود را تصدیقکردم،تو از آن مىگذارى.»پاسخ این مطلب روشن است زیرا اگر چه ناخشنودى از ارتکاب گناه،دلیل بر فعالیتو زنده بودن وجدان اخلاقى است که بسیار با ارزش است،ولى براى از بین بردن تاثیر آن نباید گناه مخصوصا اگر احتیاج به جبران داشته باشد مانند حقوق مردم نباید کارى انجامداد.آیا مجرد ناخشنودى که خود نوعى کیفر هشدار دهنده وجدانى است و خبر از تاثیرگناه در روان انسانى مىدهد،مىتواند وضع موجود در روان آدمى را که در درونبوجود آمده است،جبران نماید؟!سپس تسلیتى که دیدرو به خود مىدهد بسیارشگفت انگیز است او مىگوید:
۴-«اما از آینده آسوده ام چون من همین که گناه خود را تصدیق کردم،تو (خدا) ازآن میگذرى باید از امثال دیدرو پرسید:اگر چه جرمى که مرتکب شدهاى،قتل نفس یاقتل عام نفوس انسانها بوده باشد؟و اگر چه تمامى ارزشهاى بشرى را به مسخره گرفتهباشى؟اگر چه کارى کنى که سرنوشت انسانها را به دست نیرومندان ضد انسان بسپارى؟
حال فرض مىکنیم گناهان تو در درجهاى از وقاحت که گفتیم،نباشد،آیا عفو وبخشایش خداوندى مىتواند همه نیک و بدها را یکسان نماید؟یعنى ارزش انسانهایىکه با تحمل مشقتها و زجر و شکنجه در این زندگانى براى بدست آوردن«حیاتمعقول»که شایستگى قرار گرفتن در جاذبیت کمال را تحصیل نموده است،با آن کسىکه مرتکب گناه و خطاها باشد و تنها امید به کرم و عفو خداوندى داشته باشد مساوى بوده باشد!
وانگهى مگر یک خردمند انسان شناس که ولو اندکى درباره هستى و عظمت حیات اندیشیده باشد مى تواند این مسئله را بپذیرد که من به این دنیا آمده ام که مطابقهوى و هوس خود زندگى کنم و اگر هم مرتکب جرم و معصیتى گشتم،خداوند ارحم الراحمین همیکه من بآن خطائى که مرتکب شده ام اعتراف نمودم مرا مورد عفو وبخشودگى قرار خواهد داد!آیا این استدلال تسلیت آمیز مىتواند آن انسان هشیار را قانع کند که بسیار خوب،من با تکیه به رحمانیتخداوندى و اعتراف به گناهى که مرتکب شده ام از عهده مسئولیتى که درباره سرمایه بسیار بزرگ وجودم احساس مىکردم، بر آمدهام؟به عبارت روشنتر فرض مىکنیم:خداوند رحیم و کریم به مجرد اعتراف بهگناه ما را بخشید آیا با این بخشش ما مىتوانیم در ابدیت همانند ارواح بزرگ انبیاء واولیاء و وارستگان،از آلودگیهاى این دنیا که با هزاران مشقت و گذشت و فداکارى آنرابه دست آورده اند.مساوى باشیم؟!
۵-«میگوید من در این دنیا چیزى از تو نمىخواهم،زیرا آنچه باید بشود اگر تونیستى به طبیعت و اگر تو هستى به حکم تو میشود.»دیدرو با این عقیده به جبر را هم بهتساوى کرده و ناکرده اضافه مىکند.دقتبفرمایید:«اولا باید از دیدرو بپرسیم که اگرکارها و گفتارهاى صادره از انسان با جریان جبرى صادر مى گردد به چه دلیل اگر بدانىکه بر خلاف عقل یا حکم خدا گناهى کردهاى از زندگى گذشته خود ناخشنود خواهى بود؟ثانیا باید از دیدرو پرسید شما از دروغ و نابکاریها ناراحت مى شوید و حقیقت وفضیلت را دوست مى دارید،هیچ مى دانید که حقایق ارزشى هنگامى کردار آدمى راداراى ارزش می نماید که با اختیار صادر گردد و براى کارهایى که با جبر پدیدار مىگردندارزشى وجود ندارد؟جاى شگفتى است که دیدرو با انکار اختیار در عبارات قبلى،باکمال صراحت جبر را انتخاب نموده و در این عبارات اخیر مىگوید اگر نیکوکار ومهربانم ابناء نوعم را چه تفاوت،که به تصادف نیکو افتادهام یا به اختیار خود نیکى کرده ام.
مقصود ما از نقل و بررسى عبارات دیدرو بررسى مقدارى از مطالب در سخنانایشان بود که عدهاى زیاد از سادهلوحان در برابر حکم وجدان و عقل سلیم خود درباره مسئولیتهاى حیات معنوى الهى،خود را تسلیت مىدهند.ضمنا اثبات این معنى بود کهبسیار خوب همانگونه که تاکید کردیم فرض مىکنیم که خداوند بجهت حمانیتبینهایتخود،روز قیامت گناهان ما را عفو فرمود،چگونه به عذاب محرومیت ابدى ازنعمتهاى خداوندى،مخصوصا،الطاف و عنایات پروردگارى که بالاتر از همه نعمت ورود در شعاع جاذبه ربوبى اوست،تن بدهیم؟آیا احتمال میدهید که آنهمه مشقتها وشکنجهها و حتى فداکاریها و از جان گذشتنها که وارستگان و عظماى تاریخ در راهتکامل و اعتلاى بشرى متحمل شدهاند،با یک اعتراف به گناه و توبه من که عمرىمرتکب گناهان و انحرافات بودهام مساوى خواهد بود!
و اتوکل على الله توکل الانابه الیه.و استر شده السبیل المؤدیه الى جنته،القاصده الى محل رغبته (و من توکل به خدا مىکنم،توکل بازگشتبه سوى او و هدایت راهى را از اومسئلت مىکنم که منتهى به بهشت و رساننده به محل رغبت او بوده باشد.)
توکل به خدا و تلاش در رسیدن به هدفها،دو رکن اساسى موفقیت در زندگى است
گفت پیغمبر به آواز بلند با توکل زانوى اشتر ببند رمز الکاتب حبیب الله شنو از توکل در سبب کاهل مشو رو توکل کن تو با کسب اى عمو جهد مىکن کسب مىکن مو بمو جهد کن جدى نما تا وارهى ور تو از جهدش بمانى ابلهى با توجه به سر تا سر زندگى امیر المؤمنین على علیه السلام که جد و جهد و تلاش وتکاپو در راه به ثمر رساندن استعدادهاى خود و هموار کردن جاده سعادت و تکاملپیش پاى همه افراد جامعه بوده است،این توکل و طلب راهنمایى براى وصول به هدفاعلاى زندگى چه معنى مىدهد؟براى اثبات لزوم همانگى توکل و کوشش مىتوان ازعوامل ذیل استفاده کرد:
۱.ناتوانى انسانها از پیش بینى حوادث (آنچنانکه هستند) که سر راه فعالیت آنان درهنگام فعالیت و تلاش به جریان مىافتند.و با یک جمله ادبى:
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آیینهٔ تصور ماست
کسی ز چون و چرا دم همی نیارد زد
که نقش بند حوادث ورای چون و چراست
اگر چه نقش همه امهات میبندند
در این سرای که کون و فساد و نشو و نماست
تفاوتی که درین نقشها همی بینی
ز خامهایست که در دردست جنبش آباست
به دست ما چو از این حل و عقد چیزی نیست
به عیش ناخوش و خوش گر رضا دهیم سزاست
انورى
نداند بجز ذات پروردگار
که فردا چه بازى کند روزگار
۲-ناتوانىهاى ناشى از بروز اختلالات احتمالى یا حتى مظنون در ساختار مغز وعضلات و بروز انحرافهاى ناگهانى و غیر ذلک.
۳-استمرار و بروز علل و معلولات نوبه نو در زنجیر طبیعت که معلول فیض مستمروجود است از طرف خداوندى.
۴-استناد علیت و علل و مانعیت موانع همگى به اراده و مشیت خداوندى.
۵-وجود استعدادها و نیروهاى متنوع در موجودیت انسانى که تنها با تعقل و تجربهاراده و تصمیم و کوشش به فعلیت مىرسند از یکطرف و وجود اشتیاق شدید به امورمزبوره براى رسیدن به هدفهاى مادى و معنوى زندگى از طرف دیگر،آشکارترین دلیلبر اینست که حکمت و مشیتخداوند سبحان در این دنیا هماهنگ ساختن توکل وتلاش و تکاپو براى تحصیل حیاه طیبه (حیات معقول) مىباشد.
اوصیکم،عباد الله،بتقوى الله و طاعته،فانها النجاه غدا،و المنجاه ابدا.رهب فابلغ،ورغب فاسبغ، و وصف لکم الدنیا و انقطاعها،و زوالها و انتقالها.فاعرضوا عما یغجبکم فیهالقله ما یصحبکم منها.اقرب دار من سخط الله،و ابعدها من رضوان الله!فغضوا عنکم-عبادالله-غمومها و اشغالها، لما قد ایقنتم به من فراقها و تصرف حالاتها.فاحذروه حذر الشفیق الناصح،و المجد الکادح.
(اى بندگان خدا،شما را به تقواى خداوندى و اطاعت او توصیهمىکنم،زیرا تنها تقوا است که نجات دهنده در فردا (قیامت) است و رهایى بخش ابدى. خداوند متعال از مخالفتبا او تهدید نموده و ترغیب و تشویق به پیروى از مشیت او رافراوان فرمود.دنیا و قطع شدن آنرا از شما و زوال و انتقال آنرا توصیف نمود.پس رو گردان شوید از آنچه که در این دنیا شما را به شگفتى وا مىدارد زیرا آنچه که از این دنیابا شما خواهد بود،اندکست.این دنیا نزدیکترین خانه به غضب خداوندیست و دورترینخانه از رضاى پروردگارى.اى بندگان خدا،چشم بپوشید از اندوهها و اشتغالات ایندنیا،زیرا یقین دارید که شما از دنیا و دنیا از شما جدا خواهید گشت و میدانید که حالاتآن دائما در دگرگونى است.پس از این دنیا بر حذر باشید. مانند بیمناک بودن شخص مهربان و خیرخواه درباره خویشتن و مانند شخص کوشا و تلاشگر. )
بار دیگر تقوى و بارهاى دیگر نیز تقوى،زیرا بار دیگر انسانو بارهایى دیگر نیز انس ان اگر براى او«حیات معقول»مطرح است.
خداوند متعال در قرآن مجید در دویست و چهل مورد موضوع تقوى را با اشکالمختلف مورد تشویق و دستور جدى و نتائجحیات بخش آنرا تصریح فرموده است. امیر المؤمنین على علیه السلام در سخنان مبارکش که سید رضى رحمه الله در کتابنهج البلاغه جمع آورى فرموده در ۷۷ مورد تقوى را مورد توصیه و تاکید قرار دادهاست.قطعى است که این تشویق و توصیه و تاکید دلالت واضح دارد بر اهمیت حیاتى تقوى که هر انسان آگاه و خردمند نه تنها ارزش آن را، بلکه عظمت و ضرورت آن را دردرون خود احساس مىکند.حال این سئوال مطرح است که«تقوى چیست؟»که همقرآن در آنهمه آیات و هم سخنان امیر المؤمنین (ع) آنقدر مورد تاکید قرار دادهاست؟ (۵)
تقوى یعنى نگهدارى نفس (ذات،من،شخصیت و غیر ذلک) از انحرافات و خطاهایى که آدمى را به سقوط مىکشاند.اگر بخواهیم این تعریف را با یک جمله فنى بگوییم،بدین شکل در مى آید:«تقوى عبارتست از«صیانت تکاملى ذات»در مقابل«صیانتبراى زندگى مطلوب ذات در صحنه اجتماع»هدف و انگیزه در صیانت دومهمان خود طبیعى است که بر مبناى قوانین طبیعت و قرار دادى براى زندگى معمولى بجریان مى افتد و ذات (یا نفس،من،شخصیت) انسان را براى تامین آنها توجیه مى نماید.ما براى بحث لازم درباره تقوى،به اضافه مباحث گذشته مجبوریم چند مسئله مهم را پیرامون عظمت نفس انسانى که تقوى،صیانت تکاملى آنست مطرح نماییم.
مسئله یکم-نخستین حقیقتى که در این مسائل با آنها رویارو هستیم،اینست که کسانى که در اولین ارتباط از ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خویشتن) باخته باشد،در ارتباطات سه گانه دیگر (ارتباط انسان با خدا،با جهان هستى و با همنوع خویش) نیزبازنده خواهد بود،زیرا کسى که نمىداند مجموعه استعدادهاى درونى و یکایک آنهاچیستند و راه تقویت و بهره بردارى از آنها چگونه باید باشد؟و نمىداند در برابرارزشهاى عالى انسانى چه بازتابهایى باید نشان بدهد.
وقتى یک انسان درباره خویشاینقدر نادان باشد،قطعا از عهده مدیریت خویش در مقابل مصالح و مفاسد فردى واجتماعى بر نخواهد آمد.بهمین جهت است که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود:کسى که چشم از خویشتن بپوشد و به غیر خویشتن بپردازد،در تاریکىها و مهلکه ها سقوط خواهد کرد.
مسئله دوم-شاید این حقیقت مورد اتفاق نظر همه حکماى وارسته[نه فیلسوفان]حرفهاى و کارمندان فلسفه]باشد که مىگویند:کسى که آشنایى با خویشتن ندارد،آشنایى و رابطه او با هیچ کس و هیچ چیز منطقى نمىباشد.مىتوان گفت:این مسئله بیانمصداقى از مصادیق مسئله اول مىباشد.
مسئله سوم-این جمله جاودانى«من عرف نفسه فقد عرف ربه» (هر کس به خویشتنمعرفت پیدا کند به خدا معرفت پیدا مىکند) در تفسیر این تلازم (عرفان نفس و عرفانخدا) ،حکماء و عرفاء سخنانى بسیار با اهمیت گفته اند.
۱-خداوند واحد حقیقى صادر کننده همه کائنات با آن کثرت بیکران است،نفسآدمى نیز با داشتن وحدت کامل صادر کننده و پذیرنده کثرت بیکران مىباشد.
۲-خداوند فوق ماده و مادیات است،نفس آدمى نیز پس از وصول به مرتبه تجرد،فوق ماده و مادیات قرار مىگیرد.
۳-خداوند فوق زمان و حرکت و سکون است،همچنین نفس آدمى نیز مىتواندپس از ورود به مرحله عالى تجرد،فوق زمان و فراسوى حرکت و سکون قرار بگیرد.
۴-خداوند سبحان کائنات را ابداع و انشاء و ایجاد غیر مسبوق به هستى مى نماید.
نفس آدمى نیز با انشاء و ابداع تجریدى مىتواند حقائقى را بدون سابقه وجود،ایجادکند. مانند انشاء اعداد و قضایاى ریاضى و خلاقیتهاى هنرى و غیر ذلک.
۵-خداوند متعال ذات اقدس خود را بدون اینکه نیازى به بر نهادن«جز ذات»خودداشته باشد، مىداند.همانطور که در احتجاج«حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام باعمران صایى»آمده است،نفس انسانى نیز مىتواند از دریافت ذات خود (علمحضورى برخوردار باشد. و دهها مورد دیگر از تلازم در معرفت (معرفت نفس ومعرفت خدا) وجود دارد که براى محققان آگاه کاملا روشن است.
مسئله چهارم-جمله اى از سقراط در همان روز که در زندان سم شوکران را آشامیدو از دنیا رفت،نقل شده است که گفته بود:«خود را بشناس،اگر خود را شناختى،طبیعتو ماوراى طبیعت را خواهى شناخت»عزیز الدین نسفى گفته است:«اى درویش،اگر بخواهى همه چیز را آنچنانکه هستند،بشناسى خویشتن را آنچنانکه هستى بشناس» (۶)
این جمله هم به نظر مىرسد که«اگر کسى با شناختخویشتن،یک شاخه از درختى رابشناسد با ارزشتر از آن است که کیهان بزرگ را بشناسد بدون شناختخویشتن»درتفسیر جملات فوق باید گفت:اگر منظور از دو جمله اول و دوم (جملهاى که از سقراطنقل شده است و جملهاى که عزیز الدین نسفى گفته است) اینست که انسان با شناختخویشتن بطور حقیقى موفق به خداشناسى مىشود و هنگامى که خدا را شناخت،بدانجهت که مبدا حقیقى و آفریننده کل هستى را شناخته است،بوسیله همین شناختبرین،مىتواند نوعى اشراف و احاطه معرفتى ولو به اصول و مبادى جهان خلقت پیدا کند،همانطور که از شناخت علت،به شناسایى معلول حداقل به شناسایى اصول و مبادى کلى معلول،آشنایى پیدا مىکنیم این منظور قابل قبول است،ولى چه اندک است افرادى که به این درجه از خداشناسى برسند که بوسیله آن به معرفت اصول و مبادى کلى جهان آشناگردند.
اینان پیامبران عظام و اوصیاء و اولیاء الله هستند که مىتوانند به جهت عظمت ارتباطى که با خدا دارند،یک ارتباط عالى با خویشتن و با جهان هستى و با همنوعان خود داشته باشند.و اگر مقصود اینست که انسان مىتواند از شناخت حقیقى خویشتن،بههستى شناسى نائل گردد،[زیرا انسان فهرست کلى عالم هستى را در موجودیتخود دارامىباشد.
از خود اى جزئى ز کلها مختلط
فهم مىکن حالت هر منبسط
مولوى
ما در برابر این نظریه،هیچ دلیل قابل قبول براى رد و انکار آن نداریم،بلکه،با توجه به پدیده اکتشافات و ابداعات و اختراعات که ناشى از انعکاسات ذهنى آنها از جهانعینى نیست،بلکه این پدیده پس از عبور از مراحل اندیشه و تجربه و مشاهده و عبور ازیک مرحله آزادى بسیار جالب حتى از محصولات همان مراحل اندیشه و تجربه ومشاهده بلکه حتى پس از آزادى از خویشتن،بوجود مىآید.لذا مىبینیم ضرورتىندارد که مکتشفین و ابداع کنندگان حتى در آن مسئله اى که اکتشاف و ابداع مىکنند،بالاترین درجه معلومات و اطلاعات از آن را داشته باشند.
بنابر این،احتمال اینکه هرانسانى بذرهاى معارف مربوط به جهان هستى را در کشتگاه درون خود دارد،احتمالى است بسیار معقول و با توجه به معناى آیه شریفه و علم آدم الاسماء کلها این احتمال تادرجه یقین صعود مىکند.
آیا این همان نظریه نیست که سقراط مىگفت:ما مربیان چیزىرا در درون انسانها ایجاد نمى کنیم،بلکه همه مردم حقیقت را در درون خود دارند و مامعلمان و مربیان مىکوشیم مردم را در زاییدن (توجه بآن حقائق) کمک کنیم و کار ما،کار قابله ها است.
در تفسیر جمله سوم: (اگر کسى با شناختخویشتن،شاخهاى از درخترا بشناسد،با ارزشتر است از شناخت کیهان بزرگ بدون شناخت خویشتن) مىتوانیم بگوییم: علم بیک چیز با شناخت خویشتن،یعنى با شناخت آن حقیقتى که علم از آن اواست.
و الا شما دستگاهى مانند جام جهان نما که در افسانهاى کهن آمده است،بسازید کهاز نظر بزرگى و دقت بتواند همه کیهان بزرگ را از ذرات تا کل مجموعى آن در خودمنعکس نماید،قطعى است که این جام جهاننما،عالم نیست،در صورتیکه یک کودک در کلاس اول در آغاز تحصیلش به این قضیه که«بابا آب داد»توجه مىکند،عالم به آنمى گردد.
با نظر به این مسئله که فعلا مطرح کردیم،به این نتیجه مىرسیم که ورود یکقضیه یا یک مفهوم مفرد به ذهن مىتواند بر سه نوع باشد: نوع یکم-انعکاس محض محتواى قضیه در ذهن،مانند انعکاس صورت درختهادر کنار استخرى که آب زلال دارد و همچنین مانند انعکاس نمودهاى اجسام در آینه نوع دوم-ورود قضیه در ذهن که به صورت معلوم در مىآید،مانند علم به اینکه جامعه بدون قوانین تنظیم کننده حقوقى،نمیتواند به وجود مطلوب خود ادامه بدهد.این قضیه به اضافه اینکه وارد ذهن عالم به آن شده است،«من انسانى»هم اشراف و حکمدرباره او دارد که از مقوله عمل ذهنى است نه انعکاس محض.
نوع سوم-ورود قضیه در ذهن شخصى است که اطلاعى از«من»و مختصات آن وعلم و معرفت و ارزیابى مقدمات و نتائج آنرا دارا مىباشد.شخصى که به این درجه از قدرت خود شناسى نائل آمده باشد،علمى که به دست مىآورد،با ارزشترین علم است که مبتنى بر انکشاف عالم و معلوم است،ولى متاسفانه-
بس تارها به دور و بر خود تنیده ایم
یکدم نظر به عالم بالا نمىکنیم
در تنگناى خویش چنان غرق گشتهایم
کز قطره التفات به دریا نمىکنیم
فاعرضوا عما یعجبکم فیها لقله ما یصحبکم منها.اقرب دار من سخط الله،و ابعدها منرضوان الله!فغضوا عنکم-عباد الله-غمومها و اشغالها،لما قد ایقنتم به من فراقها و تصرفحالاتها. (پس رویگردان شوید از آنچه که در این دنیا شما را به شگفتى وا مىدارد،زیراآنچه که از دنیا با شما خواهد بود اندک است.این دنیا نزدیکترین خانه به غضبخداوندیست و دورترین خانه از رضاى پروردگارى.اى بندگان خدا،چشم بپوشید ازاندوهها و اشتغالات این دنیا،زیرا یقین دارید که دنیا از شما و شما از دنیا جداخواهید گشت و مىدانید که حالات آن دائما در دگرگونى است.)
زرق و برقها و تجملات دنیا که شخصیت شما را مىربایند بزودى از شما جدا خواهند گشت
هر صورت دلکش که ترا روى نمود
خواهد فلکش ز دور چشم تو ربود
رو دل به کسى نه که در اطوار وجود
بوده است همیشه با تو و خواهد بود
درخشندگى حباب روى دریا در حال تموج چه دوام و استحکامى دارد که از دریاى پراز میلیاردها حقائق بسیار پر ارزش،چشم پوشیده و به آن خیره شویم-دقت کنید:
دنیا چو حباب است و لکن چه حباب
نه بر سر آب،بلکه بر روى سراب
آن هم چه سرابى که ببینند به خواب
آن خواب چه خواب؟خواب بد مستخراب
بدانجهت که زمینه و مقتضاى دلبستگى به امور مادى این دنیا،غفلت از حقیقت زندگىو ارتباط آن با خدا است،لذا پیوند باین دنیا بیش از ضرورتهاى حیات،در معرضجدائى از خدا و عنایات او و نزدیک به غضب خداوندى است،لذا تا آنجا که قدرتداریم به مقدارى از دنیا بسنده کنیم که هم تمامى مردم دنیا از معشیتشرافتمندانه وحیات شایسته برخوردار شوند و هم من،یا نفس یا شخصیت را از آلودگىها نجاتبدهیم که تقوى معنایى جز این ندارد.
اگر روزى فرا رسد که گردانندگان سیاسى اجتماعات،اهمیت مدیریت جانهاى آدمیان راهم مانند مدیریت زندگى طبیعى آنان به عهده بگیرند،آنموقع مىفهمیم کهعظمت انسانى چیست؟
متاسفانه،هر چه تاریخ جلوتر مىرود و هر چه دائره صنعت گسترش بیشتر پیدامىکند و ارتباطات انسانها پیچیده تر مى گردد،انسانها در همه ارتباطات چهارگانه باشکست بیشتر رویاروى مى گردند: (ارتباط انسان با خویشتن،با خدا،با جهان هستى و با همنوع خویشتن) .
انسانهایى که پیش از ظهور دوران صنعت (تکنولوژى بمعناى عام آن) در این دنیازندگى مىکردند،بیشتر با طبیعت و نمودهاى آن که تجلىگاه عظمت و صفاتخداوندى است، رویاروى بودند،مردم آن دورانها از طبیعت بسیار زیبا که نمودهایش مجمع زیبایى ها و بوى آن بوى جانهاى آدمیان را منتشر مى کرد،بیشتر با جانهاى خودآشنا بودند.و بیشتر به خدا و حقائق ملکوتى نزدیک بودند تا امروز که هر کجا مىنگرندآهن پارهها و دیوارهاى سیمان و سنگ و آجر که با دستبشر شکل گرفته و خود را درمیان آنها زندانى کرده و براى تلقین آزادى و ترقى دروغین براى خودش،خود را باپدیدههاى هنرنما و با سرعتحرکات و انتقال بسیار سریع صور و اطلاعات و وسائل تخدیر،مشغول ساخته است،باشد که درباره آن مزایا که از طبیعت جانفزا براى جانخود مىگرفت،تسلیت به خویشتن بدهد!!
بنابر این،اگر سیاستمداران حقیقى که براىاداره مردم،آنان را در میان زندانهاى پر پیچ و خم تکنولوژى که بشر در آنجا به هرطرف که مىرود از طبیعت[آن تجلىگاه زیباى عظمتها]دورتر مىگردد و تنها با آهنپارهها و ساختمانهایى که براى سودجویى هر چه بیشتر،محکمتر و تنگتر ساخته شدهاند، مواجه مىگردد!
آقایان گردانندگان جوامع،امروز معالجه بیمارى«سکولاریسم» (حذف دین واخلاق از زندگى بشرى) و«پلورالیسم» (صلح کل بىرنگ که موجب مات شدن رنگهمه ارزشها مىباشد، خیلى آسانتر از فردایى است که تدریجا دارد بما نزدیک مىشود،در حالیکه تدریجا همه وسائل دفاع از جان و ارزشهاى آنرا از دست مىدهیم.)
امیر المؤمنین (ع) مىفرماید:از زخارف و تجملات بى اساس دنیا،مانند کسانى بر حذرباشید که براى خویشتن مهربان و خیر خواهند.یعنى شما با دل سپردن به آن زخارف و تجملات،با خویشتن خصومت مى ورزید و مانند کودک،گوهرى را به قرصى نانمى دهید!آخر،این جانها، این نفس ما چقدر فریاد بزند:
اى گرانجان خار دیدستى مرا
زانکه بس ارزان خریدستى مرا
هر که او ارزان خرد ارزان دهد
گوهرى طفلى به قرص نان دهد
توضیح-بجهت وضوح کامل معانى جملات بعدى این خطبه،به ترجمه آنها کفایت کردیم.
___________________________
۱.براى بررسى مسئله بعثت و نبوت خاتم الانبیاء (ص) مراجعه فرمایید به مجلد ۲ ص ۱۷۱ و از ص۱۷۶ تا ۱۹۲ و از ص ۱۹۵ تا ۲۰۳ و از ص ۲۵۸ تا ۲۶۴ و مجلد ۴ ص ۲۵۹ تا ۲۶۰ و از ص۳۰۷ تا ۳۱۳ و مجلد ۵ از ص ۱۴۷ تا ۱۵۷ و مجلد ۸ از ص ۵۸ تا ۶۷ و از ص ۲۸۴ تا ۲۹۳ ومجلد ۱۱ از ص ۱۵۳ تا ۱۶۷ و مجلد ۱۲ ص ۱۳ و ۱۴ و مجلد ۱۳ از ص ۲۷۶ و ۲۷۷ و مجلد۱۵ از ص ۱۹ تا ۲۱ و مجلد ۱۷ ص ۹ و از ص ۱۱ تا ۸ و از ص ۹۶ تا ۹۹ و ص ۱۰۲ و مجلد۱۸ از ص ۵۲ تا ۵۸ و ص ۱۹۷ و ۱۹۸ و ۲۰۷ تا ۲۱۱ و از ص ۲۹۶ تا ۳۰۷ و مجلد ۱۹ ازص ۳ تا ۵۷.
و براى بررسى مسائل مربوط به خاندان عصمت آل محمد (صلوات الله علیهم) مراجعه فرمایید به:مجلد ۲ از ص ۲۷۲ تا ۲۸۱ و مجلد ۵ ص ۲۵۰ و ۲۵۱ و مجلد ۱۴ از ص ۱۲۳ تا ۱۲۶ و ازص ۱۲۹ تا ۱۳۲ و مجلد ۱۵ تا ص ۸۸ و از ص ۲۶۰ تا ص ۲۶۵.
۲.مجلد ۲ از ص ۲۰۶ تا ۲۲۲،ج ۳ ص ۶۴،ج ۴ ص ۲۳۴ و ۲۳۵ و ۲۵۳ تا ۲۵۵،و از ص۲۶۱ تا ۲۷۱، ج ۱۳ از ص ۱۵ تا ۱۸ و ج ۱۴ از ص ۱۱۵ تا ۱۱۷ و از ص ۱۲۹ تا ۱۳۲.
۳.دعاى کمیل بن زیاد النخعى که امیر المؤمنین (ع) به او تعلیم فرموده است.
۴.سیر حکمت در اروپا،ج ۲،ص ۱۲۲-۱۲۳،فروغى.
۵.براى بررسى بیشتر درباره.پدیده تقوى،مخصوصا تعریف و توصیف و نتائج آن، مراجعهفرمایید به ج ۳ از ص ۳۳۸ تا ۳۴۲،ج ۵ از ص ۶۳ تا ۶۷،ج ۶ از ص ۲۷ تا ۳۱،ج ۷ ص ۷ و ۸ و از ص ۱۹ تا ص ۲۷ و ج ۱۳ از ص ۵۸ تا ۶۸،و از ص ۶۸ تا ۷۴ و از ص ۱۴۴ تا ۱۴۷.
۶.نقل از زبده الحقائق.
بازدیدها: ۷