متن خطبه صد و سى و ششم
ترجمه خطبه صد و سى و ششم
و از سخنان آن حضرت است در امر بيعت 1 ( بيعت شما با من يك حادثه ناگهانى نبود 2 و كار و تلاش و هدف من در حيات غير از كار و خواستههاى شما است 3 زيرا من شما را براى خدا مىخواهم ، شما مرا براى خودتان مىخواهيد . 4 اى مردم ، مرا براى اصلاح نفوس خودتان يارى كنيد 5 و سوگند بخدا داد مظلوم را از ظالمش مىستانم و افسار ستمكارش را مىگيرم و او را تا چشمهسار حق مىكشانم اگر چه او نخواهد 6 . )
بيعت شما با من يك پديده ناگهانى نبوده و با كمال اختيار و تدبير و بدون كوچكترين اجبار بوده است
ابن ابى الحديد شارح مشهور نهج البلاغه مىگويد : « امير المؤمنين عليه السلام در اين سخن به بيعت ابوبكر اعتراض مىنمايد و ما در معناى اين سخن كه « كانت بيعة أبى بكر فلتة وقى اللّه شرّها » كه عمر آن را گفته است ، كلامى داريم كه در گذشته مطرح كردهايم » 1 اين جمله كه عمر درباره داستان بيعت به ابو بكر گفته است ، احتياج به توضيح و تحليل بيشترى دارد ، زيرا از يك طرف بعضى از مدافعين مىگويند : ابو بكر بجهت شايستگى و علل منطقى مورد بيعت قرار گرفته است ، زيرا اگر چنين نبود ، مورد اعتراض مهاجرين و انصار و همه مسلمانان قرار مىگرفت .
در مقابل اين گروه كسانى هستند كه مىگويند : اصل جريان نه مطابق نظر آن مدافعين بوده است و نه فلته ( حادثه ناگهانى ) ، بلكه بعضى از صحابه پيش از وفات پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم اين جريان را تدبير و تثبيت كرده بودند .
و بهر حال ، با نظر به اينگونه تناقضات در تفسير جريان فوق ، لازم است صاحبنظران مخلص و متقى و مطلع از قضاياى صدر اسلام اين جريان را با كمال دقت و تحمل و صرف وقت لازم و كافى مورد تحليل قرار داده و واقعيت را تبيين نمايند . 3 ، 4 و ليس أمرى و أمركم واحدا ، إنّى أريدكم للّه و أنتم تريدوننى لأنفسكم ( كار و تلاش و هدف من در حيات ، غير از كار و خواستههاى شما است ، زيرا من شما را براى خدا مىخواهم ، شما مرا براى خودتان )
من شما را براى قرار دادن در جاذبه كمال الهى ميخواهم ، شما مرا براى اشباع هوى و هوسهاى خود ميخواهيد
عاشق به جهان در طلب جانان است
معشوق برون ز حيّز امكان است
نايد به مكان آن نرود اين ز مكان
اينست كه درد عشق بىدرمان است
در تفسير فرمان مبارك امير المؤمنين عليه السلام به مالك اشتر براى اداره جامعه مصر ،بحثى تحت اين عنوان داشتيم كه « عالىترين رابطه ميان زمامدار و مردم جامعه ، رابطه شخصيت رشد يافته يك انسان است با اجزاء و نيروها و فعاليتهاى وجودى او » [ ص 395 ] با توجه باين رابطه ،بديهى است كه شخصيت رشد يافته يك انسان ، همواره در صدد صعود تكاملى است و اجزاء و نيروها و فعاليتهاى مادى او بمقتضاى طبيعت مادى كه دارند ، همواره در صدد تنزل و غلطيدن در علفزار ماديات ميباشند
خواجه مىگريد كه ماند از قافله
خندهها دارد از اين ماندن خرش
برگشاده روح بالا بالها
تن زده اندر زمين چنگالها
مولوى اين است قانون شخصيت كمالجوى آدمى كه رو به بالا دارد ، و قانون اجزاء و شئون طبيعى او كه رو به پايين دارد . اينست داستان يك مرد كمال يافته در جامعهاى كه افراد آن ، نميخواهند سر به بالا نموده و رو به گرديدنهاى تكاملى حركت كنند .
چنين شخصيتى در حقيقت مىخواهد دو مجموعه مادى سنگين را تصفيه و تزكيه نموده و آن دو را براى پروازهاى تكاملى به حركت درآورد :مجموعه يكم اجزاء و نيروهاى مادى وجود خود اوست كه بايد بقدرى شفاف و تصفيه شده باشند كه مانع پرواز تكاملى شخصيت نباشند .
مجموعه دوم افراد جامعه اى هستند كه آن شخصيت رشد يافته مديريت تكاملى آن را به عهده گرفته است . و بايد باين نكته هم توجه داشت كه چنين نيست كه اگر شخصيت بزرگ توانسته باشد اجزاء و نيروهاى مادى خود را تسليم خويشتن نموده و از مزاحمت و مانع بودن آنها جلوگيرى به عمل بياورد ، حتما بايد افراد جامعه اى را كه مديريت آن را به عهده گرفته است ، مانند اجزاء و نيروهاى شخصى خود تسليم حركت تكاملى نمايد ،زيرا تاريخ طولانى بشرى شواهد بسيار فراوان به ما ارائه مىكند كه انبياء و اولياء و حكماء راستين و مصلحان بسيار فراوان بودهاند ، كه از نظر رشد و اعتلاى روحى در حدّ اعلا بودهاند ، ولى نتوانستهاند آن مردى را كه مديريت « حيات معقول » آنان را بعهده گرفته بودند ، آماده پروازهاى تكاملى نمايند .
امّا معناى اينكه من شما را براى خدا مىخواهم ، چنين است كه همه تفكرات و هدفگيرىهاى و تكاپوى دائمى و گذشتهايى كه انجام مىدهم و همه گفتارهاى من درباره شما مردم جامعه از روى احساس تكليف برين است ، همانگونه كه شخصيت رشد يافته يك انسان همه فعاليتهاى مديريت خود را براى معتدل ساختن و اصلاح همه اجزاء و قوا و سطوح موجوديت طبيعى خود را براى شركت در ايجاد و استمرار « حيات معقول » متمركز مىسازد .
البته ما بين قوا و اجزاء و سطوح موجوديت طبيعى يك انسان در ارتباط با شخصيت سالم و رشد يافته از يك طرف و يك زمامدار داراى كمال شخصيت از طرف ديگر ، تفاوت مهمى وجود دارد و آن اينست كه اجزاء و قوا و سطوح موجوديت طبيعى يك انسان داراى هويت مستقل و هدف عليحده در برابر شخصيت و اهداف عاليه آن در « حيات معقول » نيست ، در صورتيكه هر يك از افراد و گروههاى يك جامعه ، داراى هويت مستقل و عليحده و هدفگيرى مربوط به وجود خويشتن دارد ، نهايت امر ، آن شخصيت رشد يافتهاى كه مديريت آنان را بعهده گرفته است ، آنان را مانند اجزاء و قواى خويشتن تلقى مينمايد .
اينست خواسته يك زمامدار الهى از مردم قلمرو و حكومتش . امّا مردم ، مردم با اكثريت قريب به اتّفاق ، چيز ديگرى از زمامدار مىخواهند . آنان با كمال صراحت مىخواهند زمامدار همه قدرتهاى طبيعى و قراردادى و همه امتيازاتى را كه دارا است ، در راه آماده ساختن عوامل و وسائل هوى و هوس و شهوات و تمنيات و خواستههاى حيات طبيعى [ نه فقط ضرورتهاى ] آنها مستهلك بنسازد . هر ثروتى و هر مقامى و هر آنچه را كه براى زندگى طبيعى محض و تجملات آنها كمك مىكند ، زمامدار تهيه نمايد ، اگر چه ديگر افراد و گروههاى قلمرو زمامدارى آن حاكم در نهايت ذلت و بيچارگى زندگى كنند . آنان سرخى گونههاى خود را مىخواهند و كارى با زردى روى ديگران كه بايد براى سرخ كردن گونههاى آنان تحمل نمايند ، ندارند و نميدانند يا اعتنائى باين ندارند كه
ده تن از تو زرد روى و بينوا خسبه همى
تا به گلگون مى تو روى خويش را گلگون كنى
ناصر خسرو قباديانى و همچنين ، آن دون صفتان نميدانند يا اعتنائى بآن خسارت ابدى ندارند كه لذت پرستىها و خودكامگىها بوجود خواهد آورد . براستى ، اين تبهكاران كه به فكر خويشتن نيستند چگونه ميتوانند به فكر ديگران باشند ؟ 5 أيّها النّاس ، أعينونى على أنفسكم ( اى مردم ، مرا براى اصلاح خود يارى نماييد )
اى مردم ، بياييد مرا براى اصلاح خودتان يارى كنيد
خداوندا ، پروردگارا ، داورا ، دادگرا ، روزى فرا خواهد رسيد كه اين موجودات كه نام خود را انسان نهاده و ادّعاى ترقى و اعتلايشان ، بر فراز كيهان سترگ طنين انداخته است ،و هنوز براى تشخيص دردهاى اساسى خود و درمان آنها حتى كوچكترين گام اختيارى برنداشته اند بخود بيايند درست است كه همواره قدرتمندان خودكامه نه تنها براى شناخت درد ، و درمان و علاج دردهاى مردم گامى برنداشتهاند ، بلكه نتيجه يكه تازيهاى آنان در عرصه حيات انسانها ، افزودن به دردها و جلوگيرى از معالجات طبيبان انسانى بوده است .
با اينحال ، در طول گذرگاه تاريخ ، انسانهاى تكامل يافتهاى را مىبينيم كه با كمال خلوص و صفا و با كمال اطلاع از دردهاى بشرى و از درمان آنها ، همه موجوديت خود را وقف بهبود و اصلاح حال انسانها نموده و گذشت و فداكاريهاى فوق تصور در اين عرصه مجاهدت از خود بروز دادهاند .
باتفاق همه تاريخ نويسان و تحليلگران تاريخ و صاحبنظران تشريح و تحقيق واقعيات صدر اسلام تا پايان حيات امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام ، اين شخصيت الهى در رديف اوّل آن انسانهاى كمال يافته بوده است ، بلكه با يك دقت نظر لازم و كافى ، باين نتيجه مىرسيم كه اولين شخصيت پس از پيامبر عظيم الشأن اسلام ، همين علىّ بن ابيطالب عليه السلام بوده است كه لحظهاى از فداكارى و روشنگرى انسانها و بيان دردها و درمان آنها و تكاپوى عملى در مسير ايجاد « حيات معقول » فروگذارى نكرده است .
مخصوصا اگر اين حقيقت را در نظر بگيريم كه اين بزرگمرد تاريخ هيچ گونه توقع و طمع مادى و ارزشهاى اعتبارى از جامعه نداشته است . بعبارت ديگر بدون اينكه نيرو و سعادت خود را از جامعه بگيرد ، در راه سعادتمند ساختن جامعه نهايت تلاش را مبذول نموده است . حال ، دقت كنيد كه در جملات بالا چگونه از مردم استمداد مىكند و هدفش از اين استمداد چيست ؟ آن بزرگ بزرگان با كمال خلوص و صفا و باصطلاح از اعماق قلب با ايمانش ، از مردم كمك مىطلبد ، نه با كلمات فريبندهاى كه براى تثبيت موقعيت خود در جامعه سخن پردازى مينمايد . حال ببينيم چه چيزى را مورد استمداد نموده است ؟
آيا از مردم مىخواهد او را براى تصدى مقام كمك كنند كه چند صباحى در اين دنيا از لذت جاه و مقام و قدرتمندى برخوردار گردد ؟ نه سوگند بخدا ، او همان انسان است كه بارها قولا و عملا اثبات فرمود كه طالب جاه و مقام نيست و تصريح فرمود كه ارزش زمامدارى براى او از ارزش بند يك كفش وصله خورده بالاتر نيست ، و هم اين انسان وارسته از ماده و مقام بود كه فرمود :
أما و الّذى فلق الحّبة و برأ النّسمة لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر ، و ما أخذ اللّه على العلماء أن لا يقارّوا على كظّة ظالم و لا سغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكأس أوّلها و لألفيتم دنياكم هذه أزهد عندى من عفطة عنز [ خطبه 3 ] ( سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و روح را آفريد ، اگر گروهى براى يارى من آماده نبودند و حجت خداوندى با وجود ياران براى من تمام نمىگشت و نبود پيمان الهى با دانايان درباره عدم تحمل پرخورى ستمكاران و گرسنگى ستمديدگان ، مهار اين زمامدارى را بدوشش مىانداختم و انجام آن را مانند آغازش با پياله بىاعتنائى سيراب مىكردم ، در آنهنگام مىفهميديد كه اين دنياى شما در نزد من ناچيزتر است از اخلاط دماغ يك بز . ) و فرمود :
و اللّه لو أعطيت الأقاليم السّبعة بما تحت أفلاكها على أن أعصى اللّه في نملة أسلبها جلب شعيرة ما فعلت ، و إنّ دنياكم عندى لأهون من ورقة في فم جرادة تقضمها ،ما لعلىّ و لنعيم يفنى و لذّة لا تبقى ، نعوذ باللّه من سبات العقل و قبح الزّلل [ خطبه 224 ] ( سوگند بخدا ، اگر همه اقاليم هفتگانه ( زمين را ) با آنچه در اين كيهان بزرگ است بمن داده شود كه خدا را با كشيدن پوست جوى از دهان مورچهاى معصيت نمايم ، نخواهم كرد ، و اين دنياى شما در نزد من ناچيزتر است از آن برگ [ ناچيز ] كه ملخى آن را در دهانش مىجود و مىخورد . على را با نعمتهاى دنيا كه رو به فنا است و با لذائذى كه رو به زوال است ، چكار ؟ پناه مىبريم به خدا از خفتن عقل و زشتى لغزشها ) .
بنابراين ، همه تلاشها و تكاپوها و مشقتها و شكنجهها كه امير المؤمنين عليه السلام تحمل فرموده است ، براى به فعليت رساندن استعدادها و سرمايههاى عالى وجود انسان بود كه خداوند در درون آنان به وديعت نهاده است . او با كمال صراحت از پروردگار خود شنيد كه فرموده است : وَ مَن أَحياها فَكَأَنَّما أَحيَا النَّاسَ جَميِعاً [ المائده آيه 32 ] ( و هركس يك نفس انسانى را احياء كند ، چنان است كه همه انسانها را احياء نموده است . ) او از پيامبر اعظم صلى اللّه عليه و آله و سلم شنيده بود كه :
يا علىّ لئن هدى اللّه بك رجلا خير ممّا طلعت الشّمس عليه و غرب ( اى على ، اگر خداوند بوسيله تو مردى را هدايت كند بهتر از همه آن چيزها است كه خورشيد بر آن طلوع و غروب مىكند ) هم او مىدانست كه اگر يك انسان در اين زندگانى بتواند استعدادها و سرمايههاى مثبت الهى خود را به فعليت برساند ، در حقيقت بمقام خليفة اللّهى رسيده است كه قطعا هم به هدف اعلاى حيات خود مىرسيد و هم در تحقق هدف جهان هستى شركت مىورزد . در اين جا براى توضيح اجمالى اين حقيقت كه انسان در اين زندگى به چه درجهاى والا گام مىگذارد ، دو مطلب را متذكر ميشويم :
مطلب اول فهم مقام والاى انسانى با نظر به آيات قرآنى است . آيات قرآنى در حدود 20 مورد ، لقاء اللّه ( ديدار خداوندى ) را مطرح نموده است . اين آيات با كمال صراحت اثبات مىكند كه خداوند متعال در انسانها آن عظمت را بوديعت نهاده است كه با تعليم و تربيت صحيح و با مديريت كامل ، ميتوانند آن عظمت را به فعليت برسانند و به ديدار خداوند جلت عظمته نائل آيند . من اگر بالاتر از اين ، مقامى براى انسانيت سراغ داشتم ، در همين جا متذكر مىگشتم ، ولى من سراغ ندارم و هيچ كس هم سراغ ندارد .
مطلب دوم بياناتى است كه صاحبنظران بزرگ بشرى درباره سرمايه عظيم انسانى در طى قرون متمادى مصرح ساختهاند . يكى از عالىترين بيانات درباره مقام عظيم انسانى چند بيت از مولوى است كه ذيلا مىآوريم :
هيچ محتاج مى گلگون نه اى
ترك كن گلگونه تو گلگونهاى
اى رخ گلگونهات شمس الضحى
اى گداى رنگ تو گلگونهها
باده كاندر خم همى جوشد نهان
ز اشتياق روى تو جوشد چنان
اى همه درياچه خواهى كرد نم
وى همه هستى چه ميجويى عدم
اى مه تابان چه خواهى كرد گرد
اى كه خور در پيش رويت روى زرد
تو خوشى و خوب و كان هر خوشى
تو چرا خود منت باده كشى
تاج كرمناست بر فرق سرت
طوق اعطيناك آويز برت
جوهر است انسان چرخ او را عوض
جمله فرع و سايهاند تو غرض
علم جوئى از كتبهاى فصوص
ذوق جوئى تو ز حلواى فسوس
اى غلامت عقل و تدبيرات و هوش
چون چنينى خويش را ارزان فروش
خدمتت بر جمله هستى مفترض
جوهرى چون عجز دارد با عرض
بحر علمى در نمى پنهان شده
در سه گز تن عالمى پنهان شده
مى چه باشد يا جماع و يا سماع
تا تو جوئى زان نشاط و انتفاع
آفتاب از ذره كى شد وام خواه
زهرهاى از خمره كى شد جام خواه
جان بىكيفى شده محبوس كيف
آفتابى حبس عقده اينست حيف
ابيات زير را هم درباره عظمت وجود انسان مورد دقت قرار بدهيم :
عارفى در باغ از بهر گشاد
عارفانه روى بر زانو نهاد
پس فرو رفت او به خود اندر نغول
شد ملول از صورت خوابش فضول
كه چه خسبى آخر اندر زر نگر
اين درختان بين و آثار خضر
امر حق بشنو كه گفتست انظروا
سوى اين آثار رحمت آر رو
گفت آثارش دلست اى بوالهوس
آن برون آثار آثار است و بس
باغها و سبزها در عين جان
بر برون عكسش چو در آب روان
آن خيال باغ باشد اندر آب
كه كند از لطف آب آن اضطراب
باغها و ميوهها اندر دل است
عكس لطف آن برين آب و گل است
تا بدانى كاسمانهاى سمى
هست عكس مدركات آدمى
امير المؤمنين عليه السلام مىخواست از اين انسان كوچك آن انسان بزرگ را به وجود بياورد كه نام ديگرش « عالم اكبر » است ، همانگونه كه از آن حضرت نقل شده :
أ تزعم أنّك جرم صغير
و فيك انطوى العالم الأكبر
( آيا خيال مىكنى كه تو يك جرم كوچكى هستى در حاليكه يك جهان بزرگتر از جهان عينى در تو پيچيده است ) دريغا ، كه خودكامگان جوامع بشرى نگذاشتهاند كه مقصد امير المؤمنين عليه السلام و هم كاروانيان در تعليم و تربيت و مديريت مردم ، آشكار شود كه اين انسان شناسان مردم را با چه عينكى مىنگريستند و از آنان چه مىخواستند ؟
اگر خود انسانها به معلمان و مربيان و مديران برازنده جامعه خود را يارى نكنند تلاش آنان بجايى نخواهد رسيد .
مردم در مقابل تلاش معلمان و مربيان و مديران بر سه قسم عمده تقسيم ميشوند :
قسم يكم اشخاص بىطرف . قسم دوم اشخاص پذيرا و جوينده . قسم سوم اشخاص مقاوم .قانون تأثير تعليم و تربيت و مديريت درباره قسم اول چنين است كه « هر اندازه هدف و انگيزه توجيهات مزبور ( تعليم و تربيت و مديريت ) محكمتر و روشنتر و روش در آن توجيهات منطقىتر و مناسبتر باشد ، تاثير توجيهات مزبور در اين قسم ازاشخاص عالىتر و ثمربخشتر خواهد بود .
ميتوان گفت : اين قسم از مردم بجهت حالت بىطرفى كه دارند ، داراى يك نوع آمادگى قبلى براى تاثير آن توجيهات را دارا ميباشند ،و اينان با آن حالت آمادگى در حقيقت معلمان و مربيان را در فعاليتهاى توجهى مزبور ( تعليم و تربيت و مديريت ) يارى مىكنند . و اگر همه افراد و گروههاى جامعه بشرى از اين قسم باشند ، حركتهاى آرمانى در جوامع آسانتر و ثمربخشتر خواهد بود .
قسم دوم كسانى هستند كه در برابر تعليم و تربيت و مديريت نه تنها حالت آمادگى دارند ، بلكه از حالت پذيرش نيز برخوردارند . علل و انگيزههاى اين حالت هر چه باشد ،در پيشرفت آرمانهاى اصلاح بشرى در هر دو قلمرو فردى و اجتماعى بسيار مؤثر است ،بهمين جهت است كه براى گردانندگان جامعه ضرورى است با هر دو وسيله ممكن و با هر شكلى كه شايسته و مناسب است ، مردم را از حالت جويندگى و پذيرش برخوردار بسازند و اين راه مهمترين موانع را از سر راه معلمان و مربيان و مديران آرمانى مرتفع بسازد .
اين قسم از مردم چه آگاه باشند و چه نباشند بهترين ياران معلمان و مربيان و مديران در سازندگى خويشتن هستند كه امير المؤمنين عليه السلام آرزو مىكند كه كاش مردم آن دوران او را در اصطلاحات فردى و اجتماعى كمك نمايند . كسانى كه اسباب عقب ماندگى قافله بشريت از حركتهاى تكاملى بوده و موجب سختترين ناگواريها و شكنجه ها براى معلمان و مربيان و مديران واقعى جوامع بشرى ميباشند ، قسم سوم هستند كه در برابر هر گونه فعاليتهاى اصلاحى مصلحان اعم از ماوراى طبيعى ( پيامبران و نمايندگان آنان ) و مصلحان بشرى مقاومت مىكنند و نه تنها حركتى نمىكنند ، بلكه جلو حركت كنندگان و عوامل تحريك را هم به شدت مىگيرند .
اينان نه تنها كمترين اعتنائى ،به تعليم و تربيت و مديريت پيشتازان حقيقى كاروان انسانيت نميكنند ، بلكه از سقوط عقلى و وجدانى خود نيز احساس ناراحتى نمىنمايند باصطلاح مرحوم آية اللّه آقاى حاج شيخ محمد حسين كاشف الغطاء ، اينان پيروان انبياى شرّ و پليدى هستند كه همواره در برابر انبياى خير و طهارت و عظمتها ايستادگى مىكنند . 6 و أيم اللّه لأنصفنّ المظلوم من ظالمه ، و لأقودنّ الظّالم بخزامته حتّى أورده منهل الحقّ و إن كان كارها ( و سوگند بخدا ، داد مظلوم را از ظالمش مىستانم ، و افسار ستمكارش را مىگيرم و او را تا چشمهسار حق مىكشانم اگر چه او نخواهد )
اگر كسى بخواهد وقاحت و وخامت ظلم را بفهمد به كينه و ستيزه شديد امير المؤمنين عليه السلام درباره ظلم بنگرد .
همانگونه كه براى درك عظمت و زيبائى و ارزش عدالت ، بايد به عشق و علاقه فوق العاده امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام به اين حقيقت عظماى الهى ( عدالت ) توجه كنيم ، همچنين ، اگر كسى بخواهد وقاحت و وخامت و پليدى ظلم را بفهمد ، بايد اول به قرآن مجيد ( كلام الهى جاويدان ) و سپس به سخنان و كردار آن نمونه عدل بىپايان الهى بنگرد .
ما در قرآن مجيد بيش از 250 آيه در پليدى و زشتى و وقاحت و وخامت ظلم مىبينيم . با اينكه يك آيه در كتاب الهى براى اثبات حسن يا قبح پديدهاى كفايت مىكند ، و در سخنان امير المؤمنين عليه السلام فقط در نهج البلاغه بيش از 50 مورد قبح ظلم را با اشكال مختلف بيان فرموده است . همين حسّاسيّت شديد آن حضرت بود كه موجبات زجر و شكنجهها و مشقتهاى طاقتفرساى دوران خلافت را نصيب او ساخت ، زيرا همه مىدانند اگر اين شخصيت الهى ، مسير سياست بازى معمولى را در پيش مىگرفت و از مسير مدارا با دشمنان ستمگر حركت مىكرد ، هيچ علتى براى آن همه زجر و فشار و ناراحتى وجود نداشت .
بايد با كمال صراحت بگوييم : اگر امير المؤمنين على عليه السلام با ستمكاران براى بوجود آوردن زمامدارى خود و ادامه آن ، مدارا مىكرد [ و نام آن را مصلحت مىگذاشت ] العياذ با الله نه تنها خود يكى از ستمكاران به انسانها محسوب مىگشت ، بلكه جنايت بر قانون عدالت را نيز مرتكب مىگشت .
زيرا او مانند يك زمامدار معمولى بود كه در صورت ارتكاب ظلم ، جامعه و تاريخ فقط يك جرم ( ظلم بانسانها ) را براى او ثبت نمايد ، بلكه بدانجهت كه آن بزرگ بزرگان مجسمه اصل دادگرى و تجلىگاه عدل در عالم هستى و انسانها بود ، خود اصل و قانون عدل و داد با شكست مواجه مىگشت .
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۲۳