حکمت 35 صبحی صالح
35-وَ قَالَ ( عليهالسلام )مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ قَالُوا فِيهِ بِمَا لَا يَعْلَمُون
حکمت 35 شرح ابن أبي الحديد ج 18
35: مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ- قَالُوا فِيهِ مَا لَا يَعْلَمُونَ هذا المعنى كثير واسع- و لنقتصر هاهنا فيه على حكاية ذكرها المبرد في الكامل-
قال لما فتح قتيبة بن مسلم سمرقند- أفضى إلى أثاث لم ير مثله و إلى آلات لم ير مثلها- فأراد أن يري الناس عظيم ما أنعم الله به عليه- و يعرفهم أقدار القوم الذين ظهر عليهم- فأمر بدار ففرشت- و في صحنها قدور يرتقى إليها بالسلالم- فإذا الحضين بن المنذر بن الحارث بن وعلة الرقاشي- قد أقبل و الناس جلوس على مراتبهم- و الحضين شيخ كبير- فلما رآه عبد الله بن مسلم قال لأخيه قتيبة- ائذن لي في معاتبته قال لا ترده لأنه خبيث الجواب- فأبى عبد الله إلا أن يأذن له و كان عبد الله يضعف- و قد كان تسور حائطا إلى امرأة قبل ذلك- فأقبل على الحضين فقال أ من الباب دخلت يا أبا ساسان- قال أجل أسن عمك عن تسور الحيطان- قال أ رأيت هذه القدور قال هي أعظم من ألا ترى- قال ما أحسب بكر بن وائل رأى مثلها- قال أجل و لا غيلان- و لو كان رآها سمي شبعان و لم يسم غيلان- قال له عبد الله يا أبا ساسان أ تعرف الذي يقول-
عزلنا و أمرنا و بكر بن وائل
تجر خصاها تبتغي من تحالفه
قال أجل أعرفه و أعرف الذي يقول-
بأدنى العزم قاد بني قشير
و من كانت له أسرى كلاب
و خيبة من يخيب على غني
و باهلة بن يعصر و الركاب
يريد يا خيبة من يخيب- قال أ فتعرف الذي يقول-
كأن فقاح الأزد حول ابن مسمع
إذا عرقت أفواه بكر بن وائل
قال نعم أعرفه و أعرف الذي يقول-
قوم قتيبة أمهم و أبوهم
لو لا قتيبة أصبحوا في مجهل
قال أما الشعر فأراك ترويه- فهل تقرأ من القرآن شيئا- قال أقرأ منه الأكثر الأطيب- هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ- لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً- فأغضبه فقال و الله لقد بلغني- أن امرأة الحضين حملت إليه و هي حبلى من غيره-قال فما تحرك الشيخ عن هيئته الأولى- ثم قال على رسله و ما يكون تلد غلاما على فراشي- فيقال فلان بن الحضين كما يقال عبد الله بن مسلم- فأقبل قتيبة على عبد الله و قال لا يبعد الله غيرك- . قلت هو الحضين بالضاد المعجمة- و ليس في العرب من اسمه الحضين بالضاد المعجمة غيره
ترجمه فارسی شرح ابن ابی الحدید
حكمت (34)
من اسرع الى الناس بما يكرهون، قالوا فيه ما لا يعلمون. «هر كس شتابان نسبت به مردم آن كند و بگويد كه خوش ندارند درباره اش چيزهايى را كه نمى دانند مى گويند.» اين معنى گسترده و بسيار است و ما فقط به داستانى كه آن را مبرد در كتاب الكامل آورده است قناعت مىكنيم.
در مجلس قتيبة بن مسلم باهلى
مبرّد مىگويد: هنگامى كه قتيبة بن مسلم سمرقند را گشود به ابزار و اثاثى دست يافت كه نظير آنها ديده نشده بود. قتيبه تصميم گرفت نعمتهاى بزرگى را كه خداوند به او ارزانى فرموده بود به مردم نشان دهد تا قدر و منزلت كسانى را كه بر ايشان چيره شده بود بدانند. بدين منظور دستور داد خانهاى را فرش كنند كه در صحن آن چنان ديگهاى بزرگى قرار داشت كه براى ديدن درون آن بر نردبان بالا مىرفتند، همچنان كه مردم بر طبق منزلت خود بر جايگاه خويش نشسته بودند، حضين بن منذر بن حارث بن وعله رقاشى كه پيرى فرتوت بود آمد. عبد الله بن مسلم برادر قتيبه از قتيبه اجازه خواست تا با حضين گفتگوى عتاب آميزى كند. قتيبه گفت: چنين مكن كه او پاسخ نكوهيده مىدهد و حاضر جواب است. عبد الله نپذيرفت و اصرار كرد كه به او اجازه داده شود، عبد الله متهم به سستى و سبكى بود و پيش از اين گفتگو از ديوار خانه زنى بالا رفته بود.
عبد الله روى به حضين كرد و پرسيد: اى ابو ساسان آيا از در خانه وارد شدى گفت: آرى، مگر عموى تو سنت از ديوار بالا رفتن را نهاده است. عبد الله گفت: آيا اين ديگها را ديدى گفت: آرى بزرگتر از اين است كه ديده نشود. گفت: خيال نمىكنم قبيله بكر بن وائل نظير اين ديگها را ديده باشد. حضين گفت: آرى، قبيله غيلان هم آن را نديده است كه اگر ديده بود شبعان- سير و شكم پر- نام مىداشت نه غيلان- مردم خوار- عبد الله گفت: اى ابو ساسان سراينده اين بيت را مى شناسى كه گفته است: «ما حكومت كرديم و عزل شديم در حالى كه قبيله بكر بن وائل در حالى كه خايه كشيده هاى خود را از پى مىكشيد در جستجوى كسى بود كه با او هم سوگند شود.» گفت: آرى، هم او را مى شناسم و هم كسى را كه اين ابيات را سروده است: «با كمترين تصميم، بنى قشير و كسى را كه اسيران بنى كلاب را در اختيار داشت زير فرمان خود كشيد.» عبد الله گفت: آيا سراينده اين بيت را مى شناسى كه گفته است:
«گويى در آن هنگام كه دهان قبيله بكر بن وائل عرق مى كند، خوشه هاى خرماهاى بنى ازد برگرد ابن مسمع است.» حضين گفت: آرى، او را مى شناسم، آن را هم كه شعر زير را سروده است مى شناسم: «مردمى كه قتيبه هم مادر ايشان است و هم پدرشان و اگر قتيبه نمى بود آنان ناشناخته باقى مىماندند.» عبد الله گفت: در مورد شعر مى بينم كه خوب مىدانى، آيا چيزى از قرآن هم مى خوانى گفت: آرى بيشترين و بهترين آن را مى خوانم و آيه نخست سوره دهر را خواند كه «آيا آمد بر آدمى زمانى از روزگار كه نبود چيزى ياد كرده شده»، بدين گونه عبد الله را به خشم آورد.
عبد الله گفت: به خدا سوگند به من خبر رسيده است كه همسر حضين را در حالى پيش او برده اند كه از ديگرى آبستن بوده است. گويد: پيرمرد بدون اينكه حركت كند و تكانى بخورد و با همان وضع كه نشسته بود گفت: چيز مهمى نيست، در آن صورت در خانه من پسرى مىآورد كه به او فلان بن حضين مى گفتند، همان گونه كه عبد الله بن مسلم مى گويند. قتيبه روى به عبد الله كرد و گفت: خداوند كسى جز تو را دور نگرداند. مى گويم، حضين با ضاد نقطه دار صحيح است و در عرب كس ديگرى نيست كه نامش «حضين» با ضاد باشد.
جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديدجلد 7 //دكتر محمود مهدوى دامغانى