(خطبه97صبحی صالح)
و من خطبة له ( عليه السلام ) في أصحابه و أصحاب رسول اللّه
أصحاب علي
وَ لَئِنْ أَمْهَلَ الظَّالِمَ- فَلَنْ يَفُوتَ أَخْذُهُ- وَ هُوَ لَهُ بِالْمِرْصَادِ عَلَى مَجَازِ طَرِيقِهِ- وَ بِمَوْضِعِ الشَّجَا مِنْ مَسَاغِ رِيقِهِ.
أَمَا وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ- لَيَظْهَرَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمُ عَلَيْكُمْ- لَيْسَ لِأَنَّهُمْ أَوْلَى بِالْحَقِّ مِنْكُمْ- وَ لَكِنْ لِإِسْرَاعِهِمْ إِلَى بَاطِلِ صَاحِبِهِمْ وَ إِبْطَائِكُمْ عَنْ حَقِّي- وَ لَقَدْ أَصْبَحَتِ الْأُمَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا- وَ أَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِيَّتِي- اسْتَنْفَرْتُكُمْ لِلْجِهَادِ فَلَمْ تَنْفِرُوا- وَ أَسْمَعْتُكُمْ فَلَمْ تَسْمَعُوا- وَ دَعَوْتُكُمْ سِرّاً وَ جَهْراً فَلَمْ تَسْتَجِيبُوا- وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَلَمْ تَقْبَلُوا.
أَ شُهُودٌ كَغُيَّابٍ وَ عَبِيدٌ كَأَرْبَابٍ- أَتْلُو عَلَيْكُمْ الْحِكَمَ فَتَنْفِرُونَ مِنْهَا- وَ أَعِظُكُمْ بِالْمَوْعِظَةِ الْبَالِغَةِ- فَتَتَفَرَّقُونَ عَنْهَا- وَ أَحُثُّكُمْ عَلَى جِهَادِ أَهْلِ الْبَغْيِ- فَمَا آتِي عَلَى آخِرِ قَوْلِي- حَتَّى أَرَاكُمْ مُتَفَرِّقِينَ أَيَادِيَ سَبَا تَرْجِعُونَ إِلَى مَجَالِسِكُمْ- وَ تَتَخَادَعُونَ عَنْ مَوَاعِظِكُمْ- أُقَوِّمُكُمْ غُدْوَةً وَ تَرْجِعُونَ إِلَيَّ عَشِيَّةً- كَظَهْرِ الْحَنِيَّةِ عَجَزَ الْمُقَوِّمُ وَ أَعْضَلَ الْمُقَوَّمُ.
أَيُّهَا الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ- الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ- الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ- الْمُبْتَلَى بِهِمْ أُمَرَاؤُهُمْ- صَاحِبُكُمْ يُطِيعُ اللَّهَ وَ أَنْتُمْ تَعْصُونَهُ- وَ صَاحِبُ أَهْلِ الشَّامِ يَعْصِي اللَّهَ- وَ هُمْ يُطِيعُونَهُ- لَوَدِدْتُ وَ اللَّهِ أَنَّ مُعَاوِيَةَ صَارَفَنِي بِكُمْ- صَرْفَ الدِّينَارِ بِالدِّرْهَمِ- فَأَخَذَ مِنِّي عَشَرَةَ مِنْكُمْ- وَ أَعْطَانِي رَجُلًا مِنْهُمْ.
يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ- مُنِيتُ مِنْكُمْ بِثَلَاثٍ وَ اثْنَتَيْنِ- صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ- وَ بُكْمٌ ذَوُو كَلَامٍ- وَ عُمْيٌ ذَوُو أَبْصَارٍ- لَا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ- وَ لَا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلَاءِ- تَرِبَتْ أَيْدِيكُمْ- يَا أَشْبَاهَ الْإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا- كُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ آخَرَ-
وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي بِكُمْ فِيمَا إِخَالُكُمْ- أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى وَ حَمِيَ الضِّرَابُ- قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ- انْفِرَاجَ الْمَرْأَةِ عَنْ قُبُلِهَا- وَ إِنِّي لَعَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي- وَ إِنِّي لَعَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ- أَلْقُطُهُ لَقْطاً انْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ- فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ- وَ اتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ- فَلَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدًى- وَ لَنْ يُعِيدُوكُمْ فِي رَدًى- فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا- وَ إِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا- وَ لَا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا- وَ لَا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا.
لَقَدْ رَأَيْتُ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ ص- فَمَا أَرَى أَحَداً يُشْبِهُهُمْ مِنْكُمْ- لَقَدْ كَانُوا يُصْبِحُونَ شُعْثاً غُبْراً- وَ قَدْ بَاتُوا سُجَّداً وَ قِيَاماً- يُرَاوِحُونَ بَيْنَ جِبَاهِهِمْ وَ خُدُودِهِمْ- وَ يَقِفُونَ عَلَى مِثْلِ الْجَمْرِ مِنْ ذِكْرِ مَعَادِهِمْ- كَأَنَّ بَيْنَ أَعْيُنِهِمْ رُكَبَ الْمِعْزَى- مِنْ طُولِ سُجُودِهِمْ- إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ هَمَلَتْ أَعْيُنُهُمْ- حَتَّى تَبُلَّ جُيُوبَهُمْ- وَ مَادُوا كَمَا يَمِيدُ الشَّجَرُ يَوْمَ الرِّيحِ الْعَاصِفِ- خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ وَ رَجَاءً لِلثَّوَابِ
لغات
مرصاد: در راه كمين كردن كمينگاه را
رصد: مراقبت كننده
شجى: بر اثر اندوه فراوان گير كردن خوردنى و آشاميدنى در گلو
حث: به شدت و جديت بر كارى بر انگيختن
اعضل: مشكل شد
حيه: كمان، قوس
منى: مبتلا شد
تربت: بى دليلى خاك آلود شد
اخال: گمان دارم، مى پندارم
وغى: جنگ، اصل اين واژه براى سر و صدا وضع شده است.
حمس: شدت يافت
سمت: طريقت راه و روش
لبد الطائر: پرنده به زمين چسبيد.
ترجمه
«اگر چند روزى خداوند ستمگر را مهلت دهد (براى سختتر شدن عقوبت ظالم است) ولى هرگز از مؤاخذه و كيفر او صرف نظر نخواهد كرد زيرا پروردگار در كمين ستمگر است و در گذرگاهش قرار دارد و ناگاه گلو و مجراى فرو بردن آب دهانش را گرفته، نابودش مى كند.
آگاه باشيد سوگند به آن كسى كه جان من در قبضه قدرت اوست، (با ضعفى كه شما از خود نشان مى دهيد) مردم شام بر شما مسلّط خواهند شد. البتّه اين غلبه و چيرگى آنها به اين دليل نيست كه از شما بحق سزاوارترند، بلكه صرفا بدين سبب است كه آنها در اطاعت و فرمانبردارى معاويه كوتاهى نمى كنند ولى شما در پذيرش دستور من تسامح و سستى از خود نشان مى دهيد (شگفتآور است) همواره امتها از ستم واليان خود بيمناكند، امّا من از بيداد رعيت خودم ترسانم«» شما را براى جهاد بر انگيختم، نرفتيد، سخن حق را گوشزدتان كردم نشنيديد در آشكار و نهان دعوتتان نمودم. اجابت نكرديد. پند و اندرزتان دادم نپذيرفتيد
اى حاضرانى كه همچون غايبانيد و اى بندگانى كه مثل اربابان عمل مى كنيد (بايد خيلى خيره سر باشيد) كه حكمتها را بر شما مى خوانم از آنها فرار مى كنيد، با مواعظ نيك و رسا پندتان مى دهم از آن دورى جسته پراكنده مى شويد هنگامى كه شما را براى جهاد با ستمگران و طاغيان ترغيب و تشويق مى كنم، هنوز سخنم بپايان نرسيده، كه مانند «قوم سبا» متفرّق مى شويد. (پس از تمام شدن گفته هاى من) دوباره به مجلس بازگشته و با پند و اندرزهاى دروغين يكديگر را فريب مى دهيد (شما به سرعت تغيير موضع مى دهيد) صبح هنگام، شما را براه راست استوار مى دارم ولى بگاه شب به نزد من باز مى گرديد، مانند كمان محكمى كه نه كسى قدرت صاف كردن آن را دارد و نه خودش قابليّت صاف شدن را داراست. آخر تا كى ديگر، اندرز دهنده بستوه آمد ولى اندرز شنونده از مأيوس بودن خود چيزى نكاست (از پند دادن شما خسته شدم چرا اصلاح امور را محال مى پنداريد)
اى گروهى كه بدنهاتان حاضر و خردهاتان گم است و خواسته هاى شما مختلف و گوناگون مى باشد، و رؤسايتان را گرفتار كرده ايد.امير شما مطيع خداست، و شما او را نافرمانى مى كنيد ولى امير مردم شام (معاويه) معصيت خدا را انجام مى دهد و مردم شام از او فرمان مى برند بخدا سوگند، دوست مى دارم كه معاويه با من معامله طلا با نقره نمايد، از شما افراد بى تعهّد ده نفر دريافت كند و از اطرافيان خود يك نفر را به من بدهد.
اى مردم كوفه من از جهت سه چيز كه در شما وجود دارد و دو چيز كه در شما نيست به غصّه گرفتار شده ام.
سه چيزى كه در شما هست عبارتند از: 1- گوش داريد و كريد 2- حرف مى زنيد و لاليد 3- چشم داريد و كوريد دو چيزى كه در شما نيست عبارت از: 1- آزاد مرد نبوده و خوش برخورد نيستيد 2- در گرفتارى برادران موثّق نبوده مورد اعتماد و اطمينان نمى باشيد.
خيرى به شما نرسد، دستهايتان خاك آلود باد، همواره به فقر و ذلت گرفتار باشيد«». شما مردم كوفه شبيه شترانى هستيد كه چوپان نداشته باشند و از هر سو كه جمع شوند از ديگر سو متفرّق گردند.
بخدا سوگند، گويا شما را مى نگرم، و گمان نزديك به يقين دارم، هنگامى كه تنور جنگ تفتيده گردد و آتش زد و خورد شراره بجهاند، از اطراف پسر ابى طالب همچون زنى كه از فرزندش جدا شود، پراكنده مى گرديد. ولى من به حق بودن خودم اطمينان داشته، و از جانب پروردگارم دليلى گويا دارم و بر مسير پيامبر كه طريقى واضح و روشن است حركت مى كنم. من براه خدا و شريعت رفته، حق را از طريق ضلالت و گمراهى جدا مى سازم. (من و خانواده پيامبر شما همواره براه حق رفته و مى رويم)
بنا بر اين شما رفتار اهل بيت پيغمبر (ص) را در نظر گرفته،حركت خود را در جهت حركت اولاد پيامبرتان قرار داده و ملازم آنها شويد، و از آنها پيروى كنيد. زيرا، آنان هرگز شما را از راه راست بيرون نبرده و بهلاكت نمى رسانند. (بنا بر اين) اگر آنان جايى درنگ كردند شما نيز درنگ كنيد و اگر آنها بر كارى اقدام كردند شما نيز اقدام كنيد (در كار امامان (ع) چون و چرا نداشته باشيد) از اهل بيت پيغمبر (ص) جلو نيفتيد كه گمراه مى شويد و از آنها عقب نمانيد كه بهلاكت مى رسيد.
من اصحاب محمّد (ص) را ديده ام، هيچ يك از شما بدانها شباهت نداريد آنها با هيئت ژوليده مويى و گردآلودگى، صبح مى كردند، زيرا شب را بسجده و قيام سپرى كرده بودند. ميان رخسار و پيشانى خود نوبت نهاده بودند، گاهى در پيشگاه خدا رخسار بر خاك مى گذاشتند و گاهى به عبوديّت پيشانى بر زمين مى ساييدند. چنان در سوز گداز روز معاد خود بودند، كه گويا بر سر آتش پا نهاده باشند. ميان دو چشمشان (سجدهگاه) بر اثر سجده هاى طولانى همچون زانوى بزها پينه بسته بود. هنگامى كه نام خداوند سبحان به ميان مى آمد، از سوز عشق و درد فراق، چنان اشك از ديدگانشان سيلان مى كرد. كه دامان و گريبانشان تر مى شد. از ترس كيفر خداوند، و اميدوارى بثواب او مانند درختى كه از وزش باد تند بلرزد بر خود مى لرزيدند. (ياران رسول خدا چنين بودند)»
شرح
فقوله عليه السلام: و لئن أمهل الظّالم إلى قوله ريقه:
اين فراز از كلام امام (ع) براى تهديد مردم شام آورده شده است، كه خداوند آنها را گرفتار مى كند، قوّت و نيرومنديشان را از ميان خواهد برد. پروردگار در تمام حركات، اعمال و رفتار در كمين آنهاست و در مسير حركتشان كه گمراهى و ضلالت است قرار گرفته است. روزى گلويشان را گرفته، و جانشان را مى ستاند.
از به كار بردن واژه «شجى» و بر «مرصاد» بودن خدا، فهميده مى شود كه حق تعالى، ستمگران را به كيفر و عقوبت گرفتار مى كند (هر چند اين عقوبت تأخير داشته باشد، امّا قطعى و يقينى است) چنان كه خود در اين باره مى فرمايد:
أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ«» سپس امام (ع) سوگند ياد مى كند كه اصحاب معاويه بر آنها پيروز مى شوند، تا مگر كوفيان را بر مقاومت و پايدارى بسيج كند. پس از آن تصوّر بعضى را در علّت پيروزى اصحاب معاويه بر يارانش را كه موجب ضعف روحيّه آنها مى شود رد كرده، مى فرمايد: دليل غلبه اصحاب معاويه بر حق بودنشان نيست، بلكه پيروى بيچون و چراى آنها از دستورات معاويه در امر باطل و تسامح خوددارى شما از پيروى ازمن با وجودى كه حقّم مى باشد زيرا پيروزى و موفقيّت در وحدت كلمه و فرمانبردارى از امام و پيشواست نه اين كه به حقّانيّت امام اعتقاد داشته باشى ولى در عمل و ميدان كارزار او را رها كرده و تنها بگذارى.
امام (ع) سخن را در توبيخ و اهانت مردم كوفه ادامه داده، و بدليل تخلّف و سرپيچى از دستوراتش از آنها اظهار تنفّر و انزجار كرده مى فرمايد: و لقد اصبحت الأمم الى قوله رعيّتى: «امّتها از سلطانشان مى ترسند امّا عجب اين است من كه على هستم از پيروانم مى ترسم» بطور طبيعى و همگانى رعايا از سلطان خود مى ترسند، وقتى كه قضيّه بر عكس باشد يعنى امير از افراد تحت امرش بترسد چنان پيروانى سزاوار ملامت و سرزنش هستند و هيچ بهانه و دليلى بر عليه حاكم خود ندارند.
همين تخلّف از دستور امام (ع) كه دقيقا نوعى ظلم بر خودشان بود، آنها را مستحقّ تنفّر و انزجار امام (ع) كرد. چه آن حضرت در موارد زيادى آنها را مورد تفقّد و دلسوزى قرار داد. از جمله روز حكميّت در صفّين، ولى آنها نصيحت و صلاحديد امام (ع) را نپذيرفته و بعنوان تمرّد از دستور به آن حضرت گفتند: اگربحكميّت راضى نشوى آنچه با عثمان كرديم با تو خواهيم كرد.
امام (ع) در ادامه سخن تقصير مردم كوفه و راهنماييهاى خود را نسبت به آنها در جهت ارشاد و هدايت و اصلاح امورشان بر مى شمارد، و بعنوان مشت نمونه خروار، فرار آنها از جهاد با دشمن و حفظ بلادشان، و دعوت آنها بطور علنى و سرّى بر انجام كارهاى شايسته، و پند و اندرز دادن آنها بر انديشه صحيح در امور را، يادآور مى شود.
كلام امام (ع) نمودى از سخن حق تعالى در حكايت از داستان نوح (ع) است كه به درگاه خدا عرضه مى دارد: قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا تا ثُمَّ«». سپس امام (ع) مردمان كوفه را با وجودى كه حاضر بودند به غايبان، و در صورتى كه ادّعاى بندگى خدا را داشتند به اربابان متمرّد از فرمان تشبيه كرده است. جهت تشبيه اين است كه اشخاص حاضر از موعظه و نصيحت پندى مى گيرند، اما افراد غايب چون قادر به شنيدن نيستند از پند و اندرز سودى نمى برند. وقتى كه افراد حاضر پند گيرنده نباشند با افراد غائب تفاوتى ندارند.
وظيفه بندگان نيز اطاعت و فرمانبردارى از دستورات فرماندهان مى باشد، ولى وقتى كه از روى غرور و تكبّر فرمانبردارى نداشته باشند، همچون اربابانى خواهند بود كه همواره دستور مى دهند و دستور نمى برند (پيروان حضرت نه گوش به نصيحت مى دادند، و نه فرمانبردار بودند. بدين لحاظ آنها را به افراد غايب و ارباب تشبيه كرده است)
در ادامه مذمّت و بدگويى، آنها را توبيخ مى كند كه گوش به سخن حكمت آميز و موعظه بليغ آن حضرت نداده اند و بدين سبب سزاوار ملامت شده اند.
منظور حضرت از «اهل بغى» مردم شام، پيروان معاويه اند، و «ايادى سبا» ضرب المثلى كه به هنگام نهايت تفرقه جمعيّتى، بدليل عدم اجتماعشان در مجالس و محافل تصميمگيرى آورده مى شود.
«ايادى و سبا» دو كلمه اند مانند «معدى و كرب» كه بصورت يك اسم آورده مى شود. «سبا» قبيله اى است از اولاد «سبا» فرزند يشحب بن يعرب بن قحطان. و اصل مثل در باره اين قبيله بدين طريق است كه اولاد سباء در كرانه هاى سدّ مآرب زندگى مى كردند، هنگامى كه سدّ مآرب در شرف تخريب قرار گرفته بود، زن كاهنى بر ويرانى سد آگاهى يافت، و جريان امر را با شخصى بنام عمرو بن عامر ملقّب بمزيقيا در ميان گذاشت. عمر بن عامر قبل از خرابى سدّ مآرب و ويرانى آن، باغات، مزارع و اموال خود را فروخت و به مكّه هجرت كرد.
امّا بقيّه ساكنان منطقه دچار زحمت گرديده و علّت را بدرستى نمى دانستند و با تضرّع و زارى از كاهنه چاره مشكل را مى خواستند. زن كاهن مشكلات آينده را و آنچه اتفاق خواهد افتاد به آنها خبر داده گفت: خرابى سد مآرب موجب تفرقه و جدايى ما خواهد شد. مردم در مورد آينده خود با كاهنه مشورت كردند. او در نظرخواهى چنين گفت: آنها كه داراى همّتى بلند هستند و در حمل و نقل سخت كوش و مقصدى تيز بينانه دارند به كاخهاى استوار و محكم عمّان كوچ نمايند.
نياكان مردم عمّان همين گروه هستند. و از شما آنها كه چابك و استوارند و بر مشكلات روزگار مى توانند شكيبا باشند، سرزمين و وادى «نمر» را از دست ندهند. قبيله «خزاعة» همين گروه هستند.
سپس گفت از شما آنها كه ميل دارند چون كشتى بر ساحل آرام بگيرند و خوراكيهاى گوارا در محلّ زندگى خود داشته باشند «يثرب» را كه داراى درختان خرما است، دريابند. دو قبيله اوس و خزرج همين گروه هستند.
و سپس گفت آنها كه تمايل به آب انگور و شراب و ملك پادشاهى دارند و مايلند كه لباس ابريشم بپوشند لازم است كه به «بصرى و غوير» (نام دو منطقه در سرزمين شام) بروند. آل جفنيّة از قبيله غسّان همين دسته اند.
پس از آن گفت از شما آنها كه مايلند، لباس نازك بپوشند و اسبهاى خوش نژاد سوار شوند، و گنجينه هايى از روزى داشته و بخون ريزى مشغول باشند بسرزمين عراق كوچ كنند. «آل جذيمة الأبرس» همين گروهند.
و آل «محرّق» در حيره ماندند. تفرقه آل سباء در بلاد موجب اين ضرب المثل مشهور گرديد«» اين ضرب المثل بر هر جمعيّتى كه دچار تفرقه گردد اطلاق مى شود.
با توجّه به اين كه خدعه و فريب، بى توجّهى به مصلحت اجتماعى مى باشد، امام (ع) در باره اصحاب خود مى فرمايد: «يتخادعون» يعنى ياران من (داراى اين خصيصه زشت اخلاقى هستند كه) هرگاه از مجلس وعظ و پند باز مى گردند هر يك ديگرى را از موضوع وعظ و نصيحت غافل مى گرداند. و به موضوعات ديگرى توجّهش مى دهد. هر چند انجام اين امر بقصد فريب نباشد، نتيجه آن خدعه يعنى غافل ساختن از مصلحت امر است. (چنان كه آل سبا آنچه كاهن گفته بود از يكديگر پوشيده مى داشتند).
منظور كلام امام (ع) كه فرمود: «در صبحگاه آنها را قوام مى بخشم» اين است كه به اصلاح اخلاق آنها با حكمت و موعظه مى پردازم، امّا شب هنگام كه باز مى گردند مانند پشت كمان كج شده اند«» اين جمله تشبيه معقول به محسوس است. انحراف آنها از زيبايى اخلاق و كجى فكر و انديشه معقول به كمان محسوس تشبيه شده است.
قوله عليه السلام: عجز المقوّم:
اين جمله إشاره بخود حضرت دارد و اعترافى است كه آن بزرگوار بر ناتوانى خود در قوام بخشيدن به يارانش مى كند (پيش از اين متذكّر شدم كه امام (ع) نمى خواست با ديكتاتورى آنها را به راه خير وا دارد.- م.)
قوله عليه السلام: و اعضل المقوّم:
يعنى نصيحتپذير كارش مشكل است و در معالجه و دواء به بن بست رسيده است. انحراف اخلاقى پيروان، موجب گرديده بود كه توجّهى به نصايح دلسوزانه حضرت نداشته باشند، و دل آن بزرگوار را بدرد آورند كه با اندوه و تأسّف بگويد. پند دهنده از نصيحت عاجز و پند شنونده از پند پذيرى درمانده است.
پس از بيان اين موضوع امام (ع) آنها را مورد خطاب قرار داده و معايبشان را متذكّر مى گردد. شايد خرد و عقل اصحابش را از بى توجّهى به حقايق منصرف و به تأمّل و فكر وادارشان كند. لذا اوصافى را به شرح زير براى آنها بيان مى كند.
– بدنهاشان حاضر و عقلشان غائب است.
– خواسته هاى مختلفى دارند.
– امرا و فرماندهانشان بدانها مبتلى و گرفتار شده اند.
سپس اصحابش را متوجّه رذليت با بخشوديشان كرده مى فرمايد: با وجودى كه من مطيع فرمان خدايم، شما با دستورات من مخالفت مى كنيد و با وجودى كه پيشواى مردم شام معصيت خدا را مرتكب مى شود آنها از فرامين وى تبعيّت مى كنند. اين مقايسه را امام (ع) در فرق ميان خود و معاويه مى آورد تا غيرت آنها را بر جهاد و پيروى از دستوراتش بر انگيزد (امّا وقتى كه تغييرى در وضع آنها مشاهده نمى كند) اصحابش را تحقير و فضيلت دشمنان را نسبت به آنها در جنگ و شجاعت استقامت بيان كرده سوگند ياد مى كند. كه مايل است معاويه معاوضه طلا با نقره را انجام دهد (يكى از پيروان خود را بدهد و ده نفر از پيروان امام را بگيرد، چنان كه ده درهم نقره را با يك دينار طلا معاوضه مى كنند)
سپس امام (ع) خود را گرفتار پنج خصلت از پيروان خود مى داند. سه صفتى كه در آنها وجود دارد و متناسب با يكديگرند و دو صفتى كه در آنها نيست سه صفت موجود در آنها بدين قرار است: با اين كه گوش دارند كرند. با اين كه حرف مى زنند گنگند و با اين كه چشم دارند كورند. جمع اين اوصاف با ضدّشان (يعنى در عين شنوائى كر بودن و در عين حرف زدن گنگ بودن و در عين چشم داشتن كور بودن) موجب تعجّب گرديده و بيان توبيخ آنهاست. مقصود اين است كه در مصالح دين و نظام امور دولتشان بر شنوايى و گويايى و بينايى آنها نفعى مترتّب نيست. آن كه از شنوايى و بينائى خود سودى نبرده و عبرت نگيرد و آن كه گفتارش مفيد فايده اى نباشد، مانند كسى است، كه اين احساسات را نداشته باشد. بلكه حال اين افراد بدتر است، زيرا شنوايى، گويايى و بينايى هرگاه مفيد فايده نباشند، به نسبت آن كه اين ابزار را ندارد مضرّ خواهند بود (گاهى موجب خلافكارى مى شوند و انسان به كيفر گناه آنها گرفتار مى آيد).
امّا دو صفتى كه در آن مردم وجود نداشت، يكى آن كه هنگام ملاقات و بر خورد، صداقت در آزادگى نداشتند، يعنى بدليل آميزه اى كه از ترس، خوارى و فرار در ذات خويش داشتند بهنگام برخورد و ملاقات، آزادگى و حريّت، بزرگوارى و صداقت از آنها بروز نمى كرد زيرا شخص آزادمنش از زشتى رذيلت وكارهايى كه موجب طعن و ملامت شود وارسته است.
صفت دوّمى كه در ذاتشان ديده نمى شد. به هنگام بروز بلا برادران مورد اعتمادى نبودند، يعنى برادرانى، كه بگاه گرفتارى و نزول حوادث بتوان بدانها اعتماد كرد.
سپس امام (ع) با اظهار دلتنگى بر عليه آنها در شكل نعمت خواهى دعا مى كند و مى فرمايد: «دستهايتان خاك آلود باد» كنايه از اين است كه هيچ خيرى به آنها نرسد.
قوله عليه السلام: يا اشباه الإبل غاب عنها رعاتها كلّما جمعت من جانب تفرقّت من جانب آخر.
در عبارت فوق تشبيهى را به كار برده و مردم كوفه را به گلّه شترى كه ساربان نداشته و از هر سو متفرّق اند مانند كرده است، وجه شباهت بيان رذيلتى است كه امام (ع) در وجود آنها سراغ داشت. نشانه اين رذيلت تفرقه و پراكندگى بود كه بهنگام جنگ پيروان حضرت دچار آن بودند.
سپس جدايى و نامأنوسى آن مردم را به جدا شدن زن از بچّه اش در هنگام ولادت تشبيه كرده است، تا بيان اين مطلب بغيرتشان برخورد كند.
تشبيه در مورد تسليم شدن زن به ولادت فرزند و جدا شدن از او بيان كننده زمان ولادت و يا ملامت و طعنى است كه براى افراد آورده مى شود.
امام (ع) پس از اين توبيخ به بيان فضيلت خود پرداخته، تا دلهاى پيروان خود را قوّت بخشيده و ميان آنها الفت برقرار كند، و بيّنه روشنى كه امام (ع) از جانب خداوند بر عليه آنها عرضه مى كرد، آيات كريمه قرآن و ادلّه واضحى بود كه بر معرفت وجود حق تعالى و اعتماد كاملى كه بر پيمودن راه خداوند داشت، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي«». مقصود از «منهاج» پيامبر (ص) طريقه و سنت پيغمبر (ص) مى باشد و راه روشنى الهى، كه امام سالك آن بوده است شريعت و ديانت رسول گرامى اسلام است منظور از اين جمله امام (ع) «القطه لقطا» بررسى و تميز دادن راه حق از طريق ضلالت و گمراهى، و سلوك بر مسير حقيقت مىباشد، كه حضرت همواره مراقب آن بوده است.
امام (ع) فضيلت خود را با دستور به تبعيّت از اهل بيت و سمتگيرى در جهت آن رسول و پيروى از آن بزرگواران تكميل مى كند. دليل وجوب اطاعت از اهل بيت را سالك بودن آنها بر راه خدا، و عدم انحراف از طريق حق، دانسته است بدين توضيح كه اهل بيت مردم را دوباره به جاهليّت و گمراهى باز نمى گردانند. در اين كلام اشاره ضمنى به اين حقيقت است كه اگر مردم از غير اهل پيامبر تبعيّت كنند، به دوران جاهليّت و ضلالت باز خواهند گشت.
قوله عليه السلام: فان لبدوا:
اگر اهل بيت پيامبر از گرفتن خلافت منصرف بودند و دوست داشتند كه از توسّل بزور در قبضه كردن مقام خلافت خوددارى كرده و در خانه بنشينند، و يا اگر براى گرفتن خلافت از دست غاصبان بپا خاستند (در هر دو حال) از آنها پيروى كنيد. زيرا انزوا و سكون آنها از پذيرش خلافت براى مصلحتى است كه علم آن از ديگران مخفى است. و اگر هم قيام كردند با آنها قيام كنيد و همراه آنها باشيد.
سپس امام (ع) در همين راستا، مردم را از سبقت گرفتن بر اهل البيت نهى مى كند، زيرا جلو افتادن بر آل رسول نتيجه اش ضلالت و گمراهى است.
در انجام امور مقدم شدن بر اهل البيت روا نيست، زيرا لازمه جلو افتادن بر دليل و راهنما، گمراه شدن و راه نبردن به مقصد مى باشد.
همچنين پا پس كشيدن و عقب ماندن از آل رسول نتيجه اش هلاكت و نابودى است.
از اوامر و افعالى كه آل رسول دستور مى دهند، نبايد عقب ماند، يعنى بمخالفت آنها نبايد پرداخت، زيرا مخالفت با آل پيامبر جز سرگشتگى در وادى جهالت و عذاب آخرت و هلاكت هميشگى نتيجهاى ببار نمى آورد.
شيعه اين ويژگى را به دوازده امام اختصاص مى دهد و آنها را واجب الاطاعة و امامان بر حق مى داند.
قوله عليه السلام: و لقد رأيت اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله الى آخره.
اين فراز از كلام امام (ع) در ستايش و مدح صحابه مخصوص (پيامبر) و بيان منزلت و مقام آنها در خائف بودن از خدا و دين اوست. و ترغيبى بر كسب چنان فضايل براى ديگران مى باشد. و با اين بيان «كه احدى را نديده ام مانند آنها باشد» شنوندگان را بر سر غيرت مى آورد تا مگر براى به دست آوردن فضيلتهاى عبادى اخلاقى كه اصحاب خاص رسول گرامى اسلام داشتند، و اينان ندارند تلاش كنند. آن گاه حضرت اوصافى را به شرح زير براى صحابى خاص پيامبر حق، مى آورند.
1- موى سرشان پريشان و صورتشان خاك آورد است. اين كلام حضرت اشاره به لاغرى پوست بدن اصحاب و ترك زينت و لذّتهاى دنيوى آنها دارد.
2- شب را با قيام و سجده زنده مى دارند: اين جمله امام (ع) اشاره به اين است كه شب را بنماز صبح مى كنند، چنان كه خداوند متعال در اين باره مى فرمايد: وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً«».
3- ميان پيشانى و صورتشان از جهت استراحت نوبت بندى كرده اند.
يعنى هرگاه يكى از آنها بر اثر سجده طولانى پيشانى اش خسته شود، براى رفع خستگى آن، صورت بر خاك مى نهد.
4- از ياد معاد همچون كسى هستند كه پا بر آتش سوزان گذاشته باشد.
اين كلام اشاره به بيتابى و اضطرابى است كه از ياد معاد و ترس قيامت به آنها دست مى دهد، چنان كه شخص پا بر آتش نهاده از حرارت آن تاب نمى آورد اينان نيز ناراحتند و بيتابى مى كنند.
5- ميان دو چشمشان «پيشانى» همچون زانوى بز، بدليل سجده هاى طولانى پينه بسته است. وجه شباهت اين است كه جايگاه سجده در چهره آنها بتدريج كبود و پس از مدّتى پوستش مى ميرد و سخت و سفت مى شود. چنان كه زانوى بز «بعلّت خوابيدن بر زانو» روى زمينهاى خشك و خشن پينه مى بندد.
6- هنگامى كه در نزد آنها ياد خدا آورده شود، چنان چشمهايشان پر از اشك مى شود، كه گريبان و دامنشان را تر مى كند.
بعضى از روات نهج البلاغه كلمه «جيوبهم» را «جباههم» كه بمعنى صورت است، قرائت كرده اند. مطابق اين روايت تر شدن صورت از اشك چشم، در حال سجده ممكن است«».
چنان كه درخت از باد تند مى لرزد، آنها از خوف عذاب پروردگار و يا محروم ماندن از رحمت الهى ترس دارند و بر خود مى لرزند.
گاهى ترس و اضطراب بدليل ترس از كيفر خداوند است و گاهى بدليل شوق و علاقه وافرى كه به ثواب خداست و انسان مى ترسد كه از آن محروم شود.
اين سخن امام (ع) مطابق كلام حق تعالى است كه مى فرمايد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ»«».
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم بحرانی)، ج 2 ، صفحه ى859-845