google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
180-200 ترجمه خطبه ها شرح ابن میثمترجمه خطبه ها شرح ابن میثم

خطبه186ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

(خطبه195صبحی صالح)

 و من خطبة له ( عليه‏السلام ) يحمد اللّه و يثني على نبيه و يعظحمد اللّه‏

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَظْهَرَ مِنْ آثَارِ سُلْطَانِهِ وَ جَلَالِ كِبْرِيَائِهِ مَا حَيَّرَ مُقَلَ الْعُقُولِ مِنْ عَجَائِبِ قُدْرَتِهِ وَ رَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ كُنْهِ صِفَتِهِ

الشهادتان‏

وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ شَهَادَةَ إِيمَانٍ وَ إِيقَانٍ وَ إِخْلَاصٍ وَ إِذْعَانٍ
وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ وَ أَعْلَامُ الْهُدَى دَارِسَةٌ وَ مَنَاهِجُ الدِّينِ طَامِسَةٌ فَصَدَعَ بِالْحَقِّ وَ نَصَحَ لِلْخَلْقِ‏وَ هَدَى إِلَى الرُّشْدِ وَ أَمَرَ بِالْقَصْدِ ( صلى‏ الله ‏عليه‏ وآله ‏وسلم )

العظة

وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً وَ لَمْ يُرْسِلْكُمْ هَمَلًا عَلِمَ مَبْلَغَ نِعَمِهِ عَلَيْكُمْ وَ أَحْصَى إِحْسَانَهُ إِلَيْكُمْ فَاسْتَفْتِحُوهُ وَ اسْتَنْجِحُوهُ وَ اطْلُبُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَمْنِحُوهُ فَمَا قَطَعَكُمْ عَنْهُ حِجَابٌ وَ لَا أُغْلِقَ عَنْكُمْ دُونَهُ بَابٌ .
وَ إِنَّهُ لَبِكُلِّ مَكَانٍ وَ فِي كُلِّ حِينٍ وَ أَوَانٍ وَ مَعَ كُلِّ إِنْسٍ وَ جَانٍّ لَا يَثْلِمُهُ الْعَطَاءُ وَ لَا يَنْقُصُهُ الْحِبَاءُ وَ لَا يَسْتَنْفِدُهُ سَائِلٌ وَ لَا يَسْتَقْصِيهِ نَائِلٌ وَ لَا يَلْوِيهِ شَخْصٌ عَنْ شَخْصٍ وَ لَا يُلْهِيهِ صَوْتٌ عَنْ صَوْتٍ وَ لَا تَحْجُزُهُ هِبَةٌ عَنْ سَلْبٍ وَ لَا يَشْغَلُهُ غَضَبٌ عَنْ رَحْمَةٍ وَ لَا تُولِهُهُ رَحْمَةٌ عَنْ عِقَابٍ وَ لَا يُجِنُّهُ الْبُطُونُ عَنِ الظُّهُورِ وَ لَا يَقْطَعُهُ الظُّهُورُ عَنِ الْبُطُونِ.

قَرُبَ فَنَأَى وَ عَلَا فَدَنَا وَ ظَهَرَ فَبَطَنَ وَ بَطَنَ فَعَلَنَ وَ دَانَ وَ لَمْ يُدَنْ لَمْ يَذْرَأِ الْخَلْقَ بِاحْتِيَالٍ وَ لَا اسْتَعَانَ بِهِمْ لِكَلَالٍ

أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا الزِّمَامُ وَ الْقِوَامُ فَتَمَسَّكُوا بِوَثَائِقِهَا وَ اعْتَصِمُوا بِحَقَائِقِهَا تَؤُلْ بِكُمْ إِلَى أَكْنَانِ الدَّعَةِ وَ أَوْطَانِ السَّعَةِ وَ مَعَاقِلِ الْحِرْزِ وَ مَنَازِلِ الْعِزِّ فِي‏يَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُوَ تُظْلِمُ لَهُ الْأَقْطَارُ وَ تُعَطَّلُ فِيهِ صُرُومُ الْعِشَارِ وَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَزْهَقُ كُلُّ مُهْجَةٍ وَ تَبْكَمُ كُلُّ لَهْجَةٍ وَ تَذِلُّ الشُّمُّ الشَّوَامِخُ وَ الصُّمُّ الرَّوَاسِخُ فَيَصِيرُ صَلْدُهَا سَرَاباً رَقْرَقاً وَ مَعْهَدُهَا قَاعاً سَمْلَقاً فَلَا شَفِيعٌ يَشْفَعُ وَ لَا حَمِيمٌ يَنْفَعُ وَ لَا مَعْذِرَةٌ تَدْفَعُ

لغات

مقلة العين: پيه چشم

طامسة: به معناى دارسة، يعنى: از ميان رفته

حباء: بخشش

معقل: پناهگاه

عشار: ماده شتران آبستن ده ماهه

قاع: خالى

معهدها: قسمتهايى از آن كه مسكون است

همهمة: آهسته و به گونه ‏اى كه ديگرى نشنود با خويش سخن گفتن

ذرء: آفريد

صروم: جمع صرم و صرمة، رمه‏اى از شتر حدود سى نفر

شمّ الشوامخ: كوههاى بلند

سملق: زمين صاف و هموار

ترجمه

«ستايش ويژه خداوندى است كه آثار قدرت و شكوه كبريائى خويش را آن چنان آشكار ساخته كه ديده‏ها را از مشاهده شگفتيهاى قدرتش در حيرت فرو برده، و انديشه‏ هايى را كه در انسان خطور مى ‏كند از شناخت حقيقت صفات او باز داشته است.

گواهى مى‏ دهم كه هيچ معبودى جز او نيست و اين گواهى از روى ايمان و يقين و اخلاص و اعتراف است و گواهى مى‏ دهم كه محمّد (ص) بنده و فرستاده اوست، او را در هنگامى فرستاد كه نشانه‏ هاى هدايت كهنه گشته و راههاى دين از ميان رفته بود، او حقّ را آشكار ساخت و خلايق را اندرز داد، و به سوى راستى و درستى راهنمايى كرد، و به ميانه روى دستور داد، درود خداوند بر او و خاندانش باد.

اى بندگان خدا بدانيد خداوند شما را بيهوده نيافريده، و سر خود رها نكرده است، مقدار نعمتهايى را كه بر شما ارزانى داشته مى‏ داند، و بخششهايى را كه به شما فرموده بر شمرده است، بنا بر اين از او پيروزى و رستگارى بخواهيد، و درخواست خود را به او عرضه داريد، و از او طلب بخشش و احسان كنيد، زيرا ميان شما و او حجابى نيست و بر روى شما درى بسته نشده است، او در هر جا و در هر آن و زمان حضور دارد، و با هر انسى وحنّى همراه است، عطا به ثروتش زيانى وارد نمى‏ كند، و بخشش از دارايى او نمى‏ كاهد، و درخواست كنندگان نعمتهايش را تمام نمى‏ كنند، و عطا يافتگان خزاين او را به پايان نمى ‏رسانند، و توجّه به كسى او را از توجّه به ديگرى باز نمى‏ دارد، و آوازى او را از شنيدن آواز ديگر مشغول نمى‏ رساند، و بخشش نعمتى وى را از گرفتن نعمتى ديگر مانع نمى ‏شود، و خشم، او را از رحمت باز نمى‏ دارد، و رحمت او را از عذاب غافل نمى‏ گرداند، پنهان بودنش (از ديده‏ها) آشكار بودنش را (به سبب ظهور آثار) مانع نيست، هم نزديك است و هم دور، هم بالاست و هم پايين، در عين اين كه آشكار است پنهان است، و در عين اين كه پنهان است آشكار است، جزا مى‏ دهد و جزا داده نمى‏ شود، آفريدگان را به وسيله تفكّر و انديشه نيافريده، و درمانده نشده تا از آنها طلب يارى كند.

اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهيزگارى سفارش مى‏ كنم، زيرا تقوا زمام انسان، و قوام سعادت اوست، پس به رشته‏ هاى محكم آن چنگ زنيد و به حقايق آن تمسّك جوييد، تا شما را به سر منزل رفاه و آسايش و جايگاههاى پر وسعت و فراخ و دژهاى ايمنى و سراهاى عزّت و ارجمندى برساند، در روزى كه چشمها يكسره خيره مى‏ شود، و همه جا را تاريكى فرا مى‏ گيرد، و رمه‏ هاى شتران آبستن ده ماهه (بهترين مال و منال) فراموش مى‏ گردد، و در صور دميده مى ‏شود، در اين هنگام هر جانى از كالبد خود بيرون مى ‏رود، و هر زبانى لال مى‏ گردد و كوههاى سر برافراشته پست و سنگهاى محكم خرد و نرم مى‏ شود، زمينهاى سخت همچون سرابى لرزان، و جاهاى مسكون صاف و هموار و بى‏ نام و نشان مى‏ گردد، پس نه شفيعى وجود دارد كه شفاعت كند، و نه خويشى هست كه سختى را دور گرداند، و نه پوزش سود مى ‏بخشد.»

 

شرح

 

امام (ع) به مناسبت آثارى كه خداوند از قدرت و سلطنت خود ظاهر فرموده، و آنچه را از ملكوت آسمانها و زمين به ما نشان داده، و نظام اكملى كه در عوالم وجود برقرار كرده او را سپاس گفته است، آثار قدرت و نظام اكملى كه چشم خردو بينش از مشاهده كيفيّت آن حيران و قرين شگفتى است، بلكه هر ذرّه ‏اى را كه آفريده مايه همين حيرت و اعجاب است، واژه مقل (چشمها) استعاره براى مشاهده شكوه و جلال كبريايى بارى تعالى و استعاره مناسبى است، زيرا عظمت و قدرت و كبريايى او مقتضى صدور آثار بزرگ و شگفت‏ انگيزى است كه ديده دلها از مشاهده آنها دچار حيرت است، و اين كه انديشه ‏ها و آنچه را در دلها خطور مى‏ كند از شناخت حقيقت او باز داشته براى اين است كه وجود بارى تعالى كمال مطلق است و اين صفت مستلزم عجز اوهام بشرى از ادراك حقيقت اوست، منظور از هماهم النّفوس افكارى است كه به دل خطور مى‏ كند و انسان در باره آنها مى ‏انديشد، و در پيرامون اين موضوع پيش از اين مكرّر سخن رانده‏ايم، پس از اين امام (ع) به كلمه توحيد شهادت مى‏ دهد، و آن را با چهار صفت همراه مى ‏كند:

 

1- اين كه گواهى او مقرون به ايمان است، يعنى اقرارى است كه با اعتقاد قلبى مطابق است.
2- شهادت مذكور از روى ايقان است، يعنى اعتقادى است بر پايه يقين به اين شرح كه جز او خدايى نيست و هر اعتقادى جز اين درست نيست.
3- اين گواهى از روى اخلاص است، يعنى اين اعتقاد را از هر چه جز اوست خالص كرده است و با او چيزى را موجود و معتبر نمى‏بيند.
4- اين گواهى با اذعان توأم است، و اذعان ثمره اخلاص و نتيجه حصول كمال آن است، و تفاوت درجات اذعان بستگى به مراتب اخلاص دارد، و طاعتها و عبادتهاى ديگر نيز كه از شرايط و لوازم كلمه توحيد است به آن باز مى‏ گردد.

پس از اين كلمه ديگر شهادت را كه گواهى دادن به رسالت پيامبر اكرم (ص) است بازگو و براى اشاره به مراتب فضيلت ان بزرگوار، اوضاع جهان را در هنگام بعثت آن حضرت، و زشتيها و نارواييهايى را كه در آن موقع حاكم بوده بيان مى‏كند، واژه أعلام الهدى (نشانه‏ هاى هدايت) را براى پيشوايان دين كه‏ رهنمايان راه خدايند استعاره آورده، همچنين واژه مناهج را براى قوانين شرع كه جزئيّات احكام را در بر دارند، و لفظ دروس و طموس را براى نابودى اين آيينهاى الهى پيش از بعثت پيامبر اكرم (ص) استعاره فرموده است، واو، در جمله و أعلام الهدى دارسة براى حال است، معناى فصدع بالحقّ اين است كه آنچه را بدان مأمور شده بود تبليغ و حقّ را در برابر باطل آشكار فرمود، و براى اين كه مردم را از گمراهى و سرگردانى به راه خدا باز گرداند به اندرز و ارشاد آنها پرداخت، و با سيره و روش خود آنان را به طريقه رشد و صواب هدايت كرد و به پيروى از شيوه عدالت و استقامت در راه راست دستور داد.

پس از اين امير مؤمنان (ع) به گونه‏اى فشرده به شنوندگان گوشزد مى‏كند كه آفرينش آنها بي هوده و بدون هدف و مقصود نيست و خداوند آنها را مانند چهار پايان مهمل و سر خود رها نكرده و از آنچه در باره آنها اراده فرموده دست باز نداشته است، سپس براى اين كه آنان را به شكر نعمتهاى الهى وادار و ترغيب كند، تذكار مى‏ دهد كه خداوند نعمتهايى را كه به شما ارزانى داشته مى‏ داند، و به چگونگى و اندازه و شماره آنها آگاه است، از اين رو پس از اين سخن فرموده است: فاستفتحوه يعنى از او بخواهيد درهاى بركت و نصرت خود را به روى شما بگشايد، و استنجحوه يعنى برآوردن حاجتها و نيازهاى خود را از او بخواهيد، و اطلبوا إليه يعنى از پيشگاه او درخواست كنيد كه شما را به راه راست و آنچه موجب خشنودى اوست هدايت فرمايد، و استمنحوه و كمالات لازمه انسانى را به شما ارزانى بدارد، و حصول اينها از طريق شكر گزارى و انجام دادن عبادات كه به انسان آمادگى مى‏ دهد تا مشمول رحمت پروردگار گردد ميّسر است.

فرموده است: فما قطعكم عنه حجاب… تا إنس و جان.
اين گفتار در بيان مرتبه كمال و عظمت پروردگار، و تنزيه او از صفات آفريدگان است، و ذكر اين كه او به بندگانش نزديك است، تا مردم آنچه مى‏ خواهند از او طلب كنند، و به او تقرّب جويند، و از او پيروزى و رستگارى‏ بخواهند، و از او عطا و بخشش و روا شدن آروزهاى خود را درخواست كنند، و چون حقّ تعالى منزّه از جا و مكان است ميان او و بندگانش حجاب و درگاهى نيست و در همه جا حاضر و ناظر است يعنى با علم خود بر همه چيز احاطه دارد زيرا او از تحيّز و جا گرفتن در جايى مبرّاست، همچنين او در همه اوقات و تمام زمانها حضور دارد، براى اين كه وجود زمان به وجود او پايدار، و در كنار هستى لا يزال او روان و برقرار است نه اين كه زمان براى او ظرفيّت داشته باشد، يعنى او منزّه است، مشمول زمان كه به اندازه مراتب معلولات از وجود او متأخّر است قرار گيرد، و مع كلّ إنس و جانّ يعنى با علم خود به همه انسيان و جنّيان احاطه دارد چنان كه فرموده است: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ» يعنى هر كجا باشيد او با شماست.

فرموده است: لا يثلمه العطاء… تا نائل.
معناى استقصاى نائل اين است كه عطا گيرنده، جود و بخشش خداوند را به حدّ نهايت آن برساند، و اين موضوع چنان كه فرموده است محال است، و برهان آنچه در اين باره فرموده اين است كه خلل و نقصان و پايان گرفتن و به نهايت رسيدن آنچه در مقدور است مستلزم محدوديّت و نياز است، كه اين دو از صفات ممكنات مى ‏باشد و خداوند واجب الوجود است و هيچ يك از شئون او ممكن الوجود نيست. و چون هر چه در معرض اين احوال قرار گيرد در زمره ممكنات است، بنا بر اين واجب الوجود از اين احوال منزّه مى ‏باشد، همچنين برهان گفتار آن حضرت كه فرموده است: لا يلويه شخص عن شخص يعنى: كسى نمى‏تواند او را از ديگرى روگردان كند، تا… و لا تولهه عن عقاب اين است كه روگرداندن و سرگرم شدن مستلزم غفلت از چيزى، و پرداختن به چيزى ديگرى است كه پيش از اين از آن غافل بوده است، همچنين اگر دادن نعمتى مانع از باز گرفتن نعمتى ديگر شود، و خشم و غضب، بذل لطف و رحمت را جلوگير باشد مستلزم اين است كه قدرت او محدود و ناچيز بوده و تعلّق به منشأئى جسمانى داشته باشد، كه‏ 

اين نيز مستلزم نقصان كه لازمه‏اش احتياج و امكان است خواهد بود و خداوند متعال از نياز و امكان منزّه مى‏باشد، و نيز بذل رحمت، او را از عقاب و كيفر باز نمى‏دارد، زيرا ترحّم مستلزم رقّت طبع و نرمدلى ناشى از عوارض جسمى است و ذات مقدّس بارى تعالى از اينها منزّه است.

فرموده است: و لا يجنّه البطون عن الظّهور.
اين گفتار محتمل دو گونه تفسير است، نخست اين كه خفاى او از خردها كه نمى‏توانند چگونگى ذات مقدّس او را ادراك كنند و ناپيدايى او در برابر چشمها كه نمى ‏توانند او را ببينند، ظهور او را در برابر ديده دلها و پيدايى او را در چهره آثار قدرت و ملكوت عزّت مانع نيست، دوّم اين كه خداوند منزّه از مكان است و در جايى قرار ندارد تا در آن جا مخفى بوده و بر اشيا ظهور نداشته و ناپيدا باشد، مراد از جمله و لا يقطعه الظّهور عن البطون اين است كه ظهور يا آگاهى او به همه امور عوالم وجود مانع آن نيست كه ناديده و ناپيدا بوده و خردها نتوانند او را ادراك كنند، و يا چگونگى علم او را به نهان امور و حقايق اشيا بدانند.

فرموده است: قرب،
يعنى با علم و قدرت خود به همه اشيا نزديك است همچون نزديكى علّت به معلول خود فنأى يعنى: دور است از اين كه عقول و حواسّ او را ادراك كنند.

فرموده است: و علا فدنا،
بلندى و برترى حقّ تعالى در قياس وى با آثار و مخلوقات او مانند برترى علّت بر معلول است، و مقصود از دنوّ نزديكى او با همه شرف و برترى به آفريدگان است.

فرموده است: و ظهر فبطن و بطن فعلن،
اين تأكيدى است بر آنچه پيش از اين فرموده است، و ما سابقا بطور مكرّر در اين باره توضيح داده ‏ايم.

فرموده است: لم يذرء الخلق باحتيال… تا لكلال.
اين گفتار در تنزيه حقّ تعالى است كه آثار خود را با به كار گرفتن وسايل و اسباب و چاره انديشى و غور و بررسى پديد نياورده و هيچ گاه به سبب خستگى ودرماندگى از غير خود يارى و مدد نجسته است، زيرا استعانت از غير، نشانه محدود بودن توانايى و مستلزم جسميّت است.
امام (ع) پس از آن كه خداوند را از آنچه سزاوار او نيست تنزيه، و به آنچه شايسته اوست توصيف مى‏ كند به تقوا و پرهيزگارى سفارش مى‏كند و به بيان فضيلتها و آثار نيكوى آن مى ‏پردازد، واژه زمام را براى تقوا استعاره فرموده است.
زيرا پرهيزگارى مانند زمامى كه بر ناقه است انسان را به راه حقّ مى ‏كشاند و او را از گرايش به سوى باطل باز مى‏دارد، و مراد از اين كه تقوا قوام است اين است كه بنده را سالك راه خدا مى‏ گرداند و او را در اين راه مقيم و پايبند مى‏سازد، و در اين جا قوام كه مصدر است جانشين مقيم كه اسم فاعل است شده است.

فرموده است: فتمسّكوا بوثائقها.
يعنى به رشته‏هاى محكم آن چنگ زنيد، و اينها همان عبادتهايى است كه از اجزاى تقوا به شمار است و تمسّك به آنها عبارت از مداومت و مواظبت بر اين اعمال است، معناى و اعتصموا بحقائقها اين است كه اين عبادتها را براى خداوند.
خالص گردانيد و از شايبه ريا و نفاق پاكيزه سازيد، زيرا خلوص در عبادت تنها طريقه رستگارى و راه رهايى از عذاب الهى است.

فرموده است: تؤل بكم.
فعل تؤل مجزوم است زيرا در جواب فعل تمسّكوا و اعتصموا آمده است، منظور از أكنان الدّعة جاهايى است كه از آلام حسّى و عقلى خالى و بر كنار باشد و اين محلّها همان غرفه‏ هاى بهشت و منازل آن است و مراد از أوطان السّعة نيز همينهاست، زيرا با در نظر گرفتن تنگناى قفس تن، و خانه‏ هاى تنگ آتشين، غرفه‏ هاى بهشت منزلگاه هايى پر وسعت و فراخ، و پناهگاه هايى امن و استوار از عذاب، و سراهاى آبرو و عزّت در جوار رحمت پروردگار است.

فرموده است: في يوم.
جار و مجرور مذكور متعلّق به تؤل مى‏باشد، و منظور از آن روز رستاخيزاست، صفاتى را كه آن حضرت براى اين روز بيان كرده همانهايى است كه خداوند در قرآن كريم ذكر، و فرموده است: «إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ»«» و «وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ»«» و «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ»«» و «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً فَيَذَرُها…»«» و «فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ»«» و «فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ»«» اينها برخى از احوال هولناك روز قيامت محسوس است، امّا در باره قيامت معقول گروهى از سالكان گفته‏اند: هنگامى كه انسان را مرگ فرا مى ‏رسد ديده دل را به سوى آنچه از اوضاع و احوال آخرت براى او منكشف مى‏ شود باز و خيره مى‏ كند، در اين موقع همه جاى دنيا در نظر او تاريك، و آنچه را پيش از اين مى ‏ديده از چشم او ناپديد مى‏ گردد، و مال و منال يا شتران آبستن ده ماهه‏ اش فراموش مى شود، در اين هنگام كه منادى مرگ او را به سوى ديار آخرت مى‏ خواند جان از تنش بيرون مى ‏رود، و اين دعوت را اجابت مى‏ گويد، و پس از اين زبانش از كار مى‏ افتد، و به سبب مشاهده جمال عظمت حقّ و جلال كبريايى او، كوههاى استوار سر بر افراشته در نظرش پست، و در برابر ملكوت قدرت او آن چنان نابرابر و ناچيز مى‏ گردد كه گويا همه آن كوههاى بلند و با عظمت از ميان رفته و ناپديدشده، و به صورت سرابى كه مى ‏درخشد و حقيقتى ندارد در آمده ‏اند، همچنين به سبب توجّه به عالم ملكوت نظرش از جهان اجسام و جسمانيّات بريده مى ‏شود و آنچه را از اين معموره به خاطر داشته به فرمان الهى و قهر و قدرت او همچون بيابانى صاف و هموار گشته است، در اين موقع است كه دست انسان از رسيدن به شفيعى كه از او شفاعت كند، و دوستى كه به دفاع از او پردازد كوتاه است، و هيچ عذرى هم سودمند و پذيرفته نيست، و توفيق از خداوند است.

 

ترجمه ‏شرح ‏نهج ‏البلاغه ابن ‏ميثم بحرانی، ج 3 ، صفحه‏ى 782-792

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=