(خطبه147صبحی صالح)
و من خطبة له ( عليهالسلام )الغاية من البعثة
فَبَعَثَ اَللَّهُ ؟ مُحَمَّداً ص ؟ بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ اَلْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ اَلشَّيْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ ؟ بِقُرْآنٍ ؟ قَدْ بَيَّنَهُ وَ أَحْكَمَهُ لِيَعْلَمَ اَلْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِيُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ وَ خَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ وَ كَيْفَ مَحَقَ مَنْ مَحَقَ بِالْمَثُلاَتِ وَ اِحْتَصَدَ مَنِ اِحْتَصَدَ بِالنَّقِمَاتِ وَ إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ أَخْفَى مِنَ اَلْحَقِّ وَ لاَ أَظْهَرَ مِنَ اَلْبَاطِلِ وَ لاَ أَكْثَرَ مِنَ اَلْكَذِبِ عَلَى اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ اَلزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ اَلْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لاَ أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لاَ فِي اَلْبِلاَدِ شَيْءٌ أَنْكَرَ مِنَ اَلْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفَ مِنَ اَلْمُنْكَرِ فَقَدْ نَبَذَ اَلْكِتَابَ حَمَلَتُهُ وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ فَالْكِتَابُ يَوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِيدَانِ مَنْفِيَّانِ وَ صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِي طَرِيقٍ وَاحِدٍ لاَ يُؤْوِيهِمَا مُؤْوٍ فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِي ذَلِكَ اَلزَّمَانِ فِي اَلنَّاسِ وَ لَيْسَا فِيهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَيْسَا مَعَهُمْ لِأَنَّ اَلضَّلاَلَةَ لاَ تُوَافِقُ اَلْهُدَى وَ إِنِ اِجْتَمَعَا فَاجْتَمَعَ اَلْقَوْمُ عَلَى اَلْفُرْقَةِ وَ اِفْتَرَقُوا عَنِ اَلْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ اَلْكِتَابِ وَ لَيْسَ اَلْكِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلاَّ اِسْمُهُ وَ لاَ يَعْرِفُونَ إِلاَّ خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ وَ مِنْ قَبْلُ مَا مَثَّلُوا بِالصَّالِحِينَ كُلَّ مُثْلَةٍ وَ سَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَى اَللَّهِ فِرْيَةً وَ جَعَلُوا فِي اَلْحَسَنَةِ عُقُوبَةَ اَلسَّيِّئَةِ وَ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَ تَغَيُّبِ آجَالِهِمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ اَلْمَوْعُودُ اَلَّذِي تُرَدُّ عَنْهُ اَلْمَعْذِرَةُ وَ تُرْفَعُ عَنْهُ اَلتَّوْبَةُ وَ تَحُلُّ مَعَهُ اَلْقَارِعَةُ وَ اَلنِّقْمَةُ
أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّهُ مَنِ اِسْتَنْصَحَ اَللَّهَ وُفِّقَ وَ مَنِ اِتَّخَذَ قَوْلَهُ دَلِيلاً هُدِيَ لِلَّتِي هِيَ أَقُومُ فَإِنَّ جَارَ اَللَّهِ آمِنٌ وَ عَدُوَّهُ خَائِفٌ وَ إِنَّهُ لاَ يَنْبَغِي لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَةَ اَللَّهِ أَنْ يَتَعَظَّمَ فَإِنَّ رِفْعَةَ اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ يَتَوَاضَعُوا لَهُ وَ سَلاَمَةَ اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا قُدْرَتُهُ أَنْ يَسْتَسْلِمُوا لَهُ فَلاَ تَنْفِرُوا مِنَ اَلْحَقِّ نِفَارَ اَلصَّحِيحِ مِنَ اَلْأَجْرَبِ وَ اَلْبَارِئِ مِنْ ذِي اَلسَّقَمِ وَ اِعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا اَلرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِي تَرَكَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ اَلْكِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِي نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِي نَبَذَهُ فَالْتَمِسُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ فَإِنَّهُمْ عَيْشُ اَلْعِلْمِ وَ مَوْتُ اَلْجَهْلِ هُمُ اَلَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ لاَ يُخَالِفُونَ اَلدِّينَ وَ لاَ يَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ
لغات
اوثان : بتها
مثّلوا : شكنجه كردند ، مثلة : به ضمّ ميم و سكون ثاى سه نقطه است .
قارعة : بلاى كوبنده
زبره : نوشت آن را
ترجمه
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است :
« خداوند محمّد را كه درود خداوند بر او و خاندانش باد به حقّ برانگيخت تا بندگانش را از پرستش بتان به پرستش خود درآورد ، و از فرمانبردارى شيطان آزاد ، و به اطاعت خود وادار كند ، به وسيله قرآنى كه آياتش روشن و احكامش استوار است ، تا در آن هنگام كه بندگان پروردگارشان را نمىشناختند بشناسند ، و از آن پس كه او را انكار مىكردند به او اقرار كنند ، و در زمانى كه او را باور نداشتند به اثبات وجود او بپردازند ، از اين رو خداوند سبحان بى آن كه با چشم ديده شود در خلال آيات كتابش بر آنان جلوه كرد ، و بىآن كه او را ببينند از خلال مظاهر قدرتش خود را به آنان نماياند ، و آنها را از قدرت و سطوت خويش بيم داد و آگاه ساخت كه چگونه كيفرهاى گوناگون ، اقوامى را از صفحه زمين محو و نابود ساخته ، و با عذابهاى سخت هستى ، آنان را درو كرده است .
بى گمان پس از من روزگارى براى شما فرا خواهد رسيد كه چيزى از حقّ پنهانتر و از باطل آشكارتر و از دروغ بستن بر خدا و پيامبرش بيشتر نخواهد بود ،
در نزد مردم آن زمان كالايى كسادتر از اين نيست كه قرآن چنان كه شايسته آن است خوانده شود ، و رايجتر از اين نيست كه به دلخواه ، تفسير و در معانى آن تغيير داده شود ، در شهرها چيزى زشتتر از كار خوب ، و خوبتر از كار بد نباشد ، حاملان قرآن آن را كنارى گذارند ، و حافظانش آن را فراموش كنند ،
در آن روزگار كتاب خدا و پيروان راستين آن رانده و به دور افتاده اند ، آنها دو يار همراه و همگامند كه هيچ كس به آنها پناه نمىدهد ، از اين رو اگر چه در آن زمان قرآن و اهل آن در ميان مردمند امّا در ميان آنان و همراه آنها نيستند ،
زيرا گمراهى و هدايت اگر هم در يك جا جمع شوند با يكديگر توافق و سازگارى ندارند ، مردم آن روزگار بر تفرقه و پراكندگى از دين اتّفاق كرده ، و در اتّحاد و يگانگى اختلاف دارند ، چنين مىنمايد كه آنان كتاب خدا را امام و پيشوايند و كتاب خدا امام و پيشواى آنها نيست ، لذا در نزد اين مردم از قرآن جز نامى باقى نمىماند و از آن جز خطّ و نوشتهاش چيزى نمىشناسند آنها از دير زمان نيكوكاران را به انواع شكنجهها دچار ساختند ، و گفتار راست آنها را دروغ بر خدا ناميدند ، و بدى را كيفر نيكى قرار دادند .
بىشكّ آنانى كه پيش از شما بودند به سبب آرزوهاى دراز ، و دور پنداشتن مرگ هلاك شدند ، تا آنگاه كه مرگشان فرا رسيد ، مرگى كه عذرها را ردّ مىكند و با آن درهاى توبه بسته مىشود و عذابهاى كوبنده و كيفرها به همراه آن فرا مى رسد .
اى مردم هر كس از خداوند نصيحت بخواهد ، خداوند او را موفّق مىدارد ، و هر كس گفتار خدا را دليل خويش قرار دهد ، به راستترين و استوارترين راهها هدايت مىشود ، زيرا كسى كه در پناه خدا جاى گيرد ايمن ، و آن كه با خدا دشمنى ورزد ترسان و هراسان است ، به راستى كسى كه خداوند را به بزرگى شناخت سزاوار نيست خود را بزرگ بشمارد ، زيرا سرافرازى و برترى آنانى كه به مرتبه عظمت خداوند آگاه شده اند به اين است
كه در برابر او فروتنى و تواضع كنند ، و سلامت آنانى كه به قدرت بىكران او دانا شدهاند اين است كه براى او سر تسليم فرود آورند ، پس شما همانند انسان تندرستى كه از مبتلا به گرى مىگريزد ، و سالمى كه از بيمار اجتناب مىكند از حقّ دورى نكنيد ، و بدانيد شما هرگز راه راست را نخواهيد شناخت مگر اين كه كسى را كه آن را رها كرده بشناسيد ، و هرگز به پيمان خداوند وفا نخواهيد كرد مگر به كسى كه آن را شكسته ، دانا باشيد و بدان چنگ نخواهيد زد مگر به كسى كه آنرا دور انداخته آگاه شويد ، بنابر اين ، اين آگاهيها را از اهل قرآن بخواهيد زيرا آنها سرچشمه حيات دانش و مايه مرگ جهلند ، آنان كسانى هستند كه داورى آنها از ميزان دانششان ، و خموشى آنها از قوّت منطقشان ، و ظاهر آنها از پاكى باطنشان خبر مى دهد ، آنان با دين مخالفت نمى كنند و در آن اختلاف ندارند ، دين درباره آنان شاهدى صادق ، و خاموشى ناطق است . »
شرح
اساس اين خطبه بر بيان بعثت پيامبر گرامى ( ص ) و هدف آن ، و شرح اسبابى كه موجب وصول به اين مقصود است مبتنى مىباشد ، و پس از آن توضيح هدفى كه در اين منظور وجود دارد . چنان كه در عبارت : فبعث . . . تا بالحقّ اشاره به بعثت پيامبر ( ص ) كرده ، و در جملات ليخرج . . . تا طاعته مقصود از اين بعثت را بيان فرموده است ، و مىدانيم كه طاعت و فرمانبردارى خداوند عبارت از اين است كه در دنيا در صراط مستقيم گام برداريم يعنى از دين خدا پيروى كنيم ، و از فرمانبردارى شيطان باز ايستيم ، و اطاعت شيطان همان خروج از حدّ اعتدال و گرايش به جانب افراط يا تفريط است ، همچنين امام ( ع ) با گفتار خود كه :
بقرآن قد بيّنه و أحكمه اشاره به آنچه موجب حصول اين مقصود مى باشد فرموده است ،
و مى دانيم كه قرآن كريم مشتمل بر جاذبه هايى است الهى كه انسان را به فرمانبردارى خداوند سوق مى دهد ، و به پيروى از راه راست و صراط حق مى كشاند ، امام ( ع ) در گفتار خود كه فرموده است : ليعلم العباد . . . تا أنكروه به نهايت اين مقصد ، و هدف غايى كه اطاعت و فرمانبردارى از خداوند است اشاره كرده ،
و بيان آن حضرت مشتمل بر دو مسأله از مهمترين مسائل علوم الهى است :
1 ( ليعلم العباد ربّهم إذ جهلوه )
اين كه معرفت خداوند پس از جهل به او براى بندگان حاصل گردد .
2 ( و ليقرّوا به إذ جحدوه ، و ليثبتوه بعد إذ أنكروه )
اين كه بندگان پس از تكذيب وجود خداوند به هستى او اقرار ، و پس از انكار ، وجود او را اثبات كنند .
در اين دو جمله هر چند الفاظ مختلف است ليكن معنا يكى است و آن عبارت از تصديق به وجود خداوند است مگر اين كه اقرار و تكذيب را در جمله اوّل زبانى ، و اثبات و انكار را در جمله دوّم قلبى بدانيم كه در اين صورت دو معناى جداگانه خواهند داشت .
امام ( ع ) به تجلّى حقّ جلّ و علا در كتابش ، اشاره كرده ، و اين كه خداوند با يادآورى و توجّه دادن بندگانش به شگفتيهاى آفرينش خويش ، و ترسانيدن آنان از عذاب و كيفر خود ، و همچنين با بيان احوال امّتهاى گذشته كه بر اثر عقوبتهاى خداوند ، محو و نابود شده ، و وجود آنها يكباره درو گرديده و از ميان رفتهاند خود را به آنان نمايانده است و همه اينها ظهور و تجلّى اوست ، بىآن كه رؤيت و مشاهدهاى در كار باشد ، زيرا خداوند متعال برتر است از اين كه با حواسّ ظاهر ادراك شود ، يكى از دانشمندان گفته است : احتمال دارد مراد از تجلّى خداوند در كتاب خويش ، پيدايى او در مصنوعات بهتانگيز و مكنونات شگفتآميز عالم آفرينش بوده ، و واژه كتاب براى علم استعاره شده باشد ، وجه مشابهت اين است كه همان گونه كه كتاب محلّ نقش حروف و كلمات است ، علم نيز محلّى است كه پذيراى آثار گوناگون خلقت ، و عجايب صورى است كه در آن نقش بسته مىشود ، بديهى است اين تجلّى و ظهور و پيدايى از طريق مشاهده حسّ باصره نيست ، زيرا خداوند جلّ و علا برتر و منزّهتر از اينهاست .
فرموده است : سيأتى . . . تا المنكر .
امام ( ع ) در اين گفتار از دورانى خبر مى دهد كه به گونه اى كه ذكر فرموده پس از او فرا مىرسد ، و ما اين دوران را ديده و نسلهاى پيش از ما نيز آن را مشاهده كرده اند ، زيرا پنهان بودن حقّ و پيدايى باطل ، در اين ازمنه امرى آشكار و ملموس است ، اين كه فرموده است چيزى از حقّ پوشيده تر ، و از باطل آشكارتر نيست بر سبيل مبالغه است و همچنين است اين جمله كه : چيزى از دروغ بستن به خدا و پيامبرش بيشتر و فراوانتر نيست ، در اين باره از شعبه [ 1 ] كه امام محدّثان بوده روايت شده كه گفته است : نه دهم احاديث دروغ است ، و نيز از دار قطنى [ 2 ] نقل شده كه : حديث صحيح در ميان احاديث ديگر همچون موى سپيدى است كه در گاو سياه يافته شود .
فرموده است : و ليس عند أهل . . . تا حفظته .
شرح اين مطلب در ذيل خطبه امام ( ع ) در نكوهش كسانى كه در ميان امّت ،حكومت و فرمانروايى مىكنند و شايستگى آن را ندارند بيان شده است ، اين كه فرموده است حاملان قرآن آن را كنار مىگذارند و از آن دست مىكشند ، مراد اين است كه تلاوت كنندگان قرآن از تدبّر و تفكّر در آيات آن و به كار بستن احكامش روگردان مىشوند ، و منظور از جمله تناساه حفظته نيز چشم پوشى از اجراى اوامر و نواهى كتاب خدا و بىاعتنايى در پيروى از آن است .
فرموده است : فالكتاب . . . تا و إن اجتمعتا .
منظور از اهل كتاب كسانى هستند كه پايبند عمل به آنند ، و چون مردم دورانى كه توصيف شد توجّهى به كتاب خدا ندارند طبعا اهل قرآن و كسانى كه پايبند احكام آنند نيز مورد توجّه و عنايت آنها نيستند ، بلكه چون اين اقليّت در مواردى كه احكام كتاب خدا اقتضا مىكند و پيروى از آن واجب مىگردد با آن اكثريّت مخالفت مىكنند مورد اذيّت و آزار آنها نيز قرار مىگيرند ، و اين مخالفت و اعراض ، باعث طرد و آوارگى آنها مىگردد . امّا راهى كه كتاب خدا و پيروان آن مىسپرند همان راه خداست كه يك راه بيش نيست ، و به راستى كسى از مردم اين زمان اين دو يار همراه را در پناه خود نمىگيرد مگر اين كه اين دو با هدف او موافقت و همراهى كنند و در اين صورت كارى براى كتاب خدا و عامل به آن نكرده بلكه آنچه انجام داده به خاطر موافقت آنها با هدف اوست ، و اين كه اين دو ، در ميان مردمند منظور ، وجود و حضور آنهاست ، و معناى اين كه در ميان مردمان نيستند عدم پيروى مردم از ايشان و در نتيجه بىفايده بودن حضور آنهاست كه به مانند فقدان آنها در ميان مردم است براى اين كه موجود آن است كه از وجود آن سود برده شود . همچنين است معناى معيّت آنها با مردم كه اگر چه به سبب مصاحبتهايى كه در زندگى اتّفاق مىافتد ، با مردمند امّا در واقع با آنها همنشين و همراه نيستند ، زيرا ضلالت آنها با هدايت قرآن و كسانى كه پايبند آنند در يك جا جمع نمىشود ، و اين دو با گمراهان ضدّ و دشمنند ، هر چند در صحنه زندگى در كنار هم باشند .
فرموده است : فاجتمع القوم على الفرقة .
يعنى مردمان بر اين كه در تفرقه و پراكندگى بسر برند ، و از آنچه مايه وحدت و جمعيّت است دورى گزينند اتّفاق كردهاند ، اين موضوع در دوران آن حضرت بر فرقه خوارج ، و آنهايى كه سركشى كرده و به جنگ او برخاستند صدق مىكند ، و در دورانهاى پس از او بر كسانى راست مىآيد كه آراء و مذاهب گوناگون در دين پديد آوردند ، بديهى است اتّفاق آنها در تفرقه و پراكندگى مستلزم جدايى آنها از جماعت است .
فرموده است : كأنّهم أئمّة الكتاب .
امام ( ع ) آنها را به سبب گستاخى كه در مخالفت با ظواهر و حقايق قرآنى دارند ، و به علّت جرأت آنها بر مخالفت كردن با ظواهر قرآن و ايجاد اختلاف در كتاب خدا ، و تأويل آن بر وفق اغراض و مقاصد خود ، به افرادى كه سمت امامت و پيشوايى مردم را دارند تشبيه فرموده است ، زيرا اعمالى كه اينها انجام مى دهند از نوع وظايف امام نسبت به مأموم است ، با اين كه امام آنها كسى است كه پيروى و متابعت از آثار او بر آنها واجب است ، و اگر با او مخالفت ورزند و از متابعت او دورى گزينند پيوند خود را با او بريده ، و بى آن كه مقاصد او را دنبال كنند ، جز نام و نوشتهاى از او چيزى براى آنها باقى نيست .
فرموده است : و من قبل ما مثّلوا بالصّالحين .
اين گفتار به بنىاميّه و زمان آنها كه پيش از دورانى است كه امام ( ع ) از آن خبر مىدهد اشاره دارد ، و اين كه بنى اميّه صلحاى صحابه و تابعان را شكنجه و آزار مىدادند ، و آنها را به سود خود به اعمالى كه مورد خشنودى آنها نبود وادار مىكردند ، و دروغ بستن به خدا را به آنها نسبت مىدادند ، و جزاى حسنه را سيّئه قرار مىدادند روشن است ، و توصيف آنچه بدين گونه در آينده واقع خواهد شد ، با آنچه در گذشته بدين گونه به وسيله بنى اميّه واقع شده منافات ندارد ، ما در جمله ما مثّلو با فعل مثّلو تأويل به مصدر مىشود و محلّ آن بنابر اين كه مبتداست رفع ، و خبر آن من قبل مىباشد .
فرموده است : و إنّما هلك . . . تا آجالهم .
اين گفتار هشدارى است بر اين كه در دنيا رشته آرزوها را بايد كوتاه كرد ،
زيرا داشتن آرزوهاى دراز و در پى آنها بودن مايه هلاكت در آخرت است ، منظور امام ( ع ) از من كان قبلكم نسلهاى گذشته و مراد از هلاكت ، نابودى اخروى است و علت نابودى آنها آرزوهاى درازشان در دنياست كه موجب مىشود به لذّتهايى سرگرم شوند كه آنان را از خدا دور ، و از مرگ غافل مىسازد ، معناى تغيّب آجالهم عنهم غفلت آنها از مرگ ، و نينديشيدن درباره آن ، و ناآگاهى آنان به زمان وقوع آن است ، زيرا توجّه به مرگ مانع فرو رفتن در لذّات دنيوى و تيره كننده آنهاست .
فرموده است : حتّى نزل بهم الموعود . . . تا خائف .
امام ( ع ) در اين عبارت نهايت مدّت طول آمال آنها را بيان فرموده است و مراد از موعود ، مرگ است ، و تردّ عنه المعذرة يعنى : ديگر پوزش پوزشخواه پذيرفته نمىشود ، و ترفع عنه التوبة يعنى : وقتى مرگ فرا مىرسد ، باب توبه مسدود مىگردد ، چنان كه خداوند متعال فرموده است : « وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِيْنَ يَعْمَلُونَ السَيِّئَاتِ حَتَّى إذَا حَضَرَ أحَدَهُمُ المَوْتُ قَالَ إنِّى تُبْتُ الآنَ وَ لاَ الَّذِيْنَ . . . [ 3 ] » وَ تَحُلُّ مَعَهُ القَارِعَةُ يعنى : با فرا رسيدن مرگ سختيهاى كوبنده و وقايع هراس انگيز فرا مىرسد و به دنبال آنها عقوبتهاى اخروى و عذابهاى آن جهانى دامنگير انسان مىشود .
پس از اين امام ( ع ) دوباره به بيان آنچه مقتضاى رأى صحيح و موجب صلاح حال شنوندگان است مىپردازد و با مخاطب قرار دادن آنها ، هشدار مىدهد كه واجب است خدا را ناصح و خير خواه واقعى خود بدانند ، و اوامر و نواهى او را بپذيرند ، و گفتار او را راهنماى مقاصد مهمّ خود قرار دهند ، زيرا خدا را ناصح و خيرخواه خود دانستن مستلزم كاميابى و توفيق است ، و گفتار او را دليل خود قرار دادن موجب هدايت به راستترين و استوارترين راههاست ، سپس خوبى پناه بردن به خدا را كه موجب حصول امنيّتى است كه هدف هر پناهنده است تذكّر مىدهد و زشتى و قبح دشمنى با خدا را كه موجب بروز ترس و بيمى است كه نتيجه دشمنى با پادشاهان ، بويژه قدرتبخش قدرتمندان و سلطان اين جهان و آن جهان است يادآورى مىكند ، منظور از پناه بردن به خدا ، تقرّب جستن به او از طريق طاعت و بندگى است و مراد از دشمنى با خدا ، دورى كردن از او به سبب نافرمانى و مخالفت با اوامر اوست ، و شكّ نيست كه طاعت خدا موجب ايمنى ازعذابهاى آخرت ، و نافرمانى او باعث خوف و خطر مى باشد .
فرموده است : و إنّه لا ينبغى لمن عرف . . . تا و موت الجهل .
اين گفتار ارشادى است براى مردم ، كه در برابر خداوند و كسانى كه به راه او مىروند ، تواضع و فروتنى داشته باشند ، و باز مىدارد از اين كه در برابر حقّ تعالى و مردان خدا تكبّر ورزند ، و از پذيرش حقّ سر ، باز زنند ، اين كه امام ( ع ) كسانى را كه عظمت خدا را دريافتهاند مخاطب قرار داده براى اين است كه اينان حقارت خود را دانسته و نسبت خود را با جلال و كبريايى او سنجيده اند ،و زودتر از كسان ديگر متأثّر و شرمنده شدهاند و خود را كوچكتر از اين مىبينند كه بر خدا تكبّر ورزند ، و تذكّر مىدهد كه با يادآورى عظمت پروردگار ، و اين كه عظمت او فوق عظمت جهانيان است به شايستگى نسبت به او فروتنى كنند ، زيرا او عظيم على الاطلاق است ، و عظمت و بزرگى هر بزرگى از جانب او افاضه شده و در پرتو تقرّب به او حاصل گرديده است ، روش پادشاهان بر اين است : كسى كه در برابر جلال و سطوت آنها فروتنى داشته باشد و شرايط احترام و توقير آنان را به جا آورد ، و نسبت به آنان اظهار انقياد و فرمانبردارى كند ، او را مورد ترفيع و ترقّى قرار مىدهند ، و به او سرورى و بزرگى مىبخشند ، بديهى است به طريق اولى رفعت انسان و بالا رفتن قدر و منزلت او در اين خواهد بود كه در برابر ملك الملوك و عظيم على الاطلاق اظهار فروتنى و زبونى كند ، همچنين سلامت كسى كه قدرت خداوند را مىداند ، و به سيطره و استيلاى او آگاهى دارد ، اين است كه خود را تسليم او كند و بنده فرمانبردار او باشد .
امام ( ع ) پس از آن كه مردم را به رعايت ادب و فروتنى در برابر خداوند و اولياى او دستور مىدهد ، آنان را دعوت مىكند كه سخن حقّ را از مردان حقّ بپذيرند ، و مانند كسى كه از مبتلاى به جرب مىگريزد يا همچون تندرستى كه از بيمار دورى مىكند از او دورى نگزينند ، در اين تشبيه ، وجه مشابهت شدّت نفرت و گريز است .
پس از اين امام ( ع ) به آنان تذكّر مىدهد كه از ائمّه ضلال و پيشوايان طريق گمراهى دورى كنند و به آنان هشدار مىدهد كه شما به رشد و صلاح و معرفت صحيح آگاهى نداريد ، و به ميثاق كتاب خدا پايبند نيستيد و به كتاب خدا تمسّك كامل نجستهايد مگر هنگامى كه اين گمراهان و رهزنان طريق هدايت را بشناسيد . و شرط شناخت رشد و صلاح اين است كه تارك آنها شناخته شود ، زيرا معرفت كامل به چگونگى آنها بلكه معرفت هر چيزى منوط به شناخت شكوك و شبهاتى است كه موجب بروز دو دلى و پراكندگى و ترك عمل بر وفق آن شده است ، و چون راه حقّ و صواب همان است كه آن حضرت و پيروان او برآنند ، و آنهايى كه اين طريق را ترك كردهاند همان مخالفان و كسانى هستند كه در امر خلافت با آن حضرت به دشمنى و نزاع برخاسته و رهبرى اهل ضلالت را دارند ، لذا شناخت كامل حقّ و صلاح و رشدى كه آن بزرگوار به آن دعوت مىكند منوط به شناخت دشمنان آن حضرت شده است ، و اگر كسى كه جوياى حقّ است اين را بداند معرفتش كامل مىشود و در راه صواب گام برخواهد داشت و از كسى كه از اين راه منحرف است دورى خواهد گزيد ، اخذ به ميثاق كتاب يعنى تمسّك به قرآن و عمل به احكام آن ، كه مشروط به شناخت كسانى شده است كه اين ميثاق را نقض و به نزاع با آن حضرت پرداختهاند نيز همين معنا را دارد ، يعنى پيروى آن بزرگوار در آنچه طبق كتاب خدا عمل مىكند كامل نيست ، مگر اين كه شبهات كسانى كه با برداشت نادرست از قرآن دچار شبهه شده و حكم آن بزرگوار را نقض كردهاند دانسته شود ، و چون به فساد شبهه و گمراهى آنها آگاه شوند ، از روى بصيرت به ميثاق كتاب تمسّك جويند و بدانند كه آنها ناقض كتاب خدايند ، و از آنها دورى اختيار كنند ، عبارت و لن تمسّكوا به حتّى تعرفوا الّذي نبذه نيز به همين معناست ، يعنى تمسّك به كتاب خدا و اجراى ميثاق آن منوط است به اين كه كسانى كه قرآن را به پشت سر انداختهاند شناخته شوند و دانسته شود كه اينها گمراهند ، تا از آنها دورى و نفرت حاصل شود ، و تمسّك به كتاب خدا تحقّق يابد ، و اجراى ميثاق ان صورت پذيرد ، و غرض از همه اين تأكيدها در باره لزوم شناخت سردمداران انحراف و پيشوايان گمراهى و نفاق و آگاهى به اعتقادات و شبهات آنها و بيزارى جستن از آنان همين است .
پس از تأكيد درباره لزوم شناختى كه ذكر شد ، امام ( ع ) اعلام مىكند كه معرفت را از اهلش فرا گيريد و مقصود از اهل معرفت ، خود آن حضرت و اهل بيت بزرگوار اويند ، كه درود خداوند بر آنان باد ، امام ( ع ) صفت عيش العلم يعنى حيات علم ، و مرگ جهل را براى آنان استعاره فرموده است ، زيرا همان گونه كه سود بردن از چيزى موكول به وجود آن چيز است ، علم و استفاده از آن نيز به وجود آن بزرگواران وابسته مىباشد ، امّا اين كه آنها مرگ نادانى و جهلند براى اين است كه همان گونه كه با مرگ شخص شرور ، شرّ معدوم و زيان آن نابود مى شود ،در سايه وجود آنها نيز جهل از ميان مىرود و زيانهاى حاصل از آن معدوم مى گردد .
فرموده است : هم الّذين يخبركم حكمهم عن علمهم . . . تا باطنهم .
يعنى منطق آنها شما را به حكمت رهبرى مىكند ، و روش آنان كه بر همين اساس استوار است ، نمايانگر اين است كه نفوس آنها به انواع علوم آراسته و كامل گشته است ، سكوت آنها روشنگر منطق قوى آنهاست ، براى اين كه سكوت سخنور و زبان آور فرزانهاى كه از كمال حكمت و هوشمندى برخوردار است در هر موقع و به هر شكل و در هر حال نشانه حسن منطق و كمال دانش ، و توجّه او است به آنچه مىگويد ، همچنين ظاهر آنها بيانگر باطن آنهاست .
فرموده است : لا يخالفون الدّين . . . تا فيه .
يعنى آنها بر اجراى اوامر خداوند مداومت دارند ، و در طريق شريعت پويا هستند ، اين كه فرموده است در آن هيچ اختلافى ندارند اشاره است به اين كه اتّفاق آراى آنها بر احكام دين نشانه كمال دانش آنها به شريعت است ، براى اين كه راه دين يكى است و چون همه آنها در شناخت اين راه اتّفاق دارند و همگى داراى علوم آنند لازم است كه در آن اختلاف نداشته باشند و چنين نباشد كه يكى از آنان حكمى از احكام دين را نداند تا با ديگرى از آنها در اين باره مخالفت داشته باشد .
فرموده است : فهو بينهم شاهد صادق . . . تا آخر .
يعنى قرآن گواه صادقى است كه درباره احكام و حوادثى كه بر مسلمانان و جز آنها وارد مىشود ، به آن استدلال مىكنند ، و اين گواهى است كه دروغ نمىگويد ، همچنين قرآن ، خاموشى است گويا ، خاموش است براى اين كه مركّب از حروف و اصوات است ، و گوياست زيرا بر زبان آنان سخن مىگويد ، و به منزله اين است كه ناطق است . واژه ناطق و صامت هر دو استعاره است ، جهت مشابهت بهره رساندن به وسيله سخن گفتن و بىبهره ماندن بر اثر خاموشى است ، مانند ناطق كه با سخن خود فايده مىرساند ، و صامت كه با گزيدن خاموشى ، از آن باز مىايستد .
ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانی جلد 3
[ 1 ] شعبة بن حجّاج بن ورد أزدى بصرى مكنّا به ابو بسطام متوفّاى سال 160 هجرى از ائمه دانشمندان علم حديث و تفسير است . فرهنگ دهخدا ( مترجم ) .
[ 2 ] علىّ بن عمر بن احمد بن مهدى بغدادى دارقطنى مكنّا به ابو الحسن ، شافعى يا شيعى مذهب بوده ، صاحب كتاب معروف السّنن است كه در سال 385 ه در بغداد وفات كرده است . همان مأخذ ( مترجم ) .
[ 3 ] سوره نساء ( 4 ) آية ( 18 ) يعنى : و توبهاى نيست براى كسانى كه كارهاى بد انجام مىدهند ، تا آن گاه كه مرگ يكى از آنها فرا مىرسد گويد اكنون توبه كردم ، و نه آنانى كه . . .