خطبه۲۸ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی (دلتنگی امیر المومنین از یاری نکردن یاران،چشمداشتی بدون استحقاق)

( ۲۹ صبحی صالح  ) و من خطبه له ( علیه‏السلام ) بعد غاره الضحاک بن قیس صاحب معاویه على الحاجّ بعد قصه الحکمین و فیها یستنهض أصحابه لما حدث فی الأطراف

أَیُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَهُ أَبْدَانُهُمْ الْمُخْتَلِفَهُ أَهْوَاؤُهُمْ کَلَامُکُمْ یُوهِی الصُّمَّ الصِّلَابَ وَ فِعْلُکُمْ یُطْمِعُ فِیکُمُ الْأَعْدَاءَ تَقُولُونَ‏ فِی الْمَجَالِسِ کَیْتَ وَ کَیْتَ فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِیدِی حَیَادِ .

مَا عَزَّتْ دَعْوَهُ مَنْ دَعَاکُمْ وَ لَا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاکُمْ أَعَالِیلُ بِأَضَالِیلَ وَ سَأَلْتُمُونِی التَّطْوِیلَ دِفَاعَ ذِی الدَّیْنِ الْمَطُولِ.
لَا یَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیلُ وَ لَا یُدْرَکُ الْحَقُّ إِلَّا بِالْجِدِّ أَیَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِکُمْ تَمْنَعُونَ وَ مَعَ أَیِّ إِمَامٍ بَعْدِی تُقَاتِلُونَ الْمَغْرُورُ وَ اللَّهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ وَ مَنْ فَازَ بِکُمْ فَقَدْ فَازَ وَ اللَّهِ بِالسَّهْمِ الْأَخْیَبِ وَ مَنْ رَمَى بِکُمْ فَقَدْ رَمَى بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ.
أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ لَا أُصَدِّقُ قَوْلَکُمْ وَ لَا أَطْمَعُ فِی نَصْرِکُمْ وَ لَا أُوعِدُ الْعَدُوَّ بِکُمْ .

مَا بَالُکُمْ مَا دَوَاؤُکُمْ مَا طِبُّکُمْ الْقَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُکُمْ أَ قَوْلًا بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ غَفْلهً مِنْ غَیْرِ وَرَعٍ وَ طَمَعاً فِی غَیْرِ حَقٍّ

لغات

اهواء: اندیشه‏ ها        وهى: ناتوانى، ضعف       کیت و کیت: کنایه از گفتارها، و به معنى چنین و چنان است.
حاد عن الامر: از آن کار رو برگرداند، سر باز زد.
جوهرى در شرح معناى حیدى و حیاد مى‏ گوید این سخن مانند گفته دیگر عرب است: فیحى فیاح. چنان که فیاح مثل قطام اسم براى غارت کردن و چپاول است، حیاد نیز اسم است براى دورى گزیدن و کناره‏گیرى از چیزى، بنا بر این معناى حیاد چنین مى‏ شود: اى جنگ از من دور شو.
احتمال دیگر این که حیاد اسم فعل باشد مثل «نزال» گویا فرمان دورى از جنگ دو مرتبه با دو لفظ «حیدى، حیاد» صادر شده است.
اعالیل: جمع اعلال، و آن جمع علّه به معناى تعلّل ورزیدن، به کارى اقدام نکردن به دلیل بیمارى یا مانع دیگر است.
اضالیل: جمع اضلال و آن جمع علّه است ضلّه اسمى است برگرفته از ضلال به معناى باطل و گمراهى.
مطول: زیاد امروز و فردا کردن وعده‏هاى زیاد براى پرداخت دین، دادن و وفا نکردن به وعده.
جدّ: اجتهاد و کوشش، تلاش.
اخیب: ناامیدى افوق: تیرى که قسمت بالاى آن شکسته باشد.
ناضل: تیرى که به هدف نرسد.

ترجمه

اى مردمى که به تن‏ها مجتمعید و به آراء پراکنده.سخنتان- هنگامى که لاف دلیرى مى‏زنید- صخره‏هاى سخت را نرم مى‏ کند،در حالى که، کردارتان دشمنانتان را در شما به طمع مى‏ اندازد.چون در بزم نشینید، دعوى رزم‏آورى کنیدو چون جنگ چهره نماید، از آن مى‏ گریزید.
دعوت آن کس، که شما را فراخواند، روى پیروزى نبیند و آنکه براى راحت شما خویشتن را به تعب افکند، هرگز به راحت و آرامش نرسد.مشتى اباطیل را بهانه مى‏ کنید تا در کار تعلل ورزید.همانند وامدارى که پیوسته اداى دین خویش به تأخیر اندازد.
ذلیل سرکوفته، از خود دفع ستم نتواند کرد،که حق جز در سایه کوشش فراچنگ نیاید.اگر خانه شما را بستانند، کدام خانه را از دشمن حمایت خواهید کردو بعد از من با کدام امام با دشمن پیکار مى‏ کنید.

به خدا سوگند، فریب خورده کسى است که شما او را به وعده دروغ بفریبید.هر که پندارد که به نیروى شما پیروز مى‏ شود، همانند کسى است که آن تیر از تیرهاى قمار نصیب او شود که سودش از همه کمتر است و هر که شما را چون تیر به سوى دشمن افکند، تیر شکسته بى‏پیکان را در کمان رانده.

به خدا سوگند، به جایى رسیده ‏ام که دیگر سخن شما باور نمى‏ کنم و به یارى شما امید نمى‏ بندم و دشمن را به شما بیم نمى‏ دهم.
شما را چه مى ‏شود داروى درد شما کدام است علاج شما چگونه است.دشمنان شما نیز مردمى همانند شمایند.
آیا هرچه گفتید، همه از روى نادانى بودیا از سر غفلت و ناپرهیزگارى یا در چیزى که حق شما نبود طمع ورزیده بودید

شرح

سبب ایراد این خطبه چنان که نقل شده، کشتار و غارت ضحاک بن قیس بوده که پس از داستان حکمین و تصمیم آن حضرت براى رفتن به طرف شام اتّفاق افتاده است. و امّا توضیح مطلب: هنگامى که معاویه، دریافت که یاران حضرت سر به نافرمانى برداشته، و عده‏اى از خوارج به دست او کشته شده‏ اند از فرصت استفاده کرد و ضحاک بن قیس را به همراه چهار هزار سوار، به سوى عراق فرستاد و به او فرمان داد که از کشتن مسلمانان و غارت اموال آنان پروا نکند او نیز دست به کشتار و غارت زد و بدین‏سان پیش آمد تا در ثعلّبیه به عدّه‏اى از زائران خانه خدا برخورد. اموال آنها را غارت کرد و عمرو بن عمیس برادرزاده عبد اللّه مسعود صحابى حضرت رسول (ص) را با چند نفر از یارانش به شهادت رسانید. وقتى این خبر تأسّف بار به حضرت امیر (ع) رسید، یاران خود را جمع کرد و براى حفظ امنیّت سرزمینهاى متصرّفى خود که به وسیله ضحاک بن قیس اشغال شده آنان را در مورد رویارویى با دشمن به مشاوره طلبید و از آنان یارى خواست ولى بر خلاف انتظار، با عذر و بهانه‏ ها و زبونى و سستى آنها روبرو شد. حضرت در توبیخ و مذمّت آنان این خطابه را ایراد فرمود، که پس از توضیح معناى واژه‏ هاى مشگل خطبه، به شرح آن خواهیم رسید:

مقصود حضرت از بیان این خطبه آن بود که کوفیان را به امورى که در دیانت زشت و نابجا است آگاه نماید و به آنها رعایت نیک سیرتى را در احوال و گفتار و رفتارشان بیاموزد.
امّا در این که چگونه آنها در احوالشان رعایت جنبه‏ هاى دیانت را نمى‏ کردند: بدین سان که در گردهمایى جسمانى اجتماعشان شایان توجه، امّا رأى و اندیشه‏هایشان پراکنده بود. و همین پراکندگى اندیشه موجب خوارى و ذلت آنها مى‏ گردید، آنها را از دفاع از دین باز مى‏ داشت و این امر مصالح اجتماعى آنها را بر هم مى‏ زد.
امّا به لحاظ گفتار: سخنان اغراق‏ آمیز و گزاف آنها چنان بود، که شنیدن آنها دلهایى را که در سختى و نیرومندى همچون سنگهاى محکم و بى‏ نفوذ و غیر قابل تأثیر بود از هم مى‏ شکافت. و کسى که این سخنان را از آنان مى‏ شنید، مى‏ پنداشت که تنها حرف نیست، بلکه از پشتوانه قوى، ثبات و مقاومت نیز برخوردار است، زیرا در اجتماعات که با هم مى ‏نشستند مى‏ گفتند: دشمنان ما، توان دستیابى بر ما را ندارند، نسبت به آنها چنین و چنان خواهیم کرد. و جز اینها. حضرت دو لفظ «صمّ» و «الصلّاب» را که از اوصاف سنگهاى سخت است، براى دلهایى که از شنیدن سخنان آنها ضعیف مى ‏شد، استعاره آورده است. یعنى دلهایى که همانند سنگ خاراست از گفتار غلوآمیز شما مردم کوفه سست و کم توان مى‏ شود، امّا در عمل هیچ اثرى دیده نمى‏ شود.

قرآن کریم نیز چنین تشبیهى را آورده و فرموده است: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ«».
امّا کوفیان در ادامه کارهاى ناپسندشان چنین بودند که پس از آن همه گفتار مبالغه‏آمیز که دلهاى سخت و محکم را نرم مى ‏کرد و به ضعف مى ‏کشید،به هنگام فراخوانى براى جنگ، سستى مى ‏ورزیدند و از پاسخ مثبت دادن به دعوت کننده الهى سرباز مى‏ زدند، جنگ را دوست نداشتند، و از روبرو شدن با دشمن خوششان نمى‏ آمد.

امام (ع) براى بیان این حالت، جمله: قلتم حیدى حیاد را که عرب به هنگام فرار به کار مى‏ برد کنایه آورده است.
پس از بیان حالت فوق چیزى را ذکر فرموده، که معمولا عرف مردم از کسى که با دلتنگى طلب یارى مى‏ کند یاد مى‏ کنند هر چند این دلتنگى ناشى از عدم پذیرش نداى او از سوى یارانش حاصل شده باشد: ما عزّت دعوه من دعاکم «بزرگوارى و پیروزى نیافت آن که شما را براى کارزار فرا خواند».
نتیجه این کلام این است که دعوت کننده شما به جنگ، به دلیل سستى و سهل‏ انگارى شما خوار و ذلیل مى‏ شود.

و لا استراح قلب من قاساکم
«و راحت نیافت قلب آن که به شما و یارى شما دل خوش کرد»، یعنى دچار گرفتارى و رنج گردید آن که براحتى و آسایش از ناحیه شما دل بست.

اعالیل بأضالیل:
هرگاه شما را به قتال با دشمن فرا مى‏ خوانم، به دلایل باطل و دروغین تعلّل مى ‏ورزید و از آماده شدن براى جنگ سر بازمى ‏زنید، و این به دلیل گمراهى شما از راه خداست. و پیاپى از من مى‏ خواهید که جنگ را به تأخیر اندازم و دفاع را به بعد مأکول کنم. طولانى کردن مدّت، امروز و فردا کردن به منظور از وظیفه شانه خالى کردن است، چنان که بدهکار به قصد نپرداختن دین خود، به طلبکار براى روزهاى بعد وعده مى‏ دهد.

ممکن است کلام حضرت از باب تشبیه کردن اینان در کیفیت دفاعشان، به مقروضى باشد که در نپرداختن دین به بهانه‏ هاى بى‏ مورد متوسّل مى‏ شود و عذرهاى ناموجّهى مى ‏آورد. احتمال دیگر این که سخن امام (ع) از باب استعاره باشد،یعنى دفاع نادرست مدیون از نپرداختن قرض خود، با امروز و فردا کردن را استعاره آورده باشد، براى نوع دفاع یاران خود، که در حقیقت قصد جنگ ندارند و امروز و فردا کردن آنان بهانه است.
جهت تشبیه در دو طرف به تأخیر انداختن امروز فردا کردن است، یعنى چنان که مقروضى که امروز و فردا مى‏ کند خواست واقعیش عدم پرداخت بدهى خویش است و دوست دارد که هیچ‏گاه طلبکار را نبیند، حضرت چنین دریافته بود که اصحابش دوست مى‏ دارند که هرگز پیشنهاد جنگ بدانها داده نشود، و از آنها تقاضاى شرکت در کارزار و مبارزه با دشمنان نشود. بنا بر این دفاع و به تأخیراندازى دین مردم از ناحیه بدهکار «مماطل»، یعنى امروز و فردا کن، استعاره آورده شده است براى امروز فردا کردن مردم کوفه، و عدم آمادگى آنان براى جنگ.

پس از آن حضرت یارانش را به زشتى خوارى با بیان برخى از لوازم آن توجّه داده است، تا آنان را به فضیلت شجاعت بیاراید. از جمله زشتیهاى خوارى این است که:- انسان قادر به زدودن بدى از خود نیست.
– با سست عنصرى، و ذلّت و خوارى انسان به حق خود نمى ‏رسد. رسیدن به حق مشروع، جز با کوشش و تلاش، امکان‏پذیر نیست.
آن گاه حضرت با طرح یک سؤال انکارى و توبیخى از اطرافیانش مى ‏پرسد که به نظر آنها از کدام سرزمین و منطقه جغرافیایى- جز بلاد اسلام- که در عزّت و شرافت پیش خداوند قابل مقایسه با سرزمینهاى دیگر نیست- باید دفاع کرد جواب این سؤال روشن است، جایگاهى که دفاع از آن وجود داشت همانا موطن اینان و منطقه حکومتشان بود.

عبارت زیباى امام (ع) که: مع اىّ امام بعدى تقاتلون
پس از من با کدام‏ امام در راه خدا جهاد مى‏ کنید آگاهى بخشیدن به مردم در باره این موضوع است، که آن حضرت نسبت به دیگران برترى داشته و در خلوص عملى در راه خدا کسى به پایه وى نمى‏رسیده است و همین دلیل اثبات فرمانبردارى و اطاعت از فرامین آن حضرت مى ‏باشد، زیرا امام (ع) رغبت برخى از اطرافیان خود را نسبت به ثروتى که پیش معاویه وجود داشت، دریافته بود.

به دنبال این بیان، حضرت به بدگویى کسى که به گفته کوفیان مغرور گردد، مى‏پردازد و وى را به غرور و بى‏خبرى نسبت مى‏دهد. و از بد حالى شخصى که چنان مردمى حزب و جمعیّتش باشند و به پیکار آنها دل خوش کرده باشد، با دو عبارت زیباى زیر خبر مى‏ دهد:

اول: المغرور و اللّه من غرّرتموه

«به خدا سوگند فریب خورده آن است که شما او را بفریبید» مقصود حضرت از این عبارت بدگویى و سرزنش آنان بر خلف وعده ‏ها و امروز و فردا کردن‏ها به منظور فرار از جنگ بود. بنا بر این پس از آن همه پیمان‏ شکنى در مورد پیکار با دشمنان اگر کسى به گفته آنان اعتماد کند، به حقیقت فریب خورده است.
اگر در عبارت حضرت، کلمه «المغرور» مبتدا و کلمه «من» خبر باشد، در اثبات غرور و فریب خوردگى گویاتر از عکس آن است که «المغرور» خبر و «من» مبتدا باشد زیرا صورت اوّل انحصار در معنى را مى‏ رساند و معناى عبارت چنین مى‏ شود: فریب خوردگى مخصوص کسى است که فریب کوفیان را بخورد.
این معنى از این که «من» را مبتدا قرار دهیم فهمیده نمى‏ شود.

دوم: و من فاز بکم فقد فاز بالسّهم الأخیب
«کسى که سعادت را از ناحیه شما بخواهد چنان است که با تیر بدون پیکان پیروز گردد و هر کس با تیر ترکش شما بجنگد با تیر بدون چوبه، تیراندازى کرده است»

امام (ع) در این عبارت، خود و دشمنان را به قماربازانى تشبیه کرده است که در میان عرب وجود داشته‏ اند. و یاران خود را در بى‏ کفایتى و عدم رعایت حق خویش، به بیرون آمدن، تیر قمار مأیوس کننده بى‏سهم، و یا به تیرهاى قمارى که غرامت‏آور و تاوان‏زا هستند تشبیه کرده است. توضیح این که تیر قمارى که بر آن اسم شرکت کننده نوشته شده بیرون نیاید، تا سهام شترى که مورد قمار است، با بیرون آمدن، تیرهاى برنده تمام شود. آن گاه غرامت و زیان براى صاحب تیر باقى مانده ثابت مى‏ شود«» به ملاحظه همین تشبیه است که حضرت لفظ «تیر» را با صفت مأیوس کننده، براى اطرافیان خود، استعاره آورده است، و باز کلمه «فوّز» را در این جمله به طور مجاز، در عدم آمادگى آنان به کار برده است.
بر یارى رسانى، از باب نامیدن ضد را به نام ضد به کار برده است. مانند: نامگذارى کیفر به پاداش و باز آن بزرگوار مشابهت و همگونى روان جنگجو را با تیرهاى از پیش برنده جنگ، ملاحظه فرموده است. که هم مردان رزم‏آور و هم تیرهاى برّان در آمادگى و کارسازى و دفع دشمن مؤثر هستند. [و افراد بى‏ تحرک همچون تیرهاى بى‏پیکان بدون حاصل و سود مى‏ باشند].
گویا امام (ع) اطرافیان خود را در فراخوانى به جنگ و نرفتن آنها، از جهت مشابهت شدید به اوصاف تیرهایى که پیکان نداشته و موضع وتر آنها شکسته باشد، مخصوص گردانیده است. و آن شباهت عدم تحرّک و جدا نشدنشان از محل زندگیشان به فرمان اوست. چنان که تیرى که وتر آن شکسته و پیکان نداشته باشد، از جایگاه خود بیش از اندکى دور نمى‏ شود.

این فرموده امام به لحاظ لطافت تشبیه و استعاره در نهایت اوج گفتار و کلام بلند انسانى است. معناى زیباى گفتار حضرت این است: نتیجه وجودى‏ شما در جنگ براى کسى که به شما دل بسته باشد، زیان و ناامیدى است. و آن که به یارى شما به جنگ دشمن رود سودى نصیبش نخواهد شد.

پس از این درد دل، نتیجه بدگمانى و بى ‏اعتمادى به سخن آنها- به دلیل مخالفت کردار با گفتارشان، و وعده ‏هاى خلاف در باره قیام به همراه آن حضرت- را یادآور مى‏ شود، و آن این که هرگز آنان را تصدیق نمى‏ کند زیرا آن که کارى را فراوان انجام دهد، به آن شناخته مى ‏شود و از مثلهاى عرب است که: انّ الکذوب لا یصدق: «کسى که زیاد دروغ مى‏ گوید تصدیق نمى‏ شود» و این که آن حضرت به یارى آنها طمع نبسته است، و این که دشمن را با وعده‏ هاى آنها نخواهد ترساند، زیرا ترساندن دشمن با این گونه یاران با توجّه به این همه مخالفت و آگاهى خصم بر این ضعف و سستى، سبب جرأت و تسلّط دشمن و اطمینان آن بر عدم مقاومت و پایدارى مى‏ شود.

امام (ع) کلام خود را به طریق پرسش انکارى و توبیخ‏آمیز، که گویاى چگونگى خوارى و ذلّت حال آنها، در نپذیرفتن دعوت آن حضرت است با این بیان: ما بالکم «شما را چه مى ‏شود» ادامه مى ‏دهد و از درمان بیماریى که بدان گرفتار آمده ‏اند، و چگونگى معالجه آنها مى ‏پرسد که: ما دوائکم و ما طبّکم، داروى شما چیست و چگونه بهبود خواهید یافت تا شما را درمان کنم.

برخى از شارحان بر این عقیده ‏اند که منظور حضرت از عبارت «ما طبّکم» عادت و رسوم آنها بوده است، ولى با توجّه به سبک سخن حضرت معناى اوّل نسبت به موضوع مناسبتر و شایسته ‏تر است.
سپس آن بزرگوار کوفیان را، به تصور آنها از نیرومندى و قدرت دشمن متوجّه مى ‏کند و مى‏ فرماید: آنها در شجاعت و شدّت عمل مردانى چون شما هستند. آنان مردانى استثنایى نیستند و بر شما فزونى و مزیتى ندارند. بنا بر این ترس شما از آنها بیهوده است. دوباره امام (ع) سؤال توبیخى خود را تکرار مى‏ فرماید،آنان را از امور ناشایست، و نفرت‏ زا که در عرف و شریعت نیز زشت بشمار مى ‏آید، در چند مورد بر حذر مى ‏دارد.

۱- گفتار بدون کردار آنها، که اشاره به اعلام آمادگى براى نبرد، و به انجام نرساندن آن دارد، با این عبارت که اقولا بغیر عمل: «آیا روش شما گفتار بدون عمل است» این عبارت یادآوریى است که گفتار بدون کردار، سبب خشم و غضب در نزد خداوند مى ‏شود. چنان که در قرآن کریم به این موضوع اشاره شده است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ، کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ«».
به روایت دیگر معناى این گفته امیر مؤمنان (ع): «اقولا» بغیر عمل» این است با زبانتان چیزى را مى ‏گویید که در دلهاتان نیست و بدان اعتقاد ندارید، با این که باور قطعى نیست مى‏ گویید: ما آن را بزودى انجام مى‏ دهیم.
احتمال دیگر این که معناى فرموده امام (ع) این باشد، که شما مى‏ گویید: ما در برابر خدا اخلاص داریم و مسلمانیم، با این که لوازم اسلام و ایمان را نمى‏ دانید.

۲- نکته دوّم در فرمایش حضرت بی خبرى و غفلت آنان بود که از پارسایى سرچشمه نمى‏ گرفت و بى‏ توجّهى نسبت به مصالح و منافعى که باید مورد توجّ انسان قرار گیرد و این بى‏ خبرى و غفلت نهایت درجه نقص و تفریط ضدّ فطانت و هوشمندى است.
این نوع بى‏ توجّهى بر خلاف غفلت و بى‏خبرى ناشى از ورع و پارسایى مى‏ باشد زیرا بى‏ توجّهى به دنیا از روى پارسایى- اگر پارسایى را انجام کارهاى نیک و آمادگى دهنده براى آخرت بدانیم- به معاد انسانى سود مى‏ دهد. بنا بر این‏ بى‏ توجّهى با پارسایى از کارهاى دنیوى و امورى که مربوط به جزئیات دنیا باشد، مضر نیست که بماند چه بسا که سبب نجات از عذاب آخرت هم باشد.

۳- طمع و دلبستگى آنها در غیر مسیر حق، بدین معنى که حضرت از بیت‏ المال بیش از استحقاق به آنها ببخشد. تا دعوت آن بزرگوار را اجابت کنند و همراه وى به پیکار با دشمن برخیزند. گویا امام (ع) علّت تخلّف و عدم اطاعت برخى آنان را طمع و دلبستگى به مال دنیا و بخشش فزونتر، بدون استحقاق تشخیص داده بود. چنان که معاویه نسبت به اطرافیانش چنین مى ‏کرد.
حضرت این بیان را در اشاره به همین انتظار بیجاى آنان فرمود و زشتى این عمل را گوشزد کرده که این طمعى است در غیر مسیر حق و خداوند به حقیقت امر آگاه است و بس.

ترجمه ‏شرح‏ نهج ‏البلاغه(ابن‏ میثم)، ج ۲ ، صفحه‏ ى ۱۱۶-۱۰۶

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.