(۳۴صبحی صالح) و من خطبه له ( علیهالسلام ) فی استنفار الناس إلى أهل الشام بعد فراغه من أمر الخوارج و فیها یتأفف بالناس، و ینصح لهم بطریق السداد
أُفٍّ لَکُمْ لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَکُمْ أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاهِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَهِعِوَضاً وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً إِذَا دَعَوْتُکُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّکُمْ دَارَتْ أَعْیُنُکُمْ کَأَنَّکُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِی غَمْرَهٍ وَ مِنَ الذُّهُولِ فِی سَکْرَهٍ یُرْتَجُ عَلَیْکُمْ حَوَارِی فَتَعْمَهُونَ وَ کَأَنَّ قُلُوبَکُمْ مَأْلُوسَهٌ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ مَا أَنْتُمْ لِی بِثِقَهٍ سَجِیسَ اللَّیَالِی وَ مَا أَنْتُمْ بِرُکْنٍ یُمَالُ بِکُمْ وَ لَا زَوَافِرُ عِزٍّ یُفْتَقَرُ إِلَیْکُمْ مَا أَنْتُمْ إِلَّا کَإِبِلٍ ضَلَّ رُعَاتُهَا فَکُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ انْتَشَرَتْ مِنْ آخَرَ .
لَبِئْسَ لَعَمْرُ اللَّهِ سُعْرُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ تُکَادُونَ وَ لَا تَکِیدُونَ وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُکُمْ فَلَا تَمْتَعِضُونَ لَا یُنَامُ عَنْکُمْ وَ أَنْتُمْ فِی غَفْلَهٍ سَاهُونَ غُلِبَ وَ اللَّهِ الْمُتَخَاذِلُونَ وَ ایْمُ اللَّهِ إِنِّی لَأَظُنُّ بِکُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى وَ اسْتَحَرَّ الْمَوْتُ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِی طَالِبٍ انْفِرَاجَ الرَّأْسِ .
وَ اللَّهِ إِنَّ امْرَأً یُمَکِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ یَعْرُقُ لَحْمَهُ وَ یَهْشِمُ عَظْمَهُ وَ یَفْرِی جِلْدَهُ لَعَظِیمٌ عَجْزُهُ ضَعِیفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَیْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ
أَنْتَ فَکُنْ ذَاکَ إِنْ شِئْتَ فَأَمَّا أَنَا فَوَاللَّهِ دُونَ أَنْ أُعْطِیَ ذَلِکَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِیَّهِ تَطِیرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ وَ تَطِیحُ السَّوَاعِدُ وَ الْأَقْدَامُ وَ یَفْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ ذَلِکَ ما یَشاءُ
أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً وَ لَکُمْ عَلَیَّ حَقٌّ فَأَمَّا حَقُّکُمْ عَلَیَّ فَالنَّصِیحَهُ لَکُمْ وَ تَوْفِیرُ فَیْئِکُمْ عَلَیْکُمْ وَ تَعْلِیمُکُمْ کَیْلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِیبُکُمْ کَیْمَا تَعْلَمُوا وَ أَمَّا حَقِّی عَلَیْکُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیْعَهِ وَ النَّصِیحَهُ فِی الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِیبِ وَ الْإِجَابَهُ حِینَ أَدْعُوکُمْ وَ الطَّاعَهُ حِینَ آمُرُکُمْ
لغات
اف: کلمه اى است که براى دلتنگى از چیزى به کار مى رود.
غمرات الموت: حالت غشوه اى که به هنگام مرگ دست مى دهد و عقل در آن پوشیده مى شود و از کار مى افتد.
زهول: فراموشى، اشتباه.
یرتج علیکم: بسته مى شود، زبان از گفتار باز مى ماند.
حوار: گفت و شنود.
مألوس: دیوانه، بى عقل.
سجیس اللیالى و سجیس الأوجس: همواره در طول شبها.
زوافر: جمع زافره، زافره الرجل: یار و مددکار شخص، قوم و خویشان فرد.
تعمهون: حیران و سرگردانید.
سعر: جمع ساعر، اسعار النّار: برافروختن آتش و شعله ور ساختن آن.
امتعاض: خشم و غضب.
حمس الوغى: شدت یافتن جنگ، بالا گرفتن سر و صدا.
عرقت اللحم اعرقه: هرگاه بر استخوان گوشتى باقى نماند.
شرفیه: به شمشیرهاى منسوب به شارف که محلى است معروف به ساختن شمشیرهاى خوب. گفته اند دهى است از سرزمین عرب نزدیک محلى به نام ریف.
فراش الهام: استخوانهاى ظریفى که زیر استخوانهاى سر قرار دارد.
ترجمه
از خطبه هاى آن حضرت (ع) است که در باره ترغیب و تشویق پیروانش بر قیام و حرکت کردن به سوى مردم شام و اطرافیان معاویه ایراد فرموده است. به دلیل سستى و سهل انگارى کوفیان با سرزنش و ملامت مى فرماید.
ملول و دلتنگم از شما. از این همه سرزنشهایتان به تنگ آمده ام.آیا به عوض زندگى آخرت به زندگى دنیا خشنود شده اید آیا ذلّت را جانشین عزّت خواسته اید
هنگامى که شما را به جنگ دشمنتان فرا مى خوانم، چشمهایتان در چشمخانه به دوران مى افتد، گویى که در لجّه مرگ دست و پا مى زنید و از وحشت آن هوش از سرتان پریده است.
راه گفت و شنودتان با من بسته است و در پاسخ سخنانم، حیرت زده و سرگردانید. دلهایتان چون دلهاى جن زدگان است و عقل از سرتان پریده است. در این روزهاى چون شب ظلمانى، چگونه به شما اعتماد کنم که هرگز آن ستونى نبوده اید که بر آن تکیه توان داد. و یارانى توانمند نیستید که به هنگام نیاز، نیازى برآورید. همانند اشترانى هستید که چراننده آنها گم شده و چون از جانبى گرد آیند از جانب دیگر پراکنده شوند.
به بقاى خداوند سوگند، که افروختن آتش جنگ را، چه نامناسب مردمى هستید. شما را مى فریبند و شما فریب دادن نتوانید. دشمن، زمینهایتان را یک یک مى گیرد و به خشم نمى آیید.چشم دشمن همواره در شما مى نگرد و شما به خواب غفلت و بىخبرى رفته اید. به خدا سوگند، آنان که یکدیگر را واگذاشتند و یارى نکردند مغلوب شدند. پندارم که چون جنگ درگیر شود و کشتار به غایت رسد، چنان از گرد پسر ابو طالب پراکنده شوید که دیگر بازگشتى برایتان نباشد، بدانگونه که سر بریده دیگر به بدن نچسبد.
به خدا سوگند، کسى که به دشمن امکان دهد که گوشتش را تا استخوان بخورد و استخوانهایش را خرد کند و پوستش را بردرد، چه ناتوان مردى است و چه کم دل و ترسوست تو اگر خواهى همانند چنین مردى باشى، خود دانى، ولى من به خدا سوگند، پیش از آنکه به دشمن فرصتى چنین دهم، با شمشیر مشرفّى خود، چنانش مىزنم که استخوانهاى کاسه سرش در هوا پراکنده و دستها و پاهایش جدا گردد.خدا، زان پس، هر چه خواهد همان کند.
اى مردم، مرا بر شما حقى است و شما را بر من حقى است. حقى که شما به گردن من دارید، اندرز دادن و نیکخواهى شماست و غنایم را بتمامى، میان شما تقسیم کردن و تعلیم دادن شماست تا جاهل نمانیدو تأدیب شماست تا بیاموزید.
حقى که من به گردن شما دارم، باید که در بیعت وفادار باشید و در رویاروى و پشت سر نیکخواه من باشید و چون فرا مى خوانمتان به من پاسخ دهید و چون فرمان مى دهم فرمان برید .
شرح
بنا بر روایتى هنگامى که امام (ع) از پیکار با خوارج فراغت حاصل کرد، در همان محل نهروان بپاخاست و این خطبه را ایراد فرمود. پس از ستایش و ثناى پروردگار خطاب به سربازان فرمود: حال که خداوند متعال، چنین نیکو شما را یارى کرد و به پیروزى رساند، بدون فوت وقت متوجّه دشمنان شام شوید در پاسخ حضرت عرض کردند: تیرهاى ما تمام شده و شمشیرهاى ما کند گردیده است. ما را به کوفه برگردان، تا آرایش نظامى خود را سامان بخشیم و افرادمان را بازسازى کنیم، شاید که امیر مؤمنان (ع) بر تعداد ما، به اندازهاى که در این نبرد به شهادت رسیده اند، اضافه کند، تا از نیروى افراد تازه نفس کمک بگیریم.
حضرت در پاسخ به پیشنهاد سپاهیان این آیه شریفه قرآن را تلاوت کرد: یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِکُمْ«» سپاهیان، با شنیدن این سخن بر خلاف نظر حضرت بهانه آورند و استدلال کردند که سرماى سختى است و نمى توان به جنگ ادامه داد. امام (ع) فرمود واى بر شما اگر هوا براى شما سرد است براى دشمنان شما نیز سرد است، سپس حضرت، آیه اى که گفته موسى (ع) را براى فرار از پیکار با دشمن نقل مى کند: قالُوا یا مُوسى إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ«»، تلاوت فرمود.
پس از تلاوت این آیه گروهى از لشکریان بپاخاسته بهانه زیادى مجروحان را گرفتند، عرض کردند: زخمى و مجروح زیاد داریم اجازه بدهید، مدّتى به کوفه باز گردیم، سپس براى جنگ عازم خواهیم شد.
امام (ع) با این که هرگز به بازگشت راضى نبود [وقتى که مخالفت را شدید دید] با آنان مراجعت کرد و در لشکرگاه خارج کوفه به نام «نخیله» اردو زد و دستور داد که در لشکرگاه بمانند و خود را براى جهاد آماده سازند، و به داخل شهر کمتر رفت و آمد کنند و دید و بازدید با اقوام و خویشان خود را محدود نمایند. ولى آنها در عمل فرمان حضرت را بکار نبستند و بتدریج مخفیانه به کوفه وارد شدند. در نهایت جز اندکى از سپاهیان در نخیله باقى نماندند. امام (ع) وقتى وضع را چنین دید، به کوفه آمد و براى مردم سخنرانى کرد و فرمود:
اى مردم براى جنگ با دشمن آماده شوید، نزدیکى بخدا و رسیدن به نعمتهاى حق تعالى با جهاد در راه خدا حاصل مى شود. آنها که از حق کناره گیرى کرده آن را یارى نکنند، در خدمت ستم و ظلم قرار گرفته، از حقیقت عدول کرده، از کتاب خدا و دین حق رو برگردانده اند، در طغیان فرو افتاده اند، و در گرداب گمراهى فرو رفته اند.
آنچه مى توانید از نیرو و اسبهاى تعلیم دیده براى پیکار با دشمن آماده بسازید، بر خدا توکّل کنید که خداوند خود شما را کفایت مى کند. امّا کوفیان آماده کوچ و حرکت نشدند. چند روزى حضرت آنها را به حال خودشان رها کرد.و سپس در ملامت و سرزنش آنان این خطبه را ایراد فرمود:
۱- غمرات الموت: حالت غشوهاى که به هنگام مرگ دست مى دهد، و عقل در آن پوشیده شده از کار مى افتد ۲- زهول: زهول فراموشى و اشتباه ۳- و یرتج علیکم: بسته مى شود. ۴- حوار: گفت و شنود. ۵- تعمهون: حیران و سرگردانید.۶- و المألوس: دیوانه کسى که خردش کار نمى کند ۷- سجیس اللّیالى: و سجیسالأوجس: همواره در طول شب ۸- زدافرّ: جمع زافره. زافره الرّجل: یار و مددکار شخص قوم و خویشان فرد. ۹- سعر: جمع ساعر اسعار النّار: برافروختن آتش و شعله ور ساختن آن ۱۰- امتعاض: خشم و غضب. ۱۱- حمس الوغى شدّت یافتن جنگ و بالا گرفتن سر و صدا. ۱۲- عرقت اللحم اعرقه: هرگاه بر استخوان هیچ گوشتى باقى نماند. ۱۳- عشر فیه: شمشیرهاى منسوب به مشارف که محلى است معروف به ساختن شمشیرهاى خوب، گفته اند دهى است از سرزمین عرب نزدیک جائى بنام «ریف» ۱۴- فراش الهامّ: استخوانهاى ظریفى که زیر استخوانهاى محکم سر قرار دارد.
شرح عبارات
امام (ع) همواره سعى بر این داشت که، پیروانش را براى جنگ با دشمنان بسیج کند، ولى چون آنها، در موارد زیادى از دعوت حضرت سر باز مى زدند و با تمرّد و خوددارى از فرمانبردارى و اطاعت حتّى او را مى رنجانیدند آنها را مورد خطاب ملامت آمیز قرار داده، با ایراد این خطبه، ناراحتى، دلتنگى و نارضایتى خود را از رفتارشان اظهار داشته مى فرماید:
بس که شما را ملامت کردم خسته شدم. این نوع گفتار از ناراحتى شدید حکایت دارد. خطاب حضرت به کوفیان که: آیا به جاى آخرت دنیا را گرفتهاید و خوارى را بجاى عزّت نشانده اید پرسشى به گونه انکار بر رفتار آنها، که موجب انگیزش بر جهاد گردد. چه این که پیکار در راه خدا، مستلزم اجر اخروى و بزرگوارى مى گردد. ولى ترس از دشمن و کنارهگیرى از نبرد، هر چند در بیشتر موارد، زمینه سلامتى و بقاء در دنیا را فراهم مىآورد، امّا به بهاى طمع بستن دشمن به پیروزى خود، و خوار ساختن طرف مقابل تمام مى شود.
بنا بر این قیام نکردن براى دفع دشمن، بمنزله این است که آخرت را بدنیا سودا کنى و خوارى را بجاى عزت بنشانى، این همان چیزى است که خرد سالم نمى پذیرد.
در عبارت حضرت کلمه «عوضا و خلفا» بعنوان تمیز منصوب بکار رفته اند.
اذا دعوتکم الى جهاد عدوّکم… لا تعقلون این کلام امام (ع) استدلالى است بر علیه آنها و سرزنشى است در باره اخلاق زشت کوفیان که به هنگام فراخوانى آنان به جهاد از خود بروز مى دادند، آن رذایل اخلاقى عبارت بود از:
ویژگیهاى ناپسند کوفیان
اول: به دلیل ترسشان، از مخالفت با دعوت حضرت، و یا اقدام بر مرگ، چشمانشان از حیرت و سرگردانى و تزلزل در کار به دوران مى افتد، زیرا هم در تخلّف از فرمان امام (ع) و هم در اقدام بر مردن، خطر بزرگى است حضرت حالت آنها را، در دوران چشم حیرت زده، و سرگردانى در کار، به حالت غش و بیهوشى در حین مردن تشبیه کرده است که شخص به دلیل وضعیّت خاصّ پیشامد مرگ خود را فراموش مى کند، و به دردى که بدان دچار آمده، سرگرم مى گردد گفته حضرت مانند فرموده حق متعال است: أَشِحَّهً عَلَیْکُمْ فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ«».
صفت دوّم آنان این بود، که پس از شنیدن دستور جهاد، به شما نگاه مى کنند در حالى که گویا عقلشان را از دست داده اند. عبارت «یرتج» در موضع حال و فعل «تعمهون» عطف بیان براى فعل «یرتج» مىباشد. معنى جمله چنین مى شود: گویا اندیشه و خردشان بسته شده و به حیرت دچار شده اند.امام (ع) حالت مردم کوفه را به هنگام فراخوانى براى جهاد به حال کسى تشبیه کرده است که آشفتگى عقلانى پیدا کرده باشد. بدین معنى که در لبیک گویى به نداى حضرت، به سرگردانى و تردید دچار مىشوند، همچون دیوانه اى که نداند چه جواب مى دهد.
سوّمین صفت کوفیان این بود، که همواره مورد بىاعتمادى امام (ع) بودهاند. بىاعتمادى نتیجه اخلاق بد، خلف وعده، و دروغگویى بوده که اعتماد امام را از گفتار آنها سلب کرده بود.
چهارمین صفت ناپسند آنها به نظر امام (ع) این بود که کوفیان استوانه استوار و محکمى نبوده اند، که رغبت حضرت را در پیکار با خصم برانگیزند و تکیه گاه خوبى براى مقابله با دشمن باشند. حضرت تعبیر به «رکن» فرموده اند، «رکن»، به معنى تکیه گاه محکم و استوار است. گفته مى شود فلانى رکن شدیدى است، این جمله استعاره است از رکن الجبل، یعنى دامنه بلند کوه، از جهت مشابهتى که میان شخص پابرجا و پایدار و استوارى کوه وجود دارد که هر دو مورد مى توانند پناهگاه خویش باشند، چنان که خداوند متعال همین واژه را بدین معنا به کار برده است: قالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّهً أَوْ آوِی إِلى رُکْنٍ«» رکن شدید: یعنى قوى و محکم که شما را از آزار من باز مىداشت [رکن شدید در آیه مربوط به داستان حضرت لوط است که در مقابل بدکاران قومش فرموده است] در میان حضرت (ع) که به مردم کوفه مى فرماید: شما رکنى نیستید، که میل کسى را به پشتیبانى خود جلب کنید دلالت بر خوارى و ناتوانى آنها دارد.
پنجمین صفت آنان، که حضرت بیان کرده این است. که یاران شرافتمندى نبوده اند که بدانها احتیاج پیدا شود. این صفتى است براى توضیح ذلّت و خوارى که از رذایل اخلاقى به شمار مى آید.
به عنوان ششمین صفت کوفیان، حضرت آنها را به شترانى تشبیه کرده است که ساربان خود را گم کرده باشند وجه شباهت در آنها این است که اگر از سویى مجتمع شوند، از سوى دیگر پراکنده مىگردند. این تشبیه امام (ع) بر ناتوانى تصمیمگیرى و متفرّق بودن اندیشه و افکار و اراده آنها دلالت دارد، زیرا بر مصلحتى که وضع آنها را در دو جهان نظام بخشد اجتماع نمى کنند. روشن است که با داشتن چنین خصلتهایى، آگاهى اندکى بر انسان حکمفرماست.نقصان خرد نشانه نادانى است و نادانى یکى از رذایل اخلاقى به حساب مى آید.
هفتمین ویژگى زشت اخلاقى کوفیان، این است که مرد جنگ و جهاد نبودند، زیرا جنگ و جهاد بر محور شجاعت و ثبات رأى دور مى زند. پیش از بیان این عبارت، حضرت اشاره به سست عنصرى و ناتوانى اندیشه آنان فرمود پس پر واضح است که با توجّه به این ناتوانى، دیگر مرد پیکار و جهاد نبودند.
امام (ع) چون لفظ «نار» (آتش) را براى هیجان و التهاب جنگ به دلیل سختیهاى آن استعاره آورده است، این استعاره را با واژه «اسعار» که به معناى آتش افروزى است ترشیح آورده و افراد را بدان توصیف کرده است.
ویژگى دیگر کوفیان، که هشتمین توصیف آنان نیز هست این بود که فریب دشمنان را مىخوردند ولى خود توان فریب دادن دشمنان را نداشتند. و به پستى اخلاق و ابلهى آنان همین بس که خصم به آسانى مى توانست آنان را بفریبد.[مانند قرآن بر نیزه کردن دشمن در صفین].
نهمین صفت آنها بفرمایش امام (ع) این بود که کشورشان از اطراف مرتب کوچک مىشد و آنها نسبت به این موضوع بى اعتنا بودند، بدین توضیح که دشمن همواره در هر زمان ممکن بر پارهاى از سرزمین آنها یورش مى آورد و بعضى از بلاد را تصرّف مى کرد و کوفیان از خود تعصّب و غیرتى نشان نمى دادند. این امر نشانه فرومایگى و سست عنصرى آنها در امورشان بود.
دهمین خصلت، آنان این بود که در غفلت و بیخبرى بودند، با وجودى که دشمنانشان بیدار و هوشیار بودند. این فرمایش حضرت بدگویى کوفیان به دلیل غفلت در امور بود با این که امام (ع) از آنها انتظار آگاهى و هوشیارى داشته است. و نیز در مذمّت کوفیان به سبب کم خردى و ناآگاهى آنان، در مصالح خودشان مى باشد.
تمام این توبیخها و شماتتها براى آگاهى و بیدارى آنها به وضع خودشان و بیدارى از گورستانهاى طبیعت بود که به دست خود ایجاد کرده و در آنها به خواب رفته بودند. چه این که سزاوار بود آگاه شوند و امور شایستهاى که در نظام زندگیشان به روش دیانت بود انجام دهند.
قوله علیه السلام: غلب و اللّه المتخاذلون
امام (ع) صفات ناپسند مردم کوفه را که برمى شمارد مى فرماید: «به خدا سوگند افراد خوار و ذلّتپذیر شکست خورده اند» این کلام بدین معناست که شکست خوردگى، به دلیل ذلّتپذیرى، و خفت و خوارى است.
در جواب این که چرا حضرت جمله خود را به صورت خطاب نیاورده و نفرموده است که شما کوفیان چنین هستید، مى گوییم امام (ع) علّت شکست خوردگى را، به طور مطلق خفّت و ذلّتپذیرى بیان کرده اند، عمومیّت علت حکم را کوفیان دریافته و بهتر بر خود تطبیق مى کنند، بر خلاف این که به صورت خاصّ مى فرمود. بعلاوه اگر به صورت خاصّ مى بود حکم از عمومیّت مىافتاد و تأثیر چندانى نداشت.
قوله علیه السلام: و أیم اللّه الى قوله انفراج الرأس:
«بخدا سوگند، با این وضع روحى شما به گمان من اگر جنگ سختى درگیر شود، همچون سر که از بدن جدا شود، از من فاصله خواهید گرفت» امام (ع) قسم مى خورد، گمانش نسبت به مردم کوفه به هنگام سختى کارزار و گرمى بازار مرگ این است که بمانند جدا شدن سر از آن حضرت جدا خواهند شد. که کنایه از تفرّق شدید و جدا شدن بىبازگشت است.
اصطلاح «انفراج الرأس» یعنى جدا شدن سر از بدن به عنوان مثل آورده شده است. گویند: اول کسى که این مثل را به معنى تفرقه شدید، در وصیّت به فرزندانش بکار برده اکثم بن صیفى بوده است. وصیّت اکثم به فرزندانش این است: «فرزندانم، به هنگام سختیها بمانند جدا شدن سر، از هم جدا نشوید زیرا با تفرقه و جدایى عزّت خود را از دست خواهید داد و بعد از آن قادر به اجتماع نخواهید بود.» در تفسیر و توضیح «انفراج الرأس» اقوالى را نقل کرده اند از جمله: الف- ابن درید گفته است: معناى اصطلاح جدا شدن سر از بدن، شدّت جدایى و کمال تفرقه است، چنان که، سر جدا شده هرگز به بدن متصل نمىشود.
ب- مفضّل در معنى این اصطلاح گفته است: رأس نام مردى است که یکى از آبادیهاى شام به وى نسبت داده شده است، به آن آبادى دور افتاده، که محل شراب فروشى است، بیت الرأس مى گفته اند.
حسّان گفته است: چون آن آبادى داراى آب و عسل فراوان بوده بدان بیت الرأس مىگفته اند. و چون آن مرد از خویشان و مکان اصلى خود جدا شد و هیچگاه به زادگاه خود برنگشت، براى جدایى و تفرقه ضرب المثل قرار گرفت.
ج- برخى گفتهاند، چون سر، چنین است که اگر بعضى از استخوانهایش از بعضى دیگر جدا شود، بهبود و صحّت آن دشوار است، ضرب المثل شده است.
د- بعضى گفته اند معناى عبارت امام این است: «انفرجتم عنّى رأسا» یعنى بکلّى از من جدا شدید.
ه- گفته اند این جمله اصطلاح است براى کسى که مى خواهد خود را رهایى ببخشد.
و- گفته اند: معنى جدا شدن زن به هنگام وضع حمل از فرزند خود، با این اصطلاح آورده مى شود کنایه از شدّت تفرقه است زیرا چنین جدا شدنى نهایت جدایى و فاصله است. امیر مؤمنان (ع) در جاى دیگر نهج البلاغه براى بیان شدّت تفرقه و جدایى این عبارت را به کار برده اند: «انفراج المرأه عن قبلها» یعنى بمانند جدا شدن زن به هنگام وضع حمل از بچه اش که هرگز پس از آن اتّصالى صورت نمى گیرد. این اصطلاح را به هر معنا که بگیریم غرض حضرت از این عبارت نهایت جدایى و تفرقه کوفیان است، با این که بشدت به وحدت کلمه و یگانگى نیازمند بوده اند.
منظور از عبارت: استحرار الموت یکى از دو معناست. احتمال اول آن که به طور مجاز شدّت جنگ را به گرماى آتش تشبیه کرده و چنین فرموده باشند.
در این صورت «استحرار» از ریشه حرارت به معنى گرما گرفته شده است. احتمال دوّم آن که کنایه از حضور مرگ و خلاصى یافتن باشد، بدین معنى «استحرار» از حرّیّت گرفته شده باشد. با هر دو احتمال جمله معناى شرطیه مى دهد، بدین مضمون: گمان من در باره شما این است که اگر پیکار سختى در گیرد… و لفظ «ان» در عبارت حضرت: ان لو حمس الوغى براى تأکید است و چنین معنا مى دهد: «محقّقا شما مردم کوفه از اطراف من پراکنده خواهید شد» اسم «ان» در عبارت حضرت نیامده، و به صورت ضمیر قصّه در نظر گرفته شده است مفهوم سخن چنین خواهد بود: داستان از این قرار است، که اگر جنگ سختى پیش آید، شما فرار خواهید کرد تمام جمله یعنى «ان» با اسم و خبرش به جاى مفعول دوّم فعل «ظنّ» به حساب مى آید.مقصود حضرت از این کلام سرزنش و توبیخ یاران خود مى باشد، که از کوتاهى و سهل انگارى آنها در امر جهاد حاصل شده، و از این فراتر، بى همّتى آنان در امر کارزار، تا بدان حد رسیده بود، که براى حضرت چنین گمانى را به وجود آورده بود.
قوله علیه السلام: و اللّه انّ امرا الى قوله ان شئت
کلام حضرت از: و اللّه انّ امرا، تا پایان جمله از ظریفترین گفتارهایى است، که در خطابه ها به کار مى رود، در این خطبه این عبارت را براى مذمّت و توبیخ یاران خود فرموده است، تا موجب شرمسارى آنان شود. بدین شرح که نوع رفتار کوفیان و امروز و فردا کردن آنان، در جلوگیرى از دشمنان حق و عدالت، و ذلّتپذیرى آنها در برابر خصم و دیگر اعمال نکوهیده و ناپسندشان سبب سرافکندگى و شرمسارى آنان است.
امام (ع) در بیان خود این موضوع را با زیباترین عبارت تجسّم بخشیده، موضعگیرى آنان در برابر دشمن را، ناپسندترین موضعگیرى، و زشتترین شیوه رفتارى دانسته، که آن امکان تاخت و تاز دادن به دشمن بوده است. زیرا ذلّت پذیرى و اقدام نکردن بموقع براى مقابله با دشمن، در حقیقت امکان دادن به خصم براى پیاده کردن خواسته هایش بوده و بنوعى نیرو بخشیدن به وى مى باشد.
این امر مسلّمى است که پیروزى دشمن به طور معمول، ربودن مال، کشتار و درهم ریختگى اوضاع را به دنبال دارد، امام (ع) غارت اموال به وسیله دشمن را، استعاره از خوردن گوشت آورده اند.
استعاره آوردن «عرق لحم» براى غارت اموال استعاره روشنى است. و باز شکستن استخوان را کنایه از کشتن و هلاکت ذکر فرموده، درهم ریختن اوضاع و پریشانى را کنایه از تکّه پاره کردن پوست، بیان نموده اند. علاوه بر این پر واضح است که خفّت پذیرى کوفیان و عدم پیشگیرى بموقع، از خصم توانایى وى را بالا برده و سبب تسلّط و چیرگى دشمن مى گردیده و آن را بر انجام کارهاى زشت دلیر مىساخته است، بدین سبب است که حضرت با دلى آکنده از غم مىفرماید: امکان دادن شما به دشمن براى انجام هر نوع عملى، جز به دلیل درماندگى فراوان و بزدلى و ضعف قلب نسبت به مقابله با دشمن نخواهد بود.بدیهى است کسى که در کار، درماندگى و ضعف از خود نشان دهد، دشمن را بر خود چیره ساخته است.
امام (ع) در این باره سوگند یاد کرده اند. و سوگند نشانه، درماندگى و بیچارگى کوفیان، در برابر دعوت حضرت در امر به جهاد بوده است. ضعف قلبى که در عبارت به کار رفته کنایه از ترس و وحشت آنهاست. در کلام حضرت بیان این حقیقت که هر کس از خود ضعف نشان دهد دشمن را بر خود مسلّط ساخته به طور عام و حکم کلّى بیان شده، به صورت خاص به مردم کوفه خطاب نفرموده اند.
و تسلّط دشمن را به کوفیان نسبت نداده اند هر چند مقصود از بیان امام (ع) همان مردم کوفه بوده، ولى مطلب را بطور عام توضیح داده اند، که در برگیرنده مردم کوفه نیز هست، بدین امید که آنها را براى جهاد و کارزار با دشمن برانگیزد. سپس به دنبال این نکوهش، به عنوان تهدید و نفرت مى فرمایند: «اگر تو مى خواهى همان درمانده بیچاره باشى، باش» خطاب حضرت، به طور مطلق، شامل تمام افرادى، مىشود که داراى صفت عجز و ناتوانى باشند، و ضمنا نفرت امام را نسبت به کسانى که دشمن را بر خود مسلط مى کنند، مى رساند.
بنا بر روایتى، خطاب حضرت از این جمله که: «هر طور مى خواهى باش» اشعث بن قیس بوده زیرا به هنگامى که امام خطابه مى خواند و مردم را به دلیل سهل انگارى و خوددارى از جهاد سرزنش مى کرد، اشعث بن قیس خطاب به حضرت عرض کرد، تو چرا مثل عثمان بن عفان عمل نمى کنى، امام پاسخ فرمودند: کار پسر عفان انگیزه اى براى افراد بى دین و بى اعتماد بود هر کس دشمن را بر خود چیره سازد، به دلیل این که ناتوانى اندیشه اش بر عقلش، برترى داشته، به دست خود استخوانش را خرد کرده و پوستش را از هم دریده است. حال تو اى اشعث بن قیس درمانده و بیچاره باش. ولى من به خدا سوگند… دشمن را چنان با شمشیر خواهم زد که کاسه سرش جدا شود.
فامّا أنا… ما یشاء: پس از این که حضرت فرد ضعیف و ناتوان را آزاد مى گذارد، که به هر طریق مایل است عمل کند، از داشتن چنین صفت که دشمن را بر خود چیره سازد، بیزارى مى جوید، تا الگویى باشد براى نفرت داشتن از تسلّط بخشیدن دشمن بر خودشان، و بذل جان کردن در مسیر جهاد و پیکار با خصم را براى رضاى خداوند گوارا مى داند بدین شرح که اگر مخاطب امام بخواهد، حالت ضعف و ذلّت پذیرى داشته باشد، امام (ع) چنین نخواهد بود، بلکه پیش از تسلّط و حمله دشمن، چنان با شمشیر مشرفیّه، بر فرقش زند، که جمجمه اش به هوا بپرد و دست و پایش درهم بشکند. این عبارت کنایه از پیکار سختى است که حضرت انجام مى دهد.
قوله علیه السلام: «یا ایّها النّاس»، تا پایان خطبه،
در بیان حقوق مردم نسبت به آن جناب و حقوق امام (ع) نسبت به مردم است، تا آنها را بیاگاهاند که آنچه از اداى حقوق مردم بر حضرت واجب بوده است انجام داده، اینک لازم است که مردم، حقوق واجب امام (ع) را ادا کنند، حقوقى که خداوند براى امام بر عهده آنها گذاشته است.
حضرت در آغاز براى رعایت ادب و احترام و جلب توجّه آنان، حقوق واجبه مردم را نسبت به خود بر مى شمارند، بدیهى است بیان حقوق دیگران بر خود، پیش از بیان حقوق خود بر دیگران، به ادب و احترام و اجابت نزدیکتر خواهد بود.
امام (ع) از حقوق واجبه مردم بر عهده خود، چهار چیز را که براى اصلاح حالشان در دو جهان مفید بوده بیان کرده است.
اولین حقّ آنها بر امام نصیحت کردن است، نصیحت کردن وادار کردن مردمان به مکارم اخلاق است و جهت دادنشان به امورى که براى زندگى و آخرتشان مفیدتر باشد.
دوّمین حق آنان انتظار تقسیم عادلانه بیت المال و رفاه بخشیدن به زندگى مردم است، به گونه اى که همراه با ستم نباشد و اموال عمومى مردم، در غیر موردى که به مصلحت آنان نباشد، صرف و خرج نشود، بدان سان که قبل از به حکومت ظاهرى رسیدن امام (ع) عمل مى شده است.
سوّمین حق تعلیم و آموختن به مردم بوده، تا نادان نمانند: دلیل این که حضرت در این عبارت فرموده اند: «تا جاهل نمانید» و نفرموده اند تا عالم شوید، این است که منّت نهادن بر آنان به از بین بردن جهل، بارزتر از بیان دانا شدن آنهاست، چنان که اگر به شخصى گفته شود: اى جاهل، بیشتر آزرده خاطر مىشود، تا گفته شود: دانشمند نیستى.
چهارمین حقّ مردم بر امام، تربیت کردن آنها در زمینه عمل کردن به وظایفشان مى باشد، یکى از چهار حق واجب رعیّت بر عهده امام (ع) به اصلاح تن آنان مربوط مى شد. و آن تقسیم عادلانه اموال و رفاه بخشیدن به زندگىشان بود که تصرّف غیر مجاز، در آن صورت نگیرد، و در مواردى که صلاح عموم مردم نیست به کار نرود. دو حقّ دیگر به اصلاح جانهاى آنان مربوط مى شد، که یکى قدرت اندیشه آنها را فزونى مى بخشید، و عبارت بود از تعلیم، و دیگرى نیروى عملى آنها را به منظور تربیت و بکار بستن آن، زیاد مى کرد. و آن حقّ باقى مانده دیگر، میان فایده رساندن به جسم و جان آنها، و سامان بخشیدن به زندگىشان مشترک بود شامل: نصیحت و اندرز دادن مردمان که به منظور دست یافتن به اخلاق نیکو و سعادتمند شدن در آخرت انجام مى شد.
پس از آن که حضرت حقوق رعیّت را نسبت به خود برشمرد، به بیان حقوق خود نسبت به دیگران پرداخته و آن را به چهار دسته تقسیم مىکند: اوّلین حق امام (ع) بر مردم، وفادارى آنهاست در بیعت با آن حضرت که از مهمترین امور و مربوط به نظام بخشیدن کلّى به جامعه آنها بوده است.
دوّمین حق، نصیحت آن حضرت در غیبت و حضور بدین معنا که ازحضرت در حضور و غیاب، دفاع کنند و اجازه بدگویى به کسى ندهند، اگر موضوعى را مى دانند، حضورا بیان کنند، تا رفع اشکال شود، این نظمى است که مصلحت امام و مردم ایجاب مى کند.
سوّمین حقّ امام، این که، بدون سستى و سهل انگارى به نداى حضرت لبیک گویند، و به هنگامى که آنان را براى جهاد فرا مى خواند بسیج شوند، زیرا در غیر این صورت نتیجه چیرگى دشمن بر آنهاست و در نهایت منافع بزرگى را از دست مى دهند.
چهارمین حقّ امام بر مردم، اطاعت و فرمانبردارى است به هنگامى که دستورى صادر مى کند، روشن است که نظام امور بدون اطاعت از فرمان رهبر استوار نمى شود.
هر شخصى با کمترین دقّت در مى یابد، که این امور چهارگانه، هر چند به عنوان حقوق امام بر رعیت ذکر شده ولى خواست امام (ع) از این حقوق تأمین منفعت و سودى بود که به دنیا و آخرت مردم مربوط مى شد. زیرا وفا کردن آنها به بیعت، بیان کننده ملکه نفسانى آنها از عفّت و تقواى آنان بود. جلوگیرى آنها از بدگویى نسبت به امام سبب نظام بخشیدن به کار خودشان، و پذیرفتن دعوت حضرت، در حقیقت پذیرش دعوت خدا و ضامن خیر و صلاح آنها بود و فرمانبردارى از دستور امام که کلام خدا را بیان مى کرد، اطاعت فرمان خدا، و اطاعت خدا سبب ارزشمندى آنها در نزد خدا مى شد.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن میثم بحرانی)، ج ۲ ، صفحه ى ۱۸۰-۱۶۷