
۲۳۹ و من کلام له ع قاله لعبد الله بن عباس- و قد جاءه برساله من عثمان
و هو محصور یسأله فیها الخروج إلى ماله بینبع- لیقل هتف الناس باسمه للخلافه- بعد أن کان سأله مثل ذلک من قبل- فقال ع- یَا ابْنَ عَبَّاسٍ مَا یُرِیدُ عُثْمَانُ- إِلَّا أَنْ یَجْعَلَنِی جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ أَقْبِلْ وَ أَدْبِرْ- بَعَثَ إِلَیَّ أَنْ أَخْرُجَ ثُمَّ بَعَثَ إِلَیَّ أَنْ أَقْدَمَ- ثُمَّ هُوَ الآْنَ یَبْعَثُ إِلَیَّ أَنْ أَخْرُجَ- وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِیتُ أَنْ أَکُونَ آثِما
مطابق خطبه ۲۴۰ نسخه صبحی صالح
شرح وترجمه فارسی
۲۳۹ : از سخنان آن حضرت علیه السلام
عبدالله بن عباس هنگامى که عثمان در محاصره بود از سوى او پیامى براى على علیه السلام آورد که عثمان تقاضا کرده بود آن حضرت به مزرعه خویش در ینبع برود تا هیاهوى مردم در مورد خلیفه شدن او کاسته شود. عثمان پیش از این هم یک بار دیگر تقاضا را کرده بود. على علیه السلام به ابن عباس چنین فرمود:
یابن عباس ! ما یرید عثمان الا ان یجعلنى جملا ناضحا بالغرب اقبل و ادبر بعث الى ان اخرج ثم بعث الى ان اقدم ثم هو الان یبعث الى ان اخرج والله لقد دفعت عنه حتى خشیت ان اکون آثما .
اى پسر عباس ! عثمان چیزى جز این نمى خواهد که مرا همچون شتر آب کشنده با دلو بزرگ قرار دهد که روى آورم و پشت کنم . نخست به من پیام داد بیرون بروم . سپس پیام داد برگردم ، اینک پیام مى فرستد که بیرون روم . به خدا سوگند چندان از او دفاع کردم که ترسیدم گنهکار باشم .
(ابن ابى الحدید در این خطبه پس از توضیح لغات و اصطلاحات در مورد آخرین جمله این خطبه چنین مى گوید): احتمال مى رود که منظور امیرالمومنین این باشد که من در دفاع از عثمان چندان کوشش و مبالغه کردم که ترسیدم به سبب همین مبالغه و بسیارى دفاع از او گنهکار باشم که دفاع از او به سبب جرائم و بدعتهایى که پدید آورده است روا و شایسته نیست و این تاءویلى است که منحرفان از عثمان هم همین را پذیرفته اند. و ممکن است مقصود این باشد که چندان از او دفاع کردم که خود را در معرض هلاک انداختم و ممکن بود مردمى که بر او شوریده بودند مرا بکشند و ترسیدم که در به خطر انداختن جان خویش و در افکندن خودم در آن ورطه خطرناک گنهکار باشم . و ممکن است مقصود این باشد که در دفاع از عثمان با مردم کشش و کوشش کردم تا آنجا که ترسیدم به سبب آنکه مردم را با تازیانه و دست خود زده و از او دور کرده ام و با گفتار خویش عثمان را یارى داده ام ، مرتکب گناه شده باشم ، یعنى در این مورد بیش از آنچه لازم بوده است انجام داده ام .
وصیت عباس پیش از مرگ خود به على (ع )
در کتابى که ابوحیان توحیدى آنرا در ستایش جاحظ تاءلیف کرده است چنین خواندم که گفته است : من از نوشته و خط صولى نقل مى کنم که گفته است : جاحظ مى گفته است : عباس بن عبدالمطلب در بیمارى مرگ خویش به على بن ابى طالب علیه السلام چنین سفارش و توصیه کرد و گفت : پسرجانم ! من آماده کوچ کردن از دنیا به پیشگاه خداوندم . خداوندى که نیاز من به عفو و گذشت او بیشتر از نیاز من به نصیحت و رایزنى براى تو است ، ولى چه کنم که هنوز نبض من مى زند و پیوند خویشاوندى ریشه دار است و هر گاه حق عمو بودن را انجام دهم پس از آن به چیزى اهمیت نمى دهم .
همانا که این مرد عثمان چند بار درباره تو پیش من آمده است و سخن گفته است و با نرمى و درشتى در مورد کار تو با من مبارزه کرده است واز او در مورد تو چیزى افزون تر از آنچه از تو درباره او دیده ام ندیده ام ، چه به سود تو و چه به زیانت . و چنان نیست که تو از کمى دانش صدمه ببینى ، ولى از نپذیرفتن نصیحت صدمه خواهى دید.
اینک با همه این امور رایى که به تو مى سپارم و با آن تو را بدرود مى گویم این است که زبان و دست خویش و عیبجویى و ستیز خود را از او بازدارى که تا هنگامى که تو نسبت به او آغاز نکنى او نسبت به تو آغاز نخواهد کرد و از چیزهایى که به او نرسد پاسخى نخواهد داد. و در آن صورت تو دست یازنده و او درنگ کننده خواهد بود و تو عیبجو و او خاموش به حساب خواهد بود، و اگر اعتراض مى کنى و مى گویى او در مقام و منصبى نشسته است که من سزاوارتر از اویم تو به آن کار نزدیک شده بودى ، ولى خودت به دست خویش و به پاى خود بر سر خویش چنین آوردى که در گذشته نزدیک به سوى ایشان رفتى یعنى در شورى شرکت کردى و پنداشتى که آنان طوق خلافت را زیور گردن و انگشترى آن را زیور انگشت تو خواهند کرد و از پى تو گام برخواهند داشت و سعادت خود را در تو خواهند دید و خواهند گفت : ما را از تو چاره یى نیست و نمى توانیم از تو به دیگرى عدول کنیم .
و این از اشتباهات بزرگ و خطاهاى تو بود که هیچ عذرى در آن مورد از تو پذیرفته نیست . اینک که به دست خویش کاخ خود را ویران ساخته اى و راى و نصیحت عموى خود را در بیابان انداخته اى تا باد آن را چون خس و خاشاک به این سو و آن سو برد، بهترین و دوراندیشانه ترین کار را که مصلحت است انجام بده . با این مرد ستیز و جدل مکن و نباید اخبارى از تو به او برسد که او را خشمگین سازد، که اگر او به تو دندان نشان دهد، یاراى بسیارى خواهد داشت و اگر تو با او ستیز کنى جز زیان نخواهى دید و به چیزى جز زبونى نخواهى رسید. و توجه داشته باش چه کسى در شام طرفدار اوست و چه بسیار کسانى که اینجا برگرد اویند و فرمانش را اطاعت مى کنند و سخن او را انجام مى دهند. مبادا به مردمى که گرد اویند و فرمانش را اطاعت مى کنند و سخن او را انجام مى دهند.
مبادا به مردمى که گرد تو مى گردند فریفته شوى که مدعى دوستى تو و محبت نسبت به تو هستند، که آنان یا دوستان جاهل و یا ارباب حاجت و همنشینان هستند که فقط رویاروى و در همان مجلس رعایت حرمت مى کنند. آرى اگر مردم هم نسبت به تو همان گمان را داشتند که تو نسبت به خوددارى ، حکومت از آن تو مى بود و زمام کار در دست تو، ولى این سخنى است که از آن روز که رسول خدا بیمار شد از دست بشد و چون آن حضرت رحلت فرمود سخن گفتن درباره آن حرام گردید.
اینک بر تو باد تا از کارى که رسول خدا (ص ) تو را براى آن در نظر گرفت ولى به انجام نرسید کناره گیرى کنى . خودت هم چند بار براى رسیدن به آن اقدام کردى و درست نشد، و هر کس با روزگار درافتد مغلوب مى شود و آن کس که بر چیز ممنوعى حرص ورزد و به رنج مى افتد. با وجود این به عبدالله سفارش کرده ام از تو اطاعت کند و او را به پیروى از تو برانگیخته ام ، و محبت و دوستى ترا در کام او ریخته ام و او را در مورد تو همانگونه که گمان مى داشتم یافته ام . به هر حال کمان خود را به زه مکن مگر پس از اعتماد بر آن و چون ترا خوش آمد به زبانه هاى کمان بنگر که استوار باشد و کمان خود را آماده تیر نهادن مکن ، مگر پس از علم از آمادگى آن و تیر را از کمان رها مکن ، مگر آنکه گروهى از بیم و شمشیر و گروهى از تعصب و براى انتقام جویى یا دشمنى با گروهى دیگر از دشمنان و افراد ضداسلام ، مسلمان شده اند.
و این را هم بدان هر خونى را که پیامبر (ص ) ریخته بود، چه به شمشیر على علیه السلام و چه به شمشیر دیگران ، عرب پس از رحلت پیامبر (ص ) همه آن خونها را به حساب على (ع ) گذاشتند، زیرا میان وابستگان پیامبر، بنابر سنت و عادت و آیین اعراب ، هیچکس سزاوارتر از على نبود که آن خونها را به حساب او بگذارند.
و این عادت عرب است که نخست خون کشته شدگان خود را از شخص قاتل مطالبه مى کند و هر گاه قاتل بمیرد یا انتقام گرفتن از او دشوار و غیرممکن شود، آن را از برجسته ترین افراد خاندان قاتل مطالبه مى کند.
هنگامى که گروهى از بنى تمیم یکى از برادران عمروبن هند را کشتند، یکى از دشمنان شعرى سرود و ضمن آن عمرو را تحریض کرد که به جاى آن گروه ، زراره بن عدس ، سالار بنى تمیم را بکشد و حال آنکه او نه تنها قاتل نبود که در آن کار حضور هم نداشت ، و هر کس در جنگها و درگیریهاى میان اعراب بنگرد آنچه را گفتیم خواهد شناخت .
من از ابوجعفر یحیى بن ابى زید نقیب ، که خدایش رحمت کناد، پرسیدم و به او گفتم : بسیار شگفت مى کنم از اینکه چگونه على علیه السلام آن مدت دراز پس از رحلت پیامبر (ص ) زندگى کرده و میان خانه خود یا جاى دیگرى غافلگیر و کشته نشده است آن هم با توجه به کینه هاى سوزانى که در دلها و جگرها نسبت به او بوده است .
نقیب فرمود: اگر نه این بود که على چهره بر حضیض خاک نهاد و خود خویشتن را به گمنامى و فراموشى سپرد و به عبادت و نمازگزاردن و دقت و نگرش به معانى قرآن پرداخت و از آن حال نخست بیرون آمد و شمشیر را یکسو افکند و همچون دلیرى که از آن دلیریها کناره گیرى مى کند و چون راهبى که در کوهها به عبادت مى پردازد یا به سیاحت اکتفاء مى کند رفتار نمى فرمود کشته مى شد، وانگهى ، بناچار از آن قومى که حکومت را بر عهده گرفتند فرمان برد و در قبال ایشان زبون تر و فروتن تر از کفش و پاى افزار گردید، به همین سبب آنان باطنى او را رها کردند و در مورد او خاموش ماندند، عرب هم بدون رضایت باطنى متولیان حکومت جراءت چنان کارى را نداشتند، و چون حاکمان در مقابل آن رفتار على علیه السلام انگیزه و دلیلى براى کشتن او نداشتند از او دست برداشته شد و اگر چنین نبود، که به آن دژ استوار پناه برده بود، بدون تردید کشته مى شد.
به نقیب گفتم : آیا آنچه در مورد خالد گفته مى شود که ماءمور بوده است او را در نماز بکشد صحیح است ؟ گفت : گروهى از علویان آن را گفته اند، وانگهى روایت شده است که مردى پیش زفر بن هذیل شاگرد برجسته و مصاحب ابوحنیفه آمد و از او پرسید عقیده ابوحنیفه در این مورد که کسى پیش از سلام نماز سخنى بگوید یا کارى انجام دهد یا حدثى از او سرزند چیست ؟ گفت : جایز است که ابوبکر در تشهد نماز خود پیش از سلام دادن سخن گفت خالد را از کشتن على علیه السلام منع کرد آن مرد پرسید: ابوبکر چه گفته است ؟ زفر گفت : تو را با آن چه کار. آن مرد سخن خود را براى بار دوم و سوم تکرار کرد. زفر گفت : بیرونش کنید، بیرونش کنید، که گمان مى کنم او از اصحاب ابوالخطاب باشد.
من به نقیب گفتم : عقیده خود تو در این باره چیست ؟ گفت : من آن را بعید مى دانم ، هر چند امامیه آن را روایت کرده باشند. و افزود که این موضوع را از خالد بعید نمى دانم ، چون شجاعت آن کار را داشته است و نسبت به على علیه السلام هم سخت کینه توز بوده است ولى چنین کارى را از ابوبکر بعید مى دانم ! که مردى پارسا بوده است و چنین نیست که میان گرفتن خلافت و بازداشت فدک و خشمگین ساختن فاطمه ، دیگر کشتن على علیه السلام را هم مرتکب شود! پناه بر خدا از این کار و هرگز مباد.
من گفتم : آیا خالد توان کشتن على علیه السلام را داشته است ؟ گفت : آرى و چرا توان آن را نداشته باشد و حال آنکه او مسلح و شمشیر بدست بوده است و على علیه السلام بدون سلاح و غافل بوده و نمى دانسته است نسبت به او چه قصدى شده است . مگر ابن ملجم او را غافلگیر نکرده و نکشته است ، در صورتى که خالد از ابن ملجم شجاع تر بوده است .
من از نقیب پرسیدم : امامیه در این مورد چه روایت کرده اند و الفاظ آن چیست ؟ خندید و گفت :
چه بسیار کسانى که عالم به چیزى هستند، در عین حال خود مى پرسند.
و گفت : از این موضوع دست از سر ما بردار. تو در این مورد چه در حفظ دارى ؟ گفتم : شعر متبنى را، براى او خواندم . خوشش آمد و گفت : مى دانى مصراع اول شعرى که خواندى چیست و از کیست ؟ گفتم از محمد بن هانى مغربى است و مصراع نخست آن چنین است :همه روز مى کوشم که تجربه خویش را افزون کنم .
چند بار مرا تحسین کرد و گفت اینک از این بحث درگذریم و آنچه را در آن بودیم بخوانیم و تمام کنیم و من در آن هنگام کتاب جمهره النسب ابن کلبى را که پیش او مى خواندم . به خواندن آن برگشتیم و از گفتگو در مورد مطلبى که پیش آمده بود منصرف شدیم .
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۵ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى
بازدیدها: ۱۷۷
دیدگاهها