نامه ۶9 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

69 از جمله نامه‏هاى امام ( ع ) به سهل بن حنيف كه از طرف وى حاكم مدينه بود ، در مورد گروهى از مردم آن جا كه به معاويه پيوسته بودند .

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رِجَالاً مِمَّنْ قِبَلَكَ يَتَسَلَّلُونَ إِلَى ؟ مُعَاوِيَةَ ؟ فَلاَ تَأْسَفْ عَلَى مَا يَفُوتُكَ مِنْ عَدَدِهِمْ وَ يَذْهَبُ عَنْكَ مِنْ مَدَدِهِمْ فَكَفَى لَهُمْ غَيّاً وَ لَكَ مِنْهُمْ شَافِياً فِرَارُهُمْ مِنَ اَلْهُدَى وَ اَلْحَقِّ وَ إِيضَاعُهُمْ إِلَى اَلْعَمَى وَ اَلْجَهْلِ فَإِنَّمَا هُمْ أَهْلُ دُنْيَا مُقْبِلُونَ عَلَيْهَا وَ مُهْطِعُونَ إِلَيْهَا وَ قَدْ عَرَفُوا اَلْعَدْلَ وَ رَأَوْهُ وَ سَمِعُوهُ وَ وَعَوْهُ وَ عَلِمُوا أَنَّ اَلنَّاسَ عِنْدَنَا فِي اَلْحَقِّ أُسْوَةٌ فَهَرَبُوا إِلَى اَلْأَثَرَةِ فَبُعْداً لَهُمْ وَ سُحْقاً إِنَّهُمْ وَ اَللَّهِ لَمْ يَنْفِرُوا مِنْ جَوْرٍ وَ لَمْ يَلْحَقُوا بِعَدْلٍ وَ إِنَّا لَنَطْمَعُ فِي هَذَا اَلْأَمْرِ أَنْ يُذَلِّلَ اَللَّهُ لَنَا صَعْبَهُ وَ يُسَهِّلَ لَنَا حَزْنَهُ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

تسلل : يك به يك رفتن

ايضاع : شتافتن .الاهطاع ، نيز به همان معناست

اثرة : خودبينى ، خود رأى بودن

« اما بعد اطلاع يافته ‏ام ، افرادى از مردم آن‏جا به معاويه مى‏ پيوندند ، نسبت به از دست دادن آنان و كاستى يارى آنها از تو ، افسرده مباش ، همين خود براى گمراهى آنها و شفا يافتن تو از آنها بس است . آنها از هدايت و رستگارى گريزان و به سمت گمراهى و جهالت شتابانند ، آنان به دنيا علاقمند هستند ، از آن‏روست كه بدان روآورده و به طرف آن مى ‏تازند ، آنان عدل و داد را درك كردند ، ديدند ، شنيدندو در گوش گرفتند و دانستند كه پيش ما همه مردم ، به طور برابر از حق برخوردارند ،با اين حال به سمت نابرابرى و اين كه حقى را به خود اختصاص دهند ، گريختند ،خداوند آنها را از رحمتش دور كند و نابودشان سازد .

به خدا قسم كه آنها از ظلم و ستم فرار نكرده و به عدل و داد نپيوسته‏اند ، و ما اميدواريم در امر خلافت كه خداوند دشوارى‏اش را براى ما آسان و ناهموارى‏اش را بر ما هموار سازد ، اگر به تمام اينها اراده خدا و مصلحت تعلق بگيرد ، و السلام » .

 

شرح

عبارت : اما بعد . . . معاويه ،

اطلاع از آگاهى خود به جريان كار آنهاست .

و عبارت : فلا تأسف . . . مددهم ،

نوعى دلدارى از سوى امام ( ع ) به سهل است به خاطر از دست دادن افراد مدينه و كمك ايشان . و در عبارت : فكفى . . . العدل ،

از تأسف بر فرار و دورى افرادى از مردم مدينه ، سخن را به ذكر عيبهايشان ، در دو قياس مضمر كشانده است كه صغراى قياس اول همان جمله : فكفى . . .

الجهل است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر كسى كه آن طور باشد ،جاى تأسف ندارد . كلمه : فرار فاعل كفى است ، كلمات : غيا ، شافيا تميزند .

صغراى قياس دوّم ، جمله : و انّما هم اهل الدنيا ، است . يعنى ، چون روش آنها چنين بود ، از عدالت نزد ما با خبر بودند ، و مى‏دانستند كه مردم در نزد ما به طور مساوى از حق برخوردارند ، به سمت اختصاص دادن حقى براى خود و استبدادى كه نزد معاويه بود ، فرار كردند . و كبراى مقدر آن نيز چنين است : و هر كس كه داراى چنان حالتى است ، تأسّف بر او روا نيست . و از آن‏رو ،امام ( ع ) آنها را به دورى از رحمت خدا و هلاكت ، نفرين كرده است ، كلمات :

بعدا و سحقا . مصادرى هستند كه براى نفرين وضع شده‏ اند .

آنگاه امام ( ع ) ، سوگند ياد كرده كه آنان از ظلم و جور وى ، فرار نكرده و به عدل و داد معاويه نپيوسته‏اند ، تا مطلب خود را در مورد حالات اين مردم كه به خاطر چه چيز منحصرا از امام فاصله گرفته‏اند تأكيد نمايد .

سرانجام ، او را بر آنچه از خداوند آرزو دارد ، يعنى آسان ساختن دشوارى امر خلافت بر ايشان و هموار سازى ناهمواريها به خواست خدا اميدوار ساخته است .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

نامه ۶8 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

68 از نامه‏ هاى امام ( ع ) به حارث همدانى

وَ تَمَسَّكْ بِحَبْلِ ؟ اَلْقُرْآنِ ؟ وَ اِنْتَصِحْهُ وَ أَحِلَّ حَلاَلَهُ وَ حَرِّمْ حَرَامَهُ وَ صَدِّقْ بِمَا سَلَفَ مِنَ اَلْحَقِّ وَ اِعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ اَلدُّنْيَا لِمَا بَقِيَ مِنْهَا فَإِنَّ بَعْضَهَا يُشْبِهُ بَعْضاً وَ آخِرَهَا لاَحِقٌ بِأَوَّلِهَا وَ كُلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ وَ عَظِّمِ اِسْمَ اَللَّهِ أَنْ تَذْكُرَهُ إِلاَّ عَلَى حَقٍّ وَ أَكْثِرْ ذِكْرَ اَلْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَ اَلْمَوْتِ وَ لاَ تَتَمَنَّ اَلْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْطٍ وَثِيقٍ وَ اِحْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يَرْضَاهُ صَاحِبُهُ لِنَفْسِهِ وَ يُكْرَهُ لِعَامَّةِ اَلْمُسْلِمِينَ وَ اِحْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ يُعْمَلُ بِهِ فِي اَلسِّرِّ وَ يُسْتَحَى مِنْهُ فِي اَلْعَلاَنِيَةِ وَ اِحْذَرْ كُلَّ عَمَلٍ إِذَا سُئِلَ عَنْهُ صَاحِبُهُ أَنْكَرَهُ أَوْ اِعْتَذَرَ مِنْهُ وَ لاَ تَجْعَلْ عِرْضَكَ غَرَضاً لِنِبَالِ اَلْقَوْلِ وَ لاَ تُحَدِّثِ اَلنَّاسَ بِكُلِّ مَا سَمِعْتَ بِهِ فَكَفَى بِذَلِكَ كَذِباً وَ لاَ تَرُدَّ عَلَى اَلنَّاسِ كُلَّ مَا حَدَّثُوكَ بِهِ فَكَفَى بِذَلِكَ جَهْلاً وَ اِكْظِمِ اَلْغَيْظَ وَ اُحْلُمْ عِنْدَ اَلْغَضَبِ وَ تَجَاوَزْ عِنْدَ اَلْمَقْدِرَةِ وَ اِصْفَحْ مَعَ اَلدَّوْلَةِ تَكُنْ لَكَ اَلْعَاقِبَةُ وَ اِسْتَصْلِحْ كُلَّ نِعْمَةٍ أَنْعَمَهَا اَللَّهُ عَلَيْكَ وَ لاَ تُضَيِّعَنَّ نِعْمَةً مِنْ نِعَمِ اَللَّهِ عِنْدَكَ وَ لْيُرَ عَلَيْكَ أَثَرُ مَا أَنْعَمَ اَللَّهُ بِهِ عَلَيْكَ وَ اِعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَفْضَلُهُمْ تَقْدِمَةً مِنْ نَفْسِهِ وَ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ فَإِنَّكَ مَا تُقَدِّمْ مِنْ خَيْرٍ يَبْقَ لَكَ ذُخْرُهُ وَ مَا تُؤَخِّرْهُ يَكُنْ لِغَيْرِكَ خَيْرُهُ  وَ اِحْذَرْ صَحَابَةَ مَنْ يَفِيلُ رَأْيُهُ وَ يُنْكَرُ عَمَلُهُ فَإِنَّ اَلصَّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصَاحِبِهِ وَ اُسْكُنِ اَلْأَمْصَارَ اَلْعِظَامَ فَإِنَّهَا جِمَاعُ اَلْمُسْلِمِينَ وَ اِحْذَرْ مَنَازِلَ اَلْغَفْلَةِ وَ اَلْجَفَاءِ وَ قِلَّةَ اَلْأَعْوَانِ عَلَى طَاعَةِ اَللَّهِ وَ اُقْصُرْ رَأْيَكَ عَلَى مَا يَعْنِيكَ وَ إِيَّاكَ وَ مَقَاعِدَ اَلْأَسْوَاقِ فَإِنَّهَا مَحَاضِرُ اَلشَّيْطَانِ وَ مَعَارِيضُ اَلْفِتَنِ وَ أَكْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَيْهِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَبْوَابِ اَلشُّكْرِ وَ لاَ تُسَافِرْ فِي يَوْمِ جُمُعَةٍ حَتَّى تَشْهَدَ اَلصَّلاَةَ إِلاَّ فَاصِلاً فِي سَبِيلِ اَللَّهِ أَوْ فِي أَمْرٍ تُعْذَرُ بِهِ وَ أَطِعِ اَللَّهَ فِي جَمِيعِ أُمُورِكَ فَإِنَّ طَاعَةَ اَللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا وَ خَادِعْ نَفْسَكَ فِي اَلْعِبَادَةِ وَ اُرْفُقْ بِهَا وَ لاَ تَقْهَرْهَا وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا إِلاَّ مَا كَانَ مَكْتُوباً عَلَيْكَ مِنَ اَلْفَرِيضَةِ فَإِنَّهُ لاَ بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا وَ إِيَّاكَ أَنْ يَنْزِلَ بِكَ اَلْمَوْتُ وَ أَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّكَ فِي طَلَبِ اَلدُّنْيَا وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ اَلْفُسَّاقِ فَإِنَّ اَلشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ وَ وَقِّرِ اَللَّهَ وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ وَ اِحْذَرِ اَلْغَضَبَ فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِيمٌ مِنْ جُنُودِ ؟ إِبْلِيسَ ؟

ترجمه

« به ريسمان قرآن چنگ بزن ، و از آن پندگير ، حلالش را حلال و حرامش را حرام شمار و حقايقى را كه در مورد پيشينيان گفته است ، تصديق كن ، و از گذشته دنيا براى آينده عبرت بگير ، زيرا بخشى از دنيا به بخش ديگر و پايانش به آغازش وابسته است ، و همه آنچه در ميان است ، جدا شدنى و رفتنى است .

نام خدا را بزرگ شمار ، مبادا جز به حق و بجا سوگند خورى ، بسيار به ياد مرگ و حالات پس از مرگ باش ، و مرگ را آرزو مكن مگر آن كه به اعمالت اطمينان داشته باشى ، از هر كارى كه انجام دهنده ، آن را مى‏پسندد و براى ديگران نمى‏پسندد دورى كن ، از كارهايى كه در نهان انجام شود و در ظاهر باعث شرمندگى باشد حذر كن .

و از كارهايى كه اگر از انجام دهنده آن بپرسند ، انكار كند و يا عذرخواهى نمايد ، پرهيز كن . آبروى خود را نشانه تير گفتار ديگران قرار مده ، هر چه شنيدى براى ديگران بازگو مكن كه اين خود براى دروغگويى تو كافى است ، و آنچه مردم براى تو گفتند ، مردود نشمار ، كه اين براى نادانى تو بس است ، خشمت را فرو خور ، و به هنگام توانايى ، گذشت كن ، و در وقت تندخويى ، شكيبا باش ، وقتى كه به دشمن دست يافتى ، از انتقام خوددارى كن ، تا پاداش نيك نصيبت شود ، هر نعمتى كه خداوند به تو مرحمت كرد ، سپاسگزار باش ، و هيچ نعمتى از نعمتهايى را كه خداوند به تو داده است ، ضايع مكن ، و شايسته است كه اثر نعمتى را كه خداوند به تو عطا كرده است از تو ببينند .

و بدان كه بهترين مؤمنان ، كسى است كه در بخشيدن جان و مال و كسان خود [ در راه خدا ] از ديگران پيشتر است . و بدان هر نيكى كه پيش از خود مى‏فرستى اندوخته ‏اى است ، و هر چه وامى ‏گذارى ، نيكى آن نصيب ديگرى است ، وبپرهيز از آميزش و كمك به كسى كه انديشه ‏اش سست و عملش ناپسند است چه هر كسى با رفيقش همخو مى‏ گردد .

ساكن شهرهاى بزرگ باش ، زيرا مسلمانان در آنجا مجتمعند ، از جاهايى كه محل غفلت و ستمكارى است و در آنجا يارى كنندگان در اطاعت و بندگى خدا اندكند ، دورى كن . انديشه‏ات را تنها متوجّه چيزى كن كه به كارت مى ‏آيد .

از نشستن سر بازارها بپرهيز ، زيرا آنجا جايگاه شيطان و آمادگاه فتنه است ، درباره كسى كه تو از او بالاترى بيشتر فكر كن ، زيرا انديشه تو درباره او يكى از راههاى شكرگزارى است . روز جمعه مسافرت نكن تا نماز جمعه را برگزار كنى ، مگر اين كه سفرت در راه خدا [ جهاد ] باشد ، و يا عذر ديگرى در كار باشد ، در هر كارى مطيع امر خدا باش ، زيرا اطاعت خدا بالاتر از هر چيز است ، و در بندگى و اطاعت خدا ، نفست را گول بزن ، و با آن مدارا كن ، و با آن به سختى رفتار نكن ، و به هنگام گذشت و شادمانى آن را درياب ، مگر در امور واجب كه ناگزيرى آن را در وقت مقرر انجام دهى .

بترس از آن كه مرگ فرا رسد و تو به خاطر كسب دنيا از پروردگارت گريزان باشى . از همراهى با بدان بپرهيز زيرا بدى با بدى به هم پيوسته است ، و خدا را گرامى و بزرگ شمار ، دوستانش را دوست بدار ، و از غضب دورى كن كه آن سپاهى بزرگ از سپاههاى شيطان است » .

شرح :

اين بخشى است از نامه طولانى امام ( ع ) به حارث همدانى ، كه اوامرى در آن فرموده ، و از چيزهايى نيز او را منع كرده است ، محور سخن بر اساس تعليم اخلاق پسنديده و آداب نيكو است :

1 به ريسمان قرآن چنگ زند . كلمه الحبل ( ريسمان ) استعاره است ،همان طورى كه قبلا گذشت ، مقصود آن است كه بايد مطابق قرآن عمل كرد .

2 از قرآن پند بگيرد : يعنى او را به گونه‏اى پند دهنده خود بداند كه فرمان و نظر او را بپذيرد ، زيرا او راهنماى به حق و به راه راست است .

3 حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام شمارد . توضيح آن كه آنچه در قرآن از حلال و حرام وجود دارد باور داشته باشد كه حلال و حرام است و پايبندبدين عقيده باشد و بدان عمل كند .

4 امور حقى كه پيش از او بوده است يعنى جريان گذشته روزگاران و حالات پيامبران با امتهايشان كه قرآن كريم نقل كرده است ، باور و تصديق كند ، تا بخوبى از آن درس عبرت بياموزد .

5 از گذشته دنيا براى آينده‏اش عبرت بگيرد و گذشته را اصل و باقيمانده را فرعى از آن بداند و قدر مشترك بين آنها را به عنوان برهانى در نظر بگيرد ، يعنى همان دگرگونى و ناپايدارى دنيا ، تا درباره فرع ، به حكم اصل ، به حتمى بودن زوال و ناپايدارى‏اش داورى كند ، امام ( ع ) به همين قدر مشترك توجه داده است آنجا كه فرموده : برخى از دنيا همسان برخى ديگر است و به آنچه كه در فرع هم حتمى است ، با اين عبارت هشدار داده است : پايان آن به آغازش پيوسته است و تمامش از بين رفتنى و جدايى پذير است .

6 نام خدا را بزرگ شمارد ، مبادا جز به حق به نام خدا سوگند ياد كند .

7 بسيار به ياد مرگ و پس از مرگ باشد ، زيرا ياد آنها بزرگترين پند دهنده و بازدارنده از دنيا پرستى است .

8 او را نهى كرده است از اين كه مرگ را آرزو كند مگر با شرط محكمى از جانب خود كه به اطاعت و دوستى خدا اطمينان حاصل كند ، زيرا بدون آن آرزوى مرگ از ابلهى و نادانى است .

9 او را مأمور ساخته تا از هر كارى كه براى خود مى‏پسندد و براى ديگر مسلمانان نمى‏پسندد دورى كند ، و اين مطلب در حقيقت نهى از آن است كه در بديها ديگران را و در خوبيها خودش را مقدم بدارد و اين سخن مانند سخن ديگر امام است : « براى مردم بخواه آنچه را كه براى خود مى‏خواهى و براى آنها مپسند آنچه را كه بر خود نمى‏پسندى » [ 1 ] .

10 مبادا كارى را در پنهانى انجام دهد كه در حضور مردم از آن شرمنده باشد . اشاره دارد به نافرمانى از اوامر خداوند و دورى جستن از كارهاى مباحى كه پست است ، و همچنين هر كارى كه چنين زمينه‏اى دارد كه اگر بپرسند ، انكار كند و از آن پوزش بطلبد .

11 آبروى خود را حفظ كند و مبادا آن را هدف ديگران قرار دهد . كلمه :الغرض ( هدف ) النّبال ( تير ) استعاره براى هر سخنى است كه بگويند ، و جهت استعاره بودن آن قبلا گذشت .

12 مبادا هر چه را شنيد ، براى مردم بازگو كند ، به اين ترتيب كه بگويد :

چنين و چنان بود ، نه آن كه بگويد از فلانى شنيدم كه اين طور مى‏گفت ، زيرا بين اين دو نوع سخن تفاوت است ، به همين جهت فرموده است : اين خود براى دروغگويى تو كافى است . زيرا ممكن است آنچه شنيده در واقع دروغ باشد ، در آن صورت ، سخنى كه گفته است : چنان بود ، دروغ بوده است ، اما سخنى كه مى‏گويد : اين طور شنيدم ، دروغ نمى‏باشد ، مگر به دليل ديگرى .

13 مبادا هر چه را كه مردم به او گفتند ، مردود شمارد ، و در برابر آن با نسبت به دروغ و انكار بايستد زيرا ممكن است آن گفته راست باشد ، و نتيجه انكار او ، ناآگاهى از حقيقت باشد . عبارت امام ( ع ) فكفى ، در هر دو مورد ،صغراى قياس مضمرى است ، كه كبراى مقدّر نخستين قياس چنين است : و هر چيزى كه بر دروغگويى دليل كافى باشد ، شايسته گفتن نيست . و تقدير كبراى دوم نيز چنين است : و هر آنچه مردود شمردنش ، دليل كافى بر نادانى باشد ، نبايد آن را مردود شمرد .

14 او را مأمور به فروخوردن خشم كرده است . بردبارى ، گذشت و بخشش فضيلتهايى هستند در تحت عنوان خوى شجاعت ، و همين سه خصلت با وجود خشم ، قدرت و سلطه ، به نام بردبارى ، گذشت و بخشش موسومند ، اگرنه اين نام بر آنها صادق نيست . قول امام ( ع ) : « تكن لك العاقبة » يعنى پاداش نيك نصيبت گردد ، و اين جمله ، صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : زيرا صاحب اين خصلتهاست كه پاداش نيك اين خصال عايدش مى‏گردد ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است و هر كس كه پاداش نيك اين خصلتها عايدش شود بايد پايبند بدانها باشد .

15 هر نعمتى از نعمتهاى خداوندى را با سپاس دائم پاس دارد .

16 هيچ نعمتى از نعمتهاى خداوند متعال را تباه نسازد . يعنى با كوتاهى از شكرگزارى و غفلت از آن .

17 اثر نعمت الهى را وانمود كند به طورى كه مردم آن را ببينند . وانمود كردن اثر نعمت به اين ترتيب است كه آن را بر خود و بر خويشاوندان آشكار سازد و مازاد آن را به مستحقان صرف كند . ضرورت اين كار را به دو دليل بازگو كرده است :1 بهترين مؤمنان كسانى هستند كه از ديگران جلوتر باشند ، يعنى با گفتار ، رفتار و اموال و همچنين خاندانش از ديگران جلوتر اقدام به صدقه دادن نمايد . امام ( ع ) او را واداشته است تا خود را با صدقه دادن از بالاترين مؤمنان سازد .

2 عبارت : و انّك . . . خيره ، يعنى آنچه از مال و ثروت پيش مى‏فرستى و يا به جاى مى‏گذارى و اندوخته مى‏كنى . و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبرايش چنين است : و هر چه كه پيش از خود فرستى ، اندوخته مى‏ماند ، و هر گاه واگذارى ، سودش براى ديگران است ، بنابر اين بايد پيش از خود بفرستى .

18 از مصاحبت كسى كه سست انديشه و بدكردار است بپرهيزد . و دليل اين پرهيز داشتن را چنين بيان كرده است : فانّ . . . بصاحبه ، يعنى چون تو را با او مقايسه مى‏ كنند ، تا كار تو و او را به هم مربوط سازند ، زيرا خوى انسانى بارفاقت ، عمل را پذيراتر است تا گفتار ، پس اگر با وى مصاحبت كرد ، عملش با وى همسان مى ‏شود .

19 ساكن شهرهاى بزرگ شود ، مقصود اجتماعى است كه بر اساس دين خدا باشد ، مانند اين سخن پيامبر ( ص ) « عليكم بالسّواد الاعظم » [ 2 ] و به همين جهت امام ( ع ) براى سكونت در شهرهاى بزرگ به اين نكته استدلال كرده است كه محل آنها اجتماع مسلمين مى‏باشند و اسم مصدر را بر اسم مكان از باب مجاز اطلاق كرده است ، و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر جايى كه چنان باشد ، آنجا مناسب براى سكونت است .

20 از جاهايى كه نسبت به مردم خداپرست غفلت و ستم مى‏شود ، بپرهيزد .

21 انديشه ‏اش را در راهى كه مورد نظر اوست متمركز كند ، زيرا اين كار او را از آنچه به او مربوط نيست منصرف مى‏ گرداند ، چرا كه پرداختن بدان ، نادانى است .

22 از نشستن سربازارها بپرهيزد . و به دليل بد بودن اين كار ، با اين عبارت اشاره فرموده است : فانّها . . . الفتن ، و معناى اين كه آن‏جا جايگاه شيطان است ، اين است كه آن‏جا ، محل هواها و جاى دشمنيهايى است كه آغازگر آنها شيطان است .

معاريض جمع معرض ، يعنى جاى بروز آشوبها و فتنه‏ها . و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر جا كه چنان باشد ، نشستن در آن‏جا روا نيست .

23 درباره زيردستان ، كسانى كه او نسبت بدانها از نعمت بيشترى برخوردار است ، بيشتر فكر كند . و دليل آن را چنين بيان كرده است : فانّ . . .الشّكر . و علت اين كه آن ، راهى است براى سپاس‏گويى ، همان است كه اين انديشه باعث ورود به سپاسگزارى مى ‏گردد . و همين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چيزى كه درى از درهاى سپاسگزارى باشد ، نبايد از آن غفلت كرد .

24 در روز جمعه مسافرت نكند ، مگر اين كه سفر به خاطر جهاد و يا به بهانه و عذر واضحى باشد . راز مطلب آن است كه نماز جمعه در دين اسلام با اهميت است و جمعه وقت نماز و عبادت است .

بنابر اين ، مسافرت كردن در آن روز ، كارى نابجاست .

25 در تمام كارهايش ، فرمانبردار خدا باشد . و بر اين امر ، وسيله قياس مضمرى او را تشويق كرده است كه صغراى آن ، عبارت : فانّ . . . سواها ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر كارى كه برتر از ديگر كارها باشد ، بايد بدان پايبند شود و آن را بر ديگر كارها مقدّم بدارد .

26 نفسش را در راه عبادت بفريبد ، از آن‏رو كه روش نفس پيروى از هوا و همسويى با طبيعت است پس شايسته آن است كه آن را گاهى با وعده خوب دادن و گاهى با ترساندن از خواسته خود به چيز ديگرى بفريبند ، و گاهى هم به وسيله مشاهده كسانى كه زيردست اويند ،يعنى آن كسانى كه مهيّا براى عبادتند ، و گاهى هم با سرزنش نفس بر اين كه او در برابر خدا كوتاهى مى‏كند .

امّا اگر نفس راه بندگى را پيمود ،سزاوار است كه با مدارا بدون اجبار بر عبادت رفتار شود ، زيرا اجبار باعث افسردگى و بريدن است ، همان طورى كه سرور رسولان ( ص ) فرموده است : « براستى كه اين دين ، ژرف و پر محتواست ، با مدارا در آن وارد شو ، و نفست را به عبادت خدا به زور وادار نكن ، زيرا كسى كه در اثر سرعت خسته و مانده است نه مسافت را پيموده و نه براى خود ، مركبى باقى مى‏ گذارد » [ 3 ] بلكه به هنگام گذشت و نشاط نفس ، آن را به عبادت وابدارد ، مگر در عبادت واجب كه سهل انگارى در آن جايز نيست .

27 او را از اين كه مرگش فرا رسد در حالى كه از پروردگارش گريزان باشد ، بر حذر داشته است . كلمه آبق گريزان را به اعتبار سرباز زدن وى از امر و نهى الهى در پى دنيا ، استعاره آورده است .

28 از همدمى با بدان دورى كند ، و از آن كار به وسيله قياس مضمرى بر حذر داشته است كه صغراى آن جمله فان الشّرّ بالشّرّ ملحق است ، يعنى از آن‏رو كه براى تو نيز هم چون ديگر مردم رفيق بد ، شرّى خواهد بود ، زيرا رفيق دنباله‏رو ، رفيق است . و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چيزى كه براى تو چنان پيامدى داشته باشد ، نبايد آن را انجام دهى .

29 بزرگداشت و تعظيم خداوند و محبّت دوستان و اوليايش را در خود جمع كند كه اين دو ، اصولى به هم پيوسته ‏اند .

30 از خشم بپرهيزد ، و او را با اين عبارت از خشم برحذر داشته است :

« فانّه . . . تا آخر » . و خشم از آن جهت سپاه شيطان است كه از جمله چيزهايى است كه شيطان را بر قلب انسان وارد مى‏كند و از اين راه زمام اختيار او را به دست مى‏گيرد و در اختياردارى او هم چون پادشاهى مى‏گردد كه با سپاهى بزرگ وارد شهر شود ، و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر آنچه ، اين خصوصيّت را داشته باشد ، بايد از آن دورى جست و توفيق به دست خداست .

________________________________________

[ 1 ] أرد للناس ما تريد لنفسك و اكره لهم ما تكرهه لها .

[ 2 ] در ميان جامعه بزرگ باشيد .

[ 3 ] انّ هذا الدين متين ، فاوغل فيه برفق و لا تبغّض فيه الى نفسك عبادة اللّه فانّ المنبتّ لا ارضا قطع و لا ظهرا ابقى . در مجمع البحرين بجاى : لا تبغض ، لا تكرّه آمده است م .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 6۷ ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

67 از نامه‏ هاى امام ( ع ) است به سلمان فارسى خدايش بيامرزد پيش از رسيدنش به خلافت .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا مَثَلُ اَلدُّنْيَا مَثَلُ اَلْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا فَأَعْرِضْ عَمَّا يُعْجِبُكَ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكَ مِنْهَا وَ ضَعْ عَنْكَ هُمُومَهَا لِمَا أَيْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِرَاقِهَا وَ تَصَرُّفِ حَالاَتِهَا وَ كُنْ آنَسَ مَا تَكُونُ بِهَا أَحْذَرَ مَا تَكُونُ مِنْهَا فَإِنَّ صَاحِبَهَا كُلَّمَا اِطْمَأَنَّ فِيهَا إِلَى سُرُورٍ أَشْخَصَتْهُ عَنْهُ إِلَى مَحْذُورٍ

لغت

اشخصته : ببرد او را

ترجمه

« امّا بعد ، دنيا همانند مار است كه بدنش را چون دست بمالى نرم است ولى زهرش كشنده است بنابر اين از آنچه تو را در دنيا خوشحال مى ‏سازد ، برحذر باش ، زيرا متاع آن اندكى با تو مى‏ ماند . و غمهاى آن را از خود دور ساز ، چون به مفارقت از او و دگرگونيهايش ايمان دارى و هر مقدار با دنيا انس و علاقه‏ ات بيشتر شد ، ترس و هراست افزونتر باشد ، زيرا دنيادار وقتى كه به دنيا دل بست و به آن شادمان شد دنيا او را به سختى مبتلا گرداند » .

شرح

محور اين بخش از سخن امام ( ع ) موعظه و نكوهش دنياست ، و بدين منظور مثلى زده است و دو مورد از چند وجه شبه را كه در مشبه به وجود دارد ،بيان كرده است :

1 مار ، نرم پوست است و همانندى‏اش با دنيا همان آسايش زندگى ولذتهاى دنياست .

2 زهرش كشنده است ، مشابهتش با دنيا در اين است كه كسانى كه غرق در لذتهاى دنيايند روز رستاخيز هلاك شوند .

سپس در مورد اقامت وى در دنيا چند دستور به شرح زير داده است :

1 از آنچه او را خوشحال مى‏سازد روگردان باشد ، و دليل ضرورت برحذر بودنش را چنين بيان كرده است : زيرا كالاى آن اندكى با تو همراه است ، و اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : آنچه با تو از متاع دنيا همراه مى‏ماند اندك است . و كبراى مقدّر آن نيز چنين مى‏شود : و هر چه كه اين طور باشد ، سزاوار دورى كردن است .

2 غمهاى دنيا را از خود دور ساز ، و ضرورت اين كار را با قياس مضمرى بيان كرده است كه صغراى آن عبارت : لمّا ايقنت من فراقها است ، يعنى چون به مفارقت و دگرگونى‏اش اطمينان دارى ، و كبراى مقدر آن چنين است : هر چه را كه اطمينان به مفارقتش داشتى بايد غم جستن آن را از خود دورى كنى .

3 هر مقدار با دنيا انس و علاقه‏اش بيشتر شود ، ترس و هراسش فزونتر گردد . كلمه ما مصدريه است ، و كلمه آنس بنابر اين كه حال است منصوب مى‏باشد ، و كلمه احذر خبر كان است يعنى در همان حالى كه علاقمندترى ،ترس بيشترى هم بايد داشته باشى ، مقصود آن است كه هر چه مى‏تواند از آن دورى كند و بدان دل نبندد و دليل ضرورت حذر داشتن را چنين بيان كرده است فانّ صاحبها فيها . . . كه صغراى قياس مضمرى است و در حقيقت چنين است : هر چه صاحب دنيا به دنيا بيشتر دل ببندد . . . و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چيزى را كه آن طور باشد بايد صاحبش از آن حذر كند و به آن دل نبندد ، نتيجه مى‏دهد : پس بايد شخص دنيادار از دنيا برحذر باشد .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 66 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

66 از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به قثم بن عباس كه از طرف او حاكم مكّه بود .

أَمَّا بَعْدُ فَأَقِمْ لِلنَّاسِ اَلْحَجَّ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اَللَّهِ 13 16 14 : 5 وَ اِجْلِسْ لَهُمُ اَلْعَصْرَيْنِ فَأَفْتِ اَلْمُسْتَفْتِيَ وَ عَلِّمِ اَلْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ اَلْعَالِمَ وَ لاَ يَكُنْ لَكَ إِلَى اَلنَّاسِ سَفِيرٌ إِلاَّ لِسَانُكَ وَ لاَ حَاجِبٌ إِلاَّ وَجْهُكَ وَ لاَ تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ عَنْ أَبْوَابِكَ فِي أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَى قَضَائِهَا وَ اُنْظُرْ إِلَى مَا اِجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اَللَّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَى مَنْ قِبَلَكَ مِنْ ذَوِي اَلْعِيَالِ وَ اَلْمَجَاعَةِ مُصِيباً بِهِ مَوَاضِعَ اَلْفَاقَةِ وَ اَلْخَلاَّتِ وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ إِلَيْنَا لِنَقْسِمَهُ فِيمَنْ قِبَلَنَا وَ مُرْ أَهْلَ ؟ مَكَّةَ ؟ أَلاَّ يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ أَجْراً فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ سَواءً اَلْعاكِفُ فِيهِ وَ اَلْبادِ 15 19 22 : 25 فَالْعَاكِفُ اَلْمُقِيمُ بِهِ وَ اَلْبَادِي اَلَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ وَفَّقَنَا اَللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِمَحَابِّهِ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

ذيدت : بازگردانده شود

خلّة : نيازمندى

ترجمه

« اما بعد ، اعمال حج را با مردم انجام بده ، و ايام اللّه را يادآورى كن و صبح و شب با آنها بنشين و به مسائل شرعى آنها جواب بده و نادان را چيزى بياموز ، و با دانا همصحبت باش . جز زبان خودت مبادا كسى را واسطه پيام قرار دهى ، و مبادا مردم را به جاى چهره خودت با چهره دربانى رو به رو سازى ، هيچ درخواست كننده‏اى را از ديدار خود منع نكن ، زيرا آن درخواست اگر از آغاز كار از طريق تو حل نشود ، هر چند كه بعد خواسته‏اش روا شد ستوده نخواهى بود .

بر آنچه از مال خدا نزد تو جمع مى‏شود به دقت توجه كن و از آن به افراد عائله‏مند و گرسنگانى كه نزد تو هستند بده و به آنان كه تهى‏دست و نيازمندند برسان و آنچه را كه افزون بود نزد ما بفرست تا بين كسانى كه نزد مايند تقسيم كنيم .

به مردم مكه دستور بده تا از هيچ فردى كه در آن جا فرود مى‏آيد اجرتى نگيرند ، زيرا خداوند سبحان مى‏فرمايد : سَواءٌ العاكِفُ فيه و الْباد [ 1 ] . عاكف يعنى كسى كه ساكن مكه است و بادى آن كه به حج مى‏رود و اهل آن جا نيست خداوند ما و شما را به كارهاى شايسته كه خود دوست دارد موفق كند ، درود بر كسانى كه شايسته‏اند » .

شرح

در اين نامه چند مطلب است .

1 امام ( ع ) او را مأمور ساخته است تا حج را با مردم به جا آورد و مردم را وادار به انجام اعمال حج كند ، و به نادانان كيفيّت حجّ را بياموزد ، و با آنها انجمن كند .

2 ايام اللّه را به خاطر آنها بياورد ، يعنى مجازاتى را كه به پيشينيان رسيده از كسانى كه سزاوار عذاب شدند خاطرنشان سازد تا به وسيله اطاعت امر خدا از امثال آن مجازات دورى كنند ، و از آن مجازات تعبير به ايام اللّه كرده است از باب اطلاق نام متعلّق بر متعلّق .

3 هر دو وقت با آنها بنشيند ، يعنى صبح و شام ، چون بهترين اوقات در حجاز اين دو وقت است ، و به مهمترين فايده نشست در اين دو وقت يعنى فائده علم اشاره كرده است ، و راههاى نياز مردم را به او منحصر كرده و به وى دستور مسدود كردن اين راهها را نيز داده است توضيح انحصار ، اين است كه مردم يا نادانند و يا دانا ، و نادان هم يا مقلّد است و يا در صدد آموزش ، و دانا هم يا خود اوست و يا ديگرى ، بنابر اين چهار دسته‏اند .

امّا نياز دسته اوّل يعنى نادانى كه مقلّد است ، آن است كه مسائلش را بپرسد ، پس دستور داده است كه بدانها پاسخ دهد ، و جهت نياز دسته دوم ، يعنى دانشجويى كه آگاهى ندارد آنست كه بياموزد ، امام ( ع ) او را دستور داده است تا به وى تعليم دهد ، و جهت نياز دسته سوم ، وابسته به دسته چهارم ، يعنى داناست كه با هم مذاكره نمايند و امام ( ع ) نيز او را مأمور ساخته است تا با چنين كسى مذاكره كند .

4 او را نهى كرده است از اين كه بين خود و مردم ، كسى را به جز زبان خودش واسطه پيام قرار دهد ، تا مقصود او را به مردم برساند ، و دربانى قرار ندهد ، تا مردم جز با خودش روبرو نشوند . زيرا اينها موارد احتمال خودخواهى و ناآگاهى از حالات مردم است كه بر فرمانروا لازم است تا در حدّ امكان از آنها مطّلع باشد . الاّ حرف حصر است ، و كلمات پس از آن خبر كان است .

5 او را منع كرده است از اين كه كسى را كه حاجتى دارد از ملاقات خود محروم سازد ، از باب تأكيد مطلب قبل و به وسيله قياس مضمرى او را وادار به ملاقات نيازمندان كرده است كه صغراى آن ، عبارت : فانّها . . . قضائها يعنى هر چند كه بعد حاجتش را برآورى جاى ستايش نخواهى داشت ، كبراى مقدّر آن نيز چنين است : هر كارى كه اين طور باشد ، سزاوار نيست كه صاحب آن كار را از ديدار خود محروم كنى و او از درهاى خانه‏ات در نخستين مرحله ورودش بازگردد .

6 دستور داده است بيت المال مسلمين را مورد توجّه قرار دهد ، و آن را با در نظر گرفتن اولويتها براى برآوردن حوائج نيازمندان مصرف كند و باقيمانده را نيز به نزد امام ( ع ) بفرستد . كلمه : مصيبا ، حال است . بعضى عبارت را : مواضع المفاقر نقل كرده‏اند ، و به صورت اضافه به دليل مغايرت دو لفظ خوانده‏ اند .

7 او را مأمور داشته است تا مردم مكّه را از گرفتن اجرت از كسانى كه ساكن خانه‏هاى آنها مى‏شوند ، منع كند ، و در آن مورد به آيه مباركه استدلال كرده ،و آن را تفسير نموده است . اين بخش از سخن امام ( ع ) صغراى قياس مضمرى است ، و كبراى مقدّر آن اين است : و هر چيزى را كه خداوند متعال درباره آن چنين گويد ، مخالفت با آن روا نيست . و سرانجام ، نامه را با اين دعا براى خويشتن و او پايان داده است كه خداوند آنان را بر آنچه خود دوست مى‏دارد موفّق كند . و توفيق براى اين كار به دست اوست .

__________________________________

[ 1 ] سوره حج ( 22 ) آيه ( 25 ) يعنى : در آن ، مردم اهل آن جا و غريبه يكسانند .

 

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

نامه 65 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

65 از نامه‏ هاى امام ( ع ) به عبد اللّه بن عباس ، همين نامه با اختلاف روايت در عبارت قبلا گذشت

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلْمَرْءَ لَيَفْرَحُ بِالشَّيْ‏ءِ اَلَّذِي لَمْ يَكُنْ لِيَفُوتَهُ وَ يَحْزَنُ عَلَى اَلشَّيْ‏ءِ اَلَّذِي لَمْ يَكُنْ لِيُصِيبَهُ فَلاَ يَكُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِي نَفْسِكَ مِنْ دُنْيَاكَ بُلُوغُ لَذَّةٍ أَوْ شِفَاءُ غَيْظٍ وَ لَكِنْ إِطْفَاءُ بَاطِلٍ أَوْ إِحْيَاءُ حَقٍّ وَ لْيَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا قَدَّمْتَ وَ أَسَفُكَ عَلَى مَا خَلَّفْتَ وَ هَمُّكَ فِيمَا بَعْدَ اَلْمَوْتِ

ترجمه

« امّا بعد ، انسان با رسيدن به چيزى كه ، بايد به او مى‏رسيد شادمان مى‏شود و در مورد چيزى كه دسترسى بدان ممكن نبوده است ، اندوهگين مى‏گردد .

بنابر اين ، برترين چيزى كه در دنيا ، در وجود خود بدان دست مى‏يابى ، كمال لذّت و خوشى و يا فرونشاندن خشم نيست ، بلكه سركوب باطل و به پا داشتن حقّ است .

و بايد شادمانى تو براى كار خيرى باشد كه از پيش فرستاده‏اى ، و تأسّفت بر چيزى باشد كه پس از خود گذاشته‏اى ، نگرانى‏ات براى پس از مرگت باشد . »

شرح

شرح اين نامه ، جز اندكى از عباراتش قبلا گذشت .

از جمله مطالب اين نامه ، آن است كه امام ( ع ) ، ابن عبّاس را بر فضيلت پاكدامنى و بردبارى ، بدين وسيله توجّه داده است كه مبادا لذّتى از لذايذ دنيايى و يا انتقام‏گيرى را كه دو طرف افراط و يا تفريط است ، آن دو فضيلتى بداند كه بالاترين فضيلتى است كه عايد وى مى‏گردد . سپس او را متوجّه بر چيزى كرده است كه شايستگى آن را دارد تا برترين عمل دنيايى وى باشد ، يعنى فرونشاندن باطل و بر پا داشتن حقّ ، فرونشاندن باطل ، توجّه بر جهت استعمال قواى شهوت و غضب دارد ، يعنى اين كه هدف از كاربرد آنها دفع ضرر و به اندازه حاجت باشد .

و ديگر آن كه امام ( ع ) در روايت اوّل ، ابن عباس را امر كرده است بر اين كه شادمانى ‏اش بر چيزى باشد كه از آخرت نصيب او مى ‏گردد ، امّا در اينجا امر فرموده است تا سرور او به توشه تقوايى باشد كه براى خود از پيش فرستاده ، به عنوان مقدّمه ‏اى براى آخرت ، و در روايت اول به ابن عباس دستور مى‏دهد كه افسوسش براى از دست دادن چيزى از امور اخروى باشد ، امّا در اين جا مى‏فرمايد : تأسفش براى چيزى باشد كه بعد از خود از اعمالى كه انجام داده است به جا مى‏گذارد . توفيق از جانب خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 64 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

64 يكى ديگر از نامه‏ هاى امام ( ع ) به معاويه

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ آنَ لَكَ أَنْ تَنْتَفِعَ بِاللَّمْحِ اَلْبَاصِرِ مِنْ عِيَانِ اَلْأُمُورِ فَقَدْ سَلَكْتَ مَدَارِجَ أَسْلاَفِكَ بِادِّعَائِكَ اَلْأَبَاطِيلَ وَ اِقْتِحَامِكَ غُرُورَ اَلْمَيْنِ وَ اَلْأَكَاذِيبِ وَ بِانْتِحَالِكَ مَا قَدْ عَلاَ عَنْكَ وَ اِبْتِزَازِكَ لِمَا قَدِ اُخْتُزِنَ دُونَكَ فِرَاراً مِنَ اَلْحَقِّ وَ جُحُوداً لِمَا هُوَ أَلْزَمُ لَكَ مِنْ لَحْمِكَ وَ دَمِكَ مِمَّا قَدْ وَعَاهُ سَمْعُكَ وَ مُلِئَ بِهِ صَدْرُكَ فَمَا ذَا بَعْدَ اَلْحَقِّ إِلاَّ اَلضَّلاَلُ اَلْمُبِينُ وَ بَعْدَ اَلْبَيَانِ إِلاَّ اَللَّبْسُ فَاحْذَرِ اَلشُّبْهَةَ وَ اِشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا فَإِنَّ اَلْفِتْنَةَ طَالَمَا أَغْدَفَتْ جَلاَبِيبَهَا وَ أَعْشَتِ اَلْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا وَ قَدْ أَتَانِي كِتَابٌ مِنْكَ ذُو أَفَانِينَ مِنَ اَلْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ اَلسِّلْمِ وَ أَسَاطِيرَ لَمْ يَحُكْهَا مِنْكَ عِلْمٌ وَ لاَ حِلْمٌ أَصْبَحْتَ مِنْهَا كَالْخَائِضِ فِي اَلدَّهَاسِ وَ اَلْخَابِطِ فِي اَلدِّيمَاسِ وَ تَرَقَّيْتَ إِلَى مَرْقَبَةٍ بَعِيدَةِ اَلْمَرَامِ نَازِحَةِ اَلْأَعْلاَمِ تَقْصُرُ دُونَهَا اَلْأَنُوقُ وَ يُحَاذَى بِهَا اَلْعَيُّوقُ وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ تَلِيَ لِلْمُسْلِمِينَ بَعْدِي صَدْراً أَوْ وِرْداً أَوْ أُجْرِيَ لَكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً فَمِنَ اَلْآنَ فَتَدَارَكْ نَفْسَكَ وَ اُنْظُرْ لَهَا فَإِنَّكَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى يَنْهَدَ إِلَيْكَ عِبَادُ اَللَّهِ أُرْتِجَتْ عَلَيْكَ اَلْأُمُورُ وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْكَ اَلْيَوْمَ مَقْبُولٌ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

مدارج : راهها و روشها ، جمع مدرجه

اقحام : ورود در كارى به شتاب ، بدون فكر و انديشه

انتحل الكلام : براى خود مدعى چيزى است كه حق او نيست

ابتزار : ربودن

اغدفت المرأة جلبابها : آن زن چادرش را روى سرش كشيد

تفنّن : آميختن ، گوناگون ساختن

اساطير : سخنان بيهوده ، جمع اسطوره به ضم همزه ، و اسطاره ، به كسر است

دهاس : جاى هموار نرم بى‏شن و سنگريزه ديماس : جايى كه بسيار تاريك است ،مانند سرداب و نظير آن

مرقبة : جاى بلندى كه ستاره شناس بدانجا بالا مى‏رود

أنوق : عقاب

عيّوق : ستاره معروف

تنهد : يورش برد

أرتجت : بسته بود

ترجمه

« امّا بعد ، وقت آن رسيده است كه با تيزبينى و ژرف نگرى ، در امور بنگرى [ و براى آگاهى به حقايق ] از آنها بهره بگيرى . زيرا تو با ادعاى باطلت ، به راههايى كه پيشينيان تو رفته بودند ، رفتى ، و بى ‏باكانه خود را در منجلاب دروغها انداختى ، و چيزهايى را كه بالاتر از حدّ تو بود ، به دروغ به خود بستى ، و چيزى را كه نزد تو امانت سپرده بودند ، در ربودى ، از آن‏رو كه منكر حق شوى و زير بار چيزى كه از گوشت و خونت براى تو مهمتر است نروى در حالى كه فضاى گوشت از آن آكنده و سينه‏ات از آن پر است ، آيا اگر از حق و راستى بگذريم چيزى جز گمراهى آشكار هست ؟

و آيا پس از روشن شدن حق چيزى جز اشتباهكارى و آميختن حق به باطل وجود دارد ؟ بنابر اين از آميختن حق و باطل برحذر باش ، زيرا فساد ، مدتى است كه پرده‏هاى خود را آويخته و تاريكى‏اش چشمها را كور كرده است .

نامه‏اى از تو دريافت كردم ، كه مطالبش آشفته و گفتارش سست‏تر از آن بود كه معنى صلح و سازش از آن برخيزد ، در حالى كه افسانه‏ هايى در آن بود كه از حدّ دانش و حوصله تو بيرون است و بافته و ساخته تو نيست ، نسبت تو به اين مطالب مانند كسى است كه در زمين شنزار فرو رفته و خطاكارى كه در جاى تاريك مرتكب اشتباه شده و خود را به جاى بلندى برده‏اى كه رسيدن به آن بسيار دور و نشانه‏ هاى آن بر تو مستور است و عقاب بدانجا نرسد و ستاره عيّوق هم با آن برابر نشود .

پناه به خدا كه بعد از من ، تو زمام كارهاى مسلمين را در دست بگيرى ، يا نسبت به كسى از آنان ، عقدى يا عهدى را به تو واگذارم ، بنابر اين از هم اكنون خود را آماده ساز و دقّت كن ، كه اگر كوتاهى كردى ، پيش از آن كه مردم به جانب تو يورش برند ، درها به روى تو بسته خواهد شد و ديگر كارى كه امروز از تو قابل قبول است ، پذيرفته نخواهد بود . درود بر كسانى كه شايستگى دارند . »

شرح

اين نامه نيز مانند نامه قبلى در پاسخ معاويه است .

عبارت : امّا بعد . . . الامور ،

از باب پندگيرى و برحذر داشتن معاويه از ادعاى چيزى كه حق او نيست ، هشدار به اوست . مقصود آن است كه هنگام سود گرفتن تو از كارهاى واضح و مشاهده آنها با چشمانت فرا رسيده است .

كلمه اللّمح استعاره از درك دقيق و سريع چيزهاى مفيد است . بعضى عيون الامور نقل كرده‏اند ، يعنى واقعيت و حقيقت امورى كه جاى دقت و عبرت گرفتن است . صفت : باصر را براى مبالغه در ديدن آورده است ، مانند قول عربها كه مى‏گويند : ليل أليل ( شب بسيار تاريك ) .

عبارت : فقد سلكت . . . اللبس ،

اشاره به دليل نيازمندى معاويه به هشدارى است كه قبلا بيان شد ، يعنى رفتن او به راهى كه پيشينيانش رفته‏اند ، با چهار نشانه‏اى كه ياد شد ، ادعاهاى بيهوده‏اش ، ادعاى چيزى كه حق او نبود ، از قبيل خون عثمان ، طلحه ، زبير و نظير اينها ، ورودش در منجلابهاى دروغ ،ورودش در غفلت از پيامد بدانها . امّا دروغهاى وى در ادعاى خود روشن است ،و چيزى كه از حد او بالاتر است همان امر خلافت مى‏باشد .

و چيزى كه نزد او به امانت گذارده بودند و او در ربود ، عبارت از اموال و سرزمينهاى مسلمانان بود كه بر آنها مسلط شده بود ، مقصود امام ( ع ) اين است كه از طرف خدا اين امانت در نزد او بوده است .

كلمات : فرارا و جحودا مصدرهايى هستند كه جايگزين حال گرديده‏اند .

چيزى كه براى او از گوشت و خونش لازمتر بود ، عبارت است از سخنانى كه از پيامبر خدا ( ص ) شنيده و سينه‏اش در موارد مختلف از علم بدانها مملو بود ، مانند سخنان پيامبر ( ص ) در غدير خم و ديگر جاها كه بايد بدانها سر مى ‏نهاد ، از گوشت و خونش مهمتر بودند ، از آن‏رو كه گوشت و خون همواره در تغيير و تبديلند ، امّا ضرورت فرمان بردن از پيامبر ( ص ) امرى است لازم كه هيچ گونه تغيير و دگرگونى در آن روا نيست ، كلمه صدر ( سينه ) را به طور مجاز از باب اطلاق نام متعلّق بر متعلّق به در قلب به كار برده است و با اشاره به آيه مباركه ، بر اين مطلب توجه داده است كه آن حقى را كه نسبت به من اطلاع دارى ، براى كسى كه تجاوز به آن حق نمايد ، جز گمراهى و هلاكت چيزى نيست ، زيرا حقّ مرزى است كه اگر كسى از آن تجاوز نمايد به يكى از دو سوى افراط يا تفريط مى‏افتد ، و همچنين پس از آن كه جريان كار من براى تو واضح شد ، كار تو چيزى جز مغالطه كارى نيست .

آنگاه معاويه را از اشتباهكارى كه مشتمل بر آميختن حق و باطل است برحذر داشته و مقصود از اشتباهكارى همان خونخواهى عثمان است ، و كلمه : اللبسه ( پرده پوشى ) استعاره آورده شده ، براى آنچه در داخل آن اشتباهكارى قرار گرفته است از باب شباهت آن به پيراهن و نظاير آن . و دليل برحذر داشتن وى از اين كار و توقّف و تأمّل در برابر آن را ، چنين بيان كرده است . فانّ الفتنة . . . ظلمتها ، و اين عبارت ، خود صغراى قياس مضمرى است .

كلمه جلابيب ( روپوشها ) را براى كارهاى شبهه ناكى استعاره آورده است كه چشمان اشتباهكاران را بر حقّ ، نابينا مى‏ سازد ، همان طورى كه زن به هنگام آويختن چادر بر روى صورتش ، چيزى را نمى‏بيند . و هم چنين لفظ : الظّلمة ( تاريكى ) را از نظر مشتبه شدن كارها در جايى كه حق و باطل به هم آميخته مى‏شود ، و راهى به سمت حق برده نمى‏شود ، استعاره آورده است ، هم چون تاريكى كه كسى در آن راه به جايى نمى‏ برد . كلمات اغداف و اعشاء را از باب ترشيح به كار برده است .

و بعد امام ( ع ) شروع به بيان چگونگى نامه معاويه نموده و ابتدا آن را نكوهش كرده است . و چون محور نامه هم لفظ بوده است و هم معنى امام ( ع ) نخست به نكوهش از لفظ آن پرداخته است به اين ترتيب كه آن از نوع الفاظ در هم ريخته يعنى الفاظ گوناگونى بود كه قسمتى با قسمت ديگر ارتباط نداشت .

عبارت : ( ضعفت قواها عن السّلم )

يعنى نامه جنبه قوّتى نداشت كه باعث صلح و سازش شود . و به نكوهش معناى آن نيز بدين گونه اشاره كرده است كه افسانه‏هايى سست بافته بود كه از جهت علمى استوار نبود ، زيرا مايه علمى نداشت ، و از نظر حلم و بردبارى نيز ضعيف بود از آن‏رو كه ، از خشونتى برخوردار بود كه با حلم و بردبارى و همچنين با هدف صلح ، سازش ندارد . كلمه : الحوك استعاره براى روشن سخن است .

جمله : اصبحت منها

صفت براى اساطير است . وجه شباهت معاويه به خائض ( فرو رفته ) ، و خابط ( خطاكار ) ، گمراهى و راه نيافتن به طريق حق بوده است همان طورى كه شخص فرو رفته در شنزار و مرتكب خطا در تاريكى چنين است .

سرانجام امام ( ع ) شروع به پاسخ دادن كرده است ، چه قصد معاويه در نامه خود آن بود كه امام ( ع ) او را پس از خود به خلافت تعيين كند تا با امام بيعت كند ، اين بود كه امام ( ع ) او را نخست به سبب چنين درخواستى كه شايستگى‏اش را نداشت ، سرزنش كرده با اين عبارت : و ترقّيت . . . العيّوق .

كلمه : المرقبة استعاره براى امر خلافت آورده شده است . با كلمه ترقّى و چهار صفت پس از آن صنعت ترشيح به كار رفته زيرا كه مرقبه . . . جاى بلندى كه ستاره شناس بدان جا بالا مى‏رود بايد داراى چنان اوصافى باشد .

امام ( ع ) از ميان پرندگان عقاب را برگزيده چون اين پرنده است كه آهنگ جاهاى بلند از قبيل قلّه كوههاى سرسخت را مى‏كند و در آنجا آشيانه مى‏سازد .

و بعد با منزّه داشتن خداوند پاك از اين كه معاويه ، پس از امام ، در كارى از امور مسلمين دخالت داشته ، و يا درباره كسى عهدى و يا پيمانى را اجرا كند او را از خواسته خود منصرف كرده است . عقد مانند نكاح و معاملات و اجاره ، و عهد ، مانند بيعت ، امان دادن به كسى ، سوگند ، و بر عهد گرفتن چيزى ، يعنى هيچ كدام از اينها بر معاويه روا نيست .

و پس از اين كه او را از خواسته خود نااميد كرده به وى دستور داد ، تا خود را آماده نگرش درباره آن چيزى كند كه به مصلحت اوست ، يعنى همان فرمانبردارى و اطاعت از امام ، و او را در صورت كوتاهى درباره مصلحت خود به پيامد تقصيرش يعنى حمله بندگان خدا بر او ، و بسته شدن درها بر روى او ، و پذيرفته نشدن بهانه‏اى كه آن وقت پذيرفتنى بوده تهديد كرده است . توفيق از جانب خداست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 63 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

63 از جمله نامه‏هاى امام ( ع ) در پاسخ نامه معاويه

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّا كُنَّا نَحْنُ وَ أَنْتُمْ عَلَى مَا ذَكَرْتَ مِنَ اَلْأُلْفَةِ وَ اَلْجَمَاعَةِ فَفَرَّقَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا وَ كَفَرْتُمْ وَ اَلْيَوْمَ أَنَّا اِسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُكُمْ إِلاَّ كَرْهاً وَ بَعْدَ أَنْ كَانَ أَنْفُ اَلْإِسْلاَمِ كُلُّهُ ؟ لِرَسُولِ اَللَّهِ ص ؟ حِزْباً وَ ذَكَرْتَ أَنِّي قَتَلْتُ ؟ طَلْحَةَ ؟ وَ ؟ اَلزُّبَيْرَ ؟ وَ شَرَّدْتُ ؟ بِعَائِشَةَ ؟ وَ نَزَلْتُ بَيْنَ اَلْمِصْرَيْنِ وَ ذَلِكَ أَمْرٌ غِبْتَ عَنْهُ فَلاَ عَلَيْكَ وَ لاَ اَلْعُذْرُ فِيهِ إِلَيْكَ وَ ذَكَرْتَ أَنَّكَ زَائِرِي فِي جَمْعِ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ قَدِ اِنْقَطَعَتِ اَلْهِجْرَةُ يَوْمَ أُسِرَ أَخُوكَ فَإِنْ كَانَ فِيكَ عَجَلٌ فَاسْتَرْفِهْ فَإِنِّي إِنْ أَزُرْكَ فَذَلِكَ جَدِيرٌ أَنْ يَكُونَ اَللَّهُ إِنَّمَا بَعَثَنِي إِلَيْكَ لِلنِّقْمَةِ مِنْكَ وَ إِنْ تَزُرْنِي فَكَمَا قَالَ أَخُو ؟ بَنِي أَسَدٍ ؟

مُسْتَقْبِلِينَ رِيَاحَ اَلصَّيْفِ تَضْرِبُهُمْ
بِحَاصِبٍ بَيْنَ أَغْوَارٍ وَ جُلْمُودِ

وَ عِنْدِي اَلسَّيْفُ اَلَّذِي أَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَ خَالِكَ وَ أَخِيكَ فِي مَقَامٍ وَاحِدٍ وَ إِنَّكَ وَ اَللَّهِ مَا عَلِمْتُ اَلْأَغْلَفُ اَلْقَلْبِ اَلْمُقَارِبُ اَلْعَقْلِ وَ اَلْأَوْلَى أَنْ يُقَالَ لَكَ إِنَّكَ رَقِيتَ سُلَّماً أَطْلَعَكَ مَطْلَعَ سُوءٍ عَلَيْكَ لاَ لَكَ لِأَنَّكَ نَشَدْتَ غَيْرَ ضَالَّتِكَ وَ رَعَيْتَ غَيْرَ سَائِمَتِكَ وَ طَلَبْتَ أَمْراً لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لاَ فِي مَعْدِنِهِ فَمَا أَبْعَدَ قَوْلَكَ مِنْ فِعْلِكَ وَ قَرِيبٌ مَا أَشْبَهْتَ مِنْ أَعْمَامٍ وَ أَخْوَالٍ حَمَلَتْهُمُ اَلشَّقَاوَةُ وَ تَمَنِّي اَلْبَاطِلِ عَلَى اَلْجُحُودِ ؟ بِمُحَمَّدٍ ص ؟

فَصُرِعُوا مَصَارِعَهُمْ حَيْثُ عَلِمْتَ لَمْ يَدْفَعُوا عَظِيماً وَ لَمْ يَمْنَعُوا حَرِيماً بِوَقْعِ سُيُوفٍ مَا خَلاَ مِنْهَا اَلْوَغَى وَ لَمْ تُمَاشِهَا اَلْهُوَيْنَى وَ قَدْ أَكْثَرْتَ فِي قَتَلَةِ ؟ عُثْمَانَ ؟ فَادْخُلْ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ اَلنَّاسُ ثُمَّ حَاكِمِ اَلْقَوْمَ إِلَيَّ أَحْمِلْكَ وَ إِيَّاهُمْ عَلَى كِتَابِ اَللَّهِ تَعَالَى وَ أَمَّا تِلْكَ اَلَّتِي تُرِيدُ فَإِنَّهَا خُدْعَةُ اَلصَّبِيِّ عَنِ اَللَّبَنِ فِي أَوَّلِ اَلْفِصَالِ وَ اَلسَّلاَمُ لِأَهْلِهِ

لغات

انف الاسلام : آغاز اسلام

تشريد : دور ساختن و تار و مار كردن

استرفه : به رفاه و گشايش حال خود ،

بشتاب اغوار : زمين پست

اغصصت السيف بفلان : شمشير آن را در تنگنا قرار داد و او مغلوب گشت زيرا مضروب كسى است كه با شمشير در تنگنا قرار مى‏گيرد ، به اين معنى كه جلوش باز نيست و اميد پيشرفت ندارد و بعضى با ضاد نقطه‏ دار نقل كرده ‏اند ،يعنى شمشير را آهخته بر آنها قرار دادم

مقارب به كسر راء : ناتمام

ترجمه

« امّا بعد ، همان طورى كه گفتى ما و شما الفتى داشتيم و با هم بوديم ، اما ديروز بين ما و شما جدايى افكند ، ما ايمان آورديم و شما كافر شديد ، و امروز ما پايدار مانديم ، و شما به آشوب و فتنه پرداختيد و اگر كسى از شما مسلمان شد ، از روى اجبار و پس از آن بود كه همه بزرگان اسلام در گروه پيامبر خدا ( ص ) گرد آمده بودند .

تو در نامه‏ات يادآور شده بودى كه من طلحه و زبير را كشتم و عايشه را تارومار كردم ، و ميان آن دو شهر [ بصره و كوفه ] فرود آمدم ، اين كارى است كه به تو هيچ ارتباطى ندارد و نبايد عذر و دليل آن را به تو عرضه كرد .

و نيز متذكر شدى كه در ميان گروه مهاجران و انصار قصد مقابله با من را دارى در صورتى كه در همان روز اسارت و دستگيرى برادرت ، رشته تو با مهاجر بودن قطع شد ، بنابر اين اگر شتاب در جنگ دارى ، آرام بگير ، زيرا اگر من با تو ديدار كنم ، آن ديدارى شايسته خواهد بود ، كه خداوند براى انتقام گرفتن از تو مرا برانگيخته است و آمدن تو به مقابله من به سان گفته شاعر قبيله بنى اسد است :

مستقبلين رياح السيف تضربهم
بحاصب بين اغوار و جلمود [ 1 ]

شمشيرى كه با آن دنيا ، دايى و برادرت را در يك جا ضربت زدم ، هنوز نزد من است ، به خدا قسم آن طور كه من فهميدم ، دلت در غلاف گمراهى و عقلت سست و بى‏مايه است .

بهتر آن كه درباره تو بگويند : بر نردبانى بالا رفته‏اى كه به تو جاى مرتفع ناهنجارى را وانمود كرده كه هيچ به سود تو نيست ، بلكه به زيان تو است ، زيرا تو در صدد چيزى هستى كه گمشده تو نيست و شترى را به چرا برده‏اى كه از آن تو نيست ، و در پى كارى هستى كه شايستگى‏اش را ندارى و از اصل آن دورى ، پس چقدر فاصله است بين گفتار و رفتار تو و زود همسان عموها و دائيهايت شدى كه نگونبختى و آرزوهاى بيهوده آنان را بر انكار محمد ( ص ) واداشت ، در نتيجه به مهلكه‏ها افتادند . آنجا كه تو خود مى‏دانى ، در مقابل شمشيرهايى كه ميدان نبرد از آنها خالى نبود و سستى و كندى در آنها راه نداشت ،ايستادگى چندانى نكردند و به حفظ حريم خود توفيق نيافتند [ 2 ] .

درباره قاتلان عثمان سخن را به درازا كشاندى ، پس تو نيز در راهى كه مردم وارد شده‏اند وارد شو [ و با من بيعت كن ] آنگاه با آنان [ قاتلان عثمان ] در نزد من به محاكمه برخيز تا بر تو و آنها كتاب خدا را داور قرار دهم . امّا آنچه تو قصد كرده‏اى ، بسان فريب دادن كودك هنگام گرفتن او از شير است و درود بر كسانى كه شايسته درودند » .

شرح

معاويه در نامه‏اى كه به امام ( ع ) نوشته بود ، از الفت و اجتماع قديمى كه داشتند سخن به ميان آورده ، پس از آن قتل طلحه و زبير و تارومار كردن عايشه را به وى نسبت داده ، و او را تهديد به جنگ و قاتلان عثمان را از او طلب كرده است . و امام ( ع ) تمام اينها را به شرح زير پاسخ مى‏دهد :

اما جواب اوّل : امام ( ع ) پس از پذيرش ادّعاى معاويه نسبت به قدر مشترك فى ما بين يعنى الفت و اجتماع پيش از اسلام ، از چند جهت ، جدايى را كه وجود داشت يادآور شده است :

1 امام ( ع ) در آغاز اسلام در ميان جمعى از خويشاوندان خود اسلام آورد ، در حالى كه معاويه و فاميلش در آن وقت كافر بودند .

2 امام ( ع ) و خاندانش پيوسته در راه دين پايدار بودند ، در صورتى كه معاويه و خاندانش منحرف بودند ، و نمى‏دانستند كه منحرفند .

3 هر كس از خاندان آن بزرگوار اسلام آورد از روى ميل باطنى بود ، در صورتى كه از خاندان معاويه كسى مسلمان نشد ، مگر پس از قوت گرفتن اسلام و از روى جبر و اين هنگامى بود كه گروهى از اشراف عرب در كنار پيامبر ( ص ) گرد آمده بودند .

كلمه : انف الاسلام را براى اينان از آن‏رو كه بزرگان قبيله خود بودند ، استعاره آورده است از جمله كسانى كه روى اجبار مسلمان شدند ،ابو سفيان بود ، توضيح آن كه ، پيامبر خدا ( ص ) در جنگ فتح مكه ، شب هنگام به آنجا رسيد ، و در زمين بطحا و نواحى آن فرود آمد ، عباس بن عبد المطّلب ، در حالى كه سوار بر استر پيامبر خدا ( ص ) بود ، در اطراف مكّه ، در پى كسى مى‏ گشت ، كه به نزد قريش بفرستد تا آنها را ، به معذرت خواهى نزد رسول خدا ( ص ) بخواند ، ابو سفيان را ديد ، به او گفت : پشت سر من سوار شو ، تا تو را نزد پيامبر خدا ( ص ) ببرم ، و برايت امان‏نامه از آن بزرگوار بگيرم ، ابو سفيان وقتى كه بر پيامبر خدا ( ص ) وارد شد ، پيامبر ( ص ) اسلام را بر او عرضه كرد ، او قبول نكرد ، عمر گفت : يا رسول اللّه اجازه بده تا گردنش را بزنم ؟

و عبّاس به دليل خويشاوندى كه با او داشت از او حمايت مى‏كرد ، عرض كرد : يا رسول اللّه ، او فردا اسلام مى‏آورد ، فردا كه شد ، او را نزد رسول خدا ( ص ) آورد ، پيامبر ( ص ) اسلام را عرضه كرد ، باز هم خوددارى كرد ، عبّاس آهسته به او گفت : اى ابوسفيان ، هر چند به دل نمى‏گويى به زبان گواهى ده ، كه خدايى جز اللّه نيست ، و محمّد فرستاده خداست ، زيرا اگر نگويى ، او الآن دستور قتل تو را مى‏دهد ، اين بود كه از روى جبر ، از ترس كشته شدن ، شهادتين را بر زبان آورد ، زيرا او در اطراف پيامبر ( ص ) بيش از ده‏ هزار نفر را مى‏ديد كه به يارى او برخاسته و گرد او را گرفته‏اند ، و اين است معناى سخن امام ( ع ) : اما بعد . . . حزبا .

جواب دوم : به ادّعايى كه معاويه نسبت به قتل طلحه و زبير ، و تارومار كردن عايشه ، و فرود آمدن ميان دو شهر بصره و كوفه ، در برابر او داشت : با اين عبارت : پاسخ داده است : و ذالك . . . اليك و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن در حقيقت چنين است : و هر كه در جريان كارى نبوده است ، و هيچ گونه دخالتى نداشته ، تكليفى ندارد و عذر تقصير و كوتاهى نسبت به آن كار متوجّه او نمى‏شود .

جواب سوم : به تهديد معاويه كه امام ( ع ) را در ميان جمعى از مهاجران و انصار ملاقات خواهد كرد دو پاسخ داده است :

1 او وانمود كرده كه خود از مهاجران است ، و امام ( ع ) با اين عبارت او را تكذيب كرده است : و قد انقطعت الهجرة يوم اسر ابوك [ 3 ] ، يعنى به هنگام فتح مكّه .

توضيح آن كه ، معاويه و پدرش و گروهى از خاندانش ، پس از فتح مكه ، اظهار اسلام كردند ، و پيامبر ( ص ) فرمود : بعد از فتح مكّه ، هجرت معنى ندارد .

بنابر اين ، نام مهاجران بر ايشان ، صادق نيست . و امام ( ع ) اين را كه عباس ،ابوسفيان را به اجبار نزد پيامبر ( ص ) برد و او در معرض قتل قرار گرفت ،اسارت ، ناميده است .

بعضى اين عبارت را : يوم اسر اخوك نقل كرده‏اند ، چون عمرو بن ابى سفيان برادر معاويه در روز جنگ بدر اسير شد . بنابر اين روايت ، سخن در جهت يادآورى به معاويه است كه شأن وى و خاندانش اين بوده است كه نخست مى‏بايست اسير شوند تا اسلام بياورند ، پس چگونه با اين وصف ،ادعاى هجرت دارند ، زيرا رابطه هجرت در اين صورت از ايشان بريده است . و يوم اسر ، ظرف براى بريده شدن هجرت نمى‏شود ، زيرا هجرت بعد از فتح مكه منقطع گشته است .

2 امام ( ع ) در برابر تهديد او ، تهديد به مثل كرده است ، با عبارت : فان كان . . . مقام واحد ، و مقصود اين است كه : معاويه ، اگر در آمدن نزد من شتاب دارى ، به فكر ايمنى جان خود باش ، زيرا تو به طرف چيزى مى‏شتابى كه به ضرر توست و با اين عبارت به وى هشدار داده است : فانّى . . . واحد كه به منزله صغرا براى قياس مضمرى است .

امّا علّت تمثيل امام ( ع ) به شعر اين است كه آمدن معاويه را در بين دار و دسته‏اش به سمت خود به روبه‏رويى با بادهاى تابستانى تشبيه كرده ، و خود را نيز به سان بادهاى تابستانى دانسته است و وجه شبه را چنين قرار داده : همانطورى كه بادهاى تابستانى سنگ‏ريزه‏ها را برمى‏دارد و به صورت افرادى كه به سمت باد مى‏آيند مى‏زند .

امام ( ع ) نيز در جنگ ، با شمشيرها و نيزه‏ها بر چهره آنها مى‏كوبد ، و ما قبلا گفتيم كه امام ( ع ) ،عتبه ، جد معاويه و وليد بن عتبه ، دائى معاويه و حنظلة بن ابوسفيان برادر معاويه را كشت و كبراى مقدر چنين است : و هر كس چنان باشد ، پس بايد از او ترسيد و او را تهديد به جنگ و ستيز نكرد .

عبارت و انّك و اللّه . . . الهوينا

سرزنشى آميخته به تهديد است ، و ما در عبارت ما عملت ، موصوله است ، كلمه اغلف را استعاره از قلب معاويه آورده ،دليل استعاره آن است كه قلب وى ، وسيله ويژگيهاى جسمانى و پرده‏هاى باطل از پذيرش و درك حق به دور است ، گويى كه در غلاف و پوششى از موانع قرار گرفته است . و صفت ناتمام و ناقص در مورد عقل معاويه ، از آن جهت است كه او باطل را برگزيده است .

آنگاه امام ( ع ) چيزى را از باب سرزنش و ملامت به معاويه اعلام فرموده كه سزاوار است تا درباره او بگويند ، كلمه السّلم را استعاره براى حالتى آورده است كه معاويه مرتكب شده ، و جايگاهى كه وى در صدد رسيدن بدان جاست ،و با ذكر عبارت ارتقاء و بالا رفتن ، صنعت ترشيح به كار برده است . كلمه مطلع مصدر ميمى و احتمالا اسم مكان باشد .

امام ( ع ) براى اثبات درستى سخن خود ، با اين عبارت : لانك . . . معدنه ،استدلال كرده و كلمات الضّالة السّايمة ، را براى موضعى كه وى شايسته جستن و ايستادن در آن جاست استعاره آورده ، و جز اين يعنى امر خلافت را او شايستگى ندارد .

عبارت : النشيد و الراعى

( جوينده و چراننده ) را از باب صنعت ترشيح به كار برده است . سرانجام پس از بيان گفتار و رفتار وى ، از اين تعجب كرده كه محور سخن وى در ظاهر خونخواهى عثمان ، و به طورى كه ادعا كرده ، ردّ خلاف شرع است ، در صورتى كه محور رفتار و حركاتش ، دست يافتن به حكومت و شورش در برابر امام عادل است ، و چه قدر فاصله است بين اين دو محور .

آنگاه به شباهت نزديك او با عموها و دائيهايش نظر داده است . ما در ما اشبهت مصدريه است ، و مصدر مبتدا و قريب خبر آن است .

از جمله شقاوتمندان از ميان عموهاى معاويه ، حمالة الحطب ، و از دائيهايش وليد بن عتبه است ، اعمام و اخوال را از آن رو نكرده آورده كه معاويه عمو و دائى زيادى نداشته ، يكى و دو تا را نيز براى مبالغه ، به طور مجاز ، در مورد ناسزاگويى ،مى‏توان به صورت جمع نكرده آورد ، در صورتى كه جمع معرفه چنين نيست .

ودر عبارت : « حملتهم . . . الهوينا » اشاره به وجه شبه ، نموده است .و جمله :حملتهم ، در موضع جر ، صفت اخوال است ، مقصود امام ( ع ) از شقاوت ،بدبختى است كه در دنيا و آخرت براى آنها مسلّم و قطعى است ، و آنان به دليل انكار حقانيّت محمد ( ص ) ، و آرزوى باطلى كه همواره در سر مى‏پروراندند ، و جان و مال خود را در راه آن صرف مى‏كردند ، يعنى مغلوب ساختن پيامبر ( ص ) و خاموش كردن نور نبوّت و بر پا داشتن شرك آماده براى آن شقاوت بودند .

كلمه : بوقع متعلق به فصرعوا ، و عبارت : ما خلا صفت براى : سيوف ، و لفظ : مماشاة استعاره است ، مقصود آن است كه ، بر ضربت آن شمشيرها سستى و كندى راه نداشت ، و بعضى لم يماسّها با سين بدون نقطه از مماسّه نقل كرده‏اند ، يعنى : چيزى از اين اوصاف بدانها در نياميزد .

چهارم : به مطالبه قاتلان عثمان توسط معاويه ، امام ( ع ) با عبارت :فادخل . . . پاسخ داده ، و مقصودش آن است كه همان طورى كه مردم ، اطاعت و بيعت كرده‏اند ، تو هم وارد جمع مردم باش درستى پاسخ روشن است .

زيرا براى دو مدّعى و مخالف ، حاكمى لازم است ، و امام ( ع ) آن روز ، حاكم بر حقّ بوده ، و معاويه حق نداشته ، گروهى از مهاجران و انصار را از او مطالبه كند تا به وى تسليم كند و او بدون محاكمه آنها را بكشد ، بلكه او بايد سر به فرمان امام ، نهاده و احكام او را در مورد خود جارى بداند ، تا ديگران را به محاكمه بطلبد ، چه به سود و چه به زيان وى باشد .

عبارت : و امّا تلك التى تريد

يعنى فريب از شام ، به منظور اعتراف امام به فرمانروايى معاويه بر شام است ، وجه شبه آن فريب به فريب كودك ، سستى و روشنى خدعه بودن آن براى هر كسى است . و امّا اين كه امام ( ع ) فرمود : درود بر شايستگان ، از آن روست كه معاويه در نزد امام ( ع ) شايسته درود نبوده است .

_____________________________

[ 1 ] به سمت بادهاى تابستانى آيند كه سنگ ريزه‏ها را از ميان زمينهاى پست و قلوه سنگها برمى‏دارد و بر آنها مى‏زند .

[ 2 ] اشاره حضرت به جنگهاى بدر و حنين است كه در آن جنگها بسيارى از خويشاوندان معاويه به دست مسلمين هلاك شدند م .

[ 3 ] در نهج البلاغه‏ها اكثرا ( أخوك ) آمده است ، چنانكه در متن اينجا نيز ( اخوك ) بوده است امّا به طورى كه ملاحظه مى‏شود ، ( ابوك ) مناسبتر با داستان فتح مكه و ( اخوك ) مناسب با ( جنگ بدر ) است م .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

نامه 62 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

62 از نامه‏ هاى امام ( ع ) به ابو موسى اشعرى كه از طرف آن بزرگوار حاكم كوفه بود ،وقتى كه خبر رسيد ، مردم را از رفتن به كمك امام ( ع ) مانع مى‏ شود ، آن‏گاه كه ايشان را براى جنگ با اصحاب جمل خواسته بود .

مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ ؟ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ ؟ إِلَى ؟ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ قَيْسٍ ؟ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي عَنْكَ قَوْلٌ هُوَ لَكَ وَ عَلَيْكَ فَإِذَا قَدِمَ رَسُولِي عَلَيْكَ فَارْفَعْ ذَيْلَكَ وَ اُشْدُدْ مِئْزَرَكَ وَ اُخْرُجْ مِنْ جُحْرِكَ وَ اُنْدُبْ مَنْ مَعَكَ فَإِنْ حَقَّقْتَ فَانْفُذْ وَ إِنْ تَفَشَّلْتَ فَابْعُدْ وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَتُؤْتَيَنَّ مِنْ حَيْثُ أَنْتَ وَ لاَ تُتْرَكُ حَتَّى يُخْلَطَ زُبْدُكَ بِخَاثِرِكَ وَ ذَائِبُكَ بِجَامِدِكَ وَ حَتَّى تُعْجَلُ عَنْ قِعْدَتِكَ وَ تَحْذَرَ مِنْ أَمَامِكَ كَحَذَرِكَ مِنْ خَلْفِكَ وَ مَا هِيَ بِالْهُوَيْنَى اَلَّتِي تَرْجُو وَ لَكِنَّهَا اَلدَّاهِيَةُ اَلْكُبْرَى يُرْكَبُ جَمَلُهَا وَ يُذَلُّ صَعْبُهَا وَ يُسَهَّلُ جَبَلُهَا فَاعْقِلْ عَقْلَكَ وَ اِمْلِكْ أَمْرَكَ وَ خُذْ نَصِيبَكَ وَ حَظَّكَ فَإِنْ كَرِهْتَ فَتَنَحَّ إِلَى غَيْرِ رَحْبٍ وَ لاَ فِي نَجَاةٍ فَبِالْحَرِيِّ لَتُكْفَيَنَّ وَ أَنْتَ نَائِمٌ حَتَّى لاَ يُقَالَ أَيْنَ فُلاَنٌ وَ اَللَّهِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مَعَ مُحِقٍّ وَ مَا يُبَالِي مَا صَنَعَ اَلْمُلْحِدُونَ

ترجمه

« از بنده خدا على امير مؤمنان به عبد اللّه بن قيس : اما بعد ، از قول تو مطلبى براى من نقل كردند كه هم به سود تو و هم به زيان تو است . وقتى كه پيك من نزد تو آمد ، دامن به كمر زن و كمربند خود را محكم ببند ، و از لانه‏ات بيرون بيا ، و هر كس با تو همراه است دعوت كن ، پس اگر باور داشتى به سمت ما بيا و اگر بيمناك بودى از ما دور شو .

به خدا قسم هر جا بروى تو را جلب مى‏كنند و تو را به حال خود نمى‏گذارند ، تا خوب و بد و گداخته و ناگداخته‏ات با هم مخلوط و وضعت روشن شود . و تا بر جايت بنشينى از روبرويت همچون پشت سرت بيمناك باشى .

فتنه اصحاب جمل فتنه‏اى نيست كه تو ساده تصور كرده‏اى ، بلكه مصيبتى ناگوار و فاجعه‏اى بس بزرگ است ، كه بايد بر شتر آن سوار شد و سختى‏اش را آسان و ناهموارى‏اش را هموار گرداند ، بنابر اين عقلت را به كار گير و بر خود مسلّط باش ،و بهره و نصيبت را از فرصتى كه دارى بگير ، در آن صورت اگر نخواستى ، به تنگنايى برو كه راه رستگارى نيست .

ديگران شايستگى كفايت اين كار را دارند به حدّى كه تو در خواب باشى و كسى نگويد كه فلانى كجاست ؟ و به خدا قسم كه اين نبرد حق و باطل است و سركرده آن كسى است كه حق را مى‏طلبد و باكى ندارد كه ملحدان و بى‏دينان چه مى‏كنند » .

شرح

از ابوموسى اشعرى نقل كرده‏اند كه وى به هنگام حركت على ( ع ) به جانب بصره ، و كمك خواهى آن حضرت از مردم كوفه ، مردم را از يارى آن حضرت باز مى‏داشته و مى‏گفته كه اين يك فتنه‏اى است و نبايد وارد فتنه شد ، و رواياتى را از پيامبر نقل مى‏كرد ، متضمن اين معنى كه خوددارى و كناره‏گيرى از فتنه واجب است .

اين بود كه امام ( ع ) اين نامه را به او نوشت و به وسيله فرزندش امام حسن ( ع ) نزد او فرستاد . و مطلبى كه از قول ابو موسى به امام ( ع ) رسيده بود ،همان نهى مردم و برحذر داشتن ايشان از قيام بود ، و اين همان سخنى است كه به لحاظ ظاهر دين به سود ابو موسى بوده است ، و اما منع مردم از ورود در فتنه از چند جهت به زيان او بوده است .

1 از تلاش و كوشش او پيدا بود كه ، هدفى جز بازداشتن مردم از يارى امام ( ع ) نداشت و امام ( ع ) بخوبى از اين مطلب آگاه بود . و در حقيقت اين كار ،به خوارى كشيدن دين بود . و نتيجه زيانبخش آن از جانب امام ( ع ) و در آخرت از طرف خداوند متعال عايد خود وى مى‏شد .

2 چون امام ( ع ) در پيكار خود بر حق بود ، منع ابو موسى از يارى مردم به او به دليل ناآگاهى‏اش نسبت به موقعيت امام ( ع ) و ضرورت كمك به وى بوده است و زيان و ضرر سخن جاهلانه به گوينده آن برمى‏گردد .

3 ابو موسى در اين سخن به تناقض‏گويى پرداخته و سخن خويش را نقض كرده است ، زيرا از يك طرف از ورود در فتنه و همكارى با مردم در هنگام فتنه نهى كرده و خبرى را نقل كرده كه در چنان موقعيتى ضرورت خوددارى از فتنه را مى‏طلبد ، در حالى كه او فرمانروايى بود كه در مخالفت با مقام ولايت سخن مى‏گفت ، و اين عمل متناقض به زيان او بود ، نه به سود او .

آنگاه امام ( ع ) در وقت فرستادن پيك خود به نزد وى ، اوامرى چند از راه هشدار و تهديد صادر فرمود :

1 دامن به كمر بزند و كمربندش را محكم ببندد ، و اين دو جمله كنايه از آماده شدن براى اجراى فرمان قطعى و سرعت در كار است .

2 از لانه‏اش بيرون بيايد ، مقصود امام ( ع ) ، بيرون آمدن وى از شهر كوفه است . و كلمه : جحر ( لانه ) را به ملاحظه همسانى وى با روباه و نظاير آن ،استعاره آورده است .

3 بخواند : يعنى سپاهيانى را كه همراه اوست بسيج كند ، و آنها را به خروج از كوفه بخواند . عبارت : فان حقّقت يعنى : حقيقت امر مرا باور داشتى و دانستى كه من بر حقّم ، پس به طرف من بيا . يعنى آنچه دستور مى‏دهم اجرا كن ،و اگر سستى كردى : يعنى اگر بيمناك بودى و از اين كار و شناخت آن عاجز بودى ، خوددارى كن .

سپس به فرض خوددارى ، او را تهديد كرده و سوگند ياد كرده است كه هر جا باشد ، كسانى به سراغ او خواهند رفت و او را به حال خود نخواهند گذاشت ، تا خوب و بد ، گداخته و ناگداخته او را به هم مخلوط كنند .

و اين دو عبارت دو مثلند ، كنايه از اين كه در آرامش او خلل وارد كنند و خاطرش رامشوش سازند ، چنان كه سربلندى او را به خوارى بياميزند و در شادى‏اش ، اندوه و در آسانى كارش ، سختى داخل كنند تا خيلى زود عاقبت خوددارى كردن براى او روشن شود ، مقصود امام ( ع ) از اين كه مى‏فرمايد زود باشد كه از روبرويش همچون پشت سرش بيمناك شود ، كنايه است از نهايت ترسى كه او را فرا خواهد گرفت .

البتّه ترس از پشت سر را در تشبيه اصل قرار داده است ، از آن‏رو كه انسان از پشت سر بيشتر مى‏ترسد . بعضى گفته‏اند : مقصود امام ( ع ) آن است كه وى از دنيا آنچنان بترسد كه از آخرت مى‏ترسد .

عبارت : و ما هى بالهوينا

يعنى اين داستان مورد نظر تو [ فتنه جمل ] داستان ساده‏اى نيست كه تو اميدوارى بر وفق مراد تو باشد ، بلكه مصيبت و حادثه بزرگى از مصائب و رويدادهاى زمان است .

عبارت : يركب جملها

يعنى : بر آنها چيره شد ، و سختى آنها را به آسانى مبدّل كرد ، خلاصه آنكه ، كارهاى دشوار را ساده و آسان گرداند . و اين سخن كنايه از دشوارى و سختى حادثه است .

آنگاه تهديد و اخطار خود را با چند دستور ، و نصيحت و اندرز به او ، ادامه داده است :

1 عقل و انديشه‏اش را به كار بندد . احتمال دارد ، كلمه : عقله به عنوان مصدر تأكيدى منصوب باشد ، فرمانى است مبنى بر اين كه وى نه به هواى نفس بلكه به عقل خود مراجعه كند ، و از اين رويداد بزرگ عبرت بگيرد . و بعضى گفته‏اند : عقله مفعول به است ، يعنى عقلت را مهار كن و آن را بر تميز حق از باطل وادار ، و بر چيزهاى ناروا مشغول نساز .

2 بر كار خود ، يعنى موقعيّت و راه و روش خود ، مسلّط باشد ، و جريان كارش بر اساس عدل و حق باشد نه بر پايه باطل و ناروا .

3 بهره و نصيب خود را از اطاعت دستور و انجام فرمان امام ( ع ) در راه يارى وى و دفاع از دين خدا ، بگيرد [ اين فرصت را غنيمت شمارد ] . بعضى گفته ‏اند : مقصود اين است كه : مقدار بهره‏اى كه نصيب تو است بگير ، و از حدّ خود تجاوز نكن .

و بعد در دنباله فرمايش قبلى ، او را مأمور كرده ، كه در صورت ناخشنودى از پيشنهاد امام ( ع ) و عدم اطاعت از فرمان وى ، از مقام ولايت و حكومت كنار رود .

عبارت : و بالحرىّ لتكفينّ

يعنى : چه قدر ترسناك است ديگران اين كار را به عهده گيرند در حالى كه تو از فرمان خدا غافل و در خواب باشى به حدّى كه به دليل بى‏ارزشى تو كسى از تو نپرسد ، و نگويد فلانى كجاست . آنگاه ، سوگند ياد كرده است كه آن بر حق است ، يعنى : جريان مورد نظرى كه عبارت از جنگ بصره است ، و او درگير بوده ، بر حق بوده و خود نيز صاحب حق است يعنى :

نسبت به آنچه مدّعى است ، بر حق و با علم و آگاهى اقدام كرده ، نسبت به آنچه بى‏ دينان درباره دين خدا در راه مخالفت با وى مرتكب شده‏اند باكى ندارد ،از آن‏رو كه وى به درستى راه خود نه راه آنان شناخت و آگاهى دارد .

 

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

نامه 61 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

61 از جمله نامه‏ هاى امام ( ع ) به مردم مصر كه توسط مالك اشتر ، موقعى كه او را فرمانرواى مصر كرد فرستاد .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ ؟ مُحَمَّداً ص ؟ نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ مُهَيْمِناً عَلَى اَلْمُرْسَلِينَ فَلَمَّا مَضَى ع تَنَازَعَ اَلْمُسْلِمُونَ اَلْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا كَانَ يُلْقَى فِي رُوعِي وَ لاَ يَخْطُرُ بِبَالِي أَنَّ اَلْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا اَلْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ لاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِي إِلاَّ اِنْثِيَالُ اَلنَّاسِ عَلَى فُلاَنٍ يُبَايِعُونَهُ فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ اَلنَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ اَلْإِسْلاَمِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ ؟ مُحَمَّدٍ ص ؟

فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ اَلْإِسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ اَلْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَيَتِكُمُ اَلَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلاَئِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ اَلسَّرَابُ وَ أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ اَلسَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ اَلْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ اَلْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اِطْمَأَنَّ اَلدِّينُ وَ تَنَهْنَهَ وَ مِنْهُ إِنِّي وَ اَللَّهِ لَوْ لَقِيتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلاَعُ اَلْأَرْضِ كُلِّهَا مَا بَالَيْتُ وَ لاَ اِسْتَوْحَشْتُ وَ إِنِّي مِنْ ضَلاَلِهِمُ اَلَّذِي هُمْ فِيهِ وَ اَلْهُدَى اَلَّذِي أَنَا عَلَيْهِ لَعَلَى بَصِيرَةٍ مِنْ نَفْسِي وَ يَقِينٍ مِنْ رَبِّي وَ إِنِّي إِلَى لِقَاءِ اَللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ لِحُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِرٌ رَاجٍ وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا فَيَتَّخِذُوا مَالَ اَللَّهِ دُوَلاً وَ عِبَادَهُ خَوَلاً وَ اَلصَّالِحِينَ حَرْباً وَ اَلْفَاسِقِينَ حِزْباً فَإِنَّ مِنْهُمُ اَلَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ اَلْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِي اَلْإِسْلاَمِ وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى اَلْإِسْلاَمِ اَلرَّضَائِخُ فَلَوْ لاَ ذَلِكَ مَا أَكْثَرْتُ تَأْلِيبَكُمْ وَ تَأْنِيبَكُمْ وَ جَمْعَكُمْ وَ تَحْرِيضَكُمْ وَ لَتَرَكْتُكُمْ إِذْ أَبَيْتُمْ وَ وَنَيْتُمْ أَ لاَ تَرَوْنَ إِلَى أَطْرَافِكُمْ قَدِ اِنْتَقَصَتْ وَ إِلَى أَمْصَارِكُمْ قَدِ اُفْتُتِحَتْ وَ إِلَى مَمَالِكِكُمْ تُزْوَى وَ إِلَى بِلاَدِكُمْ تُغْزَى اِنْفِرُوا رَحِمَكُمُ اَللَّهُ إِلَى قِتَالِ عَدُوِّكُمْ وَ لاَ تَثَّاقَلُوا إِلَى اَلْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ وَ يَكُونَ نَصِيبُكُمُ اَلْأَخَسَّ وَ إِنَّ أَخَا اَلْحَرْبِ اَلْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ يُنَمْ عَنْهُ وَ اَلسَّلاَمُ

لغات

مهين : گواه .

روع : قلب .

انثيال : ازدحام ،هجوم ، ريختن .

راح : رفت .

زهق : از بين رفت ، از هم پاشيد

تنهنه : گسترش يافت

طلاع الارض : پر شدن زمين آسى : غمگين كرده است

الدّولة فى المال به ضم دال : مال يك بار دست اين و يك بار دست آن باشد

خول : بردگان ، غلامان

رضخ : رشوه ، اصل واژه به معنى تيراندازى است تأليب : وادار ساختن

تأنيب : سرزنش كردن

ونى : سستى ، ناتوانى تزوى مى‏گيرد ، تصرف مى‏كند .

تبوءوا : بر مى‏گرديد

خسف : كاستى

ترجمه

« امّا بعد ، خداوند پاك ، محمّد ( ص ) را به عنوان بيم دهنده جهانيان ، و گواه بر پيامبران ، برانگيخت ، و چون آن گرامى رحلت كرد ، پس از او ، مردم ، درباره خلافت با يكديگر به كشمكش پرداختند ، به خدا قسم كه به دلم نمى‏ نشست و از خاطرم نمى ‏گذشت كه مردم عرب بعد از آن بزرگوار ، خلافت را از خاندان او به ديگرى واگذارند ، و بويژه آن را از من دريغ دارند ، چيزى مرا ناراحت نكرد ، مگر روى آوردن مردم به سوى فلان كه با او به بيعت پردازند .

اين بود كه من دست نگه داشتم ، تا اين كه ديدم گروهى از مردم از اسلام برگشتند و دعوى از بين بردن دين محمد ( ص ) را كردند .

ترسيدم ، اگر به يارى اسلام و مسلمين نشتابم ، شاهد خرابى و ويرانى آن بشوم ، كه در آن صورت غم و غصّه آن بر من بيشتر از دست نيافتن به حكومت بر شما باشد ، آن حكومتى كه متاع چند روز دنياست كه همچون سراب نابود ، و يا چون ابر از هم پاشيده مى‏شود .

در نتيجه از ميان آن همه رويدادها به پا خاستم تا نادرستيها مهار شد و از بين رفت ، و كشتى دين آرام گرفت و از تلاطم باز ايستاد . » و از همين نامه است :

« به خدا قسم ، اگر من به تنهايى با آنها [ لشگريان معاويه ] رودررو شوم در حالى كه آنان همه روى زمين را پر كرده باشند نه باكى خواهم داشت و نه به هراسى مى‏افتم .

و من گمراهيى را كه آنان گرفتار آنند و رستگاريى را كه خود به آن رسيده ‏ام ، به چشم خويش مى‏بينم و از سوى خداى خود بدان باور دارم .

و من به ديدار پروردگارم مشتاق ، و به جزا و پاداش نيك او اميدوارم ، امّا غم من براى آن است كه امر اين امّت را نادانان و بدكارانشان بر عهده گيرند ، و مال خدا را بين خود ، دست به دست كنند ، و بندگان خدا را به صورت غلامان ، افراد خوب را به صورت دشمنان ، و بدان را دار و دسته و همكار خود قرار دهند .

براستى از ايشان كسى هست كه در ميان شما مسلمانان باده گسارى كرد و درباره او حدّى را كه در اسلام تعيين شده ، اجرا كردند ، و برخى از آنان تا چيزكى بابت اسلام آوردن به آنان عطا نشد اسلام نياورند ، پس اگر اينها نبود ، من شما را زياد اصرار و سرزنش نمى‏كردم ، و بر جمع شدن و ترغيب شما پافشارى نمى‏كردم ، و اگر زير بار نمى ‏رفتيد و سستى مى‏كرديد به حال خودتان مى‏گذاشتم .

آيا نمى‏بينيد [ بر اثر غلبه دشمن ] سرزمينتان كم شد و بر شهرهاى شما استيلا يافته‏ اند و به اموال شما دست يازيده‏اند ، و در شهر و ديارتان جنگ و ستيز مى‏كنند .

خدا شما را بيامرزد ، به پيكار با دشمنتان رهسپار شويد ، و زمينگير نباشيد تا به پستى نيفتيد ، و به خوارى و ذلّت برنگرديد ، در نتيجه پست‏ترين چيز نصيب شما نگردد ، براستى حريف جنگ هوشيار و بيدار است ، هر كس بخوابد دشمن از او غافل نيست و بيدار است و السلام » .

شرح

امام ( ع ) نامه را با شرح حال پيامبر ( ص ) آغاز كرده است كه او بيم دهنده همه مردم جهان به مجازات سخت الهى ، و گواه بر پيامبران بود كه اينان از طرف خدا فرستاده شده‏ اند و در اين جهت آنها را تصديق و تاييد مى‏كرد . و بعد از آن به شرح حال مسلمانان كه در امر خلافت به كشمكش و نزاع با يكديگر پرداختند ،و كم كم به شرح حال خود با مردم پرداخته ، به عنوان گله و شكايت از منحرف ساختن امر خلافت از وى با اين كه او بدان سزاوارتر بود ، و هجوم بر بيعت با فلان فلان كنايه از ابوبكر است و خوددارى از اقدام براى به دست آوردن حكومت تا زمان ابى بكر كه به ارتداد مردم از اسلام و طمع بستن بنى اميّه به نابودى دين انجاميد .

آنگاه به شرح حال خود از بيمناك بودنش بر اسلام و مسلمين پرداخته كه مبادا رخنه در اسلام بيفتد و يا بناى اسلام ويران گردد ، در نتيجه غم و مصيبت او درباره ويرانى اساس ديانت بيشتر از دست نيافتن به حكومت كوتاه مدتى باشد كه نتيجه‏اش اصلاح فروع و جزئيات دين است ، و نابودى حكومت را به نابودى سراب و از هم پاشيدن ابرها تشبيه كرده است .

وجه شبه ، سرعت زوال ، و بى‏ثباتى آن است چنان كه حقيقت سراب ، وجود ابر ، بى‏ثبات و ناپايدار است . و ارتداد بعضى از مردم را جلوتر ذكر كرده است به منظور اين كه برترى خود در اسلام را بيان كند ، از اين‏رو به دنبال آن داستان قيام خود را در ميان آن حوادثى نقل كرده است كه جنگهايى تا سرحدّ نابود شدن باطل و برقرارى و گسترش دين ، اتّفاق افتاد .

سپس سوگند ياد كرده است كه اگر او تنهايى با سپاه معاويه در حالى كه آنان تمام زمين را پر كرده باشند ، روبرو شود ، از آنها باكى نداشته و نمى‏ ترسد ، و اين نترسيدنش به خاطر دو چيز است :

1 آگاهى و يقين بر اين كه آنان در گمراهى‏اند و او بر هدايت .

[ 339 ]

2 علاقه و دلبستگى‏اش به ديدار پروردگار و انتظار و اميدوارى‏اش به اجر و ثواب او .و اين دو مطلب به منزله دو قياس مضمرى هستند كه كبراى مقدر آنها چنين است : و هر كس كه چنان باشد ، نبايد از آنها بترسد و بيمناك باشد .

عبارت : و لكنّنى آسى . . .

به منزله پاسخ به پرسش مقدّرى است كه گويا كسى پرسيده است : تو اگر مى‏دانى كه حالات ياد شده را تو و آنها داريد ، پس چه غم از كار آنها ؟ گويا آن بزرگوار در جواب فرموده است : من از روبرو شدن با آنها و پيكار با آنان غمى ندارم ، بلكه از آن مى‏ترسم كه زمام امور امّت محمّد را نادانان و بدكاران ايشان به دست گيرند .

تا كلمه : حربا ، و مقصود امام ( ع ) از نادانان ، بنى اميه و پيروانشان مى‏باشد . و بعد هشدار داده است كه اگر آنان عهده‏دار امر حكومت گردند از ايشان برمى‏آيد كه چنان كارى را بكنند ، با اين گفتار : فانّ منهم . . . الرّضائخ .

و مقصود امام ( ع ) از كسى از بنى اميّه كه در بين مسلمين باده گسارى كرد اشاره به مغيرة بن شعبه است كه در زمان عمر ، وقتى كه از طرف او والى كوفه بود ،شرب خمر كرد و در حال مستى با مردم نماز گزارد و بر عدد ركعات نماز افزود ،و در حال نماز قى كرد ، مردم بعدا گواهى دادند و حدّ ميگسارى اجرا شد ، و هم چنين ، عنبسة [ عتبة ] بن ابى سفيان كه خالد بن عبيد اللّه او را در طايف حدّ شرب خمر زد و كسى كه اسلام نياورد تا به او بخششهاى اندكى رسيد ، گفته ‏اند :

منظور ابوسفيان و پسرش معاويه است ، توضيح آن كه آنان از جمله مؤلّفة قلوبهم بودند كه به وسيله بخشش ، به دين اسلام گرايش يافته و به پيكار با دشمنان اسلام پرداختند ، و بعضى گفته‏اند : مقصود عمرو بن عاص است ، البتّه درباره او چنين چيزى شهرت ندارد ، جز همان داستان كه امام ( ع ) از او نقل كرده است كه با معاويه شرط كرد تا در برابر واگذاردن حكومت مصر ، او را در جنگ صفّين ، يارى كند ، همان طورى كه قبلا شرح داستان گذشت .

آنگاه امام ( ع ) توجّه داده است بر اين كه همان تأسّف و ناراحتى كه در سخنان خود بيان كرد ، علّت تامه سرزنش كردن و واداشتن آنان بر جهاد است ، و اگر آن نبود ، با وجود خود دارى و سستى آنان ، ايشان را به حال خود وامى‏گذاشت .

سپس كارى را كه دشمن با آنها كرده و دستيازى دشمن به شهرهايشان و فريبكارى آنها را گوشزد كرده است تا بدان وسيله غيرت آنها را برانگيزاند ، از آن‏روست كه پس از اين سخنان ايشان را به پيكار با دشمن برانگيخته و از زمينگير شدن و سهل انگارى نهى كرده است ، و به دليل پيامدهايى از قبيل ، تن به پستى دادن و بازگشتن به خوارى و ذلّت ، و گرفتار فرومايگى شدن ، آنان را از خوددارى از جنگ برحذر داشته است و سرانجام بر اين مطلب توجه داده است كه هر كس اهل جنگ باشد ، بيدارتر است ، كنايه از اين كه بلند همّت‏تر است ،زيرا لازمه آن كم خوابى است . و نيز آنان را از دون همّتى و سستى در جهاد برحذر داشته است ، چه لازمه آن ، خمودى آنان و آسودگى از مقاومت در برابر دشمن و طمع بستن دشمن بدانهاست .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵

 

نامه 60 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی

60 از جمله نامه‏هاى امام ( ع ) به كميل بن زياد نخعى كه از طرف آن بزرگوار كارگزار شهر هيت [ 1 ] بود ، در سرزنش او به خاطر بازنداشتن سپاه دشمن از تاخت و تاز كه از قلمرو او عبور كرده بودند .

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْيِيعَ اَلْمَرْءِ مَا وُلِّيَ وَ تَكَلُّفَهُ مَا كُفِيَ لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْيٌ مُتَبَّرٌ وَ إِنَّ تَعَاطِيَكَ اَلْغَارَةَ عَلَى أَهْلِ ؟ قِرْقِيسِيَا ؟ وَ تَعْطِيلَكَ مَسَالِحَكَ اَلَّتِي وَلَّيْنَاكَ لَيْسَ بِهَا مَنْ يَمْنَعُهَا وَ لاَ يَرُدُّ اَلْجَيْشَ عَنْهَا لَرَأْيٌ شَعَاعٌ فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ اَلْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِكَ عَلَى أَوْلِيَائِكَ غَيْرَ شَدِيدِ اَلْمَنْكِبِ وَ لاَ مَهِيبِ اَلْجَانِبِ وَ لاَ سَادٍّ ثُغْرَةً وَ لاَ كَاسِرٍ لِعَدُوٍّ شَوْكَةً وَ لاَ مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لاَ مُجْزٍ عَنْ أَمِيرِهِ

لغات

متبّر : نابود و تباه

شعاع : پراكنده

ترجمه

« امّا بعد اين كه انسان چيزى را كه بر آن گمارده شده از دست بدهد و در كارى كه درخور آن نيست به زحمت بيفتد ، خود نشان ناتوانى آشكار و رأى و انديشه ويرانگر و مرگ‏آور است .

براستى كه تاخت و تاز تو نسبت به قرقيسيا [ 2 ] و رها گذاشتن مرزهايى كه مأمور حفاظت آنها بودى ، در حالى كه كسى آنها را حفظ نمى‏كرد و سپاه دشمن را از آنها دور نمى‏ساخته ، تدبيرى آشفته است .

در حقيقت تو پلى براى عبور دشمنانت براى چپاول دوستانت گشته‏اى ، در حالى كه نه پشتوانه محكمى بودى و نه كسى از تو ترس داشت . نه گذرگاه غارتگران را بستى و نه شكوه دشمن را درهم شكستى ، و نه كسى بودى كه مردم شهر خود را بى‏نياز كنى و نه از جانب فرمانده خود كارى انجام دادى و السلام » .

شرح عبارت : امّا بعد . . . متبّر

بدان كه در آغاز نامه همان طور كه روش يك گوينده است ، به طور اجمال ،مى‏ خواهد او را به خاطر انجام كارى و مسامحه‏اى كه از او سرزده و مهمتر از آن بوده است ، سرزنش كند . آنگه هدف خود را از نامه به طور تفصيل بيان كرده است

با اين عبارت : و انّ تعاطيك . . . شعاع وانگهى او را از چنين انديشه‏اى به دليل پيامدهاى فاسد و نارواييها برحذر داشته است :

1 بودن او به صورت پلى ، لفظ : پل را به اعتبار عبور دشمن از قلمرو او به سمت هدفش استعاره آورده است . و بعضى : به جاى جسرا ، حسرا روايت كرده‏اند ، آن نيز مجاز است ، از آن جهت كه پادگانهاى او از سربازهايى كه دشمن را تعقيب كند ، تهى است ، پس وى مانند پوشش و لباس جنگ بى‏فايده است .

2 پشت استوارى ندارد ، كنايه از اين كه او ناتوان است ، و هم چنين هيبتى 3 كسى كه گذرگاه مرز را نبسته .

4 شكوه دشمن را درهم نشكسته .

5 مردم شهرش را در دفع دشمنانشان بى‏نياز نكرده ( اسباب دفاع از مردم را فراهم نساخته ) .

6 و از جانب فرمانده خود كارى را انجام نداده .

ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵