۵۹ و من کلام له علیه السلام
متن خطبه پنجاه و نهم
لما عزم على حرب الخوارج ، و قیل له :
إن القوم عبروا جسر النهروان ۱ مصارعهم دون النّطفه ۲ ، و اللّه لا یفلت منهم عشره ۳ ، و لا یهلک منکم عشره ۴ .
قال الشریف : یعنی بالنطفه ماء النهر ۵ ، و هی أفصح کنایه عن الماء و إن کان کثیرا جما ۶ .و قد أشرنا إلى ذلک فیما تقدم عند مضیّ ما أشبهه ۷ .
ترجمه خطبه پنجاه و نهم
این سخن را در هنگام تصمیم به جنگ خوارج ، موقعیکه بآن حضرت گفتند :
خوارج از پل نهروان عبور کرده اند ، فرموده است ۱ ( جایگاه هلاکت آنان نزد آب نهروان است ۲ سوگند بخدا ، از این مهلکه از آنان ده نفر رها نخواهد گشت ۳ و از شما ده نفر کشته نخواهد شد ۴ شریف رضى میگوید : مقصود آن حضرت از نطفه ، آب نهر است ۵ و از نظر کنایه کلمه نطفه فصیحتر از آب است ، اگر چه آب نهر بسیار و انبوه تر است ۶ و ما باین مطلب در گذشته در مسئله اى شبیه به همین مطلب اشاره کرده ایم ۷ . [ ۲۴۲ ]
اطلاع امیر المؤمنین علیه السلام از غیب و ابراز آن و اینکه منبع علوم غیبى آنحضرت پیامبر اکرم ( ص ) بوده است
مسلم است که مطالبى متعدد در نهج البلاغه آمده است که اثبات میکند امیر المؤمنین علیه السلام اطلاعاتى از غیبت داشته و آنها را اظهار فرموده است . بعضى از این مطالب غیبى بقدرى مشهود است که ابن ابى الحدید میگوید :
هذا الخبر من الأخبار الّتی تکاد تکون متواتره لإشتهاره و نقل النّاس کافّه له و هو من معجزاته و أخباره المفصّله عن الغیوب [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج ۵ ص ۳] ( این خبر از اخبارى است نزدیک به متواتر ، بجهت مشهور بودن آن و اینکه همه مردم آنرا نقل کرده اند و این اطلاع از غیب از معجزات امیر المؤمنین ( ع ) و از اخبار مشروحى است که آنحضرت از غیب خبر داده است . ) براى بررسى اطلاعات غیبى امیر المؤمنین علیه السلام مقدمه اى را درباره علم غیب متذکر مى شویم :
مقدمه اى براى تفسیر علم غیب
معناى غیب که مفهومى در مقابل شهادت است ، عبارتست از حقایق دور از دیدگاه یک انسان که داراى دو مفهوم عام و خاص است .
مفهوم عام غیب عبارتست از هر حقیقتى که از دیدگاه انسانى غایب است ، یعنى میان انسان و آن حقیقت موانعى وجود دارد که از رابطه درکى میان انسان و آن حقیقت فاصله و حجاب انداخته است . بنابر این میتوان گفت : هر حقیقت و واقعیتى که ماوراى درک انسان جاهل قرار گرفته است ، براى او نوعى غیب است .
مفهوم خاص غیب عبارتست از حقایق پشت پرده واقعیات و رویدادهاى عالم طبیعت که حواس و ذهن و دیگر ابزار شناخت معمولى راهى بآنها ندارد .
آنچه که در قرآن مجید آمده و در میان دانشمندان و متفکران اسلامى مطرح شده است که چه کسى میتواند عالم به غیب باشد و معناى علم غیب چیست ، همین مفهوم خاص است . ما نخست آیات مربوط به غیب را مطرح مى کنیم و سپس بمباحث مربوط به آن را بررسى میکنیم و پس از آن همه موارد غیبگوئى امیر المؤمنین ( ع ) را در نهج البلاغه میآوریم .
آیات مربوط به غیب و علم بآن .
این آیات به گروه هائى تقسیم میشود :
گروه یکم غیب بمعناى واقعیات پشت پرده طبیعت محسوس و ملموس که باید بآنها ایمان آورد .
از جمله آیات این گروه :
۱ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلوهَ . . . [( مردم متقى کسانى هستند که ایمان به غیب میآورند و نماز را بر پاى میدارند ) . ]
۲ إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذَّکْرَ وَ خَشِىَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ [ ( جز این نیست که تو ] کسى را انذار و تبلیغ میکنى که از قرآن تبعیت کند و از خداوند رحمن که ذاتش بر انسانها غایب است [ یا بوسیله حقایقى که مربوط به خدا و از امور غیبى است ] خشیت دارند ) .
این گروه از آیات که با کلمات مختلفى در قرآن آمده است ، شامل ذات خداوندى و حقیقت صفات او و فرشتگان و روز معاد و عوالم پس از مرگ و روز قیامت و مسئولیت در آنروز و بهشت و دوزخ و دیگر حقایق غیبى میباشد .
علم باین حقایق غیبى پس از ایمان بوجود خدا بوسیله عقل و فطرت سلیم و ایمان به معاد و ابدیت که آنهم قابل درک و پذیرش بوسیله دلایل عقلى و وجدانى میباشد و لو بطور اجمال در امکان همه مغزهاى معتدل میباشد .
گروه دوم آیات مربوط به غیب آسمانها و زمین است که پشت پرده طبیعت نامیده میشود
۱ إِنّى أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ [ ( من غیب آسمانها و زمین را میدانم ) . ]
۲ وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اِلیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ [ . ( و غیب آسمانها و زمین از آن خدا است و همه امور بسوى او بر میگردد ) . و این مطلب در سوره النحل آیه ۷۷ و الکهف آیه ۲۶ و النمل آیه ۶۵ و فاطر آیه ۳۸ و الحجرات آیه ۱۸ و المائده آیه ، ۱۰۹ و ۱۱۶ و التوبه آیه ۷۸ آمده است و از امثال این آیات روشن میشود که جهان طبیعت روبنائى دارد که ما انسانها بوسیله حواس و ذهن و ابزار و وسائل شناخت میتوانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم و به سود خود در آنها تصرف نمائیم ، و زیربنائى دارد که ما انسانها با وسایل مزبور نمیتوانیم با آن تماس پیدا کنیم ، ولى دانش هاى ما در موقع تحلیلها و ترکیبهاى ] نهائى ، نوعى روشنائیهاى اجمالى بما میدهند که موجب اعتقاد به دخالت مبانى و اصول زیر بناى طبیعت در سطح روبنائى آن می باشد و این روشنائى ها عوامل فراوانى دارند ، از آن جمله : وقتى که ما پدیده هاى طبیعت را بطور کامل تحلیل میکنیم ، باین نتیجه میرسیم که یک واحد حقیقى بنام هیولى و یا ماده و یا حرکت بعنوان یک حقیقت عینى وجود ندارند که اینهمه صور و اشکال و روابط و کمیت ها و کیفیت ها در آن واحد حقیقى در جریان قرار بگیرند ، بلکه آنچه که مى بینیم امور مزبوره را در حال حرکت و تحول و کون و فساد مشاهده کنیم و اگر آنها را به دانه هاى تسبیح تشبیه کنیم ، نخى وجود ندارد که آنها را یکى پس از دیگرى یا یکى در کنار دیگرى قرار داده و بجریان بیندازد . با این مشاهدات عینى است که میگوئیم : جهان طبیعت شکافهائى دارد که پشت پرده خود را نشان میدهند .
و جریان طبیعت ، همان است که گروه هاى فراوانى از جهان بینان و حتى از آن کسانیکه دنیا را از دیدگاه علمى محض مى نگرند ، میگویند : که همه امور جهان طبیعت از یک جهان مافوق سرازیر میگردند . همچنین وقتى که رابطه « علیت » را میان حوادث ، مورد توجه تحلیلى دقیق قرار میدهیم ، یک نخ عینى که پیوند دهنده معلول به علت باشد ، وجود ندارد ، بلکه این حوادث که در روبناى طبیعت و یا مشاهدات ابتدائى مورد توجه قرار می گیرند ، با رابطه علت و معلول جلوه می کنند ، و واقعیت آن نیست که براى ما جلوه میکند ، بلکه همه حوادث با یک استمرار دقیق از جهانى مافوق طبیعت سرازیر میشوند و در موقعیت هائى خاص به شکل علت و معلول ظهور می نمایند .
گروه سوم آیات فراوانى است که علم غیب را در انحصار خداوندى قرار میدهد .
از آنجمله :
۱ وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ [( و در نزد او است کلیدهاى غیب ، آنها را نمیداند مگر آن ذات اقدس ) . ]
۲ وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ [ ( و از آن خدا است غیب آسمانها و زمین ) . ]
۳ قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فىِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ الْغَیْبَ اِلاَّ اللَّهِ [ ( بگو کسى در آسمانها و زمین غیب نمیداند مگر خدا ) . ]
گروه چهارم آیاتى است که علم غیب را بخداوند نسبت میدهد ، بدون اختصاص و انحصار
از آنجمله :
۱ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ [ ( خداوند عالم غیب و شهادت ، تو [ اى خدا ، ] حکم میکنى میان بندگانت ) . ]
۲ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ [ ( سپس بر میگردید بسوى خداوندى که عالم غیب و شهادت است ) . ]
چنانکه ملاحظه میشود گروه سوم از آیات قرآنى علم غیب را در انحصار و اختصاص خداوندى قرار میدهد . با نظر به این آیات است که بعضى از اش خاص نسبت علم غیب به غیر خدا را تجویز نمیکنند و میگویند : این آیات علم غیب را از انسانها هر کسى که باشد نفى میکند . پاسخ این مسئله آیه ایست در قرآن مجید که صریحا اطلاع از غیب را به غیر خدا با اذن خداوندى امکان پذیر بیان میکند .
آیه چنین است :
عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَدا . إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً [ ( خداوند عالم غیب است ، و هیچ کسى را به غیب خود مطلع نمی سازد ، مگر با رضایت خداوندى که غیب را ]به پیامبرى [ یا فرستاده اى ] عطا فرماید ، خداوند ناظر و نگهبانى از دو طرف ( طرف رو بخدا و طرف رو به مردم ) براى آن پیامبر موکل میسازد ) . با ملاحظه آیات فوق یا این آیه ثابت می شود که داناى مطلق غیب خدا است و بس و اگر بخواهد از این دانش کسى را آگاه بسازد ، مانعى وجود نخواهد داشت .
نسبت آیات فوق با آیه مورد بحث ، نسبت همه آیات فراوانى است که همه جریات خلقت را بخدا نسبت میدهد و خدا را خالق مطلق معرفى میکند ، با آن آیاتى که جریانات خلقت را به علل و عوامل طبیعى مستند می سازد ، مانند :فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ . خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ [ ( بنگرد انسان در آنچه از آن خلق شده است . او از آبى جهنده خلق شده است ) . ]
و نظیر آن آیات که میراندن مردم را به خدا اختصاص میدهد ، مانند :اَللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها [( خدا است که نفوس انسانها را در موقع مرگشان می گیرد ) . ]
و با اینحال در آیه دیگر میفرماید :قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذى وُکِّلَ بِکُمْ [ ( بآنان بگو : ارواح شما را فرشته مرگى که بشما موکل است ، می گیرد ) . ]
حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمْ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا [ ( آنگاه که مرگ بیکى از شما وارد شود ، فرستادگان ما او را میگیرند [ روح او را ] ) . ]
با توجه به آیه ارتضاء که امکان تعلیم غیب را از خدا به رسول گوشزد می کند ، بعید دانستن یا امکان ناپذیر بودن علم غیب براى غیر خدا ، باصطلاح معروف : اجتهاد در مقابل نص صریح است .
نمونه هایى از طرق غیر معمولى که واقعیات پشت پرده را قابل وصول می سازد
مقصود از این نمونه ها آن نیست که معلوماتى که از این طرق بدست میآید ، حقایق ماوراى طبیعى میباشند ، بلکه مقصود اینست که طرق وصول به آن حقایق ، طرق معمولى مانند حواس و فعالیت هاى طبیعى ذهن و آزمایشگاهها نیست .
۱ هیچ کسى تاکنون در امکان آگاهى ها و دانستنى هاى اشراقى و شهودى و الهامى تردیدى نکرده است . این آگاهى ها مستند به حواس طبیعى و تعقل معمولى و آزمایشگاههاى تعبیه شده با دست انسانها نمیباشد . این گونه آگاهى ها حتى در دقیقترین و متقن ترین علوم که عبارتست از علم ریاضى براى عده اى از افراد نصیب شده است .
۲ طرق وصول به اکتشافات و اختراعات ، همه میدانند که انتقال به معلومات جدید بعنوان اکتشاف و اختراع ، اگر چه احتیاج به طى کردن مقدمات علمى معمولى که در قلمرو دانستنیهاى مربوط به موضوع دارد ، ولى چنان نیست که هر کس بآن مقدمات عالم بوده باشد ، حتما و بالضروره باید به اکتشاف و اختراع نائل شود . مثلا چه بسا دانشمندانى در فیزیک وجود دارند که داراى معلومات بسیار وسیع و عمیق در رشته فیزیک می باشند ، ولى کوچکترین اکتشافى را انجام نداده اند ، با اینکه همه معلومات مربوطه و آزمایشگاهها در اختیار آنان قرار دارد .
در یکى از مباحث گذشته این مضمون را از کلودبرنار نقل کردیم که « هیچ قاعده و دستورى نمیتوان بدست داد که هنگام مشاهده امرى معین در مغز مردى محقق فکرى تازه و مثمر راه بیابد ، فقط پس از آنکه چنان فکرى بوجود آمد ، میتوان آنرا در مجراى قوانین مصرح منطقى که هیچ محققى را تخلف از آن جایز نیست ، قرار داد ، ولى ریشه آن امریست نامعلوم که منشأ ابتکار و نبوغ اشخاص است » باز در همان مباحث گفتیم که کتابى باین عنوان [ سر ندیبى بودن دانشها ] نوشته شده است .
و این تشبیه براى آن است که میگویند : یک کشتى در روى یک دریاى پهناور گمشده بود و هیچ راهى براى ساحل مقصود بنظر کشتیبان نمیآمد ، کشتى بان کشتى را بحال خود رها کرد و بادهاى دریائى آنرا به ساحلى رسانید ، وقتى که کشتى نشینان پیاده شدند ، آنجا سر ندیب بود .
حالا داستان علم هم شبیه به چنین چیزیست که وصول ذهن محقق به موضوعى تازه که اکتشاف نامیده میشود ، از روى آگاهى و عمد و عبور از مقدمه هایى نیست که رابطه میان آن مقدمات و موضوع مستقیم و قطعى بوده باشد . وایتهد نیز این مطلب را تصریح کرده است که « این یک اشتباه مشهوریست که میگویند :
ما باید همواره با تفکرات منطقى پیشرفت کنیم ، زیرا شماره بسیار زیادى از اکتشافات و گامهاى جدید ناشى از مقدماتى است که ما هرگز در فکر آن ها نبودیم » بنابر این میتوان گفت : طرق وصول انسان به واقعیات منحصر به حواس طبیعى و ذهن و سایر ابزار معمولى براى کشف واقعیات نیست .
۳ الهامات روشنگر واقعیات در آینده و بینش هاى کاملا دقیق درباره سرگذشت حوادث که بطور فراوان از اشخاصى که داراى روح ظریف و لطیف هستند ، دیده میشود ، قابل انکار و تردید نیست تفسیر این الهامات و بینش با کلماتى امثال پاراپسیکولوژى چیزى جز جانشین ساختن لفظى بجاى لفظ دیگر نیست .
۴ آگاهى هاى بسیار مهم از راه صفاى درونى با عامل تقوى و خلوص ، واقعیاتى را معلوم میدارد که هرگز با طرق معمولى حواس و ذهن و سایر ابزارهاى معرفتى متداول امکان پذیر نمیباشد .
علم غیبى که پیامبران یا ائمه معصومین علیهم السلام دارند ، علم فعلى نبوده و علم انفعالى است
هیچ یک از پیامبران و ائمه معصومین و دیگر اولیاء اللَّه داراى علم فعلى ذاتى درباره غیب نیستند ، یعنى آنان ذاتا و فعلا در همه حقایق و در هر زمان از علم غیب برخوردار نمیباشند ، بلکه مطابق دلایل معتبر از نهج البلاغه و دیگر منابع معتبر حدیث ، علم غیب آنان مستند به رسول اللّه ( ص ) است که مطابق آیه قرآنى که در بحث گذشته مطرح کردیم ، آن بزرگوار هم از خداوند متعال گرفته است . شیخ مفید از یحیى بن عبد اللّه بن حسن نقل میکند که به امام هفتم حضرت موسى بن جعفر علیه السلام عرض کردم فدایت شوم ، گروهى از مردم معتقدند که شما علم غیب میدانید ، [ آیا این صحیح است ؟ ] فرمود : نه ، سوگند بخدا ، هر چه ما میدانیم از پیامبر خدا و از او بدست آورده ایم [ امیر المؤمنین ( ع ) در ذیل خطبه ۱۲۸ در پاسخ کسى که سئوال میکند : یا امیر المؤمنین آیا شما علم غیب میدانید ، آنحضرت تبسمى فرموده و میگوید : ]
اى برادر کلبى ، اینکه گفتم علم غیب نیست ، بلکه آنرا از دارنده علمى فرا گرفته ام . علم غیب عبارتست از دانستن روز قیامت و آنچه را که خدا بر شمرده است ، « در نزد خدا است : علم روز قیامت ، و او است که باران را میفرستد و آنچه را که در ارحام مادرانست میداند و هیچ کسى نمیداند آنچه را که فردا خواهد اندوخت ، و هیچ کسى نمیداند که در کدامین زمینى خواهد مرد . . . پس خداوند است که میداند آنچه را که در ارحام است از مرد و زن و زشت و زیبا ، سخى و بخیل ، شقى و سعید ، و کسى را که هیزمى در آتش دوزخ یا با پیامبران در بهشت همنشین خواهد بود .
اینست علم غیبى که هیچ کسى جز خدا آنرا نمیداند و غیر از اینها علمى است که خداوند به پیامبرش تعلیم فرموده و پیامبرش بمن تعلیم نموده است و از خدا خواسته است که سینه من آنرا بگیرد و ظرفیت آنرا داشته باشد و اعضاى من بتواند آنرا در بربگیرد . » مضمون این جمله در نهج البلاغه آمده است که ما در مبحث بعدى توضیح خواهیم داد .
از این منابع روشن میشود که همه آن آیات قرآنى و روایاتى که علم غیب را مختص به خدا و غیر خدا را از علم غیب محروم بیان میکند ، آن علم ذاتى است که مسلما مخصوص ذات پروردگار است . و آن خبرهاى غیبى که حتى ابن خلدون اعتراف میکند که در ائمه اهل بیت وجود داشته است علم انفعالى است و هیچ محذور عقلى و نقلى در نسبت دادن این علم که مربوط به تعلیم خداوندیست وجود ندارد .
ابن خلدون در مقدمه میگوید : « نسبت دادن الهامات و کرامات و علم غیب به ائمه اهل البیت با نظر به عظمت و علو مقامى که داشتند ، صحیح است فقط باید دید روایاتى که این امور را به ائمه نسبت میدهند صحیح میباشند یا نه ، و اگر روایاتى معتبر ، این امور را به آنان نسبت بدهد ، میتوان قبول کرد [ . » ]
مواردى که امیر المؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه از غیب اطلاع داده است
جملات مربوط به اطلاعات غیبى امیر المؤمنین علیه السلام بر دو نوع تقسیم می گردد :
نوع یکم جملاتى است که اطلاع آن حضرت را از واقعیات و حوادث پشت پرده اثبات میکند .
نوع دوم جملاتى است که حوادث معینى را از غیب خبر میدهد .
نوع یکم
بل اندمجت على مکنون علم لو بحت به لأضطربتم اضطراب الأرشیه فی الطّوىّ البعیده [ ( بلکه علم مخفى در درون دارم که اگر آنرا ابراز کنم ، مانند طنابهائى که در چاههاى عمیق آویزان شده به پیچ و تاب میفتد ، مضطرب میشوید ) دلالت این جمله به علم غیب بجهت کلمه مکنون است که بمعناى مخفى و پوشیده است . احتمال اینکه مقصود از مکنون ، دانش مخفى براى آن مردم جاهل بوده است نه غیب مطلق ، بعید بنظر میرسد ، زیرا نتیجه اى که از ابراز آن ]معلومات پوشیده براى مردم مى فرماید ، ( پیچ و تاب و اضطراب شدید ) نتیجه ایست که از ظهور واقعیات کاملا دور از ذهن مردم میباشد .
۲ فاسئلونى قبل أن تفقدونى ، فو الّذى نفسى بیده لا تسئلونى عن شیى ء فیما بینکم و بین السّاعه و لا عن فئه تهدى مئه و تضلّ مئه إلاّ أنبأتکم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ رکابها و محطّ رحالها و من یقتل من أهلها قتلا و من یموت منهم موتا [ بپرسید از من پیش از آنکه مرا از دست بدهید ، سوگند بخدائى که جانم در دست اوست ، از هیچ رویدادى میان شما و ساعت نهائى و درباره گروهى که صد نفر را هدایت و صد نفر را گمراه خواهد کرد ، نخواهید پرسید ، مگر اینکه به نعره زننده و پیشتاز و راننده و جایگاه نزول سواران و جایگاه فرود رحل و بار آنها و درباره کسى که از مردم آن حوادث کشته خواهدشد یا با مرگ طبیعى از دنیا خواهند رفت ، خبر خواهم داد ) . ]
۳ و اللّه لو شئت أن أخبر کلّ رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شانه لفعلت و لکنّى أخاف أن تکفروا فىّ برسول اللّه صلى اللّه علیه و آله .ألا و أنّى مفضیه ألى الخاصّه ممّن یؤمن ذلک منه و الّذى بعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما أنطق إلاّ صادقا و قد عهد إلىّ بذلک کلّه و بمهلک من یهلک و منجى من ینجو و مأل هذا الأمر و ما أبقى شیئا یمرّ على رأسى إلاّ أفرغه فى أذنى و أفضى به إلىّ [ ( سوگند بخدا اگر بخواهم درباره ورود و خروج هر مردى از شما ( همه رویدادهاى زندگیش ) و همه شئونش خبر میدهم ، ولى مى ترسم بجهت من به پیامبر خدا کفر بورزید . ]
آگاه باشید ، من اینگونه اخبار را به خواصى که مورد اطمینانند ، بیان میکنم . و سوگند بخدائى که پیامبر را به حق برانگیخته است و او را براى مردم برگزیده است ، سخنى جز راست نمى گویم . این سخنان بر من گفته شده است و همچنین میتوانم خبر بدهم به هلاکت کسى که هلاک خواهد شد و به نجات هر کسى که نجات پیدا خواهد کرد و نیز میتوانم سرنوشت نهائى این امر را خبر بدهم . پیامبر همه چیزى را که سرگذشت من خواهد بود ، در گوشهایم وارد فرمود ، و بمن اطلاع داده است ) .
نوع دوم جملاتى است که امیر المؤمنین علیه السلام در آنها حوادث مشخص آینده را که هیچ طریق معمولى براى درک آنها وجود ندارد بیان مى فرماید
و مطابق تحقیق مورخان و مفسران نهج البلاغه همه آن حوادث بوقوع پیوسته است .
۱ بصره در آب غرق خواهد گشت
کأنّى بمسجد کم کجؤجؤ سفینه قد بعث اللّه علیها العذاب من فوقها و من تحتها و غرق من فى ضمنها [ ( چنین مى بینم که مسجد شما مانند سینه کشتى روى دریا دیده مى شود که عذاب خداوندى بالا و پائینش را فرا گرفته و هر کسى را که در آن است غرق نموده است ) . ]
بنا بگفته مورخان و شارحان نهج البلاغه شهر بصره پس از امیر المؤمنین علیه السلام در نتیجه طغیان دریاى ( خلیج فارس ) دوبار غرق شده است : [خطبه ۱۶ ص ۵۷] در زمان القادر باللّه ۲ در زمان القائم بامر اللّه ابن ابى الحدید می گوید : فقط مسجد جامع بصره مانند سینه پرنده دیده می شد .
۲ موقعیت فعلى من و حوادث امروز بمن خبر داده شده بود
و الّذى بعثه بالحقّ ، لتبلبنّ بلبله و لتغربلنّ غربله و لتساطنّ سوط القدر ، حتّى یعود أسفلکم أعلاکم و أعلاکم أسفلکم و لیسبقنّ سابقون کانوا قصّروا و لیقصّرنّ سبّاقون کانوا سبقوا و اللّه ما کتمت و شمه و لا کذبت کذبه و لقد نبّئت بهذا المقام و هذا الیوم ۱ ( سوگند بخدائى که پیامبر را به حق مبعوث فرموده است ، شما گرفتار آشوبهاى فکرى و عقیدتى گشته در پرویزن حوادث براى تصفیه بهم خواهید خورد و چون محتواى دیک جوشان درهم و برهم خواهید گشت ، تا پایین نشینانتان صعود به بالا نمایند و بالانشینانتان به پستى ها سقوط کنند .
گروهى از شما که در گذشته تقصیر کار بودند ، پیش بتازند و جمعى که پیشتازان جامعه بودند ، خطاکار گردند . سوگند بخدا ، من کلمه اى را مخفى نداشته ام و هرگز دهان به دروغ باز ننموده ام . من از پیش به موقعیت کنونى خودم و حوادثى که در این جامعه بوجود آمده است خبر داده شده بودم ) .
در جملات فوق صریحا مى فرماید که همه مسائل امروز و وضعى که در میان این مسائل براى من پیش آمده است ، [ که از اخبار غیبى است ] می دانستم و چنانکه در جملات آینده خواهیم دید : این اطلاعات غیبى را به پیامبر اکرم نسبت داده است .
۳ حوادث بسیار تند بسراغ کوفه خواهد آمد
کأنّى بک یا کوفه تمدّین مدّ الأدیم العکاظىّ ، تعرکین بالنّوازل و ترکبین بالزّلازل . [خطبه ۴۷ ص ۸۶] ( اى کوفه ، چنین مى بینم که مانند چرم دباغى شده که در بازار عکاظ پهن مى شد ، براى حوادث گسترده مى شوى ، با رویدادهاى تند گلاویز و با تلاطم هاى متزلزل کننده فشرده و خسته میگردى ) حوادثى طوفانى و رویدادهائى که بسیار تند و ریشه دار و در بردارنده پدیده هاى گسترده بوده است ، چند بار کوفه را فرا گرفته است .
۴ پس از من مردى گلوگشاد و شکم برآمده بر شما پیروز مى شود ، او دستور خواهد داد که بمن ناسزا بگوئید و از من تبرى بجوئید
أما أنّه سیظهر علیکم بعدى رجل رحب البلعوم ، مندحق البطن ، یأکل ما یجد و یطلب ما لا یجد فاقتلوه و لن تقتلوه ، اَلا و إنّه سیأمرکم بسبّى والبرائه منّى . . . [ ( آگاه باشید ، پس از من مردى بر شما پیروز میگردد که داراى گلوى گشاد و شکم برآمده است . هر چه را که پیدا کند میخورد و هر چه را که پیدا نکند ، میجوید . بکشید او را ولى او را نخواهید کشت و بدانید که او شما را دستور خواهد داد که بمن دشنام بدهید و ناسزا بگوئید و از من تبرى بجوئید ) . ]
درباره تعیین این شخص اختلاف نظر میان شارحان نهج البلاغه وجود دارد . آنچه که معروف است و محققان هم تأیید مى کنند ، این شخص معاویه بن ابى سفیان است که داراى دو وصف مزبور بوده و دشنام و لعن بر على ( ع ) را رواج داد و مردم را به تبرى و بیزارى از على ( ع ) اجبار مینمود .
۵ جایگاه کشته شدن خوارج کنار رودخانه است و ده نفر از آنان نجات پیدا نخواهد کرد و بیش از ده نفر از سپاهیان امیر المؤمنین شهید نخواهد گشت
مصارعهم دون النّطفه ، و اللَّه لا یفلت منهم عشره و لا یهلک منکم عشره [ ( جایگاه کشته شدن آنان ( خوارج ) کنار رودخانه است و سوگند بخدا ، ده نفر از آنان از این جنگ نجات پیدا نخواهد کرد و ده نفر از شما شهید نخواهد شد ) . ]
ابن ابى الحدید مى گوید : این خبر از اخباریست که نزدیک به تواتر است و همه مورخان آنرا نقل کرده اند و این یکى از معجزات امیر المؤمنین ( ع ) و یکى از اخبار مشروح و مشخص غیبى است که آنحضرت فرموده است » [ و داستان ] جنگ و کشته شدن همه آنها مگر ده نفر و شهادت ده نفر از یاران امیر المؤمنین ( ع ) چنانکه از ابن ابى الحدید نقل کردیم ، قطعى بوده و همگان آنرا نقل کرده اند .
۶ همه خوارج کشته نشده اند و تدریجا یکى پس از دیگرى خروج خواهند کرد و پایان کارشان ، دزدان راهزن خواهند بود
لمّا قتل الخوارج ، فقیل له یا امیر المؤمنین ، هلک القوم بأجمعهم .
فقال علیه السلام : کلاّ و اللّه ، إنّهم نطف فى أصلاب الرّجال و قرارات النّساء کلّما نجم منهم قرن قطع حتّى یکون آخرهم لصوصا سلاّبین [ ( هنگامیکه خوارج کشته شدند ، بآنحضرت گفته شد که : یا امیر المؤمنین ، همه خوارج کشته شدند . حضرت فرمود : نه هرگز ، سوگند بخدا ، از آنان نطفه هائى در پشت مردان و رحم هاى زنان وجود دارد ، هر موقعى که شاخى از آنان بروز کند ، بریده میشود تا اینکه آخرین افرادشان دزدانى لخت کننده مردم خواهند بود ) . ]
جریان خروج تدریجى خوارج پس از امیر المؤمنین علیه السلام در مجلد چهارم از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید از ص ۱۳۲ تا ص ۲۷۸ ( پایان مجلد چهارم ) و مجلد پنجم از ص ۸۰ تا ص ۱۲۹ مشروحا آمده است ، مراجعه شود .
۷ امت اسلامى از مروان بن الحکم و فرزندش روز سرخى خواهد دید
و ستلقى الأمّه منه و من ولده یوما احمر [ ( و بزودى امت اسلامى از مروان و فرزندش روز سرخى خواهد دید ) ]
با اینکه دوران ریاست مروان بسیار اندک در حدود ( ۹ ماه ) بوده است ، همه این مدت را قتل و غارت ها براه انداخت و همچنین چهار فرزند عبد الملک بن مروان ، ولید ، سلیمان ، یزید ، هشام خونریزى ها و بدبختى هاى زیادى در امت مسلمان بوجود آوردند . ( بعضى دیگر میگویند : مقصود فرزندان خود مروان بودند که عبارتند از : عبد الملک ، عبد العزیز ، بشر و محمد . حجاج بن یوسف در زمان عبد الملک و از طرف او بود که خونریزى و خون آشامیش ضرب المثل تاریخ شده است ) .
۸ بنى امیه مدتى کوتاه از دنیا بهره مند میشوند و سپس همه آنچه را که بدست آورده بودند ، از دست میدهند
بل هى مجّه من لذیذ العیش یتطعّمونها برهه ثمّ یلفظونها جمله [ ( بلکه تمتع و بهره بردارى بنى امیه از لذائذ دنیا مانند جرعه شرابى از لذایذ عیش دنیا است که از دهان بیندازند ، برهه اى از زمان برخوردار میشوند و سپس همه آنها را از خود به دور مى اندازند ) . ]
۹ مردى گمراه در شام عربده خواهد کشید و پرچم هایش را در حومه هاى کوفه نصب خواهد کرد
فکأنّى أنظر إلى ضلیّل قد نعق بالشّام و فحص برایاته فى ضواحى کوفان فإذا فغرت فاغرته و اشتدّت شکیمته و ثقلت فى الأرض وطأته عضّت الفتنه أبنائها بأنیابها و ماجت الحرب بأمواجها ، و بدا من الأیّام کلوحها و من اللّیالى کدوحها ، فإذا أینع زرعه و قام على ینعه و هدرت شقاشقه و برقت بوارقه ، عقدت رایات الفتن المعضله و أقبلن کاللّیل المظلم و البحر الملتطم [ ] .
( مثل اینست که مى بینم گمراهى در شام نعره زده و در پیرامون کوفه پرچمهایش را نصب نموده است ، در آنه نگام که دهانش را باز کرد و آهن افسارش سخت گشت و پاهاى خود را در زمین محکم ساخت ، فتنه و آشوب ، مبتلایان بآن فتنه را با نیشهاى خود میگزد و امواج جنگ سر میکشند و قیافه عبوس روزها آشکار ، و اثر جراحتهاى شبها ظاهر میگردد . وقتى که آنچه را کشته است بثمر رسید و آن ثمر به پاى خود ایستاد و آن شقشقه ها ( گوشت پاره اى شبیه به جگر که شتر به دهان خود می آورد ) برگشت . شمشیرها و نیزه هایش کشیده شد و درخشیدن گرفت ، پرچم آشوبهاى بوجود آورنده مشکلات افراشته میشود ، این پرچم یا این مشکلات مانند شب تاریک و دریاى متلاطم روى میآورند ) .
بنابر تحقیق مورخان ، این شخص عبد الملک بن مروان است نه معاویه ، زیرا همه توصیفاتى را که امیر المؤمنین علیه السلام درباره حوادث مربوط بآن گمراه فرموده است ، بر عبد الملک تطبیق میگردد .
۱۰ بصره در انتظار مرگ سرخ و گرسنگى قحطى است
فویل لک یا بصره عند ذلک من جیش من نقم اللّه لا رهج له و لا حسّ و سیبتلى أهلک بالموت الأحمر و الجوع الأغبر [ ( پس در آن موقع واى بر تو اى بصره ، از سپاهى از عذاب و نقمت هاى خداوندى که نه غبارى دارند و نه صداى همهمه اى ، و بزودى اهالى تو اى بصره ، مبتلا می شوند به مرگ سرخ و گرسنگى و قحطى ) . ]
۱۱ زمانى میرسد که اسلام از دلها ریخته میشود ، مانند آبى که از گرداندن کاسه بزمین میریزد
أیّها النّاس سیأتى علیکم زمان یکفا فیه الإسلام کما یکفا الإناء بما فیه [ ]
( اى مردم ، زمانى فرا میرسد که اسلام از دلها بیرون ریخته می شود ، [ یا واقعیات اسلام و حقایق آن مبدل به صورت و ظاهر میگردد ] مانند آبى که از گرداندن کاسه بر زمین میریزد ) .
با در نظر گرفتن اینکه در آن دوران دین اسلام که تازه ظهور کرده بود و مردم با آنهمه حرارت و اشتیاق شدید اسلام را پذیرفته بودند ، حتى احتمال این نمی رفت که روزى فرا رسد که این دین مقدس از دلها بیرون رود ، یا جز شکل و صورت و نامى از آن باقى نماند . پیشگوئى با آن قاطعیت که امیر المؤمنین علیه السلام ابراز می دارد ، جز با اطلاع از غیب امکان پذیر نمی باشد .
۱۲ صاحب الزنج على بن محمد ورزینى فتنه ها براه خواهد انداخت
یا احنف ، کأنّى به و قد سار بالجیش الّذی لا یکون له غبار و لا لجب و لا قعقعه لجم و لا حمحمه خیل یثیرون الأرض بأقدامهم کأنّها أقدام النّعام [( اى احنف ، مى بینم که آن مرد با لشگرى بحرکت در آمده است که نه غبارى دارد و نه هیاهوئى . سم اسبهایش صدائى بروز نمی دهد و همهمه اى در اسبانش نیست ، زمین را با پاهایشان زیر و رو میکنند ، مانند پاهاى شتر مرغ ) . ]
ابن ابى الحدید در مجلد هشتم از شرح نهج البلاغه از ص ۱۲۶ به بعد میگوید : این مرد ( صاحب الزنج ) در فرات بصره در سال ۲۵۵ ظهور کرد . و او خود را على بن محمد بن احمد بن عیسى بن زید بن على بن حسین بن على بن ابیطالب علیه السلام معرفى کرد ، طایفه زنج که زمین هاى نمکزار را تصفیه میکردند ، از او پیروى نمودند . مسعودى در کتاب مروج الذهب میگوید : کردار على بن محمد دلالت میکرد که او از طالبیین ( اولاد على بن ابیطالب « ع » ) نبوده است ، زیرا روش او مانند روش ازارقه بود که کشتن زنها و کودکان و کهنسالان و بیماران را تجویز میکرد . فتنه و کشتار این شخص در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید مجلد هشتم از ص ۱۲۶ تا ۲۱۴ آمده است ، مراجعه فرمائید .
۱۳ اتراک ( مغول ) حمله و تاخت و تاز خواهند کرد و خونریزیها براه خواهند انداخت
کأنىّ أراهم قوما کأنّ وجوههم المجانّ المطرّقه ، یلبسون السّرق و الدّیباج و یعتقبون الخیل العتاق و یکون هناک استحرار قتل حتّى یمشى المجروح على المقتول ، و یکون المفلت أقلّ من المأسور [( مثل اینکه آنانرا قومى مى بینم که صورتهایشان مانند سپرهایى آهنین است که قطعه قطعه بهم چسبیده شود . حریر و دیبا پوشیده اند و اسبهاى چابک را انتخاب میکنند ، در آن هنگام کشتار بسیار شدیدى واقع میشود بطوریکه مجروح از روى جنازه مقتول راه میرود و فرار کننده کمتر از اسیر شده خواهد بود ) . ]
داستان مغول و تاخت و تاز و بیدادگرى این قوم در تاریخ بشرى بى نظیر و ضرب المثل عمومى جوامع انسانى در بیرحمى و قساوت گشته است . ابن ابى الحدید در مجلد هشتم ص ۲۱۸ چنین میگوید : « بدان این غیبى را که امیر المؤمنین علیه السلام از آن خبر داده است ، ما با چشم خود دیدیم و در زمان ما واقع شد و مردم از اوایل اسلام انتظار آنرا میکشیدند ، تا اینکه قضا و قدر این حادثه خونین را به دوران ما کشید و آنان از قوم تاتار بودند که از خاور دور خروج کردند و سپاهیانشان وارد شدند و با سلاطین خطا و قفجاق و شهرهاى ماوراء النهر و خراسان و دیگر بلاد عجم کارى کردند که از خلقت حضرت آدم ( ع ) تا عصر ما هیچ تاریخى مثل آنرا ندیده است ، زیرا بابک خرم دین اگر چه مدت آشوبش در حدود بیست سال طول کشید ، ولى فقط در اقلیم آذربایجان بود ، در حالیکه مغول همه مشرق زمین را مورد تاخت و تاز قرار داد و تا شهرهاى ارمینیه و شام تار و مار نمودند و سپاهیانشان به عراق وارد شدند . بخت النصر که یهود را کشت ، فقط بیت المقدس را ویران کرد و بنى اسرائیل را که در شام بودند کشت ، این دو گروه قابل هیچگونه مقایسه با یکدیگر نیستند . . . » [ ]
۱۴ حضرت مهدى ( ع ) ظهور خواهد کرد
یعطف الهوى على الهدى ، إذا عطفوا الهدى على الهوى و یعطف الرّاى على القرآن إذا عطفوا القرآن على الرّأى [( هوى را بر هدایت برمی گرداند در آن هنگام که هدایت را بر هوا برگردانده اند و رأى را بر قرآن برمی گرداند در آن هنگام که قرآن را بر رأى برگردانده اند ) . ]
این شخص حضرت مهدى عجل اللّه فرجه الشریف است که پیامبر اکرم ظهور آنرا خبر داده است . این خبر در میان دو فرقه سنى و شیعه از حد متواتر بالاتر است . و این خبر غیبى را که پیامبر فرموده است نه تنها امیر المؤمنین ( ع ) بلکه صحابه فراوانى آنرا شنیده و نقل کرده اند .
۱۵ زمانى فرا میرسد که تجسس موجب تقرب میشود ، فاجر ظریف شمرده میشود و مردم دادگر ناتوان میگردند
یأتى على النّاس زمان لا یقرّب فیه إلاّ الماحل و لا یظرّف فیه إلاّ الفاجر و لا یضعّف فیه إلاّ المنصف ، یعدّون الصّدقه فیه غرما و صله الرّحم منّا و العباده استطاله على النّاس . . . [ ( زمانى براى مردم فرا میرسد که تجسس و ماجراجوئى موجب امتیاز می گردد و ظریف شمرده نمی شود مگر شخص تبهکار و ناتوان نمی گردد در آن مگر دادگر ، احسان و صدقه در آن زمان ضرر محسوب می شود و صله ارحام موجب منت گذارى و عبادت را براى خودنمائى انجام میدهند ) . این پدیده ها در دوران ما شیوع و رواج فراوانى دارد . ]
شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری جلد ۱۰
بازدیدها: ۲۱