خطبه ها خطبه شماره ۵9 (ترجمه و شرح فلسفی علامه محمد تقی جعفری)تفسير علم غيب -پیشگویی وپیش بینی حضرت امیر علیه السلام از صدر اسلام تا ظهور حضرت ولی عصرصلوات الله علیه

۵9 و من کلام له علیه السلام

متن خطبه پنجاه و نهم

لما عزم على حرب الخوارج ، و قيل له :

إن القوم عبروا جسر النهروان 1 مصارعهم دون النّطفة 2 ، و اللّه لا يفلت منهم عشرة 3 ، و لا يهلك منكم عشرة 4 .

قال الشريف : يعني بالنطفة ماء النهر 5 ، و هي أفصح كناية عن الماء و إن كان كثيرا جما 6 .و قد أشرنا إلى ذلك فيما تقدم عند مضيّ ما أشبهه 7 .

ترجمه خطبه پنجاه و نهم

اين سخن را در هنگام تصميم به جنگ خوارج ، موقعيكه بآن حضرت گفتند :

خوارج از پل نهروان عبور كرده اند ، فرموده است 1 ( جايگاه هلاكت آنان نزد آب نهروان است 2 سوگند بخدا ، از اين مهلكه از آنان ده نفر رها نخواهد گشت 3 و از شما ده نفر كشته نخواهد شد 4 شريف رضى ميگويد : مقصود آن حضرت از نطفه ، آب نهر است 5 و از نظر كنايه كلمه نطفه فصيحتر از آب است ، اگر چه آب نهر بسيار و انبوه تر است 6 و ما باين مطلب در گذشته در مسئله اى شبيه به همين مطلب اشاره كرده ايم 7 . [ 242 ]

اطلاع امير المؤمنين عليه السلام از غيب و ابراز آن و اينكه منبع علوم غيبى آنحضرت پيامبر اكرم ( ص ) بوده است

مسلم است كه مطالبى متعدد در نهج البلاغه آمده است كه اثبات ميكند امير المؤمنين عليه السلام اطلاعاتى از غيبت داشته و آنها را اظهار فرموده است . بعضى از اين مطالب غيبى بقدرى مشهود است كه ابن ابى الحديد ميگويد :

هذا الخبر من الأخبار الّتي تكاد تكون متواترة لإشتهاره و نقل النّاس كافّة له و هو من معجزاته و أخباره المفصّلة عن الغيوب [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 5 ص 3] ( اين خبر از اخبارى است نزديك به متواتر ، بجهت مشهور بودن آن و اينكه همه مردم آنرا نقل كرده اند و اين اطلاع از غيب از معجزات امير المؤمنين ( ع ) و از اخبار مشروحى است كه آنحضرت از غيب خبر داده است . ) براى بررسى اطلاعات غيبى امير المؤمنين عليه السلام مقدمه اى را درباره علم غيب متذكر مى شويم :

مقدمه اى براى تفسير علم غيب

معناى غيب كه مفهومى در مقابل شهادت است ، عبارتست از حقايق دور از ديدگاه يك انسان كه داراى دو مفهوم عام و خاص است .

مفهوم عام غيب عبارتست از هر حقيقتى كه از ديدگاه انسانى غايب است ، يعنى ميان انسان و آن حقيقت موانعى وجود دارد كه از رابطه دركى ميان انسان و آن حقيقت فاصله و حجاب انداخته است . بنابر اين ميتوان گفت : هر حقيقت و واقعيتى كه ماوراى درك انسان جاهل قرار گرفته است ، براى او نوعى غيب است .

مفهوم خاص غيب عبارتست از حقايق پشت پرده واقعيات و رويدادهاى عالم طبيعت كه حواس و ذهن و ديگر ابزار شناخت معمولى راهى بآنها ندارد .

آنچه كه در قرآن مجيد آمده و در ميان دانشمندان و متفكران اسلامى مطرح شده است كه چه كسى ميتواند عالم به غيب باشد و معناى علم غيب چيست ، همين مفهوم خاص است . ما نخست آيات مربوط به غيب را مطرح مى كنيم و سپس بمباحث مربوط به آن را بررسى ميكنيم و پس از آن همه موارد غيبگوئى امير المؤمنين ( ع ) را در نهج البلاغه ميآوريم .

آيات مربوط به غيب و علم بآن .

اين آيات به گروه هائى تقسيم ميشود :

گروه يكم غيب بمعناى واقعيات پشت پرده طبيعت محسوس و ملموس كه بايد بآنها ايمان آورد .

از جمله آيات اين گروه :

1 الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ . . . [البقره آيه 3] ( مردم متقى كسانى هستند كه ايمان به غيب ميآورند و نماز را بر پاى ميدارند ) .

2 إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذَّكْرَ وَ خَشِىَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ [ يس آيه 11] ( جز اين نيست كه تو كسى را انذار و تبليغ ميكنى كه از قرآن تبعيت كند و از خداوند رحمن كه ذاتش بر انسانها غايب است [ يا بوسيله حقايقى كه مربوط به خدا و از امور غيبى است ] خشيت دارند ) .

اين گروه از آيات كه با كلمات مختلفى در قرآن آمده است ، شامل ذات خداوندى و حقيقت صفات او و فرشتگان و روز معاد و عوالم پس از مرگ و روز قيامت و مسئوليت در آنروز و بهشت و دوزخ و ديگر حقايق غيبى ميباشد .

علم باين حقايق غيبى پس از ايمان بوجود خدا بوسيله عقل و فطرت سليم و ايمان به معاد و ابديت كه آنهم قابل درك و پذيرش بوسيله دلايل عقلى و وجدانى ميباشد و لو بطور اجمال در امكان همه مغزهاى معتدل ميباشد .

گروه دوم آيات مربوط به غيب آسمانها و زمين است كه پشت پرده طبيعت ناميده ميشود

1 إِنّى أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ [البقره آيه 33 ] ( من غيب آسمانها و زمين را ميدانم ) .

2 وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اِليْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ [هود آيه 123] . ( و غيب آسمانها و زمين از آن خدا است و همه امور بسوى او بر ميگردد ) . و اين مطلب در سوره النحل آيه 77 و الكهف آيه 26 و النمل آيه 65 و فاطر آيه 38 و الحجرات آيه 18 و المائده آيه ، 109 و 116 و التوبه آيه 78 آمده است و از امثال اين آيات روشن ميشود كه جهان طبيعت روبنائى دارد كه ما انسانها بوسيله حواس و ذهن و ابزار و وسائل شناخت ميتوانيم با آنها ارتباط برقرار كنيم و به سود خود در آنها تصرف نمائيم ، و زيربنائى دارد كه ما انسانها با وسايل مزبور نميتوانيم با آن تماس پيدا كنيم ، ولى دانش هاى ما در موقع تحليلها و تركيبهاى نهائى ، نوعى روشنائيهاى اجمالى بما ميدهند كه موجب اعتقاد به دخالت مبانى و اصول زير بناى طبيعت در سطح روبنائى آن مي باشد و اين روشنائى ها عوامل فراوانى دارند ، از آن جمله : وقتى كه ما پديده هاى طبيعت را بطور كامل تحليل ميكنيم ، باين نتيجه ميرسيم كه يك واحد حقيقى بنام هيولى و يا ماده و يا حركت بعنوان يك حقيقت عينى وجود ندارند كه اينهمه صور و اشكال و روابط و كميت ها و كيفيت ها در آن واحد حقيقى در جريان قرار بگيرند ، بلكه آنچه كه مى بينيم امور مزبوره را در حال حركت و تحول و كون و فساد مشاهده كنيم و اگر آنها را به دانه هاى تسبيح تشبيه كنيم ، نخى وجود ندارد كه آنها را يكى پس از ديگرى يا يكى در كنار ديگرى قرار داده و بجريان بيندازد . با اين مشاهدات عينى است كه ميگوئيم : جهان طبيعت شكافهائى دارد كه پشت پرده خود را نشان ميدهند .

و جريان طبيعت ، همان است كه گروه هاى فراوانى از جهان بينان و حتى از آن كسانيكه دنيا را از ديدگاه علمى محض مى نگرند ، ميگويند : كه همه امور جهان طبيعت از يك جهان مافوق سرازير ميگردند . همچنين وقتى كه رابطه « عليت » را ميان حوادث ، مورد توجه تحليلى دقيق قرار ميدهيم ، يك نخ عينى كه پيوند دهنده معلول به علت باشد ، وجود ندارد ، بلكه اين حوادث كه در روبناى طبيعت و يا مشاهدات ابتدائى مورد توجه قرار مي گيرند ، با رابطه علت و معلول جلوه مي كنند ، و واقعيت آن نيست كه براى ما جلوه ميكند ، بلكه همه حوادث با يك استمرار دقيق از جهانى مافوق طبيعت سرازير ميشوند و در موقعيت هائى خاص به شكل علت و معلول ظهور مي نمايند .

گروه سوم آيات فراوانى است كه علم غيب را در انحصار خداوندى قرار ميدهد .

از آنجمله :

1 وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ [الانعام آيه 59] ( و در نزد او است كليدهاى غيب ، آنها را نميداند مگر آن ذات اقدس ) .

2 وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ [هود آيه 123] ( و از آن خدا است غيب آسمانها و زمين ) .

3 قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فىِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ اِلاَّ اللَّهِ [ النمل آيه 65 ] ( بگو كسى در آسمانها و زمين غيب نميداند مگر خدا ) .

گروه چهارم آياتى است كه علم غيب را بخداوند نسبت ميدهد ، بدون اختصاص و انحصار

از آنجمله :

1 عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ [ الزمر آيه 46] ( خداوند عالم غيب و شهادت ، تو [ اى خدا ، ] حكم ميكنى ميان بندگانت ) .

2 ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ [الجمعه آيه 8] ( سپس بر ميگرديد بسوى خداوندى كه عالم غيب و شهادت است ) .

چنانكه ملاحظه ميشود گروه سوم از آيات قرآنى علم غيب را در انحصار و اختصاص خداوندى قرار ميدهد . با نظر به اين آيات است كه بعضى از اش خاص نسبت علم غيب به غير خدا را تجويز نميكنند و ميگويند : اين آيات علم غيب را از انسانها هر كسى كه باشد نفى ميكند . پاسخ اين مسئله آيه ايست در قرآن مجيد كه صريحا اطلاع از غيب را به غير خدا با اذن خداوندى امكان پذير بيان ميكند .

آيه چنين است :

عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدا . إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً [الجن آيه 26 و 27] ( خداوند عالم غيب است ، و هيچ كسى را به غيب خود مطلع نمي سازد ، مگر با رضايت خداوندى كه غيب را به پيامبرى [ يا فرستاده اى ] عطا فرمايد ، خداوند ناظر و نگهبانى از دو طرف ( طرف رو بخدا و طرف رو به مردم ) براى آن پيامبر موكل ميسازد ) . با ملاحظه آيات فوق يا اين آيه ثابت مي شود كه داناى مطلق غيب خدا است و بس و اگر بخواهد از اين دانش كسى را آگاه بسازد ، مانعى وجود نخواهد داشت .

نسبت آيات فوق با آيه مورد بحث ، نسبت همه آيات فراوانى است كه همه جريات خلقت را بخدا نسبت ميدهد و خدا را خالق مطلق معرفى ميكند ، با آن آياتى كه جريانات خلقت را به علل و عوامل طبيعى مستند مي سازد ، مانند :فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ . خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ [الطارق آيه 6 و 7] ( بنگرد انسان در آنچه از آن خلق شده است . او از آبى جهنده خلق شده است ) .

و نظير آن آيات كه ميراندن مردم را به خدا اختصاص ميدهد ، مانند :اَللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها [الزمر آيه 26] ( خدا است كه نفوس انسانها را در موقع مرگشان مي گيرد ) .

و با اينحال در آيه ديگر ميفرمايد :قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ [السجده آيه 11] ( بآنان بگو : ارواح شما را فرشته مرگى كه بشما موكل است ، مي گيرد ) .

حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمْ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا [ الانعام آيه 61 ] ( آنگاه كه مرگ بيكى از شما وارد شود ، فرستادگان ما او را ميگيرند [ روح او را ] ) .

با توجه به آيه ارتضاء كه امكان تعليم غيب را از خدا به رسول گوشزد مي كند ، بعيد دانستن يا امكان ناپذير بودن علم غيب براى غير خدا ، باصطلاح معروف : اجتهاد در مقابل نص صريح است .

نمونه هايى از طرق غير معمولى كه واقعيات پشت پرده را قابل وصول مي سازد

مقصود از اين نمونه ها آن نيست كه معلوماتى كه از اين طرق بدست ميآيد ، حقايق ماوراى طبيعى ميباشند ، بلكه مقصود اينست كه طرق وصول به آن حقايق ، طرق معمولى مانند حواس و فعاليت هاى طبيعى ذهن و آزمايشگاهها نيست .

1 هيچ كسى تاكنون در امكان آگاهى ها و دانستنى هاى اشراقى و شهودى و الهامى ترديدى نكرده است . اين آگاهى ها مستند به حواس طبيعى و تعقل معمولى و آزمايشگاههاى تعبيه شده با دست انسانها نميباشد . اين گونه آگاهى ها حتى در دقيقترين و متقن ترين علوم كه عبارتست از علم رياضى براى عده اى از افراد نصيب شده است .

2 طرق وصول به اكتشافات و اختراعات ، همه ميدانند كه انتقال به معلومات جديد بعنوان اكتشاف و اختراع ، اگر چه احتياج به طى كردن مقدمات علمى معمولى كه در قلمرو دانستنيهاى مربوط به موضوع دارد ، ولى چنان نيست كه هر كس بآن مقدمات عالم بوده باشد ، حتما و بالضروره بايد به اكتشاف و اختراع نائل شود . مثلا چه بسا دانشمندانى در فيزيك وجود دارند كه داراى معلومات بسيار وسيع و عميق در رشته فيزيك مي باشند ، ولى كوچكترين اكتشافى را انجام نداده اند ، با اينكه همه معلومات مربوطه و آزمايشگاهها در اختيار آنان قرار دارد .

در يكى از مباحث گذشته اين مضمون را از كلودبرنار نقل كرديم كه « هيچ قاعده و دستورى نميتوان بدست داد كه هنگام مشاهده امرى معين در مغز مردى محقق فكرى تازه و مثمر راه بيابد ، فقط پس از آنكه چنان فكرى بوجود آمد ، ميتوان آنرا در مجراى قوانين مصرح منطقى كه هيچ محققى را تخلف از آن جايز نيست ، قرار داد ، ولى ريشه آن امريست نامعلوم كه منشأ ابتكار و نبوغ اشخاص است » باز در همان مباحث گفتيم كه كتابى باين عنوان [ سر نديبى بودن دانشها ] نوشته شده است .

و اين تشبيه براى آن است كه ميگويند :  يك كشتى در روى يك درياى پهناور گمشده بود و هيچ راهى براى ساحل مقصود بنظر كشتيبان نميآمد ، كشتى بان كشتى را بحال خود رها كرد و بادهاى دريائى آنرا به ساحلى رسانيد ، وقتى كه كشتى نشينان پياده شدند ، آنجا سر نديب بود .

حالا داستان علم هم شبيه به چنين چيزيست كه وصول ذهن محقق به موضوعى تازه كه اكتشاف ناميده ميشود ، از روى آگاهى و عمد و عبور از مقدمه هايى نيست كه رابطه ميان آن مقدمات و موضوع مستقيم و قطعى بوده باشد . وايتهد نيز اين مطلب را تصريح كرده است كه « اين يك اشتباه مشهوريست كه ميگويند :

ما بايد همواره با تفكرات منطقى پيشرفت كنيم ، زيرا شماره بسيار زيادى از اكتشافات و گامهاى جديد ناشى از مقدماتى است كه ما هرگز در فكر آن ها نبوديم » بنابر اين ميتوان گفت : طرق وصول انسان به واقعيات منحصر به حواس طبيعى و ذهن و ساير ابزار معمولى براى كشف واقعيات نيست .

3 الهامات روشنگر واقعيات در آينده و بينش هاى كاملا دقيق درباره سرگذشت حوادث كه بطور فراوان از اشخاصى كه داراى روح ظريف و لطيف هستند ، ديده ميشود ، قابل انكار و ترديد نيست تفسير اين الهامات و بينش با كلماتى امثال پاراپسيكولوژى چيزى جز جانشين ساختن لفظى بجاى لفظ ديگر نيست .

4 آگاهى هاى بسيار مهم از راه صفاى درونى با عامل تقوى و خلوص ، واقعياتى را معلوم ميدارد كه هرگز با طرق معمولى حواس و ذهن و ساير ابزارهاى معرفتى متداول امكان پذير نميباشد .

علم غيبى كه پيامبران يا ائمه معصومين عليهم السلام دارند ، علم فعلى نبوده و علم انفعالى است

هيچ يك از پيامبران و ائمه معصومين و ديگر اولياء اللَّه داراى علم فعلى ذاتى درباره غيب نيستند ، يعنى آنان ذاتا و فعلا در همه حقايق و در هر زمان از علم غيب برخوردار نميباشند ، بلكه مطابق دلايل معتبر از نهج البلاغه و ديگر منابع معتبر حديث ، علم غيب آنان مستند به رسول اللّه ( ص ) است كه مطابق آيه قرآنى كه در بحث گذشته مطرح كرديم ، آن بزرگوار هم از خداوند متعال گرفته است . شيخ مفيد از يحيى بن عبد اللّه بن حسن نقل ميكند كه به امام هفتم حضرت موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم فدايت شوم ، گروهى از مردم معتقدند كه شما علم غيب ميدانيد ، [ آيا اين صحيح است ؟ ] فرمود : نه ، سوگند بخدا ، هر چه ما ميدانيم از پيامبر خدا و از او بدست آورده ايم [ الامالى محمد بن محمد بن نعمان ( مفيد ) ص 214] امير المؤمنين ( ع ) در ذيل خطبه 128 در پاسخ كسى كه سئوال ميكند : يا امير المؤمنين آيا شما علم غيب ميدانيد ، آنحضرت تبسمى فرموده و ميگويد :

اى برادر كلبى ، اينكه گفتم علم غيب نيست ، بلكه آنرا از دارنده علمى فرا گرفته ام . علم غيب عبارتست از دانستن روز قيامت و آنچه را كه خدا بر شمرده است ، « در نزد خدا است : علم روز قيامت ، و او است كه باران را ميفرستد و آنچه را كه در ارحام مادرانست ميداند و هيچ كسى نميداند آنچه را كه فردا خواهد اندوخت ، و هيچ كسى نميداند كه در كدامين زمينى خواهد مرد . . . پس خداوند است كه ميداند آنچه را كه در ارحام است از مرد و زن و زشت و زيبا ، سخى و بخيل ، شقى و سعيد ، و كسى را كه هيزمى در آتش دوزخ يا با پيامبران در بهشت همنشين خواهد بود .

اينست علم غيبى كه هيچ كسى جز خدا آنرا نميداند و غير از اينها علمى است كه خداوند به پيامبرش تعليم فرموده و پيامبرش بمن تعليم نموده است و از خدا خواسته است كه سينه من آنرا بگيرد و ظرفيت آنرا داشته باشد و اعضاى من بتواند آنرا در بربگيرد . » مضمون اين جمله در نهج البلاغه آمده است كه ما در مبحث بعدى توضيح خواهيم داد .

از اين منابع روشن ميشود كه همه آن آيات قرآنى و رواياتى كه علم غيب را مختص به خدا و غير خدا را از علم غيب محروم بيان ميكند ، آن علم ذاتى است كه مسلما مخصوص ذات پروردگار است . و آن خبرهاى غيبى كه حتى ابن خلدون اعتراف ميكند كه در ائمه اهل بيت وجود داشته است علم انفعالى است و هيچ محذور عقلى و نقلى در نسبت دادن اين علم كه مربوط به تعليم خداونديست وجود ندارد .

ابن خلدون در مقدمه ميگويد : « نسبت دادن الهامات و كرامات و علم غيب به ائمه اهل البيت با نظر به عظمت و علو مقامى كه داشتند ، صحيح است فقط بايد ديد رواياتى كه اين امور را به ائمه نسبت ميدهند صحيح ميباشند يا نه ، و اگر رواياتى معتبر ، اين امور را به آنان نسبت بدهد ، ميتوان قبول كرد [مقدمه ابن خلدون ص 334] . »

مواردى كه امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه از غيب اطلاع داده است

جملات مربوط به اطلاعات غيبى امير المؤمنين عليه السلام بر دو نوع تقسيم مي گردد :

نوع يكم جملاتى است كه اطلاع آن حضرت را از واقعيات و حوادث پشت پرده اثبات ميكند .

نوع دوم جملاتى است كه حوادث معينى را از غيب خبر ميدهد .

نوع يكم

بل اندمجت على مكنون علم لو بحت به لأضطربتم اضطراب الأرشية في الطّوىّ البعيدة [ نهج البلاغه نسخه دكتر صبحى صالح ج 1 خطبه 5 ص 52] ( بلكه علم مخفى در درون دارم كه اگر آنرا ابراز كنم ، مانند طنابهائى كه در چاههاى عميق آويزان شده به پيچ و تاب ميفتد ، مضطرب ميشويد ) دلالت اين جمله به علم غيب بجهت كلمه مكنون است كه بمعناى مخفى و پوشيده است . احتمال اينكه مقصود از مكنون ، دانش مخفى براى آن مردم جاهل بوده است نه غيب مطلق ، بعيد بنظر ميرسد ، زيرا نتيجه اى كه از ابراز آن معلومات پوشيده براى مردم مى فرمايد ، ( پيچ و تاب و اضطراب شديد ) نتيجه ايست كه از ظهور واقعيات كاملا دور از ذهن مردم ميباشد .

فاسئلونى قبل أن تفقدونى ، فو الّذى نفسى بيده لا تسئلونى عن شيى ء فيما بينكم و بين السّاعة و لا عن فئة تهدى مئة و تضلّ مئة إلاّ أنبأتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محطّ رحالها و من يقتل من أهلها قتلا و من يموت منهم موتا [خطبه 93 ص 137] بپرسيد از من پيش از آنكه مرا از دست بدهيد ، سوگند بخدائى كه جانم در دست اوست ، از هيچ رويدادى ميان شما و ساعت نهائى و درباره گروهى كه صد نفر را هدايت و صد نفر را گمراه خواهد كرد ، نخواهيد پرسيد ، مگر اينكه به نعره زننده و پيشتاز و راننده و جايگاه نزول سواران و جايگاه فرود رحل و بار آنها و درباره كسى كه از مردم آن حوادث كشته خواهدشد يا با مرگ طبيعى از دنيا خواهند رفت ، خبر خواهم داد ) .

3 و اللّه لو شئت أن أخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شانه لفعلت و لكنّى أخاف أن تكفروا فىّ برسول اللّه صلى اللّه عليه و آله .ألا و أنّى مفضيه ألى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه و الّذى بعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما أنطق إلاّ صادقا و قد عهد إلىّ بذلك كلّه و بمهلك من يهلك و منجى من ينجو و مأل هذا الأمر و ما أبقى شيئا يمرّ على رأسى إلاّ أفرغه فى أذنى و أفضى به إلىّ [خطبه 175 ص 250 ] ( سوگند بخدا اگر بخواهم درباره ورود و خروج هر مردى از شما ( همه رويدادهاى زندگيش ) و همه شئونش خبر ميدهم ، ولى مى ترسم بجهت من به پيامبر خدا كفر بورزيد .

آگاه باشيد ، من اينگونه اخبار را به خواصى كه مورد اطمينانند ، بيان ميكنم . و سوگند بخدائى كه پيامبر را به حق برانگيخته است و او را براى مردم برگزيده است ، سخنى جز راست نمى گويم . اين سخنان بر من گفته شده است و همچنين ميتوانم خبر بدهم به هلاكت كسى كه هلاك خواهد شد و به نجات هر كسى كه نجات پيدا خواهد كرد و نيز ميتوانم سرنوشت نهائى اين امر را خبر بدهم . پيامبر همه چيزى را كه سرگذشت من خواهد بود ، در گوشهايم وارد فرمود ، و بمن اطلاع داده است ) .

نوع دوم جملاتى است كه امير المؤمنين عليه السلام در آنها حوادث مشخص آينده را كه هيچ طريق معمولى براى درك آنها وجود ندارد بيان مى فرمايد

و مطابق تحقيق مورخان و مفسران نهج البلاغه همه آن حوادث بوقوع پيوسته است .

1 بصره در آب غرق خواهد گشت

كأنّى بمسجد كم كجؤجؤ سفينة قد بعث اللّه عليها العذاب من فوقها و من تحتها و غرق من فى ضمنها [نهج البلاغه ج 1 خطبه 13 ص 56 ] ( چنين مى بينم كه مسجد شما مانند سينه كشتى روى دريا ديده مى شود كه عذاب خداوندى بالا و پائينش را فرا گرفته و هر كسى را كه در آن است غرق نموده است ) .

بنا بگفته مورخان و شارحان نهج البلاغه شهر بصره پس از امير المؤمنين عليه السلام در نتيجه طغيان درياى ( خليج فارس ) دوبار غرق شده است : [خطبه 16 ص 57] در زمان القادر باللّه 2 در زمان القائم بامر اللّه ابن ابى الحديد مي گويد : فقط مسجد جامع بصره مانند سينه پرنده ديده مي شد .

2 موقعيت فعلى من و حوادث امروز بمن خبر داده شده بود

و الّذى بعثه بالحقّ ، لتبلبنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر ، حتّى يعود أسفلكم أعلاكم و أعلاكم أسفلكم و ليسبقنّ سابقون كانوا قصّروا و  ليقصّرنّ سبّاقون كانوا سبقوا و اللّه ما كتمت و شمة و لا كذبت كذبة و لقد نبّئت بهذا المقام و هذا اليوم 1 ( سوگند بخدائى كه پيامبر را به حق مبعوث فرموده است ، شما گرفتار آشوبهاى فكرى و عقيدتى گشته در پرويزن حوادث براى تصفيه بهم خواهيد خورد و چون محتواى ديك جوشان درهم و برهم خواهيد گشت ، تا پايين نشينانتان صعود به بالا نمايند و بالانشينانتان به پستى ها سقوط كنند .

گروهى از شما كه در گذشته تقصير كار بودند ، پيش بتازند و جمعى كه پيشتازان جامعه بودند ، خطاكار گردند . سوگند بخدا ، من كلمه اى را مخفى نداشته ام و هرگز دهان به دروغ باز ننموده ام . من از پيش به موقعيت كنونى خودم و حوادثى كه در اين جامعه بوجود آمده است خبر داده شده بودم ) .

در جملات فوق صريحا مى فرمايد كه همه مسائل امروز و وضعى كه در ميان اين مسائل براى من پيش آمده است ، [ كه از اخبار غيبى است ] مي دانستم و چنانكه در جملات آينده خواهيم ديد : اين اطلاعات غيبى را به پيامبر اكرم نسبت داده است .

3 حوادث بسيار تند بسراغ كوفه خواهد آمد

كأنّى بك يا كوفة تمدّين مدّ الأديم العكاظىّ ، تعركين بالنّوازل و تركبين بالزّلازل . [خطبه 47 ص 86] ( اى كوفه ، چنين مى بينم كه مانند چرم دباغى شده كه در بازار عكاظ پهن مى شد ، براى حوادث گسترده مى شوى ، با رويدادهاى تند گلاويز و با تلاطم هاى متزلزل كننده فشرده و خسته ميگردى ) حوادثى طوفانى و رويدادهائى كه بسيار تند و ريشه دار و در بردارنده پديده هاى گسترده بوده است ، چند بار كوفه را فرا گرفته است .

4 پس از من مردى گلوگشاد و شكم برآمده بر شما پيروز مى شود ، او دستور خواهد داد كه بمن ناسزا بگوئيد و از من تبرى بجوئيد

أما أنّه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلعوم ، مندحق البطن ، يأكل ما يجد و يطلب ما لا يجد فاقتلوه و لن تقتلوه ، اَلا و إنّه سيأمركم بسبّى والبرائة منّى . . . [خطبه 57 ص 92] ( آگاه باشيد ، پس از من مردى بر شما پيروز ميگردد كه داراى گلوى گشاد و شكم برآمده است . هر چه را كه پيدا كند ميخورد و هر چه را كه پيدا نكند ، ميجويد . بكشيد او را ولى او را نخواهيد كشت و بدانيد كه او شما را دستور خواهد داد كه بمن دشنام بدهيد و ناسزا بگوئيد و از من تبرى بجوئيد ) .

درباره تعيين اين شخص اختلاف نظر ميان شارحان نهج البلاغه وجود دارد . آنچه كه معروف است و محققان هم تأييد مى كنند ، اين شخص معاوية بن ابى سفيان است كه داراى دو وصف مزبور بوده و دشنام و لعن بر على ( ع ) را رواج داد و مردم را به تبرى و بيزارى از على ( ع ) اجبار مينمود .

5 جايگاه كشته شدن خوارج كنار رودخانه است و ده نفر از آنان نجات پيدا نخواهد كرد و بيش از ده نفر از سپاهيان امير المؤمنين شهيد نخواهد گشت

مصارعهم دون النّطفة ، و اللَّه لا يفلت منهم عشرة و لا يهلك منكم عشرة [خطبه 59 ص 93] ( جايگاه كشته شدن آنان ( خوارج ) كنار رودخانه است و سوگند بخدا ، ده نفر از آنان از اين جنگ نجات پيدا نخواهد كرد و ده نفر از شما شهيد نخواهد شد ) .

ابن ابى الحديد مى گويد : اين خبر از اخباريست كه نزديك به تواتر است و همه مورخان آنرا نقل كرده اند و اين يكى از معجزات امير المؤمنين ( ع ) و يكى از اخبار مشروح و مشخص غيبى است كه آنحضرت فرموده است » [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 5 ص 3] و داستان جنگ و كشته شدن همه آنها مگر ده نفر و شهادت ده نفر از ياران امير المؤمنين ( ع ) چنانكه از ابن ابى الحديد نقل كرديم ، قطعى بوده و همگان آنرا نقل كرده اند .

6 همه خوارج كشته نشده اند و تدريجا يكى پس از ديگرى خروج خواهند كرد و پايان كارشان ، دزدان راهزن خواهند بود

لمّا قتل الخوارج ، فقيل له يا امير المؤمنين ، هلك القوم بأجمعهم .

فقال عليه السلام : كلاّ و اللّه ، إنّهم نطف فى أصلاب الرّجال و قرارات النّساء كلّما نجم منهم قرن قطع حتّى يكون آخرهم لصوصا سلاّبين [خطبه 60 ص 94] ( هنگاميكه خوارج كشته شدند ، بآنحضرت گفته شد كه : يا امير المؤمنين ، همه خوارج كشته شدند . حضرت فرمود : نه هرگز ، سوگند بخدا ، از آنان نطفه هائى در پشت مردان و رحم هاى زنان وجود دارد ، هر موقعى كه شاخى از آنان بروز كند ، بريده ميشود تا اينكه آخرين افرادشان دزدانى لخت كننده مردم خواهند بود ) .

جريان خروج تدريجى خوارج پس از امير المؤمنين عليه السلام در مجلد چهارم از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد از ص 132 تا ص 278 ( پايان مجلد چهارم ) و مجلد پنجم از ص 80 تا ص 129 مشروحا آمده است ، مراجعه شود .

7 امت اسلامى از مروان بن الحكم و فرزندش روز سرخى خواهد ديد

و ستلقى الأمّة منه و من ولده يوما احمر [خطبه 73 ص 102] ( و بزودى امت اسلامى از مروان و فرزندش روز سرخى خواهد ديد )

با اينكه دوران رياست مروان بسيار اندك در حدود ( 9 ماه ) بوده است ، همه اين مدت را قتل و غارت ها براه انداخت و همچنين چهار فرزند عبد الملك بن مروان ، وليد ، سليمان ، يزيد ، هشام خونريزى ها و بدبختى هاى زيادى در امت مسلمان بوجود آوردند . ( بعضى ديگر ميگويند : مقصود فرزندان خود مروان بودند كه عبارتند از : عبد الملك ، عبد العزيز ، بشر و محمد . حجاج بن يوسف در زمان عبد الملك و از طرف او بود كه خونريزى و خون آشاميش ضرب المثل تاريخ شده است ) .

8 بنى اميه مدتى كوتاه از دنيا بهره مند ميشوند و سپس همه آنچه را كه بدست آورده بودند ، از دست ميدهند

بل هى مجّة من لذيذ العيش يتطعّمونها برهة ثمّ يلفظونها جملة [خطبه 87 ص 120 شبيه باين مضمون در خطبه 192 ص 138 و خطبه 98 ص 143 و 144 و خطبه 105 ص 152 نيز آمده است .] ( بلكه تمتع و بهره بردارى بنى اميه از لذائذ دنيا مانند جرعه شرابى از لذايذ عيش دنيا است كه از دهان بيندازند ، برهه اى از زمان برخوردار ميشوند و سپس همه آنها را از خود به دور مى اندازند ) .

9 مردى گمراه در شام عربده خواهد كشيد و پرچم هايش را در حومه هاى كوفه نصب خواهد كرد

فكأنّى أنظر إلى ضليّل قد نعق بالشّام و فحص براياته فى ضواحى كوفان فإذا فغرت فاغرته و اشتدّت شكيمته و ثقلت فى الأرض وطأته عضّت الفتنة أبنائها بأنيابها و ماجت الحرب بأمواجها ، و بدا من الأيّام كلوحها و من اللّيالى كدوحها ، فإذا أينع زرعه و قام على ينعه و هدرت شقاشقه و برقت بوارقه ، عقدت رايات الفتن المعضلة و أقبلن كاللّيل المظلم و البحر الملتطم [خطبه 101 ص 147 و خطبه 138 ص 196] .

( مثل اينست كه مى بينم گمراهى در شام نعره زده و در پيرامون كوفه پرچمهايش را نصب نموده است ، در آنه نگام كه دهانش را باز كرد و آهن افسارش سخت گشت و پاهاى خود را در زمين محكم ساخت ، فتنه و آشوب ، مبتلايان بآن فتنه را با نيشهاى خود ميگزد و امواج جنگ سر ميكشند و قيافه عبوس روزها آشكار ، و اثر جراحتهاى شبها ظاهر ميگردد . وقتى كه آنچه را كشته است بثمر رسيد و آن ثمر به پاى خود ايستاد و آن شقشقه ها ( گوشت پاره اى شبيه به جگر كه شتر به دهان خود مي آورد ) برگشت . شمشيرها و نيزه هايش كشيده شد و درخشيدن گرفت ، پرچم آشوبهاى بوجود آورنده مشكلات افراشته ميشود ، اين پرچم يا اين مشكلات مانند شب تاريك و درياى متلاطم روى ميآورند ) .

بنابر تحقيق مورخان ، اين شخص عبد الملك بن مروان است نه معاويه ، زيرا همه توصيفاتى را كه امير المؤمنين عليه السلام درباره حوادث مربوط بآن گمراه فرموده است ، بر عبد الملك تطبيق ميگردد .

10 بصره در انتظار مرگ سرخ و گرسنگى قحطى است

فويل لك يا بصرة عند ذلك من جيش من نقم اللّه لا رهج له و لا حسّ و سيبتلى أهلك بالموت الأحمر و الجوع الأغبر [خطبه 102 ص 148] ( پس در آن موقع واى بر تو اى بصره ، از سپاهى از عذاب و نقمت هاى خداوندى كه نه غبارى دارند و نه صداى همهمه اى ، و بزودى اهالى تو اى بصره ، مبتلا مي شوند به مرگ سرخ و گرسنگى و قحطى ) .

11 زمانى ميرسد كه اسلام از دلها ريخته ميشود ، مانند آبى كه از گرداندن كاسه بزمين ميريزد

أيّها النّاس سيأتى عليكم زمان يكفا فيه الإسلام كما يكفا الإناء بما فيه [خطبه 103 ص 150 و خطبه 147 ص 204 و 205]

 ( اى مردم ، زمانى فرا ميرسد كه اسلام از دلها بيرون ريخته مي شود ، [ يا واقعيات اسلام و حقايق آن مبدل به صورت و ظاهر ميگردد ] مانند آبى كه از گرداندن كاسه بر زمين ميريزد ) .

با در نظر گرفتن اينكه در آن دوران دين اسلام كه تازه ظهور كرده بود و مردم با آنهمه حرارت و اشتياق شديد اسلام را پذيرفته بودند ، حتى احتمال اين نمي رفت كه روزى فرا رسد كه اين دين مقدس از دلها بيرون رود ، يا جز شكل و صورت و نامى از آن باقى نماند . پيشگوئى با آن قاطعيت كه امير المؤمنين عليه السلام ابراز مي دارد ، جز با اطلاع از غيب امكان پذير نمي باشد .

12 صاحب الزنج على بن محمد ورزينى فتنه ها براه خواهد انداخت

يا احنف ، كأنّى به و قد سار بالجيش الّذي لا يكون له غبار و لا لجب و لا قعقعة لجم و لا حمحمة خيل يثيرون الأرض بأقدامهم كأنّها أقدام النّعام [خطبه 128 ص 185] ( اى احنف ، مى بينم كه آن مرد با لشگرى بحركت در آمده است كه نه غبارى دارد و نه هياهوئى . سم اسبهايش صدائى بروز نمي دهد و همهمه اى در اسبانش نيست ، زمين را با پاهايشان زير و رو ميكنند ، مانند پاهاى شتر مرغ ) .

ابن ابى الحديد در مجلد هشتم از شرح نهج البلاغه از ص 126 به بعد ميگويد : اين مرد ( صاحب الزنج ) در فرات بصره در سال 255 ظهور كرد . و او خود را على بن محمد بن احمد بن عيسى بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليه السلام معرفى كرد ، طايفه زنج كه زمين هاى نمكزار را تصفيه ميكردند ، از او پيروى نمودند . مسعودى در كتاب مروج الذهب ميگويد : كردار على بن محمد دلالت ميكرد كه او از طالبيين ( اولاد على بن ابيطالب « ع » ) نبوده است ، زيرا روش او مانند روش ازارقه بود كه كشتن زنها و كودكان و كهنسالان و بيماران را تجويز ميكرد . فتنه و كشتار اين شخص در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد مجلد هشتم از ص 126 تا 214 آمده است ، مراجعه فرمائيد .

13 اتراك ( مغول ) حمله و تاخت و تاز خواهند كرد و خونريزيها براه خواهند انداخت

كأنىّ أراهم قوما كأنّ وجوههم المجانّ المطرّقة ، يلبسون السّرق و الدّيباج و يعتقبون الخيل العتاق و يكون هناك استحرار قتل حتّى يمشى المجروح على المقتول ، و يكون المفلت أقلّ من المأسور [خطبه 128 ص 186 ] ( مثل اينكه آنانرا قومى مى بينم كه صورتهايشان مانند سپرهايى آهنين است كه قطعه قطعه بهم چسبيده شود . حرير و ديبا پوشيده اند و اسبهاى چابك را انتخاب ميكنند ، در آن هنگام كشتار بسيار شديدى واقع ميشود بطوريكه مجروح از روى جنازه مقتول راه ميرود و فرار كننده كمتر از اسير شده خواهد بود ) .

داستان مغول و تاخت و تاز و بيدادگرى اين قوم در تاريخ بشرى بى نظير و ضرب المثل عمومى جوامع انسانى در بيرحمى و قساوت گشته است . ابن ابى الحديد در مجلد هشتم ص 218 چنين ميگويد : « بدان اين غيبى را كه امير المؤمنين عليه السلام از آن خبر داده است ، ما با چشم خود ديديم و در زمان ما واقع شد و مردم از اوايل اسلام انتظار آنرا ميكشيدند ، تا اينكه قضا و قدر اين حادثه خونين را به دوران ما كشيد و آنان از قوم تاتار بودند كه از خاور دور خروج كردند و سپاهيانشان وارد شدند و با سلاطين خطا و قفجاق و شهرهاى ماوراء النهر و خراسان و ديگر بلاد عجم كارى كردند كه از خلقت حضرت آدم ( ع ) تا عصر ما هيچ تاريخى مثل آنرا نديده است ، زيرا بابك خرم دين اگر چه مدت آشوبش در حدود بيست سال طول كشيد ، ولى فقط در اقليم آذربايجان بود ، در حاليكه مغول همه مشرق زمين را مورد تاخت و تاز قرار داد و تا شهرهاى ارمينيه و شام تار و مار نمودند و سپاهيانشان به عراق وارد شدند . بخت النصر كه يهود را كشت ، فقط بيت المقدس را ويران كرد و بنى اسرائيل را كه در شام بودند كشت ، اين دو گروه قابل هيچگونه مقايسه با يكديگر نيستند . . . » [شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 8 ص 218]

14 حضرت مهدى ( ع ) ظهور خواهد كرد

يعطف الهوى على الهدى ، إذا عطفوا الهدى على الهوى و يعطف الرّاى على القرآن إذا عطفوا القرآن على الرّأى [خطبه 138 ص 195] ( هوى را بر هدايت برمي گرداند در آن هنگام كه هدايت را بر هوا برگردانده اند و رأى را بر قرآن برمي گرداند در آن هنگام كه قرآن را بر رأى برگردانده اند ) .

اين شخص حضرت مهدى عجل اللّه فرجه الشريف است كه پيامبر اكرم ظهور آنرا خبر داده است . اين خبر در ميان دو فرقه سنى و شيعه از حد متواتر بالاتر است . و اين خبر غيبى را كه پيامبر فرموده است نه تنها امير المؤمنين ( ع ) بلكه صحابه فراوانى آنرا شنيده و نقل كرده اند .

15 زمانى فرا ميرسد كه تجسس موجب تقرب ميشود ، فاجر ظريف شمرده ميشود و مردم دادگر ناتوان ميگردند

يأتى على النّاس زمان لا يقرّب فيه إلاّ الماحل و لا يظرّف فيه إلاّ الفاجر و لا يضعّف فيه إلاّ المنصف ، يعدّون الصّدقة فيه غرما و صلة الرّحم منّا و العبادة استطالة على النّاس . . . [كلمات قصار شماره 102] ( زمانى براى مردم فرا ميرسد كه تجسس و ماجراجوئى موجب امتياز مي گردد و ظريف شمرده نمي شود مگر شخص تبهكار و ناتوان نمي گردد در آن مگر دادگر ، احسان و صدقه در آن زمان ضرر محسوب مي شود و صله ارحام موجب منت گذارى و عبادت را براى خودنمائى انجام ميدهند ) . اين پديده ها در دوران ما شيوع و رواج فراوانى دارد .

شرح وترجمه نهج البلاغه علامه محمدتقی جعفری  جلد ۱۰

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.