شرح
این نامه مشتمل بر چند هدف است :
اول : امام ( ع ) به آن چیزى اشاره کرده است که مىخواسته به خاطر آن عثمان بن حنیف را مورد پرخاش قرار دهد ، یعنى پذیرش فورى مهمانیى که در آن براى او غذاهاى رنگارنگ گوارا آماده کرده بودند و کاسه هاى بزرگ را مىبردند و مىآوردند ، و به او اعلام کرده است که از این مطلب با خبر شده است و موضوع برایش به ثبوت رسیده است تا او را سزاوار توبیخ کند .
و توضیح این مطالب در عبارت آن حضرت : اما بعد . . . الجفان آمده است .
دوم : امام ( ع ) به عنوان سرزنش عثمان بن حنیف را در این کار تخطئه مى کند ، با این عبارت : و ما ظننت انّک کذا . . . یعنى : گمان من نسبت به پارسایى تو این بود که تو خود را پاکتر از آن مىدانى که دعوت به مهمانى گروهى را پذیرا شوى که به مستمندانشان اعتنا نمى کنند و دعوت و بخشش آنان منحصر به ثروتمندان و فرمانروایان است ، و دلیل خطاى عثمان در قبول دعوت ایشان آن است که منحصر ساختن کرامت و ضیافت به ثروتمندان بدون مستمندان ، دلیل روشنى است بر این که هدف ایشان [ اشراف بصره ] از این عمل ، جلب دنیا و ریا و سمعه است [ ۲ ] نه رضا و خوشنودى خدا ، و هر کس چنین باشد ، پذیرفتن پیشنهاد و قبول دعوت او موافقت با او و رضایت به فعل اوست ، و این خود اشتباه بزرگى است بویژه از فرمانروایان دینى که قادر بر جلوگیرى از کارهاى خلافند .
سوّم : به وى دستور داده است تا از این گونه مواردى که برایش پیش مىآید ، دورى کند و از غذایى که برایش آماده مىکنند که احتمال حرمت آن مىرود و کیفیّت آن معلوم نیست باید احتراز کند ، و آنچه را که یقین به حلال بودن آن و پاکى و درستى راه کسب آن دارد که بدون شبهه است ، میل کند . و به کنایه از آن ،تعبیر به مقضم کرده است ، تا آن را ناچیز و اندک جلوه دهد ، و از این عبارت بر حسب تأدیب اوّل این طور فهمیده مىشود که خوددارى از این غذاى مباح براى او بهتر از تناول آن است .
چهارم : امام ( ع ) پس از مقدمات قبلى با عبارت : الا و انّ . . . علمه توجّه داده است بر این که وى امام و پیشوایى دارد که باید از او پیروى کند ، و این سخن امام ، تمثیلى به منزله قیاس کاملى مىباشد که صغراى آن حذف شده است . اصل تمثیل مربوط به مطلق امام و مأموم است و علّت تمثیل آن است که آن دو تن امام و مأمومند ، امّا فرع این تمثیل شخص امام على ( ع ) و کارگزار او ( عثمان بن حنیف ) است و حکم تمثیل همان لزوم پیروى است ، قیاس مورد نظر چنین است :
تو مأموم امامى هستى و هر مأموم ، باید از امام خود پیروى کند ، نتیجه این مىشود که تو باید از امام خود پیروى کنى و از پرتو دانش و آگاهى او استفاده نمایى .
پنجم : به دنبال آن ، دلیل آورده است که او باید از حال امام در امور دنیا پیروى کند ، حال امام آن بود که از پوشیدنیهاى دنیا به مقدارى که بدنش را بپوشاند یعنى دو جامه کهنه ، و از خوراکیها به اندازهاى که شدّت گرسنگى او را برطرف سازد یعنى دو قرص نان ، بسنده مىکرد ، بدون اعتنا به زینت و آرایش پوشیدنیها ، زیرا دو جامه کهنه آن بزرگوار ، عمامه و یک قبایى بود که در اثر زیادى مراجعه از پاره دوزى که آن را وصله مىزد شرم داشت و در خوراک خود به لذت و گوارایى آن اعتنا نمىکرد ، زیرا آن دو گرده نان از جو سبوس ناگرفتهاى بود که یکى را به عنوان ناهار و دیگرى را شام میل مىفرمود .
ششم : به اصحاب ، این نکته را نیز خاطرنشان کرده است که این نوع ریاضت در حد توان آنها نیست ، زیرا آن نوع توانایى مشروط به داشتن استعداد و آمادگیى است که آنان بدان مرحله از استعداد نرسیده اند . آنگاه به ایشان امر فرموده است اگر جریان بر این منوال است تا با ریاضت و تلاش خود در راه پرهیزگارى ، به یارى او اکتفا کنند و مقصود آن بزرگوار خوددارى از کارهاى حرام و بعد کوشش در راه طاعت پروردگار است و شاید مقصود امام ( ع ) از ورع و پرهیزگارى انجام مداوم کارهاى شایسته و پس از آن تلاش و کوشش درباره آن بوده باشد .
هفتم : به وسیله سوگند نیکو بر نادرستى چیزى توجه داده است که احتمال مىداده بر بعضى از اذهان ناپاک درباره آن بزرگوار خطور کند و آن این که پارسایى وى در دنیا آمیخته به ریا و سمعه است و در وراى آن پارسایى ظاهرى ،علاقه به دنیا و مال اندوزى دنیا وجود دارد ، بخصوص که او امام زمان و خلیفه روى زمین است ، پس از آن که انواع چیزهایى را که خداوند از مال دنیا مباح ساخته ، بر شمرده ، آنگاه سوگند یاد کرده است که وى به جز قوتى از آن برنگرفته است ، و آن مقدار را از نظر اندکى و حقارت به خوراک چارپایان بارکشى که از زیادى بار پشت آنها زخم برداشته است ، تشبیه کرده و این ویژگى را براى آنها آورده است که ناتوانى آنها به دلیل زخم پشت ، و گرفتارى آنها به درد و رنج باعث کم شدن خوراک آنها شده است سپس در تعریف بىارزش بودن دنیاى ایشان در نظر خود ، افزوده و بیان کرده است که دنیا و ارزش آن در نظر وى پستتر از یک برگ تلخ است که حیوانى آن را بخورد ، بدیهى است کسى که چنان باشد چگونه قابل تصوّر است که علاقهمند به دنیا باشد و براى دنیا کار کند .
هشتم : پس از آن که امام ( ع ) درباره دنیا سوگند یاد کرد و بیان فرمود که حتّى یک وجب از زمین این دنیا را مالک نیست ، فدک را با این جمله استثنا کرد :
« آرى از تمام آنچه که آسمان بر آنها سایه افکنده ، فدک در دست ما بود » [ ۳ ] ، این مطلب را در مورد بیان حال خود و مردمى که همزمان با امام ( ع ) بودند از باب شکایت و اظهار تظلّم به خداى متعال از دست کسانى که فدک را از ایشان گرفتند ، بازگو کرده و خود را تسلیم امر او و راضى بر داورى و حکومت وى دانسته است . ناگفته نماند ، که فدک ملک خاصّ پیامبر ( ص ) بوده است ، توضیح آن که چون پیامبر ( ص ) کار یهودیان خیبر را یکسره کرد ، خداوند در دل مردم فدک ترسى انداخت که همان انگیزهاى شد تا قاصدى خدمت پیامبر فرستادند و تقاضاى صلح بر نصف زمین فدک [ ۴ ] کردند ، و پیامبر ( ص ) پذیرفت ، بنابر این [ آن ملک ] متعلق به شخص پیامبر بود ، چون نه لشکر کشى در کار بود و نه نبردى اتّفاق افتاد . و بعضى گفتهاند که پیامبر در مقابل تمام فدک با آنها صلح کرد .
مشهور میان شیعیان و مورد اتّفاق دانشمندان شیعه آن است که پیامبر خدا ( ص ) ،آن را به فاطمه ( ع ) بخشید ، و این مطلب را از طرق مختلف روایت کردهاند : از جمله از ابو سعید خدرى نقل کرده اند که : چون آیه مبارکه وَ آتِ ذَى القُرْبى حَقّه [ ۵ ] نازل شد ، پیامبر خدا ( ص ) فدک را به فاطمه ( ع ) مرحمت کرد و چون ابو بکر به خلافت رسید ، تصمیم گرفت فدک را از آن بزرگوار بگیرد . فاطمه ( ع ) کسى را نزد ابوبکر فرستاد و میراث خود از پیامبر خدا را از وى مطالبه کرد و مىفرمود که پدرم در زمان حیات خود فدک را به من مرحمت کرده است ، و در آن باره على ( ع ) و امّ ایمن را به گواهى طلبید و آن دو گواهى دادند ، ابوبکر راجع به این که فدک میراث پیامبر است با خبرى که از پیامبر نقل کرد پاسخ داد ، که آن خبر چنین است : ما گروه پیامبران میراثى پس از خود نمىگذاریم آنچه به جاى گذاریم صدقه است .
و در مورد فدک نیز چنین پاسخ داد که آن متعلق به پیامبر ( ص ) نبوده است بلکه از آن تمام مسلمانان و در دست آن بزرگوار بوده است که بدان وسیله به افراد کمک مىکرد و در راه خدا انفاق مىنمود و من هم به دنبال او همان کارها را انجام مىدهم . هنگامى که این سخنان ابوبکر به اطلاع حضرت زهرا ( ع ) رسید ،حجاب خود را بر تن پوشید و در میان تعدادى از اطرافیان و زنان فامیل که در پشت سرش حرکت مىکردند آمد تا بر ابوبکر وارد شد در حالى که بیشتر مهاجران و انصار در حضور او بودند ، پس از این که بین آن بزرگوار و مردان پردهاى آویخته شد چنان ناله جانسوزى از دل برآورد که تمام مردم را به گریه درآورد .
سپس مدتى سکوت کرد تا احساسات مردم فرو نشست [ ۶ ] و فرمود : سخن را با سپاس آن که سزاوار ستایش و رفعت و عظمت است آغاز مىکنم ، سپاس از آن خداست در برابر نعمتهایى که داده و شکر او را در مقابل آگاهى و درکى که به ما مرحمت کرده است به جا مىآورم . پس از آن که خطبهاى طولانى ایراد کرد ، در پایان خطبه فرمود : چنان که سزاوار است تقواى الهى را پیشه کنید و در مورد اوامر او مطیع باشید ، زیرا که تنها از میان بندگان خدا ، دانشمندان از خدامىترسند . و خدایى را سپاس گویید که با عظمت و نور او تمام موجودات آسمان و زمین وسیله ارتباط با او را مىجویند ، و ماییم واسطه او در میان مردم ، ماییم برگزیدگان و مرکز قدس او ، و ماییم حجّت او در جایى که از انظار نهان است و ما وارثان پیامبران او هستیم ، آنگاه فرمود : من فاطمه دختر محمدم ، بر پایه و اساس سخن مىگویم ، روى فخر و بیهودگى سخن نمىگویم ، پس با گوش باز سخن مرا بشنوید . بعد فرمود : لَقَدْ جائَکُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمَ [ ۷ ] .
اگر پیوند او را بجوئید خواهید دید که او پدر من است ، نه پدر هیچ یک از شما . و برادر پسر عموى من است نه هیچ یک از مردان شما . سپس فرمود شما گمان مىبرید که من از پدرم ارث نمىبرم ، آیا داورى زمان جاهلیت را پى مىگیرید ؟ براى گروهى که ایمان و یقین دارند چه کسى از خدا در داورى بهتر و نیکوتر است ؟ هیهات اى توده ملّت ، چنان تصوّرى آیا در کتاب خداست اى پسر ابو قحافه که تو از پدرت ارث ببرى و من ارث نبرم ؟
براستى اگر چنان تصورى داشته باشى ، دروغ و افتراى بزرگى به قرآن نسبت دادهاى اینک این فدک ارزانى تو باد ، و این مرکب سوارى زین شده و آماده براى سوارى است روز قیامت فراخواهد رسید ، پس خداوند داورى نیکو ، محمد سرپرستى خوب و قیامت وعدهگاه ماست و در قیامت است که بیهوده کاران زیان مىبرند لِکُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ [ ۸ ] و بزودى خواهى دانست که چه کسى دچار عذاب دردناک مىگردد .
راوى مىگوید : آنگاه نگاهى به قبر پدر بزرگوارش نمود و به عنوان گواه و مثال شعر هند دختر امامه را در حالى که پدر بزرگوارش را مخاطب قرار داده بود بیان کرد :
قد کان بعدک انباء و هنبثه
لو کنت شاهد هالم تکثر الخطب
ابدت رجال لنا نجوى صدورهم
لمّا قضیت و حالت دونک الترب
تجهّمتنا رجال و استخفّ بنا
اذ غبت عنّا فنحن الیوم مغتصب [ ۹ ]
راوى مىگوید ، هیچ روزى سابقه نداشت که مثل آن روز ، مردم و آن بانوى بزرگوار آن همه گریسته باشند . سپس رو به گروه انصار حاضر در مسجد کرد و فرمود :
اى گروه یاران پیامبر [ ۱۰ ] و اى بازوان ملّت و نگهبانان اسلام باعث این سستى شما از یارى من ، و سهل انگارى از کمک به من و چشمپوشى از حق من و نادیده گرفتن ستم به من چیست ؟ مگر سخن پیامبر را نشنیدید که فرمود :
« احترام به فرزند ، احترام به پدر است . » ؟ چه زود عوض شدید ، و چه زود به چنین وضعى در آمدید ، پیامبر از دنیا رفت شما هم دین او را فراموش کردید ؟ آرى مرگ او مصیبتى جانگداز بوده است ، با رفتن او شکافى عمیق به وجود آمده که همواره در حال فزونى است و هرگز التیام نپذیرد .
زمین از فقدان او تاریک و کوهها زیر و زبر شد و آرزوها بر باد رفتهاند . پس از آن بزرگوار حرمتها شکسته و حریمى بر جاى نمانده است ، و آن رویدادى ناگوار بود که قرآن پیش از رحلتش بر ملا ساخته و قبل از وفاتش بدان آگاهى داده و فرموده است : وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجزِى اللَّهُ الشّاکِرینَ [ ۱۱ ] اى فرزندان قبیله آیا سزاوار است مقابل چشم شما میراث پدر مرا از من بازستانند و شما فریاد مرا بشنوید و نداى من به گوش همه شما برسد ؟
در حالى که جمعیّت شما و قدرت و توان شما زیاد و ساز و برگ و امکانات شما فراوان است ، شما همان درستکارانى هستید که خداوند شما را از میان مردم برگزید و نیکمردانى که خداوند شما را انتخاب کرد ، شما بودید که با عرب نبرد کردید و در برابر ملّتها استوار بر جاى ماندید و قهرمانان را به خاک مذلّت نشاندید تا آنجا که آسیاب اسلام به وسیله شما به گردش درآمد و بر وفق مراد گردید و آشوب و فتنه از میان رخت بربست و آتش کفر خاموش شد و بىسر و سامانیها به سامان رسید و رشته دین استوار گشت .
آیا پس از آن همه پیشروى عقب نشستید ؟ و بعد از آن همه دلاورى از گروهى که پس از ایمان پیمان شکنى کردند و دین شما را بمسخره گرفتند ترسیدید ؟ هم اکنون با سران کفر پیکار کنید زیرا که آنان به پیمان و قسم خود پاى بند نیستند ، تا شاید از فساد خوددارى کنند ولى مىبینم که با همه اینها خوارى و ذلّت در وجود شما رخنه کرده و مکر و حیله به قلبهایتان چیره شده و دین خدا را منکر شدهاید و اعمال ناشایستى را که تجویز مىکردید گسترش دادید إنْ تَکْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فىِ الاَرضِ جَمیعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌ حَمیدٌ [ ۱۲ ] بدانید که من با همه خوارى و پستى که شما را فرا گرفته و ضعف ایمانتان گفتنیها را گفتم ،این شما و این فدک لجام آن مرکب را بگیرید و بر پشت آن سوار شوید و به هر سو مىخواهید بتازید ، ولى بدانید که ننگ حق کشى را بر خود خریدید و خشم خدا را برانگیختید آتش دوزخ را که بر جانها احاطه دارد پذیرا شدید همه کارهاتان در محضر خداست سَیَعْلَمُ الّذینَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلِبٍ یَنْقَلِبُونَ [ ۱۳ ] .
آنگاه حضرت زهرا ( ع ) به خانه برگشت و سوگند یاد کرد که هرگز با ابوبکر سخن نگوید و از خداوند مىخواست تا حق او را بگیرد ، این چنین بود تا وقتى اجلش فرا رسید ، وصیت کرد که مبادا ابوبکر بر جنازه او نماز گزارد ، این بود که عباس بر جنازه آن بزرگوار نماز خواند و شب هنگام به خاک سپرده شد .
بعضى نقل کردهاند : وقتى که ابوبکر سخنان حضرت زهرا ( ع ) را شنید ، حمد و سپاس خدا را گفت و درود بر پیامبرش فرستاد ، سپس گفت اى بهترین بانوان و دختر بهترین پدران به خدا قسم که من از نظر رسول خدا تجاوز ننمودهام و جز به فرمان او عمل نکردهام ، البته که زمامدار و رهبر به کسان خود دروغ نمىگوید تو گفتنى را گفتى و آنچه لازم بود ابلاغ کردى و درشتى نمودى و از ما دورى کردى ، پس خداوند ما و شما را بیامرزد ، اما بعد ، سلاح و مرکب سوارى و نعلین پیامبر ( ص ) را به على دادم ، من از رسول خدا شنیدم که مىفرمود : ما گروه پیامبران هیچ طلا و نقره ، زمین ، باغ ، و منزلى پس از خود به ارث نمىگذاریم و لیکن ما ایمان ، حکمت ، علم و سنت را به ارث مىنهیم . البته آنچه را که پیامبر مرا بدان مأمور کرده بود شنیدم و اطاعت کرده و انجام دادم .
حضرت زهرا ( ع ) گفت : پیامبر ( ص ) فدک را به من بخشیده بود .
ابوبکر گفت : چه کسى شهادت مىدهد که پیامبر آن را به تو بخشیده است ؟
على ( ع ) و امّ ایمن آمدند و شهادت دادند که پیامبر ( ص ) فدک را به حضرت زهرا ( ع ) بخشید ، از طرفى عمر بن خطاب و عبد الرّحمن بن عوف شهادت دادند که رسول خدا ( ص ) ، فدک را میان مسلمانان تقسیم مىکرد .
ابوبکر گفت : دختر پیامبر خدا ( ص ) تو ، على و ام ایمن راست گفتید ، و عمر ، و عبد الرّحمن هم راست گفتند مطلب از این قرار است که آنچه متعلّق به پدرت بوده است حق تو است ، پیامبر خدا ( ص ) از فدک به مقدار خوراک شما برداشت مىکرد و باقى مانده را میان مسلمانان تقسیم مىکرد و در راه خدا مىداد ، و این مقدار حق الهى تو است ، من هم با فدک همان کارى را مىکنم که پیامبر ( ص ) مىکرد .
این بود که حضرت زهرا ( ع ) بدان راضى شد و عهد و پیمانى بر آن اساس گرفت ، و ابو بکر محصول فدک را که جمع مىکرد و به مقدار کفایت به ایشان مىداد . بعدها ، خلفاى پس از ابوبکر ، چنان رفتار مىکردند ، تا این که معاویه سر کار آمد ، مروان پس از امام حسن ( ع ) یک سوم آن را برید . و بعد آن را در زمان خلافت خود خالصه قرار داد و متعلّق به خود دانست و میان فرزندان او دست به دست مىشد تا این که نوبت خلافت به عمر بن عبد العزیز رسید ، او در زمان خلافت خود ، فدک را به فرزندان فاطمه برگرداند . شیعه معتقد است که آن نخستین مالى بود که به ستم گرفته شده بود و به صاحبش بازگردانده شد .
اهل سنّت مىگویند : نه ، بلکه عمر بن عبد العزیز اوّل آن را ملک خالص خود گرداند ،آنگاه بدیشان بخشید . بعد از عمر بن عبد العزیز فدک را از دست اهل بیت گرفتند و زمانى که حکومت بنى امیّه منقرض گردید ، ابو العباس سفّاح فدک را بازگرداند ،سپس منصور گرفت و پسرش مهدى برگرداند ، و بعد از آن ، موسى و هارون پسران مهدى عباسى آن را گرفتند ، همین طور در دست بنى عباس بود تا زمان مأمون که او به اهل بیت پیامبر ( ص ) باز پس داد و تا زمان متوکّل در دست آنها ماند تا این که عبد اللّه بن عمر بازیار آن را قسمت به قسمت کرد .
نقل کردهاند که یازده درخت خرما در فدک وجود داشت که پیامبر ( ص ) آنها را به دست مبارک خود کاشته بود ، و فرزندان فاطمه ( ع ) محصول آنها را به حاجیان هدیه مىکردند و خود از این راه به ثروت زیادى مىرسیدند ، بازیار کسى را فرستاد آن درختان را بریدند و خود به بصره برگشت و در آن جا به فلج مبتلا شد .
در این داستان میان شیعه و مخالفان موارد ابهام فراوانى وجود دارد ، و هر کدام از دو گروه سخنان زیادى دارند ، و اما اکنون باید به متن نهج البلاغه بازگردیم :بیان امام ( ع ) : گروهى بر آن بخل ورزیدند ، اشاره دارد به ابو بکر ، عمر ، و پیروان آنها و نیز این سخن حضرت : گروهى دیگر آن را بخشش نموده و از آن گذشتند ، اشاره دارد به سران بنى هاشم و هواداران آنها .
نهم : امام ( ع ) به نحو استفهام انکارى پرسیده که او را به فدک و غیر فدک از زر و زیور دنیا چه کار ؟ از باب انکار نیازمندى به فدک ، تا این که نفس خود را نسبت به آن آرامش داده و نیز خود را با یاد هدف نهایى مردم از دنیا یعنى سرانجام مدفون شدن آنها در گور و آنچه که لازمه آن است از قبیل قطع آثار و فراموش شدن آنان از امور دنیا به اعمال شایسته توجه دهد .
البته امام ( ع ) این موارد را برشمرده است براى این که اندیشه انسانى از آن نفرت دارد و دلها با یاد آنها مىشکند ، در نتیجه به درگاه خدا مىنالد و به سمت اعمال خوبى کشیده مىشود که نجات از گرفتاریهاى حالت مرگ و بعد از آن در گروه آنهاست . « واو » در عبارت « و النفس » واو حالیه است .
دهم بعد از آن که بیان فرموده است ، به فدک و غیر فدک از زیورهاى دنیا نیازى نیست آنگاه به حدّ و مرز نیاز خود ، یعنى ریاضت و تربیت نفس به وسیله تقوا اشاره کرده است . این ضمیر [ ۱۴ ] مانند ضمیر در عبارت « و انما هى الکوفه » است که قبلا گذشت ، و در حقیقت عبارت چنین است : تنها همّت و حاجت من تمرین و تربیت نفسم به تقواست .
بدان که تربیت نفس برمىگردد به بازداشتن آن از خواستهها و وادار ساختن آن به اطاعت از مولایش ، و آن از تربیت چارپایان گرفته شده است ،یعنى همان طور که چارپایان را از اقدام بر حرکات ناشایست نسبت به صاحبش و کارهایى که خلاف نظر اوست باز مىدارند ، همچنین قوّه حیوانى که مبدأ حرکات و کارهاى حیوانى در وجود انسان است ، اگر به اطاعت از قوّه عاقله عادت نکند به منزله چارپاى خواهد بود که باعث ناخشنودى صاحبش مى گردد ، در آن صورت گاهى قوّه حیوانى از شهوت و گاهى از غضب پیروى مى کند و بیشتر وقتها در حرکات و رفتار خود از مرز عدالت به یکى از دو طرف افراط و تفریط بر اثر انگیزههاى مختلف قواى متخیّله و متوهّمه منحرف مى گردد ، و قوّه عاقله را در جهت برآوردن خواسته هاى خود به خدمت مى گیرد ، در نتیجه او همواره فرمانده ( امّاره ) و قوّه عاقله فرمانبر او مىشود .
امّا اگر قوّه عاقله او را رام کند و از تخیّلات و توهّمات ، و احساسات و کارهاى شهوتزا و خشمانگیز باز دارد ، و مطابق خواست عقل عملى تمرین دهد و بر اطاعت امر خود تربیت کند به طورى که به امر و نهى او عمل کند ، قوّه عقلیّه مطمئنّه خواهد بود ، کارهایى با انگیزهها و پایه هاى گوناگون انجام نخواهد داد ، و دیگر قوا سر به فرمان او و تسلیم وى خواهند شد .
اکنون که مطلب روشن شد در نتیجه مىگوییم : چون هدف نهایى از ریاضت و تمرین نفس رسیدن به کمال حقیقى است و آن هم در گرو آمادگى لازم است ، و این آمادگى نیز متوقّف است بر نابودى موانع برونى و درونى بنابر این براى ریاضت و تربیت نفس سه هدف وجود دارد :
۱ نادیده گرفتن و بىاثر شمردن هر چه را که مورد علاقه و دوست داشتنى است ، یعنى همه موانع خارجى ، به جز ذات حق تعالى .
۲ واداشتن نفس امّاره به پیروى از نفس مطمئنّه ، تا این که دو قوّه تخیّل و توهّم را از عالم پست حیوانى به جانب کمال بکشاند ، و دیگر قوا نیز از آنها دنباله روى کنند ، در نتیجه انگیزههاى حیوانى یعنى موانع داخلى برطرف شوند .
سوم : بیدارى دل و توجّه قلب به بهشت برین ، براى تحمّل سختیهایى که از جانب حق مىرسد و آمادگى براى پذیرش آنها .
پارسایى واقعى یعنى دورى قلب از متاع دنیا و خوشیها و لذایذ آن براى وصول به هدف اوّل مىتواند ما را یارى کند . و همچنین عبادت آمیخته با اندیشه و تفکّر در ملکوت آسمان و زمین و مخلوقات خدا و عظمت آفریدگار پاک و کارهاى شایسته با نیّت خالص براى رضاى خدا به هدف دوم کمک مىکند .
امام ( ع ) به جاى تقوایى که نفس خود را به آن تربیت کرده و خو داده است ، این امور معیّن و وسایل مقدّماتى را نام برده است ، و به جاى هدف نهایى تربیت ، یعنى کمال حقیقى و لذّت مربوط به آن ، به ذکر بعضى از لوازم آن توجّه داده است یعنى همان که نفس آدمى از ناآرامى روز قیامت در امان باشد و در لبه هاى پرتگاه یعنى صراط مستقیم استوار بماند ، و انگیزههاى مختلف ، آن را به سمت درهاى جهنّم و پرتگاههاى هلاکت نکشاند . کلمه مزالق را استعاره آورده است براى لغزشگاههایى که پاى خرد در راه سیر الى اللّه در آن بلغزد و تمایلات شهوت و غضب انسان را به سمت پستیها و صفات زشت سوق دهد .
دهم : بر این مطلب توجه داده است که پارسایى وى در دنیا و بسنده کردنش به دو جامه کهنه و دو قرص نان ، و رها کردن جز آنها ، به دلیل ناتوانى ازفراهم آوردن خوردنیها و پوشیدنیهاى حلال نبوده است ، و براستى که او اگر مىخواست امکان فراهم آوردن آن چیزهاى خوب ، و مغز گندم و عسل خالص را داشت ، زیرا غذاى مغز گندم و عسل از متداولترین خوراکیهاى آن روز مردم مکه و حجاز بود و صرف نظر امام از این گونه غذاها با توان و قدرتى که بر تهیّه آنها داشت از روى ریاضت نفس و آماده سازى آن براى کسب کمالات جاودانه بوده است .
امام ( ع ) در اینجا نقیض ملزوم را یعنى غلبه نکردن هواى نفس او بر عقلش و وادار نکردن زیادى حرص او را برگزینش خوراکیها استثنا کرده است و بر این جنبه عدمى با عبارت : هیهات ( چه بسیار دور است ) ، توجّه داده است ، زیرا آنچه را که امام ( ع ) انجامش را از جانب خود بعید شمرده و ناپسند دانسته ، از خود نفى کرده و حکم به نیستى آن فرموده است .
اما این که آن عدم ، خود به عینه نقیض ملزوم است براى این است که ملزوم در این جا اراده انتخاب غذاهاى خوب و غلبه هواى نفس بر عقل با این که مقتضاى عقل مخالفت و دورى از آن غذاهاست و نیز وادار ساختن شهوت او را بر موافقت با بهرهگیرى از غذاهاست « مستثنى » در این جا عدم این چیزهاست ، و امّا جواز استثناى نقیض مقدم [ ملزوم ] از آن روست ، که اراده این امور شرطى است مساوى با انتخاب غذا و لباس خوب و فراهم آوردن آنها و عدم اراده آن شرط مستلزم عدم مشروط است .
موارد زیادى در زبان عربى وجود دارد که کلمه لو به گونهاى استعمال شده است که ملزوم علت و یا شرط مساوى براى لازم است ، نقیض ملزوم از آن استفاده مىشود .
حرف « و » در لعلّ براى حال است ، یعنى بسیار دور است که هواى نفسم مرا وادارد بر انتخاب خوراکیها در حالتى که ممکن است در حجاز و یمامه کسى با این اوصاف [ که در ضمن سخنان حضرت بیان شد ] وجود داشته باشد .
جمله او ابیت ، عطف بر یقودنى است و از امورى است که امام ( ع ) آنها را از خود بعید دانسته است ، و واو در عبارت و حولى براى حال و عامل حال ابیت است و همچنین عبارت او ان اکون عطف بر ابیت است و آن دو از لوازم نتیجه قیاس استثنائىاند زیرا اراده نکردن وى بر گزینش خوراکیها مستلزم نخوردن و بهره نگرفتن از آنها است و این خود مستلزم آن است که با شکمى پر و در حالى نخوابد که در اطرافش شکمهاى گرسنه باشد تا بدان وسیله دچار ننگ و عار گردد .
اما شعر از باب تمثیل است و هدف دورى از ننگ و عارى است که لازمه استفاده از خوردنیهاى لذیذ است با وجود نیازمندانى که نیاز به اندک غذایى دارند و بر درستى و خوبى این لوازم به وسیله پیامدهاى نقیضهاشان یعنى همان حالات مذکور ، توجه داده است ، شعر از حاتم بن عبد اللّه طایى و از قطعه اى است که آغاز آن چنین است :
اى دختر عبد اللّه و دختر مالک و اى دختر ذى البردین و صاحب اسب تندرو وقتى که توشهاى فراهم کردى کسى را بجوى تا آن را بخورد چون که من به تنهایى غذا نمىخورم چه او شخصى از راه دور آمده و بیگانه و یا نزدیک و از خویشاوندان باشد ، مىترسم که پس از مرگ مرا به بدى یاد کنند این ننگ تو را بس که شب با شکم پر بخوابى در صورتى که پیرامون تو دلهایى محتاج به ظرفى سبوس باشند و براستى من با آنچه در اختیار دارم ، تا وقتى که مهمان دارم ، بنده او هستم ، هر چند که این روش ، روش بردگى نیست [ ۱۵ ] حسبک داء [ ۱۶ ] نیز روایت شده است ، اطلاق واژه درد بر آن عمل ، از آن روست که آن کار پستى است و باید از آن دورى جست .
در عبارت امام ( ع ) : او ابیت ، و او اکون را بعضى به ضم آخر و مرفوع خواندهاند ، به این دلیل که او حرف عطف نیست بلکه همزه براى استفهام و واو پس از آن مانند فاء در آیه مبارکه : اَفَاَصفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنین [ ۱۷ ] متحرک است ، و استفهام انکارى و بیانگر این مطلب است که شکم او پر و آن چنان است که گوینده شعر گفته است ، و همچنین استفهام در عبارت : و اقنع من نفسى ، در معرض انکار این مطلب است که نفس امام ( ع ) بر این دلخوش مىدارد که به او امیر المؤمنین گویند در صورتى که در سختیهاى روزگار و تلخکامیها با آنان همدرد نباشد ، واو در عبارت : و لا یشارکهم . . . واو حالیه ، و او اکون ، عطف بر : اشارکهم ، و به منزله نفى است .
یازدهم : امام ( ع ) به پارهاى از انگیزه هایى که باعث پارسایى و ترک غذاهاى لذیذ در دنیا شده است توجّه داده از جمله آن که وى براى این آفریده نشده است تا خوردن غذاهاى خوب ، او را از هدف اصلى بازدارد ، و توضیح این مطلب درعبارت : فما خلقت . . . المتاهه ، آمده است .
همچنین از سرگرم شدن به خوردن غذاهاى لذیذ با خاطرنشان ساختن پیامد چنان سرگرمیى یعنى همانندى با چارپایان ، برحذر داشته است ، و با عبارت : همّها علفها ، تا جمله یرادبها ، به وجه شبه به بهایم اشاره فرموده است ، توضیح آن که شخص سرگرم به خوردن غذاهاى لذیذ ، اگر از نوع خورشهاى ثروتمندان و بىنیازان باشد ، به سان چارپاى علفخوارى خواهد بود در همّت گماردن به علفى که در اختیار دارد ، یعنى همان غذاى موجود ، و اگر فردى نیازمند باشد ، همتش وابسته خواهد بود به هر آنچه که از متاع دنیا به دست آورد ، و تا آخر آن را بخورد و پرخورى کند و شکمبه خود را با غفلت از هدف اصلى همچون حیوان علفخوار پر کند که همتش پر کردن شکم از آشغال و زبالههاست بدون توجه به سرانجام کار خود و مقصود اصلى دیگران از او ، یعنى سر بریدن و کار کشیدن از او . کلمه ریسمان و کشیدن آن را ، استعاره آورده و کنایه از رها کردن و یله نمودن ، همانند رها گذاشتن چارپایان است .
دوازدهم : به بعضى از شبهاتى که احتمال داده است شاید در ذهنهاى سست وارد شود ، یعنى اعتماد بر ناتوانى امام ( ع ) به علت خوردن خوارک ناچیز ، از پیکار با دشمنان ، اشاره فرموده است و توضیح آن را در عبارت : و کانّى . . .
الشجعان ، آورده ، آنگاه به پنج طریق در مقام جواب برآمده است :
۱ تمثیل به درخت بیابانى ، و مقایسه خود با آن در توانمندى ، بنابر این اصل در تمثیل همان درخت بیابانى و فرع آن امام ( ع ) و وجه اشتراک کمى تغذیه و خشونت غذا همانند غذاى درخت بیابانى و بد تغذیه شدن آن است ، و حکم در تمثیل همان استوارى اعضاى بدن و نیرومندى او همچون صلابت چوب درخت بیابانى و توانمندى آن است ، این یک پاسخ است بر ردّ شبهه یاد شده .
۲ همانند کردن دشمنان و همگنان خود ، همچون معاویه با درختان سرسبز و خرم باغها ، در این تمثیل درختان اصلند و دشمنان و همگنان آن حضرت فرع ، و وجه اشتراک همان سرسبزى و شادابى است که در اثر رفاه و خوراک لذیذ به دست مىآید و حکم قطعى آن نرم و نازک بودن پوست و ناتوانى از مقاومت و کمى استقامت در برابر رویدادها و علاقه به ناز و نعمت و رفاه است و غرض امام ( ع ) آن است که دیگران بدانند همگنان او از وى ناتوانترند و در نتیجه شبهه مزبور برطرف گردد .
۳ تمثیل آن بزرگوار به گیاهان دیم مانند تمثیل به درخت بیابانى است ، و حکم در اینجا آن است که امام ( ع ) در برافروختن آتش جنگ تواناتر و در شعلهور ساختن آن مقاومتر و پایدارتر ، و همچون نباتات دیم در آتش دیرپا است .
۴ تمثیل خود ، نسبت به پیامبر خدا ( ص ) ، به درخت خرمایى نسبت به درخت خرماى دیگر ، اصل این تمثیل ، درخت خرما نسبت به درخت خرماى دیگر ، و فرع آن ، جایگاه امام ( ع ) نسبت به رسول خداست وجه اشتراک این است که امام ( ع ) علوم و کمالات نفسانى خود را از چراغ دانش و کمالات پیامبر ( ص ) اقتباس کرده ، به سان بهره گرفتن معلول از علت و چراغ از شعله .
۵ امام ( ع ) خود را نسبت به پیامبر ( ص ) چون ذراع نسبت به بازو مىداند ،بنابر این اصل [ مشبه به ] : ذراع نسبت به بازو و [ مشبه ] ، فرع : امام ( ع ) نسبت به پیامبر ( ص ) است . و وجه اشتراک نزدیکى امام نسبت به پیامبر و پشتیبانى از او ، و وسیله بودن براى رسیدن پیامبر به مقصود خود یعنى اتمام و اکمال دین است و اصل بودن پیامبر در همه این موارد مانند نزدیکى دست به بازو ، و اصل بودن بازو نسبت به دست است ، و این که دست نسبت به بازو وسیله اى براى تصرّف و حمله مى باشد ، امّا حکم در این دو تمثیل یکى و آن ناتوان نبودن امام ( ع ) از مبارزه با همگنان و نبرد با دلاوران است ، و دلیل قطعیّت این حکم ، وجه اشتراک اوّل آن است که چون علوم یقینى و بینش دینى امام ( ع ) با بینش پیامبر ( ص ) متناسب بوده است این خود بزرگترین چیزى است که به منظور حمایت از دین او را به شجاعت واداشته و بر مبارزه امثال و اقران نیرو مىبخشید ، و ثبوت حکم از وجه اشتراک دوم نیز همین طور است .
بعد از آن که امام ( ع ) آن حکم را ثابت کرد و ناتوانیى را که دربارهاش تصور مىرفت از خود سلب کرد ، با سوگند جلاله آن را مورد تأکید قرار داده است به این ترتیب که اگر تمام عرب براى مبارزه با او پشت به پشت هم دهند هر آینه رو از آنها برنخواهد گرداند ، و اگر فرصت گردن زدن آنان را بیابد به سوى ایشان خواهد شتافت ، یعنى به هنگام نبرد و استحقاق آنان براى کشته شدن به دلیل دشمنى آنان با دین و نادرستى عفو و چشمپوشى از آنان ، به خاطرشباهت امام ( ع ) به رسول خدا ( ص ) در آغاز اسلام است زیرا پیامبر ( ص ) گذشت و عفو را جز در جاى خود به کار نمىبرد . نقل کردهاند که امام ( ع ) در یک روز چون مصلحت دین را تشخیص داد هزار نفر را یکجا از پا درآورد .
سیزدهم : امام ( ع ) وعده داد که بکوشد تا روى زمین را از آن شخص واژگون و کالبد سرنگون پاک سازد ، مقصود امام ( ع ) از آن شخص معاویه بود ، و این که امام ( ع ) تعبیر به شخص و جسم کرد به دلیل رجحان جنبه بدنى معاویه بر جنبه روانىاش بود ، از آنرو که وى به کمال بدن خود بیش از کمال روحش توجه داشت به حدى که گویا او تنها جسم و کالبد بوده است و با بیان این که معاویّه کسى است واژگونه و کالبدى سرنگون ، اشاره فرموده است به توجه داشتن معاویه از جنبه عالى ، و سرپیچى او از دریافت کمالات روحى به جنبه پست ، و واژگونگى او در دنیا و سرنگونى چهره عقل او به سمت کسب دنیا براى دنیا و توجه به گرد آورى مال دنیاست ، زیرا که هدف نهایى از عنایت خداوندى به آفرینش انسان این است که با مصون داشتن فطرت اصلى خود از آلودگى به رذایل اخلاقى ، راه مدارج کمال را بپیماید و اگر انگیزههاى پر کشش او را به سمت دنیا بکشد و فریفته محبت دنیا شود تا آن جا که یکسره متوجه دنیا گردد و همواره در مراحل انحطاط محبت دنیا سقوط کند ، بدین ترتیب نگونسارى از مراتب کمال و واژگونىاش در پستیها و پرتگاههاى ضلالت و گرفتارىاش با غل و زنجیرهاى آن ، تحقق مى یابد .
در عبارت امام ( ع ) : تا دانه کلوخ از میان دانه گندم دور شده و جدا گردد ،دانه کلوخ یعنى معاویه و دانه دور شده یعنى مؤمنان ، و وجه تشبیه آن است که امام ( ع ) مؤمنان را از وجود معاویه خالص و آنها را جدا مىکند ، تا ایمانشان رشد کند و دینشان استوار گردد ، زیرا وجود معاویه در بین آنها وسیله مهمى براى تباه ساختن عقیدهشان و نابودى دینشان است ، همان طور که صاحب خرمن ،غله هاى خود را پاک و آمیختههاى آنها و هر چه که از کلوخ و امثال آن باعث فساد غلّه مىگردد ، از میان بیرون مىکند .
شارح نهج البلاغه عبد الحمید بن ابى الحدید گفته است همان طورى که کشاورزان در بیرون آوردن کلوخ ، سنگ ،خار و امثال آنها از میان کشت ، تلاش مىکنند تا باعث فساد در رویش زراعت نشود و محصول را تباه نسازد .
این گفتار ابن ابى الحدید محلّ نظر است ، زیرا که بیرون بردن گل از میان زراعت معنایى ندارد و از طرفى عبارت : دانه گندم درو شده ( حبّ الحصید ) ، آن معنا را نمىرساند .
چهاردهم : دنیا را به صورت موجودى با خرد وانمود کرده و او را بمانند خردمندان ، مخاطب قرار داده ، تا به خاطر شگفت آمیزى این خطاب ، در دلها بهتر جایگزین شود . آنگاه به کنارهگیرى و دورى از آن همانند زنى که طلاق دادهاند ، امر فرموده است . و عبارت : حبلک على غاربک مهار تو بر کوهانت آویخته است ، به عنوان تمثیل ، کنایه از طلاق است ، و اصل این تمثیل ، آن است که هر وقت بخواهند شتر را براى چرا رها کنند ، مهارش را بر کوهانش مىآویزند ،و این به صورت مثلى درآمده است ، براى هر کسى که از حکمى آزاد و رها شود .
سپس دنیا را صاحب چنگالهایى دانسته است ، کنایه از این که دنیا انسان را به طرف خواستهها و زینتها تا سر حدّ هلاکت ابدى مىکشاند همچنان که شیر طعمه خود را مىکشد ، و همچنین دنیا را صاحب رشتهها و طنابها دانسته و به وسیله آن صفت استعارى ، خواسته است بگوید دنیا دل مردم را با خواهشهاى خیالى مىرباید همان طور که طنابهاى دام صیّاد ، صید را به دام مىاندازد ، و نیز کلمه : ( مداحض ) لغزشگاهها ، را براى شهوات و لذّتهاى دنیایى ، از آن جهت استعاره آورده است که پاى خرد در آنجا از راه حق مىلغزد و آنجا ، جاى زمین خوردن عقول است ، و مقصود امام ( ع ) از تمام اینها ، پارسایى در دنیا و دورى خود از دنیاست .
آنگاه شروع به پرسش از مردمانى کرده است که دنیا آنها را با بازیچههاى خود فریفته و از ملّتهایى که با زر و زیور خود آنان را شیفته خود کرده است ،پرسشى بر سبیل سرزنش ، و نکوهش در مورد این نحو برخورد دنیا با ایشان ، تا این که آنها را از دنیا بیزار و برحذر کند ، البتّه این سخن از باب تجاهل عارف است ، کلمه : مداعب ، جمع مدعبه به معنى بازیچه را براى دنیا استعاره آورده است ، و جهت شباهت آن است که دنیا موقع خالص بودن لذتهایش براى مردم و فریفتن آنها و بعد حملهور شدن بدیشان به صورت جدّى ، مانند کسى است که با دیگرى شوخى مىکند و مىخندد و با حرفها و کارهاى چرب و نرم او را مىفریبد ، آنگاه از راه جدّى وارد شده و طرف را مىآزارد و یا نابود مىسازد ، کلمه غرور ، گول زدن را به دنیا از آن جهت نسبت داده است که دنیا یک وسیله مادّى براى گول خوردن آدمى است .
در نسخه سید رضى رحمه اللّه غرّرتیهم با یاء آمده است ، دلیلش آن است که یاء از اشباع کسره تولید شده است .
پانزدهم : اشاره به سرانجام مردم دنیا کرده است که به سمت آن در حرکتند ، یعنى گروگان قبرها و فرورفته در زیر لحدهایند و در این سخن توجه داده است که فریب خوردن و شیفتگى آنها به چیزى است که تا این حد با آنها ناخالص است ، تمام اینها براى بیزار کردن و دور ساختن آنان از دنیاست ، کلمه هاء براى تنبیه است ، و لفظ رهائن ، یعنى گروگانها را براى مردم از آن جهت عاریه آورده است که اینان در قبرها مانند گروگانى محکم گرفته شدهاند ، و احتمال دارد که حقیقت باشد نه استعاره ، و رهینه به معناى گروگزار یعنى همان کالبدهاى مقیم در قبرها .
شانزدهم : امام ( ع ) سوگند یاد کرده است که اگر دنیا شخصى قابل رؤیت و کالبدى محسوس بود ، حدود الهى را در قبال بندگانى که به سبب آرزوها آنها را فریب داده و به مشقتهایى گرفتار کرده است که نه راه رفتن دارد و نه راه برگشت یعنى این که آن موارد از جاهایى است ورود و خروج از آن ممکن نیست درباره او اجرا مىکردم .
چون امام ( ع ) در این گفتگو ، همچون آموزگارى براى دنیا که از نیرنگ و فریب او اطلاع یافته و مانند کسى که او را از خود ناامید مى سازد مىگوید : چه دور است که حال از تو فریب بخورم .
یعنى پس از گول خوردن و اعتمادم به تو آنگاه به بعضى از دلایل دورى از دنیا و بیزارى از نزدیک شدن به آن ، توجه مىدهد ، که عبارتند از : گام نهادن در لغزشگاه دنیا باعث لغزیدن و سوار شدن بر امواج آبهاى دنیا باعث غرق شدن ، و دورى از بندهاى دنیا باعث رسیدن به سلامتى است ، و این که شخص سالم از دست دنیا ، باکى از تنگى خوابگاهش ندارد و هر تنگنایى از قبیل تهیدستى ، زندان ، بیمارى و گرفتارى پس از سلامت از دست دنیا هر چه تنگ باشد در برابر آن آسایش که از گشایش در دنیا و تاخت و تاز در میدانهاى شهوانى دنیا ، از عذاب دردناک در آخرت نصیب انسان مىشود ، گشایش محسوب مى شود و دنیا در کوتاهى و بىتوجهى امام ( ع ) بدان ، همچون روزى است که وقت پایان یافتن آن فرا رسیده باشد .
کلمات مداحض ، لجج ، حبال استعارهاند براى شهوتها و لذتهاى دنیا : اول : از آن جهت که شهوتهاى دنیا زمینه آن را دارند که باعث دلبستگى شوند و انسان را به افزون طلبى ، یا تجاوز از حد اعتدال به مرز حرام بکشانند ، و در نتیجه پاى نفس انسانى از راه حق بلغزد و در پرتگاههاى هلاکت و موارد گناه بیفتد .
دوم : از آنرو که خواستهها و آرمانهاى دنیایى بىپایان است و از پیامدهاى حتمى کسى که سرگرم بدان و غرق در آن شده ، آن است که خویشتن را در دریایى غرق مىکند که کناره ندارد ، و در نتیجه از قبول رحمت حق سرباززده ، همچون کسى که خود را در دریایى ژرف افکند ، به هلاکت ابدى مبتلا شود .
سوم : از نظر این که انسان وقتى فریب دنیا را خورد و در راه علاقه به دنیا به خواستههاى خود رسید ، دنیا مانع جهش و پرش او به ساحت قدس خداوندى شده و از پریدن با دو بال نیروى عقلانى در ساحت قدس حق و منزلگاههاى اولیاى بزرگ خدا باز مىدارد ، همان طور که بندهاى صیاد بال پرنده را از پریدن باز مىدارند . استعمال کلمات وطى ، رکوب ، زلق و غرق از باب استعاره ترشیحى است .
سپس امام ( ع ) موضوع دورى خود از دنیا را تکرار و سوگند یاد کرده است که در برابر دنیا سر فرود نخواهد آورد تا دنیا او را خوار سازد ، و زمام اختیارش را به دست او نخواهد داد تا هر جا که مىخواهد بکشد ، در این عبارت توجّه بر این مطلب است که کسى در دنیا خوار نمىشود مگر این که خود را خوار ساخته و دنیا را بپرستد و دنیا نمىتواند زمام اختیار کسى را به دست گیرد مگر این که کسى خود زمام اختیارش را به دست آن سپارد ، و این مطلب واضحى است ، زیرا انسان تا وقتى که نیروى حیوانى را مغلوب کرده و اختیار آن را به دست عقل سپرده است محال است که دنیا بتواند او را خوار سازد و به بندگى اهل دنیا بکشد ، امّا هر وقت از شهوت خود در برابر جلوههاى دنیا پیروى کند ، دنیا او را به پستترین صورت خوار مىسازد و به بدترین نوع بردگى مىکشاند ، چنان که امام ( ع ) فرموده است : بندگى شهوت پستتر از بندگى بردگان است [ ۱۸ ] . صفت : رها کردن افسار ، را براى سهولت پیروى کردن قوّه عاقله از نفس امّاره و سخت نگرفتن در خوددارى از به کار گرفتن عقل در خدمت نفس استعاره آورده است .
هفدهم : امام ( ع ) سوگند یاد کرده است ، تا آنچه را که بدان تصمیم قطعى گرفته و در صدد انجام آن است یعنى ریاضت نفس خود در ذهن طرف جایگزین کند ، و توصیف این ریاضت نفس بالقوه مستلزم دو مطلب است :
نخست آن که وى نفس خود را به قرص نانى خرسند سازد و اگر به آن دسترسى پیدا کرد چون غذاى دلپسندش آن را بپذیرد . و از خورش به نمکى بسنده کند . این ریاضت ، ریاضت قوه شهوت است ، و چون قوه شهوانى دشمن نفس انسانى است و بیشترین فساد از طرف آن قوه به آدمى وارد مى شود ، از اینرو ، امام ( ع ) ،مخصوصا آن را نام برده و با تصمیم قاطع به مقابله آن برخاسته است ، و احتمال دارد که مقصود امام ( ع ) ، تربیت همه قواى نفسانى باشد ، که امام چنین توصیف کرده است ، نفس با وجود ریاضت و تمرین به قرص نانى خرسند است ، زیرا کنترل شهوت از کنترل سایر قوا مهمتر و دشوارتر است ، و اشاره به کنترل قوه شهوانى تا به حدّى که بیان شده است ، رساتر از آن است که تربیت و ریاضت را با وصف سخت و شدید بیان مىکرد . امام ( ع ) در سوگند خود به عنوان ادب در گفتار ، مشیّت و اراده خدا را استثنا کرده است ، به دلیل آیه مبارکه : لا تَقُولنَّ لِشَىءٍ اِنّى فاعِلٌ ذلِکَ غَداً اِلاَّ اَنْ یَشاء اللَّه [ ۱۹ ] و براى جلب توجه به این مطلب که امور در سلسله نیازمندى و احتیاج ، به خداوند منتهى مى شوند .
دوم امام ( ع ) کاسه چشم خود را همچون چشمه آبى به حال خود وامىگذارد که آبش خشکیده باشد وجه شبه آن است که اشکهاى چشم تمام شده ، و در اشتیاق به ملأ اعلى و آنچه از خوشبختى ابدى براى اولیاى خدا آماده شده و همچنین از ترس محروم ماندن از آنها ، با گریه از اشک تهى گردد . و آن کس که در جایى غریب مانده و در موضع ترس و وحشت است چگونه شوق دیدار وطن اصلى و نخستین جایى نباشد که با آنجا انس داشته است . الفاظ مطعوما ، مأدوما و مستفرغه [ از نظر ترکیبى ] حال مىباشند .
آنگاه امام ( ع ) به تشبیه و تمثیل خود به حیوان چرنده و گله گوسفند پرداخته است ، با این فرض که او نیز حالتى مانند این حیوانات داشته باشد و هدفش از دنیا همان هدف باشد . البته این مطلب را به عنوان انکار از این که آن بزرگوار نسبت به نفس خود چنان حالتى را بپسندد . اصل در این تمثیل حیوان چهارپاست ، و فرع آن بزرگوار است . و چون اصل مورد قیاس نسبت به انسان کامل در نهایت پستى بوده چنین تشبیهى باعث نفرت زیادى نسبت به صفاتى است که تشبیه مستلزم داشتن آن صفات است .
عبارت امام ( ع ) قرّت اذن عینه یعنى در چنین حالتى چشمش روشن جمله خبرى در معرض انکار و به مسخره گرفتن چنان لذتى است همانند آیه مبارکه : ذقْ اِنّکَ اَنْتَ العَزیزُ الْکَریمُ [ ۲۰ ] هیجدهم : امام ( ع ) توجه داده است که اگر نفس داراى صفات نام برده باشد ، سزاوار آن است که گفته شود ، خوشا به حال او و بیشترین صفات پسندیده را در چنان نفسى جمع کرده است :
اوّل اداى فرمان واجب خداوند و آنچه را که خداوند بر او فرض دانسته است .
دوم عبارت : و عرکت بجنبها بؤسها [ در سختیها بردبار و نستوه باشد ] ،کنایه از پایدارى در برابر ناگواریهاست . مىگویند : عرک فلان بجنبه الاذى ،هر گاه کسى را که باعث اذیّت اوست نادیده گرفته و در برابر آزار او شکیبا باشد .
و این عمل خود مستلزم شمارى از فضایل اخلاقى از قبیل : بردبارى ،بخشندگى ، گذشت ، چشمپوشى ، و فروخوردن خشم ، و همچنین تحمّل ناراحتى ،پاکدامنى و امثال اینهاست .
سوم جمله : ان تهجر باللّیل غمضها ( در شب از خواب دورى گزیند ) ،کنایه است از شب زندهدارى با عبادت پروردگار و سرگرم بودن به ذکر خدا تا وقتى که خواب بر او غلبه کند آنگاه زمین را فرش و کف دستش را بالش خود قرار دهد : یعنى هیچ زحمتى براى آماده ساختن بستر و بالش نرم به خود راه نمىدهد ،بلکه از هر نوع زحمتى به دور ، و از هر نوع آرایشى برکنار و از هر رفاه و آسایشى منزّه است .
عبارت : فى معشر مىتواند متعلّق به هر یک از افعالى که مربوط به نفس است ، بوده باشد ، یعنى : من که این کارها را انجام دادم از جمله کسانى هستم که شأن اینان چنین است ، و آنها را با چهار ویژگى معرّفى فرموده است :
اوّل : ترس از معاد ، خواب را از چشمهاى آنان ربوده است .
دوم : آنان خواب و استراحت ندارند ، این عبارت کنایه از مشغول بودن آنها در تمام شب به ذکر پروردگارشان است ، مثل آیه مبارکه : تَتَجافى جُنُوبُهُم عَنِ المَضاجع [ ۲۱ ] .
سوم : و لبهاى آنان آهسته به ذکر پروردگارشان گویاست مثل آیه مبارکه :یَدعُون رَبَّهُمْ خَوفاً و طَمَعاً [ ۲۲ ] .
چهارم : و با استغفار فراوان گناهانشان را پراکنده سازند ، و این قسمت چهارم لازمه و یا نتیجه سه قسمت اوّل است ، کلمه تقشّع ، [ پراکندگى ابرها ] را براى از بین رفتن گناهان ، استعاره آورده است ، و وجه مشابهت آن است که گناهان و هیأتهاى جسمانى در سیاه کردن صفحههاى جانها و پوشاندن و ممانعت آنها از پذیرش انوار الهى ، نظیر ابرهاى متراکمى است که صفحه زمین را از پذیرش نور خورشید و آمادگى براى روییدن گیاه ، و امثال آن ، مانع گردد .
پس کلمه : ( تقشّع ) را استعاره آورده است براى از بین رفتن و محو شدن گناهان از صفحات دلها . همه این عبارات براى آن است که امام ( ع ) مىخواهد مردم را وادار به اطاعت پروردگار کند و آنان را به ورود در جرگه اولیاى خدا جذب نماید . توفیق در دست خداست .
_________________________________
[ ۱ ] سوره مجادله ( ۵۸ ) آیه ( ۲۲ ) یعنى : اینان به حقیقت حزب خدا هستند . الا اى اهل ایمان بدانید که حزب خدا رستگاران عالمند .
[ ۲ ] فرق سمعه و ریا آن است که ریاکار گاهى در منظر مردم کار نیکى را انجام مىدهد تا مردم ببینند ،این ریا است امّا گاهى مىخواهد به گوش مردم برسد و مردم بشنوند که او چنان کار نیکى را انجام داده است ،این سمعه است م .
[ ۳ ] بلى قد کانت لنا فدک من کلّ ما اظلّته السّماء . در متن نامه امام ( ع ) بجاى « لنا » ، « ایدینا » مىباشد م .
[ ۴ ] فدک نام قریهاى بود در دو منزلى مدینه و تا خیبر یک منزل فاصله داشت ، همان طور که در متن آمده است با پیشنهاد صلح از جانب اهل فدک بدون جنگ و پیکار نصف آن تسلیم پیامبر شد و پیامبر نیز به دخترش مرحمت فرمود اما بعد از رحلت پیامبر ، شد آنچه که شد م .
[ ۵ ] سوره بنى اسرائیل ( ۱۷ ) آیه ( ۲۶ ) یعنى : حق خویشاوندان را به ایشان ادا کن .
[ ۶ ] این خطبه شریفه حضرت زهرا ( ع ) در جلد ۵ از کتاب « المنظوم و المنثور فى کلام نسوان العرب من الخطب و الشّعر » آورده شده است مؤلف کتاب از علماى قدیم عامه است و کتاب متعلق به کتابخانه دربار متوکل عباسى بوده است .
[ ۷ ] سوره توبه ( ۹ ) آیه ( ۱۲۸ ) یعنى : براستى که پیامبرى از جنس خودتان آمد سختى و رنج شما بر او گران بود و او نسبت به مؤمنان مهربان و دلسوز بود .
[ ۸ ] سوره انعام ( ۶ ) آیه ( ۶۷ ) یعنى : هر خبرى جایگاه حتمى و مسلمى دارد و بزودى به صدق آن آگاه خواهید شد .
[ ۹ ] بعد از تو فتنه و آشوبهایى بر پا شد که اگر تو شاهد آنها بودى تاب نمىآوردى افرادى که نقشههاى شومى در دل پنهان داشتند به محض رحلت تو طرحها و نقشه هایشان را اجرا کردند . مردانى بر ما یورش آوردند و ما را خوار ساختند . همین که تو از میان ما رفتى حق ما را غصب کردند .درکشف الغمه چند شعر دیگر نیز آمده و همه آنها را از حضرت زهرا ( ع ) نقل کرده است .
[ ۱۰ ] در بعضى کتب « یا معشر الفتیه » و در بعضى « یا معشر البقیه » آمده است م .
[ ۱۱ ] سوره آل عمران ( ۳ ) آیه ( ۱۴۴ ) یعنى : محمد فرستادهاى بیش نیست که فرستادگان دیگر پیش از او آمدند و رفتند ، حال اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به گذشته خود باز مىگردید ؟ هر کس به آیین قبلى خویش برگردد زیانى به خداى یکتا وارد نمىسازد ، و پروردگار بزودى سپاسگزاران را پاداش عطا فرماید .
[ ۱۲ ] سوره ابراهیم ( ۱۴ ) آیه ( ۸ ) یعنى : اگر شما و همه مردم روى زمین کفر ورزید خداوند بىنیاز و ستوده است .
[ ۱۳ ] سوره شعرا ( ۲۶ ) آیه ( ۲۲۷ ) یعنى : ستمکاران بزودى خواهد دانست که سرانجام کارشان چیست .
[ ۱۴ ] ظاهرا منظور ابن میثم از الضمیر ، کلمه هى در عبارت انّما هى نفسى ، است . م .
[ ۱۵ ] مخاطب در این اشعار « ماویه » همسر حاتم است و مقصود از ذى البردین لقب عامر بن احیمر بن بهدله جدّ ماویه است م .
[ ۱۶ ] اگر به جاى : « کفى بک عارا » ، حسبک داء باشد معنى چنین است : این درد تو را بس که . . . م .
[ ۱۷ ] قسمتى از آیه ۴۰ سوره اسراء ( ۱۷ ) یعنى : آیا خدا شما را به فرزندان پسر برگزیده است .
[ ۱۸ ] عبد الشهوه اذلّ من عبد الرقّ
[ ۱۹ ] سوره کهف ( ۱۸ ) آیه ( ۲۳ ) یعنى : هرگز مگو من این کار را فراد انجام خواهم داد مگر این که بگویى اگر خدا بخواهد .
[ ۲۰ ] سوره دخان ( ۴۴ ) آیه ( ۴۹ ) یعنى : بچش عذاب دوزخ را که تو بسیار عزیز و گرامى هستى .
[ ۲۱ ] سوره سجده ( ۳۲ ) آیه ( ۱۶ ) یعنى : پهلوهایشان را از بستر خواب به دور نگهدارند و در دل شب با بیم و امید پروردگار خود را مىخوانند .
[ ۲۲ ] سوره سجده ( ۳۲ ) آیه ( ۱۶ ) یعنى : پهلوهایشان را از بستر خواب به دور نگهدارند و در دل شب با بیم و امید پروردگار خود را مىخوانند .
ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم جلد ۵