نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۹ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)آرزو

حکمت ۱۹ صبحی صالح

۱۹-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )مَنْ جَرَى فِی عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ

 حکمت ۱۹ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۹: مَنْ جَرَى فِی عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجلِهِ قد تقدم لنا قول کثیر فی الأمل-  و نذکر هاهنا زیاده على ذلک- .

 قال الحسن ع لو رأیت الأجل و مسیره لنسیت الأمل و غروره-  و یقدر المقدرون و القضاء یضحکو روى أبو سعید الخدری أن أسامه بن زید اشترى ولیده بمائه دینار إلى شهر-  فقال رسول الله ص أ لا تعجبون من أسامه یشتری إلى شهر-  إن أسامه لطویل الأمل- . أبو عثمان النهدی قد بلغت نحوا من ثلاثین و مائه سنه-  فما من شی‏ء إلا قد عرفت فیه النقص إلا أملى-  فإنه کما کان- .

قال الشاعر 

 أراک تزیدک الأیام حرصا
على الدنیا کأنک لا تموت‏

فهل لک غایه إن صرت یوما
إلیها قلت حسبی قد رضیت‏

و قال آخر-

من تمنى المنى فأغرق فیها
مات من قبل أن ینال مناه‏

لیس فی مال من تتابع فی اللذات‏
فضل عن نفسه لسواه‏

 ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۹)

من جرى فى عنان امله عثر باجله. «هر که همراه آرزوى خویش تازد مرگش به سر در اندازد.» ابن ابى الحدید در شرح این سخن مى‏ گوید: در مباحث گذشته سخنان بسیارى در مورد آرزو گفته‏ایم و اینک برخى دیگر مى ‏گوییم.

امام حسن علیه السّلام فرموده است: اگر در باره مرگ و مسیر آن بیندیشى، آرزو و فریب آن را فراموش مى ‏کنى، تقدیر کنندگان براى خود پندارها دارند و سرنوشت مى ‏خندد.

ابو سعید خدرى روایت مى ‏کند که اسامه بن زید کنیزکى را به صد دینار خرید که پس از یک ماه آن را بپردازد. پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: آیا از اسامه شگفت نمى‏ کنید که‏ چیزى را یک ماهه خریدارى مى‏ کند همانا که اسامه دراز آرزوست.

ابو عثمان نهدى گوید: به حدود یکصد و سى سالگى رسیده‏ ام، هیچ چیز نیست که در آن کاستى نیافته باشم مگر آرزویم که همچنان بر حال خود است.

شاعرى چنین سروده است: «مى‏ بینمت که روزگار، حرص تو را بر دنیا مى‏ افزاید، گویى که نمى‏میرى، آیا حد و نهایتى دارى که اگر روزى بر آن برسى، بگویى مرا بس است و خشنود شدم». دیگرى گفته است «هر کس آرزوها را آرزو کند و در آن غرقه شود پیش از رسیدن به آرزویش مى‏میرد…»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۱۴۰

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۸ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)خضاب کردن

حکمت ۱۷ صبحی صالح

۱۷-وَ سُئِلَ ( علیه‏السلام  )عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ ( صلى ‏الله ‏علیه ‏وآله‏ وسلم  )غَیِّرُوا الشَّیْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ فَقَالَ( علیه  ‏السلام  )إِنَّمَا قَالَ ( صلى‏ الله‏ علیه ‏وآله ‏وسلم  )ذَلِکَ وَ الدِّینُ قُلٌّ فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَار

 حکمت ۱۸ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۸: وَ سُئِلَ ع عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ ص-  غَیِّرُوا الشَّیْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ-  فَقَالَ ع إِنَّمَا قَالَ ص ذَلِکَ وَ الدِّینُ قُلٌّ-  فَأَمَّا الآْنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ-  فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ الیهود لا تخضب-  و کان النبی ص أمر أصحابه بالخضاب-  لیکونوا فی مرأى العین شبابا-  فیجبن المشرکون عنهم حال الحرب-  فإن الشیخ مظنه الضعف- . قال علی ع کان ذلک و الإسلام قل أی قلیل-  و أما الآن و قد اتسع نطاقه و ضرب بجرانه-  فقد سقط ذلک الأمر-  و صار الخضاب مباحا غیر مندوب- . و النطاق ثوب تلبسه المرأه لبسه مخصوصه-  لیس بصدره و لا سراویل-  و سمیت أسماء بنت أبی بکر ذات النطاقین-  لأنها قطعت من ثوبها ذلک قطعه شدت بها سفره لها-  حملها أبو بکر معه حین خرج من مکه-  مع النبی ص یوم الهجره-  فقال النبی ص-  لقد أبدلها الله بها نطاقین فی الجنه-  و کان نفر الشام ینادون عبد الله ابنها-  حین حصره الحجاج بمکه یشتمونه کما زعموا-  یا ابن ذات النطاقین فیضحک عبد الله منهم-  و قال لابن أبی عتیق أ لا تسمع یظنونه ذما ثم یقول- و تلک شکاه ظاهر عنک عارها- .

و استعار أمیر المؤمنین ع هذه اللفظه-  لسعه رقعه الإسلام-  و کذلک استعار قوله و ضرب بجرانه أی أقام و ثبت-  و ذلک لأن البعیر إذا ضرب بجرانه الأرض-  و جرانه مقدم عنقه فقد استناخ و برک- . و امرؤ مبتدأ و إن کان نکره-  کقولهم شر أهر ذا ناب لحصول الفائده-  و الواو بمعنى مع و هی و ما بعدها الخبر-  و ما مصدریه أی امرؤ مع اختیاره

نبذ مما قیل فی الشیب و الخضاب

فأما القول فی الخضاب-  فقد روى قوم أن رسول الله ص بدا شیب یسیر فی لحیته-  فغیره بالخضاب خضب بالحناء و الکتم-  و قال قوم لم یشب أصلا- . و روی أن عائشه قالت ما کان الله لیشینه بالشیب-  فقیل أ و شین هو یا أم المؤمنین قالت کلکم یکرهه-  و أما أبو بکر فصح الخبر عنه بذلک-  و کذلک أمیر المؤمنین-  و قیل إنه لم یخضب-  و قتل الحسین ع یوم الطف و هو مخضوب-  و

 فی الحدیث المرفوع رواه عقبه بن عامر علیکم بالحناء فإنه خضاب الإسلام-  إنه یصفی البصر و یذهب بالصداع و یزید فی الباه-  و إیاکم و السواد-  فإنه من سود سود الله وجهه یوم القیامهو عنه ص علیکم بالخضاب-  فإنه أهیب لعدوکم و أعجب إلى نسائکم- .

 

و یقال فی أبواب الکنایه للمختضب-  هو یسود وجه النذیر لأن النذیر الشیب-  قیل فی قوله تعالى وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ إنه الشیب- . و کان عبد الرحمن بن الأسود أبیض الرأس و اللحیه-  فأصبح ذات یوم و قد حمرهما-  و قال إن عائشه أرسلت إلى البارحه جاریتها-  فأقسمت علی لأغیرن-  و قالت إن أبا بکر کان یصبغ- . و روى قیس بن أبی حازم قال-  کان أبو بکر یخرج إلینا و کان لحیته ضرام عرفج- . و عن أبی عامر الأنصاری-  رأیت أبا بکر یغیر بالحناء و الکتم-  و رأیت عمر لا یغیر شیئا من شیبه-  و قال إنی سمعت رسول الله ص یقول من شاب شیبه فی الإسلام کانت له نورا یوم القیامه-  و لا أحب أن أغیر نوری- . و کان أنس بن مالک یخضب و ینشد- 

نسود أعلاها و تأبى أصولها
و لیس إلى رد الشباب سبیل‏

و روی أن عبد المطلب وفد على سیف بن ذی یزن- فقال له لو خضبت فلما عاد إلى مکه خضب- فقالت له امرأته نثیله أم العباس و ضرار- ما أحسن هذا الخضاب لو دام- فقال

فلو دام لی هذا الخضاب حمدته
و کان بدیلا من خلیل قد انصرم‏

تمتعت منه و الحیاه قصیره
و لا بد من موت نثیله أو هرم‏

و موت جهیز عاجل لا شوى له
أحب إلینا من مقالکم حکم‏

قال یعنی إنه صار شیخا فصار حکما بین الناس- من قوله

لا تغبط المرء أن یقال له
أضحى فلان لسنه حکما

و قال أسماء بن خارجه لجاریته اخضبینی- فقالت حتى متى أرقعک- فقال

عیرتنی خلقا أبلیت جدته
و هل رأیت جدیدا لم یعد خلقا

و أما من یروى أن علیا ع ما خضب- فیحتج بقوله وقد قیل له لو غیرت شیبک یا أمیر المؤمنین- فقال الخضاب زینه و نحن فی مصیبه

– یعنی برسول الله ص- . وسئل الحسن ع عن الخضاب- فقال هو جزع قبیح- و

قال محمود الوراق

یا خاضب الشیب الذی
فی کل ثالثه یعود

إن الخضاب إذا مضى‏
فکأنه شیب جدید

فدع المشیب و ما یرید
فلن تعود کما ترید

و قد روى قوم عن النبی ص کراهیه الخضاب- و أنه قال لو استقبلتم الشیب بالتواضع لکان خیرا لکم- .

قال الشاعر-

و صبغت ما صبغ الزمان فلم یدم
صبغی و دامت صبغه الأیام‏

و قال آخر-

یا أیها الرجل المغیر شیبه
کیما تعد به من الشبان‏

أقصر فلو سودت کل حمامه
بیضاء ما عدت من الغربان‏

و یقولون فی دیوان عرض الجیش ببغداد- لمن یخضب إذا ذکروا حلیته مستعار- و هی کنایه لطیفه- و أنا أستحسن قول البحتری خضبت بالمقراض- کنایه عن قص الشعر الأبیض- فجعل ذلک خضابه عوضا عن الصبغ- و الأبیات هذه

لابس من شبیبه أم ناض
و ملیح من شیبه أم راض‏

و إذا ما امتعضت من ولع الشیب
برأسی لم یثن ذاک امتعاضی‏

لیس یرضى عن الزمان امرؤ فیه‏
إلا عن غفله أو تغاضی‏

و البواقی من اللیالی و إن
خالفن شیئا شبیهه بالمواضی‏

و أبت ترکی الغدیات و الآصال‏
حتى خضبت بالمقراض‏

و دواء المشیب کالبخص فی عینی
فقل فیه فی العیون المراض‏

طال حزنی على الشباب و ما
بیض من لون صبغه الفضفاض‏

فهل الحادثات یا ابن عویف
تارکاتی و لبس هذا البیاض‏

 ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

 

حکمت (۱۸)

و سئل علیه السّلام عن قول الرسول صلّى اللّه علیه و آله: غیّروا الشیب، و لا تشبّهوا بالیهود، فقال علیه السّلام: انّما قال صلّى اللّه علیه و آله ذلک و الدین قل، فامّا الآن و قد اتّسع نطاقه، و ضرب بجرانه، فامرؤ و ما اختار. «از على علیه السّلام در باره این سخن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که فرموده است: موهاى سپید را خضاب کنید و خود را همانند یهود مگردانید پرسیدند، گفت: این سخن را پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم هنگامى فرموده است که شمار متدینان اندک بوده است ولى اینک که دامنه ‏اش گسترده و همه جا کشیده شده است هر کس هر گونه که مى‏ خواهد رفتار کند.»

ابن ابى الحدید در شرح این سخن چنین گفته است: یهودیان خضاب نمى‏ بستند و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به یاران خود فرمان داده بود خضاب ببندند تا در نظر مردم جوان دیده شوند و مشرکان در حال جنگ از ایشان بترسند زیرا داشتن موهاى سپید موجب گمان ناتوانى است. شارح سپس در باره لغات و کنایات آن توضیح داده است و پس از آن سخنانى را در مورد موى سپید و خضاب کردن آورده است که به ترجمه یکى دو مورد بسنده مى‏ شود.

گروهى روایت کرده ‏اند که چند تار موى سپید در ریش پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ظاهر شد و آن حضرت آن را با خضاب تغییر داد و با حنا و کتم-  دانه ‏هاى رنگى-  رنگ کرد.

گروهى هم گفته ‏اند که هرگز خضاب نبسته‏ است، و روایت شده است که عایشه مى‏ گفته است: خداوند پیامبر خود را با موى سپید معیوب نفرمود. گفتند: اى ام المؤمنین مگر موى سپید عیب است گفت: آرى که همه‏تان آن را خوش نمى ‏دارید. اما در مورد ابو بکر اخبار صحیح رسیده است که خضاب مى‏ کرده است. همچنین در مورد امیر المؤمنین علیه السّلام، هر چند که در باره ایشان گفته شده است که خضاب نبسته است.

امام حسین علیه السّلام روز عاشورا در حالى که موهایش را خضاب فرموده بود، کشته شد. و در حدیث مرفوعى که آن را عقبه بن عامر روایت کرده چنین آمده است: «بر شما باد به حنا که خضاب اسلام است، چشم را پر نور مى‏کند، درد سر را از میان مى‏برد، بر نیروى جنسى مى‏افزاید و از رنگ سیاه بر حذر باشید که هر کس موهاى خود را سیاه کند خداوند چهره‏اش را روز رستاخیز سیاه مى‏کند.» گروهى هم در مورد کراهت خضاب بستن از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم روایت مى‏کنند که فرموده است: اگر با فروتنى پذیراى موهاى سپید باشید، براى شما بهتر است.

و از امام حسن علیه السّلام در مورد خضاب پرسیدند، فرمود: بى تابى زشتى است.

کسانى که معتقدند على علیه السّلام خضاب نبسته است، چنین استناد مى‏ کنند که به آن حضرت گفته شد چه مى‏ شود که موهاى سپید خود را خضاب ببندى، فرمود: خضاب زینت است و ما سوگواریم یعنى سوگوار رحلت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم.

 

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۱۰۱

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۷ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۶ صبحی صالح

۱۶-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یَکُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ

 حکمت ۱۷ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۷: تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّى یَکُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیرِ إذا تأملت أحوال العالم-  وجدت صدق هذه الکلمه ظاهرا-  و لو شئنا أن نذکر الکثیر من ذلک-  لذکرنا ما یحتاج فی تقییده بالکتابه-  إلى مثل حجم کتابنا هذا-  و لکنا نذکر لمحا و نکتا و أطرافا و دررا من القول- . فرش مروان بن محمد و قد لقی عبد الله بن علی أنطاعا-  و بسط علیها المال و قال من جاءنی برأس فله مائه درهم-  فعجزت الحفظه و الحراس عن حمایته-  و اشتغلت طائفه من الجند بنهبه-  و تهافت الجیش علیه لینتهبوه-  فغشیهم عبد الله بن علی بعساکره-  فقتل منهم ما لا یحصى و هزم الباقون- .

و کسر إبراهیم بن عبد الله بن الحسن بن الحسن-  جیش أبی جعفر المنصور بباخمرى-  و أمر أصحابه باتباعهم-  فحال بینهم و بین أصحاب أبی جعفر ماء ضحضاح-  فکره إبراهیم و جیشه خوض ذلک الماء و کان واسعا-  فأمر صاحب لوائه أن یتعرج باللواء-  على مسناه کانت على ذلک الماء یابسه-  فسلکها صاحب اللواء-  و هی تفضی بانعراج و انعکاس إلى الأرض الیبس-  فلما رأى عسکر أبی جعفر-  أن لواء القوم قد تراجع‏ القهقرى ظنوهم منهزمین-  فعطفوا علیهم فقتلوا منهم مقتله عظیمه-  و جاء سهم غرب فأصاب إبراهیم فقتله- .

و قد دبرت من قبل قریش فی حمایه العیر-  بأن نفرت على الصعب و الذلول-  لتدفع رسول الله ص عن اللطیمه-  فکان هلاکها فی تدبیرها- . و کسرت الأنصار یوم أحد-  بأن أخرجت النبی ص عن المدینه-  ظنا منها أن الظفر و النصره کانت بذلک-  و کان سبب عطبها و ظفر قریش بها-  و لو أقامت بین جدران المدینه لم تظفر قریش منها بشی‏ء- . و دبر أبو مسلم الدوله الهاشمیه-  و قام بها حتى کان حتفه فی تدبیره- . و کذلک جرى لأبی عبد الله المحتسب-  مع عبد الله المهدی بالمغرب- . و دبر أبو القاسم بن المسلمه رئیس الرؤساء-  فی إخراج البساسیری عن العراق حتى کان هلاکه على یده-  و کذلک أیضا انعکس علیه تدبیره-  فی إزاله الدوله البویهیه من الدوله السلجوقیه-  ظنا منه أنه یدفع الشر-  بغیر الشر فدفع الشر بما هو شر منه- . و أمثال هذا و نظائره أکثر من أن تحصى

 

 ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۷)

تذل الامور للمقادیر، حتى یکون الحتف فى التدبیر. «کارها چنان در گرو و ذلیل تقدیرهاست که گاه مرگ در تدبیر است.» هر گاه در احوال عالم تأمل کنى، درستى این کلمه را آشکار مى‏ بینى و اگر بخواهیم شواهد بسیارى در این مورد ارائه دهیم، مى توانیم معادل همه این کتاب شاهد بیاوریم ولى ما فقط به نکته ‏ها و لطایف و پاره‏اى از سخنان گزیده و اشاراتى بسنده‏ مى‏ کنیم.

هنگامى که مروان با محمد بن عبد الله بن على-  سالار بنى عباس-  رویاروى شد چنان به پیروزى خویش مطمئن بود که سفره‏ هایى گسترد و سکه‏ ها را بر آنها ریخت و گفت هر کس براى من یک سر دشمن بیاورد، صد درهم جایزه‏اش خواهد بود، ولى پاسداران و نگهبانان از حمایت او ناتوان شدند و گروهى از سپاهیان سرگرم غارت آن پولها شدند و بقیه لشکر هم براى تاراج آن سفره‏ها هجوم آوردند، در نتیجه عبد الله بن على با همه لشکرهاى خود آنان را فرو گرفت و بیش از حد شمار از ایشان کشت و کسانى هم که باقى ماندند، گریختند.

ابراهیم بن عبد الله بن حسن بن حسن در منطقه با خمرى، لشکر ابو جعفر منصور را شکست داد و به یاران خود دستور تعقیب ایشان را صادر کرد. سیلاب گسترده‏اى میان آنان و لشکر منصور قرار داشت که ابراهیم و یارانش خوش نداشتند از آن عبور کنند، ابراهیم به پرچمدار خود دستور داد پرچم را به سوى باریکه‏اى از خشکى ببرد تا از آنجا بگذرند و او چنان کرد و پرچم را به سوى آن خشکى برد. لشکر ابو جعفر منصور که چنان دیدند، پنداشتند که ایشان روى به گریز نهاده ‏اند، بر آنان حمله آوردند و کشتارى بزرگ انجام دادند و در همین حال تیر ناشناخته‏ اى به ابراهیم اصابت کرد و او را کشت. قریش هم در جنگ بدر براى حمایت از کاروان خود سوار بر مرکوب هاى رام و سرکش شدند و شتاب کردند که به پندار خویش پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را از تصرف کاروان باز دارند، و حال آنکه با این تدبیر همگى نابود شدند.

در جنگ احد، انصار مى‏ پنداشتند براى پیروزى و فتح باید پیامبر را براى جنگ از مدینه بیرون ببرند و همین کار موجب پیروز شدن قریش بر ایشان شد و حال آنکه اگر در مدینه باقى مى‏ ماندند، قریش بر ایشان پیروز نمى‏ شد.

ابو مسلم خراسانى با تدبیر بسیار دولت هاشمى-  بنى عباس-  را بر پا ساخت و با این تدبیر زمینه مرگ خود را فراهم ساخت. در مغرب هم در مورد ابو عبد الله محتسب و عبد الله مهدى همین کار صورت گرفت.

ابو القاسم بن مسلمه که معروف به رئیس الروساء است براى بیرون راندن بسا سیرى از عراق چاره‏اندیشى کرد ولى نابودى خود او به دست بساسیرى صورت گرفت، همچنان که چاره اندیشى او در مورد نابودى دولت بویهى از سلجوقیان با این پندار که شر را از میان بردارد، نتیجه معکوس بار آورد و گرفتار شر بزرگترى شد، و نظایر این‏امور برون از حد شمار است.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۶۸

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۶ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)سرزنش

حکمت ۱۵ صبحی صالح

۱۵-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )مَا کُلُّ مَفْتُونٍ یُعَاتَبُ

 حکمت ۱۶ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۶: مَا کُلُّ مَفْتُونٍ یُعَاتَبُ هذه الکلمه قالها علی ع لسعد بن أبی وقاص-  و محمد بن مسلمه و عبد الله بن عمر-  لما امتنعوا من الخروج معه لحرب أصحاب الجمل-  و نظیرها أو قریب منها قول أبی الطیب- 

فما کل فعال یجازى بفعله
و لا کل قوال لدی یجاب‏

و رب کلام مر فوق مسامعی‏
کما طن فی لفح الهجیر ذباب‏

 ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۶)

ما کل مفتون یعاتب. «هر فریب خورده سرزنش نمى‏ شود.» این سخن را على علیه السّلام به سعد بن ابى وقاص و محمد بن مسلمه و عبد الله بن عمر فرموده است و این به هنگامى بوده که آنان از بیرون رفتن با او به جنگ جمل خود دارى کردند، ابو الطیب متنبى هم شعرى نظیر و نزدیک به این معنى دارد و گفته است: «هر کسى را به کارى که کرده است، مکافات نمى‏ کنند و به نظر من هر گوینده را نباید پاسخ داد چه سخنان بسیار که از کنار گوش من مى‏ گذرد، همچنان که مگس در نیمروز وزوز مى‏ کند.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۴۲

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۵ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۴ صبحی صالح

۱۴-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )مَنْ ضَیَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِیحَ لَهُ الْأَبْعَد

 حکمت ۱۵ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۵: مَنْ ضَیَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِیحَ لَهُ الْأَبْعَدُ إن الإنسان قد ینصره من لا یرجو نصره-  و إن أهمله أقربوه و خذلوه-  فقد تقوم به الأجانب من الناس-  و قد وجدنا ذلک فی حق رسول الله ص-  ضیعه أهله و رهطه من قریش و خذلوه و تمالئوا علیه-  فقام بنصره الأوس و الخزرج-  و هم أبعد الناس نسبا منه لأنه من عدنان و هم من قحطان-  و کل واحد من الفریقین لا یحب الآخر حتى تحب الأرض الدم-  و قامت ربیعه بنصر علی ع فی صفین-  و هم أعداء مضر الذین هم أهله و رهطه-  و قامت الیمن بنصر معاویه فی صفین و هم أعداء مضر-  و قامت الخراسانیه و هم عجم بنصر الدوله العباسیه-  و هی دوله العرب-  و إذا تأملت السیر وجدت هذا کثیرا شائعا

 ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

 حکمت (۱۵)

من ضیّعه الاقرب اقیح له الابعد. «هر کس را نزدیک رها کند، دور یار او مى‏ شود.» گاهى آدمى را کسانى یارى مى ‏دهند که امیدى به یارى دادن آنان ندارد، و اگر خویشاوندان نزدیکش او را یارى ندهند و رها سازند، گروهى از مردم بیگانه در مورد کار او قیام مى‏ کنند. این موضوع را در مورد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم به وضوح مى بینیم که نزدیکان و خویشاوندانش از قریش، او را یارى ندادند بلکه بر ضد او دست به دست دادند ولى افراد قبایل اوس و خزرج که از لحاظ نسبت از همه مردم از او دورتر بودند که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم عدنانى است و ایشان قحطانى، به یارى او قیام کردند. هیچ یک از آن دو گروه یعنى انصار و قریش یکدیگر را دوست نمى‏ داشتند تا سر انجام خونها ریخته شد. قبیله ربیعه هم در جنگ صفین به نصرت على علیه السّلام قیام کرد و حال آنکه دشمنان‏ مضر بودند که خویشاوندان و عشیره على بودند. یمانیها نیز در صفین به نصرت معاویه برخاستند و آنان هم دشمنان مضر بودند. خراسانیها که عجم بودند به یارى بنى عباس که دولتى عرب بود، قیام کردند و اگر به سیره و تاریخ تأمل کنى نظیر این موضوع را فراوان و به صورتى شایع خواهى دید.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۴۲

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۴ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)شکر نعمت

حکمت ۱۳ صبحی صالح

۱۳-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )إِذَا وَصَلَتْ إِلَیْکُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّهِ الشُّکْر

حکمت ۱۴ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۴: إِذَا وَصَلَتْ إِلَیْکُمْ أَطْرَافُ النِّعَمِ-  فَلَا تُنَفِّرُوا أَقْصَاهَا بِقِلَّهِ الشُّکْرِ قد سبق القول فی الشکر-  و نحن نذکر هاهنا زیاده على ذلک- . قال بعضهم ما شیبتنی السنون-  بل شکری من أحتاج أن أشکره- . و قالوا العفاف زینه الفقر و الشکر زینه الغنى- . و قالوا من سعاده المرء أن یضع معروفه عند من یشکره- . و من جید ما قیل فی الشکر قول أبی نواس-     

قد قلت للعباس معتذرا
من ضعف شکریه و معترفا

أنت امرؤ حملتنی نعما
أوهت قوى شکری فقد ضعفا

فإلیک منی الیوم معذره
جاءتک بالتصریح منکشفا

لا تسدین إلى عارفه
حتى أقوم بشکر ما سلفا

و قال البحتری

فإن أنا لم أشکر لنعماک جاهدا
فلا نلت نعمى بعدها توجب الشکرا

و قال أیضا

سأجهد فی شکری لنعماک إننی
أرى الکفر للنعماء ضربا من الکفر

و قال ابن أبی طاهر

شکرت علیا بره و بلاءه
فقصر بی شکری و إنی لجاهد

و ما أنا من شکری علیا بواحد
و لکنه فی الفضل و الجود واحد

و قال أبو الفتح البستی

لا تظنن بی و برک حی
أن شکری و شکر غیری موات‏

أنا أرض و راحتاک سحاب‏
و الأیادی وبل و شکری نبات‏

و قال أیضا

و خر لما أولیت شکری ساجدا
و مثل الذی أولیت یعبده الشکر

البحتری

أراک بعین المکتسی ورق الغنى
بآلائک اللاتی یعددها الشکر

و یعجبنی فقری إلیک و لم یکن‏
لیعجبنی لو لا محبتک الفقر

آخر

بدأت بمعروف و ثنیت بالرضا
و ثلثت بالحسنى و ربعت بالکرم‏

و باشرت أمری و اعتنیت بحاجتی‏
و أخرت لا عنی و قدمت لی نعم‏

و صدقت لی ظنی و أنجزت موعدی
و طبت به نفسا و لم تتبع الندم‏

فإن نحن کافأنا بشکر فواجب‏
و إن نحن قصرنا فما الود متهم‏

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۴)

اذا وصلت الیکم اطراف النّعم، فلا تنفّروا اقصاها بقلّه الشّکر. «هر گاه طلیعه نعمتها به شما رسید، دنباله آن را با کمى سپاس مرانید.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۸۳

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۳ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۱۸ صبحی صالح

۱۸-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )فِی الَّذِینَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ

حکمت ۱۳ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۳: وَ قَالَ ع فِی الَّذِینَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ-  خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ قد سبق ذکر هؤلاء فیما تقدم-  و هم عبد الله بن عمر بن الخطاب و سعد بن أبی وقاص-  و سعید بن زید بن عمرو بن نفیل و أسامه بن زید-  و محمد بن مسلمه و أنس بن مالک و جماعه غیرهم- . و قد ذکر شیخنا أبو الحسین فی الغرر-  أن أمیر المؤمنین ع لما دعاهم إلى القتال معه-  و اعتذروا بما اعتذروا به-  قال لهم أ تنکرون هذه البیعه قالوا لا-  لکنا لا نقاتل فقال إذا بایعتم فقد قاتلتم-  قال فسلموا بذلک من الذم لأن إمامهم رضی عنهم- . و معنى قوله خذلوا الحق و لم ینصروا الباطل-  أی خذلونی و لم یحاربوا معی معاویه-  و بعض أصحابنا البغدادیین یتوقف فی هؤلاء-  و إلى هذا القول یمیل شیخنا أبو جعفر الإسکافی

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۳)

خذلوا الحق و لم ینصروا الباطل. این سخن را على علیه السّلام در مورد کسانى که از همراهى او در جنگ-  جمل-  خود دارى و کناره گیرى کرده‏اند فرموده است. «حق را خوار و زبون ساختند و باطل را هم یارى ندادند.» ابن ابى الحدید ضمن شرح این سخن مى‏گوید: نامهاى این گروه را در مباحث پیشین آوردیم که عبد الله بن عمر بن خطاب و سعد بن ابى وقاص و سعید بن زید بن عمرو بن نفیل و اسامه بن زید و محمد بن مسلمه و انس بن مالک و جماعتى دیگر بودند.

شیخ ما ابو الحسین در کتاب الغرر آورده است که امیر المؤمنین علیه السّلام هنگامى که‏ آنان را براى شرکت در جنگ فراخواند و آنان بهانه آوردند، به آنان فرمود: آیا منکر این بیعت هستید گفتند: نه، ولى جنگ هم نمى‏کنیم. فرمود: اینک که بیعت کرده‏اید، چنان است که در جنگ هم شرکت کرده‏اید و بدین گونه آنان از نکوهش به سلامت ماندند که امام ایشان از آنان خشنود بوده است. معنى سخن على علیه السّلام هم این است که مرا یارى ندادند و همراه من با معاویه جنگ نکردند. گروهى از یاران بغدادى ما در باره این قوم متوقف هستند و اظهار نظر نمى‏ کنند، از جمله شیخ ما ابو جعفر اسکافى هم به همین عقیده مایل است.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۵۴

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۲ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)دوستان

حکمت ۱۲ صبحی صالح

۱۲-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الْإِخْوَانِ وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُم‏

حکمت ۱۲ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۲: أَعْجَزُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسَابِ الْإِخْوَانِ-  وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ مِنْهُمْ قد ذکرنا قطعه صالحه من الإخوانیات فیما تقدم-  و فی الحدیث المرفوع أن النبی ص بکى لما قتل جعفر بمؤته-  و قال المرء کثیر بأخیهو قال جعفر بن محمد ع لکل شی‏ء حلیه و حلیه الرجل أوداؤه- . و أنشد ابن الأعرابی

لعمرک ما مال الفتى بذخیره
و لکن إخوان الصفاء الذخائر

و کان أبو أیوب السختیانی یقول-  إذا بلغنی موت أخ کان لی فکأنما سقط عضو منی- . و کان یقال الإخوان ثلاث طبقات-  طبقه کالغذاء لا یستغنی عنه-  و طبقه کالدواء یحتاج إلیه عند المرض-  و طبقه کالداء لا یحتاج إلیه أبدا- . و کان یقال صاحبک کرقعه فی قمیصک-  فانظر بما ترقع قمیصک- .

 

و کان یونس بن عبید یقول-  اثنان ما فی الأرض أقل منهما-  و لا یزدادان إلا قله-  درهم یوضع فی حق و أخ یسکن إلیه فی الله- .

و قال الشاعر

أخاک أخاک إن من لا أخا له
کساع إلى الهیجا بغیر سلاح‏

و إن ابن عم المرء فاعلم جناحه‏
و هل ینهض البازی بغیر جناح‏

و قال آخر

و لن تنفک تحسد أو تعادى
فأکثر ما استطعت من الصدیق‏

و بغضک للتقی أقل ضرا
و أسلم من موده ذی الفسوق‏

و أوصى بعضهم ابنه فقال یا بنی-  إذا نازعتک نفسک إلى مصاحبه الرجال-  فاصحب من إذا صحبته زانک و إذا خدمته صانک-  و إذا عرضت لک مؤنه أعانک و إن قلت صدق قولک-  و إن صلت شد صولک و إن مددت یدک لأمر مدها-  و إن بدت لک عوره سدها و إن رأى منک حسنه عدها-  و إن سألته أعطاک و إن سکت ابتدأک-  و إن نزلت بک ملمه واساک من لا تأتیک منه البوائق-  و لا تحتار علیک منه الطرائق-  و لا یخذلک عند الحقائق- . و من الشعر المنسوب إلى علی ع‏

إن أخاک الحق من کان معک
و من یضر نفسه لینفعک‏

و من إذا ریب الزمان صدعک‏
شتت فیک شمله لیجمعک‏

و من الشعر المنسوب إلیه ع أیضا

أخوک الذی إن أجرضتک ملمه
من الدهر لم یبرح لها الدهر واجما

و لیس أخوک بالذی إن تشعبت‏
علیک أمور ظل یلحاک لائما

و قال بعض الحکماء-  ینبغی للإنسان أن یوکل بنفسه کالئین-  أحدهما یکلؤه من أمامه و الآخر یکلؤه من ورائه-  و هما عقله الصحیح و أخوه النصیح-  فإن عقله و إن صح فلن یبصره من عیبه-  إلا بمقدار ما یرى الرجل من وجهه فی المرآه-  و یخفى علیه ما خلفه-  و أما أخوه النصیح فیبصره ما خلفه و ما أمامه أیضا- . و کتب ظریف إلى صدیق له-  أنی غیر محمود على الانقیاد إلیک-  لأنی صادقتک من جوهر نفسی-  و النفس یتبع بعضها بعضا- . و فی الحدیث المرفوع إذا أحب أحدکم أخاه فلیعلمه- . و قال الأحنف-  خیر الإخوان من إذا استغنیت عنه لم یزدک ودا-  و إن احتجت إلیه لم ینقصک- . و قال أعشى باهله یرثی المنتشر بن وهب-

إما سلکت سبیلا کنت سالکها
فاذهب فلا یبعدنک الله منتشر

من لیس فی خیره شر ینکده‏
على الصدیق و لا فی صفوه کدر

و قال آخر یرثی صدیقا له-

أخ طالما سرنی ذکره
و أصبحت أشجى لدى ذکره‏

و قد کنت أغدو إلى قصره‏
فأصبحت أغدو إلى قبره‏

و کنت أرانی غنیا به
عن الناس لو مد فی عمره‏

إذا جئته طالبا حاجه
فأمری یجوز على أمره‏

رأى بعض الحکماء مصطحبین لا یفترقان-  فسأل عنهما فقیل صدیقان-  قال فما بال أحدهما غنیا و الآخر فقیرا

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۲)

اعجز الناس من عجز عن اکتساب الاخوان، و اعجز منه من ضیّع من ظفر به منهم. «ناتوان‏تر مردم کسى است که از به دست آوردن برادران ناتوان باشد و ناتوان‏تر از او کسى است که-  دوستانى-  را که به دست آورده است، تباه سازد و از دست بدهد.»

ابن ابى الحدید ضمن شرح این سخن شواهدى از روایات و اخبار و اشعار آورده است که براى نمونه به ترجمه یکى دو مورد بسنده مى‏ شود.در حدیث مرفوع آمده است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم پس از کشته شدن جعفر در جنگ موته گریست و فرمود: مرد با برادرش فزون است.

جعفر بن محمد علیه السّلام فرموده است: هر چیز را زیورى است و زیور مرد دوستان صمیمى اویند.

ابن الاعرابى چنین سروده است «سوگند به جان خودت که ثروت جوانمرد، اندوخته پسندیده نیست، بلکه برادران باصفا، اندوخته ‏هاى پسندیده ‏ترند.» ابو ایوب سختیانى مى ‏گفته است: هر گاه خبر مرگ یکى از دوستانم-  برادرانم-  به من مى‏ رسد، چنان است که گویى اندامى از اندامهاى من فرو مى ‏افتد.

گفته شده است، دوست تو همچون رقعه پیراهن توست، بنگر پیراهن خود را با چه چیزى وصله مى ‏زنى.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۲۲۸

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۱ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)شکر قدرت

حکمت ۱۱ صبحی صالح

۱۱-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَهِ عَلَیْهِ

 حکمت ۱۱ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۱۱: إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّکَ-  فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَهِ عَلَیْهِ قد أخذت أنا هذا المعنى فقلت فی قطعه لی-     

إن الأمانی أکساب الجهول فلا
تقنع بها و ارکب الأهوال و الخطرا

و اجعل من العقل جهلا و اطرح نظرا
فی الموبقات و لا تستشعر الحذرا

و إن قدرت على الأعداء منتصرا
فاشکر بعفوک عن أعدائک الظفرا

و قد تقدم لنا کلام طویل فی الحلم و الصفح و العفو- . و نحن نذکر هاهنا زیاده على ذلک-  شجر بین أبی مسلم و بین صاحب مرو کلام-  أربى فیه صاحب مرو علیه و أغلظ له فی القول-  فاحتمله أبو مسلم و ندم صاحب مرو-  و قام بین یدی أبی مسلم معتذرا-  و کان قال له فی جمله ما قال یا لقیط-  فقال أبو مسلم مه لسان سبق و وهم أخطأ-  و الغضب شیطان و أنا جرأتک علی باحتمالک قدیما-  فإن کنت للذنب معتذرا فقد شارکتک فیه-  و إن کنت مغلوبا فالعفو یسعک-  فقال صاحب مرو أیها الأمیر-  إن عظم ذنبی یمنعنی من الهدوء-  فقال أبو مسلم یا عجبا أقابلک بإحسان و أنت مسی‏ء-  ثم أقابلک بإساءه و أنت محسن فقال الآن وثقت بعفوک- . و أذنب بعض کتاب المأمون ذنبا-  و تقدم إلیه لیحتج لنفسه فقال یا هذا قف‏ مکانک-  فإنما هو عذر أو یمین فقد وهبتهما لک-  و قد تکرر منک ذلک-  فلا تزال تسی‏ء و نحسن و تذنب و نغفر-  حتى یکون العفو هو الذی یصلحک- . و کان یقال أحسن أفعال القادر العفو و أقبحها الانتقام- . و کان یقال ظفر الکریم عفو و عفو اللئیم عقوبه- . و کان یقال-  رب ذنب مقدار العقوبه علیه إعلام المذنب به-  و لا یجاوز به حد الارتفاع إلى الإیقاع- . و کان یقال ما عفا عن الذنب من قرع به- . و من الحلم الذی یتضمن کبرا مستحسنا-  ما روی أن مصعب بن الزبیر لما ولی العراق-  عرض الناس لیدفع إلیهم أرزاقهم-  فنادى منادیه أین عمرو بن جرموز-  فقیل له أیها الأمیر إنه أبعد فی الأرض-  قال أ و ظن الأحمق أنی أقتله بأبی عبد الله-  قولوا له فلیظهر آمنا و لیأخذ عطاءه مسلما- . و أکثر رجل من سب الأحنف و هو لا یجیبه-  فقال الرجل ویلی علیه و الله ما منعه من جوابی-  إلا هوانی عنده- . و قال لقیط بن زراره- 

فقل لبنی سعد و ما لی و ما لکم
ترقون منی ما استطعتم و أعتق‏

أ غرکم أنی بأحسن شیمه
بصیر و أنی بالفواحش أخرق‏

و أنک قد ساببتنی فقهرتنی
هنیئا مریئا أنت بالفحش أحذق‏

و قال المأمون لإبراهیم بن المهدی لما ظفر به-  إنی قد شاورت فی أمرک فأشیر علی بقتلک-  إلا أنی وجدت قدرک فوق ذنبک-  فکرهت قتلک للازم حرمتک-  فقال إبراهیم یا أمیر المؤمنین-  إن المشیر أشار بما تقتضیه السیاسه و توجیه العاده-  إلا أنک أبیت أن‏تطلب النصر إلا من حیث عودته من العفو-  فإن قتلت فلک نظراء و إن عفوت فلا نظیر لک-  قال قد عفوت فاذهب آمنا- . ضل الأعشى فی طریقه فأصبح بأبیات علقمه بن علاثه-  فقال قائده و قد نظر إلى قباب الأدم-  وا سوء صباحاه یا أبا بصیر هذه و الله أبیات علقمه-  فخرج فتیان الحی فقبضوا على الأعشى-  فأتوا به علقمه فمثل بین یدیه-  فقال الحمد لله الذی أظفرنی بک من غیر ذمه و لا عقد-  قال الأعشى أ و تدری لم ذلک جعلت فداک قال نعم-  لانتقم الیوم منک بتقوالک علی الباطل مع إحسانی إلیک-  قال لا و الله و لکن أظفرک الله بی لیبلو قدر حلمک فی-  فأطرق علقمه فاندفع الأعشى فقال-      

أ علقم قد صیرتنی الأمور
إلیک و ما کان بی منکص‏

کساکم علاثه أثوابه‏
و ورثکم حلمه الأحوص‏

فهب لی نفسی فدتک النفوس
فلا زلت تنمی و لا تنقص‏

فقال قد فعلت-  أما و الله لو قلت فی بعض ما قلته فی عامر بن عمر-  لأغنیتک طول حیاتک-  و لو قلت فی عامر بعض ما قلته فی ما أذاقک برد الحیاه- . قال معاویه لخالد بن معمر السدوسی-  على ما ذا أحببت علیا قال على ثلاث-  حلمه إذا غضب و صدقه إذا قال و وفاؤه إذا وعد

 

 ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۱)

اذا قدرت على عدوک فاجعل العفو عنه شکرا للقدره علیه. «چون بر دشمن چیره گشتى، عفو او را سپاس قدرت بر او قرار بده.» ابن ابى الحدید ضمن شرح این سخن مى‏ گوید: من این سخن را در قطعه ‏اى تضمین کرده و چنین سروده ‏ام که «اگر بر دشمن چیره شدى و خواستى انتقام بگیرى، با بخشیدن دشمنانت سپاس پیروزى را به جاى آور.»

سپس مى‏ گوید: با آنکه سخنان بسیارى در باره بردبارى و گذشت و بخشیدن آورده ‏ایم، این جا مطالب دیگرى مى‏ آوریم. میان ابو مسلم خراسانى و سالار مرو بگو و مگویى شد و سالار مرو در سخن تندى کرد. ابو مسلم او را تحمل کرد، سالار مرو پشیمان شد و براى پوزش خواهى در برابر ابو مسلم ایستاد. او ضمن سخنان خود به ابو مسلم گفته بود: اى بچه سر راهى.

ابو مسلم به او گفت: آرام باش، سخنى گفته شد و گمانى به خطا رفت و خشم خود دیو است و من از قدیم با تحمل تو، تو را نسبت به خود گستاخ کرده ‏ام. اینک اگر از گناه پوزش خواهى، من هم با تو در آن شریک‏ام و اگر مغلوب هستى عفو من تو را فرا مى‏ گیرد. سالار مرو گفت: اى امیر، بزرگى گناه من‏ آرامش را از من باز گرفته است. ابو مسلم گفت: شگفتا، در حالى که بدى کردى با نیکى مقابله کردم و پس از آن در حالى که نیکوکار بودى با بدى مقابله کردم. سالار مرو گفت: اینک به عفو تو اعتماد کردم.

یکى از دبیران مأمون گناهى کرد و پیش او رفت تا حجتى براى گناه خویش آورد. مأمون گفت: اى فلان بر جاى باش که یا مى‏خواهى پوزشى آورى یا سوگندى خورى که من هر دو را به خودت بخشیدم. و این کار از سوى تو مکرر شده است که همواره بدى مى‏ کنى و ما خوبى مى‏ کنیم و گناه مى‏کنى و ما مى ‏بخشیم، شاید عفو چیزى باشد که تو را اصلاح کند.

و گفته شده است بهترین کار کسى که قدرت یافته است، عفو است و زشت‏ترین کار او، انتقام کشیدن است.

و از جمله بردباریها و گذشتى که با آنکه همراه با افتخار و کبر باشد، پسندیده است. کارى است که مصعب بن زبیر انجام داده است و چنان بود که چون والى عراق شد، مردم را به حضور پذیرفت تا مقررى ایشان را پرداخت کند. منادى او ندا داد عمرو بن جرموز-  قاتل زبیر-  کجاست به مصعب گفته شد: او گریخته و به جایگاه بسیار دورى رفته است. گفت: آن احمق پنداشته است که من او را در قبال خون زبیر خواهم کشت، به او بگویید ظاهر شود و در کمال امان و سلامت مقررى خود را بگیرد.

مردى به احنف فراوان دشنام داد و احنف پاسخى نداد. آن مرد گفت: اى واى چیزى او را از پاسخ دادن به من باز نمى‏دارد، جز آنکه در نظرش خوار هستم.

مأمون چون بر ابراهیم بن مهدى پیروز شد به او گفت: در کار تو رایزنى کردم و به من به کشتن تو اشاره شد ولى من منزلت تو را فراتر از گناه تو دیدم و به سبب لزوم حرمت تو، کشتنت را خوش نمى‏ دارم. ابراهیم گفت: اى امیر المؤمنین آن کس که با او مشورت کرده ‏اى به مقتضاى سیاست و عادت نظر داده است ولى تو مى‏ خواهى پیروزى را در پناه عفوى که به آن عادت کرده‏اى، به دست آورى، اگر بکشى تو را نظیر بسیار است و اگر عفو کنى نظیرى نخواهى داشت. گفت: تو را بخشیدم، در کمال امان برو و به حال خود باش.

اعشى در راه خود گم شد و چون صبح فرا رسید کنار خیمه‏ هاى علقمه بن علاثه بود-  که دشمن سرسخت او بود. عصا کش اعشى گفت: اى ابو بصیر، واى از این بامداد نافرخنده و به خدا سوگند که این چادرهاى چرمى خانه‏ هاى علقمه است. در این هنگام‏ جوانان قبیله بیرون آمدند و اعشى را گرفتند و او را پیش علقمه بردند. همین که اعشى مقابل او قرار گرفت، علقمه گفت: خداى را سپاس که مرا بدون هیچ عهد و پیمانى بر تو پیروزى داد. اعشى گفت: فدایت گردم، مى‏ دانى این کار به چه منظور صورت گرفته است گفت: آرى براى اینکه در قبال سخنان یاوه‏اى که در حق من گفته‏اى آن هم با نیکی هاى من نسبت به تو، اینک از تو انتقام بگیرم. اعشى گفت: نه به خدا سوگند این چنین نیست، بلکه خداوند تو را بر من پیروزى داد تا اندازه بردبارى تو را در مورد من بیازماید.

علقمه خاموش شد و اعشى این ابیات را خواند: «اى علقمه کارها مرا به سوى تو آورد و بد گمان نبوده و نیستم، علاثه جامه‏ هاى شرف خود را بر شما پوشانده و بردبارى پوشیده خود را میراث شما قرار داد، اینک جانها فداى تو باد، جان مرا به من ببخش که همواره فزونى یابى و کاستى پیدا نکنى.» علقمه گفت: چنین کردم و حال آنکه به خدا سوگند اگر اندکى از آنچه در ستایش عامر بن عمر سروده‏اى در باره من مى‏ سرودى تو را براى تمام مدت زندگانى بى نیاز مى‏کردم و اگر اندکى از نکوهشهایى که مرا سروده‏اى براى عامر گفته بودى، تو را زنده نمى‏ گذاشت.

معاویه به خالد بن معمر سدوسى گفت: به چه سبب على را این همه دوست مى ‏داشتى گفت: براى سه چیز، بردباریش چون خشم مى‏ گرفت و راستى او هر گاه که سخن مى‏گفت و وفاى او به هر وعده‏ اى که مى‏ داد.

 جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۱۷۵

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱۰ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)نحویه زندگی با مردم

حکمت ۱۰ صبحی صالح

۱۰-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَهً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ

حکمت ۱۰ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸     

۱۰: خَالِطُوا النَّاسَ مُخَالَطَهً إِنْ مِتُّمْ مَعَهَا بَکَوْا عَلَیْکُمْ-  وَ إِنْ عِشْتُمْ حَنُّوا إِلَیْکُمْ و قد روی خنوا بالخاء المعجمه من الخنین-  و هو صوت یخرج من الأنف عند البکاء-  و إلى تتعلق بمحذوف أی حنوا شوقا إلیکم- . و قد ورد فی الأمر بإحسان العشره-  مع الناس الکثیر الواسع-  و قد ذکرنا طرفا من ذلک فیما تقدم- . و فی الخبر المرفوع إذا وسعتم الناس ببسط الوجوه و حسن الخلق-  و حسن الجوار فکأنما و سعتموهم بالمال- . و قال أبو الدرداء إنا لنهش فی وجوه أقوام-  و إن قلوبنا لتقلیهم- . و قال محمد بن الفضل الهاشمی لأبیه-  لم تجلس إلى فلان و قد عرفت عداوته-  قال أخبئ نارا و أقدح عن ود- . و قال المهاجر بن عبد الله- 

و إنی لأقصى المرء من غیر بغضه
و أدنى أخا البغضاء منی على عمد

لیحدث ودا بعد بغضاء أو أرى‏
له مصرعا یردی به الله من یردی‏

 و قال عقال بن شبه التمیمی کنت ردف أبی-  فلقیه جریر بن الخطفى على بغله-فحیاه أبی و ألطفه فلما مضى قلت له-  أ بعد أن قال لنا ما قال-  قال یا بنی أ فأوسع جرحی- . و قال محمد بن الحنفیه ع قد یدفع باحتمال المکروه ما هو أعظم منه و قال الحسن ع حسن السؤال نصف العلم-  و مداراه الناس نصف العقل-  و القصد فی المعیشه نصف المئونه- . و مدح ابن شهاب شاعرا فأعطاه-  و قال إن من ابتغاء الخیر اتقاء الشر- .

و قال الشاعر

و أنزلنی طول النوى دار غربه
متى شئت لاقیت أمرا لا أشاکله‏

أخا ثقه حتى یقال سجیه
و لو کان ذا عقل لکنت أعاقله‏

و فی الحدیث المرفوع للمسلم على المسلم ست یسلم علیه إذا لقیه-  و یجیبه إذا دعاه و یشمته إذا عطس-  و یعوده إذا مرض و یحب له ما یحب لنفسه-  و یشیع جنازته إذا مات ووقف ص على عجوز-  فجعل یسألها و یتحفاها-  و قال إن حسن العهد من الإیمان-  إنها کانت تأتینا أیام خدیجه

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱۰)

خالطوا الناس مخالطه ان متّم معها بکوا علیکم، و ان عشتم حنّوا الیکم. «با مردم چنان بیامیزید که اگر بر آن حال مردید بر شما بگریند و اگر زنده ماندید به شما مهر ورزند.»

ابن ابى الحدید ضمن شرح این کلام حدیثى نقل کرده است که مضمون آن چنین است: مسلمان را بر مسلمان شش حق است، چون او را ببیند بر او سلام دهد و چون او را فرا خواند پاسخش دهد و چون عطسه کند سلامت باد گویدش و هر گاه بیمار شود به دیدارش رود و آنچه را براى خود دوست مى ‏دارد براى او دوست دارد و اگر بمیرد به تشییع پیکرش برود.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۴۹

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۹ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۸ صبحی صالح

۹-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِه‏

حکمت ۹ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸       

۹: إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَى قَوْمٍ أَعَارَتْهُمْ مَحَاسِنَ غَیْرِهِمْ-  وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُمْ سَلَبَتْهُمْ مَحَاسِنَ أَنْفُسِهِمْ کان الرشید أیام کان حسن الرأی فی جعفر بن یحیى-  یحلف بالله أن جعفرا أفصح من قس بن ساعده-  و أشجع من عامر بن الطفیل-  و أکتب من عبد الحمید بن یحیى و أسوس من عمر بن الخطاب-  و أحسن من مصعب بن الزبیر-  و کان جعفر لیس بحسن الصوره و کان طویل الوجه جدا-  و أنصح له من الحجاج لعبد الملک-  و أسمح من عبد الله بن جعفر و أعف من یوسف بن یعقوب-  فلما تغیر رأیه فیه أنکر محاسنه الحقیقیه-  التی لا یختلف اثنان أنها فیه نحو کیاسته و سماحته-  و لم یکن أحد یجسر أن یرد على جعفر قولا و لا رأیا-  فیقال إن أول ما ظهر من تغیر الرشید له-  أنه کلم الفضل بن الربیع بشی‏ء فرده علیه الفضل-  و لم تجر عادته من قبل أن یفتح فاه فی وجهه-  فأنکر سلیمان بن أبی جعفر ذلک على الفضل-  فغضب الرشید لإنکار سلیمان و قال-  ما دخولک بین أخی و مولای کالراضی بما کان من الفضل-  ثم تکلم جعفر بشی‏ء قاله للفضل-  فقال الفضل اشهد علیه یا أمیر المؤمنین-  فقال جعفر فض الله فاک یا جاهل-  إذا کان أمیر المؤمنین الشاهد فمن الحاکم المشهود عنده-  فضحک الرشید و قال یا فضل لا تمار جعفرا-  فإنک لا تقع منه موقعا- .

و اعلم أنا قد وجدنا تصدیق ما قاله ع فی العلوم-  و الفضائل و الخصائص النفسانیه-  دع حدیث الدنیا و السلطان و الرئاسه-  فإن المحظوظ من علم أو من فضیله-  تضاف إلیه شوارد تلک الفضیله-  و شوارد ذلک الفن-  مثاله حظ علی ع من الشجاعه و من الأمثال الحکمیه-  قل أن ترى مثلا شاردا أو کلمه حکمیه-  إلا و تضیفها الناس إلیه-  و کذلک ما یدعی العامه له من الشجاعه و قتل الأبطال-  حتى یقال إنه حمل على سبعین ألفا فهزمهم-  و قتل الجن فی البئر-  و فتل الطوق الحدید فی عنق خالد بن الولید-  و کذلک حظ عنتره بن شداد فی الشجاعه-  یذکر له من الأخبار ما لم یکن-  و کذلک ما اشتهر به أبو نواس فی وصف الخمر-  یضاف إلیه من الشعر فی هذا الفن ما لم یکن قاله-  و کذلک جود حاتم و عبد الله بن جعفر و نحو ذلک-  و بالعکس من لا حظ له ینفى عنه ما هو حقیقه له-  فقد رأینا کثیرا من الشعر الجید ینفى عن قائله-  استحقارا له لأنه خامل الذکر-  و ینسب إلى غیره-  بل رأینا کتبا مصنفه فی فنون من العلوم خمل ذکر مصنفیها-  و نسبت إلى غیرهم من ذوی النباهه و الصیت-  و کل ذلک منسوب إلى الجد و الإقبال

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۹)

اذا اقبلت الدنیا على قوم اعارتهم محاسن غیرهم، و اذا ادبرت عنهم سلبتهم محاسن انفسهم.«چون دنیا به گروهى روى آورد کارهاى پسندیده و نیکویی هاى دیگران را هم به آنان عاریه مى‏ دهد، و چون از ایشان روى برگرداند، نیکویی هاى خودشان را هم از ایشان مى‏ رباید.»

ابن ابى الحدید ضمن شرح این سخن چنین آورده است: به روزگارى که رشید نسبت به جعفر بن یحیى برمکى خوش نظر بود، سوگند به خدا مى‏ خورد که جعفر از قس بن ساعده سخنورتر و از عامر بن طفیل دلیرتر و از عبد الحمید بن یحیى خوش قلم‏تر و از عمر بن خطاب سیاستمدارتر و از مصعب بن زبیر زیباتر است-  و حال آنکه جعفر به هیچ روى زیبا نبود و صورتى به راستى کشیده و بد ترکیب داشت.

رشید همچنان مى ‏گفت: جعفر براى او خیر خواه‏تر از حجاج براى عبد الملک است و از عبد الله بن جعفر بخشنده‏ تر و از یوسف علیه السّلام پاکدامن‏ تر است. چون نظرش در باره جعفر دگرگون شد، صفات پسندیده واقعى او را هم که هیچ کس در آن شک نداشت نظیر زیرکى و بخشندگى منکر شد، و حال آنکه پیش از آن هیچ کس را یاراى آن نبود که سخن جعفر را رد کند و خلاف اندیشه او چیزى بگوید. گفته مى‏ شود: نخستین موردى که موجب دگرگونى نظر رشید به جعفر شد، این بود که جعفر به فضل بن ربیع چیزى گفت و فضل آن را پاسخ داد و رد کرد و پیش از آن هرگز در حضور جعفر دهان نمى‏گشود و چیزى نمى‏گفت. سلیمان بن ابى جعفر این کار را بر فضل خرده گرفت.

رشید از خرده گرفتن سلیمان خشمگین شد و گفت: تو را چه کار به دخالت میان برادرم و دوستم و با این کار رضایت خود را از اعتراض فضل اظهار داشت. سپس جعفر سخنى به فضل گفت. فضل گفت: اى امیر المؤمنین گواه باش. جعفر گفت: اى نادان خدا دهانت را بشکند اگر امیر المؤمنین گواه باشد، چه کسى باید حاکم باشد و حکم کند. رشید خندید و به فضل گفت: با جعفر ستیز مکن که نمى‏توانى با او در افتى.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۱۶۳

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۸ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۸ صبحی صالح

۸-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ یَتَکَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ یَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ یَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ

حکمت ۸ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۸: اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ یَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ یَتَکَلَّمُ بِلَحْمٍ-  وَ یَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ یَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْمٍ هذا کلام محمول بعضه على ظاهره-  لما تدعو إلیه الضروره من مخاطبه العامه بما یفهمونه-  و العدول عما لا تقبله عقولهم و لا تعیه قلوبهم- . أما الإبصار فقد اختلف فیه-  فقیل إنه بخروج شعاع من العین یتصل بالمرئی-  و قیل إن القوه المبصره-  التی فی العین تلاقی بذاتها المرئیات فتبصرها-  و قال قوم بل بتکیف الهواء بالشعاع البصری من غیر خروج-  فیصیر الهواء باعتبار تکیفه بالشعاع به-  آله العین فی الإدراک- .

و قال المحققون من الحکماء إن الإدراک البصری-  هو بانطباع أشباح المرئیات فی الرطوبه الجلدیه من العین-  عند توسط الهواء الشفاف المضی‏ء-  کما تنطبع الصوره فی المرآه-  قالوا و لو کانت المرآه ذات قوه مبصره-  لأدرکت الصور المنطبعه فیها-  و على جمیع الأقوال-  فلا بد من إثبات القوه المبصره فی الرطوبه الجلدیه-  و إلى الرطوبه الجلدیه وقعت إشارته ع بقوله-  ینظر بشحم- .

و أما الکلام فمحله اللسان عند قوم-  و قال قوم لیس اللسان آله ضروریه فی الکلام-  لأن من یقطع لسانه من أصله یتکلم-  و أما إذا قطع رأسه لم یتکلم-  قالوا و إنما الکلام‏ باللهوات-  و على کلا القولین فلا بد أن تکون آله الکلام لحما-  و إلیه وقعت إشاره أمیر المؤمنین ع-  و لیس هذه البنیه المخصوصه شرطا فی الکلام على الإطلاق-  لجواز وجوده فی الشجر و الجماد عند أصحابنا-  و إنما هی شرط فی کلام الإنسان-  و لذا قال أمیر المؤمنین اعجبوا لهذا الإنسان- . فأما السمع للصوت فلیس بعظم عند التحقیق- 

و إنما هو بالقوه المودعه فی العصب-  المفروش فی الصماخ کالغشاء-  فإذا حمل الهواء الصوت-  و دخل فی ثقب الأذن المنتهی إلى الصماخ-  بعد تعویجات فیه جعلت لتجری مجرى الیراعه المصوته-  و أفضى ذلک الصوت إلى ذلک العصب الحامل للقوه السامعه-  حصل الإدراک-  و بالجمله فلا بد من عظم-  لأن الحامل اللحم و العصب إنما هو العظم- . و أما التنفس فلا ریب أنه من خرم لأنه من الأنف-  و إن کان قد یمکن لو سد الأنف أن یتنفس الإنسان من الفم-  و هو خرم أیضا-  و الحاجه إلى التنفس إخراج الهواء الحار عن القلب-  و إدخال النسیم البارد إلیه-  فجعلت الرئه کالمروحه تنبسط و تنقبض-  فیدخل الهواء بها-  و یخرج من قصبتها النافذه إلى المنخرین

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۸)

اعجبوا لهذا الانسان، ینظر بشحم و یتکلّم بلحم و یسمع بعظم و یتنفس من خرم. «از این آدمى شگفتى گیرید، با پیه مى‏ نگرد و با پاره گوشتى سخن مى‏ گوید و با استخوانى مى‏ شنود و از شکافى نفس مى ‏کشد.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۱۲۰

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۷ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۶-۷ صبحی صالح

۶-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ-وَ الْبَشَاشَهُ حِبَالَهُ الْمَوَدَّهِ-وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُیُوبِ‏- وَ رُوِیَ أَنَّهُ قَالَ فِی الْعِبَارَهِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَیْضاً-الْمَسْأَلَهُ خِبَاءُ الْعُیُوبِ وَ مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْهِ

۷-وَ الصَّدَقَهُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ-وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِی عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْیُنِهِمْ فِی آجَالِهِمْ

حکمت ۷ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۷: مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْهِ-  وَ الصَّدَقَهُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ-  وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِی عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْیُنِهِمْ فِی آجِلِهِمْ هذه فصول ثلاثه

الفصل الأول-  قوله من رضی عن نفسه کثر الساخط علیه-  قال بعض الفضلاء لرجل کان یرضى عن نفسه-  و یدعی التمیز على الناس بالعلم-  علیک بقوم تروقهم بزبرجک و تروعهم بزخرفک-  فإنک لا تعدم عزا و لا تفقد غمرا-  لا یبلغ مسبارهما غورک و لا تستغرق أقدارهما طورک- .

و قال الشاعر

أرى کل إنسان یرى عیب غیره
و یعمى عن العیب الذی هو فیه‏

و ما خیر من تخفى علیه عیوبه‏
و یبدو له العیب الذی بأخیه‏

و قال بعضهم-  دخلت على ابن مناره و بین یدیه کتاب قد صنفه-  فقلت ما هذا-  قال کتاب عملته مدخلا إلى التوراه-  فقلت إن الناس ینکرون هذا-  فلو قطعت الوقت بغیره-  قال الناس جهال قلت و أنت ضدهم قال نعم-  قلت‏ فینبغی أن یکون ضدهم جاهلا عندهم قال کذاک هو-  قلت فقد بقیت أنت جاهلا بإجماع الناس-  و الناس جهال بقولک وحدک-  و مثل هذا المعنى قول الشاعر- 

إذا کنت تقضی أن عقلک کامل
و أن بنی حواء غیرک جاهل‏

و أن مفیض العلم صدرک کله‏
فمن ذا الذی یدری بأنک عاقل‏

الفصل الثانی الصدقه دواء منجح-  قد جاء فی الصدقه فضل کثیر و ذکرنا بعض ذلک فیما تقدم-  و فی الحدیث المرفوع تاجروا الله بالصدقه تربحوا-  و قیل الصدقه صداق الجنه- . و قیل للشبلی ما یجب فی مائتی درهم-  فقال أما من جهه الشرع فخمسه دراهم-  و أما من جهه الإخلاص فالکل- . و روى أبو هریره عن النبی ص أنه سئل فقیل أی الصدقه أفضل-  فقال أن تعطی و أنت صحیح شحیح تأمل البقاء-  و تخشى الفقر-  و لا تمهل حتى إذا بلغت الحلقوم-  قلت لفلان کذا و لفلان کذا- . و مثل قوله ع الصدقه دواء منجح-  قول النبی ص داووا مرضاکم بالصدقه

الفصل الثالث قوله-  أعمال العباد فی عاجلهم نصب أعینهم فی آجلهم-  هذا من قوله تعالى یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً-  وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً-  و قال تعالى فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ-  وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ- . و من کلام بعضهم إنما تقدم على ما قدمت-  و لست تقدم على ما ترکت-  فآثر ما تلقاه غدا على ما لا تراه أبدا- . و من حکمه أفلاطون-  اکتم حسن صنیعک عن أعین البشر-  فإن له ممن بیده ملکوت السماء أعینا-  ترمقه فتجازی علیه

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۷)

من رضى عن نفسه کثر الساخط علیه، و الصدقه دواء منجح و اعمال العباد فى عاجلهم نصب اعینهم فى آجلهم. «هر کس از خود خشنود بود ناخشنودان بر او بسیار شود، صدقه دارویى درمان بخش است، کردارهاى بندگان در دنیاى ایشان، در رستاخیزشان برابر دیدگان آنان است.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۸۹

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۶ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت ۶ صبحی صالح

۶-وَ قَالَ ( علیه‏السلام  )صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ-وَ الْبَشَاشَهُ حِبَالَهُ الْمَوَدَّهِ-وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُیُوبِ‏- وَ رُوِیَ أَنَّهُ قَالَ فِی الْعِبَارَهِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَیْضاً-الْمَسْأَلَهُ خِبَاءُ الْعُیُوبِوَ مَنْ رَضِیَ عَنْ نَفْسِهِ کَثُرَ السَّاخِطُ عَلَیْهِ

حکمت ۶ شرح ابن ‏أبی ‏الحدید ج ۱۸   

۶: وَ صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّهِ-  وَ الْبَشَاشَهُ حِبَالَهُ الْمَوَدَّهِ-  وَ الِاحْتِمَالُ قَبْرُ الْعُیُوبِ-  وَ رُوِیَ أَنَّهُ قَالَ فِی الْعِبَارَهِ عَنْ هَذَا الْمَعْنَى أَیْضاً-  الْمُسَالَمَهُ خَبْ‏ءُ الْعُیُوبِ هذه فصول ثلاثه-  الفصل الأول قوله صدر العاقل صندوق سره-  قد ذکرنا فیما تقدم طرفا صالحا فی کتمان السر- . و کان یقال لا تنکح خاطب سرک- . قال معاویه للنجار العذری ابغ لی محدثا-  قال معی یا أمیر المؤمنین قال نعم-  أستریح منک إلیه و منه إلیک و أجعله کتوما-  فإن الرجل إذا اتخذ جلیسا ألقى إلیه عجره و بجره- .

و قال بعض الأعراب-  لا تضع سرک عند من لا سر له عندک- . و قالوا-  إذا کان سر الملک عند اثنین دخلت على الملک الشبهه-  و اتسعت على الرجلین المعاذیر-  فإن عاقبهما عند شیاعه عاقب اثنین بذنب واحد-  و إن اتهمهما اتهم بریئا بجنایه مجرم-  و إن عفا عنهما کان العفو عن أحدهما و لا ذنب له-  و عن الآخر و لا حجه علیه- . الفصل الثانی قوله البشاشه حباله الموده-  قد قلنا فی البشر و البشاشه فیما سبق قولا مقنعا- . و کان یقال البشر دال على السخاء من ممدوحک-  و على الود من صدیقک دلاله النور على الثمر- . و کان یقال ثلاث تبین لک الود فی صدر أخیک-  تلقاه ببشرک و تبدؤه بالسلام و توسع له فی المجلس- .

و قال الشاعر 

لا تدخلنک ضجره من سائل
فلخیر دهرک أن ترى مسئولا

لا تجبهن بالرد وجه مؤمل‏
قد رام غیرک أن یرى مأمولا

تلقى الکریم فتستدل ببشره
و ترى العبوس على اللئیم دلیلا

و اعلم بأنک عن قلیل صائر
خبرا فکن خبرا یروق جمیلا

و قال البحتری

لو أن کفک لم تجد لمؤمل
لکفاه عاجل بشرک المتهلل‏

و لو أن مجدک لم یکن متقادما
أغناک آخر سؤدد عن أول‏

أدرکت ما فات الکهول من الحجا
من عنفوان شبابک المستقبل‏

فإذا أمرت فما یقال لک اتئد
و إذا حکمت فما یقال لک اعدل‏

الفصل الثالث قوله الاحتمال قبر العیوب-  أی إذا احتملت صاحبک و حلمت‏ عنه-  ستر هذا الخلق الحسن منک عیوبک-  کما یستر القبر المیت-  و هذا مثل قولهم فی الجود کل عیب فالکرم یغطیه- . فأما الخب‏ء فمصدر خبأته أخبؤه-  و المعنى فی الروایتین واحد-  و قد ذکرنا فی فضل الاحتمال و المسالمه-  فیما تقدم أشیاء صالحه- . و من کلامه ع وجدت الاحتمال أنصر لی من الرجال و من کلامه من سالم الناس سلم منهم و من حارب الناس حاربوه-  فإن العثره للکاثر-  و کان یقال العاقل خادم الأحمق أبدا-  إن کان فوقه لم یجد من مداراته و التقرب إلیه بدا-  و إن کان دونه لم یجد من احتماله و استکفاف شره بدا- . و أسمع رجل یزید بن عمر بن هبیره فأعرض عنه-  فقال الرجل إیاک أعنی قال و عنک أعرض- .

و قال الشاعر

إذا نطق السفیه فلا تجبه
فخیر من إجابته السکوت‏

سکت عن السفیه فظن أنی‏
عییت عن الجواب و ما عییت‏

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۶)

صدر العاقل صندوق سرّه و البشاشه حباله المودّه، و الاحتمال قبر العیوب. و روى انّه قال فى العباره عن هذا المعنى ایضا: المسالمه خب‏ء العیوب. «سینه خردمند گنجینه راز اوست و گشاده رویى دام دوستى است و بردبارى گور عیبهاست.» و روایت شده است که در همین باره این چنین هم فرموده است: با یکدیگر آشتى کردن مایه پوشیده ماندن زشتیهاست.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد ۷ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۲۵۸

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۵ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

شرح ابن ‏أبی ‏الحدید

۵: الْعِلْمُ وِرَاثَهٌ کَرِیمَهٌ وَ الآْدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَهٌ- وَ الْفِکْرُ مِرْآهٌ صَافِیَهٌ إنما قال العلم وراثه- لأن کل عالم من البشر إنما یکتسب علمه- من أستاذ یهذبه و موقف یعلمه- فکأنه ورث العلم عنه کما یرث الابن المال عن أبیه- و قد سبق منا کلام شاف فی العلم و الأدب- . و کان یقال عطیه العالم شبیهه بمواهب الله عز و جل- لأنها لا تنفد عند الجود بها و تبقى بکمالها عند مفیدها- . و کان یقال الفضائل العلمیه تشبه النخل- بطی‏ء الثمره بعید الفساد- . و کان یقال ینبغی للعالم ألا یترفع على الجاهل- و أن یتطامن له بمقدار ما رفعه الله علیه- و ینقله من الشک إلى الیقین و من الحیره إلى التبیین- لأن مکافحته قسوه و الصبر علیه و إرشاده سیاسه- . و مثاله قول بعض الحکماء- الخیر من العلماء من یرى الجاهل بمنزله الطفل- الذی هو بالرحمه أحق منه بالغلظه- و یعذره بنقصه فیما فرط منه- و لا یعذر نفسه فی التأخر عن هدایته- .

و کان یقال العلم فی الأرض بمنزله الشمس فی الفلک- لو لا الشمس لأظلم الجو و لو لا العلم لأظلم أهل الأرض- . و کان یقال لا حله أجمل من حله الأدب- لأن حلل الثیاب تبلى و حلل الأدب تبقى- و حلل الثیاب قد یغتصبها الغاصب و یسرقها السارق- و حلل الآداب باقیه مع جوهر النفس- . و کان یقال الفکره الصحیحه أصطرلاب روحانی- .

و قال أوس بن حجر یرثی

إن الذی جمع السماحه و النجده
و الحزم و النهی جمعا

الألمعی الذی یظن بک الظن‏
کان قد رأى و قد سمعا

و من کلام الحکماء النار لا ینقصها ما أخذ منها- و لکن یخمدها ألا تجد حطبا- و کذلک العلم لا یفنیه الاقتباس- و لکن فقد الحاملین له سبب عدمه- . قیل لبعضهم أی العلوم أفضل- قال ما العامه فیه أزهد- . و قال أفلاطون- من جهل الشی‏ء و لم یسأل عنه جمع على نفسه فضیحتین- . و کان یقال ثلاثه لا تجربه معهن- أدب یزین و مجانبه الریبه و کف الأذى- . و کان یقال علیکم بالأدب- فإنه صاحب فی السفر و مؤنس فی الوحده- و جمال فی المحفل و سبب إلى طلب الحاجه- . و کان عبد الملک أدیبا فاضلا و لا یجالس إلا أدیبا- . و روى الهیثم بن عدی عن مسعر بن کدام- قال حدثنی سعید بن خالد الجدلی- قال لما قدم عبد الملک الکوفه بعد قتل مصعب- دعا الناس یعرضهم على فرائضهم- فحضرنا بین یدیه- فقال من القوم قلنا جدیله- فقال جدیله عدوان قلنا نعم- فأنشده

عذیر الحی من عدوان
کانوا حیه الأرض‏

بغى بعضهم بعضا
فلم یرعوا على بعض‏

و منهم کانت السادات
و الموفون بالقرض‏

و منهم حکم یقضی‏
فلا ینقض ما یقضی‏

و منهم من یجیز الناس
بالسنه و الفرض‏

ثم أقبل على رجل منا وسیم جسیم قدمناه أمامنا- فقال أیکم یقول هذا الشعر قال لا أدری- فقلت أنا من خلفه یقوله ذو الإصبع- فترکنی و أقبل على ذلک الرجل الجسیم- فقال ما کان اسم ذی الإصبع قال لا أدری- فقلت أنا من خلفه اسمه حرثان- فترکنی و أقبل علیه فقال له و لم سمی ذا الإصبع- قال لا أدری فقلت أنا من خلفه- نهشته حیه فی إصبعه فأقبل علیه و ترکنی- فقال من أیکم کان فقال لا أدری- فقلت أنا من خلفه- من بنی تاج الذین یقول الشاعر فیهم-

فأما بنو تاج فلا تذکرنهم
و لا تتبعن عیناک من کان هالکا

فأقبل على الجسیم فقال- کم عطاؤک قال سبعمائه درهم- فأقبل علی و قال و کم عطاؤک أنت قلت أربعمائه- فقال یا أبا الزعیزعه حط من عطاء هذا ثلاثمائه- و زدها فی عطاء هذا- فرحت و عطائی سبعمائه و عطاؤه أربعمائه- . و أنشد منشد بحضره الواثق هارون بن المعتصم-

أ ظلوم إن مصابکم رجلا
أهدى السلام تحیه ظلم‏

فقال شخص رجل هو خبر إن- و وافقه على ذلک قوم و خالفه آخرون- فقال الواثق من بقی من علماء النحویین- قالوا أبو عثمان المازنی بالبصره- فأمر بإشخاصه إلى سر من رأى بعد إزاحه علته- قال أبو عثمان فأشخصت- فلما أدخلت علیه قال ممن الرجل- قلت من مازن قال من مازن تمیم- أم من مازن ربیعه- أم مازن قیس أم مازن الیمین- قلت من مازن ربیعه- قال باسمک بالباء یرید ما اسمک- لأن لغه مازن ربیعه هکذا یبدلون المیم باء و الباء میما- فقلت مکر أی بکر فضحک و قال اجلس و اطمئن- فجلست فسألنی عن البیت فأنشدته منصوبا- فقال فأین خبر إن فقلت ظلم- قال کیف هذا قلت یا أمیر المؤمنین- ألا ترى أن البیت إن لم یجعل ظلم خبر إن- یکون مقطوع المعنى معدوم الفائده- فلما کررت القول علیه فهم- و قال قبح الله من لا أدب له- ثم قال أ لک ولد قلت بنیه- قال فما قالت لک حین ودعتها- قلت ما قالت بنت الأعشى-

تقول ابنتی حین جد الرحیل
أرانا سواء و من قد یتم‏

أبانا فلا رمت من عندنا
فإنا بخیر إذا لم ترم‏

أبانا إذا أضمرتک البلاد
نجفى و تقطع منا الرحم‏

قال فما قلت لها قال قلت أنشدتها بیت جریر-

ثقی بالله لیس له شریک
و من عند الخلیفه بالنجاح

فقال ثق بالنجاح إن شاء الله تعالى- ثم أمر لی بألف دینار و کسوه و ردنی إلى البصره

مطابق با حکمت ۵ نسخه صبحی صالح

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۵)

العلم وراثه کریمه، و الآداب حلل مجدده، و الفکر مراه صافیه. «دانش میراثى گرامى است و فرهنگها زیورهاى نوین و اندیشه آینه‏ اى روشن است.»

ابن ابى الحدید ضمن شرح این سخن داستان زیر را آورده است: عبد الملک مروان، ادیبى فاضل بود و جز با ادیبان همنشینى نمى‏ کرد. هیثم بن عدى، از مسعر بن کدام، از سعید بن خالد جدلى نقل مى ‏کند که مى‏ گفته است: عبد الملک پس از کشته شدن مصعب به کوفه آمد و مردم را به حضور فرا خواند و مقررى آنان را مقرر مى‏ داشت. ما هم به حضورش رفتیم، پرسید: از کدام قبیله‏ اید گفتیم: از جدیله.

گفت: یعنى جدیله عدوان گفتیم: آرى، این ابیات را خواند: «چه کسى از سوى قبیله عدوان که سخت دلیر و همچون مار زمین‏اند، پوزش خواه من است، همان گروهى که بر یکدیگر ستم روا داشتند و رعایت حال یکدیگر را نکردند…» آن گاه به مردى از ما که تنومند و زیبارو بود و او را بر خود مقدم داشته بودیم، رو کرد و گفت: این شعر را که خواندم کدام یک از شما سروده است گفت: نمى‏ دانم.

من گفتم: مى‏دانم، این شعر را ذو الاصبع سروده است. عبد الملک مرا رها کرد و دوباره روى به همان مرد کرد و پرسید: مى‏دانى نام ذو الاصبع چه بوده است گفت: نمى‏ دانم، من گفتم: مى‏دانم نام او حرثان بوده است. عبد الملک همچنان مرا رها کرد و از همان مرد پرسید: چرا معروف به ذو الاصبع شده است گفت: نمى‏ دانم.

من گفتم: مى‏ دانم، انگشت او را مار گزید و از آن سبب به ذو الاصبع معروف شد. عبد الملک همچنان مرا رها کرد و از او پرسید: ذو الاصبع از کدام خاندان شما بوده است گفت: نمى‏ دانم. گفتم: مى‏ دانم، از خاندان بنى تاج است که شاعر در باره ایشان چنین سروده است: «بنى تاج را فرایاد میاور و چشم از پى کسى که نابود است، مدار.» عبد الملک به آن مرد تنومند روى کرد و پرسید مقررى تو چه قدر است گفت: هفتصد درهم. روى به من کرد و پرسید: مقررى تو چند است گفتم: چهار صد درهم.

عبد الملک گفت: اى ابا الزعیزعه- دبیر و گنجور او بوده است- سیصد درهم از مقررى این مرد تنومند بکاه و بر مقررى این مرد بیفزاى. سخت شاد شدم که مقررى من هفتصد درهم شد و مقررى او به چهار صد درهم کاسته شد. سپس داستانى دیگر که بیشتر جنبه تسلط بر صرف و نحو عربى را دارد آورده است که در بارگاه واثق عباسى صورت گرفته است و بیرون از بحث تاریخى است.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد۸ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۱۴۱

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۴ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)وصف صفات حسنه

شرح ابن ‏أبی ‏الحدید

۴: الْعَجْزُ آفَهٌ وَ الصَّبْرُ شَجَاعَهٌ- وَ الزُّهْدُ ثَرْوَهٌ وَ الْوَرَعُ جُنَّهٌ- وَ نِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضَا فهذه فصول خمسه الفصل الأول قوله ع العجز آفه- و هذا حق لأن الآفه هی النقص أو ما أوجب النقص- و العجز کذلک- . و کان یقال العجز المفرط ترک التأهب للمعاد- . و قالوا العجز عجزان- أحدهما عجز التقصیر و قد أمکن الأمر- و الثانی الجد فی طلبه و قد فات- . و قالوا العجز نائم و الحزم یقظان- .

الفصل الثانی فی الصبر و الشجاعه- قد تقدم قولنا فی الصبر- . و کان یقال الصبر مر لا یتجرعه إلا حر- . و کان یقال- إن للأزمان المحموده و المذمومه أعمارا و آجالا- کأعمار الناس و آجالهم- فاصبروا لزمان السوء حتى یفنى عمره و یأتی أجله- . و کان یقال إذا تضیفتک نازله فاقرها الصبر علیها- و أکرم مثواها لدیک بالتوکل‏ و الاحتساب لترحل عنک- و قد أبقت علیک أکثر مما سلبت منک- و لا تنسها عند رخائک- فإن تذکرک لها أوقات الرخاء یبعد السوء عن فعلک- و ینفى القساوه عن قلبک و یوزعک حمد الله و تقواه- .

الفصل الثالث قوله و الزهد ثروه- و هذا حق لأن الثروه ما استغنى به الإنسان عن الناس- و لا غناء عنهم کالزهد فی دنیاهم- فالزهد على الحقیقه هو الغنى الأکبر- .

و روی أن علیا ع قال لعمر بن الخطاب أول ما ولی الخلافه إن سرک أن تلحق بصاحبیک فقصر الأمل- و کل دون الشبع و ارقع القمیص و اخصف النعل- و استغن عن الناس بفقرک تلحق بهما – . وقف ملک على سقراط و هو فی المشرفه- قد أسند ظهره إلى جب کان یأوی إلیه- فقال له سل حاجتک فقال حاجتی أن تتنحى عنی- فقد منعنی ظلک المرفق بالشمس فسأله عن الجب- قال آوی إلیه قال فإن انکسر الجب لم ینکسر المکان- .

و کان یقال- الزهد فی الدنیا هو الزهد فی المحمده و الرئاسه- لا فی المطعم و المشرب- و عند العارفین الزهد ترک کل شی‏ء یشغلک عن الله- . و کان یقال- العالم إذا لم یکن زاهدا لکان عقوبه لأهل زمانه- لأنهم یقولون لو لا أن علمه لم یصوب عنده الزهد لزهد- فهم یقتدون بزهده فی الزهد- . الفصل الرابع قوله و الورع جنه- کان یقال لا عصمه کعصمه الورع و العباده- أما الورع فیعصمک من المعاصی- و أما العباده فتعصمک من خصمک- فإن عدوک لو رآک قائما تصلی- و قد دخل لیقتلک لصد عنک و هابک- .

و قال رجل من بنی هلال لبنیه یا بنی- أظهروا النسک فإن الناس إن رأوا من أحد منکم بخلا- قالوا مقتصد لا یحب الإسراف- و إن رأوا عیا قالوا متوق یکره الکلام- و إن رأوا جبنا قالوا- متحرج یکره الإقدام على الشبهات- . الفصل الخامس قوله و نعم القرین الرضا- قد سبق منا قول مقنع فی الرضا- .

و قال أبو عمرو بن العلاء- دفعت إلى أرض مجدبه بها نفر من الأعراب- فقلت لبعضهم ما أرضکم هذه- قال کما ترى لا زرع و لا ضرع- قلت فکیف تعیشون- قالوا نحترش الضباب و نصید الدواب- قلت فکیف صبرکم على ذلک- قالوا یا هذا سل خالق الخلق هل سویت- فقال بل رضیت- . و کان یقال من سخط القضاء طاح و من رضی به استراح- . و کان یقال علیک بالرضا و لو قلبت على جمر الغضا- . و فی الخبر المرفوع أنه ص قال عن الله تعالى من لم یرض بقضائی فلیتخذ ربا سوائی

مطابق با حکمت ۴ نسخه صبحی صالح

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۴)

العجز آفه، و الصبر شجاعه، و الزهد ثروه، و الورع جنه، و نعم القرین الرضا. «ناتوانى آفت است و شکیبایى دلیرى، پارسایى توانگرى و پرهیزکارى سپر است و خوشنودى چه نیکو همنشینى است.» آفت به معنى کاستى و چیزى است که سبب کاستى باشد و ناتوانى بدون تردید این چنین است، و در باره صبر گفته‏اند، صبر تلخ است و جز آزاده آن را نمى‏ آشامد.

و اینکه فرموده است «پارسایى توانگرى است» سخنى بر حق است، زیرا مال و ثروت چیزى است که آدمى را از مردم بى نیاز گرداند و هیچ چیز چون زهد آدمى را از دنیاى دیگران بى نیاز نمى‏کند و در حقیقت زهد بزرگترین توانگرى است.

روایت است که على علیه السّلام هنگامى که عمر بن خطاب به خلافت رسید، به او گفت: اگر مى‏ خواهى به مقام دو سالار خود- پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و ابو بکر- برسى و شاد شوى، بر تو باد که آرزویت را کوتاه کنى و کمتر از حد سیرى بخورى و پیراهن خویش را رقعه زنى و کفش خود را پاره دوزى و با فقر- و قناعت به آن- از مردم بى نیاز شوى، در آن صورت به آن دو ملحق خواهى شد.

سقراط در آفتاب نشسته و پشت به خاکهاى چاهى که در آن مى‏ آرمید، داده بود. پادشاهى کنار او ایستاد و گفت: نیاز خود را بخواه. گفت: نیاز من این است که از کنار من دور شوى که سایه ‏ات مانع استفاده من از آفتاب شده است. و گفته شده است زهد در دنیا عبارت از زهد در ریاست و در دوست داشتن ستایش است نه در خوراک و آشامیدنى، و در نظر عارفان زهد، ترک هر چیزى است که تو را از خداوند باز دارد. در مورد رضا خبرى مرفوع از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آورده است که فرموده است: خداوند متعال مى ‏فرماید «هر کس به قضاى من راضى نیست، پروردگار دیگرى جز من براى خود برگزیند.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد۸ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۱۱۰

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۳ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

شرح ابن ‏أبی ‏الحدید

۳: الْبُخْلُ عَارٌ وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَهٌ- وَ الْفَقْرُ یُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حَاجَتِهِ- وَ الْمُقِلُّ غَرِیبٌ فِی بَلْدَتِهِ هذه ثلاثه فصول الفصل الأول فی البخل- و قد تقدم لنا کلام مقنع فی ذلک- . و من کلام بعض الحکماء فی ذلک- ما أقل من یحمده الطالب و تستقل به العشائر- و یرضى عنه السائل- و ما زالت أم الکرم نزورا و أم اللؤم ذلولا- و أکثر الواجدین من لا یجود و أکثر الأجواد من لا یجد- . و ما أحسن قول القائل- کفى حزنا أن الجواد مقتر علیه و لا معروف عند بخیل- . و کان یقال البخل مهانه و الجود مهابه- . و من أحسن ما نقل من جود عبد الله المأمون- أن عمر بن مسعده کاتبه مات فی سنه سبع عشره و مائتین- و خلف ترکه جلیله- فبعث أخاه أبا إسحاق المعتصم و جماعه معه من الکتاب- لیحصروا مبلغها- فجاء المعتصم إلیه و هو فی مجلس الخلافه و معه الکتاب- فقال ما رأیتم فقال المعتصم معظما لما رآه- وجدنا عینا و صامتا و ضیاعا- قیمه ذلک أجمع ثمانیه آلاف ألف دینار و مد صوته- فقال المأمون إنا لله- و الله ما کنت أرضاها لتابع من أتباعه- لیوفر هذا على مخلفیه- فخجل المعتصم حتى ظهر خجله للحاضرین الفصل الثانی فی الجبن- و قد تقدم قولنا فی فضل الشجاعه- . و قال هشام بن عبد الملک لمسلمه أخیه- یا أبا سعید هل دخلک ذعر فی حرب قط شهدتها- قال ما سلمت فی ذلک عن ذعر ینبه على حیله- و لا غشینی ذعر سلبنی رأیی- فقال له هشام هذه و الله البساله-

قال أبو دلامه و کان جبانا-

إنی أعوذ بروح أن یقدمنی
إلى القتال فتشقى بی بنو أسد

إن المهلب حب الموت أورثکم‏
و لم أرث رغبه فی الموت عن أحد

قال المنصور لأبی دلامه فی حرب إبراهیم تقدم ویلک- قال یا أمیر المؤمنین- شهدت مع مروان بن محمد أربعه عساکر کلها انهزمت و کسرت- و إنی أعیذک بالله أن یکون عسکرک الخامس- . الفصل الثالث فی الفقر و قد تقدم القول فیه أیضا- . و مثل قوله الفقر یخرس الفطن عن حاجته-

قول الشاعر

سأعمل نص العیس حتى یکفنی
غنى المال یوما أو غنى الحدثان‏

فللموت خیر من حیاه یرى لها
على الحر بالإقلال وسم هوان‏

متى یتکلم یلغ حکم کلامه
و إن لم یقل قالوا عدیم بیان‏

کأن الغنى عن أهله بورک الغنى‏
بغیر لسان ناطق بلسان‏

و مثل قوله ع و المقل غریب فی بلدته- قول خلف الأحمر

لا تظنی أن الغریب هو النائی
و لکنما الغریب المقل‏

و کان یقال مالک نورک- فإن أردت أن تنکسف ففرقه و أتلفه- .
قیل للإسکندر- لم حفظت الفلاسفه المال مع حکمتها و معرفتها بالدنیا- قال لئلا تحوجهم الدنیا- إلى أن یقوموا مقاما لا یستحقونه- . و قال بعض الزهاد- ابدأ برغیفیک فاحرزهما ثم تعبد- . و قال الحسن ع من زعم أنه لا یحب المال فهو عندی کاذب- فإن علمت صدقه فهو عندی أحمق

مطابق با حکمت ۳ نسخه صبحی صالح

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۳)

البخل عار، و الجبن منقصه، و الفقر یخرس الفطن عن حاجته، و المقلّ غریب فى بلدته. «بخل ننگ است و ترس کاستى، بینوایى، زبان زیرک را کند مى‏ کند که خواسته خود را بگوید، و تنگدست در سرزمین و شهر خویش غریب و بیگانه است.» ضمن شرح این سخن چنین آمده است: از بهترین مواردى که از جود عبد الله مأمون نقل شده این است که دبیر او عمر بن مسعده به سال دویست و هفده درگذشت و میراثى گران بر جاى گذاشت. مأمون، برادر خود ابو اسحاق معتصم و گروهى از دبیران را براى تقویم میراث او گسیل داشت.

معتصم در حالى که مأمون در مجلس خلافت نشسته بود، همراه دبیران بازگشت. مأمون پرسید چه دیدید معتصم در حالى که آنچه را دیده بود بزرگتر از واقع نشان مى‏ داد، گفت: بسیارى زرینه و چهار پا و زمین و ملک یافتیم که ارزش آنها به هشت میلیون دینار مى‏ رسد و در این هنگام صداى خود را بلندتر و کشیده ‏تر کرد. مأمون انا لله و انا الیه راجعون بر زبان آورد و گفت: به خدا سوگند این مقدار اندوخته و میراث را براى یکى از پیروان پیروان او بسیار نمى‏ دانم. معتصم چندان شرمسار شد که نشان شرمندگى او براى حاضران آشکار گردید.

ابن ابى الحدید سپس سخنانى در باره اهمیت مال براى حفظ آبرو نقل کرده است و مى‏ گوید: گفته شده است مال تو پرتو و نور توست، اگر مى‏خواهى منکسف و تاریک شوى همه آن را پراکنده و تباه ساز. به اسکندر گفته شد: به چه سبب فلاسفه با همه حکمت خود و شناختى که از دنیا دارند مال خود را حفظ مى‏کنند گفت: براى اینکه دنیا ایشان را نیازمند نکند که کارى را که سزاوار ایشان نیست، انجام دهند.

یکى از پارسایان گفته است: نخست دو گرده نان خود را فراهم ساز و سپس به عبادت پرداز.
امام حسن علیه السّلام فرموده است: هر کس مدعى شود و گمان برد که مال را دوست ندارد، در نظر من دروغگوست و اگر بدانم راست مى‏ گوید، در نظرم احمق است.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد۸ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

 

بازدیدها: ۹۷

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۲ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

شرح ابن ‏أبی ‏الحدید

۲: أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ- وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ- وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ هذه ثلاثه فصول الفصل الأول فی الطمع- قوله ع أزرى بنفسه أی قصر بها- من استشعر الطمع أی جعله شعاره أی لازمه- . و فی الحدیث المرفوع أن الصفا الزلزال- الذی لا تثبت علیه أقدام العلماء الطمع و فی الحدیث أنه قال للأنصار- إنکم لتکثرون عند الفزع و تقلون عند الطمع – أی عند طمع الرزق- .

و کان یقال أکثر مصارع الألباب تحت ظلال الطمع- . و قال بعضهم العبید ثلاثه- عبد رق و عبد شهوه و عبد طمع- . و سئل رسول الله ص عن الغنى- فقال الیأس عما فی أیدی الناس- و من مشى منکم إلى طمع الدنیا فلیمش رویدا –

و قال أبو الأسود

البس عدوک فی رفق و فی دعه
طوبى لذی إربه للدهر لباس‏

و لا تغرنک أحقاد مزمله
قد یرکب الدبر الدامی بأحلاس‏

و استغن عن کل ذی قربى و ذی رحم
إن الغنی الذی استغنى عن الناس

قال عمر ما الخمر صرفا بأذهب لعقول الرجال من الطمع- و فی الحدیث المرفوع الطمع الفقر الحاضر

قال الشاعر

رأیت مخیله فطمعت فیها
و فی الطمع المذله للرقاب‏

الفصل الثانی فی الشکوى- قال ع من کشف للناس ضره- أی شکا إلیهم بؤسه و فقره فقد رضی بالذل- . کان یقال لا تشکون إلى أحد- فإنه إن کان عدوا سره و إن کان صدیقا ساءه- و لیست مسره العدو و لا مساءه الصدیق بمحموده- . سمع الأحنف رجلا یقول- لم أنم اللیله من وجع ضرسی فجعل یکثر- فقال یا هذا لم تکثر- فو الله لقد ذهبت عینی منذ ثلاثین سنه- فما شکوت ذلک إلى أحد و لا أعلمت بها أحدا- . الفصل الثالث فی حفظ اللسان- قد تقدم لنا قول شاف فی ذلک- و کان یقال حفظ اللسان راحه الإنسان- و کان یقال رب کلمه سفکت دما و أورثت ندما- . و فی الأمثال العامیه- قال اللسان للرأس کیف أنت- قال بخیر لو ترکتنی- . و فی وصیه المهلب لولده یا بنی تباذلوا تحابوا- فإن بنی الأعیان یختلفون فکیف ببنی العلات- إن البر ینسأ فی الأجل و یزید فی العدد- و إن القطیعه تورث القله و تعقب‏ النار بعد الذله- اتقوا زله اللسان فإن الرجل تزل رجله فینتعش- و یزل لسانه فیهلک- و علیکم فی الحرب بالمکیده فإنها أبلغ من النجده- و إن القتال إذا وقع وقع القضاء- فإن ظفر الرجل ذو الکید و الحزم سعد- و إن ظفر به لم یقولوا فرط- .

و قال الشاعر فی هذا المعنى-

یموت الفتى من عثره بلسانه
و لیس یموت المرء من عثره الرجل‏

مطابق با حکمت ۲ نسخه صبحی صالح

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۲)

ازرى بنفسه من استشعر الطمع، و رضى بالذلّ من کشف عن ضره، و هانت علیه نفسه من امرّ علیها لسانه. «هر کس طمع را شعار خود سازد، خود را کوچک ساخته است و آن کس که درماندگى خویش را آشکار سازد، به زبونى راضى شده است و آن کس که زبان خود را بر خود فرمانروا ساخت، ارزش خود را کاسته است.» در شرح این سخن احادیثى آمده است که براى نمونه به ترجمه برخى از آنها قناعت مى‏ شود. در حدیث مرفوع آمده است که «سنگ صاف لغزنده ‏اى که گام دانشمندان هم بر آن پایدار نیست آز است.»، و گفته شده است: بیشترین کشته شدن خردها زیر سایه‏ هاى طمع است. از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در باره توانگرى پرسیدند، فرمود: «نا امیدى از آنچه در دست مردم است، و هر یک از شما آهنگ طمع دنیا مى ‏دارد، آهسته حرکت مى‏ کند.»

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد۸ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۹۸

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره ۱ متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)فتنه

شرح ابن ‏أبی ‏الحدید

۱: کُنْ فِی الْفِتْنَهِ کَابْنِ اللَّبُونِ- لَا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ ابن اللبون ولد الناقه الذکر- إذا استکمل السنه الثانیه و دخل فی الثالثه- و یقال للأنثى ابنه اللبون- و ذلک لأن أمهما فی الأغلب ترضع غیرهما- فتکون ذات لبن- و اللبون من الإبل و الشاه ذات اللبن- غزیره کانت أو بکیئه- فإذا أرادوا الغزیره قالوا لبنه- و یقال ابن لبون و ابن اللبون- منکرا أو معرفا- قال الشاعر

و ابن اللبون إذا ما لز فی قرن
لم یستطع صوله البزل القناعیس

و ابن اللبون لا یکون قد کمل و قوی ظهره على أن یرکب- و لیس بأنثى ذات ضرع فیحلب- و هو مطرح لا ینتفع به- . و أیام الفتنه هی أیام الخصومه- و الحرب بین رئیسین ضالین یدعوان کلاهما إلى ضلاله- کفتنه عبد الملک و ابن الزبیر- و فتنه مروان و الضحاک- و فتنه الحجاج و ابن الأشعث و نحو ذلک- فأما إذا کان أحدهما صاحب حق- فلیست أیام فتنه کالجمل و صفین و نحوهما- بل یجب الجهاد مع صاحب الحق و سل السیف- و النهی عن المنکر و بذل النفس فی إعزاز الدین- و إظهار الحق- .

قال ع أخمل نفسک أیام الفتنه- و کن ضعیفا مغمورا بین الناس لا تصلح لهم بنفسک و لا بمالک- و لا تنصر هؤلاء و هؤلاء- . و قوله فیرکب فیحلب منصوبان لأنهما جواب النفی- و فی الکلام محذوف تقدیره له و هو یستحق الرفع- لأنه خبر المبتدإ- مثل قولک لا إله إلا الله- تقدیره لنا أو فی الوجود

مطابق با حکمت ۱ نسخه صبحی صالح

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حکمت (۱)

کن فى الفتنه کابن اللّبون، لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب. «به هنگام فتنه چون کره شتر دو ساله باش، نه پشتى که سوارش شوند و نه پستانى که بدوشندش.»

ابن ابى الحدید ضمن شرح یک صفحه‏ اى خود نکته بسیار مهمى را تذکر داده و گفته است مقصود از هنگام فتنه، هنگامه جنگ میان دو سالار گمراه است که هر دو به گمراهى فرا مى‏ خوانند. همچون هنگامه میان عبد الملک و ابن زبیر و هنگامه میان ضحاک و مروان و حجاج و ابن اشعث و نظایر آنها. ولى هر گاه یکى از دو طرف بر حق باشد، چون نبرد جمل و صفین، هنگام فتنه نخواهد بود بلکه جهاد و شمشیر کشیدن در رکاب آن کس که بر حق است واجب است و باید نهى از منکر کرد و در راه اظهار حق و اعزاز دین از بذل جان دریغ نکرد.

جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدیدجلد۸ //دکتر محمود مهدوى دامغانى

بازدیدها: ۱۲۴