۳ – فتنه خوارج
۳۵۷٫ احتجاج امام در موضوع حکمین
قد کنت نهیتکم عن هذه الحکومه فاءبیتم على اءباء (المخالفین ) المنابذین ، حتى صرفت راءیى اءلى هوا کم ، و اءنتم معاشر اءخفاء الهام سفهاء الاحلام ؛ و لم آت – لا اءبالکم – بجرا، و لا اءردت لکم ضرا
من شما را از این حکمیت باز داشتم ؛ اما شما چون دشمن (یا مخالف ) از پذیرش این دستور من سر باز زدید تا جایى که راءى خود را در کار هواى شما کردم که گروهى سبکسر و نابخرد هستید. من براى شما – اى ناکسان – شر و بدى نیاوردم و زیان و ضررى برایتان نخواستم . (۳۵۳)
۳۵۸٫ پیشگویى عاقبت خوارج
لما قتل الخوارج فقیل له : یا امیر المومنین ! هلک القوم باءجمعهم : کلا و الله اءنهم نطف فى اءصلاب الرجال ، و قرارات النساء، کلما نجم منهم قرن قطع ، حتى یکون آخرهم لصوصا سلابین
خوارج که کشته شدند به امیرمؤ منان عرض شد: اى امیرالمؤ منین ! این جماعت همه نابود شدند. حضرت فرمود: هرگز به خدا قسم ! که آن ها نطفه هایى در پشت مردان و زهدان هاى زنان هستند، هرگاه شاخى از آنان بروید قطع گردد تا این که سرانجام از آنان عده اى راهزن و دزد برجاى ماند. (۳۵۴)
۳۵۹٫ در آوردن چشم فتنه
اءیها الناس ! فاءنى فقاءت عین الفتنه ، و لم یکن لیجترى علیها اءحد غیرى بعد اءن ماج غیهبها، و اشتد کلبها
اى مردم ! من چشم فتنه را در آوردم و در زمانى که تاریکى آن موج مى زد و هارى و سختى آن اوج گرفته بود کسى جز من جراءت دفع آن را نداشت . (۳۵۵)
۳۶۰٫ سپاهى شریک جرم قتل
فو الله لو لم یصیبوا من المسلمین الا رجلا و احدا معتمدین لقتله ، بلا جرم جره لحل لى قتل ذلک الجیش که ؛ اذ حضروه فلم ینکروا، و لم یدفعوا عنه
در روایتى از امام على علیه السلام درباره اصحاب جمل آمده است : به خدا سوگند، اگر حتى یک نفر از مسلمانان را بدون جرم و گناهى به عمد مى کشتند، کشتن همه آن سپاه بر من روا بود؛ زیرا آن لشکر حضور داشته اند و کشتن آن بى گناه را زشت نشمرده و از وى دفاع نکرده اند. (۳۵۶)
۳۶۱٫ حکمین نادان
فاءجمع راءى ملئکم على اءن اختاروا رجلین ، فاءخذنا علیهما اءن یجعجعا عند القرآن ، و لا یجاوزاه ، و تکون اءلسنتهما معه و قلوبها تبعه . فتاها عنه ، و ترکا الحق و هما یبصرانه
آن گاه راى بزرگان شما بر این شد که دو مرد را انتخاب کنند و ما از آنان پیمان گرفتیم که مطابق قرآن عمل کنند و از آن فراتر نروند و زبانشان با قرآن باشد و دل هایشان پیرو آن ؛ امام از قرآن دست کشیدند و حق را فرو گذاشتند در حالى که آن را مى دیدند. (۳۵۷)
۳۶۲٫ نهى از کشتن خوارج
لا تقاتلوا الخوارج بعدى ؛ فلیس من طلب الحق فاءخطاه ، کمن طلب الباطل فاءدرکه
بعد از من با خوارج نجنگید (خوارج را نکشید)؛ زیرا کسى که طالب حق باشد و به آن نرسد، همچون کسى نیست که جویاى باطل باشد و به آن دست یابد. (۳۵۸)
۳۶۳٫ قاسطین ، ناکثین ، مارقین
لما نهضت بالامر نکثت طائفه ، و مرقب اءخرى ، و قسط آخرون ، کانهم لم یسمعا الله سبحانه یقول : (تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبُه للمتقین ، بلى و الله ! القد سمعوها و وعودها، ولکنهم حلیت الدنیا فى اءعینهم و راقهم زبرجها
آن گاه که خلافت را به دست گرفتم گروهى پیمان شکستند و دسته اى از دین بیرون شدند و گروهى راه ستم را در پیش گرفتند. گوى نشنیدند که خداى سبحان مى فرماید: آن سراى آخرت را براى کسانى قرار مى دهیم که خواهان سرکش و فساد نباشند و پایان نیک از آن پرهیزگاران است .
آرى ! به خدا سوگند که آنان این سخن را نشنیدند و آن را فهم نکردند، اما دنیا در چشمان آن ها آراسته شد و زرق و برق آن شیفته شان کرد. (۳۵۹)
۳۶۴٫ هدایت امام در حکمیت
قد قام اءلیه رجل من اءصحابه فقال : نهیتنا عن الحکومه ثم اءمرتنا بها، فلم ندر اءى الامرین اءرشد؟فصفق اءحدى یدیه على الاخرى ثم قال : هذا جزاء من ترک العقده ! اءما و الله لو اءنى حین اءمرتکم به حملتکم على المکروه الذى یجعل الله فیه خیرا، فاءن استقمتم هدیتکم ، و اءن اعوججتم قومتکم ، و اءن اءبیتم تدار کتکم ، لکانت الوثقى ، و لکن بمن و الى من ؟
یکى از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام برخاست و به آن حضرت عرض کرد: ابتدا ما را از پذیرفتن حکمیت بازداشتى و سپس دستور دادى آن را بپذیریم ، نمى دانیم کدام یک درست تر است ؟حضرت دست بر دست زد و فرمود: این (حیرت ) سزاى کسى است که دوراندیشى را رها کند. به خدا سوگند، اگر آن گاه که شما را فرمان دادم بدان چه دادم ؛ به کارى ناخوشایند که خدا خیرى در آن نهاده بود و واداشتم و اگر پایدار مى ماندید هدایتتان مى کردم و اگر کج مى رفتید راستتان مى کردم و اگر سرباز مى زدید مجبورتان مى کردم ، البته این روشن استوراتر بود، اما به کمک چه کسى و یارى خواستن از که ؟(۳۶۰)
۳۶۵٫ احتجاج امام در موضوع حکمین
للخوارج و قد خرج اءلى معسکرهم و هم مقیمون على اءنکار الحکومُه -: اءلم تقولوا عند رفعهم المصاحف حیلُه و غیلُه ، و مکرا و خدیعه : اءخواننا و اءهل دعوتنا، استقالونا و استراحوا اءلى کتاب الله سبحانه ، فالراءى القبول منهم و التنفیس عنهم ! فقلت لکم : هذا اءمر ظاهره اءیمان ، و باطنه عدوان ، و اءوله رحمه و آخره ندامُه
امام على علیه السلام به اردوگاه خوارج که بر نپذیرفتن حکمیت پافشارى کردند رفت و به آنان فرمود: آیا هنگامى که قرآن ها را از روى حیله و فریب و مکر و خدعه بر سر نیزه ها کردند نگفتید: آن ها برادران ما و هم دنینان مایند. از ما خاتمه جنگ مى خواهند و به کتاب خداى سبحان روى آورند، درست آن است که درخواست آنها را بپذیریم و اندوهشان را برطرف سازیم ! آن زمان من به شما گفتم : این کار این ها ظاهرش ایمان است و باطنش دشمنى ، آغازش دلسوزى است و فرجامش پشیمانى است . (۳۶۱)
۴ – مذمت اهل بصره و پیشگویى حوادث
۳۶۶٫ ارتداد
عنه علیه السلام – من کلام له علیه السلام کلم به الخوارج -: فاءو بوا شر مآب ، و ارجعوا على اءثر الاعقاب
خطاب به خوارج فرمودن (با این ضلالت و ظلم و جورى که در پیش گرفته اید از خدا مى خواهم که ) به بدترین عاقبت بازگشت نمایید و به عقب برگردید. (۳۶۲)
۳۶۷٫ بپرسید قبل از فوت وقت
فاساءلونى قبل اءن تفقدونى ، فوالذى نفسى بیده لا تساءلونى عن شى ء فیما بینکم و بین الساعُه ، و لا عن فئه تهدى مائهُ و تضل مائُه الا اءنباءتکم بناعقها و قائدها، و سائقهما، و مناخ رکابها، و محط رحالها، و من یقتل من اءهلها قتلا و من یموت منهم موتا، و لو قد فقد تمونى و نزلت بکم کرائه الامور، و حوازب الخطوب لاطرق کثیر من السائلین ، و فشل کثیر من المسؤ ولین
بپرسید از من پیش از آن که از دستم دهید؛ زیرا سوگند به آن که جانم در دست اوست ، از هم اکنون تا روز رستاخیز درباره هیچ چیز و هیچ گروهى که صد نفر را گمراه مى کند و گروهى که صد نفر را به راه راست مى برد سؤ ال نکنید مگر آن که شما را آگاه کنم که چه کسى نداى دعوت به آن ها را سر مى دهد و چه کسى رهبریشان مى کند و چه کسانى آنان را مى راند و کجا به استراحت مى پردازند و کجا اتراق مى کنند و بار مى گشایند، کدامین آن ها کشته مى شوند و کدامشان (به مرگ طبیعى ) مى میرند، اگر مرا از دست دهید و پیشامده هاى ناگوار و کارهاى دشوار برایتان رخ دهد، هر آینه بسیارى از پرسش کنندگان خاموش شوند و بسیارى از پاسخ دهندگان در جواب بمانند. (۳۶۳)
۳۶۸٫ پشتوانه دین
من کتابه علیه السلام للاشتر -: اءنما عماد الدین و جماع المسلمین و العده للا عداء: العامه من الامه ، فلیکن صغوک لهم ، و میلک معهم
امام على علیه السلام در نامه خود به مالک اشتر فرمودند: همانا توده مدرم پشتوانه دین اند و جماعت مسلمانان و تجهیزات و ساز و برگ در برابر دشمنان ، پس ، باید توجه و گرایش تو به آنان باشد. (۳۶۴)
۳۶۹٫ علم على علیه السلام علم غیب نیست !
لما قال له بعض اءصحابه و کان کلبیا: لقد اءعطیت یا اءمیرالمومنین علیم الغیب ، فضحک علیه السلام و قال : یا اءخا کلب ! لیس هو بعلم غیب ، و اءنما هو تعلم من ذى علم . و انما علم الغیب علم الساعه ، و ما عدده الله سبحانه بقوله ، (ان الله عنده علمى الساعه و ینزل الغیب ، و یعلم ما فى الارحام ، و ما تدرى نفس ماذا تکسب غدا، و ما تدرى نفس باءى اءرض تموت …) الاید فیعلم الله سبحانه ما فى الارحام من ذکر اءو اءنثى ، و قبیح آؤ جمیل ، و سخى او بخیل ، و شقى اءو سعید و من یکون فى النار حطبا، اءو فى الجنان للنبیین مرافقا. فهذا علم الغیب الذى لا یعلمه اءحد اءلا الله ،، و ما سوى ذلک فعلم علمه الله نبیه فعلمنیه ، و دعا لى باءن یعیه صدرى ، و تضطلم علیه جوانحى
یکى از یاران امیرالمؤ منین علیه السلام که از قبیله کلب بود به آن حضرت عرض کرد: اى امیرالمؤ منین ! علم غیب به تو داده شده است ؟
حضرت خندید و فرمود: اى مرد کلبى ! این علم غیب نیست ، بلکه بر اثر فراگرفتن از صاحب علمى است . علم غیب . علم داشتن زمان قیامت است و آنچه که خداى سبحان آنها را بر شمرده و فرموده است : همانا علم قیامت نزد خداست و باران فرو مى فرستد و آنچه را که در زهدان هاست ، مى داند) پس خداوند سبحان مى داند که جنینى که در زهدان ها (مادران ) است آیا پسر است یا دختر است ، زشت است یا زیبا، بخشنده است یا بخیل ، بدبخت است یا خوشبخت و مى داند که چه کسى هیزم آتش جهنم است ، یا در بهشت یار و همراه پیامبران . اینهاست علم غیبى که هیچ کس جز خداوند آنها را نمى داند. سواى اینها دانش است که خداوند سبحان مى داند به پیامبرش آموخت و او هم آن ها را به من یاد داد و برایم دعا کرد که سینه ام آن را نگه دارد و پهلوهایم آن را در میان گیرد. (۳۶۵)
۳۷۰٫ پیمودن راه حق
اءنى لمن قوم لا تاءخذهم فى الله لومه لائم . سیماهم سیما الصدیقین ، و کلامهم کلام الابرار، عمار اللیل و مناز النهار
من از جمله مردمانى هستم که در راه خدا سرزنشگرى در آنان کارگر نمى افتد، چهره شان چهرء صدیقان است ، و گفتارشان گفتار ابرار، آباد کننده شب هایند و روشنى بخش روزها. (۳۶۶)
۳۷۱٫ اصلاح با مدارا
عنه علیه السلام -: من کلام له یوبخ فیه اءصحابه -: کم ادار یکم کما تدارى البکار العمده و الثیاب المتداعیُه کلما حیصت من جانب تهتکت من آخر،… و اءنى لعالم بما یصلحکم ، و یقیم اءود کم ، و لکنى لا اءرى اصلا حکم بافساد نفسى
از سخنان آن حضرت علیه السلام در سرزنش اصحابش -: تا چند با شما مانند شتران جوان زخمین پشت و جامه هاى پوسیده مدارا کنم ! جامه هایى
که چه چیز شما را اصلاح مى کند و کجى و انحراف شما را راست مى گرداند، اما من اصلاح شما را با تباه کردن خودم روا نمى دانم . (۳۶۷)
۳۷۲٫ تحذیر از سبکسرى
عنه علیه السلام – فى ذم اهل البصره بعد وقعه الجمل -: اءرضکم قریبه من الماء بعیده من السما، خفت عقولکم ، و سفهت حلومکم
در نکوهش بصیریان بعد از جنگ جمل : سرزمین شما به آب نزدیک و از آسمان دور است ، عقل هایتان سبک و بردبارى هایتان (یا ادراک و شعورتان ) به نادانى و پستى گراییده است . (۳۶۸)
۳۷۳٫ گروگان گناه خویش
عنه – فى ذم اءهل البصره بعد وقعه الجمل -: کنتم جند المرا….و المقیم بین اظهر کم مرتهن بذنبه ، و الشاخص عنکم متدارک برحمه من ربه
در نکوهش بصریان پس از جنگ جمل مى فرماید شما سپاه زن (یا سپاه آن زنان ) آن کس که در میان شما زیست مى کند در گرو گناه خود مى باشد و کسى که از میان شما بیرون رود در عوض مشمول رحمت پروردگار خود مى گردد. (۳۶۹)
۳۷۴٫ جواب دشنام
روى اءنه (علیا) علیه السلام کان جالسا فى اءصحابه ، فمرت بهم اءمراءه جمیله ، فرمقها القوم باءبصارهم ، فقال علیه السلام : اءن اءبصار هذه الفحول طوامح ، و اءن ذلک سبب هبابها، فاذا نظر اءحد کم الى امراءه تعجبه فلیلامس اءهله ، فانما هى امراه کامراءه .
فقال رجل من الخوارج : قاتله الله کافرا ما اءفقهه ! فوثب القوم لیقتلوه فقال علیه السلام : رویدا اءنما هو سب بسب ، اءو عفو عن ذنب !
روایت شده که امام علیه السلام با اصحاب خود نشسته بود که زنى زیبا روى از کنارشان گذشت ، چشم هاى همه به او خیره گشت ، حضرت فرمود: چشم هاى این نرینگان آزمندانه مى نگرد و این نگریستن مایه تحریک آنان است . هرگاه یکى از شما زنى را دید و از او خوشش آمد، با زن خود همبستر شود؛ زیرا که او نیز زنى همانند زن خود اوست .
یکى از خوارج گفت (خدا این کافر را بکشد! چه قدر مى فهمد.)
اصحاب حضرت از جا پریدند که او را بکشند، امام فرمود: آرام باشید، سزاى دشنام ، دشنام است یا چشم پوشى از گناه و خطا.(۳۷۰)
۳۷۵٫ ذکر فضایل
یذکر فضائله علیه السلام بعد وقعه النهروان -: فقمت بالامر حین فشلوا، و تطلعت حین تقبعوا و نطقت حین تعتعوا، و مضیت بنور الله حین وقفوا
در این سخن فضایل خود را پس از حادثه نهروان بیان مى دارد: من قیام به وظیفه نمودم در آن هنگام که دیگران ناتوان شدند و شکست خوردند و از افق بالاترى نگریستم در ان هنگام که دیگران سر در لاک خود فرو برده بودند و سخن با صراحت گفتم ، در آن هنگام که آنان را کد گشته و متوقف بودند. (۳۷۱)
۳۷۶٫ تاسف بر نادان مخور!
من کتابه اءلى سهل بن حنیف و هو عامله على المدینه ، فى قوم من اءهلها لحقوا بمعاویه -:
فکفى لهم غیا و لک منهم شافیا، فرار هم من الهدى و الحق ، و ایضاعهم اءلى العمى و الجهل
نامه اى است از آن حضرت به (سهل بن حنیف انصارى ) و او حاکم مدینه بود: براى از دست دادن کمک و یارى آنان تاءسفى به خود راه مده بس است براى اثبات گمراهى آنان و شفاى دل تو از آزادى که به تو مى دادند گریختنشان از هدایت و حق و شتافتن آنان به کورى و نادانى . (۳۷۲)
۳۷۷٫ اداى فضیلت
من کتاب له اءلى اءهلا البصره : مع اءنى عارف … و لذى النصیحه حقه
نامه اى از آن حضرت ره اهل بصره : من فضیلت هر کسى از شما را که خیر خوه و خیر اندیش است ادا مى کنم . (۳۷۳)
۳۵۳- خطبه ۳۶٫
۳۵۴- خطبه ۹۳٫
۳۵۵- خطبه ۹۳٫
۳۵۶- خطبه ۱۷۲٫
۳۵۷- خطبه ۱۷۷ .
۳۵۸- خطبه ۶۱٫
۳۵۹- خطبه ۳٫
۳۶۰- خطبه ۱۲۱٫
۳۶۱- خطبه ۱۲۲٫
۳۶۲- خطبه ۵۸٫
۳۶۳- خطبه ۹۳٫
۳۶۴- نام ۵۳٫
۳۶۵- خطبه ۱۲۸ .
۳۶۶- خطبه ۱۹۲٫
۳۶۷- خطبه ۶۹٫
۳۶۸- خطبه ۱۴٫
۳۶۹- خطبه ۱۳٫
۳۷۰- حکمت ۴۲۰٫
۳۷۱- نامه ۷۰٫
۳۷۲- نامه ۷۰٫
نهج البلاغه موضوعی//عباس عزیزی