انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه به قلم  علامه حسن زاده آملى قسمت اول

[خطبه‏]

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه ربّ العالمين قيمة كلّ امرئ ما يحسن‏(نهج البلاغة) ينحدر عنّي السّيل و لا يرقى الىّ الطّير (نهج البلاغة، خطبة شقشقية) بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‏الحمد للّه الذى جعلنا من المتمسّكين بولاية مولانا الامام الوصىّ امير المؤمنين على عليه السّلام. و الحمد للّه الذى هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدى لو لا أن هدانا اللّه.

كتاب عظيم الشأن نهج البلاغه؛ بحر لا ينزف، و غمر لا يسبر، كتاب لو يمرّ نسيمه بقبر لأحيى نشره صاحب القبر.

موضوع و نام اين رساله منيف «انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه» است كه به قلم اين ملتجى به عتبه ولايت حسن حسن‏زاده آملى به ساحت مبارك اهل درايت و ولايت اهداء مى‏گردد. به اميد اين كه مورد قبول آن ارباب بينش و اصحاب دانش واقع شود. و آن را بر يك مقدمه و يك مدخل و يازده باب تنظيم كرده ‏ايم.

اما مقدمه:

معجزات قولى سفراى الهى قوى‏ترين حجت بر حجت بودن آنان است‏ چنانكه قرآن كريم خود بهترين حجت بر رسالت خاتم انبياء محمد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلم است، روايات اوصياى آن حضرت نيز بهترين حجت بر حجت بودن آنان‏اند و خود آن بزرگان، دليل امام بودن خودشان‏اند كه: الدليل دليل لنفسه، و آفتاب آمد دليل آفتاب.

اگر كسى با نظر تحقيق و ديده انصاف در روايات و خطب و كتب و رسائل و به ويژه در ادعيه و مناجاتهاى اهل بيت عليهم السّلام تدبّر كند، اعتراف مى‏نمايد كه اين همه معارف حقه از اوتاد و ابدال و افرادى كه مدرسه و معلّم نديده ‏اند به جز از نفوس مؤيد به روح القدس نتواند بوده باشد.

اماميه را در اثبات حقانيت امامت و خلافت يك‏يك ائمه اثنى عشر عليهم السّلام همين معارف مروى از آن بزرگان كافى است. بلكه صحاح سته و ديگر جوامع روائى حضرات اهل سنت به تنهايى در اين موضوع خطير بسنده ‏اند.

غرض اينكه كلمات سفراى الهى و حاملين وحى و روايات آل پيغمبر خود بهترين حجت بر حجت بودن آنان‏اند، چنانكه الدليل دليل لنفسه، آفتاب آمد دليل آفتاب، نهج البلاغه نمونه‏اى بارز از اين كالاهاى پربهاى بازار معارف است.

ن‏كس كه ز كوى آشنايى است‏
داند كه متاع ما كجايى است‏

روايات مرتبه نازله قرآن، و قرآن، مرحله عاليه و روح آنها است.روايات، بطون و اسرار آيات قرآنى‏اند كه از اهل بيت عصمت و وحى كه‏مرزوق به علم لدنى‏اند صادر شده‏اند. و پوشيده نيست كه اين‏گونه معجزات قولى، بعد از قرآن و پيغمبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلم از هيچ صحابه و علماى بعد از آنان به جز از ائمه اثنى عشر اماميه عليهم السّلام روايت نشده است، اگر كسى سراغ دارد ارائه دهد، اگر كسى عديل فرموده‏هاى آل طه از نهج البلاغه گرفته تا توقيعات حضرت بقية اللّه را آگاهى دارد خبر نمايد، ما كه هرچه بيشتر گشتيم كمتر يافتيم.

وانگهى تنها سخن از عبارت‏پردازى و سجع و قافيه‏سازى نيست، بلكه سخن در فصاحت و بلاغت تعبير است، بلكه كلام در بيان حقائق دار هستى با بهترين تعبيرات عربى مبين، و درج در معنى در زيباترين و رساترين درج صدف عبارت كه نوابع دهر و افراد يك فن در فنون علوم، در فهم آنها دست تضرّع و ابتهال به سوى ملكوت عالم دراز مى ‏كنند، مى ‏باشد.

ادعيه مأثوره، هريك مقامى از مقامات انشائى و علمى و عرفانى ائمه دين مااند. لطائف شوقى و عرفانى، و مقامات ذوقى و شهودى كه در ادعيه نهفته است در روايات وجود ندارد. زيرا در روايات، مخاطب، مردم‏اند و با آنان به فراخور عقل و فهم و ادراك و معرفتشان سخن مى‏گفتند، نه هرچه گفتنى بود، كما فى البحار عن المحاسن عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم انه قال: انّا معاشر الانبياء نكلّم النّاس على قدر عقولهم‏[1]، اما در ادعيه و مناجاتها با جمال و جلال مطلق و محبوب و معشوق حقيقى به راز و نياز بوده‏اند، لذا آنچه در نهان‏خانه سر و نگارخانه عشق و بيت المعمور ادب داشتند به زبان آوردند.

معجزات سفراى الهى بر دو قسم است: قولى و فعلى.

معجزات فعلى: تصرف در كائنات و تسخير آنها و تأثير در آنها، به قوت ولايت تكوينى انسانى به اذن اللّه است، همچون شق القمر و شق الأرض و شق‏البحر و شق الجبل و شق الشجر و ابراى اكمه و ابرص و احياى موتى، و غيرها.

ابراى اكمه و ابرص از حضرت مسيح عليه السّلام بود كه فرمود: وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ‏[2] شق الجبل از صالح پيغمبر عليه السّلام، به تفاسير قرآن كريم ضمن كريمه: فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها[3] در سوره شمس، و به باب سيزدهم نبوت بحار[4] رجوع شود. و شق الارض و شق البحر از موسى كليم عليه السّلام كه اولى را در هلاك قارون، و دومى را در هلاك فرعون، اعجاز فرمود.

و شق القمر و شق الشّجر از خاتم انبياء صلّى اللّه عليه و آله و سلم.

واقعه شق الشّجر در خطبه قاصعه نهج البلاغه آمده است كه امير المؤمنين فرمود: درخت به امر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم از جاى خود كنده شد و مانند مرغى بال زنان به سوى پيغمبر اكرم شتافت تا در نزد آن جناب ايستاد، معجزه فعلى است.

قلع درب قلعه خيبر به دست يد اللّه امير المؤمنين امام على عليه السّلام از معجزات فعلى و قدرت ولايت تكوينى آن جناب است. عالم جليل عماد الدين طبرى كه از اعلام قرن ششم هجرى است در كتاب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى‏[5] به اسنادش روايت كرده است كه امير عليه السّلام فرمود:

و اللّه ما قلعت باب خيبر و قذفت به أربعين ذراعا لم تحسّ به أعضائى بقوة جسديّة و لا حركة غذائية و لكن أيّدت بقوة ملكوتية و نفس بنور ربّها مستضيئة. و همين حديث شريف را جناب صدوق در مجلس هفتاد و هفتم امالى خود با اندك اختلافى در متن آن به اسنادش روايت كرده است‏[6].

معجزات قولى: علوم و معارف و حقائقى‏اند كه به تعبير حضرت وصى عليه السّلام در خطبه أشباح نهج البلاغه از ملائكه اهل امانت وحى از حظائر قدس ملكوت بر مرسلين نازل شده‏اند. سرسلسله معجزات قولى، قرآن مجيد است، و معارف صادر از اهل بيت عصمت و وحى و منطق صواب و فصل خطاب، چون نهج البلاغه و صحيفه سجاديه و جوامع روائى، تالى آن مرتبه نازله آنند، هرچند كه بيانگر اسرار و بطون و تأويلات قرآنند.

معجزات فعلى، موقت و محدود به زمان و مكان و خلق الساعة و زود گذرند، و بعد از وقوع فقط عنوان تاريخى و سمت خبرى دارند، به خلاف معجزات قولى كه در همه اعصار معجزه‏اند و براى هميشه باقى و برقرارند.

معجزات فعلى براى عوامند كه با محسوسات آشنايند و با آنها الفت گرفته‏اند و خو كرده‏اند و پايبند نشأت طبيعت‏اند و به ماوراى آن سفرى نكرده‏اند، اين فريق بايد با حواس ادراك كنند و به خصوص بايد با چشم ببينند تا باورشان آيد.

اينان از نيل به بهجت معنوى و وصول به لذت روحى و سير در ديار فسيح معقولات و مرسلات بى‏ بهره ‏اند، و حتى عبادات را به اميد حور و قصور خيال قاصرشان انجام مى ‏دهند و از ذوق عبادت احرار و عشّاق ناكام‏اند، و بالاخره عوام‏اند خواه در صنايع و حرف مادى ورزيده باشند و خواه نباشند. امير عليه السّلام فرمود:

ان قوما عبدوا اللّه رغبة فتلك عبادة التّجار، و انّ قوما عبدوا اللّه رهبة فتلك عبادة العبيد، و انّ قوما عبدوا اللّه شكرا فتلك عبادة الاحرار[7].

خواص را- كه قوه عاقله و متفكره پيكر مدينه فاضله انسانى‏اند- علوم و معارف بكار آيند. اين طايفه، معجزات قولى را كه مائده‏هاى آسمانى و مأدبه‏ هاى‏ روحانى‏اند طلب مى‏كنند، نكته‏سنج و زبان فهم و گوهرشناسند و مى‏دانند كه كالاى علم كجائى و چگونه كالائى است، و به تعبير خواجه در شرح اشارات الخواصّ للقولية أطوع، و العوام للفعلية أطوع. و به قول عارف رومى:

آپند فعلى خلق را جذّاب‏تر
كو رسد در جان هر با گوش و كر

اصولا انسان با حفظ موضوع و عنوان انسان، همان علوم و معارف و شوق و عشق به آنها و اعمال صالحه و اخلاق حسنه است، وگرنه سرمايه مادى خاك است كه بر باد است چه خود طفل خاك‏باز است كه: التراب ربيع الصبيان. عاقل، مستسقى آب حيات كمال مطلق است، چنانكه عارف، محو در مطالعه جمال حق.

كلام رفيع ميرداماد در قبسات در معجزه قولى و فعلى‏ مرحوم ميرداماد قدّس سرّه را در آخر قبسات كلامى منيع و رفيع در معجزه قولى و فعلى است:

درباره معجزه قولى فرمايد:

و بالجملة تنافس الحكماء فى الرّغائب العقلية اكثر، و عنايتهم بالامور الروحانية أوفر، سواء عليها أ كانت فى هذه النشأة الفانية، أم فى تلك النشأة الباقية و لذلك يفضّلون معجزة نبيّنا صلّى اللّه عليه و آله و سلم أعنى القرآن الحكيم و التنزيل الكريم و هو النور العقلى الباهر، و الفرقان السماوى الزاهر (الداهر خ ل) على معجزات الانبياء من قبل، إذ المعجزة القولية أعظم و أدوم و محلّها فى العقول الصريحة أثبت و أوقع، و نفوس الخواصّ المراجيح لها أطوع و قلوبهم لها أخضع.

و در معجزه فعلى فرمايد:

و أيضا ما من معجزة فعلية مأتى بها إلّا و فى افاعيل اللّه تعالى قبلنا من جنسها أكبر و أبهر منها و آنق و أعجب و أحكم و أتقن، فخلق النّار مثلا أعظم من جعلها بردا و سلاما على ابراهيم، خلق الشمس و القمر و الجليدية و الحس المشترك أعظم من شقّ القمر فى الحسّ المشترك. و لو تدبّر متدبّر فى خلق معدل النهار و منطقة البروج متقاطعين على الحدّة و الانفراج لا على زوايا قوائم و جعل مركز الشمس ملازما لسطح منطقة البروج فى حركتها الخاصة و ما فى ذلك من استلزام بدائع الصنع و غرائب التدبير و استتباع فيوض الخيرات و رواشح البركات فى آفاق نظام العالم العنصرى لدهشته الحيرة و طفق يخرّ مبهورا فى عقله مغشيا عليه فى حسّه، و ذلك إن هو الا فعل ما من افاعيله سبحانه و صنع ما من صنائعه عزّ سلطانه، فأما نور القرآن المتلألأ شعاعه سجيس الأبد: فلا صودف فى الاولين و لن يصادف فى الآخرين فيما تناله العقول و تبلغه الاوهام من جنسه ما يضاهيه فى قوانين الحكمة و البلاغة، أو يدانيه فى أفانين الجزالة و الجلالة[8].

سخن در معجزات قولى پيغمبر و آل او است صلّى اللّه عليه و آله و سلم، صحابه رسول اللّه در كتب سير و تراجم و طبقات و تواريخ شناخته شده‏اند، و غرر كلمات نظم و نثر سنام صحابه در آنها نقل شده است، كدام يك آنها در يكى از اوصاف كمالى و فضائل انسانى كفو و عديل امير المؤمنين على عليه السّلام مى‏باشد، و يا لااقل به تقليد او بسان يكى از خطب توحيديه نهج البلاغه تفوّه كرده است؟! با اينكه آن جناب آن خطب را ارتجالا در مواضع لزوم انشاء مى‏فرمود، ديگران با تروى و تأنى بگويند.

خطبه يك صد و هشتاد و چهارم نهج البلاغه يكى از خطب توحيديه است كه شريف رضى رحمه اللّه در عنوان آن گويد: و تجمع هذه الخطبة من اصول العلم ما لا تجمعه خطبة، و الآن هزار و چهارصد و دو سال از هجرت خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلم مى‏گذرد،و قبل از اسلام و بعد از اسلام نوابغ دهر كه طرفداران شعب علوم عقليه و معارف عرفانيه، و مدعيان مكاشفات ذوقيه، و قلم‏داران نامور جهانى بودند در همه اطراف و اكناف ارض آمدند و رفتند و منشئات دقيق و جليل علمى و قلمى آنان موجود است، كدام گوهر سخن‏شناس به خود اجازه مى‏دهد كه يك كتاب گفته‏هايشان را هم‏وزن يكى از بندهاى همين يك خطبه نهج قرار دهد.وانگهى حالا مى‏گويند سطح علوم و معارف بالا گرفته است و عصر ترقى و تعالى فرهنگ است و ما شاء اللّه شهوت تأليف هم عجيب اوج گرفته است، مع ذلك چه كسى را ياراى آن است كه به‏اندازه چند بند همين يك خطبه توحيديه دم برآورد.

كدام اديب فنان تواند به تقليد صورت عبارات او سخن گويد؟! اين مقامات حريرى و بديع الزمان همدانى و منشآت ابو العلاء معرى و خطبه‏هاى ابن نباته و رسائل ابن عميد و مكاتيب عبد الحميد و ائمه اربعه كتب ادب: بيان و تبيين جاحظ و امالى قالى و ادب الكاتب ابن قتيبه و كامل مبرّد، شاهدند.

خليل بن احمد بصرى متوفى 170 ه. ق گويد: انّ أفضل كلمة يرغب الانسان الى طلب العلم و المعرفة، قول أمير المؤمنين عليه السّلام: قدر كل امرئ ما يحسن‏[9] ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ صاحب «بيان و تبيين» متوفى 255 ه. ق، اوّلين جامع كلمات قصار امير عليه السّلام است، وى صد كلمه از كلمات قصار امير المؤمنين عليه السّلام را انتخاب كرده است و آن را مطلوب كل طالب من كلام امير المؤمنين على ابن ابى طالب، ناميده است و در وصف آن كلمات كامله گفت: كل كلمة منها تفى بألف من محاسن كلام العرب؛ يعنى هر كلمه آن وافى به هزار كلمه نيكوى عرب است. و در جلد اول بيان و تبيين در وصف اين كلام آن جناب كه فرمود: قيمة كلّ امرئ ما يحسن، بيانى دارد كه خلاصه ‏اش اين است: اگر در كتاب بيان و تبيين من جز همين يك كلمه امير المؤمنين عليه السّلام نمى‏بود در ارزش كتابم كافى، بلكه فوق آن چه مى‏ خواهم حاصل بود.

و در بيان و تبيين عبارتش اين است:

قال علىّ رحمه اللّه: قيمة كلّ امرئ ما يحسن فلو لم نقف من هذا الكتاب الّا على هذه الكلمة لوجدناها شافية كافية، و مجزئة مغنية، بل وجدناها فاضلة عن الكفاية، و غير مقصّرة عن الغاية، و أحسن الكلام ما كان قليله يغنيك عن كثيره و معناه فى ظاهر لفظه، و كان اللّه عزّ و جلّ قد ألبسه من الجلالة، و غشاه من نور الحكمة على حسب نيّة صاحبه و تقوى قائله.

ابن خلكان در وفيات الاعيان معروف به تاريخ ابن خلكان در ترجمه عبد الحميد كاتب معروف گويد: ابو غالب عبد الحميد الكاتب البليغ المشهور كان كاتب مروان بن حكم الاموى آخر ملوك بنى امية و به يضرب المثل فى البلاغة حتى قيل فتحت الرسائل بعبد الحميد و ختمت بابن العميد، و كان فى الكتابة و فى كل فنّ من العلم و الأدب إماما. بعد از آن ابن خلكان از عبد الحميد كاتب نقل كرد كه وى گفت: حفظت سبعين خطبة من خطب الاصلع ففاضت ثم فاضت، و مقصودش از اصلع امير المؤمنين على عليه السّلام است.

و نيز ابن خلكان در كتاب ياد شده در ترجمان ابن نباته صاحب خطب گويد: أبو يحيى عبد الرحيم بن نباتة صاحب الخطب المشهورة كان إماما فى علوم الادب، آنگاه از وى نقل كرده است كه گفت: حفظت من الخطابة كنزا لا يزيده الانفاق إلا سعة و كثرة، حفظت مائة فصل من مواعظ على ابن ابى طالب عليه السّلام.

در منطق نهج كه معيار صدق و محك حق است ارج و ارزش انسان به پايه‏ حظّ و لذّ او از حقائق كليه نوريه حظائر قدس ملكوت است چنانكه به صاحب سرّش كميل كامل فرمود: انّ هذه القلوب اوعية فخيرها أوعاها[10]

هرچند رسول خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلم را معجزات فعلى بسيار است، ولى بزرگترين معجزه باقيه آن حضرت إلى يوم القيمة كه در حقيقت صورت كتبيه آن حضرت است، قرآن است كه به تنهايى ناطق به صواب و فصل خطاب است كه آن جناب خاتم النبيين است.قبله مدينه طيبه معجزه فعلى باقى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلم است.آرى تنها معجزه فعلى باقى آن حضرت قبله مدينه طيبه است كه بدون إعمال آلات نجومى و قواعد هيوى و يا در دست داشتن زيج و ديگر منابع طول و عرض جغرافيايى قبله مدينه را در غايت دقّت و استواء تعيين فرمود و بسوى كعبه ايستاد و فرمود: محرابى على الميزاب، در اين مبحث اسمى و اسنى در كتاب دروس معرفة الوقت و القبلة به تفصيل بحث نموده‏ايم‏[11].

دست حواس از نيل به اثمار معارف اغصان معتدله شجره نبوّت قصير[12]، و افكار اليف به ماديات در ادراك آن حسيرند به مثل معروف «رخش مى‏بايد تن رستم كشد»، عقل ناصع و قلب مجتمع و قوه قوى فوق طور عقل را مى‏شايد كه اسرار خزائن خزّان وحى را دريابند، و به حريم فهم لطائف قلبى آنها بار يابند،اين لهجه شيرين نهج است كه:إنّ أمرنا صعب مستصعب لا يحتمله الّا عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للايمان و لا يعى حديثنا إلّا صدور أمينة و أحلام رزينة[13].

در اين معنى بياناتى عميق از ديگر وسائط فيض الهى مأثور است كه هريك درى از معرفت شهودى را كه فوق طور معرفت فكرى است، به اختلاف مراتب و درجات نفوس به روى آنها مى‏گشايد كه احاديث را نيز مراتب است چه در رتبه ظليه قرآن مجيدند و بحث آن در پيش است.

صدر المتألهين رحمه اللّه در شرح اصول كافى در مقام ابتهال از فياض متعال توفيق فهم كلمات آل عليهم السّلام را مسئلت مى‏نمايد، و در مقام ابتهاج در تعليقه‏اش بر فصل هفتم مسلك خامس اسفار در اتحاد عقل و عاقل و معقول گويد:

كنت حين تسويدى هذا المقام بكهك من قرى قم، فجئت زائرا لبنت موسى بن جعفر عليها السّلام منها و كان يوم جمعة، فانكشف لى هذا الامر بعون اللّه تعالى.

تاريخ آن انكشاف و افاضه، در ضحوه روز جمعه هفتم جمادى الاولى سنه يك هزار و سى و هفت از هجرت بود و از عمر صدر المتألهين پنجاه و هشت سال قمرى گذشته بود چنانكه در تعليقه ديگرش بر همان فصل ياد شده فرمايد:تاريخ هذه الإفاضة كان ضحوة يوم الجمعة سابع جمادى الأولى لعام سبع و ثلاثين و ألف من الهجرة و قد مضى من عمر المؤلف ثمان و خمسون سنة.من اين دو تعليقه را از نسخ اسفارى كه در تملك دارم نقل كرده ‏ام.

علاوه اين كه كلمات صادر از بيت عصمت و وحى پيغمبر و آل نه فقط از حيث فصاحت و بلاغت دستور العمل و سرمايه ادبى عبدالحميدها و ابن نباته‏هااند، بلكه در جميع شئون و أمور حيات انسانى نهج قويم و طريق‏ مستقيم‏اند.

كدام زمامدار اجتماع است كه در نظم مملكت‏دارى، و دستور العمل، مدينه فاضله‏ سازى، و آداب راعى و رعيت، ترقيم همانند عهدنامه مالك را به عهده بگيرد؟! اين عهد اردشير و رسائل وزراء و فرمانهاى فرماندهان بسيار در متون سير و تواريخ گواهند.

كدام فرمانده سپاه و امير لشكر در آيين جنگاورى و سلحشورى و مبارزه با دشمن چنانكه در چند فصل قسم اوّل و دوم نهج از اسد اللّه آمده است تواند تعليم آداب حرب دهد؟! اين كتاب سياسة الحروب هرثمى و كتاب الحرب عيون الاخبار ابن قتيبه، و آداب الحرب مباركشاه و تبصره ارباب الالباب طرطوسى، و غيرها حجّت‏اند.

كدام عارف منازل و مراحل پيموده است كه كلماتش در كنار مشرب عرفان سرسلسله عارفين على عليه السّلام نمودى داشته باشد؟! اين فصوص و فتوحات و مصباح الانس و تمهيد و در محضر مبارك نهج البلاغه شهود عدل‏اند.

كدام حكيم متأله را ياراى اين است كه در برابر خطبه ‏هاى توحيدى على عليه السّلام قلم در دست گيرد؟ اين رسائل فارابى و شفا و اشارات شيخ و قبسات و اسفار مير و صدرا حاضرند.

حكيم در مقابل ينحدر عنى السيل، به وحشت است و عارف در برابر و لا يرقى الىّ الطير، به دهشت.در وصف متقين چنان گفت كه همام شريح شرحه‏شرحه شد، و در وصف طبيعت، خفاش و طاوس را چنان آراست كه بيانش از زبان و بنان امثال من راست نيايد، بلكه منوچهريهاى خرّيت در طبيعت‏آرائى انگشت حيرت به دندان گيرند.

كوتاهى سخن اين كه حق مطلب همان است كه خود آن جناب در خطبه‏ دويست و سى و يكم نهج به كلام بليغ خود فرمود: و انّا لأمراء الكلام وفينا تنشّبت عروقه و علينا تهدّلت غصونه‏[14]، در همين عبارت ملاحظه بفرمائيد و در آن غور و تدبّر بنماييد، ببينيد اين جمله كوتاه از حيث لفظ و معنى چقدر بلند است، و خود همين كلام شاهد صادق خود است كه صادر از امير كلامى چنانى است.

و مثل منى بايد تا چه اندازه قلم‏فرسائى كند كه تا بتواند حق بيان آن را اداء كند، و يا عاقبت أمر از عهده آن عاجز بماند.

در نيابد حال پخته هيچ خام‏
پس سخن كوتاه بايد و السلام‏

و انّا لأمراء الكلام و فينا تنشّبت عروقه و علينا تهدّلت غصونه.

اسناد نهج البلاغه‏

كلمات امير المؤمنين على عليه السّلام نه فقط از حيث بلاغت نهج البلاغه است، بلكه در جميع شئون و امور حيات انسانى نهجى قويم و طريقى مستقيم است. سيد رضى رحمه اللّه چون خود در نظم و نثر ادبى مانند ديگر فنون علمى، قلمى توانا و ذوقى سرشار داشت شيداى سبك شيواى كلام امير كلام و دل‏باخته آن شده، از ديدگاه فن ادبى خود آن را نهج البلاغة ناميد. هر كسى از ظن خود شد يار من.

نهج البلاغه كتابى است كه اگر در آن به ترتيب حروف تهجّى از الف تا يا در هر يك از معارف حقه الهيّه بحث و فحص گردد اصول و امّهاتى را حائز است كه هر اصلى خود شجره طيّبه فروع و اثمار بسيار است كه (أصلها ثابت و فرعها فى السّماء تؤتي أكلها كلّ حين بإذن ربّها).

كلماتى كه هر يك موضوع مسائل عقلى، و در نهج آنها را مآخذ اسناد علمى است‏ مثلا بحث در اول، آخر، انسان، ايمان، امامت- برهان، بسط، توبه- ثواب، ثبات- جسد، جسم، جلاء، جزاء- حق، حساب، حجاب، حركت، حبط- ختم، خلق- دعاء، دنيا- ذكر- رب، رسول، رؤيت، روع، رزق، رضا- زهد، زيغ، زوال- سرمد، سبات، سمع، سعادت- شقاوت، شأن- صورت، صبر، صراط- ضلالت- طلب، طاعت، طريقت، طمأنينه، طهارت- ظلّ، ظهور، ظلم- عدل، علم، عمل، عرفان، عمى- غيب، غفلت، غفران، غنى- فكر، فعل، فؤاد- قضا، قدر، قلب، قرب، قبض، قول- كتاب، كلام- ليل، لقاء- موت، ملك- نور، نبوت، نفس- وجود، وحدت، وجه، وحى، ولايت، وزن، تقوى- همّت، هدايت، هجرت- يوم، يقظه، يقين. و نظائر آنها از موضوعاتى در حكمت متعاليه هستند كه در كلمات امير المؤمنين عليه السّلام چه در نهج و چه در غير آن در پيرامون هر كدام مآخذ و اسناد و مدارك مهمى توان يافت كه در پرتو ولايت به عمق احكام و مسائل آنها پى توان برد، چنانكه اساطين عرفان و حكمت متعاليه در امور مذكوره به كلام آن امام الكلّ فى الكلّ در كتب قيمه‏شان استناد جسته و مى‏جويند.

كلام صدر المتألهين قدّس سرّه در پيرامون كلام امير المؤمنين عليه السّلام‏

مثلا صدر المتألهين در الهيات اسفار در نفى زيادت صفات از ذات واجب، و به عبارت أخرى در عينيّت صفات كماليّه با ذات احديت به خطبه نخستين نهج البلاغه تمسك و تبرك جسته گويد:

و قد وقع فى كلام مولانا و إمامنا مولى العارفين و إمام الموحّدين ما يدلّ على نفى زيادة الصّفات للّه تعالى بأبلغ وجه و آكده حيث قال فى خطبة من خطبه‏ المشهورة: أوّل الدّين معرفته و كمال معرفته التّصديق به، الخ‏[15].

و همچنين ديگر اعلام از خاصّ و عام از صدر اسلام تا اين زمان در فنون گوناگون مؤلّفاتشان، از علوم ادبيه تا عرفان نهايى از كلمات آن ولى اللّه اعظم و امام انام تبرك مى‏جويند و بدان استشهاد مى ‏نمايند كه نقل و حكايت طايفه‏اى از آنها خود مستلزم تأليف كتابى كلان خواهد شد.

بر اثر عظم مقام و منزلت گفتار آن جناب كه مسحه‏اى از علم الهى، و قبسى از نور مشكات رسالت، و نفحه‏اى از شميم رياض امامت است، از زمانش تاكنون بسيارى از اعاظم علماء در جمع‏آورى كلماتش سعى بليغ مبذول داشتند و اهتمام بسزا اعمال نمودند.

عبيد اللّه بن ابى رافع كاتب امير عليه السّلام جامع قضاياى آن حضرت‏

شيخ طوسى قدّس سرّه متوفى 460 ه ق در فهرست آورده كه عبيد اللّه بن ابى رافع كاتب امير المؤمنين عليه السّلام قضاياى آن حضرت را جمع كرده است: عبيد اللّه بن ابى رافع رضى اللّه عنه كاتب امير المؤمنين عليه السّلام له كتاب قضايا امير المؤمنين عليه السّلام، اخبرنا به احمد بن عبدون- الى قوله: عن محمّد بن عبيد اللّه بن ابى رافع عن ابيه عن جدّه عن امير المؤمنين عليه السّلام و ذكر الكتاب بطوله.

زيد بن وهب جهنى مخضرم جامع خطب امير عليه السّلام‏

و نيز شيخ طوسى در همين كتاب فهرست فرمود: زيد بن وهب له كتاب خطب امير المؤمنين عليه السّلام على المنابر فى الجمع و الاعياد و غيرهما، اخبرنا احمد بن‏ محمّد- الى قوله: عن أبى مخنف لوط بن يحيى عن ابى منصور الجهنى عن زيد بن وهب قال خطب امير المؤمنين عليه السّلام و ذكر الكتاب.

عبيد و زيد اوّل كسى ‏اند كه، آن قضايا، و اين خطب امير عليه السّلام را جمع كرده است‏زيد بن وهب مكنّى به ابو سليمان جهنى كوفى مخضرم است، و مخضرم كسى است كه جاهليت و اسلام را درك كرده است. زيد جهنى در عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم اسلام آورد و قصد تشرّف به خدمت آن حضرت را كرده است و لكن پيش از آنكه به زيارتش نايل آيد، رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم به جوار قدس الهى رحلت كرد، لذا زيد را از صحابه نمى‏شمارند بلكه از تابعين مى‏دانند و از كبار تابعين بود و در 96 ه. ق وفات كرد و از اسناد مذكور شيخ طوسى مستفاد است كه كتاب عبيد و زيد در زمان وى وجود داشتند. و بايد اين دو نفر اوّل كسى باشند كه آن قضاياى امير عليه السّلام را جمع كرده است و اين خطب آن جناب را.

محمّد بن قيس بجلى جامع قضاياى على عليه السّلام‏

بعد از عبيد اللّه بن ابى رافع در جمع‏آورى قضاياى امير المؤمنين عليه السّلام بايد محمّد بن قيس بجلى را كه از اصحاب امام باقر عليه السّلام بود، نام برد. چنانكه باز شيخ طائفه در فهرست فرمود: محمّد بن قيس البجلى له كتاب قضايا امير المؤمنين عليه السّلام اخبرنا به جماعة منهم محمّد بن محمّد بن النعمان الخ.

ابراهيم بن حكم فزارى جامع خطب امير عليه السّلام‏

و بعد از «زيد بن وهب جهنى» در جمع‏آورى خطب آن جناب بايد «ابراهيم بن حكم بن ظهير فزارى» را نام برد كه در حدود سنه يك‏صد و هشتاد مى‏زيست، باز چنانكه در فهرست مذكور آمده است: ابراهيم بن الحكم بن ظهير الفزارى أبو اسحاق صاحب التفسير عن السّدى صنّف كتبا منها كتاب الملاحم و كتاب خطب على عليه السّلام الخ.

اصبغ از خواص امير عليه السّلام و راوى عهد اشتر و وصيت به محمّد بن حنفيه‏

از خواص امير المؤمنين عليه السّلام «اصبغ بن نباتة رحمه اللّه» كه عهد اشتر و وصيت امير عليه السّلام به فرزندش محمّد بن حنفيّه را روايت كرده است. در فهرست مذكور فرمود:

الاصبغ نباته رحمه اللّه كان من خاصّة امير المؤمنين عليه السّلام و عمر بعده و روى عهد مالك الاشتر الذى عهده اليه امير المؤمنين عليه السّلام لمّا ولّاه مصر، و روى وصية أمير المؤمنين عليه السّلام الى ابنه محمّد بن الحنفيّة. اخبرنا بالعهد ابن ابى جيّد عن محمّد بن الحسن الى قوله: عن سعد بن طريف عن الاصبغ بن نباته عن امير المؤمنين عليه السّلام. و امّا الوصيّة فأخبرنا بها الحسين بن عبيد اللّه- الى قوله: عن سعد بن طريف عن الاصبغ بن نباتة المجاشعى قال: كتب امير المؤمنين عليه السّلام الى ولده محمّد بن الحنفية بوصيّته الخ.

انتساب عهد مالك به امير عليه السّلام منحول نيست‏

با اين بيان محكم و مسند شيخ الطائفه هرگونه دغدغه‏ اى در عهد اشترمطرود است. مثلا تفوّه شود كه در عهد اردشير چنين آمد و بزرگمهر چنين گفت و در عهد فلان و به همان چنان است و برخى از عبارات آنها با فلان عبارت عهد مالك مشابهت دارد و شايد عهد مالك منحول به امير عليه السّلام باشد. هرچند در چنين عهدهاى فرماندهان امكان مشابهت با برخى از دستورها مى‏رود، ولى موجب نمى‏شود كه عهد مالك از منشئات امير عليه السّلام نباشد. ما به اهميت عهد اردشير و كلمات بزرگمهر و ديگر انديشمندان پيشين اعتراف داريم، ولى طعم گفتار على عليه السّلام ديگر است و سبك كلام وى ديگر.

اگرچه حسن‏فروشان به جلوه آمدند
كسى به حسن و ملاحت به يار ما نرسد

امّا وصيت نامبرده، آن را سيد رضى در قسم دوم نهج آورده است: و من كتاب له عليه السّلام للحسن بن على، و همچنين ابن شعبه در تحف العقول. و لكن كلينى در باب نوزدهم نكاح كافى قسمتى از آخر آن را به دو روايت نقل كرده است و در روايت دوم تصريح فرمود كه: كتب بهذه الرسالة امير المؤمنين صلوات اللّه عليه الى ابنه محمّد» و اسنادش با إسناد شيخ در فهرست منتهى مى‏شود به «جعفر ابن محمّد الحسينى عن على بن عبدك الصّوفى عن الحسن بن طريف عن الحسين بن علوان عن سعد بن طريف عن الاصبغ بن نباتة عن امير المؤمنين عليه السّلام كه هر دو يكى است. به جلد هفدهم بحار، ص 56، طبع كمپانى نيز رجوع شود». دعائم الاسلام عهد مذكور اعنى عهد اشتر را از نبى روايت كرده است (هذا العهد مروى عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم).

اسماعيل بن مهران از اصحاب امام رضا عليه السّلام و راوى او و جامع خطب حضرت امير عليه السّلام‏ ديگر از جمع‏آورندگان خطب حضرت امير عليه السّلام «اسماعيل بن مهران بن محمّد بن أبى نصر زيد السّكونى» است.

شيخ طوسى در فهرست گويد كه وى لقى الرّضا عليه السّلام و روى عنه و صنّف مصنّفات كثيرة، منها كتاب خطب امير المؤمنين عليه السّلام.

ابو اسحاق ابراهيم قمى جامع قضاياى امير عليه السّلام‏

ديگر از كسانى كه قضاياى امير عليه السّلام را جمع كرده است «ابو اسحاق ابراهيم بن هاشم قمى» است، شيخ طوسى در فهرست گويد: انّه لقى الرّضا عليه السّلام و الذى أعرف من كتبه كتاب النوادر و كتاب قضايا امير المؤمنين عليه السّلام اخبرنا بهما جماعة من اصحابنا الخ.

صالح بن ابى حمّاد رازى جامع خطب امير عليه السّلام‏

ديگر از كسانى كه خطب امير عليه السّلام را جمع كرده است «صالح بن أبى حماد رازى است، عالم جليل نجاشى متوفى 405 ه در كتاب رجال فرمود كه وى لقى ابا الحسن العسكرى (يعنى امام على نقى) عليه السّلام له كتب منها كتاب خطب امير المؤمنين عليه السّلام.

هشام كلبى متوفى 206 ه. ق جامع خطب امير عليه السّلام‏

و ديگر از جامع خطب، (هشام بن محمّد بن سائب كلبى) است. وفات محمّد بن سائب چنانكه ابن نديم در فهرست آورده 146 ه. ق بود و از علماى مشهور است و هشام خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام رسيد، نجاشى گويد:

كان يختصّ بمذهبنا و له الحديث المشهور قال اعتللت علة عظيمة، نسيت علمى‏ فجلست إلى جعفر بن محمّد عليه السّلام فسقانى العلم فى كأس فعاد إلىّ علمى، و له كتب كثيرة منها كتاب الخطب.

هرچند نجاشى بطور اطلاق گفت: كتاب الخطب ولى ابن نديم در فهرست تصريح نموده است كه مراد خطب امير المؤمنين على عليه السّلام است و ابن نديم وفات هشام را 206 ه. ق گفته است.

ابراهيم نهمى و مدائنى جامع خطب امير عليه السّلام‏

و ديگر از جامع خطب، (ابو اسحاق ابراهيم بن سليمان نهمى كوفى) است، نجاشى در رجال و شيخ طوسى در فهرست آورده ‏اند كه:

(له كتب منها كتاب الخطب).

ديگر از جامع خطب، (مدائنى) مورّخ معروف است. ابن نديم در فهرست گويد:«ابو الحسن على بن محمد مدائنى در سن نود و سه سالگى در 225 ه. ق وفات كرده است».

خوانسارى در روضات آورده است:ابو الحسن المدائنى الأخبارى صاحب كتاب الأخبار و التواريخ الكثيرة التى تزيد على مائتي كتاب منها كتاب خطب امير المؤمنين عليه السّلام.

در فهرست ابن نديم چنانكه در طبع مصر آمده است در تعداد كتب مدائنى دو بار آمده است كه «له كتاب خطب النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم» ظاهرا دومى بايد كتاب خطب على عليه السّلام باشد.

عبد العزيز جلودى جامع خطب و رسائل و اشعار امير عليه السّلام‏

«عبد العزيز بن يحيى بن احمد بن عيسى جلودى» جامع خطب و مواعظ ورسائل و كتب و قضا و دعاى امير عليه السّلام و نيز جامع اشعار منسوب به آن حضرت است. جدّش عيسى جلودى از اصحاب أبى جعفر امام باقر عليه السّلام است، عالم جليل نجاشى در رجال گويد:

له كتب قد ذكرها الناس منها كتاب مسند امير المؤمنين عليه السّلام، كتاب خطبه عليه السّلام، كتاب شعره عليه السّلام، كتاب قضاء على عليه السّلام، كتاب رسائل على عليه السّلام، كتاب مواعظه عليه السّلام، كتاب الدعاء عنه عليه السّلام و چندين كتاب ديگر نيز از امير المؤمنين عليه السّلام نوشته و نجاشى ذكر كرده است.

اينجانب اكثر اشعار ديوان منسوب به امير عليه السّلام را از ديگران يافته است و همه را با ذكر مآخذ و مصادر در تكمله منهاج البراعة[16] آورده است.

بسيارى از اشعار ديوان بيان روايات مروى از آن جناب است كه ديگران به نظم درآوردند و چون مضمون آنها از امير عليه السّلام است اشعار را به آن حضرت نسبت داده‏اند مثل ابيات «يا حار همدان من يمت يرنى الخ». كه سيد حميرى قول امير عليه السّلام به حارث همدانى را به نظم آورده است و اصل خبر را شيخ مفيد در مجلس اول امالى خود نقل كرده است، و پس از نقل خبر گفت: قال جميل بن صالح و أنشدنى أبو هاشم السيد الحميرى الخ.

و از آن جمله است اشعار بسيارى در ديوان كه نصايح امام به فرزندش امام حسن عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام كه وصاياى آن جناب را به سبطين به نظم درآوردند و ازاين‏روى اشعار به خود آن حضرت انتساب داده شد. علاوه اينكه سبك اشعار از حيث بلاغت و فصاحت نسبت به ديگر كلمات امير عليه السّلام چون خطب و رسائل و حكم نهج و غير آن بسيار متفاوت است و سست به نظر مى‏آيد، ظاهرا بايد گفت رجزهايى كه از آن حضرت نقل شده است اسناد آنها به آن جناب خالى ازقوّت نيست كه سيرت ابطال عرب در ميدان مبارزه اين بود.

بسيارى از اشعار على بن ابى طالب قيروانى به آن جناب نسبت داده شده كه اشتراك در اسم موجب اين اشتباه شده است.

حضرت عبد العظيم حسنى جامع خطب امير عليه السّلام‏

(حضرت عبد العظيم بن عبد اللّه حسنىّ علوى عليه السّلام) مدفون در مسجد شجره در رى، كتابى جامع خطب امير المؤمنين عليه السّلام تأليف كرده است. الامام على بن موسى الرضا عليه السّلام قد نصّ على زيارته قال من زار قبره وجبت له على اللّه الجنّة. در رجال نجاشى آمده است كه: له كتاب خطب امير المؤمنين عليه السّلام و همچنين در خلاصه علامه.

ابراهيم ثقفى جامع خطب و رسائل امير عليه السّلام‏

ابراهيم بن محمّد بن سعيد ثقفى كوفى از اخلاف سعد بن مسعود ثقفى عمّ مختار بن ابى عبيده ثقفى، متوفى 283 ه جامع خطب و رسائل امير عليه السّلام است.

نجاشى در رجال گويد: و له تصنيفات كثيرة انتهى إلينا، منها كتاب رسائل امير المؤمنين عليه السّلام و اخباره، كتاب الخطب السائرة. مات ابراهيم بن محمّد الثقفى سنة ثلاث و ثمانين و مأتين، نجاشى از جمله كتب او را (الخطب المقريات) آورده و شيخ طوسى در فهرست (كتاب الخطب المعربات) و ظاهرا بايد اين دو يكى باشند.

محمد بن قيس‏

(محمّد بن قيس بجلى كوفى) متوفى سنه 51 ه. ق از اصحاب امام باقر و صادق عليهما السّلام، نجاشى در رجال و شيخ در فهرست و علّامه در خلاصه فرموده‏اند:

له كتاب قضايا امير المؤمنين عليه السّلام.

محمد بن خالد برقى‏

محمد بن خالد برقى از اصحاب امام موسى بن جعفر و امام رضا و امام جواد عليهم السّلام نجاشى گويد: له كتب منها كتاب الخطب.

محمد بن احمد كوفى صابونى‏

محمّد بن احمد بن ابراهيم جعفى كوفى معروف به صابونى، نجاشى گويد: له كتب منها كتاب الخطب.

محمّد بن عيسى اشعرى‏

محمّد بن عيسى بن عبد اللّه الاشعرى، نجاشى گويد: دخل على الرضا عليه السّلام و سمع منه و روى عن أبى جعفر الثانى (يعنى الامام الجواد عليه السّلام) له كتاب الخطب.

جاحظ نخستين كسى كه جامع كلمات قصار امير عليه السّلام است‏

«ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ» صاحب «بيان و تبيين» متوفى 255 ه. ق صد كلمه از كلمات قصار امير المؤمنين عليه السّلام را انتخاب كرده است و آن را «مطلوب كل طالب من كلام امير المؤمنين على ابن ابى طالب» ناميده است و حكم وى درباره آن صد كلمه اين است: كل كلمة منها تفى بألف من محاسن كلام العرب؛ يعنى هر كلمه آن به هزار كلام نيكوى عرب، وافى است.

در جلد اول بيان و تبيين‏[17] گويد: قال على رحمه اللّه: قيمة كل امرئ ما يحسن فلو لم نقف من هذا الكتاب إلا على هذه الكلمة لوجدناها شافية كافية و مجزئة مغنية بل لوجدناها فاضلة عن الكفاية و غير مقصّرة عن الغاية. سخنش بطور خلاصه اين است كه اگر در كتاب بيان و تبيين من جز همين يك كلمه امير المؤمنين عليه السّلام:قيمة كل امرئ ما يحسن نمى‏بود هرآينه در ارزش كتابم كافى بلكه فوق آنچه مى‏خواهم حاصل بود.

اين صد كلمه منتخب جاحظ را، كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى معروف به ابن ميثم يكى از شراح نهج البلاغة شرح كرده است و همچنين «رشيد وطواط» و «عبد الوهاب» شرح كرده‏اند كه مجموعا در يك مجلد به تصحيح و همّت مرحوم محدّث ارموى به طبع رسيده است.

دو رساله نهج البلاغه چيست، و ما هو نهج البلاغة

پيش از جاحظ كسى كه به اين عنوان كلمات قصار امير المؤمنين عليه السّلام را گرد آورده باشد نه ديده ‏ايم و نه شنيده ‏ايم، چنانكه رساله موجز و مفيد نهج البلاغه چيست. بر اين مدعى شاهد صادق است كه گويد: نخستين كسى كه به جمع كلمات قصار حضرت على عليه السّلام مبادرت نموده جاحظ متوفى به سال 255 ه. ق بود كه به نام مائة كلمة مشهور گرديد.

در رساله نامبرده 66 شرح بر نهج البلاغه و چندين شرح بر بعضى از خطب و رسائل و كلمات قصار آن حضرت معرفى شده است. و در تسميه مذكور ناظر به رساله ارزشمند و ارجمند «ما هو نهج البلاغة» تأليف شهرستانى است چنانكه‏ در آغاز آن آمده است: و نخستين بار است كه راجع به نهج البلاغه در زبان فارسى رساله‏اى نگاشته شده و پيش از اين جناب سيد اجل آقاى سيد هبة الدين شهرستانى در اين موضوع رساله‏اى به نام «ما هو نهج البلاغة» مرقوم و به سال 1352 در بغداد چاپ شده و در اين رساله بسيارى از مطالب آن ترجمه گرديده است.

اين دو رساله فارسى و عربى را در موضوع خود اهميتى بسزا است. در «ما هو نهج البلاغة» مباحثى عديده در پيرامون نهج البلاغه عنوان شده است كه هر مبحث آن حائز تحقيقاتى درخور تحسين و تقدير است.

مرحوم امينى قدّس سرّه در مجلد رابع «الغدير» هشتاد و يك شرح نهج را معرفى كرده است، و قريب دو برابر آن را مرحوم طهرانى در چهاردهم ذريعه.

ابن ابى الحديد شارح نهج و جامع كلمات قصار امير عليه السّلام‏

ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه پس از اتمام شرح، هزار كلمه از كلمات قصار منسوب به امير عليه السّلام را كه در نهج البلاغه نيامده است، نقل كرده است و اين هزار كلمه به عنوان «حكم منثورة» در بيروت جداگانه به طبع رسيده است، و يك بار نيز در نجف با انضمام كلمات ديگر منسوب به آن حضرت چاپ شده است.

ابن ابى الحديد در آخر شرح گويد: هذا آخر ما دوّنه الرّضى أبو الحسن رحمة اللّه عليه من كلام امير المؤمنين عليه السّلام فى نهج البلاغة قد أتينا على شرحه بمعونة اللّه تعالى. و نحن الآن ذاكرون ما لم يذكره الرّضى مما نسبه قوم إليه فبعضه مشهور عنه، و بعضه ليس بذلك المشهور، لكنّه قد روى عنه و عزى اليه و بعضه من كلام غيره من الحكماء لكنّه كالنظير لكلامه و المضارع لحكمته، الخ.

آمدى و غرر و درر

حدود يك قرن بعد از شريف رضى رحمه اللّه، عالم اوحدى «عبد الواحد بن محمد تميمى آمدى» متوفى 510 ه. ق يازده هزار و پنجاه كلمه از كلمات قصار امير عليه السّلام را به نام «غرر الحكم و درر الحكم» به ترتيب حروف تهجّى گرد آورده است و «آقا جمال خوانسارى» متوفى 1125 ه. ق آن را به فارسى شرح كرده است كه در هفت جلد با ضميمه رساله شرح «اخبار طينت» آقا جمال مذكور به همّت و تصحيح مرحوم محدّث ارموى به طبع رسيده است.

و خود متن غرر و درر يك‏بار در صيدا و يك بار در نجف چاپ شده است. در غرر و درر آمدى بسيارى از كلمات امير عليه السّلام در بيان عالم امر و بخصوص در معرفت نفس، اهميت بسزا دارند. و تا آنجا كه نگارنده آگاه است كتابى به اين تفصيل در جمع‏آورى كلمات قصار امير عليه السّلام تدوين نشده است.

ابو عبد اللّه قضاعى و دستور معالم الحكم‏

ولادت سيد رضى 359 و وفات او 406 ه. ق است، در همان زمان سيد رضى، ابو عبد اللّه قضاعى ابو عبد اللّه محمّد بن سلامة بن جعفر بن على بن حكمون بن ابراهيم بن محمّد بن مسلم قضاعى شافعى صاحب كتاب «شهاب الاخبار» متوفى 16 ذى‏القعده 454 ه. ق در مصر، قسمتى از كلمات امير كلام عليه السّلام را به نام «دستور معالم الحكم و مأثور مكارم الشيم» در نه باب جمع‏آورى كرده است و سلسله سند روايى برخى از آنها را آورده است. در ديباچه آن بعد از خطبه گويد:

امّا بعد، فانّى لمّا جمعت من حديث رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم ألف كلمة و مائتى كلمة فى الوصايا و الامثال و المواعظ و الآداب و ضمّنتها كتابا و سمّيته بالشّهاب، سألنى بعض الاخوان أن أجمع من كلام امير المؤمنين على بن أبى طالب صلوات اللّه عليه‏ نحوا من عدد الكلمات المذكورة و أن أعتمد فى ذلك على ما أزويه و أجده فى مصنّف من أثق به و أرتضيه … الى قوله: و قد اعلمت عند الكلمة التى أزويها علامة يستدل على راويها على ما أبيّنه آخر هذا الكتاب، و ذكرت أسانيد الاخبار الطّوال، و اعلمت على ما كان منها و جادة جيما، الخ.

يك طريق سند روايى كلام امير عليه السّلام به كميل در نهج‏ در باب چهارم آن كلام حضرت امير عليه السّلام را به كميل كه در عداد حكم نهج البلاغه است اين چنين روايت كرده است: أخبرنى محمّد بن منصور بن عبد اللّه عن ابى عبد اللّه التسترى إجازة، قال اخبرنا ابو الفضل محمّد بن عمر بن محمّد الكوكبى الاديب، قال حدّثنا سليمان بن احمد بن أيّوب، قال حدّثنا محمّد بن عثمان بن أبى شيبة، قال حدّثنا ضرار بن صرد، قال حدّثنا عاصم بن حميد، قال حدّثنا ثابت بن ابى صفيّة أبو حمزة الثمالى عن عبد الرحمن بن جندب عن كميل بن زياد قال اخذ امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام بيدى فأخرجنى الى ناحية الجبّان فلمّا أصحر تنفّس صعداء ثم قال: يا كميل إنّ هذه القلوب اوعية فخيرها أوعاها للعلم، الخ.

بالجمله اين كتاب يكى از مآخذ و مصادر روايى مهم كلمات امير المؤمنين عليه السّلام در نهج است و در سنه 1332 ه. ق در مصر به طبع رسيده است.

كلام مسعودى درباره خطب امير عليه السّلام‏

مسعودى ابو الحسن على بن الحسين بن على المسعودى متوفى 346 ه. ق كه حدود سيزده چهارده سال قبل از ولادت سيد رضى وفات كرده است در مروّج الذهب گويد:

و الّذى حفظ الناس عنه عليه السّلام من خطبه فى سائر مقاماته اربعمائة خطبة و نيف و ثمانون خطبة يوردها على البديهة و تداول الناس ذلك عنه قولا و عملا.

عجب اينكه شريف رضى با قرب عهد به زمان مسعودى حدود نصف آنچه را كه مسعودى گفته است در نهج آورده است و يا كمتر از آن را. ابن خلكان در وفيات الاعيان معروف به تاريخ ابن خلكان گويد:

ابو غالب عبد الحميد الكاتب البليغ المشهور، كان كاتب مروان بن الحكم الاموى آخر ملوك بنى امية و به يضرب المثل فى البلاغة حتى قيل: فتحت الرسائل بعبد الحميد و ختمت بابن العميد، و كان فى الكتابة و فى كل فن من العلم و الادب اماما … قال حفظت سبعين خطبة من خطب الأصلع ففاضت ثمّ فاضت، و يعنى بالأصلع امير المؤمنين عليا عليه السّلام.

و نيز ابن خلكان در وفيات گويد:ابو يحيى عبد الرحيم بن نباته صاحب الخطب المشهورة كان اماما فى علوم الادب قال حفظت من الخطابة كنزا لا يزيده الانفاق الّا سعة و كثرة حفظت مائة فصل من مواعظ على بن ابى طالب عليه السّلام.

كتاب «نثر اللئالى» وجيزه‏اى است كه حاوى قسمتى از كلمات سيد الاولياء عليه السّلام به ترتيب حروف تهجى در بيست و نه باب است اين كتاب دو بار تاكنون به طبع رسيده و يك بار با چند رساله ديگر به چاپ سنگى، و بعد از آن چاپ سربى حروفى با كتاب «ابى الجعد» و كتاب «طب» ابى عتاب عبد اللّه بن بسطام و برادرش حسين بسطام كه اين سه كتاب به فرمان حضرت آية اللّه حاج آقا حسين بروجردى قدّس سرّه در 1377 ه. ق در يك مجموعه به تصحيح اين كمترين حسن حسن‏زاده آملى به طبع رسيده است.

مرحوم استاد ذوفنون جناب علّامه حاج ميرزا ابو الحسن شعرانى رحمه اللّه تنى چند از كبار صحابه و سنام تابعين را كه خطب و كتب و سائر كلمات امير المؤمنين عليه السّلام را جمع كرده‏اند در مقاله‏اى بسيار ارزشمند كه در اول شرح ما بر نهج البلاغه به طبع رسيده است نام برده است، و همچنين در مقاله علميه گرانقدر ديگرش كه در اول شرح مولى صالح قزوينى مطبوع است.

و نيز عالم جليل مرحوم على بن عبد العظيم تبريزى خيابانى در صيام وقايع الايام‏[18] عده كثيرى از اعاظمى كه كلمات آن جناب را جمع‏آورى نموده‏اند نام برده است.

اين كمترين بسيارى از مآخذ و مدارك نقل نهج البلاغة را از جوامع روايى و كتب سير و غزوات و مجموعه‏ها و سفينه‏هاى علمى تحصيل كرده است، و اهتمام كلّى اين بود كه منابع نقل قبل از جناب رضى و نهج باشد و شايد در حدود دو سوم مدارك آن بدست آمده باشد و قسمتى از آنها در مواضع مختلف تكمله منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغة كه در پنج جلد تدوين و تنظيم شد و به طبع رسيد به مناسباتى ذكر شده است. و نيز غير از مدارك، مستدركاتى هم يادداشت كرده است كه گويا در كميت كمتر از خود نهج نيست.

اگر كسى با عنايت در ابتداى هر خطبه و كتاب همين پنج مجلد مطبوع تفحص بفرمايد در نحوه اهتمام و دقّت و تحمل در جمع‏آورى و تحصيل مصادر كلمات آن جناب ارزش و قدر كار را بدست مى‏آورد و آن را مغتنم مى‏شمارد. لااقل به عنوان نمونه به ابتداى مختار دوم از كتب و رسائل رجوع شود.

و اخيرا آقايانى هم در اين فكر مفيد و مثمر زحماتى شايان كشيده‏اند و خدمتهاى علمى ارزشمند كرده‏اند، شكر اللّه مساعيهم الجميلة، از آن جمله ‏اند:

1) (مستدرك نهج البلاغة و مدارك نهج البلاغة و دفع الشبهات عنه) تأليف الهادى كاشف الغطاء، به عربى در بيروت به طبع رسيده است.

2) (نهج السعادة فى مستدرك نهج البلاغة) تأليف محمد باقر المحمودى به عربى در نجف اشرف طبع شده است.

3) (مصادر نهج البلاغة و اسانيده) تأليف عبد الزهراء الحسينى الخطيب به عربى، در نجف اشرف به چاپ رسيده است.

4) (استناد نهج البلاغة) تأليف امتياز على خان العرشى قدّم له و عنى بنشره الشيخ عزيز اللّه العطاردى به عربى در طهران به چاپ رسيده است.

5) (بحثى كوتاه پيرامون نهج البلاغه و مدارك آن) تأليف رضا استادى به فارسى به چاپ رسيده است.

و اما مدخل:اللّهم بلى لا تخلو الارض من قائم للّه بحجّة (نهج البلاغه حكمت 68)

موضوع اين وجيزه انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه است و غرض، اثبات وجوب وجود چنين فردى بدوام در نشئه عنصرى است.

ولى اللّه اعظم وصى‏[19] عليه السّلام در اوصاف اولياء اللّه اعم از رسول و نبى و وصى و ولى بياناتى دارد كه مانند ديگر بياناتش هر يك در موضوع خود اصلى پايدار و دستورى استوار است.

جناب شريف رضى رحمه اللّه برخى از آنها را در نهج نقل كرده است، ما به ذكر طايفه‏اى از اين اصول منقول در نهج تبرك مى‏جوييم و از اين مأدبه‏ها و مائده‏هاى ولايت كه عليها مسحة من العلم الإلهى توشه مى‏گيريم و در پيرامون كلمات حضرتش بقدر بضاعت مزجات خود اشاراتى داريم، انّ الهدايا على مقدار مهديها.

حدود يك صد و چهل مورد نهج البلاغه، كلام امير عليه السّلام را در موضوع نامبرده يافتيم كه هر موردى خود مشرب آب حيات، و منبع شراب طهور است، ولى‏بلحاظ اختصار به ذكر بعضى از آنها اقتصار مى‏كنيم:

بسم اللّه مجريها و مرسيها

1- خطبه يكم:[20]

1- خطبه يكم:و اصطفى سبحانه من ولده انبياء أخذ على الوحى ميثاقهم و على تبليغ الرسالة امانتهم لما بدّل اكثر خلقه عهد اللّه اليهم … فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته … و يثيروا لهم دفائن العقول … و لم يخل اللّه سبحانه خلقه من نبى مرسل او كتاب منزل او حجّة لازمة او محجّة قائمة. رسل لا تقصّر بهم قلّة عددهم و لا كثرة المكذّبين لهم من سابق سمّى له من بعده، او غابر عرّفه من قبله، على ذلك نسلت القرون و مضت الدّهور و سلفت الآباء و خلقت الابناء إلى أن بعث اللّه سبحانه محمّدا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم لانجاز عدته و إتمام نبوته مأخوذا على النبيين ميثاقه، مشهورة سماته كريما ميلاده …

ثم اختار سبحانه لمحمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلم لقائه و رضى له ما عنده فقبضه اليه كريما صلّى اللّه عليه و آله و سلم و خلّف فيكم ما خلّفت الانبياء فى أممها اذ لم يتركوهم هملا بغير طريق واضح و لا علم قائم.

2- خطبه دوم:كتاب نور است چون علم نور است‏ اشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله أرسله بالدّين المشهور و العلم المأثور و الكتاب المسطور و النور الساطع و الضياء اللامع و الامر الصادع، ازاحة للشبهات و احتجاجا بالبينات و تحذيرا بالآيات و تخويفا للمثلات.

3- ذيل خطبه دوم:آل نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم را خصائص حق ولايت است.و منها يعنى آل النبى عليه السّلام هم موضع سرّه و لجاء امره و عيبة علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دينه، بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه …

لا يقاس بال محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلم من هذه الامة احد، و لا يستوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا. هم اساس الدين و عماد اليقين، اليهم يفى‏ء الغالى و بهم يلحق التالى و لهم خصائص حق الولاية، و فيهم الوصية و الوراثة، الآن اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله.

4- خطبه سوم (شقشقية):امير عليه السّلام قطب خلافت الهيه است.

امّا و اللّه لقد تقمّصها فلان و انّه ليعلم ان محلّى منها محلّ القطب من الرّحى ينحدر عنى السّيل و لا يرقى الىّ الطّير.

5- خطبه چهارم:بنا اهتديتم فى الظّلماء و تسنّمتم العليا و بنا انفجرتم عن السّرار … ما شككت فى الحق مذ أريته. لم يوجس موسى خيفة على نفسه اشفق من غلبة الجهّال و دول الضّلال، اليوم توافقنا على سبيل الحقّ و الباطل، من وثق بماء لم يظمأ.

6- خطبه پنجم:و اللّه لابن ابى طالب آنس بالموت من الطّفل بثدى امّه، بل اندمجت على مكنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية فى الطّوى البعيدة.

7- خطبه دهم:انّ معى لبصيرتى ما لبّست على بصيرتى نفسى و لا لبّس علىّ.

8- خطبه سيزدهم:(خطاب به اهل بصره)كأنّى بمسجد كم كجؤجؤ سفينه قد بعث اللّه عليها العذاب من فوقها و من تحتها و غرق من فى ضمنها … الخ.

9- ذيل خطبه بيستم:و ما يبلّغ عن اللّه بعد رسل السماء إلّا البشر.

10- ذيل خطبه بيست و دوم:و إنّى لعلى يقين من ربّى و غير شبهة من دينى.

11- خطبه بيست و پنجم:و انّى و اللّه لأظنّ هؤلاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم على باطلهم و تفرّقكم عن حقّكم و بمعصيتكم إمامكم فى الحق و طاعتهم إمامهم فى الباطل.

12- خطبه بيست و هفتم:اما بعد فانّ الجهاد باب من ابواب الجنّة فتحه اللّه لخاصّة اوليائه.

13- خطبه سى و سوم:قال عبد اللّه بن عباس دخلت على امير المؤمنين عليه السّلام بذى قار و هو يخصف نعله فقال لى: ما قيمة هذه النعل؟ فقلت لا قيمة لها. فقال عليه السّلام: و اللّه لهى احبّ إلى من إمرتكم إلّا ان اقيم حقّا او ادفع باطلا.

14- خطبه سى و هشتم:إنّما سمّيت شبهة لانّها تشبه الحقّ، فأمّا اولياء اللّه فضياؤهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدى، و أما اعداء اللّه فدعاؤهم فيها الضلال و دليلهم العمى.

15- خطبه پنجاه و پنجم:امّا قولكم اكلّ ذلك كراهية الموت فو اللّه ما أبالى أدخلت إلى الموت او خرج الموت إلى و اما قولكم شكا فى اهل الشام فو اللّه ما دفعت الحرب يوما الا و انا اطمع ان تلحق بى طائفه فتهتدى بى و تعشو الى ضوئى و ذلك احب الى من ان اقتلها على ضلالها و ان كانت تبوء بآثامها.

16- خطبه پنجاه و هفتم:أما إنّه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلعوم … و انّه سيأمركم بسبّى و البراءة منّى، اما السبّ فسبّونى فانّه لى زكاة و لكم نجاة، و اما البراءة فلا تتبرءوا منّى فانى ولدت على الفطرة و سبقت الى الايمان و الهجرة ….

17- خطبه پنجاه و نهم:لمّا قتل الخوارج فقيل له يا امير المؤمنين هلك القوم بأجمعهم فقال عليه السّلام: كلّا و اللّه انهم نطف فى أصلاب الرجال و قرارات النساء كلما نجم منهم قرن قطع حتّى يكون آخرهم لصوصا سلّابين.

18- خطبه شصتم:لمّا خوّف من الغيلة و ان على من اللّه جنّة حصينة فاذا جاء يومى انفرجت عنى و اسلمتنى فحينئذ لا يطيش السهم و لا يبرا الكلم.

19- خطبه شصت و نهم:بلغنى انكم تقولون: على يكذب، قاتلكم اللّه فعلى من أكذب أ على اللّه؟ فأنا اول من آمن به، ام على نبيه؟ فانا اوّل من صدّقه.

20- خطبه هفتادم:اللهم … اجعل شرائف صلواتك و نوامى بركاتك على محمّد عبدك … فهو امينك المأمون و خازن علمك المخزون و شهيدك يوم الدين و بعيثك بالحق و رسولك الى الخلق.

21- خطبه هفتاد و هفتم:لمّا عزم على المسير الى الخوارج فقال له يا امير المؤمنين ان سرت فى هذا الوقت خشيت ان لا تظفر بمرادك من طريق علم النجوم، فقال عليه السّلام أ تزعم أنك تهدى الى الساعة التى من سار فيها صرف عنه السوء الى آخرها.

22- خطبه هشتاد و پنجم:و آخر قد تسمى عالما و ليس به … فالصورة صورة انسان و القلب قلب حيوان …

فاين تذهبون و انى تؤفكون و الاعلام قائمة و الآيات واضحة و المنار منصوبة، فأين يتاه بكم بل كيف تعمهون و بينكم عترة نبيكم و هم ازمة الحق و اعلام الدين و السنة الصدق فانزلوهم باحسن منازل القرآن و ردّوهم ورود الهيم العطاش.

ايّها الناس خذوها عن خاتم النبيين صلّى اللّه عليه و آله و سلم و سلم انه يموت من مات منّا و ليس بميّت و يبلى من بلى منا و ليس ببال فلا تقولوا بما لا تعرفون فان اكثر الحق فيما تنكرون، و اعذروا من لا حجّة لكم عليه و انا هو، أ لم اعمل فيكم بالثقل الاكبر و اترك فيكم الثقل الاصغر، و ركزت فيكم راية الايمان و وقفتكم على حدود الحلال و الحرام و البستكم العافية من عدلى و فرشتكم المعروف من قولى و فعلى و اريتكم كرائم الاخلاق من نفسى، فلا تستعملوا الرأى فيما لا يدرك قعرة البصر، و لا يتغلغل اليه الفكر.

23- خطبه هشتاد و نهم (خطبه اشباح):فانظر ايها السائل فما دلّك القرآن عليه من صفته فائتمّ به و استضئ بنور هدايته، و ما كلفك الشيطان علمه مما ليس فى الكتاب عليك فرضه و لا فى سنة النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم و الائمة الهدى اثره فكل علمه الى اللّه سبحانه فان ذلك منتهى حق اللّه عليك.

و اعلم انّ الرّاسخين فى العلم هم الذين اغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون‏ الغيوب، الاقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب فمدح اللّه تعالى اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علما و سمّى تركهم التعمق فيما لم يكلّفهم البحث عن كنهه رسوخا فاقتصر على ذلك و لا تقدر عظمة اللّه سبحانه على قدر عقلك فتكون من الهالكين.

24- خطبه اشباح ايضا:ثم خلق سبحانه لاسكان سماواته … خلقا بديعا من ملائكته منهم فى حظائر القدس … جعلهم فيما هنا لك اهل الامانة على وحيه و حملهم إلى المرسلين ودائع امره و نهيه … اختار آدم خيرة من خلقه … فاهبطه بعد التوبة ليعمر أرضه بنسله و ليقيم الحجة به على عباده و لم يخلهم بعد ان قبضه مما يؤكد عليهم حجّة ربوبيته و يصل بينهم و بين معرفته بل تعاهدهم بالحجج على ألسن الخيرة من انبيائه و متحملى ودائع رسالاته قرنا فقرنا حتى تمّت بنبيّنا محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلم حجته و بلغ المقطع عذره و نذره.

25- خطبه نود و يكم:فاسألونى قبل ان تفقدونى فو الّذى نفسى بيده لا تسألونى عن شى‏ء فيما بينكم و بين السّاعة و لا عن فئة تهدى مائة و تضلّ مائة إلّا أنبأتكم بناعقها و قائدها و سائقها … إنّ اخوف الفتن عندى عليكم فتنة بنى امية فانها فتنة عمياء مظلمة … نحن اهل البيت منها بمنجاة و لسنا فيها بدعاة يفرّج اللّه عنكم بمن يسومهم خسفا و يسوقهم عنفا و يسقيهم بكأس مصبرة لا يعطيهم الّا السيف … الخ.

26- خطبه نود و دوم:حتى أفضت كرامة اللّه سبحانه الى محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلم فأخرجه من أفضل المعادن منبتا و اعزّ الارومات مغرسا من الشجرة التى صدع منها انبيائه و انتجب منها أمناؤه. عترته‏ خير العتر و اسرته خير الاسر و شجرته خير الشجر نبتت فى حرم و بسقت فى كرم، لها فروع طوال و ثمرة لا تنال فهو امام من اتقى و بصيرة من اهتدى سراج لمع ضوئه …سيرته القصد و سنّته الرشد و كلامه الفصل و حكمه العدل.

27- خطبه نود و سوم:فى ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم مستقرّه خير مستقرّ و منبته أشرف منبت، فى معادن الكرامه و مماهد السّلامة قد صرفت نحوه أفئدة الابرار و ثنيت إليه أزمة الابصار … كلامه بيان و صمته لسان.

28- خطبه نود و پنجم:و انّى لعلى بيّنة من ربى و منهاج من نبيّى و انّى لعلى الطّريق الواضح القطه لقطا.

انظروا اهل بيت نبيكم فالزموا سمتهم و اتّبعوا اثرهم فلن يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم فى ردى، فان لبدوا و ان نهضوا فانهضوا، و لا تسبقوهم فتضلّوا و لا تتاخروا عنهم فتهلكوا.

29- ذيل خطبه نود و هشتم:ألا انّ مثل آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلم كمثل نجوم السماء اذا خوى نجم طلع نجم فكأنكم قد تكاملت من اللّه فيكم الصّنائع و أراكم ما كنتم تأملون.

30- خطبه صد و دوم:امّا بعد، فان اللّه سبحانه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ليس احد من العرب يقرا كتابا و لا يدعى نبوة و لا وحيا … و ايم اللّه لقد كنت فى ساقتها حتى تولّت بحذافيرها و استوسقت فى قيادها ما ضعفت و لا جبنت و لا خنت و لا وهنت، و ايم اللّه لابقرنّ الباطل حتى اخرج الحق من خاصرته.

31- خطبه صد و سوم:حتى بعث اللّه محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم شهيدا و بشيرا و نذيرا خير البرية طفلا و انجبها كهلا أطهر المطهرين شيمة و اجود المستمطرين ديمة.

32- خطبه صد و چهارم:انه ليس على الامام الّا ما حمّل من امر ربه، الابلاغ فى الموعظة و الاجتهاد فى النصيحة و الاحياء للسّنة و اقامة الحدود على مستحقيها و إصدار السهمان على اهلها.فبادروا العلم من قبل تصويح نبته و من قبل ان تشغلوا بأنفسكم عن مستثار العلم من عند اهله.

33- خطبه صد و ششم:فى ذكر النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم اختاره من شجرة الانبياء و مشكاة الضياء و ذؤابة العليا و سرة البطحاء و مصابيح الظلمة و ينابيع الحكمة … و من اين تؤتون و انى تؤفكون فلكل اجل كتاب و لكل غيبة اياب فاستمعوه من ربانيكم و احضروه قلوبكم. الخ.

34- ذيل خطبه صد و هفتم:نحن شجرة النبوة و محطّ الرسالة و مختلف الملائكة و معادن العلم و ينابيع الحكم ناصرنا و محبّنا ينتظر الرحمة و عدونا و مبغضنا ينتظر السطوة.

35- خطبه صد و دوازدهم:عباد اللّه ان تقوى اللّه حمت اولياء اللّه محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتى اسهرت لياليهم و اظمأت هو اجرهم فأخذوا الراحة بالنصب و الرىّ بالظّماء و استقربوا الاجل فبادروا العمل و كذّبوا الامل فلاحظوا الاجل.

36- خطبه صد و چهاردهم:ارسله داعيا الى الحق و شاهدا على الخلق فبلّغ رسالات ربه غير و ان و لا مقصّر و جاهد فى اللّه اعدائه غير واهن و لا معذّر امام من اتقى و بصر من اهتدى. و لو تعلمون ما اعلم مما طوى عنكم غيبه اذا لخرجتم الى الصّعدات تبكون على‏ اعمالكم … امّا و اللّه ليسلطنّ عليكم غلام ثقيف الذيال الميال، الخ.

37- خطبه صد و هفدهم، امام قطب است:و انّما انا قطب الرحى تدور علىّ و انا بمكانى فاذا فارقته استحار مدارها و اضطرب ثفالها.

38- خطبه صد و هجدهم:تاللّه لقد علّمت تبليغ الرسالات و اتمام العدات و تمام الكلمات و عندنا اهل البيت ابواب الحكم و ضياء الامر، الخ.

39- خطبه صد و نوزدهم:اين القوم الذين دعوا الى الاسلام فقبلوه، و قرءوا القرآن فأحكموه الى قوله: عليه السّلام اولئك اخوانى الذّاهبون.

40- خطبه صد و بيست و سوم:و هذا القرآن أنّما هو خط مسطور بين الدّفتين لا ينطق بلسان و لا بدّ له من ترجمان انما ينطق عنه الرجال، الخ.

41- خطبه صد و بيست و ششم:كأنى اراهم قوما كأن وجوههم المجانّ … فقال له بعض اصحابه: اعطيت يا امير المؤمنين علم الغيب؟ و قال للرّجل … ليس هو بعلم غيب و انما هو تعلّم من ذى علم … و ما سوى ذلك فعلم علّمه اللّه نبيه فعلّمنيه و دعا لى بأن يعيه صدرى و تضطمّ عليه جوانحى.

42- خطبه صد و بيست و نهم:اللهم انك قد تعلم انه لم يكن الذى كان منّا منافسة فى سلطان و لا التماس شى‏ء من فضول الحطام و لكن لنردّ المعالم من دينك، الخ.

43- ذيل خطبه صد و سى و ششم:فالزموا السنن القائمة و الآثار البينة و العهد القريب الذى عليه باقى النبوة. عهد قريب، زمان خلافت آن حضرت است كه باقى نبوت است.

44- خطبه صد و چهل و دوم:اين الذين زعموا انهم الراسخون فى العلم دوننا كذبا و بغيا علينا، ان رفعنا اللّه و وضعهم و اعطانا و حرمهم ادخلنا و اخرجهم بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى ان الائمة من قريش غرسوا فى هذا البطن من هاشم لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاة من غيرهم.

45- خطبه صد و چهل و هفتم:كم اطردت الايام ابحثها عن مكنون هذا الامر فابى اللّه الّا اخفائه. هيهات علم مخزون … و انما كنت جارا جاوركم بدنى اياما … غدا ترون ايامى و يكشف لكم عن سرائرى و تعرفوننى بعد خلوّ مكانى و قيام غيرى مقامى.

46- خطبه صد و چهل و هشتم:الا و من ادركها منّا يسرى فيها بسراج منير و يحذو فيها على مثال الصالحين، الخ.

47- خطبه صد و پنجاهم:قد طلع طالع و لمع لامع … انما الائمة قوام اللّه على خلقه و عرفائه على عباده لا يدخل الجنة الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النّار الا من انكرهم و انكروه، الخ.

48- خطبه صد و پنجاه و دوم:نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا تؤتى البيوت الّا من ابوابها فمن اتاها من غير ابوابها سمّى سارقا … فيهم كرائم القرآن و هم كنوز الرحمن ان‏نطقوا صدقوا … و اعلم ان لكل ظاهر باطنا على مثاله فما طاب ظاهره طاب باطنه و ما خبث ظاهره خبث باطنه … و اعلم ان كل عمل نبات و كل نبات لا غنى به عن الماء و المياه مختلفة فما طاب سقيه طاب غرسه و حلت ثمرته و ما خبث سقيه خبث غرسه و امرت ثمرته.

49- خطبه صد و پنجاه و چهارم:فقلت يا رسول اللّه ما هذه الفتنة التى اخبرك اللّه بها لها؟ فقال: يا على ان امتى ستفتنون من بعدى. فقلت يا رسول اللّه او ليس قد قلت لى يوم احد حيث استشهد من استشهد من المسلمين و حيزت عنى الشهادة فشقّ ذلك على فقلت لى ابشر فان الشهادة من ورائك فقال لى: ان ذلك لكذلك فكيف صبرك اذا؟ فقلت يا رسول اللّه:ليس هذا من مواطن الصبر و لكن من مواطن البشرى و الشكر.

50- خطبه صد و پنجاه و ششم: اهل بيت قرآن ناطقند.ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق و لكن اخبركم عنه الا ان فيه علم ما يأتى، الخ.

51- خطبه صد و پنجاه و نهم:ابتعثه بالنور المضى‏ء و البرهان الجلى … أسرته خير أسرة و شجرته خير شجرة.أغصانها معتدلة و ثمارها متهدّلة.

52- خطبه صد و هفتاد و سوم:و اللّه لو شئت أن اخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت، الخ.

53- خطبه صد و هفتاد و چهارم:و ان لكم علما فاهتدوا بعلمكم … انا شاهد لكم و حجيج يوم القيمة عنكم، الخ.

54- خطبه صد و هفتاد و هفتم:و قد سئل ذعلب اليمانى فقال هل رأيت ربك يا امير المؤمنين؟ فقال عليه السّلام: أ فأعبد ما لا أرى، قال: و كيف تراه؟ قال: لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان.

55- خطبه صد و هشتادم:لكان ذلك سليمان بن داود عليهما السّلام الّذى سخّر له ملك الجن و الانس مع النبوة و عظيم الزلفة … للّه أنتم أ تتوقعون اماما غيرى يطأ بكم الطريق و يرشدكم السبيل.

56- خطبه صد و هشتاد و هفتم:لا يقع اسم الهجرة على أحد الّا بمعرفة الحجة فى الارض فمن عرفها و أقرّ بها فهو مهاجر … و لا يعى حديثنا الا صدور أمينة و أحلام رزينة. أيها الناس سلونى قبل ان تفقدونى، فلانا بطرق السماء أعلم منّى بطرق الارض قبل ان تشغر برجلها فتنة تطأ فى خطامها و تذهب بأحلام قومها.

57- ذيل خطبه صد و هشتاد و هشتم:فانه من مات منكم على فراشه و هو على معرفة حق ربه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيدا و وقع أجره على اللّه و استوجب ثواب ما نوى من صالح عمله و قامت النية مقام اصلاته بسيفه.

58- خطبه صد و نودم (قاصعه):آنچه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم مى‏ديد و مى‏شنيد على عليه السّلام هم مى‏ديد و مى‏شنيد. و اين نفس على بود كه وراى طبيعت را مى‏ديد و مى‏شنيد.

و لو رخص اللّه فى الكبر لاحد من عباده لرخص فيه لخاصه انبيائه و اوليائه و لكنه سبحانه كره اليهم التكابر و رضى لهم التواضع فألصقوا بالارض خدودهم و عفروا فى التراب وجوههم و خفضوا أجنحتهم للمؤمنين … و لو أراد اللّه سبحانه بانبيائه حيث بعثهم ان يفتح لهم كنوز الذهبان و معادن العقيان و مغارس الجنان و ان‏ يحشر معهم طير السماء و وحوش الارض لفعل … و قد علمتم موضعى من رسول اللّه … و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء فأراه و لا يراه غيرى … أرى نور الوحى و الرسالة و أشمّ ريح النبوّة، و لقد سمعت رنّة الشيطان حين نزل الوحى عليه صلّى اللّه عليه و آله و سلم فقلت: يا رسول اللّه ما هذه الرنّة؟ فقال: هذا الشيطان قد آيس من عبادته انك تسمع ما أسمع و ترى ما أرى الّا انك لست بنبى و لكنك وزير و انك لعلى خير.

تصرف در ماده كائنات: و لقد كنت معه صلّى اللّه عليه و آله و سلم، قال صلّى اللّه عليه و آله و سلم: يا أيتها الشجرة ان كنت تؤمنين باللّه و اليوم الآخر و تعلمين أنى رسول اللّه فانقلعى بعروقك حتى تقفى بين يدى باذن اللّه و الذى بعثه بالحق و جاءت و لها دوىّ شديد … و انى لمن قوم لا تأخذهم فى اللّه لومة لائم … قلوبهم فى الجنان و أجسادهم فى العمل.

59- خطبه صد و نود و پنجم:و لقد علم المستحفظون من أصحاب محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلم … و لقد قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم و ان رأسه لعلى صدرى و لقد سالت نفسه فى كفى فأمررتها على وجهى و لقد ولّيت غسله صلّى اللّه عليه و آله و سلم و الملائكة اعوانى … فمن ذا أحق به منى حيّا و ميّتا فانفذوا على بصائركم، الخ.

60- خطبه دويست و بيست و دوم:قلت أ صلة ام زكاة ام صدقة، فذلك محرم علينا اهل البيت.

61- خطبه دويست و سى و هفتم:يذكر فيها آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلم، هم عيش العلم … هم دعائم الاسلام، الخ.

62- كتاب يكم:و قامت الفتنة على القطب فأسرعوا الى أميركم.

63- كتاب بيست و سوم:و اللّه ما فجأنى من الموت وارد كرهته و لا طالع أنكرته و ما كنت الا كقارب ورد و طالب وجد، و ما عند اللّه خير للابرار.

64- كتاب بيست و پنجم:ثم تقول عباد اللّه أرسلنى اليكم ولى اللّه و خليفته لآخذ منكم حق اللّه فى أموالكم فهل للّه فى أموالكم من حق فتؤدوه الى وليّه.

65- كتاب بيست و هشتم:فانا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا.

66- كتاب چهل و پنجم:ألا و ان لكل مأموم اماما يقتدى به و يستضي‏ء بنور علمه ألا و انّ امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه. ألا و انكم لا تقدرون على ذلك و لكن أعينونى بورع و اجتهاد و عفة و سداد … و انا من رسول اللّه كالصّنو من الصّنو و الذراع من العضد. و اللّه لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولّيت عنها.

67- حكمت صد و سى و يكم:ان الدنيا دار صدق لمن صدقها … مسجد أحباء اللّه و مصلّى ملائكة اللّه و مهبط وحى اللّه و متجر أولياء اللّه.

68- حكمت صد و چهل و هفتم:علم نور است.يا كميل ان هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها … الناس ثلاثة: فعالم ربانى و متعلم على سبل نجاة و همج رعاع أتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجئوا الى ركن وثيق … ها ان هاهنا لعلما جما و اشار الى صدره …

اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم للّه بحجّة اما ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج اللّه و بيناته و كم ذا و اين اولئك؟ اولئك و اللّه الا قلون عددا و الاعظمون قدرا يحفظ اللّه بهم حججه و بيناته حتى يودعوها نظراء هم و يزرعوها فى قلوب أشباههم. هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استعوره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنيا بأبدان أرواحها معلّقه بالمحل الاعلى أولئك خلفاء اللّه فى أرضه و الدعاة الى دينه. آه، آه، شوقا الى رؤيتهم.

69- حكمت چهارصد و پانزدهم:الدنيا تغر و تضرّ و تمرّ ان اللّه تعالى لم يرضها ثوابا لاوليائه و لا عقابا لاعدائه.

70- حكمت چهارصد و سى و دوم:ان اولياء اللّه هم الذين نظروا الى باطن الدنيا اذا نظر الناس الى ظاهرها و اشتغلوا بآجلها اذا اشتغل الناس بعاجلها، فاماتوا منها ما خشوا أن يميتهم و تركوا عنها ما علموا أنه سيتركهم و رأوا استكثار غيرهم منها استقلالا و دركهم لها فوتا، اعداء ما سالم الناس و سلم ما عادى الناس بهم علم الكتاب و به علموا، و بهم قام الكتاب و به قاموا، لا يرون مرجوا فوق ما يرجون و لا مخوفا فوق ما يخافون.

71- حكمت صد و نهم:نحن النمرقة الوسطى بها يلحق التالى، و اليها يرجع الغالى.

اين بود قسمتى از كلمات امير عليه السّلام در چند مورد نهج البلاغه در اوصاف اولياء اللّه و انسان كامل اعم از نبى و رسول و وصى و ولى كه به لحاظى مى ‏توان آنها را به صورت پنج بخش در آورد، و به لحاظهاى ديگر به بخشهاى ديگر:

1- در اوصاف انسان كامل و سفراء و حجج و خلفاى الهى و عدم خلو ارض از فردى اين چنين بطور كلى.

2- در اوصاف نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلم خاصّه.

3- در اوصاف آل نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم خاصّه.

4- در اوصاف خود حضرت امير عليه السّلام.

5- دقائق و نكات لطيفى كه از برخى عبارات و اشارات مستفاد است.

اما بخش اول:

انسان كامل عبد اللّه و عند اللّه است و صاحب مرتبه ولايت اعنى ولى اللّه است و قلب او اوعى و اوسع قلبها است، و قطب عالم امكان و حجة اللّه و خليفة اللّه است، و راسخ در علم و خازن و منبع علم لدنى و ينبوع حكم و زارع قلوب و شوراننده دفائن عقول و مأمون و امين اللّه است، و متصرف در كائنات و مسخر جن و انس و وحوش و طيور و در عين حال بى ‏اعتناى به دنيا است، و شجاع و در مرتبه يقين و بر طريق واضح و صراط مستقيم و مسير عدل و در افق اعلاى انسانى و عالم ربانى است و زمين هيچ‏گاه خالى از چنين انسان كامل نيست و و و.

اما بخش دوم:

تمام نبوت، خاتم النبيين، رسول، خير البريه، داعى، شاهد، بشير، نذير، سراج، و بالجمله:

حسن يوسف دم عيسى يد بيضا دارى‏
آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى‏

اما بخش سوم:

آل نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم يعنى عترت و اهل بيتش را موضع سرّ او و جبال دين او معرفى كرد، و وصيت و وراثت را به آنان انحصار داد و آنان را ازمه حق و اعلام دين وبهترين منازل قرآن و ناطق قرآن و قرآن ناطق و بر پا دارنده دين و شجره نبوت و محطّ رسالت و مختلف ملائكه و معادن علم و ينابيع حكم و شعار و اصحاب و خزنه و ابواب و كنوز الرحمن و قوام اللّه على خلقه و أغصان معتدله شجره نبوت و عرفاء اللّه على عباده و بهترين عترت و اسرت و عيش علم و موت جهل و دعائم اسلام شناسائى فرمود. و معرفت به آنان را موجب دخول جنّت و انكارشان را سبب ورود به جهنم، و هجرت را فقط به معرفت حجت دانست و عندنا أهل البيت أبواب الحكم و ضياء الامر فانّا صنائع ربّنا و الناس بعد صنائع لنا و و و.

اما بخش چهارم:

قطب، وصى، وارث، امام، اول من اسلم و آمن، ولى اللّه، خليفة اللّه، ترجمان قرآن، ناطق قرآن، مخاطب نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم به تسمع ما اسمع و ترى ما ارى، ينحدر عنى السّيل و لا يرقى الىّ الطير، سلونى قبل ان تفقدونى الخ، لو شئت أن أخبر كل رجل منكم، أنا من رسول اللّه كالصّنو من الصّنو و الذراع من العضد، و انّى لعلى بيّنة من ربّى و و و.

اما بخش پنجم:

مثل اينكه فرمود: و خلّف فيكم ما خلّفت الانبياء فى اممها، و آل نبى عليهم السّلام را به جبال دين او معرفى فرمود، و هم فرمود:

فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن، و وصف قرآن به ثقل اكبر و اهل بيت عليهم السّلام به ثقل اصغر، و درباره شجره نبوت فرمود:

لها فروع طوال و ثمرة لا تنال، خويشتن را به ربانى وصف فرمود كه:فاستمعوه من ربانيّكم.

و انما كنت جارا جاوركم بدنى، انّ لكل ظاهر باطنا على مثاله، كلّ عمل نبات، أنا شاهد لكم و حجيج يوم القيمة عنكم، هجرت به معرفت حجت، رنّة شيطان. لقدسالت نفسه فى كفّى.

هم عيش العلم و موت الجهل، انّا صنايع ربنا و الناس بعد صنائع لنا، ان هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها، يزرعوها فى قلوب أشباههم و و و.

كه بايد در هر يك به نحو مستوفى بحث و تحقيق شود و ما در اين رساله در بعضى از موضوعات ياد شده بطور اشارت و اجمال مطالبى تقديم مى‏داريم تا اگر مجالى روى آورد و فرصتى دست داد به تفصيل و استيفاء بپردازيم لعل اللّه يحدث بعد ذلك أمرا.

عقل و نقل متفق‏اند بر اينكه نشئه عنصرى هيچ‏گاه خالى از انسان كامل مكمّل نيست. و هر دو ناطقند، كه:

الامام أصله قائم و نسله دائم كشجرة طيبة أصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اكلها كل حين باذن ربها.

اين سنت الهى در نظام ربانى و عالم كيانى است:

فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا.

امام زمان در عصر محمدى صلّى اللّه عليه و آله و سلم‏

امام زمان در عصر محمدى صلّى اللّه عليه و آله و سلم انسان كاملى است كه جز در نبوت تشريعى و ديگر مناصب مستأثره ختمى، حائز ميراث خاتم به نحو اتم است، و مشتمل بر علوم و احوال و مقامات او بطور اكمل است. و با بدن عنصرى در عالم طبيعى و سلسله زمان موجود است چنانكه لقب شريف صاحب الزمان بدان مشعر است هرچند احكام نفس كليه الهيه وى بر احكام بدن طبيعى او قاهر و نشئه عنصرى او مقهور روح مجرد كلى ولوى اوست و از وى به قائم و حجة اللّه و خليفة اللّه و قطب عالم امكان و واسطه فيض و به عناوين بسيار ديگر نيز تعبير مى ‏شود.

ين چنين انسان كه نامش مى ‏برم‏
من ز وصفش تا قيامت قاصرم‏

چنين كسى در اين زمان سرّ آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلم امام مهدى هادى فاطمى هاشمى ابو القاسم م ح م د نعم الخلف الصالح و درّ يك‏دانه امام حسن عسكرى عليه السّلام است.انّ هذا لهو حق اليقين الحمد للّه الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لو لا أن هدانا اللّه.

لزوم دو نوع بحث بر وجوب وجود حجت قائم‏

در اين مقام دو نوع بحث لازم است يكى كلّى و ديگر شخصى.مقصود از كلى اين كه براهين قطعى عقلى بر وجوب وجود حجتى قائم به طور دائم قائم‏اند، و به امتناع خلو عالم امكان از لزوم چنين واسطه فيض الهى حاكم‏اند كه: الامام أصله قائم و نسله دائم.

و مراد از شخصى اين كه برهان معرف فرد نيست كه جزئى نه كاسب است و نه مكتسب، لذا بايد آن را از طريق ديگر شناخت چنانكه احاديث متظافره بلكه متواتره اهل عصمت و وحى، معرف شخص آن حضرت‏اند.

بلى حق اين است كه اگر كسى از اقامه يا ادراك برهان بر وجوب چنين انسان قاصر باشد، احاديث جوامع روائى فريقين كه در حقيقت بيانگر اسرار و بطون و تأويلات آيات قرآنى‏اند در اثبات مدعى كافى‏اند. بلكه راقم بر اين عقيدت صافى و خالص خود سخت راسخ است كه اماميه را در اين سرّ الهى فقط همان صحاح و سنن اهل سنت حجت بالغه‏اند و نحن بحمد اللّه تعالى زدنا مع الايمان بالاخبار برهانا.

كثرت كتب و رسائل اعاظم علماى فريقين و تظافر و تواتر احاديث جوامع روائى آنان در امر صاحب‏الامر و الزمان عليه السّلام، علاوه بر اصول و براهين علميه در معرفت اسرار و مقامات و درجات نفس ناطقه انسانى به حدى است كه اين فقيرالى اللّه تعالى بحث در اثبات وجوب وجود و غيبت و قيام و ظهور آن حضرت را به مثل چون سخن در اثبات وجود شمس در يوم صحو بر دائره نصف النهار مى ‏بيند.

خلاصه اين كه وزان بحث امامت همان وزان بحث نبوت است، چنانكه در نبوت، اول در نبوت عامه بحث مى‏شود كه به براهين عقلى جامعه انسانى را واسطه فيض الهى بايد و سپس در نبوت خاصه بحث مى ‏شود كه آن انسان نبى به حكم معجزات قولى و فعلى و ديگر دلائل صدق، اين شخص خاص است، همچنين در امامت عامه و امامت خاصّه، فتبصّر.

و أما ابواب:باب اول‏

(الف) اين چنين انسان ولى اللّه است: و لهم خصائص حق الولاية[1].

ولى از اسماء اللّه است، وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ[2] و اسماء اللّه باقى و دائم‏اند: فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ[3] لذا انسان كامل كه مظهر اتم و اكمل اين اسم شريف است صاحب ولايت كليه است كه تواند به اذن اللّه در ماده كائنات تصرف كند و قواى ارضيه و سماويه را در تحت تسخير خويش درآورد و هر محال از دست او ممكن شود.

بلكه چه جاى تصرف كه:لو لا اشتغال النفس بتدبير قواها الطبيعية و انفعالها عنها لكان لها اقتدار على انشاء الأجرام العظيمة المقدار، الكثيرة العدد فضلا عن التصرّف فيها بالتّدبير و التّحريك إيّاها كما وقع لأصحاب الرّياضات، و قد جرّبوا من أنفسهم أمورا عظيمة و هم بعد فى هذه النشأة، فما يكون شأنه هذا الشأن فكيف يكون محصورا فى بدن صغير مظلم مركب من الأخلاط معرض للعلل و الأمراض‏[4].

سلطان اين بحث را در باب سيصد و شصت و يكم «فتوحات مكيه» و فص اسحاقى «فصوص الحكم» تحصيل بايد كرد. در فتوحات چنين انسان را صاحب‏ مقام جمعى و خلافت الهيه و حائز رتبه و منصب كن كما ينبغى معرفى كرده است و توضيح داده است به اين بيان:و لم يرد نص عن اللّه و لا عن رسوله فى مخلوق أنه أعطى كن سوى الانسان خاصة فظهر ذلك فى وقت فى النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم فى غزوة تبوك فقال كن أبا ذر، فكان هو أبا ذر.

و ورد فى الخبر فى أهل الجنة: أن الملك يأتى اليهم فيقول لهم بعد أن يستأذن عليهم فى الدخول فاذا دخل ناولهم كتابا من عند اللّه بعد أن يسلم عليهم من اللّه و اذا فى الكتاب لكل انسان يخاطب به من الحىّ القيوم الذى لا يموت الى الحىّ القيوم الذى لا يموت أما بعد فانى أقول للشى‏ء كن فيكون و قد جعلتك اليوم تقول للشى‏ء كن فيكون، فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلم: فلا يقول أحد من أهل الجنّة لشى‏ء كن الّا و يكون، فجاء بشى‏ء و هو من أنكر النكرات فعمّ الخ.العارف يخلق بهمّته‏

و در فص اسحاقى نيز در بيان اين مقام شامخ انسان در غايت جودت سخن گفته است كه:

بالوهم يخلق كل انسان فى قوّة خياله ما لا وجود له إلا فيها و هذا هو الامر العامّ، و العارف يخلق بهمّته ما يكون له وجود من خارج محلّ الهمّة، و لكن لا تزال الهمّة تحفظه و لا يئودها حفظه أى حفظ ما خلقته، فمتى طرأ على العارف غفلة عن حفظ ما خلق عدم ذلك المخلوق، الّا أن يكون العارف قد ضبط جميع الحضرات و هو لا يغفل مطلقا، بل لا بدّ له من حضرة يشهدها فاذا خلق العارف بهمّته ما خلق و له هذه الاحاطة ظهر ذلك الخلق بصورته فى كل حضرة و صارت الصّور يحفظ بعضهابعضا. فاذا غفل العارف عن حضرة ما أو حضرات و هو شاهد حضرة ما من الحضرات، حافظ لما فيها من صورة خلقه انحفظت جميع الصور بحفظه تلك الصورة الواحدة فى الحضرة التى ما غفل عنها لان الغفلة ما تعمّ قطّ لا فى العموم و لا فى الخصوص، و قد أوضحت هنا سرّا لم يزل أهل اللّه يغارون على مثل هذا أن يظهر، الخ.

ما در ترجمه و بيان گفتار شيخ به نقل شرح خوارزمى اكتفاء مى‏ كنيم كه مختصر مفيد است هرچند آن را به تفصيل در شرحى كه بر فصوص نوشته‏ايم بيان نموده ‏ايم:چون كلام شيخ- يعنى صاحب فصوص الحكم- در عالم مثال بود و آن مقيد است و مطلق، و مقيد عبارت از خيال انسانى و خيال متأثر مى‏شود از عقول سماويه و نفوس ناطقه كه مدرك معانى كليه و جزئيه است، پس ظاهر مى‏شود خيال را صورتى مناسب مر اين معانى را و گاهى متأثر مى‏شود از قواى وهميه كه مدرك معانى جزئيه است و بس، پس ظاهر مى‏شود صورتى مناسب آن معانى جزئيه. و اين ثانى گاهى به سبب سوء مزاج دماغ باشد و گاهى به حسب توجه نفس به قوّت وهميه به سوى ايجاد صورتى از صور چون كسى كه محبوب غائب خويش را تخيل مى‏كند تخيلى قوى، لا جرم صورت محبوب در خيالش ظاهر مى‏شود تا مشاهده محبوب خويش مى‏كند و اين امر عام است كه عارف به حقائق از خواص، و غير او از عوام بر اين قادر است.

شيخ اين معنى را درين مقام ذكر كرد و تنبيه نبيه به تقديم رسانيد كه عارف به همت و توجه خويش و به قصد قوت روحانيت صورى مى‏آفريند خارج از خيال كه موجود باشد در اعيان خارجيه چنانكه از بدلاء مشهور است كه در آن واحد در اماكن مختلفه حاضر مى‏ شوند و به قضاى حوائج عباد اللّه قيام مى‏نمايند.

پس مراد از عارف اينجا كامل متصرف است در وجود، نه عارف حقائق و صور آن.و بدين عبارت كه شيخ فرمود كه ما يكون له وجود من خارج محل الهمّة، احتراز حاصل شد از اصحاب علم سيميا و شعبده، چه ايشان نيز اظهار مى‏ كنند صورى را كه خارج است از خيالات ايشان، اما از محل همت كه خيال است بيرون نيست چه ظهور آن صور در خيالات حاضرانست به تصرف اهل سيميا در وى.و از عارف متمكن در تصرف اگر چه در شهادت و غيب صور موجودات عينيه و صور روحانيه به ظهور آيد، بايد كه اسناد خلق به مخلوق نكنى بلكه به تحقيق بشناسى كه خالق على الحقيقة حق است در مقام تفصيلى خويش چنانكه در مقام جمعى خالق اوست.

نسبت فعل و اقتدار به ما
هم از آن روى بود كو ما شد

و لكن همواره همت عارف محافظ آن مخلوق است‏[5] و بر همت او گران نمى‏آيد حفظش، پس هرگاه كه عارف غافل شود از حفظ مخلوقش، منعدم گردد آن مخلوق از براى انعدام مخلوق به انعدام علتش مگر كه عارف ضبط كرده باشد جميع حضرات را اعنى حضرات خمسه كليه كه عالم معانى و اعيان ثابته است، و عالم ارواح، و عالم مثال، و عالم شهادت، و عالم انسان كامل كه جامع جميع اين عوالم است. و مى‏شايد كه مراد از حضرات، حضرات علويه سماويه و سفليه ارضيه باشد و غير آن از عناصر.و طريان غفلت بر عارف مطلقا متصور نيست بلكه از حضور او در حضرتى چاره نيست. پس اگر عارف به همت خويش خلق كند و او را احاطه حضرات باشد ظاهر شود آن مخلوق بر صورت خويش در هر حضرتى، و صور بعضى‏بعضى را حفظ كنند.

و اگر غافل شود عارف از حضرتى يا از حضرات، اما شاهد بود حضرتى را و محافظ باشد آنچه را از صور خلق او در آن حضرت است منحفظ شود جميع صور اين مخلوق در حضرات ديگر به حفظ اين يك صورت كه در اين حضرت بواسطه عدم غفلت به محافظتش قيام نموده است، چه آنچه حاصل مى‏شود و در وجود خارجى چاره نيست كه او را صورتى باشد اولا در حضرت علميّه، ثم العقلية، ثم اللوحية، ثم السماوية، ثم العنصرية، و ما يتركب منها. پس اگر همت او نگاه دارد اين صورت را در حضرتى از حضرات علويه، منحفظ شود اين صورت در حضرات سفليه، چه صورت حضرات علويه روح صور سلفيه است، و اگر نگاه دارد اين صورت را در حضرات سفليه هم منحفظ شود در غير آن، چه وجود معلول مستلزم وجود علت اوست، و وجود صورت دليل وجود معنى است، زيرا كه غفلت هرگز عام نمى‏تواند بود نه در عموم خلائق و نه در خصوص ايشان، چه ايشان را چاره نيست به امرى از امور كه مظهرى از مظاهر اشياء الهيه است غاية ما فى الباب عارف مى‏شناسد كه جميع امور مجالى و مظاهر حق است، و غير عارف شناساى اين نيست و ممكن نيست كه غفلت عام باشد به حيثيتى كه انسان مشتغل نباشد به حضرتى از حضرات حق سبحانه و تعالى.و در اين مقام به ايضاح سرّى قيام نمودم كه اهل اللّه بر اظهار آن غيرت مى‏بردند و آن سر ايجاد عبد است به همّت خود امرى را و حفظ او در حالت عدم غفلت.

ولايت تكوينى و تشريعى‏

در اين مقام مناسب است كه به عنوان مزيد بصيرت در پيرامون مطلب مذكور، اشارتى به ولايت تكوينى و تشريعى بشود:

چنانكه گفته‏ايم ولى از اسماء اللّه تعالى است، و اسماء اللّه باقى و دائم‏اند، لذا انسان كامل كه مظهر اتم و اكمل اين اسم شريف است صاحب ولايت كليه است مى‏تواند به اذن اللّه تعالى در ماده كائنات تصرف كند و قواى ارضيه و سماويه را در تحت تسخير خويش درآورد، حكم او در صورت و هيولى عالم طبيعت نافذ و مجرى است، و هيولاى عنصرى بر حسب اراده او مى‏تواند خلع صورتى نموده و لبس صورت جديد نمايد مانند عصاى حضرت موسى عليه السّلام كه صورت جمادى را بر حسب اراده‏اش خلع نموده و صورت حيوانيه بر آن پوشانيده است كه به شكل اژدها برآمد فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ‏[6] و همه معجزات و كرامات و خوارق عادات از اين قبيل‏اند كه به اراده كمل به اذن اللّه تعالى صورت گرفته‏اند كه عصا در دست موسى به اذن اللّه اژدها شد كه در حقيقت فعل و ايجاد و تأثير از خداوند متعال است، هرچند در دست موسى بود و به او اسناد داده مى‏شود، فافهم.

اين اذن اللّه، اذن قولى نيست، بلكه اذن تكوينى منشعب از ولايت كليه مطلقه الهيه است:وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِي‏[7]

در قرآن كريم تسخير مطلقا به اللّه تعالى منسوب است، هرچند در ظاهر از مظاهر مى ‏نمايد:وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ، وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى‏ الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها

اين ولايت كه اقتدار نفس بر تصرف در ماده كائنات است ولايت تكوينى‏ است نه تشريعى، چه ولايت تشريعى خاصّ واجب الوجود است كه شارع و مشرّع است و براى عبادتش شريعت و آئين قرار مى‏دهد و جز او كسى حق تشريع شريعت را ندارد و گرنه ظالم است:ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلى‏ شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ‏[8]-شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً[9].-أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعُوا لَهُمْ مِنَ الدِّينِ ما لَمْ يَأْذَنْ بِهِ اللَّهُ وَ لَوْ لا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ‏[10].

پيامبر مأمور به انذار و تبشير و تبليغ و مبيّن احكام است نه مشرّع، إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَ نَذِيراً.

شيخ اكبر محيى الدين عربى را در باب سيصد و هيجدهم فتوحات مكيه در اين كه تشريع خاصّ واجب الوجود است كلامى مفيد است كه گويد:

إنّا روينا فى هذا الباب عن عبد اللّه بن عباس رضى اللّه عنهما انّ رجلا أصاب من عرضه فجاء اليه يستحلّه من ذلك فقال له يا ابن عباس، إنّى قد نلت منك فاجعلنى فى حلّ من ذلك. فقال: اعوذ باللّه أن احل ما حرّم اللّه. أن اللّه قد حرم أعراض المسلمين فلا أحلها و لكن غفر اللّه لك فانظر ما أعجب هذا التصريف و ما أحسن العلم. و من هذا الباب حلف الانسان على ما ابيح له فعله أن لا يفعله أو يفعله ففرض اللّه تحلة الايمان و هو من باب الاستدراج و المكر الالهى الا لمن عصمه اللّه بالتنبيه عليه. فما ثم شارع إلا اللّه تعالى، قال لنبيه صلّى اللّه عليه و آله و سلم لتحكم بين الناس بما أراك اللّه‏[11] و لم يقل له رأيت بل عتبه سبحانه و تعالى لما حرم على نفسه باليمين فى قضية عائشة وحفصة فقال تعالى‏ يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ‏[12] فكان هذا مما أرته نفسه، فهذا يدلّك ان قوله تعالى «بما أراك اللّه» أنه ما يوحى به اليه لا ما يراه فى رأيه فلو كان هذا الدين بالرّأى لكان رأى النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم أولى من رأى كلّ ذى رأى. فاذا كان هذا حال النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم فى ما رأته نفسه فكيف رأى من ليس بمعصوم، و من الخطاء أقرب اليه من الاصابة؟ فدلّ أنّ الاجتهاد الذى ذكره رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم انما هو فى طلب الدليل على تغيير الحكم فى المسألة الواقعة لا فى تشريع حكم فى النازلة فان ذلك شرع لم يأذن به اللّه.

و لقد أخبرنى القاضى عبد الوهّاب الاسدى الاسكندرى بمكة سنة تسعة و تسعين و خمسمائة قال رأيت رجلا من الصالحين بعد موته فى المنام فسألته ما رأيت؟

فذكر اشياء منها قال: و لقد رأيت كتبا موضوعة و كتبا مرفوعة فسألت ما هذه الكتب المرفوعة؟ فقيل لى: هذه كتب الحديث، فقلت: و ما هذه الكتب الموضوعة؟ فقيل لى:هذه كتب الرأى حتى يسأل عنها أصحابها فرأيت الامر فيه شدّة.

شيخ عارف مذكور علاوه بر اين كه در گفته تحقيقى خود در بيان شارع مشرّع افاده‏اى قابل توجه فرموده است، مطلب مهم ديگر نيز بر مبناى اصيل اسلامى افاده فرموده است كه در دين خدا قياس و تفسير به رأى غلط است و اتكاء به رأى و قياس در مقابل شرع الهى شرع آوردن است كه بدان مأذون نيست و چه نيكو فرموده است كه: فلو كان هذا الدين بالرأى لكان رأى النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم أولى من رأى من ليس بمعصوم.

و در باب ديگر «فتوحات» گويد:لا يجوز أن يدان اللّه بالرأى و هو القول بغير حجّة و برهان من كتاب و لا سنة ولا اجماع، و أما القياس فلا أقول به و لا اقلد فيه جملة واحدة فما أوجب اللّه علينا الاخذ بقول أحد غير رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم.

شيخ عربى در اين مقام مطابق مذهب طائفه اماميه سخن گفته است و كلمات دال بر شيعه اثناعشريه بودن وى در كتب و رسائلش بسيار است، و از جمله دلائلى كه بر شيعه بودن وى احتجاج آورده‏اند همين سخن او در رأى و قياس است كه نقل كرده‏ايم. علماى تسنن در اجراى احكام شرعيه دليل قياس را در مقابل كتاب و سنت و اجماع، برهان مستقل دانسته عمل بر مقتضاى آن را متبع شمارند، از آنجائى كه عقيده شيخ مخالف اعتقاد علماء جماعت بوده بر اين معنى انكار بليغ آورده مى‏گويد: «عمل نمودن بر رأى خود بدون دليل شرعى اگر جائز بود براى حضرت ختمى مرتبت كه منزلت و مقام عصمت داشت مجوّز مى‏شد با آنكه رأى شريف آن حضرت مسلما از احتمال زلّت، معصوم است خداى تعالى وى را در متابعت رأى خود به خطاب يا ايها النبى لم تحرم عتاب فرمود پس در اين صورت متابعت قياس كه در واقع رأى بدون دليل است احدى را مجوز نخواهد بود».

و ما در رساله امامت كه در مجلد ثانى تكمله منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه آن را درج نموده‏ايم، فى ‏الجمله در نهى از عمل به قياس بحث كرده‏ايم و رواياتى از اهل بيت عصمت و وحى نقل نموده‏ايم و بعضى از مطالب عقليه از آنها استفاده كرده ‏ايم‏[13].

و بدان چنانكه جز حق تعالى كسى حق تشريع ندارد، همچنين حق تعيين امام كه خليفه اللّه است با حق تعالى است و جز خداوند سبحان احدى حق تعيين خليفه را ندارد، چنانكه فرمود:إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[14].

اين كريمه‏ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً مثل كريمه: إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ‏[15] است كه دال است فقط ذات حق خالقى اين چنين است، و آن آيه نيز مى‏فرمايد كه فقط ذات حق جاعلى آن چنانست در كلمه «انى» تدبر بسزا لازم است، و همچنين در كلمه «انّى» و مضاف و مضاف اليه كلمه عهدى اين آيه كريمه:وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ‏[16].

و نيز بدان كه ولايت به حسب رتبت اعلى و ارفع از رسالت و نبوت است چون ولايت باطن نبوت و رسالت است و نيل به اين دو مبتنى بر ولايت است.

مفاد اين سخن نه اين است كه ولى مطلقا اعلى از رسول و نبى است بلكه مراد اين است كه ولايت رسول اعلى از رسالت او است، و همچنين ولايت نبى اعلاى از نبوت او است، زيرا ولى متبوع مثلا خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلم به حسب ولايت افضل از تابعانش است، چه مفضول غير متبوع است و افضل غير تابع، هرچند يك شخص كه نبى است از آن حيث كه ولى است افضل است از آن حيث كه نبى است نه اين كه ولى تابع، افضل از اوست، فافهم.

ولايت نبى جنبه حقانى و اشتغال به حق تعالى است، و نبوت او وجهه خلقى دارد كه توجه نبى به خلق است و شك نيست كه اولى اشرف از دومى است چه آن ابدى است به خلاف اين كه منقطع است.

رسول و نبى از اسماء اللّه نيستند ولى ولى از اسماء اللّه است، لذا ولايت منقطع نمى‏گردد به خلاف رسالت و نبوت. يوسف صديق عليه السّلام فرمود:فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ[17].

و حكم بتّى الهى اين كه:ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ‏[18].

پس چون رسالت و نبوت از صفات كونيه زمانيه‏اند به انقطاع زمان نبوت و رسالت قطع مى‏شوند به خلاف ولايت كه از صفات الهيه است و حق سبحانه در وصف خودش فرمود:هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ[19].

پس قرآن فرقان به تنهائى در اثبات وجوب وجود انسان كامل ولى در نشئه عنصرى على الدوام كافى است و روايات و صحف علميه معاضد آنند بلكه از بطنان آن فائض‏اند. عارف رومى در آخر دفتر دوم مثنوى گويد:

هم سليمانست اندر دور ما
كه دهد صلح و نماند جور ما

مرحوم حكيم سبزوارى در شرح آن گويد:«چه ولى از اسماء خدا است و هميشه مظهر مى‏خواهد، پس انقطاع ولايت جائز نيست و اولياء خدا هميشه در عالم هستند بخلاف نبى و رسول كه اسم خلقى‏اند پس انقطاع نبوت و رسالت جائز است»[20].

چون در معنى ولى و نبى و رسول تدبر شود ظاهر گردد كه معطى نبوت و رسالت اسم ظاهر است كه احكامشان متعلق به تجليه است، و معطى ولايت اسم باطن است كه مفيد تحليه است و هر چيزى را علامت است و علامت سفراى الهى ولايت است.

و چون ولايت شامل رسالت و نبوت تشريعى و نبوت عامه غير تشريعى مى‏باشد از آن به فلك محيط عام تعبير شده است. چنانكه در فص عزيز عزيرى «فصوص الحكم» فرموده است:

و اعلم أنّ الولاية هى الفلك المحيط العام و لهذا لم ينقطع، و لها الانباء العام، و أما نبوة التشريع و الرسالة فمنقطعة و فى محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلم قد انقطعت فلا نبى بعده مشرّعا أو مشرعا له و لا رسول و هو المشرع.

مشرّع به هيئت فاعلى، آن نبى صاحب شريعت است چون موسى و عيسى و محمد عليهم السّلام، و مشرّع له به هيئت مفعولى آن نبى‏اى است كه خود صاحب شريعت نيست ولى داخل و تابع شريعت نبى مشرّع است مانند انبياى بنى اسرائيل كه بر شريعت موسى عليه السّلام بوده ‏اند.

شارح قيصرى گويد:و انما اطلق اسم الفلك على الولاية لأنها حقيقة محيطة لكل من يتّصف بالنبوة و الرسالة و الولاية كاحاطة الافلاك لما تحتها من الاجسام، و لكون الولاية عامّة شاملة على الانبياء و الاولياء لم ينقطع أى ما دام الدنيا باقية و عند انقطاعها ينتقل الامر الى الآخرة.

در اصطلاح اهل ولايت نبوت غير تشريعى گاهى به نبوت عامه، و گاهى به نبوت مقامى، و گاهى به نبوت تعريف در مقابل نبوت تشريع، تعبير مى‏گردد. در نبوت عامه إنباء و اخبار معارف و حقايق الهيه است يعنى ولى در مقام فناى فى اللّه بر حقائق و معارف الهيه اطلاع مى ‏يابد و چون از آن گلشن راز باز آمد، از آن حقائق إنباء يعنى اخبار مى‏كند و اطلاع مى ‏دهد. چون اين معنى براى اولياء است و اختصاص به نبى و رسول تشريعى ندارد در لسان اهل ولايت به نبوت عامه و ديگر اسماى ياد شده تعبير مى ‏گردد.

هر كسى را اصطلاحى داده ‏ايم‏
هر كسى را سيرتى بنهاده‏ ايم‏

هنديان را اصطلاح هند مدح‏
سنديان را اصطلاح سند مدح‏

در باب فضائل خضر عليه السّلام از كتاب فضائل جامع صحيح مسلم‏[1] به اسنادش از سعيد بن جبير روايت شده است كه چون موسى و يوشع بن نون عليه السّلام در نزد صخره به خضر رسيدند:

حتى اتيا الصخرة فرأى رجلا مسجّى عليه بثوب فسلم عليه موسى فقال له الخضر انّى بأرضك السّلام قال انا موسى قال موسى بنى اسرائيل قال نعم، قال إنّك على علم من علم اللّه علّمكه اللّه لا أعلمه، و أنا على علم من علم اللّه علّمنيه لا تعلمه، قال له موسى عليه السلام: هل اتبعك على أن تعلّمنى مما عملت رشدا، الحديث.

از همين باب گفتار خضر عليه السّلام است كه در صحف اهل توحيد آمده است كه نبى از حيث نبوت تعريف يعنى از آن حيث كه ولى است مثلا انباء از ذات و صفات و افعال حق سبحانه مى‏كند، و از حيث نبوت تشريع تبليغ احكام و تأديب به اخلاق و تعليم به حكمت و قيام به سياست مى ‏كند.

نبوت مقامى را كه در حقيقت نيل به ولايت است، از اين اشارت درياب كه مظاهر اتم ولايت مطلقه و وسائط فيوضات الهيه انسان‏ها را بسوى خود كه در قله شامخ معرفت قرار گرفته‏اند، دعوت كرده‏اند و تعالوا، تعالوا گفته‏اند، يعنى بالا بيائيد.

و دعوت آن ارواح طاهره و أفواه عاطره، حاشا كه به سخريه و استهزاء و هزل و لغو باشد:قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ‏[2].

پس اگر نيكبختى ندايشان را به حقيقت نه به مجاز لبيك بگويد، تواند كه به قدر همت خود به مقاماتى منيع و درجاتى رفيع ارتقاء و اعتلاء نمايد و به قرب نوافل بلكه به قرب فرائض نائل آيد هرچند به فضل رتبت نبوت و رسالت و امامت تشريعى منادى دست نمى ‏يابد.

فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى ‏كرد

خواجه حافظ شيرين سخن هم مى‏گويد: آنچه مسيحا مى‏كرد، ديگران هم در صورت حصول استعداد، از فيض روح القدس همان را مى‏توانند بكنند. اين همان ولايت تكوينى است كه بايد در كنار سفره رحمت رحيميه تحصيل كرد و كمال اصفهانى نيكو گفته است:

بر ضيافت‏خانه فيض نوالت منع نيست
‏در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته‏

خداوند سبحان در قصص قرآن در قصه موسى كليم فرمايد:وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى‏، آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ‏[3].

از اين كريمه و نظائر آن در قرآن، نبوت تشريعى از نبوت مقامى تميز داده‏ مى ‏شود، چه مفاد «و كذلك نجزى المحسنين» در سياق آيه اين است كه انسان واصل و نازل به منزل احسان به مشرب موسوى يعنى به نبوت مقامى در اصطلاح اهل توحيد نائل مى‏گردد هرچند وى را منصب موسوى كه فضل نبوت تشريعى است حاصل نمى‏شود، و آن بزرگى كه گفته است:

از عبادت نى توان اللّه شد
مى‏توان موسى كليم اللّه شد

مين معنى را اراده كرده است. و منزل احسان مقام مشاهده و كشف و عيان است و آن را مراتب است: آغاز آن اين كه أنّ اللّه كتب الاحسان على كلّ شى‏ء، و پس از آن اين كه الاحسان أن تعبد اللّه كأنّك تراه كه تعليم و خطاب به اهل حجاب است، و انجام آن به رفع كأن يعنى لم أعبد ربا لم أره زيرا كه و اللّه فى قبلة المصلّى، خوشا آنان كه دائم در نمازند.

و بدان آنچه كه در ولايت تشريعى و تكوينى گفته‏ايم هر دو در مقام توحيد فعل بازگشت به يك ولايت مى‏كند، لا إله الا اللّه وحده وحده وحده كه توحيد ذات و توحيد صفات و توحيد افعال است نه تأكيد لفظى، وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ‏، إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ، قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏، إِنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الرُّجْعى‏ و أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏.

لذا با اين كه در يك جاى قرآن فرمود: قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ‏[4] در جاى ديگر آن فرمود: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها[5]، فافهم.

ديده‏اى خواهم سبب سوراخ كن‏
تا حجب را بركند از بيخ و بن‏

و نيز بدان كه خداوند متعال در قرآن كريم، خود و رسول و مؤمنون را ولىّ‏ خوانده است و حقيقت ولايت رتق و فتق ولى در امور مولى عليه است كه در بعضى از امور وى را از آن باز مى‏دارد و در برخى وى را بر آن وامى‏دارد تا به كمال سعادت مطلوب و مقدر خود برسد. اين ولايت حقيقيه است كه مبتنى بر حقيقت ملك است و آن حق تعالى را است و بس، كه مولاى حقيقى او است‏ اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ[6].

و چون خود متعالى از مجانست مخلوقات است، خلفاء و نمايندگانى را براى تربيت مملوكين و عبيدش منصوب فرمود: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ‏. و چون از لوازم ولايت حق تعالى بر عباد اين است كه عباد جان و مال و اولادشان را فداى او كنند چه صدق و خلوص و حقيقت عبوديتشان به امثال اين امور كه از لوازم عبوديت است ظاهر مى‏گردد و حق تعالى خود غنى از عالمين است، خليفه نصب مى‏كند و آن را ولى عبادش قرار مى‏دهد و اطاعتش را بر عباد لازم مى‏گرداند لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ‏[7] پس رسول و نبى و ولى و مؤمنون خلفاى حق تعالى در ولايت‏اند نه شركاى او در آن، سبحانه و تعالى عن أن يكون له ولى من الذلّ.

در صحف اهل ولايت، تارة ولى را در مقام محبوبى دانسته‏اند، و تارة در مقام محبى: ولى محبوبى ولايت او كسبى نيست و صاحب نفس مكتفيه است و ولايت او ازليه ذاتيه وهبيه است، چنانكه سيد اولياء و اوصياء فرمود: كنت وليّا و آدم بين الماء و الطين، ولى ولى محبى ولايت او كسبى است بايد اتصاف به صفات اللّه و تخلق به اخلاق را تحصيل كند تا ولى شود.

تبصره: از مطالب مذكور در ولايت به خصوص در بيان اذن، سرّ قول ارباب‏ بصيرت و اصحاب قلوب دانسته مى‏شود كه فرمودند: بسم اللّه الرحمن الرحيم عارف به‏منزله كن بارى تعالى است. شيخ اكبر محيى الدين در رساله شريف الدر المكنون و الجوهر المصون فى علم الحروف فرمايد: و من فاته فى هذا الفن سرّ بسم اللّه الرحمن الرحيم فلا يطمع أن يفتح عليه بشى‏ء الى قوله: و اعلم أن منزلة بسم اللّه الرحمن الرحيم من العارف بمنزلة كن من البارى جلّ و على.

و همچنين اين مطلب عظيم در سرّ بسم اللّه الرحمن الرحيم را در سؤال و جواب صد و چهل و هفتم باب هفتاد و سوم فتوحات مكيه عنوان فرموده است:و ما تاويل قول بسم اللّه؟ الجواب: هو العبد الكامل فى التكوين بمنزلة كن للحق، الخ.

اين نكته در بسم اللّه الرحمن الرحيم، با بحث العارف يخلق بهمّته ما يكون له وجود من خارج محل الهمّة كه در فص اسحاقى فصوص الحكم مبين است، و با بيان مقام كن كه در باب سيصد و شصت و يك «فتوحات مكيه» معنون است، انسجام يابد نتائج عرفانى در معارف مقامات انسانى بسيار لطيف و شريف عائد خواهد شد.

بحث مذكور باب اسحاقى در اول وجود ذهنى اسفار[8] و بحث مقام كن در فصل يازدهم باب سوم نفس اسفار[9] تقرير شده است، و اللّه ولىّ التوفيق.

تمثيل در ولايت تكوينى‏

واقعه شجره آخر خطبه قاصعه نهج البلاغه كه به امر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم از جاى خود بركنده شد و چون مرغ بال‏زنان آمد تا پيش رسول اللّه بايستاد، و تمام‏ معجزات و خوارق عادات و كرامات از شق القمر و شق الجبل و شق البحر و قلع درب قلعه خيبر و غيرها همه از ولايت تكوينى است كه نفوس مستعده مؤيد به روح القدس باذن اللّه تعالى چنان تأثيرات در كائنات مى‏ كنند.

امير عليه السّلام در رساله‏اى كه به سهل بن حنيف نگاشت مرقوم داشت كه: و اللّه ما قلعت باب خيبر و رميت به خلف ظهرى أربعين ذراعا بقوة جسدية و لا حركة غذائية لكنى أيدت بقوة ملكوتية و نفس بنور ربها مضيئة.

اين حديث شريف كه از غرر احاديث است مطابق ضبط و نقل جناب صدوق در امالى است‏[10] ولى جناب عماد الدين طبرى كه از اعلام قرن ششم هجرى است در كتاب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى‏[11] چنين روايت كرده است:

و اللّه ما قلعت باب خيبر و قذفت به أربعين ذرا عالم تحسّ به اعضائى بقوّة جسديّة و لا حركة غذائيّة و لكن ايدت بقوّة ملكوتيّة و نفس بنور ربّها مضيئة.

عارف جامى در سلسلة الذهب گويد:

بوده از غايت فتوّت خويش‏
خالى از حول خويش و قوت خويش‏

قدرت و فعل حق از او زده سر
كنده بى‏خويشتن در خيبر

خود چه خيبر كه چنبر گردون‏
پيش آن دست و پنجه بود زبون‏

كلام مذكور امير عليه السّلام را خواجه طوسى در شرح فصل ششم، نمط عاشر اشارات شيخ رئيس يادآور شده است و گفت:

لما كان فرح العارف ببهجة الحق اعظم من فرح غيره بغيرها و كانت الحالة التى تعرض له و تحركه اعتزازا بالحق او حمية الهية أشدّ مما يكون لغيره، كان اقتداره على حركة لا يقدر غيره عليها امرا ممكنا، و من ذلك يتعيّن معنى الكلام‏المنسوب الى على عليه السّلام:

و اللّه ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية و لكن قلعتها بقوّة ربانيّة.

سه نمط آخر اشارات در ولايت تكوينى‏

نمط هشتم و نهم و دهم آخر اشارات در ولايت تكوينى و علم انسان كامل و كرامات اوليا و خرق عادات و معجزات انبياء و در بسيارى از اسرار آيات، سه رساله مستقل ارزشمند استدلالى، و از ذخائر علمى ‏اند.

فضل نبوت و مقام ولايت‏

در خطبه قاصعه كه خطبه صد و پنجاه و هشتم نهج البلاغه است امير المؤمنين عليه السّلام از خود خبر مى‏دهد كه:أرى نور الوحى و الرسالة و أشمّ ريح النبوة.

و نيز در همان خطبه آمده است كه حضرت نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم به وصىّ عليه السّلام فرمود:انّك تسمع ما أسمع و ترى ما أرى الا أنك لست بنبىّ.

على عليه السّلام را فضل نبوت نيست ولى به نور ولايت مى ‏شنود آنچه را رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم شنيده است و مى‏بيند آنچه را كه رسول مى ‏بيند.

مسعودى در مروج الذهب از سبط اكبر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم امام حسن مجتبى عليه السّلام نقل كرده است كه آن جناب پس از شهادت وصى امام على عليه السّلام در وصف آن حضرت و رحلت او فرمود:و اللّه لقد قبض فيكم الليلة رجل ما سبقه الاولون الا بفضل النبوة و لا يدركه الآخرون، الخ اين كلام امام مجتبى عليه السّلام است كه احدى از پيشينيان يعنى انبياء و اوصياء و اولياء بر امام على عليه السّلام سبقت نگرفته‏اند مگر به فضل نبوت.

ثقة الاسلام كلينى در حديث پنجم باب الكون و المكان از كتاب توحيد اصول كافى روايت كرده است كه حبرى از احبار به امير عليه السّلام عرض كرد:

أ فنبيّ انت؟ فقال عليه السّلام: ويلك انا عبد من عبيد محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلم‏[12].

بلكه مرحوم بحرانى در تفسير برهان ضمن آيه كريمه: وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ‏[13].

از صادق آل محمّد عليه السّلام نقل كرده است كه:و أدنى معرفة الامام أنه عدل النبى الا درجة النبوة و وارثه و أن طاعته طاعة اللّه و طاعة رسوله‏[14] پس اين كلام كامل دوحه شجره خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلم مفتاحى براى فتح ابواب حجت و امامت كافى و بحار و عوالم و غيرها باشد كه ولى‏اى را فضل نبوت نباشد ولى به حسب ولايتش اعلم و افضل از نبى‏اى باشد.

و بلكه مرحوم سيد مدنى در روضة السالكين فى شرح صحيفة الساجدين در شرح دعاى چهل و هفتم كه دعاى عرفه صحيفه است از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم روايت نقل نموده است كه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلم:علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل‏[15].

و نيز آن حضرت روايت كرده است كه قال صلّى اللّه عليه و آله و سلم:إن للّه عبادا ليسوا بانبياء يغبطهم النبيون.

و باب صد و يكم امامت بحار در اين موضوع است كه «انهم يعنى الائمة عليهم السّلام أعلم من الانبياء عليهم السّلام».

و سؤال صد و چهل ششم باب هفتاد و سوم فتوحات مكيه درباره حديث‏ شريف إنّ للّه عبادا ليسوا بأنبياء يغبطهم النبيون بمقاماتهم و قربهم الى اللّه تعالى. و جواب را بر نهج نبوت تشريعى و مقامى عنوان كرده است كه در بحث آتى ولايت معلوم مى‏گردد.

حديث غبطه در مسند احمد بن حنبل به اسنادش از أبى مالك اشعرى در ضمن عنوان حديث ابى مالك الاشعرى از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم روايت شده است‏[16]. ابو مالك اشعرى در ذيل حديث مى‏گويد:ثم إنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم لمّا قضى صلاته أقبل الى الناس بوجهه فقال: يا ايها الناس اسمعوا و اعقلوا و اعلموا ان للّه عزّ و جلّ عبادا ليسوا بأنبياء و لا شهداء يغبطهم الانبياء و الشهداء على مجالسهم و قربهم من اللّه.

فجاء رجل من الاعراب من قاصية الناس و الوى بيده الى نبى اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم فقال يا نبى اللّه ناس من الناس ليسوا بأنبياء و لا شهداء يغبطهم الانبياء و الشهداء على مجالسهم و قربهم من اللّه؟! أنعتهم لنا يعنى صفهم لنا، فسرّ وجه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم لسؤال الاعرابى، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم: هم ناس من أفناء الناس و نوازع القبائل لم تصل بينهم أرحام متقاربة تحابوا فى اللّه و تصافوا يضع اللّه لهم يوم القيامة منابر من نور فيجلسهم عليها فيجعل وجوههم نورا و ثيابهم نورا يفزع الناس يوم القيامة و لا يفزعون و هم اولياء اللّه الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون.

و آن را سيد حيدر آملى در «نص النصوص فى شرح فصوص الحكم لمحيى الدين العربى‏[17]» از ابو جبير نقل كرده است كه:قال: سمعت عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم انه قال: أن من عباد اللّه ما هم ليسوا بأنبياء و لا شهداء يغبطهم الانبياء و الشهداء يوم القيامة لمكانهم من اللّه تعالى. قالوا: يا رسول‏ اللّه اخبرنا من هم و ما أعمالهم فلعلنا نحبهم؟ قال: هم تحابوا فى اللّه على غير أرحام بينهم و لا أحوال يتعاطونها، فو اللّه ان وجوههم لنور و انهم على منابر من نور، لا يخافون اذا خاف الناس و لا يحزنون اذا حزن الناس، ثم قرأ الآية: أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏[18].

واقعه حضرت موسى عليه السّلام با عبدى از عباد الهى كه معلم به علم لدنى بود و در سوره كهف قرآن مجيد آمده است، مصدق حديث شريف غبطه است، كهف قرآن كهف سر ولايت است: فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً. و چنان كه گفته‏ايم سؤال و جواب 146 باب 73 فتوحات مكيه در پيرامون همين حديث است كه حكيم محمّد بن على ترمذى از باب تمحيص و اختبار يك‏صد و پنجاه سؤال ذوقى عرفانى طرح كرده است و شيخ در فتوحات آنها را عنوان كرده است و جواب داده است.

در جواب اين سؤال، حديث را دو وجه توجيه كرده است وجه دوم آن مطابق روايت ابى جبير است كه انبياء و شهداء در روز قيامت از آن عباد غبطه مى‏خورند و عبارت او اين است:السؤال السادس و الاربعون و مائة: ان للّه عبادا ليسوا بأنبياء يغبطهم النبيون بمقاماتهم و قربهم الى اللّه تعالى.

الجواب: يريد ليسوا بأنبياء تشريع لكنهم انبياء علم و سلوك: اهتدوا فيه بهدى انبياء التشريع، غير انهم ليس لهم اتباع لوجهين:الوجه الواحد لغنائهم فى دعائهم الى اللّه على بصيرة عن نفوسهم فلا تعرفهم الاتباع، و هم المسودّون الوجه فى الدنيا و الآخرة من السؤدد عند الرسل و الانبياء والملائكة، و من السواد لكونهم مجهولين عند الناس فلم يكونوا فى الدنيا يعرفون و لا فى الآخرة يطلب منهم الشفاعة فهم أصحاب راحة عامة فى ذلك اليوم.

و الوجه الآخرة انهم لما لم يعرفوا لم يكن لهم أتباع فاذا كان فى القيامة جاءت الانبياء خائفة يحزنهم الفزع الاكبر على أممهم لا على أنفسهم و جاء غير الانبياء خائفين يحزنهم الفزع الاكبر على انفسهم و جاءت هذه الطائفة مستريحة غير خائفة لا على أنفسهم و لا يحزنهم الفزع الاكبر على أممهم اذ لم يكن لهم أمم. و فيهم قال تعالى لا يحزنهم الفزع الاكبر و تتلقاهم الملائكة هذا يومكم الذى كنتم توعدون أن يرتفع الحزن و الخوف فيه عنكم فى حق انفسكم و حق الامم اذ لم يكن لكم أمة و لا تعرفتم لامة مع انتفاع الامة بكم ففى هذا الحال تغبطهم الانبياء المتبوعون، اولئك المهيمون فى جلال اللّه تعالى العارفون الذين لم تفرض عليهم الدعوة الى اللّه.

تبصره: از تحقيقى كه تقديم داشتيم بيان وجه روايات مرويه از فريقين كه حضرت عيسى پيمبر عليه السّلام خلف امام زمان مهدى قائم آل محمّد صلاة را اقتداء مى‏كند، و در پيش روى او جهاد مى‏كند با اين كه از پيغمبران اولوالعزم است، معلوم مى‏گردد، زيرا كه حضرت عيسى عليه السّلام داراى فضل نبوت است و حضرت مهدى عليه السّلام را فضل نبوت نيست كه نبوت به خاتم الانبياء ختم شده است «فلا نبى بعده». و به حسب موازين كتاب و سنت، و قواعد حكمت متعاليه و اصول معارف عرفانيه كه در حقيقت همان شرح و تفسير بطون و اسرار كتاب و سنت‏اند، صحيح است كه انسانى در اتصاف به حقائق و رقائق اسماء اللّه تعالى متصف باشد و لكن او را فضل نبوت كه منصب تشريعى است نبوده باشد و در غير اين منصب از جهات ديگر بر وى مقدم و قدوه او بوده باشد.

به مثل شخصى به سمت قضاء منصوب است، او را اين علوّ مكانت و مرتبت يعنى فضيلت منصب قضاء است و اين مقامى عرضى و زوال‏پذير است و تا زمانى كه در اين سمت باقى است حكم او نافذ است؛ و ديگرى اعلم و افضل از او است و داراى صفات حقيقى كمالات انسانى است كه محكوم به حكم عزل و نصب كسى نيست ولى به سمت قضا منصوب نيست، لاجرم حكم قاضى درباره وى ممضى است و در اين جهت تابع قاضى منصوب است و در حقيقت تابع مقام قضاء است چنان‏كه شيخ عارف عربى در آخر فص ادريسى فصوص الحكم در بحث علو ذاتى و صفاتى و علو به حسب مكانت و مكان يعنى علو مرتبى و مكانى در اين مقام گويد:

علوّ المكانة يختص بولاة الأمر كالسلطان و الحكام و الوزراء و القضاة و كلّ ذى منصب سواء كانت فيه أهلية ذلك المنصب أو لم يكن، و العلوّ بالصفات ليس كذلك فانه قد يكون اعلم الناس يتحكّم فيه من له منصب التحكم و إن كان أجهل الناس فهذا على بالمكانة بحكم التبع، ما هو علىّ بنفسه فاذا عزل زالت رفعته و العالم ليس كذلك.

غرض از مثل مذكور اين است كه هرچند حضرت عيسى عليه السّلام را به حسب ولايت تشريعى فضل نبوّت بوده است و اين فضل حضرت مهدى عليه السّلام را نمى‏باشد، و لكن مع ذلك منافاتى ندارد كه حضرت مهدى عليه السّلام را علو مكانت و مرتبت در اتصاف به تحقق اسماء الهيه به حدّى باشد كه به حسب ولايت تكوينى افضل باشد و از اين جهت قدوه و متبوع پيغمبرى حتى از اولوالعزم و صاحب شريعت، قرار گيرد.

كهف قرآن كهف سرّ ولايت است، حضرت موسى كليم از پيغمبران اولوالعزم است كه علاوه بر رتبت نبوت صاحب شريعت و حائز مقام رسالت و امامت است وقتى با فتاى خود (حضرت يوشع عليه السّلام) عبدى از عباد الهى (حضرت خضر عليه السّلام) را يافتند، چنان پيغمبرى متابعت با او را مسألت مى‏كند تا وى را ازآنچه كه مى‏داند تعليم دهد، و در جواب‏ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً مى‏شنود، بلكه در مرتبه بعد به خطاب اشد از آن مخاطب مى‏شود كه‏ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً، و در مرتبه بعد شديدتر از آنكه‏ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً، فافهم.

وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً الى قوله تعالى: فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً* قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً* قالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً. الآيات.

در باب فضائل حضرت خضر عليه السّلام از كتاب «فضائل صحيح مسلم» به اسنادش از سعيد بن جبير روايت شده است كه قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم: يرحم اللّه موسى لوددت انه كان صبر حتى يقصّ علينا من أخبارهما[19].

و عارف جامى در «نفحات الانس» در شرح مؤيد الدين جندى آورده است كه: وى گفته- يعنى جندى گفته- كه از شيخ خود شيخ صدر الدين- يعنى صدر الدين قونوى- شنيدم كه شيخ بزرگ را- يعنى محى الدين عربى را- با خضر عليه السّلام اتفاق ملاقات افتاد، گفت كه از براى موسى بن عمران- صلاة الرحمن عليه- هزار مسئله از آنچه از اوّل ولادت وى تا زمان اجتماع بر وى گذشته بود مهيّا ساخته بودم وى بر سه مسئله از آن صبر نتوانست كرد، و اشارت به اين معنى است آنكه حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلم فرموده است كه: ليت أخى موسى سكت حتى يقص علينا من أنبائهما.

____________________________________________________

[1] ( 1) نهج البلاغه، ذيل خطبه دوم.

[2] ( 2) شورى/ 29.

[3] ( 3) يوسف/ 102.

[4] ( 4) مفاتيح الغيب، مولى صدرا، ص 627.

[5] ( 1) خوارزمى چنين ترجمه كرده است: و لكن زائل نمى‏شود همت عارف از محافظت آن مخلوق. و لكن ما صواب اين دانسته‏ايم كه لا تزال به معنى همواره و هميشه است لذا در عبارت تصرف كرده‏ايم ما اين كتاب اعنى شرح خوارزمى را يك دوره كامل به تفصيلى كه در آن گفته‏ايم تصحيح كرده‏ايم كه در دست طبع است و اين كار ما بحمد اللّه يكى از آثار علمى خيلى مغتنم و گرانقدر است.( مؤلف).

[6] ( 1) اعراف/ 108.

[7] ( 2) مائده/ 111.

[8] ( 1) جاثيه/ 19.

[9] ( 2) شورى/ 13.

[10] ( 3) اسراء/ 106.

[11] ( 4) نساء/ 106.

[12] ( 1) تحريم/ 2.

[13] ( 1) تكمله منهاج البراعه، ج 2، ص 98.

[14] ( 1) بقره/ 30.

[15] ( 2) ص/ 72.

[16] ( 3) بقره/ 120.

[17] ( 1) يوسف/ 104.

[18] ( 2) نحل/ 99.

[19] ( 3) شورى/ 29.

[20] ( 4) شرح مثنوى، چاپ سنگى، ص 182.

[21] علامه حسن زاده آملى، انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، 1جلد، الف لام ميم – تهران، چاپ: اول، 1383.

[1] ( 1) بحار، ط كمپانى، ج 1، ص 30.

[2] ( 1) آل عمران/ 50.

[3] ( 2) آل عمران/ 50.

[4] ( 3) ص 105، ط كمپانى.

[5] ( 4) ص 235، طبع نجف.

[6] ( 5) ص 307، چاپ سنگى.

[7] ( 1) نهج البلاغه، حكمت 237.

[8] ( 1) قبسات، چاپ سنگى، ص 321.

[9] ( 1) روضات خوانسارى، ص 274، چاپ سنگى.

[10] ( 1) نهج البلاغه، حكمت 147.

[11] ( 2) يكى از مؤلفات اين حقير كتاب دروس معرفة الوقت و القبلة است كه در تأليف آن زحمت بسيار كشيده است. در اين كتاب طرق تعيين اوقات و تحصيل سمت قبله بلاد و شرح روايات و اقوال كتب فقهى در وقت و قبله و هلال و مسائل بسيار ديگر هر يك به تفصيل براساس براهين رياضيات عاليه، و مبانى هيئت و نجوم و آلات رصدى بيان شده است.

[12] ( 3) در ابتداى خطبه 159 نهج البلاغه اهل بيت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم به اغصان معتدله شجره نبوت، و معارف آنان به ثمار وصف شده است:« أسرته خير أسرة و شجرته خير شجرة، اغصانها معتدله و ثمارها متهدلة».

[13] ( 1) نهج البلاغه، خطبه 187

[14] ( 1) نهج البلاغه، خطبه 231.

[15] ( 1) فصل 4، موقف 2، الهيات اسفار

[16] ( 1) ص 306- 315، ج 1.

[17] ( 1) ص 83، طبع مصر، 1380 ه. ق

[18] ( 1) ص 349، چاپ سنگى.

[19] ( 1) امير عليه السّلام در صدر اسلام، در زمان رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم و پس از ارتحال آن حضرت به وصى معروف و معهود بود، اين خوشه‏چين خرمن ولايت در جلد دوم تكمله منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه مقاله‏اى بعنوان« هدايه و ارشاد» در اين موضوع نوشت و شواهدى چند از گفته‏هاى كبار صحابه و سنام مسلمين را با ذكر منابع و مآخذ يادآور شده است، جز اينكه بنى اميه اتفاق كرده بودند كه آثار على عليه السّلام را محو كنند، اين نه قول من است، قول فخر رازى در تفسير كبيرش است، وى در تفسير سوره فاتحه و در مسئله فقهى جهر به بسم اللّه الرحمن الرحيم گويد( ص 160 ج 1، چاپ استامبول): و ذلك يدل على اطباق الكل على انّ عليا كان يجهر ببسم اللّه الرحمن الرحيم، ان عليا عليه السّلام كان يبالغ فى الجهر بالتسمية فلما وصلت الدولة الى بنى امية بالغوا فى المنع من الجهر سعيا فى ابطال آثار على عليه السّلام ان الدلائل العقلية موافقة لنا و عمل على بن ابى طالب عليه السّلام معنا و من اتخذ عليا اماما لدينه فقد استمسك بالعروة الوثقى فى دينه و نفسه. انتهى كلام الرازى بالفاظه.( مؤلف).

 انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه// علامه حسن زاده آملى،

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.