google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
60-80 حکمت شرح ابن ابي الحدیدحکمت ها شرح ابن ابي الحدید

نهج البلاغه کلمات قصار حکمت شماره 75 متن عربی با ترجمه فارسی (شرح ابن ابی الحدید)

حکمت 77 صبحی صالح

77- وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ حَمْزَةَ الضَّبَائِيِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِيَةَ وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَالَ فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ وَ يَقُولُ‏

 يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّي أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ لَا حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ

قَدْ طَلَّقْتُكِ‏ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ

آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ

حکمت 75 شرح ابن ‏أبي ‏الحديد ج 18   

75: وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ ضَمْرَةَ الضَّابِيِّ-  عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِيَةَ-  وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع-  قَالَ فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَيْتُهُ فِي بَعْضِ مَوَاقِفِهِ-  وَ قَدْ أَرْخَى اللَّيْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِي مِحْرَابِهِ-  قَابِضٌ عَلَى لِحْيَتِهِ يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ-  وَ يَبْكِي بُكَاءَ الْحَزِينِ وَ هُوَ يَقُولُ-  يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّي أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّفْتِ-  لَا حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ-  قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا-  فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ-  آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ-  وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ السدول جمع سديل و هو ما أسدل على الهودج-  و يجوز في جمعه أيضا أسدال و سدائل و هو هاهنا استعارة-  و التململ و التملل أيضا عدم الاستقرار من المرض-  كأنه على ملة و هي الرماد الحار- . و السليم الملسوع- .

و يروى تشوقت بالقاف- . و قوله لا حان حينك دعاء عليها-  أي لا حضر وقتك كما تقول لا كنت- فأما ضرار بن ضمرة فإن الرياشي روى خبره-  و نقلته أنا من كتاب عبد الله بن إسماعيل-  بن أحمد الحلبي في التذييل على نهج البلاغة-  قال دخل ضرار على معاوية-  و كان ضرار من صحابة علي ع-  فقال له معاوية يا ضرار صف لي عليا-  قال أ و تعفيني قال لا أعفيك-  قال ما أصف منه-  كان و الله شديد القوى بعيد المدى-  يتفجر العلم من أنحائه و الحكمة من أرجائه-  حسن المعاشرة سهل المباشرة-  خشن المأكل قصير الملبس-  غزير العبرة طويل الفكرة-  يقلب كفه و يخاطب نفسه-  و كان فينا كأحدنا-  يجيبنا إذا سألنا و يبتدئنا إذا سكتنا-  و نحن مع تقريبه لنا أشد ما يكون صاحب لصاحب هيبة-  لا نبتدئه الكلام لعظمته-  يحب المساكين و يقرب أهل الدين-  و أشهد لقد رأيته في بعض مواقفه- … و تمام الكلام مذكور في الكتاب- .

و ذكر أبو عمر بن عبد البر في كتاب الإستيعاب هذا الخبر فقال حدثنا عبد الله بن محمد بن يوسف قال حدثنا يحيى بن مالك بن عائد قال حدثنا أبو الحسن محمد بن محمد بن مقلة البغدادي بمصر و حدثنا أبو بكر محمد بن الحسن بن دريد قال حدثنا العكلي عن الحرمازي عن رجل من همدان قال قال معاوية لضرار الضبابي يا ضرار صف لي عليا-  قال اعفني يا أمير المؤمنين قال لتصفنه-  قال أما إذ لا بد من وصفه-  فكان و الله بعيد المدى شديد القوى-  يقول فصلا و يحكم عدلا-  يتفجر العلم من جوانبه و تنطق الحكمة من نواحيه-  يستوحش من الدنيا و زهرتها-  و يأنس بالليل و وحشته-  و كان غزير العبرة طويل الفكرة-  يعجبه من اللباس ما قصر و من الطعام ما خشن-  كان فينا كأحدنا-  يجيبنا إذا سألناه و ينبئنا إذا استفتيناه-  و نحن و الله‏ مع تقريبه إيانا و قربه منا-  لا نكاد نكلمه هيبة له-  يعظم أهل الدين و يقرب المساكين-  لا يطمع القوي في باطله و لا ييئس الضعيف من عدله-  و أشهد لقد رأيته في بعض مواقفه-  و قد أرخى الليل سدوله و غارت نجومه-  قابضا على لحيته يتململ تململ السليم-  و يبكي بكاء الحزين و يقول يا دنيا غري غيري-  أ بي تعرضت أم إلي تشوقت-  هيهات هيهات قد باينتك ثلاثا لا رجعة لي فيها-  فعمرك قصير و خطرك حقير-  آه من قلة الزاد و بعد السفر و وحشة الطريق-  فبكى معاوية و قال رحم الله أبا حسن كان و الله كذلك-  فكيف حزنك عليه يا ضرار-  قال حزن من ذبح ولدها في حجرها

ترجمه فارسی شرح ابن‏ ابی الحدید

حكمت (75)

و من خبر ضرار بن حمزه الضبابى عند دخوله على معاوية، و مسالته له عن امير المؤمنين عليه السّلام، قال: فاشهد لقد رايته فى بعض مواقفه و قد ارخى الليل سدوله و هو قائم فى محرابه قابض على لحيته، تيململ تململ السليم، و يبكى بكاء الحزين و هو يقول: يا دنيا اليك عنّى، ابى تعرّضت، ام الىّ تشوّفت لا حان حينك، هيهات، غرّى غيرى، لا حاجة لى فيك، قد طلقتك ثلاثا، لا رجعة فيها، فعيشك قصير، و خطرك يسير، و املك حقير. آه من قلة الزاد، و طول الطريق، و بعد السفر، و عظيم المورد.

«از جمله خبر ضرار بن حمزه ضبابى است كه چون پيش معاويه رفت و معاويه در باره امير المؤمنين عليه السّلام از او پرسيد، گفت: گواهى مى‏ دهم كه شبى در حالى كه پرده ‏هاى تاريكى خود را آويخته بود در يكى از جنگهايش او را در محراب عبادتش ديدم كه ايستاده و ريش خود را به دست گرفته بود و چون مار گزيده بر خود مى ‏پيچيد و اندوهگينانه مى‏ گريست و مى‏ گفت: اى دنيا از من دور شو، خود را به من عرضه مى‏ دارى، يا شيفته من شده ‏اى، هرگز زمان تو نرسد، هرگز، جز مرا فريب ده كه مرا نيازى به تو نيست، تو را سه طلاقه كرده ‏ام و در آن بازگشتى نيست، عيش زندگى تو كوتاه و ارزش تو اندك و آرزوى تو كوچك و حقير است، آه از اندكى توشه و درازى راه و دورى سفر و سختى آنجا كه بايد در آن در آمد.»

ابن ابى الحديد پس از توضيح پاره ‏اى از لغات و اصطلاحات، در اين مورد چنين آورده است: خبر رفتن ضرار بن ضمره را پيش معاويه، رياشى نقل كرده است و من-  ابن ابى الحديد-  آن را از قول عبد الله بن اسماعيل بن احمد حلبى در كتاب التذييل على نهج البلاغه نقل مى‏ كنم. او مى‏ گويد: ضرار كه از ياران على عليه السّلام بود، پيش معاويه آمد.

معاويه به او گفت: اى ضرار على را براى من وصف كن. گفت: آيا مرا از اين كار معاف‏ نمى‏ دارى گفت: نه معافت نمى‏ دارم. ضرار گفت: چه بگويم، به خدا سوگند سخت نيرومند و داراى انديشه ‏اى ژرف بود كه از همه حركات و سكنات او دانش و حكمت مى‏ تراويد. نيك محضر و خوش رفتار بود. در حالى كه خوراكش خشن و جامه ‏هايش كوتاه بود، اشكش روان بود و همواره در تفكر بود. كف دست خويش را مقابل چهره‏ اش مى‏ گرفت و خويشتن را مخاطب مى‏ ساخت. ميان ما همچون يكى از ما بود، هر گاه چيزى از او مى‏ پرسيديم ما را پاسخ مى‏ داد و هر گاه ما سكوت مى‏ كرديم او شروع به سخن مى ‏كرد. ما با همه نزديكى و دوستى او، از هر كسى هيبت او را بيشتر مى‏ داشتيم و به سبب بزرگى او هرگز آغاز به سخن نمى‏ كرديم. درويشان را دوست مى‏ داشت و دينداران را به خود نزديك مى‏ ساخت و گواهى مى‏ دهم كه او را در يكى از جنگهايش ديدم كه… تا آخر كلام.

ابو عمر بن عبد البر هم اين خبر را در كتاب الاستيعاب آورده و گفته است: عبد الله بن محمد بن يوسف، از قول يحيى بن مالك بن عائله، از قول ابو الحسن محمد بن محمد بن مقله بغدادى در مصر و ابو بكر محمد بن حسن بن دريد، از قول عكلى، از حرمازى، از قول مردى از قبيله همدان نقل مى‏ كردند كه معاويه به ضرار ضبابى گفت: اى ضرار براى من على را توصيف كن، گفت: اى امير مؤمنان مرا معاف دار. گفت: بايد او را توصيف كنى. گفت: اينك كه چاره ‏اى نيست، به خدا سوگند سخت ژرف انديش و نيرومند بود. سخن حق مى‏ گفت و به عدل حكم مى‏ كرد. از همه جوانب او دانش مى‏ تراويد و همه اعضاى او به حكمت گويا بود. از دنيا و فريبندگى آن بيم داشت و با شب و تنهايى آن انس مى‏ ورزيد. اشكش روان بود و همواره در تفكر بود. لباسهاى كوتاه را خوش مى‏ داشت و خوراكهاى خشن را. ميان ما همچون يكى از ما بود، هر گاه پرسشى مى ‏كرديم پاسخ مى‏ داد و چون فتوايى از او مى‏ خواستيم آگاهمان مى‏ كرد.

به خدا سوگند با همه نزديكى او به ما و اينكه ما را به خود نزديك مى ‏فرمود، از هيبت او ياراى سخن گفتن با او نداشتيم. اهل دين را تعظيم مى‏ كرد و بينوايان را به خود نزديك مى‏ ساخت. هيچ نيرومندى در باطل خود به او طمع نمى ‏بست و هيچ ناتوانى از عدل او نوميد نمى ‏شد. گواهى مى ‏دهم در آوردگاه به نيمه شبى كه گيسوى شب فرو هشته به دامن و ستارگان در حال فرو شدن بود، بر پاى ايستاده و ريش خود را به دست گرفته بود و همچون مار گزيده بر خود مى ‏پيچيد و اندوهگين مى‏ گريست و مى ‏گفت: اى دنيا كس ديگرى جز مرا بفريب، آيا خود را به من عرضه مى‏ دارى يا شيفته من شده ‏اى، هرگز هرگز من تو را سه طلاقه كرده ‏ام و مرا در آن حق رجوع نيست، عمر تو كوتاه و ارزش تو اندك است، آه از كمى توشه و دورى سفر و وحشت راه. معاويه گريست و گفت: خداوند ابا حسن را رحمت كناد، آرى به خدا سوگند همين گونه بود. اينك اى ضرار اندوه تو بر جدايى از او چون است گفت: اندوه مادرى كه فرزندش را ميان دامنش بكشند.

جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديدجلد 7 //دكتر محمود مهدوى دامغانى

 

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Back to top button
-+=