نامه 9 ترجمه شرح ابن میثم بحرانی
9 از نامه هاى امام ( ع ) به معاويه :
فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا وَ اِجْتِيَاحَ أَصْلِنَا وَ هَمُّوا بِنَا اَلْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا اَلْأَفَاعِيلَ وَ مَنَعُونَا اَلْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا اَلْخَوْفَ وَ اِضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ اَلْحَرْبِ فَعَزَمَ اَللَّهُ لَنَا عَلَى اَلذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَ اَلرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حَوْمَتِهِ حُرْمَتِهِ مُؤْمِنُنَا يَبْغِي بِذَلِكَ اَلْأَجْرَ وَ كَافِرُنَا يُحَامِي عَنِ اَلْأَصْلِ وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ ؟ قُرَيْشٍ ؟ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِيهِ بِحِلْفٍ يَمْنَعُهُ أَوْ عَشِيرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ فَهُوَ مِنَ اَلْقَتْلِ بِمَكَانِ أَمْنٍ وَ كَانَ ؟ رَسُولُ اَللَّهِ ص ؟ إِذَا اِحْمَرَّ اَلْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ اَلنَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ اَلسُّيُوفِ وَ اَلْأَسِنَّةِ فَقُتِلَ ؟ عُبَيْدَةُ بْنُ اَلْحَارِثِ ؟ ؟ يَوْمَ بَدْرٍ ؟ وَ قُتِلَ ؟ حَمْزَةُ ؟ ؟ يَوْمَ أُحُدٍ ؟ وَ قُتِلَ ؟ جَعْفَرٌ ؟ ؟ يَوْمَ مُؤْتَةَ ؟ وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَكَرْتُ اِسْمَهُ مِثْلَ اَلَّذِي أَرَادُوا مِنَ اَلشَّهَادَةِ وَ لَكِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ وَ مَنِيَّتَهُ أُجِّلَتْ فَيَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ يُقْرَنُ بِي مَنْ لَمْ يَسْعَ بِقَدَمِي وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ كَسَابِقَتِي اَلَّتِي لاَ يُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلاَّ أَنْ يَدَّعِيَ مُدَّعٍ مَا لاَ أَعْرِفُهُ وَ لاَ أَظُنُّ اَللَّهَ يَعْرِفُهُ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَةِ ؟ عُثْمَانَ ؟ إِلَيْكَ فَإِنِّي نَظَرْتُ فِي هَذَا اَلْأَمْرِ فَلَمْ أَرَهُ يَسَعُنِي دَفْعُهُمْ إِلَيْكَ وَ لاَ إِلَى غَيْرِكَ وَ لَعَمْرِي لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَيِّكَ وَ شِقَاقِكَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِيلٍ يَطْلُبُونَكَ لاَ يُكَلِّفُونَكَ طَلَبَهُمْ فِي بَرٍّ وَ لاَ بَحْرٍ وَ لاَ جَبَلٍ 48 وَ لاَ سَهْلٍ إِلاَّ أَنَّهُ طَلَبٌ يَسُوءُكَ وِجْدَانُهُ وَ زَوْرٌ لاَ يَسُرُّكَ لُقْيَانُهُ وَ اَلسَّلاَمُ لِأَهْلِهِ
لغات
اجتياح : ريشه كن كردن
احد : كوهى در مدينه
هموم : تصميمها
حلس : پارچه نازكى كه زير جهاز شتر مىگذارند
وعر : صعب العبور
حوزه : ناحيه ، حوزه پادشاهى پايتخت و مركز پادشاه است
حلف : پيمانى كه ميان مردم بسته مىشود
احجام : تاخير كردن در كارى
موته : نام زمينى در سرزمين دمشق كه پايينتر از شهر بلقاست .
ادلاء بالشيئى : نزديك شدن به آن
نزع عن الامر : از آن كار صرفنظر كرد .
غىّ : گمراهى
شقاق : مخالفت
زور : زيارت كنندگان جمع زائر يا مصدر به معناى ديدار
ترجمه
« قبيله ما ( قريش ) خواستند پيامبرمان را بكشند ، و ريشه ما را بر كنند ، غم و اندوه را به جانهاى ما ريختند ، و هر بدى كه مىتوانستند درباره ما انجام دادند ،گوارايى زندگى را از ما منع كردند ، ترس و بيم را همراه ما ساختند ، ما را به پناه بردن به كوه صعب العبور مجبور كردند ، براى ما آتش جنگ را بر افروختند ، پس خداوند اراده كرد كه به وسيله ما ، دينش را نگهدارد و شرّ آنان را از حريم آن ، باز دارد ، مؤمنان ما ، در اين راه خواهان ثواب بودند ، و كافران ما ، اصل و ريشه را حمايت مىكردند و هر كس از قريش كه ايمان مىآورد از ناراحتيهايى كه ما داشتيم در امان بود و اين امر به خاطر هم پيمانها و عشيره هايشان بود كه مورد حمايت قرار مىگرفت و از خطر كشته شدن نيز بدور بود .
هر گاه آتش جنگ شعله مى كشيد و مردم هجوم مىآوردند ، پيامبر اكرم خاندان خود را در جلو لشكر قرار مىداد تا اصحابش از آتش شمشير و نيزه مصون بمانند ، بدين سبب عبيدة بن حارث در جنگ بدر و حمزه در روز احد به شهادت رسيدند ، و جعفر در موته شربت شهادت نوشيد ، و كسان ديگرى هم هستند كه اگر مىخواستم نامشان را مىبردم كه دوست داشتند همانند ايشان به شهادت برسند ، اما قسمت چنان بود كه زنده بمانند ، و مرگشان به تاخير افتاد .
شگفتا از اين روزگار مرا همسنگ كسى قرار داده است كه نه چون من به اسلام خدمت كرده و نه سابقهاى در دين چون من دارد سابقهاى كه هيچ كس مثل آن را ندارد ، من سراغ ندارم كسى را كه چنين ادعايى بكند و گمان ندارم خدا هم چنين كسى را بشناسد و در هر حال خداى را مىستايم .
و اما آنچه از من خواستهاى كه قاتلان عثمان را به تو بسپارم ، پس در اين باره انديشيدم ، ديدم براى من روا نيست آنها را به تو ، يا به غير تو بسپارم ، و به جان خودم سوگند ، اگر دست از اختلاف و گمراهيت برندارى ، بزودى خواهى يافت كه همانها به پيكار و تعقيب تو برخواهند خاست ، و نوبت نمىدهند كه براى دسترسى به آنان زحمت جستجو ، در خشكى و دريا ، و كوه و دشت را تحمل كنى ، ولى بدان ، اين جستجويى است كه يافتنش براى تو ناراحت كننده است و ديدارى است كه ملاقات آن ، تو را خوشحال نخواهد كرد ، سلام بر آنان كه شايسته سلام مىباشند . »
شرح
اين نامه گزيدهاى است از نامهاى كه حضرت در پاسخ نامه معاويه مرقوم فرموده اند .
نامه معاويه از اين قرار بود :
از معاوية بن ابى سفيان به جانب على بن ابيطالب :
سلام بر تو ، همانا من نزد تو ، سپاس و ستايش مىكنم خدايى را كه جز او ، خدايى نيست ، پس از حمد خدا و نعت پيامبر ، خداوند محمد ( ص ) را به علم خويش مخصوص كرد و او را امين وحى خود قرار داد ، و به سوى خلق خود فرستاد و از ميان مسلمانان برايش يارانى برگزيد ، و او را به وجود آنان تاييد فرمود ، مقام و منزلت آنها در نزد رسول خدا به اندازه فضيلت و برترى آنان در اسلام بود ، پس با فضيلتترين ايشان در اسلام و خيرخواهترينشان براى خدا و رسولش خليفه بعد از او ، و جانشين خليفه وى و سومين خليفه عثمان مظلوم مىباشد ، و تو به همه آنها حسد بردى و بر تمامشان شورش كردى ، و تمام اين مطالب از نگاههاى خشم آلود و گفتارهاى نامربوط و نفسهاى دردناك و كندى كردنت درباره خلفا ، شناخته مىشود و در تمام اين مدّت با زور و اكراه كشانده مىشدى چنان كه شتر مهار شده براى فروش كشانده مىشود ، از همه گذشته نسبت به هيچ كس حسد إعمال نكردى به اندازه آنچه نسبت به پسر عمويت عثمان به عمل آوردى ، در حالى كه او ، به دليل خويشاوندى و مصاهرتش با رسول خدا ، از ديگران به اين كه بر وى حسد نبرى سزاوارتر بود ، اما رحمش را قطع كردى و نيكيهايش را به زشتى مبدّل ساختى و مردم را بر او شوراندى در نهان و آشكار ، كارهايى انجام دادى تا شتر سواران از اطراف بر او حملهور شدند ، و اسبهاى سوارى به سوى وى رانده شد و در حرم رسول خدا بر عليه او اسلحه جمع شده در حالى كه با تو در يك محلّه بود به قتل رسيد و تو از ميان خانه او هياهوى دشمنان را مى شنيدى اما براى دور كردن آنان از او چه با گفتار و چه با كردار از خود اثرى نشان ندادى ، براستى سوگند ياد مىكنم كه اگر تو ، در آن روز به دفاع از او مىايستادى و مردم را از قتل او ، باز مىداشتى ، طرفداران عثمان هيچ فردى از انسانها را در خوبى با تو همسنگ نمى كردند ، و اين كار نيك تو از نزد آنها خاطره زشت دورى از عثمان و ستم بر او را كه از تو مىشناختند ، بر طرف مىكرد ، مطلب ديگرى كه باعث شده است ، ياران عثمان را بر تو بد گمان كند آن است كه كشندگان وى را به خود پناه دادهاى ، هم اكنون آنها بازوان و ياران و معاونان و دوستان نزديك تو شدهاند و به من چنين گفته شده است كه تو خود را از خون عثمان تبرئه مىكنى ،پس اگر راست مىگويى كشندگان وى را به ما تسليم كن تا آنان را به قتل رسانيم و در اين صورت ما از همه مردم سريعتر به سوى تو مىآييم ، و اگر اين كار را نكنى هيچ چيز در مقابل تو و اصحاب تو بجز شمشير نخواهد بود ، سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست ، در جستجوى كشندگان عثمان كوهها و ريگستانها و خشكى و دريا را مىگرديم تا اين كه يا خدا آنها را بكشد و يا ارواحمان را در اين راه به خدا ملحق كنيم ، و السلام .
اين نامه را به وسيله ابو مسلم خولانى براى حضرت امير ( ع ) به كوفه فرستاد و سپس امام ( ع ) در پاسخش اين نامه را ارسال فرمود :
از بنده خدا على امير المؤمنين به معاوية بن ابى سفيان ، اما بعد ، برادر خولانى نامه اى از تو براى من آورد كه در آن از پيامبر خدا و هدايت وحى كه به وى انعام فرموده يادآورى كرده بودى ، من نيز مى ستايم خدايى را كه به وعده خويش درباره او عمل كرد و او را به پيروزى نهايى رسانيد ، و سرزمينها را در اختيار او گذاشت و بر دشمنان و بدگويان از قومش غلبه اش داد ، آنان كه با او خدعه كردند و به او بد گفتند ، و نسبت دروغگويى به او دادند و از روى دشمنى با او ستيزه كردند و براى بيرون راندن او ، و يارانش از وطن ، با هم همدست شدند و قوم عرب را بر جنگ با او گرد آوردند ، و بر او شوراندند ، و عليه او ، و يارانش ، كمال كوشش را به خرج دادند ، و تمام امور را برايش واژگونه كردند ، تا روزى كه فرمان حق آشكار شد در حالى كه دشمنان ناخشنود بودند ، و سختگيرترين اشخاص نسبت به او فاميلش بودند ، و هر كه به او نزديكتر ، شديدتر بود مگر كسانى كه خدا نگهداريشان كرد ، اى پسر هند ، روزگار ، عجايبى را در خود پنهان داشت كه به وسيله تو آن را آشكار ساخت .
آنگاه كه از ابتلاءات و آزمايشهاى خداوند نسبت به پيامبر و خانوادهاش براى ما نوشتى ، اقدام به كار ناروايى كردى ، چرا كه ما خود از همان اهل ابتلا بوديم ، بنابراين تو در اين كار مانند كسى هستى كه خرما را به سرزمين هجر [ 1 ] ، كه مركز آن است ببرد ، و يا كسى كه معلم تيراندازى خود را به مسابقه با خود دعوت كند ، و گفتى كه خداوند براى پيامبرش ياورانى برگزيد و او را با آنها تأييد كرد و مقام و منزلت آنان در نزد آن حضرت به اندازه فضيلتشان در اسلام بود ، و به گمان تو با فضيلتترين آنان در اسلام و خيرخواهترين آنها براى خدا و پيامبرش خليفه ابو بكر صديق و عمر فاروق بود ، به جانم سوگند موقعيت اين دو نفر در اسلام عظيم است و مصايب آنها به سبب ناراحتيهايى كه در اسلام متحمل شدند ، شديد است ، خدايشان رحمت كند و آنان را پاداشى نيكوتر از اعمالشان بدهد ، اما تو مطالبى در نامهات نوشتى كه اگر تمام و كامل باشد به تو ربطى ندارد و تو از آن بركنارى ، و اگر ناقص و ناتمام باشد به تو صدمه و ضررى ندارد بلكه زيانش بر همان كسانى وارد مىشود كه در آن زمان بودهاند و تو را چه رابطه اى است با صديق ؟ زيرا صديق كسى است كه حق ما را تصديق كند و بپذيرد ، و باطل دشمنان ما را باطل داند ، و تو را چه به فاروق ؟ زيرا فاروق كسى است كه ميان ما و دشمنانمان فرق و امتيازى قائل شود ، و نيز يادآور شدى كه عثمان از حيث فضيلت در مرتبه سوم است ، عثمان اگر نيكوكار بوده است ، بزودى پروردگار بسيار آمرزندهاى را ملاقات مى كند ، كه گناه را بزرگ نمى بيند و آن را مى آمرزد ، به جان خودم سوگند از خدا اميدوارم روزى كه هر كس را به اندازه فضيلتش در اسلام و خيرخواهيش نسبت به خدا و پيامبرش پاداش دهد ، بهره ما را از همه بيشتر عطا فرمايد زيرا ، آنگاه كه محمد ( ص ) مردم را به سوى ايمان به خدا و توحيد فرا خواند ما اهلبيت ، نخستين كسانى بوديم كه به او ايمان آورديم و آنچه را گفت پذيرفتيم و سالها با محروميت بسر برديم و از ميان عرب در روى زمين كسى غير از ما خداى را عبادت نمىكرد .
دنباله اين مطالب به اين جمله آغاز مىشود :
فاراد قومنا . . . نار الحرب ،
و سپس اين عبارات آمده است : و مخالفان در ميان خود پيمان نامهاى عليه ما نوشتند كه با ما غذا نخورند و آب نياشامند و با ما ازدواج و هيچ داد و ستد نكنند . براى ما هيچ امنيّتى در ميان آنان نبود مگر اين كه پيامبر به آنها تحويل داده شود تا او را به قتل رسانند و مثلهاش كنند ، پس ما در امان نبوديم مگر در بعضى اوقات . سپس اين جمله مىآيد : فعزم اللَّه . . .
بمكان امن ، و بعد جملات ديگرى است از اين قرار : اين وضع تا وقتى كه خدا خواست ادامه داشت ، و سپس خداوند پيامبرش را دستور به هجرت داد و پس از آن او را به كشتن مشركان امر كرد ، و بعد ، اين جمله مىآيد : فكان ( ص ) اذا احمّر البأس . . . اخّرت ، و سپس به اين مطالب مىپردازد : و خدا صاحب اختيار احسان به آنها و منت گذاردن بر آنان مىباشد به سبب آنچه از اعمال نيك كه از خود باقى گذاشتند و تو غير از آنها كه نام بردى كسى را نشنيدى كه خير خواهتر براى خدا نسبت به اطاعت پيامبر و مطيعتر براى پيامبر در اطاعت از پروردگارش باشد ، و نيز صابرتر بر آزار و زيانهاى وارده در هنگام جنگ و ناملايمات با پيامبرش باشد ، اما بدان كه در ميان مهاجرين ، جز اينها نيز خيرخواهان بسيارى به چشم مىخورند كه تو هم ايشان را مىشناسى ، خداى جزاى نيكوترين اعمالشان را به آنان بدهد ، علاوه بر اين ، تو را چه رسد به اين كه ميان مهاجران نخستين فرق بگذارى و براى آنها درجاتى قائل شوى و طبقات آنان را معرفى كنى ؟ هيهات اين كار از لياقت تو ، دور و از عهده تو خارج است مانند تير نامناسبى كه در ميان بقيه تيرهاى قمار صداى مخالفى سر دهد [ 2 ] و همچون محكومى كه در محكمه حكمى صادر كند ، اى انسان از خود تجاوز مكن [ 3 ] ،كم ارزشى و نقص و توانايى خود را بشناس ، تو كه جايت آخر صف است چرا خود
انّ محمدا . . . و منيته اخرت ،در اين عبارت امام ( ع ) برترى خود و خانوادهاش را بر ديگران شرح مىدهد ، و مدعاى خود را مبنى بر افضليّت و برترى خويش در اين جمله اثبات مىفرمايد كه شرح مطلب از اين قرار است ، ما خانواده ، نخستين كسانى بوديم كه به خدا ايمان آورديم و او را عبادت كرديم و آنچه را پيامبر آورده بود پذيرفتيم ، خدا را پرستيديم و بر بلاياى او صبر كرديم و همراه پيامبر ، عليه دشمنان جنگيديم و همين حالات دليل بر افضليت ما بر ديگران است .
ما نيز در گذشته اشاره داشتيم بر اين كه آن حضرت و خديجه و سابقين ديگر از مسلمانان كه در همان اوايل به آنها پيوستند اولين افرادى بودند كه همراه پيغمبر اكرم خدا را عبادت كردند و سالها در مخفيگاه هاى مكه بطور پنهانى به عبادت خدا به سر بردند در حالى كه كفار و مشركين در اذيت و آزار آنان كوشش داشتند ، و گفته شده است كه مشركان قريش هنگامى كه حضرت رسول پيامبرى خود را اظهار كرد به نكوهش او برنخاستند اما همين كه به سبّ خدايان دروغينشان پرداخت به سرزنش و نكوهش او برخاستند و در اذيت و آزار وى زياده روى كردند تا آن جا كه كودكان خود را بر او شوراندند و آنان با سنگ بر او مىزدند كه پاهايش را خونآلود كردند ، و به آزار شديد مسلمانان پرداختند تا آن كه پيغمبر اكرم دستور داد براى فرار از آزار به طرف حبشه مهاجرت كنند ، يازده مرد از مسلمانان به آن جا رفتند كه از جمله آنها عثمان بن عفّان ، زبير ، عبد الرحمان بن عوف و عبد اللَّه مسعود بودند ، آنها رفتند و كفار قريش هم در تعقيب آنها شتافتند ولى نتوانستند ايشان را دستگير كنند ، پيش نجاشى پادشاه حبشه رفتند ، و از او خواستند كه مسلمانان مهاجر را به ايشان تحويل دهد اما او از اين كار خوددارى كرد ، به اين طريق پيوسته كفار به آزار پيغمبر خدا مشغول بودند و براى از ميان برداشتن آن حضرت چارهجويى مىكردند ، احمد حنبل در مسندش از ابن عباس نقل كرده است كه گفت :
گروهى از قريش در حرم خداوند در حجر اسماعيل گردهم آمدند و به لات و عزّا و سوّمين معبودشان منات ، سوگند ياد كردند كه هر جا محمد ( ص ) را ببينند يكپارچه و متحد بر سر او بريزند و تا وى را نكشند از هم جدا نشوند ، ابن عباس گفت ، حضرت فاطمه كه از اين قضيه آگاه شد خدمت حضرت آمد و به او اطلاع داد و گفت : پدر جان اين دشمنان هر جا تو را ببينند خواهند كشت و هر كدام قسمتى از ديه قتلت را به گردن خواهد گرفت ، پيغمبر خدا فرمود :
دخترم آبى حاضر كن تا وضو بگيرم ، آنگاه وضو گرفت و داخل مسجد الحرام شد ، كفار كه در كنار كعبه بودند چشمهاى خود را بستند و گفتند : او همين است اما هيچ كدام به طرف او برنخاست ، پس پيامبر جلو آمد و بالاى سر آنان ايستاد ، و كفى از خاك گرفت . و روى آنان پاشيد و گفت : تباه باد اين چهرهها و بر صورت هر كدام كه از اين خاك ريخت ، در جنگ بدر با حالت كفر به قتل رسيد ، آرى اين است معناى گفتار امام : فاراد قومنا اهلاك نبيّنا و اجتياح اصلنا . . . نار الحرب .
و همّوا بنا الهموم ،
دشمنان نسبت به ما اراده ضرر رساندن و انجام دادن كارهاى زشت كردند به تعبير ديگر اراده كردند كه نسبت به ما كارهايى انجام دهند كه سبب حزن و اندوه شود .
و منعونا العذب ،
نشاط زندگى را از ما گرفتند ، در جمله بعد امام ( ع ) واژه احلاس كه از باب افعال و به معناى ويژه قرار دادن است ، استعاره از اين قرار داده است كه دشمنان ، ترس و بيم را ملازم و همراهشان ساخته بودند همچنان كه آن پارچه نازك و رقيق همراه و چسبيده به بدن شتر مىباشد ، و آتش را هم استعاره از جنگ آورده و به آن اضافهاش كرده است زيرا جنگ از حيث آزار رسانيدن و از بين بردن همه چيز مانند آتش است ، و واژه ايقاد كه به معناى آتش افروزى مىباشد به منظور ترشيح براى استعاره اخير ذكر شده است .
و اضطرونا الى جبل وعر ، و كتبوا علينا بينهم كتابا ،
نقل شده است كه وقتى حمزه و عمر مسلمان شدند و نجاشى از پيش خود ، از مسلمانان حمايت كرد و ابو طالب هم از رسول خدا حمايت كرد ، و اسلام در ميان قبايل منتشر شد ، پس مشركان به منظور خاموش كردن نور خدا به كوشش پرداختند ، و قبيله قريش گردهم آمدند بين خود قرار گذاشتند كه مكتوبى بنويسند و پيمان به بندند كه به بنى هاشم و بنى عبد المطلب زن نداده و از ايشان نيز زن نگيرند ، به آنان چيزى نفروخته و از آنها چيزى نخرند ، اين عهدنامه را نوشتند و امضاء كردند ،و براى محكم كارى آن را در ميان كعبه آويزان كردند ، در اين هنگام بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب به شعب ابو طالب پناه آوردند ، از ميان بنى هاشم ابو لهب خارج شد ، و پشتيبان مشركان شد ، بنابراين مشركان مواد غذايى و حق عبور و مرور را از آنها قطع كردند و از اول سال هفتم نبوت پيامبر ، ميان شعب در محاصره بودند و جز در اوقات معيّنى حق بيرون آمدن نداشتند تا اين كه سختى حالشان به نهايت رسيد و از شدت گرسنگى صداى كودكانشان از پشت شعب شنيده مى شد ، و اما قريش در مقابل اين اوضاع فلاكت بار ، بعضى خوشحال بودند و عده اى ناراحت ، سه سال به اين منوال به سر بردند ، تا سرانجام از طرف خدا به پيامبر وحى رسيد كه موريانه عهدنامه را جويده تنها نام خدا را باقى گذاشته و بقيه آن را كه مطالبى ظالمانه و جائرانه بوده همه را محو ساخته است ، پيامبر اكرم اين خبر را به عمويش ابو طالب داد و به او گفت پيش قريش برود و آنان را از اين امر آگاه سازد ، ابو طالب رفت و به آنها گفت برادر زادهام چنين مىگويد ،اكنون بيازماييد اگر راست گفته باشد از اين عقيده ناپسندتان دست برداريد و اگر دروغ باشد من او را به شما تسليم مىكنم ، آن وقت اگر بخواهيد او را خواهيد كشت و اگر بخواهيد زنده اش خواهيد گذاشت ، قريش گفتند حرف منصفانهات را مىپذيريم ، به دنبال عهدنامه رفتند ديدند چنان است كه پيامبر خبر داده و متوجه شدند كه خود ، مردمى ظالم و قاطع رحمند ، اين بود معناى عبارات بالا : و اضطرونا الى جبل و عر . . . تا آخر .
فغرم اللَّه لنا ،
خدا درباره ما تصميم قاطع گرفت و براى ما چنين مقرّر كرد كه از حوزه اسلام دفاع كنيم و دين را حمايت كنيم تا هتك حرمتش نشود ،در اين عبارت حمايت از حرمت دين را كنايه از جانبدارى از آن آورده است .
مؤمننا . . . عن الاصل ،
يعنى همه ما بنى هاشم از دين خدا دفاع مىكرديم و پيامبرش را حمايت مىكرديم ، اما آنان كه مسلمان و مومن بودند ، به اين عملشان اميد پاداش از خداوند داشتند و آنان كه در آن موقع ايمان نياورده و كافر بودند ، مانند عباس و حمزه و ابو طالب ( به قولى ) اينها به خاطر مراعات اصل و حفظ خويشاوندى ، دشمنان را از پيامبر دفع مىكردند .
و من اسلم من قريش . . . يوم موتة ،
حرف واو در اول جمله حاليه است يعنى ما مشغول دفاع از دين خدا بوديم در حالى كه مسلمانان قريشى كه غير از بنى هاشم و عبد المطلب بودند ، از قتل و ترس و ساير بلاها و مصيبتهايى كه ما داشتيم بر كنار و در امان بودند ، بعضى به سبب عهد و پيمانى كه با مشركان داشتند و برخى ديگر به دليل رابطه خويشاوندى و قبيلهاى كه با كافران داشتند از خطر دور ماندند ، و به اين دليل كه بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب در حفظ جان رسول خدا كوشش داشتند و جهات ديگر كه ذكر شد فضيلت آنان و على بن ابيطالب بر بقيه مسلمين روشن و واضح مىشود ، پس از آن كه خداوند پيغمبرش را دستور داد كه با مشركان بجنگد ، خانواده خود را جلو فرستاد و به سبب آنها ، از اصحابش حرارت شمشير و سر نيزهها را دفع كرد .
امام ( ع ) در سخنان خود ، احمرار بأس را كنايه از شدت جنگ آورده است به دليل اين كه شدت در جنگ سبب ظهور سرخى خون در آن مىباشد ، اگر چه كثرت استعمال اين لفظ ( از روشنى معنايش ) جنبه كنايه بودن را از بين برده است ، و موت احمر ( مرگ سرخ ) كنايه از سختى آن است ، و در جنگ و هر گونه شدتى كه باعث خونريزى شود ، اين كلمه استعمال مىشود .
بدر نام چاهى است كه به اسم حفر كننده آن نامگذارى شده است . و اما قتل عبيدة بن حرث بن عبد المطلب كه به دست عتبة بن ربيعه واقع شد از اين قرار است هنگامى كه در جنگ بدر ، مسلمانان با مشركان روبرو شدند ، عتبه و برادرش شيبه و پسرش وليد حمله كردند و مبارز طلبيدند ، گروهى از انصار به سوى آنها رو آوردند ، اما آنها گفتند ما هماوردهاى خويش از مهاجران را مىخواهيم ، حضرت رسول رو كرد به حمزه ، و عبيده و امير المؤمنين ( ع ) و فرمود برخيزيد ، عبيده كه سنش زيادتر بود با عتبه بن ربيعه مواجه شد ، و حمزه با شيبه ، على ( ع ) هم با وليد به مبارزه پرداختند ، دو نفر اخير حريفان خود را به قتل رساندند اما عبيده و عتبه ، دو ضربت با يكديگر رد و بدل كردند و هيچ كدام نتوانست ديگرى را از پاى درآورد ، حمزه و على ( ع ) بر عتبه حمله برده و او را به قتل رساندند و سپس جنازه نيمه جان عبيده را در حالى كه دستش بريده و مغز سرش روان بود به سوى پيامبر حمل كردند وقتى عبيده حضور حضرت رسيد ،
عرض كرد : يا رسول اللَّه ( ص ) آيا من شهيد نيستم ؟ حضرت فرمود : آرى تو شهيد هستى ، در اين هنگام عبيده گفت : اگر ابو طالب زنده بود مىدانست كه من سزاوارترم به آنچه كه در شعرش گفته است : « ما تا جايى تسليم پيامبريم كه حاضريم براى حمايت او ، نزد وى به خاك و خون افتيم ، و از زن و فرزندان خويش فراموش كنيم . » و حمزة بن عبد المطلب را وحشى در جنگ احد كه پس از واقعه بدر در سال سوم هجرى واقع شد ، به شهادت رساند ، و سبب آن چنين بود كه وقتى مشركان شكست خورده جنگ بدر به مكه برگشتند كاروان شترى را كه ابو سفيان رهبرى آن را به عهده داشت ديدند كه در دار الندوه ايستاده ، اشراف قريش كه هر كدام در مالكيت شتران شريك بودند ، پيش ابو سفيان آمدند و گفتند : ما با طيب خاطر ، حاضريم اين شتران را بفروشيم و با سود آن لشكرى براى حمله بر محمد ( ص ) آماده كنيم ، ابو سفيان گفت : من نخستين كسى هستم كه با اين امر موافقم ، و فرزندان عبد مناف هم با من هستند ، شتران را كه هزار نفر بود ، فروختند و از بهايش كه پنجاه هزار دينار شد به هر كس از صاحب شتران سهم اصليش را دادند ، و سود سهام را گرد آوردند ، و سپس رسولانى به سوى بقيه اعراب گسيل كردند و همه را براى جنگ فرا خواندند ، پس سه هزار نفر جمع شدند و با خود هفتصد زره و دويست اسب و سه هزار شتر آوردند و گروهى از آنان شب را بر در خانه رسول خدا ماندند .
در آن شب پيامبر خدا در خواب ديد ، زره محكمى به تن دارد و شمشيرش ذو الفقار شكست و گاوى ذبح شد و مثل اين كه به دنبال قوچى مىرود ، پس در تعبير آن فرمود : زره ، شهر مدينه و تعبير گاو ، آن است كه برخى از اصحابش كشته خواهند شد و درهم شكستن شمشير علامت مصيبتى است كه بر خودش وارد خواهد شد ، و مراد از قوچ ، سردار لشكر كفّار است كه خدا او را مىكشد .
مصيبتى كه بر خود حضرت وارد شد اين بود كه عتبه بن ابى وقاص سنگى به سوى وى پرتاب كرد ، به چهار دندان جلوى او اصابت كرد و نيز بينى او شكست ، و صورت مباركش مجروح شد ، و برخى گفتهاند كسى كه اين كار را انجام داد ، عمرو بن قمئيه بود ، . خلاصه آن روز بر مسلمانان روز بس دشوارى بود .
روايت شده است كه در روز احد ، هند با گروهى از زنان حاضر شد و به مثله كردن شهداى مسلمان پرداخت ، گوشها و بينيهاى آنان را بريد و براى خود از آنها گردن بند ساخت و جگر حمزه را درآورد و ميان دندانهاى خود فشرد ، اما چون نتوانست آن را بجود ، دور انداخت و به اين دليل معاويه را پسر هند جگر خوار گفته اند .
جعفر بن ابيطالب در واقعه موته به قتل رسيد ، زمان وقوع اين جنگ در ماه جمادى الاولى سال هشتم هجرت بود ، كه پيامبر اكرم حرث بن عميره ازدى را به سوى پادشاه بصرى به ماموريت فرستاد و هنگامى كه به سرزمين موته رسيد ، شرحبيل بن عمرو الغسّانى متعرض او شد و ، وى را به قتل رساند ، و تا آن وقت هيچ فرستادهاى از آن حضرت كشته نشده بود ، اين مصيبت برايشان گران آمد ، پس مسلمانان را به مدد خواست و لشكرى به تعداد سه هزار نفر فراهم كرد ، و فرمود : فرمانده شما زيد بن حارثه است اما اگر او به قتل رسيد ،جعفر بن ابيطالب و پس از او عبد اللَّه بن رواحه است ، و اگر او نيز به قتل رسيد هر كس را بخواهيد انتخاب كنيد ، و سپس به آنان دستور داد كه نخست به محل كشته شدن حرث بروند و از آن جا مردم را به اسلام دعوت كنند ، پس اگر مسلمان شدند دست از آنان بردارند ولى اگر اسلام را نپذيرفتند همه آنها را به قتل رسانند ، دشمنان از قضيه آگاه شدند افراد فراوانى جمع كردند ، تنها شر حبيل ، بيش از صد هزار نفر فراهم كرد ، مسلمانان كه به موته رسيدند ، با انبوه لشكر از كفار و مشركين مواجه شدند ، مبارزه آغاز شد ، زيد بن حارثه پرچم را به دوش گرفت ، جلو رفت و به جنگ پرداخت تا به شهادت رسيد و بعد از او پرچم را جعفر بلند كرد ، او نيز جنگيد تا دستهايش قطع شد و پرچم بر زمين افتاد ، بعضى گفتهاند : مردى رومى ضربتى بر او زد و او را دو نيم كرد ، و در يكى از دو نصفه او هشتاد و يك جراحت يافت مىشد ، پيغمبر خدا جعفر را صاحب دو بال ناميد كه در بهشت با دو بال خود پرواز مىكند ، اين نامگذارى به آن سبب بود كه روز جنگ دو دستش در راه خدا بريده شد .
و اراد من لو شئت ذكرت اسمه . . . اجّلت ،
حضرت در اين جمله اشاره به خود كرده است كه مثل آنان كه نامشان را برده ، آرزوى شهادت داشت اما هنوز وقتش نرسيده بود به دليل آن كه براى هر فردى از افراد و جامعهاى از جوامع عمرى و مدت مشخصى است كه هر وقت اجلش سرآمد يك لحظه پس و پيش ندارد .
پس از آن كه دليل برترى و فضيلت خود و خاندانش را بر ديگران روشن كرده ، از گردش روزگار اظهار شگفتى مىكند ، كه او را با اين همه فضيلت در رديف ناشايستگان و كسانى قرار داده است كه هيچ گونه عملى كه آنان را به خدا نزديك كند ، ندارند ،
الاّ ، ان يدّعى مدّع مالا اعرفه ،
مقصود از مدّعى معاويه است كه امكان دارد در دين و سابقه در اسلام ، براى خود ادعاى فضيلت كند كه بكلى در او ،
وجود ندارد .
و لا اظن اللَّه يعرفه ،
امام ( ع ) پس از آن كه فرمود من فضيلتى براى او در پيشگاه خدا نمىبينم ، در اين عبارت اظهار مىدارد ، گمان نمىكنم حتى در علم خدا هم فضيلتى براى وى وجود داشته باشد ، يعنى اصلا او را فضيلتى نيست ،تا مورد علم حق تعالى واقع شود ، زيرا وقتى چيزى وجود نداشته باشد ، در آينه علم الهى هم نمايان نخواهد بود ، و پس از آن كه فضيلت را براى خود و عدم آن را براى طرف مقابل خويش اثبات فرمود ، به حمد و ثناى خدا پرداخته و ، وى را به سبب اين نعمت ، شكر و سپاس كرد .
واژه الاّ در اين عبارت استثناى منقطع است زيرا ادعاى مدعى از نوع مطالب گذشته نيست .
پس از آن كه معاويه در نامه خود ، درخواست كرد كه امام ( ع ) قاتلان عثمان را به وى تحويل دهد ، حضرت در اين نامه جواب مىدهد كه مفادش آن است : كه در امر آنان انديشيده و مصلحت را چنان ديده است كه نمى تواند آنان را به معاويه و نه به غير او تسليم كند و اين مطلب چند دليل داشته است كه اكنون به ذكر آنها مى پردازيم :
1 تسليم حق به صاحب حق ، در موقعى كه ميان طرفين نزاع و درگيرى است ، در صورتى مصلحت خواهد بود كه مدّعا عليه مشخص شود ، و معلوم شود كه حق بر ضرر اوست ، و اين امر هنگامى ثابت مىشود كه طرفين دعوا به سوى حاكم و قاضى مراجعه كنند و مدّعى شاهد اقامه كند يا شخص منكر به ضرر خود اعتراف كند ، و معلوم است كه معاويه و طرف دعوايش اين كار را نكرده بودند ، و به اين علت است كه در جاى ديگر مى فرمايد : اى معاويه تو ، از من كشندگان عثمان را طلب مى كنى ، اكنون به تو مى گويم به مردم مراجعه كن و آنان را به حكميت نزد من بياور ، تا حق را براى تو و آنها ثابت كنم .
2 آنان كه در قتل عثمان شركت داشتند و يا به آن رضايت داشتند بسيار زياد و مركب از مهاجران و انصار بودند ، چنان كه روايت شده است : ابو هريره و ابو درداء نزد معاويه آمدند و گفتند : چرا با على مى جنگى ، و حال آن كه او به دليل فضيلت و سابقه اى كه در دين دارد به امر حكومت از تو سزاوارتر است ،
معاويه در پاسخ گفت : من ادعا ندارم كه از وى افضلم ، بلكه براى آن مى جنگم كه قاتلان عثمان را به من تسليم كند ، پس آن دو نفر از نزد او ، خارج شدند ، و به خدمت امير المومنين ( ع ) آمدند و عرض كردند : معاويه معتقد است كه كشندگان عثمان نزد تو ، و در ميان لشكريان تو مى باشند ، بنابراين آنها را به وى تحويل بده و از آن به بعد اگر با تو جنگ كرد ، مىدانيم كه او بر تو ستمكار مى باشد ، حضرت فرمود : من كه روز قتل عثمان حاضر نبودم تا آنان را بشناسم ،شما اگر مى دانيد بگوييد ، اين دو شخص گفتند : به ما چنين رسيده است كه محمد بن ابى بكر ، عمّار ، مالك اشتر ، عدى بن حاتم ، عمرو بن حمق و فلان و . . .
از جمله كسانى بودند كه بر او داخل شدند . امام فرمود : پس دنبال آنان برويد و دستگيرشان سازيد ، اين دو نفر نزد آن گروه رفتند ، و اظهار داشتند كه شما از كشندگان عثمان هستيد ، و امير المومنين دستور دستگيرى شما را داده است ،فرياد همه بلند شد و بيش از ده هزار نفر از ميان لشكريان على ( ع ) بلند شدند ،در حالى كه شمشيرها در دست داشتند ، مىگفتند : همه ما او را كشتهايم ،ابو هريره و ابو درداء از اين امر مبهوت و حيران شدند ، و نزد معاويه برگشتند ،در حالى كه مىگفتند : اين كار هرگز سرانجام و پايانى نخواهد داشت ، و داستان را برايش نقل كردند ، حال موقعى كه قاتلان و پشتيبانان آنها به اين افزونى باشند ، چگونه امام ( ع ) مىتواند همه يا يكى از آنها را تسليم معاويه كند ؟
3 در ميان اصحاب آن حضرت كه گواهى به استحقاقشان به بهشت داده شده ، برخى اشخاص بودند كه عقيده داشتند : عثمان به دليل بدعتهايش مستحق قتل بوده است چنان كه نضر بن مزاحم نقل كرده است كه عمار در يكى از روزهاى جنگ صفين در ميان دوستان خود ايستاد و گفت : بندگان خدا با من بياييد برويم نزد مردمى كه از شخص ستمكارى خونخواهى مىكنند كه عدهاى از نيكوكاران مخالف ظلم و ستم و امر كنندگان به نيكى و احسان ، او را به قتل رساندهاند ،اين مردم ، كه اگر دنياشان معمور باشد هيچ باكى ندارند اگر چه دين اسلام را در حال نابودى ببينند ، اگر به ما بگويند : چرا عثمان را كشتيد ، خواهيم گفت به دليل بدعتهايى كه ايجاد كرد ، اگر چه آنها خواهند گفت كه هيچ بدعتى ايجاد نكرده است البته آنها حق دارند منكر شوند ، زيرا عثمان دنيا را در اختيار آنان گذاشته بود مىخوردند و مىچريدند كه اگر كوهها بر سرشان فرود مىآمد باكى نداشتند ، خوب ، هنگامى كه اين مرد بزرگوار اقرار به شركت در قتل عثمان مىكند و دليل بر اين كار ، بدعتهاى او را مىآورد ، خيلى روشن است كه امام ( ع ) در اين امر فكر كرده و ديده است كه جايز نيست اين گروه با عظمت از مهاجرين و انصار و تابعان ، كشته شوند در مقابل كشتن يك فردى كه بدعتهاى زيادى به وجود آورد كه همه مسلمانان او را در اين كارها سرزنش و نكوهش مىكردند ، و بارها او را از اين اعمال زشت بازداشتند ، و گوش نداد ، پس اين امور باعث كشتن او شد ، و حضرت نمىتوانست اين گروه را به كسى تسليم كند كه از عثمان خونخواهى مىكند زيرا اين امر ضعف دين و از بين رفتن آن را در پى داشت ،در آخر ، سوگند ياد مىكند و معاويه را تهديد مىكند كه اگر دست از اين گمراهيش برندارد و از راههاى باطل به سوى جادّه مستقيم حقيقت نيايد همان مردمى كه او در طلب آنهاست به ج
كلمه يطلبونك ،
در سخن امام ( ع ) محلا منصوب است و مفعول دوم فعل تعرف به معناى تعلم مىباشد ، و دنباله سخنان آن حضرت ، تهديد را كامل مىكند ، كلمه زور به معناى ديدار كردن ، مصدر است و ازين رو ضمير آن را در كلمه لقيانه مفرد آورده است ، و نيز احتمال مىرود كه جمع زائر باشد يعنى ديدار كنندگان و مفرد آوردن ضمير به دليل مفرد بودن ظاهر لفظ مىباشد .توفيق از خداست .