(خطبه 96صبحی صالح)
و من خطبة له ( عليه السلام ) في اللّه و في الرسول الأكرم
بخش اول از خطبه هاى ديگر آن حضرت (ع) است كه در توصيف خداوند متعال و اوصاف پيامبر (ص) ايراد فرموده است.
اللّه تعالى
الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ فَلَا شَيْءَ قَبْلَهُ- وَ الْآخِرِ فَلَا شَيْءَ بَعْدَهُ- وَ الظَّاهِرِ فَلَا شَيْءَ فَوْقَهُ- وَ الْبَاطِنِ فَلَا شَيْءَ دُونَهُ
ترجمه
«سپاس خداوندى را سزاست كه اوّل است، پس هيچ چيز قبل از او نيست (منشأ ايجاد همه چيز اوست او خالق و همه چيز مخلوق اوست) او پايان همه چيز است پس هيچ چيز پس از او نخواهد بود (رجوع همه چيز در آخرت بسوى اوست). خداوند آشكارى است كه هيچ چيز بدان وضوح نبوده و در جلا به مرتبه او نمى رسد. او باطن است، پس چيزى در نزديكى با حقايق همچون او نيست (او در لطافت وجود باطن بحساب آمده و از ادراكات بدور است، پس هيچ چيز به پوشيدگى و خفاى او نيست)».
شرح
امام (ع) خداوند سبحانه تعالى را به چهار اعتبار: اوليّت- آخريّت- ظاهريّت و باطنيّت ثنا گفته است و هر يك از صفات ياد شده را در بيان نهايت كمال تأكيد آورده است.
كمال اوليّت را به نبودن هيچ چيز قبل از خداوند و كمال آخريّت را به نبودن هيچ چيز بعد از حق تعالى دانسته است.
كمال ظاهريّت خداوند را به نبود ما فوقى برايش، و كمال باطنيّت وى را به نداشتن همتايى در نزديكى به اشيا بيان نموده است.
منظور از «ظاهر» بودن خداوند بلندى مقام و رتبه است و لذا فرموده است كه هيچ چيز ما فوق او نيست و مقصود از «باطن» بودن حق تعالى آگاهى داشتن بر امور باطنى و مخفى است و بدين لحاظ به امور نهفته، نزديك مى باشد، و نزديك نبودن هيچ چيز باندازه او نسبت به اشيا تأكيدى بر باطن بودن خداوند است. يعنى به اندازه اى كه حق تعالى به اشيا نزديك است هيچ چيز آن تقرّب و نزديكى را ندارد.
با توجّه بدو معنايى كه براى «ظاهر و باطن» كرديم ميان بلندى و نزديكى تقابل بر قرار گرديد. احتمال ديگر در معناى اين دو كلمه اين است كه ظاهر را به معناى آشكار و واضح بگيريم در اين صورت عبارت امام (ع) كه فرمود: «فلا شيء فوقه» اين خواهد بود كه هيچ چيز با وجود خداوند مقابله و برابرى نمى كند، تا مانع شناخت خلق نسبت به خالق گردد و باطن به معناى پوشيده باشد. «فلا شيء دونه» هيچ چيز به اندازه ذات حق تعالى در استتار و پوشيدگى نيست.
معناى چهار ويژگى فوق را براى خداوند بارها و بارها بيش از اين توضيح داده ايم.
بخش دوم خطبه: كه قسمتى از آن در توصيف، رسول خدا (ص) مى باشد.
الرسول الأكرم
مُسْتَقَرُّهُ خَيْرُ مُسْتَقَرٍّ- وَ مَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِتٍ- فِي مَعَادِنِ الْكَرَامَةِ- وَ مَمَاهِدِ السَّلَامَةِ- قَدْ صُرِفَتْ نَحْوَهُ أَفْئِدَةُ الْأَبْرَارِ- وَ ثُنِيَتْ إِلَيْهِ أَزِمَّةُ الْأَبْصَارِ- دَفَنَ اللَّهُ بِهِ الضَّغَائِنَ- وَ أَطْفَأَ بِهِ الثَّوَائِرَ أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً- وَ فَرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً- أَعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ- وَ أَذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ- كَلَامُهُ بَيَانٌ وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ
لغات
مماهد: جمع ممهد: آرامگاهها، ميم اول زايد است علامت اسم مكان
ثنيّت اليه: چشمها به سوى او بازگشت
ضغاين: كينه ها
نوائر: جمع نائره: دشمنى و خصومت
اقران: برادران نزديك به هم، افراد صميمى
ترجمه
«قرارگاه رسول خدا (ص) (حسب و نسب و يا محل تولدش مكه) بهترين قرارگاه و جايگاه تولد و رشدش (يا پايگاه حكومتش مدينه) شريفترين جاهاست، در كانهاى كرامت و بزرگوارى و آرامگاههاى سلامت و رستگارى پرورش يافت دل نيكوكاران به سوى او متمايل و چشمان اهل بصيرت بدو خيره شد.
خداوند به وسيله آن بزرگوار كينه ها را دفن كرد و شعله هاى دشمنى را خاموش كرد. الفت و برادرى را در ميان افراد مؤمن بر قرار كرد، و اجتماع كفار را به وسيله او پراكنده كرد و از ميان برد، ستمگران با عزت و شرف را خوار ذليل و مؤمنان خوار را بدو شرف كرامت و عزت بخشيد.
كلامش بيان كننده حقايق، و سكوتش حكمت و دقايق را ترجمان بود.»
شرح
امام (ع) با كلمه مستقر اشاره به مكه كرده است، بهترين مكان بودن مكّه بدين لحاظ است كه ام القراء ومطلوب خلق خدا و جايگاه كعبه است.
احتمال ديگر در بهتر بودن مكّه اين است كه آن جايگاه جود و عنايت خداوند مى باشد. و بديهى است كه بهترين مكان باشد.
لفظ «منبت و معدن» را از حسب و نسب پيامبر استعاره آورده است، جهت استعاره بودن اين كلمات را بارها توضيح داده ايم.
و «مماهد السّلامة» جايگاه سلامتى و امنيّت مى باشد. اين عبارت كنايه از مكّه و مدينه و اطراف اين دو شهر است كه جايگاه عبادت خدا و خلوتگاه راز و نياز با اوست كه به همين لحاظ محلّ سلامتى و امن از عذاب الهى است.
چون سرزمين مكّه محلّ عبادت و پرستش خداوند قرار داده شده است، ازخواسته هاى شهوانى و منافع مادّى خالى است.
احتمال ديگر در معناى «مماهد السّلامة» دگرگونى در روش و سنّتهاست كه زمينه تكامل و رشد اخلاق پسنديده و ارزشمند در آن مهيّاست و بدين سبب از خشم و غضب خداوند در امان مى باشد.
در كلام امام (ع): و قد صرفت نحوه افئدة الأبرار،كه فعل بصورت مجهول آمده است، توجّه به اين حقيقت است كه لطف و عنايت خداوند دل نيكان را بسوى پيامبر متمايل كرده و دلها را به محبّت و روشنى انوار هدايت منوّر گردانيده است.
نظر به اين كه واژه «ازمّة» را كه به معنى مهار شتر است از جهت تشبيه كردن نگاه چشمها به افسار استعاره به كار برده، اين استعاره را با بيان «تييّنت» ترشيحيه كرده است و اين عبارت را كنايه از توجّه و التفات اهل بصيرت به پيامبر اسلام (ص) به دليل دريافت رحمت الهى از پيشگاه حق آورده است. سپس لفظ «دفن» را از كينه هاى نهفته كفّار نسبت به پيامبر رحمت استعاره گرفته. با وجودى كه در آغاز بعثت آشكارا دشمنى و خصومت داشتند. عبارت «اطغاء» به معنى از بين رفتن دشمنى و كينه توزى است كه پيش از بعثت در ميان عرب رواج داشت و با آمدن پيامبر (ص) از ميان رفت. چنان كه خداوند متعال در زمينه اظهار نعمتهايش مى فرمايد: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ«». منظور از دوستانى كه با آمدن پيامبر متفرّق گرديدند، كفّارى هستند كه در شرك اتّحاد و الفت داشتند.
قوله عليه السلام: اعزّ به الذلّة:
يعنى خداوند با بعثت پيامبر (ص) اسلام واهل آن كه ذليل و خوار بودند عزيز و مشركين طرفداران شرك را كه عزيز بودند ذليل ساخت.
در كلام امام (ع) ميان كلمات تفريق و تأليف، عزّت و ذلّت و… حكم مقابله و مطابقه برقرار است. (در مقابل تاليف تفريق، و در مقابل عزّت ذلّت و در برابر اعزاز اذلال را به كار برده است)
قوله عليه السلام: و كلامه بيان
يعنى مشكلاتى كه از احكام و دستور العملهاى كتاب الهى به نظر مى رسيد تغيير و تبيين كرد چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا تا آنچه را براى مردم فرو فرستاده ايم بيان نموده و توضيح دهد.»
قوله عليه السلام: و صمته لسان
امام (ع) لفظ «لسان» را براى سكوت پيامبر استعاره به كار برده است وجه تشبيه اين است كه سكوت پيامبر (ص) از دو جهت به معناى بيان و توضيح است.
1- پيامبر از بيان آنچه شايسته گفتن نبود خوددارى مى كرد. از سكوت رسول خدا (ص) مردم در مى يافتند كه نبايد پيرامون موضوعى كه پيغمبر سكوت كرده است حرفى زد.
2- صحابه پيامبر طبق عادتهاى گذشته خود اگر كارى را انجام مى دادند و پيامبر در زمينه كار آنها سكوت اختيار مى كرد و آنها را از ارتكاب نهى نمى فرمود، مى فهميدند كه انجام چنان كارى جايز است. پس سكوت رسول خدا (ص) براى آنها در حكم بيان عمل مجاز بود. در حقيقت سكوت پيامبر (ص) به زبانى كه روشنگر احكام الهى باشد شباهت داشت. (سكوتى كه از هر فريادى رساتر و گوياتر بود)
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم بحرانی)، ج 2 ، صفحه ى 844-840