(خطبه236صبحی صالح)
و من كلام له ( عليه السلام ) اقتص فيه ذكر ما كان منه بعد هجرة النبي ( صلى الله عليه وآله ) ثم لحاقه به
فَجَعَلْتُ أَتْبَعُ مَأْخَذَ رَسُولِ اللَّهِ ص- فَأَطَأُ ذِكْرَهُ حَتَّى انْتَهَيْتُ إِلَى الْعَرَجِ فِي كَلَامٍ طَوِيلٍ
قال السيد الشريف رضي الله عنه في كلام طويل قوله ( عليه السلام ) فأطأ ذكره من الكلام الذي رمى به إلى غايتي الإيجاز و الفصاحة أراد أني كنت أعطى خبره ( صلى الله عليه وآله ) من بدء خروجي إلى أن انتهيت إلى هذا الموضع فكنى عن ذلك بهذه الكناية العجيبة
ترجمه
گفتار آن حضرت (ع) است:
در اين خطبه حضرت چگونگى حال خود را پس از هجرت پيغمبر اكرم و ملحق شدنش را به وى بيان مىف رمايد: «پس راهى را كه پيامبر رفت مى پيمودم، و هر قدم را به ياد او مى نهادم تا به سرزمين عرج رسيدم (اين سخن در خطبه طولانى بوده كه از حضرت نقل شده است)»
شرح
سيد شريف رضى در شرح اين سخن مى گويد: اين جمله: فأطأ ذكره، گام بر ياد او، مىنهادم، سخنى است كه نهايت زيبايى و اختصار از آن قصد شده است يعنى از هنگامى كه از مكه بيرون آمدم تا به اين مكان عرج پيوسته به ياد و در سراغ آن حضرت بودم و خبر از حال وى را دريافت مى كردم. حضرت از اين عبارت بطور كنايه اين معنا را اراده فرموده است.
امام (ع) در اين فصل ماجراى خود را از آغاز حركت از مكه تا مدينه در موقع هجرت پيامبر اكرم نقل فرموده است كه اكنون به شرح آن مى پردازيم: وقتى كه حضرت رسول تصميم به هجرت گرفت، على (ع) را از قضيّه آگاه كرد و به او دستور داد كه آن شب را در رختخوابش بخوابد تا مشركان كه اراده كرده بودند در آن شب پيامبر را بكشند فريب بخورند و تصور كنند كه آن حضرت به جايى نرفته است و منتظر باشند تا پيامبر از دسترس آنان دور شود و نيز به امير المؤمنين امر فرمود كه بعد از او در مكه بماند تا امانتهاى مردم را به صاحبانش برساند، زيرا مردم كه پيامبر را امين مى دانستند بسيارى از امانتهايشان را به وى سپرده بودند.
مردم مكه اتفاق كرده بودند كه به هيأت اجتماع از قبيله هاى مختلف بر سر آن حضرت بريزند و، وى را بكشند تا خونش در ميان قبايل قريش پايمال شود و فرزندان عبد مناف نتوانند قاتل را به دست آورند كه قصاص كنند.
از جمله كسانى كه با اين نظر موافق بودند، نضر بن حرث، از بنى عبد الدار، و ابو البخترى پسر هشام، و حكيم بن حزام، و زمعة بن اسود بن عبد المطلّب، كه اين سه نفر از قبيله بنى اسد بن عبد العزّى بودند و ابو جهل پسر هشام و برادرش حرث و خالد بن وليد بن مغيره كه هر سه از بنى مخزوم بودند، و بنيه و منيه، دو پسر حجّاج و عمرو بن عاص كه هر سه از بنى سهم بودند و امية بن خلف و برادرش ابىّ از بنى جمح بودند.
خبر اين اتحاد شوم، شبانه در شهر پخش شد و به گوش عتبة بن ربيعه كه بزرگ بنى عبد شمس بود رسيد، به سراغ عدهاى از آنها رفت و آنان را از اين كار منع كرد و گفت فرزندان عبد مناف هرگز دست از خونخواهى محمد بر نخواهند داشت، پس اين عمل را انجام ندهيد، اما او را به غل و زنجير آهنين ببنديد و در ميان خانهاى از خانه هاى خود زندانيش كنيد، منتظر باشيد تا مرگش فرا رسد
مثل بقيه ساحران و شعراء، پس ابو جهل و يارانش در آن شب از كشتن حضرت منصرف شدند، اما رفتند دور خانه وى را در محاصره گرفتند به خيال اين كه پيامبر آن جاست پس آدمى را ديدند كه خود را با برد حضرمى پوشانيده است اين جا يقين كردند كه خود پيامبر است، اما گاهى تصميم مى گرفتند كه وى را بكشند و گاهى از تصميم خود منصرف مىشدند، چون خداوند خواسته بود كه على (ع) سالم بماند، بالاخره بعضى به بعضى ديگر گفتند: با سنگ بزنيد تا سنگ انداختند، على (ع) تكانى به خود داد و ناله آهسته اى سرداد، ولى خود را به آنها نشان نداد كه او را بشناسند زيرا نمىخواست بفهمند كه پيامبر فرار كرده و زود به دنبالش بروند و آن حضرت را دستگير كنند، لذا وقتى صدايى شنيدند و خيال كردند رسول خداست تا صبح آن جا را در محاصره قرار دادند، صبحگاهان كه هوا روشن شد وارد خانه شدند، ديدند على آن جا خوابيده است.
امير المؤمنين چند روز پس از آن در مكه ماند، و كارهايى كه پيغمبر به او محوّل ساخته بود، انجام داد و سپس به طرف مدينه رهسپار شد و چون راه طولانى را با پاى پياده پيموده بود پاهايش متورم شد و موقعى خدمت پيامبر رسيد كه حضرت در قباء فرود آمده و مىخواستند به خانه كلثوم بن مقدم وارد شوند، على (ع) در همان حال رسيد و با پيامبر به آن منزل داخل شد و بعد با آن حضرت از قبا حركت كردند و به شهر مدينه به خانه ابو ايوب انصارى وارد شدند.
فجعلت أتّبع مأخذ رسول اللَّه…،
به همان سو، و راهى كه پيامبر رفته بود من هم رفتم تا اين كه در محل معروف به عرج به آن حضرت ملحق شدم.
فأطأ ذكره،
فعل گام نهادن استعاره از اين معناست كه پيوسته در طول راه، ذهنش متوجه ياد رسول خدا بود و به هر جا گام مىنهاد، از هر كس در باره او سؤال مىكرد، وجه مشابهت اين دو، آن است كه خبر گيرى و ياد او، وسيله و طريق فهم براى رسيدن به شناخت اوست، همچنان كه گام نهادن در راه و طريق محسوس وسيله رسيدن به امر مطلوب و محسوس مى باشد.
بعضى گفته اند منظور امام (ع) از كلمه ذكرة، آن است كه آنچه پيامبر از وضع راه و امور ديگر كه براى من ذكر كرده بود تماما در ذهن من بود. اما معناى اوّلى زودتر به ذهن مىآيد. توفيق از خداست.
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم بحرانی)، ج 4 ، صفحه ى 552-548