(خطبه230صبحی صالح)
و من خطبة له ( عليه السلام ) في مقاصد أخرى
قسمت اوّل خطبه
فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ- وَ ذَخِيرَةُ مَعَادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ كُلِّ مَلَكَةٍ- وَ نَجَاةٌ مِنْ كُلِّ هَلَكَةٍ بِهَا يَنْجَحُ الطَّالِبُ- وَ يَنْجُو الْهَارِبُ وَ تُنَالُ الرَّغَائِبُ
فَاعْمَلُوا وَ الْعَمَلُ يُرْفَعُ- وَ التَّوْبَةُ تَنْفَعُ وَ الدُّعَاءُ يُسْمَعُ- وَ الْحَالُ هَادِئَةٌ وَ الْأَقْلَامُ جَارِيَةٌ-
وَ بَادِرُوا بِالْأَعْمَالِ عُمُراً نَاكِساً- أَوْ مَرَضاً حَابِساً أَوْ مَوْتاً خَالِساً- فَإِنَّ الْمَوْتَ هَادِمُ لَذَّاتِكُمْ- وَ مُكَدِّرُ شَهَوَاتِكُمْ وَ مُبَاعِدُ طِيَّاتِكُمْ- زَائِرٌ غَيْرُ مَحْبُوبٍ وَ قِرْنٌ غَيْرُ مَغْلُوبٍ- وَ وَاتِرٌ غَيْرُ مَطْلُوبٍ- قَدْ أَعْلَقَتْكُمْ حَبَائِلُهُ- وَ تَكَنَّفَتْكُمْ غَوَائِلُهُ وَ أَقْصَدَتْكُمْ مَعَابِلُهُ- وَ عَظُمَتْ فِيكُمْ سَطْوَتُهُ وَ تَتَابَعَتْ عَلَيْكُمْ عَدْوَتُهُ وَ قَلَّتْ عَنْكُمْ نَبْوَتُهُ- فَيُوشِكُ أَنْ تَغْشَاكُمْ دَوَاجِي ظُلَلِهِ- وَ احْتِدَامُ عِلَلِهِ وَ حَنَادِسُ غَمَرَاتِهِ- وَ غَوَاشِي سَكَرَاتِهِ وَ أَلِيمُ إِرْهَاقِهِ- وَ دُجُوُّ أَطْبَاقِهِ وَ جُشُوبَةُ مَذَاقِهِ
– فَكَأَنْ قَدْ أَتَاكُمْ بَغْتَةً فَأَسْكَتَ نَجِيَّكُمْ- وَ فَرَّقَ نَدِيَّكُمْ وَ عَفَّى آثَارَكُمْ- وَ عَطَّلَ دِيَارَكُمْ وَ بَعَثَ وُرَّاثَكُمْ- يَقْتَسِمُونَ تُرَاثَكُمْ بَيْنَ حَمِيمٍ خَاصٍّ لَمْ يَنْفَعْ- وَ قَرِيبٍ مَحْزُونٍ لَمْ يَمْنَعْ- وَ آخَرَ شَامِتٍ لَمْ يَجْزَعْ
فَعَلَيْكُمْ بِالْجَدِّ وَ الِاجْتِهَادِ وَ التَّأَهُّبِ وَ الِاسْتِعْدَادِ- وَ التَّزَوُّدِ فِي مَنْزِلِ الزَّادِ- وَ لَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا- كَمَا غَرَّتْ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ مِنَ الْأُمَمِ الْمَاضِيَةِ- وَ الْقُرُونِ الْخَالِيَةِ الَّذِينَ احْتَلَبُوا دِرَّتَهَا- وَ أَصَابُوا غِرَّتَهَا وَ أَفْنَوْا عِدَّتَهَا- وَ أَخْلَقُوا جِدَّتَهَا وَ أَصْبَحَتْ مَسَاكِنُهُمْ أَجْدَاثاً- وَ أَمْوَالُهُمْ مِيرَاثاً لَا يَعْرِفُونَ مَنْ أَتَاهُمْ- وَ لَا يَحْفِلُونَ مَنْ بَكَاهُمْ وَ لَا يُجِيبُونَ مَنْ دَعَاهُمْ-
فَاحْذَرُوا الدُّنْيَا فَإِنَّهَا غَدَّارَةٌ غَرَّارَةٌ خَدُوعٌ- مُعْطِيَةٌ مَنُوعٌ مُلْبِسَةٌ نَزُوعٌ- لَا يَدُومُ رَخَاؤُهَا- وَ لَا يَنْقَضِي عَنَاؤُهَا وَ لَا يَرْكُدُ بَلَاؤُهَا
لغات
حابس: باز دارنده
خالس: با سرعت و ناگهانى
تكنّف: احاطه و فرا گيرى
طيّات: جمع طيّه: منازل ميان راه در مسافرت.
واتر: كسى كه باعث ترس و كينه و انتقامگيرى ديگران مى شود.
غوائل: گرفتاريهايى كه ناگهانى بر انسان وارد مى شود، جمع غايله است.
معابل: جمع معبل: پيكانهاى پهن و طولانى
عدوه: ظلم و ستم
نبا السيف: ضربه شمشير كارگر نشد
ظلل: جمع ظلّه: ابرها
احتدام: شدت خشم و تندى.
ارهاق: سبقت گرفتن و در كارى شتاب كردن، اين كلمه ازهاق باز نقطه دار نيز خوانده شده است.
جشوبه: درشتى و ناگوار بودن طعام
نجّى: جمعى كه با هم به راز گويى مىنشينند.
ندىّ: عدّهاى كه گردهم اجتماع مى كنند.
لا يحفلون: اعتنا نمى كنند.
ترجمه
از خطبه هاى آن حضرت (ع) است:
«همانا تقوا و پرهيزكارى كليد درهاى رستگارى و اندوخته روز معاد و آزادى از هر گونه بردگى و رهايى از تمام هلاكتهاست، در پرتو آن جويندگان به مقصود مى رسند و فرار كنندگان نجات مى يابند و با آن به هر هدف و آرزويى مى توان رسيد،
پس اكنون كه اعمال شما به پيشگاه خداوند بالا مى رود و توبه سود مى بخشد و دعا به استجابت مى رسد و احوال آرام و قلمها در كار است،
در انجام كارهاى نيك كوشش كنيد و پيش از آن كه طول عمر باعث شكستگى شما شود، يا بيمارى شما را از عمل باز دارد، و يا مرگ ناگهان قدرت عمل را از شما بگيرد به عمل بپردازيد چرا كه اين مرگ بر هم زننده خوشيها و تيره كننده خواسته ها و فاصله افكن ميان شما و هدفهايتان است، ديدار كننده اى است دوست نداشتنى، هماوردى است شكست ناپذير و كينه جويى است كه باز خواست نمى شود. هم اكنون، دامهايش بر دست و پاىتان آويخته و ناراحتيهايش شما را احاطه كرده و پيكانهايش شما را نشانه قرار داده و تسلّطش بر شما عظيم و ستمش پياپى وارد مى شود، كمتر ممكن است تيرش به هدف نخورد، و ضربه اش كارگر نشود، پس چه نزديك است كه سايه ابرهاى تيره مرگ و شدت دردهاى آن و تيرگى بيهوشيها و ظلمت دردهاى شتابان و سكرات، در هنگام خروج روح از تن و تاريكى فرا گيرش و چشيدن ناگوار آن، سراسر وجود شما را تيره و تار سازد، چنان بيانديشيد كه اكنون مرگ گويى ناگهانى بر شما وارد شده و همرازهايتان را خاموش و گروه مشاوران شما را متفرق ساخته است، آثارتان را محو، و خانه هايتان را بى صاحب كرده است. ميراث خواران را بر آن واداشته است كه اموال شما را ميان خود تقسيم كنند و ايشان با دوستان مخصوصى هستند كه هنگام مرگ نتوانستند به شما سودى برسانند و يا خويشاوندان غمزده اى كه قادر نبودند جلو مرگ را بگيرند و يا شماتت كنندگانى كه از مرگ شما اندوهى به خود راه نمى دهند،
پس جديّت و كوشش كنيد و خود را آماده سفر سازيد و توشه خود را از اين منزل براى آخرت برگيريد، دنيا شما را نفريبد، چنان كه پيشينيان و امتهاى گذشته را در اعصار و قرون قبل فريفت، آنان كه شير دنيا را دوشيدند و به غفلتهاى آن دچار شدند، كالاهاى دنيا را به فنا و نابودى كشاندند و تازه هاى آن را كهنه ساختند، و سرانجام مسكنهاى آنها گورستان و ثروتهاشان ميراث ديگران شد، كسى را كه بر سر قبر آنان بيايد نمى شناسند و به آنها كه برايشان مى گريند اهميت نمى دهند و به كسانى كه آنان را صدا مى زنند پاسخ نمى دهند، پس از زرق و برق دنيا بر حذر باشيد كه فريبنده و مكّار است، بخشنده اى است منع كننده و پوشنده اى است برهنه كننده، آرامش آن بى دوام و مشكلاتش بى سرانجام و بلاهايش جاودانى و قطع ناشدنى است.»
شرح
اين خطبه شريف امام شامل چند مقصد است كه اكنون به شرح آن مى پردازيم.
مقصد اول: حضرت براى بيان ارزش و فضيلت تقوا چند صفت بيان مى فرمايد:
1- تقوا كليد تمام درهاى سعادت و نيك بختى است، زيرا سبب مى شود كه عظمت الهى در دل انسان اهميت يافته وى را بر آن مى دارد كه از منهيات و محرمات بپرهيزد و تسليم فرمان حق تعالى باشد، راه مستقيم عدالت را گرفته و هيچگونه انحرافى در گفتار و كردار او راه نيابد و در نتيجه آن، مستوجب رحمت بى پايان پروردگار مى شود كه خود بهترين هدف از زندگى انسان است به اين دليل در اين سخن تقوا را تشبيه به كليد فرموده است زيرا همان طور كه كليد باعث باز كردن در مى شود و آدمى را به گنجينه هاى گرانبها مى رساند صفت تقوا و پرهيزكارى نيز گشاينده تمام درهاى رحمت و ثوابهاى پروردگار است.
2- صفت دوم تقوا، آن كه ذخيره رستاخيز است و روشن است كه آمادگى براى خوف و خشيت الهى و آنچه باعث كمالاتى در روح و نفس مى شود از بهترين اندوخته هايى است كه موجب نجات انسان از تمام گرفتاريهاى رستاخيز مى شود.
3- تقوا سبب آزاد شدن از تمام انواع بردگى است چون تقوا باعث مى شود كه روح انسان و نفس ملكوتى او، از تسلط صفات پليد و شيطانى كه در وجود وى قرار دارد رهايى يابد، همچنان كه مملوك و برده، از تحت قدرت و سلطه مالك و صاحبش آزاد مىشود، لذا امام (ع) لفظ عتق را كه به معناى آزادى است در اين مورد استعاره آورده و از باب اطلاق اسم سبب بر مسبّب تقوا را بطور مجاز، آزادى ناميده است.
4- تقوا وسيله نجات انسان از هر گونه هلاكت است در اين جا نيز از باب مجاز لفظ، نجات را كه به معناى رهايى است همانند كلمه عتق بر تقوا حمل كرده است چون سبب رهايى و نجات انسانها از همه هلاكتهاى اخروى و كيفر گناهان مىباشد و چه بسا ممكن است كه موجب خلاصى يافتن از برخى خطرهاى دنيا مىباشد كه با نبودن تقوا آدمى را تهديد مى كند.
5- با تقوا، هر جوينده اى به مقصد خود مى رسد، اگر مراد از اين مقصد امر آخرتى باشد كه بسيار روشن است زيرا باعث ثواب آخرت مى شود و اما اگر با توجه به دنيا حساب كنيم از آن جهت است كه بسيارى از مردم را مى بينيم كه با شعار اهل تقوا و تظاهر به آن وسيله رسيدن به خواسته هاى دنيوى و موفقيت در كوششهاى خود را فراهم مى كنند.
6- تقوا نجات مى دهد كسى را كه بخواهد از كيفر و عذاب الهى خلاصى يابد.
7- صفت هفتم تقوا، و تنال الرغائب يعنى به وسيله تقوا دسترسى به خواسته ها پيدا مى شود و چون شارح معناى اين عبارت را با جمله و ينجح الطالب (كه شرح آن در شماره 5 بيان شد) يكى دانسته در نتيجه مى گويد: در هر دو صفت از صفات ششگانه بالا براى تقوا سجع متوازى به كار رفته است«».
هشدار بر غنيمت شمردن فرصت و تعجيل در كار خير مقصد دوم:
امام (ع) در اين قسمت چند دليل كه در ذيل ذكر مى شود، انسان را متوجه كرده است كه در مدت عمر فرصت را غنيمت شمرده و در انجام دادن اعمال نيك بكوشد.
1- دليل اول اين كه دنيا تنها جايى است كه فرصت كار و بالا رفتن و عمل انسان به پيشگاه حق تعالى در آن وجود دارد امّا پس از مرگ قدرت كار كردن از دست مى رود.
واو در جمله و العمل، حاليه است.
2- تا نيامدن مرگ امكان پذيرش توبه و زدودن آثار سوء گناهان از خود باقى است.
3- دنيا جاى استجابت دعا و قبول آن از طرف خداست در حالى كه پس از مرگ دعايى پذيرفته نمى شود و هيچ سودى بر آن مترتب نيست.
4- انسان در دنيا در حالت آرامش بسر مى برد در صورتى كه پس از مرگ در نهايت اضطراب و تزلزل مى باشد.
5- دنيا جايى است كه مأموران الهى اعمال شما را زير نظر دارند و قلمهاى نويسندگان اعمال در كار است. فايده اين كه در هنگام نوشتن اعمال، امام (ع) اعلام به كار مى كند، هشدارى است بر اين كه زمان نوشته شدن و بالا رفتن عمل به پيشگاه خدا وقت انجام كارهاى خير است، پس در اعمال خير بشتابيد كه آن را در نامه عملتان بنويسند.
مقصد سوم: در قسمت ديگر با چند دليل مردم را هشدار داده است كه هر چه زودتر در اعمال خير تعجيل و شتاب داشته باشند.
1- عمر انسانها كه ظرف انجام عمل است كاسته و سپرى مى شود و بر اثر پيرى، عقل انسان كه شرط تكليف است ضعيف و ناتوان مى شود، و حالت كودكانه پيدا مى كند و از انجام دادن غالب اعمال عبادى باز مى ماند، قرآن كريم به اين مطلب اشاره دارد: «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ…»، پس انسان بايد پيش از فرا رسيدن ضعف پيرى، خود را اصلاح و در بجا آوردن كارهاى نيك و عبادات بكوشد.
2- انسان بطور كلى چه در پيرى و چه در غير آن در معرض تغيير است، گاهى سالم و نيرومند و زمانى بر اثر بيمارى و حوادث گوناگون از انجام دادن كارهاى صحيح عبادى ناتوان و محروم است، پس بايد فرصت را غنيمت شمرد و در حالت تندرستى در كارهاى خير بكوشد.
3- از همه مهمتر مسأله مرگ است كه قطعى و يقينى مى باشد و چنان كه بيان شد، بايد قبل از فرا رسيدن آن، كارهاى خود را انجام داد، و چون معمولا مرگ ناگهانى و بى خبر مى آيد و فرصت عمر را از انسان مىگيرد، چنان كه كسى چيزى را غفلة از دست ديگرى بربايد، لذا واژه خالس را از اين معنا به عنوان استعاره و صفت براى موت آورده است
و سپس به منظور هشدار بيشتر انسان و وادار ساختن او به انجام اعمال نيك خصوصيات هراس انگيز مرگ و پس از آن را تذكر مى دهد:
1- لذّتهاى زندگى را بر هم مى زند روايتى از پيامبر (ص) به همين معنا آمده است: «از درهم شكننده خوشيها (مرگ) فراوان ياد كنيد.»
2- تمايلات و خواسته ها را تيره و تار مى كند.
3- منزلهاى بين راه سفر را از همديگر دور مى كند، به دليل اين كه انسان را رو به آخرت مى برد و آن جا هم دورترين منزل وى از خانواده و اهلش مى باشد.
به همين مناسبت طيّات را براى منازل سفر آخرت استعاره آورده است.
4- امام (ع) لفظ (زائر) ديدار كننده را به اين اعتبار كه به آدمى هجوم مى آورد، براى مرگ استعاره فرموده است، و چون كسى كه به ديدار انسان مى آيد معمولا دوست داشتنى است امام (ع) با بيان صفت غير محبوب، اين زاير را كه مرگ است از ديدار كننده معمولى جدا كرده تا آدمى به ناپسند بودن مرگ توجه كند و در انجام اعمال نيك بكوشد.
5- امام (ع) لفظ (قرن) همتا و حريف را با صفت شكست ناپذيرى براى مرگ استعاره آورده است تا انسان را براى رو برو شدن با مرگ آماده كند.
6- مرگ، همانند شخصى است كه در شجاعت و دليرى همتا ندارد و كلمه واتر را با صفت غير مطلوب براى مرگ استعاره آورده است يعنى او مى توانددلها را از هم جدا كند و بميراند ولى ممكن نيست كه از او مطالبه خون شود و مورد انتقام قرار گيرد.
7- مرگ را از آن نظر كه انسان را از پا در مىآورد، به دام صيادان تشبيه فرموده و لفظ حبائل را با صفت اعلاق كه از لوازم مشبه به است براى ناراحتيها و بيماريهاى بدنى استعاره فرموده كه منجر به مرگ مى شود.
8- ويژگى هشتم كه براى مرگ ذكر فرمود جمله و تكنّفتكم غوائله مى باشد يعنى غم و اندوه مرگ و مصيبتهاى آن سراسر وجود و هستى شما را احاطه كرده است.
9- چون آفتهايى كه باعث مرگ مى شود، همانند نك تيرهاى پهن و تيز است كه بدن را مى آزارد و آدمى را به قتل مى رساند، به اين سبب حضرت واژه معابل كه به همان معناست استعاره آورده و با ذكر كلمه اقصدتكم كه به معناى نشانه گرفتن و هدف قرار دادن و از لوازم مشبه به است، آن را ترشيح فرموده است.
10- مرگ را به خاطر هيبت و ترسى كه دارد به سلطانى قاهر و غالب و يا درندهاى كه با چنگالها و دندانهاى تيز طرف را از پا در مىآورد تشبيه كرده و به اين منظور لفظ سطرت براى آن به عنوان استعاره آورده.
11- صفت يازدهم كه براى مرگ آورده، آن را به ستمگرى مانند كرده كه به ناحق كسى را مورد حمله قرار دهد و با اين مناسبت، واژه عدوه را به عنوان استعاره آورده است، اين جا در مورد استعاره قرار دادن اين كلمه ممكن است اشكالى پيش آيد كه اگر معناى ظلم و ستم به ناحق گرفتن باشد و آن را در باره مرگ هم درست بدانيم پس اطلاقش بر آن، حقيقت خواهد بود، نه مجاز و استعاره.
در پاسخ شارح مى فرمايد: اصولا گرفتن به غير حق، در مورد موجودى است كه زنده و داراى احساس باشد، نه در مورد مرگ و به فرضى كه در مورد غير زنده هم آن را درست بدانيم، حقيقت ظلم، آن نيست بلكه ظلم حقيقى بناحق گرفتن در موردى است كه حق هم مى تواند باشد، يعنى بين دو طرف قضيه تقابل عدم و ملكه باشد«». و اين معنى بطور حقيقى فقط در مورد عقلا صدق مى كند، نه در مورد مرگ كه مقابل وجود و عدم است مگر به عنوان مجاز و استعاره.
12- در اين صفت مرگ را تشبيه به شمشير قاطع و برنده اى كرده است كه كمتر كند مى شود و واژه نبوه را براى آن استعاره و آن را به قلّت و كمى توصيف فرموده، يكى از لطايف ادبى كه شارح در اين جا متذكر مىشود اين است: در هر سه همتاى از اين نه مورد در سخن امام (ع) سجع متوازى«» رعايت شده است، كه از جمله زائر غير محبوب آغاز و به جمله قلّت عنكم نبوته پايان مى يابد.
13- كلمه ظلّ را كه به معناى سايه محسوس است براى بيماريهاى مرگ آور كه نامحسوس مىباشد استعاره آورده و آن بيماريها را به ابرهاى تاريك كننده تشبيه فرموده است، زيرا هدف امام (ع) از اين سخنان ترساندن انسان از مرگ است و ابرهاى تيره كننده و تاريكىزا بهترين وسيله ايجاد رعب و ترس است كه آدمى خود را در شرف مرگ مى بيند، چنان كه قرآن نيز اشاره مىكند: «وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ«»» كه آغازى براى ترسيدن از مرگ است.
14- مرگ را در حالى كه بر انسان فرود مى آيد به مردى تشبيه كرده كه با كمال قدرت و عصبانيت طرف را محكم مى گيرد و از پا در مى آورد و به اين دليل صفت احتدام را كه به معناى تندى و خشم است براى بيماريهاى مرگ آور استعاره آورده است.
15- واژه حنادس را كه به معناى تاريكيهاست، استعاره آورده از حالاتى كه براى انسان بر اثر سكرات و بيهوشيها در هنگام فرا رسيدن مرگ پيدا مىشود كه بايد از آن ترس و وحشت داشت.
16- و نيز لفظ غواشى را از حالاتى استعاره آورده كه بر اثر بيهوشيهاى مرگ بر او عارض مىشود و حواس ظاهرى و قواى ادراكى و تشخيص و فهم او را از وى مىگيرد.
17- اين ويژگى عبارت است از شتاب و سرعت دردآور مرگ، كه در آن حال ناگهان تودهاى از آلام و دردها او را فرا مىگيرد.
18- تاريكى فراگير مرگ، بيهوشيهايى كه در دم مرگ هر لحظه بر آدمى افزوده مىشود و به تدريج قواى وى را از درك و فهم مىاندازد و به اين منظور لفظ اطباق را استعاره از فرا گيرى اين حالات آورده و آن را به دجوّ و شدّت ظلمت توصيف فرموده است به نظر شارح معناى عبارت دجوّ اطباقه اين است ولى احتمال ديگرى نيز در معناى آن داده است كه منظور از آن تاريكى باشد كه بر اثر پوشاندن قبر، براى ميت به وجود مىآيد.
19- از دريافتن مرگ، به عنوان استعاره، تعبير به چشيدن آن فرموده و براى تأكيد بيشتر از درك سختيهاى آن صفت جشوبت را كه به معناى خشونت و درشتى مى باشد براى آن بيان داشته است.
20- آخرين ويژگى كه شارح در اين قسمت از سخنان حضرت براى مرگ بر شمرده اين است كه مخاطبهاى خود را از آمدن ناگهانى آن بر حذر داشته.
برخى از نكات ادبى كه در اين عبارت: فكأن قد أتاكم بغتة بيان شده چنين است: كلمه كأن مخفّف كأنّ و از حروف مشبه به فعل و اسمش ضمير شأن مىباشد، و اين كلمه مفيد تشبيه و لازمه تشبيه هم آن است كه ميان مشبه و مشبه به بايد صفتى به عنوان وجه شبه وجود داشته باشد. بنا بر اين مشبه در اين عبارت، حالت انتظار مرگ، و مشبه به خود مرگ است كه تحقق آن فرض شده و وجه شباهت هم نزديك بودن مرگى كه انتظار آن مى رود با مرگى كه فرض وجودش شده است مى باشد، چون هر چه آينده است نزديك مى باشد.
پس از ذكر برخى صفات مرگ و فرض تحقق وجود آن، به ذكر پاره اى از لوازم ترسآور آن چنين پرداخته است: مهر خاموشى به دهان همرازها زده، اطرافيان را پراكنده، آثار باقى مانده را مندرس و آباديها را بى صاحب ساخته، و وارثان را بر تقسيم اموال واداشته است، و به دليل اين كه مرگ باعث مى شود كه ورثه به دلايل گوناگونى به قسمت كردن اموال مرده بپردازند، لذا در عبارت متن، اين عمل را به آن نسبت و آن را فاعل فعل بعث قرار داده است.
بين حميم، اين عبارت متعلق به جمله اتاكم بغتة و بقيه فعلهاى پس از آن است كه معناى آن چنين مىشود، گويا مرگ ناگهان بر شما وارد شده و اين كارها را كه خاموش كردن رازگويان و بقيه لوازمى كه گفته در باره شما انجام داده، در حالتى كه همه آنان يعنى راز گويان و اطرافيان و… بر سه دسته اند:
بعضى دوستان مخصوصى كه اكنون دوستى آنها سودى ندارد، و برخى از آنان خويشاوندانى دلسوزند ولى نمى توانند از شما بلايى را دفع كنند، و دسته سوم دشمنان شماتتگرى هستند كه از مرگ شما هيچ گونه ناراحتى احساس نمى كنند،
و پس از يادآورى مرگ و لوازم آن، آدمى را توصيه فرموده است كه در عمل بكوشد و خويشتن را آماده فرا رسيدن مرگ كرده، از اين سراى دنيا توشه آخرت خود را فراهم سازد، و هشدار مى دهد كه مانند گذشتگان گول زرق و برق دنيا را نخورند.
و به منظور بيشتر روشن شدن حالت پيشينيان كه چگونه از دنيا بهره مند شده و به جمع آورى آن پرداخته بودند، لفظ درّه را كه به معناى زيادى و به جريان افتادن بيشتر است از خوبيها و منافع دنيا و واژه احتلاب را كه به معناى دوشيدن است از اندوختن و گردآورى آنها استعاره آورده و همچنين كلمه غرّه را براى آن استعاره آورده است كه در مدت بهرهمندى آنان از دنيا و خوشگذرانى در آن، حوادث ناگوارى بر آنها وارد نشده است، چنان كه گويا دنيا از ايشان غافل بوده كه آنان را هدف تيرهاى بلاى خود قرار نداده است، و چون به زعم خود دنيا را اين چنين در غفلت ديدند در استفاده كردن از لذايذ آن و گردآورى اموال حريصانه كوشيدند.
و امّا، فانى كردن آنان چيزهايى از دنيا را كه سبب التذاذ و بهره گيرى انسان مى شود از قبيل غذا و لباس و جز اينها، و نيز كهنه كردن ايشان، تازه هاى دنيا را كه از سخنان امام (ع) استفاده مى شود، كنايه از كمال بهره مندى آنها از چيزهايى است كه از دنيا به دست آورده اند، مانند سلامت تن و گردآورى اموال و غيره بطورى كه گويا هيچ چيز از نيكيهاى اين عالم را باقى نگذاشتند مگر اين كه از آن استفاده كرده و هيچ نو و تازهاى در آن يافت نشد مگر اين كه آن را كهنه كردند.
اصبحت مساكنهم اجداثا… دعاهم،
پس از آن كه حالات گذشتگان مغرور به دنيا را بيان فرمود، اكنون نتيجه اى را كه از آن، به دست آنان رسيده مورد توجه قرار مى دهد كه خلاصه آن چنين است اى مردم به دنيا مغرور نشويد چنان كه پيشينيان شدند، آنان كه دنيا را آن چنان تصرف كردند و نهايت لذت را از آن بردند، اين چنين به نابودى كشيده شدند، پس شما كه در آن حدّ از قدرت دنيا نيستيد به طريق اولى چنين سرانجامى خواهيد داشت، و به منظور اين كه بيشتر انسان را از دنيا و ميل به آن بر حذر دارد به ذكر چند نمونه ديگر از ويژگيهاى آن پرداخته است:
1- از جمله آن را به كلمه غرّاره توصيف كرده كه از ماده غرر و به معناى غفلتآور و چيزى كه انسان را به گمراهى مى كشاند مى آيد، و چنان كه قبلا بيان شد، دنيا و ماديات آن اين خصوصيت را دارد.
2- آن را خدوع بسيار فريب دهنده معرفى فرموده است، و معمولا خدعه و نيرنگ در مورد رايزنيهايى رخ مى دهد كه انديشه هايى به ظاهر مصلحت جويانه ولى در باطن تباهى آور و گمراه كننده است اظهار شود و به اين دليل كه دنيا و زينتهاى پر زرق و برق آن، همانند انديشه هاى فريبنده است كه ظاهرى آراسته دارد ولى آدمى را از راه خدا و ياد او باز مىدارد، لذا دنيا را به اين ويژگى توصيف فرموده است.
3- با عبارتهاى: مطيعة منوع، ملبسة نزوع، چهار صفت براى دنيا آورده است كه ميان هر يك از دو قرين آنها تقابل تضادّ وجود دارد، در عين اين كه بخشنده است منع كننده نيز هست، و با آن كه پوشاننده است پوشش را از تن آدمى بيرون مىآورد، و تقارن اين اوصاف اشاره به آن است كه صفت خوبى كه از دنيا مشاهده مىشود در حقيقت توّهم و خيالى بيش نيست و آنچه واقعيت دارد و صفت حقيقى آن مىباشد همان جزء دوم هر كدام از اين دو قرين است، (منوع و نزوع) زيرا اگر چه گاهى انسان از خيرات و لذّات آن بهرهمند مىشود ولى بزودى حوادث و واردات دنياى فانى باعث منع آنها مىشود، آنچه داده، مىگيرد و لباسهاى عزّت آدمى را از قيافه روح او مىكند، و از اين رو اين معنا را با جمله لا يدوم رخاؤها… تأكيد فرموده است كه آسودگى آن دوام ندارد، زيرا تمام خوشيهاى آن، از قبيل تندرستى و جوانى و مال و مقام و غيره، دير يا زود در تغيير و زوال است و همين حالت عدم ثبات باعث مىشود كه رنج و ناخوشى در دنيا ادامه داشته باشد و از بين نرود و بلا و گرفتارى آن همانند بادهاى مداوم در حال وزيدن است و آرامشى براى اهلش باقى نمى گذارد.
قسمت دوم خطبه كه در وصف زاهدان است:
كَانُوا قَوْماً مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا وَ لَيْسُوا مِنْ أَهْلِهَا- فَكَانُوا فِيهَا كَمَنْ لَيْسَ مِنْهَا- عَمِلُوا فِيهَا بِمَا يُبْصِرُونَ- وَ بَادَرُوا فِيهَا مَا يَحْذَرُونَ- تَقَلَّبُ أَبْدَانِهِمْ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ أَهْلِ الْآخِرَةِ- وَ يَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْيَا يُعَظِّمُونَ مَوْتَ أَجْسَادِهِمْ- وَ هُمْ أَشَدُّ إِعْظَاماً لِمَوْتِ قُلُوبِ أَحْيَائِهِمْ
ترجمه
«آنان گروهى از مردم دنيا بودند، در حالى كه اهل آن نبودند، در دنيا چنان بودند كه گويا در آن نيستند، مطابق آنچه به حقيقت درك مىكردند عمل مى كردند، از آنچه بايد بر حذر باشند پيش از فرا رسيدنش در علاج آن مى كوشيدند آنها تنها با اهل آخرت نشست و برخاست داشتند، مى ديدند كه دنيا پرستان مرگ اجسادشان را بزرگ مى شمرند. در حالى كه آنان مرگ قلبهاى زندگانشان را بزرگتر مى دانستند.»
شرح
ظهرانى با نون مفتوح، جلو رو، با بيان اين ويژگى حضرت اشاره فرموده است به برخى يارانش كه قبل از او به سراى آخرت شتافتند.
كانوا قوما… اهلها،
اين جا در مورد معرّفى مردم زاهد و نيكوكار، دو جمله ذكر شده است كه گر چه با هم متناقض مى نمايد ولى در حقيقت تناقض ندارند زيرا در قضاياى متناقض وحدتهايى بايد رعايت شود كه از جمله وحدت در موضوع و نسبت است و حال آن كه در اين دو جمله به يك تعبير وحدت در موضوع ندارند چون موضوع اوّل جسم آنها و موضوع دوم قلب آنان مىباشد و به تعبير ديگر وحدت در اضافه ندارند زيرا موضوع جمله اول زاهدان از نظر جسم ظاهر و نيازهاى مادى است و در جمله دوم از نظر جهات قلبى و باطنى است: ايشان از لذتها و نعمتهاى پر زرق و برق دنيا چشم پوشيده و غرق در محبت خدا و رحمتهايى شده اند كه براى دوستانش در جهان آخرت آماده فرموده است، به اين دليل پيوسته با ديده هاى دلشان، احوال آخرت را مشاهده مى كنند، چنان كه در بعضى خطبه هاى گذشته فرموده است: گويا بهشت را مى بينند و در آن متنعّمند و گويا دوزخ را مشاهده مىكنند و از عذاب دردناك آن در رنجاند، و هر كس چنين باشد حضور باطنيش در عالم آخرت است و در حقيقت از اهل آن جهان خواهد بود.
عملوا فيها بما يبصرون،
كوششها و حركات ظاهرى و باطنى مردان خدا در راه او دو دليل داشت: از يك طرف آنان با ديده بصيرت، خود راه حق را مىديدند و سعادتهايى را كه منتها اليه آن طريق است مشاهده مىكردند و از طرف ديگر يقين داشتند كه لازمه انحراف از آن راه، بدبختى و شقاوت هميشگى است، اين معنا كه بيان شد به اين اعتبار بود كه حرف با در بما يبصرون براى سببيّت و ما مصدريه باشد و نيز ممكن است ما را موصولى و به معناى الّذى بگيريم يعنى اهل زهد و تقوا عمل خود را به سبب آنچه كه مشاهده مىكنند انجام مىدهند، زيرا يقين به آن مشاهدات و حالات دليل و راهنما مىشود و آنان را وادار مىكند كه در آن راه قدم گذارند و آن مسير را بپيمايند.
و بادروا فيها ما يحذرون،
مبادرت به معناى سبقت گرفتن و براى چارهجويى در امرى، جلو رفتن، مىباشد، و شرح عبارت چنين است كه پرهيزكاران زاهد، با اين كه در دنيا هستند ولى از كيفرهاى آخرت كه بعدها مىآيد و بايد آن روز از آن بپرهيزند، هم اكنون در حذر كردن از آن مى كوشند، گويا عذاب آخرت براى اين كه خودش را به آنها برساند مسابقه گذاشته و شتابان مىآيد، ولى ايشان در مسابقه به سوى نجات از آن جلو افتاده و سبقت گرفتهاند، زيرا بر مركبهاى نجات سوار و به دستگيرههاى آن كه دستورهاى دينى و حدود الهى است چنگ زده و به انجام آن پرداخته اند.
تقلّب… الآخره،
كلمه اوّل در اين عبارت فعل مضارع و در اصل تتقلّب بوده و به دليل تخفيف يكى از دو حرف تاء از آن حذف شده است امّا در معناى اين جمله شارح دو احتمال ذكر كرده است:
الف- احتمال اوّل اين كه عادت و خوى مردم زاهد آن است كه با اهل آخرت و آنان كه پيوسته براى آن عالم كار مى كنند همنشينى مى كنند، نه با مردمى كه اهل دنيايند و از آخرت غافلند.
ب- احتمال ديگر اين كه منظور از اهل آخرت همه مردم باشد زيرا همه مردم اهل آخرتند و آن جا دار قرار است چنان كه خداوند مى فرمايد: «يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ«».» و نتيجه اين احتمال آن است كه ايشان فقط با بدنهاى ظاهرىشان با بقيه مردم معاشرت دارند ولى دلهايشان در عوالم آخرت و سراى ديگر سير مىكند و پيوسته در انديشه آن جهان مى باشند.
يروْن… الى آخره،
آخرين قسمت از سخنان امام (ع) اشاره به فرق و امتيازى است كه ميان دنيا دوستان و زاهدان وجود دارد، چون اهل دنيا توجه به آن ندارند كه پس از فناى اين تن و جسم ظاهرى كمال ديگرى هم مى باشد، و به اين دليل از بدبختيها و خوشبختيهاى عالم آخرت غافلند و از اين رو بزرگترين مورد علاقه آنها باقى ماندن جسم ظاهرى و پرداختن به آن و بالاترين ناراحتى آنان كمبودهاى مادّى و از بين رفتن بدن ايشان با مرگ مىباشد، اما اهل تقوا و زاهدان گذشته از آنچه كه دنيا دوستان مى بينند و بر آن تأسف مى خورند، ديدى بالاتر از آن دارند، يعنى از بين رفتن حيات قلبى و فرا رسيدن مرگ معنوى را كه فقدان علم و حكمت است به درجاتى كه از مرگ جسمانى بدتر و تأسف بارتر مى بينند، و اين كه امام (ع) در متن خطبه فرموده است: مرگ دلهاى زندگانشان و نفرمود: مرگ دلهايشان قرينه آن است كه منظور، مرگ معنوى است كه با از دست دادن نور حكمت و ايمان تحقّق مى يابد، نه مرگ ظاهرى كه با خروج روح از بدن به علت عوارض مادّى و بيماريهاى جسمانى واقع مى شود، زيرا كه اين امر براى اهل تقوا و زهد پيشگان شگفتى آور و تأسّفبار نيست بلكه امرى عادى و طبيعى است.
در باره مرجع ضمير احيانهم دو احتمال است:
1- منظور اهل دنيا باشد يعنى تقوا پيشگان مى بينند كه اهل دنيا با آن كه در ظاهر زندهاند امّا حيات معنوى را كه بسته به تقوا و عمل صالح است از دست داده اند، و اين براى اهل تقوا بسيار گران و مايه تاسف است.
2- احتمال دوم آن كه مراد از مرجع ضمير، خود اهل تقوا باشد، يعنى: ايشان از آن كه نكند در حالى كه در دنيا هستند، از تقوا و معنويات دور شوند و حيات واقعى و قلبى را به سبب دلبستگى به امور مادّى و انجام دادن معاصى و ترك طاعت خدا از دست بدهند. توضيح مترجم)
ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم بحرانی)، ج 4 ، صفحهى 201-184