(خطبه 79 صبحی صالح )
و من كلام له ( عليه السلام ) قاله لبعض أصحابه لما عزم على المسير إلى الخوارج و قد قال له إن سرت يا أمير المؤمنين، في هذا الوقت،خشيت ألا تظفر بمرادك، من طريق علم النجوم فقال ( عليه السلام ) :
أَ تَزْعُمُ أَنَّكَ تَهْدِي إِلَى السَّاعَةِ الَّتِي مَنْ سَارَ فِيهَا صُرِفَ عَنْهُ السُّوءُ وَ تُخَوِّفُ مِنَ السَّاعَةِ الَّتِي مَنْ سَارَ فِيهَا حَاقَ بِهِ الضُّرُّ ؟
فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا فَقَدْ كَذَّبَ الْقُرْآنَ وَ اسْتَغْنَى عَنِ الِاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ فِي نَيْلِ الْمَحْبُوبِ وَ دَفْعِ الْمَكْرُوهِ وَ تَبْتَغِي فِي قَوْلِكَ لِلْعَامِلِ بِأَمْرِكَ أَنْ يُولِيَكَ الْحَمْدَ دُونَ رَبِّهِ لِأَنَّكَ بِزَعْمِكَ أَنْتَ هَدَيْتَهُ إِلَى السَّاعَةِ الَّتِي نَالَ فِيهَا النَّفْعَ وَ أَمِنَ الضُّرَّ !
ثم أقبل ( عليه السلام ) على الناس فقال :
أَيُّهَا النَّاسُ إِيَّاكُمْ وَ تَعَلُّمَ النُّجُومِ إِلَّا مَا يُهْتَدَى بِهِ فِي بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَى الْكَهَانَةِ وَ الْمُنَجِّمُ كَالْكَاهِنِ وَ الْكَاهِنُ كَالسَّاحِرِ وَ السَّاحِرُ كَالْكَافِرِ وَ الْكَافِرُ فِي النَّارِ! سِيرُوا عَلَى اسْمِ اللَّهِ !
لغات
حاق به: بر آن احاطه كرد.
يوليه كذا: شيئى مورد تقاضايش را بدو ببخشد، و او را سزاوار بخشش داند.
ترجمه
سخنى از آن حضرت (ع) آن گاه، كه آهنگ خوارج كرد، يكى از اصحابش او را گفت: اى امير المؤمنين به شهادت علم نجوم، اگر در اين ساعت حركت كنى مى ترسم كه به مراد خويش نرسى على (ع) در پاسخ او فرمود:
«آيا پندار تو اين است كه مردم را به ساعت سعدى هدايت مى كنى، كه هر كس در آن سفر كند بديها از او دور شود و مى ترسانى از ساعتى كه هرگاه در آن به مسافرت رود. ضرر ببيند؟
هر كس كه تو را در اين ادّعا تصديق كند قرآن را تكذيب كرده است. (قرآن نسبت علم غيب را به خدا داده مى فرمايد: در آسمانها و زمين هيچكس جز خدا علم غيب نمى داند) و در دستيابى به مقصود و دفع مكروه و ناپسند براى خود نيازى به كمك و يارى خداوند نمى بيند. تو انتظار دارى، كسى كه به فرمانت عمل كند. به عوض پروردگارش تو را سپاس گويد زيرا به گمانت تو او را به ساعتى راهنمايى كردهاى كه در آن به نفعى رسيده و از ضررى ايمن شده است.»
پس از اين بيانات رو به مردم كرده فرمود:
«اى مردم از علم ستاره شناسى و آموختن نجوم پرهيز كنيد، مگر به اندازه اى كه شما را در صحرا و دريا هدايت و راهنمايى كند زيرا آموختن نجوم سرانجام شما را به كهانت و غيبگويى مى كشاند. منجّم مانند كاهن و كاهن همچون ساحر و جادوگر و جادوگر به منزله كافر، و جايگاه كافر آتش دوزخ است. با ياد و نام خدا به سوى سفر حركت كنيد. كه پيروزى با ماست»
شرح
روايت شده است كه اشاره كننده به اين موضوع، شخصى بنام عفيف و برادر اشعث بن قيس بود كه بدان هنگام، علم نجوم مى آموخته است.
آنچه از راز حكمت نبوى در نهى از آموختن علم نجوم تاكنون روشن شده است دو امر است بشرح زير:
1- آموزنده علم نجوم بدان شديدا سرگرم مى شود و بسيارى از شنوندگان به دستورات و پيشگوييهاى منجّم اعتماد پيدا مى كنند و از آنچه به گردش سيّارات نسبت داده مى شود ترسان شده و يا بدان دل مى بندند. در اين رابطه از توجّه به خدا بازمانده نظرشان را گردش ستارگان به خود جلب مى كند. در انجام كارهاى مهم كه بايد به خدا رجوع كنند. دچار غفلت مى شوند، و اين امر با مقصود شارع مقدس اسلام منافات دارد چه منظور صاحب شريعت جز توجّه مدام خلق به سوى خدا و به يادداشتن معبود براى روا كردن نيازشان چيز ديگرى نيست.
2- احكام نجوم، خبر دادن از امورى است كه در آينده تحقّق مى يابد و اين شبيه آگاهى داشتن از امور غيبى است و از طرفى بيشتر مردم مانند عوام، زنها، و بچّه ها فرقى ميان علم غيب و خبر دادن از غيب نمى گذارند. بنا بر اين آموختن اين احكام و مطابق آنها دستور دادن موجب گمراهى بيشتر مردم، و سستى اعتقادشان در باره معجزات مى شود، چون احكام نجومى نوعى خبر دادن از كاينات جهان مى باشد. بعلاوه همه اينها سبب مى شود، تا مردم در باره عظمت خداوند بى اعتقاد شوند و در باره آيات كريمه قرآن كه ذيلا نقل مى كنيم ترديد كنند. خداوند تعالى در باره علم غيب مى فرمايد: قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ«» وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ«» و باز مى فرمايد: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ«».
وقتى كه منّجم چنين تصوّر كند كه حوادث آينده را مى تواند كشف كند، پس ادّعا كرده است كه پيشامدها را مى داند، و قادر است كه بداند در چه محلّى از دنيا روى مى دهند و اين عين تكذيب قرآن است.
اين دو وجه كه توضيح داده شد، دليل حرام بودن كهانت، سحر و جادو، فال و امثال آنها از لحاظ عقلى است. مطابق دليل عقلى در تكذيب احكام سحر و جادو كهانت و علم نجوم از ديدگاه شريعت نيز نقل شده است و صاحب نظرانى كه در اين باره بحث كرده اند دو گروهند.
1- متكلّمان 2- حكما و فلاسفه.
متكلّمان نيز بدو دسته و به ترتيب زير تقسيم مى شوند:
الف- معتزله: استدلال معتزله در تكذيب منجّمين به يكى از دو امر است.
1- شريعت منجّم را تكذيب كرده است. و به اعتقاد معتزله هر حكم شرعى در بردارنده جهتى عقلى است، هر چند براى ما آن جنبه عقلانى واضح و آشكار نباشد. بنا بر اين چون شريعت منجّم را تكذيب كرده است عقلا بايد داراى ضرر و خطرى باشد.
2- احكامى كه منجّم بيان مى كند. چون در رابطه با اسباب و ابزارى است كه به وسيله آنها خبر مى دهد و در آن اسباب كون و فساد راه مى يابد و به دليل اين كه صحت و درستى آنها مورد مناقشه و اختلاف است قابل پيروى و اعتماد نمى باشد.
ب- اشاعرة: هر چند اينان معتقدند كه مؤثّرى در وجود جز خداوند نمى باشد، و پندار بعضى از آنها اين است كه با اين طرز تفكّر از نسبت دادن تأثيرات جوّى به ستارگان رهايى يافته و اشكالى بر آنها وارد نيست. امّا طبق عقيده اشاعره اشكالى ندارد كه خداوند متعال نزديك شدن ستارهاى به ستاره ديگرى يا حركت آن را نشانه وقوع حادثهاى قرار دهد. با در نظر گرفتن اين اعتقاد كه ستارگان مى توانند علامت حوادث باشند بطلان قواعد نجومى ثابت نمى شود. مگر اين كه بگوييم، اسباب و ابزار منجّم كامل نيست و احاطه كامل بر شناخت ستارگان ندارد. بنا بر اين احكامى كه صادر مى كند مورد مناقشه است.
2- حكما: در اصول عقلى حكما ثابت شده است، كه هر چه در اين جهان فسادپذير باشد، ناگزير داراى چهار علت و سبب است «علت فاعلى- مادّى، صورى و غايى» علّت فاعلى نزديك به تحقّق پديده ها حركات آسمانى است و از آن جلوتر، نيروى محرّك آسمانها قرار دارد و بدينسان تا به وجود خداوندى كه، به هر چيزى استحقاق وجودىاش را مى بخشد، منتهى شود.
علّت مادّى آن چيزى است، كه صورتها را مى پذيرد. هر صورتپذيرى به صورتپذير ما قبل خود تكيه دارد تا به قابل اوّل كه مادّه عناصر مشتركه است منتهى شود.
علّت صورى شكلى است كه علّت مادّى آن را مى پذيرد.
علّت غايى چيزى است كه فعل براى آن، انجام مى گيرد.
در توضيح علّت فاعلى، كه ما در اين جا آن را حركات آسمانى ناميديم، لازم است شرحى بياوريم. بعضى از موجودات اين جهان در تحقّق وجودى خود، نيازمند گردش يك مرتبه فلك هستند. و بعضى ديگر نيازمند گردشهاى مكرّر و پيوسته فلك مى باشند.
حكما براى هر يك از اجزاى اثرپذير اين جهان در اثرپذيرى، شرايط و استعدادهايى را لازم مى دانند كه هر استعداد در شكل مخصوص پديده تحقّق مى يابد، و به همين ترتيب هر صورت قبلى، نوعى استعداد براى رسيدن به صورت بعدى پديده خواهد بود و با زهر صورتى در تحقّق خود نيازمند حركات متّصله فلك مى باشد.
بروز هر استعدادى، زمان معيّن، حركت مشخّص، و پيوستگى خاصّى را مىطلبد، كه درك بشرى از تشخيص همه آنها عاجز است.
با روشن شدن نظر حكما مى گوييم: احكامى كه علم نجوم صادر مى كند، جزئى و يا كلّى هستند. حكم جزئى، مثل اين كه بگويد فلان شخص در آينده چنين و چنان خواهد شد.
روشن است كه شناخت چنين حكمى براى انسان ميسّر نيست، زيرا اطّلاع يافتن بر حكمى ممكن است به دليل آگاهى يافتن بر علّت فاعلى آن باشد، چنان كه مثلا فهميده شود، گردش معين فلان ستاره، يا پيوستگى آن به فلان ستاره، موجب پادشاهى شخصى بر كشورى شده است و هيچ علّت فاعلى ديگر جز همان گردش معيّن و پيوستگى خاصّ نداشته است چنين ادّعا و استدلالى باطل است چه ممكن است كه علّت فاعلى ناشناخته ديگرى داشته باشد. بلى نهايت سخنى كه در اين مورد مى توان گفت، اين است. كه گردش معين همين ستاره و يا پيوستگى خاصّ آن، در فلان زمان حادثه مشابهى را كه پادشاهى شخص ديگرى بوده، تحقّق بخشيده است. اين سخن را مىتوان گفت و قياس گرفت ولى اين ادّعا را عقل نمى تواند بپذيرد چون بعيد نيست كه خصوصيّت ديگرى در آن مورد مشابه وجود داشته است، كه حال نيست، چون وقايع بطور كامل تكرار نمى شوند. بنا بر اين از حادثه معيّنى نمى توان بر واقعه مشابه آن، استدلال كرد به اين دليل كه واجب نيست تأثيرات گوناگون، اثرات مشابه داشته باشند. مضافا بر اين كه عقل نظر قطعى مى دهد كه از علّتهاى فاعلى جز پيوستگى ستارگان و نزديكى آنان به يكديگر، آگاهى ديگرى ندارد با وجودى كه پديده هاى عالم وجود به گردش خاصى يا اتّصال واحدى تكيه ندارند و بعضا معلول چندين گردش و اتّصالند كه رويهم رفته سلسله علت فاعلى را تشكيل مى دهند. نتيجه بحث اين كه، حكم جزئى را منجّم از طريق شناخت علت فاعلى نمى تواند به دست آورد. و نيز ممكن است منجّم بخواهد از طريق شناخت علّت مادّى پديده حكم چيزى را بفهمد.
منجّم از طريق علّت مادّى نيز نمى تواند وقوع حادثهاى را اطّلاع بدهد، زيرا درك استعداد مادّه اى براى تحقّق يافتن چيزى و فراهم بودن همه شرائط زمانى، مكانى، آسمانى و زمينى در محدوده شناخت ما، قطعيّت صدور حكم را ايجاب نمى كند، زيرا بشر قادر نيست كه بر تمام شرايط و ويژگيهاى آن احاطه كامل پيدا كند از طريق علّت صورى و غايى نيز منجّم نمى تواند بر علّت حكم وقوف يابد، زيرا نهايت چيزى كه از اين طريق قابل درك است اين است كه فلان ماده استعداد پذيرفتن فلان صورت، شكل و مقدار را دارد. يا فايده وجودى آن چيست و چه مقدار بدان توجّه و عنايت شده است. بديهى است كه احاطه بر تمام استعدادها و پذيرش كليّه صور براى انسان مقدور نيست. نتيجه آن كه منجّم قادر به كشف حكم جزئى از مسير علل چهارگانه نمى باشد.
با توضيح فوق روشن شد كه منجّم نمى تواند درك كند، ولى آيا حكم كلّى را مى تواند بفهمد مثلا گفته شود كه هرگاه فلان حركت خاص در افلاك پديد آمده است فلان حادثه اتفاق افتاده است و منجّم از رؤيت جزئيّات متشابه مكرّر و آثار و نتايج آنها كه فراوان صورت گرفته است يك حكم كلّى به دست آورد و تجربه وقوع آن را تأييد كند و در چنين زمينه اى حكم كلّى قابل تطبيق بر موارد جزئى را بيان دارد. در اين صورت حكم كلّى منجّم به تجربه باز مى گردد و اين فرض قابل قبول است چون تجربه از تكرار امور متشابهى كه حسّ آنها را ضبط كند حاصل مى شود. و عقل بر پايه اين ادراكات حسّى مبادرت به استنباط حكم كلى مى كند. مثل اين كه با تكرار صور احساسى فراوان بر سوزان بودن آتش، حكم مى دهد كه آتش سوزنده است. سوزنده بودن آتش حكمى است كلّى كه بر اثر تكرار فراوان و احساسات بى شمار بدان قطع حاصل شده است.
امّا كيفيت گردش افلاك و روابط ستارگان به امور محسوس يقين آور باز نمى گردد هر چند مشابهت ها و نزديك بودن بعضى با بعضى را تا حدّى مىتوان فهميد ولى انسان نمى تواند بر تمام جزئيات آگاهى بيابد و تمام شباهتها و تفاوتها را دريابد. زيرا چنان كه مى دانيم كار منجم اين است كه زمان را به ماه، هفته، ساعت، و دقيقه و ثانيه تقسيم مى كند. و حركت افلاك و ستارگان را در برابر زمان، نسبت سنجى مى كند. و همه اين امور تقريبى است و مبنائى حقيقى ندارند. نهايت چيزى كه در اين مورد مىتوان گفت. اين است كه اثرات جوّى، در بلند مدّت بهتر آشكار مى شود و به اثبات مى رسد. ولى به هر حال چون اسباب و علل در تحقّق يك حادثه متفاوت است. نمى توان ادّعاى تجربه، و حصول علم كلّى ثابت بى تغيير و داراى نتيجه دايمى به سبك واحد را داشت. بر فرض كه تفاوتى در بعضى حوادث تاكنون ديده نشده باشد، باز هم علم آور نيست، كه يقين داشته باشيم در آينده به شكل گذشته امور جريان خواهد يافت، چون تضمينى براى بقاى آمادگى و ديگر علل جوّى و زمينى، وجود ندارد در حالى كه علم تجربى بر محور بقاى اسباب و تكرار آنها دور زده و تحقّق مى يابد. امّا در حوادث آينده جهان، به دليل عدم قدرت انسان بر درك همه اسباب و تكرار آنها علم تجربى حاصل نمى شود. بنا بر اين منجم حكم كلّى را نمى تواند كشف كند، چون تجربه اى در كار نيست.
قوله عليه السلام: أ تزعم إلى قوله الضّرّ
آيا گمان تو اين است كه ساعت نيك را براى حركت مى دانى… امام (ع) با بيان اين جمله درجه ثبات و صحّت اين ادّعا را مى پرسند، كه براستى چقدر به گفته خود اعتماد دارد. چون در عرف، عادت بر اين بوده است كه كاهنان با قاطعيّت از آينده خبر مى داده اند. اين منجّم نيز ادّعاى فهم خطر را داشته و حركت براى جهاد را در آن ساعت مناسب نمى ديده است
قوله عليه السلام: فمن صدّقك بهذا إلى قوله الضرر
اين سخن امام (ع) نهايت تنفّرش را از پذيرش احكام منجّمان و اعتقاد به گفته آنان مى رساند. بدين توضيح كه هر كس ادّعاى آنان را قبول كند ملتزم چند امر بشرح زير شده است: 1- كسى كه گفته منجّمان را تصديق كند، لازمه اش اين است كه قرآن را تكذيب كند و چه تكذيب قرآن را قبلا توضيح داده ايم.
2- تصديق كننده منجّم از يارى خدا، در رسيدن به مقصود، و جلوگيرى از ضرر بى نياز خواهد بود. يعنى در هر مشكلى كه فرارويش قرار گيرد به جاى اين كه به درگاه خداوند در رفع آن مشكل تضرّع كند، به منجّم متوسّل مى شود و چاره كار را از او مى خواهد.
3- كسى كه در امور خود به منجّم رجوع كند، حمد و سپاس خويش را نثار منجم مى كند، چه او را در كار خود مفيد و مؤثّر مى داند. اعتقاد به اين كه جز خداوند مؤثّرى در جهان نيست از ميان مى رود.
پذيرفتن پيشگوييهاى منجّم و تصديق كلام وى، مستلزم شدن به امور سهگانه فوق مى باشد، كه امام (ع) به صورت برهانى مطابق شكل اوّل و به شرح زير آورده اند خطاب به منجّم.
– پندار تو اين است كه ساعت نفع و ضرر را تشخيص مى دهى صغرى- هر كه پندارش اين باشد، خود را به جاى خدا سزاوار ستايش، تصديق كننده اش مى داند كبرى- نتيجه اين كه. منجّم نفس خود را شايسته ستايش تصديق كننده اش مى داند.
در اين قياس چون كبرى، از امور خيالى است، گاهى شخص سخنور و خطيب از آن استفاده مىكند تا مخاطب خود را از امورى كه مورد نهى است متنفّر كند. امام (ع) نيز آن را براى تنفّر خود، در زمينه نهى از پذيرفتن سخن منجّم به كار برده اند.
قوله عليه السلام: ايّها النّاس إلى قوله برّ او بحر
اين كلام امام (ع) به دلايلى كه ذكر كرديم، ما را از آموختن دانش نجوم بر حذر مى دارد. در عين حال موارد خاصّى را مانند راهيابى در سفر صحرا، و دريا را استثنا مى داند، زيرا ياد گرفتن نجوم و شناخت ستارگان در آن موارد مفيد و سودمند است. توضيح كلام اين كه: آنچه منجّمان و خبر دهندگان، ادّعاى آگاهى از آن را دارند حوادث آينده است.
كه در باره آن حكم قطعى صادر مى كنند، و بطور قطع و مبتنى بر اصولى به بيان آن مبادرت مى ورزند. با شرحى كه قبلا داديم روشن شد كه اين احكام، مورد وثوق و اعتماد نبوده، و نبايد بر آن تكيه داشت. امّا منافات ندارد كه به طور تقريبى زمان را به سال و ماه هفته و روز تقسيم كنيم و حركت فلك خورشيد و ماه را بر اين تقسيم علامت و نشانه بگيريم و حساب بعضى از امور را بر گردش آنها مترتب كنيم امور دينى خود، همچون نماز، روزه، حج و… با آنها بسنجيم و يا حركت آنها را در امور دنيايى همچون معاملات، پرداخت ديون، فصلهاى چهارگانه سال، و تهيّه امور لازم در هر فصل را براى زندگى و معاش، معيار قرار دهيم. كشاورزى، مسافرت، تهيّه پوشاك زمستانى يا تابستانى را مطابق زمان مناسب انجام داده و يا فراهم كنيم مضافا بر اين حركت و اوضاع خاص ستارگان بطور تقريبى، مقصد و سمت حركت خود را، در صحرا و دريا شناسيم.
دانستن اين مقدار از علم نجوم نه تنها حرام نيست، بلكه آموختن آن مستحب است، چون داراى مفاسدى كه پيش از اين برشمرديم نيست، و فوايدى را نيز در بردارد. و لذا خداوند آفرينش ستارگان را بر خلق منّت گذاشته مى فرمايد: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ«». و در جاى ديگر فرموده است: لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ«».
قوله عليه السلام: فإنّها إلى آخره
در اين فراز از كلام خود علّت ديگرى را براى برحذر داشتن از آموزش نجوم، و ايجاد تنفّر بصورت قياس موصول ذكر«» كرده اند، بدين مضمون كه: منجّم در آتش است. شرح و تفصيل كلام امام (ع) در بيان اين برهان اين است كه از: دو مقدّمه اوّل نتيجه مى گيريم كه منجّم به منزله ساحر است و اين را صغرى قرار مى دهيم و با مقدّمه ديگر كه: ساحر مثل كافر است نتيجه مى گيريم كه: منجم همانند كافر است و از اين نتيجه با مقدمه ديگر كه كافر در آتش است نتيجه مى گيريم كه منجّم در آتش است.
چنين برهانى را در اصطلاح قياس موصول الانتاج مى نامند. معمولا قياس موصول بر چند قياس مساوات استوار است. بدين شرح كه: منجّم مساوى ساحر و ساحر مساوى كافر و چون كافر در دوزخ است نتيجه مى گيريم كه: منجّم در آتش خواهد بود.
بعضى كلام امام (ع) را به دليل عدم شركت در حدّ وسط، مبتنى بر قياس مساوات ندانسته و اسم جداگانهاى براى آن از قبيل موصول الإنتاج و غيره در نظر گرفته اند به آن توضيح كه در شرح خطبه اوّل نهج البلاغه بيان شد.
امّا اگر سخن امام (ع) را بر قياس صحيح حمل كنيم تقدير سخن چنين خواهد بود.
1- منجّم شبيه كاهنى كه شبيه ساحر است مى باشد، شبيه كاهن شبيه ساحر، شبيه خود ساحر مى باشد. نتيجه آن كه منجم شبيه ساحر است (قياس اوّل)
2- منجّم شبيه ساحرى كه شبيه كافر است مى باشد شبيه ساحر شبيه كافر شبيه خود كافر است. بنا بر اين منجّم شبيه كافر است (قياس دوّم).
3- منجّم شبيه كافر است و كافر در آتش است پس منجم نيز در آتش است. (قياس سوّم) كلام امام (ع) به صورت قياس موصول الانتاج بر قياسات ديگر مترتّب است و نتيجه آن جايز نبودن آموزش سحر و ايجاد نفرت و دورى از آن مى باشد.
حال مى پردازيم به بيان معناى كاهن و ساحر و مشابهت هايى كه ميان آنها وجود دارد. در مقدّمه اين بحث به مقام و منزلت نفسى كه از طريق تقوا و وارستگى بر امور عجيب اين جهان آگاهى يابد و در آن تصرّف كند اشاره كرديم.
نفس اگر كامل و خير باشد، جذب خداوند متعال شده راه حق را مى پيمايد و به سوى او حركت مى كند. چنين نفوسى انبياء، و اولياء صاحبان كرامت و معجزه مى باشند. و اگر ناقص و شرور باشند، از هدف حق و حقيقت بازگشته، طالب كمال و خير نخواهند بود، بلكه به اخلاق پست و امور بى ارزشى روى مى آورند، مانند كهانت و غيب گويى كاهنان و ساحران از اين دسته اند.
بايد توجّه داشت كه روى آورى به كهانت و شهرت يافتن در آن و به كارگيرى قواى نفسانى، بيشتر در دوران انبياء، يا پيش از ظهور آنها بوده است.
دليل اين كه كهانت در اين زمانها بيشتر آشكار شده آن است كه هرگاه فلك بخواهد با تغييرات خود، شكلى به خود گيرد كه هنگام وقوع آن، حادثه مهمّى در عالم تحقق يابد، از ابتداى شروع اين هيأت، تا هنگام فراغت از آن، كاهنان با دقّت در حركت فلك و شكل گيرى ستارگان، حادثه بزرگى را در نظر مىگرفته اند و حوادث جزئى را كه در ضمن اين شكل گيرى خاص ستارگان در زمين رخ مى داده است، ثبت و ضبط مى كرده اند و وقوع اين حوادث را در زمين معلول آن نوع تشكّل خاصّ ستارگان و قرب و بعدشان از يكديگر مى دانسته اند. بدين سان آگاهيهايى بر اوضاع جوّى و ستارگان مى يافته اند. با توجّه به همين قرائن و علائم و مشابهت هايى كه در قرب و بعد ستارگان مى ديده اند، از حوادث جزئى آينده، از روى حدس و گمان خبر مى دادهاند كه گاهى على الإتّفاق درست از آب در مى آمده است، ولى چون بر تمام جزئيات امور جوّى و تمامى اشكال ستارگان آگاه و مطّلع نبوده اند و علل و عوامل فراوان ديگرى وجود داشته كه آنها نمى دانسته اند، حكمى كه مى داده اند، ناقص بوده است، ناقص بودن، حكم كاهنان به وسيله پيامبران آشكار مى شده است، زيرا مقصود از تشكّل خاص ستارگان براى انبياء از طريق وحى روشن بوده است. ولى كاهنان چه قبل و چه بعد از نبوت رابطه اى با وحى نداشته و از درك علل و عوامل دخيل در حوادث بى خبر بوده اند.
كاهنان كه داراى قواى نفسانى خاصّى، در جهت درك بعضى از امور بوده اند، همين درك مختصر از امور، آنان را براى درك بيشتر تحريك مى كرده است، تا دانش خود را تكميل كنند و در نتيجه با حركات ارادى خود مقاصد خويش را اظهار مى داشته اند و گاهى آنها را با امور حسى و نشانه هايى مانند. فال، پيشگويى و نظير اينها بروز مى داده اند، و گاهى بيان اين عقايد و اخبار همراه گفتارى موزون و توام با حركات خاص، خشنّ، و دويدن تند و سريع صورت مى گرفته چنان كه نقل كرده اند كاهن تركى بدين طريق پيشگويى مى كرده است.
بعلاوه شخصى براى من (شارح) نقل كرد كه خود شاهد كاهنى بوده است كه در زمان ما زندگى مى كرد و حدود بيست سال پيش از دنيا رفت. كنيه اش ابو عمر بود در ساحل دريا زندگى مى كرد و به او «قلهات» مى گفتند هرگاه از او چيزى سؤال مى شد ابتدا سر خود را به حركت در مى آورد، بر حسب سؤالى كه مشكل يا ساده بود، حركات شديد و يا آسانى انجام مى داد و سپس پاسخ سؤال را بيان مى كرد، نقل شده است كه وى در بعضى از اخبار غيبى كه مى گفت از حركت سر كمك نمى گرفت. غرض از حركتى كه انجام مى داد، دورى جستن از محسوسات، و تسلّط يافتن بر نفس خويش براى انتقال يافتن به پاسخ بود، و از تلقين شيء مورد نظر بر نفس و گذراندن آن بر خاطر و انجام حركت مخصوص سر اراده مى كرد كه جواب سؤال بر زبانش گذاشته شود. در بسيارى از موارد راست مى گفت و در مواردى هم دروغ خبر مى داد چون واقف به تمام امور نبود، و با تخمين و حدس جواب مى داد دروغ در مى آمد و موجب عدم اعتماد مى شد. در بعضى از موارد براى اين كه بازارش كساد نشود عمدا دروغ مى گفت، رياكارى مى كرد، از چيزهايى خبر مى داد كه خود باور نداشت، چيزهاى غير قابل قبول را سرهم كرده تحويل مى داد.
دروغگويى و خيالبافي هاى كاهنان بر حسب نزديكى و يا دورى از مقام والاى انساني شان متفاوت بود. چه به هر اندازه كه از مقام انسانى بدور بودند از رسيدن به كمالات معنوى و دريافت بعضى از فيوضات جهان علوى محروم مى شدند.
جهت امتياز كاهنان از انبياء دروغگويى آنان بود كه ادّعاى آگاهى از امور محال را داشتند اگر اتّفاقا موردى را راست مى گفتند موارد نادرى بود كه به مقتضاى درك اندك خود از حقايق جهان صورت مى گرفت، از مواردى كه صدق گفتار آنها ثابت شده است.
در مورد كار انبياء بوده است كه پس از شناخت فضيلت انبيا بدان اقرار كرده و تصديق كرده اند چنان كه روايت شده است طلحه و سواد بن قارب و امثال اين دو از كاهنان زمان پيامبر اسلام (ص) آن حضرت را تصديق كردند.
پس از توضيح معناى كاهن، و چگونگى استخراج حكم به شرح فراز ديگرى از سخن امام (ع) مى رسيم كه فرمود: فأنّها تدعوا الى الكهانة… يعنى منجّم در سرانجام كارش خود را به منزله كاهن دانسته ادّعاى اخبار غيبى كرده و از پيشامدهاى آينده خبر مى دهد.
امام (ع) براى تاكيد اين حقيقت منجّم را به كاهن تشبيه كرده مى فرمايد: المنجّم كالكاهن البتّه كاهن با منجّم فرق دارد. زيرا كاهن از حوادث آينده با توجّه به قدرت نفسانيى كه دارد خبر مى دهد، روشن است كه در فساد افكار خلق و گمراهى آنان مؤثرتر از منجم است و مردم به كاهن از منجّم بيشتر اعتقاد دارند. ساحر نيز با كاهن فرق دارد. ساحر داراى قدرتى است كه در امور خارج تصرّف مى كند. اثر كار ساحر بيرون از مدار كار شريعت و براى مردم زيان آور است مثل اين كه ميان زن و شوهر جدايى مى اندازد و كارهايى از اين قبيل، كه شرّ فزونترى بر آن از كار كاهن مترتّب است و فساد بيشترى در ميان مردم ايجاد مى كند. مردم به ساحر از كاهن بيشتر اعتقاد دارند. و فزونتر از كاهن تحت تأثير ساحر قرار مى گيرند، زيرا بكارهاى ساحر اميدوارند و به لحاظى از او مى ترسند.
ساحر با كافر نيز فرق دارد. كافر هر چند با ساحر و كاهن و منجم از جهت انحراف از راه خدا، شريك است امّا از همه آنها و بخصوص از ساحران به لحاظ دورى از خدا و دينش بدتر است. لذا در سخن امام (ع) ساحر در زشتكارى به كافر تشبيه شده است. هر چند در فساد و تباهكارى هر چهار دسته مشتركند ولى فساد هر كدام به نسبت ديگرى شدت و ضعف دارد.
كاهن در فساد از منجّم و ساحر از كاهن و كافر از ساحر قويتر هستند.
بدين سبب امام (ع) منجّم را به كاهن به دليل فساد بيشتر كاهن، و كاهن را به ساحر و ساحر را به كافر تشبيه كرده است زيرا در تشبيه مشبّه به، بايد از مشبه در جهت تشبيه قويتر باشد. در بحث قبل روشن شد كه هر چهار گروه، در عدول و انحراف از حق و راه خدا مشتركند. يكى به دليل استناد به نجوم، ديگرى به خاطر كهانت سوّمى به لحاظ عمل سحر و چهارمى از جهت كفر و حق پوشى، كه مردم را از راه خدا باز مى دارند. هر چند از جهت شدّت و ضعف كارشان با يكديگر اختلاف فراوان دارند.
امام (ع) پس از ايجاد تنفّر از فراگيرى علم نجوم و ردّ احكام آن و پاكسازى ذهن يارانش بوسيله ترس از عاقبت كار فرمان مى دهد كه براى جنگ حركت كنند.
روايت شده است كه در همان ساعت نحسى كه منجّم حركت در آن را موجب عدم پيروزى دانسته بود، به سوى خوارج حركت كردند، و چنان كه مى دانيم بر آنها پيروز شدند و بجز نه نفر تمام را به قتل رساندند، و از ياران امام (ع) فقط هشت نفر چنان كه قبلا شرح داديم كشته شدند، همين جريان، خود دليل قاطعى است بر دروغگويى منجمان و نادرستى ادّعاى آنان.
ترجمه شرح نهج البلاغه (ابن ميثم بحرانی)، ج 2 ، صفحه ى 480-466