google-site-verification: googledc28cebad391242f.html
40-60 ترجمه خطبه ها شرح ابن ابی الحدیدترجمه خطبه ها شرح ابن ابی الحدید

خطبه 46 شرح ابن ابی الحدید (با ترجمه فارسی کتاب جلوه های تاریخ دکتر دامغانی)

46 و من كلام له ع عند عزمه على المسير إلى الشام

اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ- وَ كَآبَةِ الْمُنْقَلَبِ وَ سُوءِ الْمَنْظَرِ- فِي الْأَهْلِ وَ الْمَالِ وَ الْوَلَدِ- اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ- وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ- وَ لَا يَجْمَعُهُمَا غَيْرُكَ- لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لَا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً- وَ الْمُسْتَصْحَبُ لَا يَكُونُ مُسْتَخْلَفا

شرح وترجمه فارسی

(46) دعاهاى على (ع ) هنگام خروج از كوفه ، براى جنگ با معاويه

اين خطبه كه به هنگام عزيمت اميرالمومنين عليه السلام براى رفتن به شام ايراد شده با عبارت اللهم انى اعوذبك من و عثاء السفر (بار خدايا از سختى سفر به تو پناه مى برم ) شروع مى شود.
[ پس از اشاره به اينكه آغاز اين خطبه از كلماتى است كه از پيامبر (ص ) هم روايت شده است و توضيح درباره برخى از لغات ، مباحث زير طرح و بررسى شده است ]:

نصر بن مزاحم مى گويد: روزى كه على (ع ) قصد داشت از كوفه به صفين حركت كند، چون پاى در ركاب نهاد بسم اللهگفت و چون بر پشت مركب خود نشست اين آيه را تلاوت كرد: پاك و منزه است خدايى كه اين را مسخر ما گردانيد و ما خود قادر بر آن نبوديم و ما همگان به سوى خداى خود بازگردانده ايم  و سپس عرضه داشت : پروردگارا من از سختى سفر به تو پناه مى برم … تا آخر خطبه . ضمنا نصر بن مزاحم اين جمله را هم آورده است : و از سرگردانى پس از يقين به تو پناه مى برم . گويد: آن گاه على (ع ) بيرون آمد در حالى كه حر بن سهم بن طريف پيشاپيش او حركت مى كرد و اين رجز را مى خواند:

اى اسب من ، شتابان برو و آهنگ شام كن ، گردنه ها و كوهها را بپيماى و با كسى كه با امام مخالفت كرده است اعلان جنگ كن كه اميدوارم امسال با جمع بنى اميه كه سفلگان مردمند روياروى شويم و عمر و عاص و سالار آنان را بكشيم و سر از مردان فرو افكنيم .
گويد: حبيب بن مالك ، كه سالار شرطه على عليه السلام بود، در حالى كه لگام مركب او را گرفته بود گفت : اى اميرالمومنين ! آيا همراه مسلمانان بيروى مى روى تا آنان به پاداش جهاد برسند و حال آنكه مرا در كوفه براى جمع كردن مردان باقى مى گذارى ؟ على (ع ) فرمود: آنان به هيچ پاداشى نمى رسند مگر آنكه تو با آنان شريك خواهى بود و تو اينجا مفيدتر از آنى كه با ايشان باشى . على عليه السلام از كوفه بيرون آمد و چون از حدود آن گذشت دو ركعت نماز گزارد.

گويد: عمرو بن خالد از ابوالحسين زيد بن على عليه السلام  از قول نياكانش نقل مى كند كه : على عليه السلام براى رفتن به صفين بيرون آمد همين كه از رودخانه گذشت به منادى خود فرمان داد براى نماز ندا دهد و خود جلو رفت و دو ركعت نماز گزارد و چون نمازش تمام شد روى به مردم كرد و فرمود: اى مردم هر كس به بدرقه آمده يا مقيم اينجاست نماز خود را كامل بگزارد كه ما قومى مسافريم همانا هر كس با ما همراه است روزه واجب را نگيرد و نمازهاى [ چهار ركعتى ] واجب را دو ركعت بگزارد.

نصر [ بن مزاحم ] مى گويد: سپس حركت كرد و بيرون آمد و چون به دير ابوموسى ، كه در دو فرسخى كوفه است رسيد، پياده شد و آنجا نماز عصر گزارد و چون نمازش تمام شد عرضه داشت :
منزه و پاك است پروردگار صاحب قدرت و نعمتها! منزه و پاك است پروردگار قدرتمند و بخشنده . از خداوند رضايت به قضاى او و عمل به طاعتش و بازگشت به فرمانش را مسئلت مى كنم كه او شنونده دعاست .

نصر مى گويد: سپس حركت كرد و كنار رود نرس ، جايى ميان حمام ابى بردة و حمام عمر، فرود آمد و با مردم نماز مغرب گزارد و چون نماز تمام شد، عرضه داشت : سپاس خداوندى را كه شب را به روز و روز را به شب مى رساند و سپاس خداوند را بر هر شب كه فرو مى آيد و بر مى شود و سپاس خداوند را بر هر ستاره كه نمايان مى شود و افول مى كند.

همانجا ماند تا نماز بامداد گزارد و حركت كرد تا كنار گنبد قبير  رسيد. آنجا كنار صومعه و بر آن سوى رود درختان خرماى بلند قرار داشت كه چون آنها را ديد اين آيه را تلاوت فرمود: و درختان بلند خرما كه ميوه آن منظم روى هم چيده شده استو اسب خود را از رودخانه عبور داد و كنار صومعه رفت و فرود آمد و به مقدار چاشت خوردن آنجا توقف نمود.

نصر بن مزاحم مى گويد: عمر بن سعد، از محمد بن مخنف بن سليم  نقل مى كند كه مى گفته است خودم ديدم كه پدرم با على (ع ) راه مى رفت و على به او گفت : بابل سرزمينى است كه به زمين فرو شده است ، اسب خود را تندتر به حركت آور شايد بتوانيم نماز عصر را بيرون از آن اقامه كنيم و او اسب خود را سريع به حركت درآورد و مردم هم از پى او شتابان حركت كردند و چون از پل فرات عبور كرد پياده شد و نماز عصر را با مردم گزارد.

و گويد: عمر بن عبدالله بن يعلى بن مرة ثقفى ، از قول پدرش ، از عبدخير نقل مى كرد كه مى گفته است همراه على (ع ) در سرزمين بابل حركت مى كرديم هنگام نماز عصر فرا رسيد و ما به هر نقطه كه مى رسيديم سر سبزتر از نقطه ديگر بود تا آنكه به جايى رسيديم كه بهتر از آن نديده بوديم و نزديك بود آفتاب غروب كند على (ع ) از مركب پياده شد من هم پياده شدم . على خداوند را نيايش كرد و خورشيد به جايى برگشت كه به هنگام نماز عصر قرار مى گيرد، و همين كه نماز عصر گزارده شد خورشيد غروب كرد و على (ع ) از آنجا بيرون آمد و به ديركعب رسيد و سپس از آنجا حركت كرد و شب را درساباط گذراند. دهقانهاى ساباط به حضورش آمدند و غذا و خوراك براى پذيرايى آوردند. فرمود: نه ، اين كار ما بر عهده شما نيست . و چون شب را صبح كرد و در مظلم ساباط  بود، اين آيه را تلاوت فرمود: آيا در هر سرزمين مرتفع كاخى بنا مى كنيد براى آنكه سرگرم بازى شويد.

نصر مى گويد: و چون حركت على (ع ) به اطلاع عمر و بن عاص رسيد، چنين سرود:اى على ! مرا غافل مپندار همانا گروههاى سواره و پياده را به كوفه وارد خواهم كرد، با لشكر خودم در امسال و سال آينده.

چون اين شعر به اطلاع على (ع ) رسيد فرمود:همانا بر عاصى پسر عاصى ، هفتاد هزار دلير آماده وارد خواهم كرد كه همگان زره هاى استوار و نرم بر تن دارند و اسبها را با شتران جوان يدك مى كشند، شيران بيشه اند و آن گاه هنگام فرار و گريز نيست .

گفتار على عليه السلام هنگامى كه در كربلاء فرود آمد

نصر بن مزاحم مى گويد: منصور بن سلام تميمى ، از حيان تميمى ، از ابوعبيدة ، از هرثمة بن سليم نقل مى كرد كه مى گفته است همراه على (ع ) به جنگ صفين مى رفتيم ، چون به كربلا رسيد و پياده شد نخست با ما نماز گزارد و چون سلام داد مشتى از خاك آن را برگرفت و بوييد و فرمود: اى خاك واى بر تو! كه از تو گروهى محشور خواهند شد كه بدون حساب وارد بهشت خواهند شد.

گويد: چون هرثمه از جنگ برگشت و نزد همسر خود، جرداء دختر سمير، كه از شيعيان على (ع ) بود، آمد ضمن مطالبى كه براى همسر خويش نقل مى كرد گفت : آيا ترا از گفتار پيشوايت ابوالحسن به شگفتى وادارم كه چون ما به كربلاء فرود آمديم مشتى از خاك آن برگرفت و بوييد و گفت : اى خاك واى بر تو! كه از تو گروهى محشور خواهند شد كه بدون حساب به بهشت خواهند رفت . او از كجا علم غيب دارد؟ زن گفت : اى مرد دست از ما بدار كه اميرالمومنين عليه السلام جز سخن حق نمى گويد.

[ هرثمه ] گويد: هنگامى كه عبيدالله بن زياد لشكرى براى جنگ با امام حسين (ع ) فرستاد من هم از جمله سواران آن لشكر بودم و چون به حسين (ع ) و يارانش رسيدم آن منزلى را كه با على (ع ) در آن فرود آمده بودم شناختم و جايى را كه از آن خاك برداشته بود و سخنى را كه گفته بود فراياد آوردم و از حركت خود كراهت پيدا كردم با اسب خود پيش رفتم و كنار حسين (ع ) ايستادم و سلامش دادم و آنچه را از پدرش در آن منزل شنيده بودم به او گفتم . حسين (ع ) فرمود: آيا با ما هستى يا بر عليه ما؟ گفتم : اى پسر رسول خدا، نه با تو هستم و نه بر عليه تو. زن و فرزندانم را رها كرده ام و بر آنان از ابن زياد مى ترسم . امام حسين (ع ) فرمود: شتابان بگريز تا كشته شدن ما را نبينى . سوگند به آن كس كه جان حسين در دست اوست امروز هيچ كس نيست كه شاهد كشته شدن ما باشد و ما را يارى ندهد مگر آنكه به دوزخ خواهد افتاد.

گويد: من روى به راه آوردم و با سرعت و شدت مى گريختم تا كشته شدن ايشان بر من پوشيده بماند.

نصر مى گويد: مصعب از قول اجلح بن عبدالله كندى ، از ابوجحيفة نقل مى كرد كه مى گفته است ، عروة بارقى نزد سعد بن وهب آمد و گفت : آن حديثى را كه از على بن ابى طالب براى ما نقل مى كردى بگو. گفت : آرى هنگام رفتن على (ع ) به صفين مخنف بن سليم مرا پيش او فرستاد. من در كربلاء به حضور على (ع ) رسيدم و ديدم با دست خود اشاره مى كند و مى گويد اينجا، اينجا. مردى به او گفت : اى سالار مؤ منان چه چيزى خواهد بود؟ فرمود: كاروانى از آل محمد اينجا فرود مى آيد. واى از شما براى ايشان و واى از ايشان براى شما. آن مرد گفت : اى اميرالمومنين معنى اين گفتار چيست ؟ فرمود: واى بر ايشان از شما! كه شما ايشان را خواهيد كشت و واى بر شما از ايشان كه خداوند به سبب كشته شدن آنان شما را به دوزخ مى برد.

نصر مى گويد: اين سخن به گونه ديگرى هم نقل شده است كه على عليه السلام فرموده است : واى بر شما از ايشان و واى بر شما بر ايشان ! آن مرد گفت : واى بر ما از ايشان را فهميديم ولى معنى واى بر ما بر ايشان يعنى چه ؟ فرمود: يعنى مى بينيد آنان را مى كشند ولى نمى توانيد آنان را يارى دهيد.

نصر بن مزاحم مى گويد: سعيد بن حكيم عبسى ، از حسن بن كثير، از پدرش ‍ نقل مى كند كه على (ع ) به كربلا رسيد و آنجا ايستاد. گفته شد: اى اميرالمومنين اينجا كربلاست . فرمود: جايگاه اندوه و بلا. سپس با دست خود به جايى اشاره كرد و فرمود: اينجا جايگاه بارها و محل خوابيدن شتران ايشان است و سپس با دست خود به جاى ديگرى اشاره كرد و فرمود: اينجا جايگاه ريخته شدن خونهاى آنان است . و سپس به ساباط رفت .

گفتار على (ع ) براى يارانش و نامه هاى او به كارگزاران خويش

و شايسته است كه همين جا مطالب مربوط به هنگام حركت از كوفه و رفتن به شام و آنچه كه به ياران خود فرموده است و آنچه آنان پاسخ داده اند و نامه هايى را كه به كارگزاران خود نوشته و آنچه آنان به او نوشته اند، بيان شود و تمام اين موارد از كتاب [ وقعة صفين ] نصر بن مزاحم نقل مى شود.

نصر مى گويد: عمر بن سعد، از اسماعيل بن ابى خالد، از ابى الكنود بن عبدالرحمان بن عبيد نقل مى كرد كه مى گفته است ، چون على عليه السلام خواست به شام برود نخست همه افراد مهاجر و انصار را كه همراهش ‍ بودند جمع كرد و پس از حمد و ثناى خداوند چنين گفت : اما بعد همانا كه شما فرخنده راءى و داراى بردبارى هستيد و پسنديده سيرت و گويندگان بر حق مى باشيد. ما تصميم بر حركت به سوى دشمن خود و دشمن شما گرفته ايم . با راى خود با ما مشورت كنيد.

هاشم بن عتبة ابى وقاص برخاست و نخست حمد و ثناى خدا را بر زبان آورد و چنين گفت : اما بعد، اى اميرالمومنين ! من بر آن قوم سخت آگاهم . آنان دشمنان تو و شيعيان تو هستند و ايشان براى كسى كه در پى بهره اين جهانى باشد دوست مى باشند و ايشان با تو جنگ و ستيز كننده اند و در اين راه هيچ كوششى را فروگذار نيستند؛ آزمندان بر دنيايند و در آنچه از جهان در دست دارند سخت بخيل هستند و آرزو و هدفى جز اين [ دنيا ] ندارند، به بهانه خونخواهى عثمان ، نادانان را مى فريبند؛ دروغ مى گويند آنان از ريختن خون او نفرت نداشتند ولى دنيا را مى طلبند. ما را به سوى ايشان ببر اگر حق را پذيرفتند چه بهتر و پس از حق ، چيزى جز گمراهى نيست واگر چيزى جز تفرقه و بدبختى را نپذيرند كه گمان من نسبت به ايشان چنين است ، به خدا سوگند نمى بينم كه آنان بيعت كنند ولى ممكن است در عين حال هنوز ميان ايشان كسانى باشند كه اگر از منكر نهى شوند اطاعت كنند و اگر به معروف امر شوند فرمانبردارى نمايند.
نصر مى گويد: عمر بن سعد، از حارث بن حصيرة ، از عبدالرحمان بن عبيد ابى الكنود نقل مى كرد كه مى گفته است عمار بن ياسر هم برخاست و پس از ستايش خدا گفت : اى اميرالمومنين ، اگر مى توانى يك روز هم درنگ نكنى چنان كن و پيش از آنكه شعله آتش تبهكاران بر افروخته شود و راءى آنان بر گريز و تفرقه استوار گردد، ما را به سوى آنان ببر و نخست ايشان را به رشد و صلاح دعوت نماى . اگر پذيرفتند سعادتمند شده اند و اگر چيزى جز جنگ با ما را نپذيرند به خدا سوگند كه ريختن خون ايشان و كوشش در جهاد با ايشان مايه قربت به خداوند و كرامتى از سوى پرورگار است .

سپس قيس ، پسر سعد بن عباده برخاست و پس از حمد و ستايش خدا گفت : اى اميرالمومنين ، ما را شتابان به مقابله دشمن ببر و در اين كار هيچ تاخيرى روا مدار كه به خدا سوگند جهاد با ايشان براى من خوشتر از جهاد با روميان و تركان است كه اينان در دين خدا مكر و خدعه ورزيده اند و بر دوستان خدا كه از اصحاب محمد (ص ) و از مهاجران و انصار با تابعان ايشانند خفت و زبونى روا مى دارند و چون بر مردى خشم مى گيرند او را مى زنند و زندانى و محروم و گاه تبعيد مى كنند. غنايم ما در نظر ايشان حلال است و چنان مى پندارند كه ما خود بردگان ايشانيم .

در اين هنگام پيرمردان انصار، از جمله خزيمة بن ثابت و ابوايوب و كسان ديگرى غير از آن دو، به قيس گفتند: چرا بر پيرمردان قوم خود پيشى گرفتى و قبل از ايشان سخن گفتى ! گفت من به فضل شما معترفم و شاءن شما را گرامى مى دارم ولى در دل خود همان كينه اى را كه در دلهاى شما نسبت به احزاب غليان دارد احساس كردم و مرا ياراى صبر نبود.

انصار به يكديگر گفتند لازم است مردى از ميان شما برخيزد و از سوى جماعت انصار پاسخ اميرالمومنين را بدهد. در اين هنگام سهل بن حنيف برخاست و خداى را سپاس و ستايش گفت و سپس اظهار داشت : ما با هر كس كه تو در صلح باشى در صلح هستيم و با هر كس كه تو در جنگ باشى در جنگيم . انديشه ما انديشه توست و ما دست راست تو هستيم و چنين مى بينيم كه ميان مردم كوفه بر اين كار قيام كنى و به آنان فرمان حركت دهى و آگاهشان سازى كه در اين كار چه ثواب و فضيلتى براى ايشان فراهم است كه مردم اصلى و اهل اين شهرند و اگر آنان براى تو مستقيم شوند چيزى كه مى خواهى و در جستجوى آنى براى تو روبه راه خواهد بود، كه ميان ما نسبت به تو مخالفتى نيست . هرگاه ما را فرا خوانى پاسخ مى دهيم و هرگاه فرمان دهى اطاعت مى كنيم .

نصر مى گويد: همچنين عمر بن سعد، از ابومخنف ، از زكرياء بن حارث ، از ابوخشيش ، از معبد نقل مى كند كه مى گفته است : على (ع ) براى ايراد خطبه بر منبر كوفه ايستاده بود و من پايين منبر بودم و مى شنيدم كه چگونه مردم را تحريض مى كند و به آنان فرمان مى دهد كه براى جنگ با مردم شام به سوى صفين حركت كنند و خودم شنيدم مى گفت : به سوى دشمنان خدا، قرآن و سنتهاى پسنديده حركت كنيد، به سوى بازماندگان احزاب و قاتلان مهاجران و انصار حركت كنيد. در اين هنگام مردى از بنى فزاره برخاست و به على گفت : آيا مى خواهى ما را به جنگ برادران شامى ما ببرى و آنان را براى تو بكشيم همان گونه كه ما را به جنگ برادران ما از اهل بصره بردى و ايشان را كشتى ؟ نه ، هرگز به خدا سوگند چنين نمى كنيم .

اشتر برخاست و گفت : اين بيرون شده از دين چه كسى بود؟! مرد فزارى گريخت و مردم هم شتابان به تعقيب او پرداختند و در محلى از بازار كه ماديان مى فروختند به او رسيدند و او را چندان با لگد و مشت و ته غلاف شمشيرهاى خود زدند كه كشته شد. على عليه السلام خود را آنجا رساند به او گفتند: اى اميرالمومنين آن مرد كشته شد. پرسيد: چه كسى او را كشت ؟ گفتند: افراد قبيله همدان كه گروهى ديگر از مردم هم همراهشان بودند. فرمود: كشته اى كه به كوردلى و گستاخى كشته شد و معلوم نيست چه كسى او را كشته است . خونبهاى او بايد از بيت المال مسلمانان پرداخت شود. يكى از افراد خاندان تيم اللات بن ثعلبه چنين سروده است :به خداى خودم پناه مى برم كه مرگ من چنان باشد كه اربد در بازار ماديان فروشها مرد. افراد قبيله همدان ته كفشهاى خود را پياپى و به نوبت بر او كوفتند و چون دستى از او برداشته مى شد دستى ديگر فرو مى آمد.

در اين هنگام اشتر برخاست و گفت : اى اميرالمومنين آنچه ديدى ترا سست نكند و آنچه از اين مرد بدبخت خائن شنيدى نوميدت نسازد. همانا همه اين مردم كه مى بينى شيعيان تو هستند و به جانهاى خود در قبال جان تو رغبتى ندارند و پس از تو ماندن را دوست نمى دارند. اگر مى خواهى ما را به مقابله دشمنت ببر. به خدا سوگند، چنان نيست كه هر كس از مرگ بترسد از آن رهايى يابد و بقا و جاودانگى به هر كس كه آن را دوست داشته باشد ارزانى نمى شود و ما بر دليلى روشن از خداى خود هستيم و مى دانيم جانهاى ما تا هنگامى كه اجل آن فرا نرسد نمى ميرد و چگونه با قومى كه همانگونه اند كه اميرالمومنين آنان را وصف كرد، جنگ نكنيم و حال آنكه در گذشته گروهى از ايشان بر گروهى از مسلمانان حمله آوردند و بهره خود را به بهره اندك اين جهانى فروختند.

على عليه السلام فرمود: راه مشترك است و مردم در حق برابرند و هر كس ‍ كوشش و راى خود را در خيرخواهى همگان بكار برد آنچه را بر اوست انجام داده است . سپس از منبر فرود آمد و به خانه خويش رفت .

نصر بن مزاحم مى گويد: عمر بن سعد، از ابوزهير عبسى ، از نضر بن صالح نقل مى كرد كه عبدالله بن معتم عبسى و حنظلة بن ربيع تميمى هنگامى كه على (ع ) فرمان حركت به سوى شام داد همراه گروه بسيارى از مردان قبايل غطفان و بنى تميم به حضورش رسيدند. حنظلة به على (ع ) گفت : اى اميرالمومنين ، ما براى نصيحتى پيش تو آمده ايم آن را بپذير و براى تو رايى انديشيده ايم ، آنرا بر ما رد مكن كه ما براى تو و همراهانت نظرى داريم و آن اين است كه بر جاى خود باش و با اين مرد مكاتبه كن و در جنگ با مردم شام شتاب مكن كه به خدا سوگند ما نمى دانيم و تو هم نمى دانى كه چون روياروى شويد غلبه با كيست و شكست و هزيمت از آن كيست . ابن معتم هم همچون حنظله سخن گفت و گروهى هم كه با آنان بودند همان گونه سخن گفتند.

على (ع ) سپاس و ستايش خداوند را بر زبان آورد و سپس چنين گفت :اما بعد، همانا كه خداوند، وارث همه بندگان و همه سرزمينها و پروردگار آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه است و به سوى او باز مى گرديد. او پادشاهى را به هر كس بخواهد ارزانى مى دارد و آن را از هر كس بخواهد باز مى ستاند هر كه را خواهد عزت مى بخشد و هر كه را بخواهد زبون مى كند . اما شكست و بدبختى از آن گمراهان و گنهكاران است ،! بر فرض كه پيروز شوند يا مغلوب گردند. و به خدا پناه مى برم از اينكه سخن قومى را بشنوم كه نمى بينم كار خوب را پسنديده و كار زشت را زشت شمرند.

معقل بن قيس رياحى برخاست و گفت : اى اميرالمومنين ، به خدا سوگند اين گروه براى تو خيرخواهى ندارند و پيش تو نيامده اند مگر براى مكر و فريب و از ايشان بر حذر باش كه دشمن نزديك ما هستند.

مالك بن حبيب هم گفت : اى اميرالمومنين به من خبر رسيده است كه اين حنظله با معاويه مكاتبه مى كند. او را به ما بسپار تا زندانى اش كنيم و تا پايان جنگ و هنگامى كه باز مى گردى زندانى باشد. از افراد قبيله عبس هم قائد بن بكير و عياش بن ربيعه برخاستند و گفتند: اى اميرالمومنين ! در مورد اين دوست ما، عبدالله بن معتم ، به ما خبر رسيده است كه با معاويه مكاتبه مى كند؛ يا خود، او را زندانى كن يا به ما اجازه ده او را زندانى كنيم تا جنگ خود را انجام دهى و بازگردى . حنظلة و عبدالله بن معتم به آنان گفتند اين پاداش كسى است كه براى شما دقت كرده و راءى درست را در مورد آنچه ميان شما و دشمنتان است عرضه داشته است ؟

على عليه السلام به آن دو گفت : خداوند حاكم ميان من و شماست . شما را به او وا مى گذارم و از خداوند بر [ عليه ] شما يارى مى طلبم هر كجا كه مى خواهيد برويد. نصر مى گويد: على (ع ) به حنظلة بن ربيع كه از صحابه و معروف بهحنظله كاتب بود پيام داد كه تو با مايى يا بر [ عليه ] تو، فرمود: چه مى خواهى انجام دهى ؟ گفت : به رها مى روم كه مرزى از مرزهاست و همانجا را مواظبم تا اين جنگ به پايان برسد. از اين سخن او برگزيدگان بنى عمر و بن تميم كه خويشاوندان او بودند خشمگين شدند. حنظلة گفت : به خدا سوگند شما نمى توانيد مرا از دين و آيينم فريب دهيد، مرا به حال خود بگذاريد كه از شما داناترم . گفتند: به خدا سوگند اگر همراه اين مرد [ على عليه السلام ] بيرون نيايى اجازه نخواهيم داد فلان همسرت و فرزندانش با تو همراه باشند و بيايند و اگر بخواهى آن كار را انجام دهى ترا خواهيم كشت .

در اين هنگام گروهى ديگر از قوم او را يارى كردند و شمشيرهاى خود را از نيام بيرون كشيدند. حنظلة گفت : مهلتم دهيد تا بينديشم و به خانه خود رفت و در خانه را بست و چون شب فرا رسيد به سوى معاويه گريخت و پس از او هم مردان بسيارى از قومش به او پيوستند. ابن معتم هم گريخت و همراه يازده مرد از قوم خويش به معاويه پيوست .

حنظله هم همراه بيست و سه تن از مردان قوم خود به معاويه پيوست ، ولى او و ابن معتم همراه معاويه در جنگ صفين شركت نكردند و از هر دو گروه كناره گرفتند.

گويد: على عليه السلام فرمان داد خانه حنظله را ويران كنند و آن خانه ويران شد. خانه حنظله را سالار قبيله شان شبث بن ربعى و بكر بن تميم با يكديگر خراب كردند و حنظلة ابياتى در نكوهش آن دو سرود. همچنين ابياتى در تحريض معاوية بن ابى سفيان به جنگ سرود [ كه ضمن آن آرزوى كشته شدن انصار و سر برهنگى و شيون و ناله زنان آنانرا بر كشته شدن مردان كرده است . ]

نصر مى گويد: عمر بن سعد، از سعد بن طريف ، از ابوالمجاهد، از محل بن خليفه نقل مى كند كه مى گفته است عدى بن حاتم طائبى برخاست و مقابل على (ع ) ايستاد و نخست سپاس و ستايش خدا را بر زبان آورد و سپس ‍ گفت : اى اميرالمومنين تو سخن نمى گويى مگر به علم و دعوت نمى كنى مگر بر حق و فرمان نمى دهى مگر به رستگارى ، ولى اگر مصلحت بدانى كه با اين قوم اندكى مدارا كنى و مهلت دهى تا نامه ها و فرستادگانت نزد آنان برسند بهتر است ، كه اگر بپذيرند به خير و صلاح خود رسيده اند وانگهى صلح و سلامت براى ما و ايشان بهتر خواهد بود و اگر همچنان در شقاوت خود پايدارى كردند و از گمراهى دست بر نداشتند در آن هنگام كه حجت را بر ايشان تمام كرده ايم و آنان را به حقى كه در دست داريم فرا خوانده ايم به سوى آنان حركت كن . به خدا سوگند ايشان از آن گروه كه در گذشته نزديك در بصره با آن جنگ كرديم از حق دورتر و در پيشگاه خداوند زبونترند و آنان [ اصحاب جمل ] را پس از اينكه به حق فرا خوانديم و نپذيرفتند چنان بر زمين زديم كه در قبال جنگ به زانو درآمدند و توانستيم در مورد آنها به آنچه دوست مى داريم برسيم و خداوند نيز آنچه را مورد رضاى او بود بر سرشان آورد.

زيد بن حصين طايى كه از مجتهدان پارسا بود و برنس  پارسايان بر سر مى نهاد برخاست و گفت : سپاس خداوند را تا به آن اندازه كه راضى شود و خدايى جز پروردگار ما نيست ، اما بعد، به خدا سوگند اگر ما در جنگ با كسانى كه با ما مخالفت مى كنند در شك و ترديد مى بوديم البته تصميم ما در جنگ با آنان درست نبود تا چه رسد به اينكه بخواهيم به آنان فرصت و زمان بدهيم ، زيرا در آن صورت و با شك و ترديد هر عملى مايه زيان و هر كوششى سبب گمراهى است ، و خداوند متعال مى فرمايد: اما نعمت پروردگارت را بيان كن  به خدا سوگند ما به اندازه چشم بر هم زدنى درباره آن كسى كه ايشان در طلب خون اويند [ عثمان ] ترديد نداشتيم تا چه رسد به پيروان او كه سنگدل و از اسلام كم بهره اند. اينان ياران ستمگران و اصحاب ظلم و تجاوزند، نه از مهاجران به حساب مى آيند و نه از انصار و نه از كسانى كه با نيكى از آنان پيروى كردند.

مردى از قبيله طى برخاست و گفت : اى زيد بن حصين ! آيا گفتار سرور ما عدى بن حاتم را بايد رد كرد؟ زيد گفت : شما حق عدى را بيش از من نمى شناسيد ولى من گفتن سخن حق را رها نمى كنم هر چند مردم به خشم آيند.

نصر مى گويد: عمر بن سعد، از حارث بن حصين نقل مى كرد كه مى گفته است ابوزينب بن عوف به حضور على (ع ) آمد و گفت : اى اميرالمومنين اگر ما بر حق باشيم همانا كه تو راه يافته تر و بهره ات از خير بيشتر است و اگر بر گمراهى باشيم بار پشت تو از همه سنگينتر و گناه تو از همه ما بزرگتر است . اينك به ما فرمان داده اى به سوى اين دشمن حركت كنيم و ما دوستى ميان خود و ايشان را بريده ايم و براى آنان دشمنى را آشكار ساخته ايم و خدا مى داند كه در اين كار قصد ما فقط اطاعت از توست . آيا آنچه ما بر آنيم حق آشكار و صريح نيست ؟ و آيا آنچه دشمن ما بر آن است گناهى بزرگ نيست ؟ على (ع ) فرمود: آرى گواهى مى دهم كه اگر تو براى يارى دادن ما با نيت صحيح همراه ما بيايى و همان گونه كه مى گويى دوستى خويش را از ايشان بريده و دشمنى خود را براى ايشان آشكار كرده باشى بدون ترديد دوست خداوند خواهى بود و در رضوان خدا خواهى خراميد و در اطاعت او گام بر خواهى داشت ، اى ابوزينب ! بر تو مژده باد.

عمار بن ياسر هم به او گفت : اى ابوزينب ! ثابت و پايدار باش و درباره احزاب كه دشمنان خدا و رسول خدايند ترديد مكن . ابوزينب گفت : در اين مسئله كه مرا به خود مشغول داشته بود هيچ دو گواهى از اين امت كه براى من گواهى دهند محبوبتر از شما دو تن نيستند.

گويد: عمار بن ياسر بيرون آمد و اين دو بيت را مى خواند:به سوى احزاب كه دشمنان پيامبرند حركت كنيد. حركت كنيد كه بهترين مردم پيروان على هستند. اينك گاهى فرا رسيده كه كشيدن شمشير مشرفى و يدك كشيدن اسبها و به جنبش در آوردن نيزه ها گوارا و پسنديده است .

نصر مى گويد: عمر بن سعد، از ابوروق نقل مى كرد كه مى گفته است يزيد بن قيس ارحبى به حضور على (ع ) آمد و گفت : اى اميرالمومنين ما مجهز و داراى ساز و برگ و از لحاظ شمار بسياريم و در ما ضعف و سستى و بهانه اى نيست . به منادى خود فرمان بده ميان مردم ندا دهد كه به قرارگاه خويش در نخيلة بروند كه مرد جنگ نبايد ملول و افسرده و خواب آلوده باشد، و نبايد چون فرصتها به دست آيد آن را به تاءخير اندازد و در آن باره رايزنى كند و نبايد كار جنگ را از ما به فردا و پس فردا موكول سازد.

زياد بن نضر هم گفت : اى اميرالمومنين يزيد بن قيس آنچه را مى دانست گفت و براى تو خيرخواهى كرد؛ اينك به خداوند اعتماد و وثوق كن و ما را در حالى كه كامياب و يارى داده شده هستى به مقابله اين دشمن ببر. اگر خداوند نسبت به آنان اراده خير نمايد آنان تو را رها نمى كنند و به كسى كه او را سابقه و فضيلتى چون تو نيست راغب نمى شوند و اگر نپذيرفتند و توبه نكردند و چيزى جز جنگ با ما را نخواستند جنگ آنان را براى خود آسان و سبك خواهيم يافت و اميدوايم كه خداوند آنان را همان گونه كه برادرانشان را در گذشته نزديك آنجا [ در بصره ] نابود كرد و كشت هلاك نمايد.

سپس عبدالله بن بديل بن ورقاء خزاعى برخاست و گفت : اى اميرالمومنين آن قوم اگر خدا را مى خواستند و براى او عمل مى كردند هرگز با ما مخالفت نمى ورزيدند ولى آنان براى فرار از برابرى و علاقه به انحصارطلبى و حرص ‍ به قدرت خود و ناخوش داشتن از اينكه دنيايشان از دست برود با ما مى جنگند و كينه هايى كه در جان و دشمنيهايى كه در سينه نهان دارند به سبب جنگهايى بوده است كه عليه ايشان برپا كرده اى و در آن ، پدران و يارانشان را كشته اى . آن گاه روى به مردم كرد و گفت : چگونه ممكن است معاويه با على بيعت كند؟ و حال آنكه على در يك جايگاه برادرش حنظلة و دايى او وليد و پدر بزرگ مادرى اش ، عتبه را كشته است ؟ به خدا سوگند گمان نمى برم كه چنين كارى كنند و آنان هرگز براى شما مطيع و مستقيم نمى شوند مگر آنكه نيزه هاى استوار ميان ايشان به كار افتد و شمشيرها سرهايشان را ببرد و پيشانيهايشان با گرزهاى آهنين شكافته شود و كارهايى سخت ميان دو گروه صورت گيرد.

نصر مى گويد: عمر بن سعد، از حارث بن حصين [ حصيرة ]، از عبدالله بن شريك نقل مى كرد كه مى گفته است : حجر بن عدى و عمر و بن حمق بيرون آمدند و آشكارا از مردم شام بيزارى مى جستند. على (ع ) به آن دو پيام داد از اين كارى كه از شما به من خبر رسيده است دست بداريد. آن دو به حضور على (ع ) آمدند و گفتند: اى اميرالمومنين ! آيا ما بر حق نيستيم ؟ فرمود: آرى ، گفتند: آيا آنان بر باطل نيستند؟ فرمود: آرى . گفتند: به چه سبب ما را از دشنام دادن به آنان منع مى كنى ؟ فرمود: براى شما خوش ‍ نمى دارم كه مردمى لعنت كننده و دشنام دهنده باشيد و دشنام دهيد و بيزارى بجوييد؛ ولى اگر كارهاى ناپسند ايشان رابيان كنيد و بگوييد از جمله كارها و شيوه هاى ايشان اين كار و آن كار است ، از لحاظ گفتار، پسنديده تر و از لحاظ حجت و برهان رساتر است و چه نيكوست كه به جاى لعن و نفرين ايشان و بيزارى جستن شما از آنان ، بگوييد: بار خدايا خونهاى ايشان و ما را حفظ كن و ميان ما و ايشان را اصلاح نماى و آنان را از گمراهيشان به راه راست هدايت فرماى تا هر يك از ايشان كه حق را نمى شناسد بشناسد، و هر كس از ايشان كه به ستم و عدوان گراييده است از آن دست بدارد.  براى من دوست داشتنى تر و براى شما هم بهتر است .

آن دو گفتند: اى اميرالمومنين ! اندرزت را مى پذيرم از فرهنگ و ادب تو فرهنگ مى آموزيم .
نصر مى گويد: عمر و بن حمق در آن روز گفت : اى اميرالمومنين ! به خدا سوگند من با تو بيعت نكرده ام و ترا دوست نمى دارم از اين لحاظ كه ميان من و تو نزديكى است و نه از اين جهت كه مال و خواسته يى از تو به من برسد و نه براى قدرتى كه موجب آوازه و نام آورى من شود؛ بلكه من تو را براى پنج خصلت كه در توست دوست مى دارم كه تو پسر عموى پيامبرى و وصى اويى و پدر فرزندزادگان پيامبرى كه ميان ما باقى مانده اند و از همه مردم در مسلمان شدن پيشگام ترى و سهم تو در جهاد از همه مهاجران بيشتر است و بر فرض كه من مجبور شوم كوههاى بسيار سنگين را جا به جا كنم و آب درياهاى ژرف را بيرون كشم تا آنكه روزى دوست ترا تقويت و دشمن ترا خوار و زبون سازم در عين حال خيال نمى كنم توانسته باشم تمام حقوقى را كه از تو بر گردن من است پرداخت كرده باشم .
على عليه السلام عرضه داشت : پروردگارا! دلش را با پرهيزگارى روشن فرما و او را به راه راست خود هدايت كن . اى كاش ميان سپاه من صد تن چون تو بودند. حجر گفت : اى اميرالمومنين به خدا سوگند در آن صورت سپاهت رو به راه مى شد و ميان آنان كسانى كه با تو دغلبازى كنند كم مى بود.

نصر مى گويد: حجر بن عدى هم برخاست و گفت : اى اميرالمومنين ما فرزندان جنگ و شايسته آنيم . ما جنگ را بارور ساخته و آن را به نتيجه مى رسانيم . جنگ به ما دندان نشان داده است و ما به او دندان نشان داده ايم . ما را عشيره و يارانى است كه افراد و ساز و برگ دارند و داراى راى آزموده و شجاعت پسنديده مى باشند و زمام ما در اختيار توست ، اگر به خاور روى با تو به خاور مى آييم و اگر به باختر روى با تو به باختر مى آييم و هر فرمان كه به ما دهى فرمانبرداريم . على عليه السلام فرمود: آيا همه قوم تو همچون تو معتقدند؟ گفت : من از ايشان جز نيكى نديده ام و اين دست من براى بيعت از سوى ايشان به شنيدن و اطاعت كردن و نيكو پذيرفتن آماده است . على (ع ) براى او دعاى خير كرد.

نصر مى گويد: همچنين عمر بن سعد براى ما نقل كرد كه على عليه السلام در آن هنگام براى كارگزاران خويش نامه نوشت و از آنان خواست حركت كنند و از جمله براى مخنف بن سليم چنين مرقوم داشت :سلام بر تو، نخست همراه با تو خداوندى را كه خدايى جز او وجود ندارد ستايش مى كنم . اما بعد، همانا جنگ و جهاد با كسى كه از حق بر گردد و در خواب كورى و گمراهى خود را به عمد فرو افكند، بر همه عارفان واجب است ، و همانا خداوند از هر كس كه رضايت او را بجويد راضى خواهد بود و بر هر كس كه از فرمان او سرپيچد خشم مى گيرد. و ما اينك تصميم گرفته ايم به سوى اين قوم برويم ، قومى كه ميان بندگان خدا به غير آنچه خدا نازل فرموده است عمل مى كنند و غنايم را ويژه خود قرار داده اند و اجراى حدود خدا را فرو نهاده اند و حق را از ميان برده اند و فساد و تباهى را در زمين آشكار ساخته اند و تبهكاران را به جاى مومنان دوستان خود قرار داده اند و هرگاه دوستى از دوستان خداوند كارهاى آنان را زشت بشمرد او را دشمن مى دارند و از خود مى رانند و محرومش مى كنند و هرگاه ستمگرى آنان را بر ستمشان يارى مى دهد دوستش مى دارند و او را به خود نزديك و نسبت به او نيكى مى كنند. آنان اصرار بر ستم دارند و بر ستيزه هماهنگ شده اند و از ديرباز از حق برگشته اند و بر گناه ، يكديگر را يارى داده اند و به راستى ستمكارانند. اينك چون اين نامه من به دست تو رسيد مورد اعتمادترين ياران خود را بر منطقه حكومت خويش به جانشينى بگمار و خود پيش ما بيا شايد تو همراه ما با اين دشمنى كه حرام خدا را حلال مى شمرد روياروى شوى و امر به معروف و نهى از منكر كنى و بر حق هماهنگ گردى و با باطل مباينت ورزى كه ما و ترا از پاداش جهاد بى نيازى نيست . و خداوند ما را بسنده و بهترين كارگزار است .

اين نامه را عبيدالله بن ابى رافع در سال سى و هفتم نوشت .

مخنف بن سليم ، حارث بن ابى الحارث بن ربيع را بر اصفهان و سعيد بن وهب را بر همدان گماشت و هر دو ايشان از خويشان او بودند و خود به حضور على (ع ) آمد و همراه او در جنگ صفين شركت كرد.
نصر مى گويد: در اين هنگام عبدالله بن عباس از بصره نامه يى براى على عليه السلام نوشت و در آن اختلاف مردم بصره را گزارش داد. على (ع ) براى او چنين نوشت :

[ از بنده خدا على اميرمومنان به عبدالله بن عباس ] اما بعد، فرستاده ات نزد من آمد و نامه ات را خواندم كه در آن از احوال مردم بصره و اختلاف ايشان را پس از بازگشت من از آن شهر نوشته بودى ، اينك به تو از حال آن قوم خبر مى دهم : آنان دو گروهند برخى اميدوار [ پاداش ] هستند و برخى نيز از عقوبت [ كه ممكن است در انتظارشان باشند ] بيمناكند. بنابراين آنان را كه راغب هستند با عدل و انصاف و نيكى تشويق و ترغيب كن و گره بيم را از دل بيمناكان بگشاى و فقط فرمان مرا به كار ببند و از آن در نگذر و به ويژه نسبت به قبيله ربيعه نيكى كن و نسبت به هر كس كه تو را پذيرفت تا آنجا كه مى توانى به خواست خداوند متعال نيكى و محبت كن . نصر مى گويد: و على عليه السلام براى عموم كارگزاران و اميران مناطق همان گونه كه براى مخنف بن سليم نامه نوشته بود، نامه نوشت و منتظر ايشان بماند.

نصر همچنين مى گويد: عمر بن سعد، از ابوروق نقل مى كند كه مى گفته است زياد بن نضر حارثى به عبدالله بن بديل گفت : همانا كه اين جنگ ما سخت و دشوار است و هيچ كس جز افراد دلير و شجاع و راست نيت و مطمئن بر آن پايدارى نخواهد كرد. به خدا سوگند گمان نمى كنم كه اين جنگ از ايشان و از ما جز فرومايگان را باقى گزارد.

عبدالله بن بديل گفت : من هم به خدا سوگند جز اين گمانى ندارم ، و چون اين سخن آن دو به اطلاع على (ع ) رسيد به آنان فرمود: اين سخن در سينه يتان اندوخته بماند، آن را آشكار مكنيد و هيچ شنونده اى آن را از شما نشود، كه خداوند براى قومى كشته شدن را و براى قومى ديگر مرگ عادى را رقم زده است و مرگ هر كس همان گونه كه خداوند رقم زده است فرا خواهد رسيد، خوشا به حال آنان كه در راه خدا جهاد كننده اند و در اطاعت فرمانش كشته شدگانند.

نصر مى گويد: و چون هاشم بن عتبه سخن آن دو را شنيد به حضور على (ع ) آمد و گفت : اى اميرالمومنين ! ما را به رويارويى اين قوم سيه دل ببر كه كتاب خدا را پشت سر خويش افكنده اند و ميان بندگان خدا به غير آنچه رضاى اوست عمل كرده اند. آنان حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كرده اند. شيطان آنان را فريفته و به آنها وعده هاى باطل داده و به آرزوها در افكنده ، تا بدانجا كه ايشان را از راه راست منحرف كرده و به پستى كشانده و دنيا را براى آنان محبوب قرار داده است و آنان براى دنياى خويش و رغبت بر آن جنگ مى كنند همان گونه كه ما به سبب رغبت به آخرت و بر آمدن وعده پروردگارمان جنگ مى كنيم و اى اميرالمومنين ! تو از همگان به رسول خدا نزديكتر و به لحاظ سابقه و قدمت از همگان برترى . اى اميرالمومنين ! آنان نيز درباره تو همين چيزى را كه ما مى دانيم مى دانند ولى بدبختى بر ايشان رقم زده شده است و هوسها آنان را به كژى واداشته است و آنان ستمگرانند، و اينك دستهاى ما به سخن شنوى و فرمانبردارى از تو گسترده و دلهاى ما براى بذل خيرخواهى و نصيحت تو گشاده است و جانهاى ما ترا بر هر كس كه با تو ستيز كند و بخواهد به جاى تو بر شاخه حكومت بپيچد يارى مى دهد. به خدا سوگند خوش نمى دارم آنچه كه بر زمين است و زمين آن را در بردارد و آنچه زير آسمان است و آسمان بر آن سايه افكنده است از آن من باشد و در مقابل ، من با دشمنى از دشمنان تو دوستى كنم و با دوستى از دوستانت دشمنى ورزم .

على عليه السلام عرضه داشت : بارخدايا! شهادت در راه خود و همسويى با پيامبرت را به او ارزانى كن .
نصر گويد: آن گاه على (ع ) به منبر رفت و براى مردم خطبه ايراد كرد و آنان را به جهاد فرا خواند و نخست حمد و ثناى خدا را بر زبان آورد و سپس چنين فرمود: همانا خداوند شما را با دين خود گرامى داشت و شما را براى پرستش خود آفريد. در پرداخت حق خدا جان بر كف گيريد و وعده او را براى خود فراهم سازيد و بدانيد كه خداوند ريسمانهاى اسلام را استوار و دستگيره آن را محكم قرار داده است ، آن گاه بهره جانها را در فرمانبردارى و كسب رضايت پروردگار نهاده است ، و زيركان غنيمت را به هنگام از دست دادن ناتوان به دست مى آورند، و من اينك عهده دار كار سياه و سرخ [ عرب و عجم ] هستم و هيچ نيرويى جز از ذات پروردگار نيست و ما به خواست خداوند به رويارويى كسى مى رويم كه خويشتن را فريفته و چيزى را خواسته است كه از او نيست و معاويه و لشكريانش نيز به آن دست نمى يازند. اين گروه سركش و ستمگر را ابليس از پى خود مى كشد و براى آنان بارقه آرزوى دور و دراز خود را فرو آورده و با فريب خود، ايشان را شيفته است ، و شما داناترين مردم به حلال و حراميد، به آنچه كه مى دانيد بى نياز شويد و از آنچه خداوند شما را از شيطان بر حذر داشته است بر حذر باشيد و به پاداش و گرامى داشتى كه در پيشگاه خداوند است رغبت ورزيد و بدانيد ربوده عقل آن كسى است كه دين و امانتش ربوده شده باشد و مغرور و فريفته آن كسى است كه گمراهى را بر هدايت برگزيند و مبادا كه كسى خود را از من كنار كشد و بگويد شركت ديگران در اين كار كافى و بسنده است ؛ و بدانيد كه اندك اندكها بسيار و قطره قطره دريا مى شود و هر كس از آبشخور خويش دفاع نكند مورد ستم قرار مى گيرد. وانگهى من به شما فرمان مى دهم در اين كار استوار باشيد و در راه خدا جهاد كنيد و از هيچ مسلمانى غيبت مكنيد و به خواست خداوند متعال منتظر نصرت بسيار نزديك از جانب خداوند باشيد.

نصر مى گويد: سپس پسرش حسن بن على عليهما السلام برخاست و چنين گفت : سپاس خداوندى را كه خدايى جز او نيست و براى او انبازى نمى باشد. همانا خداوند حق خود را بر شما چنان بزرگ قرار داده و چندان نعمت بر شما فرو ريخته كه نمى توان شمرد و نمى توان از عهده شكرش ‍ بيرون آمد و هيچ سخن و وصفى به كنه آن نمى رسد و ما همانا [ نخست ] براى خدا و [ سپس ] براى شما خشم گرفته ايم و بدانيد هيچ قومى بر كارى متحد و هماهنگ نمى شود مگر اينكه كارش محكم و بنيانش استوار مى شود. اينك براى كشتن دشمن خودتان ، معاويه و سپاهيان او، متفق و هماهنگ شويد و خوارى و زبونى مكنيد كه زبونى رشته هاى دل را مى گسلد و همانا اقدام و پيشروى در مقابل نيزه ها مايه شجاعت و غرور و صيانت است . هر قوم كه از خويشتن با قدرت دفاع كند هر علت و درماندگى را از ايشان بر مى دارد و شدتهاى خوارى را از ايشان كفايت مى كند و آنان را به معالم دين و آيين راهنمايى مى نمايد. و سپس اين بيت را خواند:از صلح آنچه را كه به آن خشنودى ، مى گيرى و حال آنكه جنگ با چند جرعه از انفاس خود ترا كفايت مى كند

آن گاه حسين بن على عليهما السلام برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند چنين گفت :
اى مردم كوفه ! شما ياران محبوب و گرامى هستيد و شما چون جامه زيرين پيوسته به پوست و غير از جامه رو هستيد. اينك در خاموش كردن فتنه اى كه ميان شما برافروخته شده و آسان ساختن آنچه بر شما دشوار گشته است كوشش كنيد و بدانيد با آنكه شر جنگ بسيار و مزه آن ناگوار است ولى هر كس براى آن قبلا آماده شود و ساز و برگش را فراهم آورد و از خستگى آن پيش از فرا رسيدنش به ستوه نيايد مرد شايسته جنگ است و هر كس پيش ‍ از آمادگى و رسيدن فرصت مناسب و بينش و كوشش كافى به آن دست يازد سزاوار است كه به قوم خود از آن سودى نرساند و خويشتن را هم به نابودى دهد. از خداوند مسئلت داريم كه شما را با الفت خويش پشتيبانى نمايد و استوار بدارد. و از منبر فرود آمد.

نصر مى گويد: تقريبا تمام مردم تقاضاى على عليه السلام را در مورد حركت پذيرفتند، جز اينكه گروهى از اصحاب عبدالله بن مسعود كه عبيده سلمانى و يارانش هم با آنان بودند به حضور على (ع ) آمدند و گفتند: ما با شما خواهيم آمد و لشكر و قرارگاه شما را ترك نمى كنيم ، ولى خودمان لشكر جداگانه اى خواهيم بود و در كار شما و مردم شام دقت خواهيم كرد و هر يك از دو گروه را كه ببينيم مى خواهد كارى را كه حلال نيست انجام دهد و براى ما جور و ستم او روشن شود با همان گروه وارد جنگ خواهيم شد. .على (ع ) فرمود آفرين بر شما. اين معنى فقه در دين و علم به سنت است و هر كس به اين پيشنهاد راضى نباشد خيانت پيشه و ستمگر است .
گروه ديگرى هم از ياران عبدالله بن مسعود كه ربيع بن خثيم هم از جمله ايشان بود و آنان در آن هنگام چهار صد تن بودند به حضورش آمدند و گفتند: اى اميرالمومنين ! با آنكه ما به فضل و فضيلت تو آشنائيم ولى در اين جنگ گرفتار شك و ترديديم . ما و تو و مسلمانان بى نياز از گروهى نيستيم كه با دشمنان نبرد كنند ما را به مواظبت يكى از مرزها بگمار تا آنجا مقيم و در كمين باشيم و در صورت لزوم از مردم آن ناحيه دفاع كنيم . على عليه السلام ربيع بن خثيم را بر مرز رى گماشت و نخستين رايتى كه على (ع ) در كوفه آن را بست و بر افراشت رايت ربيع بن خثيم بود.

نصر مى گويد: عمر بن سعد، از يوسف بن يزيد، از عبدالله بن عوف بن احمر نقل مى كرد كه مى گفته است على عليه السلام از نخيلة حركت نكرد تا آنكه ابن عباس همراه مردم بصره پيش او آمد و گويد: على (ع ) براى ابن عباس نامه اى نوشته بود كه مضمون آن چنين بود:
اما بعد، خودت همراه مسلمانان و مومنانى كه پيش تو هستند پيش من بيا، و گرفتاريهاى مرا كه آنجا گرفتارش بودم و گذشت و عفو مرا در جنگ از ايشان فرايادشان آور و فضيلتى را كه در شركت در اين كار براى آنان خواهد بود به آنان گوشزد كن . والسلام .
گويد: چون نامه على (ع ) در بصره به دست ابن عباس رسيد ميان مردم برخاست و نامه را براى ايشان خواند و حمد و ثناى خدا را بر زبان آورد و چنين گفت : اى مردم ! آماده شويد براى رفتن و پيوستن به امام خودتان ، سبك بار و سنگين بار حركت كنيد و با اموال و جانهاى خود جهاد كنيد كه شما با تبهكارانى كه حرام خدا را حلال مى شمرند و به دين و آيين حق متدين نيستند جنگ خواهيد كرد؛ آن هم همراه اميرالمومنين و پسرعموى رسول خدا، كسى كه امر كننده به معروف و نهى كننده از منكر و حكم كننده به حق و استوار بر هدايت و حكم كننده به حكم قرآن است ، رشوه اى در حكم نمى پردازد و با تبهكاران نرمى نمى كند و در راه خدا سرزنش سرزنش ‍ كننده او را فرو نمى گيرد و باز نمى دارد.

احنف بن قيس برخاست و گفت : آرى به خدا سوگند خواسته ات را پاسخ مثبت مى دهيم و همراه تو در سختى و آسانى و بر خشنودى و ناخوشى بيرون مى آييم و در اين كار براى خود پاداش مى طلبيم و از پروردگار بزرگ براى خود آرزوى پاداش مى كنيم .
خالد بن معمر سدوسى هم برخاست و گفت : شنيديم و گوش به فرمانيم ، هرگاه بخواهى حركت كنيم حركت مى كنيم و هرگاه ما را فرا خوانى پذيراييم .

عمرو بن مرجوم عبدى  هم برخاست و گفت : خداوند اميرالمومنين را موفق بداراد و حكومت بر مسلمانان را براى او جمع كناد و تبهكارانى را كه حرام خدا را حلال مى شمرند نفرين كناد، آنانى را كه قرآن را [ چنان كه بايد و شايد ] نمى خوانند و به خدا سوگند ما بر آنان خشمگين و در راه خدا از ايشان بريده و جداييم . هرگاه تو بخواهى به خواست خداوند متعال پيادگان و سواران ما همراهت خواهند بود.

گويد: مردم براى حركت پاسخ مثبت دادند و با نشاط و سبكبار پذيرا شدند. ابن عباس ، ابوالاسود دوئلى را بر بصره گماشت و بيرون آمد و در نخيلة به على (ع ) پيوست .

نامه محمد بن ابى بكر به معاويه و پاسخ او 

نصر مى گويد. محمد بن ابى بكر به معاويه چنين نوشت :
از محمد پسر ابوبكر، به گمراه معاوية بن صخر.  سلام بر آنان كه اهل اطاعت از خدايند و نسبت به دوستان خدا تسليم مى باشند. اما بعد همانا كه خداوند با جلال و بزرگى و نيرو و توان خويش خلقى را آفريد بدون آنكه بيهوده باشد و در نيروى او ضعفى پديد آمده باشد. او را نيازى به آفرينش ‍ ايشان نبوده است و آنان را بندگان خويش آفريده ، گروهى را سعادتمند و گروهى را بدبخت و گمراه و هدايت شده قرار داده است . آن گاه آنان را با علم خود برگزيده و از ميان ايشان محمد (ص ) را برگزيد و او را به رسالت خويش مخصوص و براى وحى خويش انتخاب كرده است و امين بر امر و فرمان خود قرار داده است ، و او را پيامبرى قرار داده كه به كتابهاى خداوند كه پيش او بود تصديق داشت و راهنماى شرايع بود.

محمد (ص ) مردم را با حكمت و اندرز پسنديده به راه و فرمان خدا فرا خواند و نخستين كس كه پذيرفت و به حق و خدا توجه كرد و او را تصديق و با او موافقت كرد و كاملا تسليم شد و اسلام آورد برادر و پسر عمويش على بن ابى طالب عليه السلام بود كه او را در مورد امور غيبى و پوشيده تصديق كرد و او را بر هر دوست برگزيد و او را از هر بيم و هراسى حفظ كرد و در هر پيشامد ترسناك با جان خويش با او مواسات كرد. با دشمنان او جنگ كرد و نسبت به دوستانش با صلح و آرامش رفتار كرد. على به هنگام سختى و در جنگهاى هول انگيز در حالى كه جان نثار بود ايستادگى كرد تا آنجا كه هيچكس نظير او در جهادش در راه خدا و نيز در كردارش قابل مقايسه با او نبود. اينك چنان مى بينم كه تو خود را همسنگ او مى پندارى و حال آنكه تو، تويى و او آن كسى است كه در هر خير و كار پسنديده از همگان گوى سبقت ربوده است . پيش از همه مردم مسلمان شده و نيت او از همگان صادقتر و فرزندانش از همگان پاك نهادتر و همسرش از همگان با فضيلت تر و پسر عمويش بهترين مردم است . و تو نفرين شده ، پسر نفرين شده اى .

خود و پدرت همواره براى دين غائله برپا مى كرديد و براى خاموش كردن پرتو خدا كوشش مى كرديد و بر اين منظور لشكرها جمع و مالها هزينه كرديد و با قبايل در اين مورد همپيمان مى شديد. پدرت بر اين حال بمرد و تو هم بر همان راه جانشين او شده اى . گواه راستين اين موضوع درباره تو اين است كه بازماندگان احزاب و سران نفاق و دشمنان رسول خدا (ص ) به تو پناه آورده و ترا ملجاء خويش ‍ ساخته اند و گواه راستين اين موضوع درباره على همراه فضيلت و قدمت سابقه او، ياران اويند كه آنان را خداوند متعال در قرآن نام برده است و آنان را ثنا گفته و فضيلت داده است و ايشان همگان از مهاجران و انصارند و به صورت لشكرها و گروهها بر گرد اويند و با شمشيرهاى خويش بر گرد او جنگ مى كنند و خونهاى خود را براى حفظ او نثار مى كنند. آنان فضيلت را در پيروى از او و بدبختى و سركشى را در مخالفت با او مى دانند.

اى واى بر تو! چگونه خودت را همسنگ على مى دانى و حال آنكه او وصى پيامبر (ص ) و وارث او و پدر فرزندان اوست و نخستين كس از مردم است كه از او پيروى كرده است و آخرين مردم در تجديد عهد با اوست . پيامبر (ص ) او را به رازهاى خود آگاه و در كار خود شريك و انباز مى نمود و حال آنكه تو دشمن و پسر دشمن رسول خدايى . تو تا آنجا كه مى توانى از باطل خود بهره گيرى مى كنى و پسر عاص در گمراهى به تو مدد مى رساند. روزگار تو سپرى و حيله و مكر تو سست شده است و بزودى روشن مى شود كه فرجام پسنديده از آن كيست و بدان كه تو با پروردگار خويش كه از كيد و حيله اش ‍ احساس امنيت مى كنى مكر مى ورزى . آرى كه از لطف و بخشش خدا نوميد شده اى و حال آنكه او براى تو در كمينگاه است و تو از خداوند در حال غرور و فريبى و خداوند و اهل بيت رسول خدا از تو بى نيازند و سلام بر هر كس كه از هدايت پيروى كند.

معاويه در پاسخ محمد بن ابى بكر چنين نوشت :

از معاوية بن ابى سفيان به آن كس كه سرزنش كننده پدر خود است ، محمد بن ابى بكر. سلام بر آنان كه از خداى طاعت مى برند اما بعد، نامه ات رسيد كه در آن از اهليت خداوند در مورد قدرت و چيرگى او و اينكه پيامبر خويش را به چه چيزها اختصاص داده است نوشته بودى و همراه آن سخنان ديگرى بر هم بافته و پرداخته بودى كه انديشه ات در آن ضعيف و براى پدرت متضمن خشم و سرزنش بود. در آن از حق پسر ابى طالب و قدمت سابقه و نزديكى خويشاوندش به رسول خدا و يارى دادن او به پيامبر و مواسات با آن حضرت در هر بيم و هراس ياد كرده و با من احتجاج كرده و با فضل كس ديگرى نه با فضيلت خود بر من فخر فروخته بودى . من خداوند را مى ستايم كه اين فضايل را بهره تو نگردانيده و براى كس ‍ ديگرى غير از تو قرار داده است . من و پدرت به هنگام زندگى پيامبرمان با هم بوديم و رعايت حق پسر ابى طالب را بر خود لازم مى ديديم و فضيلت او بر ما آشكار و مسلم بود، و چون خداوند براى پيامبر خويش آنچه را نزد خويش بود برگزيد و آنچه را كه به او وعده داده بود برآورد و دعوتش را آشكار و حجتش را روشن و پيروز كرد او را به سوى خويش بازگرفت . پدر تو و فاروق [ عمر بن خطاب ] نخستين كسان بودند كه با او مخالفت كردند و بر او چيره شدند و هر دو در اين كار با يكديگر هماهنگى و اتفاق كردند و سپس او را براى بيعت با خويش فرا خواندند كه در آن كار تاءخير و درنگ كرد و آن دو نسبت به او قصدهاى بزرگ كردند و تصميمهاى تند گرفتند و ناچار با آن دو بيعت كرد و تسليم ايشان شد و آن دو او را در كار خود انباز و بر راز خود آگاه نساختند تا آنكه حكومت آن دو سپرى شد و مردند پس از آن دو، سومين آن دو تن عثمان بن عفان به خلافت رسيد كه به هدايت آن دو و روش ايشان حكومت مى كرد. تو و سالارت بر او خرده و عيب گرفتيد تا آنكه دور دستان گنهكار بر او طمع بستند. تو و سالارت در نهان و آشكار توطئه كرديد و دشمنى و كينه خود را براى او آشكار ساختيد تا آنكه به خواسته و آرزوى خويش درباره اش رسيديد. اينك اى پسر ابوبكر مواظب خويش باش كه بدبختى و نتيجه زشت كار خود را بزودى خواهى ديد. حد خود رابشناس و اندازه نگهدار كه تو كوچكتر از آنى كه بتوانى برابر و همسنگ كسى باشى كه كوهها همسنگ بردبارى اوست و در عين حال به هنگام زور قهر نيزه اش ملايم نيست و هيچ كس هم به تحمل و گذشت او نمى رسد. پدرت براى او اين را فراهم ساخت و پادشاهى او را استوار كرد. اينك اگر آنچه ما در آن هستيم صواب و بر حق است پدرت آغازگر آن است و اگر جور و ستم است پدرت پايه و اساس آن است و ما شريكان اوييم . ما به راهنمايى و هدايت او پايبنديم و به كار او اقتداء كرده ايم . ديديم پدرت چه كرد و ما از او پيروى كرديم و گام بر جاى گام او نهاديم . اكنون در آنچه مى پندارى پدرت را عيب بگير يا رها كن . و سلام بر هر كس كه به حق برگردد و از گمراهى خويش توبه كند و دست بدارد.

گويد: آن گاه على عليه السلام به حارث اعور فرمان داد ميان مردم ندا دهد كه به قرارگاه خويش در نخيله برويد و حارث ميان مردم جار زد و اعلام كرد. على (ع ) به مالك بن حبيب يربوعى كه سالار شرطه اش بود فرمان داد مردم را بسيج كند و به قرارگاه ببرد و عقبة بن عمرو انصارى را فرا خواند و او را به جانشينى خود در كوفه گماشت ، و عقبه كوچكترين فرد از هفتاد تنى بود كه با پيامبر (ص ) بر گردنه منى (عقبة ) بيعت كرده بودند ، و آن گاه على (ع ) بيرون آمد و مردم هم همراهش بيرون آمدند.

نصر مى گويد: در اين هنگام على عليه السلام ، زياد بن نصر و شريح بن هانى را فرا خواند و آنان سالار قبيله مذحج و اشعريها بودند، و فرمود: اى زياد، در هر شامگاه و بامداد از خداى بترس و به هيچ حال خود را از آن در امان مپندار و بدان كه اگر تو خود نفس خويش را از بسيار چيزها كه دوست مى دارى از بيم ناخوشايندى باز ندارى خواسته ها و هوسها به تو زيان فراوان خواهد رساند. تو خود نفس خويش را از ستم و ظلم و گذشتن از حد خود، بازدار و آن را منع كن اينك من ترا بر اين لشكر گماشتم ، مبادا بر ايشان فخر فروشى و دست ستم يازى . همانا بهترين شما در پيشگاه خداوند پرهيزگارترين شماست . از عالم ايشان علم بياموز و نادان و جاهل ايشان را آموزش بده . از نادان آنان درگذر و بردبار باش كه تو به يارى بردبارى و خويشتندارى از آزار و خشم به خير دست خواهى يافت .
زياد گفت : اى اميرالمومنين ! به كسى سفارش و وصيت نمودى كه حافظ سفارش تو و برآورنده خواسته و آرزوى توست و سعادت را در اجراى فرمان تو و گمراهى را در تباه ساختن عهد و پيمان تو مى داند.

على (ع ) به زياد و شريح فرمان داد كه هر دو از يك راه و كنار هم حركت كنند و با يكديگر اختلاف نورزند و آن دو را با دوازده هزار تن بر مقدمه سپاه خود گماشت و روانه كرد و هر يك از ايشان فرمانده بخشى از آن لشكر بودند. شريح شروع به كناره گيرى از زياد كرد و با ياران خود جداگانه حركت مى كرد و به زياد نزديك نمى شد. زياد همراه يكى از بردگان آزاد كرده خود كه نامش شوذب بود براى على (ع ) اين نامه را نوشت :

براى بنده خدا اميرالمومنين از زياد بن نضر. سلام بر تو باد، نخست با تو خداوندى را كه خدايى جز او نيست مى ستايم . اما بعد، تو مرا به فرماندهى مردم گماشتى ولى شريح براى من بر خود حق طاعت و فرمانبردارى را نمى بيند و اين كردارش نسبت به من كوچك شمردن فرمان تو و ترك عهد و پيمان است . والسلام .

شريح بن هانى هم براى اميرالمومنين چنين نوشت :

براى بنده خدا على اميرمومنان از شريح بن هانى .سلام بر تو، نخست با تو خداوندى را ستايش مى كنم كه خدايى جز او نيست .اما بعد، همانا زياد بن نضر از هنگامى كه او را در حكومت خود شريك كرده و به فرماندهى لشكرى از لشكرهايت گماشته اى سركش و متكبر شده است . به خود شيفتگى و ناز و غرور او را به گفتار و كردارى واداشته است كه خداوند متعال به آن راضى نيست . اگر اميرالمومنين مصلحت مى بيند او را از فرماندهى بر ما عزل كند و به جاى او كس ديگرى را كه دوست مى دارد گسيل نمايد، كه ما او را خوش نمى داريم . والسلام .

على عليه السلام خطاب به آن دو چنين نوشت :

بسم الله الرحمن الرحيم . از بنده خدا على اميرمومنان ، به زياد بن نضر و شريح بن هانى . سلام بر شما باد، نخست با شما خداوندى را مى ستايم كه خدايى جز او نيست . اما بعد همانا كه من بر مقدمه لشكر خود زياد بن نضر را گماشتم و او را فرمانده مقدمه قرار دادم و شريح فرمانده گروهى از ايشان است . اگر لشكر شما دو تن ناچار از جنگى شد زياد بن نضر فرمانده تمام مردم خواهد بود، ولى هرگاه جداى از يكديگريد هر يك از شما فرمانده همان گروهى هستيد كه او را بر آن گماشته ايم و بدانيد كه مقدمه هر لشكر و قوم همچون چشم و جاسوس ايشانند و چشم و جاسوس مقدمه ، پيشاهنگان ايشانند و چون شما دو تن از سرزمين خويش بيرون شديد از گسيل داشتن پيشاهنگان خسته مشويد و به ستوه مياييد و از جميع جهات ، دره ها و درختان و بيشه زارها را مورد بررسى قرار دهيد كه مبادا دشمن شما را فريب دهد و براى شما كمين كرده باشد.

و لشكرها و قبايل را از هنگام بامداد تا شامگاه هيچ گاه بدون آمادگى و آرايش جنگى روانه مداريد كه اگر دشمنى به شما حمله آورد يا گرفتارى اى فرا رسد آماده و با آرايش جنگى باشيد و چون شما كنار دشمن فرود آمديد يا دشمن كنار شما رسيد سعى كنيد قرارگاه شما در بلنديهاى مشرف بر صحنه يا دامنه كوهها و كنار رودها باشد تا شما گرفتارى پيش نيايد و فقط از يك يا دو جانب با دشمن مجبور به جنگ شويد و نگهبانان و ديده بانان خود را بر فراز كوهها و مناطق بلند و مشرف بر رودخانه ها بگماريد تا براى شما ديده بانى كنند كه مبادا دشمن از جايى بر شما حمله آورد.

و از پراكندگى بپرهيزيد و هرگاه فرود مى آييد همگى با هم فرود آييد و چون حركت كنيد همگى با هم حركت كنيد و چون شب فرا رسيد و جايى فرود آمديد اطراف لشكر خود سپرداران و نيزه داران را به نگهبانى بگماريد و بايد تيراندازان شما از پى سپرداران و نيزه داران باشند و هر چند شب كه اقامت كنيد همين گونه رفتار كنيد تا غافلگير نشويد و نتوانند بر شما شبيخون زنند. هر قومى كه لشكرگاه خود را با نيزه داران و سپرداران خويش احاطه كنند چه شب و چه روز چنان است كه در دژهاى استوار باشند، و شما دو تن لشكر خويش را حراست كنيد و بر حذر باشيد كه شب تا صبح آسوده بخوابيد و نبايد خواب شما جز اندكى و به اندازه مضمضه اى باشد و بايد تا هنگامى كه مقابل دشمن مى رسيد شيوه و روش شما همين گونه باشد و بايد همه روز خبر شما همراه فرستاده يى از سوى شما به من برسد. من هم گر چه چيزى جز به خواست خدا عملى نخواهد شد سعى مى كنم شتابان از پى شما برسم .

بر شما باد كه آرام و نرم حركت كنيد و از شتاب و تند حركت كردن پرهيز كنيد مگر اينكه پس از بررسى كامل فرصتى بدست آيد كه شتابان پيش برويد و بر حذر باشيد كه پيش از رسيدن من نزد شما جنگ كنيد، مگر اينكه با شما جنگ را شروع كنند يا فرمان من در اين مورد به خواست خداوند به شما برسد . و السلام .

نصر مى گويد: على عليه السلام براى اميران لشكرهاى خويش نامه و دستورى نوشت ، و على (ع ) سپاه خويش را به لشكرهايى تقسيم كرده و بر هر لشكر اميرى گماشته بود. سعد بن مسعود ثقفى را بر افراد قبيله هاى قيس ‍ و عبدالقيس گماشت و معقل بن قيس يربوعى را بر قبايل تميم و ضبه و رباب و قريش و كنانة و اسد، مخنف بن سليم را بر ازد و بجيلة و خثعم و انصار و خزاعه گماشت و حجر بن عدى كندى را بر افراد قبيله هاى كنده و حضر موت و قضاعة ، و زياد بن نضر را بر افراد قبايل مذحج و اشعريها، و سعيد بن مرة همدانى را بر قبيله همدان و كسانى از حميريان كه همراهشان بودند و عدى بن حاتم طايى را بر قبيله طى گماشت . آنان در واقع با مذحج بودند ولى دو رايت داشتند رايت مذحج را زياد بن نضر داشت و رايت طى همراه عدى بن حاتم بود و اينها كه بر شمرديم لشكرهاى كوفه بودند.

اما لشكرهاى بصره چنين بود: خالد بن معمر سدوسى بر قبيله بكر بن وائل فرماندهى داشت و عمر و بن مرجوم عبدى بر قبيله ازد و احنف [ بن قيس ] بر قبايل تميم و ضبه و رباب ، و شريك بن اعور حارثى بر ساكنان منطقه بالاى بصره فرماندهى داشت . نامه على عليه السلام به فرماندهان لشكرها چنين بود:

امابعد، من از اينكه سپاهيان بدون اطلاع كنار قومى بروند و از كشت و زرع ايشان بدون اطلاع آنان بخورند و بهره مند شوند بيزارى مى جويم مگر به همان اندازه كه از گرسنگى سير شوند و از فقر بيرون آيند يا آنكه حكم را ندانند و بعد آگاه شوند كه اين مقدار بر عهده آنان هست و به هر حال مردم را از ستم و تجاوز بازداريد و دست سفلگان خود را بگيريد و جلوگيرى كنيد كه كارهايى نكنند كه خداوند از ما خشنود نباشد و در نتيجه دعاى ما و شما را به خودمان برگرداند كه خداوند متعال چنين مى فرمايد: بگو اگر دعاى شما نبود خدا به شما توجه و اعتنايى نمى كرد و چون خداوند در آسمان نسبت به قومى خشم گيرد آنان در زمين هلاك مى شوند.

بنابراين همواره خودتان در كار خير كوشا باشيد و نسبت به لشكريان خوشرفتارى كنيد و نسبت به مردم يارى دهنده باشيد و دين خدا را نيرو بخشيد و در راه خدا آنچه را بر شما واجب است انجام دهيد كه خداوند براى ما و شما چندان نعمت ارزانى داشته است كه لازم است با تمام نيروى خود او را سپاسگزار باشيم و چندان كه يارا داريم او را يارى دهيم و هيچ نيرويى جز از خداوند نيست .

گويد: همچنين على عليه السلام براى لشكريان خود نامه اى نوشت و به آنان خبر داد كه چه وظايفى بر عهده ايشان و در قبال آن چه چيزهايى براى ايشان است . مضمون آن نامه چنين بود:

اما بعد، همانا كه خداوند همه شما را در حق برابر قرار داده است . سرخ و سياهتان يكسانيد و شما را براى حاكم به منزله فرزند و حاكم را براى شما به منزله پدر قرار داده است [ كه اگر آنان را از كارى بازداشت نبايد از تعقيب دشمن او دست بردارند و او را متهم كنند و اگر بشنويد و اطاعت كنيد و آنچه را بر عهده شماست انجام دهيد رستگار خواهيد بود ]حق شما بر حاكم اين است كه نسبت به شما با عدل و انصاف رفتار كند و از [ دست يازيدن به ] غنايم شما خوددارى كند و چون با شما بدينگونه رفتار كند بر شما واجب است كه از فرمانهاى او كه مطابق حق باشد اطاعت كنيد و او را يارى دهيد و از قدرت او كه حكومت خداوندى است دفاع كنيد كه خداوند شما را در زمين براى رفع ظلم و ستم ماءمور كرده است .

ياران خدا و نصرت دهندگان دين خدا باشيد و بر زمين پس از اصلاح آن تباهى و فساد مكنيد كه خداوند تبهكاران را دوست نمى دارد. نصر مى گويد: عمر بن سعد، از سعيد بن طريف ، از اصبغ بن نباته نقل مى كند كه مى گفته است در نخيلة گور بزرگى قرار داشت كه يهوديان مردگان خويش را كنار آن به خاك مى سپرند. على (ع ) خطاب به همراهان خود فرمود مردم درباره اين گور چه مى گويند؟ حسن بن على (ع ) گفت : مى گويند اين گور هود (ع ) است كه چون قومش از فرمان او سرپيچى كردند اينجا آمد و درگذشت . على عليه السلام فرمود: نادرست مى گويند، من از آنان در اين مورد داناترم . اين گور يهودا پسر يعقوب پسر اسحاق پسر ابراهيم (ع ) است كه پسر بزرگ يعقوب بوده است .

على (ع ) سپس پرسيد: آيا كسى از قبيله مهرة اينجا هست ؟ پيرى فرتوت را به حضورش آوردند از او پرسيد: خانه تو كجاست ؟ گفت : كنار دريا. پرسيد: با كوه چه اندازه فاصله دارى ؟ گفت نزديك آنم . پرسيد قوم تو درباره گورى كه بر آن كوه است چه مى گويند؟ گفت مى گويند گور مرد ساحرى است . فرمود: نادرست مى گويند، آن گور هود پيامبر (ع ) است و اين گور يهودا پسر يعقوب (ع ) است . آن گاه على (ع ) فرمود: از پشت كوفه هفتاد هزار تن محشور مى شوند كه چهره هاى ايشان به رخشندگى خورشيد است و بدون حساب وارد بهشت خواهند شد.

نصر مى گويد: و چون على (ع ) براى رفتن به شام در نخيلة فرود آمد، به معاويه خبر رسيد، و در آن هنگام در دمشق بود و پيراهن عثمان را بر منبر مسجد دمشق قرار داده بود و آن پيراهن همچنان خون آلوده بود و اطراف منبر حدود هفتاد هزار پيرمرد بودند كه مى گريستند و اشك ايشان بر عثمان خشك نمى شد. معاويه آنان را مورد خطاب قرار داد و چنين گفت : اى مردم شام ! شما سخنان مرا در مورد على تكذيب مى كرديد اينك كار او براى شما آشكار و روشن شد. به خدا سوگند خليفه شما را كسى جز او نكشته است و او به كشتن عثمان فرمان داد و مردم را بر او شوراند و كشندگان او را پناه داد و آنان سپاهيان و ياران اويند و اكنون هم همراه ايشان آهنگ سرزمين و شهرهاى شما كرده است تا شما را نابود كند. اى مردم شام ! خدا را، خدا را در مورد خون عثمان . من ولى عثمان و سزاوارترين كس براى خونخواهى اويم و همانا خداوند براى ولى كسى كه به ستم كشته شده است حجت و تسلط قرار داده است . اينك خليفه مظلوم خود را يارى دهيد و اين قوم با او چنان رفتار كردند كه مى دانيد او را با ظلم و ستم كشتند و خداوند فرمان داده است با گروه سركش جنگ شود تا به فرمان خدا تسليم شوند و برگردند. و از منبر به زير آمد.

نصر مى گويد: شاميان همگى مطيع او شدند و سر به فرمانش سپردند و از اطراف بر او جمع شدند و او آماده براى جنگ و رويارويى با على عليه السلام شد.

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 2 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

دکمه بازگشت به بالا
-+=