40 و من كلام له ع للخوارج لما سمع قولهم لا حكم إلا لله
قَالَ: كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ- نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ- وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ- وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ- يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ- وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ- وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْءُ- وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ- وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ- حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ- وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى أَنَّهُ ع لَمَّا سَمِعَ تَحْكِيمَهُمْ قَالَ- حُكْمَ اللَّهِ أَنْتَظِرُ فِيكُمْ- وَ قَالَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَيَعْمَلُ فِيهَا التَّقِيُّ- وَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَيَتَمَتَّعُ فِيهَا الشَّقِيُّ- إِلَى أَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ وَ تُدْرِكَهُ مَنِيَّتُهُ
شرح وترجمه فارسی
(40): اين خطبه با عبارت كلمة حق يراد بهاباطل (سخن حقى كه با آن باطل اراده مى شود) شروع شده است .
ابن ابى الحديد پس از ايراد بحثى درباره وجوب امامت ، بحث كوتاه تاريخى زير را طرح كرده است .
ابراهيم بن حسن بن ديزيل محدث در كتاب صفين خود، از عبدالرحمان بن زياد، از خالد بن حميد مصرى ، از عمر – برده آزاد كرده غفرة – نقل مى كند كه چون على عليه السلام از صفين به كوفه برگشت ، خوارج نخست همانجا بودند و چون همگى به هم پيوستند و شمارشان بسيار شد به صحرايى در كوفه كه موسوم به حروراء بود رفتند و آنجا بانگ برداشتند كه حكن و داورى براى كسى جز خدا نيست هر چند مشركان را ناخوش آيد همانا كه على و معاويه در حكم خدا شرك ورزيدند.
على عليه السلام ، عبدالله بن عباس را پيش ايشان فرستاد، او در كار ايشان نگريست و با آنان گفتگو كرد و سپس نزد على عليه السلام برگشت ؛ على (ع ) از او پرسيد آنان را چگونه ديدى ؟ ابن عباس گفت : به خدا نفهميدم كه چه هستند، على (ع ) پرسيد! آيا آنان را منافق ديدى ؟ گفت : به خدا سوگند سيماى ايشان چون منافقان نبود كه ميان چشمهاى ايشان پيشانى آنان نشانه سجده آشكار است و قرآن را تاءويل مى كنند؛ على (ع ) فرمود: تا هنگامى كه خونى بر زمين نريخته و مالى را غصب نكرده اند آنان را رها كن ؛ و به آنان پيام داد اين چيست كه پيش آورده ايد و چه مى خواهيد؟ گفتند: مى خواهيم كه ما و تو و كسانى كه در صفين همراه ما بودند سه شب به صحرا رويم و از داورى دو داور به خدا توبه بريم و سپس آهنگ معاويه و با او جنگ كنيم تا خداوند ميان ما و او حكم فرمايد.
على (ع ) فرمود: چرا اين سخن را هنگامى كه داوران را گسيل مى داشتيم نگفتيد؟ چرا هنگامى كه از آنان عهد و پيمان گرفتيم و ما هم براى آنان تعهد كرديم ، نگفتيد؟ اى كاش اين سخن را در آن هنگام گفته بوديد. گفتند: در آن وقت جنگ طولانى و درماندگى سخت شده بود و زخميان بسيار بودند و مركوب خسته و سلاح فرسوده شده بود. على (ع ) به آنان فرمود: بنابراين هنگامى كه سختى و فشار بر شما بسيار شد عهد و پيمان بستيد و چون به آسايش رسيديد مى خواهيد عهد و پيمان را بشكنيم ، و همانا كه پيامبر (ص ) در عهد و پيمان با مشركان وفادار بود و اينك شما به من مى گوييد عهد را بشكنم !
خوارج بر جاى خود ماندند و همواره يكى از ايشان به سوى على (ع ) مى آمد و ديگرى از حضور او بيرون مى رفت ؛ يكى از ايشان در مسجد به حضور على (ع ) آمد و مردم برگرد على (ع ) بودند او فرياد بر آورد كه حكم و داورى جز براى خداوند نيست هر چند مشركان ناخوش داشته باشند، مردم با تعجب به او نگريستند او فرياد برآورد كه حكم و داورى جز براى خدا نيست هر چند كسانى كه با تعجب مى نگرند ناخوش داشته باشند، در اين هنگام على (ع ) سرخود را بلند كرد و به ائ نگريست و او گفت : حكم و داورى جز براى خدا نيست هر چند ابوالحسن را خوش نيايد.
على (ع ) فرمود: ابوالحسن هيچگاه ناخوش نمى دارد كه حكم و داورى از خدا باشد، و سپس فرمود: آرى من منتظر حكم و داورى خداوند ميان شمايم ، مردم به على (ع ) گفتند: اى اميرالمومنين چه خوب است بر ايشان حمله كنى و همه را از ميان بردارى ، فرمود: اين گروه از ميان نمى روند و تا روز قيامت در صلب مردان و ارحام زنان خواهند بود. انس بن عياض مدنى مى گويد: جعفر بن محمد صادق (ع )، از قول پدرش ، از جدش برايم نقل كرد كه على (ع ) روزى با مردم در حال نماز گزاردن بود و قرائت نماز را با صداى بلند مى خواند، ابن كواء كه پشت سر او بود صداى خويش را بلند كرد و اين آيه را خواند بدرستى كه بر تو و پيامبرانى كه پيش از تو بوده اند وحى شد كه اگر شرك و رزى همانا عمل تو تباه مى شود و به يقين از زيانكاران خواهى بود.
همينكه صداى ابن كواء كه پشت سر على (ع ) بود بلند شد آن حضرت سكوت فرمود، و چون خواندن ابن كواء تمام شد على (ع ) به ادامه قرائت خود پرداخت كه ابن كواء دوباره شروع به خواندن همين آيه كرد و باز على (ع ) سكوت فرمود پس شكيبا باش كه وعده خدا حق است و مراقب باش كه آنان كه يقين ندارند ترا به سبكى نكشانند ، در اين هنگام ابن كواء سكوت كرد و على عليه السلام به ادامه قرائت خويش بازگشت .
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱ //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى