231 از خطبه هاى آن حضرت ( ع ) است :
فَمِنَ اَلْإِيمَانِ مَا يَكُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِي اَلْقُلُوبِ وَ مِنْهُ مَا يَكُونُ عَوَارِيَّ بَيْنَ اَلْقُلُوبِ وَ اَلصُّدُورِ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ فَإِذَا كَانَتْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ مِنْ أَحَدٍ فَقِفُوهُ حَتَّى يَحْضُرَهُ اَلْمَوْتُ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَقَعُ حَدُّ اَلْبَرَاءَةِ وَ اَلْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا اَلْأَوَّلِ مَا كَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ اَلْأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ اَلْإِمَّةِ وَ مُعْلِنِهَا لاَ يَقَعُ اِسْمُ اَلْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلاَّ بِمَعْرِفَةِ اَلْحُجَّةِ فِي اَلْأَرْضِ فَمَنْ عَرَفَهَا وَ أَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ وَ لاَ يَقَعُ اِسْمُ اَلاِسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ اَلْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ يَحْمِلُهُ إِلاَّ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ لاَ يَعِي حَدِيثَنَا إِلاَّ صُدُورٌ أَمِينَةٌ وَ أَحْلاَمٌ رَزِينَةٌ أَيُّهَا اَلنَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ اَلسَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ اَلْأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلاَمِ قَوْمِهَا
لغات
عوارىّ با تشديد ياء : جمع عاريه است و چنان كه گفتهاند گويا منسوب به عار مىباشد ، به اعتبار آن كه طلب كننده آن متحمل ننگ و عار مىشود .
براءة : بيزارى جستن
شغرت البلده : شهر بى سرپرست ماند
ترجمه
« يك نوع از ايمان ، ايمانى است مستقرّ كه در عمق دلها ثابت و برقرار مىباشد ، و نوع ديگر ايمانى است كه به صورت عاريه تا موقع معيّنى ميان دلها و سينهها در نوسان است پس هر گاه كه انگيزه بيزارى از كسى براى شما پديد آيد وى را مهلت دهيد تا موقعى كه مرگش فرا رسد ، زيرا ساعت مرگ هنگام بيزارى فرا مىرسد » و هجرت نيز بر همان و صفت نخستين خود باقى است .
خداوند به مردم روى زمين چه آنان كه ايمان خود را پنهان دارند يا آشكار كنند ، نيازى ندارد ، عنوان هجرت را روى كسى نمىتوان گذارد ، جز آن كه حجت خدا را در روى زمين بشناسد پس هر كه او را شناخته به وجود وى اقرار داشته باشد هجرت كننده است و كسى را كه حجت بر او تمام شده به گوشش شنيده و بر دلش نشسته است ، نمىتوان مستضعف به حساب آورد .
همانا شناختن امر ما ، كار بسيار دشوارى است و بجز بنده مومن كه خداوند قلبش را به ايمان آزموده است ، آن را نپذيرد و سخنان ما را جز سينه ها و حافظه هاى امانت پذير و عقلهاى سالم نگهدارى نمى كنند .
اى مردم پيش از آن كه فتنه و فساد پاى بگيرد ، و مهار خود را لگدمال كند و خردها را دگرگونه كند و پيش از آن كه مرا در ميان خودتان نبينيد ، آنچه مى خواهيد از من بپرسيد چرا كه من به راههاى آسمانى از راههاى زمين آشناترم . »
شرح در اين خطبه راجع به چند مسأله بحث شده است .
1 مسأله اول : فمن الايمان . . . اجل معلوم ،
در اين عبارت امام ( ع ) ايمان را به دو بخش تقسيم فرمود . زيرا معناى ايمان عبارت است از تصديق به وجود حق تعالى و صفات كمال و جلال وى و نيز اعتراف به صداقت پيامبر ( ص ) و آنچه از طرف خداوند آورده است ، حال اگر اين گونه عقايد ، آن چنان در دلها نفوذ كند كه ملكه وجودى انسان شود ، ايمان مستقر و ثابت خواهد بود ، ولى اگر چنين نباشد بلكه در برخى احوال در معرض زوال و تغيير باشد ، ايمان متزلزل و ناپايدار مى باشد و حضرت اين گونه عقايد را تعبير به عوارىّ كرده است به دليل اين كه مانند وسايلى است كه انسان به عاريه از ديگرى مىگيرد كه بايد موقعى آن را به صاحبش برگرداند ، و به اعتبار آن كه درست در دلها جايگزين شده است آن را جا گرفته در ميانه دلها و سينه دانسته است و برخى از شارحان عبارت بالا را چنين خلاصه كرده كه ايمان بر دو گونه است : يكى ايمان خالصانه و بىغلّ و غش ، و ديگرى ايمان منافقانه مى باشد .
الى اجل معلوم ، اين عبارت به منظور ترشيح براى استعاره عوارىّ آمده است زيرا چنان كه خاصيت شيئى عاريهاى آن است كه در دست عاريه گيرنده دوام ندارد ، اين قسم ايمان نيز در معرض تغيير و زوال قرار دارد ، اين تقسيم ايمان بر دو بخش چنان كه نقل شد بر طبق نسخه سيد رضى و نسخه هاى معتبر بسيارى از شارحان مى باشد ، اما در نسخهاى كه ابن ابى الحديد شرح داده ، ايمان را به سه بخش تقسيم كرده است ، قسمتى از ايمان آن است كه ثابت و مستقر در دلها جاى دارد و ديگرى آن است كه به عاريت در دلها قرار دارد ،و قسم سوم ايمانى است عاريتى كه تا مدت معينى در ميانه دلها و سينه در نوسان و اضطراب است و سپس نامبرده در شرح آن بياناتى دارد كه خلاصه آن چنين است : كه بخشى از ايمان آن است كه با دليل و برهان در دلها جايگزين شده و اين ايمان حقيقى مىباشد ،
بخش ديگر ايمانى است كه برهانى نيست بلكه با استدلالهاى جدلى ثابت شده مانند ايمان بسيارى از كسانى كه تحقيقات عقلى نكرده اند و عقيده هايشان بر قياسهاى جدلى كه به مرحله برهان نرسيده تكيه دارد و حضرت آن را عاريه در دلها ناميده است كه اگر چه در دل جاى دارد كه محل ايمان حقيقى است اما از اين بابت كه در معرض تزلزل و خروج است مانند چيزى است كه بطور عاريه در خانهاى قرار دارد ، و بخش سوم ايمانى است كه نه مستند به برهان است و نه به قياسهاى جدلى بلكه از راه تقليد و حسن ظن به گذشتگان و يا از اعتماد به امامى كه مورد اعتقاد مىباشد پيدا شده است و اين قسم را حضرت عاريه ميان دلها و سينهها ناميده زيرا پايينتر از بخش دوم و ضعيفتر از آن و نزديكتر به زوال مىباشد .
شارح نامبرده اين سخن امام را كه ايمان مستعار فقط تا هنگام مرگ باقى است به دو قسم اخير ارتباط داده است زيرا كسى كه ايمانش با قياس جدلى اثبات شود گاهى به درجه يقين و برهان مىرسد ، و آن در موقعى است كه با نظر دقيق بنگرد و مقدمات يقينآور بياورد ، ولى اگر مقدمات آن ايمان در نظرش ضعيف آيد عقيدهاش تا مرحله تقليد پايين مىآيد و به اين طريق ايمان دو قسم اخير محدود مىشود به اجل معلوم به دليل اين كه هر دو در معرض زوال مىباشند ، اين بود شرحى كه ابن ابى الحديد با توجه به متنى كه از نهج البلاغه مولى در هنگام شرح در دست داشته است امّا اصل مطلب آن است كه اگر اين روايت درست هم باشد ، باز به همان معنا و تقسيمى بر مىگردد كه ما بيان داشتيم زيرا ايمان چه برهانى و چه غير برهانى باشد اگر به حدّ ملكه برسد و راسخ باشد ، ايمان ثابت و مستقّر است و گرنه عاريتى است و من گمان دارم كه قسم دوم در متن شارح معتزلى تكرارى است كه سهوا از قلم نويسنده صادر شده است ، خدا مىداند .
2 مسأله دوم : فاذا كانت لكم براءة . . . حدّ البراءة ،
هر گاه شخصى را گنهكار يافتيد او را بطور كلّى از هدايت محروم ندانيد و در بيزارى جستن از وى شتاب نكنيد بلكه او را مهلت دهيد زيرا تا فرا رسيدن مرگ احتمال برگشتن و توبه كردن مىباشد ، به دليل اين كه حتى براى كافر كه بزرگترين گناهان را كه شرك است مرتكب مىشود احتمال ايمان آوردن و توبه كردن مىرود تا چه مسلمانى كه مرتكب گناه مىباشد و اگر مرگش فرا رسيد و گناهان خود را تدارك نكرد آن وقت هنگام برائت جستن از وى فرا مىرسد زيرا پس از مرگ اميد و انتظار و برگشتن از گناه باقى نمىماند ، برخى از شارحان گفتهاند مراد از اين بيزارى جستن ، طرد مطلق و بيزارى كلى است كه تا پيش از مرگ روا نيست و گرنه بيزارى مشروط از فاسق قبل از مرگ هم جايز است يعنى از گناهكار بيزارى بجويد تا موقعى كه آلوده به گناه است و توبه نكرده باشد .
3 مسأله سوم : و الهجرة قائمة على حدّها الاول ،
حقيقت معناى لغوى هجرت ، ترك منزل و رفتن به منزلى ديگر مىباشد ، و اين كه از نظر عرف مسلمين به هجرت در زمان حضرت رسول اكرم اختصاص يافته آن را بطور كلى از معناى لغويش خارج نمىسازد ، اين جا نيز مراد امام ( ع ) از اين كه مىفرمايد : هجرت بر حدّ نخست خود باقى است ، آن است كه در اين زمان هر كس براى احياى دين خدا و شناخت معارف حقّه اسلام حركت كند و به امام و رهبر توحيدى خود بپيوندد مهاجر حساب مىشود زيرا او نيز ترك باطل كرده و به جانب حقّ شتافته است ، و اين مطلب به دو دليل اثبات مىشود ، يكى دليل نقلى و ديگرى دليل عقلى امّا دليل نقلى خود ، دو راه دارد :
الف آيه قرآن « و من يهاجر فى سبيل اللَّه يجد فى الارض مُراغماً كثيراً و سَعَة [ 1 ] » در اين قسمت از آيه ، خداوند هر كس را كه وطن و زندگانى خود را براى به دست آوردن دين خدا و اطاعت فرمان او ترك كند مهاجرش خوانده است و چون واژه من طبق تحقيقى كه در علم اصول فقه به عمل آمده عموميت دارد و همه كس را شامل مىشود پس تمام كسانى كه در راه دين خدا مسافرت مىكنند مهاجر خواهند بود .
ب دليل نقلى ديگر سخن پيامبر اكرم است كه مىفرمايد : « مهاجر كسى است كه از آنچه خدا بر او حرام كرده ، دورى كند [ 2 ] » و اين واضح است كه هر كس از گناه و مخالفت پيشوايان دين دست بردارد و به اطاعت و پيروى آنان رو آورد ، از حرام خدا هجرت كرده و مهاجر به حساب مىآيد .
و اما دليل عقلى : همچنان كه هر كس وطن خود را براى رسيدن به حضور پيامبر ترك كند مهاجر است كسى هم كه وطن خود را ترك كند تا به حضور جانشين او از خانواده طاهر و مطهّرش برسد نيز مهاجر خواهد بود ،زيرا مطلوب و هدف در هر دو مورد يكى است و آن سفر در راه خدا و طلب دين او مىباشد خواه كه به سوى پيامبر باشد يا جانشينان او ، زيرا ميان آن حضرت و امامان معصوم ( ع ) جز مقام نبوت و امامت تفاوتى نيست و اين هم دليل بر اين نمىشود كه هجرت مورد نظر منحصر به رفتن حضور پيامبر باشد ،حال اگر اشكال شود كه اين مطلب با سخن پيامبر اكرم تطبيق نمىكند زيرا فرموده است : « پس از فتح مكه هجرتى نيست [ 3 ] » تا آن جا كه عمويش عباس از آن حضرت خواهش كرد كه نعيم بن مسعود اشجعى را از اين عموم نفى و استثنا كند ، و پيامبر هم به وى اجازه خروج داد ، در پاسخ مىگوييم براى جمع بين دو دليل ( سخن امام و قول پيامبر ( ص ) ) نفى حكم هجرت در سخن پيامبر را ، بر هجرت از مكه حمل مىكنيم و سلب اين مورد خاصّ دليل بر سلب تمام موارد نخواهد بود ، و نتيجه اين فرمايش امام ( ع ) كه ياد از هجرت مىكند ،مىخواهد مردم را به اين امر متوجه كند كه براى كسب معارف دين و عمل به آن بكوشند و به اين منظور از درياى معنويت او ، و خاندان معصومش كسب فيض كنند ، به اين دليل كه فضيلت مهاجرت در راه خدا نصيبشان مىشود و به درجات و ثواب هجرت كنندگان صدر اسلام خواهند رسيد .
4 مسأله چهارم : ما كان فى الارض . . . و معانيها ،
در شرح اين عبارت برخى شارحان به اختلاف سخن گفتهاند از آن جمله مرحوم قطب الدين راوندى مىگويد : حرف ما ، نافيه است كه معناى عبارت اين است : خداوند هيچ گونه نيازى به ساكنان روى زمين ندارد كه بخواهند دين او را پنهان كنند يا آشكار سازند ، و نيز ايشان حرف من را براى بيان جنس گرفتهاند .
امّا شارح معتزلى ابن ابى الحديد ، نافيه بودن ما را نپذيرفته و مىگويد : اگر چنين باشد اين جمله در ميان دو جمله مربوط به يكديگر ، معترضه و بيگانه خواهد بود ، و به اين دليل ما را به معناى مدّت گرفته كه معناى جمله چنين مىشود ، هجرت به ارزش نخستين خود ، تا وقتى باقى است كه خداوند نياز به مردمى دارد كه در ، روى زمين دين وى را در دل نگهدارند و يا آن را آشكار سازند و سپس اين معنا را با عبارتى ديگر چنين توجيه مىكند كه : يعنى تا هنگامى كه عبادت مطلوب خداست و تكليف به آن از طرف وى براى ساكنان زمين باقى باشد ،
و اين تعبير تا حدودى شبيه معناى اين دعاست كه انسان از خدا مىخواهد و مىگويد : خدايا مرا تا زمانى زنده نگهدار كه زندگى برايم خير باشد ، و بر طبق اين معنا ، واژه حاجه درباره خداوند ، استعاره از طلب عبادت به سبب تكليف و اوامر صادره از ناحيه وى مىباشد ، چنان كه گويا به آن نيازمند مىباشد ، ولى حق آن است كه مىتوان ما را نافيه گرفت ، در عين حال ، اتصال و تناسب جمله را هم با ما قبلش حفظ كرد زيرا موقعى كه حضرت اين همه مردم را براى طلب دين و پرداختن به عبادت خداوند تشويق و ترغيب مىكند ممكن است برخى تصور كنند كه شايد خداوند نيازى به عبادت بندگان دارد ،
لذا به منظور دفع اين توهّم اين سخن را بيان فرموده است ، بنابراين معناى عبارت امام چنين مىشود : هجرت بر همان معناى اول خود باقى است و بر هر كس كه براى جستجوى دين حق مسافرت كند صدق مىكند ، پس شايسته است كه مردم در طلب دين به سوى امامان حق ، هجرت كنند اما بايد دانست كه اين توجّه خداوند نسبت به هجرت كنندگان در راه حق به اين دليل نيست كه خداوند نيازمند به كسانى از ساكنان زمين باشد كه دين وى را در دل نهان دارند و يا آن را آشكار كنند ، زيرا حق تعالى غنىّ مطلق است كه هيچ گونه نيازى در وى نمى باشد .
مسأله پنجم ، لا تقع اسم الهجره . . . قلبه ،
در اين عبارت بيان شده است كه شرط صدق هجرت بر كسى كه به سوى امام وقت خود مسافرت مىكند ، آن است كه امام را بشناسد و معرفت به حق او ، داشته باشد زيرا امام است كه حافظ دين مىباشد و منبعى است كه بايد از آن معارف الهى را جستجو كرد ، لذا فرمود : هيچ وقت نمىتوان كسى را مهاجر خواند مگر آن گاه كه معرفت به حقّانيت امام در روى زمين داشته باشد .
فمن عرفها و اقرّبها فهو مهاجر ،
در معناى اين عبارت دو احتمال وجود دارد .
الف پس از بيان مصداق مهاجرت ، توضيح مىدهد كه معرفتى كه شرط صدق كردن مهاجرت است آن معرفتى است كه وى را وادار به رفتن به سوى امام سازد نه شناختى در سطح پايين .
ب احتمال ديگر اين كه تنها ، شناختن امام و اقرار به حقانيت او ، و گرفتن معارف از وى در صدق مهاجرت كافى است اگر چه به سوى او نرود ،
و ، وى را مشاهده نكند ، چنان كه به مقتضاى سخن پيامبر اكرم ، ترك حرام خدا هجرت است زيرا چنان كه گذشت ، فرمود : مهاجر كسى است كه حرام الهى را ترك كند .
و لا يصدق [ يقع خ ] اسم الاستضعاف على من بلغته الحجّه ،
در اين عبارت نيز دو احتمال وجود دارد .
يكى اين كه كلمه أخبار كه مضاف بوده حذف شده و مضاف اليه آن كه الحجّه مىباشد باقى مانده است و معناى سخن حضرت چنين است : كسى كه از وجود امام در زمان خود آگاهى و اطلاع دارد حكم استضعاف بر او ، بار نيست .
احتمال دوم آن كه مراد از حجّت أخبار و رواياتى باشد كه از طرف امام نقل مىشود و واجب است كه طبق آنها عمل شود ، نه آگاهى و اطلاع از وجود امام .
قطب راوندى مىگويد : ممكن است اين سخن اشاره به يكى از دو آيه قرآن باشد :
الف « إنَّ الَّذين تَوَفّهُمُ الْمَلائكَةُ ظالِمى أنْفُسِهِمْ قالُوا فيَم كُنْتُمْ ، قالُوا كُنّا مُسْتَضْعفينَ فى الأَرْضِ قالوا ألَم تَكُنْ أَرْضُ اللَّه واسِعةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأولئك مَأوْيهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مصيراً . [ 4 ] » پس مراد حضرت آن است كه هر كس امام را بشناسد و احكام و دستور العملهاى الهى را درست درك كند چنين شخصى هرگز مستضعف نيست اگر چه در وطن خود باشد و زحمت سفر به جانب امام را بر خود هموار نكند چنان كه ياد شدگان در آيه مذكور نمىتوانند خود را مستضعف به حساب آورند .
ب آيه بعد ، پشت سر همين آيه است كه مىفرمايد : « إلاّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِن الرِّجالِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُوْنَ حيلَةَ و لا يَهْتَدُونَ سَبيلاً أولئِكَ عَسَى اللَّه أن يَعْفُو عَنْهم . » [ 5 ] يعنى آنان كه در اين آيه ذكر شدهاند ، به اين دليل مورد عفو مىباشند كه ناتوان بودند و قدرت بر مسافرت و جلاى وطن نداشتند ، اما كسانى كه در زمان امام بودند ، آن حضرت را شناختند و قول او را درك كردند مستضعف نيستند بلكه مهاجرند چرا كه بر مردم زمان پيامبر ، مسافرت و ترك وطن براى صدق هجرت لازم و واجب بود ، اما بر آنان كه در دورانهاى بعد بودند ، مسافرت لازم نبود ، بلكه كافى بود كه امام را بشناسند و به دستور العملهاى وى عمل كنند ، اگر چه طى مسافتى نكنند .
شارح پس از بيان گفتار قطب راوندى مىگويد : به نظر من اين فراز از سخن امام اشاره به اين است كه هر كس دعوت امام را شنيده حجت بر وى تمام است و اگر از مهاجرت به طرف او كوتاهى كند در حالتى كه قدرت داشته ، در اين عمل معذور نيست و نمىتواند خود را جزء آن مردان و زنان و فرزندان مستضعف به شمار آورد كه عذرشان پذيرفته است بلكه مورد ملامت و مستحق كيفر الهى است مانند كسانى كه بهانهتراشى مىكنند و هنگام مرگ در پاسخ فرشتگان مىگويند : ما در روى زمين مستضعف بوديم بنابراين ، اين فرمايش حضرت ، ويژه كسانى است كه توانايى سفر به سوى امام خود را دارند نه ناتوانهايى كه اهل استضعاف مىباشند ، ولى بايد توجه داشت كه اين احتمال در صورتى درست درمىآيد كه اطلاق مهاجر بر انسان در كلام پيشين مشروط به معرفت امام با مشاهده و سفر به جانب او باشد ، زيرا اگر بدون آن مهاجرت صدق كند ، در ترك آن ، منع و ملامتى نخواهد بود .
مسأله ششم : انّ امرنا صعب مستصعب ،
مقصود از واژه امر كه امام آن را صعب و مستصعب شمرده است موقعيت كمالى ائمه اطهار و خاندان رسالت مىباشد كه براى ديگران فوق تصور است . و همين ويژگى است كه باعث مىشود از آنان كارهايى سرزند كه ديگران عاجز و ناتوانند و از گذشته و آينده خبر مىدهند همان گونه كه خود حضرت از آينده تاريخ خبر داد چيزهايى كه بعدها مو به مو ، به وقوع پيوست و مانند قضاوتها و داستانهاى شگفتانگيزى كه از آن حضرت نقل شده است و تحقق اين امور براى كسى ميسّر نمىشود جز پيامبران و جانشينان بر حق ايشان و نيز درك اين مقام ويژه ، از انديشه محدود انسانهاى عادى خارج است و كسى نمىتواند آن را بپذيرد و تحمل كند مگر روحيه انسانهايى كه خداوند به سبب ايمان ، آن را آزمايش و امتحان فرموده باشد چنان كه در قرآن فرموده است : « اُولئِك الّذينَ امتَحَنَ اللَّه قُلُوبَهُمْ لِلتّقوى [ 6 ] » ،
يعنى دلهايى كه به تكليفهاى شاق و گرفتاريهاى فكرى و نقلى آزمايش فرموده و آنها را آماده ساخته است تا ايمان كامل به خدا و پيامبرش آورده و در مسيرى كه او خواسته قدم بردارند ، روحيههايى كه با كمالات علمى و فضيلتهاى اخلاقى نورانى شده و به سرچشمه معارف اولياى خدا آگاهى يافتهاند و كيفيت صدور معجزات و امور فوق العاده را از ايشان دريافته و به اين دليل آنچه مىگويند از گذشته و آينده ، انجام مىدهند و يا دستور مىدهند همه را بدون ترديد مىپذيرند ، بر خلاف برخى تاريكدلان از همراهان خود حضرت كه گاهى از دستورهايش سرپيچى مىكردند و خبرهايى كه از فتنهها و آشوبهاى آينده مىداد تكذيب مىكردند كه وقتى اين مطلب را از آنان شنيد ، فرمود : مىگويند : على دروغ مىگويد ، خدا مرگشان دهد ، من به چه كسى ، دروغ مىبندم ؟ آيا به خدا دروغ مىبندم ، و حال آن كه من نخستين مؤمن به او هستم ؟ يا به پيامبرش دروغ مىبندم و حال آن كه من اولين تصديق كننده او مىباشم ؟ چنان كه در گذشته داستانش را شرح كرديم [ 7 ] بلكه تمام آنچه از آنان صادر مىشود بدون دخل و تصرف مىپذيرد و اسرار الهى را كه برايش مىگويند باعث شادمانى وى مىشود .
پس اين گونه اشخاص داراى سينهاى مطمئن مىباشند كه اسرار الهى را در آن جاى داده و از انتقال آن به كسانى كه اهلش نيستند خوددارى مىكنند و آن چنان عاقل و خردمند و صبور و بردبارند كه ديدن و شنيدن مطالب بسيار شگفتانگيز ، كوچكترين تزلزلى در عقيده آنان به وجود نمىآورد ، تا اسرار الهى را ضايع يا انكار كنند بلكه اگر بتوانند حقيقت آن را درك كنند مصرّانه درستى آن را امضاء مىكنند و آن گاه كه از درك واقعى آن فرو مانند باز هم به اعتقاد آنان لطمهاى نمىخورد بلكه بطور اجمال باور دارند و حقيقت آن را هم به خداوند متعال واگذار مىكنند و در جاى ديگر نيز سخنى شبيه اين سخنان از حضرت نقل شده است كه ترجمه آن چنين است : قبيله قريش به جستجوى سعادت بود اما به بدبختى و شقاوت دچار شد و به طلب نجات رفت ولى به هلاكت رسيد واى به حالشان ، مگر اينها قول خداى تعالى را نشنيدند كه مىفرمايد : « ألَّذين آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيتُهُمْ بإيْمانٍ ألْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيتَّهُمْ . » [ 8 ] پس كى و چگونه مىتوان از در خانه ذرّيه رسول خدا به جاى ديگر رفت ؟ خاندان نبوت كه خداوند ساختمان وجودى آنان را بر فراز تمام بناهاى عالم هستى برافراشت و آنان را سربلندترين خاندانها قرار داد و بر تمام خلق ايشان را برگزيد .
اما من ،آگاه باشيد كه تمام ذريه پيامبر به منزله شاخه هايى هستند كه من درخت آنهايم و نيز آنان درخت پر از شاخ و برگند و من به منزله تنه آن درخت مىباشم ، من و رسول خدا مانند دو نور هستيم ، ما پيش از آفرينش بشر و حتى قبل از آفرينش گل آدم سايه هايى در زير عرش الهى بوديم ما اشباح و مظاهرى والامقام بوديم نه اجسامى در حال رشد ، همانا درك موقعيت ما امرى است بسيار دشوار كه كسى به حقيقت آن ، راه نيابد بجز فرشته مقرب درگاه ربوبى و يا پيامبرى عظيم الشأن و يابندهاى كه خداوند دل وى را به ايمان آزموده باشد بنابراين موقعى كه براى شما رازى از رازهاى پنهانى گشوده ،
و يا امرى از امور غيب آشكار شد آن را به جان بپذيريد و اگر از درك حقيقت آن عاجز مانديد ، مبادا آن را انكار كنيد بلكه علم آن را به خود خداوند واگذار كنيد تا به گمراهى دچار نشويد زيرا شما در مقامى قرار داريد كه پهنه آن از ما بين آسمان و زمين گستردهتر است و در اين قسمت از سخنان حضرت كه از جاى ديگر نقل شده است : و إنّى من احمد بمنزلة الضوء من الضوء و نيز كنّا اظلالا . . . ناميه ، به دو مطلب مهم اشاره دارد كه ذيلا ذكر مىكنيم :
الف اشاره به اين است : كمالاتى كه به توسط كمالات نفسانى رسول خدا ، براى نفس مقدس آن جناب حاصل شده است ، شبيهترين چيزها به اقتباس نور از نور مىباشد ، مثل شعله چراغى كه از چراغ بزرگتر و بالاتر ، روشن شود .
در اصطلاح قرآن و نيز اهل معنا و اولياى خدا معمول است كه نفوس پاك و علوم و معارف را به نور و روشنايى تشبيه مىكنند به دليل آن كه مشبه و مشبّه به ، هر دو داراى صفا هستند و هادى و رهنما مىباشند .
ب با بيان اين مطلب كه آن حضرت با پيامبر و ذريه طاهرينش پيش از آفرينش انسانها در زير عرش الهى سايههايى به صورت اشباح غير مادى بودهاند ، به وجود آنها در علم كلى الهى اشاره فرموده است ، زيرا در برخى موارد از اين علم كلى تعبير به عرش الهى مىشود و اين كه از اين انوار پاك به سايهها تعبير كرده و استعاره آورده به اين اعتبار است كه ايشان در آن عالم مرجع خلق و ملجا و پناهگاههاى آنان بودهاند ، شرح اين معنا به گونهاى روشنتر ، در ضمن شرح خطبه اول كتاب بيان شده است .
7 مسأله هفتم : بر سر مردم فرياد زد و فرمود : . . . سلونى قبل ان
تفقدونى . . . الارض و تمام دانشمندان اتفاق دارند بر اين كه هيچ كس از ياران پيامبر ( ص ) و ديگران از اهل علم و دانش غير از على ( ع ) جمله سلونى را بر زبان جارى نكرد ، اين امر را ، ابن عبد البرّ در كتاب استيعاب خود ذكر كرده است و مقصود از راههاى آسمان كه حضرت از راههاى زمين به آنها آگاهتر است جهات راه يافتن به شناخت موقعيت اهل آسمانها و ساكنان ملأ اعلا در پيشگاه حضرت ربوبى و معرفت به مقامهاى جانشينان خداوند و پيامبران او در منزلهاى بهشتى آنان مى باشد و نيز اشاره به آن است كه روح پاك و نفس قدسى وى را از اتصال معنوى با ساكنان ملأ اعلى و ارواح مقدسه انبيا و اولياى الهى كسب فيض كرده و بر تمام خصوصيات كرات آسمانى و افلاك جهان و نيروهاى گرداننده و اداره كننده آن آگاهى كامل يافته و نيز امور غيبى و فتنهها و وقايع آينده روزگارهاى بعد برايش آشكار و روشن مىباشد ،
پس به اين دليل آگاهى وى به اين امور كاملتر از آگاهيش نسبت به راههاى زمين خواهد بود ، و نظير اين فرمايش در خطبه هاى پيش نيز گذشت كه فرمود : . . . پيش از آن كه مرا نيابيد و از ميان شما بروم ، هر چه مىخواهيد از من بپرسيد ، پس به خدا سوگند كه اگر حتى از گروهى سؤال كنيد كه صد نفر را به گمراهى مى كشاند و صد نفر را هدايت مىكند همانا از جلودار و سوق دهنده آن ، شما را آگاه خواهم كرد ( 9 )، بعضى از شارحان گفته اند : منظور از راههاى آسمان ، احكام شرعى و فتواهاى فقهى است ،يعنى آگاهى من به آنها كه مسائلى الهى و آسمانى است خيلى بيشتر از اطلاع و آگاهيم از امور دنيا مىباشد كه مربوط به راههاى زمينى مىباشد ، و نظير اين قول از امام وبرى نقل شده است كه مىگويد : منظور حضرت از اين سخن آن است كه علمش نسبت به دين گستردهتر از آگاهى وى نسبت به دنياست .
قبل ان تشغر برجلها فتنه ،
اين جمله ، اشاره به بنى اميّه و قوانين خلاف حق و عدل آنان و نيز بيچارگيهايى مىباشد كه در دولت ظالمانه آنها نصيب جامعه انسانى شد ، و تعبير حضرت به جمله بالا : پيش از آن كه فتنه پاى خود را از زمين بردارد . كنايه از آن است كه براى جامعه سرپرستى باقى نخواهد ماند كه در هنگام غلبه ظلم و ستم بنى اميّه امور را مرتب سازد و دين الهى را محافظت كند .
تطأ فى خطامها ،
اين جمله را كه به عنوان استعاره آورده ، صفت ناقهاى است كه مهارش رها شده و كسى آن را در دست ندارد و بدين جهت هنگام راه رفتن ، بدون توجه ، پا روى ريسمان مهار خود مىگذارد به سر در مىآيد و هر كس را كه سر راهش واقع شود لگدمال مىسازد ، فتنه و فسادى كه حضرت براى آينده به مردم خبر مىدهد نيز موقعى كه در ميان جامعه رخ مىدهد همچنان نظم و ترتيب را بر هم مىزند ، در حالى كه قائد و رهبرى وجود ندارد تا امور مردم را منظّم سازد .
و يذهب باحلام قومها ،
به قول برخى از شارحان معناى اين عبارت آن است كه اين فتنه و آشوب ، اهل زمان خود را آن چنان بهت زده و سرگردان مىكند كه هيچ گونه آرامش و ثباتى براى آنان باقى نمىماند ، و روى عقلها و خردهاى آنها را پوششى ضخيم فرا مىگيرد و هيچ راهى براى نجات از اين سرگردانى و سلامت از اين ناخوشى پيدا نمىكنند . احتمال ديگر در معناى اين عبارت آن است كه اين فتنه و فساد آن چنان مردم زمان خود را سبك مغز و بىخرد مىسازد كه با ميل و رغبت به سوى آن مىشتابند و هيچ فكر نمىكنند كه اين ، فتنه است زيرا به آن خو گرفتهاند و غفلت و بىخبرى از حق و عدل ،آنان را فرا گرفته است . توفيق با خداوند متعال است .
فانّ الغايه القيامه ،
در اين جمله ، حضرت با يادآورى آخرين منزل ،كه قيامت است مردم را به ياد هنگامهاى ترس آور آن مىاندازد ، و اين غايت لازمه مرگ است چنان كه امام ( ع ) فرموده است : « هر كس بميرد رستاخيزش به پا شده است [ 2 ] » بنابراين ، امر به آمادگى براى مرگ ، در حكم امر به آمادگى براى قيامت است ، و به اين دليل ، پس از امر به آمادگى براى مرگ ، اين جمله را با حرف انّ كه مفيد تاكيد است آغاز فرموده است و اين در حقيقت صغراى قياسى مىباشد كه كبرايش به اين عبارت در تقدير است : و هر كس كه سرانجامش رستاخيز باشد واجب است خود را براى آن آماده كند .
______________________________________________
[ 1 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 99 ) ، يعنى : هر كه در راه خدا مهاجرت كند ، در زمين براى آسايش و گشايش امورش جايگاه بسيار خواهد يافت . . .
[ 2 ] المهاجر من هاجر ما حرّم اللَّه عليه .
[ 3 ] لا هجرة بعد الفتح .
[ 4 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 96 ) يعنى : كسانى كه هنگام مرگ بر خويشتن ستمكار باشند فرشتگان از آنان مىپرسند ، در چه كار بوديد و چه مىكرديد ؟ آنان پاسخ مىدهند كه ما در روى زمين مستضعف بوديم ،
فرشتگان گويند آيا زمين خدا پهناور نبود كه در آن به سفر پردازيد ؟ آرى مأواى ايشان جهنم است و بازگشت آنان به جايگاه بسيار بدى است .
[ 5 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 97 و 98 ) يعنى : مگر آن گروه از مردان و زنان و كودكان كه براستى مستضعف بودند و گريز و چارهاى بر ايشان ميسّر نبود و راهى به نجات خود نمىيافتند ، اميد است كه ايشان را خداوند مورد عفو خود قرار دهد .
[ 6 ] سوره حجرات ( 49 ) آيه ( 3 ) يعنى : آنان كسانى هستند كه خداوند دلهايشان را به سبب تقوا آزموده است .
[ 7 ] در خطبه 68 سخن به صورت خطاب به منافقان بيان شده است و حال آن كه شارح در اين جا به صورت غايب آورده است . ( مترجم )
[ 8 ] سوره طور ( 52 ) قسمتى از آيه ( 20 ) يعنى : آنان كه ايمان آوردند و فرزندانشان هم در ايمان آوردن پيروشان شدند ما آن فرزندان را به آنها ملحق مىكنيم . . . .
( 9 ) خطبه 90 .