209 و من خطبة له ع خطبها بصفين
أَمَّا بَعْدُ- فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ- وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ- وَ الْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ- وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ- لَا يَجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ- وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ- وَ لَوْ كَانَ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ- لَكَانَ ذَلِكَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ- لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ- وَ لِعَدْلِهِ فِي كُلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ- وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ- وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ- تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُه ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً- افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْضٍ- فَجَعَلَهَا تَتَكَافَأُ فِي وُجُوهِهَا- وَ يُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً- وَ لَا يُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ- .
وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ- حَقُّ الْوَالِي عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوَالِي- فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِكُلٍّ عَلَى كُلٍّ- فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِينِهِمْ- فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ- وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ- فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّهُ- وَ أَدَّى الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا- عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ- وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ- فَصَلَحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ- وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ- .
وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا- أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ- اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ- وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ كَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ- وَ تَرَكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَى- وَ عُطِّلَتِ الْأَحْكَامُ وَ كَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ- فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ- وَ لَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ- فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ- وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ- . فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذَلِكَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ- فَلَيْسَ أَحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَى رِضَا اللَّهِ حِرْصُهُ- وَ طَالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ- بِبَالِغٍ حَقِيقَةَ مَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ- وَ لَكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَى عِبَادِهِ- النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ- وَ التَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ بَيْنَهُمْ- وَ لَيْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِي الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ- وَ تَقَدَّمَتْ فِي الدِّينِ فَضِيلَتُهُ- بِفَوْقِ أَنْ يُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ مِنْ حَقِّهِ- وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ- وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُيُونُ- بِدُونِ أَنْ يُعِينَ عَلَى ذَلِكَ أَوْ يُعَانَ عَلَيْه
مطابق خطبه 216 نسخه صبحی صالح
شرح وترجمه فارسی
(209) : از خطبه هاى آن حضرت (ع ) كه در صفين ايراد فرموده است .
اين خطبه با عبارت اما بعد جعل الله سبحانه الى عليكم حقا بولاية امركم و لكم على من الحق مثل الذى لى عليكم (اما بعد، همانا خداوند سبحان در قبال ولايت امر شما براى من بر شما حقى قرار داده است و براى شما هم نظر همان حق را بر عهده من قرار داده است ) شروع مى شود. (در شرح اين خطبه بحث تاريخى مستقلى نيامده ولى دو مبحث اجتماعى آورده است كه خالى از نكات لطيف تاريخى نيست و به ترجمه برخى از آن نكات قناعت مى شود.)
فصلى در احاديث و اخبارى كه ملك را به صلاح مى آورد
در مورد واجب بودن اطاعت از صاحبان امر فراوان و به صورت گسترده آيات و اخبار و احاديث آمده است . خداوند سبحان مى فرمايد از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبر و فرمانداران خود اطاعت كنيد، عبدالله بن عمر در اين مورد از رسول خدا روايت مى كند كه فرموده اند شنيدن و اطاعت كردن بر هر مسلمان در امورى كه خوش و ناخوش داشته باشد تا هنگامى است كه او را به گناه فرمان ندهند چون به گناه فرمان داده شد ديگر شنيدن و اطاعت كردن نيست .
از سخنان حكيمان است كه گفته اند. دلهاى رعيت گنجينه هاى حاكم است كه هر چه در آن نهد همان را باز خواهد يافت . و گفته شده است : دو صنف از مردم نسبت به يكديگر ستيز مى ورزند: سلطان و رعيت ، در عين حال ملازم و پيوسته اند اگر يكى از آن دو صالح باشد ديگرى به صلاح مى رسد و اگر يكى تباه باشد ديگرى تباه مى شود.
گفته شده است ستم بر رعيت جلب كردن و فراهم آوردن بليه است ، مرگ پادشاه ستمگر نعمت وفور همگانى است ، و هيچ قحطى سخت تر از ستم سلطان نيست ، شگفتا از كسى كه رعيت خود را به تباهى مى كشد و حال آنكه مى داند شوكت او به اطاعت ايشان وابسته است .
آثارى كه در مورد عدل و انصاف آمده است
پيامبر (ص ) فرموده اند خداوند آسمان را با سه چيز آراسته است : خورشيد و ماه و ستارگان و زمين را با سه چيز آراسته است : دانشمندان و باران و سلطان دادگر.
به نوشروان گفته شد: كدام سپر از همه استوارتر است ؟ گفت : دين . گفته شد: كدام ساز و برگ از همه نيرومندتر است ؟ گفت : دادگرى (!)
در خزانه يكى از خسروان ايران سبدى يافت شد كه چون آن را گشودند در آن دانه هاى انارى به بزرگى دانه هاى زردآلو ديدند كه در آن سبد نوشته يى بود چنين : اين دانه هاى انارى است كه ما در يافت خراج زمين آن به داد رفتار كرديم .
مردى از مصر براى دادخواهى پيش عمر آمد و گفت : اى اميرالمومنين ، اين جايگاه كسى است كه به تو پناه آورده است . عمر گفت : آرى ، به بهترين پناهگاه پناه آورده اى ؛ اينك بگو كار تو چيست ؟ گفت : در مصر با پسر عمرو عاص مسابقه دادم و از بردم و او شروع به زدن من با تازيانه خويش كرد و مى گفت : من پسر شخصى گرامى هستم ، و چون اين خبر به پدرش رسيد مرا زندانى كرد كه مبادا به حضور تو بيايم .
عمر به عمرو عاص نوشت : چون اين نامه من به دست تو رسيد و پسرت در مراسم حج حضور پيدا كنيد. چون عمرو عاص و پسرش آمدند، عمر تازيانه بدست آن مرد مصرى داد و گفت او را همان گونه كه تو را زده است بزن . مرد مصرى شروع به زدن او كرد و مى گفت : بزن ، اميرزاده را بزن ! و اين سخن را تكرار مى كرد تا آنجا كه مرد مصرى گفت : اى اميرالمومنين ، داد خويش از او ستاندم . عمر در حالى كه به عمرو عاص اشاره مى كرد به مرد مصرى گفت اكنون جلو سر عمرو عاص تازيانه بزن . گفت : اى اميرالمومنين من كسى را مى زنم كه مرا زده است . عمر گفت : او را با اتكاء به قدرت و چيرگى پدرش زده است اينك اگر مى خواهى او را بزن و به خدا سوگند اگر چنان كنى هيچ كس تو را از آن باز نمى دارد تا هنگامى خودت دست از او بردارى . آنگاه عمر به عمرو عاص گفت : اى پسر عاص ، از چه هنگامى شما دوست مردم را بردگان خويش پنداشته ايد و حال آنكه مادران ايشان آنان را آزاده به دنيا آورده اند.
عدى بن ارطاة براى عمر بن عبدالعزيز نوشت ! اينجا قومى هستند كه تا آن را عذاب و شكنجه نرسد خراج خود را نمى پردازند. اينك اى اميرالمومنين ، راى خويش را براى من بنويس . عمر بن عبدالعزيز براى او نوشت : جاى كمال شگفتى است كه براى من نامه مى نويسى و در آن براى آزاردادن آدميان اجازه مى خواهى گويا چنين مى پندارى كه اجازه دادن من براى تو سپرى از عذاب خداوند است يا خشنودى من تو را از خشم خداوند نجات مى دهد! نه ، هر كس آن چه را كه بر عهده اوست و پرداخت كرد بگير و هر كس خوددارى كرد او را به خداوند واگذار كه ديدار آنان با خداوند همراه گناهان خودشان براى من خوشتر است كه من خداوند را ديدار كنم و پاسخ عذاب دادن آنان با من باشد.
جلوه تاریخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 5 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى